جن زدگی و جن گيری، پديده ی شوم اختناق و تحميق

نگاهی گذرا به پديده ی خودسوزی و آتش افروزی فريب خوردگان عقيدتی

 جواد حسينی

 

خودسوزی مجاهدين خلق و آتش افروزی حزب الهی ها نشانگر بيماری مشترک هر دو گروه با عاملی يکسان و ظاهری متفاوت است.

مجاهدين و حزب الهی ها بر اثر نهادينه شدن شدن يکسری اطلاعات در اذهانشان جن زده شده اند. اين نوع جن زدگی هنگام احساس قدرت به ساديسم افراطی تبديل می شود، می زند، شکنجه می کند، می کشد و آتش می زند. هنگام احساس ضعف به مازوخيسم تبديل می شود، نارنجک به خود می بندد و مخالف را همراه خود معدوم می کند و اگر نتوانست مخالف را از بين ببرد خود را به آتش می کشد تا بدين طريق موجوديت خود را اثباط کند.

مجاهدين خلق و گروه های فشار هر دو فرزندان خلف، دو قلو و در عين حال شيشه ی عمر جمهوری اسلامی ايران هستند. هر ضربه ای که به يکی وارد شود، ديگری را از کار می اندازد و سرانجام به نجات مردم بيگناه و تحت ستم ايران می انجامد.

بياييد به جای دفاع از بيماران به مداوای آنها بپردازيم تا بسياری از بيماران مشابه آنها با توجه به سرنوشت مجاهدين خلق با تغيير اطلاعات نهادينه شده اشان بهبود يابند.

 

 

اين روزها اخبار مربوط به خودسوزی اعضای مجاهدين خلق و آتش افروزی گروه های فشار موسوم به حزب الهی ها، اين دو دشمن قسم خورده ی ديرين در رسانه های گروهی منتشر می شود. اين اخبار نشانگر بيماری مشترک هر دو گروه با عاملی يکسان و ظاهری متفاوت است. تعدادی از هواداران سازمان مجاهدين خلق در اعتراض به حمله ی پليس فرانسه به مقر آن سازمان دست به خودسوزی زدند. اينان به باور خود، با اين عمل می خواهند ضمن اعتراض، افکار عمومی دنيا و در راس آن دولت فرانسه را تحت فشار قرار دهند تا موجب آزادی هم رزمان خود شوند. گروه دوم با به آتش کشيدن خوابگاه دانشجويان می خواستند با ايجاد جو رعب و وحشت در جامعه، مخالفان را وادار به سکوت کنند. هر دو مانند تمام حرکتهای قبلی خود در بيراهه می تازند و با بدنامی سر از شوره زار نيستی در خواهند آورد. دسته اول از بيماری خودآزاری (مازوخيسم) رنج می برند و خود را آگاه و پيشرو حرکتهای سياسی و اجتماعی تصور می کنند و می خواهند پيشاهنگ نهضت رهايی بخش توده های تحت ستم شوند. دسته ی دوم از بيماری ديگر آزاری ( ساديسم ) رنج می برند و خود را مؤمن و معتقد تصور کرده و می خواهند جامعه را از وجود کافر و منافق پاک کنند. در حاليکه بيش و پيش از همه خودشان احتياج به کمک و راهنمايی دارند تا خود را از شر آتشی که سرشت انسانی آنها را شعله ور کرده نجات دهند. در واقع اين سوزش آتش درون آنها است که آرامش و امنيت درونی و فکری يشان را از بين برده و اختيار خود را از دست داده اند. به اين فريب خوردگان نگون بخت چنين القا شده که پيروان راستين حسين هستند و شرايط کربلايی است و بايد رهبران خود را که جانشين بر حق حسين هستند، ياری کنند. هرگونه کوتاهی در اين زمينه با عذاب وجدان و احساس شرمندگی در دنيا و ترس از مجازات در آن دنيا همراه است. همه ی اينها ناشی از اطلاعات غلطی است که از دنيا، مردم، دين و حسين و واقعه ی کربلا به آنها داده شده است. همين اطلاعات غلط در تار و پود تن و روان آنها نفوذ کرده و امکان انديشيدن و اراده ی کنترل اعمال و رفتار را از آنان گرفته است. در واقع قبل از هرچيزی بايد توجه داشت که اينان بيمارانی قابل ترحم هستند که بيماريشان ناشی از اطلاعات نادرست، کاناليزه شده و جهت داری است که به آنان منتقل شده است.    

