تروريسم
چيست ؟ بخشي از مصاحبه جيوواني بورادوري با ژاک
دريدا
از لوموند ديپلوماتيک
برگردان
آزيتا
نيکزاد
سوال: اينکه يازده سپتامبر، رويدادعظيمي است يا نه، به جاي خود؛ ولي شما در اين مورد چه نقشي براي فلسفه قائليد؟ آيا فلسفه مي تواند در فهم اين واقعه به ما کمک کند؟
ژاک دريدا: بدون شک، چنين « واقعه » اي نيازمند پاسخي فلسفي است ؛ يا بهتربگويم ، جوابي لازم است تا افراطي ترين پيش فرض هايي که در گفتمان هاي فلسفي، بيش از بقيه بينش ها ريشه دوانده اند، را زير سوال ببرد . اين بينش ها، که اغلب اوقات در آنها "واقعه" توصيف، ذکر و گروه بندي شده است، از « خوابي جزمي » ناشي مي شوند که بدون انديشه جديد فلسفي، نمي توان از آن بيدار شد؛ بدون تاملي بر فلسفه، به ويژه بر فلسفه سياسي و ارثيه آن. گفتمان رايج، يعني گفتمان وسايل ارتباط جمعي و لفاظي هاي رسمي، خيلي راحت، به برداشتهايي مثل « جنگ » يا « تروريسم » ( ملي يا بين المللي) تکيه مي کند.
مثلا قرائتي انتقادي از کارل اشميت (١) بسيار مفيد به نظر مي رسد، از طرفي، بايد تا حد ممکن، بين جنگ ها تفاوت قائل شد: بين جنگ کلاسيک ( که در سنت حقوق اروپايي به درگيري مستقيم و اعلام شده بين دو دولت متخاصم گفته مي شود ) و « جنگ داخلي » و يا « جنگ پارتيزاني » : ( که از همان اوائل قرن نوزده در اشکال جديدي ظاهر شده و مورد قبول اشميت است. ) ولي، از طرف ديگر، مي بايست در مخالفت با اشميت اذعان کنيم : خشونتي که امروز طغيان کرده است ناشي از جنگ نيست، اين اصطلاح « جنگ عليه تروريسم » بسيار مبهم است، بايد اين ابهام و منافعي که با سو استفاده زباني ادعاي خدمت به آن مي شود را مورد تجزيه و تحليل قرار داد. بوش از « جنگ » حرف مي زند، ولي از تعين هويت دشمني که به او اعلام جنگ داده ناتوان است. اين حرف، بارها، گفته شده که مردم و ارتش افغانستان دشمن آمريکايي ها نيستند.
حالا، به فرض اينکه بن لادن در آنجا تصميم گيرنده بلامنازع باشد، ولي همه مي دانند که او افغاني نيست و از کشورش رانده شده است ( همانطور که تقريبا و بدون استثنا از طرف همه کشورها و تمامي دولت ها طرد شده است) و اينکه، تا چه حد، خود شکل گيري سازمانش مديون آمريکا است ؛ به ويژه اينکه، او تنها نيست و دولتهايي که غير مستقيم به او کمک ميرسانند، به عنوان دولت اقدام نمي کنند؛ هيچ دولتي، به طور علني، از او حمايت نمي کند و مشکل بتوان دولتهاي پناه دهنده به شبکه هاي تروريستي را شناسايي کرد.
ايالات متحده آمريکا و اروپا، همچنين لندن و برلن، پناهگاه و محلهاي آموزش و کسب اطلاعات براي همه « تروريستهاي » جهان هستند. مدتهاست که ديگر براي شناسايي پايگاه عملياتي اين تکنولوژهاي جديد ارتباطات و تهاجم، نسبت دادن آن به جغرافيا و يا « سرزمين » معيني جايز نيست ( براي تعمق و تدقيق آنچه در بالا در مورد تهديد تمام عيار از محلي ناشناس و غير دولتي ذکر شد، اين را هم سريع و گذرا بگويم که تهاجمات از نوع تروريستي، ديگر نيازي به هواپيما، بمب و داوطلب عمليات انتحاري نخواهد داشت؛ کافي است، ويروسي در برنامه هاي کامپيوتري که داري اهميت استراتژيکي هستند وارد کرد؛ و يا به منظور فلج کردن منابع اقتصادي، نظامي و سياسي در يک کشور يا در يک قاره، اغتشاشات خطرناکي به وجود آورد. اين گونه عمليات مي توانند در هر کجاي دنيا و با هزينه و ابزاري محدود عملي شوند ).
