قرائت‌های نو از قرآن بر پايه آموزش‌های عرفانی

حسين ميرمبينی

www.peikekhabari.com

ازسايت ايران امروز

سوره گاو شيرده (بقره) شرح آيه 36 تا 37 (2/9) قسمت نهم از بخش دوم

ریشه‌های مردسالاری و قدرت‌طلبی در مذاهب ابراهیمی و ارتباط موضوع ختنه با قدرت طلبی

حقيقت اين است كه قرآن بدليل تجربه ای كه از نحوه بيان «كتاب مقدس» دارد و اينكه ديده چگونه آيات و داستانهای «كتاب مقدس» بعد از حضرت موسی و عيسی به جهت قدرت طلبی و برتری طلبی مورد تحريف يا سوء استفاده قرار گرفته، مجبور شده بگونه مطالب خود را بيان دارد تا حداقل متن اصلی آيات از دستبرد قدرت طلبان مذهبی_برای ايامی كه «قدرت» محور سود و همه ی خواستهای انسانی است_ محفوظ بماند. به همين خاطر ترتيب موضوعات داستانهای قرآن بسيار اسراميز و تا حدی بريده بريده و مبهم است و چنين است كه اگر كسی نتواند از طريق قرينه‌های ديگر آيات به راز و رمز نشانه‌های قرآنی پی ببرد مسلما چيزی از آنها دستگيرش نخواهد شد. بويژه آنكه آن كس قدرت طلب و كج انديش هم باشد. اين كار هرچند ضرر و زيان‌هايی دارد و می تواند جا برای توجيه و تفسيرات يكسو نگرانه باز كند ، اما در عين حال هميشه در بحث و تحقيق را برای همه محققان و كنجكاوان و بويژه صلحجويان و آنها كه به عمق موضوعات می نگرند، باز نگه می دارد و به آنها فرصت تفكر و انديشيدن می دهد تا در هر زمان بهترين معنا را از آن استخراج كنند. بخاطر همين طرز بيان قرآن است كه پيشترها ظريف انديشان مسلمان توانستند برای ساليان بسياری ارابه تمدن بشريت را بدنبال خود بكشند و از اين طريق بر گنجينه‌های دانش بشر و ادبيات جهان بيفزايند. موقعيت استثنايی زمان ما اينجاست كه ما امروزه بعد از همه اين تجربيات تاريخی و بدآموزی‌های مذهبی بخوبی از موضوع قدرت و حس برتری جويی (تكبر) و مبحث قياس شناخت علمی و عملی داريم كه خدای ناخواسته به همان ورطه ای كه قدرت طلبان مذهبی (اعم از روشنفكران و سنتگرايان) به آن دچار شدند، گرفتار نشويم. از اينرو لازم است روشن كنم كه من نيز برای توجيهات نظرياتم جز اينكه از قرينه‌های قرآنی و روايات اسلامی و حس تخيل و تفكرم بهره بگيرم، راهی نداشته ام. به همين خاطر هم اميدوارم كه خداوند مرا در اين راه با همه كسانی كه معرفتی را كشف كرده‌اند و مشكلات و معضلات روابط انسانی را به جهت صلح و تكامل كرامت انسانی حل كرده اند، هدايت كند. قصد من در اين نوشتارها نه دفاع از اسلام است و نه اينكه خدای نكرده بخواهم ادعايی كنم . قصد من تنها و تنها در جهت صلح و همراهی با همه كوشندگانی است كه به موضوع جدايی دين از قدرت مومن‌اند و می خواهند بدون اهانت و كينه توزی به باورهای ميليونها انسان «مسلمان» به اين آرمان سالم بشر قرن بيست و يكم جامه حقيقت بپوشانند. بنابراين از همه انسانهای آزاده و سكولار تقاضای كمك و ياری دارم تا اين انديشه را در مقابل انديشه‌های غيرسكولار و قدرت طلب جا بيندازند. انديشه‌هايی كه به هرحال اگر بدنبال «جامعه بی طبيقه توحيدي» نباشند چشم انتظار روزی‌اند كه بقول خودشان «ولايت علوي» ظهور كند و جهان را يكسره پر از عدل و داد كند! متاسفانه حيطه پذيرش فكر من در اين ميان خيلی تنگ است كه اگر كسانی آن را حمايت نكنند يطور يقين بمحاق خموشی و فراموشی فرو خواهد رفت.

ياری اندر كس نمی بينم ياران را چه شد
دوستی كی آخر آمد دوستداران را چه شد
كس نمی گويد كه ياری داشت حق دوشتی
حق شناسان را چه حال افتاد ياران را چه شد
حافظ اسرار الهی كس نمی داند خموش
از كه می پرسی ، كه دور روزگاران را چه شد

٣٦- پس ‌«شيطان‌» از آن (؟) خرابشان كرد، و از آنچه (؟) در آن بودند(؟) بيرونشان آورد و گفتيم فرود آئيد كه برخی از شما برخی ديگر را دشمنيد و برايتان در زمين قرار است و بهره تا وقت محدودي.