در قديم که روانشناسی و جامعه شناسی از شناخت و درمان بسياری از بيماريها عاجز بود، عامل برخی از اين بيمارها را نيروهای ناشناخته و شيطانی می دانستند. اختلالات روانی و ناهنجاريهای اجتماعی در اين رده قرار می گرفتند. رفتار غير عادی بيمار نشان می داد که وی نسبت به رفتار و گفتار خود بی اراده است. اين بی ارادگی چنين تعبير می شد که جن، جسم بيمار را تسخير کرده و کنترل او را بدست گرفته است و تا زمانيکه از جسم او خارج نشود، بيمار بهبود نمی يابد. بر اين اساس جن گيری و جادوگری رواج گسترده ای داشت و در برخی موارد از خشونت نيز استفاده می شد و بيمار را مورد ضرب و شتم قرار می دادند تا درمان شود.

نمونه های تاريخی زيادی در اين مورد وجود دارد و بزرگانی مانند بوعلی سينا به علل اين نوع بيماری ها توجه داشته اند. يک نمونه ی آن فردی است که خود را گاو می پنداشت و بوعلی سينا او را مداوا کرد. بيمار به دلايل نامشخصی پذيرفته بود که گاو است. اطلاعات نهادينه شده در ذهن بيمار احساس هويت او را تغيير داده بود و بوعلی سينا بدون آنکه با وی وارد بحث شود و بخواهد به وی بقبولاند که انسان است و گاو نيست، گفت کاردی بياورند تا گاو را بکشد. در اينجا بيمار متوجه شد که گاو بودن با چه خطری همراه است و شکه شد. اين شوک بيمار را به خود آورد که گاو نيست و بهبود يافت.

نمونه ی ديگری در مورد نقش اطلاعات نهادينه شده در رفتار انسان حادثه ی واقعی است که چندی پيش در تهران اتفاق افتاد. جوانی به يک دعانويس مراجعه می کند و از مشکلات مالی خود می گويد و کمک می خواهد. دعانويس شياد در مقابل وجهی که از جوان می گيرد اورادی را بر روی کاغذی می نويسد و به او می گويد که اگر اين کاغذ را به بازوی خود ببند، کسی او را نمی بيند. جوان چنان به هيجان می آيد و خوشحال می شود که حتی لحظه ای فکر نمی کند و حتی آزمايش هم نمی کند که آيا با بستن کاغذ به بازو ديده می شود يا نه؟ کاغذ را به بازو می بندد و وارد بانک می شود و در مقابل چشمان کارمندان و مشتريان دست می اندازد و پولهای موجود در مقابل صندوقدار بانک را بر می دارد. مردم با اعتراض دست او را می گيرند و او را تحويل پليس می دهند. جوان ماجرا را می گويد و دعانويس نيز دستگير می شود.

در مورد گروه های اجتماعی و حتی ملتها نيز موارد مشابهی وجود دارد. اگر در جامعه اطلاعاتی نهادينه شود، جامعه تابع آن اطلاعات نهادينه شده رفتار می کند. در طول تاريخ شيعه آخوندها واقعه ی کربلا را همانگونه که خواستند برای مردم تعريف کردند و از تنهايی حسين و بی وفايی مردم کوفه گفتند. بسياری از مردم آرزو می کردند که کاش در کربلا حضور داشتند، جهت حق را می گرفتند و به ياری حسين می شتافتند و يکراست راهی بهشت می شدند.

