آمريكا، جنرال دوستم و استاد عطا
گزارش تازه نيويوك تايمز از افغانستان
٭ رهبران جنگي افغانستان
هيچكدام مايل به تجزيه سرزمين خود نيستند، اما هركدام مانعي در راه استقرار حاكميت
ملي به حساب مي آيند
٭ هيچ چيز بيش از حضور نيروهاي خارجي سبب نمي شود كه يك افغاني دست به اسلحه
ببرد. آمريكائي ها اين را مي دانند و به همين دليل نيروهاي اندكي را در اين كشور
مستقر كرده اند.
٭ اگر اشتباهات بزرگي نظير بمباران يك عروسي در ماه جولاي امسال تكرار شود،
آمريكائي ها احترام خود را از دست مي دهند و افغاني ها به قيام عليه آن ها برخواهند
خاست
برگردان:
جواد طالعي (دفتر اروپائي شهروند)
اشاره:
هفته نامه «دي سايت آلمان»، در شماره سي و چهارم امسال خود، اقدام به انتشار ترجمه
آلماني تازه ترين گزارش نشريه نيويورك تايمز پيرامون وضعيت امروز افغانستان و
دشواري هاي استقرار صلح و حاكميت ملي در اين كشور كرد. از آنجا كه اين
گزارش آگاهي هاي ارزنده اي را در مورد ثبات لرزان افغانستان باز مي تاباند، ما
اقدام به ترجمه آن از زبان آلماني كرديم.
ج ـ ط
آمريكائي
ي غول پيكر، با كلاه ماهي گيري بر سر، با من حرف نخواهد زد. شايد مامور سيا، يا
عضو يكان هاي ويژه باشد. چنين افرادي، با گزارشگران حرف نمي زنند. اما در مزار
شريف، اينجا در پايگاه يك رهبر جنگي، جائي كه يك "لكسوس" و يك
"آ.او.دي" با موتورهاي روشن در مدخل آن ايستاده اند و مردان عضلاني در
بلوزهاي سياه، اسلحه به دست پاسداري مي دهند، تنها آمريكائي است كه مهم شمرده مي
شود. او، با تيمي آمده است كه يك رئيس گروه پروازي، با آموزش ويژه نيز به آن تعلق
دارد كه مي تواند به بمب افكن هاي سياهي كه دارند آن بالا سينه آسمان را مي خراشند
فرمان بمباران بدهد. هيچكس نمي داند كه چه تعداد مامور سيا و نيروي ويژه در اين
سرزمين حضور دارند. تعداد آن ها كم است. شايد تنها 350 نفر باشند، اما كسي كه از
پوشش هوائي و سلاح هاي دقيق برخوردار است، چه نيازي به رزمندگان نيروي زميني خواهد
داشت؟ وقتي از فرش فروش هاي مزار شريف، دومين شهر بزرگ افغانستان مي پرسي چرا در
اين منطقه صلح حاكم است، آسمان را نشان مي دهند. آن ها مي گويند: "اين فقط
آمريكا است كه نيروهاي صلح خود را در آسمان مستقر مي كند"!
قدرتمندترين رهبران جنگي ي شمال افغانستان، ژنرال عبدالرشيد دوستوم و معلم عطا
(ژنرال استاد عطا محمد) در اين پايگاه حضور يافته اند. آن ها، با يك رابط سازمان
ملل متحد قرار دارند، كه مي خواهد متقاعدشان كند تانك هاشان را از شهر بيرون
بكشند. در ميدان بزرگ مزار، حدود 50 جنگنده ي هر طرف، در حاليكه انگشت روي ماشه
دارند، يكديگر را زير نظر گرفته اند.
در هفته هاي گذشته، ميان شبه نظاميان تيراندازي هائي رخ داد. درگيري ها چنان شديد
بود كه همكاران صليب سرخ نتوانستند مزار شريف را ترك كنند. آن ها، نهايتا مي
خواستند به ارتفاعات داخلي كشور بروند، جائي كه احتمالا يك ميليون و دويست هزار
انسان، از گرسنگي رنج مي برند.
اين آمريكائي، در قرارگاه چه مي كند؟ بوش، هنگامي كه خود را نامزد رياست جمهوري
كرد، مخالفت به كارگماشتن سربازان آمريكائي در بازسازي ي يك كشور بيگانه
بود. پنتاگون مايل نيست سربازان به پليس تبديل شوند. همچنين در كنگره، اعزام
سربازان به ماموريت هاي صلح نامحدودي كه در جريان آن ممكن است آن ها از سوي
تروريست ها هدف قرار گيرند با نارضايتي روبرو است. خاطره ويتنام، آخرين تلاش بزرگ
آمريكا براي گسترش امپرياليسم، هنوز بيدار است. با اين همه، در مزار شريف به نظر مي
رسد كه آمريكائي ها دقيقا دارند همان كار را مي كنند: آن ها مي خواهند صلح را در
شهر مستقر كنند.
نيروهاي ويژه، مددكار نيستند. آن ها نوعي يكان امپرياليستي براي تحكيم قدرت و
منافع آمريكا در آسياي مركزي محسوب مي شوند. آدم مي تواند از ماموريت صلح و كمك
براي بازسازي حرف بزند، اما آنچه در مزار شريف مي گذرد، چيزي نيست جز كنترل
امپرياليستي. بله، جنگ ضد تروريستي ي آمريكا، نسخه تازه اي از امپرياليسم
است.
حضور امپرياليستي، به هيچ عنوان جنبه موقتي ندارد. ترور، تنها در صورتي مي تواند
تحت كنترل قرار گيرد كه در مناطق آنارشيستي، كه تروريست ها در آن مخفي گاه مي
يابند، نظم حاكم شود. در افغانستان، اين امر به معناي بازسازي ي يك ملت و
بنيادنهادن يك كشور است كه آنقدر قوي باشد تا بتواند از بازگشت القاعده جلوگيري
كند. اما دولت بوش مي خواهد كه اين كار، ارزان تمام شود. سرمايه گذاري، تنها در
همان حد كه لازم باشد، بدون ريسك. در واشنگتن، اسم اين سياست را "Nation Building Light"
گذاشته اند. يعني "بازسازي ي آسان". اما مستعمره ساختن ساده نيست.
همين قاعده، در مورد صلحي نيز، كه مستعمرات بايد نگهدار آن باشند، جاري است.
