ازصفحات تاريخ :
حوادث درافغانستان چگونه شکل گرفت؟
}حقايق که بايد گفته ميشد:درحاشيه عفوجنايتکاران جنگي توسط ولسي جرگه }
تدوين کننده وپژوهشگر) دوشي چي)» قسمت اول«
))تلاش کردم تا دراين نبشته هاي تاريخي زيباترين اشعاروناياب ترين تصويرها تهيه وبه پيشگاه شما عزيزان تقديم گردد. هدف ازانتخاب تصويرمستند سازي وحقيقت نگاري را افاده مينمايد ومزين شدن با اشعارشيوه ي جديد ي است تا ازيکطرف بحث هاي تاريخي را با شعرصيقل داد وازجانب ديگرخواننده را ازيک نواختي بيرون کرد… ((
)بهار غم انگیز(
بهار آمد ، گل و نسرین نیاورد
نسیمی بوی فروردین نیاورد
پرستو آمد و از گل خبر نیست
چرا گل با پرستو همسفر نیست ؟
چه افتاد این گلستان را ، چه افتاد ؟
که ایین بهاران رفتش از یاد
چرامی نالد ابر برق در چشم
چه می گرید چنین زار از سر خشم ؟
چرا خون می چکد از شاخه ی گل
چه پیش آمد ؟ کجا شد بانگ بلبل ؟
چه درد است این ؟ چه درد است این ؟ چه درد است ؟
که در گلزار ما این فتنه کردست ؟
چرا در هر نسیمی بوی خون است ؟
چرا زلف بنفشه سرنگون است ؟
چرا سر برده نرگس در گریبان ؟
چرا بنشسته قمری چون غریبان ؟
چرا پروانگان را پر شکسته ست ؟
چرا هر گوشه گرد غم نشسته ست ؟
چرا مطرب نمی خواند سرودی ؟
چرا ساقی نمی گوید درودی ؟
چه آفت راه این هامون گرفته ست ؟
چه دشت است این که خاکش خون گرفته ست ؟
چرا خورشید فروردین فروخفت ؟
بهار آمد گل نوروز نشکفت
مگر خورشید و گل را کس چه گفته ست ؟
که این لب بسته و آن رخ نهفته ست ؟
مگر دارد بهار نورسیده
دل و جانی چو ما در خون کشیده ؟
مگر گل نو عروس شوی مرده ست
که روی از سوگ و غم در پرده برده ست ؟
مگر خورشید را پاس زمین است ؟
که از خون شهیدان شرمگین است
بهارا ، تلخ منشین ،خیز و پیش ای
گره وا کن ز ابرو ،چهره بگشای
بهارا خیز و زان ابر سبک رو
بزم آبی به روی سبزه ی نو
سر و رویی به سرو و یاسمن بخش
نوایی نو به مرغان چمن بخش
بر آر از آستین دست گل افشان
گلی بر دامن این سبزه بنشان
گریبان چاک شد از ناشکیبان
برون آور گل از چاک گریبان
نسیم صبحدم گو نرم برخیز
گل از خواب زمستانی برانگیز
بهارا بنگر این دشت مشوش
که می بارد بر آن باران آتش
بهارا بنگر این خاک بلاخیز
که شد هر خاربن چون دشنه خون ریز
بهارا بنگر این صحرای غمناک
که هر سو کشته ای افتاده بر خاک
بهارا بنگر این کوه و در و دشت
که از خون جوانان لاله گون گشت
بهارا دامن افشان کن ز گلبن
مزار کشتگان را غرق گل کن
بهارا از گل و می آتشی ساز
پلاس درد و غم در آتش انداز
بهارا شور شیرینم برانگیز
شرار عشق دیرینم برانگیز
بهارا شور عشقم بیشتر کن
مرا با عشق او شیر و شکر کن
گهی چون جویبارم نغمه آموز
گهی چون آذرخشم رخ برافروز
مرا چون رعد و توفان خشمگین کن
جهان از بانگ خشمم پر طنین کن
بهارا زنده مانی ، زند
گی بخش
به فروردین ما فرخندگی بخش
هنوز اینجا جوانی دلنشین است
هنوز اینجا نفس ها آتشین است
مبین کاین شاخه ی بشکسته خشک است
چو فردا بنگری ، پر بید مشک است
مگو کاین سرزمینی شوره زار است
چو فردا در رسد ، رشک بهار است
بهارا باش کاین خون گل آلود
بر آرد سرخ گل چون آتش از دود
بر اید سرخ گل ، خواهی نخواهی
وگر خود صد خزان آرد تباهی
بهارا ، شاد بنشین ، شاد بخرام
بده کام گل و بستان ز گل کام
اگر خود عمر باشد ، سر بر آریم
دل و جان در هوای هم گماریم
میان خون و آتش ره گشاییم
ازین موج و ازین توفان براییم
دگربارت چو بینم ، شاد بینم
سرت سبز و دل آباد بینم
به نوروز دگر ، هنگام دیدار
به ایین دگر ایی پدیدار.
سایه.
آغازسخن
حیات اقتصادی، اجتماعی، و فرهنگی انسانها در طول تاریخ، زاییده مقتضیات جوامع انسانی است. جماعت های انسانی در زمان و مکانی خاص زندگی می کنند و از محیط خود تأثیر می گیرند و بر آن به نوبه خود تأثیر می گذارند. از این رو مطالعه تاریخی بدون بررسی های محیطی و انسانی برای بهره برداری بهینه از محیط، تحقیقی ابتر خواهد بود. انسان تنها موجود هوشمندی است که قادر است تأثرات شناختی خود را از محیط به طور سیستماتیک جمع بندی و نتیجه گیری کند و مهم تر از آن، این نتایج را به آیندگان خود منتقل سازد. از این جهت، تفکر آدمی صرف نظر از پتانسیل فکر کردن، برخوردش با محیط و دنیای اطراف اوست. اما همین انسانها که سالیان دراز در ناحیه جغرافیایی معینی زیسته اند، با وجود خاستگاه متفاوت اجتماعی، از سرنوشت تاریخی مشترکی بهره میبرند که آنها را در پویش تحولات جامعه به هم پیوند میزند و تأثرات شناختی و وجدانی را که جزئی جدایی ناپذیر و تجربی از حوادث ان و دشوارِ ایام، و فتح ها و پیروزی ها و شکست ها و ناکامی ها است، در قالب خوی و منش، آداب و رسوم و سنت ها و فرهنگ ها میریزد و از آن، کردار تاریخی - اجتماعی قوم را قوام میبخشد.
این رفتار و کردار و نحوه زیستن که برآیند به سامان رسیدهای از مجموعه آداب، و باورهای عمومی و تاریخی است، ثبات شخصیتی و هویت جمعی آحاد آن جامعه را عیان ساخته، تعلق خاطر فردی و انسانی را به جمع و جامعه به همراه میآورد. چکیده تجربههای تاریخی، که تظاهر و بروز معرفتی آن در قالب سنن و آداب و رسوم است، در عینیت جامعه، از طریق مقررات اجتماعی و قوانین حقوقی مجال ظهور پیدا میکند و برای «حسن و قبح» رفتار و کردار فردی و گروهی، پاداش و مکافات معین می شود و بدین ترتیب «هنجارها ««ناهنجار»های اجتماعاً پذیرفته شده را تعریف و مشخص میسازد؛ از سوی دیگر، سلوک اجتماعی را هم سیرتی تاریخی و هویتی که ملازمه تام با زمان و مکان دارد میبخشد. مفاهیمی چون تعالی، زیبایی و کمال نیز از نخبه ترین عناصر فرهنگی و میراث سنتی منتزع و در قالب ادبیات داستان های اساطیری، هنر و تمدن چه شفاي و سینه به سینه و چه به صورت نوشتار، از نسلی به نسل دیگر میرسد. تکرار نسل به نسل سنت های اجتماعاً پذیرفته شده که قدمتی به اندازه تاریخ هر قوم دارد، چنان دیرزیست و دیرپای اند که حکم وراثت و شناسنامه ای یک ملت یا قوم را ایفا می کنند.
شاید عوامل ژنتیکی نیز در این امر بی مداخله نباشد و برخی از خوی و خصلت های قومی که ریشه هایی بس عمیق دارد، همچون خصوصیت های ژنیتکی از نسلی به نسل دیگر منتقل شود. هم از این رو، تفاوت های قومی و نژادی نمودی بارز و نمایان پیدا می کند که بیش از آن که مدیون دیدگاه های نژادپرستانه باشد، ناشی از تجربیات متفاوت تاریخی است که آن هم به نوبه خود بر بستر زمانی و جغرافیایی معینی شکل گرفته است. شاید نمونه خوبی از عملکرد محیطی و واکنش انسانی به محیط، ساکنان قطب و اسکیموها باشند. محیطی که تا چشم کار می کند پوشیده از برف است و طبیعت از نشان دادن جنبه های بسیار متنوع حیات در این خطه، خستی زیاد به خرج داده است، چنان که نمونه مشابه آن اما با روایتی دیگر را در کویر شاهدیم. این جماعت های انسانی درست به اندازه طبیعت ساده آن، بسیار مختصر، و زندگانی مردمان در یک مدار کاملاً تعریف شده و محدود شکل گرفته است. در اینجا، زمان به مراتب کندتر از دیگر نقاط که طبیعتی متعادل تر و متنوع تر دارند، حرکت می کند. دایره معیشت، به شکارِ گونه های محدود و صید برخی آبزیان و نیز زندگانی در کلبه های یخی و پوشاکی زبر خلاصه می شود و رژیم غذایی و ورزش فکری به همان سادگی محیط زیست است. شکی نیست که سنت های شکل گرفته در آنجا و پیشرفت های فکری و زبانی و قومی و نژادی با مناطق دیگر قابل قیاس نباشد؛ و تغییرات در طی دوره های بس دراز بسیار اندک و ناچیز جلوه کند. طرفه آن که بسیاری از رفتارهای اجتماعی مردمان از هر قوم و ملتی ریشه و بنیان در تاریخ دیرزیست آن ها داشته، تفاوت های موجود در روش زندگانی و یا اجتماعی از محیط جغرافیایی و اقلیمی مردمان از یک سو و نیز تجربه های متفاوت تاریخی آن ها در بستر جغرافیایی زمان، ناشی می شود.
مطالب یاد شده تنها به یک محدوده جغرافیایی معین یعنی میهن - کشور خلاصه نمی گردد، بلکه به نوبه خود همین فرضیات بر محیط بیرونی و روابط با همسایگان نیز صادق است. چنانچه نظری به تاریح باستان ما بیافکنیم، مشاهده خواهیم نمود که اگر فرصتی یافته ایم، داعيه رهبری جهانی داشته، از دست اندازی به کشورهای همسایه و سیادت بر آن ها دریغ نورزیده ایم، و در صورتی که در برهه هایی توان و یارای مقابله و برخورد نداشته ایم، آن ها بر ما سلطه داشته اند. از این رو، بررسی تاریخ ماو روابطش با همسایگان دست کم در عهد باستان و پیش از ورود اسلام ، تاریخ یک سلسله پیروزی ها و شکست ها و سیادت ما بر همسایگان و یا ایشان بر ما بوده است.از ورود اسلام به داخل خراساندور تازه ای از تاریخ ماآغاز می شود که اگرچه عناصری از عهد باستان را با خود به همراه آورده، اما باور و ایمان جدید و خط و کتابت و نگرش جدید به زندگی و خوشبختی، علی رغم تفاوت ها و خصومت های قومی و منطقه ای، عوامل هم رأیی و همدلی فراوانی را با ملل منطقه برای ما ایجاد کرده است که البته در بیشتر دوره های تاریخی نه قدر آن دانسته شده و نه از آن استفاده بهینه به عمل آمده است.
ما با اقوام منطقه دارای اشتراکات زبانی، دینی، و عقیدتی فراوانی هستیم و مجموعه این منطقه یعنی آسياي مرکزي به عنوان کلی واحد در روابط بین الملل تعریف می شود، هر چند برخوردهای مشخص نسبت به کشورها و ملت های گوناگون آن صورت می گیرد. از این رو با مردمان منطقه دارای تاریخ مشترک، دوستان و دشمنان مشترک و بنابراین سرنوشت مشترک هستیم. به همین جهت, امروز هیچ چیز آزار دهنده تر و مخرب تر از ایده برتر يگرايي ،توسعه طلبي ، نفاق افگني ،هرج ومرج خواهي ، نظاميگري وجاسوسي برای آینده و سرنوشت ما نیست؛ ذکر مصیبت گذشته کردن و بر طبل اختلافات دیرینه کوفتن، و افراط و تفریطی را که دست کم در چند سده اخیر شاهد آن هستیم، زمینه های مهیای تاریخی را بر روی همه ملل منطقه بسته است. کافی است نظری به اروپا افکنیم که چگونه بر همین بستر، یعنی تاریخ مشترک و اشتراکات زبانی و دینی خود علی رغم تفاوت های مشهود، زمینه ای مناسب برای ایجاد اتحادیه ای بزرگ تدارک دیده است. آن ها نیز به خوبی دریافته اند که اروپا دارای سرنوشت مشترکی است و نادیده گرفتن هر کشور و ملتی در این محدوده جغرافیایی، آینده و حیات سیاسی مجموعه را به خطر می افکند. اما در منطقه و به ویژه محدوده جغرافیایی که افغانستانو همسایگانش را شامل می شود، با وجود همه اشتراکات، اختلافات و کینه های گذشته چنان بزرگ نمایی شده که راه را برای هر اتحاد واقعی و استراتژیک سد کرده است.
طرح این موضوع از آن جهت حائز اهمیت است که خواننده با مطالعه تاریخ گذشتگان، آگاهاً نهبرای برهه هایی احساس غرور و بزرگی خواهد نمود و البته در دوره هایی هم احساس خفت و خواری. اما نباید گذاشت که این احساسات، دیدگان ما را بر روی واقعیت های کنونی ببندد و خطای گذشتگان، کین خواهی و تعصباتی را دامن زند که آینده ما و فرزندانمان را به خطر افکند، چنان که در بسیاری از برهه ها، چنین کرده و نتیجه مطلوب به دست نیاورده ایم. مطلب مهم دیگری که خواننده باید به آن توجه کافی مبذول دارد، نگرش به تاریخ است. باید دانست که تاریخ، صرفاً یک نوع بیان و تعبیر از یک واقعیت به روایت راوی آن، یعنی مورخ است، بنابراین می توان روایت های مختلف و بعضاً متناقض از یک رویدادی تاریخی به دست داد و یا در دست داشت. تاریخ را نباید در زمره علوم دقیقه دانست بلکه درک و برداشت انسانی از واقعیت های اجتماعی اوست؛ از این جهت بستگی تام به خصوصیت های روایت کننده آن وقایع دارد.
حقیقت این است که در مطالعه و بررسی تاریخ و حوادث تاریخی، مورخ و محقق تماس مستقیم و ملموس و عینی با آن رویدادها را ندارد و نمیتواند همان درک و شناخت و وضعیت روحی و روانی و نگاه انسان های آن دوره را به خوشبختی و زندگی داشته باشد؛ بنابراین برای نزدیک شدن به واقعیت های آن دوران، چارهای جز مطالعه همه جانبه و فراگیر از مجموعه مناسبات اجتماعی و انسانی و فرهنگ شفاهی و کتبی آدمیان آن روزگاران در دست نیست. اما مورخ نیز در خلاء سیر نمی کند، بلکه همچون ما در جامعه می زاید و از آن به نوبه خود تأثیر می گیرد. تأثرات شنا ختي مورخ در گزینش علل یک حادثه و بنابراین نتیجه گیری های او تأثیر قطعی می گذارد. از سوی دیگر برخی مناسبات اجتماعی نیز می تواند مورخ را در بازگویی یا برداشت های او از تاریح دچار محدودیت سازد و نتواند و یا نخواهد لزوماً آن چه را که فهم کرده بر زبان آورد. خلاصه این که مطالعات تاریخی، با وجود ملحوظ کردن ظرف زمان و مکان و پذیرش نسبیت، هنوز با عین و واقع متفاوت است و باید هم باشد، چه شناخت غیر مستقیم که متکی بر دادههای تاریخی از باور، فرهنگ، و حوادث دوران است، و این شناخت به نوبه خود متکی بر ویژگی هایشخصیتی راوی و نقل کننده آن، نمیتواند نعل برابری و مطابقت کامل با واقعیت ها را زند. از این رو، در قضاوت تاریخی نسبت به گذشتگان و نظریه پردازی باید دقت کرد که تبیین و تشریح هر رویدادی مربوط و محدود به ظرف علّی ای است که محقق از میان انبوه رویدادها به عنوانعلل مهم تشخیص میدهد، از این رو، همواره جای کافی برای بررسی دوباره با نگاهی دیگر و از زاویه نگرشی متفاوت موجود و مهیا است.
کوششی که در این جاصورت گرفت و سیر رویدادها و دستاوردهای فرهنگی و تمدنی را در اختیار گذاشت، همه متکی بر این باور است که دادههای نسبتاً فراوان تاریخی در اختیار نسل جوان قرار داده شود تا از رهگذر بررسی آنها، بتواند تصویری روشن تر از انگاره و باورهای که در تجربهای دراز آهنگ قوام یافته، به دست آورد و مطالعه واقعیت های تاریخ انضمامی را در حوزه تکامل اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و دستاوردهای عقلی، فکری فراهم سازد. مهم تر از همه آن که، پژوهشی چند بعدی و همه جانبه مبتنی بر داده مستند تاریخی، خود شالوده تعمیم بسیاری از مناسبات اقتصادی - اجتماعی و رفتارهای تاریخی است که در تداوم، انبوه مصالح بنیان اجتماع امروزی را فراهم آورده است. هر گونه پالودن این مصالح و یا افزودن مصالح جدید، جز با درکی تاریخی از جامعه و فرهنگ کهن بوم این سرزمین، نمیتواند نیک فرجامی را به ارمغان آورد. طرفه آن که عوامل طبیعی و جغرافیایی، اقتصادی، شرایط ذهنی انسان ها، اشکال سیاسی مبارزه گروه های مختلف با یکدیگر و نتایج آن، قواعد حقوقی، نظریههای سیاسی و فلسفی، نگرش های مذهبی و ....
همه و همه بر پویش های تاریخی اثر گذارند و در بسیاری از موارد شکل و محتوی ا معه را تعیین میکنند. کنش های متقابل همه این عوامل است که به همراه انبوهی بی کران از تصادفات «یعنی مسائل و رویدادهایی که روابط درونی آن ها آن چنان از یکدیگر دور و یا غیر قابل اثبات هستند که نمیتوانیم آنها را در وقوع حادثهای به حساب آوریم» به عنوان ضرر راه خود را میگشاید و مجرد از اراده و خواست یک فرد یا گروه، نتایج لازم را به بار میآورد آنچه که به تاریخ مربوط می شود، فقدان مدارک و اسناد و شواهد تاریخی است که به نحوی بارز و نمایان خودنمایی می کند.
دلیل این امر را برخی از پژوهشگران، نابودی آرشيف و اسناد تاریخی می دانند که بابي مسووليتي سران جنگ وتفنگ وبي بندوباري نيروهاي قاتل وآدم کش آنان و برخی دیگر این موضوع را مربوط به نبودن سند ثبت وقایع تاریخی و عدم حضور منشیان و دبیرانی می دانند که اختصاصاً همچون بعضی از ملل دیگر، به ثبت رویدادهای روزانه و یا تاریخی اشتغال داشتند. شاید هم هر دو دلیل در نبودن اسناد مؤثر باشد. به هر تقدیر، هر چه که مسبب آن بوده باشد، تفاوتی در نتیجه نمی کند، و پژوهشگر را در مطالعه تاریخ از مراجعه به آثار مورخان که بسیاری از مطالب ایشان آغشته به تعصب ها و کژسلیقگی های است، باز نمی دارد. ذکر این مطلب از آن جهت اهمیت دارد که خواننده می باید به این اسناد با دیده تردید بنگرد و همواره ضریبی از اشتباه و یا وارونه نویسی تاریخی را برای آن ها قایل شود. مشکل دیگری که در دو دهه گذشته خود را نشان داده، نبود یک تحقیق و بررسی فراگیر و علمی از تاریخ مااست. نسل تربیت شده در این دو دهه به سختی به تحقیق و بررسی های پایه ای و ریشه ای در تاریخ علاقه نشان نمي دهد و به یک معنی از آن گریزان است. از این رو، جامعه ماآنچه را که در پیش روی دارد از سرمایه پدران خویش است که نویسندگان با تغییراتی آن را امروزی کرده و البته چیز زیادی به آن نیفزوده اند.
بسیاری از کتب منتشر شده در زمینه تاریخ افغانستان، بازنویسی همان گفته های پیشین است کاري .به عمل نیامده و اگر کاری صورت گرفته، نتیجه خلاقیت های و علاقه شخصی مکرمان و عزیران جامعه بوده است. باید فکری کرد و طرحی نو در انداخت تا این خلاء هر چه زودتر کاستی گیرد. از سوی دیگر تحقیقات دامنه دار و ریشه ای مستلزم سرمایه گذاری های ملی است که دولت هم باید در این باره تجدید نظر جدی و دوباره نماید و به صِرف ارائه شعار اکتفا نکند. متدولوژی و روش های تازه مطالعاتی در زمینه تاریخ شناسی و مردم شناسی، همه و همه در کیفیت بررسی ها مؤثر است، از این رو باید در تعامل با جهان خارج و استفاده از تجربیات و دانش آن ها، هم خود را مصروف بر ملا ساختن گوشه هایی از تاریخ این مرز و بوم ساخت.
معرفي افغانستان
چنگ اگر بود سرودی بود
جام اگر بود شرابی بود
کوی اگر بود نگاری بود
می اگر بود خرابی بود
چنگ در چنگال اهریمن
جام در خیمه عیاران
کوی جولانگه شبگردان
باده در بزم تبهکاران
دیده بی خوابیست
چنگ خاموشیست
رنگ بیرنگیست
عقل مدهوشیست
مهر اگر بود درودی بود
چنگ اگر بود سرودی بود
مثل گریز دور کبوترها
در منتهای نیلی بی فریاد
اندیشه می کنیم
در ژرفنای
…؟
بی نام
و شادمانه ناگاه
احساس می کنیم
یک انفجار روشن را در باغ
وقت طلوه سبز چکاوک ها.
آزاد
موقعيت جغرافيايي: افغانستان با بيش از 650 هزاركيلومتر وسعت (محصور در خشكي) در جنوب آسيا قرار دارد و جز كشورهاي خاورميانه محسوب مي گردد.
كشورهاي هم مرز با افغانستان: پاكستان (2430 كيلومتر) تاجيكستان (1206) ايران (945) تركمنستان (744) ازبكستان (137) چين (76).
جمعيت: بيش از 26 ميليون نفر كه 46/97 درصد را مردان و 45/47 درصد را زنــان تشكيــل مي دهنــد و از اين تعــداد 42/2 در صــــد افــراد زيــر 14 ســـال و01/55 درصد افراد بين 15 تا 64 سال مي باشند.
دسترسي به خدمات پزشكي: يك پزشك براي هر 50000 نفر افغاني
احتمال مرگ كودكان: 1 كودك از 4 كودك افغاني
مليت: افغان -قوميتها و نژادها: پشتو ، تاجيك ، هزاره ، ازبك و ...
پايتخت: شهر كابل با جمعيت بيش از دو ميليون نفر
روز ملي: 19 آگوست 1919
تاريخ عضويت در سازمان ملل: 1946
نوع حكومت: فعلاٌ به صورت دولت انتقالي و به رياست كرزي منتخب لوي جرگه اداره ميشود.
واحد پول: افغاني (AFA) و هر صد هزار افغاني معادل يك لك مي باشد.
نوع تبادل از: 50 افغاني = 1 $ (2006)
سال مالي: اول حمل سال خورشيدي (21 مارچ)
شركاي تجاري: - امارات متحده - هندوستان - آلمان - فرانسه - ايالات متحده آمريكا - پاكستان - تركمنستان – ازبكستان –ايران
جغرافیای طبیعی
افغانستان سرزمینی کوهستانی و محاط بر خشکی است، و جز «اردن هاشمی» تنها کشور خاورمیانه محسوب می شود که به «دریا» راه ندارد. این سرزمین درنیمکره شمالی، نیمکره شرقی و درمحدوده آسیای میانه واقع است. مساحت آن را در منابع مختف بین 620 تا 700 هزار کیلومتر مربع ذکر کرده اند، اما 225، 652 کیلومتر مربع مساحت داشته و چهلمین کشور جهان به شمار می آید. طول مرزهای افغانستان حدود 5800 کیلومتر می باشد، که شامل 2384 کیلومتر درشمال با جمهوری های تاجیکستان، ازبکستان و ترکمننستان؛ 2240 کیلومتر از مشرق و جنوب با جمهوری اسلامی پاکستان، 73 تا 93 کیلومتر مربع از سمت شمال شرقی از طریق تنگه واخان با ایالت مسلمان نشین سین کیانگ (ترکمنستان) جمهوری خلق چین و 855 تا 930 کیلومتر در مغرب با جمهوری اسلامی ایران بيشترین فاصله شرق تا غرب افغانستان 1240 کیلومتر، و شمال تا جنوب آن 855 کیلومتر است و حداقل فاصله آن با آبهای آزاد جهان 500 کیلومتر است. قسمت های وسیعی از خاک افغانستان را عمدتا در شمال و شرق کشور، کوهها وسنگلاخ ها پوشانده است کوههای هند و کش به طول 600 و عرض 100 کیلومتر از سمت شمال شرقی به طرف غرب و جنوب غربی کشیده شده و تقریباً از میانه کشور می گذرد. این کوهها بیش از نیمی از سرزمین افغانستان را فراگرفته، و برای شهرهای «کابل»، «قندهار» و«هرات» ارزش استراتژیکی مهمی ایجاد کرده است. کوههای قدري به طرف مغرب امتداد می یابند، از ارتفاع آن کاسته می شود و در نزدیکی مرزهای ایران تبدیل به کوهها و تپه های کم ارتفاع می گردند. در ارتفاعات هند و کش همواره برف وجود دارد. حتی در تابستان ها نیز قله ها و یخچال ها پر برف است. درمیان ارتفاعات هند و کش، دره های عمیق و خوش آب و هوا و حاصلخیزی وجود دارد که محیط مساعدی برای پرورش دام و تولید میوه است. افغانستان سرزمین افراط و تفریط است کوهها سر به فلک کشیده و دره ها عمیق، باران های بهاری و تابستان های خشک، زمستان های بسیار سرد و تابستان های گرم، ارتفاعات پوشیده از برف در طول سال و سرزمین های پست و خشک وسوزان. این افراط و تفریط در زندگی اجتماعی نیز وجود دارد. سرزمین افغانستان در طول تاریخ گلوگاه تهاجم به هند بوده است؛ جنگجویان بسیاری چون «اسکندر مقدونی»، «محمود غزنوی»، «تیمور گورکانی»، «نادر شاه افشار»، از پیچ و خم کوهها و دره های این کشور خود را به هندوستان رسانده اند. علاوه بر این تا قبل از کشف راههای آبی در قرون جدید و سپس توسعه راههای هوایی، خط مسیر بازرگانی شرق و غرب، از دشت شمالی آن عبور می کرد، محل عبور کاروانهای جاده ابریشم از این سرزمین بوده که عموما ازطریق قندهار به هند و از طریق بلخ به چین می رفت. پس از کشف راههای آبی و سپس توسعه راههای هوایی، افغانستان مانند سایر سرزمین های آسیای مرکزی، تبدیل به منطقه ای بن بست شد و گذر هیچ بیگانه ای به آنجا نیفتاد. همچنین ارتفاعات افغانستان سپر استراتژیکی مستحکمی بین آسیای شمالی و آسیای جنوبی است.
مهمترین عوارض طبیعی عبارتند از
کوهها و کوهستان ها
مهم ترین ارتفاعات کشور از این قرار است:
- هند و کش (6298 متر) 2- پامیر کوچک، (6281 متر درواخان) 3- بدخشان(5355 متر) 4- بابا (5413 متر، بامیان) 50 سفید خرس 6- ترغان (3982 متر) 7- سفید کوه (4755 متر ، سکرم) 8- نورستان 9- شاه مقصود (2773 متر) 10- مزار (3787 متر) 11- هزار جات (4101 متر، تمران) 12- بندبیان 13- چلبدالان 14- سیاه کوه 15- بالا کوه (3872 متر) 19- دوشاخ (2110 متر) 20 یاه بند (2560 متر 21- چاغی .
رودها
رودهای افغانستان (که به آن دریا می گویند)، از کوههای مرکزی و مناطق شرقی کشور سر چشمه گرفته، به سمت غرب و جنوب جریان می یابد. به دلیل ارتفاع زیاد کوهها و کاهش نسبتاً سریع ارتفاع کوهها، سرعت آب ها بسیار زیاد است و به همین جهت برای تولیدانرژی برق مناسب است.
مهمترین رودهای کشور عبارتند از:
- آمودریا (جیحون) از کوههای پامیر سرچشمه گرفته و حدود 1126 کیلومتر از آن در قسمت مرزهای شمالی کشور با تاجیکستان، ازبکستان و ترکمنستان می باشد و قسمت هایی از آن قابل کشتیرانی است در سواحل آن رودخانه شیرخان بندر و بندر حیرتان قرار گرفته، که کالاهای صادراتی یا وارداتی افغانستان به ممالک آسیای میانه از این طریق مبادله می شود.جیحون دارای آبشارهای متعدد است و برای تولید نیروهای هیدرولیک قابل استفاده است 2- هیرمند (هلمند): از کوههای پغمان در غرب کابل سرچشمه گرفته و 1400 کیلومتر طول دارد و در جنوب غربی افغانستان قسمت کمی از مرز مشترک ایران و افغانستان را تشکیل می دهد و مهمترین منبع تامین آب دریاچه های سیستان و بلوچستان و اراضی زراعی شمالی آن است. 3- هریرود- از کوه بابا در مرکز افغانستان سرچشمه گرفته، از هرات می گذرد و در شمال غربی کشور اندکی از مرز مشترک ایران و افغانستان را تشکیل داده سرانجام در ریگزارهای ترکمنستان فرو می رود. 1230 کیلومتر طول داشته و دارای آبشارهای متعدد است و برای تولید نیروی برق مناسب است. 4- رود کابل :از کوههای شرقی سرچشمه گرفته از وسط دو شهر مهم «کابل» و «جلال آباد» عبور کرده وارد خاک پاکستان می شود و به رود «سند» می ریزد. 5- دریای پامیر 6- کوکچه 7- فرخار 8- دریای کندوز 9- دریای خلم 10- بلخ 11- دریای بند امیر 12- دریای پنج شیر 13- دریای کند 14- دریای غربی 15- رود لوره 16- ترناک رود 17- دریای ارغنداب 18- خاش رود 19- فراه رود 20- نیزگان 21- تکاب استادن 22- شیرین تکاب 23- دریای مرغاب 24- دریای اولنگ 25- رود گز.
دریاچه ها
دریاچه هایی بسیار کوچک، به نام های «آب ایستاده مقر»، «بند کجکی» »بندار عنداب»، «دق پترکان»، «هامون پورک» و«دشتنمدی»دارد.
دشت ها
که عموماً در شمال و شرق هستند.از جمله : 1- دشت برنگ 2-د پشت رود 3- گرمسیر 4- ریگستان 5- سیاه سنگ 6- دشت مرغو (مارگو) 7- دشت خلش 8- دشت همدم آب 9- هجده نهر 10- دشت نمدی.
ظهیرالدین بابر در سال 931 هـ. ق گفته است: « شما از کابل طی یک روز می توانید به منطقه ای بروید که هرگز برف نمی بارد، اما ظرف دو ساعت می توانید به منطقه ای بروید که برف هرگز ذوب نمی شود. »
آب و هوا
طبیعت افغانستان به خاطر ارتفاعات سر به فلک کشیده و رودخانه هایی که از آن سرچشمه می گیرد، زیباست و تنوع آب و هوا در آن مشهود است. زمستانهایش بسیار سرد (تا 20 درجه زیر صفر ) و تابستانهایش بسیار گرم ( تا 40 درجه بالای صفر) می باشد. آب و هوا از یک ولايت به ولايت د یگر و از یک شهر به شهر دیگر تفاوت دارد. بارندگی نیز در نقاط مختلف، متفاوت می باشد و بین 100 تا 400 میلی متر در نوسان است. این مقدار در مناطق شرقی بین 250 تا 400 و در مناطق غربی و جنوب غربی بین 100 تا 150 میلی متر است در مناطق مرکزی به علت وجود ارتفاعات و بارندگی بیشتر، هوا از نواحی دیگر سردتر است، ولی در مناطق جنوبی و غربی به علت کمی بارندگی هوا گرمتر بوده دارای تابستان های گرم و خشک و زمستان های معتدل تر است. در مناطق کوهستانی به علت برف و یخبندان ارتباط روستائیان و قبایل نیمی از سال با یکدیگر قطع می شود و آب وهوا تاثیر بسیار در پراکندگی و جدایی جمعیت دارد. منابع آب زیرزمینی افغانستان نسبتاً غنی است در شهر کابل آب درعمق 3-4 متری زمین قرار دارد؛ ولیکن به دلایل فنی، کمتر از آب زیرزمینی استفاده شده و عموما مردم در اکثر نقاط افغانستان با مشکل کمبودآب (آشامیدنی - کشاورزی) روبرو هستند وتنها %22به آبهای سالم مصرفی دسترسی دارند (%39 شهرها، %18 روستاها).
جغرافیای انسانی
جمهوری افغانستان، که در حال حاضر دولت منتخب اداره آن را به ریاست «حامد کرزی» برعهده دارد، در سال 1997 م نوزده تا بيست ميليون نفر جمعیت داشته است، و از این نظر چهل و هفتمین کشور جهان محسوب می گردد. پیش بینی می گردد با بازگشت مهاجر ين از آسیا (به خصوص پاکستان ، ایران و امارات) و اروپا (به ویژه آلمان، فرانسه) و آمریکا و استرالیا، جمعیت کشور در سال 2004 به حدود 28 میلیون نفر بالغ گردد. رشد جمعیت %2/3 بوده و تراکم جمعیت حدود 31/9 نفر در هر کیلومتر مربع است.
پرجمعیت ترین شهرهای آن عبارتند از:
کابل (پایتخت) ، قندهار ؛ هرات ، مزار شریف ، جلال آباد ،قندوز ، بغلان . بقیه شهرها جمعیت اندکی داشته و با چهره سازی روستایی مانند و حتی ظاهر یک شهر را نیز ندارند.%16/5 در شهر و %73/7 در حدود 20000 روستا ساکن هستند و %8/6 بقیه نیز زندگی عشایری (چادر نشین) دارند؛ و به دلیل اینکه حدود 17 میلیون در خارج از شهرها زندگی می کنند، اساس جامعه در این کشور « ده » می باشد. متوسط طول عمر 41 سال، و امید به زندگی 41 سال و نرخ مرگ و میر کودکان بین 182 تا 200 در هر 1000 نفر کودک است. به علت نظام قومی و قبیله ای، شرایط خاص اجتماعی و اقتصادی نبوده جاده های مناسب برای رفت و آمد (به حدی که اکثر جاده های روستایی و یک سوم راههای بین شهری در زمستان مسدود می گردد)، نبود وسایل حمل و نقل کافی و مشکل بودن زندگی در شهرها، به علت فقدان کار و درآمد، و عدم پذیرش افراد قبایل دیگر در میان قبیله جدید، مهاجرت و رفت و آمد در کشور محدود است و بیش %80 جمعیت معمولا در همان جایی به سر می برند که متولد گردیده و حداکثر از محدوده جغرافیایی قبیله، چند کیلومتر این طرف و آن طرف می روند. بر اثر وقوع جنگ داخلی در کشور پس از سال 1980 م حدود 5 یا 6 میلیون نفر از اهالی کشور، به دو کشور پاکستان و ا يران حتی اروپا و آمریکا و استرالیا مهاجرت کرده اند.
جغرافياي سياسي
افغانستان در منطقه حساس و استراتژيك «آسياي مركزي» قرار گرفته است. از يك سو به (شبه قاره هند»، و از سوي ديگر به كشورهاي معروف به «آسياي ميانه» و نيز «جمهوري خلق چين»؛ و از سمت ديگر به «آسياي غربي» مرتبط است. سلسله جبال «هندوكش» كه قسمت وسيعي از خاك كشور را پوشانده، همواره سد محكمي در مقابل مهاجمان از شمال به سمت جنوب و مهاجمان از جنوب به سمت شمال و يا از غرب به شرق و نيز بالعكس. افغانستان، در دو قرن گذشته، حائلي ميان امپراتوريهاي «شرق» و «غرب» بوده است. مقصد آن بود كه ديوار مستحكمي بين مرزهاي استعماري شرق و غرب وجود داشته باشد؛ حتي در منطقة شمال غربي آن «تنگي واخان» (خيبر) را ضميمه خاك افغانستان نگاه داشتند تا بين «هند» كه تحت استعمار «انگليس» بود، با «آسياي مركزي» كه در تصرف «روسيه» قرار گرفت؛ فاصله و جدايي بيندازد.
گر چه هنوز جنگ داخلي در
افغانستان پايان نيافته و نيروهاي واكنش سريع ناتو (ايالات متحده امريكا و
انگلستان) در بخشهايي از كشور با بقاياي گروه طالبان و سازمان تروريستي القاعده
مبارزه ميكنند، بر اساس قوانين موجود، تمام نيروهاي مسلح زير نظر «وزارت دفاع ملي»
بوده و سران قبايل و نيز برخي احزاب و حتي واليان نيز ارتش ويژه و مخصوص به خود
دارند.
نيروهاي فعال مسلح 45000 نفر (40000 نفر زميني، 5000 نفر هوايي) بوده و سربازان از
ميان مردان 15 تا 40 ساله انتخاب ميشوند. مدت خدمت سربازي دو سال است. مهمترين
پايگاههاي هوايي افغانستان به اين شرح ميباشند: 1. قندوز 2. شيندند 3. كابل 4.
مزارشريف 5. هرات 6. غزني 7. قندهار 8. بگرام .9
جلال آباد. پس از فروپاشي
حكومت طالبان، پنتاگون رسماً مسئوليت كامل بازسازي ارتش كشور را كه در حال حاضر در
اختيار جناح جنگ سالارياائتلاف شمال است، به عهده گرفته است.
قبل ازسقوط حکومت نجيب گارد مرزي آن 30000 نفر ، وزارت امنيت ملي
50000
نفر، پوليس 60000
نفر و نيروهاي داوطلب نيز حدوداً 60000 نفر ، در سال 1991 م. گروههاي سني مذهب
(مجددي، گيلاني، محمدي، يونس خالص، حكميتار و رباني) 205000 سرباز و گروههاي شيعه
(نصر، حركت اسلامي، حزب الله و ...) 116000 سرباز در اختيار داشتهاند. افغانستان
در هيچ يك از پيمانهاي نظامي منطقه و بينالمللي عضويت ندارد.
%99 مردم افغانستان مسلمان هستند، که شامل %84 سنی و %15 شیعه (شیعه اثنی عشری و اسماعیلی) می باشند.حدود 20000 هندووسیک و 150 خانواده یهودی نیز در این کشور زندگی می کنند.
جامعه افغانی، به دلیل تاثیرپذیری از نهاد خانواده روستایی و عشیره ای، تعهد و تقید فوق العاده شدیدی نسبت به دین و مذهب داشته؛ خرافه باورهای در آن به شدت رواج داشته و عموم مردم در فقر و جهل به سر می برند. تنها %18 افغانی ها با سواد هستند که %30 از مردان و %5 از زنان را در بر می گیرد.
افغانستان به 29 ولایت تقسیم می گردد:
ارزگان (Uruzgan) به مرکز «ترین کوت» مساحت 295.29 کیلومتر مربع، جمعیت 29/295 کیلومتر مربع، جمعیت 465/000 نفر) .
بادغیس(Badghis) به مرکزیت «قلعه نو» (مساحت 21/858 و 21 کیلومتر مربع جمعیت 224/000 نفر)
بامیان (Bamian) به مرکزیت «بامیان» (مساحت 17/414 کیلومتر مربع جمعیت 281/000 نفر) .
بدخشان (Badakhashan) به مرکزیت »فیض آباد» (مساحت 47/403 کیلومتر مربع، جمعیت 521/000 نفر) .
بغلان (Baghlan) به مرکزیت «بغلان » (مساحت 17/109 کیلومتر مربع، جمعیت 517/000 نفر)
بلخ (Balkh) به مرکزیت «مزار شریف» (مساحت 12/593 کیلومترمربع جمعیت 610/000 نفر)
پروان (Paruan) به مرکزیت «چاریکار» (مساحت 9/399 کیلومتر مربع ، جمعیت 528/000 نفر)
پکتیا (Paktia) به مرکزیت «گردیز» (مساحت 9/581 کیلومتر مربع، جمعیت 506/000 نفر)
پکتیکا (PaktiKa) به مرکزیت «شرنه» (مساحت 19/336 کیلومتر مربع، جمعیت 256/000 نفر)
تخار (Takhar) به مرکزیت «تالقان» (مساحت 12/376 کیلومتر مربع جمعیت 544/000 نفر)
جوزجان (Jowzjan) به مرکزیت «شبرغان» (مساحت 25/553 کیلومتر مر بع، جمعیت 616/000 نفر)
زابل (Zabol) به مرکزیت «قلات» (کلات) (مساحت 17/293 کیلومتر مربع جمعیت 1888/000 نفر)
سمنگان (Samangan) به مرکزیت «آیتک» (سمنگان) (مساحت 15/565 کیلومتر مربع، جمعیت 274/000 نفر)
غزنی( Ghazni)به مرکزیت «غزنی» (مساحت 23/378 کیلومتر مربع، جمعیت 676/000 نفر)
غور (Ghowr) به مرکزیت «چخچران» (مساحت 38/666 کیلومتر مربع، جمعیت 354/000 نفر)
فاریاب (Faryab) به مرکزیت «میمنه» مسساحت 22/279 کیلومتر مربع جمعیت 610/000 نفر)
فراه (Farah) به مرکزیت «فراه» (مساحت 47/788 کیلومتر مربع، جمعیت 245/000نفر)
قندوز (Qanduz) به مرکزیت «قندوز» (کندز) (مساحت 7/827 کیلومتر مربع،جمعیت 583/000نفر)
قندهار (Qandahar) به مرکزیت «قندهار» (مساحت 47/675 کیلومتر مربع جمعیت 598/000 نفر)
کابل (kabul) به مرکزیت «کابل» (مساحت 4558 کیلومتر مربع، جمعیت 1/518/000نفر)
کاپیسا (kapisa( به مرکزیت «محمودراقی» (مساحت 1/871 کیلومت مربع جمعیت 262/000 نفر)
کنرها (Konarha) به مرکزیت «اسد آباد» (مساحت 10/479 کیلومتر مربع، جمعیت 262/000 نفر)
لغمان (Loghman) به مرکزیت مهترلام (مساحت 7210کیلومتر مربع جمعیت 325/000 نفر)
لوگر (Lowgar) به مرکزیت «برهکی» (مساحت 4652 کیلومتر مربع، جمعیت 226/000 نفر)
ننگرهار (Nangarhar) به مرکزیت «جلال آباد» (مساحت 7616 کیلومتر مربع جمعیت 782/0000 نفر)
نیمروز (Nimruz) به مرکزیت «زرنج» (مساحت 41/356 کیلومتر مربع، جمعیت 108/000نفر)
وردک (Vardak) به مرکزیت »میدان شهر« (مساحت 9023 کیلومتر مربع، جمعیت 301/000 نفر)
هرات (Harat) به مرکزیت «هرات» (مساحت 61/315 کیلومتر مربع، جمعیت 808/000 نفر)
هلمند (Helmand) به مرکزیت «لشگرگاه» (مساحت 61/829 کیلومتر مربع، جمعیت 542/000 نفر)
فعلآ 34ولايت دارد.
شهرهاي مهم وتاريخي افغانستان که ازنظرقدامت وآثارتاريخي جاي ويژه دارند
“منظورم ازمعرفي آثارتاريخي وکتابخانه ها فقط زيان هاي جبران ناپذيري است که طي اين مدت به اين گنجينه هاي پربارتاريخ وطن، شوربختانه وارد گرديده است .واينجا جاي دارد که به عاملين آن هزاربارنفرين وصدهابارلعنت فرستاد .”
)کابل)
شهر
خروسان سرخ تاج سحرگیر
شهر به جان خاسته نشسته به تدبیر
شهر تهیدست قلب زنده به ایثار
شهر گل سرخهای عاشق و تبدار
شهر درختان و کوههای فروتن
شهر شرابی به رنگ خون دل من
شهر سواران تیز تاز و دلاور
شهر شگفت آفرین مسجد و سنگر
شهر گلاویز با گذشته و فردا
شهر امید بزرگ و پیش رس ما
.کسرائی
کابل (Kabul)
شهری است باستانی، و نام آن در اساطیر هند و اروپایی و خاصه اسطورههای شاهنامه فردوسی ذكر شده است دارای نامهای تاریخی مختلفی بوده است، از جمله :
1ـ آرتوسپانا یا اُرتاسپانا یا ارتوسپانوم یا ارتوستانا.
2ـ اردهاشتانای.
3ـ اطابان.
4ـ الكساندر یا آدپاروپامیزم (در زمان اسكندر مقدونی و سلسله سلوكیان ).
5ـ اورتسپنه یا اورتوسپانه.
6ـ جروس.
7ـ دیگرهته.
8ـ طابان.
9ـ قابور یا كابور یا كابورا یا كابوره.
10ـ كابولتیه.
11ـ كاروارا.
12ـ كاوپودر.
13ـ كاوفو.
14ـ كسپاتیروس.
15ـ كوبها.
16ـ كوفس.
17ـ كوفن.
18ـ كیپین.
19ـ نیكا یا نیكایا یا نیكه.
20- وایكرت یاوایكرتا یا وایكرته یا وئهكرته یا ویكرتا.
پايتخت افغانستان، شهر تاریخی «كابل» (Kabul) است، كه در سال 1995 م. 2،034،000 نفر جمعیت داشته است، یعنی 10% مردم این كشور به آن كابلستان میگفتند و به صورت «كابول» هم نوشته میشود. كابل نسبت به سایر شهرهای جهان، حتی در مقایسه با شهرهای منطقه، فوقالعاده فقیر و عقبمانده است. كابل، چهره صد سال قبل خود را هنوز حفظ كرده است و فقط بعضی كالاها و لوازم جدید زندگی در آن وارد شده است. الیور روآ (oliver Roa) معتقد است كه در افغانستان فقط یك شهر واقعی وجود دارد و آن كابل است. كابل در میان كوههای سر به فلك كشیده هندوكش قرار دارد. شهر كابل را از سه طرف كوههایی كه بر روی آنها دیواری سست بنا شده به صورت نیمدایرهای در بر گرفته و سمت شرقی آن باز است كه در آن قسمت حصار دفاعی و جاده اصلی است كه پس از گذشتن از پل بالای رودخانه به مدخل ورودی شهر منتهی میگردد. منظره طبیعی آن فوقالعاده زیباست. و شهر در درهای عمیق و نسبتاً عریض واقع شده و « رود كابل
» با پیچوخمهای طبیعیاش، از میانه آن میگذرد. تپههای منشعب از كوهها نیز بین مناطق شهر فاصله انداخته است. هوای آن در تابستان خنك و مطبوع، و در زمستان سرد میباشد. مهمترین آثار تاریخی و باستانی آن عبارتند از :
1ـ دیوار تاریخی كابل(پیش از اسلام).
2ـ باغ بابری (بابر شاه).
3 ـ مقبره تیمور شاه.
4ـقصر دارالامان.
5ـ قصر چهل ستون.
6ـ منار دهمزنگ.
7ـ مقبره نادر شاه.
8ـ قصر دلگشا.
9ـ مسجد پل خشتی.
10ـ مسجد شاه دوشمشیره.آمیزهای از اقوام مختلف افغانستان (اعم از تاجیك، پشتون، هزاره،تركمن ،نورستانی، ازبك، بلوچ و...) در كابل دیده میشود و یك سوم مردم آن شیعه مذهب هستند. اکثر مردم به زبان فارسی دری صحبت میكنند و مكاتبات نیز عمدتاً به همین زبان می باشد.بازار كابل سبك و سیاق بازارهای سنتی مشرق زمین را دارد، اما بازارهای جدیدی نیز به سبك بازارهای غربی در آن ایجاد شده است. شهر به 12 منطقه تقسیم شده و تنها 3 پارك كوچك و محقر و بدون هرگونه امكانات دارد.آب و هوا و زیبایی كابل را بسیاری از نویسندگان و شاعران فارسی و هندی ستودهاند. زیبایی شهر، گلهای بیشمار، باغها، تاكستانها و جویبارهای آن بر سر زبانهاست و میوههای آن را به دورترین نقاط شبه قاره هند میبرند و مردمی بسیار فهیم و كاری دارد.
بامیان (Bamian)
در میان دامنههای مركزی دو سلسله جبال بزرگ «هندوكش» و «بابا» كه بین خطوط 67 درجه و 29 دقیقه و 41 ثانیه طول شرقی و 34 درجه و 33 دقیقه و 22 ثانیه عرض و شمالی قرار دارد، واقع شده است. در روزگار باستان به نامهای «دارابسا» یا «داراپساكا» (دارابساكا) نامیده میشده و در ادبیات پهلوی «بامیكان» و در دوران اسلامی «بامنج» یا « ماوؤبالیغ» یا «موبلخ» خوانده میشده است. در سده اول میلادی چینیها از آن به صورت «هانج»، «هان»، «فانیانگ» (Fan - yong)، «فانیان»، «فان - ین - نا» و «وانكین» یاد كردهاند. هنگام عبور «هیونتسینگ» از بامیان، كیش بودایی در این منطقه رواج كامل داشته و نفوذ این آیین از روی تعداد معابد و راهبانی كه شمار ایشان را به چندین هزار میرساند، به خوبی مشخص است و تعلیمات بوداییان، بیش از دیگر نقاط آسیای مركزی در بامیان تأثیر خود را نشان داده است. این شهر بر روی كوهی بنا شده و در عصر اسلامی به اندازه یك سوم بلخ وسعت داشته است. در آنجا 2 بت بزرگ «سرخبت» و «جنگبت» (خنكبد) وجود داشته كه 53 و 35 متر ارتفاع داشتهاند و در آخرین روزهای حكومت طالبان به كلی از میان رفتهاند. چنگیز مغول، این شهر را با خاك یكسان كرد و تنها از تعرض به «مسجد جامع» آن خودداری نمود. هزاران هزار بامیانی نیز به دست سربازان مغول قتل عام شدند. امروز همه مردم شهر و آبادیهای آن شیعه بوده و حتی بسیاری از آنان (سادات صحیحالنسب) هستند. وجود معادن سرب، مس، قلعي، جیوه و یاقوت در عصر رنسانس اسلامی موجب ثروت و مكنت اهالی آن شده بود.
بگرام (begram)
بقایای شهر باستانی «كاپیسا» (Kapisa) در 80 كیلومتری شمال كابل و مشرف بر دره پنجشیر، در ملتقای دو رود پنجشیر و غوربند، در كنار شهر «بگرام» (Begram) در قرن سیزدهم شناخته شد و تعداد زیادی سكه متعلق به دوران باكتریایی ـ یونانی و كوشانیان از آنجا به دست آمد. بر روی سكهای اُكراطیدسی، الههای بین آجهای فیل و نمادی از كوه بر تخت نشسته و همراه با آن، با خط خُروشتهی (Kharoshthi) عبارتی به معنای «الهه شهر كاپیسا» حك شده است. بنا بر گزارش هسوان ـ تسانگ، این شهر در عهد كنیشكا (حكومت: 123 -153 م.) پایتخت تابستانی حكومت كوشانیان بوده است. اولین بار، هاكین (J.Hachin) در 2 نقطه از آن یعنی «شهر سلطنتی نو» (بگرام امروزی) و « شهر سلطنتی كهنه» (برج عبدالله كنونی) به حفاری پرداخت.وی در پشت دیوار اتاقهای بنای عظیمی از عهد كوشانیان كه احتمالاً كاخ یا بازار بوده، مجموعه با ارزشی از اشیای گرانبها كشف كرد. اشیاء رومی به دست آمده عبارت است از: مجسمههای كوچك و مفرغی و مجموعهای از ظروف ساخته شده از مفرغ، سنگ سماق و مرمر سفید. در حدود 50 قالب گچی نقشدار با نشانی خاص، كه احتمالاً در اصل برای نقرهكاران طراحی شده بود، احتمالاً به دوره سلوكی تعلق دارد. تعداد زیادی لوح شگفتانگیز عاج هندی حكاكی شده و اشیاء و اسباب زینتی دوره كوشانی هم كشف شده است. بنجامین رولند معتقد است گنجینه بگرام به قرن اول و دوم میلادی تعلق دارد، اما رومنگیرشمن بناهای متعدد شهر باستانی كاپیسا را به دوره ساسانی منسوب میكند. برخی نیز بر این باورند كه شهر در زمان شاپور اول ساسانی در 241 میلادی یا به د ست هیاطله ویران شده است.
بغلان (Baghlan)
شهر تاریخی «بغلان» (Baghlan) مركز ولایت «قطعن» در شمال شرقی افغانستان واقع شده و در سال 1988 م . حدود 41،200 نفر جمعیت داشته است. این شهر در دوره كوشانیها آباد بوده و نام آن از كلمه باكتریایی «بگولانگو» (Bagolango) به معنای «بتكده» از كتیبه «نوكونزوكو» از آثار باستانی «سرخكُوتل» مشتق شده است. معبدی كه در این شهر كشف شده، ظاهراً آتشكده سلطنتی است و احتمالاً در قرن دوم میلادی بنا شده است. در پایان قرن سیزدهم هجری، جمعیت بغلان شامل 1000 نفر خانوار پشتون ، تاجیك ، هزاره وازبک بود و حاكمی خاص خود را داشت. حاكمنشین آن دهكده «قشلاققاضی» بود كه حاكم آن نیز مطیع حاكم مجاور، یعنی «غوری» بود كه در جنوب قرار داشت. رشد شهرهای این شهر از دهه 1310 ه. ش. یعنی زمانی آغاز شد كه ایجاد راه كابل و قندوز بر روی تنگي «شَبيُر» دره سرخاب را به خط مهم ارتباطی تبدیل كرد. سه مركز شهرنشینی عمده، كه هر سه بغلان نام داشتند، یكی پس از دیگری، پدید آمدند:
الف) شهر بغلان كهنه
ب) شهر جدید بغلان، در 4 كیلومتری جنوب شهر كهنه
پ) شهر صنعتی بغلان، در 7 كیلومتری جنوب، در اطراف كارخانه قند. امروز بغلان قدیم و جدید شهر واحدی را تشكیل میدهند، اما شهر صنعتی واحدی مستقل است.
قندهار (Qandahar)
شهر «قندهار»
(Qandahar)
به مرکزیت ولایت «قندهار» دومین
شهر پر جمعیت افغانستان است که در سال 1988 م حدود 225/500 نفر جمعیت داشته است.
برخی برآنند که شهر باستانی
قندهار را «لهراسپ» شاه معروف ساخته است اما شماری هم بنای آن را به اسکندر مقدونی
نسبت می دهند ودر این مکان شهر الکساندر پولیس
(Alexandropolis)
را از شهرهای اقماری ایالت آریایا آرخوزیا به شمار می آورند.
شهرباستانی قندهار تا روزگار فرمانروایی «
غلجاييان » برجای بود.
«شاه حسین شهری جدید، به نام حسین آبادی ساخت و نادر شاه افشار کوشید موقعیتی شهر
را تغییر دهد ونادر آباد را ساخت.
سرانجام «احمد شاه درانی» در
1753 یا 1754 شهر کنونی را ساخت و آن را احمد شاهی نام نهاد و «اشرف البلاد» لقب
داد. در دفاتر رسمی هنوز هم به همین لقب یا «دارالقرار» یاد می شود. دوبار شهر به
طور کامل ویران گردید، اول بار به دست مغول و بار دیگر در پایان قرن هشتم هجری به د
ستور امیر تیموری
گورکانی.قندهار به شکل یک مربع مستطیل است و چون طبق نقشه ساخته شده بسیار منظم است
شهر به چند محله تقسیم شده و هر محله متعلق به یک یا چند قوم و قبیله است و اکثر
اهالی آن را (عمدتاً درانی) تشکیل می دهند.
در اطراف قندهار باغ های میوه
تاکستان ها و زیارتگاههای بسیاری است و مردم بیشتر برای تفریح به آنها می روند تا
برای عبادت و زیارت.
مزار شریف
شهر مذهبی و تاریخی «مزار شریف») e - sharif Mazar) مركز «بلخ»، در نزدیكی مرز افغانستان و ازبكستان واقع شده. این شهر در قرون وسطی به صورت روستای «خیر» یا «خیران» بوده و تا بلخ 2 فرسنگ راه فاصله داشته است. این شهر مركز ازبكهای افغانستان است. در زمان سلطان سنجر مزار حضرت علی (ک) در این منطقه بدین طریق كشف شد كه چون سرزمین بلخ مستور از خرابه بود، تصور میكردند كه گنجهایی از زمان دیوها در آن مدفون باشد، لذا پادشاه شروع كرد به حفریات عمده (باستان شناسی اولیه ) و در یكی از آن موارد، میز سنگی بسیار قشنگ و سفیدی از خاك بیرون آمد، كه این كتیبه بر آن حك شده بود : «این است مرقد علی پسر ابوطالب، پهلوان شجاع و مونس پیغمبر. » شهرت مزار شریف از صد سال به این طرف زیادتر شده، زیرا در سال 1866 م. مركز حكومتی ولایت از بلخ به مزار شریف انتقال یافته و تا امروز همچنان باقی مانده است. هنگام انتقال مركز از بلخ، مزار شریف قصبهای كوچك بود، ولی از آن به بعد آهسته آهسته از جمعیت شهر بلخ كاسته و به آبادانی شهر مزار شریف افزوده گردید. امروز مزار شریف، چهارمین شهر مهم افغانستان میباشد، به گونه ای كه در فصل بهار زائران بسیاری را به خود جلب می كند. این شهر در زمان حكومت طالبان در كابل، مقر برهان الدین ربانی بوده. معادن گاز در آن، بر اهمیت آن دوصد چندان افزوده بود.
هرات (Herat)
هرات (Herat) در غرب افغانستان واقع شده و نزدیک ترین شهر مهم این کشور به مرز ایران می باشد.این شهر در روزگار هخامنشیان آرتاکئانا (Artacauan) یا ارتاحوئانا نامیده می شد. سپس به «هاریوا» (hARIVA) تغییر نام داده و در کتیبه بیستون داریوش کبیرها روا (Harua) ثبت شده است هاروا، در زبان ارمنی به معنی «مشرق » می باشد و هرات با نام عمومی «آریا» (Arya) نیز یاد می شد، و یونانی ها به این نام بیش از دیگر اسامی اعتقاد داشتند. اسکندر مقدونی شهر هرات را بازسازی کرده آن را الکساندر یا اریون (اسکندریه آریا) نامید. هرات یا هری (Harey) از باستانی ترین و نامدارترین شهرهای مشرق زمین است. روزگاری دراز پایتخت امپراتوری «تیموریان» بود که از «تیمورلنگ» برایشان میراث مانده بود. سپس به دست «صفویه» افتاد و در سال 1715 م .توسط «درانیان»، تصرف شد، اما نادرشاه در 1731 م. آن را پس گرفت و در 1749 به دست «احمد شاه» افتاد. شهر در جلگه ای حاصلخیز قرار گرفته و این جلگه را رودخانه ای که پیرامونش پر از روستاهاست، آبیاری می کند و مزارع غله آن را فراگرفته است مسجدها (خاصه مسجد جامع قدیمی هرات)، آرامگاهها و دیگر بناهای با شکوه میان باغ ها، درختزارها و کوهها سر به فلک کشیده پیرامونش زیبایی مناظر طبیعی را دو چندان می سازد.این شهر در تاریخ قاجار به دلیل اهمیت «محاصره» آن اهمیت فراوان داشته و ساکنان آ ن را «هروی» (Hravi) می خوانند زادگاه خواجه عبدالله انصاری (پیر هرات) است.
بنا های تاريخی
همه
آفاق گرفته ست صدای سخنم
تو ازین طرف نبندی که ببندی دهنم
راست در قصد سر و چشم کج اندازان
نه عجب گر بهراسند ز تیغ سخنم
آستینی نگرفتم که ببوسم دستی
بوسه گر دست دهد بر قدم دوست زنم
باش تا یوسفم از چاه بر اید بر گاه
کاورد روشنی دیده از آن پیرهنم
نتوان عشق فرزانه به افسانه فریفت
من به هیچ ایه و افسون دل ازو برنکنم
نه چراغی ست دل من که به بادی میرود
دم به دم تازه شود آتش عشق کهنم
برس ای موکب نوروز خوش آوازه که باز
زحمت زاغ زمستان ببری از چمنم
سایه ! شعرم به دل دوست نشسته ست و خوش است
کاروان برده به منزل ، چه غم از راهزنم
.
سهیلی
با ورود مجاهدین به کابل در هشت ثور 1992 ، چورو چپاول دارائی های عامه، از جمله موزیم کابل آغاز یافت. هر یک از گروه های مجاهدین، اتحادسياف ، شورای نظارمسعود، جمیعت ربانی، وحدت مزاری ، حزب اسلامی گلبدین ، حرکتهاي مولوي نبي وشيخ آصف محسني وغیره هر کدام باالنوبه هرآنچه در دست شان آمد به یغما بردند وآنرا دربازارهای پاکستان به قیمت ناچیزبفروش رسانیدند. ساختمان موزیم کابل دراثرجنگ های ذات البینی مجاهدین تخریب گردید. حکومت ربانی در ماه می همان سال، هوتل کابل را جهت نگهداری آثار باقیماندة تاریخی برگزید و آنچه را که بیست درصد باقیمانده مجموع آثار تاریخی موزیم کابل محسوب میگردید بدانجا انتقال داد و تا اشغال کابل توسط طالبان، این آثاردرین گدام نگهداری میشد. شورای نظاردر هنگام فراراز کابل درسال 1996 ، بسیاری ازین آثار ارزشمند را و بخصوص آنچه درزیرزمینی های د افغانستان بانک بود با خود به پنجشیر برد و بمرور زمان توسط افراد بانفوذ شورای نظار به خارج انتقال دادند و بفروش رسانیدند. پس از فرار ربانی از کابل و آمدن مقامات عالیرتبه طالبان درین شهر، در جملة دیگر فرامین شان یکی هم منع عکس برداری و رسامی از تمام زنده جان چون انسان ، حیوان ، خزنده و پرنده بود.طبق اطلاع مطبوعات ، عدة از طالبان یک تعداد البوم ها و مجسمه های مربوط به آرشیف های مختلف را که در هوتل کابل ذخیره شده بود خودسرانه تخریب ونابود کردند.پالیسی رسمی طالبان در مورد حفظ آثار تاریخی مثبت بود. رادیو کابل ضمن اطلاعیة مردم را مطلع ساخت که آثار فرهنگی و تاریخی مورد حمایت دولت قرار خواهد گرفت و هوشدار داد که تمام کسانیکه آثارموزیم کابل را مورد دستبرد قرارداده اند مطابق شریعت مجازات خواهند شد.درهنگام تصرف کابل توسط طالبان در حدود یازده مجسمة که قابل انتقال به هوتل کابل نبودند کما کان درموزیم کابل واقع دارالامان کابل قرار داشتند. از جملة این آثار مجسمة کنیشکا و بیست و پنج آثار گرانبهای مربوط معبد کوشان از قرن سوم که از سرخ کوتل در شمال هندو کش بدست آمده بود را شامل بود.
در ماه اپریل 1997 ، هنگام تصرف بامیان توسط طالبان، یک قوماندان طالب تصمیم داشت تا مجسمة بودا را منفجر نماید ولی در اثر اعتراضات بین المللی، مقامات عالیرتبه شان در قندهار ظاهرا حمایت شانرا از حفظ و نگهداشت بودا اعلام کردند. ولی مجسمة بودا بتاریخ 13 مارچ 2001 بدستور ملاعمر و باداران پاکستانی او تخریب شد. این عمل ضد ملی طالبان مغایر معیار ها و ارزش های مدنیت و فرهنگ جهانی بشمار میرود. اقدام به چنین جنایت غیر قابل جبران که بمقصد امحا و نابودی هویت ملی و تاریخی کشور باستانی ما انجام شد، عمل جنایتکارانه بشمار میرود. این اقدام ضد منافع ملی افغانستان نتیجة عملکرد رژیمی بود که با حمایت دولت پاکستان بر ملت افغانستان تحمیل گردیده بود.
در حدود یکهزارو هشتصد سال قبل، کاروانهای تجارتی زیادی از آسیا و اروپا به قصد مسافرت به چین از افغانستان عبورمینمودند.این جاده در عصر شاهان کوشانی و بویژه دردورة کنیشکا رونق زیادی کسب نمود. شمار زیادی از زائرین چین نیزازین راه عبور میکردند. آنها به هند یعنی جائیکه بودا بیش از دو هزار سال قبل در آنجا متولد گردیده بود سفر میکردند.زائرین بودائی اول به بلخ می آمدند و در راه سفر از بلخ به هند عبور میکردند. آنها در وسط راه در وادی آرام و زیبای بامیان بمنظور استراحت توقف مینمودند. دیری نگذشت که زائرین به این فکر افتادند که درین منطقه به اعمار معابد بپردازند.در سمت شمال درة بامیان صخرة مرتفعی قرار دارد که از ریگ و سنگ تشکیل گردیده است ، درهمین نقطه زائرین مغاره هائی برای اقامت شان ساختند. شماری ازین مغاره ها به حجره هائی مبدل شدند که راهبان درآنجا اقامت دائمی گزیدند. در دیگر مغاره ها به انجام مراسم دینی خویش می پرداختند. به مرور زمان ، بعضی ازین محل های مقدس با تصاویراراسته شد.مرکز تجمع این مجتمعات مذهبی دو مجسمة بودا بود.
مجسمة واقع درناحیة شرقی که 38 متر ارتفاع داشت و ارتفاع مجسمة دیگری که درسمت غرب موقعت داشت، 53 متر بود. این دو مجسمه بزرگترین مجسمه های بودا در جهان بودند و از عجائب جهان بشمار میروند. رواقها مملو از تصاویر بودا بودند. تصاویر بالائی بودای بزرگ ، نمایانگر صحنه هائی از بهشت بود.گفته میشود که یک معبد بودائی در اروزگان نیز وجود داشت که بمرور زمان از بین رفته است. یک صومعة بودائی در گلدرة لوگر وجود داشت که آنهم در سال های اخیر آسیب دیده است.منارچکری که در عصرکوشانیان که آئین بودائی در منطقه ترویج گردید، ساخته شد.
این منار استوانة که دارای 20 متر ارتفاع بود، توسط سنگ ها بنا یافته که بطرز خیلی ماهرانه قطع و تراشیده شده بود. این صنعت سنگ تراشی گلدار نامیده میشد. عصر کوشانی ها بخاطر این صنعت شهرت خاصی داشت. در ماه حمل سال 1377 این منار مورد اصابت راکت قرار گرفت و بعدا فروریخت. چور ادامه دارد : تعداد زیادی از دلالان پاکستانی با حیله و تذویربه یک تعداد قوماندانان محلی پول دادند و آنها را تشویق کردند تا بخاطر منفعت شخصی وبدست آوردن پول در بعضی نقاط کشور دست به حفریاتی بزنند. از جمله از آی خانم ، هرات ، از نواحی قیصار مربوط ولایت میمنه، آثار بدست آمده به پول ناچیز خریداری و به پاکستان انتقال داده شد.گفته میشود که در نواحی قیصار یک حمیل بزرگ که دارای دانه های بزرگ از الماس و زمرد به وزن 4،5 پوند بدست آمده است و به پاکستانیها به فروش رسانیده شده است.در قریة للمة ولایت ننگرهار، آثار گرانبهای تاریخی ما توسط بلدوزر ها و تراکتور های پاکستانی به کمک قوماندانان منفعت طلب محلی بیرون کشیده شده و فروخته شد.
سر قت جسد مو میا یی شد ه
ای فلک من گر یه کر د م تو نپر سید ی چر ا ؟
میهنم ر ا یکسر ه آ نها چپا و ل کر د ه ا ست .
سیستا ن که سا حه جغر ا فیا یی ا ز پشت د ر هلمند شر و ع منا طق غو ر ،هر ا ت ، فر ا ه ، نیمر و ز و ز ا بل را در بر میگیر د – د ا ر ای تمد ن پر با ر و با عظمت آ سیا میبا شد . شهر ها با شکو ه ، قلعه ها و بر ج ها ی سر کشید ه و مستحکم و بنا های یا د ما ند نی ا ین منطقه هنوز بعد ا زگذ شت چند ین هز ا رسا له بیا نگرشکو ه و عظمت تمد ن آ ن د و ر ا ن سیستا ن ا ست. بنا ها ی با زما ند ه از شهرغلغله درمرکز سیستا ن قد یم و نیمرو ز ا مر وز ا ز معماریها ی منحصر به عصر خو د بشما ر میرو د. سیستمها ی کا نا لیزا سیو ن ، آ ب کشها ، حما مها ، تپ ها و نلد وا نیها ی تشنا بها ی قصرها ی شهر ا عجا ب ا نگیز ا ست که هر بینند ه ر ا به تعجب و ا مید ا ر د . ا ز مد تها ی د یر بد ینسوا ها لی سیستا ن به عنو ا ن نو عی ا ز تفر یح بعد ا ز هر با ر ا ن و طلو ع آ فتا ب به د شتها ی ا طر ا ف ا ین شهر و ا طر ا ف قصر ها و قلعه ها به گر د ش میپر د ا ختند و در با ز گشت سکه ها ، مو ر ه ها ی گر ا نبها ی عتیقه ، نگین ها ی حک شد ه ای بی نها یت ظر یف و ز یبا ، چور یها ی شیشه یی ز یبا و عتیقه و د ه ها قطعه آ ثا ر ا ز آ و نگ طلا ی تا مجسمه ها ی هفت جوش و برو نزدرسطح زمین میا فتند و با د ست پر به خا نه برمی گشتند و آ نرا به عنوان مو ره شفا بخش استفا ده کر ده آ نرا د ر د هن مشک های دوغ ز نی می بستند .
ا مادراین سا حه به دوعلت : دوری ازمرکز و بی توجهی مسوولین فر هنگی د و لتهای گذ شته هیچ گا هی حفر یا ت وتحقیقا ت – با ستا ن شنا سی و علمی صورت نگر فته ا ست . بجزبازدید چند با ستا ن شناس خا ر جی درگذشته ها ی د ورکه آ ثا ر ها ی ا ز ا نجا کشف گر د ید . متا سفا نه ا ز یک د هه گذ شته بد ینسوبعلت عد م مر ا قبت مسو و لین ا ز بنا ها ی تا ر یخی ا ین منطقه و به علت نا بسا ما نی ا قتصا د ی کا ر ی صو ر ت نگرفت و لی قا چا قبر ا ن بد و ن مما نعت و ا ر د ا ین منا طق شد ند که د ر نتیجه هز ا را ن قطعه ا ثا ر ا نتیک و با ا ر زش که جزسرما یه ها ی ملی و ا ز جمله یی میر ا ث ها ی فر هنگی همه ملت بشما ر میر و د به شکل بسیا ر بی ر حما نه جمع آ و ر ی مرد م محل نیز آ نچه را که بد ست آ ور ده بو د ند به خر یدا ر ا ن و د لالا ن د و ره گرد که ا ز پا کستا ن و ا یرا ن به آ نجا در ر فت و آ مد ا ند بفروش میر سد وهنوز نیزا ین مصیبت ا دا مه د ا ر د .
مسوو لین و مقا ما ت کشوری و محلی که و ظیفه شا ن حفظ وحر ا ست ا ز سر ما یه ها ی ملی ا ست جلو ا ین بر با د ی و محوآ ثا ر های فر هنگی و با ستا نی رانمیگیر ند . فا جعه با ر تر ا زآ ن که گرو های کا و شگر و جستجو گر حر فوی و نیمه حرفوی با - د ستگا ههای ا لکتر و نیکی و سکژ های پیشر فته ر د یا ب باdeep seeker) ) مجهز میبا شند . منا طق چو ن : شهر غلغله - قلعه ها ی ا میر ا ن - چکنی - چخا نسور - چهل برج و د ه ها محلد یگر سیستا ن بخش ا فغا نستا ن کا ملا د ست نخورده بود . آ نها ا ین ا ثا ر ها ی بد ست آ مده ر ا د ر ا یر ا ن و پا کستا ن بفر وش میرسا نند . ا ها لی منطقه معتقد ا ند که گروهای سا زما ن یا فته ا مکا نا ت خود را با پلا نهای مطا لعا تی و تحقیقا تی ا ز کشورهای همسا یه ما بد ست می آ ورند . به همین ترتیب دراوایل سا ل ( 2000 ) یک گروه جستجوگربه حما یت و سر گروپی ولی محمد – ( ر یگی ) یکتن ازبلو چهای ایرا ن الا صل سا کن درکویته پا کستا ن که برا در زا ده سر د ا ر مهرا لله خا ن ( ریگی ) ا ز بزرگا ن قو م ( ریگی ) بلوچ ا ست با یکتن همکا ر حرفوی و تعدا دی ا ز ا فر ا د محلی با د ستگاه موسو م به ( deep seeker) به جستجو در شهر غلغله پردا خته بود ند که د ر نتیجه به جسد مو میا یی شده ای د ست یا فتند که د ر یکی ا ز برج های بد و ن مد خل قصر شهر غلغله نگهدا ری می شد . جسد که د ر تا بو ت برو نزی جایگزا ری شده بود ر وی سینه ا ین جسد لوح نگا شته شده ا ز طلا و بر سر تا ج طلا یی دا شت جو ا هر ات وسا یر چیز های قیمتی دیگربا جسد د ر تا بو ت همراه بو د .
تابو ت بصورت عمو دی د ر دا خل بر ج گذا شته شده بود واطرا ف و دیوا رهای برج به نحوا ستا دا نه با مواد مو م ما نند تزهین و مومیا یی گرد یده بود تا ا زنفوذ ر طوبت و سا یرمضرا ت د را ما ن با شد ، ولی محمد ( ریگی )و همرا ها نش جسد مومیا یی شده را ا زشهر غلغله و لا یت نیمروز به ا یا لت بلو چستا ن د ر پا کستا ن ا نتقا ل داده ومبلغ ( 500 هزا ر دا لرآ مر یکا ی ) بگفنه یکتن ا ز ا ها لی به همکا را ن خو د داده جسد را خود تصا حب می شود و غرض ا نتقا ل آ ن به ا روپا بعد ا زشکست ا ولی ا ش ا زطر یق بند ر کرا چی آ نرا د و باره به بلو چستا ن می آ ورد تاا زطریق تربت د ر بلو چستا ن به خار ج ا نتقا ل دهد که توسط موظفین پا کستا نی گرفتا ر و جسد ضبط شده ا ست .
ا ین جسد که متعلق به د و ره هخا منشیا ن ا ست . جسد مو میا یی شده شهز ا د ه یا ملکه ا ی ا ز هخا منشیا ن ا ست که ( 2500 ) تا ( 3000 ) سا ل قدا مت د ا ر د ، دولتهای ایران ، پاکستان و مصر ادها مالکیت آنرا نمودند و هیاتهایی نیز به غرض تحقیق به پاکستان و محل دستگیری آن فرستاده اند ، اما متاسفانه مسولین و یا حاکمان سرنوشت مردم افعانستان ( که در آن زمان طالبان به قدرت بود ) به جز یک تقاضای بی مایه بعد از یک ماه به هیچ اقدام عملی دست نزدند . و در عین زمان افشای انتقال جسد و دستگیری آن در پاکستان ،آنها ادعای الماس کوه نور را عنوان نمودند که به نحوی تحت پوشش قرار دادن انعکاسات این اثر با ارزش تاریخی و فرهنگی مردم افغانستان باشد، ما از مقامات دولت کنونی افغانستان و مخصوصآ از سازمان UNSCO و بنیاد میراث فرهنگی افغانستان خواهشمندیم تابه اساس کنوا نسیون های مختلف بین المللی در مورد مالکیت میراث های تاریخی و فرهنگی ، این اثر با ارزش فرهنگی تاریخی را به صاحبان اصلی آن یعنی افغانها بازگشتانده و در تثبیت ما لکیت افغانها کمک و همکاری نمایند و تحت سر پرستی UNSCO قرار دهد.
قصر چهلستون
عمارت بزرگ وعالیشان چهلستون که همچون مهمان خانه دولتی کار گرفته میشد ،درقسمت شرقی چهاردهی درفراز تپه بلندی اعمار گردیده بود واز قصر های بسیار زیبای شهر ما بود. اکثراً شاهان وروسای جمهور و مهمانان برجسته دولتی درمدت اقامت خود درکابل به قصر چهلستون رهایش مینمودند . قصر چهلستون دراطراف خود باغ با صفایی دارد که محل تفریح شهریان کابل قرار میگرفت. دراثر جنگ های اخیر کابل قصر مذکور تخریب شده قابل باز سازی میباشد.
ديوارهای سرکوه شيردروازه وآسمائی
اين ديوارها ازديوارهای تاريخی شهرکابل هستند که برای دفاع وپاسداری مانند حصاری ساخته شده بودند. درحوالی سالهای 32 و 33 هجری سپاه اسلام ازسه جبهه به سوی زابل وکابل پيشروی آغاز کردند و رتبيل شاهان به مقابله پرداخته جنگی دربيرون شهر صورت گرفته کابلشاهان پس از شکست خويش عقب ديوارهای کوههای شيردروازه و آسمائی مقاومت نمودند. سرانجام عرب ها درآن رخنه نموده وکابل را فتح کردند و دين اسلام دراينجا گسترش يافت. اين اثر (50%) ويران شده است.
بالاحصارکابل
اين دژ يا حصار درحدود سه قرن (از قرن دوم تا پنجم مسيحی) آبادی روی پشته بالاحصار به شکل اثرمذهبی ساخته شده که نظر به شواهد نقاط مجاور میتوان آنرا نيايشگاه بودائی خواند که احتمالا بعيد نيست که شالوده اولين قلعه جنگی درهمين زمان بدست يکی از شاهان هپتالی (هون) بوده باشد. تيمورشاه که پايتخت افغانستان را ازقندهار به کابل انتقال داد و دربالاحصار کابل جاگزين شدند. تا عصر سلطنت عبدالرحمن پايتخت درهمانجا بود.
قصردارالامان
اين ساختمان تاريخی بفاصله 8 کيلومتری بطرف جنوب غرب شهرکابل درحوزه چهاردهی قبلاً بنام (افشارتپه)، درزمان امانالله خان ساخته شده است. در زمان ساخت اين قصرکه جديداً مناسبات حسنه سياسی بين دولت افغانستان وآلمان ايجاد شد درامور شهرسازی و تعميرات 22 تن مهندسان دولت آلمان حصه گرفته بودند که از جمله ساخت قصر دارالامان درسال 1304 هـ. ق. تحت نظر مهندس والتر هارتن آلمانی آغاز و درسال 1306 تکميل گرديد و قصر مذکور بداخل تقريباً 150 اطاق خورد وبزرگ اعمار شده که تمام دستگاه دولتی دوره امانی ازآن استفاده می کردند. قصرمذکور دراثرجنگ های افغانستان آسيب ديده است.
کاخ کوتی باغچه وبرج های درون ارگ
از بناهای تاريخی شهرکابل است. کوتیباغچه که ازساختمانهای آراسته روزگار پادشاهی عبدالرحمن بوده دارای تزئينات گچبری، مينياتوری وشبکه کاری چوب بوده ازجمله ساختمانهای بزرگ عصراست که دراثرجنگهای اخير شهرکابل ويران شده است.
منارعبدالوکيل خان
اين سازه ششرخ دربين پارک قشنگ درچهارراه بريکوت شهرکابل بنا شده و يادگاريست از نائب سالار عبدالوکيل خان نورستانی که در سال 1309 درباغ عارف کوهدامن درشورش دوم سقوی کشته شد. اين سازه دراثرجنگهای اخير تخريب شده اما قابل ترميم است. منار مذکور در 27 کيلومتری جنوب شرقی کابل در کوه شيوکی (خرد کابل) درميان راه استوپاهای شيوکی و گلدره موسهی لوگر به عنوان نشانه برای کاروانهای جاده ابريشم بنا شده بود. اين اثر زيبا که تقريباً 25 متر بلندا داشته 1800 سال قبل درزمان فرمانروايان کوشانی از سنگهای متورق نازک سرخ رنگ تراش شده وسنگهای بزرگ طبيعی به سبک ويژهای ساخته شده است که يکی اززيباترين شاهکارهای معماری آن عصربود متأسفانه دراثر جنگها و اوضاع جوی آسيب ديده است.
منارعلم و جهل
منارعلم وجهل به يادگار پيروزی علم برجهل که يادی ازسالهای خونين واغتشاش مشهور به ملای لنگ را برضد نهضت افغانستان می دهد درفراز تپه کوچک درکنارپارک احمدشاهی کابل درمقابل نوآباد بريکوت به شکل مقبول ومرغوب ازسنگهای رنگين وظريف بنا يافته است و دراثر جنگ ها آسيب ديده است.
زيارت شيخ سعدالدين احمد انصاری معروف به حاجی پايمنار
اين مزار در روستای ده يحيی و تنگی جويبار که مشهور به قلعه حاجی مدوح است دربين قلعه اقامتگاه دوره حيات شان واقع است. محيط دژ تخميناً درحدود دونيم جريب زمين است، ازحصهء نصف محيط ساختمان زيارت ومربوطاتش آغازشده، حياط بدو بخش تقسيم شده که مابين بصورت خيابان و دوطرف باغچه وخيابان بوده عقب آنها گورستانی وبعد آن تعميرمسجد ومزار و دروسط احاطه مسجد بزرگ جامع گنبد پوش وبطرف جنوب مسجد جامع، مسجد ديگريست. بطرف شمال مسجد جامع، راهرو احاطة پيش روی مزار است که ازاين راهرو داخل احاطة مذکور شده وبعداً داخل گنبد میشود، اطراف گنبد چندين حجرههای خورد منظم دارد، دربين گنبد که بالای پخته کاری آن تماماً تخته سنگ مرمر نصب بوده وحالا جزبعضی تختههای سنگ افتاده چيزديگری ازآن باقی نيست، اولاً مزار خود بزرگوار است که اطراف مزاربصورت صندوق و دارای کتاره سنگ مرمر است.
سيد جمال الدين افغانی
سيد جمال الدين افغانی درسال ۱۳۱۴ (هجری قمری) برابر با سال ۱۸۹۶م. دراستانبول پايتخت آنوقت ترکيه درگذشت و درگورستان شيوخ دفن گرديد. درسال ۱۳۲۳ پيکرسيد جمالالدين ازاستانبول به کابل منتقل شد و درمنطقه علیآباد (داخل محوطه دانشگاه کابل) دفن گرديد که با دفن تابوت او دراين محل، نام دارالفنون به آنجا گذاشته شد و درزمان سلطنت محمدظاهرشاه درسال ۱۳۴۲ سازه بلندی از سنگ آبنوس سياه بالای آن گرديد.
آرامگاه ومسجد حاجی صاحب پايمنار
اين ساختمان گنبدی ازجمله يادمانهای تاريخی افغانستان بوده که دردهسبز درشمال شهر کابل قرار دارد. اين اثر تاريخی دراثر جنگها و اوضاع جوی آسيب ديده است.
مقبره تيمورشاه
اين مقبره بطرف غرب ليسه عائشه درانی، وجنوب دريای کابل موقعيت دارد. به روايت تاريخ و اهالی، مقبرة تيمورشاه پسراول احمد شاه بابا نواده زمان خان ولد دولت خان ازاحفاد اسد الله خان می باشد. اسد الله خان اولاده زيرک بابا سرطايفه مشهور ابدالی سره بين کندهاريست. زمانشاه مقبره تيمورشاه را از مقبره احمد شاه بابا بزرگتر بنا کرد ودر مدت ده سال سلطنت وی تا همين اندازه موجوده بسررسيد. گرچه سندآغازوانجام مراسم سرپرستی ومعماری ومهندسی ووجه مصارف آن تا حال معلوم نگشته، اما کارتعمير سالها را دربر گرفته است. دورادورگنبد مقبرة تيمورشاه، اطاقهای خورد دومنزله وجود دارد. بنای تعميرگنبد ازخشت پخته وچونه براساس بناهای بخارايی ذريعه استادان قندهاری اکمال يافته، حصه اصل مرقد را در اول عميق تر ازسطح زمين حفر وجسد تيمورشاه که بعد از تعميرگنبد درحصه تحتانی واقع شده است، گذاشتند و بعداً در صحن فوقانی اندرون گنبد مانند آرامگاه احمد شاه بابا قبرنما ساختند واينکه محوطه فعليه اطراف آرامگاه حصه نشيمنگاه روز با رعام تيمورشاه و از دو طرف شمال وغرب محدود به دريای کابل وموسوم به باغ شاه بود محقق است و آنچه اصل مرقد درقسمت عمق زمين مشاهده می شود محض به نسبت مناسبت گنبد است وخود عمارت خيلی بزرگ وبا فقدان و سائل تعميراتی درآنوقت نهايت دشوار بوده، اما ازعمارات مشهور بزرگ عليه سلطنت اعليحضرت زمانشاه درشهرکابل همين آرامگاه تيمورشاه بيادگارمانده که فقط اين بنا را می توان سمبول طرزتعمير دو صد سال قبل درشهر زيبای تاريخی کابل قرار داد. ترميمات که صورت گرفته، درسال 1365 صرف يک ترميم مقدماتی و پاک کاری بوده است.
بوستان سرای مقبره عبد الرحمن
بوستان سرای ازجمله ساختمان های دوره عبد الرحمن بوده که درسال 1822م. بواسطه معماران کندهاری اعمارگرديده است. دراول چوپ پوش ومقر پذيرايی مهمانان خاص وشخصی عبدالرحمن بود. اومهمانان را درهمين جا ملاقات می نمود. وبه اين عمارت علاقه خاص داشته وازهمين سبب وقتی که عبد الرحمن مُرد پسرش حبيب الله جنازة پدرش را دراين عمارت که دلخواهش بود دفن نمود.
مسجد عيدگاه
بين باغ عليمردان وچمن حضوری مسجد عيدگاه درسال 1311هـ.. ق. بنا نهاده شده وکارتعمير آن درسال 1315 هـ.. ق. ختم گرديد. درديوار مسجد کتيبه سنگی وجود دارد که درآن تمام خصوصيات درج است. دراين مسجد غيراز ادای نماز، اجتماعات وجرگه های رسمی نيزبرگزارمی شد. مثلاً جنگ با انگليس جهت استرداد استقلال افغانستان ازمنبرسنگی همين مسجد اعلان شد. وديگرجرگه های قومی وفيصله های عمومی درهمين مسجد صورت می گرفت. عمارت مسجد بصورت طولانی شمالاً جنوباً بداخل هفتاد وشش گنبد خورد ويک گنبد بزرگ ويک سلسله رواقها وکمانها ساخته شده و دارای منار هاو محراب های منقش و يک محراب بزرگ مرکزی ودو محراب خورد پائينی بوده و ده مناره های خورد وبزرگ دارد. صرف سر گنبد بزرگ وسطی آهن پوش بوده متباقی تمام گنبد های مذکور کاگل می باشد و پيشروی مسجد به طول آن تراسره يا صوفه به فرش سنگ مرمر سفيد دارا می باشد. مسجد مذکور تقريباً يک متر بلند تر از صحن حويلی ساخته شده و قبلاً ساحه مسجد با ديوار خشتی محدود شده بود. به سمت شرق سه دروازه بزرگ با کمانهای گج بری شده و تزئين شده که دارای اصالت تاريخی بوده وجود داشت.
مسجد چوبفروشی کابل
درسال 1303 هـ.. ق. ساخته شده که پيشتر به نام مسجد نورالاسلام مشهور بود. مسجد مذکور ازسنگ، خشت پخته، گچ، آهن، چونه و چوب ساخته شده ودارای کمانها، رواقها وگنبدها بوده و درپهلوی خود عمارت گنبدی عليحده دارد به نام مدرسه که با مرور ايام دارالحفاظ، جمعيت العلما ومنسوبين علوم دينی بود. دراثرجنگ های اخيرافغانستان ويران شده است.
مسجد ملا محمود
اين مسجد درپهلوی مسجد عليا درشوربازارشهرکابل واقع بوده يکی ازمساجد تاريخی شهرکابل است که دراثر جنگ های اخير افغانستان آسيب ديده است.
مسجد گذری
در بازارسراجی شهرکابل درجوار يک آهنگری واقع است واين مسجد نيز درزمان اورنگزيب پادشاه گورکانی هند ساخته شده و تاکنون عمارت آن پابرجا بوده اما درجنگهای دهههای پايانی سده بيستم افغانستان آسيب ديده است.
مسجد سه دکان چنداول
از جمله مساجد تاريخی شهر کابل ودارای تزئينات گج بری وکندهکاری چوب بوده که درجنگ های اخير افغانستان ويران شده است.
باغ بابر شاه
این باغ را بابر در پهلوی باغهای دیگر کابل درزمان زندگی خود احداث نموده و نظر بعلاقه ایکه بابر باین باغ داشت وصیت نمود تا جسد وی را در همین باغ بدون اینکه بالای مرقدش گنبد و عمارتی اعمار نمایند، دفن کنند. این باغ بعداً از طرف اولادهء بابر ترمیم و مرمت گردیده و مخصوصاً شاه جهان پول زیادی را در ترمیم آن بمصرف رسانید و یک مسجد مرمرین ساخت . قصر ملکه یادگارامیر عبد الرحمن خان درآن ساحه است .درگوشه جنوب شرق باغ بابر یک قصر بسیار عالی قسم دوطبقه موقعیت دارد .ساختمان آن طوری میباشد که در طرف جنوب درمنزل اول یک تعداد تحویلخانه و در منزل دوم اتاقهای خواب ، حمام ، آشپزخانه، بطرف غرب آن صالون های نشیمن ، اتاق نان وشاه نشین ها بوده بطرف شمال آن نیز درمنزل اول اتاقهایی برای بود و باش مستخدمین و تحویلخانه ها و درمنزل دوم آن یک تعداد اتاقها اندرونی و بیرونی میباشد ساخته شده و در پیشروی تمام اتاقهای طرف ذکر شده دارای یک برنده سرپوشیده میباشد .
طرف شرق قصر مذکور بایک دیوار کوتاه مسدود بوده تا تمام منظر ه باغ دیده شود. دروازهء ورودی قصر که درگوشهء شمال غرب قرار دارد، دروازه مذکور بیک دهلیز بزرگ ارتباط داشته و درنزدیکیی دروازهء مذکور یک اتاق بزرگ محافظین میباشند .بالای دهلیز مذکور نیز دو اتاقی بوده که آنهم برای محافظین شاید بوده باشد . در طرف شرق باغ درحصهء وسطی آن یک حوض آب بازی بسیار بزرگ موقعیت دارد. درطرف جنوب حوض مذکور مقبرهء بابرشاه ومقبرهء ورقیه بیگم قرار دارد .در باختر آرامگاه، مسجد عالی سنگ مرمری سفید بنا نهاده شده است. همچنان بفاصلهء تقریباً بیست متری طرف غرب مسجد همان رستورانت میباشد. در سمت شمال رستورانت مذکور تقریباً بفاصلهء بیست متری آن یک حوض اب بازی دیگر که جدیداً ساخته شده میباشد . در ساختمان مسجد هنر سنگ تراشی بسیار عالی بکار رفته ودررستورانت هنر نقاشی وساختمان قصر هنر معماری بسیار عالی بکار رفته است . مسجد مذکور کاملاً از سنگ مرمر سفید ، خشت پخته، سمنت ، ریگ ، چونه وآهن گادر ساخته شده .
رستورانت ازمواد خشت، پخته، ریگ ، چونه ، سمنت، سنگ گزک، چوب و آهن اعمار گردیده است . درقصر مواد خشت پخته ، خشت خام ، سنگ ، ریگ ، چونه ، گل ، چوب وآهن بکار برده شده است . درباغ ، مسجد و سفرهخانه بصورت عمومی فعلاً خوب است ولی ساختمان قصر بحالت بسیار خراب چون اکثرا اتاقهای آن از بین رفته است اگر توجه نشود ممکن بزودی از بین برود. كاخ ملکه درحالت افتادن و ویرانی قرار دارد اگر توجه جدی در ترمیم و حفاظت آن بعمل نیاید بزود ترین فرصت ازبین خواهد رفت .هرچه زود تر در ترمیم آن اقدام گردد. بعضی اتاقهای قصر فعلاً تحویلخانه میباشد درآینده یک موزيم مردمشناسی بسیار عالی شده میتواند . درصورتیه ترمیم عاجل نشود ممکن بعد از چند سال بکلی از بین برود. بعضی ترمیمات غیر فنی گردیده یک اندازه تعطیلات نیز بان صورت گرفته است.
بابر بتاریخ دو شنبه 5 ماه جمادی الاول سال 927 هجری قمری در چهار باغ زر افشان هند کتار جمنا ( رام باغ )درگذشت ودرهمان جاه مدفون گردید . پيكر بابر تا سال (947) هـ ق که همایون درهند پادشاه بود درهمان باغ مدفون بود. چون دررجب همین سال همایون از شیرشاه شکست خورد وبه ایران پناهنده شد بی بی کبارکه یوسفزایی زن بابر ( بقولی گلبدن بیگم) بقایای بدن او را به کابل انتقال داد و در قسمت علیای باغ که بنام او شهرت دارد مدفون ساخت و محمد قاسم فرشته گوید که این باغ به ( قدمگاه حضرت رسول (ص) معروف بود وبه موجب وصیت نام بابربنای برمر قد او ساخته شد.
بقول استاد عبدالحی حبیبی مولف کتاب تاریخ افغانستان درعصر گورگانی هند بابر درسال 927 هـ روز پنجشنبه پنجم جماد ی الثانی دراگره لزد نیارفت وقرار وصیت خودش نعش وی را بعد از شش ماه به کابل فرستاده ودر موضع که به قدمگاه شهرت داشت دفن گردید . بقول فرشته، باغ بابر پنجصد گز طول و پانزده مرتبه داشت که ارتفاع هرمرتبه از دیگر 20 گز بود و به حکم جهانگیر درمرتبه پانزدهم این باغ برقبر رقیه سلطان بیگم بنت هندال مرزا چوبتره خوردی ازسنگ مرم نصب شد درعصر شاه جهان این باغ رونق زیاد بخود گرفت و یکدفعه پانزده هزار روپیه وبارثانی دولک وپنجاه هزار روپیه برروضه بابر و باغ های دیگر کابل صرف کرد که از آن جمله مسجد کوچک از سنگ مرمر در مرتبه پایان قبر بابر درمدت دوسال بمصرف چهل هزار روپیه به اتمام رسانیده و آبشار باغ را با حوض های آن از سنگ مرمر کابل بساختند .
کابل از عصر بابر تا اواخر سلطه شهنشاه هان مغول از حیث بداعت منظر وباغ های زیباء خود دربین مورخین این دوره شهرت بسزای دارد . این امور خین باغ ها ومنازل آنرا بار ها ستوده اند. خود بابر در تزک خود نیز به وصف آن پرداخته است.شاهان مغولی ( گوركانی هند) درایجاد سازههای زیبا درهند شهرت فراوان دارند و شاهکار های زیادی را در هند از خود بیاد گار گذاردهاند ولی درافغانستان چون خود شهریاران سکونت نداشتند و به این صفحات گاهی سفر میکردند بنابرآن درافغانستان آثار جزئی مثل مسجد باغ بابر وچهل زینه کندهار چیزی ازآنها به نظر نیاید واگر آبادی های دیگری هم موجود بوده کاملاً ازبین رفته اند.
گفته میشود شاهان گورگانی هند به تقلید ازباغ های کابل باغ سازی درهند رواج داده اند چه قبل از آن مردم هند به باغ سازی آشنایی نداشتند .چهار باغ کابل از عصر بابر وجود داشت نزهتگاه امرا وبزرگان کابل بود وقتی همایون از کندهار بیرم خان مشهور را نزد برادرش کامران طور الچی میفرستند مرزا کامران در چهار باغ کابل مجلس را آراسته وبیرم را در آنجا میپذیرد . همچنان درآن موقع بیرم خان شهزاده کوچک جلال الدین اکبر را در باغ مکتب ومرزا سیلیمان وابراهیم شهزاد گان تیموری را در باغ جلال الدین بیگ نزدیک شهر را ملاقات کرد. ازین گفته ها معلوم میشود که این باغ ها در آن موقع شهرت داشته و از نزهتکا های امرا وبزرگان بشمار میرفت . عبد الحمید لاهوری نیز شرحی خوبی نسبت به باغهای کابل وسایر باغهای کشور که در عهد بابرموجود بود دارد. میگوید که باغ شهر را وچهار باغ خلوخانه واورته باغ و باغ صورت خانه و باغ مهتاب وباغ آهو خانه را بابر احداث نمود؟ و چون جهانگیر دفعه اول درسال 914 هـ بکابل آمد. دریای کابل را از بین باغ شهرارا گذرانید وآنرا به جهان آرا مرسوم نمود.جهانگیر که فریفتهء مناظر زیبای کابل است نیز شرحی راجع به باغهای کابل دارد وروز اول ورود خود به کابل همه این کلان باغ ها را پیاده کرد .
و مینویسد که اورته باغ در عصر همایون ساخته شده و چهار های کلان باغ صورت خانه دردیگر جای نبوده و چار باغ بزرگترین باغهای کابل است .باغ شهرارا را بدواً شهر با نو بیگم عمه بابر ساخته و من از اراضی را بدان صم کردم وبه جهان آرا مرسوم کردم و همواره درآنجا بار عام میدادم . - بابر در سال 904 هـ طرف جنوب کابل در حد قلعه هزاره های موجوده ملحق به کوه شیر دروازه سنگی تختی را برای خود ساخته بود که منظره بدیعی داشت جهانگیر درمقابل آن تخت دیگری را بنام خود ساخت و درسال 1016 هـ با تمام رسانید – وبران کتیبه را نفر نمود که ( تخت گاه پاد شاه بالاد هفت اقلیم نورالدین جهانگیر پاد شاه بن جلال الدین اکبر پاد شاه ) میباشد .حینیکه شاه جهان به کابل میاید درهر بار باغهای کابل والا ترمیم و به احداث بنایی عمرانات جدید در بین آنها می پردازد.
درسال دوازدهم جلوس خود امر داد تا در اورته باغ و مهتاب باغ بسازند که در خور آرامش شاهی باشد . این عمارت تا سال نزدهم جلوس که شاه جهان بار دوم به کابل آمد با تمام رسید و تمام مصارف این ابینه دونیم لک روپیه بود .علاوه برآن دونیم لک روپیه دیگر نیز به امر شاه جهان بعمارات باغ شهرارا – چهار باغ وباغ بابر ( مدفن بابر ) بمصرف رسید شاه جهان دراین سفر دوم تمام باغهای کابل را آراست و مبانی خوبی را درآن ساخت تنها درباغ شهرارا سه عمارت برافراشته دربین این باغها حوض ها – آبشار ها وفواره ها ساخت علاوه برآن برهزار بار بر نیز درهمین سال ها 1053 هـ ونزدیک آن مسجد سنگ مرمر سفید بمصرف چهل هزار روپیه ( باساس کتیبه مسجد ) ساخته شد – حوض ها – آبشارا ها و خیابانهای باغ بابر نیز برحسن پیرایش یافت .- - جمله مصارفی را که شاه جهان به باغ های کابل – مسجد باغ بابر – قلعه ارگ وسائر عمرانات کابل بمصرف رسانید جمعاً مبلغ 12 لک روپیه میرسد .مسجد زیبای مرمرین باغ بابر به اثر گذشته سالیان متمادی شکست کرده وایجاب باز سازی مجدد را مینمود . روی این منظور تقریباً 25 سال قبل بود که وزارت فواید عامه وقت تصمیم گرفت تا این مسجد را دوباره سازی نماید .
ولی نسبت مشکلات فنی که در قسمت ایوان وسقف مسجد مذکور بروز نمود کاران نا مکمل ونیمه تمام باقی ماند وبرای چندین سال بقسمیکه سنگ های آن بهر طرف پراگنده بود بحالت زار ونیم کار افتاده بود تا اینکه درسال 1344 ش مدیریت حفظ آبدات مدیریت عمومی موزیم ها به ترمیم آن اقدام نموده و آنرا بشکل فنی طوریکه تا امروز پا برخاست دوباره از تهداب باز سازی کرد . و بلرای اینکه استحکام بیشتر ان تأمین شده بتواند چوکات آن از گادر نمره 14 بسته شده سنگ های آن بعد از نمره گذاری بجا های آن نصب وکمبود آن درفابریکه حجاری ونجاری تهیه دیده شد .غیر از عمارت حرمسرای که سابقاً مکتب خوشحالخان درآن دایر بود عمارت بزرگ دیگری هم در وسط ودرقسمت مرتفع باغ وجود دارد .
این عمارت یک سالون وسیع و برنده های حریض وطویل که ناظر دند چاردهی میباشد دارد قبل برین از عمارت مذکور بحیث قهوه خانه بنام رستوران باغ بابر استفاده میشد. درسابق میله های نوروزی واکثراً جسن های مردانه و زنانه در آن باغ برگذار میشد – این عمارت درزمان امیر عبد الرحمن خان اعمار شده است سقف این عمارت که قرار گفته موسفیدان ازگ ل مخلوط با خاک طلا بود اعمار شده وبا وجود برف باری های تقریباً ثلث یک قرن قطعاً خراب نشده وبحال خود باقیست یک تعداد قندیل های مقبول دراینجا موجود بود که الحال جز دو عدد آن اثری از سائر قندیل های مذکور دیده نمیشود .باغ بابر حینیکه متب خوشحالخان درآن دایر شده دروازه های آن مسدود گردید و ابیکه آب بالا جوی ) قبلاً باغ را سیراب میکرد به مرور زمان کم شده رفت تا اینکه بکلی قطع شد و درنتیجه اشجار وبته های رنگارنگ آن روبه خشکیدن گرفت وخسارات زیادی به این باغ رو زیبا که یکی از بهترین ونزدیکترین تفریحگاه مردم کابل بود رسید و چون دروازه های آن مسدود بود محل مذکور روز بروز فراموش شده رفت حتی خارجیانیکه ازروی دیدن قبر با بر را میگردند مفرق به دیدن آن نمیشدند.
زمانیکه عمر وردک والی کابل وسرپرست شاروالی کابل وهمچنین متصدی افغانستان حارندوی تولنه بود ترمیماتی را دراین باغ شروع نمود و خواست تااین باغ را که درآن ایام دسترس حارندوی تولنه فرا گرفته بود دوباره احیا نماید 3 تااینکه بعد از وقفه ای زیادی در 15 میزان 1350 حینیکه کبیر نورستانی سرپرست شاروالی کابل بود باغ مذکور بعد از رنگمالی وترمیمات دوباره افتتاح گردید . وتا امروز بصفت یک باغ عمومی جهت تفریحی وآبازی همشهریان کابل باز میباشد .دراین ترمیم حوض سابق که وسعت آن یک هزار متر مربع وعمق آن پنج متر است ترمیم وفلهای آن تجدید گردیده است همچنان یک حوض جدید که وسعت آن پنجصد متر مربع وچقری از 7 را 3.5 متر دارد به شکل مدرن درآورده شد.لین بد وانی تمام باغ وتنویر آن با چراغهای مقبول همچنان " لان کردن فواره های آب در حوضچه های کوچک از فعالیت های ریاست کار ساختمانی شاروالی میباشد.
مسجد تاریخی و قبر بابرهم ترمیم گردید و تنویر در هر دو محل به شکل مرفوعی صورت گرفت سالون قهره خانه بعد از یک سلسله ترمیمات به شکل کلپ آبرومندی درآمد و با استفاده از فن معماری دوزیر زمینی در دو جناح سالون مذکور حفر گردید و درآن دو تشناب عصری مردانه و دو تشناب عصری زنانه به اتمام لوازم آن ساخته شد. و هم به اعمار یک آشپزخانه مجهز اقدام صورت گرفت.
رئیس کار ساختمانی شاروالی وقت مصارف ترمیم و احیای مجدد باغ را مبلغ یک ملیون افغانی وانمود کرده و درنظر داشته تا دیوار های شمالی و جنوبی باغ شاید از اوایل احداث باغ باشند ویران نکرده بحال خودش ترمیم نماید ولی دیوار غربی انرا تخری ب بجای آن یک کتاره مقبول که منظر باغ را جالب سازد اعمار کند که تاکنون عملی نشده است .درجریان ترمیم یک چاه عمیق جهت محیا ساختن آب باغ که نسبت به همه ضروری بود به عمق 28 متر حفر گردید ودرآن یک پمپ آب کشی چهار انچه نصب شد .عمر وردک رئیس لوی جرگه وقت درموقع افتتاح انتقادی وارد کرده و میگوید که ترمیم بطور کلی درزمان که وی متصدی امور افغانستان حارندوی را به عهده داشته صورت پذیرفته است وشاروالی اکنون صرف به حفر چاه و رنگمالی وترمیمات جزئی پرداخته است که مصرف آنهم خیلی ناچیز است این مطلب میرساند که درجریان ترمیمات باغ مذکور اختلاصی زیادی صورت گرفته است گفته میشود تیمور شاه این باغ را برای گوهر نسازوجه خود که از خاندان بابر شاه بود بخشید.
سازمانهاي بين المللي اميد وار آ نند تا محلي در حومه شهر کابل را که زماني گنبد، قصر و مسجد زيبا و د يد ني اي بود ، دوباره سا زي نمايند. مشرف بر جنوب شهر کابل ، گنبد بابر شاه که با ابهت در دامنه کوه شير دروازه موقعيت دارد، امروز، درمحوطه ساحه تقريبا دو جريب ، در ميان توده خاک قرار گرفته است که اطراف آ نرا تنه هاي اشجار از بين رفته و يا در حال از بين رفتن احاطه نموده است. آنچه زمانى بناهاي زيبا و با منطره دل انگيز بود امروز در حالت تاسف آوري افتيده که گوياى صدمه ايست که جنگ ٢٥ ساله به افغانستان وارد نموده است. اين قصر شاهانه، اين الهامبخش تاج محل ، در وضع غم انگيزي در دست تر ميم گرفته شده است. گرچه ديوار هاي محوطه ان دست نخورده است اما در داخل چيزي دست نا خورده باقي نمانده است. ديوار ها فرو غلتيده و راه هاي ورودي را مسدود نموده است.
کنده هاي دود زده ، در زيرانبار سقف هاي فرو ريخته که درزمانش با رنگ طلا يي مزين شده بود، اندوه آن بي جاشده هاي شهر را بياد مي اورد که در دوران جنگ در زير سقف اين بنا پناه برده بو د ند و براى گرم ساختن خود چوب آتش مي کرد ند. سازمان يو نسکو، ناظم بر نامه ا يست که ايجنسي هاي مختلف ، ميخواهند اين نقطه بارز شهر کابل را که گفته ميشود او لين قصرى است که مغل ها اعمار نموده اند، احيا نمايند. به عقيده بعضي کارشناسان تطبيق اين بر نامه چندين سال را در بر خواهد گرفت. به گفته عبدالحسيب لطيفي نماينده بنيادآغا خان ، يکي از اشتراک کننده گان در بر نامه ترميم ( بر گشتاندن زمين داخل حياط باغ به حالت اولي يک نسل وقت کار دارد. گلها به سر عت نمو ميکنند اما احياي مجد د باغ به اشجارنياز دارد.) براي رسيدن به باغ بابر بايد از ساحه رهايشي جنوب کابل بگذري، منطقه ايکه از بنا تاقبه چنان به خاک يکسان شده که گويي فيلم هاي خيالي ( فيکشن) ساينسي را به تماشا نشسته اي که در آن تباهي فاجعه بار پس از جنگ به نمايش گذاشته شده است. باغ بابر محلي است که در ان گنبد بابر شاه، قصر وي و يک مسجد و عمارتي که زماني هوتل بود قرار دارند. وضع آرام آرام زير نظم آورده ميشود.
عطا محمد، باغبان، در ساحه اي در وسط باغ گل کشت نمو ده و بوته هايي غرس نموده است. حوض کهنه باغ د وباره فعال شده و جوانان شهر کابل که از گر ماي شهر فرار ميکنند در آنجا با آب خنک تن شانراسرد ميسازند. زينه هايکه از طريق ان از سطوح بلند به سطوح پاين باغ و بر عکس رفت وآمد ميشود همچنان دو باره جا بجا شده است.
محمداکرم سلام ، معاون بر نامه ر يزي بخش هابيتات ملل متحد ، يکي ديگر از سازمانهاي سهم گيرنده در بر نامه احياي مجدد ، توانسته است کمک يکصد نفر از سنگتراشان را جلب نمايد که به شيوه سنتي فواره آب باغ را که زماني در قسمت وسط باغ قرار داشت ، تر ميم نمايند. احياي مجدد يک پروسه ساده و رو براه نخواهد بود. عطا محمد گفت بساري از باشنده هاي جوار باغ ديوار هاي حيا ط منازل شانرا در داخل محوطه باغ اعمار نموده و بدينترتيب نوار ي از زمين آنرابه حياط منازل شان ضم نموده اند و بسياري از سنگ کاري هاي اصلي آنرا مردم محل ربوده و بوسيله آن منازل شانرا که از جنگ صدمه د يده است ترميم نموده اند. در د يوار هاي مسجد بشمول محراب ان نوشته هاي فارسي منقش است که با گذ شت سالها از بين نرفته است. اين باغ را بنام ظهير الدين محمد بابر نواسه تيمور لنگ مسمي نموده اند . وې به سن ١١ سالگي در سال ١٤٨٣ بحيث حکمرواي ماوراالنهر ( ازبکستان امروز) به تخت پدرش جلوس کرد.
حکايت ميکنند که وقتي بابر مر تبه اول به کابل آمد قصدش انهدام شهر بود اماپس از ديدن چنان شيفته شهرشد که امر کرد با لاي باشنده هاي آن پول بريزند . پس از وفات در شهر آگره، پيکر بابر شاه را ، به اساس وصيت خودش ، براي د فن به کابل اوردند. نظر محمد عزيزي باستانشناس افغان ميگويد ( ساختمان باغ بابر مشابه ساختمانهاي شهر آ گره است و کا ملا سبک معماري مغولي است. ستون هاي بزرگ و صفه هاي متعد د نمو نه منحصر به فرد آغاز عصر معماري مغلي هند است ) .
