چرا از دنيای نو بيمناكم؟
فرانسيس
فوكوياما در بارهی رويدادهای اخير
• فوكوياما: «من به آنچه بوش انجام میدهد ترديد دارم»
• آن چه ترديد فوكوياما در برابر خط و مشی بوش را قابل ملاحظهتر میكند آشنايی او
با كسانی است كه در راهنمايی دست مقتدر بوش شركت دارند
تايمز آن لاين
برگردان علی محمد طباطبايي
از سايت ايران امروز
فرانسيس
فوكوياما فرزانهی قرن بيست و يكم پيش بينی كرد كه مردم سالاری ليبرال بر نظامهای
استبدادی غلبه خواهد كرد. اما خطرات اخلاقی تازهای در راه است كه شايد ثبات جهان
را بر هم بزند
اگر
كارل ماركس زنده بود و میديد كه لنين انقلاب او را به مرحلهی عمل در میآورد چه
میانديشيد؟ پيشگويان (پيامبران) بسيار به ندرت از اين اقبال برخوردارند كه عملی
شدن سخنان خود به دست سياستمداران را ببينند. اما فرانسيس فوكوياما با وجوديكه اين
بخت را داشت ابداً خوشحال نيست. اين فروريختن ماركسيسم بود كه فوكوياما را به
عنوان يك پيشوای روحانی و يك پيشگو مورد توجه جهانی قرار داد. كتاب او «پايان
تاريخ و آخرين انسان» در سال ١٩٩٢ منتشر گرديد در حاليكه هنوز غبار حاصل از ريزش
ديوار برلين در حال نشستن بود. اين اثر چه از نظر اقتصادی و چه روشنفكری يك موفقيت
آنی بود و گويای نياز به يك راهنما برای جهان مدرنی كه پس از جنگ سرد از نو ساخته
شده بود.
نظريهی
فوكوياما كه غالباً و از روی عمد تعبير غلط شده است يقيناً همه جانبه (و كمی
عجولانه) بود اما هرچه بود ساده انگارانه نبود. او استدلال میكرد كه كشمكش جهانی
ميان ايدئولوژیهای گوناگون برای ارائهی بهترين پاسخ به نيازهای انسان مدرن با
پيروزی قاطع مردم سالاری ليبرال پايان پذيرفته است. طی قرن بيستم الگوهای رقيب ،
چه فاشيستی ، چه خودكامه ، چه دين سالار و چه كمونيست همگی آزمايش گرديده و آشكارا
از نشان دادن راه نجات ناكام ماندند. همهی آنها فلاكت و بيچارگی برای مردم به
ارمغان آوردند نه آزادی و رفاه ، يعنی همان چيزهايی كه شهروندان غربی بهره مند شدن
از آنها را در سر داشتند. استدلال فوكوياما اينگونه نبود كه اكنون همه چيز به خوبی
و خوشی به بهترين جهانهای ممكن انجاميده است ، بلكه او بر اين عقيده پافشاری میكرد
كه تاريخ آنگونه كه در قرن بيستم درك گرديد ، يعنی به عنوان رقابتی ميان الگوهای
مدعی تجدد ، با پيروزی مردم سالاری ليبرال به عنوان فاتح بی چون و چرا پايان يافته
است.
از
اينكه جنگی ديگری ، كوتاه تر ليكن آتشين تر پايان يافته و نزاعی ديگر با نتيجهی
پيروزی قاطع مردم سالاری ليبرال خاتمه يافته است ، قاعدتاً بايد انتظار داشت كه
فوكوياما شديداً به وجد آمده باشد. گذشته از آن ، اگر اين او بوده كه سلطنت جهانی
مردم سالاری ليبرال را پيش بينی كرده ، آيا نبايد او اكنون جورج بوش و متحدان
نومحافظه كارش را مورد تشويق بسيار قرار دهد زيرا كه آنها به تاريخ و به دموكراسی
دست مساعدتی مقتدر داده اند؟ آيا او نبايد به عنوان ماركس غرب خوشحال باشد از
اينكه قاطعيت لنين وار بوش دگرگونی عظيمی در خاورميانه ايجاد كرده است؟
فوكوياما
با ملايمت اما قاطعانه ، به هنگام مصاحبه و صرف چای چنين اظهار نظر میكند: «من
به آنچه بوش انجام میدهد ترديد دارم». اما آيا اين انجيل (اصول و مرام) فوكوياما
نبوده است كه رئيس جمهور آمريكا به آن جامهی عمل پوشانيده است؟ وی پاسخ میدهد: «خوب
، به عقيدهی من ضرورتهای سياسی و اقتصادی بنيادينی وجود دارند كه تاريخ را به
مسير معينی هدايت میكنند ، يعنی به سوی مردم سالاریهای بزرگتر. اما استفاده از
نيروی نظامی برای تحت تاثير قرار دادن اين فرآيند برای پيشرفت به جلو مانند چرخيدن
تاس نتيجه اش نامعلوم است. برای چنين چيزی موانع فرهنگی وجود دارد كه ما احتمالاً
نمیتوانيم بر آنها پيروز شويم.
