یک
بازنگری تئوریک
انقلاب ۱۳۵۷ در ایران و پیش بینی انقلابات
اجتماعی
• شرائط امروز ایران بسیار امیدوارکننده میباشد
چرا که مردم ایران و در رأس آن زنان و جوانان به هیچ چیز کمتر از آزادی، مشارکت
تمام عیار سیاسی و عدالت اجتماعی قانع نخواهند شد
شورش ح. رضائی
بدون شک انقلاب ایران که برخی آنرا آخرین
انقلاب بزرگ قرن بیستم نام نهادند یک رویداد تاریخی بسیار مهمّی می باشد که ضرورت
دارد از دیدگاههای گوناگوی مورد بررسی و بازنگری قرار گیرد.
این تحوّل اجتماعی عظیم که بر خلاف پیش بینیهای
محقّقان و دانشمندان امور تغییرات و تحوّلات اجتماعی در آخرین مرحله اش با ربودن
رهبری جنبش توسط روحانیت مرتجع و بسیج میلیونی توده ها به پیروزی رسید اغلب
متفکّران و نظریه پردازان انقلابات اجتماعی را شوکه کرد. شوک ناشی از این رخداد از
آنجا سرچشمه میگیرد که این نظریّه پردازان همواره تا آن تاریخ همگی براین نظریّه
بودند که یک انقلاب تنها و تنها یک پدیدۀ غربی میباشد و بدینرو در جهان سوّم
تغییرات در ساختار و بافت حاکمیّت سیاسی و همچنین در سطوح مختلف جامعه از
بالا یعنی تنها از طریق عناصری نظیر قدرت ارتش و کودتا یا مداخلۀ نظامی یک کشور
قویتر خارجی در آن صورت میگیرد. آنها براین باور بودند که اگر چنانچه یک جنبش
اجتماعی فراگیر در اینگونه جوامع رخ دهد فقط از طریق ایديولوژیهای مدرن غربی
بعنوان موتور متحرّک آن امکانپذیر میباشد.
آنها هرگز حتَّّی در رؤیاهایشان به این مسئله
نپرداخته بودند و بدان توجّه نکردند که به غیر از کمونیستها، مونارشیستها و یا
ناسیونالیستها عنصر یا عناصر دیگری در این تحقیقات و بررسیهای اجتماعی باید مدّ
نظر قرار گیرند. این کارشناسان علوم اجتمائی اجباراً و غافلگیرانه در ایران پایان
دهۀ هفتاد میلادی با طبقه ای از انقلابیون رادیکال روبرو گشتند که در تلاش بودند
تا با توسّل به ایدئولوژی اسلام انقلابی یکی از کهن ترین و بنا به ادعای برخی
صاحبنظران و کارشناسان یکی از با ثبات ترین رژیمهای منطقه را بصورتی بسیار جدّی و
آنچنان که دیدیم کشنده به چالش بطلبند. در اینجا نخست میپردازیم به بخش تئوریک بحث
که موضوع آن انقلاب ایران و تئوری انقلابات اجتماعی و پیش بینی آن می باشد. در بخش
پایانی این مقاله شرایط امروز ایران و علّت بر اریکۀ قدرت ماندن روحانیون مذهبی
علیرغم مخالفتهای بین المللی و داخلی و بحرانهای عظیم اقتصادی و اجتماعی مورد
بررسی قرار میگیرد.
انقلاب چیست و چه تعریف و یا تعاریفی از آن
میتوان ارائه داد؟ فی الواقع می توان ادّعا کرد که به اندازۀ تئوریسینهای این
موضوع در این رابطه تعاریف مختلف و متفاوتی ارائه شده است.
