كار از كجا خراب شد؟
(چه شد كه چنين شد؟)

• تمدن اسلامی كه زمانی در تمامی استاندارد‌هايی از قبيل توسعه‌ی اقتصادی، سواد و دستاوردهای علمی سرآمد بود، در جهان معاصر كنونی از اين جهت‌ها شديداُ نزول كرده است. اغلب مردم در خاورميانه مجموعه‌ای از قدرت‌های خارجی را در اين خصوص مقصر قلمداد می‌كنند. اما به احتمال زياد علت اصلی بسياری از مصيبت‌های جهان اسلام فقدان آزادی است.


برنارد لوئيس
برگردان: علی‌محمد طباطبايي

مقدمه‌ی مترجم:
اين مقاله شكل خلاصه شده از كتابی است با همين عنوان از برنارد لوئيس استاد در تاريخ خاورميانه كه در تاريخ ژانويه‌ی سال ٢٠٠٢ در آتلانتيك آن لاين منتشر شده است. غرض از اين مقدمه‌ی طولانی اشاره‌ی است تقريباً انتقادی به نقدی از جناب آقای دكتر كاظم علمداری در باره‌ی همين كتاب از برنارد لوئيس. مقاله‌ی آقای دكتر علمداری سال گذشته و به تاريخ ١٦ ارديبهشت ٨١ در ايران امروز انتشار يافت و هنوز هم در آرشيو ايشان در اين سايت موجود می‌باشد. تا پيش از آن من فقط كتاب كوچكی از برنارد لوئيس خوانده بودم به نام «فرهنگ‌ها در تعارض: مسيحی‌ها، مسلمان‌ها و يهودی‌ها در عصر كشفيات » كه با نام فارسی «برخورد فرهنگ‌ها» ، ترجمه‌ی بهمن دخت اويسی و انتشارات فرزان روز به بازار آمده بود. اين كتاب كه برای من بسيار آموزنده بود باعث گرديد كه نسبت به انتقادهای آقای دكتر علمداری به برنارد لوئيس برخوردی محتاطانه پيش بگيرم. تهيه‌ی اصل كتاب (يعنی كتاب كار از كجا خراب شد؟) برای من مقدور نبود و از وجود شكل خلاصه شده آن در يك مقاله نيز اطلاعی نداشتم تا اينكه در دوران تهاجم نظامی اخير امريكا، خسته از مقالات تكراری و كسل كننده‌ی سايت‌ها و روزنامه‌های اصلاح طلب از ادوارد سعيد، چامسكی و شركاء شخصاً از طريق اينترنت به جستجو پرداختم و تا اينجا جهت آشنايی بيشتر خودم و خوانندگان ايران امروز چندين مقاله را از برنارد لوئيس و كسانی تقريباً همفكر با او ترجمه كرده‌ام. اولين مقاله ترجمه شده از وی توسط اينجانب با نام «رژيم صدام تحفه‌ای غربی» به خوبی روشن می‌كند كه ديدگاه برنارد لوئيس به شرق يا بخصوص خاورميانه چگونه می‌تواند باشد. واقعاً ما از استادی غربی و مقيم آمريكا و موافق تهاجم نظامی و خط و مشی‌های جورج بوش بيش از اين چه انتظاری می‌توانيم داشته باشيم كه برآورده نمی‌شود؟ برخلاف آنچه كه آقای دكتر علمداری به برنارد لوئيس نسبت می‌دهد وی ريشه‌ی مشكلات شرق را نه در تفاوت دو دين اسلام و مسيحيت كه در برداشت جديد مسلمان‌ها از دين خودشان می‌داند و در فقدان آزادی در كشورهای مورد نظر. اگر قرار بود كه ريشه‌ی عقب ماندگی در دين اسلام يا تمدن اسلامی باشد چگونه است كه وی در هر كجا كه فرصت می‌كند از يادآوری گذشته‌ی پرشكوه اسلام در كنار عقب ماندگی جهان مسيحی در همان ايام غفلت نمی‌كند. وقتی برنارد لوئيس می‌گويد كه رژيم‌هايی مانند رژيم صدام از غرب به شرق وارد شده‌اند و ساخته و پرداخته‌ی تمدن اسلامی نيستند آيا به اندازه‌ی كافی ديدگاه وی را در باره‌ی ريشه‌ی مشكلات كشورهای خاورميانه روشن نمی‌كند؟
زمانی گفته می‌شد كه برای كابوهای آمريكايی سرخ پوست خوب سرخ پوست مرده است حالا هم گويا برای ما روشن فكر يا متفكر غربی خوب شخصی است چون چامسكی يا سعيد كه با دولت‌های خودشان مخالف باشند در غير اين صورت ما احساس می‌كنيم كه صداقتی در كلامشان نيست. بنده برخورد روشنفكران و اصلاح طلبان به نامه يا بيانه‌ی شصت نفر از روشنفكران آمريكايی به حوادت ١١ سپتامبر و سياست‌های خارجی آمريكا را فراموش نكرده ام، موقعيتی كه می‌توانست سرآغازی باشد برای گفتگويی سازنده و انتقادی از هر دو طرف. آقای سعيد رضوی فقيه در روزنامه‌ی نوروز مقاله‌ای نوشت به نام «روشنفكران جنگ طلب و افول عقلگرايی» و جالب آنكه سخن خود را با جمله‌ای از آلن تورن در باره‌ی افول تمدن غرب آغاز كرد. جز اين هم انتظاری نبود. برای ما غرب هميشه در حال افول است، دولت‌های آنها هميشه در حال ورشكست شدن‌اند و روشنفكرانشان اگر انصاف داشته باشند مانند ادوارد سعيد و چامسكی تنها كاری كه بايد بكنند گير دادن به دولت‌های غربی است، اما در عمل اين ما مردم شرق يا بهتر بگويم خاورميانه هستيم كه هر روزمان از ديروز بدتر و سخت‌تراست و اگر خدای نكرده چندتايی از اين روشنفكران غربی بر حسب تصادف از دولت‌های خودی طرفداری كردند به آنها به راحتی لقب‌های منفی می‌دهيم. جالب توجه آنكه هرگز نديديم امثال چامسكی نوك سوزنی هم به مردم غرب گير بدهند كه دولت‌های غرب در اصل از آنها منشاء می‌گيرند و در حقيقت اين نيازها و سهولت زندگی برای آنهاست كه دولت‌هايشان را به اتخاذ سياست‌های غير انسانی سوق می‌دهد. (هرچند كه البته برای امثال چامسكی سرمنشاء دولت‌های غربی سرمايه داران پول پرست و سياستمداران بی وجدان هستند، درست مثل فيلم‌های سينمايی با شخصيت‌های كليشه ای).
