پيشرفت و نگرش بدبينانه به آن

هوبرت شلايشرت

ترجمه كيواندخت قهاري

 

چاپ نخست در: نگاه نو، شماره ۵۶، (دوره جديد ۱۲)، ارديبهشت ۱۳۸۲

 مقاله زير ترجمه‌ای است از:

Hubert Schleichert: „Fortschritt und Fortschrittspessimismus“, Information Philosophie, 5 (Dezember 2002), S. 7-15.

هوبِرت شْلايْشِرْت نويسنده مقاله استاد بازنشسته دانشگاه كنستانتس (آلمان فدرال) است. كتاب چگونه با بنيادگرايان بحث كنيم، بي‌آنكه عقل خود را از دست بدهيم: درآمدی بر انديشه برانداز

(Wie man mit Fundamentalisten diskutiert, ohne den Verstand zu verlieren; Anleitung zum subversiven Denken)

اثر وی توسط محمدرضا نيكفر به فارسی ترجمه شده و از سوی انتشارات طرح نو در سال گذشته زير عنوان شگردها، امكانها و محدوديتهای بحث با بنيادگرايان؛ درآمدی بر روشنگری چاپ شده است.

در اين مقاله — كه با اجازه نويسنده آن به فارسی برگردانده شده است — از پيشرفت سخن مي‌رود و برخوردهای خوش‌بينانه و بدبينانه به پيشرفت بررسی مي‌شود. نظر خود پروفسور شلايشرت اين است كه پيشرفت حركتی است خودپو و روندی است كه مستقل از ارزش‌گذاريهای ما جاری است، از همه مهمتر به اين دليل كه انسان موجودی است كه سخن مي‌گويد و انباشتگی دانش و تجربه در زبان پيشرفت را موجب مي‌شود. شلايشرت و ديگر متفكران غربی در بحث بر سر مفهوم پيشرفت آن را به عنوان مفهومی ريشه‌دار در فرهنگ خود مي‌نگرند و حتی اگر با بدبينی به پيشرفت نگاه كنند، از آن رو نيست كه عامل پيشرفت را در جايی خارج از فرهنگ خود مي‌بينند و آن را بيگانه مي‌دانند.

در ايران و كشورهايی نظير آن مفهوم پيشرفت، و بنا به اصطلاحی اندكی كهنه شده ”ترقي“، مفهومی است وارداتی و با اينكه نزديك به يك قرن و نيم از ورود اين مفهوم مي‌گذرد، هنوز نسبت به آن احساس يگانگی وجود ندارد. مسئله بروز كرده با مسئله ترقی در كشور ما در آغاز زير عنوان ”اخذ تمدن“ تقرير شده و اين شيوه تقرير سير بعدی بحث بر سر اين مفهوم را تعيين كرده است. مفهوم ”اخذ“ باعث گشته موضوع در چارچوب رابطه داخل و خارج مطرح شده و از اين رو مفهوم پيشرفت گاه تا حد مفهومی در حوزه سياست خارجی سقوط كند. بر اين مبنا ما به پيشرفت در آغاز به عنوان مقوله‌ای سياسی نگريسته‌ايم و اين سياسي‌نگری همچنان به جا مانده و اثرگذار است. برای ادراك درست نوشته‌هايی چون مقاله زير لازم است به اين نكته توجه شده و پيش‌داوريهای سياسی كنار گذاشته شود.

 

منظور من از واژه  ”پيشرفت“، پيشرفت علمي–فني، افزايش شناختها و اختراعها و كاربرد عملی آنهاست. من اين واژه را تشريحی به كار مي‌برم، بي‌آنكه ارزش‌گذاری كنم. نمي‌كوشم اين واژه را تعريف كنم، بلكه تنها چند نمونه مي‌آورم. تلفن موبايل در برابر پيك اسب‌سوار پيشرفت است؛ سلاح خودكار در برابر تير و كمان پيشرفت است و نيژ چراغ برق در برابر چراغ موشی و بمب اتم در برابر مسلسل. عينكی خوب برای كسی كه چشمانی نزديك‌بين دارد، بي‌گمان پيشرفت است.

اين پرسش همواره مطرح بوده است كه چگونه بايد پيشرفت‌ها را ارزش‌گذاری كرد. آيا پيشرفت زندگی ما را بهبود بخشيده است؟ برای ارزش‌گذاری بايد معياری در دست داشت، و اين مسئله فلسفی ساده‌ای نيست. من مي‌خواهم به مثالهايی عينی بسنده كنم. نمي‌دانم ‌دقيقا كه زندگي‌ای نيكو چيست؛ اما مي‌دانم كه زندگي‌ای بدون دندان‌درد بهتر است از زندگي‌ای همراه با آن؛ يا اينكه زندگی در اتاقهايی روشن و گرم گشته با شوفاژ، بهتر از زندگی در غارهای سرد، نمور و تاريك است. زندگی ای عاری از ترس از طاعون و قحطی بهتر از زندگی با اين ترس است.

