فاشيسم قرن 21

آمريكاگرايی همچون يك ايدئولوژی * از جنگ سرد تا جنگ باز دارنده* آمريكا، جنرال دوستم و استاد عطا*آسیایی جنوب غربی در مركز تهاجم آمريكا* پنتاگون و گزارشگران مهار شده*موقعيت نظامي امريکا د افغانستان در يک سال گذشته * تها جم بي صداي آمريکا به منابع طلاي آفريقا*آمريكا و عراق؛ شيوه‌های دوگانه ديروز و امروز

تاسيس امپراتوري در قرن 21

شتاب بي امان و غيرمنطقي جورج بوش و جنگ طلبان همفکرش در کاخ سفيد براي جنگ عليه عراق که در سراسر جهان و در داخل مرزهاي ايالات متحده با مخالفت عموم مردم و ملتها روبه رو شده است ، جاي تامل و تعقل فراوان دارد. مخالفت شديد 3قدرت بزرگ جهاني داراي حق وتو در شوراي امنيت سازمان ملل متحد، شوروي ، چين و فرانسه که براي اولين بار شکاف عميق ميان اروپا و امريکا را در ابعادي گسترده دامن زد نيز حکايت از آن دارد که هدف امريکا تنها به عراق و نفت آن ، برکناري صدام حسين و يا خلع سلاح حکومت بعثي عراق ختم نشده و امپراتوري جديد قرن بيست و يکم ، اهدافي بس بزرگتر و طولاني تر را در سر مي پروراند که طراحي آن در حقيقت از 30سال پيش شروع شده است . در دنياي غرب ، نويسندگاني هستند که اگرچه به اعتراف بعضي از محافل روزنامه نگاري گمنام اند ، اما با چشم تيزبين و قلم موشکافانه خود ، سير حوادث را بدقت زير نظر داشته و با نگارش تحليل هايي براساس اعترافات توجه برانگيز برخي از بازيگران پشت پرده دنياي سياست و با استفاده از اسنادي انکارناپذير، حقايق را از پس پرده بيرون کشيده و با زيبايي هر چه تمامتر در معرض ديد عموم قرار مي دهند. رابرت درفيوس ، نويسنده مقاله «بي تابي 30ساله» که عنوان «گمنام ترين روزنامه نگار فعال در صنعت روزنامه نگاري و مطبوعات» را از طرف هيات بررسي مطبوعاتي کلمبيا دريافت کرده است ، در اين مقاله جذاب و نسبتا طولاني ، با اشاره به پروسه اي 5مرحله اي که شامل سازمان دهي لشکر کشي سريع ، تشکيل فرماندهي مرکزي ، جنگ خليج فارس (1991) ، جنگ افغانستان (2001) و بالاخره جنگ با عراق (2003) مي شود ، خواننده را نسبت به نقشه هاي طولاني آمريکا براي تغيير ساختار قدرت در خاورميانه ، تحکيم سلطه جهاني و تاسيس امپراتوري امريکا در قرن بيست و يکم آگاه مي کند.

