ايمانوئل کانت: فيلسوف روشنگری
کارل ر. پوپر /
برگردان : بهرام محيی
ازسايت
ايران امروز
توضيح مترجم: در آستانة دويستمين سالگرد درگذشت ايمانوئل کانت،
فيلسوف بزرگ آلمانی قرار داريم. مقالة زير، متن سخنرانی کارل رايموند پوپر فيلسوف
اتريشی تبار انگليسی است که در تاريخ 12 فوريه 1954 به مناسبت يادبود صدوپنجاهمين
سالگرد درگذشت ايمانوئل کانت، به زبان انگليسی از فرستندة راديويی بی. بی. سی پخش
شده بود. به جرئت می توان گفت که اينک در آستانة دويستمين سالگرد درگذشت کانت و
نيز گذشت نزديک به نيم قرن از پخش اين سخنرانی، مسائل مطروحه در اين مقاله، چه از
منظر معرفی آرای ايمانوئل کانت و چه از ديدگاه اهميت موضوعی آن برای ما، کماکان از
روزآمدی و تازگی برخوردار است. ترجمه فارسی، بر پايه متن آلمانی اين سخنرانی صورت
گرفته که در کتاب «در جستجوی دنيايی بهتر» اثر کارل ر. پوپر درج شده است.
صدوپنجاه سال از مرگ ايمانوئل کانت می گذرد. وی هشتاد سال در شهر کونيگزبرگ که يکی
از شهرهای ايالت پروس بود، عمر سپری کرد و در همانجا درگذشت. او از سال ها پيش از
آن، در عزلت کامل زيسته بود و دوستانش به فکر مراسم خاکسپاری ساده ای بودند. اما
اين فرزند يک پيشه ور فقير، چونان شاهی به خاک سپرده شد. هنگامی که خبر مرگ او پخش
شد، مردم به طرف خانه او سرازير شدند و اين جريان روزها ادامه داشت. در روز مراسم
خاکسپاری، تمام عبور و مرور در کونيگزبرگ بازايستاد. کاروان ديدناپذيری از مردم در
زير زنگ ناقوس های تمام شهر، به دنبال تابوت در حرکت بود. آنگونه که معاصران گزارش
می دهند، اهالی کونيگزبرگ هرگز چنين تشييع جنازه ای به خود نديده بودند.
به راستی اين حرکت شگفت آميز و خودانگيخته به چه معنايی می توانست باشد؟ آوازة
کانت به مثابه فيلسوفی بزرگ و انسانی نيک، به هيچ وجه قادر نيست اين موضوع را به
اندازة کافی توضيح دهد. به نظر من، اين رويدادها معنايی ژرف تر داشت. می خواهم خطر
کرده، اين حدس را پيش کشم که در آن هنگام، در سال 1804 ، تحت سلطنت مطلقه فريدريش
ويلهلم سوم، آن ناقوسهايی که برای کانت به صدا درآمد، پسآهنگ انقلابهای آمريکا و فرانسه
بود: پسآهنگ ايده های سالهای 1776 و 1789. کانت برای شهروندان خود، به نماد اين
ايده ها تبديل شده بود و آنان به تشييع جنازه او آمده بودند تا از او همچون
آموزگار و پيام آور حقوق بشر و برابری در مقابل قانون و نيز منادی جهان وطنی و
رهايی خويش به ياری دانش و آنچه که شايد مهم تر است يعنی صلح جاويدان بر روی زمين،
قدردانی کنند.
بذرهای همة اين ايده ها، از طريق انگلستان و در قالب کتاب «نامه هايی از لندن
درباره انگليسی ها» اثر ولتر منتشر به سال 1732 به قارة اروپا رسيده بود. ولتر در
اين کتاب به مقايسة شکل حکومت مشروطه انگلستان و سلطنت مطلقه در قارة اروپا مبادرت
ورزيده بود. او شکيبايی مذهبی انگليسی را با نابردباری کليسای رومی و قدرت روشنی
بخش نظام کيهانی اسحاق نيوتن و تجربه گرايی تحليلی جان لاک را با جزميت گرايی رنه
دکارت مقايسه کرده بود.
