سوسیالیسم و دمکراسی

(بخشی از کتاب سوسيال دموکراسی عليه کمونيسم – ۱۹۳۴)

دمکراسی کوتاه ترین، مطمئن ترین، و کم بهاترین راه بسوی سوسیالیسم است. همچنانکه بهترین ابزار برای رشد پیش زمینه های سیاسی و اجتماعی سوسالیسم نیز هست. دمکراسی و سوسیالیسم در هم تنیده و جدایی ناپذیرند

کارل کائوتسکی  - برگردان: رامون


جمعه ۱۶ آبان ۱۳۸۲ – ۷ نوامبر ۲۰۰۳

کارل کائوتسکی یکی از سوسیالیست های برجستهً آلمانی ــ اتریشی، درسال ۱۸۵۴ در پراگ به دنیا آمد. کائوتسکی از شخصیت های کلیدی در گسترش اندیشه های مارکس در آلمان بود. او یکی از طراحان اصلی برنامهً ارفورت بود که به حزب سوسیال دمکرات آلمان خصلتی مارکسیستی بخشید و کائوتسکی را به ستارهً درخشان انترناسیونال دوم بدل ساخت. او از مخالفان سرسخت ریویزیونیست ها بود که میخواستند در دیدگاههای مارکس تجدیدنظر کنند. کائوتسکی با راًی حزب سوسیال دمکرات آلمان در تاًیید بودجهً نظامی در ۱۹۱۴ مخالفت کرد و، همراه با کارل لیبکنخت و روزا لاکزامبرگ، از حزب جدا شد. کائوتسکی با انقلاب اکتبر روسیه در ۱۹۱۷ مخالفت کرد، و حکومت بلشویکی برآمده از آن را غیردمکراتیک و غیرمارکسی میدانست. کائوتسکی، همراه با اکثریت چپ اروپایی، با هراس به سرکوب خشن لیبرال دمکراسی نوپای روسیه توسط بلشویکها و ترور بی امان بلشویکی مینگریست. لنین اورا "مرتد" خواند. کائوتسکی در عوض گفت که تجربهً بلشویکی به سوسیالیسم نمیرسد و حتی اگر هفتاد سال نیز دوام بیآورد، بازهم شکست خواهد خورد. کائوتسکی در سال ۱۹۳۸ درگذشت.

این گفتار از کتاب کائوتسکی بنام "سوسیال دمکراسی علیه کمونیسم" گرفته شده.

منافع طبقهً کارگر به همان اندازه نیازمند دمکراسی است که نیازمند سوسیالیسم است. نیروی کار میتواند به دمکراسی زودتر دست یابد تا سوسیالیسم، چراکه دیگر طبقات کار مانند پیشه وران، کشاورزان، بسیاری از روشنفکران، نیز به اندازهً کارگران به پیشرفت دمکراسی علاقه مند هستند.
در مبارزه برای دمکراسی و در نتیجهً دستاوردهای فوری آن، که منوط به رفرم های اجتماعی است، طبقهً کارگر از بربریت ابتدایی خود بدرآمده و اشکال فرهیخته تری بخود میگیرد. پی آمدهای این مبارزه، زمینهً مناسب تری را ایجاد میکند که در آن طبقات کارگر آگاه شده، بصورت توده ای سازمان یافته عمل کرده، و توان و قدرت خود را بوسیلهً عملکرد آزادانهً خود بهبود بخشد، و به آن درجه ای از پیشرفت برسد که خود را آمادهً درپیش گرفتن موفقیت آمیز مبارزه برای اهداف غایی سوسیالیسم ببیند.

بسادگی میتوان قبول کرد که شیوه های دمکراتیک برای مبارزه علیه توتالیتاریسم کارکرد ندارند، و در حقیقت غیرممکن هستند. همین غیرممکن بودن استفاده از شیوه های دمکراتیک، هدف مبارزه را به احیاء دمکراسی تبدیل میکند. گیج سری های زیادی برسر بحث حول این معضل [شیوهً مبارزه] پیش آمده. برخی این موضع را دارند که چون دمکراسی، زمانیکه فاشیسم برسر کار بود، شکست خورد؛ پس باید در آنجا نیز که فاشیسم از قدرت برکنار است نیز باید که شکست بخورد.

