جنگ و نيروهای افراطی امريکا

احمد تقوايی
taghvai@ayandeh.org 
چندی پيش نوشته آقای هدايت سلطان زاده در ايران امروز به چاپ رسيد. ايشان در مقاله خود به رابطه ميان تحولات درون جامعه امريکا در دو دهه گذشته و جنگ بر عليه عراق پرداخته و از اين لحاظ يکی از بهترين تحليل‌هايی است که درباره علل جنگ در ايران امروز منتشر گرديده است. ضمن تبريک به ايشان خوانندگان را به خواندن و توزيع ان مقاله دعوت ميکنم.
در حاليکه تلاش جنبش ضد جنگ بر اين بود که توجيه و گفتمان عمومی خود را بر پايه سيستم‌های ارزشی گلوبال بنا نهد و بر اثرات منفی ان بر سيستم‌های تصميم گيری دمکراتيک در جهان تاکيد ورزد ، ناسيوناليسم بررسی موضوع جنگ را در چارچوب "منافع ملی" کشورهای درگير محدود می‌سازد. بعبارت ديگر يکی بر قوانين بين المللی و اجرای دمکراتيک ان اصرار می‌ورزد ديگری موضوع را از نقطه نظر تاثيرات ان بر دولت‌های خود نگاه ميکند.
نويسنده يکی از مقالات ايران امروز به زيبايی نوشت که "کسی برای ديکتاتور گريه نمی‌کند" ولی او فراموش کرد که به نويسد که برای "پيروزی نيروهای هژمونی طلب نيز نبايد شادی کند". زيرا اين نخستين بار در تاريخ نيست که مردم و کشوری قربانی جدلهای دو نيروی افراطی گرديده‌اند.  
"جنايت بر عليه بشريت" ، ادعانامه سه ملت عراق ، ايران و کويت بر عليه رژيم صدام و کسانی بود که در اين جنايا ت با او همراهی کرده‌اند. رژيم عراق در 24 سال گذشته 5 باردست به جناياتی زد که بشريت مترقی انان را جنايت بر عليه بشريت قلمداد ميکند.
1- قتل عام کردها در دهه 80 و استقاده از مواد شيميايی در اين قتل و عام
2- تجاوز به ايران در 1982
3- استفاده از سلاحهای شيميايی در جنگ با ايران ، در هنگاميکه استقاده از انان ممنوع اعلام گرديده بود.
4- تجاوز به اشغال کويت و اشغال ان کشود و جنايت بر عليه مردم کويت در زمان اشغال
5- سرکوب شيعيان عراق در جنوب عراق
6- نقض حقوق بشر در عراق
از اينرو ايرانيان هميشه آرزوی محاکمه رژيم صدام را در دادگاه بين المللی در سر پرورانده وپايان حکومتش در دل داشته‌اند. با همه اينها دولت امريکا و انگليس بجای درخواست محاکمه صدام بر اساس " جنايت بر عليه بشريت" ، "خلع سلاح" عراق و " همکاری دولت صدام با تروريسم بن لادن " را به موضوعات اصلی جدل با صدام در سازمان ملل تبديل کرده ، به قشون کشی بر عليه عراق پرداختند. در اين قشون کشی ، انچه در پرده باقی ماند ، همکاری مستقيم دولت امريکا در زمان ريگان و بسياری ديگر از دولت‌ها با دولت عراق در 4 مورد از 6 مورد ذکر شده بالا ميباشد.
چنانچه حکومت صدام به محاکمه کشيده ميشد بی شک همکاری مستقيم دولت امريکا با ان رژيم به بی ابرويی بسياری از کسانی می‌انجاميد (مانند رامسفلد ٍ چينی) که اکنون پرچم " دمکراسی" را بهانه‌ای برای سياست‌های افراطی خود اعلام کرده‌اند.
 
دولت بوش ائتلاف نيروهای ضد دمکراتيک و افراطی
انچه دولت بوش را از دولتهای پيشين امريکا مجزا ميسازد نقش برجسته و اساسی گروههای ايدئولوژيک افراطی درتدوين سياست‌های داخلی و خارجی اين دولت ميباشد.
تحولات ساختاری اقتصادی و سياسی امريکا در دو دهه گذشته ، ارايش نيروهای سياسی جامعه امريکا را بشدت تحت تاثير خود قرار داده است. اين تحولات که ريشه در رشد سريع اقتصاد نو انفورماتيک و گسترش روند‌های گلوبال داشته به مقاومت جامعه کهنه و سيستم‌های ارزشی ان دامن زده است. اين مقاومت در سازمان يابی و پيدايش ائتلاف گوناگون نيروهای کهنه و حلقه زدن انان بگرد دولت بوش خود را بشکل برجستهای نمايان ميسازد. مبانی اتحاد اين نيروها افراطی به قرار زيرند:
1- ناسيوناليسم افراطی که در يکسوی ان نيروهای " پروتکشنيست " (مانند بوکانون) قرار گرفته و در سوی ديگرش " نطريات ناسيوناليسم هژمونی طلب (رامسفلد) قراردارد.
2- نيروهای مذهبی افراطی (اوانجليست‌های بنيادگرا- رابرتسون ، فارول و گراهام) که در دو دهه کذشته با غبضه کردن سازمانهای گوناکون مذهبی و از انجمله کليساهای بابتـست جنوبی (
Southern Babtist Church) ، در 1998 در تشکيلات " ائتلاف مسيحيون " (Christian Coalition) برای شرکت در قدرت دولتی بگرد جورج دبليو بوش متحد گرديدند.
3- نيروهای ضد حقوق مدنی که بگرد تشکيلاتهای گوناگون و بويژه درسازمان جامعه فدارليستها بازگشت به گذشته را در زمينه‌های حقوق مدنی دنبال ميکنند.
4- سازمانهای گوناگون مديران شرکت‌های بزرگ " اقتصاد کهنه " که در دهه نود بشدت در معرض تهديد قرار گرفته و ناتوان از همراهی با تحولات نو ين اقتصادی کشتند. شولتز و چينی هردو نمونه‌های برجسته اين جريان را نشان ميدهند. (هردو انان مورد مواخذه در مورد فعاليت‌های غير قانونی در شرکت بک تل و‌هاليبرتون ميباشند). 
 