کتاب ولتر سوزانده شد، اما انتشار آن، سرآغاز جنبشی فلسفی بود که در تاريخ جهان با
اهميت است. جنبشی که ميل تهاجمی خودويژه آن در انگلستان فهميده نشد، چرا که با
مناسبات اين کشور همخوانی نداشت.
اين جنبش را معمولا" در فرانسه éclaircissementو در آلمانیAufklärung [روشنگری] می نامند. تقريبا" همة جنبشهای
مدرن فلسفی و سياسی را می توان به طور مستقيم يا غيرمستقيم، ناشی از آن دانست.
زيرا اين جنبش ها يا بی ميانجی از روشنگری تکوين يافته اند و يا در واکنش رومانتيک
عليه روشنگری؛ در اين واکنش، رومانتيک ها با تمسخر از آن به عنوان «روشنگری بازی»
(Aufklärerei ) يا «روشنگری پردازی» (Aufkläricht) نام می بردند.
شصت سال پس از مرگ کانت، اين ايدة در اصل انگليسی، به انگليسی ها به مثابه يک
«روشنفکری سطحی و پرمدعا» معرفی شد و واژة انگليسی enlightenment که در آن زمان برای نخستين بار به کار رفت، به
عنوان ترجمه Aufklärung (éclaircissement) حتی امروز هم برای خواننده انگليسی، دارای چاشنی يک «روشنگری
بازی» سطحی و پر مدعاست.
کانت به روشنگری باور داشت؛ او واپسين پيکارگر بزرگ آن بود. به خوبی می دانم که
اين نظر امروز رايج نيست. زيرا در حالی که من کانت را واپسين پيکارگر روشنگری می
بينم، او را اغلب، بنيانگذار مکتبی می دانند که روشنگری را نابود کرد ـ مکتب
رومانتيک «ايده آليسم آلمانی»، مکتب فيشته، شلينگ و هگل. من مدعی ام که اين برداشت
ها با يکديگر ناسازگارند.
فيشته و بعدها هگل کوشيدند از آوازه کانت به نفع خود بهره برداری کنند. آنان او را
بانی مکتب خود معرفی کردند. اما کانت آن اندازه عمر طولانی کرد تا ابراز نزديکی
های مکرر فيشته را که خود را جانشين و وارث کانت معرفی می کرد، واپس زند. کانت در
مقالة منتشر شدة خود به نام «توضيح در ارتباط با نظرية علم فيشته» (7 اوت 1799) که
کمتر شناخته شده است، تا آنجا پيش رفت که نوشت: «خدا ما را از شر دوستانمان حفظ
کند ... چرا که در ميان اين به اصطلاح دوستان ... فريبکاران و نيرنگ بازانی يافت
می شوند که در فکر تباهی ما هستند ولی در ظاهر زبان خيرخواهی اختيار می کنند و از
کمند آنان نمی توان به اندازة کافی در امان بود». اما پس از مرگ کانت، هنگامی که
او ديگر نمی توانست از خود دفاع کند، اين شهروند جهانی مورد استفاده قرار گرفت تا
در خدمت اهداف مکتب ملی گرايی رومانتيک قرار داده شود و در واقع اينکار عليرغم همة
چيزهايی که او عليه روح رومانتيسم، شور احساساتی و شيفتگی گفته و نوشته بود، با
موفقيت عملی گشت.
اما گوش فرادهيم که خود کانت دربارة ايدة روشنگری چه می گويد. او می نويسد:
«روشنگری، برون رفت انسان از نابالغی خود کرده است. نابالغی يعنی ناتوانی در به
کاربردن فهم خويش بدون رهنمود ديگری. اين نابالغی هنگامی خودکرده است که علت آن نه
کاستی فهم، بلکه کاستی عزم و دليری در به کاربردن فهم خويش بدون رهنمود ديگری
باشد. Sapere aude!
: در به کار بردن فهم خويش شهامت داشته باش! لذا اينست گزينسخن روشنگری».