ميخايل پتزت ريس شوراي بين المللي بنا هاي تاريخي ، فراتر رفته ميگويد ( اين در واقع ساختمان اولين قصر و باغ نوع معماري مغلي است. اين بنا قبل از ديگران اعمار شده و حتما در اعمار ديگر بنا هاي از اين دست اثر داشته است.) از اعمار تا امروز چندين قرن ميگذرد و باغ بابر شاهد چندين معاد ديگرنيز بوده است. هوتل باغ در دهه بيست قرن بيستم اعمار شد و زماني مقر سفارت آلمان بود. در اواسط قرن بيستم يک حوض آب بازي بد ريخت در آن اعمار نمودند . مقبره اصلي بابر از بين رفته بود و در دهه سي در دورا ن حکومت نادر شاه دو باره سازي شد. کار احياي مجدد شامل بازرسي مقناطيسي نيز ميشود که بدانوسيله ميخواهند تصويري نيز از پايين از سطح زمين بد ست بياورند و از کندنکاري بيهوده جلو گيري نمايند. يورگ فاست بند ر، کار شناس اين رشته که فعلا مصروف تصوير بر داري ساحه اطراف هوتل است، ميگويد ( معمو لا با استفاده از اين تخنيک ما تصويري روشني بدست مي آ وريم. در چنين محلا ت اگر شما توته فلز ي را بدست بياوريد چيزي در مورد تاريخ محل براي تان خواهد گفت. اما در اينجا شايد مقدار زياد فلزات در زير خاک در طي سالهاي جنگ دفن شده باشد) بر نامه اين است تا باغ بابر را بحيث يک پارک عامه براي تفريح و گلگشت مردم دو باره باز نمايند ، مسجد و هوتل آنرا اعمار مجدد نموده و براي محافل عروسي و ديگر مراسم در بدل پول بدسترس مردم قرار دهند. اما سوال اين جاست که آيا قصر دو باره شکوه گذشته خود را خواهد يافت؟
اين باغ را بابر درپهلوی باغهای ديگرکابل درزمان حيات خود احداث نموده و نظربه علاقه ائکه بابر به اين باغ داشت وصيت نمود تا جسد وی را درهمين باغ بدون اينکه بالای مرقدش گنبد و عمارتی اعمار نمايند، دفن کنند. اين باغ بعداً ازطرف اولادة بابر ترميم ومرمت گرديده ومخصوصاً شاه جهان پول زيادی را درترميم آن بمصرف رسانيد ويک مسجد مرمرين ساخت. قصرملکه يادگارعبد الرحمن درآن ساحه است.
درگوشه جنوب شرق باغ بابر يک قصر بسيارعالی دومنزله موقعيت دارد. ساختمان آن طوری ميباشد که درطرف جنوب درمنزل اول يک تعداد تحويلخانه ودرمنزل دوم اتاقهای خواب، حمام، آشپزخانه، بطرف غرب آن صالون های نشيمن، اتاق نان وشاه نشين ها بوده بطرف شمال آن نيزدرمنزل اول اتاقهايی برای بود وباش مستخدمين وتحويلخانه ها و درمنزل دوم آن يکتعداد اتاقها اندرونی وبيرونی ميباشد ساخته شده و درپيشروی تمام اتاقهای طرف ذکر شده دارای يک برنده سرپوشيده ميباشد.
طرف شرق قصرمذکور بايک ديوار کوتاه مسدود بوده تاتمام منظره باغ ديده شود. دروازه ورودی قصرکه درگوشة شمال غرب قراردارد، دروازه مذکوربه يک دهليزبزرگ ارتباط داشته و درنزديکی دروازة مذکوريک اتاق بزرگ محافظين ميباشند . بالای دهليزمذکورنيزدو اتاقی بوده که آنهم شايد برای محافظين بوده باشد. درطرف شرق باغ درحصة وسطی آن يک حوض آب بازی بسياربزرگ موقعيت دارد. درطرف جنوب حوض مذکورمقبره بابرشاه ومقبرة رقيه بيگم قرار دارد . بطرف غرب مقبره، مسجد عالی سنگ مرمری سفيد بنا نهاده شده است. همچنان بفاصلة تقريباً بيست متری طرف غرب مسجد رستورانت ميباشد. درسمت شمال رستورانت تقريباً به فاصلة بيست متری آن يک حوض آب بازی ديگر که جديداً ساخته شده ميباشد. درساختمان مسجد هنرسنگ تراشی بسيار عالی بکاررفته ودررستورانت هنرنقاشی وساختمان هنرمعماری بسيارعالی بکار رفته است. مسجد مذکورکاملاً ازسنگ مرمرسفيد، خشت پخته، سمنت، ريگ، چونه وآهن گادرساخته شده. رستورانت ازمواد خشت، پخته، ريگ، چونه، سمنت، سنگ گزک، چوب وآهن اعمار گرديده است. درقصر مواد خشت پخته، خشت خام، سنگ، ريگ، چونه، گل، چوب وآهن بکار برده شده است.
همچنين قصر ملکه درحالت افتادن وويرانی قراردارد اگرتوجه جدی درترميم وحفاظت آن بعمل نيايد بزودترين فرصت ازبين خواهد رفت. بعضی اتاقهای قصرفعلاً تحويلخانه می باشد ودرآينده يک موزيم اتنوگرافی بسيارعالی شده ميتواند. مواد کتبی درمورد باغ بابر: بابربه تاريخ دوشنبه 5 ماه جمادی الاول سال 927 هجری قمری در چهار باغ زرافشان هند کتار جمنا ( رام باغ )درگذشت ودرهمان جاه مدفون گرديد. جسد بابرتاسال (947) هـ ق. که همايون درهند پادشاه بود درهمان باغ مدفون بود. چون دررجب همين سال همايون ازشيرشاه شکست خورد وبه ايران پناهنده شد بی بی کبارکه يوسفزايی زن بابر( بقولی گلبدن بيگم) بقايای بدن او را به کابل انتقال داد و در قسمت عليای باغ که بنام او شهرت دارد مدفون ساخت ومحمد قاسم فرشته گويد که اين باغ به ( قدمگاه حضرت رسول (ص) معروف بود.
بقول پوهاند عبد الحی حبيبی مولف کتاب تاريخ افغانستان درعصرگورگانی هند بابر درسال 927 هـ.. روز پنجشنبه پنجم جمادی الثانی درآگره ازدنيارفت وقراروصيت خودش نعش وی را بعد از شش ماه به کابل فرستاده ودرهمين باغ که به قدمگاه شهرت داشت دفن گرديد .بقول فرشته، باغ بابر پنجصدگزطول وپانزده مرتبه داشت که ارتفاع هرمرتبه از ديگر 20 گز بود و به حکم جهانگير درمرتبه پانزدهم اين باغ برقبررقيه سلطان بيگم بنت هندال مرزا چوبتره خوردی ازسنگ مرم نصب شد درعصرشاه جهان اين باغ رونق زياد بخود گرفت و يکدفعه پانزده هزار روپيه وبارثانی دولک وپنجاه هزارروپيه برروضه بابر وباغ های ديگرکابل صرف کرد که ازآن جمله مسجد کوچک ازسنگ مرمر درمرتبه پايان قبربابر درمدت دوسال بمصرف چهل هزار روپيه به اتمام رسانيده وآبشارباغ را باحوض های آن ازسنگ مرمر کابل بساختند.
کابل ازعصربابرتا اواخرسلطه شهنشاه های مغول ازحيث بداعت منظروباغ های زيبای خود، دربين مؤرخين اين دوره شهرت بسزای دارد. اين مؤرخين باغ ها ومنازل آن را بارها ستوده اند. خود بابر درتزک خود نيزبه وصف آن پرداخته است. شاهان مغولی ( گورگانی هند) درايجاد ابدات وعمرانات قشنگ وزيبا درهند شهرت فراوان دارند دوشاهکارهای زيادی را درهند ازخود به يادگارمانده اند ولی درافغانستان چون خود شهرياران سکونت نداشتند و به اين صفحات گاهی سفرميکردند بنابرآن درافغانستان آثارجزئی مثل مسجد باغ بابروچهل زينه قندهار چيزی ازآنها به نظرنيايد واگر آبادی های ديگری هم موجود بوده کاملاً ازبين رفته اند. گفته می شود شاهان گورگانی هند به تقليد ازباغ های کابل باغ سازی را درهند رواج داده اند چه قبل ازآن مردم هند به باغ سازی آشنايی نداشتند .
چهارباغ کابل
ازعصربابروجود داشت نزهتگاه أمرا وبزرگان کابل بود وقتی همايون ازکندهار بيرم خان مشهور را نزد برادرش کامران طور الچی ميفرستند مرزا کامران در چهارباغ کابل مجلس را آراسته وبيرم را درآنجا ميپذيرد. همچنان درآن موقع بيرم خان شهزاده کوچک جلال الدين اکبررا درباغ مکتب ومرزا سليمان وابراهيم شهزادگان تيموری را درباغ جلال الدين بيگ نزديک شهر ملاقات کرد. ازاين گفته ها معلوم می شود که اين باغ ها درآن موقع شهرت داشته وازنزهتگاه های أمرا وبزرگان بشمارميرفت. عبدالحميد لاهوری نيز شرحی خوبی نسبت به باغهای کابل وساير باغهای کشورکه در عهد بابرموجود بود دارد. ميگويد که باغ شهررا وچهار باغ خلوخانه واورته باغ و باغ صورت خانه و باغ مهتاب وباغ آهو خانه را بابر احداث نمود وچون جهانگيردفعه اول درسال 914 هـ. به کابل آمد. دريای کابل را از بين باغ شهرارا گذرانيد وآنرا به جهان آرا مرسوم نمود. جهانگيرکه فريفتة مناظرزيبای کابل است نيزشرحی راجع به باغهای کابل دارد. ومينويسد که اورته باغ درعصرهمايون ساخته شده وچارباغ يکی ازبزرگترين باغهای کابل است.
باغ شهرآرا
اين باغ را بدواً شهربانوبيگم ه عمه بابرساخته ومن ازاراضی را بدان صم کردم وبه جهان آرا مرسوم کردم و همواره درآنجا بار عام ميدادم. بابر در سال 904 هـ.. طرف جنوب کابل درحد قلعه هزاره های موجوده ملحق به کوه شيردروازه سنگ تختی را برای خود ساخته بود که منظره بديعی داشت جهانگير درمقابل آن تخت ديگری را بنام خود ساخت ودرسال 1016هـ.. به اتمام رسانيد. وبرآن کتيبه ای نوشت که: ( تختگاه پاد شاه بلاد هفت اقليم نورالدين جهانگير پاد شاه بن جلال الدين اکبر پاد شاه )
حينيکه شاه جهان به کـابل می آيد درهربارباغ های کابل اولا ترميم و به احداث بنايی عمرانات جديد در بين آنها می پردازد. درسال دوازدهم جلوس خود امرداد تا اورته باغ ومهتاب باغ بسازند که درخورآرامش شاهی باشد. اين عمارت تا سال نزدهم جلوس که شاه جهان باردوم به کابل آمد به اتمام رسيد و تمام مصارف اين ابينه دونيم لک روپيه بود. علاوه برآن دونيم لک روپيه ديگرنيزبه امرشاه جهان بعمارات باغ شهرآرا – چهار باغ وباغ بابر ( مدفن بابر ) بمصرف رسيد شاه جهان دراين سفر دوم تمام باغهای کابل را آراست و مبانی خوبی را درآن ساخت تنها درباغ شهرآرا سه عمارت برافراشته دربين اين باغها حوض ها – آبشار ها وفواره ها ساخت علاوه برآن برمزار بابر نيز درهمين سال ها 1053هـ.. ونزديک آن مسجد سنگ مرمر سفيد بمصرف چهل هزار روپيه ( باساس کتيبه مسجد ) ساخته شد. حوض ها – آبشارا ها وخيابانهای باغ بابر نيز برحسن پيرايش يافت. جمله مصارفی را که شاه جهان به باغ های کابل – مسجد باغ بابر – قلعه ارگ وسائر عمرانات کابل بمصرف رسانيد جمعاً مبلغ 12 لک روپيه ميرسد.
مسجد زيبای مرمرين باغ بابر به اثر گذشت ساليان متمادی شکست کرده وايجاب بازسازی مجدد را می نمود. روی اين منظورکه وزارت فوائد عامه وقت تصميم گرفت تا اين مسجد را دوباره سازی نمايد. ولی نسبت مشکلات فنی که درقسمت ايوان وسقف مسجد مذکوربروزنمود کارآن نا مکمل ونيمه تمام باقی ماند تا اينکه درسال 1344ش. مديريت حفظ آبدات مديريت عمومی موزيم ها به ترميم آن اقدام نموده و آنرا بشکل فنی طوريکه تا امروز پابرجاست دوباره از تهداب باز سازی کرد. و برای اينکه استحکام بيشترآن تأمين شده بتواند چوکات آن از گادرنمره 14بسته شده سنگ های آن بعد از نمره گذاری بجا های آن نصب وکمبود آن درفابريکه حجاری ونجاری تهيه ديده شد. که اين باز سازی واعمار مجدد از بودجه انکشافی وزارت اطلاعات وفرهنگ وقت تحت نظر مهندسين ايتالوی توسط کارمندان ورزيده افغانی صورت پذيرفته است.
غيرازعمارت حرمسرای که سابقاً مکتب خوشحالخان درآن دائربود عمارت بزرگ ديگری هم دروسط ودرقسمت مرتفع باغ وجود دارد.
باغ لطـيف
اين باغ درنزديکی بالاحصارکابل ودرآغازشهدای صالحين موقعيت داشت وازطرف کرنيل عبدالطيف خان بنا يافته بود. کرنيل عبدالطيف از قوم مومند اصلا مسکونه شاليز غزنه بود. انسان خوش مشرب و دارای رتبه کرنيلی بود وازاين جهت به کرنيل لطيف مشهوربود. کرنيل لطيف دردوران جوانی و درهنگاميکه اميرمحمدافضل خان هنوزبه امارت نرسيده بود واز طرف پدرش فرمانروای کل صفحات ترکستان بود، به رتبه کپتانی رسيد که موصوف درتوپخانه حضور وبه صفت قوماندان ايفای وظيفه می کرد. چندی بعد به رتبه کرنيلی رسيد وتا زمان حکومت عبد الرحمن به همين رتبه باقی ماند. با به قدرت رسيدن عبد الرحمن به سلطنت، عبدالطيف خان، برادربزرگش عبدالقادرخان و پسر بزرگش عبدالسلام خان يکی پی ديگری بين سالهای 1306 ـ 1308 هجری قمری محبوس گرديدند تا اينکه درزندان جان باختند ودرهمين باغ دفن گرديدند که اکنون محل قبورايشان مشخص نيست.
کرنيل لطيف درشوربازار کابل سکونت داشت که محل سکونت وی بنام گذرکرنيل لطيف ناميده می شود. وی اين باغ را در زمان کرنيلی خود ساخته بود که درآن زحمات فراوانی کشيده بود. اين باغ با داشتن گلهای رنگارنگ ودرختان مقبول مثمروغيرمثمر ازقبيل شاه توت، توت، سيب، آلوبالو، زردالو وغيره درشهرکابل يک نمونه بود. دروسط باغ جوی آب روان موقعيت داشته و درکنار اين جوی مسجدی نيزاعمارگرديده بود. به همين دليل، همه ساله برای مدت پنج هفته ميله نوروزی جشن دهقان دراينجا برپا می شد. درچنين روزها، دهقانان به نمايش توليدات شان می پرداختند . نمايش گاوها ، اسپ ها، قوچ جنگی، سگ جنگی، مرغ جنگی، کاغذپران بازی، ميلة گل ارغوان و ده ها سرگرمی های ديگر هزاران همشهری کابل واطراف آنرا به خود می کشانيد. مراسم جشن دهقان دراين جا واقعا دلچسپ و تماشايی بوده است.
منارهای مسعود و بهرامشاه
منارههايی هستند که درحدود يک کيلومتر به طرف شمال شرقی شهرغزنی افغانستان واقع شده اند. اين گلدستهها به صورت هشت ضلعی ازخشت پخته ساخته شده و درحدود هشتاد يا نود پا ارتفاع دارد. ازساختمانهای دورة غزنوی بوده دارای تزئينات گچبری ونوشته کوفی است. ازمنارهای که به شهرنزديکتر است نام علاءالدوله ابوسعد مسعود بن ظهيرالدوله ابراهيم بخط کوفی و ازمنارديگری که دورتراست نام بهرامشاه بن سلطان مسعود غزنوی خوانده میشد وباقی مناره تزئين بوده وتقريباً ۳۰٪ ويران شده است.
موزيم تپه سردار
نام موزيماست درکشور. اين موزيم تقريباً درجنوب شرقی شهرغزنی قرار دارد و ازساختمانهای دوره کوشانی است. درآن آثار زيادی وجود داشته همچون مجسمه بزرگ خوابيده تاکه دورگه، يازده استوپای بزرگ مرکزی وچند استوپای ديگر. امروز بيش از ۷۰٪ ويران شده است.
آرامگاه شريف خان
بطرف غرب منارهای غزنی نزديک بهلول صاحب واقع بوده است مقبره مذکور بصورت گنبدی ازخشت پخته دارای تزئينات گچبری دوره غزنوی بوده درمرگاه ديوار درونی گنبد سوره شريف (انما فتحنا) به خط ثلث خوشخط نوشته که اکثراً با تزئينات ريخته درحدود ۴۰٪ تخريب شده است.
غارهای باميان
غارهای باميان ازجمله يادمانهای دوره کوشانیها بوده و دراثر جنگ های چندين ساله واوضاع جوی اکثراً تخريب شده قابل ترميم عاجل است. همچنان غارهای قصرکنشکا واقع دره فولادی که يک قسمت آن ازبين رفته بقيه آن قابل حفظ وترميم عاجل است.
دژ اختيارالدين
نخستين دژاستوار ولايت هرات است که اهالی آن به راهنمايی شميره دختر فريدون به منظوررهايی ازچيرگی وباجگيری دشمن آباد کردند. درسدة چهارم پيش ازميلاد درپی تهاجم اسکندرمقدونی ويران شده ولی پس ازآن به فرمان خود او ازنو آباد شد. اين دژ دوباره در اثر هجوم چنگيز ويران ولی بعدآ درعصرفخرالدين (۶۸۷ - ۷۰۶) توسط وزيرش اختيارالدين آباد شده وبه نام وی ناميده شد. درسال (۸۱۰) دوره شاهرخ فرزند تيمورلنگ که پايتخت خراسان را ازسمرقند به هرات انتقال داد علاوه برترميم ويرانیهای گذشته به استوارسازی و آراستن اين دژ نيز پرداخته شد.
نمازگاههای هرات
نمازگاههای هرات درسال 813هـ.ق. عصرتيموريان هرات شاهرخ فرزند تيمورکه پايتخت خراسان را ازسمرقند به هرات انتقال داد به منظور پيشبرد دانش وپيشهها وهنرهای ظريف بناهای عمارات معروف به مصلیهای هرات آغاز شد. مصلیهای هرات متشکل است ازگنبد گوهرشاد، منارمدرسه گوهرشاد، منارمسجد جامع گوهرشاد، چهارمنارمدرسه سلطان حسين، آرامگاه اميرعلی شيرنوايی موجود است که دراثرجنگهای چندين ساله واوضاع جوی آسيب ديده است.
آرامگاه شهزاده حسين
آرامگاه فردی از نواسههای مسعود سوم بوده وساختمان مقبره مذکور بصورت گنبدی ازخشت پخته ازجمله ساختمانهای دوره غزنوی بوده که به مرور زمان تقريباً ۵۰ درصد تخريب شده قابل حفظ وترميم است.
چهل زينه قندهار
درزمان همايون شاه در۹۲۸ آباد گرديده است وکتارههای آن درزمان امان الله خان ساخته شده واکنون دروضع بدی قرار دارد که تقريباً ۵۰٪ تخريب شده است.
مسجد نه گنبد
بنائی است تاريخی درولايت بلخ. درآغاز نيايشگاه بودايی بوده وپس ازحمله مسلمانان ومسلمان شدن منطقه بلخ نخستين مزگت (مسجد) دوره اسلامی نام نهاده شد. اين سازه امروزه تقريباً %۵۰ ويران گشته است.
خانقاه کلان دهدادی
اين سازه تاريخی اسلامی درولسوالی دهدادی ولايت بلخ واقع بوده و به مرورزمان واوضاع جوی درحدود %40 آسيب ديده است.
تخت رستم
نام يکی ازآثار تاريخی افغانستان واقع درولايت سمنگان کشور است. تخت رستم وغارهای آن که مربوط به دوره بودايی است و غارهای آن امروزه تقريباً %15 ويران شده است. خود تخت نيزنياز به بازسازی دارد.
قصر جهان نما
ازسازههای تاريخی ولايت سمنگان است. اين بنا که درولسوالی خلم قرارگرفته مربوط به دوره عبدالرحمن است. امروز تقريباً %40 از آن ويران شده است.
بازارسرپوشيده خلم
بازار سرپوشيده خلم ازآثارتاريخی ولايت سمنگان است. سازه مذکور تقريباً % 90 از بين رفته بنياد آن باقی مانده است.
استوپاهای دوره بودايی توپ دره
اين استوپاها درپی جنگهای اخير افغانستان تقريباً ۴۰٪ آسيب ديدهاند.
قصرجبل السراج
قصرمذکور مربوط دوره حبيب الله خان است و تقريباً %15 آن تخريب شده است و ترميم آن ضرورت دارد.
استوپاهای چشمه معاذالله
از آثارتاريخی شهر وهستان واقع درولايت کاپيسا، اين استوپاها مربوط به دوره بودايی است وامروزه ۱۵٪ ويران شده است.
آرامگاه امام حسين
آرامگاهی است درولسوالی امام صاحب ولايت کندز. گفته شده که مزارامام حسين (رض) نواده پيغمبراسلام (ص) دراين محل واقع بوده که به حال نيمه ويرانه تبديل گرديده است.
آرامگاه ملک سبزعلی صاحب
ساختمانی تاريخی است درولايت لوگر. اين ساختمان به صورت گنبدی ازخشت پخته بنا شده و درحدود پنج کيلومتری شمال شرقی ولايت لوگر قراردارد. حدود چهل درصد ازاين بنا دراثر جنگهای داخلی کشور ويران شده است.
بالاحصار گرديز
از آثارتاريخی ولايت پکتيا است. اين آبده تاريخی دريک کيلومتری شرق ولايت دربالای تپه موقعيت داشته و تقريباً ۳۰٪ تخريب شده است.
ساختمان سراج العمارت
يکی ازآثار قديمی در شهر جلالآباد افغانستان است. اين ساختمان مربوط دوره حبيب الله خان بوده وتقريباً %30 آن در اثر جنگها چندين سال اخير تخريب گرديده است.
قلعه سراج
نام دژی تاريخی است درجنوب ولايت لغمان مربوط به دوره حبيبالله. اين دژ امروز تقريباً ۴۰٪ تخريب گرديده است.
زيارت مهترلام بابا
اصل گنبد زيارت مذکور بسيار قديمی بوده اما درزمان حبيبالله خان يک بارترميم گرديده ولی امروز تقريباً ۱۵٪ ويران شده است.
آرامگاه سلطان محمود غزنوی
در 3 میلی شهر باستانی «غزنی» آرامگاهی بزرگ، ولی نه چندان با شکوه قرار گرفته که مقبره «محمود غزنوی» از نامدارترین سلاطین تاریخ و دومین پادشاه سلسله غزنوی است و داری گنبدی تاریخی می باشد. درهای آرامگاه که خیلی بزرگ و از چوب خوشبوی صندل است که توسط سلطان محمود از معبد«سومنات» در گجرات هند آورده شده است. سنگ های مزار از مرمر سفید است و بر روی آن آیات قرآنی نقش گردیده است. بر بالای سرگرزی ساده ولی بسیار گران نهاده شده، که می گویند گرز سلطان است. گرز، چوبین و سرش آهنین است که به سختی می توان آن را برداشت و به کار برد. تخت ها و کرسی های صدف کاری شده و مرصع هم هست که می گویند تعلق به سلطان بوده است. قاریان هنوز وظیفه دارند تا با آواز بلند در آنجا قران بخوانند در نزدیکی این اثر تاریخی، آرامگاه «بهلول دانا»، ـ«آرامگاه حکیم سنایی غزنوی» (صاحب دیوان شعر و کتاب حدیقه الحقیبقه) و (سد باستانی غزنی) به چشم می خورد.
قصر غزنه
قصر یا کاخ مسعود سوم غزنوی (حکومت : 492 تا 507 هـ.ق )، در شهر تاریخی «غزنه» بر سکویی ذوزنقه شکل بنا شده است و دیوارهای آن بین 127 تا 158 متر طول دارند. این محوطه محصور، دارای برج هایی در گوشه ها و یک باسیتون نیم دایره درست مقابل درب ورودی است. به نظر می آید که دو بخش دیگر نیز همین گونه باشند. شاید نمای اصلی احتمالا متفاوت بوده است. ظاهراً راهرویی طویل و سرباز، که تمامی طول نما را در بر می گیرد بدنه اصلی کاخ را از نوار باریکی حدود 30 متر در قسمت شمالی آن مجزا می کند. باستان شناسان این باریکه را که شامل توالی طاقچه های عمیق است، مغازه های بازار می دانند. شاید نمای خارجی کاخ برج هایی متسطیل شکل و رفیع داشته است. مصالح ساختمانی کاخ از خشت است. با این حال تسلسل تشریفاتی سرسرا، حیاط وسیع (حدود 3250متر) پیش اتاق و سالن بارگاه قصر به طور کامل همسانند. حیاط دارای چهار ایوان با توالی طاقچه های مسقف و نیز مسجدی که جهت اصلی آن تا حدی مغایر با بقیه ساختمان ها بود، در گوشه شمال غربی و خارج از حیاط قرار داشت.نمای حیاط دارای ستون مرمری بی همتاست که قطعه سنگ های زیرین آن شامل اشکال جانوری و گیاهی و همچنین کتیبه ای ممتد از شعر فارسی است. به نظر می رسد که این شعر برای بزرگداشت مسعود سوم سروده شده است.
آرامگاه امام علی در مزار شریف
شهر باستانی «بلخ» را به
مناسبت وجود «مدفن مطهر حضرت علی بن ابی طالب مزار شریف می خوانند.
همه معتقدند که در سال 128 هـ.ق ابومسلم خراسانی نامه ای به امام صادق نوشته و از
ایشان دعوت می کند که مقام خلافت مسلمین را بر عهده گیرد، اما امام ششم این تقاضا
را نپذیرفت و در پاسخ نوشت: «اگر مایل هستی که به خاندان رسالت خدمتی انجام بدهی،
جسد مبارک جدم را که در نجف مدفون است به شهر بلخ انتقال ده تا بعد از اینک فتنه
بنی امیه و خوارج فرو نشیند به مدینه منوره برده شود.ابومسلم آن جسد مطهر را که در
صندوق محفوظ بود، پنهانی از نجف برداشته و به «مرو شاه جهان» آورده و سپس به بلخ
انتقال داد و در روستای «خیران» به خاک سپرد و امام را از کار خویش آگاه نمود.
برای نخستین بار، سلطان سنجر
حرم و گنبد آن را ساخت، اما در سال 617 هـ ق بر اثر حمله مغلو با خاک یکسان شد. در
سال 885 هـ.ق سلطان حسین میرزا بایقرا، عمارتی با شکوه بر آن نهاد و مردم نیز با
اشتیاق از طرف واکناف جهت زیارت به این شهر هجوم آورند.
کاخ لشکر گاه
این قصر در کناره رود «هیرمند »در جنوب غربی افغانستان واقع شده و به قرن چهارم تا ششم هجری قمری تعلق دارد. این بنا به طور کامل از زیر خروارها خاک بیرون آمده و مشهورترین کاخ از نوع خود محسوب می گردد. بخش مرکزی آن در محور طولی تنها 170 متر است. محوطه که شامل «مسجد جمعه» نیز هست، به طور تقریبی دو برابر است با یک گردش و با حفظ همان محور، این ناحیه به خیابانی به طول 500 متر به همراه صدها مغازه خواهد رسید که امتداد آن به شهر بست (Bust) منتهی می شود. خود کاخ که پس از غارتگری سال 545 هـ.ق به جنوب و شمال شرقی گسترش یافت به وسیله دیواری با پشت بندهای قوی در شرق و غرب محمور می گردد. در بخش جنوبی، نمای ورودی با چندین طاقچه به واسطه یک ایوان مرکزی بسیار گود رفته شکسته می شود که به حیاطی با 4 ایوان منتهی شده و احتمالا به عنوان سرسرا محسوب می شود ویژگی اصلی تمامی قصر، حیاط بزرگ آن (60*50 متر در بخش مرکزی) است. در انتها این حیاط، ایوان اصلی که وسیع تر، عریض تر و بلندتر از بقیه ایوان هاست قرار دارد، که به یک بارگاه سلطنتی با عبادتگاهی کوچک ختم می گردد. خشت کاری و گچ کاری ها زینت بخش دیوارها بود، اما کشف بزرگ، نقاشی های دیواری از 44 محافظ ترک بر دیواره ها کنار بارگاه بود و بی تر دید نشانه ای بود بر سنت «سلطان محمود غزنوی » که در مراسم و اعیاد، در فضای باز و در حضور 4000 محافظ تاج بر سر می نهاد.
قلعه تاريخي بْست
آثار تاريخي شهر بْست (Bost)، در نزديكي ملتقاي رودهاي هيرمند و ارغنداب در جنوب غربي افغانستان، شامل بقايايي است از دورههاي تسلط باستان، يونان، روم و هند باستان، به علاوه خرابههاي اركي با شكوه، طاقي بسيار بلند با نماهاي خشتي و نقشهاي هندي و ديوارهاي خشتي خانههاي شخصي از دوره اسلامي. باستانشناسان معروفي چون «نورمن هموند» (Norman Hammond)، «مانفرد كلينكات» (Manfred Klinkott)، «وارويك بال» (Warwick Ball) و «ويليام تراسديل» (William Trousdale) در آن به كاوش پرداختهاند. جغرافيدانان عصر باستان آن را با نامهاي «بستيادزلوتيا»، «بستيگيادزلنگا»، «بيسپوليس» و «بيات» ميشناختند؛ جغرافيانگاران مسلمان «قلعه بِست يا بْست» يا «كلمبْست» و مانند آن ضبط كردهاند. ارك بست، مركز دفاعي شهر، با خشت ساخته شده بود و مهمترين ويژگي آن چاهي عميق بود كه پيرامون ميله آن هفت دهليز تعبيه شده بود و در وسط پشتهاي جاي داشت. طاق خشتي بست يادگار تاريخي مسجد عظيمي است كه در دوره «غوريان» يا احتمالاً «غزنويان» ساخته شده است. سطح زيرين اين طاق باشكوه با قطعات آجر و نقش لوزيهاي درهم تنيده نماسازي شده و در بازسازيهاي اخير تا حدي آسيب ديده است. تزئينات سردر، كه با طاقچههاي نعلوار نشانه نفوذ هند و …در اين دورهها بوده، نسبتاً سالم مانده است. اين خصوصيت تركيب بناهاي تاريخي و زينت كاريهاي درهم و تو در تو، در مقياسي كوچكتر، در نقشهاي آجري گنبد هشتضلعي «غياثالدين نامي» در نزديكي بْست بر جاي مانده است.
کتابخانه ها درافغانستان
باغبان مژده ی گل می شنوم از چمنت
قاصدي کو که سلامی برساند ز منت ؟
وقت آن است که با نغمه ی مرغان سحر
پر و بالی بگشایی به هوای وطنت
خون دل خوردن و دلتنگ نشستن تا چند ؟
دیگر ای غنچه برون آر سر از پیرهنت
آبت از چشمه ی دل داده ام ، ای باغ امید
که به صد عشوه بخندند گل و یاسمنت
بوی پیراهن یوسف ز صبا می شنوم
مژده ای دل که گلستان شده بیت الحزنت
بر لبت مژده ی آزادی ما می گذرد
جان صد مرغ گرفتار فدای دهنت
دوستان بر سر پیمان درست اند ، بیا
که نگون باد سر دشمن پیمان شکنت
خود به زخم تبر خلق در آمد از پای
آن که می خواست کزین خاک کند ریشه کنت
بشنو از سبزه که در گوش گل تازه چه گفت
با بهار آمدی ، ای به ز بهار آمدنت
بنشین در غزل سایه که چون ایت عشق
از سر صدق بخوانند به هر انجمنت.
سایه
درسال ۱۳۴۵ش. بخاطر ايجاد يک مرکز فعال و نيرومند فرهنگی که بتواند جوابگوی اکثر محققان از نظر عرضه آثار مفيد درمرکز وگسترش دامنه فعاليت های روشنگرانه فرهنگی درولايات باشد، کتابخانه های عامه، بوجود آمد. قبل ازاين دو کتابخانه جداگانه يکی بنام کتابخانه معارف، و ديگری به نام کتابخانه رياست مستقل مطبوعات بصورت جداگانه در دو ساحه از هم مجزا فعاليت می کردند. درکتابخانه معارف، شاگردان مکاتب و پوهنتون به شمول نگارندگان پژوهشگرو ديگر اقشار کتابخوان کشور مراجعه می کردند، درحاليکه مراجعين کتابخانه مطبوعات را تنها محققان، ژورنالستان و دانشجويان بلند پايه پوهنتون تشکيل می دادند.
پس از آنکه کتابخانه عامه تشکيل شد وامور آن به وزارت اطلاعات وکلتور تعلق گرفت، کتب و آثار هردو کتابخانه با هم مدغم گرديد و بنام " کتابخانه عامه" زيرشعار " کتاب برای همه " به فعاليت آغاز کرد. کتابخانه های عامه از بدو تأسيس خود تا امروز درتحقق بخشيدن شعار" کتاب برای همه" تلاشهای مبسوط وگسترده يی درمرکز وولايات کشور بعمل آورده است وبرای وسعت بخشيدن هرچه بيشتر خدمات روشنگرانه وتنويری خويش از شهر ها به قراّء و محلات سعی زياد تری مبذول می دارد. کتابخانه های عامه، که برای تمام اقشار وطبقات کتابخوان کشور، بدون امتياز رنگ ونژاد وزبان وديگر علائم خارقه اجتماعی خدمت صادقانه می نمايد، برای دسته های مختلف فرهنگی ازاطفال خورد سال تا محققان وپژوهندگان ژرفنگر وقلمزنان بزرگ آثار ومدارک طرف نياز شان را تهيه کرده و تنظيم نموده است، دامنه کارش، انکشاف مزيد يافته وهرکتابخوان نيازمند، ضرورت علمی، ادبی، تأريخی وعرفانی خويش را با مراجعه به کتابهای متعدد ومختلف اين کتابخانه مرفوع می نمايد. کتابهايی که در شعبات کتابخانه های عامه گرد آمده اند، برای سهولت کار واستفاده مراجعين به شيوه های علمی و بر وفق اصول " دی وی " که يک شيوه ی پذيرفته شده بين المللی درعلم کتابداری است تصنيف وطبقه بندی شده وکارتهای سه گانه ( کارت عنوان – کارت مولف و کارت موضوع) در جعبه های کارت و کتلاک که درمقابل هر شعبه گذاشته شده اند، بر اساس الفبا تنظيم گرديده، و مراجعين می توانند ازخلال کار ت های متذکره، کتابهای طرف ضرورت خود را به آسانی دريابند و نمره شفر آن را ياد داشت نمايند. چون ترتيب کتب شعبات برمبنای نمرة درج شدة کارت، صورت گرفته، کتابداران نيز به سهولت کتاب مطلوبه را پيدا کرده به دسترس مراجعين قرار می دهند. درکتابخانه های عامه تمام کتابها به خاطر نحوه استفاده مراجعين وبرطبق ارزش واهميت علمی و تحقيقی کتاب به شعبات ذيل تصنيف گرديده و درهمان شعبه مربوط برای استفاده مزيد گذاشته شده اند که درذيل شعبات مشخصه معرفی می گردد.
شعبه ريفرنس
اين شعبه بيشتر کتب مأخذ و مراجع رابرای استفاده پژوهشگران ومحققان احتوا کرده است . مثل دائرهٌ المعارف ها، تذکره ها، فهرست های کتب ومقالات، تفاسير، لغت نامه ها، قاموس ها، متون تأريخی وادبی و دوائن شعرا، آثار پر ارج تحقيقی دانشمندان داخلی و مستشرقان خارجی، متون جغرافيايی، سفر نامه ها وديگرکتبی ازاين قبيل. کليه پژوهشگران می توانند معضله های علمی ونيازمنديهای تحقيقی خويش را با مراجعه به کتب اين شعبه حل نمايند .
شعبه مطالعه
مطالعه اسم با مسمايی است که براين شعبه گذاشته شده، زيرا مراجعين از هر سطح تعليمی می توانند از کتب اين شعبه حل مطلب نمايند. کتابهايی که دراين شعبه تهيه شده اند، درخوراستفاده دسته های مختلف کتابخوان، از محصل دانشگاه تا قشرکم سويه، هر کس می تواند با دستياب کردن کتاب مورد علاقه خويش به اندوخته های علمی وادبی خود بيفزايد ويا معضله های فکری وذهنی خويش را حل نمايد.
شعبه افغانستان شناسی
مساعد گردانيدن زمينه تحقيقات رابرای پژوهندگانی که درباره گذشته تأريخی، سطح فرهنگی، غنای ادبی وزبانی سرزمين مان معلومات می اندوزند واسنـــــاد ومـــدارکی دستياب می کنند ، خود از ضرورت های درخور اهميت فرهنگی به حساب می آيد. بنأً با درک همين رسالت، کتابخانه های عامه درسال ۱۳۵۳ش. شعبه افغانستان شناسی را تأسيس کرد و کليه آثاری را که مولفان افغانی طی قرون واعصار ، تأليف کرده بودند و يا درباره افغانستان، ادب وفرهنگ، زبان، جغرافيا و تأريخ دانشمندان ديگر ممالک، کتابها نگاشته اند، دراين شعبه فراهم گردانيده، گذشته ازآن تمام دوائين شعرای افغانستان از گذشته های دور تا امروز وآثاری که ازفرهنگ و زبان اوستا بحث می کند ويا خود اثر اوستايی است وکتبی که از فرهنگ مربوط به اين سرزمين باستانی سخن بميان آورده اند، دراين بخش گرد آوری شده اند. محققی که بخواهد درباره ی فرهنگ افغانستان تحقيقی را پی ريزی نمايد بدون هيچگونه ترديدی ، نيازمندی های پژوهشی اش را آثار انباشته شده دراين شعبه مرفوع می سازد. علاوه برآنچه گفته شد، شعبه افغانستان شناسی برای مستشرقان خارجی يگانه مرجع قابل اطمينانی است که می توانند با استفاده ازآثار آن به تمام نيازمنديهای علمی خويش پاسخ قانع کننده دريابند.
شعبه توزيع
غنی ترين شعبات کتابخانه های عامه از لحاظ داشتن کتب وآثار زياد شعبه توزيع می باشد. غنامندی اين شعبه به منظور گسترش ساحه کار وازدحام مراجعين آن است. مراجعين می توانند درصورت دستياب کردن کارت اشتراک کتابخانه، ازاين شعبه کتاب طرف ضرورت خود را برای مدت پانزده روز، با خويش ببرند. هرگاه کتاب مفقود شود و نقصی برآن وارد آيد، مشترک به جبران آن وادارمی باشد. بدست آوردن کارت اشتراک برويت درخواستی و تأييد موسسه تعليمی ويا اداری صورت می گيرد . رعايت اين شيوه بخاطرجلوگيری ازاتلاف کتاب است. هرگاه مشترک ازمراجعه خود داری نمايد ويا کتاب را مسترد نکند، مديريت توزيع رسماٌ به احضار آن اقدام می نمايد، و اگر باز هم منتج به نتيجه يی نگرديد با ستناد همان درخواستی، اداره تضمين کننده را مجبور به حاضر کردن آن می سازد. به همين سلسله تا به پليس و حًارنوالی هم جريان کشانيده می شود. تخطی از اصول ومقررات کتابخانه، محروميت های را برای مراجعين بارمی آورد. کارت اشتراک برای يک سال اعتباردارد، وبه سال ديگربايد تجديد شود، مراجعين می توانند کتاب مورد نيازخود را بعد از پانزده روز، آورده وقت آنرا برای پانزده روزديگر تمديد کنند. وقت يک کتاب دوبار قابل تمديد است، تمديد بار سوم مجاز نيست. ازکتابهای چند جلدی فقط مجال بردن يک جلد آن ميسر است. زيرا تمام مجلدات يک کتاب دريک وقت برای مشترک داده نمی شود.
شعبه جوانان
کتابهای اين شعبه بيشتر به ذوق جوانان دانشجو ومتعلمين مکاتب وديگرعناصرکتابخوان است. متعلمين ومحصلين ازکتب اين شعبه بيشترمستفيد می شوند.
شعبه اطفال
درشعبه اطفال کتابهای مصور، داستانهای ساده کودکان وديگرآثار درخوراستفاده اطفال تعبيه گرديده است. آمريت کتابخانه های عامه اخيراٌ شعبات اطفال را درکتابخانه های فرعی مرکز وولايات نيزگسترش داده است، تادرتقويه وتنويراذهان اطفال که سازندگان فردای شگوفای اين کشوراند، گام های سودمند ومفيدی به جلو برداشته شود .
شعبه مجلات وجرائد و روز نامه ها
عمده ترين شعبه ايکه کتابخانه های عامه از داشتن آن می بالد، شعبه روزنامه ها و مجلات می باشد. دراين شعبه کلکسيونهای کليه نشريه های موقوته کشور فراهم گرديده است. اهميت اين شعبه درروشن کردن سيرتأريخی وفرهنگی وادبی صد سال اخير کشور ما چنان برازنده و تابناک است که ضرورت به ارائه برهان و دليل ديگری ندارد. علاوه از نشريه های موقوته افغانستان ازنشريه های ممالک ديگر نيز تا آنجا که رسيده و يا به نحوی از انحا دستياب گرديده است، دراين شعبه برای استفاده مراجعين وجود دارد. هر پژوهشگر می تواند در هر رشته ايکه بخواهد مواد مورد ضرورت خود را از آثار اين شعبه بدست آورده می تواند.
شعبه مخزن
چون کتابخانه ها هميشه درصدد انکشاف دادن فعاليت های فرهنگی خود است، لذا کتب وآثاری را که بايد باين منظور از آنها استفاده شود، درشعبه مخزن نگهداری می نمايد. کتبی که از طريق خريداری و اهدائی بدست می آيد، به اين شعبه سپرده می شود، سپس در تأسيس کتابخانه جديد ويا پرکردن خلای فعال، ازکتب انباشته شدة شعبه مزبورکار می گيرند. باين ترتيب اين شعبه بمثابه آب انباری است که دارای دو مجرای آمد و رفت می باشد .
مجله کتاب
مجله کتاب نشريه ای است که ازطرف آمريت کتابخانه های عامه در هر سه ماه نشر می شود. مشی نشراتی اين مجله برمبنای معرفی نسخ خطی، اسناد آرشيفی، کتب قيمت دار وپراهميت چاپی، نقد آثارچاپ شده درکشور، نقد و معرفی کتب چاپ شده راجع به افغانستان درممالک ديگر، مطالبی راجع به علم کتابداری و گام هايی که در روند تکامل و انکشاف اين علم برداشته می شود و سير تأريخی کتابخانه ها و غيره می باشد. ودر سال ۱۳۶۱ ش پنجمين سال حيات نشراتی اش بود. کتابخانه های عامه مبنی برضرورت مبرمی که به تصنيف وطبقه بندی وکارت و کتلاک کتابهای دست داشته اش دارد، اداره ی را به نام مديريت کارت وکتلاک توظيف کرده است که اين وظيفه را به پيش می برد. کارمندان مسلکی اين اداره، مصروف تصنيف وطبقه بندی و تنظيم نمرات شفر درکتابهای شعبات می باشند. بخاطر آنکه پيوند کتابخانه های عامه با موسسه بين المللی يونسکو بيشتر ازبيشترعميق گردد، درسال ۱۳۵۹ش. شعبه ای به نام يونسکو درتشکيل کتابخانه عامه بوجود آمد. اين شعبه بيشتر کتبی را که راجع به يونسکو معلومات می دهند ويا از طرف يونسکو نشرمی شوند، درخود احتوا کرده وخوانند گان را به شناختن اين مؤسسه وپروگرام های فرهنگی اش ترغيب وتشويق می نمايد. کتابخانه های عامه به صورت مستدام در صدد وسعت بخشيدن دامنه فعاليت های فرهنگی خود است. وبه تأسيس کتابخانه ها درقراّۀ، ومحلات کشور درصورت امکان مبادرت می نمايد.
کتابخانه عامه شهر هرات
اين کتابخانه در سال۱۳۱۰ش. به همت اداره مطبوعات شهر هرات پی ريزی شد. زمانی که کتابخانه های عامه درسال ۱۳۴۵ش. تشکيل گرديد، امور اداری ومسلکی کتابخانه هرات به کتابخانه عامه محول گرديد.
کتابخانه عامه فارياب
مطبوعات فارياب درسال ۱۳۳۱ش. کتابخانه ای را درشهرميمنه برای استفاده اهالی آن شهرتأسيس کرد. کتابخانه عامه فارياب نيزبه اداره کتابخانه های عامه پيوند داده شد تا از امور اداری ومسلکی آن فعالانه وارسی نمايد.
کتابخانه عامه بلخ
بسال ۱۳۴۳ش. درشهر مزار شريف تأسيس شد وبه سال ۱۳۴۵ش. به کتابخانه عامه تعلق گرفت.
کتابخانه عامه جوزجان
تاسيس کتابخانه عامه جوزجان درشهرشبرغان که مرکزولايت است به سال ۱۳۴۰ش. عملی شد وازسال ۱۳۴۵ش. به بعد امور آن را کتابخانه های عامه اداره می نمايد. کتابخانه های که درزيرنام برده می شوند، عمو ماً بعد از ارزيابی وتحقيق ودرک ضرورت اهل معارف وعرفان وعناصرکتابخوان شهر ها وولايات ازطرف رياست کتابخانه های عامه در فاصله های زمانی ايکه ذکر شان خواهد آمد، تأسيس گرديده اند.
۱ - کتابخانه عامه هلمند در شهر لشکرگاه به سال ۱۳۴۵ش.
۲ - کتابخانه - ننگرهار درشهر جلال آباد به سال ۱۳۴۵ش.
۳ - کتابخانه - پکتيا درشهر گرديز به سال ۱۳۴۵ش.
۴ - کتابخانه - خوست به سال ۱۳۴۵ش.
۵ - کتابخانه - ميربچه کوت درسرای خواجه به سال۱۳۴۵ش.
۶ - کتابخانه - فراه - در سال ۱۳۴۶ش.
۷ - کتابخانه - بغلان - درسال ۱۳۴۶ش.
۸ - کتابخانه - شهر فيض آباد بدخشان - درسال ۱۳۴۶ش.
۹ - کتابخانه - غزنی - درسال ۱۳۵۰ ش.
۱۰ - کتابخانه -پروان درشهر چاريکار- درسال ۱۳۵۰ش.
۱۱ - کتابخانه - ايبک – سمنگان- درسال ۱۳۵۰ش.
۱۲ - کتابخانه - تالقان ولايت تخار - درسال ۱۳۵۱ش.
۱۳ - کتابخانه -باميان - درسال ۱۳۵۲ش.
۱۴- کتابخانه -لغمان - درسال ۱۳۵۲ش.
۱۵ - کتابخانه -برکی برک لوگر- درسال ۱۳۵۲ش.
۱۶ - کتابخان - ميدان وردک - درسال ۱۳۵۲ش.
۱۷ - کتابخانه -چخچران، غور- درسال ۱۳۵۲ش.
۱۸ - کتابخانه -قلعه نود بادغيس- درسال ۱۳۵۲ش.
۱۹ - کتابخانه -امام عسی عسقلانی کندز- درسال ۱۳۵۲ش.
۲۰ - کتابخانه -ارزگان - در سال ۱۳۵۳ش.
۲۱ - کتابخانه -زابل - در سال ۱۳۵۵-ش.
۲۲ - کتابخانه - اسعد آباد ، کنرها - در سال ۱۳۵۵ش.
۲۳ - کتابخانه - محمود راقی - کاپيسا- سال ۱۳۵۵ش.
۲۴ - کتابخانه - زرنج ، نيمروز- درسال ۱۳۵۶ش.
۲۵ - کتابخانه -حکومت اندخوی- درسال ۱۳۵۶ش.
۲۶- کتابخانه - خلم ولايت سمنگان - درسال ۱۳۵۶ش.
۲۷ - کتابخانه - سر پل جوزجان - درسال ۱۳۵۷ش.
نظربه تراکم نفوس ورشد معارف منطقه، تأسيس کتابخانه را ايجاب می نمودند، ازاينروکتابخانه های عامه شعبات خود را درمناطق ذيل افتتاح کرد.
- کتابخانه حصه اول خيرخانه، درسال ۱۳۵۸ش.
- کتابخانه پنجصد فاميلی ، درسال ۱۳۵۸ش.
- کتابخانه کاخ پيش آهنگان ، درسال ۱۳۵۹ش.
- کتابخانه مکروريان، درسال ۱۳۵۹ش.
قراراحصائيه ايکه درسال ۱۳۶۰ ش ازکتابهای کتابخانه های عامه درمرکز وولايات گرفته شده تعداد آنها به بيش از سه صد هزار جلد بالغ می شد. »با الهام ازنوشته هاي ارزشمند جناب )راد مرد) تحت عنوان -تاريخ سخن ميگويد: چگونه آمريکا شکارافراطيون شد؟ «
ازصفحات تاريخ :
حوادث درافغانستان چگونه شکل گرفت؟
تدوين کننده وپژوهشگر) دوشي چي) » قسمت دوم «
تروريسم چگونه بوجودآمد؟
))تلاش کردم تا دراين نبشته هاي تاريخي زيباترين اشعاروناياب ترين تصويرها تهيه وبه پيشگاه شما عزيزان تقديم گردد. هدف ازانتخاب تصويرمستند سازي وحقيقت نگاري را افاده مينمايد ومزين شدن با اشعارشيوه ي جديد ي است تا ازيکطرف بحث هاي تاريخي را باشعرصيقل داد وازجانب ديگرخواننده را ازيک نواختي بيرون کرد. ((
سینه صبح را گلوله شکافت
باغ لرزید و آسمان لرزید
خواب ناز کبوتران آشفت
سرب داغی به سینه هاشان ریخت
ورود گنجشک های مست گسست
عکس گل در بلور چشمه شکست
رنگ وحشت به لحظه ها امیخت
پر خونین به شاخه ها آویخت
مرغکان رمیده خواب آلوده
پر گشودند در هوای کبود
در غبار طلایی خورشید
ناگهان صد هزار ال سپید
چون گلی در فضای صبح شکفت
وز طنین گلوله های دگر
همچو ابری به سوی دشت گریخت
نرم نرمک سکوت بر میگشت
رفته ها آه بر نمی گشتند
آن رها کرده لانه های امید
دیگر آن دور و بر نمی گشتند
باغ از نغمه و ترانه تهی است
لانه متروک و آشیانه تهی است
دیرگاهی است در فضای جهان
آتشین تیرها صدا کرده
دست سوداگران وحشت و مرگ
هر طرف آتشی به پا کرده
باغ را دردست بی حیایی ستم
از نشاط و صفا جدا کرده
ما همان مرغکان بیگناهیم
خانه و آشیان رها کرده
آه دیگر در این گسیخته باغ
شور افسونگر بهاران نیست
آه دیگر در این گداخته دشت
نغمه شاد کشتکاران نیست
پر خونین به شاخسارام هست
برگ رنگین به شاخساران نیست
اینکه بالا گرفته در آفاق
نیست فوج کبوتران سپید
که بر این بام می کند پرواز
رقص فوارههای رنگین نیست
اینکه از دور می شکوفد باز
نیست رویای بالهای سپید
در غبار طلایی خورشید
این هیولا که رفته تا افلا ک
چتر وحشت گشوده بر سر خاک
نیست شاخ و گل و شکوفه و برگ
دود و ابر است و خون و آتش و مرگ
.مشیری
»سفر اسامه و دوستي او با رييس سازمان اطلاعات عربستان؛ دري را براي سرازير شدن پولهاي هنگفت عربستان به روي جنگ وکشمکش قدرت در افغانستان باز كرد. امريكا كه از مدتها قبل به وسيله سازمان سيا با گروههاي مسلح افغاني رابطه داشت مسووليت تدارك سلاحهاي مورد نياز آنهارا باهمآهنگي I.S.Iبر عهده گرفت. «
)آنچه باعث اعتبار بنلادن در ميان جنگجويان افغانستان شده، تنها پول و سرمايه او نيست، بلكه ريشه سعودي او يك منفعت رواني براي وي به شمار ميرود؛ شايد اگر اسامه مليت سعودي نداشت؛ اين مقبوليت را به ويژه در افغانستان و پاكستان به دست نميآورد. (
>توانمنديهاي منحصر به فرد بنلادن به ويژه در جذ ب پيروانش، ارتباط با نظام پادشاهي سعودي، علماي ديني و بازارهاي اقتصادي و نيز ثروت سرشار او كه دست كم در زمينه همسوكردن ماموران برخي كشورها به كار ميرفت و يا امكان تجهيزشدن به برخي امكانات مدرن را فراهم ميساخت<.
))القاعده از طريق ثروت بنلادن و كمك سرمايهداران برخي كشورها تامين مالي ميشد. هر فردي كه پس از گزينش به القاعده ميپيوست، علاوه بر مسكن، ماهانه مبلغ 150 دالر نيز دريافت ميكرد (( .
}در عين حال آنچه مسلم است، بنلادن و القاعده فاقد تئوري و انديشه منسجم و قابل ارائه است و از هيچگونه عَقَبه فكري متقن برخوردار نيست و لذا همه فعاليتهاي او عمدتا بر يك مبناي فكري سطحي و بيعمق استوار شده است.{
سخن درباره بن لادن و آنچه به نام او در جهان رخ داد، سخن درخصوص يك فرد مشخص نيست كه بتوان تاريخ جامع و نكته به نكته آن را بيان كرد. آنچه با عنوان واقعه يازدهم سپتامبر به وقوع پيوست چنان عجيب بود كه راه را براي درآميختن حقيقت و افسانه باز كرد و اين امر ناشي از وجود ابهام در لايههاي زيرين اين رويداد تاريخي است.اين حادثه بستر مناسبي براي طرح آرا و نظرات گوناگون فراهم آورد. نگاهي گذرا به كتابهايي كه پيرامون آن نگاشته شده نشان ميدهد كه اين واقعه تا چه حد دنيا را به تامل واداشته است.
در خصوص آثار فراواني بيشتر به صورت مقاله عرضه شده است، كه به دليل شتاب و اختصار هيچ يك نتوانستهاند تحقيق منظمي را در اين خصوص ارايه دهند. بيشتر اين آثار شامل تأليف، ترجمه و يا تدوين همان اخبار و رواياتي هستند كه در رسانههاي ارتباط جمعي آمده است. به ويژه پس از حمله امريكا به افغانستان و تصرف اين كشور، نگاشتههاي فراواني با جهتگيريهاي خاص در اين زمينه صورت گرفت كه در مجموع از غبار ابهامي كه افكار عمومي جهان را در مورد اجراي 11 سپتامبر در برگرفته، چيزي نكاست. امروز با توجه به كار مشابهي كه صدام حسين در تحقق سياستهاي امپرياليستي امريكا و صهيونيسم انجام داد و زمينههاي تصرف قلب خاورميانه توسط امريكا را فراهم ساخت، نقش بن لادن در اشغال افغانستان توسط امريكا روشنتر ميگردد. بسياري از نويسندگان بزرگ جهان شواهد و قرائن كافي براي آشكار نمودن جايگاه بنلادن و صدام حسين در به انجام رسيدن مقاصد توسعهطلبانه امريكا ارائه كردهاند و شايد براي بسياري از مردم دنيا هم روشن شده باشد كه اين دو همكار و دوست سازمانهاي اطلاعاتي امريكا اين بهاي گزاف را از مردم عراق و افغانستان به عنوان بخشي از ماموريت و خدمات خود ستاندهاند. مقاله زير را مطالعه فرمائيد تا با زندگي و فعاليتها و اقدامات اسامه بن لادن بيشتر آشنا شويد.
اسامه بن محمد بن عوادبن لادن، در سال 1957م (1336 ش) در «المَلَز» نزديكيهاي رياض --- پايتخت كنوني عربستان --- ديده به جهان گشود. البته عدهاي هم تولد او را در سال 1955 ميدانند. اسامه هفدهمين پسر از 54 فرزند شيخ محمدبن لادن است. پدرش كه اهل حَضَر موت يمن بود، در حكومت پادشاهي سعودي توانست خود را از باربري در بندر جده به صاحب بزرگترين شركت ساختماني و راهسازي عربستان برساند. تمام فرزندان شيخ؛ موظف به رعايت برنامه روزانهاي بودند كه پدر تنظيم كرده بود و گاهي بنا به خواست پدر، عهدهدار مديريت برخي از پروژهها ميشدند. مادرش اهل سوريه (يا عربستان) و دهمين همسر شيخ بوده است و خود اسامه تنها پسر اين مادر و كوچكترين پسر خاندان بنلادن ميباشد. اسامه را با اسامي مستعاري نظير بنلادن، شاهزاده، امير، عبدالله، مجاهد، شيخ، حاجي و رييس ميشناسند. و اين علاوه بر القابي نظير اسامه قهرمان، اسامه قاتل، اسامه مسيح، اسامه ضدتمدن، اسامه متفكر، اسامه عقبمانده، اسامه پاك، اسامه جنايتكار و... است كه به او دادهاند. وي قدي حدود 188 سانتيمتر، موهايي قهوهاي رنگ و وزني در حدود 75 كيلوگرم دارد. اما به گفته برخي منابع اين اواخر به خاطر استفاده فراوان از عسل و روغن زيتون، كمي اضافه وزن پيدا كرده است. او ظاهري لاغر و پوستي گندمگون داشته ، چپ دست بوده، از عصا استفاده ميكند و از بيماري كليه رنج ميبرد. دوران كودكي اسامه در مدينه سپري شد؛ اما پس از مدتي خانوادهاش به جده رفتند و او تحصيلاتش را در آن شهر ادامه داد تا اينكه توانست در سال 1979 در رشته اقتصاد و مديريت دولتي از دانشگاه ملك عبدالعزيز فارغ التحصيل شود.
تا اين زمان حادثه مهم و غيرمترقبهاي در زندگي اسامه رخ نداده بود، حتي آثار اسلامگرايي نيز در وجود او هويدا نبود. چنانچه معلم انگليسياش ميگويد: «اسامه در آن زمان چندان متعصب نبود.» البته گفته ميشود پدر اسامه فردي ديندار و منظم بوده و سعي كرده فرزندان خود را بر مبناي اصول اسلامي پرورش دهد. با اين حال علاوه بر محيط ديني و خانواده پولدار وي، محافل دانشجويي تاثير بيشتري بر روح اسامه گذاشته است. اگرچه در اين دوران نيز او به صورت رسمي وارد هيچ يك از گروههاي اسلامي نگرديد. اولين پيوند اسامه با گروههاي اصولگراي اسلامي به سال 1973 برميگردد. اين گروهها را همكلاسيها و همدانشگاهيهاي وابسته به سازمان «اخوان المسلمين» تشكيل ميدادند. او در همين دوران با «جماعت اسلامي» آشنا ميشود. رابطه نزديك خاندان بنلادن با كاخ سلطنتي و نيز دوستي اسامه با بسياري از شاهزادگان، از جمله عوامل اصلي شكل دهنده شخصيت و كارهاي بنلادن است. اسامه مورد اعتماد ويژه مقامهاي عربستان و محرم شاهزاده تركي فيصل --- رييس سازمان اطلاعات --- بود. در سالهاي نخست دهه 1990 پيوندهاي او با اين شاهزاده سعودي چنان محكم بود كه سازمانهاي اطلاعاتي خارجي، به ويژه سازمانهاي جاسوسي اسراييلي، او را از ماموران سعودي و حتي از مديران سازمان اطلاعات سعودي ميانگاشتند. از سوي ديگر، وفاداري خانواده بن لادن به پادشاهي آل سعود ايجاب ميكرد كه اسامه در پيشبرد برنامهها و اهداف پنهان دولت سعودي نقش بسزايي داشته باشد. اما كساني كه تمام اين احساسات و اطلاعات خام و بيجهت را ساماندهي كرده و به افكار، آمال و خواستههاي اسامه سمت و سويي ميبخشند، محمد قطب و عبدالله عَزام از استادان آن وقت دانشگاه هستند. محمد قطب با آنكه هنوز زنده ميباشد و در ادامه افكار و انديشههاي سابق خود كه بيشتر تفسير و تبيين آراي برادرش، سيد قطب است كار ميكند، هرگز نتوانست همانند دكتر عبدالله عزام روح و عملكرد اسامه را تحت تاثير قرار دهد. محمد عتوب نيز از جمله نويسندگان مسلماني است كه بر افكار اسامه تاثير گذار بوده است. عبدالله عزام به سال 1941 در فلسطين به دنيا آمد.
او مهارت خاصي در سخنوري داشت، توانايي مديريت و دانش بالاي نظامي او بر كسي پوشيده نيست. اسامه در زمان اقامت عزام در جده، با انديشههاي وي آشنا گرديد و به شدت تحت تاثير افكار او قرار گرفت. عبدالله در گسترش فعاليت گروههاي مسلح افغانستان به خارج از مرزها و به كل دنيا سهم بسزايي داشت. او به همراه دو پسرش در انفجار بزرگ در پيشاور سال 1989 كشته شد. از عوامل موثر ديگر در شكلگيري افكار و انديشههاي اسامه، مهمانان مختلفي بودند كه در ايام حج به خانه وي دعوت ميشدند. اين ديد و بازديدها بستر مناسبي را براي آشنايي با افكار و عقايد شخصيتهاي سرشناس پديد ميآورد. دوستان زيادي كه او در اين گونه مجالس پيدا كرد از جمله عوامل مهم نفوذ افكار اسامه در مناطق مختلف جهان و دنياي اسلام ميباشند؛ بهويژه آنكه بسياري از اين مهمانان، طلاب، علماي ديني و اعضاي جنبشهاي اسلامي بودند.
همه اين موارد شخصيت اسامه را به نحو خاصي شكل داد و باعث گرديد كه او گامي فراتر از كارها و مشغوليتهاي خانوادگي خود بردارد. اگرچه بنلادن بايد راه خانوادگي خود را ادامه ميداد و مانند آنها در اداره شركتها، كارخانهها و بازارهاي بورس و... فعاليت ميكرد، اما وي راه ديگري را در پيش گرفت و يا شايد اسامه را براي كار ديگري در نظر گرفته بودند. خود او در سال 1995 به گونهاي مبهم عنوان ميكند وقتي دولت سعودي تصميم به حمايت از مقاومت اسلامي افغانستان گرفت به «خانواده وي» رو آورد.
در 27 دسامبر سال 1979 نيروهاي شوروي به افغانستان حمله كردند. اين امر دربوجودآوردن تروريسم غرب را فعال ساخت. دولت پاكستان اجازه ادامه فعاليت را به آنان داد و همين امر باعث گرديد اعراب بسياري بر مبناي اين عقيده كه جنگ با روسيه به مثابه جهاد با كمونيسم است؛ جذب اين حركت شوند. اسامه بنلادن دو هفته پس از اشغال افغانستان به پاكستان رفت. او در اين سفر مهمان دو تن از رهبران افغاني به نامهاي برهانالدين رباني و سياف بود كه در همان مهمانيهاي ايام حج با يكديگر دوست و آشنا شده بودند.
برخورد دوباره اسامه با عبدالله عزام در همين اوضاع و احوال بود. عزام كه در آن روزها استاد دانشگاه اسلامي بينالمللي بود، توانست زمينه دوستي با اسامه را فراهم كرده و او را به عضويت يكي از گروههاي مسلح افغاني درآورد. دوستي آنها بعدها پايههاي اصلي القاعده را به وجود آورد و اين دو از بنيانگذاران اصلي «بريگارد عرب در افغانستان» شدند. اسامه پس از اين سفر به عربستان بازگشت و توانست توجه و حمايت خانواده و بسياري از دوستان خود را براي كمك به مبارزان افغاني جلب نمايد.
البته خود آنها نيز اقدامات افغانيها را نوعي جهاد مقدس عليه كفر و الحاد ميدانستند و سخاوتمندانه هم كمك ميكردند. اسامه به همراه چند تن از افغانيها و پاكستانيهايي كه در شركتهاي بنلادن كار ميكردند، به پاكستان رفت و اين بار حدود يك ماه در مرز افغانستان و پاكستان اقامت گزيد. او در سال 1982 وارد خاك افغانستان گرديد و با تجهيزات عظيم ساختماني و راهسازيي كه سفير عربستان در پاكستان در اختيارش گذاشته بود، مشغول راهسازي، سنگرسازي، احداث تونل و بيمارستانهاي صحرايي در افغانستان شد. شايد به همين خاطر بود كه عدهاي بنلادن را فارغالتحصيل مهندسي عمران ميدانستند. سفر اسامه و دوستي او با رييس سازمان اطلاعات عربستان؛ دري را براي سرازير شدن پولهاي هنگفت عربستان به روي جهاد افغانستان باز كرد. امريكا كه از مدتها قبل به وسيله سازمان سيا با گروههاي مسلح افغاني رابطه داشت مسووليت تدارك سلاحهاي مورد نياز آنهاI.S.I را بر عهده گرفت. سازمان اطلاعات پاكستان --- تمام كارهاي ارتباطيC.I.A با افغانستان را انجام ميداد و حتي اسلحه و مهمات را نيز در اختيار مجاهدان افغاني ميگذاشت.
اگر چه در اوايل اسامه وارد جنگ نشد، و تنها به ارائه كمكهاي خود از طريق حزب جماعت اسلامي اكتفا ميكرد، اما بعدها توسط عبدالله عزام از اين حال و هوا خارج شد و به افغانستان رفت و در آنجا به يك مبارز و فرمانده جسور مبدل گرديد.در سال 1984، «بيتالانصار» يا «خانه ياران» را به عنوان نخستين قرارگاه مجاهدان عرب در پيشاور تاسيس كرد و تا سال 1986 توانست 6 قرارگاه ديگر را هم بسازد. با توجه به وجود نظاميان ارشد سوري و مصري كه تحت امر اسامه بودند، او تمايل داشت عمليات نظامي با فرماندهي كامل وي انجام شود. البته بنلادن، از همان آغاز ورود به افغانستان، توجه خاصي به تشكيلات نشان ميداد و آنچه اين روحيه را در او به شكوفايي رساند، تحصيلات دانشگاهي شخصيت اقتصادي خانوادگي و نظام فعاليتهاي آنها بود. همين مساله در سازماندهي به فعاليتهاي گسترده و متنوع اقتصادي ياران بنلادن در سطح جهاني نيز به وضوح ديده ميشود.بنلادن به منظور ايجاد اشتياق در داوطلبان عرب و نيز براي جلوگيري از نفوذ اين روحيه در افراد ديگر، به دستور (و يا با مشورت) استاد خود --- عبدالله عزام --- براي آنها اردوگاه جداگانهاي ساخت و نام آن را «مأسدة الانصار» يا «خانه شير» يا «قلعه شير» گذارد. تمام اين حوادث پيشدرآمد تشكيل پروژه اصلي بنلادن، يعني تاسيس سازمان «القاعده»، ميباشد.
اسامه پيش از تشكيل ماسدة الانصار نيز در دفتر ارائه خدمت به داوطلباني كه براي جهاد با شوروي به افغانستان آمده بودند، همراه با عبدالله عزام كار ميكرد. اين دفتر با نشان اختصاريMAK همان «مكتبةالخدمة» است كه مقر آن در پيشاور ميباشد. با توجه به لزوم تفكيك قوا كه شايد به منظور تفكيك نخبگان از ديگران صورت گرفته باشد، و همچنين دانش مديريتي عزام، ثروت بنلادن و تجارب موفق او در زمينه اقتصاد و اداره مراكز تجاري و اقتصادي؛ اين انديشه را به ذهن آن دو متبادر كرد كه در پي بنيان نهادن سيستمي باشند كه در آينده بايد به ثمر بنشيند. اين انديشه كه جنگ با شوروي تمام نميشود، اندكي دور از ذهن مينمود؛ اما اينكه آيا تجربهاي مانند اين جنگ در جايي ديگر از جهان اسلام رخ خواهد داد، آنان را وادار به تاسيس سازماني زيربنايي با افرادي زبده و مجرب كرد؛ شايد كلمه «القاعده» كه به معني پايه، اساس، بنيان، اصل، زيرساخت، زيربنا و كلماتي نظير اين واژگان است، بيانگر اين ديدگاه رو به آينده عبدالله عزام و همرزم جوانش باشد.اسامه در سال 1988 به منظور ساماندهي فعاليتهاي نظامي و آموزشي خود، به پيشنهاد ابوعبيده مصري معروف به «پنجشيري»، از اعضاي مهم جماعت اسلامي مصر و از فعالان افغانستان، سازمان القاعده را تاسيس كرد.
اين سازمان به سرعت با ديگر گروههاي مسلح ارتباط برقرار كرد. امريكا به منظور جلوگيري از نفوذ بيشتر كمونيسم ضمن برقراري ارتباط با بنلادن به اين سازمان نيز كمكهاي شاياني كرده است. آنچه باعث اعتبار بنلادن در ميان مجاهدان شده، تنها پول و سرمايه او نيست، بلكه ريشه سعودي او يك منفعت رواني براي وي به شمار ميرود؛ شايد اگر اسامه مليت سعودي نداشت؛ اين مقبوليت را به ويژه در افغانستان و پاكستان به دست نميآورد. فتواي ايمن الظواهري درباره عمر عبدالرحمن عامل موثري در گسترش فعاليت القاعده و شخص بنلادن محسوب ميشود. توانمنديهاي منحصر به فرد بنلادن به ويژه در جذب پيروانش، ارتباط با نظام پادشاهي سعودي، علماي ديني و بازارهاي اقتصادي و نيز ثروت سرشار او كه دست كم در زمينه همسوكردن ماموران برخي كشورها به كار ميرفت و يا امكان تجهيزشدن به برخي امكانات مدرن را فراهم ميساخت، همه و همه از زمينههاي تقويت القاعده بودند.
القاعده؛ اين سازمان چند مليتي، با در اختيارداشتن يك تيم رهبري با استعداد و موثر كه دستهاي از آنها علاوه بر حضور در اين سازمان به عنوان نيروهاي ارشد، رهبري گروههاي ديگر (مانند «جماعةالاسلامية» و «الجهاد مصر») را نيز در دست دارند، جايگاه و اعتبار خاصي پيدا كرد. از سوي ديگر پس از كشته شدن عبدالله عزام، مكتبةالخدمة(Maktabat Alkhidmat) ياMAK كه از چندي پيش فعاليت خود را در افغانستان محدود كرده بود، از هم پاشيد و بسياري از نيروها و اعضاي آن جذب القاعده شدند.در مورد هرم تشكيلاتي القاعده بايد گفت كه اسامه در صدر گروه و رهبر آن به شمار ميرود. پس از او مجلس الشورا قرار دارد كه تمامي دستورات و نقشههاي عملياتي در اين قسمت طراحي ميشوند. اسامه و محمد عاطف --- معاون او --- از اعضاي ثابت اين مجلس هستند. كميتههاي چهارگانه نظامي، عقيدتي --- حقوقي، مالي و تبليغاتي، فعاليتهاي خود را به اين مجلس گزارش ميدهند. اعضاي اين كميتهها و به ويژه كميته نظامي، متعهد شدهاند فعاليتهايشان به صورت مخفي و در كمال رازداري باشد. ساختار نظامي القاعده «خوشه انگوري» است؛ يعني گروهها به موازات هم و به طور مستقل عمل ميكنند. به قسمي كه هرگز يكديگر را نميشناسند و اگر يكي از آنها شناسايي شود، ديگران در امان خواهند بود.القاعده از طريق ثروت بنلادن و كمك سرمايهداران برخي كشورها تامين مالي ميشد. هر فردي كه پس از گزينش به القاعده ميپيوست، علاوه بر مسكن، ماهيانه مبلغ 150 دالر نيز دريافت ميكرد زيرا بنلادن معتقد بود:
«مسلماناني كه به ما مراجعه ميكنند، بايد تحت حمايت قرار بگيرند و بهتر است از ما كمك بگيرند؛ تا اينكه به سراغ كفار بروند.»گزينش افراد در القاعده ، به سختي صورت ميگرفت. آنها پس از انتخاب توسط نمايندگان بنلادن، به پيشاور پاكستان ميرفتند و در آنجا پاسپورت، پول نقد و ديگر مدارك مورد نياز خود را دريافت ميكردند. سپس به منظور بررسي سوابق و پيشينه؛ به مدت دو هفته در پاكستان ميماندند و پس از گزينش براي يادگيري مهارتها و استراتژي نظامي، در يك اردوگاه آموزشي در افغانستان حاضر ميشدند. از آن به بعد آموزشها شروع ميشد. با اتمام دورههاي آموزش نظامي به يك سلول چهار يا پنج چريكي ملحق شده و منتظر دستور ميماندند.
پيشتر در باب عبدالله عزام و افراد و شرايطي كه بنلادن را تحت تاثير قرار دادند سخن گفتيم؛ اكنون جا دارد درباره فرد موثري كه برخي تحليلگران او را بازوي راست اسامه و وارث سازمان القاعده ميدانند، سخن بگوييم. اين شخص كه هنوز هم بر روح و رفتار بنلادن تاثيرگذار است، دكتر ايمن ربيعالظواهري 47 ساله و يك پزشك مصري است. ظواهري در ماجراي ترور انورسادات متهم گرديد؛ اما بعدها به دليل حاشيهاي بودن نقش او تنها به جرم حمل غيرقانوني سلاح به سه سال زندان محكوم شد. پس از آزادي از زندان ابتدا به عربستان و سپس به پيشاور رفت. او به زبان انگليسي تسلط دارد، در امور تشكيلاتي رشد سريعي داشته و پس از كسب مقام سخنگويي سازمان جهاد اسلامي مصر خيلي زود به رهبري آن رسيد.
ظواهري ضمن دوستي و رفاقت با اسامه، او را از سيستم تشكيلاتي سازمانهاي مصري آگاه ميكرد و اين امر علاوه بر تاثيري كه عبدالله عزام از طريق تعاليم و تحصيلات خود ميگذاشت، زمينه گسترش قدرت اسامه را فراهم ميكرد. از اين گذشته، فتواي ظواهري درباره وضعيت عمر عبدالرحمان و عبود الزمر كه به خاطر زنداني بودن نميتوانستند به صورت مستقيم در صحنه حضور داشته باشند، زمينه رهبري بنلادن را هموار ميساخت .با پايان يافتن جنگ در افغانستان؛ بسياري از افرادي كه در كنار اسامه بودند، به سرزمين خود بازگشتند. بعد از جنگ افغانستان؛ خود بنلادن هم كه به عربستان برگشته بود، به حمايت از گروههاي مخالف در عربستان و يمن ادامه داد و با تشكيل «انجمن جهاد» به پشتيباني از گروههايي مانند جماعت اسلامي مصر، جهاد يمن، مجمعالحديث پاكستان، ليگ پارتيزانهاي لبنان، جماعت اسلامي ليبي، بيعةالامام اردن، جماعت اسلامي الجزاير و... پرداخت.در آن زمان كه اسامه در افغانستان به سر ميبرد، رفته رفته افراد و گروههاي محدود و وفاداري در اطراف او پديد آمد كه آماده هر نوع از خودگذشتگي در راه عملي كردن اهداف و مقاصد اسامه بودند. بعدها تعدادي از اين ياران در خارج از افغانستان دست به فعاليت زدند.
به عنوان مثال 1800 نفر از 2500 نفر الجزايري كه در القاعده بودند، پس از جنگ افغانستان به كشور خود بازگشتند و گروههاي معارض را تشكيل دادند. 200 نفر به نيويارك و نيوجرسي رفته و به شيخ عمر عبدالرحمان پيوستند. بقيه نيز به جنگ با روسها در تاجيكستان ادامه دادند و گروهي ديگر هم در جنگ بوسني و چچن شركت كردند.امريكاييها ميآيند! بعد از حمله عراق به كويت؛ اسامه درباره ايجاد سپر دفاعي لازم در برابر حمله احتمالي صدام طرحهايي به مقامات سعودي ارائه كرد، اما طرح و برنامههاي او ناديده گرفته شد. اسامه به ايراد خطبه و سخنراني پرداخت. اين كار او خشم آل سعود را برانگيخت، بدينخاطر او را از اين گونه برنامهها نيز باز داشتند. از اين رو، اسامه تصميم گرفت به جاي حكام و رجال سياسي، مخاطبان خود را در ميان طلاب و علماي ديني بيابد. وي موفق گرديد فتوايي مبني بر شرعي بودن فراگيري آموزشهاي جنگي و نظامي از يكي از علماي بزرگ سعودي بگيرد. او بلافاصله فتوا را منتشر كرد و توانست حدود 4000 نفر را براي يادگيري فنون نظامي در افغانستان جمع كند.
به دليل اين گونه فعاليتها، حكومت سعودي او را از جده ممنوعالخروج كرد، اسامه چندين بار مورد بازجويي قرار گرفت و مزرعهاش در حومه جده به دست گارد ملي تخريب شد. اسامه كه از وضعيت خود خسته شده بود؛ تصميم به خروج از كشور گرفت. به همين منظور توانست با متقاعد كردن يكي از برادرانش كه دوستي نزديكي با ملك فهد و شاهزاده احمد --- معاون وزير داخله --- داشت، اجازه انجام يك سفر تجاري به پاكستان را بگيرد، اما شاهزاده نايف --- وزير داخله --- مانع بزرگ اين سفر به شمار ميرفت. و تنها با خروج اين شاهزاده از كشور، امكان خروج او نيز ميسر ميگرديد كه همين طور هم شد.اسامه در آوريل سال 1991 به پاكستان رفت و در آنجا از طريق نامهاي به برادرش اطلاع داد كه ديگر به كشور خود باز نميگردد.
اقامت او در پاكستان كوتاه بود و خيلي زود راهي افغانستان شد، زيرا ميدانست دولت پاكستان او را دستگير كرده و به عربستان تحويل خواهد داد. در اين دوران نيز بارها سعي شد اسامه، ترور يا ربوده شود.شايد ناگوار بودن اوضاع و نابسامان بودن شرايط؛ فعاليت در افغانستان را نيز براي اسامه ناخوشايند كرده بود، گويي اوضاع با ماندن در عربستان و پاكستان تفاوت چنداني نداشت و او نميتوانست درخصوص اين شوك عظيم كه «امريكاييها ميآيند» كاري انجام دهد. از اين رو با ظاهري مبدل و به وسيله هواپيماي شخصي خود به سودان رفت؛ زيرا به گفته خودش در اين ايام به دنبال يك كشور كاملا اسلامي ميگشت و به همين دليل راه سودان را در پيش گرفت. در سودان به كارهاي عمراني از جمله راهسازي و امور كشاورزي پرداخت و حتي در جواب يك خبرنگار غربي كه با او مصاحبه كرد، گفت: «من يك كشاورز ساده هستم.» بن لادن هنگام اقامت در سودان توانست از طريق هزاران هكتار زمين حاصلخيزي كه دولت در اختيار او قرار داده بود، و نيز با استفاده از امتياز معافيت گمركي، به صادرات ميوه، ذرت، آفتابگردان و صمغ بپردازد.
او سودان را يك كشور كاملا اسلامي ميدانست. از اين رو سرمايهگذاريهاي عمدهاي را در آن كشور انجام داد و حتي توانست بازرگانان و تجار بزرگي از عربستان (و از جمله چند تن از برادران خود) را به سرمايهگذاري در آن كشور تشويق كند. بن لادن در يازدهم ژوئيه سال 1994 در بيانيهاي كه در لندن منتشر شد، اعلام كرد براساس پيشنهاد «هيات نصيحت و اصلاح» و به منظور توسعه فعاليتها، تسهيل ارتباط با مردم و دريافت نامهها و شكايات، دفتري را در لندن تاسيس كرده است. با گذشت كمتر از يك سال از صدور اين بيانيه، گروههاي عربي كنفرانسي را با حضور 400 نماينده تشكيل دادند. نظير اين كنفرانس در سال 1991 و با عنوان «كنفرانس ملي عربي --- اسلامي» برگزار شده بود كه ياسر عرفات و حواتمه --- يكي از رهبران فلسطيني --- نيز در آن شركت داشتند اما كنفرانس يكم آوريل 1995 در خارطوم، رنگ و بوي ديگري داشت و در آن دكتر حسن ترابي و اسامه بنلادن نيز شركت كردند (حسن ترابي چندي پيش از حادثه 11 سپتامبر نيز حضوري مرموز در امريكا داشت).اهميت اين كنفرانس براي غرب به حدي بود كه راديوB.B.C در تفسيري درباره آن گفت: «جهان ميتواند تا سه روز آسوده باشد، چون تمام تروريستها هم اكنون در خارطوم گرد آمدهاند.» نكته قابل تامل در اين كنفرانس، سكوت و خاموشي اسامه بود؛ گويا از محور مباحث و گفتوگوها رضايت چنداني نداشت يا...؟
به دليل اين گونه فعاليتها و كارهاي ديگري كه هنوز چند و چون آنها به طور كامل مشخص نيست، دولت عربستان در سال 1994 و به دستور شخص ملك فهد، تابعيت سعودي اسامه را لغو كرد. دو سال قبل از اين تاريخ نيز اموال او در عربستان توقيف گرديد. اسامه نيز در پاسخ به اين اقدامات بيانيهاي صادر كرد و در آن، آل سعود را خائن و سرسپرده امريكا خواند و گفت نيازي به تابعيت سعودي ندارد و براي تاييد يا رد افراد توسط آلسعود ارزشي قائل نيست. البته گويا دولت عربستان بارها خواسته بود با پا درمياني افراد سرشناس؛ اسامه را قانع كند كمي آرامتر باشد و حتي به گفته خود اسامه 9 بار مادر، دايي و برادرانش را به خارطوم فرستاده و از او خواسته بودند با توقف فعاليتهايش، به عربستان بازگشته و از ملك فهد عذرخواهي كند. به دليل فشارهاي بينالمللي بر سودان، اين دولت از اسامه خواست كه سودان را ترك كند و او به ناچار در اوايل سال 1996، آن كشور را به قصد جلالآباد افغانستان ترك كرد.
در افغانستان اوضاع به گونه ديگري بود. اينك شرايط به طور كامل عوض شده بود.
در اين زمان جنبش طالبان با حمايت قاطع امريكا توانست به صورت چشمگيري، ائتلاف مسعود ---- رباني --- حكميتار را به عقب براند. اين حوادث مقارن ورود دوباره بنلادن به افغانستان بود. او به عنوان مهمان به سراغ يك فرمانده نظامي افغاني به نام «مهندس محمود» رفت. اين فرد پل ارتباطي ميان بنلادن و طالبان شد. پس از ترور محمود، بنلادن با طالبان وارد مذاكره گرديد و حمايت خود را از آنان اعلام كرد. طالبان نيز از اين امر استقبال كردو اين سرآغاز ارتباط ميان بنلادن، ملاعمر و جنبش طالبان بود.
اكنون به خانه بنلادن سري ميزنيم تا ببينيم در آن خانه كه ورود به آن روياي بزرگي براي بسياري از كنجكاوان جهان شده است چه ميگذرد. غربيها خانه بنلادن در افغانستان را «غار خفاش» مينامند. اين خانه «سنگي» كه به دست طرفدارانش در دل كوهها ساخته شده، محل برنامهريزيهاي بنلادن عليه غرب است. غربيها اين خانه را پناهگاه(Hideout) مينامند. خانه بنلادن سه اتاق دارد: در يكي از آنها كامپيوترها، دورنگارهاي فعال و تلفنهاي ماهوارهاي به چشم ميخورد. دومي دفتر كار و ديگري اتاق خواب است. او از طريق شبكههاي ارتباطي و پست الكترونيك دستوراتش را براي طرفداران خود در خاورميانه، آسيا، آفريقا و امريكا ارسال ميكند.او در اين غار كه كمي بالاتر از شهر جلالآباد در شرق افغانستان است، با يك تيربار كلاشينكف روسي ديده ميشود. در غار بنلادن، يك كتابخانه نيز وجود دارد. پيشتر درباره القاعده و ويژگيهاي آن سخن گفتيم. لكن جاي آن دارد به بخش ديگري از خصوصيات اين سازمان اشاره كنيم شايد بهتر باشد پيش از آن درخصوص خاستگاه فكري و كلامي سازمانهايي از نسل و نژاد القاعده تامل شود.
اگر تاكيد بنلادن بر آزادي اين سرزمين ريشه در عرق ملي او داشته باشد از اين انديشه سرچشمه ميگيرد كه «كارها به شيوه سلف» انجام ميپذيرد. بنابراين طبيعي است كه او اهدافي نظير آنچه گروههاي «الجهاد» و «جماعةالاسلاميه» مصر دنبال ميكنند را قبول نكند (هر چند تحت رهبري كساني نظير شيخ عمر عبدالرحمان ايمن الظهواهري باشد) زيرا اهداف آنان جزئي، مشخص و معين است و در اوج خود به كشتن يك رييسجمهور يا فراهمكردن زمينه اعتراض مردم محدود ميشود. در عين حال آنچه مسلم است، بنلادن و القاعده فاقد تئوري و انديشه منسجم و قابل ارائه است و از هيچگونه عَقَبه فكري متقن برخوردار نيست و لذا همه فعاليتهاي او عمدتا بر يك مبناي فكري سطحي و بيعمق استوار شده است.شايد در اينجا نيز تجارب اقتصادي و ايدههاي مديريتي بنلادن اين احساس را پديد آورده باشد كه كارگاههاي كوچك و پرهزينه را حذف كند و به جاي آن در كارخانههاي عظيم و سودآور سرمايهگذاري كند. او به شدت رهبران الجهاد و جماعةالاسلاميه را مورد انتقاد و فشار قرار داد تا از اين گونه كارها دست بردارند. رهبران اين دو جماعت نيز كه در آن زمان خارج از مصر فعاليت داشتند، توافق كردند كه رهبري اين دو جماعت به اسامه واگذار شود.
همين امر باعث گرديد تشكيلات كلي در كنار القاعده، به وجود بيايد كه اسامه آن را «جبهه مبارزه اسلامگرايان عليه يهوديان و صليبيان» ناميد.آنچه در اين توافق از اهميت بسياري برخوردار است؛ صعود ايمن الظواهري به رهبري سازمان الجهاد بود كه پس از تحولاتي انجام پذيرفت و به صورت يكي از دوستان نزديك اسامه درآمد. عمر عبدالرحمن نيز كه به اتهام دستداشتن در تخريب مركز تجارت جهاني (1993) زنداني شده بود، از سمت خود استعفا داد. مساله مهم اين است كه در سال 1998 رهبري سازمان و تاكتيك گروههاي جهاد، دستخوش تغييراتي گرديد؛ از جمله اينكه به جاي «انتخاب موضوع» فهرست بلندبالايي از «اهداف مفيد براي ترور» تهيه شد. و همين مساله، در كنار اتحاد افراد و تاكتيك آنها موجب افزايش قابل توجه ترورها گرديده و به صورت ريشهاي شدن مساله ترور بينالمللي جهادگرايان درآمد.اتحاد اين دو سازمان با القاعده، بستر مناسبي براي جلب حمايت دوستان بسيار اين سازمانها و بهويژه مصريها را فراهم آورد كه اين امر نيز به نوبه خود در توسعه و گسترش چشمگير آن موثر بود.
آيا اين همه پايگاهي نظامي بخاطرمبارزه باتروريسم است ؟
گرمی آتش خورشید فسرد
مهرگان زد به جهان رنگ دگر
پنجه خسته این چنگی پیر
ره دیگر زد و آهنگ دگر
زندگی مرده به بیراه زمان
کرده افسانه هستی کوتاه
جز به افسوس نمی خندد مهر
جز به اندوه نمی تابد ماه
باز در دیده غمگین سحر
روح بیمار طبیعت پیداست
باز در سردی لبخند غروب
رازها خفته ز نکامی هاست
شاخه ها مضطرب از جنبش باد
در هم آویخته می پرهیزند
برگها سوخته از بوسه مرگ
تک تک از شاخه فرو میریزند
می کند باد خزانی خاموش
شعله سرکش تابستان را
دست مرگ است و ز پا ننشیند
تا به یغما نبرد بوستان را
دلم از نام خزان می لرزد
زانکه من زاده تابستانم
شعر من آتش پنهان من است
روز و شب شعله کشد در جانم
می رسد سردی پاییز حیات
تاب این سیل بلاخیز نیست
غنچه ام نشکفته به کام
طاقت سیلی پاییزم نیست.
مشیری
حضور گسترده امريكا در منطقه ژئواستراتژيك خاورميانه، بزرگترين بيمها و اضطرابها و زشتترين پندارها را براي جهان امروز در پي داشته است. امروز بزرگترين تحول در ساختار سياسي، اقتصادي و نظامي جهان در حال شكلگيري است و گفتار و انديشه هزاران انديشمند و فرهيخته جامعه بشري را به بدسگاليهاي اين تحول چنگيزي به تكاپو واداشته است.
عربستان، كويت، بحرين، تركيه، پاكستان ،افغانستان، مصر، عمان، امارات و جيبوتي، از جمله كشورهايي هستند كه جاي پاي سنگين امريكا را در سرزمين خود حس ميكنند و خاورميانه در كام آ مريكا و انگليس و اسرائيل فرو ميرود. انگيزههاي حضور نظامي گسترده امريكا در خاورميانه داراي ابعاد پيچيدهايست و آشكار ميسازد كه حضور اين كشور در قلب اسياي وجهان اسلام، مهمترين بخش از سناريوي آمريكا براي تحقق نظام نوين بينالمللي است. با كمي تامل به وضوح ميتوان ديد كه سناريوي آمريكا براي كشورهاي منطقه داراي يك تم تراژيك و تلخ است و خسارتهاي مادي و معنوي فراواني را در برخواهد داشت. بديهي است كه آثار اين سناريوي زيانبار، نه تنها كشورهاي منطقه ، بلكه همه كشورهاي جهان را در بر خواهد گرفت. عبدالسلام، نويسنده و صاحب نظر مصري در مسائل استراتژي نظامي، در مقاله زير ابعادي از شكلگيري شبكه نظامي امريكا در خاورميانه و حلقههاي استراتژيك اين كشور در منطقه را شرح ميدهد.
يكي از ويژگيهاي سنتي منطقه خاورميانه آنگونه كه اودراتChantal de jonge ) oudraat) از آن ذكر ميكند، اهميت استراتژيك اين منطقه به لحاظ اقليمي است. اين خصوصيت دلايل گوناگوني دارد كه آشكارترين آنها عبارتند از: منابع سرشار نفت، تسلط آن بر آبراههاي اصلي بينالمللي، پيامدهاي مبارزه اعراب و اسرائيل و ويرانيهاي ناشي از آن كه متوجه طرفهاي بينالمللي درگير در اين قضيه است و نزديك بودن اين منطقه به اروپا. اين عوامل باعث شده است كه خاورميانه جزو محورهاي تهديد براي امنيت بسياري از كشورهاي ديگر جهان قرار گيرد. بنابراين برخلاف آنچه برخي نظريهپردازان طرح كرده بودند، مبني بر اينكه پايان جنگ سرد از اهميت منطقه خاورميانه خواهد كاست، مشخص شده كه اهميت اين منطقه به خصوص براي كشوري مثل ايالات متحده افزايش يافته، به گونهاي كه اين امر به انجام دخالتهاي گستردهاي از سوي اين كشور در فعل و انفعالات منطقه خاورميانه منجر شده است. اين موضوع براي سازش در نزاع اعراب و اسرائيل و مساله گسترش سلاحهاي كشتار جمعي و آنچه در دهه نود «كشورهاي سركش» ناميده ميشد، آشكار شد. سپس مشكل تروريسم و تغيير نظم سياسي جهان بعد از حوادث يازدهم سپتامبر كه هجوم مستقيم خاورميانهايها كه غالبا اتباع همپيمانان سنتي خود امريكا بودند، در داخل اراضي امريكا پيش آمد.
حضور نظامي امريكا از مرحله اعطاي امكانات نظامي تا ساخت پايگاه
حضور نيروهاي بينالمللي و تاثيرات گستردهاي كه اين مساله به همراه اين عامل خارجي در فعل و انفعالات منطقه خاورميانه دارد، بسيار قابل توجه است. اگر چه به نظر ميآيد خاورميانه در اين خصوص با آنچه ساير كشورهاي جهان شاهد آن هستند تفاوتي ندارد؛ از جمله حضور ايالات متحده در امريكاي لاتين و جنوب اقيانوس آرام و حضور گسترده نيروهاي نظامي امريكا در جنوب شرق آسيا و دخالتهاي فراوان بينالمللي آنها در درگيريهاي آفريقا؛ اما شرايط خاورميانه نسبتا پيچيدهتر از ساير مناطق است، زيرا نقش مهم بازيگران خارج از منطقه گويي به بخشي از مفهوم خاورميانه تبديل شده است. موضعگيريهاي كشورهاي بزرگ همواره تاثيرات ويژهاي بر فعل و انفعالات اصلي در خاورميانه داشته است و گويي اين عامل در معناي جغرافيايي، يكي از عوامل تاثيرگذار در خاورميانه است. اين امر به لحاظ عملي --- از جانب نظامي --- بر چند اصل مبتني است كه مهمترين آنها عبارتند از:
-1 پيوندهاي دفاعي پيشرفته ميان برخي از كشورهاي خاورميانه و بيشتر قدرتهاي بزرگ جهان كه در برخي موارد شامل پيمانهاي استراتژيك و توافقات هستهاي ميشود.
-2 وجود پايگاهها و امكانات نظامي گسترده برخي كشورهاي بزرگ در داخل منطقه و پيرامون مرزهاي جغرافيايي آن.
-3 حضور و فعل و انفعالات انبوه واحدهاي نظامي ---- دريايي كشورهاي بزرگ در آبهاي بينالمللي خاورميانه. در عين حال از ابتداي دهه نود ميلادي هميشه تفاوت بسياري ميان ميزان و كيفيت حضور نظامي امريكا با ساير همتايان آن وجود داشته است؛ به اين صورت كه پس از عقب كشيدن نيروهاي نظامي اتحاد جماهير شوروي از اين منطقه و تعطيل كردن پايگاههاي نظامي و كاهش حضور روسيه در سطح مستشار نظامي پس از سقوط اتحاد جماهير شوروي در 1991 و محدوديت ميزان تسليحات و همچنين محدوديت پراكندگي نيروهاي فرانسه و انگليس كه همپيمان سنتي امريكا هستند، نيروهاي نظامي امريكا مركز ثقل حضور نظامي خارجي در منطقه بودهاند. در نتيجه نيروهاي امريكايي از شبكه وسيعي از امكانات نظامي برخوردارند كه به آنها اجازه حضور يا تحرك نظامي در قلمرو زميني، هوايي و دريايي تقريبا كليه كشورهاي خاورميانه به جز ليبي، ايران و شايد سوريه را ميدهد. بنابراين طبق بيانات مقامهاي امريكايي ---- كه در موارد بعدي مشخص خواهد شد ---- نقشه جغرافيايي تمركز يا تحرك واحدهاي نظامي تابعه ستاد فرماندهي كل امريكا، در برگيرنده 63 پايگاه نظامي در 11 كشور است كه در شرق نزديك، كشورهاي منطقه نزاع اعراب و اسرائيل و منطقه شاخ آفريقا واقع هستند. علاوه بر اين پايگاهها، امكانات نظامي بسيار گسترده نيروهاي واقع در شمال آفريقا در كشورهاي تونس، مغرب، الجزاير و همچنين حضور واحدهاي نظامي بسيار بزرگ در آسياي ميانه و جنوب آسيا در اطراف و داخل افغانستان نيز وجود دارند. در نتيجه گستره عمل ستاد فرماندهي كل اين نيروها 25 كشور را شامل ميشود كه در امتداد قلمرويي هستند كه در شرق آن پاكستان و در غرب آن كشور مغرب است. اما مساله مهم آن است كه تسهيلات نظامي در طول دهه نود، پايگاههاي نظامي بزرگ را در برگرفت؛ به اين معني كه تا سال 1990 ميلادي حضور نظامي امريكا در خاورميانه شامل امكانات نظامي موقت يا محدود بود و پايگاههاي نظامي آنگونه كه در آلمان، ايتاليا و ژاپن وجود دارد، يا آنگونه كه در دوره استعمار در همين منطقه وجود داشت(حبانيه در عراق، عدن در يمن و هويلس در ليبي) در اين منطقه وجود ندارد.
به طوري كه وزارت دفاع امريكا در خلال بحران خليج فارس (1990) كليه ظرفيتهاي استراتژيك حمل و نقلي را كه در اختيار داشت، به مدت شش ماه به كار گرفت تا بتواند سيصد و هفتاد هزار سرباز را در عملياتي كه به عمليات «سپرصحرا» معروف بود به منطقه خليجفارس انتقال دهد حال آنكه در اوضاع كنوني ديگر نيازي به اين مساله وجود ندارد. پيامدها و ملزومات جنگ دوم خليج (1991، جنگ كويت) و دوره زماني پس از آن منجر به دگرگوني بزرگي در نوع حضور نظامي امريكا در خاورميانه و بالاخص منطقه خليجفارس شد. اين امر از دو جهت صورت گرفت:
اول: گسترش دائره امكانات نظامي در اختيار نيروهاي امريكايي واقع در پايگاهها، بنادر، فرودگاهها، اردوگاههاي نظامي و مراكز اكثر كشورهاي منطقه كه همپيمان ايالات متحده هستند. حتي در مورد برخي كشورهايي كه به نظر نميآيد روابط سياسي قوياي آنها را با امريكا پيوند دهد نيز اعطاي امكانات نظامي ذكر شده از سوي امريكا به اين كشورها، حق استفاده از محدوده هوايي، بنادر، فرودگاههاي نظامي، عمليات حمل و نقل هوايي، خدمات سوخترساني، حفظ و ذخيرهسازي تسليحات و انجام مانورهاي نظامي مشترك را به امريكا داده است.
دوم: افزايش تعداد پايگاههاي نظامي عمده به طرزي بيسابقه به گونهاي كه مقدار اين پايگاههاي نظامي تنها در كشورهاي خليجفارس به پنج پايگاه ميرسد. آنها مراكز عمليات نظامي نسبتا كاملي را تشكيل ميدهند كه از آزادي نسبي و يك قدرت كامل براي پشتيباني فعاليتهاي جنگي هوايي، زميني و دريايي برخوردار هستند، خواه اين امر به صورت حضور برخي از اين نيروها در نبرد صورت گيرد يا آنكه در حالت آماده باش باشند و در صورت نياز وارد عمل شوند. اداره اين پايگاهها به موجب پيمانهاي نظامي ميان امريكا و كشورهاي ميزبان صورت ميگيرد. اين پايگاهها براي نيروهاي امريكايي اين امكان را به وجود ميآورند كه در مناطق مختلف بدون آنكه نياز به برنامهريزي براي تجمع عظيمي از نيروهاي خود داشته باشند، عملياتهاي نظامي مهمي را با سرعت بسيار انجام دهند يا تجمع نيروهاي خود را به سرعت پايان بخشند.
شبكه نظامي امريكا در منطقه خاورميانه
در اين چارچوب ميتوان مهمترين جايگاههاي انتشار امكانات نظامي امريكا و نيز به همراه آن نيروهاي نظامي انگليسي را در منطقه خاورميانه --- به ويژه در منطقهاي كه عراق در ميان آن قرار دارد --- بررسي كرد:
بحرين: امريكا با حضور نظامي قوي در بحرين امكانات نظامي مختلفي را در بندر سالمان و فرودگاه محرق و پايگاه هوايي شيخ عيسي داراست؛ اما پايگاه نظامي جفير در نزديكي منامه يكي از مهمترين پايگاههاي نظامي در منطقه خليج فارس محسوب ميشود. مركز فرماندهي درياي بنام پنجم امريكا و مركز فرماندهي نيروهاي ويژه نيز در اين پايگاه قرار دارد. در بحرين ما بين 860 تا 1200 نظامي امريكايي وجود دارند. علاوه بر اين يك جزوتام نظامي انگليسي در اين كشور مستقر است.
كويت: عناصر مختلفي از نيروهاي امريكايي تقريبا در كليه پايگاههاي نظامي عمده كويت متمركز هستند و اين نيروها به صورت مشترك با ارتش كويت عمل ميكنند. و محل استقرارشان پايگاه هوايي احمد الجابر، اردوگاه الدوحة، جزيره فيليكا، فرودگاه كويت و بندر الاحمدي است. اما نيروهاي هوايي و دريايي عمدهاي از امريكا و همچنين نيروهايي از مرکز فرماندهي عمومي ارتش، در پايگاه مهم عليالسالم و اردوگاه نظامي اريفجان قرار دارند. تعداد نيروهاي امريكايي در كويت حدود 10 هزار نظامي، 522 تانك، تجهيزات جنگي براي يك قطعه زره پوش و 52 هواپيماي جنگنده و 75 هليكوپتر آپاچي و جزوتامهاي راکتي پاتريوت است.
اردن: ميان ايالات متحده امريكا و اردن، روابط نظامي گستردهاي وجود دارد كه يك حضور نظامي قوي را به هنگام ضرورت امكانپذير ميكند؛ اما در حال حاضر امكانات نظامي قوي امريكا در پايگاه هوايي الشهيد موفق در منطقه زرقأ مستقر هستند كه حدود 1200 نظامي نيروي هوايي امريكا در آن حضور دارند و همچنين بندر العقبة كه در آن سرويسهاي مختلفي به نيروهاي دريايي امريكا ارائه ميشود. آموزشهاي نظامي مشتركي هم ميان نيروهاي اين دو كشور به طور منظم انجام ميشود كه گاه تعداد افراد شركت كننده در آن بالغ بر 10 هزار نظامي ميشود و در طول دوره زماني اين آموزشها نيروهاي امريكايي مدتهاي طولاني در اردن ميمانند.
قطر: حضور نظامي قوي امريكا در قطر به دوران اخير باز ميگردد. امكانات نظامي امريكا در اين كشور به صورت وجود انبارهاي تسليحات و نيز تجهيزات نظامي در اردوگاه نظامي السيلية و فرودگاه بينالمللي الدوحه و منطقه امسعيد است؛ اما پايگاه نظامي الحديد به خصوص پس از انتقال مقر فرماندهي مركزي ارتش امريكا از فلوريدا به اين مكان، به يكي از واحدهاي بسيار مهم پايگاههاي نظامي امريكا در منطقه خليجفارس تبديل شده است. ميزان نيروهاي امريكايي در قطر به 3000 سرباز، 175 تانك و تعدادي هواپيماهاي تجسسي و نيروي زيادي براي خنثيسازي مينها و انبارهاي متعدد اسلحه و مهمات است.
عربستان: از سال 1990، عربستان بيشترين نيروهاي امريكايي در منطقه خليجفارس را در خود جا داده است. در اين كشور امكانات نظامي مختلفي متعلق به نيروهاي ارتش امريكا در منطقههاي دمام، هفوف، خبر، تبوك، ينبع پايگاه ملكعبدالعزيز در ظهران، پايگاه دريايي ملكفهد در جده، پايگاه هوايي ملكخالد در ابها، و پايگاه نظامي رياض و پايگاه نظامي الطائف مستقر هستند؛ پايگاه هوايي الامير سلطان در جنوب رياض، مهمترين پايگاه نيروهاي نظامي امريكا در عربستان است. در اين پايگاه 5100 سرباز امريكايي وجود دارند. مركز فرماندهي نيروهاي هوايي امريكا در منطقه خليجفارس كه برخي از عناصر آن به قطر منتقل شدهاند نيز در اين مكان مستقر است. همچنين 42 هواپيماي جنگنده اف 15، اف 16 و اف 117 در اين پايگاه وجود دارند. تعدادي از نظاميان انگليسي (200 سرباز) و فرانسوي (130 سرباز) نيز در آنجا حضور دارند. كه توسط هواپيماهاي تورنادو و ميراژ و هواپيماهاي ترانسپورتي نظامي پشتيباني ميشوند.
عمان: عمان به خصوص پس از آنكه نيروهاي امريكايي و انگليسي حاضر در آن در جنگ افغانستان شركت كردند، به يكي از كشورهايي تبديل شده كه تعداد زيادي از نيروهاي نظامي امريكا در آن است. امكانات نظامي امريكا در اين كشور، در پايگاه قابوس در مسقط و بندر صلالة و فرودگاه بينالمللي السيب متمركز هستند. عناصر مهمي از نيروي هوايي امريكا در پايگاه هوايي المثني و تيمور قرار دارند و پايگاه نظامي مصيرة در اين كشور يكي از مهمترين مكانهاي تمركز نظامي نيروهاي امريكايي و انگليسي در منطقه خليج فارس است. حدود 3000 نظامي امريكايي و همچنين عناصر مختلفي از نيروهاي هوايي و دريايي امريكا در عمان متمركز شدهاند.
امارات متحده عربي: نيروهاي امريكايي در امارات متحده عربي از امكانات نظامي مختلفي در پايگاههاي اين كشور برخوردارند؛ پايگاه هوايي الظافره در ابوظبي، فرودگاه بينالمللي الفجيره، بندر زايد، بندر رشيد، جبل علي در دبي و بندر فجيره از آن جملهاند. در امارات متحده عربي حدوداً 500 نظامي امريكايي حضور دارند و تعدادي از هواپيماهاي تجسسي امريكا نيز در اين كشور مستقر هستند.
يمن: قطعات نظامي امريكا در يمن از امكانات مختلفي بهرهمند هستند. ميزان اين امكانات در جنگ امريكا عليه تروريسم گسترش يافت و شامل نيروهاي مختلفي به ويژه براي پشتيباني و آموزش خود نيروهاي يمني شد؛ اما امكانات نظامي امريكا در يمن از پيش در بندر استراتژيك عدن مستقر بودهاند. اين بندر، ايستگاه اصلي سوخترساني و نگهداري ويژه از سازوبرگ دريايي امريكاست و حادثه هدف قرار گرفتن ناوU.S.S كول در اكتبر سال 2000 ميلادي در اين بندر اتفاق افتاد.
جيبوتي: جيبوتي همواره در كشورهاي «حلقه فرانسه» قرار ميگرفته است به گونهاي كه در پايگاه نظامي جيبوتي نزديك به 3900 سرباز فرانسوي به سر ميبرند. اين نيروها توسط هواپيماهاي جنگنده ميراژ و هليكوپترهاي توپدار پشتيباني ميشوند. در اين بندر همچنين انبارهاي تسليحات و لوازم جانبي فراواني وجود دارد. عناصري از نيروهاي عملياتي مستقر در شاخ آفريقا در اردوگاه نظامي المنير متعلق به فرانسه است. نيروهاي دريايي و هوايي امريكا نيز از امكانات زيادي در بندرها و فرودگاههاي جيبوتي برخوردار هستند.
يك فرودگاه نظامي تحت امر سازمان اطلاعات مركزي امريكا كه هواپيماهاي بدون سرنشين در آن مستقر هستند و به انجام عملياتهاي تجسسي و جنگي ميپردازند نيز در جيبوتي است.
مصر: مصر روابط نظامي عميقي در سطوح مختلف با ايالات متحده دارد. اين روابط در اشكال همكاري تسليحاتي، كمكهاي نظامي و آموزشهاي نظامي مشترك هستند. امكانات نظامي امريكا در مصر عبارتند از امكاناتي براي نيروهاي دريايي در برخي بنادر از جمله پورت سعيد، سوئز و الغردقه كه اهميت اين نيروها به خاطر عبور و مرور كشتيها از كانال سوئز است. همچنين امكانات ويژهاي براي آموزشهاي نظامي در پايگاههاي نظامي سواحل شمالي مصر وجود دارد. اما مهمترين امكانات نظامي امريكا در مصر، در پايگاه هوايي غرب القاهره قرار دارد.
تركيه: تركيه تنها عضو خاورميانهاي پيمان ناتو است و روابط نظامي قوياي با امريكا دارد. علاوه بر امكانات نظامي امريكا كه در بنادر و فرودگاههاي تركيه مستقر هستند، يكي از بزرگترين پايگاههاي نظامي تحت امر ناتو (ايالات متحده) در خاورميانه در اين كشور قرار دارد. پايگاه هوايي اينجر ليك، 1700 سرباز امريكايي و 36 هواپيماي جنگنده از انواع مختلف را در خود جاي داده است. هواپيماهاي مستقر در اين پايگاه به طور معمول ماموريت نظارت بر منطقه پرواز ممنوع عراق را انجام ميداد و ظرفيت اين فرودگاه براي گسترش تعداد اين هواپيماها در حالت جنگي بسيار بالا است. تركيه هم اكنون با كمك مالي امريكا به سرعت در حال گسترش امكانات نظامي خود است به طوري كه در صورت نياز، امكان تجمع مقدار عظيمي از نيروها و هواپيماهاي جنگنده در پايگاههاي اين كشور وجود داشته باشد.
اسرائيل: روابط نظامي امريكا و اسرائيل مبتني بر پيمانهاي اتحاد استراتژيك پيشرفتهاي است كه همكاري نظامي پيچيدهاي را ميان آنها ايجاب ميكند. اين همكاريها در چارچوب شبكهاي از امكانات نظامي امريكاست كه در اغلب پايگاههاي اسرائيل مستقر هستند. از جمله حضور امريكا در شش پايگاه نظامي كه مهمترينشان پايگاه 51، 53 و 54 است و در آنها انبار تسليحات و تجهيزات مخصوص نيروهاي دريايي و هوايي و نيروهاي ويژه امريكا وجود دارد. نيروهاي اسرائيلي نيز به هنگام نياز ميتوانند از اين تجهيزات استفاده كنند؛ همانطور كه در جنگ اكتبر 1973 اين امر اتفاق افتاد.
حلقه نظامي در اطراف خاورميانه
مطالبي كه ذكر شد، بيان ميدارد حضور نظامي امريكا به طور مشخص يكي از ويژگيهاي برجسته است كه به عنوان يكي از عناصر تاثيرگذار حاكم بر معادلات استراتژيك فعل و انفعالات منطقه، واقعيت خاورميانه را شكل ميدهد؛ اما آنچه گفته شد، قضيه را به طور كامل روشن نميكند مگر آنكه به حلقه نظامي پايگاههاي عمده امريكا (يا انگليس) كه خاورميانه را در ميان خود گرفتهاند، توجه شود.
اين پايگاهها كه از دهه نود تاكنون بر پا شدهاند، به اختصار عبارتند از:
نيروهاي امريكايي واقع در اطراف منطقه خاورميانه
حضور نظامي انگليس در مناطق اطراف خاورميانه
اهميت پايگاههاي نظامي امريكا در اطراف منطقه خاورميانه، مانند پايگاه ديگوگارسيا و پايگاههاي واقع در شمال درياي مديترانه و حتي انگلستان آن است كه اين پايگاهها عمليات نظامي در خاورميانه را از نزديك پشتيباني ميكنند. اين پايگاهها محل اصلي برخاستن بمبافكنهاي سنگين ب 52 نيز هستند. هر چند به نظر ميآيد با پيشرفتهايي كه در باندهاي پرواز برخي از پايگاههاي نظامي امريكا در داخل منطقه صورت گرفته، امكان پرواز اين بمبافكنها از فرودگاههاي داخل منطقه خاورميانه هم امكانپذير شده است.
