زمان و زندگی فردوسی**نويسنده مجاری** نماي نزديك از زندگي محسن مخملباف در كابل**پرتونادری** غلام‌محي‌الدين شبنم**شکسپير** تقسيم عادلانه

 صبورالله سياه سنگ

به بهانه گراميداشت كتاب

نقاشـان مهاجـر افغانسـتان

 غلام‌محي‌الدين شبنم

اقيانوسي به نام شبنم

روز دوازدهم دسمبر 2002، صدها تن از هنرمندان، دوستداران هنر، گزارشگران و تماشاچيان در تالار گالري ملي هنر (اسلام آباد - پاكستان) گرد آمده‌بودند تا ديده به به ديدار استاد غلام‌محي‌الدين شبنم غزنوي و دستاورد تازه‌اش (البوم ”نقاشان مهاجر افغانستان“) روشن سازند.

 

اين بزرگداشت ياد‌ماندني كه از بازشناسايي استاد شبنم آغاز شد و تا نمايش چهار روزه آثار نقاشي هنرمندان آواره افغان دوام يافت، از سوي اداره آموزش،‌ فرهنگ و آگاهي سازمان ملل (يونسكو) و سفارت شاهي كشور هالند سازماندهي شده‌بود.   

نسخه صد چمن

”نقاشـان مهاجر افغانستان“ در نزديك به دوصد صفحه نمايانگر سه سال تلاش و چگونگي پل پيوند بستن كارگاه كوچك نقاشي اين هنرمند نام‌آور كشور از يكي از كوچه‌هاي اندوهشهر پاكستان تا رخشان‌آبادهاي امريكا، كانادا، اروپا، استراليا و كشورهاي آسيايي است. اين اثر بيمانند خواننده و بيننده را با پنجاه‌و‌چهار تن هنرمند افغان و بيشتر از دوصد پارچه نقاشي، رسامي و آميزه‌يي از خطاطي و نگاره‌گري آنها آشنا ميسازد.

بافت و نماي آلبوم نقاشان

كتاب با پيشگفتارهايي از بانو انگسيوبورگ براينس (نماينده يونسكو)، واصف باختري، صبورالله سيا‌‌ه‌سنگ و يادداشت، تصوير و سروده‌يي از استاد شبنم آغاز شده‌است.  

هر بخش با عكس رنگه، فشرده زندگينامه،‌ كارنامه هنري و ستوني به نام ”ديدگاه“ -دربرگيرنده خواست، انديشه، گزينش- هنرمندان افغان در بيست‌و‌سه سال پسين (1978-2001) و نمونه‌هاي كار هر‌يك اختصاص يافته‌است.  

ناگفته نگذريم كه زندگينامه‌ها، كارنامه‌ها و نام و شيوه پرداخت هر اثر، افزون بر ديباچه‌ها توسط منيژه نادري به انگليسي برگردانده شده‌است. البته در دنياي برگ‌آرايي كمپيوتري امروز،‌ زيبانويسي محمد‌آصف آلف ارزش مرواريدي فزونتري به البوم ميدهد. 

دست شگوفاتر از شـاخه

تصوير نمادين و پيوست آن سروده‌يي از استاد شبنم در سربرگ كتاب، جايي براي شناسه ديگر در دل اين البوم نميگذارد. استاد كه تا دو سه بهار ديگر به هفتادمين ايستگاه زندگي خواهد رسيد،‌ با جامه سپيد در كنار سنگفرش به چشم ميخورد. وي غمگينانه نشسته و گلهاي پاشاني را گرد مي‌آورد كه پس از شكستن گلدان شيشه‌يي قرمزين بر روي سنگها،‌ به هر سو فتاده‌اند. 

سـپيدي موي، پيراهـن و گلها و همخواني خموشانه آنها بر زمينه آرام تنهايي، ميتواند نماد سـپيده‌دم پاكيزگي روح آدمي، كه چيزي جز وجدان هـنر نيست، باشد. آيا گلدان سرخ شكسته بر سنگ،‌ افغانستان نيست؟‌ هم از آن رو كه نام كوتاهش دل پرخون آسياست و هم براي آنكه چونان شيشه‌پاره‌هاي ريزتر از نگينه‌، با آنكه بر سراسر جهان پاشيده‌است، هنوز نيز نشتر چشم و دل آناني است كه همواره با سنگ و تفنگ به ديدار فرهنگ رفته اند. گل زيبايي است و زيبايي با هنر در همان پيوندي نشسته است كه دل در خون يا ديده در آب.  