ا‌«پس شيطان از آن (؟) خرابشان كرد‌» يعنی آن فريبكار ‌«ازآن‌» موضعی كه نقطه ضعف آدم و حوا بود و می شد كه آنها از آن طريق وسوسه بشوند،‌ «زايلشان كرد‌» ، يعنی خرابشان كرد. ‌«و از آنچه در آن بودند‌» يعنی از آرامش و صلحی كه در آن بودند، يعنی از صلح ملكوت ، ‌«بيرونشان آورد‌» يعنی از آرامش خارجشان كرد. به متن عربی اگر دقت كنيم می بينيم ‌«عنها‌» بهشت نيست بلكه ‌«مما كانا فيه‌» بهشت و آرامش است. ‌«عنها‌» يعنی از آن نقطه ضعفی كه آنها داشتند و می شد كه آنها از آن طريق وسوسه بشوند كه به درخت قدرت نزديك بشوند. اين مسئله مشخص می كند كه شيطان كه نيروی قياسگر برتری جو است از آنجايی می توانسته آنها را خراب كند كه بتوان آنها را بعلت وجود يك موضوع ظاهری و قياسی به شبهه انداخت كه بعد بر اثر آن شبهه آنها باهم منازعه و اختلاف كنند كه بعد آدم به درخت قدرت نزديك شود. چرا كه بهشت جای قدرت طلبی نيست. بنابراين شيطان می دانسته كه اگر آنها را از آن موضع ضعف فريب دهد، آنگاه خداوند آنها را از بهشت_ كه جای صلح و آرامش است، به جای كه همه در آن دشمن هم‌اند _يعنی زمين_ بيرون می اندازد و او بخواسته اش كه دشمنی با خدا است می رسد. موضوعی كه آدم و حوا بدليل داشتن آن وجه اختلاف ظاهری می توانستند در بهشت با هم مورد مقايسه قرار بگيرند كه بعداز آن باهم اختلاف كنند و سپس يكی بر ديگری برتری طلبی كند، درواقع چيزی نيست جز آلت تناسلی مردانه آدم و از آنجايی كه اين وجه اختلاف در او عيان بوده قطعا شيطان هم از آن جا آدم خراب كرده كه بر زن خود حوا برتری طلبی كند. دليل ما برای اين سخن آن است كه آنها بعد از اينكار از ميوه درخت قدرت چشيده‌اند كه بعد متوجه عورت خود و زشتی‌هايشان (نقطه ضعفهايشان) شده‌اند و به همين خاطر است كه خواسته‌اند عورت خود را با برگ درختان بهشتی بپوشانند. دليل دوم ما موضوع ختنه است كه می دانيم آدم اول كاری كه در روی زمين خواسته كه بكند، همانا بريدن آلت تناسلی خود بوده است كه البته فرشته جبرييل جلويش را گرفته و به او اين مطلب را ياد داده كه قدری از پوست اضافه آن را ببرد تا هميشه يادش باشد كه بخاطر اين عضو متفاوت قياس نكند و بر زنان برتری طلبی نكند. به همين خاطر بنظر می رسد كه شيطان آنها را از همينجا خراب كرده است. مثلا به آدم گفته كه تويی كه خدا ترا كامل آفريده و به همين خاطر تو چيزی بيشتر از حوا داری . شايد هم بنوعی ديگر حوا را وسوسه كرده كه تو مخلوق كاملتری كه ترا خدا بعد از آدم آفريد و اسم جمال خويش را در تو بيش از هر موجودی متجلی ساخته و .... ، شيطان درواقع با اين نوع سخنان زير پای آنها را سست كرده تا يادشان برود كه خدا آنها را «جفت» هم خواند و اينكه آنها گرچه در ظاهر با هم اختلاف دارند اما با هم برابرند. به همين خاطر شيطان موفق شد كه آنها را از آن نقطه ضعفشان (مثل پاشنه آشيل) آنها را از مقام امنی كه در بهشت در آن بودند بيرون شان آورد. چه مشخص است كه بعد از اين اختلاف آدم و جوا به درخت قدرت نزديك شده‌اند و از ميوه درخت قدرت چشيده‌اند. بنظرم می رسد كه آدم و حوا هريك برحسب توانايی‌هايشان همديگر را خراب كرده‌اند . مثلا آدم از نيروی زورگويی و قدرت خود برای اثبات برتری طلبی خود استفاده كرده و حوا هم از قدرت جاذبه جنسی خود بهره برده تا بنوعی حرف خودش را ثابت كند كه او خلق برتر است. درحالی كه اراده خدا بر اين بود كه آنها باهم و در كنارهم و با وجود هم و برابر هم در بهشت ساكن شوند و به آرامش دست يابند. ما اين تفسير را آز آنجايی می كنيم كه گفتيم خداوند در آيه آيه 117 سوره طه بيشتر به آدم سفارش كردا ‌«آنگاه گفتيم ؛ ای آدم اين ابليس دشمن تو و همسرت است. مبادا او شما را از بهشت بيرون كند كه در رنج خواهيد افتاد. پس شيطان او را (يعنی آدم را) وسوسه كرد......‌» بنابراين (بروايت قرآن) اول بار اين آدم است كه بوسوسه شيطان به درخت قدرت و برتری طلبی نزديك شده است. زيرا اين مشكل اغلب مردها و جنس نر است كه بيشتر از زنان شيفته اعمال قدرت‌اند و از همينرو است كه آنها می بايد ختنه شوند تا يادشان باشد كه جفت زنانند و با آنها مساوی‌اند تا كه از اين طريق بر اين نزديك ترين همنشين و يار شان برتری طلبی و قدرت طلبی نكنند. بدون شك موضوع سنت ختنه با موضوع داستان آدم و اينكه او خودش را بخاطر داشتن اين عضو برآمده برتر از حوا می دانسته ارتباط دارد و قطعا شيطان از همينجا بوده كه توانسته آنها را وسوسه كند كه به درخت قدرت و برتری طلبی نزديك شوند. من در هيچ كجا (غير از انجيل برنابا )يافت نكردم كه بفهمم دليل ختنه كردن چيست. اما همينكه يهوديان موضوع از بهشت بيرون راندن آدم و حوا را به پای تقصير زنان نوشته‌اند فكر می كنم كه آنها آنرا در پيوند با موضوع شهوت و اينكه احتمالا حوا برای خوراندن ميوه «درخت معرفت نيك و بد» آدم را وسوسه كرده، مربوط كرده‌اند كه ذهن مردمان را از موضوع قدرت طلبی آخوندهای يهودی و مسيحی منحرف سازند و همه تقصيرها را به گردن زنان بگذارند.