جهانبينی سبز 

·  جنبش سبز و همرزم دلير آن جنبش مستقل زنان كم‌كمك راه خود را به ميدان نبرد فرهنگها و سياستها در ايران باز ميكنند. به‌عكس آن ارزيابي كه جنبش سبز و جنبش مستقل زنان (جنبش فمينيستي) را براي جامعه‌ايي چون ايران زود يا لوكس ميداند اين دو جنبش، هم به دليل جهاني بودن خود و هم به دليل وضعيت ويژه‌ي جامعه‌‌هاي نكبت‌زده‌اي چون ايران، بايد با همه‌ي توان به ميدان بيايند

امير مومبيني - كانون سبزهاي ايران
sabzha@chello.se

 

آنگاه كآخرين درخت افتد
آخرين رودها شود مسموم
ماهي آخرين بدام افتد
آگاه آدمي شود آنگاه
كش پول خوردني نمي‌افتد
 
از سرودهاي سبزها
برگردان ا.م
 
جنبش سبز و همرزم دلير آن جنبش مستقل زنان كم‌كمك راه خود را به ميدان نبرد فرهنگها و سياستها در ايران باز ميكنند. به‌عكس آن ارزيابي كه جنبش سبز و جنبش مستقل زنان (جنبش فمينيستي) را براي جامعه‌ايي چون ايران زود يا لوكس ميداند اين دو جنبش، هم به دليل جهاني بودن خود و هم به دليل وضعيت ويژه‌ي جامعه‌‌هاي نكبت‌زده‌اي چون ايران، بايد با همه‌ي توان به ميدان بيايند. جنبش مستقل زنان، با توجه به وضعيت زن در اين كشور، يكي از برحق‌ترين و مبرمترين جنبش‌هاي سياستي در ايران است. زنان در ايران و ديگر كشورهاي اسلامي لازم است افزون بر فعاليت حزبي و سياسي رايج جنبش و حزب مستقل خود را داشته باشند و در مرزبندي قاطع با سياست‌ مذكر و مردسالار عليه ارتجاع سياسي و فرهنگي و خانگي نبردكنند. همينگونه جنبش سبز چون پاسخي به نياز‌هاي مبرم جامعه جهت بازتنظيم مناسبات دروني و بروني (مناسبات جامعه با طبعيت) بايد جاي خود را در سياست و فرهنگ اين كشور باز كند. دگرانديشي و دگربودگي هردوي اين جنبشها در اين است كه نه قدرت سياسي را براي رسيدن به هدفهاي خود عامل تعيين كننده ميدانند و نه ميخواهند اميال جاري مردم را براي كسب قدرت مبنا و مايه كنند. اين جنبشها سياسي-‌‌ فرهنگي هستند و بايد هم با ارتجاع دولتها و هم با ارتجاع توده‌ها و تاريخسازان جامعه‌ي نكبت‌ نبردي سنيگن را پيش ببرند. براي اين جنبش‌ها قدرت فرهنگي تعيين كننده است، چرا كه رعايت زن و زندگي نيز چون رعايت زيبايي نيازمند پشتوانه‌ي فرهنگي فردي و اجتماعي است. فرهنگ سبز در بسياري از جنبه‌ها وارونه‌ي فرهنگ جاري در جامعه‌ي سوداگري و مصرف است. ما براي اين كه به استثمار و مصرف بي‌رويه‌ي طبيعت پايان دهيم ناچاريم  با مصرف‌گرايي و جامعه‌ي مصرف مبارزه كنيم و ايجاد و افزايش نياز‌هاي مصنوعي مصرفي را به ضدارزش فرهنگي تبدل كنيم. كاپيتاليسم و مدرنيسم كره‌ي زمين را به كالا تبديل كرده‌اند. خاك و آب و هوا و هرچه در روي زمين و در دل زمين هست به صورت كالا مصرف و معامله ميشود. اين بازار بايد مهار و دگر گون شود و ملك مشترك موجودات زنده از اقلام كالاهاي فروشي خارج گردد. نه دريا مرز دارد و نه خاك و نه هوا. در اين كهكشان يك زمين تنهاي تقسيم‌ناپذير هست كه بايد توسط يك بشريت تقسيم ناشده و زير نظر يك نهاد اداري مشترك جهاني اداره شود. شايد كشورها بازهم تا مدتها به همين شكل به اداره‌ي امورات دروني خودشان بپردازند، اما اداره‌ي كره‌ي زمين و محيط‌زيست و امور زندگي بر اين سياره‌ي كوچك بايد از چنگ بدعت‌هاي ستيزبنيادي چون دولت‌ها و كشورها خارج گردد. بزرگترين مرزهاي سياسي را كوچكترين كرمها‌ي طبيعت نيز برسميت نمي‌شناند.
شبحي جهان را گشت نمي‌زند
كارل ماركس منشور حزب كمونيست را با اين جمله آغاز ميكند: «شبحي جهان را گشت ميزند، شبح كمونيسم!». اين شبح سرخ تصوير ترس كاپيتاليسم از كمونيسم و نمودار ترس‌آوري كمونيسم براي كاپيتاليسم و همه‌ي «پاسداران جهان و جامعه‌ي كهن» بود. كمونيسم همچون بيشتر جنبش‌هاي دادگستر ستيزنده به ميدان آمد و پرخاشگرانه شمشير بر شكاف طبقاتي جامعه كشيد. جنبش سبز اما نه به گونه‌ي شبح ترسناك سربرآورد و نه به پرخاش شمشير بركشيد. جنبش سبز با اين كه دگرگونيهايي بيش از خواست چپ سرخ را آرزو ميكند براي رسيدن به هدف‌هاي خود بايد بر فرهنگ تكيه كند و بر بسيج آگاهي و آگاهان. در اين ميدان حرف نخست را زور آگاهي و معنويت ميزند و نه زور مادي. اين تفاوت‌ها سبب شده است كه دولت‌هاي جهان پيدايش جنبش سبز را آسان بگيرند. آنهايي كه عليه جنبش سبزهستند تا كنون كمتر با اين جنبش به آنتاگونيسم رسيده‌اند. مخالفين آگاهتر اين جنبش ميتوانند دريابند كه اين جنبش مدافع زندگي در كليت آن است و چنين خواستي نسبت به موجوديت انساني آنان نيز خيرخواهانه است.
جنبش سبز انقلابي نه ميتواند رقيب اكنون حزبهاي طراز كهن باشد و نه ميخواهد در ميدان سنتي رقابت پنجه در پنجه‌ي كهنه‌هاي سياست عصر بگذارد. شعار‌هاي سبزها كاپيتاليسم را چندان نميترساند، چرا كه اين شعار‌ها هنوز اكثريت پايداري را در جامعه جلب نميكند. اما اگر به افق نگريسته شود، اگر سير آينده‌ي تاريخ خوشبينانه به تصور آورده شود، آنگاه شايد ديده شود كه جنبش سبز گسترنده‌ي نبردي بزرگ و انقلابي به دفاع از زندگي است. انقلابي كه هدف اصلي‌اش جلوگيري از خفه شدن زندگي با دود ماشين و مسموم شدن هستي زنده با زباله‌‌هاي جامعه‌ي مصرفي است.
جنبش سوسياليستی (چپ سرخ) برآمده‌ي عصر صنعت و مدرنيته است و مثل كاپيتاليسم مدافع رشد صنعت و توليد و رفاه و مصرف در برداشت اكنون يا مدرن است. مدرني كه در برابر فرامدرن سبز خود به سنت تبديل شده است. سوسياليسم سرخ در موضوع مالکيت بر وسايل توليد با کاپيتاليسم متضاد است اما در موضوع توليد با آن کمابيش همنظر است. اين نيرو در مسأله‌ی توليد و رشد اقتصادی و مصرف كما‌بيش با شعارهای کاپيتاليستی وارد ميدان ميشود. وعده‌ي پاسخ گويی به درخواست‌ فزاينده‌ي ‌مصرف از سوي جامعه‌ي مصرفي براي سرخ‌ها نيز عمده‌ترين وسيله‌ي جلب راي و نظر و نيرو است. در غالب برنامه‌هاي سياسي حزب‌هاي سرخ، دفاع از منافع مردم با ارضاع خواستهاي جامعه‌ي مصرفي مخلوط ميشود، همچنان كه «سير ضروري تاريخ» با سير سودانگيخته‌ي تاريخ يكي انگاشته ميشود.  
بر عكس نيروهاي سياسي سنتي و مدرن، سبز انقلابي هويت خود را در برخورد انتقادي با شيوه‌ي جاري توليد و مصرف، و در مخالفت با سيرجاری تاريخ باز می‌يابد. ما ميخواهيم هم جامعه‌ی مصرف‌‌زده و هم سير مصرف‌‌افزا و طبيعت کش تاريخ با تکيه بر اراده‌ی آدمی تغيير بيابد. برای سبز انقلابی رفاه طبيعی دست كم به اندازه‌ي رفاه اجتماعی اهميت دارد. زندگي به همان اندازه كه نيازمند تغذيه است به تنفس نيازمند است. احمقانه‌تر از اين نيست كه جامعه‌ي بشري به خاطر مصرف بيشتر راه تنفس را ببندد و زيست را به نابودي بكشاند. واقعيت وحشتناك اين است كه اگر شركت‌هاي توليد كننده و فروشنده‌ي آب و نوشابه بتوانند تمام منابع آب قابل دسترس مشتريان خود را آلوده ميكنند تا همه را به خريد كالاي خود ناچار كنند. سوداگران اين آمادگي را دارند كه براي تبديل آب و هوا به كالاي مصرفي و منبع سود كل جريان طبيعي آب و هوا را براي مردم غيرقابل استفاده كنند. براي توليد كنندگان و فروشندگان ماسكهاي اكسيژن (در آينده‌ي تهديد‌كننده‌اي كه ميتواند پيش‌آيد) آلودگي هوا خبر خوشي است! اگر كساني چنين ارزيابي‌هايي را مبالغه‌آميز ميدانند بايد بازار سيگار و مواد مخدر و صنايع نظامي و بمب‌هاي اتمي و شيميايي را در نظر‌آورند تا مسئله برايشان بيشتر باز شود. مجموع سرمايه‌اي كه براي توليد وسايل خفه‌كردن انسانها در جنگ‌ صرف ميشود صدهزار برابر مجموع سرمايه‌‌اي است كه صرف بهسازي هواي كره‌ي زمين ميشود. انگيزه‌ي سود، اين بزرگترين محرك پيشرفتهاي جامعه‌ي معاصر، در رابطه با طبيعت و زيست انگيزه‌ي زيان شده است.

