از روسيه تا آمريکا با گذر از فرانسه

نوشته Alexandre DORNA

 


برگردان:
حسن گلريز

 

از لوموند دپلوماتيک

 

از ميان تمامي انواع پوپوليسم، نوع روسي (ناردوني چستو) که الهام بخش بسياري از آنارشيستها در قرن نوزدهم بود، احتمالاًًً از همه مرموزتر است. توسل به مردم بر عليه استبداد تزاري ميان سالهاي ١٨٥٠ تا ١٨٨٠ در اعتراضات دهقانان فقير و روشنفکران ترقيخواه ريشه داشت. اين نوع پوپوليسم که آميزه اي قابل انفجار از ناسيوناليسم و آرمانشهرباوري ايدئولوژيک بود، منادي بازگشت به اتحاد و ارزشهاي روح روسيه به شمار ميآمد. اين جنبش اجتماعي شورشي زير فشار خودکامگي تزاري و بعدها با سرکوب استاليني که افسانه اي تيره و تار از پوپوليسم ساخته بود تا گفتمان مربوط به دگرگوني اجتماعي را منحصر به خود کند، آهسته آهسته تجزيه گرديد.

خاستگاههاي پوپوليسم آمريکايي در پيامدهاي جنگ انفصال، عواقب اجتماعي صنعتي شدن، گسترش اقتصادي و بي اعتباري مسئولان سياسي يافت ميشود. بدينسان، ژنرال جيمز بي. ويور، کانديد حزب پوپوليستي در انتخابات رياست جمهوري ١٨٩٢، ناخرسندي مردم را از نابرابري و طرد احزاب دمکرات و جمهوريخواه کاناليزه کرد. (١) شکست او ـ هر چند چيزي نمانده بود که به يک پيروزي غيرقابل انتظار دست يابد ـ زوال پوپوليسم اما به هيچ وجه نه نابودي آن را، رقم زد. در حقيقت، تمام انديشه هاي سياسي آمريکا عميقا به آن آغشته است. به عنوان نمونه در سالهاي دهه ي ١٩٣٠، طرح نو (New Deal ) پرزيدنت فرانکلين دي روزولت منطبق با به رسميت شناختن مطالبات پوپوليستي در برابر افراطهاي «بارونهاي دزد» بود.

چند سال بعد، رونالد ريگان ترکيبي تازه و متضاد از اولتراليبراليسمِ و پوپوليسم را با نقد از دولت رفاه به نام حقوق افراد ضعيفي به اجرا در آورد که درآمدشان توسط ساختارهاي ميانجي «انگلي»، «غصب شده است» . در ١٩٩٢، نئوپوپوليسم شگرد تازه اي را با آقايان روس پروت و پاتريک بوکنانان که از آسيبهاي «سرمايه داري وحشي» انتقاد ميکردند، آغاز کرد. سرانجام ويليام کلينتون انتخابات را تحت فشاري پوپوليستي برد. وي به انتقاد از ديوانسالاري و افرادي پرداخته بود که ثروتمند ميشوند در حالي که ديگراني که «سخت کار ميکنند و به قوانين احترام ميگذارند بي نصيب باقي ميمانند.» (٢) کلينتون توانست افکار عمومي بشدت نگران را با ارائه ي تصويري اطمينان بخش به خود جلب کند. آيا کلينتون پوپوليست است؟ دادن پاسخ مثبت قابل بحث است. اما شاخصها چنين اند: انساني انعطاف پذير و پراگماتيک، ظاهرا نزديک به مردم، جاذبه اي فيزيکي، هيجان در گفتار و تصاوير. آقاي جورج دبليو بوش در تحقير کردن روشنفکران، رفتاري مشابه با اسلاف خود پيشه کرده است. در واقع اين پوپوليسم گسترده بيانگر روح سرگردان جامعه امريکاست که بين ليبراليسم و اقتدار گرائي در نوسان است.

در فرانسه، چندين شخصيت تجسم پوپوليسم قرن نوزدهم و بيستم بوده اند. ناپلئون سوم با کسب قدرت به دنبال کشمکش بورژوازي در دولت جمهوري ١٨٤٨، جنبش کارگري را به شدت سرکوب کرد. تا آن زمان لويي ناپلئون در اين وجهه ي مناسب قرار داشت که خود را آدمي متکي به مشيت الهي وانمود ميکرد که در آرزوي نمايندگي مردم و بازسازي شکوه و جلال امپراتوري است. وي به شبح انقلاب توسل جست و احساسات ضدپارلماني اقشار مردمي را برانگيخت و به تعريف و تملق از دنياي کارگري پرداخت. در آستانه ي کودتاي معروف ٢ دسامبر ١٨٥١، به مردم متوسل شد. هيچ چيز شگفت انگيزتر از اعاده ي مجدد راي گيري عمومي در نخستين اقداماتش نبود. وي بدينسان بار ديگر پيوندهاي مستقيم ميان مردم و دولتش را مورد تاکيد قرار داد. تقريبا در طي ٢٠ سال، تا سپتامبر ١٨٧٠ وي محبوب مردم باقي مانده بود.