بعد از انقلاب 57 روحانيت خود را مالک انقلاب می دانست. برخی از گروه ها بويژه سازمان مجاهدين خلق نيز اعتقاد داشت که انقلاب متعلق به آنان است و روحانيت آن را مصادره کرده است. رژيم مدعی بود شرايط مانند زمان صدر اسلام است و مردم نبايد علی (يا حسين) را تنها بگذارند و شعارهايی نيز با چنين مفهومی بر زبانها جاری می ساختند. مجاهدين خلق نيز چنين القا می کردند که پيروی از رهبريت سازمان به مفهوم ياری امام حسين است. رژيم عده ای را سازمان دهی کرد و آموزش داد که با حمله به آنچه که مظاهر فساد اجتماعی و سياسی خوانده می شد، مانع از به قدرت رسيدن يزيديان شوند. اينان اعتقاد داشتند که حسينی و پيرو حق اند. اين گروه عقيده داشتند هرکس با هر عقيده ای اعم از مسلمان و غير مسلمان که نگرشی متفاوت به آفرينش و جهان داشته باشد، مانع از سعادت دنيوی و اخروی آنان خواهد شد. تمام ارزشهای انسانی تنها از آن اين گروه است و همه ملزم به رعايت ارزشهای آنان هستند و ديگران فاقد هر گونه ارزش و حقوق اجتماعی هستند. لذا هر رفتاری با ديگران مباح و مطابق با راه و اهداف حسين است. بنابراين هنگاميکه جوانی را از طبقات ساختمان به پائين می اندازند و کتک می زنند، عملی کاملاً مشروع انجام داده اند و بايد مورد تشويق و تاييد قرار گيرند. البته کسانی هستند که بدون اعتقاد به چنين باوری برای بهره برداری از موقعيت پيش آمده خود را معتقد نشان می دادند، ولی در اين نوشته اينگونه افراد مورد نظر نمی باشند.

چنين نگرشی ناشی از يک طبقه بندی ويژه برای ارزش گزاری به انسانها است. در صدر اين رتبه بندی معصومين قرار دارند و بعد از معصومين بلافاصله آيت الله خمينی قرار می گيرد که تا حد معصوميت مورد احترام است. آيت الله خمينی از هرگونه اشتباه و لغزشی مبرا است و بايستی اوامرش بدون چو و چرا اجرا شود. کشفيات بعد از انقلاب از متون اسلامی نشان می داد که پيامبر اسلام بارها از روح الله نام می برند که در زادگاه سلمان فارسی ظهور خواهد کرد و اين امر را تنها با امام علی در ميان گذاشتند. آن روزها مصلحت نبود اين کشفيات به اطلاع مردم برسد، ولی اخيراً حسين شريعتمداری اين حقايق مسلم را از طريق کيهان به اطلاع مردم رساند. در کنار اين مطالب بايستی به اين نکته توجه داشت که تنها انسانهای پاک و حلالزاده قادر به فهم و قبول حقايق هستند. بنابراين هرکس با اين نظر يا کشفيات جديد مخالفت کند يا حرامزاده است (مادرش از طريق زنا او را باردار شده) و يا برخی پديده های حرام و غير اخلاقی در تکوين و رشد او دخالت داشته اند. مثلاً هنگام همخوابگی مادر يا پدر به فکر شخص ديگری برای همخوابگی بوده يا زن هنگام بارداری نگاه ناپاکی به نامحرم انداخته يا احتمالاً لقمه ی حرام خورده است. نقل می کنند که زنی نزد يکی از معصومين رفت و از او ياری خواست که در انجام تعهدی که با خدا بسته راهنمائيش کند. معصوم پرسيد چه تعهدی بسته است و زن گفت آرزويی داشتم و عهد کردم که اگر آرزويم برآورده شود، چندين بار زنا کنم. اکنون به آرزوی خود رسيده ام ، مانده ام که چه بايد کرد؟ معصوم گفت قسمتی از بدن برهنه مثلاً ساق پا يا موی سرت را به چندين نفر نشان بدهی مانند آن است که با آنان زنا کرده اي.

