بخش اول - نگاهي به تاريخ جوامع آسيائي
-1
بازخواني مختصري از نوشته هاي ماركس
نوشته احمد سبف
از سايت روشنگری
مقدمه:
ماركس و انگلس در مانيفست نوشتند: تاريخ مدون بشرتاريخ مبارزة
طبقاتي است [i][1]. متفكران و انديشه مندان چپ اين نظر را مي پذيرند. بر اين مبنا درك
تاريخ، بدون بررسي مبارزة طبقاتي جاري در بطن جوامع بشري غير ممكن است. آن كس كه
نظر اول، يعني اصل بودن مبارزه طبقاتي، را بپذيرد، اين نكته بعدي را هم مي پذيرد
كه راه رسيدن به درك مفيد از تاريخ جوامع وارسيدن تقابل هاي طبقاتي در آن جوامع
است. در خصوص مرحله بندي تكامل تاريخي اما اختلافات زيادي وجود دارد. اگر اين
اختلافات فقط در محدودة انتزاعي و تئوريك باقي بماند مسئله مهمي نخواهد بود ولي
درك نادرست از تاريخ تحولات جامعه به طور اجتناب ناپذيري به درك نادرست از تركيب
طبقاتي منجر مي شود و پي آمد اين درك مغشوش مي تواند مسئله آفرين باشد. در بين
متفكران چپ انديش در پيوند با مقوله مرحله بندي تكامل تاريخي دوجريان عمده وجود
دارد:
1 - جرياني كه به مفهوم تكامل تك خطي جوامع بشري
باور دارد و براين گمان است كه :
? همه از مسيري عبور مي كنند كه در اصل يكسان است
.... انكشاف جا معه با جايگزيني مراحل مختلف صورت مي گيردكه بر اساس قوانين معيني
تعريف شده است و بر اين اساس از يك صورت بندي اقتصادي - اجتماعي به صورت بندي ديگر
دگرسان مي شود.?[ii][2]
اگر از بينش تقدير گرايانة مستتر در اين عبارات
چشم پوشي كنيم اين ? مسير يكسان ? كه به اعتقاد حا ميان اين نگرش در عين حال ?
نظام طبيعي ? تحولات تاريخي جوامع بشري هم هست به اين صورت بيان مي شود كه جوامع :
? از جامعه اشتراكي اوليه به برده داري،از برده
داري به فئوداليزم، از فئوداليزم به سرمايه داري و سرانجام از سرمايه داري به
كمونيزم..? دگرسان مي شوند[iii][3].
2 - جريان ديگري هم هست كه اين ? نظام طبيعي ? را
به رسميت نمي شناسد و مدعي است كه هرجامعه اي را بايد بطور مشخص مورد بررسي و
تجزيه و تحليل قرار داد تا بتوان رمز و راز تكامل تاريخي آن جامعه را باز شناخت.
عمده بررسي هائي كه ازتاريخ ايران به عمل آمده
است به طور كلي از سوي حاميان جريان اول نگاشته شده است و به همين دليل در نهايت
امر بين تكامل تاريخي ايران و ديگر جوامع جهان تفاوت چشمگيري نمي بيند. طرفداران
اين شيوة نگرش خيلي كه محبت كنند تصوير مخدوشي از شيوة توليد آسيائي عرضه مي كنند
و پس آنگاه با اثبات نادرستي كاربرد آن تصوير خاص به ايران به بازگفتن همان داستان
هاي چندبار گفته شده مي پردازند . اين كه نكات مبهم تاريخ ما روشن نا شده با قي مي
ماند مسئله اي نيست كه توجهي بر انگيزد.
قصدم دربخش اول اين رساله اين است كه با مروري
مختصر در نوشته هاي ماركس و لنين نشان بدهم كه مفهوم تكا مل تك خطي تاريخ به عنوان
تنها تعبير قا بل قبول از مرحله بندي تاريخ از جمله تحريفاتي است كه ابتدا به
وسيله لنين و سپس عمدتا بوسيله استالين و در زمان حاكميت خونبار او فرموله شده است[iv][4].
براي اين منظور اين بخش از اين رساله را به سه
قسمت تقسيم مي كنم. در بخش اول به بررسي نظريات ماركس خواهم پرداخت. در فصل بعد
نظريات لنين را مرور خواهم كرد. در قسمت پاياني بخش اول نيز به اختصار در بارة
كنفرانس لنين گراد در 1931 سخن خواهم گفت. گفتن دارد كه به دليل عدم دسترسي به
اسناد و مدارك اين كنفرانس بررسي من ناكافي و ناكامل است و از آن گريزي هم نيست.
ماركس و جوامع آسيائي:
لازمة درك تطور بينش ماركس از شيوة توليد آسيائي
درك درست از نظر ماركس در بارة تكامل تاريخي بطور كلي است. در طول شكل گيري اين
درك كلي است كه وجود شيوه اي مجزا و متفاوت از فئوداليسم براي ماركس مطرح مي شود.
در فاز اوليه كه سالهاي قبل از نوشتن ? مانيفست ? را در بر مي گيرد ماركس
در حال تكميل تئوري خويش در بارة صورت بندي اجتماعي است. در نوشته هايش در اين
دوره ، براي نمونه ? ايدئولوژي آلماني ? ، ? فقر فلسفه ?، ? مزد
، كار ، سرمايه ? ، بطوركلي از سه دوره يا عصر طبقاتي صحبت مي كند. بعنوان
مثال از جامعه عهد عتيق ( Ancient
Society ) سخن مي گويد كه در آن ? برده همراه نيروي
كارش خود را يك بار و براي هميشه مي فروشد..... برده يك كالاست ولي نيروي كارش
كالا نيست ?[v][5] در
دورة فئوداليسم ، سرف فقط ? بخشي از نيروي كارش را مي فروشد. اين او نيست كه
ازمالك زمين مزد دريافت مي كند ، بلكه اين مالك زمين است كه از سرف باج مي گيرد ?[vi][6]. در
عصر سرمايه داري اما ، ?كارگر آزاد ? ? خودش را مي فروشد ?. او ? نه به صاحبي تعلق
دارد و نه بزمين وابسته است بلكه 8، 10 ، 12، 15 ساعت از زندگي يوميه اش را به
آنكه طالب خريدن است مي فروشد ? . كارگر به اين يا آن سرمايه دار منفرد تعلق ندارد
، بلكه متعلق به ? طبقه سرمايه داران ? است [vii][7].
براي همين دوره هم شواهدي در دست است كه شروع ارزيابي متفاوت ماركس را از تاريخ
مشرق زمين نشان مي دهد ولي اين شواهد بيشتر حالت اشارات گذرا و غير منظم را دارند
و بيانگر يك بررسي سيستماتيك نيستند. براي نمونه در انتقادي كه بر نظريه هگل در
بارة دولت مي نويسد متذكر مي شود كه در ? استبداد اسيائي ، دولت سياسي چيزي جز
بولهوسي يك فرد نيست و دولت سياسي مثل دولت مادي يك برده است ? [viii][8]. پس
آنگاه در بارة نكات افتراق دولت آسيائي و دولت مدرن توضيح مختصري ارائه مي دهد و
مي نويسد آنچه كه دولت مدرن را از دولت آسيائي مجزا مي كند اين است كه در دولت
مدرن ? وحدت اساسي بين دولت و مردم وجود دارد و اين وحدت بر عكس آنچه كه هگل مي
گويد نشانگر آن نيست كه عناصر گوناگون اساس جامعه به صورت واقعيت ويژه اي توسعه
يافته اند بلكه كل اساس جامعه در كنار زندگي واقعي مردم به واقعيت ويژه اي دگرسان
شده است و در واقع دولت سياسي ، اساس تشكيل دهندة كل دولت شده است ?[ix][9].
در اواخر دهه 1840 و در سالهاي 1850 ماركس تئوري
اش را تكميل مي كند. در اين دوره آثار زير قابل توجهند : ? مقدمه اي بر انتقاد
از اقتصاد سياسي ? ، ? گروندريسه ? ، مكاتباتش با انگلس و مقاله هايش
در نشرية ديلي تريبون.
در نامه اي به انگلس ، ماركس مي گويد كه نبودن
مالكيت خصوصي بر زمين ? كليد واقعي بهشت شرق است ? [x][10]. در
جوابش انگلس مي نويسد كه نبودن مالكيت خصوصي بر زمين ? در واقع كليد تمام شرق است
? و سپس اين پرسش اساسي را پيش مي كشد كه چگونه است كه شرقي ها به مالكيت زمين ?
حتي به شكل فئودالي اش نرسيدند ؟ ? [xi][11]. در
پاسخ به پرسشي كه خود پيش كشيده است به چند عامل اشاره مي كند ، به شرايط اقليمي ،
جنس خاك ، و بعلاوه وجود صحراهاي گسترده و در چنين وضعيتي ? آبياري مصنوعي ? شرط
مقدماتي كشاورزي مي شود[xii][12]. از
نظرگاه انگلس يك حكومت نمونه وار شرقي هيچ گاه بيشتر از سه شاخه نداشته است :
- ادارة ماليه ، ادارة غارت در داخل كشور.
- ادارة جنگ ، ادارة غارت در داخل و خارج كشور.
- ادارة اموال عمومي ، ادارة تدارك براي توليد و
باز توليد[xiii][13].
در جاي خود به اين نكات باز خواهم گشت و اهميت
قابل توجه اين ساختار را در بررسي تركيب طبقاتي جامعه باز خواهيم شناخت.
در مقالة ? مسائل هند ? زمين داري هندي را
كاريكاتوري از زمين سالاري انگليسي برآورد مي كند و آنها را در واقع ? جمع كنندگان
بومي مالياتها ? مي خواند [xiv][14]. در
بارة ? رعيت ? هم نكته سنجي جالبي دارد. رعيت را مي توان معادل ? يك دهقان عجيب و
غريب فرانسوي ? دانست كه هيچ گونه حق دائمي به زمين ندارد و مقدار ماليات هم به
صورت بخشي از كل توليد سرانه هر ساله تغيير مي كند. البته همانند ? سرف رعيت مجبور
است كشت كند ولي از سوي ديگرآن امنيتي را كه سرف داشت ، رعيت ندارد ?. اوضاع در
ايالت بنگال كمي پيچيده است ومخلوطي است از زمين داري انگليسي ، دلالي ايرلندي و
نظام اطريشي كه زمين دار را به ماليات جمع كن تبديل مي كند و از طرف ديگر نظام
آسيائي كه ? دولت را به صورت زمين دار واقعي در مي آورد. ? [xv][15].
در همين سالهاست كه براي يك نشرية امريكائي ،
يعني ديلي تريبيون مقاله مي نويسد. اين مقاله ها اين فرصت را در اختيار ماركس مي
گذارد تا مدل تكامل تاريخي اش را در خصوص جوامع آسيائي تكميل كند. براي مثال در
دومقالة ? حاكميت بريتانيا بر هندوستان ?و ?نتايج آتي حاكميت بريتانيا بر
هندوستان ?روشن مي شود كه از ديدگاه ماركس مسير تكا ملي شرق با غرب يك سان نيست .
در مقالة اول ضمن بهره گيري از نكاتي كه انگلس در نامة 6 ژوئن 1856 خود به او
نوشته بوددر پيوند با اين سه شاخة حكومت آسيائي نكته سنجي هاي ارزنده اي دارد. ?
ضرورت حياتي صرفه جوئي و مصرف اشتراكي آب? در جوامع شرقي ، براي مثال در هندوستان
كه صحراهاي وسيع و لم يزرع دارد و به علاوه وجود ? تمدن نازل و سرزمين وسيع ? باعث
شد كه يك ? عملكرد اقتصادي ? بر حكومت هاي آسيائي تحميل شود. اين واقعيت كه آبياري
مصنوعي ? اساس كشاورزي اسكان يافتة شرق را تشكيل مي دهد ? در عين حال به مقدار
زيادي توضيح دهندة اين واقعيت مكرر تاريخي هم هست كه ? يك جنگ مخرب مي تواند
سرزميني را براي قرن ها عاري از سكنه كرده .... و تمام تمدن آنر ا از بين ببرد ?.
به نظر ماركس انگليسي ها وقتي بر هندوستان مسلط شدند، ادارة ? غارت در داخل ? و ?
غارت در داخل و خارج ? را در كف كفايت خويش گرفتند ولي ? ادارة كارهاي عمومي را
كاملا ناديده گرفتند ? . نتيجه اين مسئوليت گريزي تاريخي انهدام كشاورزي هندوستان
بود كه نمي توانست هم چون كشاورزي انگلستان يا ديگر جوامع اروپائي بر اساس اصول
رقابت اداره شود. [xvi][16] براي
انهدام ساختار آسيائي هندوستان ، انهدام كشاورزي به تنهائي كافي نبود. آنچه كه اين
فرايند را تكميل كرد ، انهدام صنايع خانگي هندوستان بود كه به نوبه زمينه ساز
انهدام ? جماعات روستائي ? شد. [xvii][17] در
مقالة ? نتايج آتي حاكميت بريتانيا بر هندوستان ? براي استعمار انگلستان نقش
دوگانه قائل مي شود. تا آنجا كه حاكميت بريتانيا به انهدام نظام آسيائي منجر مي
شود، نقش مخرب ولي در عين حال معتقد است كه تا آنجا كه اين حاكميت به شكل گيري
اساس مادي جامعه اي شبيه به آنچه كه در جوامع اروپائي وجود داشت ، كمك مي كند نقش
آن را بايد سازنده ارزيابي كرد. جامعة هندي را ? تغيير ناپذير ? مي خواند و در عين
حال مي كوشد تفاوت هاي اين جامعه را با يك جامعة نمونه وار غربي نشان بدهد. از نظر
او ? زمين داري ? (Zemindaree ) و
? رعيت واري ? ( Ryotwaree )
شكل هاي مشخصي از مالكيت خصوصي هستند كه بوسيله انگليسي ها وارد جامعة هندوستان
شده است و اين چيزي است كه در ? يك جامعة آسيائي وجود ندارد ? [xviii][18].
قبل از ادامه بحث به دو نكته بايد توجه كنيم .
اولا ، ماركس هما نند شماري ديگر از متفكران غربي در اين بخش گرفتار ? اروپا زدگي
? است و همة معيارهاي يك جامعة نمونه وار اروپائي را بر جوامع آسيائي تحميل مي
كند. ثانيا ، به همين خاطر ولي به گمان من به نادرست، عده اي از محققان با ناديده
گرفتن گوهر سخن ماركس، او را به دفاع از سلطه اروپا متهم كرده اند.
از ديگر خصوصيات جوامعي كه بنا به نظر ماركس شيوة
توليد آسيائي داشته اند وجود جوامع خودكفاي روستائي است. از جمله پي آمدهاي وجود
چنين جوامع خودكفائي فقدان راه و امكانات ارتباطي ديگر است و اين كمبود مبادله
فرآورده ها را دشوار مي سازد و به نوبه توسعه تقسيم اجتماعي كار را كند مي كند.
بنظر ماركس ? واحدهاي خودكفاي پرت افتاده از هم ? كه باعث كندي مبادله مي شوند به
پرت افتادگي بيشتر اين جوامع منجر مي شود. سلطه بريتانيا بر هندوستان اين واحد هاي
خودكفا را در هم شكسته است و گسترش شبكه هاي راه آهن به نيازي كه پديد آمده است
پاسخ خواهد داد. در همين مقاله وقتي به تقسيم كار در اقتصاد هندوستان اشاره مي كند
آن را ? تقسيم موروثي كار ? مي خواند كه منتج از نظام كاست است و براين باور است
كه پديدار شدن ? صنايع مدرن ? اين نوع تقسيم كار را از ميان خواهد برد. [xix][19]
به مقالات ماركس در بارة هندوستان اشاره كرديم و
گوشه هائي از نظريات ماركس را در بارة جوامع شرقي باز شناختيم. در همان سالها ?گروندريسه?
( دست نوشته ها ) كامل ترين بررسي را از آنچه كه ماركس شيوة توليد آسيائي مي خواند
به دست مي دهد. اين نوشته ماركس شناخته تر از آن است كه من به بازنگري مختصر آن در
اينجا بپردازم . كوششم اين خواهد بود كه با بررسي نوشته هاي ديگر ماركس كه در اين
خصوص كمتر شناخته شده اند دنباله مطلب را بگيرم.
در مرحله سوم ، يعني از دهه 1850 تا مرگ در
1883ماركس نه تنها به اين نگرش وفادار مي ماند بلكه در نوشته هاي متعددي جنبه هاي
گوناگون اين تفاوت هارا بررسي مي كند.
ابتدا در اين جا بايد چند سئوال را مطرح كرد كه
براي روشن شدن مطلب مهم و اساسي اند:
1- چه پيش آمد كه ماركس به پذيرش شيوة توليد
آسيائي به عنوان شيوة توليدي مجزا از فئوداليسم رسيد؟ آيا آن گونه كه گودز در
مباحثات لنين گراد مطرح كردنبايد به ? مفهوم ? چسبيد و نتيجه گرفت كه ? شيوةتوليد
آسيائي چيزي جز فئوداليسم نيست ? ؟
2- آيا او نظرش را بعد ها تغيير نداد ؟
3 - آيا پيش كشيدن چيزي به عنوان ? شيوة توليد
آسيائي ? يك اشتباه لپي و يا لغزش قلم از سوي ماركس نبود ؟ ماركس هم مانند هر
انسان ديگري مي تواند اشتباه كرده باشد. از آن گذشته ماركس در بارة شيوة توليد
آسيائي مطالب چندان زيادي ننوشته است .
4- آيا نظر ماركس در بارة شيوة توليد آسيائي با
استناد به مدارك جمع آوري شده بوسيله محققين در دورةپس از مرگ ماركس نادرست اعلام
نشده است ؟
پاسخ مفصل به اين پرسش ها از حوصله اين نوشته فرا
مي گذرد. به اختصار ولي مي توان گفت :
در خصوص سئوال اول بايد گفت كه در آن دوره اي كه
? ايدئولوژي آلماني? و يا ?مزد، كار ، سرمايه? را مي نوشت هنوز
تئوري خود را تكميل نكرده بود و بعلاوه از جوامع شرقي اطلاعات زيادي نداشت. شواهدي
در دست است كه نشان مي دهد كه در آن سالها ماركس و انگلس براي درك بهتر جوامع شرقي
به مطالعات گسترده اي دست زدند. انگلس حتي براي استفاده از منابع ايراني در بارةتاريخ
به آموزش زبان فارسي دست زد و حتي در نامه اي به ماركس از لذتي كه از خواندن ?
حافظ شوريده حال ? به زبان اصلي مي برد سخن گفت [xx][20]. در
اين ترديدي نيست كه ماركس و انگلس براي درك بهتر از توسعه سرمايه داري در غرب به
شرق و مسائل مربوط به شرق علاقه مند شده بودند. در توضيح اين علاقمندي به دلايل
زير مي توان اشاره كرد:
1- جنگ ترياك ( 1842-1840)، انقلاب تاي پينگ
(1864-1851) در چين و ? قيام سپوي ? در هندوستان ( 1858-1857) اهميت اين جوامع را
در توسعه سرمايه داري به ويژه در اروپا بيش از پيش عيان نمود.
2- بحران هاي ادواري سرمايه داري در اروپا ، به
ويژه در اواخر دهة 1840 و اهميتي كه غارت مستعمرات در تخفيف اين بحرانها داشت موجب
شد كه توجه ماركس و انگلس بيش از هميشه به بررسي هندوستان ، چين ، ايران ، تركيه
جلب شود.
3- بررسي جوامع شرقي نه يك كنجكاوي تئوريك بلكه
كوششي صادقانه براي تدوين استراتژي انقلابي براي اين جوامع بود. از ديدگاه ماركس
جز با بررسي خصوصيات و ويژگي هاي اين جوامع تدوين اين استراتژي ممكن نبود. بررسي
نوشته هاي ماركس به وضوح نشان مي دهد كه از ديدگاه او بر خلاف تحريفاتي كه پس
ازمرگ او بوسيله لنين و استالين شده است شيوة توليد آسيائي همان فئوداليسم نيست .
در باره سئوال دوم ، نوشته هاي ماركس تا زمان مرگ
و به ويژه تحقيقاتي كه در طول سالهاي 1881-1879 به عمل آورده نشان مي دهد كه نه
تنها به مفهوم شيوة توليد آسيائي وفادار ماند بلكه براي درك بهتر آن جنبه هاي
گوناگون اين شيوة توليدي را ، نه بطور منظم و سيستماتيك ، بررسي كرده است. بررسي
ماركس از نوشته هاي كوالفسكي ،مورگان ، هنري مين و جان فير دراين راستا قابل
توجهند.
شماري از مخالفين داستان لغزش قلم و اشتباه لپي
ماركس را مطرح كرده اند ، يعني ماركس سهوا به جاي فئوداليسم از نظام آسيائي سخن
گفته است . اگر در نظر داشته باشيم كه دركمتر نوشته ايست كه ماركس از اختلاف بين
اين دو ، يعني فئوداليسم و نظام آسيائي ، سخن نگفته باشد انگاه چنين ايرادي به
راستي مضحك و خنده دار مي شود. حتي يولك در كنفرانس لنين گراد تا به آنجا پيش رفت
كه در توجيه استهزائي چنين ناهنجار بر ماركس ، تئوري شيوة توليد آسيائي را ? تئوري
بورژوائي ? خواند و مدافعان اين نظريه هم ? حاملان نفوذ خارجي ? شدند. در هر بحث و
مباحثه اي وقتي كار يكي از طرفين به برچسب زني و انگ مي رسد بي گفتگو بايد نتيجه
گرفت كه كفگير استدلال به راستي به ته ديگ رسيده است . يعني حرف و سخني براي گفتن
نيست ودر عين حال، چنين شيوه اي نشانه حاكميت تفكري يكه سالار نيز هست. و اما، در
مورد اين مباحثات، تاريخ نشان داده است كه ? برندگان ? كنفرانس لنين گراد در طول
آن كنفرانس به واقع، تاريخ را به محاكمه كشيده بودند.
در رابطه با سئوال آخرتا به آنجا كه نويسنده با
خبر است اسناد و مدارك جمع آوري شده پس از مرگ ماركس براين دلالت داشته است كه
همان گونه كه ماركس معتقد بود تكامل تاريخي جوامع شرقي از همان الگوي تكامل جوامع
غربي تبعيت نكرده است. نويسندگاني كه چه در زمينة نظري ( براي نمونه هندس - هرست )
و چه در زمينه هاي بررسي تاريخي ( براي مثال جين چزنو در بارة ويتنام ? كه با نفي
شيوة توليد آسيائي آغاز كرده بودند در برخورد به واقعيت ها به انتقاد از خويش
رسيدند.
بعضي از نويسندگان به ويژه كساني كه از ديدگاه
هاي استالين طرفداري مي كردند به اين دليل شيوة توليد آسيائي را رد مي كردند كه
ماركس بطور سيستما تيك و منظم راجع به آن مطلب ننوشته و مكانيسم هاي تحول آن را
مشخص نكرده است. براي نمونه گودز از اين ديدگاه به شيوة توليد آسيائي انتقاد مي
كند. اين واقعيت به خودي خود درست است كه ماركس نوشتة مجزائي در بارةاين شيوة
توليدي ندارد ولي برخوردي از اين خطا آميزتر و مخرب تر قابل تصورنيست . نه تنها
اين مدعيان ? سرمايه ? را با ? انجيل ? ويا ? تورات ? عوضي
گرفته اند بلكه بايد از اين پژوهشگران ومحققان پرسيد كه اگر اين شيوة بررسي و
استدلال درست باشد مگر ماركس جزئيات نظام برده داري و يا فئوداليسم را شكافته است
؟ مگر راجع به جزئيات و يا مكانيسم هاي جامعه سوسياليستي و يا كمونيستي وارد
جزئيات شد ؟ اگر بتوان جهان بيني ماركسي را تا به اين حد تنزل داد غير از نظام
سرمايه داري چه باقي مي ماند ؟ واقعيت اين است كه ماركس تنها در بارة نظام سرمايه
داري تجزيه و تحليل مفصل و جامعي به دست داده است. آنچه كه بايد بشود اينكه با
بهره برداري از ابزاري كه در اختيار داريم بايد بدون پيشداوري و قشريت به بررسي
نظام هاي پيشا سرمايه داري و فراسرمايه داري همت گمارد تا بتوانيم چگونگي تحولات
آنها را باز بشناسيم .
در بالاگفتيم كه در سرتاسر عمر خويش و در تمام
نوشته هائي كه در دست داريم، ماركس به تفاوت بين الگوي تحول تاريخي غرب و شرق
اعتقاد داشت. اين نكته در عمده ترين كتاب ماركس، ? سرمايه? نمود بسيار برجسته
اي يافته است.
در جلد اول ?سرمايه? كه در زمان حياتش چاپ
شد مشاهده مي كنيم كه در بخش مربوط به نقش كالا در جوامع سرمايه داري،كشورهاي
آسيائي از كشورهائي كه داراي نظام فئودالي هستند، متفاوت ارزيابي شده اند. براي
نمونه، ماركس بر اين عقيده است كه در شيوة توليد آسيائي و ديگر شيوه هاي عهد عتيق،
تبديل محصول به كالا وبه تعاقب آن تبديل بشر به توليد كننده كالا نقش فرعي بازي مي
كند ولي هر قدر كه اين جوامع ? به فروپاشي خود نزديكتر مي شوند، اهميت اين نقش
افزايش مي يابد?[xxi][21].
اختلاف فقط به توليد كالا خلاصه نمي شود. در همان فصل، آنهائي را كه معتقد بودند ?
اشكال ابتدائي مالكيت اشتراكي? صرفا به شكل اسلاو و يا منحصرا روسي نمودار مي شود
به سخره گرفته مي افزايد:
? اين شكل بدول كه وجودش را در بين رومن ها،
تيوتن ها و سلتها مي توانيم اثبات كنيم،امروز نمونه هاي فراواني از آن را، اگرچه
فروريخته ومنهدم، در هندوستان مي شود ملاحظه كردو مطالعه عميق تري از مالكيت
اشتراكي آسيائي و مخصوصا مالكيت اشتراكي در هندوستان نشان مي دهدكه چگونه از اشكال
متفاوت مالكيت اشتراكي بدوي، اشكا مختلف فروپاشي آنها توسعه يافته است?[xxii][22].
2- بازخواني مختصري از نوشته هاي لنين:
در صفحات پيش
به اختصار نظريات ماركس را در بارة جوامع آسيائي بررسي كرديم و ديديم كه از ديدگاه
او، تاريخ تكامل اين جوامع از همان الگوئي كه درغرب و به ويژه در اروپاي غربي
وجودداشت، تبعيت نكرد. در همان جا هم گفتيم كه بازنگري ما نه كامل است و نه همه
گير، ولي، در عين حال و با وجود اين كمبود، در تائيد وجود اختلاف بين مسير تكامل
شرق وغرب صراحت دارد و روشن است. در اينجا هدف ما وارسيدن همين مقوله از ديدگاه
لنين است. تكرارش لازم است كه اين بررسي نيز نه كامل است و نه بي نقص و در
برگيرنده همة آنچه لنين در اين خصوص.نوشت هم نيست.
در بخش قبل
گفتيم، كه نه فقط از ديدگاه مدعيان ماركسيسم بلكه در ميان ديگران نيز، با همه
ادعاهائي كه مي شود، مقوله مرحله بندي بودن تكامل تاريخي مورد اختلاف و مشاجره
نيست. آنچه مورد اختلاف، نه فقط در ميان ماركسيستها بلكه حتي در ميان ديگران نيز
هست مختصات اين مراحل است و تا آنجا كه صاحب اين قلم مي داند، هنوز تا رسيدن به
وحدت نظر فاصله زيادي در پيش است. اگر به ساده كردن مباحث در ميان مدعيان ماركسيسم
مجاز باشيم، بايدگفت كه بخش عمدة اختلاف نظرها، پس ازمرگ لنين و حول وجود يا عدم
وجود شيوة توليد آسيائي به عنوان شيوه اي متفاوت از فئوداليسم شكل گرفته است.
در توضيح
عمده شدن وجود يا عدم وجود شيوةتوليد آسيائي به عنوان منشاء اين اختلاف نظرها به
دلايلي چند ميتوان اشاره كرد:
1 - ماركس
اگرچه مكررا به وجود اختلاف بين جوامعي كه آنها را آسيائي مي خواند و جوامع
فئودالي اشاره كرد، ولي از اين شيوة توليدي بررسي سيستماتيك و همه جانبه اي به دست
نداده است. به همين دليل، اين وضعيت به مباحثاتي از موضع اتوريته در قبول يا رد
اين شيوه منجر شد.
الف- شماري
چون صاحب اين قلم، نوشته ها واظهار نظرهاي پراكنده ماركس را آن گونه تعبير و تفسير
كردندكه از آن به نفي جهانشمولي مرحله بندي تك خطي تكامل تاريخي و به خصوص نفي
جهانشمولي فئوداليسم رسيدند.
ب- دسته اي
ديگر نيز از اين اظهار نظرهاي پراكنده، جهانشمولي فئوداليسم را نتيجه گرفته اند و
حداكثر تا حد پذيرش ? فئوداليسم آسيائي ? كوتاه آمدند. در اين گروه، شماري هم مدعي
شده اند كه چون لنين اين چنين مقوله اي را قبول نداشته، پس بايد آن را مردود اعلام
كرد. يعني، استفاده از اتوريته لنين، براي جا انداختن تكامل تك خطي تكامل تاريخي.
پ- وقتي به
سالهاي پس از مرگ لنين بر مي گرديم، و وجوه كلي مباحثات آن سالها را در نظر مي
گيريم، دسته اي هم به اين دليل بر عليه انگارة وجود شيوه توليد آسيائي اعلام موضع
كردند، چون تروتسكي، بوخارين و كاتوتسكي كه در آن سالها ? مرتد? اعلام شده بودند،
به حقانيت وجود چنين شيوه اي اعتقاد داشتند و از ديدگاه اين افراد نمي بايست با ?
مرتدين? همراه و هم عقيده شد. به سخن ديگر، اتوريته استالين براي جا انداختن اين
نگرش مورد استفاده قرار گرفته است.
2- با توجه
به سالهاي عمده شدن اين اختلافات، نكته ظريف ديگري نيز روشن مي شود. پذيرش شيوة
توليد آسيائي به عنوان مقوله اي قابل قبول در ديدگاه ماركسيستي و از آن مهمتر،
پذيرش فئودالي نبودن جوامعي چون ايران و چين براي دولت نو پاي شوروي كه در پي
انقلاب اكتبر 1917 به قدرت رسيده بود، پي آمدهاي سياسي ناگواري داشت. صحت سياست
خارجي دولت شوروي در قبال اين دو كشور، براي نمونه، به اين پيش گزاره بستگي داشت
كه اين جوامع نه فقط جوامعي فئودالي بوده باشند، بلكه، جوامعي باشند كه در مرحله
گذار از فئوداليسم به سرمايه سالاري هستند. در غير اين صورت، سياست شوروي در چين
مبني بر ضرورت سازش حزب كمونيست با كمين تانگ و به همين نحو، سياست حمايت آميز از
رضا خان سردار سپه نمي توانست درست بوده باشد. بيهوده نبود كه نويسندگان شوروي
ناچار شدند درتوجيه سياستي كه براي نمونه در ايران در پيش گرفته بودند بر دست
نشانده امپرياليسم بريتانيا، يعني رضا خان، عباي ? بورژوازي ملي ? بپوشانند و حتي
وقتي سركوب نيروهاي ترقي خواه را درايران مشاهده نمودند از ضرورت ? ديكتاتوري
نظامي ملي ? سخن گفتند[1][1]. اين كه بعدها در برخورد
به واقعيت هاي تلخ زميني تغيير موضع دادند، توفير قابل توجهي در اصل مطلب نمي دهد.
3- نپذيرفتن
و كوشش در رد شيوة توليد آسيائي، براي دولت شوروي اين حسن اضافي را نيز داشت كه مي
توانست برنهادة ? سوسياليسم در يك كشور? را به شيوه اي نسبتا قابل قبول عرضه
نمايد. پياده كردن چنين برنهاده اي لازم داشت كه خيال حكومت جوان شوروي از جانب
همسايگان آسوده باشد. اگر چين يا ايران آسيائي برآورد مي شدند و بر آن اساس روشن
مي گشت كه ? بورژوازي? در حال رشد اين كشورها، نه بورژوازي مستقل، بلكه از همان
آغاز وابسته به منافع و مطامع امپرياليستي است، در آن صورت، حمايت از سخن گويان و
نمايندگان چنين ارتجاعي درست نمي بود و با انتظاري كه خلق هاي ستم كشيده اين
كشورها از شوروي داشتند، جور در نمي آمد و مواضع دولت جديد بايد به شكل و صورت
ديگري در مي آمد. از سوي ديگر، اگر پذيرفته مي شدكه در نبود يك بورژوازي مستقل،
رفرمهاي بورژوا - دموكراتيك به دليل سلطه همه جانبة امپرياليسم و فساد و پوسيدگي
بورژوازي بومي، غير قابل دفاع است، آنگاه سياست شوروي در قبال جنبش هاي ترقي
طلبانه در اين كشورها برخورد متفاوتي را مي طلبيد كه طبيعتا با نگرش ? سوسياليسم
در يك كشور? نمي خواند. به سخن ديگر،
پذيرش نظام تكاملي تك خطي و رد شيوة توليد آسيائي تا آنجا كه به حكومت نوپاي شوروي
در آن سالها مربوط مي شد، به اين منظور به كار آمد كه تا سرحد امكان حكومت جوان
شوروي در گير پيچيدگي هاي غير لازم در بيرون از مرزهاي خود نگردد و بتواند منابع
خود را صرف حفظ و قوام بخشيدن به انقلاب خويش نمايد. چنين برداشتي اگر چه در پوشش
? ماركسيسم عصر امپرياليسم? عرضه شد، ولي در بطن خويش رگه هاي پررنگي از
ناسيوناليسم مخرب روسي را داشت كه به جاي حمايت از جنبش هاي ترقي طلبانه از ?
رفرمهائي ? پشتيباني شد كه نه در خدمت انقلاب اين جوامع بلكه دقيقا به نفع مرتجعين
حاكم و حاميان امپرياليست آنها و نهايتا به ضرر انقلاب سوسياليستي و از جمله خود
شوروي بود. واقعيت تلخ تاريخي اين است كه از نهضت هاي ترقي طلبانه در پوشش ضديت با
? چپ روي? حمايت نشد و اين عدم حمايت ها البته توجيهات تئوريك خويش را نيز پيدا
كردند. به گمان من، در همين راستا بودكه حيدرخان عمواوغلي هشدار مي داد، ? رفقا،
سازش با بورژوازي و چشمداشت از آنها در حكم مار پروريدن است?. [2][2] و
يادر گنگره خلق هاي خاورزمين گفت، ? بگذار دچار رويا نشويم... رفقاي ما در روسيه
نبايد انتظار بكشند [ انتظار سرنگوني دولت هاي فاسد و قدرت هاي امپرياليستي كه به
گمان حيدر خان، ? تنها خيانت به انقلاب جهاني بود?] بلكه بايد فورا بما كمك
برسانند- اسلحه، تفنگ، مهمات وتانك - و ما قادر خواهيم بود خود از عهده دولت
ايران و متجاوزين انگليسي بر آئيم... در دنياي امروز كشوري به آزادي روسيه وجود
ندارد، بگذار از اين آزادي و نيرو استفاده كنيم و نه بخاطر كمك و حمايت از
بورژوازي، بلكه به منظور سازمان دادن گام پرولتري جسورانه...?.[3][3]
هشدارهائي كه دردمندانه بر گوشهاي ناشنوا و نفع خود پرست فرود آمد و مثمرثمري نشد.
4- دليل
ديگري كه قابل ذكر است، پيچيدگي تئوريك رد تكامل تك خطي و پذيرش وجود شيوة توليد
آسيائي است. يكي از ? محاسن? اين نگرش، يعني، تك خطي ديدن تكامل تاريخي، اين است
كه كليت بينش ماترياليستي تاريخ را به صورت ? عذر و بهانه اي براي مطالعه نكردن
تاريخ ? در مي آورد.[4][4] به
علاوه، پيشدواري نسبت به چگونگي تكامل تاريخي به شكلي كه درمدل تك خطي مطرح مي
شود، با وجود پوستة ماترياليستي و سخن گفتن از طبقات و از تحليل طبقاتي، در اساس
بينشي ايده آليستي و پندار گرايانه به تاريخ است كه در پوشش بي قواره ماترياليستي
خودرا پنهان كرده است. اگر گذشته و حال جوامع به همين سادگي قابل شناختن باشد،
مفهوم ماترياليستي به تاريخ بايد، ? تا حد يك عبارت صرف نزول كند كه با آن هر چيز
و همه چيز را بدون بررسي مي توان انگ زد. اين به اين معني است كه مي توان به اين
مارك چسبيد و گمان كرد كه پاسخ سئوالات داده شده است?[5][5].
درحاليكه اين نگرش به تاريخ، ? قبل از هرچيز و بيش از هر چيز، راهنماي پژوهش و
بررسي است.، نه اين كه اهرمي باشد براي ساختمان به آن صورتي كه هگل معتقد بود.
تمام تاريخ بايد از نو بررسي شود و شرايط موجوديت فراماسيون هاي مختلف جامعه بايد
به دقت مورد بررسي و پژوهش قرار بگيرد. سپس مي توان نظريات سياسي، مدني، حقوقي،
زيبا شناسي، فلسفي، مذهبي مربوط به اين دوران ها را استنتاج كرد?[6][6].
آنوقت، به خصوص پس از مرگ لنين و در دورةسلطةسياه استالين كه ماركسيسم بجاي اين
كه راهنماي عمل باشد، تا حد وسيله اي ناچيز براي توجيه جناياتي كه بنام سوسياليسم
صورت مي گرفت، تنزل داده شد و عقيم و نازا گشت، چنين راه ميان بر و زيادي ساده شده
اي براي ساده كردن بررسي تاريخي بيشتر از هميشه جذاب مي نمود.
البته چنين
كوششي براي ساده كردن وقتي از محدوده بررسي تاريخي جوامع شرقي فراتر رفت، نمي
توانست مستقل از برخورد كلي به تاريخ عمل كند و در پي خود تاريخ نگاري شوروي را به
قهقرا نبرد. البته اين سير قهقرائي و بحران علم تاريخ در ماركسيسم روسي با مرگ
استالين به پايان نرسيد. وقتي منافع سياسي مشخص تحريف تاريخ را در دستور كار قرار
مي دهد، بينشي كه بتواند چنين قلب كاري هائي را تئوريزه كند، شكل مي گيرد كه اگرچه
بنظر مي رسد مستقل از اين تحريفات عمل مي كند، ولي اين دو، يكديگر را توليد و باز
توليد مي نمايند. در چنين بلبشوئي كه واقعيت هاي زميني درخدمت تئوري به مسلخ برده
مي شود و تاريخ جوامع براي راست نماياندن تفسير وتعبيري تقدير گرايانه از تاريخ
بازنويس و عمدتا كج نويسي مي شود، تعجبي ندارد وقتي يوري آفاناسيف، رئيس انستيتوي
مطالعات تاريخي در مسكو، علت تعطيل امتحان درس تاريخ در مدارس و دانشگاههاي شوروي
را اين چنين توضيح مي دهد:
? واقعيت اين
است كه كتابهاي تاريخ در كشورمان، مخصوصا كتابهائي كه در بارةجمهوري شوراها نوشته
شده اند، كاملا جعلي و نادرستند. مسئله فقط جعلي بودن در بعضي زمينه ها و يا
جزئيات غير مهم نيست بلكه كلا و تماما جعلي اند.... اين كه جوانان را واداريم كه
همةاين دروغها را در طول امتحاناتشان تكرار كنند، صريح بگويم.... غير اخلاقي
است...?[7][7]
اگرچه تاسف
دارد ولي تعجبي ندارد كه سوسياليسمي كه بر چنان بنيادي از دروغ و تحريف استوار
باشد، در جوامعي كه تا ديروز مركز ? سوسياليسم واقعا موجود ? بودند، همانند
بادكنكي بتركد و كار به جائي برسد كه امروز رسيده است.
