لالهء زردشت
گل را سپيد و سرخ کشيدند برگ
برگ
پروانه های زرد پريدند برگ برگ
گلدسته ها چه زار فتادند روی خاک
گلبرگها چه خوار خميدند برگ برگ
پرواز را دريچه نبود و هزار ها
بيجا گلوی صبر دريدند برگ برگ
بر گفت باد و قافله سوزان رنگ و بو
افسانهء تگرگ شنيدند برگ برگ
پاييز هم نگفت چه بود آن بلای سرخ!
چيزی که پای سرو چکيدند برگ برگ
دزدان صبح از پس ديوار نيمه شب
سنگی زدند و آيينه چيدند برگ برگ
زردشت لاله ريخت به خاکستر بهار
آتش زدند و گل درويدند برگ برگ
|
شماره اول
شماره دوم
شماره سوم
|