مهرسکوت بر زبان ديپلماسي چين

نوشته FU BO

نام مستعار يکی از محققين روابط بين الملل در چين

آخرين مقالات اين نويسنده:

از ١٩٤٢ زمان برپا شدن جمهوري خلق چين تا ١٩٧٢ که چين و آمريکا دشمنان سرسخت ديرين دست همکاري به سوي يکديگر دراز کرده و عليه اتحاد جماهير شوروي با هم متحد شدند پيوسته ايدئولوژي بر منافع ملي درسياست خارجي چين ا رجعيت داشته است.احياء رابطه دوستانه اين دو کشور آزادي عمل چين در امور استراتژيک را افزايش داد. لغو تحريم اقتصادي چين به طور فزاينده اي ورود فن آ وري پيشرفته و محصولات کشاورزي را که به شدت به آن ها نياز داشت، ميسر ساخت. تلاش براي برقراري روابط سياسي با کشورهاي صنعتي غرب موجب شد تا در اواخر دهه١٩٧٠ شرايط لازم براي گشايش در نظام اقتصادي چين مهيا گردد. چين با مهارت تمام از خطر تحديد شوروي براي ايجاد توازني ظريف ميان سياست عمل گرا و ايدئولوژي انقلابي خود بهره مي جست.

انقلاب فرهنگي چين اقتصاد کشور را ويران و منافع توده ها و نظام اداري را به شدت خدشه دار ساخت. در پي بازگشت دنگ شيا ئوپينگ به رأس هرم قدرت خيلي زود ميان مقامات بلند پايه توافقي به عمل آمد تا افراط گرائي ايدئولوژيک مائوتسه دونگ را که بر پايه مبارزه طبقاتي استواربود با خط مشي عمل گرايانه بر محور توسعه اقتصادي جايگزين کنند. اين سياست تازه که هدف آن بهبود سطح زندگي مردم اعلام شده بود به سرعت در سراسر کشور مورد حمايت قرار گرفت. از اين رو چين جهت پيشبرد برنامه توسعه اقتصادي دست به کار تغيير در نظام اقتصادي دولت زد تا به ورود سرمايه و فن آوري خارجي کمک کند. راهبردي که دنگ براي اصلاح و ايجاد فضاي باز در کشور ارائه مي کرد تحت تاثير اعتقاد ديرين او به عمل گرايي قرار داشت. خلع عقيدتي باقي مانده از زمان مائوتسه دونگ بدون بروز مشکلي با دکترين عمل گراي حزب پر شد، "عمل، تنها معيار سنجش حقيقت است" . اين روش را شايد بتوان به طور نمادين با دو گفته معروف دنگ شيا ئوپينگ هم سو دانست:"چه فرقي مي کند که گربه خاکستري باشد يا سفيد مهم اين است که موش بگيرد." و " رودخانه را بايد با قدم گذاشتن بر بستر آن طي نمود". براي چيني ها که ده ها سال در فقر و فلاکت گرفتار بودند روياي دنگ شيا ئوپينگ در بنا کردن کشوري ثروتمند بسيار دلفريب بود. . از نقطه نظر او در هر موردي توسعه اقتصادي عاملي تعيين کننده بود و در اين باره عقيده داشت که پيشرفت حقيقت مطلق است. نگرش بيش از اندازه ابزاري به اين قضيه باعث بروز دو پديده در سياست خارجي چين شد. ازيک سواتخاذ موضع گيري هاي سياسي به سمت غرب واز سوي ديگر کاهش مخالفت ايدئولوژيکي چين با امپرياليسم جهاني. حزب کمونيست چين تعريف لنينيستي از امپرياليسم را با مفهوم سلطه طلبي جايگزين کرد که در وحله اول اتحاد جماهير شوروي را مورد حمله قرار مي داد. کاهش پي در پي کمک هاي خارجي چين به جهان سوم و کم رنگ شدن مخالفت آن با نظم جهاني « بي منطق» سلطه طلبانه غرب ، او را از متحدين جهاني سومي اش دور ساخت.