واما،
برگرديم بر سر اصل مطلب. تا آنجا كه نويسنده آگاه است، تعيين موضع گيري لنين راجع
به شيوةتوليد آسيائي بسيار دشوار است و محققين در اين مورد اتفاق آراء ندارند.
ويتفوگل با
ذكر نمونه هاي زيادي بر اين باور است كه لنين تا 1914 به چنين مقوله اي باور داشت
و بعد از آن تاريخ بطور غير مترقبه اي به معتقدان الگوي تكامل تك خطي تاريخ پيوست[8][8].
استفن دان، ضمن رد نظر ويتفوگل، معتقد است كه لنين هرگز به چنين ديدگاهي باور
نداشت و غير از يك مورد ( كه به آن اشاره خواهيم كرد)در ديگر موارد اگر به شيوه
توليد آسيائي و يا استبداد شرقي اشاره كرده باشد، به دلايل زير بوده است:
- از نوشته
هاي ماركس نقل مي كرده است بدون اينكه خودش مستقيما در باره آن اظهار نظر بكند.
-در بسياري
از موارد با قرار دادن عبارت شيوه توليد آسيائي در گيومه، از آن استفاده كرد، بدون
اين كه به آن باور و يا اعتقاد داشته باشد.
-استفاده
لنين از واژه ? آسيائي ? نه نشانة قبول وجود شيوةتوليدي مجزا از فئوداليسم، بلكه
اشاره ايست به يك منطقه جغرافيائي، يعني به قارة آسيا[9][9].
همو البته مي
پذيرد كه لنين مستقيما در رد شيوة توليد آسيائي نيز نظري ابراز نكرده است و اين
در حاليست كه بعقيده دان، لنين معتقد به وجود اختلافاتي بين ? فئوداليسم روسي ? و
فئوداليسم اروپائي بود ولي اين اختلافات را عمدتا در حيطة ساختار سياسي دولت
فئودالي مي دانست تا اين كه آنها را دليل متفاوت بودن شيوه هاي توليدي بداند.
از سوي ديگر،
ماريان سوار ( Marian
Sawer) محقق برجستة استراليائي بر اين باور است كه در واقع واژة شيوةتوليد
آسيائي، براي اولين بار از سوي لنين در مشاجراتش با پلخانف بكار گرفته شدو به نظر
او نه ماركس و نه انگلس ونه پلخانف از اين عبارت The Asiatic Mode of Production استفاده نكرده بودند[10][10].
پلخانف براي نمونه از ? استبداد آسيائي ? و ? نظام اجتماعي شرقي? سخن مي گفت.
ارنست مندل هم با استناد به كتاب ويتفوگل متذكر شد كه لنين اگرچه شيوةتوليد
آسيائي را صورت بندي اجتماعي- اقتصادي ويژه اي نمي دانسته، ولي بطور مشخص از آن
نام برده است[11][11].
صاحب اين قلم
بر اين باور است كه اگر چه اين درست است كه لنين هرگز بطور مستقيم در قبول يا رد
شيوةتوليد آسيائي اظهار نظر نكرد، ولي در كل تفسير ويتفوگل را بنظر صحيح مي داند
كه لنين تا حدود سالهاي 16-1914 به وجود و حتي كاربرد اين شيوه توليدي به شماري از
كشورها، از جمله روسيه و چين ، باور داشته و بر خلاف ادعاي دان، اشاره هاي لنين به
? آ سيائي? نه مربوط به نقل و قول هاي او از نوشته هاي ماركس است و نه اينكه يك
منطقه جغرافيائي را مد نظر دارد. اين هم درست است كه از آن تاريخ به بعد، و مخصوصا
پس از سخن راني معروفش در بارة دولت كه در سال 1919 در دانشگاه اسوردلف ايراد شد
اشارات لنين به اين مقوله كمتر و كمتر شد و مي توان نتيجه گرفت كه او كاملا به
جرگه طرفداران الگوي تكامل تك خطي پيوست.
قابل ذكر است
كه پيوستن لنين به جرگة طرفداران الگوي تكامل تك خطي با انتقادي از شيوةتوليد
آسيائي چيزي كه بعدا در زمان استالين صورت گرفت، همراه نبود. شايد اميد بر اين بود
كه با به سكوت برگزارشدن مسئله ، غائله خاتمه پذيرد ولي اين طور نشد. براي پيروان
ايراني ديدگاه هاي لنين كه در بيشتر موارد او را در ذهنيت خويش با امامان و ائمه
اطهار عوضي گرفته بودند، همين سكوت كافي بود تا نشانة اثبات نادرستي شيوة توليد
آسيائي و درستي الگوي تكامل تك خطي باشد و به همين دليل در بررسي هاي تاريخي خويش
يا اشاره اي به اين پيچيدگي نكردند و يا اگر هم اشاره اي شد، حكمي بود مبني بر ضد
ماركسيستي بودن آن و به عوض، چه زورها كه نزدند تا اين الگو را به ايران تعميم
بدهند[12][12].
براي روشن
شدن قضيه راهي غير از مرور مختصري از نوشته هاي لنين نداريم.
در ? توسعه
سرمايه داري در روسيه? وجود جماعت هاي روستائي را در روسيه به رسميت مي شناسد
ولي اجباري كه عضويت در اين جماعت ها براي فرد ايجاد مي كند كه در پرداخت ماليات
وضع شده بر جماعت شركت داشته باشد، را فئودالي ارزيابي مي كند[13][13]. در
مجادلاتش با نارودنيكها متذكر مي شود كه اين جماعت ها نشانه وجود ? توليد خلقي ?
نيستند و خصلت ضر سرمايه داري هم ندارند بلكه عميق ترين و ماندگارترين اساس سرمايه
داري اند. در بخش ديگري ازهمين كتاب ضمن اشاره به دو شيوة بهره برداري از زمين
ادامه مي دهد كه در هر دو مورد، سيستم قديمي [ قبل از رفرم 1861] براين دلالت دارد
كه ? شكل توليد و درنتيجة آن همه مناسبات اجتماعي ايستاست و شيوة زندگي آسيائي
مسلط است? [14][14]. آيا
منظور لنين از ? شيوة زندگي آسيائي ? صرفا بيان يك تفكيك جغرافيائي است ؟ من گمان
نمي كنم. مرور بيشتر مان اين نكته را روشن خواهد كرد. در نوشتة ديگري ضمن اشاره
به بوروكراسي گسترده دولت از ? اتوكراسي تزاري? سخن مي گويد و ادامه مي دهد كه ?
بهمان صورتي كه دهقانان، سرف زمين داران هستند، مردم هم سرف مسئولين حكومتي اند?[15][15] قبلا
گفتيم كه وجود جماعات روستائي را به رسميت مي شناسد و در مشاجراتش با نارودنيكها
كه اين جماعات يا مير Mir)) را
وسيله اي براي متحد نمودن دهقانان مي دانستند، بررسي جالبي از آن به دست مي دهد.
طبقاتي بودن مير از نظرش محفي نمي ماند به وجود دهقانان مرفه اشاره مي كند و ادامه
مي دهدكه آنچه كه ضروريست وجود وسيله ايست براي متحد كردن دهقانان فقير كه با
ثروتمندان مبارزه كنند و لازمة رسيدن به اين هدف اين است كه وحدت ? داوطلبانه?
باشد. جز اين است آيا كه لنين وحدت موجود در مير را داوطلبانه نمي داند. و دليلش
هم اين است كه وحدت موجود در مير از سوي دولت تحميل شده است. البته اين نكته را مي
پذيرد كه مير يك زماني شايد مي توانست وسيله اي براي متحدكردن دهقانان بوده باشد،
ولي آن دوره گذشته است و هرگز باز نخواهد گشت. آن وقتي مير اين چنين بود كه ? هيچ
روستائي به صورت كارگر روستائي در نيامده بود و كارگران طول وعرض روسيه را براي
پيداكردن كار زير پا نگذاشته بودند? [16][16]،
يعني، در دورة ماقبل سرمايه داري در روسيه.
و اما،
مختصات روسيه در آن دوره كدام بودند؟ در ? جوهر مشكل كشاورزي در روسيه?
نكات جالبي مطرح مي شود. گفته مي شود كه در همةكشورهاي سرمايه داري مشكل كشاورزي
وجوددارد ولي در روسيه علاوه برآن يك مشكل كشاورزي ? به راستي روسي ? هم هست. اين
مشكل به راستي روسي، ? عقب ماندگي فوق العاده روسيه ? است. ولي خصلت هاي عمده اش
كدامند؟? توليدخرد?، ? گستردگي بهرة كاري? [ در تقابل با بهرة جنسي و بهره به صورت
پول درآمده و نقدي]، ? تكنيك هاي فوق العاده عقب مانده و بدوي كشاورزي? و ? ناكافي
بودن فوق العاده بازار داخلي براي صنايع? . جماعات روستائي، مير هم كه هستند، ولي
، جالب است، با اين وصف، مناسبات موجود در كشاورزي روسيه هم چنان ? فئودالي ?
ارزيابي مي شود[17][17]
البته در
نوشته هاي ديگر، براي مثال، در ? دوستان مردم كيانند..? وقتي از روسيه قبل
از رفرم سخن مي گويد، از ? نيمه سرفها و نيمه كارگران آزاد? سخن مي گويد و نظام
حاكم را ? پدرشاهي ... قرون وسطائي و نيمه فئودالي ? مي خواند[18][18] ولي
در توضيح اين كه آن چيست كه نظام روسيه قبل از رفرم را نيمه فئودالي مي كند، چيزي
نمي گويدو اين پرسش، هم چنان بي پاسخ مي ماند. ولي به مرورمان ادامه بدهيم.
در مقاله ?
جنگ در چين? لنين مي نويسد كه ? مردم چين از همان مصيبتي عذاب مي كشند كه مردم
روسيه. آنها از يك حكومت آسيائي عذاب مي كشند?. اين ? حكومت آسيائي? بر خلاف ادعاي
دان، بي شك يك تفكيك جغرافيائي نيست چون بلافاصله مي افزايد، كه ? از دهقانان
گرسنه ماليات اخذ مي كند? و هرگونه ? آمال و آرزوي آنها را براي آزادي بزور نيروي
نظامي سركوب مي كند?[19][19]. به
اين ترتيب، از يك سو، توزيع توليدات را پيش مي كشد و از سوي ديگر، استبداد حكومت
را. در همين مقاله، ضمن سخن گفتن از ? اتوكراسي حكومت ? مي افزايد كه حكومت تزاري
نه فقط مردم روسيه را در بندگي نگاه داشته بلكه ? آنها را براي سركوب خلقهائي كه
بر عليه بندگي خو مبارزه مي كنند? نيز مي فرستد. حكومت تزاري را حكومت بوروكراتهاي
غير مسئولي مي داند كه درمقابل كلان سرمايه داران و اشراف نوكر منشانه دولاراست مي
شوند وادامه مي دهد، تنها مجلسي از برگزيدگان ملت مي تواند به اتوكراسي اين حكومت
خاتمه بدهد. در نوشته هاي ديگر نيز از ? آسيائي بودن ? حكومت سخن مي گويد و بدون
ترديد، غرضش تفكيك جغرافيائي نيست. براي نمونه، در مراسم به خاكسپاري پائول لافارگ،
ضمن ارج گزاردن بر نقش او در جنبش بين المللي سوسياليستي مي افزايد، ? ما، سوسيال
دموكراتهاي روسي كه همة ستم هاي يك حكومت مطلقه را كه از بربريت آسيائي اشباع شده،
تجربه كرده ايم، اين نيك بختي را داشته ايم كه از طريق نوشته هاي لافارگ و دوستانش
در جريان تجربيات و آموزش هاي انقلابي كارگران اروپائي قرار بگيريم?[20][20].
منظور لنين در اين جا، از ? بربريت آسيائي? نه بربريت مردم و يا قاره آسيا كه
بربريت ذاتي ساختاري است كه تحت عنوان نظام آسيائي شناخته شده است. به نظر من،
اشاره اش به ? اتوكراسي حكومت ? نيز فقط در همين چارچوب قابل درك است. از همين
روست كه مي نويسد، فقط ? در تركيه وروسيه? است كه مردم از نظر سياسي ? بردةحكومت
سلطان وحكومت اتوكراتيك تزارند?. اتوكراسي تزار يعني قدرت نامحدود تزار، يعني اين
كه ? همةقوانين بوسيلة او وضع مي شود و همة صاحبان مشاغل مهم بوسيلةاو منصوب مي
شوند? [21][21]0
يكسال بعد در
1912 در مقالة ?دموكراسي و ناروديسم در چين? حكومت چين را ? اتوكراسي
چيني? مي خواندو ضمن حمايت از خواسته هاي بورژوا دموكراتيك سون يات سن به مقايسه
جالبي دست مي زند. از نظر لنين، اين كاملا طبيعي است كه رئيس جمهور موقت ? چين
آسيائي? را با رئيس جمهور در اروپا يا امريكا مقايسه كنيم. در اروپا و امريكا،
رئوساي جمهور اهل تجارتند و يا ? نمايندگان و دست نشاندگان بورژوازي تا مغز
استخوان پوسيده كه سرتا پاي شان راخون و كثافت گرفته است? . در اين كشورها، رئيس
جمهور نمايندة بورژوازي است كه ? از مدتها قبل، از ايده آلهاي دوران جواني خود چشم
پوشيده و به فاحشگي كشيده شده است و بدن و روح خودرا به ميليونرها و فئودالهائي كه
بورژوا شده اند? فروخته است. در چين، رئيس حمهور موقت، ? يك دموكرات انقلابي ? است
كه با وقار و قهرماني طبقة در حال صعود (كارگر) مسلح است. در چين، بورژوازي
ليبرال، تنها مي تواند به مردم خيانت كند. جامعةچين را به دلايلي كه توضيح نمي
دهد، ? نيمه فئودال? مي خواند ولي بلافاصله چند سطر بعد از ? بهره كشي فئودالي ?
سخن مي گويد[22][22] . در
مقاله ديگري از انتخابات در اين ? دولت دسپوتيك? استقبال مي كند[23][23] و
بالاخره، در مقالة ? مقدرات تاريخي نظريه ماركس? ضمن برشمردن خصلت هاي
انقلاب در روسيه، تركيه، ايران و چين ( كشورهائي كه نظام آسيائي ونيمه آسيائي
داشته اند) مي نويسد، ? هيچ قدرتي در روي زمين نمي تواند، ? همان تقيد قديمي
رااحياء كند و يا اين كه دموكراسي قهرمانانه توده ها را در كشورهاي آسيائي و نيمه
آسيائي محو نمايد? [24][24].
پيشتر گفته شد كه در اين موارد با يك تفكيك جغرافيائي روبرو نيستيم و در اين جا
نيز، اين پرسش مهم است كه چرا لنين براي حاملان تفكر بورژوائي در اين جوامع، براي
نمونه، سون يات سن درچين، حساب جداگانه باز كرده است؟
بايد اضافه
كنم كه اشارات لنين بهمين موارد محدود نمي شود. در 1913 ضمن ارج نهادن بر پيدايش
اولين پارلمان درچين، به نكته جالبي اشاره مي كند، ? عدم تحرك و ايستائي [ جامعة
چين] براي مدت مديد باعث خوشحالي باندهاي سياه همه ملتها بود?[25][25]. و
نكته اين است كه اگر لنين، هرگز به مقوله نظام آسيائي باور نداشته است، پس چگونه
است كه از عدم تحرك و ايستائي جامعةچين سخن مي گويد؟ اين درست است كه هنوز جارچوب
تئوريك استواري براي يك نظام آسيائي نداريم، ولي در همين حدي كه مي دانيم، يكي از
خصلت هاي برجسته آن چنان نظامي، سخت جاني آن است و گوشه هائي از علت و علل اين عدم
تحرك را در مبحث بازنگري ماركس ديده ايم. در آنجا گفته بوديم كه دليل اين امر اين
است كه در اين چنين جوامعي ، خط و مرزهاي طبقاتي به دليل متزلزل بودن وضعيت مالكيت
خصوصي عوامل توليد، آن گونه كه بايد و شايد، تعريف و مشخص نشده است.
در همان سال،
در مقالةديگري كه در پراودا چاپ شد، لنين مجددا به همين مسئله عدم تحرك باز مي
گردد و مي نويسد، ? مگر جز اين بود كه براي مدتهاي متمادي، عقيده عمومي بر اين
دلالت داشت كه چين سرزميني است كه قرنها ساكن و بي حركت مانده است? و سپس به
تحولاتي كه در جريان است اشاره مي كند[26][26].
در همين
راستا، در مشاجرات خويش با روزا لوكزامبورگ بر مي گردد به همين خصلت و از استبداد
آسيائي سخن مي گويد ولي آن را داخل گيومه مي گذارد. اين امر مي تواند نشان دهنده
يكي از دو حالات زير باشد.
- به عنوان
يك مقوله قابل قبول آن را نمي پذيرد. همانگونه كه در زير اشاره خواهيم كرد اين
احتمال به نظر صاحب اين قلم بعيد بنظر مي ايد.
- وجود چنين
مقوله اي را مي پذيرد ولي كاربردش را در اين مورد مشخص در ست نمي داند.
براي اين كه
خواننده خود قضاوت نمايد، اضافه كنم كه لنين مي نويسد كه لوكزامبورگ در دفاع از حق
خودمختاري لهستان ? از روي علائم اقتصادي، سياسي، جامعه شناسي و زندگي روزمره
مجموعه اي كه در كليت آن مفهوم "استبداد آسيائي" از آن به دست مي آيد
سخن مي گويد? . بلافاصله پس از آن اضافه مي كند، ? همه مي دانند يك چنين نظام
دولتي در مواردي كه خصوصيات كاملا پدرشاهي و تقسيم بندي طبقاتي بسي ناچيز است،
ثبات زيادي دارد? [27][27]. در
اين جا، آيا اشارات لنين به اين معني است كه شيوه توليد آسيائي را فقط به صورت
خاصي از صورت بندي سياسي قبول دارد، چون دارد از نظام دولتي ( State System) سخن مي گويد يا اين كه
همانگونه كه دان مدعي شده است، ققط از آن براي پيشبرد مشاجره بهره جسته است؟ من بر
آن سرم كه هيچ كدام از اين دو گزاره درست نيستند. اگر در داخل گيومه گذاشتن به
معناي نپذيرفتن وجود چنين ساختاري باشد، در آن صورت ? ثبات زياد? نظامي كه از نظر
لنين نمي توانسته وجودداشته باشد، معني نخواهد داشت. اگر ? استبداد آسيائي? را به
واقع نپذيرد كه در بخش دوم، به جاي آنچه كه در بالا آمده است ، مي توانست و مي
بايست، از باور لوكزامبورگ به نظامي كه وجود ندارد، سخن مي گفت.
البته لنين
درمقدمه اي كه قرارا بر مكاتبات ماركس و انگلس نوشت [ من به اين مقدمه دسترسي
نداشته ام] بطرز بسيار روشني در بارة شيوة توليد آسيائي سخن گفت و براي مثال،همانند
ماركس و انگلس پذيرفت كه كليد نظامهاي شرقي فقدان مالكيت خصوصي برزمين است چون، ?
تمام زمين به دولت تعلق دارد? . همو افزود كه روستاهاي محصور و خود كفاي آسيائي كه
در آنها اقتصاد طبيعي حكمفرماست ? اساس نظام آسيائي? را تشكيل مي دهند. اركان ديگر
چنين نظامي مسئوليت دولت در پيون با كارهاي عام المنفعه و عمومي است.[28][28] اين
مقدمه، سالها پس از مرگ لنين چاپ شد و تعيين تاريخ نوشته شدنش براي اين نويسنده
امكان پذير نبوده است. ولي به حدس قريب به يقين، بايد در قبل از 1919 نوشته شده
باشد، چون در آن سال، در سخن راني معروفش راجع به دولت، لنين به روشني در دفاع از
الگوي تك خطي تكامل تاريخي سخن گفته بود.
به باور من،
عمده ترين نوشته لنين كه نشان دهنده اعتقاد او به پذيرش چنين نظامي است، كتاب او
در بارة ? برنامة ارضي سوسيال دموكراسي در انقلاب اول روسيه? است كه اگرچه
در 1907 نوشته شد، ولي براي اولين بار در 1918 منتشر شد. در سپتامبر 1917 لنين
براين كتاب موخره اي نوشته است. به اين ترتيب،مي توان نتيجه گرفت كه تغيير در
ديدگاه لنين در فاصله بين سپتامبر 1917 و 1919، يعني زمان سخن راني در بارةدولت
صورت گرفته است. آنچه در اين فاصله اتفاق افتاد، البته پيروزي انقلاب اكتبر است.
آنچه كه در
ارتباط با موضوع اين نوشتار اهميت دارد مجادلات لنين و پلخانف بر سر ملي كردن زمين
است. پيش از آن ولي، اجازه بدهيد به ذكر نكته ديگري بپردازم.
همان گونه كه
در مبحث قبل ديديم، يكي از خصلت هاي برجسته نظام توليد آسيائي، ناچيز بودن و غالب
نبودن مالكيت خصوصي برزمين است. يعني، در اين نظام، آماده كردن شرايط توليد به كار
دستجمعي و اشتراكي وابسته است و به همين دليل، مالكيت خصوصي بر عوامل توليد و در
اين عصر تاريخي، بر زمين، به صورتي كه، مثلا، در اروپا شاهد بوده ايم ظهور نخواهد
كرد. همين جا بگويم، كه ناچيز بودن مالكيت خصوصي برزمين، شرط لازم ولي نه بخودي
خود كافي براي وجود شيوة توليد آسيائي است. با اين يادآوري، لازم است گفته شود كه
آمارهاي ارائه شده در كتاب لنين، ? برنامه ارضي....? اين برنهاده را تقويت
مي كند كه ساختار اقتصادي - اجتماعي روسيه هر چه بوده باشد، حداقل در حوزه مالكيت
ارضي به نظام توليدي آسيائي بسيار شبيه بوده است. اين سخن از آنجا راست مي شود اگر
در نظر بگيريم كه نظام فئودالي با مالكيت كلان ارضي و توليد در واحدهاي كوچك از يك
سو و ظلم و اجبار غير اقتصادي از سوي ديگر براي اخذ مازاد توليد خصلت بندي مي شود.
ناگفته روشن است كه براي اختصار كلام از بررسي ديگر خصلت هاي فئوداليسم چشم پوشيده
ايم. با اين حساب، اگر مالكيت كلان ارضي يكي از مشخصه هاي اساسي فئوداليسم باشد،
آنگاه در روسيه با تصويري كه لنين از آن مي دهد، با فئوداليسم به عنوان شيوة مسلط
توليد روبرو نبوده ايم. در فصل اول كتاب پيش گفته، لنين ضمن بررسي اشكال مختلف
زمين داري ارقام زير را به دست مي دهد. براي سادگي مقايسه من آنها را به درصد بيان
مي كنم:
مالكيت ارضي
در روسيه به درصد
مالكيت خصوصي |
26% |
زمين هاي واگذاري |
35% |
زمين هاي دولتي و وقفي |
39% |
كل |
100 |
زمين هاي
واگذاري، زمين هاي متعلق به جماعت هاي روستائي بود كه پس از رفرم 1861 بين زارعين
به تواتر تقسيم مي شد. زارعين هيچ گونه حق دائمي و حق نسق براين زمين ها نداشتند و
در ازاي اين واگذاري هم ماليات مي پرداختند.
اگرچه نويسندگان شوروي، از جمله لنين، اين زمين ها را هميشه زمين هاي فئودالي
ارزيابي كردند ولي به گمان من، اين شيوه نگرش، مسئله زمين داري را در روسيه اندكي
زيادي ساده مي كند. در اين زمين ها، كه قرار است فئودالي باشند، آنچه وجود ندارد،
زمين دار فئودال است، مگر اين كه پيشاپيش دولت را دولتي فئودالي ارزيابي كرده
باشيم. به اين ترتيب، بر اساس اين آمارها، در نزديك به سه چهارم از زمين ها، توليد
كننده مستقيم نه با زمين دار فئودال به تعبير متعارف، بلكه با يك بوروكراسي عريض
وطويل طرف بوده است. فئودالي فرض كردن اين بوروكراسي اگر چه كار پژوهشگر را ساده مي كند، ولي مفيد فايده اي نيست و نمي تواند به پرسش هائي كه هست،
جواب شايسته بدهد. زمين هاي واگذاري كه منجر به هيچ گونه حق نسقي براي زارع وكشتگر
نمي شد، در واقع ترجمان فروپاشي جماعت هاي روستائي بود ودرنتيجة آن، به جاي اين كه
يك جماعت در كليت خويش مسئول ماليات دولتي باشد، هر عضو جماعت مستقل ازديگران همان
مسئوليت را داشت. اين كه در فرايند تكامل خويش، اين شكل رابطه ممكن بود به صورت
مناسبات خصوصي برزمين متحول شود، يك نكته است و اين كه در آن دوراني كه لنين از
آن سخن مي گويد، اين رابطه چه بود، يك نكته ديگر. بررسميت شناخته نشدن حق نسق، اين
دردسر اضافي راداشت كه توليد كنندگان مستقيم انگيزه اي براي سرمايه گذاري نداشتند.
چون وقتي زارع نداندكه يك سال بعد نيز مي تواند هم چنان يك قطعه مشخص زمين را در
تصرف خويش داشته باشد، در اين وضعيت، چرا با صرف وقت و با زحمت زياد، مثلا، چاه آب
حفر نمايد، تا زمين را آبياري كند؟يا چرا در ديگر زمينه ها براي بهبود بازدهي
زمين بكوشد؟ وقتي چنين مي شود، كل توليد با سرعت كندتري افزايش مي يابد ودر آن
حالت، مازادتوليد هم ناچيز مي شود وبرروند انباشت سرمايه و ثروت نيز تاثير مي
گذارد. بطور كلي مي بايد گفت كه كل تحولات جامعه از اقتصادي بخور ونمير لطمه مي
خورد.
بهرتقدير،
بنظر مي رسد كه لنين خود نيز به تناقض بين داده هاي آماري و مختصاتي كه براي صورت
بندي اجتماعي روسيه پيش كشيده، آگاهي دارد. چون بلافاصله ادامه مي دهدكه حدودا 70%
از زمين هاي دولتي و وقفي براي كشت مساعد نيستند و يا اين كه در آينده نزديك به
زير كشت نخواهند رفت. اين مقدار را 107.9ميليون ديسياتين تخمين مي زند و با وجود
اين كه خود مي پذيرد كه حدودا يك چهارم اين زمين ها، يعني، 25.7 ميليون ديسياتين
مي تواند براي كشت مناسب باشدو هست، ولي همان رقم اول را از كل زمين هاي دولتي كسر
مي كند و سپس ارقام را روند كرده و جدول زير را ارائه مي نمايد. همانند جدول قبلي،
من ارقام را به درصد ذكر مي كنم[29][29].
مالكيت خصوصي |
36.3% |
زمين هاي واگذاري |
49.2% |
زمين هاي دولتي و وقفي |
14.2% |
كل |
100 |
باوجود ماساژ
ارقام، ولي مشاهده مي كنيم كه در چيزي حدود دو سوم زمين ها، مالكيت خصوصي وجود
نداشته است. اين كه در غالب نبودن مالكيت خصوصي برزمين، ما با چه ساختاري روبرو
هستيم بايد با پژوهش و انديشة باز و روشن معلوم شود. فئودالي خواندن اين ساختار به
همان مقدار كه ساده است، بي ارزش نيز هست. به اين نكات از آن رو اشاره كرده ام
تاگفته باشم كه حتي آمارهاي ارائه شده بوسيلة لنين، حامي موضعي كه او در برابر
پلخانف اتخاذ كرد، نيست. اين البته درست است كه آن مباحثات با پيروزي لنين بر
پلخانف پايان يافت، ولي در ابعاد تاريخي، نادرستي تئوري بافي لنين و حقانيت
اعتراضات پلخانف اثبات شد كه داستانش بماند براي فرصتي ديگر.
جالب است كه در
اين كتاب، لنين در اشارات خود به كشاورزي روسيه از واژگان متفاوتي استفاده نموده
است كه معني و بار يكساني ندارندو چنين سهل انگاري روشني از فرد منضبطي چون لنين
بعيد مي نمايد. در جائي از مالكيت كلان فئودالي صحبت مي كند ودر جاي ديگر از
مناسبات قرون وسطائي كه ? بخشا فئودالي و بخشا آسيائي? بود. از سوي ديگر، به ?
ماموران استبداد آسيائي در يكصد سال پيش ?اشاره دارد ولي از اين كه بر سرشان چه
آمده است، چيزي نمي گويد. در جائي به ? فئوداليسم دولتي? اشاره مي كند و آن را
دردرون گيومه جا مي دهد[30][30]. در
نامه به كارگران پطرزبورگ كه ترجمه اش را ضميمه اين مقال كرده ام، به وضوح از شيوه
توليد آسيائي سخن مي گويد بدون اين كه آن را درون گيومه گذاشته باشد[31][31]. در
همين كتاب، ? برنامةارضي...? وجود جماعت هاي روستائي را در روسيه به رسميت
مي شناسد. با اين همه، به اعتقاد من، لنين و نويسندگان ديگر در برابر چنين وضعيتي،
ساده ترين و در عين حال بي فايده ترين، اگر نگويم مضرترين، راه را برگزيدند و با
وجود اين كه خود نيز آگاهند و اين جا و آن جا نيز از تفاوت ها سخن مي گويند، ولي ،
در نهايت، همه را يك كيسه كرده و با فئودالي قلمداد كردن اين مناسبات سرقضيه را
بهم مي آورند. به اين ترتيب است كه مثلا، لنين مي نويسد، ? ديديم كه محور مبارزات
ارضي در انقلاب ما مالكيت هاي كلان فئودالي است? [32][32].
لنين در وضعيتي اين ادعا را پيش مي كشد كه به استناد همين كتاب خود او، عمده ترين
شيوه مالكيت ارضي، مالكيت كلان فئودالي نبوده است.
بهتر است
برگرديم به اصل موضوع. براي من جالب است كه در مباحثات استكهلم، لنين در دفاع از
ملي كردن زمين مي گويد كه هيچ چيز بقدر ملي كردن نمي تواند به احياي مناطق روستائي
كه در ? حالت نيمه خراب آسيائي? هستند، منجر بشود.[33][33]
درستي و يا نادرستي اين ادعا مد نظر من نيست، ولي لنين به روشني از ?آسيائي بودن
? مناسبات سخن مي گويد. پلخانف در جواب بر اين اعتقاد بود كه ? لنين مي گويد كه ما
ملي كردن زمين را بي ضرر خواهيم كرد، ولي براي نيل به اين هدف بايد براي جلوگيري
از رجعت به گذشته ما ضمانتي پيدا كنيم. چنين تضميني وجود ندارد و نمي تواند وجود
داشته باشد?. و ادامه مي دهد، به تاريخ فرانسه و انگلستان نگاه كنيد كه در آنها
رجعت به گذشته صورت گرفته است. برنامه ما، بايد طوري باشد، پلخانف اضافه مي كند،
كه در صورت اجراي آن ? ضررهاي ناشي از رجعت به گذشته به حداقل تخفيف يابد?. براي
اين كار، برنامه ما بايد اساس اقتصادي تزاريسم را نابود كند و چون ملي كردن زمين
آن اساس را از بين نمي برد، به عقيده من، ملي كردن يك خواست انقلابي نيست. اما
اساس اقتصادي تزاريسم از ديدگاه پلخانف كدام است؟
? وضعيت
دركشور ما آن چنان بوده است كه زمين و آنهائي كه بر رويش كار مي كنند در عبوديت
دولت قرار داشته اند و براساس اين عبوديت استبداد روسي تكامل يافته است. براي
سرنگون كردن استبداد بايد اساس اقتصادي آن را نابود كنيم و باين ترتيب، ما با ملي
كردن زمين در حال حاضر مخالفت مي كنيم?.[34][34]
پس از ذكر
اين بخش ها از سخنراني پلخانف، لنين به رد نظريات او مي پردازد و براي نمونه مطرح
مي كند كه پلخانف براي جلوگيري از بازگشت گذشته، تضميني ابداع كرده است، چون او مي
گويد در صورت چنين بازگشتي، موني سيپاليزاسيون
Municipalisation) ) ? زمين را به نمايندگان سياسي قبلي تسليم
نخواهد كرد?. ضمن فريب كارانه خواندن اين ادعا، لنين مي گويد كه نظر پلخانف موجب
خوشنودي مطبوعات طرفدار منشويك ها شده است.[35][35]
براساس بحث
لنين، رجعت به گذشته يعني بازگشت قدرت دولتي به نمايندگان سياسي نظام قبلي و قديمي
و بلافاصله مي افزايد آيا بر عليه چنين بازگشتي تضميني مي تواند وجود داشته باشد؟
و جواب مي دهد، كه البته چنين تضميني وجود ندارد و سپس مي پرسد، سئوال اين است كه
برنامة پيشنهادي پلخانف، موني سيپاليزاسيون چه موانعي بر سر تسليم زمين به
نمايندگان نظام قبلي ايجاد مي كند؟ جوابش اين است كه قوانيني كه بوسيله مجلس
انقلابي تصويب شده اند. ولي،قانون چيست ؟ قانون، بيان خواسته هاي طبقاتي ست كه
پيروز شده و قدرت دولتي را در دست گرفته اند. با اين ترتيب، تضمين پلخانف هم البته
كه تضميني نيست كه بتواند حلوي تسليم زمين را بگيرد. آنچه كه مي تواند مسئله رجعت
به گذشته را منتفي كند، پيروزي انقلاب سوسياليستي در غرب است ولي وقوع يا عدم وقوع
آن انقلاب خارج از ارادةسوسيال دموكراتهاي روسيه قرار دارد. پس، به اعتقاد لنين،
آنچه كه مي تواند بيشترين موانع را بر سرراه بازگشت به گذشته ايجاد كند، ? جلو
بردن انقلاب روسيه است تا آنجائي كه امكان دارد?. هرچه انقلاب جلوتر برود، بازگشت
به گذشته دشوارتر مي شود.
در ادامه
بحث، لنين به گفتاوردي از پلخانف اشاره مي كند كه در آن از جمله آمده است كه ملي
كردن زمين درواقع ? ميراث نظام نيمه آسيائي? روسيه است. در جواب مي نويسد كه اگر
پلخانف بقدر كفايت انديشيده بود، در مي يافت كه موني سيپاليزاسيون در حاليكه يك
ركن نظام آسيائي را از ميان بر مي دارد [زمين داري قرون وسطائي ] ركن ديگر آن را
يعني واگذاري قرون وسطائي زمين را دست نخورده مي گذاردو درنتيجه، ? در مفهوم
اقتصادي انقلاب...... اين ملي كردن زمين است كه بسيار راديكال تر اساس اقتصادي
استبداد آسيائي را حذف مي كند?.[36][36]
مشاهده مي
كنيم كه اختلاف نظر بر سروجود يا عدم وجود شيوة توليد آسيائي در روسيه نبود، بلكه
حول مسئله رجعت آن دور مي زد. در طول مباحثات، پلخانف كه نگران بازگشت نظام
بوروكراتيك و استبدادي بود بحث و راي كنفرانس را به لنين باخت ولي از انقلات اكتبر
هنوز دوسه سالي نگذشته بود كه در گنگره هشتم اين لنين بود كه از ? احياي ناتمام
بوروكراسي در نظام شوروي? سخن مي گفت تا بتواند با آن مبارزه كند. دوسال بعد از
مباحثات گنگره كه ارتباط كاملا نزديكي با تجزيه تحليل بوروكراتيسم داشت، نتيجه
گيري شدكه ? ما همين شر را بنحوي واضح تر وروشن تر ومخوف تر در برابر خود مي
بينيم?.[37][37] و
اما ريشه هاي اقتصادي بوروكراتيسم كدامند؟
لنين خود به
اين پرسش پاسخ مي دهد كه اين ريشه ها ماهيتي دو گانه دارند. از يك سو بورژوازي
تكامل يافته براي مبارزه با جنبش انقلابي كارگران و بعضا دهقانان به دستگاه
بوروكراتيك نياز دارد و ادامه مي دهد كه در كشور شوروي علت بوروكراتيسم اين نمي
توان باشد. دليل اين امر نيز روشن است. به قول لنين ? دادگاههاي ما..... و ارتش ما
طبقاتي وضدبورژوازيست?. پس جريان چيست ؟ ريشه بوروكراتيسم در حال رشد در جمهوري
تازه پاي شوروي:
? تفرقه و
پراكندگي توليد كنندگان خرده پا، فقر آنها، بي فرهنگي و بي سوادي شان، نبودن جاده
و فقدان مبادله بين كشاورزي و صنعت و نبودن ارتباط و تاثيرگذاري متقابل بين اين دو
? است[38][38]
بيچاره پلخانف!
در كنگره استكهلم دقيقا بهمين دلايل و بخاطر وجود همين خصلت ها دل نگران احياي
بوروكراسي و براي مقابله با آن علاقمند وخواهان يافتن تضميني براي جلوگيري از آن
بود. ولي لنين به جاي اين كه به آنچه خود اشاره كرده است برخوردي تاريخ گرا داشته
باشد و ريشه شر بوروكراتيسم را علاوه بر مشكلات ناشي از جنگ داخلي ومداخلات
تجاوزكارانه كشورهاي امپرياليستي، در گذشته روسيه تزاري و سلطه نظام آسيائي بداند،
فقط به ارائه نيمي از دلايل اكتفا كرد. در اين ترديدي نيست كه مشكلات ناشي از جنگ
داخلي، فرايند صنعتي كردن شوروي را كند كرده بود ولي آنچه اشاره مي شود، ديرپا تر
وسخت جان تر از آن بودندكه در همين دورة كوتاه پس از انقلاب اكتبر پيش آمده
باشند. براي انديشه مندي چون لنين، درك اين نكته دشوار نبود، ولي، ملاحظات سياسي
بر ديدگان بصيرت بين او پرده ساتري كشيد و كل داستان به اين صورت سرودم بريده مطرح
شد.
در پايان به
دو نكته ديگر هم اشاره كنم:
- تحولات
بعدي و سرانجام سقوط اقتصاد دستوري در شوروي و ديگر كشورهاي اروپاي شرقي، نمي
تواند به طور مستقيم و غير مستقيم به اين مباحث مربوط نبوده و به احيا و سرانجام،
پيدايش شكلي پيچيده تر از استبداد آسيائي كه به شدت بوروكراتيك و دموكراسي ستيز
بود، بي ارتباط باشد.
- براي اينكه
خوانندگان اين نوشتار در جريان مباحثات كنگره استكهلم قرار بگيرند، ترجمة فارسي
نامة لنين به كارگران پطرزبورگ را در ضميمه به دست مي دهم. اين نامه به وضوح روشن
مي كند كه لنين، در مقطعي قبل از سخن راني معروفش در بارةدولت ، به مقولة شيوه
توليد آسيائي باورواعتقاد داشته است.
- هرچه كه
اعتقادات و باورهاي لنين و يا ماركس در بارة شيوة توليد آسيائي بوده باشد، اين را
مي دانيم كه اندكي پس از مرگ لنين، مجادلات در اين باره بالا گرفت و بالاخره در
كنفرانسي كه بيشتر به يك دادگاه فرمايشي مي مانست، و در سال 1931 در لنين گراد
برگزار شد، تصميم گرفته شد كه اين باور به تاريخ، يعني پذيرش فرايند تكامل تاريخي
چند خطي، به عنوان باوري ماركس ستيز محكوم شود. اطلاعات بسيار ناچيز نويسنده در
بارةاين كنفرانس و سخن راني هاي انجام شده، موضوع نوشتار بعدي ما در اين مجموعه
است.
ضميمه :
نامه لنين به كارگران سنت پطرز بورگ[39][39]:
بحث پلخانف
در دفاع از موني سيپاليزاسيون[40][40] چه بود ؟ در دو سخنراني بر اين نكته تاكيد كرد كه چگونه مي توان از
رجعت گذشته جلوگيري نمود. اين بحث عجيب و غريب به اين صورت است.
