كجای كار تروريسم خراب است؟

توماس ناگل / برگردان علی‌محمد طباطبايی

 

در همه جای دنيا انسان‌ها با وحشتی غريزی و بدون نياز به دليل به حملاتی كه بر مردم غير نظامی توسط القاعده، بمب گذاران انتحاری فلسطينی، جدايی طلبان باسك و چچنی يا ميليشيای ارتش آزاديبخش ايرلند اعمال می‌شود واكنش نشان می‌دهند. از آنجا كه فعلاً چنين به نظر می‌رسد كه در موج بمب گذاری‌های انتحاری و ساير عمليات تروريستی وقفه‌ای حاصل شده است ـ حتی اگر وقفه‌ای بسيار زودگذر ـ شايد اكنون لحظه‌ی مناسبی برای درافتادن با يك پرسش بنيادی در اين خصوص باشد: چه چيزی به قتل رساندن مردم توسط روش‌های تروريستی را نسبت به ساير شكل‌های جنايت بيشتر سزاوار سرزنش می‌كند؟
بی آبرويی و اهانتی كه با واژه‌ی «تروريسم» ملازم است بايد به عنوان نوعی محكوميت و نكوهش شيوه‌ها و نه غايت‌ها فهميده شود. بدون شك كسانی كه حمله‌های تروريستی بر مردم غير نظامی را محكوم می‌كنند اغلب آن هدف‌هايی كه تروريست‌های مهاجم برای رسيدن به آنها در تلاش هستند را نيز طرد می‌كنند. برای مثال به عقيده‌ی آنها يك ايالت مستقل باسك يا عقب نشينی نيروهای نظامی ايالات متحده از خاورميانه هدف‌هايی نيستند كه ارزش تعقيب كردن داشته باشند تا چه رسد به انجام شيوه‌های خشونت آميز برای رسيدن به آنها.
ليكن محكوم كردن شيوه‌های تروريستی منوط به به طرد كردن هدف‌های آنها نيست. طرد كردن حمله‌های 11 سپتامبر به نيويورك و واشنگتن و عملياتی شبيه به آنها اين مسئله را مورد تاكيد قرار می‌دهد كه چنين شيوه‌هايی فی نفسه تكان دهنده و اهانت‌بارند، حال هر هدفی را هم كه می‌خواهند تعقيب كنند. چنين شيوه‌هايی حتی برای رسيدن به هدف‌های خوب و پسنديده نيز نبايد مورد استفاده قرار گيرند ـ يعنی در واقع حتی آن گاه كه برای رسيدن به آن هدف خوب هيچ راه ديگری هم باقی نمانده است. در اينجا موازنه‌ی معمول هزينه‌ها در برابر سود‌ها هيچ جايگاه قابل قبولی ندارد.
البته چنين مطالبه‌ای آن قدر هم كه به نظر بديهی می‌آيد نيست، زيرا بر يك اصل اخلاقی كلی كه به قتل رساندن غير رزمنده‌ها را منع می‌كند مبتنی نيست. به صورتی مشابه آن كسانی كه تروريسم را به عنوان ايده‌ای كه در هر حال غير قابل پذيرش است محكوم می‌كنند از جمله‌ی طرفداران مشرب صلح طلی (يا همان پاسيفيست‌ها) نيستند. به عقيده‌ی آنها نه فقط به قتل رساندن سربازها و بمباران انبارهای تسليحات در دوران جنگ كه همچنين تحميل كردن بعضی «خسارت‌های جنبی جنگ» به غير نظامی‌ها گاهی غير قابل اجتناب است ـ و از نظر اخلاقی عملی موجه.
اما اگر چنين چيزی از نظر اخلاقی موجه است چرا هدف قرار دادن «بلاواسطه‌ی» غير رزمنده‌ها ، چنانچه اگر به قتل رساندن آنها احتمال وادار كردن دشمن به توقف خصومت‌ها، عقب نشينی از سرزمين‌های اشغالی يا پذيرش خودمختاری را بيشتر می‌كند، اشتباه خواهد بود؟ بالاخره انسان به هر نحوی هم كه به قتل رسد مردن چيز خوبی نيست. بنابراين چرا مرگ يك غير نظامی چنانچه به عنوان اثرات جنبی آن نبردی كه در خدمت يك هدف ارزشمند است قابل پذيرش است اما مرگ يك غير نظامی كه به طور عمدی به او تحميل می‌شود و به عنوان وسيله‌ای برای رسيدن به «همان» هدف يك عمل تكان دهنده و تروريستی به حساب می‌آيد؟
