كدام تمدن؟

* اين ايده كه «غرب» ليبرال در برابر بنيادگرائي ايستاده است خطاست. در امريكا، بنيادگرائي مذهبي از انسان‌سالاري سكولار قوي‌تر است

مايكل ليند
ترجمه: بهروز امين


اين ايده كه «غرب» ليبرال در برابر بنيادگرائي ايستاده است خطاست. درامريكا، بنيادگرائي مذهبي از انسان سالاري سكولار قوي‌تر است. و مذهبي‌هاي راست‌گرا و چپ رمانتيك در داشتن دورنمائي ساده انديشانه، ماقبل مدرن كه شبيه دورنماي محافظه كاران مسلمان است، مشترك اند.
از 11 سپتامبر به اين سو، رهبران سياسي براي تعريف طرفين درگير در آن چه كه به وضوح نوعي جنگ است دست و پا مي زنند. آيا اين جنگي بين مسلمانان راديكال و امريكاست؟ آيا جنگي بين غرب مسيحي و اسلام است؟ و يا درگيري بزرگتري است. يعني جنگي بين سكولاريسم و بنيادگرائي در سرتاسر جهان است؟
پرنفوذ ترين كوششي كه براي توصيف جهان در دورة بعد از جنگ سرد شده كوششي است كه فرانسيس فوكوياما در «پايان تاريخ و آخرين بشر» (1992) و ساموئل هانتينگتون در مقالة « برخورد تمدن ها» ( 1993)كرده اند. فوكوياما مدعي شد كه دموكراسي ليبرالي آخرين مرحلة تكامل سياسي بشر است. هانتينگتون از سوي ديگر بر سرسختي تفكيك زبان، فرهنگ، و مذهب ماقبل مدرن يعني آن چه بين مسيحيت در شرق و غرب و آسياي هندو و پيرو كنفوسيوس وجوددارد تاكيد ورزيد.
هر دوطرح گوشه اي از واقعيت را منعكس مي كنند. ولي يك ديدگاه بديل كه كه بايد در نظر گرفته شود، ديدگاهي است كه «تمدن» را نه از نظر توسعه تكنولوژيك يا فرهنگ بلكه از نظر نحوة برخورد به جهان تعريف مي كند. در اين ديدگاه، شمارة تمدن ها از آن چه هانتينگتون به دست مي دهد كمتر ولي از تمدن تك پايانه اي مورد نظر فوكوياما بيشتر است.
از اين ديدگاه تقسيم بندي عمدة تمدن هاكه احتمالا بعد از وقايع 11 سپتامبر مهم تر بنظر مي رسد، تقسيم تمدن ها به تمدن مافوق طبيعي و تمدني سكولار است. اين تقسيم بندي تقريبا نه كاملا بر تقسيم بندي جوامع به جوامع كشاورزي ماقبل مدرن و جوامع صنعتي منطبق است. از تمدن هاي مافوق طبيعي، عمده ترين آن تمدن ابراهيمي [
Abrahamic] [يهوديت، مسيحيت، اسلام] و تمدن هندي [هندوئيسم، بودائيسم] مي باشد. دو تمدن عمده ابراهيمي، [مسيحيت و اسلام] اغلب سرزمين ها و مردم جهان از جمله جنوب آسيا و قاره امريكا را مسخر كردند. در ميان ملل عمدهء غير غربي، تنها ژاپن و چين بودند كه در سلطة اسلام يامسيحيت در نيامدند. امروزه حكومت هاي ديني مثل افغانستان، ايران، سودان و عربستان سعودي نمونه هاي افراطي از جوامعي هستند كه براساس مذهب مافوق طبيعي اداره مي شوند.
در سمت و سوي تمدن سكولار، سه سنت عمده: انسان سالاري، عقل سالاري و رمانتيسيسم وجود دارد. اگرچه اين سه سنت از اروپا آغاز شد ولي در سراسر جهان پراكنده گشت. هر سه در وجه عمده بيانگر نگرش سكولار به جهان‌اند كه به اتوريته ظهور روحاني و عرفاني اسرارآميز نياز ندارند [اگرچه شماري از رمانتيك ها اسرارآميز و معتقد به وحدت وجودند و شماري از انسان سالاران نيز باورهاي مذهبي دارند]. به غير از سكولاريسم مشترك، در ديگر وجوه اين سه سنت بطور اساسي با يك ديگر متفاوتند.