زمين هاي ملي
شده اساس اقتصادي شيوةتوليد آسيائي[41][41] قبل از حكومت پطر اول بودند. انقلاب فعلي ما مانند هر انقلاب ديگري هيچ
گونه تضميني بر عليه احياي گذشته عرضه نمي كند. به اين دليل براي حذف احتمال احياء
[ احياي نظام قديمي و پيشا انقلابي] ما بايد بحث هاي مربوط به ملي كردن [ زمين] را
كنار بگذاريم.
براي
منشويكها، اين بحث ها بسيار قانع كننده بود و با اشتياق و علاقه براي پلخانف هورا
كشيدند. مخصوصا در جائي كه ? زبان خشني? بر عليه ملي كردن زمين بكار برد [ حرفهاي
سوسياليست - رولوسيونري ..... وغيره] با اين وصف اگر كسي دقت كند، در مي يابدكه
اين بحث چيزي حز سفسطه خالص نيست.
ابتدا به
ساكن بد نيست به ملي كردن زمين در قبل از سلطنت پطراول نگاهي بياندازيم. البته از
اين واقعيت نبايد غافل شد كه نظر پلخانف در بارة تاريخ، نوعي نظر مبالغه شده نارودنيكهاي
ليبرال در بارة مسكوي [ Muscovy] است
. اين واقعا مسخره است كه از ملي كردن زمين در روسيه در دورة ماقبل پطراول صحبت
كنيم. در اين باره بد نيست به بررسي هاي كلايچوفسكي، يفيمنكو و ديگر مورخان نگاه
كنيم ولي اجازه بدهيد اين نكته را فعلا كنار بگذاريم.
اجازه بدهيد
براي يك لحظه فرض كنيم كه زمين در قرن هفدهم قبل از حكومت پطراول در مسكوي ملي شده
بود. از اين نكته چه نتيجه مي شود؟ براساس منظق پلخانف، از آن مي توان نتيجه گرفت
كه ملي كردن زمين احياي شيوةتوليد آسيائي را تسهيل مي كند ولي اين منطق، منطق
نيست، سفسطه است. اين بازي كردن با كلمات است بدون اينكه اساس اقتصادي انكشاف را
بررسي كرده باشيم و يا به بار اقتصادي مفهوم توجه شده باشد. تا آنجاكه زمين ملي
شده بود [ اگر شده بود] اساس اقتصادي آن ملي كردن شيوه توليد آسيائي بود ولي اين
شيوةتوليد سرمايه داريست كه درنيمةدوم قرن نوزدهم در روسيه وجود دارد و در قرن
بيستم بطور مطلق حاكم است. به اين ترتيب، از بحث هاي پلخانف چه مي ماند؟ اوملي
كردن بر اساس شيوةتوليد آسيائي را با ملي كردن بر اساس توليد سرمايه داري قاطي
كرده است. چون واژه ها مشابه هستند اونتوانسته است تفاوت هاي اساسي موجود در
اقتصاد ومناسبات توليدي را ملاحظه كند. اگر چه او بحثش را براساس احياي مسكوي [
احياي ادعائي شيوةتوليد آسيائي ] گذاشته است ولي او در واقع از احياي سياسي، مثل
احياي بوربن ها [كه ذكركرده است] يعني احياي حكومت مخالف جمهوري براساس مناسبات
سرمايه داري سخن گفته است.
آيا درطول
كنگره كسي به پلخانف گفت كه او قاطي كرده است؟ بلي. رفيقي كه در كنگره خود را
ديميان مي ناميد گفت كه ? تئوري احياي پلخانف يك شكست كامل بود?. نتيجه بحث منطقي
پلخانف احياي شيوة توليد آسيائي است كه چنين چيزي در عصر سرمايه داري واقعا مسخره
است. آنچه كه براستي از بحث ها و مثال هايش مي توان نتيجه گرفت، احياي امپراطوري
بوسيلة ناپلئون و يا احياي بوربونها پس از انقلاب كبير بورژوائي فرانسه است ولي
اولا، اين گونه احياء با شيوه هاي پيشاسرمايه داري هيچ چيز مشترك ندارد. ثانيا،
اين احياء نه نتيجةملي كردن زمين بلكه نتيجةفروش زمين بود كه سياستي كاملا
وخالصا پورژوائي بود و سياستي بود كه باعث تقويت بورژوازي يعني تقويت مناسبات
توليدي سرمايه داري شد. در نتيجه هيچ كدام از اين دونمونة احيا كه پلخانف مطرح
ساخته است، چه احياي شيوة توليد آسيائي و چه احيائي كه در فرانسه در قرن نوزدهم
صورت گرفت هيچ كدام ربطي به مقوله ملي كردن زمين ندارند.
پلخانف به
بحث هاي رفيق ديميان كه مطلقا غير قابل انكارند چه جواب داده است ؟ او با زيركي
غير عادي به او جواب داده است او مطرح كرد كه ? لنين يك سوسياليست - رولوسيونري
است و رفيق ديميان هم دارد بما با قيمة جديد ديميان غذا مي دهد? . منشويكها خوشحال
شدند و از اين خوشمزگي پلخانف آنقدر خنديدندكه چانه شان درد گرفت. سالن را صداي
دست زدن ها فراگرفت و اين سئوال كه آن بحث هاي پلخانف در باره احياء منطقي بود
يانه در اين كنگره منشويكها ماست مالي شد.
من البته
انكار نمي كنم كه جواب پلخانف نه فقط بي نهايت خوشمزه بود بلكه عميقا ماركسيستي هم
بود. معذالك، من اين آزادي را دارم كه فكر كنم پلخانف بطور نااميدانه اي خودرا
راجع به احياي شيوة توليد آسيائي و احيائي كه در فرانسه صورت گرفت درگير و گيج
كرده است. هم چنين بر اين باورم كه ? قيمه ديميان? يك ? واژه تاريخي ? خواهد شد كه
به رفيق پلخانف برازنده تر خواهد بود تا به رفيق ديميان [فكر منشويكهائي را بكنيد
كه خوشمزگي پلخانف بد جوري مجذوبشان كرده است]. بهر تقدير، وقتي كه رفيق پلخانف از
قدرت گرفتن در انقلاب كنوني روسيه صحبت مي كند منشويكهايش را با داستاني در بارةكموناردها
در بعضي از شهرهاي ايالتي فرانسه قلقلك مي دهد. كموناردهائي كه پس از كوشش ناموفق
شان براي ? گرفتن قدرت? سوسيس نشخوار مي كردند. چند نمايندة كنگره وحدت گفتند كه
سخن راني هاي پلخانف مثل ? خورشت مسكو? بود كه ? با خوشمزگي سوسيس? مي درخشيد.
همانطور كه
قبلا گفتم اولين سخن ران مسئله ارضي من بودم و در جمع بندي بحث هم من نه آخرين
بلكه اولين نفر بودم و بعد ازمن چها ر سخنران ديگر بودند. به اين ترتيب، من پس از
رفيق ديميان ولي قبل از پلخانف صحبت كردم. نتيجتا من نمي توانستم دفاع درخشان
پلخانف را برعليه بحث ديميان پيش بيني كنم. من ضمن تكرار اين بحث ها به جاي اين كه
به اين مسئله به عنوان بحثي كاملا بي نتيجه در دفاع از موني سيپاليزاسيون بپردازم،
برروي مسئله احياءتمركز كردم.. از رفيق پلخانف پرسيدم كه چه تضميني بر عليه احياء
در تصور خويش دارد؟ آيا منظورش يك تضمين مطلق است ، يعني، حذف اساس اقتصادي كه مي
تواند به احياي گذشته منجر شود يا منظورش يك تضمين موقتي و نسبي است. يعني ايجاد
آن چنان شرايط سياسي كه اگر چه احتمال احياي گذشته را كاملا از بين نمي برد ولي آن
احتمال را تضعيف مي كند و احياء را دشوارتر مي كند. اگر منظورش تضمين مطلق است كه
من جوابم اين است كه پس ازيك انقلاب پبروزمند درروسيه تنها تضمين مطلق بر عليه
احياي گذشته انقلاب سوسياليستي درغرب است . هيچ تضمين مطلق ديگري وجود ندارد و نمي
تواند وجود داسته باشد. در نتيجه از اين ديدگاه مسئله اين است كه انقلاب بورژوا
دموكراتيك روسيه چگونه مي تواند انقلاب سوسياليستي در غرب را تسهيل نمايد؟ قابل
قبول ترين جوابي كه مي توان داد اين است كه اگر مانيفست فلاكت بار 7 اكتبر به جنبش
كارگري اروپا قوت بخشيده باشد در آن صورت پيروزي كامل انقلاب بورژوائي در روسيه
بطور اجتنا ب ناپذيري ( يا حداقل به احتمال زياد] به چنين خيزش هاي سياسي در اروپا
كمك كرده و تاثير قابل توجهي بر انقلاب سوسياليستي خواهد داشت
حالا اجازه
بدهيد به تضمين نسبي بر عليه احياءبپردازم.اساس اقتصادي احياء بر اساس شيوة توليد
سرمايه داري و نه اين بحث هاي خنده دار راجع به ? احياي شيوه توليد آسيائي? بلكه
احيائي از آن قماشي كه درا وائل قرن نوزدهم در فرانسه اتفاق افتاد، جيست؟ شرطش
توليد كنندگان خرده پا در يك حامعه سرمايه داريست، چون اين توليد كنندگان بين
سرمايه و كار در نوسان هستند، با طبقه كارگر بر عليه بقاياي سرواژ و اتوكراسي
پليسي مبارزه مي كنند ولي در هين حال مي كوشند كه موقعيت خود را به عنوان يك مالك
خصوصي در جامعه سرمايه داري حفظ و تقويت كنند. بنابراين، اگر شرايط انكشاف چنين
جامعه اي رضايت بخش باشد [ براي نمونه پيشرفت صنعت، گسترش بازار داخلي درنيتجة
انقلاب ارضي و غيره ] توليد كنندگان كوچك كالائي بر عليه پرولتاريا كه براي
سوسياليسم مبارزه مي كند وارد عمل خواهند شد. در نتيجه من گفتم، احياي گذشته بر
اساس توليد كالائي كوچك، مالكيت دهقاني كوچك در جامعه ي سرمايه داري، نه تنها در
روسيه محتمل بلكه اجتناب ناپذير است. چون روسيه عمدتا يك كشور خرده بورژوائي است.
من ادامه دادم كه بر اساس اين بررسي از احياي گذشته، موقعيت انقلاب روسيه را در
تزهاي زير مي توان توصيف كرد:
- انقلاب
روسيه آنقدر قدرت دارد كه بر اساس كوشش هاي خود انقلاب را به سرانجام پيروزمندش
برساند، ولي آنقدر قوي نيست كه نتايج اين پيروزي را حفظ كند.
- انقلاب
روسيه مي تواند به پيروزي برسد چون پرولتاريا و دهقانان انقلابي با هم نيروئي شكست
ناپذيرند ولي نمي تواند پيروزي را حفظ كند چون در كشوري كه در آن توليد كنندگان
خرده پا زيادند، اين توليد كنندگان خرده پا [ از جمله دهقانان] وقتي كه قرار است
از آزادي به سوسياليسم[42][42] قدم
بگذارند بر عليه پرولتاريا وارد عمل خواهند شد. براي حفظ پيروزي و براي جلوگيري از
احياي گذشته، انقلاب روسيه به ذخاير غير روسي، به كمك از خارج نياز دارد. آيا چنين
ذخايري وجود دارند؟ بلي. وجود دارند: پرولتارياي سوسياليست غرب.
هركس كه در
مباحثاتش راجع به امكان احيا، اين مسئله را ناديده بگيرد، نشان مي دهد كه نظرش
راجع به انقلاب روسيه بسيار محدود است. آن شخص فراموش مي كند كه فرانسه در اواخر
قرن هيجدهم، در طول انقلاب بورژوادموكراتيكش با كشورهاي عقب مانده تر و نيمه
-فئودالي احاطه شده بود كه بعنوان ذخاير احياي گذشته عمل كردند ولي روسيه در
ابتداي قرن بيستم و در طول انقلاب بورژوادموكراتيكش با كشورهاي بمراتب پيشرفته تري
احاطه شده است كه داراي آن چنان نيروي اجتماعي هستند كه ميتواند به عنوان ذخاير
انقلاب عمل كند.
خلاصه كنيم:
وقتي كه
مسئله تضمين بر عليه احيا بوسيله پلخانف مطرح شد او به مسائل بسيار جالبي اشاره
كرد، ولي هيچ چيز را توضيح نداد ومخاطبين منشويك خودرا به ناديده گرفتن مسئله موني
سيپاليزاسيون رهنمون شد. درواقع اگر توليد كنندگان كالائي كوچك بعنوان يك طبقه،
پاية احياي سرمايه داري[ آن چيزي كه ما خواهيم داشت، احيا نه بر اساس شيوةتوليد
آسيائي بلكه بر اساس شيوةتوليد سرمايه داريست] باشد، آنگاه موني سيپاليزاسيون
ديگر چه صيغه ايست؟ موني سيپاليزاسيون يك شكلي از مالكيت زمين است ولي آيا روشن
نيست كه اشكال مالكيت زمين مختصات اساسي يك طبقه را تغيير نمي دهد. خرده بورژوازي
يقيناو بطور اجتناب ناپذير بعنوان اساس احيا بر عليه پرولتاريا عمل خواهد كرد و
توفيري نمي كندكه زمين را ملي كنيد يا تقسيم كنيد و يا بعهده شهرداري محل بگذاريد[43][43]
اگر قرار
باشد كه بين اشكال مختلف مالكيت زمين تفكيكي قائل شويم، در اين مورد فقط بايد بنفع
تقسيم زمين موضع گرفت. چون در آن صورت ارتباط نزديك تري بين مالك كوچك و زمين بر
قرار مي شود. ارتباطي كه چون نزديك تر است، به همان نسبت، در هم شكستنش نيز
احتمالا* دشوار تر است.
* مي گويم
احتمالا، چون هنوز اين مسئله مطرح است كه آيا اين ارتباط نزديك بين مالك كوچك و
قطع زمينش، مطمئن ترين پايگاه بناپارتيسم نيست؟ البته اين جا، جائي نيست كه راجع
به اين مسئله مشخص بحث كنم.
[44]] براي نمونه نگاه كنيد به پاولويچ - تريا-
ايرانسكي : انقلاب مشروطيت ايران و ريشه ها ي اجتماعي و اقتصادي آن، ترجمة
هوشيار، چاپ خارج از كشور، بي تا. فصل هشتم. بعنوان مشتي ازخروار، در اين كتاب
آمده است كه ? ايران به دست انگليس و ارتجاع فئودال در خطرتجزيه افتاده بود براي
رهائي از وضع فلاكت بار لازم بود طبقات مترقي جامعه ايراني به ديكتاتوري نظامي
-ملي كه متكي بر ارتش ملي و سيستم مالي اصلاح شده اي باشد، متوسل گردد? ( ص
43-142).
[45][2] نطق حيدرخان در متينگ بين الملل كارگران
پطروگراد به مناسبت تشكيل بين الملل كمونيستي، به نقل از اسناد تاريخي جنبش
كارگري سوسيال دموكراسي و كمونيستي ايران، انتشارات مزدك، جلد اول، ص 74
[46][3] نظق حيدرخان در كنگره خلق هاي خاور زمين،
همان منبع، ص 76
[47][4] نامةانگلس به اسميت، 5 اوت 1890، گزيدة
مكاتبات، مسكو 1977، ص 393
[48][5] همان جا، ص 393
[49][6] همانجا، ص 3939
[50][7] آفاناسيف، يوري، مصاحبه با طريق علي،
نئولفت ريويو، شمارة171، سپتامبر 1988، ص 82
[51][8] ويتفوگل، كارل: استبداد شرقي، 1973،
ص 401-389
[52][9] دان، استفن: سقوط و سعود شيوةتوليد
آسيائي، 1982، ص 15-12
[53][10] سوار، ماريان، ماركسيسم و مسئله شيوة
توليد آسيائي، 1977، ص 83
[54][11] مندل،ارنست، صورت بندي تفكرات اقتصادي
كارل ماركس، 1971، ص 139-116
[55][12] براي نمونه نگاه كنيد به ? در پيرامون
شيوة توليد آسيائي? مقاله اي از نشريات توفان، به نقل از ? پيرامون شيوة
توليد آسيائي? انتشارات مزدك. هم چنين بنگريد به مباحثات بين سازمان چريكهاي فدائي
خلق و يكي از جريانات دانشجوئي خارج از كشور در سالهاي 50. اگر حافظه ام خطا نكند،
سازمان چريكهاي فدائي خلق در ? پروسة تجانس? شيوة توليد آسيائي را به عنوان مقوله
اي ضد ماركسيستي محكوم كرده بود.
[56][13] لنين : توسعة سرمايه داري در روسيه،
1977، ص 59-158
[57][14] همانجا، ص 76-175، 207
[58][15] لنين: سوسيال دموكراتها چه مي خواهند ؟ در
مجموعة ? به دهقانان فقير?، مسكو، 1975، ص 12-10
[59][16] لنين: فقر و ثروت: مالداران و كارگران در
روستا، همان مجموعه، ص 32-19
[60][17] لنين: جوهر مشكل كشاورزي در روسيه، در
مجموعة ? مسئله زمين و مبارزه براي آزادي?، مسكو، 1972، ص 17-15
[61][18] لنين: دوستان مردم كيانند... پكن،
1978، ص 47-143
[62][19] لنين: جنگ در چين، در مجموعة ? در بارة
جنبش هاي آزادي بخش در شرق? مسكو، 1976، ص 27
[63][20] لنين: سخن راني در مراسم خاكسپاري پاول و
لورا لافارگ، از همان مجموعه، ص 53
[64][21] لنين: سوسيال دموكراتها چه مي خواهند؟
ص 11-10
[65][22] لنين: دموكراسي و نارويسم در چين، از مجموعة
در بارةجنبش هاي آزادي بخش...، ص 59-58
[66][23] لنين: چين احيا شده، در همان مجموعه، ص
67-66
[67][24] لنين: مقدرات تاريخي نظريه ماركس، همان
مجموعه ،ص 70
[68][25] لنين: مبارزه براي احزاب در چين، هما ن
مجموعه، ص 76
[69][26] لنين: بيداري آسيا، همان مجموعه، ص 79
[70][27] لنين: حق ملل در تعيين سرنوشت خويش، همان
مجموعه، ص 93
[71][28] لنين: مقدمه بر مكاتبات ماركس و انگلس، به
نقل از ماريان سوار، همان كتاب،ص 92. به گفته پروفسور سوار، اين مقدمه براي اولين
بار در 1959، يعني 35 سال پس از مرگ لنين چاپ شد!
[72][29] لنين: برنامة ارضي سوسيال دموكراسي در
انقلاب اول روسيه? ، مسكو، 1977، ص 9-8
[73][30] لنين: همان، ص 59و 60و39.
[74][31] نگاه كنيد به نامه ضميمه .
[75][32] لنين: برنامه ارضي سوسيال دموكراسي..
همان، ص 39
[76][33] همان، ص 101
[77][34] همان، 03-102
[78][35] همان، ص 103
[79][36] همان، ص 06-105
[80][37] لنين: ماليات جنسي،در مجموعة آثار،
جلد 32، ص 52-351
[81][38] لنين: همان منبع:اين نوشته در منتخب
آثار لنين به فارسي هم آمده است[ نگاه كنيد به ص 813-798]
[82][39] براي متن انگليسي اين نامه بنگريد به بيلي -
للوبرا ( ويراستار) : شيوة توليد آسيائي، 1981، ص 75-71
[83][40] چون معادل فارسي مناسبي براي municipalisation به نظرنمي رسد، از همان
واژة انگليسي استفاده كرده ام.
[84][41] لنين در اين نامه Muscovy و شيوة توليد آسيائي را مترادف هم استفاده
نموده است. در ترجمه اين نامه، نيز همان نظر تعقيب شده است.
[85][42] منظورلنين از قدم گذاشتن از ? آزادي به
سوسياليسم?، گذشتن از جامعه اي بر اساس آزادي مالكيت خصوصي عوامل توليد به جامعة
سوسياليستي است.
[86][43]? واگذاري زمين به عهده شهرداري? را معادل
موني سيپاليزاسيون گذاشته ام.
محاكمة تاريخ : كنفرانس لنين گراد 1931
در دو نوشتار پيشين، با مروري مختصر در نوشته هاي
ماركس و لنين خاطر نشان شديم كه مدل تك خطي تكامل به عنوان تنها نحوه ي نگرش به
تاريخ و به تاريخ جوامعي چون ايران مفيد فايده نيست وبعلاوه، با آمورش هاي اساسي
ماركس در خصوص تاريخ در تناقض قرار مي گيرد.
گذشته از آن كه يك كيسه كردني از اين دست، موجب
ناديده گرفتن خصلت هاي اساسي جوامع گوناگون مي شود، اين نگرش، بررسي تاريخي را به
صورت وسيله اي شبيه به قيچي در مي آورد. در اين نگرش به تكامل تاريخي، فرض بر اين
است كه الگوي تكامل تاريخي براي جوامع حي و حاضر است و آنچه مورخ بايد انجام بدهد
نه استفاده از مفاهيم علمي تاريخ يه عنوان يك راهنماي پژوهش براي كشف مختصات يك
جامعه در هر دورة تاريخي، بلكه بكار گيري آن مفاهيم به جاي يك قيچي است تا با آن
ادوار تاريخي را به دوره هاي از پيش معلوم شده، تقسيم نمايد. يعني اگر اين نگرش به
تاريخ درست باشد، در آن صورت يك جامعه در مرحله برده برداري، راهي ندارد حز اين كه
بر اساس اين بينش به فئوداليسم دگرسان شود و به همين نحو، پس از آن به صورت سرمايه
داري درآيد. اين نگرش تقديرگرايانه به تاريخ، به اعتقادمن، نه با تحليل
علمي-تاريخي ربط و رابطه اي دارد و نه با ادراكات مادي از تاريخ و از آن مهمتر در
پيوند با كوشش براي درك بهتر از تاريخ شمار قابل توجهي از جوامع نيز، مفيد فايده
اي نيست.
به اشاره مي گذرم كه بيشتر بررسي هاي تاريخي كه
در دست داريم، براي نمونه آنچه در پيوند با ايران نوشته شد، همگان بر اساس پذيرش
تكامل تك خطي تاريخي به رشته تحرير درآمده اند. در مورد مشخص ايران، آنچه در اين
ميان قرباني شد و راه به جائي نبرد، بررسي تحولات تاريخي ايران بود. كليشه هاي
آزار دهنده تكرار شدند. مفاهيم پيش پا افتاده اقتصاد سياسي براي درست نماياندن
جامه بي قواره اي كه بر پيكر تاريخ ايران پوشانده بودند به تاراج رفت و ابتدائي
ترين اصول و مفاهيم اقتصاد و سياست ماركسيستي هم[xxiii][1]. در سالهاي اخير، به خصوص پس از فروپاشي
سوسياليسم روسي كم نيستند كساني كه اگرچه نگرش بديلي ارائه نمي دهند ولي اندر ? بي
فايده بودن نگرش ماركسيستي? مقاله مي نويسند و پند واندرز انتشار مي دهند. در اين
جوي كه پس از فروپاشي بر ذهنيتها حاكم است، چنين تهاجمي نه فقط قابل پيش بيني است
كه اصلا و ابدا عجيب هم نيست. شماري از چپ انديشان كه درگذشته اي نه چندان دور
براي نظام تكامل تك خطي گريبان خويش و ديگران را مي دريدند، به ماهيت اصلي خويش
بازگشتند و نه فقط منكر اجتناب ناپذيري سوسياليسم كه منكر سودمندي نگرش ماركسيستي
به تاريخ و اقتصادند. با اين گروه و جماعت، بحث وجدل فايده اي در برنخواهد داشت.
اين جماعت ? انديشه ورزاني? به راستي ويژه اند. همان گونه كه ? ماركسيست ? شدن شان
به يك معني اجباري بود، روي گرداني شان نيز اختياري نيست. جان به جانشان كه بكني
قابليت و توانائي تفكر مستقل ندارند و در نبود چنين قابليتي، طبيعي است كه براي
پيروان حزب باد، مهم جهت باد است.
در شرايطي كه برجهان حاكم است همه امكانات و
ابزار تبليغاتي جهان سرمايه سالاري به كار افتاده است تا به راستي ماركسيسم و هر
گونه نگرش عدالت طلبانه را در زير خرابه هاي نظام انسان ستيز و خودكامه
بوروكراتيسم اشتراكي كه در بخش قابل توجهي از جهان بنام سوسياليسم خون خلق الله را
در شيشه كرده بود، براي هميشه مدفون نمايد. ولي شب، دراز است هنوز.
در اين نوشتار، هدفم اين است كه زمينة تاريخي
تحميل تكامل تك خطي تاريخ را به عنوان تنها نحوه ي نگرش به تاريخ به دست بدهم ودر
حد امكان، كوشش خواهم كرد تا چگونگي چنين نابكاري ناهنجاري را كه نسبت به تاريخ صورت
گرفته، باز بشناسيم. قبل از هرچيز، ولي بايد به دو نكته توجه كنيم.
- همانند دو نوشتار قبلي، اين نوشتار نيز پيش
درآمدي مختصر است بر حوزه اي كه تا به حال ناشناخته مانده است. اميد كه اين پيش
درآمد بتواند علاقمندان را به تحقيق جدي در اين باره مشوق باشد.
- با وجوديكه نزديك به 7 دهه از كنفرانس باكوو
لنين گراد مي گذرد، اسناد اين مباحثات هنوز در دسترس نيست. تا قبل از فروپاشي، چاپ
نكردن اين اسناد دليل ديگري داشت، و حالا، پس از فروپاشي، دليل يا دلايل ديگر.
براي مثال مي دانيم كه اسناد كنفرانس باكو در 1930 وبه خصوص گزارش ت.د. برين ( Berin) كه بطور مشخص به بررسي
تاريخ ايران اختصاص يافته بود، هرگز منتشر نشده اند[xxiv][2].
بعلاوه به نقل از يكي از اساتيد ايران شناس
انگليسي كه سه بار براي تحقيق به لنين گراد، باكو، تفليس سفر كرده بود، آنچه كه در
آرشيوها هست نيز در اختيار محققين قرار نمي گيرد.[xxv][3]
به اين ترتيب، نوشته حاضر براساس اسناد و مدارك
ناكافي و پراكنده ايست كه اين جا و آنجا در اختيار محققين قرار گرفته و طبيعتا به
همين دليل، حق مطلب در آن ادا نشده است.
گرچه كنفرانس لنين گراد و ديگر كنفرانس هائي كه
براي بررسي شيوة توليد آسيائي تشكيل شد در زمان استالين اتفاق افتاد، ولي درنوشتار
قبل ديديم كه بر خلاف باور عمومي، سنگ بناي اوليه اين نگرش نه بوسيلة استالين بلكه
درزمان لنين و بوسيله خود او بجا نهاده شد. استالين، همانند ديگر مستبدان در طول
تاريخ، كوشيد همسان انديشي را بر چپ انديشان تحميل كند و براي اين كار يك توجيه
شبه تئوريك بتراشد. در نتيجه، بايد گفت كه مسئوليت تحريفي كه در كاربرد مفهوم مادي
تاريخ صورت گرفت، برگردن لنين است نه استالين كه دست بر قضا، چنين نحوة نگرشي را
براي توجيه سياست هايش مناسب يافته بود. اين را نيز گفتيم كه اين تحريف و تحريفات
ديگري كه بوسيلة لنين در انديشه هاي ماركس صورت گرفت، عمدتا ريشه در ناسيوناليسمي
داشت كه مي كوشيد انقلاب روسيه را حتي به قيمت زير پانهادن ابتدائي ترين باورهاي
ماركسيستي حفظ نمايد. امروز ديگر بر همگان بايد روشن شده باشد كه چنان درك مغشوش و
اراده گرايانه اي از انقلاب و از سوسياليسم نه فقط نتوانست انقلاب اكتبر را حفظ
نمايد، بلكه انقلاب جهاني را نيز به آينده اي نامعلوم و از دسترس به دور پرتاب
كرده است. از هزينة بي اعتبار شدن غير منصفانه اين نگرش، ديگر چيزي نمي گويم.
از مرگ لنين چندي نگذشته بود كه بحث وجدل بالا
گرفت. به نظر مي رسيد كه از يك سو، شماري از فعالين جنبش كمونيستي بين المللي براي
رهانيدن خويش از محدوديت هائي كه پذيرش نظام تك خطي تكامل ايجاد مي كرد، دست به
كار شده بودند. از سوي ديگر، متفكران و انديشه ورزان وابسته و پيوسته به نظام
نوپاي شوروي نيز براي حفظ وضعيت موجود، همه توان خود را به كار گرفته بودند.
گفتيم كه اين مباحثات و بگومگوها در زمان لنين
نيز وجودداشت. از يك سو، نظريات و ديدگاه هاي پلخانف و تروتسكي را داشتيم كه به
دلايل گوناگون نظام تكامل تك خطي را براي بررسي تاريخ روسيه نادرست مي دانستند و
شيوه ديگري را پيش مي كشيدند واز سوي ديگر، مكتب تاريخ نگاري پوكترافسكي يا مكتب
رسمي كه مي كوشيد اختلافات موجود را به حداقل تخفيف داده و غير اساسي و قابل چشم
پوشي جلوه دهد. در نوشتار قبلي، به جنبه هائي از انتقاد پلخانف اشاره كردم. در
پيوند با ديدگاههاي تروتسكي، عمده ترين نكته اي كه بوسيله او مطرح شد، اين بودكه
در حاليكه بخش عمدة مازاد توليد بوسيله دولت اخذ مي شود، اين شيوة اخذ مازاد،
پيدايش و رشد بعدي ? طبقات ممتاز اجتماعي? را با اشكال مواجه مي كند. لازم به
يادآوري است كه اگر چه پلخانف وتروتسكي به تاريخ نگاري رسمي ايراد داشتند ولي
نتيجه گيري شان از مباحثات يكسان نبود. تروتسكي در خصوص اين چگونگي، يعني، دشواري
در شكل گيري و رشد بعدي طبقات اجتماعي داراي امتيازات ويژه، بجث جانداري را پيش مي
كشيدو به ويژه، از چگونگي رشد شهرها در روسيه سخن مي گفت. به نظر تروتسكي، ?
اكثريت شهرهاي قديمي ما، نقش اقتصادي قابل توجهي نداشتند. اين شهرها يا مراكزاداري
بودند و يا مراكزنظامي، ساكنين اين شهرها به صورتهاي گوناگون براي دولت كار مي
كردند و از خزانه داري دولت حقوق مي گرفتند. بطور كلي، شهرها مراكز اداري، نظامي و
يا زيستگاه جمع كنندگان ماليات ها بودند.... درنتيجه، شهرهاي روسيه مانند شهر
درنظام استبداد آسيائي بودند و بهمان صورت عمدتا نقش مصرف كننده داشتند نه اين كه
همانند شهر در قرون وسطي در اروپا، مركز تجارت و صنعت بوده باشند? [xxvi][4].
اهميت اين نكته تروتسكي در اين بودكه به اين ترتيب، شهرها فاقد اقشار گوناگون خرده
بورژوازي بودند كه از ديدگاه او عامل اساسي انقلاب بورژوا دموكراتيك در اروپاي
غربي شدند. اين عامل دروني، در واقع فقدان يا ضعف اساسي خرده بورژوازي، نشانه آن
است كه انقلاب بورژوادموكراتيك نمي تواند در روسيه موفق شود.
در فاصلة سالهاي 31-1925 عامل ديگري نيز به اين
مجادلات افزوده شد و آن اين بودكه در برابر چين، دولت نوپاي شوروي چه سياستي بايد
اتخاذ مي نمود؟ ناگفته روشن است كه مفهوم و محتوي اين سياست بستگي داشت به اينكه
جامعة چين چگونه ارزيابي شود.
به اشاره مي گذرم كه در آن سالها، در چين از يك
سو بورژوازي چين، كومين تانك، را داشتيم و از سوي ديگر، حزب كمونيست را. اگر سياست
كمينترن اين بود كه چين براي رسيدن به سوسياليسم بايد از مرحله انقلاب
بورژوادموكراتيك گذر كند، در آن صورت مي بايست كمونيست هاي چيني را به همكاري
وتشكيل جبهه واحد با كومين تانك فراخواند. اين سياست، دربطن خويش دو پيش گزارة مهم
داشت:
- تكامل تاريخي جوامع مي بايستي تك خطي بوده باشد
و وضعيت چين هم مي بايستي فئودالي ارزيابي شود. اين نگرش با مكتب تاريخ نگاري رسمي
شوروي و با سياست رهبر شوروي در اين سالها، استالين، جور در مي آمد و هم خواني
داشت.
- كومين تانك كه عمدتا سخن گويان بورژوازي تجارتي
چين بودند، مي بايد نيروئي فئوداليسم ستيز ارزيابي مي شد. و اگر تحليل براساس
تكامل تك خطي درست مي بود، مي بايستي نيروئي پيشرو و ترقي خواه به حساب مي آمدند.
در 1925، اوژين وارگا كه استاد اقتصاد در دانشگاه
بوداپست بود مقاله اي تحت عنوان ? مسائل اقتصادي انقلاب در چين? انتشارداد كه در
آن تزهاي موجود در بارةساختار ماقبل سرمايه داري در چين مورد سئوال قرار گرفت.
دراين مقاله، وارگا با بررسي ساختار دولت ادعا كرد كه آنچه در چين وجودداشت نه يك
دولت فئودالي بلكه دولتي بود كه به منظور تهيه و تدارك پروژه هاي عمومي [ آبياري و
كنترل سيل] يعني تدارك پيش شرط هاي لازم براي توليد بوجود آمده بود و به همين
دليل، در چين ? طبقة حاكمه اي شكل گرفته است كه بديلش در فرهنگ اروپائي وجود
نداشته است. يعني طبقه اي از ادباء ?[xxvii][5].
بعلاوه به دليل اين ساختار ويژه ، [ اگرچه از عبارت شيوة توليد آسيائي استفاده
نكرد، ولي به روشني منظورش همين بود] بورژوازي تجاري چين، پائي نيز در زمين دارد و
به مازاد زمين وابسته است.به اين ترتيب، در يك تحليل تاريخي، خصلت ضد فئودالي يا
ترقي خواهي پورژوازي چين را به آن صورتي كه ادعا مي شود، نبايد جدي تلقي نمود[xxviii][6].
آنچه كه مورد توجه وارگا قرار گرفته بود اين كه ، علاوه بر طبقة حاكمه و دولت
ويژه، در سطح روستا يا جماعت هم با نهاد استبدادي قبيله و يا جماعت روبرو هستيم كه
به نمايندگي از دهقانان بر زمين مالكيت دارد وبه همين دليل، اين مناسبات ويژه،
مانع پا گرفتن سرمايه داري بومي مي گردد. به اشاره اي بگذرم كه تغيير در نگرش
وارگا بدون مقدمه و غير مترقبه بود. چون همانند بسيار كسان ديگر، او نيز بر اين
اعتقاد بود كه تكامل تك خطي و مراحل پنج گانه بطرز رضايت بخشي مي تواند تاريخ چين
را توضيح بدهد. خود او در اين پيوند، اين تغيير را مديون آشنائي خود با نوشته هاي
ماكس وبر دانست و افزود كه به گمان او، بايد بر نفاط افتراق چين با جوامع اروپائي
تاكيد بيشتري قائل شد و از اين طريق، علت پا نگرفتن سرمايه داري بومي را در چين توضيح
داد.
در همانسال ريازانف كه رئيس موسسه پژوهشي ماركس-
انگلس بود، مقاله اي تحت عنوان ? ماركس در بارةهندوستان و چين ? منتشر نمود كه در
آن نظريات ماركس و انگلس در بارة جوامع آسيائي و شيوه توليد آسيائي جمع آوري شده
بود. به گفتة ماريان سوار، ريازانف در 1925 در مقدمه اي كه بر مقاله ماركس ?
انقلاب در چين واروپا? نوشت، سه بار از عبارت شيوة توليد آسيائي استفاده كرد و هر
سه بار نيز آن را در گيومه گذاشت، ولي سوار ترديدي ندارد كه ريازانف به وجود چنين
شيوة توليدي باور داشته است.[xxix][7] در
1926 كانتروويچل به حمايت از مواضع وارگا بر آمد و مدعي شد كه در چين با تركيبي از
مالكيت جماعت - دهقان و دولتي كه به ازاي ارائه خدمات مازاد مي گيرد، مواجه بوده
ايم. از نظر او، در نبود ? يك ساختار فئودالي، شورش دهقاني قادر به تغيير نظام
نخواهد بود، بلكه موجب حفظ تعادل خواهد شد? [xxx][8].
وقتي در اين چارچوب از نقش شورشهاي دهقاني در ايجاد تعادل سخن مي گوئيم اين سخن به
اين معني است كه هر آنگاه طبقه حاكم در يك جامعة آسيائي ميرودتا به صورت زمين
داران با ثبات، به صورت طبقه اي در خود و براي خود دگرسان شود، اين شورشها كه در
ظاهر بر عليه زورگوئي هاي همين طبقه حاكم اتفاق مي افتند، در واقع نيروي محركه و
زمينه ساز بازگشت جامعه به عقب مي شوند. يعني رهبري سر بر مي زند كه حاضر است و مي
كوشد نقش پدرانه اي بازي كند. حكام وزمين داران ستمگر را جابجا كند. شماري را گردن
مي زند و ازديدگاه تكامل تاريخي جامعة آسيائي از مرحله متكامل تر به مرحله اي بدوي
تر بازگشت مي كند.
در 1927، پپر در مقاله اي كه در پراودا چاپ شد،
شيوة توليد آسيائي را در بررسي تاريخ چين بكار برد. البته ديگراني نيز بودند كه
به تعاقب كار درخشان ريازانف در تأئيد وجود چنين شيوةتوليدي مقاله نوشتند كه از آن
جمله مي توان به نوشته هاي والين در 1916، و ويتفوگل در 1927 اشاره كرد.
همان گونه كه در بالا اشاره شد، وارگا بيشتر از
آنچه كه به نوشته اي ماركس تكيه كند از بررسي هاي ماكس وبر بهره جست و همين نكته،
بعدها بهانه اي شد براي خرده گيري نابخردانه به نظريات وارگا از سوي مدافعان تكامل
تك خطي تاريخ. ولي نكته اي كه از ديدگاه مخالفان شيوةتوليد آسيائي پنهان مانده
بود، اين كه ماكس وبر، خود بررسي اش را، به خصوص بخشهائي كه بر اهميت تهيه و
تدارك پروژه هاي عمومي تائيد دارد، براساس نوشته هاي ماركس وانگلس تنظيم كرده بود.
در همان سالها، 1928، مدايار بررسي خويش را در بارة اقتصاد روستائي چين منتشر
ساخت كه در آن كوشيده بود جامعه روستائي چين را به عنوان جامعه اي با شيوة توليد
آسيائي بررسي كند. همو، در مقدمه مفصلي كه بر كتاب دوتن ديگر در 1930 نوشت، بحث را
با بررسي نوشته هاي ماركس دنبال كرد. از 1929 تا 1934 كه مدايار در تصفيه هاي
خونبار استالين ناپديد شد، او كه در بخش مطالعات شرق شناسي كمينترن كار مي كرد،
كماكان از حقانيت شيوة توليد آسيائي دفاع مي كرد. ولي از 1931 به بعد، به او اجازه
ندادندكه از واژة شيوة توليد آسيائي استفاده كند ومجبور شد از ?فئوداليسم
آسيائي? سخن بگويد. وقتي كتابش در 1931 تجديد چاش شد، سانسورچيان استالين فصل
مربوط به شيوة توليد آسيائي را كلا حذف كردند.