حضور نظامي بينالمللي داخل منطقه خاورميانه، از كليه مواردي كه گفته شد بيشتر است. ناوگانهاي دريايي بزرگ كشورهاي قدرتمند به ويژه امريكا، تقريبا به طور دايم در آبهاي بينالمللي اطراف منطقه خاورميانه حضور دارند و از كليه پايگاهها و امكانات نظامي پراكنده در كشورهاي منطقه استفاده ميكنند. اين نيروها ميتوانند به هنگام ضرورت، يگانهاي دريايي و هوايي خود را در سرزمينهاي خاورميانه منتشر كنند. ناوگان ششم دريايي امريكا در درياي مديترانه و نيروهاي دريايي فرانسه در همين آبها از جمله اين نيروها هستند. همينطور ميتوان از يگانهاي ناوگان هفتم امريكا نام برد كه در اقيانوس هند و درياي عرب متمركز هستند. دستههايي از نيروهاي فرانسوي در اقيانوس هند كه مبدا آنها پايگاه دريايي فرانسه در جيبوتي است و نيروهاي انگليسي مستقر در اقيانوس هند و يگانهاي دريايي تحت امر آن كه در درياي سرخ فعاليت ميكنند، از ديگر جنبههاي حضور نظامي بينالمللي در منطقه هستند.
علاوه بر ناوگانها و مجموعههاي دريايي كه گفته شد، يگانهاي مختلف ديگري از جمله ناوهاي هواپيمابر، تفنگداران دريايي و هواپيماهاي جنگنده از انواع مختلف در اين منطقه به حال آمادهباش هستند.
گزارشهاي ويژه در مورد گسترش يگانهاي دريايي امريكا در آبهاي منطقه خاورميانه به اين نكته اشاره ميكنند كه تقريبا دو ناو هواپيمابر جنگي امريكايي به طور مستمر در منطقه حضور دارند كه در حال حاضر اين دو عبارتند ازU.S.S آبراهام لينكلن در درياي عرب وU.S.S واشنگتن در درياي مديترانه. امريكاييها در برنامههاي خود در نظر دارند كه در آغاز حمله نظامي به عراق سه ناو هواپيمابر ديگر را نيز به منطقه بياورند. اين سه عبارتند ازU.S.S هاري ترومان كه حركت خود را براي آمدن به منطقه آغاز كرده است،U.S.S كيتي هوك وU.S.S كانستليشن. به اين ترتيب، حجم نيروهاي امريكايي در آبهاي اطراف منطقه به 51 كشتي جنگي ميرسد كه اين مجموعه شامل 55 هزار سرباز و 350 هواپيما و 800 موشك كروز از نوع تام هوك ميشود. اين نيروها زرادخانه عظيمي از تسليحات را حمل ميكنند كه در برگيرنده تسليحات و موشكهاي هوشمند و تسليحات جنگي با قدرت تخريب بسيار بالاست و توانايي آن را دارند كه يك عمليات نظامي بسيار وسيع را با سيطره كامل هوايي --- همانگونه كه در جنگ كويت (1991) اتفاق افتاد ---- اداره كنند. در عين حال هميشه اين اختلاف نظر وجود داشته است كه آيا اين نيروها، سلاح هستهاي با خود حمل ميكنند يا خير؟ با توجه به كم بودن اطلاعات در اين خصوص، فعلاً تنها به اين موضوع ميپردازيم كه آيا كشتيهاي جنگي مذكور و هواپيماهاي جنگنده، قابليت حمل سلاح هستهاي را دارند يا خير؟ اين بدان معني نيست كه اين نيروها بالفعل سلاح هستهاي به همراه داشته باشند. به طور مثال هواپيماهاي جنگنده ميراژ مستقر در جيبوتي از هواپيماهايي نيستند كه مسلح به سلاح هستهاي باشند. همينطور سندي وجود ندارد كه نشان دهد نيروي دريايي انگليس مستقر در منطقه خليجفارس، به اين سلاحها مجهز است و با توجه به پيمانهاي نظامي امريكا و روسيه مبني بر خلع سلاح هستهاي، احتمال آن نميرود كه نيروهاي امريكايي حامل سلاح هستهاي باشند؛ هنگام بحرانهاي منطقهاي، و كليه حوادثي كه در منطقه خاورميانه روي ميدهد، احتمال آنكه اين حوادث بعد هستهاي پيدا كنند زياد است.اين تفكر در ميان جريانهاي سياسي مخالف با وجود بيگانه در منطقه، به ويژه گروههاي «صلح سبز» وجود داشته و دارد.
در ضميمه «منشور صلح» در ابتداي دهه نود آمده است كه از 1946 تا 1991 ميلادي، پانزده عمليات توسط نيروهاي امريكايي در منطقه خاورميانه صورت گرفته است كه اين نيروها حامل سلاح هستهاي بودند و در برخي از اين عملياتها، آشكارا از تهديد به استفاده از سلاح هستهاي سخن به ميان آمده بود. برخي از اين موارد عبارتند از: بحران ايران (مارس 1946)، جنگ سوئز (اكتبر 1956)، تهاجم به لبنان (ژوئيه 1958)، درگيري اردن و فلسطين (سپتامبر 1970)، عمليات مربوط به گروگانهاي امريكايي در ايران (آوريل 1980)، تحركات ناوگان ششم دريايي امريكا پس از ترور سادات (اكتبر 1981)، درگيري ميان ليبي و سودان (فوريه 1983)، پياده كردن نيرو در لبنان توسط امريكا (سالهاي 1983 و 84) و تحركات پس از آن (مارس 1985)، بمباران ليبي (مارس 1986)، عملياتهايي كه موازي با جنگ ايران و عراق 1987 و 88 توسط امريكا صورت گرفت (سالهاي 1987 و 1988) هدف قرار دادن هواپيماهاي ليبي (1989) و جنگ خليج (ماههاي ژانويه تا فوريه 1991).
مشكلات حضور نظامي امريكا
حضور نيروهاي نظامي خارجي در منطقه خاورميانه در سطح مردمي بر بستر متزلزلي استوار است. جريانهاي سياسي ملي، جريانهاي چپ و جريانهاي ديني غالب در منطقه، اين حضور نظامي را «حضور بيگانه» ميدانند كه خطرات زيادي براي امنيت منطقه و مخصوصاً امنيت كشورهاي عربي به همراه دارد.
ايجاد دو دستگي بين اعراب، تهديد براي ملت عرب و تثبيت سيطره بر منابع نفتي از جمله اين خطرات است كه ممكن است به پيوند امنيت ملي كشورهاي منطقه به امنيت كشورهاي ديگر و سيطره اين كشورها بر نوسازي تجهيزات نظامي كشورهاي عربي بينجامد. ضعيفكردن امت عرب، با هدف قراردادن و تحريم برخي از كشورهاي عربي و بيتوجهي به مقررات نظامي در جهت منافع اسرائيل، از ديگر خطرات ذكر شده است.
اين مقولات كه اساسا مبتني بر نگرش جريانهاي ملي هستند، با توجه به مسائل مورد توجه، مضامين مختلفي به خود ميگيرند و بازتابهاي سياسي، فرهنگي و امنيتي آن معمولا در برگيرنده نوعي دشمني يا هراس در قبال نيروهاي غربي و به خصوص نيروهاي نظامي امريكا در منطقه است. اما در اين ميان واكنش جريانهاي ديني نسبت به «حضور بيگانه» در منطقه، اشكال مسلحانه خشني عليه قطعات نظامي امريكايي به خود گرفته است كه اين مساله هم به طور عام در كليه كشورهاي عربي و هم به طور خاص در خليج فارس روي داده است. اما واقعيت آن است كه شكلهاي آشكار حضور نظامي خارجي در منطقه خاورميانه و مناطق اطراف آن، در عمل، آن نوع حضور خارجي محسوب نميشود كه مشمول اشغال برخي كشورها يا تسلط بر مناطقي از خاورميانه و يا قيموميت بينالمللي بر آن شده باشد آنگونه كه در دهههاي 50 و 60 ميلادي رواج داشت و نظريه امنيت ملي عربي مانع آن شد.
بلكه اين حضور ---- با بهانههاي فعلي ---- نوعي حضور نظامي بينالمللي است كه مبتني بر پيمانهاي دفاعي دو جانبه و يا چند جانبه است؛ پيمانهايي كه ميان كشورهاي بزرگ و تعداد زيادي از كشورهاي منطقه وجود دارد و حضور مسلحانه، امكانات نظامي، استقرار موقت و عبور و مرور هواپيماها و كشتيهاي جنگنده و... را ايجاب ميكند. اين وضعيت در كشورهاي اروپاي غربي و كشورهاي شرق آسيا نيز وجود دارد. در اين كشورها نيز پيمانهاي نظامي ميان آنها و امريكا چنين وضعيتي را پديد آورده است. حضور امريكاييها در جنوب اقيانوس آرام و كشور استراليا و حضور پايگاههاي فرانسوي در آفريقا نيز از اين موارد هستند. بنابراين يك سري بسترهاي قانوني براي همكاريهاي منطقهاي و بينالمللي وجود دارد كه حضور نظامي خارجي در منطقه خاورميانه را موجب ميشود.
به همين دليل نميتوان درخصوص مساله حضور نظامي خارجي در منطقه خاورميانه به صورت تحليلي و يا عيني به سادگي بحث و گفتوگو كرد، و در اين خصوص ارزشگذاري كرده و آن را خوب و يا بد دانست. اگر چه جريان غالب در منطقه خاورميانه به همين شكل با اين مساله رفتار ميكند و رويكردي كه به طور معمول رواج دارد اين است كه آثار منفي اين حضور نظامي بسيار بيش از آثار مثبت آن است. از اين فراتر، شعار اصلياي كه شبكه القاعده از آن به عنوان انگيزهاي براي هدف قرار دادن نيروهاي امريكايي بهره گرفت، شعار «مشركان را از جزيرةالعرب بيرون رانيد» بود. با اين حال بيشتر تحليلگران معتقدند كه حفاظت از امنيت خليج فارس بدون مشاركت غرب امكانپذير نيست. به ويژه آنكه اين حضور ---- چنانچه اشاره شد ---- بر پايه پيمانهايي است كه براي طرفهاي منطقهاي و بينالمللي آن منافع مشترك دارد.
مشكل واقعي در اينجا اين است كه ميان بعضي از كشورهاي خاورميانه و برخي كشورهاي بزرگ كه در منطقه خاورميانه حضور نظامي دارند، دشمنيها و حساسيتهاي پنهان وجود دارد. اين امر به خصوص در مورد امريكا و مشكلاتي كه بين اين كشور و بعضي كشورهاي منطقه در دهه نود وجود داشته، صادق است. حوادث گذشته و مشكلات كنوني مبناي عمده مسائلي هستند كه در منطقه روي ميدهد. از دهه نود تاكنون منطقه خاورميانه شاهد خصومتهاي عميقي ميان كشورهاي عراق، ايران و ليبي با امريكا و پس از آن انگليس بوده و روابط سوريه و سودان نيز در اين دوره با امريكا وضعيتي متزلزل داشته است.
فعل و انفعالات مسلحانه شديد سرانجام به جنگ گستردهاي ميان ايالات متحده و عراق در سال 1991 ميلادي انجاميد و پس از آن سلسلهاي از عملياتهاي نظامي محدود امريكا و انگليس عليه عراق ادامه يافت.
دو كشور ايران و ليبي هم تحت فشارهاي شديدي از جمله تحريم، محدوديت، فشار اقتصادي، نظامي و سياسي از جانب امريكا و يا به رهبري امريكا بودند. از آن طرف نيز مخالفتهاي آشكاري از طرف اين كشورها بر ضد منافع و سياستهاي امريكا در منطقه خاورميانه صورت ميگيرد؛ به گونهاي كه برخي از اين كشورها همانند ايران حضور نظامي بيگانه در منطقه خليجفارس و پايگاههاي نظامي در تركيه و شمال عراق و پيمانهاي امنيتي بين كويت و كشورهاي غربي را موجب نگراني و بيثباتي منطقه ميدانند. عراق وجود نظامي امريكا و انگليس را در منطقه تهديد مستقيم براي امنيت خود محسوب ميكند و ليبي نيز حساسيتهايي در قبال حضور نظامي امريكا در درياي مديترانه دارد. حضور نظامي امريكا با آن پايگاههاي نظامي گسترده در منطقه خاورميانه، يكي از شاخصهاي عمده در معادلات امنيت خاورميانه است. اين حضور به امريكا در برخورد با آنچه منابع تهديد امنيت خود به حساب ميآورد، آزادي وسيعي ميدهد و تسلط كاملي را براي اين كشور در قبال فعل و انفعالات منطقه پديد ميآورد. در عين حال اين حضور در معرض تهديدهايي جدي قرار دارد كه با موضعگيريهاي برخي از كشورها و جريانات سياسي منطقه در ارتباط است. در وضعيت حاضر اين دو سويه (حضور نظامي امريكا و دشمني در قبال آن) به موازات هم به سرعت در حال افزايش هستند.
منابع و ماخذ : بنلادن كيست؟ ميشل پولي، خالد دوران، ترجمه مهشيد . اسامه بنمحمد بنلادن، خسروي . نشريه زمانه .
ازصفحات تاريخ :
حوادث درافغانستان چگونه شکل گرفت؟
تدوين کننده وپژوهشگر) دوشي چي)» قسمت سوم«
تلاش براي تسخيرجهان
))تلاش کردم تا دراين نبشته هاي تاريخي زيباترين اشعاروناياب ترين تصويرها تهيه وبه پيشگاه شما عزيزان تقديم گردد. هدف ازانتخاب تصويرمستند سازي وحقيقت نگاري را افاده مينمايد ومزين شدن با اشعارشيوه ي جديد ي است تا ازيکطرف بحث هاي تاريخي را با شعرصيقل داد وازجانب ديگرخواننده را ازيک نواختي بيرون کرد… ((
پرنده پر زد و پر یادم آمد
غمی اندوه گستر یادم آمد
چو در مغرب فرو می رفت خورشید
وداع تلخ مادر یادم آمد.
به داغت آرزو مرد و هوس سوخت
در این آتشفشان حتی نفس سوخت
خدایا سوز دل را با که گویم
که زیبا مرغک من در قفس سوخت.
من آن مرغم که امروز پری نیست
قفس زادم قفس را هم دری نیست
مرا گفتند روزی از دربرآی
ولی در من چراغ باوری نیست.
غمی سنگین به چشم باغبان بود
که گل هایش به یغمای خزان بود
ز غم جان داد و یاران گریه سر کرد
صدای گریه اش در ناودان بود.
معناي جديدي که از واژه امپرياليسم مي شناسيم مولود تحولاتي است که در دهه 1870 ميلادي رخ داد؛ يعني در دوراني که به «عصر ديزرائيلي» معروف است. اين واژه تا اوائل دهه 1870 به نظام سياسي سلطنتي (امپريال) خودکامه و استبدادي اطلاق مي شد و «امپرياليست» به کسي گفته مي شد که هوادار چنين امپراتور يا امپراتوري است. براي مثال، در 15 اکتبر 1869 روزنامه تايمز لندن «امپرياليسم» را «بدترين شکل نظام استبدادي» خواند و در 8 سپتامبر 1870 روزنامه انگليسي ديلي نيوز از انقلاب فرانسه به عنوان «سقوط امپرياليسم و اعلام جمهوري» در فرانسه ياد کرد.
کاربرد واژه «امپرياليسم» به معناي جديد و امروزين از نيمه دوّم دهه 1870 آغاز شد. در سال 1878 جوزف چمبرلين جنگ بريتانيا در افغانستان را پيامد «منافع امپرياليستي بريتانيا» ناميد و در دهه پاياني سده نوزدهم ميلادي اين مفهوم رواج گسترده يافت. در مارس 1899 والتون در ماهنامه کانتمپوراري ريويو «امپرياليسم» را چنين تعريف کرد: «اصل يا فرمول دولتمردي به منظور تبيين وظايف دولت در رابطه با امپراتوري»؛ و در 6 مه 1899 لرد روزبري در ديلي نيوز امپرياليسم را «افتخار به امپراتوري» بريتانيا دانست و ميان «امپرياليسم معقول» و «امپرياليسم وحشي» تفکيک قايل شد. از ديد او، «امپرياليسم معقول» چيزي نيست مگر «وطن پرستي در گستره اي وسيع تر.» در 23 ژانويه 1899، ويندام در ديلي نيوز نوشت: «امپرياليست کسي است که اين حقيقت را مي پذيرد که کشور او جزء، و در واقع مغز و قلب، امپراتوري است که در سراسر جهان پراکنده است.» بدينسان، در پايان سده نوزدهم، در بريتانيا «امپرياليسم» به سياستي اطلاق مي شد که خواستار گسترش قلمرو امپراتوري بريتانيا در راستاي منافع تجاري و مالي بود؛ و يا به سياستي که خواستار متمرکز ساختن کارکردهاي دولت هاي محلي عضو امپراتوري بريتانيا در مسايل مهمي چون امور دفاعي، تجارت داخلي امپراتوري و غيره بود.
در ايالات متحده آمريکا، اين واژه به سياست گسترش نفوذ دولت آمريکا و يا سلطه اين دولت بر کشورهاي ديگر، به شکل مستعمره يا کشورهاي تابع به سبک قدرت هاي اروپاي غربي، اطلاق مي شد. امروزه، دائرة المعارف بريتانيکا «امپرياليسم» را چنين تعريق مي کند: سياستي که از سوي يک دولت براي سلطه بر مردمي در وراي مرزهاي آن، که خواستار اين سلطه نيستند، به کار مي رود. پژوهش علمي در زمينه امپرياليسم از سال 1902 ميلادي و با کتاب جان اتکينسون هابسون، اقتصاددان انگليسي، آغاز شد.
از آن زمان تاکنون صدها کتاب و هزاران مقاله در اين حوزه منتشر شده و کاربرد و تبيين پديده «امپرياليسم» کاربردي عام، جهاني و آکادميک يافته است. هابسون «امپرياليسم جديد» را «نيرومند ترين جنبش در سياست جاري دنياي غرب» خواند. به زعم او، اين مرحله جديدي در تاريخ تکاپوهاي استعماري غرب است که با استعمار کلاسيک فرق دارد. هابسون سال 1870 ميلادي را مبداء اين دوره جديد دانست. اين جنبش در طول سه دهه پاياني سده نوزدهم بخش عظيمي از جهان را به امپراتوري بريتانيا و ساير قدرت هاي غربي منضم نمود. طبق آماري که هابسون از سِر رابرت گيفن نقل مي کند، امپراتوري بريتانيا در اواخر سده نوزدهم 13 ميليون مايل مربع با جمعيتي در حدود 400 تا 420 ميليون نفر را در بر مي گرفت که تنها حدود 50 ميليون نفر از نظر نژاد و زبان بريتانيايي بودند. يک سوّم اين امپراتوري را نسل گذشته بريتانيا، يعني نسل ديزرائيلي، به دست آورده بود. اين موج امپرياليستي به بريتانيا اختصاص نداشت. در دوراني که هابسون آن را «عصر امپرياليسم» ناميد تمامي قدرت هاي غربي به اين موج پيوستند. فرانسه از سال 1880 تا زمان هابسون 5 / 3 مايل مربع با 37 ميليون نفر جمعيت را به زير سلطه گرفت.
امپرياليسم ايتاليايي از سال 1880 طلوع کرد و سرزمين هاي شمال آفريقا را به زير سلطه گرفت. آلمان از سال 1884 طي 15 سال يک ميليون مايل مربع با 14 ميليون نفر جمعيت را به زير سلطه امپرياليستي خود گرفت. ايالات متحده آمريکا نيز با اشغال هاوايي و ساير مستملکات امپراتوري استعماري اسپانيا به اين موج پيوست. هابسون توسعه طلبي روسيه را امپرياليسم نمي دانست و آن را تنها گسترش ارضي مي شمرد که با امپرياليسم جديد متفاوت است. به اين ترتيب، هابسون نوشت: «شاخص اصلي امپرياليسم جديد، رقابت قدرت هاي امپرياليستي است.»
هابسون نيروي محرکه اين «امپرياليسم جديد» را صدور سرمايه و حاکميت اليگارشي سياسي و مالي مي دانست که در مواردي به آريستوکراسي موروثي بدل شده است. طبق بررسي هابسون، در بريتانيا، فرانسه، آلمان، ايالات متحده آمريکا و ساير کشورهاي سرمايه داري، انباشت اضافه سرمايه به ظهور دو طبقه انجاميد: «پلوتوکراسي» (زرسالاري) و «طبقه متوسط داراي نقدينگي».هابسون يکي از شاخص هاي عصر امپرياليسم را افول تجارت و رشد صدور سرمايه مي داند:در سال هاي 1856- 1859 واردات بريتانيا از مستعمرات 5 /46 در صد کل واردات اين کشور بود که در سال هاي 1896- 1899 به 5 /32 در صد کاهش يافت. در اين دوره حجم صادرات نيز از 1/ 57 در صد به 9/ 34 در صد کاهش يافت. به عبارت ديگر، به رغم گسترش سريع قلمرو امپراتوري بريتانيا در اين سال ها، نقش مستعمرات در تجارت اين کشور به شدت کاهش يافته بود. هابسون نشان مي دهد که دولت و ملت بريتانيا در سه دهه پاياني سده نوزدهم به شدت از سياست امپرياليستي ضرر کرده است. هابسون اين پرسش را مطرح مي کند که پس به چه دليل «ملت بريتانيا به چنين کسب و کار سُستي» دست مي زند؟ او «تنها پاسخ ممکن» را اين مي داند: «در اين کسب و کار، منافع ملت تابع منافع گروه معيني قرار گرفته که کنترول منابع ملّي را در دست دارند و از آن براي نفع خصوصي خود استفاده مي کنند.» هابسون به اين جمله سر توماس مور، انديشمند انگليسي عصر هنري هشتم، استناد مي کند: «در هر جا مي توانم توطئه ثروتمندان را تصوّر کنم که به نام و در زير لواي دولت و جامعه [کامنولث] در جستجوي تأمين منافع خودند.» هابسون مي افزايد:
هر چند امپرياليسم جديد کسب و کار بدي براي ملت است ولي کسب و کار خوبي براي طبقات و تجارت هاي درون ملت است. صرف مخارج زياد در تسليحات، جنگ هاي پرهزينه، سياست هاي خارجي پرمخاطره و دشوار، انسداد اصلاحات سياسي و اجتماعي در درون بريتانيا، هر چند صدمات بزرگي بر ملت وارد مي سازد ولي به منافع کاسب کارانه صنايع و مشاغل معيني خدمت مي کند. شاخص ديگر اين امپرياليسم جديد صدور سرمايه است. هابسون نشان مي دهد در حالي که سهم صادرات و واردات تجاري با مستعمرات از دهه 1870 کاهش يافته، ولي طي اين سال ها درآمد سرمايه داران از سرمايه گذاري خصوصي در مستعمرات به شدت افزايش يافته است. براي مثال، طبق آمارهاي مالياتي دولت بريتانيا، که کمتر از ميزان واقعي است، در سال 1884 درآمد سرمايه گذاران بريتانيايي از سرمايه صادر شده به مستعمرات 33,829,124 پوند بود که در سال 1900 به 60,266,886 پوند افزايش يافت. 6/ 18 ميليون پوند اين درآمد از سرمايه گذاري در شبکه هاي راه آهن در خارج از بريتانيا بود که 6/ 4 ميليون پوند آن تنها از راه آهن هند بود. سر رابرت گيفن، سود خالص اين سرمايه گذاري را در سال 1880 حدود 70 ميليون پوند تخمين مي زند که در پايان سده نوزدهم به 90 ميليون پوند رسيد و خود هابسون رقم اخير را 120 ميليون پوند تخمين مي زند. هابسون کل سرمايه گذاري خارجي بخش خصوصي بريتانيا را در پايان سده نوزدهم حدود دو ميليارد پوند مي داند. بنابراين، نيروي محرکه امپرياليسم جديد سرمايه داران بزرگي هستند که از اين طريق سودهاي کلان به جيب مي زنند.
مثلاً، جان پي يرپونت مورگان و دوستانش که از جنگ آمريکا در فيليپين ميليون ها دالر سود بردند. هابسون بخشي از کتاب خود را به «عوامل اخلاقي و احساسي» امپرياليسم اختصاص داده است.
او مي نويسد بخشي از مردم انگليس، از جمله کليساي اين کشور، گاه صادقانه خواستار گسترش مسيحيت در ميان ملت هاي غيراروپايي و پايان دادن به رنج هاي آن ها هستند؛ ولي امپرياليست ها از اين احساسات اخلاقي- ديني سوءاستفاده مي کنند و سياست هاي سودجويانه خويش را در اين پوشش پنهان مي نمايند. مصر بارزترين نمونه است. بريتانيا با اهداف نظامي و مالي آشکار مصر را اشغال کرد ولي اعلام کرد که به خاطر مردم مصر اين کشور را اشغال کرده و به زودي نيروهاي خود را خارج خواهد کرد. به نوشته هابسون، در کتاب هاي درسي انگليسي مي خوانيم که در هيچ دوره از تاريخ مصر فلاحين اين کشور حکومتي چنين دلسوز نداشته اند! يا لئوپولد، پادشاه بلژيک، زماني که سرزمين کنگو را به دست آورد، فريبکارانه اعلام کرد: «تنها برنامه ما تجديد حيات اخلاقي و مادي کشور [کنگو] است.» اين امر درباره امپرياليسم ايالات متحده آمريکا نيز صادق است. به نوشته هابسون، «رسالت تمدن سازي»، که ايالات متحده آمريکا مدعي آن است، نيروي محرکه امپرياليسم آمريکايي است و «به شکلي آشکار تابع عامل اقتصادي.» او افزود: اشتياق پرشروشور روزولت براي توسعه" تمدن" نبايد ما را فريب دهد. اين آقايان راکفلر، پي يرپونت مورگان، حنا، شواب، و همکاران آن ها هستند که به امپرياليسم نياز دارند و آن را بر شانه اين جمهوري بزرگ غرب تحميل مي کنند.
آن ها به امپرياليسم نياز دارند زيرا مي خواهند از منابع عمومي کشور خود استفاده کنند براي ايجاد زمينه هاي سودآور براي گردش سرمايه هاي خود که در غير اين صورت عاطل خواهد ماند.
هابسون چنين نتيجه گرفت: «تمامي سياست هاي امپرياليسم آميخته با فريبکاري است.» هابسون در فصل چهارم بخش اوّل کتابش توجه ويژه اي به جايگاه نظامي گري در پيدايش و توسعه امپرياليسم جديد، نقش کانون هاي مالي در جنگ هاي سده نوزدهم و سهم بزرگ زرسالاران يهودي در ترکيب اين آريستوکراسي مالي معطوف ميدارد بي آن که صراحتاً واژه «يهودي» را به کار برد. او مي نويسد: اين کاسب کاران بزرگ- بانکداران، دلالان بورس، صرافان، وام دهندگان، و مشوقين [مالي] کمپني ها- عصب مرکزي کاپيتاليسم بين المللي را تشکيل مي دهند. نيرومندترين پيوندهاي سازماني ايشان را متحد کرده است و همواره به نزديک ترين و سريع ترين شکل ممکن در ارتباط با هم اند و در قلب سرمايه هر کشوري جاي دارند. آن ها به طور عمده، تا آنجا که در اروپا ديده مي شود، در زير نظارت مرداني از يک نژاد خاص و معين قرار دارند که در پس ايشان سده ها تجربه مالي نهفته است و جايگاهي يگانه در هدايت سياست کشورها دارند. هيچگونه جهت دهي سريع سرمايه بدون رضايت آنان و به جز از طريق بنگاه هاي آنان ممکن نيست.
او سپس صريح تر به اين «نژاد خاص و معين داراي سده ها تجربه مالي» اشاره مي کند و مي افزايد: «آيا جداً مي توان جنگ بزرگي را از سوي يک دولت اروپايي تصوّر کرد و يا وام بزرگي را که يک دولت بزرگ به آن نياز دارد، که بنياد روچيلد و مرتبطين مخالف آن باشند؟» چنان که مي بينيم، «امپرياليسم» پديده اي واقعي است نه مفهومي فاقد مايه ازاي خارجي، و آغازگر تبيين علمي اين پديده جان اتکينسون هابسون است. ايدئولوژي مارکسيسم و رساله معروف امپرياليسم: بالاترين مرحله سرمايه داري، اثر ولاديمير ايليچ لنين، ندارد. لنين رساله فوق را در بهار 1916، يعني چهارده سال پس از انتشار کتاب هابسون، در زوريخ نوشت و در اوّلين پاراگراف مقدمه خود بر چاپ اوّل آن (1917) به صراحت اعلام کرد که رساله خود را بر بنياد کتاب هابسون نوشته است. انديشه اصلي در رساله لنين تکرار اين نظريه هابسون است که امپرياليسم را پيامد تطور کاپيتاليسم جديد مي دانست که بر بنياد آريستوکراسي مالي و صدور سرمايه پديد آمده و از اين منظر با استعمار گذشته متفاوت است. آن چه در رساله فوق به لنين تعلق دارد، جدل هاي قلمي او با ساير مارکسيست ها در پيرامون مفهوم امپرياليسم است و آميختن اين مفهوم با شعارهاي تقديرگرايانه و پيشگويي هاي که امپرياليسم مرحله نهايي سرمايه داري و سرمايه داري در حال احتضار است. هابسون چنين نتيجه ميگيرد: «تمامي سياستهاي امپرياليسم آميخته با فريبکاري است.» انتشارات دانشگاه آکسفورد نيز به مناسبت يکصد سالگي امپرياليسم هابسون کتابي منتشر کرده است. اين کتاب اثر پيتر کاين، محقق برجسته تاريخ امپرياليسم بريتانيا و استاد تاريخ اقتصادي در دانشگاه شفيلد هالام، است.
هشدار آيزنهاور
ای همه زنجیریان بند گسسته
ای به سرسنگ جام ننگ شکسته
ای ز شما نام مرد رنگ گرفته
ای همه بر تارک زمانه بنشسته
ای سرتان سز
ای دمتان گرم
ای همه ابر و نکرده خم به اسیری
ای همه اسطوره های پک دلیری
جان و تنم خاک رهگذر شما باد
دست خدای بزرگ یار شما باد
ای دلتان پک روح شرف خون رزم جان جهانید
بند گسل پاکزاد پاک روانید
مردمک چشم مردمان زمانید
عطر امیدید
بانگ امانید
نادره مردید
شیر زنانید
ای همه تن داغگاه عطصه ی نخجیر
ای به قفس دست و پای بسته به زنجیر
ای همه مردی
بند گسل باد دست عقده گشایت
جان من و جان ملتی به فدایت
بانگ بزن بانگ دیر پای رهایی
سقف فلک پر طنین ز شور و نوایت
مشعل عشق و امید باد به دستت
بند اسارت گسسته باد ز پایت
اس سر تو سبز سرخ باد زبانت
شعله ی هر اشک شوق شمع سرایت
چشم زمان روشن از چراغ نگاهت
گوش وطن شادمان از اوج صدایت
با همه مردم بگو که های برادر
زین همه خشم و خروش کم نتوان کرد
ای به فدای تو پکباز دلاور
قمت رعنایت
قامت مردانگیست خم نتوان کرد
ای همه عزت
دانش و آزادگی و دین و مروت
این همه را بنده ی ستم نتوان کرد.
سهیلی
آيزنهاور در پايان دوره رياست جمهوري اش، در 17 ژانويه 1961- چهار روز پيش از آن که جان کندي قدرت را به دست گيرد، در يک پيام تلويزيوني خطاب به مردم آمريکا درباره «خطر نفوذ بيش از حد مجتمع نظامي- صنعتي» هشدار داد. او گفت: نهادهاي غول آساي نظامي- صنعتي در ايالات متحده يک «تجربه جديد» است و بايد براي مقابله با نفوذ بيش از حد لابي نظامي- صنعتي چاره اي انديشيد. اين هشدار ژنرال دوايت آيزنهاور، فرمانده نامدار متفقين در جنگ جهاني دوّم و کسي که در دوران رياست جمهوري اش پيوندهاي عميق با مجتمع نظامي- صنعتي داشت و با ابزار سرويس مخفي و کودتا ديکتاتوري هاي سرکوبگر و دست نشانده را در ايران و گواتمالا به قدرت رسانيد، عجيب و غيرعادي به نظر مي رسد. بهرروي، چه اين هشدار را نوعي جنگ تبليغاتي عليه دولت نوخاسته کندي تلقي کنيم و چه بيان تجربه تلخ يک ژنرال پير، مضمون آن مي تواند بيانگر ظهور يک پديده بسيار خطرناک در دنياي معاصر باشد: سيطره هيولايي به نام مجتمع نظامي- صنعتي. اندکي پس از هشدار آيزنهاور، فشار لابي نظامي- صنعتي دولت ايالات متحده را به جنگ ويتنام وارد کرد و با ايجاد بزرگ ترين فجايع انساني سودهاي کلان به جيب زد.
به اين ترتيب، صنايع نظامي و شيميايي ايالات متحده رونقي بيش از گذشته يافت و در اين فضاي جديد بود که توليد بمب افکن هاي جديد ب. 70 آغاز شد. در ساختار دو حزبي ايالات متحده، لابي نظامي- صنعتي تنها با حزب جمهوري خواه پيوند عميق ندارد، بلکه در حزب دمکرات نيز داراي نمايندگان متنفذي است. توجه کنيم که ورود ايالات متحده به جنگ ويتنام در زمان حکومت حزب دمکرات، نه جمهوريخواه، صورت گرفت. و توجه کنيم که بيل کلينتون، از حزب دمکرات، بودجه نظامي سال 2001 ايالات متحده را به چنان سطحي افزايش داد که هيچگاه در مخيله آيزنهاور جمهوري خواه نمي گنجيد. امروز، چهل سال پس از هشدار آيزنهاور، سيطره بلامنازع مجتمع نظامي- صنعتي بر سياست ايالات متحده در عملکرد دولت جرج بوش به رأي العين مشاهده مي شود. پيوندهاي جرج بوش با مجتمع نظامي- صنعتي چنان بي پرواست که حتي در تبليغات انتخاباتي او نيز پنهان نمي شد. بوش در سخنراني انتخاباتي 23 سپتامبر 1999 محورهاي برنامه نظامي خود را چنين بيان داشت:
- احياي اعتماد متقابل ميان رئيس جمهور و نظاميان،
- دفاع از مردم آمريکا در برابر تهديدات تسليحاتي و تروريستي،
- بنيانگذاري صنايع نظامي ايالات متحده در سده نوين،
جرج بوش براي تحقق اين اهداف، کساني را به عضويت در دولت خويش فراخواند که عميق ترين پيوندها را با غول هاي تسليحاتي و شيميايي ايالات متحده دارند. او يکسره وزارت دفاع را در اختيار نمايندگان کمپني هاي تسليحاتي و شيميايي قرار داد. دونالد رامسفلد، وزير دفاع کهنه کار جرج بوش، در رأس اين گروه جاي دارد. علاوه بر کمپني هاي تسليحاتي مانند لاکهيد مارتين و نورتروپ گرومن، غول هاي شيميايي- دارويي الي ليلي، مونسانتو، مرک و دوپونت نيز در دولت بوش حضور آشکار دارند. اين مافياي شيميايي- مسئول بسياري از فجايع انساني و زيست محيطي در جهان امروز است. کمپني دوپونت همان است که در دوران جنگ دوّم جهاني اولين بمب اتمي جهان را ساخت و با اعمال نفوذ خود دولت هري ترومن را مجبور کرد تا آن را در آزمايشگاه جاپان آزمايش کند. انفجارهاي اتمي هيروشيما (6 اوت 1945) و ناکازاکي (9 اوت) در زماني رخ داد که جنگ جهاني به پايان رسيده و انفجارهاي فوق هيچ توجيه نظامي نداشت. اين فاجعه به کشتار فوري حداقل 200 هزار انسان انجاميد.
پيوندهاي بي پرواي دولت بوش با کمپاني هاي تسليحاتي و شيميايي و سازهاي جنگ طلبانه اي که از بدو به قدرت رسيدن سرداد چنان آشکار بود که محافل سياسي و روشنفکري مخالف نظامي گري را در ايالات متحده به هراس انداخت. در فاصله زماني صعود دولت بوش تا حادثه 11 سپتامبر برخي محافل سياسي و مطبوعات ايالات متحده و دنياي غرب مرتب درباره خطر "بازگشت جنگ ستارگان" ريگن و تجديد حيات سياست هاي دوران "جنگ سرد" هشدار مي دادند و از دولتي سخن مي گفتند که «در بدر به دنبال دشمن مي گردد.» دولت بوش از بدو شروع کار خود به دنبال بهانه اي بود تا رؤياهاي بلند نظامي گرايانه خود را پيش برد. مجتمع نظامي- صنعتي به شبحي نياز داشت تا جايگزين شبح "خطر کمونيسم" شود و برنامه هاي او را در نزد افکار عمومي و محافل سياسي مخالف موجه سازد. حادثه 11 سپتامبر اين توجيه را فراهم ساخت.
تجارت اسلحه
چراغ ماه چو شب در حباب هاله نشست
به یاد آه یتمان دلم به ناله نشست…
چنان گلوله ی دشمن در ید سینه ی دوست
که خون به جای مرکب به هر مقاله نشست
ز بس شکست قد سرو قامتمان در باغ
به هر شکوفه گل اشک جای ژاله نشست
از آن شرار که در بزم غنچه
ها افتاد
خدا گواست چه داغی به جان لاله نشست
ز آه من که بر این نامه ریخت خامه بسوخت
به گریه آتش اشکم بر این رسانه نشست.
سهیلی
شايد کمتر کسي بداند که سوداگري اسلحه و مواد مخدر اولين و دومين شاخه بزرگ اقتصاد جهان امروز را تشکيل مي دهد: از ساليانه پنج تريليون دالر حجم کل تجارت جهاني حداقل 16 درصد آن (800 ميليارد دالر) به اسلحه تعلق دارد و 8 درصد (400 ميليارد دالر) به مواد مخدر. به عبارت ديگر، تقريباً روزي دو ميليارد دالر صرف اسلحه مي شود و روزي يک ميليارد دالر صرف مواد مخدر. اين در حالي است که اگر هر ساله فقط 40 ميليارد دالر صرف مبارزه با بيسوادي و فقرزدايي شود، پس از ده سال جهل و فقر ريشه کن شده و تمامي مردم دنيا از سواد و بهداشت و تغذيه کافي برخوردار خواهند شد.
اين سرمايه هاي عظيم از کجا مي آيد و چه کساني از گردش آن سود مي برند؟ چرا اين همه درباره ساير شاخه هاي اقتصاد سخن گفته مي شود ولي درباره اصلي ترين شاخه هاي اقتصاد جهاني (اسلحه و مواد مخدر) و نقش آن در توسعه يافتگي و عقب ماندگي ملت ها سخني در ميان نيست؟کمپني هاي تسليحاتي غرب بزرگ ترين توليدکنندگان کالايي به نام اسلحه هستند و دولت هاي بزرگ غربي مشتريان اصلي ايشان. در رأس اين گروه دولت ايالات متحده آمريکا جاي دارد که ساليانه بيش از 300 ميليارد دالر صرف امور نظامي خود مي کند. گرانقيمت ترين کالاي جهان هواپيماهاي نظامي و جنگنده هاي هوايي است. يک فروند بمب افکن ب. 2 دو ميليارد دالر و يک فروند جنگنده ف. 22 حدود 200 ميليون دالر قيمت دارد. بمب افکن ب. 2 در جنگ يوگسلاوي با موفقيت آزمايش شد و در جنگ افغانستان نيز به کار گرفته شد. در اولين لحظات شروع جنگ افغانستان (7 اکتبر 2001 ) پنتاگون با مباهات اعلام کرد که اين هواپيماها مستقيماً از خاک ايالات متحده پرواز مي کنند و به مقر خود بازميگردند. چه کالايي از اين باارزش تر! و به اين دليل است که دولت آمريکا اعلام کرد که قصد دارد 40 فروند ديگر از اين بمب افکن ها را از کمپني سازنده آن (نورتروپ گرومن) خريداري کند.
بخش مهمي از برنامه ها و اقدامات کمپني هاي تسليحاتي دنياي معاصر براي افزايش فروش کالاهاي خود به اين مشتريان اصلي است و به اين دليل هر ساله مبالغ هنگفتي براي تأثيرگذاري بر دولت ها سرمايه گذاري مي شود. در سال هاي 1997 -1998 چهار کمپني درجه اوّل تسليحاتي ايالات متحده 34 ميليون دالر در انتخابات هزينه کردند و در انتخابات سال 2000 با صرف مبالغ بيشتر از جرج بوش و حزب جمهوري خواه حمايت نمودند. ويليام هارتنگ، پژوهشگر ارشد انستيتوت سياست جهاني، مي نويسد: «حمايت سازندگان اسلحه از جمهوري خواهان بي دليل نيست. از سال 1995 که جمهوري خواهان در کنگره قدرت يافتند هر ساله 5 تا 10 ميليارد دالر بيش از آن چه که دولت کلينتون تقاضا مي کرد بر بودجه پنتاگون افزودند.»
علاوه بر دولت هاي بزرگ غربي، و در رأس ايشان ايالات متحده آمريکا، که مشتريان اصلي کمپني هاي تسليحاتي به شمار مي روند، ساير کشورها نيز در بازار جهاني اسلحه جايگاه مهمي دارند. اين اهميت به دو دليل است: اوّل، تنش و جنگ در مناطق استراتژيک جهان بر تقاضاي دولت هاي بزرگ غربي براي خريد اسلحه تأثير مستقيم مي گذارد و گاه آن را به شدت افزايش مي دهد. براي مثال، در ماجراي حمله صدام به کويت، دولت ايالات متحده آمريکا 60 ميليارد دالر صرف لشکرکشي موسوم به جنگ خليج فارس (1991) کرد و در جريان جنگ بالکان، آمريکا روزانه بين 40 تا 100 ميليون دالر خرج بمباران خاک يوگسلاوي نمود. اين حوادث براي کمپني هاي تسليحاتي دنياي غرب بسيار سودآور بود. دوّم، فروش مستقيم اسلحه به کشورهاي توسعه نيافته نيز بخش مهمي از تجارت جهاني اسلحه را شامل مي شود. کمپني هاي تسليحاتي ايالات متحده آمريکا و بريتانيا اولين و دومين صادرکننده بزرگ اسلحه به کشورهاي جهان سوم هستند. ايالات متحده آمريکا 1/ 49 درصد بازار اسلحه جهان سوم را در اختيار دارد.
در سال 1999 فروش اسلحه آمريکا به اين کشورها 9 /12 ميليارد دالر بود که در سال 2000 رشد چشمگير کرد و به 6/ 18 ميليارد دالر رسيد.
در سال 2000 بريتانيا دومين صادرکننده اسلحه به کشورهاي جهان سوم بود. کمپني هاي تسليحاتي اين کشور 19 درصد بازار اسلحه اين کشورها را در اختيار دارند. کمپني هاي فرانسوي سومين صادرکننده اسلحه به کشورهاي جهان سوم هستند و 4/ 12 درصد بازار فوق را در اختيار دارند : در طول سال هاي 1993 -2000 کمپاني هاي تسليحاتي ايالات متحده آمريکا (4/ 78 ميليارد دالر) اولين، بريتانيا (2/ 37 ميليارد دالر) دومين، فرانسه (9/ 21 ميليارد دالر) سومين، روسيه (3/ 17 ميليارد دالر) چهارمين فروشنده اسلحه به کشورهاي در حال توسعه بودند. در دنياي توسعه نيافته، خاورميانه بزرگ ترين بازار اسلحه است و تا مدتي پيش، به تأثير از ماجراي حمله صدام به کويت، عربستان سعودي بزرگ ترين واردکننده اسلحه به شمار مي رفت. عربستان در سال هاي 1993 -1996، 9/ 31 ميليارد دالر، در سال 1998، 8/ 10 ميليارد دالر و در سال 1999، 1/ 6 ميليارد دالر اسلحه خريد. ولي در سال 2000 امارات متحده عربي به بزرگ ترين خريدار اسلحه بدل شد. در اين سال امارات 4/ 7 ميليارد دالر اسلحه خريد که 4/ 6 ميليارد دالر آن بابت خريد 80 فروند جنگنده اف. 16 از کمپني لاکهيد مارتين بود. امارات متحده عربي طي سال هاي 1997 -2000 جمعاً 14 ميليارد دالر اسلحه خريداري کرد. به اين ترتيب، عربستان سعودي که زماني بزرگ ترين خريدار اسلحه در ميان کشورهاي در حال توسعه به شمار مي رفت جايگاه پيشين خود را از دست داد.
منطقه خاوردور دومين بازار بزرگ اسلحه در جهان توسعه نيافته است و تايوان، با 6/ 2 ميليارد دالر در سال، بزرگ ترين واردکننده اسلحه در اين منطقه به شمار مي رود. سلاح هاي کوچک (مانند تفنگ) نيز بخش مهمي از تجارت جهاني اسلحه را دربرمي گيرد. در اين عرصه نيز کمپاني هاي تسليحاتي ايالات متحده و بريتانيا پيشتاز هستند و اولين و دومين صادرکننده سلاح هاي کوچک به شمار مي روند. طبق برآورد انستيتوت سياست جهاني، در دهه پاياني سده بيستم چهار ميليون نفر قرباني سلاح هاي کوچک شده اند که 80 درصد ايشان زن و کودک اند. يکي از اولين اقدامات دولت جرج بوش دوّم، پس از به قدرت رسيدن، مخالفت با محدوديت فروش سلاح هاي کوچک از سوي سازمان ملل بود.
پنتاگون
در این غم سرا غمگساری نبود
بسی ناله کردیم و یاری نبود
اگر لحظه یی خنده بر لب نشست
در آن خنده ها اعتباری نبود
همه عمر ما در زمستان گذشت
به یک روز آن هم بهاری نبود
به هر جمع رفتم پریشان شدم
که جز مردم سوگواری نبود
بسا زنده دیدم در این خکدان
که کاشانه اش جز مزاری نبود
یکی گرد برخاست از این کویر
دریغا که با آن سواری نبود
تو گفتی دگر می شود روزگار
دگر شد ولی روزگاری نبود
مرا مرگ بهتر از این زندگیست
که در جبر آن اختیاری بود
دلت را مکن رنجه از برد و باخت
که این زندگی جز قماری نبود.
سهیلی
منظور از پديده اي که در نوشتار امروزين غرب با نام "مجتمع نظامي- صنعتي" Military- Industrial Complex معرفي مي شود، مجموعه صنايع نظامي خصوصي دنياي معاصر است که با هدف تأمين سود بيشتر به نحوي همبسته بر اقتصاد و سياست داخلي و خارجي دولت ها تأثير مي گذارد. امروز، مجتمع نظامي- صنعتي شبکه اي بسيار گسترده و مقتدر از کمپاني هاي مُعظم را دربرمي گيرد که بيشترين نفوذ را در سياست داخلي و خارجي دولت هايي چون ايالات متحده آمريکا و بريتانيا اعمال مي کنند.
چهل و دو سال پيش (17 ژانويه 1961)، ژنرال دوايت آيزنهاور در واپسين پيام دوران رياست جمهوري خود، و نيز به مناسبت پايان پنجاهمين سال خدمت نظامي و سياسي اش به دولت ايالات متحده آمريکا، درباره گسترش مجتمع نظامي- صنعتي و مخاطرات آتي آن براي دمکراسي آمريکايي چنين هشدار داد:
ما صنايع تسليحاتي آفريده ايم که ابعاد آن بسيار گسترده است. علاوه بر اين، سه و نيم ميليون نفر از مردان و زنان ما به طور مستقيم در نهادهاي دفاعي [دولتي] شاغل اند. ما ساليانه بيش از درآمد خالص تمامي کمپاني هاي ايالات متحده براي امنيت دفاعي خود خرج مي کنيم. ترکيب نهادهاي نظامي گسترده [دولتي] و صنعت بزرگ اسلحه سازي [خصوصي] براي آمريکا تجربه جديدي است. نفوذ اقتصادي، سياسي و حتي معنوي در هر شهر آمريکا، در هر مجلس ايالتي و در هر اداره دولت فدرال احساس مي شود... در شوراهاي دولتي ما بايد مراقب نفوذ غيرقابل کنترول مجتمع نظامي- صنعتي، چه آشکار و چه ناپيدا، باشيم. امکان ظهور فاجعه آميز قدرتي که در جايگاه خود قرار ندارد وجود دارد و اين قدرت مقاومت خواهد کرد. ما هيچگاه نبايد اهميت اين خطر را براي آزادي هاي خود يا فرايند دمکراتيک جامعه خود دست کم بگيريم.
پديده اي که آيزنهاور از آن سخن گفت در دهه هاي بعد به سرعت رشد کرد و به گودزيلايي بدل شد که به طور عمده از بودجه دفاعي ثروتمندترين کشور جهان تغذيه مي کند. افزايش بودجه پنتاگون (وزارت دفاع ايالات متحده آمريکا) به معناي تغذيه بيشتر و پروارتر شدن اين هيولا بود. در دوران "جنگ سرد" بهانه اي به نام "خطر کمونيسم" توجيه کافي را براي افزايش بودجه پنتاگون فراهم مي ساخت و لذا کانون هاي سياسي همبسته با مجتمع نظامي- صنعتي در بزرگنمايي اين خطر و بهره برداري مالي از آن به شدت ذينفع بودند. با فروپاشي اتحاد شوروي و بلوک کمونيستي اين بهانه موقتاً از ميان رفت ولي مجتمع نظامي- صنعتي به سرعت بهانه اي جديد به نام "بنيادگرايي اسلامي" جعل کرد. بدينسان، بودجه پنتاگون، که در سال هاي نخستين پس از فروپاشي اتحاد شوروي به شدت کاهش يافته بود، بار ديگر افزايشي چشمگير يافت و اينک در دولت جرج بوش دوّم و به بهانه "جنگ با تروريسم" به ارقامي عظيم مشابه اوج دوران "جنگ سرد" رسيده است.
بودجه پنتاگون در سال 1978، يعني در آغاز دولت جيمي کارتر، از حزب دمکرات، 1/ 116 ميليارد دالر بود که در پايان کار اين دولت (1981) به 5/ 175 ميليارد دالر رسيد. با سقوط دولت کارتر، افراطي ترين محافل نظامي گراي ايالات متحده به قدرت رسيدند؛ همان کانوني که جرج بوش دوّم نيز به آن تعلق دارد. رونالد ريگن، از حزب جمهوري خواه، رئيس اين دولت و جرج بوش اوّل معاون او بود. اين کانون به دنبال بهانه اي براي افزايش چشمگير بودجه پنتاگون مي گشت و سرانجام اين بهانه را، شايد بر اساس فيلم هاي تخيلي هاليوود، يافت. در 23 مارس 1983 رونالد ريگن با اعلام طرح تحقيقاتي بلندپروازانه اي به نام "جنگ ستارگان" ملت آمريکا و جهانيان را شگفت زده کرد. اين پروژه، که تشابه نام آن با فيلم مؤثر "جنگ ستارگان" جرج لوکاس (1977) عجيب مي نمايد، از آن زمان تا سال 2000 بيش از 70 ميليارد دالر براي جامعه آمريکايي هزينه دربرداشت بي آن که ثمري در برداشته باشد و به ساخت سلاح کاراي جديدي بيانجامد. بدينسان، بودجه پنتاگون به رقم عظيم 8/ 429 ميليارد دالر در سال 1985 رسيد.
اين کانون در سال هاي رياست جمهوري جرج بوش اوّل (1989-1992) تحرکات خود را ادامه داد. با تزلزل در ارکان اتحاد شوروي و سرانجام انحلال رسمي آن (د سامبر 1991) بهانه "خطر کمونيسم" ديگر نمي توانست توجيهي براي سوداگري لجام گسيخته نظامي باشد. در چنين فضايي است که سناريويي به نام "جنگ خليج فارس" (1991) طراحي و اجرا شد. اين ماجراي هولناک نيز در اصل يک سوداگري عظيم مالي بود. گوردون آدامز، محقق دانشگاه جرج واشنگتن، هزينه جنگ خليج فارس را براي دولت ايالات متحده آمريکا 60 ميليارد دالر ارزيابي مي کند. در آغاز زمامداري جرج بوش اوّل بودجه پنتاگون 382 ميليارد دالر بود که در پايان آن به دليل فروپاشي اتحاد شوروي به 6/ 274 ميليارد دالر تقليل يافت. در اولين دوره زمامداري کلينتون، از حزب دمکرات، بودجه پنتاگون هنوز از فروپاشي اتحاد شوروي و پايان دوران جنگ سرد متأثر بود ولي بتدريج مافياي نظامي گراي ايالات متحده شبحي به نام "بنيادگرايي اسلامي" را جايگزين "خطر کمونيسم" کرد و به بهانه اين "تهديد جديد" براي "امنيت ملّي" ايالات متحده، تلاش براي افزايش بودجه پنتاگون و ارتقاء آن به ميزان دوران "جنگ سرد" را آغاز نمود.
بودجه پنتاگون از 8/ 259 ميليارد دالر در سال 1997 به 3/ 296 ميليارد دالر در سال 2000 افزايش يافت. به اين دليل است که برخي مطبوعات آمريکايي آن چه را که دولت آمريکا "بنيادگرايي اسلامي" مي نامد به طنز " لولوي پنجصد ميليارد دالري" نام نهادند. مجتمع نظامي- صنعتي داراي پيوندهاي جدّي با نخبگان راست گرا و نهادهاي پژوهشي وابسته به ايشان است. در اين ميان به ويژه پيوندهاي اين لابي با بنياد هريتيج و مرکز سياست امنيتي حائز اهميت فراوان است. مرکز اخير را فرانک گافني، از مقامات پنتاگون در دوران ريگن، در سال 1988 براي زنده نگه داشتن پروژه "جنگ ستارگان" ايجاد کرد. اين مؤسسه، که به عنوان مرکز عصبي "لابي جنگ ستارگان" شناخته مي شود، در عرصه پژوهشي و انتشاراتي بسيار فعال است. اين نهاد از زمان تأسيس آن تا سال 1998 بيش از دو ميليون دالر از پيمانکاران اصلي "جنگ ستارگان"، به ويژه کمپني لاکهيد، کمک مالي دريافت کرد و پنج تن از مديران لاکهيد- از جمله جرج کيورث، مشاور علمي ريگن در پروژه "جنگ ستارگان"- در هيئت مديره آن عضويت دارند. ادوارد فولنر، رئيس بنياد هريتيج، نيز عضو هيئت مديره اين مؤسسه است.
در ژوئيه 2000 کلينتون انتقاد خود را از برنامه هاي موسوم به "سيستم موشکي دفاع ملّي"، که در قالب طرح هاي "جنگ ستارگان" دنبال مي شد، بيان داشت و با ابراز بي اعتمادي به نتايج اين طرح ها ادامه پروژه هاي مربوطه را به تعويق انداخت. ولي رؤياهاي ريگن حاميان قدرتمند خود را داشت و از آغاز زمامداري جرج بوش دوّم احياء شد. بوش بلافاصله زمزمه احياي پروژه "جنگ ستارگان" را سرداد و در اوّل مه 2001 خواستار گسترش تسليحات قاره پيما شد. اين در حالي است که طبق پيمان سال 1972 ميان آمريکا و اتحاد شوروي سابق گسترش اين سلاح ها منع شده بود. زمزمه هاي جرج بوش دوّم به معناي افزايش ساليانه ده ميليارد دالر به بودجه دفاعي ايالات متحده بود.
در واقع، جرج بوش دوّم از آغاز زمامداري اش قصد داشت بودجه پنتاگون را براي سال مالي آينده (2002) به مقدار 33 ميليارد دالر افزايش دهد و آن را از 310 ميليارد به 343 ميليارد دالر برساند. در فضاي فقدان دشمني قهار مانند اتحاد شوروي اين افزايش هيچ توجيهي نداشت و اعتراض شديد کارشناسان را برانگيخت. اين شعار مطرح شد که "اگر نمي توانيم با 300 ميليارد دالر در سال از کشورمان دفاع کنيم، بايد ژنرال هايمان را عوض کنيم." و حتي کساني مانند لارنس کورب، از مقامات دوران ريگن، اعلام کردند که با مديريت بهتر و صرفه جويي بيشتر مي توان همين بودجه کنوني 310 ميليارد دالري پنتاگون را به ميزان 64 ميليارد دالر کاهش داد. با توجه به اين واکنشها، به زودي براي کانون هاي نظامي گراي ايالات متحده روشن شد که به دليل فقدان خطري آشکار براي امنيت داخلي ايالات متحده افزايشي چنين نامعقول نمي تواند موفق شود. حادثه 11 سپتامبر بهانه کافي را براي تحقق اين خواست فراهم آورد. توجه کنيم که از نخستين ساعات حادثه 11 سپتامبر مقامات دولت بوش آن را نه به عنوان يک اقدام تروريستي بلکه به عنوان "حمله به آمريکا" توصيف کردند و در اين کشور "وضعيت جنگي" اعلام نمودند.
در 22 مه 2001، زماني که هنوز جنجال "جنگ با تروريسم" و مقررات ويژه "زمان جنگ" دست دولت بوش را براي هر اقدامي عليه بشريت باز نگذارده بود، روزنامه گاردين نوشت:
جرج بوش مأموريت اصلي رياست جمهوري خود را پنهان نمي کند. اين مأموريت عبارت است از اعطاي پاداش به کمپني هايي که او را در صعود به قدرت ياري رسانيدند. علاوه بر کمپني هاي نفتي و سيگرت ، از جمله اين پاداش ها اعطاي 200 ميليارد دالر از بودجه دولت ايالات متحده به کمپاني هاي تسليحاتي است. بوش، براي انجام اين کار، به نام امنيت ملّي، در جستجوي احياي خصومت و سوءظن است. او آرزو دارد که پيمان ضد سلاح هاي قاره پيما را نقض کند و تعادل سلاح هاي هسته اي جهان را بهم زند. او مي خواهد پيمان ناتو را به تمامي مرزهاي غربي روسيه گسترش دهد و قدرت پير در حال احتضار ولي خطرناک را به هراس اندازد. ولي براي تحقق چنين اهدافي صنايع نظامي به منازعه نياز دارند. به اين دليل، ايالات متحده در سراسر جهان در جستجوي بهانه است. با حادثه 11 سپتامبر 2001، بوش، دونالد رامسفلد و ساير مقامات پنتاگون بهانه لازم را يافتند. آنان مرتب اعلام مي کردند که جنگ با تروريسم "جنگي جديد" و با "تاکتيک هاي جديد و ناشناخته" است. اگر به اهداف مستتر در اينگونه جملات توجه نکنيم شايد منظور واقعي ايشان را درنيابيم. ولي رامسفلد در جمله زير با صراحت اهداف واقعي هياهوهاي دولت بوش را اعلام کرده است. او گفت: سيستم جنگي ايالات متحده در دوران جنگ سرد و براي مقابله با ابرقدرتي چون اتحاد شوروي ساخته شده و تسليحات توليدشده نيز براي مقابله با اهداف آن زمان طراحي شده است. اکنون که با پديده اي "نو" و "ناشناخته" به نام "تروريسم جهاني" مواجهيم، تسليحات آن دوران کهنه و فاقد کارايي است و اينک به سيستم دفاعي و تسليحاتي جديد و متناسب با اين د شمن جديد نياز داريم.
نمونه چنين تسليحات جديد جنگنده هاي اف. 35 (JSF) است که قرارداد 200 ميليارد دالري ساخت آن با لاکهيد منعقد شد؛ قراردادي که مطبوعات از آن به عنوان «بزرگ ترين قرارداد تسليحاتي تاريخ» ياد کردند. توجيه رامسفلد براي ساخت اين جنگنده هاي جديد جت چنين بود: جنگنده هاي گرانقيمت اف. 22 براي مقابله با جنگنده هاي جديدي طراحي شده که اتحاد شوروي هيچگاه موفق به ساخت آن نشد و بنابراين پاسخگوي نيازهاي "جنگ با تروريسم" نيست! با چنين تمهيداتي، دولت بوش که کار خود را با 5/ 310 ميليارد دالر بودجه دفاعي آغاز کرده بود، به بهانه "جنگ با تروريسم" رقم عظيم 2/ 343 ميليارد دالري را براي سال 2002 به تصويب کنگره رسانيد. اين مبلغي است بسيار بيش از آن چه که در اوج جنگ جهاني دوّم خرج مي شد. توجه کنيم که رقم فوق بجز بودجه 30 ميليارد دالري سازمان هاي اطلاعاتي آمريکا است.
ويليام هارتنگ، پژوهشگر ارشد انستيتوت سياست جهاني، در مقاله "بازنگري به مجتمع نظامي- صنعتي" مي نويسد: برخلاف تصورات اوليه، با فروپاشي جنگ سرد، مجتمع نظامي- صنعتي از ميان نرفت بلکه به سادگي خود را تجديد سازمان داد. در دوران زمامداري کلينتون سه "غول" بزرگ تسليحاتي ايالات متحده- لاکهيد مارتين، بوئينگ و رايتئون- پيمان هايي معادل 30 ميليارد دالر در سال از پنتاگون به دست آوردند. هشدار آيزنهاور درباره سيطره مجتمع نظامي- صنعتي هنوز نيز مانند دهه 1960 اهميت دارد. به رغم انحلال پيمان وارسا و فروپاشي اتحاد شوروي، بودجه نظامي ايالات متحده امروز عظيم تر از دوران آيزنهاور است.
در سال 1999 ميزان بودجه نظامي ايالات متحده آمريکا و متحدين آن (دولت هاي عضو ناتو، کورياي جنوبي و جاپان) 36/ 62 درصد هزينه هاي نظامي کل جهان بود و در مقابل دولت هاي که از سوي ايالات متحده به عنوان " د شمنان بالقوه" معرفي مي شدند (روسيه، چين، کورياي شمالي، ايران، سوريه، عراق، ليبي و کوبا) در مجموع 45/ 14 درصد هزينه هاي نظامي جهان را صرف مي کردند و ساير کشورها 19/ 23 درصد. هارتنگ مي پرسد: در فضايي که از تهديد نظامي روسيه خبري نيست، چه خطري صرف بيش از يک چهارم تريليون دالر در سال را براي جنگ و تدارک جنگ توجيه مي کند؟ در آن زمان پنتاگون براي توجيه بودجه خود تهديد عراق و کورياي شمالي را مطرح مي کرد. هارتنگ مي افزايد: اغراق در زمينه تهديدات موجود براي امنيت ايالات متحده، سنت د يرين و غيرشرافتمندانه پنتاگون است.
در اوايل دهه 1990 آشکار شد که بزرگنمايي تهديد نظامي شوروي طي ساليان مديد به تأثير از اطلاعات نادرست جاسوسان دوجانبه اي چون آلدريش آمس بوده است. بعدها، حوادثي مانند بمب گذاري در سفارتخانه هاي آمريکا در کنيا و تانزانيا (اوت 1998) و ادعاي آزمايش هاي موشکي ايران (ژوئيه 1998) و کورياي شمالي (اوت 1998) و جنگ هوايي ناتو در کوزوو (از 24 مارس 1999) توجيه لازم را براي افزايش بودجه نظامي پنتاگون فراهم ساخت. سود برندگان اين سناريو چه کساني هستند؟ ويليام هارتنگ پاسخ مي دهد: «پيمانکاران نظامي پنتاگون و برخي از شخصيت هاي اصلي کنگره که به طور مرتب دالرهاي نظامي را به جيب مي زنند.»
پول ونبرد
به گوشم باز آوایی زند زنگ
نمی دانم چه خواهد این دل تنگ
خدایا در دیار غربتی دور
که می کوبد به دیوار دلم سنگ ؟.
نفس ها را به پشت ابر بستم
شتابم را به سنگ صبر بستم
به خاکم قطره ای باران نبارید
تن خود را به خشک قبر بستم.
به روی شاخه گل بی تاب مانده
به پا شد بلبل در خواب مانده
میان بوستان دیگر نبینی
شب خاموش بی مهتاب مانده.
پيمان دوصد ميليارد دالري دولت بوش با کمپني لاکهيد به عنوان بزرگ ترين قرارداد خريد نظامي تاريخ شناخته مي شود. اين حادثه بيانگر ابعاد حيرت انگيز هياهوي عظيمي است که از 11 سپتامبر 2001 با عنوان "جنگ با تروريسم" به راه انداخته شد. در طول 50 روز افکار عمومي آمريکا و اروپا به شدت از حادثه تکان دهنده انفجار نيويارک متأثر بود و در زير فشار بمباران تبليغاتي- رواني رسانه هاي متنفد، در سردرگمي کامل به سر مي برد. در چند روز بعد تر تأثيرات اين بمباران تبليغاتي رو به افول نهاده و بتدريج پرسش هاي جدّي درباره ماهيت و اهداف واقعي سياست هاي نظامي گرايانه و جنگ افروزانه دولت جرج بوش مطرح مي شود. تاراج عظيمي که در اين مدت کوتاه با توجيه "جنگ با تروريسم" صورت گرفته، مهم ترين محوري است که توجه افکار عمومي را به خود جلب مي کند.
مبالغي که در اين دوره کوتاه به سود شبکه قدرتمند کمپني هاي تسليحاتي بر جامعه آمريکا تحميل شد، حيرت انگيز است: در پيامد حادثه 11 سپتامبر، کنگره به طور اضطراري مبلغ 40 ميليارد دالر به عنوان مخارج "جنگ با تروريسم" تصويب کرد که نيمي از آن بايد در جنگ افغانستان صرف شود و نيم ديگر به بازسازي و جبران خسارات داخلي اختصاص يابد. گوردون آدامز، محقق دانشگاه جرج واشنگتن، هزينه جنگ افغانستان را ساليانه 15 تا 20 ميليارد دالر براي دولت آمريکا و 10 تا 15 ميليارد دالر براي دولت بريتانيا برآورد مي کند. اين ارقام اضافه بر هزينه هاي معمول نظامي است که قبل از جنگ نيز صرف مي شد.
داستان در اينجا به پايان نمي رسد: پنتاگون، باز به بهانه "جنگ با تروريسم"، خواستار 6/ 32 ميليارد دالر افزايش بودجه خود نسبت به سال مالي گذ شته شد . به اين ترتيب، در هفته پيشين و در فضاي رواني مرعوبي که هنوز به شدت متأثر از هياهوي تهديد تروريسم و بيوتروريسم است، کنگره بودجه 2/ 343 ميليارد دالري پنتاگون را براي سال مالي 2002 تصويب کرد. بنابراين، قرارداد دوصد ميليارد دالري با لاکهيد پايان کار نيست، آغاز آن است. هم اکنون، کساني مانند نورم ديکز (نماينده دمکرات از واشنگتن) و رندي کانينگهام (نماينده جمهوري خواه از کاليفرنيا)، با حمايت از دونالد رامسفلد، وزير دفاع، تلاش مي کنند تا 40 فروند هواپيماي بمب افکن ب. 2 براي دولت ايالات متحده خريداري کنند. اين هواپيما به وسيله کمپني نورتروپ گرومن، شريک لاکهيد در قرارداد ساخت جنگنده هاي اف. 35، ساخته مي شود و قيمت هر فروند آن دو ميليارد دالر است. با توجه به چنين سودجويي هاي بي پروا، روزنامه بالتيمور کرونيکل مي نويسد: «خانواده هاي قربانيان حادثه 11 سپتامبر از اين پول ها سودي نبردند بلکه پيمانکاران تسليحاتي برنده اصلي آن بودند»؛ و با توجه به همين پديده است که جوزف کرنکوين، از بنياد صلح کارنگي، مي نويسد:
«برخي از تراژدي 11 سپتامبر براي توجيه برنامه هاي شان بهره مي برند و توليد تسليحات نظامي را در زير پوشش مبارزه با تروريسم قرار مي دهند.»با توجه به ارقام خيره کننده اي که پروژه "جنگ با تروريسم" فراروي مافياي نظامي گراي غرب قرار داده، جنگ در منطقه قطعاً به سادگي و به سرعت پايان نخواهد يافت. بيهوده نيست که مقامات دولت بوش مرتب تکرار مي کنند که اين جنگي طولاني است. در اين جنگ طولاني، بن لادن و القاعده بهانه اي بيش نيست. هدف غارت است و مهم ترين منبع اين غارت ثروت ملّي ثروتمندترين کشور جهان، ايالات متحده آمريکا، است. اين ارقام نجومي بايد هزينه شود تا، به گفته جرج بوش، با موشک دو ميليون دالري چادر ده دالري منهدم گردد.
بزرگ ترين قرارداد تسليحاتي تاريخ
محیط من حصار سیاهی هاست
چرا اگر تو نور باشی و از خاک وارهی ، شومی
چرا اگر ز اصل ثمر گیری
نشسته در گلورس ویرانه ، شیون بومی
محیط من نقاب تباهی هاست
چرا اگر تو مهر باشی و مجموع اختران خواهی
چه ابرهات به خاک سیاه بنشاند
چرا اگر به عشق نماز آری
ز هر کرانه تو را تیر زهر می خواند
محیط من غبار جداییهاست
چه واژگونه تو خاموش می شوی در خویش
چه شوم خاک تو را باد می کند ، فریاد
کدام فاجعه شبکورتر که در این جمع
غبار گردی و خورشیدیت رود از یاد.
وحدت
در روز جمعه / 26 اکتبر 2001 رسانه ها از انعقاد بزرگ ترين قرارداد تسليحاتي تاريخ خبر دادند؛ قراردادي به ارزش دوصد ميليارد دالر! در يکسوي اين قرارداد پنتاگون (وزارت دفاع ايالات متحده آمريکا) قرار دارد و در سوي ديگر کمپاني لاکهيد مارتين که بزرگ ترين مجتمع نظامي- صنعتي ايالات متحده و جهان به شمار مي رود. موضوع قرارداد، ساخت حداقل سه هزار فروند جنگنده هاي جديد جت موسوم به J.S.F. است که اف. 35 نيز ناميده مي شود. اين جنگنده ها از سال 2008 در نيروي هوايي آمريکا به کار گرفته خواهد شد. اين پيمان براي لاکهيد سودهاي عظيمي به ارمغان آورده و مي آورد. علاوه بر 20 ميليارد دالري که به عنوان قسط اوّل به کمپاني فوق پرداخت شد، افزايش سريع قيمت سهام لاکهيد در بازار بورس 231 ميليون دالر سود نصيب سهامداران اين کمپاني کرد. مقايسه رقم دويست ميليارد دالري فوق با ارقامي که در گذشته صرف تسليحات مي شد، ابعاد عظيم مالي قرارداد لاکهيد را روشن تر مي کند: براي مثال، کل بودجه اي که طي سال هاي 1957 -1999، يعني تقريباً در نيمه دوّم سده بيستم ميلادي، صرف توسعه سيستم موشکي ايالات متحده آمريکا شد 122 ميليارد دالر بود؛ و کل بودجه اي که صرف قرارداد عظيم ساخت جنگنده هاي اف. 22 شد 70 ميليارد دالر بود.
در 27 اکتبر 2001، نيويارک تايمز ابعادي ديگر از «بزرگ ترين پيمان نظامي تاريخ آمريکا» را آشکار کرد. روشن شد که انعقاد قرارداد فوق با لاکهيد، کمپني بوئينگ، دومين سازنده هواپيماهاي نظامي ايالات متحده و جهان، را در وضع مالي وخيمي قرار داده و اين کمپني مجبور است تا پايان سال 2001سي هزار تن از کارکنان خود را بيکار کند. اولين واکنش کمپني بوئينگ تلاش براي شريک شدن در پيمان بود. اين اقدام مسبوق به سابقه است: بوئينگ پيشتر در قرارداد ساخت جنگنده هاي اف. 22 نيز به عنوان پيمانکار لاکهيد وارد عمل شده بود. معهذا، اگر اين تلاش به فرجام نرسد، بوئينگ اعمال فشار از طريق نمايندگان حامي خود در کنگره را آغاز خواهد کرد. هر دو کمپني لاکهيد و بوئينگ ساليانه ميليون ها دالر خرج تبليغات انتخاباتي مي کنند و هر دو از پشتوانه نيرومندي در کنگره برخوردارند. پيش تر نمايندگان ايالت ميسوري در کنگره اخطار کرده بودند که اگر بوئينگ از اين قرارداد بي بهره شود جرج بوش حمايت ايشان را از دست خواهد داد. هر چند دولت بوش و لابي لاکهيد از حمايت نمايندگان ايالت هاي جنوبي و مرکزي، به ويژه تکزاس و جئورجيا- پايگاه اصلي جرج بوش، برخوردارند، ولي به نوشته نيويارک تايمز، «هيچ تضميني وجود ندارد که قرارداد لاکهيد از حمايت کنگره برخوردار شود.» ادوارد الدريج، معاون وزارت دفاع در امور خريد و تأمين تکنولوژي، پيشاپيش به مقابله با اقدامات لابي بوئينگ در کنگره برخاست و اعلام کرد: «پنتاگون با هرگونه اعمال فشار از سوي کنگره براي شريک شدن بوئينگ در قرارداد فوق مخالف است ولي اگر دو کمپاني داوطلبانه به توافق برسند حرفي ندارد.»
کمپاني لاکهيد مارتين همان است که پيشتر جنگنده اف. 22 را در خدمت نيروي هوايي ايالات متحده قرار داده بود؛ جنگنده اي که هر فروند آن بيش از 200 ميليون دالر ارزش دارد. معهذا، امروز مقامات پنتاگون مدعي اند که جنگنده هايي مانند اف. 16 و اف. 22 در فضاي "جنگ سرد" و به منظور مقابله با جنگنده هاي پيشرفته دشمن خارجي (اتحاد شوروي) طراحي و ساخته شده بود و به دليل فروپاشي اتحاد شوروي کارايي آن کاهش يافته و پاسخگوي تمامي نيازهاي امروزين نيست. کاربري اصلي جنگنده هاي جديد اف. 35 نه مقابله هوايي با جنگنده هاي پيشرفته روسي، بلکه جنگ هوايي- زميني است. فضاي کنوني جنگ با افغانستان نياز به اين نوع از کاربرد را چنان ملموس مي سازد که گاه انسان تصور مي کند تمامي اين حوادث تنها به خاطر اثبات ضرورت ساخت جنگنده هاي اف. 35 بوده است.
به دليل بمباران تبليغاتي- رواني دولت بوش و رسانه هاي متنفذ حامي آن، و سردرگمي و گيجي ناشي از آن، پنتاگون موفق شد به سادگي قرارداد عظيم لاکهيد را منعقد کند وگرنه، در شرايط عادي، چنان که نيويارک تايمز مي نويسد، در کنگره نسبت به ساخت هواپيماهاي اف. 35 نظر مساعد وجود نداشت. در اين فضاي رواني دستکاري شده، به گفته گوردون آدامز، محقق دانشگاه جرج واشنگتن، «کنگره آماده است تا هر چه پنتاگون مي گويد بپذيرد.» معهذا، اگر مذاکرات لاکهيد و بوئينگ به نتيجه نرسد، بايد شاهد بروز اختلافات شديد در درون کنگره ايالات متحده بر سر اين قرارداد بي سابقه باشيم؛ تنازعي که مي تواند پايگاه اجتماعي و سياسي لرزان جرج بوش را لرزان تر کند. لابي بوئينگ، به عنوان دومين پيمانکار بزرگ پنتاگون، هم در دولت بوش و هم در کنگره، آن قدر نيرومند است که بتواند سهم خود را از آشفته بازار "جنگ با تروريسم" بگيرد.
۳۵۰ ميليارد دالر، هزينه جنگ عراق براى آمريكا
تشنه ام چون کویر تبداری
که زبان می کشد به سینه ی آب
نه امیدی که چشمه ای یابم
نه فریبی که ره برم به سراب .
در دلم سنگ تیره گون خطا
در گلو عقده های پوزش لال
در سرم خاطرات بی سامان
بر لبانم قصه های ماه وسال
…
…چشم
من بسته با طلسم شکیب
زانکه شبکور شهر خورشیدم
دیگرم دخمه ایست بستر خواب
چون شبی پیش یار خوابیدم .
زیر آن دخمه پشت یک در کور
دیر گاهیست کز نهیب هراس
می شنوم ناله باز کن در را
با توام ای که می سپاری پاس
لیکن از گوشه های دخمه ی ژرف
خسته آهنگ و آشنا به هراس ،
پاسخ اید که - : باز کن در را
با تو ام ای که می سپاری پاس .
تمیمی
پايگاه
اينترنتى گاردين نوشت: خبرها نشان از اين دارد كه « بوش» رئيس جمهورى آمريكا به
زودى بااكراه دستور تازه خود مبنى بر ايجاد تغيير در سياست هاى آمريكا در عراق صادر
خواهد كرد.
اين روزنامه انگليسى بخشى از اهميت اين تغيير سياست ها را دراين دانست كه بوش در
حالى ناچار به اتخاذ اين تصميم است كه هنوز در انتظار دريافت گزارش گروه «بيكر ـ
هاميلتون» در مورد عراق به سر مى برد. به نوشته اين روزنامه، جيمز بيكر دوست
خانوادگى بوش، قرار است در هفته جارى گزارش خود را درخصوص چگونگى پايان دادن به جنگ
درعراق ارائه كند. اين روزنامه اينترنتى درپايان نوشت: انتظار مى رود گزارش مزبور
چارچوبى را براى بازگرداندن تدريجى نيروهاى آمريكا در يك برنامه يك ساله يا بيشتر
پيشنهاد كند.
خبرگزارى فرانسه در گزارشى آمارى از جنگ عراق ميزان هزينه آمريكا در اين جنگ را از
زمان آغاز تجاوز به اين كشور در مارس ۲۰۰۳ تاكنون ۳۵۰ ميليارد دالر برآورد كرد.
اين خبرگزارى در گزارش خود با استناد به آمار و ارقام ارائه شده توسط كنگره نوشت:
«بنا بر گزارش ۲۲ سپتامبر اداره بودجه كنگره، حدود ۲۹۰ ميليارد دالر كه شامل ۲۵۴
ميليارد دالر هزينه عمليات نظامى در جهان است براى سال مالى ۲۰۰۶ در نظر گرفته شده
است.» بنابراين گزارش، اين ميزان در ۳۰ سپتامبر به تصويب كنگره آمريكا رسيد.
مركز تحقيقات
كنگره هزينه جنگى آمريكا را ۳۱۹ ميليارد دالر برآورد كرده كه ۷۳ درصد از بودجه
اختصاصى آمريكا براى مبارزه با تروريسم كه پس از حملات ۱۱ سپتامبر در رديف بودجه
اين كشور قرار گرفته، به خود اختصاص خواهد داد. كنگره ۷۰ ميليارد دالر براى جنگ با
تروريسم در سال ۲۰۰۷ اختصاص داده است.۵۰ ميليارد دالر از بودجه وزارت دفاع نيز براى
جنگ عراق در نظر گرفته شده است تا ميزان هزينه هاى واشنگتن در عراق در ۳ سال و نيم
گذشته به ۳۵۰ ميليارد دالر برسد.
اين گزارش در حالى منتشر مى شود كه يكى از سناتورهاى دموكرات نيز ماه گذشته اعلام
كرد وزارت دفاع ۱۲۷ ميليارد دالر بودجه اضافى براى جنگ در عراق و افغانستان درخواست
خواهد كرد تا هزينه جنگ با تروريسم از ۵۰۰ ميليارد دالر بگذرد. بودجه هاى مذكور
هزينه جنگ با تروريسم را پرهزينه تر از هزينه آمريكا در جنگ ويتنام خواهد كرد كه در
سال ۱۹۷۵ خاتمه يافت.
بنا بر اعلام كنگره، هزينه هاى آمريكا در عراق در سال جارى از ۶ ميليارد و ۴۰۰
ميليون دالر در ماه به ماهى ۸ ميليارد دالر افزايش خواهد يافت.
>۲۰ ميليارد دالر براى بخش نفت عراق
گزارش ديگرى حاكى است كه مشاور آمريكايى دفتر بازسازى عراق اعلام كرده است كه عراق
براى بازسازى بخش نفت، به ۲۰ ميليارد دالر سرمايه نياز دارد. روبرت كيس گفت: از
مجموع ۱۸۹ طرح نفتى، تاكنون ۹۶ طرح اجرا شده و هنوز ۹۰ طرح ديگر در دست اجرا است.
> اعتراف رامسفلد به ناكارآمدى آمريكا در عراق
همزمان با اعلام هزينه سرسام آور ارتش آمريكا در عراق روزنامه واشنگتن پست نوشت كه
دونالد رامسفلد، وزير دفاع سابق آمريكا دو روز پيش از استعفاى خود سندى محرمانه را
به كاخ سفيد فرستاد و طى آن اعلام كرده است كه راهبرد آمريكا در عراق به «اصلاح
مهم» نياز دارد.
وى در سند ۶ نوامبر نوشته است: «مسلماً آنچه كه نيروهاى آمريكايى هم اكنون در عراق
در حال انجام آن هستند، به خوبى كارساز و يا از سرعت كافى برخوردار نيست.» سند
گسترده و غيرمعمول وزير دفاع سابق آمريكا يك مجموعه از ۲۱ مسير ممكن اقدام را
درباره راهبرد عراق پيشنهاد مى دهد كه شامل مواردى است كه بسيارى از آنها مسير
اشغال آمريكا را تغيير مى دهد.
اين سند براى
نخستين بار توسط روزنامه نيويارك تايمز منتشر شد و پنتاگون نيز اصالت آن را تأييد
كرد. وزير دفاع سابق آمريكا در اين سند خواستار افزايش قابل ملاحظه تعداد مربيان
نظامى آمريكا و همچنين قرار دادن سربازان عراقى در جوخه هاى آمريكايى براى تقويت
مهارت هاى زبان عربى نظاميان آمريكايى است.
برخى از
گزينه هاى پيشنهادى رامسفلد شامل عقب نشينى و يا بازگشت ۱۴۰ هزار نظامى آمريكايى در
عراق به عنوان راهى براى تحت فشار قرار دادن دولت عراق در جهت گرفتن مسئوليت بيشتر
براى امنيت خودشان است.
> ارتش آمريكا ۱۴ پايگاه نظامى در عراق احداث مى كند
مقام هاى آمريكايى از برنامه ارتش اين كشور براى ساخت ۱۴ پايگاه نظامى در عراق و
اشغال بلندمدت اين كشور خبر دادند. روزنامه اماراتى الخليج در شماره ديروز خود به
نقل از برخى مسئولان وزارت دفاع آمريكا (پنتاگون) نوشت ارتش اين كشور براى اشغالى
طولانى مدت از طريق ايجاد ۱۴ پايگاه نظامى در عراق با بهانه حمايت از تأسيسات و
خطوط نفتى و عمليات جديد احتمالى در منطقه، برنامه ريزى مى كند. بنا بر اين گزارش،
ساخت اين پايگاه ها ۴/۵ميليارد دالر هزينه خواهد داشت و ۱۰۰ هزار سرباز را در خود جاى خواهد
داد.
اين پايگاه ها در
شهرهاى موصل، كركوك، تكريت، بغداد (۴ پايگاه)، بلد، فلوجه، نقرة السلمان، الصقر و
اچ ترى (منطقه مرزى شمال شرقى با ايران) ناصريه و بصره خواهد بود.
> نمايه ۶۰ ساله مداخله آمريكا در جنگ هاى گوناگون
خبرگزارى فرانسه در گزارشى از واشنگتن، دخالت نيروهاى آمريكا در جنگ هاى مهم ۶۰ سال
گذشته را با جنگ عراق مقايسه كرده است.
دراين گزارش كه آمار آن از منابع وزارت دفاع آمريكا و فرماندهى مركزى آمريكا كسب
شده، آمده است: تعداد كل نيروهاى آمريكايى در عراق در حال حاضر ۱۳۹ هزار نفر است و
۱۵ تيپ رزمى اين كشور در عراق درحال جنگ هستند.
شمار
تلفات آمريكاييان در عراق تاكنون ۲هزار و۸۸۱ نفر و تعداد نيروهايى كه در عمليات
جنگى كشته شده اند ۲ هزار و ۳۱۴ نفر بوده و مجموع مجروحين در ميدان هاى جنگ نيز ۲۱
هزار و۹۲۱ نفر تخمين زده شده است. نظاميان آمريكايى در ديگر جنگها جنگ ويتنام
(۱۹۶۲- ۱۹۷۵).
اوج حضور نظامى آمريكا در جنگ ويتنام با ۵۰۰ هزار نيرو بود و تعداد تلفات نظامى اين
كشور نيز ۵۸ هزار و ۲۰۹ نفر اعلام شد. جنگ كره (۱۹۵۰ - ۱۹۵۳) آمريكا در اوج قدرت
نظامى خود در جنگ كره داراى ۳۰۲ هزار و ۴۸۳ نيرو در اين جنگ بود. آمريكا دراين جنگ
۳۶ هزار و ۵۷۴ نفر از نظاميان خود را ازدست داد.
اما برژينسكي معتقد است
هرگز نخوانده ام ،
شعری ز شاهنامه ی فردوسی بزرگ
گویاتر از حماسه ی خشم نگاه او
کز پشت میله های گران ، قفل های سرد
خواند ترانه ها ،
از صبح زندگی
از شام بندگی
هرگز ندیده ام ،
گلبرگ لاله های لب چشمه سارها
سرخ شود چو خون شهیدان ... ماه
هرگز به گوش خویش ،
نشنیده ام که رعد خروشان به کوهسار
باشد رسا ، چو بانگ دلاویز این شعار
پیروز ....
هرگز نچیده ام ،
از بوستان چهره ی معشوق ، بوسه ای
شیرین تر از دو بوسه ی گرمی که پارسال
در گیر و دارمرگ بچیدم ز گونه ای ،
از گونه ی رفیق عزیزم که تیر خورد
.
تمیمی
مشاور امنيت ملي اسبق آمريكا اعلام كرد: نفوذ آمريكا در جهان به علت غرق شدنش در بحرانهاي خاورميانه، خليج فارس، افغانستان و پاكستان از بين رفته است . زبيگنيو برژينسكي مشاور امنيت ملي اسبق آمريكا، در گفتوگو با روزنامه راسيسكا گازتا - چاپ روسيه - اظهار داشت: علت اصلي از بين رفتن نفوذ آمريكا در جهان به سياست اين كشور در عراق كه هماهنگ با شرايط اين كشور نيست باز ميگردد . وي گفت: دولت جورج بوش، آمريكا را وارد بحران خطرناكي كرده است كه راه رهايي از آن قابل شناسايي نيست. آمريكا در عراق غرق شده است . مشاور امنيت ملي اسبق آمريكا تصريح كرد: روابط آمريكا و روسيه بايد محتاطانه باشد. در واقع تجزيهي شوروي سابق بر روابط آمريكا و روسيه تاثير گذاشته و جايگاه روسيه در جهان تغيير كرده است. البته روسيه نيز بخشي از نفوذ قبلياش را از دست داده است.
وي درباره پيشنهاد سناتور ريچارد لوگار در خصوص "استفاده از خشونت از سوي سازمان ناتو در مواقعي كه ايران و روسيه از صادرات نفت و گاز خود به عنوان اهرم براي فشار عليه كشورهاي عضو ناتو استفاده ميكنند" گفت : لوگار به كشورهاي عضو ناتو توصيه كرده كه در مواقعي كه ممكن است صادركنندگان نفت و گاز از اين مساله براي اعمال فشار بر كشورهاي عضو ناتو استفاده كنند يك طرح عمل مشتركي را براي رويارويي با اين مساله تهيه كنند؛ اما به اعتقاد من اجراي اين طرح زمان زيادي طول خواهد كشيد . برژينسكي 78 ساله كه از سال 1977 تا 1981 مشاور جيمي كارتر، رييس جمهور وقت آمريكا بود، هم اكنون در مركز مطالعات استراتژيك و بينالمللي در واشنگتن مشغول به فعاليت است . وي در طول فعاليتش در كاخ سفيد روابط آمريكا با چين را به حالت متعارف در آورد، هم چنين با شوروي سابق در محدود كردن سلاحهاي هستهيي به توافق رسيد.
مبارزه جديد با بنيادگرايي
هزاران کوچه در خوابست
هزاران کوچه ی تاریک
هزاران چهره ی ترسیده پنهان
هزاران پرده ی افتاده ی سنگین
هزاران خانه در خوابست
هزاران چهره ی بیگانه در خوابست
میان کوچه ی تنها میان شهر
میان دستهای خالی نومید
هزاران پرده یکسو می رود آرام
هزاران پرده ی افتاده ی سنگین
میان کوچه ی تنها
میان شهر
میان رفت و آمدهای بی حاصل
میان گفت گوهای ملال آور.آزاد
جنگ سرد در سال 1991 به پایان رسید. اما اگر جنگ سرد به مثابه جنگ سوم بود، بنابه تعبیر بعضی محافظه کاران، ایالات متحده اکنون در گیر جنگ جهانی چهارم است، و این بار علیه اسلام؟ آیا بنیادگرائی اسلامی «کمونیسم جدید» است؟ آیا جنگ علیه تروریسم در قرن بیستم، معادل جنگی جهانی علیه اتحاد شوروی است؟ تهدید تروریسم اسلامی، واقعا چقدر جدی است؟ و به طور کلی، پس از پایان جنگ سرد، رابطه ی آمریکائی ها با اسلام سیاسی چه تغییری کرده است؟ آیا با از بین رفتن رقابت ایالات متحده و شوروی، این اتحاد متوقف شد، یا به صورت زائده و غیر ضروری در آمد؟ آیا طیف راست اسلامی با از هم پاشیدن دشمن کمونیست، خشم و غضب خود را به جای دشمن کمونیست، متوجه شیطان بزرگ در غرب سکولار کرد؟ آیا ایالات متحده اکنون با دشمن جهانی که هیولائی چند سر، مرکب از ایران، سوریه لیبی، سودان و عربستان سعودی که مجموعا می تواند شبکه ای جهانی تعبیر شود، مواجه شده است؟ یعنی با شبکه ای که «مایکل لدین» از کارورزان جریان ایران کنترا، آن را « هیولاهای ترور» می نامد؟ از یازده سپتامبر 2001، این تصور که ایالات متحده و دنیای اسلام در مرحله ی تصادم قرارگرفته اند، به صورت نوعی باور قدرت گرفت. اگر بر جنگ اول عراق در سال 1991 مهر آغاز ضرورت دنیای تازه پا به عرصه ی وجود گذاشته را زدند، آیا جنگ دوم عراق (جنگ با مردم محروم و ستمدیده ی عراق) کاملا مفهوم متفاوتی به نام برخورد تمدن ها را نمایندگی می کند؟ مخالفان این نظریه – که به وسیله ی برنارد لوئیس و ساموئل هانتینگتون نمایندگی می شوند - ، جنگ بوش با تروریسم را، نه کارزاری علیه القاعده و متحدان این جریان، بلکه نبرد غول آسای ترکیب یهودی – مسیحی علیه جهان اسلام ارزیابی می کنند. خیلی صاف و ساده، در پنتاگون جنگ علیه تروریسم معروف به " هین کردن " (G-WOT) است که در همان وزن جهاد است.
رهبران جریان محافظه کار جدید، مثل " جیمز وول سی " یکی از مدیران سابق سی آی ا و تحلیل گر سیاسی و " نورمن پودورتس "، اعلام کردند که کارزار علیه اسلام، در واقع جنگ جهانی چهارم است. جرج بوش و صاحب منصبان کلیدی او، قدرت اسلام سیاسی - و گاهی خود اسلام را – با قدرت فاشیسم و کمونیسم مقایسه می کنند. به زعم آنان، وجود ظرفیت شبکه جهانی ی این جریان، موجودیت آمریکائی را تهدید می کند، و به این دلیل، گام های موثری که هنوز به چند و چونش نیندشیده اند، باید علیه آن بر داشته شود. ضرورت وارد شده به جنگ جهانی چهارم، د کترین جدید و یک جانبه ی ایالات متحده را می طلبد. پس باید پای جنگ های پیش گیری کننده و تعرضی بروند که جنگ علیه افغانستان، عراق و بعد ملت های دیگر را شامل می شود. و باید شدیدآ و به صورت گسترده ای بودجه نطامی و اطلاعاتی خود را افزایش دهند. این همه، بدان معنی بود که وزارت امنیت داخلی DHS، قانون میهن پرستی ایلات متحده آمریکا، فرماندهی شمال پنتاگون برای تخلیه ی فوری نیروهای مسلح در داخل ایالات متحده، و قوانین جدید وزرات عدليه که به اف بی آی، پولیس و نیروهای فشار ضد تروریسم در پنجاه و سه شهر ایالات متحده، اختیارات فراوان جدیدی می دهند. اگر چه در قابل رویت ترین نمونه، تصادم تمدن ها، جنگ علیه ترور و کارزار دولت بوش برای تغیر خاورمیانه، سرشار از تضاد و تناقص و دروغ های آشکار است. دشمنی که در یازده سپتامبر 2001 به ایالات متحده حمله کرد، نه اسلام بود، نه اسلام بنیادگرا بود، نه اخوان المسلمین و حزب الله و حماس، یا سایر گروه های موسوم به طیف راست اسلامی بودند. این دشمن، القاعده بود.
سازمان اسامه بن لادن یک قدرت جهانی نیست و هیچ گونه تهدید مادی برای ایالات متحده به شمار نمی آید. القاعده گروهی فناتیک است که به شیوه ی مافیائی سوگند خونی خورده است. حمله این سازمان به نیویورک و واشینگتن در سال 2001 خشم همه ی جهان را بر انگیخت، و حملات موثر متقابل – با استفاده از نظام اطلاعاتی، اقدامات قانونی، فشارهای سیاسی و دیپلماتیک – و حملات منتخب و سنگین نظامی – می توانست این سازمان را تضعیف و نابود کند. هیچ تردیدی وجود ندارد که نابود کردن القاعده، بدون جنگ در افغانستان، بدون جنگ در عراق، و بدون جنگ " علیه تروریسم " امکان پذیر بود. ولی دولت بوش، خواسته و با کمال میل موضوع تهدید مخصوص القاعده را یاد کرد. به یقین، گروه بن لادن نشان داد که توانائی ایراد ضرباتی جدی را دارد. از یازدهم سپتامبر 2001 به بعد به این سازمان نشانه هائی در عربستان سعودی، اسپانیا، ترکیه و نقاط دیگر را هدف گرفت. اما به خلاف ادعای بدون دلیل و مدرک، "اش کرافت" دادستان کل که در سال 2001 می گفت هزاران نیروی عملیاتی القاعده در ایالات متحده نفوذ کرده اند، از یازدهم سپتامبر 2001 به بعد، حتی یک نمونه ی اقدام خشونت بار از جانب القاعده در آمریکا رخ نداد. و کمترین دلیل و مدرکی وجود ندارد که ثابت کند القاعده به سلاح های اتمی، بیولوژیکی، یا شیمیائی مجهز است، یا در صدد دست یابی به آنها است. در حالی که بن لادن می تواند حملات تروریستی را سازمان بدهد، همان گونه که دیگران قادر به این کارند، تهدید واقعی القاعده محدود و قابل مهار است. بسیاری از ملت های دیگر، از جمله اسرائیل، ایرلند و ایتالیا، تهدید های تروریستی جدی را سال ها تجربه کرده اند.
در مقام مقایسه، نه القاعده، نه یاران هم مرام این سازمان، نه به طور کلی طیف راست اسلامی، و به همین دلیل، نه مجموعه ی جهان اسلام، در مقابل انحصارطلبی ها و توسعه طلبی ها ی جهانی ی آمریکائی، آن گونه نیستند که اتحاد جماهیر شوروی بود. ترکیب کشورهای خاورمیانه، که بسیاری شان ضعیف، فقیر و به وسیله ی لشکرهای بین المللی در هم شکسته اند، قادر نیستند به نقطه و مرحله ای صعود کنند که اینترپرایز آن را «جنگ جهانی چهارم» توجیه کند. اما با متوسل شده به چنین انحرافی که اسلام را دشمنی مثل شوروی جلوه می دهد، دولت بوش و متحدان او از میان محافظه کاران جدید، در واقع راه توسعه طلبی ها و امپراتوری جهانی ایالات متحده را هموار می کنند. بخصوص توسعه طلبی ها و امپراتوری جهانی با حضور قاطع در خاورمیانه ی بزرگ تر، از جمله پاکستان، آسیای میانه، و دریای سرخ مدیترانه و منطقه ی اقیانوس هند، مورد نظر است. بد نیست بپرسیم که آیا اشغال خاورمیانه از طرف ایالات متحده، وابسته و مربوط به این هدف هاست، یا جنگ علیه تروریسم؟ آیا پیش بردن این هدف، به آن دلیل نیست که محافظه کاران جدید می خواهند لنگر سرکردگی جهانی ایالات متحده را، با کاشتن پرچم آمریکا در آن مناطق حیاتی، اما بی ثبات، به آب بیندازند؟ آیا پیش بردن این هدف به بهانه ی " جنگ با تروریسم " و مقایسه تهدید اسلام با تهدید شوروی، به این علت نیست که بیش از دو سوم نفت جهان در عربستان سعودی و عراق انباشته است؟ آیا به این جهت نیست که دولت بوش چنان رابطه ی تنگاتنگی با اریل شارون و طیف راست اسرائیل ایجاد کرده است؟ این تصور که واقعاّ تروریسم اسلامی هدف دولت جرج هربرت واکر بوش است، با سیاست دولت او در خاورمیانه در تناقض قرار می گیرد. اگر دشمن تروریسم اسلامی است، چرا دولت این همه انرژی را علیه عراق، سوریه و سازمان آزادیبخش فلسطین به کار می گیرد؟ بشار اسد رئیس جمهور سوریه، و رئیس پیشین سازمان آزادیبخش فلسطین، هر دو از مخالفان کین توز اخوان المسلمین بودند، اما خود را به ناگهان و بی خردانه در فهرست متحدان القاعده یافتند. هم چون این، با حمله به عراق، دولت بوش خود را با هدفی نامناسب و بی مورد مواجه دید. از سال 1968 که صدام حسین به قدرت رسید، دشمن مصمم اسلامیست ها، از آیت الله خمینی ایران، تا تروریست های شیعه و خود القاعده بود.
حزب بعث سوسیالیست عرب، در هر دو شاخه ی سوریه ای و عراقی، معتقد به جدائی دین از دولت ( سکولار) است، و کوشش های دولت بوش برای مرتبط کردن عراق با القاعده، بازی مهمل و مسخره ی سیا و وزارت امور خارجه بود. در واقع، با تجاوز به عراق و اشغال این کشور، بوش نه تنها با طیف راست اسلامی در یک جهت قرار گرفت، بلکه عملا به همکاری با آنان پرداخت: پیش از اشغال، در جریان تجاوز نظامی، و پس از اشغال، ایالات متحده از ائتلاف کنگره ملی در تبعید حمایت کرد که در آن دو حزب بنیادگرای شیعه؛ شورای عالی انقلاب اسلامی عراق (SCIRI)، و حزب الدعوة نقش حائز اهمیتی داشتند. شورای عالی انقلاب اسلامی عراق و حزب الدعوة، روابط تنگاتنگی با جمهوری اسلامی ایران داشتند و پس از جنگ نیز، هر دو جریان از نزدیگ با آیت الله علی سیستانی کار کردند. دولت بوش نه تنها هدف های غلطی را انتخاب کرده، بلکه با قشون کشی علیه تروریسم، دقیقا راه نادرستی را برای تعدیل مطالبات طیف راست اسلامی برگزیده است. با قرار دادن القاعده، جهاد اسلامی و گروه های تروریست مشابه در جبهه ای واحد، بسیار گسترده تری از گروه های طیف راست اسلام بنیادگرا و احزاب سیاسی در جهان اسلام، در واقع تهدیدی حائز اهمیت را نمایندگی می کنند، منتها نه برای امنیت ملی ایالات متحده، بلکه برای دولت ها، روشنفکران، نیروهای پیشرو و سایر آزاد اندیشان ملت های اسلامی، از مراکش تا اندونزیا. اکنون از فیس (FIS) در الجزیره گرفته تا اخوان المسلمین در مصر و حماس در فلسطین و بنیاد گرایان شیعه در عراق و گروه اسلامی پاکستان، با حمایت روحانیون فوق ارتدودوکس عرب عربستان سعودی، و سازمان هائی مثل اتحاد جهانی مسلمانان و بانک های اسلامی، تبدیل به تهدیدی جدی و واحد برای خاورمیانه شده اند. البته این تهدید ی است که با ابزارها ی نظامی نمی شود در مقابلش ایستاد.
این تهدید، با ادامه ی حضور سیاسی و نظامی و اقتصادی ایالات متحده در منطقه، روز به روز جدی تر و وخیم تر خواهد شد. فقط با عقب نشینی فوری نظامی از افغانستان، کاستن از حضور مصرانه آمریکائی ها در عربستان سعودی و خلیج فارس، هم چون این، تغییر سیاست حمایت از موقعیت تجاوز کارانه اسرائیل نسبت به ناسیونالیسم فلسطین، ایلات متحده می تواند از شدت خشم و نفرت مردم از خود، که به مثابه نفتی بر آتش اسلامیسم است، بکاهد. با این حال، کاستن از جای پای آمریکا در خاورمیانه، با سیاست دولت بوش مغایرت محوری دارد. شاید در نهایت بدگمانی باید گفت که دولت بوش، برای ادامه ی سیاستی که ترسیم مجدد نقشه ی خاورمیانه است، به نظریه ی نبرد گسترده علیه تروریسم شدیدا دامن زده است. محافظه کاران جدید تندرو، یا "ایده آلیست" ؛ از مقام های دولتی گرفته تا استراتژیست های متفکر و نظریه پردازی که بر چوکي های راحتی تکیه زده اند، مثلا انستیتوت اینترپرایز آمریکا، انستیتوت هودسن، و پروژه برای قرن جدید آمریکائی، اعلام کرده اند که جنگ های افغانستان و عراق، تازه دو شلیک مقدماتی بودند برای هموار کردن نقشه ی سلطه کامل بر ایران، سوریه، عربستان سعودی و کشورهای خلیج فارس. حتی بخش اعظم جریان اصلی دولت بوش، در حالی که تحت تاثیر نظریات خشونت گرای محافظه کاران جدید قرار دارد، از گرایش حضور نظامی وسیع تر ایالات متحده در منطقه ای به وسعت شمال آفریقا تا اندونزیا حمایت می کند.
منتقدان زیرک سیاست مبتنی بر عملیات نظامی علیه تروریسم دولت بوش و مقاصد جهان گشایی این دولت، بر آنند که این سیاست، استراتژی تضمین آتش افروزی است و شیوه ای است که به نظر می رسد برای ایجاد تروریست های بیشتری، نسبت به آنان که کشته می شوند، طراحی شده است و خشم و خشونت علیه اشغال عراق و افغانستان، به احتمال قوی جهادی های تازه ای را در آن دو کشور به میدان جنگ کشانده، و این برخورد خونین، می تواند به پاکستان و عربستان سعودی سرایت کند. در این دو کشور، محافظه کاران و دولت های مبتنی بر اسلام، ممکن است با گروه های مخالف جدیدی که بن لادن، مجاهدین، طالبان و زمینه ی تندرو وهابی آنها را ایجاد می کنند، درگیر شوند. دومین دندان تیز سیاست دولت بوش در خاورمیانه، احتمالا در اثبات خط مخالفی پیش می رود که موسوم به لاف و گزاف های ایالات متحده برای ایجاد دموکراسی و اصلاحات در این منطقه است. تناقض این دو مشی سیاسی، بسیار روشن است. حمایت دولت آمریکا از دموکراسی در منطقه، دست کم در ظاهر خود گیج کننده است.
سال ها، بخصوص در جریان جنگ سرد، ایالات متحده ستون نگه دارنده ی دیکتاتورها، شاهان، امیران و روسای جمهوری مادام العمر در خاورمیانه و اطراف و اکناف جهان بود. در جهان عرب - عربستان سعودی، اردن، مصر و کشورهای خلیج فارس- ، این مستبدان، در وحدت با طیف راست اسلامی، و با حمایت معماران سیاست ایالات متحده، حکمرانی کرده اند. در سالیان متمادی، خواستگاه مخالفان قدرت در منطقه و رژیم های دست راستی، بدون استثنا چپ – از لیبرال های آمریکائی، تا چپ اروپائی و اتحاد جماهیر شوروی – بود. به یقین از بین رفتن دیکتاتوری و ایجاد دموکراسی تازه جوانه زده در جهان عرب، ایران، پاکستان، افغانستان و آفریقای مسلمان، باید هدف با ارزشی در سر می داشت.اما تفسیر و تعبیر دولت بوش از اصلاحات دموکراتیک، مورد سوء ظن است.
اول آن که بسیار فرصت طلبانه است. تاکید دم افزای دولت بوش بر ضرورت وجود دمکراسی در جهان عرب، زمانی شدت گرفت که دروغ های کاخ سفید در مورد هدف های اعلام شده برای جنگ با عراق، بر ملا شد. دروغ هائی مثل سلاح های کشتار جمعی و کشف روابط احتمالی عراق با القاعده. وقتی معلوم شد که ادعاهای بوش برای حمله به عراق یاوه است، پرزیدنت بوش موضوع را عوض کرد که برای صدور دمکراسی به عراق جنگی چنان مهلک را آغاز کرده است.
دوم آن که دولت بوش در تشخیص واقعیت مورد بدگمانی دیکتاتورهای حاکم بر خاورمیانه و ضد آمریکائی ها قرارگرفت و بعد ها فشارش را بر موضوع دموکراسی متمرکز کرد. در مضمون توسعه طلبانه و سلطه جویانه ی دولت بوش در سیاست خاورمیانه ای، تاکید بر موضوع تحمیل دموکراسی، فقط بهانه ای است برای گسترش در گیری سیاسی و نظامی ایالات متحده در منطقه. از مجرای دموکراسی ها ی مورد ادعای ایالات متحده در کشورهای تولید کننده نفت، ابتکارهای گستاخانه و ناسیونالیستی که همواره تضمین شده تلقی می شوند، دولت بوش را دچار نقشه های دراز مدت برای منطقه کرده است. فقط ساده اندیشان کودن باور می کنند که ایالات متحده در تعقیب استراتژی « تغییر رژیم» در منطقه ای که دارای دو سوم ذخائر نفتی جهان است، آرزومند ایجاد دولت هائی است که به مقاومت در مقابل سلطه جوئی ایالات متحده در منطقه دست بزنند.
مسلما دولت بوش نمی تواند با توسعه و دموکراسی در کشورهای عربی و ایران موافق باشد که روابط آنان را با، مثلا روسیه و چین، به هزینه ی آمریکا، نزدیک تر کند.
به عکس، دعوت ظاهری به ایجاد دموکراسی در خاورمیانه، برای دولت بوش این امکان را فراهم خواهد کرد که فشارهای بیشتر، یا کمتری را به دولت های منطقه که مانعی بر سر راه دست یابی به هدف های امنیت ملی ایالات متحده اند، وارد کند. بنابراین، سوریه اکنون زیر فشار دو طرفه ی اسرائیل و عراق تحت اشغال ایالات متحده چلانده می شود، و ایران میان عراق و افغانستان تحت اشغال " ناتو " گیر افتاده است. از سال 2001 ، ایالات متحده به موقعیت برتری غیرموازی در منطقه دست یافته است. محافظه کاران جدید که جنگ عراق را موفق می دانند، چیزی بیش از این نمی خواهند که اقدامات فشرده آمریکائی برای تغییر رژیم های ایران و سوریه، با هدف ایجاد ترکیب ائتلافی جدیدی از اسرائیل، ترکیه و پاکستان – که البته به وسیله آمریکا سازماندهی و اداره شود – شدت بیشتری یابد و پیش برود. تکلیف حکومت های مستبد آمریکائی، مثل عربستان سعودی، اردن و مصر این وسط چه می شود؟ برای ایجاد تعادل و گسترش توسعه طلبی های جرج هربرت واکر بوش که با تشدید فشار بر موضوع دموکراسی امپریالیستی در مورد عراق، سوریه، ایران و سازمان آزادیبخش فلسطین در مقابل دولت های طرفدار غرب به پیش می رود، کوشش ها و طرح های آمریکائی باید نمکی هم داشته باشد.
برای آن که سیاست ایالات متحده شامل چشم اندازها و نظریات متفاوت است، دولت بوش در رابطه با مهم ترین متحدان عرب خود، علامت های دو پهلو می فرستد. جریان اصلی معماران سیاست ایالات متحده، مقام های سیا و وزارت امور خارجه، و متحدان آنان با علایق و منافع مشترک در منطقه- مثل کمپانی های نفتی، بانک ها و سازندگان ابزارهای جنگی –، می خواهند که بوش از فشار خود برای تغییراتی در قاهره و ریاض بکاهد و روند سیاست موجود را کندتر کند. دیگران، که ایدئولوژیک ترند، به نظر می رسد عقیده ای نجات بخش را به نمایش گذاشته باشند که رونوشت تجربه ی عراق، باید به زور به مصر و عربستان سعودی تحمیل شود. و بعضی محافظه کاران تندرو جدید، مثل « ریچرد پرله» و مایکل لدین، با خشونت و سرسختی برآنند که عربستان سعودی و مصر هم به عنوان حامیان القاعده، باید یکسان تلقی شوند، و مطالبه شان این است که ریاض باید به فهرست محورهای شرارت رئیس جمهوری افروده شود. همه ی آنان، این واقعیت را نادیده می گیرند که هم مصر و هم عربستان سعودی، دهه ها زیر فشارهای داخلی و خارجی بوده اند تا به مردم خود آزادی های اجتماعی و سیاسی بدهند و به اصطلاح لیبرالیزه شوند و هر دو کشور این تجربه را دارند که برای اصلاحات دموکراتیک، گاهی مصلحت جویانه حرکتی کرده اند که قصدش فقط فرار از شرایط و فشار موجود بوده است. ضرورت ظرافت در رفتار و معامله با این دو کشور، اغلب باعث فرار و نجات نیروهای ایدئولوژیک تر دولت بوش، در دولت و کنگره شده است.
زمینه و مضمون تجربه ایالات متحده با طیف راست اسلامی اما، در مورد دوقلوهای مصر و عربستان سعودی، پر از امکانات خطرناک است. تشدید فشار بر هر دو کشور در جهت لیبرالیزه شدن، می تواند به این نتیجه منجر شود که طیف راست اسلامی در قاهره و ریاض به قدرت برسد. با این حال، درست مثل جریان جنگ سرد که ایالات متحده اسلامیست ها را به ناسیونالیسم عرب ترجیح داد، دولت بوش و متحدان محافظه کار جدید دولت او، گاهی وقت ها تمایل خود به ترجیح دادن طیف راست اسلامی را هم ابراز کردند و در عمل نشان دادند. هر وقت که ضرورت انتخاب میان رژیم های ناسیونالیست متمایل به چپ و اسلامیست ها پیش آمد، واشینگتن بی درنگ اسلامی ها را انتخاب کرد. به خلاف مباحث و لفاظی های رایج در مورد تصادم تمدن ها، دولت بوش مخالف جست و جوی متحد در میان طیف راست اسلامی نبود.