انگشتان هنرور استاد شبنم اگر از سويي گواه آن است كه گلها نيز با رنگ‌و‌بوهاي دگرگونه همانند بي‌بويي و بيرنگي آب صدپاره همواره با‌هم آشنايند،‌ از سويي ديگر  مينماياند كه هنوز نيز دستهايي ريشه‌مندي براي باز‌پيوستن و بازشگوفاندن است.  

وه كه چه بيگانه اند يگانگـي اين پنج انگشت با دسـتهايي كه هميشه ”حس جنايت“ در آنهـا ”متورم“ ‌است. اين دستها پيوسته يار خامه و مويك بوده‌ و آن دستها همواره در اختيار ماشه و موشك؛‌ اين دستها در تارترين تيرگيهاي زندگي ميزبان مهر و اميد بوده و آن دستها در آفتابي‌ترين روزگار تاريخ ابزار كسوف و كينه با خورشيد؛ اين دستها از آغاز سازنده و پردازنده و آفريننده بوده و آن دستها تا پايان درهم شكننده، درهم ريزنده فروپاشاننده؛ اين دستها بودا ساخته و آن دستها باروت آورده؛ و اگر اين يكي با خون انگشتان بريده‌اش به شستن غبار از چهره تاريخ برخاسته، آن يكي با فشردن يك انگشت بر چند دكمه انبوهي از بيگناهترين فرزندان زمين را با بمهاي دوست و دشمن نشناس در ميان آهن و آتش خاكستر تاريخ ساخته، ...   

و سروده زير آن تصوير چنين است: 

اين نسخه از بدايع حق را ز روي كين    بشكسـته‌اند و باز فگندند بر زمين

نابخـردان بي‌هنر و جاهـلان كـور          ناخواندگان درس بديع از كتاب دين

بردارم از زمين و گذارم به روي چشم    ظلم يسـار را بنهـم  بر كف يمين

از ” شـبنم“ سرشك دهم شسـتشوي او          شايد براه حق شـود اين آرزو قرين 

”سلام بر كار و كارنامه صورتگران“ 

”ما در فرهنگ كهن و امروزينه خويش كتابهايي داشته‌ايم و داريم به نام ” تذكره“ كه در آنها زندگينامه شاعران با نمونه‌هايي از سروده‌ها شان گنجانيده شده‌اند. دريغا كه در باب نماينده‌گان عرصه‌هاي ديگر هنر آثاري كه فراهم آمده اند، خيلي اندكند. 

سي‌و‌اندي سال پيش استاد زنده ياد فكري سلجوقي آرزو داشت دفتري در باره نقاشان معاصر فراهم آورد، و تا جايي كه به ياد دارم فصولي در اين زمينه نوشته بود كه مرگ امانش نداد و به جاودانه‌گان پيوست. روانش شاد باد.

درين روزگار كه بر نقش و نقاش، خط ترقين ميكشند و نگاره‌ها و پيكره‌ها را به دست كوپال و تيشه ميسپارند و نقاشان و پيكرتراشان يا منزوي استند يا آواره آفاق و اقاصي عالم،‌ استاد نجيب بزرگمنش همواره جويا و كوشا و اندوهگسار فرهنگ و فرهنگيان، جناب آقاي شبنم غزنوي، كتابي به جامعه فرهنگي كشور مان پيشكش فرموده‌اند كه نفس كار  و احساس مسئووليت و ارزش كار ايشان در اين مقطع از تاريخ سرزمين ما در خور ستايش و گراميداشت است. 

نقاشي اين تجلي شگرف روح پر تكاپوي آدمي كه از ديواره‌هاي مغاره‌هاي كهن تا امروز تالمات انسان انديشه‌ور و دردمنمد را بر سنگ، بر مفرغ، بر حرير و بر صحايف كتاب بازتاب داده است؛ در همين چند دهه پسين زادبوم ما نمايندگان برجسته و سيماهاي فروغناكي دارد كه بايد بدانها باليد. اينان فرزندان خلف بهزاد و پروفيسور غلام‌محمد و استاد برشنا هستند. 

