ايرانيان، خرد را مايه، داد را هدف و راستی را رهبر کردند

ايرانيان از گزينش رهبر گريزانند، ليکن خيزش بی رهبر نيست

جواد حسينی

 

• اگر روحانيت حاکم ذره ای اعتقاد به آنچه که می گفت می داشت، حال و روز حکومت و مردم چيز ديگری بود.

• روزی راهبران به مردان گفتند اهريمن به شکل زنان زيبا در آمده و در ميان شما است. آنان را به ما سپاريد که می دانيم چگونه اهريمن از آنان دور کنيم. و روزی ديگر گفتند مويی از شيطان بر تن زن است، بايد که زن با حجاب موی شيطان پوشيده دارد. زنان زيبا را به ما دهيد که فريب شيطان نمی خوريم.

• زن که نخستين آموزگار همه ی انسانها است، هرچه از انديشه دور باشد، انسانها کم تر می آموزند. و رهبران آسوده تر خواهند بود.

• مردمان به چشم خود ديدند که راهبران همان بهشت را که به مردمان وعده می دادند در اين دنيا برای خود ساختند، و همان دوزخ آخرت را در اين دنيا برای مردمان ايجاد کردند. اين چنين شد که مردمان از رؤيای چند هزار ساله بيرون آمدند و روزگار بر رهبران سخت شد.

ر• اهبران اشتباه کردند به دانشگاه يورش بردند و انديشه را مورد هجمه قرار دادند و ندانسته جنگ بين حوزه و دانشگاه را براه انداختند. دومين اشتباه آنان اهانت مداوم و بيرحمانه به زنان است.

آنچه که از زمان مصدق تا حالا در ايران روی داده است را نمی توان تنها از نقطه نظر رويدادهای تاريخی و سياسی مورد بررسی قرار داد. اين رويدادها زمينه ساز يک انقلاب تمام عيار فکری هستند.

• قبل از رويدادهای خرداد 82 نوعی گرايش به قهرمان سازی در بين مردم مشاهده می شد. اما بعد از آن و جهت گيری های آقای خاتمی و برخورد سطحی سلطنت طلبان با اعتراضات مردم، آخرين ريشه های قهرمان سازی و قهرمان خواهی را تضعيف کرد.

 

 مقدمه:

امروز هرچه بر ايران و ايرانی می رود، متاثر از گذشته است و آنچه فردا به آن خواهيم رسيد ناشی از انديشه، جهت گيری و تلاش امروز خواهد بود. نه تمامی گذشته افتخارانگيز است و نه همه ی آن بی ارزش و فاقد اعتبار است. نقد گذشته بويژه ديدگاه های فکری و عقيدتی گذشتگان، هويت و واقعيت امروزی ايرانيان را روشن می کند. حکومت کور و خودخواه جمهوری اسلامی ايران ندانسته نبردی را به ايرانيان تحميل کرده است، که بازنده ی اصلی آن تعصب و اختناق فکری است و برنده ی واقعی آن آزادی انديشه و خردورزی جمعی است. بر اين اساس نقد دستگاه روحانيت و ديدگاه های تجاوزکارانه ی آن از آغاز تشکيل نخستين حکومت در ايران تا امروز که خود را بر ايرانيان تحميل کرد، ضروری است. نقد اين تحميل فرجامی خوش دارد و آن رهايی از تمام قيودات فکری است که روحانيت بر اين مردم تحميل کرده است. آيا به اين انديشيده ايد که نخستين کسانی که به آئين تازيان گرويدند، چه کسانی بودند؟ شاه و سرداران و درباريان که از نظر تعداد ناچيز بودند و همه تقريباً قلع و قمع شدند. مردمان عادی که نمی توانستند مبلغ آئين تازه شوند. تنها می ماند دستگاه روحانيت پيش از اسلام که به جز استثمار و اختناق و مبارزه با انديشه ی مردم راهی برای تغذيه از دست رنج مردم و دوام بيشتر نداشت. پس موبدان نخستين کسانی بودند که زمينه ی تسلط فکری تازيان را فراهم کردند و با پوشيدن لباس آخوندي، خود را جانشين اولياء الله جا زدند. يعنی امروز جامعه ی ايران با همان دستگاه روحانيتی در ستيز است که هزاران سال اختناق فکری و عقيدتی را بر ايرانيان تحميل کرده است. روحانيت حاکم به جز بهره برداری از اعتقادات مردم برای برخورداری از يک زندگی راحت و حکومت کردن هدفی ندارد. و الا اگر ذره ای اعتقاد به آنچه که می گفت می داشت، حال و روز حکومت و مردم چيز ديگری بود. چون به گفته هايش معتقد نيست، اگر بتواند با قدرت های خارجی کنار می آيد و با هستی ايرانيان آن می کند که بيگانگان می خواهند.

 