  جنبش سبز همچون جنبش زيست
جنبش سبز يك جنبش سياسی همخوان با دوران فراصنعتی و فرامدرن است و هدف‌های آن در پاسخگويی به نيازهای نوين جامعه‌ی بشری تكوين می‌يابد. صفت سبز اگر چه ميتواند نشانگر خصلت طبيعت دوست اين جبش و دفاع آن از محيط زيست باشد اما رسا نيست. نه تنها صفت سبز بلكه هدف دفاع از محيط زيست نيز برای شناساندن سبز كامل نيست. محيط زيست خود وسيله‌ای طبيعی است كه به اعتبار زيست اهميت می‌يابد. هدف اصلی دفاع از زيست بر كره‌ی زمين است كه زندگی انسان بخشی از آن را تشكيل ميدهد. دفاع از كليت زيست بركره‌ی زمين تنها به اين علت نيست كه زندگی و بقای انسان به زندگی و بقای بسياری ديگر از موجودات زنده وابسته است. دفاع از زيست به اعتبار ارزشمندی كليت زيست در همه‌ی جلوه‌های آن است. از اين رو، برای جنبش سبزی كه دارای همه‌ی ويژگيهای سبز است، كاملترين و رساترين نام همانا جنبش زيست يا جنبش دفاع از زندگی است.
روشن است كه در جنبش سبز نيز مثل ديگر جنبش‌ها برسر بسياری از مسايل تفاوت نظر وجود دارد. اين جنبش مثل ديگر جنبش‌های پردامنه‌ی سياسی دارای گروهبندی‌های بينشی‌-‌‌‌‌روشی گوناگون است. در جنبش سبز محور عمده‌ی تفكيك گرايش‌ها در رابطه با آماج‌های اصلی جنبش و بينش و روش ناظر بر مبارزات زيست‌محيطی است. برخی از نظريه‌پردازان سبز كوشيده‌اند سبزهای ميانه‌رو را
Environmentalyst يا محيط‌زيستگرا توصيف كنند و اكولوژيسم (زيستبوم‌گرايی) را به سبزهای راديكال و انقلابی نسبت دهند. اندرو دابسو از آن جمله نظريه‌پردازانی است كه همه‌ی سبزهای طرفدار راه‌حل‌های مديريتی و معتقد به حل مسايل محيط زيست در چارچوب سرمايه‌داری را از قلمرو اكولوژيسم جداميكند و به سطح انويرون‌منتاليسم و رفرميست‌های محيط‌زيستی سرمايه‌داری تنزل ميدهد. با اين همه تلاش اين نظريه‌پرداز در كتاب معروف خود بنام فلسفه‌ی سياسی سبزها كامل نشده و تفكيك محيط‌‌زيستگرايی از زيستبوگرايی توسط وی مسأله را پيچيده ميكند. روشنتر آن است كه از اكولوژيسم گامی فراتر بگذاريم و بپذيرم كه محيط‌زيستگرايی مرحله‌ی نخستينی در تكوين جنبشی است كه زيستمداری (بيوسنتريسم) نمودار عاليتر يا راديكال آن در زمان ما است سبز زيستمدار (بيوسنتريست) افزون بر رابط‌ی جامعه و طبيعت برای مناسبات درونی جامعه‌ی بشری نيز راه حل دارد و در اين زمين از كنترل اجتماعی نوع سوسياليستی و عدالت اجتماعی منطبق و هماهنگ با امكانات جامعه‌ی معاصر دفاع ميكند. چنانچه بخواهيم نام و عنوان گرايش انقلابی سبز را با محتوای حركت آن يگانه كنيم آنگاه بايد سوسياليسم را با بيوسنتريسم پيوند بزنيم و اعلام كنيم كه اين گرايش سوسيال-‌بيوسنتريست يا جامعه‌گرای زيستمدار است. بدين گونه سوسيال-بيوسنتريسم به عنوان گرايش انقلابی و تكوين‌يافته‌ی جنبش سبز مرزهای درون‌جنبشی روشنی با Environmentalysm (محيط‌زيستگرايی) يا اكولوژيسم پيدا ميكند.
سبز ميانه‌رو يا محيط‌زيستگرا بر اين باور است كه در چارچوب جامعه‌ی موجود امكان انجام اصلاحات و اقدامات كافی برای تحقق هدف‌های زيست‌محيطی وجود دارد و بر همين پايه برنامه‌های خود را تنظيم و در مبارزه‌ی قدرت رايج شركت ميكند. در مقابل، گرايش انقلابی بر آن است كه اگر چه چنين اصلاحاتی مفيد و زندگی‌بخش هستند اما در نهايت بدون بازسازی شيوه‌ی توليد، نظام جامعه و نظم جهانی نميتوان مسايل عمده‌ی فراراه زيست در اكنون و آينده را حل كرد. اين گرايش‌ها برخورد يك‌سانی با كاپيتاليسم ندارند. گرايش راديكال كاپيتاليسم، سوسياليسم آزمون‌شده در شرق و كليت جامعه‌ی سود و مصرف را در مقابل ضرورتهای زيستی و زيست‌محيطی ميداند و برنامه‌ی سياسی خود را بر دو ركن تعادل طبيعی (هماهنگی جامعه و زندگی بشر با ضرورت‌های زيستی و زيست‌محيطی) و عدالت اجتماعی (بازسازی جامعه برپايه‌ی جامعه‌گرايی و جهانگرايی) بنا ميكند. سبز ميانه‌رو آمادگی دارد تا در رقابت‌های جاری سياسی همانند يك حريف متعارف به ميدان بيايد. سبز راديكال شيوه‌های رايج جلب توده و افكار عمومی را نمی‌پذيرد و به قيمت بازماندن در اقليت بر موضع انتقادی خود نسبت به سيستم كاپيتاليستی و كاپيتاليسم توانمندان و توده‌ها پافشاری ميكند. مبارزه با كاپيتاليسم فكری و فرهنگی توده‌های مصرف‌زده بخش تعيين كننده‌ای از پيكار سبز انقلابی است. كوشش برای آگاهسازی جامعه نسبت به عدم تعادل و بی‌عدالتی در جامعه و جهان معاصر زمينه‌ی هميشگی مبارزه‌ی اين نيرو است.
با همه‌ی تفاوت‌های موجود، سبز در مجموع خود جنبشی است دارای سمت‌گيری‌ها و هدف‌های مشترك. بسيار مهم است كه بدانيم جنبش سبز هرگونه محيط‌زيستگرايی نيست و صرفاً بر پايه‌ی ادعای يك جريان سياسی در دفاع از محيط‌زيست نميتوان آن را سبز دانست. جنبش سبز را اكيداً نبايد با محيطزيستگرايی منطبق و يكی دانست. جنبش سبز جنبشی است دموكراتيك، جهانگرا، فرهنگ‌ساز، مدافع زندگی، مخالف قهر و خشونت و جنگ و مخالف راسيسم و ديگر اشكال تبعيض ميان انسانها. سبز‌ها خود را از دموكرات‌ترين نيروهای سياسی موجود ميدانند. مجموع جنبش سبز با همه‌ی طيف‌های بينشی و روشی آن در برابر جريانهای راست مدعی اكولوژيسم مرزبندی قاطع ميكند. همانگونه كه جريانهای فراراست سياسی چون ناسيونال- سوسياليسم كوشيده و ميكوشند آماجهای بيدادگرانه‌ی خود را زيرنام سوسياليسم پی بگيرند، امروزه تلاش‌های سياسی خاصی برای پيوندزدن همان آماج‌های بيدادگرانه با اكولوژيسم و دفاع از محيط‌زيست ديده ميشود. اكو‌فاشيسم، كه امروزه بسيار بدان كم‌توجهی ميشود يكی از خطرناكترين جريانهای سياه سياسی است كه ميتواند در لحظه‌ی مساعد مانند طاعون به جان بشريت بيفتد. انديشه‌های اكوفاشيستی توسط بسياری از حزبها وگروه‌های فراراست در اروپا و آمريكا اشاعه داده ميشود. اكوفاشيسم و متأثرين از آن از جمله نئونازی‌ها، نئوفاشيست‌ها، نئودموكرات‌های راست، ناسيونال دموكراتها، جبهه‌ی ناسيوناليست‌ها و راس-ناسيوناليست‌ها، جنگ‌ نژادی و ملی و قحطی و بيماری‌هايی چون ايدز را همچون وسيله‌ی زدودن جمعيت اضافی كره‌ی زمين (كه گويا همه در آفريقا و آسيا گرد‌آمده‌اند) لازم ميشمرند. بنگت كارلسون و يان وكمستر رهبران حزب نئودموكراسی در سوئد، اين استوارترين دموكراسی و سوسيال دموكراسی اروپا، چند سال پيش آشكارا در رسانه‌های عمومی از ايده‌های اكوفاشيستی دفاع كردند و ايدز را برای آفريقا لازم دانستند و به كمك همين تحريكات و تحميقات بيش از 12 درصد آرا را كسب كردند و وارد پارلمان سوئد شدند! من هم در ادامه‌ی اين نوشته و هم در آينده كوشش خواهم كرد نشان دهم كه اكو فاشيسم يا كلاً جريانی كه ميكوشد حل مسايل زيستی و زيست محيطی را با تصفيه‌‌های ملی و نژادی و برنامه‌ی تأمين فضای حياطی برای قبيله‌ی برتر گره بزند بزرگترين و ترسناكترين خطر سياسی در آينده است. فرضيه‌ی من اين است كه اگر بشريت به ياری راه حل سبز مسايل زيستي-زيست‌محيطی را حل نكند راه حل سياه (از نوع اكو فاشيسم) به خطری بسيار محتمل تبديل خواهد شد.

