فيلمهای
ديدنی جشنوارهی كابل- تهران در برلين
نسرين بصيری
|
در جشنوارهی كابل- تهران شهر برلين چند فيلم قديمی را نمايش میدهند كه ايرانيان
علاقمند به سينما آنها را ديدهاند. فيلمهايی مثل «كلوز آپ» كيارستمی يا «دايره»
كار جعفر پناهی كه در ونيز جايزهی شير طلايی نصيبش شد و «عروسی خوبان» مخملباف و
«نرگس» رخشان بنیاعتماد. In This World را هم نشان میدهند كه
سال گذشته خرس طلايی را در برلين ربود و جنگ و خشونت افغانستان را زيبا تصوير میكند.
از كسانی میگويد كه گذشتهشان را به طالبان باختهاند و میگريزند به در دورترين
نقطهی عالم، تا آينده را سالم در ببرند.
از ميان فيلمهای جشنواره جز اوساما كار خوب صديق برمك كه از نيمهی ژانويه در
سينماها روی پرده میرود ، چند فيلم سينمايی و مستند را كه تماشايی هستند معرفی
میكنم.
«زنانه» ساختهی مهناز افضلی
فيلم مستندی است كه لوكيشن آن توالت عمومی زنان است در پارك. در اين فيلم، زنان از
هر گروه و دستهای ، از رهگذران پير و جوان گرفته تا روزنامهنگاری كنجكاو ، و كفبينی
ميانسال همه جور زن و دختری ديده میشود. دختران فراری ، زنان معتاد ، زنان
خودفروش ، كوچهگردها ، خيابانخوابها و دخترانی كه زندگی با ايشان بیمهری كرده.
ايشان در اين توالت عمومی گرد میآيند تا رها از مزاحمت مردان چشمچران و پسر بچههای
دورهگرد و شيطان و نيروهای بسيجی ساعتی راحت به گفت و گو بنشينند ، استراحت كنند
و مشكلاتشان را در ميان بگذارند.
پس از چند دقيقه تماشای فيلم، دوربين را به كلی فراموش میكنيم و ما هم خاموش در
كنار دختری كه خود زنی میكند مینشينيم و به درد دلهايش گوش میكنيم و به اندرز
زنان خود فروش و معتادی كه دورهاش میكنند.
اين مستند تنها نامش "زنانه" نيست. زنانگی ، نوعی سادگی، بیپيرايهگی و
راستی همهجا موج میزند. هيچ چيز ساختگی و دروغين نيست ، حتی دروغ آشكار راويان.
دروغ زن خودفروشی كه سرد و بیاحساس میگويد پدرش میخواسته به او تجاوز كند ولی
"خدا را شكر" توانسته تا بحال بكارت خود را حفظ كند و زنی ميان سال و
ارمنی كه در پارك كف میبيند ، از عروس مسلمانش بد میگويد ، اما شيفتهی
"خمينی" است.
آب "بيش از يك وجب" از سر زنانی كه در اين فضای تنگ و نمناك دور هم
نشستهاند گذشته است. همه چيز ممكن است و هيچ چيز معقول ، هماهنگ و جور نيست. ،
مثلا قوانين جزای ايران و تعصبات خانوادگی مرسوم با زنانی كه بیپردهپوشی جلو
دوربين میگويند خودفروشند جور در نمیآيد. زن جوانی كه درسی هم خوانده ، شعر فروغ
را از بر میخواند و راه میافتد تا برود پيش "آقارضا" خود كشی كند.
تاكيد میكند آقارضا دوست پسرش نيست، دارد میرود مشهد خودش را خلاص كند. نه آنكه
مذهبی باشد ، نه. از دست خانواده به تنگ آمده ، از دست مادری كه خودفروشی میكند ،
بچه 3 ساله را در دامانش گذاشته تا بزرگش كند و خودش پی عيش و عشرت است. وقتی دوست
پسرش به خانه میآيد دخترش را از خانه بيرون میكند تا خلوت فراهم شود. مادری كه
انگار اينهمه بس نيست ، بادوست پسر دخترش ، مردی كه باهم حرف میزنند ، تكيهگاه
است و مثل برادر ، و شايد اميدهايی برای آينده در دل دارد ، رويهم میريزد. اين
آخرين تكيهگاه را هم از او میگيرد. از دست خدايی شكوه میكند كه میگويد نيست ،
وگرنه چطور ممكن است اينهمه جور را ببيند و دم نزند. دختر از مادرش و از اين خدا
كه نيست گله دارد. به تنگ آمده و برای مردن به آغوش "آقا رضا" میرود.