و ايرانيان اين چنين بودند  

انسان از روی سرشت و نيز به آزمون می دانست و می داند که جهان از نيکی ها و بدی ها انباشته است. آنچه نيازهای آدمی را برآورده و او را به بهروزی می رساند، از نيکی ها نشان دارد و هر آنچه نيازهای انسان را سرکوب و او را نگون بخت می سازد، در بدی ريشه دارد. بزرگ انسانی آزادانديش، خردمند و نيکو سرشت، ايرانيان را پيام داد که اهورايی بينديشيد، کردار و گفتار نيک پيش گيريد، از اهريمن و اهريمن پرستان پيروی مکنيد تا بهروز و کامروا شويد. هرگاه جهان با شما سر ناسازگاری برداشت، از خرد بهره گيريد و هم انديشی پيش گيريد تا اهريمن و اهريمن پرستان بر شما چيره نشوند. همواره هم انديشی را ارج نهيد،  پندار نيک، کردار نيک و گفتار نيک بکار بريد تا راه بهروزی روشن و پيمودن آن آسان شود. هيچگاه از خرد دور نشويد و بر خردورزی و هم انديشی گمان بد مبريد و مگذاريد ديگران به جای شما انديشه کنند. نيک بدانيد يگانه راهنما و راهبر شايسته و درستکار، خرد شما است. بر خرد خود گمان بد مبريد و به خرد ديگران بها دهيد و در هم انديشي، نيکوترين پندار را برگزينيد تا از پليدی ها بدور مانيد. بزرگ پيک اهورايی هيچگاه تنها با مردان يا زنان سخن نگفت، همواره با انسان از پندار نيک، کردار نيک و گفتار نيک و پيکار نيک سخن گفت و هيچکدام را ويژه ی مردان يا زنان ندانست. ايرانيان همان کردند که بزرگ پيک خردمند گفته بود و در راه بهروزی گام برداشتند. آئين مهرورزی پاس داشتند و از کينه به دور بودند. زنان و مردان همراه و هم سرا و فرزندان را دوست و ياور بودند. نه دختر را دون می دانستند و نه پسر را سرور می پنداشتند. آوازه ی بهروزی و کامروايی ايرانيان بر جهان گسترده شد.

 

راهبران

کژانديشان و اهريمن سگالان، پاک سرشتی و مهرورزی مردمان را دستمايه کردند. ايرانيان را گفتند که راه دوتا است، يکی راستی و ديگری کژی نام دارد. هر که در راستی گام نهد، به نيکی ها رسد و آنکس که از کژراهه رود، از بدی ها گزند بيند. ليکن راستی راهی ناهموار و پر فراز و نشيب است و چاهک ها بسيار دارد که به کژی راه دارند. نيز گفتند اهريمن پرستان، خود را اهورايی می نمايانند و تو در شناخت اينان ناتوانی و بيم آن می رود که به برق دنيا حيره شوي، به چاهکی درافتی و به کژراهه رسي. پس بهتر آنکه رهبرانی هشيار و اهورايی که راه شناسانی راستگو و درست کردار اند برگزيني، پيرو ايشان باشی تا به کژراهه نروي. انسان اهورا پرست و دلبسته ی نيکی ها، از بيم اهريمن به دنبال راهبران شد تا از گزند بدی ها در امان باشد. نخست دست به دست راهبران داد، همراه ايشان گام برداشت و نگرانی ها کاهش يافت. آرام گرفت و دل خوش کرد که به راه راست شدم و از کژی ها دورم.

راهبران زمزمه ی دوستی سردادند که ما مهر شما بر دل داريم و با اهورا همدميم و بجز برای بهروزی شما نمی انديشيم و با اهورا از تو گفتيم. راهبران با هر گامی که بر می داشتند، از بينش، نيک انديشی و وارستگی خود و از سستی و نابخردی مردمان سخنی تازه می گفتند و چاهکی ديگر نشان می دادند. چون چند گامی ديگر برداشتند، راهبران گفتند که چاهک ها به چاه ها بدل شده اند، بهتر آنست که ما از پيش رويم و شما بدنبال ما باشيد، اگر چاهی ديديم آگاهتان سازم. رهروان همان کردند که راهبران گفتند.

 

بر دوش نشينان

مردمان دل خوش بودند که راهبران از پيش می روند. چاهک ها را می بينند و آنان را آگاه می سازند. چون چندی بگذشت راهبران، پيروان را ندا دادند: می دانيد که ما بجز بهروزی شما را نمی خواهيم و تنها برای راهبری آمده ايم، گام برداشتن برای ما دشوار است، چرا که ما بيش از شما مهر به اهورا داريم و به او نزديکتر از شماييم. ما می بينيم و می انديشيم، اما بدانيد که ديدن و انديشيدن بسيار دشوار است و توان از ما گرفته، چه بسا از پای بيافتيم و شما بی راهبر شويد و به چاهی بزرگ درافتيد و به کژراهه رسيد. آنگاه اهريمن بر شما بتازد و اهورا به فريادتان نرسد، چرا که پند ما را پاس نداشتيد و از کردار نيک و گفتار نيک بدور مانديد. مردمان گفتند: پند چيست، پس پندار نيک چه شد و کردار و گفتار نيک کدام است؟ راهبران گفتند اهورا پندار به ما واگذاشت تا ما بينديشيم و شما را پند دهيم، هرچه ما به شما می گوييم چکيده ی پندار ما است که پند نام دارد که کردار نيک و گفتار نيک به شما می آموزد. بدانيد که بهترين کردار نيک برای مردمان، تلاش برای آسايش راهبران است تا بهتر و بيشتر از پيش چاه ها نمايان سازند و بهترين گفتار نيک مردمان باز گفتن همان است که راهبران می گويند. مردمان گفتند اکنون چه کنيم تا به چاه نيفتيم؟ راهبران گفتند بهترين کردار نيک آن است که ما را بر دوش گيريد تا راه از چاه بهتر شناسيم. رهروان که ديگر با انديشيدن بيگانه بودند و پندار نيک نداشتند، به پند دل خوش کردند و از خرد مايه نگرفتند و همان کردند که راهبران گفتند.