نيروهای مذهبی افراطی و نقش آنان در سياست‌های امريکا:
کشيش ولتن گادی نوشت: "در 1978 وقتی پاول پرسلر و پيج پاترسون برنامه و نقشه ده ساله خود را برای متحول ساختن کنگره بابتيست‌های جنوبی (Souhthern Baptist Convention) و استقرارگروهای بنياد گرا را (Fundementalist) در رهبری و ارگانهای مختلف ان اعلام داشت ، کسی انها را جدی نگرفت. اکنون پس از گذشت بيست سال نيروهای مذهبی مخالف مخافطه کاران تاوان "بی اهميت شمردن ان خطر را دادند." و عملا اکثريت ارگانهای دومين سازمان مذهبی را امريکا به تسخير نيروهای بنيادگرا در امد. بايد توجه داشت که اين نخستين نهاد مذهبی در امريکا نبود که تحت کنترل نيروهای بنيادگرای مذهبی در امدند. " موسسه تحقيقات درباره دمکراسی" اعلام داشت که نقشه تسخير " کليسای پرسپترين" که قريب 5 مليون عضو دارد توسط نيروهای بنيادگرای مذهبی تنظيم شده و ان موسسه پيش بينی ميکند که اين سازمان ، قربانی ديگر هجوم نيروهای افراطی برای تسخير سازمانهای مذهبی خواهد گرديد.
 
رون ‌هاچسن (
Ron hutchson) در روزنامه نايت رايدر (Knight Ridder) چنين مينويسد: " زمانيکه ديويد فروم (اشاره به يکی از همکارانش) به بخش غربی کاخ سفيد برای مصاخبه رفت شنيد که " يکی از کارمندان به ديگری ميگفت " جايت در جلسه قرائت انجيل خالی بود". او تا انزمان از وجود برنامه‌های خواندن انجيل در کاخ سفيد خبر نداشت.
بوش روی اوری خود را به مسحيت (متولد شدن مجددش را بعنوان يک مسيحی) مديون بيل گراهم (يکی از رهبران محافظه کار مذهبی ، همکار نزديک نيکسون و يکی از سرسخت‌ترين مخالفين جنبش حقوق مدنی در امريکا) دانسته و معتقد است که او کسی بود که در سال 1985 هنگاميکه به ديدار خانواده او ميرود " تخم مذهب را در روح او ميکارد". پس از ان در شهر ميدلاند ايالت تکزاس با تشويق دان ايوان (وزير تجارت کنونی امريکا) در کلاسهای اموزش انجيل شرکت ميکند.
نويسندگان زيادی به رابطه نزديک دولت بوش با گروههای افراطی مذهبی اشاره کرده‌اند. بسياری از اعضای کابينه بوش از افراطيون مذهبی بوده که خواهان تغير سنت مهم امريکا در جدايی دين از دولت ميباشند.
وزير علوم دولت ، پيج (
Paige) ، در مصاحبه خود با سرويس خبری بابپتست گفت: " من ترجيح ميدهم که کودکان به مدرسه‌ای رودند که ستايش قوی نسبت به ارزشهای جامعه مسيحی داشته باشد ، جائيکه به کودکان اموزش ايمان استوار دهد. " " يکی از دلائلی که مدارس و دانشگاههای مسيحی در حال گسترش ميباشند اين است که در محيط مذهبی سيستم ارزشی معينی حاکم است. در صورتيکه در مدارس عمومی " (که دانش اموزان با مذاهب مختلف در انجا به اموزش می‌پردازند) " کودکان سيستم‌های ارزشی متفاوتی را دارا هستند. "
اين برای نخستين بار است که وزير اموزش امريکا چنين بی پروا مخالف قوانين اساسی امريکا (جدايی دين از دولت و نهادهای مدنی عمومی) سخن می‌راند.
رابطه نزديک بوش با نيروهای مذهبی افراطی را ميتوان در انتخاب مل مارتينز (يکی ديگر از وزرای کابينه بوش که شهرت به "محافظه کاری و فعاليت در گروههای مذهبی) و جان اشکراف (يکی از معروفترين چهرهای ضد حقوق مدنی در امريکا و يکی از فعالين اوانجليست‌های امريکا ؛ مشاهده کرد.
قدرت نيروهای محافظه کار مذهبی (معروف به بنيادگراين اوانجليست) نه تنها در کابينه بلکه در حزب جمهوری خواه امريکا و در پلاتفرم کنگره سال2002 " حزب جمهوری امريکا- تگزاس " ، ميتوان مشاهده کرد. با انکه بسياری از جمهوری خواهان امريکا پس از انتشار اين پلاتفرم با برخی از مواد ان به مخالفت پرداخته‌اند ليکن در دوسال اندی که از حکومت بوش ميگذرد بندهای اين پلاتفرم در تمام سياست‌ها و برنامه‌های دولت بوش خود را منعکس ساخته است. شباهت اين برنامه با تفکرات و برنامه‌های نيروهای بنياد گرا ی مذهبی در ايران انسان را به شگفتی واميدارد.
در پلاتفرم حزب جمهوری خواه امريکا در تکزاس چنين امده است:
" حزب جمهوری خواه تگزاس تاکيد ميکند که" ايالات متحده امريکا ملت مسيحی است" ، " ما ازادی تبليغات مذهبی را در محل‌های عمومی و دولتی طلب ميکنيم ". در اين برنامه جدايی کليسا از دولت " افسانه " خوانده شده و درخواست‌های زير بعنوان درخواست‌های حزب به پيش نهاده شده است:
" مخالفت با کنترل اسلحه " ، لغو " وزارتخانه اموزش و پرورش ، وزارتخانه کار ، و. . . "
" لغو ماليات بر درامد ، ماليات ارث ، ماليات بر سود سرمايه و شرکت‌ها "
" لغو قانون دستمزد "
" برچيدن دلار و جايگزينی ان با طلا "
در بند مربوط به آموزش آمده است که: ما پشتيبان" انجام مراسم مذهبی در مدارس" ميباشيم.
در بخش مربوط به حقوق کودکان می‌خوانيم " ما قاطعانه با رسميت کنواسيون سازمان ملل در مورد حقوق اطفال توسط کنگره امريکا مخالفيم "
در بخش مربوط به خاور ميانه می‌خوانيم: "اورشليم پايتخت اسراييل بوده و سفارت خانه امريکا بايد به انجا منتقل شود."
نه تنها در تکزاس بلکه همچنين در فلوريدا و جورجبا رهبران حزب جمهوری از فعالترين نيروهای محافظه کار مذهبی ميباشند. کارل رو ، سهم نيروهای مذهبی را کل رای دهندکان بيست مليون نفر اعلام کرده است که در انتخابات گذشته پانزده مليون نفراز انان به بوش رای دادند. بعبارت ديگردر انتخابات گذشته سی درصد از رای دهندگان به بوش را " افراطيون مذهبی تشکيل داده‌اند.
با همه اينها نفش مهم گروههای افراطی مذهبی نه در تعداد بلکه در تشکل انهاست.
نقش کليدی جرج بوش در متحد کردن دو گروه اصلی مذهبيون افراطی 1998 سبب گرديد که حتی کسانی که در سال 1991 برعليه پدر او بدليل همراهی با سازمان ملل برخاستند (مانند پت رابرتسون –يکی از مهمترين شخصيت‌های مذهبيون افراطی) به پشتيبانی از بوش برخيزد.
بر عکس تصور برخی از روشنفکران ايرانی که دولت بوش را " پرچم دار دمکراسی ، روند‌های گلوبال و " مدرنيته " ميباشد اين دولت يکی از نمايندگان اصلی نيروهای ضد دمکراتيک و ضد گلوبال و ضد مدرنتيه در جامعه امريکا ميباشد.
 