در هر حال من خوانندگان عزيز را به مقاله‌ی انتقادی آقای دكتر علمداری در آرشيو ايشان در ايران امروز حواله می‌دهم، تا نظر خوانندگان چه باشد. فراموش نكنيم كه از نظر برنارد لوئيس همانگونه كه در اين مقاله نيز آمده است بزرگترين مشكل خاورميانه فقدان آزادی‌های مدنی است.
در خاتمه از آقای كاظم علمداری اجازه می‌خواهم كه همين جا انتقاد ديگری به مقاله‌ی مورد نظر وارد كنم. ايشان در انتهای مقاله‌ی خود و در رد نظريه‌های لوئيس می‌نويسند: «پس راز عقب مادگی شرق و پيشرفت غرب چيست؟ من پاسخ اين سوالات را به تفصيل در كتاب خود « چرا ايران عقب ماند و غرب پيش رفت؟» داده‌ام ولی كوتاه و در يك عبارت رمز پيشرفت غرب در دوران معاصر پيدايش سيستم سرمايه داری بود» سپس از همان كتاب چند جمله را نقل می‌كنند: « آنچه پيدايش تمدن معاصر غرب را ميسر ساخت شيوه‌ی توليد سرمايه داری بود، آنچه شيوه‌ی توليد سرمايه داری را بوجود آورد مناسبات فئودالی اروپا بود و آنچه فئوداليسم را ميسر ساخت مالكيت خصوصی بر زمين بود كه اين هر سه در ايران غايب بودند ».
من البته كتاب آقای علمداری را در كتابخانه‌ی خود دارم و بخش‌هايی از آن را خوانده و بسيار استفاده كرده‌ام و اعتراف می‌كنم كه نوشتن چنين كتابی به صبر بسيار و دانش بيشتر نياز دارد. اما با اين وجود نمی‌توانم از طرح اين چند نكته‌ی انتقادی كه به دنبال می‌آيد خودداری كنم. به عقيده‌ی بنده استدلال آقای علمداری در خصوص علت پيشرفت غرب به خاطر وجود نظام سرمايه داری چيزی نيست جز همان ساده سازی‌هايی كه مشابه آنها را از ماركسيسم می‌شناسيم. در اينجا چند سوال اساسی پيش می‌آيد:
اول – روشن است كه ديدگاه آقای دكتر علمداری به سرمايه داری دارای بار ارزشی مثبت است به اين معنا كه اگر شرق هم بتواند نظام سرمايه داری را به درستی مستقر سازد مشكلاتش حل خواهد شد. اما در اينجا سرمايه داری چيست؟ چيزی بيش از يك نظام اقتصادی، و بلكه مجموعه‌ای است از نهادها و قوانين و التزام‌ها و امثالهم. يعنی همه‌ی آنچه كه ما می‌بايست داشته باشيم و نداريم. و اكنون نكته‌ی اصلی من: ما همه‌ی آن چيزهايی را كم داريم كه غرب مدت‌هاست دارد يعنی نظام سرمايه داری در ديدی كلی و آيا اين مگر دقيقاً همان چيزی نيست كه ما تمدن معاصر غرب می‌خوانيم. منظورم اين است كه آقای دكتر دچار يك همانگويی بسيار شديدی شده‌اند. به سخن ايشان نظام توليد سرمايه داری كه مبتنی است بر مالكيت خصوصی تمدن معاصر غرب را بوجود آورده اما مگر می‌توان در يك طرف تمدن معاصر غرب را به عنوان معلول داشت و در طرف ديگر نظام سرمايه داری را به عنوان علت؟ اينها كه هر دو يك چيز بيشتر نيستند. برای آن كه بتوان سيستم توليد سرمايه داری داشت فقط مالكيت خصوصی و بعضی قوانين اقتصادی كه به تنهايی كفايت نمی‌كنند، بلكه به مجموعه‌ی بسيار مفصل و پيچيده‌ای از نهاد‌ها و التزام‌ها و انتظار‌ها و رعايت‌ها و عادت‌ها و غيره نيازمنديم و برای همين هم هست كه به دشواری می‌توان اين سيستم را در جای ديگری تكرار كرد. وقتی می‌پرسيم « علت اينكه فلانی ١٢٠ سال عمر كرد چيست؟ » اگر پاسخ داده شود كه « حفظ سلامتی » سخنی درست اما بی فايده گفته‌ايم. اگر شخص مورد نظر سلامتی خود را حفظ نكرده بود كه ١٢٠ سال عمر نمی‌كرد. اما آيا بدين ترتيب راز زندگی طولانی وی را توانسته‌ايم كشف كنيم؟ آقای علمداری نيز در يافتن علت پيشرفت غرب و عقب ماندن شرق حد اقل از اين نظر كه سرمايه داری را علت معرفی می‌كنند هيچ نكته‌ی علمی را بيان نكرده‌اند بلكه در بهترين حالت به توضيح واضحات پرداخته‌اند.
