کمپنی هند شرقی

                        و

                                   مرگ وزیر محمد اکبر خان

 

نوشتهء نصیر مهرین

 

چند سخن دربارهً اين نبشته

 

" اما شرط اندر اول کتاب اختصارست

تا خواننده را ملالت کم گيرد.

ان ساء الله تعالی "

تاريخ سيستان

 

بديهی است که در شروع سده بيست و يکم ، افغانستان به عنوان کشور عقب مانده ، دردمند و لانهً صدها ناگواری و ناهنجاری درصدر کشورهای مشابه ، جای غم انگيز را احراز کرده است. اکثريت بسيار عظيم مردم در فقر و تنگدستی و محروميت های دل آزار به سر می برند. دوای ياس تراکم کرده چند دهه پسين ، در دلبستگی به برنامه های شناخته شده و شناخته ناشده نيروی حاضر در افغانستان ( ايالات متحده امريکا ، و برخی متحدين ) بازتابی همراه با نمايش دلهره هايش دارد.

هنگامی که علاقه ارزيابی تاريخی اين وضعيت ميخواهد راهی به سوی علل و عوامل ايجاد کنندهً آن بيابد ، بيشتر ، ساليان پس ازکودتای ثور ، با تبارز بعد اندوه ها ديده شده در نطر می آيد. زيرا مراجعه به رويداد های اين سالها ، ديداريست با عوامل و زمينه های نزديک ، اما هنگامی که الزام بررسی رويش علت العلل پيش می آيد ، ارزيابی بعد تاريخی ساير حلقات پيوسته در تاريخ افغانستان بيش از دوصد ساله را می يابد. ناگفته پيداست که تعيين چنين زمان معنی نفی تاريخ و ضرورت مطالعه تاريخ ديرينهً اين سرزمين را ندارد ، بلکه در بيش از دوصد سال پسين ، جميع عوامل و زمينه های نامساعد و تداوم عوامل پيشينه را که به شکل  دادن سيمای عقب ماندگی کمک کرده است ميتوان نشانی کرد. به ديگر سخن عناصر ريشه ای و کارساز تحليلی ، ازاين دوران با شروع پادشاهی احمدشاه ابدالی ، سر بر می آورد.

برين مبنا ، دوران حاکميت او را می توان موفقيت در کوتاه کردن دست ديگران ، مهار کردن نظام پراگنده قبيله يی به سود نظام مطلقه و تحرک جنگی برخاسته از نياز اقتصادی ، با هجوم به هندوستان ، نمايان تر ديد. دوره او ضمن تحقق کسب ابزار برای تامين مرکزيت ، شگوفايی آن نظام را با تمام محدوديت هايش معرفی ميکند.

محدوديت های  مانع شونده را بيش از همه در نفس آن نظام قبيله يی ميتوان سراغ گرفت ، با گذشت حدود دو دهه ، حمل فساد درباری ، به زايش نيروهايی رسانيد که قدرت جويی ، خونخواری و حتی خود خواری حاکميت خاندانی ـ قبيه يی از ويژه گی های معايب و مصيبت آورندهً آنست. به سخن بيشتر ، در مرحلهً شگوفانی نظام مرکزيت يافته و مطلق العنان احمدشاه ، اگر بيشترين دستاورد تامين مرکزيت لازم سياسی نظام استبداد آسيايی را در معرض نمايش گذاشت و تهاجم و قتل و غارت در سرزمين هند را به عنوان راه کسب منفعت و تامين منبع مادی در کنار ماليه ستانی از مردم تحت حاکميت در پيش گرفت ، در نفس خود آن نظام ، عوامل و زمينه هايی را که برای عبور از مرحلهً قبيله يی و رشد اقتصادی مهم است ، نداشت. در نتيجه نه تنها رشد اقتصادی و تحول اجتماعی سازمانی نياقت بلکه شيوه ها و راه های اداره استبداد قبيله حاکم، زن گرفتن به منظور سياسی و بافت ارتباط مافوق قدرت در خان ها ... ، بن بست و درماندگی در ساليان پسين خود به ويژه در دوره تيمورشاه به زايش رسانيد.

بقای نظام قبيله يی وتظاهر خشونت بار آن به نشان دادن دوره فترت در تاريخ افغانستان معاصر رسيد. با راه يافتن استعمار به سوی افغانستان حرکت گنراه و پيشپای بين حاکميت های لرزان ، در يک همجوشی و نقطهً مشترک، به حاکميت سياسی مطلقه با ويژه گی  وابستگی با استعمار شکل داد که ساليان متمادی افغانستان از استقلال سياسی محروم شد و جامعه و مردم رنج تداوم استبداد و فشارهای چند جانبه را کشيدند.

پسمنظر حرکت حريصانه استعمار را  از نقطه يی می توان ديد که کمپنی هند شرقی با پشتوانه های از امکانات اقتصادی ، نظامی و سطح بالای فرهنگ سياسی با ستيزه جويی و مکر و حيله از دل نظام سود آور انگلستان برخاسته و راه خاور در پيش گرفت. " کمپنی " اين دست دراز نظام سود جوی و مستعمره طلب ، سرزمين هند را قدم به قدم اشغال کرد و ره بسوی افغانستان گشود. جنگ های قدرت طلبانه در افغانستان ، جامعه را به گونهً فزاينده يی در معرض عقب ماندگی گذاشت. اگر خود ستايی های مطرود و فاقد پذيرش را در برخی از نوشته  و کتابهای تاريخی که تا سرحد ستايش از پادشاهان و اميران آلهً دست و تسليم شده نيز دامن کشيده است ، به هيچ وجه نپذيريم ، و به سير کارکرد واقعيت ها و سرنوشت غم انگيز مردم ووطن بنگريم ، درمی يابيم که ميل کسب قدرت و طلب حضور نظامی درهم جوشی با خواست سياسی و اقتصادی نيروهای داخلی ، ديگر مجالی برای آن نخواهد داد که شيوه سهل و معمول مبنی بر شکستن کاسه و کوزه برسرخارجی ها را ادامه دهيم و از نشان دادن زمينه های مساعد داخلی انکار ورزيم.

همچنان که نمی توان نقش منفی وويرانگر استعمار را ناديده گرفت، بلکه شايسته آنست که عامل موجود و نهفته در داخل جامعه را بدون حضور حامی مهاجم نيز ميتواند دارنده خصلت ستمگری و فقر زايی و فاقد ظرفيت تحول باشد بيابيم.

از سوی ديگر، از آنجائيکه شکل گرفتن سيمای سياسی و حدود جغرافيايی افغانستان معاصر، جزيی ار شکل گيری تاريخ منطقه است و در اين شکل دهی و شکل گيری در کنار سران قبيله های سدوزايی و محمد زايی ، نقش قاجاری های ايران و رنجيت سنگهه و بقيه اميران کوچک و نواب های هند و خان نشينهای شمال افغانستان را نيز می توان ديد ؛ ارزيابی سياست های آنها که راه را برای ورود استعمار هموار کرد نيز مطرح ميشود. گفتنی است که دراين راستا هنگام اتخاذ موضع و اشاره به معايب آنها ، از منظر عبرت گيری از تاريخ ؛ ضرورت همنوايی منطقه يی مردمان کشور های خويش را بدون آنکه در مدار دفاع سرزمين خودی قرار بگيريم احساس می کنيم. چنان همنوايی که محکوميت همه شاهان تسليم شده را با عبرت دوستی ميان مردمان منطقه و تبليغ مشارکت ميان آنها ، بايد با خود داشته باشد.

اين جزوه چوکاتی را که به دوره بحران و فترت و پسمانی زايی و بالاخره به شکل گيری سيمای سياسی افغانستان معاصر در دوره دوست محمد خان رسيد می بيند. زيرا متبارزتر پس از حاکميت او است که نظام مطيع اما ستمگر و بی کفايت برای کشور، اما با درايت درچارچوب تحقق نياز دوگانهً استعمار و قدرت جويان متکی به آن نهادينه شد.

مطلب موجود بيشتر از ترکيب دو مقاله که سالهای پيش نوشته شده و به نقش کمپنی هند شرقی وويژگی های سياسی زندگی وزيرمحمداکبرخان معطوف بود ، تهيه و طی چندين ماه در صفحات انترنت کابل ناتهه و آريايی منتشر گرديده است. در مقاله وزير محمد اکبرخان اين نيت نيز بازتاب داشت تا مرثيه يی برمرگ مقاومت افتخارآميز اما مغلوب گفته آيد. ترکيب دو مقاله و انتشار آنها اگر از يکطرف مقدمهً ديدار با تاريخ رويداد های پس از امارت دوست محمد خان برای اين قلم را خواهد داشت از سوی ديگر ، حذف قسمت هايی از مطالب و شرح و رويداد های به تکرار نشسته، لزوم توضيح جداگانه در آخر جزوه را مطرح کرد. ازينرو توضيحات بيشتری در رويکرده آمده است.

قابل ياد آوری ميدانم که مطالب جزوه از روی پاره يی از ياداشتهايم بوسيلهً چند دوست نوشته شده و در اختيار نويسنده گرامی جناب ايشرداس قرار گرفت. از زحمات همه اين عزيزان ، همچنان از همکاری دوستان انتشارات ميوند که در چاپ و انتشار آن ميکوشند ، ابراز امتنان ميکنم.

 

نصير مهرين

 

هامبورگ عقرب 1383

 

 

کمپنی هند شرقی

                        و

                                   مرگ وزیر محمد اکبر خان

 

 

چون در ین کشور ها (هالند و انگلستان) بورژوازی پیروز گشت، توانستند که اوضاع تازه یی به وجود آورند و به تسخیر زمین ها و کشور های دیگر بپردازند. و هر دوی آنها دادوستد بارزگانی با کشور های دور دست را توسعه داده و هر دو بنیان امپراطوری و استعمار  را در آسیا برای خود بنا نهادند. (نهرو)

 

هنگامی که در کشور های اروپایی و از آنجمله در انگلستان، دگر گونی های بزرگ در زمینه های اقتصادی و سیاسی به عمل آمد، و به حیات نظام فیودالی نقطه پایان گذاشته شد، وضعیت اقتصادی چنان تکان پر رونق یافت که با رشد صنعت کشتی سازی و مهارت های کشتی رانی، جهانگیری را نیز در پی داشت. پایان یافتن حاکمیت و سلطه، پیشین نظام اقتصادی و اجتماعی قرون وسطایی و پدید آمدن نظام های جدید سود آور، که بعنوان تکامل در جوامع اروپایی اثراث پرتحرکی برجای نهاد، نتایج دست اندازی هایش به سایر مناطق جهان یک فاجعه بود. زیرا حرص نظام جدید به مواد خام، بازار فروش محصولات صنعتی، به دست آوردن گنجینه ها، با تشبثات سیاسی، فرهنگی، نظامی و لطایف الحیل در تعیین سرنوشت مردمانی که با نام سرزمین های اشغال شده و مستعرات یاد شدند، اثرات وخیم و دیرپای بر جای نهاد. میشود گفت سود آوری برای سودجویان و دردها و رنجها و مصیبت های که برای بسیاری از مردمان کشور های استعماری شناخته شده نیست بر مستعرات تحمیل گردید.

وقتی اروپا برای تحقق آرزو های سود جویانهء این نظام آماده میشد، حوادث و رویداد ها و پیش زمینه های مختلف تشتت و تشدد جنگهای مذهبی، اشرافی، دهقانی و ضد استبداد فیودالی را پشت سر نهاده و رایحه نسیم رنسانس پیکر آن را نوازش کرده بود. با آنکه چهره جنگ برای همیشه از اروپا گم نشد اما مدافعین و سیاستمداران نظام مسلط جدید به تدریج از بروز تعدد و دامنه آن در خود اروپا کاستند. جنگ میان دولت های اروپایی اگر چندبار به وقوع پیوست اما جای خود را تا حدودی زیادی به جنگ و رقابت و یا رفاقت در مستعمرات خالی کرد. پیش از هر وقت سده نزده نشان داد که مستعمرات عرصه کشمکشها و مرکز ثقل رقابت ها و رفاقت های دول استعماری شدند. در نتیجه اروپا بیشترین فشارها را بر شانه های مردم مستعمرات گذاشت و آنها را با مصایب دیگری آشنا ساخت. ازین پس، تاریخ جوامعی که معروض این تهاجمات قرار گرفتند، تاریخیست تاثیر پذیرفته و شکل یافته از این عامل. روند تبارز و حرکت رویداد های داخلی این جوامع با آنکه ویژه گیهای اجتماعی، فرهنگی و تاریخی و خاستگاه مستقلانه را نیز نشان میدهد اما عامل استعمار پس از استیلا درین جوامع در تعیین سرنوشت رویداد ها نقش مهمی ایفا کرده است. مطالعه عمومی تاریخ کشور های افریقایی، امریکای لاتین و آسیایی در سه سده پسین، ازین  تاثیر گذاری توضیح میدهد.

***

درهیمن راستا بود که پای جاده صاف کن های استعمار بریتانیا به شرق هند رسید با مراجعه گذرا به یک پسمنظر تاریخی می یابیم که سودجویان چندین کشور اروپایی هنگامی که از وسیایل پیشرفته بهره مند گردیدند، کوشیدند تا آرزوهای دیرینه و افسانه ای در باره ذخایر متنوع هند را جامه عمل بپوشانند. از میان آنها، کمپنی تجارتی برتانوی، در شرق هند ریشه گرفت و دست پرتگالی ها و سپس نفوذ فرانسیوی ها و هالندی ها را از آنجا دور کرد، به دست آوردن مواد خام ارزان به کار گماردن نیروهای انسانی با نازلترین سطح دستمزد، تخریب نهادهای تولیدی بومی، سرقت و چپاول ثروت های هند، استفاده از مردم بومی در جنگهای منطقه ای و داخلی، سرکوب خونین شورشها و توسل به خشونت های لگام گسیخته تا ضمیمه ساختن هند به پریتانیا پیش رفت. آنچه زیرنام کمپنی هند شرقی [1] تاسیس یافته بود، (1615ع) بعدتر با اعمال همه اشکال تشبثات اقتصادی، سیاسی، نظامی و شیوه های محیلانه استعماری سرانجام کاخ استعماری بریتانیا را در هند ایجاد کرد. مردم هند در فقر و تنگدستی مزید بسر می بردند و کشتی های انگلیسی سرمایه ها و ثروت های آنجا را به سوی انگلستان انتقال میدادند.

بریتانیا نه تنها بآ آن اقدامات و تشبثات اشک و اندو بیشتری را بر دیده و دل مردمان هند نشاند، بلکه با توجه به کوششهای حریصانه اوضاع منطقه را درکل با هدف حفاظت از مستعمره اش هماهنگ ساخت. از همین روست که اگر در جبین تاریخ پرزحمت و اشک آلود هند برتانوی وضاحت آثار امواجی را می توان دید که حکایتگر بردن کشتی های انگلیسی با بارهای از شیره جان مردم هند به سوی انگلستان است، حکایتگر ناگواریها و ستم ها و اثرات دیرپایی در حیات کشور های مجاور هند نیز میباشند.

نخست سیر نفوذ استیلایی را که بریتانیا در هند طی کرد، به صورت اجمالی نگاه می کنیم و سپس به تشبثاتی که برای محافظت هند در امور داخلی کشور های ایران و افغانستان به عمل آمد می پردازیم:

انگلیسها در سال 1516ع، زیر نام دادوستد تجارتی با دولت مغلی هند هیأتی را تحت ریاست سرتوماس به عنوان سفیر جیس اول پادشاه انگلستان به دربار جهانگیر فرستادند آن هیأت توانست امیتاز تاسیس کمپنی هند شرقی را حاصل کند. در زمان شاه جهان 1632ع، اجازه گرفتند که در سواحل هندوستان به تجارت مشغول باشد. سران کمپنی متمم کار و کوششهای اقتصادی به تدریج قوای نظامی نیز فراهم آوردند که با بهره مندی از نیروهای بحری انگلستان، رقیب پرتگالی را که پیشتر پایش به هند رسیده بود، در در دریای اطراف هند شکست دادند. شاه جهان نیز طی جنگی به پرتگالی ها حمله کرد که آن عمل مایه خشنودی برتانوی ها بود. زیرا با استفاده از چنان اختلافی، برتانوی ها خود را دوست نشان داده و به نزدیکی مغولان هند منتج شد. توفیق تدریجی کمپنی به تلاش های انحصاری نفوذ برتانوی ها کمک نمود. شایان یادآوری است که امکانات بریتانیا در هند تا بدانجا رسید  که وقتی پادشاه انگلستان با کاترین پراکنزا شاهدخت پرتگالی ازدواج نمود، خانواده سلطنتی پرتگال، بمبیی (شهر معروف هند) را به عنوان جهیز دختر خویش به پادشاه انگلستان داد. پادشاه انگلیس بعد ها بمبیی را به کمپنی هند شرقی فروخت.

چند دهه بعدتر، کمپنی هند شرقی راه غلبه نظامی و جنگ در برابر نیروهای دولت مغولی درپیش گرفت. اما به دلیل وجود مقاومت علیه اعمال کمپنی نتیجهء دلخواه بدست کمپنی قرار نگرفت. کمپنی از اوضاع اطلاعات بیشتر به دست می آورد و به معرض استفاده قرار داد. از جانب دیگر از آنجایی که دولت فرانسه نیز امکاناتی را در هند برای خویش فراهم آورد بود؛ انگلیسها فعالیت های رقیبانه را علیه آنها سازمان دادند. در نتیجه جنگهای میان آنها صورت گرفت و مناطق کنترول فرانسوی ها به آتش کشیده شد.

انگلیسها در رابطه با اختلافات داخلی زمامداران محلی روش محیلانه و استفاده جویانه را در پیش گرفته بودند. هنگامی که متوجه می شدند که منازعات داخلی، منطقه یی ویا مشکل جانشینی قدرتمندی در شرف تبارز است، معیار نزد شان این بود که کدام نیرو از طرفین با آنها روابط حسنه دارد. در نتیجه آن نیروی طرفدار مدارا و سازش را در معرض پشتیبانی تسلیحاتی و مادی قرار میداند. این تشبث و مداخله آنها به جایی رسید که بعدها «نواب» ها به موافقت آنها تعیین می شدند.

در سال 1764ع که بخشی از هند در انقیاد آنها بود، در همین سال دهلی نیز باجگزار گردید. در آواخر سده هژده، اداره مناطق اشغال شده را رسما به عهده داشتند و امور نظامی، اداری مالیاتی در کف آنها قرار داشت. جمع آوری ثروت، بکار انداختن سرمایه و انتقال آن به انگستان را پیشتر جلب نمود. در نتیجه فرمانروای هند از لندن تعیین و به هند اعزام گردید.

اعمال انگلیسها در هند با مقاومت مردم هند مواجه بود. مقاومت های جانبازانه ای از طرف سکهـ ها، مرهته ها، از طرف حکمران میسور (حیدرعلی) و ده ها مورد دیگر سرزد. متاسفانه به دلیل فقدان تمرکز عملیات، پیروزی های لازم به دست ایشان نمی رسید. در مقابل، انگلیسها ابتکارات بیشتری را در دست داشتند. آنها از اختلافات داخلی مخالفین خویش بهره می گرفتند. عناصر ضعیف النفس و خود فروش را در معرض استفاده قرار میدادند و قیامها را با سرکوبی های خونین پاسخ می گفتند. این نوع عملکرد ها همواره به عنوان نصب العین حکومت داری زمامداران هند برتاینه  باقی ماند. جواهر لال نهرو در باره سیاست آنها در هند و شیوه های چند بعدی آنها مینویسد:

«هاستینگس (نخستین فرمانروای کل بریتانیا در هند) سیاست نگهداشتن شاهزادگان و امرای هندی را در تحت حمایت و کنترول بریتانیا و به صورت عروسکهای دستنشانده شروع کرد. بنابرین ما وجود گروه کثیری مهاراجه ها و نواب های پر زرق و برق و تهی مغز هندی را که به روی صحنهء هند می خرامند و سروصدا های فراوانی در باره خود راه می اندازند، مدیون او هستیم.» [2]

 

در پایان سده هژده انگلیسها بر بخش قابل ملاحظه خاک هند حاکمیت یافته بودند. تزویر سیاست کردن های شکسته، ظرافت های دپلوماتیک، دادن تحفه، رشوه، و کاربرد خدعه و نیرنگ، جلب دوستی عناصر ضعیف النفس و ایجاد تفرقه همه و همه کارساز و موثر بودند. قدرت سرمایه مالی و نیروی قهار نظامی حافظ آن، زمینه های مساعد داخلی، و آشفته گی های سیاسی که حملات نظامی از سوی شمال آن را تشدید میکرد، بیشتر و به کمک اشغالگران برای نیل به اهداف استعماری می شناخت.

