آمريكا، اروپا و مناقشات پس از جنگ

* به نفع ايالات متحده است كه پس از بازگرداندن آرامش و محو سلاح‌هاي كشتار جمعي، به تنهايي به دنبال ايفاي نقش در قلب جهان اسلام نباشد

* محور آلماني، فرانسوي و روسي محوري موقتي است و پوتين همچنان به نزديكي بيشتر به آمريكا مي‌انديشد

نوشته: هنري كسينجر
مترجم: سعيد آقاعليخاني
منبع:
Media tribun 

در زماني كه تمامي توجهات معطوف مرحله بازسازي عراق است، ايالات متحده همچون مراحل ديپلماتيك قبل از جنگ با چالش بزرگ «چگونگي تعامل با ماهيت دگرگون شده ناتو» روبروست. فرانسه و آلمان - دو متحد قدرتمند آمريكا در ناتو - در اين مدت جهانيان را عليه سياست‌هاي بوش «كه مي‌تواند باعث به خطر افتادن زندگي آمريكايي‌ها شود» تحريك كردند. اين واگرايي در ناتو باعث شد كه روسيه - براي اولين بار پس از جنگ سرد - صريحاً در مقابل ايالات متحده موضعگيري كند و اكنون نيز كه جنگ پايان يافته است، تكرار كشمكش‌ها بر سر نقش آينده سازمان ملل در عراق را شاهديم.
تداوم اين رويكردها منجر به فروپاشي نهادي (ناتو) خواهد شد كه حدود نيم قرن نقطه محوري سياست خارجي آمريكا را به خود اختصاص داده بود. آشفتگي‌هاي بعد از حملات 11 سپتامبر منجر به ظهور نوعي نارضايتي به خاطر «يك جانبه‌گرايي» يا «قطب‌گرايي» ايالات متحده شد و زماني كه ايالات متحده به جنگ عليه تروريزم صورتي نظامي داد ضعف اوليه در هم‌پيماني متحدانش - كه ايالات متحده در 11 سپتامبر قرباني آن شد - در سايه استراتژي «بازدارندگي پيشگيرانه» تا حدودي كمرنگ شد.
اين استراتژي جديد واكنش درستي عليه تهديدات گروه‌هاي ناشناخته‌اي بود كه سرزميني براي دفاع نداشتند و در عين حال براي تحقق اهداف خود دست به هر كاري مي‌زدند. مسأله ديگري كه باعث كمرنگ شدن اختلافات شد اين بود كه همپيمانان اروپايي علاوه بر احساس خطر از جانب تروريست‌ها به خطر دستيابي آنان با كشورهاي حامي‌شان به تسليحات كشتار جمعي پي برده بودند و در نتيجه اقدامات آمريكا را «تلاش در جهت رهبري مطلق جهان» تفسير نمي‌كردند در نتيجه مبارزه با تروريزم صرفاً تا جايي كه پاسخ به تجاوزات قريب الوقوع باشد امري قابل توجيه تلقي مي‌شد. اگرچه همان زمان نيز مقامات كاخ سفيد اهداف خود را در سخنان رسمي‌شان علني مي‌كردند ليكن متحدان اروپايي به اميد اينكه ايالات متحده خود به خود و به مرور زمان مواضع خود را تعديل خواهد كرد، مخالفت چنداني نمي‌كردند.
در دوران جنگ سرد ايالات متحده به واسطه نيازي كه به توجيه اخلاقي اقداماتش داشت هر از چند گاهي به مشاوره‌هاي متحدانش عمل مي‌كرد و اين امر باعث همراهي فرانسه و آلمان در طول جنگ سرد بود اما در جريان حوادث 11 سپتامبر و تحولات بعد از آن ايالات متحده هيچ تضميني مبني بر تعديل مواضعش به همپيمانانش نداد. اگرچه تهديد فرانسه و آلمان مبني بر رأي منفي عليه آمريكا در شوراي امنيت امري بي سابقه بود اما وقتي كه اين دو كشور بي اعتنا به سابقه نيم قرن همپيماني با آمريكا فشار شديدي عليه سياست‌هاي آمريكا بر ساير كشورها وارد كردند و به رهبران اروپاي شرقي هشدار دادند كه همراهي با آمريكا به منزله تجديدنظر در پيوستن‌‌شان به اتحاديه اروپا خواهد بود، موضع ضد آمريكايي‌شان ابعاد تازه‌تري يافت.
