ارتباط دين با حقوق بشر
• ما به حکم انسان بودن واجد يک سری حقوق و يک
سری تکاليف هستيم، بطوری که اين حقوق و تکاليف کلی و ماقبل و بيرون دينی حتی تعيين
می کنند که ما بايد ديندار باشيم يا خير؟
•
جهان جديد امروز جهانی است که بر مدار حق می گردد و حق شمول
است، برخلاف گذشته که جهانی بوده است تکليف مدار. در گذشته همين که آدميان به عقل
و شعور ادراکی می رسيدند، جويای تکاليف خويش بودند و در پی شناخت مسئوليت هايشان
بر می آمدند، اما امروزه اين طور نمی باشد و انسان ها بر اين سوال می باشند که ما
از چه حقوقی برخورداريم و خط قرمزها کجاست و يا چرا خط قرمزی است و تا کجا می
توانيم با عقل و شعور خود تصرف کنيم
امبر فرشاد ابراهيمی
ازسايت اخبار روز
چندی پيش سرکار خانم دکتر شيرين عبادی به هنگام
دريافت جايزه صلح نوبل مطلبی را بيان فرمودند که «اسلام با حقوق بشر منافاتی
ندارد». اينجانب البته با آشنايی و شناختی که از نزديک با ايشان دارم باور دارم که
اين جمله از ايشان نيست و يا اينکه به جد تمام نتوانسته اند در آن شلوغی و گرد و
غبارهای آن زمان که در داخل و خارج از کشور محیط ايشان را فرا گرفته بود، منظور
خود را برسانند. اين شد که بر آن شدم تا با طرح مجدد اين سوال، تمامی صاحب نظران و
انديشمندان در اين عرصه را به طرح و نقد اين مقوله دعوت نمايم تا باز بخوانيم که
اديان و از جمله ی آن ها اسلام، چه رابطه متضاد و يا مفارقتی با احکام و حقوق بشر
دارند؟
ذکر اين نکته را هم در ابتدای اين يادداشت بجا و شايسته می دانم که از آن جائی که
نويسنده دانش آموخته ی حقوق می باشم، بيشتر سعی نموده ام تا از منظر حقوقی ماجرا
به اين ارتباط نظر داشته باشم و اين عرصه همچنان برای پرداختن به آن از جنبه های
فقهی و اجتماعی و فلسفی باز می باشد و البته که هرگز به معنای خدشه دار نمودن دينی
از جمله دين اسلام نمی باشد و صرفا و صرفا به منظور آسيب شناسی و بررسی ارتباط
حقوق بشر با اديان به منظور راه يابی و يآفتن چاره جويی مناسب آمده است.
جهان جديد امروز جهانی است که بر مدار حق می گردد و حق شمول است، برخلاف گذشته که
جهانی بوده است تکليف مدار. در گذشته همين که آدميان به عقل و شعور ادراکی می
رسيدند، جويای تکاليف خويش بودند و در پی شناخت مسئوليت هايشان بر می آمدند، اما
امروزه اين طور نمی باشد و انسان ها بر اين سوال می باشند که ما از چه حقوقی
برخورداريم و خط قرمزها کجاست و يا چرا خط قرمزی است و تا کجا می توانيم با عقل و
شعور خود تصرف کنيم، بطوريکه امروز حقوق انسان در محور دايره است و مرکز اصلی
خواست ها و افکار می باشد.
و اين سوال جدی و اساسی که حقوق بشر با دين در تعارض است يا تفاهم، بر خواسته از
همين بينش امروزی است. با اين پرسش است که ما دين را از منبع واحد معرفت جدا می
نمائيم و دايره های شناختی ديگری را نيز در اين دنيا متصور می شويم. امروزه،بشر
ديروز تک منبعی، که همه چيز را از دين می خواست و از دين پرسش می نمود به چند منبع
جديد رسيده است و اگر در گذشته همه معرفت های خود را از دين درک می نمودند، امروز
رقبای ديگری نيز وارد عمل شده اند و اين چنين است که بحث دين و حقوق بشر يک سوال
اساسی است.