كه بنظر اين پژوهنده تعبير و تفسير و رديف اين قضيه هيچ درست نيست. چراكه وسوسه كار شيطان است و شيطان غير آدم و حوا است و اينكه می دانيم نكته اصلی اين قضيه موضوع تكبر و برتری طلبی است. پيش از اين شيطان هم بخاطر همين (تكبر) ملعون و مطرود خدا واقع گشت. بنابراين موضوع اختلاف بين زن و مرد و موضوع بيرون افتادن آدم و حوا از بهشت بخاطر همين تصورات احمقانه است كه برخی از مردان ظاهربين از اين قضيه دارند و مثلا می گويند وزن مغز مردان از زنان بيشتر است و آنها چون شيطان موضوع برتری طلبی مردان را نسبت به زنان به برخی از اختلافات ظاهری و جسمی وصل می كنند كه قرآن در اين آيات آنها را درست نمی داند. به همين خاطر معتقديم كه خداوند موضوع سنت ختنه را در ارتباط با موضوع برتری طلبی مردان نهاده است تا آنها يادشان باشد كه با زنان فرقی ندارند و آنها بايد با هم و دركنارهم ملكوت خدا (صلح) را در روی زمين پياده كنند. ‌«و گفتيم فرود آييد‌» يعنی اراده خداوند بر آن قرار گرفت كه آنها را از بهشت آسودگی به زمين مطرود و ورطه بلا (دار امتحان) هبوط دهد. يعنی از مرتبه مجردات به عالم مركبات و تركيب عناصر پايين بيايند كه عالم مركبات همان عالم خاك و زمين است كه همه موجوداتش بر همديگر برتری طلبی می كنند و از اين طريق اغلب اهالی اش با هم دشمن‌اند. پس معلوم می شود كه آدم و حوا در بهشت هم با هم به سبب نزديك شدن به درخت قدرت با هم دشمنی كرده‌اند كه سزاوار رفتن به جايی هستند كه در آن ‌« برخی از شما برخی ديگر را دشمنيد‌» ، يعنی وقتی كه شما احتلاف می كنيد و برتری طلبی می كنيد و به حقوق هم تجاوز می كنيد پس شما لياقت بهشت را نداريد و شما بايد به جايی فرود آييد كه تنازع بقاء قانون زندگی در آن است .
همين ثابت می كند كه فرزندان آدم آسودگی جاودانی در زمين پيدا نمی كنند. والا خداوند نمی فرمود كه ‌«فرود آييد‌ (بجايی كه)برخی از شما برخی ديگر را دشمنيد‌». يعنی زمين كه سرزمين دشمنی‌هاست و صلح حقيقی در آن بدست نمی آيد. ‌«برايتان در زمين قرار است و بهره تا وقتی محدود‌» يعنی قرارگاه شما ای فرزندان آدم و حوا _كه برخی از شما ، برخی ديگر را دشمنيد_همواره زمين است و شما هرگز نخواهيد توانست به آسمان ملكوت برگشت كنيد. چراكه شما به حقوق يكديگر تجاوز می كنيد و شما را سزاوار نيست كه از بهره‌های آسمانی و بهشتی برخوردار شويد. شما سزاوار زندگی در زمينی را داريد كه بهره و تمتع بردن از يافته‌های آن برای شما ‌«تا مدتی محدود‌» يعنی فقط برای مدت عمرتان ميسر است. يعنی با مرگ شما فرصت بهره مندی شما از يافته‌های زمينی تمام می شود و شما به نزد پروردگارتان بازگردانده می شويد تا در مورد شما حكم كند. موضوع ‌«پس شيطان از آنجا خرابشان كرد،‌» نشان می دهد كه دور شدن انسانها از خدا و بهشت موعود به سبب تكبر و برتری طلبی است و شيطان از همين جا آدميان را می فريبد و آنها را به ذلت و پستی زندگانی محدود زمينی سرنگون می سازد. بنابراين از آنجايی كه می دانيم خدا شيطان را بخاطر تكبر و برتری طلبی اش از مرتبه روحانيت ساقطش كرد و مطرود و ملعونش كرد، می توان فهميد كه آدم و حوا هم بخاطر همين برتری طلبی و تكبرشان بر يكديگر از بهشت رانده شده اند، چه همه بدبختی‌های بشر از همين امر يعنی تكبر و برتری طلبی ريشه دارد. در عين حال بايد فراموش نكنيم كه ريشه هر برتری طلبی در قياس است. در باب چهارم بوستان سعدی می خوانيم :
شنيدستم از راويان كلام
كه در عهد عيسی عليه السلام
يكی زندگانی تلف كرده بود
بجهل و ضلالت سر آورده بود
دليری، سيه نامه ای، سختدل
ز نا پاكی ابليس در وی خجل
سرش خالی از عقل و احتشام
شكم فربه از لقمه‌های حرام
بناراستی دامن آلوده اي
بنا دانشی دوده اندوده اي
نه چشمی چو بيندگان راست رو
نه گوشی چو مردم نصيحت شنو
سيه نامه چندان تنعم براند
كه در نامه جای نبشتن نماند
گنهكار و خودرای و شهوت پرست
بغفلت شب و روز مخمور و مست
شنيدم كه عيسی درآمد زدشت
بمقصوره ی عابدی بر گذشت (مقصوره همان تخت روان است كه متمكنين در گذشته سوار برآن می شدند و باربرانی آن را حمل می كردند)ا
بزير آمد از غرفه، خلوت نشين
بپايش درافتاد سر بر زمين
گنهكار برگشته اختر ز دور
چو پروانه حيران در ايشان و نور
تامل بحسرت كنان شرمسار
چو درويش در دست سرمايه دار
خجل زير لب عذر خواهان بسوز
ز شبهای در غفلت آورده روز
سرشك غم از ديده باران چو ميغ
كه عمرم بغفلت گذشت ای دريغ
برانداختم نقد عمر عزيز
بدست از نكويی نيآورده چيز
چو من زنده هرگز مبادا كسي
كه مرگش به از زندگانی بسي
گناهم ببخش ای جهان آفرين
كه گر با من آيد فبئس القرين
نگون مانده از شرمساری سرش
روان آب حسرت بشيب و برش (گريه كنان)
درين گوشه نالان گنهكار پير
كه فرياد حالم رس ای دستگير
وزان نيمه ، عابد (آخوند) سری پر غرور
ترش كرده بر فاسق ابرو ز دور
كه اين مدبر اندر پی ما چراست؟
نگونبخت جاهل چه در خورد ماست؟
بگردن در آتش افتاده ای
بباد هوا عمر بر داده اي
چه خير آمد از نفس تر دامنش
چه صحبت بود با مسيح و منش؟
چه بودی كه زحمت ببردی ز پيش
بدوزخ برفتی پس كار خويش
همی رنجم از طلعت ناخوشش
مبادا كه در من فتد آتشش
بمحشر كه حاضر شوند انجمن
خدايا تو با او مكن حشر من
درين بود و وحی از جليل الصفات
درآمد بعيسی عليه الصلوة
كه گر عالمست اين و گر وی جهول
مرا دعوت هر دو آمد قبول
تبه كرده ايام برگشته روز
به بيچارگی (استضعاف) هركه آمد برم
نيندازمش ز آستان كرم
عفو كردم از وی عملهای زشت
بانعام خويش آرمش در بهشت
وگر عار دارد عبادت پرست
كه در خلد با وی بود هم نشست
بگو ننگ ازو در قيامت مدار
كه آن را بجنت برند اين بنار
كه آن را جگرخون شد از سوز و درد
گراين تكيه بر طاعت خويش كرد
ندانست كه در بارگاه غنی
كه بيچارگی (استضعاف) به ز كبر و منی (استكبار)
كرا جامه پاكست و سيرت پليد
در دوزخش را نبايد كليد
برين آستان عجز و مسكينت (استضعاف)
به از طاعت و خويشتن بينيت
چو خود را ز نيكان شمردی بدي
نمی گنجد اندر خدايی خودي
اگر مردی از مردی خود مگوی
نه هر شهسواری بدر برد گوي
پياز آمد آن بی هنر جمله پوست
كه پنداشت چون پسته مغزی دروست ( موضوع قياس)
از اين نوع طاعت بيايد بكار (خودی و غيرخودی كردن)
برو عذر تقصير طاعت بيار
چه رند پريشان شوريده بخت
چه زاهد كه برخود كند كار سخت
بزهد و ورع كوش و صدق و صفا
وليكن ميفزای بر مصطفی ( مصطفی يعنی برگزيده)
نخورد از عبادت بر آن بيخرد
كه با حق نكو بود و با خلق بد
سخن ماند از عاقلان يادگار
ز سعدی همين يك سخن ياد دار
گنهكار انديشناك از خداي
به از پارسای عبادت نما

