کمپنی هند شرقی و مرگ وزيرمحمد اکبرخان

 

جناب نصيرمهرين ، نويسنده ، محقق و مورخ معاصرکشور، به سلسله نشر آثار با ارزش خود ، دوجلد کتاب های ارزشمند شانرا که دراين اواخر به چاپ رسيده است به سايت آريايی اهدا کرده اند.

1 ـ کمپنی هند شرقی و مرگ وزير محمد اکبرخان.

2 ـ کلاه نامه

کتاب هند شرقی و مرگ وزيرمحمد اکبرخان درسال روان ، در 102 صفحه ، با تيراژ يکهزار جلد توسط بنگاه نشراتی ميوند ، با قطع و صحافت خوب درکابل به چاپ رسيده است.

دراين کتاب ارزشمند پژوهشی و تاريخی ، جناب مهرين ريشه ها ، علل وعوامل عقب مانی کشور بخصوص در دوصد سال گذشته را مورد بررسی و ارزيابی دقيق قرارداده است.

تاريخ ، دانش گذشتگان يا حقايقی در بارهً گذشته است. تاريخ هم دانش گذشتگان است و هم دانشی دربارهً گذشته. دانش گذشتگان است که به دانشی دربارهً گذشته تبديل ميشود. شيوه کشف اين دانش بايد به گونه ای باشد که رويکرد تاريخی را نشان بدهد. رويکرد تاريخی روشنمندی در مقوله تاريخ نگاری است. نياز هر جامعهً رو به انکشاف ، بوقايع تاريخی آنست تا با شناخت ميراث و دستاورد های نياکانش راه را بسوی دگرگونی و پيشرفت اجتماعی هموار سازد.

جناب مهرين ، در بررسی وقايع تاريخی کشور، مبنای کارش را بر رابطهً حقايق تاريخی و شواهد تاريخی بناء نهاده است. وی آنچه را حقيقت می پندارد و بصورت علمی و منطقی قابل پذيرش است بيان ميکند. بنابرين در همان آغاز کار مفهوم حقيقت را تبين کرده ، حقايق را با تحليل شيوه ها و روش های منطقی ارائه ميدارد.

دراين کتاب ، وقايع و علل عقب ماندگی کشور از زمان شروع پادشاهی احمدشاه ابدالی که با موفقيت در کوتاه کردن دست ديگران ، مهار کردن نظام پراگندهً قبيله يی به سود نظام مطلقه و تحرک جنگی برخاسته از نياز اقتصادی ، با هجوم به هندوستان ، بوجود آمدن نظام قدرت جوی ، مترکز وخونخوار گرديد ،بصورت دقيق مورد بررسی قرار گرفته است.   

" اين نظام با گذشت دودهه ، حمل فساد درباری ، به زايش نيروهايی رسانيد که قدرت جويی ، خونخواری و حتی خود خواری حاکميت خاندانی ـ قبيه يی از ويژه گی های معايب و مصيبت آورندهً آنست. به سخن بيشتر ، در مرحلهً شگوفانی نظام مرکزيت يافته و مطلق العنان احمدشاه ، اگر بيشترين دستاورد تامين مرکزيت لازم سياسی نظام استبداد آسيايی را در معرض نمايش گذاشت و تهاجم و قتل و غارت در سرزمين هند را به عنوان راه کسب منفعت و تامين منبع مادی در کنار ماليه ستانی از مردم تحت حاکنيت در پيش گرفت ، در نفس خود آن نظام ، عوامل و زمينه هايی را که برای عبور از مرحلهً قبيله يی و رشد اقتصادی مهم است ، نداشت. در نتيجه نه تنها رشد اقتصادی و تحول اجتماعی سازمانی نياقت بلکه شيوه ها و راه های اداره استبداد قبيله حاکم، زن گرفتن به منظور سياسی و بافت ارتباط مافوق قدرت در خان ها ... ، بن بست و درماندگی در ساليان پسين خود به ويژه در دوره تيمورشاه به زايش رسانيد."