کليد امنيت ملي ، حاکميت جهاني و تسلط بر تمامي دشمنان و رقيبان بالقوه است . در اين زمينه ايالات متحده نه تنها بايد قادر باشد که نيروهاي نظامي خود را در هر زمان به هر مکاني نقل و انتقال دهد، بلکه بايد منابع اصلي که مهمترين آنها نفت ، بخصوص نفت خليج فارس است را تحت کنترل خود درآورد. از ديدگاه جنگ طلباني که اکنون کاخ سفيد و پنتاگون را تحت کنترل خود درآورده اند، منطقه خليج فارس نه تنها به دليل سهم خود در تامين نفت امريکا (ديگر منابع در طول سالهاي گذشته از اهميت بيشتري برخوردار شده اند) بلکه به اين دليل که به ايالات متحده اين امکان را مي دهد که بر شريان هاي انرژي جهان قفل زده و در صورت لزوم رقيبان جهاني خود را از دسترسي به آن محروم کند، حياتي جلوه مي نمايد. چاس فريمن که در دوران بوش اول به عنوان سفير امريکا در عربستان سعودي خدمت کرد، مي گويد: حکومت جورج بوش بر اين عقيده است که براي دسترسي داشتن به اين منابع عظيم ، شما بايد آنها را تحت کنتنرل خود داشته باشيد. جنگ طلبان حکومت غرق در اين انديشه هستند که پايان جنگ سرد، امريکا را قادر ساخت تا اراده خود را بر جهان تحميل کند و آنهايي که قادر هستند حوادث را با قدرت خود شکل داده و بسازند، موظف به انجام اين کار هستند. اين ايدئولوژي است . عراق در اين ديدگاه غنيمتي است که اهميتش تالي ندارد، برخلاف نفت مدفون در زير سرزمين يخ زده آلاسکا و يا نفت قفل شده در استپ آسياي مرکزي و يا نفت دفن شده در زير درياهاي طوفاني ، نفت خام عراق با قيمتي کمتر از 5/1 دلار براي توليد هر بشکه به آساني در دسترس بوده که آن را در زمره يکي از ارزان ترين نفتهاي موجود در جهان قرار مي دهد. از پيش ، طي چند ماه گذشته شرکتهاي غربي ، ملاقات هايي را با تبعيد شدگان عراقي براي به دست آوردن سهمي از نفت عراق داشته اند. اما در حالي که اين شرکتها اميدوارند از يک عراق تحت کنترل امريکا، غنيمت ها و فرصتهاي طلايي را بربايند، تلاش براي ساقط کردن صدام حسين از سوي مديران نفتي شکل نگرفته است ، چرا که بسياري از آنها نگران اثرات جنگ هستند. چني ، معاون رئيس جمهور و رئيس جمهور بوش که هر دو از مردان نفتي اند، به خليج فارس صرفا به عنوان منطقه اي که در آن پولها مي توان پارو کرد و سودها کسب کرد، نگاه نمي کنند. حکومت ايالات متحده امريکا اهدافي بسيار بسيار فراتر از اينها را در سر مي پروراند. مايکل کلير، استاد مطالعات صلح و امنيت جهاني در دانشکده همپشاير و نويسنده کتاب «جنگ براي منابع» مي گويد: کنترل عراق يعني کنترل نفت به عنوان اهرم قدرت نه به عنوان سوخت ، کنترل منطقه خليج فارس به معني کنترل اروپا، ژاپن و چين خواهد بود. در نهايت يعني به دست گرفتن شريان اصلي قدرت . از زمان شوکهاي نفتي دهه 70 ايالات متحده با ساختن پايگاه هاي نظامي در منطقه خليج فارس ، فروش ساز و برگ نظامي و امضاي قراردادهاي نظامي مشترک به جمع آوري و آرايش قدرت نظامي پرداخت . اينک امريکا آماده است تا قدرت خود در مکاني که مرکز ثقل توازن قدرت جهان در دهه هاي آينده خواهد بود را استحکام بخشد. با يک ضربه ، با کنترل عراق ، حکومت بوش مي تواند طرح استراتژيک طولاني مدت خود را به اجرا درآورد. جيمز اکينز، يکي از ديپلمات هاي سابق امريکا مي گويد: اين طرح کيسينجر بود. فکر مي کردم اين طرح کنار گذاشته شد؛ اما مجددا مطرح شده است . اکينز، هنگامي که به عنوان سفير امريکا در کويت و عراق و سرانجام در عربستان خدمت مي کرد، درس سختي را در مورد سياست نفت در طول سالهاي 1973 و 1974 ياد گرفت . در منزل مسکوني او در واشنگتن ، قفسه هايي وجود دارد که پر است از صنايع کوزه گري و ديگر صنايع دستي خاورميانه که ديوارها را با آنها تزيين کرده است . اضافه بر اينها و از سالهاي خدمتش در خارج از کشور سوغاتي هاي زيادي را فراهم آورده است . تقريبا 3دهه بعد، او هنوز