هر رهبر جنگي يك سخنگوي مطبوعاتي دارد
صلح در مزار شريف؟ هنوز تا تحقق آن راه درازي باقي است. در خيابان
هاي غبارآلود، جوانان بي شماري ديده مي شوند كه عمامه اي بر سر و كلاشينكفي در دست
دارند. تيراندازي ها دائما تكرار مي شوند. اما آمريكائي با كلاه ماهي گيري، قصد
ندارد براي متوقف كردن تيراندازي هاي ميان شبه نظاميان فرمان به بمباران بدهد. او
آنجا است تا مانع خطرات بزرگتري شود: جنگ تانك ها يا شليك توپ ها. اما جاي پرسش
هست كه آيا حضور آمريكا براي جلوگيري از بازگشت افغانستان به يك جنگ برادركشي كافي
است؟ سناتورهاي آمريكائي "ريچارد لوگار" و "جو بيدن" هشدار
داده اند كه اگر بر تعداد 4500 پاسدار صلحي كه اكنون در كابل حضور دارند افزوده
نشود و آن ها در شهرهائي نظير مزار شريف استقرار نيابند، بازسازي افغانستان،
راه به جائي نخواهد برد. آن ها حق دارند، اما احتمال اين كه حرف هاي اروپائي ها با
اعزام سربازان بيشتري تعقيب شود، وجود ندارد. يعني: يا صلح نوع آمريكائي از آسمان،
يا هيچ.
از آنجا كه يك حكومت افغاني كه شايسته نامي باشد وجود ندارد، خلائي به وجود آمده
است. رهبران جنگي نظير دوستوم و عطا، اين را احساس مي كنند. آن ها، از ايجاد يك
ملت جلوگيري مي كنند. نه به اين دليل كه فئودال هاي مرتجع يا باندهاي از مد افتاده
ي اونيفورم پوش باشند، نه. رهبران جنگي، كه در معامله بر سر مزار شريف نقش دارند،
مخلوقات دير خلق شده رقابت آمريكا و اتحاد شوروي بر سر نفوذ در آسياي مركزي هستند.
حالا، كه ستاره آمريكائي ها درخشان تر شده است، هر رهبر جنگي يك سخنگوي مطبوعاتي
به كار گمارده است كه انگليسي حرف مي زند و مصاحبه با روزنامه نگاران خارجي را
سازماندهي مي كند.
علاوه براين، رهبران جنگي، هركدام پايگاه هاي سياسي ي خود را در خانه شان بنا مي
كنند. دوستوم، صاحب يك فرستنده تلويزيوني ي منطقه اي شده است كه دوربين هايش
در حياط آماده اند تا او را در بخش خبري ي شب نشان بدهند. با اين كه قدرت آقايان
جنگ از لوله سلاح بيرون مي آيد، آن ها خودشان را ضمنا تاجر، دريافت كننده ماليات،
مسئول امور قبائل و رهبر طوايف هم به حساب مي آورند. دستوم و استاد عطا، علاقه
بسيار دارند كه فرمانده نيز به حساب آيند. آن ها مي گويند: "يك آقاي جنگ به
خلقش نياز دارد، اما بر خلاف آن، يك فرمانده، خلقش را حفظ مي كند".
به عنوان مثال، دستوم، بر مدخل مسجد سبز- آبي ي باشكوه بازمانده از قرن شانزدهم،
در قلب مزار شريف، تابلوئي نصب كرده است و فرمان داده كه روي آن به خط انگليسي
بنويسند كه او هزينه كابل كشي تازه برق و شمشادكاري ي باغ ها را، از جيب خودش
پرداخته است. دوستوم، خودش را براي نيازهاي نهائي ي شهر، مثل ايجاد شبكه فاضلاب،
حمل زباله و بيمارستان به زحمت نمي اندازد. همه اين كارها، از بيست و پنج سال پيش
به اين سو خوابيده اند. كودكان، با پاهاي قطع شده از مين، خودشان را، روي گاري هاي
خود ساخته چوبي، در خيابان هاي غبارآلود به پيش مي كشند. اما يك رهبر جنگي، براي
ديدن اين رنج ها، چشمي ندارد. چسبيدن به قدرت در افغانستان، چيزي وراي اداره يك
انجمن نيكوكاري است.
عشق بيدار شده دوستوم نسبت به مطبوعات خارجي، در اصل نشانه اي از تغيير شخصيت او
نيست. در "شبرغان"، با حدود هشتاد
كيلومتر فاصله از مزار، او در ميان باغ گل رز، قصري پوشيده از كاشي هاي صورتي و
آبي را اداره مي كند كه در آن زير دستانش با غرور قدم مي زنند. يك زندان حقير و در
حال ويراني. آنجا او حدود 800 طالبان پاكستاني را كه در نوامبر سال گذشته، ضمن
نبرد كندوز اسيرش شدند، نگهداري مي كرد. هنگامي كه نمايندگان صليب سرخ از اين
زندان بازديد كردند، متوجه شدند كه دستوم زندانيان را گرسنگي مي دهد.
وقتي كه نمايندگان صليب سرخ مسئوليت هاي ژنرال را (در برابر زندانيان) به وي
يادآوري كردند، او اعلام كرد كه پاسخگوي امور زندان نيست. او، گفت: "برويد به
كابل و در اين مورد با كرزاي صحبت كنيد!" همكاران صليب سرخ چاره اي جز آن
نداشتند كه با اجراي يك برنامه اضطراري، شبيه آنچه در فاجعه هاي قحطي در پيش گرفته
مي شود، به ياري ي زندانيان بشتابند. زندانيان هنوز روي پاي خود بند نشده بودند كه
ژنرال، با ژست يك بخشاينده، آن ها را به پاكستاني ها فروخت. يك آقاي جنگ سطح بالا،
بازي ي تازه سياسي در افغانستان را، چنين پيش مي برد: او، سازمان هاي مددكاري ي
بين المللي را مجبور مي كند مسئوليت چيزي را بپذيرند كه در نهايت در حوزه او قرار
گرفته، تا بعدا ثمره سياسي آن را نصيب خود كند.