 

جنبش سبز همچون جنبش هدف
جنبش سبز در وجه غالب يك جنبش هدف است. جنبش هدف جريانی است فراحزبی و فراختر از تشكل‌‌ رايج سياسی. چنين جنبشی تبليغ و ترويج ايده‌های خود را مقدم ميشمارد و برای گسترش اين ايده‌ها در جامعه به نبرد فرهنگی و سياسی در سطح وسيع دست ميزند و بدون تمکين در برابر باورداشت‌ها و تقاضاهای رايج توده‌ها ميکوشد که مردم را بازبسيج فرهنگی و سياسی کند. چنين جريانی بسيج فکری و فرهنگی جامعه را مبنا قرار ميدهد، حتی اگر اين كوشش در کوتاه مدت به تضعيف آن منجر گردد. مثلاً، اين سبزها از کاهش شمار خودرو‌های شخصی، افزايش ماليات بر وسايل نقليه و مواد سوختی، برچيدن نيروگاه‌های اتمی و محدود‌كردن و گران‌كردن سوختهای فسيلی دفاع ميكنند. چنين تلاشی، قبل از آن كه آگاهی لازم بدست آيد، باعث ناخرسندی عمومی و تأثير منفی در جلب نيرو به جنبش سبز ميشود. اما جنبش سبز به خاطر جلب حمايت و رأی مردم هدف را رها نميكند و تسليم خواست‌های جاری نميشود. از اين رو من چنين جريانهايی را جريان هدف مينامم. جنبش فمينيستی نيز يک جنبش هدف است. جنبش قدرت، برعكس جنبش هدف، مدام با خواستهای روزمره‌ی مردم بازی ميکند و ميکوشد نشان دهد که مجری و مدافع اين خواستها است تا از اين طريق حمايت و رأی به دست بياورد. همانطور که خواهد آمد سبز تنها هنگامی ميتواند پيکار خود را بدون سازش با ويران‌كنندگان زيستبوم پيش ببرد که به گونه‌ی جنبش هدف نقاد و منتقد و مخالف وضعيت موجود باقی بماند.

