شريعتی و آزادی

علی فياض

 

«مبارزه در برابر زور اسمشآزاد شدن انسان است : آزادی سياسی ; يعنی قدرت حكومت و قدرت حاكميت آزادی مرا برای انتخاب فكريم, انتخاب زندگيم , ابتكارم و تجلی وجوديم بند نكند, در بند نكشد, زندان نكند, محروم نكند و محكومم نداشته باشد . مبارزه انسان در برابر حكومت زور و حاكميت تيغ _ بعد فرعونی _  اسمش ليبراليسم, دموكراسی و آزادی است ; يعنی در برابر قدرت حاكميت, قدرت مردم را جانشين بكنيم يا برای تعديلش به مردم تكيه بكنيم و يا مردم را به صورت نيرويی دربياوريم كه منشاء حكومت خودش باشد و خودش بتواند بر خودش حكومت كند.»

(شريعتي, م.  آ. ٢٨ , ص ۶١۵)

 

     afayyazb@hotmail.com   

 

آزادی يكی از متعالی ترين و والاترين ارزش هايی است كه انسان در طول تاريخ پر فرازو نشيب خود , در آرزوی آن به جستجو پرداخته است. در طی قرن ها سرگذشت, و تكامل بشريت, قتل عام ها , اعدام ها , شكنجه ها و ... در جهت رسيدن به اين اصل مقدس , تحمل شده است . در مواردی كه چندان كم هم نيستند بسياری از انسان های آگاه و هوشمند از همه هستی خويش گذشته اند تا ديگر هم نوعان به آزادی دست يابند . از سوی ديگر نيروهای ضدبشری و ضد انسانی نيز برای استقرار و استمرار حاكميت های ننگين و پليد خود , نخستين چيزی را كه از انسان سلب كرده و می كنند, آزادی بوده است . 

آزادی از جمله مقولاتی است كه طی ساليان دراز انديشه و ذهن انسان را به خود معطوف داشته است . اديان و ايدئولوژی ها , انديشمندان , فلاسفه , ايدئولوگ ها , نويسندگان و ... در طرح و تبيين نظريات مبتنی بر فلسفه آزادی , و مرزهای آن , بسيار سخن گفته و تئوری های گوناگونی ساخته و پرداخته اند . علاوه برديدگاه های اديان مختلف در زمينه آزادی و محدوديت های آن , كه توسط شارحان آنها , تفسير و تبيين شده اند , فلسفه های نوين و ايدئولوژی های ساخته ذهن انسان نيز, بخش مهمی از مبانی خويش را در تلاش برای شناخت و فهم آزادی  و چگونه گی ارتباط آن با سيستم های اجتماعی و سياسی اختصاص داده اند.

با اين همه درك و فهمی كه در طول تاريخ بشر, توسط فلاسفه و متفكرين عرضه شده است , پای در زنجير تقدير و محدوديت های خاص زمانی خويش داشته است . امری كه به نوبه خود باعث می شده است تا دركی كه از آزادی ارائه شود, دركی متناسب با خواست ها, آرمان ها ونيازهای انسان آن روز باشد .  

با توجه به اين امر , بديهی است كه تا پيش از رنسانس اروپا و آغاز بيداری و روشنايي, كه با فرو ريختن ديوارهای قطور قرون وسطا و انديشه ها و روش های مبتنی بر مذهب خرافی و كاتوليكي, كه به روحانيت اعتبار و اختيار تام بخشيده بود, توام بود,  دركی كه از دو مقوله آزادی و دموكراسی ارائه می شد, دركی مبتنی بر توانايی های فكری و شرايط عينی موجود در آن زمان بود . اين امر حتی تا پس از رنسانس و بحبوحه انقلاب كبير فرانسه , باعث شده بود تا دركی كه از آزادی و دموكراسی ارائه شود, دركی ناقص , خام و در حد فهم و شعور انديشمندان و مردم آن روزگار باشد.