چيزی که کانت در اينجا می گويد، بدون ترديد يک اقرار شخصی است؛ اين بخشی از سرگذشت
خود اوست. وی که در مناسبات فقيرانه و با چشم انداز محدود پيتيسم بزرگ شده بود،
شجاعانه راه رهايی خويشتن از طريق دانستن را پيمود. او در سالهای بعد (آنگونه که
هيپل گزارش می دهد) گاهی با هراس به « بردگی دوران جوانی اش» در گذشته، يعنی زمان
نابالغی معنوی خويش نظر می افکند. می توان گفت که ايدة رهايی معنوی خويش، ستارة
راهنما و پيکار برای تحقق و اشاعة اين ايده، مضمون زندگی او بود.
مکانيک آسمانی و کيهان شناسی نيوتن
نقش تعيين کننده در اين پيکار را، فيزيک و مکانيک آسمانی نيوتن بازی می کرد که
آنها هم در قارة اروپا توسط ولتر معروف شده بود منظومة جهانی کوپرنيک و نيوتن، در
تکامل فکری کانت، نيرومندترين تاثير را بر جای گذاشت. نخستين کتاب مهم او يعنی تاريخ
طبيعی عمومی و نظرية آسمان، دارای اين عنوان فرعی جالب بود: « تحقيق دربارة
قانون و خاستگاه مکانيکی سراسر ساختمان جهان بر پايه آغازه های نيوتنی». اين،
بزرگترين طرحی است که تا آنزمان دربارة کيهان شناسی (Kosmologie ) و آموزة پيدايش و تکامل کيهان (Kosmogonie) ريخته شد. اين طرح مشتمل بر نخستين فرمولبندی
روشن برای نه فقط نظريه ای است که امروزه بطور عادی فرضية «کانت ـ لاپلاس» درباره
خاستگاه منظومه شمسی ناميده می شود، بلکه همچنين کاربست اين نظريه بر خود منظومة
راه شيری است ( که تامس رايت پنج سال پيش از آن، آن را به مثابه منظومة ستارگان
تفسير کرده بود). کانت بدينوسيله پيشاپيش ايدة جينز را مطرح ساخته بود. اما حتی
اين امر نيز در ساية توضيح کانت دربارة ستارگان سحابی به مثابه راه های شيری و
منظومة ستارگان دور قرار می گيرد که با توضيحات [امروزی] خود ما تطابق دارد.
آنگونه که کانت در يکی از نامه های خود توضيح می دهد، مساله کيهان شناسی بود که او
را به نظريه شناخت و سنجش خرد ناب رهنمون شد. مساله ای که او در تلاش حل آن
بود ـ و هيچ دانشمند کيهان شناس را از اين مهلکه خلاصی نيست ـ مسألة پيچيدة
کرانمندی يا ناکرانمندی جهان هم در رابطه با مکان و هم با زمان است. برای مسآلة
کرانمندی يا ناکرانمندی جهان در مکان، از زمان اينشتاين به بعد راه حل پيشنهادی درخشانی
وجود دارد، يعنی جهانی که کرانمند، اما بی مرز است. در واقع می توان گفت که
اينشتاين، گره های کانتی را به اين ترتيب گشود؛ اما او برای اين منظور سلاحهای به
مراتب تيزتری در اختيار داشت تا کانت و معاصران او. برای مسألة کرانمندی يا
ناکرانمندی زمانی جهان، بر عکس تا امروز راه حل پيشنهادی روشن کننده ای وجود
ندارد.
کانت در همان نامه گزارش می دهد که مساله مرکزی سنجش خرد ناب را هنگامی
يافت که در تلاش بود تصميم بگيرد که آيا جهان آغازی زمانی دارد يا خير. او
با شگفتی کشف کرد که برای هر دو امکان، ظاهرا" برهانهای معتبری قابل عرضه
اند. هر دو برهان جالب اند و دنبال کردن آنها صرفا" نيازمند دقت است. اما
طولانی و برای فهميدن دشوار نيستند.