آن نظريه پردازاني كه در تعريف نقاشي گفته‌اند:‌‌”هنر تصويري دو‌بعدي كه بر روي سطح انجام ميشود، اگر‌چه در نقاشي عمق و فضا به بيننده القاء ميگردد، عملاً در آن عمق وجود ندارد، و وجود عمق و فضا در آن زاده قواعد پرسپيكتيف است.“ آيا در اين سخن خويش بيشتر به مفهوم فزيكي ”عمق“ و ”فضا“ نينديشيده‌اند؟

اگر بعد عاطفي و هنري نقاشي مطمح نظر قرار گيرد، در مييابيم كه اين هنر والا ژرفايي دارد هزاران بار بيشتر از ژرفترين بخشهاي اقيانوسها و پهنايي به گسترده‌گي همه آفاق و انفس؛ بسا ديده شده‌است كه در جاهايي كه زبان شاعر و قلم نويسنده از عجز به لكنت و ناتواني ميگرايند، اين قلم مويين نقاش است كه عميقترين و بشكوهترين جلوه‌هاي روان انسان آگاه و انديشه‌ور و دردگسار را به بلاغتي كه با بلاغت خوشيد هماوردي ميكند، منعكس ميسازد. برخي از نمونه‌هاي كار هنرآفرينان ما كه استاد شبنم در كتاب خويش ارائه فرموده‌اند، گواه درست اين سخن است.

اكنون كه نقاش طبيعت بر سر و رخسار استاد شبنم نقش پيري و شكسته‌حالي ظاهري را پديد آورده، باز‌هم ميبينيم و شادمانه ميبينيم كه استاد آتشي همواره افروخته در كانون نهاد خويش دارند، و به نيروي اين آتش ورجاوند، شتاب و تحرك بيشتر از بسا جوانان، قلم از دست نمينهد و قدم به عقب نميگذارد.

من در برابر اين استاد مسلم نجيب و فروتن و بي‌ادعا و پرمايه و همواره خدمتگزار فرهنگ كشور به تعظيم برميخيزم و ميدانم كه در اين اداي احترام و سپاس تنها نيستم. دهها نويسنده و شاعر و نقاش و تنديسگر و موسيقي‌شناس، كه استاد را در اين هنر نيز دست قويست، ‌با من و چه‌بسا بيشتر از من و با خضوع بيشتر از من، اين سپاسـگزاري را انجام خواهند داد. روزگار هنرآفرينان را به همايش فراميخواند. اين فراخوان را بايد پذيرا شد.“ (واصف باختري،‌ چهارم دلو 1379، پشاور- پاكستان) 

فراز و فرود البوم نقاشان آواره افغانستان

”در تابستان 2000، هنگامي كه استاد گرانمايه شبنم غزنوي از انديشه طرح و تهيه البوم نقاشان آواره كشور سخن ميگفت،‌ در كارگاه گمان من تصوير آشفته‌يي شكل ميگرفت كه در آن سايه دشواريها بر روشني آرزوها تيره‌تر مي افتاد، و دورنمايي ميداد نه‌چندان دل‌انگيز و اميد‌بخش. و من نميدانستم كه اين گناه خودم بود؛ چه ديريست دورنما در چشم من –اگر ديدگاهش مطرح باشد- بيشتر پريده‌رنگ بوده تا پررنگ. 

بار ديگر زمستان همان سال بود كه استاد شبنم را ديدم. او از نامه هايي ياد كرد كه به نگاره پردازان دور و نزديك در چهار گوشه جهان فرستاده بود. تا اينجا نيز پندار من همان گمان نه چندان درخشان پيشين بود. 

يكي دو هفته پس از آن، استاد خستگي‌نشناس را در جايگاهي ديدم كه با رهتوشه‌ چشمگير و همتي به بلنداي پامير بيشتر از نيمه راه به سوي هدفش را پيموده بود. او با همان گرماي نخستين از آرمانش ميگفت و از كارها و دستاوردهايش كه ديگر بسيار دلگرم كننده بود. و اين درست هنگامي است كه من و مانند من چند تن ديگر نيز به اين هدف بزرگ پيوستند. 