جالب توجه است كه در 1927، حزب كمونيست چين در
پيش نويس برنامة ارضي وجود شيوة توليد آسيائي در چين را پذيرفت. طولي نكشيد اما،
كه پيروان استالين،? اشتباه ? حزب كمونيست را اصلاح كردند و كنگره ششم حزب در
1928 نتيجه گرفت كه شيوه توليد آسيائي با واقعيات جامعةچين در تناقض قرار مي
گيرد. بنظر مي رسد كه نمايندةكمينترن، لومينادزه، در ترغيب حزب كمونيست چين به
پذيرش شيوة توليد آسيائي نقش موثري داشته و همو در پانزدهمين كنگره حزب كمونيست
شوروي كه در دسامبر 1928 برگزار شد، اعتقاد خود را به آسيائي بودن جامعه چين
تكراركرد. به عقيده لومينادزه، نظام اجتماعي - اقتصادي چين به دليل وابستگي داشتن
به تدارك پروژه هاي عمومي آبياري و كنترل سيل بوسيله يك دولت بوروكراتيك با جوامع
فئودالي اروپا متفاوت بوده است. هر آنگاه كه حكومت مركزي سقوط مي كرده است، از يك
سو، اين كارهاي حياتي و پيش شرط هاي اساسي تداوم توليد انجام نمي گرفته است ولي
از سوي ديگر، مستبدين محلي كماكان باجهاي كلان مي ستادند ودر چنين وضعيتي نتيجه،
انهدام كشاورزي بود.
بحث لومينادزه پي آمدهاي بسيار مهمي داشت. براي
نمونه ، فقدان فئوداليسم در عين حال به معني فقدان شرايطي بود كه مي توانست به
پيدايش بورژوازي بومي، به عنوان يك طبقه سياسي منجر شود. و اما، تا آنجاكه به
بوژوازي موجود چين مربوط مي شد، لومينادزه بر اين باور بود كه آن طبقه ? نوزاد
امپرياليسم غرب بود ونمي توانست جامعة چين را اصلاح كند.[xxxi][9]
همو در همين سخن راني هم چنين گفت كه در حاليكه
كومين تانك به صورت ? دسته اي از ژنرال هاي نفع خود پرست به قهقرا رفته است?
دهقانان و كارگران چيني به دليل وضعيتي به مراتب ناهنجار تر از آنچه در اروپا وجود
داشت، آماده انقلابند. در همين كنگره، استالين، بوخارين و ميف به مخالفت با مواضع
اعلام شده بوسيله لومينادزه بر خاستند. ميف به لومينادزه اعتراض كرد كه او مي كوشد
شيوة توليد آسيائي را در برابر فئوداليسم قرار بدهد. و در پاسخ لومينادزه گفت، كه
اين كاريست كه ماركس كرد. ميف سپس ادعا كرد كه در نامه هائي كه از ماركس و انگلس
در دست است، منظور ماركس از شيوة توليد آسيائي ? يكي از انواع فئوداليسم ? بوده
است و پس آنگاه جمله اي از لنين مبني بر فئودالي بودن چين آورده و لومينادزه را
متهم نمود كه بي ثمرانه مي كوشد كه بين ماركس و لنين اختلاف پيدا كند[xxxii][10]. از
گفته هاي استالين و بوخارين در اين كنگره خبر ندارم ولي مي دانم كه كنگره به دفاع
از نگرش ميف راي داد ولي، بحث و جدل بين مخالفان و موافقان ادامه يافت.
در همان سال، وقتي كه برنامةكمينترن در ششمين
كنگره اش تدوين مي شد، مدايار پيشنهاد كرد كه در برنامه وجود ? جوامع شرقي ويژه?
پذيرفته شود. درهمان موقع، وارگا هم در ارگان كمينترن نوشت كه استفاده از
فئوداليسم براي بررسي شرايط چين نه فقط به درك بهتر از مناسبات ارضي در چين منجر نمي
شود، بلكه تاثير معكوس خواهد داشت و افزود كه با فئودالي دانستن چين، گذار چين به
سرماه سالاري را بايد انتظار كشيد و در وضعيتي كه وجودداشت، ? چنين سرانجامي چيزي
غير ازتسليم چين به سرمايه خارجي ? نخواهد بود.[xxxiii][11]
در 1929 اما، واقعة مهم ديگري نيز اتفاق افتاد.
سخن راني معروف لنين در بارة دولت كه دهسال پيشتر ايراد شده بود، براي نخستين بار
چاپ شد. در اين سخن راني كه قرار بود مفهوم دولت از ديدگاه ماركسيستي توضيح داده
شود، لنين همة آثار ماركس و هم چنين بسياري از نوشته اي انگلس، از جمله آنتي
دورينگ را ناديده گرفت و فقط دوبار از دانشجويان [اين سخن راني در يك دانشگاه
ايراد شد] خواست كه از مطالعة ? منشاء خانواده ...? غفلت نكنند وبه وضوح
در كنار پيروان و معتقدان به تكامل تك خطي تاريخ قرار گرفت. جالب است مقدمه اي كه
لنين بر مكاتبات ماركس و انگلس نوشت و آن مقدمه با ديدگاه تك خطي تكامل تناقض
داشت، براي نخستين بار، چند سال پس از مرگ استالين در زمان خروشچف در 1959 چاپ شد.
با آنچه كه از روسيه در دوران سلطه سياه و خونبار استالين مي دانيم، كاملا محتمل
است كه علت چاپ نشدن اين مقدمه اين باشدكه در آن لنين همانند ماركس و انگلس، پذيرفته
بود كه كليد نظامهاي شرقي فقدان مالكيت خصوصي برزمين بوده است چون ? تمام زمين به
دولت تعلق دارد?. او هم چنين افزود كه روستاهاي محصور و خود كفاي آسيائي كه در
آنها اقتصاد طبيعي خكمفرماست ? اساس نظام آسيائي ? را تشكيل مي دهند. اركان ديگر
چنين نظامي، مسئوليت دولت راجع به كارهاي عام المنفعه و عمومي است[xxxiv][12]
از سوئي، چاپ ? به موقع? سخن راني لنين و از سوي
ديگر، چاپ گزارشي بوسيله دبروفسكي در رد شيوة توليد آسيائي، كفه ترازو را به نفع
مدافعان تاريخ نگاري رسمي سنگين كرد. نظريات دوبروفسكي، اگر چه بخاطر مخالفتش با
شيوة توليد آسيائي، مورد توجه تاريخ نگاران رسمي قرار گرفت ولي در ضمن، بخاطر
تجديد نظرهاي اساسي در تاريخ نگاري ماركسيستي از سوي همگان مورد انتقاد جدي قرار
گرفت. از اين تجديد نظرها در مي گذرم ولي انتقاد همگاني بر گزارش او، زمينه ساز
تدارك جلسات بحث و مجادله فراواني شد كه نتيجه اين حلسات يك تاز شدن مفهوم تكامل
تك خطي بود. فهرست وار به شماري از اين جلسات اشاره مي كند. در ماه مه 1929 بخش
جامعه شناسان انجمن تاريخ نگاران ماركسيست جلسه اي براي بحث در بارة گزارش
دوبروفسكي برگزار كرد. در همانسال گودز، گزارشي در بارة نوشتة دوبروفسكي نوشت وبه
انجمن تاريخ نگاران لنين گراد ارائه نمود. در ژانويه 1930، مدايار گزارشي تنظيم
كرد و در بخش شرق شناسي كنفرانس سراسري متخصصين كشاورزي قرائت نمود. در 1930،
جلسات بحث و گفتگو در خاركوف، باكو، تفليس برگزار شد. استاد فقيد خنجي به نقل ازويتفوگل
نوشته است كه در كنفرانس لنين گراد كه به پيشنهاد وارگا برگزار شد، خود او و شماري
از هم فكران اورا به آن كنفرانس راه ندادندو به قول خنجي، ? كنفرانسي بود يك پارچه
و در چنين محكمه اي بود كه تئوري مذكور بطور غيابي و بدون حضور وكلاي مدافع محكوم
به مرگ شد? [xxxv][13].
براي بازنگري مختصر آنچه كه دراين جلسات بحث و گفتگوشد، علاوه بر آنچه كه مورد
بهره برداري محققين ديگر قرار گرفته، متن ناكامل چهار سخن راني در اين كنفرانس نيز
در دسترس من است كه بر اساس آنها خواهم كوشيد، خلاصه اي از اين مباحث به دست بدهم.
كوكين كه در دفاع از شيوة توليد آسيائي سخن گفت،
عمدتا در پيوند با ماهيت بوروكراتيك جوامع آسيائي بحث كردو از جمله مدعي شد كه هر
عضو اين بوروكراسي در واقع، عضوي از هيئت حاكمه است، يعني نه فقط ? هم چون پيچ و
مهره ايست در ارگان سركوب? بلكه ، ? جزئي است از ماشين اقتصادي كه پروسه توليد را
در كنترل دارد?. از ديدگاه او، بوروكراتها ازكاست هاي ويژه اي بودند و قبل از
هرچيز، ضروري بودكه اعضاي بوروكراسي، سواد خواندن ونوشتن داشته باشند ولازمه اين
كار هم اين بود كه براي سواد دار شدن، در آن مقاطع تاريخي ضروري بود كه به آن حد
مازاد داشته باشند تا بتوانند سالهاي متمادي را صرف سواد آموزي نمايند[xxxvi][14].
آنچه در سخن راني كوكين جالب ودر عين حال براي بوروكراسي نو پاي حكومت شوروي
خطرناك بود اين كه او، بوروكراتها را در كليت شان ? طبقةحاكم? جوامع آسيائي مي
دانست. ولي نظرش اين حلقه گمشده را نيز داشت كه چگونگي پيدايش اين كاست ويژه را
توضيح نمي داد. يعني، براي اينكه كسي عضو اين بوروكراسي باشد تا بتواند از مازاد
توليد بهره مند شود، سواد داشتن لازم بود. واما، سواد دارشدن، يعني تدارك شرايط به
عضويت بوروكراسي در آمدن، بر فرض وجود آن مازاد توليد - مازادي كه بايد صرف سواد
آموزي بشود - استوار بود بدون اين كه منشاء اين مازاد را روشن كرده باشد. به گوشه
اي ديگر از سخنراني كوكين باز خواهيم گشت.
يولك، از يك سو و گودز از سوي ديگر، عمده مدافعان
نظام تك خطي تكامل و مخالفين شيوة توليد آسيائي بودند. يولك در بخشي از سخن راني
خويش كوشيد، به نظريات كوكين پاسخ بدهد و بحث را از زاويه جالبي پيش كشيد كه به
گمان من اهميت زيادي دارد. او اشاره كرد به ? مبارزه همه جانبه براي سوسياليسم? در
شوروي و مبارزه طبقاتي حاد در بقيه دنيا، و نتيجه گرفت كه اگر در شرايط موجود،
چنين كنفرانسي براي بررسي شيوة توليد آسيائي تشكيل مي شود، هدف عمده اين است و يا
بايد اين باشد كه بررسي كنيم كه ? از تئوري شيوة توليد آسيائي چه نتيجه گيري سياسي
مي توان كرد؟? و مشخصا در پاسخ كوكين گفت، ? ما دراين جا جمع نشده ايم براي اين
كه آن گونه كه كوكين مي گويد، به بررسي تاريخ جوامع شرقي نيازمنديم? بلكه براي اين
منظور گرد آمده ايم تا تاريخ واقعي جوامع شرقي را به نفع زحمت كشان اين جوامع
دگرسان كنيم. گرچه حرف يولك به يك معني درست است كه بررسي تاريخ بخاطر تاريخ و
بخاطر نبش قبر تاريخي دردي را دوا نخواهدكرد، ولي از اين نكته درست، نمي توان و
نبايد نتيجه گرفت كه براي درست نماياندن سياست، تاريخ را مي توان بازنويسي و دو
باره نويسي كرد. تاريخ جوامع، هماني است كه بود كه بايد شناخته شود براي درس
آموزي، و نه نتيجه گيري هاي سياسي به شيوه اي كه يولك مي گويد. خواهيم ديد كه اين
گونه مي شود. در همين راستاست كه به عقيده يولك، ? تفسير بيانيه هاي جداگانه از
ماركس و انگلس در بارة شرق? و ارائه آنها در پوشش يك تئوري بطور سطحي تكميل شده
در بارة يك شيوة توليد خاص آسيائي? ? از نظر سياسي بطور مطلق قابل قبول نيست?. از
نظر او، طرفداران اين شيوة توليد بحث شان را بر ? بيانيه هاي سطحي? ماركس بنا
كرده اند و شماري از اين بيانيه هاي پراكنده را در كنار هم چيدند ونام جديدي هم،
شيوة توليد آسيائي، برآن نهادند و به اين ترتيب، ? يك ساختار جديد آماده شده
است?.[xxxvii][15]
مشاهده مي كنيم كه از همان ابتدا، يولك، مبناي كار را براساس ? مخالفت به هر صورت?
گذاشته وبه جاي استدلال جان دار، اعلاميه صادر مي كند. براي مثال، همان گونه كه در
فصلي ديگر ديديم، نه فقط با بيانيه هاي پراكنده روبرو نيستيم، بلكه ، از آن مهمتر،
چرا بيانيه هاي مورد مشاجره سطحي اند ؟ براي نشان دادن اين ? سطحي بودن? چيزي نمي
گويد ولي اين نكته را مي گويد كه كه منظور نظرش اين است كه ? هر رفيقي كه براي
اولين بار با جوهر اين تئوري برخورد مي كند بايد جانب احتياط را نگاه دارد و بر هر
ماركسيست و بلشويك انقلابي لازم است كه در بررسي اين تئوري از ديدگاه متدشناسي، يك
پيش داوري ويژه حزبي نسبت به آن داشته باشد?[xxxviii][16]. و
در پيوند با اين ? پيش داوري حزبي ? است كه اشاره مي كند به مبارزه طبقاتي در
جريان در جوامع شرقي و جوامع مستعمره و با زيركي پاپوش نيز مي دوزد كه خواهيم ديد
ولي مي گويد، بي سبب نيست كه در شرايطي كه مبارزه طبقاتي در اين جوامع بسيار حاد
شده ? در ميان ما تعريف مشخصي از ساختار طبقاتي اين جوامع وجود ندارد? و از آن
مهمتر، بدون اين كه توضيحي بدهد، ? ما شاهد گريز از مواضع ماركسيستي - لنينيستي
هستيم?. چگونگي اين گريز نيز روشن نمي شود ولي شركت كنندگان را خاطر جمع مي كند كه
او نمي گويد هر آن كس كه در دفاع از شيوة توليد آسيائي سخن بگويد، تئوري بورژوائي
را تكرار مي كند، ولي اضافه مي كند كه براي او اين نكته كاملا واضح است كه ? مواضع
اشتباه آميز حاميان اين تئوري منعكس كننده نفوذ انديشه هاي شناخته شده ي خارجي
است?. تفسير اين عبارت را به خواننده واگذار مي كنم ولي تاريخ نشان داد كه كمي بعد
در بيدادگاه هاي استالين، ? انديشه هاي خارجي? چه كاربرد وحشت انگيز و هراس انگيزي
داشت. البته، يولك مي خواهد به دلمان بد نياوريم، يعني مي كوشد متقاعدمان كندكه
نگراني او بيشتر به اين خاطر است كه در شرايطي كه بر شمرد، هر گونه تفسير و تعبير
غلط از ماركسيسم مورد سوء استفاده دشمنان قرار خواهد گرفت. و در اين راستاست كه مي
گويد، اگر اتحاد جماهير شوروي كه ? مركز ثقل تكامل تئوري ماركسيستي است? راهنمائي
هاي نادرست عرضه نمايد، حتي اگر آن راهنمائي ها به مُهر آكادمي كمونيستي نيز ممهور
شده باشد، باز، ? ترديدي وجود نداردكه چنان سرانجامي براي ما بسيار گران تمام
خواهد شد? و ادامه مي دهد و مي رسدبه جائي كه به اعتقاد من گره گاه تمام مجادله ها
بود. مي گويد، مجسم كنيد اگر به رفقاي چيني مان بگوئيم كه اريستوكراسي زمين نمونه
اي يا تتمه اي ازنظام فئودالي نيست، بلكه در چين مناسبات عجيب ? آسيائي? وجودداشته
است، چنين پيشنهادي ? ايدئولوژي پرولتارياي پيشتاز را متشتت كرده و از درون مي
پوكاند? و به اين دلايل است، يولك ادامه مي دهد، كه مااز شيوة توليد آسيائي انتقاد
كرديم و مي افزايد كه در شرايط موجود در آن سالها، مبارره برعليه اين تئوري- به
عنوان يك شيوة توليدي مستقل- ? انحراف از متد شناسي ماركسيستي است كه از اشتباهات
بسيار مهم سياسي متاثر است? [xxxix][17].
آنچه از سخن راني يولك به اختصار بازگو كرديم، به
وضوح نشان مي مي دهد كه در تحليل نهائي آنچه كه از ديدگاه مخالفان شيوة توليد
آسيائي اهميت داشت، اين بودكه پي آمد اين بحث و جدل ها براي سياست خارجي شوروي، و
مشخصا در پيوند با چين، چه خواهد بود؟ البته آنچه كه مورد توجه يولك و ديگر
مخالفان قرار نگرفت ولي بوسيله تاريخ واقعي چين به نحو غم انگيزي اثبات شد. اين كه
اگر جامعةچين را براي اين كه اين يا آن موضع گيري سياسي مان درست بنظر آيد، تحليل
كنيم، نتبجه اي بس وخيم تر در انتظارمان خواهد بود. يولك در انتخاب بين پذيرش شيوة
توليد آسيائي به عنوان يك ساختار اقتصادي - اجتماعي و يا رد ماركس تردستي جالبي به
خرج مي دهد و براين گمان است كه اگر بتواند نشان بدهد كه شيوة توليد آسيائي از نظر
سياسي قابل قبول نيست، بقية مسائل ديگر حل خواهند شد. به همين دليل است كه مدعي مي
شود، وقتي ماركس از ? شيوة توليد? سخن مي گويد، منظورش يك ساختار طبقاتي مشخص با
مناسبات توليدي معين در جامعه نيست، يعني، ماركس كليت جامعه را در نظر ندارد. به
عقيده دان، اين ادعاي يولك به اين معني است كه ماركس ? بعنوان يك ماركسيست قلم نمي
زده است? [xl][18] و
اين بي گمان، ادعاي مضحكي است. پي آمد ديگر، ادعاي يولك البته اين بود كه بدون اين
كه مستقيما بگويد، ماركس را به درهم انديشي متهم مي كرد. برخلاف يكي ديگر از شركت
كنندگان، گودز، يولك نمي پذيرد كه ماركس تحت تاثير شرق شناسان بورژوائي بود و يا
در نتيجه كمبود اطلاعات به اشتباه به وجود ساختار اقتصادي - اجتماعي ويژه در شرق
رسيد. بلكه مي گويد، مختصاتي كه براي چنين ساختاري مطرح مي شوند، شناخته شده اند و
از آن جمله اند، مالكيت دولتي، حكومت استبدادي، اهميت آبياري مصنوعي و عقب ماندگي
اقتصادي و سپس مي پرسد، كه ماركس آيا مي توانست ? بر اساس اين عوامل سطحي به وجود
ساختار ويژه اي ? رهنمون شود؟ و خودپاسخ مي دهد كه اگر آن گونه كه ديگران مي
گويند، ماركس اين چنين كرده باشد، اشتباه ماركس بي اطلاعي از شرق و يا تكيه بر
منابع آماري غير قابل اعتماد نيست، بلكه ? ماركس متدولوژي خودرا زير پا گذاشته
است? و اشاره مي كند به يكي از مدافعان شيوة توليد آسيائي كه اجازه نيافته بود در
اين كنفرانس شركت كند و مي افزايد، ? ايرادي كه به مدايار مي توان گرفت اين نيست
كه او ماركس را به غلط تفسيركرده است، بلكه او، عقايد نادرست ماركس را به درستي
بازگو مي كند?[xli][19]. به
اشاره اي بگذرم كه ويتفوگل نيز از همين راستا به ماركس ايراد مي گيرد كه در بررسي
اش از جوامع شرقي به متدشناسي خويش وفادار نمانده است[xlii][20] ولي
به نتيجه گيري كاملا متفاوتي مي رسد كه بررسي آن از چارچوب اين نوشته فرا مي گذرد.
يكي ديگر از مخالفان، گودز، اما كمي پيچيده تر و
مفصل تر سخن گفت. در يك مورد اما، سخنانش بي پرده تر از ديگران بود. اگر ديگران در
لفافه سخن گفتند، گودز علنا ابراز داشت كه مجادله در بارة? ماهيت انقلاب چين?
زمينه ساز اين مباحثات در بارة شيوة توليد آسيائي شده است. در سخنان او، اين
صراحت نيز وجود داشت كه به قول معروف، گفت كه رهبر اركستر كيست" چون در سخن
راني اش مكررا به ? آموزش هاي رفيق استالين? اشاره مي نمايد و از جمله مي گويد كه
اين مجادله ها همان گونه كه ? رفيق استالين? مي گويد نشان مي دهد كه ? تئوري از
پراتيك عقب مانده است?. آن طور كه از قرائن پيداست يك حزبي تمام عيار نيز هست و
اشاره مي كند به رهنمود انترناسيونال كمونيستي كه در پيوند با ساختار اقتصادي -
اجتماعي چين، ? جواب قاطع و روشن ? داده است. ولي در بحث هائي كه از 1925 به اين
سو در مي گيرد، اين نظريات از دو ديدگاه مورد انتقاد قرار مي گيرند كه با وجود
بكارگيري شيوه هاي متفاوت، نتيجه مشابه داشته اند و آن انكار وجود فئوداليسم در تاريخ
چين بود. بطور مشخص از دو تن مي توان نام برد. رادك كه از نظر گودز، درگذشته در
كشف ? فئوداليسم در چين? نقش عمده اي داشت ولي به قول گودز، مدتي است كه به صورت ?
يك تروتسكيست، وجود فئوداليسم را انكار مي كند? و به عوض معتقد است كه ساختار چين
با ? سرمايه سالاري تجاري يا سوداگر" خصلت بندي مي شود. البته رادك،در 1930
به ? سر عقل? آمد و از خود ?انتقاد? كرد كه در سالهاي 27-1926، اشتباه او اين بود
كه در نظر نگرفته بودكه وحدت زمين داري و سرمايه تجاري و سوداگر فقط به ? دليل
وجود بقاياي فئوداليسم? در چين امكان پذير شده بود. گودز سپس به ديدگاه هاي
لومينادزه مي پردازد كه در پانزدهمين كنگره حزب، وجود مبارزه طبقاتي حاد در چين را
ناشي از وجود شيوة توليد آسيائي مي دانست. نظريه اي كه اگر چه در ظاهر امر، بنظر
گودز، بي خطر ومعصوم بنظر مي آمد ولي ? جمع بندي لومينادزه يك جمع بندي تروتسكيستي
است ازاوضاع كه از انقلاب چين، انتظار انجام وظايف يك انقلاب سوسياليستي را دارد?.
تا به همين جا، پس، روشن شد كه هر آن كس كه سخني جز سخن گودز بگويد، در واقع پيرو
نظريات تروتسكي است، حتي اگر خودش چنين ادعائي نداشته باشد. البته گودز واضح تر و
سرراست تر سخن مي گويد كه ? انكار وجود فئوداليسم در چين و يا تقليل اهميت آن
هميشه به اشتباهات سياسي، اشتباهاتي مشخصا با ماهيت تروتسكيستي منجر مي گردد?. به
اين ترتيب، آنچه كه براي مخالفين شيوة توليد آسيائي مهم است نه اثبات وجود / عدم
وجود شيوة توليد آسيائي در چين يا به عنوان، يك مفهوم انتزاعي و مجرد، بلكه مخالفت
با نظري مبني بر فقدان فئوداليسم در چين است. و از اين روست كه مي توان گفت كه
انگيزه اصلي اين بحث و جدل ها، كوششي براي دست يابي به درك واقع بينانه تري از چين
و يا ديگر جوامع آسيائي نبود، بلكه دولت نوپاي شوروي مبتكر اصل سياستي مبني بر
وحدت كومين تانك و حزب كمونيست چين بود و چنين سياستي فقط با پيش گزاره وجود
فئوداليسم در چين قابل دفاع بود و لاغير. پس، تعجبي نداردكه گودز براحتي از انگ ?
تروتسكيسم? براي خفه كردن هر آنكس كه چيزي غير از نظريات رسمي حزب و دولت شوروي
بيان بگويد، بهره مي جويد. به سخن ديگر، وجه ديگر اين درگيري هاي عقيدتي، به واقع
به اختلافات استالين و تروتسكي بر مي گشت و به كوشش براي درك درست تر از تاريخ، بي
ارتباط بود. قبل از آنكه بحث گودز را دبنال كنيم، بگويم كه كوكين كه ذكرش رفت، در
اعتراض به اين شيوة استدلال، سخنان جالبي مطرح كردكه ? ارتباط دادن شيوةتوليد
آسيائي به تروتسكيسم يك روش شناخته شدة عوام فريبانه است? و ادامه داد كه ?
تروتسكيسم وجود فئوداليسم را در حال حاضر در چين انكار مي كند? ولي طرفداران شيوة
توليد آسيائي چنين نمي كنند. بعلاوه انكار فئوداليسم در چين بوسيله آنها ربطي به
شيوه توليد آسيائي ندارد. چون طرفداران تروتسكيسم، و دراين راستا از رادك نام مي
برد، براين باورند كه در چين تا همين اواخر، فئوداليسم وجود داشت ولي با سرمايه
سالاري تجاري يا سوداگر جانشين شده است. و سخن بجائي مي گويد كه در دفاع از
ماركسيسم - لنينيسم در پيوند با شرق، بايد با دوجريان فكري به شدت مبارزه شود.
اولا، جرياني كه مي كوشد تكامل تاريخي جوامع شرقي و مستعمره و نيمه مستعمره را
براساس تحولات تاريخي در اروپا بررسي كند. ثانثا، جرياني كه بطور مطلق از تكامل
ويژه اي خاص شرق سخن مي گويد، يعني آناني كه معتقدند كه ? تمدن بايد به اين جوامع
وارد شود?[xliii][21].
با اين گريز ناگزير به سخن راني گودز بازگرديم.
گودز بين پي آمدهاي سياسي بررسي تاريخ چين و
بررسي تاريخ بطور كلي، پاندول وار حركت مي كند. دركنارو همراه آنچه كه در بالا از
سخن راني اش ذكر كرده ام، مي گويد كه سخن اصلي و اساسي بر سر اين است كه ? آيا
تاريخ تكامل چين و شرق بطور كلي از مراحلي گذشته است كه درتكامل اروپا وجود نداشت؟
يا اينكه ، ما در چين و شرق، كماكان شاهد همان اشكال هستيم?. اين نكته را كه
جامعيت تاريخ را در بر مي گيرد، نمي شكافد ولي به بررسي نوشته اي از مدايار سابق
الذكر مي پردازد. آن گونه كه از ظواهر بر مي آيد، مدايار را علنا يك تروتسكيست نمي
خواند ولي مي پذيرد كه او پركارترين مدافع شيوة توليد آسيائي است. خصلت عمدة اين
مكتب فكري، مدايار و همفكرانش، از ديدگاه گودز اين است كه به نظريه هاي پراكنده
ماركس در بارة شيوة توليد آسيائي برخوردي غير انتقادي داشته اند. البته توضيحي نمي
دهد كه چراست و چگونه است كه بايد جز اين باشد ولي مي افزايد كه اين ?عبارات را
معمولا خارج از متن? و بطور كلي خارج از چارچوب كلي آموزشي ماركس در بارة ساختار
اجتماعي در نظر گرفته اند. اين سخن درست را مي گويد كه نقل و قول آوردن از ماركس،
نشانة بكارگيري آموزش هاي ماركسي نيست ولي، خودش در پيوند با استالين، از نقل و
قول به جاي چماق فكري استفاده مي كند كه داستانش بماند.
بطور كلي معتقد است كه در پيوند با انتقال از يك
ساختار اجتماعي- اقتصادي به ساختاري ديگر و متكامل تر، بايد نشان داده شود كه
مبارزه طبقاتي در ساختار قديمي چگونه گذار به ساختار جديد را اجتناب ناپذير ساخته
است و سپس، در حاليكه عمده مدافعين شيوة توليد آسيائي را به اين جلسات راه نداده
بودند، ادامه مي دهد كه در بررسي هاي اين جماعت، پاسخ اين پرسش، يعني چگونگي گذار،
داده نشده است. به نظراو? مدافعين نظريه شيوة توليد آسيائي، آنچه را كه در پروسه
تاريخي درك نمي كنند، بطور مكانيكي به كار مي گيرند?. بلافاصله، انگار كه در ذهنيت
خويش بياد ? انگ تروتسكيسم? افتاده است، ادعا مي كند كه از ديدگاه مدافعان شيوة
توليد آسيائي، ? سرمايه تجاري و سوداگر است كه قرار است همه چيز را توضيح دهد?. و
پس آنگاه، با قيافه اي حق به جانب وسرشار از اعتماد به خويش، هل من مبارز گويان،
مي گويد، ? شما، مدافعين شيوة توليد آسيائي: پاسخ بدهيد كه شيوة توليد آسيائي
چگونه از ميان مي رود؟? و اگر در چارچوب اين ساختار، نيروي محركه اي كه زمينه ساز
چنين گذاري باشد، وجود نداشته باشد، پس، ? مداخلة امپرياليسم در واقع عامل اصلي در
تحرك جوامع شرقي بايد باشد?. اين هم طبيعي است كه در آن چنان جو داغي آغشته به همه
گونه انگيزه هاي ناسالم، خود گودز پاسخ پرسش خود را آماده و دست به نقد در آستين
داشته باشد، ? بايد صادقانه به اطلاع شما برسانم كه هيچ يك از مدافعين، چنين پاسخي
ندارد. ضعيف ترين بخش تئوري آنان اين است كه ساختار طبقاتي جوامع شرقي را نادرست
فهميده اند و به اين ترتيب، ترديدي نيست كه از پروسة تكامل تاريخي جوامع شرقي هيچ
نفهميده اند?. در بررسي اوضاع چين در دهة بيست قرن حاضر، به ارائه سئوالات مشابه
مي پردازد ولي عبرت آميزترين قسمت بحث گودز اين است كه اگر مدافعين بگويند كه آنچه
در چين وجود دارد بقاياي شيوة توليد آسيائي است، ? آنگاه اين نظر با نظر
انترناسيونال كمونيستي چگونه جور در مي آيد؟ رفقا به اين پرسش ها بايد پاسخ
بدهيد?.
معترضه تكرار كنم كه از اعتماد به نفس دنباله
روان استالين همين بس، كه مدافعان شيوة توليد آسيائي را به اين كنفرانس راه نداده
بودند، در نيتجه، ? رفقا? ئي كه در جلسه نبودند، طبيعتا، نمي توانستندبه سئوالات
گودز و هم فكران ا و پاسخ بدهند.
ولي، در اين بخش از سخنان گودز، دو نكته جالب
توجه اند. اولا، انترناسيونال كمونيستي در ششمين كنگره خويش، وجود چنين ساختاري را
پذيرفته بود وگودز در اين جا تجاهل مي كند [ البته در اثر فشار استالين،كمينترن
تغيير مواضع داد]. ثانيا، بروشني آشكار مي شود كه براي گودز، بر خلاف همه ادعاهائي
كه داشت، همخواني منطق دروني يك تئوري با جوهر مباحثات ماركس، آنقدر ها كه مدعي
ميشد، اهميتي نداشت . گودز، به تمام معني،يك ? كادر سربراه حزبي? است. چون از آنچه
كه مي گويد اين نكته با وضوح آزار دهنده اي اشكار است كه چگونه مي توان يك كمونيست
بود و برخلاف نظريات كمينترن سخن گفت! كمي بعد، البته در همين سخن راني، گودز بياد
مي آورد كه وجود چنين ساختاري را كمينترن پذيرفته بود و وعده مي دهدكه به آن موضع
خواهد پرداخت، ولي نمي پردازد.
ظاهرا از يادش مي رود كه پيشتر چه گفته بود ولي
ادعا مي كند كه ? من از آناني نيستم كه همة مدافعين شيوة توليد آسيائي را
تروتسكيست بدانم? [ ديديم كه چنين كرد و خواهيم ديد كه جز اين نمي كند] ولي ترديد
ندارد كه دفاع از شيوة توليد آسيائي به آن گونه كه مدايار مطرح مي كند، ? موجب
اغتشاش در كاربرد متدولوژي ماركس در بررسي تاريخ مي شود? بعلاوه، ? از نظر سياسي
هم مضر است. چون نظريه مبني بر وجود بقاياي ساختار فئودالي در چين كنوني را مخدوش
مي كند? [xliv][22].
مشاهده مي كنيم كه گودز به دلايلي كه قبلا متذكر
شده ايم از نظر سياسي لازم دارد كه در چين بقاياي فئوداليسم موجود باشد تا بقيه
حرف و سخن ها در اين راستا بررسي شوند. البته خوداو مي گويد، ? براي من، يك تئوري
از اين نظر مطرح نيست كه واضعش در بارة آن چه فكر مي كند، بلكه از اين نظر مهم است
كه آن تئوري به كجا منتهي مي شود و كاربردش در جوامع شرقي در حال حاضر، چه نتايجي
ببار خواهد آورد؟ ?.[xlv][23] با
اين ديدگاه در كليت آن مسئله اي ندارم، به ويژه اگر، اجزاي تئوري را آن گونه كه
هست، نه آن گونه كه هر كس به فراخور موقعيت و حال در نظر مي گيرد، ارزيابي كرده
باشيم. ولي، به دلايلي كه بر شمرديم، گودز و ديگران، نه نگران نتايج يك تئوري در
عمل، بلكه ، براي حفظ و نجات سياست خارجي دولت، دل نگراني داشتند واين دو، را
نبايد يكسان ارزيابي كرد.
در قسمت پاياني سخن راني، گودز به بررسي نوشته
هاي ماركس در بارة شيوة توليد آسيائي مي رسد و دراين قسمت است كه نشان مي دهد، كه
بر خلاف همه ادعاها، به راستي تمامي دعوا بر سر لحاف مرحوم ملا بوده است. از يك سو
مي داند كه نمي توان منكر وجود چنين اشاراتي در نوشته هاي ماركس شد و از سوي ديگر،
اين را نيز مي داند كه اگر به عنوان مثال، چون مدايار و ديگران، اين نوشته هارا
نشانة باور ماركس به وجود ساختاري متفاوت از فئوداليسم در شرق بداند، در آن صورت
پاسخ ? رفيق استالين ? را چه تواند داد؟ راه ساده اي مي يابد، ولي با اين بداقبالي
روبرو مي شود كه بين پذيرش شيوة توليد آسيائي و رد ماركس، جانب مردود دانستن ماركس
را مي گيرد.براي خود و ديگران اين وظيفه را پيش مي كشد تا بررسي كنند كه چه شد كه
نظريات ابراز شدة ماركس در بارة ساختار شرق ? هميشه درست در نيامد?. خودش بيش از
اين چيزي نمي گويد و نويسنده اين نوشتار هم نمي داندكه آيا در موقعيتي ديگر اين
چنين كرده است يا خير؟ ولي در پاسخ به پرسشي كه مناسبات اجتماعي جوامع شرقي را
چگونه بايد ارزيابي كرد، جواب ? دندان شكني? مي دهدكه ? شيوة توليد آسيائي چيزي جز
فئوداليسم نيست و شرق، به شيوه اي كاملا منحصر بفرد از همان مراحل توسعه اجتماعي
گذشته است كه در اروپا شاهد بوده ايم? [xlvi][24]. گودز
براي موجه دانستن انگاره خويش مبني بر? ناداني ماركس? دو دليل اقامه مي كند: اولا،
ماركس قبل از بررسي مورگان در بارة جوامع آسيائي قلم زد و بهمين دليل، بررسي
اش،كمبودهاي اساسي دارد. ثانيا، مدعي شد كه در نوشته هاي سالهاي پاياني زندگي خود،
ماركس كه از بررسي مورگان باخبر شده بود، از جوامع آسيائي ديگر سخني نگفته است[xlvii][25]. در
نوشته اي ديگر در همين مجموعه به تفصيل نشان داده شدكه گودز و ديگران، به واقع
بزرگواري مي كنند وقتي ناداني و كم داني خود را به ماركس نسبت مي دهند. اين ادعاي
گودز با شواهد تاريخي جور در نمي آيد و به روشني نادرست است.
البته گودز كه قرار بود كسي باشد كه از ? انگ
تروتسكيسم ? استفاده نمي كند - حالا بماند كه تروتسكي خود هيچ گاه از شيوة توليد
آسيائي سخن نگفت - و به ارتباط دروني اجزاء تئوري كار داشته باشد، حرف اول و آخر
را مي زند كه هر آن كس كه وجود فئوداليسم را در جوامع شرقي نپذيرد، ? از دو حالت
بيرون نيست، يا دود تروتسكيسم چشمهايش را كور كرده است و يا اين كه، فئوداليسم را
نمي فهمد?. و بالاخره، در بارة اهميت سياسي اين مباحثات، اگرچه چرايش را نمي گويد
و چگونگي اش هم روشن نمي شود، ولي پذيرش شيوة توليد آسيائي، با مواضع انترناسيونال
كمونيستي در بارة انقلاب در مستعمره ها تناقض دارد. ? پذيرش اين تئوري هميشه در
خدمت تاكتيكهاي تروتسكيستي قرار مي گيرد? . تئوري شيوة توليد آسيائي، ضرر ديگري
نيز دارد و آن اين كه مي تواند درخدمت ناسيوناليست هاي شرق قرار بگيرد و ادعا كنند
كه حالا كه تكامل تاريخي شان متفاوت بوده است، پس، ? آموز شهاي ماركس و لنين هم
كاربرد ندارند?. از سوي ديگر، اين تئوري بطور كامل امپرياليسم را نيز راضي مي كند،
چون براساس اين تئوري، ايستائي جوامع شرقي، با نفوذ سرمايه سالاري در هم مي شكند و
به اين ترتيب، سرمايه سالاري نقش منجي پيدا مي كند. و درنهايت، پذيرش شيوة توليد
آسيائي، نه فقط ارائه كننده ? كليدي به بهشت شرق نيست? بلكه به صورت، ? يك مانع
جدي برسرراه رشد بيشتر درآمده است? . اين گونه بود كه به عقيده گودز، اين تئوري را
كه ? از نظر سياسي مضر و از ديدگاه متدولوژيك، نادرست است، بايد ناديده گرفت? [xlviii][26]
يكي از كساني كه دراين جلسات در دفاع از شيوة
توليد آسيائي سخن گفت، س. كوالف بود كه همانند شماري ديگر، ديرزماني نبود كه به
جرگه طرفداران شيوة توليد آسيائي پيوسته بود. او در سخن راني اش به بررسي چند قطعه
از ? سرمايه ? كه مورد استفاده مخالفين قرار گرفته بود، پرداخت. يكي از قطعاتي كه
مكررا مورد استفاده قرار گرفت اين بود كه? خصلت ويژه ووسيله اي كه بر وحدت توليد
كننده مستقيم وابزار توليدي تاثير مي گذارد، تعين كننده اعصار اقتصادي گوناگون
ساختار اجتماعي از يكديگر است?. در پيوند با اين عبارت، افزود، وقتي كه با وجود
اين ديدگاه، ماركس از شيوة توليد آسيائي سخن مي گويد، از دو حال خارج نيست: يا
اينكه ماركس گرفتار يك اشتباه اساسي و متدولوژيك است، كه او چنين احتمالي را نمي
پذيرد و گمان نمي كند كه حتي مخالفان نيز اين نتيجه گيري را بپذيرند. و اما،
احتمال دوم، ? مسئله به اين سادگي كه مطرح مي كنيد، نيست?. وادامه داد، كه به
استنباط او،كل مسئله را نبايد به وحدت اين دو، يعني توليد كنندةمستقيم و ابزار
توليد، محدود كرد. و اين سخن به اين معني است كه در پيوند با اين مسئله با اهميت،
از كلي گوئي بايد اجتناب شود و ? تاسرحد امكان، بايد مشخص سخن گفت? . براين باور
است كه اگر به كلي گوئي ادامه داده شود، پي آمدش اين خواهد بود كه همة اعصار ماقبل
سرمايه سالاري، بايد فئودالي ارزيابي شوند. از سوي ديگر، اگر از روش ماركسي تبعيت
شود، مسائل تاريخ گرايانه و بطور مشخص مطرح شوند، در نتيجه، در بررسي اعصار ماقبل
سرمايه سالاري، ? بايد در نظر بگيريم كه زمين چگونه تقسيم مي شود؟ رانت [ مازاد]
چگونه اخذ مي شود؟ و اساس اخذ مازاد چيست؟ و مازاد چگونه تقسيم مي شود؟ ? . در آن
صورت معلوم خواهد شدكه ضرورتي به يك كيسه كردن همه اعصار ماقبل سرمايه سالاري پيش
نخواهد آمد. به عقيده كوالف، اگر شيوة توليد آسيائي به كناري نهاده شود، چنين
كاري، ? يك تجديد نظر اساسي در تفسير ماركسيستي از پروسه تاريخي خواهد بود?. و در
ادامه مي افزايد، كه ? نتيجه يكي دانستن شيوة توليد آسيائي و فئوداليسم، يك مدل
ماركسيستي ازتاريخ نخواهد بود، بلكه مدلي مي شود كه براي متفكران بورژوائي بسيار
جذاب و دلپسند است?. اگر بهره كشي دست جمعي و مالكيت جمعي ابزار توليدي، باعث شود
كه شيوة توليد آسيائي همان فئوداليسم باشد چون در كليت هايشان شبيه يكديگرند، به
همين خاطر، ? اعصار كلاسيك [ برده داري] هم بايد فئودالي ارزيابي شوند? چون در اين
كليت ها مشترك اند. به اين ترتيب، فئوداليسم نظام و ساختاري مي شود كه هم قبل از
برده داري وجود داشت و هم بعد از آن، درنتيجه، بجاي اين كه پروسه تكامل تاريخي
مستقيم و روبه جلو باشد، ما گرفتار ? تئوري ارتجاعي تسلسل ? خواهيم شد. او اين
ادعاي مخالفين را كه موافقان شيوة توليد آسيائي به دولتي فراطبقاتي باور دارند،
مردود مي شمارد و مي گويد همه آناني كه از ماليات زمين زندگي شان مي گذرد،
استثمارگران يك جامعة نمونه وار آسيائي هستند. اين عناصر، و در واقعل اعضاي
بوروكراسي، به صورت دولت سازمان مي يابند و چون درمجموع و در كليت خويش، مالكيت
دارند، در كليت خويش از توليد كنندگان مستقيم بهره كشي مي كنند. و سرانجام مي رسد
به اين نكته اساسي، كه اگر قرار است مخالفان شيوة توليد آسيائي در نظريات خويش
تناقض نداشته باشند، لازم است كه ديگر ساختارهاي پيشا سرمايه سالاري را نيز به
همين گونه مورد سئوال قرار بدهند[xlix][27].
