جامعهشناسی خودكشی
* دوركيم نشان ميدهد كه تغييرات ميزان خودكشي با معيارهاي روان
شناختي و زيست شناختي تبيين نميشوند زيرا چگونگي ساخت اجتماعي است كه تغييرات
ميزان خودكشي را توضيح ميدهد
عمادالدين
باقی
همشهری ــ شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۸۱
كتاب خودكشي دوركيم به مناسبت يكصدمين سال انتشار آن به زبان فرانسه در ايران
ترجمه شد كه نگارنده نيز همكاري حاشيهاي با مترجم ارجمند آن داشت. نگاه كنيد به:
خودكشي. اميل دوركيم. ترجمه: دكتر نادر سالارزاده. (تهران. انتشارات دانشگاه علامه
طباطبايي. ۱۳۶۶)
نخستين كتاب دوركيم، تقسيم كار اجتماعي بود كه به عنوان رساله اش آن را منتشر كرد.
عناصر اصلي بحثهاي دوركيم در آثار بعدي اش مانند «خودكشي» و «قواعد و روش» را در
كتاب تقسيم كار او ميتوان يافت هرچند حضور همين عناصر در نخستين اثر او به صورت
كلي و مبهم نشان ميدهد كه البته از همان آغاز در حد يك مسئله ذهني با آنها درگير
بوده است. در بخش آخر كتاب تقسيم كار، دوركيم تحليلي از ويژگيهاي بيمارگون يا
مرضي بودن يك پديده ارائه ميدهد كه اين مفهوم بعدا در كتاب خودكشي نقش مهمي بازي
ميكند و نمودهاي ديگري مانند بحران اقتصادي، خشونت افراد در برابر اجتماع و
ناهماهنگي كارگران با شرايط كار را مطرح ميكند. او در جستجوي اثبات آنچه در تقسيم
كار مطرح ميكند، با پديده خودكشي كه اتفاقا در جامعه تازه صنعتي شده زمان او به
يك مسئله اجتماعي تبديل شده بود برخورد ميكند و ميكوشد نظريه خود را با خودكشي
تطبيق دهد. در نتيجه حاصل ده سال مطالعه و تحقيق خود را درباره خودكشي در ۱۸۹۶ در
پاريس منتشر ميكند و يكي از عالي ترين نمونههاي بينش و رهيافت جامعه شناختي به
مسائل انساني و اجتماعي را ارائه ميدهد. بنابراين «خودكشي» دوركيم با «تقسيم كار
اجتماعي» مرتبط است. تقسيم كار پيشرفته و تمايزپذيري افراد موجب توسعه مادي جوامع
ميگردد و وجدان جمعي و اقتدار سنت را تضعيف كرده به تنوع و گسستگي منجر ميسازد و
حاكميت روزافزون فردي و عقل را موجب ميشود. اين پيشرفت گرچه فرخنده است اما
الزاما به معناي خشنودي انسان نيست و افزايش خودكشي يكي از مظاهر زندگي جوامع
پيشرفته صنعتي و شهري است كه موجب ضعف وجدان جمعي و نابساماني و فروپاشي هنجارها
ميشود و افراد در ميان انبوهها تنها ميشوند و جامعه نياز به وجدان جمعي يعني
ارزشهاي مشترك جديدي پيدا ميكند. دوركيم خودكشي را به عنوان يكي از نمودهاي
بيمارگون جامعه جديد مطالعه كرده و نشان ميدهد كه تغييرات ميزان خودكشي با
معيارهاي روان شناختي و زيست شناختي تبيين نميشوند و نتايج گمراه كنندهاي به دست
ميدهند زيرا چگونگي ساخت اجتماعي است كه تغييرات ميزان خودكشي را توضيح ميدهد و
خودكشي حتي در خصوصي ترين شكل آن كه امري كاملا فردي و با انگيزههاي شخصي به نظر
ميآيد، يك پديده اجتماعي و غيرشخصي است و نبايد براي پاسخ به علل آن به مطالعه
روانشناختي قرباني پرداخت.
