آيا اسلام را میتوان سكولار كرد؟
• يكی از كهنترين اديان
جهان دينی است با بالاترين قابليت برای سازگاری ـ حتی با جامعهای سكولار
صادق
جلال العظم (1)
برگردان: علی محمد طباطبايی
پرسش از اينكه آيا اسلام را میتوان دنيوی كرد
سالهاست كه بخشی از برنامهی كاری انديشه و تاريخ مدرن عرب و اسلام از زمان اشغال
مصر در 1798 توسط بناپارت بوده است. عربها برای حل و فصل اين موضوع حداقل از
آخرين ربع قرن نوزدهم بدين سو در حال تلاش میباشند. به عبارت ديگر از زمان آن
چيزی كه ما عربها غالباً آن را در گذشتهی اخير خود به عنوان رنسانس عربی، بيداری
اعراب يا همان اصلاح گرايی اسلامی میخوانيم، يا آن چيزی كه اسلام شناس فقيد آلبرت
الورانی (Albert Elourani)
آن را به نحو مقتضی « عصر آزادی » انديشهی عربی ناميده بود.
واكنش به تغيير
در تلاش من برای تدوين پاسخی واقع گرايانه به اين پرسش يعنی اين كه «آيا اسلام را
میتوان دنيوی كرد» من با مطرح ساختن پرسش ديگری آغاز میكنم: آيا اسلام ساده، بی
پيرايه و برابری طلب مكه و مدينه (يثرب) در زمان پيغمبر و اولين چهار خليفهی به
درستی الگوی مسلمين (كه توسط جامعهی آن زمان به عنوان جانشين او انتخاب شده
بودند) با سلسلههايی مانند امپراتوری در هم بافتهی بيزانس و ساسانی در ايران به
هنگام فتحشان توسط عربهای مسلمان سازگار بوده است؟ پاسخ دقيق من هم بله است و هم
خير. بله از اين جهت كه هردو در دورهی زمانی بسيار كوتاه با يكديگر سازگار شدند.
اما اولين مسلمانان پاك انگار در هنگام اولين فتوحات عربها كاملاً حق داشتند بر
اين عقيده پافشاری كنند كه هيچ چيزی در اسلام راست آيين آن روزها نمیتوانست اسلام
مدينه، مكه و اسلام چهار خليفهی اوليه را با پادشاهی موروثی سازگار گرداند.
به صورتی مشابه در مسيحيت مورد نهضت Monsignor Marcel Lefebvre و پيروانش در اروپا و ايالات متحد مثالی بسيار
مناسب است از سماجت كليسا در واكنش به بسط يافتن پاك انگاری (purism) به انسان گرايی سكولار، پلوراليسم دينی،
تساهل و مدارای متقابل، آزادی وجدان، و به فرهنگ مبتنی بر علم و غيره. دومين شورای
واتيكان كه توسط پاپ جان بيست و سوم فراخوانده شد نيز مثال عالی ديگری است از
پيروزی بر جزم گرايی كلاسيك.
بر همين اساس مايلم چنين استدلال كنم كه پاسخ دقيق به سوال نخستين ما مبنی بر
اينكه «آيا اسلام را میتوان دنيوی كرد؟» پاسخی دوگانه خواهد داشت: از منظری جزم گرا
پاسخ منفی و از منظری تاريخی پاسخ مثبت است. مايل به ادعای اين نظر هستم كه بدون
درك درست از فرازونشيب جريان عرفی شدن اسلام معاصر هيچ گونه تبيينی از قصاوت عكس
العملهای بنيادگرايان فعلی نمیتواند قانع كننده باشد. اسلام به عنوان آرمان
يكدست و ايستا از اصول ابدی و برای هميشه معتبر يقيناً با هيچ چيز ديگری سازگار
نيست مگر با خودش. اسلام به خودی خود وظيفه اش رد كردن و مبارزه نمودن با
دنيامحوری (سكولاريسم) و دنيوی سازی (سكولاريزاسيون) تا به آخر است. اما اسلام
ايمانی پويا است و به محيطهايی كاملاً متفاوت و به شرايط تاريخی شديداً متغير
جواب داده و ثابت نموده است كه با تمامی انواع عمدهی حكومت و شكلهای گوناگون
سازمانهای اجتماعی و اقتصادی كه تاريخ بشری بوجود آورده كاملاً سازگار است. به
همين منوال اسلام به عنوان دينی تاريخی و جهانی كه پانزده قرن است ادامه يافته به
طور قاطع در اشاعهی خود در مجموعهای گوناگون از جوامع و فرهنگها كامياب بوده
است. از جوامع و فرهنگهای مبتنی بر چادر نشينی قبيلهای گرفته تا جوامعی مبتنی بر
ديوان سالاریهای متمركز و از نظامهای فئودالی و سرمايه داری تجاری ـ مالی گرفته
تا سرمايه داری صنعتی.