پس آيا پيشرفت باعث بهبود زندگی ما از عصر حجر بوده است؟ در گذشته به اين پرسش پاسخهايی پر شور و شوق مي‌دادند. نخستين آرمانشهرهای ترسيم شده در نوشته‌ها‌ی كامپانلا (Tommaso Campanella)، بيكن (Francis Bacon) و مور (Thomas Morus/More) در آغاز عصر جديد از پيشرفت تكنيك انتظار بهبودهايی باورنكردنی در زندگی انسانی را دارند. در آنها استدلال اخلاقی و اجتماعی نقش مهمی ايفا مي‌كند: بيشتر جرايم از سر  نياز است كه صورت مي‌گيرند؛ آنجا كه همه به قدر كافی اجناس مورد نياز خود را در اختيار داشته باشند، ديگر چه كسی دزدی خواهد كرد؟ و تنها پيشرفت است كه توليد اين اجناس را ممكن مي‌سازد. بدين صورت پيشرفت از اخلاق حمايت مي‌كند. همهنگام مي‌توان از مدت كار روزانه بسيار كاست، به گونه‌ای كه انسان سرانجام برای فرهنگ و تفريح وقت بيابد. كوتاه سخن آنكه حال همه بهتر خواهد بود و زندگی زيباتر و پرمحتواتر خواهد شد. روياهای قرن شانزدهم چنين بودند.

مي‌توان گذشته را نيز به ياد آورد. مهار كردن آتش برای پخت و پز و شستشو، كشت گياهان مفيد و پرورش حيوانات خانگي، همه اينها پيشرفت هستند و زندگی را بهتر و امن‌تر ساخته‌اند. حتی سرسخت‌ترين منتقدان نيز بدين نكته اذعان دارند.

 اما هر چه به حال نزديكتر مي‌شويم، ارزيابی پيشرفت كم‌شور و شوق‌تر، منفي‌تر و بدبينانه‌تر مي‌شود. دست‌كم ۲۰۰ سال است كه وضعيت بدين گونه است. به طور كلی بگوييم، سه نوع انتقاد وجود دارند به قرار زير: ۱. جهان مدام برای زندگی ناخوشايند‌تر و نامانوس‌تر مي‌شود، ۲. پيشرفت مدام خطرناكتر مي‌شود، ۳. انتقاد از راه استدلالهای اجتماعي.

 

۱. ناخوشايند بودن جهان مدرن برای زندگي

اين استدلالها بيانگر ناراحتی در اين باره هستند كه انسان در جهان خود احساس خوشی و راحتی واقعی نكرده و در آن احساس غربت مي‌كند.

انسان شكوه مي‌كند از اينكه به وسيله تلفن و سپس پست الكترونيكی هنر قديم نامه‌نگاری و به وسيله عكاسی هنر نقاشی از دست رفته است. گوته امروزه ديگر نمي‌توانست برای ثبت ديده‌های خود با دفترچه طراحي‌اش راهی سفر ايتاليا گردد.

به ابن استدلال مي‌توان چنين پاسخ داد كه كسی را مجبور نكرده‌اند كه به جای نقاشی عكاسی كند و اينكه اكثريت انسانها آشكارا ترجيح مي‌دهند تلفن بزنند و عكاسی كنند به جای آنكه نامه‌‌هايی بفرستند همراه با طراحي‌های شخصي‌شان. مردم سريعا به راحتی خو مي‌گيرند و با علاقه دست از شكلهای قديم و مشكل زندگی برمي‌دارند، و در واقع انحصار به دست دادن تعريف از زندگی خوب از آن چه كسی است؟ چه كسی می خواهد به مردمی كه ترجيح مي‌دهند ای ميل بفرستند، بگويد كه اين زندگی بدتر است تا اينكه با قلم پَر بنويسند.

اغلب از سرعت فزاينده پيشرفت گلايه دارند. پيشرفت چنان شتابناك شده است، كه انسانها ناتوان از همراهی با آن‌اند. پيشرفت به انسانها سرعتی غيرطبيعی را تحميل مي‌كند و ما را مجبور مي‌سازد كه دائما چيزهايی نو بياموزيم. جهان بدين طريق ناخوشايند شده است. نسل پيشين كه نمي‌تواند پا به پای جديدترين فنون گام بردارد، طرد مي‌گردد، خوار داشته مي‌شود، نمي‌تواند از پس زندگی مدرن برآيد. ايده‌آل جامعه، افراد زير ۳۰ سال‌اند.

در گذشته — به زودی دويست سال پيش مي‌شود — از سرعت رفت و آمد نيز شكايت مي‌كردند. آن وقتها عليه قطار راه‌آهن مي‌‌گفتند كه قطار  راه‌آهن سفر را بي‌ارزش مي‌كند، زيرا هنگامی كه با قطار راه‌آهن به شتاب از سرزمينی مي‌گذريم، ديگر تجربه‌های جورواجور سفری مثلا با درشكه را نخواهيم داشت. در قطار ‌راه‌آهن تأثيرات چنان به سرعت دست مي‌دهند و مي‌گذرند، كه به هيچ وجه نمي‌توان آنها را دريافت كرد، اين فشاری است بر روح و در نتيجه مسافرت ديگر جالب نيست.

امروزه انسان فناور به چنين ايرادی ديگر اصلا پاسخی نمي‌دهد، چون به نظر مي‌رسد كه اين ايراد به خودی خود حل شده است. آنجا كه هواپيماهای جت حتی مافوق صوت وجود دارند، ديگر كسی حاضر به تحمل درياگرفتگی نيست و با كشتی رمانتيك به امريكا سفر نمي‌كند. سفر با قطارهای راه‌آهن عتيق يا درشكه پستی تنها به گونه‌ای آرزوی برآورده نشده برای بازگشت به وطن مي‌ماند، وگرنه هيچ كس نيست كه به طور جدی بخواهد اين گونه‌ها را جايگزين سفر با قطارهای سريع السير كند. حتی تمايل بر اين است كه مسافرتها با قطارهايی هر چه سريع‌تر انجام گيرند.