برای اينکه نخستين برهان را آماده کنيم، با تحليل مفهوم توالی بی پايانی از سالها
(يا روزها و يا هر نوع فاصله زمانی برابر و محدود) آغاز می کنيم. چنين توالی
نامحدودی از سالها، توالی ای است که همواره ادامه دارد و هرگز به پايان نمی رسد.
اين توالی هيچگاه نمی تواند تمام شود. يک توالی بی پايان تمام شده و کامل (برای
کانت) مهمل و بی معنا يا نچيز (Unding) و تناقضی در خود است. نخستين برهان کانت به صورت زير استدلال می
شود: جهان بايد آغازی در زمان داشته باشد، چرا که در غير اينصورت در لحظه حاضر يک
توالی بی پايان از سالها گذشته است و از همين رو بايد به طور پايان يافته و کامل
وجود داشته باشد. اما اين موضوع، چنانکه ديديم غير ممکن است. به اين ترتيب نخستين
برهان مستدل می شود.
برای اينکه دومين برهان را آماده کنيم، با تحليل مفهوم زمانی کاملا" تهی آغاز
می کنيم ـ زمان پيش از پيدايش جهان. چنين زمان تهی ای که در آن هيچ چيز وجود
ندارد، بايد ضرورتا" زمانی باشد که در آن فاصله ای زمانی از فاصلة زمانی
ديگر، به لحاظ رابطه ای زمانی نسبت به اشياء و رويدادها متفاوت نباشد؛ چرا که
اصلا" اشياء و رويدادها وجود ندارند. اما اينک واپسين فاصله زمانی چنين زمان
تهی ای را در نظر بگيريم ـ فاصله زمانی ای را که بلافاصله پيش از آغاز جهان قرار
دارد: به اين ترتيب آشکار می شود که اين فاصله زمانی از بقيه فاصله های زمانی
پيشين به اين لحاظ متفاوت است که در يک ارتباط زمانی تنگ و بلاواسطه با رويدادی
معين، يعنی پيدايش جهان قرار دارد؛ از طرف ديگر همانگونه که ديديم، همان فاصله
زمانی، تهی است يعنی نمی تواند در رابطه ای زمانی با يک رويداد قرار گيرد. لذا اين
فاصله زمانی تهی واپسين، چيزی مهمل و بی معنا و تناقضی در خود است. دومين برهان
کانت به صورت زير استدلال می شود: جهان نمی تواند آغازی در زمان داشته باشد، چرا
که در غير اينصورت بايد يک فاصله زمانی وجود داشته باشد ـ يعنی فاصلة زمانی
بلاواسطه پيش از پيدايش جهان ـ که هم تهی و هم دارای اين خصوصيت باشد که در يک
رابطة تنگ زمانی با رويدادی در جهان قرار داشته باشد. اما اين همانگونه که ديديم
غيرممکن است. بدين ترتيب دومين برهان مستدل می شود.
ما در اينجا دارای تعارضی ميان دو برهان هستيم. کانت چنين تعارضی را يک خلاف آمد (Antinomie ) می نامد و خود را از طرق مشابهی درگير
تعارضات ديگری می بيند، برای مثال از گونة تعارضاتی چون محدوديت جهان در مکان. اما
من در اينجا از نزديکتر به تعارضات ديگر نمی پردازم.
مکان و زمان
کانت می پرسد: ما از اين تعارضات گيج کننده چه درسی می توانيم بگيريم؟ پاسخ او
چنين است: تصورات ما از مکان و زمان، قابل کاربست بر روی جهان به مثابه يک کل
نيست. تصورات از مکان و زمان، طبيعتا" بر روی اشياء و رويدادهای معمولی
فيزيکی قابل کاربست هست، اما در مقابل، مکان و زمان خود نه شی اند و نه رويداد.
آنها را حتی نمی توان مشاهده کرد و دارای خصوصيت کاملا" ديگری هستند. آنها
بيشتر نوعی چارچوب برای اشياء و رويدادها را به نمايش می گذارند؛ می توان آنها را
با يک سيستم قفسه ها و يا يک سيستم کاتالوگ برای نظم بخشی به مشاهدات مقايسه کرد.