كسانی كه در اين خصوص شك دارند كه آيا اسلام میتواند دنيوی سازی شود بايد نشانههای
مثبتی را مورد توجه قرار دهند كه از ناحيهی كاملاً بعيد يعنی از انقلاب ايران میآيد.
آيت اللههای ايران بلافاصله پس از پيروزی خود برای احياء اسلام خلافت ـ با توجه
به اين واقعيت كه در تاريخ اسلام يك خليفهی شيعی نيز وجود داشته ـ اقدامی نكردند.
آنها همچنين هيچ گونه فعاليتی برای برپايی نظامی مبتنی بر امامت يا نائب امامت
انجام ندادند، بلكه اقدام به تآسيس جمهوری كردند كه در تاريخ بسيار طولانی ايران
كاملاً تازگی داشت. اين جمهوری دارای انتخابات مردمی، مجلس موسسان، پارلمان (مكانی
كه مباحثات واقعی در جريان است) يك رئيس جمهور، يك هيئت وزيران، جناحهای سياسی،
قانونی اساسی (كه مدلی تقليدی از قانون اساسی سال 1958 فرانسه است) ، نوعی ديوان
عالی و غيره دارد. يعنی تمامی آن چيزهايی كه با اسلام به عنوان تاريخ، سنت و جزم
انديشی وجه مشتركی ندارد، بلكه با همهی چيزهايی كه با روشها و نهادهای اروپای
امروز سروكار پيدا میكند. آن چه اين پديده را دو چندان مهم جلوه میدهد اين
واقعيت است كه روحانیهای ايران و محافظين شيعهی سنتی پيوسته از دشمنان سخت
جمهوریها بودهاند و نظام جمهوری را به عنوان چيزی مطلقاً ضد اسلامی تقبيح كردهاند.
آنها تمامی كوششهای پيشين برای اعلام ايران به عنوان كشوری مبتنی بر نظام جمهوری
توسط حاكمان اصلاح گرای پيشين را با موفقيت نقش بر آب كرده بودند.
بايد دقت كرد كه علی رغم تعبير اسلامی، وعظ و خطابههای سياسی ـ ايدئولوژيك روحانیهای
ايران و قيمهای ايمان راستين به نحو قابل ملاحظهای توسط «بله»ی تاريخی تركيب
سياسی ـ اقتصادی ـ اجتماعی جاری تعيين گرديده و نه توسط مقتضيات «نه»ی جزم گرای
سنتی. به همين خاطر هم هست كه ما درمی يابيم خطابههای عمومی ملاهای حاكم در ايران
چندان سر و كاری با الهيات، جزمها و خلافت و امامت ندارند، بلكه با برنامه ريزی
اقتصادی، اصلاحات اجتماعی، تقسيم مجدد ثروت و توجه به چنين موضوعاتی به عنوان هويت
و نوسازی. سخنانی كه به دنبال میآيد و توسط يكی از رهبران جهانی سوم به مدارس
دينی كشور خطاب شده را مورد توجه قرار دهيم: «اگر شما هيچ توجهی به سياستهای
امپرياليستها نداشته باشيد و دين را صرفاً به عنوان آن چند موضوعی مورد ملاحظه
قرار دهيد كه هميشه در حال مطالعهی آنها هستيد و هرگز فراتر از آنها نرويد، در
چنين حالتی امپرياليستها با شما اصلاً كاری ندارند. هرچقدر كه دوست داريد وقت
خودتان را با دعا و نماز بگذرانيد: اين نفت شما است كه آنها دنبالش هستند ـ آنها
چرا بايد نسبت به دعا و نماز شما اظهار نگرانی كنند؟ آنها دنبال معادن شما هستند و
میخواهند كشور ما را تبديل كنند به يك بازار برای كالاهای خودشان. به همين دليل
است كه حكومتهای دست نشاندهای كه آنها سر كار میآورند مانع كار ما برای صنعتی
كردن كشور میشوند، و به جای آن، آنها كارخانهیهای مونتاژ و صنعت وابسته به خارج
تآسيس میكنند». اينها میتوانند به راحتی سخنان چنان رهبران سكولاری باشند از
دههی شصت مانند پرزيدنت ناصر از مصر، پرزيدنت سوكارنو از اندونزی و يا فيدل
كاستروی سالهای نخست در كوبا، امااينها در اصل سخنان آيت الله خمينی هستند.