عبرت آموزي تاريخ در اين است كه اگر چه اين درست
است كه در پي آمد اين بحث و جدلها، شيوة توليد آسيائي، مقوله اي ماركس ستيزانه
شناخته شد، ولي اين هم درست است كه از 1934 به بعد، ديگر كسي در شوروي سابق، از تز
فئودالي بودن شرق در عهد باستان آزادانه و علني دفاع نمي كرد. در نتيجه مباحثاتي
كه عمدتا ميان مخالفان شيوة توليد آسيائي ادامه يافت، و به ويژه در پيرامون
تحقيقات و.و. استروه در 34-1933 درگرفت، پيشنهاد شد كه جوامع شرقي كه براساس نوشته
هاي ماركس، شيوةتوليد آسيائي داشتند، ولي پس از كنفرانس لنين گراد، قرار شد
فئودالي برآورد شوند، ديگر آن گونه ارزيابي نشوند. چون شيوة توليد آسيائي را ? يك
نوع شرقي از نظام بردگي? برآورد نمودند و از آن تاريخ، نظرگاه رسمي تاريخ نگاران
شوروي سابق براين بنياد استوار بود. و اين گونه بود كه كه براي نمونه در پيوند با
تاريخ ايران، باستان شناسي را به حرف زدن واداشتند و به قول خنجي، ? سه هزار و
اندي لوحه گلين تخت جمشيد را، زبان بريده به كنجي افكنده اند وسپس، هرچه خواسته
اند از آنها اعتراف گرفته اند?[l][28].
از مباحثات، جمع بندي كنيم:
حال كه با بخشي از مباحثات مطروحه در پيرامون
شيوةتوليد آسيائي آشنا شديم، جا دارد، فهرست وار، شماري از اين مباحثات را باز
بنگريم:
گفته شدكه پذيرش پروسه تكاملي متفاوت در شرق،
موجب رضايت خاطر امپرياليسم خواهد شد و مي تواند توجيه كننده نفوذ سرمايه سالاري
باشد. دردمندانه بايد گفت كه نه فقط تاريخ اين جوامع را نشناختند، بلكه، قرارا از
سرمايه و حركت سرمايه نيز دركي مغشوش عرضه نمودند. سرمايه، براي نفوذ در يك ساختار
اقتصادي به توجيه تئوريك نياز ندارد. نه منتظر دعوت نامه مي نشيند و نه عذر و
بهانه اي لازم دارد. گوهر و ذات سرمايه، گستر ش طلبي است و براي همين منظور،
مناسبات پيشا سرمايه سالاري را با بي رحمي و خشونت از ميان مي برد. حتي اگرچنين
ارتباطي كه مخالفان مطرح كرده بودند، وجود مي داشت، واقعيات تاريخي اما تلخ اين
جوامع نشان مي دهدكه تحليل قلابي و من در آوردي از اين جوامع - براي مثال، در خصوص
ايران، ملي دانستن رضا شاه - و برشماري خصلت هاي قلابي تر براي بورژوازي دلال مسلك
و انگل صفت اين جوامع، بهترين زمينه ساز نفوذ امپرياليسم و سرمايه سالاري ?
پسامدرن?[li][29] در
اين جوامع بود. علاوه بروضعيت چين، بخصوص پس از شكست سياست هاي شوروي، نمونة ايران
را هم در آن سالها داريم. درد اين است كه به زعامت حكومت نو پاي شوروي، ماركسيست
هاي جوامع شرقي نيز، با ? استناد به ماركس? بررسي او را از اين جوامع نادرست اعلام
كردند. به جاي اين كه با بهره گيري از آموزش هاي ماركس و ديگر متفكران علوم
اجتماعي و اقتصادي، مسير تكاملي غير اروپائي براي پيشرفت و رسيدن به سوسياليسم
دراين جوامع بيابند كه بديل و مكمل مسير تكاملي اروپا باشد، ماركسيست هاي غير
اروپائي،ماركسيست تر ازماركس، مسير تكاملي اروپائي را بر جوامع خويش تحميل كردند.
و اگر اين درست است كه مبارزه طبقاتي، عامل پويائي در تحول جامعه و حركت در راستاي
رسيدن به جامعه اي انساني است، به جاي اين كه با بررسي مشخص از اين جوامع، آن گونه
كه بودند، ساختار طبقاتي و مبارزه طبقاتي جاري در اين جوامع را كشف كنند، و در راه
انقلاب اجتماعي در اين جوامع بر اساس ارزيابي و تحليل خويش از مختصات اين جوامع
بكوشند، انقلاب در اين جوامع را با همة ادعاها در تئوري، در عمل به سلطه
امپرياليسم گره زدند. عبرت آميز است كه هست، كه با تمام اين اوصاف اين ماركس بود
كه به عنوان مدافع ? اروپا سالاري? سرزشن شد.
البته اين درست است كه گفتند، ? آيا مي توان
متعجب بود كه تئوري بناشده بر آب، از همان آغاز نم دار باشد?.[lii][30] از
كساني كه به قول معروف ? نوكر خان بودند و نه نوكر بادمجان? جز اين انتظاري نمي
رفت. اگر ذهنيتي كمي آزاد تر مي داشتند مي ديدندكه نه فقط آن تئوري بنا شده بر آب
نبود، ولي، اين را نيز مي ديدندكه به جاي ? تئوري بناشده بر آب?، براي بررسي تاريخ
اين جوامع، قالبي را بكار گرفتند كه به تمام معني ? پا در هوا? بود. نه معلوم بود،
از كجا آمده است و نه پس از 70 سال روشن شد، به كجا مي رود؟
روده درازي بس است. در نوشتارهاي باقي مانده،
بررسي را به وارسيدن گوشه هائي از تاريخ ايران محدود خواهم كرد ولي حيفم مي آيد ه
اين نوشتار را با نقل عبارتي از وارگا كه در سال 1964، يعني 33 سال بعد از كنفرانس
لنين گراد نوشت، تمام نكنم. وارگا نوشت:
? مخالفين وجه توليد آسيائي در يك مطلب با هم
متفق القولند و آنهم اين كه ماركس اشتباه كرده است. منتها، گودز علت را آن مي
دانست كه ماركس حقايق را به خوبي نمي دانست. از لحاظ، دوبروفسكي، ماركس فقط وجه
توليد سرمايه داري را درك مي كرد و فئوداليسم را نمي فهميد. از نظر يولك، ماركس
مكتب ماركسيسم ابداعي خودرا درك نمي كرد. و همة اين مطالب با استناد به آثار ماركس
به اثبات مي رسد? .[liii][31]
[liv][1] براي اطلاعات بيشتر بنگريد به امين، بهروز:
? در بارةفئوداليسم ايران قبل از مشروطه? تهران، پيام 1356 و هم چنين به :
? نقدي بر تاريخ نگاران شوروي? ، نشر نويد [ آلمان غربي]، اگوست 1990.
[lv][2] سوار، ماريان: ? بحث هاي شوروي ها در بارةشيوه
ي توليد آسيائي? در، نشريه Survey
شماره 3، تابستان 1979، ص 119
[lvi][3] ضرورتي به ذكر نام ونشان نيست ولي يكي از
اساتيدي كه در يكي از دانشگاههاي برتيانيا تدريس وتحقيق مي كند در اواخر دهة 70
ميلادي به راقم اين سطور گفته بود كه سفر تحقيقاتي به شوروي آن روز و جمهوري هاي
هزار پارة امروز، چيزي جز اتلاف وقت و منابع محدود نيست. اسناد موجود را دردسترس
محققين قرار نمي دهند. فقط بايد اميدوار بود كه پي آمد فروپاشي آغاز پايان اين
نگرش علم ستيز و تحقيق گريز باشد و اين اسناد، اگربراي استفاده همگان چاپ نمي
شوند، حداقل دراختيار محققان قرار بگيرند.
[lvii][4] به نقل از سوار، ماريان: سياست تاريخ نگاري:
سوسياليسم روسي ومسئلةشيوةتوليد آسيائي 31-1906، در نشريه Critique شمارة 11-10 زمستان - بهار 79-1978، ص 17
[lviii][5] به نقل از سوار: ماركسيسم و مسئله شيوةتوليد
آسيائي، 1977، ص 81
[lix][6] بنگريد به بيلي - لوبرا ( ويراستار): شيوة
توليد آسيائي ، لندن، 1981، ص 51
[lx][7] سوار، ماريان، سياست تاريخ نگاري.... همان،
ص 22. ويتفوگل، كارل: استبداد شرقي، 1973، ص 401
[lxi][8] ماريان سوار، همان، ص 20
[lxii][9] ماريان سوار: ماركسيسم و شيوة توليد آسيائي،
ص 86-82
[lxiii][10] همان، ص 80
[lxiv][11] ماريان سوار: بحث هاي شوروي ها در بارة
شيوةتوليد آسيائي، ص 113
[lxv][12] ماريان سوار: ماركسيسم و شيوة توليد آسيائي،
ص 92
[lxvi][13] خنجي، محمد علي: تاريخ ماد و منشاء نظريه
دياكونوف، به نقل از ? پيرامون شيوةتوليد آسيائي?، انتشارات مزدك، بي تاريخ، ص
35-34
[lxvii][14] كوكين،م. د: ? بوروكراسي آسيائي به عنوان يك
طبقه ? در ، بيلي - لوبرا: شيوةتوليد آسيائي، همان، ص 96-95
[lxviii][15] يولك، اي، اس: شيوة توليد آسيائي و مبارزه
طبقاتي، در بيلي - لوبرا، همان، ص 98-97
[lxix][16] به نقل از دان، استفن:سقوط وصعود شيوةتوليد
آسيائي، 1982، ص 34
[lxx][17] يولك، همان، ص 98-97
[lxxi][18] دان، همان، ص 11
[lxxii][19] همان، ص 12
[lxxiii][20] ويتفوگل، همان، فصل 9
[lxxiv][21] همان، ص 33-32
[lxxv][22] گودز، م: ? تاكيدي دو باره بر تكامل تك
خطي?، در ، بيلي - لوبرا همان، ص 105-99
[lxxvi][23] به نقل از دان، همان، ص 35
[lxxvii][24] گودز، همان، ص 105-99
[lxxviii][25] دان، همان، ص 10
[lxxix][26] گودز، همان، ص 105-99
[lxxx][27] به نقل از دان، همان، ص 14-10
[lxxxi][28] خنجي، همان، ص 36
[lxxxii][29] منظورم از سرمايه سالاري پسا مدرن، سرمايه
سالاري غير مولد است كه اگر درجائي ? نفتي? است در جائي ديگر، به صدور يك تك محصول
ديگر وابسته است.اگرچه توليد را بر نمي تابد، ولي به زشت ترين حالت مشوق ? مصرف ?
است. نتيجه اين فرايند اين است كه اين نوع سرمايه سالاري يا گرفتار چنبره ? قرض و
بدهي ? است و يا، به ناچار بايد به ساز ديگران برفصد. در جائي ديگر، به گوشه هائي
از اين مسئله پرداخته ام . نگاه كنيد به، سيف، احمد: ? مهندسي تاريخ? در ، مقدمه
اي بر اقتصاد سياسي، تهران، 1376
نگاهي به
تاريخ نگاري مابعد 1931:
بازنگري گوشه
هائي از تاريخ ايران
در سه نوشتار پيشين با گوشه هائي از تاريخ نگاري آشنا شديم و
ديديم كه در پي آمد كنفرانسي كه در 1931 در لنين گراد برگزار شد، قرار شد، تاريخ
جوامعي كه آسيائي ارزيابي شده بودند به گونه اي هم خوان با نتيجه گيري هاي اين
كنفرانس نوشته يا بازنوشته شود. اين گونه نيز شد. از جمله جوامعي كه در اين دسته
جاي مي گرفتند، ايران بودكه بررسي هاي متعددي از سوي محققين و مورخان روسي به رشته
تحرير در آمد كه تا همين اواخر، از اقبال بسيار زياد عمومي نيز در ميان كتاب
خوانان ايراني برخوردار بودند. نوشته هاي دياكونوف، پطروشفسكي، ايوانف، عبدالله
يف، آرونوا، اشرفيان، از آن جمله اند.
به اشاره يگويم كه وارسيدن تاريخ اگر به منظور رسيدن به درك و
دانش جامع تري از حال، براي آماده شدن و برنامه ريزي مفيد تر وموثرتر براي آينده
نباشد، بيشتر به كنجكاوي هاي آكادميك مي ماندكه به گمان من گره از كاركسي و جامعه اي بازنخواهد كرد. پس، از اين پيش گزاره آغاز مي
كنيم كه تاريخ، هر چه باشد، بازبيني گذشته براي سامان دادن به اين دست كنجكاوي هاي
عمدتا آكادميك نيست. اگر چه كم نيستند كساني كه تاريخ را ثبت وقايع در گذشته مي
دانند، ولي چنين نگرشي به تاريخ، اگر چه سرگرم كننده است ولي كارساز نيست. تاريخ
از وارسيدن گذشته آغاز مي شود ولي درگذشته نمي ماند و نبايد بماند. اگرچه به ناچار
صورت و توالي رويدادها را به دست مي دهد ولي به ثبت اين رويدادها قناعت نمي كند و
نبايد بكند. بعيد نيست در وارسيدن علل رويدادهاي تاريخي اتفاق نظر وجود نداشته
باشد، چه باك؟ ولي صحت دارد كه اين رويدادها در خلاء اتفاق نمي افتند. هر رويدادي
براي خويش عللي دارد و بر مبناي پي آمدهايش به رويداد هاي آينده و به خاطر علل و
عوامل به وجود آورنده اش به گذشته پيوند مي خورد. به اعتقاد من، يكي از وجوه بسيار
جذاب بررسي تاريخي گوهر پوياي آن است كه ادامه مي يابد. لازم و ضروري نيست كه اين
تداوم هميشه و همه جا به يك شكل و صورت اتفاق بيافتد و اين بر عهده مورخ است كه
اين اشكال را بشناسد و يه ديگران بشناساند.
در پيوند با وارسيدن مسائل تاريخي در ايران، ولي با چند مشكل
جدي روبروهستيم:
- نبودن سنت دموكراتيك موجب شده است كه تاريخ
نويسان رسمي ما، حتي براي ثبت صادقانه رويدادها نيز آزادي عمل نداشته باشند. در
نتيجه، براي دوره هاي گوناگون تاريخ، ما تاريخ رسمي داريم كه در آن بخشي از حقايق
وواقعيات تاريخي با دنيائي تخيل و خيال پروري در هم آميخته است كه به آساني، به
ويژه اگر خوانندگان اين نوع تاريخ گوش بزنگ نباشند، مي تواند گمراه كننده باشد. تا
به همين اواخر، كمبود و دردسترس نبودن اسناد و مدارك تاريخي بيانگر كوششي بود براي
واداشتن همگان به پذيرش اين تاريخ رسمي.اگرچه در يكي دو دهه گذشته، قدم هاي
ثمربخشي در اين راستا برداشته شد، ولي تارفع اين كمبود جدي هنوز راه بسيار درازي
در پيش است.
- تاريخ غير رسمي ما، اگر بتوان از چنين عنواني استفاده كرد،
عمدتا نتيجة پژوهش هاي ديگران-غير ايراني ها- بود كه اگر چه در پيوند با شماري از
پرسش هاي تاريخي، پاسخ هاي شايسته ارائه نموده اند، ولي گاه، اين تاريخ ها، خود به
نوعي ? تاريخ رسمي? بودندكه به تبعيت از منافع سياسي خاص، هم در ثبت رويدادها خست
و نظرتنگي داشته اند و هم در وارسيدن علل و پي آمد هاي آنچه كه وارسيده اند. بي
پرده بايد گفت كه هميشه حقيقت طلب نبوده اند. نمونه ملموس اين نوع تاريخ نگاري،
پژوهش هائي است كه از مورخين شوروي سابق در دست داريم. كمتر پژوهشي از اين
پژوهشگران ديده ام كه به اين خاطرلطمه نخورده باشد. با اين همه، تاسف آور و تعجب
آور اين كه براي ما همين تاريخ هاي ? نيمه رسمي? نيز بسي دلچسب و خواندني بودند.
گمان مي كنم بخشي، از اين مقبوليت به اين خاطر بود كه اين تاريخ ? نيمه رسمي? با
تاريخ ? رسمي? خود ما تناقض و تعارض داشت و ما جماعتي كه با اين فلسفه بار آمده
ايم كه ? دشمنِ دشمنِ من ، دوست من است?، ? دشمنِ دشمنِ خويش ? را گاه بدون
وارسيدني دلسوزانه و جدي مي ستوديم [ و اي بسا كه هنوز نيز چنين مي كنيم]. آنچه در
اين ميان لطمه مي خورد ادراكات ما از تاريخ خودمان است.
براي اين كه بي سند به كسي يا نوشته اي تهمت نزده باشم، در
اين قسمت، سعي مي كنم به اختصار از چند پژوهش تاريخي نمونه هائي ارائه نمايم. تمام
پژوهش هاي مورد استناد من، در سالهاي بعد از كنفرانس لنين گرادو با توجه به تصميم
گيري هاي آن كنفرانس نوشته شده اند.
بر نهاده اساسي اين پژوهش ها اين است كه از حدودا قرن سوم
ميلادي تا زمان نهضت مشروطه، ساختار اقتصادي - اجتماعي ايران فئودالي بوده است.
همةكتابهائي كه از سوي روسها نوشته شد، بر اين فرض اساسي استوار است. كم نيستند
پژوهش گران ايراني، به ويژه پژوهندگان چپ انديش، كه آنها نيز بررسي هاي خود را بر
اساس اين فرض اساسي استوار كرده اند. براي نمونه، بر اساس همين پيش گزاره اساسي ،
نهضت مشروطه خواهي را در نظربگيريد. بدون اين كه آن نهضت را آن طور كه واقعا بوده،
وارسي كرده باشيم، آن را انقلابي مي شناسيم بورژوا - دموكراتيك كه در آن به قول
باقر مومني،? طبقات متوسط و سرمايه داري شهري? بر عليه ? فئوداليسم? به مبارزه
خونين دست زده بودند.[lxxxiii][1] و يا
قاسمي در توصيف آن نهضت نوشت كه ? انقلاب مشروطيت ايران يكي از بزرگترين جنبش هاي
توده اي ضد فئودالي و ضد امپرياليستي اوايل قرن بيستم در خاورزمين است. درجة اوج
انقلاب مشروطه و عناصر دموكراتيكي كه در آن بظهور رسيد بيش از ساير انقلابات در آن
شرايط زماني و مكاني است?[lxxxiv][2].
اين كه بعد از انقلاب ساختار جامعه بر اساس همين بررسي ها،
فئوداليست، مسئله اي ايجاد نمي كند. حسنش اين است كه بعضي از پژوهندگان روسي فرصت
مي يابند رضا خان را نمايندة بورژواري ملي دانسته و ? ملي دانستن? اورا استدلال
كافي براي توجيه حمايت خويش از او بدانند[lxxxv][3]. بر اساس همين بررسي ها
وپژوهش ها، ساختار اجتماعي - اقتصادي ايران در نتيجة اقدامات رضا شاه دگرگون شد
ولي با اين وصف، چندين دهه بعد، همين ديدگاه به حمايت از رفرمهاي محمد رضا شاه بر
مي آيد كه به ادعاي اين جماعت ? ضد فئودالي ? بوده است. به اعتقاد من، آنچه در اين
ميان قرباني مي شود، درك درست ازتاريخ ايران است.
برگرديم به روايت انقلاب مشروطيت، اگر ? بورژوا ? خواندن نهضت
پذيرفتني باشد و مسئله اي ايجاد نكند، كه خودش كلي بحث دارد، ? دموكراتيك? ناميدن
آن، از آن حرفهاست. گرچه روشن نيست كه در اين نوشته ها دموكراتيك به واقع به چه
معني است؟ ولي اگر مي پذيريم كه از ميان برداشتن شيوه هاي بهره كشي پيشا سرمايه
داري، [ فئودالي] عمده ترين دستاورد دموكراتيك جنبش هاي بورژوا دموكراتيك است،
آنگاه نهضت مشروطه خواهي در پيوند با عمده ترين وجه دموكراسي در شرايط آن روز
ايران دست آوردي نداشته است. ممكن است، پاسخ اين باشد كه جنبش در نهايت پيروز نشد
و شكست آن، توضيح دهنده بي دست آورد بودن آن است. در جاي ديگر به تفصيل به اين
نكته پرداخته ام[lxxxvi][4]، ولي
به باور من، مشروطيت در آنچه كه مي خواست موفق و پيروز بود و آنچه شكست جنبش
ناميده مي شود، تناقض بين واقعيت جنبش مشروطه خواهي و ذهنيت ما در بارة ان واقعيت
است. واقعيت اين است كه مشروطه خواهي براي بهبود زندگي روستائيان قدمي بر نداشت و
با آن تركيب طبقاتي كه داشت، قرار نبود بر دارد. واقعيت اين است كه در اولين مجلس
مشروطه، به عير از احسن الدوله، نمايندة ديگري به نفع دهقانان سخن نگفت. ديگران
دلواپس بر هم نخوردن نظم طبقاتي جامعه بودند و بديهي است كه ناله هاي احسن الدوله
در ميان فريادهاي زمين داران بزرگ و مباشران آنها كه كرسي هاي مجلس را اشغال كرده
بودند، گم شد وبه جائي نرسيد. بعلاوه، بورژوا - دموكراتيك ناميدن نهضت مشروطه
خواهي بايد قاعدتا بر اساس پيدايش و رشد بورژوازي به عنوان يك طبقه استوار باشد. نويسنده
اي حتي ادعا كرده است كه پورژوازي ايران از صورت ? طبقه اي در خود? به صورت ? طبقه
اي براي خود? دگرسان شده بود.[lxxxvii][5]
اگر اين حرف وسخن درست است، آنگاه طبقه كارگري كه آن هم بايد
شكل گرفته باشد- يعني روي ديگر سكه مناسبات سرمايه دارانه - در اين نهضت چه مي كرده
است؟ سرمايه به عنوان يك رابطة اجتماعي فقط مي تواند تجلي گاه مبارزه بين طبقات
اصلي يك جامعة سرمايه سالاري، يعني طبقه كارگر و طبقه بورژوا باشد. اگر در آن
روزگار، طبقه كارگر نداشتيم كه واقعيت اين است كه نداشتيم، پس ، در آن صورت تكليف
بورژوازي كه قرار است مهر و محك خود را بر جنبش مشروطه خواهي كوبيده باشد، چه مي
شود؟ اگر منظور اين نويسندگان از ? بورژوازي? به قول استاد دهخدا آنهائي هستند كه
از شرف دلالي براي زري بدل و شيشه خورده هاي مزبله هاي روس و اطريش و آلمان دست بر
نمي دارند كه اين جماعت ? باج خواه و رانت طلب? [Rent seekers] بودند نه بورژوازي به
معنائي كه در ادبيات اقتصادي و سياسي مطرح مي شود، يعني طلايه داران ظهور ساختار
سرمايه سالاري. از درون فرهنگي غارتي و باج طلبانه در هيچ جا ودر هيچ دوره اي از
تاريخ، ساختاري مولدسر بر نزده است و طبيعي است كه ايران در آن دوران نمي توانست
استثناء براين قاعده باشد. پس شكست نهضتي كه قرار بود در تحت تاثير عقايد اين
جماعت باشد، ابهامي ندارد. از كوزه همان برون تراود كه در اوست.
از اين نكات نيز اگر بگذريم، هر كس كه بدون پيشدواري و بر
كنار از قالب هاي پيش ساخته براي تكامل تاريخي جامعه به اين بررسي ها نظري
بيافكند، در مي يابد، كه در هيچ يك از اين نوشته ها براي اثبات وجود فئوداليسم در
ايران كوششي نشده است، به عوض، وجود وسلطه آن را فرض كرده اند. و در ارتباط با اين
فرض اساسي است كه فرض هاي فرعي تر لازم آمد. در حالي كه، حتي بر اساس همين پژوهش
ها، موفعيت توليد كنندگان مستقيم، موقعيت زمين داران، چگونگي تبديل انواع بهرة
زمين [ كاري، جنسي، نقدي]، فرايند پيدايش و رشد شهرها، موقعيت اقتصادي ونظامات
شهرها و رابطة شهر و روستا، در ايران با آنچه كه در فئوداليسم وجود داشت، تفاوت مي
كرده است. بااين حساب، فايده بهره گرفتن از الگوي فئوداليسم چيست؟
عده اي كوشيدند با تفكيك جغرافيائي مقولات مشخص تاريخي، يعني
فئوداليسم و اطلاق ? فئوداليسم شرقي ? به ساختار حاكم بر ايران و شماري از كشورهاي
ديگر گريبان خود را خلاص نمايند.[lxxxviii][6] عده
اي ديگر، با كم اهميت جلوه دادن و بعضا ناديده گرفتن نقاط افتراق و برجسته كردن
شباهت هاي ظاهري در بارة ? فئوداليسم ايران ? قلم زده اند.[lxxxix][7]
ولي دو باره و هزار باره بايد گفت، آنچه در اين ميان صدمه مي
بيند، تاريخ نگاري است. و از آن گذشته، ذهنيت سياسي و اقتصادي ما، اگر چنين ذهنيتي
داشته باشيم به تباه ترين باورهاي باج طلبانه آلوده مي شود و روشن است كه با اين
باورها ره به جائي نمي توان برد. 90 سال از آن سالها گذشته است ولي اين ذهنيت هنوز
بر فعاليت هاي اقتصادي ما غالب است. و مادام كه براي ريشه كن كردن اين باورها، به
ريشه نپردازيم، اين باورها ريشه كن نمي شوندووقتي ريشه كن نمي شوند، پي آمد هاي
مخرب و زيان بارشان ادامه مي يابد. آيا به راستي لازم است از اين تخريب و ضرر
نمونه دست به نقد هم ارائه كنم؟ دراقتصادي كمبود سالار، هم چون اقتصاد ما، عمده
ترين عملكرد ?بورژوازي? نه سرمايه گذاري براي توليد و برنامه ريزي براي به دست
آوردن بخش بزرگتري از بازار، بلكه آرسن لوپن بازي درآوردن براي احتكار است يعني،
پول به جيب زدن در عرصة توزيع. به گوشه هائي از اين نكات باز خواهم گشت.
واما، من بر آن سرم كه يك تجزيه تحليل معقول و منطقي از يك
نظام اجتماعي- اقتصادي بايد از تعريف خصلت هاي اساسي آن نظام آغاز كند. زير وبم
قضايا را روشن نموده و ارتباط اجزاي مختلف را بررسي نمايد. اگر، براي نمونه، غرض
بررسي نظام فئودالي باشد، بايد قبل از هر چيز خصلت هاي اساسي آن روشن شود[xc][8]. و
وقتي قرار است براي مثال، از ? فئوداليسم در ايران? سخن بگويم، پس از مشخص كردن
خصلت هاي اساسي، بايد به كمك اسناد و شواهد تاريخي، وجه غالب بودن آن ساختار مشخص
را در ايران در دورة مورد بررسي اثبات كرد و سپس، در چارچوب نظري كه بدين ترتيب
فراهم آمده است، جامعه و تحولاتش را در آن دوره به زير ذره بين تحقيق و تجسس برد.
مورخان گرانمايه ما كه از سلطه فئوداليسم در تاريخ ايران سخن
مي گويند، نه تنها منظورشان را از نظام فئودالي روشن نمي كنند، بلكه من نديده و در
جائي نخوانده ام كه وجه غالب بودن اين نظام را بر جامعةايراني ما در قبل از
مشروطه، با توسل به شواهد تاريخي اثبات كرده باشند. بگذاريد به نمونه اي اشاره
كنم. در مقدمه اي كه مورخ صاحب آوازة روسي، پطروشفسكي بر كتاب معروف: ?
كشاورزي و مناسبات ارضي در ايران عهد مغول? خود نگاشته، امده است: ? از آنجائي
كه توجه خويش را صرفا معطوف به يكي ازمراحل تاريخ تكامل جامعة فئودالي در ايران
كرده ايم بحث در مسائل مربوط به ظهور دوران متقدم فئوداليزم در ايران - با اينكه
اين موضوع تقريبا مورد پژوهش هيچيك از محققان در اتحاد شوروي و ديگر كشورها قرار
نگرفته - جزو وظايف ما نبوده است?[xci][9]
بررسي متن كتاب نيز نشان مي دهدكه سلطه مناسبات فئودالي
برايران فرض شده است. و اما، پرسش من به عنوان يك دانشجوي تاريخ اين است: اگر
مسائل مربوط به ظهور دوران متقدم فئوداليزم در ايران مورد پژوهش هيچ يك از محققان
شوروي و ديگر كشورها قرار نگرفته، بر چه اساسي پطروشفسكي آن مناسبات را فئودالي مي
خواند؟ قبل از اثبات وجود يك پديده، چگونه مي توان مرحله اي ازتكامل آن را موضوع
يك تك نگاري قرارداد؟
و اما، همين جا بگويم كه فقدان تعريف از فئوداليسم در اين
پژوهش ها زائيده سهل انگاري و يا تصادف نيست. واقعيت اين است كه تعريف هر مفهوم
علمي ماهيتا بايد مشخص باشدو مشخص بودن تعريف،كار پژوهش گر را دشوار مي كند. يعني
ديگر نمي توان هر چيز و همه چيز را به عنوان مختصات نظامي كه تعريف نشده است، به
خورد خوانندگان داد. و در همين راستا، ديگر نمي توان مفاهيم عمدتا من درآوردي چون?
فئوداليسم دولتي?، ?فئوداليسم مبتني بر چادر نشيني?، ? فئوداليسم متمركز?، ?
فئوداليسم غير متمركز? را در زير واژة گنگ و تعريف نشدة ?فئوداليسم ايران?
كتمان كرد تا آش در هم جوشي به نام بررسي تاريخ ايران داشته باشيم. وقتي هدف پژوهش
تاريخي وارسيدن بالا و پائين رفتن هاي ارگانيسم زنده اي به نام جامعه در گذر زمان،
براي درس آموزي نباشد، بديهي است كه مفاهيمي چون ? فئوداليسم? غير قابل تعريف مي
شوند.براي مثال در ? فئوداليسم مبتني بر چادر نشيني?، چادر نشينان دائم در كوچ و
حركت از محلي به محلي ديگر هستندوزندگي اسكان يافته ندارند. شكل توليد، شيوةتوليد،
و موضوع توليد خاص خويش را دارا مي باشند. در ? فئوداليسم دولتي?، فئودالي مستقل
از دولت كه آنهم تعريف نمي شود، وجود ندارد. در اين جا، مناسبات شخص با دولت و نه
بازمين است كه اورا ? فئودال ? مي كند. ? فئوداليسم غيرمتمركز? هم ويژگي هاي خاص
خويش را دارد ومعمولا پس از سقوط قدرت مركزي پيدا مي شود. ولي وقتي تحولات سياسي
صورت مي گيرد و براي مثال يكي از اين ? فئودال هاي غير متمركز? بر ديگر فئودال ها
غلبه مي كند، و ? فئوداليسم متمركز? يا ?دولتي ? از آن نتيجه مي شود. بااين همه،
به هر شكلي كه ساختار فئودالي و يا فئوداليسم را تعريف كنيم،كاربرد وبررسي اين
ساختار در يك جامعة معين و در يك دورة معين بايد از زمين و كشاورزي آغاز نمايد.
اگرچه نبايد از وارسيدن وجوه فرهنگي، سياسي و اجتماعي تحولاتي كه در جامعه صورت مي
گيرد، غافل ماند، ولي بي گفتگو روشن است كه براي دست يافتن به دركي معقولانه تر از
تحولات اقتصادي، شيوه توليد، توزيع توليد، و چگونگي مصرف مازاد كه دراين دورة تاريخي عمدتا به كشاورزي و زمين گره مي خورد، بايد مورد بررسي
دقيق و موشكافانه قرار بگيرد. گفتن دارد كه اين نكته مورد قبول همگان است كه دراين
دورة تاريخي اكثريت قريب به اتفاق جمعيت در توليد كشاورزي شاغل بودندو زمين عمده
ترين منبع اشتغال و تامين كننده بقاء بود [ البته اگر با كار بشر توام مي شد].
آنچه كه تركيب طبقاتي يك جامعه فئودالي را مشخص مي كندارتباط بشر با شرط اساسي
توليد، زمين، و توزيع توليدات و فرآورده هاي كار بشر بر زمين است.
تعين تركيب طبقاتي يك جامعة فئودالي به اين خاطر اهميت دارد
كه تكامل و فروپاشي نهائي فئوداليسم همانند هر جامعة طبقاتي ديگر در گرو مبارزه
طبقاتي در چنين جامعه ايست.
مي توان در تفسير و تعبير شكل و مضمون مبارزه طبقاتي در يك جامعة فئودالي اختلاف
داشت، ولي اين پيش گزاره كه فئوداليسم را به عنوان يك نظام اجتماعي - اقتصادي جز
از اين طريق نمي توان شناخت، احتمالا درست است.
به اين ترتيب، حلقة كليدي هر بررسي از ? فئوداليسم? ايران،
بايد اين باشد كه از يك بررسي جامع از چگونگي وحدت توليد كننده مستقيم، ( دهقان) و
عامل اصلي توليد در اين دوره، ( زمين) آغاز نمايد. چون براي اين كه توليدي اتفاق
بيافتد، وحدت اين دو ضروري است. از سوي ديگر، فئوداليسم به عنوان نظامي مبتني بر
بهره كشي انسان از انسان، بر پيش گزارة وجود مالكيت خصوصي بر زمين استوار است.
زميني كه به قول ماركس، ? با توليد كننده مسقيم بيگانه شده به شكل معدودي لرداعظم
? زمين دار بزرگ? در مقابل او قرار مي گيرد[xcii][10].به
اين ترتيب، درك و برداشت درست از تكامل تاريخي ايران،توجه دقيق و همه جانبه به
شيوه هائي كه توليد مازاد از توليد كنندة مستقيم اخذ مي شود را ضروري مي سازد.
باروشن شدن، اين وجه، مي توان با تبيين و تعيين تركيب طبقاتي جامعه و تفكيك اعصار
تاريخي به بررسي دولت، سياست، و فرهنگ...... پرداخت.
پس، از اين برنهاده آغاز مي كنيم كه فئوداليسم به عنوان يك
مقولة معين و مشخص تاريخي كه بيانگر ساختار اقتصادي - اجتماعي معيني از تكامل
تاريخي بوده، داراي تعريف مشخصي است كه اين تعريف بايد ريشه در واقعيت هاي عيني
اين جوامع دردورة مورد بررسي داشته باشد. آنچه كه خود رابه صورت اختلاف نظر در
بارة تعريف فئوداليسم نشان مي دهد، به واقع بازتاب نارسائي دانش ما از اين واقعيت
هاي عيني است. به اين ترتيب، از آنجائي كه تعريف فئوداليسم ريشه در اين واقعيت هاي
عيني دارد، خواه ناخواه محدوديت ها معيني را نيز ضروري مي سازد و در پيوند با اين
محدوديت هاست كه براي نمونه، ما نمي توانيم فئوداليسم را آن چنان ساختاري تعريف
كنيم كه در آن نيروي كار به كالا تبديل شده باشد [ تبديل شدن نيروي كار به كالا در
مرحله سرمايه سالاري رخ مي دهد] و يا اين كه توليد ارزش مبادله در مقايسه با توليد
ارزش مصرف اهميت به مراتب بيشتري داشته باشد [ اين نيز از مختصات مرحلة سرمايه
سالاريست]. از سوي ديگر، جنبه مثبت اين محدوديت ها اين است كه پژوهش و بررسي در مقولة
مرحله بندي تكامل تاريخي را ممكن ساخته و به شناخت اين مراحل منتهي مي شود. به سخن
ديگر، ما امكان پيدامي كنيم كه اعصار مختلف را از يكديگر تفكيك كنيم و برآن اساس
مسائل ديگر را وارسيم.
در پژوهش هائي كه از ? فئوداليسم? ايران در دسترس ماست، تعريف
ضمني شان از فئوداليسم به عنوان يك مرحله مشخص در تكامي تاريخي جامعه هيچ گونه حد
وحدودي ندارد و چون فاقد اين حد ومرز است، در نتيجه به شناخت بهتر ما نه فقط از
تاريخ تكامل ايران بلكه حتي مقوله هاي اقتصادي ، اجتماعي و سياسي منجر نمي شود. به
عنوان نمونه، وقتي حد وحدودها مشخص نباشد، مي توان فئوداليسم را ساختاري دانست كه
درآن بخشي از فئودالها ? دشمن زندگي ثابت و اسكان در يك محل و خصم زراعت و شهرها
بوده از بهره كشي غير محدود ووحشيانة روستائيان ثابت مكان و قشرهاي پائين سكنه
بلاد طرفداري مي كردند.... طرفداران اين سياست به هيچ وجه در انديشة اين كه
روستائيان اسكان يافته را بالكل از هستي ساقط نكنند وكشاورزي را نابود نسازند
نبودند وبه حفظ آن علاقه اي نداشتند?.[xciii][11] كاري
به مكاتب نظري در اقتصاد سياسي ندارم ولي پرسش اين است كه ? فئودالهائي ? كه
كشاورزي را نابود مي كردند از چه ممري كار مازاد توليد كنندگان مستقيم را به جيب
مي زدند؟ وقتي كسي تا به اين درجه هم ? خصم زراعت ? و هم ? خصم زندگي شهري? است،
چراست و چگونه است كه چنين فرد و يا گروهي، ? فئودال? خوانده مي شوند؟ فئودال
دراين جا به چه معني است؟با اين ادراكات مغشوش و مغلوط از اين مقوله، بر سر
اداركات ديگر جامعه شناسنانه ما چه مي آيد ؟
ماركس بيچاره اعتقاد داشت كه ? از خصلت شاعرانة زمين? در
هندوستان اثري نيست و در رد نظرية كوفاكفسكي مبتني بر وجود فئوداليسم در آن جامعه
از جمله دلايلي كه ارائه مي داد يكي اين كه ? زمين در هيچ جاي هندوستان تقدسي
ندارد كه قابل انتقال به افراد عادي نباشد?[xciv][12].