در اينجا بايد با اين انديشه نژاد پرستانه که در خاورميانه رواج فراوان گرفته و يهوديان امريکا را " مسبب " سياست‌های دولت بوش می‌پندارند ، بشدت مقابله نمود. اين گونه نظريات نه تنها با واقعيات خوانايی ندارند بلکه برعکس برای پوشاندن اهداف نيروهای افراطی در امريکا و خاورميانه بسيار مورد استفاده قرار ميگيرد.
درک مناسبات ميان نيروهای افراطی مانند حزب ليکود اسرائيل و طرافداران يهودی ان حزب در امريکا و مسيحيون افراطی اوانجليست مهم‌ترين نکته در فهم سياست‌های امريکا نسبت به اسراييل است.
زمانيکه طرح "دو دولت" بدليل پافشاری اروپا توسط بوش به پيش نهاده شد مهم‌ترين مخالفت با ان نه از جانب اکثريت يهوديان امريکا بلکه توسط نيروهای " مسيحيت افراطی" در امريکا شکل گرفت.
 سر شماری موسسه زاگبی پس از اعلان طرح بوش نتايج زيررا بدست داد:
" نه تنها اعراب امريکا بلکه يهوديان امريکا نيز نظر مساعدی نسبت به دولت بوش ندارند. فقط 28% يهوديان خود را طرفدار بوش اعلان کردند در ميان اعراب اين رقم 26% بوده است. جالب‌ترين نکته که اين امار نشان داد اينست که به نظر اکثريت يهوديان سياست امريکا در خاورميانه می‌بايست توازن داشته باشد. همچنين بر اساس اين سرشماری 87% يهوديان امريکا خود طرفدار ايجاد دولت مستقل فلسطين می‌دانند و اين رقم در ميان اعراب به 95% در صد ميرسد.
در باره اين سئوال که ايا " شما ازچنين قراردادی ميان فلسطينی‌ها و اسراييلی‌ها پشتيبانی ميکنيد که بر اساس ان دو دولت مستقل فلسطينی و اسراييلی تشکيل گرديده و اسکانهای يهودی در نوار غزه وکرانه باختری به فلسطينی‌ها داده شده و مرزی بر اساس 1967 ترسيم گرديده و فلسطينيها حق بازگشت به منطقه فلسطينی را داشته باشند و اورشليم ميان اين دو تقسيم گردد. " پنجاه و دو در صد يهوديان خود را موافق اين طرح دانسته و سی در صد با ان مخالف بودند. در ميان اعراب امريکا اين رقم هفتاد و نه در صد موافق 11 در صد مخالف ذکر شده است.
در امارگيری که توسط " کميته يهوديا ن امريکا" انجام گرفت 63 درصد يهوديان امريکا از استقرار دولت فلسطين پشتيبانی نموده و تنها 25% با چنين طرحی بشدت مخالفت کرده‌اند.
در حاليکه تمام امارها نشان دهنده ان است که تنها اقليت کوچکی از يهوديان امريکا مخالف استقرار حکومت فلسطين ميباشند هر زمان که موضوع دولت فلسطين به پيش ميايد ، ما شاهد تبليغاتی عظيمی بر عليه ان طرح در امريکا بوده ايم. بر عکس تصور رايج اين ضديت براساس مخالفت اکثريت يهوديان امريکا نبوده بلکه بر پايه اتحاد ميان دستجات افراطی ليکود و يهوديان هواداران ان حزب در امريکا و " افراطيون مسيحی " استوار است. اگر تا سالهای 70 مسيحون بنياد گرا ؛ يهوديان را جزو دشمنان اصلی خود به حساب مياوردند با شکل گيری جنبش‌های افراطی مسيحيت برهبری رابرتسون روابط نوينی ميان انان با اسرايل و بويژه با احزاب دست راستی اسرائيل پديد امد.
رشد انديشه‌های " هزاره ظهور مسيح)
premillennialist) (انان که ظهور مسيح را موضوع فوری دانسته و معتدند که مهمترين هدف و فعاليت مسيحيان بايد اماده کردن شرايط برای ظهوراو باشد) از سالهای هفتاد به بعد زمينه‌های لازم را برای همکاری ميان افراطيون مسيحی و گروههای افراطی اسرائيل اماده ساخت.
در 1971 کارل هنری کنگره مسيحيان بنياد گرا را در اورشليم بر گزار ميکند. هزار و پانصد نماينده از سی و دو کشور در ان کنگره شرکت ميکنند. گروههای دست راستی درون اسرائيل با انکه با اهداف و نظريات گروههای افراطی مسحيی توافقی ندارند ، اين گروهها را متحدين نوين خود در امريکا پنداشته و از هر گونه ياری به انان دريغ نمی‌نمايند. از ان زمان به بعد ، سفر‌های گروههای اوانجليست افراطی به اسراييل اغاز ميگردد.
جری فارول ، اورال رابرت و ال ليندسی سه تن از معروفترين چهره‌های مسيحيون افراطی امريکا در سفرهای خود به اسرائيل ، مورد استقبال موشی ارون و بگين قرار ميگيرند. روابط تنگاتنگ ميان گروههای دست راستی درون اسراييل با مسيحيون افراطی ، بنيادگرايان اونجليست را به بزرگترين نيروی سياسی درون امريکا ، برای دفاع از اسرائيل و بويژه گروههای افراطی اسراييل مبدل ساخته است.
مسيحيون افراطی از مبلغين اصلی " مهاجرت " يهوديان امريکا به اسرائيل‌اند. تنها در سال 2001 نزيک به سی مليون دلار برای کمک به " مهاجرت يهوديانی به اسرائيل جمع اوری نمودند. در اين جا بايد اشاره کرد که اين کمکها نه از سر خير خواهی و بلکه ريشه عميق در انديشه‌های افراطی مذهبی انان دارد. اين سياست بقول خودشان " کشتن دو گنجيشک با يک سنگ است. " از يک طرف به رفتن "کفار" " يهودی" از امريکا می‌انجامد و از سوی ديگر زمينه‌های لازم را برای بازگشت مسيح فراهم ميسازد. زيرا بسياری از افراطيون مذهبی با اشاره به انجيل بر اين باورند که تنها زمانی " حضرت مسيح ظهور خواهد کرد که سرزمينهای اسراييل کاملا بدست کفار " يهودی " افتاد. به نظر انان ا ين مقصود با رانده شدن مسلمانان از اسراييل و مهاجرت هرچه بيشتر يهوديان به ان سرزمين امکان پذير ميگردد.
جيسون کايسر خبرنگار اسوشيتد پرس در مارس 2002 نوشت: " مسيحيان بويژه پروتستانهای اوانجليست در طول ده سال گذشته مليارها دلار برای مهاجرت يهوديان به اسرائيل کمک نموده‌اند. " نويسنده به ديويد پارسون يکی از فعالين بناياد گرای مسيحی اشاره کرده و مينويسد او بر اين باور است که " زمان ظهور مسيح فرا رسيده " و بهمين خاطر او شغل وکالت را رها کرده و در راه عقايد خود با موسسه " سفارت بين المللی مسيحيان در اورشليم " فعاليت ميکند. اين موسسه مخارج 50 هواپيمای مهاجرين اسرائيل (پانزده هزار نفر) را تا کنون پرداخت کرده است. " بنظر او اين مهاجرت‌ها نشان درستی سخنان خداوند بوده و همه چيز طبق برنامه (ظهور مسيح در اين قرن) به پيش ميرود. "
برعکس تصوربسياری از روشنفکران کشورهای خاورميانه که " قدرت يهوديان امريکا" را دليل اصلی پشتيبانی يکجانبه امريکا از اسراييل می‌پندارند ؛ اين پشتيبانی بر توان نيروهای افراطی اوانجليست استوار بوده و بهمين خاطر حتی نظريات اکثريت يهوديان نيز نميتواند در برابر برنامه و اهداف انان مقاومت نمايد.
 