آن
چه ترديد فوكوياما در برابر خط و مشی بوش را قابل ملاحظه تر میكند آشنايی او با
كسانی است كه در راهنمايی دست مقتدر بوش شركت دارند. فوكوياما دوست قديم و همكار
سابق پل ولفوويتس قائم مقام دونالد رامسفلد در پنتاگون است. اروپايیها از
ولفوويتس به عنوان دورپرواز ترين باز شكاری (جنگ طلب) يك اهريمن ساختهاند.
فوكوياما از دوست قديم خود تمجيد بسيار میكند ، و او را بيشتر در هيئت متفكری
عميق و باريك بين و مترقی میبيند تا كاريكاتوری كه از او شايع است. او تاكيد میكند
كه ولفوويتس يك آرمان گرا است ، كسی كه به بسط و گسترش مردم سالاری برای همه معتقد
است و آنچه او نيست جمهوری خواهی سنتی و واقع گرا است كه صرفاً به تعقيب نفع
طلبانهی مزيتهای آمريكا علاقمند است. فوكويا ما شخصاً اعتقاد دارد كه علاقهی
ولفوويتس به خاورميانه ربطی به نفت ندارد ، بلكه مربوط میشود به اين بينش كه
منطقهی خاورميانه توسط طبيعت به طور يكپارچه استبدادی و غير دموكراتيك دولتهای
عربی مهار و محدود شده است. اما در حاليكه فوكوياما انگيزههای ولفوويتس را محترم
میشمارد نياز برای دادن هشداری ملايم به دوست قديمی خود را احساس میكند.
«ديدگاه
آرمان گرا در مورد خاورميانه اين است كه خط و مشیهای كشورهای عربی درمانده شدهاند.
و شما میتوانيد عراق را برای ايجاد الگويی جايگزين ، يعنی كشوری عربی اما دارای
آزادی ، استقرار حكومت قانون و مردم سالاری بيشتر مورد استفاده قرار دهيد. اما
بايد بگويم كه من آنقدرها خوش بين نيستم. عراقیها افرادی زودرنج و بهانه گير
هستند. اين بازی در عراق شديداً آسيب پذير خواهد بود كه رژيمی بدون حزب بعث بخواهد
يكپارچگی كشور را حفظ كند. و دليل ديگر من برای بدبين بودنم اين است كه ما
آمريكايیها استعداد چندانی در ملت سازی نداريم. هنگامی كه موضوع اصلی دخالت نظامی
است ما خيلی سريع عمل میكنيم ، اما بسيار كند تر به هنگام التزام برای نظم و
بازسازی».
با
اين وجود فوكوياما معتقد است كه ولفوويتس از جمله كسانی در دولت آمريكا است كه
دربارهی انجام التزام طولانی مدت برای بهبود تمامی منطقهی خاورميانه كاملاً جدی
است. «من از اينكه او در دولت شركت دارد قوت قلب میگيرم. او طرفدار سياست يكجانبه
محض نيست. اين ديك چينی و جان بولتون (معاون نظارت بر تسليحات) هستند كه چنين
تمايلاتی دارند. ولفوويتس معتقد به استفاده از قدرت آمريكا است. چپ اغلب از درك آن
عاجز است كه شما بايد گاهی از قدرت برای رسيدن به نتيجههای مثبت استفاده كنيد.