اين داستان البته برگردانده شده ی داستان رفتن حضرت عيسی ( اجيل متا باب نهم) به ميهمانی خانه « متا =ماتيو» ، آن حواری است كه پيش از ملاقاتش با عيسی شخص گنهكار و باج گيری بوده كه برخی از فريسيان (روحانيون يهودي) از وی ننگ داشتند و همنشينی عيسی با او و ساير ميهمانان گنهكارش را ملامت می كردند. بهرحال آنچه را كه از كلام انجيل می توان دريافت بزيبايی تمام در سخن سعدی ديده می شود كه تمامی نكته قرآن در آن است. يعنی اينكه انسانها در هيچ شرايطی حق برتری طلبی بر يكديگر ندارند و همه انسانها اعم از زن و مرد ، سفيد و سياه ، سرخ و زرد، گنهكار و بی گناه با هم برابرند. حافظ هم می گويد:
ترسم كه روز حشر عنان بر عنان روند
تسبيح شيخ و خرقه رند شرابخوار
يا:
چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدی است
آن به كه كار خود به عنايت رها كنند
اصل برابری انسانها و موضوع اينكه هيچ فردی حق برتری طلبی بر هيچ فردی ديگری (اعم از جنس ، مذهب ، قوميت، نژاد ، موقعيت و منصب) ندارد از نخستين ميثاق الهی و اصولی ترين و اساسی ترين آنها است كه هم در قرآن كريم (در داستان آدم و حوا و ميثاق بنی اسراييل) و هم در ادبيات عرفانی ما بارها و بارها بدان اشاره شده است. از آنجايی كه ما ايرانيان اغلب با حقيقت دشمنيم و از آنجايی كه هرپديده ای را بايد از خارج از فرهنگ و جامعه مان بگيريم، اين است كه امروزه بايد در اين مورد خاص هم چشم براه ديگر كسانی از سازمانهای بين المللی باشيم تا مگر از طريق آنها و اعلاميه جهانی حقوق بشر اين موضوع پی گيری شود. در حاليكه اگر ما ايرانيان به همين سخن گرانقدر شيخ اجل اهميت می داديم و آن را شرح و بسط می داديم و از آن قانون و حقوق بوجود می آورديم امروز قطعا پرچمدار آزادی خواهی را در جهان ما بر می افراشتيم.
بنی آدم اعضای يكديگرند
كه در آفرينش ز يك گوهرند
چو عضوی بدرد آورد روزگار
دگر عضوها‌ها را نماند قرار
تو كز محنت ديگران بی غمی
نشايد كه نامت نهند آدمي
و اين همه آن نكته ای است كه ما می توانيم در داستان آدم و حوا در ادامه آيات پيشين از سوره بقره و آيات بعد از آن بفهميم. چراكه همه اين آيات، چه آنهايی كه پيشتر شرح كردم و چه آنها كه بعداز اين مطرح خواهد شد همه به موضوع برتری طلبی ملاها و آخوندها و قشری مذهبان اشاره دارد كه چگونه با تمسك به مذهب مردانه، خودشان را از ديگر مردمان عادی جامعه برتر می دانند و اين چنين به درخت قدرت نزديك می شوند و ظلم می كنند و فساد می كنند و خون می ريزند. از اينرو خداوند شرح داستان آدم و حوا را بر ما معلوم می كند كه در روابط اجتماعی مان، بخصوص در پيوند با جفت و برابر خود برتری طلبی نكنيم و خود را بهتر از زنان و ديگر انسانها ندانيم.
در آيات مربوط به سوره اعراف می خوانيم كه هماندم كه آدم و حوا برتری طلبی می كنند و به قدرت نزديك می شوند هماندم زشتی‌هايشان آشكار می شود. يعنی وقتی كه انسان مذهبی به درخت قدرت نزديك می شود زشتی‌هايش آشكار می شود و بی آبرو می شود ، اينجاست كه آن‌ها برای پوشاندن خود از آيات الهی استفاده می كنند تا خود را بپوشانند و اينجاست كه با اين كار آنها دين و خدا را برای كافری خود و پوشاندن زشتی‌هايشان بكار می گيرند و چون آنها چنين كنند اخلاق و كرامت‌های انسانی از جايگاههای بلندشان سقوط می كنند و در آن حال حقيقت از جوامع دور ميشود. از اينجاست كه خداوند چنين خطايی را هرگز نمی بخشد و مذهبيونی را كه بقدرت نزديك می شوند، اگرچه آدم خليفة الله باشد، به زمين مطرود و ورطه بدبختی سرنگونشان می كند. به همين خاطر است كه قدرت طلبی مذهبی (شرك) سرمنشاء نوميدی از رحمت حق و قطع پيوند روابط خداوندی است با انسانهاست (آيه 27 سوره بقره). آيه 28، 29 و 30 سوره ابراهيم در خصوص همين مشركين مذهبی است كه می فرمايد: ‌«الم تر الی الذين بدلوا نعمت الله كفرا و احلوا قومهم دارالبوار ، جهنم يصلونها و بئس القرار و جعلوا لله اندادا ليضلوا عن سبيله ، قل تمتعوا فان مصيركم الی النار= آيا تو نديدی آنهايی را كه نعمت خدا را به كفر بدل كردند و قومشان را به سرای بدبختی انداختند. جهنم وصلتگاهشان خواهد بود كه چه بد جايگاهی است. چراكه جای خدا كسانی را _ضد خدا_ مانند قرار دادند تا مردمان را از راه او گمراه كنند. (ای محمد) به آنها بگو (از قدرت) بهره مند می شويد اما سرانجامتان به سوی آتش است‌». مذهبيونی كه به سبب قدرت طلبی ، سعی دارند تا در جای خدا اختيار امور و مردم را بدست بگيرند و می خواهند بعنوان ولی فقيه و خليفه پيامبر و يا حتا رئيس جمهور بر مردم سروری كنند، بايد بدانند كه به فريب شيطان دغلكار گرفتار آمده‌اند. شيطانی كه برای آنها تشريح می كند: ‌«اگر ما نباشيم پس مسئله دين و حكم خدا كجا می رود‌». ‌«ما همه مسئوليم تا به «مستضعفين» جهان ياری برسانيم‌». ‌«ماييم كه بايد احكام الهی را در روی زمين برقرار كنيم‌». اينجاست كه شيطان توانسته اين نوع از انسانهای مذهبی را فريب بدهد و از همينجا آنها را خراب كند. درحالی اگر آدمی از قدرت بدور باشد در امان است تا مگر فرصتی بدست آورد كه عهد ديرين خود را به ياد آورد و بسوی خدا توبه و برگشت كند. اما بمحض اينكه به قدرت دست يافت ، شرك می ورزد يعنی در قدرت با خدا شريك می شود و بنام خدا خون می ريزد و فساد می كند و از اين طريق انسانها را از دين خدا فراری می دهد.