***
تعريف
خودكشي و انواع آن
خودكشي از نظر دوركيم عبارتست از: «هر نوع مرگي كه نتيجه مستقيم يا
غيرمستقيم عمل مثبت يا منفي خود قرباني است كه شخصا ميدانسته است كه بايد به همين
نتيجه برسد.»
«كردار مثبت مثل اينكه انسان يك گلوله در شقيقه خويش خالي كند كردار منفي مانند
اينكه انسان خانهاي را كه در آتش شعله ور است ترك نكند يا آنقدر از خوردن غذا
خودداري كند كه بميرد. يك اعتصاب غذاي كامل كه به مرگ بينجامد موردي است از
خودكشي.»
اصطلاح مستقيم و غيرمستقيم نيز مانند عمل مثبت و منفي است. شليك گلوله در شقيقه
مستقيما به مرگ ميانجامد و ترك نكردن خانه شعلهور در آتش يا اعتصاب منجر به مرگ،
غيرمستقيم به مرگ ميانجامد. دوركيم دو نوع همبستگي و چهار نوع خودكشي مربوط به
آنها را تشخيص داده است كه سه نوع آن معلول سه نوع ساختاري است كه آمار خودكشي در
آنها بالا است و يك نوع آن ناشي از تغييرات ساختاري است كه به بيهنجاري (آنومي)
ميانجامد. هسته اصلي بحث دوركيم را مفهوم «همبستگي» تشكيل ميدهد. به هر اندازه
همبستگي اجتماعي سست گردد و ارتباط و تعلق فرد به گروه كاسته شود: او آمادگي
بيشتري براي پايان دادن به حيات خود پيدا ميكند. چون دوركيم دو نوع جامعه «سنتي»
و «ارگانيك» را از هم متمايز كرده و خصوصيات آنها را برشمرده است. همبستگي اگر از
حد تعادل زيادتر شود نيز نوعي ديگر از خودكشي را موجب ميشود زيرا فرد در چنين
ساختاري خود را بدون اراده ميبيند.
خودكشي قدرگرايانه >-----+ همبستگي در جامعه سنتي ------. آنومي (خودكشي
آنوميك)
خودكشي ديگرخواهانه >-----+ همبستگي در جامعه صنعتي يا ارگانيك -----. خودكشي
خودخواهانه
دوركيم
از طريق همين بحث است كه نظريه اصالت جامعه را به مثابه يك شيء اثبات ميكند و
نشان ميدهد كه فرد در جامعه حيات مييابد و بدون جامعه از بين ميرود.
الف:
خودكشي خودخواهانه. مرد و زن هنگامي كه نتوانسته اند در يك گروه اجتماعي جذب شوند،
هنگامي كه اميال محرك آنان در حدي از تعادل نيست كه متناسب با سرنوشت جامعه باشد و
فرد نميتواند در شرايط سختي و مشكل متكي به گروه باشد، اين خودكشي روي ميدهد. در
اين وضعيت نه تنها جامعه دچار بي هنجاري و شكستگي هنجارها شده است بلكه شرايطي
وجود دارد كه رهايي فرد از هنجارها را تشويق ميكند.
ب: خودكشي ديگرخواهانه. اين خودكشي در ساختاري روي ميدهد كه ميان فرد و گروه
همبستگي شديدي وجود دارد و فرد در گروه حل شده است. فرد در گروه محو شده و جزيي از
آن گرديده است. دوركيم دو نمونه اصلي از اين نوع را ارائه داده است. يكي خودكشي زن
همسر مرده در هند كه ميپذيرد همراه شوهرش سوزانده شود و فرد به حسب فرامين و رسوم
اجتماعي تن به اين كار ميدهد. فرمانده يك كشتي كه مايل نيست بعد از غرق شدن كشتي
اش زنده بماند و خودكشي ديگردوستانه را بر ميگزيند. علاوه بر نمونههايي كه
دوركيم ارائه داده ميتوان از فداكاري خلبانان ژاپني در جنگ جهاني دوم به عنوان
بهترين نمونه ياد كرد. عمليات استشهادي فلسطينيان عليه اسرائيليها نيز از همين
قبيل است.
