افغانستان مهد آيين زرتشتي


كشور افغانستان، كه داراي ­ فرهنگ و تمدن كهنسال، غني و ريشه­دار است، از قديم­الايام مهد اساطير ديني و حماسه­هاي ميهني بوده و محل پيدايش يا رشد و گسترش بسياري از اديان كهن، نظير كيش­هاي ميترايي، زرتشتي، بودايي، مانوي، هندويي، شيوايي و اسلام است. سرودهاي مذهبي و يدي و اوستايي در اين ديار پرورده و بالنده شده­اند و دين مقدس اسلام از همين خطه به نيم قاره هند راه يافته است.
به گفته دكتر حسين هدي، افغانستان شايد يگانه كشوري است كه كهن­ترين سند تاريخ موجوديتش، به صورت سند مذهبي متجلي شده است و اين امر نشان مي­دهد كه مردم اين سرزمين هيچ­گاه بدون انديشهٌ مذهبي نمي­زيسته­اند، كما اينكه متن­­هاي كتيبه­ها و الواحي كه در نتيجه حفاري­هاي باستان شناسي به دست آمده، قدمت گرايش به مذهب را در اين ديار كهنه تا چند هزار سال پيش مي­رساند.
قديمي­ترين سند تاريخي سرزمين افغانستان، سرودهاي مقدس ويدي است كه از لحاظ پيشينه تاريخي، مربوط به سال­هاي 1700 تا 800 پيش از ميلاد مسيح تخمين زده مي­شود و اين بيانگر آن است كه در چنين دوراني، آرياييان افغانستان، پيرو آيين ميترايي بودند و تعدادي از خدايان و عناصر طبيعي را مي­پرستيدند.
اين كه آيا افغانستان خاستگاه اقوام آريايي بوده، يا آريايي­ها از سرزمين­هاي ديگر به آنجا رفته­اند، هنوز جاي بحث است اما آنچه از مطالعات تاريخي برمي­آيد، آرياييان در هزاره هاي دوم و اول قبل از ميلاد در افعانستان مي­زيستند.
پژوهشگران دانش الهيات (تئولوژي)، براين باورند كه آريايي­ها زندگي را اساساً با نوعي دين آغاز كرده­اند. دين جا گرفته در انديشه آن­ها، متشكل از ارواح پيشينيان آنان بود و همچنين خداياني كه به صورت ارباب انواع آفريننده و يا نابودكننده مي­شناختند. اين خدايان نيز قدرت­هاي طبيعي مانند خورشيد و ماه و ستارگان و رعد و برق و باد و طوفان بودند و يا قهرمانان ماجراجو همچون ايندرا و كرشاسپه كه بشر را تهديد مي­كردند و نابود مي­ساختند.
آريايي­ها ميترا (خداي مهر يا خورشيد) و ورونا (رب­النوع آسمان) و ايندرا (رب­النوع جنگ) و خدايان متعدد ديگر را مي­پرستيدند و به عناصر طبيعي كه بعدها به عناصر چهارگانه آب و آتش و باد و خاك معروف شدند، اعتقاد داشتند. مراسم قرباني و عبادت آنها به سرپرستي روحانيون يا به تعبير و يداريشي­ها (دانايان) انجام مي­گرفت.
اين، مي­رساند كه پيوندي مستقيم ميان ارباب انواع و پديده­هاي طبيعي وجود داشته است و دين آريايي­ها، چنان كه در مجموعه­اي از سرودهاي ويدي و اوستايي حفظ شده است، بازتابي است از روش زندگي آن­ها كه چادرنشين و جنگجو بودند، از زيبايي طبيعت لذت مي­بردند و در عين حال، از حوادث ناگوار آن در هراس مي­شدند.
