برگرفته شده از سايت شعله جاويد:

www.sholajawid.org

 

  نقد گذرائی  از کتاب " افغانستان الگوی دموکراسی امریکائی .... "

                                                            

تسلیم طلبی پارلمانتاریستی

یک نظر اجمالی

 

" افغانستان الگوی دموکراسی امریکائی ( از تحمیل تروریزم تاصدوردموکراسی)  "  کتابی است که به تازگی منتشر شده است . تاریخ چاپ کتاب  سال 1384 گفته شده است که از قرار معلوم باید اوائل همین سال باشد . نگارنده کتاب فردی با نام اصلی یا مستعار " و . آئیژ " نمایانده شده است و ناشر آن نیز یک اداره نشراتی نا شناخته بنام " اداره دار النشر افغانستان " .  ولی به نظر می رسد که این مسئولیت گیری فردی در نگارش کتاب و مسئولیت گیری نشراتی اداره نشراتی نا شناخته در نشر" کتاب " ، بکار گیری یک نوع تاکتیک " هوشیارانه " در بیان نظرات و مواضع یک گروه سیاسی است . " کتاب " در داخل کشور و همچنان در خارج از کشور پخش شده و بمثابه اعلام مواضع بخشی از بقیة الجیش سازمان  منحله " ساما " مطرح شده است . بطور مشخص این کتاب به عنوان اعلام مواضع ، توسط یکی از رهبران قبلی سازمان مذکور اینجا و آنجا توزیع شده و از محتویات آن دفاع به عمل آمده است . از این جهت نقد " کتاب " در واقع نقد نظرات و مواضع گروه مذکور است و نه نقد نظرات و مواضع یک فرد .                              

کتاب " افغانستان الگوی دموکراسی امریکائی ... " در 231 صفحه به نگارش در آمده و متن آن تحت عناوین ذیل بیان گردیده است :                                  

پیشگفتا ر:

نقش امریکا در تجاوز شوروی به افغانستان :

افغانستان معبر عبور پایپ لاین نفت و گاز و راه ترانزیت کالا :

امریکا سازنده طالبان و بن لادن :

انتخاب مرگ و نابودی یا پذیرش تجاوز :

اهداف اقتصادی و سیاسی امریکا در منطقه :

انتقال بحران مزمن اقتصادی امریکا به بیرون :

توجیه گران تجاوز :

کمک یا غارت و چپاول :

همسوئی اصولی و تقابل جناحی :

بازسازی ویرانگرانه :

بهره گیری از مواد مخدر :

کشت جایگزین تریاک :

از تجاوز خونین تا نمایش مسخره :

جلسه ی بن و نیرنگ های سیاسی دیپلماتیک :

ترکیب و عملکرد حکومت موقت :

لویه جرگه اضطراری و حکومت انتقالی :

لویه جرگه قانون اساسی و قانون اساسی آن :

انتخابات :

وضعیت نیروهای سیاسی – اجتماعی :

چه میتوان کرد :

 " کتاب " حاوی انحرافات و تسلیم طلبی های طبقاتی و ملی زیادی است ، انحرافات و تسلیم طلبی هائیکه در تمامی بخش های آن خود را نشان می دهد . ولی رویهمرفته ظاهرا چنین به نظر می رسد که به استثنای چهار بخش آخر کتاب ، بخش های دیگر آن نظرات و مواضعی را مطرح می نماید که حد اقل تسلیم طلبی های آشکار بخش های دیگر بقیة الجیش سازمان منحله مذکور را در بر ندارد  . حتی با یک مطالعه سرسری و اولیه "کتاب " می توان گفت که آن بخش های کتاب مذکور علیه اشغالگران امپریالیست امریکائی و متحدین شان و رژیم دست نشانده ، بیان کننده نظرات و مواضع جدا مخالف است . اما در چهار بخش آخر " کتاب " انحرافات و تسلیم طلبی های طبقاتی و ملی آنچنان به وضوح خود را نشان می دهد که در همان نظر اول جلب توجه میکند .  دقت روی این انحرافات و تسلیم طلبی های آشکار ، انحرافات و تسلیم طلبی های بخش های قبلی " کتاب " را نیز بیشتر از پیش وضاحت می دهد و روشن تر میسازد . به همین جهت نقد کتاب مذکور را اساسا روی مطالب همین چهار فصل متمرکز می نمائیم . یقینا این نقد مختصر و اولیه نمی تواند یک نقد همه جانبه باشد و صرفا به چند نکته پایه ئی توجه خواهد کرد . 

                                      قهرمان مبارزاتی " کتاب "                       

 کتابی که ادعای مخالفت و موضعگیری علیه امپریالیست های متجاوز و اشغالگر و رژیم دست نشانده و سائر مرتجعین را داشته باشد ، قهرمان  و چهره نمونه مبارزاتی اش را در میدان مبارزه اصولی و قاطع ضد اشغالگران و مرتجعین خائن ملی جستجو می نماید . ولی کتاب " افغانستان الگوی دموکراسی امریکائی ... " علیرغم به اصطلاح مخالفت علیه اشغالگران و سیاست های آنها و تمامی مراحل پروسه شکلدهی رژیم دست   نشانده ( جلسه بن ، لویه جرگه اضطراری ، لویه جرگه قانون اساسی و قانون اساسی آن و انتخابات ریاست جمهوری رژیم دست نشانده ) قهرمان و چهره نمونه مبارزاتی اش را از درون " لویه جرگه قانون اساسی " بیرون می کشد ، یعنی یکی از شرکت کنندگان در این " لویه جرگه " و به عبارت دیگر یکی از تصویب کنندگان قانون اساسی جمهوری اسلامی افغانستان را به عنوان قهرمان و چهره مبارزاتی نمونه اش بر می گزیند . این قهرمان مبارزاتی و چهره نمونه رزمندگی " ملالی جویا " است که کتاب اورا " زن متهور " لقب می دهد . کتاب این " چهره " را نمونه سازی می نماید وبه عنوان یگانه نمونه مبارزاتی قابل ذکر در کتاب ، کل شیوه و اسلوب مبارزاتی اش را بر مبنای همین نمونه سازی بنا می کند . به گفته های کتاب در این مورد توجه کنیم :

" در همین جا بود که فقط یک زن متهور بمیدان آمد و گفت : " اینها حق ندارند در راس کمیته ها قرار بگیرند . اینها جنایتکاران جنگی هستند . اینها ملک ما را ویران کردند . اینها را ملت ما نمی بخشد ... اینها باید در محاکم بین المللی جنایات علیه حقوق بشر سپرده شوند ... " " ... فریاد این زن به تنهائی چون بمبی در درون لویه جرگه و بیشتر از آن در بیرون لویه جرگه طنین انداز شد و مردم حد اقل خواسته دل شان را درین فریاد یافتند و همه جا ازین زن به عنوان قهرمان یاد میشد . چیزی را که نهاد ها و شخصیت های ملی طی سالها . با خودگذری ها بدست می آورند این خانم شجاع در یک لحظه و با چند جمله احساساتی بدست آورد . ازین حادثه به چند مسئله باید دقت کرد : " 

" اول اینکه دل مردم چقدر از دست جنایتکاران بنیاد گرا این نمایندگان مسلح فئودالیزم دلال شده پر درد است و مردم چه نفرت عمیقی از آنها در دل دارند که با شنیدن چند جمله علیه شان این چنین سرتاسری شادی می کنند . " 

" دوم اینکه مردم چقدر به سخنگوی و بیانگر درد های شان نیاز دارند و بدنبال آن می گردند و در عمل نشان می دهند که از کسی که بتواند بازتاب دهنده ی خواست های شان و درد های شان باشد چه بیدریغ و نترس و همگانی به دفاع بر می خیزند و عملا به کمک و حمایت آن – حتی از دور ترین روستا ها – میشتابند."

" سوم اینکه مردم به سخنگوی و نماینده ی واقعگرا ، مبارز و نترس نیاز دارند که در صورت لزوم بتواند خلاف جریان آب شنا کند و برای بدست آوردن حیات جاویدان بستیزد . آنانی را که چون ماهی

مرده فقط همسوی جریان آب برده میشوند نماینده و سخنگوی خود نمیدانند ، ولو که این ماهی مرده ها سرخ و پر خط و خال و زینتی هم باشند . مردم میدانند که ماهی مرده به اعماق دریا نمی تواند شنا کند ، خود را به موج نمیزند ، نمیستیزد و در پی بدست آوردن حیات جاویدان هم نیست که حتی آبرا گنده میکند . سر انجام هم خوراک لاشخواران و یا حرام خور دیگری میشود ."  

" چهارم اینکه چند جمله ی ملالی جویا در لویه جرگه به همه باید آموخته باشد که نفوذ یا کار کردن در نهاد ها و جرگه های ارتجاعی زمانی مفید ، موثر و مردم پسند است که از درون آن نهاد فریاد حق طلبانه مردم ، حتی اگر توسط یکنفر و در چند جمله هم باشد ، بلند و رسا به بیرون بر آید و به دیگران و به همه حالی شود که اینجا چه میگذرد و ماهیت این نهاد چیست ؟ و ما چه میخواهیم ؟ " 

" پنجم اینکه اگر مسائل مطروحه در چنین جرگه ها و جلساتی هماهنگ و سازمانیافته مطرح شود و نهاد منظمی بتواند ضمن سازماندهی یک اپوزیسیون ، ولو کوچک و حتی یکنفر ، در تبلیغ و بهره برداری از آن مسائل ، منظم عمل کند و آنرا به عنوان یک انگیزه در فضای مسائل دیگر سیاسی  اجتماعی در جهت منافع مردم بکار گیرد ، درینصورت نتیجه و فرآیند چنین مسئله ی چند چندان است . اینجا ست که طبقه و لایه های محروم  جامعه نیز سخنگوی خود را در مسائل مطروحه ی روز هم در وجود یک جمع میبینند و در صف بندی های اجتماعی نیز موقعیت ها مشخص می شوند ، و ... " ( صفحات 158 ، 159 ، 160 و 161 کتاب )  

برای اینکه معنی و مفهوم حقیقی این نمونه سازی  واضح  گردد در قدم اول لازم است در مورد " ملالی جویا " و مبنای سیاسی اقدام " متهورانه " وی روشنی انداخته شود .                          

تجاوز امپریالیست های امریکائی و متحدین شان بر افغانستان و اشغال این کشور بر پایه یک ائتلاف  امپریالیستی و ارتجاعی بین المللی صورت گرفت .  نیروهای ارتجاعی  داخلی گوناگونی این تجاوز و اشغالگری را استقبال کرده و به پیشواز متجاوزین و اشغالگران امپریالیست شتافتند . 