برخورد ميان جزم گرايی سنتی و ايدههای جديد كه در هر حال پيامدهای بسيار تندی
خواهد داشت در قلمروی مسائل انسانی و امور اجتماعی موجب اختلال و بی نظمیهای
بسياری و البته نتايج نوآورانهی چندی میشود. اين موضوعی است كه به طور تاريخی
توسط جنگهای داخلی اسلامی و به طور دائم تكرار شونده و شورشها و در حال حاضر نيز
توسط خشونت جاری اسلام بنيادگرا به اثبات رسيده است. آنچه در همين رابطه بايد مورد
توجه قرار گيرد اين واقعيت است كه در چنين كشورهای مهمی مانند مصر، عراق، سوريه،
الجزاير و تركيه به دشواری چيزی مطابق با احكام و دستورات اسلامی به اجرا در میآيد
يا بر اساس قواعد شريعت به كار بسته میشود و يا در انطباق با تعاليم دينی عمل میشود.
خارج از حوزهی ايمان فردی نقش اسلام بی هيچ ترديدی به حاشيهی زندگی عمومی به عقب
رانده شده است. به بيان ديگر در هرگدام از اين كشورها از كارخانهها، بانكها،
مراكز تجاری، واحدهای نظامی، احزاب سياسی، سازوبرگهای كشوری، مدارس، دانشگاهها،
آزمايشگاهها، دادگاهها، سازمانهای هنری، و رسانهها بازديد به عمل آوريد تا به
سرعت پی بريد كه در آنها تقريباً كمتر چيزی از دين باقی مانده است.
تعدد شخصيت
حتا در كشوری مانند عربستان سعودی جايی كه برگزيدگان حاكم خود را به طور آشكاری با
ردای اسلام كاملاً سنتی، پرهيزكاری اخلاقی، بی پيرايگی باديه نشينی و نجابت
اجتماعی میپوشانند تناقض ميان ظاهر رسمی از يك طرف و زندگی واقعی از طرف ديگر به
قدری وسعت يافته، حاد گرديده و به حد انفجار رسيده كه كسانی كه هنوز هم ظاهر دينی
خود را به طور جدی حفظ كردهاند شورشی مسلحانه را در زيارتگاهی در مكه به سال 1979
ترتيب دادند و باعث به لرزه درآمدن پايههای پادشاهی شدند. هدف اعلام شدهی آنها
چيزی بيش از اصلاح شرايط مبتنی بر روان گسيختگی يا دوشخصيتی حاكم نبود. به ديگر
سخن خاتمه دادن به تفاوت مضحك بين ايدئولوژی رسمی از يك طرف و واقعيت موجود از طرف
ديگر به توسط بازگرداندن اساس و محتوای زندگی سعودی به هماهنگی كامل با اسلام
سنتی.