پس از آن نوبت جدی تر برای اتخاذ سیاست های استراتیژیک (رهبردی) به منظور نگهداری آن مستعمره فرار رسید. بریتانیایی ها بدان محتاج بودند که به دورادور هند، خط حفاظتی بکشند و در تابعیت ازین احتیاج استعماری به سوی قلمرو های دیگران نیز تدارک تاختن گرفتند.

 

نگاهی گذرا به وضع عمومی هند:

 

لاشخواران گرسنه و حریص در انتظار آشفته گی ها بودند و آشفته گی ها هم در آن زمان کم نبود. (نهــــرو)

  

مقارن اوضاع و احوالی که انگلیسها به سوی شرق در حرکت بودند، و به تسلط تدریجی آنها منجر گردید، وضع داخلی در هند، در دارنده آشفتگی های مساعدی بود که به اهداف تجاوزی کمک میرسانید.؛ مثلأ، اگر دوران اورنگزیب (1659- 1707) عیسوی را در نظر بگیریم، وضع اجتماعی و سیاسی در ناهنجاری ها و پراگنده گی های سیاسی، روبه ضعف نهادن حکومت مرکزی، تنش های مذهبی، فرار قدرت های محلی از حکومت مرکزی، فقر وتنگدستی ملیونها انسان و نارضایتی مردم خلاصه تواند شد.

هندوها که اکثریت مذهبی را تشکیل میدادند، زیر فشار های طاقت فرسا بسر میبردند. تبعیض در برابر شان اعمال می گردید و ناگزیر به دادن جزیه بودند. وقتی اورنگزیب به راجپوتها حمله کرد، نارضایتی بیشتر گردید. چنین عاملی به شکل گیری ناسیونالیسم مذهبی هند و احیا گران آیین هندو کمک رسانیده؛ دستگاه امپراطوری متزلزل مغولی را که آمیخته با ظلم وستم، فساد، تحقیر و توهین بود از طریق مرهته و سکهـ ها بیشتر به انقراض و زوال کشانید. چهره تعدد مراکز را از روی وضعیت پایانی نیز میتوان مشاهده کرد:

در پنجاب و ملتان و کشمیر افغانستان ( نام افغانستان، هنوز در آن هنگام بکار نرفته بود) استیلا داشت. راجپوتان زیر ادراه شهزادگان راجپوت، آورده تحت فرمان شجاع الدوله، بهار و بنگال قلمرو نواب علی وردی، هند وسطی متعلق بدولت بزرگ مرته و شعب چهارگانه آن بود که دامنه آن از ساحل شرقی هند تا سواحل غربی کشیده میشد.

هند جنوبی تحت حکومت نظام دکن و مرکزش حیدر آباد بود. دولت سپور و سلطان مشهور آن حیدرعلی در جنوب کشور نظام قرار داشت که در شرق آن حکومت کرناتک به ریاست نواب انورالدین افتاده بود. به قول مرحوم غبار، رویهمرفته تمام این حکومات هنوز رسمأ و یا عملا تابع دولت شاهنشاهی بابری هندوستان و مرکز دهلی به شمار میرفتند.[3]

عامل حملات نادر افشار و متعاقب آن حملات احمدشاه ابدالی و فرزندش تیمورشاه در شمال هند، پیکر مقاومت هند را بیشتر به ضعف و پذیرش اثر گزاری اقدامات بریتانیه مساعد گردانید.

نادر افشار طی حملات سریع، دهلی را فتح کرد و در حالی که دستگاه دولتی و شخص محمد شاه، پادشاه دهلی در عیش و عشرت و خوشگذرانی و فساد غرق بود، نادر جواهرت و ثروت های گرانبهای را برداشت و در عین حال با قدرت و بیرحمی خون مردم را ریخت. در ارتباط خونریزی های نادر افشار دکتر محمود افشار یزدی می نویسد: "... دیوانه وار فرمان کشتار عام داد که عده کثیری بیگناهان به قتل رسیدند.... نوشته اند بقدری متغیر بود که کسی یارای نزدیک شدن و شفاعت نمودن را نداشت، در هند شنیده ام که یکی از رجال شجاعت نموده به او نزدیک می شود و این بیت را می خواند:

 

کسی نماند که دیگر به تیغ ناز کشی

مگر که زنده کنی خلق و باز کشی

 

این کشتارنادر چنان رعبت و انزجاری ایجاد کرد که شنیدم در آن نواحی وقتی میخواهند به کشتار بیرحمانه یی اشاره کنند، گویند: "نادر شاهی کرد."[4]

همچنان وی از یک مؤرخ هندی می آورد که : "ثروت گرد آمد 348 ساله در یک دقیقه دست بدست شد." [5]

به ادامه حملات نادر افشار، احمدشاه ابدالی نیز بارها به سوی هند لشکر کشید. احمد شاه مالیات "چهوته" معروف (یک چهارم در آمد) را میگرفت و حکمرانان محلی را بجای خود شان میگذاشت.[6]

احمدشاه ابدالی (تاریخ کشور ما معروف با احمدشاه بابا و یا احمدشاه درانی) برعلاوه اینکه گنجینه های افسانه ای هند را گرفت و به قندهار انتقال داد، ستون نیرومند و قد برافراشته مذهبی ـ نظامی مرهته را به سختی کوبید. معروفترین جنگ پیروزمندانهء وی در میدان پانی پت (1761ع) چنان شکستی را بر مرهته تحمیل کرد که دیگر توانی در پیکر آن به منظور مقابله با متجاوزین کمین کرده انگلیس نماند. در واقع این حملات زمینه های مساعدی را در اختیار نیروی تازه ورود و کمین کرده گذاشت. زیرا نیروی دیگری در میدان مقاومت باقی نمانده بود.

نطر به اهمیت موضوع (زیرا در کتاب های متأثر از ایده غرور آفرینی در افغانستان از گفتن آن خود داری شده است) و تأثیر منفی حملات احمد شاه به هند، خلاصه از چند ابراز نظر برخی از مؤرخان را می آوریم:

 

1-      غبار می نویسد:... حمله در قلب هند با مصرف خون هزاران نفر افغان و هندوستانی، برای درهم شکستن قوای ملی مرهته، کار خطرناکی بودو و هیچ نوع ارتباطی با منافع افغانستان ویا هندوستان نداشت. نتیجه این فتح درخشان در واقع عجله برای برداشتن سنگ بزرگ از دم راه استعمار انگلیس بود... پس راه نفوذ استعمار بازتر شد...«افغانستان در مسیر تأریخ، ج اول، ص 359-360».

2-      فرهنگ: انگلیسها از درهم شکستن قوه نظامی مرهته تا حدی مستفید و کار اشغال قسمت های مرکزی و غربی هند برایشان آسانتر گردید... جنگ پانی پت بجای آنکه سلطه افغانان را در هند تقویت نماید، عمر آن را کوتاه تر ساخت...«افغانستان در پنج قرن اخیر، ج اول، ص 130».

3-      پوهاند ضمیر صافی: گرچه وی (احمدشاه ابدالی) خواستار آن بود تا پادشاه مغولی را برسر جایش قایم بدارد، (اما) نه تنها افغانها فدای این آرمان بی حاصل گردیدند... (بلکه) انگلیسها تمام هند را آهسته آهسته در حلقوم خود فرو بردند...«تاریخ افغانستان، 1987، ص 23».

4-      اصغر بلگرامی: احمدشاه ابدالی تا آنجا که برایش مقدور بود مانند اسلافش در غارت و چپاول کوتاهی نکرد و این کشور (هند) را به خرابه مبدل کرد. جنگ پانی پت زمینه گسترش تسلط انگلیسها را در سرزمین هند مساعد گردانید. «افغانستان و هند برتانوی، صص17و 19، ترجمه عبدالوهاب فنایی، اکادمی علومف 1361 ش».

5-      فریه Ferier : جنگ پانی پت یکی از عواملی بود که امپراتوری مغولی را بزودی ضعیف ساخت. «تاریخ افغانستان، لندن 1858، ص 94 ».

6-      گوندا سنگهـ: تاثیر بزرگ پالیسی عدم خود خواهی احمدشاه بطرف تاج و تخت هند، زمینه را برای توسعه و نفوذ بریتانیا، در منطقه شمال غرب، به دهلی و همزمان به پنجات و سرحد آنطرف کوه های خیبر؛ مهیا گردانید. «احمدشاه درانی، ص 346-384».

7-      فریزر تتلر: بدون شک شکست پانی پت بعدأ زمینه را برای توسعه نفوذ بریتانیا مساعد ساخت. «افغانستان، اکسفورد، 1950، ص 64».

8-      ارنولد فتچر A. Fietcher : افغانها، جز افتخار و چور چپاول و غارت، چیز دیگری کمایی نکردند. ... نتیجه جنگ آن بود که قدرت افغانی به اوج خود رسیده و ازین تاریخ به بعد، ضعف و زوال آن آغاز گردید. «افغانستان چار راه فتوحات، یونیورستی کورتل، 1965، اکسفورد 1950، ص 64».

9-      دوپری Dupree : شکست مرهته ها زمینه را مساعد ساخت تا انگلیسها به عنوان یک قدرت بزرگ در هند عرض وجود کنند...«افغانستان، 1978، ص 328».

10-  دادول ولسلی هیک: جنگ پانی پتف زمینه مداخله انگلیسها را مساعد ساخت. «تاریخ هند، یونیورستی کمبرج، ص 426».

11-  ماجومدار Majumdar : احمدشاه در جنگ پانی پت، بدون غنیمت و تاراج و پرستیژ، چیز دیگری کمایی نکرد. «تاریخ و کلتور مردم هند، بمبئی، 1977، ص 196».

 

در چنان اوضاع، این انگلیسها بودند که به تدریج و در آغاز «با آهستگی و هوشیاری قدم به درون هند نهادند و در حالیکه دیگران بر سرحکومت با یکدیگر در منازعه و زدو خورد بودند، غنیمت اصلی را به چنگ می آوردند و می ربودند.

 

 

او را (انگلستان) بلعیدن دویست ملیون نفوس و آشامیدن آبهای گنگ و سند سیر نکرده، بلکه دهن گشوده که بقیه دنیا را بخورد.

سید جمال الدین افغانی [9]

  

امیر دوست محمد خان

 

 

  

 

توجه استعمار به سوی ایران و افغانستان

 

هرچند توجه انگلیسها به سوی قلمروی که بعدها ایران نامیده شده، به دوره ارغون شاه نواسه هلاکو خان به اواخر سده هفتم هجری بر می گردد، اما انگیزه دوره یی که با ویژه گیهای استعماری و با هدف مشخصتر حفاظت هند نشانی می شود، مقاران پایان سده هژدهم است.

گفته شده است که در زمان پادشاهی ادوارد اول در انگلستان، در دوره یی که حکومت ارغون در خراسان زمین، جاری بود، انگلیسها به منظور جلب دوستی سلاطین مغول و کسب پیروزی در جنگهای معروف دوصد سالهء صلیبی به تامین رابطه با ایران اقدام کردند. در عهد شاه طهماسب صفوی (970 قمری مطابق 1562 میلادی) ملکه انگستان پیامی به دربار صفوی ها فرستاد. اما شاه طهماسب او را به دلیل تعصبی که علیه دین مسیحی داشت با اهانت اخراج کرد. [10]

اما مقارن پایان سده هژدهم، نیازهای استراتیژیک و استعماری، با امکانات دیگری گسیل هیأت های را در دستور کار هند انگلیسی قرارداد.

در خلال چند سال از شروع سده نزدهم چندین هیأت به سوی ایران، افغانستان و پنجاب که تحت لوای «رنجیت سنگهـ» بود روانه گردید. نخست، انگلیسها در اندیشهء جلوگیری از حملات زمانشاه به هند افتادند. برای این منظور مهدی علیخان (ملقب به بهادر جنگ که از معروفترین رجال هندوستان و دوست انگلیسها بود) را به دربار قاجار ایران فرستادند تا به مهارت شاهء ایران را علیه زمانشاه برانگیزد.

«شاه ایران را حاضر کند تا به افغانها حمله نماید و به این وسیله خیال حکمرانان انگلیس را که در هندوستان استیلا پیدا کرده بودند راحت و آسوده کرداند.... مهدی قلی خان می گوید: من غیر رسم از فجایع و قتل و غارت افغانها در لاهور شرح مفصلی بیان نمودم و مخصوصأ گفتم هزاران سکنه شیعه آن نواحی از ظلم و تعدی افغانها متواری شده به ممالک کمپانی شرقی هندوستان انگلیس پناهنده شده اند و علاوه نمودم که اگر پادشاه ایران قادر است از تجاوزات پادشاهً افغان جلوگیری کند، به خداوند لایزال و عالم انسانیت هردو خدمت کرده است و می گوید من سعی نمودم پادشاه ایران، وسایل حرکت محمود شاه افغان و فیروزشاه افغان (فیروزالدین) را که هردو برادر های پادشاه افغانستان بودند زوتر فراهم آورد. این دو برادر به پادشاه ایران پناهنده شده بودند که مساعدت شاه ایران را جلب نمایند تا به کمک او به برادر خودشان زمانشاه غلبه کنند.» [11]

برعلاوه موفقیت دیگری در برابر فرانسوی ها به دست آورد و پای نفوذ آنها را از ایران کوتاه کرد. این نماینده مؤفق انگلیسی توانست شاه ایران را به سوی آرزوهای هند انگلیسی جلب کند. توفیق او خاطر جمعی بس بزرگی برای آنها بود. شاه ایران فرمان داد که هر وقت فرانسوی ها به خاک ایران پای بگذارند، توقیف و حبس شوند. و در رابطه با افغانستان، مشغله و دردسری برای زمانشاه پس اطلاع انگیسها از طرح ناپلینون برای رسیدن به هند؛ هیأ ت دیگری تحت ریاست سرجان ملکم به ایران فرستاده شد.

(دسامبر 1800 ع) سرجان ملکم معاهده یی را در پنج ماده با دولت ابدالی ها به جای خراسان که قبلا در برخی اسناد مروج بود به کار رفتو ادامه یافت. مواد معاهده در ضمایم ملاحظه می شود.

چند سال بعد (1808 ع نماینده یی بنام مستر چارلز متکالف Mr. Charles Metcalf  نزد رنجیب سنگهـ زمامدار پنجاب فرستادند و او را با لطایف الحیل مشهور به عنوان دوستی که در موقع ضرورت، و مداخلات زمامداران افغانستان در هند، در معرض استفاده باشد، تطمیع کردند.

در آن زمان که آوازه گیتی ستانی ناپلیون دیکتاتور فرانسه با پیروزی های پیهم در اروپا و خصومت اش با انگلستان شهرت یافته بود. ناپلیون طرح رسیدن به هند را نیز داشت. و سعی داشت با مشارکتت روسیه و ایران به سوی هند راه شکست انگلیسها و استیلای فرانسه را هموار کند. انگلیسها به سراغ راه های جلوگیری رفتند. پس از توفیقی که در ایران بدست آوردند، افغانستان که در شمال قرارداشت و نقش آن به عنوان دروازه عبور به سوی هند شناخته شده بود، در برابر این بلای چپاولگر و افزون خواه کمپنی هند شرقی بیشتر جلب توجه کرد.

بیشتر گفتیم، انگلیسها با توجه به سوابق حملات ایرانی ها و افغانها به هند، به منظور محافظت راه های عبور به سوی مستعمره و لقمه چربی که به دست آورده بودند، بیشتر در خیال افغانستان افتادند. اگر نخستین گامها سیاست کاربرد خنجر از کنار غرب از سوی ایران و بهره گیری از تمایلات قدرت طلبانه فرزندان تیمورشاه بود که مهدی قلی خان هندی وابسته به انگلیسها توفیق آن را حاصل کرد؛ گام بعدی، برای دریافت اطلاعات بیشتر در باره افغانستان و گشانیدن شاه افغانستان در مسیر تحقق سیاست ها و منافع انگلستان، برداشته شد.

روی این منظور نخستین هیات رسمی انگلیسها از هند در سال 1809 ع، به منظور دیدار با شاه شجاع روانه پشاور شد که شاه در آنجا بود. مونت استورات الفنستن Mount Stuart Elphinstone  که بعدها گزارشهای خویش را در خلال کتابی بنام "بیان سلطنت کابل" نوشت، ریاست این هیأت را داشت، وی می نویسد:

«یک سال در کار سفر به دربار شاه کابل سپری شد. یکسال هم تا انحلال هیأت گذشت. در تمام این مدت به گردآوری اطلاعات پرداختیم که برای حکومت بریتانیا سودمند می نمود. » [12]

از اطلاعات گردآوری شده و یادداشت های تجسسی نامبرده هنگام مکث به احوال شاه زمان برمی آید که نیات رسیدن به سوی قلمرو آن وقتهء تحت حاکمیت نواسه های احمدشاه را با وجود کشمکش های داخلی، به منظور پیشروی های بیشتر، جدی تر درنظر داشتند. از گزارش های او نیز معلوم می شود که چندسال پیش، انگلیسها هراسی از زمانشاه داشتند که مانند اسلافش به هند هجوم خواهد آورد. وی می نویسد:

«روز دهم ژونیه شاه زمان را ملاقات کردیم، علاقه ما به دیدار پادشاهی که روزگاری آوازه اش در ایران و هند پیچیده بود، کم نبود.»[13]

همچنان الفنستن نامبرده با استفاده از کتاب تاریخ شخصی بنام الکساندر که جریانات قدرت طلبی، فرزندان تیمورشاه را بعد از مرگ او نگاشته است، می نویسد:«چنین می نماید که شاه زمان با ایمن شدن از رقیبان عزم لشکر کشیدن به هند داشت. این عزم را شهزاده میر حسن بخت که در روزگار تیمور از دهلی به کابل گریخته بود، و سفیران تیپوسلطان تحریک و تقویت می کردند، تیپوسلطان، به شرط حمله بریتانیا وجه گزافی نثار شاه کرده بود. در دسامبر 1793 ع  شاه زمان به پشاور رفت و تصمیم داشت بیدرنگ به هند حمله کند. اما اندیشید که قلمرو خودش هنوز آرامش کامل نیافته و لشکر کشی به خارج مناسب نیست. و از تصمیمش منصرف گردید.»[14]

چنانکه می دانیم، نگرانی ها و درد سرهای جدی همایون، محمود و فیروزالدین برادر اندرهای زمانشاه و تحریکات مؤفقانه انگلیسها که برای این برادران عقبگاه جبهه یی را در ایران فراهم آورده بود، توانمندی لشکرکشی زمانشاه را مانع می شند.