سازندهی فيلم مهناز افضلی در تهران زندگی میكند ، بازيگر سينماست و به هنگام
نمايش مستندش 13دسامبر 7 بعد از ظهر در سينما بابيلون حضور دارد.
فرار
فرار كاری است از لطيف احمدی كه رياست ادارهی فيلم افغانستان را به عهده دارد.
فرار را پيش از روی كار آمدن طالبان ساختهاند. داستان در ابتدا با ماجرايی
عاشقانه آغاز میشود ، شبيه برخی فيلمهای هندی ، سبك و سطحی است. در بخش پايانی
فيلم ارتش سرخ خانواده را كه بسيار مرفه است ويران میكند. آنچه فيلم را جذاب میكند
سنديت آن است. نمايش زندگی در روزگاری است فراموش شده. روزگاری كه زنان افغان با
بازوان لخت و موهای افشان در باد به ميعادگاه میرفتند تا در بيشهای تن به خاك
بسپارند و سر بر سينهی يار بگذارند. اينها تصاويری هستند كه سالهاست از ذهن
جهانيان پاك شده و حتی امروز بسياری از برابریطلبان افغانی آنرا به جايی دور از
ذهن پرتاب كردهاند. چون وقتی سخن از حجاب به ميان میآيد كه فعلا نيمه اجباری است
، میگويند ايرادی نيست و خود را بااين سخن آرام میكنند: زن افغان مسلمان است.
تصاويری كه از اشغال ارتش سرخ در "فرار" مونتاژ شده مستند است و نياز
كسانی را میدهد كه ساعتی به تماشای فيلمی نه چندان مرغوب نشستهاند.
فرار را سه شنبه 9 دسامبر ساعت 7 بعد از ظهر در بابيلون نمايش میدهند.
يايان هزار و يكشب
"پايان هزار و يكشب" فيلم مستندی است كار مسعود رجايی با تصويرهايی از
روزهای انقلاب.
انگار اين مستند را بيشتر در جنوب شهر و محلات محروم گرفتهاند. به هر رو، آنچه
پيداست تصاوير آيتالله خمينی است ، مردانی ريشدار و زنانی با حجاب كه مشتها را
در هوا تاب میدهند.
در ابتدا فيلم دريچهای رو به زندگی شاه و دربار باز میكند. تصاويری از ميهمانیهای
رسمی شاه و فرح ، پر است از مردانی كه با لباس رسمی و گردن افراشته ايستادهاند و
زنانی كه لباسهای مرسوم شب پوشيدهاند و زيبايی و جواهراتشان را به نمايش میگذارند.
خارج ازاين تصويرها فقط دو سه جا دختران جوانی را میبينيم كه بی روسری راه میروند
و سخن میگويند و همه جا حتی در ورودی دانشگاه تقريبا فقط زنانی را میبينيم كه مو
و چهره پوشاندهاند ، آنهم نه با روسریهای كوچك و رنگی ، از آن نوعی كه زنان
غيرمذهبی و روشنفكر در راه پيمايیها میپوشيدند ، روز عاشورا ، داوطلبانه از روی
احترام ، برای بيان همبستگی ، يا به اجبار ، به دليل ترس از پرخاش و بی حرمتی.
بااينكه فيلم آشكارا چهرهی واقعی روزهای انقلاب را نشان نمیدهد ، چون در اين
روزها زنان و مردان جوان و دانشجو ، يا كارمندان دولت و كارگران يا اصلا حجاب
نداشتند يا با حجاب و بیحجاب در كنار هم راه میرفتند ، باز فيلم كوشش ارزشمندی
است ، برای نگاه كردن به پاره تصويری از تاريخ ايران.