مکان و زمان، به جهان واقعی تجربی اشياء و رويدادها تعلق ندارند، بلکه متعلق به
تجهيزات و ابزارهای روحی و معنوی ما هستند که توسط آنها به مصاف جهان می رويم.
مکان و زمان شبيه ابزارهای مشاهده عمل می کنند. وقتی ما يک رويداد را مشاهده می
کنيم، قاعدتا" آن را بلاواسطه و به صورت شهودی (intuitiv ) در يک نظم مکانی ـ زمانی جای می دهيم. از
همين رو ما می توانيم مکان و زمان را به مثابه سيستمی نظم دهنده در نظر بگيريم که
بر پايه تجربه قرار ندارد، ولی در تمامی تجربه مورد استفاده قرار می گيرد و بر همه
تجربه ها کاربست دارد. به همين دليل است که وقتی ما تلاش می کنيم تصور از مکان و
زمان را در عرصه ای به کار بنديم که از هر تجربة ممکن فراتر می رود، دچار دشواری
می شويم. و اين درست کاری است که ما در هر دو برهان درباره آغاز جهان انجام داديم.
کانت به اين نظريه ـ که من خطوط کلی آن را در اينجا ترسيم کردم ـ نام نازيبا و
بطور مضاعف گمراه کنندة « ايده آليسم فرارونده» (Transzendentaler Idealismus )
را اطلاق می کند. تنها گذشت زمان کوتاهی لازم بود تا کانت دليل کافی برای پشيمان
شدن از گزينش چنين نامی داشته باشد، چرا که اين نام، بعضی از خوانندگان او را به
موضعی سوق داد که کانت را فردی ايده آليست بدانند و خيال کنند که او منکر واقعيت
فيزيکی است و اشياء فيزيکی را تصورات و ايده های صرف می پندارد. کانت تلاش بی ثمری
کرد تا روشن سازد که تنها خصلت تجربی و واقعيت مکان و زمان را منکر شده است، يعنی
خصلت تجربی و واقعيتی از آنگونه را که ما در مورد اشياء فيزيکی و رويدادها قائليم.
تمام زحمات برای روشن کردن موضع او بی نتيجه بود. دشواری سبک [نگارش] او، سرنوشتش
را رقم زد. او محکوم به آن بود که به عنوان خالق «ايده آليسم آلمانی» در تاريخ ثبت
شود. اينک هنگام آن رسيده است که در چنين حکمی تجديد نظر شود. کانت همواره تاکيد
کرده بود که اشياء فيزيکی در مکان و زمان واقعی هستند ـ رئال ، نه ايده آل
ـ.. و آنچه که به نگرورزی های (Spekulationen ) بی در و پيکر متافيزيکی مکتب «ايده آليسم آلمانی» مربوط می شود،
عنوان کتاب «سنجش خرد ناب» از طرف کانت با اين نيت برگزيده شده بود که حمله
ای انتقادی نسبت به اين نگرورزی های به ظاهر عقلانی را اعلام کند. زيرا آنچه را که
«سنجش» به نقد می کشد، همان خرد ناب است: او استنتاج های عقلی در مورد جهان را می
سنجد که محمول «ناب» به اين معنا برازندة آنهاست که متأثر از تجربه های حسی نيستند
و از طريق مشاهده کنترل نشده اند. کانت «خرد ناب» را از اين طريق می سنجد که نشان
می دهد، استدلال ناب و نگرورزانه و از طريق مشاهدات کنترل نشده دربارة
جهان، ما را همواره گرفتار خلاف آمدها (Antinomien ) می کند. او نقد خود را تحت تأثير هيوم با اين نيت نوشت که نشان
دهد، مرزهای ممکن تجربه های حسی و مرزهای نظريه پردازی عقلانی دربارة جهان يکی
هستند.
هنگامی که کانت کشف کرد، اين نظريه دربردارندة کليدی برای حل يک مسالة مهم دوم ـ
يعنی اعتبار فيزيک نيوتنی ـ است، باور کرد که اثبات صحت اين نظريه را يافته است.