 

کجاوه نشينان

رهروان پند رهبران بکار بستند، راهبران را بر دوش گرفتند و به راه افتادند. رهروان چند گامی ديگر برداشتند. راهبران گفتند راه ناهموار و بر دوش نشستن کاری بس دشوار شده است، کجاوه ای بايد تا گاهی در آن بخسبيم تا آرامش گيريم، چرا که در آرامش ديدن و انديشيدن بهتر است. رهروان کجاوه ای فراهم کردند، راهبران را بر آن نهادند و بر دوش گرفتند. چون چند گامی ديگر پيش رفتند، راهبران فرياد سردادند که چه بيهوده آسوده خيال شده ايد. ما که در ديدن و انديشيدن بهترينيم شما را هشدار می دهيم که چاهی بزرگ در پيش داريد، اگر شما به چاه درافتيد، ما باز هم در راهيم، چرا که بر کجاوه نشسته ايم و با با اهورا همدميم و اين کجاوه اهورايی است به چاه نمی شود. رهروان که ترک ديدن کرده و از انديشيدن گريزان بودند و خردورزی را کاری اهريمنی می پندانشتند، گفتند آن چاه  کدام است و چه بايد کرد؟ راهبران گفتند اهريمن به ميان شما رخنه کرده و به شکل زنان زيبا در آمده است. از زنان زيبا دوری کنيد، اينان همانند اهريمن شما را به کژراهه خواهند برد. آنان را به ما سپاريد که می دانيم چگونه اهريمن از آنان دور کنيم. يکی در ميان مردمان که داناتر و هنوز از انديشيدن نبريده بود، فرياد زد که اين زنان زيبا که می گوييد، زنان و دختران ما و از جنس مايند. ما با زنان مانوس و همدميم و جدايی از ايشان را سخت می بينيم چگونه است که می خواهيد ما را از بيم ايشان به هراس اندازيد؟ رهبران گفتند ما آنچه می بينيم و از اهورا پيام داريم با شما در ميان گذاشتيم، اکنون خود دانيد که به راه بمانيد يا به کژراهه شويد. بدانيد و آگاه باشيد که زنان نه از جنس شمايند و نه در شان شما، اگر نيک بينديشيد خواهيد ديد که بار کجاوه بر دوش شماست و زنان کاستی ها بسيار دارند، هم در تن و هم در روان. مردمان که ديگر انديشيدن نمی دانستند، پند راهبران به جان خريدند و گفتند که راست می گوييد، زنان کاستی ها بسيار دارند و ما از ايشان بسيار برتريم. آنگاه پرسيدند چه بايد کرد؟ رهبران گفتند ما با شما به راستی سخن گفتيم و چون اهريمن به ميان شما رسوخ کرده، راهنمايی ما را نه به نيکی که به بدی گرفتيد. کجاوه بر زمين بگذاريد و برويد و از ما دور شويد، چرا که ما با اهورا هم نشينيم و بيم آن داريم که همگامی با شما، ما را نيز از اهورا دور سازد و گرفتار اهريمن کند. به درستی که هر که انديشيدن نداند در هراس است و مردمان که ديگر انديشيدن نمی دانستند، به هراس افتادند و گفتند: نه چنين نکنيم که ما بی شما توان گام برداشتن نداريم، هرچه شما بگوييد آن خواهيم کرد. رهبران گفتند: اهورا بر ما و شما خشمگين است که جرا اهريمن در ميان شما رخنه کرده و يکی از شما بر ما خرده گرفت. تنها ره رستگاری آن است که آن اهريمنی قربانی شود، آنگاه به شما خواهيم گفت چه بايد کرد؟ رهروان گفتند ما توان آن نداريم که تيغ بر يار و همراه خود کشيم، اين کار بر ما بسی دشوار است. راهبران گفتند ما چاره ی آن را نيک می دانيم. پسران رعنايتان را به ما سپاريد تا ايشان را آموزش دهيم که چگونه اهريمن پرستان را از دم تيغ بگذرانند تا شما با آسودگی خاطر به بهروزی رسيد و نيز به پسران رعنا اميد مبنديد، چرا که اينان گام برداشتن در راه راستی را نيک نمی دانند و چه بسا شما را به چاه همی اندازند. آن رهرو که تزوير راهبران می دانست فرياد برآورد که ای ياران، فريب اين رياکاران را مخوريد. نه زنان از شما جدايند و نه پسران رعنا شما را به چاه می اندازند، اگر چاهی هست در ذهن شماست که اين کجاوه بر دوش داريد. کجاوه بر زمين بگذاريد، راهبران را از خود دور سازيد، اگر نيک بينديشيد زنان همانند شما و از آن شمايند، همجنانکه شما از آن زنانتان هستيد. راهبران فرياد زدند که ای مردمان پاک دل و نيک سيرت، ببينيد چگونه اين اهريمن پرست شما را گمراه می کند، آيا شما با اين نازتنان و کم توانان هم شان ايد؟ کجاوه بر زمين بگذاريد و از ما دور شويد، بيم آن می رود که اهريمن در انديشه ی شما نيز رخنه کرده باشد، اگر ما با شما باشيم، از اهورا دور خواهيم شد. هم اينک چاهی بزرگ می بينيم که کجاوه نيز در آن فرو خواهد افتاد. هر چه زودتر از ما دور شويد. هر که با انديشه بيگانه باشد سخنی برای گفتن ندارد، رهروان نيز که انديشيدن نمی دانستند، چون طوطيان سخن راهبران را بازگو می کردند، با سخنان همراه دانای خود نيز ناآشنا بودند، از بيم چاه فرياد برآوردند که هرچه راهبران فرمايند آن خواهيم کرد. راهبران گفتند پسران رعنا تيغ به دست گيرند و اين اهريمن پرست را و هرکه با او هم رای است به کام نيستی رهسپار سازند. همراه دانا فرياد برآورد که ای مردمان شما را چه شده است که اين چنين دختران زيبا و پسران رعنا را به کجاوه نشينان هديه می کنيد، انديشه به کار بنديد با زنان و فرزندان خود همدل و هم رای شويد، از خرد بهره گيريد تا به بهروزی رسيد. اما مردمان بيگانه با انديشه همان کردند که رهبران فرمان دادند. همره دانای خود را با يارانش به قربانگاه بردند و همه را سر بريدند و با زاری از راهبران پند خواستند تا به چاه نيفتند و از کژراهه دور بمانند.