ناسيوناليسم افراطی
ناسيوناليسم افراطی در امريکا بعنوان جزيی از يک حرکت ضد گلوبال و مخالف نهادهای بين الملی ، برای استقرار هژمونی امزيکا از دهه هشتاد رو به رشد نهاد. اين حرکت در دهه نود پس از سقوط شوروی به جنتشی سازمان يافته تبديل گرديد. در اين جنبش دستجات ناسيوناليستی گوناکونی با نظرياب مختلف با يکديگر رقابت که در يکسوی ان " پروتکشنيست‌های " امريکا و در سوی ديگر " ناسيوناليست‌های هژمونی طلب " قرار گرفته‌اند همرا با نيروهای مذهبی افراطی مهمترين پشتيبانان دولت بوش را تشکيل داده‌اند.
نقطه مشترک هرسه اين گروه‌های افراطی مخالفت با نهادهای بين المللی ، مهاجرت ، و روندهای گلوبال ميباشد. اين ضديت در تلاش برای لغو قراردادهای بين المللی (در موارد کنترل سلاح ، محيط زيست ، حقوق بشر) درخواست برای تضعيف منحل کردن سازمانهای بين المللی خود را نشان ميدهد.
در کنگره حزب جمهوری خواه در يوتا در اگوست 2001 (يک ماه پيش از يازدهم سپتامبر) که چينی معاون رييس جمهوری سخنران اصلی کنگره بود اکثريت قاطع نمايندگان با تصويب قعطنامه‌ای خواستار ان گرديدند که امريکا از سازمان ملل خارج گردد.
فرانک گافنی (
Gaffny) يکی از چهرهای معروف محافظه کار واز متحدان رامسفلد هنگاميکه دو تن از نمايندکان جمهوری خوا ه ميانه رو (بروتر، ليچ) در کنگره به دفاع از سازمان ملل برخواستند انان را " همپيمان " کلينتون" خطاب کرده که برای اجرای برنامه‌های " گلوبال و سازش با چين " تلاش ميکنند.
در پلاتفرم حزب جمهوری خواهان تگزاس نيز در باره سازمان ملل چنين امده است: ما خواهان " بيرون امدن امريکا از سازمان ملل و اخراج ان سازمان از خاک امريکا " ميباشيم
در جولای 2002 حزب جمهوری خواه ايداهو (
Idaho) در کنگره خود اعلام ميدارد که " حزب جمهوری خواه ايداهو با احترام و قاطعانه از همه اعضای کنگره امريکا ميخواهد که از قدرت قانونی خود استفاده کرده و ملت ما را از خطری که سازمان ملل برای ازادی افريده است نجات دهند. "
اين کنگره " از همه نمايندگان ميخواهد که از لايحه 1146 مجلس پشتيبانی کرده و از سناتور‌های امريکا ميخواهد که چنين لايخه‌ای را نيز در سنای امريکا مطرخ سازند. " (نقل از امريکای نو)
لايحه 1146 لايحه‌ای است که برای خارج گشتن امريکا از سازمان ملل در مجلس امريکا مطرح گرديده است.
 
بسياری از روشنفکران ايران در مقالات خود به گروهی که بنام "قرن امريکايی نو" معروف است اشاره کرده و بر نقش ان گروه در سياست‌های خارجی بوش تاکيد ورزيده‌اند. براستی هيچ سندی گويا‌تر از ان بيانيه پرده از اهداف سياست خارجی دولت بوش را بر نمی‌دارد. نکات زير در اين بيانيه از اهميت ويژه دارد.
1- شکل کيری اين گروه همرا است با اغاز جدل انتخاباتی رييس جمهوری در امريکا.
2- بيانيه اين گروه در زمانی طرح ميگردد که موضوع اتحاد نوين اروپا و ارتش پکپارچه ان مورد بررسی اروپائيان است.
3- وجود جمعی از طرفداران حزب ليکود در اين گروه و مخالفت انان با سياست کلينتون هنگاميکه مذاکره دولت امريکا با حزب کارگر اسرائيل در جريان بود.
4- توافق مجموعه برای دفاع از ريس جمهور شدن بوش.
5- مخالفت با تقليل بودجه نظامی امريکا 

