صدام حسين
به
روايت دوستان دوران كودكی و همشاگردیهای مدرسه
اقباس از سایت ایران امروز
حسن
هاشميان
hassan_hashemian@yahoo.com
اخيراً كتابي به زبان عربي در لندن منتشر شده است كه زواياي ناگفته اي از زندگي
صدام حسين را بازگو ميكند. نويسنده اين كتاب ابراهيم زبيدي تكريتي دوست دوران
كودكي صدام و همشاگردي وي در مدرسه است. زبيدي اهل روستاي « العوجه » در حومه شهر
تكريت است ، جائي كه صدام در آنجا به دنيا آمده است. او درباره اينكه چگونه صدام
سر از بغداد درآورد ، ميگويد: پدر خيرالله طلفاح (دائي صدام) در حومه بغداد كار
ميكرد ، پسرش خيرالله هرساله در موسم مدرسه نزد وي ميماند و فقط در فصل تابستان
به العوجه برميگشت. صدام در سال 1957 به آنها ملحق شد و از اين بعد فصل جديدي در
زندگي وي در بغداد گشوده شد.
از سوي ديگر امير اسكندر نويسنده سرگذشت صدام حسين درباره پدر و مادر صدام ميگويد:
پدر صدام ، حسين الماجد بود كه اندكي قبل از تولد فرزندش فوت كرده بود. درباره مرگ
پدر صدام روايتهاي متفاوتي وجود دارد. بعضيها ميگويند وي به مرگ طبيعي مرده است
و بعضي ديگر معتقدند كه بوسيله يك راهزن از پاي درآمد. موضوع تاريخ تولد صدام نيز
محل مناقشه قرار گرفته است. در سال 1980 خود صدام طي بيانيه اي تاريخ تولد خود را
28 آوريل 1937 اعلام كرده و بعنوان روز عيد ملي عراقيها وارد تقويم آن كشور نمود.
اما دكتر حامد البياتي عضو مجلس اعلاي عراق و از مخالفان صدام معتقد است كه تاريخ
تولد صدام اول جولاي 1939 است كه بيشتر عراقيها آنرا گواهي ميدهند. علت اين
اختلاف در ذكر تاريخ تولد صدام از آن ناشي شده است كه رئيس جمهور فعلي عراق مايل
بود با دختر دائي خود « ساجده خيرالله طلفاح » كه دو سال از وي بزرگتر بود ، ازدواج
كند. در رسومات عربي اهل تكريت شايسته نبود كه مردي با زني بزرگتر از خود ازدواج
كند به همين خاطر صدام مجبور شد چنين تغيري در تاريخ تولد خود ايجاد كند. مادر
صدام « صبحه » خواهر خير الله طلفاح است كه داراي شخصيتي قويتر از شوهر خود بوده و
بعد از اينكه ازدواجهاي متعددي كرد ، در سال 1982 درگذشت. زندگي صدام در « العوجه
» فقيرانه و همراه با مشقت سپري شده است. آنها در يك خانه گلي كه فقط يك اطاق داشت
و از برق و آب لوله كشي شده محروم بود ، زندگي ميكردند. كار صدام در ده سالگي اين
بود كه به ايستگاه راه آهن شهر تكريت رفته ، به انتظار قطار نشسته ، آنگاه در يك
لحظه مناسب به درون قطار خزيده و در آنجا به فروش هندوانه مشغول ميشد.
درباره تحصيلات صدام ، ابراهيم زبيدي ميگويد: صدام دير به مدرسه فرستاده شد به
همين خاطر از همكلاسيهاي خويش مسن تر بود و مورد تمسخر آنها قرار ميگرفت. «.. ما
در مدرسهاي در شهر تكريت درس ميخوانديم و به ياد ميآورم روزي كه صدام از معلم
خود كتك مفصلي خورد. اين معلم « كاكا عزيز » نام داشت و همراه با برادر خود بهزاد
از كردستان عراق به تكريت آمده بودند. كاكا عزيز جوان ، خوش سيما ولي بسيار فقير
بود. او عادت داشت قبل از اينكه درس را شروع كند ، براي نشان دادن سلطه خود بر
كلاس ، يكي از بچهها را پاي تخته فراخوانده ، مورد پرس و جو قرار داده و سپس كتك
بزند. آن روز نوبت به صدام رسيد. او دو سيلي به صورت صدام نواخت و با چوب بر پشت
وي ضربات محكمي وارد ساخت. صدام بدون اينكه واكنشي نشان دهد ، بر سر جاي خود برگشت
و تا پايان كلاس چيزي نگفت. در بيرون كلاس اكثر بچهها با طعنه و ريشخند صدام را
مسخره كردند و به او خنديدند ، اما او همچنان ساكت بود و چيزي نميگفت. مدير مدرسه
از موضوع آگاهي يافت و با شناختي كه از اهل « العوجه » و شر وشور آنها داشت
، تلاش كرد قضيه را فيصله داده ، جو آشتي برقرار كند. از اينرو به كاكاعزيز
هشدار داد و در مقابل از صدام خواست كه از معلم خود معذرت بخواهد. صدام در كمال
آرامش و ادب از معلم خود معذرت خواهي كرد و همه ما فكر كرديم كه قضيه پايان يافت.
كاكاعزيز در يك خانه محقرانه در بيرون شهر تكريت همراه با برادر خود زندگي ميكرد.
هنگام شب محله آنها بسيار تاريك ميشد و كسي جرأت بيرون آمدن نداشت. روز بعد
خبردار شديم كه يك نفر سوار بر اسب به خانه كاكاعزيز رفته در آنها را زده و هنگامي
كه بهزاد در را باز ميكند، به او شليك كرده و ميگريزد. كاكاعزيز برادر خويش را
كه از ناحيه پا زخمي شده است به سرعت به درمانگاه برده سپس به پاسگاه رفته و بر
عليه صدام شكايت ميكند. مأموران بلافاصله به سوي خانه خيرالله طلفاح (دائي صدام)
روانه ميشوند. ولي وقتي به آنجا ميرسند هيچگونه ردي از اسب و اسلحه پيدا نميكنند
و خود صدام را درحال خواب مييابند. ضمن اينكه كوچه منزل دائي صدام بسيار تنگ بود
و امكان عبور اسب از آن ناممكن بود. بنابراين مأموران متقاعد ميشوند كه اين كار
بايد بوسيله فرد مجهول ديگري صورت گرفته باشد. اتهام از صدام برداشته شد و
كاكاعزيز اسباب و اثاثيه خود را جمع كرد و از شهر تكريت هجرت كرد. سالها بعد صدام
ماجرا را براي من تعريف كرد كه چگونه اين كار را كرده و چگونه « دحام » پسر خاله
وي « ليلي » او را در پنهان كردن اسب و اسلحه ياري كرده است.»
ابراهيم زبيدي در همه احوال دوران كودكي ، نوجواني و جواني دوست صدام بوده و همراه
او به شمار ميآمد. به همين خاطر وقتي كه صدام به بغداد نزد دائي خود رفت، ابراهيم
زبيدي نويسنده كتاب « حكومت پروپاگاندا و سرگذشت صدام حسين » عشق رفتن به بغداد به
سرش زده و بعد از مدتي به دنبال او روانه بغداد ميشود. زبيدي معتقد است كه تا
زماني كه در سن 23 سالگي صدام عضو حزب بعث ميشود ، قبل از آن رئيس جمهور فعلي
عراق هيچگونه علاقهاي به سياست نداشته است. او از سياست متنفر بود و فقط آرزو
داشت پليس شود. زبيدي در اين باره ميگويد:.. يك روز من به نشريه « العمل »
كه مدير آن دكتر فاضل الجمالي نخست وزير سابق عراق و رئيس حزب « العمل » بود ، ميرفتم.