 

کجاوه نشينان و شاهان

راهبران، زيباترين دختران و چالاک ترين پسران را جدا کردند، پسران را به خط کردند و دختران را به بند کشيدند. از دختران زيبا کام دل می گرفتند و پسران رعنا را به نگاهبانی کجاوه گماشتند تا مردمان را به کجاوه راهی نباشد. مردمان کجاوه ای را بر دوش می کشيدند که بسياری در آن جای گرفته بودند. راه ناهموار و بار سنگين بود. پس خستگی بر مردمان چيره شد و فرياد بر آوردند که بايد از بار کجاوه کاست تا ما نيز لختی بياساييم. رهبران، پسران را فرا خواندند و به ايشان گفتند که خشم مردمان نه بر ما که بر شما است، اهورا به ما فرمود هر کس که خشم مردمان فرو نشاند، برترين انسانها و فرمانروای مردمان خواهد شد و نيز اهورا فرمود که ما او را جايگزين شاه کنيم و بر شاه است که راه از راهبران بپرسد تا او و مردمان به کژراهه نروند و اسير اهريمن نشوند. پسران رعنا به جان مردمان افتادند، برخی را کشتند و برخی ديگر را به زنجير کردند.                      

راهبران يکی از پسران بی باک را شاه و پرتوی از اهورا خواندند، آنگاه شمشير به گلويش گذاشتند که هر چه در ستايش تو گفتيم و باز خواهيم گفت نه برای خود که برای مردمان است تا از تو پيروی کنند. جرا که ما می دانيم تو نيز همانند مردماني، تنها ماييم که با اهورا همدم و از همگان برتريم. اهورا با ما به رايزنی پرداخت که با تو چه کند. ما به اهورا گفتيم که بزرگترين کاخ ها، بهترين خوراکی ها و زيباترين زنان را به تو ارزانی کند. اما بدان که تو را به بارگاه اهورا راهی نيست، همان بهتر که راه اهورايی از ما پرسی و بدانی که بی ما که راهبران مردميم، راه به جايی نخواهی برد. شاه گفت من نيز شما را يگانه راهبر خود و کارگزار اهورا بر زمين می دانم، همان کنم که شما فرماييد و به همان راه روم که شما بنمايانيد تا همگان راه بهروزی پيمايند.

هر چه پيشتر می رفتند کجاوه نشينان بيشتر می خواستند و رسمی جديدتر می آوردند، چندان که آموختن آئين اهورايی در توان مردمان نبود. مردمان که با انديشيدن نيز بيگانه بودند، چنان زير بار ستم روز افزون فرسوده شدند که اهورا و اهريمن را از هم باز نمی شناختد. مردمان در کژراهه بودند و خود نمی دانستند، با اهريمن در راز و نياز بودند و گمان می کردند که به بارگاه اهورا نزديکند. گاهگاهی که يکی از مردمان پرده ای می دريد و راهی می نماياند، کجاوه نشينان شاه را نهيب می زدند که تو را تاج شاهی ما بخشيديم تا چنين روزی بکارمان آيی و جان از پرده در بستاني. همواره سرانجام کار همان می شد که کجاوه نشينان می گفتند.

 

کجاوه نشينان و تازيان

روزگاران بگذشت و پيامی ديگر آمد. باديه نشينان آئينی جديد آوردند و از عدل سخن گفتند. بر شاه يورش آوردند و کجاوه را نشانه رفتند. مردمان خسته و ناتوان که از کجاوه نشينان دلگير و از شاه خشمگين بودند، نه به دفاع از شاه رفتند و نه دل بر کجاوه نشينان سوزاندند. شاه سرنگون شد و مردم به اسارت باديه نشينان در آمدند. دختران زيبا به کنيزی و پسران رعنا به بردگی برده شدند. تازيانه ی شاهی کنار رفت و شمشير تازی به ميان آمد. کجاوه نشينان اهريمن پرست که کجاوه و جان و مال خود را در خطر ديدند، با يکديگر به رايزنی پرداختند تا نيرنگی تازه به کار بندند و جان به سلامت برند. يکی از ايشان که زيرک تر بود گفت بايد فرصت را غنيمت شمرد و الله و شيطان را جايگزين اهورا و اهريمن کرد. بسياری از کجاوه نشينان اين رای را پذيرفتند و هرکه نپذيرفت به تيغ نزديک شد. برخی گريختند و بقيه جان باختند. آنگاه کجاوه نشينان به پابوسی تازيان شتافتند تا راهبری مردمان از کف ندهند. کجاوه نشينان با خود شور کردند که دين تازی با آئين اهورايی در هم می آميزيم چنان که با مرام ايرانيان سازگار باشد. تازيان را خوشنود می کنيم و مردمان را وا می داريم باز هم کجاوه بر دوش کشند. چرا که ما راهبران اين مردمانيم و از خرد بدور است که رهبر و رهرو يکسان باشند. تازيان نيز چون اين بينند که ما به هموار کردن راهشان کمر همت بسته ايم، از خون ما در می گذرند. از دختران زيبا و پسران رعنا و دارايی مردمان هرچه بخواهند به ايشان ارزانی خواهيم کرد تا با کجاوه ی ما کارشان نباشد. برای ما موبد باشيم يا ملا يکی است و هر دو بهانه ی جاه و مال و آسايش زندگانی است.