گروههای ضد حقوق مدنی کابينه بوش
همرا با مسيحيت بنيادگرا و ناسيوناليستهای افراطی نيروی ديگری که صاحب پست‌های کليدی درکابينه بوش هستند نيروهای ضد حقوق مدنی مردم در امريکا ميباشند. " جامعه فدارليستهای امريکا " يکی معروفترين ان گروهها ميباشد. تئودور اولسون ((Ted Olson معاون دادستانی (Solicitor General) ، گل نورتن (Norton) وزير داخلی ، اسپنسر ابراهام ((Spencer Abraham وزير انرژی و اوريون‌هاچ (Orion Hatch) رئيس کميته حقوقی سنا ، جملگی از مسئولان اصلی اين سازمان ميباشند.
ادوارد وليامی (
Volimai) در مقاله خود در ابزرور(Observer) پرده از رابطه: " جان اشکراف و دو تن از قاضيان دادگاه عالی امريکا اسکاليا (Scolia (و توماس (Thomas (با اين گروه بر ميکشد.
وليمی از قول رالف نيس رئيس موسسه راه امريکايی (
American Way) مينويسد: " دفتر حقوقی کاخ سفيد امريکا کاملا به جامعه فدارليستها که مهمترين سنگر انديشه‌های حقوقی راست افراطی ميباشند واگذار گرديده است. " (برای شناخت از مواضع گروه فدارليستها خواننده ميتواند به سايت انترنتی انان مراجعه نمايد)
جامعه فدارليستهای امريکا که بيست سال پيش تشکيل گرديد از روز نخست هدف حود را تغير قوانينی می‌داند
که از زمان توافق نو روزولت (
New deal) مردم امريکا در مبارزاتشان بدست اورده‌اند.
بيرون امدن امريکا از قرار داد "کيو تو" در خواست مشخص اين گروه از دولت بوش بوده است. کنار نهادن
"اتحاديه وکلای امريکا" از پروسه انتخاب قاضی‌های امريکا يکی ديگراز برنامه‌های اين گروه برای تضعيف پروسه‌های بازرسی و توازن در جامعه و محدود ساختن نقش ساختارهای مدنی در کنترل ساختارهای دولتی بوده است.
يکی از پشتيبانان اين جامعه ميلياردر معروف امريکا ريچارد ملون اسکيه و بنياد خانوادگی ميباشند. همکاری رامسفلد وزير دفاع با اين بنياد که از مخا لفين اصلی جنبش مدنی امريکا بوده ، سالها ادامه داشته است.
زمانيکه بوش با استفاده از تاکتيک‌های پارلمانی جرالد راينولد (
Gerald Reynold) را در راس اداره نظارت بر حقوق مدنی وزارتخانه اموزش قرار داد ، کندی ،سناتور ليبرال امريکا ، دراعتراض گفت: که چگونه شخصيتی که " سابقه طولانی در دشمنی با حقوق مدنی دارد " ميتواند ناظربر اجرای ان قوانين گردد. اقای راينولد يکی ديگر از اعضای جامعه فدرااليست ميباشد.
اکثريت کابينه بوش از فعالين افراد وابسته به دستجات بنيادگرای مذهبی ، گروههای ناسيوناليست‌های افراطی و گروههای ضد حقوق مدنی ميباشند. اين تصور که اهداف چنين گروههای " توسعه دمکراسی " در امريکا و خاورميانه ميباشد تنها بر تصورات واهی و عدم شناخت از اين دولت و دسته بنديهای ان استوار است.
قدرت اين گروهای افراطی تنها به دولت بوش محدود نگرديده بلکه سهم اين گروههای افراطی در مجلس نمايندگان بشکل برجسته‌ای خود را نشان ميدهد. تنها سنای امريکا در برابر اين گروههای افراطی ميتواند در برخی از موارد نقش ترمز کنندای را ميتواند ايفا کند.
 
"دولت گرايي" و "ساده انگاری" باعث ميگردد که رابطه ميان "دمکراسی امريکا" و" دولت بوش " بصورت يک جانبه توسط بسياری از روشنفکران ايران مطرح گردد. بديده گروهی از انان اگر جامعه‌ای دمکراتيک به حساب امد ، ناگزير دولت نيز در ان جامعه سمبل دمکراسی بوده و "دمکراتيک" عمل خواهد کرد و بر عکس "چنانچه دولتی دمکرات" نباشد در اينصورت سخن از جامعه دمکراتيک امريکا سخن بيهوده خواهد بود. در ميان روشنفکرانی ايرانی که به موضوع جنگ پرداخته‌اند اين دو نگاه بشکل برجسته‌ای خود را نمايان ميسازد. بسياری از موافقين جنگ ظاهرا با اشاره به دمکراسی امريکا به توجيه پشتيبانی خود از برنامه دولت بوش و سياست خارجی اين دولت پرداخته و انرا " جلوه " دمکراسی جامعه امريکا به حساب اورده‌اند. گروهی ديگر نيز سياست دولت ضد دمراتيک دولت بوش را بهانه مخالفت خود با " مدرنيته" و " جامعه سرمايه داری غربی" قرارداده‌اند. انچه در اين ميان ناديده گرفته ميشود جدل‌های داعمی نيروهای دمکراتيک و ضد دمکراتيک در جامعه امريکا برای حفظ سيستم‌های ارزشی دمکراتيک جامعه امريکا و گسترش انان است. در اين جدا تاريخی و مستمر ، دولت بوش سمبل و ائتلاف نيروهای ضد دمکراتيکی است که در دو سال گذشته به نابودی ارزش‌های دمکراسی در جامعه امريکا چه در عرصه داخلی و چه در سياست‌های خارجی کمر بسته‌اند.
 
