دو
يادداشت از روزنامه شرق
نگاهی
به كتاب «يادداشتهايی برای دورا»
يادداشتهايی
برای دورا نويسنده : حميد صدر
مترجم : پريسا رضايی
ناشر : انتشارات مرواريد
6-36-5881-964 : ISBN
تعداد صفحه: 220
لطفاً مرا يك رويا تصور كنيد
«هر بيماري را رب النوعي خاص است و رب النوع بيمار مسلول: اختناق».
اين جمله اي است كه فرانتس كافكا مايل است در آخرين روزهاي زندگي خود به هرمينه
پرستارش بگويد.
•••
«يادداشت هايي براي دورا» عنوان كتابي است كه به تازگي انتشارات مرواريد آن را به
چاپ رسانيده است. اين كتاب توسط حميد صدر نوشته شده و پريسا رضايي آن را به زبان
فارسي ترجمه كرده است. حميد صدر از نويسندگان مقيم خارج به شمار مي رود كه به
دريافت جوايز متعددي نيز نائل آمده و آثار نخستين او به زبان آلماني ترجمه شده
اند. صدر از پانزده سالگي به چاپ مقالاتي در مجلات ادبي مشغول بود. نخستين كتاب او
«قصه هاي كوچه» در سال 1966 به چاپ رسيد و در سال 1967 كتاب «كبوترهاي خسته» را
منتشر كرد كه اين كتاب در سال 1990 به زبان آلماني ترجمه شد. «اعتصاب پروانه ها» و
«چوب پنبه روي آب» نام ديگر كتاب هايي است كه از اين نويسنده منتشر شده است. او در
كنار فعاليت ادبي اش با كارگرداناني چون ژاك برال، ساموئل فولر و منصور مهدوي نيز
همكاري داشته است.
پريسا رضايي مترجم «يادداشت هايي براي دورا» درباره كتاب و آشنايي اش با حميد صدر
مي گويد: «يادداشت هايي براي دورا از طريق دو نويسنده آلماني به دستم رسيد. ابتدا
كتاب را به صورت تفنني نگاه كرده و خواندم ولي در ضمن خواندن متوجه شدم اين كتاب
با ديگر كتاب هايي كه تاكنون درباره كافكا منتشر شده است تفاوت دارد.» او درباره
نحوه همكاري اش با انتشارات مرواريد مي گويد: «پس از يك صحبت ابتدايي طرح و خلاصه
اي از كتاب را به فارسي ترجمه و براي معرفي به انتشارات مرواريد ارائه كردم پس از
صحبت و مشورت قرار شد كه كتاب را به صورت كامل ترجمه و در اختيارشان بگذارم.»
رضايي يك سال وقت صرف ترجمه اين كتاب كرده است. او دليل طولاني بودن اين زمان را
در اين مي داند كه: «علت طولاني شدن ترجمه كتاب رفت و آمدي بود كه صورت گرفت. من
هر 20 صفحه اي را كه ترجمه مي كردم براي آقاي صدر به اتريش مي فرستادم تا ايشان
نظراتشان را در مورد آن بيان كنند و ايشان پس از چند روز و يا چند هفته نقطه نظرات
خود را براي من مي فرستادند. در حقيقت براي ترجمه اين كتاب همكاري زيادي با هم
داشتيم.»
•••
«يادداشت هايي براي دورا» تصوير آخرين روزهاي زندگي كافكا است. روزهايي كه پيشرفت
بيماري سل ديگر به او مجال حرف زدن نمي دهد و حنجره توان توليد اصوات را ندارد.
قلم و كاغذ به ياري كافكا مي آيند و او تمام خواسته ها و درونيات خود را روي كاغذ
براي ديگران مي نويسد.او روزهاي بيماري اش را در دو آسايشگاه و يك بيمارستان سپري
مي كند. آسايشگاه وينروالد، كلينيك پروفسورهايك در وين و سپس آسايشگاه كيرلينگ در
نزديكي وين.اين روزها بر كافكا به سختي مي گذرد. او توانايي سخن گفتن، خوردن و
آشاميدن را ندارد. نوشيدن قطره آبي به شدت گلويش را آزرده مي كند. به مرور به علت
سختي امر بلع اشتهاي خود را نيز از دست مي دهد.
اين عوامل سبب مي شود تا انرژي و توانايي اش نيز تحليل رود و به شدت رنجور شود.