ماركس از تقدس زمين در فئوداليسم سخن مي گفت ولي مدعيان عقيدتي او، در ايران
?فئوداليسمي? پيدا مي كنندكه در آن زمين، توليد فرآورده ها و آنهائي كه بر روي
زمين كار مي كردند تا توليد ممكن شود، تا بتوان مازادي گرفت، براي ? فئودال? هاي
ايراني كه موجوديتش و بازوهاي سركوبش و خلاصه همه و همه چيزش به زمين و كار برروي
زمين بستگي دارد، اهميتي به قدر هيچ دارند. ? فئودال? هاي تاريخ ايران ? خصم
زراعت? و نابودكنندة كشاورزي اند . در جاي ديگر ماركس مي نويسد، كه به دلايل
گوناگون ، از جمله محدودبودن توليد ارزش مبادله و غالب بودن توليد ارزش مصرف،
فئودالها به طور نامحدود از زمين بهره برداري نمي كنند و اين شكل رابطه با زمين ?
شكوه رمانتيكي به لردها مي بخشد?، ولي در ايران، ? فئودال ها? به اين گونه محدوديت
ها وقعي نمي گذارند. توضيح چگونگي بهره كشي در ايران قبل از آن توضيحي تاريخي
باشد، حالت تحليلي روانكاوانه به خويش مي گيرد. تو گوئي ? فئودال? هاي ايران به
نوعي ? جنون? مبتلا بوده اند. به اين نكته در جاي ديگر باز خواهم گشت. از سوي
ديگر، فئوداليسم را مي توان ساختاري دانست كه در واقع فاقد يك طبقة فئودال است.
اين كه چگونه چنين چيزي ممكن است، مقولة پيچيده ايست ولي قطعه زير را از كتاب ?
دولت نادرشاه افشار? نوشتة اشرفيان- آرونوا با هم بخوانيم. تصويريست از
فئوداليسم ايران در عصر صفويه: ? از ابتداي قرن شانزدهم تا پايان ربع قرن هيژدهم،
ايران آذربايجان و ارمنستان در چارچوبة دولت صفويان كه در آن ، دولت يا شاه - مظهر
حكومت - مالك زمين ها بود، متحد شده بودند. شاه هم به نفع خود از تمام انواع زمين
داري بهره - ماليات مي گرفت و يا قسمتي از محصول را به عنوان ماليات زمين تصاحب مي
كرد.... علاوه بر اين دولت در تعيين حدود، شكل و طرز دريافت ماليات زمين، حق
انحصاري داست. دولت كشاورزان را به گروه هاي مالياتي وابسته مي كرد و آنها را به
بيگاري در كارهاي ساختماني دولتي مي كشاند?[xcv][13].
گذشته از اين كه در اين ساختار فئودالي مستقل از دولت، درواقع مستقل از شاه
نداريم، نويسندگان مدعي مي شوند كه حدود و شكل پرداخت بهره - ماليات با قانون و
صدور فرمان هاي ملوكانه تعيين مي شدند. در اين كه قانون گزاري بر عوامل اقتصادي
تاثير مي گذارد ترديدي نيست. ماركس در كتاب سرمايه جلد اول، بخش روزانة كار نمونه
درخشاني از اين تاثير را به دست مي دهد ولي ترديدي باقي نمي گذارد كه در تحليل
نهائي، عوامل زير بنائي تعيين كننده اند. ولي برعكس، در قطعه بالا، به نظر مي رسد
كه عوامل اقتصادي [ شكل و شيوة اخذ مازاد] نيز منبعث از عامل سياسي [ قانون گزاري]
باشد. به عنوان معترضه اين را اضافه كنم كه در نوشته هاي ديگري كه از پژوهندگان
شوروي دردست داريم همين شيوةبرخورد مشاهده مي شود. براي مثال، پطروشفسكي بر اين
باور است كه ? احياي گردش صحيح پول و استقرار نرخ ثابت براي سكة نقره، برقراري
اساس واحد اوزان براي سراسر كشور نتيجة فرمان هائي بود كه غازان خان براي بهبود
اوضاع اقتصادي صادر كرده بود. به علاوه در پرداخت مازاد، ? معلوم كرد كه چه مبلغ
نقد و چه مقدار جنس بايد بپردازند و يا نصف نقد و نصف جنس، سالي دو بار در بهار يا
پائيز....? .[xcvi][14] حتي
در كتاب ديگري كه از سوي كلكتيو پژوهشگران، از جمله پطروشفسكي نوشته شد، در كتاب
پرفروش ? تاريخ ايران? مي خوانيم كه در فاصلة قرون 11-10 ميلادي پرداخت به
وسيلة چك بين تجار ايراني معمول بود، چون? از آنجائي كه حمل مبالغ هنگفت به سبب
وجود راهزنان خالي از خطر نبود معاملات عمدة تجاري به وسيلة چك انجام مي گرفت? [xcvii][15]. و
يا اين كه در اواخر قرن سيزدهم، پول كاغذي به نام چاو در ايران پديدار شد ولي اين
گسترش و توسعة مبادله بطور كلي و توليد كالائي بطور اخص نبودكه پيدايش پول كاغذي
را ضروري ساخته بود بلكه،? از آنجائي كه وضع ماليات هاي فوق العاده واخذ آن از
مردمي كه بالكل بينوا و از هستي ساقط شده بودند، محال بود، تصميم گرفتند به صدور
پول كاغذي يا " چاو" دست بزنند?[xcviii][16]. در
اين قطعه ارتباط بين صدور پول كاغذي و دشواري اخذ ماليات، ارتباطي است مصنوعي و
خود سرانه كه به مقوله هاي اقتصاد سياسي ربطي ندارد. وقتي مردم بالكل بينوا شده از
هستي ساقط مي شوند، مبادله در اقتصاد لطمه مي خورد و در آن صورت، نيازي به پول
كاغذي هم نيست، چون پيدايش پول كاغذي در گستره تاريخ براي تسهيل مبادلات روزافزون
مربوط مي شود نه به شرايطي كه مبادلات بسيار كمتر شده باشد! يعني مي خواهم توجه را
به اين نكته جلب كنم، كه وقتي سرنا را از سر گشادش مي نوازيم، نتيجه اين مي شود كه
قدم قدم مفاهيم بيشتري از اقتصاد سياسي به تاراج مي روند و به همراه خويش، درك ما
را از تحولات اقتصادي مان نيز به تاراج مي برند.
بهر حال برگرديم، به حرف وسخن خودمان، در اين پژوهش ها
فئوداليسم را مي توان ساختاري دانست كه در آن ضرورتي ندارد براي تفكيك اعصار مختلف
اقتصادي و تعيين ساختار اقتصادي - اجتماعي، شيوه اي كه كار اضافي از توليد كنندة
مستقيم اخذ مي شود را بررسي كنيم. ما براي تعيين ماهيت و تركيب طبقاتي- سياسي ?
دولت? در ايران مجبور نيستيم ابتدادرك همه جانبه اي از ساختار طبقاتي جامعه داشته
باشيم. براي نمونه، پطورشفسكي در مرحلة اول به وجود ? دولت فئودالي?در ايران حكم
مي دهد و سپس، در مرحلة بعدي، ماهيت طبقاتي آن را مشخص مي كند. براي اين منظور
قطعه اي از كتاب سرمايه ماركس نقل مي كند كه در آن آمده است كه ? اگر چنانچه در
آسيا ديده مي شود، دولت به جاي مالكان خصوصي اراضي بلاواسطه در مقابل روستائيان در
عين حال، هم چون مالك اراضي و شخصيت واجد حاكميت قرار بگيرد، در اين صورت بهرة
زمين و ماليات متماثل و انطباق پذير شده، يا درست بگوئيم مالياتي كه از اين نوع
بهرة اراضي جدا باشد، وجود نخواهد داشت?[xcix][17].
سپس، نظر ماركس به عنوان ? شكلي از بهره كشي فئودالي? تحريف مي شود و در ادامة ان
پطروشفسكي مي افزايد، ? از آنچه گفته شد، چنين نتيجه گرفته مي شود كه لازم نبوده
حتما يك فرد فئودال مستقيما مالك زمين و آب باشد بلكه در ادوار معيني به ويژه در
دوران متقدم فئودالي [ و جامعة خلافت از قرن هفتم تا دهم چنين بوده ] دولت، دولتي
كه توسط فئودال ها رهبري مي شده، مي توانست مالك اراضي و مياه باشد. در اين مورد
اراضي دولتي ملك و قلمرو مشترك طبقة حاكم بوده كه بهره و ماليات را به توسط دستگاه
دولت از روستائيان وصول مي كرده، و اين پديده در چندين جامعة شرقي مشاهده گشته.
ويژگي مالكيت دولت بر اراضي اين است كه در اين مورد دولت خود راسا به وسيلة
كارمندان مالي خويش از متصرفان اراضي، يعني، جماعات روستائي بهره كشي مي كرده?[c][18].
ماركس مي كوشد بين بهره [ آنچه نصيب مالك زمين مي شود] و ماليات زمين [ آنچه دولت
به عنوان دولت مي گيرد] تفكيك قائل شود و به اين ترتيب، بين نظامي كه در آن مازاد
عمدتا شكل بهرة زمين را مي گيرد و نظامي كه ماليات زمين عمده مي شود، تقاوت بگذارد
ولي پطروشفسكي كه بعداز كنفرانس 1931 تاريخ نويسي مي كند، از آن دستكي درست مي كند
تا براي تاريخ ايران فئودالهائي بتراشد كه ? مستقيما مالك زمين و آب ? نبودند،
بلكه دولتي را رهبري مي كردند كه فئودالي بوده است. وقتي مقوله مالكيت زمين و
مناسبات بين مالكان زمين و توليد كنندگان مستقيم، يعني سرفها، از معادله حذف مي
شود، آن چيست كه دولت را فئودالي مي كند تا كارگزاران آن دولت ? فئودال? باشند؟
پيشتر توصيف مختصر اشرفيان-آرونوا را از فئوداليسم ايران در
عصر صفويان خوانديم كه درآن شاه مالك همة زمين ها بود و به نفع خود از آنها بهره
كشي مي كرد ولي پطروشفسكي و ديگران در ? تاريخ ايران? تصوير متفاوتي به دست
مي دهند. از ديد ايشان، طبقة فئودال از 4 گروه تشكيل مي شده است:
1-بزرگان لشگري و قبايل چادر نشين.
2- رئيسان سلاله هاي قديم ايراني و فئودالهاي اسكان يافتة
محلي در ايالات.
3- روحاينان عالي مقام مسلمان ? شيعه?.
4- ماموران بلند پاية كشوري[ci][19]
قدرت انحصاري دولت بسيار محدود تر برآورد مي شود. ولي براي
نمونه گفته مي شود كه در دوران شاه عباس، از ميان انواع گوناگون مالكيت مشروط
فئودالي، دولت تيول را ترجيح مي داد زيرا موروثي نبود و اختيارات كمتري به
خدمتگزاران صاحب تيول تعلق مي گرفت[cii][20]. با
اين وصف، قبول دارندكه در دورة سلطنت شاه عباس، ?تناسب مقدار اراضي تغيير كرد و
مقدار اراضي دولتي يا ديواني نسبت به انواع ديگر فوق العاده افزايش يافت?[ciii][21]. با
اين همه، اراضي دولتي بايد در مرحلة بعدي كاهش يافته باشد يا به عبارت ديگر، ?
فئوداليسم دولتي? عصر صفويه بايد در مراحل پاياني خود به نوع ديگري از فئوداليسم
دگرسان شده باشد چون در اين پژوهش ها آمده است كه ? سياست ارضي نادرشاه ضربة محكمي
به اشكال موجود مالكيت فئودالي وارد آورد و باعث توسعة مالكيت دولتي گرديد?[civ][22].
آنچه مجهول مي ماند اين است كه چه عواملي باعث فروپاشي ? فئوداليسم دولتي? صفويه
شده بود؟ و چرا؟ و به نوبه، چه عواملي موجب سربرآوردن ? فئوداليسم دولتي ? افشاريه
گشت؟ باوجود اين ? ضربة محكم به اشكال موجود فئودالي?، ? تكيه گاه اجتماعي حكومت
شاه [ نادرشاه] طبقة فئودال بود كه خود از چند گروه تشكيل مي شد. موثر ترين و ممتاز
ترين آنها اشراف نظامي فئودال قبايل چادرنشين و نيمه چادر نشين بودند?[cv][23].
البته اكثر فئودال هاي ايراني ? با اين كه تكيه گاه اجتماعي حكومت او بودند ولي
ضربة محكمي كه از او خورده بودند موجب شد كه از سياست داخلي نادر شاه شديدا ناراضي
گردند?[cvi][24]. اين
جا نيز آنچه مجهول مي ماند اين كه چرا نادرشاه به دست خويش موجبات تضعيف پايگاه
اجتماعي خويش را فراهم آورده بود؟
به بعضي از جنبه هاي آنچه كه از تاريخ نگاران بعد از كنفرانس
لنين گراد نقل كرديم، توجه بيشتري خواهيم كرد.
ابتدا به ساكن، همين مشت نمونة خروار ترديدي باقي نمي گذارد
كه فئوداليسم براي توصيف تغييرات سياسي در جامعة ايران به كارگرفته شده است، در
حاليكه، در تاريخ نگاري ماركسي كه اين پژوهندگان مدعي باور به آن هستند، فئوداليسم
كل ساختار اجتماعي - اقتصادي را در بر مي گيرد. به سخن ديگر، فئوداليسم براي توصيف
روابط معيني در درون طبقة حاكمه بكار گرفته شده است. اين برداشت، روابط بين فئودال
ها و روستائيان و روابط آنها به شرايط اساسي توليد، زمين،را ناديده گرفته و حذف
كرده است. به علاوه، ماهيت و تركيب طبقاتي حاكميت سياسي، ? دولت? را بايد از تركيب
طبقاتي جامعه استخراج كرد، در حاليكه، همانطور كه پيشتر ديديم، ما ابتدا، قبل از
آن كه طبقة فئودال داشته باشيم، دولت فئودالي داريم. اگر يك فرد فئودال مالك زمين
و آب نبوده، و در نيتجة اين مالكيت به شيوه اي خاص از توليد كنندة مستقيم بهره
كشي نمي كرده، پس، براساس چه مناسباتي با توليد كنندة اصلي و يا عامل اصلي توليد،
او را يك فئودال ارزيابي مي كنيم؟ تا در مرحلة بعدي، عضوي از طبقة حاكمة فئودالي
يا دولت فئودالي بشود؟ جمع آوري بهره و ماليات ? توسط دستگاه دولت? امكان ناچيزي
براي گسترش مالكيت مشروط فراهم خواهد نمود و درنتيجه، پاسخ سئوال بالا، مثل بسياري
از سئوالات ديگر، مجهول مي ماند.
ثانيا، دراز گوئي و تكرار بديهيات است كه از دولت فئودالي كه
به وسيلة فئودالها رهبري مي شود، سخن بگوئيم. انگار در يك دولت فئودالي، امكان
دارد كه طبقة ديگري به رهبري برسد؟ به علاوه، آنچه كه توضيح داده نمي شود، تفاوت
بين دونوع مختلف ? فئوداليسم? است. فئوداليسمي كه در آن ?دولت فئودال? مالكيت
ابزار توليد را داراست و در آن زمين دار، تيولدار، رئيس قبيله و حتي دلقك دربار هم
به علت وابستگي به دم و دستگاه ? دولت فئودالي?، ? فئودال? مي شوند و فئوداليسمي،
براي نمونه در اروپاي غربي ، كه در آن طبقة فئودال ابزار توليد را در مالكيت و
كنترل دارد و دولت را براي دفاع از منافع خود تشكيل مي دهد. تصويري كه در اين
نوشته از موقعيت در ايران داده مي شود، ضروري مي سازدكه :
- زميني كه با توليد كننده مستقيم بيگانه شده، به شكل يك دولت
در مقابل او قرار مي گيرد.
- براي مديريت چنين نظامي، يك دولت قوي و ماشين بوروكراتيك
عريض و طويل ضروري مي شود كه اخذ و جمع آوري و توزيع مازاد را سامان داده و اجرا
كند.
آنچه كه نويسندگان بعد از 1931 مي كنند، و به غايت خطاست، اين
كه از وجود دولت، فئودالي بودن آن را نتيجه مي گيرند[cvii][25]و به طور
خودسرانه و دلبخواه، بعضي از اعضاي اين بوروكراسي عريض و طويل ر ا فئودال مي
خوانند. نكته اين است كه ماهيت طبقاتي ديگر وابستگان به دستگاه بوروكراسي چگونه
تعيين مي شود؟ دلقكان، ميرزا بنويسها، مطربها، فاحشگان و فراش ها كه به علت ارتباطشان
با دستگاه حكومتي ازمازاد توليد زمين گذران زندگي مي كرده اند در اين ميانه، چه
كاره اند؟ ماهيت طبقاتي شان چيست؟
ثالثا، اگر مالكيت دولت براراضي و مياه وجه مشخصة دوران
متقدم فئوداليسم است، آيا فئوداليسم ايران در عصر صفويه و افشاريه كه در آن دولت
مالك عمدة اراضي و مياه بود، هم، هنوز در دوران متقدم تكامل خود بود؟ اگر جواب
منفي باشد، چگونه است كه در دوسطوح مختلف توسعة نيروهاي مولده به مناسبات توليدي
مشابه، ? مالكيت دولتي براراضي و مياه? منجر شده است؟ اگر فئوداليسم ايران را در
عصر صفويه همانند دورة قبلي، دوران متقدم بدانيم، چه عواملي موجب ايستائي در
انكشاف جامعه شده است؟ چون اگر از مالكيت دولتي بتوان به متقدم بودن دوران رسيد،
به نظر مي رسد كه ?فئوداليسم ايران? از زمان پيدايش، قرن سوم ميلادي تا اواخر قرن
هيجدم در اين دوران متقدم سير مي كرده است. پرسش اين است كه چرا؟ و اما، از طرف
ديگر، در اين پژوهش ها مي خوانيم كه اشكال مختلف مالكيت فئودالي، تقيد فئودالي در
دورة بين سرنگوني مغول ها و سلطة صفويه به حد اعلاي تكامل خود رسيدند [cviii][26]. اين
دوره را در مقايسه با ? فئوداليسم متمركز? دوران سلطة اعراب و سلطة صفويه، ? فئوداليسم
غير متمركز? خوانده اند. سئوال اين است كه كدام تضادهاي طبقاتي موجب سرنگوني
فئوداليسم متمركز دورة خلافت شد و با تضادهاي طبقاتي كه موجب قدرت گرفتن فئوداليسم
متمركز صفويه و افشاريه شد، چه شباهت ها و چه تفاوت هائي داشت؟ در دوران فئوداليسم
غير متمركز كدام تضادهاي طبقاتي موجب شد كه فئوداليسم غير متمركز به فئوداليسم
متمركز صفويه دگرسان شود؟ آيا روستائيان، توليد كنندگان مستقيم در اين مبارزه
درون- طبقاتي ? فئودالها? نقش داشته اند يا خير؟ چه نقشي؟ به چه دليل و در نتيجة
كدام شرايط تاريخي، تضاد اساسي يك جامعة فئودالي، يعني تضاد بين فئودالها و توليد
كنندگان مستقيمي كه به زمين زنجير شده اند، در جامعة ? فئودالي? ايران تحت الشعاع
تضادهاي دورن- طبقاتي ? فئودالها? قرار گرفته بود؟
خواننده در اين پژوهش ها براي هيچ كدام از اين پرسش ها پاسخي
نمي يابد و دليلش نيز ساده است. دردمندانه بايد گفت كه غرض اصلي نه وارسيدن تاريخ
ايران به آن صورتي كه بود، بلكه، كوشش براي درست نماياندن تصميمي بود كه در 1931
در لنين گراد اتخاذ شد و به اعتقاد من، چنين تلاشي نه شايسته تاريخ است و نه
زيبنده تاريخ نگاران. براي نشان دادن اين زشت كرداري در برخورد به تاريخ بد نيست،
دنبالة داستان را با وارسيدن دو وجه از وجوه پيش گزاره و يا فرضيه وجود فئوداليسم
در ايران پي بگيرم. وارسيدن اساسي تر جزئيات مي ماند براي كساني كه صلاحيت بيشتري
دارند.
مقولة ? تقيد? و ? وابستگي? در ? فئوداليسم? ايران:
در جوامعي كه بر اساس مالكيت خصوصي عوامل توليد استوارند،
مازاد توليد توليد كنندگان مستقيم به شكل و شيوه هاي گوناگون نصيب مالكان عوامل
توليد مي شود. در نظام سرمايه سالاري اين مناسبات در روابط اقتصادي بين كارگر و
كارفرما تجلي مي يابد و شكلي پوشيده دارد، يعني در نگاه اول، به نظر نمي رسد كه
مناسبات چنين باشد ولي با وارسيدن فرايند كار (Labour
Process) اين وجه اين مناسبات روشن مي شود.در اين
مرحله، نيروي كار به صورت كالا در آمده است و در بازار خريد و فروش مي شود. ولي
پرسش اين است كه در نظامات پيشا سرمايه سالاري، كه روابط بين مالك زمين و دهقان يا
سرف، مناسباتي صرفا اقتصادي نيست، اين روابط به چه صورتي در مي آيد؟ در دورة
فئوداليسم، توليد كننده مستقيم، متصرف عامل توليد و شرايط كاري لازم براي توليد
است و فعاليت هاي توليدي كشاورزي و صنايع خانگي خود را مستقلا، مستقل از مالك
زمين، انجام مي دهد. منظورم از استقلال در اين چارچوب اين است كه توليدو تجديد
توليد نيازي به مداخلة اقتصادي يا هيچگونه فعاليت مولد صاحب زمين ندارد. نه توسط
او برنامه ريزي مي شود ونه اين كه مستقيما تحت هدايت اوست. در نيتجه، مازاد توليد
را نمي توان از طريق مناسبات اقتصادي، براي نمونه فروش نيروي كار در سرمايه
سالاري، از توليدكنندة مستقيم اخذ نمود. در نبود اين مناسبات اقتصادي، اخذ مازاد
به فشار غير اقتصادي نيازمند است. با وجود استقلال نسبي توليد كنندة مستقيم در
وجه اقتصادي، در ديگر وجوه زندگي اجتماعي، سياسي و ايدئولوژيك، مناسبات توليدي
فئودلي خود را به صورت يك رابطة مستقيم سروري و بندگي ، بين صاحب زمين و توليد
كنندةمستقيم نشان مي دهد كه نافي آزادي توليد كنندة مستقيم مي باشد. به سخن
ديگر، چون بهره كشي به صورت پوشيده و پنهاني سرمايه سالاري صورت نمي گيرد و منتج
از يك رابطة اقتصادي نيست، و اجبار غير اقتصادي از آنجائي كه بر بنيان نابرابري
هاي علني و عريان استوار است، در واقعيت زندگي به از دست رفنن آزادي هاي سياسي و
اجتماعي توليد كنندة مستقيم منجر مي شود. اين فقدان آزادي ممكن است به صورت هاي
گوناگون تجلي يابد ولي، وجود آن در سيستم فئودالي به دلايل پيش گفته ابهامي ندارد.
در برداشت ماركسي از فئوداليسم، فقدان آزادي شخصي توليد كنندة مستقيم آنقدر مهم
است كه خود او در رد نظر كوكاكفسكي مبني بر وجود فئوداليسم در هندوستان مي نويسدكه
، ? در كنار ديگر چيزها، كوكاكفسكي فراموش مي كند كه در هندوستان تقيد و وابستگي
كه اهميت اساسي دارد، وجود ندارد?[cix][27]. ويا
در مورد ديگر اشاره مي كند كه ? شرايط وابستگي شخصي، فقدان آزادي شخصي حالا به هر
مقدار كه مي خواهد باشد، وابسته بودن به زمين، تقيد به معني واقعي آن، به عنوان
عامل همراه و ملازم ، لازم و ضروريست?.[cx][28]
با اين همه، در حالي كه به نظر مي رسد در بارة مفهوم تقيد و
وابستگي فئودالي موافقت عمومي وجود دارد، ولي راجع به اهميت و جايگاه تقيد در
ساختار اقتصادي - اجتماعي فئودالي شك و ترديد و اختلاف نظرهاي اساسي موجود است.
براي مثال موريس داب اعتقاد داشت كه تقيد ووابستگي همان فئوداليسم است[cxi][29] در
حالي كه سوئيزي ضمن رد اين يگانگي متذكر شد كه در ? نظام هائي كه به طور مشخص
فئودالي نيستند ممكن است تقيد و وابستگي وجود داشته باشد. حتي به عنوان مناسبات
توليدي مسلط تقيد و وابستگي در مناطق مختلف با شكل هاي گوناگون سازمان هاي اقتصادي
متجلي شده است?[cxii][30]. از
سوي ديگر، هيل در حالي كه با نظريات داب در بارةفئوداليسم بطور كلي موافقت دارد
ولي افزود كه ? اگر فئوداليسم با الغاي تقيد ووابستگي از بين برود، پس فرانسه در
1788 يك دولت فئودالي نداشته و اصلا در فرانسه يك انقلاب بورژوائي به معني سرنگوني
دولت فئودالي صورت نگرفته است?[cxiii][31]. با
اين همه، هر چه كه اين اختلاف نظرها باشد در اين نوشتار تقيد و وابستگي فئودالي را
به صورت شكل خاصي از موجوديت نيروي كار كه مختص نظام فئودالي به عنوان يك شيوة
توليدي است، تعريف مي كنيم. براي روشن شدن اين تعريف اضافه مي كنيم كه شكل خاص
موجوديت نيروي كار در نظام سرمايه سالاري،كار مزدوري است و اين بدان معناست كه
سرمايه سالاري بدون وجود كار مزدوري واژة بي مسمائي خواهد شد. به همين نحو، تقيد و
وابستگي فئودالي، اگر چه بر خلاف نظر داب خود فئوداليسم نيست، ولي يكي از اجزاي
مهم اين نظام است. بر اين منوال عصارة اين وابستگي اين است كه كار خانوادة روستائي
كه مازاد بر زندگي بخور و نمير و تجديد توليد اقتصادي خانواده است براي استفادة
لرد فئودال و توليد و تجديد توليدش به وي منتقل مي شود. بسته به سطح رشد و توسعه
نيروهاي توليدي در جامعه، كار مازاد شكل هاي مختلف به خود مي گيرد و به صورت
بيگاري، بهرة جنسي، و در نهايت بهرة پولي در مي آيد.
در ضمن همانطور كه پيشتر ديديم، از آنجائي كه توليد كنندةمستقيم
عامل اصلي توليد، زمين، را در تصرف خود دارد از نظر اقتصادي، داراي استقلال نسبي
است. در نتيجه، هيچ گونه اجبار اقتصادي و يا مناسبات اقتصادي وجود ندارد كه او را
به انجام اين كار مازاد براي لرد فئودال وادار نمايد ( براي مقايسه، رابطة سرمايه
دار و كارگر بر اساس اجبار اقتصادي كارگر بنا شده است. يعني، در نظامي كه با
حاكميت كالا مشخص مي شود، كارگر غير از فروش نيروي كار خويش راه ديگري ندارد).
مقايسه اين دو نوع رابطه، يعني رابطة كارگر با سرمايه دار و رابطة سرف با فئودال،
اين نكته را روشن مي كند. به اين ترتيب، براي اخذ بهرة زمين، صاحب زمين بايد
بتواند تا درجة معيني كنترل خود را بر توليد كننده مستقيم ( يعني سرف ) اعمال
نمايد، يعني، اين امكان عملي را داشته باشد كه مستقيما از قهر استفاده كند. اين
كنترل اجتماعي و سياسي، به اعتقاد من، نافي آزادي و تحرك نامحدود سرف و در نتيجه
نشان دهنده تقيد و وابستگي اوست. براين روال، لرد فئودال در موقعيتي است كه مي تواند
با استفاده از قهر اجتماعي و سياسي خود تحرك توليد كننده مستقيم و دسترسي اورا به
زمين، چگونگي مصرف فرآورده هاي توليدشده و حتي انتقال مايملك، اگر مايملكي باشد (
وراثت) را محدود كرده و در كنترل خود بگيرد. از آن طرف، فقدان اجبار اقتصادي سرف،
برنهاده خود را در وابستگي اقتصادي فئودال به سرف مي يابد و اين وابستگي و ارتباط
دوگانه با ماهيت هاي مختلف وارد مناسبات فيمابين فئودال و سرف مي شود. و در نتيجه،
فئودال با اين كه سلطة سياسي و اجتماعي دارد و مي تواند مستقيما از قهر بر عليه
توليد كنندةمستقيم استفاده نمايد، از نظر اقتصادي به سرف وابسته مي شود. نگاهي به
انگيزه و علل جنگها در جوامع فئودالي، نشان مي دهد هر آنگاه كه فئودالي به سرف هاي
فراري فئودال ديگر پناه مي دادو يا به امكانات اقتصادي سرفها لطمه مي زند، نيتجه
اش، صف بندي فئودالها در برابر يك ديگربود.
اگر سرمايه دار در پايان هر پروسة توليدي بخشي از توليد را به
كارگر منتقل مي كند ( به صورت مزد) و ماهيت استثمارگرانه اين مناسبات پرده پوشي مي
شود، در يك جامعه فئودالي اين سرف است كه بخشي از توليد را بايد به فئودال
بپردازدو به همين دليل ماهيت استثمار علني و عريان است. و اين ماهيت علني
استثمارگرانه براي تدوام خويش، حضور اجبار غير اقتصادي را ضروري مي سازد.
ناگفته روشن است كه براي توليد مازاد، خود توليد ضروريست. به
سخن ديگر، اگر توليدي نباشد، مازادي نيز در ميان نخواهد بود. و اما براي اين كه
توليد صورت بگيرد، وحدت توليد كنندة مستقيم ( سرف) و عامل اصلي توليد ( زمين) لازم
و ضروري است. و اين قانون عام اقتصادسياسي همان قدر در بارة شيوةتوليد فئودالي
صادق است كه در بارة شيوة توليد سرمايه سالاري. و اما در مقام مقايسه، اين كه چرا
سرف عامل اصلي توليد را در تصرف خود دارد ولي كارگر در سرمايه سالاري در چنان
موقعيتي نيست، بر مي گردد به مقولة وابستگي اقتصادي فئودال به سرف. يك ضرورت
اقتصادي توام با قوانين عرفي و ديگر قواعد موضوعه به سرف ? يك زندگي بخور ونمير
تضمين شده ? مي دهد كه يك كارگر مزدور فاقد آن است. در برابر اين ? امتياز? كارگر
امكان تحرك و ? آزادي ? اجتماعي و سياسي دارد كه سرف فاقد آن است. از طرف ديگر، در
اوج محروميت ها و بي حقي ها، بايد اين نكته را افزود كه سرف از ? حقوقي ? برخوردار
است كه براي نمونه شامل برده در نظام برده داري نمي شود، وهمين وجه تمايز سرف از
برده است.
با اين مقدمه لازم، بد نيست به اصل مطلب برگرديم. بررسي تقيد
و وابستگي فئودالي در ? فئوداليسم? ايران به صورتي كه در پژوهش هاي تاريخي آمده
است به غايت مغشوش و گمراه كننده است.
اولا، معلوم نيست كه آيا تقيد ووابستگي در ? فئوداليسم? ايران
وجود داشته ياخير؟
ثانيا، در پژوهش هائي كه بر فرض وجود تقيد در ايران استوارند،
بررسي ماهيت و دامنة آن متناقض و عمدتا خود سرانه است.
ثالثا، معلوم نيست كه درتحت كدام شرايط اجتماعي - تاريخي تقيد
? فئودالي ? آشكار و تحت چه عواملي از ميان رفته است؟
در اين خصوص، بررسي ام را به پژوهش هاي نويسندگان روسي محدود
مي كنم. به طور كلي، اين پژوهشگران در پاسخ به اين سئوال سه ديدگاه متفاوت و حتي
متناقض به ثبت رسانده اند.
نظرية اول: تقيد ? فئودالي? در ايران وجود نداشت. در ميان
آنان كه حامل و مبلغ اين ديدگاه هستند مي توان به بارتولد و پاولوويچ اشاره كرد.
براي نمونه از بارتولد نقل شده است كه به نظر او، ? در جهان اسلام حق مقيد ساختن
روستائي به زمين وجود ندارد و روستائيان به زمين وابسته نبوده و مي توانند آزادنه
نقل مكان كنند? [cxiv][32].
پاولوويچ هم به عدم وجود تقيد در ايران اشاره كرده و آن را وجه تمايز دهقان ايراني
از سرف روسي دانسته است. به گفتة او، ? در گذشته شاه تنها مالك زمين هاي قابل كشت
بود. او در سرتاسر سرزمين تحت حكومت خود حق استفاده و سوء استفاده از تمام ايران
را در اختيار داشت... بنابراين، مالكيت خصوصي زمين نمي توانست در ايران وجود داشته
باشد. شاه مي توانست و يا اگر ضرورتي ايجاب مي كرد به اشخاص مختلف زمين مي داد و
آنها مي توانستند زمين هاي دريافتي را آباد كرده سيستم آبياري ايجاد نموده وكشت
نمايند. خان مي بايستي يكدهم محصول را به صاحب زمين ( يعني شاه ) بپردازد. اين ده
يك تنها مالياتي بود كه با مذهب هم جور در مي آمد. خان مي توانست يك دهم هم براي
خودش بردارد و بقيه سهم كشتگر بود. اين خان ها افرادي جز بعضي مقامات دولتي و يا
حاكمان بخش هاي مشخصي از زمين هاي مسكوني نبودند. در نتيجه، بر اساس قانون شريعت،
شاه، ظل الله وقتي به كسي زمين مي بخشيد همة حقوق را منتقل نمي كرد، بلكه بخشي از
حقوق را براي خويش نگاه مي داشت و در واقع آنچه كه منتقل مي شد حق انتفاع از زمين
بود و نه مالكيت آن. بر اساس حقوقي كه شاه براي خود نگاه مي داشت مي توانست در
مواقعي كه خان وظايف خود را به درستي انجام نمي داد زمين را از او پس بگيرد. به
همين نحو، خان مي توانست بعضي اوقات دهقان را از زمين بيرون كند?. به علاوه، ?
براساس قانون شريعت، روستائيان آزاد بودند و مي توانستند خانه يا دهكدة محل سكونت
خودرا عوض كنند و حتي از كشور مهاجرت نمايند?[cxv][33].
نظرية دوم: تقيد ووابستگي فئودالي هميشه در ايران وجود داشت و
در اثر حملة مغول ها تشديد شدو پس از آن هم باقي ماند. اين نظر به وسيلة كلكتيو
پژوهشگران شوروي در ? تاريخ ايران? منعكس شده است. بحث در اين خصوص به اين
صورت آغاز مي شود كه همراه با توسعة ? فئوداليسم? در ايران در طول قرون 5 و 6
ميلادي ? تشبثاتي به عمل آمده بود تا روستائيان جماعتِ دهقاني را تابع و وابستةفئودالها
سازند?[cxvi][34] ولي
درعمل، اين كوشش باعث اعتراض دهقانان و شركت آنان در نهضت مزدكيان گشت كه ? بر ضد
استقرار تابعيت فئودالي روستائيان بود?[cxvii][35]. در
آغاز قرن هفتم ميلادي تضاد ميان ? اعيان صاحب زمين كه به فئودال مبدل شده بودند? و
? روستائيان كه آزادي خويش را از دست داده فقير گشته بودند شديدتر شد?[cxviii][36].
مبارزه اي كه درميان خودِ طبقةصاحبان زمين در گرفته بود، نيز، فاقد اهميت نبود.
ودر نتيجه، شرايط براي سقوط حكومت ساسانيان و سلطةاعراب فراهم گشت. در تحت سلطةاعراب
برايران، سياست اتخاذ شده ? كشاورزي را بيش از پيش تابع ووابستة طبقةحاكمه مي
ساخت?[cxix][37] پس
از آنكه خلفا موضوع ? مهركردن? افراد روستا را معمول داشتند، وضع كشاورزان تحمل
ناپذير گشت. بدنيست توجه كنيم كه پطروشفسكي كه در ?تاريخ ايران? بر اين
ديدگاه مهر تائيد مي زند، در تك نگاري اش در بارة كشاورزي و مناسبات ارضي در ايران
عهد مغول با اشاره به اين شيوه كار، ولي داستان ديگري مي گويد. يعني، مهرزدن وسيله
اي مي شود براي سامان دادن به جمع آوري خراج و از آن مهمتر، شيوه اي مي شود كه
تنها درمورد اهل ذمه و غير مسلمانان اجرا مي شده است و تا قبل از فرن نهم ميلادي
نيز بر انداخته شد[cxx][38]
به هر تقدير، به گفته نويسندگان ? تاريخ ايران? در
نتيجة ? اجاره بندي? ? اكثر جماعت هاي روستائي بر مبناي اصول فئودالي - مربوط و
تابع دولت و يا صاحبان اقطاع گشتند[cxxi][39]. به
اين ترتيب، ? در پايان قرن دهم بر رويهم جريان طولاني تبديل اكثريت روستائيان آزاد
ايران به وابستگان و اتباع فئودالها پايان يافت?[cxxii][40]در قرون 11
و12 با قدرت گرفتن سلجوقيان از يك طرف اراضي اقطاعي به زيان زمين هاي دولتي افزايش
يافت و از سوي ديگر ? اقطاع از صورت زميني كه حق انتفاع آن موقتا به كسي داده شده
باشد در آمده بوده و اگر هم از لحاظ حقوقي به تيول موروثي مبدل نشده بود، عملا
چنين بوده است[cxxiii][41]. اين
تحولات موجب شد كه از يك طرف صاحبان اقطاع موروثي به لحاظ منافع خويش به وضع كار و
زندگي مادي روستائيان ساكن اراضي اقطاعي رسيدگي كنند تا از سطح قابل تحملي تنزل
نكند ولي از سوي ديگر، ? تابعيت ووابستگي كامل رعايا به مقطعان موروثي به ناچار
وضع روستائيان را بدتر مي كرد? [cxxiv][42]. از
جمله دلايلش اين بودكه ? يك سلسله عوارض و خراج هاي ويژه و تازة فئودالي متداول
شد?[cxxv][43].
حملة مغول ها به ايران در قرن 13 از بسياري جهات نقطه عطفي در تحولات ايران
بود.اگرچه ارقام قابل اعتماد در دست نداريم ولي ترديدي نيست كه تعداد زيادي كشته
شدند و شهرها و دهكده هاي بسيار زيادي ويران و خالي از سكنه شد. به علاوه ? در مدت
سلطة مغولان بهره كشي فئودالي از روستائيان به مراتب شديدتر از پيش شد?. روستائيان
مي بايست ? قريب 30 گونه ماليات و بيغار را بپردازند و انجام بدهند? و از آن گذشته
، ? سنگيني بار بيغارها و سخره هاي متعددي كه به نفع دولت معمول بود، نيز كمتر از
ماليات و برات و مانند آن نبود?. به شكلي كه ? هزاران نفر از روستائيان در هنگام
انجام كار اجباري براي احياء و تنقيه قنوات و ساختمان قلاع و كاخها و احداث جاده
ها تلف شدند?.[cxxvi][44]
اگرچه در يك اقتصاد فئودالي به دليل حاكميت اقتصاد طبيعي - يعني فقدان حاكميت
بازار به معنائي كه مي دانيم - عطش سيري ناپذيري براي كار مازاد وجود ندارد، ولي
اقتصاد?فئودالي ? ايران گويا مكانيزم هاي خاص خويش را دارد يا حداقل نويسندگان ? تاريخ
ايران? اين گونه مي پندارند، چون ادعا مي شود كه ماموران وصول خراج ? بدون اين
كه هيچ گونه نظارتي در اعمال ايشان به عمل آيد اقدام به وصول مالياتها مي كردند?