از طرف ديگر سياست فضاي باز در درجه نخست آمريکا را مورد نظر داشت (۱). نه فقط از آن جهت که آمريکا صاحب پيشرفته ترين فن آوري در زمينه هاي مورد نياز براي مدرنيزه کردن اقتصاد صنعتي تازه پا گرفته چين بود، بلکه هم چنين از آن جهت که چين براي واشنگتن در نبرد ش بر عليه مسکونقشي استراتژيک داشت. سلطه آمريکا بر کشورهاي حوزه آسياي شرقي و ضرورت تعجيل در احيا اقتصاد چين، دنگ را واداشت که حتي در مواردي که به منافع حياتي کشورش مربوط مي شد به سازش و رد وبدل کردن امتياز راضي شود. به اين ترتيب آمريکائي ها توانستند به فروش اسلحه به تايوان ادامه دهند. دولت چين در مناقشه با ژاپني ها و اتحاديه کشورهاي جنوب شرقي آسيا بر سر جزيره ديائويو و درياي چين جنوبي، پيشنهاد کرد تا« قضيه مسکوت گذاشته شده و به سوي توسعه مشترک گام برداشته شود».

همه چيز براي توسع اقتصادي

جهت گيري عمومي به سمت تنش زدايي در دهه ١٩٨٠، موجب شد که چين از احساس امنيت بيشتري برخوردار شود که گواه اين ادعا کاهش هم زمان مدرنيزه کردن ارتش بود. رهبران چين به اين جمع بندي رسيده بودند که "صلح و ترقي مهم ترين دغد غه جهان معاصر است". اما در ١٩٨٩ ، به دنبال پايان يافتن جنگ سرد ، نظام بين الملل به طور غير منتظره اي تغيير يافت. نظام جهاني تک قطبي با محوريت آمريکا به جاي نظام دوقطبي آمريکا _ شَوروي در جهان شکل گرفت. بنابراين اتحاد استراتژيکي چين و آمريکا عليه شوروي سابق فرو ريخت. عوامل حاصل از خلع قدرت شوروي، خيال واهي استمرار صلح در جهان را از اذهان دور ساخت. با افزايش ميانجي گري هاي آمريکا در نواحي نا آرامي همچون خاورميانه و احداث سکوهاي نظامي در بخش آسيايي اقيانوس آرام، اميد چيني ها، براي استقرار " صلح و ترقي" با ايجاد تحريم هاي اقتصادي و مبارزات ايدئولوژيکي در پي ماجراي ميدان تيان آن من در١٩٨٩ که از حمايت آمريکايي ها برخوردار بود به چالش کشيده شد. دنگ، خود نيز در مورد دورنماي اين دو موضوع مهم، اظهار بد بيني مي نمود، با اين همه هرگونه دادرسي را رد کرد. دنگ، تنها از سرافکنده شدن بيم نداشت بلکه علت مقاومت او در اين بود که به هيچ وجه نمي خواست شاهد انحراف مسير توسعه اقتصادي که در سايه ائتلاف با آمريکا به آن رسيده بود به سمت مقابله با قدرت هاي غربي باشد. او باوجود آن که دگرگوني اساسي پيش آمده در ساختار نظام بين المللي پس از جنگ سرد را درک مي نمود، اما هنوز اميد بسيار به تجديد روابط دوستانه چين و آمريکا داشت که در نظر او براي صلح و ثبات جهان ضروري بود(۲). عزم راسخ و غير قابل تغيير دنگ در پيشبرد روند رو به رشد اقتصاد کشور عامل سياسي ديگري را نيز توجيه مي نمود. در پي فروباشي نظام هاي اتحاد جماهير شوروي و کشورهاي اروپاي شرقي، مشروعيت سياسي برگرفته از تفکر کمونيستي به شدت رو به زوال گذاشت و چيزي به جز روي آوردن به حفظ رشد اقتصادي نمي توانست بقاي حکومت را تضمين کند. به همين سبب چين براي ارتقاء سطح رشد اقتصادي خود نياز به محيطي آرام و صلح آميز داشت. حال چگونه مي توان با شعار صلح به پيروزي دست يافت، پرسشي است که پاسخ صريح و منطقي آن از نظر دنگ، دلجويي از غرب بود.