هم وقتي اولين باري را که تفکر آماده شدن ايالات متحده براي اشغال کشورهاي نفت خيز عربي را به خاطر مي آورد، عصبي مي شود. در سال 1975، در زماني که او سفير امريکا در عربستان سعودي بود، مقاله اي تحت عنوان «ربودن نفت اعراب» تيتر صفحه اول روزنامه هارپر شد. نويسنده مقاله که از اسم مستعار مايلرز ايگناتوس استفاده مي کرد به عنوان يک استاد و مشاور امور دفاعي با داشتن روابط مهم با سياستمداران بلندپايه امريکا شناسايي و معرفي شده بود که در واشنگتن زندگي مي کرد اين مقاله در جمله اي کوتاه آن گونه که خود اکينز بازگو مي کند، مطلب را چنين خلاصه مي کند. «چگونه مي توانيم تمام مشکلات اقتصادي و سياسي خود را با اشغال ميدان هاي نفتي اعراب و آوردن مردان نفتي تگزاس و اوکلاهاما براي راه اندازي تاسيسات نفتي در اين ميدان ها حل کنيم.» همزمان با اين مقاله ، مقاله هايي مشابه آن در ديگر روزنامه ها و مجلات ظاهر شد. اکينز در اين باره مي گويد: من مي دانستم چاپ اين مقاله مي بايست نتيجه گفتگوهاي طولاني پشت پرده باشد. اين که 8نفر، همزمان ايده مشترکي را مستقلا مطرح کنند، نمي تواند اتفاقي باشد.اکينز سپس ادامه مي دهد: پس از آن بود که من مرتکب اشتباه مرگباري شدم ؛ چرا که در گفتگوي تلويزيوني گفتم هر کس که چنين تفکري را پيشنهاد مي کند يا بايد ديوانه باشد يا جنايتکار و يا عامل روسها. به گفته اکينز، بلافاصله بعد از آن بود که او با خبر شد رئيس او در آن زمان ، وزير امور خارجه ، هنري کيسينجر صحبتهاي پشت پرده را هدايت کرده بود. مدتي پس از آن در همان سال ، اکينز اخراج شد. کيسينجر هرگز اعتراف نکرد که در فراهم آوردن زمينه آن مقاله نقشي داشته است ؛ اما در همان سال (1973) در مصاحبه اي با مجله
Business Week تهديدي پوشيده در لفافه اي نازک را تحويل سعودي ها داد که در آن تلويحا به پايين آوردن قيمت نفت به وسيله جنگ افروزي سياسي بزرگ عليه کشورهايي چون عربستان سعودي و ايران و وادار ساختن آنها به ريسک کردن ثبات سياسي و شايد امنيت خود در صورت همکاري نکردن ، اشاره کرد. در دهه 70 ، حضور نظامي امريکا در خليج تقريبا ناچيز بود. بنابراين تفکر ربودن کنترل نفت آن ،رويايي بيش به نظر نمي رسيد. با اين حال با چاپ مقاله مايلز ايگناتوس و مقاله ديگري به موازات آن که از سوي استراتژيست محافظه کار و استاد دانشگاه جان هاپکينز، رابرت تاکر به رشته تحرير درآمد زمينه را براي رشد چنين تفکري در ميان گروهي از متفکران افراطي و طرفدار اسرائيل ، بخصوص دايره جنگ طلب و متحد سناتورهاي دمکراتيک ، هنري جکسون و دانيل ينريک مونيهان از واشنگتن باز نمود. سرانجام اين گروه از استراتژيست ها به عنوان محافظه کاران جديد neconoservatives شناخته شده و نقشهاي مهمي را در وزارت دفاع رئيس جمهور ريگان و مراکز تصميم گيري در دهه 1980 ايفا کردند. رهبري اين گروه را ريچارد پرل ، رئيس متنفذ هيات سياست هاي دفاعي پنتاگون و معاون وزير دفاع پال ولفوويتز که اکنون چندين پست کليدي را در کاخ سفيد ، پنتاگون و وزارت کشور در اختيار دارند، به عهده داشت . در راس هرم ، آنها نزديکترين افراد به معاون رئيس جمهور، ديک چني و وزير دفاع دونالد رامسفلد هستند که اين دو با يکديگر از زماني که در کاخ سفيد در دوران رياست جمهوري فورد در دهه 70 کار مي کردند، همفکر بودند. ريچارد پرل و پال ولفوويتز همچنين در طول جنگ خليج 1991 به دور چني که در آن زمان پست وزير دفاع را در اختيار داشت ، حلقه زدند. در طول اين سالها بخصوص پس از جنگ خليج فارس ، نيروهاي ايالات متحده بتدريج و آهسته آهسته به خليج فارس و مناطق اطراف آن از شاخ آفريقا تا آسياي مرکزي نزديک شدند. به منظور آماده سازي براي حمله و اشغال عراق ، حکومت امريکا بر اقداماتي که از سوي نظاميان و سياستگذاران در طول ربع قرن گذشته انجام گرفت ، حساب باز کرده است .
 

