افغانستان ، طالبان وتشکل مراکز تروريستي
نويسنده : قاسيم شاه سکندروف
مترجم: دکتور عبدالواحد خرم
مرکز نزاع شناسي و تحقيقاتي منطقوي
شعبه تحقيق نزاعهاي منطقوي انستيوت شرق شناسي
و ميراث خطي اکادمي علوم تاجيکستان
افغانستان:
طالبان وتشکل مراکز تروريستي
دوشنبه - 2003 ميلادي
سال ترجمه – 2006 ميلادي مطابق 1385 هـ ش
سال چاپ - 2006 ميلادي مطابق 1385 هـ ش
ناشر: تاج محل کمپني – بازارقصه خواني – شهر پشاور
تيراژ: (1000 جلد) تايپ و ديزان : مؤسسه بازسازی وفرهنگي مهر (کمپوزوتايپ:فيروز)
تحت نظر عضو وابسته اکادمي علوم تاجيکستان
ج. نظرييف.
قاسيم شاه سکندروف. افغانستان: طالبان و مراکز تروريستي.
دوشنبه ،عرفان سال 2003
اين کتاب مختصراٌ در باره شکل گيري جنبش (طالبان)و سياست آنها در باره نفوذ عناصر افراطي و دهشت افگن در قلمرو طالبان وپيامد هاي فاجعه باري فعاليت آنها سخن ميرود.
سير تاريخي در روند تشکل جنبش هاي اسلام گرا خواننده را به درک منابع و علل نزاع در افغانستان هدايت مي کند.
مندرجات:
- مقدمه
- نگاهي به تاريخ نهضت هاي اسلامي افغانستان معاصر
- ظهور (طالبان)
- داوطلبان خارجي و تشکل "القاعده"
- خلاصه:
- ضميمه:
فهرست مأخذ و مدارک-
مقدمه
سه دهه می شود ، که نام افغانستان از صفحات روزنامه و مجله ، از تلويزيون و راديو هاي بزرگترين شرکت هاي جهاني بيرون نمي شود. نزاع افغانستان طولاني ترين نزاع مسلحانه قرن 20 است ، که باعث مهاجرت بيسابقه اهالي ، خرابي کشور ، کشتار بيرحمانه مردم بيگناه گرديده است.
در ده سال حضور نظامي شوروي در اين کشور ، براي مقابله با آن چنان يک نيروي تربيه گرديد ، که قريب 15 سال از خروج قوتها و از هم پاشش شوروي سپري گرديده ،ولی تا اکنون پيش رو اين نيروي جنگي را کس گرفته نميتواند.
هزاران تربيت شده گان جنگ افغانستان تجربه کشتار و دهشت افگني خود را در تمام جهان عملي ميکند. همان کشور هاي که اين جنگنده ها را به افغانستان تشويق کرده ،بالای آنها سرمايه گذاري کرده ، از همه بيشتر عاقبت
هاي سنگين فعاليت آنها را مي بينند.
عمليات تروريستي در عربستان سعودي ، در ايالات متحده امريکا ( 11 سپتامبر سال 2001 ) به ديگر کشور هاي جهان دليل روشن اين گفته هاست.
بيشتر عمليات تروريستي در گوشه و کنار مختلف جهان عملي شده به نام (افغانها ) افرادي ، که در افغانستان جنگ کرده اند ، يا در اردو گاه هاي بن لادن تربيه گرديده اند ) ، ارتباط دارند.
چرا در افغانستان بعد از سقوط دولت کمونيستي صلح پايدار نشد؟
کدام عوامل به ظهور طالبان مساعدت کرد؟
( طالبان چگونه نيرو بودند؟)
به تجمع افراط گرايان تروريستي از تمام جهان ، و مبدل ساختن افغانستان به مرکز توليد مواد مخدر طالبان چه ميخواستند؟
چنين سوالها و پرابلمهای ديگرايجاب پاسخ و تحقيق را می نمايد.
باهمه آسيپ پذيري تاجيکستان در برابر خطرات افراط گرائي و دهشت افگني ، متأسفانه ، جامعه تاجيک درباره وضع واقعي افغانستان اطلاع خيلي کم دارد.
علاوه بر اين ، در بعضي دايره ها از طالبان پيشتيباني مي گرديد ، که گويا در مناطق زير نظارت شان آرامي را تامين کردند.
اين حاميان طالبان در باره عاقبت اعمال سنگين طالبان ، به مثل ( زنداني ) ساختن زنها ، از تمام حقوق محروم کردن آنها ، تطبيق قانون ها سخت ، نسل کشي و سياست ( زمين سوخته )، به مرکز تربيتي دهشت افگني بين المللي و مرکز جهاني توليد مواد مخدر تبديل کردن افغانستان حرف نمي زدند و يا آنها را مهم نمي شماريدند.
بعضاً در حلقات روشن فکراني تاجيک نيز چنين عقيده حکمفرما بودٌ ، که طالب ها براي جهان خطر ندارند و گويا آنها تنها در پي ساختن دولت اسلامي در خود افغانستان می باشند، ولي حضور دهها هزار پاکستاني ، عربي ، فليپيني ، ازبک ، چيچيني واويغور وغيره وغيره را ناديده گرفته و اين را يک تبليغ مي دانستند.
شاهدان عيني ، که سالها با طالبان بودند ، خطري اين پديده را مي دانستند. آنها معتقد بودند ، که اگر عمليات ضد تروريستي دول شامل ائتلاف ضد تروريستي نمي بود ، هيچ نيروي در افغانستان جلو اتحاد طالبان و تروريستان بين المللي را گرفته نمي توانست.
حتماً بعد از افغانستان نوبت ساختن ( دولت ناب اسلامي ) نوع طالبانی به کشور هاي همسايه ، از جمله ، تاجکيستان و ازبکيستان ميرسيد.
ماهدف گذاشتيم ، بطور فشرده سير در تاريخ تشکل سازمانهاي اسلامي و مبارزه آنها نموده ، عوامل اساسي ظهور طالبان و شکل گيري انترناسيوناليسي تروريستي را در افغانستان نشان دهيم.
زيرا تا حال صلح در افغانستان کاملاً پايدار نشده است و خطر ظهور دو باره اين نيرو وجود دارد.
در تاليف اين کتاب از آثار زياد و خيلي با ارزش علماي روس ، ايرانيو و افغانستاني ، پاکستانيو و غربي ، ايکه بسياري از نتايج ديد و بازديد هاي آنها از افغانستان مي باشد ، استفاده شده است.
همچنان تجربه فعاليت مرکزمستقل نزاع شناسي و ميراث خطي آکادمي علوم تاجيکستان که در مدت چندين سا ل به آموزش مسئله افغانستان مشغول بوده، کنفرانس ها و سيمينارهاي زياد داير کرده اند ، مورد استفاده قرارگرفته شده است .
بدون شک نوشته مذکور نمي تواند ، دربرگيرنده تمام مسائل وابسته به زمينه هاي تشکل سازمان هاي افراطي و تروريستي در افغانستان باشد . اين تنها يک سير عمومي ميباشد ، ولي اميدواريم ، خواننده از اين کتاب معلومات مفيد بدست آورد .
نگاه به تاريخ نهضت هاي اسلامي افغانستان معاصر
افغانستان در چارراهي تمدنها جايگر است در طول تاريخ ، اين سر زمين از تأثير متقابله فرهنگ و تمدنهاي گونا گون برخور دار بوده است.از جانب ايران تأثير نهضت هاي مردمي احساس مي شد و از هندوستان ، تأثيري جريانها و نهضت هاي مذهبي.
مدرسه ديني ديوبند ، که در سال( 1868) در نزديک دهلي اساس گذاشته شد به مرکز تربيوي علماي ديني افغانستاني تبديل يافته بود.
در نوبت خود افغانستان کشوريست ، که از طريق آن به هندوستان لشکر کشي هاي زياد انجام داده شده است.
اسلام هم به اين کشور از اين سر زمين ، که امروز به نام افغانستان ياد ميشود ، آمده و پهن گرديده است. از اين خاطر بسياري از تحليل گران به اين نظر اند ، که ريشه هاي نهضت هاي اسلامي افغانستان که بعد از جنگ دوم جهاني ظهور نمودند ، در بطن خود جامعه افغاني پرورش يافته اند.
اين ريشه ها را مي بايد در ميراث غني فرهنگي مردم اين سر زمين در فلسفه اسلامي جستجو نمود .
چنين واقعات مثل انقلاب اکتبر در روسيه (1917) ، انقلاب بخارا (1920) ، اصلاحات امان الله خان و غيره در تشکل هويت اسلامي افغانها تاثير زياد رسانيده اند. قيام دهقانان به رهبري حبيب الله کلکاني در سال (1929) ، يک نوع عکس العمل بر ضد جريان اين وقايع بود ، که بدون شک به ارزش هاي اسلامي مردم تاثير منفي گذاشته بودند.
بابه قدرت رسيدن سلاله نادر خان باعث قطع گرديدن همه گونه نهضت هاي مردمي گرديد.
در سالهاي بعد از جنگ جهاني دوم اولين جريانهاي ديني ظهور نمودند.نويسنده افغانستاني مير محمد صديق فرهنگ مي نويسد که در ابتداء سالهاي پنجاه ام مولوي قلعه بلند سازماني را به نام
( حزب الله ) تأسيس نمود (755،16 ) .
اما در باره اين سازمان معلومات موثق بدست نيست.
در همين سالهاي سازمان اسلامي تندرويي ديگر به نام ( اتحاد ) و يا حزب ( ارشاد ) عرض وجود نمود.
به قول مؤلف ايراني سيد هادي خسرو شاهي ، اساس گذار اين حزب علامه سيد اسماعيل بلخي بود.( 18.86 )
سيد اسماعيل بلخي از روحانيون برجسته اهل تشيع بود ، که در بين مسلمانان در افغانستان ، ايران و ديگر کشور هاي شرقي اعتبار و نفوذ زياد داشت.
او سال (1920 ) در قريه سرپل ولسوالي بلخاب تولد شده است. باري اول سال ( 1925 ) با پدر، برادر و خواهر خود به ايران سفر نموده ، در مرکز علمي شهر مشهد به تحصيل آغاز نمود. سال ( 1935 ) به مقصد تبليغات ديني از سر حد ايران – شوروي گذشته ، به آذربايجان رفت، ولي از طرف شورويها باز داشت و به ايران فرستاده شد.
در ايران به فعاليت هاي ديني و سياسي مشغول گشت. براي اين فعاليت اش از طرف پوليس ايران مورد تعقيب قرار گرفته، سال
( 1936 ) مجبور گرديد به افغانستان باز گردد.
فعاليت هاي سياسي سيد اسماعيل بلخي از پوليس افغانستان نيز پوشيده نماند. اين بود، که بلخي را به زادگاهش به بلخ اجازه سفر نداده و او در هرات سکونت اختيار نمود. در پهلوي ادامه فراگيري علوم ديني در نزد شيخ محمد طاهري کندهاري به تبليغ ديني و سياسي مشغول شد.
در هرات بيشتر عمق مصيبت ديگر برايش افشأ ميشود، به قول برخي تحليل گران فعاليت هاي بلخي، او در تکيه خانه مي بيند که مردم جمع ميشوند و فقط براي حسين مي گيرند و از مصيبت ها ياد ميکند.
پس بلخي به منبر ميرود، به خطبه عربي و قرائت شعری سخن آغاز کرده، قصه عاشورا را به شکل سياسي اش بيان مي دارد و مي گويد:
( چرا مرتباً از مصيبت ها ميگوئيد و گريه ميکنيد، گريستن بر حسين ثواب دارد ولي در باره شجاعت ها و اهداف او نيز بايد گفت )
برو قوي شو، اگر راحت جان طلبي
که در نظام طبيعت ضعيف پايمال است.
با اين راه بلخي، به خصوص جوانان را به جد وجهد و مبارزه دعوت نموده، آنها را روحيه مي بخشيد:
من فلسفه غير جدل مي شناسم
يعني که به جز سعي و عمل مي شناسم
( 23-3.16 ) سال ( 1937 ) سيد اسماعيل بلخي براي زيارت به شهرهاي نجف و مکه مکرمه سفر نموده، بعد از باز گشت به فعاليت هاي ديني و سياسي خود ادامه داد.
بر طبق بعضي معلومات ها در اوسط سالهاي چهل ام بلخي سازمان را بنام ( مجتمع اسلامي ) پي ريزي نمود، که بعداً نامي حزب ( ارشاد ) را گرفت.
اعضاي اين حزب روحانيون و روشن فکران معلومي آن دوران هرات بودند. سال (1945) بلخي به مزار شريف رفت و بدون در نظر داشت اينکه در زير نظريات پوليس بود به فعاليت هاي سياسي ادامه داد.
در مزار شريف با قوماندان امينه آن شهر خواجه نعيم شناسايي حاصل نمود. خواجه نعيم ، که به تخلص زوري نيز مشهور بود متولد قريه پاي منارولسوالي ده سبزولايت کابل بود ،او از خوردي يتيم مانده در مکتب حربي تعليم گرفته وسالهاي زياد کارمند امورجناحي
(ضبط احوالات) وزارت داخله بود.
در سالهاي کار و فعاليت اش از تمام خيانت و جنايات نظام سلطنتي آگاهي داشت.
صحبت هاي طولاني با روحاني روشنفکر عزم خواجه نعيم را براي مبارزه قوي گردانيد.
در نتيجه خواجه وسيد در پي طرح ريزي کودتا گرديدند.
براي اين مقصد هسته هاي سازمان مخفي را ، که بنام (ارشاد) و يا (اتحاد) مشهور است در کابل تشکيل دادند.
نتيجه بحث و مناظره ها اين گرديد ، که اعضاي حزب مخفي يگانه راه نجات را در سرنگون نمودن نظام شاهي در يافتند.
سال (1948) سيد اسماعيل بلخي به کابل آمده ، مستقيماً به عملی نمودن نقشه کودتا مشغول مي گردد.
چرا رهبران حزب راه کودتاي مسلحانه و ترور را پيش گرفتند ؟
جواب به اين سوال را مي بايد در ماهيت ضد مردمي نظام آن وقت جستجو کرد.
از روزي به قدرت آمدن سلاله نادري ها (سال 1929) در افغانستان (استبداد کبير) جاري گرديد. مردم غير پشتون ، به خصوص هزاره ها ايکه بلخي نماينده اين قوم بود زيراستثمار بيرحمانه قرار داشتند. باز داشت ها ، کشتار هاي بيرحمانه بدون تحقيق ، قساوت و قانون شکني حکومت داران وبي حقوقي رعيت مردم را به داد آورده بود.
کمترين روحيه خلاف انديشي در نطفه اش کشته مي شد. خواجه نعيم وسيد بلخي ، که طبعيت رژيم را خوب مي دانستند به اين نتيجه رسيدند که تنها سرنگون ساختن نظام سلطنتي و بر قرار نمودن جمهوري اسلامي مي تواند ، اقوام محروم را از عذاب و رنج نجات دهد. بلخي در يک شعرش اين هدف را چنين بيان کرده است:
نوري جمهوريت ، اي مقصـــــد شرق
اي يـــگانـه طالع مســــعود شـــرق
در حياتم گـرنشـــد ، بعـــد از مـمات
راه بلخي را نما خوشـنـود ، شــــــرق
با اين انديشه خود سيد اسماعيل بلخي از همرزماني خود ، که اصلاحات دموکراتيک را در چار چوبه سلطنتي مشروط تبليغ مي کردند، متمايزبود.
جهت ديگري انديشه بلخي با خواجه نعيم استفاده از زورو خشونت بود. شهادت به خاطري آزادي مطلب ايست ، که در اشعاري سيد بلخي واضيح انعکاس يافته است:
در مســـلک آزادي مفهــــوم ندارد مرگ
مردان سعادت جو ، ناچيز شمردن مــــرگ
هسته اساسي سازمان مخفي در کابل قرار داشت ، ولي جانب داران آن در شهرهاي ديگر نيز بودند. احتماً اگر برنامه سازمان نشر شده بود، زيرا رهبران آن خوف داشتند ، که در صورت افشا شدن ، سند موجود به حکومت داران امکان خواهد داد ، تا جانب داران ( اتحاد ) را بيرحمانه سرکوب کنند.
هسته مرکزي در جلسه خود قرار کرده بودند ، که روزي نو روز
(21 مارچ سال 1950 ) در مراسم قلبه کشي ( آغاز کشت بهاري ) ، که صدر اعظم شاه محمود خان اشتراک مي کرد ، به جان او سوء قصد صورت گيرد.
موافق اين نقشه جانبداران حزب و عياران کوهدامن و کوهستان مي بايست به محافظين شاه محمود در زندان دهمزنگ حمله ور مي شدند و بيش از يک هزار زنداني را آزاد مي نمودند.
بعد از اين به قصر شاه هجوم صورت مي گرفت. اما نقشه سوء قصد عملي نگشت.
عضو جديد سازمان گل جان وردک ، که در جلسه حضور داشت همان روزاز نقشه سوءقصد و کودتا به صدراعظم خبر داد.
صبح وقت همه 11 نفر اعضاي فعال هسته مرکزي به حبس گرفته شدند و قريب 15 سال بدون محاکمه و حکم قاضي در زندان باقي ماندند.(87/ 18)
بعد از اين حادثه براي تشکل موج جديد نهضت اسلامي باز ده سال ديگر ضرورت افتيد.
نهضت جديد اسلامي بنياد گرا با فعاليت استادان فاکولته شرعيات پوهنتون کابل تعلق دارد.
اولين هسته در آخير سالهاي ( 50 ) و ابتداء سالهاي ( 60 ) عصر گذشته بوجود آمد.
اساس گذار آن استاد و بعداً رئيس فاکولته شرعيات پوهنتون غلام محمد نيازي بود. نيازي بعد از ختم مدرسه ابو حنيفه شهر کابل با دانشگاه ال اذهر مصر داخل شده ، هنگام تحصيل با انديشه هاي بنياد گرايان مصري – رهبران سازمان ( ا خوان المسلمين ) آشنائي پيدا نمود ، و بعد از بازگشت به افغانستان به تبليغ انديشه هاي بنياد گرائي آغاز نمود. اولين هسته در ابتداء ، به احتمال قوي ، نام مشخص نداشت.
از اين خاطر به نامهاي ( جمعيت اسلامي ) ، ( نهضت اسلامي ) ،
( تحريک اسلامي ) وغيره ياد مي شد.
عالم فرانسوي اوليوي رويا مي نويسد : که هسته اولين ( استاد ) نام داشت. ( 13.111 ) در نشان ( جمعيت اسلامي افغانستان ) به رهبري برهان الدين رباني سنه ( 1336 ) هـ ش درج گرديده است که مطابق به ( 1957 ) ميلادي مي باشد.
سال ( 1957 ) برهان الدين رباني شاگرد مدرسه ابو حنيفه بود. در ترجمه حال مختصر ب رباني ، چاپ مجله ( ميثاق خون ) گفته ميشود که در اين سال ( 1957 ق . اسکندرف ) در مدرسه ابو حنيفه سازمان اسلامي تأسيس يافت که در آينده اساس سازمان ( جوانان مسلمان ) و ( جمعيت اسلامي افغانستان) گرديد .
احتمالاً سخن دوباره سازمان ميرود ، که در يک وفت در دانشگاه و مدرسه به فعاليت آغاز کرد. بدون شک ، تاثيري ( اخوان المسلمين ) در ظهور نهضت اسلامي بنياد گرا بزرگ است.
رهبران اساسي اين جنبش در دانشگاه ( ال اظهر ) تحصيل کرده بودند و به انديشه و فعاليت اخوانيها آشنا بودند.
در اين دوره در فاکولته شرعيات دو تن از استادان مصري – جمال عمر و عبدالله مدي اتوآر و اين چنين دو نفر استاد هندي از پيروان آه. مودودي ( اساس گذار جماعت اسلامي پاکستان ) که به اخوانيها نزديک بودند درس مي دادند.
ظهور سازمان بنياد گرا بدون شک ، يک نوع عکس العمل جوانان تحصيل کرده برضد نفوذ شوروي در افغانستان و تهديد روز افزون فرهنگ غرب با ارزشهاي اسلامي بود. در ابتداء اعضاي فعال اين سازمان ( بدون از غلام محمد نيازي ) ب .رباني ، سيد موسي توانا ، بعدتر عبدالرسول سياف وغيره بودند.
از روي بعضي معلومات ها در ميان بنياد گرايا بعضاً صبغت الله مجددي منهاج الدين گهيحْ ( سال 1968 جريدۀ " گهيحْ " نشر مي گرديد ) نيز ديده مي شد.
ولي چنين به نظر ميرسد ، که آنها عضو سازمان نبودند. اعضاي سازمان در محيط دانشگاه ، به فعاليت هاي فرهنگي پرداختند: ترجمه آثار رهبران ( اخوان المسلمين ) و ( جماعت اسلامي پاکستان )
( سيد قطب و الف . مودودي ) ، تجديد نظر پيرامون واژه ها وروش هاي تعليم و تربيه در ارتباط مذهب و معرفي اسلام با ايدولوژي جديد.
با استعفا صدراعظم محمد دادو خان در سال ( 1963 ) و قبول قانون اساسي جديد ( سال 1964 ) فعاليت هاي سياسي در کشور گسترش يافتند.
نهضت اسلامي بنياد گرا وسعت پيدا نمود ، از دايره استادان خارج گرديد. دانشجويان زياد به اين ايدولوژي جلب گرديدند و به فعاليت هاي سياسي شامل مي گرديدند.
بدون از فاکولته شرعيات ، در ميان محصلين فاکولته انجينري نيز هسته هاي سازمان ايجاد گرديد.
برخي تحليل گران خارجي چنين نظر دارند ، که سازمان بنياد گرا اسلامي دو جناح داشت . يکي در ميان استادان و ديگري در بين دانشجويان .
جناح دانشجوي سال ( 1969 ) ، بعد از اتحاد هسته هاي فاکولته هاي شرعيات و انجينري ، با نامي ( سازمان جوانان مسلمان ) عرض وجود نمود.
رهبران و فعالان سازمان جوانان مسلمان ، عبدالرحيم نيازي ، گلب الدين حکمت يار ، دکتور عمر ، سيف الدين نصرت يار ، انجنير حبيب الرحمن ، مولوي حبيب الرحمان ، غلام رباني آتش و چندي ديگران بودند.
جنبش بنياد گرايان اسلامي با تفاوت از سنت گرايان اسلامي طرفداران خود را از ميان قشر روشنفکران که در موسسات تعلمي دولتي درس مي خواندند و يا آنرا ختم کرده بودند پيدا مي کرد.
بنيادگرايان نماينده گان از طبقه متوسط شهري و قشر خرده بورژ وازي بوده ، و خود را پابند رسم و رسوم قبيلوي نمي دانستند.
اکثريت کل روحانيون سنت گرا ، که از مدارس ديني غير دولتي مي بر آمدند ، در باره رشد علم و تخنيک معاصر تحولات جهاني اطلاعات نداشتند و مخالف همه گونه نوع سازي جامعه بودند.
آنها دين را از دولت جدا مي دانستند . در حاليکه بنيادگرايان قشر تحصيل کرده مکاتت عصري جامعه جانب داري نوع سازي ها و جاري نمودن شريعت اسلامي در تمام ساحات حياتي مملکت بودند.
آخيري سالهاي (60) و ابتداي سالهاي (70) دوره اوج فعاليت هاي سياسي ،( جوانان مسلمان ) بود.
پيروان اين سازمان اشتراک چيان دايمي همه گونه تظاهرات و نمايشات بودند ، که از دانشگاه کابل آغاز مي گرديد.
ساحه فعاليت آنها به تدريج از دانشگاه و انستيوت پولتخنيک خارج گشته ، دامنه نفوذ آنها گسترش يافت.
( جوانان مسلمان ) اشتراک کننده فعال مظاهره بزرگ ( 43 ) روزه سال ( 1970 ) اسلام گرايان بودند ،ظاهراً علت آغاز مظاهره ملا ها و بنيادگرايان ، که از تمام ولايات به کابل آمده بودند، نشريه مخصوص ( پرچم ) ، به مناسبت ( 100 ) سالگي سال روز تولد . و . ا ي .لينين گشته بود ، در ( 12 ) صفحه روز نامه( پرچم ) مقالات زيادي بخشيده به لينن و شعر بارق شفيعي بنام ( شيپوره انقلاب ) چاپ شده بود.
در اين شعر لينن به عبارات خصلت مذهبي ، ستايش مي شد و شاعر به او درود مي فرستاد:
زين کار بي نظير
از ما درود باد
به آن حزب پيشتار.
بر خلق قهرمان
از ما درود باد
با آن رهبر بزرگ
لينين بزرگ.
اسلام گرايان به لينن درود فرستادن را خيانت به اسلام خواندند . زيرا درود خاصه حضرت محمد (ص) ، يعني همان صلوات است.
مظاهره چيان حکومت را به آن مقصر مي دانستند ، که در مورد کمونيستان حالت محافظ کاري را اختيار کرده و در مقابل نفوذ فرهنگي غير اسلام غرب در افغانستان چاره ها نمي انديشد.
در مظاهرات به تدريج شعار هاي ضد شاه ، صدا مي دادند . حکومت بعد از اين ملا ها را جبراً به موتر ها سوار کرده ، به ولايات شان فرستاد.
واقعات ابتدائي سالهاي ( 70 ) وم نشان داد ، که بنيادگرايان به سرعت در جامعه نفوذ پيدا مي کنند و روز تا روز تندروتر مي شوند.
زدو خورد هاي جانب داران ( جوانان مسلمان ) با شعله ئي ها
( ماويست ها ) با خلقي و پرچمي ها در جريان تظاهرات بيانگر اين حقيقت بودند.
هنگام يکي از همين گونه زدو خورد ها بين ماويست ها و ( جوانان مسلمان ) عضو جريان ماويستي سيدال سخن دان کشته شد.
پوليس گ . حکمت يار و دکتور عمر را باز داشت نمود.
محکمه آنها را مقصر دانسته به مدت يک ونيم سال از آزادي محروم نمود. در همين دوره در زندان بودن گ. حکمت يار در خانه برهان الدين رباني جلسه داير گرديد ، که در آن هيت شورا اجرايوي اتحاد جديد سازمان انتخاب گرديد.
در هيت شورا غلام محمد نيازي ، ب . رباني ، انجينر حبيب الرحمن ، سيف الدين نصرت يار ، مولوي حبيب الرحمان ، پروفيسور س . م . توانا ، دکتور عمر ، گ . حکمت يار ، دانشجو عبدالقدير توانا ، قاضي عبدالباري ، س . ن . عماد ، ع . ر . سياف ، عبدالرحمن ، غلام رباني آتش داخل بودند.