از دیدگاه متخصّصین تاریخ عقاید، حتّی تا آغاز
"دورۀ جدید" انقلاب یک معنی و مفهوم منفی داشت که پس
گرائی، برگشت به عقب و بازگشت به دورۀ قبلی و قدیمی را باخود به ارمغان
داشت. امّا بتدریج در "دورۀ مدرن" این پدیده بیشتر معنی و مفهوم مثبت
بخود گرفت که پیشرفت، ترقّی و حرکت بسوی آینده را تداعی می کند. بعد از پایان جنگ
جهانی دوّم کلمۀ انقلاب یا انقلاب اجتماعی که بیشتر از دیدگاۀ فلسفۀ تاریخ به
عنوانِ یک پدیده ای که بطور ناگهانی رُخ می دهد و بدون برنامه و هماهنگی موجب
تغییراتی غیر منتظره در جامعه میگردد، معنی دیگری بخود گرفت و تا امروز نیز اعتبار
و هویتش را از دست نداد. این معنی و تعریف از متخصّصین علوم اجتماعی نشأت میگیرد و
بیشتر در ان تلاش می شود تا با تعریفی علمی و جامعه شناسانه به این مسئله پرداخت.
نظریه پردازان گروه اخیرالذکر همگی در این نکته وجه مشترک دارند و آن اینکه
انقلابات نه اتّفاقی بلکه کاملاً بالعکس، برنامه ریزی شده و درازمدّت می باشند که
در روَند آن تغییرات عمیق و پایدار در جامعه مورد نظر بوقوع می پیوندد. آنها می
افزایند: در چنین پروسه ای یک جریان سازمانیافته و بافتی منظّم همواره حرکات اصلی
را بعنوان یک نیروی محوری کنترل نموده و رهبری می نماید.
جک گلدستون ((Jack Goldstone که یکی ار نظریّه پردازان و پژوهشگران مهمّ انقلابات اجتماعی میباشد
تئوریسینهای این پدیده را در تحقیقات و آثار خود به سه گروه یا بعبارتی سه نسل تقسیم میکند:
نمایندگان و صاحب نظران نسل اوّل مثل (Crane
Brington) کران
برینگتون و (George Pettee) جورج پتی در تلاش بودند تا در سالهای
دهۀ 20 و 30 قرن بیستم، انقلاب و علل وقوع آنرا از دیدگاۀ تاریخی توصیفی تجزیه و
تحلیل نمایند. از اینرو آنها قادر نبودند که از یک دیدگاۀ علمی و سیستماتیک عوامل
مؤثّر در پیدایش، وقوع و پیروزی انقلابات اجتماعی را مورد بررسی قرار دهند.
گروه دوّم شامل اشخاصی نظیر James Davis)) جیمز دیویس، Ted Robert Gurr)) تد رابرت گر و Samuel
Huntington))
ساموئل هانتینگتون می باشد که تئوری تحوّلات اجتماعی را در دهه های 50 و 60 میلادی
از دیدگاه علمی تعریف نموده و فرم بخشیدند، به این پدیده بیشتر از زاویّۀ علوم
اجتماعی یعنی از طریق متدهای مرسوم در علوم سیاسی، روانشناسی و جامعه شناسی
پرداختند. برای این دسته از محقّقین انقلاب به عنوان یک رخدادی تلقّی می گردد که
بصورتی بسیار منفی بر توازن قوا و نظم حاکم بر جامعه تأثیر می گذارد و آنرا دچار
هرج و مرج جدّی و خلأ سیاسی می نماید.
گروه و یا نسل سوّم که بخش اعظم تئوریک در این
بحث را بخود اختصاص میدهد در بسیاری از نکات کاملاً متفاوت با نسل اوّل و دوّم می
باشد. علاوه بر Theda Skocpol)) تدا اسکچپل بعنوان
نمایندۀ اصلی این گروه میتوان از دانشمندانی مانندH. Eckstein))
هری اکستاین، ((Ellen Kay Timberger الن کای تیمبرگر، (Fred
Halliday)
فرِِد هالیدی و از خودِ J. Goldstone نام برد.
نظریّه پردازان نسل سوّم جامعه را به عنوان یک
سیستمی تلقّی مینمایند که در آن گروهها و اجزاء مختلفی گاهاً بطوری کاملاً مستقل و
یا نسبتاً مستقل از دیگر گروهها و جریانات و یا از حاکمیبت سیاسی، نقش خویش را
ایفا می کنند. آنها در تجزیّه و تحلیل خود پارامترهای جدیدی مانند: بافت و ساختار
دولت، منظور سیستم سیاسی حاکم، عوامل اقتصادی، قدرت ارتش، نقش روشنفکران و همچنین
دهقانان و کارگران و بالآخره فشار بین المللی از بیرون را نیز مورد توجّه قرار می
دهند. ت. اسکچپل سعی میکند تا در این بررسیها در درجۀ اوّل تنظیم رابطۀ بین طبقات
بالا یعنی نخبگان سیاسی حاکم بر جامعه و دیگر اقشار و طبقات اجتماعی را شرح دهد.