آشکار است که نمیتوان مبارزه را با ابزار دمکراسی به پیش برد زمانیکه این ابزار در دسترس نیستند. برخی امروزه میان روش های دمکراتیک و انقلابی تمایز قایل میشوند. برخی از ما اینگونه ترسیم میشوند که گویا بر شیوه های دمکرتیک پافشاری میکنند، و برخی دیگر بر شیوه های انقلابی تاًکید دارند. و این دومی کسانی را شامل میشود که از قیام و اعتصاب عمومی پشتیبانی می کنند.

اما این طبقه بندی میان شیوه های دمکراتیک و دیگر شیوه ها به همان اندازه اشتباه است که تمایز میان رفرمیست و انقلابی. هدف ما سوسیالیستی و انقلابی است. اینکه برایش با شیوهً انقلابی یا اصلاح طلبانه مبارزه می کنیم بدلیل روند فکری خاص ما نیست، بلکه ویژگیهای عملی را در نظر میگیرد که برای تعیین تاکتیک های خود با آنها بعنوان واقعیت موجود در حکومت، جامعه و روابط میان طبقات روبرو میشویم و نمیتوانیم آنها را بدلخواه خود تعیین کنیم. این است آنچه که توسل به شیوه های دمکراتیک یا "انقلابی" را تعیین میکند.

تحت شرایطی که در قرن گذشته در کشورهای قارهً اروپا حاکم بود؛ شرایطی که مشخصهً آنان عدم وجود آن اندازه از دمکراسی لازم برای فعالیت آزادانهً توده ها بود، این دمکرات ها بودند که انقلابی بودند. آنان بودند که برای دمکراسی با شیوه های انقلابی مبارزه می کردند، چون شیوهً دیگری امکان پذیر نبود. در آنزمان مفهوم دمکرات و انقلابی یکی بود.

اما این مسخره است که با توجه به این گذشته، خود را مجبور بدانیم که شعار سرنگونی قهرآمیز را در کشورهایی بدهیم که ساختارهای دمکراتیک در آنان بدست آمده. هستند کسانی که باور دارند که حتی در یک نظم دمکراتیک، نیروی کار باید شیوه های "انقلابی" قیام و اعتصاب عمومی را برگزیند، چراکه از دید آنان، این شیوه ها زودتر به سوسیالیسم میرسند تا راًی دادن، و اینکه در تحلیل نهایی، مخالفان سوسیالیسم در حکومت های دمکراتیک تنها با قیام و اعتصاب عمومی است که کوتاه خواهند آمد.

در رد دمکراسی، اینان تا آنجا پیش میروند که گمان میکنند یک اقلیت سوسیالیت میتواند قدرت را با کمک زور در یک کشور دمکراتیک بدست گیرد. و در نهایت، این را میگویند که تا زمانیکه مخالفان سوسیالیسم کنترل ابزار اقتصادی و فرهنگی قدرت را دردست دارند، حتی در کشورهایی که نیروی کار اکثریت جامعه را تشکیل میدهند، امیدی برای بدست آوردن اکثریت آرا نیست.

پاسخ ما این است: بطور یقین، قدرتی که در اختیار مخالفان سوسیالیسم است ــ همراه با وابستگی اقتصادی کارگران، نفوذ رسانه های گروهی، و تقلب در انتخابات ــ حتی در دمکراسی هم میتواند نقش داشته باشد. اما یک حزب سوسیالیست که، برغم این موانع، نمیتواند قدرت را با پشتیبانی اکثریت مردم در یک دمکراسی بدست آورد، غیرممکن است که این پشتیبانی را با استفاده از نیروی سلاح یا اعتصاب عمومی از آن خود کند. چراکه در این حالت، سلاح های در اختیار مخالفان سوسیالیسم بسیار موًثرتر خواهد بود تا زمانیکه مبارزه در محیط دمکراتیک انجام میگیرد. راه زور و خشونت نیازمند فداکاری های بیشتری نیز هست تا راه دمکراسی. از سوی دیگر، استفاده از زور و خشونت نیازمند پشتیبانی اکثریتی بزرگتر از مردم است اگر سوسیالیسم بخواهد پیروز شود. در این حالت دیگر یک اکثریت پنجاه و یک درصدی کافی نیست.