دوم – حتی اگر سرمايه داری را علت بدانيم بايد منتظر اين سئوال معقول بعدی باشيم كه اصلاً علت بوجود آمدن خود سرمايه داری چيست؟ زيرا آخر سرمايه داری كه يك چيز معين و مشخص نيست كه بتوان در هر لحظه‌ی دلخواه آنرا از يك جا برداشت و بر جای ديگر اعمال نمود تا تاثير لازم فراهم شود. منظور اين است كه مثلا بياييم و آنرا با يك چيز مشخص مثل بيماری طاعون يا صاعقه يا هر چيز معين ديگر مقايسه كنيم. وقتی می‌گوييم كه طاعون در قرون وسطی شديداً باعث نابودی و بی رونقی مراكز بزرگ اقتصادی شد می‌توان هر عصر و دوره‌ی ديگری كه در آن خلاصی از شر طاعون از طريق دارو و درمان ميسر نيست را تصور كرد كه همان نتايج بدست خواهد آمد. زيرا عامل بيماری طاعون اگر به بدن هر انسان سالمی وارد شود واكنشی يكسان ايجاد می‌شود و در نتيجه مرگ وی به دنبال می‌آيد. پس بيماری طاعون چيزی است مشخص و معين و بدون ابهام. تا هر زمان كه كسی نداند علت اصلی آن چيست پناه بردن به هر گونه خرافاتی كاری است معمول. هر گاه كه علم بشر به حدی برسد كه علت آن شناسايی شود سعی می‌شود كه روشی علمی برای پيشگيری و درمان ابداع شود. اما آيا سرمايه داری چيزی است معين و مشخص كه بتوان آنرا علت دانست. سی سال پيش از اين باعث تمامی بدبختی‌های ما در ايران همين سرمايه داری عنوان می‌شد حالا درست عكس آن را می‌گوييم زيرا سرمايه داری مفهومی است بسيار كلی كه شديداً دارای بار ارزشی است و دقيقاً روشن نيست كه چيست. يك زمان باعث بدبختی است و يك زمان باعث خوشبختی. در حال حاضر ظاهراً سرمايه داری برآيند همه‌ی آن چيزهايی است كه ما نداريم و می‌خواهيم داشته باشيم. سرمايه داری به مفهومی كه امروز در گفتمان‌های روشنفكرانه مطرح است چيزی بيش از نمود ظاهری تمدن فعلی غرب نيست. در هر حال علت چنين تمدنی نيست.
سوم – اما ايراد آخر من كه ادامه ايراد بالايی است اين است كه آقای دكتر علمداری كار خودشان را راحت كرده‌اند. می‌گويند شيوه‌ی توليد سرمايه داری از شيوه‌ی توليد فئودالی و آن نيز به نوبه‌ی خود از شيوه‌ی توليد برده داری بوجود آمده. نيازی به ياد آوری مجدد نيست كه اينگونه علت يابی‌ها برای اثبات علمی بودن ماركسيسم هيچ ثمری نداشت و امروز ديگر كمتر نشانی از اينگونه علت و معلول شناسی‌های غير علمی باقی مانده است و بنابراين تكرار آنها در كتابی كه می‌خواهد ديدی علمی به حوادث و رويدادهای تاريخی و اجتماعی يك ملت داشته باشد و بتواند راه حل ارائه دهد كاملاً بيمورد است.
در خاتمه می‌خواهم بگويم كه طرح سوالاتی از اين قبيل كه چرا غرب پيش رفت و ما عقب مانديم يا «ما چكونه ما شديم، ريشه يابی علل عقب ماندگی در ايران» آنگونه كه دكتر زيبا كلام می‌گويد هر چند كه ترجيح بسيار دارد به ور رفتن با انديشه‌هايی كسانی چون آلن تورن يا چامسكی و غيره اما هرگز به جواب روشن و صريحی نخواهد رسيد. در برابر هر علت يابی برای پيشرفت غرب رد و انكاری متقابل می‌توان پيدا كرد زيرا تاريخ غرب (و تاريخ بشر در كل) به قدری دارای نقاط مبهم، متضاد و استثنايی است كه هرگز نمی‌توان به اين نتيجه رسيد كه غرب بايد غرب می‌شد و ما ميبايست عقب می‌مانديم چون هر كدام از راه ديگری رفته‌ايم، زيرا گاهی به نظر می‌رسد كه تمامی اين راه‌ها يك مسير بيشتر نبوده. يعنی سود يك طرف به زيان طرف ديگر تمام شده است، به ديگر سخن هيچ معلوم نبود كه اگر كسانی چون ما در خاورميانه و نقاط مشابه نبودند تا به دست غربی‌ها استعمار و استثمار شوند اصلاً از سرمايه داری و جامعه‌ی پيشرفته‌ی كنونی نشانی می‌بود.