وی در آثر معروف خویش State and social
Revolution (دولت و انقلاب اجتماعی) سعی می کند با در نظر گرفتن پارامترها و فاکتورهای
خاصی در رابطه با هر انقلابی به علّت وقوع آن بپردازد. او در این زمینه در درجۀ
نخست و اساساً به عاملی می پردازد که نقشی تعیین کننده در پیدایش یک انقلاب
اجتماعی ایفا مینمایند. بعنوان مثال او سه عامل اصلی را در رابطه با انقلابات
اجتماعی که موفقییت آمیز به نتیجه رسیدند، شوروی، چین و کوبا، متذکّر میشود: بحران
سیاسی و اقتصادی دولت، فروپاشی نظم و بافت نخبگان سیاسی حاکم و بالاخره نیروی
اپوزیسیون قوی و سازمانیافته که قادر به سازماندهی وسیع برای دستیابی به اهداف
سیاسی خود میباشد. همانگونه که اشاره شد در اینجا نباید نقش دولت را نادیده گرفت و
یا آنرا کم اهمّیت جلوه داد. اسکچپل بر این نکته تأکید میکند که دولت حاکم همچنان
یک نقش بسیار اساسی و شاید اساسی ترین نقش را در پروسۀ انقلابی بازی میکند.
میزان قدرت، توانائی و تسلّط سیستم سیاسی حاکم
در نوع برخوردش با مسائل و اتّفاقات در داخل جامعۀ مورد نظر تأثیری مستقیم
وغیرقابل انکاری بر شکل گیری و شتاب حرکات اجتماعی دارد.
در رابطه با انقلاب ایران باید گفت که شرایط
اجتماعی طوری عمل کرد که با توجّه به فضای نسبتاً بستۀ سیاسی در سالهای 1356-1357
نیروی اپوزیسیون توانست دست به یک ائتلاف بزرگ ملّی بزند. شاه دیگر قادر نبود،
بخاطر فشار خارجی و اعتراضات پر حجم داخلی، شرایط را تحت کنترل خویش گیرد و با
بکارگیری نیروی سرکوب خود را از این چالشها برهاند. صاحبنظران نسل سوّم همچنین
ادّعا می کنند که علاوه بر نقش مهمّ دولت نباید فراموش کرد که نقش کاریسمائی مثبت
یا منفی شخصیّتها در شرایط انقلابی و بحرانی نیز بسیار کارساز و عمل کننده می
باشد. در اینجا میتوان نقش فرد شاه و خمینی را یادآوری نمود. بقول مرحوم بازرگان:
شاه هم بصورتی منفی این انقلاب را رهبری میکرد. در بررسی تناسب قدرت و توازن قوا
در جوامع مورد نظر و مورد بحث میتوان نخست بصورتی تئوریک سیستم سیاسی حاکم را به
شکل دولت قوی و یا دولت ضعیف تقسیم نمود. در مورد اوّل دولت قادر است با استفاده
از اهرمهای اداری سازمانیافته و قدرت ارتش قوی، دیگر گروههای اجتماعی را از مشارکت
مؤثّرتر در قدرت، خواه سیاسی، اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی باز دارد. امّا سؤال اینجاست که آیا دیگر گروهها حاضرند بدون مقاومت از محدود شدن
امکانات سیاسی و اجتماعی خویش صرف نظر کنند. باید افزود که سرکوب شدید در درازمدّت
نیز واکنش شدید از جامعه را دیر یا زود با خود به همراه می آورد که حتّی به
رادیکالیزه شدن نیروهای طرفدار رفُرم و اصلاحات و سیاسی شدن همۀ مشکلات اجتماعی
مبدّل میگردد. اسکچپل ادعا میکند که تمامی سیستمهای اتوریته و نظامی دیر یا زود
اجباراً شورش یا انقلاب را در خود تولید میکنند.