در ميان تنفس كوتاه ميان مذاكرات، دستوم به حياط قدم مي نهد. مردي با هيكل قوي و
موهاي كوتاه جوگندمي. او، به خاطر موهاي كوتاهش، مثل يك ببر آماده حمله به نظر مي
رسد. از حلقه محافظانش، مكالمات تلفني ي خود را با استفاده از يك تلفن ماهواره اي
ي مدرن انجام مي دهد. ژنرال سعي مي كند خودش را يك سياستمدار نشان بدهد. به همين
دليل، لباس شخصي پوشيده است: پيراهن سفيد و شلوار اطوكشيده. استاد عطا، در كت و
شلوار خاكستري و تقويم قرارهايش، به يك تاجر بيشتر شبيه است.
دوستوم، "جنبش" را نمايندگي مي كند. يك گروه نظامي سياسي كه به اقليت
ازبك تعلق دارد. استاد عطا، بر عكس جانبدار "جماعت" است. يك گروه مذهبي
ي تاجيك. آن ها، براي تسلط بر مزار مي جنگند. بر سر مسجد سبز- آبي، يك جمعيت چند
ميليوني، مناطقي با كشتزارهاي به خوبي آبياري شده و ذخائر گاز قابل توجه. اما آن
ها با يكديگر خصومت شخصي نيز دارند. عطا، يك مرد بلند و باريك با چشم هاي
گودافتاده و تاثير بيروني ي يك جنگاور مذهبي، با لحني تحقير آميز حكايت مي كند كه
وقتي او عليه تجاوزگران شوروي مي جنگيد، دوستوم به عنوان دست نشانده داخلي با روس
ها متحد شد و خودش را از جنگ كنار كشيد.
افغانستان، از سال 1919 وجود دارد. با اين كه نفرت ميان گروه هاي خلق از نسل ها
پيش عمق يافته است، اكثريت افغاني ها، خودشان را ابتدا افغان و بعد ازبك، هزاره،
تاجيك يا پشتون مي شناسند. رهبران جنگي افغانستان پول و اسلحه از كشورهاي همجوار
نظير ايران، پاكستان و ازبكستان دريافت مي كنند. اما هيچكدام از آن ها قصد تجزيه
كشور را دارد. رهبران جنگي، يكپارچگي ي افغان ها را به عنوان يك ملت تهديد نمي
كنند، اما موجوديت افغانستان را به عنوان يك كشور به خطر مي اندازند. زيرا آن ها
صاحب اسلحه و در نتيجه قدرت هستند. سال ها طول خواهد كشيد تا دولت در كابل آنقدر
ماليات جمع كند، از احترام بين المللي برخوردار شود و يك نيروي نظامي ي كافي در
اختيار داشته باشد تا بتواند قدرت رهبران جنگي را خنثي كند. آمريكائي ها، اكنون
آموزش ارتشي را آغاز كرده اند كه اميدوارند تعداد نفرات آن به زودي به 80 هزار نفر
برسد. علاوه بر اين، بايد يك نيروي هوائي ايجاد شود و يك پليس مرزي در اختيار دولت
كرزاي قرار گيرد. اما بيشتر افراد ارتش، از اقليت قومي ي تاجيك در دره پنجشيز مي
آيند. اگر به زودي پشتون ها، ازبك ها و هزاره ها به اين ارتش ملحق نشوند، ارتش ملي
چيزي نخواهد شد جز يك نيروي شبه نظامي ي قومي. با اين تفاوت كه ماليات دهندگان
آمريكائي هزينه آن را مي پردازند.
كرزاي، در حالي كه انتظار تشكيل ارتش خود را مي كشد، چاره اي جز همكاري با رهبران
جنگي ندارد. همانطور كه عنوان پر طمطراق اما بي معني ي قائم مقام وزارت دفاع را به
دوستوم داد. به اين ترتيب، مي بايست شبه نظاميان دوستوم بخشي از ارتش ملي
افغانستان مي شدند. اما در جاده ميان مزار و شبرغان، به جاي
عكس كرزاي، پرتره هاي دوستوم است كه پادگان ها، محل استقرار تانك ها و پست هاي
كنترل را تزئين مي كند. از شمال كه نگاه كني، كرزاي، تنها به شهردار كابل مي ماند.
اين كه امكانات آمريكائي ها براي مشاركت در بازسازي ي افغانستان، چه برسد به تاسيس
كشور، چنين محدود است، به نوع پيروزي ي آن ها بر طالبان مربوط است. زيرا كه پيروزي
نظامي نوامبر گذشته نيز، تنها يك موفقيت آسان بود. يك پيروزي ي ضعيف. استراتژي
آمريكا، همكاري ي تيم هاي عملياتي ي ويژه و نيروي هوائي با فرماندهان محلي و شبه
نظاميان آن ها بود. هنگامي كه پيروزي حاصل شد، آمريكائي ها عقيده داشتند كه اين
پيروزي به آن ها تعلق دارد، اما رهبران جنگي ي اتحاد شمال هم به همين ترتيب خيال
مي كردند پيروزي را آن ها به دست آورده اند. حالا، آن ها در برابر دولت كابل قدرت
نمائي مي كنند و روي اين امر پاي مي فشارند كه صلح را بايد خودشان ايجاد كنند و نه
آمريكائي ها.
اما اين رهبران جنگي نيستند كه جنوب را، كه زير سلطه پشتون ها است، كنترل مي كنند.
آنجا، در تنگه ها و دره هاي هم مرز با پاكستان، كشور بايد در ميان عملياتي عليه
القاعده ساخته شود. تنها رهبران جنگي ي همان مناطق هستند كه مي دانند جنگجويان
القاعده كجا به سر مي برند. اما آن ها، تنها در صورتي به صورت جدي به جست و جو مي
پردازند كه ايالات متحده پول كافي در اختيارشان بگذارد و تسليحشان كند. اين مساله،
برخي از استراتژيست هاي واشنگتن را ديگر آزار نمي دهد: در نهايت امر، رهبران جنگي،
اگر براي شكار القاعده پول دريافت كنند، وظيفه مفيدي دارند. در غير اينصورت، تحت
الحمايه نيروهاي ويژه مي مانند. اما تعارض باقي مي ماند: پيروزي بر تروريسم، دست
كم در جنوب، به اين معنا است كه قدرت بايد با همان رهبران جنگي تقسيم شود كه مانع
اصلي ي ساخت حكومت اند.