با توجه به اين موضوع , بايد يادآور شد كه كسانی نيز كه از دموكراسی يونان سخن می گويند و بدين وسيله می خواهند تا زمينه و سابقه تاريخی انديشه دموكراسی (و آزادي) را به يونان برسانند , كمتر به توضيح اين امر می پردازند كه دموكراسی ابتدايی يونان, خود به نوعی ضد دموكراسی  _ البته با دركی كه امروز از آن ارائه می شود_بوده است . چه, در آن شكل از دموكراسی , بندگان(بردگان) , زنان و شهروندان غير يونانی حق رای نداشتند و آن «دموكراسي» تنها شامل بخش ناچيزی از شهروندان ثروتمند می شده است .

بر اين اساس , سخن گفتن از دموكراسی و آزادی و ريشه يابی آن در تاريخ به عنوان فلسفه و متدی جدی و ساختار شكن, نه با واقعيات زندگی انسان ها و شيوه اجتماعی و فرهنگی آنان همخوانی دارد و نه با درك و فهم افكار و انديشه های آنها و نه با نظريه تكامل  كه برای مقايسه پيشرفت های امروز بشری با صدها سال پيش نيازی به توجيه و تاويل ندارد! . بر اين اساس, به جرات می توان بر اين امر تاكيد نمود كه مقوله يی كه پس از انقلاب كبير فرانسه به نام آزادی تحت عنوان يكی از دست آوردهای آن انقلاب برجسته شد, با برداشت و بينشی كه امروز از آزادی ارائه می شود , نيز بسيار متفاوت بوده است.

به علاوه لازم است به اين موضوع نيز توجه شود كه هنگامی كه از آزادی سخن می گوييم , منظور خود از آزادی و چگونه گی و چرايی آن را روشن نماييم . چرا كه , آزادی نيز تجزيه شده و در جای _ گاه و مناسبات متفاوتی از آن سخن می رود. برای نمونه هم از آزادی سياسی سخن می رود و هم از آزادی مذهبي, هم از آزادی جنسی سخن می رود و هم از آزادی فردی و آزادی تجارت, و نيز انواع و اقسام ديگری از آزادی كه هم به دليل جلوگيری از اطاله كلام از آنها در می گذرم و هم اينكه اساسا شايد از جمله مقولات فراگير و عمومی نباشند.

 

با اين همه , انسان امروز در جهانی می زيد كه در آن با انكار مطلق گرايی و تمايلات شديدا نسبی گرايانه , آزادی را با نگاه ديگری می نگرد و برداشتی كه از آزادی ارائه می دهد كاملا با آنچه پدران ومادران ما  در صد و يا دويست سال پيش می انگاشتند متفاوت است, و اساسا به جهان نيز از دريچه ديگری می نگرد. طبيعی است كه آزادی در اين ميان ودر اين «دگربيني» , يكی از مفاهيم عمده, اساسی و كليدی به شمار می رود. امری كه به نوبه خود باعث می شود تا اين انسان نزديكی خود به جريانات فكری , سياسی و فرهنگی را با ميزان دوری و نزديكی و نيز نوع نگاه آنها به  مقوله آزادی بسنجد و ارزيابی كند .

 

و اما چرا شريعتی و آزادي؟

واقعيت اين است كه راه و انديشه  شريعتی هنوز هم كه هنوز است _ و عليرغم تمام جناياتی كه در ايران معاصر به نام «مذهب» و «دين» انجام گرفته است _ هم برای بخش قابل توجهی از روشنفكران جامعه و هم  برای جوانان ايرانی مطرح می باشد . با همه اين ناملايمات, هنوز هستند جوانانی كه, پاسخ بسياری از پرسش های خود را از شريعتی می طلبند . چرا كه در نگاه او تصوير ديگری از ايمان مذهبی و دينی مشاهده می كنند