در كشورهايی كه نامشان در بالا ذكر شد گاه شماری ملی گرا ـ سكولار مدرن، به همراه
روزهای تعطيل جديدش، نمادهايش، قهرمانهايش و رسوماتش به پركردن ميدان عمومی منجر
شد، و تقويم دينی قديمی و رويدادهای مهم آن به حاشيهی زندگی عمومی تنزل مقام
دادند. به همين دليل است كه بنيادگرايان واقعاً تندرو چندان از عدم قابليت اسلام
برای سكولار شدن شكوه ندارند بلكه بيشتر در بارهی غيبت اسلام از تمامی حوزههای
فعاليت انسان آزرده خاطراند، زيرا از اسلام بيش از دعا و نيايش، رزوه و نماز، سفر
زيارتی و صدقه دادن چيزی باقی نمانده. آنها از اين شكوه دارند كه چگونه «امروز
اسلام به عنوان پيامد سلطهی ماده گرايی، فردگرايی و ملی گرايی با سختترين آزمون
در حيات خودش مواجه شده است» ، از اين كه چگونه «برنامههای درسی مدارس و دانشگاهها
هرچند به طور آشكار موضعی ضد دينی ندارند، اما به طور موثری تصويری كه اسلام از
جهان ترسيم میكند و رسومات ملازمش را از راه به در میبرند» ، از اين كه چگونه
«تاريخ اسلام و عربها نوشته میشود، آموخته میگردد و توصيف میشود آن هم بدون هر
گونه ارجاعی به دخالتهای علی الهی» ، در اين باره كه چگونه «دولتهای ملی مدرن و
در ظاهر اسلامی علی رغم آن كه هرگز جدايی دين از دولت را به طور آشكار اعلان نمیكنند،
اما در شيوهای منحوستر نوعی جدايی كاركردی بين دين و دولت انجام میدهند به اين
شكل كه اسلام را به عنوان راهی برای زندگی، نظم معنوی و اخلاقی گسترده و نيرويی
هنجاری و تلفيق كننده معرفی میكنند و در نهايت باعث سست شدن آن میگردند». بديهی
است كه اين بنيادگرايان تندرو در مقايسه با دانشمندان علوم اجتماعی و جريان غالب
ملاها كه مرتب در حال تكرار كردن اين عبارت كليشهایاند كه «اسلام را نمیتوان
دنيوی كرد» درك و ارزيابی بالاتری دارند از طبيعت نيروها و جريانهای مدرنی كه
تيشه به ريشهی ساختار و تركيب سنتی اسلام میزنند. اين اسلام گرايان شورشی و
تندرو به شدت از اين واقعيت آزرده میشوند كه اسلام معاصر تبديل اعتقادات بنيادين
خود به عقايد و رسومات انتخابی را تحمل میكند. برای معكوس كردن اين گرايش به ظاهر
بازگشت ناپذير آنها به معنای واقعی كلمه برای رسيدن به آنچه آنها اسلاميزه كردن
مجدد جوامع در ظاهر اسلامی معاصر میخوانند وارد جنگ میشوند. آنها همچنين خشمگين
هستند از اين كه در جوامع فعلی اسلامی، سلسله مراتب سنتی جنسيت همچنان با گستردگی
زيادی در حال تغيير است. در اين جوامع فرسايش كندی وجود دارد از تفوق سنتی مردها
بر زنها كه معمولاً با دگرگونیهای عمدهای چون شهرنشينی، گرايش به خانوادهی
هسته ای، آموزش و پرورش، تعليم و تربيت و اشتغال زنها ، رشد منظم موقعيتهای شغلی
كه خانمها را از نقش كاملاً سنتی شان به سوی خود میكشد، تمايل به سوی روابط
برابری طلب جنسيتی درازدواج و زندگی به طور كل، بازتوليد جامعه از طريق جامعه پذيری
كودكان، مطابق با هنجارهايی كه آنها آن را به عنوان كاملاً غير اسلامی تلقی میكنند
همراه میآيد. در چنين جوامعی برای اقداماتی از قبيل تكليف مجدد هنجارها و ملاحظههای
سنتی بر زنها و كودكان، فرمانبرداری و حرف شنوی، جدايی جنسها ازيكديگر و وفاداری
بی كم و كاست نسبت به رئيس مذكر خانواده استفاده از زور لازم است.
رمانهای سه گانهی نجيب محفوظ به فروپاشی خانوادهی مردسالار كه به طور مستبدانه
اداره میشود و به اسلام سنتی در مصر مقارن انقلاب بر ضد حكومت استبدادی انگليس در
1919 باز میگردد. چند سال پس از اين واقعه است كه اخوان المسلمين ـ مادر تمامی
بنيادگرايان اسلامی در جهان عرب ـ تأسيس میگردد، يعنی به عنوان عكس العملی در
برابر نيروها و جريانهايی كه مشغول به سكولار كردن جامعه هستند و توسط آن انقلاب
از بند رستهاند. در يكی از مقالهای نجيب محفوظ كارشناسی به توصيف شرايط
مشكوك و مغشوش مسلمانی نمونه و اهل قاهره میپردازد كه در گير نزاع روزانه است با
تناقضاتی كه توسط جريان تاريخی و طولانی جدا كنندهی دين از دولت بوجود آمده، يعنی
آنچه اغلب مردم فقط به طور متناوب و از پشت عينك بدبينی و در نظری گذرا مورد توجه
قرار میدهند:
«او دارای يك زندگی امروزی است، به ديگر سخن زندگی مدرن. او به قوانين مدنی و
جزايی تمكين میكند و در گير وضعيت بغرنج و پيچيدهای است از فعاليتهای اجتماعی و
اقتصادی و در اين خصوص پيوسته در ترديد به سر میبرد كه تا چه حد روش زندگی و كار
روزانه اش با اصول اعتقادات اسلامی سازگار است يا بلكه در تناقض است. زندگی او را
همراه خودش در جريان روزمرگی به پيش میبرد و برای مدتی اين ترديد و دودولی را
فراموش میكند تا اينكه يك روز جمعه در يكی از روزنامههای اسلامی ندای امامی را
میشنود و آن ترديدها و دودلیهای گذشته باز میگردند و با خود نوعی اضطراب همراه
میآورند. او در میيابد كه در اين جامعهی جديد دچار نوعی تعدد شخصيت شده است:
نيمی از او به دين اعتقاد دارد، نماز میخواند، روزه میگيرد و به زيارت میرود.