کانت نيز مانند همة فيزيکدانان هم عصر خود کاملا" اعتقاد داشت که نظرية نيوتن
درست و مناقشه ناپذير است. او چنين نتيجه گرفت که اين نظريه نمی تواند فقط نتيجة
مجموعه ای از مشاهدات باشد. اما مبنای حقيقت آن چه چيز ديگری می توانست باشد؟ کانت
به اين صورت به مقابله با اين مساله رفت که نخست برای خود، مبنای حقيقت هندسه را
روشن ساخت. او گفت که هندسه اقليدسی نه بر پاية مشاهدات، که بر پاية شهود مکانی و
فهم شهودی ما از رابطه های مکانی استوار است ("سهش ناب" مکان). فيزيک
نيوتنی نيز در وضعيت مشابهی قرار دارد. اگر چه از طريق مشاهدات تاييد می شود، اما
نتيجة مشاهدات نيست، بلکه نتيجة روش انديشة ما، يعنی روشهايی است که ما به کار می
بنديم تا دريافت های حسی خود را منظم کنيم، در رابطه با يکديگر قرار دهيم، با
دريافت های حسی پيشين ادغام کنيم و بفهميم. داده های حسی نه، بلکه فهم ما ـ يعنی
سازمان و ساختمان دستگاه انطباق گر روحی ما ـ مسئول نظريه های علوم طبيعی ماست.
طبيعتی که ما از راه نظم و قوانين حاکم بر آن می شناسيم، حاصل فعاليت نظم بخش و
همگونساز روح ماست. فرمولبندی خود کانت در مورد اين ايده درخشان است: « فهم،
قوانين خود را... از طبيعت نمی گيرد، بلکه اين قوانين را برای طبيعت مقرر می کند».
«چرخش کوپرنيکی» کانت
اين فرمولبندی در عين حال بيانگر ايده ای است که کانت با غرور از آن به عنوان
«چرخش کوپرنيکی» خود ياد می کند. او می نويسد: « کوپرنيک پس از آن که در روشن
ساختن جنبشهای جرمهای آسمانی بر پاية اين فرض که همة سپاه اختران پيرامون نگرنده
می گردند، به شيوه ای مطلوب توفيق نيافت، کوشيد تا ببيند آيا بهتر موفق نخواهد شد
اگر نگرنده را پيرامون خود بگرداند و ستارگان را به حال سکون واگذارد؟» اين ايدة
کانت بود که از طريق چرخش مشابهی، مسالة مبنای حقيقت علوم طبيعی را حل کند، يعنی
اين مساله که يک دانش طبيعی دقيق از نوع فيزيک نيوتنی چگونه ممکن است و آيا هرگز
می توان به آن دست يافت. کانت می گويد، بايد اين انديشه را کنار بگذاريم که ما
نگرنده های منفعلی هستيم که منتظرند تا طبيعت قانونمنديهايش را به آنان تحميل کند.
به جای آن بايد اين انديشه را بنشانيم که ما هنگامی که دريافت های حسی پيشين و
جديد خود را ادغام می کنيم، به مثابه نگرنده، نظم و قوانين فهم را به آنها تحميل
می کنيم. کيهان ما، مُهر روح ما را بر خود دارد.
اين تذکر کانت در مورد نقش فعال مشاهده کننده، پژوهشگر و نظريه پرداز، تاثيری محو
ناشدنی نه تنها بر روی فلسفه، بلکه بر روی فيزيک و کيهانشناسی نيز گذاشت. چيزی
شبيه يک جّو فکری کانتی وجود دارد که بدون آن نظريه های اينشتاين يا بور قابل تصور
نيست و حتی می توان اينطور گفت که ادينگتون هم از اين منظر، از کانت کانتی تر است.