برای يافتن اين رابطه و رسيدن به شناخت دين و حقوق بشری، ابتدا ما بايد مفهوم حق و
تکليف را بشناسيم و آن ها را بدانيم.
حق چيست؟
حق دارای معنای اعتباری و حقيقی است.
معنای حقيقی حق که از واقعيت يا حقيقت متبادر می شود يعنی آن است که مطابقت با
حقيقت و يا حق گفته شود. يعنی آن چه که هست و و اقعيت خارجی داشته باشد. مثل اين
که گفته می شود: حق است که شب تاريک است. يعنی تاريکی شب يک حقيقت يا يک واقعيت
است.
اما معنای اعتباری حق همانی است که در عرصه حقوق و اخلاق و ارزش ها از آن بحث می
شود. در اين عرصه حق به معنای اجازه و يآ رخصت است، مثل اين که گفته می شود شما حق
داريد به سفر برويد. يعنی اجازه و رخصت داريد که به سفر برويد و مانعی هم در
مقابلتان نيست، حالا شما می توانيد برويد سفر يا نرويد. اگر رفتيد پاداشی نخواهيد
ديد و اگر هم نرفتيد کسی ملامتتان نخواهد کرد. اين حق، حق لازم است در مقابل حق
متعدی. در حق لازم، شما برای خود اين اجازه را داشته ايد و پای شخص ديگری هم مطرح
نيست. خودتان هستيد و خودتان، اما در حق متعدی پای شخص ديگری نيز مطرح است مثل
اينکه من بر گردن شما حق دارم، دو همسر حقوقی بر يکديگر دارند، حکومت حقوقی بر
گردن رعايا دارد و رعايا هم حقوقی بر گردن حکومت دارند. اين حق البته به معنای طلب
هم می باشد. يعنی تا شما آن را ادا نکرده ايد حق ديگری ادا نشده است. اين حق همان
حقی است که عمدتا در روابط انسانی جاری است و حقوق متعدی می باشد.
معنای ديگر حق معنای استحقاقی آن است. «حقيقت بود که مجازات شدی». اين حق نه از
جنس اولی است و نه از جنس دومی بلکه سزاوار بودن و مستحق بودن را معنا می دهد.
اما در مقابل اين حقوق و معنای اصيل حق، تکيف هم می باشد و اصولا در مقابل تمامی
حقوق همواره تکاليف هم موجود می باشد، به عنوان مثال در مقابل حق لازم، تکليف اين
است که آن حق را از کسی سلب نکنيم. وقتی می گوئيم که شما حق داريد به سفر برويد،
تکليف ديگران نيز اين می باشد که جلوی آن را نگيرند و مانع استفاده از آن حق نشوند
و بطور کلی حلالی را حرام نکنند. در مقابل حق متعدی نيز همين طور است. آنجا تکليف
اين است که حق را پرداخت. يعنی اگر شما حقی بر گردن من داريد، در مقابل شما هم، من
تکليف دارم آن را ادا کنم. اگر حکومت حقی بر گردن رعايا دارد، در مقابل هم رعايا تکليف
دارند آن حقوق را ادا کنند. تکليف پس معنای آن است که حلالی را حرام نکنند و ادای
دين و پرداخت بدهی هاست. تکليف يعنی لگدمال نکردن استحقاق ها و آن ها را شناختن و
ادا کردن. اگر کسی شايسته پاداش و يا مجازات است، اين شايستگی ها را مراعات کردن و
ادا کردن.
حالا که معنای نسبی و کلی حق و تکليف را دانستيم بايد يک سوال را مطرح نموده و بحث
را پی گيريم، به زعم نويسنده اين سوال اساس و کليت دين و حقوق بشر می باشد. اين
سوال اين است که: «آيا ما حق داريم که ديندار باشيم و يا مکلفيم که ديندار باشيم؟»
يعنی اگر دين را رها کنيم از يک حقی استفاده نکرده ايم و يآ تکليفی را پايمال و
رها کرده ايم؟
در عالم دينداری جواب دينداران اين است که ما بايد ديندار باشيم و مکلفيم که متدين
باشيم نه اين که محقيم و لذا اگر از دايره دينداری خارج شويم، تکليفی را لگدمال
نموده ايم و حق آن را ادا نکرده ايم و مستحق مجازاتيم.