ج: خودكشي قدرگرايانه. در ساختهاي سنتي كه سلطه وجدان جمعي و هنجارها بر فرد چنان
شديد است كه آزادي عمل فردي را كاملا از او سلب ميكند و فرد خود را اسير سرنوشت و
جبر اجتماعي ميداند و اميدي به تغيير وضع خود ندارد فرد براي رهايي از سلطه خشن
اين جبرها، آزادي خود را در مرگ ميجويد. بردگاني كه در قرون وسطي دست به خودكشي
ميزدند از اين دست بودند. فراواني خودكشي در مناطق روستايي و سنتي نيز از اين
قبيل است. براي مثال بيشترين آمار خودكشي در ايران در ميان زنان ايلام است كه
ساختي قبيلهاي و عشيرهاي دارند.
د: خودكشي آنوميك يا ناشي از بي هنجاري و تضعيف هنجارها. اين نوع خودكشي كه ناشي
از نابساماني اجتماعي است بيش از همه مورد توجه دوركيم بوده است زيرا نمودار
بارزترين خصيصه جامعه جديد است و عكس العمل مردم در جامعه در حال انتقال از ساختي
سنتي به ساختي مدرن ميباشد. آمارها، افزايش خودكشي را در دو دوره بحران اقتصادي و
رونق بي حداقتصادي نشان ميدهد. در شرايط بحران، نظام طبقاتي در هم ميريزد، فرد
به موقعيتهاي پايين تر تنزل ميكند پاداشي را كه در مقام قبلي انتظار داشته
دريافت نميكند، احساس شكست و نوميدي به او دست ميدهد. در رونق بي حداقتصادي نيز
رقابت افزايش مييابد و خود به تنهايي لذت بخش ميشود ولي هرچه كوشش در نظام
رقابتي شديد بيشتر ميشود، نتيجه كمتري حاصل ميگردد و شوق زندگي از ميان ميرود.
رشد بي بند و بار اقتصادي، هنجارهايي كه آرزوها را محدود ميساخت به هم ميريزد و
رقابتها را دامن ميزند و ناكاميها را بيشتر ميكند.
بحث محوري دوركيم اين است كه نيرويي كه تعيين كننده خودكشي است نيروي روانشناختي
نيست، نيرويي اجتماعي است. دوركيم همچنين ميان سن، مذهب، جنس و تأهل با خودكشي،
همبستگي يافته است.
ميزان خودكشي هر قدر سن بالا رود بيشتر است.
ميزان خودكشي نزد افراد مذهبي كمتر از افراد غيرمذهبي است و حتي خودكشي ميان
پروتستانها بيشتر از كاتوليكها است.
خودكشي نزد مردان بيشتر از زنان است.
خودكشي نزد افراد متأهل كمتر از افراد مجرد است.
آنچه موجب حمايت افراد در برابر خودكشي ميشود نفس ازدواج نيست بلكه وجود خانواده
و فرزندان است. فرد متأهل وابستگيهاي بيشتري در در مقايسه با فرد مجرد دارد.
نقد و
بررسي نظريه خودكشي
نظريه خودكشي دوركيم بدون شك يكي از دستاوردهاي مهم جامعهشناسي است
كه عليرغم انتقاداتي كه به آن وارد شده و ميشود انتقاداتي موجه هستند اما هنوز
جايگزيني براي آن نيامده و تست اين تئوري در تحقيقاتي كه در جوامع مختلف انجام شده
در مجموع به تصديق مكرر آن منجر شده است.