گام اول : نيروي لشکرکشي سريع

طي سالهاي 1973 و 74 و باز هم در سال 1979 ، تنشهاي سياسي در خاورميانه منجر به افزايش وحشتناک قيمت نفت شد که در طول يک دهه به بيش از 15 برابر رسيده و خليج فارس را در کانون توجهات جديدي قرار داد. در ژانويه 1980 ، رئيس جمهور کارتر، منطقه خليج فارس را يک منطقه تحت نفوذ ايالات متحده ، بخصوص در برابر نفوذ اتحاد جماهير شوروي اعلام کرد. او در نطقي که بعدها به دکترين کارتر معروف شد، اظهار داشت : جهان بداند که موضع ما مطلقا روشن و واضح است . هرگونه تلاشي به وسيله نيروي خارجي براي به دست آوردن کنترل منطقه خليج فارس ، به عنوان حمله به منافع حياتي ايالات متحده امريکا تلقي خواهد شد و به چنين حمله اي به هر وسيله اي که لازم باشد، شامل اقدام نظامي ، پاسخ داده خواهد شد. براي پشتيباني از اين دکترين ، کارتر نيروي واکنش سريع ، يک واحد نظامي ماوراي افق را تشکيل داد که قدرت انتقال سريع چندين هزار نيروي امريکايي به خليج در شرايط بحراني را داشت .
 

گام دوم : تاسيس فرماندهي مرکزي

در سالهاي 1980 و در دوران رياست جمهوري ريگان ، ايالات متحده شروع به تحت فشار قراردادن کشورهاي خليج فارس براي دسترسي داشتن به پايگاه ها و امکانات پشتيباني کرد. نيروي واکنش سريع به فرماندهي مرکزي ، يعني يک قدرت فرماندهي جديد نظامي ايالات متحده با مسووليت خليج فارس و مناطق اطراف آن ، از آفريقاي شرقي تا افغانستان تبديل شد. ريگان تلاش کرد تا يک توافق عمومي استراتژيک از متحدان ضد شوروي که شامل ترکيه ، اسرائيل و عربستان سعودي مي شد را سازماندهي کند. ايالات متحده در اوايل دهه 80، ميلياردها دلار تسليحات شامل هواپيماهاي جاسوسي آواکس و اف 16 به عربستان سعودي فروخت و در سال 1987 در اوج جنگ ميان عراق و ايران ، نيروي دريايي امريکا گروه ضربت مشترک خاورميانه را تشکيل داد تا نفتکش هايي که از آبهاي خليج فارس مي گذشتند را تحت حمايت قرار دهد. بدين ترتيب حضور نيروي دريايي امريکا که پيش از آن از 3يا 4کشتي جنگي تجاوز نمي کرد به ناوگاني با بيش از 40ناو هواپيمابر، کشتي جنگي و رزمناو رسيد.
 