حالا فرض را بر اين می گذاريم که ما حق داريم ديندار باشيم (حق لازم) و يا اين که
تکليف داريم ديندار باشيم (تکليف متعدی). اين جاست که به هر جوابی برسيم، در مقابل
اين تکليف و حق اين است که اين حق يا تکليف در حوزه ی برون دينی است، چرا که چه
دين حق ما باشد و يا چه تکليف ما، بی شک و مطمئنا اين حق و تکليف از دين گرفته
نشده است، چرا که ما هنوز در آستانه ی دين هستيم و وارد دين نشده ايم که بخواهيم
از آن سوال کنيم يا متعابت. نمی شود که از خود دين سوال کرد که ما حق داريم ترا
داشته باشيم؟ چرا که هنوز بر اصل خود دين سوال داريم و بر آن مبنا و چارچوب
نيستيم! لذا جواب همان طور که گفته شد هر چه که باشد اين است که يک عمليات فکری و
حقوقی در بيرون دين نيز موجود است و ما يک رشته حقوق بيرون دينی و غيردينی نيز
داريم.
و آن اين است که ما به حکم انسان بودن يک سری حقوق داريم، خواه ديندار باشيم، و
خواه بی دين. خواه مسلمان و خواه مسيحی و البته بر همين منوال هم يک سری تکاليف.
آری، اين همان سنگ بنا و زيربنای حقوق بشر در دنيای معاصر امروزی است.
ما به حکم انسان بودن واجد يک سری حقوق و يک سری تکاليف هستيم، بطوری که اين حقوق
و تکاليف کلی و ماقبل و بيرون دينی حتی تعيين می کنند که ما بايد ديندار باشيم يا
خير؟
حالا باز اگر بگوئيم که دينداری حق ماست، که البته ما مختاريم که از اين حق
استفاده بکنيم که ديندار باشيم و همينطور مختار هستيم که از اين حق استفاده نکنيم.
اگر در اين ميان هم کسی آمد و گفت که نه! دينداری حق شما نيست بلکه تکليف شماست،
همان طوری که در جوامع کهن هم می گفتند و شخص بايد ايمان می آورد و حق هم نداشت که
آن را ترک کند که اگر هم آن را ترک می کرد به چوب تکفير و ارتداد ملامت و مجازات
می شد، بايد پرسيد که اين تکليف از کجا آمده است؟ چه کسی حق دارد و محق است که ما
را بر بی دينی مجازات کند که البته اين سوالی است که بی پاسخ مانده است.
در همين جا يک سوال ديگر هم می تواند وجود داشته باشد که آيا دينی مجاز است که خود
را فصل الخطاب قرار دهد و مردم را از گرويدن به دين ديگر منع کند؟
برای فهم بهتر اين سوال مثالی را بکار می بريم. آيا می شود و مقبول است که
پارلمانی داشت که مردم را از حق پارلمان سلب کنند؟ يعنی مادامی که مردم به آن ها
رای دادند و آن ها را انتخاب کردند بيآيند بگويند حالا که به ما قدرت داديد و ما
را واجد حق تصميم گيری و تصويب قوانين دانستيد ما هم تصويب می کنيم که هميشگی
هستيم و مادام العمر ما حق تقنين قوانين داريم؟ آيا اين پارادوکسيکال نمی باشد؟
آيا می شود که اين حق را به آنان داد؟ همان طور که اديان هم نمی توانند چنين حقی
داشته باشند. چرا که اديان اگر از مبداء حق آغاز شوند که آدميان حق دارند دين را
انتخاب بکنند، نمی توانند اين حق را پس از انتخاب دينی از آن ها سلب کنند چرا که
دانستيم اين يک پارادوکسيکال است و اگر هم از مبداء تکليف آغاز شود که تکليف است آدميان
دين را انتخاب کنند، باز هم نمی توانند؛ چرا که بی شک آدميان می توانند باز به قطع
و يقين ديگری و تکليف ديگری هم برسند. پس چه از اين سر محور که حق است ما دينداری
را آغاز کنم و چه از آن سوی محور که تکليف است باز هم دينداری را آغاز کنيم، به يک
نقطه خواهيم رسيد که نه آن حق و نه اين تکليف مجاز هستند که بعد از انتخاب دينی،
حق انتخاب دين را از آدميآن سلب کنند و اين حق است و اين حق برای آدميان ابدی است.