خدمات صادقانه (و بهتر گفته شود: عاشقانه) استاد شبنم در تهيه اين البوم خود، ارزش كمتر از يك پديده هنري ندارد. در آشفته‌بازار آشفته‌سامان امروز كه كمتر پراكنده‌يي را ميتوان پيوسته ساخت،‌ استاد شبنم به چراغداري ميماند كه جهاني را به سوي روشنايي فرا ميخواند. اين البوم بيشتر و پيشتر از آنكه كلكسيون تابلوهاي نقاشي باشد، برترين نماد محبت به فرهنگ و هـنر است. و ازين ديدگاه من به پيشـگاه راه‌اندازنده اين گام سترگ سر حرمت فرود مي‌آورم و زمين ادب ميبوسم.  سلام به استاد شبنم،‌به گذشته پرافتخار و آينده پرافتخارترش.“

(صبورالله سياه ‌سنگ،‌ 24 اپريل 2001، اندوهشهر – پاكستان) 

اسـتاد شـبنم در چند حرف

غلام محي الدين شبنم فرزند مرحوم عبدالرحمن در 1935 در روستاي خواجه حكيم سنايي (رح) غزنه ديده به جهان كشود. نامبرده پس از آموزشهاي نخستين و برتر در ليسه سنايي غزني و موسسه تعليم و تربيه وزارت معارف، و سالهاي آموزگاري به حيث معلم رسم، در 1961 براي تحصيلات عاليتر در رشته هنر ”فاين آرت“ راهي فليپين گرديد.  

وي نخستين بنيادگذار سالون نمايشات رسامي و كاردستي شاگردان در ليسه سـنايي بوده و افتخارات فراواني (از تحسين‌نامه‌ها، ‌تقديرنامه‌ها، مدالها، تا جوايز نقدي و ...)‌  را در  شهراه هنر كمايي كرده‌است.  

برخي از وظايف دولتي استاد شبنم چنين اند: معلم رسم در ليسه سنايي غزني (پنج سال)، آمر مركز آرت تربيوي دارالمعلمين كابل افزون بر نقش رهنماي اصول تدريس آرت براي معلمين مكاتب شهر كابل (دوازده سال)، استاد اصول تدريس آرت ابتكاري براي معلمين مركز و ولايات (دوازده سال)، آمر ديپارتمنت آرت مركز ساينس و تكنالوژي وزارت تعليم و تربيه (دوازده سال) و همزمان با آن استاد مضامين آرت تربيوي و گرافيك در فاكولته هنرهاي پوهنتون كابل (چهارده سال)، كارمند طرح و ديزاين شعبه طباعتي اداره انكشاف بين المللي ايلات متحده (چهار سال)، گرداننده بخش نقاشي اتحاديه هنرمندان افغانستان (يك سال)، عضو دايمي اتحاديه هنرمندان و انجمن نقاشان وزارت اطلاعات و فرهنگ افغانستان. 

استاد شبنم از 1961 تا كنون شمار زيادي از آثار هنريش را در افغانستان و كشورهاي مختلف جهان به نمايش گذاشته است. او به همان استادي كه روي پرده و كاغذ  نقش مي‌آفريند، در گستره‌هاي ديگر هنر مانند شعر، موسيقي و تمثيل نيز يادها و يادگارهاي چشمگيري دارد.

وي در كنار همكاري با كتاب ”اصول تدريس آرت تربيوي براي معلمين“‌ تاليف داكتر عنايت‌الله شهراني و رهنمايي سريال تجارب آرت ابتكاري براي مجله رنگين كمان – نشريه انستيتيوت تعليمي و آموزشي سنايي- كتابهايي نيز به نوشت آورده‌است.   

استاد شبنم پس از چهل سال خدمت به مردم و معارف افغانستان، در حاليكه به جايگاه فوق رتبه نايل آمده بود، مجبور به ترك ديار گرديد و اينك در اسلام آباد (پاكستان) زندگي ميكند.



بالا

بعدی * صفحة دری * بازگشت