علل رشد نيروهای محافظه کار در امريکا
برای ما ايرانيان اين موضوع که چگونه رشد سريع اقتصاد ميتواند نيروهای ضربه خورده را تهيج کرده و به صحنه سياست پرتاپ کند چندان مشکل نيست. تمام کسانی که به بررسی انقلاب اسلامی در ايران پرداخته‌اند به نوعی به رابطه تنگاتنک سازمان يابی نيروهای کهنه و رشد سريع مناسبات صنعتی در ايران تاکيد ورزيده‌اند.
با انکه جامعه امريکا را نميتوان با جامعه ايران مقايسه نمود ليکن در اين موضوع که تغيرات ساختاری در اقتصاد و رشد سزيع ان در دهه گذشته عکس العملی شديد نيروهای کهنه جامعه امريکا را دامن زده است با پيروزی جنبش مذهبی ايران شباهتی نزديک وجود دارد.
گسترش سريع اقتصاد نو در ده نود و تاثيرات عميق بر نيروی کارو جابجايی ثروت در جامعه برجای گذاشته است. سقوط تدريجی " شهرهای صنعتی" (مانند پيتسبورگ) و در مقابل رشد سريع شهرهای که مراکز اصلی " تکنولوزی مدرن " (سن حوزه –کاليفرنيا) ، تاثرات شديد " ساختارهای انفورماتيک بر روی نيروی کار ،
و اثرات شگرف ان در شکاف ميان دستمزدها ، پيدايش مديريت‌های شرکت‌های اقتصاد نو و مقابله انان با " مديريت‌های " قديمی ، سقوط سهم " صنايع قديمی " در کل توليد جامعه ، شکاف عظيم ميان نسل " ديجيتال " و نسل گذشته ايجاد نموده و تاثيرات مهمی را در ارايش اجتناعی نيروهای جامعه به جای گذارده است. گسترش سريع مراکزی که بگرد اقتصاد نو شکل گرفت و توان ان مراکز در جذب نيروی کار بسياری از جوامع کوچک را بسرعت منهدم ميسازد. نمونه برجسته ان را ميتوان در ايالت ويرجينا مشاهده نمود. در حاليکه قسمت شمالی اين ايالت بگرد توسعه اقتصاد اطلاعاتی به شکوفايی خارق العاده‌ای در دهه نود دست می‌يابد جنوب اين ايالت بصورت غم انگيزی در معرض نابودی قرار ميگيرد. 
 
"ناسيوناليسم افراطی" در امريکا با سقوط شوروی جان تازه گرفت و به تدريج به صورت برنامه‌ای منسجم در برابر رشد و نفوذ ساختارهای بين لمللی و گلوبال در ده نود خود را نمايان ساخت. اين ناسيوناليسم در عين حال " بعنوان " عکس العمل جامعه در برابر، " گسترش فرهنگ گلوبال" ، " گسترش تنوع فرهنگی " و تضعيف شدن " نفوذ سياسی امريکا " در جهان قابل درک است.
با انکه در نگاه اول اينگونه به نظر ميايد که با " سقوط" شوروی ميبايست دامنه نفوذ سياسی امريکا در مقياس جهانی گسترش يابد ليکن در بيست سال گذشته روندهای گلوبال جهانی بر عکس انتظارات عمومی دامنه نفوذ سياسی امريکا را کاهش داده است. اين موضوع را ميتوان در تعداد کشورهايی پشتيبان امريکا دررای گيری‌های سازمان ملل در مورد جنگ مشاهده نمود. با تمام تلاشهای امريکا و انگليس برای جلب دولت‌ها به اين اتحاد تنها 25% کشورهای جهان از اين اتحاد پشتيبانی نمودند. تلاش امريکا برای کسب 9 رای در شورای امنيت با شکست روبرو گرديد. بدون بلر نخست وزير انگلستان که عليرغم مخالفت اکثريت مردم انگليس به جبهه جنگ پيوست تلاش امريکا برای جلب کشورها به اين ائتلاف با شکست مفتضحانه‌ای روبرو ميگرديد.
سقوط شوروی با انکه امريکا را به تنها ابر قدرت دنيا مبدل ساخت ليکن در عين حال موضوع " خطر " "کمونيسم" را که بنيان پذيرش رهبری استراتژيک امريکا را در ميان کشورهای اروپائی و اسيائی تشکيل ميداد از ميان برداشت. در دهه گذشته تنها ، قدرت اقتصادی امريکا و اهميت بازاران برای اقتصاد بسياری از کشورها سبب سکوت و همراهی انان با سياست‌های امريکا گرديده است. در اين جا ميتوان به موضع گيريهای محتاطانه چين و ژاپن در جريان جنگ اشاره نمود.
از سوی ديگر سقوط " شوروی " به گسترش فعاليت‌های سازمانهای بين المللی انجاميد و امکان عملکرد مستقل انانرا فراهم اورد. در دهه نود فعاليتهای " سازمان ملل " گسترش يافته و نقش‌های اساسی در سياست‌های جهانی نمود. انچه بنام " نقشه مارشال " پس از جنگ دوم جهانی توسط " امريکا " به عمل امد در ده نود در اکثر کشورهها اين برنامه‌ها از طريق " سازمان ملل " ، " بانک جهانی " و" سازمان بين المللی پول" صورت گرفته است. از اينرو نقش ا ينگونه برنامه‌ها در شکل دادن " نفوذ و وابستگی سياسی پس ار دهه نود بمراتب کمتر گشته است. مخالفت با گسترش فعاليت سازمانهای بين المللی و تلاش برای محدود کردن نقش انها ، در مرکز درخواست‌های " ناسيوناليسم " افراطی امريکا پس از دهه نود قرار گرفته است. دولت بوش از نخستين روزهای تشکيل کابينه‌اش چنين سياستی را دنبال نموده است. 
 
مهاجرت و نقش فعال مهاجرين در پی ريزی اقتصاد نوين امريکا ، شکل گيری " فرهنگ گلوبال " در ميان جوانان ؛ باز شدن درهای " جامعه مدنی " بروی اقليت‌ها " ، فرهنگ سنتی حاکم امريکا را به تدريج مورد تهديد قرار داده است. در حاليکه وسعت سرزمين امريکا برای سالها امکان جدايی و همزيستی " فرهنگ شهرهای بزرگ (
Mega Cities Culture) و به اصطلاح مناطق رنجير انجيل (Bible belt) (به مناطق مرکزی و جنوبی اطلاق ميشود که مذهب و سازمانهای مذهبی از هوادارای وسيعی بر خوردارند) فراهم اورده بود در دهه نود اين جدايی‌ها از طرق گوناکون تلويزيون کابلی ، انترنت درهم کوبيده شده و امکان هم زيستی " مسالمت اميزشان " از ميان ميرود. بهمان شکل که دوران تحول صنعتی "مهاجرت" عظيم روستاييانان به شهرها ارايش نيروهای سياسی جامعه را تحت تاثير خود قرار ميداد (ميتوان به تحولات ده سال پيش از انقلاب بهمن نمونه خوبی را در اين مورد بدست ميدهد) در دوران کنونی باز شدن ايجاد جادهای الکترونيکی حتی در کشوری بوسعت امريکا زمينه‌های روياروی فرهنگ‌ها را فراهم می‌اورد. با انکه امار نشان ميدهد که گرايش به مذهب (شرکت در مراسم مذهبی) در دو ده گذشته سير نزولی (يک در صد کاهش در سال) رل طی کرده است ليکن دراين دوران فعاليت گروهای افراطی مذهبی افزايش يافته و جنبش محافظه کارانه مذهبی نقش فعال تری را در سياست‌های دولت امريکا ايفا کرده است.
 