  پيشرفت زيستمدارانه و پيشرفت سودمدارانه
جهانبينی‌ها و جنبش‌های برآمده‌ از عصر صنعت و مدرنيته با اين عصر و با عنصر صنعت به شکل رايج آن پيوند دارند. اينها همچنان صنعتی هستند و برايشان ملاک رشد يک جامعه رشد همين صنعت طبيعت‌سوز است. يکی از قاطعترين نمودار‌های همگونی کاپيتاليسم و سوسياليسم سرخ در اين زمينه همنظری آنها در باره‌ی عامل اصلی تخريب محيط‌زيست يعنی ماشينيسم رايج و منابع انرژی آن مثل نفت و سوخت اتمی است. در اين زمينه تفاوتی بين کشورهای سرمايه‌داری و سوسياليستی وجود نداشت و ندارد. دولت چين و حزب كمونيست آن (مثل دولت شوروی و حزب كمونيست آن) در كاربست صنايع متعارف و جنگی و در تأمين و تكميل منابع و ذخاير سوخت دنباله‌رو كم‌تجربه‌ی رقيب كاپيتاليست خود بوده و هستند. اتحاد جماهير شوروی به عنوان بزرگترين تجربه‌ی سوسياليستی، در رابطه با محيط زيست يکی از کورترين کشورهای روی زمين بوده و همچون رقيبش ايالات متحده آمريکا آماده بود تا اکسيژن را از جلو بينی مردم بگيرد و به خورد ماشين و موشک بدهد. چنين گرايش زيست‌ستيزانه‌ای به صورت امری بسيار طبيعی توسط مجموع بلوك سوسياليستی و حزبهای چپ مورد تأييد قرار ميگرفت. آمريكا و شوروی در رأس قدرتهای صنعتی و جنگی جهان عليرغم اين كه بيشترين سهم را در سوزاندن امكانات زيست‌محيطی داشته‌اند همواره تلاش كرده‌اند تا هيچ هزينه‌ای برای محيط‌زيست نپردازند و از زير بار هرگونه تعهدی شانه خالی كنند. در كشورهای دموكرات‌تری چون آلمان، فرانسه، ايتاليا، انگليس و سوئد، كه همگی از توليد كنندگان و صادركنندگان بزرگ خودرو و انواع ماشين‌افزار هستند، نه تنها احزاب بورژوايی بلكه سوسياليست‌ها نيز از انجام هرگونه تدبير محيط‌زيستی كه روی بازار اين محصولات تأثير منفی باقی بگذارد پرهيز ميكنند. سوسيال دموكراتهای آلمان هنوز هم ترجيح ميدهند كه اكسيژن را از آلمانی‌های بگيرند و به ماشين‌های آلمانی بدهند. تنگ كردن راه نفس آلمانی‌ها برای سياستمداران اين كشور آسانتر از تنگ‌كردن لوله‌ی اگزوست مرسدس بنز است. صنعت‌زدگی چنان ژرف است كه به زحمت ميتوان اعتياد كاپيتاليست‌ها را از اعتياد سوسياليست‌ها تميز داد. فرهنگ مدرن پرستنده‌ی سنت صنعتی است. مدرن مدتهاست كه ديگر مدرن نيست. اكنون جای مدرن را فرامدرن گرفته است و مدرن در جای سنت مورد انتقاد خود نشسته است.
فرهنگ عصر صنعتی (كه بهتر است از اين به بعد كهن‌صنعتی ناميده شود) با رويارو نمودن مدرنيته و سنت، ترقی و ارتجاع، پويايی و ايستايی، پيشرفت و عقب‌ماندگی، نوگرايی و کهنه‌انديشی و مقوله‌های ديگری از اين دست، ميکوشد تا همه چيز را با ملاک تغيير و پيشرفت بسنجد. پيشرفتی که اساسش کاراتر شدن همين نيروهای مولده و ماشين توليد نامنطبق با ضروريات زيست‌محيطی است. از آنجا که رقابت و سود و سودا به شکل عجيبی با تغيير مداوم و شتاب‌افزای ماشين‌ها و کالاها گره خورده است فرهنگ ‌صنعتی سراپا در خدمت ناپايدار کردن همه چيز قرار گرفته است. جامعه‌ی مدرن جامعه‌ی ناپايدار است. کار به جايی رسيده است که بخش عظيمی از نيروی بشريت صرف يادگيری مداوم تغييراتی ميشود که جز تأمين سود سوداگران هيچ لزومی ندارند. سوخته‌شدن و كهنه شدن سريع دانسته‌های عمومی گاه كاملاً عمدی و با هدف گسترش بازار جهت كالای جديد اطلاعات است. امروزه انسانهای سال خورده يا ناآشنا به کامپيوتر گاه از باز کردن در خانه‌ی خود نيز سردرنمی‌آورند مگر آن که مقدار زيادی نيرو صرف کنند و آموزش ببينند. پيچيده‌کردن گاه بيهوده‌ی هرکاری و تغيير مداوم اين پيچيدگی‌ها با حداکثر سرعت ممکن ميرود تا همه‌ی فرصت زندگی طبيعی را از انسانها بگيرد و آنان را در سلول تنهايی ترسناک فردی مثل يك روبوت به شيشه‌ی مونيتور و تلويزيون وصل كند و چه بسا رابطه‌ی انسانی و عشق و سکس آنها را نيز از راه توليد روبوت‌های پلاستيکی و کامپيوتری حل كند. در حالی كه سرعت و كارايی انسان معاصر بياری وسايل پيشرفته صدها و هزاران بار افزايش يافته است، و در حالی كه سرعت و حجم توليد كالا سرسام‌آور شده است، انسان امروز همچنان از حدود پنج‌سالگی تا دم مرگ برای نيازهای ابتدايی زيستی و اجتماعی در تلاش است. جامعه‌ی معاصر ميرود تا كار را به جايی برساند كه انسانها نيز مثل خوكهای پرورشی سلاخ‌خانه‌ها تا آنجا كه ممكن باشد از «حركات اضافی» منع بشوند و بسياريشان به صورت مغزهای ساكن وصل شده به كامپيوتر به كار خالص تبديل گردند.
 يکی از شگفتی‌ها اين است که سوسياليسم سرخ نه تنها در اين مسابقه‌ی سودانگيخته رقيب کاپيتاليسم است بلكه (خصوصاً در ماركسيسم) تصور ميشود كه کاپيتاليسم سرعت را کند ميکند و به مانع رشد و تغيير تبديل ميشود و به همين علت محكوم به نابودی است.
تغيير و پيشرفت و پيچيده‌شدن و شتاب برداشتن و دويدن و دويدن، بدون آن که سر برداريم و بيانديشيم که به کجا ميرويم. چنين است محتوای فرهنگ عصر صنعت و مدرنيته‌. اين فرهنگ يک بار نيز به خود توضيح نداد که چرا بيرون راندن آدمی از جهان طبيعی نيک است و چرا تلاش برای حفظ عناصری از زندگی سنتی ارتجاعی است و چرا هرگونه ارتجاع و نامدرنی بد است و هرگونه ترقی و مدرنی خوب؟ براستی پيشرفت كدام است، افزودن بر قدرت تخريب و كشتار جنگ‌افزارها، يا كاستن از قدرت تخريب و كشتار جنگ‌افزارها؟ ارتجاع كدام است و ترقی كدام؟
اين فرهنگ فاقد آينده‌نگری و برنامه است. هدف و قصد و مقصود در اين فرهنگ بی‌بهاء شده است. تنها دويدن و دويدن، تنها مسابقه، تنها تغيير. تغيير هم هدف شده است و هم کالا. سود ناشی از پيش‌افتادگی در تغيير بالاترين سودها در اقتصاد جامعه‌ی معاصر است. نيروهايی اكنون آماده ميشوند تا با اين مسابقه‌ی کاپيتاليستی به نبرد برخيزند. تاريخ معاصر نيازمند هدف است. هدفی که وجود ندارد بلکه بايد آن را شناخت و خلق کرد. هدفی که خرد انسانی آن را تعيين ميکند و پی‌ميگيرد. ستيز جامعه با طبيعت بايد پايان يابد. جهان نيازمند جامعه‌ی پايدار و رابطه‌ی پايدار و همساز جامعه با طبيعت است. جامعه‌ی پايداری که در آن ماشين‌ها مسير رشد را تعيين نکنند بلکه انسانها و الزامات زيست و بهزيستی اين مسير را تعيين کنند. جايی که انسانها بتوانند رشد را معنی کنند، کنترل کنند و به خدمت زندگی درآورند. بسيار خطرناك است كه انسان طرفدار تغيير به خاطر تغيير و پيشرفت به خاطر پيشرفت باشد. تغيير و پيشرفت بايد هدفمند و در خدمت زندگی باشند. پرکردن کره‌ی زمين از کالا، فرش کردن زمين با پلاستيک، تبديل مجموع موجودات زنده‌ به خوراک آدمی، تبديل حيوانات به ماشين طبيعی توليد گوشت، خالی کردن پرشتاب درياها و سرازير کردن محتوای آن در شکم آدمی، اينها پيشرفت هست اما پذيرفتنی نيست. پافشاری بر تداوم اين گونه پيشرفت و ترقی ارتجاع است. صنعت و پيشرفت وتغيير بايد در خدمت زيست و بهزيستی و هماهنگ با زيست و زيستبوم باشد. تمدن بشری بايد از دوره‌ی مصرف بی‌رويه‌ی طبيعت به دوره‌ی حفظ و بازتوليد طبيعت وارد شود. بازتوليد عناصر زندگی‌ساز محيط زيست بايد دست كم تا رسيدن به تعادل مجدد بر مصرف عناصر زندگی‌ساز محيطزيست افزونی داشته باشد. چنين امری نيازمند كنترل اجتماعی و جهانی است.

 