" ... کمپنی هند شرقی با پشتوانه های از امکانات اقتصادی ، نظامی و سطح بالای فرهنگ سياسی با ستيزه جويی و مکر ، از دل نظام سود آور انگلستان برخاسته و راه خاور در پيش گرفت. " کمپنی " اين دست دراز نظام سود جوی و مستعمره طلب ، سرزمين هند را قدم به قدم اشغال کرد و ره بسوی افغانستان گشود. جنگ های قدرت طلبانه در افغانستان ، جامعه را به گونهً فزاينده يی در معرض عقب ماندگی گذاشت. اگر خود ستايی های مطرود و فاقد پذيرش را در برخی از نوشته  و کتابهای تاريخی که تا سرحد ستايش از پادشاهان و اميران آلهً دست و تسليم شده نيز دامن کشيده است ، به هيچ وجه نپذيريم ، و به سير کارکرد واقعيت ها و سرنوشت غم انگيز مردم ووطن بنگريم ، درمی يابيم که ميل کسب قدرت و طلب حضور نظامی درهم جوشی با خواست سياسی و اقتصادی نيروهای داخلی ، ديگر مجالی برای آن نخواهد داد که شيوه سهل و معمول مبنی بر شکستن کاسه و کوزه برسرخارجی ها را ادامه دهيم و از نشان دادن زمينه های مساعد داخلی انکار ورزيم. "

دراين کتاب برسير اسيلايی بريتانيا درهندوستان بصورت فشرده نظر اندازی گرديده واز اقدامات و مداخلاتی که ازجانب انگليس ها برای محافظت هندوستان ،در امور داخلی کشور و منطقه صورت گرفته نظر اندازی شده است.

دراين کتاب علل و انگيزه های پيروزی و تسلط انگليس ها برهند بطور خلاصه چنين آمده است:

" نطر به اهمیت موضوع (زیرا در کتاب های متأثر از ایده غرور آفرینی در افغانستان از گفتن آن خود داری شده است) و تأثیر منفی حملات احمد شاه به هند، خلاصه از چند ابراز نظر برخی از مؤرخان را می آوریم:

 

1-      غبار می نویسد:... حمله در قلب هند با مصرف خون هزاران نفر افغان و هندوستانی، برای درهم شکستن قوای ملی مرهته، کار خطرناکی بودو و هیچ نوع ارتباطی با منافع افغانستان ویا هندوستان نداشت. نتیجه این فتح درخشان در واقع عجله برای برداشتن سنگ بزرگ از دم راه استعمار انگلیس بود... پس راه نفوذ استعمار بازتر شد...«افغانستان در مسیر تأریخ، ج اول، ص 359-360».

2-      فرهنگ: انگلیسها از درهم شکستن قوه نظامی مرهته تا حدی مستفید و کار اشغال قسمت های مرکزی و غربی هند برایشان آسانتر گردید... جنگ پانی پت بجای آنکه سلطه افغانان را در هند تقویت نماید، عمر آن را کوتاه تر ساخت...«افغانستان در پنج قرن اخیر، ج اول، ص 130».

3-      پوهاند ضمیر صافی: گرچه وی (احمدشاه ابدالی) خواستار آن بود تا پادشاه مغولی را برسر جایش قایم بدارد، (اما) نه تنها افغانها فدای این آرمان بی حاصل گردیدند... (بلکه) انگلیسها تمام هند را آهسته آهسته در حلقوم خود فرو بردند...«تاریخ افغانستان، 1987، ص 23».

4-      اصغر بلگرامی: احمدشاه ابدالی تا آنجا که برایش مقدور بود مانند اسلافش در غارت و چپاول کوتاهی نکرد و این کشور (هند) را به خرابه مبدل کرد. جنگ پانی پت زمینه گسترش تسلط انگلیسها را در سرزمین هند مساعد گردانید. «افغانستان و هند برتانوی، صص17و 19، ترجمه عبدالوهاب فنایی، اکادمی علومف 1361 ش».

5-      فریه Ferier : جنگ پانی پت یکی از عواملی بود که امپراتوری مغولی را بزودی ضعیف ساخت. «تاریخ افغانستان، لندن 1858، ص 94 ».