‌«و از آنچه در آن بودند بيرونشان آورد‌» يعنی از بهشت معرفت . از حقيقت دين و عرفان ، از آن جايگاهی كه در آن ساكن بودند و آرامش داشتند، بمحض اينكه به قدرت نزديك شدند ، برتری طلبی می كنند، از همين جا شيطان (لخت و عور) از بهشت معنويات بيرونشان می آورد. يعنی بی آبروشان می كند و از لباس عافيت بدرشان می آورد و بدی‌ها و زشتی‌هايشان را آشكار می كند. اينكه آنها از برگهای بهشتی استفاده می كنند كه زشتی‌های خود را بپوشانند (آيه ٢٢ سوره اعراف) از آنروست كه بخواهند با استفاده از آيات الهی روپوشی بر زشتی‌های خود بگذارند. اما چه فايده كه همينكار آنها موجب می شود كه مردمان بيشتری ، بيش از پيش از دين و خدا گريزان شوند. ‌«گفتيم فرود آئيد‌» يعنی خداوند اينرا قانون قرار داده كه هر انسان مذهبی كه به درخت قدرت و برتری طلبی نزديك شود، از بهشت معنويت به چاه ذلت (زمين) سرنگون شود. جايگاهی كه همواره در تضاد و آتش جنگ و دشمنی است ‌«برخی از شما برخی ديگر را دشمنيد‌» و حيات در آن محدوديت دارد.‌«و برايتان در زمين قرار است و بهره تا وقت محدودی است‌». در مرتبه نفس اينست كه انسان در اين حالت در برزخ تضادهای هويتی گرفتار می شود و ديگر روان سالم و شخصيت شفافی ندارد. در محدوده اجتماعی آن است كه اقوام انسانی و همچنين گروههای مذهبی و فرق دينی همگی دشمن يكديگر می شوند و هيچ يك از آنان با ديگری دوستی ندارد . حتا در داخل و درون خودشان نيز دوستی واقعی وجود ندارد و همه با هم دشمن‌اند. در حاليكه مومنين مستضعف (آنهايی كه برتری طلبی و قدرت طلبی نمی كنند) همه با هم خواهر و برادرند و در ميان آنها صلح و صفا جاری است. ا
حيطه معنايی واژه قدرت تنها به حكومت و قدرت سياسی محدود نمی شود بلكه هرجا ديديد كه يك انسان مذهبی عنوان بخصوصی (مثل آيت الله ، حجت الاسلام ، حضرت پير ، شيخ و قطب و و .....) بخودش داده و مسندی انداخته و مردمانی را به گرد خودش جمع كرده و سازمان و تشكيلات مذهبی برای خودش درست كرده و از مردم درخواست پول و رای دارد و و لباس غير متعارف از مردم جامعه خود پوشيده ، بدانيد كه او بقدرت و درخت برتری طلبی نزديك شده و او همان خود شيطان رجيم است. اينها همه نشانه‌های است كه كسانی بخواهند بر ديگران برتری جويی كنند و خودشان را از مردم عادی فراتر تعريف كنند. ‌«شيطان» ، بمعنی عصيانگر و ريشه آن از شطن است. عرب مار و اسب سركش را شطن گويد. چراكه ‌« مار‌» در زبان مثالی قران موجودی است خطی و مراد از آن تفكرات خطی و مقياسات حسی است. شيطان هم از آنجايی به آدم سجده نكرد كه تكبر ورزيد و خود را با آدم مقايسه كرد و گفت من از آتشم درحاليكه آدم از خاك است. به همين خاطر برتری جويی جست و سركشی كرد. اينكه عرفای بزرگوار ما در كنار رهبران راستين شيعه (كسانی چون علی بن ابی طالب و امام صادق) قياس را باطل و آنرا كار شيطان می دانند، از همين مطلب ناشی می شود و اين درحالی است كه امروزه اغلب مدعيان اهل تصوف و آخوندهای متظاهر به تشيع (حتا مدعيان «تشيع علوي» ، كه ايشان از ماركسيزم و برخی از مشابهات اسلامی مثل قيام امام حسين از هردو قياس می گيرند) همه به مذهب ابوحنيفه يعنی مذهب قياس و تقليد عمل می كنند و از همين راه مردم را گمراه كرده‌اند. مولوی می فرمايد:
كار پاكان را قياس از خود مگير
گرچه ماند در نبشتن شير شير
جمله عالم زين سبب گمراه شد
كم كسی ز ابدال حق آگاه شد
همسری با انبياء بر داشتند
اولياء را همچو خود پنداشتند
گفته ايشان مابشر ايشان بشر
ما و ايشان بسته خوابيم و خور
اين ندانستند ايشان از عمی
هست فرقی در ميان بی منتها
هردوگون زنبور خوردند از محل
ليك شد زآن نيش وزين ديگرعسل
هردو گون آهو گيا خوردند و آب
زين يكی سرگين شد و زآن مشك ناب
هردو نی خوردند از يك آبخور
اين يكی خالی و آن ديگر شكر
صدهزاران اينچنين اشباه بين
فرقشان هفتاد ساله راه بين
اين خورد گردد پليدی زو جدا
آن خورد گردد همه نور خدا
اين خورد زايد همه بخل و حسد
آن خورد زايد همه عشق احد
اين زمين پاك و آن شورست و بد
اين فرشته پاك و آن ديوست و دد
هر دو صورت گربهم ماند رواست
آب تلخ و آب شيرين را صفاست
جزكه صاحب ذوق كی شناسد بياب
او شناسد آب خوش از شوره آب