در آغاز اين مبارزه طلبي وقتي وزير خارجه فرانسه و آلمان همتاي روسي خود را (وزير خارجه كشوري كه دشمن سابق ناتو بود) دعوت به مخالفت با آمريكا و پيوستن به جبهه خود كردند در واقع سياست‌هاي عاليه همپيماني در نيم قرن گذشته را به ابتذال كشانيدند. اين اقدام دقيقاً نسخه‌برداري از عملكرد كاردينال رويچلي در قرن هفدهم بود، رويچلي كسي بود كه براي مبارزه با ايجاد احتمالي امپراطوري هايسبرگ سعي كرد تا در ميان متحدان اروپايي آن شكاف ايجاد كند و نتيجه اين امر ظهور فرانسه بود. ليكن فرانسوي‌ها توجه ندارند كه اين استراتژي متعلق به دوراني است كه خبري از تروريسم و تسليحات كشتار جمعي نبود، دوره‌اي كه فرانسه به تنهايي مي‌توانست خواسته‌هاي خود را به دست آورد.
دليل اصلي جهش ديپلماتيكي كه امروزه در اروپا به وجود آمده است صرفاً نفرت از عملكرد آمريكا نيست بلكه بيشتر از آنروست كه متحدان ما تصور مي‌كنند تهديد مشتركي كه در گذشته باعث تقويت همكاري‌ها مي‌شد امروز وجود خارجي ندارد. صرف نظر از اين امر ما امروز شاهد به قدرت رسيدن نسلي در اروپا هستيم كه جنگ سرد را درك نكرده است و دستاوردهاي جنگ سرد براي آنها حكم يك هديه بادآورده را داشته است.
اين نسل در آزادسازي اروپا طي جنگ دوم جهاني مشاركت نداشت و شاهد بازسازي اروپا در قالب طرح مارشال نبود در عوض به عنوان معترض جنگ ويتنام و استقرار موشك‌ها در اروپا و آلمان حضور پررنگي داشت. بيگانگي اين نسل تباه شده در بحران اقتصادي پس از جنگ دوم جهاني با واقعيت‌هاي ملموس نسل قبل تا بدانجا رسيد كه برخي در جريان اتحاد در آلمان خود را بيش از آنكه آزاد شده بپندارند تحت اشغال مي‌دانستند.
اروپا هيچگاه به «دوگليسم» فرانسه كه نوعي دعوت به ماهيت اروپايي محسوب مي‌شد روي خوش نشان نمي‌داد تا اينكه بحران عراق پيش آمد و شيراك -حداقل به شكل موقت- توانست آلمان را با جبهه «دوگليست»‌هاي اروپا همراه كند. شيراك وقتي هراس گرهاردشرودر از بركناري از منصبش - به واسطه مواضع خصمانه عليه آمريكا - را ديد او را بر خلاف صدراعظم‌هاي قبلي آلمان فريفت و با خود همراه كرد مدتي بعد دو كشور مواضعي‌ چالش برانگيز عليه آمريكا را اتخاذ كردند. اين كودتاي ديپلماتيك اروپا را به دو بخش تقسيم كرد يك بخش شامل دولت‌هايي كه در تلاشند ضمن احياء هويت اروپايي در مقابل آمريكا قرار گيرند و بخش ديگر دولت‌هايي كه احياء هويت اروپايي را از طريق همكاري با ايالات متحده دنبال مي‌كنند. واگرايي‌هاي رو به افزايش، يك تحول تدريجي را در موضع مسكو ايجاد كرد. روي كار آمدن پوتين در روسيه با به قدرت رسيدن جرج بوش در آمريكا همزمان شد. پوتين سعي كرد مسير تحقق تمركز بر اقتصاد داخلي و احياء دوباره جايگاه قبلي روسيه به عنوان يك ابرقدرت را از طريق همكاري با ايالات متحده خصوصاً در زمينه مبارزه با بنيادگرايي اسلامي، هموار سازد و بدين ترتيب عظمت از دست رفته روسيه متلاشي را دوباره بازگرداند.