تمدن انسان سالار در رنسانس ايتاليا ظهور كرد و پس آن گاه به هلند، بريتانيا و امريكا منتقل شد. اين تمدن ليبرال، تجاري و بطور افزاينده اي دموكراتيك با چشم و هم چشمي به نقاط ديگر دنيارفت [ لافايت در فرانسه، آتاتورك در تركيه، و يلتسين در روسيه] و يااز طريق فتح و دگرساني [ آلمان و ژاپن قبل از 1945]. انسان سالاران مي كوشند مشكلات زندگي اجتماعي رابا راهنمائي خرد عملي كه عمدتا از تاريخ، ادبيات ورسوم با حداقل مراجعه به مذهب مافوق طبيعي يا علوم طبيعي - به استثناي بيولوژي اجتماعي مدرن - بدست مي آيد، اصلاح نمايند به عنوان فلاسفه، انسان سالاران، ميانه رو، و به عنوان اصلاح گر، محتاط اند. به عنوان نمونه هاي متفكران و سياستمداران بر جستة انسان سالار مي توان از پتراخ، ارسموس، بيكن، مونتين، ولتر، فرانكلين، هيوم، برك، اسميت، هميلتون، جفرسون و ماديسون نام برد.
عقل سالاري ديدگاهي به جهان است كه چند شاخة سكولار را در بر مي گيرد و در قرون 17 و 18 در فرانسه ظهور پيداكرد. عقل سالاران منكر تفكيك خرد عملي و علوم طبيعي كه ازسوي انسان سالاران انجام مي گيرد هستند. هدف عقل سالاران گوناگون تدوين علم اجتماع براساس علوم طبيعي است كه بتواند به عنوان پايه براي ساختن يك نظم اجتماعي عقل سالار مفيد باشد. استيفن توملين بين « معقول بودن» انسان سالاران رنسانس و «عقل سالاري» فلاسفة عصر روشنگري تفكيك مفيدي قائل مي شود. بزرگان عقل‌سالار شامل مهندسان اجتماعي چون كندوست، سنت سيمون، فوريه، بنثام، ماركس، لنين و عين رايند مي باشد. [«انسان‌سالاران سكولار» كه از فدراليسم جهاني و اصلاحات اجتماعي اتوپيائي دفاع مي كردند در واقع عقل سالار بودند].
سومين نگرش سكولار به جهان، رمانتيسيسم، از آلمان زادگاه اوليه اش در قرون 18 و اوايل نوزدهم به مناطق ديگر رفت. رمانتيك ها منكر معقول بودن عقل سالاري بودند. آنها غير معقولانه بودن نابعه هاي هنرمند - كودك - را كه بدوي بوده و با تمدن فاسد نشده بود مي ستودند. روسو، امرسون، واگنر، نيچه، و فرانتس فانون بايد در ليست پيام آوران رمانتيك قرار بگيرند. فيلسوفان ايده آليست مثل كانت و هگل احتمالا به رمانتيك ها نزديكترند تا به انسان سالاران يا عقل سالاران. انقلاب امريكا وانقلاب فرانسه در مرحلة مشروطه طلبي شان، انسان سالار، و ترور فرانسوي و ترور بلشويكي عقل سالار بود. جنگ جهاني دوم به واقع مبارزه اي بين سه تمدن سكولار، انسان سالاري [روزولت و چرچيل]، عقل سالاري [استالين]، و رمانتيسيسم [هيتلر] بود. جنگ راديكال هاي اسلامي بر عليه امريكا، اروپا و اسرائيل در كنار بسيارمسائل ديگر، تقابل مذهب با تمدن انسان سالار است.
ادعاي من اين است كه تمدني كه اغلب خوانندگان اين نشريه در آن مشترك اند، انسان سالاراست. تمدني تازه پا و جهاني است كه براساس سنت مشروطه طلبي، جامعة تجاري و سوداگر مابعد قرون وسطي ايتاليائي، هلندي، انگليسي، امريكائي استوار مي باشد.
گفتن دارد كه اين تعريف از تمدن انسان سالار بطور بنيادين با باور ايمان سالارانه به « صعود غرب» تفاوت دارد.
براي مثال، اين ايدة آشنا كه يك جامعة يگانة ليبرالي در « غرب» وجود دارد كه با سنت هاي رنسانس، اصلاح طلبي، و روشنگري تعريف مي شود، واقعيت ندارد. انسان سالاري رنسانس با اصلاح طلبي پروتستانيسم با هم جمع شدني نيستنددر حاليكه عقل سالاري عصر روشنگري باهر دوي اينها بيگانه است. اين واقعيت كه هر سه اين سنت ها در بريتانيا، امريكا يا كشورهاي ديگر وجود داشته اند به اين معني نيست كه آنها سه مرحله از يك سنت اند.