در جلسه بطور رسمي نام سازمان ( جمعيت اسلامي افغانستان ) قبول گرديد.
امير جمعيت پروفيسور ب . رباني ، معاون اش ع . ر . سياف و منشي جمعيت انجينر حبيب الرحمن انتخاب گرديد.
همين طور ، عقيده بسيار عالمانه ايکه گويا ( جمعيت اسلامي ) در پاکستان ، بعد از انشعاب در سازمان ( جوانان مسلمان ) به وجود آمده است بي اساس به نظر ميرسد.
کودتاي ( 1973 ) محمد داود را اسلاميست هاي بنياد گرا بسيار ناخوشنودانه به استقبال گرفتند وتصميم بر سرنگون ساختن مسلحانه حکومت او شدند.
فعالان ( جمعيت اسلامي ) تا سال ( 1974 ) يکي پي ديگر به پاکستان مهاجرت کردند . زيرا تعقيب و فشار حکومت بر ضد آنها زياد مي شد.
خزان سال ( 1973 ) منشي ( جمعيت ) انجينر حبيب الرحمن و چند نفر دانشجوي طرفدار حزب زنداني شدند.
بهار سال ( 1974 ) اساسگذار ( جمعيت ) غ . م . نيازي زنداني گرديد.
اعضاي ( جمعيت اسلامي ) در پاکستان از کمک هاي همه جانبه حکومت اين کشور ، که به محمد داود به خاطر سياست ملي گرايانه اش در مورد پشتونستان اختلاف جدي داشت ، بر خوردار گرديد و براي تربيت نظامي آنها شرايط مهيا گرديد.
معاون وزارت امور داخله پاکستان نصرالله بابر که خودش پشتون بود. اسلام گرايان افغانستان را که مستقيماً زير حمايه و پرورش گرفته ، آنها را براي آغاز شورش مسلحانه بر ضد دولت افغانستان تشويق ميکرد.
در مورد شورش در بين رهبران «جمعيت اسلامي » اختلاف جدي بوجود آمد.
ب- رباني و چند ديگر از استادان مخالف شتاب زده گي در آغاز شورش بودند ، زيرا به قول آنها مردم در محلات به داؤد خان اختلاف زياد نداشتند .
زيرا بنيادگرايان اسلامي از پشتيباني عامه محروم بودند . اما گروه جوانان حزب ، بخصوص گ. حکمت يار ، که به ارگانهاي جاسوسي پاکستان روابط نزديک داشته ، به آغاز شورش پافشاري ميکرد.
در اين مرحله ، جانب داران ب.رباني در اقليت بودند . بنابراين هنگام سفرامير «جمعيت اسلامي » به حج عمره جوانان درباره آغاز شورش ها در مناطق گوناگون افغانستان تصميم گرفتند .
برعلاوه آن ، آنها ب. رباني را از وظيفه محروم کرده ، به پست اميري جمعيت –گ . حکمت ياررا «انتخاب » نمودند .
مؤلف افغان محمد نسيم فقيري از قول يکي از شاهدان عيني اين «تحولات» چنين مي نويسد : زمانيکه پروگرام (برنامه) عمليات مسلحانه آماده گرديدومجاهدين رهسپارمناطق از قبل تعيين شده بودند . استاد رباني – رهبر «جمعيت اسلامي » جهت اداعمره و ملاقات با شخصيت هاي علمي و سياسي افغانستان به عربستان رفته بود .
حين اعزام مجاهدين خواجه محفوظ روبه مولوي حبيب الرحمن نموده ،گفت : «اجازه جهت رفتن به سنگر جهاد لازم است وامير، حضورندارند .
پس حکم شرعي چيست ؟
در اين هنگام مولوي حبيب الرحمن بلند شد ودست انجنير حکمت ياررا گرفت ، دست خود را بالاي دست او گذاشت وگفت ، که اين است اميري ما و شما . من به او بيعت کردم ، شما نيز بيعت کنيد و همان بود که انجنير حکمت يار امير جمعيت اسلامي گرديد...»
(17-54 ) .
ب- رباني بعد از بازگشت مخالفت خود را به اين عمل فعالان جمعيت اظهارکرد، ولي مجبور بود به ارادۀ اکثريت تن دهد .
واقعات بعدي نشان داد ، که تهيه گران عمليات شورشهاي مسلحانه هيچ گونه تجربه آماده ساختن نقشه چنين شورش ر ا نداشتند ويا از واقعات داخل افغانستان بي خبر بودند .
به هر صورت چنين به نظرمي رسد که مقصد اصلي رهبران شورشها برپا نمودن يک هياهوبود ، سرنگون ساختن حکومت داؤد خان . واقعاً براي سرنگون نمودن نظام جمهوري هيچ امکان ونيرونداشتند واز همه مهمتر اين بود ، که مردم در محلات از آنها پشتيباني نکردند .
احتمالاً نقشه حکومت داران پاکستاني نيز نمايشکاري بود ، آنها به داؤد خان نشان دادند که چنين قوت موجود است واز آن در صورت پافشاري در مسئله پشتون ها مي توانند ، برضد او استفاده کنند . شورشها ويا کوشش ها براه انداخته آنها در لغمان ، هرات ، بدخشان ، پنجشير وبعضي مناطق ديگر به ناکامي انجام يافت .
اکثريت اشتراک چيان شورشها کشته ويا زنداني گرديدند . مثلاً از 27 نفراشتراک کننده مستقيم قيام در لغمان تنها سه نفر آن سلامت به پاکستان برگشت .
در مجموع بعد از اين حادثات از روي معلومات هاي احمد شاه مسعود رهبر شورشيان پنجشير 200 نفر طرفداران نهضت اسلامي زنداني شدند (7،80 )
سه نفرآنها مولوي حبيب الرحمن ، دوکتور عمر وخواجه محفوظ منصوربه اعدام محکوم گرديدند. 117 نفرآنها ، که هنگام کو دتا 7 ثور در زندان بودند، از طرف نظام جديد کشته شدند ، ناکامي قيام هاي ضد جمهوري داؤدخان اختلافات را در داخل جمعيت تيز و تند نمود.
نهايت رباني و حکمت يار به اين نتيجه رسيدند ، که جمعيت را شخص سوم رهبري کند.
همين طور قاضي محمد امين ظاهراً امير جمعيت اعلان گرديد.
اما در عمل گ. حکمت يار امير بود . اين وضعيت اکنون قابل قبول ب . رباني نبود وازاين سبب در جمعيت انشعاب بوجود آمد .
گ.حکمت يار با طرفدارانش حزب اسلامي افغانستان را تشکيل نمودند . چند مدتي ديگر هم قاضي محمد امين رهبر آن باقي ماند ، ولي گ. حکمت يار از نو امور رهبري حزب را بدست گرفت .
ب. رباني رهبر جمعيت اسلامي باقي ماند . اين حادثه سال 1977 يکسال قبل از «انقلاب ثور» (آپريل سال 1978 ) و بخصوص ، بعد از هجوم ارتش شوروي برافغانستان در ميان مهاجران شوروهيجاني حزب سازي اوج گرفت .
موجوديت حزب سياسي يک وسيله دريافت کمک از خارج شده بود . اما اکثريت اين احزاب به جزء نام ويک دفتر به اجاره گرفته شده ديگر چيزي نداشتند .
دول کمک کننده نيز اکثريت آنها را برسميت نشناختند و اين باعث شد ، که آنها به تدريج از بين رفتند .
در پاکستان اصلاً 7 حزب اسلامي نسبتاً بزرگ تشکيل گرديد ، که پيرومذهب حنفي بودند .
مرکز احزاب شيعه مذهب در ايران مستقربود. بعد از حادثه 27 آپريل ، به هدايت پاکستان وعربستان سعودي سال 1978 حزب اسلامي وجمعيت اسلامي باري ديگر به نام «حرکت انقلاب اسلامي افغانستان» متحد شدند و رهبر اين اتحادنو مولوي محمد نبي محمدي انتخاب گرديد.
محمد نبي از علماي سنت گرا بود واز ابتدا معلوم گرديد، که نمي تواند ، با بنيادگران دريک حزب باشد .
عملاً وحدت در حزب به وجود نيآمد . همين بود ، که بعدي دو ماه اين اتحاد پراگنده شد .
اما بعدي پراگنده شدن به جاي دو حزب اکنون چهار (4) حزب پيدا شد . هنگام متحد شدن يونس خالص ، که در حزب اسلامي گ . حکمت يار بود ، به اتحاد ارضي شده وبه حفظ نام حزب اسلامي سازمان جديد تشکيل کرد.
مولوي محمد نبي محمدي هم نام «حرکت انقلاب اسلامي را حفظ نمود» در اطرافش علماي سنت گرا و طالبان مدارس را جمع نمود و همين طورحزب جديد عرض وجود کرد .
برخي تحليل گران به اين نظر اند که مولوي محمد ي با هدايت «جمعيت العلماي اسلا مي پاکستان» به اين کار دست زد که ميخواست شاخه حزب خود را در بين مهاجران افغان داشته باشد .
اين حادثه ابتدا ظهوررقابت ويا جداشوي ملاها از مکتبي ها (بنيادگرايان ) گرديد.
سال 1979 بار ي ديگر کوشش گرديد. تا مجاهدين متحد گردند . اساس اين اتحاد جديد سال 1979 در مکه گذاشته شد وسازمان به نام «جبهه ملي نجات افغانستان » بوجود آمد .
رهبر جبهه روحاني خيلي مشهور سنت گرا ، رهبر فرقه «نقشبنديه » در افغانستان – صبغت الله مجددي معاون او ،بابرخي معلومات ها ب- رباني وبا معلومات هاي ديگر موسی توانا انتخاب شدند .
اما اين اتحاد هم ديردوام نکرد ، زيرا مجددي کوشش کرد، آنرا کاملاً زير نظارت خود داشته باشد . نهايت جبهه سرنوشت حرکت اسلامي را تکرارکرد.
همچنان اتحاد برهم خورد ، همان نام تحت رهبري ص . مجددي به فعاليت ادامه داد. سال 1978 ، پيشوا فرقه «قادريه» پيرسيد احمد گيلاني حزب جديدرا بانام (محاذ ملي اسلامي افغانستان) تشکيل نمود اين دو حزب آخير از اين دو پيشواي فرقه هاي اسلامي تشکيل يافت ، و کمتربه ساختار دقيق يک حزب سياسي مانند بودند .
سال 1981 رهبران همين شش حزب زير فشار قوت هاي بيروني از نو دوباره کوشش کردند ، که متحد شوند .
25 جون سال 1981 حزب اسلامي (رهبرش گ. حکمت يار ) ، حزب اسلامي (بارهبري يــ .خالص) جمعيت اسلامي (ب.رباني) ، جبهه ملي نجات افغانستان(ص.مجددي) محاذ ملي اسلامي افغانستان (س.ا.گيلاني) در مسجد محبت پشاور درباره تشکيل «اتحاد اسلامي مجاهدين افغانستان» بيانات دادند .
رهبران اين شش حزب به قرآن سوگند يادکردند ، که به اين اتحاد صادق مي ماندند .
طبق دستوراتحاد مي بايست همه شش حزب فعاليت خود را قطع مي کردند وتمام مال ودارايي خود را به اتحاد مي سپاريدند. درآئين نامه گفته شده بود که هرکس به اتحاد خيانت مي کند «دشمن اسلام وافغانستان است »
رهبر اتحاد ع.ر.سياف انتخاب گرديد. امادرمجلس بعدي آگست سال 1981 س.ا.گيلاني اشتراک نکرد. م .ن محمدي و ص. مجددي نيز به بهانه اتحاد را ترک گفتند.
خارج گرديدن اين سه حزب از اتحاد ناراضي گری را د رميان اعضاي جبهه ملي وحرکت انقلابي اسلامي به وجود آورد .
از جبهه ملي گروهي زير رهبري م.مير و از حرکت انقلاب اسلامي دو گروه به رهبري مولوي نصرالله منصو رو مولوي رفيع الله مؤذن جدا شدند .
اين رهبران ادعا مي کردند ،که اکثريت اعضا حزب را با خود دارند و نام قبلي آنها را حفظ مي نمايند همين طور ، به جاي حز ب خارج گرديده ماه مارچ سال 1982 اين سه گروه شامل اتحاد شده واتحاد هفت گانه يا اتحاد اسلامي مجاهدين افغانستان » به فعاليت ادامه داد.
وقايع بعدي نشان داد که يک اتحاد مصنوعي زير فشار خارجيان ساخته شده بود وهيچ گاه «اتحاد » به مفهوم اصلي اش نبود .
از روي بعضي معلومات ها دول کمک کننده به مجاهدين در نزد رهبران احزاب شرايط قطعي گذاشتند و کمک هاي بعدي شان را وابسته به اتحاد آنها کردند .
سه حزب از اتحاد خارج گرديد: جبهه ملي نجات افغانستان ، حرکت انقلاب اسلامي افغانستان ،ومحاذ ملي اسلامي افغانستان باهم متحد شده ، «اتحاد سه گانه » به همان نام اتحاد اسلامي مجاهدين افغانستان بنياد گذاشته شد .
اين اتحاد هم دير دوام نکرد . اتحاد هفت گانه به رهبري عبدالرسول سياف از سبب آن که وي به پول وهدايت سعوديها خواست آن را همچون سازمان يگانه زيرنظارت داشته باشد ، از هم پاشيد . بعد ازاين سياف نام آن – «اتحاد اسلامي» را حفظ کرده به قول سعوديها تشکيلات نو اتحاد اسلامي آزاد افغانستان را به وجود آورد .
از بسکه اين حزب کاملاً زير نظارت وپشتيباني عربستان سعودي فعاليت مي کرد ، اصلاً همچون حزب وهابي معلوم است .
فقط سال 1985 از نو سه حزب سنت گرا شامل در «اتحاد سه گانه » جبهه ملي نجات افغانستان محاذ ملي اسلامي افغانستان ، حرکت انقلاب اسلامي افغانستان وچهار حزب بنيادگرا ، حزب اسلامي افغانستان (گ،حکمت يار) ، حزب اسلامي افغانستان (يونس خالص) ، جمعيت اسلامي افغانستان (ب. رباني ) واتحاد اسلامي آزاد افغانستان (ع.ر.سياف ) به همان نام« اتحاد اسلامي مجاهدين افغانستان» با حفظ استقلاليت سازماني خود ، متحد شدند . اتفاق هفت گانه به دو قسم جدا مي شد .
سه حزب اولي سازمانهاي سنت گرا وطرف دار برقرارکردن نظام دوره شاهي بودند .
فعاليت آنها به آن استقامت بود که شاه سابق محمد ظاهر شاه از نو به قدرت بازگردد.
از نگاه ترکيب اجتماعي پيروان اين سه حزب از جمله روحانيون عنعنوي ، ملاها ، شاگردان مدارس ديني غير دولتي ، خانها ،متنفذين قوي وسران قبايل بودند .
آنها جانب دار تطبيق قوانين شريعت بودند ،اما در عين حال دولت را از دين جدا مي دانستند.
از نگاه ترکيب اتنيکي پيروان اين سه حزب تقريباً بصورت کل پشتونها بودند ودايرۀ نفوذ شان قسمت هاي جنوبي و جنوب شرقي کشور بود .
فقط حرکت انقلاب اسلامي از بسکه پيروانش بيشتر از مدارس ديني برآمده بودند ورهبر آن م.ن.محمدي زماني در شمال کارکرده بود دربين ازبکها شمال طرفدار داشت .
چهار حزب بعدي همچون بنيادگر مشهور اند . از نگاه ترکيب اجتماعي هيئت اين چهار حزب را نماينده گان طبقه ميانه شهري ،معلمان ، دانشجويان ، مامورين دولت ، نظاميان ، هنرمندان ، اهل تجارت و غيره تشکيل مي کردند .
اکثريت اعضاي اين چها رحزب با تفاوت از سنتگرايان تحصيل کرده گان مکاتب دولتي بودند . هدف اصلي احزاب چهارگانه تشکيل دولت اسلامي بود . از هفت حزب اصلي فقط رهبر يک حزب جمعيت اسلامي افغانستان ب.رباني تاجيک بود . طبعاً اعضاي آن هم اکثراً تاجيکان بودند .
اعضاي ديگر احزاب اسلامي عمدتاً پشتون ها بودند . در حزب اسلامي گ. حکمت يار هم ، در سال هاي جنگ با شوروي شمار زيادي تاجيکان تا %25-20 داخل بودند.
اما در سالهاي بعد به قدرت رسيدن مجاهدين واوج گيري نفاق ملي ، در احزاب سياسي اسلامي هم قطب بندي از نگاه اتنيکي بوجود آمد که نشانه هاي قومي حزب را برجسته ترساخت .در سال هاي جنگ
دربين مردم شيعه مذهب افغانستان هم سازمان ها و احزاب گوناگون به وجودآمد. مرکزاين سازمانها عمدتاً در ايران بود و از اين کشور کمک مي گرفتند .
در بين احزاب اهل تشيع نيز رقابت ومخالفت ها تا سرحد زدوخورد هاي مسلحانه ادامه داشت که به متحد شدن اين احزاب خلل مي رسانيد . بعد از آنکه احزاب سني پشاور هنگام تشکيل اولين حکومت مجاهدين در خارج (سال 1988) شيعيان را در آن جاندادند ، کوشش اتحاد شدن شان در صفوف آنها بالارفت ونهايت سال 1989 قريب همه 9-8 حزب شيعيان هزاره متحد شده (حزب وحدت اسلامي افغانستان ) را تشکيل کردند .
سال 1990 رهبر اين حزب آيت الله عبدالعلي مزاري انتخاب گرديد.(57-49/5) (مزاري ماه مارچ سال1995 در جريان هجوم طالبان به کابل به آنها پيوست ، ولي آنها اورا اسيرکرده ، کشتند).
بعد از مرگ ع.مزاري ، رهبر حزب «وحدت» کريم خليلي انتخاب شد.
بعد از رويکار آمدن مجاهدين ديرنگذشت ، در حزب «وحدت» انشعاب رخداد ويک جناح آن به رهبري م. اکبري طرفدار دولت رباني ماند وجناح ديگر (مزاري) راه مخالفت با دولت را پيش گرفت . حزب ديگري اهل تشيع «حرکت اسلامي افغانستان » نام دارد.
مؤسس ورهبر آن آيت الله آصف محسني است . محسني شيعه مذهب ولي پشتوزبان قندهاري است بعد از سال 1992 به دولت رباني همکاري داشت .
بعد از استعفاي رئيس جمهور افغانستان نجيب الله (مي 1992) حکومت مجاهدين تشکيل شد که نماينده گان همين احزاب اسلامي (7 حزب سني و2 شيعه ) در آن شامل بودند.
اما در نتيجه مخالفت هاي داخلي وجنگ جدال بين يک ديگر آنها نتوانستند يک دولت متمرکز تشکيل کنند ، اين عمل آنها زمينه سازي مداخله خارجي ، ظهور جنبش «طالبان » و تجمع دهشت افگنان بين المللي در افغانستان شد .
ظهور طالبان
درباره شکل گيري جنبش «طالبان » فکر وعقيده هاي مختلف وجود دارند . حقيقت اين است ،که رهبران اين جنبش شخصيت هاي سرشناس در جنبش مقاومت نبودند . چنين سازمان هم وجود نداشت چگونه طالبان توانستند در يک مدت کوتا ه ،در بخش وسيع از خاک افغانستان تسلط خود را جاري کنند ؟
چه عوامل پيشروي برق آساي آنها را سبب گرديد؟
برخي محققين جنبش طالبان را يک جنبش خودجوش وطالبان را پديده افغاني مي نامند ،که عکس العمل برضد بي ثباتي ، بي حاکميتي يا عميق تر آن برضد حاکميت قوماندانان ، غارت گري ، فساد واستبداد بود .
برخي ديگر ، به عوامل خارجي درظهورطالبان دقت مخصوص مي دهند وآنها را پرورده وآله دست قدرت هاي خارجي مي نامند .
بدون شک براي پاسخ به اين سوالها ، بايد وضع داخلي افغانستان بعد از حاکميت مجاهدين وتأثير عوامل خارجي با وضعيت داخلي درست آموخته شود .
ولي يک چيز مسلم است که ، عوامل داخلي وخارجي يک به ديگرنمي توانست ،سبب گري پيدايش چنين يک نيروگردد، که در يک مدت کوتاه به اکثريت خاک افغانستان مسلط شود .
عوامل داخلي زمينه ساز مداخلات خارجي گرديدند .
هنوز تا آمدن حکومت مؤقت که در پاکستان تشکيل شده بود ، ميان گروه هاي مجاهدين درگيري هاي شديدبوقوع پيوست . گ.حکمت ياردر نتيجه موافقه با يک عده رهبران سياسي ونظامي پشتون تبار دولت نجيب الله ، مقدم برهمه به شهر کابل داخل شد ودر شهر که حکومت کمونيستي به استعفا رفته بود وضرورت جنگ وجود نداشت درگيري هاي آغاز شدند . هزاران فرد مسلح داخل شهر کابل شدند . از روي بعضي معلومات ها بيش از سه هزار محبوس ، که بخاطر دزدي ، قتل وجنايات ديگر در زندانها بودند ، آزاد شدند .
دزدي وغارت گري ، بي امني وبي نظمي شهر را فراگرفت ، از اداره ها ي دولتي هر چه که ممکن بود وممکن نبود به يغما رفت .ادارات وتعميرهاي دولتي خراب شد . هنگام هجوم حکمت يار به کابل ، هنوز قندهار ، پکتيا، ننگرهار سقوط نکرده بودند . بعد از رسيدن آوازه سقوط کابل همه يکسره از هم پاشيد . سلاح ومهمات ، تانک وتوپ بي صاحب ماند ، يعني تا حال دولت مؤقت نيآمده بود .
همه چيز دزديده ودرپاکستان فروخته مي شد . ارتش افغانستان در آخير حکومت نجيب الله 250 عراده تانک داشت که موافق بعضي معلومات ها از تانک ها ي ايران و پاکستان زياد تر بودند (7.286) .
پاکستان بخاطر ازبين بردن ماشين جنگي افغانستان اعلان کرد که آهن تانک را به نرخ بلند مي خرد . اين بود که شبانه تانک ها ترقانده شدند وآهن آن به فروش رفت .
نيروهاي مسعود ، دوستم وحزب «وحدت» يکجا با بعضي قسم هاي حربي حکومت سابق نيروهاي حکمت يار را از شهر بيرون کردند . احمد شاه مسعود به تبليغ بعضي ائتلافيون بعدي اش ، درباره تشکيل حکومت کدام اقدام نکرد وانتظار آمدن اعضاي حکومت مؤقت از پشاور گرديد. ورود حکومت مجاهدين به کابل وتشکيل اولين دولت اسلامي به رهبري صبغت الله مجددي شوروشوق غير قابل وصف را بوجود آورد .مردم مظلوم وجنگ زده افغان انتظار داشتند که ،روزهاي شاد و مملو از موفقيت فرارسيده است.
اما متأسفانه ، اين انتظارها وروحيه شادمانی دير نپائيد . هنوز يک ماه از رياست ص. مجددي نگذشته بود که مخالفت ميان گروه هاي جهادي ، با جنگ هاي جديد تبديل يافت .
اين جنگ ها به صورت بسيار شديد ، با موشک باران کردن کابل ادامه يافت .
علل اين جنگ هاميان مجاهدين درچه بود؟
طبق موافقت نامه پشاور (24 آپريل 1992) که بين رهبران مجاهدين امضاء گرديد چهارچوبه براي يک دولت مؤقت فراهم ساخته شد ، و آن مي بايست در دومرحله اجرا مي گرديد.
در مرحله اول مي بايست ص.مجددي به صفت رهبر دولت مؤقت به مدت دوماه انتخاب مي گرديد و بعد از دوماه ب.رباني اين مقام را صاحب مي شد . مدت رياست او 4 ماه ، پيش بيني شده بود . پس از آن قراربود ، شورا اهل حل وعقد برگزارگردد، تايک دولت مؤقت را براي مدت 18 ماه تشکيل دهد ، که زمينه ساز انتخابات عمومي باشد.
اما قدرت طلبي بيش از حد برخي رهبران جهادي ، به خصوص گ.حکمت يار ، تمام روند صلح را برهم زد ، مشروعيت حکومت را مورد شک قرارداد. گ.حکمت يار ازابتداء برضد موافقت نامه پشاور ،که آن را امضا ء کرده بود ، عمل نمود . وي ميخواست ، که مقام صدراعظم (امضاء کننده گان موافقت نامه آن را براي حزب اسلامي در نظرگرفته بودند ) تحت امر رئيس دولت نباشد .
ومقام وزير دفاع ، که مجددي آن را به احمد شاه مسعود واگذار کرده بود ، تحت امر نخست وزيرعمل کند. کوشش مجددي براي دوام دوره رياست جمهوري اش از دوماه به دو سال مشکلات زيادي بين او و مسعودايجاد کرده بود ، زيرا مسعود اجراي موفقت نامه پشاور را بهترين راه مي دانست .
ولي ، نهايتاً ، مخالفت هاي حکمت يار بود ،که اين موافقت نامه را کاملاً بي اثر ساخت .
ابتدا حکمت يار عبدالصبور فريد را به وظيفه صد راعظم پيشنهاد کرد، خودش به کابل نيآمد، با تعيين فريد ، که تاجيک بود حکمت يار مي خواست نشان دهدکه ب. رباني ملت گرا است و تاجيک ها را در حکومت جاي داده ، حقوق پشتون ها را محدود مي سازد . حکمت يار پيش بيني ميکرد ، اگر در کابل به فريد همچون نماينده حکمت يار بي اعتنايي و بي حرمتي صورت گيرد ويا امنيت اش تأمين نشود مردم پروان (همشهريان فريد) برضد رباني قيام خواهند کرد.
همزمان گ. حکمت يار در ولايات پشتون نشين جنوب و شرق ، تبليغات ضد تاجيکان را دامن مي زد و به مردم ميگفت که شما (پشتون ها) با اين پکول(کلاي بوريائي) ولنگي تان ديگر به کابل رفته نمي توانيد .
به قول احمد شاه مسعود «گلبدين به خاطر دامن زدن احساسات قومي پشتون ها کارهاي را انجام ميداد، که هيچ يک افغان ملتي متعصب به اين کار جرأت نميکرد ( 289-7).