یکی از این دار و دسته ها ، باند ارتجاعی رویزیونیستی بود – و هست – که " ملالی جویا " به آن تعلق دارد و  تحت رهبری آن فعالیت می نماید . شامل بودن این باند در جمع تسلیم طلبان ملی به پیروی از قدرت ارتجاعی خارجی رویزیونیستی است که این باند به آن وابسته است . قدرت رویزیونیستی مذکور علیرغم اینکه در افغانستان قوت نظامی ندارد اما از لحاظ سیاسی از تجاوز و اشغالگری امپریالیست های امریکائی و متحدین شان حمایت می نماید . این قدرت ارتجاعی از رژیم دست نشانده پشتیبانی می نماید و در ساحات مختلف به آن یاری می رساند .                                

باند تسلیم طلبی  که " ملالی جویا " به آن تعلق دارد ، در چوکات حمایت از متجاوزین و اشغالگران امپریالیست ، از رژیم دست نشانده حامد کرزی نیز حمایت می نماید . البته این حمایت قسمی است که تمامی جناح های رژیم را در بر نمی گیرد ، بلکه بطور خاص حامد کرزی و به عبارت دیگر جناح حامد کرزی که جناح مورد حمایت خاص امپریالیست های امریکائی است را شامل می گردد . تمامی تبلیغات و فعالیت های عملی این باند بر محور حمایت از جناح حامد کرزی ، و مقدم بر آن حمایت از متجاوزین و اشغالگران امپریالیست امریکائی و متحدین شان ، در مخالفت با جنگ سالاران جهادی پیش برده می شود .       

اینچنین موضعگیری ای بطور خاص در لویه جرگه قانون اساسی نیز به روشنی مشهود بود . " ملالی جویا " و کسان دیگری مثل او بطور صریح و علنی از حامد کرزی حمایت می نمودند و مخالفت شان با جنگ سالاران جهادی در لویه جرگه را بر مبنای همین حمایت پیش می بردند . " ملالی جویا " در مخالفت علیه اشغالگران امپریالیست تهوری از خود نشان نداد . او مخالف رژیم دست نشانده در کلیت آن نبود . او مخالف لویه جرگه به عنوان یک نهاد سنتی فئودالی و مدافع مرتجعین نیز نبود . او حتی مخالف شرکت جنگ سالاران جهادی در لویه جرگه قانون اساسی نیز نبود . او صرفا با قرار گرفتن رهبران جهادی در راس کمسیون های لویه جرگه مخالف بود و در همین مورد بود که به اصطلاح احساساتی شد و " تهور " از خود نشان داد و خواهان محاکمه آنها در محاکم بین المللی جنایات علیه حقوق بشر گردید . 

این درخواست اخیر دو وجه داشت . وجه اول همراهی با جناح کرزی در مخالفت با جنگ سالاران جناح مخالف در لویه جرگه بود ، جناحی که خواهان سیستم پارلمانی بودند و با سیستم ریاستی مورد حمایت کرزی مخالفت می کردند . مخالفت میان جناح کرزی و جناح مخالف مذکور به مفهوم مخالفت میان شوونیست های پشتون و مرتجعین غیر پشتون نیز بود و از این نظر ، " ملالی جویا "  یکجا با جنایتکارانی مثل سیاف و همقماشان او ، از جناح شوونیست ها حمایت می کرد . وجه دوم چشم داشت از امپریالیست های امریکائی و متحدین شان بود که هم اکنون " محاکمات بین المللی جنایات علیه حقوق بشر " را به عنوان یک حربه بین المللی علیه یکتعداد از مخالفین شان در جهان در دست دارند . اینکه مردمان افغانستان نباید جنایت کاران جهادی ، و همچنان جنایت کاران طالبی و جنایتکاران خلقی و پرچمی ، را ببخشند و باید آنها را به محاکمه بکشانند ، یک حق مسلم شان است . اما " محاکمات بین المللی جنایات علیه حقوق بشری " جاری ربطی به این حق مسلم مردمان ستمدیده کشور ندارد . " ملالی جویا " از طریق  تقاضا برای تدویر محاکمات بین المللی جنایات علیه حقوق بشر " در واقع از امپریالیست های متجاوز و اشغالگر امریکائی و متحدین شان میخواست که جنایتکاران جهادی افغانستانی را همانند جنایتکارانی چون رئیس جمهور سابق صربستان از قدرت بر اندازد و قدرت بیشتری به او و رفقایش در رژیم دست نشانده عطا نماید . این خواست در واقع خواستی برای خوشخدمتی بیشتر و ادعای نوکری وفادارانه  تر به بارگاه امپریالیست ها است ، خواستی که در عین تسلیم طلبانه بودن خود توهم آمیز نیز هست و این توهم را دامن می زند که متجاوزین و اشغالگران امریکائی و متحدین شان  تصفیه جنگ سالاران جهادی از مراجع قدرت دولت دست نشانده را بطور کل در دستور کار شان دارند .

حرکت " ملالی جویا " در لویه جرگه قانون اساسی مورد حمایت وسیع قرار گرفت . اما این حمایت وسیع ، حمایت توده های رزمنده ضد اشغالگران و رژیم دست نشانده نبود ، بلکه درست بر عکس آن ، حمایت امپریالیست ها ی متجاوز و اشغالگر ، حمایت بروکرات ها و تکنوکرات های جناح کرزی در رژیم دست نشانده ، حمایت منسوبین باند رهبری کننده " جویا " و همرنگان شان ، حمایت اقشار میانی متوهمی که خواهان زدن جنگ سالاران توسط اشغالگران هستند و حمایت توده های متوهم در کشور های غربی بود . هر گروه مترقی و انقلابی ایکه از ملالی جویا حمایت کرده باشد ، کار نادرستی انجام داده است . 

" احساسات " نشان دادن او در لویه جرگه قانون اساسی برای آرایش این جرگه ضرور بود . البته بر مبنای این " احساسات " نوکران قدیمی و امتحان داده امپریالیست ها از راس کمسیون های لویه جرگه قانون اساسی کنار زده نشدند ، اما این " احساسات " در حد خود و به اندازه ارزشی که برای امپریالیست ها داشت ، مورد تقدیر و نوازش قرار گرفت . رادیو ها ، تلویزیون ها و مطبوعات امپریالیستی وسیعا این " احساسات " را تقدیر کردند و " زن قهرمان " با اعطای نشان و مدال از

 

سوی امپریالیست ها مورد نوازش قرار گرفت.                                            

بر عکس تصویر غلطی که کتاب ارائه می نماید ، توده های وسیع از همان روز اول و بلا فاصله پس از " تهور " نشاندادن " ملالی جویا " ، او را به عنوان " آدم امریکا و کرزی " مشخص ساختند .

 ولی نمونه سازی مبارزاتی " کتاب " از " ملالی جویا " تا آنجا پیش می رود که حرکت او و حرکت های مشابه آنرا منشا و مولد صفبندی های اجتماعی و بیداری مبارزاتی توده ها قرار می دهد ، به اندازه زحمات چندین ساله و قربانی های وسیع سازمان های سیاسی مردمی عامل محبوبیت توده ئی قلمداد می نماید ، مثال برجسته حرکت خلاف جریان تلقی می کند و در نهایت " آب حیات " و عامل " حیات جاویدان " اعلام می نماید .

با انتخاب " ملالی جویا " به عنوان قهرمان و چهره مبارزاتی نمونه است که " کتاب " به مغاک پارلمانتاریزم می افتد و صریحا و بی هیچ شرم و آزرمی بیان می دارد :                                      

 " ... باید تشکل سرتاسری را بمثابه بدیل سومی در جامعه بنیاد نهاد و هم خود و هم مردم را از سرگردانی ، بی برنامگی و قحط شخصیت رهانید . آن بدیل بحیث یک نیروی منسجم با برنامه می تواند در تمام عرصه های ممکن با قدرت و توانمندی حضور بیابد . نمایندگانش درپارلمان بروند و به حیث یک اپوزیسیون نیرومند ، در تقابل آنچه نادرست و خلاف منافع مردم است موضعگیری روشن بکنند و طرح های سالم خود را بگوش مردم برسانند . " ( صفحه 213 کتاب )                                                               و همچنان :  

" ... در مسائل دیگری مثل پارلمان و جرگه ها و غیره نیز میتوان نماینده فرستاد ، اما با برنامه ی روشن و موضع انتقادی از همه نا بسامانی ها و افشای زد و بند ها و خورد و برد ها و سیاست های ضد مردمی حکام وقت . " ( صفحه 225 کتاب )

 

مغالطه نویسی در مورد جنگ خلق و م ل م ها

 

طبیعی است که " کتاب " با برگزیدن راه" آسان " پارلمانتاریزم در سیاست ، از " ماهی های سرخ " خوشش نیاید و چنین ماهی هائی را یکسره " ماهی های مرده " بداند . گفته های کتاب درینمورد واقعا جالب و افشا کننده مواضع سیاسی حقیقی نویسنده یا نویسندگان کتاب است :

" بخش دیگری هم با زدن اشاره ی چپ فقط نق نق میکنند و بر خوب و بد خط بطلان میکشند ، آنچه در این قماش دیده نمی شود عمل سازنده و موثر است . عده ی ازین نیروها که در متن جنگ  آزادیبخش ضد شوروی سیاسی شده اند و از نهاد های مختلف تفنگی بدست آورده بودند ، تجربه ی مبارزاتی شان در همان جنگ و تفنگ بدوشی خلاصه می شود . یا به یک خاطره ی پیروزمند نبرد مسلحانه شان دلبسته اند و آنرا اصولی ترین شیوه و تفکر در مبارزه میشناسند ، یا اینکه الگو ها و ایده آل های رزمنده ی از نهاد های انقلابی در دوران مبارزه مسلحانه شان را بر گزیدند و از آنها پیامبران نا مرسل ساخته اند . هر شیوه و

روش دیگر مبارزاتی را به همان محک می زنند و چون با آن همنوائی نداشت مهر بطلان را بر آن می کوبند . این " چپروان بیمار کودک " هرگز بخود زحمت نمی دهند که شرایط و اوضاع مختلف را به مطالعه بگیرند و متناسب با شرایط شیوه ها و تاکتیک های مبارزاتی و تشکیلاتی خود را سازماندهی کنند . لذا در لاک خود می پوسند و هجوگویان بیماری از آب در می آیند که فقط کنج عزلت و یکی دو همنشین همانند ارضای شان می کند . " ( صفحات 162 و 163 کتاب )

" در مورد اینکه آیا چپی ها با چنین تحلیل و تشخیصی هم اکنون شعار جنگ آزادیبخش را مطرح می کنند ؟ چپی ها میگویند که جنگ عالی ترین شکل مبارزه ی سیاسی و آخرین راه حل جبری مسائل است . زمانی نیروی انقلابی شعار جنگ را بلند می کند که مطمئن شود اولا راه دیگری نیست و دوما اکثریت مردم آنرا می پذیرند و از آن حمایت می کنند . هم اکنون که جنگ همه را خسته کرده و ویرانی های زیادی را امپریالیست ها و فوندامنتالیست ها در جنگ های ویرانگر شان بر کشور ما تحمیل کرده اند ، طرح شعار جنگ مسلحانه بمثابه یک تاکتیک روز ، طرح بسیار احمقانه ای است که دشمنان چپ آنرا به چپ نسبت میدهند . از نظر چپ جنگ توده ای به عنوان یک استراتژی نظامی مطرح است آنهم اگر ایجاب کند و نه اینکه هم اکنون  آنرا بکار گیرد . " ( صفحه  222 کتاب ) 

  " گفته می شود که عده ای از چپی ها با هرگونه کار دموکراتیک مخالفت می کنند و آنرا همسوئی با ارتجاع و امپریالیزم میخوانند . ولی عده ی دیگر چپی ها برخورد فوق را برخوردی خشک و مجرد میدانند و استدلال می کنند که گروه فوق در متن جنگ مسلحانه سیاسی شده اند و تجربه ی شان فقط در مخفی بودن و جنگ مسلحانه علیه دشمن خلاصه می شود لذا چیزی غیر از آنرا نمی پذیرند . در حالیکه هرگز مقدور نیست یک گروه مبارز از آغاز پیدایش تا رسیدن به حاکمیت فقط جنگ مسلحانه بکند .