بيان ديگر داستان «صعود غرب» كه با كاتوليسيسم بيشتر همراهي دارد تا بارنسانس، اصلاح طلبي، روشن گري، اين است كه «غرب» سنتزي از سنت هاي «يوناني - رومي» و «يهوديت - مسيحيت» است. درحاليكه سنت «يهوديت - مسيحيت» باتحمل ومدارا، با فردگرائي وجامعة سوداگرانه سنخنيتي ندارد.
اين ادعا را كه مسيحيت به واقع منشاء ايده آل ليبرالي برابري سياسي است، در نظر بگيريد. در واقعيت اما، نظريه پردازان ليبرالِ جمهوري خواه اوليه اين ايده را از سيسرون و استوكس گرفته بودند. مسيحيان ومسلمانان عقيده دارند كه مومنان دربرابر خدا برابرند و اين مفهوم تاهمين اواخر، به عنوان اعتقاد به برابري تفسير نمي شد. در واقع، پاول بردگان را نصيحت مي كرد كه به اربابان از نظرِ روحي برابر خود باز گردند. كليساي مسيحيت تنها وقتي با برده داري به مخالفت برخاست كه فيلسوفان سكولار، چون هيوم آن را محكوم كرده بودند.
پروتستان هاي بخش جنوبي امريكا در طول جنگ داخلي از برده داري دفاع كردند و كليساي كاتوليك تا موقعي كه برده داري در كشور هاي كاتوليك برزيل و كوبا لغو شد، مدافع آن بود. فائق آمدن حاكميت مردم، جمهوري خواهي، دموكراسي، حاكميت قانون به جاي حاكميت بشر، ايده قانون طبيعي بر قانون طبيعي ملت ها، همه اينها بخشي از ميراث يوناني - رومي ماقبل مسيح است كه اروپائي ها و غربي هاي درس خوانده از رنسانس تا قرن 19 با آنها آشنا بوده اند. اعتبار اين مفاهيم را نمي توان به مسيح يا موسي و يا محمد داد.
و اما، آيا پروتستانيسم مولد سرمايه سالاري نبود؟ به راحتي مي توان نادرستي ديدگاه مورخانِ روشنفكري كه مباحث ماكس وبر در باره ارتباط پروتستانيسم و سرمايه سالاري را به صورت يك رابطة علت و معلولي عاميانه كرده اند، نشان داد. سرمايه سالاري سوداگرانه به شيوه اي كاملا شبيه در اروپاي كاتوليك در فاصلة پانصد سالة بين 1500-1100 ميلادي در شمال ايتاليا تكامل يافت.
تنها سركوب سياسي ايتاليا بوسيلة اسپانياي ضد اصلاح طلبي باعث شد كه رهبري به دست شمال اروپا بيافتد و آنجا بود كه سرمايه سالاري وصنعت در حامعةكثرت گراي هلند، واز زمان اشغال « ويليام هلندي» در 1689، در بريتانيا جوانه زد. در جوامع متعصب مثل ژنو درزمان كالوين، وانگليس به عصر كرامول و يكه سالاري كليسا در اسكاتلند اين تحولات اتفاق نيافتاد. درامريكا مركز سرمايه سالاري نه نيوانگلند متعصب يا كمر بند انجيلي جنوب، بلكه منطقة مانهاتن بدوي، سكولار و چند زبانه بود كه پيشتر، به نام آمستردام جديد شناخته مي شد.