محدوديت ظرفيت طبيعت، محدوديت رشد
تا امروز نيز بسياری چنين می‌پندارند يا چنين وانمود ميکنند که ظرفيت طبيعت و امکان رشد بی‌نهايت است. قدرت‌های اقتصادی، کارتل‌ها و تراست‌ها، توليد کنندگان سيری‌ناپزير ماشين‌آلات و کالاهای طبيعت‌سوز، به زور تبليغات و حتی با خريدن دانشمندان و متخصصين افکار عمومی را فريب ميدهند. آنها وانمود ميکنند که سبزها مبالغه ميکنند و تا بينهايت جا برای ماشينها و كالاها باز است. واقعيت پيش رو نشان ميدهد که چنين نيست. ظرفيت کره‌ی زمين به شدت محدود است و در طول تاريخ تمدن بشری از امکانات اين سياره برای حفظ و پرورش زيست کاسته شده است. توليد بشر تابعی از امکانات زمين است و به هيچوجه نميتواند نامحدود باشد. نگاهی كنيم به سه عنصر خاك و آب و هوا. در مورد هوا بايد گفت كه هم لايه‌های پايينی و هم لايه‌های بالای هوا سخت آسيب‌ديده و نيازمند ترميم فوری است. هوای بسياری از شهرهای جهان به حد خطرناكی آلوده شده و ساكنين هم از كمبود اكسيژن و هم از تنفس مداوم گازهای سمی صادره از ماشين‌آلات و كارخانه‌ها در رنج و در خطراند. هوای شهر تهران يك نمونه‌ است كه اكنون مدتها است تا حد مرگ‌آفرينی مسموم است. غلظت شديد دود و انواع گازهای سمی در لايه‌ی پايينی هوا، افزايش خطرناك حجم گازهای گلخانه‌ای، رقيق شدن و پاره شدن جا‌ به ‌جای لايه‌ی اوزون، كاهش شديد سطح سبز توليدكننده‌ی اكسيژن و رقيق‌شدن هوا در نتيجه‌ی گرم شدن بی‌سابقه‌ی كره‌ی زمين جوانبی از جريان تخريب هوا را نشان ميدهد. آبهای جهان نيز وضع بهتری ندارند. اكنون اثر مواد نفتی و سمی در همه‌ی اقيانوسهای جهان وجود دارد و در بخشهای وسيعی از اين آبها شرايط زندگی برای موجودات آبزی دشوار شده است. بخش اعظم آبهای شيرين جاری در جهان آلوده اند. در همه‌ی اروپا به ندرت ميتوان جريانی از آب طبيعی را يافت كه بدون تصفيه و بهسازی قابل آشاميدن باشد. رودهای بزرگ اين قاره همچون شطی از فضولات كارخانه‌های صنعتی جاری هستند. در آفريقا و آسيا مشكل آب آشاميدنی و كشاورزی به حد خطرناكی حاد شده است. در مورد خاك كره‌ی زمين تماشای ويرانی‌ها آسانتر است. نزديك به يك سوم خاك سرسبز و زندگی‌ساز اروپای غربی زير آسفالت و فرش سنگی و سيمانی مدفون شده است. آهن و آسفالت و آجر و سيمان از همه سو در حال «پيشرفت!» هستند و خاك بی‌دفاع با شتاب در حال عقب‌نشينی است. بخش‌ زير كشت خاك نيز زير باران مداوم سموم مختلف مسموم ميشود و جريانهای آب اين سم‌ها را تا دورترين آبهای جهان پخش ميكنند. در آفريقا و آمريكای لاتين بزرگترين جنگلهای جهان در حال نابودی هستند و جای آن‌‌ها را گاه تنها زمين خشك و آسفالت و سنگ و سيمان ميگيرد. نشت چاه‌های نفت، انفجار بمب‌ها، پخش انواع جنگ‌افزار و ماشين‌آلات از كارافتاده، زباله‌های پلاستيكی، مين‌ها و هزاران پديده‌ی زمين‌فرسای ديگر خاك را نابود و نابارور و غيرقابل استفاده ميكنند. مصرف طبيعتِ زيست‌پرور حدی دارد كه توازن اكولوژيك آن را تعيين ميكند. عبور از اين مرز سرخ، بهم زدن توازن زيست‌بومی و تداوم چنين سيری، پا نهادن در جاده‌ی مرگ جمعی است. امکان رشد و گسترش صنايع آلوده‌کننده‌ی محيط زيست، به لحاظ ظرفيت‌های زيست-محيطی، مدتهاست به پايان رسيده است. اكنون سالهاست كه جامعه‌ی جهانی در اين سوی خط سرخ سير ميكند. پس تا برای چاره‌انديشی دير نشده است، تا امكان ترميم ويرانی‌های زيست‌محيطی وجود دارد، بايد صنايع سياه را به صنايع سفيد تبديل كرد و صنايع سفيد را به گونه‌ی هدفمند در خدمت فراهم كردن نيازهای زيستی و اجتماعی و زيست محيطی قرار داد. بشر بايد برای حفظ زندگی بر زمين صنعت توليد و ترميم محيط‌زيست را بنا نهد.

مصرف
جنبش سبز در كمتر عرصه‌ای به اندازه‌ی مصرف با جامعه‌ی و فرهنگ صنعتی در تضاد و ستيز است. در حالی كه همه‌ی تلاش جامعه‌ی معاصر ايجاد و گسترش بازار مصرف است، سبزها مهمترين وظيفه‌ی خود را كاهش كميت و تغيير كيفيت مصرف ميدانند. مصرف، در يك حالت طبيعتاً و اجتماعاً لازم، عبارت از رفع نيازمندی‌های زيستی و اجتماعی است. برای جهان جانوران مصرف رفع نيازمنديهای طبيعی است و در حالت عادی مصرف و نياز كاملاً بر هم منطبق است. درنده‌ترين جانوران تنها به اندازه‌ی نياز طبيعی خود ميخورند و مينوشند و محدوده‌ی زيستی تعيين ميكنند. اما در جامعه‌ی مدرن مصرف بيش از آن كه پاسخگوی نياز باشد در خدمت رفع كمبودها و تقاضاهای مصنوعی است.
 