تاریخ مبارزات جهان مالا مال و سرشار است از اشکال مبارزات اتحادیوی کارگری ، دهقانی ، دانشجوئی ، صنفی و هکذا فرکسیون های مبارز پارلمانی و بسیاری از انقلابیون جهان در موسسات و نهاد های خصوصی و یا دولتی کار میکردند ، کارگر بودند ، محصل بودند ، مامور پائین رتبه بودند ، اساتید دانشگاه ها ، معلمین مکاتب بودند ، وکیل و قاضی و روسای ادارات بودند و هستند . این چه تفکری است که یا جنگ مسلحانه و یا هیچ ، یا مبارزه حرفه ای و یا هیچ ؟ این تفکر انحرافی است و نمی تواند با منافع مردم سازگار باشد و از واقعیت زندگی به دور است . " ( صفحات 226 و 227 کتاب )  

به نظر نمی رسد که مغالطه کاری های " کتاب " در مطالب نقل شده فوق ناشی از بی اطلاعی و کمبود معلومات باشد . نویسنده یا نویسندگان کتاب بطور عمدی و قصدی در بیان و توضیح مطالب مغالطه کاری میکنند تا گویا پایه های استدلالات شان را محکم تر نمایند .

 1-- استراتژی مبارزه مسلحانه و جنگ توده ئی طولانی و شعار " قدرت سیاسی

از لوله تفنگ بیرون می آید " طرح و شعاری نیستند که از زمان جنگ مقاومت علیه سوسیال امپریالیزم شوروی بوجود آمده باشند . این طرح و شعار به همراه سائر طرح ها و شعار های پایه ئی جنبش کمونیستی ( مائوئیستی ) و جنبش دموکراتیک نوین ( جریان شعله جاوید ) افغانستان ، منجمله تحریم پارلمانتاریزم ، از همان روز اول پیدایش این جنبش ها  در دهه چهل شمسی و بمثابه اصول پایه ئی آنها مطرح گردیده اند . این مسئله آنچنان روشن و واضح است که هر فرد افغانستانی ای که اطلاعات اندکی نیز از مسایل سیاسی افغانستان داشته باشد می داند که مائوئیست ها و شعله ئی ها از همان روز های اول فعالیت های مبارزاتی شان پارلمانتاریزم و استراتژی مبارزه مسالمت آمیز را رد می کردند و طرفدار " جنگ توده ئی طولانی " بودند و شعار " قدرت سیاسی از لوله تفنگ بیرون می آید " ورد زبان شان بود . به همین جهت اولین کسانی که طرفداران "  جنگ توده ئی طولانی " و تحریم کنندگان پارلمانتاریزم در افغانستان را مبتلا به " بیماری کودکانه چپروی " خواندند ، نویسنده یا نویسندگان کتاب مورد بحث نیستند ، بلکه رویزیونیست های خلقی و پرچمی در دهه چهل بودند . 

بنا بر این مسئله این نیست که طرفداران فعلی مبارزه مسلحانه و جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی علیه اشغالگران امپریالیست و رژیم دست نشانده ، بطور مشخص اعضا و هواداران حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان ، بخاطری که  طبق ادعای نویسندگان کتاب ، تجارب سیاسی شان صرفا به دوران جنگ مقاومت ضد سوسیال امپریالیزم شوروی خلاصه می شود ، طرفدار مقاومت مسلحانه و جنگ علیه اشغالگران و رژیم دست نشانده هستند .  مسئله این است که نویسنده یا نویسندگان " کتاب " با استراتژی جنگ خلق ( جنگ توده ئی طولانی ) و تحریم پارلمانتاریزم که دو پایه از پایه های ایدئولوژیک – سیاسی بنیادی جنبش کمونیستی ( مائوئیستی ) و جنبش دموکراتیک نوین ( جریان شعله جاوید ) در افغانستان را تشکیل می دهد ، بیگانه شده اند و به زبان رویزیونیست های خلقی و پرچمی حرف می زنند . سوء استفاده از کتاب " بیماری کودکانه چپروی در کمونیزم " ، اثر لنین ، توسط رویزیونیست ها و اپورتونیست ها از سابقه طولانی در جنبش کمونیستی بین المللی برخوردار است . نویسندگان " کتاب " تازه به این " هوشیاری سیاسی " دست یافته اند . مبارک شان باشد ! ولی لازم نیست مغالطه کاری کنند و  صرفا طرفدارن فعلی جنگ خلق در افغانستان را " کودکان بیمار چپرو " بخوانند ، بلکه همانطوری که بینش شان در اساس حکم می کند ، باید کل جنبش مائوئیستی و جنبش دموکراتیک نوین افغانستان را از همان روز اول پیدائش آنها مشمول این " لطف " و " مهربانی "  بسازند !! اما چنین نمی کنند ، زیرا که بیگانگی شان با طرح ها و شعار های بنیادی جنبش ما افشا و رسوا می شود و این به نفع شان نیست . بنابرین کسانی را بنام سیاسی شده های دوران جنگ مقاومت ضد سوسیال امپریالیزم شوروی اختراع می کنند و آنها را " کودکان بیمار چپرو " میخوانند !     2 –  پذیرش استراتژی جنگ خلق ( جنگ توده ئی طولانی ) به معنی نفی اشکال غیر جنگی مبارزه بطور مطلق نیست ،  بلکه به معنی این است که جنگ خلق محور کل مبارزات است و تمامی اشکال دیگر مبارزاتی باید در خدمت آن باشد .  به این معنی که تا زمانیکه این جنگ برپا نگردیده اشکال غیر جنگی مبارزات در خدمت تدارک برای برپائی آن و پس از آنکه برپا گردید ، در خدمت پیشبرد آن قرار داشته باشد .  به نظر نمی رسد که نویسندگان کتاب " ، برنامه و اساسنامه حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان  " را ندیده و نخوانده باشند . این اسناد ماه ها قبل از انتشار" کتاب " ، در ویب سایت حزب و همچنان بصورت چاپی انتشار یافته و قبل از آن نیز مسوده های این اسناد منتشر گردیده اند .

در صفحه ( 95 ) برنامه حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان در مورد  " مقاومت ملی مردمی و انقلابی " به صراحت بیان گردیده است :                 

" مقاومت ملی مردمی و انقلابی باید یک مبارزه همه جانبه و دارای اشکال گوناگون باشد . از آنجائیکه کشور تحت اشغال نیروهای نظامی امپریالیست های امریکائی و متحدین شان قرار دارد ، شکل مسلحانه این مقاومت عمده است و سائر اشکال این مبارزه تابع آ ن است . به عبارت دیگر جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی ، شکل عمده این مقاومت است و اشکال مبارزاتی غیر جنگی ، علیرغم اینکه غیر قابل انصراف اند ، نقش تابع فرعی دارند . " 

   به تاسی از همین حکم برنامه است که حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان با قرار داشتن در مرحله تدارک برای برپائی جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی ، به مثابه شکل مشخص کنونی جنگ خلق در افغانستان ، تمامی اشکال مبارزاتی   ( نظامی و غیر نظامی )  را با قرار دادن در خدمت اجرا و پیشبرد وظیفه عمده به پیش می برد . به عبارت دیگر حکم برناموی مذکور صرفا یک موضعگیری تئوریک نیست بلکه نمود های روشن و مشخص عملی مبارزاتی دارد . منسوبین حزب و همچنان مشمولین پروسه وحدت جنبش کمونیستی ( م ل م ) افغانستان در طول چند سالی که این پروسه دوام کرد ، نمونه های عملی روشنی از مبارزات سیاسی ملی – دموکراتیک داشته و دارند .  به نظر نمی رسد که نویسندگان " کتاب " از این فعالیت های مبارزاتی بی اطلاع و بیخبر باشند . آنها در اینمورد بصورت عمدی مغالطه کاری میکنند تا طرفداران جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی ، و بصورت مشخص حزب کمونیست ( مائوئیست ) ، را نظامیگرا های غیر سیاسی وانمود ساخته و تسلیم طلبی های شان را رنگ و لعاب سیاسی بدهند .        3– " آنچه در این قماش دیده نمی شود عمل سازنده و موثر است " 

این تعریفی است که نویسندگان کتاب بقول خود شان از مبتلایان به " بیماری کودکانه چپروی "  به عمل می آورند تا خود شان را پراتیسن های اهل عمل مبارزاتی و " چپروان " را تند گویان حراف و بی عمل وانمود سازند . 

جریان عمل مبارزاتی و بطور مشخص جریان عمل مبارزاتی بعد از تجاوز امپریالیست های امریکائی و متحدین شان بر افغانستان ، اشغال این کشور و شکلدهی رژیم دست نشانده توسط اشغالگران ، یک " محک تجربی " واضح و روشن است . این " محک " بخوبی نشان می دهد که چه کسانی در شرایط اشغال امپریالیستی کشور و حاکمیت رژیم دست نشانده و پوشالی عمل سازنده و موثر در جهت تامین استقلال کشور و تامین حاکمیت ملی مردمان کشور و در جهت بر اورده شدن منافع اساسی توده ها در مسیر انقلاب انجام می دهند و چه کسانی راه بی آبروئی و تسلیم طلبی در قبال امپریالیست های اشغالگر و رژیم دست نشانده را در پیش گرفته و هر قدر در این مسیر بی حیثیت تر و رسوا تر می شوند ، باز هم تلاش به عمل اورند که سازش کاری ها و تسلیم طلبی های شان را توجیه نمایند .                               