دنگ شيائو پينگ براي مقابله با انزواي سياسي حاصل از رويدادهاي ١٩٨٩ فرمان داد که در ايدئولوژي "از سر دادن شعار پرهيز شود وگرنه حوادث بحراني در کشور بروز مي کند" و در عمل " تنش ها را بروز نداده تا توان ملي ذخيره شود" . عقب نشيني ايدئولوژيکي چين، به قصد تبادل نظر و کاستن از خصومت آمريکا صورت گرفت، اما چين را از داشتن باورهاي اخلاقي معتبر در جهان محروم ساخت. به اين ترتيب چين يک سلاح معنوي مؤثر را که دنگ شيائو پينگ در ميانه دهه١٩٨٠ براي پيشبرد سياستي واحد در کنار کشورهاي درحال توسعه ابداع کرده بود تا از گسترش نفوذ و تسلط غرب بر نظام جهاني جلوگيري کند را از دست داد. علاوه بر آن يک نوع احساس حقارت ، ناخودآگاه بر دستگاه رهبري کشور حاکم شد که آن ها را بطور مستمر در موضعي دفاعي در برابر غرب قرار داد. در اين فاصله نقش چين به عنوان يک قدرت مطرح در رويدادهاي جهاني رو به کم رنگ شدن نهاد. اين امر از نظر استراتژيکي فضاي مانور چين را تنگ تر نموده و منافع ژئوپوليتيکي پيرامون آن را به مخاطره انداخت. مثال روشن آن بحران کره در سالهاي ٢٠٠٢-٢٠٠٣ است. کره شمالي بدون هيچ گونه مشورت قبلي با چين که متحد آن به شمار مي آمد موجب بروز بحران اخير در دنيا شد. بدون شک، کاهش اهميت نفوذ چين در کره شمالي براي منافع امنيتي چين در آسياي شمال شرقي به شدت زيان بار بود. به اين ترتيب با پايان يافتن پشتيباني استراتژيکي چين از شمار بسياري از کشورهاي در حال توسعه و متحدان خود، اين کشور از اواسط دهه١٩٩٠در مجموعه اي از گرفتاري هاي خود با آمريکا به طور بي سابقه اي تنها مانده است.

در عين حال، با اعطاء برخي امتيازات در مذاکرات دو جانبه با آمريکا بر سر دسترسي به بازار منطقه وعدم شرکت در راي گيري در شوراي امنيت سازمان ملل در مورد عراق در سال ١٩٩١، سياست خارجي چين که در موضع ضعيفي قرار داشت در سه مورد موفق شد تا امتيازاتي کسب کند.

لغو تحريم هاي اقتصادي وضع شده از سوي غرب در سال ١٩٩٢، حمايت آمريکا از موقعيت تجاري چين در صندوق بين المللي پول و افزايش چشمگير صادرات و سرمايه گذاري خارجي مستقيم گواه شتاب گيري ضرب آهنگ رشد آقتصادي در چين بود.

زماني که نسل سوم رهبران چين اکثر مراکز قدرت را از سلف هاي انقلابي خود تحويل گرفتند، فروکش کردن بحران هاي مرتبط با آمريکا و پيشرفت هاي اقتصادي، کم و بيش باعث تجديد اطمينان رهبران چين شد. نسل سوم رهبران چين در مقايسه با پيش کسوتان خود، از نظر عقيدتي داراي ذهن هاي روشن تري بودند. بيشتر آن ها تکنوکرات هاي ورزيده اي بودند که در مهار مشکلات کوچک و غير قابل پيش بيني تخصص داشتند . کفايت نکردن معلومات آن ها در رشته هاي مرتبط با علوم انساني و اجتماعي، ديد آن ها را در بر عهده گرفتن امور داخلي وخارجي محدود مي ساخت. آنها تنها به ادامه سياست توسعه گرايانه دنگ اکتفا کردند.