6-      گوندا سنگهـ: تاثیر بزرگ پالیسی عدم خود خواهی احمدشاه بطرف تاج و تخت هند، زمینه را برای توسعه و نفوذ بریتانیا، در منطقه شمال غرب، به دهلی و همزمان به پنجات و سرحد آنطرف کوه های خیبر؛ مهیا گردانید. «احمدشاه درانی، ص 346-384».

7-      فریزر تتلر: بدون شک شکست پانی پت بعدأ زمینه را برای توسعه نفوذ بریتانیا مساعد ساخت. «افغانستان، اکسفورد، 1950، ص 64».

8-      ارنولد فتچر A. Fietcher : افغانها، جز افتخار و چور چپاول و غارت، چیز دیگری کمایی نکردند. ... نتیجه جنگ آن بود که قدرت افغانی به اوج خود رسیده و ازین تاریخ به بعد، ضعف و زوال آن آغاز گردید. «افغانستان چار راه فتوحات، یونیورستی کورتل، 1965، اکسفورد 1950، ص 64».

9-      دوپری Dupree : شکست مرهته ها زمینه را مساعد ساخت تا انگلیسها به عنوان یک قدرت بزرگ در هند عرض وجود کنند...«افغانستان، 1978، ص 328».

10-  دادول ولسلی هیک: جنگ پانی پتف زمینه مداخله انگلیسها را مساعد ساخت. «تاریخ هند، یونیورستی کمبرج، ص 426».

11-  ماجومدار Majumdar : احمدشاه در جنگ پانی پت، بدون غنیمت و تاراج و پرستیژ، چیز دیگری کمایی نکرد. «تاریخ و کلتور مردم هند، بمبئی، 1977، ص 196».

 

در چنان اوضاع، این انگلیسها بودند که به تدریج و در آغاز «با آهستگی و هوشیاری قدم به درون هند نهادند و در حالیکه دیگران بر سرحکومت با یکدیگر در منازعه و زدو خورد بودند، غنیمت اصلی را به چنگ می آوردند و می ربودند."

درمورد تاريخ لشکر کشی انگليسها به افغانستان آنده است:

 

" انگلیسها بار نخست درسال 1839ع به افغانستان حمله نظامی کردند. با آنکه دولتمردان و تاریخنگاران وابسته به استعمار همواره ادعا داشته اند که به منظور رفع خطر دست درازی روسیه تزاری و فرانسه به سوی هند، به چنان عملی به افغانستان دست یازیده اند؛ اما حتا صرفنطر ازین استقلال استعماری که خاستگاه تجاوزکارانه دارد، آن عمل تجاوزی بستن حلقه زنجیری بود که در حلقات پیشین در منطقه بسته می شد. در واقع نه به عنوان واکنش علیه روسیه و فرانسه بلکه حرص و آذ بهره کشی و ملزومات استعماری در منطقه بود که پای تجاوز به افغانستان را درمیان آورد. ازین رو علایق بریتانیا به اشغال ویا زیر سلطه نهگداشتن افغانستان پیش از آن به یک ضرورت تبدیل شده بود که زنگ خطر روسیه به سوی افغانستان ویا ایران به صد در آید.

دست اندازی روسها و انگلیسها به سوی ایران و افغانستان، چهره واضح از رقابت ها و کشمکش های آشکار و پنهان و مواردی از سازش های رفاقت آمیز را نشان میدهد.

رقابت های روس و انگلیس در منطقه، روابط و ضوابط جدید و مورد نیاز استعمار را بوجود آورد که تاثیر پذیری های هرکدام موضوع بحث های مستقل و مشخصی را در تاریخ افغانستان و کشورهای منطقه مطرح میکند. آنچه مسلم است تجاوز به افغانستان و اتخاذ سیاست ظالمانه استعمار فعل و انفعلات و زیان های جبران ناپذیر را با  خود داشت و به رشته مخاصمات طولانی و پیچیده بود. ازین رو کوشش اصلی انگلستان، مبنی برلزوم قطعی «نگهداری» افغانستان یعنی راه وصول به هندوستان بود. این موضوع خواه ناخواه ایجاب میکرد که اگر افغانستان در برابر نظریات هند واکنشی نشان ندهد، از توسل به زور علیه آن خوداری شود.