همین گزارشگر متجسس فرنگ چند جای دیگر نیز سخن از نگرانی ها از ناحیه شاه زمان  و در واقع سخن از تصمیم آماده گی های انگلیسها برای دست درازی به افغانستان دارد، نگاه کنیم:

«نقشه شاه زمان برای تسخیر هند همان نقشه احمدشاه بود... اوضاع امور را تخست نیروهای که مورد تهدید قرار گرفته بودند، دریافتند. مرهته بدرستی ترسیده بود، تدارک دفاعی اندکی گرفته بودند و چشم امید به یاری همسایگان داشتند. حکومت بریتانیا تدارک جدی تری گرفته، سپاه نیرومندی را به انوپ شهر Anopsheher فرستاد امروز متحد خویش (نواب وزیر) را حفاظت کند.!!»[15]

با تمام نگرانی های که انگلیسها در هند از ناحیه حملات احتمالی زمانشاه به هند ابراز داشته اند، اطمینان آنها از ناتوانی زمانشاه برای حمله به هند بیشتر بود. «کپیتان ملکم انگلیسی به ویلسلی گورتر جنرال انگلیسی چین نوشت:

«مطئن باشید که قبل از شروع برسات، شاه زمان هیچگونه اقدامی در هندوستان نخواهد توانست، اگرچه زمانشاه قوت مداخله درهندوستان را داشته باشد هم فرصت این مداخله را نخواهد یافت. و به کمک خداوند (تبصره غبار: آقای کپیتان گویا یک عیسوی راسخ العقیده یی بود) برای چند سال دیگر زمانشاه آنقدر بخود مشغول خواهد ماند که به هیچ چیز دیگری مجال تفکر نخواهد یافت....»[16]

واین کپیتان سرجان ملکم Sir John Malcolm همان شخص زرنگ و کارکشته یی بود که در دشوارترین روزگار سیاسی و نظامی انگلیسها در اروپا در ادامه مؤفقیت های مهدی علی خان، توانست دولت قاچار ایران را بار دیگر آله دست خود نگهدارد. پیروزی سرجان ملکم نه تنها زمینه های مساعد در دربار قاچار مساعد گردانید، بلکه مصداق این سخن فردوسی نیز بود که:

 

فرستاد باید فرستــــــــــــــــاده یی

درون پر ز مکر و برون ساده یی

فرستاده بایـــــــــــــــد که دانا بود

به گفتــــــــــــــــن توانا و بینا بود

 

پیداست که این رویداد های مصیب آور در افغانستان بود که دپلوماتهای بریتانیا چنان امیدواری های را داده بود. فعالیت های فرسایئده سلطنت طلبانه فرزندان تیمورشاه زودتر از آن دست افغانها را از شمال هند کوتاه کرد که انگلیسها سرگرم جستجوی راه های مقابله با آن بودند. در متن چنان زمینه های مساعد، برنامه ها و پیشگویی های ملکم صحیح از آب بیرون آمد. و چنانکه تاریخ هجوم به افغانستان گواه است و در صفحات بعدی آن را بیشتر خواهیم دید، انگیزه نخستین دفاع از هند، و تحت نظارت داشتن افغانستان برای آنها عملی شد. گام های نخستین طی مسافرت الفنستن و بستن قراردادی گذاشته شد. الفنستن نه تنها به شناخت امور افغانستان و جلب شاه شجاع و درباریان مشغول بود بلکه تعهدات دلخواهی را نیز با زمامدار افغانستان بست که نخستین تعهد میان انگلیسهای هند و افغانستان است. مقدمه و مواد تعهدات را در پایان می آوریم:

 

مقــــدمه

 

از آنجایی که مابین دولت ایران و فرانسه طرح اتحاد و اتفاقی ریخته شده است که مملکت اعلیحضرت پادشاه درانی حمله کنند و مقصود اصلی آنها حمله به دولت انگلستان در هندوستان می باشد، لهذا جناب مونت استوارت الفین استون از طرف جناب اشرف لره مینتو فرمانفرمای کل هندوستان، که دارای اختیارت عالیه در تمام امور کشوری و لشکری و سیاسی متصرفات انگلیس در کمپانی شرقی هندوستان می باشد، به عنوان سفیر فوق العاده به دربار اعلیحضرت مأمور شده است به این مقصود که با وزرای اعلیحضرت پادشاه افغانستان توافق حاصل نموده و وسایل حفظ و دفاع مملکت جانبین را در مقابل حمله و هجوم احتمالی ایران و فرانسه به افغانستان و ترتیب دهند.

از آنجایی که سفیر فوق العاده انگلستان افتخار شرفیابی به حضور اعلیحضرت پادشاه افغانستان را حاصل نموده، و منظور اصلی مأموریت خود را که مبتنی بر اساس دوستی و حفظ منافع طرفین است به عرض رسانیده، اعلیحضرت پادشاه که به مزایا و امتیازات این اتحاد و اتفاق بین دو دولت پی برده اند، وزرای خود را مأمور ساختند که با سفیر فوق الذکر داخل مذاکره و مشورت گردیده و یک اتحاد و دوستی در تتحت مواد و شرایط معینی طرحریزی نمایند.

بنابرین، وزراء اعلیحضرت پادشاه افغانستان با سفیر مذکور پس از شور و مطالعه موافقت حاصل نموده شرایط را تصدیق نمودند و به مهر اعلیحضرت ممهور گردید. رونوشت آن توسط سفیر فوق العاده انگلستان برای فرمانفرمای کل هندوستان فرستاده شد. اینک فرمانفرمای کل هندوستان بدون هیچ تغییر و تبدیلی مندرجات آن را قبول نموده و آن را به مهر و امضاء اولیای امور دولت انگلستان در هندوستان رسانیده و خود امضاء نموده عودت داده اند.

تعهدات دو دولت برطبق مواد این قرارداد در حال حاضر و برای همیشه ترتیب آن داده شده و معین گردیده و هردو دولت همیشه آن را رعایت نموده بدان عمل خواهند نمود.

این است مواد و شرایط:

ماده اول ـ نظر به اینکه دولتین فرانسه وایران بر ضد حکومت کابل وارد عقد قراردادی شده اند، چنانچه اگر آنها بخواهند، از داخل متصرفات پادشاه کابل عبور نمایند، خدمه درگاه کیوان شکوه شهریاری راه عبور آنها را قطع خواهند نمود ویا تمام قوا برآنها خواهند تاخت و به جنگ علیه آنها خواهند پرداخت و با مدافعه کامل هرگز اجازه نخواهند داد، ایشان به هندوستان انگلیس راه یابند.

ماده دوم ـ هرگاه دولتین فرانسه و ایران در تعقیب عقد قرارداد خود قصد نمایند با نیت خصمانه وارد مملکت پادشاه کابل شوند، دولت انگلستان با کمال رضایت خاطر به دفع آنها مبادرت خواهد نمود و برعهد خود می شناسد که مخارج قشون کشی فوق را در حدود قوه و استطاعت خود تادیه نماید. مادامیکه آتحاد دولتین فرانسه و ایران به قوت خود باقی است این مواد قرارداد نیز مابین دولتین انگلستان و افغانستان باقی و برقرار است و هردو دولت به مدلول آن عمل خواهند نمود.

ماده سوم ـ دوستی و اتحادی که اکنون طرح آن ریخته شده برای همیشه باقی و برقرار خواهد بود و بین این دو مملکت حجاب تفرقه و نفاق از میان برداشته شده و هیچیک از طرفین در امور داخلی مملکت دیگری مداخله نخواهند کرد و پادشاه کابل به هیچیک از فرانسویان اجازه ورود به قلمرو حکمروایی خود نخواهند داد.

خادمین وفادار مملکت در این عهدنامه مؤافقت نمودند و تشریفات تصدیق و امضای آن انجام گرفت این سند به امضاء و مهر فرمانفرمای  کل هندوستان و اولیای عالی مرتبه دولت انگیس رسیده است.

به تاریخ 17 جون 1809 مطابق ربیع الثائی 1224 هجری [17]

 

درینجا درپی آن نیستیم تا برعلاوه شناسایی انگیزه های هیـأت انگلیسی، مهارت و سطح بالای بهره مندی آنها را از دپلوماسی و بی بهره گی جانب افغانستان را برشمریم. بهتر آن تواند بود تا قراردادهای به عمل آمده از طرف افغانستان با سایر کشورهای جهان در تحت بحت و نقد ویژه یی قرار بگیرد. در آنصورت معلوم میشود که در اکثر موارد، زمامداران افغانستان زمینه های فریب خوردن داشته اند و نماینده گان استعمار با بهره مندی از قدرت زور خویش، قراردادهای تحمیلی خویش را یا با نوک برچه نوشته اند ویا اینکه با پذیرش شاه و امیر وابسته و رضایت آنها، به آرزو های خویش رسیده ا ند.

اما تشخیص لزوم دیدهای جانب انگلیس و شیوه یی را که با جانب افغانستان درین تعهد اتخاذ کرده سزاوار مکث مختصری است. در متن تعهد دیده می شود که انگلیسها، منظوری دارند برای حفاظت هند. باوجود خاطر جمعی از ناحیه ایران و توفیق جلب روسیه و دورشدن روسیه از فرانسه که حمله فرانسه به هند نیز منتفی بود، نزد شاه افغانستان احساسی را برمی انگیزند که گویا مورد هجوم ایران و فرانسه است و باید برای جلوگیری از آن متحدی داشت. واین متحد نیز حاضر و آماده است که در کنار او باشد. مشروط برآن که به متجاوزین به هند راه ندهد که از قلمرو افغانستان به سوی هند گذر کند.

سویه سیاسی نازل شاه افغانستان و درباریان دست برسینه و بلی گوی نیز در چنان سطح بوده است که مانع طرح سوال و ایجاد شکی شود. تا به جانب انگلیسها بگویند که خوب هروقت آثار تجاوز تشخیص شد، اقدامی خواهیم کرد. ویا اینکه شما خود کشوری را گرفته اید. اما زمینه های وجود داشت که در شاه افغانستان رغبت اتکا به این متحد را برمی انگیخت. جنگ قدرت طلبی در افغانستان، فرار مخالفین شاه شجاع به سوی ایران، با چاق سازی خطرات حاصله از آن، این ذهنیت را نزد شاه ایجاد میکرد که کوشش های محمود و فیروزالدین و کامران و دیگر مدعیان تاج و تخت، همان تجاوز بیگانه نام نهادِ مقامات انگلیسی است و باید در کنار این طرف تعهد (انگلیسها)، ضمانتی برای خویش فراهم آورد.

همچنان که هنگام تعهد با دولت قاجار ایران دیدیم که در آنجا خطر جانب افغانستان را مطرح می کنند، در مقدمه و متن مواد تعهدنامه دیده می شود که به طرف افغانستان هوشداری میدهند تا در کنار انگلیسها قرار بگیرند و شرایط آنها را بپذیرد. این راه و رسم را زمامدار پنجاب و پیش از آن، هنگام استیلا در اجزای جدا افتاده قلمرو وسیع هند نیز اعمال کرده بودند. والی و زمامداری را از دیگری می ترسانیدند و به سوی خویش جلب میکردند. و با مشاهدهً جنگ های داخلی و اصطکاکی که در عاقبت کار، ضعف و ناتوانی مزید آنها را همراه میداشت، همه را از میان برمی داشتند. نقص ماده صریح عدم مداخله که بعدها با هجوم به افغانستان صورت گرفت، بارها در اشکال مختلف در حق ایران نیز وضاحت داشته است. چندین بار انگلیسها با ایران تعهد نمودند و وعده دادند که در صورت حمله بر ایران از آنها حمایت خواهند کرد. اما هنگامی که در اروپا دست دوستی با روسیه دادند؛ و دشمنان پس از معامله یی، یار شفیق و مهربان شدند. «ایران به عنوان طعمه یی از طرف انگلیسها، پیش روسه انداخته شد.ا » سرگذشتی را که ایران در طی چند سال چنین روابط و بستن تعهدات دید، در قولی چنین بازتاب یافته است:

«ایران را روسها تهدید و تخویف نمودند. فرانسوی ها ریشخند کردند و انگلیسها هرگز حاضر نشدند که در سیاست خودشان با ایران ولو یکبار هم شده باشد با آن عادلانه رفتار کنند.»[18]

این شکایت و رنجهای ناشی از بیعدالتی، شاید جای چرا های بسیاری نداشته باشد. زیرا جلب منفعت اقتصادی و کسب ثروت، در دستور کار بود. و آن خواستهء کاربرد نیرنگ و ریختن خون بسیاری را خواسته است. مهم این است تا دریافته شود که برعلاوه رهبردهای مؤثر استعماری، تفرقه اندازی منطقه ای و مستعمره سازی، کدام زمینه ها و حال و احوال و اوضاعی بوده است که این خواسته های از بیرون آمده را قرین پیروزی و افغانستان و همه جوامعی را که معروض تجاوز و اشغال بودند به شکست واداشت و به گلیم سیه روزی نشاند.

روی این منظور ضمن مکثی بر امکانات و مهارت های لازمه سیاسی استعمار انگلیس، به بستر مساعد داخلی ـ منطقه ای و زمینه های وابسته ساز داخلی اشاره می نماییم.

 

زمینه های رهبردی تدارک حمله به افغانستان

 

انگلیسها بار نخست درسال 1839ع به افغانستان حمله نظامی کردند. با آنکه دولتمردان و تاریخنگاران وابسته به استعمار همواره ادعا داشته اند که به منظور رفع خطر دست درازی روسیه تزاری و فرانسه به سوی هند، به چنان عملی به افغانستان دست یازیده اند؛ اما حتا صرفنطر ازین استقلال استعماری که خاستگاه تجاوزکارانه دارد، آن عمل تجاوزی بستن حلقه زنجیری بود که در حلقات پیشین در منطقه بسته می شد. در واقع نه به عنوان واکنش علیه روسیه و فرانسه بلکه حرص و آذ بهره کشی و ملزومات استعماری در منطقه بود که پای تجاوز به افغانستان را درمیان آورد. ازین رو علایق بریتانیا به اشغال ویا زیر سلطه نهگداشتن افغانستان پیش از آن به یک ضرورت تبدیل شده بود که زنگ خطر روسیه به سوی افغانستان ویا ایران به صد در آید.

دست اندازی روسها و انگلیسها به سوی ایران و افغانستان، چهره واضح از رقابت ها و کشمکش های آشکار و پنهان و مواردی از سازش های رفاقت آمیز را نشان میدهد.

رقابت های روس و انگلیس در منطقه، روابط و ضوابط جدید و مورد نیاز استعمار را بوجود آورد که تاثیر پذیری های هرکدام موضوع بحث های مستقل و مشخصی را در تاریخ افغانستان و کشورهای منطقه مطرح میکند. آنچه مسلم است تجاوز به افغانستان و اتخاذ سیاست ظالمانه استعمار فعل و انفعلات و زیان های جبران ناپذیر را با  خود داشت و به رشته مخاصمات طولانی و پیچیده بود. ازین رو کوشش اصلی انگلستان، مبنی برلزوم قطعی «نگهداری» افغانستان یعنی راه وصول به هندوستان بود. این موضوع خواه ناخواه ایجاب میکرد که اگر افغانستان در برابر نظریات هند واکنشی نشان ندهد، از توسل به زور علیه آن خوداری شود.

از 1832 تا 1857 انگلستان با استفاده از کلیه وسایل ممکنه، تمام کوشش خود را درین راه بکاربرد. در اجرای این مقصود آنها به تعداد مامورین خود افزودند. در تحریکات داخلی شرکت کردند و حتی درسال 1838 ایران را تهدید به دخالت نظامی کردند در همین سال با افغانستان جنگ نامؤفقی را به راه انداختند...[19]

به منظور تحت سیطره در اوردن افغانستان، جنگ جویان ماجواجو و امتیاز طلب نظیر لارنس چنین نوشتند:«چنانچه اقدامات احتیاطی شدیدی اتخاذ نشود، طولی نخواهد کشید متوجه خواهیم شد چند جنرال جاه طلب روسی با چند شاهزاده هندی بی آرام ویا ناراضی ارتباط برقرار کرده اند.» [20]

نشان دادن تهدید روسیه تزاری، یکی از سرخط های همیشه گی سیاست منطقه ای لندن و دهلی بود. حکومت لندن، برای حفاظت هند اشغالی، به سیاست تبلیغاتی متوسل شده بود که اشغال افغانستان را توجیه کند.!! القا چنین ذهنیت در زمامداران جاه طلب و مردم افغانستان در مرکز توجه آنها قرار داشت. در حالی هند برای انگلیسها اهمیت حیاتی داشت، و از عدم رسیدن پای روسیه به هند میتوانستند مطمین باشند. اما هرگز بی اطمینانی و عدم اعتماد در برابر مسکو را فراموش نمیکردند. طعمه های بسیاری از مناطق وسیع هم سرحد، برای روسیه تزاری در سرراه نهاده شده بود که عدم اشغال آنها از طرف انگلیسها، خود حاکی از رفاقت و تقسیم مناطق بود، اما با آنهم همواره تهدید روسها برای افغانستان گپ میزدند.

آن مناطقی را که روسها قدم به قدم اشغال کردند عبارت بود از تاشکند، خوقند ،سمرقند، بخارا، خیوه...

روسیه تزاری متاثر از همان سیاست دارنده مدوجذر با انگلستان، قسمت های را خاک ایران را گرفت و قرارهای خفت باری را برابران تحمل کرد.[21]

بازتاب همان روابط دو کشور بزرگ بود که قراردادهای ایران ـ انگلیس، انگلیس ـ افغانستان تحمیل شد.[22]

از جانب دیگر، پیروزی سیاست انگلیس در اروپا، امتیازی را در دست بالا داشتن لندن نهاده بود که هرگاه پله اختلاف میان ماسکو و لندن بالا میرفت لندن در جبهه آرایی و زیر فشار قرار دادن ماسکو پیروزی بدست می آورد. باری هم که جلوه های از طرح اقدام مشترک روسیه، فرانسه، ایران و افغانستان به چشم خورد، مرگ مرموز امپراطور روسیه، ضربهء بود که اخلاف آو آن را نمی توانستند نادیده بگیرند. از جانب دیگر دپلوماسی لندن نشان داد که ابتکار عمل تاثیر گذاری برسیاست های تفرقه اگنانه ومانع شونده مخالفین و رقبا را دارد؛ مثلا: رفتن ملکم به دربار فتح علی شاه قاچار، حامل چین نیتی بود. ملکم درآن مسافرت توانست ایران را با سیاست های انگلیس نزدیک بسازد. او در آن مسافرت از زرنگی، رشوه ها، و تهدیدات کار گرفت. ایران را از آن جبهه احتمالی دور کرد که میان فرانسه، ایران، روسیه و افغانستان می توانست ایجاد گردد. برعلاوه امکاتی را برای هند بریتانیه فراهم نمود که اگر در آینده ایران با رقبای انگلیس به توافقی برسد که از خاک ایران بسوی هند کار گرفته شود. انگلیسها به ایران چنین موقعی را ندهند، و درسیاست ایران در برابر افغانستان نیز با مؤفقیت توانست منافع انگلیس را در قرارداد ایران و انگلیس بگنجاند.[23]

درین ارتباط هرات و پشاور همواره در سیاست شیطنت آمیز وسیله استفاده را داشته است.[24]

اما آنچه را سیاست های حریصانه روسیه منشا میگرفت، به تناسب امکانات اقتصادی و صنعتی و سطح مهارت دپلوماسی بریتانیا پسمانی داشت، پیشروی های تزارهای روسی بیشتر حلقات ضیعف هم سرحد روسیه را آماج حملات قرار داده بود. این دست اندازی و پیشروی در دورترین نقاط جهان نبود، طوریکه برای انگلیسها میسر شده بود، تبارزات تاریخی تشبثات استعماری روسها را در اروپا و در کشورهای امیر نشین آسیایی، به سوی جاپان و ترکیه متوان دید. که از جمله به سوی مناطق مجاور آسیایی و هم سرحد با افغانستان توفیق داشت.

اما هندوستان برای روسیه تزاری، در چارچوب حربه تبلیغاتی و زیر فشار قراردادن لندن مطرح میگردید. این دریافت مغایر موجودیت آرزهای تزارها نیست. حتا بدون تردید تزار ها نیز آرزو داشته اند که نه تنها هند بلکه بسیاری از بقیه کشور های جهان را زیر سلطه بیاورند. اما درین زمینه طرح و برنامه، پرتلاش و جدی که افغانستان را اشغال کنند و به سوی هند بروند مقام جدی در سیاست های تزاران دارا نبود. (جز آن مورد استثنایی که با مرگ مرموز امپراطور پایان یافت) همچنان محدودیت های روسیه و توانمندی رقبا بخصوص انگلستان امکانات میسر را انتها در اختیار انگلیسها میگذاشت. امکاناتی که رسیدن روسیه به هند را منتفی میساخت، همانگونه که پیشتر گفته شد، صحبت از هند برای روسیه تزاری بیشتر جنبه های مانور آمیز را داشت.

جا بجا کردن قوا در کراسنووسک و رفتن ژنرال استولیستوف به کابل (در دهه شصتِ سده نزده) نمونه های ازین مانور ها بود. ماسکو میخواست باژست ها و حرکات مانورآمیز از هند سخن بگوید و لندن را زیر فشار بگذارد، تا در اروپا دارنده امتیازی باشد.