بنا بر اين و با توجه به اين كه آزادي, يكی از مسائل به شدت مطرح و مورد نياز جامعه ما و جوانان انديشمند و آزادی خواه ايرانی است كه هم می خواهد هويت خويش را حفظ كند و هم خود را از قافله تمدن بشری و كاروان دموكراسی جهانی عقب مانده نبيند, نگاه «مذهب» و الگوی «انسان مذهبي» معاصر به مقولاتی چون دموكراسی , آزادی , پيشرفت, مدرنيته و سنت می باشد . جوان روشنفكر و انديشمند ايرانی حق دارد _ و بايد _ بداند كه نگاه يك انسان مذهبی عصر مدرنيته با شاخصه های امروزين روشنفكری و ترقی خواهی نسبت به اين مقولات چيست؟  به بيانی ديگر نسل مدرن امروز, هر انديشمند و روشنفكر مذهبی و از جمله شريعتی را در ارتباط با آزادی و دموكراسی و مقولاتی كه جزو شاخصه های عصر جديد به شمار می آيند,  ارزيابی می كند .

با اين مقدمه, به پاسخ اين پرسش می پردازم كه آزادی در نگاه و تفكر شريعتی چه جايگاهی دارد؟ آيا واقعا آنچنان كه برخی معتقدند «شريعتی با آزادی بر سر مهر نبود»؟ (قضاوت آقای عبدالكريم سروش) و او با آزادی ميانه يی نداشت, و يا برعكس او يكی از پرشورترين ستايشگران آزادی بود؟

***

يك مطالعه عميق و بی غرضانه در آثار شريعتي, ما را با چند واژه و مفهوم كليدی و مورد علاقه وی آشنا می سازد . اساسا توجه به ميزان به كار گيری كلمات و اصطلاحات خاص در آثار يك نويسنده و متفكر, می تواند درصد علاقه و يا بی علاقه گی وی به موضوع مورد بحث و تحقيق را روشن سازد . از اين روش می توان برای نزديكی و يا دوری يك انديشمند به مفاهيم و مبانی مورد نياز جامعه پی برد .  

با توجه به موردی كه در جمله پيشين ذكر شد, نگارنده با جرات هر چه تمام تر مدعی است كه  يكی از مهم ترين اصولی كه شريعتی سخت بدان پای بند و دل بسته بود, اصل «آزادي» و بعد آزادی خواهی و آزادی طلبی انسان است . وی نه تنها در بيشتر نوشته ها و آثار خود به اين اصل به عنوان يكی از پيش زمينه های اصلی تكامل و پيشرفت انسان می نگرد , بلكه به دليل اهميت جايگاه آن در زندگی انسان , چندين نوشته مستقل را نيز به آن اختصاص می دهد .(١) به علاوه , وی «آزادي» را يكی از سه سرچشمه اصلی تكامل و ترقی انسان می داند و با قراردادن آن در كنار «عرفان»(آگاهي) و «برابري» , علاوه بر اينكه توجه بشر به اين سه مقوله را يكی از رسالت های پيامبران الهی و توحيدی معرفی می كند, نبود هر كدام از اين سه بعد را كمبود يكی از نيازهای اساسی و حياتی جوامع بشری می داند . وی حتی در مبحثی كه در آن از معنای زندگی سخن می گويد , در تعريف زندگی , كه زندگی خود چيست , آزادی را پس از «نان» دومين نياز ضروری آدمی بر می شمرد.(٢)

شريعتی به آزادی نگاهی دوگانه دارد ; دوگانه, و نه متناقض و يا متفاوت:

يكی «آزادي» به مثابه مقوله يی اجتماعی و سياسی , و ديگری «آزادي» به مثابه مقوله يی فلسفی _ وجودی كه از نيازی درونی سرچشمه می گيرد . انسان آگاه و دردمند كه در تلاش و كوششی مستمر برای رهايی خود از قفس تن و رسيدن به «نيروانا» و جهان ناشناخته پيرامون خويش است , قرن ها می باشد كه با خود سازی , يا همان جهاد اكبر كه جهاد با نفس سركش انسانی است , به نبردی مداوم با آن من خودمحور فردگرای منافع طلب خويش, برخاسته است. اين انسان كه اكنون از زندان طبيعت , تاريخ و جامعه ,  به ياری علم و دانش و آگاهی تا حدی رهايی يافته است , همچنان در مبارزه با زندان «خويشتن» به سر می برد . و می دانيم كه رهايی از هر زندانی به معنای رسيدن به آزادی است . اين احساس متعالی درونی انسان همان كشش عرفانی _ درونی بشری می باشد كه اين موجود دو پای را از ديگر موجودات زمينی متمايز می سازد .  دغدغه و اظطرابی درونی كه هر كسی در حد درك , توان و فهم خويش از محصور بودن در آن در رنج است . با چنين نگاهی است كه می توان گفت , آزادی در نگاه شريعتی , صرفا به منزله شعارهای سياسی و روزمره تبليغاتی كه بسيار طرح و تكرار می كنند نيست , بلكه يك حقيقت جدا نشدنی و ذاتی وجودی بشر است , كه انسان به ميزانی كه كمبود آن را حس می كند و در جستجوی آن به تلاش بر می خيزد , معنی می يابد :

«پيدايش اين احساس , احساس خفقان, احساس اسارت, درد كشيدن از اسارت, ميل فرار و آرزوی نجات از اسارت و تلاش و جستجو برای يافتن گريزگاهی به سوی آزادی , عالی ترين و اميد بخش ترين دست آوردی است كه تاريخ, در مسير تكاملی خويش, به انسان امروز ارمغان می دهد و نشانه شور انگيز تولد انسانی ديگر است و ...» (٣) با چنين نگاه عميق , جدی و انديشمندانه به آزادی است كه او وجود آزادی در يك جامعه را علامت متمدن بودن آن جامعه می داند :

«علامت اينكه جامعه و فردی از لحاظ فكری پيشرفته و باز است , اين است كه قدرت تحمل عقيده مخالف را زياد دارد.» (۴)

به علاوه , همانطور كه پيش از اين نيز اشاره شد , « آزادي» در نگاه وی , يكی از پنج نياز عمده و اساسی تشكيل دهنده «زندگي» انسان به شمار می رود . و اين بدين معنی است كه نبود «آزادي» , يعنی ناقص بودن معنای زندگي. از نظر شريعتی اگر آزادی انسانی را از او سلب كنند , عزيزترين نياز وجودی وی را از او گرفته اند :  

«آنكه آزادی را از من می گيرد, ديگر هيچ چيز ندارد, كه عزيزتر از آن به من ارمغان دهد.» (۵)

«آزادي» در انديشه شريعتی به طور باور نكردنی و شور انگيزانه يی ستايش می شود . او درباره آزادی كلماتی را بر زبان جاری می سازد كه تنها و تنها از يك پارتيزان و ستايشگر پر شور آزادی بر می آيد . كلماتی كه از عمق جان و ايمانش برمی خيزند :  

« اگر به تكامل نوع انسان اعتقاد داريم , كم ترين خدشه به آزادی فكری آدمی و كم ترين بی تابی در برابر تحمل تنوع انديشه ها و ابتكارها يك فاجعه است . » (۶)

و اين خود به خوبی نشان دهنده اين واقعيت می باشد كه سيستم و رژيم مورد قبول و ايده آل وی _ تحت هر نام و عنوانی _ بر پايه آزادی , تساهل و پلوراليسم سياسی و فرهنگی استوار خواهد بود . سيستمی كه از جمله تعهداتش پای بندی به آزادی واقعی و راستين خواهد بود . و اين آزادی ,  نه تنها برای «خودي» ها و يا منتقدين ملايم و يا حتی مخالفين سياسی , بلكه برعكس , اين آزادی به همان ميزان معنی و مفهوم خواهد يافت كه برای «دشمن فكري» و سياسی نيز باشد :

