درسی از اشتباه خروشچف

• استراتژی درست برای يک رهبر ليبرال ميبايست ايجاد رابطه شفاف و دوستانه با دموکراسی های غربی باشد، و نه کوشش برای سبقت گرفتن از سرسختان در دادن شعارهای ضدآمريکائی و حمله به *ارزش های* غربی

• تابوی taboo رابطه با دولت ها و احزاب بايستی شکسته شود، و در عين حال ما بايستی مطمئن شويم که *تنها* ديالوگ باز و شفاف با دولت های خارجی دنبال شود، و هرگونه معامله مخفی با موسسات خارجی را محکوم کنيم. معهذا اين موضع به معنی خصومت با آمريکا نبايستی باشد

سام قندچی

 

جنبش دموکراسی خواهی ايران ميتواند درس مهمی از شکست خروشچف در ايجاد سازگاری با آمريکا بگيرد. آيا منظور من اين است که استقلال ايران وجه المصالحه قرار گيرد و معاملات پشت درهای بسته با آمريکا صورت گيرد؟ نه، بالعکس، من معتقد به 100% باز و شفاف بودن همه روابط با امريکا و نهاد های بيگانه هستم.  اجازه بدهيد توضيح دهم.

چند دهه بعد از شکست خروشچف، بوريس يالتسين با امتناع از شعارهای ضدآمريکائي، نه تنها منافع ملت خود را وجه المصالحه نکرد، بلکه يک استراتژی روشن موفقيت آميز برای رابطه با آمريکا را طرح ريزی نمود. واکلاو هاول و لخ والنسا نيز سازگاری rapport خوبی را با آمريکا ايجاد کردند، تا حدی که حتی دعوت شدند که در جلسه کنگره امريکا سخنرانی کنند.

ممکن است شگفت آور باشد که چرا خواننده مشهور استينگ،  در اشعار lyrics خود برای يک آواز محبوب در سال 1985، نام خروشچف را انتخاب ميکند، و نه نام استالين يا برژنف را، وقتی که ميخواند "آقای خروشچف ميگويند ما شما را دفن ميکنيم ...من اميدوارم روسها هم فرزندان خود را دوست داشته باشند."؟

همانگونه که ميدانيم خروشچف اولين رئيس دولت رفرميست اتحاد شوروی بود، که سخنرانی معروفش پس از مرگ استالين،  در سال 1956، در کنگره 20 حزب کمونيست شوروی، اولين تأئيد يک مقام مسول شوروی از جنايات کمونيسم بود، و او راه را برای جنبش دموکراسی خواهی در شوروی و بلوک شرق باز کرد، و ابتدا پشتيبانی زيادی از غرب هم دريافت کرد. پس چرا طی سالهای بعد، در سطح بين المللي،  وی قادر به ايجاد يک سازگاری با غرب نشد، تا حدی که جهان را در سال 1962، به مرز جنگ جهانی سوم کشيد، در زمان بحران موشکی کوبا؟

 

اشتباه خروشچف چه بود؟

خروشچف سعی کرد تا بيش از همتايان حزبی سرسخت خود،  شعار ضدامريکا بدهد، تا که آنان وی را ضدکمونيست نخوانند. واقعيت آن است که وی کماکان ضدکمونيست و رويزبونيست خوانده شد، اما رابطه خصمانه با دموکراسی های غرب، باعث شکست وی در ايجاد رابطه سازگار با غرب شد.

خروشچف متوجه نبود که سرسختان حزبی نوع ديگری عمل ميکنند. آنها غرب را بخاطر ارزش های دموکراتيکش مورد حمله قرار ميدهند، و همزمان به طرفداران خود ميگويند که بخاطر واقعيت جهان، بايستی با غرب رابطه داشته باشند، و هر گونه معاملات پشت درهای بسته را با همتايان غربی خود انجام ميدهند. در مقايسه، اين گونه برخورد برای يک رهبر ليبرال کارائی ندارد، و شعارهای ضدآمريکائی باعث شکست جنبش دموکراسی خواهی در داخل و روابط سازگار در خارج ميشد.

استراتژی درست برای يک رهبر ليبرال ميبايست ايجاد رابطه شفاف و دوستانه با دموکراسی های غربی باشد، و نه کوشش برای سبقت گرفتن از سرسختان در دادن شعارهای ضدآمريکائی و حمله به *ارزش های* غربی. آنچه در دهه های بعدی، گورباچف و بويژه بوريس يالتسين در رابطه با ايجاد رابطه با دموکراسی های غرب آموخنتد، و اشتباه خرشچف را تکرار نکردند.

 

وضعيت در ايران در مقاطع گوناگونن تاريخی مشابه بوده است. از مصدق تا خاتمي. نه آنکه خاتمی در سياست مانند مصدق است. در واقع خاتمی بر عکس مصدق، هميشه با شاه جديد ايران، آيت الله خامنه ای، در هر برهه بحرانی سمت گيری کرده است، از سرکوب دانشجويان در خيزش 18 تير 1378 تا تحريم شکنی انتخابات مجلس هفتم در چند روزه اخير.  نکته من در اينجا نشان دادن اين امر است که هردوی آنها سعی کردند از رقبای راست و چپ خود، در دادن شعارهای ضدامريکائی پيشی جويند.  در واقع در 1987، امريکا اميدواری داشت که با دولت خاتمی سازگاری و رابطه ايجاد کند، اما ادامه شعارهای ضدآمريکائی از طرف خاتمی به شکست اين کوشش ها انجاميد.