صدام مرا ديد و تقاضا كرد كه همراه من بيايد. ما وارد اتاق محمود الجندي روزنامه
نگار شديم و من يك جلد از ديوان شعر خود را به او دادم و از وي تقاضا كردم كه
مقاله نقدي درباره آن بنويسد. محمود بلافاصله به اطاق دكتر الجمالي رفت ، سپس
برگشت و گفت كه دكتر ميخواهد مرا ببيند. من به اطاق دكتر الجمالي رفتم و صدام در
اطاق محمود الجندي منتظر ماند. دكتر الجمالي با ديدن من به شوخي گفت: اي دزد! حالا
اشعار مرا به اسم خودت منتشر ميكني! من در كنار او نشستم و ساعتها درباره ديوان
اشعار خودم صحبت كرديم. صدام هنوز در اطاق بغلي منتظر بود. وقتي كه بيرون آمدم ،
صدام را به خاطر اينكه مدت زيادي منتظر بود ناراحت ديدم. من بدون توجه به ناراحتي
وي با دكتر جمالي كه براي بدرقه كردن من از اطاق خود خارج شده بود ، خداحافظي كردم
و بيرون آمده وارد خيابان شدم. صدام بدنبال من دوان دوان ميآمد.
از
او پرسيدم: اين دكتري كه پيش او بودم را ميشناسي؟
گفت: نه، كيه؟
گفتم: فاضل الجمالي.
گفت: با تو چطور بود؟
گفتم: بسيار خوب و سخاوتمندانه. سپس درباره موفقيت خود درامتحاني كه دكتر الجمالي
از من درباره شعر گرفت ، به او گفتم. صدام ناگهان ايستاد و از من درخواست كرد به
سوي الجمالي برگرديم تا از او درخواستي براي عضويت صدام در حزب وي بكنم. از صدام
پرسيدم: براي چي ميخواهد عضو حزب الجمالي شود؟ او پاسخ داد: از اين طريق ميتواند
با كمك الجمالي موفق شود وارد سازمان پليس شود. من با خنده به او جواب دادم و راهم
را ادامه دادم. صدام بدنبالم ميآمد و ملتمسانه از من ميخواست كه اين كار را براي
وي انجام دهم. در آن لحظه نه من و نه هيچكس در عراق فكر نميكرد كه يك روزي فردي
كه اين چنين دنبال من ميدويد ، مالك تمام عيار همه عراق شود.»
«صلاح عمر علي» از اهالي
تكريت و عضو شوراي فرماندهي انقلاب در سال 1968 و سفير سابق عراق در فنلاند ،
اسپانيا و امريكا كه اكنون به خيل مخالفان صدام پيوسته است ، درباره دوران كودكي
صدام مي گويد: صبحه مادر صدام با داشتن يك طفل يتيم و از دست دادن شوهر خود ، در
فقر دست و پا ميزد و به دنبال پناهگاهي براي خود و كودك خويش ميگشت. از اينرو
مجبور شد با فرد شريري بنام ابراهيم الحسن ازدواج كند. آنهائي كه ابراهيم الحسن را
ديدهاند تصديق ميكنند كه مهمترين خصوصيت اين مرد بيرحمي و قساوت وي ميباشد .
بنابراين او نتوانست رابطه محبت آميزي با صدام داشته باشد و دائماً او را بي
رحمانه كتك ميزد. صدام براي فرار از ضربات ناپدري خويش كمتر به خانه ميآمد و
بيشتر اوقات خود را در اطراف «العوجه» سپري ميكرد. او از نظر مردم العوجه كودكي
ناميمون بود، به همين خاطر اگر با يكي از كودكان العوجه مشاجره مختصري ميكرد ،
همه بر سر او ميريختند و مفصلاً كتكش ميزدند. او بتدريج ياد ميگيرد كه در
اجتماع بيرحمي زندگي ميكند و هيچ وسيلهاي جزء اينكه به خود متكي باشد ، براي
دفاع از خود ندارد. در آن سالها يك ميله آهني براي خود تدارك ديد كه همواره با خود
حمل ميكرد. بعدها توانست يك هفت تير براي خود دست و پا كند كه اين وسيله تا زمان
حال هنوز همراه وي ميباشد. صلاح عمر علي ادامه ميدهد: مادر صدام چون قادر به
تحمل اين وضع نبود ، پسر نه ساله خود را تشويق كرد تا به نزد دائي خود خيرالله
طلفاح در تكريت برود و با آنها زندگي كند.
صدام براي اولين بار در تكريت وارد مدرسه ابتدائي ميشود. صلاح ميگويد: «.. دائي
من سعيد عبدالفتاح در اين مدرسه درس ميداد. او هنوز زنده است و من يك بار از او
درباره صدام سئوال كردم. به من پاسخ داد كه اسم صدام هنوز در دفاتر مدرسه موجود ميباشد
، او دانش آموزي با هوش بود و در رده بندي برترينهاي مدرسه قرار داشت.» بعضي وقتها
مشاهده ميشود كه به صدام نسبت تكريتي ميدهند كه اين مسئله در اساس غلط ميباشد.
تكريت شهري در 160 كيلومتري شمال بغداد و بر سر راه موصل ، در آن سالها سكونتگاه
سه نوع از عشاير عراق بود. نخست عشيره «التكارته» (منسوب به تكريت) كه ساكنان اصلي
تكريت هستند ، دوم عشيره آلبوناصر كه احمد حسن البكر ، صدام حسين و خيرالله طلفاح
از آن هستند و سكونتگاه اصلي آنها العوجه و نه تكريت است و سوم عشيره الحديثيه كه
از شهر حديثه در مرز سوريه به تكريت مهاجرت كردهاند. مرتضي الحديثي وزير خارجه
سابق عراق كه به دستور صدام اعدام شد و ناجي صبري الحديثي وزير خارجه فعلي، از اين
عشيره ميباشند.
صدام در خانه دائي خود زياد مورد پذيرش نبود ولي بالاجبار در ميان آنها مانده بود.
خير الله طلفاح دائي وي ، او را با لقب «البُشْت» (به معناي سفيه بيملاحظه ، پسر
شرير و بياصل و نسب) مورد خطاب قرار ميداد. او اين اصطلاح را تا زماني كه صدام
به مقام معاون اول حسن البكر رئيس جمهور ارتقاء مييابد ، به كار ميبرد. خيرالله
طلفاح معتقد بود كه تصميمات صدام از روي حساب و كتاب اتخاذ نميشود ، بنابراين نميتوان
به آنها اعتماد كرد. «.. صدام ممكن است در يك آن هرآنچه كه بدست آورده است، از دست
بدهد..».
وقتي صدام در حكومت حسن البكر به مقام معاون اولي رسيد، تلاش كرد تمام علائم و
مظاهر خفت ، حقارت ، ضعف و نيازمندي دوران فقر خود را از بين ببرد. او از اين هم
فراتر رفته تصميم گرفت تمام كساني كه به شكلي دوران فقر و حقارت وي را ديده بودند
، نابود سازد. ابراهيم زبيدي در اين باره ميگويد: «.. در زمستان سال 1973 الصحاف
(مدير آن زمان راديو وتلويزيون عراق كه ابراهيم الزبيدي كارمند وي محسوب ميشد.)