در عراق، دولت بوش پس از جنگ انهدامی و اشغال این کشور، با آیت الله سیستانی، دو حزب وابسته به ایران، و نیروهای سازمان یافته ی شیعه ی بنیادگرا همدست شد. رهبری محافظه کاران جدید در نقاط دیگر هم از طیف راست شیعه حمایت کردند. از جمله درعربستان سعودی فراسوی مطالبه ی اصلاحات دموکراتیک برای ایجاد تغییراتی در جهت به وجود آوردن کشوری جدید، از جریان های شیعه ی شرقی برای تشکیل حاکمیتی شیعه حمایت کردند. در این ولایت شرقی، شیعه ها دارای اکثریت اند. در نوار غزه و ساحل غربی رود اردن، اریل شارون خیمه شب بازی با حماس، جهاد اسلامی و حزب الله را برای تضعیف سازمان آزادیبخش فلسطین ادامه داد، و در سال 2005 ، حماس توانست به صورت قدرتمندترین جریان منتخت غزه درآید. به نظر می رسد حتی کسانی که بیشترین و شدیدترین هشدار را در مورد برخورد عظیم اسلام و مسیحیت می دادند، می کوشیدند تا راه کاری برای سازش با اسلامیست های طیف راست اسلامی پیدا کنند. با این حال، برای مصرف تبلیغاتی، دولت بوش حامل این سیاست بود که سیاست خاور میانه ای خود را برخورد تمدن ها بنامد. بعضی متحدان این دولت، بخصوص اعضای طیف راست مسیحی، به سادگی می کوشیدند تا اسلام را به عنوان دینی شیطانی و خوشونت گرا تبلیغ کنند. این جریان، مدعی است که بنیادگرائی اسلامی و بن لادن، «با آزادی ما دشمنی دارند»، نه آن که با سیاست های ایالات متحده در گیر باشند. با این نظریه، ایالات متحده جنگ با تروریسم را، به این بهانه که آمریکای خداشناس، به خاطر ترس از خدا با «محور شرارت» درگیراست، چهارچوب بندی کرده است. علیرغم تناقضاتی که در موضوع جنگ با ترور وجود دارد، بهتر است میلیون ها آمریکائی با این نظریه اغوا شوند که چون ما از خدا می ترسیم، و «محور شرارت» تهدید کننده است، مسیحی ها باید جنگ با جهان اسلام را تا پایان ادامه دهند و راهی جز این وجود ندارد.
از سال 1991 تا 2001 چه اتفاقی افتاده که اسلام را از نیروی متحد، به شروری خطرناک و کین توز تبدیل کرده است؟ آسان ترین پاسخ می تواند بر گردد به هول و هراس هائی که پس از حمله ی القاعده در سال 2001 به وجود آمده است. اما واقعه ی یازده سپتامبر 2001، پس از یک دهه سر در گمی ایالات متحده رخ داده است. برای دنبال کردن تغییراتی که از طرح ساختن دنیای جدید تا برخورد تمدن ها پیش آمده است، ضروری است که به سه بحران اسلام سیاسی در دهه ی نود توجه کنیم:
بحران های الجزیره، مصر و پدیدآمدن طالبان. در مدت دوازده سال میان جنگ اول تا جنگ دوم عراق، خاورمیانه تغییرات سرگیجه آوری را از سر گذارند. پس از ملغی شدن نتیجه ی انتخابات الجزایر در سال 1991 که به پیروزی اسلامی ها منجر شده بود، طیف راست اسلامی جنگ داخلی خشونت بار و درنده خویانه ای را به این کشور تحمیل کرد. در مصر، جریان زیرزمینی اسلامی که از حمایت کامل نهاد اخوان المسلمین برخوردار بود، تقریبا حسنی مبارک را در اواسط دهه ی نود سرنگون کرد. و بعد، در افغانستان جنبش تحت الحمایه ی پاکستان طالبان، کابل را به تصرف خود در آورد و هولناک ترین نوع مذهب سالاری (تئوکراسی) جهان را به مردم افغانستان تحمیل کرد. در خلال این بحران ها، دولت های جرج بوش و بیل کلینتون (از احزاب جمهوری خواه و دموکرات ایالات متحده که نوام چامسکی آنان را قدرت غالب می نامد) نتوانستند سیاست شفافی را در رابطه با اسلام سیاسی پیشه کنند. حتی با وجودی که اخوان المسلمین و طیف راست اسلامی بر ایران، افغانستان، پاکستان و سودان مسلط شدند – و الجزیره، مصر، سوریه و فلسطین را مورد تهدید قرار دادند -، نه بوش (پدر) موقعیت را درک کرد، نه بیل کلینتون. نظام اطلاعاتی ایالات متحده و ماشین گزافه گوی ضدتروریسم، در مرحله ی اول به خیزش القاعده توجه نکردند، در حالی که این سازمان حضورش را با سلسله حملات رو به افزایش دهه ی نود اعلام کرده بود، و نتوانستند رشد و توسعه ی این جریان را متوقف کنند. اگر پاسخ های متفاوتی نسبت به سیاست ها ی خود می دادند، اگر به اهمیت بالای جنبش اسلامی پی می بردند، و اگر تحلیل گران نظام اطلاعاتی ایالات متحده با دقت بیشتری رد پای حملات خشونت بار اخوان المسلمین و القاعده را دنبال می کردند، شاید وقایع 2001 و پی آمدهایش رخ نمی دادند.
به یقین اگر ایالات متحده در خلال سال های 1990 سیاستی را در پیش می گرفت که به نتیجه ای منطقی ره می برد، این تصور خطرناک که آمریکا با بر خورد تمدن ها رو به رو شده است، تبدیل به چنین معضلی نمی شد که امروز شده است. دولت ایالات متحده، متفکران و جهان مبتنی بر سیاست گذاری، به این صورت تقسیم بندی شده است که چگونه در پایان جنگ سرد باید به تجدید حیات و طغیان مجدد اسلامی پاسخ داد. بعضی ها می خواستند سیاست تفاهم آمیزی را در قبال اسلامیسم توسعه دهند، دیگران برآن بودند که با این جریان باید کشور به کشور بر اساس پایگاه هایش عمل کرد. بعضی ها معتقد بودند که باید سیاست رویاروئی با اسلامیست ها را به پیش برد، دیگران فکرمی کردند باید با آنان همکاری کرد، یا به مدارا پرداخت. پراگماتیست ها ، بر آن بودند که سیاست ایالات متحده باید مبتنی بر حمایت از رژیم های موجود در قاهره، عمان، الجزیره و سایرین باشد، اما ایده آلیست ها ازاین نظریه دفاع می کردند که دموکراسی باید در منطقه گل بدهد، حتی اگر اسلامیست ها در موقعیتی قرار بگیرند که انتخابات را ببرند.
در دهه ی میان 1991 و 2001، سیاست ایالات متحده در قبال طیف راست اسلامی، گیج و متناقض بود. جملگی موافق بودند که تروریسم اسلامی بد است، اما این درست همان نقطه ای است که توافق ها متوقف می شوند، ضمن آن که هیچ کس از آن غافل نیست. پایان درگیری های ایالات متحده و اتحاد شوروی در خاورمیانه، ایالات متحده را با منطقه ای مواجه کرد که اسلام سیاسی بازیگر اصلی آن بود. طیف راست اسلامی جریان های مختلفی را از رژیم های محافظه کار اسلامی در پاکستان و عربستان سعودی، تا رژیم های تندرو ایران و سودان، تا سازمان های فرادولتی مثل اخوان المسلمین، طالبان و حزب الله، و هسته های تروریست راست، مثل القاعده را در بر می گرفت. بعضی از این جریان ها از جمله ی متحدان بودند، بعضی ها تهدید آمیز بودند، بعض دیگر به صورت خطرناکی روش خصمانه داشتند. اما چگونه می شود دوست را از دشمن تمیز داد؟ در خلال سال های 1990 ، ایالات متحده به صورت مردد ، اما با آتش افروزی ، وارد معامله و زد و بند با طیف راست اسلامی شد . نخست در الجزیره ، سپس در مصر ، و بالاخره ، باردیگر در افغانستان . در هر سه مورد ، اسلامیست ها توانستند توجه آتش افروزان ایالات متحده را که جهادی های افغانی را تغذیه ی مالی می کردند ، و معتقد به تامین مهارت در جنگ – از جمله ساختن بمب ، قتل و حملات سبک چریکی بودند ، به خود جلب کرده و آنان را وارد دعوا کنند .
اتحاد جماهیر شوروی که از افغانستان خارج شد ، طیف راست اسلامی به مثابه تهدیدی علیه ثبات ، امنیت و علایق ایالات متحده دست به کار شد . نیویورک تایمز در سال 1993 گزارش می دهد « یک سال پس از آن که شورشیان مسلمان دولت کمونیست را در افغانستان ساقط کردند ، جنگ طولانی افغانستان به سایر کشورهای جهان اسلام سرایت کرد. مثلا ، جريکها ، سلاح برداشتند تا دولت های الجزیره ، مصر و سایر کشورهای اسلامی را سرنگون کنند.» و ادامه می دهد که « دیپلمات های غربی و مقام های عرب می گویند هزاران نظامی کاراسلامی ، در کارزارهای زیر جلی وخشونت بار برای برانداختن دولت های الجزیره ، مصر ، یمن ، تونس ، اردن ، ترکیه و سایر کشورهای تحت استیلای اسلامی ها ، وارد عمل شدند و اساسا پایگاه شان نیز افغانستان بود.» طیف راست اسلامی ، با غرق شدن در آگاهی جدید ، الهام گرفتن از آن و رسیدن به این باور که شورش و قیام آنان ابرقدرتی را در افغانستان شکست داده است ، قدرتی را که تازه کسب کرده بود ، در بوته ی آزمایش قرار داد .
( در همه ی کتابی که تا کنون خوانده اید ، لابد به این نتیجه رسیده اید که جز با حمایت ها ، برنامه ریزی ها ، پول ها ، آموزش ها و کمک های نظامی و طراحی های ایالات متحده ، بریتانیا ، اسرائیل ، کشورهای اروپائی و حتی کمک های چین ، طیف راست اسلامی که در درجه ی اول شمشیرش را بر گردن کمونیست ها ، ملی گرایان ، معتقدان به جدائی دین از دولت ( سکولاریست ها ) فرود آورد ، و اساسا بدون حضور مادی قدرتی که می خواست با استفاده ی ابزاری از اسلامیسم در جنگ سرد پیروز شود و اتحاد شوروی را نابود کند ، نمی توانسته است به قدرت مورد نظر نویسنده در این تکه از کتاب دست یابد) بحران های 1992 تا 1999 الجزیره ، پس از وقوع انقلاب ایران ، نخستین ماشه ی تجدید نظر سیاست امریکا را در قبال اسلام سیاسی چکاند . در خلال هفت سال جنگ داخلی الجزیره ، سیاست تجدید نظر ایالات متحده به همین منوال پیش رفت و با تناقض های نظری ، این اتهام را از جانب پاریس و سایر کشورهای اروپائی به خود وارد کرد که واشینگتن به این دلیل با اسلامیست های الجزیره مدارا می کند تا منافع خود در مورد نفت و گاز و علایق صنعتی خود در شمال آفریقا را ، منتها به خرج اروپائی ها ، تامین کند .
مساله ی بغرنج و پیچیده ، و در واقع معمای ایالات متحده در الجزیره ، انتخاب میان شورشیان در این کشور که اکثریت آرا را کسب کرده بودند ، و سلطه ی نظامی ، اما سکولار در الجزیره بود که برای انسداد پیروزی اسلامیست ها ، دموکراسی را به حال تعلیق در آورده بودند. مساله این نبود که آیا ایالات متحده باید مستقیما در الجزیره دخالت کند ، یا نه . هیچ یک از طرفین دعوا خواستار این دخالت نبودند ، و به هر صورت این امر عملی نبود . ایالات متحده باید میان تاکیدش بر روند دموکراسی در الجزیره که در نتیجه ی آن آمریکا را با جنبش تندرو اسلامیست در یک خط قرار می داد ، و ایستادن درکنار ارتش الجزیره ، یکی را انتخاب می کرد . سرانجام ، واشینگتن به درستی فشار ارتشی ها بر اسلامیست ها را تحمل کرد. این سیاست ، نتیجه ی خوشایندی در برنداشت . پس ایالات متحده رژیم الجزیره را محکوم کرد و به حمایت دیپلماتیک از طیف راست اسلامی پرداخت که بر آیند آن – در الجزیره ، و همه ی منطقه – می توانست فاجعه بار باشد .
مقدمات و زمینه های بحران الجزیره ، با ایجاد « جبهه ی نجات » که با مخفف فرانسوی آن به « فیس » FIS معروف است ، در سال 1989 آغاز شد . در ژوئن 1990 ، « فیس » در انتخابات منطقه ای به پیروزی خیره کننده ای دست یافت . بعد ، در دسامبر 1991 ، « فیس » توانست حزب حاکم به نام « جبهه آزادیبخش ملی » ( FLN) را در انتخابات پارلمانی با نتیجه 118 کرسی بر 16 کرسی ، در نوردد . اما پیش از دومین دور رای گیری ، و پیش از آن که « فیس » به قدرت برسد ، ارتش برای باطل کردن انتخابات دخالت کرد و ده هزار تن از اعضا و هواداران فیس را دستگیر کرد . « فیس » که دید پیروزی اش را انکارکرده اند ، زنجیر از پای کارزار تروریسم گشود . رئیس جمهوری الجزیره به قتل رسید ، وزارت خانه ها را با بمب به هوا فرستادند و نیروهای مسلح این سازمان ، صدها تن از مقام های امنیتی و پولیس را به قتل رساندند . جنگ داخلی آغاز شد . در طول این دهه ، سازمان دومی هم به نام « گروه مسلح اسلامی » (GIA) پدید آمد که روابط تیره ای با « فیس » داشت . با گسترش و شدت یافتن خشونت ، فرصت طلبان اسلامیست و گروه پارلمان در سایه ، کارزاری از قتل عام و مثله کردن را آغاز کردند ؛ تلفات سنگینی از روستاها گرفتند ، از آنان عشریه خواستند ، و زنان و کودکان را بی رحمانه به قتل رساندند . ده ها هزارتن کشته شدند .
اما سازمان « فیس» بدون مقدمه در سال 1989 ظهور نکرد . همان گونه که در پاکستان ، مصر، سوریه ، سودان و افغانستان در جریان جنگ سرد رخ داد ، طیف راست اسلامی در الجزیره قدرتش را از مجرای نبرد با نیروهای چپ و ملی الجزیره ، بخصوص در محیط های دانشگاهی گذراند و پایه ریزی کرد . درست مثل افغانستان که در آن « علمای » مرتبط با اخوان المسلمین مصر جمعیت مخفی اسلامیست را در سال های 1960 و 1970 بنیان نهادند ، در الجزیره هم گروهی ازعلما و طلبه های مصری ، که بسیاری شان از اعضای اخوان المسلمین بودند و در دانشگاه های اسلامی عربستان سعودی آموزش دیده بودند ، به الجزیره صادر شدند تا عربی را به الجزیره ای های فرانسه زبان آموزش بدهند .
غزالی و یوسف قراداوی ، دو متکلم اسلامی صف اول که به خلیج فارس گریخته بودند و « هر دو از سفیران سیار اخوان المسلمین بودند و روابط تنگاتنگی با سلاطین نفتی داشتند ، در عمل مشوق بیداری اسلامی در الجزیره ی اواسط 1980 بودند. » در سال های 1980 ، این کادر از فعالان طیف راست اسلامی ، سلسله حملاتی را علیه دولت الجزیزه سازماندهی کردند . بسیاری از تروریست های درگیر در این حملات ، در افغانستان بودند ، یا از سوی جهادی ها به الجزیره می رفتند و باز می گشتند . یکی از آنان عبدالله اناس بود که در « اداره خدمات » طرفدار القاعده ، به نیروهای اسامه بن لادن و اعظم پیوسته بود . وقتی اعظم به قتل رسید ، اناس جانشین او شد . زمانی که « فیس » به وجود آمد ، مهار امور هزاران مسجد را در سراسر کشور به کف گرفت و ماشین سیاسی – مذهبی را بنا نهاد . درست مثل طالبان ، هر جا که « فیس » مهار امور کلی ، یا منطقه ای را به دست می گرفت ، مغازه ها وفروشگاه های مشروبات الکلی را بنا به تفسیر خود از فرهنگ اسلامی ، ممنوع می کرد ، زنان را مجبور می کرد چادر سرشان کنند و اغلب کسانی را که این ممنوعیت ها و احکام را رعایت نمی کردند ، تحت تعقیب قرار می داد . « فیس » تحصیل کرده های الجزیره ای و طبقه متوسط سکولار را نفی کرد و اعلام کرد که قصد دارد «رابطه ی روشنفکری و ایدئولوژیک فرانسه و الجزیره را ممنوع کند.» یک ماه پیش از دسامبرکه پیروزی « فیس » در انتخابات به حال تعلیق در آمد ، یعنی در نوامبر 1991 ، گروهی احتمالا مستقل ، یا مرتد ، از اسلامیست های الجزیره ای ، کشور را با عملیات تروریستی خشمگین تکان دادند:
نخستین عملیات حیرت آور ، حملات خونین به ایستگاه های مرزبانی کشور بود که در جریان آن ، گروهی از کارکشته های « افغانی » سر سربازان وظیفه بیچاره را بریدند ... این عملیات ، دقیقا در زمانی صورت پذیرفت که چهار روز به سالگرد شهادت عبدالله اعظم در پشاور مانده بود . این ، نشانه ای بود از آغاز جهاد در خاک الجزیره . بسیاری از الجزیره ای ها ترس برشان داشت که یک دولت اسلامی ، اقتدار و حاکمیت ترور را نهادینه کند . برای دولت های عربی ، از جمله مصر ، اردن ، تونس و مراکش ، زنگ خطر به صدا در آمد . این دولت ها ترسیده بودند که مبادا الجزیره ی تحت حاکمیت اسلامیست ها ، تبدیل به بیماری مسری شود . اقدام نظامی الجزیره ، ایالات متحده را با موقعیت حساسی مواجه کرده بود :
آیا واشینگتن باید بر اعمال زور نظامی بر نتیجه ی انتخابات مهر تائید می زد ، یا از « فیس » و طیف راست اسلامی دفاع می کرد ؟ برای دولت بوش ( پدر ) که قبلا سیاست ، ذهن و روح او به اشغال الزامات دنیای جدید در آمده بود ، این واقعه تبدیل به معما شده بود . بوش ( پدر ) و وزیر امور خارجه اش جیمز بیکر نگران چشم انداز اسلامیسم در الجزیره بودند و به صورت نیمه رسمی موضعی گرفته بودند که گزارش سنای ایالات متحده آن موضع را « چیزی مثل نادیده گرفتن و اعلام رضایت با تکان دادن سر»نامید . جیمز بیکر ، بعدها در توضیح این وضع و موضع ، گفت : « وقتی من وزیر امورخارجه بودم ، با وجودی که متوجه بودیم روش ها به صورت مغایر حمایت ما از دموکراسی است ، سیاست خط کشیدن دور بنیاد گرایان تند رو در اسرائیل را دنبال می کردیم .» اما بسیاری دیگر از مقام های ایالات متحده ، از جمله افسران سی آی ا که با « فیس » در رابطه بودند ، با سیاست بوش – بیکر موافق نبودند .
به گزارش « رابرت په لت رو » سفیر سابق ایالات متحده و مقام ارشد وزارت امور خارجه ، در رابطه با سیاست بوش – بیکر در خنثی کردن اسلامیست های الجزیره ، اختلاف نظرهای جدی وجود داشت . « رابرت په لت رو » می گوید : « در مورد عواقب فوری تصمیم نظامی ها در عقیم گذاشتن نتیجه ی انتخابات الجزیره ، ما موضعی مخالف داشتیم . بیست و چهار ساعت بعد ، نظر ما برگشت و نگاهی بسیار متفاوت به واقعه انداختیم .» دولت بوش ( پدر) که در مورد کارزار اسلامیست ها در الجزیره نا مطمئن عمل می کرد ، در سیاست خود تجدید نظر کرد . این تجدید نظر اما ، آش شله قلمکاری بیش نبود و می کوشید تا راه کاری برای برخورد با پدیده ای که کارشناسانش درک اندکی از آن داشتند و سیاستمدارانش ، حتی مقام های ارشد دولتی و اعضای کنگره ، توافق عامی در مورد آن نداشتند و دچار سردرگمی بودند ، پیدا کند . صحنه های نبرد ، هنوز شدت نیافته بودند ، اما دست کم دو نظریه ی متداول ، تا آن زمان شروع به بروز کرده بود .
یکی از آن ها ، نقطه نظر سازش و مدارا بود که پیروانش می گفتند دلیلی وجود ندارد که ایالات متحده وحشتی از طیف راست اسلامی داشته باشد . این نظریه بر آن بود که دیپلمات های ایالات متحده و مقام های سی آی ا ، باید کوششی جهانی را در سطح جهان برای ایجاد ارتباط با اسلامیست هائی که در جهت اجتناب از خشونت ، تمایلی به گفت و گو از خود نشان می دهند ، آغاز کند . نظریه دوم ( که هنوز هم وجود دارد ) ، برخورد تمدن ها بود که معتقد بوده است جهان اسلام دشمن اساسی و قسم خورده ی غرب است . بنا به این نظر ، دشمن ایالات متحده فقط القاعده و حتی طیف راست اسلام سیاسی نیست ، بلکه اساس و طبیعت دین اسلام که قرآن باشد و تمدن اسلامی ، از بیش از سیزده قرن پیش که پدید آمده ، نسبت به غرب حالتی تخاصمی دارد . در خلال سال های 1990 ، این دو مکتب رشد دم افزائی کرده اند و مدام نیز با یکدیگر در تضاد و تقابل بوده اند . هر یک از این دو مکتب را ، نظریه پرداز خاصی نمایندگی می کند . نماینده ی نظریه مدارا و مماشات ، « جان اسپوسیتو » از دانشگاه « جرج تاون » است ، و نماینده نظریه ی برخورد تمدن ها « برنارد لوئیس » از دانشگاه پرینستون . در سال 1992 ، تصمیم گرفتند « ادوارد جره جی ین » را که آن زمان معاون وزیر امور خارجه در امور خاور نزدیک بود ، به این کار بگمارند تا سیاستی را در قبال اسلام طراحی کند . پس او را برگزیدند که در ژانویه سال 1992 ، در « مری دی ین هاووس » واشنگتن سخنرانی کند . « دیوید مک » که معاون « ادوارد جره جی ین » بود ، می گوید : « وزارت امور خارجه به من مراجعه کرد که نیاز به یک سیاست اسلامی دارند .» به گفته ی دیوید مک این سخنرانی عمدتا به آن جهت طراحی شده بود تا در مقابل آن بخش از مقام های دولت که شروع کرده بودند به بحث در این مورد که ایالات متحده باید با اسلام به عنوان دشمن جدید جهانی رفتار کند ، چیزی بگوید و بایستد. مک می گوید :
« بعضی ها ، بخصوص ریچرد شیفتر از دایره ی حقوق بشر ، می گفتند که اسلام خطرناک است ، و این درست زمانی بود که تز برخورد تمدن ها شروع کرده بود به علنی شدن . ما توانستیم جوری برنامه ریزی کنیم که دست بالا را داشته باشیم و نظریه ی مقابل را به عقب برانیم . خیلی ها در سالن کنفرانس بودند ؛ از مقام های امور خاور نزدیک ، دایره ی اطلاعات و تحقیقات ، دایره ی حقوق بشر ، و بسیاری دیگر از کارشناسان امور اسلام که ازخارج از این دایره ها در کنفرانس حضور به هم رسانده بودند . و من متن سخنرانی « جره جی ین » را نوشته بودم . ما متن این سخنرانی را به جیمز بیکر داده بودیم و او گفته بود :« بسیار خوب ، اگر می خواهید این نظریه را پیش ببرید ، من حرفی ندارم .» ریچرد شیفتر معاون وزارت امورخارجه در امور حقوق بشر ، طرفدار نظریه ی امتیاز رژیم های متمرکز بر رژیم های توتالیتر بود . او در مورد بحران الجزیره ، می گوید از نظریه ی حمایت ایالات متحده از ارتش در اعمال فشار بر اسلامیست ها دفاع می کرد . اما برای شیفتر و بسیاری از سرسختان و محافظه کاران جدید ، اهمیت مساله بسا فراتر از الجزیره بود. می گوید : « آن چه من می دیدم ، رشد جنبشی شبیه کمونیسم بود . پس از فاشیسم و کمونیسم ، این سومین یورش توتالیتر ها به دموکراسی بود.» به گزارش دیوید مک ، ریچرد شیفتر می خواست لحن سخنرانی نسبت از آن چه تنظیم شده بود ، تندتر باشد. و می گوید : « شیفتر و دایره حقوق بشر احساس می کردند که این شیوه بیان ساده اندیشانه است .»
سرانجام ، سخنرانی « جره جی ین » علائم مشخصه ی حائزاهمیتی را روی میز گذاشت ، اما از پاسخ دادن به پرسش های سخت اجتناب ورزید. « جره جی ین » نظریه برخورد تمدن ها را رد کرد و گفت : « دولت ایالات متحده اسلام را « ایسم » جدیدی ارزیابی نمی کند که با غرب در تقابل باشد ، یا تهدیدی برای صلح در نظر آید . جنگ سرد جای خود را به رقابت تازه ای میان اسلام و غرب نداده است . دیرگاهی از جنگ های صلیبی گذشته است . آمریکائی ها اسلام را در میان بسیاری از اندیشه هائی که بر فرهنگ ما تاثیرگذاشته و آن را غنی کرده اند ، به عنوان نیروی متمدن تاریخی پذیرفته اند.» اما از این فراتر می رود و می گوید :
توجه بسیاری صرف پدیده ای شده است که آن را به نام های مختلف اسلام سیاسی ، احیای اسلام ، یا بنیادگرائی اسلامی می شناسیم ... بنابراین ، در خاور میانه و شمال آفریقا ، گروه ها و جنبش هائی را ملاحظه می کنیم که با حفظ ایده آل های اسلامی ، به جست و جوی اصلاحاتی در جوامع خود بر آمده اند... پشت این جنبش ها، هیچ گونه یکپارچگی یا هماهنگی سازمان یافته ای را کشف نکرده ایم .
آن چه ملاحظه می کنیم ، پیروانی هستند که در کشورهای مختلف زندگی می کنند و تاکید ها و تفسیر ها و نقطه نظرهای خود را در باره ی اصول اسلامی و دولت هائی دارند که با درجات مختلف و از طرق گوناگونی با این تاکید ها کوک می شوند . « جره جی ین » ادامه داد و افزود که ایالات متحده طالب انتخابات آزاد و افزایش حقوق اجتماعی درمنطقه بود ، اما در اشاره ای آشکار به بحران الجزیره گفت : « ما نسبت به آن هائی که از مرحله ی دموکراسی برای رسیدن به قدرت استفاده می کنند ، سوء ظن داریم . اینان فقط با استفاده ابزاری از مرحله ی دموکراسی می خواهند با نابود کردن آن ، قدرت شان را حفظ کرده وسلطه ی سیاسی پیدا کنند .» و گفت که ایالات متحده مخالف آن هائی بود که خشونت ، اختناق ، یا « تناقضات مذهبی و سیاسی » را دنبال می کردند.» ( و لابد بر اساس مبانی همین مکتب در 126 نقطه ی جهان پایگاه نظامی دارد و با بمب های ده تنی و لیزری و بی رحمانه ترین ماشین های جنگی به ملت های افغانستان و عراق یورش برده و قدیمی ترین مبارزات سازمان یافته ی فیلیپین و کلمبیا و سایر نقاط جهان را لحظه ای آرام نمی گذارد و نقشه ی انهدام ملت های ایران و سوریه و سودان را با بمب های پنجهزار پوندي در سر دارد و به قول اسیتفن کینزر در آخرین کتابش به نام «براندازی » ، در صد و ده سال گذشته ، از هاوائی تا عراق ، چهارده دولت را به خاطر منافع خود برانداخته است و خود ، به قول هارولد پینتر نمایشنامه نویس بزرگ قرن بیستم ، دو میلیون زندانی دارد و به قول نوام چامسکی در دهه ی شصت از طریق سیا هروئین مجانی میان سیاه پوستان آمریکا توزیع می کند تا جنبش سیاهان را عقیم کند . یعنی همان عملی که در تاریخ ترجمه ی این کتاب ، اسلامی های حاکم بر ایران از طریق پخش و توزیع موادی به نام های اکستازی ، شیشه، سنگ ، اشک خدا ، هروئین ، گراس ، تریاک و حشیش در میان مردم به تنگ آمده از ابعاد ستم می کنند.)
در مجمع دیگری ، جره جی ین به لحنی موافق ، اما مبهم ، از « اسلامیست های معتدل » سخن گفت ؛ اگر چه نتوانست توضیح بدهد و روشن کند که منظورش از « معتدل و میانه رو» چیست . در حالی که جره جی ین تروریسم را محکوم دانست و اشاره کرد که ایالات متحده مناسبات خوبی با کشورهائی چون عربستان سعودی و پاکستان دارد « که اساس نظام شان سفت و سخت بر اصول اسلامی بنا شده است » ، کاملا از ورد به بحث در رابطه با خود طیف راست اسلامی و بیانیه اش طفره رفت . « جرجس » می نویسد : « مضمون مباحث تالار مری دین ، شوربختانه سیاست دولت بوش در قبال آن گروه های اسلامی را روشن نکرد . » اگر سخنرانی « جره جی ین » نتوانست به صراحت خطوط اصلی سیاست آمریکائی در قبال اسلام سیاسی را ترسیم کند ، در رابطه با واکنش خاص در مورد وقایع الجزیره ، که ایالات متحده به صورتی خاموش در آن از معلق شدن دموکراسی به وسیله ی اعمال زور ارتش حمایت می کرد ، کارآئی صریحی داشت . اما ، در حالی که الجزیره درگرداب حملات خشونت بار و ضد حمله های ارتش علیه کارکشته های جهادی ها فرو می رفت و شرایط روز به روز هولناک تر می شد ، اوضاع از بد هم بدتر شد . در سال 1993 ، دولت بیل کلینتون ( از حزب دموکرات) ، دست به کوشش هائی زد تا مقام های دولت الجزیره و عناصر اسلامی مخالف دولت را به گفت و گو تشویق کند . اما اروپای غربی ، بخصوص فرانسه ، ایالات متحده را متهم می کردند که موضوع گفت و گو با اسلامیست های الجزیره را در جریان آن چه آنان بیداری و انتظار انقلاب اسلامی می نامیدند ، به قصد تضمین منافع سیاسی و سود تجاری خود طراحی کرده است . بنابه گزارش « جرجس » که می گوید «شارل پاسکووا » وزیر داخله فرانسه واشنگتن را متهم می کند که « بنیادگرایان تروریست» را در خود پناه داده است ، « فرانسوی ها انگیزه های آمریکائی را برای ملاقات با اسلامیست ها مورد حمله قرار دادند و دلیلش هم این بود که نسبت به توافق با « فیس » علیه دولت الجزیره مظنون بودند .
استدلال فرانسوی ها بر می گشت به « انورحدام » نماینده ی « فیس » در واشنگتن که در سال های 1990 تماس های جسته و گریخته ای با مقام های ایالات متحده داشت . « پله ترو » که معاون وزیر امور خارجه ی دولت کلینتون در امور خاور نزدیک بود ، می گوید ، «فرانسوی ها از ما می خواستند انورحدام را اخراج کنیم ، اما هرگز در خواستی رسمی در این مورد به دست ما نرسید.» بلندترین صدائی که در مورد توافق با اسلامیست های الجزیره در آمد ، از ناحیه ی « گراهام فولر » تحلیل گر سابق سی آی ا بود که ازهمکاران گروه « کیسی » در سال های 86 – 1984 برای هموار کردن زمینه های ماجرای ایران کنترا با هدف نزدیک شدن به ایران بود . بعد هم ، برای محکم تر کردن استحکامات مخفی شرکت سهامی « راند » RAND ، گراهام فولر کتابی نوشت تحت عنوان « الجزیره ، دومین حکومت بنیادگرا ؟ » در این کتاب ، فولر علنا تائید می کند که « فیس » حکومت بعدی الجزیره است و بحث می کند که این نباید باعث نگرانی ایالات متحده باشد . « این احتمال وجود ندارد که فیس کارزار گسترده ای علیه ایالات متحده و علایق غرب راه بیندازد.» فولر می نویسد « آیا ایالات متحده تمایل دارد مراحل دموکراسی را که در آن اسلامیست ها اقبال فراوانی دارند که در قدرت صدائی حائز اهمیت باشند ، بگشاید ؟ » گراهام فولر ، در همین کتاب اعتراف می کند که « فیس » (FIS ) حقوق زنان را زیر اختناق شدید خواهد برد و این عمل را به عنوان بشارت مذهبی به خارج از مرزهایش نیز صادر خواهد کرد و می افزاید « فیس سایر جنبش های اسلامیست را در مصر ، تونس ، لیبی و مراکش ، با پناه دادن به آنان ، کمک های مالی به ایشان و حتی مسلح کردن شان ، شیر خواهد کرد.»
اما بحث می کند که سرعت رشد آنان توقف ناپذیر است .
فولر می گوید « اگر تقریبا غیر ممکن نباشد ، باز داشتن نیروهای اسلامیست کار دشواری است . در سال های آینده، به تعداد دولت های اسلامی ، با شکل های مختلف ، در خاور میانه افزوده خواهد شد . هم آنان ، و هم غربی ها ، باید زندگی کردن با یکدیگر را یاد بگیرند.» گراهام فولر در کتاب مورد بحث نظر می دهد که فیس « احتمالا از سرمایه گذاری خصوصی ایالات متحده در الجزیره استقبال خواهد کرد و روابط تنگاتنگ تجاری با الجزیره برقرار می کند... تا سال های اخیر ، فیس کمک های مالی کلانی از عربستان سعودی می گرفت.» رساله ی گراهام فولر برای ارتش ایالات متحده و با حمایت های همه جانبه ی آنان نوشته شده بود. به نظر گراهام فولر ، جنبش فیس در الجزیره تجربه ای بزرگ بود و ایالات متحده نباید از آن رو بر می گرداند و با آن فاصله می گرفت . نقطه نظرهای فولر ، به طور مسلم در دوره ی ریاست جمهوری بیل کلینتون ، بسیار موثر بود. اما بسیاری از الجزیره ای ها ، بخصوص کارکشته های انقلاب که در سال 1962 به پایان رسید ، تمایلی به تسلیم سکولاریسم و سوسیالیسم در مقابل بازار آزاد اسلامیسم نداشتند . « مولود براهیمی » رئیس سابق مجمع حقوق بشر الجزیره ، می گفت : « ما را چه می پندارند ، موش های سفید ؟ ».
ازصفحات تاريخ :
حوادث درافغانستان چگونه شکل گرفت؟
تدوين کننده وپژوهشگر) دوشي چي)» قسمت چهارم «
آغازکشمکشهاي ايالات متحده وبنيادگرايان اسلامي
))تلاش کردم تا دراين نبشته هاي تاريخي زيباترين اشعاروناياب ترين تصويرها تهيه وبه پيشگاه شما عزيزان تقديم گردد. هدف ازانتخاب تصويرمستند سازي وحقيقت نگاري را افاده مينمايد ومزين شدن با اشعارشيوه ي جديد ي است تا ازيکطرف بحث هاي تاريخي را باشعرصيقل داد وازجانب ديگرخواننده را ازيک نواختي بيرون کرد... ((
در جگرم چون دهان ماهی زخمی است
زخم شگفتی که کس نیافته نامش
یا لب سرخ گشوده ای که هویداست
چون لثه ی خالی انار کلامش
زخم شگفتی که گر زبان بگشاید
در سخنش راز معجزات مسیح است
واژه ی گنگ از کرامتش همه گویاست
لفظ غریب از لبش همیشه فصیح است
تیغه ای از آهن گداخته در اوست
چرخ زنان ، خون فشاند از دهن او
خشم و خروشی نگفتنی است سکوتش
زمزمه ای ناشنیدنی ، سخن او
اوست دهانی که گرچه حنجره اش نیست
می کوشد تا همیشه نغمه بخواند
دردش ، چون گریه ، در گلو فکند چنگ
تا مگر اعماق سینه را بدراند
اوست دهانی که با خشونت دندان
گونه ی بیرنگ ماه را بخراشد
مردم چشمی که تیشه ی نظر او
پیکره های ندیدنی بتراشد
اوست که چون بیند آفتاب خزان را
در وسط آسمان به جلوه نمایی
ترسد کاین کاغذ کبود بسوزد
در پس آن ذره بین دوره طلایی
چشم است این یا دهان ؟ درست ندانم
دانم کز خون من پر است پیامش
در جگرم ، چون دهان ماهی زخمی است
زخم شگفتی که کس نیافته نامش
این دهن سرخ ، این بردیگی زخم
می خندد بر حیات برزخی من
در بن دندان او ، به تردی انگور
می ترکد لحظه های دوزخی من.
نادرپور
در سال 1993 ، دولت بیل کلینتون ( از حزب دموکرات) ، دست به کوشش های زد تا مقام های دولت الجزیره و عناصر اسلامی مخالف دولت را به گفت و گو تشویق کند . اما اروپای غربی ، بخصوص فرانسه ، ایالات متحده را متهم می کردند که موضوع گفت و گو با اسلامیست های الجزیره را در جریان آن چه آنان بیداری و انتظار انقلاب اسلامی می نامیدند ، به قصد تضمین منافع سیاسی و سود تجاری خود طراحی کرده است . بنابه گزارش « جرجس » که می گوید «شارل پاسکووا » وزیر کشور فرانسه واشنگتن را متهم می کند که « بنیادگرایان تروریست» را در خود پناه داده است ، « فرانسوی ها انگیزه های آمریکائی را برای ملاقات با اسلامیست ها مورد حمله قرار دادند و دلیلش هم این بود که نسبت به توافق با « فیس » علیه دولت الجزیره مظنون بودند . استدلال فرانسوی ها بر می گشت به « انورحدام » نماینده ی « فیس » در واشنگتن که در سال های 1990 تماس های جسته و گریخته ای با مقام های ایالات متحده داشت . « پله ترو » که معاون وزیر امور خارجه ی دولت کلینتون در امور خاور نزدیک بود ، می گوید ، «فرانسوی ها از ما می خواستند انورحدام را اخراج کنیم ، اما هرگز در خواستی رسمی در این مورد به دست ما نرسید.»
بلندترین صدای که در مورد توافق با اسلامیست های الجزیره در آمد ، از ناحیه ی « گراهام فولر » تحلیل گر سابق سیا بود که ازهمکاران گروه « کیسی » در سال های 86 – 1984 برای هموار کردن زمینه های ماجرای ایران کنترا با هدف نزدیک شدن به ایران بود . بعد هم ، برای محکم تر کردن استحکامات مخفی شرکت سهامی « راند » RAND ، گراهام فولر کتابی نوشت تحت عنوان « الجزیره ، دومین حکومت بنیادگرا ؟ » در این کتاب ، فولر علنا تائید می کند که « فیس » حکومت بعدی الجزیره است و بحث می کند که این نباید باعث نگرانی ایالات متحده باشد . « این احتمال وجود ندارد که فیس کارزار گسترده ای علیه ایالات متحده و علایق غرب راه بیندازد.» فولر می نویسد « آیا ایالات متحده تمایل دارد مراحل دموکراسی را که در آن اسلامیست ها اقبال فراوانی دارند که در قدرت صدای حائز اهمیت باشند ، بگشاید ؟ » گراهام فولر ، در همین کتاب اعتراف می کند که « فیس » (FIS ) حقوق زنان را زیر اختناق شدید خواهد برد و این عمل را به عنوان بشارت مذهبی به خارج از مرزهایش نیز صادر خواهد کرد و می افزاید « فیس سایر جنبش های اسلامیست را در مصر ، تونس ، لیبی و مراکش ، با پناه دادن به آنان ، کمک های مالی به ایشان و حتی مسلح کردن شان ، شیر خواهد کرد.» اما بحث می کند که سرعت رشد آنان توقف ناپذیر است . فولر می گوید « اگر تقریبا غیر ممکن نباشد ، باز داشتن نیروهای اسلامیست کار دشواری است .
در سال های آینده، به تعداد دولت های اسلامی ، با شکل های مختلف ، در خاور میانه افزوده خواهد شد . هم آنان ، و هم غربی ها ، باید زندگی کردن با یکدیگر را یاد بگیرند.» گراهام فولر در کتاب مورد بحث نظر می دهد که فیس « احتمالا از سرمایه گذاری خصوصی ایالات متحده در الجزیره استقبال خواهد کرد و روابط تنگاتنگ تجاری با الجزیره برقرار می کند... تا سال های اخیر ، فیس کمک های مالی کلا نی از عربستان سعودی می گرفت.» رساله ی گراهام فولر برای ارتش ایالات متحده و با حمایت های همه جانبه ی آنان نوشته شده بود. به نظر گراهام فولر ، جنبش فیس در الجزیره تجربه ای بزرگ بود و ایالات متحده نباید از آن رو بر می گرداند و با آن فاصله می گرفت . نقطه نظرهای فولر ، به طور مسلم در دوره ی ریاست جمهوری بیل کلینتون ، بسیار موثر بود. اما بسیاری از الجزیره ای ها ، بخصوص کارکشته های انقلاب که در سال 1962 به پایان رسید ، تمایلی به تسلیم سکولاریسم و سوسیالیسم در مقابل بازار آزاد اسلامیسم نداشتند . « مولود براهیمی » رئیس سابق مجمع حقوق بشر الجزیره ، می گفت : « ما را چه می پندارند ، موش های سفید ؟ »
در پی انفجار الجزایر ، تهدید اسلامی هولناکی در سال های 1990 ، مصر را احاطه کرد که دولت بیل کلینتون را با معمای غیر قابل حل دیگری روبه رو کرد . آیا مصر که موطن اصلی اخوان المسلمین بود ، داشت به ورطه ی انقلاب اسلامیست ها می افتاد ؟ در این صورت، سیاست ایالات متحده باید چگونه می بود ؟ بازنگری دولت بوش در سال 1992 ، و وظایفی که « جره جی ین » پدید آورده بود ، رهنمود چندانی به دست نمی داد . به خلاف الجزیره ، که گذشته از هر چیزی، به هر صورت در احاطه ی خاورمیانه بود ، مصر قلب اخوان المسلمین بود، و حسنی مبارک متحد وفادار ایشان بود .
در سال های 1990 ، اسلامیست های مصری دست به حملات سنگینی علیه رژیم مصر زدند . این حملات سازمان یافته و پی گیر ، برای برهم زدن ثبات مصر از قدرت کافی برخوردار بودند . بازوی مسلح اسلامیست ها ، صدهاتن را به قتل رساند ، که از آن جمله افسران ارتش و پولیس ، مقام های دولتی و نویسندگان و روشنفکران پیشرو و سرشناس . علیرغم فشاری که پس از مرگ انورسادات در سال 1981 به اسلامیست ها وارد آمد ، و علیرغم شکست های مقطعی که اخوان المسلمین در سال های 1980 تحمل کرد، این سازمان ، بخصوص در جامعه مدنی به موفقیت های خزنده ای دست یافت . اخوان المسلمین توانست بربسیاری از انجمن های حرفه ای ، از جمله پزشکان ، وکلا ، مهندسان ، و البته گروه های دانشجوئی که پایگاه های سنتی این سازمان بودند ، مسلط شود . در سال 1993 ساندی تایمز لندن گزارش داد که سیا به عنوان تخمین اطلاعات ملی و با این مضمون هشداری صادر کرد: « تروریست های بنیادگرای اسلامیست به حرکت خود برای تسلط برسراسر مصر ادامه خواهند داد . این حرکت ، سرانجام به سقوط دولت حسنی مبارک منجر خواهد شد. »
« جمز وول سی » که آن زمان مدیر سیا بود ، می گوید « ما بسیار نگران بودیم و به یاد می آورم تامین هر گونه کمکی را که امکان پذیر بود ، به مصر پیشنهاد کردیم . اگر به طور کلی بخواهم بگویم ، تامین کمک های اساسی بسیاری از عهده دولت ایالات متحده بر می آمد . بخصوص کمک های اطلاعاتی که به حسنی مبارک این امکان را می داد تا جلو غلبه ی اسلامیست ها را بگیرد.» ایالات متحده ، پولیس و سرویس اطلاعاتی مصر را تامین کرد. « ادوارد . و. واکر» که از سال 1994 تا 1997 سفیر ایالات متحده در مصر بود ، می گوید « ما به کمک سیا ، از میان مسئولان مصری گروه عملیاتی ویژه ای را آموزش دادیم که از آن ها برای پاکسازی بعضی از این هسته ها استفاده شد.»
واقعیت امر این است که حتی اگر ایالات متحده در حدی به مصر در نبرد علیه اسلامیسم در مصر کمک کرده باشد ، این همکاری ، به دلایل مختلف بسیار کمتر از آن درجه ای بود که باید می بود . نخست آن که در درون دولت ایالات متحده ، این باور پایدار وجود داشت که اخوان المسلمین در جهت کوشش برای استقرار دموکراسی درمصر ، بالقوه شریک مفیدی است . این باور ، باعث شد که در طول سال های 1990 ، ایالات متحده کمک های خود به نهادهای امنیتی و اطلاعاتی مصر را به شدت کاهش دهد . دیگر آن که رژیم حسنی مبارک اغلب مخالفانش را مورد ارعابی سخت قرار می داد . از جمله آن که هر گونه مخالفی را دستگیرمی کرد و زندانیان را سخت مورد شکنجه قرار می داد و این باعث شده بود که ایالات متحده از کمک کردن به قاهره بترسد. هم« وول سی » و هم «واکر» می گویند که ایالات متحده در برخورد با روش بی رحمانه ی مصری ها ، سخت احتیاط می کرد. « واکر » می گوید :
« دولت مصر خیلی تهاجمی عمل می کرد . بسیار تهاجمی تر از آن که ما بتوانیم از آن حمایت کنیم . اجساد بعضی مردمی را که ربوده بودند ، با دست های بسته پیدا کرده بودند . ما باید برنامه را متوقف می کردیم. » دیگر آن که اختلاف فاحشی میان نظام اطلاعاتی و مقام های دیپلماتیک ایالات متحده در مورد طبیعت خود اخوان المسلمین وجود داشت . آیا این سازمان با گروه های تندرو فرعی ، مثل جریان « آل گا ما » یا جهاد اسلامی ، که رهبرانش ، از جمله ایمان ال ظواهری ، معاون آینده ی اسامه بن لادن از کار در آمدند ، همکاری می کرد؟ یا نه، اخوان المسلمین جریانی معتدل بود که می شد در استقرار دموکراسی رویش حساب باز کرد ؟ دست کم برای حسنی مبارک ، پاسخ این پرسش ها نمونه ی الجزیره بود. رهبر مصر با وحشت ناظر آن بود که الجزیره گرفتار جنگ داخلی شده است ، و نمی توانست اجازه بدهد اسلامیست ها در مصر چنان اقتداری پیدا کنند که با رژیم او به جنگ برخیزند . از آغاز سال های 1980 تا ادامه اش که منجر به واقعه یازده سپتامبر 2001 شد ، حسنی مبارک مدام ایالات متحده را مورد انتقاد قرار می داد که هیچ تدبیری در مورد پایگاه های طیف راست اسلامی در اروپای غربی و خود ایالات متحده نیندیشیده است . موارد مورد نظر حسنی مبارک ، حضور علنی واحدهای سازمانی اخوان المسلمین در لندن و آلمان ، وجود مرکز اسلامی سعید رمضان در ژنو ، هسته های نیويارک – نیوجرسی ، مثل یکی از آن ها که به شیخ عمر عبدالرحمان نابینا رهبر اصلی حمله به مرکز جهانی تجارت WTC در سال 1993 وصل بود، و سایر هسته های مستقر در ایالات متحده ، مسجدها و مراکز اسلامی بودند. تا سال 2001 ، هیچ گونه کوشش متمرکزی از جانب ایالات متحده برای تحقیق در مورد این شبکه صورت نپذیرفته بود .
عبدل منعم سعید از مرکز الاهرام در قاهره می گوید « تا یازده سپتامبر 2001 ، نه اروپا با مصر همکاری می کرد ، نه ایالات متحده . » و می افزاید : عمر عبدالرحمان ، پس از آن که در جریان محاکمات به سودان گریخته بود ، سرانجام در ایالات متحده پناه گرفته بود . ایالات متحده همکاری نمی کرد . آن ها به ما می گفتند : « شما دموکراسی ندارید . شما اقدام به اصلاحات نمی کنید .» به این ترتیب ، آمریکائی ها داشتند شبکه ی جهانی تروریستی را به وجود می آوردند ، و در این دوران ، ما هم در عمل کاری را می کردیم که به صلاح ما بود . ما از ایالات متحده می خواستیم تا این عناصر را به ما تحویل بدهند تا جلو خرابکاری تبلیغاتی شبکه ها را بگیریم ، شبکه های مالی شان را تخریب کنیم ، و در نقاط وصل آنان با معضل افغانستان ، اختلال جدی به وجود آوریم . ما چندبار کوشیدیم تا توجه ایالات متحده را به طور جدی به این مساله جلب کنیم . نخستین بار در سال 1986 بود که مبارک فراخوان به کنفرانس بین المللی در موضع تروریسم داد ، و این فراخوان را در نشستی که پارلمان اروپا در استراسبورگ داشت اعلام کرد . در آن زمان ، ما اطلاع داشتیم که مراکز بین المللی این جنبش در لندن ، نیوجرسی و فرانکفورت مستقر است و مراکزی نیز در هامبورگ ، ژنو و کپنهاک دارد . در سال های 1980 – 1990 ، آن ها اصلا حساسیتی در این مورد نداشتند.
دو سفیر ایالات متحده در مصر در خلال این دوران ، نظریات متناقصی در مورد اخوان المسلمین داشتند . « واکر » که از سال 1994 تا 1997 سفیر ایالات متحده در قاهره بود، نظری شکاک نسبت به اخوان المسلمین داشت و بیشتر موافق روش حسنی مبارک بود . « پله ترو» که از سال 1991 تا 1992 در مصرخدمت کرده بود ، با وجود حساسیت های سرویس اطلاعاتی مصر ، بیشتر تمایل داشت روزنه های امیدی را در اخوان المسلمین پیدا کند . « پله ترو» می گوید : « من و واکر سیاست های متفاوتی داشتیم . احساس من این بود که ما باید باب گفت و گو با اعضای اخوان المسلمین را می گشودیم . من این کار را کردم .» روابط « پله ترو » با اخوان المسلمین ، باعث خشم حسنی مبارک شده بود . او ، خود می گوید : « در یکی از مقاطع ، پیام بسیار تندی از دولت مصر دریافت کردم که از من می خواست به این تماس ها پایان بدهم . من گفتم چنین نخواهم کرد . خود من شخصا با آن ها ملاقات نکردم ، اما اعضای بخش سیاسی ما تماس های با اعضای این سازمان داشتند. ما ، کسانی را که در درون این جنبش بودند به عنوان رابط ساخته و پرداخته بودیم . اما در مصر حواس آدم باید خیلی جمع باشد ، برای آن که مصری ها ظرفیت ضد اطلاعاتی بسیار بسیار موثری دارند. »
پله ترو از ملاقاتی که حسنی مبارک در واشنگتن داشت حرف می زند که در آن ملاقات ، رئیس جمهوری مصر از سکون و رکود ایالات متحده چنان خشمگین شده بود که طاقت از کف داده بود .
بلافاصله پس از آن پیام و پاسخ من ، حسنی مبارک به واشنگتن آمد و وزیر امور خارجه او را به صرف نهار دعوت کرد . وارن کریستوفر از مبارک پرسید بهترین راه برخورد با اسلامیست ها چیست ؟ هرگز فراموش نمی کنم که پس از این پرسش چه اتفاقی افتاد . حسنی مبارک ، تند و تیز و عصبانی از جا برخواست و در حالی که از شدت خشم بر اعصاب خود مسلط نبود ، گفت : « این که در مصر پدیده ی جدیدی نیست ! این آدم ها رئیس جمهوری پیش از من را کشته اند ! بعد مشتش را به هوا برد و چنان به میز کوفت که همه چیز به هم ریخت و شکست . ولی « پله ترو » می گوید : « سیاست درهم شکستن تروریست های اسلامی درست بود ، اما نه در مورد اخوان المسلمین. » به گفته ی دیپلمات ها و افسران اطلاعاتی ایالات متحده، نظام اطلاعاتی ایالات متحده نمی توانست به این پرسش پاسخ بدهد که تفاوت تروریست های اسلامی با اخوان المسلمین در چه بود . خط رابط میان سازمان های تروریستی اسلامی و اخوان المسلمین که نهادی تشکیلاتی تر بود ، روشن نبود . اخوان المسلمین کلینیک ها ، مراکز رفاه اجتماعی و مساجد را اداره می کرد ، در میان گروه های حرفه ای حضور قدرتمندی داشت ، و حزب سیاسی نیمه رسمی ای را برپا کرده بود .
به گفته ی « پله ترو» و « واکر » ، احتمالا رابطه ی میان اخوان المسلمین رسمی و هسته های زیر زمینی تروریست ، از مجرای مساجد و مراکز اسلامی مصر که به وسیله « امیران » اداره می شد می گذشت . اینان ، در ظاهر عضویت خود در اخوان المسلمین را حفظ کرده بودند که جمعیتی مخفی بود ، حال آن که تروریست ها را ترغیب می کردند ، مورد حمایت قرار می داند ، و مشروعیت الهی شان را تائید می کردند . « پله ترو » می گوید : « مصری ها مدعی بودند که رابطه های را کشف کرده اند ، من حدس می زنم که خط ارتباطی میان اخوان المسلمین و گروه های مسلح تیره شده بود . بسیاری از امیران مستقل ، این جا و آن جا ، در نقاط مختلف قاهره شروع کرده اند به یورش بردن به گروه های مسلح ، و بعضی روحانیون ، گروه های مختلف هوادار و مرید برای خود ساخته و پرداخته اند . اینان معمولا خودشان در عملیات خشونت بار درگیر نیستند ، اما می توانند این عملیات را مورد اغماض قرار دهند . مثلا، اگر کسی به آنان مراجعه کند و بگوید : آیا دست زدن به چنین کاری مجاز است ؟، جواب خواهند داد : بله ، منتها باید منطبق با اسلام باشد.»
« واکر » که جانشین « پله ترو » شد ، نظر نسبتا متفاوتی دارد و می گوید : « ما در یافتیم که مساله بسیار بزرگ تر از این هاست . در همکاری برای برچیدن این تهدید ها ، ما به اروپائی ها خیلی نزدیک بودیم ونموداری ترسیم کرده بودیم که چگونگی روابط متقابل این گروه ها با یکدیگر را نشان می داد . بسیاری از رهبران گروه ها ، درنقاطی مثل ایتالیا و لندن زندگی می کردند . ما سعی می کردیم روابط آن ها با مصر را قطع کنیم ، اما مصری ها بازی را به هم می زدند.» در عین حال، واکر می گوید مصری ها ازهمکاری ایالات متحده و اروپای ها راضی نبودند . « واکر » می گوید: « نمی توانم بشمارم چند بار حسنی مبارک برسر من فریاد کشید که چگونه بریتانیائی ها به اخوان المسلمین و سایر اسلامیست ها پناهگاه امن داده اند . به نظر می رسید که در مصر همه با این پناه دادن مشکل دارند ، اما نمی توانستند ما را با دلائل اثباتی قانع کنند.»
« واکر » هم ، مثل « پله ترو » ، رابطه ای را با اخوان المسلمین حفظ کرده بود و می گوید « زمانی که من در مصر بودم ، در سطح کنسول سیاسی سفارت با اعضای اخوان المسلمین روابط فردی داشتیم . اما ، به هر صورت ، اخوان المسلمین سازمانی غیر قانونی بود و این روابط باعث ایجاد حساسیت می شد . اخوان المسلمین ، نسبت به بعضی گروه های دیگر ، مثل جهادی ها ، تسلیم پذیر تر بود . اخوان المسلمین در واشنگتن طرفداران پر و پا قرصی داشت که فکر می کردند می تواند جریانی سازش پذیر باشد . برای خیلی از آن هائی که از استقرار دموکراسی در منطقه دفاع می کردند ، اخوان المسلمین اپوزیسیون خانگی مشروعی بود.» « واکر » و بعضی افسران ارشد سیا ، موافق این نظر نبودند .
« واکر » می گوید : « تروریسم دو منشاء مشخص داشت ؛ فلسطینی ها و اخوان المسلمین . این دو منبع ، تاریخی شطرنجی دارند . امروز با شما دوست اند ، فردا کمر به قتل تان می بندند . عوامل اطلاعاتی ما ، این خصلت را نوعی اخوت بین المللی میان تروریست ها ارزیابی می کردند . بعضی مساجد بخصوص ، در این جریان دست داشتند . این مشارکت ، دارای مختصات ساختاری سازمانی مرتبط با هم نیست . اما اگر کسی به آنان مراجعه کند ، دست رد به سینه اش نمی زنند.» حسنی مبارک مکررا در ملاء عام هم ایالات متحده را مورد شماتت قرار داد ؛ بخصوص پس از آن که در سال 1995 اسلامیست ها چنان رشدی کردند که اقدام به قتل او کردند ، چندین مقام دولتی مصر را در خارج کشتند و در سفارت خانه های مصر بمب گذاری کردند. حسنی مبارک آمریکائی ها را که با او جدل می کردند تا با اسلامیست های معتدل ، ازجمله اخوان المسلمین ، همکاری کند ، مورد تمسخر قرار می داد که « کدام شان معتدل اند ، تاکنون هیچ کس نتوانسته است تعریف معتدل ها و میانه روها را برای من روشن کند.» و با اکراه و نفرت از موثر بودن گفت و گو با اسلامیست ها حرف می زد که « گفت و گو با کی ؟ با آدمی که کر است مگر می شود گفت و گو کرد ؟ ما چهارده سال با آن ها گفت و گو کردیم و هربار که پای میز مذاکره نشستیم ، قوی تر شدند . دیالوگ در این مورد کهنه تر از آن است که حرفش را بزنیم . کسانی که دم از گفت و گو با اسلامیست ها می زنند ، این پدیده را نمی شناسند . ما آن ها را بهتر می شناسیم .»
اثر انقلاب اسلامی ایران در سال 1979 ، سماجت مبارک را بیشتر کرد . رئیس جمهوری مصر ، بارها و بارها ایالات متحده را به سازمان دادن گفت و گوهای پنهانی با اخوان المسلمین متهم کرد . حسنی مبارک گفت : « فکر می کنید اشتباهی را که در ایران ، جای که می گویند هیچ رابطه ای با آیت الله خمینی و گروه فناتیک او ؛ پیش از کسب قدرت نداشته اید ، می توانید تصحیح کنید ؟ ولی من به شما قول می دهم که این گروه ها هرگز نخواهند توانست در این کشور قدرت سیاسی را به دست بگیرند، و هرگز میانه ی خوبی با ایالات متحده نخواهند داشت .» ( حسنی مبارک از زاویه ی حفظ قدرت سیاسی خود که تا حد فرمانبرداری در خدمت منافع و سیاست های آمریکای است وارد مساله می شود ، نه از زاویه ی آزادیخواهی و اعتقاد به آزادی اندیشه ، بیان ، قلم و دموکراسی ، حتی از نوع تعریف شده در قانونمندی های بورژوازی . به قول نویسنده که پس از بسته شدن این پرانتز خواهد زد ، مبارک درست می گفت، اما درست مثل جریان های که در مجموعه ی حاکمیت اسلامیست ها در ایران مشاهده می کنیم ، خاستگاه او حفظ قدرت متمرکز در خدمت امپریالیسم جهانی به سرکردگی ایالات متحده است ، نه حفظ منافع مردم محروم و ستمدیده ی مصر . والا که خود حسنی مبارک ، بیشتر از هر کسی مشمول تعریف « قدرت فساد می آورد و قدرت مطلق فساد مطلق » می شود . در « بازی شیطان » ، حسنی مبارک و پرویز مشرف و همپالگی ها شان در خاور میانه و سراسر جهان به همان حدی صاحب سهم و شریک جرم اند که پرسناژهای حاکم بر ایران و عربستان سعودی و اردن و مراکش و لبنان و فیلیپین و کلمبیا و سرزمین های نظیر آن.
مثلا ، در مورد آمریکای لاتین ، شما را حواله می دهم به کتاب Undestanding Power نوام چامسکی ، یا صدها کتاب و مقاله و رساله ی دیگر از این دست) در ابعاد وسیعی ، مبارک درست می گفت که بسیاری از مقام های ایالات متحده انتظار داشتند اسلامیست ها در مصر به قدرت سیاسی برسند. بنابراین بود که دنبال جای پای در درون طیف راست اسلامی می گشتند. در تاثیر رویاهای محافظه کاران جدید که پس از سال 2001 در پی تغییر نقشه ی خاور میانه و تحمیل بعضی رهنمودهای دموکراتیک در منطقه بودند ، یکی از مقام های شورای امنیت ملی در اوائل سال 1995 گفت که اسلامیست های مصر ، موج آینده اند: این مقام گفت که رژیم های موجود خاورمیانه ، در آینده باید مهیای ترک قدرت شوند، برای آن که تغییر اجتناب ناپذیر است . یکی از سیاست های اصلی واشنگتن این است که تدارک گذار به خاور میانه ی سیاسی جدید را ببنید و حداقل بها را هم برای دست یابی به هدف هایش بپردازد. به نظر ایالات متحده ، در میان نیروهای اجتماعی گسترده ای که در منطقه فعال اند ، اسلامیست ها درست ترین و جامع ترین شان اند .
بنابراین، واقعیت این است که قدرت های سیاسی موجود ، برای حفظ بقای خود به عنوان خبرگان منطقه ، باید پایگاه های اجتماعی خود را با شرکت دادن اسلامیست ها در صحنه سیاسی ، گسترش دهند . این واقعیت ، منطق حاکم برسیاست دولت بیل کلینتون برای تامین و توسعه ی گفت و گو با اسلامیست های الجزیره و مصر را تعریف می کند.» با این حال ، هیچ یک از دولت های الجزیره و مصر ، چندان به این « واقعیت » توجه نکردند و از اقدام به در هم کوبیدن شورشیان اسلامیست دست برنداشتند . در پی طرح ناموفق قتل حسنی مبارک در سال 1995 ، رئیس جمهوری مصر یورش های سنگینی را علیه اخوان المسلمین سازمان داد که یاد آور حملات 1954 و سال های 1964 تا 1966 جمال عبدالناصر به این سازمان بود . صدهاتن از رهبران اخوان المسلمین دستگیر شدند ، نهادها و موسسه ها شان خلع ید شدند ، سندیکاهای حرفه ای شان تعطیل شدند و محاکماتی که جریان شان از تلویزیون ها پخش می شد به کار افتاد . مقام های ایالات متحده پیش بینی می کردند که این سرکوبی ، ضد حمله ی هولناکی را در پی داشته باشد. طیف راست اسلامی مصر ، باردیگر مجبوربه تسلیم و اطاعت شد. اما عقب ننشست . خشونت های که مبنای زیرزمینی داشتند ، به صورت پراکنده در آمدند ، یا غیر علنی شدند . در مورد آن دسته از نظریه پردازانی که معتدل به نظر می رسیدند ، مبلغین مذهبی و سیاست مداران چنین وانمود کردند که با اپوزیسیون دموکرات برای انجام انتخاباتی با هدف تغییر دادن مبارک حمایت کردند . بسیاری از مقام های دولت ایالات متحده ، شرق شناسان مجذوب و متفکران – از انستیتوت بروکینگز گرفته تا انستیتوت ایالات متحده برای صلح – ، اصرار ورزیدند که اخوان المسلمین همان همیار موعود در انجام اصلاحات مصر است .
سومین بحرانی که به تقابل با معماران سیاسی ایالات متحده برخاست ، پدید آمدن شهاب وار طالبان در افغانستان متلاشی شده در جنگ بود. قاطع ترین تامین مالی و ابزار رشد و پیروزی طالبان را ، احمد رشید ميگويد: طالبان که ترکیبی بود از اسلام سیاسی ، نفت و بنیادگرای که در آسیای مرکزی فراهم آورد . رشید ؛ یکی از روزنامه نگاران پاکستانی ، سال های بسیاری را صرف کشف روابط افغانستان با سرویس اطلاعاتی پاکستان ( ISI ) کرده است . بنا به تحقیقات رشید که در گزارشی تدوین شده ، طالبان نه تنها از آغاز از طرف عربستان سعودی مورد حمایت قدرتمند مالی قرار داشت و از پشتیبانی سرویس اطلاعاتی پاکستان نیز در مقدمات کار خود برخوردار بود ؛ که از همین طریق برافغانستان تحت سلطه ی جنگ طلبان ، استیلا یافت ، بلکه از حمایت های همه جانبه ی ایالات متحده نیز بهره مند می شد . رشید می نویسد: « در خلال سال های 1994 و 1996 ، ایالات متحده طالبان را به لحاظ سیاسی ، و بخصوص از این نظر که مخالف ایرانی ها ، ضد شیعه و طرفدار غربی ها بودند ، از طریق متحدانش پاکستان و عربستان سعودی مورد حمایت سیاسی قرار داد.» رشید نوشته است « در خلال سال های 1995 و 1997 ، حمایت ایالات متحده بیشتر از این جهت توسعه یافت که از پروژه ی UNOCAL ( برای کشیدن لوله انتقال انرژی از ترکمنستان از طریق افغانستان ) پشتیبانی می کرد. بسیاری از دیپلمات های ایالات متحده ، طالبان را مثل تولد دوباره خیال پردازان امیدوار به زندگی بهتر و مرفه ترانجیل عهد عتیق می دیدند که از آستین انجیل آمریکائی در آمده است .»
حمایت ایالات متحده از طالبان ، استراتژیک بود . این حمایت استراتژیک ، دقیقا انعکاس سیاست « قوس اسلامی » برژینسکی و رویای بیل کیسی در استفاده از اسلام برای رخنه کردن در اتحاد شوروی بود . حتی در دنیای پس از جنگ سرد ، ایالات متحده به ثروت نفتی آسیای مرکزی چشم داشت ، و در طول سال های 1990 ، واشنگتن به هر نیرنگ و توطئه ای برای کسب موقعیت در این منطقه دست زد تا به هدف هایش دست یابد. به نظر آمریکای ها ، متحدان شان عربستان سعودی و پاکستان ، و رقبای شان روسیه ، هندوستان و ایران بودند . در یادداشتی که در سال 1996، درست پیش از تصرف کابل به وسیله ی طالبان ، در وزارت امور خارجه ایالات متحده نوشته شده ، هشدار داده می شود که روسیه ، ایران و هندوستان – که هر سه از بنیادگرای سنی در منطقه می ترسیدند – نیروی ضد طالبان در افغانستان را مورد پشتیبانی قرار خواهند داد. و این اتفاق دقیقا پس از قتل احمد شاه مسعود رخ داد . احمد شاه مسعود رهبرمخالفان رژیم فناتیک طالبان بود . ( طعنه آمیز بودن قضیه در آن است که پس از حمله به مرکز تجارت جهانی WTC و پنتاگون – وزارت دفاع ایالات متحده – ، این اتحاد شمال بود که سرکرده ی متحدان ایالات متحده در تجاوز نظامی به افغانستان بود.)
گراهام فولر در کتاب « آینده اسلام سیاسی » ، دقیقا و به درستی توضیح می دهد که چگونه طالبان در تهدید ملیت های آسیای مرکزی ، با ایالات متحده رقابت می کرد :
نیروهای حائز اهمیت خارجی که در وقایع افغانستان سهم اساسی داشتند ، با سلطه ی طالبان بر این کشور، آشفته شدند . یکی ایران بود به این جهت که طالبان سخت ضد شیعه بود و مردم قوم هزاره را ، شدیدآ زیر فشار گذاشته بود . آن دیگران ، روسیه ، ازبکستان و تاجیکستان بودند که می ترسیدند طالبان توجه شان را به توسعه ی جنبش اسلامیست ، از طریق شمال به داخل آسیای مرکزی معطوف کنند. هندوستان هم ، به نطر می رسید به لحاظ استراتژیک مخالف سلطه ی استراتژیک پاکستان در افغانستانی باشد که پیروزی طالبان را نمایندگی کند . واشنگتن مزورانه خنثی مانده بود و در مشورت و بحث با پاکستانی ها ، امید بسته بود که طالبان برنامه ضد آمریکای ندارد و سرانجام می تواند کشوری را که در نتیجه ی جنگ داخلی درهم شکسته بود ، به وحدت و یکپارچگی برساند. از این گذشته ، با احاطه و دور زدن ایران ، می توانست کنترول برتولید هولناک خشخاش را به دست بگیرد ، و حضور چریک های مسلمان و اردوگاه ها و پایگاه های آموزشی آنان که از دوره ی جنگ جهادی علیه شوروی در سراسر افغانستان گسترده بود ، درهم شکند.»
چه با جنگ سرد ، یا بدون آن ، ایالات متحده مصرانه بر آن بود تاکارزار خود علیه تسلط روسیه بر آسیای مرکزی و افغانستان را ادامه دهد . « شیلا هاسلین » از مقام های شورای امنیت ملی ، می گوید « سیاست ایالات متحده بر آن بود تا برنامه ی کشورهای آسیای میانه را که دارای منابع نفتی غنی بودند ، به پیش ببرد ، و سلطه ی اساسی روسیه برانحصار، انتقال نفت از آن منطقه را به پایان برساند . صریح تر آن که ، برای تامین امنیت انرژی غربی ها ، می خواست خط انتقال و شیوه ی سلطه بر منابع انرژی آسیای مرکزی را دیگرگون کند.» UNOCAL ، آشپز اصلی این دست پخت برای لوله های نفتی که این دگرگونی را تضمین می کرد ، شمار بسیاری از مقام های سابق ایالات متحده را خرید تا طرح خود را به پیش ببرد. از هنری کیسینجر تا زلمی خلیل زاد سفیر آینده ی ایالات متحده در کابل ، از آن جمله بودند. خلیل زاد از کارشناسان خبره ی شرکت سهامی RAND ، در سال 1996 گفته بود :
« طالبان نمونه ی بنیادگرای مثل ایران نیست که با آن روش ضد ایالات متحده باشد ، این جریان به الگوی عربستان سعودی نزدیک تر است . طالبان ترکیبی از ارزش های سنتی پشتون و تفسیری ارتدودوکس از اسلام است.» ( زلمی خلیل زاد که از سرشناس ترین ، و اکنون فعال ترین نمونه های محافظه کاران جدید قدرت غالب است ، نخواسته اشاره کند که نقش انگلیسی ها در سلول های بنیادگرای حاکم بر ایران چیست و اعتراف کند که سلطه ی غالب برجریان معمم و مکلای روحانیت ، با MI6 است و بنا به سابقه ی دهه ی های گذشته، این جریان مسموم و وابسته ، صندلی خود را همواره میان سازمان های جاسوسی بریتانیا و ایالات متحده گذاشته ، منتها عادت کرده که هر وقت قراربوده غش کند ، از بالای منبر به سمت MI6 بیفتد . بازیگر اصلی ، همواره در ایران انگلیسی ها بودند و از سال 1945 و 1946 میلادی که ایالات متحده فاتح جنگ دوم از کار در آمد ، در این بازی نقش اساسی پیدا کرد ، از پشت حیاط MI6 در آمد و اکنون رقابت های میان این دو سرویس جاسوسی ، که روسیه و چین را هم ، اکنون با نقش بیشتری به موازات خود حمل می کند ، سیاست های موجود جریان اسلامی – سرمایه داری حاکم برایران را تنظیم می کند .
بخصوص نیمه دوم سال 2006 میلادی که بنیادگرایان حاکم بر ایران و بنیادگرایان مسیحی و یهودی حاکم برایالات متحده ، بریتانیا و اسرائیل ، بر طبل تخاصم و جنگ می کوبیدند ، در حالی که عراق در شعله های تجاوز قدرت های غالب و بمب گذاری های چند طرفه می سوخت ، منوچهر متکی وزیر امور خارجه ی حکومت اسلامی ایران ، همراه با هیئتی ، برای مشورت با آیت الله سیستانی که در انگلیسی بودن او تردیدی وجود ندارد ، راهی نجف شدند . آیت الله علی سیستانی ، درست سه روز پیش از حمله وحشیانه سربازان آمریکائی به نجف در سال 2005 ، ناگهان بیمار می شود و فقط هم برای معالجه به لندن می رود . پس از آن مقتدا صدر ، یک آخوند انگلیسی دیگر ، ظاهرا جلو سربازان آمریکائی می آید و ارتش ایالات متحده ، نجف را در هم می کوبد و حتی وارد حرم امام علی می شود و گنبد مقبره اش را هم می زند . پس از آن که خون ها ریخته شد ، معالجه ی ! آیت الله علی سیستانی به سامان می رسد ، به نجف بر می گردد و فرمان آتش بس ! می دهد . پس از آن ، در سال 2006 ، حامد کرزی رئیس جمهوری آمریکای افغانستان ، و مدتی بعد جلال طالبانی رئیس جمهوری آمریکای عراق ، برای ایجاد تعادل به ایران می روند و مورد استقبال محمود احمدی نژاد قرار می گیرند . به نفع زلمی خلیل زاد و مایکل لدین و سایر محافظه کاران جدید ایالات متحده نیست که تعریف کاملی از ظروف مرتبط ی این روابط و رقابت های درونی خود در منطقه به دست بدهند .
زلمی خلیل زاد ، اولا با عینک خود به مساله نگاه کرده ، ثانیا فقط یک روی سکه را ، آن هم به طور ناقص تعریف کرده است .) گذشته از عربستان سعودی و پاکستان ، دو متحد دیگر ایالات متحده ؛ اسرائیل و ترکیه ، به سیاست استراتژیک منطقه ای برای از میدان بردن روسیه و جایگزین کردن ایران ، ملحق شدند . در سال های 1990 ، ترکیه که به صورت روز افزونی زیر فشار جنبش اسلامیست وابسته به اخوان المسلمین قرار می گرفت ، از طرف واشنگتن تشویق شد تا دایره ی نفوذ خود را به آسیای مرکزی که جمعیت ترک وسیعی داشت گسترش دهد . هدف این بود که بلوکی را به رهبری ترک ها، از « بوس پوروس » تا چین ، وسعت دهند . درست همان وقت ، اسامه بن لادن ، پس از آن که سودان در سال 1996 از او خواسته بود خاک آن کشور را ترک کند ، به ساختن پايگا ها يش در افغانستان پرداخت و رهبران طالبان که به او پناه داده بودند و به طور فزاینده ای به حمایت مالی او متکی بودند ، روابط خود با ایالات متحده ، ملاقات با مقام های آمریکای و اربابان نفتی و دانشگاهیان آمریکای را به صورت متقاطع در آوردند. اعتراص های علیه طالبان از طرف سازمان ها و گروه های زنان که مخالف رفتار کین توزانه و نفرت انگیز طالبان با زنان بودند ، در آغاز از جانب دولت بیل کلینتون و UNOCAL که ترجیح می دادند طالبان را نمای کوچکی از رهبران عربستان سعودی تصور کنند ، نا دیده گرفته شد . یکی از مقام های وزارت امور خارجه گفت : « طالبان احتمالا تحولی مثل سعودی ها خواهد داشت . در جریان رشد و توسعه ی این جریان « آرامکو » ئی خواهد بود ، لوله های نفتی خواهند بود ، امیری وجود خواهد داشت و پارلمانی در کار نخواهد بود و قوانین شریعت جاری خواهند شد . ما می توانیم با این شرایط کنار بیائیم.»
در خلال دوران همکاری ایالات متحده با طالبان از 1994 تا 1998 – که با بمب گذاری در دو سفارت خانه ی ایالات متحده در آفریقا و در نتیجه ی آن مورد هدف قرار گرفتن بن لادن و متحدان او به پایان رسید – ، یکی از مشاوران کلیدی UNOCAL ، « توماس گواتیره» از آکادمیک های دانشگاه « نبراسکا » و مدیر مرکز مطالعات امور افغانستان در آن دانشگاه بود . در خلال و پس از جهاد افغانی ، مرکز گواتیره توانست بیش از شصت میلیون دالر اعانه ی دولتی برای برنامه های « آموزشی » در افغانستان و پاکستان تامین کند . اگر چه تامین مالی برای کار «گواتیره» از مجرای آژانس وزارت امور خارجه برای توسعه ی بین المللی گذشته بود ، اما تضمین کننده اش سیا بود. بعد معلوم شد که برنامه آموزشی گواتیره ، مشغول تبلیغات پرسر و صدای اسلامی ها ، از جمله تهیه ی کتاب آموزشی بود که در آن به جوانان افغانی آموخته می شد چگونه کشته های سربازان روسی را بشمارند و فهرست کنند و تفنگ های کلاشنیکوف را گرد آوردند و جمع بزنند . همه ی این ها را ، در آن جزوه های آموزشی ، با تعالیم و وعظ و خطابه ی اسلام بنیادگرا آموزش می دادند . طالبان چنان به کار « گواتیره » علاقه داشت که به استفاده از جزوه های که او تهیه کرده بود ادامه دادند و زمانی که یک هیئت نمایندگی از مقام های طالبان در سال 1997 از ایالات متحده دیدن کرد ، توقف مخصوصی در « اوماها » کردند تا از گواتیره قدردانی کنند. در سال 1999 ، هیئت نمایندگی دیگری از طالبان که شامل فرماندهان نظامی وابسته به بن لادن و القاعده می شد ، به ایالات متحده رفت که در سفری تفریحی به « مون راشمر» ، گواتیره همراه شان بود. به گزارش نشریه « اوماها ورلد هرالد » ، گواتیره گفته بود «وقتی با آن ها نشست و برخاست می کنی ، آدم های بدی نیستند.» درسال 2001 که ایالات متحده به افغانستان تجاوز نظامی کرد و آن کشور را به اشغال خود در آورد ، یکی از وظایفش حذف جزوه های آموزشی گواتیره از مدارس بود که به سرمایه سیا و تائید طالبان در مدارس تدریس می شد. « واشنگتن پست » گزارش داد که مقدمه ی این جزوه های آموزشی « پر از حرف و سخن از جهاد بود.»
اما اگر ريشهكني گروههاي تروريستي در جهان و اعادهي حيثيت آمريكا پس از حمله 11 سپتامبر دو هدف دولت بوش براي حمله به افغانستان بود، شكي در آن نيست كه كاخ سفيد در پس اين دو هدف علني اهداف غير علني ديگري را دنبال ميكرد زيرا اين كشور به رغم تمام موانع موجود و به رغم تمام اطلاعات تاريخي از وضعيت افغانستان دست به اين ريسك بزرگ زد و وارد خاك كشوري شد كه در سابق صحنهي شكست چنيدن قدرت بزرگ جهان بود . تاريخ تنها شاهدي است كه ميتواند بر وقوع جنگهاي مستمر در افغانستان و شكستهاي تلخ قدرتهاي بزرگ در خاك اين كشور به مردم شهادت دهد و امروز آمريكا به رغم اطلاع از تمامي اين وقايع تاريخي آمده است كه به بهانهي اعادهي حيثيت از حملات 11 سپتامبر و نيز نابود سازي گروههاي تروريستي وارد خاك افغانستان شد. مطمئنا هر انسان انديشمندي ميتواند به گستردگي دايرهي مخفي اهداف واشنگتن از حمله به افغانستان پي ببرد زيرا تنها وجود اهداف بزرگتر است كه ميتواند آمريكا را قانع سازد تا پا در مرداب مخوف افغانستان گذارد.
قبل از اينكه اهداف علني و غير علني حملهي آمريكا به افغانستان را ارزيابي كنيم بهتر است نگاهي گذرا به شكست تلخ برخي از قدرتهاي بزرگ جهان در افغانستان كنيم. ابتدا با امپراطوري انگليس شروع كنيم. امپراطوري بزرگ انگليس زماني كه ميخواست در سال 1840 اقدام به اشغال افغانستان كند با شكست مواجه شد و در نهايت با بهانهي افزايش خسارتهاي شديد انساني و غير انساني، كابل را در سال 1841 ترك كرد و پس از آن در سال 1880 امپراطوري انگلستان مجددا قصد اشغال افغانستان را در سر پروراند اما با اعلام استقلال افغانستان اين شكست مجددا براي انگليس تكرار شد. اتحاد جماهير شوروي دومين قدرت مطرح جهان بود كه طعم شكست را در افغانستان چشيد.
اتحاد جماهير شوروي جنگ بسيار خونيني را در افغانستان رهبري كرد، جنگي كه تا ده سال به طول انجاميد و طي آن شوروي بيش از 15 هزار تن از نيروهاي نظامي خود را در اين جنگ از دست داد و خسارتهاي سياسي و اقتصادي گستردهاي متحمل شد. اهداف علني آمريكا به دستگيري اسامه بن لادن، رهبر شبكه القاعده و هدف قرار دادن مقر گروههاي تروريستي در افغانستان متمركز بود. پس از مطرح شدن اين موضوع از سوي مسوولان كاخ سفيد اين سوال مطرح شد كه چرا آمريكا برغم تمام اطلاعاتي كه از تاريخ افغانستان و نتيجهي احتمالي اين جنگ داشت وارد آن شد و چرا تصميم گيرندگان اصلي سياستهاي كاخ سفيد برشروع اين جنگ پافشاري نمود ه و براي ورود به اين جنگ دو برابر نيروهاي خواسته شده را به اين كشور وارد كردند. براي اثبات اين ديدگاه كه اهداف علني آمريكا در جنگ افغانستان چيزي فراتر از دستگيري بن لادن و نابودي مقر گروههاي تروريستي است، كافي است تعداد نيروهاي مقابل با آمريكا يعني طالبان و القاعده و تجهيزات نظامي اين نيروها را با نيروها و تجهيزات نظامي آمريكا دراين جنگ مقايسه كنيم.
حجم نيروهاي آمريكايي شركت كننده در جنگ افغانستان: بيش از 500 جنگندهي آمريكايي، چهار ناو هواپيمابر، بيش از 150 ناو جنگي و ناوشكنهاي مسلح به راکتهاي كروز و تام هاك، و به خدمت گرفتن بيش از 250 هزار نيروي زميني و دريايي خاص در كنار نيروهاي خاص ديگر از ناتو و انگليس و احتمال استفاده از سلاح كشتار جمعي در اين جنگ.
حجم نيروهاي طالبان : حجم نيروهاي طالبان از 50 هزار تن فراتر نميرفت و پس از نيروگيري گروه طالبان تعداد آنها به 200 هزار فرد رسيد اما تجهيزات نظامي اين گروه چيزي بيش از 200 تانك و نفربر زرهي و 1500 توپخانه و راکت انداز، 10 هواپيما، 100 ضد هوايي و راکت ضد تانك نبود كه البته قابل ذكر است تمام اين تجهيزات نظامي باقي مانده از جنگ اتحاد جماهير شوروي و اكثرا فرسوده بودند.
حجم نيروهاي القاعده: اما تعداد اعضاي شبكهي القاعده به رهبري اسامه بن لادن كه آمريكا او را دليل اصلي حملهي خود به افغانستان معرفي كرده است به بيش از 5000 تن نميرسيد كه تمامي اين افراد به سلاحهاي سبك مسلح بودند و مقر اصلي آنها در مناطق مرزي افغانستان بود و همزمان با آغاز حملهي آمريكا اكثر اين افراد و رهبران آنها به كشورهاي مجاور افغانستان گريختند و افراد باقي مانده از آنها نيز به سختي شناسايي ميشوند زيرا اين افراد در ميان قبايل افغان و با لباسهاي كاملا محلي بسر ميبرند.
اما تعداد پايگاههاي القاعده در افغانستان 21 پايگاه بود و اين پايگاهها در حال حاضر تخليه و نيروهاي آنها به پايگاههاي ديگر در مناطق كوهستاني منتقل شدهاند. پس از مقايسهي قدرتهاي انساني و نظامي دو گروه درگير در افغانستان اين سوال مطرح ميشود آيا براي شكست نيروهاي محدود افغان با چنين تجهيزات نظامي محدود آمريكا نيازمند چنين هزينهي نظامي و انساني سنگين در افغانستان است. زماني كه اين واقعيت را در نظر ميگيريم كه قيمت يك راکت تام هاك به بيش از 2 ميليون دالر ميرسد و هزينهي پرواز يك جنگندهي آمريكايي بدون ذخيره راکتي به 10 هزار دالر ميرسد، و با فرض اينكه آمريكا ميخواهد در اين جنگ از 100 راکت تام هاك و 500 پرواز از جنگندهاي خود استفاده كند آيا منطقي است كه اين كشور بيش از200 ميليون دالر براي اين راکتها و 30 ميليون دالر براي پرواز جنگندههاي خود بر فراز پايگاههاي غير مسكوني و مناطق خالي از سكنه در افغانستان هزينه كند؟ اين هزينهها جدا از ديگر هزينههاي لوژستيكي آمريكا در افغانستان است كه ميلياردها دالر براي آنها هزينه كرده است.
اهداف علني جنگ آمريكا در افغانستان را به بررسي و ارزيابي گذاشتيم و ديديم كه با توجه به اين كه دشمن فرضي آمريكا در اين جنگ نيرو و تجهيزات نظامي بسيار محدودي را در اختيار داشت و نيز به رغم آنكه نيروهاي اين دشمن يعني طالبان و القاعده حتي به يك سوم نيروهاي آمريكايي نيز نميرسيدند اما كاخ سفيد چندين برابر اين تعداد، نيرو و تجهيزات نظامي براي رهبري اين جنگ هزينه كرد و ميلياردها دالر براي اين جنگ اختصاص داد بنابراين با توجه به اين ادلهي ملموس ميتوان به اين واقعيت رسيد كه آمريكا اهداف غير علني را در جنگ افغانستان دنبال ميكند كه تحقق آنها بسيار مهم تر از تحقق اهداف علني اين كشور يعني دستگيري بن لادن و نابودي گروههاي تروريستي است. افغانستان براي تحقق اهداف غيرعلني و علني آمريكا نقش كليدي و به عبارتي نقش سكوي پرتاب را ايفا ميكرد. حال با توجه به قرائن موجود به بررسي و ارزيابي اهداف غير علني جنگ افغانستان بپردازيم:
سرنگوني نظام طالبان در افغانستان و برپايي نظامي موازي با اهداف آمريكا در اين كشور، سرنگوني طالبان در افغانستان و تاسيس يك نظام تحت حمايت يا به عبارتي دست نشانده توسط آمريكا اين فرصت را براي واشنگتن ايجاد ميكرد كه حضور نظامي خود در افغانستان را به صورت دايمي تضمين كند و با اين حضور نظامي ديگر اهداف خود را دنبال كند. حضور نظامي آمريكا در افغانستان از شمال، كشورهاي آسياي مركزي و از شرق چين و از غرب ايران را تهديد و تحت نظارت خود قرار ميداد و از سويي اين حضور نظامي نيز ميتوانست در تعديل موضعگيري تند پاكستان با هندوستان در قضيه كشمير تاثيرگذار باشد زيرا تهديد حضور نظامي آمريكا پاكستان را نيز تحت الشعاع خود قرار ميداد و همين تهديد در كاهش فعاليتهاي هستهيي پاكستان نيز ميتواند بسيار تاثيرگذار باشد زيرا اين كشور خود را با محاصرهي نظامي آمريكا در شمال و هند، اين دشمن ديرينه در شرق و حضور نظامي آمريكا در جنوب درياي عرب مواجه ميبيند.
تشكيلخطوط ارايهي سريع خدمات رساني به آمريكا، واشنگتن در تحقق اين هدف بيشتر سعي دارد كه برمنطقهي درياي خزر به نحوي مشرف باشد زيرا اين منطقه سرشار از ذخاير بزرگ نفتي است.
نابودي يا محاصرهي مزارع خشخاش در افغانستان، توليد اين مزارع و تجارت محصول آنها بيش از سه چهارم بازار جهاني را تامين و اشباع ميكند و اين يكي از نگرانيهاي اقتصادي آمريكا درجهان است.
استفاده از حضور نظامي و پايگاههاي نظامي آمريكا براي هدف قرار دادن و تهديد كشورهاي عربي و اسلامي، آمريكا هميشه كشورهاي مسلماني چون عراق، سودان، يمن، ليبي، لبنان، سوريه و ايران را متهم به همكاري با گروههاي تروريستي و تامين امنيت اين گروهها كرده است كه بر كسي پوشيده نيست تهديد و محاصرهي اين كشورها در منطقه مترادف با تامين امنيت سياسي و استراتژيك اسراييل است.
بنابراني حضور پايگاههاي نظامي آمريكا در افغانستان به صورت دايمي اين كشورها را در تيررس خود قرار ميدهد و با اعمال فشار و تهديد به اين كشورها ميتواند در هر زماني كه بخواهد از پايگاههاي خود در كابل، منافع اين كشورها را قرار دهد . البته اگر اين واقعيت تاريخي را در نظر بگيريم كه هميشه در پس جنگهاي جهاني، منطقهيي و حتي انقلابهاي داخلي در جهان انجمنهاي صهيونيستي و فراماسوني قرار گرفتهاند احتمال دست داشتن اعضاي اين انجمنها در حادثهي 11 سپتامبر بسيار قوي ميشود، هر چند در آغاز تحقيق اين حادثهي تاريخي نيز سرنخهاي بسيار قوي از دست داشتن صهيونيستها بدست آمد اما پروندهي تحقيق در اين قضيه از سوي آمريكا سريع بسته شد بنابراين وجود آمريكا در افغانستان نه تنها هدف غير علني سردمداران كاخ سفيد بود بلكه هدف غير علني اسراييل نيز است و ممكن است اين دو كشور براي تحقق اين هدف تلاشهاي مشتركي را نيز انجام داده باشند چون فراهم آوردن بهانهي لازم جهت حمله و به اشغال درآوردن افغانستان . سياست آمريكا بر تحقق اهداف علني خود در افغانستان چون ريشهكني گروههاي تروريستي، فروپاشي كامل نظام طالبان و نابودي رهبران تروريستي درجهي يك شبكهي القاعده چون بن لادن و الظواهري متمركز خواهد شد و پس از تحقق اين اهداف كه مطمئنا طولانيتر از زماني كه آمريكا پيش از آغاز اين جنگ براي تحقق آن ها تخمين زده، خواهد بود، برنامهي دوم خود در اين كشور را به اجرا خواهد گذاشت. برنامهي دوم كاخ سفيد، كه عملا با شكست برنامهي اول در اين كشور به صورت پراكنده در حال انجام گرفتن است آن است كه دولت آمريكا پايه و اساس حكومت دست نشاندهي خود در افغانستان را محكم كند و با هزينهسازي ميليارد ها دالر درصدد فعال كردن اقتصاد افغانستان و ساخت و ساز آن باشد زيرا به هر حال با بازگشت مهاجران افغاني و از سر گرفتن نبض اقتصاد در اين كشور مردم آن نيازمند حمايت نظامي قدرت بزرگتري براي استقرار هستند كه طبيعتا حكومت دست نشانده اين پست را به واشنگتن خواهد داد و عملا يكي از اهداف غير علني كاخ سفيد براي تاسيس پايگاه نظام ثابت در افغانستان تحقق مييابد.
اما در مقابل كشورهايي كه از حضور نظامي آمريكا در افغانستان مورد تهديد قرار گرفتهاند ساكت نخواهند نشست و قدرتهايي چون روسيه و چين هرگز تهديد نظامي آمريكا را نخواهند پذيرفت و همين عامل منجر به آن خواهد شد و اين دو كشور درصدد تحريك قبايل عليه حكومت شوند زيرا روسيه براحتي ميتواند قبايل تاجيك و ازبك را كه در مناطق مرزي نزديك به كشورهاي آسياي مركزي مستقر هستند بر عليه حكومت در كابل بشوراند و از آن سو چين تلاش خواهد كرد در مناطق مرزي شمال غربي خود با افغانستان در برابر قبايل پشتون كه اكثريت اين منطقه را تشكيل ميدهند و نيز در مناطق شرقي و جنوبي افغانستان نيز مستقر هستند و به طور كلي تقريبا 60 درصد افغانستان را تشكيل ميدهند سياست چند قطبي را پيش بكشد و بدين ترتيب ميتواند جنگ طولاني مدتي را به صورت مخفيانه و با حمايت و سياستگذاري پشت برده عليه آمريكا در افغانستان هدايت كند و در پايان فشارهاي مخفيانهي روسيه و چين از يك سو و پاکستان وايران از سوي ديگر آمريكا را در مردابي از بحرانهاي افغانستان قرار خواهد داد و به جرات ميتوان گفت كه آمريكاييها پيش از آن كه افغانستان به ويتنامي ديگر برايشان تبديل شود نيروهاي خود را از اين كشور خارج خواهند ساخت، همان كاري كه پيش از اين قدرتهاي جهاني بزرگ دست از پا درازتر به آن اقدام كردند و پس از تلفات سنگين آواز عقبنشيني از افغانستان را سر دادند. ازروزنامهي الشرق الاوسط نويسنده حسام سويلم، منبع :ايسنا.
پایگاه های نظامی
دیگر نمانده هیچ به جز وحشت سکوت
دیگر نمانده هیچ به جز آرزوی مرگ
خشم است و انتقام فرومانده در نگاه
جسم است و جان کوفته در جستجوی مرگ
تنها شدم ، گریختم از خود ، گریختم
تا شاید این گریختنم زندگی دهد
تنها شدم که مرگ اگر همتی کند
شاید مرا رهایی ازین بندگی دهد
تنها شدم که هیچ نپرسم نشان کس
تنها شدم که هیچ نگیرم سراغ خویش
دردا که این عجوزه ی جادوگر حیات
بار دگر فریفت مرا با چراغ خویش
اینک شب است و مرگ فراراه من هنوز
آنگونه مانده است که نتوانمش شناخت
اینک منم گریخته از بند زندگی
با زندگی چگونه توانم دوباره ساخت ؟.
نادرپور
در پی سوء قصدهای 11 سپتامبر علیه «مرکز جهانی تجارت» و پنتاگون، واشنگتن باحمایت پرشور و تقریباً متفق تمامی طبقة سیاسی «جنگ علیه تروریسم» را راه انداخت. چند ماه بعد، «جنگ علیه تروریسم» ایالات متحده به جنگ صلیبی جدید در گرداگرد سیاره تبدیل شد و همة مرزهای ملی را درنوردید. واشنگتن از خطر «توسعه جهانی تروریسم» برای توجیه گسترانیدن گروههای خود نه فقط در افغانستان، بلکه همچنین در فیلیپین، گرجستان و یمن و نیز برای ادامه تشدید عملیات ضد شورشی خود در شمال آمریکاي جنوبی سود جسته است. این خطر اجازه داد طرح هجوم ایالات متحده به عراق که رهبران سیاسی آن رؤیای اجرای آن را از پایان جنگ خلیج (فارس) در 1991 در سر می پرورانیدند، توجیه شود. سوء قصدهای 11 سپتامبر برای طبقة رهبری ایالات متحده، آنچه را که از دیرباز در جستجوی آن بود، پایهای فراهم آورد که به اعتبار آن توانست بر «سند روم ویتنام» (احساسهای ضد مداخلهگرايانه در مردم ایالات متحده) فایق آید و امریکاییها را به منظور توسعه امپراتوری سرمایهداری و توسعه هژمونی ایالات متحده درگیر جنگ صلیبی جدید جهانی کند. به عنوان سخنی مجازی، قویترین صدای دوم 11 سپتامبر در واشنگتن، صدای باز کردن در بطریهای شامپانی در QG سیا در لانگ لی، در دپارتمان دولتی و دفترهای اداری دست نخورده باقی ماندة پنتاگون بود. سوء قصدهای 11 سپتامبر یک فرصت بادآورده برای مجتمع نظامی- صنعتی ایالات متحده بود. هدایت مردم به پشتیبانی از حفظ و توسعة یک امپراتوری، بويژه در هنگامی که این امپراتوری برای خدمت به نیازهای سرمایه بنا میگردد، کار آسانی نیست. دلیل «امنيت ملی» که با سوء قصدهای 11 سپتامبر فراهم آمد، بدرستی دلیل آیدهآلی برای رسیدن به این هدف است.
با اینهمه، حملههای 11 سپتامبر به امپراتوری ایالات متحده اجازه داد به خروش درآيد و از سوی دیگر، فوریت شرح سرشت منطق این امپراتوری را برای مبارزان تقویت کنند. جنگ جدید دایمی جهانی علیه «شیطانها» تضادها را تکمیل کرده و ناگزیر یک فاجعه تقریباً از منظر همة دیدگاهها خواهد بود. در ایالات متحده این مهمترین مجال برای مطرح کردن مسئله امپریالیسم و رابطه آن با سرمایهداری در نسل جدید خواهد بود. پس به احتمال این بحران تا اندازهای از دیرباز بهترین فرصت را برای یک پیشرفت ترقیخواهان فراهم میآورد. موضوع متنی که در پی میآيد همانا بررسی یک قطعة مهم، و در مقیاس بزرگ ناشناخته، از چیستان امپراتورانه ایالات متحده است. این حضور نظامی جهانی از 12 سپتامبر برقرار نگردید، بلکه طی قرن بیستم، زمانی که ایالات متحده به عنوان قدرت هژمونیک سرمایهداری سربرآورد، توسعه یافته است. پایگاههای نظامی بهطور تنگاتنگ با نیازهای امپراتورانة ایالات متحده، همزمان برای حمایت از اقتصاد درونی و تقویت فرمانروایی جهانیاش در پيونداند. به عقیدة ما وجود این سیستم از پایگاههای نظامی بیش از هر چیز بهطور مشخص امپراتوری ایالات متحده را بنیان مینهد.
در خلال تاریخ بشریت، امپراتوریها برای تحمیل فرمانرواییشان روی پایگاههای نظامی درخارج تکیه کردهاند. در هر حال از این دیدگاه صلح آمریکایی (Pax Americana) متفاوت از ُصلح رومی یا ُصلح بریتانیایی نیست. تاریخ دان آرنولد توین بی در اثرش «آمریکا و انقلاب جهان» (1962) مینویسد: «روش اصلی که بنا بر آن ُرم برتری سیاسیاش را در دنیای خود برقرار کرد، مبتنی بر حمایت از همسایگان ضعیفترش و حفظ آنها در کنار خودش و همسایگان نیرومندترش است. رابطة ُرم با حمایتشدگاناش مبتنی بر قراردادها بوده است. از نظر حقوقی آنها وضعیت آغازین خودسالاری فرمانروایشان را حفظ می کردند. حداکثر چیزی که ُرم از آنها در ارتباط با قلمروها انتظار داشت، واگذاری یک قطعه زمین در اینجا و آنجا برای ساختن یک دژ رومی برای تأمین امنيت مشترک متحدانش و خودش بود».
دست کم از این روست که [امپراتوری] ُروم آغاز میشود. البته، در آن زمان، «سرزمینهای وسیع متحدان قدیم» که در آغاز توسط این سیستم پایگاههای نظامی ُرم حفاظت میشدند، «به بخشی از امپراتوری ُرم تبدیل شدند، به همان عنوان که سرزمينهای کم وسعت دشمنان قدیم ُرم، بهطور ارادی و آشکار توسط آن ضمیمه شده بودند» انگلستان در اوج خود در قرن 19 به عنوان قدرت اساسی سرمایهداری بر امپراتوری وسیع استعماری که به وسيلة يک سیستم جهانی پایگاههای نظامی حفاظت می شد، حکومت می کرد. همانطور که روبر هارکاوی در اثر مهماش «قدرت عظيم رقابت به خاطر پايگاههای خارجی» (1982) توضیح داده، اين پایگاهها در امتداد دالانهای دریایی زیر مدیریت قدرت دریایی بریتانیا در چهارچوب شبکه توزیع شده بودند»:
- از مدیترانه تا هند را از راه سوئز
- آسیای جنوبی، خاور دور و اقیانوس آرام
- آمریکای شمالی و کارائیب
- آفریقای غربی و آتلانتیک جنوبی.
این پایگاههای نظامی در اوج امپراتوری بریتانیا در بیش از 35 کشور / مستعمرههای متمایز مستقر بودند. با اینکه هژمونی بریتانیا در آغاز قرن 20 به سرعت زوال یافت، آما پایگاههایاش مدتها پس از امپراتوری باقی ماند و سیستم پایگاههایاش طی جنگ دوم جهانی اندکی توسعه یافت. با اینهمه، بی درنگ پس از جنگ، امپراتوری بریتانیا بکلی از هم پاشید و اکثریت عظیمی از پایگاههایش ناگزیر برچیده شد.
سقوط امپراتوری بریتانیا با صعود امپراتوری دیگر همراه بود. ایالات متحده به عنوان قدرت هژمونیک اقتصاد جهانی سرمایهداری جانشین بریتانیا شد. ایالات متحد از جنگ دوم جهانی با سیستم پایگاههای نظامی بسیار وسیع که تا آن زمان سابقه نداشت، وارد عرصة کاملاً جدیدی شد. به عقيدة جیمس بلاکر مشاور عمده سردستیار ستاد مشترک سلاحهای ارتش زمینی به این سیستم پایگاههای خارجی همزمان در پایان جنگ دوم جهانی با بیش از 30 هزار تأسیسهای پراکنده در 2 هزار نقطه مستقر در تقریباً 100 کشور و منطقه از مدار شمالی تا مدار جنوبی گسترده بود. پایگاههای نظامی ایالات متحده همة قارهها و جزیرههای بین قارهها را در بر میگرفت. بلاکر مینویسد: « در کنار انحصار هستهای ایالات متحده نمادی بهطور جهانی شناختهتر از این سیستم پایگاهها در خارج در تائيد وضعیت ابرقدرتی ملت ما وجود نداشت». پس از جنگ، موضع رسمی ایالات متحده در مورد این پایگاهها این بود که آنها به هر ترتیب که ممکن است، حفظ شوند و پایگاههای جدیدی بر آنها افزوده گردد. رئیس جمهور هاری ترومن در کنفرانس پتسدام در 7 اوت 1945 اعلام داشت: « هر چند ایالات متحده برای کسب سود و بدست آوردن امتیاز خودخواهانه از جنگ نمیکوشد، با اینهمه ما پایگاههای نظامی لازم را برای حمایت کامل از منافع ما و ُصلح در جهان حفظ میکنیم. پایگاههایی که کارشناسان نظامی ما آنها را برای حمایت از ما اساسی تلقی میکنند، تصاحب خواهد شد.
ما این پايگاهها را بنا بر موافقتها مطابق با منشور سازمان ملل متحد بدست میآوریم». با اینهمه، گرایش فرمانروا از پایان جنگ دوم جهانی تا جنگ کره کاهش شمار پایگاههای ایالات متحده در خارج بود. به عقیدة بلاکر «نیمی از پایگاهها از زمان جنگ طی دو سال در پی شکست ژاپن و نیمی از پایگاهها که تا 1947 حفظ شده بودند در 1949 برچیده شدند». با اینهمه، این کاهش شمار پایگاهها در خارج در پس از جنگ با جنگ کره قطع شد و شمار پایگاهها، سپس، طی جنگ ویتنام افزایش یافت. پس از جنگ ویتنام شمار پایگاههای ایالات متحده در خارج دوباره کاهش یافت. در 1988، شمار پایگاهها اندکی پایینتر از شمار آنها در پایان جنگ کره بود، اما مدل جهانی بسیار متفاوت از مدل آغاز دورة پس از جنگ دوم جهانی را با کاهش ناگهانی در جنوب آسیا و خاورمیانه - آفریقا بازتاب می داد.از حیث تاریخی، پایگاه ها اغلب طی جنگها بدست آمدهاند. مثلاً، پایگاه دریایی ایالات متحده در گوانتانامو در کوبا در پی جنگ اسپانیا - آمریکا تصرف شد، هر چند این پايگاه از حیث فنی « اجاره شده»، اما این اجاره دایمی است. طبق قرارداد، حاکميت ایالات متحده بر پایگاه تنها با موافقت متقابل کوبا و ایالات متحده منتفی میگردد.
البته، مدت مدیدی است که پرداختهای ناچیز سالیانه (که به دولت ایالات متحده «حق» بهرهبرداری از این قسمت از خاک کوبا را میدهد، بدون در نظر گرفتن رأی دولت و مردم کوبا واریز شده است. از انقلاب کوبا به این سو، چکهای صادر شده از جانب ایالات متحده برای پرداخت اجارة پایگاه تنها یک بار وصول شدند نخستین فقره این چکها پس از انقلاب پرداخت شد). همه چکهای بعدی توسط کوبا نگهداری شدهاند، بی آنکه دریافت شوند. زیرا کوبا خواستار است که این پایگاه از سرزمیناش برچیده شود. بسیاری از پایگاههای کنونی ایالات متحده در پی جنگهای زیر بدست آمده است: جنگ دوم جهانی، جنگ کره، جنگ ویتنام، جنگ خلیج (فارس) و جنگ در افغانستان. پایگاههای نظامی آمریکا در اوکیناوا که به طور رسمی به ژاپن تعلق دارد، میراث اشغال ژاپن توسط ایالات متحده طی جنگ دوم جهانی است.
مانند همة امپراتوریها، ایالات متحده برای ترک برخی از پایگاههای مشخص زیر تصرف خود سکوت اختیار میکند. پايگاههایی که طی جنگ بدست آمدهاند و همچون موقعیت پیش آمده برای جنگ معین در آینده نگریسته شدهاند، اغلب بر آمادگی در برابر یک دشمن به کلی جدید دلالت دارند. طبق گزارش کمیتة فرعی دربارة موافقتهای امنیت و درگیریها در خارج و گزارش کمیتة رابطههای خارجی سنای ایالات متحده از 21 دسامبر 1970: « به محض این که پايگاه آمریکا در خارج تأسیس شد، دینامیک خاص مستقلاش را توسعه داد. مأموریتهای آغازین میتوانند کهنه شوند. اما مأموریتهای جدید نه فقط با حذف حفظ موجودیت خود، بلکه در واقع اغلب برای خارج توسعه یافتهاند. درون ادارههای خیلی نزدیک به دولت - دپارتمان دولت و دفاع - ابتکارهای بسیار کمی یافتهایم که هدف شان کاهش یا حذف بی اهمیت این تأسیسها در خارج باشد» (صص 20-19). در سالهای 1950 و 1960، ایالات متحده دکترین ويژة « منع دسترسی استراتژیک» را توسعه داد که بر حسب آن هیچ عقب نشینی نمیتواند در هر پايگاه که میتواند بالقوه در فرجام کار توسط شوروی استفاده شود، انجام گیرد. بیشتر پایگاههای ایالات متحده به عنوان « محاصره » و « سدبندی» کمونیسم توجیه شدهاند. با وجود این، از زمان فروپاشی اتحاد شوروی، ایالات متحده کوشیده است تمامی سیستم پایگاهها را حفظ کند و آنها را همچون امر ضروری برای فراافکنی جهانی قدرت خود و حمایت از منافع خود در خارج توجیه کند.
شفافیت و نوسازی (گلاسنوست و پرسترویکا) در پایان دهة 1980 که فروپاشی نظامهای زیر فرمانروایی شوروی در اروپای شرقی در 1989 و سقوط اتحاد شوروی در 1991 را در پی داشت، اميد زيادی را در برچيدن سريع سيستم پايگاههای ايالات متحده، به ويژه نزد کسانی برانگيخت که طبق بیان نامههای رسمی باور کرده بودند که این پایگاهها هیچ هدفی جز جلوگیری از خطر شوروی ندارند. با اینهمه، وزارت دفاع در گزارش وزیر دفاع خود در 1989 (ص 410) تصریح میکند که « فراافکنی قدرت» ایالات متحده برای « گسترشهای آينده» ضروری است. 2 اوت 1990، رئیس جمهوربوش طی گفتههایی نشان داد که هر چند سیستم پایگاهها در خارج باید در جدول حفظ شوند، نیازهای ایالات متحده در زمينة امنیت جهانی میتواند از 1995 بنا بر نیروی فعالی پایینتر از 25% نیروی 1990 تأمین گردد. همان روز عراق به کویت تجاوز کرد. ورود چشمگير گروههای نظامی ایالات متحده به خاورمیانه طی جنگ خلیج (فارس) بر مبنای هژمونی و قدرت نظامی ایالات متحده به اعلام « نظم نوجهانی» منتهی گردید. در آن وقت بوش اعلام داشت: « به عنایت پروردگار، ما يک بار برای همیشه از سندروم ویتنام رهایی یافتهایم» از این روست که پایگاههای جدید نظامی یکی پس از دیگری در خاورمیانه، بويژه در عربستان سعودی که از بیش از یک دهه هزاران سرباز آمریکایی در آن مستقرند، بر پا میگردد.هر چند دستگاه اداری کلینتون بیش از دستگاه اداری بوش پدر روی ضرورت کاهش درگیری نظامی ایالات متحده در خارج اصرار ورزید، اما هیچ کوششی برای کاهش «حضور گسترده» ایالات متحده که پایگاههای نظامی بسیار دوردست اش گواه آن است، به عمل نیاورد.
همانطور که لاس آنجلس تایمز (در ژانویه 2003 گزارش داد: دگرگونی اساسی به طور پایدار بیشتر نمایشگر کاهش شمار گروههای مستقر در خارج به سود گسترش بسیار متداول گروهها در دوره های بسیار کوتاه بود و « دفتر Army war college» در 1999 افشاء کرد که حضور دایمی گروهها در خارج به طور چشمگیر افزایش یافته است، گستردگیهای کاربردی به طور تصاعدی افزایش یافتهاند [...] پیش از این، جریان عادی عبارت از این بود که عضوهای نیروهای مسلح به طور معمول برای اقامتهای چندین ساله و اغلب همراه با خانوادههایشان در خارج مستقر باشند. امروز آنها برای مدتهای نامعین و تقریباً همیشه مستقر شدهاند، بی آنکه خانوادههایشان همراه آنها باشند.
بنابراین، استقرار آنها همزمان متعدد و طولانی هستند. به عقيدة وزارت دفاع، پیش از 11 سپتامبر پیاپی و پیوسته بیش از 60000 نظامی، فعالیتها و تمرینهای نظامی در یک کشور معین را هدایت میکردند. با آنکه تأسیسهای نظامی اروپا کاهش یافتهاند، دادههای وزارت دفاع نشان میدهند که شیوة جدید کاربرد پرسنل نظامی بهنحوی است که ارتش زمینی 135 روز در سال، نیروی دریایی 170 روز در سال و نیروی هوایی 176 روز در سال به خارج اعزام میگردند. در ارتش زمینی، اکنون هر سرباز بهطور متوسط 14 هفته برای مأموریت به خارج اعزام میگردد». علاوه بر گسترشهای متعدد دورهای نیروها، از پایگاههای مورد بحث برای از پیش تعیین کردن دستگاهها و وسیلهها به منظور گسترش سریع استفاده می شود. مثلاً ایالات متحده وسیلهها و تجهیزهای بریگاد سنگین را برای استفاده در کویت و همچنین تجهیزهای بریگاد سنگین فرعی را همراه با وسیلههای گـردان تانـک بـرای مقابله با خطر از پیش معین کـرده بـود . دهة 1990 با دخالت نظامی در بالکان و افزایش پشتیبانی ایالات متحده از فعالیتهای ضد شورشی در آمریکای جنوبی در چارچوب «برنامه کلمبیا» به پایان رسید. در پی سوء قصدهای تروریستی 11 سپتامبر 2001 علیه « مرکز تجارت جهانی» و براه انداختن «جنگ علیه تروریسم»، افزایش سریع شمارگان پایگاههای نظامی ایالات متحده و توسعة جغرافیايی آن متداول شده است. بر مبنای ساختار گزارش 2001 وزارت دفاع، ایالات متحده از این پس مالک تأسیسهای نظامی در 38 کشور و سرزمین مشخص است.