از سوی ديگر در گذشته انتظارهای كاملا ويژه‌ای از قطار راه‌آهن داشتند. مي‌گفتند كه مسافرت افق ذهن را مي‌گستراند. افزايش رفت و آمد صلح را پاس مي‌دارد و بر ناسيوناليسم چيره مي‌شود. دايرة‌المعارف بروكهاوس (Brockhaus) چاپ سال ۱۸۳۸ ميلادی (POT I S. 362) درآيه‌ای پرشور و شوق در باره ”قطار راه‌آهن“ دارد. راههاي‌آهن در اين درآيه تبديل مي‌شوند به ”حلقه‌های وصلت ميان ملتها“. اين راهها انسانها را به هم پيوند مي‌دهند و همه پيش‌داوريها را از ميان مي‌برند. اينها خيالهايی خوش بودند.

در زمان ساختن راههای آهن هم از ويران كردن طبيعت و بدتركيب كردن مناظر زيبا بسيار شكوه شده است. از سوی ديگر در گذشته مغرور بودند به اينكه انسان مي‌تواند ساخته‌های خود را  به خوبی در دل طبيعت جا دهد و بدين صورت جهان را با معبدها يا آباره‌ها بيارايد. گوته شعری در باره آباره‌ای واقع در نزديكی اسپولتو (Spoleto) سروده است. و ما از ايستگاههای راه‌آهن قديم خوشمان مي‌آيد. اما ديگر كسی به طور جدی فرودگاه يا محل تلاقی بزرگراههای امروزی را زيبا نمي‌خواند. تكنيك در اين فاصله دنيا را زشت و زننده كرده است. در اين مورد پاسخ اين است كه همه مردم بدين حساسی نيستند — اين از پاسخ نخست؛ دوم اينكه برای رسيدن به پيشرفت بايد بهای آن را پرداخت؛ و اما سوم اينكه به هيچ وجه معلوم نيست كه بدون پيشرفت طبيعت زياد هم منهدم نگردد.

قديمترين استدلالها مطمئنا استدلالهای روانشناسانه و عاطفی هستند كه بسيار پيش از آنكه ضررها يا آسيبهای خارجی پيشرفت نمايان گردند، وجود داشتند. در متنی دائوييستي، متعلق به تقريبا قرن چهارم پيش از ميلاد مسيح، داستانی در ارتباط با اين موضوع وجود دارد. باغبانی به زحمت بسيار به درون چاهی مي‌رود تا آب بردارد. او تكنيك جديد يعنی كشيدن آب از چاه را نيز مي‌شناسد؛ اما اين تكنيك را به كار نمي‌برد، زيرا نمي‌خواهد دل به ماشينی ببندد. اين متن يقينا نوشته باغبانی واقعی نيست، بلكه اثر روشنفكری است كه نيازی نداشته به اينكه باغی واقعی را آب دهد.

در قرن هجدهم روسو با انتقاد خود به تمدن مشهور مي‌شود. اقوام ”ابتدايي“ يا ”وحشي“ به زعم او زندگي‌ای ساده، اخلاقي‌تر و خوشبخت‌تر داشته‌اند. اين عصر طلايی بشريت بود. علم و تكنيك تجمل و فساد اخلاق به همراه مي‌آورند. (روسو، ديسكورس ۱۷۵۰). البته روسو بر آن هم نبود كه به عصر حجر بازگردد، اما به هر حال مي‌خواست بسيار به عقب برود.

پس از آن، چه بسيار گفته شده است كه تكنيك تمامی ”ارزشهای ناب معنوي“ را نابود مي‌كند. ديگر نه آنچه حقيقی است، نيكوست و زيباست گرامی داشته مي‌شود، بلكه آنچه فايده‌بخش است و فروختني. پيشرفت به ”آمريكايی شدن جهان“ (اين مفهوم از سال ۱۸۷۰ در فرانسه وجود داشته است) راه مي‌برد. رهايی از فشار كار بي‌حوصلگی به بار آورده است. مردم كاری برای انجام ندارند. آنها به مشغوليت نيازمندند و انتظار آن را از تكنيك دارند.

 

۲. خطرناك بودن پيشرفت

از هر پيشرفتی در درجه نخست برای كشتن انسانها استفاده مي‌كنند. اين نكوهشی است كه دست كم از زمان ساخت باروت وجود دارد. در آغاز نظرات مثبت نيز در اين باره شنيده مي‌شد: مي‌گفتند كه باروت جنگها را كوتاهتر و انساني‌تر مي‌كند، گروههای سپاهيان مي‌توانند كوچكتر شوند، ديگر اين همه كشته وجود نخواهد داشت. اما نمي‌شد برای مدتی دراز از اين ادعاها كرد.

در مورد هر كشفی بايد پرسيد، اين كشف چه هول و هراسهای تازه‌ای را به همراه خواهد آورد. نقش خيال جنگی هسته‌ای به همان قدمت كشف تلاشی هسته‌ای است. در سال ۱۹۱۴ رمانی به قلم هربرت جورج ولز (Herbert George Wells) به نام ”جهان رها گشته“ (The World Set Free) جنگ اتمي‌ای جهانی را تشريح مي‌كند. (واژه ”بمب اتم“ هم در اين رمان آمده است.) چهل سال پس از آن نخستين بمب اتم انداخته مي‌شود.

در برابر گفته شده است كه سرانجام سلاحها چنان وحشتناك خواهند شد كه ديگر جنگی وجود نخواهد داشت. (مثلا آ. گلوكزمن A. Glucksman چنين گفته است) بدين ترتيب پيشرفت جنگ را ناممكن مي‌سازد. صادقانه‌تر اين است كه بگوييم پيشرفت همواره جنگهای بدتری را ممكن مي‌سازد.

