از هنر برای هنر

نگاهی به شخصيت شگفت انگيز دانته گابريل روسِتی (Dante Gabriel Rossetti) شاعر و نقاش

 • روستي، چه در شعر و چه در نقاشي، تجربه هاش را موضوع ِ کارش قرار داده است: زن، فريبنده و فريفته، وعده و وصال، نماد و استعاره ای که در شکوه ِ عشق محو می شود و رنگ می بازد

• غزل ِ روستی با غزل های شکسپير تفاوت دارد. چنان که با گونه ی ايتاليايی غزل های پترارک (Petrarca) نيز از لحاظ ِ قافيه تفاوت دارد. غزل شکسپير از نظر ساختاری متشکل از سه رباعی است که به يک بيت هم قافيه می انجامد.

کوشيار پارسی

 از سايت اخبار رور

 

 Koushyar_parsi@yahoo.com

پنجشنبه ۹ بهمن ١٣٨٢ – ٢۹ ژانويه ٢٠٠۴

در زمستان ۱۸۵۰ نمايشگاهی از آثار نقاشی بر پا شد که يکی از آن ها امضای "د.گ.ر." داشت و نام تابلو نيز ‘Ecce Ancilla Domini’. در تابلو رساندن پيام به "مريم مقدس" تصوير شده بود و نام آن به پاسخ مريم اشاره داشت: "اين جاست باکره ی خداوند."

اين تابلو خشم عمومی را دامن زد. روی دادی آسماني، به گونه ای بسيار خصوصی و زمينی به تصوير کشيده شده بود. مريم، با پيراهن ِ نازک ِ تن نما بر بستر دراز کشيده و آشکارا از تن دادن به پيام ِ آسمانی امتناع می کرد. حتا بعضی بر اين عقيده بودند که نقاش با کشيدن گل سوسن، به گونه ای خاص منظور ِ تن کام خواهانه (اروتيک) داشته است. کاربرد ِ رنگ نيز نامنتظره بود، به خصوص انواع ِ رنگ ِ سپيد. جز اين، استادان به فضاسازی و بی اعتنايی "روستي" به بعد و ژرف نمايی و سايه ايراد می گرفتند. و اصلن چرا چنان موضوعی بايد در کشور پروتستان به نمايش گذاشته شود؟

 

"دانته گابريل روستي" پسر يک تبعيدی ايتاليايي، بنيادگزار و رهبر P.R.B  بود. گروهی از نقاشان دور هم جمع شده و نام نامناسب و بحث انگيز Pre-Raphaelite Brothers (برادران پيش از دوران رافائل) را بر گروه خود نهاده بودند.

سال ها بعد، به رغم ِ خشم و انزجار عمومي، روستی ِ نقاش به شهرت رسيد.  چندين نمايش گاه از آثارش در انگلستان و خارج آن، در ايتاليا – پسکارا، ميلان و رم- برپاشد. اما دانته گابريل روستی تنها نقاش نبود. نقاشی که فن و شگرد خاصی را در هنر نقاشی بنياد گذاشت. او شاعری بود که ادبيات انگليسی مديون چند شعر تغزلی اوست.

روستي، جوان هم وطن و هم نامش "دانته اليگيري" (Dante Alighieri) را بسيار تحسين می کرد و از او تاثير می گرفت. شعر ايتاليايی در مرکز توجه بود و او استادانه ترجمه می کرد. شعرهای ايتاليايی با حفظ وزن و قافيه را ترجمه کرد که به سال ۱۸۶۱ با نام:

The Early Italian Poets from Ciullo d’Alcamo to Dante Alighieri

در لندن منتشر شد. آن گاه روستی شعرهای دانته را ترجمه و با نام لاتينی Vita Nova منتشر کرد. اين ترجمه ها کاملن به متن وفادار نيستند، اما ملموس تر و مستقيم تراند. آن ويژگی شعرهای دانته را ندارند که کاردوچی (Carducci) در "غزلی برای غزلSonetto sul Sonetto  " سروده است: 

دانته به غزل تحرک ِ فرشتگان را بخشيد                   Dante il muover gli diè del cherubino

e d’aere azurro e d’or lo circonfuseو در آبی ِ دل نشين ِ آسمانی و رنگ طلايی پيچيد                      ...