نماينده گ. حکمت يار صدراعظم بود ، ولي خود حکمت يار دستور داد که راه شمال به کابل بسته شود . اوعملاً حکومت خودش را در محاصره قرارداد . حکمت يار در حاليکه اتحاد نزديک به وزراء کمونيستي خلقي سابق از قبيل شهنواز تني و اسلم وطنبار داشت ، اتحاد مسعود با دوستم را بهانه قرارداده ،شهر را موشک باران ميکرد، او پيوسته تقاضاداشت که نيروهاي دوستم از کابل خارج شوند ، حکومت کابل را حکومت يفتلي مي ناميد ؛ زيرا به گفته او (به اشاره به دوستم وبعضي نظاميان ديگر)نماينده گان حکومت کمونيستي در آن شامل بودند .
گلبدين متحد خود سياف را که با دولت رباني بود ، تشويق نمود تا برضد حزب «وحدت» شيعيان جنگ را آغاز کند ، تا روابط شيعيان با دولت ويران شوند .
احمد شاه مسعود درباره حکمت يار گفته بود : «گلبدين طوريکه در يک ونيم دهه گذشته بارها ديده شده است ، به هيچ قول وقراروهيچ قراردادي پا بند نبوده و فقط يک آرزو دارد و آن عبارت است از رسيدن به قدرت وتشکيل کانفدراسيون پاکستان با افغانستان ، به دستور استخبارات نظامي پاکستان و قاضي حسين احمد رهبر( حزب جماعت اسلامي پاکستان) (ق.اسکندروف ).
نامبرده وقتي زيرضربه قرار مي گيرد و شکست ميخورد ، از آشتي وسازش و بحث ومذاکره صحبت مي کند ، زمان که خود را نيرومند تصورميکند ، به حمله و تعرض مبادرت مي ورزد و هيچ گونه ترديد در قتل ، غارت ، بربادي و آتش باري وقساوت (بيرحمي ) نشان نمي دهد.
گلبدين در قتل مردم بي دفاع ملکي و مجاهدين ، بعد از شورويها بزرگترين دشمن مردم ماست و بجاست اگر او را درقساوت (بيرحمي ) و خود خواهي در قطار چنگيزخان ، علاوالدين جهانسوز، وهلاکو خان حساب نمود ، «کابل سوز» لقب دهيم .» (281،7) .
با ختم دوره چهار ماهه رياست ب. رباني براساس پيشنهاد موافقت نامه پشاور «شورااهل حل و عقد » ماه دسامبر سال 1992 دعوت گرديد. دراين مجلس بزرگ در حدود 1400 تن وکلا که از اقوام مختلف ، نخبه گان علما وروحانيون ، فرماندهان و اشخاص با نفوذ مليت هاي افغانستان و روشنفکران بودند اشتراک کردند .
ب. رباني در اين مجلس با گرفتن 917 راي موافق ، 59 راي مخالف و 360 راي مستنکف به مدت دوسال رئيس دولت اسلامي افغانستان انتخاب گرديد.(7،275)
بدون شک انتخاب رباني در چنين مجلس به رياست مشروعيت بخشيد و اکنون گلبدين ظاهرا ًديگر بهانه نداشت ، که کابل را هدف موشک قراردهد .
ولي اين طور نشد . مخالفت و جنگها شدت بيشتر گرفتند . گلبدين بعضي احزاب ديگر را نيز به طرف خود کشيد .
گ.حکمت يار ، نماينده گان اداره استخباراتي پاکستان و رهبران اين کشور ، نماينده گان عربستان سعودي ، رباني را زير فشار سخت گرفتند .
او را ماه مارچ سال 1993 به اسلام آباد دعوت نموده ، مجبور کردند تا زير سازشنامه ،که قبلاً پاکستاني ها آماده کرده بودند ، امضاء بگذارد . موافق آن دوره رياست جمهوري ب . رباني از دو سال به يک ونيم سال محدود کرده شد ، و . گ. حکمت يار صدراعظم تعيين گرديد.
صلاحيت هاي رئيس دولت و صدراعظم موافق گفته هاي او تعين گرديد واضح بوده که ب رباني زير فشار صدراعظم پاکستان نواز شريف، شهزاده عربستان سعودي ترک - الفيصل ، بخاطر صلح اين کار را انجام داد . ولي از طرف ديگر 917 وکيل ايکه به او راي داده بودند خود را تحقير شده حساب ميکردند . ب. رباني به اين کارش مشروعيت دولت خود را زير سوال قرار داد . زيرا راي اعضاي شورا اهل حل و عقد مقام عالي تصميم گيرنده در آن زمان بود ، حق مشروعيت داشت ، نه سازشنامه به امضاي خارجيان .
با وجود اين سازشنامه اسلام آباد که در مکه و تهران هم موافقه شد، گلبدين را قانع نساخت . اين بار هدف اش احمد شاه مسعود بود. او تقاضا داشت که احمد شاه بايد در مقام وزير دفاع نباشد . گلبدين با آنکه صدراعظم بود باز هم به کابل نيامد و حکومت را از پايگاه خود به فاصله 20 کيلومتر دور از کابل رهبري ميکرد . در اين مدت کارهاي زيادي را انجام داد ، دوستم و مزاري را بر ضد دولت رباني قرار داد . اين کار هم به اوميسر گرديد . اخير سال 1993 با دوستم که با او دشمني سخت داشت و به خاطر بودن او در کابل نيم شهر را ويران کرده بود ، سازش کرد . در نتيجه شوراي هماهنگي انقلاب اسلامي به وجود آمد ، که هدفش سرنگون کردن ب. رباني بود . به اين شورا « جبهه ملي نجات افغانستان » به رهبري اولين رئيس دولت مؤقت مجاهدين ص. مجددي حزب « وحدت » ع. مزاري نيز داخل شدند . قوت هاي نظامي اعضاي اين شورا اول جوزاي سال 1994 يک حمله شديد را به کابل آغاز کردند ، که پايتخت هرگز چنين حمله را نديده بود . اين حمله دسته جمعي تلاش براي يک کودتا ناکام بود . با وجود ناکامي کودتاچيان کابل را چنان مورد بمباران قرار دادند که هزاران شهروند کابلي کشته شد شهر به ويرانه تبديل يافت .
اما حکمت يار به چند هدف خود رسيد : به رباني ومسعود امکان نداد که يک دولت با اعتبار و متمرکز تشکيل کنند .
افغانستان مانند گذشته يک کشور پراگنده باقي ماند . سازمانها ي بين المللي نتوانستند به کار بازسازي افغانستان آغاز کنند . نهايتا ً، اعتبار
دو لت و رئيس آن کاسته شد .
در يک دوره کوتاه از اثر جنگ هاي بين مجاهدين سابق 25 هزار شهروند افغاني کشته شده ، شهر به خرابه زار مبدل گشت .
بعد از آمدن مجاهدين افغانستان به چندين مرکز قدرت ميان گروه و احزاب مختلف تقسيم شده بود که هريک دعوا بزرگي داشت و کوشش مي کرد ، در سياست گذاريهاي خود از دولت مستقل باشد ولايات شمال زير کنترول «جنبش ملي اسلامي افغانستان » به رهبري ع. دوستم بودند . مناطق غربي و جنوب غرب با 6 ولايت در اختيار اسماعيل خان بود ، که با وجود وابستگي اش به «جمعيت اسلامي» ب. رباني و اعتراضات اش از اين دولت خود را چندان پابند سياست و دستور حکومت مرکزي نميدانست .
قسمت شرقي افغانستان از طرف «شوراجهادي جلال آباد» وولايت قندهار با دست چندين تنظيم ها جهادي اداره مي شد ند .
پايتخت کشور همچنان ميان گروه هاي متخاصم تقسيم شده بود . بدون شک اختلافات حزبي ودرون حزبي ، جنگ هاي پي درپي آنها ، که تا سقوط کابل از طرف طالبان چها رسال دوام کرد ، اسباب ضعف مجاهد ين را فراهم آورده ،از استقراريک دولت ملي جلوگيري نمود و زمينه ظهور جنبش «طالبان » را فراهم ساخت .
در همه اين جنگ و جدالها و توطئه وخرابيها نقش گ . حکمت يار برجسته بود . تصادفي نيست که محض اورا پيش زمينه ظهور طالبان مي نامند .
همين بي ثباتي ، ناآرامي وبي امنيتي و قدرت سلاح بود که قوماندانان محلي در چوروچپاول ، غارت گري تجاوز به ناموس افغانها دست بازداشتند .
شاعر با استعداد عبدالقهار عاصي ، که قرباني موشک باران گ. حکمت يار گرديد(يادش به خير!) همين وضعيت فاجعه بار در کابل را بعد از آمدن مجاهدين ، به جگرخون بار تفسيرکرده است .
او سخنان نجيب الله را ، که از تلويزيون وراديو کابل در شب نوروز سال 1992 ايراد کرده بود اقتباس نموده ، آنها را «فراموش ناشدني » خوانده است .
(ما- گفته بود ، نجيب الله آرزومند شرکت نيروهاي اپوزيسيون در قدرت هستيم ، اما رهبران پشاوري (رهبران احزاب هفت گانه ، ق.سکندروف) اين را نمي پذيرند .
حالا ماندن و نماند ن من در قدرت مطرح نيست . موضوع اصلي اينست که در صورت کناررفتن ما خلأ قدرت بميان مي آيد و بايد در همين جا بگويم ، که آنگاه جنگ به شهر کابل کشانيده شده ، ناحيه به ناحيه ، کوچه به کوچه وخانه به خانه خونريزي آغاز مي شود .
امنيت نسبي کنوني برهم مي خورد و اينها ( رهبران احزاب اپوزيسيون ق.سکندروف ) هيچ يک قابليت اداره کردن مملکت و آوردن صلح را ندارند . ما زنده باشيم يا خير ، مردم بخاطر داشته باشند که رهبران اپوزيسيون استعداد و کارآيي ساختن يک دولت مرکزي پرقدرت را ندارند.) {22. 10)
بلي به نجيب الله ، که سالهاي زياد رئيس خدمات اطلاعات دولتي بود ، استعداد واقعي رهبران اپوزيسيون اسلامي خيلي خوب معلوم بود.
قوماندانان محلي براي بدست آوردن پول همه چيز را به پاکستاني ها مي فروختند . آنها سيم هاي تلفون ، دستگاه هاي کارخانه ها ، ماشين آلات و حتي غلتک ها را به دلالان پاکستاني فروختند .
د رختان بي رحمانه بريده شده به پاکستان مي رفت . به مردم هر چيز ميخواستند مي کردند ،مال و خانه هاي آنها را به زور مي گرفتند. دختران و پسران جوان را به مقاصد شهواني خود مي ربودند .
در راههاي رفت و آمد بالای هر قدم همه جا پوسته هاي قوماندانان افراز شده بود ، که از مردم باج مي گرفتند .
اين وضعيت مخصوصاً ، در کندهار غير قابل تحمل بود و در چنين شرايط مردم به داد آمده را اگر هر کس به قيام برضد فسق فساد و استبداد بخاطر نظم و ترتيبات و خلع سلاح دعوت مي کرد از او حمايت مي کردند . در اين زمان افراد زيادي در پي تغيير وضع بودند. مجاهدين سابق هم در قندهار بالاي اين موضوع بحث مي کردند . دربارۀ اينکه چه گونه ملا عمر توانست گروه کوچک طلبه ها را برضد قوماندانان بيرحم قندهار برخيزاند داستان هاي زيادي بر سر زبان ها بود .
به قول خبرنگار پاکستاني ع.رشيد اعتماد ناک ترين آنها چنين است :
در بهار سال 1994 ساکنان محله سنگسار (ملا عمر ملا مسجد آن بود) براي شکايت ازيک قوماندان نزد ملا عمر آمدند . آنها اظهار داشتند که يک از قوماندانان دودختري جوان را ربوده سرهاي شان را تراشيده وپس از بردن در يک پايگاه نظامي مورد تجاوز قرارداده اند .
ملا عمر با جمع آوري 30 طالب ،که تنها 16 نفرشان مسلح بودند به پايگاه قوماندانان مذکور حمله نموده پس از آزاد کردن دختران فرمانده جنايت کار را درميل تانک به دارمي آويزد .
چند ماه بعد از اين حادثه دو قوماندان ديگر در کندهار برضد يک ديگر قرارگرفتند .
اين با رموضوع اصلي پسربچه بود ، که هريک از اين دو قوماندان خواهان او بودند . در جنگ که بين آنها درگرفت ، چندين شهر وند کشته شدند . گروه ملا عمر پسربچه را آزاد کرد و پس از آن مردم به اشتياق از آنها خواهش نمودند که در حل ساير نزاعها هم به آنها کمک کنند . اکنون ملا عمر نقش روبين هيدرويعني (رامبو)را اجرا مي کند ، که در هر لحظه براي کمک مردم با قوماندانان زورگو درگير مي شد . او به عوض اين کمک هيچ پاداش طلب نمي کرد . (51/12)
خواست او يک چيز بود : اين که براي ايجاد يک نظام کاملاً اسلامي از او پيروي کنند .
ملا عمر در اطرافش دوستان ديرينه اش را جمع کرد ، که آنها بعداً مؤسسين جنبش طالبان شناخته شدند .
ملا محمد حسن ، ملا غوث ،ملامحمد رباني (هيچ ارتباط به برهان الدين رباني ندارد) و ملا عمرهم ارزگاني الاصل بودند و در سالهاي جهاد در تنظيم هاي گوناگون مي جنگيدند .
وضعيت پيچيده افغانستان وجنايات وخيانت ها ي فرماندهان البته باعث بدبيني فزاينده مردم نسبت به گروه هاي جهادي شده بود .
اما به هيچ وجه گروه سی نفري ملا عمر که نصف اش تفنگ نداشت نمي توانست بدون کمک خارجي در يک مدت کوتاه به يک نيروي پر اقتدار مبدل شود .
بدون شک در ظهور اين جنبش در قطاري عامل داخلي ، عوامل خارجي نقش مهم بازي کرده است . در بسيار ي موارد دوستان خارجي کوشيده است تا مخالفت هاي بين احزاب وگروه ها را دامن زند .
تا گروه يا نيروي قابل قبول آنها از امتيازات بيشتر در قدرت برخوردار باشد ويا حکومت ، که قا بل قبول آنها نيست تضعيف گردد.
بنابراين ظهور طالبان را به هيچ وجه نميتوان بدون پيوستگي عوامل داخلي وخارجي بررسي نمود.
بدون شک پاکستان د رروند شکل گيري و تقويت طالبان نقش عمده داشت .
طالبان اکثراً در پاکستان به مرحله رشد رسيدند ، د رمدارس ديني تحت سرپرستي مولانا فضل الرحمن رئيس «جمعيت العلما اسلام » در پاکستان آموزش ديدند .
اين حزب در ميان پشتونها و بلوچها طرفداران زياد دارد . مولانا فضل الرحمن با نخست وزير آنوقت پاکستان بي نظير بوتو رابطه نزديک داشت . او اين جنبش در حال شکل را با ISI
(سازمان استخباراتي ارتش پاکستان ) معرفي نمود.
پس از فروپاشي اتحاد شوروي پاکستان در فکر به راه ماندن همکاريها ودادوستد به کشورهاي آسياي مرکزي بود ،ولي جنگ افغانستان ، به اين هدف مانع ايجاد کرده بود .
ستراتيژي پاکستان در يک بن بست قرارداشت . آيا به پشتيباني حکمت يار ادامه دهد ويا جانب داري خود را از يک حکومت ائتلافي اعلان کند .
برداشت ISI اين بود ، که حکومت غير پشتون جوابگو منفعت هاي پاکستان نيست . طبيعتاً در زمينه سياست گذاري ها پاکستان در ارتباط افغانستان نقش ارتش پاکستان و ISI بزرگ بود. د رارتش پاکستان %20 کادرهاي عالي رتبه را پشتونها تشکيل مي کردند . ارتش وتبليغات بنيادگرايان اسلامي در درون ISI عامل تعيين کننده پيروزي پشتونها بود .
پس از شکست حکمت يا ردر اول سا ل1994 پاکستان ديگر رغبت سرمايه گذاري به اين نيروي شکست خورده را نداشت و در فکر پيداکردن نيرو ي ديگر بود .
سال 1993 ب. بوتو به مقام صدارت عظمارسيد . او درشرايط ، که راه ترانزيت مستقيم کابل به حيرتان به آسياي ميانه بسته شود ، کوشش کرد از طريق قندهار – هرات به ترکمنستان راه تجارتي بازکند . مجاهدين قندهار به مداخله پاکستان مخالف بودند .
به نظر مي رسيد که ملا عمر از سابق به ISI همکاربوده است .
پاکستان در براه اندازي توطئه ها خيلي ماهر است و مي فهميد که ظهور جنبش تا حال نا معلوم در ميان پشتونها اگر به هر دشمن سرسخت دولت- حکمت يار آغاز به فعاليت کند ، باعث مخالفت رباني نخواهد بود ، همين طور هم شد .
پروفيسو ب. رباني نه تنها مخالف نکرد بلکه به آنها کمک مالي نمود. همنام او ملا رباني به کابل آمده رئيس دولت را معتقد ساخت که جنبش جديد براي خلع سلاح گروه هاي غير مسئول ، گشادن راهها، تأمين امنيت تشکيل مي شود و به هيچ و جه ادعا حاکميت را ندارد. ب. رباني به گروه هاي وابسته به جمعيت قندهار دستورداد که به طالبان ياري رسانند (11،26)
ب. رباني در ملاقات با هيئت تاجيکستان در کنفرانس بين المللي مسعود شناسي در کابل سنبله سال 2002 که مؤلف هم حضور داشت اين موضوع را اعتراف کرد و گفت : «ما متأسفانه ، طالبان را دير شناختيم » تا آنکه به شهر کابل نرسيدند دولت به آنها کمک
مي کرد. هواپيماهاي جنگيده آن مواضع رقيبان آنها را بمباران مي کردند .
چار آسياب مقر گلبدين ، که از طرف نيروي هاي دولتي اشغال گرديد به اختيار طالبان سپرده شد . حتي در 20 کيلومتري کابل تخنيک جنگي طالبان از طرف متخصصين دولتي ترميم مي گرديد، طبق همين نقشه بود ، که اين جنبش مي بايست همچون جنبش خود جوش و افغاني برضد بي ثباتي انارشي ، وفساد با پشتيباني از حکومت کابل آغاز مي شد . در حال که از همان ابتدا پاکستان وظايف مستقيم و آموزش افراد ، کمک هاي مالي و تأمين همه چيز ضروري را برعهده گرفته بود .
جنگنده هاي طالبان از جمله طلبه هاي مدارس ديني پاکستان بايد تکميل مي شد . رهبران اين جنبش درجلب آشکاراي آنها به جنگ در افغانستان دست بازداشتند . حکومت پاکستان نه تنها مانع سرباز گيري نمي شد ،بلکه به خواست طالبان مدارس را مي بست تا ، که شاگردان براي به جنگ رفتن رخصت باشد . گذشته از اين صدها نفر از افسران قوتهاي مخصوص ارتش پاکستان در صورت ضروري
مي توانستند به جبهه افغانستان فرستاده شوند .
صدراعظم اسبق پاکستان بينظير بوتو طي مصاحبه تلويزيوني خود ، در جواب به پرسش خبرنگاري بي بي سي که چرا پاکستان از حرکت ارتجاعي طالبان حمايت مي کند گفت :
«پاکستان د راين رابطه تنها نيست ، نقشه اين جنبش از انگليسي ها است» سرپرستي شان بدوش امريکا ، تأمين پولي آنها از کشور هاي خليج است . پاکستان تنها آموزش آنان را بعهده داشت . (186،20) به نقش انگليس ها مخصوصاً گلبدين حکمت يار تاکيد مي کرد . او معتقد بود که تنها انگليس ها ونصرالله بابر امريکائي ها را تبليغ کردند که از «جنبش سنت گرا» و«معتدل» برضد بنيادگرايان استفاده کند .
بابربدون ازاين به آنها گفته بود که طالبان به بازگشت شاه سابق موافق اند {185،20} در ارتباط نقش پاکستان بايد گفت که بدون ترديد نقش آن تنها به آموزش طالبان محدود نمي شود .
کمک پاکستان وسيع بود ، از جمله کمک پولي . معاش کارمندان دولتي طالبان را پاکستان مي پرداخت که سالانه 6 ميليون دالر را تشکيل مي داد و پاکستانيها کوشش مي کردند . از بودجه سالانه دولتي خود اين مبلغ را پنهان کنند .
خبرنگارپاکستاني احمد رشيد مي نويسد که د رسال مالي 1997 و 1998 پاکستان حدود سي ميليارد دالر در اختيار طالبان قرارداد. (12،286)
پاکستان اين چنين براي خود طالبان نيز زمينه خريد سلاح و مهمات را از امريکا واروپا ي شرقي فراهم کرد .
تصور پاکستان اين بود ، که طالبان «خط ديورند» را به رسميت خواهند شناخت .
ولي طالبان هنگام که کابل را تصرف نمودند ، اين درخواست پاکستانيها را رد کردند .
درارتباط نقش ا.م.امريکا درظهورطالبان نيز سخنان زياد گفته شده است . اما احتمالاً نقش ا.م.امريکا در ابتدا فقط به پشتيباني معنوي محدود مي شد .
ا.م. امريکا بعد از خروج نيروهاي شوروي از افغانستان با سقوط دولت نجيب الله مؤقتاً افغانستان را «فراموش» کرد . فقط از آخيرسال 1994 بود ،که به تدريج از نو سياست اين کشور در افغانستان فعال گرديد. امريکا دولت رباني را در اين دور به رسميت نمي شناخت ونيروهاي دولتي را که ، عمدتاً از قوتهاي شوراي نظار تشکيل گرديده بود مثل ديگر دسته هاي مسلح احزاب افغان مي دانست .
مقامات امريکايي هم مثل بسياري از کشورهاي ديگرمعتقد بودند که تنظيم هاي جهادي نمي توانند به افغانستان صلح بيآرند . طلبه هاي مدارس د راول شعارهاي ساده و قابل قبول پيش گذاشتند . از همه مهمش اين بود ، که آنها هيچ دلبستگي به صاحب شدن قدرت سياسي نشان نمي دادند.
امريکائيها اميد داشتند ،که طالبان به کشت و استعمال ترياک خاتمه مي بخشند ،گروه هاي مسلح را خلع سلاح مي کنند ،راه ها را باز
مي کنند ، پايگاههاي تروريستي را برهم مي زنند ، راه را براي ساختن خط نفت و گازاز ترکمنستان به بنادر پاکستان مساعد
مي سازند.(در ساختمان اين خط شرکت امريکائي بنام يونيکال نيز سهم داشت) در اول امريکا فکر مي کرد ، روش که طالبان در قندهار جاري کرده اند ، هيچ مشکلي ندارد .
مقامات دولتي اميد داشتند که طالب به سياست که دارند مانع نفوذ روسيه و ايران در افغانستان خواهند شد .
براي امريکا ئيان آن چيز مهم بود که طالبان مدعي حاکميت ، بسيار قناعت پيشه بودند . از اين سبب با احتمال قوي ، در ابتدا از طالب ها به صفت «هموار کننده راه» براي يک نيرو معتدل يعني ظاهر شاه استفاده مي شد .
به نظر مي رسد ، که طالب ها با امريکا يي ها و سعوديها وعده داده بودند که آنها حکومت تشکيل نخواهند کرد و بعد از خلع سلاح مجاهدين يک حکومت اسلامي با قاعده هايي وسيع مي بايست ساخته شود . اما بعد از تصرف کابل نقشه هاي آنها ديگر شد .
وحيد مژده مي نويسد : که بعد از حاکم شدن طالبان بر کابل سفير همان وقت عربستان سعودي در افغانستان سلمان- ال امري با معاون شورا سرپرست کابل ملا محمد حسن ملاقات کرد و بعد از آغاز توضيحات او در باره وضعيت ، با عصباني سخنانش را بريد و گفت : ملا حسن : آيا قرار ما و شما همين بود که شما به کابل داخل شويد؟ آيا قرار اين بود که شما در کابل حکومت بسازيد .
من و تو و ملا رباني چه فيصله کرده بوديم ؟
شما کاري را که نبايد انجام مي داديد انجام داديد. اکنون مسئووليت آينده کار به دوش خود شماست. [19-9]
بعد ها نماينده گان وزارت خارجه ا.م.ا با طالب ها ديد و بازديدهايي آغاز کردند و از سياست هاي آنها حداقل نگراني نشان نمي دادند . اين وضع تا وقتي دوام کرد ، که آنها کابل را اشغال کردند . مي توان گفت، که امريکا يي ها نيز طالبان را دير شناختند . کار ساختماني حتي گازونفت هم آغاز نشد . از آخير سال 1997 سياست ا.م.ا نسبت طالبان تغير يافت . عربستان سعودي که يکي از متحدين امريکا ست در ادامه سياست ضد ايراني خود طالبان را کمک کرد تا به يک نيروي پر قدرت نظامي تبديل يابند . يک خصوصيت خاص طالبان اين بود ، که آنها به طور انحصاري تابع کسي يا دولتي عليحده اي نشده ، کوشش کردند به نيروهاي مختلف که حتي بر ضد يکديگر بودند رابطه بر قرار کنند . در ابتدا بنا به بعضي معلومات ها تاجران پاکستاني ، مافياي کوچک مواد مخدر و قاچاقچيان ديگر براي بازکردن راهها و ازبين برداشتن پوسته ها مبالغ زيادي براي طالبان مي پرداختند همين تاجران پاکستاني اولين حاميان (پولي) طالبان بودند . به غير از باج ايکه در سر حد از موتر هاي پربار مي گرفتند تاجران به طور عليحده براي طالبان پول مي پرداختند و با شديد شدن جنگ اين مبلغ زياد تر مي گرديد . وقتي از تاثير عوامل خارجي سخن مي رود نبايد علل ظهور طالبان را ناديده گرفت . بعد از تلاش ناکام کودتا دولتي با اشتراک نيروهاي دوستم و حکمتيار تماماً شکست خوردند . ISI ديگر از پشتيباني حکمتيار دلسرد شد . ولي اين به آن معني نبود که از دولت رباني جانبداري خواهد کرد . بر عکس وزير خارجه پاکستان آصف احمد علي اظهار نمود ، که در افغانستان ديگر رئيس دولت مشروع وجود ندارد. در همين دوره تشکل جنبش جديد آغاز گرديد . رهبر جمعيت العلما اسلامي پاکستاني فضل الرحمان در حکومت بي نظير بوتو ، با نصرالله بابر همکاري داشت . بدين لحاظ نصرالله بابر را پدر معنوي طالبان مينامند . او ابتکار عمل به خرج داد و در سپتامبر ( سنبله ) سال 1994 بخاطر گشودن راه تجارتي کويته- ترکمنستان از همين راه به کندهار آمد . احتمالاً با ملاعمر و يارانش گفت و شنودها داشت و تضمين تأمين امنيت راه را در آينده بدست آورد. بار ديگر سفيرها و نماينده گان اداره هاي سياسي خارجي مقيم پاکستان را به قندهار آورد . طالبان از مدرسه هاي احزاب سنت گرا ، به خصوص مدرسه هايي که تابع « جمعيت العلما اسلامي » بودند ، بر آمدند . محيط تربيتي در اين مدرسه ها طور بود ، که جوانان به خانواده هاي خود رابطه نداشتند .