با اين وجود اگر از اينگونه زندگی خسته شده‌ايم و نياز به تغيير را حس ميكنيم (كه بعضی از ما صد سال بيشتر است كه حس كرده اند) لازم است كه سوال خود را كمی اصلاح كنيم. پيشنهاد من اين است: ما در اينجا چه بايد بكنيم (يا چه می‌توانيم بكنيم) كه مشكلات فعلی را حل كرده و در آسايش و رفاه و امنيت بيشتر زندگی كنيم؟ زيرا در اينجا خود ما هم بخشی از پروژه هستيم. يعنی نظاره گر صرف نيستيم بلكه بايد به طور جدی برای بهبود و تغيير خود و جامعه‌ی خود، از نحوه‌ی رانندگی گرفته تا شركت در انتخابات خود را تغيير دهيم و به اصلاح رفتار و كردار خود بكوشيم. اين درست كه تاريخ غرب و صنعتی شدن آن بسيار آموزنده است اما به اين معنا هم نيست كه تنها پس از حل معمای غرب چگونه غرب شد است كه می‌توانيم مشكلات امروز خود را حل كنيم.
و كلام آخر بنده كه ممكن است به مزاق بسياری خوش نيايد اين است كه برای تغيير واقعی آنچه بيش از هر چيز ديگر لازم است اول نيت برای تغيير است.
من نيت برای تغيير حكومت را می‌بينم اما نيت برای تغيير خودمان را نمی‌بينم.

***

اصل مقاله‌ی برنارد لوئيس:

طی قرن بيستم به طور شايان توجهی روشن گرديد كه در خاورميانه – و در واقع در تمامی سرزمين‌های اسلامی – همه چيز به نحو بدی اشتباه از آب درآمده است. در مقايسه با عالم مسيحيت، يعنی رقيب اصلی اسلام برای بيش از يك هزار سال، جهان اسلام اكنون بسيار فقير، ضعيف و ناآگاه است. اكنون برتری و سلطه‌ی غرب برای هر مشاهده گر امر روشنی است، يعنی غربی كه تمامی ابعاد زندگی عمومی مردم در كشور‌های اسلامی – و آنچه بسيار دردناك‌تراست – زندگی خصوصی آنها را مورد هجوم قرار داده است.
تجدد گران اسلامی – چه آنها كه طرفدار انقلاب بودند و چه اصلاح گران – تلاش‌های خود را بر سه حوزه‌ی اصلی متمركز كرده بودند: نظامی، اقتصادی و سياسی، اما نتايج حاصل از اين تلاش‌ها بدون اغراق نوميد كننده بود. جستجوی پيروزی به توسط ارتش‌های روزآمد شده به مجموعه‌ای از شكست‌های خفت بار انجاميد. جستجوی رفاه از طريق توسعه‌ی اقتصادی در بعضی از كشورها اقتصاد‌های تحليل رفته و فاسد و نياز مكرر به كمك‌های خارجی را به ارمغان آورد. در بعضی كشورهای ديگر اين جستجو به وابستگی بيمارگونه به فقط يك منبع يعنی نفت منجر شد. حتی همين نفت نيز توسط ابتكار و صنايع غربی كشف، استخراج و آماده برای مصرف می‌گرديد. اما بدتر از آن اينكه منابع نفت دير يا زود به انتها می‌رسند و آنچه فعلاً احتمالش بيشتر است جايگزينی نفت با شكل‌های ديگر انرژی است زيرا جامعه‌ی جهانی اكنون از سوختی كه زمين، دريا و هوا را آلوده می‌كند ديگر خسته شده است. هر جا كه نفت مصرف يا حمل شده چنين مصائبی پيش آورده، و اين همان نفتی است كه اقتصاد جهانی را دستخوش باندهای حاكمان خودكامه كرده است.
بعضی علاج‌ها مورد آزمايش قرار گرفتند – اسلحه‌ها و كارخانجات، مدارس و پارلمان – اما هيچ كدام از آنها نتيجه‌ی مطلوبی در بر نداشت. اين روش‌های غربی اينجا و آنجا برخی مشكلات را به طور موقت چاره كردند و برای بخش كوچكی از مردم مفيد واقع شدند اما آنها در مقابل نابرابری جهان اسلام و غرب از هرگونه علاج قطعی يا ايجاد موازنه ناتوان بودند.
با اين وجود هنوز هم اوضاع وخيم تری برای جهان اسلام در راه بود. احساس فقر و ضعف، آن هم پس از گذشت قرن‌ها احساس قدرت و ثروت، و ازدست دادن امتياز رهبری كه در نظر آنها حق خودشان بود و تقليل يافتن نقش خود تا حد مقلد غرب به اندازه‌ی كافی برای مسلمان‌ها بد و غير قابل تحمل بود. اما قرن بيستم، به ويژه نيمه‌ی دوم آن خفت و خواری بيشتری برای آنها به ارمغان آورد – يعنی آكاه شدن از اين حقيقت تلخ كه آنها ديگر در ميان دنباله روان و مقلدان غرب اولين نيستند بلكه عقب افتاده ترين‌اند و اينكه اكنون در انتهای خط طويلی از غرب گراهای مشتاق و موفق‌تربخصوص در پشت سر غرب گراهای آسيای غربی ايستاده‌اند. ظهور ژاپن هم مايه‌ی دلگرمی و هم شرمساری بود، اما طلوع بعدی ساير قدرت‌های اقتصادی آمريكا فقط مايه‌ی سرافكندگی گرديد. وارثان تمدنی باستانی و سربلند به مرور به اجير كردن و استخدام موسسات تجاری غربی برای انجام وظايفی كه پيمانكاران و متخصصين داخلی از آنجام آنها ظاهراً ناتوان بودند عادت كردند. هم اينك برای حاكمان و تجارت پيشه گان خاورميانه دعوت از پيمانكاران و متخصصين كره‌ای – كشوری كه در اثر حكومت استعماری ژاپن ظاهر گشت - به امری معمول تبديل گشته است. تاسی جستن به غرب به اندازه‌ی كافی بد بود، اما لنگ لنگان گام براشتن در انتهای صف و در پشت سر بقيه از آن بدتر بود. با توجه به تمامی استاندارد‌هايی كه در جهان معاصر مطرح می‌باشد – استانداردهای مربوط به توسعه‌ی اقتصادی، ايجاد اشتغال، باسوادی، آموزش و پرورش، دستاوردهای علمی، آزادی سياسی و احترام به حقوق بشر – تمدنی كه زمانی برای خود قدرتمند ترين بود اكنون امتياز بسيار كمی در اينگونه موارد كسب می‌كند.