در شرایطی که زور در برابر زور قرار گرفته، قدرتی که در اختیار طبقات حاکمه است موًثرتر هستند تا تحت شرایط دمکراسی. برای غلبه بر این قدرت، ما نیازمند پشتیبانی اکثریت قاطع مردم خواهیم بود. اکثریت کمّی تنها سلاح تعیین کننده ای است که نیروی کار برای پیروزی در اختیار خود میتواند داشته باشد.

بطور یقین، پیروزی های کارگران در سنگرها و یا اعتصاب ها کم نبوده است، اما تنها زمانیکه برای اهدافی جنگیده اند که نه فقط برای کارگران، بلکه برای اکثریت تودهً مردم نیز گرامی بوده و علاقه و پشتیبانی آنان را برانگیخته. چنین اهدافی همواره اهداف دمکراتیک بوده اند. اما این به تنهایی برای پیروزی در نبرد خشونت آمیز کافی نیست. چنین پیروزی همچنان نیازمند تضعیف پشتیبانی از رژیم موجود توسط نیروهای مسلح و بروکراسی نیز هست؛ بمانند انقلاب جولای در پاریس (۱۸۳۰) و قیام های فوریه و مارس (۱۸۴۸)، و بعدها، اعتصاب عمومی در روسیه در ۱۹۰۵ و در آلمان در سال ۱۹۲۰.

اما قیام و اعتصاب ابزارهای بیفایده ای بوده اند زمانیکه از طرف یک اقلیت برای سرنگونی نه یک حکومت ورشکسته، بلکه، حکومتی که از پشتیبانی اکثریت مردم برخوردار است، مورد استفاده قرار گرفته اند. سرنگونی قهرآمیز حکومتی که نه فقط قدرت قهر دولتی بلکه همچنین پشتیبانی اکثریت مردم را با خود دارد امکان پذیر نیست. و همانطور که قبلاً گفتیم، هرگونه تلاش برای بقدرت رسیدن موفقیت آمیز توسط زور نه فقط نیازمند حمایت اکثریت، بلکه حمایت اکثریت قاطع مردم است. علاوه براین، راه زور نیاز به فداکاری های بیشتری دارد تا راه دمکراسی. کسب رضایت یک فرد برای راًی دادن به سوسیالیست ها بسیار آسانتر است تا قانع کردن او که از کار و زندگیش دست بکشد.

بنابراین، زور روشی نیست که بوسیلهً آن طبقهً کارگر بتواند در شرایط دمکراسی منافع خود را پیش برد، یا دستاوردهایی که با روشهای دمکراتیک عملی نیستند را بدست آرد. دمکراسی کوتاه ترین، مطمئن ترین، و کم بهاترین راه بسوی سوسیالیسم است. همچنانکه بهترین ابزار برای رشد پیش زمینه های سیاسی و اجتماعی سوسالیسم نیز هست. دمکراسی و سوسیالیسم در هم تنیده و جدایی ناپذیرند.

استثمارگران اصلی نیز براین حقیقت واقفند. تنفر آنان از دمکراسی و، هر زمان که بتوانند، تلاش آنها برای نابودکردن دمکراسی برای همین است. این تلاش ها، هرگاه دمکراسی به رشد توانایی های کارگران مدد رسانده، در شدت و خشونت افزایش داشته. آیا این دلیلی است برای کم ارزش جلوه دادن دمکراسی توسط سوسیالیستها؟ آنچه که در حال حاضر ضعف دمکراسی بنظر می آید، در حقیقت، ضعف طبقات کار است. طبقهً کارگری که توان دفاع از دمکراسی را ندارد، تا زمانیکه روابط قدرت میان طبقات تغییر نیافته، به یقین کوچکترین امکان برای مطرح کردن خود در برابر استثمارگران بوسیلهً زور نیز نخواهد داشت. آنجا که دمکراسی از دست رفته، اولین و مهمترین وظیفهً سوسیالیستها و نیروی کار جامعه برقراری دوبارهً آن است.