مارکسیست – لنینیست – مائوئیست ها بلا فاصله پس از حادثه یازدهم سپتامبر 2001  در امریکا و روشن شدن قصد امپریالیست های امریکائی برای لشکر کشی و تجاوز به افغانستان ، ضرورت عاجل تامین وحدت میان شان را بر مبنای خط درست و اصولی م ل م  در یک حزب کمونیست واحد درک کردند و " پروسه وحدت جنبش کمونیستی م ل م افغانستان " را براه انداختند . آنها در جریان پیشرفت تقریبا  دو و نیم ساله این پروسه توانستند به برنامه و اساسنامه حزبی واحد دست یافته و با تدویر " کنگره وحدت جنبش کمونیستی م ل م افغانستان "

و تصویب برنامه و اساسنامه حزبی واحد در این کنگره ، وحدت ایدئولوژیک – سیاسی و تشکیلاتی میان مشمولین " پروسه وحدت ... " را تامین نمایند . اینک مدت بیشتر از یکسال است که حزب برای تحکیم وحدت بدست امده و گسترش صفوف خود مبارزه می نماید .

حزب به مبارزاتش در هر دو سطح کمونیستی و ملی – دموکراتیک با اصولیت و شجاعت ادامه می دهد و درفش مبارزه علیه اشغالگران امپریالیست و رژیم دست نشانده را در مسیر تدارک برای برپائی جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی بلند نگه داشته و از طریق نشرات ، تبلیغات شفاهی ، فعالیت های توده ئی و ملی – دموکراتیک در اشکال گوناگون و در داخل و خارج کشور ، این مبارزه را پیش برده است . ما بصورت مشخص علیه تمامی مراحل شکلدهی رژیم دست نشانده توسط امپریالیست های اشغالگر موضعگیری نموده ایم . ما نه تنها جلسه بن را به مثابه گردهمائی خائنین ملی و لویه جرگه اضطراری را بمثابه حرکتی از سوی امپریالیست های اشغالگر برای شکلدهی بیشتر رژیم دست نشانده افشا نمودیم ، بلکه لویه جرگه قانون اساسی و انتخابات ریاست جمهوری رژیم دست نشانده را رسما تحریم نمودیم و در حد توان برای تحقق عملی این تحریم از لحاظ تبلیغاتی و عملی تلاش کردیم .  اینک حزب ما در مورد انتخابات پارلمانی رژیم دست نشانده نیز اعلام تحریم کرده و برای براه انداختن بک حرکت سیاسی متحدانه درین راستا تمامی نیرو ها و شخصیت های انقلابی ، ملی و دموکرات را به یک اتحاد عمل مبارزاتی فرا خوانده است .   اینها تماما از نظر نویسندگان " کتاب " نشاندهنده عدم موجودیت سازندگی و کار موثر در نزد مارکسیست – لنینیست – مائوئیست ها است . اما ببینیم " سازندگی " و " موثریت کاری " نویسندگان " کتاب " و رفقای شان از چه قرار بوده است ؟  

افراد و دسته های زیادی از رفقای نویسندگان " کتاب " در داخل و خارج کشور ، از همان روز اول تجاوز امپریالیست های امریکائی و متحدین شان بر افغانستان و شکلدهی رژیم دست نشانده توسط آنان ، به اشکال و صور گوناگون با این پروسه همنوا و هماهنگ گردیده و بطور صریح و آشکار در مسیر سازشکاری و تسلیم طلبی قرار گرفتند . این راه تسلیم طلبانه و سازشکارانه سال ها قبل که گویا هنوز سازمان مربوطه و " جبهه " مرتبط به آن رمقی داشت ، توسط رهبری تسلیم طلب و البته تحت نام موضعگیری " جبهه " فرمولبندی شد و در یک سند تسلیم طلبانه بطور آشکار و صریح از ضرورت حضور قوای صلح ملل متحد و ضرورت تامین دموکراسی در افغانستان از این طریق دفاع به عمل آمد . مارکسیست – لنینیست – مائوئیست ها در همان زمان بیان داشتند که این مشی تسلیم طلبانه نه تنها در ضدیت با م ل م قرار دارد ، بلکه با خط برناموی سازمان مربوطه نیز متناقض است . آنها در همان زمان انتشار سند حاوی این مشی تسلیم طلبانه را نه تنها ادامه تسلیم طلبی های قبلی در سازمان مذکور بلکه نشانه ای از انحلال رسمی ایدئولوژیک – سیاسی و تشکیلاتی آن اعلام کردند .

 

افراد و دسته های متذکره از کانال های گوناگون و به صور و اشکال مختلف در همنوائی و هماهنگی با تجاوز و اشغال و رژیم دست نشانده قرار گرفته و علنا به دفاع نظری و عملی از این سازشکاری و تسلیم طلبی شان پرداختند . نزد ظاهر خانی ها شتافتند ، جلسه بن را تائید کردند ، با لویه جرگه اضطراری و لویه جرگه قانون اساسی همنوائی کردند ، به ساز انتخابات ریاست جمهوری رژیم دست نشانده رقصیدند و برای شرکت در نهاد های مربوط به رژیم دست نشانده " مساعی جمیله " به خرچ داده و در تحکیم و تقویت این نهاد ها عملا سهم گرفتند . کسانی که امروز کتاب " افغانستان الگوی دموکراسی امریکائی ... " می نویسند ، اگر نگوئیم مدت ها در همراهی و همگامی کامل با این سازشکاری ها و تسلیم طلبی ها باقی ماندند ، لا اقل می توانیم بگوئیم که نظاره گر بی احساس و تائید گر عملی حرکت های مذکور گردیدند . حالا پس از آنکه آب از سر شان گذشته و از یکجانب چیز چندانی از " تخت پر خون " امپریالیزم و ارتجاع بدست شان نیفتاده و از جانب دیگر دارو دسته ای هم برای شان باقی نمانده است ، کتاب می نویسند و علیه تجاوز امریکا به افغانستان کتاب می نویسند و برین مبنا پیشنهاد تشکیل کمسیون مشترک برای تامین وحدت جنبش چپ را بمیان می کشند . ولی این پیشنهاد را مبتنی بر نمونه سازی مبارزاتی " ملالی جویا " می سازند و با مغالطه کاری آشکار علیه مارکسیست – لنینیست – مائوئیست ها و بطور مشخص حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان   

 

برای تشکیل " فراکسیون پارلمانی چپ " در درون پارلمان آینده رژیم دست نشانده فرا خوان می دهند . این فراخوان در واقع فراخوان وحدت میان رویزیونیست های تسلیم طلب باند رهبری کننده ملالی جویا و امثال شان ، افراد و دسته های متشتت و پراگنده سازمان قبلی نویسندگان کتاب و سائر افراد و دسته های همقماش شان است . از هم اکنون واضح و روشن است که این فراخوان بی نتیجه و ناکام است و به هیچ جائی نمی تواند برسد . بر مبنای این فر اخوان نه وحدتی بوجود می آید و نه هم فراکسیون پارلمانی " رزمنده " ای . اگر هم چیزی بوجود بیاید یک جمع تسلیم طلب و سازشکار بزرگ تری خواهد بود که به امید دریافت پاره استخوان های بیشتری از خوان یغمای امپریالیزم و ارتجاع ، برای تحکیم و تقویت رژیم دست نشانده و آرایش به اصطلاح دموکراتیک تجاوز و اشغالگری امپریالیستی باز هم دعای خیر خواهد کرد .

این است مفهوم " سازندگی " و " موثریت کاری " نویسندگان " کتاب " که مبارک خود شان باد !                                   

4 –  " این چپروان بیمار کودک هرگز بخود زحمت نمی دهند که شرایط و اوضاع مختلف را به مطالعه بگیرند و متناسب با شرایط ، شیوه ها و تاکتیک های مبارزاتی و تشکیلاتی خود را سازماندهی کنند . لذا در لاک خود می پوسند و هجوگویان بیماری از آب در می آیند که فقط کنج عزلت و یکی دو همنشین همانند ارضای شان می کند . "

در مورد شرایط و اوضاع کنونی و اینکه مارکسیست – لنینیست – مائوئیست ها و

 

بطور مشخص حزب کمونیست  ( مائوئیست ) افغانستان آنرا چگونه می بیند و نویسندگان " کتاب " چگونه ، جداگانه مکث خواهیم کرد . در اینجا می بینیم که این " سیاستمداران پخته و هوشیار " چگونه بر مبنای تحلیلی که از شرایط و اوضاع جاری دارند ، در لاک خود نمی پوسند و بالندگی و پیشروی دارند ؟ چگونه هجوگویان بیمار نیستند و " مثبت نگران سالم " اند و چگونه عزلت نشین و دلخوش به یکی دو همنشین همانند نیستند بلکه در سطح وسیع و میدان فراخ فعالیت دارند ؟ از جانب دیگر می بینیم که مارکسیست – لنینیست – مائوئیست ها در چه حالت و وضعیتی قرار دارند ؟ 

کتاب " افغانستان الگوی دموکراسی امریکائی ... " به مسئولیت فردی " آئیژ " منتشر شده است . قبلا  نیز یکی دو بار موضعگیری هائی به مسئولیت فرد دیگری بنام " موسوی " انتشار یافته بود . خصوصیت دیگر این موضعگیری ها این است که از خارجه یعنی از اروپا و کانادا به عمل آمده اند .

چرا موضعگیری ها بنام افراد صورت می گیرد ؟ زیرا که اولا دیگر سازمانی وجود ندارد تا مسئولیت این موضعگیری ها را بگیرد . ثانیا کسانی که این موضعگیری ها را تنظیم میکنند و انتشار می دهند نمی خواهند یا نمی توانند که حتی یک هسته کوچک چند نفره نیز به دور این موضعگیری ها گرد اورند . از جانب دیگر همین موضعگیری های فردی هم از اروپا و کانادا صورت می گیرد ، زیرا که در داخل افغانستان و یا حتی در پاکستان و ایران یک فرد از بقایای

 

سازمان مربوطه نیز باقی نمانده است که با این موضعگیری ها موافقت یا لا اقل همنوائی داشته باشد . در واقع تمامی آنها " مسیر مبارزاتی شجاعانه " ملالی جویا را در پیش گرفته اند ، حزب و شاید هم احزاب راجستر شده و رسمی دارند ، خواب وکالت و وزارت را در سر می پرورانند و هم اکنون نیز کسانی از آنها به موقعیت های خوبی در رژیم دست نشانده رسیده اند . این پوسیدگی عیان و روشن است و بر علاوه گسترده است . با ارائه موضعگیری های فردی از خارجه و ظاهر سازی های ضد امپریالیستی و ضد ارتجاعی ، آنهم پس از تاخیر چند ساله ، نمی توان این پوسیدگی را پنهان کرد ، بخصوص که تلاشی برای پنهان کردن آن نیز صورت نگیرد و حتی به ان مباهات به عمل آید . البته هر پوسیدگی ای خیل مگسان را بسوی خود جلب می نماید . ولی اگر کسی و یا کسانی بدون هیچگونه خجالتی خیل مگسان را لشکر جرار رزم آور بداند ، فقط می تواند پوسیدگی فکری خود را به نمایش بگزارد .