واكنش معمول بشر هنگامی كه اوضاع و احوال خراب است بدين گونه است: « چه كسی اين بلاها را سر ما آورد؟ » و بسياری در خاورميانه چه در گذشته و چه در حال اين پرسش را نزد خود مطرح كرده‌اند. آنها پاسخ‌های متفاوتی يافته‌اند. معمولاً ساده ترين و غالباً ارضاء كننده ترين پاسخ آن است كه ديگران را مسئول بداقبالی خود بدانيم. برای مدت‌های مديد مغول‌ها شخصيت منفی مورد نظر بودند. هجوم مغول‌ها در قرن سيزدهم هم برای نابودی قدرت اسلام و هم تمدن اسلامی و آنچه ضعف و ركود بعدی خوانده شده مورد نكوهش قرار گرفت. اما پس از مدتی تاريخ دانان اسلامی و غيره به دو كاستی چنين استدلالی اشاره كرده‌اند. اولين ايراد اين بود كه بعضی از بزرگترين دستاوردهای فرهنگ اسلامی به ويژه در ايران پس از هجوم مغول‌ها و نه قبل از آن روی داده است. دومين ايراد كه پذيرش آن دشوار اما انكار ناپذير است اين واقعيت است كه مغول‌ها امپراتوری را سرنگون كردند كه از پيش به طور مهلكی به ضعف گرائيده بود. در واقع دشوار می‌توان فهميد كه چگونه امپراتوری كه زمانی قدرت مطلق بود توسط ايلی سواركار و صحرا نشين كه در استپ‌های آسيای غربی تاخت و تاز می‌كرد به زانو در آمد.
ظهور ملی گرايی – كه به سهم خود كالايی اروپايی بود – باعث بوجود آمدن بينش‌ها و بصيرت‌های جديدی شد. عرب‌ها می‌توانند ترك‌ها را كه قرن‌ها بر آنها حكومت كردند مصبب مشكلات خود بدانند. ترك‌ها می‌توانند تقصير ركود تمدن خود را به گردن بار طاقت فرسای گذشته‌ی عرب‌ها بيندازند كه در آن نيروهای خلاق مردم ترك گرفتار آمد و از جنبش و حركت بازماند. ايرانی‌ها می‌توانند عرب‌ها، ترك‌ها و مغول‌ها را به خاطر از دست دادن شكوه و جلال گذشته باستانی خود سرزنش كنند.
در قرن‌های نوزدهم و بيستم اهميت فوق العاده‌ی انگليس و فرانسه در بسياری از قسمت‌های جهان عرب از آنها بلاگردان جديد و پذيرفتنی ساخت – كه منظور همان امپرياليسم است. در خاورميانه دلايل خوبی برای چنين گناه كبيره‌ای وجود داشت. تسلط سياسی غرب، نفوذ اقتصادی و – آنچه طولانی تر، عميق‌ترو موزيانه‌تراز هر چيز ديگر بود – نفوذ فرهنگی، چهره‌ی فرهنگی منطقه را تغيير داد و زندگی مردم آن نواحی را به كلی دگرگون ساخت و آنها را به سمت و سوی جديدی روانه نمود. آرزوها و هراس‌های جديدی برانگيخت و انتظارات نويی آفريد كه در گذشته‌ی فرهنگی آنها سابقه (يا سنتی) نداشت.
اما ميان پرده‌ی آنگلو – فرانك نسبتاً كوتاه بود و نيم قرن پيش خاتمه يافت. تغيير اسلام به سوی شرايط بدتر مدت‌ها قبل از آن آغاز شده بود و پس از آن نيز با همان قوت ادامه يافت. نقش انگليس و فرانسه به عنوان ريشه‌ی اصلی مصيبت به همراه ساير جنبه‌های رهبری غرب به ايالات متحد سپرده شد. تلاش برای تفويض تقصير به گردن آمريكا در جهان اسلام حمايت قابل توجهی بدست آورد اما به دلايل مشابه غير قابل قبول باقی ماند. حكومت انگلو – فرانك و نفوذ امريكا مانند هجوم مغول‌ها فقط يك پيامد بود نه يك علت. علت اصلی ضعف درونی جوامع و كشورهای خاورميانه بود. بعضی از ناظرين داخلی و خارجی به تفاوت‌هايی در توسعه‌ی پسا استعماری مستعمرات سابق انگليس اشاره كرده‌اند – برای مثال بين عدن در خاورميانه و سنگاپور يا هنگ كنگ، يا بين كشورهای گوناگون كه زمانی امپراتوری انگلستان در هند را تشكيل می‌دادند.