واما در بارة علوم طبيعي چه مي توان گفت؟ عافيت طلبان مسيحي امروزه ادعا مي كنند كه با اسطوره زدائي از جهان، مسيحيت راه را براي پيشرفت علوم طبيعي باز كرد. براي پاپ جان پاول دوم كه در سپتامبر 2000 براي مدت 30 دقيقه از بدن زن جوان 19 ساله اي كه در يك جلسة عمومي برسرش فرياد كشيد، جن گيري كرده بود، شنيدن اين ادعا عجيب خواهد بود. پروتستانها انجيلي وكاتوليكها هم به وجود شيطان و ديو اعتقاد دارند و هم جن زدائي مي كنند. پروتستان محافظه كار جي اف كوگان معتقد است كه رشد جمعيت انساني در مقايسه با فرشتگان مرده به اين معني است كه شماري از ديوها و شياطين زياد كار كرده، مجبورند «باسرعت الكتريسته» از بدن يك فرد كه در كنترل گرفته اند به بدن فرد ديگر بروند. كشيش جيم پيزبورو ازساوانا، جورجيا كه در كتابش:

The Devil in the Machine: is Your Computer Possessed by a Demon مي نويسد، «هركامپيوتر شخصي كه پس از 1985 ساخته مي شود، اين ظرفيت را دارد كه ماواي يك روح شيطاني بشود» خلاقيت بيشتري دارد. همة اينها با ارجاع به عيسي مسيح كه موارد متعدد جن زدائي موفقيت آميزش در New Testament آمده است، توجيه مي شود.
علوم مدرن طبيعي در طول چند قرن گذشته بر بنيادهاي باقي مانده از علوم يوناني عهد عتيق، اتميزم ليوسيپوس، و دموكراتيس در قرون 5 و 4 قبل از ميلاد مسيح و تئوري خورشيد مركز اريستارجوس [230-310 قبل از ميلاد مسيح] استوار شده بود.
همانند مسلمانان، مسيحيان نيز در موارد مكرر از زمان گاليله تا هم اكنون، وقتي علم باورهاي جزمي آنها را به چالش طلبيد، كوشيدند علم را سركوب كنند. بنياد گرايان پروتستان در امريكا هنوز مي كوشند بحث در بارة بيولوژي داروين را در كلاس هاي آموزشي غدغن كنند يا با « علم خلاقيت» به روايت انجيل هم طرار نمايند. به گفتة استفن هاوكينگ كه در كنفرانس 1981 در واتيكان در بارة فلسفة انتظام گيتي شركت كرده بود، « پاپ به ما گفت كه بررسي تكامل گيتي پس از ضربة بزرگ ايرادي ندارد ولي در بارة ضربة بزرگ نبايد كنجكاوي كنيد چون آن ضربه، كار خدا بود».
به اين ترتيب، آيا آزادي وجدان و آگاهي ريشه هاي مسيحي دارد؟ تنها وقتي درايجاد حكومت هاي ديني در سرزمين هاي تحت كنترل خويش شكست خوردند، كاتوليك ها و كالوينيست ها، ايدة دولت سكولار را پذيرفتند. [حتي امروز هم كاتوليك هاي خواهان برتري پاپ و كشيشان پروتستان، روياي حكومت ديني را در سردارند]. پس از آن كه موسوليني در ايتاليا به قدرت رسيد، پاپ پيو اعلام كرد، «اگر يك حكومت يكه سالاري وجود داشته باشد، آن نظام كليساست چون بشر تماما به كليساتعلق دارد». [واتيكان تنها در سالهاي 1960 با ليبرال دموكراسي كنار آمد]. اصلاح طلبان عمدة پروتستان بهمين مقدار مستبد بودند. كالوين اعتقاد داشت كه « كساني كه با مجازاتِ بدعت گزاري موافق نباشند مثل سگان و خوكان هستند». مارتين لوتر در مقايسه معتدل تر بود ولي در 1528 نوشت، « ما نمي توانيم قبول كنيم كه معلمان دروغين را بايد كشت. اين كافيست كه آنها بايد تبعيد بشوند». در بارة كليمي ها، لوترِ به نسبت معتدل نوشت، «كنيساهايشان را آتش بزنيد.... وادارشان كنيد كار كنند، با آنها به سختي رفتار كنيد همانگونه كه موسي دربيابان كرد و 3000 تن شان را كشت تا مبادا همة مردم نابود شوند... اين جا عطوفت داشتن نادرست است».
به غير از اقليت هاي عقيده متغيري مثل
QuakersG Anabaptist, Jehovah's Witnesses ، قهرمانان اصلي آزادي تفكر وتحمل و مداراي مذهبي متفكران وسياست مداران سكولار چون ولتر و توماس جفرسون بودند. جفرسون نوشت كه «حقوق مدني ما به باورهاي مذهبي ما بستگي ندارد بهمان شكلي كه باورهاي ما در بارة فيزيك و مثلثات به آن بي ارتباط است». جفرسون هم چنين افزود كه قانون گذاراني كه قوانين Virginian را در حمايت از آزادي مذهب تصويب كردند، «منظورشان اين بود كه كليمي ها و Gentile، مسيحيان و مسلمانان، هندوها و غير مذهبي هاي رنگارنگ را در كنف حمايت خود بگيرد».