در لاک خود فرو رفتن و پوسیدن یک جنبه بین المللی نیز دارد .  نویسندگان " کتاب " و سائر همقماشان آنها ، با انترناسیونالیزم پرولتری بصورت عام و تام بیگانه اند . آنها پس از سال ها تجربه و امتحان نظری و عملی منفی ، هنوز هم  به بینش و سیاست " انزوا طلبی ملی " تحت عنوان : " مشی مستقل ملی " چسپیده اند و حاضر نیستند ازان بگزرند . اما در شرایط و اوضاع کنونی جهانی و کشوری ، اینچنین بینش و سیاستی اصلا زمینه تطبیقی و پراتیکی ندارد و هر نیرو و حرکت سیاسی جبرا باید متحدین بین المللی خود را داشته باشد . ازینجا است که انزوا طلبان ملی مدعی مشی مستقل ملی نیز عملا نمی توانند فارغ و بی نیاز از این روابط باقی بمانند . ولی چون به انترناسیونالیزم پرولتری و ارتباط با جنبش بین المللی کمونیستی و جنبش های آزادیبخش خلق ها بی باور اند ، راه دریوزگی به بارگاه خاقان های نوین چین را در پیش می گیرند و یا به بقایای پوسیده " انترناسیونال دو " می چسپند و در مجمع امپریالیستی و ارتجاعی " سوسیالیست های جهان " بصورت ناظر راه می یابند . تازه تمام این " افتخارات " را هم در تلاش برای گریز از تسلیم طلبی های ملی در قبال سوسیال امپریالیزم شوروی و رژیم دست نشانده شان بدست می آورند . اما این " افتخارات " حتی در همان زمان حیات " رهبر " نیز دوام نیاورد ، زیرا که هم " خاقان های نوین " و هم " مجمع جهانی سوسیالیست ها " رفقا و دوستان اصلی شان را داشتند و این " مهمانان " تازه وارد را پس زدند . اما به نظر می رسد  که بقایای رهبری ، پس از " رهبر " نیز از مسیر تعیین شده توسط وی دست بردار نیستند و همچنان به " تلاش های مذبوحانه " شان در این مسیر ادامه می دهند . به همین جهت است که کتاب " افغانستان الگوی دموکراسی امریکائی " حاکمیت ارتجاعی کنونی چین را با ایما و اشاره ، انقلابی و مردمی می داند و از کارنامه مزدوران شان در افغانستان الگو برداری می کند . اما همین ها پیوند انترناسیونالیستی حزب مارکسیست – لنینیست – مائوئیست های    افغانستان با حزب انقلابی پرولتری در امریکا ( حزب کمونیست انقلابی امریکا ) در چوکات جنبش انقلابی انترناسیونالیستی را " بردگی فکری از باب اواکیان " قلمداد می کنند تا گویا نشان دهند که در ضدیت علیه امریکا " استوار " اند و مشی شان " مشی مستقل ملی " است ! !  

از جانب دیگر مارکسیست – لنینیست – مائوئیست ها پروسه وحدت جنبش کمونیستی ( م ل م ) را داشته اند و حالا  حزب کمونیست واحد ( حزب کمونیست   ( مائوئیست ) افغانستان ) را دارند و موضعگیری ها و فعالیت های روشن کمونیستی و ملی – دموکراتیک ضد امپریالیستی و ضد ارتجاعی شان را . آنها بازی های انتخاباتی امپریالیستی و ارتجاعی را قاطعانه رد و تحریم کرده و میکنند ، حزب راجستر شده نزد اشغالگران و رژیم دست نشانده ندارند و طبعا از " شجاعت سیاسی " ملالی جویا و " فعالیت های وسیع " او و امثالش  نیز برخوردار نیستند . 

 آنها به انترناسیونالیزم پرولتری وفا دار اند و به امر وحدت میان مبارزات پرولتری سوسیالیستی در کشور های امپریالیستی و مبارزات آزادیبخش در کشور های تحت سلطه امپریالیزم قاطعانه تعهد دارند . آنها مبارزات شان در افغانستان را به عنوان بخش تفکیک ناپذیری از انقلاب جهانی پرولتری پیش می برند . حزب انها به عضویت در جنبش انقلابی انترناسیونالیستی افتخار می کند و سربلند است که یکجا با سائر اعضای این جنبش در مبارزات بخاطر تشکیل انترناسیونال نوین کمونیستی سهیم و دخیل است . حزب کمونیست  ( مائوئیست ) افغانستان به پیوند استوار میان مقاومت ملی مردمی و انقلابی و تلاش های تدارکی کنونی برای برپائی  جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی علیه اشغالگران امریکائی و متحدین شان و رژیم دست نشانده و مبارزات خلق امریکا ( پرولتاریا و متحدین آن ) عمیقا باورمند است و شگوفائی این مبارزات در امریکا را یکی از شروط لازمی پیروزی علیه اشغالگران در افغانستان می داند . با توجه به تمامی این مطالب ، پیوند استوار با حزب کمونیست انقلابی امریکا در نزد حزب ما از پایه ایدئولوژیک – سیاسی و تشکیلاتی نیرومندی برخوردار است و ما به آن مباهات می نمائیم .

ما لاکی برای خود در سطح وجود فردی و یکی دو همنشین همانند چه که حتی در سطح افغانستان نیز نداریم . باور ها ، امید ها و شادی های ما و همچنان غم های ما جهانی و افغانستانی و افغانستانی و جهانی اند .  وقتی رفقای ما در نیپال ، در هند ، در ترکیه ، در پیرو ، در امریکا ، د ر ایران و در جاهای دیگر پیش می روند ، همانگونه نیرو می گیریم که پیشروی رفقای مان را در افغانستان شاهد باشیم . وقتی به آنها ضربه ای وارد می آید ، همانگونه غمین و اندوهگین می شویم که در افغانستان ضربه خورده باشیم .

وقتی رفقای ما در ترکیه به خاک می افتند و ما اشک غم می ریزیم و تعهد می بندیم که این غم را به نیروی انتقام بدل کنیم ، دیگر لاکی باقی نمی ماند ، نه تنها برای پوسیدن ، بلکه حتی برای دفاع غیر فعال از خود نیز . وقتی از زبان یک رفیق غیر

 

نیپالی می شنویم که فعالیت های حکومت انقلابی در نیپال ر ا به عنوان " فعالیت های حکومت ما " بیان می کند ، از شادی در خود نمی گنجیم و فراتر از خود فردی و حتی حزبی و حتی افغانستانی مان قرار می گیریم .  ما نمی توانیم یعنی توان آنرا نداریم که در لاک خود فرو رویم چه رسد به آنکه  در درون آن بپوسیم .  صلای نبردی که امروز در نیپال ، هند ، ترکیه ، پیرو و جاهای دیگر  بلند است ، باید  دیر یا زود در افغانستان نیز طنین انداز شود و نمی تواند که چنین نشود .

 5--  به جملات ذیل از متن " کتاب " یکبار دیگر توجه کنیم :                     

" جنگ عالی ترین شکل مبارزه سیاسی و آخرین راه حل جبری مسائل است . زمانی نیروی انقلابی شعار جنگ را بلند می کند که مطمئن شود اولا راه دیگری نیست و دوما اکثریت مردم آنرا می پذیرند و از آن حمایت می کنند . " 

" جنگ مسلحانه بمثابه یک تاکتیک روز ، طرح بسیار احمقانه ای است که دشمنان چپ آنرا به چپ نسبت می دهند . " و دلیل  آورده می شود که : " جنگ همه را خسته کرده و ویرانی های زیادی را امپریالیست ها و فوندامنتالیست ها در جنگهای ویرانگرشان برکشورما تحمیل کرده اند ." " جنگ توده ای به عنوان یک استراتژی نظامی مطرح است آنهم اگر ایجاب کند و نه اینکه هم اکنون آنرا بکار گیرد . "  

این گفته ها را با بیانات مائوتسه دون در مورد جنگ مقایسه می کنیم :               

" وظیفه مرکزی و عالی ترین شکل انقلاب تصرف قدرت به وسیله نیرو های مسلح ، یعنی حل مسئله از طریق جنگ

 

است . این اصل انقلابی مارکسیستی – لنینیستی در همه جا ، چه در چین و چه در کشور های دیگر ، صادق است . " مسائل جنگ و استراتژی ، (صفحه 325 جلد دوم منتخبات مائوتسه دون به زبان فارسی )

چرا مائوتسه دون جنگ انقلابی را وظیفه مبارزاتی مرکزی و یک اصل جهانشمول میداند ؟ به توضیحات خود وی در اینمورد توجه کنیم :                                     

" طبق تئوری مارکسیستی در باره دولت  ارتش در ترکیب قدرت دولت جزء عمده است . کسی که بخواهد قدرت دولت را بدست آورد و آنرا نگه دارد ، باید ارتشی مقتدر داشته باشد . بعضی ها ما را به عنوان هواداران تئوری " قدرت مطلق جنگ " بباد تمسخر می گیرند . بلی ، راست است ، ما طرفدار تئوری قدرت مطلق جنگ انقلابی هستیم . این نه اینکه بد نیست ، بلکه بسیار خوب است ، این مارکسیستی است ... تجربه مبارزه انقلابی در عصر امپریالیزم بما می آموزد که طبقه کارگر و توده های زحمتکش فقط به زور تفنگ است که می توانند بر طبقات بورژوازی و ملاکین پیروز گردد . در این مفهوم می توان گفت که تغییر جهان ممکن نیست مگر به وسیله تفنگ . "               

" ما هوادار بر انداختن جنگیم ، ما جنگ نمی خواهیم ، ولی جنگ را فقط به وسیله جنگ می توان بر انداخت . برای اینکه دیگر تفنگی در میان نباشد ، حتما باید تفنگ بدست گرفت . " ( مسایل جنگ و استراتژی – جلد دوم منتخبات ) 

" برای بر انداختن جنگ فقط یک راه موجود است : به وسیله جنگ با جنگ

 

مقابله کردن ، به وسیله جنگ انقلابی با جنگ ضد انقلابی مقابله کردن ، به وسیله جنگ انقلابی ملی با جنگ ضد انقلابی ملی مقابله کردن ، به وسیله جنگ طبقاتی انقلابی با جنگ طبقاتی ضد انقلابی مقابله کردن ... " ( مسائل استراتژی در جنگ انقلابی چین ) 