مورد ديگر از نقش اروپا در اين مبحث آنتی سميتيزم يا يهود ستيزی است و مقصر دانستن « يهودی‌ها » برای تمامی مصيبت‌ها و مشكلات. يهودی‌ها در جوامع سنتی اسلامی تنگناهای معمول و مخاطرات گاه و بيگاه مربوط به وضع و حال اقليت‌ها را تجربه می‌كردند. تا زمان ظهور و گسترش تساهل در غرب در قرن‌های هفدهم و هژدهم برای يهودی‌ها زندگی در زير سيطره‌ی حكومت اسلامی در اغلب جنبه‌ها و ملاحظات بهتر بود تا زير حكومت مسيحی‌ها. در توجه به بعضی استثناهای اندك، هرجا كه تصور قالبی و كليشه‌ای و خصمانه در برابر يهودی‌ها در سنت اسلامی وجود داشت، جوامع اسلامی بيشتر تمايل به رفتار مغرورانه و بی اعتنايی به چنين موضوعاتی داشتند تا نشان دادن رفتار حاكی از سوء ظن و وسواس در برابر يهودی‌ها. همين مسئله بود كه باعث شد حوادث ١٩٤٨ – يعنی كوتاهی در جلوگيری از تاسيس دولت اسرائيل – بيشتر يك ضربه‌ی ناگهانی باشد. همانگونه كه بسياری از نويسندگان در آن زمان خاطر نشان كرده اند، شكست از قدرت‌های بزرگ غربی برای مسلمان‌ها به اندازه‌ی كافی حقارت آميز بود، اما متحمل شدن همان سرنوشت از دست گروهی يهودی كه سزاوار تحقير بودند، ديگر بيشتر از حد تحمل آنها بود. يهود ستيزی و تصوير هيولايی اهريمنی از يهودی‌ها كه توسط ايده‌ی يهودی ستيزی در اذهان بوجود می‌آمد نوشدارويی آرام بخش فراهم كرد.
نخستين اظهارنظرهای به طور واضح يهودستيزانه در خاورميانه كه تاثير اندكی داشتند در ميان اقليت‌های مسيحی بود كه رخ نمود و می‌توان آنها را تا نسخه اصلی اروپايی اش رد يابی نمود. برای مثال طی محاكمه‌ی درايفوس در فرانسه، هنگامی كه افسری يهودی به طور ناعادلانه مورد اتهام قرار گرفت و توسط دادگاهی خصومت آميز محكوم گرديد، اظهارنظرهای مسلمانان عموماً از يهودی مورد آزاد و اذيت قرار گرفته در برابر ستمگران مسيحی اش حمايت كردند. اما شرنگ همچنان به گسترده‌ترشدن خود ادامه داد و در ١٩٣٣ توسط آلمان نازی و كارگزاران بيشمارش تلاش دسته جمعی و هماهنگ و در مجموع موفقيت آميزی برای تبليغ و به راه انداختن يهودستيزی در سبك اروپايی اش در جهان عرب انجام گرديد. نزاع و كشمكش بر سر فلسطين به نحو قابل توجهی موجباتی فراهم ساخت برای تسهيل در پذيرفتن تفسيری يهودستيزانه از تاريخ و بعضی‌ها را برای نسبت دادن هر چه بد و اهريمنی در خاورميانه بود – و در واقع در جهان – به نقشه‌های توطئه آميز و پنهان يهودی‌ها مورد تشويق و دلگرمی قرار داد. اين چنين تفسيری بر بيشتر گفتمان‌های عمومی در منطقه، شامل آنچه در آموزش و پرورش، رسانه‌ها و حتی سرگرمی‌ها تجربه می‌شد حاكم گرديد.
استدلالی كه گاهی برای تغيير تناسب ميان غرب و شرق شاهد گرفته می‌شود اين است كه علت اصلی برای چنين امری را نبايد در افول خاورميانه ديد بلكه علت اصلی جهش يا اعتلای غرب بوده است – كه منظور از آن كشفيات و انقلاب‌های علمی، فناوری، صنعتی و سياسی است كه چهره‌ی غرب را دگرگون ساخت و به طور بی سابقه‌ای ثروت و قدرت غرب را افزايش داد. در اينجا سوال اصلی به شكل ديگری به ذهن خطور می‌كند: چرا كاشفان آمريكا از اسپانيا سفرهای دريايی خود را آغاز كردند و نه از بندری مسلمان نشين در اقيانوس اطلس، كه در دوره‌های گذشته عملاً از چنين مكان‌هايی مسافرت‌های دريايی مشابه انجام شده بود؟ چرا دستاوردهای بزرگ علمی در اروپا رخ نمود و نه آنگونه كه به طور معقول می‌شد انتظار داشت در قلمروی اسلام كه ثروتمند تر، پيشرفته‌ترو در بيشتر زمينه‌ها فارغ از جهل و تعصب بود؟
نوعی عالمانه‌تراز ترفندی كه تقصير را به گردن ديگران می‌اندازد اهداف خود را نه در خارج كه در داخل جامعه‌ی اسلامی يافت. يكی از چنين هدف‌هايی دين بود – برای بعضی بخصوص دين اسلام. اما مقصر دانستن اسلام به معنای دقيق كلمه معمولاً مخاطره آميز است و بسيار كم اجرا شده است. همچنين چندان موجه و پذيرفتنی نيز نيست. در بيشتر دوران قرون وسطی اين نه فرهنگ قديمی شرق بود و نه فرهنگ‌های جديد غربی كه مراكز اصلی تمدن و پيشرفت را شكل می‌دادند بلكه اين جهان اسلام بود. در آنجا بود كه علوم قديمی دوباره كمر راست كردند و تكامل يافتند و علوم جديدی بوجد آوردند. در آنجا بود كه صنايع جديد بوجود آمد و كارگاه‌های توليدی و تجارت به درجه‌ای كه در گذشته بی سابقه بود گسترش يافتند. در آنجا دولت‌ها و جوامع آزادی فكر و بيان بدست آوردند كه در نتيجه باعث گرديد كه يهودی‌هايی كه تحت ستم و تعقيب و آزار بودند و حتی مسيحی‌های معترض و ناراضی كه از مسيحيت فرار می‌كردند به اسلام پناهنده شوند. در مقايسه با ايده ال‌های جديد و حتی در مقايسه با شيوه‌های امروزی در دموكراسی‌های پيشرفته تر، جهان اسلامی قرون وسطی فقط آزادی محدودی عرضی می‌كرد اما همين مقدار هم بسيار بيشتر بود از آنچه توسط هركدام از نمونه‌های قبلی يا معاصر يا حتی جانشين‌های اسلام ارائه شده بود.