استدلال گولم (Golem) يا استدلال كارآموز شعبده‌بازي:

آنچه موجب نگرانی مي‌شود اين است كه نتوانيم تكنيك را در چنگ خود حفظ كنيم، نتوانيم آن را كنترل كنيم. گولم آدم ماشيني‌ای بود كه نزديك بود برای سازنده خود خطرناك شود. (داستان فرانكنشتاين، برای نخستين بار در سال ۱۸۱۸، در اين مقوله مي‌گنجد.) اينها در آغاز تنها داستانهايی خيالی بودند. اما تمامی تجربه‌های ما با اتوموبيل چيزی است در زمره داستان گولم. اتوموبيل بر طرح شهر غالب است و شهرها را نابود و واقعا نامانوس مي‌كند، و در عين حال عاملی است اقتصادي، يعنی بدون اتوموبيل شايد اقتصاد سخت بحران‌زده مي‌شد. اتوموبيل ما را وابسته كرده است.

در اين ميان مي‌توان تصور آن را كرد كه ممكن است يك بار نتوان جلوی واكنشی هسته‌ای را گرفت و بدان پايان داد؛ يا دستكاری در ژنها بتواند نتايج غيرقابل كنترلی به دنبال داشته باشد. فناوران مي‌توانند در اين باره تنها بگويند كه برای هر پيشامد ممكنی پيش‌بيني‌های لازم شده است. اما اين حرفها امروزه چندان آرامش‌بخش نيستند.

نگرانی از فاجعه‌ها فزونی يافته است. چرنوبيل به ويژه يك چيز را نشان داد، و آن اينكه با فاجعه‌های واقعا بزرگ نيز نمي‌توان بر فناوران تاثير نهاد. آنان به ما اطمينان مي‌دهند كه تكنيك همواره مطمئن‌تر مي‌شود، مي‌گويند كه اتفاقی رخ نخواهد داد، تكنيك همچنان به جلو گام برخواهد داشت و هر مشكلی را حل خواهد كرد. چه چيز ديگری غير از تكنيك مي‌تواند مشكلها را بگشايد؟ بدين صورت ما اميد داريم كه پيشرفت آينده مسائلی را كه پيشرفت حاضر به وجود مي‌آورد، حل كند. ما به زباله راديواكتيو فكر نمي‌كنيم، يك موقع اين قضيه به نحوی حل مي‌شود.

در اين باره نيز گلايه مي‌كنند كه انسانها جهان را آگاهانه نامانوس و شايد غيرقابل زيست مي‌سازند. در باره دگرگونيهای جو بحث مي‌كنند، اما كسی كاری نمي‌كند. (حتی در عهد باستان در باره اينكه قطع درختان منجر به ايجاد صحرا مي‌گردد و غيره بحث مي‌كردند). به ”بهره‌برداری بي‌رويه“ همچنان ادامه مي‌دهند: منابع طبيعی محدودند و فزونی نمي‌يابند. اما بهره‌برداری از آنها با بي‌ملاحظگی انجام مي‌گيرد.

 

۳. استدلالهای اجتماعي

پيشرفت موجب دگرگونی تدريجی اما قاطعانه در ارزيابی همه ارزشها مي‌شود. به لحاظ نظری طبيعتا مي‌توان گفت كه نه علم و نه تكنيك تعيين‌كننده‌ نيستند، بلكه آنچه ما از آنها مي‌سازيم است كه مهم است. و اين بستگی به نظام ارزشی ما دارد، زيرا ما موجوداتی هستيم دارای عقل. اما كار جهان عقلانی نيست. نظام ارزشی ما خود را بيشتر با تكنيك تطبيق داده است. ما در برابر نسلهای آينده با بي‌مسئوليتی رفتار مي‌كنيم. در برابر طبيعت به هيچ وجه احساس مسئوليت نمي‌كنيم. از مرگ هر قربانی تروريسم شكوه مي‌كنيم، در حالی كه مرگ كسانی را كه در سانحه‌های رفت و آمدی (رانندگي، هوايي، ...) كشته مي‌شوند، مي‌پذيريم، و تعداد اينان بسيار بسيار بيشتر است.

 گاندی در جايی در باره هنديان مي‌گويد: آنان مي‌توانستند ماشين اختراع كنند، اما اين كار را نكردند تا تبديل به بردگانی بدون حس اخلاقی نشوند. من در اين باره به شدت ترديد دارم. قضيه آنقدرها هم نجيب و معنوی نيست، در هند نيز چنين نيست. مطمئنا دلايلی نه چنين نجيبانه برای عقب‌ماندگی تكنيكی برخی كشورها وجود دارند.

پيشرفت مرتبا موجب از دست رفتن محلهای اشتغال مي‌گردد. اما بدين خاطر تا به حال جلوی آن گرفته نشده است. پيشرفت ارزشی بالاتر از ثبات اجتماعی و زندگي‌ای تضمين‌شده برای همه شهروندان است. امروزه كسی ديگر ماشينی را از سر خشمی واخورده نسبت به نتايج ضداجتماعی آن نابود نمي‌كند. اين سخت‌ترين سرزنش است و متاسفانه سرزنشی است درست. در جامعه ما پاسخی قانع‌كننده به آن وجود ندارد، مگر اين پاسخ كه با پيشرفت محلهای اشتغال نيز به وجود آمده‌اند. اين ادعا بيشتر تصادفا صحت دارد. اساسا ماشين برای آن ساخته مي‌شود كه جای انسانها را بگيرد. هر كس كه بخواهد، مي‌تواند به نتايج اجتماعی حاصل از آن بيانديشد، تكنيك و دنيای پول كاری به اين كارها ندارند.