" انقلابات و جنگ های انقلابی در جوامع طبقاتی اجتناب ناپذیر اند . بدون وجود آنها نه میتوان جهشی در تکامل جامعه انجام داد و نه میتوان طبقات ارتجاعی حاکم را سرنگون ساخت و در نتیجه کسب قدرت سیاسی از طرف خلق نیز غیر ممکن می گردد . "  

" هر کمونیست باید این حقیقت را بخوبی درک کند که : " قدرت سیاسی از لوله تفنگ بیرن می آید " . " ( در باره تضاد – جلد اول منتخبات )                          

این گفته های مائوتسه دون در واقع تفسیر آخرین جمله مانیفیست کمونیست است که با صراحت  بیان می نماید :                  

" کمونیست ها عار دارند که مقاصد و نظریات شان را پنهان دارند . آنها آشکارا اعلام می نمایند که فقط از طریق توسل به قهر ، از طریق سرنگونی جبری نظام اجتماعی موجود ، نیل به هدف های شان میسر است . "

 به روشنی معلوم است که برای نویسندگان " کتاب " نه توسل به قهر و سرنگونی جبری نظام اجتماعی موجود ، یگانه راه نیل به هدف ها است ، نه جنگ انقلابی وظیفه مرکزی و نه هم یک اصل جهانشمول مبارزاتی . دلیل آن واضح است : برای نویسندگان " کتاب "   سرنگونی نظام اجتماعی موجود و در یک

 

کلام  انقلاب اصلا مطرح نیست . آنها کاملا راه ریفورمیزم و دمسازی با نظام اجتماعی موجود را در پیش گرفته اند .    گرچه در یک جای " کتاب " از دموکراسی نوین در چین در برابر  دموکراسی تیپ کهن در هند به نحوی دفاع به عمل آمده است  ، اما " کتاب "انقلاب دموکراتیک نوین در افغانستان و انقلاب در سائر کشور های تحت سلطه و همچنان انقلاب در کشور های امپریالیستی را اساسا مد نظر قرار نمی دهد . برنامه " مبارزاتی " کتاب در شرایط مشخص کنونی افغانستان ، که کشور تحت اشغال قوت های نظامی اشغالگر امپریالیست های امریکائی و متحدین شان قرار دارد ، حتی مقاومت علیه اشغالگران و رژیم دست نشانده نیست ، چه رسد به اینکه این برنامه شکل عمده این مقاومت ( جنگ مقاومت ) را مشخص نماید وآنرا شکل مشخص کنونی جنگ خلق در افغانستان بداند .  

 

تحلیل غلط و تسلیم طلبانه از شرایط کنونی کشور

همانطوریکه دیدیم کتاب " افغانستان الگوی دموکراسی امریکائی ... " ، طرح شعار جنگ مسلحانه بمثابه یک تاکتیک روز را نه تنها نادرست می داند ، بلکه طرح بسیار احمقانه ای محسوب می کند که دشمنان چپ آنرا به چپ نسبت می دهند . ازینقرار " کتاب " یک عضو لویه جرگه قانون اساسی رژیم دست نشانده را قهرمان مبارزاتی چپ به شمار می آورد و حزب کمونیست ( مائوئیست ) را دشمن

چپ و آنهم دشمن بسیار احمق ! !          

قبلا گفتیم که این ارزیابی  مبتنی بر نفی جنگ انقلابی بمثابه وظیفه مرکزی و اصل جهانشمول است ، اما ظاهرا کتاب آنرا به  تحلیل مشخص از شرایط کنونی افغانستان و بطور خاص به دو موضوع ذیل متکی میسازد :   

 1–  همه از جنگ خسته شده اند .          2–  بر خلاف زمان تجاوز شوروی به افغانستان ،  که سرکوبگری مطلق بود ، فعلا دموکراسی و آزادی بیان و آزادی احزاب تا حدی وجود دارد که بتوان فعالیت های مبارزاتی غیر جنگی را  آزادانه پیش برد . 

فرض کنیم اوضاع و شرایط کنونی افغانستان واقعا  همانگونه است که " کتاب " می گوید . اما نیروئی که از لحاظ خط ایدئولوژیک – سیاسی باور مند به سرنگونی نظام حاکم و انقلاب باشد و تحقق آنرا فقط از راه توسل به قهر و جبر ممکن و میسر بداند ، از چنین شرایطی  به نفی کامل مبارزه مسلحانه و جنگ انقلابی نمی رسد ، بلکه صرفا راه تدارک برای برپائی و پیشبرد آنرا طولانی میداند . در چنین شرایطی نیروی انقلابی با حوصله مندی راه دراز مدت تبلیغ و ترویج و سازماندهی  برای جنگ انقلابی در میان پیشروان و توده های انقلابی را در پیش می گیرد تا در موقعیت مساعد برای برپائی جنگ انقلابی ، برای پاسخدهی مناسب به الزامات مبارزاتی ، آمادگی های لازمه موجود باشد . در غیر آن اوضاع و شرایط مساعد فرا خواهد رسید اما پیشروان و توده ها برای پاسخدهی به شرایط آمادگی نخواهند داشت

. آنها ناگزیر خواهند بود برای دستیابی به آمادگی های مبارزاتی لازمه از صفر شروع کنند و در نتیجه قویا احتمال دارد که شرایط مساعد را از دست بدهند .       

اما نویسندگان " کتاب "  با چنین تحلیلی از شرایط به این نتیجه می رسند که باید موضوع جنگ انقلابی را فعلا بصورت مطلقا کنار گزاشت و حتی شعار انرا هم مطرح نکرد . حتی بالا تر از این ، طرح شعار جنگ انقلابی را در شرایط کنونی ، طرح بسیار احمقانه و طرح دشمنان چپ معرفی می کنند .

باز هم فرض کنیم این نتیجه گیری از شرایط موجود نیز درست باشد . آیا الزاما با چنین نتیجه گیری ای از شرایط  باید راه پارلمانتاریزم و شرکت در انتخابات سرکار دست نشانده را در پیش گرفت . یک نیروی سیاسی و حتی یک شخص بی باور به راه مقاومت جنگی و یا غیر آماده به رهروی در چنین راهی ، میتواند علیه اشغالگران و رژیم دست نشانده به مقاومت غیر جنگی بپردازد ، یعنی می تواند راه عدم همکاری با اشغالگران و رژیم دست نشانده ، راه عدم شرکت در بازی های سیاسی آنها و راه مخالفت سیاسی با آنها را در پیش بگیرد .   در متن یک مقاومت ملی وسیع علیه اشغالگران و رژیم دست نشانده ، چنین مقاومتی نیز نقش معینی می تواند بازی نماید ، ولی البته نمی تواند نقش محوری داشته باشد . چنین نقشی را فقط جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی می تواند بازی نماید .

اما نویسندگان " کتاب " چنین راهی را نیز برای مقاومت در پیش نمی گیرند . در

واقع آنها میخواهند جای معینی در " تخت پر خون " اشغالگران و رژیم دست نشانده داشته باشند و در عین حال مخالف خوانی هائی نیز بنمایند  و همین را به نفع شان می بینند . یقینا اشغالگران و رژیم دست نشانده این مخالف خوانی ها را تحمل می کنند زیرا این مخالف خوانی ها " آرائش دموکراتیک " برای بازی های سیاسی شان فراهم می نماید  و انها به این  " آرائش " نیاز  د ارند .                         

اما واقعیت بسیار ملموس و روشن این است که تحلیل " کتاب " از شرایط و اوضاع کنونی افغانستان ، یک تحلیل بسیار غلط و تسلیم طلبانه است .           

الف : شدیدا نا درست است که گفته شود " همه از جنگ خسته شده اند " .              

در قدم اول ، امپریالیست های اشغالگر امریکائی و متحدین شان و رژیم دست نشانده از جنگ خسته نشده اند . قوت های اشغالگر امپریالیستی نه تنها از تجاوز به افغانستان و اشغال این کشور خسته نشده اند ، بلکه نیت و قصد شان را برای جنگیدن در افغانستان تا  نابودی " تروریزم " مداوما و بصورت صریح و روشن اعلام می نمایند . امپریالیست ها نه تنها از لحاظ سیاسی و اداری بلکه از لحاظ نظامی نیز به شکلدهی بیشتر رژیم دست نشانده ادامه می دهند  و نیروهای مسلح برای رژیم بوجود می آورند . تنها امپریالیست های امریکائی تا حال دو میلیارد دالر برای اردو و پولیس رژیم اختصاص داده اند . این  اردو و پولیس پوشالی که به اصطلاح اردوی ملی و پولیس ملی خوانده می شود و تعداد نیروهای شان فعلا بصورت تقریبی به  

پنجاه هزار نفر رسیده است ، قوت های اشغالگر را تقریبا در تمامی جنگ ها همراهی می کند و تجهیزات و تعلیمات و نفرات شان پیوسته افزایش می یابد ( ولو با سرعت کم ) .                           

بخشی از طالبان که به جنگ ادامه می دهند و همچنان متحدین القاعده ئی شان در افغانستان نیز از جنگ خسته نیستند و می توان گفت که در مقایسه با پارسال ، در سال جاری فعالیت های نظامی و جنگی شان افزایش یافته است . 

بخشی از توده های مردم نیز از جنگ خسته نیستند . در واقع از میان همین بخش از توده ها است که رژیم پوشالی از یکجانب و طالبان و القاعده از جانب دیگر سرباز گیری می نمایند .                     

از جانب دیگر حزب کمونیست   ( مائوئیست ) نیز از جنگ خسته نیست . اینکه اعضا و هواداران " چپگرای کودک خوی " این حزب ( بقول " کتاب " ) ، فعلا فعالیت های جنگی ندارند ، ناشی از عدم آمادگی عملی شان است . ولی نه تنها برای تدارک جنگ از لحاظ عملی کوشش دارند بلکه به تبلیغ در میان مردم نیز در اینمورد می پردازند .