مرا براي يك كار مهم خواست. من به دفتر او رفتم و مرداني تمام مسلح كه اطراف خود
را با چشمان جستجوگر خود ، ميكاويدند در آنجا مشاهده كردم. حدس
زدم بايد فرد مهمي امروز به سازمان ما آمده باشد. در اطاق الصحاف را باز كردم
و چشم به چشم ، من و صدام نگاهامان تو هم رفت. تلاش كردم در را ببندم ولي او صدايم
كرد ، سپس از جاي خود برخاست و دست خود را براي سلام دراز كرد. من مانده بودم كه
او را چي خطاب كنم. اگر او را ابوعدي خطاب ميكردم ، در اين صورت الصحاف متوجه
رابطه صميمي ما ميشد و اين چيزي است كه صدام دوست نداشت اتفاق بيافتد. من از
كاربرد كلمه «سيدي» (سرور من) براي صدام اكراه داشتم (ابراهيم الزبيدي از لحاظ
خانوادگي خود را بالاتر از صدام ميدانست) براي يك لحظه و به شكل ناخودآگاه
«السلام عليكم» بر زبان من جاري شد و از حالت دوگانگي كه دچارش شده بودم ، رهائيم
داد. او در حالي كه چشمان خود را به اطراف اطاق ميگرداند با من حرف ميزد. اين
حالت رواني صدام يكي از مهمترين ويژگي شخصيتي اوست. هنگامي كه خاطره بدي از خود در
ذهن داشته باشد كه فرد ديگري آنرا ميداند ، سعي ميكند از نگاه مستقيم به آن شخص
فرار كند. او از حال من و خانواده سئوال كرد در حالي كه چشمان وي به راست و چپ ميچرخيد.
لحظات به كندي ميگذشت و من احساس كردم او براي يك كار مهم نزد الصحاف آمده است.
اجازه گرفتم و بيرون رفتم. آنچه كه در ذهن من ميگذشت به واقعيت نزديك است. هرچه
مقام صدام بالا رفته است ، تعداد دوستاني كه از ايام كودكي وي را ميشناختند و در
سالهاي اخير ناپديد شدهاند ، فزوني ميگرفت و اكنون نوبت من رسيده است. من دست
پاچه شده بودم و گذشته تلخ و مشقت بار را در ذهن مرور ميكردم. ياد دوستان مشترك
خود با صدام افتادم كه يكي پس از ديگري يا در تصادف ماشين كشته شدن يا غرق شدن يا
خودكشي كردند. او اكنون به سراغ من آمده است ، چون ديگر نميتواند مرا تحمل كند.
وي اكنون شخص دوم كشور است و با هر وسيلهاي تلاش ميكند نفر اول شود، بنابراين
امثال من اطلاعاتي درباره شخصيت و دوران كودكي وي در اختيار دارند كه شيوع آنها
براي اهداف صدام خطرناك محسوب ميشوند.
تصميم گرفتم به هر وسيلهاي كه شده از كشور خارج شوم. به همين خاطر نزد دوست شاعر
و سليم النفس خود شاذل طاقه رفتم كه جانشين وزير امور خارجه وقت بود. تمام ماجرا
را براي وي تعريف كردم ،او جواب داد كه دچار توهم شدم و ابوعدي (صدام) گل سرسبد
حزب و از بهترين جوانان انقلاب است. فوراً پاسخ دادم كه اين گل را ارزاني شما ميكنم
و فقط به من كمك كن كه از كشور خارج شوم. او وقتي مرا مُصر ديد به من پيشنهاد كرد
كه مدير مركز فرهنگي و مشاور مطبوعاتي سفارت عراق در بيروت شوم . من پذيرفتم وكار
انتقال من از راديو وتلويزيون عراق به وزارت اعلام (به مثابه وزارت ارشاد در كشور
ما) با سرعت و به آرامي صورت گرفت ، سپس گذرنامه سياسي و بليط هواپيما را گرفتم و
يك روز قبل از مسافرت ، جهت خداحافظي با الصحاف نزد وي رفتم. او خنده شيطنت آميزي
بر لب داشت و گواه از يك خبر بد ميداد. از او پرسيدم كه چرا ميخندد. گفت: من نميخواهم
خبر بدي به شما بدهم ، بگذار يك نفر ديگر اين كار را بكند. من اصرار زيادي كردم و
در نهايت مجبور شد بخشي از حقيقت را بازگو كند. او گفت: سفر شما به بيروت ملغي شده
و شما به راديو و تلويزيون برميگردي بدون اينكه به من بگويد چه كسي اين كار را
كرده است. من بلافاصله نزد حامد الجبوري وزير اعلام رفتم و قضيه را مورد پرس و جو
قرار دادم .او قضيه را از اساس منكر شد . از او درخواست كردم كه دو هفته مرخصي به
من اعطا كند تا در خارج از عراق استراحت كنم و توضيح دادم كه در حال حاضر خسته
هستم و هرگز قادر به رفتن بر سر كار نيستم. او موافقت كرد و برگه مرخصي را در
اختيارم گذاشت. با اين برگه به سراغ دوستم سعدي صالح مدير كارگزيني رفتم. او
از من پرسيد كه چه مدت در خارج ميمانم گفتم: دو هفته. او نگاه ترديدآميزي
كرد و دوباره سئوال خودرا مطرح كرد. پاسخ دادم روي برگه مرخصي نوشته شده است كه
هفته سوم ماه ژانويه برميگردم. تبسم كوتاهي كرد و گفت: در چه سالي؟!
من اول سال 1974 از عراق خارج شدم و دو هفته مرخصي ام تا به امروز طول
كشيد!»
توماس
هابز فيلسوف انگليسي زماني گفته است كه « ترس » صفت مشترك ميان همه انسانها است.
اما به نظر ميآيد اين قاعده شامل صدام حسين نميشود. چه آنهائي كه زماني صدام
حسين را دوست داشتند و چه كساني كه هميشه از وي متنفر بودند، تصديق ميكنند كه
مهمترين خصوصيات پايدار شخصيتي وي شجاعت وخشونت است. امير اسكندر نويسنده
زندگينامه صدام حسين ميگويد: «.. اهل العوجه عادت داشتند در خانه هاي خود سگ نگه
دارند. بعضي از آنها سگان وحشي و ترسناكي داشتند بطوري كسي جرأت گذر از نزديك خانه
هاي آنها را نداشت. در ميان كودكان و جوانان العوجه داستان هاي ترسناكي درباره اين
سگ ها وجود داشت كه در نقل و قول هاي كودكانه دهان به دهان ميگشت ، مسئلهاي كه
پرهيز كودكان را از نزديك شدن به چنين سگاني برميانگيخت. صدام حسين يك روز
با يكي از اين سگ ها مواجه شد، عادت بر اين بود كه كودكان در صورت مواجه با چنين
سگاني بالفور فرار كنند. اما او ايستاد در حالي كه يك ميله آهني در دست داشت. با
ضربات خود نه فقط سگ را ازبين برد بلكه شكم آنرا سوراخ سوراخ كرد..»
صدام مسير نُه كيلومتري العوجه تا تكريت را گاهاً پياده طي ميكرد. در بعضي اوقات
صدام موفق ميشد از كتك هاي ناپدري خويش بگريزد اما ابراهيم الحسن بدنبال وي رفته
و تمام العوجه را براي يافتن او زير پا ميگذاشت. در چنين مواقعي براي فرار از دست
ناپدري خود، صدام بسوي تكريت حركت ميكرد. او با پاي برهنه در حاليكه ميله آهنياش
را در دست دارد، بسوي آن شهر روانه ميشد. سفر او در پايان خود به شب ميخورد،
موضوعي كه مردان بزرگسال تصديق ميكنند حاضر به انجام چنين كاري نبودند و ترس و
مخاطره آن راه خوفناك را در شب تجرء نميكردند.