«آزادی انسانی را تا آنجا حرمت نهيم كه مخالف را و حتی دشمن فكری خويش را به خاطر تقدس آزادی , تحمل كنيم , و تنها به خاطر اينكه می توانيم , او را از آزادی تجلی انديشه خويش و انتخاب خويش, با زور باز نداريم  و به نام مقدس ترين اصول, مقدس ترين اصل را, كه آزادی رشد انسان ازطريق تنوع انديشه ها و تنوع انتخاب ها و آزادی خلق و آزادی تفكر و تحقيق و انتخاب است , با روش های پليسی و فاشيستی پايمال نكنيم . زيرا هنگامی كه «ديكتاتوري» غالب است , احتمال اينكه عدالتی در جريان باشد, باوری فريبنده و خطرناك است و هنگامی كه «سرمايه داري» حاكم است , ايمان به دموكراسی و آزادی انسان يك ساده لوحی است. » (۷)

چنانكه ديده می شود , برداشت و تعبير وی از آزادي, با تعبير و برداشت های بسياری از كسانی كه سال ها از آزادی چماقی ساخته بودند و سال ها بر سر مخالفين خود می كوبيدند و در واقعيت نيز خلاف آن عمل كردند , چه تفاوت های كمی و كيفی دارد . تفاوت هايی ماهوی كه در سطر سطر آثار و نيز عملكردهای شخصی و رفتاری وی ,  خود را نشان داده و می دهند . آزادی مخالف , و دشمن فكري! عشق او به اين نوع از «آزادي» , اعجاب بر انگيز است :

« خدايا: اين كلام مقدسی را كه به روسو(٨) الهام كرده اي, هرگز از ياد من مبر كه : من دشمن تو و عقايد تو هستم , اما حاضرم جانم را برای آزادی تو و عقايد تو فدا كنم!» (۹)

توجه به آزادی راستين انسانی است كه باعث می شود تا يكی از دلايل عشق وی به علی , به عنوان انسان نمونه , در اين باشد كه وی نيز به آزادی انسان حرمت می نهاد و در قلمرو خويش زندان سياسی و زندانی سياسی نداشت :

« و اما حرمت حقوق انسانی و آزادی انديشه تا بدانجا , كه نماز می خواند و خوارج , كه دشمنان خونی وی بودند , نمازش را در هم می شكستند , سخن می گفت سخنش را قطع می كردند , و حتی او را استهزا می كردند و او در اوج قدرت بود و هرگز كوچك ترين فشاری بر كسی وارد نساخت ; او حاكمی بود كه بر پهنه های بزرگی در آفريقا حكم می راند اما زندان سياسی نداشت , حتی يك زندانی سياسی و قتل سياسی . و طلحه و زبير قدرتمندترين شخصيت های با نفوذ و خطرناكی كه در رژيم او توطئه كرده بودند , هنگامی كه آمدند و بر خروج از قلمرو حكومتش اجازه خواستند , و می دانست كه به يك توطئه خطرناك می روند , اما اجازه داد , زيرا نمی خواست اين سنت را برای قداره بندان و قلدران به جای گذارد كه به خاطر سياست , آزادی انسان را پامال كند .» (١٠)

نگاه  شريعتی به آزادی , نه نگاهی مصنوعي, ذهنی و همراه با توهم, بلكه نگاه انسانی است كه آزادی را برای ديگری می خواهد . نگاهی , صريح , شفاف و بدون هيچگونه ابهام . و اين نگاه يك روشنفكر مذهبی عصر مدرنيته و پسامدرنيسم است . هر كس جز اين ببيند و جز اين عمل كند , بدون شك در صف دوستان علی قرار ندارد . چرا كه دين او عين آزادی است ;

لا اكراه فی الدين!

قل يا ايهاالكافرون ... من نمی پرستم آنچه را كه شما می پرستيد * و شما نيز نمی پرستيد آنچه را كه من می پرستم * و نه من آنچه را كه شما پرستش كرده ايد می پرستم * و نه شما می پرستيد آنچه را كه من می پرستم * بنابر اين دين شما برای خودتان و دين من برای خودم . (١١) 

و او پيرو چنين دينی است . دين او آزادی است و آزادی در نگاه او بی نياز از تفسير است . آزادی تا آستانه جنگ!