 

اندکی پس از فراغت از کار ترجمه، به طراحی از صحنه های مهم کارهای دانته پرداخت. در کار طراحی نيز به صحنه های اصلی وفادار نماند و تصاويرش برداشت آزاد از متن به عنوان منبع الهام بود. يئاتريس همانی نبود که در خيال دانته آمده بود. "اليزابت سيدالElisabeth Siddal  "، مدل و محبوب و بعدها همسر روستی با چشم های خمار، لب های گوشتالو و گردن باريک انگار آرمان هنرمند را از زن و زنانه گی بيش تر اقناع می کرد. او نخستين مدل ِ نقاش بود. دانته گابريل در وجود او استعدادی يگانه يافت و توانست از او طرح بکشد، نقاشی کند و شعر بسرايد. ده سال نامزدش بود و پس از ازدواج دريافت که اشتباه کرده است. گرچه او تا پايان، آينه ی هنر شاعری و نقاشی روستی باقی ماند، اما قربانی شور و حرارت هنرمند نيز شد. روستی ِ نقاش، عمری چشم در چشم "ليزي" –اليزابت سيدال- دوخت و نقاشی کرد تا به تابلويی به نام  Beata Beatrixرسيد که چشمان مدل اش بسته است و دارد به "نور" ِ درون می نگرد.

 

نخستين کارها

نخستين شعر مهم دانته گابريل روستی – حدودن بيست ساله- که شعری شخصی است، همه ی عمر او را به خود مشغول کرد. از اين شعر که خدمت کار خوش بخت –The Blessed Damozel - نام دارد، بيش از پنج نسخه ی گوناگون وجود دارد که آخرين اش به سال ۱۸۸۱، يک سال پيش از مرگ اش سروده است. اين شعر در نقاشی رنگ و روغن سال ۱۸۷۱ او بازتاب درخشانی يافته است. به سال ۱۸۷۵ نسخه ی دوم شعر منتشر شد که توصيف ايده آل ِ شاعر ازDamozel – دوشيزه ی خدمت کار- است. تصويری که همه ی زندگی و هنر او را در بر گرفت.

دوشيزه ی خدمت کار بر شانه ی طلايی آسمان تکيه داده است. هفت ستاره در گيسوانش دارد و سه شاخه ی سوسن در دست و از غنچه های گل سرخ و گل های نمادين ديگر پوشيده است. در پشت سر او تعداد زيادی زن و مرد که سرانجام به هم رسيده اند، دارند عشق بازی می کنند. منظور ِ روستی کاملن روشن است. زن ِ خدمت کار، تا زمانی که معشوق ِ او – که در زمين است- به او نپيوسته باشد، احساس ِ سعادت نمی کند. اين شعر بلند که بعدها "کلود دبوسي" قطعه ای موسيقی بر آن نوشت، انباشته از رنگ و آوا است:

هِلال ِ ماه چونان پری ِ رقصان

در اعماق ِ بی انتها

صداش به آواز ِ ستارگان ماننده ست

که در حال ِ رقص می خوانند ...

در همان زمان شعر بلند ديگری سروده است به نام "جنی Jenny". جني، زن ِ روسپی که در دوران ويکتوريا و با روی کارآمدن ِ طبقه ی ثروت مند، شکل ِ تازه ای از روسپی گری را به نمايش می گذارد. طبقه ی ثروت مند با تکيه به پول، از بی چيزان به عنوان ِ روسپی استفاده می کند و بخش ِ ناچيزی از دارايی را صدقه می دهد. اين شعر ِ روستي، شعری اجتماعی است:

جنی تنبل، خندان، خمار                                Lazy, Laughing, Lnguid Jenny                                    

شيفته ی بوسه ای و سکه ای پول.               Fond of a kiss and found of a guinea.           