بخشي از انتقادات مطرح شده صوري و بخشي محتوايي هستند. اشكالات صوري ميتواند نظير
عدم تطبيق تئوري با مثالهاي ذكر شده باشد. دوركيم مرگ اختياري زن هندي را كه
همراه با جسد شوهرش زنده زنده سوزانده ميشود مصداقي از خودكشي دگردوستانه ميداند.
ميدانيم كه خودكشي دگردوستانه مانند فداكاري خلبانان ژاپني در جنگ جهاني با رضايت
كامل انجام ميشود اما مرگ اختياري زن هندي كه تحت اجبار سنتهاي حاكم انجام ميشود
از سر رضايت نيست، از سر تسليم است و برخي مطالعات حاكي از وجود نارضايتي آنهاست.
مثال دوركيم در مورد زن هندي با نمونه ديگري كه خودكشي يك فرمانده كشتي بود تطبيق
نميكند و اين مثال اخير مصداق مناسب تري براي خودكشي دگرخواهانه است. برخي از
خودكشيها در تقسيم بندي دوركيم جاي نميگيرند. خودكشي سقراط با نوشيدن جام شوكران
را از كدام قسم انواع خودكشي ميتوان به شمار آورد؟ برخي خودكشيهاي منجر به مرگ
نوعي اقدام براي جلب توجه ديگران است نه اقدامي جدي، اما فرد در برابر عمل انجام
شده خويش قرار ميگيرد يا اقدام وي به مرگي ناخواسته منجر ميشود لذا حتي با تفكيك
خودكشي موفق و ناموفق، اين نوع مرگ را به آساني نميتوان در چهارنوع خودكشي دوركيم
قرارداد. نظريه دوركيم گرچه اغلب خودكشيها را توجيه ميكند اما در خصوص چنان
مواردي نارسا است.
انتقادات محتوايي
همبستگيهايي كه دوركيم ميان خودكشي و سن، جنس، مذهب، شهر و روستا و تأهل و تجرد كشف
كرده است از يافتههاي ارزشمند جامعهشناسي است. در خصوص همبستگي ميان مذهب و
خودكشي اصل نظريه صحيح است اما علت آن كه افراد مذهبي كمتر از افراد غيرمذهبي يا
پروتستانها بيشتر از كاتوليكها اقدام به خودكشي ميكنند را بايد مقدم بر مذهب
ديد. دوركيم بر ارزش قدرت جذب كنندگي مذهب تأكيد دارد اما از يك سو ريشه آن در
نياز رواني انسان به ثبات و نوعي قطعيت و يقين كامل در عقيده است و هر مذهبي كه
جزميت و قطعيت كامل تري داشته باشد، پيروان معتقد آن احساس ثبات و آرامش بيشتري
دارند. انسان چون موجودي است كه در درياي متلاطم اجتماع و حوادث روزگار و بيمها و
خوف و رجاهاي آينده شناور است و در جستجوي لنگرگاهي براي لنگرگيري و استقرار است
لذا نياز او به استقرار است نه حيرت. مقام حيرت عارفان در بستري مبتني بر باور
قطعي وجود خداوند است و حيرت بي اين باور، تنش زا و خطرساز است و توقفگاهي دردناك.