امام صادق می فرمايد: (١)‌«اصحاب قياس عمل را بوسيله قياس جستند و به همين خاطر از حق دور گشتند. همانا دين خدا با قياس درست نمی شود‌». در جايی ديگر می فرمايد: ‌«نخستين كسی كه قياس كرد شيطان بود كه گفت مرا از آتش آفريدی و آدم را از خاك‌». مقايسه موضوعات مشابه يكی از مشكلات ذهنی است كه همواره آدمی را از حقيقت دور می كند. زيرا درك حسی كه از حافظه ناشی می شود، همواره خطاپذير است. اندوخته‌های اطلاعاتی محدود و مشابه كه در حافظه مورد مقايسه و نتيجه گيری قرار می گيرند، از طريق حس بوجود می آيند و از آنجاييكه حواس خطی و سطحی و محدود عمل می كنند، بر آن خطا و اشتباه بسيار وارد است. اين اندوخته‌های اطلاعاتی كه عموما پايه و اساس راستينی ندارند خطوط فكری اكثريت مردمی را بوجود می آورند كه از طريق مقايسات حسی به قضاوت می نشينند. همين نوع افكار است كه انسان را به عملكردهای نادرست و خطا آميز هدايت می كنند. ريشه خطا نيز از خط است. خط فقط در محدوده حواس و محدوده زمان و مكان قابل درك است در حالی كه قوانين و احكام هستی نظام دار و مدور و كروی شكل‌اند كه از يك مركزيت واحد و ثابت شكل می گيرند. هستی دارای ابعاد مشخص شده ای نيست از آنرو در محدوده حواس شناخته نمی آيد (٢). بهمين خاطر عرفا عقل حسی (عقل جزوي) را فاقد توانائی لازم برای شناخت پروردگار می دانند. اما خداوند برای جبران اين نقيصه عشق را، يعنی ‌«روح‌» را كه از امر پروردگار يكتاست و از اسماء خاص الهی است به آدم آموخت تا در هبوطش به زمين و وقتی كه به بلای هجران گرفتار می شود، بتوانند در برابر ناملايمات به نيروی عشق استقامت كند. اينجاست كه معتقديم آدمی در وصلتگاه آسوده خاطری بهشت به اين صفت برجسته خود معرفت نداشته است. چه اگر آدمی در بهشت به موضوع عشق معرفت می داشت نسيان بر او غلبه نمی كرد و به درخت قدرت و برتری طلبی نزديك نمی شد. آدم آنگاه به اين نيروی روحانی خود يعنی عشق پی می برد كه در روی زمين از محبوبش دور و مهجور افتاده است. از اينجاست كه آدم به تجلی معشوق و نيروی عشق می تواند بسوی خدا رغبت كند و برگشت نمايد.