گذشته از اين ، بسياري از اين شاگردان يتيم بودند . آنها نسل بودند که در زير خيمه هاي اردوگاههاي مهاجرين در پاکستان به پختگي رسيده بودند . در اين اردوگاهها مکتب وجود داشت و در آنها علوم عصري نيز درس ميدادند . اما بعضي خانواده ها فکر ميکردند تعليمات عصري باعث گمراهي جوانان ميگردد و آنها را از دين دور ميکند .
( در افغانستان مدارس عصري را مکتب مينامند ) علت ديگر که مهاجرين فرزندان خود را به مدارس ديني ميدادند ، اين مسله فقر بود. در مدارس ديني همه چيز بي پول بود . کشور هاي پولدار خليج فارس به اين مدارس پول زياد کمک مي کردند . شمار زياد مدارس به « حرکت انقلاب اسلامي » و « حزب اسلامي يونس خالص » تعلق داشتند . سالهاي جهاد به نفوذ و اعتبار ملا و مدرسه ديني خيلي افزود . در پاکستان صد ها مدارس ديني گشاده مي شد . شاگردان در اين مدارس به عقيده و حيد مژده رابطه محکمي با خانواده هاي خود داشتند . از لطف و مهرباني مادر محروم بودند . آنها از استاد و اطاعت کردن و به او احترام گذاشتن را مي آموختند همين اطاعت از استاد بود که به افزايش نفوذ پاکستان در بين طالبان کمک نمود . طالبان مي بايست صله (دستار) مي بستند ، ريش نمي تراشيدند . درمحيط آنها زن مخصوصاً زن تحصيل کرده شهري حقوق داخل شدن نداشت و گذشته از اين ، موجود خطرناک حساب مي شد . [12،9] .
انتخاب همين طلبه ها به عنوان نيروي جايگزين مجاهدين سابق تصادفي نبود . چطوري که معلوم است در سالهاي جنگ با شوروي آي.اس.آي پاکستان ، عربستان سعودي و ديگر کشور هاي کمک کننده به احزاب بنياد گرا توجه به خصوص داشتند . در پاکستان دو حزب پر نفوذ اسلامي فعاليت دارد که از روز تاسيس شان با يکديگر مخالفت دارند . يکي « جماعت اسلامي پاکستان » موسس اش ابوالله مودودي وديگري « جمعيت العلما اسلامي » انديشه هاي ا.مودودي انديشه هاي بنيادگري و نزديک به « اخوان المسلمين » بود . از اين لحاظ هميشه مورد انتقاد جمعيت العلما اسلامي قرار داشت .
جمعيت العلما در سال 1947 تشکيل يافته است و يک شاخه از مدرسه ديوبند و يک حرکت مکمل مذهبي بود . اما بعد از تقريباً ده سال اين حرکت مذهبي شکل سياسي را گرفت . بنيادگران افغانستان در واقعيت از سالهاي 1975 -1974 به جماعت اسلامي رابطه نزديک داشتند . در سالهاي جنگ همين رابطه ادامه پيدا کرد . مولوي محمد نبي محمدي به جمعيت العلما اسلام رابطه نزديک داشت ، زيرا حزب او سنت گرا بود و خودش هم در مدرسه اين جمعيت تحصيل کرده بود .
کم توجهي ارگانهاي استخباراتي امريکا و پاکستان به « جمعيت العلما » در سالهاي جنگ با شوروي آنها را ناراضي کرده بود ، اکنون ، که احزاب بنيادگرا در جنگ ضد يکديگر قرار گرفته است و بي اعتبار شده بودند و گذشته از اين بعضي از گروه ها به دستورات پاکستان بي اعتنايي ميکردند آنها طالبان قناعت پيشه و مطيع به استادان خود را پيش آوردند و تصور داشتند که از دستورات آنها سرکشي نمي کنند . ملا محمد عمر از سال 1989 تا سال 1992 در حزب اسلامي يونس خالص جنگ ميکرد .
ديگر پيروان نزديک اش در حزب اسلامي و حرکت انقلاب اسلامي مي جنگيدند . آنها رهبران پيشين خود را به صفت استاد احترام داشتند ولي هيچ گاه ، آنها را در تشکيلات خود راه ندادند . اصول کاري طالبان همين بود ، که تمام قومانداناني را که به طرفي طالبان مي گذشتند ، خلع سلاح مي کردند .
يک نشانه ديگر ، که از کمک مالي خارجيان به طالبان دلالت مي کند داشتن پول زياد براي «خريدن » قوماندانان مي باشد .
اکثراً به واسط دادن پول به قوماندانان مقاومت آنها را مي شکستند . گروه ايکه در اول از« 30 نفر تنها 16 نفرش گويا مسلح » بوده است بدون کمک خارجي نميتوانست ، در يک مدت کوتاه چنين مبلغ را پيدا کند .از روي معلومات بعضي منابع خارجي ، طالبان براي بدون مقاومت تصرف نمودن شهر قندهار مبلغ 5/1 مليون دالر امريکا ئي به قوماندانان «تحفه» داده بودند [71/6]
در شرايط آنروزۀ افغانستان اين مبلغ بزرگ بود . اولين زدوخورد ايکه، ماه اکتوبر سال 1994 در شهرک مرزي سپين بولدک بين دسته هاي طالبان و حکمت يار به وقوع پيوست با پيروزي طالبان انجاميد .
همين دسته هاي نخستين در پاکستان از حساب طلبه هاي مدارس تشکيل يافته بود و به قول شاهدان هنگام عمليات برضد دسته هاي حکمت يار ، آنها با آتش توپ از آن طرف سرحد پشتيباني مي شدند . نخستين هدف آنها تصرف نمودن انبار اسلحه و ديپوهاي مهمات بود، که در اختيار حزب اسلامي گلبدين حکمت يار قرار داشتند .
بعد از اين جريان فتوحات طالبان بسيار پرشتاب بوده ماه نومبر 1994 آنها قندهار را اشغال کردند . 5 سپتامبر سال 1995 هرات و 26 سپتامبر سال 1996 کابل زير نظارت آنها در آمد . با اشغال قندهار به صفوف طالبان افزايش بعمل مي آمد . منابع اصلي جلب سربازان طالبان را مدارس ديني پاکستان تشکيل مي داد ، که در سالهاي جنگ شمارش خيلي زياد شده بود . اگر در سال 1981 در پاکستان 900 مدرسه وجود داشته باشد ، در سال 1988-8000 مدارس رسمي و 25000 مدارس ثبت نام ناشده فعاليت ميکرد [46/12] .
بعد از اشغال قندهار ، يکباره 20 هزار طلبه هاي افغاني پاکستان و صدها پاکستاني از سرحد گذشته به «طالبان» پيوستند .
در مدت 7 سال حاکميت طالبان به طور منظم هزاران طالب از پاکستان به افغانستان آمده ، در جنگ اشتراک ميکردند و پس به پاکستان مي رفتند .
البته نقش طلبه هاي مدارس ديني در جنبش خيلي برجسته بود ، اما اين به آن معني نيست که جنبش «طالبان » تنها از طالب ها عبارت باشد .
پيدايش طالبان و تشکل آن به صفت يک نيروي نظامي و سياسي نتيجه پيچيده گي هاي بسيار شديد عوامل سياسي ، اقتصادي، قومي، ايدلوژيکي و همچنان عوامل خارجي بود .
جنبش «طالبان » مي بايست افاده گر منافع حلقات وسيع نيروهاي سياسي ملت گرا و عظمت طلب و بنيادگراي اسلامي در داخل بوده ، منافع جيوستراتيژيکي پاکستان و کشورهاي خارجي را برآورده ميساخت . از اين نگاه ، ترکيب طالبان از نيروها و گروه ها مختلف عبارت بود:
بدون شک ، چنانکه در بالا اشاره رفت، قسمتي اصلي جنگنده هاي جنبش از طالبان مدارس ديني در پاکستان تشکيل يافته بود ، که به نام اسلام و تاسيس حکومت اسلامي به اين گروه يکجا شده بودند . آنها معتقد بودند ، که ملت مسلمان افغانستان را از شر و فساد مجاهدين (تنظيم هاي جهادي ) نجات مي دهند .
درترکيب طالبان آن عده اعضاي تنظيم هاي جهادي افغانستان نيز شامل بودند که از ناآرامي و بي ثباتي و جنگ به داد آمده ، راه نجات را در مبارزه بر ضد همين تنظيم ها ي جهادي مي ديدند .
يک قسم جنبش «طالبان» را کساني تشکيل مي کردند که به رژيم کمونيستي همکاري داشتند و به دليل همين همکاري از مجاهدين صدمه ديده بودند و اکنون براي انتقام از مجاهدين در صف طالبان نفوذ کردند . بر خي هم به خاطري دريافت پول در خدمت طالبان شامل شدند .
قسمت ديگري اعضاي جنبش از افسران کمونيست عبارت بود ، که پس از سقوط نجيب الله به پاکستان کوچ بسته بودند و در آنجا توسط سازمانهاي جاسوسي پاکستان تنظيم گرديده ، به طالبان يکجا گرديدند . پيلوتان ، تانکيستان ، توپچيان و همه کادرهاي تخنيکي طالبان را همين افسران تشکيل مي دادند و اداره جنگ در اختيار آنها بود .
يک گروه جنبش طالبان را کساني تشکيل ميدادند ، که دين و مذهب را به عرف و رواج قومي و محلي آميخته ميکردند . همين گروه هاي قوم گرا به تدريج در جنبش طالبان نفوذ کرده و زير شعار « تشکيل حکومت اسلامي » کوشش داشته قدرت سياسي از دست رفته پشتون ها را برقرار سازند . قسم ديگر جنبش طالبان را داوطلبان پاکستاني ، از جمله نظاميان تشکيل ميداد ، که در سنين 34-32 سالگي از خدمت عسکري به تقاعد سوق گرديده بودند و تجربه کافي نظامي داشتند . در جريان 7 سال بعدي تشکل طالبان ترکيب آن خيلي دگرگون شد و در پهلوي طالبان و نظاميان پاکستاني ، اين چنين عرب ها ، اعضاي سازمانهاي اسلام گرا کشورهاي آسياي مرکزي چيچينستان ، چين و غيره شامل گرديدند . همين طور ، طالبان رهبران احزاب مجاهدين را در صف خود هيچ جاي ندادند . به قوماندانان محلي پشتون هم ، که گناه شکست پشتون ها را ، بعد از سال 1992 ، به گردن آنها بار ميکردند ، علاقه نشان نميدادند . آن فرماندهان پر نفوذ مجاهدين که ، به طالبان تسليم شدند ، هيچ گاه به مقامات بالاي نظامي در ساختار طالبان راه نيافتند . تحصيل کرده گان و متخصيصان داراي مسلک عالي هم به علت تحصيل شان در شوروي و يا غرب در تشکيلات آنها جاي نيافتند. طالبان به آساني نخبگان سابق پشتون را از سر راه دور کردند و از طرف آنها مقاومتي را احساس نمي کردند . پس از اين طالبان تشکيلات خود را به اساس رهبري دسته جمعي ، يعني شورا تنظيم کردند . اما طالبان نخواستند يک ميخانيزمي را بسازند ، که نماينده گي گروه هاي اتنيکي غير پشتون را نيز در قدرت تأمين کند . احتمالاً ، وقتي حاکميت آنها در قندهار و نواحي پشتون نشين محدود مي شد ، اين درست بود ، ولي پس از اشغال هرات و کابل هم آنها سياست و ساختار خود را تغير ندادند . تشکيلات آنها يک تشکيلات سري زير نظر پشتون هاي قندهاري باقي ماند . طالبان سه شورا تشکيل کردند. شوراي عالي ارگان عالي تصميم گرديده طالبان ، که هميشه در قندهار بود . طالبان قندهار را مثل دوران احمد شاه دراني به مرکز دولت تبديل دادند . خودي ملا عمر هميشه در قندهار بود و در طول حاکميت اش فقط يک يا دوبار به کابل آمده بود . شوراي عالي 15 عضو داشت و همه آنها قندهاري ، هلمندي و ارزگاني بودند ، که در مجالس شوراي عالي فرماندهان نظامي ، روحانيون و بزرگان قوم آزادانه مي توانستند اشتراک کنند ، که در نتيجه تعداد اعضا شورا به 50 نفر ميرسيد . از 10 نفر عضو اصلي شورا عالي – 6 نفر آن پشتونهاي دراني بودند . از ترکيب آن فقط يک ازبک فاريابي به نام ملا سيد غياث الدين شامل بود ، که سالهاي زيادي در مناطق پشتون نشين زنده گي کرده بود و به مقام وزير تحصيلات رسيد . دو شورا ديگر نيز وجود داشت که از فعاليت خود به شورا عالي قندهار گزارش مي داد . يکي از آنها شورا وزيران يعني حکومت بود ، که به نام شورا کابل ياد مي شد و ديگري شورا نظامي . از 17 عضو شوراي کابل در سال 1998 ، 8 نفر آن از پشتونهاي دراني ، 3 نفر آن پشتون غلزايي و فقط 2 نفر غير پشتون بودند . رئيس شورا کابل ملا محمد رباني بود ، که همزمان جانشين ملا عمر حساب مي شد . شوراي کابل فعاليت روزمره حکومت را رهبري ميکرد و قرارهاي آن در قندهار تصديق مي گرديد . احمد رشيد مي نويسد ، که بارها شده است قرارهاي شوراي کابل از طرف شوراي قندهار رد شده است . در سطح فعاليت هاي عليحده شان عمدتاً پشتون ها واليان ، قوماندانان امنيه ، شاروالان در ساير وظايف مهم نيز از جمله پشتون ها تعين کرده مي شدند . که به زبان فارسي بسيار به دشواري سخن مي زدند . بعد تر به مقام واليان بعضي نماينده گان مردم غير پشتون هم راه يافتند ، ولي همزمان صلاحيت واليان کاهش يافت . در شوراهاي محلي غير پشتون ها بکلي جاي نداشتند . ساختار نظامي طالبان هم سري بود و احتمالاً شکل منظم نداشت . سر قوماندانی اعلي قواي مسلح را شخص ملا عمر بعهده داشت . فرماندهان نظامي صرف به شخص ملا عمر گزارش ميدادند . حتي ملا رباني شخص دوم جنبش حق پرسش از فرماندهان را نداشت . به گفته بعضي تحليل گران همين فرماندهان خواستار جنگ و حل قضيه افغانستان را از طريق جنگ مي خواستند . وحيد مژده مي نويسد : « يک بار مولوي متوکل در مذاکره با مخالفان به موافقه رسيد ، تا آنها نيز در ساختار قدرت دولتي شريک شوند . همين که خبر به فرماندهان رسيد فوراً اعتراض خود را به ملا عمر رسانيدند . آنها گفتند که مخالفين امارت اسلامي باغي اند . ( آشوبگر ) و بنابرين جنگ بر ضد آنان يک وجيبه شرعي است. اين که فيصله مي شود ، که آنها در امارت شريک شوند معني آنرا دارد که آنها باغي نبوده اند .
پس در آن صورت جنگ با آنها ازنظر شرع چگونه بوده است ؟
کشته هاي ما به دست آنها شهيدان اند يا نه ؟
ملا عمر – مي گويد مژده – در مقابل آنان جواب نداشت و ناچار اين موضوع به فراموشي سپرده شد . [ 78, 77, 9]
طوريکه در بالا اشاره رفت ، در ترکيب هيئت فرماندهي ارتش طالبان شمار زيادي از نظاميان سابق رژيم کمونيستي ، عمدتاً پشتوزبانان داخل مي شدند . از بسکه طالبان به آنها آنقدر شناس نبودند ، بعد از اشغال کابل ده ها نفرشان در مقامات بلند وزارت دفاع و امنيت تعين شدند . اين خلاف اصول کاري طالبان بود . اما پسانها مجاهدين که در صف طالبان بودند ، آنها را شناسايي کرد و فهرست شان را به ملا رباني سپردند . نهايتاً به تدريج بسياري از وظايف مسؤوليت ناک دور کرده شدند .
حکومت طالبان از جهت شماره معيوبان در رهبريت آن شايد در جهان بي همتا بود . ملا عمر رهبر جنبش ، وزير عدليه نورالدين ترابي ، وزير خارجه محمد غوث يک چشمه بودند . شاروال کابل عبدالمجيد يک پاي و دو انگشت دست نداشت ، والي قندهار – محمد حسن هم يک پاي داشت . ديگر رهبران ، فرماندهان نظامي طالبان هم داراي نقيصه هاي جسماني بودند . اساس گزار و رهبر جنبش طالبان ملا محمد عمر بود ، که از وظيفه ملاي دهاتي ، تحصيل کرده مدرسه محلي کندهار به مقام « اميرالمؤمنين » رسيد . شاهدان و تحليل گران مي نويسند ، که سطح دانش و فهميش او از سطح ملاي دهاتي بالانرفته بود ولي شخص زيرک و با تقوا بود . ديگر همرديفانش مي گفتند ، که آنها او را به صفت رهبر تنها به خاطر پاکي و تقوايش برگزيده اند . ملا عمر سال تولد سال 1959 ، به بعضي معلومات ها در قريه نوده قندهار ، در يک خانواده فقير و بي زمين تولد گرديده است، بعدها خانواده او به ارزگان کوچيده است . او پشتون ، از قبيله هوتک غلزايي است . در جواني از پدر محروم گرديده و مسؤوليت سرپرستي مادر و اهل خانواده اش را بدوش داشت ، به شهر قندهار آمده ، ملا محله سنگسار شد . در سالهاي جنگ در صف دسته هاي حزب اسلامي يونس خالص بر ضد شوروي جنگيده بود . ملا عمر در ابتدا به مردم نزديک بود ، نماز را در مسجد جامع شهر اداء ميکرد . ولي آهسته آهسته خود را از مردم کنار ميگرفت . به قول احمد رشيد ، « ملا عمراول ها در مجالس شورا در برابر همه در زمين مي نشست ، اما بعد ها برايش تخت ساختند که او را از ديگر اعضاي شورا جدا ميکرد . [ 12,49,50 ]
در دنيا مثل ملا عمر ، شايد رهبري نبوده است ، که از خارجيان اين قدر پرهيز کند . به يگان نماينده خارجي ديدار نکرده است . يگان کس تا حال عکس او را نگرفته است .
ع . رشيد مي نويسد ، که در اتاق کاري ملا عمر يک صندوق کلان پر از پول افغاني وجود داشت . اين خزينه طالبان بود . به هر فرمانده ، و يا نيازمند ديگر از همين صندوق خودش پول مي داد . بعد ها يک صندوق ديگري پر از دالر پيدا گشت . [ 12,50 ] .
تا وقتي که کاري طالبان نتيجه ميداد و قريب ، که به جنگ جنوبي افغانستان را زير تصرف خود در آوردند ، در صف طالبان اختلاف کمتر به چشم مي رسيد . ولي بعد ار شکست در نزديک کابل و محاصره ده ( 10 ) ماهه نا موفق اين شهر ، افزايش تلفات شان از شروع سال 1995 در ميان شان نارضايتي ها به وجود آمد . مخصوصاً زمستان سال 1996 – 1995 جناحي ميانه رو طالبان آغاز گفت و شنود با دولت کابل را تاکيد ميکردند . افراطيون قندهاري نزديک به ملاعمر بر عکس طرفداري جنگ و به زور گرفتن شهر کابل بودند . ماه مارچ سال 1996 همين نزديکان ملاعمر در شهر جرگه بزرگ را تشکيل دادند . در آن بيش از دو هزار نماينده از روحانيون ، رؤسا قوم و قبايل ، فرماندهان نظامي اشتراک کردند . و در مدت دو هفته درباره وضعيت جاري و آينده جنبش بحث کردند . قندهاري ها به ملاعمر پيشنهاد کردند که براي ازبين بردن اختلافات دروني جنبش عنوان « اميرالمؤمنين » را قبول کند . البته اين عنوان او را رهبر بي رقيب جهاد و امير افغانستان مي ساخت .
( طالبان بعدتر نام مملکت را به امارت اسلامي افغانستان تبديل کردند ) . ناظرين وقايع افغانستان مي گويند ، که 14 اپريل سال 1996 ملا عمر خود را در خرقه پيامبر اسلام حضرت محمد (ص) که در 60 سال اخيراولين بار از جاي اصلي اش گرفته شده بود ، پيچانيده در بالا بام يکي از عمارت ها شهر ظاهر شد . ملا عمر خرقه را به تنش پيچانيده در مسير شمال طور ايستاده بود که خرقه در اهتزاز در آمد ، و به تماشاي اين منظره ملاها به وجد آمده ، به شور و هيجان او را اميرالمؤمنين خطاب کردند . [ 12,76 ] .
اين صحنه سازي ، البته يک بازي سياسي بود ، که خيلي ماهرانه اجرا شده بود . به همين طريق ملاعمر نه تنها رهبر افغانستان ، بلکه حقوق پيدا کرد که رهبر تمام مسلمانان باشد . اين پيروزي بزرگ از آن قندهاري بود . اما بسيار افغانها و مسلمانان ديگر ممالک اين جسارت ملاعمر را ، که کدام رابطه به خانواده پيامبر نداشت ، هيچ درجه علمي نگرفته بود و دانشش از سطح دانش يک ملاي دهاتي بالا نبوده ، خود را امير المؤمنين اعلان کرد تحقير به سنن اسلامي حساب ميکردند . به هر صورت ، به گرفتن اين عنوان ملا عمر توانست ، تا جائي مخالفت ها را فرو نشاند و هر چيزيکه مي خواست به ديگران تحميل ميکرد ، گر چندي به بعضي سخت گيريها و دستورات ملاعمر ، از قبيل ، شکستن بت هاي باميان بسياري ها در حکومت او ناراض بودند . بهر صورت ، با گسترش حکومت طالبان سخت گيريهاي آنها شدت بيشتر گرفت ، معلوم بود ، که قبايل پشتون در جنوب تعصب سخت ديني نداشتند و براي يک پشتون پيروي از رسم و عادت و قانون قومي خود با نام « پشتونوالي » از پيروي از اسلام کمتر نيست بنابرين سخت گيري طالبان در موضوع حجاب و کار و فعاليت زنان آنقدر احساس نمي شد . طالبان ظهور دهاتي داشتند و از رسم و عادات و ارزشهاي شهري بي خبر بودند . مناطق از ولايات ، که آنها تا اشغال هرات و کابل ضبط کرده بودند از اجتماعات شهري فرق مي کرد . طالبان خواستند ارزشهاي روستايي را بر شهر تحميل کنند . تا آمدن طالبان در شهر هاي بزرگ زنان و دختران حق کار و تحصيل داشتند ، شنيدن موسيقي ، پوشيدن لباس به طور غربي منع بود . اگر برق مي بود ، مردم تلويزيون و ويديو تماشا ميکردند . در همچو شهرهاي پيشرفته همچو هرات ، جلال آباد، کابل ، طالبان قواعد سخت را جاري کردند ، که نارضايتي مردم و جامعه جهاني را افزايش بخشيد . تماشاي تلويزيون و شنيدن موسيقي منع گرديد . زنها از هرگونه حقوق سياسي و اجتماعي محروم کرده شدند . پيش از حاکميت طالبان زنان %40 دختران %70 معلمان افغانستان را تشکيل مي دادند . 40 هزار زن در ادارات دولتي کار مي کردند .
طبق معلومات سازمان ملل متحد سال 1996 در 158 مکتب شهر کابل 148323 پسر و 103256 دختر درس مي خواندند . از 11 هزار و 308 معلم 7793 تن آن زن بود . به قول رئيس سابق پوهنتون کابل حسن يار در همين سال در اين پوهنتون 4 هزار دختر محصل مشغول تحصيل بودند . [ 21,127,128 ] .
با آمدن طالبان دختران و زنان از حقوق کار و تحصيل محروم شدند. از بسکه در مکاتب پسران هم قسمتي زيادي زنها بودند ، از سبب نبودن معلمان در ساير مکاتب دختران تعداد زياد مکاتب پسران نيز بسته شدند .
هزاران خانواده در سالهاي جنگ بي سرپرست ماند ، مسووليت تامين فرزندان به دوش زنان افتاده بود . منع نمودن زنان از کار و فعاليت وضعيت اقتصادي خانواده هاي بي سرپرست را بد ساخته بود .
اداره « امر به معروف و نهي از منکر » يکي از اداره هاي پر نفوذ بود، که تنها به ملا عمر اطاعت مي کرد و حتي وزراء حکومت از اين اداره مي ترسيدند . اگر زني در کوچه بدون پوشش مکمل اسلامي به شکل طالباني اش پيدا مي شد ، گناهکار همان زمان در معرض عام مورد لت و کوب قرار مي گرفت .
به قول مجله « پيام زن» در تاريخ 26 اکوتبر سال 1998 زني را به گناه آن ، که چادري اش را در دوکان بزازي از رويش گرفته ، رويش را عريان کرده بود و طبق شريعت مرتکب گناه زنا شده بود محکوم به سه شلاق نمودند . حکم در حضور عام ، توسط يک طالب اجرا گرديد» [1998،11. 25،24] .
همين مجله از بي حقوقي زنان شکايت کرده نوشته بود ، که در نظام طالبان به زن همچو به مال مشابه مي گرديد. « طالبان ، - نوشته بود مجله ،- قانوني را وضع کردند که اگر سگ هر کس فردي را به دندان بگيرد(بگزد) ، بايد صاحب سگ مبلغ شصد لک (يک لک معادل است به 100 هزار و 300 لک يعني 30 مليون ) افغاني و يک دختر به همان فرد ، که سگ او را دندان گرفته بدهد » [11.1998. 25/24] در نظام طالبان زنها قريب که زنداني خانه بودند . علاوه بر آن ، طالبان قانون بر آوردند که ، کلکين هاي خانه ها سياه کرده شود، تا مبادا چشم مردي به داخل خانه نه افتد ، و زن را نبيند .