ديگر رابطه بين زمين، سرزمين و ترور تغيير کرده است. بايد دانست که علت آن دانش است، يعني تکنولوژي ـ علم. اين تکنولوژي ـ علم است که تشخيص جنگ از تروريسم را مغشوش مي کند. ازاين منظر، درمقايسه با امکانات ويرانگر و آشوبهاي قيامتي که براي آينده، درمخزن شبکه هاي کامپيوتري جهان ذخيره شده اند، واقعه يازده سپتامبر، از نوع نمايشهاي باستاني خشونت است که هدفش تشويش اذهان عمومي است. فردا مي توان؛ بي سر و صدا و به طور نامريي، آنهم سريع و بدون خونريزي، با حمله به « نت ورک » هاي کامپيوتري که همه حيات (اجتماعي، اقتصادي، نظامي و غيره) يک « کشور بزرگ » يا بزرگترين قدرت جهان به آن وابسته است، ضربه بدتري وارد کرد. روزي خواهند گفت : يازده سپتامبر مربوط به دوران « خوش » آخرين جنگ بود؛ دوره اي که همه چيز عظيم، قابل رويت وسترگ بود! به چه ابعادي ! به چه ارتفاعي! ولي وضع بدتر شد. از اين پس، تکنولوژي هاي مينياتوري، از هر نوع و به مراتب قوي تر، نامرئي و تسخير تاپذيرتر، در همه جا، رخنه کرده اند. در زمينه علم ذره شناسي، با ميکروبها و باکتريها برابري مي کنند. اما، ديگر ناخودآگاه ما حساس شده و از آن اطلاع دارد؛ و همين است که توليد ترس مي کند.
اگر خشونت يازده سپتامبر، « جنگ » بين دول نيست، از نوع جنگهاي داخلي و يا جنگهاي پارتيزاني، به معناي اشميتي آن هم نيست؛ زيرا، اغلب جنگهاي پارتيزاني، يا قيامي ملي هستند يا حتي جنبشي آزاديخواهانه که هدفشان به دست آوردن قدرت در سرزمين وکشور مشخصي مي باشد ( ولو اينکه يکي از اهداف جانبي و يا اصلي شبکه هاي بن لادن متزلزل کردن حکومت عربستان سعودي، اين متحد ناروشن ايالات متحده آمريکا، و بر قرارکردن قدرت جديدي در آنجا باشد).
حتي اگر اصرار داشته باشيم از « تروريسم » حرف بزنيم، اين اصطلاح، مفهومي تازه و وجوه تمايز جديدتري را در بر ميگيرد.
سوال : فکر مي کنيد، مي شود اين تمايزات را مشخص کرد؟
ژـ د : از هميشه مشکل تر است، اگر نخواهيم کورکورانه از زبان رايج پيروي کنيم؛ زباني که اغلب پيرو سخنوريهاي وسائل ارتباط جمعي و يا نمايشات کلامي قدرت سياسي مسلط است، مي بايستي وقتي عبارت « تروريسم » و به ويژه « تروريسم جهاني » را به کار مي بريم، محتاط باشيم. ابتدا، بايد ديد ترور چيست؟ و چه چيزي ترور را از ترس، نگراني و هراس متمايز مي کند؟ لحظه اي پيش، وقتي گفتم : رويداد يازده سپتامبر « واقعه » عظيمي است؛ زيرا آسيب روحي عميقي بر آگاه و ناخوداگاه وارد کرده، و گفتم که اين نه به خاطر آن چيزي است که اتفاق افتاده، بلکه به سبب تهديد نامشخص آينده اي است خطرناکتر از جنگ سرد؛ درآنجا، از کداميک حرف ميزدم : از ترور، ترس، هراس يا اضطراب؟
وجه تمايز بين تروري که طراحي، توليد و تنظيم شده با اين « ترسي » که نزد بخش بزرگي از سنت فکري، از هابز گرفته تا اشميت و يا حتي والتر بنيامين، به عنوان شرط اقتدار قانون و شرط اعمال خود مختار قدرت و حتي شرط سياست و دولت قلمداد مي شود، چيست؟ در « لوياتان » هابز تنها از " fear " ترس حرف نمي زند ، از " terror " ترور هم مي گويد. بنيامين در مورد دولت مي گويد: گرايش دولت بر اين است که با تهديد، به طورمشخص، خشونت را به انحصار خود در آورد. البته خواهند گفت که هر تجربه اي در ترور، حتي اگرويژگي خود را داشته باشد، لزوما نتيجه تروريسم نيست. در اين شکي نيست، ولي تاريخ سياسي کلمه ي « تروريسم » از مراجعه به « تروريسم انقلابي » فرانسوي ناشي شده است، تروري که به نام دولت اعمال شد و دقيقا بااين فرض که انحصار مشروع خشونت از آن اواست.