٣٧- پس آدم سخناني(؟) را از جانب پروردگارش دريافت. از آنرو برآن(؟) توبه نمود كه همانا او توبه دهنده مهربان است.

اين آيه نيز مشخص می كند كه در بهشت اول خطا را آدم كرده است كه در ادامه آن آدم مجبور شده از خطای خودش توبه كند. والا خداوند می گفت آدم و حوا هر دو سخنانی دريافت كردند و هردو توبه كردند. بنظر من توبه آدم چيزی نيست جز اينكه او خواسته خود را از شر آلت تناسلی خود خلاص كند. بدليل اينكه او آن را موجب گمراهی خويش می دانسته كه بوسوسه شيطان از طريق آن بر زن خويش حوا برتری طلبی كرده است. بنابراين آيه، گناه نخستين از آدم است چراكه اوست كه می بايد از قياس خود و برتری طلبی خود توبه كند. اما امروز ما بخوبی می توانيم دريافت كنيم كه موضوع صلح و آرامش بشر تنها و تنها در برابری زن و مرد و اينكه هيچ كس بر ديگری حق برتری طلبی ندارد ، می تواند بحقيقت بپيوندد كه اين بشارت را می توان بخوبی از لا به لای آيات قرآن كريم دريافت كرد. در هرحال داستان آدم را خدا به جهت عبرت و هدايت يادآوری می فرمايد و از آنجايی كه ذات باری تعالی برای آدم (بعنوان نفس واحده) از ابتدا نيت خير داشته و وی را برای جانشينی خود به جهت هدايت انسان در روی زمين خلق كرده ، آنست كه اراده خداوند در خصوص او نمی تواند به ذلت ابدی او منجر شود. بلكه بعداز آنكه آدم را به زمين فرود می آورد، به كلماتی از جانب خود او را بشارت می دهد ‌«پس آدم سخنانی از جانب پروردگارش دريافت‌». آدم كه اينك در روی زمين نامش انسان شده و عهد ديرين خود را فراموش كرده پس از دريافت آن كلمات نام خود و مقام خود و اينكه چرا از بهشت رانده شد را بياد می آورد، سپس توبه می كند و بسوی خدا بازگشت می نمايد. آن سخنان و كلمات چه بوده كه آدم پس از دريافتش عهد معهود را به ياد می آورد و با ذوق و شوق به سوی پروردگارش راغب می شود. تلقی آن سخنان بايد در آدم چنان نيرويی را بوجود آورده باشد كه بتواند راه سرنگون شده را بازگشت كند و به سوی خدا عروج كند. بنابراين مشخص است كه موضوع تلقی آن سخنان می بايد در پيوند عشق ، آنهم نه عشق آدم به پروردگار بلكه عشق پروردگار به آدم باشد. اينكه او محبوب خدا است و خدا او را هرگز بخود رها نمی كند. بله اين خداست كه انسان را عاشق است . ازاينرو او را با بازيادآوری ‌«سخناني‌» بخود عاشق و راغب می كند تا بسويش بازگردد. آن سخنان جز سخن عشق ، و بيان علاقه و مهربانی خدا كه در هر سرسخن سوره‌های قرآن يعنی ‌«بسم الله الرحمن الرحيم‌» (بجز سوره توبه) و آيات نخستين سوره ‌«علق‌» ( نخستين سوره ای كه بر پيامبر گرامی فرود آمده) ، نمی تواند باشد! موضوع ‌«سخنان‌» بايد در بازيادآوری اسماء حق و والايی مرتبت آدميت باشد كه خداوند بطريق تلقين وحی به گوش قبول آدم می رساند تا به سوی او ترغيب و تشويق شود. به تلقی آن سخنان است كه آدم می تواند به عملكرد زشت خود مبنی بر گوش فرا دادن به شيطان در نزديك شدن به درخت قدرت (سلطه جويی جنسی، سياسی ، يا مذهبی و يا ثروت اندوزی و نفس پرستي) پی ببرد و توبه كند كه به سوی خدا بازگشت نمايد. بنابراين خطاب قران در خصوص مذهبيون يعنی فرزندان آدم است كه مگر آنها سخن حق را بپذيرند و برتری طلبی نكنند و بسوی حق برگشت كنند. چه توبه بمعنی برگشت است و آن به برگشت از راهی دلالت دارد كه بر حسب ادامه دادن به گمراهی و ضلالت ختم می شود. تنها اوست كه می تواند همچنانكه با تلقين سخنانی آدم را ياری داد، ما را نيز همانگونه ياری دهد كه بتوانيم از گمراهی نجات پيدا كنيم در سختی راه بازگشت استقامت كنيم كه به او بپيونديم. ازاينروست كه در نماز خود هر روز دعا می كنيم: ‌«اهدنا الصراط المستقيم = مارا به
آن راه پابرجا ( آن راه پابرجايی كه از زمان آدم تا با امروز هدايتگر است) هدايت كن . چراكه آنگاه ما را آن راه پا برجا عنايت كنی ، ما رستگار شده ايم. بقول حافظ: ا
در طريقت هرچه پيش سالك آيد خير اوست
بر صراط مستقيم ای دل كسی گمراه نيست ا
اينكه در اين آيه به واژه‌هايی مانند ‌«تاب‌» به معنی بازگشتن و ‌«الرحيم‌» به معنی مهربانی اشاره شده قطعا می تواند در پيوند با كلماتی باشد كه به موضوع ‌«بسم الله الرحمن الرحيم‌» و اينكه چرا سوره توبه برخلاف ديگر سوره‌های قرآن بدون ‌«بسم الله الرحمن الرحيم‌» آغاز می شود، مربوط باشد. چه همانطور كه در شرح ‌«بسم الله الرحمن الرحيم‌» در بخش تفسير سوره فاتحه توضيح داده ام كلام ‌«بسم الله الرحمن الرحيم‌» سخن خداوند است به انسان كه: ای انسان به نشانه و آوازه‌های الهی كه در خلقت هستی و خلقت خودت نهاده ام (يعنی هستی بخشی و عشق) دقت كن و آنها را بخوان آنگاه مرا خواهی شناخت . اينجا است كه از عهد ديرين و والايی مقام خود آگاهی خواهی يافت. (مانند نخستين آياتی كه در سوره علق بر پيامبر گرامی نازل فرمود: ‌«بخوان ، به آوازه كسی كه خلق كرد(رحمان) . آنكه به انسان مهربان است و او را از عنصر عشق و علاقه آفريد (رحيم). بخوان و بدان كه پروردگارت والاتر و بزرگوارتر است كه در محدوه تعلقات شناخته شود‌». آنچه را كه اول بار خداوند بر آدم برگزيده خود محمد مصطفی نازل كرد (اقراء بسم ربك الذی خلق .....) بايد به نوعی همان كلماتی باشد كه خداوند به آدم القاء كرده است. چراكه هيچكس (حتا پيامبر گرامي) نمی تواند بدون دريافت تلقين و وحی از جانب پروردگار و ياری جستن از او ، از حقيقت عهد فراموش شده ، آگاه شود و يا بتواند به نيروی خود به سوی خدا بازگشت كند. بنابراين اول بار خدا تجلی عشق می كند تا كه ما به او شايق و راغب شويم. و اين نيست جز آنكه خدا با تلقين سخنانی (وحي)، او را به خود عاشق می كند تا مگر به جذب نيروی عشق بتواند اين راه فرود آمده را تا به حريم قدس الهی بازگشت نمايد. ا
نكته: اين نشان می دهد كه هم آدم و هم حوا در بهشت از عشق آگاه نبودند و برای اطلاع از آن می بايد به زمين فرو فرستاده می شدند تا از معنای اين ‌«صفت عظيم‌» خدا در خود باخبر شوند. چراكه معنای عشق در وصلتگاه بهشت معلوم نمی شود بلكه در هجر و دوری است كه تجلياتش بروز می كند. ديگر اينكه آنها می بايست به زمين فرود می آمدند تا اراده خدا را مبنی بر جانشينی خدا در روی زمين و تجلی اين اسم خدا (الرحيم) در روی زمين تحقق بخشند و اينكه به نيابت او نور زمينی ای باشند كه رهروان راه حق را هدايتگر باشند تا آنها نيز بتوانند به بهشت ملكوت بازگشت كنند. ا
آن سفر كرده كه صد قافله دل همره اوست
هركجا هست خدايا به سلامت دارش
نكته: از آنجايی كه آدم و حوا ميوه درخت برتری طلبی قدرت را در كام خود فرو نبرده اند، بلكه به اعتبار قرآن فقط آنرا چشيده‌اند می توانند پشيمان شوند و توبه كنند. زيرا اگر كسی ميوه درخت قدرت را بخورد و شيرينی ثمره آن به مذاقش برسد هرگز پشيمان نمی شود كه احيانا بخواهد توبه كند. چه به سبب پشيمانی است كه آدم و حوا مورد عنايت الهی واقع می شوند و خداوند آنها را به كلماتی تلقين می دهد كه بسوی او توبه كنند و نجات يابند. ولی مشركين قدرت طلب را هرگز نمی بخشد، چرا كه شيرينی قدرت به آنها فرصت نمی دهد كه بفهمند خطا كرده‌اند. در عين حال بايد بدانيم كه انسان بخودی خود قادر بتوبه كردن نيست مگر آنكه خدايش ياريش كند و او را به كلماتی بشارت دهد كه او بخواهد توبه كند كه اوست توبه دهنده و توبه پذير مهربان ‌«انه هو التواب الرحيم‌».
نكته: به نظر من از آنجايی كه حوا گناه نخستين را مرتكب نشده ، زنان برای رستگارشدنشان مشكلات چندانی چون مردان ندارند(*). همينكه آنها در اين جهان به رسالت تربيتی و مادرانه خود عمل كنند، «بهشت زيرپايشان خواهد بود». چه آنها طی اين سالهای طولانی استكبار مردان و قدرت طلبی‌های آنان مصداق واقعی مستضعفان جهانند. اما اگر آنها بتوانند در همه حال به حقوق مساوی و برابر خود با مردان برسند، و بتوانند در نظام اداری جامعه آگاهانه مشاركت كنند كه جلوی قدرت طلبی‌های مردانه را بگيرند، بنظر من آنگاه زمين هم بهشت خواهد شد. ا
شرح ماخذ و يادداشت‌ها:

