ماكس‌ هاستينگس كتاب «ظهور رايش سوم» اثر ريچارد جی اونس را
بررسی می‌كند

هيتلر چگونه به قدرت رسيد؟

 

ماكس‌ هاستينگس / برگردان: علی‌محمد طباطبايی

از سايت ايران امروز

نسلی از تاريخ‌نگاران و در ميان آنها ای.جی.پی. تايلور بر اين اعتقاد بودند كه دستيابی هيتلر به قدرت اجتناب ناپذير بود. آلمان از سنت طولانی اقتدارگرايی برخوردار بود و بی تفاوتی نسبت به حقوق بشر و تركيبی از روياهای طولانی سلطه بر جهان كه هيتلر نتيجه‌ی منطقی همه‌ی آنها بود.
اما بررسی جديد ريچارد اونس در باره‌ی ظهور نازيسم، يعنی اولين جلد از تريلوژی او، بر اين نظر است كه چنين برداشتی كاملاً اشتباه است. در تمامی موارد و در اولين سال‌های به قدرت رسيدن هيتلر يه عقيده‌ی اونس همه چيز به طور كامل می‌توانست به نحو ديگری از آب درآيد. چندان شگفت انگيز نيست كه تجربه‌ی پس از 1918 آلمان با دموكراسی از همان ابتدا سر سازگاری نداشت. آلمان هيچ گونه سنت چشمگيری در دموكراسی نداشت. با وجودی كه شهروندان قيصر از حق رای برخوردار بودند، اما قدرت واقعی پيوسته در تاج و تخت خلاصه می‌شد. يهود ستيزی در آلمان درمقايسه با فرانسه يا روسيه گستردگی كمتری داشت، اما در حوالی 1914 در حال ريشه دوانيدن ميان جريان‌های اصلی سياسی كشور بود. ارتش قادر بود كه با سنگدلی تمام اراده‌ی خود را به مستعمره‌های آلمان و در واقع به آلزاس ـ لورن تحميل كند. قيصر به مراتب بيشتر تحت تاثير ژنرال‌های خود بود تا وزرايش.
در 1918 هنگامی كه سربازان آلمان به سرزمين مادری خود بازگشتند رژيم پادشاهی توسط انقلابی‌ها سرنگون شده و رويای ملت از افتخار و عظمت در حال شكل گرفتن بود. در آن زمان افسری سی ساله چنين نوشت: « ديگر حتی يك آلمانی شرافتمند هم پيدا نمی‌شود، بلكه صرفاً با جمعيتی آشفته و به هيجان آمده از نازل ترين غرائض مواجه هستيم. هرگونه فضيلتی هم كه زمانی ميان آلمانی‌ها يافت می‌شد اكنون به نظر ميرسد كه يك بار برای هميشه به سيلاب گل آلودی فروغلطيده است... بی بند و باری جنسی، وقاحت و فساد و رشوه خواری دست بالا را دارند. زنان آلمان گويا راه و رسم گذشته‌ی خود را فراموش كرده اند. و مردم آلمان تصور می‌شود كه مفهوم نيك نامی و شرافت را از ياد برده اند. نويسندگان و مطبوعات يهودی با بخشودگی كامل از مجازات می‌توانند شور و حرارت زياد از خود نشان داده و همه چيز را به كثافت بكشند».
جمهوری آلمان بين سال‌های 1918 و 1933 رفاه و سعادت اندكی برای شهروندان خود به ارمغان آورده بود. اين جمهوری در ايجاد نظم اجتماعی ناتوان بود و همين طور در ايجاد مشروعيت در اذهان بسياری از مردمش، يعنی در دوره ای كه طبقات متوسط به طور كامل از خطر كمونيسم به وحشت افتاده بودند. خط و مشی‌های اقتصادی دولت زمين گير شده بود، ابتدا به علت محاصره و غرامت جنگی كه توسط قرارداد ورسای تحميل شده بود و سپس به خاطر ركود و كسادی شديد اقتصادی.