گذشته از آن اين قدرت آمريكا بود كه باعث سرنگونی هيتلر گشت. در بارهی ولفوويتس و
نومحافظه كاران سخنان مهمل و بی فايدهی بسيار نوشته میشود و حاكی از آن است كه
آنها بخشی از طرح اسرائيل هستند. البته او تاريخ قرن بيستم را از درون عدسی كشتار
يهود مینگرد. او به طور ايدئولوژيك به قدرت آمريكا باور دارد و همچنين به قدرت
نظامی آن برای ساختن جهانی بهتر. او در خالی كردن پشت فرديناد ماركوز شركت داشت و
در دوركردن اندونزی از سوهارتو شديداً درگير بود و من فكر میكنم كه او ميان
موفقيت در عراق و آغاز مجدد صلح بين اسرائيل و فلسطينیها ارتباطی میبيند».
ساختن
تصويری از ولفوويتس به عنوان نيرويی مترقی در حكومت بوش ، يعنی كسی كه از قدرت
برای دلايل اخلاقی استفاده میكند و به موفقيت در عراق برای ترغيب اسرائيل به شركت
در ادامهی روند صلح اعتماد دارد شديداً متضاد است با تصوير دوبعدی از حكومت بوش
كه در آن كولين پاول تنها قهرمان مطرح است و ولفوويتس شخصی مرتجع تصور میشود. اما
ديدگاه فوكوياما بسيار قانع كننده تر است ، نه فقط به اين خاطر كه او ولفوويتس و
ديگر دولتیها را به خوبی میشناسد بلكه از اين جهت كه او معركه بگير تيم بوش
نيست.
«من مطمئن نيستم كه در دور بعدی به بوش رای خواهم داد. من از نقش شبه امپراتوری
برای آمريكا بيمناكم و گمان میكنم كه بعضی از اعمال اين دولت ممكن است كه منجر به
عكس العمل شديد شود».
اينكه
احتياط و دودلی فوكوياما همچنان در حال افزايش است نشان از نزديكی ديدگاههای او
دارد با اروپايیها تا با عقايد همگانی در آمريكا. متفكر تقريباً دانشمند ما به
نظر میرسد كه بيشتر در خانهی خود در در حال مزه مزه كردن چای در اتاق نشيمنی در
لندن باشد تا اينكه در حال لاجرعه سركشيدن يك وعده عرق جاوه در دبی. او آشكارا
ابراز همدردی میكند با آن اروپايیهايی كه هو و جنجال بوش حساسيت و نازك طبعی
آنها را جريحه دار كرده است.
«بين
اروپا و آمريكا تفاوتهای اساسی و عميقی وجود دارد. اما آمريكايیها بايد درك كند
كه اين اسندلالی بی ثمر است كه بخواهند نقصير چنين چيزی را به گردن اروپايیها
بيندازند. بی ميلی اروپا برای پذيرش راه حلهای نظامی پيامد عوامل تاريخی است.
قارهای كه توسط دو جنگ بزرگ تخريب شده است به طور قابل دركی بی ميلی بيشتری دارد
برای مهر تائيد زدن بر جنگ. ما بايد ريشههای تاريخی طرز فكر و نگرش اروپايیها را
درك كنيم. اما از آنجا كه جنگ عراق خيلی زود به پايان رسيد فضای كافی برای بازسازی
روابط با آن سوی اقيانوسها وجود دارد و ما بايد تلاش خود را برای انجام چنين امری
انجام دهيم. تابدين جا ائتلافها با افراد علاقمند به خوبی درجريان است ، اما ما
بايد در جستجوی ثبات از طريق نهادهای بين المللی باشيم. چنين عملی زندگی را پيش
بينی پذير تر میكند و مانع از آن میشود كه ما به جهان ناپايدارتر قرن نوزدهم
بازگرديم».
اين
احترام برای نهادهای بين المللی مانند سازمان ملل و درخواست از آمريكايیها برای
توجه بيشتر به احساسات و نازك بينیهای اروپايیها به نظر میرسد كه بيشتر تحت
تاثير افكار تونی بلر قرار گرفته باشد.