گام سوم : جنگ خليج فارس

تا سال 1991 ، ايالت متحده قادر نبود کشورهاي خليج فارس را به اجازه حضور دائمي در خاک کشورشان متقاعد کند. در عين حال ، عربستان سعودي ، در حالي که روابط نزديک خود را با ايالات متحده حفظ کرده بود، شروع به تنوع بخشيدن به روابط تجاري و نظامي خود کرد. تا پايان دهه 80 و پيش از رسيدن سفير امريکا، چاس فريمن ، ايالات متحده در ميان تامين کنندگان سلاح به پادشاهي سعودي به مکان چهارم سقوط کرده بود. فريمن سفير امريکا، در يادداشت هاي خود مي نويسد: ايالات متحده حتي از نظر تجاري بعد از رقيباني چون انگليسي ها، فرانسوي ها و حتي چيني ها قرار گرفته بود. تمام اين شرايط با جنگ خليج فارس تغيير پيدا کرد. عربستان سعودي و کشورهاي خليج فارس ديگر مخالفتي با حضور مستقيم ايالات متحده نکردند و سربازان امريکايي ، تيمهاي ساختمان سازي ، فروشندگان تسليحات و تيمهاي کمکهاي نظامي از هر گوشه و کنار به اين کشورها وارد شدند. فريمن مي گويد: جنگ خليج فارس ، عربستان سعودي را بار ديگر در نقشه جهان قرار داد و رابطه اي را که بشدت فرسوده شده بود، جان تازه اي بخشيد. طبق اطلاعات آماري که از سوي فدراسيون دانشمندان امريکايي جمع آوري شده است ، در دهه بعد از جنگ خليج فارس ، ايالات متحده بيش از 43ميليارد دلار تسليحات ، تجهيزات و پروژه هاي ساختماني نظامي به عربستان سعودي و 16ميليارد دلار ديگر به کويت ، قطر، بحرين و امارات متحده عربي فروخت . پيش از عمليات طوفان صحرا، نيروي نظامي امريکا فقط در کشور خليجي نسبتا دورافتاده عمان واقع در اقيانوس هند بود که از حق ذخيره کردن تجهيزات و ادوات نظامي برخوردار بود. پس از جنگ ، تقريبا هر کشوري در منطقه شروع به برگزاري تمرين هاي مشترک نظامي و پذيرش واحدهاي نيروي دريايي و اسکادران هوايي کرده و به ايالات متحده حق انبارکردن تسليحات اعطا نمود. ويليام کوهن ، وزير دفاع امريکا در آن زمان در سال 1995 با غرور و خوشحالي اعلام کرد: حضور نيروي نظامي ما در خاورميانه به طرز چشمگيري افزايش پيدا کرده است . عامل تقويت کننده ديگر براي حضور نظامي امريکا، تحميل يک جانبه مناطق پرواز ممنوع (no - fly Zones) در شمال و جنوب عراق بود که غالبا از سوي هواپيماهاي امريکا از پايگاه هاي واقع در ترکيه و عربستان سعودي صورت مي گرفت . کالين رابينسون از مرکز اطلاعات دفاعي که مقر آن در واشنگتن است ، در اين باره مي گويد: براي نگهباني و نظارت در منطقه پرواز ممنوعه عراق ، تجمع و تدارکات عظيمي بخصوص در اطراف اينجرليک در ترکيه و در اطراف رياض شکل گرفته بود. يک مرکز فرماندهي يک ميليارد دلاري به وسيله عربستان سعودي نزديک رياض ساخته شد و در طول 2سال گذشته ايالات متحده مخفيانه مشغول ساختن مرکز ديگري در قطر بوده است . رابينسون همچنين مي گويد:مرکز فرماندهي عربستان با ظرفيت هايي به مراتب فراتر از توانايي استفاده عربستان سعودي ساخته شد و اين دقيقا همان کاري است که قطر اکنون مشغول انجام آن است.
 

گام چهارم : افغانستان

جنگ در افغانستان و جنگ بي پايان عليه تروريسم که باعث شد امريکا اهدافي را در يمن ، پاکستان و ديگر نقاط مورد ضربات خود قرار دهد در نهايت به استحکام و تقويت قدرت ايالات متحده در منطقه انجاميد. بودجه دفاعي حکومت امريکا بشدت افزايش يافت تا بدانجا که از 300ميليارد دلار در سال 2000به 400ميليارد دلار در حال حاضر رسيد که بخش مهمي از آن ، احتمالا در حدود 60ميليارد دلار آن ، به حمايت و پشتيباني از نيروهاي امريکايي در اطراف خليج فارس اختصاص يافته است . امکانات نظامي پيرامون خليج فارس ، از جيبوتي در شاخ آفريقا گرفته تا جزيره ديه گو گارسيا در اقيانوس هند گسترش يافته و شبکه اي از پايگاه ها و ماموريت هاي تعليم و تربيت نظامي ، حضور ايالات متحده را به طرز گسترده اي در آسياي مرکزي توسعه داده است . از افغانستان تا جمهوري هاي سابق شوروي ، ازبکستان و قرقيزستان که راهي به دريا ندارند، نيروهاي امريکايي جاي پاي خود را در منطقه اي استحکام بخشيده اند که مدتها در مرکز نفوذ شوروي قرار داشت . با داشتن منابع غني نفت و از ديدگاه استراتژيک در منطقه اي حياتي ، آسياي مرکزي اکنون اتصال شرقي در زنجير تقريبا پيوسته پايگاه ها، امکانات و متحدان ايالات متحده ، از مديترانه گرفته و درياي سرخ تا کرانه هاي آسيايي است.
 