 

گريستن راه بهشت

تازيان چون همراهی کجاوه نشينان ديدند، بهترين درودها بر ايشان فرستادند و امور دين آوری ايرانيان را به کجاوه نشينان سپردند. کجاوه نشينان باز رهبر شدند. زبان به مهر گشودند و تيزی تيغ تازی گوشزد کردند و گفتند شما می دانيد که ما باخرد و انديشمنديم، هرچه کنکاش کرديم، آئين تازی را بهتر ديديم. به دين تازی درآييد که نيکی ها بسيار دارد و راه اين آئين به بهشت و بهروزی ابدی است. هر کس که با راهبران هم رای نشد، تکفير و به دست تازيان از دم تيغ گذشت. ايرانيان که از تازيان زخم بسيار بر تن و روان داشتند، دم فرو بستند و هيچ نگفتند و در پنهان از جور تازيان می ناليدند و می انديشيدند که چه بايد کرد؟  سکوت سخت ايران را فرا گرفت تا کجاوه نشينان راهی تازه يافتند. نبرد بين علويان و امويان را بهانه کردند و ايرانيان را به عدل علی دلخوش کردند و به بهانه خون خواهی حسين سوگنامه ها ساختند. مردمان را به جای انديشيدن به گريستن واداشتند و از اشک مردمان توشه ها گرفتند. در ارزش و اهميت گرييستن بر حسين داستان ها ساختند. تا آنجا پيش رفتند که شرط وارد شدن به بهشت را گريستن بيان کردند.

 

کجاوه نشينان و زنان

کجاوه نشينان در آئين تازی بيش از همه به نگرش آن به زنان پرداختند. اين نگرش را رؤيايی يافتند و همه جا از آن داد سخن دادند. در آئين تازی خدا نخست حضرت آدم (حضرت مرد) را آفريد و آنگاه حوا (و نه حضرت حوا) را از پهلوی مرد جدا کرد تا در اطاعت حضرت مرد باشد و مرد از او کام دل گيرد. زن عقلی ناقص دارد و خيلی زود از شيطان فريب می خورد و حضرت مرد را به دردسر می اندازد. اين نگرش به زن بدون توجه ويژگيهای انسانی و نيازهای طبيعی زن برای کجاوه نشينان بسيار خوشايند بود، چرا که زن از درون خانه به خلوت آن رانده می شد. چون زن نخستين آموزگار همه ی انسانها است، هرچه از انديشه دور باشد، انسانها کم تر می آموزند. هر چه دانش انسان کمتر، کجاوه نشينان آسوده تر خواهند بود. پس کجاوه نشينان دو چيز را هرگز از نظر دور نداشتند، يکی گريستن بر عاشورا و ديگری کم ارزش و نادان خواندن زن.

ايرانيان که از استيلای تازيان سخت خشمگين بودند، به نبرد با آنان برخواستند تا طرحی نو در اندازند و با سرداران پيمانی جديد بندند و از جور تازيان در امان باشند. مردمان به سختی تازيان را بيرون کردند، اما کجاوه نشينان که خود از راه و رسم شاهی و حکمرانی بی نصيب بودند، فرياد برآوردند که بدون شاه دين و کشور بر باد خواهد رفت. شاه سايه ی خدا بر روی زمين است. شاه را نيز گفتند که حق کجاوه را پاس دارد تا دولتش از گزند مردمان در امان باشد. شاه در کاخ شد و کجاوه نشينان بر دوش مردم سوار بودند. دو باره پسران رعنا را به خط کردند و دختران زيبا را به بند کشيدند. هر روز حديثی تازه آوردند و روايتی جديد در گوش مردمان خواندند. به مردان گفتند اين دنيای پست را رها کنيد، از زنان به پرهيزيد که موی شيطان بر تن دارند. با گريستن بر عاشورا به بهشت رويد و در آنجا از پری رويان که از زنان زمينی زيباترند و رمز عشقبازی بهتر می دانند، کام دل بگيريد. دختران زيبا و خردسال را با خود به بستر می بردند و از آنان کام دل می گرفتند و در گوش آنان زمزمه می کردند که عفيف باشيد و بر ما ستم روا مداريد تا به بهشت رويد و در آنجا با پسران بسيار زيباتر از جوانان زمينی نرد عشق ببنديد و کامروا شويد.

 

لرزش کجاوه

کجاوه نشينان و شاهان دست در دست يکديگر روزگاران زيادی به خوشی و خرمی سپری کردند. شمشير شاه زير گلوی مردمان بود و گوششان به دهان کجاوه نشينان، اولی به تهديد مردم می پرداخت و دومی آنان را آرام می کرد که به اين دنيا دل مبنديد، بر عاشورا بگرييد تا با اولياء الله محشور شويد. در اين ميان شاه اشتباهی بزرگ کرد، قائم مقام و پس از وی اميرکبير را به صدرات برگزيد. اين بزرگان ضربه ای مهلک بر کجاوه و کاخ شاهی وارد کردند. در مقابل مکتب کجاوه نشينان، مدرسه ای باز کردند و جوانان را به انديشيدن واداشتند. مردم بر حکومت شرط گذاشتند و مشروطه خواه شدند. بساط شاهی به خطر افتاد و کجاوه تکانی شديد خورد و خواب کجاوه نشينان را آشفته کرد. کجاوه نشينان حيلتی تازه بکار بردند و مشروعه خواه شدند. مردم که تازه به انديشيدن روی آورده بودند، زير بار نرفتند و مشروطه پيروز شد. در اين زمان شمشير به دستی کوته فکر که نه راه و رمز کشورداری می دانست و نه با کجاوه نشينان سر و سری داشت، به ياری فرنگيان به پادشاهی رسيد. به کجاوه نشينان نهيب زد که به خلوت خود شويد و امور کشور به ما واگذاريد. جوانانی را به فرنگ فرستاد و دانشگاهی باز کرد و نيز شمشير به گلوی مردمان گذاشت که بساط گريه را بر چينيد و کجاوه نشينان را رها کنيد. مردمان کجاوه بر زمين گذاشتند،  اما از بيم تکفير کجاوه نشينان و هم به عادت و از رنج روزگار در خلوت بر عاشورا می گريستند و از کجاوه دور نشدند.