بخت ِ "ليزي" چون گل سوسن پژمرد. روستی در يکی از شب گردی هاش با زن روسپي-"فنی کورنفورثFanny Cornforth "- دختر دربان ِ بی کارآشنا شد. زن ِ زيبايی با گيسوان بلوند و چشمان ِ فيروزه ای رنگ که به رغم ِ وابستگی ِ روستی به زنِ ديگر، هرگز از زندگی ِ او خارج نشد. او در بسياری از نقاشی ها و شعرها حضور قاطعی دارد. اين "فني" است که مدل نقاشی معروف "بازيافته Found" شده است: کارگر جوان ِ اهل ِ لندن، صبح به سر کار می رود و محبوب ِ سابق اش را که رفتگر شده است ملاقات می کند. نمونه های مختلفی از اين صحنه و موضوع در کار روستی وجود دارد و به نظر می رسد که هيچ گاه از نتيجه ی کار راضی نبوده و هربار چيزی برآن افزوده است.

همين مدل – فنی کورنفورث- را در تابلوی معروف "معشوقه ی فازيو Fazio’s Mistress "  (۱۸۶۳) هم می بينيم. معشوقه ی فازيو دگلی اوبرتی (Fazio Degli Uberti) شاعر ايتاليايی ِ ترچنتو (Trecento) که روستی پيش تر در کتاب The Early Italian Poets شعری از او ترجمه کرده بود:

به پيچ و تاب ِ موهای بورش می نگرم    

که جان ِ  مرا به کمندش گرفتار کرده

"فني" در حال ِ بافتن ِ موها نقاشی شده است. اين تابلو مطالعه و تمرين ِ واقعی ِ رنگ است.

اوج ِ زيبايی "فنی کورنفورث" در تابلوی Lilith ظهور می کند که در آن ماری به زن تبديل شده است. روستی مثل هميشه اين تابلو را با غزلی به نام "زيبايی ِ تن Body’s Beauty " توصيف کرده است. غزلی در ستايش ِ گيسوان ِ "فني" که جان ِ مرا به کمندش گرفتار کرده است. 

 

مدل ها و موضوع ها

 

روستی پيش از ازدواج با اليزابت سيدال در ۱۸۶۰، در اکسفورد "جين بوردن Jane Burden" زيبارو را ديده بود که بعد ها به ازدواج "ويليام موريسWilliam Morris " نقاش در آمد. او مدل ِ مشهور ترين تابلوی موريس به نام Queen Guinevere  است. در نقش ِ همسر ِ شاه آرتور که به او خيانت می کند و معشوقه ی افسری به نام لانسلوت (Lancelot) می شود. اين تنها نقاشی موريس است که در رابطه ی مستقيم با ادبيات آفريده شده است. فريب کاری يا هنر فريبندگی و فريفتگی ِ روستی از همين جا آغاز می شود. "جين" معشوقه ش می شود، مرواريد ِ سياه اش، درست مثل ِ همان چهره ی زيبايی که از او بر تابلو نقش زده است. او نيز زن ِ روياهاش بود. با کمند پيچ و تاب دار ِ گيسوان، گردن ِ باريک، لب های خوش شکل مثل کمان ِ "کوپيدو" و بوسه خواه. روستی چندين تابلو از او کشيده و زيبايی ش را  جاودانه کرده است. نيز شعرهای بسياری درباره ش سروده است. شعر معروف "زيبايی جان" را نيز چاشنی تابلو نقاشيSybilla Palmifera کرده و به "جين موريس" تقديم کرده است. در اين غزل که پاسخی به يکی از نامه های عاشقانه ی اوست، دوباره به گيسو برمی خوريم که يکی از دغدغه های ذهنی هنرمند در نقاشی هاش بوده است:

سال های گذشته و آينده ی ما

در چنبرِ تاريک ِ و گرم ِ گيسوانت از برابر ِ هم در می آيند ...