«من
شديداً بلر را ستايش میكنيم. اودر مورد عراق قضاوت صحيحی داشت. اما از دولت بوش
به اندازهی كافی مساعدت نشد. او سزاوار افتخار و سربلندی است. و نوسازی كه بلر در
حزب كار انجام داده نيز تحسين برانگيزاست. او حزب خود را از اساس اتحاديههای
كارگری جدا كرد ، به طريقی كه ساير سوسيال دموكراسیهای اروپا مانند آلمان از
انجامش ناتوان بودند. آمريكا بر اساس اصول و مرام فيلسوف ليبرال انگليسی جان لاك
قرار دارد. در اين نگرش بين دولت و ملت يك قرار داد وجود دارد و اعتقادی به دولت
محدود. در اروپا ديدگاه حاكم در مورد دولت بيشتر تحت تاثير نظريههای ژان ژاك روسو
است. از نظر او دولت مظهر «ارادهی عمومی» است. آمريكا بيشتر پيرو مكتب اصالت فرد
است و بر كار و كسب و تجارت مبتنی است و البته بی نظم تر از اروپا است. در اتحاديهی
اروپا دولتها دارای درجهی بالاتری از همبستگی اجتماعی هستند ، اما آنها در عوض
از انعطاف پذيری كمتر برخوردارند. انگلستان حالتی است بينابين و در حال حاضر بيشتر
به طرف اتحاديه اروپا متمايل است».
و
شايد فوكوياما در اين لحظه به بلر كمی نزديك تر باشد تا به بوش ، اما هنگامی كه
گفتگو با او به موضوع آخرين كتابش میرسد ، لحنی از ستايش به ميان صدای خردمند ما
نفوذ میكند. «آيندهی پسا انسانی ما» جستجو و كاوشی است همه جانبه در بارهی
قدرتی كه به عقيدهی فوكوياما ممكن است اكنون مردم سالاری ليبرال را متزلزل كند ،
بسيار گسترده تر از هر لرزهی جغرافيايی ـ سياسی. توان علمی برای دوباره سازی
انسانيت كه از علم ژنتيك جديد و فن آوری داروسازی جدانشدنی است اين دورنما را پيش
میكشد كه طبيعت انسانی به همانگونه كه آنرا میشناسيم میتواند بكلی دگرگون شود.
ظرفيت برای رسيدن به هدفهای بهسازی ژنتيكی ، و دستكاری كردن خميرهی انسانی ، در
حال حاضر برای ما امكان پدير و قابل دسترس است. اكنون فوكوياما از اين بيم دارد كه
با پشت سرگذاردن مخاطرات تماميت خواهی سياسی ، خطرات جديد اخلاقی در كمين نشسته
باشند. ما احتمالاً ديگر در وحشت ١٩٨٤ زندگی نخواهيم كرد. اما شايد در آستانهی
جهان جديد خوب ، همانگونه كههاكسلی آنرا مجسم كرده بود باشيم. فوكوياما به نوشتن
چنين كتابی كه بی درنگ قابل فهم و گيرا است سوق داده شد ، زيرا تبادل نظرهای
عمومی در بارهی موضوعاتی كه در كتاب او مطرح میگردد اكنون بسيار محدود شده است.
اما او بوش را نيز به خاطر دست و پنجه نرم كردن با اين مسئله در شيوهای كه به
عقيدهی او حاكی از «جديدت اخلاقی» است سزاوار تمجيد میداند.
همانگونه
كه فوكوياما توضيح میدهد «بحث استفاده از سلولهای پايهی جنينی دقيقاً بستگی به
نظر ما در بارهی معنای انسانيت دارد. يكی از اولين سخنرانیهای بوش در سال ٢٠٠١
دربارهی روشها و تدابير استفاده از سلولهای پايه بود. اغلب سياسمتداران به
صورتی حساب شده مطالب و استدلالهايی به حمايت از آن مطرح كردند. موضع بوش برعكس
آنها بود. او هر دو سوی موضوع را در طريقی متعادل مورد بحث قرار داد ، به آن
اندازهی دقيق كه هيچ كس نمیدانست كه او در نهايت طرف كدام يك را خواهد گرفت. روش
او نشان از كسی میدهد كه برای رسيدن به اصل مطلب و باز كردن بحث كاملاً جدی است».
به نظر میرسد فوكوياما میخواهد به طور تلويحی بگويد كه «چقدر خوب میشد كه اغلب
بوشی سنجيده تر و حساب شده تر در معرض ديد قرار میگرفت». ماركس مدرن ما ظاهراً
ترجيح میدهد كه سياستمداران بوش مانند خودش فيلسوف باشند و نه انقلابی. و از اين
لحاظ فوكوياما با تمامی دلبستگی اش برای پيشبينی ماركسی آينده خود را اصالتاً يك
محافظه كار نشان میدهد.