 

اشتباه کجاوه نشينان

چندی بعد شاه عزل شد و پسر به جای پدر نشست. کجاوه نشينان جانی تازه يافتند. اما ديگر آن روزگاران قديم نبود که همه ی مردم کجاوه بر دوش گيرند. زيرا که آن زورگوی شمشير به دست نه از روی مهر به دانشگاه، بلکه از روی نمونه برداری از ديگران راه انديشيدن را گشود. دانشگاهيان دو گروه شدند، گروهی کوچک به دفاع از کجاوه نشينان برخاستند تا گفته های آنان را در قالبی نو به مردم بازگويند. ساير دانشگاهيان از آزادی و خردورزی سخن بسيار گفتند. نخست دانشگاهيان با کجاوه نشينان همراه بودند تا با بيگانگان بستيزند. اما کجاوه نشينان، دانشگاهيان را نه به همکاری که به نوکری می خواستند. پس رابطه بين روحانيت و دولت تيره شد و شاه با بيگانگان ساخت و هر دو را کنار نهاد. شاه ديگر کجاوه نشينان را به بازی نمی گرفت و کجاوه نشينان به ياد دوران گذشته خواهان رهبری مردم بودند. شاه به دوستی بيگانگان دل بست و به دانشگاهيان و کجاوه نشينان گفت به امور کشور داری خرده مگيرند، بهتر آن است که دانشگاهيان به کتاب و درس و کجاوه نشينان به نماز و روزه ی خود بپردازند. کجاوه نشينان و دانشگياهيان با يکديگر شرط و پيمان کردند که شاه را کنار بگذارند و حکومت را به رای مردم واگذارند. شاه سرنگون شد و کجاوه نشينان اشتباهی بزرگ کردند، شمشير به دست گرفتند و دانشگاهيان را فرمان دادند که چون روزگاران گذشته همراه ساير مردم به زير کجاوه روند.

کجاوه نشينان ندانستند که در روزگار گذشته تيغ به دست شاه بود و ايشان خود را از ستم کردن مبرا می خواندند و به وعده ی بهشت خود را غمخوار مردمان می نمودند. چون تيغ به دست گرفتند، خواستند که به ضرب شمشير مردمان را از انديشيدن باز دارند. همانند گذشته خود را راهبران مردم خواندند و ندا سر دادند که چشم برای گريستن برای عاشورا است، پسران رعنا به خط و دختران زيبا به بند شوند. مويی از شيطان بر اندام زن است، بايد که زن با پوشش خود، موی شيطان از حضرت مرد پوشيده دارد تا در بهشت بر خود و حضرت مرد نبندد. ما بهترين آفريدگان خدای تعالی و از هر گونه گناه و اشتباه بدور هستيم. ما به شما مهر داريم و نمی خواهيم فريب شيطان بخوريد و به دوزخ رويد. اگر چنين دل نگرانی ای نداشتيم، کار دنيای پست را رها می کرديم و آسوده می زيستيم. ما می دانيم و شما نمی دانيد که بهشت ارزش آن را دارد که تمامی عمر در اين دنيا در فقر و بدبختی سپری کنيد تا آخرت خود را بر باد ندهيد. هرچه توانستند از دنيا بد گفتند و از بهشت به خوبی تعريف کردند. 

چون چندی گذشت مردمان به چشم خود ديدند که راهبران همان بهشت را که به مردمان وعده می دادند در اين دنيا برای خود ساختند، و همان دوزخ آخرت را در اين دنيا برای مردمان ايجاد کردند. اين چنين شد که مردمان از رؤيای چند هزار ساله بيرون آمدند، روزگار بر رهبران سخت شد و با خود پيمان بستند که کجاوه را بر زمين بکوبند و هيچکس را به رهبری بر نگزينند. آخوند را کنار بگذارند و خود ببينند که اديان چه گفته اند و پيام عاشورا چيست و خود بينديشند که چه بايد کرد؟ اما مردمان بی رهبر توان رفتن ندارند، پس با خود انديشيدند که چه بايد کرد؟ 

امروز ايرانيان با خود می انديشند که آزمون رهبران مذهبی که همواره يار و ياور خودکامگان بوده اند، به بهای هزاران سال نگون بختی مردم ايران انجام شد. آيا می توان اين آزمون را ناديده گرفت؟ ناديده گرفتن اين آزمون به بهای تباهی ايران و ايرانی می انجامد. اگر همه بتوانند آن را ناديده بگيرند، زنان و دانشگاهيان نمی توانند چنين کنند. کجاوه نشينان چندين اشتباه بزرگ انجام دادند که هيچگاه فراموش نخواهد شد. نخست آنکه به دانشگاه يورش بردند و انديشه را مورد هجمه قرار دادند. ندانسته جنگ بين حوزه و دانشگاه را براه انداختند. خردورزی نخبگان جريحه دار شده است و از اين پس هر سخنی را که از حوزه بيرون آيد، بی باکانه و با دقت تمام مورد نقد قرار خواهند داد. دستگاه روحانيت را از آغاز تا امروز به بحث اصولی و منطقی خواهند کشيد، حقايق را خواهند گفت تا ديگر مردم فريب آنان را نخورند.