روستي، چه در شعر و چه در نقاشي، تجربه هاش را موضوع ِ کارش قرار داده است: زن، فريبنده و فريفته، وعده و وصال، نماد و استعاره ای که در شکوه ِ عشق محو می شود و رنگ می بازد. آدم های روستي، برعکس آثار نقاشان ديگر رمانتيک و به خصوص "دلاکرواDelacroix " با گرفتن ِ حالت، احساسات شان را بيان نمی کنند. حرکت در احساس نيست، تاکيد بر تک تک اجزاء است که خود به موضوع تبديل می شود، طره ی گيسوان، لبان، نگاه و دستان. آدم های روستی پرسش گرانه به تماشاگر نگاه نمی کنند. گم شده اند. انگار در نگاه شان حضور ندارند. دارند به موسيقی گوش می دهند که ما نمی شنويم. به سکوت ِ آن موسيقی گوش فراداده اند:

سکوت ِ ديدني، بی صدا هم چون ساعت ِ شنی It is visible silence, still as the hourglass. [Silent Noon]   

 

يکی ديگر از مدل هايی که روستی به معنای واقعی کلمه به چنگ آورد، آلکسا ويلدينگ(Alexa Wilding) موطلايی بود. دختری از ناحيه ی "چلسي" که هولمان هونت، دوست ِ نقاش بی هوده می کوشيد تربيت اش کند. هونت می خواست با او ازدواج کند، اما پس از سفری به شرق نامزدی ش را با او به هم زد، زيرا پی برد که دختر، در غياب ِ او با روستی رابطه داشته است. چهره ی اين دختر را در تابلوی معروف می بينيم. در ميان ِ انبوه ِ گل و گياهانی فراگرفته شده که هر کدام شان معنای نمادين ِ خاصی برای روستی داشته اند. تقريبن در همه ی نقاشی های روستی گل ها معنای خاص دارند. چنين است که گل Honey Suckle (در پارسي: پيچ امين الدوله) به خاطر جذب زنبور عسل (مردانه گي) معنای تن کام خواهانه می يابد و در شعرThe honey Suckle به روشنی از آن سخن گفته می شود.

دانته گابريل روستی شاعر و نقاش، با آن که به موسيقی آشنا نبود؛ به گونه ی شگفت انگيزی گذر زمان و صدای آن را در آثار هنری ش بازتاب داده است. موسيقی به طور مدام در تابلوهاش حضور دارد و حتا ابزار و آلات موسيقی ساخته ی تخيل او را نيز می بينيم. "آلکسا ويلدينگ" يکی از مدل های تابلوی زيبای " آلاچيق چمنزارThe Bower Meadow " است. او در حال نواختن عود است. زن ديگری قانون می نوازد و دو زن در حال رقص اند و در دور شبحی (عشق؟) در هوا معلق است. تابلوی ديگر او از فضای بسته (بر عکس اين فضای باز) به نام "اتاقک آبيThe blue closet " که به خاطر کاشی های آبی رنگ روی ديوار نام گذاری شده نيز سرشار از تنوع رنگ هاست. دو زن در حال نواختن اند. دو زن ديگر در حال خواندن آواز. اين توازن ميان موسيقی و آواز به گونه ی نمادی از تلاش برای دست يافتن به هارمونی تازه ديده می شود.

روستی به هنر گرافيک و نقاشی با آب رنگ نيز توجه زيادی نشان داده است. يکی از زيباترين طرح هاش Mary Magdalene at the Door of Simon The Pharisee نام دارد. اين شخصيت ِ کتاب مقدس جشن ِ خانه ی لذت ها را ترک می کند و عيسی مسيح از پنجره ی خانه ی آن سو تحسين آميز دارد نگاه اش می کند. در بيش تر طرح های روستی تضاد و تقابل ميان شور و عشق زمينی و آسمانی – پايان راه- را می بينيم که در شعرهاش نيز به آن ها پرداخته است.

