علل و پيآمدهای جنگ عراق

هادی زمانی

 

www.iransolidarity.com

بررسی علل لشکرکشی آمريکا به عراق نشان ميدهد که دخالت نظامی آمريکا در عراق برايندی است بغرنج از مجموعه ای  ازعوامل کوتاه مدت و بلند مدت. تقليل علل اين جنگ به جهانگشايی امپرياليستی برای دست يافتن به نفت  خاورميانه همانقدر نادرست است که تقليل آن به ابزاری برای استقرار دموکراسی درعراق.  بديهی است اهميت استراتژيک نفت را نميتوان ناديده گرفت. اما  تغييرات درساختار قدرت سياسی در جهان، تغييرات ساختاری در جامعه آمريکا، رشد بنيادگرايي، واقعه 11 سپتامبر، و ضرورت نوسازی ساختار سياسی کشورهای عرب نيز به همان اندازه حائز اهميت ميباشند.

 

در نهايت استقرار دموکراسی نبردی است برای مردم عراق.  اکنون با پايان جنگ ، نيروهای سياسی عراق، در صورت اتخاذ تدابير درست، ميتوانند و ميبايست از شرايط موجود برای استقرار دموکراسی و نوسازی کشور خود بهره گيرند. اين امر مستلزم پافشاری جامعه جهانی بر استقرار دموکراسی و سياست تشنج زدايی در منطقه است.

 

 لشکرکشی آمريکا به عراق، چنانچه دامنه آن به ساير کشورهای منطقه کشيده نشود، ميتواند توازن نيروها را در ايران به نفع تحولات دموکراتيک تغيير دهد.  تحقق اين آمر همانقدر که به سياست آمريکا بستگی دارد، به سياست جمهوری اسلامی ايران، و سياست نيروهای اپوزيسيون نيز وابسته است. برای تحقق اين امر نيروهای اپوزيسيون ميبايست بيدرنگ پيرامون يک پلاتفرم سکولار و دموکراتيک برای برچيدن رژيم ولايت فقيه و استقرار يک نظام دموکراتيک و غير ايدئولوژيک متحد شوند. هرگونه درنگی ميتواند پيآمدهای فاجعه باری برای ايران داشته باشد. در صورت تهاجم نظامی به ايران، نيروهای اپوزيسيون، چنانچه موفق به ايجاد يک آلترناتيو موثر نشوند، همانقدر مقصر خواهند بود که ج.ا. و کشورهای مهاجم.   

 

1.   علل جنگ

در مورد علت حمله نظامی آمريکا به عراق نظرات گوناکونی وجود دارد که آنها را ميتوان به ترتيب زير خلاصه کرد:

 

1.1    ريشه کن کردن تروريسم

واقعه 11 سپتامبر اعلان جنگی بود عليه آمريکا توسط سازمان های تروريستی و حاميان آنها. حمله آمريکا به افغانستان و عراق واکنشی است در برابر واقعه 11 سپتامبر. حمله به عراق مرحله دوم از جنگ گسترده آمريکا عليه تروريسم است، که طی آن آمريکا ميکوشد تا با انهدام شبکه نظامي، مالی و سازمانی تروريستها حملات آتی عليه آمريکا را خنثی و پيشگيری کند.  جنگ عليه تروريسم محدوديت زمانی و مکانی نميشناسد، و تا آنجا پيش خواهد رفت که تمام شبکه های تروريستی را در هر جا که هستند توسط نيروی نظامی نابود کند.  اقدام نظامی ميتواند از خود سازمان های تروريستی فراتر رفته و شامل تمام کشورها، سازمان ها و افرادی شود که از سازمان های تروريستی حمايت ميکنند.  طبق اين نظريه، جنگ عليه عراق جنگی است عادلانه، برای دفاع از خود، که در صورت لزوم ميتواند به فليپين، يمن، سودان، ليبي، سوريه، کره شمالي، و ايران نيز تعميم پيدا کند.

 

1.2 سلاح های کشتار دسته جمعي

دستيابی رژيم هايی چون ديکتاتوری صدام حسين به سلاح های کشتار جمعي، به ويژه سلاح های هسته اي، تهديد مستقيمی است عليه صلح جهاني.  اين ژيم ها نه تنها با استفاده مستقيم از سلاح های کشتار جمعي، بلکه با عرضه آنها  به شبکه های تروريستی ميتوانند صلح جهانی را به خطر بياندازند.  پيآمدهای اين امر برای جامعه بشری بحدی است که اقدام نظامی برای پيشگيری از آنرا نه تنها توجيه، بلکه ضروری ميسازد.        