گام پنجم : عراق

ساقط کردن صدام حسين مي تواند قطعه نهايي معمايي که حضور امپرياليستي امريکايي را استحکام مي بخشد ، باشد. اين نکته کاملا قابل تصور است که ايالات متحده پايگاه هايي در عراق ايجاد کند. رابرت کيگان ، يکي از استراتژيست هاي بلند پايه محافظه کاران جديد ، اخيرا در مصاحبه اي با مجله آتلانتيک جورنال کانستيتيوشن گفته بود: احتمالا ما به تمرکز عظيمي از نيروهاي نظامي خود در خاورميانه براي مدتي طولاني احتياج خواهيم داشت . وقتي ما به مشکلات اقتصادي برمي خوريم علت آن را بايد در وقفه در تامين نفت جستجو کرد. اگر ما در عراق نيروي نظامي داشته باشيم در تامين نفت خود وقفه اي نخواهيم داشت . کيگان به همراه ويليام کريستول از روزنامه ويکلي استاندارد، موسس پروژه تحقيقاتي قرن جديد امريکايي که مجموعه اي از جنگ طلبان متنفذ در سياست خارجي را تشکيل مي دهند، است که حاميان آنها را اشخاصي چون ريچارد پرل از پنتاگون ، مارتينز پرتز سردبير نيوري پابليک و رئيس سابق سازمان سيا، جيمز ووسلي هستند. در ميان وابستگان به اين گروه در حکومت بوش ، چني ، رامسفلد و ولفوويتز، لوئيس ليبي ، رئيس پرسنلي معاون رئيس جمهور، اليوت ابرامز، مدير بخش خاورميانه در شوراي امنيت ملي و زالمي خليل زاد رابط گروه هاي مخالفان عراقي در کاخ سفيد مي باشند. گروه کيگان که وابسته به شبکه اي از محافظه کاران جديد و سازمان هاي طرفدار اسرائيل مي باشند، نماينده حلقه متفکريني هستند که قرابت عقيدتي شان در دوره حکومت نيکسون و فورد شکل گرفته و محکم شد. از ديدگاه اکينز، که اخيرا از عربستان سعودي بازگشته ، اين تيمي است که بسيار آشنا به نظر مي رسد و به دنبال اجراي طرحي است که در سال 1975 نقشه آن ريخته شد. او مي گويد: وقتي ما عراق را اشغال کنيم همه چيز آسان تر خواهد بود. کويت را از پيش داريم . همين طور قطر و بحرين را. بنابراين فقط عربستان سعودي مي ماند که اکنون مورد صحبت ماست و امارات متحده عربي نيز در جايي که بايد باشد، قرار دارد. تابستان سال گذشته ، ريچارد پرل چشم اندازي خلاصه شده را براي افکار گروه خود تدارک ديد و آن هنگامي بود که او از لورانت موراويک ، استراتژيست شرکت تحقيقاتي زند دعوت کرد تا نظرياتش را به هيات سياست دفاعي که کميته اي است از مقامات ارشد سابق که پنتاگون را در مورد سياست هاي کلان مشورت مي دهند، ارائه دهد. هنگامي که گفتگوهاي انجام شده او در پشت درهاي بسته به مطبوعات درز کرد، با طوفاني از انتقاد روبه رو شد؛ چرا که او عربستان سعودي را هسته مرکزي شيطان ناميد و پيشنهاد کرد که خانواده سلطنتي يا بايد جايگزين شود و يا براي براندازي او اقدام شود. موراويک سپس ايده اشغال چاههاي نفت عربستان سعودي را مطرح کرد. سرانجام او شغل خود را در شرکت زند از دست داد؛ چرا که از ديدگاه اين شرکت تحقيقاتي ، افکار و نظريات او بيش از حد جنجال برانگيز بود. موراويک يکي از پرورش يافتگان مکتب فکري واشنگتن است که محور اصلي آن بر اين عقيده استوار است که تقريبا تمام ملتهاي خليج فارس ، ملتهايي بي ثبات با حکومت هايي ناکارآمد هستند و تنها ايالات متحده قدرت آن را دارد که با توسل به زور اين کشورها را سازماندهي و بازسازي کند. در اين ديدگاه ، سيستم هاي تسليحاتي و پايگاه هايي که در اين کشورها