نكته اي كه صدر در اين ميان به زيبايي به آن پرداخته است، شور و اشتياق كافكا به
زنده ماندن و اميدي است كه به ادامه حيات خود دارد. نويسنده كتاب را كه سرگذشت
نامه اي از واپسين روزهاي زندگي نويسنده اي بزرگ چون كافكا است را با اين جمله
آغاز مي كند. «گمان من بر اين است كه كافكا تمايلي به مردن ندارد.» در خط به خط
سطور و لابه لاي كتاب مي توان اين عدم تمايل را مشاهده كرد.
نكته جالب ديگر در اين كتاب وجود زاغچه اي است كه شاهد تمامي اتفاقات است. او در
تمامي مراحل كافكا را دنبال مي كند و به گونه اي نگران حال اوست. زاغچه به زبان چك
Kavka
خوانده مي شود. آيا علت كنجكاوي اين زاغچه درباره آخر و عاقبت كافكا، Kavka بودنش است؟ در جاهايي از كتاب سروكله اين
زاغچه پيدا مي شود و با طرح يك يا دو سئوال از دورا معشوقه كافكا كه اين روزها در
كنار اوست و از او پرستاري مي كند و يا از كساني كه به ديدن كافكا مي آيند حضورش
را به خواننده يادآوري مي كند. البته اين اتفاقي است كه خواننده در مورد بعضي
اشياي ديگر نيز در طول كتاب با آن مواجه است. به عنوان مثال گاهي در كمد، كشوي ميز
و يا حتي درخت تبريزي روبه روي آسايشگاه نيز نگران حال نويسنده اي هستند كه با
«مسخ» خود جهان ادبيات را تكان داد.
اما او در حالي كه نمي تواند جلوي ريزش اشك خود را بگيرد به دورا مي گويد: «از
لابه لاي زندگي مي توان به راحتي چندين چند كتاب استخراج كرد، اما از ميان كتاب ها
بسيار كم مي توان زندگي را بيرون كشيد.» حميد صدر به زيبايي اين لحظه ها را به ثبت
رسانيده است: جدال مرگ و زندگي. بدن رنجوري كه روزبه روز در حال تحليل رفتن است
اما اشتياق و شوقي كه براي زنده ماندن دارد حيرت آور مي نمايد. او با وجود همه رنج
ها و بيماري هايش عشق مي ورزد و چشم به راه جواب خواستگاري اش از پدر دوراست.
بيوگرافي اي كه صدر در اين روزها از كافكا مي نويسد بيانگر آن است كه زمان زيادي
را صرف تحقيق و پيدا كردن اسناد و مداركي از آن دوره كرده است. او مدارك موجود را
دستمايه اي براي نوشتن زندگينامه اي چند هفته اي قرار داده است.او از هر آنچه كه
مي توانست براي كمك به پيش بردن كتابش كمك كند استفاده كرده و با مايه هايي از
ادبيات اين رمان را به پايان برده است. چهره جديدي كه خواننده از كافكا در
«يادداشت هايي براي دورا» مي بيند چهره اي كاملا متفاوت است با آنچه كه از او در
«آتش كار»، «تأملات»، «مسخ»، «پزشك دهكده»، «گروه محكومين» و... ديده است.
صدر با ورود به زندگي كافكا از تمام زواياي تاريكي كه براي خواننده تاكنون وجود
داشته پرده برمي دارد. بيم ها و اميدهاي كافكا، شرم هاي كودكانه او، پايبندي او به
اصول اخلاقي، وابستگي به خانواده و علاقه بيش از اندازه اش به تشكيل خانواده همه
وهمه را صدر در نامه هايي كه او به نزديكانش مي نويسد نشان مي دهد.شايد بتوان نقطه
اوج داستان را صفحه آخر آن دانست زماني كه كافكا مرده است و ماكس برود نزديك ترين
دوست او در زمان حيات و يكي از اعضاي تحريريه پراگ تاگس بلات قرار است به عنوان
نخستين سخنران در مراسم سوگواري او صحبت كند.
ماكس نمي داند درباره كافكا چه بگويد، در حالي كه شروع به خواندن نامه هايي مي كند
كه او طي سال هاي آشنايي برايش فرستاده همچنين خاطراتي را كه از او يادداشت كرده
است. در اين ميان به صفحه اي مي رسد كه در آن نوشته: [وقتي يك روز بعدازظهر نزد من
آمد، پدرم را كه روي كاناپه خوابيده بود، بيدار كرد. براي آرام كردن اوضاع، دو
دستش را بالا برد و در حالي كه آهسته روي نوك پا از ميان اتاق مي گذشت، گفت: «لطفا
مرا يك رويا تصور كنيد.»]