 

1.3 ابراز قدرت برای پيشگيری از حملات آتی

تصميم دو کشور برای ورود به جنگ بستگی دارد به ارزيابی متقابل آنها از توانايی های يکديگر، منافع و هزينه های نهايی جنگ، و ظرفيت دو طرف برای پذيرش و تحمل هزينه های اقتصادی و سياسي.  نظام های دموکراتيک، در مقايسه با رژيم های ديکتاتوري، در مجموع نسبت به هزينه های جنگ حساس تر بوده و با احتياط بيشتری وارد جنگ ميشوند. بعلاوه، در صورت ورود به جنگ، انگيزه بيشتری برای خاتمه سريع آن دارند.  زيرا در نظام های دموکراتيک تصميم ورود به جنگ مستلزم تائيد پارلمان و پشتيبانی بخش قابل ملاحظه ای از جامعه ميباشد.  همچنين انتخاب مجدد رهبران سياسی بستگی به احتمال پيروزی و ظرفيت جامعه برای پذيرش هزينه های جنگ دارد. لذا، در جوامع دموکراتيک رهبران سياسی به دليل "محدوديتهاي" ناشی از فشار افکار عمومی با احتياط بسيار وارد جنگ های پر ريسک و پر هزينه ميشوند.  از سوی ديگر، اين امر باعث ميشود که ديکتاتورها، با آگاهی به اين ويژه گی نظام های دموکراسي، بتوانند در کوتاه مدت خواستهای خود را بر نظام های دموکراسی تحميل کرده و از آنها امتيازهايی بگيرند که منعکس کننده نيروی واقعی  آنها نميباشد.

 

 طبق اين نظريه، بعد از انقلاب ايران، بنيادگرايان اسلامی و تروريستهای تحت حمايت آنها، با آگاهی برمکانيزم سياسی جامعه آمريکا، موفق شده اند بر اين کشور ضرباتی وارد آورند و از آن امتيازهايی بگيرند که به مراتب بيشتر از توان نظامي-اقتصادی بنيادگرايان ميباشد.  آمريکا به علت ملاحظات داخلی و بين المللی خود نتوانسته هر بار پاسخ مناسب را به بنيادگرايان بدهد. اين امرباعث تشويق  تروريست ها شده و به آنها توان و جرات آنرا داده است تا حملات بزرگتری را عليه آمريکا ترتيب دهند.  در اين چارچوب، حمله نظامی آمريکا به عراق هشداری است به تروريست ها و حاميان آنها که آمريکا حمله به منافع خود را تحمل نخواهد کرد.  آمريکا اميدوار است با اين اقدام درک تروريست ها را نسبت به هزينه ومنافع حمله به خود تصحيح کرده، و بدين وسيله از اقدام های آتی تروريستی عليه آمريکا جلوگيری کند.

 

1.4  ارتقاء  دمکراسی در کشورهای خليج فارس

سياست آمريکا در برابر جهان عرب همواره در جهت حمايت از حاکمان نظامی و پادشاهانی بوده است که از پشتيبانی مردم برخوردار نبوده اند.  اين سياست کمتر توانسته است به طبقه متوسط جوامع عرب اعتماد کرده و از رفرم های سياسی در آن کشورها پشتيبانی کند.  اما تغيير ساختاراجتماعی جوامع عرب، از يکسو، و رشد بنيادگرايی اسلامي، از سوی ديگر، ادامه چنين سياستی را برای آمريکا پر هزينه و پر مخاطره کرده است.  لذا، آمريکا برای حفظ منافع استراتژيک خود در خاورميانه ناچار به اتخاذ سياست جديدی است که بتواند نوسازی ساختار سياسی کشورهای عرب را تشويق و ميسر سازد.  اين نظريه، حمله نظامی به عراق را آغاز اين سياست جديد ميداند، که هدف آن آزادی عراق از ديکتاتوری صدام، استقرار دموکراسی و نوسازی ساختار سياسی آن کشور است. 

 

عراق، به علت بافت اجتماعي-اقتصادی و شرايط سياسی آن، انتخاب مناسبی برای معرفی و آزمايش اين سياست جديد است. زيرا عراق، در مقايسه با کشورهايی چون عربستان سعودی و مصر، دارای استعداد بيشتري  برای نوسازی و استقرار دموکراسی است.  برای مثال کشور عراق گرفتار محدوديتهای مذهبی عربستان سعودی نيست، همچون مصر از فشار جمعيت و فقر رنج نميبرد، و احساسات ضد آمريکايی در آن نسبتا  کمتر ميباشد.  بعلاوه، آزاد سازی آن از چنگال ديکتاتوری صدام اين فرصت را برای آمريکا بوجود ميآورد تا بتواند سياست جديد خود را  در شرايطی کنترل شده بيازمايد. اين سياست، در صورت موفقيت، ميتواند در مراحل بعدی به اشکال مناسب به ساير کشورهای منطقه تعميم داده  شود.  اما عده ای از منتقدين بر آنند که اجرای اين سياست جديد از طريق مداخله نظامی ميسر نيست.  زيرا، تهاجم نظامی منجر به راديکاليزه شدن نيروهای قشری و تقويت احساسات ضد غربی شده،  و کار نوسازی جامعه و استقرار دموکراسی را برای نيروهای مدرن دشوار ميسازد. 