فاکتور مهمّی که در رابطه با انقلاب ایران به
اندازۀ کافی مورد توجّۀ این نظریّه پردازان قرار نگرفت پارامتر فرهنگی و
ایدئولوژیکی میباشد. بدون ایدئولوژی شیعۀ انقلابی و استفادۀ ابزاری از نام مذهب و
اسلام و ارزشهای فرهنگی ایران، خمینی هرگز قادر به قانع نمودن بخش اعظم اپوزیسیون
برای تشکیل یک ائتلاف فراطبقاتی نمی بود.
البته اسکچپل سالها بعد از انقلاب ایران به
بازبینی تئوریش میپردازد و از آن بعنوان یک پدیدۀ استثنائی یاد میکند. او دیده است
که علل اصلی پیروزی انقلاب ایران آن عوامل و اهرمهای کلاسیکی مثل قدرت کارگران
ودهقانان، جنگ مسلّحانۀ توده ای یا چریکی، فروپاشی نظم طبقۀ حاکم و یا بحران بزرگ
اقتصادی و فشار از بیرون نظیر شکست در جنگ نبود. بلکه اساساً باید آنرا، اقلاً در
ماههای پایانی رژیم شاه، در روابط حاکمیّت با روحانیّت مرتجع دانست. چرا که خمینی
با بکارگیری آگاهانه از مذهب و احساسات مذهبی و وعده های دروغین دمکراسی و کثرت گرائی
و از طرفی نیز بخاطر خالی بودن صحنه از انقلابیون واقعی در اثر سرکوب شدید این
دسته از طرف پلیس سیاسی مخوف شاه، توانست رهبری جنبش را بدست گرفته و متأسّفانه
موفّقییت آمیز آنطور جلوه نماید که فی الواقع تضاد اصلی و تعیین کننده، تضاد بین
شاه و روحانیّت میباشد.
امروز بعد از گذشت یک ربع قرن از پیروزی انقلاب
و در نتیجۀ آن حاکم شدن مرتجعین مذهبی بر میهنمان، سؤال اینجاست که آیا ایران هم
اکنون در یک شرایط گذار یعنی آمادگی برای انقلابی دیگر بسر
میبرد؟
با نگاهی گذرا به حوادث و رخدادهای بعد از
پایان جنگ ایران - عراق و نوشیدن جام زهر رژیم و مرگ خمینی، ما شاهد
بحرانهای کوچک و بزرگ در ایران بوده و هستیم. این بحرانها از آنجا نشأت میگیرند که
جمهوری اسلامی با شکست فاحش استراتژی صدور انقلاب و مرگ ولی فقیه اش و فقدان یک
جانشین مشروع برای رهبری سیستم، دچار سرگیجه گی گشته و با زیر پا گذاشتن شرط و
شروط اوّلیه اش یعنی دارا بودن درجۀ مرجعییت و آیت اللهی برای جانشین سازی، از
خامنه ای یک شبه آیت الله می سازند و بدینصورت مشروعیت خویش را حتی در میان بخشی
از روحانیّت قم نیز زیر سؤال میبرند.
در اینجا رژیم ناخواسته و اجباراً دوشقّه
میشود. در حالیکه از یکطرف طرفداران اقتصاد باز و باصطلاح مدرن گرد رفسنجانی را
میگیرند و بازسازی سیاست خارجی را تبلیغ مینمایند وبا نیرنگِ فشار و سرکوب در داخل
و مدرنگرائی در خارج در صدد آنند تا شاید از بحران اقتصادی و سیاسی بدر آیند،
بنیادگرایان قشری همچنان بر شعار نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی تأکید میورزند.
این دو سرگی و دوگانگی که بعد از مرگ خمینی نمایان شد تا به امروز در منظرۀ سیاسی
حاکمیّت موجود میباشد و هر روز تضاد بین جناحهای مختلف عمیقتر میگردد. نقطۀ عطف
این رویارویی از آنجا آغاز میشود که خاتمی در خرداد 1376 با پیروزی در انتخابات
رژیم بعنوان رئیس جمهور در چارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی دست به اصلاحاتی سطحی
می زند تا شاید با این اقدامات بتواند برای رژیم غرق در بحران اگر هم برای برای
مدّتی کوتاه، مشروعیت بخرد. این اقدامات فی الواقع بر مشکلات و بحرانهای رژیم
افزوده و حاکمیت آخوندی را سه شقّه نموده است. شکست فضاحتبار ترفند اصلاحات و
سرانجام توخالی بودن شعارهای پرطمطراق رئیس جمهور خالی بند ملّایان نشانگر
آنستکه این جمهوری قلّابی در تمامیتش اصلاح ناپذیر می باشد.