***
يادداشتهايی پس از مرگ
آيا به راستي مشكلات، معايب و مشقات آدمي با مرگ به پايان مي رسد؟
فرانتس كافكا
بسياري از شخصيت هاي بزرگ و تأثيرگذار مانند هنرمندان، فيلسوفان، نويسندگان،
عالمان و... هستند كه نمي توان چهره واقعي و تاريخي آنان را به وضوح تشخيص داد و
به نوعي در محاق تاريكي قرار گرفته اند؛ آنان حكم آفتابي را دارند كه در پس سايه
هاي خود گم شده اند. به عنوان مثال سقراط، يكي از اين شخصيت ها است. كسي در وجود تاريخي
اين مرد ترديد ندارد، حتي مي توان براساس بعضي شواهد و قراين مانند نمايشنامه
ابرها اثر آرستوفان، شكل و شمايل ظاهري او را مجسم كرد: مردي فربه، تاس، برهنه پا،
با ريشي فرخورده و انبوه و چشماني كه بيش از حد معمول از چشم خانه بيرون زده، اما
نكته اينجاست كه همه اين مشخصات را مي توان در ديگر افراد نيز سراغ كرد. پس به
جرأت مي توان گفت اين قبيل نشاني ها راه به جايي نمي برند، زيرا وجه مميز و
خصوصيات شخص خاصي محسوب نمي شوند. آنچه سقراط، را از ديگر آدميان تمايز مي كند،
چيست؟ براي پاسخ به اين سئوال بايد به افلاطون و آثارش مراجعه كرد، اما اين كار
نيز آنقدرها گره گشا نيست، چرا كه ما هرگز نمي توانيم سقراط افلاطوني را از سقراط
واقعي _ تاريخي تمييز دهيم.
واقعيت آن است كه تمييز و تشخيص چهره واقعي _ تاريخي بسياري از بزرگان تاريخ بشر
دشوارتر از آن است كه فكرش را مي كنيم. به راحتي مي توان فهرستي از اسامي اين قبيل
اشخاص كه در مقاطع گوناگون تاريخي مي زيسته اند ارائه كرد: سولون، گزنفون، ماركوس
اورليوس، لئوناردو داوينچي و... اين افراد حتي ممكن است اثر يا آثاري نيز از خود
بر جا گذاشته باشند، مانند كلمات پندآموز سولون به روايت ديوگنس لاگرتيوس، گزارش
هاي گزنفون، رسالات ماركوس اورليوس، آثار ناتمام داوينچي و يادداشت هاي وارونه
نوشته شده او، اما متأسفانه، اطلاعاتي از اين قبيل مقصود ما را برآورده نمي سازد،
چرا كه هيچ يك از اين اطلاعات ويژگي شخصيت خاصي به شمار نمي روند.
اين بحث به هيچ عنوان بحثي منحصر به فرد (inclusive) نيست كه تنها به يك فرد خاص مربوط شود، بلكه
درباره كليه افراد تأثيرگذار در زمينه هاي گوناگون از علم و هنر و ادبيات صدق مي
كند. فرانتس كافكا نويسنده هم عصر ما از اين مقوله مستثني نيست. كافكا شخصيتي است
كه به معناي واقعي كلمه در محاق مانده است. درست است كه كافكا اولاً هم عصر ماست،
ثانياً آثار بسياري از خود به جاي گذاشته، ثالثاً آلبوم تصاوير خانوادگي او نيز در
دسترس همگان است، اما اگر بخواهيم به شخصيت واقعي و تاريخي او نفوذ كنيم با
مشكلاتي مواجه مي شويم كه پيش از اين درباره اش سخن گفتيم.
درباره اين مرد چه مي توان گفت، مردي كه در عين كوتاهي عمر و زندگي ساده و زاويه
نشيني، جغرافياي ادبيات يا به تعبير ديگر حدود وثغور تدوين و پذيرفته شده ادبيات
داستاني در عصر ما را دگوگون كرد، مردي كه به دور از ايسم هاي گوناگوني كه اتفاقاً
در زمانه او _ اوايل قرن ۲۰ _ رواج داشت، كار مي كرد، بيرون از خانه حقوقداني در
استخدام دولت و در خانه وقف دنيايي كه به آن عشق مي ورزيد: ادبيات!