پس از مدتي همنوايي سياست خارجي روسيه با مخالفان ايالات متحده براي آن دسته از آمريكايي‌هايي كه از تجربه تلخ روسيه در دوران افولش باخبر بودند تعجب برانگيز بود زيرا اين امر زماني اتفاق مي‌افتاد كه روسيه بيشتر از آن در قالب ابطال موافقت نامه منع تكثير تسليحات اتمي و گسترش ناتو به مرزهايش ضعف خود را نشان داده بود ليكن با اين اقدام باز هم براي آمريكا چنگ و دندان نشان مي‌داد شايد اهمال ايالات متحده در رسيدگي به وضعيت روسيه باعث شد اين كشور نقش فضاحت باري در نمايشي كه آلمان و فرانسه به راه انداخته بودند به عهده بگيرد و در مسأله عراق عليه ايالات متحده موضعگيري كند امري كه متضمن نفرت ملي گرايي روسيه از آمريكا و ايجاد آلترناتيو جديدي بود كه بر عدم اطمينان به طرح‌هاي آمريكا استوار شده بود. شش ماه پس از پيوستن سه جمهوري سابق شوروي به ناتو، پوتين در موضع خارج شدن از زير چتر ايالات متحده به همتايان روسي و آلماني خود پيوست تا به مردم كشورش ثابت كند كه ناتو از موضع اوليه خود عدول كرده و رو به فروپاشي است. بايد اعتراف كرد كه استمرار رويكرد كنوني پايه‌هاي نظام بين الملل را دستخوش تغيير خواهد كرد. اروپا در اين تغيير به طيف‌هاي مختلفي تقسيم مي‌شود كه در مورد همكاري با ايالات متحده اختلاف نظر دارند و ماهيت ناتو نيز دچار تحول خواهد شد.
بافت سازمان ملل - كه نهاد سنتي دفاع از دموكراسي در برابر دشمنان آن است - منبعد از منظر يافتن راه‌كاري براي مقابله با اقدامات ايالات متحده دچار تحول خواهد شد.
چالش اين سازمان با ايالات متحده بر سر مسأله چگونگي اداره عراق پس از جنگ به وضوح خود را نشان مي‌دهد در نتيجه به نفع ايالات متحده است كه پس از بازگرداندن آرامش و محو سلاح‌هاي كشتار جمعي، به تنهايي به دنبال ايفاي نقش در قلب جهان اسلام نباشد اما اين به معني دعوت از همپيمانانش نيست بلكه بايستي همچنان بر عدم دعوت آنان و ساير كشورها اصرار ورزد و همزمان نقش مهمي را به سازمان ملل خصوصاً نهادهاي بشردوستانه و فني محول كند. سخنان وزير خارجه فرانسه -كه با موافقت ضمني آلمان همراه شد- بار ديگر مسأله عدم مشروعيت حضور آمريكا در عراق را- كه قبل از جنگ از طريق ديپلماتيك فيصله نيافت- به صورت مسأله حل نشده‌اي باقي خواهد گذاشت و بر ميزان شكاف موجود خواهد افزود. مرحله بعد از عراق نبايستي مبتني بر نيروهاي بين المللي باشد بلكه بايستي حماقت بار بودن «جمع گرايي» به عنوان حربه‌اي براي جلو انداختن سازمان ملل و حذف ايالات متحده بارها و بارها مورد تأكيد قرار گيرد، در عين حال بايستي تلاش شود كه امور به وضعيت طبيعي خود بازگردد.