با چنين ديدگاهی هرکس که بتواند به شناخت شخصيت و اهداف آيت الله خمينی نايل شود، حلالزاده و مورد تاييد معصومين است. چنين شخص حلالزاده و پاکی با مشاهده ی زنان بی حجاب يا بد حجاب در خيابان احساس می کند که شاهد زنای ديگران است و بايستی از انجام اين عمل زشت جلوگيری کند. لذا ضرب و شتم زنان بد حجاب در خيابان حداقل کاری است که می تواند، انجام دهد. حال فردی با چنين اعتقاداتی را در نظر بگيريد که در خيابان با خواهر و برادر يا زن و شوهری مواجه می شود که زن با بد حجابی در مقابل چشمان شوهر يا برادر در حال انجام زنا با مردان بسياری است. از ديدگاه او مرد بی ناموس (بی غيرت، قواد و ...) و زن فاحشه است و حتی اگر مورد تجاوز قرار بگيرد خلاف نيست، مضافاً به اينکه هر کس با عقيده ی آنان مخالف باشد، مرتد و همه چيزش حتی ناموسش برای مصادره شدن مباح است. اگر زنان در خيابان و هنگام تظاهرات روسری خود را بر می دارند، آشکارا اظهار می دارند که می خواهند زنا کنند و مرتکب گناه کبيره شوند، بنابراين ضرب و شتم چنين زنانی دارای صواب است و خداوند به آنها پاداش خير عطا خواهد فرمود. آيا پرتاب کردن جوانان بی دين و حرامکار از طبقات به پائين صواب ندارد؟

سازمان مجاهدين خلق نيز خود را وارث حقيقی انقلاب و تنها گروه بر حق می ناميد که مردم ناآگاه و بی ايمان وظيفه داشتند از آنها حمايت کنند تا حق غصب شده ی خود را باز پس گيرند. مجاهدين با پايگاه اعتقادی و بهره گيری از مارکسيزم ديالتيک از نظر خودشان از همه ی انسانها در طول تاريخ برترند، زيرا به کاملترين دين يعنی اسلام اعتقاد دارند و از انقلابی ترين فلسفه ی علمی نيز آگاه هستند. با چنين ديدگاهی رهبری سازمان و شخص مسعود رجوی رسالتی ممتاز در تاريخ حيات انسان دارد که تا به حال هيچ کسی نتوانسته به اين درجه از ايمان و آگاهی انقلابی برسد. با چنين باوری اگر بحث از ايمان است که رجوی و در حالت کلی کادر رهبری مجاهدين خلق در ميان همه ی انسانها زنده ی جهان و مردگان به جز معصومين يگانه است، و اگر بحث از انقلابی بودن است که رجوی و کادر رهبری مجاهدين خلق به انقلابی ترين ايدئولوژی و ابزار شناخت مجهز هستند، لذا به دليل همين ويژگی ممتاز از معصومين نيز پيشی گرفته و از آنان برترند.

چنين شخصيت يگانه ای که تا به حال مادر گيتی چون او را نزائيده و از اين پس هم بعيد است نظير او آفريده شود، ارزش آن را دارد که ميليون ها نفر برای زنده ماندن او قربانی شوند تا ديدگاه انقلابی متاثر از ايمان او پياده شود و بشريت و بويژه ايرانيان به سعادت جاودانی برسند. بنابراين ترور افراد شناخته شده و حتی آدمهای معمولی نظير کاسب و کارگر، برداشتن موانع کوچک و بی اهميت از سر راه پيشرفت بشريت محسوب شده و خدمتی ارزنده است. در مورد عمليات انتحاری که يکی از اعضا يا طرفداران سازمان با منفجر کردن نارنجک، خود و يکی از عناصر فاسد و مرتجع را نابود می کند، از نظر ارزش مثبت است. زيرا طرفدار يا عضو سازمان دارای مرتبه ی نازلی از نظر اعتقادی و انقلابی است که با نابود کردن خود يک عنصر مهم از جبهه ی مخالف را نيز معدوم می کند و رهبری را در رسيدن به اهداف بلندش ياری می کند.