 بهر حال در افغانستان وضعیت جنگی بر قرار است . حدت و شدت این وضعیت کمتر نگردیده بلکه نسبت به پارسال افزایش نیز حاصل کرده است . قرا ر احصائیه ای که اشغالگران امریکائی خود ارائه کرده اند ، مجموع تلفات انها در طول سال 2004 کمتر از پنجاه نفر بود ، در حالیکه صرفا در شش ماه اول سال جاری ( سال 2005 ) شصت نفر تلفات داشته اند .                                        

 اما علیرغم این وضعیت ، در این شکی نیست که بخش نسبتا بزرگی از توده های مردم از جنگ خسته به نظر می رسند . اما باید دید که علت این خستگی  چیست و آنها از چه چیزی خسته اند ؟    

آنها از جنگ های بی فرجام و بد فرجام بیست و چند سال گذشته خسته اند . آنها بیشتر از یک  دهه علیه قوت های متجاوز و اشغالگر سوسیال امپریالیست ها و قوت های پوشالی رژیم دست نشانده شان جنگیدند و در این جنگ چند میلیون قربانی دادند . اما این جنگ اگر چه منجر به خروج قوای اشغالگر از کشور گردید ، اما جای آن را خانه جنگی های ارتجاعی ویران کننده مرتجعین اسلامی گرفت و قربانی های بیشتری را بر توده ها تحمیل نمود . این جنگ های ارتجاعی به نوبه خود به جنگ میان جهادی ها و طالبان یعنی به چیزی بد تر از خود منجر شد . در نتیجه قربانی های توده ها بیشتر و ویرانی های کشور وسیع تر گردید . به این ترتیب گر چه قوای متجاوز و اشغالگر سوسیال امپریالیستی ناچار به خروج از افغانستان گردید ، اما خانه جنگی های ذات البینی جهادی ها و بدنبال آن خانه جنگی طالبان و جهادی ها ، مقدمه  ورود قوای اشغالگر امپریالیستی امریکا و متحدینش به کشور گردید و افغانستان یکبار دیگر به مستعمره تحت اشغال مبدل شد .

بطور خلاصه باید گفت که بخش نسبتا بزرگ توده ها از جنگ های تحت رهبری مرتجعین خسته اند و به نظر نمی رسد که حاضر باشند تحت رهبری آنها حتی با قوای اشغالگر بجنگند . اما اگر الترناتیف

جنگ انقلابی در مقابل آنها گذاشته شود    ( از طریق تبلیغ و ترویج ) و مهم تر از آن چنین جنگی در عمل به آنها نشان داده شود ، توده ها از آن استقبال خواهند کرد و جای خستگی امروزی شان را روحیه جنگی مقاومت جویانه و جانبازانه خواهد گرفت . بخشی از توده ها که در جنگ مقاومت ضد سوسیال امپریالیستی تحت رهبری شخصیت ها و گروپ های شعله ئی جنگیده بودند ، از آن جنگ ها خاطرات خوش و فراموش نشدنی دارند و تا هم اکنون خوشبینی های شان را نسبت به " شعله ئی ها " حفظ کرده اند . چنانچه میدانیم این جنگ ها در مجموع تحت خطوط ایدئولوژیک – سیاسی انحرافی و نا سالم پیش برده شدند . حال فکر کنیم اگر بر مبنای خط ایدئولوژیک –  سیاسی مارکسیستی –  لنینیستی –  مائوئیستی اصولی و روشن ، جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی در میان توده ها تبلیغ گردد و م ل م ها یکجا با توده های پیشرو چنین جنگی را آغاز کنند ، ولو اینکه در ابتدا بصورت نسبتا ضعیف و با دامنه کم ، یقینا توده های وسیع را دیر یا زود بسوی خود جلب خواهد کرد و عرصه بر اشغالگران و رژیم دست نشانده تنگ خواهد شد . 

خستگی توده ها از جنگ و به عبارت دیگر ضعف روحیه جنگی در آنها یک عامل دیگر نیز دارد و آن تبلیغات وسیع و زهر آگین امپریالیست های اشغالگر و خائنین ملی علیه جنگ بصورت عام است . این تبلیغات بخشی از جنگ روانی اشغالگران و دست نشاندگان شان علیه توده های افغانستانی است تا روحیه جنگی

و مقاومت جویانه در آن ها بیشتر و بیشتر تضعیف گردد . آنها در حالیکه قوت های اشغالگر مجهز و آماده به جنگ شان را در افغانستان دارند و هر حرکت مقاومت جویانه مخالف شان را به ددمنشانه ترین صورت پاسخ می دهند ، دم از صلح و مسالمت در افغانستان می زنند . آنها در حالیکه برای رژیم پوشالی دست نشانده شان میلیارد ها دالر هزینه می کنند تا به اصطلاح اردوی ملی و پولیس ملی خود را بسازد ، برنامه خلع سلاح براه می اندازند تا از یکطرف قوت های نظامی مزدوران شان را از حالت پراگندگی بیرون نموده و منسجم و سازمانیافته نمایند و از جانب دیگر توده های افغانستانی را خلع سلاح کنند تا امکان مقاومت و ایستادگی در مقابل شان را بیشتر از پیش تضعیف نمایند .

صلح طلبی و برنامه خلع سلاح توطئه گرانه امپریالیست های اشغالگر و خائنین ملی باید افشا و رسوا گردد . همنوائی با این توطئه یک تسلیم طلبی آشکار و یک خدمتگذاری بی پرده به اشغالگران است . در جائی ازکتاب " افغانستان الگوی دموکراسی امریکائی " از برنامه خلع سلاح حمایت به عمل آمده است . نویسندگان " کتاب " باید از این تسلیم طلبی آشکار خجالت بکشند ، البته اگر خجالتی برای کشیدن داشته باشند که از قرار معلوم ندارند .

ب : فرض کنیم واقعا فضای بازی برای فعالیت های مبارزاتی " چپ " وجود داشته باشد . ولی مهم این است که از چنین " فضای بازی " چگونه باید استفاده نمود ؟   

 

بهتر است به یک نمونه تاریخی توجه کنیم . در دوره دموکراسی قلابی ظاهر شاهی ، فضای سیاسی افغانستان نسبت به سابق تا حد معینی " باز تر" شد .  در چنین حالتی ، جریان دموکراتیک نوین ، تحت رهبری سازمان جوانان مترقی ، به فعالیت وسیع توده ئی در میان روشنفکران ، کارگران و سائر اقشار محروم جامعه پرداخت ، به افشاگری بی مهابا در مورد سیاست های ارتجاع ، امپریالیزم و سوسیال امپریالیزم دست زد و پارلمان ارتجاع را تحریم نمود . اما رویزیونیست های " خلقی " و " پرچمی " و سائر همقماشان شان راه پارلمان ارتجاع و تشکیل " فراکسیون پارلمانی مبارز" به سیاق خود شان را در پیش گرفتند . از همان زمان تحریم پارلمانتاریزم به یک وجه مشخصه " شعله ئی ها " و راه پارلمانی به یک وجه مشخصه رویزیونیست های وطنفروش " خلقی " و " پرچمی " مبدل گردید .

گرچه چهره نام آوری از " شعله ئی ها " مثل شهید مجید کلکانی این قاعده را بهم زد و باری کاندیدای ورود به پارلمان ظاهر شاهی گردید ، اما چون دولت به او اجازه ورود به پارلمان را نمی داد ، در انتخابات ناکام شد . او خود بعد ها از این اقدامش انتقاد به عمل آورد و آنرا یک حرکت سیاسی غیر اصولی خواند . 

توجه به این نکته ضروری است که در دوره دموکراسی قلابی ظاهر شاهی ، افغانستان تحت اشغال قوت های مهاجم امپریالیستی قرار نداشت ، بلکه حالت نیمه مستعمراتی داشت . طبعا در چنین حالتی رژیم حاکم بر کشور نیز یک رژیم وابسته

 

به امپریالیست ها و سوسیال امپریالیست ها بود و نه رژیمی که مستقیما دست نشانده قوت های اشغالگر امپریالیستی و یا سوسیال امپریالیستی باشد . اما علیرغم این حالت ، " شعله ئی ها " راه تحریم پارلمان را در پیش گرفتند .

حالا در یک شرایط متفاوت با دوره دموکراسی قلابی ظاهر شاهی ، یعنی شرایطی که کشور تحت اشغال قوت های مهاجم امپریالیستی قرار دارد و یک رژیم دست نشانده که مستقیما توسط اشغالگران بمیان آمده و پرورانده می شود در کشور به اصطلاح حکومت میکند ، عده ئی بنام " چپ " هوای تشکیل " فراکسیون پارلمانی مبارز " را در سر می پرورانند . آنها ادعا دارند که انتخاب این راه نشاندهنده " بلوغ سیاسی " شان است و کسانی که انرا قبول ندارند ، هنوز " کودکان سیاسی " هستند . جالب این است که از مقایسه میان دو دوره اشغالگری سوسیال امپریالیست های شوروی و امپریالیست های امریکائی ، نه جنبه اساسا مشترک این دو دوره بلکه جنبه ظاهری و تشریفاتی آنها را مدنظر قرار می دهند و از به اصطلاح فضای باز سیاسی کنونی سر از پا نشناخته و مشتاقانه استقبال می کنند . درین میان دوره مبارزات دهه چهل جریان دموکراتیک نوین را کاملا به فراموشی می سپارند . نادرست است که حرکت غیر اصولی " سپاهی جریان " که مورد انتقاد بعدی آن " سپاهی " شهید نیز بود ، به مثابه الگوی مبارزاتی ان دوره قلمداد گردد . " شعله ئی ها " پارلمان دوره شاهی نیمه مستعمراتی ظاهر خان را 

 

تحریم کردند و اینک پارلمان دوره " بابا " ئی مستعمراتی و تشریفاتی اش را باید با قاطعیت بیشتری تحریم کنند . کسانی که این کار را نمی کنند و حتی خواب وکالت در سر می پرورانند ، سزاوار بر خورداری از افتخارات مبارزاتی جنبش دموکراتیک نوین ( جریان شعله جاوید ) نیستند . این افتخارات به کسانی تعلق دارد که میراث های مبارزاتی جنبش را حفظ کرده و برای تکامل بیشتر آنها مبارزه می کنند .

اما واقعیت ملموس و روشن این است که دموکراسی بازی های امپریالیست های اشغالگر و رژیم دست نشانده ، قلابی تر از دموکراسی بازی های ظاهر شاهی در دهه چهل است . آن " دموکراسی " در خدمت تحکیم حالت نیمه مستعمراتی – نیمه فئودالی در کشور قرار داشت ، این " دموکراسی " در خدمت تحکیم حالت مستعمراتی – نیمه فئودالی . امنیت انتخابات آن " دموکراسی " را پولیس شاهی افغانستان می گرفت ، امنیت انتخابات این " دموکراسی " را قوای اشغالگر امریکائی و ناتو و رژیم دست نشانده . گردانندگان افغانستانی آن " دموکراسی " یک دربار شاهی ارتجاعی و سلطنت طلبان معمولی بود ، گردانندگان افغانستانی این " دموکراسی " حتی مطابق به معیار های امپریالیستی و ارتجاعی معمول در جهان ، جنایتکاران جنگی هستند . پول مخارج دولتی انتخابات آن " دموکراسی " از بودجه شاهی پرداخت میشد که در واقع مالیات گرفته شده از مردم بود ، پول مخارج انتخابات این " دموکراسی " را تماما امپریالیست های    

 

اشغالگر می پردازند . و از همه مهم تر اینکه مداخلات امپریالیست ها برای رویکار آوردن و حفظ آن " دموکراسی " غیر مستقیم و به اصطلاح پوشیده بود ، مداخلات آنها برای رویکار آوردن و حفظ این " دموکراسی " مستقیم و بی پرده و کاملا رسوا است .  