از 1832 تا 1857 انگلستان با استفاده از کلیه وسایل ممکنه، تمام کوشش خود را درین راه بکاربرد. در اجرای این مقصود آنها به تعداد مامورین خود افزودند. در تحریکات داخلی شرکت کردند و حتی درسال 1838 ایران را تهدید به دخالت نظامی کردند در همین سال با افغانستان جنگ نامؤفقی را به راه انداختند..."

دراين کتاب علل و انگيزه های پيروزی و تسلط انگليس ها برهند ، وقايع افغانستان تا مرگ وزيرمحمد اکبرخان بطور چنين آمده است:

" درامه مصیبت بار جنگ قدرت در افغانستان هنگامی بیشتر به سود استعمار گسترده گی و پهنا یافت که شاخه های از کانون های قدرت جریان نو ظهور از پسران سردار پاینده محمد خان، در حیات سیاسی و نظامی افغانستان پا به عرصه تاثیرگذاری جدی تر گذاشتند. آنها در آغاز کار تاج بخش بودند. قدرت را با جنگ  و رهبری آن تصاحب کرده تحویل اولاد تیمورشاه که طرف حمایت شان بود، می کردند. این کار و نفوذ آنها به جایی رسید که شخص پادشاه از خانواده سدوزایی بایست دستنگر آنها  به ویژه نماد برجسته تاج بخشی! (وزیر فتح خان) بعد دوست محمد خان و وزیر محمد اکبر خان می بود. طی این دوره با تبارز کانون های قدرت چندگانه، دوره و شیوه احمدشاه ابدالی نبود که با شمشیر و تدبیر دولت مرکزی را بنیاد نهاد و تاج شاهی را برای خویش به دست آورد. بلکه سردار فتح خان پسر سردار پاینده محمد خان[30] بود که با درایت و جسارت و ماجراجویی و حمل تضاد قبیله یی، عقده و انگیزه انتقام قتل پدرش، تاج از رنگ افتاده شاهی را برای محمود ویا ملعبه دیگری بدست می آورد. در طی این دوره دیگر شاه و قدرت مندی نبود که وزیری را استخدام کند، بلکه وزیر بود که شاه را به تخت می نشاند و قدرت را عملا در دست داشت. و شخص وزیر با آنهمه تمایلات قدرت جویانه به دلیل محدودیت های امکانی و سنت حاکم، جاری وساری و پذیرفته ذهن عوام الناس که او را باغی در برابر اول الامر خواهند نامید، به تخت شاهی نمی نشست. این دوره نشاندار فروپاشیدگی نهاد سیاسی و نظام شکسته قبیله یی ـ استبدادی بود و در ضمن اهداف تنش های قبیله ای و سیر حوادث گذری بود و به سوی احیا و دستیابی مجدد آن. درینجا در باره این موضوع، اینقدر گفتنی است که آن ضوابط و روابط وزیر قدرتمند بارکزایی و شاه سدوزایی و دست نشاندهء وزیر، نمی خواست به درازا بکشد. کورساختن وزیر فتح خان و سپس قتل فجیح او، کاهش نفوذ اولاده تمیورشاه (سدوزایی ها) را تا سرحد رسیدن به بالاحصار کابل (مقرشاهی) تسریع کرد. اما از آنجایی که تعداد آنها (محمدزایی ها) نیز زیاد بود و دریافت روابط قبیله یی و مراکز قدرت خان ها پیوند های داشتند، در تزئید مراکز قدرت طلب و تشدید و دوام جنگ و تعمیق ویرانگری های اولاده تیمورشاه قدم نهادند.

بدنبال آن همه جنگهای پسران تیمورشاه و جنگهای فرزندان پاینده محمد خان با آنها؛ جنگهای داخلی و قدرت طلبانهء برادران وزیر فتح خان به شکلی بود که یکی «از دروازه های غربی بالاحصار خارج می شد، دیگری از دروازه شرقی به داخل آن پای می گذاشت.»

" محمد اکبر در سال 1196 ش (1817ع) دیده به جهان گشود. سال تولد او از سالهایست که افغانستان شاهد خونین ترین جنگهای قدرت طلبانه تاریخ خویش بود.