اصولاً در چنين ديدگاه هايی اين رهبری است که ارزش واقعی دارد و ساير افراد ارزش و اعتبار خود را از وجود او کسب می کنند. به اين مساله توجه فرماييد که آخوندها می گويند هدف از آفرينش تنها معصومين يا فقط پنج تن می باشند و بقيه انسانها مانند علف هرزی هستند که به واسطه ی وجود آن پنج تن از چشمه ی حيات آب زندگانی می نوشند. بنابراين هدف حفظ رهبری است و بدون وجود رهبر نه تنها اعضا، بلکه بشريت بی ارزش است و هرگز به سعادت واقعی نخواهد رسيد. حال با اين ديدگاه به بازداشت عده ای از کادر رهبری بويژه رئيس جمهور آينده و همسر رهبر فوق العاده ارزشمند و يگانه انسان کامل چرخه ی آفرينش توجه کنيد. مگر چند نفر تا به حال نطير مريم رجوی روی کره ی زمين زندگانی کرده اند که يکی از آنها بازداشت شود؟ اصولاً چرا انسانهای پست و معمولی به جای جانفشانی در راه اين بزرگان به اذيت و آزار آنها می پردازند؟

اين دقيقاً همان جن زدگی است که ناشی از نهادينه شدن يکسری اطلاعات در اذهان انسانها به وجود می آيد و آنان را از خود بيخود می کند. هنگام احساس قدرت به ساديسم افراطی تبديل می شود، می زند، شکنجه می کند، می کشد و آتش می زند، هر چه و هرکه را که لازم بداند. هنگام احساس ضعف به مازوخيسم تبديل می شود، نارنجک به خود می بندد و مخالف را همراه خود معدوم می کند و اگر نتوانست مخالف را از بين ببرد خود را به آتش می کشد تا بدين طريق موجوديت خود را اثبات کند. اين بيماران در ابتدايی ترين مراحل ابتلا به بيماری ارزشمندترين نيروی خود يعنی قدرت فکر کردن را از دست می دهند و به موجوداتی بی ارزش تبديل می شوند که خود و ديگران را به نابودی تهديد می کنند. بهترين شرايط برای بهبود و مداوای هزاران بيمار بدنه سازمان مجاهدين خلق و انصارالله، محاکمه ی سران آنها است. حال که پزشک حاذقی مانند دادگاه فرانسه به مداوای آنها پرداخته چرا بايد با مخالفت نيروهای آگاه روبرو شود؟ اگر مجاهدين خلق وارد ايران شوند آيا توسط مردم محاکمه نخواهند شد؟

مجاهدين خلق و گروه های فشار هر دو فرزندان خلف و دو قلو و در عين حال شيشه ی عمر جمهوری اسلامی ايران هستند. هر ضربه ای که به يکی وارد شود، ديگری را از کار می اندازد و سرانجام به نجات مردم بيگناه و تحت ستم ايران می انجامد. بگذاريد يک نمونه ی عينی را بيان کنم. پرويز انسانی آزادانديش بود که در يکی از دبيرستانها به تدريس ادبيات اشتغال داشت. همسايه او توده ای بود و پرويز را سرزنش می کرد که تو چه تحصيلکرده ای هستی که دارای يک پايگاه انقلابی نيستی و از توده ای ها دفاع نمی کني؟ پسر عموی پرويز از هواداران مجاهدين خلق بود و او را آزار می داد که تو چه مسلمان آگاهی هستی که از مجاهدين خلق هواداری نمی کني؟ در محيط کارش تحت فشار بود که چرا بر عليه کافران و منافقين فعاليت نمی کند؟ و ...