از طرف دیگر رقابت ها و سبب شده بود که روسها نیز در نا اطمینانی بسر میبردند تا مباد پس از اشغال افغانستان، اشغالگری مناطق شمال افغانستان را تهد ید کند. یک نویسنده روسی درسال 1877 ع به موضوعی اشاره میکند که این نیات و نا اطمینانی را وضاحت میدهد:

«هرچه روسیه در آسیای مرکزی قوی تر شود به همان اندازه انگلستان، در هند ضعیف تر در اروپا سهل الوصول تر خواهد شد.» [25]

نویسنده دیگر به اسم لیدف:

«وضع ما (در مرز های ایران و افغانستان) انگلستان را مجبور خواهد ساخت که قوای نظامی خود را در هندوستان افزایش دهد و هزینه ها بیشتری متحمل شود واین قوا را به حال آمادگی دایمی نگهدارد تا بتواند تسلط خود را بر هندوستان، حفظ کند. حقیقت این است که ظاهرأ این وضع برای ما نتیجه یی را که طالب آن هستیم خواهد داشت. یعنی رسیدن به اتحاد صمیمانه یی میان روسیه و بریتانیای کبیر که هردو حریف توانمند خواهند بود.» [26]

اینکه چنین اندرزی در ماسکو طرف پذیرش بوده باشد، جای تردید نیست، زیرا سیاست روسیه تزاری دقیقأ در همان میسر اشاره شده و پیشنهادی عملی می شد. اما گویا ناصح سیاسمتداران تزاری مطلع نبوده است که در صورت افزایش مصارف دریک جنگ پردامنه و اصطکاکی، روسیه تزاری زمینه های آسیب پذیری بیشتر داشت تا انگلستان. برعلاوه انگلستان، تمامی هزینه های جنگی را بر دوش نمی کشید. هزینه های جنگی به عهده مردمان بومی بود، رقم بیشتر نیروی انسانی سپاه جنگی نیز از مردمان مستعمرات بود، نهرو می نویسد: «در حالیکه ملیونها هندی فقیرتر می شدند، هزینه جنگی که انگلیسها در هند علیه دیگران رهبری میکردند، هند می پرداخت نه انگلیسها...»[27]

نویسنده "شیپور تباهی" در ارتباط تحمیل هزینه های جنگی استعمار بریتانیا در سال های نخستین یورش و اشغال افغانستان اعتراف جالبی دارد که حاکی از تحمیل فشار بر مردم مناطق اشغال شده است، وی چنین نوشت:

«آذوقه و لوازم یک قشون و اردوی به آن بزرگی، از منابع مملکتی چنین فقیر تهیه می گردید.» [28]

در حالیکه منظور وی افغانستان اشغال شده است، بدون تردید در جنگهای فرسایشی و دراز مدت بازنده نه انگلیسها بلکه روسیه و مردمان فقیر افغانستان، هندوستان و ایران بوده اند. برعلاوه پشتوانه های اقتصادی و امکانات استراتیژیک انگلستان برای پایان بردن جنگ بیشتر بود.

با وجود چنان مانور ها از طرف روسها که گونه یی از توجیه در اختیار عمل اشغالگری بریتانیا میگذاشت، همانگونه که تاریخ دیده است، رقابت ها به رفاقت ها ویا جنگ های خونینی انجامید. بعدها از جنگ کاستند و در مناسبات رقابت آمیز ماسکو و لندن، «گنگره برلین» [29] تفاهمی ایجاد کرد که در ادامه جریانات تاریخی افغانستان، تنها ماندن و توهمات و فرار شیرعلی خان را با درنظرداشت آن میتوان بهتر دریافت.

ضمن این دیدار با تاریخ، و آشنایی با گونه های مختلف تلاشها برای استیلا در افغانستان، تذکر این مطلب که در صفحات پیشین بدان اشاره کردیم، فراموش نمی گردد که پیروزی استعمار، همواره از زورمندی و قدرت او ناشی نشده است. بلکه زمینه های شکست در داخل افغانستان، راه را برای موفقیت هموار کرد. همانگونه که در هند در یک نگاه عمومی دیدیم. در افغانستان نیز تحقق آرزوهای بریتانیه چنین زمینه های را دید و از آن به قدر کافی بهره جست.

زمینه های داخلی و مساعد برای اشغال افغانستان

از قدرت اقتصادی و نهادهای صنعتی متعمره جو برای بلعیدن مناطق بیشتر یادآوری کردیم. در کنار قدرت اقتصادی و صنعتی که بریتانیا و چند کشور اروپایی به دست آورده بودند. امکانات نظامی و ابتکارت دپلوماتیک وسایل و طرق بهتر و مؤفقیت آمیز را ممد جوابگوی های نیازهای استعماری آنها ساخت. ما اگر به وضع داخلی و مساعد در افغانستان مراجعه نکنیم و آن زمینه هایی را که از درون جامعه پیروزی های استعمار را مساعد ساخت نشناسیم، تصویر روشنی از کارگردهای قدرت و امیل استعماری و زیر سلطه رفتن افغانستان در اختیار نخواهیم داشت. با شناختن آن زمینه در واقع به این واقعیت توجه می یابیم که مقارن شروع تشبثات بریتانیا در امور داخلی و خارجی افغانستان، اوضاع افغانستان نیز مانند هند بحرانی و آشفته بود. همان اوضاع بود تشبثات بریتانیا را گستره حضور و نفوذ و تسلط روبه تزاید داد. واقعیت این است وضع داخلی افغانستان حال بدن بیمار و زخمین را داشت و آن وضع تمایلات و تشبثات استعماری را قرین موفقیت گردانید.

برای شناختن علل موجود در جامعه، آن وقته، ساخت اجتماعی و اقتصادی با ساختار قبیله یی در دروه حاکمیت احمشاه ابدالی بسیار مهم است. زیرا تشخیص همان نهاد است که پیروزی به جانب هند و ایران و عقب نشینی بعدی را به گونهء ریشه ای نشان میدهد. با آنکه وضع ناهنجار هند و ایران زمان شاهی احمدشاه و پسرش تیمورشاه این امتیاز را برای آن دو تن داشت که پیروز از معرکه بیرون شوند. اما اداره ای که نمتوانست حامل پویایی و تحرک اقتصادی و اجتماعی باشد، بحران عقب مانده گی و پس افتاده گی ها (نظامی) اگر میتوانست به عواید ناشی از چپاول هجوم به هند، امکانات دولتی برا کمک کند اما کمکی به رشد طبیعی نه نماید تا جامعه و ترقی صنعت دستی مهیا نگردد.

نگریستن ازین زاویه به ویژه گی های شکل گیری دولت با نماد احمدشاه ابدالی را چنین می یابیم که فردی مطرح و با نفوذ و دارنده امکانات اقتصادی، پس از قتل نادرافشار از طرف سران ناراضی اش، قدرت در دست داشته خویش را در قندهار مشروعیت بخشید. این نحوه کار که بنیاد دیرپای صحه گذاری به قدرت را دارد. موجد این سوء تفاهم شده است که شاهان و امیران و روسای جمهور افغانستان را گویا "لویه جرگه ها" (جرگه بزرگ) انتخاب کرده است. شیوه وستعت بخشیدن سرزمین های زیر حاکمیت و اجرای گونهء حکمروایی، بسیار به آسانی معرف حکمروایی آسیایی شرقی احمدشاه ابدالی است.

البته گفتنی است که غیر از توقع دیگری نیز نمیتوان داشت. آن بافت که تجمع قبایل و زیر کنترول آوردن آنها را با درایت شاه همراه داشت، تدوام قدرتی را که با سوکوب ها تمرکز می یافت. با تداوم همان شیوه ضمانت میکرد، منابع عایداتی آن قدرت و ضروریات اقتصادی اش بر پایه منابع مالیاتی چپاول از ناحیه حملات به هند پیروزی و پشتوانه قدرت استبداد شرقی را تضمین کرد. و برای قوی شدن بازوهای قدرت، خان سازی و خان شکنی را نیز اجرا نمود. همان بود که به کمک ملزومات حیاتی اش یعنی سرکوب های نظامی سرکشان مرکز گریز، دولت واحد و متمرکزی را تمثیل کرد. وقتی ازاین زوایه کمتر دیده شه در شکل گیری سیمای دولت احمدشاه ابدالی می بینیم، بلادرنگ، فقدان سهم طبقات را در آفرینش قدرت او از یکطرف و مافوق بودن قدر و قدرت نهاد سیاسی نظامی اش را نیز می نگریم.

در واقع می بینیم که برخلاف سیر رشد و فعل و انفعالات جوامع غربی، در افغانستان آن هنگام، طبقات اجتماعی و با رشد اقتصادی آنها موجد پیدایش دولت ویا ذخیره ها و انباشتی نبود که دورنمایی از تحول اقتصادی و طبقاتی را در چشم انداز بگذارد. و شاه نیز نماینده و وابسته به طبقه و طبقاتی نبود بلکه در فوق همه قرار داشت. با گذشت چند دهه ذخایر اقتصادی راکد در انتظار روز های مبادا برای مقابله با خطرات احتمالی و در حصار محدویت های یافت قبیله یی دست نخورده، ساکن و فاقد حداقل ظرفیت های پویایی و بی تحرک برجای ماند.

 

زمینه های داخلی و مساعد برای اشغال افغانستان

 

از قدرت اقتصادی و نهادهای صنعتی مستعمره جو برای بلعیدن مناطق بیشتر یادآوری کردیم. در کنار قدرت اقتصادی و صنعتی که بریتانیا و چند کشور اروپایی به دست آورده بودند. امکانات نظامی و ابتکارت دپلوماتیک وسایل و طرق بهتر و مؤفقیت آمیز را ممد جوابگوی های نیازهای استعماری آنها ساخت. ما اگر به وضع داخلی و مساعد در افغانستان مراجعه نکنیم و آن زمینه هایی را که از درون جامعه پیروزی های استعمار را مساعد ساخت نشناسیم، تصویر روشنی از کارگردهای قدرت و امیال استعماری و زیر سلطه رفتن افغانستان در اختیار نخواهیم داشت. با شناختن آن زمینه در واقع به این واقعیت توجه می یابیم که مقارن شروع تشبثات بریتانیا در امور داخلی و خارجی افغانستان، اوضاع افغانستان نیز مانند هند بحرانی و آشفته بود. همان اوضاع بود تشبثات بریتانیا را گستره حضور و نفوذ و تسلط روبه تزاید داد. واقعیت این است وضع داخلی افغانستان حال بدن بیمار و زخمین را داشت و آن وضع تمایلات و تشبثات استعماری را قرین موفقیت گردانید.

برای شناختن علل موجود در جامعهً آن وقته، ساخت اجتماعی و اقتصادی با ساختار قبیله یی در دروه حاکمیت احمشاه ابدالی بسیار مهم است. زیرا تشخیص همان نهاد است که پیروزی به جانب هند و ایران و عقب نشینی بعدی را به گونهء ریشه ای نشان میدهد. با آنکه وضع ناهنجار هند و ایران زمان شاهی احمدشاه و پسرش تیمورشاه این امتیاز را برای آن دو تن داشت که پیروز از معرکه بیرون شوند. اما اداره ای که نميتوانست حامل پویایی و تحرک اقتصادی و اجتماعی باشد، بحران عقب مانده گی و پس افتاده گی ها (نظامی) اگر میتوانست به عواید ناشی از چپاول هجوم به هند، امکانات دولتی را کمک کند اما کمکی به رشد طبیعی نه نماید تا جامعه و ترقی صنعت دستی مهیا نگردد.

نگریستن ازین زاویه به ویژه گی های شکل گیری دولت با نماد احمدشاه ابدالی را چنین می یابیم که فردی مطرح و با نفوذ و دارنده امکانات اقتصادی، پس از قتل نادرافشار از طرف سران ناراضی اش، قدرت در دست داشته خویش را در قندهار مشروعیت بخشید. این نحوه کار که بنیاد دیرپای صحه گذاری به قدرت را دارد. موجد این سوء تفاهم شده است که شاهان و امیران و روسای جمهور افغانستان را گویا "لویه جرگه ها" (جرگه بزرگ) انتخاب کرده است. شیوه وستعت بخشیدن سرزمین های زیر حاکمیت و اجرای گونهء حکمروایی، بسیار به آسانی معرف حکمروایی آسیایی شرقی احمدشاه ابدالی است.

البته گفتنی است که غیر ازين توقع دیگری نیز نمیتوان داشت. آن بافت که تجمع قبایل و زیر کنترول آوردن آنها را با درایت شاه همراه داشت، تدوام قدرتی را که با سوکوب ها تمرکز می یافت. با تداوم همان شیوه ضمانت میکرد، منابع عایداتی آن قدرت و ضروریات اقتصادی اش بر پایه منابع مالیاتی چپاول از ناحیه حملات به هند پیروزی و پشتوانه قدرت استبداد شرقی را تضمین کرد. و برای قوی شدن بازوهای قدرت، خان سازی و خان شکنی را نیز اجرا نمود. همان بود که به کمک ملزومات حیاتی اش یعنی سرکوب های نظامی سرکشان مرکز گریز، دولت واحد و متمرکزی را تمثیل کرد. وقتی ازاین زوایه کمتر دیده شده در شکل گیری سیمای دولت احمدشاه ابدالی می بینیم، بلادرنگ، فقدان سهم طبقات را در آفرینش قدرت او از یکطرف و مافوق بودن قدر و قدرت نهاد سیاسی نظامی اش را نیز می نگریم.

در واقع می بینیم که برخلاف سیر رشد و فعل و انفعالات جوامع غربی، در افغانستان آن هنگام، طبقات اجتماعی و با رشد اقتصادی آنها موجد پیدایش دولت ویا ذخیره ها و انباشتی نبود که دورنمایی از تحول اقتصادی و طبقاتی را در چشم انداز بگذارد. و شاه نیز نماینده و وابسته به طبقه و طبقاتی نبود بلکه در فوق همه قرار داشت. با گذشت چند دهه ذخایر اقتصادی راکد در انتظار روز های مبادا برای مقابله با خطرات احتمالی و در حصار محدویت های بافت قبیله یی دست نخورده، ساکن و فاقد حداقل ظرفیت های پویایی و بی تحرک برجای ماند.

در سطح تجاری و مسيرکه حوزه دارنده امنیت و بسیار گسترده، ایران و هند ترکستان را تحت کتنرول امپراطوری قبیله یی داشت، نیز جلوه های اندک رونماشد که نیمتوانست تحرکات طبقه، جدید ویا تحول را ایجاد کند. مراودات اقتصادی در درون خطه تحت اداره احمدشاه، در چنان سطحی از تاثیر گذاری و پیونددهنده نبود که روابط اجتماعی مردمان زیر تسلط خانها را در پیوند قرار بدهد. قدرتی که مافوق همه بود ویا امکانات مساعد شده پس از قتل نادرشاه افشار به چنگ آمده بود، با توسل به قدرت نظامی و امرو نهی فردی (شاه) وضیعتی را ایجاد کرد که از میان رفتنش را نیز منوط و مربوط به شخص شاه ساخته بود. آن نهاد بروز هرنوع درز و شکستی را در چشم انداز میگذاشت و هرج و مرج ذاتی نظام قبیله ای تحت اوامر شاه متحمل می ساخت. آنچه را که اجبارأ پس از مرگ شاه در سرگذشت و سرنوشت اخلاف او با مشابهت های اجباری بسیار که وجود داشت، تاریخ افغانستان معاصر دید.

شروع خونین حاکمیت فرزند احمدشاه (تیمورشاه) عیان ساخت که آن نظام با از دست دادن چهره ممثل و شخص مافوق قدرت، برای دسترسی به تداوم حاکمیت؛ بحران و هرج و مرجی را بایست تحمل میکرد. به ویژه که در زمان احمدشاه سایه استبداد فردی و به زیرکشیدن خانهای مقام جو از نمونه های دوران عبدالرحمن خان که تاریخ ما بعدتر دیده است نبود که عامل منافع خارجی را با ضمانت امنیت برای فرزندش جواب بگوید.

تیمورشاه و رکشاکش قدرت طلبی و اعمال نفوذ خانهای امتیازجو، اگر از یک سو توانست حدود پیشین قلمرو را نگهداری کند، از سوی دیگر با توجه به رشد پدیده نفوذ استعمار و رسیدنش در نزدیکی های گوش او، حالت غفلت و ناآگاهی در برابر جریانات و پیشامد های بعدی را داشت. ازین مقطع به بعد با وضوح بیشتر، گونه یی از صف آرایی ها در نظام را دربرابر هم می نگریم: نظام سودجو و سرزمین خواه که از رشد صنعت وتجارت برخاسته است و برای پیشروی های خویش برنامه هایی دارد و در مقابل در افغانستان، نظامی که شاهان و امیرانش، چه با انگیزه حفظ قدرت وچه با تبلور واکنش ها سنتی و شورش بیگانه ستیزی مردم، با محدودیت های شکست پذیر در ژرفنای ناآگاهی به سر می بردند.

تاثیر عمل کشاکشهای قبیله یی و محفوط ماندن آن در جامعه و هم جوشی سران قبایل با شهزاده گان تخت پرست بود که ناهنجاری روبه تزاید را حمل میکرد؛ مرگ شاهی که اداره کلیه امور به فرمان و لزومدید او مربوط بود، و اتکای اجتماعی اش نه بر طبقات بلکه گروهی از عمال مطیع قرارداشت، صورتی از بحران و تلاش شاه جدید و دستگاه جدید را با همان راه و رسم مرسوم باز می آفرید. تجدید بحران حاکمیت و بحران های ناشی از مرگ شاه و خونریزی های تکراری بعدی، از ماهیت چنان نظامی در افغانستان معاصر برخاسته است. ناتوانمندی برای رشد، و بازآفرینی بجران و دوباره کاری ساختمان دستگاه اداره جامعه بدور شاه جدید، در سیر بعدی، بخوبی جوابگوی نیاز ساختار سیاسی بود که آن نظام در معرض عقب نشینی و پس گردها و در جازده گی ها مطالبه می کرد.

در حول و حوش چنان دستگاهی، زن باره گی در کنار آن میل سیاسی و چندین همسر به مثابه یکی از لزوم دیدهای اداره جامعه با ذهنیت قبیله یی نیز هر تعویض قدرت مستبد ومطلقهء شخصی ـ خانواده گی را بار دیگر در انتظار درگیری های خونین می نشاند و ممد آشفته گی ها در مراکز قدرت می گردید. زیرا رسم برچنان شالوده، نهادینه شده بود. شاه سعی می کرد برای خود ویا فرزندانش از خانواده های بانفوذ و رئسای قبایل زمینه خویشاوندی را فراهم  کند تا در پهلوی ضرورت اداره امور، در روزمبادا و جنگها و دشواری ها به کمک او بشتابند، سران با نفوذ و رسیده در نزدیکی های فوق قدرت نیز از آن خویشاوندی بهره می گرفتند.

عدم سازگاری و رقابت ها میان سران قبایل و به ویژه هنگام جانشینی یک شهزاده بر تخت سلطنت، آفت چنین خویشاوندی ها را بر ملا میکرد. قدرت طلبی بیشتر سران با نفوذ و توسل آنها به جنگ های خونین، به ضعف کشانیدن بیشتر پیکره افغانستان و فروپاشی شیرازه  های نامستحکم جامعه را در چشم انداز میگذاشت. نمونه نخست را اگر پس از مرگ احمدشاه ابدالی با صف بندی های طرفداران شهزاده سلیمان و شهزاده تیمور می بینیم، چنین درامه بارهای دیگر تاریخ افغانستان معاصر را رقم زده است.

***

هرگاه به تاثیرات و نتایج آن همه جنگهای که به تنهایی فرزنان تیمورشاه به راه انداختند، عطف گردد، این سوال حیرت آمیز مطرح تواند بود که این سرزمین چگونه توانست باز هم نیم رمقی را در تن نگهدارد؟

باری؛ در آن اوضاع و احوال دولت نوپای قاجار ایران و هوس دست اندازی به توتهء به خاک و خون غلطیده است. دولت قاجار در حال چنان تدارکات به سرمی برد که انگلیسها با مشاهده اوضاع داخلی افغانستان خود را قرین توفیق یافتند.

برای انگلیسها فرصت خوبی نصیب گردید وقتی دیدند که محمودشاه برادرش شاه زمان را کور کرد و و افغانستان در آتش جنگ های قدرت طلبانه افتاد.

در چنان حال و احوال دپلوماسی بریتانیا نیز در منطقه بر مبنای دستاوردها و پیروزی های نظامی و اقتصادی، ابتکار عمل را در دست یافت. توفیق هیأت انگلیسی به ریاست سرجان ملکم، در دربار قاجار ایران نه تنها تسلط و اطمینان آنها را در ایران در قبال داشت و خاطر آنها را از نزدیکی ایران به روسیه و فرانسه آسوده ساخت بلکه این امیتاز را نیز برای آنها داد که وسیله استفاده از شهزاده گان و شاهان فراری افغانستان را از دست ایران به نفع خود بکار ببرند. مقامات هند بریتانوی شاهان و شهزاده گانی را که پس از جنگها به هند پناه می بردند در معرض استفاده ویا تحت نظر قرار میدادند.

 

ورود سران قبيلهً محمدزايی و تشديد قدرت فرسايی در افغانستان

 

ورود فرزندان سردار پاینده محمد خان در حریم قدرت و کارنامه های زیانمند آنها، زمینه ها را بیشتر برای میهن فرسایی در افغانستان و پیروزی انگلیسها مساعد گردانید.