از جانب دیگر دوران کودکی  محمد اکبر همراه است با ادامه درد ناشی از قتل سردار پاینده محمد خان از طرف زمانشاه که بر روان خانواده او برجای نهاد. زخمی که زمانشاه با قتل پاینده محمد خان (پدر وزیر فتح خان) برتن فرزندان او نشاند، کورساختن خود شان و تلاشهای آشتی جویانه شاه شجاع نیز نتوانست، توفیقی برای مداوای آن بیابد و وزیر حادثه جوی را در ساحل آرامش بنشاند. زیرا وزیر قدرتی میخواست که بر شاهان او امر صادر کند و تصرف تاج شاهی را برای خودش، شاید در فاصله سالهای دورتر و به آینده واگزار کرده بود.

اختلافات که از مناسبات روبه وخامت نهاده، قومی سدوزایی ها و بارکزایی ها منشا گرفته بود، و هر روز حادثه خونین دیگری به ابعاد آن می افزود، به اندازه یی رسید که بعدها شاه شجاع، بارکزایی ها را دشمن و انگلیسها را دوست می گفت.

تاریخ مشغولیت های آن دوران فرزندان و جنگ آوران حاکی از آنست که پرورش یک بعدی، نظامی فرزندان به منظور جنگیدن و در دستورکار پدرانشان قرار داشته است. جنگی که سالهای متمادی دوام داشت و همه امور و شوؤن جامعه را تحت شعاع قرار داده بود.

در چنین حال و احوال مشابه بود که محمد اکبر فرزند دوست محمدخان قدرت طلب، جنگ پسند و ماجراجوی، با تابعیت از اوامر پدر و در نوجوانی حضور نظامی یافت. دوست محمد خان گاهی او را علیه شاه شجاع و گاهی علیه محمود به جنگی می فرستاد. زمانی دسته سواران را به فرماندهی او روانه میداشت و امر میکرد که "بصورت فوری با دسته آموخته و تربیه شده سواران خود بر دشمن حمله نمایید" و گاهی به او دستور میداد که تا در جنگ، شهزاده محمد اکبر (پسر شاه شجاع و خواهر زاده دوست محمدخان) را به اسارت بگیرید.

در همان دوران بود که پیروزی اکبرخان در جنگ با هری سنگهـ از سرلشکریان سکهـ های هندی برایش شهرت آورد. کودکی که از طرف پدر برای جنگیدن پرورش یافت، بایست همواره خورسندی او را در نظر میداشت. سراینده اکبرنامه چنان حال روحی نوجوانی را که خاطر خواه پدر است از جنگ وی با سکهـ ها هندوستانی به درستی می اورد:

پرورش یک بعدی ـ نظامی، جنگ برای پدر، و تحقق آرزوهای او، ویژه گیهای پرورش شهزادگان تاریخ جنگهای خونین و فرساینده افغانستان است. محمد اکبرخان نیز در پرتو چنان لزوم دیدها پرورش یافت. دنیای چنان جوانان با محدودیت های جهان تنگ قدرت طلبی و خونریزی پدرانشان معرفی می شود. در جنگها، منبع الهامش این است که وقتی پس از پایان یافتن جنگ با پدر مواجه می شود، لبخند رضایت را بر لبان پدر می بینند. بنابر آن از هرآنچه جانبازی میسر است نباید دریغ کرد. و این جنانبازی و شهادت، ریختن خون خود در راه آرمان سترگی نیست. در راه آرزوی جاه طلبی انسان قدرت جویی مانند دوست محمد  خان است. ازین رو دنیای نوجوانی و برآمدهای شخصیت نظامی او با این ویژه گی نشانی می شود.

دوست محمدخان که با انواع ماجراجویی و پرورش یافته در مکتب برادرش وزیرفتح خان، در جنگهای قدرت طلبانه فرزندان نورس و گلهای نوشگفته را پر پر میکرد و به خونریزی های ویرانگر میفرستاد در آن مقطع بسیار حساس زخم التیام ناپذیری بر پیکر افغانستان زد.