ووقتي كه خزانه پرداخت آن مالياتها را از آنها مطالبه مي كرد آنان، ? براي بار
دوم و حتي سوم از رعايا ماليات مي گرفتند?[cxxvii][45]. با
تفاصيلي كه خواهيم ديد، چگونه اخذ اين ماليات ها امكان پذير بود، يكي از ابهامات
موجود در اين دست بررسي هاست. اگر نظريه دوم را جمع بندي كنيم مي بينيم كه تقيد و
وابستگي فئودالي كه از قرن پنجم وجود داشت در تحت سلطة مغولها به نتيجة منظقي خود
رسيد و تابعيت كامل روستائيان را به دنبال آورد. با اين همه، كمي بعد در همين كتاب
مي خوانيم كه ? موضوع مقيد ساختن روستائي به زمين مربوط به دورة سلطة مغولها مي
باشد?[cxxviii][46].
استنباط من از اين ادعا اين است كه قبل از مغولان اين تقيد وجود نداشته است و در
تائيد اين نتيجه گيري، نويسندگان ? تاريخ ايران? مي افزايند كه ? فقه و
حقوق اسلامي اجبار روستائي را به اقامت در يك محل و اطاعت ناگزير او را، از صاحب
قلعه و زمين به رسميت نمي شناخت? [cxxix][47]. به
اين ترتيب، مشاهده مي كنيم كه به يك چرخش ناقابل قلم، تمام آنچه را كه در بارة ?
تقيد ووابستگي روستائيان? و جريان طولاني تبديل روستائيان آزاد به وابستگان و
اتباع فئودالي و غيره نوشته بودند كنار گذاشته و تقيد روستائي را پديده اي منتج از
حملة مغولها مي دانند و اين نكته روشن نمي شود كه در دوره قبل از مغولها آيا
وابستگي وجود داشت يا نداشت؟[cxxx][48].
البته از گنگ گوئي و سفسطه نيز غفلت نمي كنند. ? قشر خراج گزار يعني روستائيان و
شهريان از لحاظ حقوقي، مردمي واجد آزادي فردي شمرده مي شدند? و بدون هيچ وقفه اي
به دنبال آن گره مي زنند كه ? تابعيت و وابستگي رعايا در برابر فئودال ها عملا
وجود داشت?[cxxxi][49]. و
يا اين كه ? ماليات مبدل به بهره مالكانه فئودالي مي شد? ولي ? در كشورهاي مسلمان
آسياي مقدم و ميانه پيش از سلطةمغول - تابعيت ووابستگي فئودالي روستائيان صورت
اقامت ناگزير( سرواژ) در يك نقطه را پيدا نمي كرد?[cxxxii][50]. به
اين ديدگاههاي متناقض باز خواهيم گشت ولي فعلا، اجازه بدهيد به وارسي نظريه سوم
بپردازيم.
نظريه سوم: وابستگي روستائيان به زمين و تابعيت آنها و عدم
آزادي نقل مكان پديده ايست كه در دوران سلطة مغولها پديدار شد و پس از آن ادامه
يافت در حاليكه قبل از آن وجود نداشت. برجسته ترين حامل اين ديدگاه پطروشفسكي در
كتاب ? كشاورزي و مناسبات ارضي در عهد مغول? است. مسئله از آنجا كمي پيچيده
تر مي شود كه همو به عنوان يكي از نويسندگان ? تاريخ ايران? بر ديدگاه
ديگري در اين خصوص مهر تائيد زده است كه چگونگي اش را به اختصار ديده ايم. با همة
اشاراتي كه در ? تاريخ ايران? بر وجود وابستگي و تقيد در ايران پيش از
مغولها هست، پطروشفسكي در ? كشاورزي و مناسبات ارضي ...? مي نويسد كه ?
اطلاعاتي دال بر اين كه قبل از قرن سيزدهم تابعيت روستائيان ( به فئودالها) به شكل
وابستگي در آمده باشد و ايشان از حق نقل مكان و انتقال از نقطه اي به نقطه ديگر
محروم شده باشند، در دست نداريم?.[cxxxiii][51] قبل
از ادامة بحث بدنيست توجه را به اين نكته جلب كنيم كه به دلايلي كه براي من روشن
نيست، پطروشفسكي و ديگران - مورخاني كه بر اساس نتايج كنفرانس 1931 به بررسي تاريخ
ايران دست زده اند - بين وابستگي روستائي به فئودال و وابستگي اش به زمين ديوار
چين مي كشند و در نظر نمي گيرند كه اگرروستائي آزادي داشته باشد كه از يك روستا به
روستاي ديگر نقل مكان كند، در آن صورت، ? وابستگي اش به فئودال? بي معني مي شود.
يعني، اين دو نوع تقيد و وابستگي به واقع دو روي يك سكه هستند و نبودن هركدام به
معناي نابودن آن ديگري نيز هست. به سخن ديگر، كسي كه مي توانسته از يك روستا به
روستاي ديگر آزادنه نقل مكان كند،ديگر تابع ?فئودالي? كه مالك روستا بود، نبود،
چون نقل ومكان آزادنه موجب مي شد كه فئودال نتواند بر عليه روستائي اعمال فشار و
زور غير اقتصادي نمايد و در نبود اين امكان، نمي توانست بخشي از توليد او را تصاحب
نمايد. مسئله اين است كه مناسبات بين دهقان و فئودال بازتاب و انعكاس روابطي است
كه بين اين دو ( سرف و فئودال) و شرط اساسي توليد در اين نظام، ( زمين) وجود
دارد. كنترل سياسي فئودال كه در قبل به آن اشاره كرديم في نفسه و بدون منظور و
براي خالي نبودن عريضه وجود ندارد. علت وجودي اش دستيابي فئودال به اهداف اقتصادي
( اخذ مازاد توليد) است كه براي تداوم امكانات فئودال براي اعمال اين فشارهاي غير
اقتصادي، اهميت اساسي دارد. مي خواهم بر اين نكته تاكيد كرده باشم كه تابعيت
روستائيان از فئودالها بايد به ناچار به صورت وابستگي به زمين نيز در آيد، در غير
اين صورت، حداقل اين كه با نظامي روبرو هستيم كه تقيد و وابستگي فئودالي ندارد.
دست بر قضا، پطروشفسكي خود از عدم وجود تابعيت و تقيد روستائي ها به فئودالها
نمونه مي دهد و براي نمونه مي نويسد كه وقتي روستائيان دهي را ترك مي كردند صحبت
از تعقيب و مجازاتي در ميان نبود و حتي در يكي از اين موارد در اواخر قرن پنجم، ?
پادشاه فرمود دهقان ( مالك) آن ده را تنبيه كنند كه چرا به روستائيان كمك نكرده
ووسائل زندگي آنان را فراهم ننموده است?[cxxxiv][52].
به هر منوال، مركز ثقل مباحثات پطروشفسكي در دفاع از پيش
گزارة وجود وابستگي پس از حملة مغولها و فقدان آن در قرون قبل ازآن، جمعيت زياد در
عصر قبل از مغولها و كمبود كار وكارگر در دوران پس از سلطة مغولان است. براي اين
كه ديدگاه او به طور كامل ارائه شود، قطعه مفصل زير را از تك نگاري اش نقل مي كنم:
? ظاهرا قبل از غلبة مغول، دولت فئودالي در تدوين قوانين
مربوط به وابستگي روستائيان به زمين و اقدامات تجاوزكارانه و اعمال زور ذينفع
نبوده است. چون فئودالها از خود زراعت بزرگ متكي به بيغار روستائيان نداشتند و
شرايط آبياري واحه اي حكمفرما بوده و قطعات زمين كوچك و غالبا بسيار خرد و كم
زميني نسبي وجود داشته و در عين حال كشور پر جمعيت بوده - بنابراين مراتب در روستا
فقدان يا كمبود كارگر و مزارعه گر احساس نمي شده است. شيوة مزارعه و اجاره بندي در
مراحل بدوي هستي، خود مستلزم وجود حق فسخ اجارةزمين، از طرف مالك و هم از جانب
مستاجر مزارعه گر بوده و مالك مي توانست هميشه به جاي زارعي كه زمين وي را ترك
گفته روستائي ديگري بنشاند.....هجوم مغول دگرگوني هاي ژرفي در اقتصاد كشورهاي
مغلوب پديد آوردو مانند سقوط عمومي اقتصاد كشورها و تقليل فاحش عدة نفوس و
بالملازمه ماليات دهندگان و كارگران كشاورزي و تقليل سطح مزروع كه در بعضي نقاط به
يك عشر سطح پيشين رسيده بود، پيشتر زمين مشروب براي جمعيت كثير روستاها كافي
نبوده. ولي بعد از حملةمغول بر عكس اراضي غير مزروع و بايرفراوان و بازوان كارگري
اندك بوده و ضمنا سياست مالياتي فاتحان و افزايش فاحش بهره كشي فئودالي و خودكامگي
و بي رحمي ها و تجاوزات فئودالها و به ويژه بزرگان لشگري چادر نشين - موجب فرار
دستجمعي روستائيان گشته بوده و بدين سبب دولت و طبقة فئودال و بخصوص گروه بزرگان
لشگري صحرا نشين در منع نقل مكان ذينفع بوده ميل داشتند فراريان را به اجبار به
نقاط مسكوني پيشين شان باز گردانند. اين وضع محرك سياست خوانين مغول در مورد مقيد
ساختن روستائيان به زمين بود..?.[cxxxv][53]
در ظاهر امر بررسي و استدلال پطروشفسكي بسيار منطقي و استوار
بنظر مي رسد ولي نه آن نبودن وابستگي با جمعيت مازاد قابل توضيح است و نه وابسته
كردن بعدي با كمبود جمعيت. پطروشفسكي به عنوان يك مورخ ماركس گرا نمي تواند قبول
نداشته باشد كه جمعيت مازاد ( نيروي كار مازاد ) هميشه با ثروت مازاد، سرماية
مازاد و زمين قابل كشت مازاد همراه است. يعني، جمعيت وقتي زياد است كه ? قدرت
توليدي هم زياد باشد?.[cxxxvi][54] ولي
در خصوص ايران در آن دوران، ?كم زميني نسبي ? توام با ? قطعات زمين كوچك و غالبا
خرد? در وضعيتي كه ? آلات شخم در ايران فوق العاده به كندي تكامل يافته و در طي
چندين قرن تقريبا تغييري حاصل نكرده است و در عين حال به حدي بدوي است كه بيننده
را متعجب مي سازد?[cxxxvii][55]،
بعيد است بيانگر رشد قدرت توليدي و در نتيجه نشانة وجود شرايط اقتصادي - تاريخي
لازم براي پيدايش جمعيت مازاد بوده باشد. علاوه برآن گفته مي شود كه ?كم زميني
نسبي ? به پيدايش گروه كثيري ? نيمه روستائي و نيمه پرولتاريا? در روستا منجر شده
است كه نه منشاشان مشخص است و نه تحولات بعدي شان، به غير از اين كه بخش اعظم آنان
در حملة مغول نابود شده بودند. در چارچوب استدلال پطروشفسكي مي پذيريم كه ? مالك
مي توانست هميشه به جاي زارعي كه زمين وي را ترك مي گفته روستائي ديگري بنشاند?. و
اما، پرسش اصلي بدون جواب مي ماند. در شرايطي كه كم زميني نسبي وجود داشت، روستائي
به چه دليلي زمين را ترك مي گفته است؟ به علاوه، در اين شرايط ، مخصوصا با وجود
نيمه روستائي - نيمه پرولتاريا، اين روستائي به كجا مي رفته است؟ آيا شرايط عمومي
توليد، به ويژه در وضعيتي كه با جمعيت مازاد و كم زميني نسبي خصلت بندي مي شود، به
او امكان مي داده كه در شرايط بهتري و يا در قطعه زمين بزرگتري به كار بپردازد؟
بايد يادآوري نمايم كه پطروشفسكي بطور مشخص از حق فسخ اجاره زمين به وسيلة اجاره
دار، يعني رهاكردن زمين بدون اعمال اجبار به وسيلة صاحب زمين، سخن مي گويد. ولي با
تصويري كه از كل اقتصاد به دست مي دهد، علت ? رهاكردن ? زمين را در هوا رها مي
كند. بعلاوه، براي اين سئوال نيز پاسخي نمي يابيم كه اقشار وسيع ? نيمه روستائي -
نيمه پرولتاريا? قبل از اين كه به جاي زارعي كه زمين فئودال را ترك كرده بنشينند،
چه مي كرده اند؟ فعاليت توليدي شان چه بوده است؟ و بطور خلاصه، زندگي شان از چه
ممري مي گذشته است؟ و اما، در خصوص وابسته كردن روستائيان به زمين در دوران بعد از
حملة مغولها، به گفتة پطروشفسكي، مغولها در اين زمينه اقدامات جديدي بعمل
نياورده و ابداعي نكرده اند. فقط ? مقررات ياساي چنگيز را در بارة منع
صحرانشينان از ترك صده و هزاره و خان خويش - به مردم زراعت پيشه و اسكان يافته و
غير صحرانشين بسط داده، مجري ساختند? [cxxxviii][56].
از يك سو، كاهش جمعيت و از سوي ديگر مقررات ياساي چنگيز ، دو
ستوني است كه نظريه سوم در بارة تقيد وابستگي به زمين در بعد از حملة مغولها بر
آنها استوار است. خواهيم ديد كه اين دو ستون بر آب بنا شده اند.
اجازه بدهيد، ابتدا به مقوله جمعيت بپردازم.
ديديم كه وابسته شدن روستائيان در بعد از مغولها به كمبود
جمعيت گره خورده است. به عبارت ديگر، در جامعة ? فئودالي ? ايران، وابستگي
روستائيان به زمين به جاي اينكه ريشه در مناسبات توليدي فئودالي داشته باشد با
تغييراتي كه در تناسب بين زمين و كار پيش آمده قابل توضيح است. اين درست است كه
افزايش يا كاهش جمعيت تعيين كننده تغييرات در قيمت وكميابي يا فراواني نسبي عوامل
توليد بوده و مي تواند موجب بروز مشكلات يا پيدايش امكانات وسيعتر براي فئودالها
يا روستائيان بشود. ولي به اعتقاد من، با چنين مفاهيم تجريدي نمي توان شكل خاص
موجوديت نيروي كار در نظام فئودالي را توضيح داد و يا وجود يا عدم وجود تقيد را
اثبات نمود. از آن گذشته، حتي اگر بخواهيم به تبعيت از پطروشفسكي اين كار را
بكنيم، نتيجه گيري اش با شواهدي كه خود او ارائه نموده است،در تناقض و تضاد قرار
مي گيرد. با كاهش چشمگير و ناگهاني جمعيت، يعني آنچه كه قرار است با حملة مغولها
پيش آمده باشد، موقعيت مناسب تري براي روستائيان ( عرضه كنندگان كار) پيش مي آيد و
موجب مي شود كه رقابت براي دست يابي به عامل توليدي كه نسبت به عامل توليد ديگر ( در
اين جا كار نسبت به زمين) كميابي نسبي دارد، بيشتر بشود و در نتيجه، فئودالها
بكوشند تا با دادان امتيازهائي كه در حالت عادي حاضر به دادن آن نيستند، نيروي كار
محدود را براي كار برروي زمين هاي خود نگاه دارند [ چون در غير اين صورت نه توليدي
امكان پذير خواهد بود و نه مازادي اخذ شدني است]. اين گزاره من بر اين پيش گزاره
پطروشفسكي استوار است كه با كاهش چشمگير جمعيت، در دوران بعد از مغولها، ? اراضي
غير مزروع و باير فراوان و بازوان كارگري اندك بوده ?[cxxxix][57] و به
همين خاطر، ? فئودالها? را در برابر روستائيان در موقعيت ضعيف تري قرار مي داده
است. علاوه بر كمبود نسبي كارگر، ? فئودالها? دقيقا در نتيجة همين عامل، ( كمبود
نيروي كار) امكان اخذ مازاد زيادي نداشتندو به همين دليل، براي اعمال فشار و زور
غير اقتصادي نيز امكانات كمتري داشته اند. يعني، از هر طرف كه به اين پيش گزاره مي
نگريم، نتيجه گيري پطروشفسكي به دست انداز مي افتد. از سوئي كمبود نسبي كارو از
سوي ديگر، تضعيف امكانات اعمال فشار و زور غير اقتصادي، باعث مي شد كه روستائي به
اندك نارضايتي، زمين ? فئودال? خاطي را ترك گفته و در شرايط وجود ? اراضي غير
مزروع? در حمايت ? فئودال? ديگري كه با مشكل ? بازوان كارگري اندك? مواجه بوده و
براي رفع اين كمبود حاضر به دادن امتيازاتي هم بوده، قرار بگيرد. در ديدگاه مورخين
مابعد كنفرانس 1931، به نظر مي رسد كه ظرفيت و امكان ? فئودالها? براي اعمال قهر
و فشار غير اقتصادي برروي روستائيان به صورت يك متغيير مستقل از ديگر اجزاي ساختار
? فئودالي ? عمل مي كند.
.و اما از ستون ديگر، يعني ? بسط دادن ياساي چنگيز? به
روستائيان اسكان يافته. تعيين درستي يا نادرستي اين ادعا بدون بررسي ياساي چنگيز
غير ممكن است. ولي بر اساس اسناد و شواهدي كه خود اين پژوهشگران عرضه كرده اند،
اين پيش گزاره به نظر نادرست مي آيد.
اولا، قوانين ياساي چنگيزي زندگي ثابت در يك محل را منع مي
كرد. در نتيجه، بعيد است كه اين قوانين به ساختار اجتماعي - اقتصادي اي كه بر اساس
زندگي ثابت و كشاورزي اسكان يافته استوار است، قابل اطلاق باشد. به نظر من، آگاهي
به اين تناقض موجب شد كه واژة بي مسماي ? فئوداليسم مبتني بر چادر نشيني ? دراين
نوشته ها ابداع شود. به سخن ديگر، پطروشفسكي و ديگران مي كوشند، وجود يكي از
مهمترين خصيصه هاي ساختار فئودالي را با تكيه به قوانيني توضيح بدهند كه ربطي به
اين ساختار ندارد.
ثانيا، قوانين و قواعد ياساي چنگيزي فقط مربوط به كساني بوده
كه خدمت نظام را اجبارا انجام مي داده اند، يعني مربوط به نظاميان مغولي بوده است[cxl][58].
پظروشفسكي به طور آشكار به اين نكته اشاره دارد ولي با شيوة استدلالي خاص و پرسش
بر انگيز ادامه مي دهد، ? از آنجائي كه مبناي ياسا و قوانين دولتي مغول همانا اصل
وابستگي همگاني عامة مردم - و به خصوص صنف خراجگزار و ماليات دهنده ( رعايا) به
دولت و تابعيت آن صنف بوده، ياسا نيز نه تنها در مورد لشگريان مجري مي شده بلكه
درحق رعايا به طور اعم اعمال مي گشته?[cxli][59]. حتي
اگر نكته پطروشفسكي درست هم باشد، اين چه ربطي به ? تقيد و وابستگي فئودالي? دارد؟
گيرم كه روستائيان به دولت وابسته بوده اند، اين به چه دليلي وابستگي فئودالي
است؟براي رفع اين مشكل در بررسي هاي خويش، واژة ? فئوداليسم دولتي ? را ابداع كرده
اند. به اين ترتيب، وضعيت طبقات اجتماعي از ماهيت دولتي كه فئودالي فرض شده،
استنتاج مي شود نه اينكه با بررسي مناسبات بين طبقات گوناگون، ماهيت دولت مشخص
ومعلوم شود.
از سوي ديگر، نظر پطروشفسكي كه تقيد ووابستگي فئودالي را به
وابستگي به فئودال و نه بصورت وابستگي به زمين محدود مي كند، از سوي زلاتكين مورد
انتقاد قرار مي گيرد. زلاتكين بر اين باور است كه چون وسيلة اصلي توليد در جامعه
هاي فئودالي صحرانشيني مانند جوامع اسكان يافته، زمين بوده، پس فرد صحرا نشين فقط
ممكن بود به زمين وابسته باشد نه به شخص ارباب يا خان. به اين برداشت اشتباه نمي
پردازم ولي پاسخ پطروشفسكي به اين انتقاد بسيار روشنگر است:
? اين نظر از آنجا ناشي شده كه وي [ زلاتكين] شيوة تابعيت و
تقيد فئودالي را ساده گرفته و مفهوم اقتصادي تابعيت را با شكل هاي حقوقي آن ( كه
ممكن است بسيار متفاوت باشد) مخلوط كرده است. زلاتكين اين نكته را كه حتي در برخي
از جامعه هاي فئودالي زراعت پيشه و اسكان يافته- مثلا در روسية تزاري - فرد
روستائي به شخص ارباب وابسته بوده و وي مي توانسته روستائي وابسته به خويش را از
نقطه اي به نفطة ديگر منتقل كند و يا بدون زمين بفروشد از نظر دور داشته?[cxlii][60]
در جهت اثبات وجود اين نوع وابستگي، پطروشفسكي به دو موقعيت
تاريخي در مغولستان و مصر در دوران سلطة مغولها اشاره مي كند. در مغولستان فرد
لشگري - صحرا نشين عادي كه ? خراچو? ناميده مي شد مقيد ( آلبابو - آرات)
محسوب مي گشته. ولي البته به زمين وابسته نبوده، بلكه در قيد اطاعت ارباب موروثي
خويش، يعني اريستوكراسي چادر نشين قرار داشته است. رابطة ارباب و فرد مقيد وابسته
به وي قابل فسخ نبوده، ? مگر در مواردي كه ارباب وي را جزو جهيز دخترش منتقل مي
كرده و يا به يكي از نوكران تابع خويش ( واسال هاي خود ) اهدا مي نموده است?[cxliii][61]. البته
بر اين نكته تاكيد مي شود كه ? اين فرد به هيچ وجه بنده نبوده است?[cxliv][62]. سند
مربوط به مصر از اين هم گويا تر است. ? اكنون ( در دوران سلطة مغولها ) مزارعان
به طور دائم در اراضي مقيم هستند و فلاح استوار (مستمر ) ناميده مي شوند به صورت
بنده كسي در آمده اند كه آن ناحيه به اقطاع به وي داده شده - جزاين كه اميد فروخته
شدن يا آزاد شدن ندارند، بر عكس تا زنده اند، بنده اندو فرزندان ايشان هم بنده
خواهند بود?[cxlv][63].
بدون اين كه بخواهم به تفصيل به وارسيدن اين ديدگاههاي
بپردازم به اشاره مي گذرم كه اين نظر، يعني، وضعيتي كه روستائي مي تواند جداگانه (جدا
از زمين) در يك ساختار فئودالي به فروش رود به انكار اجتناب ناپذير وابستگي زمين
به كار روستائي منجر مي شود و كل فرايند توليد و باز توليد فئودالي را وارونه
منعكس مي كند. بعلاوه، با وجود تاكيد پطروشفسكي، اين ديدگاه تمايزي بين ساختار
برده داري، يعني مناسباتي كه در آن برده جزو مايملك برده دار محسوب مي شود و
فئوداليسم كه در آن چنين مناسباتي وجود ندارد، قائل نيست و اين دو را با يكديگر
مخلوط مي كند. از آن گذشته، سئوال اين است كه اگر فئودال روستائي را جدا از زمين
به فروش مي رساند، منشاء مازاد توليدي كه بايد اخذ شود، چه مي شود؟ البته امكان
دارد وضعيتي پيش بيايد كه كار به طور نسبي در مقايسه با زمين عرضة وسيع تري داشته
باشد. درنتيجه، جايگزيني روستائي اي كه بطور جداگانه به فروش رسيده است، براي
تدوام توليد مسئله و مشكلي ايجاد نكند. اين احتمال انتزاعي در واقعيت نمي تواند
اتفاق بيافتد چون براساس همين بينش، وقتي چنين است، يعني وضعيتي كه گفته مي شود در
ايران قبل از مغولها وجود داشت، نيازي به تقيدووابستگي وجود ندارد و در نتيجه،
فئودال هم نمي تواند روستائيان آزاد را به فروش برساند. و اما، در حالت ديگر، كه
تقيد و وابستگي وجود دارد، يعني در دورة بعد از حملة مغولها، كه زمين زياد و كارگر
كم بود، در آن وضعيت، فئودالها با زميني كه روستائيانش را جداگانه فروخته بودند،
چه مي كرده اند؟ يعني، مي خواهم اين را بگويم، وقتي قرار مي شود تاريخ براساس پيش
داوري ها تعمير شود، نتيجه همين دست بررسي هاست كه از هر سو كه مي نگري، يك جايشان
مي لنكد و تاب بر مي دارد.
واژه هائي چون ? وابستگي? ? تقيد? و ? تحت تابعيت در آوردن?
كه اغلب با پسوند ? فئودالي ? نير همراه مي باشند، بر خلاف ادعا، بر دانش ما از
مكانيسمي كه كنترل سياسي ? فئودالها? را در خدمت اخذ مازاد توليد قرار مي دهد، چيز
دندان گيري نمي افزايد. آنچه به وضوح قابل رويت است، نقش مسلط و همه گير دولت
مركزي در اين قضاياست و آنچه بايد مورد توجه و بازبيني جدي پژوهشگران قرار بگيرد،
تعيين تركيب طبقاتي اين دولت است.
مقولة زمين داري و بهرة ? فئودالي?در ? فئوداليسم? ايران:
ناگفته روشن است كه در بررسي عصر تاريخي فئوداليسم، بايد به
بررسي عامل اصلي توليد، زمين، پرداخت. رابطه زمين با مالك زمين از يك سو، و با
عرضه كنندگان نيروي كار، سرفها، از طرف ديگر، تعيين كننده تركيب طبقاتي جامعه و در
نتيجه هموار كننده بررسي سياست، فرهنگ و اقتصاد آن جامعه است. بطور كلي بايد گفت
كه عمده ترين خصيصه مناسبات توليدي در ساختار فئودالي، به صورت مالكيت كلان و
توليد خرد وهسته اي نمايان مي شود. پراكندگي عرضه كنندگان كار، در حالي كه موجب
ضعف نسبي آنان در برابر فئودالها مي شود، به نوبة خود بيانگر محدوديت هاي ساختاري
فئوداليسم در گسترش توليد هم هست. پيدايش فئوداليسم با تضادهاي داخلي شيوة توليد
كلاسيك و در مورد اروپاي غربي، محدوديت هاي ساختاري برده داري تسهيل شد. كوتاه سخن
اين كه، نظام فئودالي نتيجة دگرگوني هائيست كه در ساختار جامعه صورت گرفته بود.
مالكيت هاي كلان فئودالي نتيجة فرايندي بود كه در آن، خرده مالكان دهقاني و
روستائيان سلب مالكيت شده به صورت ? متصرفان ? قطعات كوچك زميني كه نه چندان دور
در تملك خودشان بوده، دگرسان شدند. نتيجة اين سلب مالكيت كردن ها، پديدار شدن
مالكيت كلان فئودالي بود. درخصوص ايران، اما پيدايش آنچه كه در كتابهاي تاريخي مان
? فئوداليسم? ايران ناميده مي شود، نتيجة اقدامات دولت است كه شاهان مستبد به
عنوان مظهر آن دولت متجلي مي شدند. اقدامات ? دولت? شامل بذل و بخشش هائي بود كه
دولت، يا شاه به عنوان مالك كشور به جاي حقوق و يا حقوق تقاعد به شاغلان در
بوروكراسي دولتي و يا بازنشستگان اعطا مي كرد. اين كه اين بذل و بخشش ها چقدر
ادامه مي يافت و يا چه شكل ويژه اي مي گرفت، عمدتا به درجة تمركز حكومت مركزي و
درجة كنترل شاه بر بوروكراسي دولتي و مقدار رشوه پرداختي بستگي داشت. در اين
ساختار نه فقط دهقانان ? متصرف? قطعه زميني بودند كه ? فئودالها? نيز. ودر اين
نظام، با اين مختصات بود كه فئودالي، يك سال از ده يا دهاتي در مازندران باج مي
ستاند و سال ديگر، از ده يا دهاتي در فارس و يا آذربايجان. و به همين خاطر، براي
حفظ حاصل خيزي زمين نه انگيزه اي داشت و نه برنامة دراز مدتي، چون در دراز مدت،
معلوم نبود كماكان آن دهات را در ? تصرف? داشته باشد. ماهيت طبقاتي اين دولت ها در
هيچيك از اين نوشته ها شكافته نشده و عمدتا در بوتة ابهام مانده است. فقط از ماي
خواننده مي خواهند كه پس از اين اقدامات، آن را يك دولت ? فئودالي ? بدانيم. آيا
اين بذل و بخشش ها ماهيتي فئودالي داشتند؟ در آنچه كه مي آيد به جنبه هائي از اين
مسئله خواهيم پرداخت. ولي بايد همين جا بگوئيم و بگذريم كه تكرار واژگاني چون ?
طبقة فئودال? ، ? بهرة فئودالي? ... كه دراين نوشته ها جاي استدلال را گرفته است،
در واقع بيانگر اخذ مازاد توليد از توليد كنندة مستقيم به وسيلة ماشين دولتي است
كه تركيب طبقاتي آن روشن نمي شود. در همين خصوص، گفتن دارد كه بر اساس اسناد و
مدارك آمده در همين پژوهش ها، مي توان نشان دادكه تضادها و مبارزات درون طبقاتي
هيئت حاكمه در ايران كه ? فئودالي? فرض شده است، منحصر به توزيع و تجديد توزيع
مازاد توليد در جامعه ايران بود. در حاليكه در فئوداليسم، توزيع و تجديد توزيع
مالكيت عامل اصلي توليد ( زمين) يكي از پي آمدهاي تحولات كلي جامعه بود. تجديد
توزيع عامل اصلي توليد ضرورتا به تغيير در توزيع مازاد توليد نيز منجر مي شود و كل
چارچوب اجتماعي - اقتصادي جامعه را دگرگون مي كند ولي وقتي تحولات فقط محدود به
توزيع و تجديد توزيع مازاد توليد باشد، حل و فصل تناقضات درون طبقاتي در چارچوب
اقتصادي - اجتماعي موجود امكان پذير خواهد شد، بدون اينكه جامعه دستخوش تحولات و
دگرگوني هاي غير قابل بازگشت بشود. سخت جاني ساختاري جامعة ايران در مقابل تغيير و
تحول و ايستائي نسبي (تحولات بسيار كند و بطئي) آن را تا اواسط قرن بيستم مي
توان ناشي از اين پديده دانست. تا حول و حوش نهضت مشروطه خواهي و سال هاي اوليه
قرن بيستم، ايران فاقد يك اشرافيت جاافتاده و مستحكم است كه بتواند متعاقبا به
صورت يك طبقة زمين دار - يعني زمين داري مستقل از قدرت سياسي مركزي- متحول شود.
اين خصيصه ويژه با اهميت تر و پيچيده تر از آن است كه بتوان در يك مقالة كوتاه به
آن پرداخت ولي شواهدي كه در زير ارائه مي شود، به خوبي اين نكته را روشن مي سازد.
با اين همه بد نيست اشاره كنم كه آنچه در ربع آخر قرن نوزدهم در ايران اتفاق مي
افتد، توزيع و تجديد توزيع عامل اصلي توليد ( زمين ) است كه به تعاقب بحران مالي
دولت مركزي ودر نتيجة ? خصوصي سازي بدوي? املاك خالصه اتفاق مي افتد. همان
طور كه در نوشتار ديگري در اين مجموعه بحث خواهيم كرد، اين دگرگوني، ترجمان سياسي
خود را در نهضت مشروطه خواهي يافت. به گمان من، عمده ترين دستاورد نهضت مشروطه
خواهي، تثبيت و تحكيم وضعيت سياسي و اقتصادي زمين داران بودكه در جاي ديگر به آن
خواهم پرداخت.
براي اين كه روال تاريخي كار ما روشن باشد، بازگوئي اين
داستان را از سالهاي بسيار پيشتر پي گيري مي كنيم و در اين خصوص هم، عمدتا به
شواهدي كه مدافعان گزاره ? فئوداليسم? در ايران عرضه كرده اند، تكيه خواهيم كرد.
براساس آنچه در ? تاريخ ايران? آمده است، از موقعيت
زمين داران در عصر انوشيروان آغاز مي كنيم. ? سياست خسرو متوجه احياي آن
خاندانهائي از بزرگان بود كه ضعيف و فقير شده بودند?. چرايش، البته روشن نمي شود
كه مهم هم نيست ولي ? او اعيان قديمي را كه فرمان برداري شان در برابرمقام شاهي
ناچيز بود احياء نكرد? بلكه از قشر تازه اي پشتيباني مي نمود كه مي بايست ? تكيه
گاه وي گردد ومستقيما وابسته به فرمان شاه باشد?[cxlvi][64].
خسرو خاندان هاي نجبا را از لحاظ مادي تامين مي نمود ولي از آنها مي خواست كه ? از
دربار دور نشوند. به دختران اعيان درباري جهيزيه مي داد و زندگي جوانان خاندانهائي
را كه فقير و ناتوان بودند تامين مي نمود?. به اين ترتيب، به گفته ? تاريخ
ايران? ? قشري از بزرگان خدمتگزار درباري و مالك زمين پديد آمد كه مستقيما
فرمانبردار و وابسته به شخص شاه بود? و مشاغل موجود به نمايندگان اين دسته محول مي
شد. به علاوه خسرو ? كارمندان خويش را از ميان ايشان انتخاب مي كرد و در نتيجة اين
سياست ها، وابستگي فئودالي (نجبا) به شاهنشاه به مراتب افزايش يافت.[cxlvii][65] جا
نشين خسرو، هرمز چهارم ولي مورد تنفر بخشي از بزرگان و اعيان بود و علتش اين كه
?اقدامات شديدي برعليه ايشان به عمل آورده بود? كه ظاهرا حد ومرزي نيز نداشت . چون
اعدام ? اعيان اصيل ? و مصادرة اموال ايشان با تضعيقات و فشار عليه كاهنان و علما
نيز هم عنان بود.[cxlviii][66]
از قرن هفتم ميلادي ايران تحت سلطة اعراب قرار گرفت. بررسي
شرايطي كه به پيروزي اعراب منجر شد، از حوصلة اين نوشتار بيرون است ولي مي خوانيم
كه ? فتوحات اعراب با تجديد تقسيم اراضي كشور همراه بود. قسمت اعظم اراضي يعني،
اراضي دهقاناني كه بر عليه اعراب جنگ كرده بودند واراضي سابق دولت ساساني و اعضاء
سلالة مزبور و اراضي متعلق به معابد زرتشتيان به ملكيت اجتماع مسلمين درآمد و
درواقع اراضي يادشده، ملك دولت عربي گشت?[cxlix][67].
جماعت روستائي خودمختار همسايگي كه جانشين جماعت خانوادگي شده بود، پس از فتوحات
اعراب نابود نشد ولي اراضي جماعت هاي مزبور، يعني، اراضي مشترك روستائيان ملك دولت
عربي شناخته شد و روستائيان را نگهدارندة اراضي دولتي شمرده خراج برايشان وضع
كردند?[cl][68]. وجه
غالب داشتن مالكيت دولتي و ناچيز بودن مالكيت خصوصي بر اراضي در طول قرون هشتم و
نهم ميلادي هم ادامه يافت. با اين وصف، گفته مي شود كه بسياري از جنبش هاي مردم بر
عليه خلافت عرب، براي نمونه سرخ جامگان به رهبري بابك خرم الدين ? ريشه بي عدالتي
را در وجود مالكيت خصوصي زمين و عدم تساوي اجتماعي مي شمردند?[cli][69]. در
اين كه در جامعه ايران در آن دوره بي عدالتي وجود داشت، ترديدي نيست ولي وقتي
بيشتر اراضي در مالكيت دولت است، معلوم نيست چگونه مي توان بي عدالتي موجود را به
مالكيت خصوصي كه قرارا چندان مهم نبود، نسبت داد! البته چند سطر بعد، نويسندگان ? تاريخ
ايران? بر خلاف آنچه كه نوشته بودند، مي افزايند، ? خرمدينان از خلافت و مبداء
آن متنفر بودند و از آنجائي كه در قلمرو خلافت بيشتر اراضي دولتي بود و بهره كشي
روستائيان از طريق دستگاه دولت خلفا به صورت هاي بي رحمانه اي در مي آمد، خرمدينان
نيز سرنگون ساختن خلافت عربي را هدف اصلي خويش قرارداده بودند?[clii][70].
قصدم در اين نوشتار وارسيدن انگيزه خرمدينان نيست، بلكه مي خواهم با اشاره به اين
نمونه ها اين نكته را نشان بدهم كه تاريخ نگاراني كه با تكيه بر نتايج كنفرانس
لنين گراد براي ما تاريخ نوشتند، چگونه همه مسائل وموضوعات اقتصاد سياسي و تاريخ
را در هم آميختند تا تاريخ ايران به روايت مطلوب اين كنفرانس نوشته شود. در همين
راستاست كه براي نمونه از ? بهره كشي فئودالي از كار بردگان? نيز سخن مي گويند كه
? بسيار فراوان بودند?[cliii][71]. تا
به همين جا مشاهده مي كنيم كه شكل مالكيت دولتي است و كار بردگان نيز زياد است ولي
با اين وصف، تاريخ نگاران گرانقدر ما بر ? فئودالي ? بودن ساختار اصرار مي ورزند.
خلافت عرب به دليل مجموعه اي از عوامل از اواسط قرن دهم ميلادي سقوط كرد. جالب است
كه در ميان عواملي كه موجب اين سقوط شد در ? تاريخ ايران? مي خوانيم كه ?
جريان [ سقوط خلافت عرب] نتيجة منطقي تكامل و توسعة روابط فئودالي در داخل قلمرو
خلافت بود?[cliv][72]
البته از عصيان هاي مردم نيز سخن گفته مي شود ولي آنچه كه به بحث ما مربوط مي شود
اين كه ? رشد مالكيت كلان فئودالي اراضي، چه غير مشروط [ ملك ] و چه مشروط [
اقطاع] به حساب مالكيت فئودالي دولت - به ميزاني كه بخش معتنابهي از اراضي دولت به
تملك اعيان فئودال شدة محلي در آمد قدرت مركزي خلافت متدرجا كاهش يافت?[clv][73].
بايد اضافه كنم كه اين ? استدلال? يعني ?رشد مالكيت كلان فئودالي اراضي به زيان
مالكيت فئودالي دولت? به دفعات در اين دست نوشته ها تكرار مي شود. در واقع اين ?
استدلال? زير ساخت توضيحي است كه براي روشن شدن مبارزات طبقاتي و نقش اين مبارزات
در سقوط حكومت هاي متمركز و مستبد به دست داده مي شود. هر جاهم كه لازم آيد و
بخواهند چگونگي فراروئيدن حكومت هاي متمركز را روشن نمايند همين ? استدلال? را
جلوي آئينه مي گذارند و مي نويسند كه ? مالكيت فئودالي دولت به ضرر مالكيت كلان
فئودالي افزايش يافت?[clvi][74].
اگرچه اين تغييرات را تغييراتي در توزيع و تجديد توزيع عامل
اصل توليد ( زمين) برآورد مي كنند ولي روشن نيست چرا اين تغييرات در مناسبات
توليدي، بيانگر و ترجمان تغييراتي ملازم با آنها در نيروهاي مولده اقتصاد نيست ؟
به سخن ديگر، روشن نيست و روشن نمي شود كه كدام تركيب طبقاتي و كدام نيروي اقتصادي
- اجتماعي خاص است كه در ايران به تمركز قدرت گرايش نشان مي دهد و در مرحلة بعدي،
اين گريز از مركز كه دست بر قضا بازتوليد اشكال كوجك شدة همان حكومت مستبد در سطح
محلي است، زائيده كدام موقعيت خاص تاريخي مي تواند باشد؟
بهر تقدير، پس از سقوط خلافت عرب ? مساحت اراضي اقطاعي به
حساب اراضي دولتي ( كه مستقيما از طرف دولت بهره برداري مي شده) و هم چنين
"ملكها" افزايش يافت?.[clvii][75]
البته ، گفته مي شود كه زمين هاي اقطاعي شكل متكامل تر[ در مقايسه با مالكيت غير
مشروط] مالكيت فئودالي بود و با اين همه در دوره مورد بررسي ( قرن دهم ميلادي)
اقطاع موروثي نبود ولي متصرفان اقطاع مي كوشيدند تا اراضي مزبور را به املاك
موروثي مبدل سازند. گفتن دارد كه تكامل و تغييرشكل تدريجي و منظم اقطاع از صورت
انتفاع موقت به شكل تيول موروثي كه در قرن دهم آغاز شده بود در فاصلة قرن هاي
يازدهم تا سيزدهم به پايان رسيد[clviii][76] فعلا
به اين نكته نمي پردازيم كه تفاوت ? ملك? كه قرار است شكل بدوي مالكيت فئودالي
باشد بااقطاع موروثي در چيست؟ ولي قرن سيزدهم مصادف با حملة مغولان به ايران است .