درامه مصیبت بار جنگ قدرت در افغانستان هنگامی بیشتر به سود استعمار گسترده گی و پهنا یافت که شاخه های از کانون های قدرت جریان نو ظهور از پسران سردار پاینده محمد خان، در حیات سیاسی و نظامی افغانستان پا به عرصه تاثیرگذاری جدی تر گذاشتند. آنها در آغاز کار تاج بخش بودند. قدرت را با جنگ  و رهبری آن تصاحب کرده تحویل اولاد تیمورشاه که طرف حمایت شان بود، می کردند. این کار و نفوذ آنها به جایی رسید که شخص پادشاه از خانواده سدوزایی بایست دستنگر آنها  به ویژه نماد برجسته تاج بخشی! (وزیر فتح خان) بعد دوست محمد خان و وزیر محمد اکبر خان می بود. طی این دوره با تبارز کانون های قدرت چندگانه، دوره و شیوه احمدشاه ابدالی نبود که با شمشیر و تدبیر دولت مرکزی را بنیاد نهاد و تاج شاهی را برای خویش به دست آورد. بلکه سردار فتح خان پسر سردار پاینده محمد خان[30] بود که با درایت و جسارت و ماجراجویی و حمل تضاد قبیله یی، عقده و انگیزه انتقام قتل پدرش، تاج از رنگ افتاده شاهی را برای محمود ویا ملعبه دیگری بدست می آورد. در طی این دوره دیگر شاه و قدرت مندی نبود که وزیری را استخدام کند، بلکه وزیر بود که شاه را به تخت می نشاند و قدرت را عملا در دست داشت. و شخص وزیر با آنهمه تمایلات قدرت جویانه به دلیل محدودیت های امکانی و سنت حاکم، جاری وساری و پذیرفته ذهن عوام الناس که او را باغی در برابر اول الامر خواهند نامید، به تخت شاهی نمی نشست. این دوره نشاندار فروپاشیدگی نهاد سیاسی و نظام شکسته قبیله یی ـ استبدادی بود و در ضمن اهداف تنش های قبیله ای و سیر حوادث گذری بود و به سوی احیا و دستیابی مجدد آن. درینجا در باره این موضوع، اینقدر گفتنی است که آن ضوابط و روابط وزیر قدرتمند بارکزایی و شاه سدوزایی و دست نشاندهء وزیر، نمی خواست به درازا بکشد. کورساختن وزیر فتح خان و سپس قتل فجیح او، کاهش نفوذ اولاده تمیورشاه (سدوزایی ها) را تا سرحد رسیدن به بالاحصار کابل (مقرشاهی) تسریع کرد. اما از آنجایی که تعداد آنها (محمدزایی ها) نیز زیاد بود و دریافت روابط قبیله یی و مراکز قدرت خان ها پیوند های داشتند، در تزئید مراکز قدرت طلب و تشدید و دوام جنگ و تعمیق ویرانگری های اولاده تیمورشاه قدم نهادند.

بدنبال آن همه جنگهای پسران تیمورشاه و جنگهای فرزندان پاینده محمد خان با آنها؛ جنگهای داخلی و قدرت طلبانهء برادران وزیر فتح خان به شکلی بود که یکی «از دروازه های غربی بالاحصار خارج می شد، دیگری از دروازه شرقی به داخل آن پای می گذاشت.» [31]

آن وضیعت ناهنجار داخلی و خوشایند برای کمین کرده گان حرص طلب کمپنی هند شرقی راه شکل گیری وضعیت مصیبت زیادتری را برای افغانستان هموار می کرد. ورق گردانی های همان رویداد ها است که تاریخ افغانستان معاصر، نفرتی را علیه نفاق و شقاق جویی، علیه جنگهای قدرت طلبانه به بهای ویرانی داشته های ناچیز جامعه فقیر ما ایجاد می کند و برای آنانی که گوش های ناشنوا ندارند، فریاد عبرت گیری را میرساند.

 

***

 

با کسب اطلاع از آن همه جنگ و قتل و خونریزی، ویرانی و مداخله بیگانگان در حالی که می توانیم تصوری از میزان پس افتاده گی افغانستان از کاروان ترقی و تکامل بیابیم، اثرگذاری اوضاع را بر نسلی که در متن جنگ، تبعید، زندان و دیدن خدعه ونیزنگ و به عباره دیگر نسلی را که در متن حوادث تکاندهنده بزرگ می شدند، نیز درمی یابیم. اگر به دلیل معضل فرهنگی حاکم ومرسوم بودن نگارش حوادث معطوف به شاهان و سرداران از تاریخ زنده گی مردم عوام و رنج های تحمیل شده بر آنها محروم هستیم، از روی قراین و شواهد عینی تاثیرات مخرب جنگهای که در چند دهه پسین افغانستان زخمی و جنگ دیده، دیده است، می توانیم نظر قطعی و کلی را مبنی برنقش ویرانگرانه و تباهی آور ابراز کنیم. و از سوی دیگر از واری آن تاریخ پرداختهء مکرر در مکرر به جنگها، نیز ره به دریافت گوشه های از پیامد های اجتماعی و ویژه گیهای نظام قبیله ای، در تعیین شخصیت های مؤثر می بریم.

از چهره یی که میتوان با مکث روی زنده گی او چهره یی زا گرفتاری های مقطع مهمی از تاریخ افغانستان را شناخت، سردار محمد اکبرخان (مشهور به وزیر محمد اکبرخان) را انتخاب کرده ایم.

***

 

زنده گی محمد اکبرخان از مراحل چندگانه تاثیر پذیرفته است:

جنگهای قدرت طلبانه سدوزایی ها و محمدزایی ها، جنگهای داخلی محمدزایی ها (فرزندان سردار پاینده محمد خان)، تحکیم قدرت امارت نخستین دوست محمد خان، تجاوز انگلیسها به افغانستان، نزدیکی و همراه یی با سران متنفذ قومی با جهاد گران مخالف با تجاوز، مقاومت ضد نخستین اشغال افغانستان، جنگ و سازش با دشمن، خدمت در راه تحکیم مجدد حاکمیت دوست محمدخان (با  حفظ نارضاتی و داشتن دل پرخون از پدر)، حاکیمتی که منافع استراتیژیک انگلیسها را در افغانستان تا سال 1919 عیسوی جواب گفت.

دوران کودکی و نوجوانی با ویژه گی نفوذ دوست محمدخان بر او...

 

دوران کودکی و نوجوانی با ویژه گی نفوذ دوست محمدخان بر او

 

محمد اکبر در سلا 1196 ش (1817ع) دیده به جهان گشود[32] سال تولد او از سالهایست که افغانستان شدهد خونین ترین جنگهای قدرت طلبانه تاریخ خویش بود.

از جانب دیگر دوران کودکی  محمد اکبر همراه است با ادامه درد ناشی از قتل سردار پاینده محمد خان از طرف زمانشاه که بر روان خانواده او برجای نهاد. زخمی که زمانشاه با قتل پاینده محمد خان (پدر وزیر فتح خان) برتن فرزندان او نشاند، کورساختن خود شان و تلاشهای آشتی جویانه شاه شجاع نیز نتوانست، توفیقی برای مداوای آن بیابد و وزیر حادثه جوی را در ساحل آرامش بنشاند. زیرا وزیر قدرتی میخواست که بر شاهان او امر صادر کند و تصرف تاج شاهی را برای خودش، شاید در فاصله سالهای دورتر و به آینده واگزار کرده بود.

اختلافات که از مناسبات روبه وخامت نهاده، قومی سدوزایی ها و بارکزایی ها منشا گرفته بود، و هر روز حادثه خونین دیگری به ابعاد آن می افزود، به اندازه یی رسید که بعدها شاه شجاع، بارکزایی ها را دشمن و انگلیسها را دوست می گفت.[33]

وزیر فتح خان باری محمود را به یمن شمشیر خود شاه ساخت، پس از شکست و پایان کار محمود بوسیله شاه شجاع مدتی با شاه کنار آمد؛ به زودی در برابر او نیز گردن کشی کرد. قیصر پسر زمانشاه را که در قندهار حاکم بود، تحریک کرد تا علیه شاه شجاع بشورد و دعوای پادشاهی کند. پس از شکست آن برنامه کامران پسر محمود را تشویق و تحریک کرد که علیه قیصر در قندهار اقدام کند. از آن کار نیز نفعی نصیب وی نگردید. باردیگر با شاه شجاع بساخت و شاه او را عفو کرد. اما در خفا با محمود تماس گرفت و او را برای باردوم به سلطنت رسانید.

در جبهه داخلی برادران بارکزایی (پسران پاینده خان) نیز تنش های وجود داشت. دوست محمد خان برادر فتح خان که در اکثر فعالیت ها در کنار وی بود، خودسری های را بروز میداد. از آن رو نارضایتی وزیر و برادرانش را فراهم کرده سرانجام او را به کشمیر فرستادند تا تحت نظر برادرشان سردار محمد عظیم خان قرار بگیرد.

پس از آنکه میانه شاه محمود و وزیر به هم خورد و وزیر کور شد و متعاقب آن به قتل رسید، اوضاع پیچیده تر گردید و وظایف جنگی و حادثه آفرینی بعدی، بیش از همه بردوش دوست محمد خان افتاد. دوست محمد خان با طرفداران محمود می جنگید، با برادران خودش وارد جنگ بود، در برابر سکهـ ها [هندوستانی]، ایرانی ها و انگلیسها که دست فعالتر یافته بودند، ناگزیر به اتخاذ موضع بود.

***

وقتی حوادث تاثیرگذار آن وقت را در نظر بگیریم، ذهن ما به سرنوشت کودکان و نوجوانان، خانواده های موثر و محور در طغیانها و عصیانها، قتلها و غارتها نیز متوجه میشود. انسان از خود سوال میکند که آن کودکان و نوجوانان با چه روزگار و مصیبت های زنده گی کردند.

تاریخ مشغولیت های آن دوران فرزندان و جنگ آوران حاکی از آنست که پرورش یک بعدی، نظامی فرزندان به منظور جنگیدن و در دستورکار پدرانشان قرار داشته است. جنگی که سالهای متمادی دوام داشت و همه امور و شوؤن جامعه را تحت شعاع قرار داده بود.

در ان سالها در مقایسه با سالهای پیشین و دروان جوانی پسران احمدشاه و تاحدودی نوجوانی های پسران تیمورشاه دگرگون شده بود. دیگر آن دورانی نبود که تیمور شهزاده و شجاع شهزاده با استفاده از شرایط آرام، فرصت شعر خواندن و شعر سرودن و مشق و تمرین این کار داشتند. فرزندان بیشتر برای جنگیدن و در بحبوحه جنگ بزرگ میشدند و در جنگ شرکت می کردند. هنگام شورش شهزاده همایون علیه شاه زمان، قیصر پسر هفت ساله زمانشاه در میدان جنگ مجروح شد. سطری چند درین زمینه از کتاب سراح التواریخ بیاوریم که تصویری از زنده گی کودکان و بهره برادری سرداران از آنها تواند بود. شاه در راه پشارو بود. برادرش شهزاده سلیمان بنای شورش گذاشت و با جمعی از سران متنفذ و سپاهی فراهم آورده به قندهار حمله کردند. سرداران طرفدار شاه مانند سردار پاینده محمد خان، و کدوخان، قیصر پسر هفت ساله شاه زمان را که در ان سن وسال والی قندهار بود «برداشته لوای مدافعه افراشتند... شهزاده همایون را هزیمت دادند و دست به تاراج گشودند. در آن میان شهزاده همایون که مقابل شهزاده قیصر ایستاده بود، با وجود شکست یافتن لشکرش، دل از دست نداده، جنگ کنان خود را نزدیک شهزاده قیصر رسانید و کسانی که بدور او قیام داشتند، شهزاده همایون را شناخته نظر به شهزادگی از قتل و منعش دست باز داشته عنان هزیمت افراشته، شهزاده قیصر را تنها گذاشتند و آن سنگدل رحم کسل، به شهزاده قیصر رسیده شمشیر حواله تارکش نمود سرش را با انگشتان دستش جراحت رسانید. درین وقت شهزاده احمد فرزند شهزاده همایون را گریه رخ داده با چشم اشکبار به پدرش عرض و اظهار کرد که زخم زدن به این طفل کوچک که برادرزاده و به مثابه فرزند شماست دور از طریقه مروت و حیاست....»[34]

می بینیم که شهزاده احمد پسر کاکای شهزاده قیصر نیز طفلی بیش نبوده است. برای او گریه دست میدهد و در میدان جنگ پدراش سرزنش میکند. و ازسوی دیگر آن سرداران مدافع شاه زمان که طفل خوردسالی را پیش انداخته و به جنگ پرداخته بودند او را تنها گذاشته و فرار میکنند. چنین نمونه از گسیل اطفال در جبهات جنگ و قدرت کم نیست. برای کودکان و جوانان را گریزی نیز وجود نداشت. البته شهزاده گانی بوده اند که گوشه گیری ویا پرداخت به شعر و ادب را پیشه کرده پای خود را از معرکه به نوعی بیرون کشیده بودند که از جنگ های دوران فرزندان پاینده خان افرادی مانند سردار غلام محمد خان و سردار احمد خان پسران دوست محمدخان میتوان نام برد.[35]

در چنین حال و احوال مشابه بود که محمد اکبر فرزند دوست محمدخان قدرت طلب، جنگ پسند و ماجراجوی، با تابعیت از اوامر پدر و در نوجوانی حضور نظامی یافت. دوست محمد خان گاهی او را علیه شاه شجاع و گاهی علیه محمود به جنگی می فرستاد. زمانی دسته سواران را به فرماندهی او روانه میداشت و امر میکرد که "بصورت فوری با دسته آموخته و تربیه شده سواران خود بر دشمن حمله نمایید" و گاهی به او دستور میداد که تا در جنگ، شهزاده محمد اکبر (پسر شاه شجاع و خواهر زاده دوست محمدخان) را به اسارت بگیرید.[36]

در همان دوران بود که پیروزی اکبرخان در جنگ با هری سنگهـ از سرلشکریان سکهـ های هندی برایش شهرت آورد. کودکی که از طرف پدر برای جنگیدن پرورش یافت، بایست همواره خورسندی او را در نظر میداشت. سراینده اکبرنامه چنان حال روحی نوجوانی را که خاطر خواه پدر است از جنگ وی با سکهـ ها هندوستانی به درستی می اورد:

وز آن سوی اکبر در آن رستخیز

دو دل بود در فکر جنگ و گریز...

ره، سخت پیش است و دشمن زپس

نماند در جهان زنده کس

ولی پیش مردان به وقت عتاب

چگوییم از شرمساری جواب

نکو گفت رستم که مردن به جنگ

بسی بهتر از مردن به ننگ

چو پرسید چه گویی جواب پدر

نظر دورتر کن زسستی گذر... [37]

 

پرورش یک بعدی ـ نظامی، جنگ برای پدر، و تحقق آرزوهای او، ویژه گیهای پرورش شهزادگان تاریخ جنگهای خونین و فرساینده افغانستان است. محمد اکبرخان نیز در پرتو چنان لزوم دیدها پرورش یافت. دنیای چنان جوانان با محدودیت های جهان تنگ قدرت طلبی و خونریزی پدرانشان معرفی می شود. در جنگها، منبع الهامش این است که وقتی پس از پایان یافتن جنگ با پدر مواجه می شود، لبخند رضایت را بر لبان پدر می بینند. بنابر آن از هرآنچه جانبازی میسر است نباید دریغ کرد. و این جنانبازی و شهادت، ریختن خون خود در راه آرمان سترگی نیست. در راه آرزوی جاه طلبی انسان قدرت جویی مانند دوست محمد  خان است. ازین رو دنیای نوجوانی و برآمدهای شخصیت نظامی او با این ویژه گی نشانی می شود.

***

انگلیسها در سال 1839ع، به افغانستان حمله کردند و شاه شجاع را که چند دهه در هند زنده گی میکرد با توافق خودش برتخت سلطنت کابل نشاندند. دوست محمد خان کابل که در آنوقت طرف اعتماد آنها نبود کابل را ترک گفته به سوی بخارا رفت.

در طی سالهایی که از آن صحبت میکنیم، عامل مداخله و منافع بریتانیا در افغانستان، بار دشوارتری را بردوش مردم تحمیل کرد. اوضاع پیچیده تر شد و به هان میزان وظایف و زنده گی قدرتمندان و قدرت جویان از شرایط آرام فاصله گرفت.

یکی از پیامد های مصیبت بار این بود که نقش قدرت بریتانیا و موثریت او نزد قدرتجویان افغانستان ذهنیت پناه جستن به سوی بریتانیا و بهره گیری از امکانات آنها را برای تصرف قدرت نیز القا کرد. تعدیل مواضع قاطع جنگی به کرنش و سازش و تسلیمی به بریتانیا یکی از نمودهای آن بود. از سوی دیگر، گرایش به اعمال خشونت بار و شکل گیری نفرت در میان مردم و برخی از متنفذین نیز روز تا روز شکل یافت. یکی از نمونه های واضح اندیشیدن به قدرت بریتانیا را، در وجود شخص دوست محمدخان میتوان یافت. او که در عرصه جنگ قدرت به فرزندان دستور میداد که بگیرند و بکشند و از آنها به عنوان گوشت دهن توپ استفاده سوء میکرد. باری هم با مشاهده پاره یی از ناگواریها و اندوختن تجربیات و انتباهات، اوامری به فرزندان فرستاد که تهداب سیاست تسلیمی بعدی او شد. از آن جمله است درخواست او از برادرش نواب جبار خان که با تمام خاندان امیر از شمال به کابل رفته و به مقامات بریتانیا تسلیم شوند. نواب چنین کرد تنها سردار محمد افضل خان پسر و سردار محمدعمر برادرزاده امیر نپذیرفتند و در تاشقرغان ماندند. هنگامی که خانواده امیر به کابل رسید انگلیسها با رضایت خاطر چنین گروگان های قیمتدار را استقبال کرده در غزنی با خانواده سردار غلام حیدرخان یکجا تحت نظارت قرار دادند.[38]

این تصمیم خفت بار را که حتا فرزند و برادرزاده جوان نپذیرفتند، تمهیدی برای ابراز حسن نیت و تسلیمی های زبانبار بعدی بود. دوست محمد خان پس از آنکه با برادران جنگید و خود را امیر اعلان کرد [39] نشان داد که تمایل او به قدرت یک سر و گردن بالاتر از دیگران است. اما هنگام یورش قوای بریتانیا و اشغال افغانستان با جنگ و گریز به سوی امیرنصرالله ، امیر بخارا رفت و پناهنده شد. زنده گی در بخارا برای انسانی که پس از سالها جنگ چندی بر اورنگ شاهی؛ هر چند لرزان، تکیه زده بود، همراه با ناگواری های طاقت سوز بود. زیرا امیر نصرالله و به گونه یی که در سراج التواریخ بازتاب یافته[40]، دشواری ها و آزار و اذیتی را بر ا و روا میداشته است. رهایی از ناگواری هجرت آزاردهنده از یکسو و از سوی دیگر، مشاهده حال شاه شجاع که با امکانات بریتانیا در قصر و باغ و باغچه امیر در بالاحصار روز و شب می گذارنید، موجد ذهنیتی تواند شده  باشد، که از راه جنگ و زحمت های تابعه آن دیگر نمی توان ره به سوی قدرت برد.

پیام نخستین به نواب جبارخان که برود و به انگلیسها تسلیم شود، نشان از چنین انتباه، برداشت و نیتی دارد. اما نشستن شاه شجاع بر تخت شاهی با امکانات و حضور اذیت بار و تحقیر آمیز قوای بیگانه، در افغانستان، واکنش اعتراض آمیز مسلحانه در پی داشت. در آن هنگام دوست محمدخان از تحت نظارت امیر بخارا فرار کرده و وارد افغانستان شد. دوست محمدخان وقتی وارد افغانستان شد، تنور آتشین قیام ها زبانه می کشید.