عامل ديگری که به گسترش جنبش محافظه کارنه ياری رسانده است تجزيه جنبش‌های اقليت‌های امريکا بوده است. جنبش ضد نژادپرستی که زمينه‌ای اتحاد اقليت‌های امريکا (سياهان و يهوديان و " اسپانيوليها" *) فراهم اورده بود با پيروزی جنبش مدنی به تدريج اهميت خود را بعنوان محور اتحاد انان از دست داد. از سوی ديگر باز شدن درهای جامعه مدنی بروی اقليت‌ها پس از سالهای 70 بتدريج به تجزيه درونی ان جوامع انجاميد. اين موضوع را نيزنميتوان ناديده گرفت که فرهنگ محافظه کارانه مذهبی در ميان اقليت‌های امريکا از نفوذ ويژه‌ای برخوردار است. تمام امارها نشان ميدهد که از دهه هشتاد به بعد درصد رای دهندگان اقليت‌های امريکا به کانديدهای محافظه کار حزب جمهوری خواه رشد تصاعدی داشته است.
اقای هدايت زاده بدرستی بر کوشش حزب جمهوری خواه از ده هشتاد برای جذب اقليت‌ها اشاره کرده است. ليکن در اينجا بايد به اين نکته نيز اشاره کرد که اين تلاشها تنها زمانی توانست به نتيجه رسد که نياز به يک پارچگی و اتحاد در ميان جدل اقليت‌های جامعه برای دفاع از " منافع " قومی و مبارزه با نژاد پرستی به موضوع ثانوی در ميان انان تبديل گرديد. پيروزی جنبش حقوق مدنی در سالهای 60 و 70 تا انجا که موضوع قانون به ميان ميايد حقوق انان را در قوانين امريکا تضمين نمود. از ان زمان جدل از حوزه قانون به حوزه‌های ديکر زندگی و از انجمله فرهنگ کشيده شد. در حاليکه مبارزه برعليه نژادپرستی و در خواست برای حقوق برابر ميتوانست اتحاد اقليت‌های گوناگون را با يکديگر و در ميان خود فراهم اورد ، تنوع فرهنگی و شکل گيری گروهبنديهای مختلف طبقاتی مانع از ان ميگرديد که پس ازپيروزی جنبش مدنی و برسميت شناختن شدن حقوق اقليتها ، چنان اتحادهای پا برجا بماند.
 