بی معنی است اگر گفته شود که سوسیال دمکراتها باید تحت هر شرایطی تنها از شیوه های دمکراتیک استفاده کنند. این تعهد را تنها در مقابل کسانی میتوان داد که خود نیز تنها از شیوه های دمکراتیک استفاده میکنند. خشونت را نمیتوان با صندوق راًی، مقاله در روزنامه، و گردهمایی به عقب راند. با وجود این، در شرایطی که سوسیال دمکراتها مجبورند که خشونت را با خشونت پاسخ دهند، میباید که، پیش از و مهمتر از هر چیز، پشتیبانی اکثریت را بدست آورند. این پیش شرط اساسی برای پیروزی است، چه در کاربرد شیوه های دمکراتیک و چه شیوه های دیگر. علاوه براین، سوسیال دمکراتها هیچگاه نباید این را فراموش کنند که دمکراسی همواره ارزشمندترین ابزاری است که نیروی کار میتواند در اختیار داشته باشد.

آنجا که دمکراسی وجود ندارد، وظیفهً فوری برای نیروی کار جامعه و برای سوسیال دمکراسی برقراری آزادی سیاسی است. کاملاً اشتباه است اگر گفته شود که کارگران باید اول رهایی اقتصادی خود را بدست آرند، و تنها آنزمان است که دمکراسی "حقیقی" امکان پذیر میشود.

اهمیتی ندارد اگر بخواهیم مجلس نمایندگان نیرومند ــ که با راًی عمومی برگزیده شده ــ همراه با آزادی مطبوعات، بیان، و تشکیلات را تنها یک دمکراسی "صوری" بنامیم یا نه. نکته اینجاست که بدون این ساختارها، کارگران قادر به رهایی اقتصادی خود نیستند. بطور یقین، ویژگیهای ساختارهای دمکراتیک، زمانیکه جامعه خود را بر بنیان های سوسیالیستی سازمان دهد، دگرگون خواهد شد. امروز اینها ابزارهای اساسی برای مبارزهً طبقهً کارگر هستند، ولی در سوسیالیسم تنها ابزار ادارهً آزادانهً جامعه خواهند بود. تفاوت میان دمکراسی امروزی و دمکراسی در یک جامعهً سوسیالیستی همین است. مفاهیم مد شدهً سوسیالیسم "صوری" و "حقیقی" تنها کلی گویی هستند و بس.

برخی ممکن است نمونهً روسیهً شوروی را برای رد نظر من در مورد دمکراسی به پیش کشند. این استدلال مطرح شده که در روسیهً شوری یک اقلیت پرولتری موفق شد که قدرت را با زور بدست گیرد، چیزی که با شیوه های دمکراتیک هرگز امکان پذیر نمیبود. آنانی که چنین نظری را دارند فراموش میکنند که تزاریسم توسط بلشویکها و برخلاف میل اکثریت جامعه سرنگون نشد. تزاریسم سقوط کرد چراکه ابزار عمدهً قدرت آن ــ ارتش ــ بوسیلهً میلیتاریسم آلمان خردوخمیر شده بود، و بخشی از آن نیز به مخالفت با تزاریسم برخاست. علاوه براین، تمامی مردم روسیه به شورشیان پیوستند. متاًسفانه، روسیه دارای طبقه ای که حکومت کردن را آموخته باشد نبود. در نتیجه، هرج و مرج کشور را فراگرفت. در میان این هرج و مرج، بلشویسم خود را با ابزارهای جدید ارتش و بوروکراسی تحمیل کرد. انتظار تکرار دوبارهً چنین چیزی بیهوده است. حکومتی که از درون این وقایع سربرآورد غیرطبیعی (آنرمال) است. ادامهً وجود حکومت بلشویکی بهیچوجه دلیلی بر علیه دمکراسی در یک حکومت مدرن نیست.

یک استدلال دیگر هنوز برعلیه دمکراسی باقی است که حال باید به آن پرداخت؛ این استدلال که دمکراسی الزاماً بمعنای یک حاکمیت ضعیف است. به ما گفته میشود که تنها فشار بی امان برای مقابله با انحصارات مالی، صنعتی و مالکان زمین کاربرد دارد.

این کاملاً درست است. در برخی کشورها، سردمداران سرمایه دار ــ هنگامیکه با خطر مصادره روبرو میشوندــ برای دوام خود به هر کاری دست میزنند. اما این الزاماً بمعنای استفاده از نیروی نظامی یا تشکیل یک ارتش خصوصی توسط سرمایه نیست.