پس از رفتن دوست محمد خان بسوی دشمن و پس از ان کارکرد شاه شجاع که خود را برای به دست اوردن تاج و تخت با امکاناتی که استعمار در اختیار آنها گذاشت، وپس از اینکه عامل بیرونی، قدرت کشورهای بیگانه تاثیر گذار شد، رسم سپاریدن قدرت پوشالی در افغانستان معاصر بوجود آمد.

از جمله شواهد و مدارکی که از موضعگیری مردم علیه پیشینه دوست محمدخان ارائه شده است یکی آنست که مردم غلزایی هنگام رفتن قوای شکست دیده، بریتانیایی نمی خواستند که آنها جان به سلامت ببرند. اکبرخان به آنها خاطر نشان ساخت که پدر و خانواده اش در دست انگلیسها است، و در صورت قتل قوای در حال فرار انگریزها انتقام خود را از آنها خواهند گرفت.

یک گزارش بریتانیایی ها می رساند که «اما غلزایی ها در اظهار تنفرشان علیه ما... بیشتر به بریدن گلوی های ما علاقه داشتند... آنها (غلزایی) ها به اکبرخان تذکر دادند که: هنگامی که برنس درین مملکت آمد به پدرشما گفتم که اگر برنس زنده بماند او دوباره در هندوستان خواهد رفت و در آینده یک روز با قشون به افغانستان برگشته، برکشورما نازل خواهد شد پدر شما به مشوره های ما گوش نداد و حالا ببینید نتیجه آن چیست؟ بیایید اکنون فرصت را غنیمت شماریم.»

شنیدن چنین سخنان نیز برای او در گسست از موضع پدر و شکل گرفتن مواضع اش در کنار تسلیم ناشده گان مصمم به مبارزه موثر بود.

افزوده برآن، محمد اکبرخان از دروغ های که سیاست بازان هند بریتانیا به پدرش در گذشته گفته بودند آگاه بود. لارد اکلند باری در جواب پدرش نوشته بود، انگلیسها عادت ندارند در امور داخلی دیگران مداخله کنند!

در پهلوی این لزوم دیدها، میتواند پذیرفته شود که سه سال جنگ مهاجمین با مردم افغانستان که سالها طعم تلخ جنگهای داخلی را چشیده بودند، خسته گی و بیزاری از آن همراه با نیازی که به صلح احساس میگردید، تا چه حدوی در پذیرش به اصطلاح خلاصگیری چون دوست محمدخان و در واقع توفیق دپلوماسی هند موثر بوده است. با وجودیکه در زمینه خسته گی از جنگ، بازتابهای از سخنان موضعگیری های رهبران در آثار تاریخی به چشم نمی خورد. اما بنابر قرابتی نمیتوان نقش آن را نادیده گرفت. خصوصأ که رهبران قیام خود را با دنیای فکری و مرامی رسیدن به این هدف قانع می ساختند که دشمن از خاک شان بیرون میشود. سطح فکری آن رهبران، و میشود گفت وضعیت عمومی جامعه، و امکانات بریتانیه چنان بود که افغانستان را به چنان حالی در آورد. بدین ترتیب به قول سید جمال الدین افغانی:

" مملکت وسعی که احمدشاه سدوزایی تحت تصرف خود در آورده بود، اولاد و احفاد او به سبب جبن و حماقت و ظلم و عیاشی و غلو در شهوت، به فنا و ضیاع رسانیده، بالاخره چراغ حکمروایی شان خاموش گردید.

پس از آنکه در هند تصمیم گرفته شد که دوست محمدخان امیر آینده افغانستان باشد، مقامات هند بریتانیا به خاطر خواهی ها و مهاننوازی های او افزودند. تردیدی هم نتوان داشت که او به آروزی دیرینه رسیده بود و آنچه را که درخواب می دید و جز تخیلات و آرزوهایش بود، صورت واقعی یافته بود.

او در خلال چند روز از موسساتی که مقامات هند بریتانیه لازم دیده بودند، دیدن کرد. بالاخره گورنرجنرال با او که هنوز عملا در اسارت قرارداشت، قراردادی بست که تهداب کاخ استعماری بریتانیا را در افغانستان تا سال 1919 عیسوی گذاشت."