به اين ترتيب، مسيحيت نه اين كه منبع تمدن انسان سالار بلكه در اشكال سنتي اش با ليبرال دموكراسي و جامعه اي سكولار كه اقتصادي براساس علوم كاربردي و مبادلات تجاري دارد جمع ناشدني است. در واقع مسيحيان محافظه كار- چه پروتستان و چه كاتوليك - با اسلام ارتدوكس وجوه اشتراك بيشتري داشته اند تا با يك تمدن انسان سالار. هم مسيحيت ارتدوكس وهم اسلام ارتدوكس مذاهبي نابردبار هستند كه بشر را به مومن و كافر تقسيم مي كنند. هم مسيحيت و هم اسلام براين عقيده است كه عقل بايد تحت الشعاع اعتقاد خردگريز قرار بگيرد. لوتر اعلام كرد كه « خرد فاحشة ابليس است». پاول گفت، « عقل يوناني ها، حماقتِ خداوند است». منشاء واقعي تمدن انسان سالار، از جمله علوم طبيعي، دموكراسي و روحية آزاد جستجو گراز طريق رومي ها به يونانيان عهد عتيق بر مي گرددكه بجاي تفكر اسطوره اي خرد ورزي در بارة بشر و گيتي را بكارگرفته بودند.
بخاطر صلح اجتماعي، نخبگان سياسي در جهاني كه به زبان انگليسي سخن مي گويد - هم چنين در بقية اروپا- با تخصيص هركدام از اين سه سنت سكولار رقيب به حوزة خاص، هم خواني روشنفكري را كنار نهاده اند.
امريكائي ها وقتي در بارة سياست سخن مي گويند، زبان جمهوري طلبان انسان سالار عصر رنسانس را بكار مي گيرند. وقتي از تجارت، علوم وتكنولوژي حرف مي زنند، به صورت عقل سالاران كارتيزيان در مي آيند. وقتي از اخلاق، مذهب سخن مي گويند، زبان شرمسارانة كالوينيست ها در آمرزش طلبي عمومي را بكار مي گيرند. در خصوص هنر نيز مقوله هاي رمانتيسيسم آلماني، يعني نبوغ، بداعت و الهام بكار گرفته مي شود. گاه و بيگاه البته تقابل پيش مي آيد. هرسال يا يك سال در ميان نمايشگاهي از هنر « كفر آميز» برگزار مي شود كه بيانگر تناقض بين مفاهيم مسيحي ورمانتيك در بارة خلاقيت است.
حتي قبل از 11 سپتامبر هم نشانه هائي از در هم شكستن اين ائتلاف شكننده وجود داشت. در امريكا، شمارة افراد سكولار و بظاهر مذهبي در حال افزايش است در حاليكه شمارة مومنان فعال بدون انقطاع كاهش مي يابد. ولي در ميان مومنان كاهش يابنده، نسبت بنيادگرايان پروتستان، كاتوليك هاي محافظه كار و يهودي هاي ارتدوكس افزايش يافته است. و اين در حالي است كه شماره پروتستان ها، كاتوليكهاي ليبرال و كليمي هاي محافظه كار و اصلاح طلب به نفع غير مذهبي ها كاهش مي يابد. سقوط ديدگاههاي مذهبيِ ليبرال خط كشي روزافزون بين سكولارهاي جدي و مومنان متعصب را نشان مي دهد.
در سالهاي 1990، پروتستانهاي راست گرا، كاتوليك ها و كليمي ها با كنارگذاشتن اختلافات خود مبارزه سياسي بر عليه سكولاريسم و انسان سالاري را تشديد كردند. گسترش وحدت سياسي « مردمان مومن» با مسلمانان گذشته پرست كه در خصوص ضديت با فمينيسم، حقوق هم جنس گراها، سقط جنين، كنترل جمعيت رهائي از سانسور، موضعي مشترك دارند، در واقع قدم منطقي بعدي است. در تحت فشار بنياد گرايان مسيحي، نمايندگان امريكا در كنفرانس بين المللي طرح ريزي خانواده، در همراهي با مسلمانان تئوكراتيك وواتيكان بر علية نمايندگان اروپاوشرق آسيا برعليه جلوگيري از رشد جمعيت و سقط جنين راي دادند.