تنها در کشورهای از جهت سیاسی عقب مانده است که فاشیسم ابزاری مفید برای استثمارگران بحساب می آید. در حکومتهای دمکراتیک در اروپای غربی و در جهان انگلوساکسون، سرمایه داران بیشتر به ابزارهای اقتصادی دست می یازند تا ابزارهای نظامی؛ همانگونه که طبقهً کارگر در نبردهای سیاسی سرنوشت ساز و بزرگ دهه های گذشته با سلاح های اقتصادی و نه نظامی جنگید. شیوه هایی که سرمایه داران دنبال کرده اند اساساً همانانی هستند که مورد استفادهً کارگران بوده اند: اعتصاب، فلج کردن تولید. کارگران با دست کشیدن از کار مبارزه میکنند؛ سرمایه داران با متوقف ساختن چرخش سرمایه. بدین وسیله [سرمایه داران] موفق شده اند که حکومتهایی را که دشمن منافع خود دیده اند سرنگون سازند.

تنها حکومتی که محسور حق مالیت خصوصی نیست قادر است که مقاومت انحصارات سرمایه را درهم شکند. چنین حکومتی باید بدون تردید و تعلل آن بنگاههای اقتصادی که به مقاومت منفی دست میزنند را مصادره کرده و در خدمت منافع اجتماعی بکار گیرد.

تغییر یکباره از سرمایه داری به سوسیالیسم از دیدگاه اقتصادی ناممکن و نابخردانه است. فعالیتها و بنگاههای سرمایه داری فراوانی هستند که لازم خواهد بود به روال کنونی کار خود ادامه دهند. ودر حقیقت برای حکومت سوسیالیستی مفید است که این فعالیتها و بنگاهها بدون اختلال به کارشان ادامه دهند. اماصاحبان این بنگاهها تنها زمانی به کار خود ادامه میدهند که در مقابل خطر مصادره احساس امنیت کنند. و هنگامیکه به آنان میگوییم که در نهایت بنگاههای اقتصادی آنان مصادره خواهد شد، این کار با غرامت مناسب همراه خواهد بود. همین چشم انداز پرداخت غرامت، سرمایه داران مورد نظر را از دست یازی به مقاومت منفی، خرابکاری اقتصادی، و دخالت در کار رژیم نوین برحذر خواهد داشت. در مورد سرمایه دارانی که تحت هرشرایطی به خرابکاری دست میزنند، میباید در مصادرهً امولشان در زمینه های ضروری تولید اجتماعی تعلل بخرج نداد. خطر ضبط اموال موًثرترین سلاح برای همکاری آنان با حکومت سوسیالیستی است.

ملاحظات اقتصادی و سیاسی دو چیز را ضروری میسازند: به سرمایه دارانی که حاضر به همکاری هستند این التزام داده شود که اموالشان گرفته نخواهد شد، و عزم جزم در ضبط بدون غرامت هرگونه بنگاه اقتصادی که با اقتصاد نوین دشمنی میورزد و نمیخواهد خود را با آن همساز کند.

اما اشتباهی بزرگتر از این نیست که فرض گردد که تنها دیکتاتوری است که این عزم جزم را میتواند نشان دهد. بطور یقین، دولت سوسیالیستی و یا دولتی ائتلافی وجود نداشته که در موقعیتی بوده باشد که با چنین قاطعیتی عمل کند. اما این دمکراسی نبود که جلویشان را میگرفت، سد راه این بود که آنان یک اکثریت متحد سوسیالیستی را نمایندگی نمیکردند. تنها یکچنین اکثریتی است که نه تنها شهامت، بلکه قدرت خرد کردن مقاومت سرمایه داران را خواهد داشت. یکچنین اکثریتی، همانگونه که پیشتر گفته شد، تنها در دمکراسی قابل دستیابی است. بنابراین، از هر دیدگاه که به این مسئله بنگریم، دمکراسی رهایی طبقهً کارگر را به عقب نمی اندازد، بلکه به آن کمک میرساند.

Karl Kautsky – Social Democracy vs. Communism (۱۹۳۴) - Hyperion Press, ۱۹۷۹

از سایت اخبار روز



بالا

بعدی * صفحة دری * بازگشت