در گذشته، زماني‌، فكر مي‌‌كردند كه پيشرفت به معنای پايان دوره قيصرها و پادشاهان مستبد خواهد بود. مردم بسيار مطلع خواهند بود. تنها بر احمقان مي‌توان با استبداد حكومت كرد. در اين ميان ديكتاتورها در تلويزيون حرف مي‌زنند. تكنيك تا كنون ديكتاتوری را از كار بازنداشته است.

انسانها اگرچه به لحاظ فني—عقلی زرنگتر مي‌شوند، اما به همان نسبت هم مي‌توان آنان را بيشتر آلت دست قرار داد. آنها خردمندتر نمي‌شوند. درست اين انسانهای غيراحساسی روزگار تكنيك هستند كه به دنبال فرقه‌های مشكوك، وردخوانان، متعصبان و همه نوع مردم‌فريبان راه مي‌افتند. بشريت سرعت رشدی را كه در حوزه تكنيك داشته، در عرصه اخلاق  نداشته است. اخلاق عقب مانده است و تازه بايد رشد كند. اما كسی نمي‌ داند كه چگونه مي‌توان چنين كاری را كرد.

در نتيجه تكنيكی شدن پيوندهای اجتماعی كاهش يافته‌اند. هر كس دستگاههايی برای هر گونه كاری در اختيار دارد و به نظر مي‌آيد كه وابسته به ديگران نيست. نامه نمي‌نويسند، بلكه به تنهايی جلوی صفحه كامپيوتر مي‌نشينند. توليد انبوه به حل شدن در توده، فرديت‌زدايی و فقدان خلاقيت رهنمون مي‌سازد. كار دستی مفهوم خود را از دست مي‌دهد. نواختن موسيقی ديگر مفهومی ندارد، لوح فشرده (CD) اين كار را بسيار بهتر انجام مي‌دهد. انسان ديگر نيازی به خيال و رويا ندارد. به اين همه مي‌توان سخره‌گرانه پاسخ گفت كه اين درست چيزی است كه اكثر انسانها بدان احتياج  دارند. تكنيك خود را تنها با نيازهای انسانهايی تطبيق داده كه مي‌خواهند فيلم حادثه‌ای و فوتبال تماشا كنند، و نه با نيازهای آنان كه موسيقي‌ای را دوست مي‌دارند كه در محفل خانوادگی نواخته مي‌شود. شكلهای زندگی دگرگون مي‌شوند، و شكلهای قديم آن هم زيبايی خاصی نداشته‌اند.

استدلالی قوی عليه پيشرفت، غيرضروری بودن پيشرفت‌هاست. اكثر نوآوريها واقعا غيرضروري‌اند و مي‌توان بدون آنها نيز بسيار عالی زيست. چه كسی هواپيمای مافوق صوت كنكورد را لازم دارد؟ پيشرفت نيازهای جديدی را به ما القا مي‌كند، به محض آنكه بتواند آنها را برآورده سازد. آيا واقعا همه بايد تلفن موبايل داشته باشيم؟  چه احتياجی به ايستگاهی فضايی با نيروهای مستقر در آن هست؟ آيا زندگی ما با آن سعادتمندتر يا بهتر شده است؟ لازم است قطارهای پر دور يا قطارهای هوايی مغناطيسی داشته باشيم؟

درست با انتقادهای اخلاق‌گرايانه نوعی تقديرگرايی پيوند خورده است: به هر حال چيزی به ما كمك نخواهد كرد، پيشرفت ادامه خواهد يافت، شخصا هر كار مي‌ خواهيم بكنيم و هر چه مي‌خواهيم حس كنيم، نمي‌توانيم از پيشرفت بگريزيم، و پيشرفت قربانيان خود را مي‌طلبد — و اين تقريری است كاملا مذهبي.

 جمع‌بندی كنم: در گذشته با وجود همه انتقادها اميد به جهانی بهتر را در پيوند با پيشرفت مي‌دانستند. سخن از موهبتهای تكنيك بود، بي‌آنكه كنايه‌ای در كار باشد. در آن ميان پيشرفت را به منزله عملی بر پايه عقل تفسير مي‌كردند، به عنوان وسيله‌ای عقلانی برای هدفی عقلاني، يعنی زندگي‌ای بهتر.

اما آنجا كه به تاريخ مي‌نگريم، تصويری درهم و ناروشن مي‌بينيم. از سويی برای بشريت كنونی بدون تكنولوژی زندگي‌ای تا حدی امن به زحمت ممكن است و به هر حال اين زندگی بس پرزحمت است. اكثر انسانها مشتاقانه از هر نوآوري‌ای استفاده مي‌كنند. از سوی ديگر ضررها، ويرانگريها و خطرهايی كه در پيوند با پيشرفت يا كلا هر تحولی هستند، عظيم‌اند. به اين همه، مشكلهای اجتماعی بسيار نيز افزوده مي‌شوند. و سپس چيزهايی هستند بس بي‌فايده، غيرضروری و نالازم، مانند سفينه فضايی بي‌سرنشين و تمامی تكنيك اسلحه‌سازی پيشرفته و غيره و غيره.

شماری از ايدئولوگها مي‌كوشند به ما عقلانيت هدف‌نگر پيشرفت را  بقبولانند، اما نمي‌توان آنان را چندان جدی گرفت. برايمان تعربف مي‌كنند كه ماشينهای مخصوص مسابقه اتوموبيل‌رانی برای پيشرفت اتوموبيلهای معمولی لازم هستند، و اينكه ماهي‌تابه تفلون توليد جانبی فضانوردی است. ماهي‌تابه چيز بسيار خوبی است، اما واقعا ارزش‌اش را دارد كه اين همه موشك صرف آن گردد؟ كل اين استدلال ناتوان است.