نكته‌ی اصلی كه در اين خصوص مطرح می‌شود بدين گونه است: اگر اسلام مانعی بر سر راه آزادی، علم و توسعه‌ی اقتصادی است پس چگونه بود كه جامعه‌ی اسلامی در گذشته در اين سه موضوع پيشاهنگ بود – و همه‌ی اينها در زمانی كه مسلمان‌ها نسبت به سرچشمه‌ها و منابع الهام عقايد دينی خود از نظر زمانی فاصله‌ی بسيار كمتری داشتند؟ بعضی اين سوال را در شكلی ديگر مطرح ساخته‌اند – نه بدين شكل كه « اسلام برای مسلمان‌ها چه كرد؟ » بلكه « مسلمان‌ها برای اسلام چه كرده اند؟ » و به كمك انداختن تقصير به گردم آموزگاران خاص يا آموزه‌های ويژه و گروه‌ها آنرا پاسخ داده‌اند.
در نظر كسانی كه امروزه به عنوان اسلام گرا يا بنيادگرا خوانده می‌شوند، علت ناكامی و نقاط ضعف كشورهای اسلامی در جهان كنونی پذيرش انديشه‌ها و شيوه‌های بيگانه است. آنها از اسلام اصيل دورافتاده‌اند و از اين رو عظمت و بزرگی پيشين خود را از دست داده‌اند. اما آنهايی كه در جهان اسلامی به عنوان نوگرا يا اصلاح طلب شناخته می‌شوند ديدگاهی متضاد را قبول كرده‌اند و علت اين عقب ماندگی را نه در ترك كه برعكس در حفظ راه و روش‌های قديمی می‌بيند و به ويژه در انعطاف ناپذيری و همه جا حاضری روحانيت كه به عقيده‌ی نوگراها مسئول ماندگاری عقايد و روش‌هايی هستند كه شايد هزار سال قبل خلاق و پيشرفته بوده‌اند اما امروز ديگر خير. شيوه‌ی هميشگی نوگراها تكذيب دين به ويژه دين اسلام به معنای دقيق كلمه نيست، بلكه به باد انتقادگرفتن دين تا حد سرزنش جزم انديشی و تعصب ورزی است – و بخصوص به وجود مراجع دينی جزم گرا – كه نوگراها ركود و خفگی جنبش علمی اسلامی را كه زمانی شديداً مطرح بود و به طور كلی ركود آزادی انديشه و بيان را به آنها نسبت می‌دهند.
تعيين جايگاه دين و مبلغين حرفه‌ای در نظم سياسی رويكردی فراگير‌تربه موضوع بوده است. در اين ديدگاه يك علت اصلی پيشرفت غرب جدايی كليسا از دولت و بوجود آمدن يك جامعه مدنی است كه توسط قانون عرفی اداره می‌شود. رويكرد ديگر در اين خصوص مقصر اصلی قلمداد كردن نزول جايگاه زنان بوده است به موقعيتی دون پايه‌تردر جامعه‌ی اسلامی كه بدين ترتيب جامعه‌ی اسلامی از توانايی‌های نيمی از مردم خود محروم گرديده و تعليم و تربيت سال‌های نخستين كودكان كه سرنوشت ساز و تعيين كننده است به مادرانی بی سواد و ستمديده سپرده شده است. نتايج چنين تعليم و تربيتی به احتمال بسيار زياد شكل گرفتن شخصيت كودكان يا به عنوان شخصی خودپسند و يا برعكس شخصی فرمانبردار و سلطه پذير است كه در هر حال شخصيت‌هايی نامناسب برای جامعه‌ی آزاد و باز هستند. هرگونه هم كه ديدگاه‌های عرفی گراها و فمينيست‌ها را ارزش يابی كنيم، در هر حال موفقيت يا شكست آنها عامل اصلی خواهد بود در شكل دادن آينده‌ی خاورميانه.