نيمهی ديگرش فضای خالی اززشهايش را در بانكها، دادگاهها، خيابانها، حتی در
سينماها و تئاترها، و بلكه حتی در خانه ميان اهل خانواده اش در برابر تلويزيون به
جا میآورد».
اين روايت به قدری صادقانه و مطابق با واقعيت تجربهی زندگی روزانهی مسلمانهاست
كه به هيچ گونه قاعدهی پيشينی عدم قابليت جدايی دين از دولت نبايد اجازه داده شود
كه آن را مبهم جلوه دهد.
پرش سياسی
يك منشأ پريشانی كه به پرسش از عدم قابليت جدايی دين از دولت باز میگردد، آن گونه
كه به نظر من میرسد، در اين واقعيت قرار گرفته كه جوامع عرب هرگز شاهد لحظهی
شگرفی نبودهاند كه در آن دولت توسط مقامات بالا به عنوان سكولار و به طور رسمی
جدا از دين تصريح شده باشد، يعنی مشابه آن چيزی كه با ظهور تركيهی مدرن از خاكسترهای
جنگ جهانی اول روی داد. لحظهی اوج اين جريان در الغای بسيار مشهور خلافت در 1924
توسط مصطفی كمال (آتاتورك) بود. اكنون برای حساس كردن خوانندهی غربی نسبت به عظمت
اقدام مصطفی كمال و نگرانی و ضربهی روحی عظيم حاصل از آن در سراسر جهان اسلامی،
همهی آنچه مورد نياز است لحظهای است از تعمق دوباره در بارهی آنچه كه ممكن بود
روی دهد اگر ناسيوناليستهای ايتاليايی پيروز در 1871 اگر هنوز هم جلوتر میرفتند
و به الغای منصب پاپی ـ پس از ضميمه كردن قلمروی پاپی به پادشاهی ايتاليا ـ به جای
به رسميت شناختن مشروعيت پاپ بر شهر واتيكان و رهبری معنوی او بر تمامی كاتوليكهای
رومی در همه جا ادامه میدادند. البته ما میدانيم كه در 1922 اتاتورك با انديشهی
يك راه حل «ايتاليايی» برای مسئلهی خلافت بازی بازی میكرد، اما او در نهايت چنين
سازشی را نپذيرفت تا تمامی ادعاهای مشروعه چی آينده و نهضتهای احياگرا را از ريشه
قلع و قمع كند.
در تضاد با مثال تركيه، جريان جداسازی دين از دولت در جوامع مهم عربی بسيار كند و
مردد پيش رفته است. همان قسم از نقطهی اوج میتوانست مورد تأئيد پرزيدنت ناصر در
مصر بلافاصله پس از ملی كردن كانال سوئز در 1956 قرار گيرد ـ ملی كردن كانال سوئز
به عنوان اقدامی قهرمامانه و شديداً مردمی در سراسر جهان عرب. اما ناصر هرگز اين
قدم را بر نداشت و بالاخره درام واقعی همراه با بنيادگرايان اسلامی و اين شوروشیهای
مسلح از راه رسيد.
آنان كه بر عدم امكان جدايی دين از دولت در اسلام صحه میگذارند، چه غربی باشند و
چه شرقی، بايد دچار ضربهی روحی شديد و غير منتظرهای شده باشند از راهی كه در آن
اتحاد شوروی فروريخت. بعضی از آنها در انتظار از هم گسيختن «امپراتوری شيطانی» و
افتادن آن به دست مردم مسلمان بودند. مسلمانها هميشه و تحت هر شرايطی خواهان
بازگشت به اصل خود بودهاند، بدون توجه به طبيعت و عمق تغييرات تاريخی كه ممكن است
برای چنين منظوری دچارش شوند يا در معرض آنها قرار گيرند. مولفههای اصلی اتحادی
كه باعث ساقط شدن اتحاد شوروی گرديد مسيحیها در بخش اروپايی امپراتوری بودند.
