قهوه رويا


صبح برخاستم از بستر رويا تنها
ونشستم به سر سفره فردا تنها

دخترم شير وزنم نان ومربا خوردند
من فقط قهوه رويای شبم را تنها

راه افتادم در جاده عابر باران
وزمين خوردم در شيبی فردا تنها

فکر کردم که جهان پرشده بود ازآدم
وفقط من، منِ ديوانهِ تنها تنها

ها؟ چه بودم شب دوشينه کجا بودم دوش؟
پيش چشمانم رقصيد زليخا تنها

رنگ پيراهن يوسف به تنم چسپيده است
من که بودم شب دوشينه خدايا تنها ؟

باز می گردم در بستر روياهايم
باز می گردم از اينهمه دنيا تنها

2003-01-
26                 شريف سعيدی

1***2***3***4***5*** 6***7***8***9***10

بالا

بعدی * صفحة دری * بازگشت