ابراهيم الزبيدي درباره شجاعت صدام ميگويد: «.. زرگري از شهر موصل به تكريت آمد و
روبروي منزل « ليلي » خاله صدام براي خود مغازهاي باز كرد. ليلي كه در آن روزها
ما در خانه او مشغول سيمان كاري بوديم ، قطعه طلائي همراه با مقداري پول به آن
زرگر داده بود تا آنرا تغير شكل دهد. روزهاي زيادي سپري شد ، ولي نه خبري از تغير
صياغت طلا و نه پول آن شد. ليلي هر روز به او سر ميزد و زرگر امروز و فردا ميكرد
، تا اينكه قضيه به ماهها كشيده شد. خاله صدام از او خواست از صياغت طلا صرف نظر
كرده ، طلا و پولش را به وي عودت دهد. زرگر امتناع كرد. ليلي به خانه برگشت، مرا
به گوشهاي كشاند و داستان را برايم تعريف كرد و از من خواست به سراغ زرگر رفته با
او تفاهم كرده در مهلت سه روز طلاها را عودت دهد و به من تأكيد كرد كه صدام متوجه
قضيه نشود. اما صدام انگاركه به وي الهام شده رازي در ميان است، موضوع را مورد پرس
وجو قرار داد. من داستان را براي وي گفتم اما از وي قول گرفتم اگر بخواهد همراه من
بيايد بايد كنار بيايستد تا مسئله را به شكل مسالمتآميز حل نمايم. او موافقت كرد.
ما بسوي مغازه زرگر شتابان گام برداشتيم. اما در يك آن صدام داخل مغازه پريده ، در
آنرا از داخل بست. بعد از آن آنچه كه من ميشنيدم صدا ،ناله ها و استغاثه هاي زرگر
بود كه فرياد ميكشيد: به دادم برسيد.. دارد مرا ميكشد! آنگاه بعد از مدتي در
مغازه زرگر باز شد در حاليكه صدام با دست هاي پر از طلا از آن بيرون آمد..»
درسال 1964 حزب بعث دچار دو دستگي شد و اختلاف شديدي ميان اعضاي آن صورت گرفت .
گروهي كه صدام به آن تعلق داشت احساس درماندگي ميكرد زيرا علي صالح السعدي مدير
سابق حزب تمام امكانات سازمان را در اختيار گروه خود قرار داده بود و اجازه نداده
بود مجموعه مقابل چيزي مايملك شود. ناگهان صدام پيشنهاد عجيبي ميكند. او مطرح ميسازد
كه به دفتر گروه مقابل حمله كرده، وسايل موجود در آنجا را تصاحب كند. صلاح علي عمر
در اين زمينه ميگويد: صدام با من ديدار كرد و گفت، برادر صلاح ،همانطور كه ميدانيد
علي صالح السعدي تمام امكانات حزب را در انحصار خود قرار داده و بر عليه ما مورد
استفاده قرار ميدهد. لازم است چنين امكاناتي دوباره به ما برگرداند شود. او سپس
نقشه خود را تشريح كرد: به آنجا ميرويد، اگر كسي داخل خانه باشد حمله نميكنيد ،
اگر داخل شديد وسپس كساني ديگري آمدند آنها را اذيت نميكنيد..
چنين حركت هائي برخلاف روند جاري فقط از امثال صدام برمي آيد.آنها به آن خانه
رفتند و توانستند برخي از امكانات را به گروه خود منتقل كنند.
شجاعت و بعضاً خشونت صدام او را در ميان تمامي اعضاء معروف كرده است. همه مراكز
حزبي زماني با اسم صدام آشنا شدند كه او در يك رخداد ماجراجويانه مشاركت ميكند.
حزب بعث تصميم ميگيرد رئيس جمهور وقت عبدالكريم قاسم را ترور كند. صدام داوطلب ميشود
كه شخصاً به رئيس جمهور عراق حمله كند. او در اين عمليات شركت ميكند، به
عبدالكريم قاسم حملهور شده سپس به سوريه رفته و بعد از آن به مصر ميگريزد.
از آن زمان به بعد نام صدام بر سر زبان ها ميافتد.
در سال 1968 زماني كه بعثي هاي گروه صدام به قدرت ميرسند ، عبدالرزاق نايف را
بعنوان نخست وزير معرفي ميكنند. نايف در رژيم عبدالرحمن عارف معاون مدير
استخبارات بود به همين خاطر بعثيها به كمك وي براي كودتا بر عليه عبدالرحمن عارف
نياز داشتند. اما بعد از پيروزي مايل بودند او را كنار بزنند زيرا كه معتقد بودند
راه خود را ميرود و ممكن است براي آنها خطراتي بيآفريند. از طرفي ديگر حوادث و
كشت وكشتارهاي 1963 تجربه تلخي در اذهان عموم از خود به جا گذاشته است و بعثيهاي
جديد مايل نبودند آنرا تكرار كنند، زيرا در دوره قبل به بركناري آنها انجاميده
است. تصميم ميگيرند نايف را به آرامي بركنار كنند. او مرد با نفوذي بود و
كوچكترين حركت وي ممكن بود براي آنها مشكلاتي ايجاد كند. نقشه به اين شكل بود:
اورا سوار ماشين كرده، به فرودگاه برده و از آنجا به بيرون كشور هدايت كنند ، بدون
اينكه كسي متوجه اين كار شود. چنين مأموريتي بسيار خطرناك بود و بايد كسي آنرا
انجام دهد كه از توانائيهاي عملي و رواني بالائي برخوردار باشد. به طبيعت حال صدام
براي اين كار انتخاب ميشود. او در قسمت عقب ماشين كنار نايف به آرامي مينشيند و
به او ميگويد: كوچكترين حركتي كه بكني ، ترا خواهم كشت. اين جمله براي نايف كافي
بود زيرا كه صدام را خوب ميشناخت و تا فرودگاه جرأت تكان دادن به خود نداد.
مهمترين شكل خشونت صدام در رفتاري كه با داماد خود «حسين كامل» انجام داد، ظاهر ميشود.اگر
چه صدام به افراد طايفه داماد خود گفته بود كه من در موضوع فرار «حسين كامل» به
اردن و اعلام مبارزه بر عليه صدام، از حق خود و فرزندانم ميگذرم ولي ذهناً آنها
را به گرفتن انتقام تشويق كرد. مشعان الجبوري رابط حسين كامل با گروههاي معارض
عراقي در اردن و عضو گروه 65 نفري تصميم گيرنده درباره حكومت انتقالي عراق كه
اخيراً در شهر اربيل جلسات خود را برگزار كردند، ماجراي قتل «حسين كامل» را اين
چنين شرح ميدهد:« ..حسين كامل بعد از اينكه از كارهاي دولت اردن بسيار عصباني
بود(1) به منزل سفير عراق در عمان ميرود و از او ميخواهد، درخواست عفو او را به
صدام حسين برساند.سفير براي انجام اين كار دو شرط جلوي حسين كامل قرار ميدهد،
نخست اينكه قول دهد رأي وي تغير نكند و دوم براي پاسخ يك روز مهلت لازم دارد.
داماد صدام هر دو شرط را ميپذيرد و نزد خانواده خود برميگردد. روز بعد به اطلاع
او ميرسانند كه صدام با درخواست وي موافقت كرده است. برادر وي «صدام كامل »چنين
تصميمي را جنون كامل ميخواند زيرا معتقد است به محض ورود به عراق آنها را خواهند
كشت. او اصرار زيادي براي انصراف حسين كامل از برگشت به عراق انجام ميدهد و علناً
به او ميگويد كه همراه وي نخواهد آمد. پاسخ حسين كامل روشن بود« همه شما را ميكشم
». او نه فقط برادران خود را مجبور كرد كه با وي به عراق برگردند، بلكه خواهر و
پنج فرزند او را نيز همراه خود برد. عزالدين شوهر خواهر حسين كامل كه همراه وي به
اردن گريخته بود در آن روز ها در تركيه بسر ميبرد. وي از تركيه به حسين كامل پيام
داد كه اگر زن وفرزندان اورا با خود ببرد ، برعليه وي شكايت خواهد كرد. در يك روز
آفتابي ماه فوريه ( بهمن ماه ) حسين كامل و همراهان وي بسوي عراق حركت كردند بدون
اينكه رئيس غافله آنها به پيام هاي عزالدين توجه كند.