به اين پرسش، كه چه كسي از سوي چه كسي مورد استفاده قرار مي گيرد، نمي توان به
سادگي پاسخ گفت. از زمان حضور نيروهاي انگليس در مناطق مرزي ي شمال غربي ي پاكستان
امروزي، جنگندگان قبايل افغانستان، كارشناس خبره استفاده از نيروهاي امپرياليستي
براي هدف هاي خود بوده اند. اين مساله تا به امروز تغييري نكرده است. در ماه
دسامبر سال گذشته، يكي از رهبران جنگي ي جنوب، به يك يكان نيروهاي ويژه گزارش داد
كه يك هسته القاعده در يكي از جاده هاي نزديك حضور دارند. جنگحويان، فورا از هوا
مورد حمله قرار گرفتند. بعدا آمريكائي ها دريافتند كه كشته شدگان، افراد رقيب همان
رهبر جنگي بوده اند كه به كابل مي رفته اند. واشنگتن، به جاي آن كه حافظان كشور را
تحت كنترل داشته باشد، مجبور شد دريابد كه از سوي آن ها گمراه شده است.
مذاكرات در ساختمان دولتي ي مزار، تا ساعت هفت بعد از ظهر طول مي كشد. غروب، به
كار سرعت مي بخشد، زيرا كه خيابان ها در شب امن نيستند. حتي براي رهبران جنگي. و
دوستوم و استاد عطا، هر دو در خارج از شهر، در قلعه هاي خودشان كه ميان ديوارها
محصور است زندگي مي كنند. باري، پيش از تاريك شدن، آن ها با عجله از ساختمان بيرون
مي آيند. ظاهرا پيماني بسته شده است. يكي به درون آ.او. دي سياه مي پرد و ديگري به
درون لكسوس سياه. با محافظاني كه آنان را در اتومبيل هاي خودشان همراهي مي كنند و
سربازاني كه در پيك آپ هاي پيجارو نمي توانند به گرد آن ها برسند. دو گروه جنگي،
در ابري از دود و غبار، شهر را با سرعتي سرسام آور پشت سر مي نهند.
"مروين پاترسون" نماينده هيجان زده سازمان ملل متحد و "جين
آرنوال" فرانسوي ي آرام، بعدا جزئيات پيمان را توضيح مي دهند: "به نام
خداوند بخشنده مهربان، رهبران جنگي متعهد مي شوند تانك هاي خود را به شعاع صد
كيلومتري ي مزار شريف عقب بكشند، حمل سلاح هاي سنگين و مسلسل را در شهر ممنوع كنند
و 600 جنگنده را براي ايجاد پليس شهري آماده كنند".
نمايندگان سازمان ملل مي دانند كه آن ها براي رعايت پيمان، سربازي در اختيار
ندارند. اما مي توانند به يك دوست قدرتمند متكي باشند. ضمن گفت و گوها، در تمام مدت،
آمريكائي با كلاه ماهي گيري، ساكت در اتاق ايستاده بود.
انگليسي ها زماني مي دانستند چكونه ترس برانگيزند
بدون حضور آمريكا، پيمان افغاني رعايت نخواهد شد. اما تعداد سربازان
صلح بسيار محدود است. به عنوان مقايسه، در بوسني هرسگوين كه به كوچكي يك يا
دو استان از سي استان افغانستان است، 18 هزار پاسدار صلح مستقر شده اند. در
افغانستان، سرزميني به بزرگي فرانسه، بيرون از كابل، حتي يك سرباز پاسدار صلح ديده
نمي شود. ايالات متحده، مي خواهد خواست خود را عملي كند، اما قصد اشغال كشور را
ندارد. افغانستان، از قرن نوزدهم اسباب بازي ي امپرياليسم است و هيچ چيزي بيشتر از
حضور يك قدرت اشغالگر خارجي سبب آن نمي شود كه يك افغاني دست به اسلحه ببرد. به
اين دليل است كه حضور امپرياليسم در مزار، مثل همه جاي ديگر افغانستان غير از
كابل، بايد ضعيف جلوه كند. يك گروه از نيروهاي ويژه اينجا، يك هواپيما در آسمان.
يك روز پس از انعقاد پيمان (ميان دستوم و استاد عطا) 600 مجاهد، كه لباس افغاني
خود را از تن به در كرده و اونيفورم هاي كلفت و خاكستري ي بيقواره را به تن دارند،
در استاديوم مزار، مي لنگند. يك زمين پرغبار، كه در مواقع ديگر، افغان ها در آن
"بزکشي" بازي مي كنند. زير نگاه
فرماندهان شبه نظامي ي پيشين خود، كه در تريبون مسقف ايستاده و چاي هورت مي كشند،
نخستين واحد پليس، براي نخستين رژه خود صف مي بندد. صلح در افغانستان به اين بستگي
دارد كه شبه نظاميان رهبران جنگي، بتوانند وظايف پليس و ساير وظايف غير نظامي را
به عهده بگيرند. تنها كساني كه اين امر را واقعا مي خواهند، چهار وابسته نيروهاي
ويژه آمريكا هستند كه از تريبون، در پشت سر رهبران جنگي بر واقعه نظارت دارند.
"ناسيون بيلدينگ لايت" به نظر مي رسد كه در مزار، بيش از آن ساده گرفته
شده باشد كه براي هميشه قابل اعتماد باشد. قدرت را، كسي دارد كه قوي باشد و ترس
برانگيزد. اگر مثل آنچه در سال 1993 در موگاديشوي سومالي پيش آمد، ترس نباشد،
آمريكائي ها خواهند مرد. امپرياليست هاي انگليسي، برعكس، هنر ايجاد ترس را مي
فهميدند. آن ها، تنها با يك مشت كارمند اداري در صدها كيلومتر مربع، بر ميليون ها
انسان در آفريقا سلطه داشتند. در افغانستان، ترس، يا دست كم احترام، به وسيله حضور
قوي آمريكا توليد نخواهد شد، بلكه به وسيله سرعت و قدرت تخريب نيروي هوائي ي
آمريكا. رهبران جنگي افغانستان مي دانند: آنچه بر سر طالبان آمد، مي تواند بر سر
خود آن ها نيز بيايد. در حال حاضر، اين موضوع، هنوز مي تواند صلح را نگه دارد.