من نميگويم که اگر خاتمی انتخاب درستی کرده بود و موفق ميشد، ما در وضعيت بهتری بوديم. لازم به گفتن نيست که رفرميست های جمهوری اسلامي، در مقايسه با اتحاد شوروي، خواهان نجات دولت اسلامی هستند، در صورتيکه رفرميست های شوروی سالهای 80، خواهان پايان دادن به دولت کمونيستی و اغاز يک دموکراسی مدل غربی سکولار بودند. قبلأ نوشته ام که من درباره رفرميست های جمهوری اسلامی هيچ توهمی ندارم، همانگونه که کارل پاپر هيچ توهمی درباره رفرميستهای دولت شوروی نظير خروشچف نداشت.

 

بيشتر درسی که من در اينجا مورد تأکيدم است برای نيروهای مستقل ترقی خواه است، و نه رفرميست های جمهوری اسلامي. و اين فقط درباره خاتمی نبوده، بنی صدر نيز در زمان گروگانگيری در سال 1359، در شعارهای ضدآمريکائی کاسه داغ تر از آش بوده و هست. هدف من در اينجا نشان دادن مسأله ايجاد رابطه سازگار با آمريکا، برای نيروهای اصلاح طلب در ايران است، چه آنها واقعأ رفرميست پی گير باشند يا نه.

 

حتی نيروهای مترقی استقلال طلب ليبرال ايران نظير دکتر مصدق، نميدانستند که رابطه سازگار با غرب را چگونه درست شکل دهند، تا تشنج را کاهش دهند و سازگاری rapport مناسب را بنيان نهند، زيرا که هراس داشتند که از طرف اسلامگرايان و چپ گرايان، با برچسب همدستی با آمريکا بخورند و محکوم شوند. بيشتر آنکه انها از ارتباط قوام السلطنه يا مخالفين ديگر خود با دولت های خارجی نيز نگران بودند، و بر اين مبنا عمل ميکردند. نکته من اين است که يک نيروی ليبرال نبايستی استراتژی خود را بر مبنای ملاحظات سياسی روز تعيين کند، و بايستی که رابطه سازگار با دموکراسی های غرب ايجاد کند.

سرسختان جمهوری اسلامی در ايران با لفاظی به غرب حمله ميکنند، درست وقتيکه لابی ايست های جمهوری اسلامی، نظير سفرای حجت الاسلام رفسنجانی در آمريکا و اروپا، 24 ساعته مشغول معامله با آمريکا هستند. اساسأ آمريکا معتقد است که با رفسنجانی معامله کردن آسان تر است تا معامله با رفرميست های جمهوری اسلامی نظير خاتمی، و البته آنها همچنين در معامله با سلطنت طلبان هم مشکلی ندارند. چرا که همانگونه که ذکر کردم هردوی اين نيروها لفاظی ضدآمريکا ميکنند، وقتی در پشت در های بسته، با آمريکا در حال معامله هستند. اينگونه روابط با آمريکا هيچگاه برای نيروهای دموکراسی خواه مثمرثمر نيست، و استفاده از شعارهای ضدامريکائی به مثابه سياست خارجی برای اين نيروها نظير تيرزدن به پای خود است.

 

در نوشته ام درباره شعارهای مرگ بر آمريکای سرسختان جمهوری اسلامي، من اشاره کردم که ما و جوامع دموکراتيک غرب، در ارزش های دموکراتيک مورد توجه خود شريکيم، و ما بايستی که بروشنی اعلام کنيم که ما آنها را متحدان خود در ساختن جامعه فراصنعتی ميدانيم، متحدانی که با ما در احترام به ارزش ها دموکراتيک اشتراک مساعی داريم.

تابوی taboo رابطه با دولت ها و احزاب بايستی شکسته شود، و در عين حال ما بايستی مطمئن شويم که *تنها* ديالوگ باز و شفاف با دولت های خارجی دنبال شود، و هرگونه معامله مخفی با موسسات خارجی را محکوم کنيم. معهذا اين موضع به معنی خصومت با آمريکا نبايستی باشد. برعکس، اين امر به معنی دوستی و همکاری با احترام متقابل، استقلال، و شفافيت است.

همانطور که در مقاله ای در سال 1378 نوشتم، تابو در مورد رابطه با کشورهای خارجی، برای بسياری نيروهای جنبش مترقی ايران، باعث اجتناب از روابط مناسب با دموکراسی های غرب نيز شده است، چه آنها نيروها در قدرت بوده اند و چه نه.

 

http://www.ghandchi.com/59-Taboo.htm

 

به اميد جمهوری آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران

 سام قندچی، ناشر و سردبير ايرانسکوپ

http://www.iranscope.com

3 اسفند 1382

February 22, 2004

 

 متن بزبان انگليسي

http://www.ghandchi.com/317-KhrushchevEng.htm

 

 

از سايت اخبار روز



بالا

بعدی * صفحة دری * بازگشت