بعضی راه حل‌هايی كه روزگاری حمايت و پشتيبانی آتشينی به دنبال خود داشتند كنار گذاشته شده‌اند. دو نهضت عمده در قرن بيستم سوسياليسم و ملی گرايی بود. هر دوی آنها بعداً مورد ترديد قرار گرفتند. اولی توسط شكست خود و دومی توسط ابتدا موفقيت و سپس معلوم شدن اينكه بی حاصل است. آزادی كه به معنای استقلال ملی تفسير شده بود به عنوان طلسم بزرگی پنداشته می‌شد كه تمامی مزيت‌های ديگر را با خود می‌آورد. اكثريت قاطع مسلمانان اكنون در كشورهای مستقل زندگی ميكنند اما همچنان مشكلات آنها حل نشده باقی مانده است. سوسياليسم ملی گرا (ناسيونال سوسياليسم)، يعنی طفل نامشروع هر دو امپراتوری در اندك كشورهای خاورميانه همچنان باقی ماندند، كشورهايی كه سبك نازی‌ها و فاشيست‌ها را در شكل دولت‌های استبدادی حفظ كردند و همچنين از طريق مغزشويی از طريق دستگاه امنيتی بسيار بزرگ و نظامی مبتنی بر يك حزب تماميت خواه خود. اين رژيم‌ها از هر آزمونی مردود بيرون آمدند مگر از ادامه‌ی حيات خود، و در دست يابی به هيچ كدام از منافعی كه وعده داده بودند موفق نشدند. در هر حال شالوده‌های آنها حتی از آن كشورهای اسلامی ديگر قديمی‌تراست و نيروهای مسلح آنها در اصل برای ترور و سركوب مردم طراحی شده‌اند.
در حال حاضر دو پاسخ به اين پرسش كه كار از كجا خراب شد در خاورميانه از حمايت وسيعی برخوردار است. هر كدام از آنها روش‌های تشخيص و نسخه‌های متناسب خود را دارند. يكی از آنها تمامی مصيبت‌ها را به حساب كنارگذاردن ميراث الهی اسلام می‌گذارد و از بازگشت به گذشته واقعی يا خيالی حمايت می‌كند. اين همان راه انقلاب ايران است و راه نهضت‌ها و رژيم‌های به اصطلاح بنيادگرا در بسياری از كشورهای اسلامی. پاسخ ديگر گذشته را محكوم كرده و از مردم سالاری سكولار حمايت می‌كند كه بهترين نمونه‌ی آن جمهوری تركيه است كه در ١٩٢٣ توسط كمال آتاتورك اعلان گرديد.
برای رژيم‌های مستبد اما نالايق كه بر اغلب كشورهای خاورميانه جكومت می‌كنند يافتن هدفی برای مقصردانستن و سرزنش كردن عملی است در خدمت منظوری مفيد و در واقع ضروری – يعنی برای توضيح فقری كه آنها از كاستنش ناتوان هستند و توجيه استبدادی كه آنها معمول كرده‌اند. آنها در صدد منحرف كردن خشم فزاينده‌ی شهروندان ناراضی خود هستند به سوی ديگران يعنی به سوی هدفی در خارج.
اما تعداد فزاينده‌ای از مردم خاورميانه به مرور رويكردی ديگر را می‌پذيرند كه جنبه‌ی خود – انتقادی آن بيشتر است. پرسش از اينكه « چه كی اين بلا را بر سر ما آورد ؟ » منجر گرديد به خيال پردازی‌های روان نژندانه و نظريه‌های توهم توطئه ای. و پرسش « از ما چه اشتباهی سر زده است ؟ » به طور طبيعی به پرسش دومی منتهی شد: « ما چگونه بايد خطای خود را جبران كنيم ؟ ». در اين سوال و سوالات بيشمار ديگر است كه اكنون بهترين اميدهای برای آينده‌ی خاورميانه قرار دارد.
طی هفته‌های گذشته افشاگری‌های جهانی كه به ديدگاه‌ها و عمليات بن لادن و ميزبانش طالبان (١) اختصاص يافته است شناخت و درك جديدی فراهم آورده است از فراموشی كه سايه افكنده بود بر آنچه زمانی بزرگترين، پيشرفته ترين و باز ترين نمونه‌ی تمدن در تاريخ بشر بود.
برای يك ناظر غربی كه چه از نقطه نظر نظری و چه عملی در حال و هوای آزادی غربی تربيت شده است اين دقيقاً همان فقدان آزادی است ـ آزادی ذهن انسان از اجبار و مغزشويی برای جستجوگری، پرسش گری و اظهار نظر، آزادی اقتصاد از فساد مديريتی شايع ـ كه باعث بسياری از مشكلات جهان اسلام است. اما راه دموكراسی همانگونه كه تجربه‌ی غرب به طور واضح نشان داده است راهی طولانی و سخت است و پر از مخاطرات و موانع بسيار.
اگر مردم خاورميانه به راه فعلی خود ادامه دهند شايد بمب گذاران انتحاری به سمبلی برای كل منطقه تبديل شوند و ديگر هيچ راه خلاصی نخواهد بود از مارپيچ روبه پايين از نفرت و بدخواهی، خشم و ترحم به حال خود و فقر و سركوب كه همه‌ی آنها دير يا زود به سلطه‌ی بيگانه‌ای ديگر خواهند انجاميد ـ شايد توسط اروپايی جديد كه به راه و رسم گذشته باز می‌گردد، شايد توسط روسيه‌ای كه از نو باب می‌شود و يا شايد به كمك بعضی از ابرقدرت‌های در حال توسعه‌ی شرق. اما چنانچه مردم خاورميانه بتوانند گلايه و قربانی گرايی را كنار گذارند، به اختلافات خود سر و سامان دهند و استعدادها، توانايی‌ها و منابع خود را در تلاشی خلاق و مشترك شركت دهند، آنگاه می‌توانند برای بار ديگر خاورميانه را در دوران اخير به همانگونه كه در دوران باستانی و قرون وسطی بود تبديل به مركز مهمی از تمدن سازند.
در حال حاضر انتخاب فقط با خود آنهاست.

پايان
ــــــــــــــــــــــــ
١: تاريخ اين مقاله ژانويه‌ی سال ٢٠٠٢ است.



بالا

بعدی * صفحة دری * بازگشت