جمهوریهای اسلامی تا لحظهی آخر همچنان در مسير نجات اتحاد كمونيستی سير میكردند.
حتی پس از فروريزی، آنها هر كاری از دستشان بر میآمد انجام دادند كه خود را به
بازماندههايش ضميمه كنند. علی رغم مدلهای مجاور (شوروی) از اسلام انقلابی در
ايران و اسلام شورشی مسلح در افغانستان.
پايان
ــــــــــــــــــــــــ
1: صادق جلال العظم متفكر سوری و متولد 1934 را در ايران بيشتر از طريق كتاب بسيار
ارزشمند دكتر مهرزاد بروجردی يعنی روشنفكران ايران و غرب و به ترجمهی جمشيد
شيرازی از انتشارات فرزان روز و به سال انتشار 1377 میشناسيم. بخشی از اين كتاب
اختصاص داده شده است به « شرق شناسی وارونه » كه قهرمان اين فصل كسی نيست جز صادق
العظم كه كتابی نيز با همين عنوان نام نوشته است. شرق شناسی وارونه در حقيقت نقطهی
مقابل شرق شناسی ادوارد سعيد است و شايد يكی از علتهای كم توجهی به او همين
مقابله با ادوارد سعيد يعنی ژوكر نشريات دوم خردادی باشد. به قول خود العظم آنچه
سعيد در بارهی شرق شناسی بد نهاد غربیها نوشته يا گفته يا مورد نظر داشته در مجموع
خودش نوعی شرق شناسی وارونه شده، يا به تعبير ديگر نوعی نگرش بيمارگون است. دكتر
بروجردی در كتاب مورد نظر مینويسد: « العظم با ادعای سعيد در مورد بدخواهانه بودن
قصد مطالعهی جامعههای متفاوت موافق نيست. برای او ميل به مطالعه در بارهی فرهنگها
و جامعههای متفاوت با فرهنگها و جامعههای خويش صرفاً يك گرايش عمومی انسانی است
كه تقريباً همهی جامعهها در آن سهيم هستند. علاوه بر اين به عقيدهی او ساختن
دوگانگیهای خود ـ ديگری يك گرايش جهانی است، زيرا پيش فرض بنيادی ديگر بود در يك
برون سازی خيالی ريشه دارد. به عبارت ديگر تصوير ذهنی كه شخص از فرهنگ ديگری دارد
نمیتواند انگيزهی فرهنگی و سياسی نداشته باشد. العظم سپس استدلال كرد كه به رغم
هشدار مهم سعيد به واضعان و قربانيان شرق شناسی در بارهی خطرها و وسوسههای به
كارگيری ساختارها و سبكهای حاضر و آماده و تعصبات هستی شناختی و شرق شناسی در
مورد خود و ديگران اين كار اينك به گونهای گسترده انجام میگيرد. او اين پديده را
« شرق شناسی وارونه » ناميد... شرق شناسی وارونه گفتمانی است كه روشنفكران و
سرمداران سياسی « شرقی » به كار میگيرند تا ادعا كنند هويتی « حقيقی » و « اصيل »
دارند، و سپس اين هويت را به چنگ آورند و مالك شوند... اما شرق شناسی وارونه نه
تنها شرقشناسی را كالبد شكافی نمیكند بلكه مانند همهی وارونه سازیها بسياری از
اصول هستی شناختی و شناخت شناسانهی آن را به رعايت میگيرد. شرق شناسی وارونه در
درجهی اول اين فرض شرق شناسی را كه يك تفاوت بنيادين انتولوژيك ميان غرب و شرق از
حيث ذات، مردم و فرهنگها وجود دارد به گونهای غير انتقادی میپذيرد... شرق شناسی
وارونه، همانند شرقشناسی يك گفتمان قدرت است. با اين تفاوت كه اگر دومی بيان
نظريات طرف پيروزمند است شرق شناسی وارونه بيان آرزوها و ناكامیهای طرف شكست
خورده است».
همهی اينها برای اين بود كه گذشته از آشنايی بيشتر با العظم يك بار ديگر بنده
تاكيد كنم بر اينكه از چهرههايی چون ادوارد سعيد و نوام چامسكی چيزی بدردبخور ما
را حاصل نمیشود.
از سايت ايران امروز