آثار بلندمرتبه و تأثيرگذار كافكا انديشه هاي بديع و بيان ادبي متفاوت او با ديگر
نويسندگان جهان اعم از معاصر و پيشينيان، عناصر به ظاهر حاضر و آماده اي هستند كه
در وهله نخست، كشف او و شخصيت او را ساده مي نمايانند، غافل از اين كه اين مجموعه
اطلاعات گره اي را باز نمي كنند و حتي كافكاشناساني مانند بنوفون ويزه را ناگزير
از آن مي كنند كه به صراحت بگويند: «من هرگز نتوانستم به مكنونات كافكا پي
ببرم.»به اين ترتيب بار ديگر به همان پرسش قديمي خود باز مي گرديم، به راستي كافكا
كه بود؟ آيا مردي بود كه از بيماري مزمن سل رنج مي كشيد تا آنجا كه حتي در شب هاي
سرد زمستان ناچارلاي پنجره اتاقش را باز مي گذاشت؟ آيا حقوقدان بود يا نويسنده؟
آيا حقوقداني بود كه در اعتراض به قانون و حقوقي كه بر مبناي آن تدوين شده بود،
ادبيات و قصه نويسي را پيشه كرده بود؟ آيا قصه نويسي بود كه از اشرافش به قانون و
مباني حقوق مدد مي جست؟ آيا كافكا انسان متدين و متمسكي بود كه آيين يهود تا
مغزاستخوانش نفوذ كرده بود؟ آيا اديان و انتقادات مختلف برايش محترم اما علي
السويه بود و تنها به پيام مشترك آنها باور داشت: يعني ايمان به خدايي واحد كه در
همه حال ناظر بر احوال ما است و برخلاف «يهوده» يهود، آنقدرها هم پرخاشجو و تندخو
نبود. باز هم تكرار مي كنم كافكا به راستي كه بود؟
خوانندگان فارسي زبان با كافكا بيگانه نيستند. از مرحوم هدايت تا دكتر بهزاد، سعي
كردند با ترجمه آثارش _ كه از بسياري ترجمه هاي اروپايي، بهتر، درست تر و نزديك تر
به متن و منظور كافكا است _ او را بشناسانند. گو اينكه فرهنگ ما به لحاظ ساختاري
بيش از دو سوم قرن، اين قسم ادبيات را برنتابيد و به جاي تحسين، در تقبيح نويسنده
و مترجم از هيچ اهانتي فروگذار نكرد. البته مطالعه آثار كافكا هنوز هم سوءظن
بسياري برمي انگيزد و احتياط خاصي مي طلبد و اين گواه آن است كه ما همچنان اين
قبيل سخنان را بر نمي تابيم گويي مزاج يا مذاق ما براي هضم و جذب اين نوع آثار
ادبي، آمادگي لازم را پيدا نكرده است و اين معنايي ندارد جز آن كه فهم و درك اين
آدم و آثار و نوشته هايش، دستگاه گوارش و جهاز هاضمه سالم تري مي طلبد.با توجه به
مشكلاتي كه اين نويسنده و ترجمه آثارش به وجود آورده بود، بهترين چاره اهتمام ورزيدن
به كافكا شناسي بود كه دكتر بهزاد با ترجمه كتاب گوستاو يانوش (Janusch.G)، به نام گفت وگو با كافكا، نخستين گام را
برداشت. يانوش، خود، نويسنده متوسط الحال چك بود كه چند سال پيش درگذشت و آنچه تحت
عنوان گفت وگو با كافكا منتشر كرد، حاصل خاطراتي از دوران نوجواني اش بود. برخورد
يك پسر شانزده _ هفده ساله با مردي سي و هشت - نه ساله؛ كتاب يانوش به خاطر جذابيت
هايي كه داشت، با استقبال بسيار روبه رو شد اما جذابيت هاي كتاب يانوش براي
منتقدان و كافكاشناسان تيزبيني مانند فون ويزه ارزش چنداني نداشت چرا كه تمام
جذابيت هاي كتاب يانوش در گرو شيفتگي اي بود كه تحت هيچ شرايطي نمي توان به آن
اعتماد كرد، ديگر آن كه خود كتاب آينده اي بود از خاطرات، تخيلات، روياها و... كه
از اين زاويه نيز اعتبار چنداني نداشت.