بيماريهای روانی و اجتماعی مسری هستند و سرعت انتقال بسيار بالايی دارند. فشار افراد و گروه ها و حکومت بر مردم عادی و پرونده سازيها تنها به خود آنها محدود نمی شود. بلکه افراد دون صفت و مردمان پست و فرومايه با ايراد اتهام و تهديد به انواع و اقسام سوءاستفاده ها از هر کسی که دارای موقعيت متزلزلی از نظر فرهنگ سياسی رايج هستند، می پردازند. از پديده ی بد حجابی خانمها در ادارات و شهرها چه سوءاستفاده های غير اخلاقی که صورت نگرفته است. چه افرادی که اموالشان توسط افراد وابسته يا طرفدار گروه های فشار به يغما نرفته است. و هزاران هزار تجاوز به حيثيت و حقوق مردم صورت گرفته است که تمام کسانی که در ايجاد جو اختناق و پليسی در جامعه نقش داشته اند، شريک جرم و در واقع مسبب اصلی آنها هستند. رنج و درد مردم ايران به دليل عملکرد کور و بی منطق رهبری مجاهدين خلق بر آنها تحميل شد، چيزی نيست که وجدان عمومی بتواند آن را فراموش کند. به هيچ وجه نمی توان عملکرد مجاهدين خلق را در اشتباه تصميم گيری رهبری آنها خلاصه کرد، آنچه که اين رهبری و برخی از کادر بالای سازمان انجام دادند، ناشی از خودخواهی های کورکورانه و انتقام جويی فردی و سازمانی بوده است. هيچ انسان آگاه و انقلابی نمی تواند رفتار وحشيانه ی آنها را با مردم عادی حتی بيماران و کادر پزشکی بيمارستانها در عمليات به اصطلاح فروغ جاويدان تاييد کند.

آيت الله خمينی و دستگاه روحانيت حاکم بر ايران به هيچ وجه قابل دفاع نيستند، اما همکاری مجاهدين خلق با رژيم صدام حسين را نمی توان به بهانه ی خودکامگی و ديکتاتوری آنها توجيه کرد. اصولاً رژيم جمهوری اسلامی ايران مانند همه ی حکومتهای ايدئولوژيک و ديکتاتوری بقای خود را مرهون افراد و گروه های افراطی است. بسياری از افرادی که به طرفداری از جمهوری اسلامی پرداختند، از روی فشار ساير گروه ها يا ترس از اتهام وابستگی به آنها بود. اگر بدنه ی سازمان در شرايطی عادی قرار گيرد و تنها به مدت يک ماه در جريان اطلاعات مختلف قرار گيرد، آنگاه خواهيم ديد که نظر واقعی آنها در مورد رهبری سازمان چيست؟ قضاوت در مورد رهبری مجاهدين خلق را به نوجوانانی واگذار کنيد که در زمان خردسالی از پدر و مادرشان جدا شده اند. بياييد به جای دفاع از بيماران به مداوای آنها بپردازيم تا بسياری از بيماران مشابه آنها با توجه به سرنوشت مجاهدين خلق با تغيير اطلاعات نهادينه شده اشان بهبود يابند. نمی گويم که نبايد از حقوق افراد دستگير شده در فرانسه برای يک محاکمه ی عادلانه دفاع کرد، اما محدود کردن فعاليت مخرب و ضد انسانی آنها، زمينه ساز آزادی فعاليت نيروهای دموکرات و آزادانديشی است که حقوق و آزادی ديگران را رعايت می کنند. محاکمه ی رهبری مجاهدين خلق در دادگاه های اروپايی بهترين فرصتی است که می تواند در اختيار آنان قرار گيرد تا از خشم مردم ايران در امان بمانند و نيز به آزاد انديشی و رهايی بدنه ی ناآگاه آن کمک شايان توجهی خواهد کرد.

 

 

از سايت اخبار روز   



بالا

بعدی * صفحة دری * بازگشت