بدين ترتيب، تا اوايل هزاره اول پيش از ميلاد مسيح، دين مشترك همه آرياييان، اعتقاد به عناصر طبيعت توام با دنياپرستي بوده كه پرستش خدايان متعدد وجه بارز آن است.در همين ايام، در محيطي كه كاهنان و جادوگران بي­شمار به بهانه وساطت خدايان، مردم را به كنار قربانگاه­ها، معابد و آتشكده­ها مي­كشانيدند و با سرودن اوراد و اجراي آداب و اعمال اسرارآميز به جلب توجه قدرت­هاي مافوق بشري تظاهر مي­كردند و از طرفي انسان­ها با وحشت و هراس به هر پديده طبيعي مي­نگريستند و خود را اسير نيروهاي رام نشدني طبيعي و ماوراي طبيعي مي­دانستند و اميدوار بودند سرنوشت خويش را با رشوه­دادن به خدايان به واسطه دلالان روحاني بهبود بخشند، پيامبري به نام زرتوشتره(زرتشت)، از ميان اقوام بيابانگرد آريايي ظهور كرد. با رسالتش انقلاب فكري عظيمي پايه­گذاري شد و پيام توحيدي­اش از لابه­لاي قرون و اعصار تاريخ، گذر كرد و هرچند به ظاهر پيروان بسيار نيافت، ولي به طور مستقيم و غيرمستقيم در بسياري اديان و مكاتب فكري دوران­هاي بعد، تاثيري ژرف گذاشت.
زرتشت در زادگاه خود، كه بسياري از دانشمندان آن را در ايريانا ويجه دانسته­اند، برآن مي­شود تا با اصطلاحات اساسي در آيين قديم آريايي، سرنوشت مردم را از كف اختيار خدايان و كاويان و كرپنان به درآورد و در دست­هاي پرتوان و سازندهٌ انسان­هاي راست­پندار و راست گفتار و راست كردار قرار دهد. چون پيام او برتر از سطح فكر و انديشه مردم بدوي آن زمان است، نه گوش شنوا مي­يابد و نه پشتيبان زياد. سران مذهبي قوم براو مي­شورند و او به اجبار از خانه و كاشانه­اش رانده مي­شود و به بلخ فرار مي­كند. در بلخ، ويشتاسپه (گشتاسپ) فرمانرواي آريانا (افغانستان امروز) از زرتشت حمايت مي­كند و از بلخ، گسترش دين او آغاز مي­شود. سرانجام، زرتشت پس از 35 سال كوشش و تلاش در راه تبليغ آيين مزديسنا، ظاهراً در جنگي كه بين گشتاسپ و ارجاسپ شاهان آريانا و توريانا روي مي­دهد، در سن 77 سالگي در آتشكده بلخ، به دست يك توراني كه نامش برات روكرش بود، كشته مي­شود.
حال، با اين شرح مختصر سئوال اساسي اين است كه زادگاه زرتشت كجاست؟
گرچه نخستين كانون اشاعه آيين مزديسنا در شمال افغانستان كنوني مسلم به نظر مي­رسد، اما از ديرباز، درباره زادبوم زرتشت گزارش­هاي گوناگون و غيرواقعي بيان شده است، كه سبب بروز ابهام بسيار در امر پژوهش و بررسي تاريخ و جغرافيايي زرتشتي مي­شود.اگر در جست و جوي زادبوم زرتشت به دنياي اساطير و افسانه­هاي كهن راه جوييم، متاسفانه با انبوه روايات متناقض روبه­رو مي­شويم كه حكايت از آن دارند كه در آن روزگار باستان نيز آگاهي چندان دقيقي درباره جاي زاده شدن او وجود نداشته است.
در اوستاي موجود، هرچند جاي جاي اشاره­هايي پراكنده به سرزمين ايريانا ويجه به عنوان زادگاه زرتشت مي­شود، ولي هيچ اطلاعي درستي از جايگاه آن به دست نمي­آيد. آثار پهلوي به جا مانده، كه حاوي نقل قول­ها يا گزينه­هاي اقتباس شده از زند هستند، به علت دستكاري­هاي دستگاه روحانيت زرتشتي در آن­ها، از اعتبار كمتري برخوردارند. از طرفي، مورخان كلاسيك يوناني و رومي و نيز دانشمندان جديد، در مورد زادبوم زرتشت اختلاف نظر دارند. بسياري، زرتشت را از افغانستان مي­دانند، برخي ديگر از غرب ايران و عده­اي حتي شام و سوريه و چين و اروپا را به عنوان محل تولد او معرفي مي­كنند. چنان كه به گفته انكتيل دوپرون، دانشمند فرانسوي، كه با ترجمه اوستا به سال 1771 ميلادي، دانش اوستاشناسي را در اروپا بنيان نهاد، بيست منطقه مختلف جهان از انتساب زادبوم او به كشور خويش افتخار مي­كنند.