 

1.5  جنگ تمدن ها

اين نظريه، متاثر از تئوری جنگ تمدن های ساموئل هانتينگتون1، جنگ آمريکا عليه تروريسم وعراق را مرحله ای از جنگ  تمدن های غرب و اسلام ميداند.  جهان اسلام، که به خاطر شکست ازغرب و ناتوانی درنوسازی و همگامی با سير تحولات تاريخ از جهان غرب خشمگين است، يورشی نو را عليه تمدن پيروزمند غرب آغاز کرده است.  گسترش بنيادگرايی اسلامی و حملات تروريستی عليه آمريکا نمودهای اصلی اين نبرد ميباشند.  جنگ آمريکا عليه عراق، و احتمالا ساير کشورهای منطقه، اقدامی است برای در هم شکستن اين مقاومت.  دولتمردان آمريکا، برای آنکه دوستان خود را در منطقه نرنجانند، ميکوشند تا از همآوازی آشکار با اين نظريه خودداری کنند.  اما، تپش نبض اين نظريه را ميتوان در متن بسياری از نوشتارها و تحليل های رسمی و غير رسمی امريکا حس کرد.

 

1.6  جلوگيری از دستيابی بنيادگرايان اسلامی به منابع استراتژيک

طبق اين نظريه، بنيادگرايان اسلامی دولت های عراق، عربستان سعودي، ليبي، و يمن را هدف قرار داده اند تا با دست يافتن به ثروت نفت آنها بتوانند ايدئولوژی خود را به توان مالی و نظامی مجهز کنند.  درميان اين کشورها عراق به دليل ديکتاتوری صدام، جنگ های متعدد، شرايط نامطلوب اقتصادي، نارضايتی مردم، و ناتوانی اپوزيسيون در ايجاد يک الترناتيو سکولار، ضعيف ترين حلقه اين زنجيره بود که ميتوانست به تصرف بنيادگرايان اسلامی درآيد.  در صورت پيروزی بنيادگرايان، دامنه اين حرکت در مراحل بعد ميتوانست به آسانی به عربستان سعودي، ليبي، و غيره کشيده شود.  حمله نظامی آمريکا به افغانستان و عراق اقدامی بود برای بازداشتن بنيادگرايان اسلامی از دستيابی به منابع استراتژيک نفت. 

 

1.7  حفظ برتری آمريکا

با تحولات جهان در دو دهه گذشته، فروپاشی بلوک شرق، قدرت گرفتن بلوک های اقتصادي-سياسی جديد، رشد بنيادگرايی اسلامي، رشد ناسيوناليسم، و رشد اقتصاد گلوبال، آمريکا نگران است که برتری اقتصادی و سياسی خود را به تدريج از دست بدهد.  رکود اقتصادی از يکسو، و تعميق و تسريع شکل گيری اروپای واحد از سوی ديگر، بر هراس آمريکا افزوده است.  هدف اصلی آمريکا از حمله نظامی به افغانستان و عراق عبارت است ازاحيا و حفظ هژمونی سياسی و اقتصادی خود در منطقه. با استفاده از جنگ عراق آمريکا موفق شد بين اتحاديه اروپا شکاف بياندازد و پايگاه اقتصادی و نظامی خود را در خاورميانه تحکيم کند.    

 

1.8  تک قطبی شدن جهان

رفتار کشورها در رقابت هاي  بين المللی تابعی است از ساختار قدرت جهاني.  هر تغييرعمده در اين ساختار، با دگرگون کردن معادله منافع-هزينه ها، موجب تغيير رفتار کشورها در سياست خارجی و رقابت های بين المللی خواهد شد.  در جهان دو قطبي، قدرت های بزرگ، به خاطر واکنش قدرت رقيب (و هزينه های ناشی از آن) به تغيير شرايط موجود در کشورهای جهان سوم و بر هم زدن تقسيم منافع نسبتا تمايل کمتری داشتند.  اما جهان تک قطبی پس از جنگ سرد نگرش آمريکا را نسبت به منافع استراتژيک خود تغير داده، ميل و گرايش آنرا برای دخالت درامورساير کشورها افزوده، و دست آنرا برای ورود به درگيری های نظامی باز تر گذاشته است.