ناهنجاری مصرفی
با كمی جسارت ميتوان گفت، در زمينه‌ی مصرف انسان كاپيتاليسم وحشی و جانوران «متمد‌ن‌»اند»! مصرف جهان جانوران «متمد‌نانه» و مصرف انسانها وحشيانه است! روشن است كه در اينجا منظور وضعيت موجود آن انسانهايی نيست كه از سير كردن شكم خود هم آجزند. منظور ما در اينجا انسان بالقوه‌ی عصر و مظاهر به فعل درآمده‌‌ی آن است.
ناهنجاری مصرفی هم كيفی است و هم كمی. نخست به بعد كيفی ناهنجاری مصرفی ميپردازيم.
روزی بود و روزگاری بود كه انسان‌ها و حيوانات كنار هم زندگی ميكردند و متقابلاً از يكديگر بهره‌مند می‌شدند. در چنين روزگاری گاو و گوسفند و خوك و ماكيان اگر چه خوراك آدمی ميشدند اما تنها خواراك آدمی نبودند بلكه زندگی طبيعی يا اهلي-طبيعی خود را نيز داشتند. انسانها با حيوانات نزديكتر از امروز بودند، آنها را به نام ميشناختند، برای آنها دل ميسوختند و در باره‌شان داستان ميگفتند. گاه آنها را مثل برگزيدگان خدا برتر از خود قرار ميدادند (گوساله‌ی مصری و گاو هندی) و گاه مثل قدرت‌های اهريمنی با آنها در گير ميشدند (گربه‌ی اروپايی در قرون وسطی). در هر صورت، همواره آنها را به حساب می‌آوردند. در همه‌ی اين دورانها حيوانات اهلی و جانوران جهان وحش كمتر يا بيشتر امكان زيست و تكامل طبيعی خود را حفظ‌ كرده بودند و سهم معين خود را بر سر سفره‌ی زمين و زمانه داشتند. اما امروز اين وضعيت به طور كيفی تغيير كرده است. بخش اعظم جانوران كشته و نابود شدند و باقی آنها يا دم تيغ نابودی و يا اسير زندانهای آدمی هستند. همه‌ی حيوانات و پرندگان اهلی برای ابد اسير زندانهای پولادينی شده‌اند كه آنها را پديد می‌آورد و ميپرواراند و بدون هر حركتی پروار ميكند و قبل از آن كه متوجه موجوديت خودشان بشوند خرد و خمير و بسته‌بندی و راهی بازار ميكنند. ميليارد‌ها مرغ تخم‌گذار و گاو و گوسفند زاينده، پس از اانجام وظايف شاق توليدی خود برای آدميان، به دليل داشتن گوشت و استخوان سفت‌تر برای توليد كود و يا پودر خوراكی برای ديگر حيوانات در نظر گرفته ميشوند.
حيوانات ديگر نه حيوان هستند به گونه‌ی قديم، نه سهمی از طبيعت دارند، نه هيچ امكانی از برای يك آن به آزادی نفسی بركشيدن. اين موجودات گاه نه هرگز خورشيد زيبا را می‌بينند و نه شب واقعی را با آن همه ستارگان درخشان، كه شايد از برای آنان نيز جلوه‌ای از زيبايی داشته باشد و پيامی از از سر راز. شب و روز اين حيوانات را مسلخبانان با خاموش و روشنكردن زمانبندی شده‌ی چراغ‌ها تعيين ميكنند. طول شب و روز و ميزان تاريك و روشنايی آن را آدمها و ماشينها معين ميكنند. اين موجودات ديگر حيوان به معنی قديم آن شناخته نميشوند بلكه تنها ماشين‌های بيچاره‌ی توليد گوشت و پشم و پر هستند. توليد كننده‌ی گرد استخوان و بسته‌های گوشت و لوله‌های خون منجمد. برای اين كه اين ماشين‌ها بهتر و بيشتر محصول بدهند غذايشان تغيير كرده و اكنون گاوها هم مجبورند گرد گوشت و استخوان همنوعان خود را بخورند و از اين بدتر همه‌ی اين آفريده‌های نگونبخت طبيعت ميبايست آماج تزريق انواع هورمونها و داروهای گوشت‌‌آور و پروار كننده و غيره قرار بگيرند و برای اين كه كار پروار و صرفه‌جويی انرژی به حد‌اكثر برسد مجبور ميشوند در همه‌ی عمر فاجعه‌بار خود در مكانی به اندازه‌ی تن خود اسير و ساكن بمانند. اسكلت طبيعی اين جانداران بيگناه ديگر نميتواند بار سنگين گوشتی را كه به زور دارو در تن آنها ايجاد شده بكشد و درد استخوان و حتی شكستن كمر به زير بار گوشت تن رايج اين جهان دردمند شده است. در تمامی طول تاريخ زيست هرگز جانداری بر جاندار ديگری اين همه درد و رنج وبيداد تحميل نكرده است كه آدم انسان صنعتی بر همنوعان حيوانی خود. ظلم بر زندگی هرگز تا بدين‌اندازه ددمنشانه و شرارت‌آميز نبوده است. برای اين حيوانات اسير انسان ديگر قصه‌ای نميتوان نوشت و نامی نميتوان گزاشت و رابط‌ای نميتوان در نظر گرفت. تمامی مسير تكامل طبيعی اين جانداران سد شده و تغيير كرده و تنها وظيفه‌ی توليد غذا و خورده شدن برای آنها به جای مانده است.
در قياس با زندگی حيوانات اهلی جهان جانوران وحشی وضعيت بدتری دارد. برابر آخرين آمارها نسل شير و ببر در حال نابودی است. تنها كمی بيشتر از 20000 شير و همين اندازه ببر در قاره‌ی آفريقا باقی مانده است كه بخش مهمی از آنها نيز در پارك‌های حفاظت شده بسر ميبرند. فيل‌ها و كرگدن‌ها و گرازها و زرافه‌ها و صدها آفرينه‌ی زيبا و پرجلال طبيعت از ميان ميروند و از آنان تنها نمونه‌هايی در باغ‌های وحش و آثاری در لوله‌های آزمايش‌گاهها و بانكهای مؤسسات تحقيقاتی باقی خواهد ماند. خرس، ببر، پلنگ‌، يوز‌پلنگ و صدها جانور پرجلال و جبروت اين سياره‌ پالتو شدند بر تن اين و دامن شدند بر پای آن و كلاه و لباس و كفش و فرش و پاكش جلوی در شدند و رفتند! عاج‌ها و دندانها زيورآلات شدند و دسته‌ی كارد و خنجر، و استخوانها يا به زير نقش خودخواهی ما رفتند و يا خرد و خاكشير شدند تا در تركيب كالايی منبع سودی شوند و سودايی. كاپيتاليسم و جهان صنعتی هستی زنده را خوردند و حضم كردند و اكنون سطح زمين را با ريق چاه‌های نفت از وجود طبيعت زنده پاك ميكنند.
اين تنها نموداری بس ساده از آن توحش مصرفی است كه كاپيتاليسم بدان ميبالد و خرد از آن مينالد! به عكس آن چه می‌بايد، در طول تاريخ نسبت گوشت در تركيب غذايی انسان به شدت افزايش يافته است. اين به نوبه‌ی خود نشان ميدهد كه رشد تغذيه كيفيتی متمدنانه نداشته است. انسان گوشتخوارتر، گونه‌گون‌خوارتر، خشن‌خوارتر و بی‌هوده‌خوارتر از هميشه شده است. انسان متمدنی كه چنين خودخواهانه به خود می‌بالد كارهايی ميكند كه عرق شرم بر سيمای خرد جاری ميسازد. همينگوی اين تمدن شيفته‌ی گاوبازی است و لوركای اين تمدن برای گاوبازان شعر ميگويد. آدم اين تمدن در ستم به ديگر جانداران گاه به چنان درجه‌ای از رزالت ميرسد كه زنده خواری را رسم ميكند. در جاهايی از خاور دور انسان صنعتی رستورانهايی دارد كه در آنجا كاسه‌ی سر ميمونها را زنده زنده با ساطور از سر جدا ميكنند تا آقايان و خانم‌ها برای درمان مشكلات جسمی خود مغز ميمون زنده تناول كنند! در ژاپن متمدن يكی از محبوبترين غذاها سرو ماهی زنده است و ميهمانان محترم رستوارانها در حالی كه با موسيقی و مبادله‌ی كلمات لطيف كيف ميكنند با چنگال زره زره گوشت موجود زنده را از تن جدا و به حلق خود سرازير ميكنند. در ايران وبسياری ديگر از كشورهای جهان نكبت‌زده عروسان از روی گلوی بريده‌ و تن به رعشه افتاده‌ی بره‌های قربانی به حجله‌ ميروند.
توحش مصرفی تنها به قلمرو خورد و خوراك محدود نميشود. اين توحش در تمام زمينه‌های مصرف به همين شدت خود‌نمايی ميكند. كاربرد جنگ‌افزار و ماشين‌آلات منهدم‌كننده‌ی زيست و محيط زيست جای خود دارد، در مصرف انواع كِرِم‌ها، مايعات، پودرها و گازهای مختلف مسموم‌كننده‌ی هوا و آب خاك چنان افراطی صورت ميگيرد كه گويی هدف تنها مسموم كردن زندگی و از بين‌بردن آن است. از رهاشدن انبوه گازهای اوزون‌شكن فرعون ميگذريم و به يك قلم ناچيز بس می‌كنيم. تنها در نتيجه‌ی سرازير شدن آستروژن (داروی هورمونی كه از جمله به هنگام يائسگی زنان تجويز ميشود) به فاضلاب‌ها و راه پيدا كردن آن به درياها چنان مسمويتی پديد آمده است كه در مناطقی مثل آبهای شمال انگلستان ما‌هی‌ها دوجنسی و ناقص‌الخلقه شده‌اند.
ناهنجاری كيفی مصرف در پيوند با ناهنجاری كمی مصرف است. انفجار كمی مصرف را چهار عامل ياری ميرساند: بالا رفتن مصرف سرانه، بهم خوردن تناسب مصرفِ با‌مصرف و مصرفِ بی‌مصرف، بهم خوردن توازن مصرف بانياز و مصرف بی‌نياز، بهم خوردن تعادل جمعيتی با انفجار توليد آدم در جهان.
بالا رفتن مصرف سرانه انسان معاصر نسبت به انسان پيش از اين و در قياس با مصرف ديگر جانداران چيزی نيست كه چندان نياز به توضيح داشته باشد. در تركيب اين مصرف، بخشی چيزهای مصرف‌شونده است، بخشی چيزهای ‌مصرف‌نشونده، چيزهايی كه خريده ميشوند و بدون استفاده دور ريخته ميشون، مثل مازاد مواد غذايی، لباس‌های اضافی، وسايل الكترونيكی بدون استفاده، خودروهای با وزن و حجم غيرضرور، و غيره. مهمتر از اين‌ها، در تركيب مصرف انسان معاصر همه چيز نيازمندی نيست بلكه نيازمندی، يعنی آن بخش از مصرف كه انسان برای تداوم و تكامل هستی طبيعی و اجتماعی خود لازم دارد تنها درصدی از مصرف را تشكيل ميدهد. بخش مهمی از اين مصرف رفع كمبودها يا تقاضاهايی است كه ربطی به نيازمندی‌ها ندارند بلكه گاه صرفاً آفريده‌ی تبليغات و تحميلات كاپيتاليسم هستند. از آن جمله در نظر بگيريم مصرف سرانه‌ی پلاستيك بكار برده شده در بسته‌بندی‌ها را. اگر در نظر بگيريد كه پلاستيك يكی از محصولات ويران‌كننده‌ی محيط‌زيست است آنگاه می‌بينيم كه سودجويان چه بيدادی بر هستی زنده وارد ميكنند. شما چه يك تلويزيون بخريد و چه يك ناخنگير مجبور ميشويد همراه آن مقداری هم پلاستيك بخريد (كه قيمت آن در خود كالا از نظر پنهان شده است) و از آن طريق مجبور ميشويد كه مقداری سم بخريد و در گلوی طبيعت بريزيد. سرمايه‌ای كه به كار بسته‌بندی اختصاص دارد و برای كار خود پلاستيك بكار ميبرد با هزار شگرد هم توليد‌كنندگان و هم مصرف كنندگان را ناچار ميكنند هر چه بيشتر پلاستيك مصرف كنند.
افزايش مصرف زير تأثير عوامل فوق، با افزايش انفجار‌آميز جمعيت تكميل ميشود و ابعاد هولناكی می‌يابد. افزايش جمعيت اكنون بزرگترين عامل انفجار مصرف در جهان و خطرناكترين پديده‌ايست كه جامعه‌ی بشری را و هستی زنده را تهديد ميكند. به اين ماسأله در يك بخش مستقل خوهيم پرداخت.
 