رکود اقتصادی کنونی امريکا که از سال دو هزار اغاز گرديد به بی ثباتی و سردرگمی فراوان دامن زده است. سقوط شديد بازار سهام که بازنشستگی مليونها نفر را به مخاطره انداخت و ترس از اينده که که بحران کنونی دورنمای انرا کاملا مبهم گردانيده است به گسترش انديشه‌ای خرافی و عقب مانده ياری رساند. واقعه يازدهم سپتامبر به اين روند شدت بخشيده زمينه‌های مساعدی را برای روی اوری مردم وحشت زده به گروههای افراطی فراهم اورد. بحران اقتصادی همرا با واقعه سپتامبر فرصت مناسبی را برای نيروهای افراطی فراهم اورد که با تکيه بر ترس و وحشت ، تحت عنوان" امنيت" و " ميهن پرستی" به تصويب قوانينی ضد دمکراتيکی مانند "لايحه ميهن پرستی" (
Patriotic Act) دست زنند که در تاريخ امريکا بی سابقه بوده است. تبليغات گسترده ناسيونالّستی افراطی و باز شدن دست گروههای مذهبی افراطی و بر بستر سقوط غم انگيز رسانه گروهی باعث کرديد که هر نوع مخالفت با سياست‌های ضد دمکراتيک دولت بوش با " برچسب "خيانت به ميهن" محکوم گردد.
برخی از روشنفکران امريکا شرايط دو سال گذشته را با دوران" مک ارتيسم" مقايسه کرده و به بررسی شباهتهای اين دو دوره پرداخته‌اند. ليکن هنگاميکه اشکراف بی پروا و با صراحت اعلام کرد که افراد و نيروهای سياسی " يا با ما هستند يا مخالف ما " و مخالفت با دولت بوش را مخالفت با امريکا قلمداد نمود ، برای ايرانيان مقايسه و شباهت اين نگرش‌ها با تقسيم جامعه به " خودی " و ناخودی در ايران و نتايج خطرناک چنين انديشه‌های قابل فهم‌تر ميباشد.
بحرانهای اقتصادی ورشد بيکاری منتج از ان در کشورهای غرب هميشه فرصتی را بدست نيروهای نژاد پرست برای يورش به حقوق اقليت‌ها و مهاجرين ايجاد کرده است. با اينهمه موضوع يورش دولت بوش به حقوق اقليت‌های جامعه امريکا تنها بر پايه " عوامل " اقتصادی استوار نبوده بلکه ريشه عميق در انديشه‌های " ضد دمکراتيک " و افراطی اين دولت دارد. مخالفت با حقوق زنان و تلاش برای " از ميان برداشتن دستاوردهای جنبش سياهان امريکا (؛ قوانين تبعيض گرايانه مهاجرت بر عليه مردم کشورهای خاورميانه جملگی ريشه در انديشه مذهبی افراطی نيروهای فعال دولت بوش دارد.
با انکه بحرانهای اقتصادی افريننده نيروهای سياسی و اجتماعی نيستند ليکن در همه جا زمينه‌های مساعدی را برای روی اوری مردم را به ان نيروها فراهم اورده و جدلهای اجتماعی و فرهنگی را که در شرايط عادی بطور ارام دربطن جامعه جريان دارد ؛ به صحنه جدلهای اشکار سياسی تبديل ميکنند.
سياست‌های جنگ افروزی تنها بر بسترتبليغات سرسام اور ناسيوناليستی و پيدايش محيطی ضد دمکراتيکی که پس از سپتامبر 11 در امريکا پديد امد ميتوانست توجيه گردد.
بی ترديد يکی از دلايل موفقيت نيروهای افراطی امريکا ، سر درگمی و غفلت نيروهای دمکراتيک جامعه امريکا در دو دهه گذشته بوده است. اين سردرگمی ريشه در عدم شناخت از تغيرات ساختاری جامعه ؛ بی اهميت پنداشتن نيروهای افراطی که دربطن جامعه امريکا در دو دهه گذشته شکل گرفته و ارايش سياسی نيروهای اجتماعی را دگرگون ساخته‌اند. اين غفلت را ميتوان در عدم اعتراض به خريده شدن مهم‌ترين رسانه‌های گروهی در ده سال گذشته و و سکوت در برابر تسخير اکثريت راديوهای امريکا توسط نيروهای محافظه کار در اين دوره ، مشاهده کرد. بر عکس دهه هشتاد که تلاش نيروهای محافظه کار برای بستن گروه خبری سی-بی-اس (
CBS) بخاطر مخالفت با جرج بوش (پدر) با عکس العمل شديد روبرو گرديد ، در دهه نود ، بدون هيچ اعتراضی چهار شبکه خبری اصلی امريکا يکی پس از ديگری توسط شرکتهای مختلف و از جمله جنرال الکتريک خريداری گرديده و ترادسيون مهم رسانه‌های گروهی که بر پايه استقلال کامل " بخش خبری" از مديريت و " بخش تبليغات " بنيان گذارده شده بود (برای درک اين ترادسيون ميتوان به کتاب " تاريخ تايمز" مراجعه نمود) از ميان رفت. در اينجا بايد اشاره کرد که پس از سپتامبر 11 تنها وجود انترنت توانست حرکت ازاد اطلا عات را در جامعه امريکا تضمين نموده و امکان موفقيت هر نوع سانسور و خود سانسوری را که به بيماری خطرناک رسانه‌های سنتی تبديل گرديد ، از ميان بردارد. بدون اينترنت سازمان يافتن جنبش ضد جنگ با چنين وسعتی امکان پذير نمی‌بود.
 يکی ديگر از دلائل رشد نيروهای افراطی در چند سال گذشته آ لودگی جنبش روشنفکران و جوانان به انديشه‌های "ضد مدرنيسم" و" ضد گلوبال" و "صوفيسم" بوده است. اين الودگی که بشکل برجسته‌ای در مخدوش شدن مرزهای ترقی خواهی و انديشه‌های ضد گلوبال خود را نمايان ساخته است در اماده شدن افکار عمومی جوانان برای پذيرش انديشه‌های عقب مانده و بنياد گرايانه نقش‌های اساسی ايفاده نموده است. نديدن تمايز ميان روندهای گلوبال با ناسيوناليسم افراطی موجب گرديد که جنبش سياسی جوانان امريکا در دو دهه گذشته به جای درخواست رفرمهای دمکراتيک در نهادهای يين المللی و تطبيق انها با شرائط جديد جهان ، ضديت با انها را به شعارهای اساسی خود تبديل سازند. اين موضوع در تظاهرات‌های گوناگونی که بر عليه بانک جهانی و سازمان ملل در چند سال گذشته انجام گرفته است بروشنی خود را نشان داده است. انديشه‌های ضد گلوبال به هم صدا شدن بسياری از نيروهای ترقی خواه و نيروهای چپ با نيروهای افراطی مذهبی و ناسيوناليست در دو دهه گذشته انجاميد. بهمين خاطر در جنبش ضد جنگ هنگاميکه موضوع قوانين و نهادهای بين المللی در برابر سياست‌های افراطی امريکا قرار گرفت اختلاف فاحشی ميان درخواستهای اکثريت شرکنندکان در اين جنبش و خواستهای " سازمانهای سياسی " پديدار گشت.
جنبش ضد جنگ شايد نخستين جنبش بزرگی است که در برابر سيستم‌های ارزشی افراطی و محافظه کار، درخواست صلح و سيستم‌های ارزشی دمکراتيک گلوبال را در قالب اکسيون متحد و گلوبال به پيش نهاده است. در امريکا اين جنبش با همه ضعف‌هايش نه تنها جلوه‌ای از مقاومت جامعه در برابرسياست‌های خارجی دولت بوش بود بلکه در عين حال نخستين مقاومت گسترده جامعه برای درهم شکستن جو " ترس وحشتی " است که پس از واقعه سپتامبر نيروهای افراطی استقرار انرا در جامعه در امريکا هدف خود قرار داده‌اند.
اقای سلطانزاده بروشنی بر اهميت جنبش ضد جنگ تاکيد نموده و مينويسد:" در تاريخ جديد هرگز عليه يك جنگ منطقه ای، جنبش توده‌ای و همزمان در۶۰۰ شهر بزرگ جهان بوجود نيامده بود. آمريكا حتی اگر از نظر نظامی جنگ را ببرد در فضای سياسی نامساعدی قرارخواهد گرفت و اگر كويت و اسرائيل را كنار بگذاريم تقريبا هيچ كشوری به امريكا اعتمادی ندارد كه خود بن بست ايدئولوژيك و سياسی محافظه كاران افراطی را نشان ميدهد. " (سلطان زاده- سايت ايران امروز)
ائتلاف گروهای " مذهبی افراطی ، " ناسيونالطسم افراطی " ؛ و " مديريت اقتصاد کهنه " و نيروهای نژاد پرستی که ازميان برداشتن دستاوردهای جنبش حقوق مدنی امريکا را سالهاست در سر ميپرورانند مهم‌ترين نيروهای دولت بوش را تشکيل ميدهند. اين نيروهها که اکنون در تمام کشورها برای جلب روشنفکران و نيروهای سياسی به تکاپو افتاده و در اين را امکانات مالی دولت امريکا را بکار گرفته‌اند ؛ خطر جدی برای صلح ، امنيت و دمکراسی در جهانند. جدا از تمام تبليغاتی که اين گروهها درباره دمکراسی در خاورميانه براه انداخته انان مهمترين پشتيبانان نيروی‌های افراطی در خاورميانه بوده و خواهند بود. چشم اميد بستن به چنين نيروهايی و همکاری با انان جنبش‌های دمکراتيک مردم را به کجراه و نابودی خواهد کشاند.
اسقف توتو دريکی از سخنرانی‌هايش چنين گفت*: زمانی که سفيدان به افريقا امدند در دستشان انجيل بود و سخن از ارزش‌های اخلاقی و الهی گفتند ، از ما خواستند که چشمان را بسته و برای درک و فهم ان ارزش‌ها دعا نمائيم. هنگاميکه چشمانمان باز شد ، کتبشان در در دستمان ، زنجيرشان بر پايمان ، و زمينهايمان در مالکيت انها بود.
 داستان دمکراسی و ازادی دولت بوش برای خاورميانه نيز جز اين نيست.
 
 ----------------------------------- 
- به سه گروه اطلاق ميشود: 1- تمام کسانی که به زبان اسپانيولی در امريکا سخن ميگويند 2- تمام کسانی که از امريکای جنوبی به امريکا ی شمالی مهاجرت کرده‌اند 3- مکزيکی‌های امريکا
- خلاصه سخنرانی

 

از سايت ايران امروز



بالا

بعدی * صفحة دری * بازگشت