  

1.9  نظم نوين جهاني

طبق اين نظريه (که  تعميم دو نظريه پيشين است)  پس از فروپاشی بلوک شرق جهان وارد دوران جديدی شده است که طی آن آينده روابط بين المللی و نظم جهانی از کانال نبرد و رقابت ميان دولتهای قوی و يا اتحاديه های منطقه ای شکل خواهد گرفت، که به تقسيم مجدد جهان و تغير جغرافيای سياسی آن خواهد انجاميد.  از اين منظر، جنگ اول خليج فارس، جنگ افغانستان، و جنگ دوم خليج فارس ابزاری برای بازسازی روابط بين المللی است.  هدف آمريکا ازجنگ عراق، نه بازسازی عراق، بلکه بازسازی روابط بين المللی است، و اعتراض فرانسه، روسيه، و آلمان به آمريکا در حقيقت اعتراض آنها به جايگاه آتی آمريکا در اين نظم و سهم اندک خويش است.  بازسازی روابط بين المللی تنها به معنی تجديد نظر در مرزهای جغرافيايی و ايجاد کشورهای جديد نيست، بلکه در چارچوب مرزهای کنونی نيز بايد جايگاه کشورها در روابط بين المللي، از طريق چگونگی رابطه با آمريکا، دوباره تعريف شود. 

 

 1.10 انقلاب تکنولوژی نظامي

اين نظريه بر آن است که تحولات عظيم تکنولوژی نظامی در سه دهه گذشته خود يکی از علل اصلی وقوع جنگ های اخير است.  بدين معنی که اين تحولات با بالا بردن کارآيی و دقت سلاح ها، کاهش تلفات انسانی ( به ويژه برای قدرت صاحب تکنولوژی برتر)، بالا بردن سرعت درگيری وکوتاه کردن مدت جنگ، مداخلات نظامی را آسانتر و محتملتر کرده است.  طبق اين نظريه، به دليل انقلاب در تکنولوژی جنگ، از يکسو، و دگرگون شدن ساختار قدرت بين المللي، از سوی ديگر، در آينده جهان شاهد درگيری های نظامی بيشتری برای تغيير جغرافيای سياسی و تغيير ساختار قدرت خواهد بود.  اين نظريه حمله نظامی آمريکا به افغانستان و عراق را نمودهای اوليه اين پديده ميداند.

  

1.11 جهانگشايی امپرياليستی برای دستيابی به منابع نفت

بنا بر اين نظريه، مبارزه با تروريسم و بنيادگرايی اسلامی بهانه ای است برای توسعه طلبی امپرياليستی آمريکا در خاورميانه، که هدف عمده آن عبارت است از دستيابی و کنترل منابع نفتی خليج فارس و دريای خزر.  اما منقدين برآنند که اين موضعگيري،  با توجه به هزينه های سرسام آور جنگ، هزينه بازسازی چاه های نفت عراق، دسترسی بازار غرب به نفت منقطه، و اينکه قيمت نفت در نهايت توسط مکانيزم عرضه و تقاضای بازار تعيين ميشود، با منطق اقتصادی سازگار نيست.   

 

برای مثال اقتصاد دان برجسته ويليام نوردهاس2، با استفاده از يک مدل اقتصادی و داده های موجود از جنگ های افغانستان، بوسنی و هايتي، هزينه جنگ عراق را، بعد از در نظر گرفتن پيآمدهای مثبت آن بر بازار نفت و اقتصاد آمريکا، برای يک سناريو جنگ کوتاه متجاوز از 99 بليون دلار تخمين زده است:

 

 

50     بليون دلار

75        ،،

30        ،،

1          ،،

40 -     ،،

17 -     ،،

 

99      بليون دلار

هزينه های مستقيم جنگ

هزينه های حفظ صلح واداره شرايط بعد از جنگ

بازسازی عراق

کمکهای انساني

آثار مطلوب بر بازار نفت

پيآمدهای مثبت اقتصادی (برای اقتصاد آمريکا)

 

هزينه کل

 

صنعت نفت عراق بعد از بيست سال جنگ و محاصره اقتصادی در وضعيت بسيار بدی است. برای مثال، بر حسب تخمين های قبل از جنگ، بازگرداندن سطح توليد نفت عراق به سال 1980، يعنی 3.5 مليون بشکه در روز، مستلزم 7 تا 8 بليون دلار سرمايه گذاری است.  با توجه به خرابی های حاصل ازجنگ اخيرو زيان های ناشی از به آتش کشيدن چاه های نفت، سرمايه گذاری لازم احتمالا نزديک به 9 تا 10 بليون دلار خواهد بود.  افزايش سطح توليد به 6 بليون بشکه در روز نياز به 30 تا 40 بليون دلار سرمايه گذاری دارد.  اين سرمايه گذاری از توان اقتصادی عراق خارج است. در آمد نفت عراق قبل از جنگ فعلی نزديک به 10 بليون دلار در سال بود. 