جزميت و جمود گرچه با عقلانيت معارض است، اما اين حاصل را نيز دارد كه نوعي آرامش
و اطمينان كاذب ميآفريند. براي مثال تايلور و اسپنسر در مورد ريشههاي جان (روح)
پرستي و طبيعت پرستي ميگويند: انسان در خواب خود را در جاهايي ميبيند كه جسم او
در آن لحظه در آنجا نيست بنابراين در عالم رويا همزاد خودشان و بدنشان را ميبينند
و تصور ميكنند اين همزاد در لحظه مرگ از آنان جدا ميشود و چون روحي شناور به
پرواز در ميآيد. پس از باور اين دوگانگي صفتهاي خوب و بد را به آن نسبت ميدهند
و تصورات ديگري در مورد آن ميسازند و روح مردگان را پس از فناي جسم آنها جاودانه
ميانگارند و بدين سان منشأ پرستش ارواح خانوادگي و ارواح نياكان در اقوام بدوي
پديد ميآيد. اين باورها وقتي دستخوش بازيهاي عقل و چون و چراهاي آن قرار ميگيرد،
چون به آساني باوري قطعي و جزمي را نميتواند جايگزين كند، قطعيت در عالم عقل از
ميان ميرود و سخنان انديشمندانهاي جاي آن را ميگيرد كه قاطعانه اثبات يا رد نميشود
و فرد درهالهاي از ترديد قرار گرفته نميداند كه باورهاي پيشين را بپذيرد يا طرد
كند. گرچه در زندگي روزمره خود رفتاري عادي داشته باشد اما در نهاد خويش گرفتار
طوفاني از ترديد و بيقراري است و در شرايط دشوار زندگي و انتخابهاي دشوار او را
شكننده و آسيب پذير ميسازد، فلسفه زندگي را نميداند و در آستانههاي حساس عملي
متزلزل ميگردد. بنابراين دوركيم نميتواند ميان خودكشي در ميان مذهبيها و
غيرمذهبيها همبستگي برقرار كند و بناچار تفاوت ميان مذاهب را نيز مطرح كرده و ميگويد
ميان پروتستانها خودكشي بيشتر از كاتوليكها است و به مرزبندي دوقطبي نايل نميشود.
مرزبندي مشخص را بايد در عقلانيت و جزميت يافت لذا مذهبي كه عقلاني تر است دستيابي
به قطعيتها در آن دشوارتر خواهد بود.
قدرگرايي نمونهاي ديگر از رفتارهاي كمتر عقلاني است و بخش مكمل همان قطعيتهاست
به همين دليل اصولا در ميان كساني كه عقايد قدرگرايانه دارند دغدغه فكري و روحي و
رنج و در نتيجه وقوع خودكشي كمتر است. كسي كه در برابر شدائد و وقايع تلخ ميگويد:
«تقدير چنين بود!» يا «الخير في ماوقع» از يك سو عوامل واقعه را خارج از اختيار
خود يا ديگران دانسته و هيچكس را مستحق سرزنش كردن و رنجاندن نمييابد، نه خودش را
نه سايرين را و از سوي ديگر با در نظر گرفتن احتمالات و شدائد سخت تري كه محتمل
بود بدان گرفتار آيد از عظمت وقايع تلخ ميكاهد و با اين بيان واقعي كه چه بسا
وقايعي روي دهد كه خوشايند ما نباشد اما در آن خيري براي ما نهفته باشد كه نميدانيم
(وعسي ان تكرهوا شي و هو خيرلكم و عسي ان تحبوا شي و هو شرلكم)۱ دست به فرافكني
زده و رنج بردن در برابر پيشامدهاي ناگوار را از خويش دور ميسازد. به همين روي
هرچه ايمان و اعتقاد قلبي فزون تر باشد صلابت و سلامت و آرامش روحي فرد بيشتر است
و برعكس هرچه ايمان و اعتقاد قلبي سست تر، آسيب پذيري فرد و آمادگي براي توسل به
اقدامي نظير خودكشي در برابر مصائب (و كمترين آن كه دچار افسردگي شدن است) افزون
تر خواهد بود. بنابراين نوع عقيده و شدت عقيده متغير اصلي است نه مذهب بماهو مذهب.
كاتوليك چون واجد خصوصيات فوق است عقايد جزم انديشانه او مانع سرخوردگي، يأس و
گسسته شدن فرد از جامعه ميگردد كه زمينه اقدام به خودكشي را تدارك ميبيند.