در 20 سال گذشته، بسياري از محافظه كاران مسيحي در امريكا و جاهاي ديگر درحمايت از جنبه هائي از اسلام سنتي سخن گفتند. در 1989، وقتي تماشاگري به برنامة تلويزيوني
Larry King Live تلفن زد و از نمايندة دولت امريكا براي كنترل مواد مخدر، ويليام جي بنت پرسيد، « چرا زندان مي سازيد؟ مثل عربستان با ايشان [ قاچاقچيان] سخت بگيريد. گردن قاچاقچيان موادمخدر را بزنيد. ما كمي زيادي شل داده ايم» جواب داد، « من از نظر اخلاقي با پيشنهاد شما مشكلي ندارم» و سپس خواستار اعدام بيشتر در امريكا شد. يك كاتوليك محافظه كار، پاتريك بوكانان به سلمان رشدي حمله كرد كه « بر عليه اعتقاد ميليون ها انسان، كتاب كفر آميز نوشته است». در 1998، وقتي طالبان در افغانستان مانع از كاركردن زنان مي شدند، كنوانسيون باپتيست هاي جنوبي مصوبه اي به تصويب رسانيد كه از همسران خواست، « شكرگزارانه به مناسبات خدمتكار- رهبري شوهران خود گردن نهند».
دوروز پس از 11 سپتامبر، جري فالول موسس
Moral Majority به موسس ائتلاف مسيحيان پت رابرتسون [ در برنامة تلويزيوني او] گفت، « خداوند به بالازدن پرده ها ادامه مي دهد و به دشمنان امريكا امكان مي دهد تا با ما آن كنندكه حق ماست». اين دو توافق كردند كه حملة 11 سپتامبر مجازات خداوند بود چون مشركان امريكائي، طرفداران سقط جنين، فمينيست ها و همجنس گراها را تحمل مي كنند. « من انگشتم را به سوي صورتشان مي گيرم» فالول ادامه داد و مي گويم، « شما كمك كرديد تا اين بلا بسرمان بيايد».
بعضي از روشنفكران محافظه كار مسيحي در امريكا علنا مردم را به فتنه و آشوب فرا مي خوانند. در 1996، كشيش كاتوليك ريچارد جان نيو هاوس يك سمپوزيوم مسيحي را سازمان دهي كرد كه در آن فعالان مذهبي راست گرا از جمله قاضي رابرت بورك اعلام كردند كه دولت امريكا آن چنان اخلاق گريز شده است كه انقلاب احتمالا مشروعيت پيدا كرده است. دوسال پيش در يك كنفرانس مذهبي در فلوريدا كه هدفش « بازستاني امريكا» بود، معاون سابق رئيس جمهور،دن كوايل همراه با شركت كنندگان در مراسم دعاي بيعت شركت كرد كه «ما با پرچم مسيحيت و با منجي كه اين پرچم سمبل حاكميت اوست بيعت مي كنيم. منجي به صليب كشيده اي كه به آسمان رفت ولي باز خواهد گشت با زندگي و آزادي براي همة مومنان».
امروز راست گرايان مسيحي از 1900 و حتي 1800 هم در سياست امريكا قوي تر هستند. در 1787 حفرسون به برادرزاده اش، پيتر كار نوشت، « با دقت و ظرافت حتي وجود خدا را هم به پرسش بگير. چون اگر خدائي باشد او بايد در برابر واهمة ناشي ازكوري، مدافع اعتقاد آگاهانه ومعقولانه باشد». جفرسون كه انجيل را ويراستاري كرده بخش هاي ماوراء طبيعي اش را حذف كرده بود به برادرزاده اش نوشت كه اعتقاد به خدا پيش شرط شرافتمند بودن نيست. و اين باورها موجب نشد كه او نتواند براي دودوره به عنوان رئيس جمهور امريكا خدمت نكند. در بارة رقيب جفرسون، الكساندر هميلتون، مورخ كارل فردريك والينگ مي گويد، « عمده ترين عامل تفكيك كنندة هميلتون از اوليور كرامول، نفرت او از پيرايشگري مذهبي و سياسي بود. بطور عمده به خاطر ديدگاه انسان سالارانه اي كه هميلتون از فيلسوف لامذهب هيوم گرفت، نگراني اصلي او به قهقرا رفتن و فاسد شدن امريكائي ها نبود، بلكه اين بود كه بطور روزافزوني خود صالح بين خواهند شد».