اگر پایگاههای نظامی سرزمینها و مالکیتهای زیر اقتدار ایالات متحده در خارج از 50 ایالت و ناحیة کلمبیا را بر آن بیفزاییم، شمار پایگاهها به 44 میرسد. با اینهمه، این شمارگان خیلی کم است، چون پایگاههای مهم استراتژيک پيشرفته از جمله برخی از پایگاهها را در بر نمیگیرد که ایالات متحده شمار زیادی از سربازاناش را مثلاً در عربستان سعودی، کوزوو و ُبسنی در آنها جا داده است. البته، برخی از پایگاههای تازه احداث شده ایالات متحده جزو این شمارگان نیست. طبق برنامه کلمبیا - که بهطور اساسی علیه نیروهای چریکی کلمبیا، علیه دولت نافرمان ونزوئلا و جنبش تودهای عظیم مخالف با لیبرالیسم نو در اکوادور ساخته پرداخته شده، ایالات متحده از این پس در روند توسعة حضور نظامی در منطقههای آمریکای لاتین و کارائیب گام نهاده است. در این میان پورتوریکو به عنوان صفحة گردان منطقه جانشین پاناما شده است. در همان حال، ایالات متحده چهار پایگاه نظامی جدید در مانتا، اکوادور و همچنین در آرویا، کوراسائو و کومالایا، سالوادر برپا کرده است که همه به عنوان «موضعهای جدید کاربردی» توصیف شده اند.
از 11 سپتامبر ایالات متحده در پاکستان، قرقیزستان، ازبکستان و تاجیکستان و همچنین در کویت، قطر، ترکیه و بلغارستان پایگاههای نظامی دایر کرده که شامل 60000 سرباز است. پایگاه مهم دریایی ایالات متحده در دیهگوگارسیا در اقیانوس هند در این فعالیت جنبة تعیینکننده دارد. در مجموع، ایالات متحده اکنون در خارج در نزدیک 60 کشور و سرزمین مشخص پایگاه نظامی دارد. بنا بر دیدگاه معینی، این تعداد حتی میتواند آنگونه که هست، بهطور واهی ناچيز تلقی گردد. همة مسئلههای دادرسی و آمریت در رابطه با پایگاههای مستقر در کشورهای خارج در اساسنامه موافقتنامههای قدرتها بررسی شده است. طی سالهای جنگ سرد، این سندها بهطور عادی سندهای عمومی بودند. آنها در حال حاضر اغلب به عنوان سندهای سری طبقهبندی شدهاند؛ مثل سندهایی که به کویت، امارات متحده عربی، عمان و در موقعیت های معین به عربستان سعودی مربوط اند.امپریالیسم از خلاء وحشت دارد. در خارج از کشورهای بالکان و جمهوریهای پیشین آسیای مرکزی شوروی که در گذشته در داخل قلمرو و نفوذ شوروی یا جزو خود اتحاد شوروی بود، پایگاههای پیشرفتهای که اکنون بدست آمدهاند در منطقههایی هستند که ایالات متحده کاهشهای بنیادی شمار پایگاههایش را انجام داده بود. در 1990، پیش از جنگ خلیج (فارس)، ایالات متحده هیچ پایگاه در آسیای جنوبی نداشت و تنها 10% شمار پایگاههایی بود که در منطقه خاورمیانه - آفریقا در 1947 در اختیار داشت در آمریکای لاتین و کارائیب شمار پایگاههای ایالات متحده در فاصله 1947 و 1990 تقریباً به دو سوم تنزل یافت. از دیدگاه ژئوپلیتیک این امر برای یک هژمونی اقتصادی و نظامی جهانی همچون هژمونی ایالات متحده، حتی در دوره موشکهای رزمناوها با برد دور یک شکل واقعی به حساب میآید پس پیدایش پایگاههای جدید در خاورمیانه، در آسیای جنوبی، در آمریکای لاتین و در کارائیب از 1990 که به عنوان نتیجه جنگ خلیج (فارس)، جنگ در افغانستان و برنامه کلمبیا به نمایش درآمد میتواند به مثابه تأیید دوبارة قدرت نظامی و امپریال ایالات متحده در مکانهایی باشد که این قدرت با فرسایش معینی روبرو بوده است.
دکترین نظامی تصریح میکند که اهمیت استراتژيک پايگاه نظامی در خارج فراتر از جنگی پیش میرود که طی آن تصاحب شده بود و برنامهریزی مأموریتهای بالقوه دیگر که از این تملکها استفاده میکنند باید تقریباً بی درنگ روبراه گردد. این دلیلی است که بهخاطر آن ساخت پایگاهها در افغانستان، پاکستان و در سه جمهوری قدیمی شوروی در آسیای مرکزی ناگزیر از جانب روسیه و چین به عنوان خطرهای اضافی برای امنیت شان تلقی شده است. روسیه پیش از این نارضاییاش را در برابر چشمانداز پایگاههای دائمی نظامی ایالات متحده در آسیای مرکزی ابراز کرده بود. در مورد چین، همانطور که گاردین لندن در 10 ژانویه 2002 نوشت پایگاه مانا در قرقیزستان که هواپيماهای امریکا روزانه در آن فرود میآیند « در 250 هزار کیلومتری مرز غربی چین قرار دارد. با پایگاههای ایالات متحده در شرق جاپان، جنوب کوريا جنوبی و حمایت نظامی واشنگتن در تایوان، چین خود را در محاصره احساس میکنند». فراافکنی قدرت نظامی ایالات متحده در منطقههای جدید بر پایة تأسیس پایگاههای نظامی نباید به طور قطعی فقط در ارتباط با هدفهای مستقیم نظامی اندیشیده شود. از این پایگاهها همیشه به منظور ارتقاء هدفهای سیاسی و اقتصادی سرمایهداری ایالات متحده استفاده میشود. در مثل شرکتها و دولت ایالات متحده از دیرباز تصمیم خود را در ساختن راه مطمئن برای عبور لولههای نفت و گاز طبیعی زیر کنترل ایالات متحده که از دریای خزر و آسیای مرکزی تا دریای عمان پیش میرود از افغانستان و پاکستان عبور میکند، اعلام داشتند. جنگ در افغانستان و ساختن پایگاههای نظامی ایالات متحده در آسیای مرکزی به مثابه یک فرصت برای تحقق بخشیدن چنین خط لولهها بود.
طرفدار اصلی این سیاست شرکت یونیکال بود (زیرا شهادت نماینده این شرکت در برابر کمیسیون رابطههای بینالمللی مجلس نمایندگان در فوریه 1998 زیر عنوان « جاده جدید ابریشم: طرح خط لوله در افغانستان» در مونتلی ريویو دسامبر 2001 به آن گواهی می دهد). 31 دسامبر 2001 رئیس جمهور بوش، زالمه خلیل زاد افغانی اصل و عضو شورای امنیت ملی را به عنوان فرستاده ويژه در افغانستان انتخاب کرد. خلیل زاد مشاور پیشین یونیکال، که طرح ساختمان خط لوله از راه افغانستان را دنبال میکرد، نزد دولت ایالات متحده به نفع سیاست خیرخواهانه نسبت به رژيم طالبان وساطت میکرد. او پس از موشک باران هدفها در افغانستان (برای از پا درآوردن اوسامه بن لادن) در 1998 از جانب دولت کلینتون تغییر سیاست داد.
در هنگام جنگ افغانستان، رسانههای ایالات متحده طبق معمول درباره هدفهای کشور خود در زمينة نفت در منطقه سکوت کردند. با اینهمه، یک مقاله منتشر شده در صفحه بازرگانی نیويارک تایمز(15 دسامبر 2001) یادآور شد که « بخش دولتی امکانهایی را بررسی کرد که پس از سقوط رژیم طالبان راه به روی طرحهای انرژی در این منطقه که بیش از 6% ذخیرههای نفت ثابت شده جهانی و تقریباً 45% ذخیرههای گاز را در اختیار دارند، گشوده میشود». ریچارد باتلر عضو «شورای رابطههای خارجی» در یک سخنرانی که در نیويارک تایمز (18 ژانویه 2002) انتشار یافت، اعتراف کرد که « جنگ افغانستان از حیث سیاسی ساختن خط لوله در خلال افغانستان و پاکستان را برای نخستین بار از زمان نبرد بین یونیکال و کمپانی آرژانتینی بریداس در مورد امتیاز افغان در میانه دهه 1990 ممکن ساخته است» به یقين بدون حضور قوی نظامی ایالات متحده در منطقه و استقرار پایگاهها به عنوان نتیجه جنگ تقریباً مسلم است که ساختن چنین خط لوله ناممکن خواهد بود. تاریخ میآموزد که پايگاههای نظامی در خارج همچون شمشیر دو لبهاند. توضیح بسیار روشن در تصدیق آن « جنگ علیه تروریسم» کنونی است.
به راستی، نمیتوان درباره این واقعیت شک کرد که سوء قصدهای آخرین دهه یا بیشتر همزمان رهبری شده علیه نیروهای ایالات متحده در خارج و هدفها در داخل خود ایالات متحده در بخش بزرگی یک واکنش در برابر نقش فزاینده آنها به عنوان قدرت نظامی خارجی در منطقههایی چون خاورمیانه است که در آن ایالات متحده تنها وارد کنشهای نظامی و حتی جنگ در مقیاس بزرگ نشده است، بلکه از 1990 هزاران سرباز مستقر کرده است. برخی از سعودیها معتقدند که استقرار پایگاههای ایالات متحده در عربستان سعودی در واقع اشغال کشور بسیار مقدس اسلام است که می بایست بهر قیمت دفع شود.
درک پایگاههای نظامی ایالات متحده به مثابه تجاوز به حاکمیت ملی کشورهای «پذیرنده» آنها تنها به این دلیل رواج یافته که وجود این پايگاهها به طور اجتناب ناپذیر مداخله در سیاستهای داخلی است. همانطور که گزارش کمیسیون فرعی دربارة موافقتهای پنهانی امنیت و تعهدها در خارج به کمیسیون امور خارجی سنا در 1970 خاطرنشان میکند: «پايگاهها در خارج، وجود بخشهایی از نیروهای مسلح ایالات متحده، برنامه های مشترک، تمرینهای هماهنگ و پیوسته، یا برنامههای کمک نظامی افراطی ... تقریباً درگیری ایالات متحده در امور داخلی دولت پذيرنده را تضمين میکنند» . چنین کشورهایی بیش از پیش در امپراتوری ایالات متحده جای می گیرند.بدین ترتیب پایگاههای نظامی ایالات متحده در خارج بیش از پیش موجب اعتراضهای مهم اجتماعی در کشورهای مربوط میگردد. حتی با عقب نشینی نیروهای ایالات متحده در 1992، این پایگاهها در فیلی پین به مثابه میراث استعماری ایالات متحده در این کشور ارزیابی میشود. تقریباً مثل همه پایگاههای نظامی ایالات متحده در خارج، آنها مجموعهای از مسئلههای اجتماعی را آفریدهاند.
چنانکه شهر olongapo در جوار پایگاه ایالات متحده در Subic Bay به تمامی به « استراحت و سرگرمی» سربازان ایالات متحده اختصاص یافته و بیش از 50 هزار روسپی را پناه داده است. پایگاههای اوکیناوا که در پی از دست دادن پايگاهها در فیلیپین به مرکز سیستم پايگاههای ایالات متحده در اقیانوس آرام تبدیل شدهاند، رابطة تناقض آمیزی را با مردم حفظ میکنند. به نوشتة چالمرز جانسون رئیس « انستیتوت پژوهشهای سیاسی در پاجان» در کتاب اش(blowback 2000) جزيره اوکیناوا، این ایالت جاپاني بطور اساسی یک مستعمره نظامی پنتاگون یک پناه گاه عظیم است که در آن کلاه سبزهای برهای و (DIA (Defence intelligence Agency ، بی صحبت از نیروی هوایی و دریایی، میتوانند کارهایی انجام دهند که جرئت ایجاد آنها را در ایالات متحده ندارند. این مستعمره برای روبراه کردن قدرت آمریکا در آسیا که در خدمت استراتژی بزرگ دوفاکتو است، دایمی کردن و افزایش قدرت هژمونیک آمریکا در این منطقه حساس و حیاتی را هدف خود قرار داده است» در 1995، اعتراضها علیه پایگاههای اوکیناوا اوج بی سابقهای یافت. این اعتراضها واکنش در برابر تجاوز به یک دختر بچه 12 ساله جاپاني توسط سه نظامی ایالات متحده بود که اتومبیلی را برای حمل او به یک نقطه دورافتاده اجاره کردند و پس از تجاوز او را به قتل رساندند و نیز واکنش در برابر تأیید عاری از کمترین ظرافت دریاسالار ریچارد س. ماکه فرمانده مجموع نیروهای ایالات متحده در اقیانوس آرام بود که خطاب به مطبوعات گفته بود: « من فکر میکنم که [این تجاوز] بکلی احمقانه است. آنها (سربازان) در برابر اجاره اتومبیل مجاز بودند یک روسپی در اختیار داشته باشند».
اعتراضهای وسیع زیر رهبری سازمان موسوم به « زنان اوکیناوا علیه خشونت نظامی عمل میکنند» تنها واکنش در برابر چنین تجاوز تبهکارانه نبود. به نوشته یک روزنامه محافظه کار جاپاني به نام « نیون کای زه شیمبون»: در فاصله 1972 و 1995 نظامیان ایالات متحده مرتکب 4716 فقره جرم شدند که هر روز یک جرم می شود. موافقت بین ژاپن و ایالات متحده برای مدیریت پایگاه اوکیناوا به مقامهای اتازونی اجازه می دهد درخواست مقامهای جاپاني را برای تسلیم نظامیان مظنون رد کنند. از این رو، سربازان برای جرمشان اندک بیمی به خود راه نمی دهند.علی رغم اعتراضهای عظیم تودهای، تعقیب بمبارانهای ایالات متحده به خاک ، Porto Rico Vieques که به عنوان تمرین بمبارانهای آینده در نقطههایی چون خلیج فارس انجام گرفته، بدرستی نشان میدهد که پورتوریکو به داشتن موقعیت استعماری ادامه میدهد.
در کنار موقعیت بمباران Vieques، پنتاگون آنچه را زیر نام «outer range» با تقریباً 200000 میل مربع در آبهای نزدیک پورتوریکو در اختیار دارد، یک ایستگاه مراقبت زیر دریایی و یک منطقه تمرین برای جنگ الکترونیک را در بر میگیرد. اینها مورد استفاده نیروی دریایی و تهیهکنندگان ارتش های مختلف برای پابرجا ماندن سیستمهای سلاح ها است. استفاده کنونی از پایگاه دریایی گوانتانامو در کوبا برای زندانی کردن و بازجویی از زندانیان جنگ ایالات متحده در افغانستان، علی رغم مخالفت کوبا و نیز در شرایطی که اعتراض جهانی را برانگیخته، شکل خشن دیگری در تأیید قدرت امپراتورانه ایالات متحده بر پایة این پايگاه ها است. همانطور که دیدهایم، ایالات متحده زنجیرهای از پایگاههای نظامی و هوایی پیرامون سیاره به عنوان وسیله گسترش سریع نیروهای هوایی و دریایی برای حفظ هژمونی سیاسی و اقتصادی خود مستقر کرده است. این پايگاهها آنگونه که مورد انگلستان در قرن 19 و آغاز قرن 20 بود، تنها جزو مکمل امپراتوری استعماری نیستند، بلکه آنها «در نبود کلونیالیسم» اهمیت بسیار زیادی دارند. ایالات متحده که برای حفظ سیستم اقتصادی امپراتوری بدون کنترول سیاسی صوری حاکمیت سرزمین ملت های دیگر تلاش کرده است، از این پایگاهها برای اِعمال فشار بر ملتهایی استفاده شده که کوشیدهاند با سیستم امپراتورانه گسست کنند یا راه مستقلی را دنبال کنند. ایالات متحده این کشورها را تهدیدی برای منافع خود تلقی کنند.
بدون گسترش جهانی نیروهای نظامی ایالات متحده در این پایگاهها و بدون آمادگی ایالات متحده در بهره گیری از این پایگاهها برای دخالتهای نظامی خود جلوگیری از گسست و خروج سرزمینهای متعدد پیرامونی بسیار وابستة اقتصادی ناممکن خواهد بود. بدین ترتیب قدرت سیاسی، اقتصادی و مالی ایالات متحده نیازمند کاربرد دورهای قدرت نظامی است. دیگر کشورهای پیشرفته سرمایهداری متصل به این سیستم نیز به عنوان ضامن اصلی قاعدههای بازی به ایالات متحده وابستهاند. بنابراین، به لحاظ وضعیت، پایگاههای نظامی ایالات متحده باید نه به عنوان پديده ساده «نظامی، بلکه به عنوان نقشهنگاری (Cartographie) حوزه امپراتورانة زیر فرمانروایی ایالات متحده و نوک پیکان آن در پیرامون نگریسته شود.
آنچه از این پس روشن است و باید تکرار شود، این است که چنین پايگاههایی اکنون در سرزمینهایی بدست آمده که ایالات متحده بسیاری از «حضور پیشرفته»اش را از دست داده بود: مثل آسیای جنوبی، منطقه خاورمیانه - آفریقا، آمریکای لاتین و کارائیب یا در منطقههایی که پایگاههای ایالات متحده پیش از این وجود نداشت، مثل بالکان و آسیای مرکزی. پس در این مورد نمیتوان تردید کرد که آخرین ابرقدرت موجود در حال حاضر در مسیر توسعه امپراتورانه در پی هدف ارتقاء منافع سیاسی و اقتصادیاش و جنگ کنونی علیه تروریسم است که در بسیاری جنبهها محصول نامستقیم فرافکنی قدرت ایالات متحده است و یا هم اکنون به منظور توجیه فرافکنی جدید این قدرت مورد استفاده قرار میگیرد.آنهایی که مخالفت با این وضعیت چيزها را انتخاب میکنند، نباید توهم داشته باشند. توسعة جهانی قدرت نظامی از جانب دولت هژمونیک سرمایهداری جهانی بخش مکمل جهانی شدن اقتصادی است. در این شکل توسعهگرایی نظامی در عین حال رد جهانی شدن سرمایهداری و امپریالیسم و بنابراین خود سرمایه داری است. نویسندگان: جان بلامی فوستر، هاری ماگداف و روبر دبلیو ماک چسنی، ناشران مشترک مونتلی ریویو. منبع : راه کارگر برگردان کیوان.
آيادرافغانستان حقوق زنان را اعاده کرده اند؟
نوبهاران کو ، که با خود بوی باران آورد
خرم آن باران که بوی نوبهاران آورد
نونهالان چمن از تشنگی خشکیده اند
زانکه ابری نیست تا یک جرعه باران آورد
نم نم باران اگر خوش بود بر میخوارگان
یادش کنون اشک در چشم خماران آورد
با نسیم نغمه خوان برگی نمی اید به رقص
باد این سامان ، سکون در شاخساران آورد
باید اندر قصه ها دید این کرامت را که باد
در سکوت شب ، سرود آبشاران آورد
در همه آفاق عالم ، اختری بیدار نیست
ماه کو ، تا نامی از شب زنده داران آورد
شب چنان سنگین فرود آمد که یک تن جان نبرد
تا خبر از کشتگان زی سوگواران آورد
چشمه پنهان گشت و ما در تیرگی حیران شدیم
خضر باید ، تا نشان از رستگاران آورد
باغ را تا شمع سرخ لاله ها روشن شود
مشعلی باید که برق از کوهساران آورد
خانه خالی شد و لیکن منزل جانان نشد
حافظی کو ، تآسف بر حال یاران آورد
خانه ویران است و پرسد خواجه حال صور
نقش ایوان پاسخ از صورت نگاران آورد
لفظ ، در بند است و بیم معنی از دیدار او
شاعران را در شمار شرمساران آورد
کاشکی خورشید بیداری برآرد سر ز خواب
در شب مستان ، سلام از هوشیاران آورد
کاش برقی برجهد از نعل اسبی بی سوار
ورنه اسبی نیست تا بانگ سواران آورد
گرنه طوفان بلا برخیزد از آفاق دور
ابر رحمت کی گذر بر کشتزاران آورد.
نادرپور
)دالرهای که برای ويران کردن افغانستان صرف کرديم، بايددالر به دالر به آن ها پس بدهيم(
مردم
و
دولت
افغانستان
از
يك سو
و
نيروهاي
آمريكايي
و
ناتو از
سوي
ديگر
خونين ترين
سال
را
از
زمان
سقوط
رژيم
طالبان در
اين
كشور
پشت
سر
مي گذارند.
افغانستان در
سال
٢٠٠٦
شاهد
كشته
شدن
٣٩٠٠
نفر
بود كه
٤
برابر
افزايش
را
نسبت
به
آمار
سال
قبل
نشان
مي دهد.
از
اين
تعداد
يك
هزار
نفر
را
غيرنظاميان
تشكيل
مي دهند.
همچنين
بيش
از
٥١١
حمله
انتحاري
طي
سال
٢٠٠
٦ رخ داد
كه
جان٠
٧٢
غيرنظامي
افغان
و
٧١
نظامي
خارجي
را گرفت.
؟؟؟
سرباز
تحت
فرماندهي
ناتو
نيز
در
طول
سال ٦٠٠
٢در
عمليات
نظامي
عليه
طالبان
كشته
شدند.
ولايت
هاي ,قندهار,
و
,هلمند,
شاهد
خونين ترين
درگيري ها
بودند
و مناطق
,پنجوي,
و
,موسي قلعه,
در
اين
٢
ولايت شديدترين
درگيري ها
را
در
طول
٥
سال
پس
از
سقوط
رژيم طالبان
تجربه
كردند.
طالبان
در
حملات
خود
به
غيرنظاميان تعدادي
از
معلمان
مدارس
را
به
قتل
رساندند
و
١١
مدرسه را
به
خاطر
آنچه
آموزش
غيراسلامي
مي خوانند،
به
آتش
كشيدند.
وزارت
دفاع
آمريكا
نيز
اخيرآ
در
تازه ترين
گزارش
خود
اعلام كرد:
از
سال
١٢٠٠
تاكنون
٦٥٣
آمريكايي
در
افغانستان
و خارج
از
اين
كشور
در
نتيجه
عمليات
افغانستان
كشته
شده اند.
طبق
اين
گزارش
حداقل
٥٩٢
نظامي
آمريكايي
در
افغانستان، پاكستان
و
ازبكستان
كشته
شده اند
كه
از
اين
تعداد
١٩١
نفر در
جريان
نبرد
جان
باخته اند.
٦٥
نيروي
آمريكايي
ديگر
نيز در
خارج
از
افغانستان
در
جريان
پشتيباني
از
عملياتاين
كشور
كشته
شده اند
كه
شامل
زندان
گوانتانامو، جيبوتي،
اريتره،
اردن،
كنيا،
قرقيزستان،
فيليپين،
سودان، تاجيكستان،
تركيه
و
يمن
بوده
است.
علاوه
بر
اين،
آمارهاي سازمان
ملل
افزايش
٠٦
درصدي
كشت
و
توليد
موادمخدر
را
در مقايسه
با
سال
گذشته را نشان
مي دهد.
افغانستان
در
حال
حاضر هشتاد
درصد
از
موادمخدر
دنيا
را
توليد
مي كند
و
ولايت ,هلمند,
در
جنوب
اين
كشور
بزرگ ترين
توليدكننده
ترياك
است كه
همزمان
وقوع
بيشترين
حملات
تروريستي
را
نيز
به
خود
اختصاص داده
است.
,هلمند,
هم مرز
با
,بلوچستان,
پاكستان به مركزيت
شهر
,كويته,
است
كه
گمان
مي رود
مركز
استقرار سران
طالبان
از
جمله
,ملاعمر,
باشد.
طالبان
از
سرمايه حاصل
از
فروش
موادمخدر
براي
تامين
مالي
خود
استفاده
مي كند.
از سوي
ديگر
با
وجود
ميليون ها
دالر
كمك
خارجي،
زندگي مردم
افغانستان
بهبود
نيافته
و
نشانه هاي
ياس،
سرخوردگي
و نارضايتي
در
ميان
مردم
كاملا
مشهود
است.
عمليات
بازسازي
و اسكان
به
دليل
ناامني
فزاينده
در
مناطق
جنوبي
كشور
به
شدت مختل
شده
است
و
برخي
سازمان هاي
بازسازي
و
كمك رسان
خارجي مجبور
به
ترك
اين
كشور
شده اند.
طالبان
به
قدري
جسارت
پيدا كرده اند
كه
به
سازمان هاي
بازسازي
و
عمران
در
جنوب
د
ستور داده اند
بدون
اجازه
آنها
فعاليت
نكنند.
اين
در
حالي
است كه
دولت
,كرزي,
و
فرماندهان
ناتو
در
افغانستان
از
آن بيم
دارند
كه
طالبان
در
سال٧
٢٠٠
به
مدد
پشتيباني
و
كمك هاي
پاكستان
و
سازمان
اطلاعات
آن
بر
حملات
خود
بيفزايند. جنرال
,ديويد
ريچاردز,،
فرمانده
ناتو
در
افغانستان
كه
٢٣ هزار
نيروي
ناتو
را
تحت
فرماندهي
خود
دارد،
هشدار
داده است:
اگر
ناتو
و
دولت
افغانستان
نتوانند
باانجام
طرح هاي توسعه
طي
٦
ماه
آينده
اعتماد
مردم
را
جلب
كنند،
احتمال شكست
آنها
وجود
دارد.
وي
افزود:
هم اكنون
٠٦
درصد
مردم افغانستان
مخالف
نيروهاي
خارجي
و
دولت
افغانستان
هستند.
اکتبر 2006
پنجمين سالگرد تهاجم به افغانستان است. تهاجمی که نام
Operation
Enduring Freedom
بر آن گذاشته شد و قرار بود از طريق بمباران هوايی و به کمک نيروهای شمال افغانستان
را از سيطره طالبان آزاد کند. پنج سال بعد از آن حمله، طالبان بخش هايی از کشور را
در اختيار گرفته است، اوضاع در خارج از کابل در اختيار انواع جنگ سالاران است، وضع
امنيتی فاجعه بار و تعداد بمب گذاری های انتحاری 600 برابر شده است و اقتصاد کشور
عملا از راه کشت و قاچاق مواد مخدر ميگذرد. و داستان اندوهناک تکراری: زنان افغانی
قربانيان مقدم اين جنگ اند. آمريکا با يک گروه از مرتجعين متحد شد تا يک گروه از
مرتجعين را که قبلا با آن ها متحد شده بود از قدرت به زير بکشد و کشور را به دست
نيروهای طرفدار خود بدهد. امی گودمن از شبکه
Democracy Now!
درآستانه پنجمين
سال حمله به افغانستان مصاحبه ای دارد با
Sonali
Kolhatkar و
James
Ingalls
نويسندگان کتاب "افغانستان خونين: واشنگتن، جنگ سالاران و تبليغ خاموشی". به گوشه
هايی از اين مصاحبه توجه کنيد.
امی گودمن: سونالي، از آن هنگام چه روی داده است و دلايلی که برای حمله به
افغانستان دادند چه بود؟
سونالی: علت البته 11 سپتامبر بود. عمليات يک ماه بعد از 11 سپتامبر صورت گرفت. آن
ها روی افغانستان بمب ريختند و هنوز بمب ميريزند و گفتند ميخواهند مردم و بخصوص
زنان را آزاد کنند. هزارها نفر فقط در بمباران کشته شدند و تعداد زيادی که نام برده
نمی شوند از گرسنگی مردند.
کاری که آمريکا کرد اين بود که مانع آن شد که نيروهای حافظ صلح از کابل به بقيه
کشور بروند و گفت اين در شکار طالبان و القاعده اختلال ايجاد ميکند و از اين طريق
جنگ سالاران بنيادگرا و زن ستيز را در شمال تقويت کرد و به آن ها اجازه داد که بخش
هايی از کشور را بگيرند.
حالا در عمل
خشونت جنسی و خانگی عليه زنان تشديد شده است.
و اکنون عملياتشان در جنوب به طور فوق العاده خشونت آميز است، افغان
ها را هدف می گيرند، آن ها را ميگيرند، تحت آزار قرار داده و شکنجه
ميکنند و عملا به خشم مردم دامن ميزنند.
در افغانستان واقعا مردم خيلی همراهی کردند تا طالبان و جنگ سالاران در هم شکسته
شوند و کشور از آن ها خلاص شود. ولی آمريکا اين نيت خوب مردم را با عمليات خشن خود
نابود کرد. و حالا طالبان يا نوعی طالبان، يا آن طور که اکنون ناميده می شود، نئو
طالبان به جنوب باز گشته اند و اوضاع بسيار بدتر از سال های قبل است.
امی گودمن: جيم
ناتو
عمليات افغانستان را برعهده گرفته است. اين به چه معناست؟
جيم اينگالس: ... ناتو نام عمليات را برعهده گرفته، عملا عمليات تحت فرماندهی
آمريکا و ژنرال های آمريکايی پيش ميرود، تنها تفاوت اين است که حالا تعداد بيشتری
سرباز از کشورهای بيشتری در افغانستان هستند.
تفاوت دموکرات ها و جمهوريخواهان آمريکا
امی گودمن: سونالي، تفاوت موضع دموکرات ها و جمهوری خواهان در مورد افغانستان چيست؟
سونالی: نوع بحثی که در اينجا جريان دارد خيلی جالب است. ما تازه در کانادابوديم.
آنجا بحث گسترده ای در مورد سربازان کانادايی درافغانستان جريان دارد.
در حالی که آن ها فقط 2300 سرباز در افغانستان دارند.
اما يک حزب
جديد به نام حزب دموکرات کانادا تاسيس شده که برنامه اش بر اساس بيرون بردن سربازان
کانادايی از افغانستان است.
حالا که به آمريکا برگشته ايم، مشاهده سطح بحثی که اين جا وجوددارد واقعآ جالب
است.از يک طرف سناتور کری و بيل کلينتون ميگويند:"جنگ واقعی در افغانستان است. جنگ
واقعي، جنگی که ما می بايد عليه تروريسم به آن اقدام ميکرديم در افغانستان است. ما
نياز داريم نيروهای بيشتری به آنجا بفرستيم. چون اوضاع در آنجا خوب پيش نمی رود." و
از طرف ديگر جمهوريخواهان ميگويند:"اوضاع در افغانستان خيلی خوب پيش ميرود. اين
اولين گام در جنگ با تروريسم و نشانه موفقيت ما بود. ما بايد نيروی بيشتری به آنجا
بفرستيم. ولی اوضاع در آنجا خيلی خوب پيش ميرود"! اين است سطح بحث جمهوريخواهان و
دموکرات ها. هردو موافقند که نيروی بيشتری بفرستند. فرق شان در اين است که اوضاع
آنجا خوب پيش ميرود يا نه. ولی اگر به اوضاع افغانستان در چند سال گذشته نگاه کنيد
هرچه نيروی بيشتری فرستادند، عدم ثبات و خشونت بيشتر شده است. نه فقط از طرف
نيروهای آمريکايی و غربي، بلکه همچنين واکنش افغان ها. حتی جنبش ضد جنگ آمريکا هم
اين طور است. [ ميگويند] "ما نبايد در عراق باشيم. افغانستان جايی است که بايد
باشيم". در حاليکه ما اوضاع را مدت درازی تحت بررسی قرار داده ايم و می بينيم اوضاع
عراق و افغانستان به هم شبيه است. اين شرم آور است که بگويند جنگ افغانستان برحق
است.
ما به جنگ سالاران جديد تبديل شده ايم
امی گودمن: و اين مساله که رهبر سنا، بيل فرست ميگويد طالبان را بايد وارد دولت
کرد، چون آن ها محبوب اند. محبوبيت آن ها چيست؟
جيمز اينگالس:بله. اين نشاندهنده دايره بحث در اين جاست. اين که کدام دسته ازجنگ
سالاران را مورد حمايت قرار بدهيم، جنگجويان اتحاد شمال که آن ها را به قدرت
رسانديم تا طالبان را سرنگون کنيم يا طالبان را. يا آن ها يا اين ها. مردم هيچوقت
مطرح نبودند. و محبوبيت طالبان به علت خشونت عمليات آمريکا افزايش پيدا ميکند. و
بعضی از تحليل گران می گويند طالبان اصلی ديگر در افغانستان حضور ندارند. آنچه دارد
روی ميدهند اين است که موج جديدی از احساسات ضد آمريکايی در افغانستان شکل ميگيرد،
به علت عمليات آمريکا، به علت بمباردمان ، به علت شکنجه و مرگ در زندان ها، به علت
عمليات آمريکا در عراق. نيروی جديد از ميان مردم ساخته ميشود زيرا آن ها احساس
ميکنند کشورشان به ناحق اشغال شده است. 70 درصد جمعيت در جنوب و شرق افغانستان
منتظرند ببينند کدام يک برنده ميشوند – ناتو يا طالبان – تا تصميم بگيرند به کدام
پيوندند. اين به ما ميگويد اساسا در چشم مردم اين دو نيرو عين هم هستند. ناتو و
عملياتش تحت رهبری آمريکا و طالبان کم و بيش يکی هستند. ما به جنگ سالاران جديد در
افغانستان تبديل شده ايم.
امی گودمن: و مساله مواد مخدر؟
جيمز اينگالس: بيشتر مردم فقيرند. آن ها مواد مخدر می کارند که زنده بمانند و حالا
افغانستان به بزرگ ترين تامين کننده مواد مخدر جهان تبديل شده است. 87 درصد مواد
مخدر جهان از افغانستان ميايد و بيشتر کشاورزان فقير هستند که زندگی شان را بايد
تامين کنند. و اين تنها راه تامين زندگی است. نه اينکه سود به جيب آن ها می رود.
بيشتر سود به واسطه ها ميرسد که مواد را در بازار جهانی می فروشند. طالبان از اين
مساله بهره برداری می کنند و در چشم مردم از آمريکايی ها بهترند، چون به آن ها
اجازه کشت ميدهند در حالی که آمريکا را ضد آن می بينند.
خود سوزی زنان
امی گودمن: سونالي، برزنان در آنجا چه ميگذرد؟ يک يادو سال پيش بود که لارا بوش گفت
زنان در افغانستان آزادی شان را به دست آورده اند..
سونالی: بلکه ما در کتابمان در باره آن نوشته ايم. ميدانيد بعد از 11 سپتامبر دولت
بوش ناگهان فمينيست شد. خيلی بامزه است که بوش و لارا را که در مقايسه با طالبان
اولترا جمهوريخواه و اولترا محافظه کار هستند فمينيست ببينی. اين يک بازی آگاهانه
برای راضی کردن آمريکايی ها بود تا بگويند ما نه تنها انتقام 11 سپتامبر را ميگيريم
بلکه زنان را نيز آزاد می کنيم.
و
چه روی داده است؟.. حالا در پنج سال گذشته زنان افغان در غرب کشور به خود
سوزی دست ميزنند.
ده ها زن خود را از اين طريق کشته اند. زنان بهای جنگ را ميدهند. بنيادگرايان به آن
ها حمله ميکنند، چون آن ها را همدست آمريکايی ها يا دولت مرکزی د
ست نشانده ي
آمريکا در افغانستان ميدانند.
زنان در گرسنه ترين کشور دنيا و آتش زدن مدارس دخترانه
اوضاع زنان در کابل قابل قبول است، آن ها آزادی پوشش دارند، کمی بيشتر به اشتغال و
بهداشت دسترسی دارند و از اين قبيل. ولی وقتی پا از کابل بيرون بگذاريد، چنانکه ما
در مسافرت مان در سال پيش ديديم، احساس ميکنيد کشور زير کنترول طالبان است. هنوز
حکومت ترور بنيادگرايان بر افغانستان برقرار است و زنان گرفتار آن هستند. فضای وحشت
حاکم است، بخش بزرگ آن به علت حمايت آمريکا از جنگ سالاران در شمال.
چيزی
که در افغانستان واقعيت دارد اين است که قبل از طالبان، در دوره طالبان، و بعد از
طالبان زن ها طول عمر متوسط 45 سال داشتند، بالاترين مرگ و مير مادران و نوزادان را
در دنيا دارند. افغانستان گرسنه ترين کشور است. بنابراين علاوه بر حملات
بنيادگرايان زن ستيز، و اسارت بين دو نيروی بنيادگرايان و سربازان آمريکا، آن ها از
گرسنگی نيز می ميرند. و اين مهم است. بزحمت مدرسه ای هست. مدارس را در بخش های
مختلف کشور می سوزانند. تنها امسال ده ها مدرسه را آتش زده اند و صدها مدرسه را
بسته اند. اين ها مدارس دخترانه هستند که از وحشت بسته ميشوند. بنابراين زنان هنوز
به حقوق پايه ای خود که در دوره طالبان برای آن می جنگيدند دست نيافته اند. و بوش
سعی ميکند ما را قانع کند زنان را به نوعی آزاد کرده است. و ما بايد به ياد بياوريم
اگر پنج سال پيش ما به فکر زنان بوديم، چرا حالا آن ها را فراموش کرده ايم، چرا
ديگر به فکر آن ها نيستيم؟
چه بايد کرد؟
امی گودمن: سونالی فکر می کنی حالا در افغانستان چه ميشود کرد؟
سونالی: من فکر ميکنم نيروهای آمريکا و ناتو بايد فورا تاکتيک های تجاوزکارانه خود
را قطع کنند. آن ها سعی می کنند به مردم آمريکا بقبولانند که به اصطلاح "جنگ با
ترور" را پيش ميبرند. اما دارند چه کار می کنند؟ آن ها واقعا مردم عادی را تفتيش و
بازداشت ميکنند، مردم را می کشند و آن ها را طالبان می خوانند. ميگويند اين ها
مظنونين طالبان هستند. و اين عمل درواقع خشم و وحشت زيادی برانگيخته و نيروهای
بنيادگرا را تقويت ميکند. و ناتو بايد عمليات تهاجمی را قطع کند و افغانستان را ترک
کند. اين به آن معنا نيست که ما بايد افغانستان را رها کنيم. ما به عنوان مردم
مسووليت داريم. دست های ما به خون مردم افغان آلوده است. و مردم افغان نيروهای صلح
بين المللی را ميخواهند، نيروهای صلح واقعی که تحت نظارت سازمان ملل حضور داشته
باشد
. امروز کابل امن
ترين شهر کشور است. نيروهای صلح بين المللی چيزی است که کابل به آن نياز دارد نه
سربازان جنگی.
همزمان با اين ما بايد به خلع سلاح دست بزنيم. ما بايد به بازسازی بپردازيم. تمام
دالرهايی که برای ويران کردن افغانستان صرف کرديم، بايددالر به دالر به آن ها پس
بدهيم و کشور را بازسازی کنيم تا مردم بتوانند نفسی کشيده و کشور شان را بسازند.
مردم افغانستان دموکراسی می خواهند، زيرا نياز دارند که از شردوگانه امپرياليسم
غربی و بنيادگرايی مذهبی آسوده شوند و اين امپرياليسم غربی بود که به معنای واقعی
کلمه،آتش بنيادگرايی مذهبی را در افغانستان برافروخت و خلق کرد.
روشنگري .
زنان عراق
شب ها ، در آبگینه ی مرداب های سبز
آنجا که نیزه های جگر رفته تا به ماه
آنجا که ماهیان درخشان لعلگون
چشمان گشوده اند به تاریکی سیاه
آنجا که عطر وحشی گل های آبزی
پیچید در مشام خدایان تیرگی
آنجا که شهد روشن مهتاب آسمان
بر زهر شام تیره گرفتست چیرگی
آنجا که ماه می شکند در دهان موج
چون قرص آتشی که در آب افکند شرار
آنجا که خفته اند بر اطراف آبگیر
مرغابیان پیر ، در اندیشه ی فرار
آنجا که نوشخند پرکنده ی نسیم
چین افکند به چهره ی مرداب آشنا
آنجا که از تپیدن امواج بیشمار
گاهی در آب گل شده ، برگی کند شنا
آنجا که پشگان درشت بلند پای
مستانه می دوند بر امواج پر غرور
آنجا که ناله های غریبانه ی وزاغ
پیچیده در سکوت چمنزارهای دور
آنجا که پای رهگذری رانده از حیات
لغزیده بر کرانه ی نمناک آبگیر
آنجا که مژده آورد از مرگ او هنوز
آوای نرم خم شدن ساقه های پیر
آنجا در آن سکوت غم انگیز لایزال
آنجا که مرگ طعنه زند : کاین مزار تست
بانگی نهیب می زندم از درون دل
کاین سرنوشت تست که در انتظار تست.
نادرپور
در عراق بی قانونی بر امور جاری روزمره مردم حکومت می کند و زنان بزرگترین قربانیان این هرج و مرجند. روز بروز زنان بیشتری از سوی باندهای خلاف کار و نظامیان ربوده می شوند. در این کشور هیچ کسی در امنیت بسر نمی برد. برای مثال تایسر ال مشدانی وزیر سنی مذهب امور زنان از حزب ال توافق از سوی اعضای ارتش مهدی وابسته به گروه مقتدا الصدر ربوده می شود. تقریبا سه ماه بعد تحت فشار های دولت و آمریکائی ها آزاد می گردد. هزاران زن دیگراز این شانس برخوردار نیستند. بسیاری از زنان تحت سوء استفاده های جنسی قرار می گیرند و یا بقتل می رسند و بسیاری دیگر بعد از پرداختن مبالغ هنگفتی از سوی اقوامشان مجددا آزاد می گردند. کمتر زنی حاضر است در باره آنچه که بر او گذ شته است با کسی صحبت کند. ام احمد از شهر بغداد می گوید" اخیرا سه روز از سوی آمریکائی ها دستگیر شدم. آنها بمن گفتند که اگر نگویم که همسرم کجاست آنها به من تجاوز جنسی خواهند نمود.
اما من واقعا نمی دانستم
همسرم کجاست".
او در ادامه می گوید که آمریکائی ها وی
را بدست گارد ملی می سپارند و آنها هم با او بد تر از آمریکائی ها رفتار می کنند. همسر ام
احمد اجبارآ
برای آزادی همسرش خود را به آمریکائی ها تسلیم می کند اما آنها ام احمد را برای
فشار بیشتر بر همسرش آزاد نمی کنند و از همسرش می خواهند که هر آنچه را که آنها می
خواهند امضا کند. ام احمد می گوید" آنها بمن گفتند اگر همسرم اقرار نکند که تروریست
است آنها پيش چشمانش به من تجاوز خواهند نمود. آنها مرا مجبور کردند شاهد شکنجه بر
همسرم باشم آنقدر آزارش دادند تا اینکه هر آنچه را که خواستند امضا نمود".
سازما
ني برای آزادی زنان در عراق
گزارش می دهد که از زمان اشغال عراق توسط آمریکائی ها تا کنون یعنی میان فاصله
زمانی 2003 تا 2006 بیش از 2000 زن در عراق مفقود شده اند.
اما به این آمار هم نمی توان
اکتفا نمود زیرا بسیاری از زن ربائی ها به لحاظ ترس از رفتن آبروی خانواده اصلا
گزارش داده نمی شوند.
طبق یک بررسی انستیتوت
واشنگتن بروکینگ که در تاریخ 4 دسامبر 2006 علنی گشته است از تاریخ ماه مارچ
2006 روزانه میان 30 تا 40 زن عراقی مفقود شده اند.البته با توجه به واقعیت های
روزانه این امار هم باز همان آمار واقعی آدم ربائی ها نیست و تنها آنهائی را که
گزارش داده شده اند مد نظر دارد. با این وجود همین آمار رسمی هم روزبه روز به صورت
دراماتیکی افزایش می یابد. طبق گزارش همان انستیتوت
در ژانویه 2004 آمار ربوده شدگان زن شهر بغداد روزانه 2 نفر بوده است و در دسامبر
همان سال 10 نفر و امروز همانطور که در بالا اشاره شد بین 30 تا 40 نفر زن می باشد.
بسیاری اعتقاد دارند که بخشی نامعلوم از این زنان که هزاران نفر به لحاظ دلائل مالی و مابقی به لحاظ انگیزه های گروهی و قومی ربوده شده اند. زنی 25 ساله که نمی خواست نامش فاش شود گفت که " اقوام من 30000 دالر برای آزادی من پرداخته اند". بسیاری از زنان ربوده شده زمانی که پیدا شدند یا خفه شده بودند و یا سرشان از تن جدا شده بود. از سرنوشت بسیاری هم هرگز اطلاعی بدست نیامد. ام واصم 52 ساله از بغداد طبق گزارش اقوامش از سوی سربازان آمریکائی ربوده می شود و در فرودگاه زندانی می شود تا اینکه اقوامش از طریق پارتی بازی و به واسطه کشیدن افراد صاحب نفوذ او را آزاد می کنند. پسر 20 ساله او می گوید:" من آرزو داشتم که مادرم هرگز آزاد نمی شد. او در ماه مارچ امسال مجددا ربوده شد و ما جنازه تکه تکه شده اش را پیدا نمودیم". بسیاری از تحصیل کرده ها و مدد کاران عراقی ادعا دارند که امروز اکثر قربانیان ربوده شده در عراق زن می باشند. شاتا ال دولامی مدد کار اجتماعی به خبرنگاران در بغداد می گوید که: " در گذشته زنان در عراق کار می کردند و فعال سیاسی بودند. آنان دوش به دوش مردانشان کار می کردند و تحصیل می کردند و در بسیاری از بخش های اجتماعی فعال بودند.
تا اینکه آمریکائی ها عراق را اشغال نمودند. این اشغال برای زنان چیزی جز رنج و مرگ دستگیری و ربوده شدن به همراه نیاورد". دولت آمریکا به زنان عراقی زندگی بهتر و امکانات بیشتری را وعده داده بود. اما واقعیت این است که بعد از سه سال و نیم اشغال اوضاع طور دیگریست. آنها وعده دادند که 25 درصد کرسي های مجلس را به زنان اختصاص خواهند داد اما نتیجه چه بود: در انتخابات مجلس عراق در 15 دسامبر 2005 از 275 کرسي مجلس 85 کرسي را به نمایندگان زن دادند اما این مسئله برای احقاق حقوق زنان هیچ چیزی را به همراه نیاورد. یکی از زنان نماینده مجلس که نمی خواست نامش فاش شود می گوید:" ما نمایندگان زن مجلس در واقعیت جزء ای از دکوراسیون آمریکائی هستیم. آنها می خواستند به جهان نشان دهند که در عراق تغییرات اساسی صورت پذیرفته است. صدای زنان عراقی شنیده نمی شود.
نه در مجلس و نه خارج از مجلس". آسمه فاضل معلم 38 ساله می گوید:" حقوق زنان کدامند؟ کسانی هم که در باره این حقوق صحبت می کنند کسانی هستند که کسی به آنها توجه ای ندارد. آنها می خواهند از زنان به عنوان برده و نه بعنوان شریک زندگی استفاده کنند و دقیقا از سنت های قدیم استفاده می کنند که زنان را نابود کنند و از هر گونه فعالیت اجتماعی دور سازند". فاضل هم چنین می گوید " به مجرد اینکه زنان پا از خانه بیرون می گذارند خطر آنان را تهدید می کند. هیچ احترامی به حقوق زنان وجود ندارد.
اکثر ما به هیچ وجه از خانه بیرون نمی آئیم. مگر اینکه دیگر چاره ای نداشته باشیم و باید برای خرید مواد غذائی بیرون رویم. ما بسیاری از زنان را می شناسیم که ربوده شده اندو این در واقع مشکلی است که هر لحظه می تواند دچار هر کدام از ما شود فقط معلوم نیست چه کسی از ما زمانیکه بیرون از خانه بود گرفتار می شود؟ ". شیخ احمد عضو جامعه روحانیون سنی می گوید :" در اسلام هیچگاه موضوع بر سر نفی حقوق زنان به نام مذهب نیست. زنان اسلامی از تمامی حقوق برخوردارند و باید در تمامی فعالیت های اجتماعی شریک باشند و شغل داشته باشند. این مذهب نیست که امروز این چنین دست و پای زنان را می بندد بلکه بیشتر سنت ها هستند". بسیاری از زنان عراق از اینکه عراق در دستان اسلامیست هاست ترس دارند و نگران آینده شان می باشند. منبع : راه کارگر.
تلک عراق وپاي نيروهاى آمريکايى
آهنگران پیر ، همه پتک ها به دست
با چهره های سوخته ، در نور آفتاب
چون اختران سرخ ، به تاریکی غروب
چشمان پر از نوید فرح بخش انقلاب
پتک گران به دست و دهان ها پر از خروش
فریادشان گسسته در آفاق شامگاه
روییده در دیار افق خوشه های خشم
افسرده بر لبان شفق ، بوسه های ماه
پنداشتی غریو خدایان آسمان
پیچیده در کرانه ی خاموش زندگی
بگرفته از فروغ شفق ، رنگ انتقام
آن گونه های سوخته از شرم بندگی
پنداشتی که خشم فروخورده ی قرون
جوشیده از خرابه ی فرتوت روزها
پنداشتی که شیون قربانیان جنگ
آتش فکنده در دل آتش فروزها
از سینه ها رسیده به لب ها سرود خشم
افکنده در حریم دل آسودگان هراس
گفتی بر آستانه ی این شامگاه تلخ
در هم خزیده سایه ی مردان ناشناس
در چشمشان طلیعه ی طوفانی شفق
آرد خبر ز خنده ی خونین صبحگاه
فریادشان گسیخته در آسمان شهر
خشم سیاهشان همه جوشیده در نگاه
در هم شکسته است تو گویی سکوت مرگ
در رستاخیز این شب تاریک واپسین
برقی دمیده از دل آفاق دوردست
تا سایه ی کبود شب افتاده بر زمین
خواند به پاس روز ظفر ، باد شامگاه
شکرانه ی گسستن زنجیر بندگی
آهنگران پیر ، همه پتک ها به دست
در چشمشان طلیعه ی خورشید زندگی.
نادرپور
گرچه بوش تلاش زيادى براى پنهان کردن اين مسئله داشت اما اکنون اضطراب در چهره بوش آشکار است. فعاليتهاى چند روزه بوش اکنون همانند سريالهاى تلويزيونى شده است، در تمامى کنفرانسها، سخنرانىها و فرصتها، موضوع سوالات يکى است و همه مىپرسند درباره جنگ رو به شکست در عراق چه اقدامى بايد انجام شود. بوش که با تاييد ناموفق بودن راهبرد خود، شکافهاى بيرونى را درباره اين مسئله باز کرده است، اکنون تلاش دارد با سخنرانىهايى متفاوت اعتماد از دست رفته را دوباره ايجاد کند. استرس اين مشکل که در شش سال گذشته نمايان نشده بود، اکنون در چهره بوش بروز کرده و وى همواره با ظاهرى مضطرب مشغول مسئلهاى است که هيچ پاسخ مناسبى ندارد.
تلفات نيروهاى آمريکايى مستقر در عراق به حدود 3000 نفر رسيد. آسوشيتدپرس در اينباره خبر داد که تلفات ارتش آمريکا در عراق از مرز تلفات حملات تروريستى 11 سپتامبر که 2 هزار و 973 نفر بود، گذشت. آمارى که درباره تلفات نيروهاى آمريکايى در عراق اعلام شده است آمار رسمى و منتشر شده از سوى نهادهاى امنيتى است. آمار واقعى تلفات بسيار بيشتر از ارقام اعلام شده است. در آمار رسمى تلفات نيروهاى آمريکايي، سربازانى که بر اثر جراحتها در بيمارستان جان مىبازند، در فهرست آمار کشتهشدگان قيد نمىشوند. پنهانکارى دولت آمريکا در اعلام واقعى تلفات نيروها در عراق ناشى از نگرانى بوش از اوجگيرى مخالفتها با جنگ و تضعيف روحيه نيروها در عراق است. در يک سال اخير تظاهرات متعددى در آمريکا در اعتراض به عملکرد دولت بوش در عراق و تلفات سربازان آمريکايى برپا شده است. در واقع افزايش تلفات نيروهاى آمريکايى در عراق و بىنتيجه بودن اشغال اين کشور يکى از دلايل اصلى رويگردانى مردم آمريکا از جمهوريخواهان بوده است. به گونهاى که اين رويگردانى شکست سختى را به جناح بوش در انتخابات کنگره وارد کرد. اکنون که فشارها بر دولت بوش براى تغيير استراتژى در عراق افزايش يافته است، رئيس جمهورى آمريکا مىکوشد واقعيات عراق را وارونه جلوه دهد. چرا که بوش به رغم تاکيد مسئولان و کارشناسان مبنى بر شکست سياست آمريکا در عراق و برخلاف انتظارات عمومى براى تجديدنظر در اين سياستها، بازهم گزينه نظامى را راهحل چالشهاى عراق مىداند. بوش به اينکه شرايط دشوارى بر عراق حاکم است اذعان دارد، اما از ضرورت افزايش شمار سربازان آمريکايى در عراق سخن مىگويد. کارشناسان معتقدند که بوش و همفکرانش به آسانى نخواهند توانست انتقادهاى فزاينده در داخل آمريکا درباره عراق را تحت کنترل درآورند، بخصوص که نارضايتى در ميان سربازان آمريکايى در عراق نيز بالا گرفته است و رابرت گيتس وزير دفاع آمريکا در سفر اخير خود به عراق گزارشى از وضعيت روحى و روانى نيروهاى آمريکايى در عراق را به بوش ارائه کرده است. گيتس پيش از تصدى اين پست به صراحت گفته بود که آمريکا در عراق در حال پيروزى نيست. اکنون بوش اميدوار است با کمک کسانى چون گيتس که نگاهى امنيتي- اطلاعاتى به رويکرد نظامى آمريکا در عراق دارد، راه ميانهاى براى رهايى از بحران عراق بدون آنکه پيامد سياسى غيرقابل جبرانى براى بوش و جمهوريخواهان داشته باشد، بيابد. اما افکار عمومى آمريکا با توجه به گسترش ناامنىها و افزايش تلفات سربازان آمريکايى در عراق در برابر ماجراجويىهاى بوش ساکت نخواهند نشست.
مبارزه پنج ساله با تروريسم
بر کشتزارهای خزان دیده ی افق
هان ، ای خدا ! شبان سیه را فرو فرست
تا از مزار گمشدگانت خبر دهند
مرغان باد را همه شب سو به سو فرست
اینک ، غروب روز نبرد است و ، ای دریغ
کز آن سپاهیان دلاور نشانه نیست
آنان به زیر خاک سیه خفته اند و ، مرگ
جز پاسبان این افق بیکرانه نیست
این ابرها که می گذرند از کنار کوه
وان تک درخت پیر که می لرزد از هراس
گریند ، چون تنوره کشد سرخی شفق
بر گور بی نشان شهیدان ناشناس
تا بذر کشتگان زمین بارور شود
تا خوشه های تلخ بروید ز سینه ها
باید ز چشم هرزه ی این ابرهای سرخ
باران خون ببارد و باران کینه ها
این ماهتاب ها که درخشیده بی امید
بر سنگهای تشنه و بر خاک های سرد
وین بادهای تر ، که بر افشانده ریگ ها
بر گور خفتگان بلا دیده ی نبرد
این اشک ها که دیده ی مادر فشانده گرم
بیهوده بر مزار جگر گوشه ها ی خویش
فردا ، گواه جنبش خشمند و انتقام
خشمی که زود می درود خوشه های خویش
آنان که بذر آدمیان را فشانده اند
بر داس خشمگین اجل بوسه می نهند
وان خوشه های تلخ که از کینه ها دمید
می پژمرد ، چو مژده ی اینده می دهند
هان ، ای خدا ! شبان سیه را فرو فرست
تا ننگ وحشیان زمین را نهان کنند
بر دشت ها ، سیاهی شب را بگستران
تا کشتگان به گنهش سایبان کنند
این گورهای نو که دهان باز کرده اند
تا لقمه های گمشده را در گلو برند
فردا ، به جانیان و خسان روی می کنند
تا طعمه های تازه ی خود را فرو برند.
نادرپور
ايالات متحده و بريتانيا، ، به بهانه الزامات امنيتي، دستاوردهاي دموکراسي ليبرال را يکي پس از ديگري کنار ميگذارند: دادگاه هاي استثنائي ، شکنجه، زندان هاي سري، بي اعتنائي قوه مجريه نسبت به پارلمان، شنودهاي غيرقانوني و غيره ... فاصله ميان دموکراسي واقعي و دموکراسي صوري هيچگاه تا به اين حد نبوده است. سال هاست که تقريبا درهمه کشورهاي دموکراتيک «پيشرفته»، قوه مجريه که از مشروعيت چنداني برخوردار نيست ، بدون تائيد مردم و اغلب بر خلاف خواست آنان حکومت ميکند. در فرانسه، بريتانيا، ايالات متحده و کشورهاي ديگر، قوه مجريه با تحميل «اصلاحات» اجتماعي قهقرائي و نيز اقدامات امنيتي و انضباطي بيش از بيش سرکوبگرانه بر جامعه، در يک روند فزاينده نئو- ليبرالي و نومحافظه کارانه کورکورانه، راه خود را از جامعه جدا کرده است. در همان حال، شاهد تمرکز قدرت اجرائي و به انزوا کشاندن ضد- قدرت هستيم ؛ و حتي درکشورهائي نظير بريتانيا و ايالات متحده ، هر از گاهي شاهد نفی اساس توازن نهادها هستيم که از بدو پيدايش شان، شالوده نظام دموکراسي ليبرال بشمار مي آيند. « جنگ با تروريسم » و حالت فوق العاده که از سال ٢٠٠١ وضعيت موجود را وخيم تراز آنچه هست نشان ميدهد، خود موجب تشديد اين حرکت مضاعف، يعني استقلال قوه مجريه و تمرکز قدرت در آن شده است.
در بريتانيا، حکومت آنتوني بلر به روند «متمرکز سازي» نهادهاي اداري بريتانيا «در دست يک فرد» که از زمان نخست وزيري مارگارت تاچر (١٩٩٠ – ١٩٧٩) شاهدش بوديم، سرعت بيشتري داد. در سال هاي اخير، نخست وزير بريتانيا تلاش کرده است تا با بي اعتبار کردن نقش پارلمان ، با محدود ساختن استقلال قوه قضائيه و تحديد آزادي ها، به توازن نهادهاي حکومتي شکل نويني بدهد. در اين راستا بود که در سال ٢٠٠٣، قانون قضائي جنائي (Criminal Justice Act ) تدوين شد که « مجازات هاي اجباري وحداقل وضع کرده و نقش قضات را در صدور احکام مناسب با هرمورد ويژه کاهش داده» و در سال ٢٠٠٥ با وضع قانون بازدارنده تروريسم (Prevention of Terrorism Act) « به وزير کشور اجازه ميدهد تا آزادي هاي افراد مظنون به شرکت در فعاليت هاي تروريستي را محدود ساخته»، بدون اينکه مظنون از تضمين قضائي مناسب برخوردار باشد و با قانون مربوط به آئين دادرسي (Enquiries Act) « استقلال بازپرس ها را محدود ساخته و به وزرا اين مجوز را ميدهد تا به دلخواه خود اقامه ادله کرده و علني يا سري بودن آن را تعيين کنند. اما از همه وخيم تراين که با اجراي قانون جديد عليه تروريسم habeas corpus (نهاد انگليسي ضامن آزادي هاي فردي) که از قديمي ترين موسساتي است که ضامن آزادي هاي فردي در برابر خودکامگي ها و دخالت هاي حکومتي است، سخت مورد تهديد قرارگرفته است.
هر چند که پارلمان تا کنون مطيع بوده است، اما با افزايش بيشتر قدرت قوه مجريه که در طرح قانوني مربوط به اصلاح آئين نامه ها و قوانين موسوم به Reglatory Reform Bill (سال ٢٠٠٦) پيش بيني شده بود، موافقت نکرد. اين طرح قانوني در پوشش اصلاحات اداري بي اهميت، «اختيارات خود کامانه به وزرا ميداد» و به آنان امکان ميداد تا با دور زدن پارلمان و بدون نظارت آن از طريق صدور بخشنامه به وضع قانون بپردازند. با تصويب اين لايحه، پارلمان به ابزار زايدي تبديل ميگردد. مجلس لرد ها که آشکارا مايل نبود تن به انحلال خود بدهد، با اين طرح که مخالفان نام قانون «الغا پارلمان» را بر آن گذارده بودند ، به مخالفت پرداخت . اين مخالفت نخست وزير را واداشت که در طرحش تجديد نظر نمايد. اگرچه قوه مجريه در اين مورد خاص کوتاه آمد، اما بلر نخواست از تخريب دموکراسي در بريتانيا دست بردارد. همان طوري که هنري پورتر يادآوري ميکند، او «به قانون اساسي، سنت خودمختاري پارلمان، استقلال قوه قضائيه، حقوق افراد و رابطه پيچيده ميان فرد و دولت لطمه بزرگي ميزند ».
در حقيقت، هيچکدام از اين موارد از سوي نخست وزيري که خود را در پشت اين نظريه که «تنها خدا داور کردارماست » پنهان کرده يا حکومتي که حامي «امپرياليسم ليبرال» بوده و از لزوم «کاربرد روش هاي وقیحانه متعلق به دوران هاي گذشته مانند زور، حمله بازدارنده، کلک و ريا و هر اقدام ضروري از جمله براي مقابله با روش هاي آنهائي که هنوز در قرن نوزدهم بسر مي برند، » حيرت آور نيست. در ايالات متحده، ابعاد عقب گردها در قلمرو دموکراسي بسيار شگفت آور است. دولت بوش در لواي وضعيت اضطراري اعلام نشده ولي واقعا موجود، به نابودي سازمند نظم مبتني بر قانون اساسي، مي پردازد. حکومت از طريق صدور بخشنامه هاي سري و اقدامات خودکامه رياست جمهوري به امري معمول بدل گشته است.
افشاي دائمي شکنجه، کشف زندان هاي مخوف و سري، جاسوسي هاي غيرقانوني در داخل کشور گواه اين ادعا است. دولت آمريکا به بهانه سري بودن عمليات ، صاحب قدرت فوق العاده فراقانوني شده و قوه قضائيه را دور ميزند. اين دولت پيمان هاي بين المللي را لگدمال کرده و جنگ هاي بازدارنده به راه مي اندازد؛ آدم ربائي کرده، شکنجه اعمال وافراد را بدون محاکمه و به استناد فرامين رئيس جمهوري با عنوان «جنگجويان غير قانوني» به مدت هاي نامشخص زنداني ميکند ؛ اين دولت بر ايجاد يک «نظام» قضائي موازي تحت نظر مستقيم وزارت دفاع و کاخ سفيد، پافشاري ميکند . در يک کلام، دولت بوش قدرتي براي خود قائل است که از نظم موجود تعريف شده از سوي حقوق بين المللي و ملي فراتر ميرود. اين غصب روشمند قدرت همراه با دست اندازي هرچه بيشتر به حوزه اختيارات و صلاحيت هاي بخش هاي ديگر قدرت موجب مقاومت ديگرموسسات دولتي گشته است. بدين ترتيب سنا سرانجام در نيمه هاي دسامبر ٢٠٠٥ با ارائه طرح قانوني در جهت ممنوعيت «رفتارهاي خشن غيرانساني و تحقير آميز» به زندانيان (Detainee Treatment Act) اقدام کرد.
در همين راستا، ديوان عالي کشور در ٢٩ ژوئن ٢٠٠٦ با غيرقانوني اعلام کردن دادگاه هاي نظامي استثنائي برپا شده از سوي کاخ سفيد در گوانتانامو ، ضربه سختي بررئيس جمهوري وارد ساخت. اما در هر دو مورد فوق ، قوه مجريه موانع را دور زده يا در اين جهت تلاش ميکند . براي مثال، فشار مستمر کاخ سفيد سرانجام ابتکارعمل سنا را متوقف ساخت. ترميماتي که بر اين قانون شده نه تنها اثرات آن را خنثي ميکند بلکه با دادن مشروعيت به چنين روش هائي براي گرفتن اعتراف، راه را براي «قانوني کردن» شکنجه هموار مي سازد .در روز ٣٠ دسامبر ٢٠٠٥، فقط چند روز پس از راي سناي آمريکا، جورج دبليو بوش مجددا بر اين امر تاکيد کرد که «اختيارات وي در مقام فرمانده کل قوا» و رهبر « شاخه متحد مجريه» (اصطلاحي که به فلسفه حقوقي مبني بر اولويت مطلق قوه مجريه بر قواي مقننه و قضائي استناد ميکند) به او اجازه ميدهد تا « براي دفاع از آمريکا به هر اقدامي » دست زند. در مورد داوري ديوان عالي کشور درباره دادگاه هاي نظامي، بنا بر تفسير نيويورک تايمز، کاخ سفيد تلاش ميکند با «قانوني کردن عمليات غيرقانوني [توسط کنگره]» آن ديوان را دور بزند. مسئله روشن است. قصد «مين گذاري بر جدائي سه قوه در قانون اساسي است» ... اما دعواي قضائي کماکان ادامه دارد. در ١٨ اوت ٢٠٠٦، يک دادگاه فدرال شنودهائي را که قوه مجريه بدون داشتن حکم از مراجع قضائي انجام داده بود، برخلاف قانون اساسي تشخيص داد. تمايلات خودکامانه دولت پيش از ١١ سپتامبر نيز وجود داشت. پژوهشگري اظهار داشت که «حتي بدون سوءقصدها نيز روشن است که دولت بوش مي توانست اگر زورش ميرسيد تصميمات يک جانبه اتخاذ کند و تا آنجا که در توانش بود محدوده اختيارات رياست جمهوري را گسترش دهد»و بطور خلاصه آن سوپاپ اطميناني که معمولا در يک جامعه دموکراتيک، جلو قلدري ها و اعمال زورقدرت حاکمه را مي گيرد، از بين رفته است. گواه اين مدعا، ياداشت هاي رقت بار آلبرتو گونزالس وزير کنوني دادگستري درسال ٢٠٠٢ در مورد شکنجه است.
اين گزارش براي رئيس جمهو قدرتي معادل قانون اساسي قائل شده است. قدرتي که بر طبق آن وي ميتواند بدون استثنا از همه امکانات لازم در زمان جنگ براي ايفاي نقش « فرمانده کل قوا » استفاده کند. حتي اگر اين اقدامات حقوق بين المللي را زير پا گذارد. ديويد کول حقوقدان مينويسد « برپايه اين استدلال، رئيس جمهوري اگر بخواهد برطبق قانون اساسي حق تدارک يک قتل عام را نيز خواهد داشت. »بدين ترتيب شاهد شکل گيري حاکميتي هستيم که اصل پايه ليبراليسم کلاسيک را نفي و انکار ميکند يعني نافي جدائي و استقلال قواي سه گانه و وجود تضمين هاي لازم براي حفاظت از اشخاص در مقابل اقدامات سرکوبگرانه و خودکامه دولت است. به عقيده نخستين فيلسوفان سياسي دموکرات ، نظير شارل مونتسکيو و جان لاک ، ضامن اين امر جدائي قواست. اين امر دامنه عمل دولت را محدود کرده و از اين طريق «آسودگی» (مونتسکيو) يعني آزادي سياسي فرد را تضمين ميکند. از جهت نظري، اين موانع مبتني برقانون اساسي در مقابل استبداد يا ديکتاتوري ، معيارهائي را نهادينه کرده است که رهبران حکومتي تنها بصورت گذرا و در وضعيت هاي استثنائي، مي توانند کنار بگذارند. حتي فراتر از آن، اگر در شرايط اضطراري يا «ضروري»، مثلا در زمان جنگ و براي مدتي محدود رهبران دولت هاي دموکراتيک مجارند که برخي از قوانين را ناديده شمارند، اما آنها به هيچ وجه حق ندارند قانون اساسي را زير پا بگذارند . در نظريات دموکراسي ليبرال ، وضعيت اضطراري ( «قدرت ويژه» رهبران در قاموس فلسفه سياسي لاک) يک امر استثنائي و به منظور نجات اصل اساسي يعني خود قانون اساسي است. در يک وضعيت اضطراري دائمي، استثنا به يک قاعده و هنجار تبديل ميشود.
در آغاز قرن بيستم، کارل اشميت نظريه پرداز سياسي مرتجع آلماني، دکتريني درباره حالت فوق العاده و استثنائي تدوين و سيستماتيزه کرد. او در تاليفات اوليه اش، ميان ديکتاتوري «کميساريائي» و ديکتاتوري « مطلق» تفاوت قائل است. ديکتاتوري «کميساريائي» بر نظم قضائي موجود تکيه ميکند ولي ديکتاتوري « مطلق»، آن را زير پا ميگذارد .او در مهم ترين آثارش «الهيات سياسي» و «مفهوم سياست» نظريه دوم را برميگزيند: «اگر منطق اشميت را تا به انتها ادامه دهيم، نظريه اش مباني و شالوده يک استثناي خودکامانه و بدون استثنا را تشکيل ميدهد ». اشميت در اثر دوم که نامش رفت، بر اين موضوع تاکيد ميکند که دولت بمثابه عاليترين شکل ابراز سياست، فقط در شرايط اضطراري است که جوهر خود را باز مي يابد و کاملا شکفته مي شود و آن هم تنها زماني پديد مي آيد که « دشمن خويش را انتخاب ميکند و تصميم به مبارزه با آن ميگيرد» . انتخاب دشمن، احساس مشترک ايجاد کرده، ملت را متحدساخته و جامعه مدني را غيرسياسي و قدرت را متمرکز ميسازد. اعلام حالت فوق العاده به دولت اجازه ميدهد که جامعه را دگرگون ساخته و خود مختاري استبدادي اش را برقرار کند. بدين منوال او با به دست گرفتن انحصار عمل و تصميمات در قالب ديکتاتوري اعلام وضعيت استثنائي کرده و و از اين طريق حاکميت واقعي اعمال کرده، از قدرتي نامحدود برخوردار ميگردد. با توجه به اين که جنگ بيان ناب ترين شکل حالت فوق است، خود جنگ بدين ترتيب علت وجودي دولت مي گردد. هم اکنون تخريب و دست اندازي به قانون اساسي تحت لواي يک وضعيت دائمي «جنگي» گسترش مييابد. از همان ابتدا، قوه مجريه آمريکا و متحدينش جنگ کنوني را جنگي معرفي ميکند که نه محدوديت زماني دارد و نه مکاني. سند کاخ سفيد در مورد استراتژي امنيت ملي (NSS) براي سال ٢٠٠٢ «آسيب پذيري [ايالات متحده] در برابر تروريسم» را با «شرايط جديد زندگي» همسان تلقي ميکند.. بدين ترتيب جنگ مداوم به بينش زندگي آغاز قرن بيست و يک تبديل گشته است. در سند مربوط به سال ٢٠٠٦، که عناصر کليدي سند پييشين «استراتژي امنيت ملي» را در بردارد (اين سند به دکترين جنگ بازدارنده رسميت داد)، ميخوانيم که «ايالات متحده نخستين سال هاي يک مبارزه طولاني را ميگذراند، که به اوضاع و احوالي که کشور ما در آغاز جنگ سرد با آن رودررو بود، شباهت بسيار دارد ». همانطوري که جوديت بوتلر (فيلسوف) برآن انگشت ميگذارد، اين سند «چشم انداز اعمال [قدرت دولتي نامحدود قانون نشناس] را براي آينده اي نامعلوم ترسيم ميکند. آينده، بي قانون خواهد بود، نه از نوع آنارشيستي بلکه بي قانوني ناشي از تصميمات خودکامه جمعي از حکام انتصابي » .
عمليات يک سازمان تروريستي از هم پاشيده و در بدر نه به عنوان خطري ويژه و مهارشده بلکه چون تهديدي تماميت خواهانه و جهاني از قماش هيتلري معرفي ميشود. شانزده اکتبر ٢٠٠٥، بوش تاکيد ميکند که افراطيون اسلام گرا در صدد استقرار امپراطوري اسلامي تندرو از اسپانيا تا اندونزي هستند». دو روز پس از آن استفن هادلي، مشاور وي در امور امنيت داخلي به نوبه خود خطاب به شوراي روابط خارجي در نيويورک اعلام کرد : « القاعده در صدد گردآوردن توده هاي مسلمان، سرنگون ساختن حکومت هاي ميانه رو در منطقه و استقرار خلافت اسلامي است [که در شکل کنوني اش] ممکن است قادر بشود از اسپانيا تا اندونزي و فراتر از آن حکومت راند.»
اگر با حکومتي روبرو نبوديم که هدفش سرپوش گذاري به مقاصد خودکامه اش نمي بود، چنين بزرگ نمائي قدرت القاعده، همچون هشدار شوم کاخ سفيد در مورد شبح «قارچ اتمي» پس از ١١ سپتامبر بسي تمسخر آميز و مضحک به نظر مي آمد. ليکن اين بازي خطرناکي است که آتش نفرت هاي جوهر پرستانه را شعله ور مي سازد. کاهش اسلام با فرهنگ هاي متنوعي که دارد به اسلامي از نوع القاعده تنها هدفي را که ميتواند دنبال کند، وحشي جلوه دادن طرف مقابل است. «جدال تمدن ها» ، کم کم به پيشگوئي مبدل ميشود که دارد تحقق مي يابد.
در اروپا نيز، چشم انداز ايدئولوژيکي چندان سالم تر نيست. بايد يادآوري کرد که در اروپا، توسل به وضعيت اضطراري به مثابه شکل اعمال قدرت از سوي دموکرات هاي ليبرال عمدتا در متن شرايط دوران استعماري صورت گرفته است. امروزه هم هنوز، در خلال گفتارهاي رسمي، تفکر نياز به حکومتي خودکامه و مقتدر براي حفاظت از خود در برابر وحشي ها، بسيار آشکار است: حفظ زندگي به بهاي از دست دادن آزادي! منبع: لوموند.
ازصفحات تاريخ :
حوادث درافغانستان چگونه شکل گرفت؟
تدوين کننده وپژوهشگر) دوشي چي)» قسمت پنجم «
طالبان ازظهورتا شکست
))تلاش کردم تا دراين نبشته هاي تاريخي زيباترين اشعاروناياب ترين تصويرها تهيه وبه پيشگاه شما عزيزان تقديم گردد. هدف ازانتخاب تصويرمستند سازي وحقيقت نگاري را افاده مينمايد ومزين شدن با اشعارشيوه ي جديد ي است تا ازيکطرف بحث هاي تاريخي را باشعرصيقل داد وازجانب ديگرخواننده را ازيک نواختي بيرون کرد... ((
درین
سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت پرملال ما پرنده پر نمی زند
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند
کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند
نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند
گذر گهی ست پر ستم که اندر او به غیر غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند
دل خراب من دگر خراب تر نمی شود
که خنجر غمت ازین خراب تر نمی زند
چه چشم پاسخ است ازین دریچه های بسته ات ؟
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند
نه سایه دارم و نه بر ، بیفکنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند)
.
ابتهاج -
سايه(
قندهاردومين شهربزرگ افغانستان به شما ميرود، در سال 1979 ميلادی مطابق 1358 خورشيدی جمعيت آن حدود 250000 نفر می رسيد، شهر قديم قندهار از 500 سال قبل از ميلاد به اينطرف مسکونی بوده است، اما منديگگ واقع در 56 کيلو متری اين شهر که در حدود 3000 سال قبل از ميلاد ايجاد شده ويکی از روستاهای عهد برنز به شمار ميرود، بخشی از تمدن دوره ( ايندوس ) را تشکيل می داده است ، از آنجائيکه شهر قندهار در تقاطع راههای تجاری قرار داشته است ، قندهاريها در طول تاريخ تاجران بزرگی به شمار می رفته اند، اين شهر از طرف شرق با عبور از ( بولان ) به سند، دريای عرب ( خليج فارس ) و هند و از طرف غرب به هرات و ايران منتهی می شود، قندهار مهمترين نقطه تلاقی تجاری، هنر و صنعت ايران و هند بوده و بازار های پر رونق آن قرنها شهرت داشته است، شهر جديد اندکی از نقشه اوليه اش که احمد شاه درانی، بنيانگذار سلسله درانی آن را تهيه کرده بود انحراف يافته است، اين امر که درانی ها از قندهار بر خاسته و با حکومت 300 ساله شان برافغانستان دولت جديد را دراين کشور پايه ريزی کرده اند، به مردم قندهارنسبت به ديگر پشتونها موقعيت ممتازی بخشيده است، شاهان کابل به عنوان يک امتياز خانوادگی، قندهاريها را از خدمت سربازی معاف کرده بودند، آرمگاه احمدشاه در بازار مرکزی شهر قرار دارد و هنوز مردم زيادی برای دعا به بنيانگذارکشورشان آنجا به ادای احترام می روند، پشت آرمگاه احمدشاه درانی محل نگهداری خرقه حضرت محمد( ص) يکی از مقدس ترين اماکن نيايش در افغانستان است، خرقه به ندرت از محل خودش خارج ميشود، چنانچه که يکبارمرحوم امان الله خان( موسس استقلال افغانستان ) برای متحد کردن قبايل، خرقه مبارک را به عموم نشان داد و بار ديگرهنگامی به مردم نشان داده شد که در شهر مرض وبا شيوع يافته بود، همچنين در سال 1996 ميلادی مطابق 1375 خورشيدی ملا محمدعمر به منظور مشروعيت بخشيدن به رهبری اش و به عنوان کسی که مسئوليت الهی دارد تا مردم افغانستان را رهبری کند خرقه را از محل خودش بيرون آورده و به انبوه طالبان حاضر نشان داد.
شهر قندهار در وسط صحرا قرار دارد گرمای تابستانهای آن نفس گير است، اما اطراف شهر را نهر های پر آب و زمينهای سر سبز و با غات ميوه فرا گرفته است که حاصل از آن ، انگور، خربوزه ، شاه توت، انجير، شفتالو و انار بدست می آيد ، و انار آن بر علاوه مصرف داخلی در سراسر هند، پاکستان و ايران مصرف داشته و مشهور است، تجاران قندهار از يک قرن پيش تجارت خود را با حمل ميوه قندهار به دهلی و کلکته آغاز کرده اند و اين تجاران کمک مالی عمده ای به طالبان برای تسلط بر کشور نمودند ، باغ های ميوه قندهار پيش از جنگ بايک سيستم منظم و يکپارچه آبياری می شد، اما پس از شروع جنگ مجاهدين و نيرو های شوروی سابق، مزارع را چنان به صورت انبوه مين گذاری کردند که روستاييان بنا چار باغ ها شانرا ترک کرده و با پاکستان مهاجرت نمودند، قندهار يکی از پر (مين) ترين شهر های جهان به شمار ميرود. مهاجرين به مزارع ويران شده شان بازگشتند به کشت خشخاش روی آوردند و بدين ترتيب منبع در آمد مهمی برای طالبان ايجاد کردند.
نهضت به اصطلاح مقاومت قندهار براساس تشکل قبيله ای درانی ها شکل گرفت، درقندهارمبارزه عليه روسيه بيشتريک جهاد قبيله ای به شمار می رفت که رهبری آنرا، رؤسای قبايل وعلمای سنتی به عهده داشتند، نه يک جهاد ايديولوژی به رهبری اسلام گرايان، احزاب هفتگانه مجاهدين مستقردرپشاورکه توسط پاکستان به رسميت شناخته شده و سهمی از کمک ها را از طريق مجاری سيا دريافت می کردند، رهبری هيچ يک از احزاب هفتگانه با پشتونهای درانی نبود، در قندهار هر يک از احزاب پيروان خاص خود را داشت اما پرطرفدارترين حزب در جنوب، حزبی است که مبتنی بر پيوند های قبيله ای باشد، مانند حرکت انقلاب اسلامی به رهبری مولوی محمد نبی محمدی و حزب اسلامی مولوی يونس خالص، اين دو رهبر در محافل پشتون کاملأ شناخته شده بودند و هر کدام مدارس مذهبی خود را اداره ميکردند. برای قوماندانان جنوب وفاداری حزبی بستگی به تأمين اسلحه و پول توسط رهبران احزاب در پشاور داشت، برهمين اساس ملا محمد عمر به حزب اسلامی يونس خالص پيوست، در حاليکه ملا محمد حسن عضو حرکت انقلاب بود، يکی ديکر از احزاب پر طرفدار محاذ ملی اسلامی به رهبری سيد احمد گيلانی بود، حرکت انقلاب ، ساختار منسجم حزبی نداشته و تنها بر اساس پيوند های متزلزل بين قوماندانان و سران قبايل شکل يافته بود، حزب اسلامی گلبدين حکمتيار ساختاری بسيار سازمان يافته، سری و شديدأ متمرکز داشت و کادرهايش را از ميان پشتونهای باسواد شهری انتخاب می کرد، قبل از جنگ اسلام گرايان در جامعه جايگاه تعريف شده ای نداشتند، اما توسط پول و اسلحهء سيا، و با حمايت پاکستان نفوذ سياسی فوق العاده ای يافتند، سنت گرايان اسلامی چنان در مقابل هم صف آرايی کردند که سر انجام رهبری سنتی در قندهار به کلی حذف شد و صحنه را برای موج جديد طالبان که به مراتب اسلام گراتر از آنان هستند خالی کرد که سابقه تاريخی خاص قندهار نيز در نبرد برای تسخير آن تعيين کننده بوده است.
در باره اينکه چگونه ملاعمر توانست گروه کوچکی از طلاب را عليه قوماندانان خشن قندهار به حرکت در آورد، داستهانهای زيادی بر سر زبانهاست، موثق ترين آنها که اغلب نقل و قول می شود آن است که دربهار سال 1994 ميلادی مطابق 1373 خورشيدی( زماني که گروه های مجاهدين در کابل به جنگ خون و آتش مصروف بودند) ساکنان محله سنگسار برای شکايت از يک قوماندان نزد ملا عمر آمدند، آنها اظهار داشتند که يکی از قوماندانان دو دختر جوان را ربوده سرهايشان را تراشيده وپس از بردن در يک پايگاه نظامی مورد تجاوز قرار داده اند، ملاعمر باجمع آوری 30 طالب که تنها 16 ميل تفنگ داشتند به پايگاه قوماندان مذکور حمله نموده و پس از آزاد کردن دختران ، فرماندهء را از لوله تانک حلق آويز کرد، طلاب در نتيجه اين عمليات مقدار زيادی اسلحه و مهمات به دست آوردند، بعد ها ملا عمر اظهارداشت : ما عليه آن دسته از مسلمانها که گمراه شده بودند می جنگيديم ، چطور می توانستيم آرام بنشينيم، در حالی که مشاهده می کرديم عليه زنان و بيچارگان جنايت صورت می گيرد .
چند ماه بعد از اين حادثه دو قوماندان ديگر در قندهار رو در روی هم قرار گرفتند، اين بار موضوع اصلی پسری بود که هر يک از قوماندان خواهان او بودند، درجنگی که بين آنها در گرفت چند شهروند به قتل رسيدند، گروه ملا عمرپسر را، آزاد کرد و پس ازآن مردم با اشتياق از آنها تقاضا نمودند که در ديگرمشاجرات محلی نيز به کمک آنها بشتابند، اکنون ملاعمرچهره رابين هود را به خودگرفته بود که در مقابل قوماندانان زور گو به ياری مردم بيچاره می شتافت موقعيت ملا عمر به اين دليل بالا گرفت که هيچ پاداش و تأييدی از مردم که به کمک شان می شتافت تقاضا نمی کرد خواست او تنها يک چيز بود: اينکه برای ايجاد يک نظام کاملأ اسلامی از او پيروی کنند ! در همين هنگام فرستادگان ملاعمربا اسماعيل خان در هرات و ربانی درکابل ديدار کردند، حکومت منزوی کابل علاقمند بود هر نيروی جديد پشتون و مخالف حکمتيار را که هنوز از گلوله باران کابل دست بر نداشته بود حمايت کند در اين ملاقات ربانی قول داد طالبان را کمک مالی نمايد، مشروط بر اينکه آنها با حکمتيار به مخالفت بر خيزند، طالبان که در مدارسی تحت سر پرستی مولانا فضل الرحمن مولوی تند رو و حزبش جمعيت العلماء اسلام درس خوانده بود نيروی نو ظهور طالبان را به قوای مسلح و آی اس آی پاکستان معرفی ميدارد.
بتاريخ 4 نوامبر 1994 ميلادی مطابق 13 عقرب 1373 خورشيدی، کاروان بزرگ تجارتی پاکستان متشکل از 30 لاری به مقصد آسيای مرکزی از طريق سپين بولدک داخل ولايت قند هار شد ولی مورد تاراج گروه مسلح قرارگرفت وبعد گروهی دينی افغان داخل صحنه شدند و با حملات برق آسای نظامی اموال تاراج شده را دوباره بدست آورند و ازهمان جا بود که پای شان در يک سلسله اقدامات اصلاحی داخل گردانيده شد، و بنام تحريک طالبان شهرت يافتند چنانچه آنان درابتدا برای پاک کاری شاهرا، ها از پاتکها ومحصول گيری های غيرقانونی وغيرشرحی، دزدی و چور وچپاول و دست درازی به مال و ناموس مردم داخل يک سلسله اموراصلاحی شدند، گفته شده که حملات طالبان در ولاياتی که تحت کنترول شان در آمده اند ازطرف شب بوده، اين امردر آن وقت برای گروه های که قدرت را در کابل بدست داشتند، زنگ خطری را به صدا درمياورد اينکه مبادا آنها از حمايت قوای هوائی که با وسايل رادار، به آسانی کشف نشود برخوردار باشند، قوای که قسمأ ازبيرون مرزها کمک نظامی خواهد شد به قول خانم بينظير بوتوکه به خبر نگار بی بی سی اظهار داشته بود{ گروه طالبان به کمک دولت های ايالات متحده امريکا، انگلستان و عربستان سعودی چند سال قبل در پاکستان ايجاد گرديده که چهره های اساسی را طالبان مدارس دينی ازجمله مهاجران افغان تشکيل ميدهد که بعدأ گروپ فوق به نيروی طالبان مسلح مبدل گرديد و رهبری آنها را رهبران سازمان بنيادگرای پاکستان ( جمعيت العلما ) بدوش داشته و..
سلاح طالبان از امريکا و انگلستان و پول از جانب سعودی اکمال ميگردد .
از ورود و ظهورتحريک طالبان در صحنه استقبال کردند، زيرا گروهی که توانسته بودند در قندهار و قسمت هايی از جنوب، امنيت بر قرارنمايند، برعلاوه امريکايی ها فکر می کردند که طالبان سدی عليه منافع روسيه وايران درمنطقه بوده و زمينه را برای پاکستان آماده می سازد تا از طريق افغانستان به بازارهای پرمنفعت ومنابع عظيم نفت و گازآسيای ميانه راه يابد، مامورين امريکايی همچنين عقيده داشتند که گروه طالبان می توانند توليد و تجارت مواد مخدر، را قطع نمايند موضوعات ديگری که امريکا خواست از گروه طالبان حمايت نمايد تعهدات اين گروه به انجام رسانيدن يک سلسله تعهدات تجارتی و ساختمانی به نفع شرکت های نفتی بود، طالبان تعهد کردند اجازه دهند ساختمان و تمديد لوله های غول آسای نفت و گاز، ازترکمنستان از، راه افغانستان به پاکستان صورت گيرد، داوطلب عمدهء ساختمان اين پروژه عظيم کمپنی های بزرگ نفت امريکايی يونيکال و دلتای عربستان بود که مشترکأ آنرا بايد آنجام می دادند، بقول برنت روبين، يک تحليلگراوضاع افغانستان، عمده ترين وظيفه گروه طالبان درارتباط ساختمان لوله های نفت و گاز، برقراری امنيت در مسيراعمار لوله ها بود، از اينرو بعد از بدست گرفتن عدهء از ولايات به سرعت و با قوای لوژستيکی فروان بسوی کابل يورش نمودند، پس از پنج روز جنگ خونين در اطراف کابل، سر انجام پايتخت افغانستان به تسخير گروه طالبان، اين ارتجاعی ترين گروه در ميان مجاهدان در آمد، حکومت ائتلافی ربانی ـ حکمتيار در آستانه سقوط کابل اعلام کرد که برای جلو گيری از خونريزی بيشتر قوای خود را از پايتخت بيرون می کشد.
در جريان اين جنگ شديد بيش از چند هزار نفر کشته يازخمی شدند که اکثر آنها از اهالی بی دفاع شهر کابل بودند، قوای طالبان مجهز به جنگ افزار های مدرن و تقويت شده با مليشای نظامی پاکستان ، نزديک به يک هفته تمام شبانه روز اين شهر ويران را زير موشک باران گرفته، آنرا ويران تر کردند و امان از مردم کابل بريدند، با ورود نيرو های اين گروه به کابل، بخش بزرگی از اهالی شهر سراسيمه خانه و کاشيانه خود را ترک گفتند که در بيابانهای اطراف کابل شهر سر گردان بودند. پس از اينكه جنبشى به نام «طالبان» در پاييز 1373 از مرز«سپين بولدك» پيشروى سريع و غيرقابل انتظار خود را به سوىشهر مهم و استراتژيك قندهار، موطن سلاطين 250 ساله افغانستانشروع نمود; حركت آنها، ناظران و تحليلگران داخلى و خارجى راسخت دچار شگفتى ساخت. كمتر كسى مىتوانست تصور نمايد كه جنگهاىدامنهدار داخلى در افغانستان كه تاكنون تلفات و ويرانيهاىبىشمارى را به همراه داشتهاست (بدون اينكه تغييرى در توازنقوا بين طرفهاى درگير به وجود آورده باشد)، روزى به دستيكگروه ناشناخته و نوپا به پايان خود نزديك شود.
جنبش طالبانبر خلاف تصور تمامى محافل سياسى جهان كه همواره در پى راه حلهاىشكستخورده «سياسى» در اين كشور بودند، بر روش نظامىگرىپافشارى نموده و به دور از هياهوى داخلى و بيرونى بهلشكركشىهاى خود در ولايات مختلف اين كشور ادامه داد و پس ازچهار سال جنگ و گريز، سرانجام توانست مهمترين پايگاههاى احزابجهادى را فتح نموده و حضور خود را در غرب (هرات)، شمال (مزارشريف و شبر غان) و مركز (باميان و هزارجات) و مهمتر از همه دركابل، پايتخت افغانستان تا حدودى تثبيت نمايد. ظهور ناگهانىاين گروه در معادلات سياسى و نظامى افغانستان و موفقيتهاىنظامى آن در 90 درصد از خاك اين كشور، حدسها و احتمالات زيادىرا درباره ماهيت، نيت و اهداف و روابط خارجى آنها به وجودآورده است. تحليلگران سياسى، مطالب فراوانى در زمينه ابعادسياسى اين جنبش و پيامدهاى احتمالى آن در منطقه، به بيان وقلم درآورده و احتمالات متعددى را در اين خصوص ابراز داشتهاند.و از طرف ديگر، افكار سختگيرانه مذهبى جنبش طالبان كه تحتعنوان «اجراى احكام شريعت» و تشكيل دولت ناب اسلامى به اجراگذاشته مىشود، تشويشهاى بيشترى را در داخل كشور و منطقه باعثگرديدهاست.
اما علىرغم نگرانيهاى به وجود آمده از ناحيهافكار سختگيرانه و انعطافناپذير رهبران اين گروه كه ريشهاصلى در نگرانيهاى سياسى ناشى از اين جنبش به شمار مىرودتحليلها و ارزيابيهاى كمترى در خصوص افكار و عقايد آنها بهعمل آمده است. احتمالا نوپايى اين جنبش و نيز عدم استقرار كاملآن در افغانستان و شكل نگرفتن يك دولت آرمانى مورد نظر آنهاكه زمينه را براى اعمال سياستهاى واقعى جنبش فراهم سازد، سببگرديده است تا افكار جنبش به روشنى براى همگان روشن نگردد ويا اينكه در خارج از مرزهاى افغانستان، به خوبى انعكاس نيابد.با وجود همه اين ابهامات و محدوديتها، جا دارد كه در خصوصتفكر سياسى مذهبى جنبش طالبان توجه لازم به عمل آمده وزواياى فكرى آنان به بحث و بررسى گرفته شود. مقاله حاضر باتوجه به ضرورت ارزيابى مبانى فكرى و اعتقادى جنبش طالبان كهتاكنون كمتر به آن پرداخته شده است، هم خود را بر اين مهممعطوف داشته و از ارزيابى ابعاد سياسى و وابستگىهاى خارجى وسياستهاى كشورهاى منطقه و جهان كه احتمالا در شكلگيرى طالباننقش داشتهاند، چشمپوشى مىكند.
ارزيابى ما از مبانى فكرى جنبشطالبان بر دو محور تمركز خواهد يافت; يكى محور مذهبى و دينى;دوم، محور قومى و قبيلهاى; زيرا ما معتقديم كه سنتهاىقبيلهاى كه طالبان از ميان آن برخاسته، تاثير قابل توجهى درتفسير دينى طالبان از مذهب داشتهاست. اما از اين نكته نبايدغافل شد كه دسترسى به منابع مورد نياز، امرى بسيار دشوار وبعضا ناممكن بودهاست; لذا نوشتار حاضر صرفا گامى ابتدايى دراين زمينه شمرده شده و انتظارى بيش از اين نخواهد داشت. «تفكر» اصولا پديده آنى و ناگهانىنيست كه به دور از هر عامل ديگرى ناگاه به صورت جامع و مانعدر نقطهاى به ظهور رسد و سپس به سرعت گسترش پيدا كرده و محيطاطرافش را تحت تاثير جاذبههايش قرار دهد. تفكر و انديشه،جريانى است كه طى يك دوران طولانى بر اثر فراهم شدن زمينهها وشرايط اجتماعى و زمانى به تدريج انسجام حاصل نموده و شكوفامىشود. ارزيابى هر جريان فكرى، نيازمند مطالعه پيشينه تاريخى،شرايط اجتماعى و عوامل زمانى و مكانى متعلق به آن جريان فكرىمىباشد. بنابر اين، اگر بخواهيم يك ارزيابى كوتاه از تفكر ومبانى فكرى جنبش طالبان به دست دهيم، ابتدا ضرورى استبهبررسى انديشههاى رايج در محيط ظهور و انعقاد هسته اوليهطالبان پرداخته و ارتباط حال و گذشته طالبان و همفكران آن رابا محافل فكرى و آموزشى آنان و نيز زمينهها و شرايط زمانى ومكانى ذىدخل در تاثيرپذيرى فكرى آنها را بازگو نماييم و پساز ارزيابى كوتاه از بستر فكرى طالبان، به بررسى اصلتاثيرپذيرى فكرى و مبانى تفكر آن، كه محصول شرايط و عواملنامبرده مىباشد، بپردازيم. در اين بخش از اين مقاله، مطالب ماپيرامون همين دو محور مطرح خواهد شد.
جنبش طالبان، جنبشى است تشكيليافته از علما و طلاب مدارس دينى افغانى كه عمدتا در پاكستانتحصيل كردهاند. تعداد اين محصلين علوم دينى كه در دو دهه اخيردر داخل شهرهاى پاكستان و اردوگاههاى متعلق به مهاجرين در دوايالت «بلوچستان» و «سرحد» مشغول فراگيرى علوم قرآنى وحديثى بودهاند، به هزاران نفر مىرسد. پس از كودتاى سال 1357 در افغانستان و اشغال اين كشور به وسيله ارتش اتحادشوروى سابق در زمستان سال 1358، صدها هزار شهروند افغانى ازشهرها و روستاهايشان به جانب پاكستان مهاجرت كردند. اينمهاجرين، اكثرا در داخل اردوگاههايى كه از طرف دولت پاكستان وسازمان ملل با حمايتهاى وسيع مالى كشورهاى غربى و عربى تاسيسشده بود، اسكان داده شدند. نسل جديد اين مهاجرين كه دراردوگاهها و يا شهرهاى پاكستان نشو و نما يافته بود، به راحتىجذب مدارس دينى موجود در اين كشور گرديده و در آنجا مشغولفراگيرى علوم دينى گرديدند. گرايش نسل جديد خانوادههاىمهاجرين به مدارس علوم دينى، دلايل ايدئولوژيكى و اجتماعىمتعددى داشت. مدارس و دانشگاههاى دولتى افغانستان به دليلگرايشهاى فكرى و انحرافى، خاطره ناخوشايندى در ميان شهرونداناين كشور از خود به يادگار گذاشته بود; خصوصا پس از تسلط چپبر افغانستان، مدارس دولتى، نمادى از انديشههاى چپى و ضد دينىشناخته مىشد.
از طرف ديگر، در صفوف مجاهدين و مبارزين، حضورگسترده و بسيار فعال علما و طلاب جوان كه در دفاع از دين و وطنو استقلال كشور، دوشادوش ساير مردم به جهاد اشتغال داشتند، جلبتوجه مىنمود، اينان، علما و طلابى انقلابى بودند كه اكثرا نقشپيشاهنگى قيام و مبارزه را نيز دارا بودند. از يك سو، حاكميتفضاى ايدئولوژيكى بر ملتبه ويژه بر مجاهدين و پيشاهنگ شدنروحانيت در هدايت نهضت، نقش مدارس دينى و تحصيليافتگان آن رادر سطح جامعه به شدت افزايش داده و از طرف ديگر، هجوم گستردهمهاجرين به پاكستان، محدوديتهاى فراوانى را در زمينه مدارسجديد داخل اردوگاهها ايجاد نمود; به طورى كه امكانات محدوداين مدارس جديد، توان پوششدادن كامل نوجوانان و جوانان مهاجررا دارا نبود. اين در حالى بود كه مدارس دينى با كمترينامكانات خويش، مىتوانستبيش از ظرفيت واقعى خود، طلبه ودانشآموز دينى جذب نمايد. احزاب تندرو اسلامى پاكستان; مانند:جمعية العلماء اسلام. جماعت اسلامى و جمعيت اهل حديث، تحت تاثيرانگيزههاى دينى و نژادى (پشتونگرايى) به كمك مهاجرين افغانىشتافته و مدارس و مراكز آموزشى متعددى براى فرزندان آنهاتاسيس نمودند و يا اينكه آنها را در مدارس وابسته به خود، درشهرهاى مختلف پاكستان جذب كردند. «دهها مدرسه كه به وسيلهجمعيةالعلماى پاكستان (احتمالا جمعية العلماء اسلام نه پاكستان)بنيادگذارى شده بود، جوانان افغان را به خود جذب كردند.افغانها نيز از اينكه مدارس فوق الذكر، مجانى بوده و در آن،قرآن كريم و مسايل دينى تدريس مىشد، به اين مدارسپيوستند.»
بنابر اين، اولين آموزههاى فكرى طالبان در اينمدارس انجام گرفت و طالبان نيز شديدا تحت تاثير مواد آموزشىآنها واقع شدند. قبل از شروع به هر نوع بررسى در خصوص چگونگىارتباط طالبان با اين مدارس و نيز نقش مدارس نامبرده در تربيتفكرى طالبان لازم مىنمايد تحليلى كوتاه از جريانهاى فكرى اسلامىدر كشور پاكستان به عمل آورده و جايگاه جمعية العلماى اسلام وجناح فكرى مربوط به آن را در ميان ساير جريانهاى اسلامى مطرحدر اين كشور، روشن سازيم. در يك تقسيم بندى كلى و عمومى،مىتوان سه جريان فكرى اسلامى عمده را در اين كشور ملاحظه نمودكه منشا اوليه تمامى آنها، در تفكر اسلامى به هند بزرگ (قبل ازتجزيه به هند، پاكستان و بنگلادش) برمىگردد. جريان اول، جريانبنيادگرايى افراطى است كه ريشه در افكار و انديشههاى شاهولىالله دهلوى (1703 - 1762) دارد.
نهضتشاه ولىالله، در آغازيك نهضت فكرى فرهنگى بود كه اصلاح افكار دينى و خرافات زدايىرا از زندگى جامعه مسلمانان هند، هدف اساسى خود قرار دادهبود«اما پس از او، پسرش شاه عبدالعزيز (1746 - 1824) و نوهاش،شاه اسماعيل (1781 - 1831) ، آن را به يك جنبش اجتماعى سياسىتبديل كرده و عليه سلطه انگلستان موضع گرفتند.» در نيمهدوم قرن نوزدهم ميلادى، يكى از علماى برجسته پيرو نهضتشاهولىالله، به نام محمد قاسم نانوتوى در سال 1284 ه (1867م)مدرسه معروف «ديوبند» را در قصبهاى به همين نام، در ايالتاتارپراديش هند بنيانگذارى كرد. مدرسه «ديوبندى» به تدريجتبديل به يك مكتب فكرى ويژهاى گشت كه تا امروز، به افرادتحصيل كرده در آنجا و يا وابسته به طرز تفكر آن عنوان«ديوبندى» اطلاق مىشود. «بنيانگذاران اين مدرسه، حنفيانىسختگير و دقيق بودند و در مبادى تعليم و جزمانديشى، برعقايد و مذاهب كلامى اشعريه و ماتريديه مشى مىكردند.... مدرسهآنها، تجديد حيات علوم كلامى در هند مسلمان را وجهه «همتخودقرارداد و دانشهاى جديد را از مواد درسى خود حذف كرد.»
مكتب ديوبندى پس از اينكه رنگ سياسى نيز پيدا نمود، علماىوابسته به آن با همكارى تعدادى از علماى وابسته به جناحهاىديگر، گروه «جمعية العلماى هند» را در سال 1919 به وجودآوردند. پس از تجزيه هند و به وجود آمدن پاكستان، شاخهانشعابى آن، تحت عنوان «جمعية العلماى اسلام، فعاليتهاى خودرا در پاكستان فعلى ادامه داد. «جمعية العلماى اسلام» بهرهبرى مؤسس جديد خود، مولانا بشير احمد عثمانى به حزب سياسىمذهبى ديوبندىها تبديل شد. اين حزب، امروز به دو گروه اكثريتو اقليت تقسيم گرديده است. رهبرى جناح اكثريت را مولانا فضلالرحمان و رهبرى جناح اقليت را مولانا سميع الحق به عهده دارد.اين دو رهبر، هر دو متعلق به گروه قومى پشتون هستند و از لحاظفكرى، طرفداران سرسخت قرآن و سنت و سيره خلفا و صحابه و معتقدبه نظريات علماى سلف و مخالف با اجتهاد و تجدد به شمارمىروند. روابط اين دو رهبر«پشتون تبار ديوبندى» با گروهطالبان بسيار عميق و ريشهدار است كه بعدا پيرامون آن توضيحبيشتر خواهيم داد. دومين جريان فكرى در پاكستان، جريان مولاناابو الاعلى مودودى (1903 - 1979) است كه با اندكتسامح مىتوان آن را جريان «اخوانى» در اين كشور ناميد.
مولانا مودودى علىرغم اينكه شخصيتى بنيادگرا و تا حدودى متاثراز افكار اصلاحى شاه ولىالله دهلوى در قرن هيجدهم ميلادى است;اما با وجود اين، ميان انديشه و روش سياسى او با جمعيةالعلماى اسلام تفاوت زيادى مشاهده مىشود. مودودى معتقد بهبرخورد نقادانه با تاريخ صدر اسلام بوده و در باره نوع حكومتاسلامى، از «جمهورى الهى» (تئوكراسى جمهورى) نام برده است. مودودى در كنار تفكر سلفىگرى، از نوعى پذيرش روشهاى معاصردر نظام سياسى غافل نمىباشد. او به نظام چند حزبى و انتخاباتآزاد اعتقاد كامل داشته و استفاده از شيوههاى دولتدارى مدرنرا در حكومت دينى تجويز مىنمود و مىگفت: «تشخيص دادن افرادمورد اطمينان در محيط ما، با آن راهى كه مسلمانان اوليه اسلاممىپيمودند، امكان ندارد...
بنابراين، بايد طبق مقتضيات زمانخود، راههايى را به كار بريم...» مودودى در سال 1941 ميلادىگروه «جماعت اسلامى پاكستان» را بنيانگذارى نمود. اين حزب،امروز بزرگترين حزب اسلامى در پاكستان به شمار مىآيد. رهبرىكنونى «جماعت اسلامى» را قاضى حسين احمد به عهده دارد.
قاضىحسين احمد طرفدار وحدت اسلامى و مبارزه با نفوذ فرهنگ غربى است;اما روش مبارزاتى او كاملا مسالمتآميز و غيرانقلابى بوده وتحول فكرى فرهنگى را قبل از هر نوع تحولى در نظام سياسى،لازم و ضرورى مىشمارد. «جماعت اسلامى» در دوران جهادافغانستان از جمعيت اسلامى برهان الدين ربانى و حزب اسلامىحكمتيار قويا حمايت مىنمود.
سومين جريان اسلامى در پاكستان جريان سر سيد احمدخان (1817 - 1898)است.سيد احمدخان الگوى مسلمان ليبرال در محافل روشنفكرى پاكستان شناخته شدهاست. او معتقد به مراجعه مستقيم و بدون واسطه به قرآن بهعنوان بهترين راه شناخت دين بوده و نقش «سنت» و «اجماع»را در منبعشناسى دين مورد ترديد قرار مىداد. سيد احمدخان تحتتاثير مكتب عقلگرايى و فلسفه طبيعى قرن نوزدهم اروپا قرارداشت و قرآن را تفسير علمى مىنمود. مهمترين ويژگى در تفكراحمدخان، گرايش او به نوگرايى غرب بود. گرايش غربى گرايانهسيد احمدخان، انگيزه خصومت مسلمانان سنتگرا با او گرديد وسرانجام او را متهم به ارتداد و انحراف از دين نمودند . مسلمانان روشنفكر دانشگاهى و تا حدودى «مسلم ليگ» (اگر آنرا يك حزب صرفا ملى ندانيم) از هواداران جريان سوم به شمارمىروند.
اين سه جريان فكرى همان طورى كه اشاره گرديد، هر يكبه نحوى ريشه در افكار علماى مسلمان هند در دوران حتسلطهبريتانيا داشت كه عمدتا به افكار شاه ولىالله برمىگشت;انديشههاى اصلاحى شاه ولىالله، منشا پيدايش گرايشهاى متعدد ومختلف در شبه قاره شد. اما آنچه پايه واقعى انديشه دينى شاهولىالله را تشكيل مىداد، سلفىگرى يا بنيادگرايى از نوع مشابهوهابيتبود; تا آنجا كه دولت استعمارى بريتانيا او را متهم بهوهابيت كرد. اين سه جريان فكرى اسلامى به طور كل، اكثريت عمدهمسلمانان پاكستان را در برمىگيرند و از لحاظ صنفى،دربرگيرنده اصناف حوزوى، دانشگاهى و بازارى هر سه مىباشد.اما با وجود اين تقسيم بندى سهگانه از جريانهاى فكرى اسلامىدر اين كشور كه جنبه عمومى داشت، تقسيمبندى ديگرى نيز وجوددارد كه مربوط به مدارس دينى و علما و روحانيون مذهبى مىشود.شهرت و رسميت تقسيم بندى دوم در خصوص محافل حوزوى و مذهبى،بسيار قابل توجه مىباشد.
در اين تقسيم بندى اخير، اكثر مدارسو علماى دينى سنتى، از لحاظ گرايشهاى كلامى و فقهى به دو گروهعمده و مهم تقسيم مىشوند، گروه «ديوبندى» و گروه«بريلوى». اين دو گروه، نماينده دو نوع تفكر كلامى و فقهى(در چارچوب فقه حنفى) است كه هر يك به تدريج داراى حزب سياسىمستقلى نيز گرديدند. ديوبنديها از نظر اعتقادى، شباهت كلى بهوهابيت پيدا كردهاند. آنها مانند وهابيت، در برابر سايرفرقههاى اسلامى، حساسيت زيادى نشان داده و از «توحيد و شرك»تفسير ويژهاى ارائه مىدهند; اما بريلويها حالت انعطافپذيرىبيشترى داشته و از «توحيد و شرك» هيچگاه تفسير سختگيرانهو مغاير با مشهور ارائه نمىدهند. بريلويها تا حدودى، گرايشهاىصوفيانه دارند. و در اعتقاد به «اولياء الله» نزديك به كلامشيعى مىانديشند.
مؤسس مكتب بريلوى، شخصى به نام احمد رضاخانبريلوى (1856 - 1921) بود. «مكتب بريلوى در واكنش نسبتبهجنبش محمد بن عبدالوهاب و در مخالفتبا عقايد دينى شاه ولىالله،شاه اسماعيل و علماى ديوبندى پديدار شد. نمايندهسياسى اين مكتب در پاكستان، گروه «جمعية العلماى پاكستان»به رهبرى مولانا شاه احمد نورانى و عبدالستار نيازى مىباشد. مكتب «ديوبندى» در پاكستان كنونى، نماينده «دين رسمى» بهشمار مىآيد و داراى اكثريت در ميان مسلمانان اهل سنت است.طرفداران ديوبندى در اين كشور، همواره در حال افزايش بودهاست; به ويژه در دو دهه اخير، رشد ديوبنديها به دليل رشدبنيادگرايى اسلامى در منطقه و سرمايه گذارىهاى وسيع عربستان وهمچنين حمايتهاى دولت ضياءالحق و جناح او از آنها، سرعتبيشترى يافته است. عمدهترين گروههاى وابسته به مكتب ديوبندىدر پاكستان عبارتند از:
«جمعية العلماى اسلام»، «سپاهصحابه» و جمعيت «اهل حديث». اين سه جناح، متعلق به مكتبديوبندى و داراى عقايد مشابه و شعارهاى يكسان و حاميان خارجىواحدى هستند. تنها تفاوت اين سه جناح در اين است كه«جمعية العلماى اسلام» به رهبرى فضل الرحمان و سميع الحق، بهصورت يك حزب سياسى وارد صحنه سياسى كشور گرديدهاست; در صورتىكه «سپاه صحابه» و «اهل حديث» به ترتيب به فعاليتهاىنظامى و فرهنگى روآوردهاند. هماهنگى داخلى اين سه گروه درمبارزه عليه مخالفانشان بسيار قابل توجه مىباشد.
جنبش طالبان با هر سه گروه نامبرده ارتباط تنگاتنگى دارد و ازحمايتهاى معنوى و مادى و حتى انسانى همه آنها در اين چند سالبرخوردار بوده است. در عين حال، اين ارتباط با «جمعية العلماىاسلام» به دليل عوامل فرهنگى، زبانى و نژادى و نيز تجربهسياسى در عمل بيش از دو گروه ديگر بوده و هست. مولانا فضلالرحمان و سميعالحق، هر دو پشتونتبار بوده و در ايالتهاىبلوچستان و سرحد كه موطن اصلى پشتونهاى پاكستان به شمارمىآيد، داراى نفوذ فوق العادهاى هستند. طلاب علوم دينىافغانستان، رابطه تاريخى ديرينهاى با مدارس ديوبندى در شبهقاره هند داشتهاند. قبل از تجزيه هند و به وجود آمدن كشورى بهنام پاكستان در سال 1947، اكثر طلاب اهل سنت افعانستان براىادامه تحصيل به مدارس ديوبنديه در هند مىرفتند.