طالبان ، اعضاي اداره امر بالمعروف و نهي از منکر به شلاقهاي چرمي و سيم برق (کيبل) مجهز بودند و به سر هر چيزيکه در نظرشان غير اسلامي نمايان مي شد ، مي زدند . شکنجه با وسيله کيبل چنان شهرت يافت ، که به نوشته وحيد مژده ، باري ملا محمد رباني رئيس شورا کابل طالبان در يک مجلس از مسوولين طالبان به قسمت از يک حديث پيامبر (ص) اشاره کرده بود ، « در آخر زمان طائفه ظهور مي کنند ، که شلاقها به شکل دم گاو در دست دارند و مردم را به آن شکنجه مي دهند . اين افراد شکنجه گر از استشمام بوي بهشت نيز محروم اند » . ملا رباني به اقتباس از اين حديث طالبان را از استفاده کيبل بر حذر داشت و آنها را به نرمي دعودت کرد. اما اين دعوت را هيچ گاه گوش نکردند. [9.83] .
با تصرف شهر هرات و کابل طالبان اول حمام هاي عمومي زنانه و بعد حمام هاي مردانه را بستند . آنها به قول روزنامه «اتفاق اسلام» براي اين کارشان به حديث از پيامبر (ص) استناد نمودند که مي فرمود : « لعنت خداوند بر کساني باد که به عورت ديگر نگاه مي کند و لعنت خداوند بر کسي باد ، که عورت خود را به ديگران نمايان مي سازد » [21.163]
طالبان معتقد بودند ، که در حمام هاي عمومي پوشش کامل عورت ناممکن است . بنابراين آن را يک گناه بزرگ شرعي خوانده ، حمام ها را بستند .
يکي از محدوديت هاي ديگر اداره طالبان تراشيدن موي سر مردان ، مخصوصاً جوانان بود . آنها همان طوريکه ، ريش بلندي نه کمتر از يک وجب را دوست مي داشتند ، موي سر بلند را نشانه فساد مي دانستند .
سخت گيري هاي طالبان ، مخصوصاً در ادا نماز مشاهده مي شد . با شنيدن اذان نماز حتماً مي بايست همه کار يکسو گذاشته مي شد
و مردان به نماز جماعت حاضر مي شدند .
در هر مسجد دفتر حاضر و غير حاضر وجود داشت . در صورت غير حاضر شدن خادمان امر به معروف و نهي از منکر شخص حاضر نشده را سخت جزا مي دادند .
طالبان تمام اعياد و جشن هاي غير اسلامي و از جمله نوروز را ممنوع اعلان کردند . آثار موزيم کابل ، که گرانبهاترين آثار باستاني افغانستان بود ، چندين بار چور و تاراج گرديد . طالبان از ابتدا قرار داده بودند که به تصرف باميان دو محسبه بزرگ 55 و 36 متري بودا را خراب مي کنند .
اين مجسمه ها در داخل کوه تراشيده شده بودند و تاريخ زيادي از 2 هزار ساله داشتند . از زمان صدراسلام اين سرزمين مرکزي علما ، دانشمندان ، جهان گشايان و فاتحان اسلامي بوده است ، اما هيچ يکي از آنها فرمان خراب کردن مجسمه هاي بودا را نداده بودند. رهبر طالبان ملا عمر 26فبروري سال 2000 فتواي نابودی آن مجسمه ها را اعلان کرد .
جامعه بين المللي اين اقدام طالبان را محکوم نموده ، آنرا جنايت بر ضد ميراث جهاني دانست و خواستار آن گرديد ، که از اين جنايت خود داري کنند .
اما ملا عمر در جواب به اين تقاضاي جامعه جهاني از طريق راديو «شريعت» طالبان گفته بود: « من به تعليم اسلام عمل مي کنم و از هيچ چيز هراس ندارم . وظيفه من اجراي دستور اسلام است شکست مجسمه فرمان اسلام است»
همين طور ، طالبان با همه دعوت و تقاضا بشريت مخصوصاً پت پرستان جهان ، درباره خراب نکردن مجسمه ها جواب منفي داده ، آن يادگارهاي گرانبها تاريخي را از بين بردند . طالبان در ابتدا اظهار مي کردند ، که کشت خشخاش و توليد ترياک را منع مي کنند. اما با اشغال قندهار و مناطق ديگر دهاقين آزادانه به کشت و فروش مواد نشه آور مشغول بودند .
آنها خرسند بودند ، که طالبان امنيت را تامين کرده اند و مي توانند آزادانه به اين کار فايده آور مشغول شوند . گر چندي اسلام مواد نشه دار را منع مي کنند اما طالبان ادعا مي کردند ، که « مواد نشه دار در افغانستان استعمال نمي شود ، بلکه براي کافران در غرب توليد مي شود» اين ادعا آنها درست نبود ، زيرا به بعضي محاسبات سازمان ملل متحد %58 مواد نشه دار توليد شده در داخل استفاده مي شد . [12.42]
از طرف ديگر ، کشت ترياک اصلاً به فايده طالبان بود .
حکومت آنها از حاصل ترياک %20 ماليات (محصول) مي گرفتند ، که اين از اندازه زکات اسلامي خيلي زياد بود .
در ابتدا فايده طالبان از حساب محصول هر سال 20 مليون دالر را تشکيل مي داد .
اما سال 1998 اين رقم به 3 مليارد دالر رسيد . [12.395]
اين پول براي خريد سلاح مهمات و ديگر مصارفات جنگي به مصرف مي رسيد . فرماند هان طالبان کار دلالي و فروش مواد نشه دار را زير نظارت داشتند .
سخت گيري هاي طالبان ، نقض حقوق بشر ، مخصوصاً حقوق زنان ، خراب کردن يادگارهاي تاريخي فرهنگي ، نسل کشي سياست
« زمين سوخته » و ديگر اعمال زشت طالبان ، همزمان با نفوذ پيدا کردن گروه هاي افراطي و دهشت افگني خارجي در افغانستان عملي مي شد . بايد گفت ، که ابتداي نفوذ جنگنده هاي خارجي در افغانستان در سالهاي 80 قرن گذشته ارتباط مي گيرد .
در آنوقت ايالات متحده امريکا و هم پيمانش به هر قيمتي خواستند ، شورويها را از افغانستان بيرون کنند ، حتي به قيمت تربيه چنين يک نيروي بزرگ افراطي ، که امروز دردسر قبل از همه به خود امريکا شده است .
داوطلبان خارجي و تشکل «القاعده»
بعد از تحول 27 اپريل سال 1978 و به خصوص آغاز تجاوز 6 جدي 1358 اتحاد شوروي بر ضد افغانستان در دسامبر سال 1979 داوطلبان زيادي از کشور هاي عربي وارد پاکستان و بعداً افغانستان مي شدند ، تا در جنگ بر ضد شوروي سهم بگيرند .
داوطلبان تقريباً از همه کشورهاي عربي، از عربستان سعودي ، کويت، امارات متحده عربي ، سودان ، مصر ، الجزاير ، تونس ، اردن و غيره و غيره داخل افغانستان مي شدند.
به قول روزنامه نگار پاکستاني احمد رشيد بين سالهاي 1982و1992 در حدود 35 هزار افراطي مسلمان از 43 کشور اسلامي خاورميانه ، شمال و شرق افريقا ، آسياي مرکزي و شرق دور همراه با مجاهدين افغان آزمون سخت جنگ افغانستان را گذرانيدند.
بيش از صد هزار مسلمان افراطي به پاکستان و مجاهدين افغانستان تماس مستقيم داشتند و از انديشه جهاد بهره مند گرديدند [12.204]
علل اصلي چنين اهميت دادن افغانستان در چه بود ؟
آيا واقعاً ، سخن در آن بود که ارتش شوروي به حمله خود رهبري ملي رابه رهبري کمونيستي عوض کرد؟ (مترجم)
آيا در حقيقت اسلام در خطر بود ؟
پاسخ مثبت به اين سوالات مي تواند فقط يک جزئي حقيقت باشد . واقعيت اين است ، که عوامل تشکيل يک جبهه جهاني بر ضد حکومت وقت کابل و حضور نظامي شوروي در اين کشور خيلي فراتر از چيزي بود ، که « جهاد بر ضد کفار» ناميده مي شد .
اما بيش از آنکه به فعاليت هاي کشورهاي اسلامي ، بخصوص عربستان سعودي در افغانستان بپردازيم ، لازم است چند سخن کوتاه درباره سياست ايالات متحده امريکا در رابطه به بحران افغانستان بگوئيم . طوري که معلوم است ، بعد جنگ دوم جهاني نظم جديد در روابط بين المللي به وجود آمد ، که مهمترين نشانه هاي آن دو قطب شدن جهان ، آغاز « جنگ سرد» ميان بلاک کمونيستي و کپتيالستي، مسابقه تسليحاتي و مبارزه شديد براي گسترش نفوذ در جهان بودند .
در چوکات همين رقابت و « جنگ سرد » که به پيروزي اين و يا آن طرف مي انجاميد نيروهاي نظامي شوروي در اروپاي شرقي مستقر گرديدند و همزمان نفوذ آن در ترکيه و ايران از بين رفت . نتيجه همين رقابت ها بود ، که کوريا و ويتنام به دو قسم جدا شدند . بحران برلين و کوبا جهان را در زير خطر واقعي جنگ هسته اي قرار داد .
شکست امريکا در جنگ ويتنام و تبليغات دامنه دار شوروي و هم پيمان شان به ميزان زيادي به حيثيت بين المللي اين کشور تاثير منفي گذاشت و اين موضوع باعث گرديد ، تا بعد از تجاوز شوروي به افغانستان حس انتقام جويي امريکا تحريک گردد . آن زمان ا.م.ا ديگر درباره خطر بنيادگرايان اسلامي و تروريزم فکر نکرده ، همه چيز را براي شکست شوروي استفاده نمود . زيرا اين اولين بار بود ، که در زمان صلح نيروهاي شوروي در خارج از حدود شرطنامه وارسا وارد عمل شدند .
همزمان به آن انقلاب اسلامي ايران صورت گرفت که امريکا از پايگاه هاي خود در اين کشور محروم شده بود و واقعاً اين عمل شوروي براي او نگران کننده بود .
از ميان کشور هاي عربي نقش اساسي را در کمک به جنبش مقاومت افغانستان عربستان سعودي ايفا نمود عامل نگراني سعودي ها از دو استقامت بود .
اول . آنها بعد از هجوم ارتش شوروي به افغانستان به چنين باور بودند ، که شوروي ها نقشه رسيدن به منابع نفت خيز خليج فارس را دارند و هجوم به افغانستان تنها قدم اول در راه رسيدن به اين هدف است . در صورت تطبيق نقشه هاي شوروي به عقيده آنها ثبات منطقه از هم مي پاشد و در آينده امنيت خانواده سلطنت را به خطر مواجه مي ساخت .
دوم : عربستان سعودي مدت رهبر تمام مسلمانان جهان بود . تجاوز شوروي بر افغانستان و تاسيس دولت کمونيستي ، از نظر سعودي ها تجاوز به حريم کشور هاي اسلامي و دين حساب مي شد که امنيت آن کشور ها را تهديد مي کرد . [2.157] .
پيروزي انقلاب اسلامي ايران (1979) ، انتخاب سياست « نه شرقي و نه غربي » با شعارهاي « صدور انقلاب » حمايت از جنبش هاي آزادي بخش و ضد استعماري ، تبليغات شديد ضد امريکا و ضد اسرائيل همچنان مبارزات تبليغاتي ضد عربستان سعودي ، تحت شعار مبارزه بر ضد وهابيت و « اسلام امريکايي » رهبران عربستان سعودي را خيلي نگران ساخته بود . باعث نگراني سعودي ها اين واقعيت نيز گرديد ، که تبليغات دامنه دار روحانيون ايراني باعث قيام شيعيان در مناطق شيعه نشين عربستان گرديد . بعضي گروه ها خاندان سلطنت را نامشروع خواندند . اين بود که خاندان سلطنت به طور جدي دست به اقدام زد تا پيش راه« صدور انقلاب » ايراني را در پاکستان و افغانستان بگيرد .
منافع عربستان سعودي در اين سمت با اهداف امريکا و متحدين اش موافق بود .
عربستان سعودي در اولين اقدام خود کمک هاي مالي زياد را در اختيار گروه هاي مجاهدين افغاني قرار داد . بعداً کوشش نمود از ميان رهبران احزاب اسلامي افغاني در پاکستان شخصي را پيدا کند ، که کاملاً در اطاعت آنها باشد و بتواند نقش يک رهبر اسلامي نمونه را به خوبي ايفا نمايد .
به علل گوناگون اکثر از رهبران احزاب اسلامي اين گونه نقش را ، که سعودي ها مي خواستند اجرا کرده نمي توانستند .
بنابر اين انتخاب آنها به عبدالرسول سياف درست آمد . او تا سال 1980 در زندان پلچرخي کابل محبوس سياسي بود . بعد از رهايي شدن فوراً خود رابه پيشاور رساند و در اول خواست به جمعيت اسلامي افغانستان همکاري کند ، اما قرار شد تا رهبري « اتحاد اسلامي مجاهدين افغانستان » را به عهده گيرد .
ديري نگذشت ع.ر. سياف به کمک سعودي ها خواست از اتحاد مثل يک حزب خاص خود استفاده کند . از اين سبب احزاب شامل او پراگنده شدند . سعودي ها ، که فعاليت سياف را زير نظر داشتند با او وارد مذاکره شدند . نتيجه مذاکرات اين شد ، که ع. سياف به پول فراوان سعودي ها سازمان جديد را به همان نام « اتحاد اسلامي آزاد افغانستان » بنيان گذاري کند .
سياف بعد از اين چنان وابسته به عربهاي وهابي گرديد ، که حتي نام خود را از عبدالرسول به عبدالرب عوض نمود .
عربستان سعودي کاري وسيع تبليغاتي را برای جلب جوانان به جهاد افغانستان آغازکرد .
يکی از شخصيت هايی که کارتبليغاتي را به عهده گرفت و در اين زمينه کاري مهم را انجام داد ، داکتر عبدالله يا شيخ عبدالله اعزام بود. اعزام فلسطيني بود و به پاسپورت اردني سفر مي کرد .
وي سال 1941 در شهر جنين فلسطين تولد يافته است ، شخص جهان ديده و تجربه دار حساب مي شد . اعزام معلومات عالي را در دمشق اخذ نموده يک سال در عمان به کار معلمي مشغول گرديد .
سه سال ديگر در « ال- اظهر » به نوشتن کار داکتري و بعد از آن چهار سال در اردن به معلمي مشغول بود . از سال 1980 براي کار به دانشگاه ملک عبدالعزيز جده شامل گرديد . در سال هاي اول جنگ افغانستان اعزام در دانشگاه علوم اسلامي اسلام آباد پاکستان به معلمي مشغول گرديد او کار خود را به نوشتن کتابي به نام « دفاع از سرزمين هاي اسلامي از مهمترين فرض هاي عين است » آغاز نمود.
مولف کتاب « افغانستان – سرزمين دره ها » شهاب الدين فرخ يار به آوردن پارچه هاي از اين کتاب و تحليل آن مي نويسد ، که مضمون اساسي کتاب را اثبات واجب بودن جهاد در آن زمان ( در افغانستان ) تشکيل مي داد .
عبدالله اعزام نظريات چهار مذهب اهل سنت : حنفي ، مالکي ، شافعي و حنبلي را در زمينه مورد بررسي قرار داده بود . او مي نويسد : « در شرايط ، که کفار به سرزميني از زمين هاي اسلامي تجاوز کند جهاد براي مسلمان واجب است » براي آنکه دعوت به جهاد در افغانستان دچاراعتراضات نشود او تاکيد مي کرد ، که فلسطين قلب جهان اسلام است و کسي جهاد در افغانستان را برتر از جهاد در فلسطين نمي داند . « از عرب ها هر کس توان آن را داشته باشد ، که در فلسطين جهاد کند ، پس بر وي لازم است ، تا جهاد خود را در آن شروع کند ، اما اگر کسي از آنها توان آن را نداشته باشد که در فلسطين جهاد نمايد ، بر وي لازم است ، تا به افغانستان برود » نوشته بود او.
ليکن در ادامه کتاب خود اعزام عواملي را ذکر کرده بود ، که مقام افغانستان را نسبت به فلسطين بلندتر ارزيابي مي کرد .
« افغانستان – نوشته بود اعزام ، جنگ هاي سختي جريان دارد ، که تاريخ اسلام نظير آن را نديده است ، پرچم اسلام در افغانستان واضح و روشن « لا اله الاالله محمد رسول الله » است و هدف برپا کردن حکومت اسلامي ، در افغانستان رهبري جهاد را مسلمانان به عهده دارند و قضيه جهاد هم بدست مجاهدين است ، در حالي که در فلسطين اين شکل نيست . برتري ديگري افغانستان به قول اعزام اين بود ، که سرحد افغانستان براي مجاهدين باز بود و علاوه بر آن در اطراف افغانستان مناطق قبايل نشين وجود دارد ، که تابع هيچ قدرت سياسي نيستند . ديگر اينکه مردم افغان در متانت و جوانمردي خويش يکه تاز ميدان و صحنه نبرد اند و گويا کوهها و دره هاي آن را براي جهاد آفريده است » [15.29.61]
در بخش ديگر کتاب اش ، که « موضوعات مهم » نام داشت ، عبدالله اعزام چهار نکته را تاکيد مي سازد !
اول : اين که جهاد جسماني بر همه مسلمانان روي زمين فرض عين است .
دوم : در جهاد هيچکس به ديگري حق اجازه ندارد . بنابرين اين والدين بر فرزندان حق اجازه دادن يا ندادن را ندارند .
سوم : جهاد به مال فرض عين است و ماداميکه جهاد نيازمند کمک هاي مالي مسلمانان باشد ظاهر کردن اموال حرام است . و نهايت چهارم : ترک جهاد مثل ترک نماز و روزه است و حتي بالاتر از آن . [15.62.63]
در حقيقت اين موضوعات دستورالعمل کمک به جهاد افغانستان بود . پس از خواندن اين کتاب هزاران هزار جوان عرب با واجب دانستن جهاد افغانستان ، به اجازه پدران و مادران خود راه سفر افغانستان را پيش گرفتند .
سازمان اسلامي « روابط العالم ال اسلامي » که از طرف وزارت امور داخله عربستان سعودي اداره مي شد اين کتاب را در تمام کشورهاي عربي توزيع نمود و به همين شکل در تشکل و فرستادن داوطلبان به جنگ افغانستان کار زياد را انجام داد .
اين سازمان قريب در تمام کشور هاي اسلامي و همه ممالک عربي نماينده گي داشت .
خود اعزام غير از نوشتن کتاب به چندين ممالک عرب سفرها نموده ، جوانان را به جهاد و سرمايه داران را به کمک براي مجاهدين دعوت ميکرد .
با آغاز کار در پشاور سازمان ديگر بنام « مکتب الخدمت » تاسيس يافت ، که بيشتربه نام « سازمان عبدالله اعزام » مشهور گرديد . اعزام به سازمان « روابط العلما اسلاميه » رابطه نزديک برقرار نمود ، که پول سفري داوطلبان عرب را پرداخته ، بر علاوه آن براي آنها معاش ماهانه تعين کرده بود.
داوطلبان در پشاور مستقيماً به دفترسازمان اعزام مي آمدند و بعداً به گروه ها تقسيم شده به مجاهدين افغاني مي پيوستند .
« مکتب الخدمت » روزنامه به نام « لهيب المعرکه » و مجله
« الموقف » را به زبان عربي به نشر مي رساند ، به داوطلبان جاي و مکان ميداد .
عبدالله اعزام اولين بار در جده با اسامه بن لادن ملاقات کرده بود . اسامه او را به مثابه استادش مي پذيرفت و احترام ميکرد .
در افغانستان هم زير رهبري اعزام کار ميکرد . احتمالاً اگر اعزام زنده مي بود ، همان نقشي را ، که سالهاي 90 و ابتدا عصر جديد اسامه مي بازيد ، نصيب او مي گرديد .
اسامه بن لادن ، به بعضي معلومات سال 1957 و به بعضي معلومات ديگر سال 1953 به دنيا آمده ، فرزند هفدهم ، در ميان 57 فرزند پدرش محمد بن لادن يمني است . مادرش سعودي تبار و يکي از 20 همسر محمد بشمار مي آمد .
محمد بن لادن صاحب شرکت ساختماني بود و از حساب بازسازي و نوسازي مساجد مکه و مدينه به ثروت افسانوي دست يافته بود . وي به شاه فيصل روابط نزديک داشت . اسامه هنگام تحصيل اش در دانشگاه عبدالعزيز به مطالعات اسلامي علاقه پيدا نمود . اما ، به قول تحليل گران ، يگان استعداد فوق العاده نداشت .
پدرش از حاميان مجاهدين افغان بود و به آنها کمک ميکرد .
بنابرين ، اين به قول احمد رشيد ، « وقتي اسامه تصميم گرفت به مجاهدين بپيوندد و خانواده اش به خشنودي قبول کردند . »
[ 12،207 ] .
او براي اول سال 1980 به پشاور رفته ، به رهبران مجاهدين ملاقات نمود .
بعد از بازگشت به عربستان سعودي اسامه برادران پر نفوذ خود و ثروتمندان عرب را معتقد ساخت تا به مجاهدين افغان کمک کنند .
انتقال کمک هاي عربي بدوش « Binladen company » بود و خانواده لادن ها اصلاً به کاري رسانيدن کمک عرب ها به افغانهاي مجاهد مشغول گرديد .
اسامه چندين بار با کاروانهاي کمکي به پاکستان سفر کرد و نهايت سال 1982 تصميم گرفت ، که در پشاور مستقر شود .
چندين انجينران شرکت ساختماني اش را با تجهيزات سنگين به پشاور برد ، تا براي مجاهدين راه و انبارهاي سلاح و مهمات بسازد . بن لادن سال 1986 در ساختمان جمله بناها و تونل ها ( نقب ) زير زميني در منطقه خوست افغانستان ، در نزديک سرحد پاکستان سهم فعال گرفت . اين ساختمانها ابنار بزرگ سلاح مراکز آموزشي و طبي مجاهدين بود .
اسامه اولين بار ، در خوست پايگاه هاي آموزشي خاص خودش را براي عرب ها افغان تاسيس کرد .
عرب ها اين سعودي لاغر اندام را ، که قدش 195 سانتي متر بود ، رهبر خود خواندند .
بن لادن بعدها در اين رابطه چنين گفته است : « سعوديها براي مقابله با روسها کافرمرا به صفت نماينده خود در افغانستان برگزيدند . من در پاکستان ، در ناحيه مرزي با افغانستان مستقر شدم .
در آنجا از داوطلبان استقبال ميکردم ، که از سعودي و ديگر کشورهاي عربي مسلمان مي آمدند . اولين پايگاه آموزشي خود را درنقطه ايجاد کردم ، که در آن نيروي پاکستاني و آمريکائي داوطلبان را آموزش ميدادند . تفنگ هاي مورد نياز را آمريکائي ها و پول آنرا سعودي ها تامين ميکردند . من به زودي دريافتم ، که فقط کافي نيست در افغانستان بجنگيم ، بلکه بايد در تمام جبهات و بر ضد کليه ستمگران کمونيستي يا غربي مبارزه کنيم . [12،207 ]
در افغانستان روز تا روز به صفوف عرب ها مي افزود و اسامه تصميم گرفت ، درباره همه آنها که ، به پاکستان يا براي جنگ و يا رسانيدن ديگر کمک ها مي آيند ، معلومات جمع کند . همين طور خزينه بزرگ معلومات درباره همه آنها جمع شد ، که به اين يا آن شکل در جهاد افغانستان سهم گرفتند .
از روي بعضي معلومات ها نام سازمان بن لادن « القاعده » يا
« قاعده الانصار » از همين مجموع معلومات ها بوجود آمده است .
اسامه بعدها ادعا کرده بود ، که مستقيماً در جنگ هاي ضد نيروهاي شوروي اشتراک داشته است . مؤلف روسي م. ذيگر نوشته است که اسامه ميان سالهاي 1989- 1984 کمش پنج مرتبه در عمليات هاي جنگي اشتراک و حتي آنها را رهبري نموده بود . در يکي از همين جنگ ها پايش زخمي شد و حالا هم مي لنگد .
[2000،43،87،ن 27 ].
تحولات بزرگ ، که در اخير سالهاي 80 به وجود آمد ، بعضي فضاي آزاد سياسي در پاکستان ، آشنايي به انديشه هاي واقعي انقلاب اسلامي ، خروج نيروهاي شوروي از افغانستان ، دگرگوني هاي عظيمي اروپايي ، که زوال انديشه ها مارکسيستي را به بار آورد .
قيام مردم فلسطين و غيره و غيره باعث تغيرات در انديشه داوطلبان عربي گرديد . مجموع اين تحولات استقامت مبارزه را بطرف امريکا توجه ميساخت .
امريکاييها مشاهده ميکردند که با وجود کمک ده ساله به گروه هاي مجاهدين باز هم امريکا در نظري رهبران افراط گرائي دشمن اسلام محسوب ميگرديد .
به نظر ميرسد که بعدي خروج نيروهاي شوروي از افغانستان امريکا و روسيه بر سر آينده اين کشوربه موافقه رسيده بودند . ظاهراً هدف اصلي ايالات متحده امريکا برآورده شد و ديگر به انديشه آنها براي تقويت بنيادگرايان اسلامي نه تنها نياز نبود بلکه اين کار خطر داشت .
در آن وقت رهبر عربهاي داوطلب عبدالله اعزام هم اکنون سخت در انديشه سرزمين مادري اش فلسطين شده بود . او اعتراف کرده بود که شوروي ديگر خطر درجه يک در افغانستان نيست و اکنون در فکر کمک به جنبش حماس بود . زود زود به اردن سفر مي کرد . اعزام را نيز مانند اسامه عضوي اداره مرکزي استخبارات امريکا ميدانستند . اين در حالي بود که اعزام در شدت گرفتن روحيه ضد امريکايي در ميان داوطلبان عرب نقش مهم ميبازيد . اما موتر عبدالله اعزام سال 1989 هنگام که او و دو پسرش ( همسر او افغان بود ) براي اداي نماز جمعه به مسجد ميرفت منفجر شد و هر سه کشته شدند .