 طبق اين برآوردها، هدف اصلی حمله نظامی آمريکا به عراق، از منظر بازار نفت، حداکثر ميتواند تامين امنيت و کنترل نفت خاورميانه باشد، نه دستيابی به نفت ارزان.

  

1.12  حمايت از منافع اسرائيل

اين نظريه، که دربين مردم و نيروهای سياسی خاورميانه رونق فراوان دارد، لشکرکشی آمريکا به عراق را توطئه صهيونيست های اسرائيل و طرفداران آنها در جامعه آمريکا ميداند.  اين نگرش تا بدان جا پيش ميرود که حتی در واقعه 11 سپتامبر به دنبال رد پای سازمان های  اطلاعاتی آمريکا و اسرائيل ميگردد. 

 

يک نگرش ديگر، لشکر کشی آمريکا به عراق را بخشی از سياست جديد آمريکا برای برقراری صلح در خاورميانه ميداند.  طبق اين نظريه، با پايان جنگ سرد، منافع اقتصادی و سياسی آمريکا در خاورميانه با ادامه جنگ بين اسرائيل و کشورهای عرب سازگار نيست.  از سوی ديگر تجربه چند دهه گذشته آمريکا نشان ميدهد که استقرار صلح  بين اسرائيل و فلسطين از طريق مذاکرات بين المللی و فشارهای ديپلماتيک ميسر نيست.  لذا، لشکرکشی اخير آمريکا عليه عراق مرحله ای است از استراتژی جديد آمريکا برای بازسازی ساختار قدرت در خاورميانه و استقرار صلح.      

 

1.13  منافع صنايع نظامی آمريکا

چخوف مينويسد اگر در پرده اول نمايشنامه تفنگی را بر روی ديوار آويزان ديديد برای آن است که در پرده آخر شليک شود. يک مثال ديگر ميگويد، اگر ميخواهی علت يک جنگ را بداني، از خود بپرس چه کسی از آن نفع خواهد برد.  بر پايه اين دو انگيزه، اين نظريه علت اصلی جنگ های اخير آمريکا را در مازاد توليد صنايع نظامی آمريکا ودر منافع اقتصادی صاحبان اين صنايع جستجو ميکند. عليرغم پايان جنگ سرد، جهان نزديک به يک بليون دلار در سال صرف تسليحات نظامی ميکند. صنايع نظامی درآمريکا دارای سهم قابل ملاحظه ای در اقتصاد کشور است، و صاحبان آن در ساختار قدرت سياسی دارای نيروی تعين کننده ای ميباشند.

  

1.14  جنگ ابزاری برای مديريت نوسان های اقتصادي

طبق اين نظريه، بعد از جنگ جهانی دوم، آمريکا همواره از بودجه صنايع نظامی خود به عنوان ابزاری برای تنظيم نوسان های اقتصادی استفاده کرده است.  بدين معنی که برای برون رفت از رکود اقتصادي، بودجه نظامی را بالا برده تا با افزايش فشار تقاضا اقتصاد را از چنبره رکود برهاند.  ازميانه دهه هشتاد تا کنون آمريکا دو رکود اقتصادی شديد را تجربه کرده است، که هر دو همراه بوده اند با افزايش بودجه نظامی کشور و مداخلات نظامی در عرصه بين المللي.  اين نظريه علت حملات اخيرآمريکا به افغانستان و عراق را در اين رابطه توضيح ميدهد.   

 

1.15  تحولات ساختاری جامعه آمريکا

رشد اقتصاد انفورماتيک و گسترش روندهای گلوبال ساختار اقتصادی و سياسی آمريکا را عميقا دگرگون کرده است. اما سرعت سريع اين تحولات در دو دهه اخيراقشار سنتی جامعه آمريکا را،  که نا توان از همراهی با اين تحولات هستند،راديکاليزه کرده  و موجب پيدايش و رونق ناسيوناليسم افراطی و هژمونی طلب، و قدرت گرفتن نيروهای مذهبی افراطی و نيروهای ضد حقوق مدنی شده است. اين نيروها، با حمايت مالی مديران شرکت های بزرگ "اقتصاد کهنه" که در دهه 90 بشدت در معرض تهديد تحولات اقتصادی قرار گرفتند،  توانستند حول جورج بوش متحد شده و قدرت سياسی را به تصرف خود در آورند. طبق اين نظريه روی آوری دولت آمريکا به سياست های اقتصادی حمايتي، بيرون آمدن از پيمان کاهش آلودگی محيط زيست کيوتو، افزايش بودجه نظامي، اتخاذ سياست های جنگ طلبانه برای حل بحرانهای بين المللي، همه بازتاب واکنش سياسی جامعه آمريکا به تحولات ساختاری اقتصادي-اجتماعی خود است.  اين نظريه تاکيد ميکند که نيروهايی که اکنون قدرت سياسی را در آمريکا بدست گرفته اند، بنا بر خصلت اجتماعی و سياسی شان، اساسا نميتوانند ناجی استقرار صلح در خاورميانه باشند3