احياء مناسبات ناتو براي فعال كردن نقش نهادهاي بين المللي و ممانعت از سياست‌هاي زورگويانه‌اي كه در قرن هجدهم رايج شده بود ضروري است. براي احياء روابط نيز بهتر است به جاي تأكيد بر تبديل همپيماني به چتر امنيتي فراگير «احساس سرنوشت مشترك» تقويت شود. اگر به اين زمينه مشترك توجه نشود و اگر روند ديپلماسي قبل از جنگ بار ديگر رواج يابد ايالات متحده براي تداوم همپيماني التزام آور مجبور است در داخل ناتو همپيمانان ويژه‌اي دست و پا كند و براي آينده همكاري‌هاي نزديك دست به انتخاب بزند كه اين مسأله پايان حزن انگيزي براي نيم قرن همكاري تلقي مي‌شود.
به نظر مي‌رسد وقت آن رسيده است كه تكليف بحث و جدل بر سر «يك جانبه گرايي» در مقابل «جمع گرايي» روشن شود و ايده تمركز و تكيه بر يك نقطه مركزي تقويت شود.
در مورد رويكرد خصمانه اخير اروپاييان عليه ايالات متحده نيز بايستي بدانها گوشزد كرد كه از تبليغات رسانه‌اي‌شان كه همواره چهره‌اي «رامبو» گونه و تشنه جنگ از آمريكا نشان مي‌دهند و اين كشور را نه به عنوان يك شريك كه به عنوان موجودي كه در مقابل اروپا ايستاده است؛ معرفي مي‌كنند، دست بردارند. از سوي ديگر سياست خارجي آمريكا نيز بايستي گسست موجود ميان ديدگاه رايج در سطح سران و شيوه‌هاي جزيي ديپلماسي‌اي كه مدام به روز مي‌شود را از ميان بردارد، در اين راستا آمريكا ناگزير از همفكري و همكاري تنگاتنگ با شركاي خويش است تا بدين وسيله براي آنها در توجه به اهداف ميان مدت، التزام ايجاد كرده و به وضعيت منع تكثير تسليحات كشتار جمعي، تبيين جهاني سازي و احياء بازسازي خاورميانه سرعت ببخشد.
بايد تأكيد كنم كه محور آلماني، فرانسوي و روسي محوري موقتي است و پوتين همچنان به نزديكي بيشتر به آمريكا مي‌انديشد. اگر بيشتر از سخنان پوتين به عملكردش توجه كنيم خواهيم ديد كه روسيه عراق را يك «حالت خاص» مي‌داند و همكاري با آمريكا براي اين كشور اهميت بيشتري دارد.
مذاكرات مستمر مشاور امنيت ملي «كاندوليزا رايس» با پوتين در مورد مسايل مهم جهاني به عنوان اولين گام‌هاي رويكرد ايالات متحده به روسيه قابل اهميت است.
چين كمتر از ديگران خود را درگير مسأله عراق كرد، برنامه اصلاحات داخلي و تغيير در رهبري باعث شد كه اين كشور فارغ از هياهوي حاكم بر اوضاع جهان يك مرخصي توأم با آرامش به خود بدهد و بنابراين پيش بيني مي‌شود كشوري كه در اوايل به قدرت رسيدن بوش به عنوان دشمن استراتژيك دولت وي معرفي مي‌شد در بلند مدت تبديل به يك شريك استراتژيك شود اين امر زماني محقق مي‌شود كه آمريكا بتواند در مورد مشكل هسته‌اي كره شمالي و مسأله روابط خصمانه چين با تايوان به يك موضع مشترك با چين برسد در اين ميان برتري نظامي آمريكا در آينده روابط بين الملل حقيقتي است كه نمي‌توان آن را ناديده گرفت، امري كه سياست توازن قوا هم قادر به تغيير آن نيست ليكن ايالات متحده بايستي هرموني فراگير خود را با لحاظ داشتن معاهدات بين المللي پيش ببرد، اگر آمريكا بتواند با جان و روح متحدان اروپايي‌اش بياميزد ديگر دعوا بر سر يك جانبه گرايي يا جمع گرايي تبديل به خوراك اين و آن نمي‌شود و مطالبات ايالات متحده به راحتي تأمين خواهد شد.

 

ازسايت ايران امروز



بالا

بعدی * صفحة دری * بازگشت