دقايقي قبل از اينكه كاروان داماد صدام به مرز عراق برسد،يك هليكوپتر كه « عدي »
پسر بزرگ صدام و « ساجده» مادر وي را حمل ميكرد، به زمين نشست. ديدن عدي در آن
لحظات براي حسين كامل به معناي نگون بختي بود، زيرا اختلافات وي با عدي بود كه
منجر به خروج وي از عراق شد. او بطور يقين احساس كرد كه ديگر هيچ جايگاهي در حكومت
نخواهد داشت. اتفاقات بعدي بيشتر تن حسين كامل را به لرزه انداخت. آنها به محض
ورود اولين كاري كه مشاهده نمودند، جدائي دختران صدام و فرزندان آنها از بقيه بود.
دو دختر صدام بلافاصله سوار هليكوپتر شده و بسوي بغداد پرواز كردند در حاليكه حسين
كامل و همراهان وي مجبور بودند بقيه راه را با ماشين طي نمايند. علاوه بر آن آنها
متوجه شدند كه در دو طرف جاده مرز اردن به بغداد مأموران ويژه ايستادهاند. ترس
آنها زماني فزوني گرفت كه فهميدند مأموريت اين گارد نه استقبال ازآنها بلكه
جلوگيري از فرار آنان ميباشد. در آن لحظات صدام كامل به برادر خود پيشنهاد كرد،
ميان بر زده و از راه بيابان فرار كنند، اما حسين كامل پشنهاد برادر خويش را رد
كرد.
با ورود كاروان حسين كامل به بغداد، آنها به جاي اينكه به كاخهاي خود بروند ، بسوي
خانه پدري خويش در منطقه « سيديه» بغداد حركت كردند. پدر و مادر حسين كامل در
انتظار آنها بودند. جمال برادر كوچك حسين كامل از رفتن به خانه پدري خويش منصرف شد
و در يكي از نواحي بغداد خود را پنهان كرد. پدر حسين كامل اطلاع يافته بود كه
افراد عشيره آنها در حال آماده شدن براي كشتن فرزندان وي ميباشند ، از اينرو سلاح
فراواني را در خانه خود مهيا ساخته بود. هچنين او براي ديدار با صدام بسوي دفتر وي
رفته بود ، ولي صدام از پذيرفتن وي امتناع كرده بود. از طرف ديگر حاكم عراق افراد
ديگري مانند علي حسن المجيد عضو شوراي رهبري عراق و عموي حسين كامل، جمال مصطفي
شوهر «حلا» دختر كوچك صدام، ثائر عبدالقادر پسر عموي حسين كامل و داماد احمد حسن
البكر رئيس جمهور پيشين عراق و ده ها تن ديگر از خانواده هاي حاكم را به حضور
پذيرفته بود. صدام روبروي آنها نشسته بود و علي حسن المجيد صحبت ميكرد. او ميگفت:
« سرور من، حضرتعالي نسبت به حق حكومت و حق خود گذشت كرديد ولي ما نسبت به حق
عشيره گذشت نخواهيم كرد. اين عنصر فاسد ( اشاره به حسين كامل ) در عشيره است..سرور
من، سرانجام عنصر فاسد چيست؟»
صدام پاسخ داد:« ياد گرفتيم كه جزء فاسد را قبل از اينكه به جاهاي ديگر سرايت كند
، از ريشه بكنيم. اين حق عشيره شماست كه اين كار را انجام دهد ولي من اجازه نميدهم
فرزندانم در اين كار شركت كنند. من از حق خود و فرزندان خود گذشتم!» اين سخن براي
افرادي كه در آنجا جمع شده بودند كافي بود تا بدانند صدام از آنها چه ميخواهد.
آنها دست به كار شدند. اولين كاري كه انجام دادند از دامادهاي صدام خواستند كه
بالفور زنان خود را طلاق دهند تا ارتباط قانوني آنها با صدام قطع شود. يكي از
مُلاهاي بغداد به سرعت برق طلاق دختران صدام را گرفت. سپس تمام راه هاي خروج و
ورود بغداد تحت كنترل فدائي هاي صدام قرار گرفت به اين منظور كه مبادا حسين كامل
فرصت خروج از بغداد پيدا كند يا به ياران خود در العوجه بپيوندد. در غروب روز
بيستم فوريه 1996 پيرزني كه در همسايگي خانه پدري حسين كامل زندگي ميكرد به مادر
وي اطلاع داد كه به آنها دستور دادند محله را براي چند روز ترك كنند. در يك آن در
حالي كه ساعت بزرگ بغداد دقايقي قبل از 9 شب را نشان ميداد، محله « سيديه »
كاملاً خالي از سكنه خود شده بود. در آن هنگام مادر حسين كامل از لابلاي پنجرهاي
كه مشرف به بيرون خانه است متوجه شد كه سراسر كوچه آنها مملو از سربازان سياه پوشي
شده است كه فقط چشمان آنها پيدا بود. پدر حسين كامل تلاش كرد با مهاجمين صحبت كند
كه اكثر آنها از عموزادگان او بودند. وي به آنها يادآور شد كه قول داده بودند در
صورتي پسران او زنان خود را طلاق دهند ، كاري با آنها نخواهند داشت. پاسخ شنيد كه
نقشه حمله به آنها طراحي شده و فقط صدام حسين است كه ميتواند از آن جلوگيري كند.
او بسوي صدام شتافت تا بلكه بتواند از اين كار او را بازدارد. به تمام كساني كه ميشناخت
متوسل شد. بعد فهميد اكثر افراد فاميل كه ميخواست آنها را واسطه قرار داده
تا نظر صدام را تغير دهند ، در حمله به فرزندان وي شركت دارند. او بلافاصله به
خانه برگشت و اعلام كرد تمام راهها بسته است و چارهاي جزء مقاومت نيست. حسين كامل
و برادر وي به توزيع سلاح موجود در مناطق مختلف خانه پرداختند و آماده نبرد شدند.
شب درازي بود و هيچكدام از افراد داخل خانه نه چيزي خوردند و نه تا صبح خوابيدند.
با روشن شدن هوا گروه انتقام هنوز هجوم خود را آغاز نكرده بودند. مادرحسين كامل
به شوهر خود گفت: رابطه صدام با من خوب است. من نام فرزند بزرگ خود را به تبرك نام
پدر وي انتخاب كردم و نام پسر دوم خودم را زماني كه وي تحت تعقيب بود به نام او
گذاشتم. اگر از او درخواست ديداركنم، مرا خواهد پذيرفت. با چنين انديشهاي مادر
حسين كامل شتابان بسوي كاخهاي صدام حركت كرد. در حالي كه او به انتظار نشسته بود
تا شايد ماشيني از طرف صدام بيايد و اورا نزد وي ببرد ، حمله عليه فرزندان وي آغاز
شده بود. جنگ سختي درگرفت، افراد داخل خانه مقاومت بينظيري از خود نشان دادند و
تعداد زيادي از مهاجمين را كشتند. اما حملات پيدر پي ادامه داشت و هر چه مقاومت
بيشتر ميشد نيروهاي كمكي و تازه نفس افزايش پيدا ميكردند. با گذشت ساعاتي از
هجوم 60 نفر از مهاجمان كشته شدند. با مشاهده چنين وضعي علي حسن المجيد دستورداد
نيروهاي خاص وارد عمليات شوند. آنها از سلاحهاي منفجره استفاده كردند ، بطوري كه
بعد از گذشت اندك مدتي مشاهده كردند كه چوبي با پارچه سفيد از بالاي ساختمان
نمايان شد. بعد از آن چهره صدام كامل هويدا گشت. مهاجمان يك گلوله در دهان وي زدند
و بلافاصله نقش بر زمين شد. حسين كامل در حالي كه زخمي بود تلاش كرد از باغچه پشت منزل
فرار كند ولي مهاجمان به او رسيدند و بدن وي را به رگبار بستند. آنگاه علي حسن
المجيد بر سر وي حاضر شد در حاليكه آخرين نفسهاي خود را ميدميد كله او را به
رگبار بست. وقتي مهاجمان داخل منزل شدند ، كامل حسن المجيد پدر حسين كامل و دختر
وي همراه با پنج فرزند او كشته شده بودند.