 

1.16  جمعبندي

بررسی علل لشکرکشی آمريکا به عراق نشان ميدهد که دخالت نظامی آمريکا در عراق برآيندی است بغرنج از مجموعه ای ازعوامل کوتاه مدت و بلند مدت، از جمله منافع استراتژيک آمريکا در منطقه، تغيير ساختار قدرت در عرصه سياست جهاني، تغييرات اجتماعی و سياسی جامعه آمريکا، رشد بنيادگرايی اسلامي، حمله تروريستی 11 سپتامبر، عدم مشروعيت رژيم ديکتاتوری صدام حسين، ناکامی سياست تحريم اقتصادی و کنترل نظامی عراق، و ناتوانی اپوزيسيون سکولارعراق در ايجاد يک آلترناتيو موثر.  برداشتهای تک محوری از علل اين جنگ، با طرح اشتباه مسئله، ميتواند به اتخاذ سياست های غلط و زيانبار درخاورميانه بيانجامد. 

 

 بديهی است که اهميت استراتژيک نفت را نميتوان ناديده گرفت. اما  تغييرات  بنيادی درساختار قدرت سياسی جهان، تغييرات ساختاری در جامعه آمريکا، رشد بنيادگرايي، واقعه 11 سپتامبر، و ضرورت نوسازی ساختار سياسی کشورهای عرب نيز به همان اندازه حائزاهميت ميباشند.

 

1.   ساموئل هانتينگتون، برخورد تمدن ها، نشريه امور بين الملل، 1993

 2.Professor William Nordhaus, Yale University

قسمت دوم: پیآمدها

همانطور که در قسمت اول اشاره شد، بررسی علل لشکرکشی آمریکا به عراق نشان میدهد که دخالت نظامی آمریکا در عراق برآیندی است بغرنج از مجموعه ای ازعوامل کوتاه مدت و بلند مدت، از جمله منافع استراتژیک آمریکا در منطقه، تغییر ساختار قدرت در عرصه سیاست جهانی، تغییرات اجتماعی و سیاسی جامعه آمریکا، رشد بنیادگرایی اسلامی، حمله تروریستی 11 سپتامبر، عدم مشروعیت رژیم دیکتاتوری صدام حسین، ناکامی سیاست تحریم اقتصادی و کنترل نظامی عراق، و ناتوانی اپوزیسیون سکولارعراق در ایجاد یک آلترناتیو موثر.  برداشتهای تک محوری از علل این جنگ، با طرح اشتباه مسئله، میتواند به اتخاذ سیاست های غلط و زیانبار درخاورمیانه بیانجامد.

 

بدیهی است که اهمیت استراتژیک نفت را نمیتوان نادیده گرفت. اما  تغییرات  بنیادی درساختار قدرت سیاسی جهان، تغییرات ساختاری در جامعه آمریکا، رشد بنیادگرایی، واقعه 11 سپتامبر، و ضرورت نوسازی ساختار سیاسی کشورهای عرب نیز به همان اندازه حائزاهمیت میباشند.

 

لشکرکشی آمریکا به عراق، چنانچه دامنه آن به سایر کشورهای منطقه کشیده نشود، میتواند توازن نیروها را در ایران به نفع تحولات دموکراتیک تغییردهد.  تحقق این آمر همانقدر که به سیاست آمریکا بستگی دارد، به سیاست جمهوری اسلامی ایران، و سیاست نیروهای اپوزیسیون نیز وابسته است.  برای تحقق این امر نیروهای اپوزیسیون میبایست بیدرنگ  پیرامون یک پلاتفرم سکولار و دموکراتیک برای برچیدن رژیم ولایت فقیه و استقرار یک نظام دموکراتیک و غیر ایدئولوژیک  متحد شوند. هرگونه درنگی میتواند پیآمدهای فاجعه باری برای ایران داشته باشد. در صورت تهاجم نظامی به ایران، نیروهای اپوزیسیون، چنانچه موفق به ایجادیک آلترناتیو موثر نشوند، همانقدر مقصر خواهند بود که ج.ا. و کشورهای مهاجم.