آری حتا کسانی که نمی توانند همه جا پيرو کانت باشند (من نيز به آنها تعلق دارم)،
با او موافقند که خرد پژوهشگر «... بايد طبيعت را مجبور کند که به پرسشهای او پاسخ
دهد و نه اينکه اختيار خود را به طبيعت بسپارد». پژوهشگر بايد طبيعت را از همه طرف
معروض پرسش قرار دهد تا بتواند آن را در پرتو ترديدها، حدس ها، ايده ها و الهام
های خود ببيند. اين، به عقيده من يک نگاه ژرف فلسفی است که ممکن می سازد، علوم
طبيعی ( نه فقط نظری بلکه همچنين عملی) را به مثابه آفريدة واقعی بشری بنگريم و
تاريخ آن را مانند تاريخ هنر و ادبيات به مثابه بخشی از تاريخ انديشه مورد بررسی
قرار دهيم.
اما می توان برای «چرخش کوپرنيکی» کانت اهميت ديگری نيز قائل شد، اهميتی که ما را
به يک دوگانگی در موضع کانت رهنمون می شود. چرا که اين چرخش به حل مساله ای انسانی
نائل می گردد که از طريق خود کوپرنيک ايجاد شده بود: کوپرنيک جايگاه مرکزی بشريت
در جهان را از او سلب کرد. «چرخش کوپرنيکی» کانت اين موقعيت را دوباره جبران
کرد. چرا که کانت نه تنها به ما ثابت می کند که موقعيت مکانی ما در جهان فاقد
اهميت است، بلکه همچنين به ما نشان می دهد که جهان ما به يک معنا به دور ما می
گردد. چرا که اين ما هستيم که حداقل بخشی از نظمی را ايجاد می کنيم که در جهان می
يابيم. اين ما هستيم که دانش خود را از جهان می گيريم. اين ما هستيم که جهان را
فعالانه می پژوهيم؛ و پژوهش، هنری آفرينشگر است.
چرخش کوپرنيکی در فلسفه اخلاق
اکنون خود را از کانتِ کيهان شناس و فيلسوفِ شناخت و علم، متوجه کانتِ فيلسوف
اخلاق می کنيم. اطمينان ندارم که آيا کسی پيش از اين، به اين موضوع اشاره کرده است
که ايدة بنيادين فلسفة اخلاق کانتی نيز، برپايه چرخشی کوپرنيکی استوار و از هر
لحاظ با چيزی که من هم اکنون توضيح دادم منطبق است. زيرا کانت انسان را به
قانونگذار اخلاق تبديل می کند، درست همانگونه که او را به قانونگذار طبيعت تبديل
کرده بود. او به انسان از طريق اين چرخش، همان موقعيت مرکزی را در اخلاق می دهد که
پيش از آن در جهان فيزيکی داده بود. کانت فلسفة اخلاق را همانگونه انسانی می کند
که کيهانشناسی را انسانی کرده بود.
آموزة خودآيينی
چرخش کوپرنيکی کانت در گسترة فلسفة اخلاق، در آموزة خودآيينی (Autonomie) او مستتر است که در آن می گويد، ما هرگز
اجازه نداريم فرمان يک مرجع اقتدار را کورکورانه اطاعت کنيم. حتی نبايد کورکورانه
خود را تحت سيطرة مرجع اقتداری فوق بشری به مثابه قانونگذاری اخلاقی قرار دهيم.
هنگامی که ما در مقابل فرمان مرجع اقتداری قرار می گيريم، هميشه اين فقط ما هستيم
که بر پاية مسئوليت خود تصميم می گيريم که آيا اين فرمان اخلاقی يا غيراخلاقی است.
ممکن است يک مرجع اقتدار اين قدرت را داشته باشد که فرمان های خود را بدون اينکه
ما قادر به مقاومت در برابر آن باشيم تحميل کند، ؛ اما هنگامی که برای ما از نظر
فيزيکی ممکن باشد تا شيوة رفتار خود را گزينش کنيم، آن موقع مسئوليت بر عهدة ماست،
چرا که تصميم گيری نزد ماست: ما می توانيم از فرمان اطاعت يا سرپيچی کنيم؛ ما می
توانيم مرجع اقتدار را به رسميت بشناسيم يا آن را طرد کنيم.