پيش از يانوش، نويسنده، محقق و منتقدي كه با كافكا دوستي نزديك و صميمانه اي داشت
يعني ماكس برود (Brod.M)
رساله اي دو جلدي نوشت كه به گفت وگوها، نقدها، اظهارنظرها و دادوستد فرهنگي برود
با كافكا مربوط مي شد. كتاب ماكس برود نيز در حد خود گامي بود در كافكاشناسي؛ كتاب
برود كاملاً خالي از جذابيت هاي كتاب يانوش بود چرا كه شيفتگي مطلقاً در آن وجود
نداشت و به جاي آن ادب و احترام و واقعيتي بود كه با لحني خشك و گزارشي بيان شده
بود. در كتاب برود بيشتر با فضاهاي بسته اي مواجه مي شويم كه دو مرد با فرهنگ، در
كنار هم نشسته اند و درباره موضوعاتي حرف مي زنند كه چندان جذابيتي براي مخاطب عام
ندارد. رساله برود همچنان پس از نزديك به يك قرن، ارزشمند و خواندني است اما اگر
كافكا به روايت يانوش، موجودي استثنايي و تافته اي جدا بافته است، كافكاي برود هم
ماهيتي متفكر و منضبط دارد؛ به تعبير نهايي يانوش از يك طرف بام افتاده و برود از
طرف ديگر بام.
البته به نظر من هر كس به كافكا علاقه دارد بايد هم كتاب يانوش را بخواند و هم
كتاب برود را، اما نبايد انتظار داشته باشد با خواندن اين دو كتاب با شخصيت واقعي،
دروني و تاريخي كافكا ارتباط برقرار كند.
كتاب يادداشت هايي براي دورا اثر حميد صدر كه با ترجمه شيواي خانم رضايي به فارسي
برگردانده شده، به رغم كوتاهي و به رغم آن كه تنها به آخرين روزهاي زندگي كافكا
راجع مي شود، چنان با ذكاوت و درايت نوشته شده كه خواننده را به حيرت مي اندازد.
صدر به عنوان يك رمان نويس آخرين روزهاي مردي را بازآفريني كرده كه به عنوان يك
انسان بيمار در كنج آسايشگاه مسلولان در سكوت نشسته و در انتظار مرگ، با نوشتن
يادداشت ها و نامه هاي عاشقانه روزها را سپري مي كند. اين معجزه هنر و هم ذهني دو
رمان نويس است كه در توان و صلاحيت هيچ وقايع نگاري نيست. دستاورد صدر در گرو
خلاقيت ايشان است و گواه آن يادداشت هايي است كه به درستي نمي توان تشخيص داد
كافكا آنها را نوشته يا صدر.كتاب صدر هم يك رمان كوچك (Novelet) است و هم يك مونو گراف و برخوانندگان پوشيده
نيست بسيارند نويسندگاني كه براي بهتر شناساندن شخصيت هاي مهم دست به قلم برده اند
و به معناي واقعي كاغذ سياه كرده اند، اما اين كه در كارشان تا چه اندازه موفق
بوده اند نخست در گرو نظر خوانندگان است و بعد منتقدان و اهل فن. همان طور كه گفتم
يادداشت هايي براي دورا، يك رمان كوچك است و رمان و به طور كلي ادبيات در مقوله
هنر جاي مي گيرند، رنه ولك (Wellek.R) در تاريخ نقد ادبي خود مي نويسد: «اثر هنري اگر رگه هايي از
آرامش نداشته باشد، اثر هنري نيست.»درباره نسخه فارسي كتاب، چند نكته به نظرم رسيد
كه تصور مي كنم در چاپ بعد بي ثمر نباشد:
---------------------------
۱- وجود برخي معادل گذاري ها و پانويس هاي توضيحي در حجم يك يا دو سطر در پايين
صفحه مي توانست براي خواننده مفيد باشد، مانند توضيحي درباره ژوزفين آوازه خوان،
(ص ۱۱)
۲ _ چنانچه معادل اساسي خاص در پايين صفحات مي آمد، مي توانست، نحوه تلفظ درست
آنها را براي خواننده راحت كند.
۳ _ در صفحه ۱۵ به جاي «مقررات سرسختانه» بهتر بود از تركيب «مقررات خشك» استفاده
شود.
*يادداشت هايي براي دورا ،نوشته: حميد صدر، ترجمه: پريسا رضايي، انتشارات مرواريد،
۱۳۸۲.