اين تمايز به طور همگانی پذيرفته نشده است ـ و به طور قطع نه توسط نيروهای متخاصم در جنگ دوم جهانی. هيروشيما مشهورترين نمونه از بمباران تروريستی است اما آلمانی‌ها، ژاپنی‌ها و انگليسی‌ها همچون خود آمريكايی‌ها عامدانه شهروندان غيررزمنده را آنهم به تعداد بسيار قصابی كردند. البته امروز تروريسم تنفر و بيزاری گسترده‌ای را القا كرده كه به نوبه‌ی خود به توجيه عمليات نظامی عليه آن كمك می‌كند. از اين رو ضروری است كه علت آن بيزاری به نحو بهتری فهميده شود.
انديشه‌ی بنيادی و اخلاقی در اينجا منع «هدف قرار دادن» مرگ يك انسان مظلوم است. از اين نظر فرض هر انسانی اين است كه محترم و مصون از تعرض است مگر اين كه به خطری برای ديگران تبديل شود. برای همين هم هست كه ما به قتلی كه به خاطر دفاع انجام گيرد مجاز هستيم و همچنين مجاز به حمله به صفوف رزمنده‌های دشمن در جنگ. اما اين صرفاً استثنايی است به يك شرط واجب و كلی مبنی بر احترام به زندگی انسان. تا زمانی كه به ديگران صدمه‌ای وارد نساخته‌ايم قاعدتاً هيچ كس نبايد قصد جان ما را به اين خاطر كه مثلاً كشتن ما عمل مفيدی است بكند. اين احترام بنيادی و حداقل بايد نسبت به هر فرد رعايت شود و اين اصل حتی برای رسيدن به هدف‌های ارزشمند و طولانی مدت نبايد زير پا گذارده شود.
هرچند كه بعضی فعاليت‌ها از جمله دفاع شخصی مشروع يا جنگ وجود دارد كه احتمال و امكان غير قابل اجتنابی از صدمه زدن به طرف‌های غير ذی نفع را باعث می‌شود. آنچه گفته شد نه فقط در مورد خشونت نظامی يا عمليات پليس بلكه در مورد برنامه‌های صلح آميزی مانند ساخت و سازهای عمده در مناطق پرجمعيت شهر نيز صادق است. در اين قبيل موارد اگر هدف به اندازه‌ی كافی مهم باشد فعاليتی كه برای نائل شدن به آن به اجرا در می‌آيد از نظر اخلاقی منع نمی‌شود، البته مشروط به آن كه دقت كافی به عمل آيد تا احتمال و امكان صدمه به طرف‌هايی كه ذی نفع نيستند به حد اقل كاهش يابد.
نكته‌ی اخلاقی در اينجا اين است كه ما موظف هستيم كه در جنگ هر چه از دستمان ساخته است انجام دهيم تا از خسارت به شهروندان غير نظامی جلوگيری كنيم، يا دست كم آنها را به حد اقل رسانيم، حتی چنانچه بدانيم كه ما به طور كامل نمی‌توانيم از آن‌ها اجتناب كنيم. چنين مرگ و مير‌های (ناخواسته‌ای) حتی سختگيرترين نوع مصونيت و محافظت از زندگی انسان‌ها را هم نقض نمی‌كنند ـ يعنی وقتی كه ما به قتل رساندن انسان‌های مظلوم را «هدف» قرار نداده‌ايم. برعكس، هدف ما اكنون اين است كه چنانچه ممكن باشد از چنين تلفات جنبی بپرهيزيم.
البته قربانی چه از روی عمد و توسط يك تروريست به قتل برسد و چه به طرز تاسف باری در اثر عوارض جانبی يك حمله به هدفی نظامی و مشروع در هر حال وی در نهايت زندگی‌اش را از دست داده است. اما در مفهوم آنچه ما از نظر اخلاقی به هم نوعان خود مديون هستيم بين اين دو عمل تفاوت فاحشی وجود دارد و همچنين در نوع طرز تلقی كه آنها در برابر زندگی آدمی ابراز می‌دارند.
تا هر زمانی كه تروريسم برای طرف‌های ضعيف و جهت زير فشار قرار دادن دشمن‌های قوی‌تر خود به عنوان شيوه‌ای موثر باقی بماند، نبايد انتظار نابودی آن را داشت. اما با اين وجود بايد اميدوار باشيم كه تروريسم به طور روزافزونی به عنوان شكلی از اهانت به جايگاه انسان مطرح شود و اين ديدگاه منفی نسبت به آن با توجه به موفقيت‌های جديدی كه داشته است همچنان پابرجا بماند.

--------------
1:
What Is Wrong with Terrorism? By Thomas Nagel
Project Syndicate, November 2002



ازسايت ايران امروز



بالا

بعدی * صفحة دری * بازگشت