اما بياييد صادق باشيم: آيا همه ما دوست نداشتيم، اگر گران و خطرناك نبود، يك بار هم كه شده، تنها برای تفريح و ارضای كنجكاوي‌مان، با موشك به دور ماه پرواز كنيم؟

من چندين بار از تكنيك در برابر انتقادهای بدبينانه دفاع كرده‌ام: اما نمي‌توان منكر آن شد كه متاسفانه ارزيابيهای منفی بسياری از حقايق را بازمي‌گويند. اگر بخواهم به طور دقيق تقرير كنم بايد بگويم كه همه اين بدبينی برحق است و با وجود اين اصل قضيه را بيان نمي‌دارد. بدين منظور بايد چشم‌انداز خود را كمی تغيير دهم. منتقدان مي‌گويند، گيريم كه پيشرفت اندكی در زندگی بهبودی به وجود آورد، اما انبوهی از چيزهای غيرضروري، بيهوده و نالازم توليد مي‌كند. در مجموع بايد پذيرفت كه آنان بسيار حق دارند.

من از اينجا نتيجه مي‌گيرم كه شوق به فناوری برای بهبود زندگی به هيچ وجه محرك اصلی برای پيشرفت نبوده است. پيشرفت از دل رنج مبارزه برای بقا زاده نشده است. همه ديگر موجودات بدون تكنولوژی و پيشرفت از پس تنازع بقا برمي‌آيند. احتمالا انسان نيز به عنوان نوع زيستمانی (بيولوژيك)، به عنوان ’موجود راست‌قامت‘ يا حتی ’موجود ابزارساز‘ بدون اين همه پيشرفت  از پهنه گيتی محو نمي‌شد. طبيعتا كل جهان بشری به گونه‌ای ديگر مي‌بود، اما اين حرفها بي‌اهميت است.

مي‌خواهم آنچه گفته‌ام را به صورت تزهايی تقرير كنم:

 

تز يكم

پرسش از پی عقلانيتِ هدف‌نگرِ پيشرفت درخور موضوع نيست و جلوی ديد را مي‌گيرد. اگر بخواهم نكته‌ای را برجسته كنم، بايد بگويم كه پيشرفت روندِ عقلانی هدف‌نگری برای رسيدن به زندگي‌ بهتر نيست. پيشرفت گاه تا حدی بهبود در وضع زندگی به همراه مي‌آورد، گاه وضع زندگی را وخيم مي‌سازد، غالبا هر دوی اينها را با هم به همراه دارد، و گاه برای اين پرسش پاسخی نمي‌توان يافت.

 

تز دوم

آرزوی بهبودِ مشخصِ وضعيتِ زندگی به ندرت محرك اصلی برای پيشرفت است. امروزه برای نمونه صرفِ سودجويی  فلان بازار مالی بسيار مهمتر است. من بر اين نظرم كه اساسا اگر با پيشرفت نمي‌شد پولی هم به دست آورد، باز پيشرفت وجود مي‌داشت.

 

تز سوم

بشريت بدون پيشرفت نيز منقرض نمي‌شد. وضعيتهايی كه واقعا بتوانند هستی بشريت را تهديد كنند، وضعيتهايی كه بدون پيشرفت منجر به انقراض بشريت مي‌شدند، كم هستند. مطمئنا بشريت اگر در سطح تكنولوژيك آشوريان يا مصريان قديم باقی مانده بود، منقرض نمي‌شد. فرهنگهايی عالی بدون برق، حتی بدون فلز وجود داشته‌اند، و بيهوده است بپرسيم كه آنها چه كمبودی داشته‌اند.

 

تز چهارم

مي‌توان گفت كه پيشرفت به معنای افزايش دانش و مهارت در انسان به‌اصطلاح از پيش برنامه‌ريزی شده است و به هر حال صورت مي‌پذيرد؛ شكل عينی ويژه آن طبيعتا بسيار بستگی به اوضاع مادی و تاريخی دارد.

اصولا دو عامل برانگيزاننده آن‌اند: نخست آنكه انسان موجودی است كنجكاو، هوشمند و دوستدار تجربه. حيوانات ديگر هم اما چنين هستند. دوم آنكه انسان مي‌تواند تجربه‌ها را ضبط كند و با زبان به نسلهای ديگر انتقال دهد. اين موجب انباشتگی شناختها و مهارتها مي‌گردد. در چنين وضعيتی دانش و تواناييهای بشری حاصل از آن بايد در صورتی كه نيروهای محرك به همان صورت بمانند، تقريبا به طور اجباری دائما سريعتر رشد كنند. اين را ما پيشرفت مي‌ناميم. پيشرفت مستقل از مبارزه برای بقاست. حتی در بهشت موعود هم انسانها دائما در حال لميدن و استراحت نخواهند بود.

 

تز پنجم

اگر در نگرش خود كمی تغيير دهيم مي‌توانيم پيشرفت را با مفهوم رهايی توضيح دهيم:

پيشرفت بشر را از عصر حجر تا كنون مي‌توان به عنوان رهايي‌ای تدريجی از تصادفهای هستی طبيعی او بر روی اين سياره ديد، يا كمی شاعرانه‌تر، به عنوان پاره كردن بندها، حركت دادن دائمی مرزها، رهايش از طبيعت. در آن ميان نمي‌توان هدفهايی روشن يافت، به جای آن اما نيروهای محرك و تمايل به چيزهايی سريعتر، بزرگتر و موثرتر.