عزيز احمدهندى در اين باره چنين مىگويد: «از سرتاسر هند و از جنوبآفريقا، مالايا، آسياى مركزى و ايران به خصوص افغانستان محصلينىبه ديوبند آمدند.» در دوران مولانا محمود الحسن (1850 1921) كه يكى از برجستهترين علماى نسل دوم مكتب ديوبندى بهشمار مىآيد، مدارس دينى زيادى با تفكر ديوبندى در يالتسرحدپاكستان، تاسيس شد. همزمان با اين دوره، مدارس متعلق به اهلحديث (جناح ديگر وابسته به ديوبند) نيز در ايالتسرحد شمالغربى بر فعاليتهاى خود افزودند «و مدارسى را در اترك، اكورهو در دره كتر...
ايجاد كردند.» پس از به وجود آمدن كشورپاكستان، بيشترين طلاب اهل سنت افغانستان، مسير خود را از هندبه ايالتسرحد شمال غربى پاكستان تغيير دادند. ايالتهاىجنوبى و شرقى افغانستان عمدتا با مدارس ايالتسرحد پاكستانارتباط برقرار كرد; در حالى كه ولايات جنوب غربى و غربى اينكشور با مدارس ايالتبلوچستان پاكستان ارتباط برقرار نمود.نفوذ فرهنگى مدارس پاكستان در افغانستان، از اين زمان به بعدكاملا محسوس است. آثار علماى بزرگ ديوبندى از عربى و اردو بهپشتو ترجمه گرديده و در افغانستان به چاپ مىرسيد. عزيزالرحمان سيفى از مترجمين معروف آثار سليمان ندوى و شبلىنعمانى، نقش مهمى در اين امر داشته و ترجمههاى او در دهه 1340و 1350 به وسيله «پشتو تولنه» در كابل انتشار يافت.
رگههاىتفكر ديوبندى از اين زمان به تدريج وارد افغانستان گرديد;اما بيگانگى آن با دين رسمى افغانستان، مانع از مقبوليت آن درسطح وسيع مىگرديد. آليورروا محقق و كارشناس غربى مسائلافغانستان درباره نفوذ تفكر ديوبندى در اين كشور در قبل ازانقلاب چنين مىنويسد:«بعد از تجزيه هند در سال 1947، بسيارىاز طلاب افغانى به مدارسى كه در نزديك آنها در ايالتسرحد شمالغربى ايجاد شده بود، رفتند. آنها عمدتا پشتون و بعضا نورستانىو بدخشانى بودند. برخى از آنان به ايديولوژى اهل حديث گرويدندو هنگام بازگشتبه افغانستان، در مقابل تصوف و مذهب حنفىمبارزه كردند. مثلا زيارتهاى محلى را تخريب مىنمودند. حنفيهامعمولا آنها را «وهابى» مىناميدند; لكن آنها، خود را سلفىمىخواندند.» ارتباط فكرى بين طلاب و علماى افغانستان از يكطرف و مدارس تحت نفوذ مكتب ديوبندى در پاكستان از طرف ديگر،در طول دهههاى گذشته كم و بيش برقرار بوده است. اين ارتباط، تاقبل از دوران جهاد افغانستان، حالت طبيعى و آرامى داشت; اماپس از آغاز جهاد، ناگهان دگرگون شده و روند شتابآلودى به خودگرفت.
شتاب اين روند زمانى بيشتر محسوس گرديد كه پاكستان وعربستان تصميم گرفتند به جاى حمايت از احزاب ميانهرو اسلامىدر قضيه افغانستان، از احزاب تندرو اسلامى حمايتبه عمل آورند.پس از همين مساله بود كه جمعية العلماىاسلام و اهل حديثباپشتوانه مالى و سياسى قوى، طرحهاى بنيادى و درازمدتى را براىمهاجرين و مجاهدين افغانى روى دست گرفته و با حوصلهمندى تمام،براى اجراى كامل آن وارد عمل شدند. «اهل حديث» با حمايتهاىمالى و فكرى مؤسسات خيريه عربستان، علاوه بر توسعه برنامههاىفرهنگى و آموزشى خود در داخل پاكستان، و در ولايتهاى شرقىافغانستان نيز وارد فعاليت گرديد.
هواداران افغانى اهل حديثدر ولايتهاى كتر و بدخشان و مناطق نورستان شمالى،«امارتهايى» به سبك دولت وهابى عربستان تاسيس نمودند.مولوىافضل كه ابتدا در ديوبند و سپس در اكوره (ايالتسرحد پاكستان) تحصيل كرده بود، پس از بازگشت در منطقه اصلى خود، بارگ متل،«دولت اسلامى افغانستان» را تاسيس كرده و قبيله كاتى را بهوهابيتسوق داد. يكى از شاگردان مولوى افضل به نام مولوىشريقى (sharigi) امارت وهابى خود را در اطراف ارگو در استانبدخشان ايجاد كرد، و در «كتر» مولوى جميل الرحمان تحصيلكرده مدرسه ثلثين پيشاور، دولت «وهابى» را در دره پيچ بنياننهاد. اين افراد، همزمان با فعاليتهاى نظامى سياسى بهفعاليتهاى فرهنگى و تبليغى نيز اشتغال داشتند; اما رقابتهاىسياسى با ديگر فرماندهان محلى كه وابسته به احزاب ديگرمجاهدين بودند، مجال زيادى به اين مولويها نداده و سرانجام دونفر اخير به قتل رسيدند.
«جمعية العلماى اسلام»شاخه فضل الرحمان نيز در طول دوره جهاد و دهه پس از آن،دامهاى گستردهاى را در يالتبلوچستان و سرحد براى شكار نسلجوان مهاجرين گسترانيده بود. جمعية العلماى اسلام در طولسالهاى جهاد، رابطه نزديكى با مجاهدين به ويژه «حركت انقلاباسلامى» مولوى محمد بنى محمدى و قوم درانى در ولايات قندهار وهلمند داشته است. اين حزب از لحاظ فكرى، شاخه «جمعيت طلباىحركت انقلاب اسلامى» را كه در بلوچستان مركزيت داشت، تغذيهمىكرد. طلاب وابسته به حركت انقلاب اسلامى و متاثر از تفكرديوبندى، در سختگيرى بر حفظ ظواهر اسلامى و مخالفتبا وسايلصوتى در جبهههاى مجاهدين در دوران جهاد شهرت داشته و با هرنوع تمايلات غيرشرعى شديدا مقابله مىنمودند.
رفتار خشونتآميز وسختگيرانه طالبان و حركت انقلاب اسلامى در برخى مناطقافغانستان در زمان جهاد زبانزد همگان بود. اما آنچه سرانجاماز طالبان و حامى پاكستانى آنان، «جمعية العلما» چهرهاىقهرمان و ناجى به تصوير كشيد، تحولاتى بود كه پس از سال 1373در صحنه نظامى سياسى افغانستان نمايان گشت. در اين تحولات«جمعية العلماء» از لحاظ فكرى و ايديولوژيكى و حتى عملى نقشكليدى در بسيج طالبان به عهده داشته و دارد; زيرا«جمعية العلماى اسلام» نقش مؤثرى را در زمينه تعليم و تربيتاطفال و نوجوانان، تحت نام عقيده و مذهب، ايفا كرد.»
مشتركات فرهنگى، قومى، زبانى و قبيلهاى سبب جذب جوانان افغانىدر مدارس جمعية العلماى اسلام شد، كه در نتيجه، عامل گرايشناخودآگاه آنان به آموزههاى ديوبندى جمعية العلماى اسلام نيزگرويد. «طالبان كه بينش وسيع نداشته، از قراء و قصبات، راسابه مدارس جمعية العلماى اسلام پيوستهاند و يكباره، به مريدانبلاقيد ديوبنديها مبدل گشتند. لذا تعبير سختگيرانه طالبان ازاسلام و تعصب ديوانهوار آنها در برابر زنان كه با عنعنات قومپشتون نيز هماهنگى دارد، از آنجا ناشى شده است» به طوركلى، مدارسى كه متعلق به جناح ديوبندى در پاكستان بوده و طلابدينى را در آنها بر اساس آموزههاى ديوبندى آموزش مىدهند، بعضاقرار ذيل هستند: دارالعلوم حقانيه اكوره ختك در ايالتسرحد، مدرسه اشرفيه در لاهور، جامعه بنورى تاون ودارالعلوم كده در كراچى، دارالعلوم تندو الله يارخان در سند،جامعه مدينه در لاهور، مدرسه خيرالمدارس مولتان و چندين مدرسهمهم ديگر در كوئته بلوچستان. با توجه به مطالبى كه پيرامون منابع تاثيرگذار بر انديشهطالبان و زمينه و بستر آموزش و پرورش آنان بيان داشتيم سير تفكردينى طالبان نيز تا حدودى روشن خواهد شد.
تفكر دينى طالبان درحقيقت همان تفكر ديوبندى است كه نسخه بدل «وهابىگرى» درشبه قاره هند به شمار مىرود. جهت روشن شدن بهتر مبانى فكرىطالبان و ديوبندى، چند محور را در انديشه آنان مورد ارزيابىقرار مىدهيم. مهمترين اصل در انديشهسياسى ديوبندى و ساير گروههاى بنيادگراى افراطى از جملهطالبان، احياى اصل خلافت در نظام سياسى اسلام است. شاه ولىاللههندى سر سلسله نهضتبيدارى اسلامى در شبه قاره كه مكتب بنيادگراى ديوبندى نيز متاثر از افكار اوست، احياى خلافت اسلامى راركن اساسى در اسلامى شدن جامعه دانسته است. شاه ولىالله ماننداكثر دانشمندان اهل سنت، شيوه ايجاد خلافت اسلامى را در چهارمورد خلاصه مىكند: بيعت اهل حل و عقد، شورا، نصب و غلبه.جالب اينجاست كه شاه ولىالله يكى از ويژگيهاى خليفه را«شرافت نسبى و قومى» دانسته كه اين امر با تفكر امروزىطالبان كه خود را منتسب به يك گروه قومى برتر (پشتون) مىداند،كاملا سازگارى دارد.
طالبان با توسل به اين ويژگى خليفه، نهتنها حق خلافت را شايسته انحصارى مردم پشتون مىداند كه از ميانپشتونها نيز تنها قوم «درانى» را قوم برگزيده اين مقامقلمداد مىنمايد. طالبان با اعتقاد به اصل خلافت، قبل ازدستيابى به هر نوع پيروزى قاطع در افغانستان، عجولانه خليفهدولت احتمالى آينده خود را در قندهار تعيين نموده و باالگوپذيرى از ابوالكلام آزاد تئوريسين جمعية العلماى هند تئورى«امارت اسلامى» را در افغانستان به اجرا گذاشت. تئورى«امارت اسلامى» كه با تئورى لافتسازگارى كامل دارد، اولينبار در تاريخ معاصر شبه قاره هند به وسيله ابوالكلام آزاد وجمعية العلماى هند پيشنهاد گرديده و در دوره جهاد، گروههاىوهابى گراى پيرو ديوبند، آن را در برخى استانهاى شرقى و جنوبشرقى كشور تجربه نمودند و هم اينك، طالبان نيز كه از اعقابفكرى جمعية العلماى هند به شمار مىرود، اين طرح را در افغانستانپياده مىنمايد. در تئورى «خلافت» و «امارت» آن طورى كهطالبان آن را مىخواهد، مردم و احزاب جايگاهى ندارند. تعدادىاز سران قبايل و نخبگان دينى تحت عنوان اهل حل و عقد گرد همآمده و فردى را براى اين پست نامزد مىنمايند و آنگاه تماماختيارات كشور به شخص خليفه يا امير المؤمنين منتقل خواهد شد.طالبان به وضوح اعلام كرده است كه «در افغانستان انتخاباتبرگزار نخواهد شد; چون انتخابات يك تقليد غير اسلامى است.» مخالفتبا مفاسد فرهنگو تمدن غربى در كل، يكى از شعارهاى اساسى تمامى گروههاى اسلامىاست; اما آنچه بنيادگرايى افراطى از نوع طالبان را از بقيهگروههاى اسلامى جدا مىسازد، نفى مطلق مدنيت غربى به وسيلهآنهاست. گروههاى ديگر اسلامى مانند اخوانيها با ديد نقادانه بهتمدن غربى نگريسته و ضمن رد جنبههاى منفى آن، از پذيرشجنبههاى مثبت آن استقبال مىنمايند; در صورتى كه طالبان و مكتبديوبندى و وهابى در اوايل كار با هر نوع دستاورد تمدن غربى بهمخالفتبرخاسته و سپس به تدريجبه سوى محافظه كارى تمايل پيدامىكنند. برخورد غير نقادانه، چه در امر پذيرش و يا نفى فرهنگغربى، مشكلات بيشمارى را به همراه دارد. مخالفت تعصبآميزطالبان با تلويزيون، وسايل تصويربردارى، لباس فرنگى، سينما وامثال آن، نشانه آشكارى بر روحيه ستيزهجويى آنان با مظاهرتمدن غربى است;
چه اينكه تلويزيون و سينما در نزد طالبان از«ابزار شيطانى» به حساب آمده و در رديف آلات لهو و لعب كهمشروعيتى در دين ندارد، قرار مىگيرد. وزير امر به معروف و نهىاز منكر طالبان در مردادماه سال گذشته در باره اقداماتش درخصوص جمعآورى دستگاههاى تلويزيون از شهر كابل گفت: «ظرف دوروز گذشته، از فروشگاههاى نقاط مختلف شهر بيش از يكصد دستگاهتلويزيون مصادره شده است» او گفت «دستگاههاى مصادره شدهسوزانده و يا منهدم مىشود» مخالفت طالبان با ابزار تصويرىتا آنجا شدت و جديتيافته است كه اميرخان متقى، وزير اطلاعات وفرهنگ طالبان مىگويد:«پس از اين، مردم عكسها و آلبومها را درخانههاى خود نگهدارى نكنند; زيرا اين مساله با اسلام در تضاداست» به نظر مىرسد كه طالبان در امر مبارزه با مظاهر تمدنغربى، دچار نوعى تناقض گرديده است; چرا كه آنها از يك طرفمخالفت آشكار خود را با مظاهر فرهنگ و تمدن غربى ابرازمىدارند و از طرف ديگر، به طور وسيع در فعاليتهاى روزانه خودعملا از آنها سود مىجويند. يكى از پيچيدگيهاى اساسى در بينش طالبان به طور اخص و بنيادگرايىافراطى به طور اعم، روح تعبد گرايى و داستبخشى نسبتبهدستاوردهاى كلامى و فقهى پيشينيان مىباشد.
بنيادگرايى افراطى،دوران صدر اسلام و ميانه را دوره طلايى و مصون از هر نوع خطاتلقى نموده و راجع به تفاسير و تاويلهاى دينى اين دوره،اعتقاد جزمگرايانه دارد. اجتهاد و استنباط تازه، در اين مكتبجايگاهى ندارد و مردم عموما موظف به پيروى نقادانه از كلمات وگفتار علماى سلف مىباشند. برداشت صرفا تقليدگرايانه اينها ازدين، سبب بدبينى و حتى دشمنى آنان با الگوهاى زندگى رايج دردنياى معاصر جهان اسلام گرديده است.
تنها الگوى مطلوب در نزدبنيادگرايان افراطى، الگوى زندگى جوامع روستايى قرون اوليهاسلامى مىباشد و رفتار خشك و متحجرانه آنان با زنان و نوع نگرششاننسبتبه نقش اجتماعى و تربيتى زن در جامعه، ريشه در همينروح سلفىگرى آنها دارد كه با ضروريات زندگى كنونى كاملابيگانه است. همچنين تفسير آنان از مفاهيمى مانند «توحيد وشرك» كه بنياد انديشه كلامى بنيادگرايى افراطى را تشكيلمىدهد، در مغايرت آشكار با تفاسير رايج آن مفاهيم در نزد سايرمكاتب اسلامى است. شاه ولىالله هندى، رهبر فكرى بنيادگرايىافراطى در شبه قاره، دايره «توحيد» را تا آنجا تنگ مىنمايدكه حتى هر نوع استمساك ظاهرى به وسايل ديگر را كه در راستاىقدرت الهى در نظر گرفته شده باشد، شرك به شمار مىآورد.
ازديدگاه اين دانشمند هندى، نذر كردن براى ائمه و سوگند يادنمودن به اسامى آنان و نيز نامگذارى فرزندان به اسامىاى مانند«عبدالشمس» و غيره، از مصاديق شرك به شمار مىآيد. جلوههاى همين نوع طرز تفكر، در سران طالبان نيز مشهود است. طالبان با تفسير سختگيرانه از اسلام، زندگى خصوصى و حريم شخصىافراد را تحت نظارت دقيق مامورين خود گرفته و از «بلندى موىسر» تا «كوتاهى موى صورت» و از حمام عمومى تا تردد زن درمحيط بيرون از منزل، عموما تحت ضوابط و مقررات حكومتى آنها درآمده است. و همچنين در مساله اعتقاد به توحيد و مبارزه بامظاهر شرك، تا آنجا شدت عمل به خرج داده كه حتى نگهدارى عكسو اسباببازى كودكان در منزل را مغاير با عقايد توحيدى اسلاماعلام كرده است.
بنيادگرايى افراطى از نوعوهابى، با توسل به حربه «تكفير»، به مبارزه با تمامى مذاهبو فرق اسلامى غير از خود رفته و به جز خويشتن، ساير گروهها رايكسره بر باطل و حتى كافر مىپندارد. مكتب ديوبندى در پاكستان،جناح فكرى رقيب خود «بريلوى» را كه حلقه ديگرى از سنيانحنفى مسلك است، كافر قلمداد نموده و مخالفتبا آن را از وظايفشرعى خود مىپنداشت; چنانكه «سپاه صحابه» در اوان ظهورش،مبارزه با بريلويها و شيعيان را در كنار هم، از اهداف اصلىخود قرار داده بود; اما پس از سياسى شدن گروه مذكور، شيعيانبه عنوان تنها دشمن اصلى براى آنها مطرح گرديد. دشمنى با شيعهدر تاريخ مكتب ديوبندى سابقه ديرينهاى دارد. شاه ولىاللهدهلوى در قرن هيجدهم ميلادى، پيرامون مذهب شيعه چنين ارزيابىداشت:
«و از ذريتحضرت مرتضى سه فرقه ضاله برآمدند كه هيچتقصير نكردند در برهم زدن دين محمدى اگر حفظ او تعالى شاملحال اين ملت نبودى. از آن جمله شيعه اماميه كه نزديك ايشانقرآن به نقل ثقات ثابت نيست... و در ختم نبوت زندقه پيشگرفته...». فرزند شاه ولىالله، شاه عبدالعزيز در ادامه راهپدر، كتابى به نام «تحفه اثناعشريه» در رد مذهب شيعه اماميهبه تحرير درآورد. نامبرده در اين كتاب، راجع به پيدايش مذهبشيعه چنين قلم زده است: «شيعه به وسيله عبدالله بن سبا يهودىدر دوران خليفه سوم و چهارم به وجود آمد و شيعه بر اثر وسوسهاين شيطان لعين، چهار فرقه شد.»
جنبش طالبان در افغانستاننيز داراى چنين تفكر ضد شيعى مىباشد. طالبان پس از تصرف شهرمزارشريف در سال 1377، دستور قتل عام وسيع شيعيانرا صادر كرده و نظاميان آن، گروه گروه شيعيان را به عنوان«رافضى» و «كافر» به خاك و خون كشيدند. افراد طالبان كهدر جنگ اول مزار شريف (1376) به اسارت نيروهاى حزب وحدتاسلامى درآمده بودند، آشكارا از «وجوب جهاد» عليه ازبكهاى سخن بر زبان آورده و كشته شدن در مقابل«جبهه متحد» را «شهادت» در راه خدا مىدانستند. دشمنىطالبان با ايران نيز ريشه در همين باور نادرست آنها دارد;چنانكه همفكران آنها (ديوبنديها) در پاكستان، خصومت آشكارشانرا با ايران شيعى از كسى مخفى نمىدارند. وجود پندار خود حقمدارى همراه با اعمال روشهاى ستيزجويانه عليه افكار و جناحهاىديگر، تصويرى كاملا خشن و انعطافناپذير از طالبان ارائه دادهاست. حاكميتيافتن كامل اين تفكر در عرصه سياسى و اجتماعى،خطر بزرگى براى آزادى انديشه، اعتقاد و بيان و در نتيجه، رشدعلم و دانش و خلاقيت در پى خواهد داشت.
معمولا در نظامهاى تحتاداره بنيادگرايى افراطى، بديهىترين حقوق عمومى مردم درزمينههاى سياسى و فرهنگى ناديده گرفته مىشود و تشكلهاى مستقلدر سايه آن مىخشكد; چنانكه امروز در شهرهاى تحت اداره جنبشطالبان، نمونههاى آن به وضوح به مشاهده مىرسد. احزاب وگروههاى نامدار جهادى و شخصيتهاى علمى و سياسى مستقل، كمترينجايگاهى در نظام سياسى ادارى طالبان ندارند. رسانهها ونشريههاى مخالفين علىرغم حفظ هويت اسلامى و علمى به تعطيلىكشيده شده است و سرمايههاى علمى و باستانى، قربانى تعصبهاىناروا گرديده و اكثرا به نابودى كشيده شده و يا در معرضنابودى قرار گرفته است.
ترديدى نيست كه دين، فرهنگ، عرف واجتماع و حتى موقعيت اجتماعى و اقتصادى هر يك به نوبه خود،تاثيرى بر افكار و رفتار انسان برجاى مىگذارد.تاثيرگذارى اينگونه عوامل بر بينش و رفتار افراد واضحتر از آناست كه نياز به استدلال داشته باشد. اكنون با توجه به اين پيشفرض،نگاهى به جايگاه عرف و سنت در جامعه پشتون افغانستانانداخته و تاثير آن را بر رفتار طالبان، مورد اشاره قرارمىدهيم. جامعه پشتون افغانستان يك جامعه قبايلى است كهارزشهاى قومى و قبيلهاى در آن بسيار ريشهدار و مستحكم مىباشد.
ميزان تاثيرپذيرى فرهنگ عمومى پشتونها از آداب و رسوم قبايلى، بسيار بيشتر از آن است كه در فرهنگ ساير گروههاى نژادى اينكشور ديده مىشود. پشتونهاى افغانستان داراى نوعى آداب و رسومبه خصوصى هستند كه به نام «پشتون والى » ياد مىشود. «پشتونوالى» در عرف پشتونها «هم مجموعه قوانين و هم ايديولوژىاست.» «قوانين و احكام پشتون والى حوزه وسيعى از رفتار وروابط انسانى پشتونها را در بر مىگيرد. مهمترين اصول اينمجموعه، قوانين ناظر بر كرامت انسانى، كينخواهى و مهماننوازىاند.» با توجه به پيوندهاى پايدار قبيلهاى و استحكامسنتهاى ملى پشتونى در جامعه پشتونها، اين گروه نژادى داراىاحساس تعلق شديدى نسبتبه همنژادان خود بوده و همدردى وهميارى يكديگر را از وظايف رسمى قبيلهاى خود مىدانند. وجوداين «احساس تعلق» شديد نسبتبه همديگر، باعث گرديده كه اينقوم علىرغم نزاعهاى ممتد داخلى، اين خصومتها را در شرايطحساس و بحرانى كنار گذاشته و موقتا در موضوع مربوط به سرنوشتمشترك، به دور هم گرد آيند.
جريان تاريخى مساله «پشتونستان»در پاكستان، ريشه در پيوندهاى خونى اين مردم دارد كه پشتونهاىدو طرف «خط ديورند» علىرغم دوگانگى در تبعيت و شهروندى،هيچگاه همديگر را به فراموشى نسپردهاند. اگر امروز «جمعيةالعلماى اسلام» به رهبرى مولانا فضل الرحمان و سميع الحق وديروز «جماعت اسلامى» به رهبرى قاضى حسيناحمد، با تمامامكانات و علىرغم مصالح عمومى ملت و مردم پاكستان، به حمايتاز گروههاى اسلامى در افغانستان شتافتند، بى تاثير از تمايلاتقومى، قبيلهاى و پشتونى آنها نبوده است; چه اينكه، هر سه رهبرنامبرده و منحصرآ فعال در قضاياى افغانستان، وابسته به گروهنژادى پشتون مىباشند. بنابراين، مىتوان مدعى شد كه «عرف وسنت» جايگاه بس مهمى در جامعه پشتونها داشته و دارد.
اكنونكه جايگاه سنت و عرف را در فرهنگ و انديشه پشتونها متوجه شديم تاثير اين سنت را بر افكار دينى و سياسى سران جنبش طالبانبه طور فشرده مورد ارزيابى قرار مىدهيم. جنبش طالبان به عنوانيك جنبش برخاسته از جامعه پشتون افغانستان، آن هم از دلمردمان روستايى و غيرشهرى كه داراى تعلقات سنتى و قبيلهاىشديدترى هستند، نمىتواند از تاثيرپذيرى فرهنگ قبيلهاى به دورباشد.
اساس تاثيرپذيرى طالبان از فرهنگ قبيلهاى پشتون، در نوعتفسير آنها از مفاهيم و قوانين دينى، كاملا محسوس است. اولين ومهمترين گام در تاثير فرهنگ قبايلى بر انديشه دينى طالبان، در نوع گزينش الگوى نظام سياسى و راههاى مشروعيتدهى به آن بهوسيله آنها مشاهده مىشود، مثلا مدل نظام «خلافت» در تفكرسياسى طالبان اگر چه در اصل، خود يك مدل اسلامى است كه هيچمسلمانى در اسلامى بودن آن ترديد به خود راه نمىدهد، اما انتخابآن به عنوان تنها مدل حكومت مشروع از ميان ساير مدلهاى موجوددر جهان اسلام و دنياى جديد، انگيزههاى ديگرى نيز مىتواندداشته باشد; چه اينكه، قرار گرفتن يك فرد مطلقالعنان در راسيك نظام حكومتى كه هيچ نقشى به ساير افراد ملت ندهد، با مدلنظام رياستى قبيلهاى مرسوم در جوامع روستايى پشتونها، شباهتزيادى دارد.
در مدل نظام ادارى قبيلهاى، شخص رئيس قبيله مافوقهمه مردم تصور شده و اراده او جنبه قانونيت دارد. همچنيناعمال رئيس قبيله، از هر نوع انتقادى مصون است. در نظام«امارتى» نوع طالبانى در افغانستان نيز رابطه ملتبا امير،شبيه نوع رابطهاى است كه ميان افراد قبيله وجود دارد; چرا كهملت در چنين نظامى نه تنها حق نظارت بر دولت را كه يك حقمشروع اسلامى است ندارد; بلكه حق آزاد زيستن در دايره زندگىخصوصى در چارچوب مقررات اسلامى را نيز دارا نمىباشد. اين درحالى است كه اصالت در اسلام بر نفس اجراى قوانين اسلامى قرارگرفته است، نه بر اجراى يك فرم خاص برگشتناپذير (امارت) كهكارآيى اصلى خود را كاملا از دست داده باشد. بنابراين، بافشارى بر مدل نظام «امارتى» به همان اندازه كه منشا دينىدارد، منشا اقتدار سالارى قبيلهاى نيز دارد. نوع بينش خاصطالبان نسبتبه «زن» و حقوق آن در جامعه و حتى خانواده،مورد ديگرى از تاثير عرف پشتونى بر برداشت دينى آنها مىباشد.
جايگاهى كه «زن» در سايه حكومت دينى طالبان كسب نموده است،غير از جايگاهى است كه «زن» در نزد ديوبنديان پاكستان احرازكرده است. بدون شك، اصل مكتب ديوبندى طرفدار عدم حضور زن درمحيط خارج از منزل است; اما با وجود آن، محدوديتهايى كه ازسوى طالبان در حق زنان اعمال مىشود، هرگز قابل مقايسه باسياستهاى جمعية العلماى اسلام در پاكستان نيست. زن در عرف رسمىو ملى پشتونها، موجودى است محكوم به حضور در منزل كه حق رفتو آمد در اجتماع را نداشته و بايد از ارتباط با هر مرد اجنبىبركنار باشد. زن در اين فرهنگ، شخصيت مستقل ندارد. او تا قبلاز دوران ازدواج، عنوان ملكيت پدر را يدك مىكشد و پس ازازدواج، شوهر و خانواده شوهر، مالك تام الاختيار او به شماررفته و درباره سرنوشت او تصميم مىگيرند. تعليم و تحصيل زناندر محيطهاى باز و مدارس جديد، عملى است ناروا. عبدالحكيممجاهد، سفير طالبان در پاكستان درباره نوع نگرش سنتى طالباننسبتبه آموزش دختران چنين مىگويد:
«تمام ارتش ملى و نيروىپليس ما، داوطلبانى از مناطق پير و سنتى هستند و معتقدندفرستادن دختران به مدرسه، كارى بىشرمانه است.» «خشونت وانعطافناپذيرى» دو ويژگى ديگر در شيوه سياستمدارى طالباناست كه محصول فرهنگ سنتى پشتونها محسوب مىشود. معمولا فرهنگقبايلى، فرهنگى توام با خشونت و انعطافناپذيرى است «كينخواهى» و انتقامجويى»، از اصول مهم در عرف «پشتون والى»مىباشد و مردم قبايل پشتون، در امر «كينخواهى» در دو كشورافغانستان و پاكستان شهرت دارد و اين ضرب المثل معروف راهمگان به ياد دارند كه «اگر پشتون پس از 20 سال دستبهانتقام بزند، فكر مىكند كه خيلى زود اقدام كرده است». رفتارخشونتآميز طالبان با مخالفين و مردمان تحتسلطه خود به ويژهمردمان «هزاره» و «ازبك» ريشه در خصلت كينهجويى وانتقامگيرى آنان از دشمنانشان دارد.
و اگر جنبش طالبان باتاكيد بر سياست نظامىگرى. بررسى راههاى مسالمتآميز با مخالفانخود را مردود مىشمارند، تا حدودى متاثر از اين ايده است كهنظامىگرى، سمبل قدرت و غيرت و شجاعت و مردانگى محسوب مىشود كه درسنت پشتونها، معناى بزرگى دارد و گفت و گو و مذاكره نشانه ترسو بزدلى و بىهمتى و زانوزدن در برابر خصم تلقى مىشود كه ازنظر عرف پشتون والى، عملى كاملا ناپسند به شمار مىآيد. علاوه برموارد نامبرده، نمونههاى متعدد ديگرى نيز در تفكر طالبان وجوددارد كه متاثر از آداب و رسوم قبيلهاى و ملى آنها بوده و هماكنون تحت عنوان «شريعت»، در مناطق تحت كنترول آنان به اجراگذاشته مىشود; مانند: بيگانهستيزى، مخالفتبا نهادها ومقررات بينالمللى، دشمنى با زندگى و مظاهر شهرى و نيز مخالفتبا جذب نيروهاى باقىمانده از رژيم سابق، تحت عنوانننگ پشتونيسم و... بنابر اين، آنچه طالبان به عنوان يك گروهمذهبى - سياسى㲀 تحت نام دين و مذهب ارائه مىدهد، نمىتواندصرفا مذهبى باشد; بلكه مذهبى است كه با پيش فرضهاى فرهنگ سنتىو قبايلى شكل گرفته و تفسير يافته است.
جنبش طالبان،جنبشى است متشكل از نيروهاى مردم پشتون افغانستان كه از لحاظ فكرى، از خارج از مرزهاى اين كشور تغذيه مىشود. تفكر مذهبىسياسى كنونى طالبان، ريشه در انديشههاى اسلامى شناخته شده درداخل جامعه افغانستان ندارد. تفكر رايج در جامعه افغانستان،تفكر اخوانى، ليبرالى و اصلاحى از نوع خردگرايانه آن است وبنيادگرايى افراطى نوع طالبانى، صرفا در مناطق روستايى در حدانسجام نيافته، حضور داشته كه به عنوان يك انديشه جدى هيچگاهقابل توجه نبوده است. اما تحولات دو دهه اخير با توجه بهزمينههاى تاريخى، سبب شكلگيرى و رشد نوع تفكر طالبانى در اينكشور گرديد.
تفكر طالبانى اگر چه در ظاهر به عنوان تفكر خالصاسلامى در افغانستان تبليغ مىگردد و حتى بعضى از كشورهاىهمجوار را نيز تحت تاثير ماهيت اسلامى خود قرار داده است; امابا يك ارزيابى عميق از سنتهاى قبيلهاى افغانستان و نقش عرف و«عنعنات» در فرهنگ روستايى و قبايلى اين كشور، درمىيابيم كهتفكر جديد به همان اندازه كه ماهيت مذهبى دارد، ماهيت قبايلىنيز دارد. درستى اين ادعا با تحليل مقايسهاى بين تفكر طالباندر داخل جامعه افغانستان و الگوى مادر در دو كشور پاكستان وعربستان، بيش از پيش روشن مىگردد. در عين حال، انديشه جنبشطالبان به دور از ويژگيهاى محلى و تفسيرهاى متاثر از فرهنگداخلى، انديشهاى است كه در شبه قاره هند و برخى از كشورهاىحاشيه خليج فارس به صورت انديشه رسمى مطرح بوده و در ميانتودههاى مردم (نه نخبگان) ريشه عميقى پيدا نموده است.
نيروی طالبان به محض ورود به کابل، در نخستين اقدام خود گستاخانه وارد حريم سازمان ملل متحد شده و دکتورنجيب الله رئيس جمهور پناه گرفته در دفتر سازمان ملل متحد در کابل را به همراه برادرش احمد زی به اسارت گرفتند، آنها درست به شيوه های قرون وسطايی و بربريت عمل کردند و دکتور نجيب الله و برادرش را طناب پيچ کرده و در طول چند جاده شهر به مقصد ميدان آريانا، با ريسمان بر روی زمين کشيدند و در پی شکنجه های وحشتناک در برابر انظار مردم اين دو مبارز، را تير باران و جسد شان را در برابر مقر رياست جمهوری آويزان کردند، بااستقرار نيروی طالبان در کابل، اوج فاجعه باری بود که سالها سايه ننگ آن بر پيشانی نام وطن عزيزم افغانستان سايه افگنده بود و مصيبت افغانستان بلا زده هر گز چنين ابعادی به خود نگرفته بود و آسمان تيره افغانستان هيچگاه چنين ظلمانی نشده بود چنانچه اقدام بعدی طالبان اعلام موازين شرع در شهر کابل بود، طبق مقررات اعلام شده از سوی اين نيروی فوق ارتجاعی که نظارت بر اجرای آنها بر عهده يک هيئت شش نفری است، از اين پس زنان حق اشتغال در ادارات را ندارند و هر زنی که بدون رعايت حجاب کامل شرعی از منزل بيرون بيايد طبق دستورات شرع به سختی مجازات خواهد شد که اينک جدول فرمانهای آنرا به قضاوت خوانندگان عزيز قرارميدهم :
نمونه ء از فرمانهای طالبان در ارتباط با زنان و مسايل فرهنگی پس از تسخير کابل درسال1996 م
فرمان رياست عمومی امر به معروف و نهی از منــکر نومبر 1996ميلادی ( عقرب 1375 خورشيدی)
شما زنان نبايد به خارج از محل سکونت خود قدم بگذاريد، اگر به بيرون از خانه می رويد، نبايد مانند زنانی باشيد که به لباسهای مد روز و آرايش عادت کرده اند و مانند قبل از ظهور اسلام جلو هر مردی ظاهر می شوند . اسلام به عنوان يک دين نجاتبخش حرمت خاصی برای زنان قائل ا ست و تعاليم ويژه ای برای آنان دارد، زنان نبايد و ضعيتی را به وجود آورند که باعث جلب توجه افراد بيکاره يعنی کسانی شوند که با آنها به نظر خوب نمی نگرند، زنان به عنوان معلم و هماهنگ کننده خانواده مسئوليت دارند شوهر ، برادر و پدر موظف هستند که نيازمنديهای ضروری زندگی خانواده ( غذا، لباس و غيره ) را فراهم نمايند، در صورتی که لازم شود زنان برای تحصيل، نيازها و خدمات اجتماعی از خانه خارج شوند، بايد مطابق با مقررات اسلامی پوشش داشته باشند، اگر زنان با لباسهای مد روز، تجملی ، تنگ و جذاب بيرون بروند تا خود را نمايش دهند، ملعون شريعت اسلامی خواهند بود و نبايد انتظار بهشت را داشته باشند.
تمام بزرگان خانواده و هر مسلمانی در اين باره مسئوليت دارد، ما از تمام بزرگان خانواده می خواهيم که کنترول شديدی بر خانواده اعمال کند و از اين معضلات اجتماعی اجتناب نمايند، در غير اين صورت اين زنان همچون بزرگان خانواده توسط نيروهای منکرات مورد تهديد و بازجويي قرار خواهند گرفت و شديدأ مجازات خواهند شد، منکرات ( پوليس مذهبی ) مسئوليت ووظيفه دارد که عليه اين معضلات اجتماعی مبارزه کند و تا زمانی که گناهکاری پايان نيافته است، به تلاش خود ادامه خواهد داد.
مقررات کار برای شفاخانه های دولتی ودر مانگاههای خـــصوصــی بر اسـاس اصـــول شـــريعــت اســـــلامی.
کابل: نومبر1996 م ( عقرب سال 1375 خورشــيدی)
ـ بيماران زن بايد به داکتران زن مراجعه نمايند، در صورتی که داکتر مرد، مورد نياز باشد، بيمار زن بايد در معيت بستگان نزديکش معاينه شود.
ـ در طول معاينه، بيماران زن و داکتران هردو بايد پوشش اسلامی و حجاب داشته باشند .
ـ دکتوران مرد جز عضو مبتلا به بيماری نبايد هيچ بخش ديگر از بدن بيماران زن را لمس کنند يا مشاهده نمايند .
ـ سالن انتظار بيماران زن بايد کاملأ مستور باشد .
ـ منشی هايی که برای بيماران زن نوبت می دهند بايد زن باشند .
ـ در طول نوبت شب ، دکتوران مرد بدون در خواست بيمار مجاز نيستند وارد اتاقهايی شوند که بيماران زن در آنها بستری هستند.
ـ نشست و برخاست و گفتگو ميان دکتوران زن و مرد ممنوع است، اگر گفتگويی ضرورت داشته باشد بايد با حجاب صورت گيرد.
ـ دکتوران زن بايد لباسهای ساده بپوشند، آنها مجاز نيستند از لباسهای شيک و تجملی و يا لوازم آرايش استفاده کنند.
ـ دکتوران و پرستاران زن نبايد وارد اتاقهای شوند که در آنها بيماران مرد بستری هستند.
ـ کارمندان شفاخانه ها بايد نماز را در وقت خود در مساجد بخوانند .
ـ ماموران منکرات مجاز هستند هر زمانی برای کنترول وارد ( شفاخانه ها ) شوند وکسی حق ندارد برای آنها ممانت ايجاد کند .
هرکسی که از اين فرامين تخطی کند، براساس مقررات اسلامی مجازت خواهد شد.
رياست عمومی امر به معروف و نهی از منکر
کابل: دسمـبر 1996م ( قوس ) سال 1375
ـ جلو گيری از اغوا و بی حجابی زنان : هيچ راننده ای حق ندارد زنی با چادری ( برقع ) ايرانی را سوار موترنمايد راننده در صورت تخلف زندانی خواهد شد، اگر چنين زنی در معابر يافت شود، خانه اش جستجو و شوهرش مجازات خواهد شد ، اگرزنان از پارچه های تحريک کننده و جذاب استفاده کنند و همراه بستگان خود نباشند، رانندگان نبايد آنها را سوار کنند.
ـ ممنوعيت موسيقی : استفاده از کاست و موسيقی در مغازه ها، هتل ها و وسايط نقليه ممنوع است، ظرف پنج روز روی اين موضوع نظارت صورت خواهد گرفت، اگر هر نوع کاست موسيقی در يک مغازه يافت شود، مغازه دار زندانی و مغازه اش بسته خواهد شد، اگر پنج نفر ضمانت کنند مغازه باز و مجرم پس از آن آزاد می شود، اگر کاست در وسيله نقليه يافت شود، موتر بايد توقيف و راننده زندانی شود، در صورت ضمانت پنج نفر، موتر آزاد وبعدأ زندانی رها خواهد شد.
ـ ممنوعيت کوتاه کردن يا تراشيدن ريش : اگر پس از يک ماه و نيم ( پس از تسخير کابل توسط طالبان ) مشاهده گردد کسی ريش خود را کوتاه کرده و يا تراشيده است، بايد دستگير و زندانی گردد تا ريشش انبوه شود .
ـ ممنوعيت نگهداری کبوتر يا کبوتر بازی : ظرف 10 روز اين سر گرمی بايد متوقف شود، پس از آن اين قضيه مورد بررسی قرار گرفته و کبوتر يا پرنده ديگری که برای بازی مورد استفاده قرار می گيرد، بايد کشته شود .
ـ ممنوعيت کاغذ پرانی : مغازه های محل فروش کاغذ پرانی بايد برچيده شوند .
ـ ممنوعيت بت پرستی : عکسها و تصاوير بايد از وسائط نقليه، مغازه ها، هوتل ها، خانه ها و ساير بر چيده شوند، ماموران بايد کليه عکسها را در اين مکانها پاره پاره کنند .
ـ ممنوعيت قمار : مراکز اصلی( قمار) با همکاری پوليس امنيتی بايد جستجو شوند و قماربازان به مدت يکماه زندانی گردند .
ـ ريشه کنی / عتياد : معتادان بايد زندانی شوند و برای يافتن تهيه کنندگان و محل فروش ( مواد مخدر ) تحقيقات لازم صورت گيرد، مغازه فروش بايد بسته شود و مالک و مصرف کننده زندانی و مجازات گردند.
ـ ممنوعيت آرايش به سبک امريکاييهاو انگليسها : افراد دارای موهای بلند بايد دستگير و به اداره منکرات آورده شوند تا موی شان اصلاح گردد، مجرم بايد مصرف سلمانی را بپردازد.
ـ ممنوعيت اخذ سود،از پول قرض، مطالبه مصرف از مبادله اسکناسهای خرد و دريافت مصرف بابت حواله پولی : تمام صرافان بايد بدانند که تمام سه نوع مبادله ياد شده ممنوع است، در صورت تخلف مجرمان برای مدتی طولانی زندانی می شوند.
ـ ممنوعيت شست وشوی لباس توسط زنان جوان در امتداد نهرهای داخل شهر : زنان متخلف بايد به شيوه احترام آميز اسلامی به خانه شان برده شوند و شوهرانشان شديدأ مجازات گردد .
ـ ممنوعيت موسيقی ورقص در مراسم عروسی : در صورت تخلف رئيس خانواده دستگير و تنبيه خواهد شد .
ـ ممنوعيت طبل زدن : ممنوعيت اين کار بايد اعلام شود، اگر کسی به چنين کاری اقدام کند، بزرگان مذهبی می توانند در باره اش تصميم بگيرند.
ـ ممنوعيت دوخت لباسهای زنانه و اندازه گيری زنان توسط خياط ( مرد ) : اگر زنی يا مجلات مدلباس در مغازه خياطی ديده شود خياط زندانی خواهد شد.
ـ ممنوعيت جادوگری : تمام کتابهای مربوطه بايد سوزانده شوند و جادوگران زندانی گردند، تا از عمل خود توبه کنند .
ـ جلو گيری از ترک نماز و سفارش به نماز جماعت در بازار : نماز بايد در تمام مناطق در اوقات شرعی برگزار شود، حمل ونقل و جابجايی در هنگام نماز شديدأ ممنوع است و همه مردم بايد به مسجد بروند، اگر جوانان در اين هنگام در مغازه ديده شوند، فوری زندانی خواهند شد.
آری آنطوريکه مطالعه نموديد طالبان بعدأ احکام و مقررات و فرمانهای کرخت کننده را برشهريان کابل جاری نمود، زنان را ازخارج شدن از خانه بدون محرم منع کرد و مانع کارآنان شد، دروازه های مکتب را بررخ شان بست، زنان مريض را از معاينه دوکتوران مرد محروم نمود، دسته های پليس مذهبی در کوچه و بازار توظيف شد تا مردان و زنانی را که بعقيده آنها از مقررات طالبی عدول نمايند، جزا دهند، مردانی که ريش خود را اصلاح و تميز بدارند و يا درمساجد نمازنگذارند، مورد شماتت قراردهند، درحقيقت تمام انواع سرگرمی های تفريحی در تلويزيون قدغن گرديد، گدی پران بازی منع شد و شيشه های پنجره های خانه های شخصی سياه رنگ گرديد، و صدای رسای مظلوم شهريان کابل از داخل بخارج کشور طنين انداز بود همه جهان به خشم آمده بود ولی هيچ يک ازتبهکاری های گروه طالب، اداره کلنتن را به خشم نياورد، چنانچه 9 ، ساعات بعد از استقرار طالب برکابل در سپتمبر 1996 ميلادی و 1375 خورشيدی نطاق وزارت خارجه امريکا گلن ديوس اعلان داشت : ايالات متحده امريکا در تطبيق قوانين نوع طالبی در مناطق تحت گروه طالب هيچ نوع ايرادی ندارد . دو ماه بعد تر رابن رافل معاون وزارت خارجه امريکا طی يک سخنرانی در سازمان ملل متحد، در مورد گروه طالب بدگمانی بين المللی را تاييد کرد ولی اظهار داشت که وجود آنها را نمی توان بعنوان يک حرکت بومی ناديده گرفت، مقامات رسمی امريکايی ازملاقات ها و ديد، و واديدها ميان گروه طالب ومامورين امريکايی اعتراف نمودند که در آن گشايش دوباره سفارت امريکا در کابل مورد بحث قرار گرفته بود، يونيکال ازملاهای طالب درامريکا بحيث ميزبان استقبال نمود واشخاصی را که درگذشته با جريان جهاد همراهی داشتند درکمپنی استخدام کرد، روبرت اوکلی سفيرسابق امريکا درپاکستان وچارلزسانتوس نمايندهء سابق ملل متحد درکابل بصفت مشاورين کمپنی برگزيده شدند، زمانی که حکومت سودان اسامه را در سال 1996 ميلادی مطابق 1375 خورشيدی به هدايت امريکا اخراج نمود، وی به پاکستان و بعدأ عازم افغانستان شد و در ساحهء دورتر از شهرجلال آباد سکونت اختيار کرد، روزنامه نيويارک تايمز گزارشی را به نشر سپرد و در آن واضح ساخت که اسامه در زمان باز گشت به افغانستان مبلغی در حدود سه ميليون دالر دراختيارطالبان گذاشت، اين مبلغ در کشور فقيری مانند افغانستان که اقتصاد برباد رفته دارد مبلغ بزرگی بود .
حوادث 11 سپتمبر2001 در امريکا، ودر پس منظرآن جنگ امريکا و انگليس درافغانستان نه تنها مردم عزيزمان را بلکه درمجموع تمام جهان را تکان داد، تـنها استدلال مناسب جنگ امريکا، درآنست که اکثر مردم افغانستان قربانی ديکتاتوری ملامحمدعمراخندزاده، وهيئت رهبری اش وهمچنان همکاران پاکستانی وسعودی آن تحت نام تحريک طالبان بوده ومردم ازخارج شدن صحنه سياسی ملاعمر و سايرمتجاوزين ابرازخرسندی کردند، زيرا وجود، او برای کشورعزيزمان افغانستان چنان فاجعهء محسوب می شد که تهاجم امريکا در وحله اول برای عدهء نويد بخش وچشم اندازهای به مراتب بهتر بود، در اين ميان نمی توان ازبه ارمغان آوردن دموکراسی ويا خشنودی از، لشکر غربی برای افغانستان سخن گفت؛ بلکه موضوع تـنها رهايی از کابوسی بد نام ملاعمر و شبکه های ياری دهنده پاکستانی وگروه بن لادن بود زيرا که افغانستان از حلقوم (پاکستان ـ سعودی) بيرون کشيده شد، بسياری چنان می پنداشتند که ابر قدرت امريکا و انگليس با داشته ها و تجهيزات مدرن نظامی همانطوری که به زمان اندک طالبان را ريشه کن کرد به زودی روی شبکه های پاکستانی و دستگيری، بن لادن فايق می آيند و مردم افغانستان برای هميش از شر خارجی ها وقدرتمندان خارجی بيرون می آيند ولی دراين چند سال ديده ميشود که سريال بن لادن به درازا، کشيده شد و زجر، آه و ضجه مردم از دست حاکمان بی قانون نحوه ديگر بخود گرفت، زيرا مردم رفاه اجتماعی و اصلاحات اساسی زير بنايی را آنطوريکه از جلسه( بن) به بعد توقع داشتند به استثنای چند مورد لمس نکردند ودوام و افزونی حضورنظاميان خارجی باعث شک و ترديدی را درميان مردم به بار آورد، بسياری ميپرسند که طالبان کی ها اند و چرا اينقدرمهم که بهای آنرا مردم عادی می پردازند ؟ به همين منظور چون جنگ امريکا و ائتلاف عليه تروريزم زير نام بن لادن و ملا عمر و گروه های وابسته به آن حک شده بناأ به ناگزيری آنرا از ريشه بايد پی گرفت تا خوب را از، زشت تفکيک کرد.
بيو گرافی ملا عمر
ملا محمد عمر در حدود سال 1959 ميلادی مطابق 1338 خورشيدی در دهکدهء ( نوده / راهود ) درولايت ارزگان در يک خانواده غريب و فاقد زمين از قبيله هوتک شاخهء از پشتونهای غلزايی به دنيا آمد، او پدرش را در نو جوانی از دست داد وظيفه تکفل مادر و خانوادهء پر جمعيتش به دوش او افتاد، ملا عمر جوان در جستجوی کار به روستای سنکسار در ناحيه ميوند ولايت قندهار رفت و در آنجا ملای، ده شد و يک مدرسه کوچک باز کرد، ملا عمر به حزب اسلامی يونس خالص پيوست و بين سالهای ــ92 تاـ 1989 ميلادی مطابق 71 ـ 1367 خورشيدی تحت فرماندهی نيک محمد عليه رژيم افغانستان جنگيد؛ او طی اين مدت چهار بار مجروح شد وآخرين بارچشم راستش را ازدست داد، ملا عمر سه زن داردکه کاملأ پوشيده هستند، درحاليکه دومين همسرش گلجانه که کمترازبيست سال سن داشت با ملاعمردر سال 1995 ميلادی مطابق 1374 خورشيدی با او ازدواج کرد، از روستای سينگسار است نخستين و سومين همسرش از ارزگان هستند، او جمعأ پنج فرزند دارد، که در مدرسه خودش درس می خواند، ملا عمر مردی قد بلند و خوش اندام است، عمامه بر سر می پيچد و ريش سياه و بلند دارد، او خونسرد اما زيرک و باهوش است در برابر ديگران بخصوص خارجيها بيش از حد محجوب و خجالتی است و ليکن طالبان به آسانی به او د سترسی دارند، در ابتدا نماز جمعه را در مسجد اصلی شهر بر گزار می کرد و با مردم در می آميخت ؛ اما به تدريج منزوی تر شده رفت، ملا عمر ريش انبوه و صدای ملايم و آرام دارد.
ازصفحات تاريخ :
حوادث درافغانستان چگونه شکل گرفت؟
تدوين کننده وپژوهشگر) دوشي چي)» قسمت ششم «
طالبان ، اسامه بن لادن و…
))تلاش کردم تا دراين نبشته هاي تاريخي زيباترين اشعاروناياب ترين تصويرها تهيه وبه پيشگاه شما عزيزان تقديم گردد. هدف ازانتخاب تصويرمستند سازي وحقيقت نگاري را افاده مينمايد ومزين شدن با اشعارشيوه ي جديد ي است تا ازيکطرف بحث هاي تاريخي را باشعرصيقل داد وازجانب ديگرخواننده را ازيک نواختي بيرون کرد. ((
بی تو خاموش کوچه ی مهتابی ما
کس نداند خبری از شب بی خوابی ما
سقفی از دود سیه بر سر ما خیمه زدست
آسمانا چه شد آن منظره آبی ما
گرد ما کهنه حصاری ز جگن های غم است
کو نسیمی که وزد بر دل مردابی ما
چه توان کرد که از ابر سیه پیدا نیست
روز خورشیدی ما و شب مهتابی ما.
سهیلی
دفتر «مکتب الخدمة» که
هدف آن مسلح كردن و آموزش و پشتيباني و تجهيز مجاهدين عرب
براي جنگ با شوروي سابق بود
با کمک آمريکا، پاکستان، عربستان و سازمانهاي خيريه
اسلامي عربي، توسعه يافت و
به يک نيروي تشکيلاتي تبديل شد؛ از نظر فکري، سني سلفي
جهادي و به عبارتي، وهابي
سياسي به شمار ميروند که از درون وهابيت سنتي و محافظه
کار سر بر آورده است.
القاعده از نام پادگان نظامي
اين گروه به نام «قاعدة
الجهاد» (پايگاه نبرد مقدس )
گرفته شده، بيشتر اعضا ابتدا اين سازمان را «جبهه
بينالمللي جهاد عليه
يهوديان و صليبيان» ميناميدند. در سال 1998 ايمن ظواهري
سازمان جهاد اسلامي مصر را با
سازمان القاعده ادغام كرد و به شخص دوم اين تشکيلات
تبديل شد
. به دنبال اشغال افغانستان
توسط اتحاد شوروي، مسلمانان جهادگر از
سراسر خاورميانه داوطلب جنگ
در افغانستان شدند
. دکتر عبدالله عزام رهبر
معنوي عرب ـ افغانها و يا
القاعده فعلي (متولد فلسطين شهر جنين) در سال 1982 به
افغانستان رفت و دفتر
خدمترساني بيت انصار را در سال 1984 در پيشاور تأسيس کرد،
اما در سال 1989 در اثر
انفجار يک بمب کشته شد که تحليلگران آن را به تصفيه حساب
درون گروهي عرب افغانها تعبير
نمودند، کما اين که در مورد قتل مسعود سمبول مجاهدين
نيز اين اقدام تکرار شد
. بن لادن نيز که از يک
خانواده ثروتمند نزديک به
دربار عربستان بود و مانند
بسياري از سعوديهاي وهابي ريشه يمني دارد، از همان آغاز
به عنوان معاون دفتر
خدمترساني در پشاور آغاز به کار كرد. هدف دفتر، خدماترساني
به خانوادههاي داوطلب از
تمامي کشورهاي عربي عازم جهاد در افغانستان بود. اين
مجاهدين جنگجو که بعد از
فروپاشي شوروي به عرب افغان معروف شدند، در واقع، يک
ايالت عربي را در داخل مرز
پاكستان ـ افغانستان ايجاد کردند که هدف آن، کمک به
مجاهدين و خانوادههاي آنها
در نبرد عليه افغانستان و دولت شوروي بود.
با فروپاشي شوروي و سپس روي
کار آمدن دولت رباني، مجاهدين عرب مدتي بلا تکليف
ماندند و بخشي از آنان به
بوسني و هرزه
گوين و عدهاي زيادي نيز به
کشورهاي خود
برگشتند تا دولتهاي دستنشانده غربي
را به زعم خود سرنگون كنند. جنگجويان عرب
افغان نيز، توانستند در
الجزاير استحکامات قدرتمندي ايجاد كنند و دولت را تا آستانه
سقوط پيش برند
. در سال 1989 حسن ترابي با
ارسال پيک به پيشاور از افراد
القاعده دعوت کرد که در جنگ
با شورشيان جنوب به سودان کمک کنند؛ از اينجا بود که
اسامه بنلادن و تعدادي از
افراد القاعده در سودان مستقر شدند که گروه جنجوي
(جنگجوي) سودان، محصول آن
سالها است، اما پس از چند سال فعاليت تجاري در سودان
بنلادن ناچار شد، سودان را
به مقصد افغانستان ترک كند.
در اين برگشت بود که عرب
افغانها آمريکا را نيز در
رديف کفر جهاني قرار داده و پيمان بستند تا همانگونه که
عليه کمونيزم جنگيدند، عليه
اين نيروي شيطاني نيز بجنگند. سازمان سيا هرگز انتظار
نداشت، عرب افغانها دشمني با
کمونيزم ـ هندويزم و شيعه را به دشمني با آمريکا
تبديل کند. انفجار همزمان
سفارت آمريکا در نايروبي و دارالسلام تانزانيا در سال
1377اعلام جنگ رسمي بر ضد
آمريکا بود و سپس 11 سبتامبر، فاز جديدي در اين مسير بود
که منجر به لشکرکشي آمريکا به
افغانستان شد .
با سقوط آخرين پايگاه القاعده
در كوههاي توره
بوره (اواخر دسامبر 2001)
سازمان، وارد مرحله جديدي شد
كه عمدهترين ويژگي آن،
محافظهكاري و فعاليت كاملا مخفيانه و زير زميني است.
شرايطي كه در واقع، تابع روند
روزافزون جنگ جهاني عليه تروريسم پس از 11 سپتامبر
است.
موج نخست حملات تروريستي
القاعده، پس از حوادث 11 سپتامبر (2001) در
سه كشور يمن، كنيا و اندونزيا
صورت گرفت (اكتبر و نوامبر 2002) و موج دوم نيز در دو
كشور عربستان و مراكش رخ داد
و موج سوم در عراق و مالزيا (اگوست 2003) و موج چهارم
در عراق و عربستان (نوامبر
2003) به راه افتاد. پنجمين موج نيز تركيه، اسپانيا،
ايران و باز هم عراق (2003)
را در برگرفت. ترديدي وجود ندارد كه تمامي عملياتهاي
فوق توسط القاعده صورت گرفته
است، زيرا نگاهي گذرا به سلسله عملياتهايي كه از زمان
انفجارهاي نايروبي و
دارالسلام (اگوست 1998) تا حملات 11 سپتامبر (2001) روي داده
است، نشان ميدهد كه ويژگي
عمده عملياتهاي القاعده، در همزماني انفجارها و انتخاب
مكانهاي آكنده از جمعيت است.
القاعده در دوره اول فعاليت
خود در سير صعودي
از دستهاي محلي به سازماني
جهاني با شبكه پيچيده عنكبوتي و بينقارهاي توفيق
يافته است. دوره دوم فعاليت
القاعده ـ كه از حملات 11 سپتامبر تاكنون را در بر
ميگيرد ـ دورهاي است كه طي
آن، القاعده به سازماني فرامنطقهاي تبديل شد. تحولات
جديد امنيتي، باعث شد كه اين
سازمان جهاني، ساختاري جديد، منعطف، غيرمتمرکز و در
عين حال پيچيده پيدا كند؛
ساختاري كه در آن، چندين شعبه مستقل و چندمليتي از رأس
سازمان منشعب شده و با وجود
هم آوايي با اهداف كلي سازمان، ساختاري خوداتكا و مستقل
در طراحي و اجراي عملياتهاي
تروريستي داشته باشد.
تشکيلات سازمان چند
مليتي القاعده
دوران جهش القاعده از
فعاليتهاي محدود به فعاليتهاي جهاني در
سودان گذران شد. در آن زمان،
اسامه بنلادن و همپيمانانش از سازمان «الجهاد» مصر
با مجاهدان مشهور به
«افغانهاي عرب»، القاعده را در قالب سازماني بزرگتر و
پيچيدهتر به نام «جبهه جهاني
عليه يهوديان و صليبيها» سازماندهي ميكردند و با
اولويت دادن به موضوع فلسطين
سازمان توانست مشروعيت براي خود به دست آورد
. فعاليت نقطه برجسته اين
سازمان، زماني بود كه جنگجويان عرب آن ـ كه اينك
القاعده نام گرفته است ـ
دوباره به افغانستان مهاجرت كردند و قبايل پشتون و طالبان،
ميزبان اين سازمان شدند.
قبايل پشتون در قالب حكومت طالبان، قدرت را به سرعت در
افغانستان به دست گرفتند.
القاعده با حمايت همهجانبه طالبان كه به مدت پنج سال ـ
از سپتامبر 1996 تا دسامبر
2001 - به طول انجاميد ـ در توسعه تشكيلاتي خود و نيز
ساماندهي «جهاد بينالمللي»
توفيق يافت و توانست پايگاههاي متعددي را در سرتاسر
افغانستان داير كند. اين
پايگاهها شامل 48 مركز آموزشي و 30 هزار داوطلب بود كه
هجده هزار تن از آنان، عضو
رسمي القاعده بودند و حقوق ماهانه بين 70 تا 130 دالر
دريافت ميکردند و به شكل
مستمر در پايگاهها حضور داشتند. مابقي اين نيروها نيز پس
از گذراندن دوران آموزشي در
پايگاههاي القاعده به سازمانهاي جهادي محلي پيوستند؛
ضمن آن كه رابطه خود را با
القاعده حفظ كرده بودند.
عملياتهايي كه القاعده زير
نظر «واحد عملياتهاي
برونمرزي» به رهبري «ابو زبيده» و «خالد شيخ محمد» و با
حمايت چهل گروه جهادي محلي كه
پيشتر در افغانستان آموزش ديده بودند، صورت داده است،
24 كشور جهان را در بر گرفته
است.
سرنوشت مرگبار
با سقوط طالبان،
جنگجوياني كه پيشتر در محيط
امن افغانستان گردهم آمده بودند، پراکنده شدند. ضروري
بود كه سران القاعده، آنان را
از گزند نيروهاي امنيتي كه در تعقيب آنان بودند، مصون
بدارند و با تجديد سازماندهي،
آنان را براي انجام عمليات به كشورهاي مختلف جهان
اعزام كنند. القاعده در
رويارويي با اين چالش جديد تا حدود زيادي موفق بوده است،
زيرا به دنبال حملات و
فشارهايي كه ايالات متحده پس از تهاجم 11 سپتامبر عليه
القاعده صورت داد، سه هزار تن
از هجده هزار جنگجويي كه در پايگاههاي القاعده
)افغانستان) مستقر بودند، در
بمبارانهاي جنگندههاي اين كشور، كشته شدند و 1200تن
از آنان نيز به اسارت نيروهاي
آمريكايي درآمدند. نيمي از اين تعداد نيز به
زندانهاي گوانتانامو انتقال
يافتند و نيم ديگر در مراكز سري، كه هنوز آمريكاييها
مكان آنان را افشا نكردهاند،
هستند؛ تنها تا کنون، هويت پانصد زنداني گوانتانامو
اعلام شده است که همگي به
کشورهاي عربي تعلق دارند. چهارده هزار جنگجوي باقي مانده
نيز موفق به فرار شده و بيشتر
آنان به عراق رفتهاند
. از جمله نيروهايي كه
القاعده همچنان آن را حفظ
كرده، «گردان 55» و متشكل از ورزيدهترين جنگجويان
آموزشديده القاعده است و نيز
مسئوليت حفاظت از اسامه بنلادن و دستياران وي را بر
عهده دارند. نيروهاي
«گردان55»، اكنون در قلمرو قبايل پشتون در مرز پاكستان و
همچنين در وزيرستان پاکستان و
در مثلث رباط تنه استقرار يافتهاند. فرماندهي اين
گردان بر عهده فردي مصريتبار
به نام «مدحت مرسي» مشهور به «ابو خباب» است.
القاعده توانسته است با تشكيل
پنج حوزه مجزا كه هر كدام داراي ساختار رهبري
و عملياتي مستقل و منابع مالي
محلي هستند، به كار خود ادامه دهد. اين حوزههاي
مستقل، ديگر نيازي به تبعيت
از مركز ندارد و بر خلاف گذشته كه براي انجام عملياتها
و تأمين مالي به طور مستمر با
حوزه مادر و رهبري مركزي در ارتباط بودند، عمل
ميكنند.
ـ در پي حمله هوايي آمريكا به
مخفيگاه «محمد عاطف ابوحفص مصري» در
حومه كابل، كه به مرگ وي منجر
شد، (دسامبر 2001) «سيف العدل» ـ هموطن وي ـ به سمت
فرماندهي شاخه نظامي القاعده
منصوب شد.
ـ و همچنين در پي بمباران مقر
«نصر
فهمي نصر» (محمد صلاح)، «رمزي بن
الشيبه» به سمت مسئول واحد تأمين منابع مالي
شاخههاي برون مرزي القاعده
منصوب شد.
ـ ديگر آن كه پس از دستگيري
«ابو
زبيده»، مسئول اجراي عملياتهاي
برونمرزي القاعده، در لاهور پاكستان (2002) «خالد
شيخ محمد» جانشيين وي شد.
ـ رمزي بن الشيبه، مسئول شاخه
جنگهاي دريايي به
جاي «خالد توفيق العطاش»،
فرمانده عمليات نظامي عليه ناو آمريكايي «كول» در بندر
عدن كه در آوريل گذشته، به
دست نيروهاي آمريكايي به قتل رسيد. رمزي بن الشيبه
مسئوليت جديد را با حفظ سمت
مسئول تأمين منابع مالي عملياتهاي برون مرزي به عهده
گرفت. وي در 11 سپتامبر 2002
در عمليات مشترك نيروهاي امنيتي پاكستان و آمريكا در
كراچي دستگير شد.
پاکستان تا کنون 750 نفر از
افراد سرشناس القاعده، از
جمله ابومصعب سوري، خالد شيخ
محمد، ابو الفرج ليبي و رمزي بن شيبه را دستگير كرده
است. و هماکنون داراي پنج
شبکه رهبري مستقل و مجزاست و رهبران پنج شبکه عبارتند
از:
ـ اسامه بنلادن، موسس و رهبر
سازمان
ـ ايمنالظواهري، نفر دوم
سازمان
ـ مصطفي احمد الحساوي، مشهور
به «شيخ سعيد»، مسئول امور مالي و در عين
حال، ناشناسترين عضو
القاعده، زيرا اطلاعات سرويسهاي امنيتي در مورد او بسيار كم
است.
ـ ابومحمد المصري، وي شخصيتي
مرموز و پيچيده و مسئول امور تبليغاتي
القاعده است. كارشناسان
اطلاعاتي معتقدند كه نوارهاي ويديويي بن لادن توسط او ضبط و
منتشر ميشود.
ـ مدحت مرسي، مشهور به «ابو
خباب»، مسئول پيشين واحد «تحقيقات و
ساخت سلاحهاي شيميايي». او
اكنون فرمانده «قطعه 55» است. اين گردان مسئوليت حفاظت
از اسامه بنلادن را بر عهده
دارد.
حوزههاي پنجگانه به شكل
زير است:
1. حوزه هند و پاكستان: شامل
پاكستان، هند و افغانستان. فرماندهي اين حوزه بر
عهده «امين الحق»، مشهور به
«مجاهد خالص» است كه بر فعاليتهاي چهار شبكه جهادي
محلي نظارت دارد. اين شبكهها
عبارتند از:
ـ «سپاه محمد» به فرماندهي
«مولوي
مسعود ازهر» و سپاه طالبان منطقه
وزيرستان به رهبري حاجي عمر.
ـ «جنبش مبارزين
كشميري» به فرماندهي سيد صلاح
الدين.
ـ «جماعت اسلامي كشمير» به
فرماندهي
عبدالرشيد الترابي.
2. حوزه منطقه آسياي مركزي:
شامل ازبكستان، چچن،
گرجستان و جنوب چين و
سينکيان، فرماندهي اين حوزه بر عهده «طاهر يولداش» است كه
بر چهار شبكه محلي زير نظارت
دارد:
ـ «جنبش اسلامي ازبكستان»، كه
خود يولداش
موسس آن است.
ـ «سازمان مجاهدين عرب چچن»،
موسس اين سازمان «امير خطاب» بود كه
پس از كشته شدن وي،
«ابوالوليد عبدالعزيز الغامدي»، فرماندهي سازمان را بر عهده
گرفت.
ـ «شبكه التوحيد و الجهاد» در
منطقه «بنكيسي» گرجستان به فرماندهي
ابوالعطيه.
ـ «جنبش اسلامي اويغورها» كه
در زين جيانگ چين، استقرار
يافته و «اوجيماندي عباس»،
فرماندهي آن را بر عهده دارد؛ اين جنبش در مرزهاي
قرقيزستان و تاجيکستان پايگاه
دارد.
3. حوزه جنوب شرق آسيا: شامل
اندونزيا،
مالزيا و فيليپين. پيشتر «رضوان عصام
الدين»، مشهور به «حنبلي» از سوي القاعده به
سمت فرماندهي اين حوزه انتخاب
شده بود كه پس از دستگيري وي در تايلند (اگست 2002
( نزديكترين فرد وي؛
«سوميرو» مشهور به «ذوالقرنين» زمام امور را به دست گرفت.
وي هماكنون بر پنج گروه محلي
زير نظارت دارد:
ـ «جماعت اسلامي اندونزيا».
مؤسس
اين گروه، «ابوبكر بابشير» است كه به
دليل كهولت سن در سال 1994 رهبري را به حنبلي
واگذار كرد. پس از بازداشت
حنبلي نيز فردي به نام «ذوالمتين» كه به «نابغه» مشهور و
از نزديكان وي است، رهبري اين
گروه را بر عهده گرفت. «نابغه»، همان كسي است كه در
اكتبر 2002، عمليات بمبگذاري
«بالي» را برنامهريزي و هدايت كرد.
ـ گروه
سرباز جهادي اندونزيا به
رهبري جعفر ابوطالب.
ـ «جماعت اسلامي مالزيا» به
رهبري يزيد صفعت.
ـ «جنبش ابو سياف» فيليپين به
رهبري عبدالرزاق جنجلاني
مشهور به ابو صبايا.
- جبهه اسلامي آزاديبخش مورو
به رهبري اوستافا زاريف
گولابي.
4. حوزه خاورميانه و خليج
فارس: شامل عربستان، يمن، كويت، عراق،
اردن، تركيه و لبنان. در
ابتدا «عبدالرحيم الناشري» از سوي القاعده به سمت فرماندهي
اين حوزه منصوب شد، اما پس از
دستگيري وي ـ در امارات ـ توسط
CIA (سپتامبر 2002)،
«سالم طالب سنان الحارثي»،
مشهور به «ابوعلي» رهبري حوزه را بر عهده گرفت. ابوعلي
در نوامبر 2003 با موشك
هواپيماهاي بيسرنشين آمريكايي، موسوم به «پريديتور» در يمن
به قتل رسيد و «محمد حمدي
الاهدل» جانشين وي شد. با اين حال، فردي مراكشي به نام
«عبدالكريم المجاطي» که
جانشين وي شده بود، نيز در درگيري در خانه تيمي در عربستان
به همراه فرزندش کشته شد. وي
در انفجارهاي کازابلانکا، مادريد و تركيه دست داشته و
عضو اصلي شبكه «ساماندهي
داوطلبان اروپايي جهاد در عراق» بوده است
. وي
همچنين بر حوزه غرب عربي و
مديترانه نظارت داشته و با انفجارهاي کازابلانکا (16 مه
2002) و مادريد (مارس 2004)
مرتبط بوده است. المجاطي در پي تعقيب و گريز با نيروهاي
امنيتي عربستان به همراه
چهارده تن از همرزمانش (آوريل 2005) به قتل رسيد.
هنوز مشخص نيست كه چه كسي
جانشين وي شده است. همسر وي در مصاحبه مفصلي با شرق
الاوسط چگونگي سفر خود را از
مغرب به افغانستان و از طريق ايران به هرات شرح داده
است.
حوزهاي كه المجاطي فرماندهي
آن را بر عهده داشت، با داشتن سه گردان
رزمي و زير شاخههاي آن، يكي
از بزرگترين واحدهاي عملياتي است و دامنه آن، كل
منطقه خليجفارس به ويژه
عربستان، يمن و كويت را در بر ميگيرد. اين حوزه بر پنج
شبكه محلي زير نظارت دارد:
ـ «انصار القاعده در جزيره
العرب»؛ اين عنواني
است كه هستههاي سعودي
القاعده بر خود گذاشتهاند. رهبر اين گروه «يوسف العييري»
بود كه در ژوييه 2002 به قتل
رسيد. «عبدالعزيز عيسي المقرن»، مشهور به «ابوهاجر» ـ
جانشين وي ـ نيز كمي پس از وي
كشته شد. پس از ابوهاجر، «سعود بن حمود العتيبي»،
رهبر انصار القاعده شد. اين
سازمان در حمله انتحاري به ناو آمريكايي «كول» و نفتكش
فرانسوي «لمبورگ» در سواحل
يمن (اكتبر 2000 و 2002) دست داشته است. سعود العتيبي در
عمليات اخير نيروهاي امنيتي
عربستان به قتل رسيد.
ـ سازمان «سلفيون كويت»
به رهبري خالدبن عيسي السلطان.
ـ «ارتش عدن. ابين» به رهبري
طارق الفضلي.
ـ «انصار القاعده» در يمن به
رهبري محمد ابو غيث.
شعبه دوم اين حوزه،
صرفا بر عراق متمركز شده و
داراي سه سازمان جهادي همپيمان با القاعده است. كه
عبارتند از:
ـ
جماعت توحيد و جهاد يا
القاعده در سرزمين ميان رودان (رافدين
(به رهبري «ابومصعب
الزرقاوي»؛ متولد زرقاو در اردن.
ـ «جنبش انصار الاسلام» به رهبري «ملا كريكار» که آخوندي کرد زبان است در کردستان.
ـ «ارتش انصارالسنه در
عراق» به رهبري ابوعبدالله
حسن بن محمود.
در واپسين روزهاي دسامبر 2004
اسامه بن لادن در نواري
ويديويي اعلام كرد كه ابو مصعب الزرقاوي ـ اردنيتبار ـ را
به سمت فرماندهي كل تمامي
سازمانهاي جهادي عراق موسوم به «جهاد در سرزمين رافدين»
منصوب كرده است.
شعبه سوم اين حوزه نيز شامل
اردن، لبنان و تركيه است و سه
گروه زير را در بر ميگيرد:
ـ «جنبش سلفيه اردني» به
رهبري ابومحمد المقدسي
كه پدر معنوي الزرقاوي است و
هم اكنون در زندان«السويقه» اردن است.
ـ «عصبه
الانصار» لبنان به رهبري
«عبدالكريم السعدي»، مشهور به ابو محجن.
ـ «جبهه
اسلامي سواران شرق بزرگ» در
تركيه به رهبري حبيب آقداش.
5. حوزه غرب عربي
و مديترانه: شامل يازده دولت
اروپايي و شمال آفريقا (آلمان، فرانسه، بريتانيا،
هلند، بلژيك، ايتاليا،
اسپانيا، الجزاير، تونس، مصر، اردن، مراكش وليبي). در ابتدا
عبدالكريم المجاطي، مغز متفكر
انفجارهاي دارالبيضا، رهبري اين حوزه و نظارت بر
گروههاي زيرزميني تركيه و
مادريد را بر عهده داشت.
در اين حوزه يازده گروه
جهادي هستند كه با يكديگر
رابطه بسيار نزديكي دارند و در تمام كشورهاي نامبرده
شعبه فعال دارند، اما در
بسياري از موارد، ارتباط تشکيلاتي ندارند؛ مانند گروه
توحيد و جهاد مصر، که مستقل
عمل كرده است. اين گروهها عبارتند از:
ـ «جماعت
سلفيه دعوت و کشتار
(GSPC) الجزاير» به رهبري
«ابومصعب عبدالودود»، وي سومين فردي
است كه پس از «حسن حطاب» مؤسس
گروه و جانشينش «نبيل صحراوي»، مشهور به «ابو ابراهيم
مصطفي» (در اگوست گذشته ترور
شد) از سوي القاعده به سمت فرماندهي گروه منصوب شد.
اين گروه بسيار قدرتمند است و
حوزه فعاليتهايش در مغرب و موريتاني نيز مشهود است.
منطقه جيجل و کوههاي «سدات»،
پايگاه تدارکاتي اين گروه است. دولتهاي مراکش و
الجزاير در چند سال گذشته،
چندين خانه تيمي اين گروه را کشف كردهاند.
جناح سلفيه الجهاديه» مراكش،
رهبر معنوي اين گروه «محمد الفيزازي» است كه پس از
انفجارهاي مراکش به بيست سال
زندان محكوم شد. در کازابلانکا يازده نفر انتحاري که
همگي به شهرک فقير نشين
کاروان تعلق داشتند، به چند هتل و مرکز يهودي حمله کردند.
ـ جماعت اسلامي توحيد و جهاد
مغرب به رهبري ابوجهاد.
ـ «سازمان صراط
المستقيم» مراكش به رهبري
ميلودي زكريا.
ـ «جماعت هجرت و تكفير» مراكش
به
رهبري داوود مخملي.
ـ «جماعت اسلامي جنگجويان»
مراكش كه توسط عبدالكريم
المجاطي تأسيس شد. به تازگي،
سازمان مبارزه با تروريسم مراكش، «محمد الكربوزي» ـ
پناهنده ناراضي مراكش در لندن
ـ را به عنوان رهبر جديد اين سازمان معرفي كرد، اما
وي به شدت اين اتهام را رد
كرده است. بيشتر از هفتصد نفر در ارتباط با هواداري از
القاعده در زندان قنيطره
مراکش بسر ميبرند.
ـ گروه توحيد و جهاد مصر که
مسئول انفجارهاي شرم الشيخ و
دهب است.
ـ خلايا الموت زرقاوي در اردن
دهها نفر
از وابستگان به القاعده در سه زندان
جويده ـ قفقفا و سواقه ـ هستند که 120 نفر
آنان از عناصر خطرناک محسوب
ميشوند و مسبب چند بار شورش در زندان هستند. عزمي
الجيوسي، مغز متفکر حمله
نافرجام شيميايي به يک مرکز دولتي نيز جزو آنان است.
ـ «جماعت اسلامي جنگجويان
ليبي». اين گروه توسط «محمد بن فاضل» تأسيس شد و
اكنون رهبري آن به «عبدالله
الصادق» سپرده شده است.
ـ «جماعت اسلامي جنگجويان
تونس» به رهبري «طارق معروفي»
بر شعبههاي خود در بلژيك و ايتاليا نظارت دارد؛
معروفي اكنون در بروكسل
زنداني است.
ـ «سازمان سنت و الجماعه تونس
» به رهبري «نزار
طرابلسي» كه او نيز در بروكسل زنداني است؛ اين سازمان بر شعبههاي بلژيك و
هلند نظارت دارد.
ـ «جبهه اسلامي تونس» به
«رهبري علي بن طاهر» كه اكنون در
تونس زنداني است.
ـ «سازمان انصار شريعت » در
لندن به رهبري ابو حمزه مصري.
ـ سازمان «المهاجرون» به
رهبري عمر بكري محمد.
ـ سازمان القاعده در
موريتاني تشکيلات القاعده در
مثلث معروف به افغانستان، که در منطقه صحرايي موريتاني
و الجزاير است و تشکيلات
قدرتمندي دارد که بخش عمده آنها، سال گذشته، دستگير و در
زندان به سر ميبرند. آمريکا
در اين منطقه، پايگاههايي براي رديابي تحرکات القاعده
برپا كرده است.
در فاصله کمتر از دو هفته،
تلويزيون الجزيره، پيامهاي صوتي
و تصويري ايمن ظواهري ـ بن
لادن ـ زرقاوي و حکمتيار را پخش نمود که وعده ضربات
کوبنده ميدادند. ظواهري گفت:
در کمتر از سه سال، با انجام هشتصد عمليات کمر آمريکا
را شکسته است. زرقاوي وعده
ايجاد امارت اسلامي به سبک امارتستان طالبان را داد.
هرچند اين نشان ميدهد كه
نيروهاي القاعده و طالبان دوباره جان گرفتهاند و
قادرند، دست به عمليات هماهنگ
بزنند و نيروهاي طالبان، افراد وفادار به گلبدين
حكمتيار و عوامل شبكه القاعده
به صورت كاملا هماهنگ با تاكتيك جديدي وارد عرصه نبرد
در افغانستان شدهاند، اما
استراتژي غلط کشتار غير نظاميان سرانجام، منجر به انزواي
آنان در ميان مسلمانان و نيز
انزواي تدريجي و هيچي آنها خواهد شد
. ديدگاهها در
ميان اهل سنت خاورميانه، نسبت
به افراد القاعده بين سمپاتي و قهرمان دانستن آنان و
جنايتکار و دشمن اسلام
خواندنشان متفاوت است. عدهاي، آنان را قهرمان و عده زيادي
نيز جنايتکار ميدانند، اما
برخي نيز عملکرد غلط غرب را سرمنشأ ظهور آنان دانسته و
غرب را مقصر ميدانند.
آمريکا تلاش كرد، در چهار چوب
طرح خاورميانه بزرگ،
ريشههاي اجتماعي القاعده را
بخشکاند، ولي همه شواهد نشان ميدهد که آمريکا در اين
هدف نيز به دليل سوابق غلط
خود ناکام مانده است.
هرچند القاعده پس از يازده
سبتامبر در ميان مسلمانان
خاورميانه عربي، سمپاتهاي زيادي جذب کرده است، اما اعمال
جناياتکارانه آنان در عراق،
نسبت به غير نظاميان و ترغيب جنگ طايفهاي، وجهه آنان
را در ميان مسلمانان ميانهرو
به شدت تخريب کرده است.
پاکستان تا کنون 750
نفر از افراد سرشناس القاعده،
از جمله ابو مصعب سوري، خالد شيخ محمد، ابو الفرج
ليبي و رمزي بن شيبه را
دستگير كرده است. با توجه به وفور گذرنامه قلابي در مرزهاي
پاکستان و افغانستان در
سالهاي گذشته، احتمال سفر مخفيانه برخي نيروهاي القاعده به
ايران وجود داشته است، کما
اين که بنا بر مصاحبه همسر کريم مجاطي وي و همسرش با
گذرنامه قانوني از اسپانيا به
ايران و سپس افغانستان سفر كرده است؛ چنانچه مقامات
آمريکا نيز ايران را گاهي
متهم کردهاند که عناصر القاعده، از جمله سه تن از پسران
آقاي بنلادن، چند تن از
همسران بن لادن و بستگان او و همچنين سخنگوي القاعده آقاي
سليمان ابوالغيث در ايران
حضور داشتهاند .
شايد در مجموع، تعداد
طرفداران
وابسته به القاعده، که در زندانهاي
کشورهاي خاورميانه از مغرب عربي تا خليج فارس
هستند، افزون بر دوازدههزار
نفر باشد. اگر اين عدد را در پنج ضرب کنيم، در به دست
آوردن تعداد هواداران
(سمپاتهاي) آنها مبالغه نکردهايم .منبع
:نگاهي از
درون به تشکيلات مخوف القاعده
ازنشريه
مرزپرگهر.
ازهم آهنگي تا همکاري
تو گریانی بیا با هم بگرییم
به زندانی بیا با هم بگرییم
تو هم مانند من ازمرگ یاران
پریشانی بیا با هم بگرییم.
در زمان دخالت اتحاد شوروی سابق و روی کار آمدن حاکميت حزب دموکراتيک خلق افغانستان و مبارزات مجاهدين! آمريکا احساس کرد که برای تأمين سلطه در منطقه، بايد استراتيژی دراز مدتی را طرح ريزی کرد . انگليس که پيوسته در مستعمرات خويش و هنوز که هنوز است برای خودش حق دخالت را از اين مستعمرات سابق خود در امور ديگران محفوظ نگهداشته است ؛ در کنار آمريکا برای اعاده نفوذ انگلوساکسونها در اين منطقهء دست ناخورده و پر نعمت دست بکار شد . کمکهای مالی و تسليحاتی ، امريکا ، انگليس ، اسرا ييل ، جرمنی ، فرانسه ، کانادا ، استراليا، شيخ های عرب ، چين کمونيست ... به مجاهدين افغان از طريق پاکستان ( ژاندارم منطقه ) قدم اول استراتيژی آمريکا را تشکيل ميداد .
از همان اول واشنگتن ميدانست که مجاهدين به علت قدرت
پرستی و اختلافات دوامدار آنها عامل آيده ال آمريکا برای آجرای نقش ها و نقشه های
ايند ه نخواهند بود .از اين رو بهره جويی از گروه خاص دست پرورده ای که نيازهای
استراتيژيک آمريکا را برآورده سازد ، به عنوان يکی از اصول سياسی دخالت واشنگتن در
افغانستان مورد تا ييد دستگا ه های جاسوسی آن کشور قرار داشت ، آنها معتقد بودند که
بايد عناصر جنگ جو از ميان مردم کشورهای مختلف خاورميانه ای انتخاب کرد که از نظر
چهره و معتقدات مذهبی با يکديگر و مردم افغانستان همگونی و همگرايی داشته باشند .
افراد متذکره پس از آموزش در پاکستان و کسب تجربه در
جنگهای داخلی عليه شوروی ها ، ميتوانند به عنوان نيروی جايگزين آمريکاييها در
خاورميانه و نقاط ديگر جهان فعال باشند ، به عبارت ديگر جذب و سازماندهی افرادی که
در ظاهر هويت و مليت خاورميانه ای داشته اما در باطن مزدوران سرويسهای جاسوسی اند
. از سال 1983 به بعد مزدوران مذکوربه وسيله کارشناسان آمريکا در پاکستان و
افغانستان دايماٌ آمووزش ديده اند که بيشتر شان از مهاجرين عرب و افغان مقيم غرب يا
بصورت دانشجو يا سوداگر و پيشه ور بودند .اسامه بن لادن 45 ساله در هنگام موجوديت
شوروی ها در افغانستان وارد پشاور شد و به خدمت گذاری آماده گرديد .
ارقامی که
اخيراٌ به وسيله ( الشرق الا وسط ) چاپ شد حاکيست که اسامه بن لادن در مراکز فعاليت
خويش در پاکستان و افغانستان ( 2900 ) نفر نيروی جنگی داشت که شامل :
594 نفر مصری ، 410 نفر اردنی ، 291 نفر يمنی، 255 نفر عراقی ، 115 سودانی ،
165 نفر سوری، 178 نفر الجزايری ، 65 نفر تونسی ، 55 نفر مراکشی ، 35 فلسطينی
و تعداد ديگری از اتباع کشور های امير نشين خليج فارس بوده اند .
از آنجايی که در جريان جنگهای افغانستان مزدوران ( سيا)
بودند که نقش عمدای را در حوادث افغانستان بازی کردند ، بنابر آن گروه مذکور بعد از
کم رنگ شدن جنگ و جهاد و بيرون شدن شوروی ها از افغانستان با آمريکا در ظاهر
اختلافات پيدا کردند . ولی اين نقطه را نبايد از ياد برد که مصارف لوژيستيکی امارت
طالبان بعد از تصرف کابل روزانه بالغ بر 195 هزار دالر امريکايی تخمين ميشد ، در
حاليکه به گفته مقامات آمريکايی ثروت بن لادن در بانکهای جهانی مصادره گرديده است
، پس اين مصارف لوژيستيکی طالبان از چه منبع تمويل می گرديد در صورتيکه پاکستان به
تنهايی نميتوانست اين مصارف را بپردازد . از طرف ديگر مقامات امريکايی و رسانه های
گروهی آن اسامه بن لادن را در انفجار های رياض _ ظهران ، در به گذاری 1993 مرکز
تجارت مانهاتان و انهدام سفارت خانه های آمريکا در کنيا و تانزانيا ، متهم ميدانند
، حمله راکتی آمريکا در سودان و افغانستان نيز ظاهراً به بهانه تا ديب وی صورت
گرفت . در حاليکه اين اتهام مسخره بنظر ميرسد . امريکا در اين دنيای بزرگ فقط و
فقط با اسامه دشمنی دارد و باقی همه مردم دوستان او است . اين اتهام بخاطر نقش
بيشتر اسامه وارد ميگردد تا وی را غرض مقاصد بعدی کشت شطرنج بدهد . از اينها گذشته
، طالبان در کنار بن لادن مدعی بودند که اسلام با حکومت سلطنتی مخالف است . آنان
ميگفتند ، که بن لادن قبل از انفجارهای رياض و ظهران به آمريکا اخطار داده بود که
خاک سعودی را تخليله کنند . بدين ترتيب موج تبليغاتی امريکا با انتشار اخبار ضد و
نقيض کوشيده است تا ماموريت اصلی بن لادن و طالبان را در پرده ای از ابهام فرو
برده و جهانيان را از نقش واقعی واشنگتن در پرورش متعصبان فوق از ديد ها پنهان
سازد .
جالب است توجه کنيم که در اوج اتهاماتيی که در تابستان 1377 هنگام انغجار سفارتخانه های آمريکا در افريقا متوجه بن لادن بود ناگهان بن لادن طی مصاحبه ای مطبوعاتی بسياری از اعمال ترورستی گذشته ای فراموش شده ، نظير مرکز تجاری مانهاتان را هم به گردن گرفت ! مجموع تبليغات مذکور بدين منظور بود که با ادغام کردن بن لادن و طالبان ، آمريکا بتواند طالبان را گروه ضد آمريکايی معرفی کند. بن لادن که سرمايه باد آورده ای استخبارات عربستان سعودی و آمريکا راصرف تربيت نظامی جوانان عرب و طالبان افغانی و پاکستانی کرد ، ولی هيچگونه عمل سازنده ای از او به بادگار نماند . او که مليونها دالر امريکا ، مسلمانان و شرکت های نفتی را بنام جهاد و امارت اسلامی افغانستان جمع آوری کرده بود ، هيچ شفاخانه ، مکتب ، مدرسه ، راه سازی ، دانشگاه ، موسسات تعليمی و دار الايتام اعمار نشد .
همه اين پولهای باد آورده را به تربيت و بوجود آوردن طالبان به مصرف رسانيد. حرکت و عمل کرد بن لادن و طالبان چه قبل از 11 سپتامبر و جه بعد از آن بنفع آمريکا تمام شده است . اين حرکت بهانه خيلی محکمی شد که آمريکا جهت گسترش ساحه نفوذش بر مناطق استراتيژيک و قلب اسيا موفق گردد و لشکر کشی نمايد. کشور ما امروز به شطرنجی ميماند که دو بازی گر اصلی ، پاکستان و اسامه بن لادن و امريکا در دو طرف آن قرار گرفته اند . بعد از 11 سپتامبر افغانستان يک بار ديگر مورد سود جويی و چالشها قرار دارد که آينده روشن آن بچشم نميخورد. زمانيکه عمليات آمريکا بخاطر سرکوب و نابودی طالبان و القاعده ( در ظاهر)آغاز گرديد ، يکباره اسامه بن لادن و ملا عمر از صحنه سياسی و نظامی افغانستان ناپديد شدند . شک نيست که بن لادن هم مانند بسيار ی از عناصر آموزش ديده آمريکا يا در افقانستان برای هميشه مخفی ميامند و فعالعيت نمی کند و يا اينکه به يکی از کشورهای امريکايی لاتين انتقال ميابد که همچون جناييتکاران نازی برای هميشه از نظرها پنهان بماند و يا هم به ترتيبی او را سر به نيست می کنند ، زيرا تاريخ مصرف او ظاهراً برای آمريکا تمام شده است.
اسامه درک نمود که خواسته های او با اهداف طالبان هماهنگ است، دستگاه استخبارات پاکستان ( آی اس ای ) که ايجاد گر و بنيانگذار گروه طالبان است، تشخيص داد و به نفع خود دانست تا روابط اسامه را با رهبران طالبان ملا محمدعمراخند زاده بيشتر تقويت نمايد و زمانی که کابل به تصرف طالبان درآمد، اسامه به قندهار که طالبان آنرا مرکز عمليات و سوقيات خود ساخته بود اقامت گزيد، حکومت امريکا از اقامت اسامه در افغانستان اطلاع داشت زمانی که( بل ريچاردسن) سفير دايمی امريکا در سازمان ملل در سفر خود به افغانستان در اوايل سال 1998 ميلادی مطابق 1377 خورشيدی با ملاعمر ملاقات نمود، از وی تقاضا کرد تا اسامه را از افغانستان خارج سازد، رهبری طالبان تقاضای را رد نمود بالاخره حکومت امريکا رويهء خود را در قبال گروه طالبان تغيير داد مگر بسيار نا وقت ، درسال 1998 ميلادی زمانی که بمب گذارى درسفارتخانه هاى آمريكا درآفريقا( تانزانيا و کنيا ) صورت گرفت امريکا بتاريخی 20، اگست 1998 ميلادی مطابق 29، اسد 1377 خورشيدی ، با حملات75 موشك اردوگاه هاى بن لادن درافغانستان را مورد حمله قرار داد اما بن لادن چند ساعت قبل از فرو افتادن راکت ها از پايگاه خود بيرون شده بود که اين آغاز بخش مبارزه عليه بن لادن بود ازآن زمان، تروريسم به يكى از دغدغه هاى اصلى رئيس جمهورى آمريكا تبديل شد پس از حملات موشکی گزينه هاى ديپلماتيك براى وارد كردن فشاربرطالبان چندان قابل توجه نبودند، ايالات متحده به سودان و طالبان هشدار رسمى داد و گفت: آنها در قبال هرنوع حمله عليه آمريكايى ها مسؤوليت مستقيم دارند براى مدت كوتاهى، به نظر مى رسيد كه حملات اگست ممكن است به طالبان براى تحويل بن لادن شوك وارد كرده باشد، در ۲۲ اگست، ملامحمد عمر طى ملاقاتى با يك مقام وزارت خارجه گفت:
او با ايالات متحده به گفت وگو درباره حضور بن لادن درافغانستان خواهد پرداخت، درملاقات با ويليام ميلام سفيرآمريكا دراسلام آباد، هيأت اعزامى طالبان گفت كه تحويل دادن بن لادن برخلاف فرهنگ آنهاست، درسپتامبر ،۱۹۹۸ ميلادی و1377خورشيدی هنگامى كه شاهزاده تركى از ملامحمد عمر درباره قولش مبنى براخراج بن لادن پرسيد، وى پاسخ منفى داد و دو نفر بر سريكديگر داد زدند و ملامحمدعمرازدولت عربستان به شدت انتقاد كرد، پس ازاين بودكه رياض، روابط خود با رژيم طالبان را به حالت تعليق درآورد،(عربستان سعودى، پاكستان وامارات عربى متحده تنها كشورهايى بودند كه حكومت طالبان را درافغانستان به رسميت شناختند) آمريكا با عربستان سعودى به تبادل اطلاعات دراين زمينه ها مى پرداخت و افسران آمريكا اجازه داشتند تا از مظنونان تروريست در زندان هاى سعودى بازجويى كنند، در اكتبر1998 ميلادی همان سال، يك مقام مركز ضد تروريسم اعلام كرد كه سازمان اطلاعاتى ارتش پاكستان كه طرفدارطالبان است، كشميرى هاى جدايى طلب را در يكى از اردوگاه هايى كه مورد حمله موشكى آمريكا قرارگرفته بود، تعليم داده است به دنبال بمب گذارى سفارتخانه ها، آلبرايت به نايروبى مرکزکنيا سفر كرد تا اجساد آمريكايى ها را بازگرداند و از آن زمان، توجه اين وزارت بر ضد تروريسم افزايش يافت.
عربستان سعودى كه رابطه طولانى و نزديكى با پاكستان داشت و نفت آن را سخاوتمندانه تأمين مى كرد، به نوازشريف در مورد طالبان و بن لادن فشار وارد مى كرد.يك مقام وزارت امور خارجه گفت كه اميرعبدالله وليعهد سعودى فشارهاى وحشتناكى را بر نخست وزير پاكستان در جريان سفرش در اكتبر ۱۹۹۸ميلادی، وارد كرد وزارت امورخارجه از كلينتون خواست تا در مورد پاكستان، اقدامى صورت گيرد كلينتون، نوازشريف را به آمريكا دعوت كرد و دوطرف در مورد هند و بن لادن گفت وگو كردند پس از اينكه نواز شريف به پاكستان بازگشت، كلينتون به او تلفون كرد و موضوع بن لادن را مجدداً مطرح كرد اين تلاشها باعث شد تا شريف متعهد شود كه با طالبان گفت وگو كند، اما موضع ملامحمدعمر نرمتر نشد، هنگامى كه مايكل شيهان هماهنگ كننده ضدتروريسم آمريكا در دسامبر ۱۹۹۸ميلادی تعيين شد او نيز موضعى سخت در برابر طالبان و تروريسم داشت و خواهان اعلام طالبان به عنوان حامى تروريسم بود اين مسأله از نظر تكنيكى دشوار بود، چون اگر طالبان به عنوان حامى تروريسم شناخته مى شدند، به معناى آن بود كه ايالات متحده آن را از نظر ديپلماتيك به رسميت شناخته است؛ امرى كه آمريكا از آن خوددارى مى كرد، مايكل شيهان خواهان به كارگيرى هر سلاحى عليه طالبان بود.
در اوايل۱۹۹۹ميلادی مركز ضد تروريسم وزارت امورخارجه طرح جديدى را ارائه كرد، در اين طرح از پاكستان به عنوان كشورى كه در مورد مسائل تروريسم همكارى نمى كند، ياد شود، طرح مايكل شيهان به كار گرفته نشد و اداره جنوب آسيا بسيار محتاطانه عمل كرد احتياط اداره جنوب آسيا در مه ۱۹۹۹ ميلادی مطابق 1378 خورشيدی مجدداً استحكام يافت، هنگامى كه نيروهاى پاكستانى وارد مناطق كوهستانى كشمير شدند، جنگ محدودى ميان هند و پاكستان درگرفت كه به بحران( كارگيل) شهرت يافت، صبر وحوصله وزارت امورخارجه و مركز امنيت ملى از پاكستان رو به پايان بود، يك مسؤول اين مركز در حوزه پاكستان به سندى برگر مشاور امنيت ملى آمريكا نوشت كه اسلام آباد در دو مورد حمايت از طالبان و جنگ با هندوستان به عنوان يك كشور خودسر عمل مى كند.
در دولت كلينتون، مباحثات زيادى در مورد افغانستان انجام شد كه درنهايت، دو راه حل مطرح شد:
راه حل اول كه از سوى كارل ايندرفورث معاون وزيرخارجه مطرح شده بود، بر تلاشهاى عمده ديپلماتيك براى پايان دادن به جنگ داخلى و آغاز يك دولت اتحاد ملى استوار بود، راه دوم از سوی ريچارد كلارك و شيهان پيشنهاد شده بود و خواهان آن بود كه طالبان به عنوان يك گروه حامى تروريسم شناخته شود و به طور مخفيانه به دشمن و رقيب او، يعنى اتحاد شمال كمك شود، گزينه ديپلماتيك ديگرى هم در دسترس بود: مطرح كردن گروههاى تبعيدى افغان به عنوان يك آلترناتيف ميانه رو براى طالبان دراواخرسال ۱۹۹۹ميلادی مطابق 1378 خورشيدی واشنگتن مقدمات گفت وگوى رهبران تبعيدى را فراهم كرد كه شامل محمدظاهر پادشاه سابق مستقر در روم وحامد كرزى بود، دو مقام وزارت امورخارجه كه ازمقاومت طالبان به ستوه آمده بودند، پيشنهاد كردند كه سعودى ها ۲۵۰ ميليون دالر به طالبان درعوض تحويل بن لادن پيشنهاد كنند، چنين پيشنهادى از همان ابتدا با مخالفت مواجه شد، در وزارت امور خارجه، اين گزينه نيز مطرح بود كه طالبان به عنوان يك سازمان تروريستى خارجى محسوب شوند تا ازطرح شناسايى رسمى طالبان به عنوان دولت حاكم جلوگيرى شود، در اين زمينه نخست تشکيل طالبان را به شکل گراف تقديم ميداريم و بعد می پردازيم به دنباله مطالب :
ـ ملامحمد عمر / رهبر/ هوتک /تحصيل در مدرسه علوم دينی قندهار.
ـ ملا ربانی / رئيس شورای کابل / ـکاکر/ رئيس حکومت.
ـ ملا محمد حسن / وزير خارجه بعد از 97 / از قندهارهوتک/ تحصيل در مدرسه علوم دينی در کويته
ـ ملا محمد غوث / وزير خارجه تا97 / از خوشاب قندهار، نورزی/ درسال 97 در مزاردستگير شد/ يک چشم نا بينا.
ـ ملا عبدالرزاق / گمرکات /ازقندهار، پوپلزی .
ـ ملاسيدغياث الدين/ وزير تحصيلات/از فارياب / فاقد تحصيلات رسمی، تاجر، گشواره در گوش دارد.
ـ ملاخيرالله خير خواه / وزير داخله /از قندهارـ پوپلزی/ فارغ التحصيل، مدرسه حقانيه.
ـ احسان الله احسان / رئيس بانک دولتی /از قندهارپنجوی/ والی خوست درسال97 که در مزار کشته شد.
ـ مولوی عبدالستارسنايی/ رئيس داد گاه عالی /از قندهارـ اسحاق زی/ تحصيلکرده مدرسه علوم دينی قندهار.
ـ ملا محمد عباس / وزير صحت عامه / از ارزگان ـ هوتک/ فارع التحصيل مدرسه علوم دينی زابل .
ـ ملا عبيدالله / وزير دفاع / از قندهارـ هوتک/ روابط بين (آی اس آی پاکستان) و طالبان.
ـ ملا داد الله …
ـ محمد الله آخوند / وزير ماليه / ازقندهارـ الکزی / تحصيلکرده در مدرسه علوم دينی کويته.
ـ امير خان متقی / وزيراطلاعات و کلتور/از لوگرـ/ تحصيل درمدرسه حقانيه وقوماندان نيروهای بغلان.
ـ عبدالطيف منصور/ وزير زراعت/ از پکتيا /تحصيلکرده مدرسه حقانيه.
ـ محمد عيسی / وزير آب وبرق / ازقندهارـ هوتک.
ـ الله داد آخوند/ وزير ارتباطات/ از قندهارـ هوتک / علوم دينی در ايالات شمالغربی پاکستان
ـ نورالدين ترابی/ وزير عدليه/ از ارزگان ـ هوتک / يک چشم.
ـ حميد الله نمانی / وزير تحصيلات عالی /از زابل ـ دفتانی/ فاقد تحصيلات رسمی .
ـ احمد جان / وزير معدن / از پکتيا ـحدران/ مذاکره کننده با کمپنی های نفتی.
ـ جلال الدين حقانی / وزير امور سرحدات /از پکتيا ـ حدران/ جنبش اسلامی را عليه داود خان رهبری کرد،
ـ صادق آخوند/ وزير تجارت قندهار / ازقبيله وطايفهءهوتک /فاقد تحصيلات، در تسخير مزار شرکت داشت
ـ قاری دين محمد/ وزير پلان /از بدخشان / عضو برجسته در شورا.
ـ مولوی قلم الدين / رئيس امر باالمعروف /از لوگر/ تحصيلکرده لوگر و حقانيه، منشی مولوی نبی محمدی.
ـ مولوی جليل الله / عدليه /از هرات / تحصيلکرده مدرسه ديوبندی در هند.
ـ محمد حسن /والی ولايت قندهار /ازارزگان ـ اچکزی / تحصيلکرده مدرسه دينی درکويته.
ـ وکيل احمد/ وزير خارجه /از قندهارـ کاکر/ منشی و دستياراصلی ملا عمر، سخنگوی طالبان.
ـ شير محمد ستانکزی/معاون وزير خارجه/ از لوگـر ـ سانکزی/افسر سابق پوليس ، آموزش ديده درهند.
ـ عارف الله عارف/ معاون وزير ماليه /از پکتيا /تحصيل تا صنف 6، و 14 سال تحصيل در حقانيه .
كلينتون طى فرمانى، رژيم طالبان را به عنوان حامى تروريسم شناخت، در اكتبر همان سال، طی يك قطعنامه، سازمان ملل متحد تحريم هاى اقتصادى و مسافرتى عليه طالبان وضع كرد، با وضع تحريم ها به نظر مى آمد تلاشها به نتيجه مى رسد در نوامبر، كلارك در نامهء به سندى برگر نوشت كه به نظر مى رسد طالبان آماده اقداماتى هستند، ملامحمدعمر درجلسه دولت خود از احتمال عزيمت بن لادن اشاره كرده بود، حدس و گمان ها بر آن بود كه مقصد بعدى بن لادن، سومالى است، البته چچن هم مدنظر بود، اما با حملات روسها، اين احتمال دوم بسيار كم بود. كلارك گفت: عراق و ليبى هم از گزينه هاى ديگر بودند اما گمان نمى رفت كه بن لادن به ديكتاتورهاى سكولار عرب مانند صدام و قذافى اطمينان كند، كلارك همچنين از يمن به عنوان يك گزينه ديگر نام برد، اما هيچ كدام از فشارهاى خارجى برروى ملا محمدعمر تأثيرى نداشت چون نسبت به تجارت با جهان خارج بى علاقه بود، او در واقع هيچ ارتباط ديپلماتيكى با غرب نداشت، چون از ملاقات با غير مسلمانان امتناع مى ورزيد . شوراى وزيران طالبان با اكثريت آرا، رأى به اين داد كه آنها با بن لادن خواهند ماند و او را تحويل نمى دهند وايالات متحده به همكارى با روسيه پرداخت؛ كشورى كه درحال مبارزه با جدايى طالبان چچن بود كه از حمايت و پشتيبانى اسامه بن لادن بهره مند بودند، آمريكا توانست سازمان ملل متحد را قانع كند تا قطعنامه ۱۳۳۳ شوراى امنيت را صادر كند، طبق اين قطعنامه، طالبان تحريم تسليحاتى مى شدند، هدف قطعنامه ضربه زدن به طالبان در حساس ترين نقطه بود، يعنى صحنه نبرد با اتحاد شمال و ممانعت كردن از تحويل سلاح به آنها، يعنى كارى كه پاكستان آن را انجام مى داد، البته قطعنامه نه اثرى برملا محمدعمر گذاشت و نه جريان همكارى نظامى پاكستان را با طالبان متوقف كرد مقامات آمريكايى مجدداً براى ترغيب پاكستان به همكارى تلاش كردند، رئيس جمهور كلينتون درجون ۱۹۹۹ميلادی مجدداً با نواز شريف تماس برقرار كرد و با او درباره بحران با هند به گفت وگو پرداخت اما در مهمترين امر از او به شديد ترين وجه خواست تا طالبان را به اخراج بن لادن قانع كند، كلينتون پيشنهاد داد كه پاكستان از كنترول خود بر تأمين نفت طالبان و صادرات افغانستان از طريق بندر كراچى براى وارد آوردن فشار استفاده كند، نواز شريف در مقابل، پيشنهاد داد كه نيروهاى پاكستانى راساً به دستگيرى بن لادن اقدام كنند، اگر چه كمتركسى درواشنگتن به انجام اين كاراعتقاد داشت، اما رئيس جمهوركلينتون با اين ايده موافقت كرد، رئيس جمهوركلينتون دراوايل جولاى مجدداً با نوازشريف در واشنگتن ملاقات كرد، در اين ديدار، كلينتون از شكست پاكستان در انجام اقدام مؤثر در رابطه با طالبان و بن لادن شكايت كرد، شريف مجدداً بر برنامه خود تأكيد كرد او توانست موافقت كلينتون را براى آموزش نيروهاى ويژه پاكستانى براى دستگيرى بن لادن كسب كند، دراكتبر۱۹۹۹ميلادی نواز شريف توسط پرويز مشرف خلع و آن برنامه نيز لغو شد، در ابتدا دولت كلينتون اميدوار بود كه كودتاى پرويزمشرف ممكن است راه را براى اقدام عليه بن لادن بازكند، اما اينگونه نشد و در پايان سال ۱۹۹۹ميلادی يكسال پس از بمب گذارى سفارتخانه ها، ديپلماسى با پاكستان به مانند تلاش ها با طالبان به ثمر نرسيد به عنوان پاسخى به بمبگذارى سفارتخانه، كلينتون به سيا اين اجازه را داد تا از طريق برنامه قبلى خود به دستگيرى بن لادن و يارانش بپردازد، كلينتون همچنين اجازه حمله به بن لادن از راههاى ديگر را هم داد.
طبق فرمان ويژه اى هم تمامى منابع مالى مرتبط با بن لادن ضبط شد، سيا از دانش خود براى مختل كردن هسته هاى القاعده استفاده كرد، با همكارى مقامات آلبانى، سيا موفق شد تا عمليات القاعده را در تيرانا، خنثى كند و چند سلول تروريستى را از بين ببرد، پس از بمب گذارى هاى سفارتخانه، افراد مرتبط با القاعده در جمهورى آذربايجان، ايتاليا و بريتانيا دستگير شدند. سيا با همكارى اف.بى.آى توانست از حمله به سفارت آمريكا در اوگاندا ممانعت به عمل آورد و مظنونان را دستگير كند، بتاريخ ۴ نومبر ۱۹۹۸ميلادی مطابق13 عقرب 1377 خورشيدی قاضی نيويارك جنوبى عليه بن لادن اقامه دعوى كرد، اسامه محمد بن لادن متهم شده بود كه با سودان، ايران و حزب الله متحد شده است.
با دخالت نظامی امريكا درافغانستان در اكتبر 2001، بن لادن رهبرا لقاعده تمام تلاش خود را براي همكاري با طالبان، ملاعمر و حزب اسلامي گلبدين حكمتيار در افغانستان انجام ميدهد، همچنين القاعده به همكاري خود با سپاه صحابه، لشكر جنگوي، لشكر طيبه ، جيش محمد، حركت المجاهدين و گروههاي ديگر پاكستاني ادامه ميدهد، با حضورنيروهاي آمريكا و گروههاي امنيتي واطلاعاتي درافغانستان و پاكستان كه مركز القاعده را مورد هدف قرار دادند، القاعده بيش ازپيش مركزيت خود را از دست داد، درحالي كه گروه عملياتي القاعده به نقاط مختلف سفرميکنند و اين حملات را با هسته مركزي در جنوب هماهنگ ميسازند، اعضاي القاعده به همان اندازه كه راغب است حضورش در دنيا را اثبات كند، روي شبكه جهاني همفكران خود در جنوب شرقي آسيا، جنوب آسيا، شاخ آفريقا، خاورميانه و قفقاز تكيه دارد تا به وسيله آنها به دشمنان ضربه بزند حملات در كنيا، اندونزيا، هندوستان، پاكستان، كويت و يمن به دليل جبران از دست دادن و نبود فضا و فرصت مناسب در افغانستان انجام ميپذيرد .
پس از اينكه نيروهاي آمريكا و متحدان آن در 7 اكتبر سال 2001 در امور افغانستان مداخله كردند، عراق به يك پايگاه مناسب براي القاعده تبديل شد گروهها ی آنها با نااميدي نياز به يك نمايش جديد دارند تا از نظر روانشناسي و فيزيكي، افرادي را كه به فنون جنگي آشنايي دارند، تربيت كنندالقاعده جهت ايجاد مشكل براي دشمنانش، به طور مداوم تاكتيكهاي نظامي، متد حمايت مالي و تكنيك شايعهپراكني جديدي را در سال گذشته ابداع كرده است، به رغم اينکه غرب 150 ميليون دالر، دارايي القاعده را در چهار ماه اول پس از 11 سپتامبر،ضبط كرد، اما القاعده برنامه مالي خود را تغيير داد، براي مقابله با هر تهديدي، پنتاگون توانايي نظاميي و سيا توانايي اطلاعاتي خودشان را افزايش دادهاند، تااکنون چندين عضو القاعده و طالبان دستگير و كشته شدند، براي اينكه از موفقيت اين مبارزه مطمئن شويم، جامعه بينالمللي بايد، در بازسازي افغانستان بكوشد. ملل غربي بايد به جاي حرف زدن عمل كنند، بايد، با گروههاي كه از نظر سياسي و اقتصادي مسائل حاشيهاي ايجاد ميكنند، ويا( مانع نفوذ عناصر روشنگر و دموکرات در سهيم ساختن قدرت در افغانستان اند ) به مبارزه پرداخته شود، مبارزه عليه اسلام تندرو نبايد با مسلمانان دنيا كه يك پنجم جمعيت دنيا يعني 44/1 بيليون مردم را تشكيل ميدهند، آميخته شود.