توليدِ مصرف
مصرف كالايی شده است برای رفع نيازمندی‌های سرمايه و سود. برای سرمايه، مصرف نام ديگر بازار است. بازار يعنی ميدان مصرف، و چنين بازاری گسترش نمی‌يابد مگر از راه افزايش و گسترش كمی و كيفی مصرف. ماشين توليد سرمايه‌داری نه در خدمت سير كردن انسان بلكه در خدمت سير كردن هيولای مصرف است. اما، سرمايه ميداند كه كه اگر هيولای مصرف سير شود خود از ميان خواهد رفت. اگر هيولا سير شود و دهانش را ببندد موتور توليد سرمايه‌داری، موتور تجارت سرمايه‌داری و موتور سود سرمايه‌داری از كار می‌افتند. پس، از يك طرف ماشين توليد سرمايه‌داری بايد مدام بر تلاش خود برای سيركردن هيولای مصرف بيافزايد، و از سوی ديگر گرسنگی هيولا بايد سيری‌ناپذير بماند. برای حل اين معما ماشين ديگری لازم شده است كه كارش گرسنه‌كردن و گرسنه نگهداشتن هيولای مصرف است. كاپيتاليسم يك ماشين برای سيركردن هيولای مصرف دارد و يك ماشين برای گرسنه‌كردن آن. فاجعه اين است كه حتی اگر ماشين گرسنه‌ساز به اندازه‌ی ماشين سيركننده توان و توليد داشته باشد باز سرمايه در خطر نابودی قرار ميگيرد، چرا كه رشد، يعنی موتور ديگر سود از كار می‌افتد. قانون گردش سرمايه نيازمند آن است كه ماشين گرسنه‌ساز هيولای مصرف در قياس با ماشين سيركننده‌ی هيولا توان و توليد بيشتری داشته باشد، و بدتر از آن، نسبت پيش‌افتادگی اين ماشين به آن يك مدام افزايش بيابد.
بدين ترتيب، موتور توليد و تجارت و كسب سود در سرمايه‌داری با قربانی كردن نيازهای زيستي-زيست محيطی سوخت خود را تأمين ميكند و نيروی زندگی خود را از مرگ امكانات زيستی ميگيرد. از اين رو، بدون از ميان بردن كاپيتاليسم و خرد كردن موتور زندگی‌سوز آن چندان شانسی برای كاربست برنامه‌ای مؤثر جهت نگهداری از زيست و زيستبوم نمی‌ماند.

ضرورت پايان دادن به نابهنجاری مصرف
کره‌ی زمين نميتواند هراندازه مصرف را پاسخ بگويد. برای آن که بتوان توليد و مصرف را با امکانات طبيعت منطبق کرد بايد از مجموع مصرف بشری کاسته شود و نيز مصرف سرانه کنترل شود. روشن است که اين امر به رفاهی که چپ سرخ و سرمايه‌داری وعده ميدهند آسيب ميرساند. مفهوم جديدی از رفاه بايد آفريده شود. تنفس هوای پاكيزه، آشاميدن آب گوارا، شنا در آبها زلال، کشاورزی بر زمين‌های بارآور، بدون ترس دراز کشيدن زير آفتاب درخشان، برخوردار بودن از پرده‌ی محافظ اوزنی، شناور بودن در دريای عظيم اکسيژن، اينها همه رفاه است. اينها برترين رفاه است. بشر مجاز نيست به خاطر مصرف کالاهای محصول سرمايه‌سالاران اين رفاه آسمانی را نابود کند. مفهوم ديگری از رفاه بايد آفريده شود که طبيعت با آن توافق داشته باشد. سبزها خود را مجاز نميدانند که رفاه و مصرف را به وسيله‌ی جنگ قدرت تبديل کنند. سبزها عليه جامعه‌ی مصرف و مسابقه‌ی مصرف هستند. ما ميخواهيم که مصرف کنترل شود و فرهنگی آفريده شود که مبتنی بر رعايت زندگی و طبيعت باشد.

جمعيت
يكی از بزرگترين خطرهايی كه جامعه‌ی بشری و محيط‌زيست را تهديد ميكند انفجار جمعيت است. فرسايش محيط‌زيست و تنگ شدن دم‌افزون فضای زيستی زير فشار جمعيت، آبستن پيامدهای بی‌سابقه‌ی بسيار هراس‌نگيزی مثل جنگ‌ بقا است. سياست پراگماتيست كه تنها پيش پای خود را می‌بيند نه چشمی برای ديدن اين خطرات دارد و نه چندان احساس مسئوليتی در اين رابطه ميكند. واقعيت آشكار اين است كه بدون كنترل جمعيت و هماهنگ كردن تدريجی و خردمندانه‌ی آن با ظرفيت جامعه و طبيعت، نه برنامه‌‌های بلندبرد زيست‌‌بومی در رسيدن به آماج‌های خود موفق ميشوند و نه برنامه‌های بهسازی زندگی ميلياردها انسان زينده در فقر و فشار.
در شرايط جامعه‌ی مدرن كاپيتاليستی بين رشد جمعيت و رشد عوامل تخريب محيط‌زيست نسبتی مستقيم برقرار شده است. رشد جمعيت به افزايش ميزان مصرف انرژی، افزايش ماشين‌آلات و وسايل توليد كننده‌ی گاز و سم و زباله‌های طبيعت‌كش، افزايش مصرف سوخت‌های فسيلی، افزايش مصرف پلاستيك و باطری و جيوه و گازهای فرِعون و افزايش سطح زمين مرده (زمين دفن شده زير آسفالت، نفت، سيمان، سنگ، آجر، آهن و غيره) می‌انجامد. پس هرگونه تلاشی برای كاستن از عوامل فرساينده‌ی محيط‌‌زيست بدون آن كه با تلاش جدی جهت كنترل جمعيت همراه شود شود جدی نخواهد بود.
افزايش جمعيت يك بعد انسانی دارد و يك بعد حيواني. اين تنها جمعيت انسانی نيست كه بايد كنترل شود، بلكه جمعيت حيوانی نيز بايد كنترل شود. افزايش جمعيت انسانی جبراً به افزايش جمعيت حيوانات خانگی ‌و خوردنی می‌انجامد. انسانها مسئول انهدام بسياری از انواع موجودات زنده و تكثير بی‌رويه‌ی شماری از اين موجودات (حيوانات خوردنی و خانگی) هستند. در حالی كه انواعی از جانوران به كلی از ميان رفته‌اند و از برخی جانوران بسيار تكامل‌يافته تنها شمار اندكی در جهان باقی مانده است، شمار مرغ‌ها و خوك‌هايی كه در قرن اخير تكثير شده‌است به يك تخمين از شمار مجموع اين موجودات در سه هزار سال گذشته بيشتر است.
جمعيت حيوانی نيز مثل جمعيت انسانی مصرف‌كننده‌ی كالا و محيط‌زيست است. در عصر صنعت حيوانات نيز صنعتی ميشوند و عادات صنعتی و مدرن پيدا ميكنند. حيوانات متعلق به عصر صنعت مثل انسانهای اين عصر مصرف‌كننده‌ی كالاهای اين عصر و توليد كننده‌ی بازار برای اين كالاها هستند. در خانه‌‌ی مرفهی كه يك انسان و يك سگ زندگی ميكنند دو مصرف‌كننده وجود دارند كه به يك اندازه نيازهای طبيعی را با احتياجات مصنوعی مخلوط كرده‌اند و مثل هم گوشت، پلاستيك، دارو، آب، شامپو، خميردندان، قرص ضد‌حاملگی و هورمونهای گوناگون مصرف ميكنند. گاو و گوسفند و مرغ و خوك امروز ديگر مثل همنوعان خود در روزگاران گذشته نيستند. بخش مهمی از ماشين‌آلات، ساختمانها و تأسيسات، جاده‌ها، كشتيها، داروها و جز آن در رابط با نيازهای توليد، پرورش، حمل و نقل و سلاخی اين حيوانات قرار دارد. اين حيوانهای نگونبخت نيز مصرف‌كننده‌ی نفت و پلاستيك هستند، چرا كه وسايل حمل و نقل و مسكن آنها بدون فراورده‌های نفتی كار نميكند و گوشت‌ آنها بدون اين كه در جعبه‌ها و بسته‌های پلاستيكی قرار گيرد به دست مصرف كننده نميرسد. اين موجودات نيز هزينه‌های سنگين زيست‌محيطی دارند. در صد بزرگی از جنگل‌های جهان نابود شده‌اند تا به جای آن زمين به تهيه‌ی علوفه‌ی حيوانات اختصاص بيابد. گاوها و برخی ديگر از حيوانات در تركيب گازهای توليدی پروسه‌ی گوارش خود مقدار زيادی گازهای ضداوزون به هوا ميفرستند و در اين زمينه رقيب طبيعی يخچال‌ها و فريزرها هستند، كه گازهای خنك‌كننده‌شان بزرگترين عامل شكستن لايه‌ی اوزون است.
كنترل جمعيت حيوانی به كنترل جمعيت انسانی مشروط است، همانگونه كه كنترل كمی و كيفی ماشين‌ها به اين امر مربوط است. انسان، حيوان و ماشين سه ضلع مثلثی را تشكيل ميدهند كه تناسب زندگی‌مدارانه‌ی آن در تناسب سه ضلع مثلث با هم و تناسب كل اين مجموعه با محيط‌زيست است.