در یک کلام ، دموکراسی بازی های کنونی امپریالیست های اشغالگر امریکائی و متحدین آنها و رژیم دست نشانده شان در خدمت تحکیم حالت مستعمراتی کشور و در خدمت شکلدهی و تحکیم رژیم دست نشانده قرار دارد . مبارزه علیه این دموکراسی بازی های قلابی بخش مهمی از مبارزه علیه اشغالگران و دست نشاندگان شان است . البته ممکن است از خلال این دموکراسی بازی های قلابی تا حد معین و مشخصی ( در مقایسه با دوره اشغال سوسیال امپریالیست ها ) فرصت هائی برای پیشبرد مبارزات علنی برای " چپ " مساعد گردد . اما لازم است که این مبارزات به شیوه " شعله ئی " پیش برده شوند و نه به شیوه " پرچمی ها " و " خلقی ها " ، یعنی در میان توده ها و نه در کرسی های پارلمان . علاوتا لازم است که محدودیت ذاتی این عرصه های مبارزات علنی نیز قویا مدنظر قرار بگیرد و هیچگاه به عنوان میدان اصلی مبارزات در نظر گرفته نشود .

                                                  

ایدئولوژی و طرحات غیر کمونیستی " کتاب"

 

1 -- " کتاب " در سراسر متنش صرفا از نیروهای چپ یا ملی – دموکرات صحبت

 

می نماید و آرمان آنها را دموکراتیک ، ترقیخواهانه و استقلال طلبانه میداند و در توضیح این آرمان ها ، از آزادی ، دموکراسی و عدالت اجتماعی صحبت می کند . ازینقرار برای " کتاب " صحبت در مورد کمونیست ها و نیروهای کمونیستی و آرمان سوسیالیزم و کمونیزم اصلا مطرح نیست . البته جسته گریخته از موضوعاتی مثل اینکه شکست شوروی شکست سوسیالیزم نبوده است ، صحبت به عمل می آید ، اما در مجموع خط و زبان " کتاب " به اصطلاح ملی –  دموکراتیک است . 

این خط  و زبان که همان خط و زبان " سامائی " است ، سراسر کتاب را در بر می گیرد و هیچ بخشی از متن آن بیرون از این چوکات قرار ندارد . بر مبنای این خط و زبان ، مسائل مطروحه برای جنبش " چپ " به مسائل ملی – دموکراتیک تقلیل داده می شود و مسائل سوسیالیستی و کمونیستی از برنامه  جنبش " چپ " حذف می گردد . در نتیجه ،   برنامه انقلاب دموکراتیک نوین ، برنامه جنبش " چپ " اعلام نمی گردد و به همان شعار های آزادی ، دموکراسی و عدالت اجتماعی بسنده می گردد . طبیعی است که جنگ خلق بمثابه راه پیروزی انقلاب دموکراتیک نوین در افغانستان و جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی بمثابه شکل مشخص کنونی جنگ خلق نیز اصلا نمی توانند مطرح باشند . پائین آورده شدن مسائل مبارزاتی تا این سطح فقط میتواند به نفی کامل راه انقلاب و درغلطیدن به مغاک ریفورمیزم و تسلیم طلبی منجر گردد . 

 

2 – مواضع " کتاب " در مورد جنبش کمونیستی بین المللی و بطور مشخص جنبش انقلابی انترناسیونالیستی  و مبارزات انقلابی اعضای این جنبش ، مبتنی بر انزوا طلبی ملی تحت نام " مشی مستقل ملی " است . این انزوا طلبی ملی تا آن حدی عمیق است که پیوند و همبستگی انترناسیونالیستی به کنار ، حتی پیوند و همبستگی میان مبارزات ضد امپریالیستی و ضد ارتجاعی کشور های مختلف جهان به عنوان یک موضوع قابل مکث مبارزاتی مطرح نمی شود . وقتی بیگانگی و حتی عناد و خصومت با انترناسیونالیزم پرولتری اینقدر عمیق باشد ، یقینا چیزی که باقی می ماند فقط می تواند ناسیونالیزم بورژوائی و خرده بورژوائی باشد ، آنهم از نوع کمپرادوری آن .  

3 – " نیروهای ملی و دموکرات باید دریافته باشند که با این بی برنامگی ، پراگندگی تشکیلاتی و نبود یک خط رهنمود کاری فقط می توانند وقت تلف کنند و در نتیجه گفتگو های بی ثمر به تشنج اعصاب مواجه شوند و در نهایت هم تصور کنند که از آنها کاری ساخته نیست ، بهتر است یا گوشه انزوا اختیار کنند و یا اینکه دنباله رو یکی از دو نیروی حاکم شوند . این فر آیندی است فاجعه بار که اگر از آن پیشگیری نشود هم اکنون شکل میگیرد . " ( صفحه 211 و 212 کتاب ) این توصیف در واقع توصیف وضعیت و حالت نویسندگان کتاب و همقماشان شان است . این توصیف نشان می دهد که اینها گفت وگوهای بی ثمر زیادی داشته اند و به هیچ جائی نرسیده اند ، آنچنانکه به

 

تشنج اعصاب مبتلا شده و در نهایت به این نتیجه رسیده اند که کاری از آنها ساخته نیست . حالا نویسندگان " کتاب " بخاطر رفع این حالت زحمت کشیده و کتاب شان را نوشته اند تا از تسلیم شدن نیروهای شان به امپریالیزم و فئودالیزم جلو گیری کنند ، در حالی که این تسلیمی از قبل صورت گرفته و خیلی هم پیش رفته است .  

برعکس این حالت که نتیجه پشت کردن به انقلاب دموکراتیک نوین ، انقلاب سوسیالیستی و آرمان غائی کمونیزم است ، مارکسیست – لنینیست – مائوئیست ها به بی برنامگی ، پراگندگی تشکیلاتی و نبود خط رهنمود کاری مبتلا نیستند . آنها برنامه مدون و اساسنامه مدون حزبی شان را دارند ، حزب کمونیست واحد شان را دارند و اساسات خط رهنمود کاری شان را نیز مدون کرده اند . البته روشن است که این دستاورد ها می توانند بیشتر و بیشتر تعمیق و تکامل داده شوند . د ر واقع برنامه و اساسنامه حزبی واحد ، حزب کمونیست واحد و خط رهنمود کاری حزب پایه های محکمی اند که با تکیه برآنها میتوان بطرف تکامل مبارزاتی بیشتر حرکت نمود . 

4 – " کتاب " ، در مورد معیار های وحدت میان نیروهای چپ یا ملی –  دموکراتیک و راه تامین این وحدت ، آنچنان کلی گوئی های بی محتوی ای به عمل می آورد که انسان به فهم و درک سیاسی نویسندگان آن " آفرین " می گوید . الف : معیار های سیاسی – ایدئولوژیک   

وحدت :        " همه نیروهای دموکرات خود را آزادیخواه

 

، دموکرات و پایبند عدالت اجتماعی می خوانند . پس چرا دور همین محور نتوان تشکلات کوچک نا توان را بخاطر کار آئی بیشتر و بسود ملک و ملت ویران و در بدر بسیج کرد و یک تشکل بدرد بخور از آن ساخت ... " ( صفحه 212 کتاب ) 

پس مسائل ایدئولوژیک – سیاسی پایه ئی که باید معیار وحدت قرار بگیرند عبارت اند از " آزادی ، دموکراسی و عدالت اجتماعی " .                                    

ب : شخصیت های محوری که " باید با تکیه بر اصل شایسته سالاری به دور شان حلقه زد و از ظرفیت های بالای شان در جهت تحقق آرمان های مردم مظلوم و ستمکش کشور بهره گرفت " ، عبارت اند از " چهره های مطلوب ، صادق ، وطنپرست ، مردم دوست ، بادانش و با تدبیر " . خصایل بدی را که باید این شخصیت ها نداشته باشند عبارت اند از : " شخصیت نمائی کاذب ، شخصیت زدائی ستیزه جویانه و نا حق و گروه گرائی های تنگ نظرانه " ( صفحه 212 کتاب )      

ج : چگونگی تامین وحدت میان نیروهای ملی – دموکراتیک :                          

" ایجاد کمیسیونی از نمایندگان خبره و وحدت طلب کلیه نهاد ها و تشکلات ملی دموکرات غرض تدوین یک برنامه ی دموکراتیک همه جانبه مبتنی بر منافع اکثریت مردم افغانستان کاری است که همه نیروهای ملی دموکرات باید برای آ ن دست به عمل شوند . در محور این برنامه و آ ئین کاری مورد قبول همه ، باید تشکل سرتاسری را بمثابه بدیل سومی در جامعه بنیاد نهاد وهم خود وهم مردم را ازسر گردانی ، بی  برنامگی  و  قحط  

 

شخصیت رهانید. " ( صفحه 213 کتا ب )

در سطور قبلی این نوشته گفتیم که طرح " کتاب " برای تامین وحدت میان نیروهای " چپ " در واقع طرحی برای وحدت میان نویسندگان " کتاب " و افراد و گروپ های همقماش شان  است و بر علاوه یک طرح ناکام و غیر قابل تطبیق است . این طرح ، کمونیست ها             ( مارکسیست – لنینیست – مائوئیست ) ها را در بر نمی گیرد و در واقع آنها را جزء نیروهای " چپ " به حساب نمی آورد . طرح " کتاب " اساسا مبتنی است بر وحدت میان ملی – دموکرات ها بر محور یک برنامه دموکراتیک . اما درین سطح نیز آنچنان معیار های ایدئولوژیک – سیاسی گنگ و عام برای وحدت مطرح میکند که حتی کرزی میتواند با آنها همنوائی نشان دهد ! ؟  به عبارت دیگر اگر وحدتی نیز بر مبنای معیار های " کتاب " بوجود بیاید ، یک وحدت کمونیستی نیست ( کتاب خود به ان اعتراف دارد ) ، یک وحدت " چپی " نیست و یک وحدت ملی – دموکراتیک غیر چپی نیز نمی تواند باشد . این وحدت فقط می تواند یک وحدت تسلیم طلبانه طبقاتی و ملی باشد . وظیفه اساسی این وحدت این است که :  

" ... نمایندگانش در پارلمان بروند و بحیث یک اپوزیسیون نیرومند ... "       

 به این ترتیب نه تنها نویسندگان کتاب در جرگه مارکسیست – لنینیست – مائوئیست ها قرار ندارند ، بلکه این تسلیم طلبان پارلمانتاریست را دیگر شعله ئی نیز نمی توان به حساب آورد .  

 

 


 
بالا

صفحة دری * بازگشت