شخصيت ديگر پوپوليسم فرانسه ژنرال ژرژ بولانژه است. بولانژيسم نمود بحران جامعه و ارزشهاي جمهوريخواهان است. ورشکستگي اقتصادي ١٨٨٢ بيم و هراس مردمي را تاييد کرد که نوآوريهاي تکنولوژيک را چون تهديدي تلقي ميکردند. اعتراضات فزاينده عليه طبقه ي حاکم آبشخور نوستالژي و طرد تمامي قدرت پول بود. مشکلات ناگهان شروع شد. پل درولد در ٨ مه ١٨٨٢ انجمن وطن پرستاني به نام «بيزاران» ، از مردان و زناني که از همه سو گرد آمده بودند و وجه مشترکشان تحمل نکردن سياستهاي جناح راست و جمهوريخواهان ميانه رو بود، بوجود آورد. در مناقشات اجتماعي اي که موجب دخالت ارتش شد، ژنرال بولانژه همبستگي خود را با کارگران نشان داد. «خلع يد» وي از دستگاه دولتي جنبش عظيم نامتجانسي را براه انداخت که آميزه اي از مخالفان راديکال، ناسيوناليستها، سوسياليستها و سلطنت طلبان بود و پيرامون تصويري از او به عنوان رهبري کاريزماتيک سازمان يافته بود. خط مشي تدوين شده اين جنبش ساده اما به هيچ وجه ساده انگارانه نبود: «انحلال، تجديدنظر، بازسازي». اين خط مشي احساسات ضد پارلمانتاريستي را بيان ميکرد و ناکارآمدي دولتها و فسادشان را به نقد ميکشيد. بولانژه که به وعده هاي جمهوريخواهي اش وفادار بود، از هر نوع اقدامي براي کودتا خودداري کرد.

پي ير پوژاد، پرجذبه به هنگام قدرت و مورد تمسخر در دورا ن حضيض، در نيمه ي دوم قرن بيستم، نمونه تمام عيار پوپوليسم فرانسه است. پوژاد به خاطر مواضعش نسبت به رژيم پارلماني و کمونيسم معروف است. وي تجسم آرمان مغازه داران بود. پوژاد که تاکتيسيني ماهر و در سياست خودآموخته بود، هيچ حزب سياسي به وجود نياورد و به اقدامات مدني براي مبارزه با رژيم رو آورد. گردهماييهاي پي در پي در سراسر فرانسه برگزار ميشد. او با بهره برداري ماهرانه و بارآور از موضوعات مورد توافق ملي به مبارزه مستقيم و از جمله بر عليه سياستهاي مالياتي مي پرداخت. در انتخابات مجلس در ١٩٥٦ هواداران وي ٦/١١ درصد از آرا يعني ٢٤٨٣٠٠٠ راي با ٥٢ نماينده را کسب کردند. موج پوژاديستي تمام فرانسه را در بر گرفت.

از ١٩٥٨ به بعد ، ژنرال دوگل با بازگشت به قدرت از طريق اعمال زور سياسي، جمهوري چهارم را که بسيار ضعيف و بي اعتبار تلقي ميشد، از بين برد. خط مشي او به سرعت پيرامون سه ايده ي قدرتمند شکل گرفت: رسالت، استقلال و قدرت فرانسه. به اين ترتيب، گليسم تجسم اراده ي ماورا طبقاتي، وحدت مردم فرانسه و دفاع از اقتدار دولت بود. آنچه باعث ميشود تا نتوان گليسم را طبقه بندي کرد، فقط شخصيت نامتعارف بنيانگذار آن نبود بلکه ته مايه ي پوپوليستي جنبش وي بود: نقد از احزاب سياسي، گفتمان اقتصادي مشارکتي پدرسالارانه و ستايش ملت.

١) سرژ حليمي، «پوپوليسم، اين است دشمن» ، لوموند ديپلوماتيک، آوريل ١٩٩٦

٢) ويليام کلينتون و الگور، ابتدا مردم را به قدرت برسانيد، تايمز بوک، نيويورک، ١٩٩٢.



بالا

بعدی * صفحة دری * بازگشت