با اين حال افزايش توان اقتصادي چين از ميانه دهه١٩٩٠، موجب به صدا درآمدن زنگ خطر و حتي پديدار گشتن خصومت از جانب کشورهاي آسياي شرقي و آمريکا شد. آمريکا با به اجرا گذاشتن سياستي پايدار پس از جنگ سرد، نشان داده است که در پي پيکار براي تسلط بر جهان است و به همين جهت استقرار نيروهاي نظامي خود در خاور دور را گسترش داده و به تقويت ائتلاف نظامي و سياسي با ژاپن و کشورهاي آسيايي پرداخته است.اين سياست بازهم بيشترميدان عمل رهبران را محدود ميکرد. فرصت طبيعي پيش آمده در درون کشور براي گام برداشتن در جهت توسعه گرايي، موجب افزايش سياست هاي اصلاحي ناهماهنگي براي طي کردن مسير رشد اقتصادي شدکه بر روي هزينه هاي زيست محيطي، نظام طبقاتي و حتي منافع امنيتي تأثير گذاشت. با ورود به دهه ١٩٩٠ قدرت پيش روي اصلاحات اقتصادي بيش از آن که موجب ايجاد شرايطي مناسب براي رشد اقتصادي شود، خود عامل بروز موانع گشته بود. فساد، افزايش اختلاف در ميزان درآمد و رشد روزافزون نرخ بيکاري، در مجموع موجب کاهش تقاضا شد. سياست صنعتي سازي و اجراي قانون "مبادله فن آوري خارجي با محصولات بازار داخلي" برنامه اي که در سال١٩٩٢ آغاز و به روزرساني پژوهش و گسترش صنايع داخلي را که موجب شده بود تا طي دو دهه از همتاهاي چند مليتي خود در جهان فن آوري اطلاعات پيشي بگيرند و تحولات اقتصادي را به وجود آورند، به شکست کشاند و به روند توسعه فن آوري خدشه وارد ساخت(٣). از اين رو ماشين اقتصاد چين سوخت مورد نياز خود را بيش از پيش از بازار صادرات وسرمايه گذاري مستقيم از سوي کشور هاي پيشرفته تأ مين کردچين ناگزير شد تا براي جذب سرمايه گذاران چند مليتي به رقابت با کشورهاي درحال توسعه بپردازد و به ناچاربه تعهدات سابق خود در حمايت از اين کشورها پشت کند. اين تلاش براي همزيستي با نظم سلطه گر جهاني اين کشور را به « قدرتي متعهد » در جامعه بين المللي تبديل کرد. بعنوان مثال مي توان از تصميم چين در عدم کاهش ارزش پول خود (يوان) در زمان بحران مالي ١٩٩٨ نام برد که در جهت کاهش خصومت با کشورهاي پيراموني و هم چنين همطراز شدن با قدرتهاي غربي بود. رهبران چين در برابر قدرت نظامي بي رقيب آمريکا احساس ضعف وتنهايي مي کردند. سياست آمريکا در ارتباط با چين، مجموعه اي از تحديدها و تعهدهايي بود که در زمان زمام داري کلينتون حالت دوسويه اي در رهبران چين براي آشتي با آمريکا بوجود آورد و در همان حال رفت و آمدهاي ديپلماتيک با قدرت هاي بزرگ آن ها را به رقابت با يکديگر مجاب مي نمود. چين براي دفع تحديدات از سوي دو شريک استراتژيک خود، ژاپن و آمريکا در آسياي شمال شرقي مجبور شد تا دست به تشکيل ائتلافي ضعيف با روسيه زند.آنچه جيانگ آنرا « ديپلماسي قدرت بزرگ » ناميد. آيا از دست ديپلماسي قدرت بزرگ کاري ساخته است؟ از نظر سوق الجيشي بسيار بعيد به نظر مي رسد که چين بتواند مشکلي بر سر راه اتحاد آمريکا و ژاپن يا آمريکا و کشورهاي عضو اتحاديه اروپا در حاشيه اقيانوس اطلس بوجود آورد. در عين حال ضرورتي هم ندارد که پيوندهاي اقتصادي حتمأ به روابط اقتصادي بيانجامد، حتي اگر چين براي کاستن از انتقادهاي غرب نسبت به عملکرد سياسي خود با بهره گيري از امتيازاتي در حوزه اقتصادي به موفقيت هايي نائل شده باشد. رقابت اقتصادي لجام گسيخته سه گانه آمريکا، ژاپن و اتحاديه اروپا براي دست يابي به بازار چين، موقعيت هايي را براي مانور چيني ها بوجود آورده است اما تنها در حوزه روابط اقتصادي. بنابراين اساس روابط خارجي چين با اين سه گانه بر پايه اقتصاد استوار گرديده است.