از وارسيدن جزئيات چشم پوشي مي كنيم ولي بدون اينكه توضيح قابل قبولي ارائه شود در
عصر غازان خان با تركيب تازه تري روبرو مي شويم. در مبارره با ? فئودال هاي
چادرنشين مغولي ? متحدان غازان خان ? فئودال هاي روحاني و غير روحاني اسكان يافته
ايراني و مسلمان بودند كه مانند دولت مغولي، ? به مركزيت و استواري اركان حكومت
علاقمند و از هرج ومرج فئودالي بيمناك بودند?[clix][77]. با
اين همه نمي دانيم در پس پرده چه مي گذرد كه غازان خان مجبور مي شود ? زمين هاي
فراواني را بر سبيل اقطاع ميان سپاهيان مغول تقسيم كند? و حتي سپاهيان عادي ?
جامگي ? ( مواجب ) و علوفه كه از روستائيان گردآوري مي شد، دريافت مي داشتند. اين
روند ادامه پيدا مي كند و در دورة سلطنت ابوسعيد تشديد مي شود وسرانجام ?
فئودالهاي چادرنشين كه ضعف دولت مركزي را حس كرده بودند به عصيان و قيام دست زدند?
و حكومت مركزي مغولان با مرگ ابوسعيد سقوط كرد[clx][78]. قرن
چهاردهم ميلادي به جنگ هاي داخلي ميان دستجات مختلف ? فئودال ? مي گذرد ولي هنوز
عرق اين فئودالهاي ريز و درشت خشك نشده است كه ايران مورد حملة تيمور لنگ قرار مي
گيرد. اگرچه قدرت گرفتن فئودالهاي چادرنشين موجب سقوط حكومت مغولان شده بود ولي
تيمور نيز به دلايلي كه روشن نمي شود ? مي كوشيد منافع طبقه فئودال و به ويژه گروه
زمامدار آن يعني، بزرگان چادرنشين مغول و ترك را تامين كند?[clxi][79].
امپراطوري تيمور با مرگش به سر مي آيد و ايران بارديگر دستخوش جنگهاي داخلي مي
شود. پسر تيمور، شاهرخ، باز به دلايلي كه روشن نمي شود مي كوشد? تا از اتكاء به
چادرنشينان مغول وترك پرهيز كرده و به بزرگان اسكان يافتة ايران و به خصوص ماموران
عالي رتبه و روحانيان بلند پايه مستظهر گردد?[clxii][80]. با
اين همه ، ?اشكال مختلف مالكيت فئودالي و سلسله مراتب فئودالي و مصونيت هاي
مالياتي و سيورغال در اين دوره به درجة اعلاي تكامل رسيد?. از اقطاع متكامل تر،
سيورغال بود كه گويا واژه ايست مغولي به معناي " هديه" و عبارت بود از
مقدار زميني كه سلطان به تابعان خود هديه مي داد تا پشت اندر پشت از آن بهره
گيرند. صاحب سيورغال موظف بود ? خدمت لشگري براي سلطان انجام دهد و براي سپاه
فئودالي عدة معيني سوار از افراد سيورغال كه تابع و مربوط به وي بودند گسيل دارد?[clxiii][81]. در
تفاوت اقطاع با سيورغال مي خوانيم كه صاحب موروثي سيورغال گذشته از معافيت مالياتي
كه بين هردو مشترك بود از حق معافيت قضائي و اداري نيز برخوردار بود. ? تمام
مامورين قلمرو سيورغال از طرف صاحب سيورغال معين مي شدند و فقط و فقط تابع او
بودند?.[clxiv][82] به
عبارت ديگر، در قلمروي سيورغال ? ماليات به بهرة فئودالي مبدل مي شد? البته، بر
خلاف آنچه در پيش گفته شد مشاهده مي كنيم كه علاوه بر بزرگان لشگري به روحانيون
بزرگ نيز سيورغال اعطا مي شده است ولي معلوم نيست كه روحانيون ? شرط انجام خدمت
لشگري? را چگونه انجام مي دادند؟[clxv][83]
با وجود اين تغييرات و تحولات چشمگير، روي كار آمدن صفويه در
قرن شانزدهم، كل مناسبات ? تكامل يافتة فئودالي? را بهم مي زند و در هم مي ريزد.
توضيح اين تغييرات نيز آسان و سهل الوصول است. هر آنچه كه تا كنون گفته بودند را
جلوي آئينه مي گذارند و مي خوانيم كه ? مقدار اراضي ديواني و خاصه و به خصوص
" يورت " هاي قبايل چادرنشين افزايش يافت و از مساحت اراضي ملكي و
سيورغال كاسته مي شد ?[clxvi][84]
اگرچه علتش روشن نمي شود ولي صفويان ترجيح مي دادند ? به بزرگان و خدمتگذاران مواجب
و هديه اي به نام تيول بدهند?[clxvii][85].
جالب است در تعريف تيول مي خوانيم، اهداي تمام يا سهمي از بهرة فئودالي اراضي
معيني ? كه بعضي از اوقات مربوط به مشاغل معيني بود و شخص، تا وقتي كه آن شغل را
شاغل بود از آن تيول نيز بهره مند مي گشت?. در موارد ديگر، تيول ? در برابر خدمت
هاي شخصي به شخص مورد نظر و براي تمام مدت حيات وي داده مي شد?[clxviii][86]. به
چند نكته بهم پيوسته توجه كنيم. تيول موروثي نبود و از آن گذشته، تيولدار بر خلاف
دارندة سيورغال مصونت و معافيت اداري و قضائي كسب نمي كرد و ظاهرا تنها به خدمت
لشگري هم مشروط نبود. فعلا به رشد بوروكراسي عريض و طويلي كه بايد بوجود آمده باشد
نمي پردازيم .
اگربر اساس تقسيم بندي پيشنهادي نويسندگان ? تاريخ ايران?
اين دگرگوني ها را بررسي كنيم مشاهده مي كنيم كه روي كار آمدن صفويه موجب شد كه ?
متكامل ترين? شكل مالكيت ? فئودالي? [ سيورغال] با فرم بدوي تر [ تيول] جايگزين
شد. اين پس رفت تاريخي در مناسبات توليدي آيا منبعث از دگرگوني مشابهي در سطح رشد
نيروهاي مولده در اقتصاد ايران نيز بود؟ نكته اين است كه اگر با نگاهي به سطح رشد
نيروهاي مولده نتوان اين تغييرات را روشن نمود، پس اين دگرگوني در تحت تاثير چه
عواملي پديدار شدند؟ بدون پرده پوشي بايد گفت كه در اين دست تاريخ نگاري، ?
متكامل? و ? متكامل تر ? و ? متكامل ترين ? داراي هيچ بار تاريخي و وزن اجتماعي
نيستند. واژگاني هستند كه نه تعريف مشخصي دارند و نه براساس آنچه در اقتصاد گذشت،
قابل تعريف اند. اگر قرار است تاريخ ايران فئودالي ارزيابي شود، استفاده از اين
واژگان غير قابل تعريف نيز لازم و ضروري اند. در تائيد اين انتقاد به تاريخ نگاران
همسو با كنفرانس 1931، اجازه بدهيد از همين ? تاريخ ايران? نمونه بدهم. در
دورة بين سلطنت شاه عباس تا اواخر قرن هفدهم، يعني دوره اي كه شاهد اين پس رفت
تاريخي در اشكال مالكيت ? فئودالي ? هستيم، ? چه از لحاظ كشاورزي و چه زندگي شهري
پيشرفت و اعتلاي مشخصي مشهود بوده است. توليدات كالائي به ميزان قابل ملاحظه اي
افزايش يافت و روابط كالا - پول و بازرگاني و به خصوص بازرگاني خارجي توسعه
پيداكرد و شهرها كه مركز تجارت و توليدات صنعتي بودند اهميت بيش از پيش كسب كرد و
بازار داخلي بسط يافت?.[clxix][87]
البته شاه عباس، به تجديد سازمان تشكيلات سركوب خويش نيز دست زد و با ايجاد ارتش
دائمي از نيرو و نفوذ قبايل چادرنشين قزلباش و سربازان فئودالي كاست و سپس ? به
تنها دستة فئودال كه به وجود يك حكومت مركزي قوي، علاقمند بود، يعني ماموران كشوري
كه تقريبا همه ايراني بودند متكي شد?[clxx][88].
بعلاوه، علاوه بر تكيه بر ? فئودالهاي ايراني? از كوشش براي ايجاد آنچه كه اين
مورخان ? فئوداليسم متمركز ? مي نامند نيز غافل نماند. در سال 1592 ايالت گيلان و
4 سال بعد ( 1596) ايالت مازندران جزو املاك خاصه شد. در صيقل دادن و آماده كردن
ارگان سركوب تا به آنجا پيش رفت كه گروه ويژه اي به نام ? چيگين? يا گوشت
خام خوار تشكيل داد كه كارشان اين بود كه ? مقصران را به فرمان شاه زنده زنده مي
خوردند? وبه روايت مولف روضه الصفويه، مورخ رسمي دربار، ? و آن فرقه نيز آلت سياست
و غضب بودند كه گناهكاران واجب التعذير را از يك ديگر مي ربودند و انف و اذن ايشان
را به دندان قطع نموده بلع مي فرمودند و هم چنين بقيه اعضاي ايشان را به دندان
انفصال داده مي خوردند?.
پس تا بهمين جا مشاهده مي كنيم كه مهمترين تضاد طبقاتي جامعة
? فئودالي ? ايران از زمان خسرو به اين سو، به جاي اين كه تضاد بين طبقات اصلي يك
جامعة فئودالي، يعني فئودالها و دهقانان يا سرفها باشد، به واقع و براساس اين دست
منابع، تضاد درون طبقاتي ? فئودالها? بود و بهمين خاطر نيز هست كه اين شيوة نگرش،
قادر به روشن ساختن زير و بم تاريخ ما نيست و سرشار از تناقض و مملو از مبهم گوئي
است. واقعيت اين است كه مقولة ?مالكيت فئودالي اراضي? - مستقل از اشكال متفاوتي
كه ممكن است گرفته باشد - در اين دست نوشته ها، مفهومي مي شود بي شكل و فاقد
مختصات معين و معلوم كه قابليت تطابق با هرگونه تحول ودگرگوني را دارد. دست بر
قضا، اين مفاهيم كش دار و سيال، دقيقا بهمين خاطر، براي شناخت مسائل و مصائب
تاريخي ما مفيد فايده اي نيستند. به وارسيدن اين نكته نيز به اختصار بپردازيم و اين
داستان را تمام كنيم.
قبلا به اشاره گذشتيم كه به نظر پژوهشگران شوروي در دورة
خلافت اعراب [قرن 10-7 ميلادي] ما شاهد ? مالكيت فئودالي دولت بر اراضي? بوديم و
به همين نحو، براي ايران در دورة صفويه [ قرن 18-16 ميلادي] نيز از ? مالكيت
فئودالي دولت براراضي? سخن مي گويند. پرسش اين است كه اين تشابه در مناسبات توليدي
موجود در جامعة ايران، آيا نشانه آن بود كه نيروهاي مولده در اقتصاد نيز سطح رشد
مشابهي داشته اند؟ چون اگر مشابه نبوده اند، آنگاه بايد به اين سئوال پاسخ گفت كه
چگونه بود كه سطوح مختلفي از انكشاف نيروهاي مولده به مناسبات توليدي مشابه منجر
شده بودند؟ و اگر مشابه بودند، كه با سئوال دشوار تري روبرو خواهيم شد. ايستائي
هزار ساله اقتصاد ايران را چگونه توضيح خواهند داد؟ پس بر اساس شواهدي كه ارائه
نموده اند اين قصه را باز كنيم.
سلطه اعراب برايران ، ? جريان گرايش ايران به فئوداليسم
" فئوداليزاسيون"? را تضعيف كرد. چرايش را البته نمي دانيم ولي سلطة
اعراب با ? اسارت و بردگي عدة كثيري زن و مرد از مردم غير لشگري همراه بود? كه از
? كار اين عده برده دركشاورزي و دام چراني و پيشه وري و معادن دولتي استفاده مي
شد?. با پيروزي عباسيان، ولي گرايش به فئوداليسم تشديد شد ولي هنوز ? عدة كثيري
برده وجود داشت?. با اين وصف، ? شيوة اصلي توليد مبتني بر برده داري نبود? و اين
در حالي بودكه ? در هر شهر بزرگ عراق و ايران بازار برده فروشان وجود داشت? كه
ظاهرا هم بسيار وسيع و گسترده بود. چون در اين بازارها، ? خريد و فروش هر نوع برده
اي ممكن بود، از كارگر ساده گرفته تا صنعتكار چيره دست و غلامان جنگي، موسيقي
دانان و مطربان و رقاصه ها و آواز خوانان?[clxxi][89].
حالا در اقتصادي كه مبتني بر برده داري نيست، چرا صنعتكار چيره دست و موسيقي دان و
غيره برده مي شوند، بماند. به اين ترتيب، از يكسو ? در دوران آغاز فئوداليته دولت
مالك عمدة اراضي بود? و از سوي ديگر در چنين جامعه اي? برده داري يك نوع شيوة
زندگي بود كه البته درحيات اجتماعي و اقتصادي كشور تاثير فراوان داشت?[clxxii][90]. و
اما از اوضاع در عصر صفويه، با وجودي كه شكل غالب مالكيت ? فئودالي? هم چنان ?
مالكيت فئودالي دولت بر اراضي ? بود، ولي ، ? به كار داشتن بردگان در توليدات يعني
زراعت و حرف و صنايع و دامداري چادر نشينان به حد ناچيزي تقليل يافته بود?. به طور
كلي، ? برده داري كه مدت مديدي در جامعة فئودالي ايران محفوط مانده بود در قرن
هفدهم تقريبا معدوم گشت?[clxxiii][91]. آيا
اين سخن به اين معناست كه با دوران آغازين ? فئوداليسم ? در ايران روبرو هستيم؟
پاسخش را به درستي نمي دانيم . چون نويسندگان ? تاريخ ايران? در ارزيابي از
شورش گيلان پس از مرگ شاه عباس، آن شورش را يكي از ? ويژگي هاي دوران باز پسين
فئوداليسم? مي خوانند. [clxxiv][92] پس،
مالكيت ? فئودالي دولت بر اراضي? بسته به ارادة مورخان پيرو تكامل تك خطي، هم
بيانگر دوران آغاز فئوداليته در ايران است [ در دورةخلافت اعراب ] كه در هر شهر
بزرگ ? بازار برده فروشان وجود داشت? و هم بيانگر دوران بازپسين فئوداليسم [ دورة
صفويه ] كه در آن دوران برده داري تقريبا معدوم گشته، و? توليدات كالائي به ميزان
قابل توجهي افزايش يافت? و بعلاوه ، ? روابط كالا - پولي هم توسعه يافت. البته
وقتي به دوران صفويه مي رسيم، خصلت ديگري نيز نمودار مي شود، يعني، ? مالكيت فئودالي
دولت بر اراضي? به صورت تورم فوق العاده دستگاه حكومت مركزي و به ويژه ادارة
مالياتها نمودار مي شود كه توضيح و تبيين آن به عنوان يكي از ? خصوصيات مشترك
فئوداليسم در ايران و بسيار ممالك ديگر خاور? [clxxv][93] ماست
مالي مي شود. يعني، وقتي قرار است، واقعيت تاريخي خود را با پيش گزاره ها تطبيق
بدهند و يا با آن تطبيق داده شود، راهي جز اين نيست كه تاريخ نويس از ? جغرافيا?
مدد بگيرد و به اين ترتيب، بررسي درجه رشد نيروهاي مولده و انعكاس آن بر اشكال
مناسبات توليدي به يك باره از كل معادلات حذف مي شود.
در اين جا بد نيست به وارسيدن بهرة ? فئودالي? در
ايران در اين دست نوشته ها نيز اشاره كوتاهي بكنم تا تصوير به نسبت كامل تري به
دست داده باشم. قصدم در اين نوشتار بررسي چگونگي تحول و تطور اخذ مازاد توليد در
اقتصاد ايران نيست بلكه مي خواهم توجه را به اين نكته جلب كرده باشم كه ملاحظات
دست و پا گير تئوريك توام با مسئوليت گريزي در استفاده از مدارك و اسناد تاريخي چه
مصائب و مشكلاتي بر سر راه درك معقولانه تري از تاريخ ايجاد خواهد كرد. پيشتر
گفتيم كه تا همين چند سال پيش بررسي هاي تاريخي مورخين روسي در ميان كتاب خوانان
ايران قرب و منزلتي بسيارداشت. تو گوئي كه حرف اول و آخررا در بارة تحولات تاريخي
جامعه ما تنها همين مورخين زده بودند. بعيد نمي دانم هنوز باشند كساني كه اين چنين
مي پندارند، ولي بيائيد اندكي در آنچه كه مي گويند، دقيق شويم. براي نمونه،
پطروشفسكي در كتاب معروفش در باره مناسبات ارضي ايران درعهد مغول نوشت ? چنانكه از
جدول مالياتي خوزستان بر مي آيد در ايالت مذكور از اراضي ديواني 60 درصد محصول به
جنس گرفته مي شده و دراراضي ملكي خصوصي ده درصد. با فرض اين كه در اراضي اخيرالذكر
نيز مانند زمين هاي ديواني 60 درصد محصول مأخوذ مي گرديده بايد گفت كه پس از كسر
ده يك كه به نفع ديوان گرفته ميشده، پنجاه درصد باقي بسود صاحب ملك بوده. گمان مي
رود در ولايت اصفهان ..... نيز حساب بهره بهمين گونه بوده....?. در زمين هاي
ديواني كه موقتا به ? فئودالها? واگذار مي شد، سهم توليد كننده مستقيم، يعني، زارعين
از اين نيز كمتر بود، يعني ? ثلث محصول را براي خويشتن و ثلثي را براي ديوان وصول
مي كرده و ثلث ديگر براي روستائي مزارعه گر باقي مي مانده ?.ديگران حتي رقمي كمتر
از ثلث را نيز ذكر كرده اند. براي سهولت بحث فرض مي كنيم كه روستائي از 40 در صد
توليد سهم مي برده است و هيچگونه ماليات و عوارض ديگري نيز نمي پرداخته كه بر اساس
آنچه كه مورخين روسي نوشته بودند، فرض درستي نيست . در همين خصوص بد نيست به اشاره
بگويم كه پطروشفسكي در بررسي اش از نظام ماليائي و چگونگي اخذ ماليات در زمان
ايلخانان از 52 نوع ماليات مختلف نام مي برد كه يكي از آنها خراج ناميده مي شد و
در بسياري از موارد 60% توليد را شامل مي شده است.[clxxvi][94]
براساس اطلاعات آمده در همين پژوهش اين را هم مي دانيم كه يك خانوار روستائي بطور
متوسط تقريبا، يك هكتار زمين را كشت مي كرد كه بطور متوسط، اگر خشكسالي نمي شد و
باران بي موقع نمي باريد، 800-700 كيلوگرم غله توليد مي كرد[clxxvii][95].اگر
60% را براي خراج كسر كنيم و 10% را هم به عنوان بذر يراي سال بعد كنار بگذاريم،
كل محصولي كه در اختيار يك خانوار مي ماند، بين 250-210 كيلوگرم مي شود. تا اين
جا، دودو تا، چهار تاي رياضي قضيه درست است، ولي سئوال اساسي اين است كه آيا يك
خانوار روستائي مي توانست با اين مقدار محصول خودرا توليد و باز توليد بكند؟ به
سخن ديگر، هرچه كه زندگي شان فقيرانه بوده باشد، آيا يك خانوار روستائي مي توانست
با روزي كمتر از يك كيلو گرم گندم زندگي كرده، و زنده بماند؟ و اما، وقتي قرار
باشد مورخين گران مايه ما با مسئوليت گريزي و بدون واهمه از بازخواست هر چه دل
تنگشان مي خواهد، بگويند و به علاوه ، به وارسيدن اين رويدادها در يك قالب تنگ و
دست و پاگير نيز موظف باشند، پس تعجبي ندارد كه كمي بعد در همين كتاب مي خوانيم
كه?در بعضي سال هاي پيش از اصلاحات غازاني، چنانكه از گفته هاي رشيدالدين پيداست،
بهره وماليات هاي گوناگون ? قانوني ? و ? غير قانوني? در برخي نقاط برابر محصول و
حتي اضافه بر آن مي بوده..?[clxxviii][96]. به
دنبال اين ادعا پطروشفسكي به مقروض شدن روستائيان، اشاره مي كند، تا در واقع اين
مشكل خود ساخته و پرداخته را حل كند. گمان نمي كنم پطروشفسكي با اين نكته مخالف
باشد كه در نظامي كه بر مالكيت خصوصي عوامل توليد استوار است، كار توليد كنندة
مستقيم [ يعني آنها كه مالك ابزار توليد نيستند] به دو بخش، كار ضروري، ضروري براي
توليد و باز توليد شرايط مادي زندگي توليد كنندة مستقيم، و كار مازاد، مازاد بر
احتياج اساسي توليد كننده مستقيم ولي ضروري براي توليد و بازتوليد شرايط مادي
زندگي طبقه حاكمه يعني ، صاحبان و مالكان ابزارهاي توليد، تقسيم مي شود. در ادوار
مختلف تاريخ، اين مازاد به شكل هاي متفاوت از توليد كنندة مستقيم اخذ شده است. در
دورة پيشا سرمايه داري با يك مكانيزم، عمدتا غير اقتصادي، و در دورةسرمايه سالاري
با مكانيزمي ديگر واقتصادي، يعني، كار مزدوري در كارخانه و كارگاه. در مناسباتي بر
اين اساس، مقروض شدن رعيت و يا كارگر، به اين علت است كه مالكان ابزارهاي توليدي [
زمين دار يا سرمايه دار] به دلايل گوناگون به بخشي از كار ضروري نيز دست درازي مي
كنند و به همين خاطر، زندگي توليد كننده مستقيم [ رعيت يا كارگر]، بدون قرض، يعني
بدون يافتن راهي براي پركردن آن شكاف ايجاد شده، ناممكن مي شود. و اما، وقتي به ادعاي
پطروشفسكي ماليات اخذ شده ? اضافه بر مجموع محصول? مي شده، ما با كشف
محيرالعقولي در اقتصاد سياسي روبرو هستيم كه يك جزء [ كار مازاد] بيشتر از كل،
يعني مجموع كار ضروري و مازاد شده است! اين شيوه استدلال اگرچه ممكن است در وهله
اول بسيار چشمگير وجذاب به نظر بيايد، ولي در مسير دست يابي به درك درستي از
واقعيت استثمار شوندگان در تاريخ ايران به اغتشاش تفكر دامن مي زند وگمراهي آور
است. وقتي مورخ به هم خواني دروني آنچه كه مي نويسد كار نداشته باشد، نتيجه اين مي
شود كه در جاي ديگر، در همين نوشته مي خوانيم كه از يك سو ايلچيكتاي نويان كه از ?اكابر
امراي مغول بود? به گردآوري علوفه و غله و شراب براي لشگريان مغول در خراسان
اشتعال داشت و? از طرف ديگر شاهزادگان چنيگيزي نيز ? ايلچياني ? به نقاط مختلف
خراسان گسيل داشته بودند و? برواتي ? به هر سو صادر مي كردند - به طوري كه ماليات
چندين سال را پيش - پيش با اين گونه حوالات مأخوذ داشته بودند?[clxxix][97]. اگر
بر اساس برآوردهاي موجود در همين كتاب، حداكثر سهمي كه يك توليد كننده مستقيم
داشت، فقط 40% از محصول ساليانه بود، آن گاه چگونه امكان داشت كه ? ماليات چندين
سال? [ يعني آن 60% ها ] پيش پيش مأخوذ شود؟ اين مازاد از كجا مي آمده است؟ در
اين جا، بر خلاف حالت پيشين، حتي منطق رياضي بحث نيز مي لنگد. از دو حال خارج
نيست، يا اين كه روستائيان منابع درآمد ديگري مي داشتند كه مي توانستند بيشتر از
درآمد هايشان از زمين ماليات بدهند و يا اين كه، بهره كشي از ايشان به اين شوري
نبوده است.
وارسيدن اين نوع تاريخ نگاري را به همين جا به پايان مي برم
تا اگر عمر و فرصتي دو باره به دست آمد، باز به همين نكته باز گردم. و لي تا به
همين جا، گفتن دارد كه به گمان من، در اين مكتب تاريخ نويسي كه به خصوص در 6 دهه
گذشته آفت تاريخ نگاري ما بود، عامل اساسي و تعيين كنندة رشد و تغييراتي كه در
مناسبات توليدي حاكم بر جامعه پيش مي آيد، ولي با همة تغييرات و دگرسان شدن ها هم
چنان ? فئودالي ? باقي مي ماند، تمركز و عدم تمركز قدرت سياسي حاكم بر جامعه است
كه ماهيت و ساخت طبقاتي آن در پرده غليظي از ابهام ? فئودالي ? فرض شده است. وقتي
حاكميت سياسي قوي و متمركز مي شود، ? مالكيت فئودالي دولت بر اراضي? شكل غالب
مالكيت ارضي مي شود و وقتي مالكيت قوي و متمركزسقوط مي كند، ? مالكيت فئودالي دولت
بر اراضي? جايش را به ? مالكيت كلان فئودالي ? مي دهد. در هر دو حالت، البته
موقعيت توليد كنندگان مستقيم، دهقانان، ناديده گرفته مي شود و از آنها و سرنوشت
آنها نشانه و خبري نيست. به اين ترتيب، اگرچه ? فئودالي بودن? مناسبات تعريف نمي
شود، ولي ? فئودالي? بودن مالكيت در اقتصاد ايران، تو گوئي كه آش كشك خاله مي شود.
آنچه كه در اين بررسي ها نيست، گذشته از بررسي موقعيت توليد كنندگان مستقيم، اين
است كه در دوران ? فئوداليسم متمركز و دولتي? ، ? فئودال هاي ? تاريخ ما چه مي
شوند و چه بلائي به سرشان مي آيد؟ وقتي دامنه ندانستن هاي ما در بارة اجزاي جامعه
تا به اين حد گسترده دامن باشد، بديهي است كه در عرصه انديشه و نظريه پردازي نيز
هم چنان اندر خم يك كوچه باقي مي مانيم و هرروزه با چيستان هاي بيشتر و بيشتري
روبرو مي شويم.
اگر عمري باشد، باز هم در اين خصوص سخن خواهيم گفت. براساس
آنچه كه به اختصار در اين نوشتار وارسي كرديم، من بر آن سرم كه مناسبات توليدي در
ايران، به ويژه با توجه به نقش با اهميتي كه دولت و بوروكراسي حاكم در جريان اخذ و
توزيع مازاد توليد ايفاء مي كرده است، در چارچوب شيوة توليد آسيائي قابل بررسي است
و مشكلات تحليلي و مفهومي كمتري ايجاد خواهد نمود. ? فئودال? خواندن اين مناسبات و
تكرار آزار دهندة آن، نه تنها موجب فئودالي شدن اين مناسبات نمي شود، بلكه به جاي
روشنگري، خواننده را با پرسش هاي بيشتري مواجه مي سازد وكل تصوير مبهم تر ومغشوش
تر مي شود. در فصول بعدي، دنباله اين روايت را با بررسي نقش و اهميت استبداد سياسي
حاكميت بر زندگي اقتصادي و اجتماعي ايران پي گيري خواهيم كرد.
مومني، باقر: ايران در آستانة انقلاب مشروطيت،
بي تاريخ ، [ چاپ خارج از كشور]، ص 8
[clxxx][2] قاسمي، احمد: شش سال انقلاب مشروطة ايران،
[ چاپ خارج از كشور] ، 1974، ص 1. ديگران، براي نمونه پاولويچ و تريا و ايرانسكي،
در كتاب شان: انقلاب مشروطيت ايران و ريشه هاي اجتماعي و اقتصادي آن، [ چاپ
خارج از كشور، بي تا] بسي فراتر رفته اند و از ? شركت جميع طبقات ملت? از جمله
كارگران و زحمتكشان و زنان در انقلاب سخن گفتند. ( همان، ص 56-51)
[clxxxi][3] پاولويچ وديگران: همان، ص 144-142. عبرت
آموز است ولي مورخان ماركسيست اين كتاب مدعي شدند كه ? براي رهائي از وضع فلاكت
بار? لازم بود، ? طبقات مترقي جامعة ايراني به ديكتاتوري نظامي - ملي [ منظور
نويسندگان، ديكتاتوري رضا شاه است ] كه متكي برارتش ملي و سيستم مالي اصلاح شده اي
باشد، متوسل گردد?. همان، 43-142
[clxxxii][4] سيف، احمد: آشفته نويسي در بارة نهضت
مشروطيت، اين پژوهش روي دستهاي من مانده است. دوست ندارم در خارج از كشور چاپش
بكنم و در داخل هم، هنوز به چاپش موفق نشده ام. گوشة ای
از اين پژوهش را در فصل ? بحران در استبداد سالاري? در همين مجموعه به
دست داده ام.
[clxxxiii][5] ابراهيميان، اروند: علل انقلاب مشروطيت
ايران، در نشرية Int. J. Middle
East Studies, 1979
، ص 393
[clxxxiv][6] براي نمونه بنگريد به نعماني، فرهاد:
تكامل فئوداليسم در ايران، تهران، 1356
[clxxxv][7] براي مثال نگاه كنيد به ، فشاهي، محمدرضا: تحولات
فكري و اجتماعي در جامعة فئودالي ايران، تهران، 1354. راوندي، مرتضي: تاريخ
اجتماعي ايران، جلد سوم، تهران، 1356.
[clxxxvi][8] براي بحثي فشرده در بارة ? فئوداليسم?
بنگريد به: امين، بهروز: نقدي بر تاريخ نگاران شوروي، چاپ نويد ( آلمان) ،
1990، فصل سوم [ فئوداليسم چيست؟].
[clxxxvii][9] پطروشفسكي: كشاورزي و مناسبات ارضي در
ايران عهد مغول [ منبعد: كشاورزي]، تهران 1345، حلد 1، ص 42
[clxxxviii][10] ماركس: پيش نويس هاي اقتصادي و فلسفي 1844،
در مجموعة : نوشته هاي اوليه، انتشارات پليكان، لندن 1977، ص 318
[clxxxix][11] پطروشفسكي: كشاورزي، حلد ا، ص 82-81
[cxc][12] ماركس: گزيده هائي از م.م. كوفاكفسكي.. به
نقل از ل. كريدر: شيوة توليد آسيائي، منابع انكشاف و انتقاد در نوشته هاي كارل
ماركس، 1975، ص 383
[cxci][13] اشرفيان - آرونوا: دولت نادرشاه افشار،
ترجمة حميد مومني، تهران، 1356، ص 33 [ منبعد، دولت ].
[cxcii][14] پطروشفسكي: كشاورزي، جلد اول ص 99
[cxciii][15] پطروشفسكي و ديگران: تاريخ ايران از دورة
باستان تا پايان قرن هيجدهم ميلادي، ترجمة كريم كشاورز، تهران 1354 ، ص 250 [
منبعد، تاريخ ]
[cxciv][16] همان، ص 375
[cxcv][17] پطروشفسكي: كشاورزي، جلد دوم، ص 6.
براي نظر ماركس بنگريد به ? سرمايه? جلد سوم، مسكو 1977، ص 791
[cxcvi][18] پطروشفسكي: كشاورزي ، جلد دوم، ص 6
[cxcvii][19] پطروشفسكي: تاريخ ، ص 479
[cxcviii][20] همان، ص 527
[cxcix][21] همان، ص 526
[cc][22] اشرفيان: دولت، ص 74
[cci][23] همان، ص 118
[ccii][24] پطروشفسكي: تاريخ، ص 608
[cciii][25] همان، صص 53-546. در اين صفحات در بارة
بوروكراسي استبداد صفويه مطالب زيادي آمده و نتيجه گرفتند كه دستگاه دولت در
ايران، هيچگاه به عظمت و پيچيدگي سال هال بين 1680-1580 نبوده است.
[cciv][26] همان، ص 387
[ccv][27] به نقل از كريدر، شيوة توليد آسيائي...
ص 383
[ccvi][28] ماركس، سرمايه، جلد سوم، ص 790
[ccvii][29] پ. سوئيزي: يك انتقاد، در، گذار از
فئوداليسم به سرمايه داري، لندن 1978، ص 33
[ccviii][30] همان، ص 33
[ccix][31] هيل: " مقدمه"، گذار از
فئوداليسم به سرمايه داري، ص 14. هم چنين بنگريد به هيلتون: بحران فئوداليسم
در نشريه Past & Present ،
اگوست 1978. رابرت بره نر: ريشه هاي كشاورزي سرمايه داري اروپا، در همان نشريه،
نوامبر 1982، ص 29
[ccx][32] به نقل از پظروشفسكي: كشاورزي، جلد
دوم، ص 157. در جاي ديگر از بارتولد نقل شده است كه در طول سلطة مغول ها، كشاورزان
به زمين وابسته بوده اند. همان كتاب، ص 156
[ccxi][33] پاولوويچ و ديگران: انقلاب مشروطيت و
ريشه هاي اجتماعي و اقتصادي آن، ترجمة هوشيار، بي تاريخ، تهران، فصل اول. اين
فصل كه در كتاب تحت عنوان: ? مسئلة ارضي زراعتي در ايران? ترجمه شده، ابتدا در تحت
عنوان
La Situation
Agraire On Persi a La Veille De La Revolution در نشرية Revue De Mende Musulman در دسامبر 1910 چاپ شد.
بين متن اصلي و ترجمة فارسي آن اختلافاتي وجود دارد. از دوست ارجمندم، آقاي دكتر
حسن حكيميان، استاد مدرسه شرق شناسي دانشگاه لندن، كه توجه مرا به اين اختلاف جلب
كرده و زحمت ترجمه قظعة بالا را از متن فرانسه تقبل فرمودند، سپاسگرازم. به صفحات
17-616 در متن اصلي مراجعه شود.
[ccxii][34] پطروشفسكي: تاريخ، ص 82
[ccxiii][35] اين قابل ذكر است كه در ? تاريخ ايران?
مضمون ايدئولوژيك نهضت مزدك به نحو مغشوشي مطرح مي گردد. نهضت مزدك را در جامعه اي
كه قرارا در مرحلة گذار از ? برده داري? به ? فئوداليسم ? بوده، نهضتي مخالف برده
داري و فئوداليسم ارزيابي كرده اند. واگر به ياد داشته باشيم كه اساس تئوريك ?
تاريخ ايران? و ديگر كتاب هاي نوشته شده پس از كنفرانس 1931 مفهوم تك خطي
تكامل تاريخي است، يعني همان ? گذار طبيعي از 5 مرحله?، در آن صورت، پرسش اين است
كه مضمون ايدئولوژيك نهضت مزدك به واقع چه بوده است. مسئله وقتي پيچيده تر مي شود
كه نويسندگان مي گويند كه ? رجعت به مالكيت اشتراكي? مهم ترين خواستة مزدكيان بود
[ تاريخ، ص 99-98]. به اين ترتيب، در چارچوب تئوريك كتاب، مزدكيان مي
بايستي خواستار رجعت به ? جامعه اشتراكي اوليه ? يعني مرحلة ماقبل برده داري بوده
باشند. اگر جامعه ايران در آن دوره، در مرحلة گذار از ? برده داري به فئوداليسم?
بوده، يعني، طبقاتي بوده، آنگاه نهضتي كه خواستار رجعت به گذشته باشد، بايد نهضتي
? ارتجاعي? ارزيابي شود. اين نتيجه گيري شبه منطقي، با ارزيابي ? تاريخ ايران?
از آن در تناقض قرار مي گيرد. از طرف ديگر، اگر جنبة ترقي خواهانه نهضت را قبول
كنيم كه با واقعيت هاي آن دوران همخواني دارد، در آن صورت، از اساس ? تئوريك? ? تاريخ
ايران? چيزي باقي نمي ماند [ براي اطلاع بيشتر بنگريد به تاريخ، ص
100-96].
[ccxiv][36] همان، ص 146
[ccxv][37] همان، ص 162
[ccxvi][38] پطروشفسكي: كشاورزي، جلد دوم، ص 164
هم چنين بنگريد به تاريخ، ص 162
[ccxvii][39] پطروشفسكي: تاريخ، ص 186
[ccxviii][40] همان، ص 247
[ccxix][41] همان، ص 247
[ccxx][42] همان، ص 247
[ccxxi][43] همان، صص84-283
[ccxxii][44] همان، صص 61-360
[ccxxiii][45] همان،ص 360
[ccxxiv][46] همان، ص 362
[ccxxv][47] همان، ص 362
[ccxxvi][48] متاسفانه در اين و ديگر منابع، تناقضات
زيادي وجوددارد و اين يكي از آن موارد است.
[ccxxvii][49] همان، ص 362
[ccxxviii][50] همان، ص 362. نويسندگان ظاهرا به اين نكته
كاري ندارندكه چرا در ايران وضع به اين صورت بوده است.
[ccxxix][51] پطروشفسكي: كشاورزي، جلد دوم، ص 166
[ccxxx][52] همان، ص 163
[ccxxxi][53] همان، ص 69-168
[ccxxxii][54] انگلس: خلاصه اي از انتقاد بر اقتصاد سياسي،
در كتاب: ماركس - انگلس : در بارة بمب جمعيت، ويراستار، ر.ل. ميك: لندن،
1971، ص 60
[ccxxxiii][55] پطروشفسكي: كشاورزي، جلد اول، ص
58-257
[ccxxxiv][56] همان، جلد دوم، ص 169
[ccxxxv][57] همان، جلد دوم، صص 69-168
[ccxxxvi][58] همان، ص 173
[ccxxxvii][59] همان، ص 173
[ccxxxviii][60] همان، ص 178
[ccxxxix][61] همان، صص 71 -170
[ccxl][62] همانجا
[ccxli][63] همان، صص 72-170
[ccxlii][64] پطر.شفسكي: تاريخ، ص 106
[ccxliii][65] همان، ص 106
[ccxliv][66] همان، ص 113
[ccxlv][67] همان، ص 163
[ccxlvi][68] همان، ص 163
[ccxlvii][69] همان، ص 190
[ccxlviii][70] همان، ص 190
[ccxlix][71] همان، ص 169
[ccl][72] همان، ص 193
[ccli][73] همان، ص 193
[cclii][74] همان، صص 163، 521. هم چنين بنگريد به
اشرفيان: دولت، صص 73-70
[ccliii][75] پطروشفسكي: تاريخ، ص 244
[ccliv][76] همان، ص 245
[cclv][77] همان، صص 71-368
[cclvi][78] همان، ص 379
[cclvii][79] همان، ص 428
[cclviii][80] همان، ص 433
[cclix][81] همان، ص 447
[cclx][82] همان، ص 447
[cclxi][83] همان، ص 448
[cclxii][84] همان، ص 480
[cclxiii][85] همان، ص 480
[cclxiv][86] همان، ص 480
[cclxv][87] همان، ص 501
[cclxvi][88] همان، ص 512
[cclxvii][89] پطروشفسكي: تاريخ ، ص 184
[cclxviii][90] همان، ص 184
[cclxix][91] همان، ص 531
[cclxx][92] همان، ص 556
[cclxxi][93] همان، ص 546
[cclxxii][94] پطروشفسكي، :كشاورزي، جلد دوم، ص
206-205
[cclxxiii][95] براساس اطلاعات آمده در ? كشاورزي و
مناسبات ارضي..? ( جلد دوم ) . در صفحات 117و 104 اين مقدار تقريبي را محاسبه
كرده ام.
[cclxxiv][96] همان جا ،ص 220. تاكيد را افزوده ام.
[cclxxv][97] همان جا، ص 211