مادر حسين كامل هنوز به انتظار نشسته بود و كسي جرأت نداشت ماوقع را به او
بگويد. غروب وقتي به خانه برگشت اجازه نداشت وارد آن شود زيرا دستور داده بودند كه
كسي حق دفن اجساد را ندارد. با گذشت چهار روز و شيوع رايحه تعفن در محله ، با
درخواست اهالي محله اجساد دفن شدند. از آن به بعد مادر حسين كامل همانند ديوانه ها
و در علن به صدام ناسزا ميگفت. او شبها تنها بود و كسي جرأت نزديك شدن به او را
نداشت. در يكي از روزها ، يكي از همسايگان جسد او را در حالي كه سرش را از تنش جدا
كرده بودند، پيدا ميكند.»
---------------------------
توجه: منابع و مآخذ در قسمت پاياني خواهد آمد.
1)
دولت اردن بر حسين كامل فشار ميآورد كه طرح نظام فدرال را براي آينده عراق بپذيرد
تا از اين طريق بتواند يكي از وابستگان خانواده هاشمي را بعنوان حاكم آينده عراق
معرفي كند. او شديداً مخالفت ميكرد به همين دليل با محدوديتهاي زيادي مواجه شد
كه از جمله آنها ميتوان به گذاردن وسايل استراق سمع در محل اقامت او، قطع تلفن و
كاهش سهميه غذا اشاره كرد.
صدام حسين فعاليت سياسی خود را در حزب بعث با درجه « نصير » آغاز كرد.(1) بعد از
آن به عضويت حزب درآمد و تمام وقت خود را صرف فعاليت حزبی كرد. او عضوی فعال،
متعهد و با ايمان به اصول حزبی بود. در زمانی كه بعثيهای گروه حسن البكر به قدرت
میرسند و تا سال ۱۹۷۰ به غير از منصب حزبی ، صدام حسين فاقد مقام ديگری
بود. صلاح عمر علی عضو سابق شورای فرماندهی انقلاب و عضو دبيرخانه مركزی حزب بعث
در اين زمينه میگويد: .. ما بعنوان اعضاء فرماندهی شورای انقلاب و همچنين بعنوان
كادر رهبری حزب بعث جلسات منظمی داشتيم. در يكی از روزها سؤالی مطرح شد مبنی بر
اينكه در زمان غياب احمد حسن البكر و هنگام مسافرتهای خارجی وي، چه كسی كارهای او
را انجام خواهد داد. در آن زمان صالح مهدی عماش جانشين رئيس جمهور بود ولی جانشين
وی در شورای فرماندهی انقلاب معين نشده بود. همه اعضا مطئمن بودند كه در صورت فعال
كردن چنين منصبی ، بدون هيچگونه مناقشهای صالح مهدی عماش انتخاب میشد. ضمن اينكه
همه ما معتقد بوديم جانشينی رئيس شورای فرماندهی انقلاب در آن زمان پست مهمی
به شمار نميآمد. صالح مهدی عماش دارای مرتبه بالائی در حزب بود. او از بنيان
گذاران حزب محسوب میشود و بالاترين درجه ارتش را در ميان سائرين حائز بود. در سال
۱۹۶۳ بعنوان وزير دفاع برگزيده شد و موضعگير های وطن پرستان او معروف بود. در يكی
از روزها حسن البكر رئيس جمهور اعلام میكند برای معرفی انقلاب عراق ، ضرورت دارد
كه هيئتهائی به كشورهای عربی و غير عربی فرستاده شود و بعد از آن صالح مهدی عماش
بعنوان رئيس يكی از اين هيئتها به خارج میرود.
دو روز بعد از سفر عماش حسن البكر به همه اعلام میكند كه شورای فرماندهی انقلاب
جلسه اضطراری دارد. معمولاً اين نوع جلسات را در زمانی كه خطر مهمی كشور، حزب و
دولت را تهديد میكند منعقد میكنند. ناگهان رئيس جمهور مطلب عجيبی را در جلسه مطرح
میكند. او می گويد « به ما خبر واثق رسيده است كه عماش در حال توطئه عليه كشور و
در صدد انقلاب برعليه دولت است.» حاضرين با بُهت وشگفتی موضوع را مورد مناقشه قرار
میدهند و در عين حال به دو دسته تقسيم می شوند. دستهای كه صلاح عمر علی به آن
تعلق داشت معتقد بود كه در زمان غياب صالح مهدی عماش نبايد درباره وی تصميمی گرفته
شود ، بلكه بهتر است او حاضر شده به صحبتهای وی گوش كنيم. دسته ديگر كه از جمله
آنها میتوان به طه ياسين رمضان و عزت ابراهيم الدوری اشاره كرد، اصرار داشتند كه
بايد حكم اعدام را درباره عماش صادر كرد. در آن لحظات صدام تظاهر میكرد كه علاقهای
به موضوع ندارد وسكوت اختيار كرده بود. بحث و جدل شديدی درگرفت ، و اين احساس بر
همه غالب شد كه هرآن ممكن است افراد حاضر دست به اسلحه ببرند. گروه صلاح عمر علی
چنين اتهامی را آغاز سلسلهای از تسويه حسابهای درون حزبی تلقی كرد كه از طريق آن
احمد حسن البكر تلاش میكند ، عموزادگان خود را بر حزب و دولت مسلط سازد. همانطور
كه حوادث بعدی گواهی میدهد ، ضربه خوردن صالح مهدی عماش از چنين اتهامی پايههای
اوليه قدرت يافتن صدام حسين را مهيا ساخت. صلاح عمر علی میگويد: « .. ناگهان
البكر گفت تصميمگيری درباره عماش را به زمان مراجعت وی موكول میكنيم. همه موافقت
كردند و ختم جلسه اعلام شد.. دو روز بعد جلسهای ديگری برگزار شد كه در دستور كار
آن انتخاب جانشين رئيس شورای فرماندهی انقلاب بود. در آن لحظات عماش در كشورهای
مغرب عربی سفر تبليغی خود را پی میگرفت وكسی در داخل جلسه جرأت كانديدا كردن او
را نداشت زيرا احتمال اينكه متهم به همكاری با وی شود بسيار زياد بود. ناگهان دست
طه ياسين رمضان بالا رفت و به حاضرين اعلام كردكه او صدام را كانديدا میكند و
بلافاصله بعد از او عزت ابراهيم از آن حمايت كرد. و بدين صورت از آن به بعد صدام
حسين بعنوان جانشين رئيس جمهور عراق انتخاب شد در حالی كه در آن ايام هيچكس به پست
او به ديده اهميت نگاه نميكرد.»