" فردی چنان زنده گی آمیخته با ماجراجویی، تسلیم طلبی و امارت خواهی؛ از طرف تاریخ سازان جعال به نحوی معرفی شد که گویا  مردم او را با اصرار پادشاه انتخاب نمودند این است نمونه یی از آن جعلها:

«در حالیکه دعوای داران تاج و تخت درانی به مسموم ساختن، کورکردن و کشتن همدیگر در افغانستان مصروف بودند، دوست محمدخان بارکزایی به حیث قاید مردم افغانستان بمیان آمد. دوست محمدخان مسلما شخص لایق و با استعدادی بود. از اصرار مردم که  خود را به حیث پادشاه اعلام نماید انکار آورد، اما بالاخره بزرگان کابل او را به حیث امیرالمومنین اعلان نمودند.

سرانجام دوست محمدخان به افغانستان برگشت (1842ع) باری هم وی در راه بازگشت، فال خود را دید تا بخت با او چه خواهد کرد. در حالی که مقدرات سیاسی و حاکمیت و محافظتش تا آنجا که به کارسازی و مؤثریت نیروی چون هند بریتانیا و زمینه های داخلی مربوط بود، قبلأ تعیین گردیده بود."

اینست که بعد از نثار خون هزاران نفر افغان وطنپرست یکدسته سرداران و شهزادگان گریزی و فراری که وطن را در برابر شمشیر دشمن ترک کرده و بدولتهای خارجی پناه برده بودند از هندوستان و ایران سر بر حکومت ریختن گرفتند. پس امیر دوست محمدخان مجددا به تخت کابل نشست و سردار کهندل خان و برادران در مسند حکومت قندهار تکیه زدند.

در حالی که آرزوهای انگلیسها با بستن چنان پیمانی برآورده گردید. آنچه در پیمان ها به گونه کتبی نبود اما آرزوهای مهم آنها را تشکیل میداد نیز در منصه اجرا گذاشته شد. این آرزو ها سرکوب رهبران نیکنام و مخالف تجاوز بود. آنانیکه کارنامه های ارزشمندی در قیام های ضد تجاوزی نشان داده بودند...

در پهلوی سرکوب رهبران جهاد، سیاست کسب مالیه و تشدید آن، مقاومت ها و سرکوب ها را بارآورد که در تاریخ افغانستان معاصر نیز یکی از معضلات میان حکومت و مالیه دهنده گان را تشکیل داده است. مسلم است امیر که تا حدودی از جیره انگلیسها میتوانست روی پای بایستد و دارنده تفوق مادی و امکانات نهاد های اداری و سرکوب کننده بود، اما نمی توانست تمام نیازمندی حکومتی او را پاسخ بگوید، ازین رو در امیر توسیع حاکمیت مرکزی، حصول مالیه را بسیار مهمتر میدید، و انگلیسها نیز نمی توانستند و نمی خواستند که چنان امکانات پر مصرف را در اختیار او بگذارند. چنین منطقی همواره برای استعمار مطرح است. چنین بود که مالیه ستانی به عنوان یکی از منابع مهم درآمد و تشدید آن زمینه های تنش ها و شورش ها را فراهم آورد و منجر به جنگها شد. امیر درین مرحله، برای فرونشاندن شورشهای ناراضیان، فرزندانش را برای سوکوبی میفرستاد. در سال نخستین امارت خویش، سردارمحمداکبر و سردارمحمد افضل خان را با لشکری از سواره و پیاده طوایف درانی، غلجایی، و کوهستانی و قزلباش وغیره جانب باجور گماشت. مردم آنجا به مدافعه برخواسته قتال و جدال روی داد. بسیار کس از جانبین کشته، در پایان کار لشکر هر دوتن از سرداران (محمداکبر خان و محمد افضل خان) بنابر دشواری های منطقه کوهستانی از کار بازمانده طرف کابل برگشتند. [64] و چون آن دو خسته شدند، سردار محمد اکبرخان را به جنگ مالیه ستانی به بامیان فرستاد. [65] شورش تگاب پیش آمدف مردم آنجا « از راه مالیات دیوانی انحراف جستند»، چون نواب عبدالجبار خان کاری نتوانسته است امیر بازهم سردار محمداکبرخان و سردار شیرعلیخان (بعدها امیرشیرعلیخان) به آنجا فرستاد. صاحبزده جانان از رهبران شورش به قتل رسیده و فرزندان امیر موفق شدند مالیات را بدست آوردند.