وقتی امیر با فرار خویش از بخارا و نجات از دست دشواری هایی که امیر نصرالله خان بر او تحمیل کرده بود به شمال افغانستان رسید، به چشم سر میدید که مردم افغانستان با شور و هلهله آماده پیکار هستند. دیری نگذشت که مردم از سوی به او پیوستند و عقیده داشتند که گویا امیر شان در میان آنهاست. دوست محمد خان که شاهد این جوش و خروش و سهمگیری مردم بود، اما در پروان با چندتن از خواص و محرم اسرار خویش مخفیانه و با شتاب و عجله روانهء کابل شد. در کابل به بالاحصار مقر فرماندهی انگلیسها رفت. «مکناتن پس از احوال پرسی مرسوم دست امیر کبیر را گرفته در باغی که امیر کبیر ساخته بود و از اشجار و ریاحین پرداخته بود، برده با هم داخل منزل شدند و در صدر اطاق چوکی برای امیر کبیر گذاشته برنشانید و چوکی خود را فروتر گذاشته برنشست و زبان اعزاز و اکرام گذاشت... قبل ازینکه سخن در میان رانده شود امیر کبیر برسم شاهانه که در وقت تسلیم شمشیر می سپارند شمشیرش را از کمر گشود پیش سر ویلیم جی مکناتن نهاد و وی به تعظیم شمشیر از جا برخاسته و آنرا بدست گرفته بر زبان راند که امیرصاحب شما در هندوستان میروید و امیر کبیر پاسخ داد که حالا که نزد شما آمده ام هرچه بگویید پذیراست. بعد (مکناتن) التماس کرد که سردار محمد افضل خان تا حال با سپاه ما سرگرم قتل و جدال است برایش بنویسید که دست از جنگ بردارد و نزد شما آید. امیر کبیر عینک و قطی نسوار خود را همدست سواری به طریق نشانی فرستاد وی نزد والد ماجدش آمد...»[41]

دوست محمدخان که با انواع ماجراجویی و پرورش یافته در مکتب برادرش وزیرفتح خان، در جنگهای قدرت طلبانه فرزندان نورس و گلهای نوشگفته را پر پر میکرد و به خونریزی های ویرانگر میفرستاد در آن مقطع بسیار حساس زخم التیام ناپذیری بر پیکر افغانستان زد.

پس از رفتن دوست محمد خان بسوی دشمن و پس از ان کارکرد شاه شجاع که خود را برای به دست اوردن تاج و تخت با امکاناتی که استعمار در اختیار آنها گذاشت، وپس از اینکه عامل بیرونی، قدرت کشورهای بیگانه تاثیر گذار شد، رسم سپاریدن قدرت پوشالی در افغانستان معاصر بوجود آمد.

پیرامون آن عمل تسلیم طلبانهء دوست محمد خان هیچ مدرک و سند موجه و مدللی وجود ندارد، که از دشواری های غیر قابل تحمل برای دوست محمدخان در افغانستان و در میان نیروهای قیام مردم حاکی باشد ویا به ضرورت تسلیمی او را صحه بگذارد. البته توجیهاتی برای برائت او  از طرف چند تن از تاریخ نگاران کشورما وجود دارد.[42]

در حالیکه مدارک مقنع میسر است و از تصمیم تسلیمی او به انگلیسها، پیش از حرکت از بخارا به سوی افغانستان خبر میدهد. آنچه به برادرش نواب جبارخان نوشته بود جزیی از تصمیم کلی او بود تا وابستگانش با انگلیسها نستیزند. اما او میدانست در فاصله های دورتر از کابل مکنونات خود را عملی کند. زیرا در هرجایی که در شمال افغانستان قدم میگذاشت، میدید ه آنجا را جوش و خروش قیام فرا گرفته است. مبارزان ضد تجاوز فرنگی مقدمش را گرامی میداشتند. یکی از نمونه ها انسان نیک نام «میر مسجدی خان» است. او در حالی که در دشوارترین شرایط با نیروهای مهاجم جنگید و زخم برداشت، برای ادامه شورش و قیام کوشا بود. از خلال گزارش سراج التواریخ انگیزه دوست محمدخان و پیشنهاد میرمسجدی خان به خوبی استنباط می گردد: « امیر کبیر با هردو تن همراهش (سلطان محمد خان انکی زایی و قادرخان مسیح زایی) قبل از انکه سرداران برکابش ملحق شوند روی به سوی نجراب که میر مسجدی خان در آنجا رفته بود نهاده این امر باعث تنهایی او و تفرقه سرداران از وی شد. چنانچه نزد میر متذکر شده و او مقدمش را گرامی داشته و پس از آزادی مراسم عزت و احترام التماس کرد که سرکار والا در نجراب درنگ فرمایند تا مردم کوهستان را فراهم نموده بعد به به محاربه خصم گرایند. امیر کبیر نظر به قلت مردم کوهستان مسوؤل او را قبول نکرده آهنگ زرمت کرده گفت که چون شاه شجاع برمسند حکومت قرار دارد، مبادا در صورتیکه کار از پیش نرود، خرابی به شما و مردم کوهستان روی دهد. و مال و جان مسلمانان به هدر رود. پس از آنجا راه کابل برگرفته...» نزد مکناتن رفت. [43]

آنچه در ذهن پذیرفته می آید این است که دوست محمد خان هنگام فرار از بخارا قصد تسلیم شدن به انگلیسها را داشته است. اما از آغاز و با آن بعد مسافه نمیتوانست تصمیم خود را عملی کند.  قیام کنندگان در صورت اطلاع از مکنونات او که قصد تسلیمی به دشمن شان را دارد، بدون تردید او را به سرنوشتی مواجه میساختند که چندی بعد شاه شجاع طعم تلخ آن را چشید. از آن روی مترصد بوده است تا در نزدیکی های کابل از کنار قیام کنندگان فرار کرده در آغوش دشمن قرار بگیرد.

اثرات مخرب تسلیمی او را میتوان با توجه به نقش زعیم و امیری که پس از سالها مطرح شدن در عرصه رویدادهای سیاسی و نظامی جامعه در ذهن مردم پذیرفته شده بود، بازیافت. انسانهای که خود را در جامعه خان خانی در زیر لوای خان محل و منطقه دیده ویا بالاخره آن خانها خویش را به زیر فرمان مافوقی مییابند، به نامش خطبه میخوانند و نام شاه دست نشانده را از خطبه دور میکند. انسانهای که آرزوی خویش را در وجود اوالامر و حرکت او به سوی تحق آنها می جویند، همان مردمی که نه شب خواب دارد و نه روز قرار و به ترتیبات جنگی و جهاد اندیشیده اند تا غازی شوند ویا به کسب افتخار شهادت نایل آیند؛ باری چون نگریسته اند که آن تجسم آرزو هایشان گریخته و بدشمن پناه برده است، چه حالی داشته اند. مسلم است ک برعلاوه بروز اثار نفرت ویاس، انارشی و بی نظمی زادهً مناسبات و روابط نهادهای خان خانی یا نبود قاید اثرات مخرب دیگری را نیز نشان شان داد. اسناد و مدارک تاریخی آن مقطع از چنان بی نظمی خبر میدهند.

در چنان اوضاع هیجانی انبوه جمعیت حاضر برای جنگ، بحران ناشی از گریز رهبر (دوست محمدخان) که مسلمأ پیروزی های بیشتر در دست دشمن میگذاشت، ورود محمد اکبر جوان فرزند دوست محمدخان به جرگه قیام کننده گان توانست این خلاء را تا حدود بسیاری رفع کرد و نیروی تازه یی از امید و تحرک درتن قیام مردم دمید.

 

مرحلهً دوم

 

آزادی از نفوذ پدر و قرار داشتن در کنار رهبران قيام ضد تجاوز

 

 

محمد اکبرخان همراه پسر کاکایش سردار سلطان محمد خان از قید و بند زندان بخارا رهایی یافته داخل افغانستان شدند. «سال 1257 از راه بامیان و هزاره شیخ علی، و غوربند داخل کوهستان کابل شد. چون نائره شورش شعله ور و هنگامه غوغا برپا بود، از آنجا بدون درنگ وارد کابل کردیدند و از رسیدن سردارمحمد اکبرخان، بازوی شورشیان نیروی یافته همگان محمد زمانخان را که از عدم سرداری به ریاست برداشته بودند، همچنان به اسم نوابی که داشت گذاشته نزد انجمن گشته رشته اطاعت او را بگردن نهادند...» [44]

تاثیرات مثبت شرکت او در کنار رهبران مصمم به اخراج دشمن متجاوز از میهن میرساند که دو انگیزه جداگانه عامل برگشت دوست محمد خان و محمد اکبرخان از بخارا به سوی افغانستان بوده است. انگیزه دوست محمد خان را دیدیم: رهایی از دشواری های زنده گی در بخارا و رفتن به سوی انگلیسها. اما تبارز فعالیت های محمد اکبر نشاندهنده آنست که با انگیزه سهم گیری در قیام های مردم و با پذیرش دشوار های حاصله از آن روی به سوی وطن آورد. با آنکه در بسامدارک تاریخی به انگیزه رجوع و سهم مثبت او اشاره رفته است، بارتابی شایسته در کتاب حماسی اکبرنامه دارد. بخشی از نظم این کتاب را انتخاب کرده ایم که برای معرفی سیمای آن وقت اوضاع و چشمداشت به سهم اکبرخان، کمک میکند:

 

درین سر زمین فتنهء خاسته است                             که هردم صف رزم آراسته است

که در ملک برزخ هم از بس نقار                             نبــاشد در آشتــــــــــی زنــــــهار

بظاهر سوی آشتی مایل اســــت                                به باطن همان دشمن قایــل است

کجا مکر و نیرنگ او یاروست                                که این عصمت از روی بی چادریست

چنان لاطه جنگی است مغرور و مست                      در افتاده برخاک خواری، است

که بگریزد از گیر شمشیر تیز                                 چون آن سایه کز نور آرد گریز...

شب و روز بجز جنگ نیست                                  زخون یکدمی تیغ بیرنگ نیست

برزگان این سرزمین یکدل اند                                 به تدبیر این ورطه، هایل اند

زمردان و گردان دشمن فگن                                    هم از غازیان مخالف شکن

فراهم شده نامور لشکری                                       ولیکن ندارند سرلشکری

که از عهده کار سرلشکری                                     برآید به مردی و زورآوری

زجمله بزرگان روشن نهاد                                     درین فال قرعه به نامت فتاد 

کنون شیرمردان اهل دیار                                       ترا جمله هستند در انتظار

به زودی بیا جای تأخیر نیست                                 ازین به ترا هیچ تدبیر نیست

به کابل رسی تا به یکدم زون                                  نه دم بلکه تا چشم برهم زدن

چو نامه بخواند اکبر چیره دست                               کمربست و بر بارگی بر نشست

بسرعت چو بادصبا شد روان                                  بسلطان جان جهان پهلوان

چو اندر حد کابلستان رسید                                     تو گفتی بهاری به بستان رسید

همه  پیشوایان فرمان روا                                       شدندنش به فرسنگها پیشوا

نشست و نشستند نام آوران                                     به گردش چو برگرد مه اختران

حقیقت ز نو تا کهن گفته شد                                    مسلسل سخن در سخن گفته شد

سرانجام کارش محمد زمان                                     بگفت ای فرح بخش روح و روان

دلیر افگنانند بسیار کس                                          ولیکن ندارند سالار کس

مرا قوت شیر گیری نماند                                       توانایی از ضعف پیری نماند

کجا آید از پیر کار جوان                                        که مشکل بود کار تیر از کمان

کنون کار برتست هشیار باش                                  زنیرنگ دشمن خبردار باش

چو خان بزرگ این جواهر بسفت                             چو گل خان اکبر بخندید و گفت

بماندی بما گر صدی از هزار                                  فرنگی چه کردی که بردی دیار

بما گر نه باهم فتادی نزاع                                      کجا روی کابل بدیدی شجاع

چو اکبر بگفت این سخنهای خویش                           زخجلت همه سرفگندند پیش

بگفتندش ای تکیه گاه همه                                       نگهبان و پشت و پناه همه

مسلم که برما سزد این عتاب                                   ولیکن چه گویی به غیرت جواب

به عز و جلال خدای عظیم                                     به تعظیم نام رسول کریم

کزین پس ز شرط وفا نگذریم                                  به جز راه فرمانبری نسپریم

بدست فرنگی فتاد این دیار                                      ز روی شجاع دو رویی شعار

تو و استقامت به میدان جنگ                                   دگر ما و شمشیر و فوج فرنگ [45]

 

مطابق بقیه مدارک و اسنادی که پیرامون رویداد های همان زمان نگاشته شده است، هنگامی که اکبرخان در زندان امیر بخارا بود، عدم سازش رهبران قیام های ضد تجاوز، زمینه های بروز تشنجات بیشتر و توفیق سیاست انگلیسها را فراهم کرده بود. از جمله آوردن شجاع و نشاندن او برتخت سلطنت نخستین صحبت اکبر جوان با رهبران مطرح گردیده است. شکوه و شکایت ها هم کم نبوده است؛ اینکه اکبر همه را سرزنش میکند. نواب محمد زمانخان از ناتوانی وضعف پیری نالیده است و در نتیجه او را به گرفتن رهبری سپاه و سرافسری فراخواند است. شرط پذیرش مسوؤلیت از طرف اکبرخان آنست تا همه متفق باشند . و اعضای مجلس سوگند خوردند که به عهد خود وفادار باشند تا دشمن را از خاک خویش بیرون رانند.[46]

پس ازین مجلس که نخستین دیدار رسمی اکبرخان با رهبران جهاد [47] بود، در اوضاعی که شاه و امیر (شاه شجاع و امیر دوست محمد) مطیع و تسلیم شده بودند و عملکرد آنها ضربات مهلکی بر پیکر وطن و قیام ها وارد آورده بود، قیام های نامتمرکز مردم افغانستان فاقد رهبری و چهره واحد بود. و نیروی متجاوز با تمام کاردان های سیاسی خود سعی در راه تحکیم موقعیت داشت؛ پیوستن اکبرخان به صف قیام کننده گان و استقبال او از طرف رهبران، پویایی و پیروزی نظامی را در چشم انداز میگذاشت.

ویژه گی این مرحله از نده گی اکبرخان، گسسته گی آثار نفوذ دوست محمدخان و پیوستن به متنفذین و سران جهاد با طرز کار حاکی از مشوره برای حل مسایل با همدیگر است.

طی این دوره که دوست محمدخان از طرف مقامات حاکم بریتانیا؛ از کابل به هند انتقال داده شد و قیام هر روز تا روز دیگر دامنه می یافت. مشوره و جرگه های راستین تصمیم گیری رواج داشت. اتخاذ تصمیم مشترک یکی از بارزترین مواردی بود که پیروزی حرکت پیشوایان قیام متشکل از اقوام و قبایل دخلیل در جلسات تصمیم گیرنده را ضمانت میکرد. سران بانفوذ نیز پس از دیدن طعم تلخ و تجاربت منفی ناشی از تنش های داخلی دریافته بودند که با مشارکت میتوانند بردشمن غلبه کنند. در حالی که روح حاکمیت فردی، در هیأت تصمیم های شاه و امیر همواره با چنان مشوره ها بیگانه و ناسازگار و با عادات استبدادی شخص مافوق همه مطابقت داشت. محمداکبرخان در طی همین مرحله بایست دریافته باشد که اتخاذ تصمیم مشترک و گذر کرده از راه تبادل نظر چه خوبی هایی دارد  و چه تفاوت های را با خصایل خود رایی پدرش داراست. آنها که با وجود اختلافات و حتا زد و خورد های داخلی بازهم از وظیفه عاجل بیرون کردن دشمن دور نمی شدند، اثرات پرکششی را در زنده گی مبارزاتی اکبر خان برجای نهادند. همان اثرات آمیخته با احترام بود که وی امین الله خان را پدر خطاب میکرد. و همان پذیرش قاطعیت و ایمان راسخ برای بیرون راندن دشمن بود که وعده و وعیدها و نیرنگ های دشمن را خنثی کرد. مهاجمین بارها پیغام داده بودند که به او مقدار هنگفتی پول و در ضمن منصب بدهند به شرط آنکه چند تن از سران ملی مصمم به مبارزه را تسلیم کرده و از جهاد و کوشش علیه انگلیسها خودداری کند. قاطعیت او در همسویی با رهبران ازین هدف ناشی شده بود که مهاجمین باید از کشور بیرون شوند. محمد اکبرخان را چنین راه و روش و اهدافی همراهی میکرد. در حالیکه آرمان های سخیف پدرش از نحله دیگری بود. اکبرخان درین مرحله عملا در مقابل عمل انجام داده شده پدر قرار داشت. دوست محمدخان در هوا فضای دیگری بود. نگرشی به سیر زنده گی اش حاکی از آن است که برای او رسیدن به قدرت بالاترین آرزو بود. و با توجه به درجه و میزان نفوذ انگلیسها در رویدادهای افغانستان؛ دوست محمدخان تمکین بدانها را گامی برای رسیدن به قدرت ارزیابی می کرده است.

از جمله شواهد و مدارکی که از موضعگیری مردم علیه پیشینه دوست محمدخان ارائه شده است یکی آنست که مردم غلزایی هنگام رفتن قوای شکست دیده، بریتانیایی نمی خواستند که آنها جان به سلامت ببرند. اکبرخان به آنها خاطر نشان ساخت که پدر و خانواده اش در دست انگلیسها است، و در صورت قتل قوای در حال فرار انگریزها انتقام خود را از آنها خواهند گرفت.

یک گزارش بریتانیایی ها می رساند که «اما غلزایی ها در اظهار تنفرشان علیه ما... بیشتر به بریدن گلوی های ما علاقه داشتند... آنها (غلزایی) ها به اکبرخان تذکر دادند که: هنگامی که برنس درین مملکت آمد به پدرشما گفتم که اگر برنس زنده بماند او دوباره در هندوستان خواهد رفت و در آینده یک روز با قشون به افغانستان برگشته، برکشورما نازل خواهد شد پدر شما به مشوره های ما گوش نداد و حالا ببینید نتیجه آن چیست؟ بیایید اکنون فرصت را غنیمت شماریم.»[48]

شنیدن چنین سخنان نیز برای و در گسست از موضع پدر و شکل گرفتن مواضع اش در کنار تسلیم ناشده گان مصمم به مبارزه موثر بود.

افزوده برآن، محمد اکبرخان از دروغ های که سیاست بازان هند بریتانیا به پدرش در گذشته گفته بودند آگاه بود. لارد اکلند باری در جواب پدرش نوشته بود، انگلیسها عادت ندارند در امور داخلی دیگران مداخله کنند!

قسمت هفتم در شماره آینده.

***********

عنصر مخالفت با اشغال وطن، شکاکیت، تنفر، بی باوری در برابر متجاوزین نزد او کار را بدان جا کشایند که خشم او را هنگام قتل مکناتن میتوان دید. یکی از کارهای مشهور اکبر قتل مکناتن از طرف اوست. بهتر است ببینیم که جریان چگونه بود او چرا بقتل رسید؟ به عباره دیگر خواستگاه قتل در کجا بود؟

سرزمینی اشغال شده بود؛ بدون هیچ حقی. فقط نیاز منفعت جویی وموقعیت استراتیژیک افغانستان ازین خاک قربانگاهی ساخته بود تا قدرت بیگانه یی بیاید و اداره امور آنرا بگیرد. شاه شجاع پس از سی سال اقامت در هند، آورده و در بالاحصار (ارگ سلطنتی) بدون اخیار بنام پادشاه زنده گی میکرد. انگریزها، (آن نامی که مردم بکار برده اند) در کابل دست آزاد داشتند. اما مردم در سرتاسر کشور به مخالفت با آنها برخاسته و خواهان بیرون راندن شان بودند. عامل نفرت مذهبی علیه آنها نیز آتش مخالفت را تنز تر میکرد. مردم و پیشوایان، انگریزها را کفار می نامیدند. قیام علیه انگریزها کفار، بعد شرعی و الزامی یافت و فداکاری و ویژه گیهای جهاد را که شهادت یا بالاترین آرزو و درجه یی از قاطعیت در جنگ را دارد همراهی میکرد. مخالفت با حضور قوای متجاوز، زد و خورد های همیشه گی را در پی داشت. اما دستگاه نیروی مهاجم، در عرصه غیر نظامی و در سایر ابعاد نیز فعال بود؛ مثلأ: جواسیس خویش را بکار انداخته بود. تنی چند از آدمهای با نفوذ به آنها در بدل مقداری پول این خیانت ضدمردمی را روا میداشتند.[49] به منظور ایجاد شکاف در بین پیشوایان ویا دستگیری و اعدام آنها میکوشیدند. انگلیسها به منظور تحقق این آرزوها با مهارت تمام، رشته ارتباط را با عناصر دارنده نفوذ برقرار کرده بودند ویا لطایف الحیل، پیام های اغواگرانه و فریبنده میفرستادند. پیشکش نمودن رشوه و تهدید مخالفین و نشان قدرت بریتانیه، همواره کار آنها بود. این توطئه ها و دسایس تحت نظر وبه ابتکار مکناتن که صلاحیتدار اصلی امور بود، بکاربسته می شد. به این چند نمونه ببینیم:

مکناتن به سلطان احمد خان گفته بود:« چون بودن ما انگلیسها درین مملکت از برای افاغنه فایده کلی دارد، بگذارید درین  مملکت متوقف باشیم، تا هم شما را از شر دشمن ایمن داریم و هم از خواسته ها و سیم و زر توانگر سازیم.... خطا نروید و  مصالحه با ما کنید زیرا که زمین یکسره از توپ دولت ا نگلیس در تزلزل است و آسمان از صدمت گلوله آن در تخلخل.» [50]

مکناتن برای سوکوب قیام مخالفین، دستگیری و اعدام رهبران را میخواست. از همه بیشتر آرزو داشت، امین الله خان لوگری را از صنحه بردارد. [51]

مکناتن کرسی وزارت شاه شجاع را برای اکبرخان پیشنهاد کرده بود. وعده های پول و ادامه جبریی که بع شاه شجاه میدادند، در پیشنهادات او بود. در عین حال از خروج قوای مهاجم نیز صحبت داشت. و چنین آرزوی از طرف آنها نیز طبیعی بود. زیرا میخواستند، افغانستان را تحت حاکمیت خویش در پوشش شاه شجاع ببینند. وقتی شاه شجاع چنان وظیفه را انجام میداد و مانع شورشها از میان میرفت برای انگریزها بسیار به صرفه بود که افغانستان را ترک بگویند. رهبران قیام ازین دسایس مطلع بودند. بالاخره پس از چندین رفت و آمد پیک ها  در کابل، چند تن از طرف مبارزین به شمول اکبرخان و اشخاصی ازطرف انگریزها به ریاست مکناتن در هوای آزاد، در روی زمین نشستند و بنای گفت وشنود را گذاشتند. در حالی که محافظین مسلح آنها را همراهی میکردند، زد و خورد آغاز شد. گروه همراه با اکبرخان که ابتکار عمل را بدست داشت، دست به عمل خشم آگین زده، افرادی از آنها را به شمول مکناتن، به قتل رسانیدند. با داغان شده دستگاه رهبری انگریزها، نیروهای متجاوز به سراسیمگی بیشتر مواجه شدند.