کشته شدن عبدالله اعزام تصادفي نبود . در ده سال جنگ افغانستان عرب هاي ( افغان ) بدون شک به نيروي پر قوت مبدل گرديده و چنانکه از اظهارات بالاي اسامه احساس مي شود آنها بعد از پيروزي جهاد در افغانستان نقشه جنگ را به قول او در( تمام جبهات بر ضد کليه ستم گران کمونيستي و غربي ) در سر ميپرورندند .
پس از مرگ عبدالله اعزام اسامه کار او را ادامه داد .
او شبکه وسيع ( القاعده ) را براي عربهاي ( افغان ) و خانواده هاي شان براي برقرار نمودن ارتباط بين آنها بنياد کرده بود . به کمک بن لادن و چندين هزار جنگجوي عرب در ولايات کنر ، نورستان ، بدخشان پايگاه ها ساخته شد . اما فعاليت هاي افراط گرايانه وهابيان سعودي اکثر افغانها را از آنها دور کرد . علاوه بر آن عربها به حمايه از مجاهدين افراطي پشتون مثل گلبدين حکمتيار و عبدالرب رسول سياف ، غير پشتونها و شيعه ها را از خود ناراضي ساختند .
بن لادن سال 1990 از کشمکشهاي داخلي گروه هاي مجاهدين افغان دل سرد شده به عربستان سعودي برگشت ، تا در شرکت خانواده گي اش مشغول کار شود .
او يک سازمان خيريه براي نيروهاي سابق عربهاي ( افغان ) ، که تنها در شهرهاي مکه و مدينه تعدادشان به بيش از 4000 نفر مي رسيد ، بنياد نهاد و از طريق آن به خانواده هاي شهيدان پول مي پرداخت . تعداد آنها البته کم نبود . هفته نامه ( وحدت ) در 1 جولاي سال 2000 از قول روزنامه انگليسي زبان پاکستاني ( فرانترپست ) نوشته است که « در سالهاي جهاد عليه شوروي سابق در افغانستان 2300 شهروند عرب کشته شده که از جمله 433 تن آن شهروند عربستان سعودي 526 تن مصري، 184 تن عراقي 258 تن از ليبيا و متباقي از سوريه ، سودان و تونس بودند » (200-07-1 ،22)
اسامه هنگام هجوم عراق ، بر کويت موضوع ضد عراقي را پيشه کرد و گروهي را از جنگجويان « افغان » براي جنگ بر ضد عراق فرستاد. اما دعوت سربازان امريکا از طرف شاه عربستان سعودي – فتح اسامه را خيلي سخت ناراضي ساخت . در همان وقت که 540 هزار سرباز امريکايي وارد عربستان شدند ، او به انتقاد آشکار از خانواده سلطنتي پرداخت و علماي سعودي را ترغيب کرد ، تا بر ضد مستقر شدن غير مسلمانان در مملکت فتوا بدهند .
هنگام که 20 هزار نيروي آمريکايي پس از آزاد سازي کويت در عربستان سعودي باقي ماندند ، انتقاد اسامه بيشتر شدت يافت .
وي در جريان ملاقات خود به وزير امور خارجه عربستان سعودي شهزاده طائف ، او را « خائن اسلام » ناميد . بعد از شکايت شهزاده به شاه ، اسامه « عنصر نامطلوب » اعلان گرديد .
با وجود اين در خانواده سلطنتي جانبداران اسامه بسيار بودند و او اين چنين ، با ادارات استخباراتي عربستان سعودي و پاکستان روابط نزديکش را حفظ کرده بود . اسامه بعد از اين ، سال 1992 به سودان رفت ، که در آن جا يک حکومت اسلامي رويکار آمده بود .
در سودان اسامه به کار تجارتي و ساختماني مشغول گرديد . برادران او و يار و دوستانش در اقتصاد سودان سرمايه گذاري مي کردند . اما همزمان در اطرافش جنگجويان افغان جمع مي شدند . که همگي از سياست فعلي عربستان و استقرار نيروهاي امريکا ناراضي بودند .
در همين دوره بود ، که چندين عمليات هاي تروريستي بوقوع پيوست: حمله بالاي توريست هاي امريکايي زد و خورد ميان نيروهاي صلح جو و تروريستان در موگاديشو ، که جان 18 نفر سرباز امريکايي را گرفت ، انفجار در مرکز تجارت بين المللي در نيويورک 23 فبروري سال 1993 انفجار در نزديک پايگاه نظامي رياض ، که 5 نفر امريکايي کشته شد ، 19 سرباز امريکايي در زهران کشته شد و غيره . همه اين اعمال تروريستي خيلي بعدتر به اسامه و عرب هاي افغاني او نسبت داده شدند .
رهبر عمليات تروريستي نيويارک شيخ نابينا عمر عبدالرحمن شعبه بروک ليني« مکتب الخدمت » اسامه را استفاده کرده بود .
به نوشته محقق روسي ف.ن.پلاستون ، به کوشش اسامه تا سال 1995 در سودان بيش از 20 اردوگاهي تعليمي تروريستي تشکيل شده بود . از سال 1992 تا سال 1999 از طرف تعليمات فرا گرفته هاي اين اردوگاه ها که در سازمانهاي ظاهراً گوناگون ولي اصلاً متعلق بن لادن « القاعده » متحد شده بودند، 1300 نفر کشته شده است [29.217].
انتقاد اسامه از خانواده سلطنتي نيز شدت بيشتر گرفت . نهايت سال 1996 عربستان سعودي شهروندي اسامه را سلب کرد .
بعد از همه اين واقعات فشار امريکايي ها و سعوديها بر سودان براي خارج کردن اسامه از آن کشور افزايش يافت . مقامات سوداني مجبور بودند ، از او تقاضا کنند که خاک سودان را ترک کند . به نظر مي رسد که اسامه بن لادن به چنين شکل گرفتن واقعه آمده بود .
به قول مؤلف افغانستاني وحيد مژده سال 1996 سه نفر از فرماندهان آنوقت شورا جهادي جلال آباد – انجينر محمود (از حزب اسلامي مولوي يونس خالص) ، فضل الحق (از حزب اسلامي گ.حکمت يار ) و سوز نور (از اتحاد اسلامي ع.ر.سياف) براي شرکت در جشن انقلاب سودان به اين کشور دعوت شده بودند. آنها در سودان با اسامه بن لادن ملاقات کرده و احتمالاً با در نظر داشت تحت فشار بودن او را به افغانستان دعوت کردند. [9.43] بن لادن ماه مي سال 1996 به افغانستان برگشت . هواپيما تحت اجاره اسامه همراه يک گروه عرب ها جنگ آور طرفدارانش و اهل خانواده اش (به بعضي معلومات ها با همسر و 13 فرزندش و بنابر معلومات ديگر تنها با دو پسرش ) در جلال آباد فرود آمد .
اسامه تا تصرف شهر جلال آباد و کابل از طرف طالبان زير حمايت شورا جهادي جلال آباد و مخصوصاً رئيس حزب اسلامي يونس خالص قرار داشت . ماه اگست سال 1996 اسامه باري اول اعلاميه جهاد را بر ضد امريکايي ها نشر نمود ، که به گفته وي قصد داشتند ، عربستان سعودي را اشغال کنند .
در اين زمان رياست مرکزي استخبارات امريکا هسته را بوجود آورد بود ، تا از فعاليت هاي اسامه و جنگجويانش نظارت داشته باشد . نظر به محاسبه ديپارتمنت دولتي ايالات متحده امريکا ، ماه اگست سال 1996 خاطر نشان شده بود که « بن لادن يکي از مهمترين منابع حمايوي مالي براي فعاليت هاي افراطيان مسلمان در جهان است » .
در محاسبه آمده بود که بن لادن پايگاه هاي تروريستي را در سومالي، مصر ، سودان ،يمن و افغانستان حمايت مالي مي دارد .
دارايي مالي بن لادن از 300 تا 250 مليون دالر تخمين زده مي شد . ارگانهاي استخباراتي مصر چندماه بعد خبر دادند ، که بن لادن مشغول آموزش 1000 جنگجو ، يعني نسل دوم عرب هاي افغان مي باشد تا « انقلاب اسلامي را در کشورهاي عربي عملي نمايد ». رياست مرکزي استخبارات امريکا يک گروه مخصوص را به پشاور فرستاده بود ، تابه همکاري پاکستاني ها و افغانها اسامه را نابود کنند، اما اين عمليات ناکام ماند .
زيرا طالبان تمام شرق افغانستان را زير نظارت خود در آوردند. اسامه بن لادن مجبور بود ، جايي امن تر را براي خود انتخاب کند . برعکس بعضي از شک و ترديدها ، امنيت او از طرف طالبان تضمين گرديد و اسامه به پايتخت طالبان شهر قندهار برده شد .
به احتمال قوي ارگانهاي استخباراتي پاکستان ، که از دير باز اسامه با آنها همکاري داشت در اين کار سهم داشتند . زيرا موجوديت اسامه همراه طالبان به نفع پاکستان نيز بود. پاکستان از يکطرف مي خواست ، يک قسمي مصارفات جنگي طالبان را اسامه از طريق جب کمک هاي جهان اسلام ، به دوش بگيرد . از طرف ديگر ، حضور اسامه استدلال هميشگي پاکستاني ها را قوت مي بخشيد ، که گويا پاکستان در امور افغانستان دخالت ندارد و بعضي پاکستانيها مثل عرب ها و ديگر مسلمانان صرف به خاطر اعتقاد خود به اين کشور آمده اند.
عامل ديگري پيوستگي پاکستان به بن لادن و افغانستان طالباني اين بود ، که پاکستان ميخواست جنگجويان کشمير را در اردوگاه هاي نظامي افغانستان تعليم دهد .
مخصوصاً در اردوگاه هاي که بن لادن در خوست براي عرب ها ساخته بود .
همين طور ، دولت پاکستان به اسلام گرايان اشتراک چي جنگ در کشمير دستور داد تا به افغانستان بيايند . دو پايگاه در خوست پايگاه «خالدبن وليد» و «سعاديه» در اختيار جنگجويان سازمان
« حرکت ال- انصار» پاکستاني گذاشته شد ، که آنها بعد از آموزش گرفتن به جنگ ضد هندوستان مي رفتند .
اسامه در سالهاي جهادش در افغانستان تجربه خوب پيدا کرده بود و مي دانست ، چگونه دل افغانها را دريابد . موترهاي خيلي قيمت بها همچو تحفه به ملا محمد عمر و نزديکانش مي رسيد . مبالغ زياد جهت مبارزه طالبان با « اتحاد شمال » و مخصوصاً ، به طرف خود کشيدن فرماند هان مخالف صرف مي کرد .
آمدن اسامه باعث شديدتر گرديدن سياست طالبان گرديد . اگر در ابتدا ، به خاطرکه از طرف جامعه بين المللي انتقادنشوند کوشش ها مي شد و کدام مخالفتي با امريکا و جهان غرب نشان نمي دادند ، ولي زير تاثير ، شايد پولهاي بن لادن بود ، که افغانستان به مرکز تربيتي تروريستان تبديل يافت .
23 فبروري سال 1998 تمام گروه هاي که با القاعده همکاري داشتند در پايگاه هاي ساخته اسامه در خوست جمع شدند . در همين جلسه
« جبهه بين المللي اسلامي براي مبارزه بر ضد يهوديها و صليب ها» تشکيل گرديد.
بنابر معلومات رسانه هاي خبري ، به اين جبهه گروه هاي اسلامي «القاعده » «جامعه اسلامي» ،« جهاد اسلام»،« حرکت الانصار» ،
« جماعت العلما اسلام » داخل گرديدند و بعد تر سازمان هاي اسلامي ديگر از ليبيا ، اردن ، لبنان ، الجزاير و غيره همکار شدند .
بعد از جلسه اظهاراتي « جبهه بين المللي اسلامي براي جهاد بر ضد يهوديها و صليب ها » نشر شد .
« بيش از 7 سال است گفته مي شد در آن که امريکا مقدس ترين اماکن از سرزمين اسلامي يعني جزيره العرب را به اشغال خود در آورده ، ثروت ها آنرا به يغما مي برد ، به حکمرانان آن فرمان مي دهد ، مردم آنرا تحقير مي کند ، همسايگان آنرا به وحشت مي اندازد و پايگاهاي خود را شبه جزيره به سر نيزه حفظ مي کند ، تا از طريق آن به کشور هاي اسلامي همسايه بجنگند».
در اين جلسه چنين فتوا صادر شد :
کشتن امريکايي ها و متحدين آنها ، هم نظامي و غير نظامي وظيفه فردي هر مسلمان در هر کشور است که بتواند چنين کاري را انجام دهد » [12.210]
اما هر کس از زندگي اسامه بن لادن آگاه است ، مي داند که او در ساختار جامعه اسلامي جايگاه مشخص ندارد . او نه يک فقهي و محقق است و نه يک استاد .
به همين دليل از نظر فقه نمي تواند فتوا صادر کند . در خواست او براي « کشتن امريکايي ها » در غرب همچو يک فتوا حساب مي شود . اما در دنياي اسلام اين حکم اسامه هيچ اعتبار ندارد .
عرب هاي افغان ، که او را خوب مي شناسند مي گفتند ، که اسامه نه تحصيل کرده است و نه طرح واضح درباره آينده دنيا اسلام دارد . از اين جهت او در جهان اسلام نه به لنين قابل مقايسه است و نه به مثل چيگوارا در انقلاب جهان سوم مي تواند، نظريه پردازانقلاب اسلامي در سطح بين المللي باشد .
اما مي بينيم ، که سياست اسامه بن لادن ، اکنون نه تنها بر ضد خانواده سلطنتي عربستان سعودي و امريکايي ها روانه شده بود ، بلکه او خواستار آزادي تمام شرق اسلامي بود . خروج نيروهاي شوروي از افغانستان و به دنبال آن فروپاشي شوروي و تمام بلوک کمونيستي را نتيجه مبارزه مجاهدين و شکست شوروي در افغانستان مي دانستند .
در حالي که عوامل اين فروپاشي به جنگ افغانستان محدود نمي شود و روند بسيار پيچيده و مرکب بود . با وجود آن ، اسامه و جنگنده هايش چنين نظر داشتند ، که اگر مجاهدين اسلام چنين يک امپراطوري بزرگ را نابود کرده باشند ، چرا نمي توانند ، امريکا را نيز به اين حال دچار کنند ؟
اسامه بن لادن اظهار داشته بود ، که ا.م.ا براي مجهز ساختن ارتش خود و حفظ اروپا و امريکا از روسيه 455 مليارد دالر به مصرف رسانيده ، ولي يک فير هم اجرا نکرده است . « ما باشد ، اضافه نموده است او ، با روسها چندين سال جنگ کرديم و گر چندي نبايد گفت ، که ما بر آنها پيروز شديم ، خداوند به آنها چنان ضربه زد ، که از دولت بنام اتحاد شوروي چيزي نماند ... ما روزي سياهي امريکا و زوال آنرا پيشگويي مي کنيم . ايالات متحده به ايالت عليحده جدا مي شود و آنها از سرزمين هاي ما جسد فرزندان خود را جمع کرده ، به امريکا خواهند فرستاد . اراده خداوند همين است » . [29.225]
انفجارات در سفارتخانه هاي امريکا در کينيا و تانزانيا ، که در اثر آنها 220 نفر کشته شد ، نام اسامه بن لادن را هم در دنيا ا سلام و هم در غرب به سر زبان ها انداخت. ايالات متحده بعد از 13 روز اين حادثه ها پايگاه هاي اسامه را د ر اطراف خوست و جلال آباد موشک باران نمود .
چندين پايگاه که ، طالبان در اختيار تند روان پاکستاني و عرب هاي افغان گذاشته بودند مورد حمله موشک قرار گرفتند . پايگاه هاي
« ال – بدر » ، « خالدبن وليد » ، « معاويه » اهداف اصلي بودند .
در نتيجه اين حمله موشکي 14 خارجي به قتل رسيد: 3 يمني ، 2 مصري ، 1 سعودي ، 1 ترک و 7 پاکستاني. در بين کشته شده گان 20 افغان نيز بود . [12.211]
ماه نوامبر سال 1998 ا.م.ا براي دستگيري اسامه بن لادن مبلغ 5 مليون دالر جايزه تعين کرد . همزمان لحن اظهارات اسامه نيز شديدتر مي گرديد . او بعد از اين اظهار نمود که وظيفه اسلامي اش ايجاب مي کند تا اسلحه کيمياوي و هستوي را بر ضد امريکا استفاده کند .
« اين يک گناه است – گفته بود او ، که مسلمانان براي تهيه سلاح هاي ، که مسلمين را از گزند کفار در امن بدارد تلاش نورزند . دشمني با امريکا وظيفه ديني ما است و ما اميدواريم خداوند پاداش آن را بدهد ». [12.211].
طبيعتاً چنين اعمال اسامه بن لادن امريکايي ها را بيشتر تحريک مي کرد . بعد از چند هفته از انفجارات در کينيا و تانزانيا اداره رئيس جمهور کلنتون از اسامه بن لادن يک ديو ساخت و اکنون در تمام عمليات هاي ضد تروريستي دست اسامه را مي ديد .
بعضي تحليل گران ، مثل احمد رشيد به اين نظر اند ، که دولت ب. کلنتون در آن زمان به شدت تلاش مي کرد ، به يک اقدام انحرافي دست زند . زيرا از يک طرف ، به جنجال مونيکا ليوفسکي گرفتار شده بود و از طرف ديگر مي خواست توضيحات کامل وسد براي اعمال تروريستي نا معين پيشنهاد کند .
بن لادن در مرکزي آن چيزي قرار گرفت ، که واشنگتن آن را توطئه جهاني ضد امريکا مي خواند . واشنگتن حاضر بود قبول کند ، که جهاد افغانستان به حمايت اداره مرکزي استخبارات امريکا نطفه ده ها جنبش هاي بنيادگري را در سراسر جهان اسلام پرورش داده است .
در رهبري اين جنبش ها همان جنگجويان « افغان» قرار دارند ، که نظر به امريکا بيشتر به رژيم هاي فاسق بي کفايت کشور خود مخالفت دارند ، همين عرب هاي افغان بودند ، که در الجزاير اولين شورش بزرگ را آغاز کردند .
بعد از آنکه در سال 1991 « جبهه نجات اسلامي » در انتخابات پارلماني با گرفتن 60 فيصد رأي پيروز شد ، ارتش الجزاير نتيجه انتخابات را خنثي ساخت .
بعد از دو ماه جنگ بي رحمانه آغاز شد ، که 70 هزار انسان به قتل رسيدند .
« جبهه نجات اسلامي » ، که افراط گر از آن بود ، عقب زده شد و سال 1991 جريان جديد بنام « گروه مسلح اسلامي » پيدا شد . اين گروه را نيرو هاي الجزايري بازمانده جنگ افغانستان رهبري مي کردند .
به قول احمد رشيد « آنها وهابيان جديد بودند ، که تصميم داشتند الجزاير را به حمام خون تبديل کنند ، شمال آفريقا را نا امن سازد و بزر بنيادگرايي اسلامي را در فرانسه بکارند » .[12.212].
واقعات الجزاير ابتدا رويداد هاي بعدي بود . عمليات هاي تروريستي در مصر ، که توسط گروه هاي اسلامي صورت گرفته بود ، نيز به نيرو هاي مصري آموزش ديده در افغانستان تعلق داشت . بن لادن بسياري از اجرا کننده گان اين عمليات هاي تروريستي را در جهان اسلام مي شناخت ، با آنها در افغانستان يکجا بودند . تشکيلات اسامه با بازمانده هاي جنگ افغانستان و خانواده شهيدان کمک مي کرد و به آنها رابطه داشت .
بن لادن به روابط جنگ افغانستان با شخصيتهاي برجسته از « جبهه ملي اسلامي » سودان ، « حزب الله لبنان و «حماس» جنبش تندرو غزه و غيره آشنا بود .
همين شبکه وسيع «افغانها» بار ديگر در افغانستان مرکزيت پيدا کرد و به نقش اين کشور اين شبکه جهاني خيلي افزود . اسامه بارها گفته بود، که از جوانان مسلمان تمام جهان دعوت نموده است ، تا به افغانستان بيايند و مدتي در اين سرزمين زنده گي کنند . با زنده گي در افغانستان به قول او ، «انسان خود را به فطرت خود نزديکتر احساس مي کند » . همين دعوت اسامه بود ، که سازمان هاي زيادي تندروي جهان اسلام افراد خود را جهت آموزش نظامي و عقيدتي به افغانستان مي فرستادند.
براي اين کار ، بر علاوه پايگاه هاي دوراني جهاد ، شاخه هاي جديد پايگاه ها در مناطق ديگر مملکت ساخته شد . مثلاً شاخه هاي جديد پايگاه « معاويه » در پکتيا و ريشخور (نزديک کابل) ساخته شدند . مرکز « ال-بدر» در کوههاي توره – بوره در شرق افغانستان ، مرکز مستحکم مجاهدين درسالهاي جهاد بود .
«القاعده» استقامت جديد و شاخه هاي مرکزي «ال- بدر» را در لغمان و درونته ساخته بود . پايگاه « خالد بن وليد » در ريگستان هاي قندهار و هلمند نيز شاخه هاي خود را تشکيل کرد .
در اين پايگاه و مراکز آموزشي از سراسر کشورهاي اسلامي جهان افراد زياد مي آمدند و نه تنها طرز استفاده تفنگ را مي آموختند ، بلکه مربيان مسلکي به آنها آموزش مي دادند ، که چگونه از اشياء و مواد کيمياوی با استفاده از فورمول هاي کيمياوي مواد انفجاري بسازند و يا به جاي شوربا از سبزيجات زهري کشنده تيار کنند .
مثلاً از 20 دانه بادرنگ حاصل شده براي کشتن انسان کافي بوده است . تروريستان آينده در اين مراکز صيقل مي يافتند و بعد به کشور هايشان ، و يا محلات ديگر ، براي تطبيق دانش هاي اندوخته رهسپار مي شدند .
در مراکز به تربيت عقيدتي جوانان توجه مخصوص ظاهر مي گرديد از اين خاطر پيروان « القاعده » و يا ديگر سازمان ها اشخاص متعصب مي شدند ، که به هر نوع جان نثاري آماده بودند .
وحيد مژده ، از قول يکي از اعضاي « القاعده » نوشته است ، که
« در اوايل سال 2001 رهبر القاعده دستور داده است، تا ست افرادي که حاضراند در عمليات هاي انتحاري (شهادت طلب) اشتراک کنند ، تهيه ميشود .
تنها از قندهار ، کابل و شرق افغانستان 122 نفر براي اين کار ابراز آماده گي گرفتند » [9.52]
طبيعتاً نمي توان گفت ، که تمام کساني ، که در افغانستان جنگ کرده بودند و در کشور هاي خود مشغول فعاليت از جمله فعاليت هاي تروريستي بودند ، از اسامه بن لادن فرمان برداري مي کردند و يا از او دستور مي گرفتند . اما ، حتي آن چيزيکه معلوم است بيانگري امکانات وسيع مالي شبکه «القاعده » و نقش او در عمليات هاي تروريستي بسيار نقاط جهان بود . مثلاً موافق گزارشات
1 (FBI) Federal Bureal Of Investigation
اشخاص ، که در يمن 16 جهان گرد غربي را در دسامبر سال 1998 ربوده بودند ، از اسامه پول دريافت مي کردند . ماه فبروري سال 1999 مقامات بنگله ديش اظهار کردند ، که بن لادن يک مليون دالر براي سازمان «حرکت الجهاد» داده است .
يک گروه ، از اعضاي اين سازمان در مراکز تعليمي اسامه در افغانستان آموزش ديده بودند و اين سازمان براي تشکيل يک حکومت طرز طالباني مبارزه مي کرد .
هزاران کيلومتر دورتر از بنگله ديش ، در موريتانيا (آفريقاي غربي ) 7 نفر اسلامي در افغانستان تعليم گرفته هنگام تلاش بمب گذاري دستگير شدند . در جريان محاکمه 107 تن از اعضاي سازمان
« الجهاد» در محکمه نظامي قاهره معلوم شد که اين سازمان از طرف بن لادن حمايت مالي مي شده است .
ماه فبروري سال 1999 رياست مرکزي استخبارات امريکا ادعا کرده بود ، که اين سازمان در جريان نظارت بر شبکه ارتباطي بن لادن توسط ماوراء حاميان وي را از 7 تلاش انجام دادن عمليات تروريستي بر ضد موسسات امريکايي در عربستان سعودي ، البانيا ، آذربايجان ، تاجيکستان ، يوگندا ، يوراگوا ، ساحل هاج باز داشته است .
به افغانستان تنها جوانان و صرف براي آموزش نمي آمدند . مناطق زير نظارت طالبان مناطق امن بود که رهبران از سازمانهاي تندرو ، از تمام جهان جمع شده ، نقشه هاي ستراتيژي تهيه مي کردند تبادل افکار مي نمودند .
اين وضعيت يک از امکانات وسيع افراطيان دهشت افگن بود .
ايمن ظواهري ، معاون رهبر « جماعت الجهاد » مصري ( رهبر آن شيخ عبدالرحمن در زندان امريکا بود ) ، زن و پسران شيخ عبدالرحمن، مادر و برادران استامبولي – قاتل انور السادرت همه در افغانستان زنده گاني مي کردند و خواهان متحد نمودن سازمانهاي
« القاعده » و « جماعت الجهاد » بودند .
در فرجام مذاکرات به آن انجام يافت ، که اين دو سازمان به نام
« قاعدة الجهاد » اتحاد خود را رسماً اعلان کردند . اسامه رهبر و ظواهري معاون آن تعين شدند .
در افغانستان جدا خواهان چيچين ، اسلام گرايان تندرو از
بنگله ديش، فليپين ، الجزاير ، کينيا ، پاکستان ، ازبکيستان ، تاجيکيستان ، قيرغزستان ، چين و غيره پناه برده ، براي عمليات ها در کشور هاي خود آماده گي مي گرفتند .
هر چند که تعداد خارجيان در افغانستان زياد تر مي شد ، به همان اندازه نظام طالبان در انزوا قرار مي گرفت و سياست هاي ملا عمر شديد تر مي شد . اين سياست سخت گيرانه طالبان در مورد زن مسايل کار و تحصيل زنان ، بت شکني طالبان و غيره باعث رضايت برخي حلقات اسلامي مي شد ، و به تعقيب آن مبالغ بزرگ پول به قندهار مي آمد .