برعكس آنچه كه صلاح عمر علی و دوستان وی میانديشيدند، از روزی كه صدام سمت « نايب
» را در اختيار گرفت، اهميت اين مقام در دولت فزونی گرفت. او بلافاصله تقسيم قدرت
را با رئيس جمهور آغاز كرد. اين تقسيم بصورت عشايری انجام گرفت و بدين ترتيب عشيره
بر حزب فائق آمد. با ديگر اعضای حزب به شكل كارمندان رفتار میشد كه هيچ ارادهای
جز اجرا دستورات نداشتند. رفتار صدام حسين رفته رفته تغير كرد. او از آن حالت
محترمانه و مؤدبانه كه نسبت به سايرين داشت خارج شد و برخورد آمرانه بر وی مستولی
گشت. در اين اثنا يك منصب ديگر به مناصب صدام اضافه شد و به بطور مؤكد اين منصب
جديد ابزاری برای هر نوع تهمتسازی بر عليه ديگران و حذف رقبا به كار رفت. منصب
جديد صدام رياست دستگاه های امنيتی عراق بود كه مهمترين نقش را در استوار سازی
قدرت صدام و ظهور وی بعنوان يك «لوياتان» ايفاء نمود. او ابتدا از مهدی صالح
عماش آغاز كرد زيرا بيش از همه از او متنفر بود. صدام نخست او را به «ترسوئي» متهم
كرد سپس استدلال كرد كه نميتوان يك فرد ترسو را در شورای تصميمگيری حزب قرار
داد، آنگاه برای وی يك دادگاه حزبی تشكيل داد تا ثابت كند كه عماش فردی ترسو بوده
است. بعد از آن هم روشن بود كه بر سر عماش چه خواهد آمد. همه مناصب حزبی و دولتی
از او گرفته شد و برای دور كردن وی از مجرای رويدادها، بعنوان سفير عراق در كشور
فنلاند ، به آن كشور فرستاد شد. در سال ۱۹۸۲ بعد از اينكه وسايل زيادی را به كار
گرفتند تا به هر شكلی شده عماش را نابود كنند ، با بهانه ديدار از جبهه او را به
عراق فراخواندند تا مسموم كرده به زير خاك بفرستند. هر يك از دشمنان صدام با
ابزاری خاص و به روش خاص از ميان رفتند تا اينكه نوبت به صلاح عمر علی رسيد. او در
اين زمينه میگويد:« .. صدام ساختمان مجلس عراق كه در آن زمان تعطيل بود را بعنوان
محل دفتركار خود انتخاب كرده بود. او بسيار پُركار بود و روزی شانزده ساعت كار میكرد.
در همان اوان نيروهای زيادی را برای خود دست و پا كرد كه بعنوان غلامان حلقه به
گوش وی عمل می كردند. از اينرو به هر كجا كه میرفتی ايادی وی در آنجا بودند. اكثر
آنها از اعضای فاميل وی بودند به همين خاطر دست آنها را در تجاوز به حقوق ديگران
باز گذاشته بود. من عضو شورای فرماندهی انقلاب و شورای رهبری حزب بودم. برطبق
وظيفه به اقصی نقاط كشور سر میزدم و گزارش های مراكز حزبی را جمعآوری می كردم.
بر حسب اتفاق يك روز با مسئلهای مربوط به خانواده شخص صدام برخورد كردم. موضوع از
اين قرار بود كه خيرالله طلفاح دائی صدام و پدر زن وی روزهای جمعه به تكريت رفته ،
در غياب فرماندار دفتر او را باز كرده و از طريق اداره وی دستوراتی درباره مصادره
باغات و زمين های مردم میداد. اين گزارش را به رئيس جمهور منتقل كردم و او قول
پيگيری داد ولی با گذشت زمان خبری از اين پيگيری نشد. يك روز گزارشی را دريافت
كردم كه اعلام میكرد افراد متعهدی كه در صدد جلوگيری از تجاوزات خيرالله طلفاح
برآمدهاند به وسيله وی به زندان افتاده اند و در پی آن گزارش ديگری را وصول كردم
كه حكايت از رواج شكنجه در بازداشتگاه ها میكرد و در همان حين پزشكی را بدون
هيچگونه اتهام مشخصی تا حد مرگ شكنجه دادهاند. چنين وقايعی برای من قابل تحمل
نبود ، به همين خاطر موضوع را به جلسه شورای فرماندهی انقلاب كشاندم و اعلام كردم
تا رسيدگی به اين مسائل نشود من از تمام مقامات خود استعفاء میدهم.»
صلاح عمر علی استعفاء داد و به مصر رفت. آنگاه از طريق مرتضی الحديثی وزير خارجه
وقت به عنوان سفير در چند كشور اروپائی منصوب شد ، در حالی كه نه فقط كسی جلودار
دائی صدام در عراق نشد ، بلكه روز به روز قدرت آنها فزونی گرفت و در نهايت احمد
حسن البكر را كنار نهاده ، حاكم مطلق العنان عراق شدند. اگر چه از زمان خروج صلاح
عمر علی از عراق ساليان زيادی میگذرد ولی هنوز برای وی اين معما روشن نشده است كه
چرا صدام حسين همانند بقيه او را نكشت در حاليكه غضب خود را بر سر مرتضی الحديثی
ريخت؟
-----------------
درجه بندی فعاليت در حزب بعث از سطوح پائين به سطوح بالا به شرح زير است:
الف- مؤيد (به معنای هوادار) ب – نصير (به معنای فعال) و ج- عضو
صدام در مقام « نايب » نه فقط رقيبان خود را از بين برد ، بلكه با گسترش شبكه
زيرزمينی دوستان خود توانست بر احمد حسن البكر مسلط شود. از سال ۱۹۷۴ تا ۱۹۷۹ اگر
چه صدام نفر دوم عراق از لحاظ رده بندی مقامات كشوری محسوب میشد ، ولی مردم نام
او را بيش از رئيس جمهور میشنيدند. ملی كردن صنعت نفت عراق ، مبارزه با بی سوادی
، رساندن برق و آب به مناطق محروم ، توزيع يك ميليون دستگاه تلويزيون در ميان
روستائيان و حتی قرارداد الجزيره بنام وی تمام شد. او برخلاف احمد حسن البكر، هنر
ارتباط با تودههای مردم را داشت به همين دليل وقتی كه در سال ۱۹۷۹ به رياست
جمهوری رسيد، هزاران نفر از مردم عراق برای ابراز شادمانی خود به خيابانها ريختند.
آنها در سيمای جوان صدام حسين رؤيای يك عراق جديد و مترقی را میديدند. در آن ايام
هيچكس در عراق فكر نمیكرد ، حاكم جوان آنها مبدل به «رئيس جمهور جنگها» شود كه
در سايه او نه فقط دار وندار مردم عراق به باد داده میشود ، بلكه برای يك لحظه
روی آرامش نبينند.