ازصفحات تاريخ :
حوادث درافغانستان چگونه شکل گرفت؟
تدوين کننده وپژوهشگر) دوشي چي)» قسمت هفتم «
دام ها چگونه چيده شد؟
))تلاش کردم تا دراين نبشته هاي تاريخي زيباترين اشعاروناياب ترين تصويرها تهيه وبه پيشگاه شما عزيزان تقديم گردد. هدف ازانتخاب تصويرمستند سازي وحقيقت نگاري را افاده مينمايد ومزين شدن با اشعارشيوه ي جديد ي است تا ازيکطرف بحث هاي تاريخي را باشعرصيقل داد وازجانب ديگرخواننده را ازيک نواختي بيرون کرد… ((
با صدای ناله اش از دور
با دو چشم کور
باد می اید
سنگها را سخت می ساید
تن بهر خاکی می آلاید
می زند بر هر دری انگشت
برگهای زنده را هر آن
می گرداند اندر دست و
می چرخاند اندر مشت
خشم تو از کیست
اینهمه غوغا برای چیست ؟
از چه می بالی به خود یا از چه می نالی ؟
لانه ی موری به هم خورده است
بچه ی پروانه ای در راه تو مرده است
دشمنیهایت برای چیست ؟
بی قراریها برای کیست ؟
باد بازیگوش خاموش است
چون یادیست کز خاطر فراموش است
به خود می خواند از هر گوشه
با رازی اسیری را
و اندر پیش می گیرد
هراسان هر مسیری را
چه ناآرام می کوبی ؟
چرا اینسان می آشوبی ؟
پیامی هست در نجوای امروزت
نجوای بد آموزت ؟
نمی بینید چشمم را
که هم بیدار و هم باز است ؟
نمی بینی افق در پیش من گسترده ، دلباز است ؟
نمی بینی مرا هر لحظه آغاز است ؟
برای من به خود بالیدن از هستی
و یا رنج تهی دستی چه ناساز است ؟
دل باد از هوا خالی است
برای باد دشمن بودن و دلبستگی
سهل است ، پوشالی است
من از زیبایی و زشتی چه می دانم
نه در خشکی نه در دریا ، نمی مانم
مرا با خشم یا نفرین
مرا با روزگار تلخ یا شیرین
مرا با سفره ی بیرنگ یا رنگین
نه کاری هست
نه بر دوشم
ز اوقات و ز اوصاف گذشته
رنج هستی
خواب و سرمستی
نه آثاری نه باری هست
و بهر بودنم ، آسودنم هر دم شعاری هست
فضای ذهن من پک است از امروز و از فردا و از دیروز
و از هر روز
برای من هدف پوچ است
حیات باد در کوچ است.
)
آزاد(
جهان امروز بحرانی ترين دوران خود را در تاريخ دنيای جديد تجربه میكند. از پی حوادث غمانگيز يازدهم سپتامبر، ايالات متحده آمريكا با به خدمت گرفتن نيرويی نظامی كه از جنگ جهانی دوم تا كنون سابقه نداشته به ماجراجويی ميليتاريستی جديدی دست زده كه آينده بشريت را با خطری جدی مواجه كرده است. چند ساعت پس از فرو ريختن ساختمان های مركز تجارت جهانی و پنتاگون، دولت بوش بدون هيچ مدرك قابل اعتمادی اسامه بنلادن و القاعده را به عنوان مظنون شماره يك اين حمله معرفی كرد. وزير امور خارجه امريكا كالين پاول اين عمل را " اعلان جنگ" ارزيابی كرد و در همان شب جورج دبليو بوش در يك سخنرانی تلويزيونی اظهار داشت: "ما ميان كسانی كه اين عمل تروريستی را انجام داده اند و دولت هايی كه آن ها را در خود پناه مي دهند، هيچ تفاوتی قائل نيستيم." رييس سابق سازمان سيا، "جميز ولس" پای "كشورهای مسئول" را به ميان كشيد و به اين ترتيب خاطر نشان ساخت كه يك يا چند كشور خارجی در اين جريان دست داشته اند. مشاور سابق امنيت ملی " لارنس ايگل برگر" اعلام كرد : "به آنان نشان خواهيم داد زمانی كه به ما حمله مي كنند قادريم با نيرويی بي رحمانه تلافی كنيم." رسانه های گروهی غربی به نوبه خود با استناد به اظهارات رسمی، آغاز "عمليات تنبيهی” عليه اهداف غيرنظامی در آسيای مركزی و خاورميانه را مورد تاييد قرار دادند. ويليلام سافير در نيويارك تايمز اظهار داشت: "زمانی كه پايگاه های آنانی كه به ما حمله كردند را دقيقا شناسايی كرديم بايد آن ها را چنان مورد حمله قرار دهيم كه بفهمند كيفر خسارت هايی كه بر ما وارد كردهاند را به چه شكل خواهند پرداخت و با دولت هايی كه آنان را مورد حمايت قرار دادهاند مستقيم و يا غيرمستقيم برخوردی خواهيم كرد كه به فروپاشيشان منجر شود". بدينسان بوش و همكاران وی، به مدد رسانه های گروهی، افكار مردم غرب را برای قتل عام بيرحمانه غيرنظاميان آماده مي كردند.
نقش اسامه بن لادن
من پیش از شلیک تهدیدی
باورم را بر زمین نهادم
و استواری ام را در پشت سرم
من بی هیچ مقاومتی
غرامت لاشخورهای گرسنه را پرداختم
و باورم را بر سفره ی آنان نشاندیم
و جنگ پایان نیافت.
کریمی
دولت بوش "جنگ با تروريسم" را بهانه قرار داد تا نه تنها هزاران مردم بي گناه افغانستان را بمباران كند بلكه به جنگ به اصطلاح "تروريسم داخلی” برود. اما واقعيت آن است كه اسامه بنلادن كه آمريكا او را مظنون شماره يك حمله تروريستی در نيويارك و واشنگتن معرفی مي كند يكی از دست پروردگان سياست خارجی امريكاست و سازمان سيا او را در جريان جنگ افغانستان- شوروی برای مبارزه بر عليه شوروی به خدمت گرفت. القاعده و اسامه بنلادن در حقيقت برای سازمان سيا يك ابزار اطلاعاتی را تشكيل مي داد. سازمان سيا در دوران جنگ سرد و حتی بعد از آن با استفاده از سرويس های اطلاعاتی نظامی پاكستان نقش مهمی در تربيت مجاهدين افغان بازی كرد. چنان كه ارتباطات بنلادن و دولت كلينتون در حوادث بوسنی و كوسوو با اسناد كامل در پرونده كنگره آمريكا موجود است چند ماه پس از حوادث يازدهم سپتامبر وزير دفاع رامسفلد با اظهار اين كه دستگيری و استرداد بن لادن به مثابه پيدا كردن يك سوزن از ميان يك خرمن است غيرممكن بودن اين مهم را خاطر نشان ساخت. اما ايالات متحده قبل ازيازدهم سپتامبر بارها امكان دستگيری و استرداد بن لادن را داشت. اين سعودی تحت تعقيت چندی قبل از حمله يازدهم سپتامبر دريكی از بيمارستان های دبی به خاطر عفونت كهنه كليوی بستری شده بود. اما اگر بنلادن در آن زمان دستگير مي شد ديگر بهانه لشگركشی همه جانبه به آسيای مركزی از ميان مي رفت. ژوييه 2001 : اسامه بنلادن در بيمارستان آمريكايی دوبی، واقع در امارات متحده عربی. دبی يكی از هفت اميرنشين امارت متحده عربی در شمال شرقی ابوظبی قرار دارد. به نوشته روزنامه فيگارو يازدهم اكتبر 2001 ملاقات مخفی بين بن لادن و يكی از نمايندگان سازمان محلی سيا در ژوييه دو هزار يك در اين شهر 350 هزارنفره انجام شد. يكی از مديران اداری بيمارستان آمريكايی دبی تصديق میكند كه "دشمن شماره يك" از 4 تا 14 ژوييه در آن بيمارستان بستری بوده است. "در زمان بستری بودن بارها افراد خانواده و شخصيت های سعودی و امارات به ملاقات وی آمدند. در همين دوران نماينده سازمان سيا در محل كه بسياری از ساكنان وی را مي شناسند با اسانسور اصلی بيمارستان به اتاق بنلادن رفت. وی چند روز بعد در مقابل تعدادی از دوستانش با غرور عنوان كرد كه به ملاقات ميليونر سعودی رفته است. روز پانزده ژوييه يعنی يك روز بعد از عزيمت بنلادن به سمت كويته پاكستان با مامور سيا از طرف مقامات مسئول توسط مركز خودش تماس گرفته میشود. اف.بی.آی – پليس فدرال آمريكا- كه رد بنلادن را دنبال مي كرده است در تحقيقات خود روابط سازمان سيا را با "دوستان اسلامگرا" كشف مي كند. از همين رو ملاقات در دبی را هم نوعی دنباله منطقی "بعضی سياست های آمريكايی” تلقی میكند و آن را پيگيری نمي كند.
- بستری شدن مجدد بنلادن در دهم سپتامبر دو هزار ويك : اين بار بنلادن مهمان، دوست هم پيمان ايالات متحده يعنی پاكستان است. روز دهم سپتامبر يعنی درست يك روز قبل از حمله تروريستی به مركز تجارت جهانی و پنتاگون، بنلادن در يكی از بيمارستان های نظامی پاكستان دياليز میشود. سرويس اطلاعاتی ارتش پاكستان ای.اس.ای به شبكه سی.بی.اس اعلام میكند كه بنلادن در يكی از بيمارستان های نظامی راولپندی در ستاد فرماندهی ارتش پاكستان تحت درمان قرار گفته است. طبق اظهارات يكی از پرستاران، كاركنان سرويس اورولوژی با گروهی ديگر كه پرسنل معمولی نبودند جايگزين شده بودند. طبق اظهارات همين پرستار كه نمي خواست نامش فاش شود، اين عمل به دليل معالجه يك "شخص مهم" انجام گرفته بود. قابل ذكر است كه بيمارستان اكيپی از نيروهای ارتش پاكستان را كه ارتباطی تنگاتنگ با پنتاگون دارند جايگزين اكيپ عادی بيمارستان میكند. مستشاران آمريكايی مستقر در راولپندی از نزديك با نظاميان پاكستان همكاری دارند. با همه اين احوال كوچكترين اقدامی جهت دستگيری " دشمن شماره يك" ايالات متحده انجام نمي گيرد.
حمايت هاي سخاوتمندانه از طالبان
پرنده بودن روزی پرنده وار شدن
و از بهار گذشتن
به آن حقیقت نومیدوار پاسخ گفتن
به آن حقیقت تلخ
و با دا پریشان باد از همه ی شهرهای خفته گذشتن
و درتمامی راه
چه ناامیدان دیدن
پرنده وار شدن
و در حقیقت روشن
همیشه رازی بودن.
آزاد
در حالی كه رسانه های گروهی غربی به تقليد از دولت بوش، طالبان و گروه القاعده بنلادن را به عنوان " نماينده شرارت" معرفی مي كنند اما از ذكر اين نكته خودداری مي كنند كه به قدرت رسيدن طالبان در افغانستان در سال 1996 در سايه كمك های نظامی آمريكا ميسر شد، كمك هايی كه توسط سرويس اطلاعات پاكستان- ای.اس.اي- كاناليزه مي شد. براساس اطلاعات هفته نامه جينس ديفنس نيمی از تجهيزات دولت طالبان از طريق پاكستان و به وسيله سرويس اطلاعاتی اين كشور در اختيار آنان قرار گرفته است. تحميل يك دولت اسلامی با پشتيبانی سرويس اطلاعاتی پاكستان و طالبان راديكال جوابگوی منافع ژئوپوليتيك آمريكا بود. هدف واقعی آمريكا از كمك به طالبان در ارتباط مستقيم با مسئله نفت بود و به همين دليل طالبان قبل از آن كه دولت خود را در كابل تشكيل دهد هيئتی به هوستون تگزاس اعزام كرد تا با شركت يونوكال در جهت ايجاد شبكه انتقال لوله های گاز مذاكره كند. در اين مورد در فصول آينده سخن خواهيم گفت.
به خدمت گرفتن وسيع ترين نيروی نظامی از جنگ دوم جهانی تا كنون
آمريكا مي كوشد به افكار عمومی بقبولاند كه میخواهد با تروريسم بينالمللی مبارزه كند، اما قصد اين كشور در حقيقت آن است كه با استفاده از ماشين جنگی خود محدوده زير نفوذش را نه تنها به آسيای مركزی و خاورميانه بلكه به شبه قاره هند و خاور دور گسترش دهد. افغانستان كشوری است كه از نظر استراتژيك به دليل داشتن مرزهای مشترك با شوروی سابق، ايران و چين اهميت فراوان دارد و ايالات متحده قصد دارد حضور نظامی خود را در اين كشور به صورت دائمی درآورد. افغانستان علاوه بر اين در مركز پنج كشور قرار دارد كه دارای قدرت اتمی هستند يعنی روسيه، چين، هند، پاكستان و قزاقستان. در همين راستا دولت بوش با دستاويز مبارزه با تروريسم مي كوشد در چند جمهوری سابق شوروی از جمله ازبكستان، كازاخستان، تاجيكستان و قرقيزستان پايگاه های نظامی ايجاد كند.
دستگاه نظامی و اطلاعاتی آمريكا – سيا – زير سايه دولت بوش و با كمك وال استريت (يعنی صاحبان عمده كمپانی های صنعتی و نظامی ايالات متحده) افسار سياست خارجی كشور را به طور كامل در اختيار دارد. تصميم هايی كه همگی ماهيت سياسی دارند توسط پنتاگون و سيا پشت درهای بسته صورت مي گيرند. به نحوي كه نهادهای سياسی و از جمله كنگره آمريكا به نهادهای تشريفاتی تبديل شده اند. در حالی كه افكار عمومی آمريكا هنوز گمان می كند در كشوری "دمكرات" زندگی میكند، رييس جمهور ايالات متحده به يك عامل روابط عمومی مبدل شده است كه عملا در جريان بخش ناچيزی از سياست های خارجی دولت قرار دارد. در بسياری مواقع به ويژه آنجا كه به سياست های بينالمللی مربوط میشود بوش در جواب دادن ترديد میكند و هنگامی كه جرئت میكند به سئوالات مربوط به جهان پاسخ دهد بی تجربگی و ناآگاهی اش كاملا اشكار میشود. حتی با وجود اتكا به نفسی كه به خود دارد نمي تواند دچار اشتباهات فاحش نشود! مثلا در جريان مبارزات انتخاباتی سال 2000 يك خبرنگار از فرماندار بوش در مورد طالبان سئوال میكند.
وی دستپاچه شانه هايش را بالا مي اندازد. خبرنگاری ديگر به كمكش ميايد و اشاره میكند كه بحث درباره افغانستان و تبعيض در مورد زنان آن كشور است. بوش در پاسخ ميگويد : بله بله طالبان در افغانستان و سركوب همه. گمان مي كردم در مورد يك گروه راك صحبت مي كنيد! میبينيد كه اطلاعات رييس جمهور آمريكا در مورد مسايل ديگر كشورها در چه حدودی است! حتی در مورد مسايل مهم سياست خارجی كه بر لب های تقريبا همه جريان دارد نيز اطلاعات بوش ناچيز است و اين ها مسايلی است كه در صورت انتخاب شدن به عنوان رييس جمهور بايد به حل آن ها بپردازد. اظهارات بوش در مورد طالبان كه در مصاحبه با خبرنگار گلامور عنوان شد توسط بسياری رسانه های خارجی منعكس شد و مورد تفسير قرار گرفت اما تنها اندك روزنامه های آمريكايی آن را ذكر كردند. چه كسی در واشنگتن تصميم گيرنده واقعی است؟ اين كه از نظر قانونی تنها رييسجمهور است كه مي تواند دستور پرتاب اولين بمب اتمی را صادر كند تغييری در صورت مسئله نمي دهد. واقعا تصميم به عمليات گسترده ميليتاريستی كه آينده همه ما و امنيت جهانی را به قمار گذاشته است، توسط چه كسانی اتخاذ میشود؟ به بيان ديگر آيا رييس جمهور آمريكا به جز خواندن بيانيه های رسمی دارای قدرت سياسی ديگری هم هست يا فقط به عنوان يك مهره تحت اختيار سازمان نظامی پنتاگون و سرويس های امنيتی سيا است؟
طراحان نظامی تصميم گيران واقعی اند!
استرتژهای نظامی دولت، پنتاگون و سازمان سيا تنظيم سياست خارجی آمريكا را به عهده گرفته اند تا "نظم نوين جهانی” را محقق سازند. آن ها نه تنها با سازمان آتلانتيك شمالی – ناتو- بلكه با رهبران صندوق بينالمللی پول، بانك جهانی و سازمان تجارت جهانی ارتباطی ارگانيك و اندام وار دارند. موسسات مالی بينالمللی نظير صندوق بينالمللی پول كه در واشنگتن مستقر هستند و در ارتباط تنگانتگ با وال استريت و صاحبان مجتمع های نظامی و صنعتی آمريكا قرار دارند، اكنون دكترين مداوای اقتصادی كشورهای در حال رشد و جمهوری های سابق شوروی را ديكته مي كنند. اين سيستم به دستگاه واقعی قدرت متكی است، يعنی بانك ها و موسسه های مالی بينالمللی، شركت های صنعتي- نظامی و سازندگان اسلحه، غول های نفتی، موسسات بيوتكنولوژيك _ شركت هايی كه توليدات مركب دارند ( نظامی و غيرنظامی مثل جاگوار.م) و موسسات خبری كه يا سازنده خبر و يا قلب كننده خبر برای انحراف افكار عمومی هستند، پايه های قدرت و تصميم گيری را در واشنگتن تشكيل مي دهند!
در زمان دولت ريگان مسئولان بلندپايه دولتی دلارهای مواد مخدر – ناركودلار- را خرج كمك مالی و تحويل اسلحه به كنتراها برعليه دولت نيكاراگوئه كردند. خنده دار اينجاست كه تمام اين مقامات بلندپايه دولت ريگان و مسئولان افتضاح ايران گيت در دولت بوش پست های كليدی را اشغال كرده اند. همين عاملان رسوايی ايران گيت امروز با اختيارات تام مشغول برنامه ريزی به اصطلاح جنگ برعليه تروريسم هستند! بوش با جستجو در تاريك خانه های حزب جمهوريخواه به انتخاب كسانی دست زده است كه در سال 1980 در خريد اسلحه از ايران برای كنتراس شركت داشته اند. ريچارد آرميتاژ (كه اكنون پست معاون وزير را در دولت بوش برعهده دارد) همكاری نزديكی با اوليور نورث داشت و به همين دليل به معاونت در قاچاق اسلحه و خريد از ايران به نفع كنترا متهم شده بود. اولين انتخاب بوش از اين قماش افراد همين ريچارد آرميتاژ بود كه صلاحيتش در كنگره سريعا تصويب شد. وی در زمان دولت ريگان در مقام معاون وزير دفاع و امنيت ملی انجام وظيفه مي كرد. بوش متعاقب واگذاری اين مقام به آرميتاژ، اليوت آبرامز را كه معاون وزير دولت ريگان بود به مثابه مدير كل شورای ملی امنيتی برای دموكراسی و حفظ حقوق فردی و عمليات بينالمللی منصوب كرد، پستی كه به تاييد صلاحيت كنگره احتياج نداشت. اليوت آبرامز به اتهام دروغگويی به كنگره در مورد ايران و كنترا مجرم شناخته شده بود اما بعدا توسط جرج بوش مورد عفو واقع شد. ريچارد آرميتاژ يكی از طراحان كمك به مجاهدين و "مبارزان اسلامی” در دوران نبرد افغانستان و شوری چه در دوران جنگ سرد و چه پس از آن بود. امروز همه مي دانند كه قاچاق مواد مخدر در "مثلث طلايی” (كه محور اصلی آن در افغانستان قرار دارد) يكی از منابع مالی سازمان سيا در اجرای عمليات خرابكارانه براندازی است. عليرغم پايان جنگ در افغانستان در اين سياست هيچ تغييری داده نشد. درواقع استفاده از دلارهای قاچاق مواد مخدر يكی از عناصر سياست خارجی آمريكا را تشكيل مي دهد. ضمن اين كه تجارت قاچاق مواد مخدر ميلياردها دلار سود دارد كه به قدرت مالی سازمان سيا در جهت تامين مالی عمليات غيرقانونی كمك میكند.
از يازدهم سپتامبر منابع دولتی به سمت اعتبارات صنعتی – نظامی تغيير جهت دادهاند و هم زمان بودجه اختصاص داده شده به برنامه های اجتماعی و آموزش و بهداشت و رفاه مردم كاهش پيدا كردهاست. در اعتبارات دولتی بازنگری به عمل آمده و درآمدهای مالياتی به سمت تقويت ماشين پليسی و امنيت داخلی كاناليزه شده اند. نوعی "مشروعيت جديد" ايجاد شده است كه نتيجه آن زير سئوال بردن پايه های نظام قضايی و پايمال كردن "حقوق ابتدايی” شهروندان است. در بعضی از كشورهای غربی نظير آمريكا، كانادا و بريتانيا، پارلمان و نهادهای قانون گذاری كه به صورت دموكراتيك انتخاب شده اند به منشا تجويز پايمال كردن حقوق شهروندان تبديل شدهاند. هدف از قوانين جديدی كه در اين راستا تصويب مي شوند چنان كه ادعا میشود "دفاع از شهروندان در مقابل تهديدات تروريستی” نيست! بلكه در واقع اين قوانين در جهت حفظ و حمايت از سيستم "بازار آزاد" به اجرا گذاشته شده اند. اين قوانين تضعيف و تهديد جنبش های ضد جنگ و دفاع از حقوق اجتماعی و مقابله با جنبش ضدجهانی شدن را نشانه گرفته اند. در شرايطی كه اقتصاد اجتماعی و منابع مربوط به رفاه عمومی در حال سقوط هستند، سرريز منابع به سمت امنيت و بخش های صنعتی – نظامی موجد قطب جديدی از رشد در اقتصاد آمريكا مي شود.
نام اين قانون در ايالات متحده " قانون ميهنی” است. براساس اين قانون تظاهرات آرام عليه جهانی شدن به اقدامی جنايی تبديل مي شود. به طوري كه هر نوع اعتراض برعليه صندوق بينالمللی پول يا سازمان تجارت جهانی میتواند به مثابه "جنايت تروريسم داخلی” در نظر گرفته شود. برطبق اين قانون "تروريسم داخلی” تمام آن فعاليت هايی است كه قادرند " از طريق فشار يا الزام در سياست حكومت تاثيرگذار باشند" به عنوان مثال "يك تظاهرات عادی كه منجر به بسته شدن يك خيابان و جلوگيری از عبور يك آمبولانس شود" می تواند به عنوان "تروريسم داخلی” در نظر گرفته شود. اين قانون يكی از جدی ترين يورش ها به حقوق اجتماعی در پنجاه ساله اخير است. در ايالات متحده " قانون ضدتروريستی" كه به سرعت به تصويب كنگره رسيد در حقيقت ساخته و پرداخته موسسات نظامي- پليسی و زاييده ماشين اطلاعاتی سازمان سيا است و قانون گذاران نقشی در آن ندارند. در حقيقت بيشتر مواد اين قانون قبل از يازدهم سپتامبر و برای مقابله با جنبش ضد جهانی شدن تصويب شده بود. در نوامبر 2001 قانون ديگری به امضای رييس جمهور بوش رسيد كه در آن " تشكيل كميسيون ها يا دادگاه هايی برای محاكمه افراد تروريست" در نظر گرفته شده است. اين قانون شهروندان آمريكايی و اتباع ديگر كشورها را شامل میشود كه متهم به كمك به تروريسم بينالمللی هستند. برای محاكمه اين افراد كميسون هايی درنظر گرفته شده كه مي توانند بر اساس اختيارات داده شده به رييس جمهور افراد را محاكمه كند. اين كميسيون ها دادگاه نظامی نيستند به دليل اي نكه در دادگاه نظامی حقوق فردی متهم در نظر گرفته میشود. درحالي كه دادستان عمومی "اسكرافت" صريحا اعلام كرد كه تروريست ها لياقت برخورداری از حقوق مندرج در قانون اساسی را ندارند. به گفته وی اين دادگاه ها نه برای "حصول عدالت بلكه برای محكوم كردن" به وجود آمدهاند.
درماههای بعد از يازدهم سپتامبر صدها تن به بهانههای مختلف دستگير شدند. دانشآموزان دوران دبيرستان به دليل مخالفت با جنگ اخراج شده و استادان دانشگاه تهديد شده و يا از كار بركنار شدند. مثلا يكی از استادان دانشگاه فلوريد از نخستين كسانی بود كه قربانی جنگ برعليه تروريسم شد. پليس فدرال آمريكا – اف.بی.آی. – در مورد پروفسور سامی ال آريان كه مدرس رايانه در دانشگاه فلوريدای جنوبی بود بدون اين كه وی به جرمی متهم يا دستگير شده باشد، تحقيقاتی را آغاز كرد. پروفسور به مرگ تهديد شد و بلافاصله جودی گن شافت مسئول دانشگاه وی را از سمت خود با حفظ حقوق معلق كرد. در نوامبر 2001 شورای اداری و تشكل دانشجويان سابق آمريكا گزارشی در مورد عدم ميهنپرستی در بعضی دانشگاه ها و طرق مقابله با آن منتشر كرد. در اين سند نام صد وهفده تن از اساتيد دانشگاه و كالج های آمريكا ذكر شده است كه جرئت كرده بودند در مورد جنگ برعليه تروريسم موضع بگيرند و يا آن را زير سوال برده بودند. در اين سند كه نام آن "دفاع از تمدن" است از اين استادان به عنوان "عناصر ضعيف" در واكنش ايالات متحده در مورد حمله يازدهم سپتامبر نام برده شده است.
قانون پيش گفته به اف.بی.آی. و سيا اجازه مي دهد كه سازمان های غيردولتی، سنديكاها، روزنامه نگاران و روشنفكران را تحت نظر گرفته يا مكالمات آن ها را شنود كنند. براساس اين قانون جديد پليس مي تواند به دلخواه خود برعليه هر كس اقدام به جاسوسی كند. همين قانون به دادگاه های مخفی اجازه مي دهد كه دستور شنود هر خانه و يا بازرسی مخفيانه آن را صادر كند. اف.بی.آی. مي تواند سازمان ها و يا اشخاص را بدون در نظر گرفتن قانون اساسی كنترول تلفونی نمايد. دادگاه های مخفی مي توانند دستور كنترل دستگاه های تلفن، كامپيوترها و تلفن های همراه هر شهروندی را صادر نمايند. نامه های الكترونيكی حتی قبل از رسيدن به دست دريافت كننده و بدون اطلاع وی كنترول مي شوند. بدون اين كه اصلا جرمی اتفاق افتاده باشد و فردی مظنون يا متهم به آن باشد پيام های وی مي تواند شنود شده و يا خوانده شود.
با قانون جديد قدرت دستگاه بازپرسی، بازجويی و اتهام زنی افزايش يافته و اجازه نفوذ در سازمان های غيردولتی، افزايش حكم محكوميت و تمديد دائمی حبس اشخاصی كه حكم زندانی شدن خود را پشت سر گذاشته اند در آن پيش بينی شده است. در مجموع اين قانون بالابردن حكم مجازات و طولانی كردن تحقيقات را در نظر دارد. براساس قانون جديد تمام جنبش های اعتراضی و يا مخالفت با سياست های دولتی مي توانند به عنوان جرم " تروريسم" ملی در نظر گرفته شوند. در اين قانون موازين حقوق كيفری زيرپا گذاشته شده و " تظاهر به زير فشار گذاشتن يا الزام كردن جامعه " يا "تحت تاثير قرار دادن حكومت از طريق فشار و يا الزام " به صورت مبهم و كشداری تعريف شده اند كه مشخص نيست چه اقداماتی و چگونه مي توانند زندگی بشری را به مخاطره بياندازد يا جامعه را به كاری ملزم كند. مثلا جنبش ضد تجارت جهانی در سياتل مي تواند در اين تعريف جای بگيرد. در واقع اگر هدف مبارزه با تروريسم بود به اندازه كافی مقررات و قوانينی كه بتواند با افراد خاطی و مجرمان برخورد كند وجود داشت و لازم نبود افرادی كه به اعتراض و يا اجتماعی آرام دست مي زنند را به تروريسم متهم كرد و محكوميت های سنگين برای آنان در نظر گرفت. حكومت آمريكا جنگ برعليه تروريسم را يك جنگ دائمی و بدون مرز تلقی مي كند.
قانون كانادايی ضد تروريسم در خطوط اصلی خود از اين قانون آمريكايی نسخه برداری ميكند. در دو ماهه بعد از يازدهم سپتامبر بيش از 800 تن در زندان های كانادا ناپديد شدند بدون آن كه بتوانند با خانواده و يا وكلای خود تماس بگيرند و اين درحالی بود كه هنوز پارلمان كانادا قانون "ضدتروريستی” را تصويب نكرده بود. قوانين ضد تروريستی تنها به محدود كردن آزادي های فردی و اجتماعی بسنده نمي كنند. آن ها حذف "عدالت" را در جامعه هدف گرفته اند. اين قوانين ما را به سمت سيستمی مي برد كه تفتيش عقايد و دستگيری های بدون دليل پايههای آن هستند. به جای كيفرخواست و دادخواهی، شهادت و تاييد پليس مخفی جايگزين شده و مقوله وجود مدرك و سند برعليه شخص بدست فراموشی سپرده مي شوند. صرف در مظان اتهام قرار گرفتن مساوی با محكوميت تلقی میشود. اصل " برائت" كه براساس آن همه بيگناه هستند مگر خلاف آن اثبات شود ديگر جود ندارد. كمی بعد از حملههای تروريستی يازدهم سپتامبر طرحی به نام طرح قانون سی. 42 به پارلمان كانادا تقديم شد كه با اندكی تغيير در آوريل 2002 به تصويب پارلمان رسيد. اين قانون به حكومت اجازه مي دهد هر مكانی را در هر زمانی منطقه نظامی اعلام كند. اگر مثلا شهر كبك در زمان برگزاری جلسه منطقه تجاری آزاد آمريكا منطقه نظامی اعلام شده بود، نيروهای نظامی می توانستند هر كس را كه در محدوده اين منطقه قرار داشت، حتی ساكنان آن، به ترويست متهم ساخته و برای مدتی نامحدود بدون هيچ نوع امكان تجديد نظری دستگير كنند.
با اين قانون دو ستون اصلی حقوق كيفری يعنی اصل قصد مجرمانه و اصل عمل مجرمانه در حال ناپديد شدن هستند. كافيست دولت تشخيص دهد كه عملی تروريستی انجام شده است و متهم به هر صورت ممكن در آن مداخله يا شركت داشته است تا مجرم شناخته میشود. حال قصد آن را داشته يا اين عمل توسط او انجام شده است يا نه مطرح نيست. متهم حق اختيار سكوت ندارد و اصل محرمانه بودن صحبت وكيل با موكل از بين رفته است. (مانند اين كه يك كشيش را مجبور كنيد تا اسرار شخصی را كه به او اعتراف كرده است فاش نمايد!) مقوله قضاوت عادلانه و اصل امكان دفاع از متهم پايمال شده است. نام اشخاص يا سازمان های متهم به تروريسم در فهرستی جمع آوری مي شوند. هر كس با اين اشخاص ويا سازمان ها ارتباط دارد خود مي تواند به تروريست متهم شود. نتيجتا وكلايی كه دفاع از افرادی را قبول می كنند كه به تروريست متهم شده اند خود در معرض خطر اتهام قرار دارند. اموال و حساب های بانكی هر متهم به تروريست مي تواند توقيف و مصادره شود. مجازات ها مبالغه آميز و دوراز انصاف هستند و در بسياری از موارد حكم ابد صادرمي شود. اين ها فقط بخش هايی از طرح قانونی اساسی كانادا در مورد قانون ضد تروريسم مي باشد. در اتحاديه اروپا هر چند قوانين ضد تروريستی تا حدی آزادي ها را محدود و حقوق اساسی را به خطر می اندازد ولی به حدت قوانين آمريكا و كانادا نيستند. در آلمان سبزها در دولت ائتلافی وزير كشور "اوتو شيلی” فشار آوردند كه طرح قانون تسليمی به مجلس را نرم تر كند. ولی در هر صورت قانون ضدتروريستی آلمان قدرت فوق العاده ای به پليس اين كشور مي دهد. قابل ذكر است كه دولت آلمان در سال 2001 حدود سه ميليارد مارك را كه قسمت اعظم آن از حذف برنامه های اجتماعی تامين مي شد در اختيار سرويس امنيت داخلی قرار داده است.
بحران اقتصاد جهانی كه همراه است با ورشكستگی موسسه های دولتی، بالا رفتن تعداد بي كاران، نزول سطح زندگی در سرتاسر جهان از جمله اروپای غربی و آمريكای شمالی و بروز قحطی در كشورهای در حال رشد، موجد جنگ و گرايش به حكومتی اقتدارگرا شده است.
در تراز بينالمللی بحران كنونی عواقبی به مراتب وخيم تراز بحران 1930 دارد. جنگ نه تنها منجر به افول اقتصاد اجتماعی به نفع موسسات صنعتی – نظامی شده بلكه روند فروپاشی دولت های اجتماعی و رفاه را در اكثر كشورهای غربی تسريع كرده است. پنج روز قبل از حمله تروريستی به مركز تجارت جهانی، رييس جمهور بوش به پيش بينی پيامبر گونه ای دست زد. وی در 6 سپتامبر 2001 اعلام كرد: " بارها گفته ام تنها در زمان جنگ و ركود فعاليت های اقتصادی يا مواقع اضطراری است كه مي توان پول مربوط به تامين اجتماعی را مصرف نمود. من واقعا در گفتار خود صادقم!" مجموعه افكار حاكم بر كاخ سفيد جان تازه ای به تقويت دراماتيك ماشين جنگی ايالات متحده بخشيده است. واژه های ركود و جنگ بدون انقطاع تكرار میشود تا ذهن مردم را برای غارت بودجه عمومی در جهت منافع سازندگان اسلحه های كشتار جمعی آماده كند و روانه كردن منابع كشور به سمت شركتهای نظامی صنعتی را نزد افكار عمومی توجيه كند. بعد از جريان عمليات تروريستی يازدهم سپتامبر "عشق به ميهن"، "وفاداری” و " ميهن پرستی” نقل مجلس رسانه های رسمی شده است. امری كه با اين زمينه سازی ها مد نظر بوش است و با مطرح كردن "محور شرارت " - ايران، عراق، کوريايشمالی، ليبی و سوريه- كامل میشود، در حقيقت مشروعيت دوباره دادن به تقويت "دفاع ملی” و توجيه دخالت های نظامی آمريكا در كشورهای مختلف جهان است. هم زمان به جای توليد كالاهای مورد نياز جامعه، توليدات نظامی افزايش میيابد كه به بهای ناديده گرفتن احتياجات مردم سود سرشاری را به كمپانی های نظامی سرازير مي كند. دولت بوش با اين كمك به شركت های صنعتي- نظامی نمي تواند سيرصعودی بيكاری را كه هم اكنون آمريكا با آن روبرواست از ميان بردارد.
برعكس اين جهت گيری اقتصاد آمريكا صدها ميليارد دالر سود را نصيب تنها چند شركت خواهد كرد. جنگ و جهانی شدن به نحو تنگاتنگی با هم ارتباط دارند. بحران جهانی اقتصادی كه قبل از وقايع يازدهم سپتامبر شروع شده بود، عميقا در پيوند با ايجاد نظم نوين جهانی است، نظمی كه آزادی بازار را هدف قرار داده است. از "بحران آسيا" در سال 1997، ما شاهد سقوط بازارهای ملی هستيم. اقتصادی های ملی يكی به دنبال ديگری فرومي پاشند. بعضی كشورها مانند تركيه و آرژانتين به طور كامل به دست طلبكاران بينالمللی افتاده اند و مردم اين كشورها در فقر فرورفتهاند. پنج غول نظامی آمريكا (لاكهيد، نورتهوپ گرومان، ژنرال ديناميك، بويينگ و ری تهون) كليه مبالغ و منابع تخصيص داده شده به توليدات مصارف اجتماعی را در جهت مونتاژهای زنجيره نظامی كاناليزه كرده اند. لاكهيد مارتين بزرگ ترين توليد كننده اسلحه در آمريكا قسمت عظيمی از پرسونل و بودجه بخش تجارتی و اجتماعی خود را كاهش داده تا بتواند هر چه بيشتر اسلحه های پيشرفته از جمله هواپيماهای شكاری اف 22 توليد كند. بهای هر يك از اين هواپيماها 85 ميليون دالر است. در اين راستا قرار است سه هزار شغل جديد ايجاد شود ولی هر كدام از اين شغلها مبلغ ناچيز! بيست ميليون دالر برای دولت خرج برمي دارد. در همين راستا كمپانی بويينگ 200 ميليارد دالر از وزارت دفاع آمريكا برای توليد هواپيماهای ج. اس.اف. دريافت میكند. اين كمپانی نيز ايجاد سه هزار شغل را تاييد میكند در صورتی كه بعد از وقايع يازدهم سپتامبر قول داده بود سی هزار شغل ايجاد خواهد كرد. هر كدام از شغل های ايجاد شده در كمپانی بويينگ برای ماليات دهندگان 66.7 ميليون دالر هزينه در بردارد. بنابراين به هيچ عنوان عجيب نيست كه دولت بوش برنامه های اجتماعی را محدود و يا حذف میكند.
به لحاظ گوناگون بحران بعد از يازدهم سپتامبر نه تنها سقوط سوسيال دمكراسی غربی را اعلام مي دارد، بلكه پايان يك دوران است. مشروعيت دادن به سيستم جهانی بازار آزاد مي تواند راه را برای موج جديدی از هرج و مرج اقتصادی و خصوصی سازی موسسات دولتی و تاسياست زيربنايی دولت هموار نمايد. (بيمارستان ها، برق، بزرگراه ها، آب و فاضلاب ها، راديو و تلويزيون دولتی و ...) به علاوه در آمريكا و كانادا و بريتانيای كبير و همچنين بيشتر كشورهای اتحاديه اروپا تلاش برای حذف حكومت قانون به ايجاد نيرويی اقتدارگرا منجر شده كه جامعه مدنی تنها از طريق سازماندهی جمعی مي تواند مخالفت خود را با آن بيان كند. بدون اين كه بحث و گفتگويی انجام شده باشد "جنگ با تروريسم" و مبارزه عليه كشورهای به اصطلاح "شرور" برای " دفاع از دموكراسی” و بالا بردن امنيت داخلی يك ضرورت اعلام مي شود. جنگ طبق مفهومی كه به صورت تاريخی از آن داريم جای خود را به مفهومی جديد داده است كه به آن عنوان مبارزه با شر و كشورهای شرور داده شده است. اين دو اصطلاح بدون وقفه در مبارزه تبليغاتی هماهنگی تكرار مي شوند. ايدئولوژی "دولت شر" كه توسط پنتاگون در جريان جنگ خليج فارس در 1991 استفاده شد، ميكوشد نوعی جديد از مشروعيت و قانونيت ايجاد كند كه هدف آن توجيه "جنگ انسان دوستانه" برعليه كشورهايی است كه منطبق بر نظم نوين جهانی و بازار آزاد نيستتد.
افغانستان ولوله های نفت
پر از شکوفه ی خون باغ مهربانی شد
پر از کبوتر پیر
میان باغی بالی شکست و باد گریست
پرنده های اسیر
میان رودی ماه اسیر می خشکید
کبوتری در باد
میان دشتی رودی به ریگزار نشست
میان پنجره هایی زنان تنهایی گرییدند
پرنده های اسیر
میان پنجره هایی سکوت آتش سرد
میان بیشه ی شب
میان دست تو گلهای یاس خشکیدند
و گیسوان تو باد
و چشمهای تو ابر
و دستهای تو باغ
میان باغی
ابری گریست
بادی سوخت.
آزاد
واشنگتن بوسیله قانون
"استراتژی راه ابریشم" نه تنها سعی دارد روسیه را از لوله های نفت و گازی كه از
دریای خزر به سمت غرب كشیده شده اند محروم کند، بلكه قصد دارد تسلط آمریكا و انگلیس
را بر "دالان استراتژیكی" كه به سمت جنوب و شرق میروند نیز محقق نماید. هدف این
استراتژی در مرحله اول منزوی كردن جمهوری های سابق شوروی و نهایتا "محاصره كامل"
آنهاست. یعنی واشنگتن با حمایت همه جانبه غول های نفتی قصد دارد مانع از آن شود كه
این جمهوری ها به هر نوع توافقی كه به "لوله های نفت" مربوط میشود – و یا توافق های
نظامی- با ایران و چین نائل آیند. طبق اطلاعات بنیاد "هریتیج" كه یك موسسه "تینك
تانك" (فروشنده پروژه) كه طرفدار محافظه كاران است و دفتر مركزی آن در واشنگتن قرار
دارد، میزگرد سیاسی امریكایی ها با طالبان ، علاوه بر دیگر موارد مذاكره دو مورد
عمده جلوگیری از احداث لوله های گازی در ایران و كاهش نفوذ روسیه در تركمنستان و
قزاقستان را مورد بررسی قرار داد.
در
سال 1995 با پشتیبانی دولت كلینتون شرکت كالیفرنیایی نفت آمریكا، یعنی "یونوكال"
طرح احداث لوله های گازی كه از تركمنستان شروع و با گذشتن از افغانستان و پاكستان
به دریای عمان میرسید را تهیه کرد. این كمپانی در پروژه لوله های نفت باكو- سیحون
از (شرق به غرب با گذشتن از تركیه و گرجستان) با شراكت
BP كه سهامدار اصلی است نیز دخالت دارد.
لوله های گاز "سنت گاز" كه توسط یونوكال طراحی شده است با عبور از افغانستان برای
رسیدن به دریای عمان از مستقیم ترین مسیر آن، یعنی ایران صرفنظر می كند. بعلاوه
یونوكال برای حمل نفت استخراجی از منطقه "تنگیز" واقع در قزاقستان (شمال دریای خزر)
قصد احداث لوله های نفتی در این مسیر را برای رسیدن به دریای عمان دارد. با وجود
شركت روسی "گاز پروم" در این كنسرسیوم، این شراكت از نظر اقتصادی چندان با معنا و
تعیین كننده نیست و در مجموع قصد بی اهمیت كردن قرارداد گازی روس ها و دولت
تركمنستان را كه از طریق شبكه لوله های گاز روسیه حمل می شود دارد. یونوكال به محض
پایان اولین دور مذاكرات با نیازاف رئیس جمهور تركمنستان، مذاكره با طالبان را شروع
كرد. در همین دوران یعنی 1996 دولت كلینتون تصمیم گرفت با پشتیبانی كامل از طالبان
و حذف اتحاد شمال، كه از طرف مسكو پشتیبانی می شد در كابل یك حكومت طالبانی ایجاد
كند: تحت تاثیر اراده خلل ناپذیر طالبان و نتیجه مثبت قرارداد لوله های گاز، وزارت
خارجه آمریكا و سرویس جاسوسی پاكستان تصمیم به تامین مالی و تسلیح طالبان كه در حال
جنگ با تاجیك های اتحاد شمال بودند گرفتند. فقط در سال 1999 بود كه مالیات دهندگان
آمریكایی دریافتند حقوق كلیه كارمندان دولت طالبان را پرداخت می كردند. ( مجله
سانفرانسیسكو كرونیكال دوم نوامبر 2001)
در همین ایام روس ها از
پایگاه نظامی خود واقع در تاجیكستان به احمد شاه مسعود کمک های نظامی و لوژستیكی می
كردند. وقتی
سرانجام درسال 1996 كابل با پشتیبانی آمریكا و پاكستان بدست نیروهای طالبان افتاد
سخنگوی وزارت خارجه آمریكا گلین دیویس اعلام کرد برای ایالات متحده "در مواضع اتخاذ
شده از جانب طالبان برای تحمیل قوانین اسلامی در افغانستان هیچ امر قابل سرزنشی"
وجود ندارد. همزمان با این سیاست، سناتور هانك براون از طرفداران پروژه های یونوكال
عنوان کرد: "مسئله مثبتی كه در این قضیه وجود دارد این است كه سرانجام یكی از گروه
های درگیر این كشور قادر به تشكیل یك حكومت در كابل است" و معاون مدیر یونوكال
موفقیت طالبان را "مثبت" ارزیابی كرد. (اشتیاق احمد: پاكستان ابزور 20 اكتبر 2001)
وقتی طالبان در سال 1996 كابل
را به تصرف خود درآوردند، آمریكا سكوت کرد. چرا؟ به دلیل اینكه رهبران طالبان بسرعت
خود را به دعوت گردانندگان كمپنی نفتی یونوكال به هوستون تگزاس رساندند.
یكی از دیپلمات های آمریكایی ادعا كرد "طالبان به همان ترتیب عربستان سعودی متحول خواهند شد" وی معتقد بود كه افغانستان به یك مستعمره نفتی آمریكایی تبدیل خواهد شد، كه برای غرب منافع زیادی به همراه خواهد داشت. در آنجا دموكراسی و حقوق زنان احتمالا پایمال می شود، اما بعدا "می شود آنها را ایجاد كرد" (دیلی میرور29 اكتبر 2001) قبول حكومت طالبان و كنار گذاشتن اتحاد شمال توسط واشنگتن بخشی از "بازی بزرگ" برای کنترل مطلق ذخایر نفت و گاز منطقه و همچنین شبكه لوله های گاز و نفتی بود كه از تركمنستان و قزاقستان شروع می شوند. در آغاز سال 1997 هیئت نمایندگی طالبان به تگزاس به دفتر یونوكال آمدند: باری لین از كمپانی یونوكال تصدیق می كند كه خودش در مذاكرات تگزاس حضور نداشته و نمی تواند دخالت فرماندار سابق بوش كه قبلا منافعی در شركت های نفتی تگزاس داشته را در این پروژه تایید کند. براساس اظهارات سخنگوی یونوكال در بخش آسیای مركزی ، ترزا كویینگتون این شركت در سه مورد اصلی با طالبان گفتگو کرده است: ما جزئیات طرح را برای آنها شرح دادیم و آنها را از منفعتی كه این پروژه عایدشان خواهد كرد آگاه کردیم و پذیرفتیم كه حق ترانزیت به حساب آنها واریز شود. تاكید کردیم كه در صورت عدم قبول جامعه بینالمللی، دولت آمریكا نیز از به رسمیت شناختن سیاسی طالبان خودداری خواهد کرد و آنگاه طرح نمی تواند موفق شود. كویینگتون اضافه می كند كه این موارد به هیچ وجه طالبان را متعجب نساخت. در دسامبر 97 یونوكال ملاقات بین طالبان و معاون وزیر امور خارجه دولت كلینتون در امور آسیای جنوبی "كارل ایندرفورث" را ترتیب داد. از طرف طالبان وزیر موقت معادن و صنایع "احمد جان"، وزیر موقت فرهنگ و اطلاعات "امیر متقی"، وزیر موقت برنامه ریزی "دین محمد" و نماینده دائمی آنها در سازمان ملل متحد "عبدالحكیم" در این ملاقات حضور یافتند.
دو ماه بعد از این ملاقات معاون روابط بینالمللی "یونوكال چان مارسكا" در مقابل كمیته روابط بینالمللی مجلس نمایندگان "ضرورت احداث شبكه لوله های نفتی برای انتقال گاز و نفت آسیای مركزی" را با صرفه و ارزشمند ارزیابی کرد. سیاست خارجی ایالات متحده باید درجهت تضعیف شبكه های موجود لوله های نفتی روسی (به مقصد شمال غرب و جنوب) و لوله های نفتی كه توسط ایران كنترل می شود پیش میرفت: "صنعت نیز با یك مانع بزرگ تكنیكی و سیاسی در برابر انتقال نفت روبروست". لوله های گاز منطقه زیر تسلط مسكو ساخته شده اند، و در جهت شمال و غرب و زیر تسلط روس ها می باشند و این بدان معناست كه انشعابی به سمت جنوب و شرق وجود ندارند. بنابراین باید فهمید که چگونه می توان منابع انرژی آسیای مركزی را به سمت بازارهای آسیایی مجاور منتقل کرد. طرح ایده ال برای انتقال این منابع به جنوب از طریق ایران است، درصورتیكه كمپانی های بزرگ نمی توانند بدلیل تحریم های آمریكا برعلیه ایران آن را به اجرا گذارند و تنها جایگزین ایران عبور از افغانستان است.
اما در اجرای این طرح هم
مشكلاتی وجود دارد. جنگ داخلی كه در حدود دو دهه پیش در این كشور شروع شده هنوز
ادامه دارد. ما از همان آغاز كار پیش بینی های لازم را کردیم: احداث لوله های گاز
در خاك افغانستان مشروط به آن شد كه حكومتی با ثبات بتواند اعتماد جامعه بینالمللی
و سرمایه گذاران و كمپانی ها را جلب کند. یونوكال در نظر دارد زیرساخت (لوله های
نفتی) را كه هم اكنون در تركمنستان، ازبكستان، قزاقستان و روسیه وجود دارد تبدیل به
یك سیستم منطقه ای انتقال نفت کند. این لوله ها كه 1675 كیلومتر امتداد می یابند از
طرف جنوب و از طریق افغانستان به ترمینالی كه در كناره های سواحل پاكستان ساخته می
شوند خواهند رسید. این لوله ها با قطر 107 سانتیمتر قادرند روزانه تا یك میلیون
بشكه در روز نفت انتقال دهند. هزینه این پروژه با همان كیفیت لوله های ترانس آلاسكا
حدود دو میلیارد و پانصد میلیون دلار خواهد بود. اما بدون حل مسالمت آمیز درگیری
های منطقه احداث لوله های گاز و نفت ترانس از افغان غیرممكن خواهد بود. ما دولت و
كنگره را در جهت ایجاد آرامش در افغانستان و در چارچوب پروژه صلح زیر نظر سازمان
ملل ترغیب می کنیم. دولت ایالات متحده باید از تمام نفوذ خود در جهت پایان دادن به
درگیری هایی كه به ضرر منطقه عمل می كنند استفاده نماید.
اما در پروژه لوله های نفتی یونوكال مشكل دیگری هم وجود داشت كه رسانه ها به آن
توجهی نكردند. طالبان در عین گفتگو با یونوكال با یك شركت نفتی آرژانتینی بنام
بریداس نیز مذاكره میكردند. "یك شركت را برعلیه شركت دیگر به بازی می گرفتند"
بریداس متعلق به خانواده ثروتمند بهول گرونی تعلق داشت. "كارلوس بهول گرونی" دوست
صمیمی رئیس جمهور سابق آرژانتین كارلوس منم است. دولت منم در هماهنگی با بانك جهانی
در ایجاد اختلال در رگلمانتواسیون عظیم در بخش نفت و گاز كه منجر به ثروتمند شدن
خانواده بهول گرونی شد شركت کرد. در سال 1992 – پیش از آنكه یونكال وارد صحنه شود-
كمپانی بریداس حق اكتشاف نفت در شرق تركمنستان را گرفت. و سال بعد امتیاز نفت و گاز
منطقه كیمیر را هم كه در غرب تركمنستان قرار دارد بدست آورد. این امر برای واشنگتن
یك نوع دست درازی به حساب می آمد و غیرقابل تحمل بود. به همین منظور و برای مقابله
با گسترش بریداس در آسیای مركزی دولت كلینتون از وزیر امور خارجه سابق الكساندر هیگ
خواست كه با فشار به دولت تركمنستان "سرمایه گذاری آمریكایی" را در تركمنستان را
افزایش دهد. چند ماه بعد بریداس دیگر نتوانست از منطقه كیمیر نفت صادر كند. بریداس
و یونوكال وارد رقابت برای نفوذ سیاسی در منطقه شدند. در حالیكه بریداس از یونوكال
در مذاكره با رهبران تركمنستان جلوتر بود یونوكال از حمایت دولت آمریكا از طرق
مختلف دیپلماتیك و پنهانی برای خراب كردن رقیب سود می برد. در اوت 1995 در بحبوحه
جنگ داخلی در افغانستان مسئولان بریداس برای احداث لوله های نفت رهبران طالبان را
ملاقات كردند. كمی بعد یعنی در اكتبر 95 رئیس جمهور تركمنستان نیازاف برای امضای یك
قرارداد با یونوكال و شریك سعودی اش (در كنسرسیوم سنت گاز) یعنی شركت دلتا اویل به
نیویورك دعوت شد. این قرارداد امضای رئیس جمهور تركمنستان، نیازاف و رئیس شركت
یونوكال "جان افغانستان.ای مل" بعنوان صاحبان قرارداد و امضای "بدر. ام .ال عبان"
مدیر كل دلتا اویل را بعنوان شاهد در برداشت.
یونوكال ،
بریداس ، بن لادن
،طالبان ولشکرکشي
خشمگین و مست و دیوانه ست
خاک را چون خیمه ای تاریک و لرزان بر می افرازد
باز ویران می کند زود آنچه می سازد
همچو جادویی توانا ، هر چه خواهد می تواند باد
پیل ناپیدای وحشی باز آزاد است
مست و دیوانه
بر زمین و بر زمان تازد
کوبد و آشوبد و بر خاک اندازد
چه تناورهای باراو مند
و چه بی برگان عاطل را
که تکانی داد و از بن کند
خانه ازبهر کدامین عید فرخ می تکاند باد ؟
لیکن آنجا ، وای
با که باید گفت ؟
بر درختی جاودان از معبر بذل بهاران دور
وز مسیر جویباران دور
ایانی بود ،مسکین در حصار عزلتش محصور
آشیان بود آن ، که در هم ریخت ، ویران کرد ، با خود برد
ایا هیچ داند باد ؟.
اخوان
ثالث
كمپانی سعودی دلتا اویل به
"خالد بن محفوظ" و "ال عمودی" تعلق دارد. این دو تن ارتباط نزدیكی با شبكه القاعده
اسامه بنلادن دارند. خواهر خالد بن محفوظ سرمایه دار با نفوذ سعودی همسر اسامه
بنلادن است. تعجب آور است كه كنسرسیوم متشكل از یونوكال و دلتا اویل با سرمایه های
خانواده های بن لادن بوجود آمده است. یک اتفاق ساده! آنها ارتباطات تجاری با اعضای
حزب جمهوریخواه و از جمله خانواده بوش دارند. بنظر میرسد كه مقامات بلندپایه دلتا
اویل نقش مهمی در مذاكرات با طالبان بازی كرده اند. بعلاوه شركت بزرگ انرون كه مدیر
كل آن با بوش ارتباط دوستی نزدیگی دارد، مامور مطالعه اجرایی پروژه "لوله های نفت"
از طرف یونوكال شد. انرون مستقیما در مذاكرات مربوط به این پروژه با حكومت طالبان
شركت کرده بود.
بنظر میرسد كه سهامدار عمده دلتا اویل (شریك یونوكال در كنسرسیوم سنت گاز) محمود
حسین العمودی است. وی یك شبكه بزرگ تجاری را كه در زمینه ساختمانی، معادن، بانك ها
و نفت دخالت دارد فعالیت دارد از اتیوپی اداره می كند. "ال عمودی" صاحب كورال
پترولیوم نیز می باشد. منافع تجاری العمودی و بن محفوظ درهم گره خورده اند. سومین
شركت عمده نفت عربستان سعودی بنام نیمیرپترلیوم زیر كنترل آنهاست.
امپراطوی تجاری بن محفوظ ارتباطات نزدیكی با اعضای بانفوذ حزب جمهوریخواه و از جمله خانواده بوش دارد. جرج دبلیو بوش در هنگامی كه در صنایع نفتی فعالیت داشت با خالد بن محفوظ رابطه معاملات تجاری داشت. بعلاوه بوش و بن محفوظ هر دو در افتضاح بانك بینالمللی تجارت و اعتبارات ب.ث.ث.ای دخیل بودند. در سال 1979 بوش برای راه اندازی اولین موسسه خود "اربوست انرژی" از یكی از نزدیگان خانوادگی خود بنام جیمزبیس كه ساكن تگزاس است اعتبار دریافت کرد. ......
در آن ایام جیمزبیس در
امریكا زندگی می کرد و نماینده تجاری سالم بن لادن بود (برادر اسامه بنلادن ) که
مدت ها بدون داشتن دلیل گمان می رفت اعتبار داده شده به اربوستو مستقیما از سالم بن
لادن دریافت شده است. بعد از وقایع یازدهم سپتامیر دریك اطلاعیه رسمی از جانب كاخ
سفید وجود چنین رابطه ای بطور كامل انكار شده و اعلام گردید كه اعتبار داده شده از
جانب اربوستو متعلق به بیث بوده و سالم بن لادن در آن دخالتی نداشته است. "در اتبدا
بوش دوستی با بیس را هم انكار كرده بود، اما بعدا با پس گرفتن حرف خود اعتراف كرد
كه درجریان نمایندکی بیس برای حفاظت از منافع سعودی ها در آمریكا نبوده است. در
واقع بیس فقط با خانواده بن لادن ارتباط نداشت، بلكه سهامداران اصلی بانك تجارت و
اعتبارات بینالمللی نیز با او در رابطه بودند. علیرغم افتضاح بانك و ضربه وارده به
این موسسه سهامداران در ارتباط با بیس گشایش اعتبار برای بن لادن را ادامه دادند.
بانك تجارت در سال های هشتاد مبلغ ده میلیارد دالر از سپرده های مشتریان خود را
بالا كشید. براساس اظهارات دادستان منطقه مانهاتان "مورگن تاو" عمل بانك "بزرگترین
تقلبی بود كه در چارچوب مسایل بانكی و مالی نظیر نداشت" بانك در سال های هشتاد عامل
اصلی پولشویی برای كمك به "عملیات مخفی" سیا در جهت تامین بودجه مجاهدین افغان و
پرداخت پول به واسطه های ماجرای ایران گیت بود. "با مرگ سالم بن لادن در سال 1988
همه منافع وی در هوستون به بانكدار بزرگ سعودی و بزرگترین سهامدار بانك تجارت یعنی
خالد بن محفوظ به ارث رسید. بیث اداره یك موسسه متعلق به بن محفوظ را در هوستون
بعهده داشت. وی با گیس فرعون - كه بصورت پوششی صاحب سهام بانك تجارتی بود – در بانك
پرنسیپال هوستون مشترک کار می کردند. بوش فقط بخاطر اعتبار گرفتن برای ارگوستو به
محافل مشكوك مالی مراجعه نكرده بود. بعد از بارها تغییر نام دادن، سرانجام ارگوستو
در سال 1986 بنام شركت انرژی هاركن ظهور كرد. این شركت در سال بعد با مشكل مالی
روبرو شد. و به همین دلیل شیخ سعودی عبدلله طاها بخش 6ر17 درصدی سهام این شركت را
خریداری کرد. این بخش یكی از شركای فرعون در عربستان سعودی است. جالب اینجاست كه
بانكدار وی بن محفوظ است.
از "اظهارات واضح بوش برای ژورنال "وال استریت" در رابطه با اینكه از موضوع
پشتیبانی مالی بانك تجارت از هاركن بی اطلاع بوده، با توجه به رابطه تنگاتنگ وی و
بانك تجارت چنین نتیجه گیری می شود، که تعداد كسانی كه با بانك تجارت در ارتباط اند
و با هاركن معامله كرده اند – و همه بعد از به قدرت رسیدن بوش- بسیار زیاداند و
معلوم نیست که این بخاطر خوش خدمتی به پسر رئیس جمهور است یا خود رئیس جمهور.
سرانجام
در سال 1999 "اف.بی.آی" در مورد بیس شروع به تحقیقات کرد. اتهام وی در مورد رابطه
اش با سعودی ها و انتقال پول از طریق هوستون و دادن رشوه به دولت ریگن و بوش پدر به
منظور زیر نفوذ قرار دادن سیاست خارجی آمریكا بود.
"بدتر از آن "بن محفوظ" مشكوك به كمك مالی به شبكه تروریست بن لادن است. یعنی بوش
به مثابه یكی از شهروندان امریکاست كه با اشخاصی كه تروریست ها را حمایت مالی می
كنند، رابطه دارند. به گزارش
US To Day
در سال 1999 بن محفوظ و چند سعودی دیگر به كرات با معاملات ساختگی سعی كردند 3
میلیون دالر متعلق به بن لادن را به عربستان سعودی وارد كنند. شبكه ا.ب.ث. در همین
سال اشاره می كند كه رهبران سعودی از توافقنامه های مالی مستقیم بن محفوظ و بن لادن
جلوگیری كرده اند.
بوش و بن محفوظ رابطه های مالی دیگری در رابطه با سرمایه گذاری در گروه كارل لایل -
یك موسسه تجارتی و كاریابی كه رئیس جمهور سابق، یعنی بوش پدر از اعضای كمیته اجرایی
آن بود- نیز داشته اند. رئیس جمهور كنونی در یكی از شعبات كارل لایل یعنی كمپانی
كاتر ایر بین سالهای90 تا 94 سهامدار بود. در ضمن گروه كارل لایل یكی از تامین
كنندگان اصلی مبارزات انتخاباتی جرج دبلیو بوش بود. در بین اعضای كمیته مشورتی كارل
لایل نام سامی بارما به چشم می خورد. وی مدیر یك موسسه مالی پاكستانی بنام پرایم
كمرشیال بانك پ.س.ام . است. كه مركز آن در لاهور قرار دارد. جالب اینجاست كه این
موسسه مالی متعلق به بن محفوظ است."
در
فوریه 1996 گروه بریداس و حكومت طالبان به یك موافقتنامه مقدماتی رسیدند. واشنگتن
توسط سفیر خود در پاكستان با بی نظیر بوتو نخست وزیر پاكستان تماس گرفت و وی را
ترغیب به توافق انحصاری با یونوكال و چشم پوشی از رابطه با بریداس نمود. همزمان با
این جریان دولت كلینتون توسط سرویس مخفی پاكستان به نیروهای طالبان از نظز نظامی
كمك می كرد.
این پشتیبانی برای تصرف
كابل در سپتامبر 96 تعیین كننده بود. بعد از اینكه طالبان حكومت بنیادگرای خود را
در كابل تشكیل دادند، یونوكال تصدیق کرد كه : بعد از آنكه طالبان قبول كردند شورایی
برای حفاظت از پروژه تشكیل دهند، كمك نظامی به آنها مورد موافقت قرار می گرفت" در
همین هنگام بریداس برعلیه یونوكال به دلیل تخلف تجاری 15 میلیارد دالری ادعای خسارت
کرد. كمپانی بریداس عنوان می كرد كه یونكال محرمانه با معاون نخست وزیر تركمنستان
كه مسئول گاز و نفت این كشور نیز هست در امور پروژه ای كه مربوط به بریداس بوده
مذاکره کرده است. بعد از این ملاقات محرمانه براساس اطلاعات بدست آمده از طرف یك
منبع نزدیك به بریداس، دولت تركمنستان به فوریت (از امروز به فردا) تصمیم گرفت مانع
بریداس از صدور نفت از منابع كیمیر واقع در كناره دریای خزر شود. " از مذاكرات مخفی
یونوكال با مقامات تركمن سند كتبی در دست است."
بدلیل
مشكلات مالی بردیاس 60 صد از سهام خود را در سال 1997 به كمپانی نفتی آمریكا اموكو
فروخت. و بدینسان كمپانی انرژی پان امریكن ایجاد شد. علاوه براموكو برای پیشنهاد
خرید بردیداس اتحادیه نفتی تگزاس ایالات متحده، توتال فرانسه، شل هلند، اندسای
اسپانیا و یك كنسرسیوم متشكل از رپسول اسپانیا و امریكن موبیل نیز مشتری بودند.
برای اموكو كه در سال 98 با ب.پ. ادغام شد خرید بریداس از ارزش بالایی برخوردار بود
كه با كمك چیس مانهاتان و مورگن استانلی امكانپذیر شد. در این معامله برژینسكی وكیل
كمپانی اموكو و ارتور اندرسن – دفتر حسابدرای كه در افتضاح انرون در 2002 شركت داشت
– مامور رتق و فتق امور بعد از ادغام بودند. (برژینسكی مشاور سابق امنیت ملی دولت
دموكرات ها)
ب پ اموكو سهامدار اصلی پروه لوله های نتفی دریای خزر به سمت غرب، مخصوصا پروژه بحث
برانگیز "باكو – سیحون" كه از گرجستان و تركیه عبور می كرد بود. و با بدست آوردن
بریداس كنسرسیوم تحت كنترل ب پ توسط شعبه خود در پروژه لوله های نفت ترانس افغان
نیز وارد شد.
یونوكال هم رقیب و هم شریك ب
پ است. بعبارت دیگر ب پ در كنسرسیوم پروژه های لوله های نفتی به سمت غرب سهام زیادی
دارد. از طرف دیگر یونوكال هم در این پروژه منافع قابل توجهی دارد. در عین حال
بریداس كه حالا در اختیار ب پ اموكو قرار دارد، امكان مذاكره مستقیم بدون موافقت یا
مشاركت شركت های مذكور برایش تقریبا غیرممكن است. یك شركت نفتی پاكستانی كه از
اهمیت ادغام دو غول نفتی مطلع است عقیده دارد كه اگر كشورهای آسیای مركزی می خواهند
با شركت های بزگ آمریكایی ارتباط برقررا كنند اموكو خیلی بهتر از یونوكال است.
كمپانی
انرژی پان امریكن كه بعد از خرید بخشی از بریداس توسط اموكو جانشین آن شده بود
مذاكرات با طالبان را ادامه داد. اما طرف مذاكرات بطور كلی تغییر كرده بود.
شركت انرژی پان امریكن به
حساب كمپانی مادر خود، یعنی اموكو مذاكره و گفتگو می كرد. بعلاوه دولت كلینتون
هواخواهی از یونكال را رها كرده و از شعبه نمایندگی اموكو پشتیبانی کرد. در همین
زمان یعنی اوت 1998 ب پ و اموكو تصمیم خود مبنی بر ادغام فعالیت های كلی را اعلام و
بدین ترتیب و با همراهی (اتلانتیك ریچفیلد) بزرگترین کمپانی نفتی جهان را بنیان
گذاردند. بعبارت دیگر رقابت بین یونوكال و بریداس به "نزاع" بین دو کمپانی بزرگ
آمریكایی – كه در عین حال در پروژه لوله های نتفی شرق به غرب شریك بودند – منجر شد.
یونوكال و ب. پ- اموكو هر دو در ارتباط با قدرت های سیاسی نه تنها در كاخ سفید و
كنگره، بلكه بین نظامیان و سرویس های اطلاعاتی – كه به عملیات مخفی در آسیای مركزی
مشغولند- می باشند. هر دو كمپانی سخاوتمندانه در مبارزات انتخاباتی به نفع بوش شركت
داشتند. ادغام ب پ و اموكو بدون هیچ تردید نقش مهمی در تقویت روابط سیاسی بین دولت
ایالات متحده و بریتانیا بازی كرد. براساس منافع مشترك دو كشور در بخش های نفت،
بانك ها و صنایع نظامی حكومت حزب كارگر انگلیس تونی بلر به دوست و هم پیمان بی قید
و شرط ایالات متحده تبدیل شد.
در
سال 1998 مذاكرات یونوكال و طالبان به بن بست رسید. ماه عسل تمام شد. بعلاوه
بمباران سفارتخانه های آمریكا در افریقای شرقی – كه به شبكه القاعده بن لادن نسبت
داده می شد – حمله موشكی آمریكا به مواضع افغانستان را بدستور كلینتون بدنبال داشت.
بدنبال حمله به افغانستان و سودان در اوت 1998 یونوكال رسما مذاكرات با طالبان را
به حالت تعلیق درآورد.
آیا خرید بریداس توسط آموكو در سال 1997 و بدنبال آن ادغام ب. پ و آموكو در این
تصمیمی موثربوده است؟ به هر حال "بازی بزرگ" وارد مرحله جدیدی شده بود: یونوكال
باید با بزرگترین شركت نفتی جهان یعنی ب.پ آموكو رقابت می كرد. بمباران یك كارخانه
دواسازی در سودان به بهانه پاسخ به حمله به سفارتخانه های آمریكا در افریقای شرقی –
نیز از اسرار فاش نشده است. این كارخانه متعلق به صالح ادریس شریك تجارتی خالد بن
محفوظ بود. او یكی از صاحبان دلتا اویل است كه در پروژه لوله های نفتی افغانستان در
كنسرسیوم سنت گاز شریك یونوكال است نیز می باشد. موسسات تجاراتی بن محفوظ صاحب
بزرگترین بانك عربستان سعودی، بانگ تجارت ملی كه به پروژه لوله های نتفی از نظر
پولی كمك می کرد اعتبار مالی می باشند. به چه دلیل دولت كلینتون دستور بمباران
كارخانه متعلق به یكی از شركای یونكال را صادر كرده است؟
دو ماه بعد، یعنی در اكتبر
1998 یك دادگاه تگزاس ادعای خسارت 15 میلیارد دالری بریداس برعلیه یونوكال را طرح
كرد. بریداس ادعا كرده بود كه یونوكال مانع بهره برداری این شركت از گاز طبیعی در
تركمنستان شده است. لازم به ذكر است كه در زمان این ادعا، بریداس به منافع آرژانتین
وابسته بود.
اما تصمیم دادگاه در حقیقت
به كمپانی مادر، یعنی بریداس- ب.پ. آموكو مربوط می شد كه سال قبل از آن بیشتر سهام
بریداس را خریداری كرده بود. به احتمال زیاد ب. پ اموكو و یونوكال كه هر دو در
كنسرسیومی كه از كرانه دریای خزر بهره برداری نفتی می كند شریكند به توافق رسیدند.
چون برژینسكی (كه در حكومت سابق دموكرات ها مشاور امنیت ملی بود) وكالت ب. پ- اموكو
را بعهده داشت و كسینجر (كه وزیر امور خارجه سابق آمریكا بود) وكیل یونوكال بود.
خریداری شركت بردیاس توسط ب.پ - اموكو نشان دهنده آن است كه ب. پ به احتمال زیاد با
موافقت یونوكال حرف اول را در مذاكرات آینده در مورد پروژه لوله های نفتی خواهد زد.
درحالیكه یونوكال در هیاهوی حمله موشكی به افغانستان و بمباران سودان به صورت موقت
خود را از كنسرسیوم سنت گاز كنار كشید، شركت انرژی پان امریكن (جانشین بریداس) به
مثابه نماینده محلی ب. پ اموكو مذاكرات خود را با نمایندگان روسها، تركمن ها، قزاق
ها و افغان ها در مورد پروژه لوله های نفتی ادامه می داد. سیاست خارجی دولت كلینتون
كه برعلیه بریداس (حالا بپ اموكو) و به نفع یونوكال بود تغییر نمود. و در جهت منافع
یكی دیگر از بزرگترین كمپانی های آمریكایی یعنی اموكو قرار گرفت. در دو سال آخر
دولت كلینتون ب. پ آموكو رقیب یونوكال در مذاكرات مربوط به پروژه لوله های نفتی با
وضوح تمام به موفقیت های قابل توجهی دست پیدا کرد. با وجود اینكه یونوكال خود را از
كنسرسیوم سنت گاز به صورت موقت كنار كشید، اما كنسرسیوم از هم نپاشید و شریك سعودی
اش در سنت گاز یعنی دلتا اویل كه به امپراطوی تجاری بن محفوظ تعلق دارد، مذاكرات با
طالبان را ادامه داد.
داستان قدیمی لوله های نفتی با ورود جرج بوش به كاخ سفید در ژانویه 2001 از سر
گرفته شد. از همان آغاز به كار دولت بوش یونوكال (كه در زمان دولت كلینتون خود را
از مذاكرات كنار كشیده بود) مجددا وارد كنسرسیوم سنت گاز شد. (ژانویه 2001) اما
اینبار با پشتیبانی شخصیت های سیاسی با نفوذ و از جمله ریچارد آرمیتاژ مذاكرات با
طالبان را از سر گرفت. ریچارد آرمیتاژ لابی یونوكال در شركت بورما میان مارفروم و
واشنگتن کروپ بود. (اعتبارات این دو شركت بزرگ توسط یونوكال تامین می شد). بر اساس
اطلاعات ژان شارل بریسار و گیوم داسكیته این مذاكرات چند ماه قبل از وقایع یازدهم
سپتامبر از سر گرفته شد: لیلا هلمز دختر سناتور هلمز به مثابه مسئول روابط داخلی
حكومت طالبان استخدام شده بود. او مشاور ملا عمر، رحمت الله هاشمی را در مارس 2001
به واشنگتن دعوت کرد. لازم به ذكر است كه استخدام هلمز اتفاقی نبود. عموی وی ریچارد
هلمز قبلا رئیس سازمان سیا و سفیر ایالات متحده در ایران بود.
در ادامه این مذاكرات در دوم اوت 2001 یعنی یكماه قبل از وقایع سپتامبر كریستینا روكا مدیر مسایل آسیائی وزارت خارجه ، سفیر طالبان در پاكستان عبدالسلام ضعیف را ملاقات كرد. روكا ارتباط تنگاتنگی با افغانستان داشت. وی در تحویل موشك های ستینگر در سالهای 80 به مجاهدین تحت نظارت وی انجام شد. او در سازمان سیا مامور ارتباط با گروه های چریكی اسلامی بود. در جریان آخرین مذاكرات در برلن – اوت 2001 – به شهادت نماینده پاكستان نایز نائیك ، گروه كوچك نمایندگی آمریكا از دخالت نظامی در افغانستان درصورت تغییر نكردن مواضع طالبان گوشزد كرد. در بحبوحه بمباران افغانستان، در اكتبر 2001 دولت بوش حامد كرزی را به مثابه رئیس دولت موقت در كابل منصوب کرد. همه رسانه های گروهی از مبارزات میهن پرستانه كرزای برعلیه طالبان داد سخن دادند. اما هیچیك از آنها در مورد ارتباطات وی با طالبان سخنی به میان نیاوردند. نام كرزی در فهرست حقوق بگیران یونوكال ثبت است. در حقیقت وی از اواسط دهه 90 به مثابه مشاور و لابی یونوكال در خدمت این شركت در مذاكرات با طالبان قرار داشت.
انتصاب وی در این پست كه بدون هیچ نوع پیش شرطی از طرف "جامعه بینالمللی" در نوامبر 2001 و زیر حمایت سازمان ملل پذیرفته شد، در حقیقت از طرف شركت بزرگ نفتی آمریكایی نشات می گرفت. روزنامه الوطن چاپ عربستان سعودی می نویسد: کرزی از سال های هشتاد در خدمت سیا بود و یا برای آن كار می كرد. وی از 1994 كه ایالات متحده تصمیم گرفت طالبان را به قدرت برساند، با سازمان سیا برای رساندن كمك به طالبان همكاری مستقیم داشت. (این كمك ها بیشتر بصور ت مخفی و از طریق سازمان اطلاعاتی پاکستان صورت گرفت.)به هیچ عنوان اتقاقی نیست كه فرستاده ویژه رئیس جمهور بوش به افغانستان، یعنی زلمای خلیل زاد هم از حقوق بگیران كمپانی یونوكال است.
برآورد هزینه پروژه لوله
های نفتی در سال 97 توسط وی انجام گرفت. وی به نفع طالبان موضع گیری می کرد و در
مذاكرات با طالبان شركت داشت.
خلیل زاد بعنوان مشاور مخصوص
وزارت خارجه امریکا در دولت ریگن نیز انجام وظیفه می كرد. وظیفه وی در آن زمان
سازمان دادن یك لابی برای افزایش كمك نظامی آمریكا به مجاهدین بود. متقابلا وی به
مثابه معاون وزیر دفاع در كابینه بوش پدر شركت كرد. به محض به قدرت رسیدن جرج دبلیو
بوش وی بعنوان عضو شورای امنیت ملی منصوب شد. واشنگتن صحنه آرایی كاملی انجام داد.
براساس اظهارات نماینده بانك جهانی در كابل، بازسازی افغانستان یكسری موقعیت های
فوق العاده برای سرمایه دارها ایجاد کرد.
دو روز بعد از شروع بمباران افغانستان، یعنی در 9 اكتبر سفیر ایالات متحده در
پاكستان وندی چمبرلن مسئولان پاكستانی را در ارتباط با پروژه لوله های نفتی ترانس
افغان ملاقات کرد. هدف از این ملاقات ایجاد راه های جدید همكاری منطقه ای در بخش
های مختلف با توجه به وضعیت جدید بود. (منظور بمباران افغانستان) است.
آمریكا
وظیفه حامد كرزی را بعنوان رئیس دولت موقت و یك واسطه برای اهداف پروژه لوله های
نفتی بنفع شركت های نفتی آمریكایی انگلیسی تعیین كرده است. در هیاهوی اولین حملات
اكتبر 2001 در رسانه های گروهی دیده و شنیده شد كه دو كمپانی كوچك، یعنی چیس انرژی
و كاسپین انرژی كه به نفع شركت های بزرگ نفتی عمل می كردند، با حكومت تركمنستان و
پاكستان در مورد راه اندازی پروژه لوله های نتفی تماس حاصل كردند. این فعالیت ها
بدون آنكه نام كمپانی های بزرگ افشا شود انجام شود. اما در واقع رئیس كاسپین سی
كانسولتینگ اسامه بنلادن. سبحانی وكیل ب.پ آموكو در آسیای مركزی بوده است. سبحانی
همچنین در شورای كاسپین سی دیسكورس، که زیر نظر شورای پرقدرت روابط خارجی است، در
همراهی با نماینده كمپانی جرج سورس انستیتو ت
كه شركتی وابسته به سیا و
بنیاد هریتیج است. به گفته سبحانی "آمریكا باید مسئله پروژه لوله های نفتی را در
قلب بازسازی افغانستان قرار دهد. ..... " وزارت امور خارجه نیز این را فكر درستی می
داند. انتقال گاز طبیعی از طریق ایران متوقف می شود و جمهوری های آسیای مركزی
احتیاجی به لوله های نفتی روسیه نخواهند داشت.
از نظر ژوزف نومی رئیس چیس انرژی ، "یازدهم سپتامبر و جنگ در افغانستان حوادث خوبی
نبودند، گرچه كار بدی انجام شد. اگر ایالات متحده حضور خود را در منطقه حفظ كند،
احتمالا یك نعمت خواهد بود برای همه، و البته برای کشورهای آسیائی نعمتی بزرگتر!
چرا که، برای اقتصاد نفتی منطقه اکنون در قرن جدید، یك مرز نوین شکل گرفته است و
افغانستان جزئی از این مرز خواهد بود. "
)
نويسنده
- ميشل
شوسودوفسكی - ترجمه
پويا
-منبع
راه توده
(
دموکراسي وحقوق انسان
شهر خاموش من ! آن روح بهارانت کو ؟
شور و شیدایی انبوه هزارانت کو ؟
می خزد در رگ هر برگ تو خوناب خزان
نکهت صبحدم و بوی بهارانت کو ؟
کوی و بازار تو میدان سپاه دشمن
شیهه ی اسب و هیاهوی سوارانت کو ؟
زیر سرنیزه ی د
شمن چه حالی داری ؟
دل پولادوش شیر شکارانت کو ؟
سوت و کور است شب و میکده ها خاموش اند
نعره و عربده ی باده گسارانت کو ؟
چهره ها در هم و دل ها همه بیگانه ز هم
روز پیوند و صفای دل یارانت کو ؟
آسمانت همه جا سقف یکی زندان است
روشنای سحر این شب تارانت کو ؟.
سرشک
پس از واقعه
11 سپتامبر 2001، نگاه توام با اغماض رسانههاي خبري آمريكا به حربه شكنجه از سوي
دولت بوش، اساسيترين و مهمترين شكست اين رسانههاي در ايفاي رسالت خبري آنها است.
در پاييز 2001، كه شبكههاي راديويي و تلويزيوني و مطبوعات آمريكا پيرامون حدود و
اختیارات دولت اين كشور و چگونگي كسب اطلاعات از اعضاي دستگير شده گروه القاعده به
بحث و گفتگو پرداختند، مردم تا چند ماه در بهت و حيرت بودند.
مسوولان و مفسرّان خبري آمريكا علاوه به قانوني بودن شكنجه مظنونين،
درباره زمان و چگونگي شكنجه آنها نيز گستاخانه و بيپروا صحبت ميكردند. حيرت و
تاسف مردم زماني به اوج خود رسيد كه آلن در شويتز، استاد دانشگاه هاروارد و مدعي
دفاع از آزاديهاي فردي، پيشنهاد كرد براي شكنجه افراد مظنون، مجوز كتبي صادر شود.
در اين گفتگو، براي تحريف افكار عمومي و موجه جلوه دادن شكنجهي زندانيان عبارتها
و اصطلاحات خاصي چون «بازجويي بازور» و «تمهيدات خشن» متداول شد. يكي از مهمترين
عبارتها و در اين زمينه «rendition»
است؛ به اين معني كه نيروها يا شبكههاي اطلاعاتي آمريكا مظنونين دستگيره شده را به
كشورهاي خارجي مثل مصر، اردن و مراكش ميفرستند. و بدون نگراني از اعتراض و مخالفت
مردم، آنها را تحت شكنجه قرار ميدهند.
واقعاً كه ما
آمريكاييها انسانهاي صادقي هستيم! شكنجه زندانيان در خارج از كشور به فكر چه كسي
جز ما ميرسيد؟!؟
وقايع تاريخ اخير نشان داده است كه «حُسن تعبير» ميتواند جهان را به
جهنم تبديل كند. يكي از اين حسن تعبيرها خبري است كه روزنامه واشنگتن پست به چاپ
رسيد. در همين رابطه دانا پرليست در گزارش خود مينويسد: «طبق اظهارات ماهواره
اطلاعاتي آمريكا و كشورهاي خارجي، سازمان سيا به طور پنهاني از برخي از اعضاء مهم،
دستگير شده القاعده در منطقهاي واقع در شوروي سابق نگهداري و بازجويي ميكند.» وي
در گزارش خود كه در صفحه اول روزنامه به چاپ رسيده بود، نوشت: «در اين منطقه سرّي
تعدادي زندان مخفي واقع است كه سازمان سيا حدود چهار سال قبل آنها را تاسيس كرده
است. اين زندانها در هشت كشور خارجي ديگر نيز ساخته شدهاند.
هويت و موقعيت دقيق اين زندانها و مراكز سرّي، كه در كاخ سفيد، سازمان سيا، وزات دادگستري و همچنین در اسناد دولتي به «سايتهاي سياه» معروف هستند، تعداد اندكي از مسوولان دولت آمريكا و رئيس جمهور مقامات عالي رتبه اطلاعاتي هشت كشور ميزبان مشخص است. سوال اين است كه چرا دولت آمريكا اسيران خود را مخفيانه در كشورهاي خارجي نگه ميدارد؟ شايد دولت در حق اسيران مرتكب اعمالي، مثل شكنجه، ميشود كه اين اعمال در داخل آمريكا غير قانوني محسوب ميشوند. شايد به همين دليل است كه ديك چني، معاون رئيس جمهور و پورتر گاس، رئيس سازمان سيا به شدت به محتواي لايحه سناتور جان مك كين، يكي از اسراي جنگ ويتنام، اعتراض كردهاند، طبق مفاد لايحه مذكور، هرگونه رفتار بيرحمانه و غير انساني با زندانيان زندانهاي آمريكا، از جمله زندانيان سازمان سيا، ممنوع است. عليرغم ادعاي معاونان ديك چني وگاس، آنها نگران اين نيستند كه لايحه فوق در مواقع اضطراري باعث محدوديت آزادي عمل شبكههاي اطلاعاتي شود. بلكه آنها نگران برچيده شدن اتاقهاي شكنجهاي هستند كه در حال حاضر در حال فعاليت هستند.مطبوعات آمريكا همچنان بيتفاوت و با ديده اغماض به اين مسائل نگريسته و بدون در نظر گرفتن تبعات اخلاقي اين كار، اعمالي مثل شكنجه زندانيان در خارج از كشور را توجيه ميكنند.
اين كار آنها
غير از ترسويي و بزدلي، دليل ديگري ندارد.
در
اين زمينه حتي روزنامه واشگتن پست كه پس از افشاي وجود اردوگاههاي كار اجباري در
دولت آمريكا اعتبار زيادي پيدا كرده بود نيز كوتاهي كرده و ايفاي رسالت خود كه آگاه
كردن كامل ملت آمريكاست، شكست خورد. داناپريست مينويسد: «بنابه درخواست مقامهاي
عالي رتبه آمريكا، روزنامه واشنگتن پست از افشاي نام كشورهاي كه در اين برنامههاي
سري شركت دارند، خودداري كرده است.» «مسوولان واشينگتن پست گفتهاند كه افشاي نام
كشورهاي مربوطه ممكن است فعاليتهاي ضدتروريستي آن كشورها را مختل كند و آنها را
هدف اقدامات تلافيجويانه تروريستها قرار دهد»
به راحتي ميتوان حدس زد كه روزنامه واشنگتن پست با قبول درخواست مقامهاي دولتي
آمريكا سعي دارد خود را از اتهام «وطن فروشي» كه اين روزها دولت مطبوعات را به آن
متهم ميكند، نجات دهد.
بد نيست يادآور شويم كه اين روزنامه حداقل جسارت افشاي شكنجهگاه و زندانهاي سرّي
خارج ازآمريكا را داشته است. اما پس از افشاي اين مطلب، سازمانهاي خبري ديگر به
ندرت به نقد و بررسي اين مساله پرداختند. در واقع پس از آن كه يك سازمان دفاع از
حقوق بشر در واشينگتن اعلام كرد كه زندانهاي مخفي سازمان سيا در كشورهاي روماني و
لهستان مستقر هستند، تنها روزنامهاي كه اين خبر را به چاپ رساند، روزنامه
«فايننشال تايمز» بود. شگفتيهاي حاصل از اين خبر به حدي زیاد است كه نميتوان تمام
آنها را نام برد. بد نيست بدانيم كه افشاي خبر مذكور، درخواست آمريكا از جمهوريهاي
نوپاي اروپاي شرقي باري همكاري با اين كشور را زير سوال ميبرد.
دهها سال موضوعاتي خطير پرده آهنين، دولتهاي تحت ستم و ستمگريهاي
شوروي سابق متمسك رايج سياستمداران و رسانههاي خبري آمريكا بود. اما اكنون ميتوان
حدس زد كه توجه دولت بوش به روماني، لهستان ديگر جمهوريهاي اروپاي شرقي فقط به اين
دليل بوده است كه سركوبگريهاي شوروي سابق شرايط لازم براي تاسيس «سياستهاي سياه»
آمريكا در خاك اين كشورها ار فراهم كرده است. شايد بتوان گفت، براي جوامعي كه به
شدت در آرزوي به دست آوردن بخشي از سعادت و رفاه كشورهاي غربي هستند، زیاد مهم
نباشد كه بخشي از خاك كشور خود را به آمريكا بفروشند تا در عوض دولت آمريكا نيز در
اتحاديه اروپا از آنها حمايت كند.
زمان آن فرا رسيده بود، كه دولتمردان آمريكا با گستاخي تمام اعلام كنند كه آمريكا
سردمدار آزادي در سراسر دنياست. اما اكنون كه اين دولت از شكنجه به عنوان يكي از
ابزارهاي سياسي خود استفاده ميكند، آيا باز هم ميتوان چنين ادعايي كرد؟ متاسفانه
جواب اين سوال مثبت است
آنها
با قرباني كردن شرم و با گستاخي تمام، كماكان چنين ادعايي دارند.
طبق گزارشات
موجود از شبكههاي اطلاعاتي آمريكا و كشورهاي خارجي، سازمان سيا در بيش از دهها
كشور خارجي، مراكز عملياتي مشترك تاسيس كرده است. ماموران اطلاعاتي تمام اين كشورها
براي شناسايي و دستگيري تروريستها و همچنين براي نفوذ در شبكههاي تروريستي و
نابودي آنها با ماموران اطلاعاتي آمريكا همكاري دارند. سازمان سيا بودجه اين مراكز
مخفي ضد تروريستي را تامين كرده است و بهترين فنآوريهاي جاسوسي خود نظير، وسايل
ارتباط جمعي سرّي، شبكههاي كامپيوتري متصل به بانك اطلاعات مركزي اين سازمان و
امكانات استراق سمع را نيز در اختيار مراكز فوق قرار داده است.
ماموران اطلاعاتي آمريكا و همتايان آنها در اين مراكز اطلاعاتي ضد تروريستي، روزانه
دربارهي چگونگي دستگيري مظنونين، اعزام آنها به كشورهاي خارجي براي حبس و بازجويي
و از بين بردن حمايتهاي مالي و لجستيكي گروه القاعده برنامهريزي ميكنند.
شبكه مراكز عملياتي مشترك در واقع نشان دهنده بهترين استراتژي آمريكا براي مبارزه
با تروريسم در خارج از اين كشور ميباشد. آمريكا با تشويق سرويسهاي امنيتي كشورهاي
خارجي و با اعطاي قدرت و اختيار به آنها، با تروريسم خارجي مبارزه ميكند. اوايل
سال جاري، رئيس عمليات سازمان سيا در جلسه غير علني مجلس اعلام كرد كه با همكاري
عوامل سازمان سيا و سرويسهاي اطلاعاتي كشورهاي خارجي، بعد از حملات 11 سپتامبر سه
هزار تروريست در خارج از كشور عراق دستگير و يا كشته شدهاند.
اطلاعات اوليه درباره مخفيگاه اعضاي القاعده از سوي سازمان سيا قابل دسترسي است.
اما زماني كه يكي از مراكز عملياتي مشترك به دستگيري فرد مظنوني اقدام كرد، او را
به سرويسهاي امنيتي محلي تحويل ميدهد. همان طور كه مشاهده ميشود در دستگيري و
مراحل بعدي، ردي از سازمان سيا ديده نميشود. به گفته يكي از ماموران مبارزه با
تروريسم رمز موفقيت مراكز فوق در اين است كه فقط ماموران خارجي در عمليات اين مراكز
فعاليت دارند.
اين مراكز در
واقع نشان دهنده تغييرات اساسي و مهمي هستند كه پس از حملات سال 2001 در سال و حيطه
مسووليتهاي آن به وجود آمده است. امروزه ديگر جذب نظاميان سياستمداران و
جاسوسهاي اطلاعاتي براي به دست آوردن اسرار كشورهاي خارجي، هدف اوليهي سازمان
سيا نيست. بلكه اكنون سيا در صدد ايجاد رابطه با كشورهايي است كه زماني از آنها
انتقاد ميكرده و يا براي از بين بردن دشمن مشترك خود و آن كشورها اقدامي انجام
نداده است.
تغييرات صورت گرفته از سوي جورج تنت:
جورج جي.تنت،
رئيس سابق سازمان سيا، در دوران تصديگري خود و به خصوص پس از حملات 11 سپتامبر
تغييرات چشمگيري در داخل اين سازمان به وجود آورد. وي با همكاري ماموران مراكز
سازمان سيا و ماموران مراكز ضدتروريسم در خارج از كشور كوشيد تا دامنه ارتباطهاي
اطلاعاتي سازمان سيا با شبكههاي اطلاعاتي خارجي را گسترش دهد.
علاوه بر سياستهاي مشهود سيا، فعاليتها و روابط دوجانبه اين سازمان با كشورهاي
خارجي، مبناي اصلي اين تغييرات بوده است. با وجودي كه كاخ سفيد در سال گذشته به
سياستهاي ديكتاتور مآبانه و سركوب مخالفان از سوي اسلام كريم اف، رئيس جمهور
ازبكستان، شديداً اعتراض كرده بود، فعاليتهاي مشترك ضد تروريستي آمريكا با تاشكند
تا مدّتها ادامه داشت. همچنين با وجود كاهش كمكهاي نظامي وزارت خارجه آمريكا به
اندونزي به دليل نقض حقوق بشر كمكهاي مالي سازمان سيا به جاكارتا افزايش پيدا كرد
و پس از اتمام بحران، تعامل اطلاعاتي اين سازمان با اندونزي گسترش يافت.
بهعلاوه با
وجود تشديد اختلاف نظر آمريكا و فرانسه بر سر موضوع حمله به عراق در سال 2003،
سرويس اطلاعاتي فرانسه با همكاري سازمان سيا در پاريس تنها مركز عملياتي چند مليتي
را تاسيس كرده و مجموعه عمليات سرّي گستردهاي را در سراسر جهان به انجام رسانيد.
طبق اظهار مقامات رسمي سيا، اين سازمان در سراسر اروپا، خاورميانه و
آسيا مراكز عملياتي مشترك تاسيس كرده است. علاوه بر اين، مركز چند مليتي پاريس در
انگليس، فرانسه آلمان، كانادا و استراليا نمايندگي دارد.
يكي
از ماموران سابق مبارزه با تروريسم ميگويد، مراكز عملياتي مشترك، در سازمان دهي و
قانونمند كردن روابط دو جانبه، كه عمدتاً بدون ضابطه صورت ميگيرد، بسيار تاثيرگذار
بودهاند.
سازمان
سيا از صحبت درباره ماهيت اين مراكز عملياتي خودداري ميكند. روزنامه واشينگتن پست
دهها نفر از ماموران پيشين و فعلي سازمان اطلاعات آمريكا و كشورهاي خارجي،
سياستمداران و وكلاي مجلس مصاحبه كرده است. اكثر اين افراد به شرطي حاضر به مصاحبه
شدهاند كه نام آنها فاش نشود. آنها گفتهاند كه به دليل حساسيت موضوع اجازه صحبت
درباره اين مراكز را ندارند.
مراكز اطلاعاتي مبارزه با تروريسم با زندانهاي مخفي كه «سايتهاي سياه» معروف
هستند و در هشت كشور مستقر ميباشند، كاملاً فرق دارند. متخصصان و ماموران اطلاعاتي
ميگويند:
طبق قوانين كشورهاي ميزبان، فعاليت زندانهاي مخفي، كه وجود آنها در اوايل ماه جاري از سوي روزنامه «واشينگتن پست» فاش شد، غير قانوني است. امّا مراكز اطلاعاتي مبارزه با تروريسم در واقع نشان دهنده گسترش همكاريهاي اطلاعاتي و تعاملي است كه سالهاي زيادي بهعنوان هدف اصلي سياستهاي خارجي مطرح بوده است. گسترش روابط: اين مراكز اطلاعاتي، مطابق مراكز مبارزه با مواد مخدر در كشورهاي آسيايي و آمريكاي لاتين ساخته شدهاند. در سالهاي دهه 80 با توجه به فساد موجود در شبكههاي اطلاعاتي و پليس كشورهاي فوق، سازمان سيا، سردمداران اين كشورها را تشويق كرد تا به اين سازمان اجازه دهند وظيفهي انتصاب افراد و تامين هزينه آنها را به عهده بگيرد و آنها را از سازمانهاي خود دور نگه دارد. طبق اظهارات دو ماهواره سابق سيا در اواخر دهه 90، دو مركز مبارزه با تروريسم تاسيس شد. اين مراكز وظيفه داشتند شبه نظاميان اسلامگرايي كه از كشورهاي عربستان سعودي، يمن، مصر و چچن براي شركت در جنگ به بوسني و ديگر بخشهاي يوگسلاوي سابق ميرفتند را شناسايي و دستگير كنند.
پس
از حملات يازده سپتامبر، جورج تنت، رئيس وقت سازمان سيا، طرح كلي مبارزه جهاني عليه
تروريسم را به بوش ارائه كرد. اين طرح جزئيات حمله به افغانستان و از بين بردن
پايگاه اصلي گروه القاعده، مبارزه با تروريسم در هشتاد كشور جهان و همچنين فهرست
اسامي كشورهايي كه ممكن بود پس از حمله آمريكا مخفيگاه اعضاي القاعده باشد را دربر
ميگرفت.
طبق اظهارات يكي از ماموران سابق سيا، در صورت حمله به افغانستان فقط
چند كشور، مثل عربستان سعودي، يمن و مناطق روستايي پاكستان و اندونزي، براي پناه
گرفتن اعضاي القاعده مناسب بودند.
در 17 سپتامبر 2001 بوش با امضاي حكمي فعاليتهاي سرّي را گسترش داد. طبق اظهارات
ماموران سابق و فعلي سازمان سيا، طي اين حكم استفاده از تمهيدات مرگبار عليه
تروريستها و ترغيب و تشويق سرويس اطلاعاتي كشورهاي خارجي براي همكاري با سازمان
سيا تصويب شد. بنا به گفتة اين افراد سازمان سيا همچنين ماموران خود را از سراسر
اروپا، آفريقا، آسيا و خاورميانه به كشورهايي كه از نظر فعاليتهاي تروريستي در
اولويت بودند، اعزام كرد. اين سازمان همچنين نيروهاي شبه نظامي بخش عمليات ويژه خود
را به كشورهاي فوق فرستاد و براي تقويت آنها، از نيروهاي ويژة ارتش آمريكا استفاده
كرد.
اما ماموران سازمان سيا به خوبي ميدانستند كه افسران اين سازمان براي تحقق اهداف
موردنظر تنت و معاونان او كافي نيستند. بنابراين، سازمان سيا سريعاً توتجه خود را
به سرويسهاي اطلاعاتي كشورهاي خارجي معطوف كرد. چرا كه بيشتر اين شبكهها اطلاعات
جامع و كاملتري دربارة گروههاي تروريستي محلي و حاميان آنها در اختيار داشتند.
سازمان سيا براي تشويق و ترغيب سرويسهاي اطلاعاتي خارجي رشوههاي
زيادي پرداخت ميكرد. يكي از ماموران اين سازمان ميگويد: «سيل پول جاري بود». طبق
اظهارات دو مامور دولتي، دو سال پس از واقعه سپتامبر بودجه اختصاصي فعاليتهاي سيا
5/21 برابر شد.
مركز مبارزه با تروريسم سازمان سيا كه سازماندهي مراكز اطلاعاتي ضدتروريسم (CTICS)
و ديگر فعاليتهاي ضدتروريستي را به عهده دارد، براي همتايان خارجي خود كه حتي از
امكانات اوليه نيز بيبهره هستند، خودروهاي نظامي سبك، تجهيزات ديد در شب، سلاحهاي
اتوماتيك و بيسيم خريداري كرد. اين سازمان همچنين از واحد تجسس، تحليل اطلاعات و
تاكتيك نيروهاي ويژه خود، افرادي را براي آموزش تاكتيكهايي مثل نجات گروگان، حفاظت
از اشخاص بسيار مهم و حملات ضد تروريستي به اين كشورها اعزام كرد. كشورهاي خارجي
نيز ماموران خود را براي آموزشهاي ضدتروريستي و تحليل اطلاعات به مدارس آموزشي
سازمان سيا فرستادند.
همكاريهاي
سازمان سيا و كشورهاي خارجي به عامل ديگري نيز وابسته بود.
قوانين مربوط به منع شنود الكترونيكي و ديگر سيگنالهاي اطلاعاتي كه
بنا به گفتة متخصصان بيش از 80 الي 90 درصد اطلاعات موردنياز دولت آمريكا را تامين
ميكنند، تعديل پيدا كرد. تنت دستور داد تسهيلات لازم در اين زمينه فراهم شود.
آژانس امنيت ملي كه مسؤول سازماندهي، تحليل و انتشار اطلاعات بدست
آمده از شنود الكترونيكي است، به سرعت همكاري خود را با مراكز عملياتي مشترك آغاز
كرد و يك مديريت امور خارجه تشكيل داد كه اكنون وظيفه تبادل اطلاعات و تجهيزات را
در چهل كشور جهان به عهده دارد.
به منظور تشويق رييس جمهور و عوامل اطلاعاتي كشورهاي خارجي براي همكاري با سازمان
سيا معمولاً بوش، ديك چني و وزير امور خارجه شخصاً اقدام ميكردند. اما قطعي كردن
همكاريها و مراحل بعدي آن از سوي روساي سيا، ديگر مقامهاي عاليرتبه اين سازمان و
جورج تنت انجام ميگرفت.
ويژگيهاي شخصيتي جورج تنت، بهخصوص خونگرمي و معاشر بودن وي در مذاكرات خارجي پس
از حملات يازده سپتامبر و همچنين آموزش نيروهاي امنيتي فلسطين، باعث شد مسلمانان او
را به عنوان يك ميانجي صادق بين اعراب و اسرائيل بپذيرند.
او در برقراري ارتباط با مسوولان شبكههاي اطلاعاتي خارجي بسيار
ماهرانه عمل ميكرد. يك روز در ضيافتي كه به افتخار رئيس يك سازمان اطلاعاتي خارجي
ترتيب داده شده بود مهمانان دربارة بوش از تنت سوال كردند. او حتّا به ميهمانان گفت
كه بوش صبحها چه ساعتي از خواب بيدار ميشود. وي ضمناً اظهار كرد كه رئيس جمهور او
را با اسم كوچك (جورج) صدا ميزند.
يك مقام عاليرتبه فرانسه معتقد است كه تنت مردي جذاب و در عين حال بسيار راسخ و
جدي است.
همكاري سازمان سيا با يمن، كشوري كه مخفيگاه اعضاي القاعده و همچنين محل
اردوگاههاي آموزشي تروريستها بود، يكي از موفقيتهاي بزرگ تنت محسوب ميشود. علي
عبدالله صالح، رئيس جمهور يمن، بر مرزهاي شمالي اين كشور با عربستان كه تبديل به
بهشت افراط
گراها شده بود و
همچنين بر رقباي خشونتطلب خود هيچ كنترلي نداشت.
فاريس ثناباني،
يكي از مشاوران رئيس جمهور يمن گفته است كه سفرهاي تنت به يمن پس از 11 سپتامبر
باعث شد صالح با سازمان سيا به شكلي غيرقابل پيشبيني همكاري كند. وي كه در
ملاقاتهاي تنت با عبدالله صالح حضور داشت، گفته است تنت شخصاً تلاش ميكرد تا
دلايل وحشت و ناامني مردم يمن را بفهمد. او كسي نبود كه پشت ميز خود بنشيند و بر
مبناي گزارشهاي رسيده، تصميمگيري كند».
طبق اظهارات
ماموران اطلاعاتي، پس از حمله آمريكا به افغانستان، عبدالله صالح بر اين باور بود
كه هدف بعدي آمريكا يمن است و تنت نيز سعي نكرد صالح را از اين اشتباه خارج كند.
گفته ميشود تنت بهخوبي به حرفهاي صالح گوش ميكرد، ايدههاي او را جدي ميگرفت و هرگز او را سرزنش نميكرد. تنت براي همكاري با يمن ميليونها دالر هزينه صرف كرد. او به اين كشور هليكوپتر، تجهيزات استراق سمع و جليقههاي ضد گلوله فرستاد. او در ضمن صد مربي آموزش نيروهاي ويژه ارتش آمريكا را براي تربيت قطعه ضدتروريسم به يمن اعزام كرد.
تنت
همچنين موافقت صالح را براي استفاده از هواپيماهاي بدون سرنشين مجهز به موشكهاي
هلفاير به منظور شناسايي و كشتن اعضاي گروه القاعده، جلب كند.
در نوامبر 2002،
سازمان سيا توانست از اين طريق شش عضو القاعده را در بيابانهاي يمن به قتل برساند.
در بين كشتهشدگان ابوعلي الحارث، طراح حمله به ناو آمريكايي «كول» نيز ديده
ميشد.طبق اظهارات ثناباني، وجود دشمنان مشترك باعث شد، آمريكا و يمن همكاريهاي
گستردهاي را آغاز كنند.
يكي از ماموران
سابق سيا عقيده دارد كه مبارزه با تروريسم، ديگر سياستهاي خارجي اين كشور را
تحتالشعاع خود قرار داد و باعث شد آمريكا با افرادي همكاري كند كه قبلاً هيچگونه
تعاملي با آنها نداشت.در اندونزيا يعني پرجمعيتترين كشور اسلامي جهان و پناهگاه
ج.اسلاميه، يكي از اعضاي مهم القاعده، سازمان سيا توانست با سپهبد عبدالله
هندروپريونو، رئيس وقت سازمان اطلاعات اين كشور، طرح دوستي بريزد.
هندرو پريونو با
موهاي رنگ و روغن زده، ژاكتهاي رنگي، كراوات و جورابهاي همرنگ خود به افراد
متظاهر و خودنما بيشتر شبيه بود تا به يك مقام عاليرتبه. طبق گزارشات آسوشيتدپرس و
ديگر رسانههاي خبري هندرو پريونو، فرمانده سابق نيروهاي ويژه اندونزيا، از سوي
طرفداران حقوق بشر به كشتن بيش از يكصد روستايي غيرنظامي در سال 1989 متهم شد. طبق
گزارشات موجود، او در سال 2004 گروههاي طرفدار حقوق بشر را نيز تهديد كرد.
طبق گزارشات
منابع خبري كشورهاي استراليا و آمريكا، رئيس پيشين سازمان اطلاعات اندونزيا درباره
ماموران آمريكايي و استراليايي مستقر در اين كشور تجسس ميكرد. علاوه بر اين گفته
ميشود كه عمر فاروق، رهبر القاعده نيز سفارت آمريكا را مدّ
نظر قرار داده
بود. رابرت اس. گلبارد، سفير آمريكا در اندونزيا، عقيده داشت كه دولت اندونزيا به
عمد و براي تحريف افكار عمومي، عليه گروهي كه در اردوگاه آمريكايي مستقر در جاكارتا
بمبگذاري كرده بودند، وارد عمليات شده بود.
طبق اظهارات يك مامور سازمان سيا، انتخاب هندرو پريونر به عنوان رياست سازمان
اطلاعات كشور اندونزيا باعث شد آمريكا «نفس راحتي بكشد»! وي ميافزايد، هند
روپريونو عليرغم شخصيت بحثبرانگيزي كه داشت، فردي بسيار دقيق و پرتحرك بود و
برخلاف رئيس قبلي، براي همكاري با آمريكا شروط سختي داشت.
جورج تنت علاوه بر تماسهاي تلفوني و ملاقاتهاي رسمي كه با هندرو پريونو داشت،
تجهيزات و خدمات درخواستي او را فراهم ميكرد. طبق اظهارات يكي از ماموران سازمان
سيا فنآوريهاي اندونزيا در آن زمان از حدّ فنآوريهاي دهة 70 تجاوز نميكرد و
آنها به شدت در آرزوي داشتن تجهيزات جنگي، تجسس و استراق سمع بودند.
علاوه بر اين، تنت دو خواسته شخصي هندرو پريونو را نيز اجابت كرد. او
هزينه ساخت يك دانشكده اطلاعاتي يعني موسسه بينالمللي اطلاعاتي در جزيره باتام را
تقبّل كرد و همچنين مقدمات پذيرش يكي از وابستگان نزديك وي در يكي از دانشگاههاي
درجه يك آمريكايي را فراهم كرد.
هندرو پريونو با دستگيري يك فرد مصري به نام محمود ساعد اقبال مدني، كه سازمان سيا
معتقد بود با ريچارد سي.ريد، بمبگذار انگليسي، همكاري دارد، تمايل خود براي همكاري
با سيا را به اثبات رساند. بهعلاوه او به سازمان سيا اجازه داد تا مدني را براي
بازجويي به مصر بفرستد.
سپس او همكاري
خود با سازمان سيا را گسترش داد و به ماموران اين سازمان اجازه داد تا دهها مرد
اندونزيايي مرتبط با شبكههاي تروريستي را دستگير كنند. علاوه بر اين او به
سرمايهگذاريهايي كه در راستاي اهداف تروريستي در كشور خود صورت ميگرفت پايان
داد.
هندرو پريونو همچنين براي دستگيري فاروق كه گمان ميرفت يكي از اعضاي
مهم القاعده در جنوب شرقي آسيا باشد موافقت رهبران سياسي كشورش را جلب كرد. گلبارد
ميگويد هندرو پريونو نيروهاي امنيتي اندونزيا را وادار كرد تا براي دستگيري فاروق
با آمريكاييها همكاري كنند. در همكاري با آمريكا كسي قادر نبود به پاي هندرو
پريونو برسد.
پورتر. جي گاس كه حدود يك سال قبل جانشين تنت شد، تغييرات چنداني در سيستم سازمان
سيا به وجود نياورد. به نظر ميرسد كه برخلاف تنت او فردي معاشر و اجتماعي نباشد و
ممكن است همين مسأله باعث شود او در ايجاد همكاري بين سازمان سيا و سازمانهاي
اطلاعاتي خارجي چندان موفق نباشد.
وقتي گاس رشتة امور را به دست گرفت، اظهار كرد با وجود اين كه براي اينگونه
همكاريهاي دوجانبه ارزش زيادي قائل است، تمايل دارد در عمليات اطلاعاتي و جمعآوري
اطلاعات، سياست يكجانبهاي را اتخاذ كند. او در جلسهاي كه با اعضاي سازمان خود
داشت، گفت: «هر چند ما در زمينه فعاليت اطلاعاتي، سياستهاي يكجانبهي زيادي را
اتخاذ كردهايم، اما به نظر من هنوز اين اقدامات كافي نيستند». او افزود با اتخاذ
سياستهاي يكجانبه در سازمان ميتوان افراد مناسب را در مكانهاي مناسب و در جهت
تحقّق اهداف مناسب تحت آموزشهاي مناسب قرار داد.
طبق
برنامهريزيهاي انجام شده قرار است، ماموران زيادي به كشورهاي مختلف اعزام شوند و
چندين سال از دوران خدمت خود را و يا شايد تمام آن را در يك كشور سپري كرده و با
فرهنگ آن كشور كاملاً آشنا شوند. گاهي ممكن است ارتباط اين افراد با پايگاههاي
سازمان سيا كه در سفارت كشورها مستقر هستند نيز كاملاً قطع شود.
طبق اظهارات رؤساي مراكز خارجي سازمان سيا و همچنين مقرّ فرماندهي اين سازمان، گاس
ملاقاتهاي زيادي با همتايان خارجي خود انجام ميدهد و اينگونه ملاقاتها روزهاي
سهشنبه يا پنجشنبه انجام ميشوند. ماموران سيا اعلام كردهاند كه اينگونه
اظهارات به معناي تضعيف ملاقاتهاي انجامشده نيست، بلكه نشاندهندة اين واقعيت است
كه گاس براي اينگونه امور وقت كافي اختصاص ميدهد.
گاس در بازديد اخير خود از فرماندهي عمليات ويژه آمريكا در قطر با روساي سازمان
اطلاعات قطر ملاقات نكرد. ماموران سازمان اطلاعات اين كشور اظهار ميكنند كه گاس در
اين سفر با آنها ديدار نكرد چرا كه اخيراً چنين ملاقاتي صورت گرفته بود. اما برخي
ديگر عقيده دارند كه گاس هرگز فرصت گفتگو با همتايان خود را از دست نميدهد.