به هرتقدير، فارغ از هرگونه پيش داوري، ملاحظاتي درباره نام و محيط زندگي زرتشت و زبان­گاتاها و افق جغرافيايي اوستا و قديم­ترين عهد آيين مزديسنا، ما را ياري مي­كند به اين كه موطن اصلي او مشخص شود. بنابراين، من در اين نوشته سعي خواهم كرد، به طور فشرده به بررسي اين مطلب مهم تاريخي بپردازم و نشان دهم كه چرا روايات سنتي در مورد زادگاه زرتشت در غرب ايران قابل اعتماد نيست و نظريه بلخي بودن او برچه پايه و بنيان استوار است.
اميد مي­رود كه با اين بحث اجمالي، يكي از مباحث مهم تاريخ باستان افغانستان تا اندازه­اي روشن شود و از اين راه، خدمتي به حوزه فرهنگي و تمدني ما صورت گيرد. اين خدمت ناچيز است، اما چون از روي صدق نيت و عشق به حقيقت انجام پذيرفته، شايسته آن است كه مطمح نظر انديشوران و صاحب­نظران فاضل واقع شود.
زرتشت، از افسانه تا واقعيت:
زرتشت، پيامبر آريايي، كه در عهد باستان مي­زيست و در بنيان­گذاري آيين مبتني­بر توحيد از هر پيامبر ديگري به مراتب پيشگام­تر بود، با آن كه با تعاليم خويش، اثري عميق­بر فرهنگ و معرفت بشري گذاشته است، زندگي راستين او را هاله­اي از اسطوره فراگرفته است، هرچند كه افسانه­ها در سده­هاي بعدتر، اندك اندك پرورده شده و برگرد زندگينامهٌ واقعي زرتشت حلقه زده­اند. ولي در خلال اين اساطير، حقايق فراواني نهفته­اند كه به ياري آن­ها مي­توان چهره تاريخي زرتشت را نمايان كرد.
از طرفي، آنچه پذيرفتن زرتشت را به عنوان يك شخصيت تاريخي براي پژوهشگران دشوار مي­كند، عمق و ژرفاي پيام او، براي چنان روزگار كهن است. به همين سبب، برخي از دانشمندان اروپايي، كه نمي­توانستند وجود زرتشت را باور كنند، او را پديده­اي افسانه­اي پنداشته­اند، چنان كه، ج. دارمستتر، دانشمند فرانسوي، براين پندار است كه هرگونه تلاشي براي روشن ساختن رخدادهاي زندگي زرتشت نيز، همانند كوشش در راه روشن ساختن روزهاي زاد و مرگ هر شخصيت افسانه­اي ديگر، بيهوده است و نافرجام.
اين در حالي است كه بيشتر اوستاشناسان غربي، برآنند كه مي­توان زرتشت را چون چهره­اي تاريخي پذيرفت، زيرا زرتشتي كه در گاتاها معرفي شده است، كاملاً يك فرد واقعي است و هرگز نمي­توان وجود تاريخي او را منكر شد.
دربارهٌ زرتشت، ما به عنوان مدرك معتبر و موثق فقط گاتاها (گات­ها، گاثه­ها، گاهان) منظومهٌ خود زرتشت را در اختيار داريم كه بخش ناچيزي از قديم­ترين قسمت­هاي اوستا را دربر مي­گيرد. اين مدرك، درباره خانواده و حوادث زندگي زرتشت، آگاهي­هايي به ما مي­دهد، كه هيچ دليلي در دست نداريم تا در درستي آن­ها ترديد كنيم.
آنچه به يقين در مورد زندگي زرتشت از متون اوستايي برمي­آيد، اين است كه او به خاندان سپيتمه (سپيتامه يا سپيتمان) تعلق داشت. پدرش پوروشسپه (پورشسپ) ناميده مي­شد و مادرش دوغذووا (دوغدو).