آنهائی كه شخصيت صدام را از نظر روانشناسی مطالعه كرده اند معتقد هستند او مايل
است خود را محبوب مردم نشان دهد. تصاوير زيادی در تلويزيون و اقصی نقاط عراق صدام
را در ميان كشاورزان ، روستائيان ، دانش آموزان ،مردم فقير شهری ، كارگران و گروههای
مختلف دينی و قومی نشان میدهد كه همچون فرزند آنها به ديدار آنان رفته است. قطعاً
چنين شكلی از تبليغات بوسيله خود او طراحی میشود. در اوائل چنين كارهائی میتوانست
احساسات و ارزشهای عربی عراقی ها را تحت تأثير قرار دهد. اما با گذشت زمان و تكرار
مكررات تصاوير قهرمانانه صدام علی الخصوص بعد از شكستهای سنگين نظامی و به تبع آن
اقتصادی به مثابه الفاظ و صورتهای غير قابل هضم از ديدگان مردم عراق میگذرد بدون
اينكه در انتخاب آنها دستی داشته باشند. تلويزيون دولتی و تك – عقيدتی عراق در
فرآيند بت سازی صدام نقش مهمی داشته است. سال ها است در وسايل ارتباط جمعی عراق و
مخصوصاُ تلويزيون برای مردم نشخوار میكنند كه « صدام بزرگ است » ، « پدر ملت است
» ، « تمام دار وندار شما از او است » ، « هر چه میگويد حكمت است» ، و.. بدون
اينكه كسی اجازه داشته باشد بپرسد چرا اين چنين است. سخن مخالف در عراق به معنای
مرگ است. زمان بسيار طولانی است كه صدام سخن مخالف نشنيده است، تمام اطرافيان می
دانند كه صدام چه می خواهد بنابراين همان را به او می گويند. متملقان و چاپلوسان
هميشه در صدر مجالس ديكتاتورها قراردارند، بنابراين شنيدن سخن ملت بسيار مشكل می
گردد. حزب بعث هرگز اجازه نداده است تشكلی ديگر خارج از دايره افكار و منافع حزبی
آنها شكل بگيرد. آنها كوشيدهاند جمعيتی در حدود ۱۵۰ الی ۳۰۰ هزار عضو حزبی در
سرتاسر عراق برای خود تهيه نمايند. اين اعضاء در دانشگاهها ، ادارات ، بازار ،
محلات ، تيم های ورزشی و ميان عشاير حضور دارند و از امتيازات ويژه ای برخوردار
هستند. آموزش های حزبی به جوانان عراق ياد داده است كه اگر می خواهند به دانشگاه
وارد شوند يا كاری برای خود دست و پا كنند حتماً بايد به عضويت حزب بعث درآيند در
غير اين صورت با محروميت های زيادی مواجه می شوند.
چنين فرآيند گزينشی از مردم عراق با قدرت يافتن صدام شتاب بینظيری پيدا كرد، صدام
در دوران حاكميت خود موفق شد حزب، دولت و مردم عراق را تابعی از خواستههای خود
كند. در كشور عراق خيلی عادی شده است كه مردم بايد در خدمت رهبر باشند و نه اينكه
او مطابق خواسته و اراده مردم رفتار كتد.
اعضاء حزبی مهمترين خوراك تبليغاتی برای نظام توتاليتر و تماميت خواه صدام هستند.
او با ريختن آنها در خيابانها و انجام تظاهرات و سپس نشان دادن تصاوير آنها در
تلويزيون ، با تبليغات بسيار وسيع آنان را بعنوان كليت ملت عراق معرفی می كند.
دستگاه های تبليغاتی عراق ساليان درازی است كه فرياد می زنند ، « ببينيد چگونه ملت
عراق يك پارچه صدام را دوست دارند» در حالی كه اين آدمها كه تحت عنوان « همه »
ملت عراق از آنها نام میبرند چيزی جزء همان اعضاء حزبی نيستند كه انحصار امتيازات
اقتصادي، فرهنگی ، سياسی و اجتماعی انگيزه آنان برای حضور در خيابان هاست. بیدليل
نيست كه نظام هائی همانند عراق از انتخابات آزاد میترسند، آنها فقط از «خيابان »
مشروعيت میگيرند، در حالی كه در يك انتخابات آزاد شكست خواهند خورد.
اكنون حركتی كه برای آزادی ملت عراق در حال انجام است ، با شناخت حجم جنايتها ،
غارت ها، شكنجه ها و زندانها و ويرانی كه خانواده صدام و اعضای حكومت عراق برسر
غنيترين كشور منطقه آوردهاند ، بايد آنرا مقدس خواند. آنانيكه با حمله به نظام
صدام مخالفت میكنند يا طبيعت اين نظام را نمیشناسند و يا منافع فردی و گروهی
آنها ايجاب میكند كه در صف مخالفان بيايستند. اكنون در جهان عرب كسانی مانند «
عبدالباری عطوان » مدير روزنامه القدس العربی ، « مصطفی بكری » صاحب امتياز نشريه
الاسبوع و « طلعت رميح» رهبر حزب از دور خارج شده « الشعب » مصر، احساسات مردم را
هدف گرفته در تلاش برای بازاريابی جديد خود هستند. بدون اينكه بخواهم در جزئيات
وارد شوم و چگونگی ارتباط آنها با رژيم صدام و سوابق آنها را شرح دهم ، كليات دفاع
اينان از نظام صدام فاقد هرگونه منطق و استدلال علمی و جامعه شناسی است. اكنون در
جهان عرب ضعف حكومت های عربی در برابر اسرائيل يك چيز مسلم است، افراد فوق بر طبل
اين ضعف میكوبند و با اميال سركوب شده تودههای عربی همراه میشوند تا خود را
عزيز نمايند ، بدون اينكه راه حلی ارائه دهند. نبايد فراموش كنيم كه بيشتر نظامهای
سياسی جهان عرب زائيده روش وشيوه سنتی ،عاطفی و احساسی رفتار سياسی تودههای عرب
است و نه عقلانيتی كه شفافيت سياسی را از حكومتها میطلبد و در برابر تعدی آنها
از حقوق مردم میايستد. فقط روشهای شعارگرايانه میتواند آدم ديوانهای مانند
قذافی را حاكم يك كشور كند و فردی مثل صدام را ناجی تودههای عربی معرفی كند.
آنهائی كه از چنين رژيمهائی دفاع میكنند روش و شيوه كار آنها همان است كه موجب
به قدرت رسيدن چنين حكامی شده است و اگر چه شعار آزادی قدس و رهائی تودههای عربی
میدهند ولی خود از عوامل به زنجير كشيدن اين مردم هستند.
جنبش آزاديخواهی در دنيای امروز جهانی شده است و حاكميت ايدئولوژی ها بسر آمده است
. مهم نيست كه اين حركت از كجا برميخيزد ، از بغداد يا واشنگتن ، از كابل يا از
پاريس جای هيچگونه تمايزی وجود ندارد. ملتهای امروز میخواهند مرزبندی های دروغين
را بشكنند و تعاليمی كه میگويد، آنها غربند و ما شرقيم ، آنها كفرند و ما متدينيم
را ناديده بگيرند و فرياد بزنند هر انسانی در هر كجا كه زندگی میكند حق دارد آزاد
باشد ، از مواهب زندگی بهرمند شود و حقوق او برای همه حكام محترم است.
صدام حسين و حكومت وی نتوانست اين مسئله را درك كرده ، به كار گيرد، او زائيده
طوفانهای سياسی پنجاه سال گذشته عراق است و با همان زبان سخن میگويد و با همان
انديشه به جهان خود مینگرد. بنابراين شكست سرنوشت قطعی اوست.
-------------------------------
منابع:
1- روزنامه الشرق الاوسط تاريخ ۴، ۵ و ۶ مارس ۲۰۰۳
2- نقدی بر كتابهای « صدام حسين ، دلمشغولی امريكائيها » نوشته آندريو و پاتريك
كاكبورن و كتاب « زندگی خصوصی صدام حسين» نوشته كان كوگلين – سايت فارسی بیبيسی
۲۱/۸/۲۰۰۲ .
3- سايت عربی بیبيسی ۲۴/۹/۲۰۰۲ .
4- روزنامه الحياة ۷/۳/ ۲۰۰۳
5- كتابخانه سايت www.zaqora.4t.com به زبان عربي
6- سايت رسمی كشور عراق www.uruklink.net
7- سايت معارضان عراقی www.muhajr.com
8- سايت www.iraqparliament.com