اگر به تعاريف رايج وصريح قانوني از تروريسم مراجعه کنيم، چه مي يابيم؟
در اين تعاريف، تروريسم ناظر به جنايتي است که عليه حيات انساني و با تجاوز از قوانين ملي وبين المللي رخ ميدهد. بر اساس اين تعريف، هم نظاميان از مردم متمايز ميشوند ( قربانيان تروريسم عمدتا غيرنظامي تصورمي شوند) و هم اينکه، هدفي سياسي مد نظر قرار ميگيرد ( ترساندن و مرعوب کردن مردمان غير نظامي به منظورتاثير گذاشتن ويا تغيير سياست يک کشور). در نتيجه، تعاريف موجود، « تروريسم دولتي » را حذف نمي کنند. همه تروريست هاي دنيا مدعي اند که عملشان پاسخي است براي دفاع از خود، عليه تروريسم دولتي که به اين عنوان عمل نمي کند و با استدلال هاي کم وبيش معتبر اعمال خود را توجيه مي کند.
مثلا و به ويژه، از اتهاماتي که عليه امريکا وجود دارد اطلاع داريد.اين کشور متهم به اعمال و تشويق تروريسم دولتي است . از طرف ديگر، حتي در دوران جنگ هاي « اعلام شده » دولت با دولت ، در اشکال قديمي حقوق اروپا، تجاوزات تروريستي رايج بود. از قرنها پيش، از بمبارانهاي کم و بيش شديدي که در طي دو جنگ جهاني اخير انجام شد، ارعاب مردم غيرنظامي حربه اي معمولي بود.
در اينجا بايد کلمه اي هم در مورد « اصطلاح » تروريسم بين المللي بگوييم که آبشخور گفتمانهاي سياسي رسمي در همه جهان است. اين اصطلاح را در بسياري از قطعنامه هاي رسمي سازمان ملل هم مي بينيم. بعد از يازده سپتامبر، اکثريت قريب به اتفاق نمايندگان ( درست به خاطر ندارم؛ شايد هم اکثريت مطلق، بايد ديد.) چيزي را که تروريسم بين المللي مينامند محکوم کرده اند؛ همانطور که اين امر، طي سالهاي گذشته، چندين بار اتفاق افتاده است. تا جايي که کوفي عنان در جريان جلسه اي که از تلويزيون پخش مي شد به بحث هاي فراواني که پيش از راي گيري انجام شده بود اشاره کرد و گفت : حتي در لحظه اي که نمايندگان آماده مي شدند تا به محکوميت آن راي دهند، بعضي از دولتها، در مورد روشني اين برداشت از تروريسم بين المللي و ملاکهايي که موجب شناسايي ان مي شوند، اظهار ترديد کردند. چيزي که در اين برداشتها، گنگ، جزمي يا غير نقادانه است؛ مثل بسياري از مفاهيم حقوقي که پيامدهاي سنگيني دارند، مانع از اين نمي شود تا قدرتهاي موجود و به اصطلاح مشروع، آنگاه که به نظرشان مناسب برسد، از آنها استفاده نکنند.