وضعيت نگران کننده حاصل از تقاضاي داخلي، رهبران چين را واداشت تا به اميد افزايش سرمايه گذاري مستقيم بين المللي براي تقويت رشد ناخالص داخلي براي پيوستن به سازمان تجارت جهاني در دسامبر ٢٠٠١ تلاش کنند(٤). اشتياق فراوان در اعلام علني آمادگي براي واگذاري امتيازات کلان از سوي مقامات دولتي، نقش چين را در آستانه ورود به اين سازمان برجسته ساخت سويي بدتر از همه بجاي آنکه مذاکرات را در ابتدا با اتحاديه اروپا و ژاپن آغاز کند تا بتواند با موضع قويتري با دشمن سر سخت خود، واشنگتن، به مذاکره بنشيند، چين درست برعکس عمل کرد و بدين ترتيب آمريکا را تحريک کرد تا فشار بيشتري وارد سازد که اين موجب عقب نشيني چين شد اما خشم و حسادت اتحاديه اروپا که روابط خود را تيره تر مي ديد نيز به همراه آورد. از سوي ديگر سفر غير منتظره نخست وزير چين به پايتخت آمريکا در اوج بمباران کوزوو توسط ناتو نقطه پاياني گذاشت بر ائتلاف شکننده ژئوپوليتيکي چين و روسيه در برابر دشمن مشترک آن ها، آمريکا.

چنين اشتباهي در مورد منافع ملي کافي بود تا از چين به عنوان يک بازيگر مهم و قوي سلب صلاحيت شود. بمباران سفارت چين توسط آمريکا تنها يک ماه پس از سفر بدون نتيجه نخست وزير اين کشور، روياي رهبران چين، يعني ديپلماسي قدرت بزرگ را به طور کامل از ميان برد. جالب آن که تحقير ناشي از بمباران سفارت بيش از آن که ناشي از سياست خارجي نا بخردانه اين کشور تلقي شود به حساب توسعه نيافتگي چين در اقتصاد گذاشته شد. براي جلوگيري از يک عکس العمل داخلي از سوي ملي گراها مجددا سياست دنگ بکار گرفته شد: از آن جايي که يک ملت ضعيف ديپلماسي ندارد،هر نوع مذاکرات رسمي بايد بر اين اصل استوار باشد که از رويارويي با آمريکا به هر عنوان جلوگيري شود تا مبادا جلوي توسعه اقتصاد چين گرفته شود. اين در واقع اعلام مجدد درپيش گيري سياست توسعه گرايي پس از تلاش هاي بي حاصل ديپلماتيک چين در عمل کردن به مانند قدرتي بزرگ بود.

کاهش نفوذ بين المللي چين

نسل سوم رهبران چين تعصب ملي نداشتند، هرچند براي افزايش مشروعيت خود برروي احساسات ملي گرايانه تکيه مي کردند. در حقيقت حالت رخوت و يأس روز افزون ناشي از شکست احياء صنايع ملي و خيال باطل برنده ميدان بودن تحت هر شرايطي در دهکده جهاني که توسط اقتصاددانان طرفدار اقتصاد آزاد و نخبگان حکومتي ترويج مي شد، موجب رواج وابستگي فرهنگي شد(٥).اين امر در تضاد آشکار با احساسي عميقا ريشه دار نسبت به غرور ملي مردمان کشورهايي نظير کره جنوبي بود. به علاوه بحران هاي سياسي و اجتماعي داخل کشور موجب شد تا براي رسيدن به سطحي مطلوب در روند پيشرفت، تاريخي تعيين گردد و موضوع ثبات اجتماعي ذهن رهبران چين را کاملآ به خود مشغول کرد و آن ها سعي کردند تا اوضاع را تحت کنترل درآورند. بنابر اين نارضايتي و انتقاد از ملي گرايان براي جلوگيري از تأثير گذاري بر سياست خارجي چين به کار گرفته شد و در نتيجه از اين حقيقت که شکست هاي ديپلماتيک منبع ديگري براي بحران مشروعيت ايجاد کرده بود غفلت بسيار شد. دستگاه رهبري چين چشمان خود را به روي وقايعي که در جهان مي گذرد بسته وحتي نسبت به رويدادهايي که در تايوان و آسياي مرکزي که پاشنه آشيل جغرافيايي_اقتصادي محسوب گرديده و مربوط به منافع استراتژيک آن است مهر سکوت بر لب زده است.