انتقاد ديگر كه با انتقاد فوق در ارتباط است از ديدگاه تفهمي وبر قابل توضيح است.
دوركيم در زمانهاي ميزيست كه جامعهشناسي را به عنوان يك علم در آكادمي نميپذيرفتند
و معتقد بودند علوم اقتصاد، تاريخ و روانشناسي همه علم مطالعه جامعه هستند.
دانشمنداني مانند مانهايم، وبر يا دوركيم سالها كوشيدند تا با مطالعات وسيعي
موضوع مستقلي را براي جامعهشناسي تبيين كنند تا آن را از زير بار روانشناسي خارج
سازند. دوركيم در اين راستا و به منظور نشان دادن استقلال جامعهشناسي از
روانشناسي (كه واحد مطالعه روانشناسي، فرد بود) براي جامعه اصالت قائل شد و جامعه
را به عنوان يك شيء و قلمرو مستقل از روانشناسي واحد مطالعه جامعهشناسي قلمداد
كرد. او در بحث خودكشي، به عنوان يك Case و عرصه بحث، روانشناسي را به چالش و مبارزه
طلبيد و كوشيد كه نشان دهد «علت خودكشي علت روانشناختي نيست، علتي اجتماعي است و
لذا بحث او بر محور همين دو اصطلاح آمادگي قبلي روانشناختي و تعين اجتماعي ميچرخد.»
و خودكشي را به عنوان آمادگي قبلي موروثي و يا به عنوان نمودي از تقليد رد ميكند.
او انواع روانشناختي خودكشي را بدين سان با انواع جامعه شناختي آن منطبق ميكند كه
آنها علت نيستند بلكه خودكشي خودپرستانه با حالت بي تفاوتي و بي علاقگي به زندگي و
خودكشي دگردوستانه با نيرو و عاطفه و خودكشي آنوميك (ناشي از نابساماني) با حالتي
از يأس و دلزدگي همراه است. خودكشيها گرچه داراي نمودهاي فردي اند اما منشأ آن در
فرد نيست و در اجتماع است و جريانها يا ساختارهاي خودكشي زايي در جامعه وجود
دارند كه اگر افرادي دست به خودكشي ميزنند بدين دليل است كه به سبب ساختمان رواني
و ضعف اعصاب و آشفتگيهاي عصبي نسبت به پذيرش جريانهاي خودكشي زا آمادگي قبلي
داشته اند زيرا همان ساختارهايي (و اوضاع و احوالي) كه پديدآورنده جريانهاي
خودكشي زا هستند، آمادگيهاي قبلي رواني را هم به وجود ميآورند. ميتوان سخن
دوركيم را اينگونه تلخيص كرد كه آمادگي رواني شرط و علل اجتماعي علت خودكشي هستند.
دوركيم متذكر ميشود كه همه بيماران عصبي خودكشي نميكنند و خصلت بيماري عصبي فقط
يك زمينه مساعد است كه جريان خودكشي را آسان تر ميكند. با اين همه ميتوان سخن
دوركيم را در همين جا به نفع روانشناسي تغيير داد و گفت چه دليلي وجود دارد كه
برعكس اظهارات او نتوانيم آمادگي رواني را علت و ساختار اجتماعي را شرط وقوع
خودكشي بدانيم و بگوييم شرايط نامساعد اجتماعي موجب افزايش تعداد روان پريشان يا
كاهش آنها شده و يا تعداد روان پريشاني را كه اقدام به خودكشي ميكنند افزايش يا
كاهش ميدهد؟ البته دوركيم بدين روي بيماري عصبي را علت نميداند بلكه شرط ميداند
كه گاهي ممكن است در خصوص يك قرباني، بيماري عصبي وجود نداشته باشد ولي روانشناسي
هم كه آن را علت ميداند بدين روي است كه ممكن است فرد سالم دچار تحريكات و آشفتگيهاي
عصبي و رواني آني شود و تصميم نابخردانهاي اتخاذ كند.