 

2.     پیآمدهای جنگ عراق برای ایران

پیامدهای لشکرکشی آمریکا به عراق و تاثیر آن بروی شرایط سیاسی ایران به عوامل زیر بستگی دارد:

٭ عملکرد جمهوری اسلامی ایران  

٭ سیاست آمریکا در منطقه

٭ واکنش جهانی به اقدامات آتی آمریکا در منطقه

٭ عملکرد اپوزیسیون ایران

 

2.1     عملکرد جمهوری اسلامی

 بدون شک حمله نظامی آمریکا به عراق هم اکنون تاثیر عمیقی بر شرایط سیاسی ایران گذاشته است.  رژیم جمهوری اسلامی به هراس افتاده و از احتمال گسترش حمله نظامی آمریکا به ایران سخت نگران است.  بخشی از رژیم در تکاپو ست تا با بهبود شرایط اجتماعی و سیاسی جامعه، از یکسو، و بهبود روابط با آمریکا از سوی دیکر، حمله آمریکا به ایران را بی مورد کند. موفقیت رژیم در انجام چنین رفرمی با موانع جدی در درون نظام ج.ا. روبرو است، و به احتمال موفقیت آن نمیتوان دل بست. مهمتر از آن به پایداری و دوام چنین شرایطی، در صورت وقوع، کمتر میتوان امیدوار بود. با این همه، این سناریو، در صورت تحقق، میتواند به بروز یک شرایط نیمه دموکراتیک در ایران بیانجامد. اما این امر به احتمال بیشتر گذرا بوده، و در صورت اتخاذ تدابیر صحیح از سوی اپوزیسیون، میتواند به تعمیق مبارزه و برچیده شدن رژیم ولایت فقیه بیانجامد.  

 بخش دیگری از نظام ج.ا.، که پایگاه آن عمدتا در میان جناح به اصطلاح "واقعگرا" است، راه حل رویارویی با شرایط را در دادن امتیاز به آمریکا، بهبود شرایط اقتصادی، ادامه سرکوب نیروهای سیاسی، و دادن برخی امتیازهای اجتماعی، و نه سیاسی؛ به نیروهای سکولار جامعه میداند.

 اما جناح ماجراجوی ج.ا. طبل جنگ را به صدا در آورده، و معتقد است قبل از آنکه آمریکا به ایران حمله کند، جمهوری اسلامی میبایست علیه آمریکا اقدام به یک حمله غافلگیرانه کند. گرچه احتمال چنین سناریویی را نمیتوان نادیده گرفت، اما احتمال وقوع آن نسبتا کمتر است. در هر صورت، این سناریو  در صورت تحقق، ایران را بسوی یک فاجعه خواهد راند.    

 برای جلوگیری از تهاجم نظامی به ایران، رژیم ج.ا. میبایست  به حمایت خود از گرو های تروریستی بنیادگرا پایان داده، از هرگونه اقدام برای تولید سلاح های هسته ای اجتناب ورزیده، و بیدرنگ شرایط را برای استقرار دموکراسی هموار سازد.  

 

2.2     سیاست آمریکا در منطقه

 عادی سازی شرایط اجتماعی و سیاسی عراق، و بازسازی آن کار آسانی نیست، و به احتمال قوی مستلزم تمام توجه سیاست خارجی آمریکا طی یک تا دو سال آینده خواهد بود.  بعد از آن نیز، به احتمال قوی، بیشترین توان سیاست خارجی آمریکا متوجه استقرار صلح در خاورمیانه و باز سازی ساختار سیاسی کشورهای عرب خواهد شد.  این برای ج.ا. فرصتی بوجود خواهد آورد تا بتواند با اجرای برخی اصلاحات اجتماعی از احتمال حمله آتی آمریکابه ایران بکاهد.  این امر، همانطور که در بالا خاطر نشان شد، با موانع جدی مواجه خواهد شد که در ماهیت و ساختار قدرت در رژیم ولایت فقیه ریشه دارد.

احتمال حمله نظامی آمریکا به ایران را، در صورت اتخاذ تدابیر نا صحیح از سوی رژیم ولایت فقیه، نمیتوان نادیده گرفت. این سناریو، در صورت وقوع، خسارات هنگفتی به اقتصاد و جامعه ایران وارد خواهد آورد، و به زیان  استقلال و استقرار دموکراسی در ایران خواهد بود.     

 

2.3    واکنش جهانی به اقدامات آتی آمریکا در منطقه

 حمله آمریکا به عراق با مخالفت قابل ملاحظه افکار عمومی جهان مواجه شد.  حتی در انگلستان، متحد آمریکا در جنگ، متجاوز از 50 در صد مردم مخالف جنگ  بودند.  مخالفت در خود جامعه آمریکا نیز قابل ملاحظه بود.  علاوه بر این دولت های فرانسه، آلمان، روسیه، و اکثر کشورهای خاورمیانه با اقدام نظامی علیه عراق صریحا اعلام مخالفت کردند.  با این همه، به علت جنایت های رژیم صدام حسین، عدم مشروعیت این رژیم، هزینه ها و خسارات انسانی و مالی ناشی از ادامه شرایط نیمه جنگی در عراق، خطرات ناشی از دستیابی عراق به سلاح های هسته ای، و شرایط سیاسی جامعه آمریکا، این مخالفت ها نتوانست راه حل آلترناتیو دیپلماتیک را به پیش ببرد و مانع از وقوع جنگ شود.