در نهايت آن گونه كه اونس می‌گويد « آنچه در 1933 در آلمان روی می‌داد به نظر نمی‌رسيد موردی استثنايی باشد، آن هم با توجه به آنچه در همان زمان در كشورهايی مانند ايتاليا، لهستان، لاتيو، استونيا، ليتوانيا، مجارستان، رومانی، بلغارستان، پرتقال، يوگوسلاوی روی داده بود و يا در واقع در شيوه ای متفاوت در اتحاد جماهير شوروی ». اكنون عصر ديكتاتورها بود، هرچند كه پيامدهای استبداد در آلمان برای بقيه‌ی جهان و در مقايسه يا هركدام از آن كشور‌های ديگر به مراتب جدی تر بود. هيتلر البته می‌توانست از نظر مشروعيت دموكراتيك در مقايسه با استالين ادعای بيشتری داشته باشد، هرچند كه يكی از موضوعات اصلی نويسنده‌ی كتاب اين است كه هرگز هيچ اكثريت قاطعی از مردم آلمان و به توسط تصميم انتخاباتی خود را به دست هيتلر نسپرده بود. هيتلر در 1932 صدر اعظم آلمان شد، يعنی پس از بدست آوردن 7/13 ميليون رای ـ برابر با 4/37 درصد از كل آرای ريخته شده ـ در برابر 1/13 ميليون رای كه مردم به سوسيال دموكرات‌ها و كمونيست‌ها در انتخابات رايشس تاگ داده بودند. بسياری از دولت‌های غربی پس از 1945 بدون حمايت بالای مردم خود حكومت كرده اند و كمتر كسی از مشروعيت آنها پرسش به عمل آورده است. اشاره‌ی اونس در باره‌ی اقليت نازی‌ها البته درست است اما آنچه يقيناً استثنايی بود شيوه ای بود كه هيتلر پس از رسيدن به قدرت با آن نهادهای دموكراتيك را از پای در آورد و نه مبنای شكننده‌ی حمايت مردمی كه او را به صدراعظمی رسانده بود. آتش گرفتن رايشس تاگ در فوريه‌ی 1933 در ميانه‌ی مبارزات انتخاباتی جديد برای نازی‌ها موقعيتی يگانه فراهم آورد جهت به راه انداحتن مبارزات تبليغاتی جنون آميز (هيستريك) كه به شكلی استادانه طراحی شده و با حكومت وحشت سازمان دهی شده توسط دولت بر عليه نيروهای چپ هماهنگ گرديده بود.
نويسنده‌ی كتاب به جنبه ای قابل توجه از تبليغات انتخاباتی هيتلر اشاره می‌كند: او هيچ گونه خط و مشی يكدست و منطقی ارائه نكرد، برنامه‌ی او فقط در درخواست‌هايی درهم و برهم و هيجانی خلاصه شده بود. خانمی خانه دار در خاطرات خود از آن دوران چنين نوشته بود: « من از فقدان برنامه‌ی مبارزاتی هيتلر بسيار خوشحالم، زيرا يك برنامه يا كاملاً دروغ است و نشانه ای از ضعف و يا به درد به دام انداختن جوجه‌های نادان می‌خورد. قدرت از ضرورت وضعيتی خطير است كه دست به اقدام می‌زند و نمی‌تواند به خودش اجازه دهد كه محدود بماند ».
هيتلر خودش را همچون چهره ای مسيحيايی عرضه كرد، آماده برای فداكاری كامل به مدت چهار سال و در راه برقراری نظم و اعمال اراده‌ی آلمان. نازی‌ها « رنگين كمانی بودند از ائتلاف افراد ناراضی »، اتحادی غير قابل قبول از كارگران شهری ـ بويژه در شمال آلمان ـ رای دهندگان طبقه‌ی متوسط كه از كمونيست‌ها به وحشت افتاده بودند، به همراه زنانی كه بخصوص نسبت به نطق و سخنرانی‌های هيتلر شديداً تاثير پذير بودند.
حتی در شرايط نيمه استبدادی انتخابات پنجم مارس 1933 هيتلر پيروزی بزرگی بدست نياورد. فقط 17 ميليون از 45 ميليون نفر از واجدين شرايط انتخابات ـ يعنی 9/43 درصد ـ به نازی‌ها رای دادند. با اين وجود او برای تضمين گذر به لايحه‌ی قانونی اختيارات كامل توانست كه دامنه‌ی عملياتی كافی در رايشس تاگ بدست آورد، يعنی لايحه ای كه به جمهوری وايمار پايان داد و قدرت فردی را به هيتلر اعطا نمود.