گروه هاي ناراضي از سياست حکومت داران خود و کشورهاي غرب در مقابل نظام موجوده بين المللي به رهبري ا.م.ا ، مي ديدند ، به فکر آنها تنها طالبان جسورانه بر ضد اين نظام مبارزه ميکرد . تندروان اسلامي به افغانستان ، به خاطري انتقام گيري مي آمدند ، گويا ميخواستند به اعتراض طالبان همراه شوند .
هريک عمل از روي معيارهاي بين المللي ، جنايت کارانه طالبان باعث افزايش تعداد داوطلبان خارجي در افغانستان مي شد .
مثلاً ، از روي بعضي معلومات ها بعد از خراب کردن مجسمه هاي بودا در باميان به تعداد داوطلبان خارجي در افغانستان 10 برابر افزود . طالبان به پول و نيروي انساني براي جنگ بر ضد « اتحاد شمال » ضرورت داشتند و همه اين انترناسيونال تروريستي بر ضد « اتحاد شمال » جنگ ميکرد .
ملا عمر سال 2001 رهبران همه گروه هاي خارجي در افغانستان را به قندهار به جلسه دعوت کرد . به قول وحيد مژده ، از بسکه هريک از چهره هاي مشهور از مجاهدين عرب خود را رهبر مي شماريدند ، ملا عمر خواست ، فعاليت آنها را تنظيم کند . بعد از سه روز بحث و مناظره جلسه چنين فيصله نمود :
1- رهبر تمام گروه هاي عرب که در افغانستان وجود دارند ، به عهده اسامه بن لادن گذاشته شود .
2- قاري طاهر جان رهبر گروه هاي آسياي ميانه ، ترکستان شرقي و چين را به عهده دارد .
3- رهبري تندروان پاکستان ، کشمير ، بنگله ديش و برما به دوش مولانا مسعودي اظهر گذاشته شد .
4- فرمانده نظامي مجاهدين خارجي را در افغانستان جمعه باي نمنگاني بعهده خواهد داشت. [ 9،50 ]
بلند بردن نقش جمعه نمنگاني تصادفي نبود . چنانچه معلوم است ، جمعه باي سالهاي زياد در صف مجاهدين تاجيک بر ضد حکومت تاجيکستان جنگيده بود . او يکي از قوماندانان معروف « حرکت اسلامي ازبکستان و ( ح.ا.ا ) حساب مي شد . پس از رانده شدن اش از تاجيکستان به سازماندهي نيروهاي (ح.ا.ا ) متشکل از ازبکان ازبکستان و افغانستان پرداخت .
به فرمانده کل نيروهاي خارجي تعين کردن جمعه نمنگاني ملا عمر ميخواست ، حرکت اسلامي ازبکستان در ميان ازبک ها و ترکمن ها شامل نفوذ خود را توسعه بخشد و به اين طريق حمايه دوستم را در ميان ازبک هاي شمال بکلي از بين ببرد .
مرکز حرکت اسلامي ازبکستان به رهبري طاهر يولداشوف ( او به نام هاي قاري طاهر جان ، طاهر نمنگاني ، محمد طاهر فاروق و غيره نيز مشهور بود ) ، در محله تايمني شهر کابل قرار داشت .
اين مرکز محل تجمع نماينده گان تمام جمهوري هاي سابق شوروي ( ازبکها ، قرغيزها ، قزاق ها ، چيچين ها و تاجيک ها ) و اويفورهاي چيني بود . به نوشته وحيد مژده طاهر يولداش ادعا بالاتر از رهبري يک سازمان تندرو ازبکستان را داشت .
« در اوايل سال 1380 ( 2001 ) مي نويسد وحيد مژده – که حرکت اسلامي ازبکستان طي يک نامه به وزارت امور خارجه در کابل اطلاع داد ، که چون اميرالمؤمنين ملا عمر مجاهد فرمان امارت ماوراءالنهر تا به قفقاز را به برادر محمد طاهر فاروق داده است، بنابراين وزارت امور خارجه در هر گونه رابطه با اين مناطق بايد به وي مشوره نمايند.» [ 9،53 ]
چنانچه ديده مي شود ازبکها نيت هاي بلند پروازانه داشتند ، که بدون شک ، قابل قبول اکثري رهبران « طالبان » نبود . اما حامي حرکت اسلامي ازبکستان طالبان ازبک تيار افغانستان بودند . آنها بعد از پشتونها قدرت دوم را در اين جنبش تشکيل مي کردند . نماينده آنها حتي به مقام وزيري در امارت خود ساخته طالبان هم رسيده بود .
به گفته مژده ، نهضت اسلامي تاجيکستان هم در کابل نماينده داشت. ولي چنانکه در بالا اشاره رفت تاجيک ها هم موافق دستور ملا عمر شامل « جبهه ماوراءالنهر » به رهبري طاهر يولداش بودند و کوشش آنها براي جدا شدن از آن نتيجه نمي داد .
تاجيک ها با ازبک ها در کابل هم هميشه بين خود اختلاف داشتند . بلند پردازي طاهر يولداش با تاجيک ها ، که سابقه جنگي داشتند ، مورد قبول نبود .
مشکل تاجيک ها در آن بود ، که ازبک ها طالب و چنان که در بالا اشاره گرديد قدرت دوم در نظام طالباني بودند ، آنها با مخالفان جنگ مي کردند ، که اکثراً تاجيک بودند . طبيعتاً نماينده نهضت اسلامي تاجيکستان جيحون ( احتمالاً نام مستعار باشد ) جبر اين جنگ را مي کشيد . او زير فشار طاهر يولدش قرار داشت ، طاهر يولداش و اعضاي حرکت اسلامي ازبکستان به اين نظر بودند ، که مجاهدين تاجيکستان مانند مجاهدين افغانستان ( گروه هاي شامل در اتحاد شمال – قاسيم شاه سکندرف ) شر و فساد اند ، زيرا آنها خود را به روسها و نيروهاي غربي فروخته اند .
« ما – مي گفت طاهر يولداش ، براي جهاد در آسياي ميانه هرگز به اين عناصر ضرورت نداريم و انتظار ما اينست که با فارغ شدن طالبان ما از مدارس پاکستان جهاد را در سراسر آسياي ميانه گسترش بخشيم» . [ 9،56 ]
اما بعضي تحليل گران به اين نظر اند ، که علت مخالفت طاهر يولداش با تاجيکان موضوع پولي بود ، که به عوض گروگاناني جاپاني از حکومت جاپان گرفته شده بود . طاهر يولداش ادعا مي کرده است ، که تاجيک ها يعني حزب نهضت اسلامي تاجيکستان اين پول را به خود گرفت و به آنها نداده است .
بهمين سبب شخص به نام امام الدين از نماينده گان حزب هنگام سفر به پاکستان از طريق افغانستان ، از طرف اعضاي حزب اسلامي ازبکستان دستگير شده بود و تنها به اثر مداخله وزارت خارجه طالبان آزاد شده است .
طاهر يولداش گفته بود ، که او مرتکب خيانت مالي شده است . بار ديگر وقتيکه دسته هاي حزب اسلامي ازبکستان به رهبري جمعه نمنگاني به افغانستان انتقال داده شدند و جمعه باي در کندز بود ملا امام الدين را به کندز دعوت نمود و همين که او به اين شهر رسيد ، باز دستگير شد . سبب اش موضوع پول بوده است . احتمالاً رهبران حزب اسلامي ازبکستان مي خواستند مبالغ زيادي از اين پول را صاحب شوند .
بهر صورت ، افغانستان به مرکز تجمع گروه هاي گوناگون و افراطي و تروريستي هر گونه افراط ، که به گناه در کشورهاي خود تحت تعقيب بودند ، نماينده گان مافياي وابسته به مواد مخدر تبديل يافته بود . اين انترناسيونال تروريستي وجناحي نه تنها براي کشورهاي آسياي ميانه ، بلکه براي تمام جهان خطر داشت . در اين شبکه تروريستي ، موافق بعضي معلومات ها تاجکها هم سهم داشتند که در عمليات هاي تروريستي نه تنها در تاجيکستان بلکه در ساير کشورهاي ديگر نيز اشتراک ميکردند . برخي ها زير تأثير وهابيان سعودي رفته بودند .
ژورناليست پاکستاني که در بالا نامش ذکر شد مي نويسد که :
ماه مارچ سال 1997 پنج نفر مبارز که ( 3 ) آن عرب و دو تاجيک بعد از 36ساعت درگيري با پوليس در اردوگاهي پناهنده گان در نزديک پشاور به قتل رسيدند .
آنها با تندروان وهابي بنام گروهي تکفير تعلق داشتند و ميخواستند محل ملاقات رهبران کشورهاي اسلامي را در اسلام آباد بمب گذاري کنند . [ 12،215 ] .
در افغانستان در مدت پنج سال ( اتحاد شمال ) مخصوصاً نيروهاي جمعيت اسلامي افغانستان تحت فرماندهي احمد شاه مسعود بر ضد همين نيروي عظيم بين المللي که در کنار طالبان بود مقاومت نمودند.
نهايت احمد شاه از دست همين نيروهاي خارجي و به دستور آنها درنهم سپتامبر سال 2001 کشته شد .
جامعه بين المللي هم تا زمانيکه عمليات هاي بي سابقه تروريستي 11 سپتامبر در امريکا عملي نگشت ، چندان توجه به مرکز بين المللي تروريستي نداشتند . تنها امريکا بود که پيوسته از خطر اسامه و عرب هاي افغان نگراني نشان ميداد . ولي به نظر ميرسد که در امريکا هم به اين اوسط عمليات اجرا شده را توسط القاعده احساس نمي کردند . بعضي تحليل گران مبارزه امريکا را بر ضد طالبان و القاعده يک بازي سياسي و آن را ساخته و پرداخته امريکا ميدانستند . حتي اگر همين طور بوده باشد هم تدريجاً واضح شد که اين نيروها ديگر از دايره نفوذ امريکا بيرون شده و به يک دردسر تبديل گرديده است . در حاليکه واشنگتن سازمان ( حرکت الانصار )را سازمان تروريستي اعلان کرد . حتي پاکستان بزرگترين متحد امريکا عرب هاي افغان و طالبان را داخل اين سازمان کرد تا در کشمير بجنگند .
به خواهش پاکستان اعضاء اين سازمان که نامش را به حرکت
( ال – مجاهدين ) عوض کرد . در پايگاه هاي افغانستان تربيت مي شدند .
بن لادن و طالبان با اداره استخباراتي ارتش پاکستان ( ISI ) ارتباط نزديک داشتند .
اسامه به مبارزان کشميري کمک مالي نيز ميرساند . بنابرين پاکستاني ها قطع نمودن ارتباط شان را با اسامه و طالبان ضد منافع خود ميدانستند . و ( ISI ) به درخواست امريکا جهت دستگيري اسامه کوشش زياد نکرد .
روابط عربستان سعودي نسبت بهر وقت پيچيده بود . واضح است که طالبان از نگاه مالي از همه زيادتر از جانب عربستان سعودي کمک مي شدند . فعاليت اسامه و تندروان ديگر اسلامي در کنار طالبان به روابط خانواده سلطنتي و طالبان اثر گذاشت . عربستان سعودي از سه کشوري بود که آنها را به رسميت شناخت .
بعد از چند هفته ديدار شهزاده ترک الفيصل از قندهار در سال 1998 از دوبي به قندهار ( 400 ) عراده موتر تويوتا جاپاني دوسيته رسيد که وسايل اساسي جنگ هاي طالبان در جنگ هاي شمال بود . درباره اسامه به قول بعضي تحليل گران نظري سعودي ها اين بود که او يا کشته شود يا در افغانستان ماند .
زيرا درچنين حالت به آمريکائي ها سپردن وي و محاکمه شدنش ميتواند رازهاي پوشيده را در خصوص رابطه اسامه يا بعضي اعضاي خانواده سلطنتي و ادارات استخباراتي سعودي افشا کند .
در خصوص کشورهاي آسياي مرکزي بايد گفت ، که تنها تاجيکستان، قزاقستان و قرغزستان پيگيرانه از خطر تروريزم بين المللي حرف مي زدند . ترکمنستان با طالبان روابط خوب داشت و جانب دار هر چه زودتر تارومار شدن رقباي آنها بود ، تا ساختن خط نفت و گاز از ترکمنستان به بنادر جنوبي آغاز شود . رهبري ازبکستان هم با طالبان بازيهاي را آغاز کرده بود و خطر را براي کشورش زيادتر از تاجيکستان مي ديد ، نه از افغانستان ، شايد کمک بيشتر به نيروهاي شمال از ايران مي رسيد ، کشورهاي ديگر مثل روسيه و هند به نيروهاي شمال ، يا دولت رئيس جمهور رباني يک اندازه کمک مي کردند .
اما در مقابل سيل عظيم کمک ها به طالبان هم از نگاه مادي و هم از نگاه نيرو بشري جنگنده اين کمک ها ناچيز بود .
با گذشت زمان معلوم مي شود که احمد شاه و اتحاد شمال چگونه قهرمانيها از خود نشان دادند و در طول چندين سال بر ضد گسترش موج افراط گرايي و تروريزم بودند .
امروز با وجود آنکه ماشين حربي طالبان شکسته شده است و يک قسمت دهشت افگنان در زندان گوانتاناما – در پايگاه نظامي امريکا در کوبا به سر مي برند ، جامعه بين المللي نبايد خاطر جمع باشد زيرا تا تأمين صلح پايدار در اين کشور و بازسازي آن هنوز کاري زيادي را بايد انجام دهند .
خلاصه
عوامل بحران افغانستان نهايت پيچيده و مرکب بوده، بسياري از انگيزه هاي آن در عمق جامعه قبيلوي نهفته اند . اگرما جنبش «طالبان» را تنها يک پديده تحميل شده از بيرون حساب کنيم ، نمي توانيم تمام حقيقت را روشن سازيم . در جامعه افغاني که ارزشهاي نظام قبيلوي تسلط دارند ، روند ملت سازي تشکل نيافته است و نميتوان در مورد موجوديت يک ملت واحد سخن راند .
مناقع قبيلوي گروهها در بسياري از موارد بالاتر از منافع ملي قرارگرفته درزنده گي در حدود معيني جغرافيائي براي تأمين وحدت کافي پنداشته نمي شود .
موجوديت موضوع به نام «خط ديورند» بزرگترين مشکل ايست ، که به روابط افغانستان و پاکستان تأثير شگرف مي رساند . اين مشکل حکومت داران را از هر دوجانب مجبورکرده است ، تا نظام قبيلوي را در دوطرف سرحد به حال خود گذارد ، تا مبادا حساسيت را بيدار نکند، که طرف مقابل از آن استفاده نمايد ،در نتيجه در اين مناطق دولت نفوذ کم دارد وقانون نانوشته در ميان قبايل دوطرف «ديورند» وجوددارد ، که براي حفظ منافع مشترک همه وقت قبأيل يک طرف مرزبه مشکلات روبروشوند ، قبايل طرف ديگر به ياري آنها مي شتابند .
در نظام قبيلوي هريک قبيله خود را از ديگر قبيله بالامي داند و کساني که وابسته به قبايل نيستند در نظرآنها مردمان پست ونا اصل اند . مشکلات افغانستان بيشتر از همين طرز تفکر سرچشه مي گيرد . طرز تفکر قبيلوي فقط خاصه قبايل سرحدي نيست ، تأثير آن به تمام جامعه وحتي مردمان غير پشتون هم زياد است .
از اينجاست که همه پديده هاي جديد، براي نوسازي کشور ، در اول بايد با ارزشهاي قبيلوي مطابق ساخته شود ، وگرنه قابل قبول نخواهند شد ، تجربه قرن بيست (20) از دوره امان الله خان تا امروز اين را خوب نشان داده است .
حتي دين در اين جامعه به آن اندازه قابل قبول است ، که به بنياد هاي نظام قبيلوي مخالفت نکند .
بنابراين اصول سياسي جاري شده توسط طالبان به نام «نظام ناب اسلامي » کوشش يک نوع مخلوط کردن رسم ورواج قبيلوي به دين اسلام بود .
پرا بلمهاي ديگر افغانستان همانا موقعيت حساس جيوپليتيکي وي مي باشد ، که در قلب آسياواقع است . به قول علامه اقبال لاهوري :
آسيا يک پيکر آب و گل اسـت
ملت افغان درآن پيکردل است
ازفساد او فساد آســــــــــيا .
از گشادي او گشادي آســــيا.
محض در دايرۀ مخالفت هاي ابرقدرت ها ، براي نفوذ در اين منطقه مهم ، وضعيت بحراني امروزه افغانستان شکل گرفت .
در سالهاي جنگ در افغانستان نسل جديد مبارزان اسلامي تربيه کرده شد ، هزاران جوان عرب ، ترک کرد و غيره د رافغانستان با پولهاي عربستان سعودي وياري مشاوران امريکائي درس نظامي گرفتند .
در نتيجه ، بعد از خروج نيروهاي شوروي از افغانستان هزاران نفر مسلمان تندروي غير افغان که در کشور تجربه جنگي گرفته بودند ، بيکار ماندند . بن لادن و همسفرانش توانستند اين ارتش آموزش ديده را در خدمت جبهه جهاني مبارزه برضد يهوديان وصليب داران قراردهند .
اراضي کوهسار با موجوديت دره ها صعب العبور افغانستان ، نبودن سرحد مستحکم ميان افغانستان و پاکستان که در دوطرف آن
«قبايل آزاد » زنده گي مي کند براي «سپاهيان اسلام » محل مناسب بود . کم توجهي جامعه جهاني به افغانستان اين نيروي بزرگ جنگي را تقويت نمود .
فعاليت تروريستي «افغانها»قريب تمام جهان را فراگرفت. بعدي عمليات تروريستي 11وم سپتامبر2001 در ايالات متحده امريکا ودول شامل ائتلاف ضد تروريستي راه مبارزه بي امان را برضد قوتها وچهره هاي سرشناس اسلام ، که به نام «تروريست»شناسايي شدند آغاز کردند . نتيجه مثبت اين مبارزه در سرنگون نمودن طالبان ، شکستن ماشين جنگي آنها وپراگنده نمودن «القاعده» به مشاهده مي رسد .
اما از طرف ديگر، استفاده قوه بطور هميشه نميتواند نتيجه مثبت به بارآورد .
لازم است ، پيش از همه با علل و عوامل ايکه تروريزم را بوجود مي آورند مبارزه کرد ، زيرا به نظرمي رسد که امروز تنها به عواقب پديدۀ تروريزم جنگ آغازشده است .
معلوم است ، که جنبشهاي تندروي اسلامي در آن کشور ها تشکل مي يابند ، که در نهايت فقر مادي ، معنوئي ورواني زنده گي مي کنند. رشد نامناسب اقتصادي به سطح بلند به مشاهد ه مي رسد20 فيصد اهالي دنيا که در ممالک پيشرفته جهاني زنده گي دارند 80 فيصد ذخاير جهان را در تسلط دارند . بنابرتصورات ، انديشه پردازان جريانات تند رو همه اين بيعدالتي ها وابسته به تمدن غرب است وايالات متحده رمز اين تمدن حساب مي شود .
استفاده تنها از اصول قوه، مي تواند گروه هاي تند رورا تندروتر کند . بنابراين لازم است تا در پهلوي استعمال قوه برضد تروريستان ، راه هاي سهل تر از بين بردن عوامل ظهور تروريزم جستجوواستفاده شوند.
ضميمه : رهبران احزاب اسلامي افغانستان .
1- برهان الدين رباني:
فرزند محمد يوسف – اساسگذاروامير«جمعيت اسلامي افغانستان»سال 1941 در خانواده روحاني فقير در شهر فيض آباد ، مرکز ولايت بدخشان افغانستان متولد گرديده است . مليت اش تاجيک .
تحصيلات : مکتب ميانه شهر فيض آباد، مدرسه ابوحنيفه شهر کابل، (1956-1960) ، فاکولته شرعيات پوهنتون کابل (1960-1963 ) ، دانشگاه اسلامي «ال-اذهر» مصر (1968-1965) ،در دانشگاه
«ال-اذهر» رساله داکتري خود را تحت عنوان «جوانب علمي و فلسفي عبدالرحمن جامي» دفاع نموده است ، پروفيسورشرعيات .
بعد از بازگشت از مصرکار معلمي را د رفاکولته شرعيات دانشگاه کابل ادامه داد. وي از سالها ي تحصيل در مدرسه ابوحنيفه به فعاليت هاي سياسي آغاز کرده است . در اين مدرسه اولين سازمان اسلامي تأسيس يافت ، که بعداً اساس «جمعيت اسلامي » و سازمان «جوانان اسلامي» گرديد.
از اساس گذاران اولين هسته سازمان اسلامي در دانشگاه کابل بود ، که به بعضي معلومات ها سازمان «جوانان مسلمان » شعبه آن در بين دانشجويان بود .
سال 1972 اولين سازمان بنيادگرائي اسلامي ، ايکه رهبر آن غلام محمد نيازي بود رسماً نام «جمعيت اسلامي » را گرفت وب .رباني رهبرآن شد .
بعد از کودتا 1973 به پاکستان هجرت کرد . رباني مخالف آغاز پرشتاب قيام برضد داؤدخان بود ، ولي جوانان خون گرم مثل حکمت يار اورا از رهبري «جمعيت » دورکرده ، قيام ناکام مسلحانه
(سال 1975) آغاز گرديد.
سال 1977 جمعيت اسلامي به دو قسم جداشد به حزب اسلامي (گ.حکمت يار) و جمعيت اسلامي .(ب . رباني ) .
ب- رباني دربين رهبران احزاب بنيادگرايان اسلامي افغانستان معتدل تر وانعطاف پذيرتر مي باشد . دسته هاي مسلح «جمعيت » در مبارزه به قبايل ارتش شوروي سهم بزرگ داشتند.
مخصوصاً فرمانده وابسته به «جمعيت» احمدشاه مسعود واسماعيل خان مشهوربودند.
سال 1992 بعد از ختم دورۀ دوماهه رياست صبغت الله مجددي 4 ماه رئيس دولت انتقالي افغانستان بود .
ماه دسامبرسال1992 شورااهل حل و عقد ب. رباني را بمدت 2 سال رئيس دولت انتخاب کرد ولي گ. حکمت يار وبعضي ديگر احزاب به آغاز جنگ هاي متداوم زمينه انتخابات بعدي را از بين بردند . ماه سپتامبرسال 1996، با اشغال کابل از طرف طالبان ب. رباني بمزارشريف وپس از آن به تخار رفت .
تا شکست طالبان در آخيري سال 2001 دولت رباني ازطرف جامعه بين المللي به صفت يگانه دولت مشروع شناخته مي شد . 22 دسامبرسال 2001در کابل رسمي انتقال قدرت به حامدکرزي صورت گرفت . اين اولين حادثه به طورصلح آميز(به استثنائي دوره 2ماهه مجددي) با اشتراک رئيس دولت پيشين ، انتقال يافتن قدرت بود .
حالا ب . رباني درکابل زنده گي مي کندوبه کارهاي سياسي مشغول است (از طرف مردم بدخشان بارأي بيشتر بحيث وکيل درولسي جرگه شوراملي (پارلمان)مردم افغانستان انتخاب گرديد).
ب.رباني سه پسر- صلاح الدين ، جلال الدين ، مجاهد وچهار دختر دارد ، يکي از دختران وي درقيد نکاح برادراحمدشاه مسعود، سفير اسبق افغانستان در ماسکواحمدضياءمي باشد (که فعلاً معاون اول جمهوري اسلامي افغانستان مي باشد) . ب.ربانی عضوولسی جرگه پارلمان افغانستان می باشد .
2- گلبدين حکمت يار:
امير حزب اسلامي افغانستان . سال 1944 ، بنابربرخي معلومات ها در غزني تولد شده است و پس از بدنيا آمدن او خانواده اش به امام صاحب ولايت کندزکوچيده است .
اما عقيده ديگري وجود دارد ، که گلبدين درولسوالي امام صاحب ولايت کندز تولد يافته است.
مليت اش پشتون واز قوم خړوتي غلزايي.
تحصيلات : مکتب ابتدائيه امام صاحب ،حربي ښو نحْي کابل(ليسه را به آخيرنرسانده به کندزبرگشت ) ليسه شيرخان کندز، فاکولته انجينري پوهنتون کابل(اين دانشگاه را نيز تمام نکرده بود که به زندان رفت ) گلبدين يکي از فعالين سازمان «جوانان مسلمان » بود . سال 1971 حکمت ياربه عضويت کميته اجرائيوي اتحاديه محصلين پوهنتون کابل انتخاب گرديد. به بعضي معلومات ها در سالهاي تحصيل اش بروي دختران بي حجاب تيزاب پاشيده بود.
سال 1972 به گناه اشتراک درقتل جوان بنام سيدال سخن دان (عضوجريان شعله جاويد) بمدت يک ونيم سال از آزادي محروم کرده شد .
بعد از کودتاي سرطان 1973 از زندان رها مي گرددو به پاکستان مهاجرمي شود.
او يکي از طرفداران سخت قيام مسلحانه برضد جمهوري بود ، که ناکام گرديدوبسياري از همرزمانش کشته شدند. اساسگذار حزب اسلامي ورهبردايمي آن است . ولي يک مدت کوتاه ،ظاهراً اين حزب را قاضي محمد امين رهبري مي کرد .
حزب اسلامي گ.حکمت ياربه کمک مقامات استخباراتي پاکستان که از همان سالها 1974-1975 به آنها رابطه نزديک داشت به يک حزب پرنفوذ وافراطي تبديل يافته بود .
حکمت يارشخصيت تند مجاز ،تندرو و جاه طلب است ،که هميشه براي صاحب شدن به مقام اول در همه جا مبارزه کرده است . به عقيده بعضي تحليل گران هيچگاه به قول اش پايدار نبوده است . پس از تشکيل حکومت مجاهدين با آن درحالت جنگ قرارگرفت و روش هاي خشونت باراو باعث جنگ ،ضعف حاکميت دولتي و زمينه ظهور طالبان را ميسرساخت . انتخاب رباني را به حيث رئيس دولت در شورا اهل حل و عقد (1992 ) تائيد نکرد وبه کمک ارگانهاي استخباراتي پاکستان در جلسه اسلام آباد (مارچ1993) رباني را مجبورکردند به سازش نامه امضاء کند ، که مهلت رياست جمهوري اواز 2 سال به 1.5 سال کم گرديد و خود گ . حکمت يار صدراعظم تعيين گرديد.