ايجاد شدند تا از منطقه دفاع کنند، همچنين مي توانند به عنوان يک ساختار نظامي آماده براي اشغال اين کشورها و ميدان هاي نقتي شان ، در صورت وقوع بحران به کار گرفته شوند. طبق اظهارات رابرت ابل ، مدير برنامه انرژي در مرکز ملي مطالعات بين المللي و استراتژيک (CSIS) که مقر آن در واشنگتن قرار دارد و مشاوران آن شامل هنري کيسينجر، وزير دفاع سابق ، رئيس سابق سازمان سيا جيمز شلسينگر و زبيگنيو برژينسکي ، مشاور امنيت ملي دولت جيمي کارتر مي شود، وزارت دفاع به احتمال قوي طرحهايي از پيش آماده شده را براي اشغال عربستان دارد. رابرت ابل ادامه مي دهد: اگر در عربستان اتفاقي بيفتد اگر خانواده سلطنتي سقوط کند و اگر آنها تصميم بگيرند جريان نفت را قطع کنند، ما مجبوريم آنجا را اشغال کنيم . 2سال پيش ابل ، مقام رسمي ميان پايه سازمان سيا، بر يکي از برنامه هاي CSIS که شامل چند تن از اعضاي کنکره و همچنين نمايندگاني از شرکتهاي نفتي صنعتي مانند Mobil و Exxon ، Shell ، BP ، Armco ، Texaco و AmericanPetrolcum مي شد، نظارت داشت . گزارش اين برنامه که عنوان آن «جغرافياي سياسي انرژي در قرن بيست و يکم» بود ، چنين نتيجه گيري کرده است که جهان براي سالهاي زيادي خود را وابسته به ملتهاي توليدکننده نفتي بي ثبات خواهد ديد که جنگ و نزاع ميان آنها غيرقابل اجتناب خواهد بود. ابل در اين باره مي گويد: نفت کالايي توجه برانگيز است . نفت قدرت نظامي ، گنجهاي ملي و سياست هاي بين المللي را به حرکت درآورده و فعال مي کند. نفت ديگر کالايي نيست که فقط در محدوده مرسوم توازن عرضه و تقاضا، خريد و فروش شود؛ بلکه حقيقت اين است که نفت به عنصر تعيين کننده رفاه ، امنيت ملي و قدرت بين المللي تبديل شده است . اگرچه خليج فارس در حال حاضر مهم و حياتي است ؛ اما اهميت استراتژيک آن احتمالا در 20سال آينده به گونه اي تصاعدي رشد خواهد کرد. تقريبا از هر 3بشکه ذخيره نفتي جهان ، يک بشکه آن در تنها 2کشور وجود دارد: عربستان سعودي (با 259ميليارد بشکه ذخيره اثبات شده) و عراق ( 112ميليارد). اين ارقام ممکن است ذخاير عمده کشف نشده عراق که طبق برآوردهاي دولت امريکا احتمالا 432ميليارد بشکه است را کمتر از مقدار واقعي خود نشان دهد. با توجه به اين که در بسياري از ديگر نقاط، بخصوص در ايالات متحده و درياي شمال ، ذخيره نفتي تقريبا رو به اتمام است ، نفت عربستان سعودي و عراق روز به روز از اهميت بيشتري برخوردار مي شود ... اين حقيقتي است که به شايستگي در سياست ملي انرژي که از سوي گروه ضربت کاخ سفيد در سال 2001 چاپ و انتشار يافت ، مورد توجه قرار گرفت . طبق اين گزارش تا سال 2020ميلادي ، خليج فارس بين 54تا 67درصد نفت خام جهان را تامين خواهد کرد که همين نکته باعث خواهد شد تا اين منطقه ، حياتي براي منافع ايالات متحده محسوب شود. طبق اظهارات دانيل باتلر، تحليلگر بازار نفت در وزارت اطلاعات انرژي دولت امريکا، ظرفيت توليد عربستان از رقم فعلي 4/9 ميليون بشکه در روز به 1/22ميليون بشکه در 17سال آينده خواهد رسيد. عراق که در سال 2002 فقط 2ميليون بشکه در روز توليد کرد ، براحتي مي تواند تا سال 2020 به يک توليدکننده 2رقمي (double-digitproducer) تبديل شود.

 

نويسنده : رابرت درفيوس



بالا

بعدی * صفحه دری * بازگشت