برعکس، هر چه بينشي مبهم تر باشد، بيشتر به درد تصاحب فرصت طلبانه مي خورد. وانگهي، به دنبال همين تصميمات عجولانه و بدون کمترين بحث فلسفي در مورد تروريسم بين المللي و اعلان محکوميت آن بود که سازمان ملل به دولت آمريکا اجازه داد تا براي حفاظت خود، از هر وسيله اي که مناسب ديد، در برابر به اصطلاح « تروريسم بين المللي » استفاده کند.
حالا اگر به عقب برنگرديم و يا حتي، چيزي را که به درستي اين روزها تکرار ميشود متذکر نشويم که تروريستها ميتوانند، در مقطعي، به مثابه مبارزان آزادي مورد ستايش قرار گيرند ( مثلا در مبارزه عليه اشغالگران شوروي در افغانستان ) و در مقطعي ديگر به عنوان تروريست مورد تقبيح واقع شوند (که اغلب همان مبارزان و با همان اسلحه هستند). معهذا، نبايد فراموش کنيم که در مورد تشخيص ملي يا بين المللي بودن تروريسمي که تاريخ الجزاير ، ايرلند شمالي، کرس و يا اسرائيل و فلسطين را تحت الشعاع قرار داده است، با مشکلات فراواني روبرو خواهيم بود.
هيچکس نمي تواند منکر شود که نوعي تروريسم دولتي در سرکوب الجزايريها توسط دولت فرانسه از ١٩٥٤ تا ١٩٦٢ وجود داشته است. وانگهي، تروريسم مبارزان الجزايري تا مدتهاي مديدي به عنوان پديده اي محلي تلقي مي شد؛ زيرا الجزاير، در آن زمان، بخشي از سرزمين ملي فرانسه به حساب مي آمد؛ همانطور که تروريسم دولت فرانسه نيز به عنوان عمليات پليسي و امنيت داخلي معرفي مي شد. تازه، پس از گذشت دهها سال، در سالهاي ١٩٩٠ مجلس فرانسه به اين مخاصمه عنوان « جنگ » داد ( يعني مقابله بين المللي)، آن هم با اين هدف که بتواند به مطالبه حقوق بازنشستگي پارتيزانهاي فرانسوي پاسخ مثبت دهد.
اين قانون چه چيزي را آشکار ميکرد ؟ اينکه مي بايست و مي شد، براي توصيف چيزي که پيش از آن در الجزاير محجوبانه و به حق « وقايع » ناميده شده بود، عناوين استفاده شده تا آن روز را تغيير داد (يکبار ديگر، اذهان عمومي از نامي مناسب براي آن « چيز » محروم شد.) از طرفي، اختناق مسلحانه به عنوان عمليات پليس داخلي و تروريسم دولتي يکمرتبه به « جنگ » تبديل شد و از طرف ديگر، از اين پس، در بخش عظيمي از دنيا، تروريستها به عنوان مبارزان راه آزادي و قهرمانان اسقلال ملي شناخته شده و مي شوند. و اما، تروريسم گروههاي مسلحي که تاسيس دولت اسرائيل و به رسميت شناختن آن را تحميل کردند، آِيا ملي بود يا بين المللي؟ و همينطور گروههاي مختلف تروريستي فلسطيني امروز؟ يا ايرلنديها؟ يا افغانيهايي که عليه شوروي مي جنگيدند؟ و يا چچن ها؟
از چه زماني، تروريسمي ميتواند به اين عنوان ديگر تقبيح نشود و به مثابه تنها منبع و امکان مبارزه مشروع مورد ستايش قرار گيرد؟ يا برعکس! در کجا مي توان مرز بين ملي و بين المللي را قرار داد؟ مرز بين پليس و ارتش؛ مرز دخالت براي « حفظ صلح » و جنگ؛ فرق تروريسم و جنگ؛ مرز بين نظاميان و مردم غير مسلح در سرزميني و در ساختارهايي که امکانات دفاعي يا حمله اي يک « جامعه » را تامين مي کنند، در کجا است؟
من کلمه « جامعه » را همين طوري و کلي به کار ميبرم؛ زيرا، در مواردي، مجموعه هاي سياسي کم و بيش سازمان يافته و فعالي وجود دارند که نه دولت اند و نه غيراز آن؛ بلکه دولت بالقوه اند؛ مثل آنچه، امروز، فلسطين يا دولت خودگردان فلسطين مي ناميم.