مشهور است که مکناتن در لحظات آخرحیات خویش عذر میکرد که او نکشند.

در شماره های بعدی دنبال میگردد.

***********

و هنگامی که مردم عاصی سعی داشتند، میکننری (یک تن از سران سپاه مهاجم) را که زنده دستگیر و به اسارت در آمد بکشند، اکبر خان بر او بانگ میزد که « شما آمده بودید که ملک ما را بگیرید.» [52]

نوشته شده است که هنگام فریاد های اکبر بر مکناتن، شراره خشم از چشمان او می بارید. قتل مکناتن از طرف اکبرخان، که در شهرت  او افزود، از نفرتی برخاسته بود که حرکت تجاوزی و کاربرد دسیسه و توطئه موجد آن بود.

مکناتن و قوای متجاوز بصورت دقیق میدانستند که مخالفت بسیار پردامنه است. در یک نامه ناتمام نوشته بود: «تا جاییکه ما دریافته ایم، همه کشور، علیه ما قیام نموده اند، تمام ارتباطات ما از طرف قطع شده است، تقریبأ همه مامورین دولت خواده آنانیکه از ما مبالغی معاش میگرفتند و خواه آنان که از طرف (شاه شجاع) اجیر بودند. همه وفاداری خود را به سران جدید ابراز داشته و تعداد کثیر نوکران و چاکران شاه شجاع را ترک کرده اند. چهل روز است که ما با دشمن که تعداد شان نسبت به ما خیلی زیاد است تحت شرایط غیر مساعد جنگیده ایم و ضایعات جانی غیر قابل ملاحظه را متحمل شده ایم. در ظرف یک یا دو روز ما باید از گرسنگی تباه می شدیم. راجع به زود رسیدن موسم سال و سردی فوق العاده که از آن قشون بومی (مرادش قشون هندی بود.) ما شدیدأ آسیب می بینند سخنی نمی گویم. مکررأ از طرف مقامات با صلاحیت نظامی خبر داده می شد که از دست قشون ما هیچ چیز بر نمی آید و با تأسف باید علاوه کنم که فرار در بین قشون از وقایع عادی شده بود. شرایطی که من فراهم کردم آوردن بهترین شرایط ممکنه بود و تباهی حیات پانزده هزار انسان هیچ سودی به کشورما نداشت. در حالیکه حکومت ما تقریبأ مجبور میشد تا به هر قیمتی که باشد انتقام سرنوشت ما را بگیرد. ما از افغانها به این ترتیب به شکل دوستانه جدا می شویم درین صورت من احساس رضایت مینمایم که هرحکومتی که بعد ازین شاید روی کار بیآید همواره متمایل به ایجاد حسن تفاهم با ما خواهد بود.» [53]

با وجود چنین برداشت از اوضاع پرمخاطره یی که در انتظار آنها نشسته بود، مکناتن سعی داشت با فریبکاری، خروج نیروهای اشغالگر را باتمام بدبختی های که آنها را فرا گرفته و مصیبت های بیشتری که در انتظار شان بود؛ به تعویق اندازد. او گمان داشت که میتواند با نیرنگ و رشوه شرایط دلخواه را تامین کند. یادداشت های ناتمامی که پس از مرگش بدست آمده و آن را در بالا دیدیم، ازین نیرنگ و فرصت جویی برای کسب پیروزی و نجات قشون حاکی است.

هنگام قیام مردم چندین از مامورین ارشد نظامی و ملکی انگلیسها بقتل رسیدند. اما هنگامی که وادار شدند افغانستان را ترک بگویند، به تدریج حین گذر به سوی جلال آباد، بقیه قوا نیز از میان رفتند، تنها یک تن دکتور جراح توانست زنده به سرحدات هند برسد و عده ای اسیر شدند.

بحث های که پس از قتل سفیر و از بین رفتن قوای نظامی، در لندن و دهلی بازتاب یافت، وظایف نظامیان و کارگزاران اداری در افغانستان را از طرف بحث قرار میدهد. اما خواستگاه سیاسی و اقتصادی طرف بحث نیست. بحث از نحوه مدیریت مکناتن و الفنستن و اشتباهات بقیه مطرح است. بدون اینکه عوامل اصلی بازشناخته شود. بدون اینک به ضرورت قربانی کردن نیروهای انسانی که برای منافع اقتصادی و استراتیژیک وجود دارد، مکث شود. در مورد تجاوز اتحاد شوروی به افغانستان نیز چنین است، چند جنرالی که تا حال در باره اوضاع آن وقت کتاب نوشته اند و بحث های که در زمینه کم و بیش براه افتیده، بریکدیگر اعتراض می کنند ویا انگیزه اصلی را در تاریکی می گذارند، بدون اینکه سر در گریبان ببرند و به خونریزیهای ذاتی تجاوز و جنگ که همواره به انسانها تحمیل میشود، اشاره شود.

قتل و مرگ هزاران انسان که اکثریت شان سپاهیان بیگناه هندی بودند، قربانیی بود که کمپنی آذ طلب و استعمار افزون خواه مسوؤل آن بود.

پیدایش نفرت علیه نیروهای اشغالگر جدا از نفرت علیه عمال داخلی اش نبود و همواره چنین است. از همان نفرت و انزجار بود که در گرماگرم معرکه و هیجانهای مردم، قتل شاه شجاع صورت گرفت. جالب است که او هنگامی که توجه یافت شجاع الدوله محمد زایی پسر نواب جبار خان کمر به مرگش بسته است به او  خطاب  میکند و می گوید: «گناه من چیست سرکار؟ بی گناهی! خطاکاران چنان بوده است که در واپسین لحظات حیات خویش نیز آنرا نمی شناسد.!!».

با قتل شاه شجاع در محلی که امروز به نام شاه شهید مشهور شده است، پچیده گی دیگری ایجاد گردید. زیرا مجلس و جرگه رهبران قتل او را در دستور کار قرار نداده بود. و برخی هنوز در پی تحقیق تصوری بودند که اعلان جهاد شاه را حاصل کرده و وی را به سوی جنگ بکشانند. حتا دست و پای او را با دیدارهای پیهم و فشار به سهمگیری به چنین کاری نیز وا داشتند. گفتنی است که در آن اواخر شاه شجاع طرف شک و بی مهری انگلیسها نیز قرار گرفته بود. در همان حال و با پافشاری رهبران جهاد، ابلاغیه جهاد علیه انگلیسها را امضاأ کرد و با تعلل و کارشکنی و بهانه جویی، پای در رکاب گذاشت تا دوشادوش جهادگران حرکت کند. پیداست که شاه شجاع هم مردم افغانستان و هم حامیان خویش را از دست داده بود. به هرحال قتل او گرهی دیگری به مشکلات رهبران افزود.

با وجود آنکه محمد زمانخان از طرف قیام کننده گان بدیل شاه شجاع بود و امین الله خان نایب او. اما کوشش محمد زمانخان و طرفدارانش بجایی نرسید بود تا او را جانشینی شاه شجاع را بپذیرند. زیرا وی آن میزانی از توانمندی را برای گردهم آوری متنفذین و تثبیت خود را بعنوان امیر نداشت. و چندی هم که او را بدان عنوان نامیدند، نتوانست کاری از پیش ببرد. در حالی که خلا ناشی از نبود شاه، کار را به تشنج کشانید، ذهن سنتی و حاکم که با پنهایی از چیره گی هایش موجود بود، به سوی وارثی از خاندان تیمورشاه ویا شاه شجاع ره بود. با آنهم پاره یی از اختلافات بار دیگر بوجود آمد که حتا منجر به زد و خوردهای خونین گردید. سرانجام فتح جنگ پسر شاه شجاع مقتول را به حیث شاه انتخاب کردند. محمد اکبر، بعنوان وزیر فتح جنگ انتخاب گردید که از آنروز به بعد بعنوان وزیر محمد اکبرخان نامیده شد. [54]

انتخاب فتح جنگ بیشتر جنبه شکلی رعایت سنت و خاطر خواهی سدوزایی های لب پرتگاه سقوط را داشت. مسلم بود که جنبه موقتی نیز داشت. زیرا عامل برتری محمد اکبرخان، شکست نظامی انگلیسها و زنده بودن دوست محمد خان ادامه سلطنت او را زیر سوال می برد. آن وضع به سوی پیروزی انگلیسها راه دیگری را باز کرد. دید و بازدیدهای رهبران جهاد ضد فرنگی با نمایندگان هند بریتانیه در حول بازگشت دوست محمدخان آغاز شد. پیروزی های که قیام کننده گان بدست آورده بودند و در نتیجه خروج بدون قید و شرط را متجاوزین پذیرفته بودند. در پای خدمت به طرح جدیدی ریخته شد. قرار برآن شد که قوای انگلیسی از چندین راه به افغانستان حمله ببرند. اسیران را نجات بدهند! دوست محمدخان از هند برگردد. پس از آن قوای مهاجم نیز افغانستان را ترک بگویند.

اکبرخان این پیشنهاد تحمیلی را پذیرفت. و با دلهره، تردد و وسواس، بدین دل خوش کرد که پدرش بر میگردد و نیروهای اشغالگر افغانستان را ترک می گویند. اما همانطوریکه در بالا یادآوری شد، پیش از ترک گفتن، باید بار دیگر افغانستان را اشغال کنند. اکبرخان، پذیرنده این طرح گردید. از جلال آباد به سوی کابل عقب نشست. اسیران انگلیسی را با خود برد. و بعد به سوی بامیان رفت. نیروهای انگلیسی از راه قندهار و جلال آباد، بخش های از کابل را به خاک و خون کشیدند؛ انتقام گرفتند و در غزنی نیز ویرانی اعمال کردند. [55]

انگلیسها، همزمان با آن حرکات نظامی دوست محمد خان بی خبر از اوضاع را در برابر خبر خوش بازگشت به افغانستان و اشغال تخت امارت قرار دادند. 

*

چنانکه دیده شد، قیام مردم و تشریک مساعی جمعی با نقش محمد اکبرخان خروج انگلیسها را همراه داشت. اما ضعف سیاسی و موجودیت نقطه بسیار آسیب پذیر، رابطه پسری و پدری (محمد اکبرخان با دوست محمدخان)، طرح  خواسته برگشت دوست محمد خان، چنان پیروزی را در کف دست انگلیسها نهاد که در واقع تمام جانبازی و زحمات قربانی گردید.

یورش قدرت نمایانهء مهاجمین تحت قومانده جنرال پالک، فقط میتوانست آبرویی مطابق پنداشت های لندن و دهلی بدست آورد. در حالی که آن آبروی رفته بر نمی گشت و تلفات و خساراتی که مهاجمین دیده بودند، جبیره نمیشد. اما از آنجایی که برگشت دوست محمدخان و برگشت قوای مهاجم نوین پذیرفته شده بود، با آنهم به اصطلاح جبران آبروی رفته و کشیدن انتقام پای آنها را بصورت مانور نظامی زود فرجام به افغانستان کشید. مانور بهره برداری سیاسی از طریق عمل نظامی زود فرجام این وعده پیشین را داشت که نیروهای اشغالگر به زودی برگردند. اما در پشت آن مانور  زمینه موجود در وجود دوست محمدخان تضمین نفوذ دیرپای را در افغانستان با خود داشت.

 

مرحله سوم:

 

وضعیت جدید

حیات سیاسی و نظامی اکبرخان

 

فشار نظامی نیروهای تحت رهبری جنرالهای انگلیسی و دیدارهای سیاسی به چنان نتایجی رسید که دوست محمدخان از هند به سوی افغانستان برگردد.

بدین ترتیب، چنانکه در سطور بعدی می بینیم، دستاوردها و فداکاریها، در پای سنت دیرینه، احترام و به پدر و تحقق پیشرط برگشت دوست محمدخان و خانواده اکبرخان از دست رفت. زیرا امیر برگشته از هند، بدون حضور قوای هند بریتانیایی همان وظایفی را بایست انجام می داد که شاه شجاع باصرف هزیه های گزاف و تلفات و ناآرامی ها از پیشبرد آن ناتوان بود.

با آنچه تا حال گفتیم، آیا لازم نیست که برپاره یی از تلقینات و برداشتهای مسخ شده از تاریخ میهن خویش، تجدید نظر کنیم؟

معمولا برگشت دوست محمدخان، به گونه یی در اذهان نقش گردیده است که پیروزی نظامی مردم افغانستان و شکست متجاوزین، دستآوردی را نصیب مردم افغانستان کرد. در حالی که برگشت او، نشان میدهد که روابط جدید میان سیاست کشور استعماری و افغانستان زیر سلطه بوجود آورد که در آن تحقق خواست انگلستان را میتوان دید. واین نتیجه، منکر آن جانبازی و فداکاریی که مردم و متنفذین اقوام و قبایل نشان دادند نیست.

لازم است اندکی، حوزه سخن را در باره این موضوع و عوامل و دلایل برگشت دوست محمدخان و پیدایش ظوابط جدید فراختر سازیم.

نخستین دلیل را در قاصر بودن و محدویت های زعیم پذیرجامعه؛ پابندی سران نیکنام قیام ها به سنت های آمیخته با عناصر این نهاد و رعایت جنبه های شرعی و اعتنا به بیعت های پیشین به دوست محمدخان میتوان یافت.

دلیل دومی اختلافی بود که روی زعامت وجود داشت. هنگامی که شاه شجاع به قتل رسید و دوست محمدخان در هند بود، برعلاوه ذهنیت آماده و معطوف بر پسرشاه شجاع (فتح جنگ) و پسر تیمور شاه [56] به عنوان جانشین  او، همین که شخص سوم (نواب زمان خان) نیز برای پادشاهی و جانشینی شاه شجاع پیشنهاد گردید، کار به اختلاف جدی کشید. زیرا به عباره ادبیات سیاسی امروزینه، توفیق رهبران قیام های ضد تجاوزی، روی برنامه کوتاه مدت و عملی مبنی براخراج اشغالگران و چند ماده دیگری بود که از متجاوزین تقاضا شده بود. از آن روی آن هم سویی ها به جهت گیری های مختلف رسید. و در حالی که فرزند شاه شجاع دیگر ظرفیت و آبروی تداوم حاکمیت آن خاندان را نداشت زیرا خاندان سدوزایی کار آیی خود را از دست داده بود. قهرمانی ها وشهرت اکبرخان زمینه های بی توجهی به بینی بریدگی و عمل شرم آمیز دوست محمدخان را نیز تحت شعاع گرفت و چنان بود که دوست محمدخان را به عنوان امیر بعدی در چشم انداز قرار داد.

مجموع این عوامل و برعلاوه، ضعف و مراجعه دوست محمد و تسلیمی اش به انگلیسها که نزد آنها نقطه مثبت ارزیابی میشد، اطلاع آنها از علایق قدرت طلبانهء وی که قسمتی از زنده گی اش را درین راه باخته بود، غالب بر بقیه علل گردید. مهم ترین موضوع برای انگلیسها اطمینان از ناحیه دوست محمدخان برای مهار کردن و فرونشاندن خشم مردم و تعدیل موضع قاطع پسرش بود که به او عنوان امیر آینده و مطیع دیدند و مقدمات سفرش را فراهم آوردند.

مدارک در دست داشته نشان میدهد که برای تعویض خاندان سدوزایی به محمد زایی در حاکمیت استبدادی و استعمار پذیر افغانستان، از چندی پیش ازین دوره میان صاحب نظران مقامات هند بریتانیایی بحث های وجود داشته است. از جمله برنس مشهور، از دوست محمدخان تمجید کرده و تعویض زمامداری در افغانستان را با این ادعا که دوران سلاله سدوزایی ها به پایان رسیده است، به عنوان پاسخی به آینده مطرح کرده بود.(57)

وید از شاه شجاع جانبداری میکرده است (58) مکلنل به سوی کامران مرزا فرزند محمود که در هرات بود، چشم امید داشت.

در واقع بحث های پیشتر از توافق با رفتن دوست محمدخان، همه بدور این محور اس که کدام آنها بهتر و خوبتر منافع بریتانیا را در افغانستان نگهداری میتواند. چنانکه میدانیم در روزهای هجوم نخستین به افغانستان، نظریهء جانبداری از شاه شجاع پذیرفته شد. اما در دور بعدی تصمیم بازگشت دوست محمدخان گرفته شد. بنابر تشخیص چنان امیدواری ها بود که به او باوضاحت گفته شده بود:

«ما در پی خاندان دیگری بگردیم که حکمروایی خود را برکابل قایم نماید و این خاندان با تمام امکانات آن بارکزایی ها خواهند بود.» [59]

در پهلوی این لزوم دیدها، میتواند پذیرفته شود که سه سال جنگ مهاجمین با مردم افغانستان که سالها طعم تلخ جنگهای داخلی را چشیده بودند، خسته گی و بیزاری از آن همراه با نیازی که به صلح احساس میگردید، تا چه حدوی در پذیرش به اصطلاح خلاصگیری چون دوست محمدخان و در واقع توفیق دپلوماسی هند موثر بوده است. با وجودیکه در زمینه خسته گی از جنگ، بازتابهای از سخنان موضعگیری های رهبران در آثار تاریخی به چشم نمی خورد. اما بنابر قرابتی نمیتوان نقش آن را نادیده گرفت. خصوصأ که رهبران قیام خود را با دنیای فکری و مرامی رسیدن به این هدف قانع می ساختند که دشمن از خاک شان بیرون میشود. سطح فکری آن رهبران، و میشود گفت وضعیت عمومی جامعه، و امکانات بریتانیه چنان بود که افغانستان را به چنان حالی در آورد. بدین ترتیب به قول سید جمال الدین افغانی:

مملکت وسعی که احمدشاه سدوزایی تحت تصرف خود در آورده بود، اولاد و احفاد او به سبب جبن و حماقت و ظلم و عیاشی و غلو در شهوت، به فنا و ضیاع رسانیده، بالاخره چراغ حکمروایی شان خاموش گردید.

***

پس از آنکه در هند تصمیم گرفته شد که دوست محمدخان امیر آینده افغانستان باشد، مقامات هند بریتانیا به خاطر خواهی ها و مهاننوازی های او افزودند. تردیدی هم نتوان داشت که او به آروزی دیرینه رسیده بود و آنچه را که درخواب می دید و جز تخیلات و آرزوهایش بود، صورت واقعی یافته بود.

او در خلال چند روز از موسساتی که مقامات هند بریتانیه لازم دیده بودند، دیدن کرد. بالاخره گورنرجنرال با او که هنوز عملا در اسارت قرارداشت، قراردادی بست که تهداب کاخ استعماری بریتانیا را در افغانستان تا سال 1919 عیسوی گذاشت.[60]

*

فردی چنان زنده گی آمیخته با ماجراجویی، تسلیم طلبی و امارت خواهی؛ از طرف تاریخ سازان جعال به نحوی معرفی شد که گویا  مردم او را با اصرار پادشاه انتخاب نمودند این است نمونه یی از آن جعلها:

«در حالیکه دعوای داران تاج و تخت درانی به مسموم ساختن، کورکردن و کشتن همدیگر در افغانستان مصروف بودند، دوست محمدخان بارکزایی به حیث قاید مردم افغانستان بمیان آمد. دوست محمدخان مسلما شخص لایق و با استعدادی بود. از اصرار مردم که  خود را به حیث پادشاه اعلام نماید انکار آورد، اما بالاخره بزرگان کابل او را به حیث امیرالمومنین اعلان نمودند.» [61]

جالب است که سطور بالا درطی مقاله یی در کنگره تاریخ آسیا که در سال 1961 ع (1340شمسی) در دهلی منعقد گردیده بود خوانده شده است. با مطالعه آن ملاحظه می شود که جعل تاریخ و تدریس تاریخ تحریف شده، تنها مکاتب افغانستان و پوهنتون (دانشگاه) کابل علاقمندان تاریخ را متأ ثر نساخته بلکه در خارج افغانستان نیز تصور مسخ شده یی از آن ارائه شده است.