بشريت با به‌كارگيری هوشمندانه نيروهای طبيعت خود را از تصادفهای طبيعت مي‌رهاند. اگر از بيرون نگاه كنيم، با ديدگان نظاره‌گری غيرزمينی از ستاره‌ای ديگر، يقينا اين همه داستانی مسحور‌‌كننده است. همهنگام مي‌توان هر دم اين پرسش را به ميان آورد كه آيا اين همه لزومی دارد، در عصر انسانهای نئاندرتال هم مي‌شد با ابزارهای سنگی سر كرد، پس آدميان چه نيازی به پيشرفت دائم دارند؟ پاسخ هميشه اين است: آنان نيازی به پيشرفت ندارند، اما با وجود اين پيشرفت از آن آنان است.

مي‌توان اين را به آينده نيز فراافكند. اينكه بپرسيم بشريت امروزه ديگر چه كمبودی دارد، چندان مفهومی ندارد، زيرا پيشرفت تنها بعضی اوقات جهت خود را با آن تنظيم مي‌كند. پرسش تعيين‌كننده آينده همواره اين است: اكنون چه مي‌توانيم، فردا چه خواهيم توانست؟، چون اين انجام خواهد گرفت و آزموده خواهد شد — سپس مورد استفاده‌هايی يافت خواهند شد يا اختراع خواهند گشت. اويگن ديزل (Eugen Diesel)، پسر مخترع موتور ديزل، در سال ۱۹۲۶ گفته است كه ديگر نمي‌توان انتظار اختراعاتی بزرگ را داشت، زيرا به هر حال همه مشكلهای اساسی بشريت حل شده‌اند: خانه‌سازي، حمل و نقل، ارتباطات، تغذيه؛ تنها جزيياتی كوچك مانده‌اند كه بايد بهبود يابند. مي‌توان گفت چنين چيزی پايان تاريخ است. فكر نمي‌كنم امروزه كسی جرأت داشته باشد چنين ادعايی را بكند. اين نشان مي‌دهد كه پيشرفت با نيازها تطابق ندارد. اما چنانچه دست دهد، طبيعتا در حل مشكلهای واقعا مبرم نيز خواهند كوشيد.

اگر موضوع تنها بر سر حل مشكلهای حاد بود، مي‌شد تا اندازه‌ای پيش‌بينی كرد كه پيشرفت در مرحله بعد چه چيز با خود مي‌آورد. اما در ضمن آينده پيش‌بيني‌ناپذير است، زيرا نمي‌توان دانست كه چه كشفها و اختراعهای جديدی انجام مي‌گيرند. برای همين بيش از هر چيز مي‌توان پيش‌بينی كرد كه چه دگرگونيهايی در حوزه زيستمانی و فناوری آن  به وجود خواهند آمد. چون در اين حوزه هنوز بسياری چيزها را ناخوشايند مي‌يابيم. در رابطه با معلوليت و بيماری مايليم كه هر چه بيشتر از طبيعت برهيم. اما اين تنها آغاز كار است.

تا كنون توليد مثل انسانی همچون بازی رولت بوده است. آيا نمي‌توانيم در اين مورد خود كنترل را  به دست گيريم و خويشتن را از تصادفهای طبيعت آزاد سازيم؟ انسان موادی جديد برای خود آفريده است، موادی مصنوعی از همه نوع، موادی مصنوعی كه خواصی بهتر از مواد طبيعی دارند — چرا نبايست خردمندانه انسانها را نيز بسازد، انسانهای مصنوعی (به قياس مواد مصنوعي)؟ انسان همواره بر آن بوده است كه در توليد مثل خود دست ببرد، اما تا كنون نتوانسته است.

چندی پيش جايی از كسی خواندم كه هر انسانی حقی بشری نسبت به تصادف دارد، يعنی اينكه انسان برآيند طرح‌ريزي‌ای خردورزانه نيست، بلكه فرآورده‌ای است تصادفي. بنابر اين چه كسی حق دارد طرح انسانی ديگر را بريزد، انسان ديگری را بسازد، حتی اگر فرزند خودش باشد؟ اما پرسشی كه در برابر مطرح مي‌شود اين است: چه كسی حق دارد بگذارد انسانی ديگر تصادفا معلول به وجود آيد، هنگامی كه روشهايی در اختيار ما هستند برای آنكه بتوان از چنين بدبختی و رنجی پرهيز كرد؟ حق انسانی نسبت به معلوليت جسماني، آنجا كه مي‌توان از آن خودداری كرد، چيزی است مسخره.

نياز به قوه تخيل زيادی نيست تا بتوان در اين زمينه پيش‌بيني‌هايی كرد. نخست برخی چيزهای واقعا ناخوشايند را از ميان مي‌برند، بيماريهای ارثي، آلرژيها، عاملهای سرطان‌زا. و سپس قضيه خودبخود پيش مي‌رود، طبيعتا هم با چند قرباني‌ای كه پيشرفت مي‌طلبد. احتمالا انسان قادر نخواهد بود مرگ را بي‌دردسر از ميان ببرد، اما مي‌تواند خود را از بسياری ديگر از مصيبتهای زيستمانی رها سازد، روشنتر بگوييم: خود را نجات دهد. يك روز ديگر آدمهای نزديك‌بين، كله‌تاس، آدمهايی كه گوشهايی دراز و سيخ دارند يا سينه‌هايی بسيار كوچك وجود نخواهند داشت، و پيش از آن هم احتمالا مبتلايان به بيماری قند، ام اس (multiple Sklerose) و آلزايمر (Alzheimer) ديگر ديده نخواهند شد، اميدواريم. اما پس از آن، پس از حل شدن مشكلهای بزرگ پزشكی تازه داستان درست آغاز خواهد شد.