١) رجوع كنيد به مبحث قياس در اصول كافي- جلد اول ص 74 و 75
٢) رجوع كنيد به داستان آن فيل كه در تاريكی شب مورد شناسائی كسانی قرار می گيرد كه فيل را نديده بوده‌اند ، در مثنوی مولوی دفتر سوم
پيل اندر خانه ای تاريك بود
عرضه را آورده بودندش هنوط
* سخن من بر خلاف حكم قشريون مذهبی است كه آنها زن را به تعبير يهوديان نخستين عامل شيطان و خطای نخستين می دانند و به همين خاطر او را برابر مرد نمی دانند. امام محمد غزالی در كتاب احياء علوم دين 18 مورد از كسری حقوق زنان را بر می شمرد كه بزعم خود خدا بخاطر جرم حوا زنان را مجازات كرده است ، مثل اينكه چرا زنانند كه بايد بچه بدنيا بيآورند و چراست كه آنان در موقع زايمان درد متحمل می شوند و چرا عادت ماهانه دارند و يا اينكه چرا سهم ارثشان نصف مردان است و از اينگونه سخنان بی پايه كه اگر «جامعه اسلامي» برای رد آن سخنان و ديگر مفسران قشری مذهب ، دليل عقلی زمانه پسندی نيابد قطعا گرفتار ناهنجاری‌های بزرگی خواهد شد.



بالا

بعدی * صفحة دری * بازگشت