به عوض در سال 2000، هم نامزد جمهوري خواهان و هم دموكراتها براي مقام رياست جمهوري ادعا كرده اند كه براساس تعاليم انجيل، پروتستان هستند. وشخصا « عيسي مسيح را يافته اند». نامزد معاونتِ ال گور، يك كليمي ارتدوكس بود كه درروزهاي شنبه كار نمي كند و به مسافرت نمي رود و عقيده دارد كه آنها كه ايمان مذهبي محكمي ندارند نمي توانندشهروندان خوبي باشند. جورج واشنگتن از اين ادعاي ژوزف ليبرمن [كه قرار بود معاون ال گور شود] بسي شگفت زده مي شد چون درنامه اي كه در 1790 به جامعة كليمي هاي نيويورك در جزيرة رودز نوشت بر بي طرف بودن مذهبي دولت امريكا تاكيد كرده بود. او نوشت، « خوشبختانه دولت ايالات متحدة امريكا كه از متعصبان حمايت نمي كند و به آزاردهندگان هم پشتيباني نمي رساند از كساني كه در حمايت آن زندگي مي كنند چيزي جز اين نمي طلبد كه بكوشند شهروند خوبي باشند و از دولت بطور موثر حمايت كنند».
در طول مبارزات انتخاباتي سال 2000 جورج دبليو بوش اين ادعاي حيرت آور را مطرح كرد كه « در بارة مسئله تكامل، تصميم نهائي هم چنان اين است كه خدا چگونه زمين را آفريده است». وقتي از يكي از پيشينيان او در كاخ سفيد، وود رائو ويلسون در بارة مقولة تكامل در 78 سال پيش پرسيدند، پاسخ داد، « البته مثل هر آدم عاقل و درس خوانده من به تكامل ارگانيك اعتقاد دارم. تعجب مي كنم كه در اين دورة متاخر نيز هنوز از اين سئوالها مطرح مي شود». رئيس جمهور سابق تئودور روزولت در سخن راني اش در مجمع مورخان امريكائي در 1912 به « داروين كبير» اشاره كرد. در مقاله اش، « زندگي من به عنوان يك طبيعت گرا» كه در ماه مه 1918 در
The American Museum Journal چاپ شد، روزولت از آموزش دردوران كودكي خود اين گونه ياد كرد كه « چه نيك بختي عظيمي! من در محضر داروين و هوكسلي مي نشستم». اگرچه امروزه محافظه كاران مسيحي حزب جمهوري خواهان را در كنترل دارند و نخواهند گذاشت يك مدافع بيولوژي تكاملي، بيشتر اشكال تحقيقات بيوتكنولوژي، مدافع سقط جنين، يا مدافع حقوق هم جنس گراها به عنوان نامزد اين حزب در آيد، ولي هنوز آن چنان قدرتمند نيستند تا بتوانند ديدگاه هاي خود را بر كل جامعه تحميل كنند. البته مسيحيان راست گرا، يك متحد تازه، درميان چپ گراهاي مدافع بهداشت محيط زيست پيدا كرده اند. رئيس سابق كارگزيني در دورة دن كوايل، ويليام كريستول كه مبارز پي گير بر عليه حقوق هم جنس بازها و سقط جنين وويراستار مجله روپرت مرداك در واشنگتن The Weekly Standard است با جفري ريفكينِ چپ گرا براي واداشتن گنگره به ممنوع كردن ژن پردازي درمان شناسانه كه دراروپا و شرق آسيا قانوني است همكاري مي كند. در تحت فشار از سوي مذهبي هاي راست گرا، بوش تحقيقات تبار شناسي سلولي را آن چنان فلج كرده است كه پروژه هاي تحقيقاتي به بريتانيا و كشورهاي ديگر منتقل شده اند. ريفكين هم چنان در همآهنگي با باپتيست هاي جنوبي مي كوشد ثبت گياهان و ژن هاي حيواني را ممنوع كند.
آيا پروتستانها و كاتوليك هائي كه در كلينيك هاي سقط جنين بمب گذاري مي كنند به زودي با فعالان « صلح سبز»كه مزارعِ از نظرِ ژن دستكاري شده را منهدم مي كنند، رفيق هم سنگر خواهند شد؟ وحدت بين بنياد گرايان و سبزها بر عليه تكنولوژي و تحقيقات علمي شگفت آور نيست. فراموش نكنيم كه در 50 سال گذشته، روان شناسي تكاملي دارويني هميشه مورد حمله چپ گراها و راست گرايان مذهبي قرار مي گرفت. چپ گراها كه معتقدند طبيعت انسان بطور نامحدودي قابل تربيت است و راست گرايان مذهبي كه هم چنان به اسطورة عبري خلقت اعتقاد دارند. هم راست گرايان مذهبي و هم چپ هاي رمانتيك يك جهان نگري ساده انديشانه اي دارند كه باديدگاه فاشيست هاي سكولار زميني و محافظه كاران مسلمان بسيار شباهت دارد. نگرشي ايستا، ماقبل مدرن ومربوط به يك جامعة روستائي از مردماني روحاني كه هنوز بوسيلة سكولاريسم و سرمايه سالاري با خدا و با طبيعت بيگانه نشده اند.