نكته ديگر اين است كه دوركيم به خاطر كوشش در رد تبيينهاي روانشناختي و مستقل
كردن جامعهشناسي به جامعه چنان اصالت ميدهد و فرد را ناديده ميانگارد كه علل
خودكشي را صرفا اجتماعي ديده و انگيزههاي فردي را مطلقا در نظر نميگيرد. روش
تفهمي وبر نشان ميدهد كه هر اقدام فردي انگيزه دار و قصدمند است، فرد حتي در
فشارهاي اجتماعي، خود انتخاب ميكند. بهترين دليل بر انتخابگر بودن انسان و مداخله
فعال انگيزههاي فردي آن است كه در شرايط اجتماعي و اقتصادي و ساختارهاي كاملا
يكسان و مشابه افراد رفتارهاي متفاوتي ابراز ميكنند. زيرا انتخابهاي يكساني
ندارند. درست يا غلط بودن انتخاب افراد مورد نظر نيست. تفاوت انتخاب مطرح است. اقدامات
افراد نظير خودكشي هرچند ناشي از علل ساختاري و اجتماعي باشد، بازهم نميتواند جدا
از اوضاع و مقاصد شخصي آنها تحليل شود. دوركيم انگيزهها و تفاوتهاي فردي را در
نظر نگرفته، تفهمي برخورد نكرده و فقط تأثير جامعه را ديده است.
انتقاد ديگري كه بر دوركيم وارد شده در خصوص ارزش آمارهايي است كه به آن تكيه ميكند.
«آمارهاي خودكشي كه دوركيم از آنها استفاده كرده تعداد محدودي از افراد را در برمي
گيرد زيرا خوشبختانه تعداد كساني كه مرگ را به اراده خويش برمي گزينند بسيار معدود
است. بنابراين همبستگيهاي آماري مورد بحث دوركيم مبتني بر تفاوتهاي بالنسبه ضعيف
در ميزانهاي خودكشي است چندان كه پزشكان معتقد به تعبير روانشناختي خودكشي ميتوانند
ثابت كنند كه تغييرات ميزان خودكشي به علت اشتباه مربوط به آمارها در اكثر موارد
معنادار نيستند. از بين منابع اشتباه دومنبع غيرقابل انكارند: منبع اول اين است كه
خودكشيها غالبا بنا به اظهارات خانوادهها ثبت ميشوند. فقط بعضي از خودكشيها كه
به علت شرايط ارتكاب عمل نوميدانه بر همگان آشكار بوده شناخته شده اند لكن بسياري
از خودكشيها در شرايطي صورت ميگيرند كه مقامات رسمي فقط براساس اظهارات افراد
خانواده ميتوانند به حقيقت امر پي ببرند بنابراين درصد خودكشيهاي مكتوم بر حسب
محيطهاي اجتماعي، دورهها و موارد متفاوت فرق ميكند.
دومين دليل بي اطميناني از اينجا سرچشمه ميگيرد كه تعداد خودكشيهاي ناموفق يا
اقدام به خودكشي در آمارهاي دوركيم مشخص نيست. دوركيم اين شكل را بررسي نكرده بود.
بايد اعتراف كرد كه مشكل خودكشي ناموفق به راستي بغرنج است زيرا در هر مورد بايد
يك بررسي رواني اجتماعي حقيقي انجام داد تا معلوم شود آيا قصد خودكشي در كار بوده
است يا خير؟۲»
-----------------------------
پي نوشت:
۱- قرآن كريم، سوره بقره آيه ۲۱۶: چه بسا كه شما نسبت به چيزي كراهت داشته باشيد
ولي آن چيز براي شما نيكو باشد و چه بسا شما چيزي را دوست داشته باشيد و نميدانيد
كه براي شما شر و بدبختي دارد.
۲- مراحل اساسي انديشه ريمون آرون، ص ۳۶۱.