احترام، اما زماني مي ماند كه قدرت به صورت عادلانه مورد استفاده قرار گيرد. و
اين، ضمنا به معناي هدف گيري ي دقيق هم هست. وقتي كه هواپيماهاي آمريكائي، همانطور
كه در جولاي اتفاق افتاد، شركت كنندگان يك عروسي را، صرفا به اين دليل كه چند
ميهمان بي خيال مطابق سنن افغاني تيراندازي ي هوائي كرده بودند، به خاك و خاكستر
مي نشانند، استراتژيست ها، در فلوريدا، به راحتي مي گويند: اين يك اشتباه بود. اما
اين بسيار بيش از يك اشتباه است. اين يك خطاي سياسي ي شديد است و هرچه چنين وقايعي
بيشتر اتفاق بيافتد، افغان ها، با احترام كمتر و قيام شديد تر، با آمريكائي ها
برخورد خواهند كرد.
مناسبات استعماري همه جا ديده ميشود
٭
وزير خارجه افغانستان: سازمان ملل و سازمان هاي غير دولتي ي حاضر در افغانستان، در
باره 350 طرح عمراني ي خود حتي از دولت موقت نظر مشورتي هم نخواسته اند!
٭ وزراي دولت موقت، هنگام آغاز كار حتي تلفن و فاكس و ميز تحرير و صندلي نداشتند!
٭ به علت حضور خارجيان، اجاره ها در كابل ده برابر شده است
٭همه جوانان كابل مي خواهند انگليسي ياد بگيرند تا راننده يا مترجم خارجيها شوند
...
قدرت امپرياليستي، تنها زماني موثر است كه بتواند بر دركي كه خلق زير دست از زمان
دارد، تأثير بگذارد. خلق بايد باور كند كه براي هميشه زير سلطه مي ماند. روياي
دوام سلطه، يكي از نسخه هاي پنهان بقاي طولاني ي استعمار انگليس بود. هنگامي كه
اشغالگران همواره به يك راه فرار چشم دوخته اند، نه يك امپراطوري ي جهاني مي تواند
استقرار يابد و نه منافع ملي مي تواند محقق شود.
سلطه محدود آمريكائي ها، هنگامي كه آفريننده صلح باشد و به تعقيب تروريسم عربستان
سعودي، پاكستان و چچن بپردازد، مزاحم افغان ها نخواهد بود. اما افغان ها به ليست
مستعمرات آمريكا نگاه مي كنند و از خودشان مي پرسند: آن ها چقدر خواهند ماند؟ اگر
همانطور كه پچپچه مي شود جنگ عليه صدام حسين در پيش باشد، آيا اين مرد با كلاه
ماهي گيري در پائيز آنجا خواهد بود؟
به كابل باز مي گرديم: صف انتظامات نيروهاي آمريكائي را كه در برابر سفارت
شبيه قلعه جنگي آمريكا پاس مي دهند، پشت سر مي نهيم. "اليزابت
كويتاشويكي" هماهنگ كننده برنامه هاي توسعه اقتصادي ي ايالات متحده در
افغانستان، به اصل مطلب مي پردازد: "ما، به خاطر خشكسالي يا قحطي يا موقعيت
زنان اينجا نيستيم. ما، به خاطر يازده سپتامبر در اين جا به سر مي بريم. به خاطر
اسامه بن لادن."
پيش از يازده سپتامبر، سازمان كمك هاي توسعه اقتصادي ي ايالات متحده 174 ميليون
دلار براي افغانستان تأمين كرد. پس از آن، اين رقم دوبرابر شد. اما بازسازي ي
سرزمين هاي ويران شده، امنيت آمريكا را تضمين نمي كند. تشكيلات تروريستي، حتي مي
توانند در كشورهاي با ثباتي نظير بريتانياي كبير و اسپانيا مخفي شوند. ضمنا،
بازسازي ي موسسات افغاني نمي تواند مانع نفوذ نيروهاي القاعده در تنگه ها و غارهاي
كشور شود. ثبات افغانستان نيز، به همين كمي مي تواند ترور را از منطقه براند. در
بهترين وضعيت، القاعده، به مناطق مرزي ي پاكستان در جنوب عقب خواهد نشست.
از آنجا كه مراقبت از مناطق مرزي ي شمال غربي فوق العاده دشوار است، آمريكائي ها
خواهند كوشيد به صورت پيش رس، پيروزي ي خود را اعلام كنند و نيروهاي خود را بيرون
ببرند. همين حالا، نامشخص بودن هدف هاي آمريكا، ايجاد احساس ناامني كرده است. قتل
حاجي عبدالقدير معاون
رئيس جمهور و يكي از اندك پشتون ها در دولت كرزاي، معنائي بيش از يك گردباد معمولي
در سياست افغاني دارد. اين، تلاشي براي سرنگون ساختن دولت است. اگر اين امر تحقق
يابد و جنگ داخلي دوباره از سر گرفته شود، ايالات متحده آمريكا نمي تواند به سادگي
ي سال 1992 با آن برخورد كند. اين بار، رسوائي برجاي خواهد ماند. القاعده نتيجه
خواهد گرفت كه وقتي مي توان كرزاي را سرنگون كرد، چرا نبايد اين كار در مورد رئيس
جمهور مشرف در پاكستان عملي باشد؟ به عبارت ديگر: شكستي تعيين كننده امكان پذير
است. براي پيشگيري از آن، واشنگتن مجبور است به دولت كرزاي كمك كند و تنها كمكي كه
در افغانستان اهميت دارد، حضور نيروهاي نظامي است.
حتي با چنين كمكي، دولت كرزاي، در بهترين حالت خواهد توانست تني چند از رهبران
جنگي را كه چندان بد نيستند، به عنوان استانداران غير نظامي به كار بگمارد تا آن
ها صلح لرزان را حفظ كنند و به دريافت ماليات ها بپردازند. چنين آنارشيسم هدايت
شده اي، در سيستم ملوك الطوايفي ي اندكي تحت كنترل، احساس اوليه امنيت را، در
اكثريت افغان ها ايجاد خواهد كرد. احتمالا، به بيش از اين نمي توان دست يافت، اما
همين موضوع، براي تامين منافع آمريكا كافي خواهد بود. روند فعلي، تنها در صورتي
تداوم خواهد يافت كه انتظارات منطبق بر واقعيت باشند. آمريكا هنوز هم ممكن است
بازنده باشد و اين براي القاعده پيروزي ي بزرگي نظير يازده سپتامبر خواهد بود.