دومين اشتباه آنان اهانت مداوم و بيرحمانه به زنان است. زن به قانون هستي، نخستين کسی است که به نسل آينده درس زندگی می دهد. از اين پس نخستين درس هر ايرانی فراگيری تاريخ حکومت کجاوه نشينان خواهد شد و آموزگار آن نيز کسی است که بر قلب و روان کودک نفوذ دارد. پايگاه سنتی روضه خوانی ها در منازل و بيشتر به خواست و اراده ی زنان بوده است که از اين پس برچيده خواهد شد. سومين اشتباه، خيانت به بازاريان سنتی بود که خود را ولی نعمت روحانيت می دانستند. پيش از انقلاب هزينه ی حوزه ها را بازاريان سنتی تامين می کردند. پس از انقلاب گروهی کوچک از بازاريان با حمايت حکومت هرچه خواستند کردند و بازاريان را از روحانيت منزجر کردند. هيچ قشر و گروهی از گزند حکومت روحانيت در امان نماند و بيشترين لطمه را خود روحانيت ديد که از اين پس بايد در انديشه ی نجات خود باشد. آن بخش از روحانيت که در جنايات و چپاول اموال مردم شرکت نداشت، بايد از هم اکنون راه خود را به طرف مردم بگشايد و حداقل به زبان هم که شده اطرافيان خود را آگاه کند تا ابزار دست حکومت نشوند. 

 

انقلاب فکري

آنچه که از زمان نخست وزيری دکتر مصدق تا حالا در ايران روی داده است را نمی توان تنها از نقطه نظر رويدادهای تاريخی و سياسی مورد بررسی قرار داد. اين رويدادها زمينه ساز يک انقلاب تمام عيار فکری هستند که نطفه ی آن با تيره شدن رابطه ی دکتر مصدق و آيت الله کاشانی منعقد شد و در انقلاب 1357 نوزاد انقلاب فکری ايران متولد شد و امروز دوران بلوغ خود را سپری می کند. و مانند هر نوجوانی که تازه به سن بلوغ رسيده تمام ويژگيهای مثبت و منفی زمان بلوغ را دارد. در اين شرايط حساس از دوران رشد انقلاب فکری ايرانيان، نخبگان جامعه مانند حکيمی وارسته وظيفه دارند با ايجاد شرايطی مناسب زمينه ی مساعد رشد منطقی آن را فراهم آورند تا به انحراف کشيده نشود. هرگونه کوتاهی و بی دقتی در اين زمينه را تاريخ و وجدان جمعی ايرانيان هرگز نخواهند بخشيد. هيچ چيز به اندازه ی توجه به نيازهای منطقی اين انقلاب فکری و امکان بروز آنها اهميت ندارد. بايد به اين امر توجه داشت و با تمام وجود آن را به رسميت شناخت و از آن دفاع کرد که در نهايت حق انتخاب با مردم است و نخبگان تنها در حد راهنمايان دلسوز و بی غرض وظيفه دارند دانش و تجربه ی خود را به جامعه تزريق کنند و ديدگاه های مختلف را مورد نقد و بررسی قرار دهند و از حريم آزادی بيان و انديشه پاسداری کنند، و نه بيشتر. هرگونه زياده طلبی و رفتار قيم مآبانه و بزرگترسالاری و بزرگنمايی سابقه ی مبارزاتی نوعی اهانت به جامعه ی تحت ستم بويژه زنان و جوانان که خود قهرمان مبارزه هستند تلقی خواهد شد که موجب انزوای اجتماعی نخبگان و بی بهره شدن مردم از دانش و تجربه ی آنان می شود. جامعه ی فکری امروز ايران با سه سئوال اساسی رو برو است که بايد به آنها پاسخ درست داده شود:

 

1. انتخاب رهبری برای اتحاد گسترده نيروها و بهره گيری بهينه از توان آنها و جلوگيری از دوباره کاری نيروها و ممانعت از برخورد گروهای هم هدف و تحليل رفتن توان جامعه   

2. نقد تاريخ بويژه در زمينه های فرهنگي، اعتقادی و فکري

3. شناخت راستی ها و کژی ها تا زمينه ی جهت گيری به سوی پيشرفت و بهروزی آحاد مردم فراهم گردد.

 

انتخاب رهبري

قبل از ج.ا.  بويژه هيجده تير 78 و جهت گيری های آقای خاتمي، مردم ايران از يک نيروی بازدارنده ی فوق العاده قوی درونی تبعيت می کردند و بسياری از تمايلات و خواسته های خود را بيان نمی کردند. اين نيرو به دليل قداستی ايجاد شده بود که روحانيت برای خود و حکومت اسلامی قائل می شد و در طول تاريخ با تبليغات گسترده در ذهنيت جامعه نهادينه کرده بود. قبل از انتخاب آقای خاتمی بسياری از مردم حتی بخشی از قشر پائين جامعه ی روشنفکری باور داشتند که حکومت مذهبی گزينه ی درستی است، مشروط بر آنکه درست اجرا شود. اما امروزه اين نگرش به حکومت مذهبی در بين مردم بويژه جوانان و زنان طرفدار قابل توجهی ندارد.

اين نيروی بازدارنده ی درونی آحاد مردم را وادار می کرد هنگام اخذ تصميمی مهم و سرنوشت ساز چه در زمينه های اجتماعی و سياسی نظير انتخاب رهبر سياسی و چه در مورد زندگی خصوصی حتی علايق شخصی مانند انتخاب همسر معيارهای از پيش تعيين شده ی روحانيت را بکار برند که خود به نوعی نشانگر تسلط روحانيت در تمام امور زندگی فردی و اجتماعی بود. امروزه هرچند اين نيروی بازدارنده ی درونی از بين نرفته ولی فوق العاده ضعيف شده و خصوصاً در زمينه های سياسی تقريباً از کار افتاده است. لذا نوعی رفتار عقلانی در انتخاب رهبری در جامعه ايجاد شده است که مانع از انتخاب توده وار رهبری خواهد شد. به عبارت ديگر هيچکس نمی تواند نقش رهبری اکثريت جامعه را ايفا کند. حتی در مورد اقليت قابل توجه نيز اين امر دور از ذهن است.