در اينجا پيشرفت واقعی چنان به سرعت صورت مي‌گيرد، كه ديگر به زحمت رومان تخيلي‌ای جالب يافت مي‌شود. شايد آنان كه در ژنها دست مي‌برند، در حال ساختن homo volans يا homo alatus يعنی انسان بالدار هستند. البته طبيعتا نيازی به آن نيست. اما با وجود اين اگر بتوانند، اين كار را خواهند كرد. كميسيونهای اخلاق هم نمي‌توانند تغييری در آن بدهند. و به هر حال معياری هم برای اين كار در دست ندارند — چه كسی حق دارد در اينجا هنجار بگذارد؟

ديگر چه چيز كم است؟ شايد كره زمين بسيار كوچك است و شايد هم زيادی آلوده به پلوتونيم هستيم. پس انسانها خود را مستقل از آن مي‌سازند و سياره‌ای بهتر را به عنوان منزل خود برمي‌گزينند. هم اكنون اين رويای فناوران است.

اما من دوست دارم روشن‌تر حرف بزنم: اينكه آيا كره زمين خوب و مأنوس ما بسيار كوچك است يا نه، اينكه مي‌توان اينجا به راحتی زندگی كرد يا نه، ابدا نقشی بازی نمي‌كند. به هر حال روی كره ماه يا مريخ يا جايی ديگر به محض آنكه بتوانند، مسكن خواهند ساخت. برای آن استدلالهای منطقي‌ای عرضه خواهند كرد، كه نه صادقانه، ولی شبه عقلانی خواهند بود. اگر موضوع تنها بر سر اين بود كه بخواهند مشكلهای معين زمينی را حل كنند، نيازی نبود كه به ماه سفر كنند. كنترل جهان‌گستر و قاطعانه جمعيت بسيار مؤثرتر و ارزانتر مي‌بود. اما انسان موجودی كنجكاو است كه مي‌خواهد همه چيز را آزمايش كند و نمي‌خواهد مرزی را به رسميت بشناسد.

و بدين ترتيب به تز آخرم مي‌رسم، و كمی در تقرير آن تأمل مي‌كنم.

 

تز ششم

اين اشتياق به گسترش و به تسخير عرصه‌های جديد را، جدا از همه پرسشها از پی ’برای چه؟‘، شايد بتوان با بهره‌گيری از اصطلاحی نامحبوب ”خواست قدرت“ ناميد. اين مفهوم متعلق به نيچه است. نيچه به تأكيد منظور خود را از اين اصطلاح نه مبارزه داروينی برای بقا و نه تطابقی هر چه بهتر با اوضاع موجود، بلكه تمايل به گسترش هر چه بيشتر خوانده است، و آن هم نه چندان به لحاظ سياسي. هر نوعِ زيستمانی تا جايی خود را مي‌گسترد كه به مرزهايی برخورد يا آنكه در پی گسترش خود ازميان برود. مي‌توان گفت كه اين يك اصل پايه‌ای زندگی است. اين اصل هدف ديگری ندارد، اصلی با عقلانيت هدف‌نگر نيست، بلكه تا حد زيادی بدون هدف و گاه حتی خلاف‌آور است. در اين باره تنها اشاره‌ای جنبی مي‌كنم:  گستاخی تكنيك بس همخوان با اشتياق به گسترش است. در حالی كه شايد هنرها ته بكشند، چون در اينجا در هنر شايد خلاقيت نامحدود ممكن نباشد، به نظر مي‌رسد كه در عرصه تكنيك مرزی برای نوآوری وجود ندارد. و در اينجا آنچه قديم است با گستاخی به دور افكنده مي‌شود. در تكنيك حفاظت آثار باستانی وجود ندارد، مگر برای هدفهای كاملا موزه‌اي، و اين با اشتياق به آفرينش بسيار همخوان است.

برآيندی كه به دست مي‌آيد ديدگاهی كمی تقديرگرايانه است، كه بسياری از انسانها امروزه با آن به پيشرفت مي‌نگرند: از دست اين غول نمي‌توان گريخت، زيرا اجتناب‌ناپذير است، زيرا سرنوشتی نيست كه از بيرون به ما تحميل شده باشد، بلكه در درون انسان جای دارد. او آرامش نمي‌پذيرد، همواره در پی بيشتر و جديدتر است — و اين به نظر ركن بزرگ پايای وجود انسانی است.

از ديدگاه كاملا نظری طبيعتا امكانهای ديگری نيز وجود دارند. وقتی انسان چنين پرشور خود را از هر جهت از طبيعت اوليه مي‌رهاند، آيا پس نمي‌تواند محركهای پايه‌ای خود را خود بيشتر كنترل كند؟

از همان عهد اقوام قديم لاتين اين گفته به جای مانده: naturam non expellas nisi furca، استعدادها و تمايلهای طبيعی را حتی با شن‌كش هم نمي‌توان بيرون راند؛ در اصل اين ضرب‌المثلی است كهنه. البته نه با شن‌كش، ولی با روشهايی بس هوشمندانه‌تر طبيعت به تدريج دگرگون‌پذير مي‌شود. اما فعلا نمي‌توان پيش‌بينی كرد كه آيا انسان در خواستهای اساسی خود تغييری خواهد داد يا نه. بنابراين پيشرفت مي‌تواند فعلا  ادامه يابد و زندگی ما را دائما متحول سازد. گهگاه شايد حتی در جهتی نيكو.

 

از سايت اخبار امروز



بالا

بعدی * صفحة دری * بازگشت