از پايان جنگ سرد به اين سو، برنامه كمك توسعه ايالات متحده به يك "معامله
ميليارد دلاري" تبديل شده است. نه اين كه ملت هاي ثروتمند ناگهان به فكر تهي
دستان افتاده باشند. پس از پايان جنگ سرد، سهم كمك هاي توسعه اقتصادي در بودجه
تمام كشورهاي غربي بي وقفه كاهش يافته است. ايالات متحده آمريكا، با سهم خنده آور
يك دهم درصد توليد ناخالص ملي ي خود، در اين زمينه نقش كليدي را دارد. علاوه بر
اين، پرداخت هاي كوچكي هستند كه روي هم به مجموعه اي قابل توجه تبديل مي شوند.
براي بازسازي ي كشورهاي از هم پاشيده، چندين ميليارد دلار گرد مي آيد.
پيشرفت سريع جواناني كه از غرب آمده اند
برنامه تازه اين بخش، از "قابل حكومت كردن يك سرزمين" مي گويد. تئوري
چنين است كه هرگاه سرزميني فاقد يك دولت كارآمد باشد، توسعه اقتصادي غير ممكن است
و كمك هاي انساني تلف كردن وقت. دولت كارآمد، يعني حاكميت قانون، جلوگيري از فساد،
مردم سالاري و آزادي ي مطبوعات. از آنجا كه بيشتر كشورهاي نيازمند كمك نمي توانند
چنين چيزهائي را اثبات كنند، برنامه هائي با هدف "ايجاد حكومت ها" به
صورت ويژه اي مورد توجه قرار مي گيرند.
هميشه، جائي كه كاروان هاي "ايجاد كنندگان حكومت ها" توقف مي كند، جنب و
جوشي به وجود مي آيد كه از پول خارجي و اميد مايه گرفته است. اما شكوفائي ها، به
ورشكستگي مي انجامند، بدون آن كه بتوان جلوي آن را گرفت. مثلا در سال 1996
پس از بسته شدن "پيمان دايتون" امدادگران بين المللي با شش
ميليارد دلار پول در چمدان ها، وارد "سارايوو" شدند. حالا، شش سال بعد،
پول تقريبا تمام شده است و كاروان به راه خود به سوي كابل ادامه مي دهد.
كابل، "كلونديك" قرن تازه است. همانطور كه زماني ماجراجويان در آب
رودخانه "كلونديك" در آلاسكا به جست و جوي طلا مي پرداختند، امروز، در
كابل، يك مرد جوان اگر نتواند به دارائي برسد، مي تواند به سرعت برق موقعيت و اسم
و رسمي براي خود فراهم آورد. او، فقط بايد نحوه استفاده از جريان پولي را كه با هر
پرواز سازمان ملل از اسلام آباد مي آيد، بشناسد. كابل، يكي از اندك نقاطي است كه
در آن، هركس يك پايان نامه كالج در جيب دارد، مي تواند به مقامي با راننده و
نوكر برسد. به اين دليل، شهر جذابيت يك پست خارجي ي مستعمراتي و هيجان تب آلود يك
شهر در اوج شكوفائي را پيدا كرده است.
هزينه بازسازي ي افغانستان، براي دهه آينده 14 تا 18 ميليارد دلار پيش بيني شده
است. ژانويه امسال، در توكيو تامين يك ميليارد و هشتصد ميليون دلار براي كمك
بازسازي ي سال جاري تعهد شد. اين، به گوش افغان ها نيز رسيد. حالا آن ها انتظار
پول را مي كشند. با انتظار نزول بركت، اكنون صاحبان خانه ها در كابل اجاره هاي
مريخي را طلب مي كنند. اجاره يك خانه متوسط با چهار اتاق كه تا چند ماه پيش هزار
دلار بود، حالا به ده هزار دلار رسيده است!
در بازار كابل، فروشندگان كتاب از جاري شدن باران كتاب هاي لغت انگليسي خوشحال
اند. زيرا همه جوانان افغاني مي خواهند انگليسي ياد بگيرند. رمز جذابي كه آنان را
درآمد رانندگان، مترجمان، منشيان و كاركنان دولت خواهد رساند. تعميرگاه هاي
اتومبيل، كه خودشان را در كانتينرهاي پوسيده ثبت كرده اند، حالا، با شادماني و
اميد، تابلوهائي را به انگليسي ي پر غلط بر سردر خود آويخته اند، مثل „Ponctur Repair“ كه بايد پنچرگيري معني دهد، و يا „Fix Foraing
Engin“ يا تعمير موتورهاي خارجي.
آن ها اميدوارند كه يكي از تويوتا- لندرورهاي سفيدي كه از برابرشان مي گذرد، به
سراغشان بيايد. تابلوي ديگري مي گويد: "هتل رستوران لوتوي طلائي بار ديگر
آماده است، هر غذاي خوشمزه داخلي يا خارجي را تقديم شما كند".
بازسازي ي يك كشور نبايد دليل استعمار آن باشد. اما مناسبات ميان بوميان و
خارجيان، به سادگي مستعمراتي است. بوميان، ترجمه، رانندگي و نظافت مي كنند، در
حالي كه خارجيان نقشه هاي بزرگ مي ريزند. بوميان شكوه مي كنند كه خارجيان زبان آن
ها و لهجه هاي مختلفشان را خيلي كم مي فهمند و خودخواه اند. بعضي ها هستند
كه خيال مي كنند طالبان "بوركا" (حجاب افغاني) را آفريدند و سركوب زنان،
با تصرف قدرت از سوي طالبان در سال 1996 در كابل آغاز شد. اما بي اطلاعي آن ها سبب
نمي شود كه از شكايت در مورد فساد، خودپسندي و آشفتگي ي بوميان خودداري كنند.
در هر حال، بازسازي ي كشورها، با مقداري احساس گناه همراه است كه كارها را دشوارتر
مي كند. در كابل، همه مي دانند كه اگر مي شد در سال هاي ميان 1992 تا 1996 هنگامي
كه رهبران جنگي ي رقيب تمام جمعيت خيابان ها را به خاك و خاكستر نشاندند، از شهادت
ها جلوگيري كرد، افغانستان پس از عقب نشيني اتحاد شوروي، از جانب ابرقدرت ها تنها
گذاشته نمي شد. بوميان زيرك، از اين احساس گناه بهره مي برند، خارجيان زيرك، گناه
همه چيز را به گردن بوميان مي اندازند.