رهبران آمريکا پس از هشدار ١١ سپتامبر از تنش هاي خود با چين کاستند و در عين حال از جهاني شدن نبرد خود برضد تروريسم در جهت تنگ نمودن محاصره استراتژيکي چين بهره بردند(٦). ادامه ايجاد پايگاه هاي نظامي آمريکايي در آسياي شرقي و در سراسر آسياي مرکزي، اشغال کامل جزيره ديائويو توسط ژاپن و جنبش رو به رشد جدايي طلبي در تايوان به طور جدي پايه هاي امنيتي چين را سست مي کند و در نتيجه ادامه روند رو به رشد اقتصاد چين در دهه هاي پيش رو را به مخاطره مي اندازد. موافقت سازمان آسه آن در کنار گذاشتن مناشقات ارضي مربوط به درياي چين جنوبي در جهت پيش برد همکاري هاي اقتصادي منطقه اي که دو دهه پيش از سوي چين درخواست شده بود، موجب شد تا توافق چين و آسه آن، بر پايه يک چارچوب چندجانبه به حل اختلافات و ادعاهاي منفرد رسيدگي شود. تنها واکنش سياسي کنوني چين به سلطه يک جانبه آمريکا ابتکار عمل "دموکراتيزه شدن روابط بين المللي" استپر واضح است که چين هرگز نخواهد توانست به عقب باز گردد و يک سياست اتحاد با جهان سوم در مبارزه با غرب قدرتمند را دنبال کند. چرا که امروز تنها زور و نه استدلال است که قادر به عقب راندن يکه تازي آمريکاست لذا توهم چين قطعا محکوم به شکست است. ماه گذشته دوران حکومت نسل سوم رهبري در چين به پايان رسيد و زمام امور تحويل نسل چهارم رهبران چين گرديد. اکنون بايد منتظر شد و ديد آيا رهبران جديد اين کشور برنامه تازه اي براي پيشرفت در حوزه اقتصاد ارائه مي کنند يا بر ادامه راه گذشته تأکيد مي ورزند.

١) “Li Shenzhi Talks about RPC’s Diplomacy”, www.cmilitary.com/forums/general/messages/145195.html

٢) ملاقات دهم دسامبر ١٩٨٩ با مشاور امنيت ملي آمريکا Brent Scowcroft

٣) Peter Nolan “ China, the US and WTO: The battle of giants or defeat of the Pygmies?”

٤) نخست وزير چين آقاي زوو رونجي به استفان روش متخصص اقتصادي مورگان استانلي اعلام کرد: اگر چين عضو سازمان تجارت جهاني نشود، قادر به بازسازي و رشد و توسعه اقتصادي نخواهد بود.

٥) يک سريال تخيلي تلويزيون چين که در آن يکي از روستائيان شمال شرقي چين زبان کره اي مي آموزد تا بتواند با تاجران کره جنوبي معامله کند. او با افتخار اعلام مي کند که چين ديگر عضو سازمان تجارت جهاني و همراه با جهاني شدن است

٦) Andrew Murray, « Challange in the east ; The US is using the war against terror to establish new base around the China, its emerging rival in Asia” the Guardian, 30 janvier 2003

٧) مراجعه شود به سايت وزارت امور خارجه چين: cn.gov.mfa.www

از لومند ديپلوماتيک



بالا

بعدی * صفحة دری * بازگشت