 حمله نظامی احتمالی آمریکا به ایران به احتمال قوی با مخالفت جهانی گسترده تری مواجه خواهد شد.  ایران علیرغم ماهیت دیکتاتوری و قرون وسطایی رژیم ج.ا.، در شرایط جنگی بسر نمیبرد. همچنین خرابی ها و هزینه های انسانی و مالی ناشی از چنین حمله ای به مراتب بیشتر، و پیآمدها و ریسک های آن برای منطقه گسترده تر خواهد بود.  بعلاوه شواهد و قرائن موجود نشان میدهد که مردم ایران توانایی آنرا دارند که کشور خود را از چنگال استبداد ولایت فقیه برهانند. 

 با این همه، در برابر چنین احتمالی نمیتوان آرام نشست.  نیروهای پیشرو جهان میبایست، جهت پیشگیری از احتمال وقوع چنین سناریویی، افکار عمومی جهان را نسبت به عواقب حمله نظامی به ایران آگاه سازند.  از تجربه حمله اخیر به عراق میتوان نتیجه گرفت که مخالفت افکار عمومی با جنگ احتمالی علیه ایران تنها هنگامی موثر خواهد بود که اکثریت مطلق جامعه را در برگیرد، به گونه ای که رهبران سیاسی سرنوشت خود در انتخابات را در گرو پرهیز از اقدام نظامی ببینند.

 اپوزیسیون ایران میبایست از هرگونه رویارویی نسنجیده با غرب اجتناب کرده، و با عملکرد خود به جامعه جهانی اطمینان خاطر دهد که مطلوبترین راه مبارزه با تروریسم واستقرار دموکراسی در منطقه، حفظ صلح و حمایت جهانی از اپوزیسیون سکولار ایران  میباشد. در مبارزه با تروریسم و بنیادگرایی اسلامی جهان پیشرفته و اپوزیسیون سکولار ایران دارای منافع مشترک میباشند.  بدیهی است، اپوزیسیون ایران در صورتی موفق به انجام این کار خواهد شد که بتواند خود را به آلترناتیوی موثر تبدیل کند.

  

2.4    عملکرد اپوزیسیون

اپوزیسیون سکولار ایران با ایجاد یک آلترناتیو موثر، که بتواند به عمر رژیم ولایت فقیه پایان دهد و برجای آن یک نظام دموکراتیک و غیر ایدئولوژیک را مستقر سازد، میتواند تهاجم نظامی به ایران را بی مورد کند.  در صورت تهاجم نظامی به ایران، گروه های اپوزیسیون، چنانچه به کوتاهی خود در ایجادیک آلترناتیو موثر ادامه دهند، همانقدر مقصر خواهند بود که ج.ا. و کشورهای مهاجم.

 برای پیشگیری از تهاجم نظامی به ایران، احتمال دارد رژیم ج.ا. دست به یک سری اقدامات اصلاحی بزند.  این سناریو، در صورت تحقق، میتواند به بروز یک شرایط نیمه دموکراتیک در ایران بیانجامد.  سیاست اپوزیسیون میبایست به گونه ای باشد، که از یکسو این امر را تشویق کرده و از آن برای استقرار و تحکیم نهادهای دموکراتیک بیشترین بهره را بگیرد، و از سوی دیگر مردم را به احتمال موفقیت و پایداری این رفرم ها دل بسته نکرده و آنها را برای نبرد نهایی برای برچیدن رژیم ولایت فقیه سازمان دهد. همانطور که خاطر نشان شد، موفقیت رژیم در انجام چنین رفرمی با موانع جدی ساختاری روبرو است.  نباید به احتمال موفقیت رفرم در چارچوب ولایت فقیه، به ویژه پایداری آن دل بست.

 

٭ در شرایط موجود در منطقه، سیاست اپوزیسیون میبایست بر دو محور استوار باشد:

تاکید برصلح و مبارزه غیر خشونت آمیز، برای اجتناب از تهاجم خارجی و برخوردهای نظامی داخلی؛

 ٭ مبارزه قاطعانه برای برچیدن بساط ولایت فقیه و استقرار یک نظام دموکراتیک و غیر ایدئولوژیک

 

اپوریسیون سکولار ایران با ایجاد یک اتحاد فراگیر ملی بر پایه دو محور فوق، میتواند نه تنها تهاجم خارجی را بی مورد کند، بلکه میتواند شرایط منطقه را نیز به نفع انجام تحولات دموکراتیک در ایران بکار گیرد. 

3.  برای توضيحات بيشتر رجوع شود به مقاله احمد تقوی "جنگ ونيروهای افراطی آمريکا"



بالا

بعدی * صفحة دری * بازگشت