هرمان گورينگ به عنوان افسری كه رياست رايشس تاگ را به عهده داشت به طور غير قانونی حد نصاب لازم برای پذيرش طرح را كاهش داد، عملی كه برای آن نازی‌ها از حمايت
Catholoc Centre برخوردار شدند. مغلطه كاری‌های پارلمانی، خشونت‌های خيابانی و بهره برداری شديد از هر بخش از تشكيلات دولتی كه در دستان نازی‌ها افتاده بود آنها را به ربودن قدرت قادر ساخت. در 30 ژانويه 1933 هيتلر بيش از يك صدراعظم در دولت ائتلافی نبود، در رايشس تاگی كه هنوز هم زير سلطه‌ی محافظه كاران غير نازی قرار داشت. در 14 جولای مردی كه از اهداف خود يقين كافی حاصل كرده بود توانست كه در ميان ملتی گرفتار در سرگردانی به حاكم دولتی تك حذبی تبديل گردد.
نازی‌ها برای آن كه بتوانند با خيال راحت به اقدامات خود تداوم بخشند از مشروعيت ظاهری كه بدست آورده بودند نهايت استفاده را بردند تا اينكه در نهايت كنترل قطعی بر نهاد‌های آلمان ـ سياسی، اجتماعی و فرهنگی ـ را به چنگ آورده و اين تشكيلات را جهت برآوردن نيازهای خود مورد پاكسازی و تصفيه قرار دادند. يكی از مهمترين عوامل پيروزی هيتلر توطئه برای خشونت‌های خيابانی بود. تنها دو گروهی كه برای در اختيار گرفتن قدرت لازم جهت برقراری نظم قدرت داشتند خود نازی‌ها و سپس ارتش بود. اونس براين نظر است كه در حدود 1933 استبداد نظامی به تنها جايگزين ممكن و قابل قبول برای حكومت نازی‌ها تبديل گشت. بين 1933 و 1945 ارتش آلمان تنها گروهی بود كه می‌توانست جلوی هيتلر را بگيرد. كاردانی و قابليت نظامی ژنرال‌ها را هر گونه هم كه در نظر گيريم اما كوتاهی آنها در عقيم گذاردن نقشه‌های هيتلر و يا بعد‌ها در پائين آوردن او از قدرت سزاوار سرزنش تاريخ است.
من اميدوارم كه اونس در جلد بعدی كتابش از سياست‌های آلمان در ده‌ی 30 دور شده و بيشتر به سياست‌های اقتصادی آن دوره بپردازد. بسياری از آلمانی‌های سرشناسی آن زمان و سال‌های بعد معتقد هستند كه كار بسيار كرده اند. در ملاقات با آلمان‌هايی كه طی دهه‌ی 30 می‌زيسته اند، بسياری از آنها آن روزها را به عنوان سرمست كننده ترين و باارزش ترين سال‌های زندگی خود به خاطر می‌آورند.
اونس مدخلی ستايش انگيز از آن دوران بوجود آورده. با اين حال هيچ توضيح كاملاً رضايت بخشی هرگز نمی‌تواند در اين خصوص راه گشا باشد كه چگونه يكی از فرهيخته ترين و با فرهنگ ترين جامعه‌های روی زمين خود را تسليم اراده‌ی گروهی تبهكار نمود كه جاه طلبی‌هايش نه فقط اهريمنی كه فراتر از هر خردمندی بود. و آخر از همه اين كه بی خبری فوق العاده زياد هيتلر نسبت به جهانی كه در آن زندگی می‌كرد همانقدر شگفت انگيز است كه سلطه‌ی مبتنی بر هيجان بر مردمی كه او آنها را به سوی فاجعه رهبری می‌نمود.


1:
How Could Hitler Happen? Max Hastings reviews The Coming of The Third Reich by Richard J.Evens.
telegraph.co.uk / 26.10.2003



بالا

بعدی * صفحة دری * بازگشت