*

سرانجام دوست محمدخان به افغانستان برگشت (1842ع) باری هم وی در راه بازگشت، فال خود را دید تا بخت با او چه خواهد کرد. در حالی که مقدرات سیاسی و حاکمیت و محافظتش تا آنجا که به کارسازی و مؤثریت نیروی چون هند بریتانیا و زمینه های داخلی مربوط بود، قبلأ تعیین گردیده بود.

«اینست که بعد از نثار خون هزاران نفر افغان وطنپرست یکدسته سرداران و شهزادگان گریزی و فراری که وطن را در برابر شمشیر دشمن ترک کرده و بدولتهای خارجی پناه برده بودند از هندوستان و ایران سر بر حکومت ریختن گرفتند. پس امیر دوست محمدخان مجددا به تخت کابل نشست و سردار کهندل خان و برادران در مسند حکومت قندهار تکیه زدند.» [62]

*

طی دوره دوم امارت دوست محمدخان که مرحله سوم زنده گی محمداکبرخان است، آمیزه از مراحل پیشین زندگی او را میتوان یافت.

در حالی که آرزوهای انگلیسها با بستن چنان پیمانی برآورده گردید. آنچه در پیمان ها به گونه کتبی نبود اما آرزوهای مهم آنها را تشکیل میداد نیز در منصه اجرا گذاشته شد. این آرزو ها سرکوب رهبران نیکنام و مخالف تجاوز بود. آنانیکه کارنامه های ارزشمندی در قیام های ضد تجاوزی نشان داده بودند و امروز اگر از افتخارات در افغانستان یاد کنیم همان ها به یاد می آیند، از طرف امیر حبس ویا سرکوب شدند. سرکوب مخالفین جدی به تنهایی از کارنامه های عقده آفرین رهبران نیکنام برای مقامات هند بریتانیا ناشی نمیشد بلکه بدانها به عنوان عناصر بالقوه و هر آن مستعد رهبری فعالیت های ضد بریتانیا میدیدند. استعمار که سیاست دراز مدت را با مطیع کردن امیر و تحت الحمایه داشتن افغانستان نهادینه میکرد و از شیوه ها و راه های استیلا بر افغانستان آگاهی یافته بود، نمیتوانست حیات آن رهبران را تحمل کند. سرکوب آنها از طرف دوست محمدخان بهترین خدمت برای انگلیسها بود. [63]

در پهلوی سرکوب رهبران جهاد، سیاست کسب مالیه و تشدید آن، مقاومت ها و سرکوب ها را بارآورد که در تاریخ افغانستان معاصر نیز یکی از معضلات میان حکومت و مالیه دهنده گان را تشکیل داده است. مسلم است امیر که تا حدودی از جیره انگلیسها میتوانست روی پای بایستد و دارنده تفوق مادی و امکانات نهاد های اداری و سرکوب کننده بود، اما نمی توانست تمام نیازمندی حکومتی او را پاسخ بگوید، ازین رو در امیر توسیع حاکمیت مرکزی، حصول مالیه را بسیار مهمتر میدید، و انگلیسها نیز نمی توانستند و نمی خواستند که چنان امکانات پر مصرف را در اختیار او بگذارند. چنین منطقی همواره برای استعمار مطرح است. چنین بود که مالیه ستانی به عنوان یکی از منابع مهم درآمد و تشدید آن زمینه های تنش ها و شورش ها را فراهم آورد و منجر به جنگها شد. امیر درین مرحله، برای فرونشاندن شورشهای ناراضیان، فرزندانش را برای سوکوبی میفرستاد. در سال نخستین امارت خویش، سردارمحمداکبر و سردارمحمد افضل خان را با لشکری از سواره و پیاده طوایف درانی، غلجایی، و کوهستانی و قزلباش وغیره جانب باجور گماشت. مردم آنجا به مدافعه برخواسته قتال و جدال روی داد. بسیار کس از جانبین کشته، در پایان کار لشکر هر دوتن از سرداران (محمداکبر خان و محمد افضل خان) بنابر دشواری های منطقه کوهستانی از کار بازمانده طرف کابل برگشتند. [64] و چون آن دو خسته شدند، سردار محمد اکبرخان را به جنگ مالیه ستانی به بامیان فرستاد. [65] شورش تگاب پیش آمدف مردم آنجا « از راه مالیات دیوانی انحراف جستند»، چون نواب عبدالجبار خان کاری نتوانسته است امیر بازهم سردار محمداکبرخان و سردار شیرعلیخان (بعدها امیرشیرعلیخان) به آنجا فرستاد. صاحبزده جانان از رهبران شورش به قتل رسیده و فرزندان امیر موفق شدند مالیات را بدست آوردند. [66]

برای سرشورشهای جلال آباد، بازهم امیر، محمداکبرخان را بدانجا فرستاد. واین حرکت در زمانی بود که مرض ویا هزاران انسان را در کابل به کام مرگ فرو برده بود. شخص امیر شهر را ترک گفته و به چهار آسیاب رفت تا از اثرات آن مرض دورتر از مردم در امان باشد. اما محمداکبرخان در جلال آباد با درد جانسوزی دست و پنجه نرم میکرد. چنانکه از فعالیت های طی این دوره آشکار میشود و چند مثال آن را دیدیم، محمداکبر دردمند باز هم در تحت امر پدر به عنوان خدمتگذار یک مستبد خودرای که فقط امر و لزوم دیدهای خود را میشناخت قرار گرفته بود.

طی آن دوره می دید که پدرخوانده اش، امین الله لوگری، شخصی که انگلیسها حاضر بودند برای دریافت سرش، جایزه گرانبها بسپارند، و حضور دخترش به عنوان همسر محمداکبر خانه اش را روشن نگاه میداشت، در زندان بالاحصار انتظار مرگ را میکشید. آن خان نیکنام در زندان بالاحصار کابل به عمر 87 سالگی وفات یافت. [67]

با آنهمه چشمدیدهای دیروزی، یادآوری خاطره های رهبران جهادی نیکنام، و دیدار رویداد های پسین بمیان آمده، میتوان درک کرد که اکبرخان چه درد درون سوز دیگری نیز داشته است. او دیده بود که رهبران در کنار هم می نشستند و مشوره میکردند، گرفتن پول دشمن را توهین تلقی کرده خواسته های مشترک را پیش می بردند اما در فرصت دیگری می دید که پدرش از دشمن جیره میگیرد و با استبداد فردی به صدور حکم می پرداخت.

بعید به نظر نمیرسد که مقایسه آن مراحل و تفاوت هایش، برای او جانگذاز و با درد های خویش می ساخته و میسوخته است. جستجوی دلیل عدم برافراشتن درفش شورش علیه پدر و مطیع بودن در برابر از سویی او را با درنظرداشت ویژه گی های پدرسالارانهء جامعه قبیله یی، و با معیار های برخاسته از رسم و رواج و اخلاق زمانه که جزیی از اخلاق پسندیده خوانند؛ میتوان یافت. توجه به همین طرز رفتار نیز است که موضع اکبرخان را توجیه میکند. نمونه های مقابل را در چهره لطیف دیوانه فرزند الغ بیگ و کامران مقابل شاه محمود سدوزایی داریم که با انگیزه قدرت جویی، اولی پدر را به قتل فجیع رسانید و دومی را زندانی ساخت.

اکبر جوان مانند نمونه دیگری (یعقوب خان) که بعدها بر روی شیرعلیخان شمشیر کشید، و ولیعهدی برادراندر کوچکش (عبدالله جان) را نپذیرفت نیز عمل نکرد. نگریستن آن همه پذیرش بی چون و چرای اعمال نامطلوب و نا پسند دوست محمدخان از طرف وی، یا انسانی که همه امور و جزییات از کارنامه های پدرش اطلاع داشت، نه تنها جوانب صحه گذاری نتواند داشت بلکه سوال برانگیز نیز است. آرزوی ذهن پس از گذشت بیش از یک سده به سوی ضرورت عصیان او علیه دوست محمدخان جدی تر معطوف میگردد. از هیمن روی جای پرسش دارد که چرا او با آنهمه آگاهی و ظرفیت سیاسی، و عملی، از آموزه های نظری و عملی رهبران جهاد و تجارب شخصی خودش که در دوره دوم حیات نشان دیده بود، بهره نگرفت و در برابر دوست خان ایستاده نشد تا با تعمیق دوره دوم رسم نیکرتری را برجای می نهاد؟ چرا دست انگلیس را از وطن کوتاه نکرد؟ از سوی دیگر، هنگام پاسخ جویی برای این چرا ها، ذهن انسان این احتمال را پذیرا می شود ک ممکن است اکبرخان رسیدن خود را به قدرت پس از مرگ پدر در نظر داشت و آن طرح ها را درسر می پرورانیده است. با آنهمه در سطور بعدی می بینیم که دارنده طرح های بود و کارش را در خفا پیش می برده است . اما مرگ زودرس و نا بهنگام به او مجال فعالیت بیشتر نداد.

مرگ محمد اکبرخان

 

سوگمندانه شهزادهء جوان که با دنیای از غم ها و در نتیجه استهلاک زنده گی و خسته گی به سرمی برد، وضع جسمی خسته تری یافت. وضع زنده گی او چنان بود که هردم به مرض پذیری زمینه می بخشید. در گذشته نیز دردهای در زنده گی بیقرار و عاری از آرامش در تنش لانه کرده بود. چند جایی از جراحت ،مریضی و خسته گی های او یاد شده است؛ مثلأ: هنگام فرار او و چند تن از یارانش از زندان امیربخارا نصرالله خان میخوانیم که « آخرالامر که سامان محاربه تمام گشت بخاراییان هجوم آورشده، همه را دستگیر کردند. و از سرداران سردار محمد افضل خان و سردار محمد اکبرخان و سردار سلطان احمد خان جراحت یافته، سردار سمندر خان و جهان گل خان ناصری مقتول و اکثر از همراهان ایشان زخمدار گشته و بخاراییان سرداران را با زخم یافتگان در بخارا برده و به امر امیر آنجا همه را محبوس کردند.» [68]

هنگام تهیه عهدنامه مبارزان ضد تجاوز، مریض بود. آن رهبران عهدنامه یی را از طریق سلطان احمدخان یار دیرینه اش به او فرستاد بودند. تا برعلاوه نظردهی، عهد نامه را حک و اصطلاح کند. اکبرخان جوان در حالی که تن تب دار داشت و مریض بود پیام فرستاده بود که:

«من از فضل خداوند صحت دارم. شما سران و سردارانی که سخن در باب صلح و باهم گفته و شنفته، سخنان یکدیگر را پذیرفته اید، در موضع قبلی انجمن شوید که من نیز حاضر شوم.» [69]

باری جنرال سیل با دادن 1000 کلدار، خدمتگارش را استخدام کرد تا بالای اکبرخان آتش تفنگ کند که در نتیجه اکبر زخمی شد.

در بازگشت از جنگ باجور، چنان خسته بود، که امیر، سردار اکرم خان برادرش را به منظور ادامه جنگ بدانجا فرستاد. [70]

وقتی در جلال آباد در بستر بیماری افتاد، روز بروز وضع صحی اش چنان به وخامت گرایید که که خبر به امیر و مادرش  بردند. امیر مادرش را به بالین پسر فرستاد. [71]

وقتی میخوانیم که امیر مادرش را بربالین فرزند فرستاد، لحظهء به یاد مادر او و مادرانی که فرزندان را باخون دل می پرورانیدیند و پرورانیده اند، اما ضرورت خونریزی و جنگ آوریهای نسل مذکر و نیازهای حاکمیت جویانه، فرزندان آنها را به قربانگاه ها فرستاده است، نیز بیاندیشیم.

مادر اکبر خان نیز نمی توانست بربالین فرزند جوان و بیمار که بهترین سالهای زنده گی اش را برای اهداف گوناگون از دست داده بود و در نهایت قربانی اهداف استبداد آمیخته با نیاز استعمار بود، جز اشک خویش چیز دیگری نثار فرزند کند زیرا تیغ مرگ در گلویش رسیده بود.

وقتی فرزند روز گار دیده در برابر آن همه اعمال ناپسند پدر کاری نتوانست، زنی که درمیان محدودیت ها حتا توان اندک چرا گفتن را در برابر اعمال شوهر نداشت، چه پیام دیگری میتوانست برای فرزند برساند؟

سرانجام او در اثر چنان خستگی های بدنی و روحی و مریضی ملاریا، در سال 1225 شمسی 1263 قمری 1846 میلادی در جلال آباد جان داد. براساس حروف ابجد، "غم اکبر" سال وفات او میشود [72]

این هم گفته شده است که طبیب او یک هندی بود که حتما وابستگی اش به حکومت هند بریتانیاوی سبب شده که علاج او نکند. حتا گفته اند که از تابلیت های زهرآگین آن طبیب مسموم گردید.

بر علاوه پس از مرگ او در میان مردم شایع شده بود که محمد اکبر خان را پدرش کشته است. قراین موجود برای پذیرش چنین اقدام دوست محمدخان، آرزوی اکبرخان برای استرداد پشاور (دوست محمد خان برخلاف سالها پیش رغبتی به استرداد پشاور نداشت و آن را مطابق آرزوی های انگلیسها نخست در اشغال رنجیت سنگهـ و سپس در تحت تسلط مقامات هند برتانوی گذاشت.) نزدیکی با وزیر مقتدری چون یارمحمد خان الکوزایی والی هرات «اکبرخان داماد یارمحمد خان نیز شده بود.» و توافق هر دو در مخالفت با انگلیسها، بیرون کردن قندهار از تسلط سردار کهندل خان بود که هنوز با اختیارات و استقلال در آنجا حکومت میکرد.

درین رابطه شادروان میر محمد صدیق فرهنگ با استفاده از کتاب و نظریات «فریه» چنین نگاشته است: « کهندل خان والی قندهار با استفاده از گرفتاری های والی هرات (یارمحمد) فراه را فتح نمود. یارمحمدخان با وزیر اکبرخان در کابل وارد مذاکره شد... تا قندهار را از دست کهندل خان و برادران او خارج کنند. هرچند این نقشه در اثر مخالفت امیر (دوست محمد خان) که هنوز زمینه را برای فتح قندهار مساعد نمی دید، ناکام شد. اما اتحاد دو وزیر (اکبرخان و یار محمد خان) * که حالا در رأس جمعیت ضد انگلیس در کشور قرار گرفته بودند، بازهم قویتر گردید. در قدم ثانی آنها در سال 1846 میلادی متفقأ قاصدی به ایران فرستاده از شاه آن کشور علیه پیشرفته های انگلیسها در شمال هند کمک خواستند. اما شاه که در زیر فشار انگلیسها از هرگونه ماجراجویی درین سمت منصرف شده بود، به ارسال هدایا به ایشان اکتفا کرد و از قبول پیشنهاد شان سرباز زد. این اقدامات و نقشه جدید اکبرخان برای حمله به قندهار روابط پسر و پدر را چنان متشنج ساخت که وزیر در صدد دستگیری پدرش برآمد و چون امیر از قضیه اطلاع یافت، بدسته لشکر قزلباش که به او وفادار بودند، پناه برد. در حالیکه نزدیک بود جنگ داخلی در پایتخت دوباره آغاز شود. دفعتآ وزیر وفات کرد و به روایت معروف اما ثابت نشده عامل مرگ او زهری بود که یکنفر طبیب هندی به هدایت پدرش بخورد او داده بود.» [73].

تصور می شود که اگر امیر در مرگ فرزند دستی هم نداشت، سرکوب و از میان برداشتن مخالفین انگلیس در افغانستان زمینه اشاعه چنان شایعه یی را فراهم آورده باشد. دوست محمد خان که شخصیت های مخالف تجاوز بریتانیا را قلع و قمع کرد و عمل او به خوشنودی مقامات هند بریتانیا تمام میشد؛ انگلیسها چگونه میتوانستند زنده ماندن و ادامه حیات وزیر را تحمل کنند. زنده گی انسانی را که جانشینی اش پس از مرگ دوست محمد خان مسلم بود. و همین مسلم بودن جانشینی، و مرگ نابهنگام او در پهلوی مشاهده سرکوب های امیر موجد این ذهنیت نزد خواص و عوام بوده است که روزی امیر دوست محمد خان سرفرزند را نیز زیر بالش خواهد کرد.پ

علت اصلی مرگ او هرچند باشد، وصت او که میت اش را به مزارشریف منتقل کنند و در «گوشه روضه مبارکه حضرت علی مدفون گردد»، [74] محتمل است که ابراز نارضایتی از دست پدر باشدم. اکبر خان بدان وسیله به امیر موقع نداده است تا جای دفنش را تعیین کند.

مرگ اکبر خان در مرحله سوم زنده گی نظامی اش که با سینهء دردمند در مدار نیازهای دوست محمد خان قرار داشت، بنابر هر عللی چه ناشی از خسته گی های پیهم و مرگ طبیعی ویا زهر طبیب وابسته به هند بریتانیا و هرچه بوده باشد، این مطلب در آن روشن است که در بستر جریانات و رویدادها و پیامدهای مصیبت باری صورد گرفت که استعمار در کشورما تحمیل کرد. ازین نگاه مرگ نابهنگام او، موضوع روشنی است. مرگ او از عوامل بسیار مهم دیگر واز علت العلل ورود استعار و دست داشتن کمپنی سودجو و مرگ اور هند شرقی در منطقه برخاسته بود. با آنکه دست مرگ در نزدیکی های گلوی هرانسانی خفته است، بعباره دیگر حق استو از آن گریزی نیست؛ اما هنگام جست وجوی دلیل و دلایل، مرگ افرادی چون وزیر اکبرخان را باید در اوضاع و احوال تاریخی، سیاسی و نظامی جستجو کرد.

در چند دهه پسین، رقم بسیاری از جوانان بی موقع و پیش از وقت، در جنگ نیروهای متخاصم در جبهه حزب دموکراتیک خلق و نیروهای که در جبهه مخالف و مقاومت قرار داشتند نیز از دست رفته اند. در چنین اوضاع این فرزندان نبوده اند که پدران پیر و عمر باخته را پس از سپری کردن روزگار به علت مرگ طبیعی در قبر بگذارند؛ بلکه به صورت غیر طبیعی و با ارقام درشتی، این پدران و سالخورده گان بوده اند که جوانان عمر ندیده را از دست داده اند. جامعه ما  چنین روزگار تآسف بار را بسیار دیده است.

پیرامون زنده گی محمد اکبرخان و هزاران دیگر با توجه زمینه های از دست دادن نیروی انسانی میتوان به ریشه های مرگ نابهنگام رسید. با آنکه وزیر اکبرخان و شورشیان پذیرنده او « میخ اول را بر تابوت استعمار کوبیدند.» [75] اما نارسایی های موجود در جامعه، و در متن آن جنون قدرت طلبی؛ نسل مطیع استعمار و تمکین دیرپای در برابر آن را چنان بر اوضاع مسلط کرد که شکست خوابیده در آن تابوت با پیروزمندی به حیات خود ادامه داد.

کمپنی هند شرقی که از یکسو دست دراز حرص و آذ و رونق و شگوفایی اقتصاد انگلستان و فراهم آورنده امکانات برای آنکشور گردید از سوی دیگر، اثار تباهی گر و دیرپایی را برجای نهاد که مسموم کردن زنده گی اجتماعی، آزادی، تشدید فطرت فرهنگی، قتل صدها هزار انسان و عقب انداختن کشورهای منطقه از کاروان رشد و ترقی از پیامد های آن بود.

افغانستان فاقد استقلال و امیران دست نگر تا سال 1919 عیسوی مظهر چنان شرمساری ها برای تاریخ ما هستند. و نام محمد اکبرخان، فرزند جامعه آن دوران ویا چنان سرگذشتی، مهر و نشان و داغ مخالفت و موافقت او را، در جبین دارد. پایان

 

 



بالا

صفحة دری * بازگشت