در آثار تصويری هميشه حضور يک همزاد احساس می شود. در طراحی "چگونه آن ها با يک ديگر ديدار کردند How They met themseleves" دو عاشق و معشوق را در سايه ی جنگلی جادويی می بينيم که به دو تن ديگر برمی خورند و خود را درمی يابند. آيا اين طراحی به زندگی "ديگر" اشاره دارد؟ در همه ی کارهای روستی اين پرسش رازآميز پيش می آيد.

 

غزل ها

روستي، غزل را ترجيح می داد. غزل او را به تمرکز و وفادار بودن به شکل وادار می کرد. آن گونه که "کادوچي" درباره ی غزل گفته است:

غزل دمی از لحظه است

يادواره ی جاودانه گی ِ جان

در ساعت ِ گذشته ی درناگذشتني.

 

غزل ِ روستی با غزل های شکسپير تفاوت دارد. چنان که با گونه ی ايتاليايی غزل های پترارک (Petrarca) نيز از لحاظ ِ قافيه تفاوت دارد. غزل شکسپير از نظر ساختاری متشکل از سه رباعی است که به يک بيت هم قافيه می انجامد. غزل روستی از هشت مصراع پشت سر هم و شش مصراع پشت سر هم ديگر تشکيل شده است. هر چهار مصراع يک قافيه دارند و در شش مصراع آخر، تنها آخرين مصرع هم قافيه با نخستين است. گاهی البته اين نظم به هم می خورد. بخشی از غزل ها بر اساس نقاشی های خود او و يا تابلو های نقاش معروف ونيزی "جورجونه" سروده شده است. بسياری از شعرهاش را نيز بر زمينه ی تابلوها يا در حاشيه ی قاب نوشته است که به گونه ی شرح بر نقاشی اند. در شعری به نامDantis tenébrae که سوگ واره ای برای پدرش است، به شخصيت ِ خود اشاره ی گويايی می کند: 

من از کسانی ام که

به جادو و رازهای تاريک سوگند ياد کرده اند

آن جا که جاپای شاعر بر تپه ها محو می شود

و آوازش چشمه ی سرشار ِ موسيقی ...

 

آرامش ِ نيمروز

دستان ِ تو گشاده بر سبزه ی بلند آرميده اند،-

سرانگشتان ات به غنچه های رُز ماننده اند:

در چشمان ات صلح می خندد. به گاهی که ابرها در هم می پيچند و باز می شوند،

سبزه زار می درخشد و تاريک می شود، کنار ِ لانه ی ما

تا آن جا که چشم می بيند،

گل های اشرفی روييده اند با حاشيه ی نقره ای گل برگ ها

پيچک ِ وحشی تاج بر سر ِ پرچين نشانده است

سکوت ِ ديدني، بی صدا هم چون ساعت ِ شني.

 

در ژرفای سبزه ی نواخته به آفتاب

سنجاقکی در پرواز، با رنگ آبی که مائده ی آسمان است:-

چنين دم ِ پروازی از بالا به ما ارزانی شده ست،

اين هديه ی جاودانه را به قلب هامان می فشاريم،

اين لحظه ی جداناپذير ِ با هم بودن در درون را

اکنون ترانه ی عاشقانه ی ما در سکوت پژواک می افکند.

 

در شعر روستی نبايد به جست و جوی تعهد اجتماعي، رابطه ی عقلانی و روان کاوی بود. آواز ِ او حقيقت نيست، بل گلی است نثار ِ پای حقيقت. آگاهی نيست، نور و درخشش ِ چشمان ِ آگاهی است.