وحدت بنياد گرايان و سبزها تا بهمين جا در معاون سابق رئيس جمهوري، ال گور، يك سخنگو پيداكرده است. ال گور كه به مدرسه مذهبي مي رفت وبه تازگي باپتيست هم شده است برروي ميز كارش اين عبارت را نوشته بود،
WWJD [ What Would Jesus Do? - عيسي چه مي كرد؟] ودركتاب پرفروشي كه در 1992نوشت، Earth with Balance كليشه هاي مسيحي و بهداشت محيط زيستي را مخلوط كرده است. مسائل مربوط به محيط زيست را « بحران غير خدائي» مي خواند. وقتي مي گويد كه « سرخوشي و شوريدگي تمدن صنعتي به جاي آن كه آميزشي باشد با جهان كه مي تواند روحيه مارا بهتر كرده و هم حواس ما را با غنا و فوريت زندگي لبريز نمايد، برتنهائي عميق ما سرپوش مي گذارد» گور در واقع حرفهاي راست گراهاي مذهبي و چپ هاي گيج سر را تكرار مي كند. او فعالان مسائل مربوط به محيط زيست را « مبارزان مقاومت» مي خواند و پيش بيني مي كند كه « يك جنگ داخلي جهاني بين كساني كه نمي خواهند پي آمدهاي پيشرفت توقف ناپذير تمدن را در نظر بگيرند و كساني كه نمي خواهند شركاي خاموش اين انهدام باشند، در خواهد گرفت.
بزرگترين تبه كار تاريخ، به قول ال گور، كسي غير از فرانسيس بيكن فيلسوف روش علمي نيست. به نظر گور، « گيج سري اخلاقي بيكن - گيج سري ايكه در مركز بسياري از علوم جديد وجود دارد - از اين پيش گزاره او كه به واقع از افلاطون وام گرفته بود، نتيجه مي شود كه فكر بشر مي تواند دنياي طبيعي را بدون ارجاع به هيچ اصول اخلاقي كه مناسبات و وظايف ما را با و دربرابر خدا و مخلوق خدا تعريف كند تحليل كرده، بفهمد. به گفتة گور، علم بايد به سرپرستي نخبگان مذهبي باز گردد.
تكذيب داروين بوسيلة جورج دبليو بوش و فرانسيس بيكن از سوي ال گور نشان مي دهد كه امريكا چقدر از انسان سالاري روشن گرانة موسسان خود فاصله گرفته و از آن دور شده است. براي توماس جفرسون سه قهرمان بزرگ، ايزاك نيوتون، فرانسيس بيكن، و جان لاك بودند. قهرمان هميلتون نيز ژوليوس سزار بود. نه جفرسون ونه هميلتون هيچكدام از عيسي مسيح يا موسي نام نبرده بودند. البته اين غفلت در فعاليت هاي انتخاباتي سال 2000 جبران شد. از جورج دبليو بوش پرسيدند كه فيلسوف مورد علاقه اش را نام ببرد و او هم پاسخ داد، «عيسي مسيح»!
به اين ترتيب، تمدن انسان سالار از درون و بيرون به مخاطره افتاده است. دموكراسي هاي ليبرالي ممكن است بتواند در برابر تروريسم مسلمانان مقاومت كنند ولي بزرگترين خطر دراز مدت كه سكولاريسم، دموكراسي و علم راتهديد مي كند از درون مي آيد. يعني از ائتلافي كه بخاطر نفرت و بي زاري مشترك از جامعة باز، بين مذهبي هاي راست گرا و چپ هاي رمانتيك شكل گرفته است. نفرت و بي زاري از جامعة باز نه تنها نقطة اشتراك بين اين دو، بلكه بيانگر وحدت اين دو با اسامه بن لادن نيز هست.

از سايت ايران امروز



بالا

بعدی * صفحة دری * بازگشت