قبل از رويدادهای خرداد 82 نوعی گرايش به قهرمان سازی (ولی ضعيف) در بين مردم مشاهده می شد. به عبارت ديگر مردم منتظر قهرمانی بودند که آنان را از شر ج.ا. نجات دهد. اما بعد از خرداد 82 و جهت گيری های آقای خاتمی و برخورد سطحی سلطنت طلبان با اعتراضات مردم، آخرين ريشه های قهرمان سازی و قهرمان خواهی را تضعيف کرد. بنابراين چنين به نظر می رسد که مردم اعتقادی به رهبری فردی و گروهی ندارند. اصولاً زمينه ی انتخاب افراد يا گروهی خاص برای رهبری جنبش تقريباً از بين رفته است.

اين امر نشان می دهد که مردم از طرفداری و اطاعت از فردی خاص به عنوان رهبر گريزانند و بيشتر تمايل دارند که از اندشه های آزادی خواهی و حقوق فردی و جمعی خود طرفداری کنند. به عبارت ديگر رهبر جنبش فرد خاصی نيست، بلکه اهداف و حقوق مشخصی است که مردم برای رسيدن به آن و به سوی آن حرکت می کنند. البته توافق جمعی از اين اهداف و حقوق به صورتی کاملاً روشن و مشخص در جامعه وجود ندارد، اما جامعه با ميانگينی از آنها به توافقی مبهم رسيده است. لذا هرچه اين ميانگين با روشنی بيشتر تشريح شود و به گونه ای فراگيرتر به عنوان يکسری اهداف و حقوق پايه برای آحاد مردم مشخص گردد، از حمايت بيشتر برخوردار خواهد شد و دسترسی به آنها را ساده تر خواهد کرد. به عنوان مثال به مساله زنان توجه شود که زمينه ی بحث بسيار و سيعی دارد که از يکسری حقوق اوليه شروع تا به فمينستی گسترش می يابد. آنچه را که به عنوان حقوق پايه ی زنان می توان مورد نظر قرار داد و از آن دفاع کرد، تساوی حقوق سياسی و مدنی زنان با مردان است. بسياری از مطالبات زنان که اصولاً از حقوق طبيعی و اجتماعی زنان است در محدوده ی فرهنگی قابل طرح و بحث است که نياز به کار فرهنگ سازی دارد و اصولاً ربطی به مبارزات سياسی ندارد.  

اينجاست که اهميت نقش و رسالت نخبگان و آزادی خواهان روشنفکر مشخص می شود. تا از هرگونه افراط گرايی و انحراف مسير مبارزات جلوگيری کنند و اين اهداف و حقوق پايه در اذهان عمومی جا بيندازند. پيگری اهداف با توجه به ذهنيت جامعه در روند مبارزات مردمی طرفداران گروه ها و احزاب مختلف را مشخص می کند، و هر گروه و حزبی با توجه به وزن خود در اجتماع می تواند رهبری بخشی از جامعه را عهده دار شود. و در يک ائتلاف دموکراتيک رهبری جامعه مشخص خواهد شد.

  

نقد تاريخ بويژه در زمينه های فرهنگي، اعتقادی و فکري

جامعه ی امروز ايران با توجه به دردها، رنجها و زخمهايی که از گذشته بر پيکر و روان آن بر جای مانده است نمی تواند و نبايد با هيچ فرد، گروه و حزبی يا هيچ فرهنگ و پاره فرهنگي، با هيچ عقيده و مرامی و هيچ انديشه و ذهنيتی مصلحت طلبانه مماشات کند. هر فرد، گروه يا حزبی که از نقد گذشته يا ديدگاهش نگران است، در آينده ی ايران نمی تواند از گزند انتقادات ايمن بماند. 

اعتقادات مذهبی و انگيزه های فرهنگی و پاره فرهنگی تا جاييکه جنبه شخصی و گروهی دارد و منافع و اعتبارات عمومی را به چالش نمی کشد، جزو حريم شخصی و گروهی محسوب می شود که مشکلات و نارسايی آنها در يک روند فرهنگ سازی و متاثر از آزادی بيان با حفظ احترام و حقوق طرفداران انها، جايگاه خود را در اذهان و جامعه به دست خواهد آورد.

از آنجاييکه هر پيشرفت و يا عقبگردی در تمام زمينه های مربوط به انسان و جامعه ناشی انديشه و هم انديشی است، بنابراين توجه و حمايت از انديشه و هم انديشی و آزادی بيان انديشه های مختلف از ضروريات اجتناب ناپذير است. افزون بر آن نقد تمام آثار فکری به جای مانده از گدشتگان موجب شکوفايی انديشه های نيک و به انزوا راندن انديشه های مخرب خواهد شد. 

 

شناخت راستی ها و کژی ها

جامعه موجودی زنده و پويا است. مانند هر موجود زنده ی ديگری دارای ويژگی هايی است که آن را از موجودات بيجان جدا می کند. جامعه ی انسانی مانند هر انسانی دارای حب نفس، نياز به تغذيه، رشد و شکوفايی و دارای شرف و اعتبار است. تمام نيازهای جامعه و شرف و اعتبار جهانی آن تنها از طريق خردورزی و تلاش شبانه روزی انديشمندان جامعه تامين می شود. 

شناخت راستی هايی که جامعه را به سوی رشد و تعالی سوق می دهد تنها از انديشمندان، آنهم در محيطی امن و آرام ساخته است و بس. همچنين تشخيص کژراهه ها نيز نه از روی اعتقادات و گمانه زنی ها امکان پذير است و نه از عهده ی فرد و گروهی خاص بر می آيد. با اين وجود می توان ادعا کرد هرچيز و هرکس که با خردورزی و آزادی بيان مخالف است، جامعه را به کژراهه سوق می دهد. زمينه ی شناخت راستی ها و کژی ها و راه بهروزی و نگون بختی جامعه تنها از طريق تساوی حقوق برای انديشيدن در تمام زمينه ها و بيان آزاد ديدگاهها امکان پذير است. 



بالا

بعدی * صفحة دری * بازگشت