طی آن دوره می دید که پدرخوانده اش، امین الله لوگری، شخصی که انگلیسها حاضر بودند برای دریافت سرش، جایزه گرانبها بسپارند، و حضور دخترش به عنوان همسر محمداکبر خانه اش را روشن نگاه میداشت، در زندان بالاحصار انتظار مرگ را میکشید. آن خان نیکنام در زندان بالاحصار کابل به عمر 87 سالگی وفات یافت.

اکبر جوان مانند نمونه دیگری (یعقوب خان) که بعدها بر روی شیرعلیخان شمشیر کشید، و ولیعهدی برادراندر کوچکش (عبدالله جان) را نپذیرفت نیز عمل نکرد. نگریستن آن همه پذیرش بی چون و چرای اعمال نامطلوب و نا پسند دوست محمدخان از طرف وی، یا انسانی که همه امور و جزییات از کارنامه های پدرش اطلاع داشت، نه تنها جوانب صحه گذاری نتواند داشت بلکه سوال برانگیز نیز است. آرزوی ذهن پس از گذشت بیش از یک سده به سوی ضرورت عصیان او علیه دوست محمدخان جدی تر معطوف میگردد. از هیمن روی جای پرسش دارد که چرا او با آنهمه آگاهی و ظرفیت سیاسی، و عملی، از آموزه های نظری و عملی رهبران جهاد و تجارب شخصی خودش که در دوره دوم حیات نشان دیده بود، بهره نگرفت و در برابر دوست خان ایستاده نشد تا با تعمیق دوره دوم رسم نیکرتری را برجای می نهاد؟ چرا دست انگلیس را از وطن کوتاه نکرد؟ از سوی دیگر، هنگام پاسخ جویی برای این چرا ها، ذهن انسان این احتمال را پذیرا می شود ک ممکن است اکبرخان رسیدن خود را به قدرت پس از مرگ پدر در نظر داشت و آن طرح ها را درسر می پرورانیده است. با آنهمه در سطور بعدی می بینیم که دارنده طرح های بود و کارش را در خفا پیش می برده است . اما مرگ زودرس و نا بهنگام به او مجال فعالیت بیشتر نداد.

" کمپنی هند شرقی که از یکسو دست دراز حرص و آذ و رونق و شگوفایی اقتصاد انگلستان و فراهم آورنده امکانات برای آنکشور گردید از سوی دیگر، اثار تباهی گر و دیرپایی را برجای نهاد که مسموم کردن زنده گی اجتماعی، آزادی، تشدید فطرت فرهنگی، قتل صدها هزار انسان و عقب انداختن کشورهای منطقه از کاروان رشد و ترقی از پیامد های آن بود.

افغانستان فاقد استقلال و امیران دست نگر تا سال 1919 عیسوی مظهر چنان شرمساری ها برای تاریخ ما هستند. و نام محمد اکبرخان، فرزند جامعه آن دوران ویا چنان سرگذشتی، مهر و نشان و داغ مخالفت و موافقت او را، در جبین دارد"

" با آنچه تا حال گفتیم، آیا لازم نیست که برپاره یی از تلقینات و برداشتهای مسخ شده از تاریخ میهن خویش، تجدید نظر کنیم؟"

سايت آريايی ،  خوانش اين اثرپژوهشی تاريخی بی بديل را به خوانندگان خويش توصيه می کند ، آفرينش اين اثر گرانسنگ را به جناب نصيرمهرين تبريک گفته موفقيت های بيشتری برای شان آرزومندست.

 

متن کامل کتاب

 

آثار ديگری که از مولف اين کتاب به چاپ رسيده است.

کـــــــلاهـــــنـــــامــــه
 عوامل سياسی چند همسری در افغانستان معاصر و پيامد های آن
 گوشه يی از قتل های سياسی در تاريخ افغانستان معاص
 شب رفت و سحر نشد

 

 



بالا

صفحة دری * بازگشت