پايان هزار و يكشب فيلمی است برای فراموش نكردن و بطور ضمنی يادآوری میكند كه
انقلاب ايران ، گر چه در مقايسه با انقلابهای خونين جهان ، صلح آميز بود وكم
تلفات ، باز در آن خونهای زيادی ريخته شد.
صفحات روزنامهها پس از خروج شاه گواهند كه پشت ديوار زندانها چه میگذشته.
تصاوير دختران و پسران جوانی را میبينيم كه پدران و مادران شان در روزنامه چاپ
كردهاند تا بلكه خبری از سلامت و يا مرگ فرزندشان به دست آورند ، فرزندانی كه
چند ماه يا چند سال از ناپديد شدنشان میگذرد.
چهرهی علی اشرف درويشيان جوان را بر صفحهی اول روزنامهای میبينيم كه تازه از
زندان آزاد شده و حسن حسام را كه جلو دوربين مینشيند و زخمهای پا و زخمهای جانش
را به يكجا نشان میدهد.
نام مجاهدينی را میبينيم بر پلاكاتهای درشت پيش از انقلاب كه اعدام شدهاند ،
صدای داريوش را میشنويم كه از ظلم و زور میگويد و آزادی را آواز میكند. چهرهی
طالقانی را میبينيم كه میگويد حكومت اسلامی برای اقليتهای سياسی و مذهبی هم حق
حيات قائل است و هم حق شركت در نهادهايی كه سياستگذارند.
و امروز همين مستند بااينكه جهت دارد و بيشتر جنبهی اسلامی انقلاب را به ما نشان
میدهد ، فرياد میزند ، آنچه گفتند و اصرار كردند انجام نشد. در اين مستند آيت
الله خمينی است بر تكه مقوايی پرس شده و بر دوش انسانهاست. جای خمينی زنده خالی
است و البته و قولهايی كه داد و اجرا نشد.
امروز بخش بزرگی از اقليتهای مذهبی بجای حق شركت و دخالت در نهادیهای تصميم گيری
برای حفظ جان جلای وطن كردهاند. اقليتهای سياسی دگرانديش كه هيچ به اصطلاح
"خودیها" هم ، نمايندگان مجلس هم نقشی در سياستگذاری ندارند. داريوش
كه از آزادی میخواند امروز در تبعيد از اعدام و زندان میخواند ، نويسندهی جوانی
كه بالای نخستين برگ روزنامه از بيداد شكوه میكرد ، علی اشرف درويشيان ، امروز با
موی سپيد بر مزار يارانش شكوه میكند: " 5 سال از شهادت محمد مختاری و محمد
جعفر پوينده میگذرد و ما هنوز نتوانستهايم مجلس يادبودی در جايی مناسب برای
عزيزان از دست رفتهمان بگيريم." و حسن حسام حرفهای تازهای دارد از تبعيد و
از زخمهای جانش.
اين مستند با هزاران تصوير يادآوری میكند حكومتی كه ميليونها ايرانی برای پايين
كشيدنش توافق داشتند زيبا نبود ، و نشان میدهد چطور حكومت اسلامی با وعدههای خام
آرزوهای نسلی را به باد داد. در ميان سطور " پايان هزار و يكشب" رازی
خفته است. اگر بيدارش كنيم میگويد: راهی كه "نارضايی جمعی" را به
"يكی شدن ارادهی مردم برای بركناری حكومت" میرساند كوتاه نيست. آنچه
میبينيم سرخی میزند ، خون كسانی است كه به ميهمانی آزادی رفتهاند ، وگرنه دست
غيبی فرش قرمزی برايمان نگشوده. راه سنگلاخی است ، اهل رفتن بايد باشی ، سرسخت و
صبور، اگر بخواهی پرچم آزادی را با مهر و آشتی در خاك ميهن آشيانه دهی.
پايان هزار و يكشب را روز يكشنبه 14 دسامبر 7 بعد از ظهر در فولكس بونه برلين نشان
میدهند. مسعود رجايی كارگردان ساكن برلين كه انسانهای اهل هنر و سينما در برلين
ايشان را نمیشناسند هنگام نمايش فيلم حضور خواهد داشت.
ازسايت ایران امروز