چه كسي پول ها مي گيرد؟
چه كسي كمك مي كند؟
در بازسازي ي يك سرزمين، نمونه هاي بارز استعماري قابل كشف هستند. اما ظاهرا
افغانستان بايد در همه زمينه ها چيز ديگري باشد. اين را، دست كم "لاكهارد
براهيمي" ديپلمات ورزيده و زيرك الجزايري و رئيس بيش از 500 تن از همكاران
سازمان ملل در محل، موعظه مي كند. فعاليت براهيمي در افغانستان، در سال 1997 با
تلاش براي ايجاد آتش بس ميان رهبران جنگي آغاز شد. او، در پاسخ اين پرسش كه امروز
چه چيزي فرق كرده است، ضمن بازي با تسبيح خود توضيح مي دهد كه تمام رهبران جنگي او
را مطمئن كرده اند كه درس خود را گرفته اند و مايل نيستند جنگ هاي قبيله اي ي سال
1992 را بار ديگر شعله ور سازند. اما اعتراف مي كند كه جنگ هاي ميان دوستوم و
ژنرال استاد عطا در مزار شريف، سبب بروز اين ترديد مي شود كه تمام حرفها در زمينه
يك تغيير نظر، مي تواند درون تهي باشد.
براهيمي، ضمنا براي اين كه افغانستان از "كشورسازان بيكاره" سرريز نشود،
با ديوانسالاري ي سازمان ملل متحد در نيويورك به مبارزه برخاسته است. كشورسازاني
كه پس از كوسووا، بوسني هرسگوين و تيمور شرقي، محلي براي اشتغال مي جويند. علاوه
بر اين، او بر اين امر پافشاري كرده است كه نمايندگان رقيب سازمان ملل بايد با
يكديگر هماهنگ شوند: "ما مي خواهيم مطمئن باشيم كه دست چپ مي داند دست راست
چه مي كند". به صورت تئوري، همكاران براهيمي، خانواده سازمان ملل و سازمان
هاي غير دولتي را مجبور به همكاري ي هماهنگ مي كنند. اما در واقعيت، مثل هر
جاي ديگري كه "كشورسازان" امور را به دست دارند، وضع طور ديگري به نظر
مي رسد. ميان نهادهاي مددكاري، مسئولان سازمان ملل متحد و سازمان هاي غير دولتي،
رقابت تلخي وجود دارد: چه كسي بيشترين پول را دريافت مي كند و چه كسي بيشتر به ستم
ديدگان نزديك است؟ همكاران سازمان ملل متحد، تكرار مي كنند كه آن ها براي آن كه
توان انسان ها را در محل تقويت كننداينجا هستند. اين، تكيه كلام استعمار نو است،
فقط آنقدر تازه نيست كه بيان مي شود. بريتانيائي ها، آن را "سلطه غير
مستقيم" مي ناميدند. همكاران محلي، وظايف اداري ي روزمره را انجام مي دادند و
نيروهاي بومي كمي قدرت نمائي مي كردند، در حالي كه تصميمات واقعي در دوردست، يعني
در پايتخت هاي قدرت هاي استعماري اتخاذ مي شد.
در افغانستان نيز، سلطه غير مستقيم يك نمونه است: روياي خودگرداني، همزمان با
قيموميت استعماري.
حرف دهان پركن "كمك به افغانستان براي ايستادن روي پاي خود"، با منافع
شديد دولت هاي غربي، كه به جاي افغاني ها تنها سازمان هاي مددكاري ي خود را از پشتيباني
ي مالي برخوردار كرده اند، تعارض دارد. پرچم هاي ملي، بر فراز خيابان ها و مدارس،
نهايتا همه چيز را بيان مي كنند. اما اين پرچم ها مي توانند براي سياستمداران در
كشور خودشان امتياز بيافرينند. مثلا آمريكائي ها فعاليت خود را روي مواد غذائي
متمركز ساخته اند، بعضا به اين دليل كه به اين طريق توليد اضافي ي كشور خودشان مي
تواند حمل شود. سود خودي ي بسياري در پشت كمك هاي بازسازي ي كشورهاي خارجي نهفته
است. تقويت اقتصاد خودي، افزايش بودجه و ايجاد بازار كار، شاخص اين كمك ها است.
اما تامين مالي ي دولت افغانستان كمترين اهميت را دارد.
بايد اعتراف كرد كه توانائي ي عمل اين دولت محدود است. زماني كه اعضاي دولت جديد
در آغاز ژانويه فعاليت خود را آغاز كردند، در دفتر هاي آن ها نه فكس وجود داشت، نه
تلفن، نه ميز تحرير و نه صندلي! سازمان ملل، مي بايست قبل از هرچيز يك هواپيماي
حامل وسايل دفتري به محل مي فرستاد. اكنون، بيشتر صندلي ها را، بوروكرات هاي اضافي
اشغال كرده اند. عبدالله عبدالله، وزير امور خارجه، اعتراف مي كند: " تنها
زماني در اين وزارتخانه مي توان كار كرد كه سلول هاي عملياتي به 40 همكار لايق
محدود و بقيه بازنشسته شوند".
قدرت هاي بزرگ حكومت بر جهان را حق خود مي دانند
ناتواني ي تشكيلات اداري، ضمنا به عنوان بهانه اي براي ضعيف باقي گذاشتن دولت مورد
استفاده قرار مي گيرد. اما چگونه مي توان حكومتي را تاسيس كرد و از آغاز آن را در
موقعيتي قرار نداد كه بتواند خدمات را انجام دهد و ماليات ها را گرد آورد؟ تصور
اين كه افغانستان بتواند براي هميشه به اين وضعيت كجدار و مريز ادامه دهد، يك خطاي
استعماري است. اين سر زمين تا پيش از لشگركشي ي اتحاد شوروي و جنگ هاي خانگي ي پس
از آن، صادر كننده خشكبار، سبزيجات، سنگ هاي قيمتي و گاز بود. "ساخت افغانستان"
مي تواند به مارك صنايع صادراتي نظير فرش و لباس هاي لوكس تبديل شود.
"اشرف غني" يكي از همكاران متنفذ سابق بانك
جهاني، امروز وزير اقتصاد افغانستان است. او، خشم خود را از رفتار تحقير آميز
بوروكرات هاي سازمان ملل و دولت هاي غربي بيان مي كند: "در هيچيك از 350 طرح
پيش بيني شده از سوي سازمان هاي بين المللي و غير دولتي، حتي نظر مشورتي ي
دولت موقت پرسيده نشده است". وي مي گويد: "دولت خواستار مسئوليت
است".