با آنکه ب.رباني مشروعيت خود را زير شک گذاشت ،بازهم فايدۀ نکرد و گلبدين به بهانه ديگر جنگ را دوام داد، بعدي حرکت طالبان فرماندهان با نفوذ او در شمال با طالبان همکار شدند خودي او با وجود همه دشمني ايکه با احمدشاه مسعود داشت تحت حمايه مسعود از طريق تاجيکستان به ايران رفت . بعداز شکست طالبان ، درنتيجه عمليات ضد تروريستي ائتلافيان ، حکمت ياربه بقاياي طالبان واعضا «القاعده» برضد نيروهاي خارجي در افغانستان به مبارزه پرداخته است . گلبدين زن و 7 فرزند دارد . درشرايط کنونی مصروف مبارزه مسلحانه برضد امريکائيان و رژيم حامدکرزی می باشد .
3- محمد يونس خالص (نبي خيل):
رهبر جناح انشعابي از حزب اسلامي حکمت يار، که به همين نام مستقلانه به فعاليت ادامه داد.
درباره سال تولد او تحليل گران سه سنه را پيش مي آورند : 1920, 1919 , 1910 .
به احتمال قوي سال 1920 در ده قاضي ولايت ننگرهاردر خانواده روحاني تولد شده است .
مليت اش پشتون ، از قوم خوگياني است ، تحصيلات ديني را در نزد پدرخود فراگرفته است .
در مدارس ولايت ننگر هار به شاگردان درس مي داد ووظيفه امامي مساجد را نيز اجرا مي کرد به مجله «گهيحْ» همکاري داشت . به زبان پشتوشعرهم مي نوشت ، بعد تر در دانشگاه کابل به کاري استادي مشغول گرديدودر همين جا به فعاليت هاي سياسي آشنا شد .
محفل «توابين » را رهبري ميکرد. بعد از کودتاي محمد داؤد و پرقوت شدن فشار وتعقيب اسلام گرايان به پاکستان هجرت کرد . بنابربعضي معلومات ها وي در اول به سازمان مليت گرا«افغان ملت » همکاري داشت و بعد از حوادث ماه آپريل سال 1978 به حزب اسلامي گلبدين حکمت يارپيوست اما بعد از آن که حزب اسلامي و جمعيت اتحاد نمودند ،خالص به آن دا خل نشده با حفظ نام پيشينه سازمان جديد را تشکيل کرد .
فرمانده مشهور يونس خالص و معاونش جلال الدين حقاني بود، که بعد ها به طالبان پيوست..
ملا عمر، که سابق در رهبري حزب اسلامي خالص بود ، احتمالاً در اين کار نقش داشته است .
اما خودي يونس خالص ، که از طا لبان حمايت نمود ، بکدام وظيفه راه داده نشد . درحال حاضربرضد امريكائيان درنوارسرحد مصروف مبارزه است .
4- عبدالرب رسول سياف :
رهبر «اتحاد اسلامي آزادافغانستان » سال 1944 در قريه قلعه سرورولسوالي پغمان تولد يافته است . مليت اش پشتون ، از قوم خروتي.
تحصيلات : مکتب ابتدائيه وميانه در پغمان ، ليسه ابن سينا کابل، بعداً مدرسه ابوحنيفه (1963) فاکولته شرعيات دانشگاه کابل(1963 تا 1967 ، دانشگاه ال اذهر. سالها ي تحصيل در دانشگاه در فعاليت هاي سياسي اسلام گرايان سهم مي گرفت .
سال 1974 قبل از سفر به امريکا در هيئت استادان ، به گناه اشتراک درفعاليت هاي ضد دولتي راهي زندان گرديد. سال 1980 از زندان آزاد شده به پاکستان رفت ودر مرکز توجه استخبارات عربستان سعودي قرارگرفت .
ع.ر.سياف اولين رهبر«اتحاداسلامي مجاهدين افغانستان » انتخاب گرديد، که به آن حزب اسلامي گ.حکمت يارحزب اسلامي يونس خالص ، جمعيت اسلامي ب. رباني ، جبهه ملي ص.مجددي ،محاذ ملي اسلامي س.ا.گيلاني حرکت انقلاب اسلامي م.ن.محمدي داخل گرديدند .
اما اين اتحاد خيلي زود برهم خورد و سياف به کمک سعوديها به نام «اتحاد اسلامي آزاد افغانستان » سازمان از نوتشکيل کرد. بعد تر اتحاد اسلامي ، اکنون در جمله هفت سازمان از جمله
«اتحاد اسلامي»'' ع.ر.سياف دوباره عرض وجود کرد ، که به نام اتحاد هفت گانه مسما مي گردد. سياف به طريقه وهابيت چنان گرويده شد که نامش رااز عبدالرسول به عبدالرب رسول سياف تغيير داد. به کمک سعوديها هميشه در وظايف بلند مقامات مجاهدين انتخاب مي گرديد.
سال 1989 در شوراي جهادي پاکستان صدراعظم حکومت انتقالي افغانستان انتخاب گرديده بود.
بعد از سال 1992، اول متحد گ . حکمت يار بود وجنگ هاي سخت را برضد حزب «وحدت» شيعيان درکابل به راه انداخت ،که روابط اين حزب را با دولت خراب ساخت .
عبدالرب رسو ل سياف بعد از ظهور طالبان ظاهراً از پشتيباني سعوديها خلاص گرديد وتا آخيردرکنار دولت رباني باقي ماند . از روي بعضي معلومات ها پدرسياف فقيرمحمد از خانواده سادات بوده سال 1921 از هندوستان به افغانستان آمده است . اکنون عضو ولسی جرگه پارلمان افغانستان است.
5- صبغت الله مجددي: رهبر جبهه نجات ملي افغانستان
درسال 1928 در کابل تولد يافته است . پسربزرگ از جمله 13 پسر محمد معصوم مجددي نبيره فضل عمر (شمس المشايخ) مجددي ها در افغانستان طريقه صوفيه نقشبنديه را رهبري مي کنند وطبق گفته هاي نياکان آنها از عربستان در دوره سلطان مسعود بن سلطان محمود به افغانستان آمده وبراساس فرمان سلطان مسعود بخاطر اجراي تبليغ ديني به منطقه نجراب که اهالي اش بت پرست بودند فرستاده شده است .
بعد ها اعضاي اين خانواده جهت گسترش اسلام به هندوستان رفته و در همانجا ماندند. فقط «آخير قرن 19 به افغانستان برگشته ويک قسمت شان در شوربازارکابل و قسمت ديگرشان در هرات مسکون شدند .
صبغت الله مجددي تعليمات ديني ابتدائي را از پدر فراگرفته ، دور ه مکتب اش را در هرات و قندهار گذرانده و بعد شامل ليسه حبيبيه کابل شده است . سالهاي 1953-1948 در دانشگاه ال-اذهرتحصيل کرده صاحب درجه ماستري در رشته فقه شد. در مصراز طريق پسرکاکايش هارون مجددي به رهبران اخو ان المسلمين شناسايي حاصل نموده وبعدي سوء قصد به جان رئيس جمهورمصرجمال عبدالناصر از مصر اخراج گرديد. پس از بازگشت درليسه هاي حبيبيه، غازي ، واستقلال به شغل معلمي مصروف بود.
سال 1960 به جرم سوء قصد به جان رهبر شوروي ن.س.خروشيف که از 2 تا 5 مارچ سال 1960 مصروف سفررسمي در افغانستان بود ، زنداني گرديد.
بعد ا ز آزاد شدن مدت 2 سال را بيرون از افغانستان گذراند . آپريل سال 1970 در تظاهرات و راه پيمايي ملاها اشتراک فعال کرد . او سازمان را بنام «جمعيت العلما محمديه » تشکيل کرد.
بعد از اين به پاکستان ، ايالات متحده امريکا، دنمارک سفرها نمود. از سال 1977 تا سال 1979 درکوپنهاگن رئيس مرکزاسلامي وامام مسجد بود.(متأسفانه اين دنمارکي ها به شخصيت حضرت محمد (ص) توهين کرده و در پايان سال 2005 ميلادي کاريکاتور پيشوااسلام را ترسيم کردند : مترجم ) بعد از کشته شدن 21 نفر از اعضاي خانواده مجددي ها (به بعضي معلومات ها در سالهاي بعد از انقلاب ثور109 تن اعضاي اين خانواده بزرگ کشته يا گم شده است) درکابل، صبغت الله به پشاور برمي گردد وفتواي جهاد را برضد نظام کمونيستي صادر کرد. «جبهه ملي نجات افغانستان راتشکيل داد، که نفوذ آن در مناطق پشتون نشين جنوب وشرق افغانستان قابل ملاحظه بود . در شوراي جهادي فبروري سال 1989 رئيس انتقالي افغانستان انتخاب گرديد. بارديگر 24 آپريل سال 1992 درشوراي رهبري در پشاو رص.مجددي بمدت 2 ماه رئيس دولت انتقالي انتخاب گرديد.
28 آپريل قدرت را از نظام سابقه قبو ل کرد. در مدت 2 ماه رياست خود کوشش کرد، با تکيه به نيروهاي عبدالر شيد دوستم اين مدت را طولاني سازد .
اما احمد شاه مسعود مانع اين کاروي گرديد. همين بود که بعد از استعفايش برضد دولت رباني بمبارزه برخاست . در آخيرسال 1993 يکجابا حکمت يار ، دوستم ومزاري «شوراي هماهنگي انقلاب اسلامي » را تشکيل کرد ورهبري آن را بعهده گرفت .
اول جنوري 1994 بقصد سرنگون ساختن رباني قوتهاي شوراي هماهنگي بالاي نيروهاي دولتي و مقررياست جمهوري تعرض نمودند.
صبغت الله مجددي با خواهر سليمان لايق يکي از رهبران حزب دموکراتيک خلق افغانستان (جناح پرچم ) ازدواج کرده وصاحب 7 پسراست . زبانهاي عربي وانگليسي را مي داند . فعلاً به حيث رئيس مشرانوجرگه پارلمان افغانستان و رئيس کميسيون تحکيم صلح اجرای وظيفه می دارد ، و شخص نهايت مورد اعتماد حامد کرزی می باشد .
6- سيد احمدگيلاني :
مؤسس ورئيس «محاذ ملي اسلامي افغانستان» .
سال 1933 در شهر کابل دريک خانواده معروف روحاني تولد يافته است .
سيد احمد گيلاني فرزند پيرطريقه قادريه در افغانستان نقيب گيلاني مي باشد . اساس گزارطريقه قادريه عبدالقادر گيلاني است که در قرن 12 آن را اساس گذاشت واز وابستگان علي و فاطمه دختر پيامبر اسلام محمد (ص) مي باشد نقيب گيلاني پدر سيد احمد گيلاني در سال 1920 از بغداد به افغانستان آمده ، در محله چارباغ ولايت ننگرهار سکونت اختيار نمود . سيد احمد بعد از پدر وبرادر بزرگ اش ، شيرآغاجان به مقام پيري طريقه قادريه رسيد.
تحصيلات: ليسه ابوحنيفه شهر کابل ، فاکولته شرعيات پوهنتون کابل و مطالعات شخصي در نزد علماي بزرگ افغانستان دردوره ظاهر شاه با خانواده سلطنت نزديکي داشت ، زمين واموال منقول وغير منقول زياد واز جمله نماينده گي فروش موترهاي شرکت پيژا را دراختيارداشت .
سيداحمد گيلاني بعد از حوادث آپريل1978 به پشاوررفته ، محاذ ملي را تشکيل کرد. ولي به قول بسياري ازتحليل گران از بي تعصب ترين تنظيم ها ي هفت گانه پشاوربود.اين ادعاکه او از ماليزيا گرفته تا افغانستان چهل ميليون مريد دارد ، مبالغه آميز به نظر مي رسد ، اما در ميان پشتون هاي جنوبي وشرقي از احترام خاص برخوردار است .
ازهمان سالهاي جنگ تا امروز از طرفداران دعوت لويه جرگه
(مجلس بزرگ ) وبازگشت ظاهرشاه به صفت رهبرافغانستان بود . پسرگيلاني محمد گيلاني و دخترش فاطمه گيلاني تحصيل کرده گان کالچ در لندن و مشاورين پدر د رمحاذ ملي مي باشند .
سيد احمد گيلاني با نواسه اميرحبيب الله (1919-1901) عادله ازدواج نموده ، 5 فرزند دارد و زبانهاي انگليسي ، آلماني و عربي را مي داند .
7- محمد نبي محمدي :
رهبر « حرکت انقلاب اسلامي افغانستان » در سال 1921 در قريه شاهي خيل شاه مزار ولايت لوگر در خانواده روحاني پر نفوذ تولد يافته است . مليت اش پشتون و از قوم اندر تعليمات ديني را در نزد ملاها و در مدارس لوگر ، غزني و لغمان فرا گرفته است . بعد از آن به کاري مدرسي در ولايات لوگر ، جوزجان ، فارياب مشغول گرديد . محمد نبي وکيل پارلمان (1973-1969) انتخاب شده بود و سال 1974 مدرسه خصوصي خود را در لوگر تاسيس داد . بعد از انقلاب ثور به بلوچستان پاکستان رفته ، سازمان « حرکت انقلاب اسلامي افغانستان» را تاسيس کرد . اين حرکت در بين ملا ها و طالبان مدارس ديني پيروان زياد داشت . در ولايت لوگر ، هلمند ، کندهار ، جوزجان و فارياب نفوذ خود را جاري کرده ، دسته هاي مسلح آن فعاليت مي کردند . در همه حکومات عبوري از جمله در دولت رباني مقام هاي بلند را در اختيار داشت . اما با ظهور طالبان بيعت خود را به ملا عمر اعلان کرد .(چند سال قبل وفات نمود )
8- شيخ محمد آصف محسني :
رهبر « حرکت اسلامي افغانستان ».
سال 1935 در دهه بازار توپخانه کندهار تولد گرديده است . شيعه مذهب ولي پشتون مي باشد . تحصيلات اش را در عراق انجام داده ، در همانجا چند مدت به مدرسي مشغول بود . با آيت الله خوي و با آيت الله شريعت مداري شناسايي نزديک داشت .
در سال 60 -50 ، قرن 20 يکي از رهبران شيعيان افغانستان حساب مي گرديد . قبل از انقلاب ثور جمعيت فرهنگي « صبح دانش » را تشکيل نمود ، که در اساس آن سال 1978 در ايران « حرکت اسلامي افغانستان » به وجود آمد . پيروان و دسته هاي مسلح اين حزب در قندهار ، هرات ، مزارشريف و باميان فعاليت مي کردند . در سالهاي 80 روابط محسني با روحانيون ايران خراب و او مقر خود را به کويته پاکستان انتقال داد . اخير سال 1989 همه سازمان هاي شيعه متحد شده ، حزب «وحدت» را تشکيل دادند ، اما حزب محسني که يگانه رهبر شيعه پشتون است به آن داخل نگرديد . بعد از تشکيل دولت اسلامي افغانستان به آن همکاري مي کرد و مقام رئيس محکمه اختصاصي انقلابي را به عهده داشت .
9- کريم خليلي :
رهبر يک جناح «حزب وحدت اسلامي افغانستان» سال 1995 بعد از کشته شدن عبدالعلي مزاري به اين مقام رسيد . سال 1949 در ميدان شهر ولايت وردک تولد يافته است . مليت اش هزاره . تا تشکيل گرديدن حزب «وحدت» يکجا با عبدالعلي مزاري در هيئت رهبري و موسسين سازمان «نصر» داخل مي شد . در تشکيل حزب «وحدت» نقش داشته است . سال 1993 عضو شوراي جهادي و وزير در حکومت گلبدين حکمتيار . (بعداز تشکيل اداره موقت طبق فيصله بن 1380 و بعد از انتخابات رياست جمهوري به حيث معاون دوم جمهوري اسلامي افغانستان اجرا وظيفه مي دارد ).
10- محمد اکبري :-
رهبر جناح ديگري «حزب وحدت اسلامي » سال 1946 در ولسوالي وارس ولايت باميان تولد يافته است . مليت اش هزاره .
تحصيلات :
مکتب ابتدائيه قريه خوردک تخته ، تعليمات ديني در نزد علماي دين گرفته است . سال 1971 بعد از خدمت عسکري به عراق رفته 4 سال در حوزه علمي نجف تحصيل کرد . سال 1975 حکومت عراق گروه محصلين افغان را از عراق اخراج کرد ، که در بين آنها اکبري نيز بود . پس از بازگشت به باميان اکبري سالهاي 1978 -1976 در وارس و پنجاب به کسب مدرسي مشغول گرديد . او در قيام مردمي هزاره بر ضد نيرو هاي نظامي تره کي – امين اشتراک فعال داشت . و از سال 1979 تا سال 1981 به شوراي اتفاق همکاري نمود . از بهار سال 1982 به سازمان « پاسداران جهاد اسلامي افغانستان » که آن را پاسداران ايراني تشکيل کرده بودند داخل گرديد و يکي از رهبران با صلاحيت آن بود.
سال 1989 در تشکيل حزب «وحدت» نقش مهم داشت و از سال 1991 تا جون 1994 معاون اول رئيس اين حزب بود . از جون سال 1992 تا اول نوامبر سال 1992 رئيس کميته سياسي و بعد از آن در وظيفه رئيس شورا مرکزي حزب وحدت مشغول مبارزه بود . اما در عمل از اخير سال 1993 ، وقتي که مزاري به حکمتيار همراه گرديد ، حزب وحدت دو قسمت گرديد و اکبري متحد رباني باقي ماند . بعد از مرگ مزاري ظاهراً اين دو جناح يکجا شدند . ولي هر دو جناح مراکز اداره جدا و رياست هاي جداگانه داشتند . بعد از اشغال باميان از طرف طالبان اکبري به آنها پيوست ، اما جناح خليلي ضد طالبان جنگ مي کرد . در همين حالت هم در شهر مشهد ايران دو جناح ، کمي دورتر از يک ديگر مراکز اداره داشتند و آزادانه فعاليت مي کردند . جناج اکبري روزنامه «بنياد وحدت» و جناح خليلي روزنامه «وحدت» را نشر مي کردند . ليکن در همين سالها در جناح اکبري سيد کاظمي جوان (وزير تجارت در حکومت حامد کرزي ) عملاً رهبري جناح را بدست گرفته بود و اکبري به طور نمايشي رهبر آن حساب مي شد . موصوف فعلاً وکيل ولسی جرگه پارلمان می باشد .
11- عبدالرشيد دوستم :
رهبر جنبش ملي اسلامي افغانستان ، جنرال اردو در سال 1953 در ولسوالي خواجه دو کوه ولايت جوزجان در خانواده دهقان به دنيا آمده است . پدرش ازبيک و مادرش ترکمن ميباشد . بعد از ختم مکتب ابتدائيه ديگر مکتب نخوانده است . در قسم ديسانت ارتش افغانستان ، در دوره نظام جمهوري داود خان خدمت کرده بعداً به صفت کارگر در کارخانه استخراج نفت شبرغان به کار پرداخت . سال 1979 به حزب دموکراتيک خلق افغانستان ( جناح پرچم ) داخل شد . از سال 1980 کارمند ارگان امنيت افغانستان در شهر تاشکند در کورس هاي کوتاه مدت 3 ماهه تعليم گرفته از سال 1983 قومندان کندک ، قومندان لواء قومي (مليشه ) تعين گرديد . سال 1988 لوا به فرقه 53 ارتقاء داده شد . سال 1986 لقب قهرمان . ج.د.ا
(جمهوري دموکراتيک افغانستان ) را اخذ کرد . در مبارزه بر ضد مخالفين ج.د.ا و از جمله در سرکوبي کودتاي شهنواز تني سهم فعال گرفت . سال 1992 به طرف مجاهدان گذشت و در سرنگون ساختن حکومت نجيب الله نقش بزرگ بازيد . از فبروري سال 1993 معاون وزير دفاع در حکومت رئيس جمهور ب . رباني . در اول جنوري 1994 يکجا با قوت هاي گ.حکمتيار بر ضد دولت رباني قيام کرد ، ولي شکست خورد . 4 ولايت شمال را زير نظارت گرفته ، عملاً يک دولت را در داخل دولت تشکيل کرد . سالهاي 1996 – 1994 با طالبان همکاري کرد . ماه اکتبر سال 1996 رهبر «شوراي عالي دفاع افغانستان » که براي مبارزه بر ضد طالبان تشکيل شده بود گرديد. 19 مي سال 1996 از مقام رهبري « جنبش ملي » خارج کرده شده جاي آن را عبدالملک گرفت .
بهار سال 1997 در نتيجه عبدالملک، طالبان مزارشريف را گرفتند و عبدالرشيد دوستم از افغانستان به خارج گريخت . ماه اگست همان سال به افغانستان برگشت ، ولي ماه مي سال 1998 دوباره فرار کرد .طرفدار سرسخت تشکيل دولت فدرالي مي باشد . 9 دسامبر سال 2001 معاون وزير دفاع در حکومت حامد کرزي انتخاب گرديد (کانديد رياست جمهوري بود و اکنون به حيث رئيس ارگان سر قومنداني اعلي قواي مسلح جمهوري اسلامي افغانستان اجراء وظيفه مي دارد ).
12- سيد محمد عمر آخوندزاده (ملا عمر)
بنيان گذار و رهبر جنبش «طالبان» 1994 . حدود سال 1959 طبق بعضي معلومات ها در دهه نوده ولسوالي پنجوائي قندهار تولد شده ، بعدها خانواده اش به ولايت ارزگان کوچيده است بنابر معلومات ديگر در ترين کوت ولايت ارزگان در يک خانواده فقير به دنيا آمده است. مليت اش پشتون از قوم هوتک غلزائي . تحصيلات ابتدايي را در ترين کوت گرفته است ، پيروان اش تاکيد مي کنند که در مدرسه کويته تحصيل کرده است ، اما اين گفته شک آلود مي نمايد . در جواني پدرش را از دست داده است و سرپرستي خانواده را به دوش گرفته است . ملا عمر به قندهار آمده در محله سنگسار ملا قريه شد و در همين جا مدرسه باز کرد سالهاي 1992 -1989 در حزب اسلامي يونس خالص بر ضد رژيم نجيب مي جنگيد . چهار بار مجروح شده است و بار آخير چشم راست اش را از دست داده است . بنابر بعضي معلومات ها به اداره استخباراتي ارتش پاکستان ( آی اس آی ) همکاري داشته است و به همکاري اين ارگان پرنفوذ از حزب «جمعيت العلماي اسلامي » پاکستان به رهبري فضل الرحمان جنبش طالبان را تشکيل داد . در اول اپريل سال 1996 در يک مجلس با اشتراک قريب دو هزار نفر از نماينده گان روحانيون و فرماندهان نظامي « امير المومنين » اعلان گرديد . بنابر بعضي معلومات ها و بنابر بعضي معلومات هاي ديگر 4 زن و 5 فرزند دارد . همچنان بعضي تحليل گران مي نويسند ، که دختر ملا عمر درقيد نکاح اسامه بن لادن است . درشرايط کنونی برضد امريکائی ها وحاکميت حامدکرزی مسلحانه می جنگد.
فهرست مدارک و مأخذ :
به زبان فارسي- دري .
1. عظيمي . م . طالبان چگونه آمدند ؟ چاپ 1998
2. احدي . ا . عربستان سعودي ، ايران و جنگ در افغانستان ، افغانستان و طالبان و سياست هاي جهاني – مشهد 2002
3. بلخي س . ا . ديوان مشهد 2002
4. واعظي . خ . تحولات 20 ساله و فرايند سياسي شدن روحانيون . سراج شماره هاي 16 ، 17 سال 1999 صفحات 14 - 6
5. دولت آبادي . ب . آ . گروه شيعه و ائتلافات شکننده . سراج شماره هاي 17 – 16 سال 1999 صفحات 78 - 15
6 . ديويز . ع . نحوه شکل گيري گروه طالبان به عنوان يک نيروي نظامي ، افغانستان طالبان و سياست هاي جهاني ، مشهد 1998 صفحات 108 – 68
7 . مرد استوار و اميدوار به افقهاي دور . مشهد 1999
8 . مبارزه ع . ح . حقايق و تحليل وقايع سياسي افغانستان
( 1999 – 1973 ) از سقوط سلطنت تا ظهور و اجراات طالبان پشاور 1999 .
9 . مژده . و. افغانستان و پنج سال سلطنت طالبان پشاور 2002
10 . عاصي . آه . آغاز يک پايان . در حاشيه سقوط کابل
( از ديده ها و شنيده ها ) تهران 1996
11 . پهلوان چنگيز . افغانستان ، عصر مجاهدين و برآمدن
طالبان - تهران 1999
12 . رشيد . ع . طالبان ، اسلام ، نفت و بازي بزرگ جديد .
تهران 2000
13 . رويا . او . افغانستان ، اسلام و نوع گري هاي سياسي .
تهران 1990
14 . الفت . آ . جهاد و دست هاي پشت پرده چاپ 1980
15 . فرخ يار . ش . افغانستان سرزمين دره ها ، تهران 2001
16 . فرهنگ . م . ص . افغانستان درپنج قرن اخير چاپ دوم ،
تهران 1995
17 . فقيري م . ن . برگي از تاريخ جهاد . امت شماره 5 ،
سال 2000 صفحات 61 – 53
18 . خسروشاهي ص . ح . نهضت هاي اسلامي افغانستان ،
تهران 1995
19 . حقاني .ح . جنبش طالبان ، تشکيلات ديده گاه ها و ويزه
گي ها . سراج شماره 18 1999 صفحات 40 – 10
20 . حکمتيار . گ .دسايس پنهان و چهره هاي عريان : از
خروج قوتهاي روسي تا سقوط حکومت ائتلافي – تهران 2000
21 . جريان پر شتاب طالبان . تهران 1999
22 . وحدت
23 . ميثاق خون
24 . پيام زن
25 . امت
به زبان روسي :
26 . افغانستان و راهنما مختصر بيوگرافيکي . ترتيب کننده گ .
پ . ايژوف ماسکو 2002
27 . ذيگر . م . معلومات راجع به بن لادن و واقعي مجله تجارت
– قدرت 2000 – شماره 43
28 . کورگان ن . گ . افغانستان : سياست و سياست ها . ماسکو
1999
29 . پلاستون ف . ن . تحول فعاليت هاي سازمانهاي افراطي و
ممالک شرق نوه سيبرسک سال 2002
30 . سپالينکوف . ف . ن . افغانستان ، ضد انقلابيون اسلامي ،
چاپ ماسکو 1987