آخوندهای حاکم، از خامنه ای گرفته تا خاتمی
بخوبی دریافتند که اگر این انقلاب فرزندانش را خورد، یک رفرم واقعی پدرانش را
خواهد خورد. از اینرو این چندگانگی در رفتار سیاسی این دجّالان راا میتوان تنها
ناشی از وحشتی دانست که آنها از سرانجام و عاقبت کارِ پروسۀ اصلاح طلبی دارند.
شکست استراتزی صدور انقلاب و همچنین استراتژی تحکیم بخشیدن به پایه های لرزان نظام
از طریق سرکوب خشن کار را بدانجا رساند که در حال حاضر تنها دلمشغولی وارثان شکست
خوردۀ خمینی حفظ مصلحت نظام میباشد. آعتراضات دانشجوئی، اعتصابات کارگران و
کارمندان و نارضایتی عمومی علیه تمامیت نظام،ُ آخوندها را کلافه و آچمز نموده است.
چرا با توجّه به همۀ این بحرانها آخوندها
توانستند همچنان بر اریکۀ قدرت باقی بمانند؟
چند دستگی، ناهماهنگی و اختلافات عمیق بین
نیروهای اپوزیسیون، فقدان یک رهبری کاریسمائی و پرنفوذِ فرا طبقاتی و فراتر از
احزاب سیاسی برای تشکیل یک ائتلاف ملّی جهت وارد کردن ضربۀ کشندۀ نهائی بر پیکر
این سیستم قرون وسطائی، به رژیم این فرصت را میدهد که آسانتر به سرکوب مخالفانش و
به تمدید عمرش بپردازد.
فقدان یک ایدئولوژی رهائیبخشُ فرا گیر بعنوان
یک نیروی انگیزاننده برای سازماندهی و بسیج توده ای و همچنین توهّم توده ها نسبت
به یک انقلاب با توجّه به خدشه دار شدن و دزدیدن اعتمادشان توسط آخوندها، و بقول
مرحوُم دهخدا، مار گزیده هم از مشروطه میترسد هم از شاه، را باید از جمله عواملی
شمرد که در نهایت سرنگونی رژیم را به تعویق می اندازند.
تغییرات در صحنۀ بین المللی و بخصوص در منطقۀ
خاورمیانه نیز چندان بی تأثیر بر مسائل داخلی ایران نبودند. فروپاشی بلوک شرق و
بدنبال آن پایان دو قطبی بودن تناسبات
بین المللی این نتیجه را با خود به همراه آورد
که در اثر آن جنبش اجتماعی مردم ایران در عصر اطّلاعات و جهانی شدن آنچنانکه باید
و شاید از جانب هیچ قدرتی حمایت نمی شود. عدم وجود یک قدرت دمکراتیک در همسایگی
میهنمان و جنگ خلیج را میتوان بی تردید در مقابل فاکتورهای ذکر شدۀ داخلی ردیف کرد
که خواسته یا نا خواسته دست در دست هم داده و بر عمر سیاسی آخوندها دمی افزوده اند.
با همۀ این اوصاف شرائط امروز ایران بسیار
امیدوارکننده میباشد چرا که مردم ایران و در رأس آن زنان و جوانان به هیچ چیز کمتر
از آزادی، مشارکت تمام عیار سیاسی و عدالت اجتماعی قانع نخواهند شد. گواه این
ادّعا گسترش هر روزۀ فرهنگ اعتراض علیه فاشیسم مذهبی حاکم میباشد. بیائید دست در
دست هم داده و از طریق یک ائتلاف ملّی همۀ نیروهای دمکرات و سرنگونی طلب، دشمن
خسته را به زانو در آوریم.
9
مه 2003
از سايت اخبار روز