غزل هاش به عشق می پردازند. عشق به زن، مدل يا معشوقه ای که به گاه ِ سرودن منبع ِ الهام بوده است. در "آرامش نيم روز" نيز شور ِ عاشقانه است که می درخشد. چنين غزلی چندان به ساخت و شکل و بيان ِ منطقی ِ شور و احساس به گونه ی شکسپير وابسته و وفادار نيست.

 

پايان ِ غم انگيز

در سال ۱۸۶۲، روستی دست از سرودن شست. او که به گفته ی خودش در يکی از شعرهاش، عشق را با شلاق به پيش می راند، چشمه ی شعر را به دست خود خشکاند. اين کار با رندگی ش بی ارتباط نبود. با زنی نامزد می شد، با زن ديگری رابطه می گرفت و به خاطر ِ ترحم با زن ديگری ازدواج می کرد و آرامش زندگی خود و زن را آشفته می کرد. در نامه های زنان ِ او هميشه از اندوه سخن به ميان است و آرزوی مرگ. اليزابت سيدال در يکی از نامه هاش زندگی را "راهی بی سعادت" توصيف کرده و در پايان نوشته است: "خدای من، اجازه دارم امروز به سوی ات بيايم؟"

 

در صيح ِ روزی که روستی با زنان و دوستان ِ ديگرش از جشن به خانه بازگشت، الزابت را بی جان بر بستر يافت. او با خوردن قرص های آرام بخش به زندگی ش پايان داده بود. تازه بيست و هفت ساله شده بود. روستی در اين دم احساس عذاب وجدان شديدی کرد و در آخرين شعرش سرود:

روزهای گذشته ی زندگی م تا امروز کجا بودند؟

از آن پس روستی کارهايی آفريد که بيش تر به کارهای ضدرمانتيک ها شبيه است. شعرها و دفترهاش را مچاله کرد و لا به لای گيسوان ِ تن ِ خفته در تابوت ِ اليزابت پنهان کرد و تصميم گرفت با شعر وداع گويد. روستي، استعداد شعری ش را هم راه با شور و اندوه اش با اليزابت به گور سپرد. دست نوشته ها پس از هفت سال و پس از اصرار بسيار دوستان از تابوت بيرون کشيده شد. روز هفتم اکتبر ۱۸۶۹ گور را شکافتند و يکی از دوستان که پزشک بود نوشته ها را از تابوت برداشت. روستی دل ِ حضور در محل را نداشت. دکتر دفتر را برداشت. به شعرها لطمه نخورده بود. حتا به ادعای دکتر، گيسوان اليزابت ذره ای از درخشش و شفافيت را از دست نداده بود.

تعيين تاريخ و ترتيب ِ زمانی شعرهای روستی ناممکن است. از کسی نام برده نشده. تنها می توان بر اساس توصيف درباره ی معشوقه حدس و گمان زد. بعدها همه ی شعرها در مجموعه ای به نام خانه ی زندگی –The House of Life-  منتشر شد. چهار غزل پشت سر هم به نامThe Willow wood در مجموعه هست که به احتمال زياد برای زن ناشناخته ای سروده است. از اين پس روستی بيش تر و بيش تر به قلم مو روی آورد و در کارش، به خصوص در نقش چهره ها آثار چروک و پيری را نشان داد. نقاشی های پس از چهل ساله گی او همه گويای تنهايی اند. به مشروب و مواد مخدر روی آورد. در سال ۱۸۷۲ با همان قرص هايی که اليزابت خودکشی کرده بود، دست به خودکشی زد. چهل و هشت ساعت بی هوش بود و سرانجام درگذشت و در گورستان کوچک شهر ساحلی بيرچينگتون به خاک سپرده شد.

روستی در آخرين شعرش سروده بود:

چه زمانی به ساحل ِ تو دست خواهم يافت؟

موج های بی رنگ آيا تو را می شناسند؟

چه زمانی از صدف ی دستان ِ تو خواهم نوشيد؟



بالا

بعدی * صفحة دری * بازگشت