تعارض ميان حرف زدن اغراق آميز از "كمك براي كمك به خود" و اعمال
قيموميت عملي بر افغانستان بسيار بزرگ است. در شرايطي كه دولت مي تواند به
كارمندان بلند مرتبه خود تنها ماهي 150 دلار بپردازد و سازمان هاي مددكاري و
روزنامه نگاران به رانندگان خود ماهانه 1000 دلار دستمزد مي دهند، افغانستان چكونه
مي تواند سيستم خدمات عمومي ي خود را بازسازي كند؟
دولت چطور قادر خواهد بود بازسازي ي كشور را هماهنگ كند، در حالي كه هر روز يك
سازمان مددكاري ي تازه وارد كشور مي شود و مي خواهد بدون آگاه ساختن دولت در كابل،
يك مدرسه، يك مركز نگهداري ي كودكان بي سرپرست و يا يك مركز ارتوپدي را بازسازي يا
ايجاد كند؟
در بوسني هرسگوين، كوسووا و تيمور شرقي، امدادگران غربي مطمئن بودند كه
سياستمداران فاسد بخش بزرگ كمك ها را به جيب خواهند زد. در بوسني، تمام سيستم
قضائي از بازماندگان عصر كمونيسم تشكيل شده بود. ياري دهندگان بين المللي، دورنگري
كردند و روي انتخابات سريع پاي فشردند، با اين عقيده كه دموكراسي افراد فاسد را از
صحنه بيرون خواهد ريخت. شش سال بعد، پس از چهار مرحله انتخابات، بوسني همان رهبري
را دارد و هنوز هم حتي يك نفر ار سوي يك دادگاه به خاطر رشوه خواري محكوم نشده
است.
در حال حاضر، اقتصاد جنگي ي رهبران جنگي ي افغانستان به صورت عمده از كشت خشخاش تامين
مي شود. جنگ و تجارت مواد مخدر بايد متوقف شود، در غير اين صورت، هرگز يك اقتصاد
واقعي به وجود نخواهد آمد. آنچه به سوي بازسازي و توسعه جاري مي شود، تنها براي
زنده نگه داشتن كابل كافي است، اما اين امر نيز، پنج سال ديگر به پايان خود
خواهد رسيد و تنها اقتصاد كشاورزي است كه باقي مي ماند: مزارع توت به دقت آبياري
شده گلبهار، تاكستان هاي دور از دسترس سطوح شمالي و مزارع
برنج و گندم اراضي ي مسطح ميان مزار شريف و شبرغان.
افغانستان ممكن است يك سرزمين فقير باشد، اما دليلي وجود ندارد كه در صورت كنترل
اقتصادي جنگ و مواد مخدر، نتواند خودش را تغذيه كند.
استعمار، زماني به معناي "سرزمين مرد سفيد" بود. امروز هيچكس جرات بيان
چنين چيزي را ندارد. زيرا كه اين، به لحاظ سياسي درست نخواهد بود. اما استعمار،
تنها به اين دليل كه ديگر به نام خوانده نمي شود، از ميان نخواهد رفت. كشورها،
زماني از هم مي پاشند. وقتي چنين چيزي اتفاق مي افتد، آن ها تنها با كمك خارجي،
يعني قدرت استعماري مي توانند دوباره روي پا بايستند. امروز، در عصر حقوق بشر،
انسان مي تواند اين عمل را تنها با شرمندگي "بازسازي" بنامد. در نهايت،
قدرت هاي بزرگ، امروز بر اين عقيده اند كه حتي كشورهاي ناتوان حق حكومت بر خود را
دارند. اما همين قدرت هاي بزرگ، در عين حال عقيده دارند كه خودشان حق دارند بر
جهان حكومت كنند.
يك بازسازي ي ساده مي بايست اين دو پرنسيپ را با هم آشتي دهد: تضمين منافع آمريكا
در آسياي مركزي با كمترين بها و بازگرداندن يك دولت با ثبات و انتخابي به مردم
افغانستان. اما هماهنگ كردن قدرت استعماري با حق تعيين سرنوشت، ساده نيست.
استعمارگر، خواستار نتايج سريع است و اين يعني پس كشيدن سريع نيروها. افغان ها مي
خواهند كه آمريكائي ها آن ها را حفظ كنند و آمريكا بايد به آن ها كمك كند كه
دوباره روي پاي خود بايستند. اين بدان معنا است كه آمريكائي ها بايد مدت درازتري
در افغانستان بمانند.
دولت واشنگتن، اگر از مشورت هاي خوب بهره مند باشد، بايد هرچه زودتر تصميم بگيرد.
دولت، بايد حضور نظامي ي خود را حفظ و تقويت كند. در غير اين صورت، ساير ياري
دهندگان، صحنه را رها خواهند كرد. اگر اين امر پيش بيايد، به سختي مي توان مانع از
آن شد كه افغانستان دوباره به مركز ترور و هروئين تبديل شود. اما اين وضعيت
نبايد پيش بيايد. افغان ها خودشان مي دانند كه براي آن ها تنها يك شانس باقي مانده
است. آن ها اين حقيقت تلخ را دريافته اند كه تنها در صورت پذيرش سلطه موقت بيگانه
مي توانند به صلح اميدوار باشند.
در ميان يك چشم انداز ويرانه، در مركز كابل، با يك خشتمال برخورد مي كنم كه تنها
با پسر پنج ساله اش مشغول كار است. پس از نبردهاي شبه نظاميان در سال 1992، ديگر
هيچكس خودش را براي توليد خشت به زحمت نيانداخت. اين كار، چه سودي مي توانست داشته
باشد؟ بمباران ها مي توانستند در هر لحظه از سر گرفته شوند. اما حالا، خشت زن،
قالب چوبي اش را در دست دارد و آن را در تركيبي از كاه و گل فرو مي كند كه از زمان
پيامبر، با آن خشت ساخته مي شده است. پشت سر او، تقريبا صد خشت قهوه اي و پاكيزه،
در آفتاب غروبي، در حال خشك شدن هستند. وقتي از او مي پرسم كه چرا فكر مي كند خشت
زدن دوباره كار با ارزشي است، مي گويد: "حالا ما يك دولت داريم. مردم به خانه
نياز دارند".