از سايت زبان دراز

ذکر عبدالرب الرسول سیاف!

آن محتشم تر از هر سلطان، آن معتكف دره پغمان، آن صاحب قصور عديده، آن باني فتاوي جديده، آن مبلغ فصيح الكلام ، آن دشمن " مهدوي" و "پيام"، آن بنياد گراي شفاف شيخ عبدالرب الرسول سياف، از رهبران هفتگانه بود.
گويند سلامت نفس در او چندان بود كه هيچ رياستي برخود نپسنديدی، بل در كار رئيسان فتاوي نوشتي.
او را سه هزار مريد كمربسته و خاكسار بودند، جملگي مسلح و طماع و اهل " بوته" و سماع!
گويند اصحاب " جامعه مدني" او را طعنه ها زدندی كه چون باشد شيخ الاسلام را كه مريدانش " اهل دخان اند و حلال از حرام فرق نكنند" چون سخنان به شيخ رسيد تبسمي نمود و فرمود: " آنان ملنگان خدايند، بر ايشان حرجي نيست!".
او را نايبي بود شيخ " احمد شاه احمدزي" سالها آب وضو بر شيخ مي گرفت و خدمت شيخ چندان نمود كه شبي دست برآورد و دعا كرد : " صد منزل دنيايي نصيب اين سوخته راه ما باد!"، استادم زبان سالار فرمايد كه چون جناب شان مستجاب الدعا بود سالي نگذشت كه او را صد ها خانه بشهر كابل مسلم گشت و گويند باز دعا كرد كه ثروت بسيار در فرنگستان نصيب اين مرد كناد!
آورده اند نايب الشيخ در زمان امارت امير المومنين از كابل به فرنگ بشد و از بركت دعای شيخ ثروتي فراوان يافت و رشته دوستي با شيخ ابوالهول استوار داشتي.
هموراست : " دوركعت نماز نفلم را به تمام مردم برابر نكنم"
و اين از نهايت سلامت قلب باشد!
و باز گفته بود: " ان الديموقراطيه كفرا محضا" يعني مردم سالاري كفر محض است.

صادق الوعد بود. گويند آن جناب به كابل شد و حال مردمان برگشته ديد، قسم ياد كرد تا اين شهر را بخون نشويد آرام ننشيند، گويند او اول كسي بود كه به وعده وفا كرد بعدها ديگران نيز شستند و چندان شستند كه نشاني از فسق و فجور در آن ديار نماند، سبحان الله!

او را " معلم ثالث" خوانند و اين از آنرو بود كه با معلمين شقيقين ( مولانا برهان الدين الرباني و مولانا محمد آصف محسني) يكجا با يك "اولارسي سياسي" در لويه جرگه، دين را از خطر تباهي نجات دادند و خود در " غندي" خير نشستند.

او را كمالات فراوان است و اوصاف آن بزرگ چندان است كه بايد رساله ها نوشت و دفتر ها نگاشت و ما بهتر آن که تا عطارد قلمزن ما را الهامی عنایت نکرده، در وصف آن بزرگمرد به همین کمین قناعت کنیم.

 

سوگند!

مرا به بوش تو سوگند و صعب سوگندی
که بر نخیزم از اینجا به هیچ ترفندی
نه بشنوم سخنان بلر که می گوید
بمان که شاه شود ظاهر "خردمندی"
اگر چه سخت هراسان ز مکر انگریزم
ولی پناه خلیلزاد هست تا چندی

بر آن سرم که کنم کم شر فهیم از سر
و وند وند کنم دوستم - به لبخندی
کشم دمار ز ایام میر حوزه غرب
به جرم اینکه نداده ست پول ولجندی

اگر که تاج مرا شاه شجاع دیدی رنگ
سجود کردی و بنیاد ارگ برکندی
 اگر همای بلر- بوش از سرم بپرد
به آتش حسراتم فکند خواهندی

(زبانسالار)



بالا

بعدی * صفحة دری * بازگشت