گاتاها از خويشاوندان زرتشت نام نمي­برد، اما از پدربزرگش هيچتسپ (هيچتسپ) ياد مي­كند.
زرتشت سه بار ازدواج كرده بود. نام زن نخست و دوم او ذكر نشده است: زن سوم او هووي نام داشته، از خاندان هووگو، و بنا به روايات سنتي زرتشتي، دختر فرشوشتره (فرشوشتر) بوده است.
زن اولي او پسري به نام ايست واستره و سه دختر به نام­هاي فريني و ثريني و پورچيستا داشت. زرتشت، در گاتها از ازدواج دختر سوم خود ياد مي­كند و روايات بعدي، شوهر او را جاماسپه (جاماسپ) مي­نامد. از همسر دوم زرتشت، دو پسر به نام­هاي اوروتت­نره و هورچيتره به دنيا آمده است؛ ظاهراً از زن سوم فرزندي نداشته است.
زرتشت، در آغاز يك روحاني سرودخوان بوده است، زيرا در گاتاها، وي خودش رازوتر مي­نامد و اين اصطلاح، همان عنوان هندي­هوتر، يعني سراينده سرودهاي مذهبي است. همچنين در اوستاي متاخر در مورد او كلمه اثروان به كار رفته كه به معناي مطلق روحاني است. در گاتاها، اشاره شده كه به او از سوي اهورامزدا وحي رسيده است، اما نيك پيداست كه گاتاها سروده­هاي خود زرتشت است، نه كلام خدا. در گاتاها هرگز از سخن اهورامزدا با زرتشت اثري نيست و زرتشت نيز هيچ­گاه مدعي نمي­شود كه سروده­هاي او پيام اهورامزدا (كلام خدا) است.
نخستين كسي كه به زرتشت ايمان آورد، ميديوي ما نگهه (ميديوماه) بود، كه فروردين­يشت از او نام مي­برد. وي در روايات سنتي، پسر عموي زرتشت به شمار آمده است.ما در گاتاها مي­بينيم كه پيام­آور آريايي، همچون مخالف سرسخت­ترين دين كهن آرياييان نمودار گرديده است، چنان­كه يكي از جالب­ترين ويژگي­هاي تعاليم زرتشت، بي­اعتبار ساختن تمام­بت­هاي ذهني و عيني و قدرت­هاي اسرارآميز فراطبيعي بود كه به صورت خدايان­زاده تخيل بشر برسرنوشت بشر حكومت مي­كردند. از سوي ديگر، بسياري از كويال، اوسيگ­ها و كرپنان با زرتشت دشمن بودند.
به قول گئوويدن گرن، اين تضاد و تعارض منحصراً جنبه ديني نداشت، بلكه در رده اقتصادي و اجتماعي نيز بود. گاوها كه اقتصاد اين جامعه كهن آريايي و برنگهداري و پرورش آن­ها مبتني بود، در معرض سوءرفتار قرار داشتند. در گاتاها آمده است كه كرپنان و اوسيگ­ها دام را به خشم مي­سپارند و كوي­ها او را پيوسته به ناله وامي دارند.
همچنين، گاتاها از برخي دشمنان شخصي زرتشت، مانند بندو و گرهمه نام مي­برد كه هميشه مانعي در برابر او بوده­اند. بنابراين، وي از قبيله خود مي­گريزد و به گوي ويشتاسپه (كي ويشتاسپ، كي گشتاسپ)، فرمان رواي بلخ، پناه مي­برد.
از يشت نهم، بند 26 چنين برمي­آيد كه پيش از همه هوتوسا (هوتوس) همسر گشتاسپ به دين او گرويده و احتمالاً به توصيه او، شاه نيز پيرو زرتشت شده است.
با وجود اين، شخصيت تاريخي زرتشت از دو نظر، در ابهام تمام جاي دارد، يكي روزگار زندگي او و ديگر آن كه زاده كدام سرزمين است. از مجله: خط سوم



بالا

بعدی * صفحة دری * بازگشت