شيفتگی شريعتی به آزادي, در همين جا پايان نمی يابد . او برای آزادی شعر می سرايد . آزادی را می پرستد و به آن عشق می ورزد . تا حدی كه گويي  وجود خويش را با آزادی در هم ادغام كرده است . به گونه يی كه اگر آزادی نباشد و او خود را آزاد نبيند , خويش را تهی و بی معنی خواهد يافت . و طبيعی است كه آزادی يی كه او از آن سخن می گويد , نمی تواند آزادی شخصی باشد .  تلقی وی از آزادی سياسی و اجتماعی را در سطور بالا بازخوانی كرديم و ديديم كه او از آزادی و آزادی خواهی چه برداشتی دارد . او به زيبايی هر چه تمام , دشمنان آزادی را نيز ترسيم می نمايد. و با همان ظرافتی كه آزادی را می ستايد , پديده های متضاد آن را نيز ترسيم و نفی می نمايد :

«ای آزادی , تو را دوست دارم , به تو نيازمندم , به تو عشق می ورزم, بی تو زندگی دشوار است, بی تو من هم نيستم ; هستم , اما من نيستم ; يك موجودی خواهم بود توخالی , پوك , سرگردان , بی اميد , سرد , تلخ , بيزار , بدبين , كينه دار , عقده دار , بيتاب , بی روح , بی دل , بی روشنی , بی شيرينی , بی انتظار , بيهوده , منی بی تو , يعنی هيچ! ...

ای آزادی , من از ستم بيزارم , از بند بيزارم , از زنجير بيزارم, از زندان بيزارم, از حكومت بيزارم, از بايد بيزارم, از هر چه و هر كه تو را در بند می كشد بيزارم . » (١٢)    

به راستی چه تعداد «آزادي» خواه آزادی پرست آزادی طلب , چنين ستايش های پر شوری از آزادی به عمل آورده اند؟ و چه كسی و با تكيه بر كدام كلام و گفتار و حتی رفتار وی , می تواند او را به بی مهری با آزادی متهم سازد؟

و كلام آخر اينكه ; او در سال های آخر عمر خويش, تزی را مطرح كردكه به نوعی می توان مدعی شد , فشرده تمامی آثار فكری _ اجتماعی وی در آن تجلی يافته است : عرفان , برابری و آزادی .

آزادی يكی از سه ضلع اين مثلث اهورايی می باشد كه در مبارزه يی دائمی و بی امان با آن مثلث شوم حاكم بر تاريخ به سر می برد : مثلث ضد مردمی «استحمار, استثمار و استبداد» .

  

منابع و توضيحات:

١) از جمله ;« آزادی , خجسته آزادي»عرفان , برابری , آزادی , آزادی »,« انسان آزاد_ آزادی انسان» و ...

٢) در نگاه او زندگی عبارت است از « نان , آزادی , فرهنگ , ايمان و دوست داشتن»  م . آ . ١(با مخاطب های آشنا), ص ١۵٠

٣) م . آ . ٢۴(انسان) ,  ص ٢١۹  

۴) م . آ . ١۷(اسلام شناسي٢), ص ٣٠۶

۵)  م . آ . ٢۵(انسان بی خود) ص ٣۵۹

۶) م . آ . ٢(خودسازی انقلابي) , ص ١۴۹

۷) م . آ . ٢ (خودسازی انقلابي), صفحات ١۴٨ و ١۴۹

٨) به نظر می آيد اشتباهی سهوی در استناد اين جمله توسط دكتر رخ داده باشد .  چرا كه گفته می شود كه گوينده اين جمله ولتر می باشد و نه روسو .

۹) م . آ . ٨ , ص ١٠١   

١٠) م . آ . ٢ (خودسازی انقلابي), ص ١۴۴ و ١۴۵

١١) قرآن , سوره كافرون , آيات ١ تا ۶

١٢) م . آ . ٢(خودسازی انقلابي),  ص ١١٨



بالا

بعدی * صفحة دری * بازگشت