شكستن تابو

سخن گفتن از زيانهای افزايش بی‌رويه‌ی جمعيت يكی از خيرخواهانه‌ترين كارهايی است كه گاه همچون شر به آن نگاه ميشود و گاه شر از آن برداشت ميشود. آنهايی كه ميكوشند از انديشه‌ی كنترل و تنظيم جمعيت شر برداشت كنند فاشيست‌ها يا بيماران ايدئولوژيك- سياسی هستند كه به هوای نهان كردن حقارت خود در «عظمت» دروغين نژاد و ملت حربه‌ی خونخوارانه‌ترين گرايش‌های برآمده از جامعه‌ی سرمايه و سودا ميشوند. اينان، اگر چه گاه مسايل زيست‌بومی را نيز دستاويز ميكنند اما نسبتی با انديشه‌ی راستين مدافع زيست و زيستبوم ندارند. اينان با تلاش برای سركوب غير‌خوديهای ملی و نژادی روشن ميكنند كه نافی محتوای اصلی انديشه‌های زيستبوگرايانه، يعنی كوشش برای بهسازی و پردوامسازی زندگی انسانها هستند.
از سوی ديگر، كسانی كه هنوز هرگونه توليدمثلی را امری الهی يا انسانی تصور ميكنند و افزودن بر شمار انسانها را عين خدمت به خود و خدا و انسان ارزيابی ميكنند گويا از اين مرحله دورند كه دريابند اين كار نشستن بر سر شاخ و بن بريدن است. افزايش بی‌رويه‌ی تعداد انسانها نه تنها ميتواند مهمترين عامل عليه حفظ هماهنگی محيط‌زيست باشد بلكه ميتواند مشكلات عظيمی را در مناسبات ميان گروه‌های انسانی پديد آورد و زمينه‌ساز برآيش جهانبينی‌ها و جنبش‌های خشن نژادپرستانه شود. پيدايش نيروهای پرخاشجوی خواهان تهاجم برای تسخير طبيعت و بيرون راندن ديگران از محدوده‌ی زيستی خود به هيچ‌وجه چيزی نيست كه مهال تصور شود. برای جلوگيری از پيش‌آمدن چنين وضعيت‌هايی ضروريست كه تدابير آينده‌نگرانه از اين بيشتر جدی گرفته شوند. لازم است هر حزبی در درون خود يك جريان فكری و عملی نيرومند آگاه به مسايل زيست‌بومی و مدافع محيطزيست داشته باشد. جنبش سبز بايد بتواند همچون جويباری با رايحه‌ی طبيعت در همه‌ی جوامع و حزبهای سياسی بستر بگشايد و انسان را به دفاع از هستی خود برانگيزد. جنبش سبز و مجموع پژوهشگران و انديشه‌پردازان زيست‌بومی بايد از سنگرگيری دفع كننده‌‌ی سياسی پرهيز كنند و آماده‌ی همكاری كارشناسانه و زيستمدارانه با همه‌ی طيف‌های سياسی خواهان بهسازی محيط‌زيست (اعم از سوسياليست يا سرمايه‌داری) باشند. سبزها بايد از ويژگی فراحزبی و فراگروهی جنبش خود پاسداری كنند. سبز جنبش يك طبقه نيست بلكه جنبش زندگی است و بايد با همين ويژگی گسترش يابد. هيچ عدالتی بالاتر از دفاع از زندگی نيست و هيچ عدالتی نميتواند عدالت باشد مگر كاهنده‌ی رنج و پاسدارنده‌ی زندگی باشد.
كنترل جمعيت بايد به گونه‌ای دموكراتيك، صلح‌آميز و مسالمت‌آميز انجام گيرد. روشن است كه كنترل جمعيت با بازدارندگی همراه است و بازدارندگی نميتواند با تنزل مفهوم دموكراسی در سطح ليبراليسم جنگلی توافق داشته باشد. كنترل بايد كنترل دموكراتيك و برآمده از يك تصميم دموكراتيك باشد. در اينجا دموكراسی تصميم به اعمال محدوديت ميگيرد. پس، اگر چه محدوديت به وجود می‌آيد اما اين محدوديت تحميل نيست بلكه برپايه‌ی اقناع و تصميم‌گيری مشترك صورت ميگيرد. چنين محدوديتی به هيچوجه نقض هيچ عنصری از دموكراسی نيست بلكه جزيی درخور و همخوان با آن است. ايروين و پونتون از نظريه‌پردازان سبز يك جمعبندی به شرح زير از اقدامات پيشنهادی سبزها در زمينه‌ی كنترل جمعيت به عمل آورده‌اند:
«پرداخت پاداش‌های بلاعوض برای دوران عدم آبستنی و عدم ولادت، تخفيف‌های مالياتی برای خانواده‌های دارای كمتر از دو فرزند، پاداش‌هايی برای عقيم شدن، حذف مزايای مادر شدن و مزايای مشابه پس از تولد دومين فرزند، حقوق بازنشستگی بيشتر برای افراد دارای كمتر از دو فرزند، ارائه‌ی خدمات آسان و رايگان در جهت تنظيم خانواده، اعتبارات بيشتر برای تحقيق در باره‌ی راه‌های جلوگيری از آبستنی به ويژه در مورد مردان، پايان دادن به تحقيق و درمان نازايی، رهيافت واقع‌بينانه در مورد سقط جنين، ممنوعيت مادری رضايی و عملكرهای مشابه و ترويج فرصتهای برابر برای زنان در همه‌ی عرصه‌های زندگی» (انديشه‌ی سياسی سبزها. ترجمه‌ی آقای محسن ثلاثی)
برخی از اين موارد قطعاً مبنای دموكراتيكی ندارند و نميتوانند مورد حمايت ما باشند، از آن جمله «پايان دادن به تحقيق در مورد درمان نازايی». كنترل جمعيت نبايد به شكل آمرانه نافی حق انسان برای داشتن فرزند بشود و يا سهميه‌ی برخی را در امر كنترل بيافزايد. با اين همه بسياری از موارد بالا، چنانچه با روشی دموكراتيك تصميم‌گيری شوند، ميتوانند به كنترل جمعيت ياری رسانند. اما آنچه از همه‌ی اينها مهمتر است كوشش برای بالا بردن فرهنگ مردم، آگاهی دادن به مردم در مورد بحران جمعيت و پيامدهای اجتماعی و اكولوژيك آن و مجهز شدن دولتها و احزاب سياسی به يك برنامه‌ی دقيق و مؤثر برای كنترل جمعيت است.



بالا

بعدی * صفحة دری * بازگشت