همين ايده از طرف کانت، شجاعانه در گسترة مذهب مورد استفاده قرار می گيرد. او می
نويسد: «اگر چه ترديدآميز به نظر می آيد، اما هرگز نکوهيده نيست که بگوييم: هر
انسانی برای خود خدايی می سازد، و حتی برپايه مفاهيم اخلاقی... بايد چنين
چيزی برای خود بسازد تا او را که خالق اوست، پرستش کند. زيرا يک ذات به هر
طريق هم که به عنوان خدا ... معرفی و توصيف شود، و يا حتی کسی بخواهد که چنين ذاتی
با چنين اوصافی ... هم به نظرش آيد، باز بايد خود او ... در درجة نخست ... داوری
کند، که آيا او [وجدانا"] اختيار دارد، آن را يک الوهيت يا وجود خدايی (Gottheit ) بداند و پرستش کند».
قانون اخلاقی
فلسفة اخلاق کانتی صرفا" در اين گزاره محدود نمی شود که وجدان انسان، تنها
مرجع اقتدار اوست. او همچنين تلاش می کند نشان دهد که وجدان ما از ما چه می طلبد.
او فرمولبنديهای گوناگونی از قانون اخلاقی را ارائه می دهد. يکی از آنها چنين است:
« چنان رفتار کن که بشريت را، چه در شخص خود و چه در شخص هر کس ديگر، همواره
همزمان به مثابه غايت به حساب آوری، و نه هرگز تنها به مثابه وسيله». شايد بتوان
روح فلسفة اخلاق کانتی را در اين کلمات خلاصه کرد: جرات آزاد بودن داشته باش و
آزادی ديگران را محترم شمار و از آن پاسداری کن.
کانت برپاية اين فلسفة اخلاق، آيين کشورداری مهم خود و آموزة حق بين المللی ملت ها
را پی ريزی می کند. او خواستار اتحاد ملل و فدراليسمی از حکومتهای آزاد با اين
وظيفه می شود که صلح جاويدان را بر روی زمين اعلام و ابرام کنند.
کانت و سقراط
من کوشيدم با خطوطی مختصر، فلسفة کانت را دربارة جهان و انسان و ايده های بنيادين
او را در اين دو مورد ترسيم کنم، کيهانشناسی نيوتنی و فلسفة اخلاق آزادی؛ يعنی
همان دو ايدة بنيادينی که خود کانت با کلامی زيبا و تقريبا" هميشه نادرست
فهميده شده بيان کرده است: کلام آسمان پرستاره برفراز ما و قانون اخلاقی در درون
ما.
اگر بيشتر به عقب بازگرديم تا نگاه همه جانبه تری نسبت به جايگاه کانت در تاريخ به
دست آوريم، می توانيم او را با سقراط مقايسه کنيم. هر دو متهم شدند که مذهب حکومتی
را تباه و جوانان را گمراه کرده اند. هر دو خود را بی گناه اعلام کردند و هر دو
برای آزادی انديشه رزميدند. آزادی برای آنان معنايی بيشتر از عدم حضور اجبار داشت:
آزادی برای آنان تنها شکل ارزشمند زندگی برای حيات انسانی بود.
دفاعيه و مرگ سقراط ايدة انسان آزاد را به يک واقعيت زنده تبديل کرد. سقراط آزاد
بود، زيرا نتوانستند روح او را مطيع سازند. او آزاد بود، زيرا می دانست که نمی
توانند گناهی را متوجه او کنند. کانت به اين ايدة سقراط در مورد انسان آزاد که
ميراث مغرب زمين است، در گستره های علم و فلسفة اخلاق معنايی تازه بخشيد و به آن
ايدة جامعه ای از انسانهای آزاد را افزود. زيرا کانت نشان داد که هر انسانی آزاد
است: نه برای اينکه آزاد زاده می شود، بلکه به اين دليل که با باری زاده می شود،
بار مسئوليت نسبت به آزادی تصميم گيری خويشتن. s
----------------------------
منبع :
Karl
R. Popper: Immanuel Kant: Der Philosoph der
Aufklärung (Eine Gedächtnisrede zu seinem hundertfünfzigsten Todestag), in:
Auf
der Suche nach einer besseren Welt,10. Auflage 1999, Piper Verlag München, S. 137-147