چرا که دانستيم نمی شود وقتی که به دين رسيديم نردبان حق و يا نردبان تکليف را
بشکنيم. ما اگر محقانه و يا مکلفانه به دين برسيم، بايد اين نردبان مبنا را همچنان
پا بر جا نگه داريم چرا که اين مبانی، مبانی زيرپای دين است. اگر تکاليف و حقوق
درون دينی با آن تکاليف و حقوق برون دينی در خصومت و تناقض افتادند ما بايد آنی را
محترم بشماريم که در اصل و ابتدا ما را به دين رسانده است، چرا که آن حقوق و
تکاليف برون دينی هستند که مقدم هستند و ما را به دين ورزی رسانده اند و عزل شدنی
هم نمی باشند.
اينجاست که ما تکليف داريم به تنقيح حقوق برون دينی. چرا که ما اگر چشممان را بر
روی تعاليم دينی ببنديم و فقط به فرآورده های بشری و عقلانی بپردازيم، درست است که
کار خوبی است اما اين کار، کار ديندارانه ای که نيست و اگر هم که فقط نظرمان به
محتويات دين باشد و آن راه ها و نردبان های برون دينی را فراموش کنيم، اين کار هم
کار ديندارانه ای نخواهد بود و ما را گرفتار مشکلات و سوالات بيشمار بی پاسخی
خواهد کرد که فاجعه ای خواهد بود برای آن. پس همان قدر که به دين بايد حساس باشيم،
بايد به بيرون دين نيز حساسيت داشته باشيم.
حال اين بحث را مختص می نمائيم به دين اسلام. ما در مسلمات دين اسلام و فقه اسلام،
چندين عدم تساوی داريم که البته درون دينی هستند. از آن جمله می باشند:
عدم تساوی حقوق زن و مرد
عدم تساوی حقوق مسلمان و غيرمسلمان
و عدم تساوی حقوق برده و ارباب و يا عبد و مولا
و البته عدم تساوی ديگری نيز می باشد که اين را فقط نگفته اند ولی در حکومت دينی
ايران تئوريزه شده و اساسی است و آن عدم تساوی حقوق خودی و غيرخودی است.
البته که حقوق بشر و آن حقوق و تکاليف برون دينی اين ها را نمی پذيرد و خود فقها و
شارعان دين نيز به اين مساله اذعان دارند تا آن جائی که خودشان نيز با جمع آوری
سران کشورهای اسلامی در سال 1990 در مصر، با تدوين حقوق بشر اسلامی، آن را تاييد
نمودند و بر اين اختلافات و تناقضات گردن نهادند.
اين جاست که ما باز به آن سوال کهن می رسيم که «يا اسلام با حقوق بشر منافات
دارد؟» که می بينيم دارد و دست کم فقها تا به امروز نه تنها جوابی برای اين سوال
نيافته اند، که بی شک جوابی هم وجود ندارد، بلکه با بستن و شکستن نردبان های برون
دينی راه را برای رسيدن به يک جامعه ی ديندار اصيل، همان طور که بر شمرده ايم،
بسته اند و با اين کار موجب شده اند که سوالات و مشکلات بيرون دينی بی شماری به
وجود بيايد. و هميشه فقط نگاه خودشان را معطوف به درون دين نموده اند، که البته
دانستيم که اين امر هر چند که کار دينی است، اما عمل مناسب ديندارانه ای نمی باشد!