به هر حال ماموران سابق و فعلي سيا پيشبيني ميكنند كه روابط و
همكاري دوجانبه آمريكا با آژانسهاي اطلاعاتي خارجي همچنان ادامه خواهد يافت چون
تمامي كشورهاي مرتبط با آمريكا به مبارزه با تروريسم علاقهمند هستند. آنها همچنين
گفتهاند كه روساي سازمان سيا به منظور حفظ موفقيتهاي گذشته روابط و همكاري خود با
ديگر كشورها را گسترش خواهند داد.
يكي از ماموران
اطلاعاتي كه بخش اعظم دوران خدمت خود را در خارج از كشور سپري كرده است ميگويد: «
اكثر اين روابط ريشهدار و عميق هستند».
دروغ ها وماجراها
تبارنامه ی خونین این قبیله کجاست
که بر کرانه شهیدی دگر بیفزایند ؟
کسی به کاهن این معبد شگفت نگفت
بخور آتش و قربانیان پی در پی
هنوز خشم خدا را فرو نیاورده ست ؟.
همواره گفته
ميشود سربازان آمريكايي براي حفاظت از آزادي و امنيت كشورشان كشته ميشوند، اما
بايد گفت آنها فقط به دليل سياستهاي خودمحورانه و نادرست دولت، جان خود را به
مخاطره مياندازند.
تجربه ثابت كرده است كه كشورها تاريخ خود را تخريب ميكنند و تحريف تاريخ در آمريكا
نيز بسيار گسترده است. در كشور كانادا دژي وجود دارد كه آمريكاييان در حمله به اين
كشور از آن استفاده ميكردند، اما در كتب تاريخي آمريكا نامي از اين دژ برده نشده
است، چرا كه مقامات آمريكا همواره سعي كردهاند تلاش ناموفق اين كشور براي اشغال
كانادا را پنهان كنند. نويسندگان كتب تاريخي آمريكا سعي كردهاند انگليس را مسوول
اصلي جنگ سال 1812 قلمداد كنند و از تمايل سياستمداران آمريكا براي اشغال كانادا
سخني به ميان نياوردهاند. در كتب تاريخي آمريكا از آتش زدن واشنگتن توسط انگليس به
تفصيل سخن گفته شده است، اما از آتش زدن تورنتو از سوي آمريكا، هيچ سخني به ميان
آورده نشده است.
مردم آمريكا حتّا
از حقايق جنگ اين كشور با مكزيك، هند و اسپانيا نيز به طور كامل آگاهي ندارند. آنها
بايد بدانند كه مسدود كردن رودخانه ريوگراند از سوي دولت آمريكا دليل اصلي آغاز جنگ
با مكزيك بود.
آمريكا در جنگ با
هند، با بيرحمي تمام و براي تصرف اراضي اين كشور به نسلكشي پرداخت و ساكنان دهكده
هاي كوچك و قبيلههاي مختلف را قتل عام كرد.
جنگ آمريكا با اسپانيا كه به بهانه آزادسازي كوبا از اشغال اسپانيا آغاز شده بود به
كشتار 200 هزار فليپيني و تشكيل اولين مستعمره آمريكا انجاميد.
جنگ جهاني دوم و جنگ داخلي آمريكا نيز در كتب تاريخي اين كشور مورد
تحريف واقع شدهاند. در كتب تاريخي آمده است كه جنگ داخلي آمريكا به منظور براندازي
بردهداري به پا شد، در حالي كه واقعيت اين است رييس جمهور آمریکا نه براي آزادي
بردگان و منسوخ كردن بردهداري در اين كشور، بلكه براي سركوب شورشهاي آمريكاي
جنوبي جنگ داخلي آمريكا را به راه انداخت. اين جنگ، كه خونينترين جنگ تاريخ
آمريكاست، یک ميليون (3 درصد جمعيت مردم آمريكا) كشته و مجروح به جاي گذاشت و تنها
به آزادي معدودي برده انجاميد. پس از جنگ اكثر بردههاي آمريكا با شرايطي بسيار
وخيمتر از گذشته، تحت سلطه قرار گرفتند. حتّا پس از اين جنگ خونين، سياهپوستان
نتوانستند تا سالهای دهه ی 1960 از تصويب لايحه قانوني
Jim Crow
كه به گسترش بردهداري انجاميد، ممانعت به عمل آورند.
جاي بسي شگفتي
است كه اين جنگ خونين كه عواقب منفي بسياري به دنبال داشت، زير سؤال نرفت.
جنگ جهاني دوم نيز جاي تأمل و سؤال دارد. مردم آمريكا با خوشحالي تمام شكست هيتلر
را جشن گرفتند، اما هرگز به اين نكته توجه نكردند كه دولت آمريكا با تجهيز نيروهاي
نظامي متفقين در جنگ جهاني اول، نه تنها در به قدرت رسيدن هيتلر كمك كرد بلكه باعث
به وقوع پيوستن انقلاب بلشويك (و بروز جنگ سرد) شد. پس از پيروزي متفقين در جنگ
جهاني اول، ويلسون، رييس جمهور وقت آمريكا به منظور اجراي طرح ناموفق خود به نام
طرح اتحاديه ملل، عليه آمريكا با انگليس و فرانسه متحد شد و از اين كشور ادعاي
غرامت جنگي كرد. ويلسون همچنين مقدمات بركناري قيصر ويلهلم و روي كار آمدن هيتلر را
فراهم كرد.
ويلسون همچنين در جنگ جهاني اول به دولت روسيه كمك كرد و اين كشور را در مخالفت با
آلمان ياري داد. اگر دولت روسيه زودتر از جنگ كنارهگيري ميكرد، لنين موفق نميشد
براي به قدرت رسيدن، جنگ نامتعارف به راه اندازد.
آمريكا حتّا پيش
از آغاز جنگ جهاني دوم، منابع نفتي و توليد فلزات مهم ژاپن را مسدود كرد كه اين
اقدام به واقعه ی
Pearl Harbor انجاميد.
قبل از حمله
جاپان به پايگاه نظامي آمريكا در
Pearl Harbor،
روزولت براي آغاز جنگ با هيتلر به طور پنهاني در حمله انگليس به زيردرياييهاي
آلمان شرکت کرد.
در
جنگ كورياي و ويتنام دهها هزار آمريكايي بدون دليل و فقط براي ممانعت از تسلط
كمونيسم در اين دو كشور جان خود را از دست دادند. امكان داشت در صورت عدم دخالت
آمريكا در امور اين دو كشور، فروپاشي كمونيسم كه با بحران اقتصادي شديد مواجه بود،
خيلي زودتر به وقوع بپيوندند.
جنگ عراق، نامشروعترين جنگ آمريكا به شمار ميرود و بايد گفت دلايل صدام حسين براي
حمله به كويت در سال 1990 محكمتر و منطقيتر از دلايل آمريكا براي حمله به عراق در
سال 2003 بود. هر چند نميتوان حمله عراق به كويت را قابل توجيه دانست، اما بايد
گفت دلايل صدام براي حمله به اين كشور واقعيتر از دلايل آمريكا براي قتل عام مردم
بيگناه عراق بود.
جنگ
آمريكا با عراق فقط كشتار تعداد كثيري بيگناه را به دنبال داشت و اين كشور را به
مكاني امن براي تروريستها تبديل كرد. قدرت سابق آمريكا در سايه نظام سياسي آزاد و
عدم مشاركت در مناقشات و جنگهاي بينالمللي بود، اما اكنون اين قدرت با جنگ
افروزيهاي دولت آمريكا، از بين رفته است. متاسفانه پس از جنگ جهاني دوم، آمريكا در
صدد جنگافروزي و مقابله با ديگر كشورها است. گسترش قدرت و اختيارات رياست جمهوري
كه پس از روي كار آمدن جورج بوش و روساي جمهور سابق آمريكا به وجود آمده است، از
تبعات منفي و خطرناك سياستهاي جنگافروزانه آمريكا می باشد.
در
روز ياد بود قربانيان جنگ، مردم آمريكا بايد همراه با گرامیداشت ياد سربازان
آمريكايي، سياستهاي خودمحورانه دولت بوش را كه به كشته شدن شماري بيگناه
ميانجامد، زير سوال ببرند.
آمريكاييها،
عراقيها و تمامي جوامع بينالملل بايد بوش و ديك چيني را به عنوان عاملان اصلي
ويرانيهاي عراق سرزنش كنند.
قرار
گرفتن عراق در پرتگاه جنگ داخلي و هولوكاست اقوام و نژادهاي مختلف اين كشور به وضوح
بيانگر شكست عملكرد دولت بوش است.
هر
چند امكان بروز جنگ داخلي در عراق هنوز كاملاً قطعي نيست، اما نقش بوش در فجايع
عراق و لزوم سرزنش وي از سوي محافل بينالمللي قطعي ميباشد. در صورتي كه عراق
درگير جنگ داخلي شود، مردم آمريكا و عراق و تمامي محافل بينالمللي بايد بوش و ديك
چيني را به عنوان مسببان اصلي ويرانيهاي عراق مورد سرزنش و مواخذه قرار دهند.
سازمان سيا، وزارت خارجه، كنگره و هزاران متخصص امور خاورميانه پيش از آغاز جنگ
عراق به بوش هشدار دادند كه بركناري صدام حسين و حمله به عراق هيولاي خفته جنگ
داخلي را بيدار ميكند. اين هشدار بارها قبل و پس از حمله آمريكا به عراق به گوش
بوش رسيد، اما وي همواره نسبت به اين هشدار بيتفاوت باقي ماند.
از ميان افرادي كه پيرامون خطرات حمله به عراق به بوش هشدار داده
بودند ميتوان به پاول پيلار، يكي از مقامات با تجربه سيا و تحليلگر امور
خاورميانه در سازمانهاي اطلاعاتي آمريكا؛ واين وايت، تحليلگر امور عراق در وزارت
خارجه آمريكا و دو تن از روساي مراكز سازمان سيا در بغداد نام برد. پيلار در ماه
جاري ميلادي در مقالهاي كه از سوي روزنامه
Foreign
Affairs به چاپ
رسيد اعلام كرد احزاب راستگراي آمريكا تحريف اطلاعات عراق از سوي دولت بوش را به
شدت مورد تقبيح قرار دادهاند.
نومحافظهكاران
حامي سياستهاي بوش و چني به هيچ عنوان نسبت امكان بروز جنگ داخلي در عراق و تجزيه
اين كشور ابراز نگراني نميكردند.
ديويد
وارمسر، مقام مسؤول موسسه سياستهاي خاور نزديك؛ مقامات موسسه پژوهشهاي آمريكا و
شوراي امنيت ملي همگي در سالهاي دهه 1960 درباره تجزيه عراق و بروز جنگهاي
فرقهاي و داخلي در اين كشور مطالب مختلفي نوشتهاند، اما هيچ یک به بروز اين
جنگها در عراق اهميتي نمی دهند.
وارمسر در سال
1997 نوشت امكان ايجاد اتحاد و يكپارچگي پس از حمله به عراق توهمي بيش نيست و بعد
از سرنگوني صدام حسين كشور عراق به دست اقوام، نژادها و گروههاي مختلف تجزيه خواهد
شد. وي عقيده داشت رقابتي كه بين اقوام و نژادهاي مختلف وجود دارد امكان ايجاد
عراقي يكپارچه را از بين ميبرد. وارمسر در مقاله خود اعلام كرده بود كه آمريكا و
اسرائيل بايد با حمله به عراق زمان وقوع اين امر را تسريع نمايند تا شرايط به
اصطلاح بهتري در عراق به وجود آيد.
براي
محافظهكاراني همانند وارمسر كه خاورميانه را همچون صفحه شطرنجي ميپندارند و مردم
اين منطقه را به بازي گرفتهاند، مرگ صدها هزار عراقي در جنگ داخلي اهميتي ندارند.
آنها تنها به دنبال اهداف شوم خود هستند.
جبههگيري دو
گروه مقاومت در قبال آمريكا به خوبي بيانگر شكست سياستهاي بوش و چني در عراق است.
گروه اول شامل سنيهايي است كه در بغداد و شمال غرب عراق با نيروهاي آمريكايي
ميجنگند. گروه دوم نيز شيعيان عراق هستند كه به رهبري شوراي عالي انقلاب اسلامي
عراق، و با كمك ارتش مقتديصدر و متحدانش با آمريكا مبارزه ميكند. انفجارهاي اخير
در سامرا و حرمين بيانگر آغاز جنگ داخلي در عراق است. حملاتي از اين دست در ديگر
شهرهاي عراق نيز صورت ميگيرد كه هدفي جز آغاز جنگ داخلي را دنبال نميكنند. از
زمان شروع اين حملات تاكنون صدها عراقي كشته و صدها مسجد مورد حمله قرار گرفتهاند.
اوضاع عراق هر لحظه وخيمتر ميشود و اين كشور در لبه پرتگاه قرار دارد.
حمله به حرمين در سامرا دست همانند قتل عام ساريد كه به جنگ جهاني اول انجاميد،
ميتواند آغاز جنگ داخلي در عراق باشد. اما دليل و عامل اصلي اين جنگ مساله ديگري
است. در واقع آغاز جنگ داخلي در عراق در حمله آمريكا به اين كشور و فعاليتهاي
آگاهانه دولت آمريكا براي تشديد اختلافات قومي در عراق ريشه دارد. آمريكا سعي دارد
با تشديد اين اختلافات از تشكيل دولت عراق به رهبري شوراي عالي انقلاب اسلامي
ممانعت به عمل آورد.
مردم
جهان بايد هوشيار باشند كه اگر فجايع اخير عراق جنگ داخلي به دنبال نداشته باشد،
وقايع آتي حتماً باعث بروز اين جنگ ميشود.
كشتار
غيرنظاميان عراقي در شهر حديثه و رسوايي ابوغريب از جمله اخباري هستند كه به دليل
وجود تصاوير و نوارهاي ويدئويي غير قابل انكار، هر از گاهي به رسانههاي خبري
آمريكا راه پيدا ميكنند. در اين گونه موارد دولت آمريكا سريعاً واكنش نشان ميدهد
كه البته چگونگي اين واكنشها عمدتاً قابل پيشبيني است.
نخست مقامات آمريكايي موضوع را مبهم جلوه ميدهند و يا روي آن سرپوش ميگذارند. سپس
تعدادي افراد كه از آنان به عنوان انسانهاي بد ياد ميشود مقصر،معرفي ميشوند.
آنگاه اعلام ميشود كه براي پي بردن به حقيقت و دست يابي به نتيجه، وقت و زمان لازم
است و نبايد زود نتيجهگيري كرد كه اين سوء رفتار از جانب افسران ارشد بوده است.
سرانجام اين فجايع با طي روندي از پيش تعيين شده، به فراموشي سپرده ميشود. به اين
ترتيب كه تحقيق درباره جنايات اتفاق افتاده به عهده ارتش گذاشته ميشود و در اغلب
موارد ارتش خود را تبرئه ميكند. به اين ترتيب پرونده جنايات نيروهاي ارتش بدون
رسيدگي بسته ميشود.
عملكرد ارتش آمريكا در قبال افشاي اخبار جنايات نيروهاي خود از چارچوب خاصي تبعيت
ميكند. در واقع مقامات ارتش آمريكا با توسل به رسانههاي مجيزگو و ناآگاهي مردم،
به راحتي رفتار و جنايات غيرانساني خود را توجيه ميكنند و تحقيق و بررسي دربارهي
وقايع مربوط به خود را آنقدر به تعويق مياندازد تا تحريف افكار عمومي به آساني
ميّسر شود.
در
ميان رفتارهاي نادرست نيروهاي آمريكايي در عراق آنچه بيش از ديگر رفتارها مورد
انتقاد ميباشد، جنايات و وحشيگريهايي است كه به نام گسترش آزادي و دموكراسي عليه
غيرنظاميان و مردم عادي اين كشور انجام ميگيرند.
لازم
به ذكر است اكنون آمريكا در عراق به جنگ با غيرنظاميان مشغول است و حتا در مبارزات
خود براي سركوب شورشها و خرابكاريها، به دنبال تمايز مردم از گروههاي خرابكار
نيست.
برخي از پزشكان
عراقي اعلام كردهاند حوادث غيرانساني بسياري در عراق از سوي نيروهاي آمريكايي به
وقوع پيوسته و بر روي آنها سرپوش گذاشته شده است.
اين پزشكان
خواستار رسيدگي به چنين وقايعي شدهاند.
نظاميان آمريكايي
علاوه بر قتل دسته جمعي مردم عراق به اقدامات غيرانساني ديگر از جمله بمباران شهرها
و روستاهاي اين كشور كه از جمعيت بالايي برخوردار هستند نيز ميپردازند. در اين
دموكراسي آمريكايي هزاران فرد بيگناه كشته و زخمي ميشوند، اما ارتش آمريكا در
پايان اعلام ميدارد هدف نيروهاي آمريكايي كشتن افراد خرابكار بوده است.
بر
روي تمامي اين اقدامات و جنايات غيرانساني با دورويي تمام سرپوش گذاشته ميشود. آيا
دولت آمريكا و بخصوص بوش با توسل به آنچه فرماندهي كل نيروهاي مسلح مينامندش،
اجازه انجام چنين اقداماتي را دارد؟
رسانههاي آمريكا
در توجيه عملكرد ارتش چنان با دورويي رفتار ميكنند كه كسي به خود اجازه انتقاد از
ارتش آمريكا را نميدهد. در تكذيب ايده افرادي كه عقيده دارند اكثر نيروهاي ارتش
آمريكا افرادي درستكار هستند و تنها عده معدودي به اعمال غيرانساني روي ميآورند،
بايد گفت همنشيني با افراد بد، حتا با اخلاقترين سربازان آمريكايي را نيز به سوي
اعمال شيطاني سوق داده است.
در
واقع بايد گفت تمام افرادي كه به نوعي در جنگ عراق شركت داشتهاند، در جنايات ارتش
آمريكا سهيم هستند. در اين ميان گناه رانندهاي كه مسوول حمل تداركات به عراق است
با گناه سربازي كه به يك كودك شليك ميكند، برابر است.
جنايات نيروي آمريكايي در عراق نشان داد، آموزشهاي اخلاقي به سربازان نظير امتناع
از قتل غيرنظاميان كاملاً بينتيجه است. اعزام فرماندهان ارتش به عراق براي ايراد
سخنرانيهاي اخلاقي، اقدامي مضحك به نظر ميرسد. چرا كه سربازان با شركت در اين جنگ
نامشروع، عملاً اصول اخلاقي و انساني خود را زير سوال بردهاند.
درست
است جورج بوش دستور آغاز جنگ را صادر كرد، اما سربازان ميتوانستند با سرپيچي از
اين دستور خود را آلودهي جنايات اين جنگ نكنند. در واقع تمام افرادي كه در اين جنگ
شركت كردهاند، اصول اخلاقي و انساني را زيرپا گذاشتهاند.
مشكل
جنگ عراق و افغانستان حضور عدهاي انسان جنايت كار نيست، بلكه مشكل ماهيت اين
جنگهاست كه كاملاً نامشروع و غيرقانوني هستند. ماهيت غيرانساني اين جنگها باعث
ميشود حتا با اخلاقترين سربازان نيز دست به اقدامات ضد انساني بزنند. انسان براي
اين كه بتواند ماهيت انساني و اصول اخلاقي خود را حفظ نمايد، بايد از شركت آگاهانه
در اقدامات غيرانساني و حمايت از چنين اعمالي، خودداري كند.
از روزهاي آغازين
جنگ عراق، مقامات پنتاگون براي حفظ اعتبار و آبروي خود از اشاعه اطلاعات نادرست و
كذب به عنوان اصليترين حربه خود در اين جنگ استفاده كردند.
مهمترين
قربانيان اين حربه نيز مردم و رسانههاي گروهي آمريكا بودند که به خوبي از اين
واقعيت آگاه هستند.
اما رسانههاي
مهم آمريكا (كه از اهداف واقعي دولت براي اشاعه اطلاعات كذب از سوي خبرنگاران و
روزنامهنگاران آگاهي كامل نداشتند)، همچنان از بيان اين واقعيت كه اشاعه اطلاعات
دروغين هنوز يكي از سياستهاي اصلي دولت آمريكا و ايادي و رسانهاي جيرهخوار آن به
شمار ميرود، خودداري ميكنند.
ارتش آمريكا به
دنبال يافتن راهي آسان براي دستيابي به اهداف خود و اشاعه هر چه بيشتر اطلاعات و
اخبار كذب درباره جنگ عراق، به طور موقت يك ايستگاه راديويي عربي در نزديكي بغداد
تأسيس كرد و خبرنگاران و روزنامهنگاران عربي را اجير كرد.
در عين حال
ميليونها اعلاميه در كشور عراق و بين مردم خسته از ديكتاتوري صدام پخش شد. در اين
اعلاميهها از مردم عراق خواسته ميشد در صورتي كه به دنبال آيندهاي بهتر براي
فرزندان خود و استقرار آزادي و دموكراسي و پايان دادن به رنج و عذاب خود هستند،
تسليم نيروهاي آمريكايي شوند.
در حالي كه سه
سال پس از حمله آمريكا به عراق دستيابي به امكانات اوليه زندگي همانند برق و آب از
دغدغههاي اصلي مردم اين كشور به شمار ميرفت، اصحاب رسانهاي آمريكا به طور
پنهاني، اما كاملاً رسمي ايستگاه تلويزيوني عراق را كه در خدمت حزب بعث بود در عرض
چند هفته تغيير داده و به خدمت تبليغات آمريكايي درآوردند.
مقامات ارتش آمريكا اشاعه اخبار و اطلاعات ساختگي را يكي از تاكتيكهاي قابل توجيه
هر جنگي تلقي ميكنند و مدعي هستند اين تاكتيك در جنگ عراق بسيار مفيد بوده است. در
حالي كه بايد گفت استفاده از اين حربه نه تنها باعث پايان دادن به جنگ نشد، بلكه با
پنهانكاري و اشاعه اطلاعات غلط، مدت اين جنگ را طولانيتر كرد. ارتش آمريكا حتا
درباره شمار كشته شدگان سربازان آمريكايي نيز به اين حربه متوسل شد و آمار كشته
شدگان و زخميها را كمتر از ميزان واقعي اعلام كرد.
با بررسي دقيق تبعات منفي ماجراجوييهاي ارتش آمريكا و سياستهاي نادرست بوش در
عراق ميتوان به خوبي فهميد كه زمان شفافيت و صداقت در اطلاعرساني وقايع اين جنگ
فرا رسيده است و نياز به ارائه اطلاعات درست در اين زمينه، بيش از گذشته احساس
ميشود. علاوه بر این ديگر در عراق دشمني وجود ندارد كه آمريكا به بهانه غافلگير
كردنش به اشاعه اطلاعات نادرست و كتمان حقايق بپردازد. صدام حسين در حبس به سر
ميبرد و نيروهاي مقاومت و به اصطلاح آمريكاييها، شورشيان، ديگر فرماندهي واحدي
ندارند. بنابراين بيش از اين به دروغپردازي رسانهاي و آنچه پنتاگون تاكتيك جنگي
می نامد، نيازي نيست و اين تاكتيك ديگر تاثيري نخواهد داشت.
بعلاوه، مبارزات
تبليغاتي و دروغپردازيهاي پنتاگون نميتواند مردم عراق را كه از سال 1991 در اثر
تحريم آمريكا به شدت در عذاب بودهاند، فريب دهد. طبق آمارهاي موجود، اين تحريمها
به كشته شدن يك ميليون عراقي منجر شده اشت كه اكثر آنها را كودكان بيگناه تشكيل
ميدهند. قتل عام روزانه، شكنجه و جناياتي از قبيل فاجعه حديثه از ديگر دلايل
بيفايده بودن تبليغات دروغ رسانهاي پنتاگون در عراق است.
بنابراين بايد
گفت تبليغات دولت آمريكا كه با كمك رسانههاي به اصطلاح مستقل و آزاد اين كشور صورت
ميگيرد، تنها يك هدف اصلي دارد و آن نيز مردم آمريكا است.
چرا كه بدون
تأييد و حمايت مردم آمريكا، ماجراجوييهاي ارتش اين كشور بار عظيم مالي و اقتصادي
بر دولت تحميل خواهد كرد و علاوه بر آن مخالفتهاي گستردهاي را به دنبال خواهد
داشت. اين امر نظام سياسي آمريكا را به شدت دچار بحران خواهد كرد.
پنتاگون از مرگ زرقاوي، رهبر القاعده در عراق نيز استفاده و آن را
دستاويزي براي توجيه جنگ عراق قلمداد كرد. دولت بوش و حزب جمهوريخواه كه به شدت
محبوبيت و اعتبار خود را در داخل كشور از دست داده بودند براي بهبود وجهه خود واقعه
بياهميتي چون مرگ زرقاوي را بزرگترين نقطهي عطف جنگ عراق تلقي كردند و با تبعات
وسيع رسانهاي پيرامون اين موضوع به پيروزي در انتخابات آتي مجلس دل بستند.
از ديگر تبليغات پنتاگون كه صرفاً براي توجيه جنايات آمريكا در عراق
طراحي شدهاند ميتوان به بزرگنمايي وقايعي چون ديدار غيرمنتظره بوش از عراق، اعلام
آموزش نيروهاي ارتش و پليس عراقي از سوي نيروهاي آمريكايي براي مقابله با شورشيان
اين كشور، اظهارات دولت عراق مبني بر پايان فعاليت القاعده در اين كشور، فراخوان
صلح ملي و آزادي تعداد اندكي از زندانيان و ملاقات بوش با مشاوران خود در كمپ ديويد
براي يافتن راه حل پايان بحران عراق، اشاره كرد.
با بررسي دقيق اين وقايع ميتوان به وضوح فهميد كه هدف پنتاگون از بزرگنمايي چنين
مسائلي فقط بهبود وجهه دولت بوش است.
بايد پرسيد اگر
واقعاً مرگ زرقاوي نقطه عطفي در تاريخ جنگ عراق به شمار ميرود چرا هنوز شورشها و
مقاومتها ادامه دارد. اگر واقعاً زرقاوي عامل تروريسم در عراق بود چرا هنوز روزانه
چندين انفجار در اين كشور رخ ميدهد، اجساد شكنجه شده در خيابانها رها ميشوند،
مبارزات مسلحانه مرگ عدهي كثيري را به دنبال دارد و شبه نظاميان بيشماري روزانه
تحت عناوين و اسامي مختلف پا به عرصه ميگذارند؟
مرگ زرقاوي و حتا
تشكيل دولت جديد عراق و تكميل كابينه نيز در وضعيت بحراني عراق تغييري ايجاد نكرد.
هم تبليغات پنتاگون و اشاعه اطلاعات و اخبار دروغ كه پيش از آغاز جنگ
عراق براي توجيه حمله آمريكا به اين كشور استفاده ميشد، هم اكنون به شكلي
گستردهتر براي بهبود حيثيت سياسي دولت بوش و حزب جمهوريخواه به كار برده ميشود.
اين حربه هم اكنون به مبارزهاي تبليغاتي تبديل شده كه كاملاً بر مبناي دروغپردازي
و عوامفريبي حركت ميكند.
بنابراين بايد گفت تنها مسألهاي كه تغيير پيدا كرده اين است كه دولت و رسانههاي
آمريكا تصميم گرفتهاند اين بار براي دستيابي به اهداف سياسي داخلي خود به
دروغپردازي واشاعه اطلاعات نادرست بپردازند. اين بار شايعات و دروغپردازيها
درباره عراق و منطقه امن منتشر نميشوند بلكه هدف تبليغات رسانهاي كنگره و
سياستمداران ناراضي آن است.
شکست اقتصادي و نظامي
زیر خورشید سحرگاهان پاییزی
ای بهار رفته از خاطر ! من آن مرداب خاموشم
آب بی لبخند حزن آلوده ی افتاده از جوشم
در دل من ، برگ های مرده ی ایام می پوسند
هیچ کس در ماتم اینان نمی گرید
باد هم اینجا می نالد
عشق من این دختر کولی
در میان بیشه های ساحل مرداب خوابیده ست
در فضای سرد خوابش ، برگ های سبز
زرد می گردند و می افتند و می پوسند
هیچ کس اینجا نمی گرید
باد هم اینجا نمی نالد
زیر باران شبانگاهان پاییزی
در دل مرداب خاموش غریب من
آفتاب روزهای دور می میرد
آه ، ای چشم عزیز آشنای من
همچنان فانوس دریای خیالم باش.
نادرپور
آمريكاييها
سالانه 450 ميليارد دالر بودجه صرف امور دفاعي ميكنند كه تقريباً معادل بودجه
نظامي كل كشورهاي دنياست با اين حال مخارج نظامي نجومي ما قادر به كنترول مشتي عرب
در گوشهاي از اين دنيا نيست. ارتش قدرتمند و پر ابهت ما ميتواند دنيا را نابود
كند اما قادر به مهار كردن چند افراطي كه در مسير آمريكاييها بمب كار ميگذارند و
در حال تبديل شدن به شورشي تمام عيار هستند، نميباشند. ما پر هزينهترين و
قدرتمندترين ارتش دنيا را در اختيار داريم اما آيا اين ارتش ميتواند كاري انجام
دهد؟
در حالي كه با قطار سريع السير در حال عبور از آلمان هستم، اين كشور امن و مرفه را
با آمريكا مقايسه ميكنم. در اينجا شهرهاي ويران، كارخانههاي تعطيل شده، افراد
بيخانمان و گروههاي جنايتكار وجود ندارد و نيز مردمي كه رئيس جمهوري نادان را
برگزينند. آلمان پيشرفت كرده اما اين پيشرفت مرهون عبرت گرفتن از اشتباهات عظيمش در
گذشته بوده است. امروز آلمان پاداش درس گرفتن از تاريخ را ميگيرد.
اما آمريكا در حال پسرفت است و از عبرت گرفتن از گذشته زشتش امتناع ميكند، از اين
رو امروزه در آشوب زشت ديگري گرفتار شده است. فاجعه عراق كاملاً قابل پيش بيني
بود، ميشد از آن اجتناب كرد آگر آمريكاييان به خصوص جرج بوش و همپالكيهايش به
تاريخ احترام ميگذاشتند. اما بوش تاريخ را دوست ندارد. تاريخ محدود كننده است،
تاريخ از محدوديتها ميگويد.
در
حالي كه نيروهاي ما در ويتنام شاليزاها را ميسوزاندند، هدف حمله ويتناميها از
جنگل قرار ميگرفتند. ما جنگلها ميسوزانديم و آنها از شاليزارها به ما حمله
ميكردند. ما هم شاليزارها و هم جنگلها را نابود ميكرديم و آنها از دهكدهها به
ما حمله ميكردند. ما دهكدهها را با خاك يكسان ميكرديم و آنها از شهرها به ما
حمله ميكردند. هنگامي كه ما تجمع ميكرديم، آنها پراكنده ميشدند؛ وقتي ما متفرق
ميشديم، آنها دوباره يكپارچه ميشدند و حمله ميكردند. استراتژي آمريكا، ارتش ما
را به مسابقه با ويتناميها كشانده بود و اغلب در جايي كه دشمن حضور نداشت - و
زماني ميفهميديم كه در دام آنها گرفتار شده بوديم. سرانجام مستهلك و خسته تسليم
شديم و ويتنام را رها كرديم.
آيا آمريكا از ويتنام درسي آموخت؟ آيا ارتش تغيير كرد؟
از ديدگاه رسانههاي گروهي مهمترين درس جنگ ويتنام اين است كه آمريكاييها نبايد
به روي سربازانشان كه از جنگ باز ميگردند، تف بياندازند، درسي كاذب چرا كه
آمريكاييان هيچگاه به آن توجهي نمي كنند. از سوي ديگر، از اين درس غفلت كرديم كه
عبرتهاي تاريخي در همه جاي آمريكا مشهودند اما كسي به آنها توجهي نميكند.
رسانههاي
آمريكا نيز تاريخ را دوست ندارند. آموختن عبرتهاي تاريخ مستلزم مطالعه تاريخ است
كه ابر قدرت آمريكا انجام نميدهد. بنابراين، امروز در عراق، گروه مسلح كوچكي – اما
نه ابتدايي – به جنگ نامتقارن روي آوردهاند و مقابل قدرتمندترين ارتش دنيا
ايستادهاند. شورشيان عراقي خود را در معرض قدرت آتش عظيم ما قرار نميدهند و
جستجوهاي آمريكاييان براي يافتن آنان در اغلب موارد شكست خوردهاست. آنها بر قابليت
تحرّكت مخفيانه خود تكيه ميكنند در حالي كه آمريكاييان برفناوري پيشرفته تكيه
ميكنند. هنگامي كه نيروهاي ما حمله ميكنند، عراقيها پراكنده ميشوند؛ وقتي
نيروهاي ما ميروند، شورشيان باز ميگردند. مخالفان عراقي به شيوه ما نميجنگند و
ارتش آمريكا نيز نميخواهد به شيوه آنان بجنگد. نتيجه بن بست است. اما در بن بست
نظامي، اين ارتش كشور اشغالگر است كه تقريباً هميشه شكست ميخورد.
آمريكا كه تمايلي به تحمل خسارات مالي و جاني جنگ ندارد – كه هر دو براي ارتش پر
هزينه و سربازان مدرن و آسيبپذير ما عظيم بودهاند – سرانجام به اين بن بست خاتمه
خواهد داد. اما عراقيها باقي خواهند ماند، آنجا كشور آنهاست، نه كشور ما و دولت
دست نشانده و نامشروعي كه آمريكا بر سر كار آورد، به زودي همچون خانه اي پوشالي
فروخواهد ريخت.
همه اين وقايع در
تاريخ نوشته شده است. تاريخي كه ابر قدرتها از خواندن آن ابا دارند. پس از شكست ما
در ويتنام، شوروي به افغانستان حمله كرد تا شكست بخورد. هم اكنون ما نيز در نيمه
راه شكست در عراق و احتمالاً افغانستان هستيم. ارتشهاي ابر قدرتها در شيوه جنگيدن
خود تغييري ايجاد نميكنند حتا زماني كه شكست ميخورند.
حقيقت
تلخي كه آمريكاييها با آن مواجه نميشوند و رسانهها تمايلي به پرداختن به آن
ندارند اين است كه اگرچه ما هزينه هنگفتي صرف ارتشمان كردهايم، اگرچه ارتش ما از
پيچيدهترين و پيشرفتهترين و گرانترين جنگ افزارها در دنيا برخوردار است، اگرچه
نيروهاي ما ماهرترين هستند، اما ارتش ما در جنگيهاي فعلي افتضاح عمل كرده است.
اسامه بن لادن و همقطارانش آزادانه در افغانستان و پاكستان جولان ميدهند. نظم و
امنيت در عراق مستقر نشده و كشور در هرج و مرج كامل قرار داد. نيروهايي با هزينه
اندك و تسليحات ابتدايي به فرماندهان ما حقه ميزنند، به شيوهاي ميجنگند كه
نيروهاي ما نميتوانند، شيوههايي كه فرماندهان مغرور و پر نخوت ما از آن ابا
دارند؛ و هنگامي كه شكست ما رقم خورد، وقتي نيروهايمان شكست خورده به خانه
بازگشتند، ژنرالهاي ما دوباره مانند زمان پس از ويتنام تقصير را به گردن
«تظاهركنندگان ضد جنگ خائن»، «رسانههاي مستقل» و «سياستمداران مخالف » مياندازند
اما هيچگاه خود را به خاطر فريب خوردن مقصر نميدانند.
البته ارتش آمريكا تغييرات اندكي در استراتژي جنگ خود داده است. مدتي اصطلاح
«عمليات ويژه» كلماتي كليدي بودند اما براي نيروهايي كه در صحنه جنگ ميجنگند، همه
جنگها عمليات ويژه هستند. هنگامي كه ما حرف ميزنيم، آنها ميجنگند. پنتاگون
تغييراتي در آموزش سربازان ايجاد كرده اما هيچ تغييري در «شيوه جنگ» رخ نداده است.
دشمنان به راحتي بر شيوههاي جنگي سنتي ما غلبه ميكنند – البته صدام حسين در جنگ
خليج فارس نتوانست اما دنيا شاهد كشتار بود و اين درس را گرفت كه ديگر مقابل
نيروهاي آمريكا، به آن شيوه نجنگد. تجهيزات جديد و گرانتر و پيشرفتهتري از سوي
شركتهاي اسلحه سازي عرضه شده اما اين تجهيزات براي جنگهاي نامتعارف امروزين مضحك
هستند.
ما بمب افكنهاي دوصد و پنجاه ميليون دالري
B-1
داريم كه در كانزاس خاك ميخورند اما سربازانمان در عراق سادهترين پوشش زرهي براي
وسايل نقليهشان در اختيار ندارند. لشكر دهم ما در افغانستان كه آمادگي جنگ در نقاط
كوهستاني را نداشت، از كار افتاد و زمين گير شد. سربازان در عراق ميگويند
نميدانند چگونه در جنگي كه مرزها و دشمن آن مشخص نيست پيروز شوند و فرماندهانشان
ميگويند بجنگيد و آمريكاييان ميپرسند چرا سربازانمان كشته ميشوند؟ و واشينگتن
پاسخي ندارد.
هنگامي كه آمريكا سرانجام از عراق خارج شود – پس از كشتار هزاران هزار نفر مردم
بيگناه، پس از اين كه مطمئن شديم كشور به سمت جنگ داخلي ويرانگري سوق يافته و پس
از اين كه در دنيا بدنام شديم – آمريكاييها اين حقايق تلخ را فراموش ميكنند
همانطور كه حقايق تلخ ويتنام را فراموش كردند و ورسانهها به سمت پرداختن به فاجعه
ديگري در دنيا كه اجتناب از آن كاملاً ميّسر است هجوم ميبرند و ارتش آمريكا دوباره
بهترين سربازان دنيا را تربيت ميكند و آنها را با گرانترين جنگ افزارها تجهيز
ميكند و ژنرالها شروع به طرحريزي اشغال كشوري ديگر ميكنند. و اشتباهات وحشتناك
آلمانيها و درسهاي عبرتي را كه از اين اشتباهات گرفتند همگان در تاريخ ميخوانند.
شايد همه ما، سياستمداران، ژنرالها و شهروندان عادي لازم باشد سفري به آلمان كنيم
و ببينيم كه آلمان در چه وضعيتي است. ابر قدرت آمريكا كي ميخواهد درس عبرت بگيرد؟
راندولف هولهوت نویسنده و
روزنامهنگار حوزه اقتصادی آمریکا نوشته است: انتشار گزارش مالی دولت آمریکا و
مجموعه حسابهای سال مالی
۲۰۰۶نشان
میدهد برخلاف آنچه که دولت بوش به همه گفته بود رقم کسری بودجه نه ۲۴۷
میلیارد و ۷۰۰میلیون دالر بلکه
۴۴۹میلیارد
و ۵۰۰میلیون
دالر است.
وی در مقالهای که با عنوان دولت ورشکسته آمریکا روز جمعه در برخی سایتهای
اینترنتی آمریکا منتشرکرد، نوشت: طبق معمول دولت فدرال سعی داشت تا خبرهای بد را
سرپوش بگذارد.
به نوشته هولهوت، اگر مردم دقیقا میدانستند که وضعیت مالی دولت تا چه حد خراب است
در خیابانها تظاهرات میکردند.
اکثر
شرکتهای تجاری سعی میکنند هزینههای خود را بیشتر نشان دهند و به همین طریق دولت
هم سعی کرده که هزینههای بیمههای درمان و حقوق بازنشستگی را بیشتر از آنچه که
بوده نشان دهند.
در اوراق منتشر شده تنها هزینهها را نشان دادهاند و از هزینههای بعدی که دولت
تعهد کرده پرداخت کند اثری نیست.
۱۰سال
قبل
کنگره به دولت دستور داد تا اوراق
حسابداری دولت بر اساس حسابداری صحیح باشد. امسال اداره حسابرسی دولت گزارش
حسابداری دولت را امضا نکرده و آن را مغایر با دستورالعمل ذکر شده دانسته است.
دیوید
واکر رئیس اداره حسابرسی دولت گفت که
۵۳درصد داراییهای دولت در نهادهایی است که حسابرسی دقیق آن میسر نیست که یکی
از مهمترین آنها وزارت دفاع است.
وی تصریح کرد که قادر به اظهار نظر در مورد این گزارش نیست.
واکر گفت در حالی که قروض ملی آمریکا هشت تریلیون و
۵۰۰میلیارد دالر است بدهیهای دیگر دولت که باید برای بیمههای اجتماعی و سایر
تعهدات دیگر پرداخت شوند تقریبا چهار برابر کل سود ناخالص ملی یعنی
۵۰
تریلیون دالر است.
رشد
اقتصادی مشکل را حل نمیکند چرا که حداقل سه سال است که رشد اقتصادی خوب بوده ولی
بدهی آمریکا بیشتر هم شده است.
پایین
بردن سطح زندگی مردم، افزایش مالیات و کاهش مزایا میتواند کمی تغییر در آن ایجاد
کند ولی قادر به جبران
۵۰تریلیون
دالر نیست. دولت
بوش میتواند اسکناس چاپ کند ولی آن هم تورم ایجاد میکند و سطح زندگی را بیشتر
پایین میبرد و کشورهای دیگر از دلار به عنوان ارز ذخیره استفاده نمیکنند.
تصویر
کلی خوب نیست. نسلی که پس از جنگ جهانی دوم بدنیا آمدهاند رو به بازنشستگی میروند
و بودجه بیمههای درمانی سالمندان و مستمندان افزایش خواهد یافت.
پولی که قرار بود برای بازنشستگی این نسل تهیه شود قبلا خرج شده است.
آمریکا سالانه صدها میلیارد دالر به چین، جاپان و سایر کشورها بهره می دهد تا قرض
ناشی از جنگهای عراق و افغانستان را بپردازد.
بیثباتی
اقتصادی در کشور روز به روز بدتر میشود و عده کمی از سران واشنگتن حاضر به روبرو
شدن با این مشکل هستند.
چگونه
آمریکا میتواند به عنوان قدرت جهان باشد در حالی که به بقیه جهان بدهکار است،
چگونه آمریکا میتواند به تعهدات داخلی خود عمل کند در حالی که سیستم مالیاتی فعلی
را دارد و چگونه آمریکا میتواند ولخرجی کند و بعدا فرزندان و نوههای این نسل بهای
آن را بپردازند". اینها سووالاتی هستند که دولت بوش باید پاسخ آنها را بدهد.
ازصفحات تاريخ :
حوادث درافغانستان چگونه شکل گرفت؟
تدوين کننده وپژوهشگر) دوشي چي)» قسمت هشتم «
کنشها ، تنشها وتشنجها
))تلاش کردم تا دراين نبشته هاي تاريخي زيباترين اشعاروناياب ترين تصويرها تهيه وبه پيشگاه شما عزيزان تقديم گردد. هدف ازانتخاب تصويرمستند سازي وحقيقت نگاري را افاده مينمايد ومزين شدن با اشعارشيوه ي جديد ي است تا ازيکطرف بحث هاي تاريخي را باشعرصيقل داد وازجانب ديگرخواننده را ازيک نواختي بيرون کرد... ((
بهار
آمد بیا تا داد عمر رفته بستانیم
به پای سرو آزادی سر و دستی برافشانیم
به عهد گل زبان سوسن آزاد بگشاییم
که ما خود درد این خون خوردن خاموش می دانیم
نسیم عطر گردان بوی خون عاشقان دارد
بیا تا عطر این گل در مشام جان بگردانیم
شرار ارغوان واخیز خون نازنینان است
سمندر وار جان ها بر سر این شعله بنشانیم
جمال سرخ گل در غنچه پنهان است ای بلبل
سرودی خوش بخوان کز مژده ی صبحش بخندانیم
گلی کز خنده اش گیتی بهشت عدن خواهد شد
ز رنگ و بوی او رمزی به گوش دل فروخوانیم
سحر کز باغ پیروزی نسیم آرزو خیزد
چه پرچم های گلگون کاندر آن شادی برقصانیم
به دست رنج هر ناممکنی ممکن شود آری
بیا تا حلقه ی اقبال محرومان بجنبانیم
الا ای ساحل امید سعی عاشقان دریاب
که ما کشتی درین توفان به سودای تو می رانیم
دلا در یال آن گلگون گردن تاز چنگ انداز
مبادا کز نشیب این شب سنگین فرومانیم
شقایق خوش رهی در پرده ی خون می زند ، سایه
چه بی راهیم اگر همخوانی این نغمه نتوانیم
) .
معيري(
چه كسي مي دا نست كه فرود يك گلوله توپ قلب چند نفر را مي درد ؟ چه كسي مي دانست که هر صداي فيراسلحه ، فردا به قطره اشكي بد ل خواهد شد و اين اشك چه جگر هايي را خواهد سوزا ند ؟ که بود ميدا نست جنگ يعني سوختن ، ويران شد ن ، آرامش مادري كه فرزندش را با لالايي گرمش در آغوش خود خوابانيده ، نوري ، صدايي ، ريزش سقف خانه و سرد شد ن تن گرم كود ك در قامت خميده مادرچه تاثيرداشت؟ نبود کسي که ميدانست جنگ يعني ستم يعني آتش ، يعني خونين شدن وسرخ شدن جامه اي و سياه شدن جامه اي ديگر. گلوله اي از ميل تفنگ وباماشه کشيد ن تفنگداري با سرعت شليك مي شد و در مبداء به حلقومي اصابت نموده ، آنرا سوراخ كرده و گذر مي كرد ؛ ميدانيد كه ؟ كدام مادر صيحه مي كشد ؟ كدام پيراهن سياه مي شود ؟ كدام خواهر بي برادر مي شود ؟ آسمان كدام شهر سرخ مي شود ؟ كدام گريبان پاره مي شود ؟ كدام كودك در انزوا و خلوت خويش اشك مي ريزد؟ . جت که با بم وراکت منطقه ي را هدف قرار مي دا د مگرميدانستند که كدام تن مي سوزد ؟ كدام سر مي پرد ؟ چگونه بايد ا جساد را جمع آوري؟ چگونه بايد آنها را غسل داد ؟ چگونه بخند يم و آن عزيزشهيد را فرا موش كنيم ؟ دراثرفشارروزافزون جا معه جهاني ، عد م پشتبا ني قوي بين المللي ، تقاضاهاي مکرر مخالفين وادامه جنگ داخلي د وکتورنجيب الله به اين نتيجه رسيد که تا وقتي وي د رپست رياست جمهوري ا ست اپوزيسيون به حرف هاي ا واعتما د نمي کند بنا برين با بنين سيوا ن نماينده ملل متحد وحسين اوغلي معاون وي د رتفا هم با سرمنشي ملل متحد به اين فيصله رسيد ند که همزمان با استعفاي دوکتورنجيب الله اداره کشوربه شوراي نظامي سپرده شود تا حين مواصلت شوراي پانزده نفري افغا نهاي مقيم غرب قدرت رابه دولت تحت سرپرستي ملل متحد بسپا رد .
اما متا سفانه پروسه بنا برعوامل معين به بن بست مواجه گرديد ودکتورنجيب الله رئيس جمهورافغا نستا ن به دفترملل متحد پنا هنده شد . بدين ترتيب حضرت صبغت الله مجددي مطابق معا هده 24اپريل تنظيم هاي مقيم پا کستا ن د رراس يک هيت پنجاه نفري وارد کابل شد ، د رين سفرمجددي را عده يي ازقوماندان جهادي ، محافظين وکاروان طويلي همراهي مي نمود . مراسم انتقا ل قد رت درمقروزارت امورخارجه صورت گرفت وحضرت مطابق معا هده پشاوربراي د و ماه بحيث ممثل دو لت زمام اموررا بد ست گرفت وموصوف د راولين صحبت خويش عفوعمومي را اعلا ن ومرد م را به آبادي وعمرا ن وطن ويرانه فراخوا ند ، ا زمرد م کشورتقا ضا بعمل آ وردتاکينه ها وکدورت هاي گذ شته را براي هميشه فراموش کند ولي متا سفا نه ا زختم محفل چند لحظه نه گذ شته بود که د زدا ن شنا خته شده ملي برخلا ف تقاضا هاي مجد دي واعلا ن دولت اسلا مي را با برد ن موترفضل الحق خالقيار استقبال نموده به ريش دولت اسلا مي ووزارت دفاع خنديد ند واين آغازناميموني بود که با اندوه فراوان تا اخيرا دامه يا فت . بنيادگرايان جنگ سالار طي سالهاي نخستين زمامداري خويش جنگ را تاسطح کوچه هاى کابل، درجمال مينه و چنداول ومنطقه افشارو ديگر نقاط شهر گسترش دادند، و در اين فاجعه بيش از چهار هزار انسان بى گناه ( ازمليت مصيبت ديده هزاره ) را درکابل بوسيله توپ و تانک و بمبارد مان بى امان قتل عام کردند که اين شهکاري آنان به ( فاجعه افشار) مسما گرديد . اين جنايت جنگى يکى از شواهد انکار ناپذيرى است که مردم کابل آنرا فراموش نخواهند کرد . کشتار مردم هزا ره و شیعه ي منطقه ا فشار در 22 دلو 1371 خورشیدی لکه ننگی است که تا همیشه بر دامان تفنگداران به اصطلاح فاتحه کابل باقی می ماند. در نیمه شب این روز که با سالروز انقلاب در ایران هم زمان بود، نیروهای دولت که عبارت بودند ازقوتهاي : شوراي نظار، جمعيت ، اتحاد سياف ، حرکت اسلامي و حزب وحدت شاخه اکبري به فشاريورش برده ودر این حمله ، منطقه به تصرف نیروهای یادشده درآمد. نيروهاي متعرض به مدت 24 ساعت، افزون بر کشتار مردم ، دست به ویراني، غارت ، آتش زدن خانه ها و تجاوز به زنان و ربودن کودکان و جوانان سرگرم بودند. همین رویداد بارها در هجوم های نیروهای فاتحه درچندا ول ، دهمزنگ ، کوته سنگي وغرب کابل تکرار شد.
با شکست طالبا ن درافغا نستا ن يکبا رديگرمنفعت طلبان ديروزبراريکه قد رت تکيه وا زآزاد ي ، دموکراسي ، تطبيق قا نون و تحکيم پايه هاي دولت نه تنها جلوگيري نموده بلکه با پخش عقايد غير بنيا دگرايي در جامعه شديدآ مخالفت نمودند . با اندوه زياد دولت نيزدرمبارزه با توليد و قاچاق مواد مخدر، حساب دهی ازکمک های جامعه جهانی ، جذب اعضای گروه های مجاهدين در تشکيلات اردو و پليس ملی و همچنين استخدام آنان در تمامی ادارات دولت در داخل و خارج ، جلوگيری از تبليغات عليه جهاد و مقاومت . اگر این شروط کالبدشکافی گردد قبول آ نها نتیجه ای جزپذیرفتن حاکمیت عده ای خاصی نيست. اگر مراد ازمجاهدین کسانی است که درراه خدا وبرای دفاع ازتمامیت ارضی افغانستان جنگیده اند ، تمام مردم افغانستان مجاهد به حساب می آیند . حتی آنانی که مستقیما درنبرد حضورنداشته اند. این مردم بوده اند که شهید داده اند، مجروح شده اند. مردم کشته شده اند و کشته اند اما اینک عده ای خاص می خواهند به جای همه مردم امتیازات جهاد مردم را به نام خود ثبت کنند. آنهم کسانی که هیچ نقشی درجهاد واقعی مردم نداشته اند. تقسیم مردم به دوگروه مجاهد و غیرمجاهد هم دقیقا یک کارسیاسی با هدف بهره برداری ازرشادت مردم است. ازمنظردیگر باید گفت که با چه برهانی اینک رهبران جها ی می خواهند برای جهاد خود حق خواهی کنند. اصولا این دیدگاه که می خواهند مجاهدین به صورت یک طبقه مشخص ازحقوق خاصی برخوردارباشند دارای ضعف های حقوقی و منطقی می باشد. مگر مجاهدین ، جهادشان به خاطرگرفتن امتیازات ویژه بوده است که اینک برسرتقسیم ارث ومیراث ، عده ای به نام مجاهد، دندان های شان را تیز کرده اند. اگر کسی دربرابردشمن خارجی یا داخلی جنگیده است اکنون نمی تواند تحت هیچ منطقی حق ویژه ای را خواستارشود. حفظ ارزش های جهادی نیز بهانه زیبایی است که همان عده ای مشخص ازآن می خواهند سوء استفاده کنند.
اگر مراد ازارزش های جهاد ، همان ارزش های دینی است که احتیاجی به این همه تکراروتاکید ندارد درجمهوری اسلامی دولت اجازه نخواهد داد که ارزش های ضددینی یا مغایرباآن تبارزکند. اما واقعیت اینست که رهبران جهادی به این وسیله می خواهند دهان مردم را ببندند تا ازویرانی و قتل عام هایی که با نام جهاد وبه دست کسانی که خودرا مجاهد می خوانند صورت گرفته است سخنی به میان نیاید. می خواهند مردم فراموش کنند که آنان چه جهنمی را برلحظه لحظه زندگی مردم تحمیل کرده بودند. به راستی آیا دولت کرزی می تواند با این شگردها دهان مردم را ببندند ؟ هرخانه ویرانه ای، هرفرزند یتیمی که پدرش به دست مجاهدین به قتل رسیده است ، هربیوه زنی ، هردست وپابریده ای و... پرچم های برافراشته ای هستند که ظلم وجنایت مجاهد نمایان را فریاد می زنند . حتی اگر ما کورباشیم ونبینیم ویا کرباشیم ونشویم. تا زمانی که همه این نسل ازبین نرفته اند ، خاطره" مجاهدان کبیر" بردیده ودلها نقش بسته است و خواهد ماند. اگر می خواهند راه نقدگذشته شان را ببندند با تقدیس جهاد – که یک فریضه ارزشمند دینی است واحترا م آن برای همه متد ین واجب- نمی توانند خاطره های تلخ را ازذهن مردم پاک کنند. قبول شرایط رهبران و قوماندانان جهادی توسط کرزی نتایج فراوانی درپی دارد اما مهم ترین نتیجه سیاسی آن اینست که کرزی می خواهد با همین تیم ائتلافی خود دوره بعد را هم سپری نماید. اینک مردم افغانستان باید انتخاب کنند- البته اگر حق انتخاب واقعی به آنان اعطاء شود- که آیا می توانند این تیم ائتلافی را بپذیرند یا خیر و یا ایجاب می نماید تا رهبران مجاهدین با فشار دادن گلوهزاران انسان هموطن ما صدای اعتراض و احتجاج آنان را برعلیه خویش خاموش سازند و خود بر اریکه قدرت تکیه زنند.
نشريه ي پيام زن در شماره ۵٩خود تحت عنوان « جنايت در شيرپور لكهي ننگين ديگر بر دامان …مينويسد »: در حاليكه عبدالسلام با شش تن از اعضاي فاميلش صبحانه صرف مينمود، خانهاش توسط پوليس بوسيله بلدوزر تخريب شد. عبدالسلام كه ٣۵ سال دارد و كارمند ملكي ميباشد گفت: «ما فكر كرديم كه انفجار بمب و يا زلزله بود.» او افزود كه دو تن از كودكانش زماني كه ميخواستند از كلكين فرار نمايند زخمي شدند. سلام يكي از ٣٠ فاميل مسكون در منطقه شيرپور وزيراكبرخان كابل بود كه از خانهاش رانده شده و بعد با ترس و وحشت شاهد تخريب آن بود. در جريان عمليات تخريب، بسياري از افراد رانده شده زير آوار خانههاي شان جراحت برداشتند. بنابر اظهارات ساكنان و شاهدان، رييس پوليس كابل بصير سالنگي شخصاً عمليات را رهبري ميكرد. سلام اصرار ورزيد: « پوليس شديداً باشند گان محل را لت و كوب ميكردند. حتي آنان به دو زني حمله كردند كه مانع لت و كوب شوهرا ن شان شدند.» سازمان ملل متحد در مورد حادثه نگرانياش را ابراز كرد. ميلون كوتري يكتن از گزارشگرا ن كمسيون حقوق بشر سازمان ملل متحد بعد از ملا قات با خانوادههاي بيخانه در محل تخريب گفت: «چيزي كه اينجا اتفاق افتاده است نه تنها نقض شديد حقوق بشر است بلكه همچنان خلاف تعهدات و وظيفه دولت افغانستان ميباشد.» به گفته كوتري آناني كه خانههايشان تخريب شده است باشند گان فقيري اند كه از ٣٠ سال به اينسو در اين محل زندگي ميكردند. وي علاوه كرد: «به نظر ميرسد اشخاصي كه بايد مسئول تأمين حقوق مردم و حفظ نظم و قانون باشند خود متخلف اند.» ميلون كوتري از وزير دفاع قسيم فهيم و وزير معارف يونسقانوني به صفت متخلفان نام برد. او به گزارشگران گفت: «اساساً چيزي كه ما بد ست آورده ايم اينست كه وزيران و افراد ردههاي بالا در اشغال زمين و تخريب اماكن مرد م فقير د ست دارند.» كوتري هشدار داد كه منازع برسر ملكيت ميتواند افغانستان را بار د يگر به « دهها سال كشمكش» فرو برد. او گفت: «بايد تغييري ايجاد شود و وزيراني كه مستقيماً د خيل اند بركنار شوند.»
جنايت و بربريت در شيرپور
قبلاً از تعميرات كهنهي
شيرپور، قطعات نظامي استفاده ميكردند ولي درين اواخر به مثابه قشله عسكري
متروكه فقط در چند تعمير آن پوستههاي عسكري قرارگاه داشتند.
به اساس حكم «
مارشال» فهيم ساحه متذ
كره از وجود نظاميها پاك و
امر تخريب آن داده شد. در جوار اين پوستهها تقريباً ٣٠٠خانهاي غيرنظامي از
دهها سال بد
ين سو موقعيت داشتند كه در
دوران جنگ طالبان در شمالي و سرازير شد
ن مهاجرين از آن مناطق،
به آنهاافزوده شد.
اخيراً ٣٠٠ نمره زمين چهار
بسوه
يي كه مساحت مجموعي آن به
۱٢٠٠٠٠ متر مربع (٦٠جريب) ميرسيد براي اراكين بلند رتبه دولتي شامل وزرا،
قومندانان، جنرالها، معاونان وزرا، واليان، روساي دواير امنيت، تجار وابسته
به فهيم، قانوني و بسماله لويدرستيز و همچنان خانوادههاي فهيم، قانوني،
عطا، جنرال داوود قومندان قندوز و د
يگرا
ن توزيع گرديد و اكثريت
خانههاي مهاجرين زير نقشه آمد.
به تاريخ ۱٣ سنبله ۱٣٨٢
قومانداني امنيه كابل تحت قوما ندهي عبدالبصير سالنگي كه در آن ساحه
زمين گرفته بود، به منطقه هجوم برده و به تعداد ٣٠ منزل را توسط بلدوزر
به زور ويران كردند. آنان براي مردم فرصت جمعآوري اموال شان را هم ندادند
و چندين كودك درين جريان زخمي شد. ساكنان منطقه مقاومت كرده و در اعتراضي
كه داشتند عمال دولت و شخص سالنگي را افشا كردند و او را با پرتاب خشت و
كلوخ از آن جا دور ساختند.
خانمي كه نام خود را فاش
نكرد در صبحتي كه بين مردم داشت گفت: «او مردم اين خاين جهادي كه قوما
ندان امنيه كابل است از خون ما و شما صاحب ۵، ٦ خانه شده. اينان به
اسلام خيانت كرده اند و دروغ ميگويند و دزدي ميكنند. حالا آمده اند كه ما
را از خانههاي گِلي كه سي سال است در آنها زند
گي ميكنيم بيرون كشند تا
براي خود قصرها آباد كنند. ما بايد به روي اين سگها سنگ پرتاب كنيم.»
محمد
حنيف يكي از اهالي آنجا گفت:
«ما از سمت شمالي كه خانههاي ما توسط طالبان سوزانده شد درين جا مهاجر شد
يم و سرپناه گِلي براي
خود اعمار كرديم. بدبختانه كه اين زورمندان ساحه را بين خود تقسيم كرده و
ما را اخراج مينمايند. من چند تن آنان را ميشناسم كه چند
ين خانه دارند و اين جا را
هم تصاحب كردند.»
فرداي آن روز پوليس كار
تخريب خانههاي مردم را از سر گرفت. مردم محل مكرراً مقاومت كردند. شخصي
كه صاحب
منصب بود با فاميل خود از خانه
خارج نشد و ميگفت: «
بگذاريد اين جهاديها و
تيكهداران ملك كه وطن را خراب كرده اند خانه مرا هم خراب كنند و فاميلم
زير خاك شود.»
محمد
محسن يكي از باشند
گان ضمن خطاب به مردم
گفت: «
ما مردم بيچاره در هيچ جاي شهر
كابل خانه نداريم. ما مهاجر هستيم و نان خوردن خود را نداريم. بصيرسالنگي
ما را به زور از خانههاي ما بيرون ميكند، دولت هم عرض ما را قبول نكرد.
كرزي ما را به حضور نپذ
يرفت و از پشت دروازه رد
شد
يم، مقابل دفتر "يونما" اعتصاب
كرديم.»
بعد از آن كه بوي موضوع از طريق
راد
يوهاي جهاني بلند شد، يونسقانوني
و انورالحقاحدي كنفرانس مطبوعاتي را ترتيب دادند. آنان گفتند كه كدام نقض
حقوق بشر را در اين رابطه نميبينند و اين جنايت را «
قانوني» وانمود كردند.
دولت تا روشن شد
ن قضيه، اعمار منازل جديد
را ممنوع اعلام كرد و كمسيوني را در رابطه توظيف نمود كه كمسيون در كارش
ناكام بود. از حبيبالهاصغري معاون شاروالي كابل در اين رابطه پرسيده شد
كه بيشرمانه گفت: «
شاروالي از قضيه آگاهي
ندارد.» در حاليكه محمدانور شاروال كابل زير نام رييس المپيك و اميرالد
ين
سالك معاون شاروالي و شخص
اصغري در آن ساحه زمين گرفته اند.
براي باقي ساكنان آن جا
سه ماه وقت داده شده كه ساحه را تخليه كنند. تهد
يدها وجود دارد. بيم آن
ميرود كه ٢۵٠ خانه د
يگر در همين روزها تخريب
گردد.
روزنامه «آرمان ملي» اقدام و
حركت حقخواهانه مردم را نامعقول گفت و عمل افشاگرانه حقوق بشر را نكوهش
كرد زيرا ميرحيدر مسئول روزنامه خود يك نمره زمين در آن جا تصاحب شده
است.
رييس ناحيه دوم گفت: «
توزيع زمينهاي شيرپور كه
به اساس وابستگيهاي گروهي و شخصي صورت گرفته غيرعادلانه است چرا كه در
شاروالي بيش از دههزار تقاضانامه براي گرفتن زمين وجود دارد كه از چند
ين سال به اين طرف روي
هم انبار شده و كسي به داد شان نميرسد.»
در سندي كه از شاروالي
كابل به د
ست آمده در مورد توزيع زمينها
چنين تذ
كر رفته است: «... زمينهاي
توزيع شده به مساحت چهاربسوه براي في نفر تحت اين شرايط كه تعمير دو
منزله، پختهكاري و داراي چاه سپتيك باشد، اعمار گردد. ساحهاي كه مربوط
وزيراكبرخان است، قيمت آن بلند
تر ميباشد.»
ليست تعدادي از كساني كه اين زمينها براي شان داده شده:
ـ ٢٠ جنرال جهادي و غيرجهادي بلندرتبه.
ـ ۴٨ قوماند
ا نان مسلح بر حال جهادي.
ـ ٨ معاون وزير
ـ ۵ معاون والي
ـ ٢٢ تاجر وابسته به فهيم، قـانوني، عتيقالهبريالي قبلآ معاون وزير د
فاع پسرخاله قانوني و بسماله
فعلآ لوي درستيز وزارت دفاع .
ـ جنرال عارف رييس عمومي امنيت ملي و پنج تن از اقاربش.
ـ روساي امنيت دولتي و داخله.
ـ اميرالد
ين سالك
معاون شاروالي
ـ انجنيرعبدالطيف رييس اسكان
ـ ملا
تاج محمد والي
كابل
ـ احمد
مسعود پسر احمد
شاه مسعود
ـ مفتاحالد
ين كارمند
عالي رتبه امنيت دولتي
ـ انجنيرمحمداسحق رييس راديو و تلويزيون
ـ بابهجلندر قوماندان شوراي نظار.
ـ نوريهزينبانوري رييسه كودكستانها، خانم انوري وزير زراعت.
ـ بسماله لويدرستيز براي پسرانش عنايتاله و هدايتاله
و…
افرادي كه در شيرپور زمين گرفته اند و خانههاي قبلي شان افشا شده
ـ قانوني وزير
معارف كه در حصه اول خيرخانه، وزيراكبرخان، هند، لندن و معلوم نيست كه
ديگر در كجاها قصر دارد.
ـ فهيم سه خانهاي بسيار مجلل در پروان دوم، كارتهپروان و وزيراكبرخان و
چندين منزل ديگر در تايمني، خيرخانه و پلباغعمومي دارد. وي حالا هم زميني
را در شيرپور قبضه نموده است.
ـ دامادهاي فهيم هر كدام در كارته پروان، مقابل ليسه نادريه خانه دارند.
ـ عبدالحسين، حاجي مقيم، عبدلامين و عبدالقديم برادران فهيم زمينهاي
شيرپور توزيع گرديد كه هر كدام برعلاوه در پروان دوم، پروان سوم مقابل
باغ بالا و كارته پروان خانهها داشته و مصروف تجارت و تيكهداري تعميرات
آيساف در ساحات پلچرخي و دارالامان ميباشند.
ـ حاجي محمدعثمان كاكاي فهيم در شيرپور زمين غصب نمود كـه قبـلاً هم مـالك
دو خــانه در بهارستان كارتهپروان و پروان سوم بود.
ـ به عتيقاله، نجيباله، حاجيفريد پسران كاكاي فهيم و ثريا دختر كاكايش
كه همه داراي دو سه حويلي در شهر كابل بودند، زمينهاي شيرپور داده شده.
ـ قره
بيگ رييس
سره مياشت كه داراي سه خانه ميباشد.
ـ نظري رييس اداري وزارت حج و اوقاف دو خانه دارد.
ـ عطا قوماندان مزار يك خانه در كارتهپروان و يك خانه در حصه اول خيرخانه
دارد.
ـ عبدالبصيرسالنگي سابق قوماندان امنيه كابل كه سه خانه و ٣٠ باب د
كان قبلاً در شهر كابل داشت.
ـ جنرال ظاهراغبر ازپنجشيردر ساحه خيرخانه قصر اعمار كرده بود.
ـ محمد
شريف شريفي
برادر قانوني كه در خيرخانه خانه دارد.
ـ جنرال محمدعارف رييس امنيت دولتي كه سه خانه را در كارته پروان تصاحب
كرده و سرك عمومي را مسدود ساخته است.
ـ عبدالمحمود لوي ثارنوال كه در خيرخانه خانه دارد.
ـ حاجي شيرعلم قومندان سياف كه در تايمني خانه دارد.
ـ قوماندان ملاعزت كه در كارته پروان خانه دارد
و…
حادثه هشت جوزا
ای نقاشان مضطرب بر سنگفرش تاریخ
مرا در آزادی لگد
کوب تاریخ
مرا بر پرده ی سووشن نقالان
مرا بر تعزیه ی سایه ها در سوگ آفتاب
تصویر سازید
و آنگاه در چشمان من مسیح را به صلیب کشید
و در لرزش سینه ام رقص مغولان را بر اجساد
و جام شوکران را در سستی لبانم
و آنگاه در تسلیم ذهنم به بن بست های تاریک
سقوط سروهای سبز را به تصویر کشید
.
کریمی
حوالی ساعت ۸ صبح ۸ جوزا بود که سر وصدای مردم بلند شده و نمان، نمان بگوش هرکسی که در ساحهی زیر کوتل خیر خانه مصروف غریبی بودند میرسید، عراده جات گزمه قوای امریکایی که از بگرام به طرف کابل در حرکت بودند با تصادم قصدی یا عوارض تخنیکی، چند موتر تیز رفتار شخصی مردم را خورد و خمیر کرده که در اثر آن به گفته ناظران صحنه تا ۳۰ نفر مرد و زن و طفل به قتل رسيدند و بعد دراثر تيراندازي قوای امریکایی به طرف مردم، به تعداد قربانيان افزوده شد. بر اساس گزارش شفاخانه جمهوریت و ۲۰۰ بستر پولیس جمعا در حدود ۱۲۰ نفر زخمی میشوند که در اثر آن احساسات مردم برانگیخته شده عليه قوای مسلح امریکا دست به تظاهرات زدند. به گفته یکی از منسوبین ریاست امنیت دولتی:
"اطلاعات میرساند که در همین روز های نزدیک در شهر کابل مظاهره از جانب شورای نظار صورت خواهد گرفت که هدف آن دادن شعار های ضد کرزی و حریق نمودن تاسیسات عامه خواهد بود." این پیشبینی ریاست خاد یا امنیت دولتی بی رابطه با حادثه ۸ جوزا نيست زیرا که: الی ساعت ده صبح و رسیدن مظاهره کنندگان تا چارراهی باغ زنانه، اوضاع کاملا نورمال و بدون خشونت بود، متعاقبا در وضعیت مظاهره تغییراتي دیده شد، از هر طرف جوانان و نوجوانان از موتر های سیاه و موتر های تونس شخصی (غیر کرایی) پایین شده در صف مظاهره چیان قرار گرفته شعار های "مرگ به کرزی"، "مرگ به امریکا" را سر داده با بوتلهای پر از پترول که قبلا آماده شده بود، يک از موسسات را که در خانه پیر سید احمد گیلانی فعالیت مینمودند طعمه حریق ساختند و فرش و اموال آن را چور نمودند، در ساحه وزیر اکبرخان عکس مسعود را بالا مینمایند، در شاروالی عکس کرزی حریق میشود ولی عکس مسعود احترام میگردد، به تلویزیون آریانا حمله و قسمتي از آن حریق و موتر ضدگلوله احسان اله بيات را به يغما بردند، موسسه ماین پاکی چور و موسسه پاملرنه حریق و چور میگردد. تلويزيون آريانا صحنه هاي حمله به دفتر شان و چور و چپاول را مستقيما پخش نموده از پوليس تقاضاي کمک نمودند ولي پوليس اقدامي براي کمک نکرد تا اينکه کارکنان دفتر خود به دفاع پرداخته مانع ورود حملهکنندگان جمعيتي به داخل دفتر شدند. تلويزيون آريانا دو تن از دزدان را دستگير نموده بودند که بعد برادر قانوني شخصا با تفنگچه تهديد کرده آندو را نجات داد.
اين تلويزون فلم اين صحنه را نيز در اختيار دارد. افراد مسلح امان الله گذر (که به زودي بعد از شورش کابل به حيث قومندان امنيه کابل منصوب گرديد) در ساحه بادام باغ و افراد سیاف در گردنه باغ بالا جابجا شده بودند. یک شاهد عینی بنام موسی خان که برای مزدور کاری به آنسوی کوتل خیرخانه رفته بود می گوید: "موتر امان الله گذر پیش و موتر بادی گاردهايش در عقب روان بودند که موترهای امریکایی از سوی شمالی میرسند، افراد امان الله تيراندازي ميکنند که امریکایی ها به سرعت از محل دور ميشوند که کمي دور تر باعث حادثه ترافيکياي ميشوند که خيزش مردم را بدنبال داشت." گلاب شاه از باشندگان همان ساحه نیز این گفته را تایید می نماید که در صحنه حاضر بود. همچنان تاراج معادن پنجشيروبدخشان جنگسالاران قاتل با استخراج ، قاچاق وفروشي سنگهاي قيمتي مانند لعل ولاجورد بدخشان و زمرد پجشير و ساير احجار کريمه بيست وپنج سال شد که بي شرمانه وخبيثانه به اين دزدي خويش ادامه ميدهند .
اينها با قاچاق لاجورد و زمرد به سرمايه هنگفت دست يافتند . اما از آنجايی که هنوز هم هزاران مشکل از فقر اقتصادی تا گرسنگی، تهيدستی، خشکسالی، آوارگی و مهاجرت های درونمرزی و بيرونمرزی موج فزاينده داشته و رنجهای بيکران مردم همچنان ادامه دارد، با تاسف مردم مجال آن را به اين زودی نخواهند يافت تا قاچا قبران اموال عامه ومخصوصاً رهزنان و چپاولگران آثارقيمتي و معادن کشور را به استنطاق بکشند و از آنها حساب بگيرند. اکنون از يکطرف با سو استفاده از شرايط جنگ و دشواری های جاری مملکت و از سوی ديگر با استناد بر اينکه در افغانستان هنوز نيز دولت مرکزی و مسلط بر اوضاع سراسری وجود ندارد، آنها باز هم به همان اشتهای سابقه دارايی عامه را مانند گذ شته حيف و ميل نموده و به حسابهای جاری و پس انداز در بانکهای شرق و غرب افزودند . تعدادي ازمقامات بلند پايه کنوني نمايند گي فروش اين سرمايه ملي را تا چند قبل درکشورهاي غربي بعهده داشته وبا استقراردولت آقاي کرزي باديده درايي وبي حيايي صاحب کرسي ومقام گرديدند . وهنوزکه هنوزاست اينها با فکرآرام به اين وظيفه ننگين يعني دزدي وقاچاق سرمايه ملي ادامه ميدهند . دکتر رنگين دادفر سپنتا مشاور رئيس جمهور کرزی درمزار میر غلام محمد غبار و عبدالرحمن محمودی ، از سنگ فروشها سخن گفت که مطمينا منظور ايشان شورای نظار بود که به هدايت احمد شاه مسعود، معادن لعل ، لاجورد و زمرد را به تاراج بردند و فروختند.
امان الله گذر کیست؟
صنف سوم مکتب ابتدائیه درس خوانده، از آوان جوانی به دزدی و قمار عادت داشت و از قریه گذر یا گذره کوهدامن است. در زمان حاکمیت پرچمی ها بهاصطلاح عسکر گریز بود که بالاخره موفق به جمع کردن چند نفر ملیشه شده و به ضد مقاومت، به نفع حزب خلق و پرچم، در منطقه فعالیت مینمود، با گذشت چند سال و تسلیم شدن "سنگی" (یکی از قوماندانان منطقه) اوهم به انور دنگر (يک قوماندان جمعيت) تسلیم میشود و در صف تنظیم ربانی قرار میگیرد، در اوایل آدم عادی بود، غیر از دزدی و قمار کاری نداشت، با قومنداناني مثل انور دنگر، صوفی پاینده، امان الله قوچی و غیره چندان ارتباط تنگاتنگ نداشت.
با رسیدن طالبان در شمالی وی مقاومت کرده و چند پوسته طالبان را تصرف می نماید که مورد توجه احمد شاه مسعود قرار گرفت و از طرف شورای نظار حمایه و ترغيب شد. وي به دستور مسعود، امان الله قوچی، قومانداني از کوهدامن را با چند نفر افرادش به شکل سری طي یک کمین به قتل رساند و به جاسوس و همکار احمد شاه مسعود در منطقه مبدل گرديد. با آمدن نيرو هاي امريکايي وقتي چند نفرش بالای موترهای گشت آیساف فیر کرده و فرار مینمایند، امان الله به امریکاییان تعهد میسپارد تا آندو را دستگیر و تسلیم نماید که همین کار را انجام داده و بدينصورت اعتماد امريکاييان را نيز جلب نمود و بعدا بحیث قوماندان فرقه ۸ به رتبه جنرالی ارتقا يافت. وقتي بحیث قوماندان فرقه ۸ فعال بود، يکي از افرادش به نام سميع، که از وابستگان نزديکش نيز ميباشد، به دخترک ۸ یا ۹ ساله به نام نوريه در وضو خانه مسجد تجاوز کرده و آن دخترک معصوم حامله ميشود. مادر و پدر نوريه براي جلوگيري از رسوايي شان، دختر شانرا در مقابل ۵۰۰۰ لک افغانی (پول سابقه) به بفروش میرسانند. مردم و پدر دخترک حامله از جنايت سميع به امانالله شکایت مینمایند ولی امانالله آنان را تهدید کرد تا از عرض خود منصرف شوند. امان الله گذر بعد تعقيب رسوايي زمين هاي شيرپور، ساحه وسيع زمین های کوتل خیرخانه را به زور تصاحب کرده و فی نمره سه بسوهای را تا مبلغ ۸ لک افغانی بالای مردم فروخته که صاحب صدها ملیون افغانی شد. درین اواخر بحیث قومندان شاهراه سالنگ اجرای وظیفه مینمود و رتبه فعلی اش دگر جنرال است. به گفته دگروال (نامش محفوظ) کارمند ریاست امنیت دولتی، درحادثه هشتم جوزا امان الله گذر با رهبری شخصی بنام بریالی، یکی از خویشاوندان نزدیک قانونی و برادر قانونی از خیرخانه در عقب مظاهره کنندگان قرار داشته و سود بردند که سرانجام به پاس آنهمه جنايات و پستي هايش بوسيله کرزي بحیث قوماندان امنیه کابل جانشين جميل جنبش گرديد.
روياروي با تروريزم
این
سوز سینه شمع شبستان نداشته است
وین موج گریه سیل خروشان نداشته است
آگه ز روزگار پریشان ما نبود
هر دل که روزگار پریشان نداشته است
از نوشخند گرم تو آفاق تازه گشت
صبح بهار این لب خندان نداشته است
ما را دلی بود که ز طوفان حادثات
چون موج یک نفس سر و سامان نداشته است
سر بر نکرد پک نهادی ز جیب خک
گیتی سری سزایی گریبان نداشته است
جز خون دل ز خوان فلک نیست بهره ای
این تنگ چشم طاقت مهمان نداشته است
دریا دلان ز فتنه ایام فارغند
دریای بی کران غم طوفان نداشته است
آزار ما بمور ضعیفی نمی رسد
داریم دولتی که سلیمان نداشته است
غافل مشو ز گوهر اشک رهی که چرخ
این سیمگون ستاره بدامان نداشته است)
.
معيري(
تاريخ شكل گيرى پديده تروريسم هرچند فراز و نشيب هاى زيادى را تجربه كرده و توانسته است حاكميت هاى ملى را متأثر از خودكند، اما به يقين ، هيچگاه اين چنين شرايط كنونى را تجربه نكرده است.
شرايط پس از ۱۱ سپتامبر، تقابل بسيارى كشورها را با تروريسم درمنطقه سرزمينى خود به همراه داشته و اين در شرايطى است كه پيش از آن، برخى از همين قدرت هاى ملى، بسترهاى شكل گيرى و يا ايجاد گروههاى تروريستى را در حوزه جغرافيايى خود و يا ساير حوزه هاى جغرافيايى را شكل داده و يا از آن حمايت كرده بودند. حادثه ۱۱ سپتامبر شرايط جديدى به قدرت هاى ملى و اكثر گروههاى تروريستى تحميل و كشورهاى جهان سوم و كمتر توسعه يافته با گزينه ها وچالش هاى عميقى روبرو كرد و بسيارى از آنها را در اردوگاه مبارزه با تروريسم قرار داد. دراين بين، نكته حائز اهميت، متأثرشدن ژئوپولتيك و جغرافياى سياسى و نظامى در عرصه منطقه اى و فرامنطقه اى كشورها است كه در اين عرصه، حاكميت هاى ملى و گروه هاى تروريستى كه به هر نحو نتوانند در اين گردونه قرار گيرند، حذف مى شوند و گزينه هاى همسو جايگزين آنهاخواهد شد. پرواضح است كه چنين فرايندى براى قدرت هاى بزرگ مهم - پرهزينه و زمان بر خواهد بود و سرمايه گذاريهاى اقتصادى و انسانى مضاعفى را مى طلبد.
پس از ۱۱ سپتامبر،۲۰۰۱ دولت «جورج بوش» با تبد يل مبارزه عليه شبكه هاى تروريست فرامليتى به جنگ با «محور شرارت » ( به زعم خود) ، در واقع ، همان برنامه سياسى و عقيدتى را دنبال كرد كه در سالهاى ۱۹۷۰ طرا حى شده و در اوايل سالهاى ۱۹۹۰ به دوران پس از جنگ سرد انطباق داده شده بود. تئورى جنگ بازدارنده كه از سپتامبر ۲۰۰۲ رسميت يافته است ، بى ترديد ، با تز تحديد سلاح و تلاش در انصراف د شمن كه به طور ممتد توسط دولت آمريكا دنبال مى شده است ، فاصله دارد و تئورى نومحافظه كاران كاملاً درچارچوب تداوم اراده راست راديكال و نومحافظه كار آمريكا، مبنى بر اعمال قدرت خود از طريق جنگ، معنى پيدا مى كند . به گفته «ويليام كريستول» نظريه پرداز نو محافظه كار و مبتكر «طرحى براى يك قرن جديد آمريكايى » مى گويد:«هروقت كه ملت آمريكا آماده جنگ است، بايد آن را به فال نيك گرفت!» بعد از ۱۱سپتامبر ،۲۰۰۱ «تروريسم» تفسير جديدى پيدا كرد.
ساختار نظام فكرى آمريكا در سياست خارجى تغيير و به سوى يك نظام سلسله مراتبى امرى و غيرمشروط سوق پيدا كرد. اولين پيامد اين تغيير، گسترش مفهوم مبارزه با تروريسم بود كه جورج بوش آن را در ۲۲سپتامبر۲۰۰۱ در جمع نمايند گان كنگره آمريكا تبيين كرد و دولتها را در مقابل انتخاب دوگزينه قرار داد: آنكه با ما نيست، عليه ما است! بعد از اين اظهارات، چند كشور ايران، عراق، كورياي شمالى وبعد ترسوريه به عنوان محور شرارت معرفى شدند.
دكترين جديد امنيت ملى آمريكا پس از ۱۱سپتامبر براساس مبارزه با تروريسم تبيين شد اين سخنان جورج بوش در اصل د كترين جديد امنيت ملى آمريكا بود، كه توسط نزديكان وى مانند «كاندوليزا رايس» و... تبيين شده بود. ديد گاههاى «رايس، سياست مداخله گرايى آمريكا را به بهانه مبارزه با تروريسم نهاد ينه كرد و توجيهات حقوقى نيز به آن اضافه شد. تهاجم نظامى آمريكا به افغانستان و عراق، با تغيير جديدى از ماده ۵۱ منشور نمونه بارز آن بود. ماده۵۱ منشور سازمان ملل متحد مى گويد: «هر كشورى كه در مظان حمله و يا تجاوز مسلحانه قرار گيرد، حق دفاع فردى و جمعى خود مى داند كه در پاسخ به حملات تروريستى، عليه كسانى كه مرتكب اين اقدام شدند و دولتهايى حامى اين نوع فعاليت ها، وارد عمل شود.» اما در حادثه ۱۱سپتامبر، مفهوم جديدى از ماده۵۱ به كار برده شد مبنى بر اينكه اگر در حملات تروريستى از ابزارى متعارف و غيرنظامى به نوعى استفاده شد كه به نتايج مخربى انجاميد و آثارى شبيه به حمله نظامى را داشته باشد، كشور مورد حمله قرار گرفته مى تواند، خود، به تنهايى درصدد پاسخ و مجازات تروريست ها بر آيد. از اين رو، آمريكا مدعى شد در مظان حمله قرار گرفته است كه آن را به جنگ عليه آمريكا تشبيه و اعلام كرد: حق دفاع فردى و جمعى خود مى داند كه در مورد اين نوع حملات تروريستى، نه تنها عليه كسانى كه مرتكب اين اقدامات شده اند، بلكه عليه دولت هايى كه به نحوى از آنها حمايت كرده اند، وارد عمل شود؛ تهاجم نظامى به افغانستان نيز براساس همين توجيه انجام گرفت. بنابراين به نظر مى رسد مبارزه با تروريسم، بخصوص بعد از ۱۱سپتامبر ابزارى در دست آمريكا است تا اول هژمونى خود را در سطح نظام بين الملل تثبيت كند و دوم در سايه تفسير خود از مصداق هاى تروريسم، در امور داخلى كشورهاى مختلف دخالت نمايد.
واقعه ۱۱سپتامبر، بيانگر شرايط و شكاف جديد براى واشنگتن و جهان بود.
از اين مقطع به بعد، ايالات متحده بالاترين آسيب هاى بالقوه و بالفعل خود را موشكهاى دور برد بالستيك ندانسته و فاصله جغرافيايى از نقاط بحران خيز نمى توانست مصونيت نسبى را براى آمريكا ايجاد كند. بر اين اساس، ايالات متحده تهديدات خود را نه در حوزه هاى ملى، جغرافيايى و سرزمينى خود، بلكه در آن سوى اقيانوس ها جست وجو كرد. «ريچارد پرل» يكى از پرنفوذ ترين عناصر محافظه كار به صراحت اذعان مى دارد: «بايد نشان دادكه تشنج زدايى ديگر كارآيى ندارد و بايد اهداف پيروزمندانه را از نو مطرح كرد.» آيا سرنوشت اين مبارزه به بن بست کشانده نشده است ؟ : یکی از کمیسیون های مجلس عوام انگلستان طی گزارشی که اخیرآ به مجلس ارائه نموده گفته است که مبارزه جهانی علیه تروریسم پس از یازدهم سپتامبر به جای این که موجب تضعیف تروریسم گردد، برعکس به گسترش دامنه این پدیده در جهان انجامیده است.
در گزارش این کمیسیون به خصوص از کشورهای افغانستان و عراق نامبرده شده که حمله نظامی به این دو کشور برای مهار تروریسم تاکنون ناموفق مانده است. آنچه که در گزارش این کمیسیون آمده، باز تکرار واقعیت های عینی است که جهانیان همه شاهدانند.
اما سؤال این است که جنگی که برای رسیدن به پیروزی در آن به ارزش هزاران میلیارد دالر ساز و سازمان جنگی تدارک گردیده و مدرن ترین تکنولوژی جنگی یکبار گرفته شده، چرا تأثیر معکوس به بار آورده است؟ اشتباه کار در کجاست؟. تروریسم پدیده ای بسیار پیچیده است که نمی توان آن را با معیارهای مادی سنجید. نمی توان به این باور بود که اگر فلان رهبر به قتل برسد، خشونت به پایان خواهد رسید. برای مبارزه با این پدیده باید در قدم اول به ارزیابی و ریشه یابی انگیزه ها پرداخت. بدون چنین ریشه یابی، مبارزه با تروریسم دروغی بیش نخواهد بود و راه به جایی نخواهد برد. تردیدی نیست که هر طرز فکر و ایدئولوژی و هر د ین و مذهبی انگیزه های دفاع از خویش را در خود نهفته دارد. نمی توان تصور نمود که وقتی د ید گاهی مورد حمله و هجوم قرار می گیرد، هوادارانش فقط به این دلیل که از نیروی دفاعی همسان با مهاج برخوردار نیستند، د ست از د فاع بردارند و تیغ و سپر بر زمین افگندند و علم تسلیم برافرازند. در انجیل، تعلیم به گذشت و تسامح در برابر زومندان را می بینیم، در انجیل متی آمده است:
گفته شده که اگر کسی چشم دیگری را کور کند، باید چشم او را کور کرد و اگر کسی د ندان کسی را بشکند، باید دندانش را شکست اما کهيا می گوید که اگر کسی به تو زور گوید، با او مقاومت نکن، حتی اگر به گونه راست تو سیلی بزند، گونه د یگرت را نیز پیش ببر تا به آن نیز سیلی بزند، اگر کسی ترا به دادگاه بکشاند تا پیراهنت را از تو بگیرد، کلاه خود را نیز به او ببخش. اگر یک سرباز به تو د ستور دهد که باری به مسافت یک کيلومترحمل کنی، تو دو کيلومتر حمل کن.
اما پیروان همین د
ین وقتی مورد حمله قرار می
گیرند، به این تعلیم عمل نمی کنند زیرا این توصیه به وضوح با سرشت انسانی در تضاد
است و بیشتر به سخن جابرانی می ماند که از زیر د
ستان شان اطاعت محض را
خواهانند. نه
به فرموده خدایی )ج(
که در قرآن شريف
می فرماید:
"
بجنگید با آنانی که با شما می
جنگند اما تجاوز نکنید که خداند تجاوزگران را دوست ندارد."
یا
اینکه : با کسانی که بر شما ظلم روا می دارند، مقابله به مثل نمائید و باز نه ظلم
کنید و نه ظلم را تحمل نمائید.
تا چند سال قبل اعمال کلیسا
در بعضی از کشورهای آمریکایی لاتین مورد تأئید واتیکان نبود زیرا کشیشان این
کلیساها مانند مردم شان مخالف با سلطه ایالات متحده آمریکا بودند. در حالی که
(کلیسای سرخ)
(لقبی که به کلیساهای مخالف
آمریکا در آمریکای لاتین داده بودند) مورد خشم واتیکان بود به این د
لیل بود که ادعا می شد خشونت
گرایی با تعالیم کلیسا سازش ندارد، اما مردم با کمال تعجب می د
ید
ند که کشیش های آمریکایی در
دوران جنگ ویتنام به آن کشور می رفتند تا مراسم مذهبی را برای سربازان آمریکایی
انجام دهند.
پیروان آئین مسیح هر چند خود را خیلی
بیشتر از د
یگران طرفدار تسامح د
ینی می دانند و به جدایی د
ین از سیاست در عصور پسین
تأکید دارند اما آنچه که جهانیان در عمل شاهد آن بوده اند در موارد متعددی خلاف این
ادعا را نشان می دهد.
سال ها قبل از عنوان شدن نظریه ای به نام جنگ تمدن ها به وسیله هاتینگتون، به قدرت
رسیدن نو محافظه کاران در آمریکا و رویداد خونین یازدهم سپتامبر، در الجزایر طی یک
انتخابات آزاد و دموکراتیک، جبهه نجات اسلامی برنده شد. اما این پیروزی با کودتای
سکولارها مواجه گردید و الجزایر در کام یک جنگ خونین فرو رفت. در طول جنگی که سالها
دوام کرد دهها هزار نفر کشته شدند و اقتصاد الجزایر از پای افتاد. اگر به جبهه نجات
اجازه ساختن حکومت داده می شد، آیا جهان به پایان می رسید؟ خیلی ممکن بود که
اسلامگرایان نتوانند به وعده های خود عمل کنند و در انتخابات بعدی به شکل کاملا
طبیعی و با رأی مرد
م از قدرت برکنار شوند.
اما حمله به گروهی که برنده
انتخابات بود، با مخالفت غرب مواجه نشد. معاون وزیر خارجه آمریکا در آن زمان به
صراحت گفت که ایالات متحده آمریکا از ایده (
یک فرد، یک رأی، برای یک
نوبت) در نقاطی چون الجزایر حمایت نمی کند. وی گفت که اگر اسلا
مگرایان در الجزایر به قدرت
برسند، می توانند قانون اساسی را منحل کنند.
البته منظور وی انحلال قانون
اساسی از راه زور نبود بلکه به این نکته اشاره داشت که اکثریت نمایند
گان منتخب مردم، وابسته به
نهضت اسلامی اند و بنابر این از نظر قانونی حق تغییر را در قانون اساسی دارند اما
آمریکا و غرب چنین نمی خواهد. آیا این موضع گیری خود مخالفت با خواست مردم الجزایر
نبود؟
این که امروز غرب بر این باور می رسد
که جنگ با تروریسم نتایج مطلوب به بار نیاورده، ناشی از این است که این جنگ با
معیارهای مختلف به راه افتاده است. از نظر غرب تروریست کسی است که منافع غرب را
تهدید می کند نه کسی که انسان های بیگانه را می کشد، خانه های مردم را با بمب و
بلدوزر تخریب می کند و مردم را به کوچ اجباری وادار می سازد.
سرباز تفنگ به د
ست اسرائیلی که به سوی
تظاهرکنند
گان بی سلاح گلوله آتشین فرو می
بارد، تروریست نیست اما کود
ک سنگ به د
ست فلسطینی تروریست است.
کشتن مردان و زنان و کودکان فلسطینی به د ست نظاميان اسراييل ، دفاع مشروع به شمار می آ ید و اما مقاومت در برابر آن تروریسم است. این مثال ها می تواند بی پایان باشد و نقاط مختلفی از جهان را شامل شود اما انگیزه هایی که برای خشونت گرایی ایجاد می کند، وحشت آور است. وقتی سه عرب زندانی در زندان گوانتانامو خود کشی می کنند، دولتمردان آمریکا خود کشی آ نها را عمل تحریک آمیز برای خشونت بیشتر می خوانند وقتی می دانید که چنین اعمالی موجب تحریک تروریسم می شود، پس چرا زمینه های آن را با ساختن چنین زندانی مساعد می سازید؟ تأثیر این اعمال به روی گرایش های سیاسی در جهان اسلام قابل دقت است…
پس دلیل اصلی عدم موفقیت این جنگ را باید در جای دیگری جستجو کرد. تا زمانی که تروریست های خوب و تروریست های بد در جهان وجود دارد و در برابر تروریسم با معیارهای دوگانه مبارزه صورت می گیرد، هیچ کس شعار های مبارزه علیه تروریسم را باور نخواهد کرد. تا آنگاه که برای مبارزه با توریسم از میان نخواهد رفت و این آتش خاکستر نخواهد شد.
آسوشیتد پرس درمورد جنگ عراق ميگويد : ارتش آمريكا در يكي از د شوارترين جنگهاي چريكي تاريخ در عراق گير افتاده است؛ 140 هزار سرباز آمريكايي آموزش ديده براي جنگهاي عادي، در مقابل گروه كوچكي از مبارزان عراقي كه فرمانده و رهبر بزرگي هم ندارند، شكست خورده است.» جيم كرين، تحليلگر خبرگزاري آسوشيتدپرس در بررسي شرايط كنوني عراق ميافزايد: تعدادي از شبه نظاميان با يكد يگر توافق كردهاند كه آمريكاييها را وادار به خروج از عراق كنند.
در جنگهاي قبلي، د شمنان آمريكاييها مشخص بودند. در ويتنام، هوشي مين، رهبر مشخص ويتناميها، ارتشي كوچك را براي متحد كردن كشور هدايت كرد. اما در عراق، شورشها و حملات، سازماندهي نشده، بدون يك فرماندهي واحد يا شاخهي سياسي خاص و يا تحت تسلط گروهي ويژه انجام ميشود و ارتش آمريكا نميتواند شيوهاي واحد براي مقابله با اين گروهها كه اهدافشان و نوع عملياتهايشان متفاوت است، اتخاذ كند.
همچنين تشخيص نيروهاي مقاومت از غير نظاميان در سرزمين پرآشوبي كه بخش وسيعي از آن حامي مقاومت است و بقيه از بيم جانشان حاضر به كمك به خارجيان نيستند، بسيار دشوار است. در اين تحليل آمده است: بوروس هافمن، كارشناس ضد شورش كه در دولت آمريكايي عراق در زمان انتقال قدرت، به عنوان مشاور خدمت كرده، ميگويد: اين بسيار پيچيده تر و پرچالشتر از هر شورشي است كه آمريكا تاكنون در آن جنگيده است. مهاجمان براي انقلاب تلاش نميكنند، حداكثر تلاششان نابود كردن رژيم عراقي تحت حمايت آمريكا با وارد كردن هرچه بيشتر خسارت بر آمريكا و متحدان خارجي و عراقياش است.
آسوشيتدپرس ميافزايد: يكي از رهبران مقاومت در فلوجه كه خود را ابوذر، 45 ساله و دگروال سابق ارتش عراق معرفي كرده، ميگويد: ما ميخواهيم همهي سگهاي آمريكايي كشورمان را ترك كنند. اين گروههاي مقاومت با يكد يگر همكاري ميكنند و ائتلافهاي موقت دارند، بنابراين ارزيابي 20 هزار شورشي در اين كشور كم است. فرماندهان آمريكايي اين جنگ را “شورش تركيبي” چهار گروه با تاكتيكها و اهداف متفاوت توصيف كردهاند؛ سه گروه اصلي از مسلمان اهل تسنن كه اكثرا عراقي هستند و گروه چهارم شبه نظاميان وابسته به مقتدي صد ر، از بزرگ ترين گروه اجتماعي در عراق يعني شيعيان . بزرگ ترين جبههي نيروي مقاومت، از مبارزا ن ناسيوناليست عراقي تشكيل شده كه مدعي قدرت سكولار از د ست رفتهشان همراه با عزل صدام از قدرت در سال 2003 هستند. دومين گروه، جبههي در حال رشدي از مبارزان متعصب، مرتبط با گروههاي تروريستي و اصولا تحت هدايت جانشين ابومصعب الزرقاوي است.
نظاميان آمريكا معتقدند كه اين افراد درصدد تبديل عراق به يك پايگاه ضد غربي و احتمالا انجام انقلاب ديگري در منطقه ميباشند . گروه سوم شامل عراقيهاي محافظهكار است كه خواهان برقراري اصول اسلامي هستند و خود را از تاكتيكهاي تروريستي نظير بمب گذاري خودروها و سربريدن گروگانها دور نگاه داشتهاند. گروه چهارم، سپاه مهدي مقتدي صدر است كه هدفش فراگير كردن رهبري شيعه تعريف شده است. بر اساس گزارش آسوشيتد پرس، جنايت كاران عادي نيز با دريافت پول وارد اين معركه شدهاند، گانگسترها كه به طور عادي در كار دزديدن مردم و باج گيري هستند، به كار افتادهاند و حتي سر برخي را بريدهاند. اين خبرگزاري آمريكايي عنوان داشته است: ها فمن و د يگر كارشناسان مستقل معتقدند كه شورشها به دليل افزايش تلفات و ايجاد ترس و وحشت و كاهش تلاشهاي بازسازي موفقيتآميز بوده است.
ابوذر، دگروال سابق عراق ميگويد :
رهبران آمريكايي علنا دربارهي وضعيت جنگ با يكد يگر تناقض گويي دارند. ضد حملات نيز فقط باعث كشتن زنان و كودكان شده كه همين امر نظر مردم نسبت به آمريكاييها را بسيار تغيير داده است. وي ميگويد: ما شاهد اظهارنظرهاي متضاد توسط دولت آمريكا در رابطه با عراق بودهايم كه نشانهي ديگري از شكست آنها است. به همين دليل داوطلبان بيشتري نزد ما ميآيند؛ چرا كه از سوء رفتار آمريكاييها و تحقير شدنشان اطمينان يافتهاند. جيميز دوبينز، نمايندي دولت بوش در افغانستان و تحيل گر نظامي ميگويد: اگر نتوانيم از مردم حفاظت كنيم، اعتماد و حمايتشان را از دست دادهايم. اگر ما يا دولت عراق شكست بخوريم، كاملا جنگ را باختهايم. افسران ارتش آمريكا اعتراف دارند كه شرايط دشوار است، اما ميگويند كه اين اوضاع ميتواند وخيم تر شود. نويسندهي آسوشيتدپرس معتقد است: فرماندهان مدعي هستند كه استراتژي آمريكا تقويت كنترول دولت عراق و مبارزه در صورت لزوم است. يك جنرال آمريكايي ميگويد :
تاريخ پر از شورشهاي به پيروزي رسيده است. نظاميان ويتنامي در سال 1973، آمريكاييها را بيرون كردند. شبه نظاميان افغاني نيز در سال 1989 اتحاد جماهير شوروي را به زحمت انداختند. اگر شبه نظاميان عراقي بتوانند حكومت تحت حمايت آمريكا در عراق را سرنگون كنند، به اعتقاد تحليل گران اختلاف موجود ميان اهداف گروهها منجر به جنگ داخلي و تجزيهي عراق خواهد شد. تصميمات نادرست دولت دست نشانده آمريكا در عراق دليل عمدهي حملات مقاومت عنوان ميشود. به عقيدهي بسياري، انحلال ارتش عراق و ممانعت از حضور علني برخي رهبران سياسي، آنها را تبديل به متحدان بالقوهي د شمنان آمريكا ساخته است. به عقيدهي تحليل گران مستقل، جنگ توسط سربازان آمريكايي با مهاجمان نه چندان آموزش د يده، مشكل بودن شكست اين مهاجمان را ثابت كرده است؛ كساني كه حملاتشان را با پنهان شدن و حركت در ميان غير نظاميان تشديد كردهاند . اين خبرگزاري در بررسي خود از اوضاع كنوني عراق ميافزايد
: دوبينز ميگويد: آمريكا توانست دولت عراق را از همان ابتداي تشكيلاش بخرد، اما محبوبيت خود در ميان مردم را هر روز بيشتر از روز قبل از دست داد. ارتش آمريكا موفقيت زيادي در ضد شورشها نداشته است. دو نبرد اصلياش در اين رابطه در سومالي در سال 1993 و ويتنام دهههاي 60 و 70 به شكست انجاميده است. در هر دوي اين موارد دشمن چنان جنگيده كه آمريكاييها را از خاكش بيرون كرده است.
هافمن ميگويد: ويتنام آسان نبود، اما عراق به يقين دشواتر است. ريچارد ك. بتس، مدير موسسهي مطالعات جنگ و صلح دانشگاه كلمبيا ميگويد: اگر شورشيان سازمان دهيشده نيستند، تاكتيكهايشان كلاسيك است. جنگهاي چريكي اغلب در مراحل اوليه شامل موترهاي بمب گذاري شده، ترور و گروگان گيري است.
اما با قويتر شدن مبارزان، نيروي رزمي تشكيل ميشود. در عراق نيز تشكيل گروههاي شورشي تا حدودي موفقيت داشته است. تروريسم درخاورميانه : با آغاز حملات نيروهاي هوايي و دريايي رژيم بد نام اسراييل عليه لبنان، آخرين اميد بوش براي موفقيت سياستهاي خود در خاورميانه، نقش بر آب شد. قبل از اين حملات دستيابي كشورهاي خاورميانه از جمله ايران به فناوري هستهاي و سياست هاي مستقلانه در كشورهايي چون مصر، لبنان، فلسطين، عراق ، سوريه و ايران، سياستهاي بوش در خاورميانه را به چالش كشيده بود.
حمله گسترده ارتش اسراييل به كشور بيدفاع لبنان – انهدام فرود گاه، مخازن سوخت، شبكههاي آب و برق، پلها و جادهها و كشتار غيرنظاميان – به خوبي حماقت بوش در حمايت از رژيم اسراييل را به اثبات رساند.
اين حملات باعث شد سياستهاي خارجي آمريكا كه مطابق با منافع تلآويو طراحي ميشد، زير سوال برود، چرا كه رژيم اسراييل در واقع نماد و حافظ اعتبار و منافع آمريكا در خاورميانه است.
آنچه امروز در لبنان ميگذرد، نماد دموكراسي است كه آمريكا از گسترش آن در خاورميانه سخن ميگويد. رژيم اسراييل با حمايت آمريكا به انهدام لبنان همت گمارده است. بوش در پاسخ به درخواست جهانيان براي اعمال فشار عليه اسراييل و پايان دادن به جنايات اين رژيم، نه تنها مانند به اصطلاح رهبر جهان آزاد رفتار نكرد، بلكه با وتوي قطعنامههاي سازمان ملل جنگ طلبي و ستيزه جويي سياستهاي خود را به اثبات رساند.
اهداف اسراييل از حملات خود به لبنان را ميتوان در سخنان وان هالوتز، فرمانده نيروهاي مسلح ارتش اسراييل دريافت. وي گفته است با حملات خود لبنان را به 20 سال قبل از بازخواهد گرداند. يهود اولمرت، نخست وزير اسراييل به بهانه د ستگيري دو سرباز ارتش اسراييل حمله به لبنان را آغاز و اعلام كرد تا زماني كه دولت لبنان حزب الله را خلع سلاح نكند، اين حملات ادامه خواهد داشت.
لازم به ذكر است كه اسراييل در طول 18 سال اشغال لبنان نتوانسته بود حزب الله را خلع سلاح كند. اسراييل جنايات مشابه و حتا وحشيانه تري را عليه مردم فلسطين نيز طراحي كرده است. رژيم اسراييل براي مجازات مردم فلسطين به جرم شركت در انتخابات آزاد و انتخاب حماس، آنها را تحت تحريم اقتصادي قرار داد و درآمد ماهيانه مالياتي دولت فلسطيني را مسدود كرد. عليرغم اين كه انتخابات اخير فلسطين به درخواست بوش انجام شده و رئيس جمهور آمريكا شخصاً به حماس اجازه شركت در انتخابات را داده بود، اسراييل از آمريكا درخواست كرد كمكهاي مالي خود به دولت فلسطين را متوقف كند و به اين ترتيب سياستهاي گاوچرانی بوش در خاورميانه تكميل شد. نتيجه قابل پيشبيني چنين سياستي گسترش مناقشات و بحران اراضي اشغالي بود. حماس در پاسخ به جنايات رژيم اسراييل ، يك سرباز اسراييلي را ربود و اسراييل نيز در پاسخ به اين اقدام نيمي از وزراي دولت فلسطين را ربود و شكبهها و نيروگاههاي 50 ميليون دالري فلسطين را ويران كرد. اين اقدام باعث شد نيم ميليون فلسطيني از د سترسي به آب و برق محروم شوند. غذاي آنها فاسد شد و عدم د سترسي به آب پاكيزه، بيماري را ميان مردم گسترش داد، هفت تن از اعضاي يك خانواده در ساحل غزه و شماري د يگر از غيرنظاميان جان خود را از د ست دادند. رژيم اسراييل كاملاً آگاهانه رنجها و مشكلات فراواني را به غيرنظاميان فلسطيني تحميل ميكند و به مجازات د سته جمعي آنها ميپردازد. اقدام اين رژيم عليه مردم لبنان نيز، مجازات د سته جمعی آنهاست.
اين رژيم از عدهاي بيدفاع انتظار اقدامي غيرممكن را دارد و آن خلع سلاح حزب الله لبنان است. چنين سياستهايي، نقض صريح قوانين بينالمللي است و با ارزشها و منافع انساني مغايرت دارد. اين اقدامات مورد پسند هيچ ملت و مذهبي نيست. اما بايد پرسيد که پس منتقدان بوش كجا هستند؟ چرا مسيحيان مومن در قبال چنين جنايتهايي سكوت كردهاند؟ چرا پاپ و ساير رهبران مسيحي مخالفت خود را با جناياتي كه عليه مسيحيان و مسلمانان لبناني صورت ميگيرد، اعلام نميكنند؟
زماني كه نيروهاي مخالف آمريکا دو سرباز آمريكايي را در عراق د ستگير و آنها را به قتل رساند، ارتش آمريكا بخش سنينشين عراق و نيروگاهها و شبكههاي آب و برق اني منطقه را منهدم نكرد. پس چرا بوش در قبال اقدامات رژيم اسراييل سكوت كرده است. دموكراتها بوش را به خاطر جناياتي از قبيل جنايات حديثه و ابوغريب مورد تقبيح قرار ميدهند، اما در قبال جنايات رژيم اسراييل و مجازات د سته جمعي گروهي بيگناه كه با حمايت مستقيم بوش صورت ميگيرد، سكوت ميكنند. اسراييل و حاميان اجير شدهي آن قصد دارند جنگ عراق را به ايران و سوريه بكشانند. آيا آمريكا بايد با تمام د شمنان اسراييل بجنگد؟ داشتن دليل اين كه چرا اسراييل همواره آمريكا را وارد جنگهاي خود ميكند، چندان مشكل نيست. غفلت مردم آمريكا و عوام فريبي دولتمردان اين كشور دليل اصلي چنين سياستي است. هم اكنون بوش سعي دارد ثابت كند سوريه در ربودن سربازان اسراييل از سوي حزب الله دست داشته است. بايد پرسيد وي با استناد به كدام مدرك چنين ادعايي دارد؟ چه كسي چنين توهماتي را به بوش القا ميكند؟ قطعناً اين سياست نيز از سوي همان افرادي طراحي شده است كه به بوش القا كردند عراق تا د ستيابي به تسليحات هستهاي فقط چند ماه فاصله دارد.
همان افراد بودند كه ادعا كردند
بوش بايد همانند چرچيل، با سياست رفتار كند و با حمله به عراق مانع دستيابي عراق به
تسليحات هستهاي شود. چنين افرادي به بوش القا كردند كه مردم عراق با آغوش باز از
سربازان آمريكايي استقبال خواهند كرد و دموكراسي در منطقه برقرار خواهد شد و به اين
ترتيب مردم فلسطين و اسراييل براي هميشه صلح خواهند كرد. آمريكا تا كي بايد تاوان
حماقتهاي بوش را بپردازد؟ منتقدان بوش چرا سكوت كردهاند؟
متحد گوش به فرمان بوش
وآمريکا توني بلروکشورانگلستان به دنبال بمبگذاريهاي لندن، واژه مشترك كليه
روزنامهنگاران «انكار» بوده است. بمبگذاريها توجهات را معطوف جوامع مسلمان كرده
و همه در پي نه تنها عذر خواهي فوري آنها هستند بلكه از آنها انتظار ميرود با
«افراطيون» و به قول توني بلر «ايدئولوژي اهريمني» به مقابله برخيزند و از آنان
تبّري بجويند .
تونيبلر از كساني كه بمبگذاريها را مرتبط با سياست خارجي وي ميدانند انتقاد
ميكند و ادعاي اين عده را توجيهي براي منطق تروريستها و دلايل آنها براي انجام
حملات ميشمارد. با اين حال كسي به دلايل دائماً متغير دخالتهاي غرب در جهان اسلام
توجهي نميكند. در طي دوران استعمار، د
خالت غربيها به بهانه حفاظت
از مسيرهاي تجاري بود. در سال 1956 به بهانه ملي سازي كانال سوئز، پس از جنگ جهاني
دوم به بهانه مبارزه باكمونيسم، پس از سال 1991 به بهانه مهار صدام حسين و در حال
حاضر به بهانه مبارزه باتروريسم صورت ميگيرد. تفاوتي نميكند كه در چه زمان و عصري
به سر ميبريم، دولتهاي غربي در همه حال بهانهاي براي دخالت در کشورهاي آسيايي
مييابند.
توني بلر دائماً دلايلش را براي شروع جنگ عراق تغيير ميداد. تسليحات كشتار جمعي،
اجراي قطعنامههاي سازمان ملل، سرنگون كردن يك د
يكتاتور مستبد وارتقاي
دموكراسي در مقاطع مختلف زماني جزو بهانههاي متعددي بودند كه وي مطرح كرد. تروريسم
و گوانتانامو
:هيچ كس را نميتوان مورد آزار
و شكنجه يا مجازاتها يا رفتارهاي ظالمانه يا خلا
ف انساني يا ترذ
يلي قرار داد.
اما
به رغم اعلاميه جهاني حقوق بشر، كه به ماده هفتم آن در بالا اشاره شد، مدعيان حقوق
بشر در دنيا كه دولت حاكم آمريكا با توسل به سياستهاي جنگطلبانه و تجاوزات نظامي،
گرد
نكش
ترين آنان است، پس از لشکرکشي
به افغانستان در سال ،۲۰۰۲در
زندان گوانتانامويي كه ساخت، صدها فرد مشكوك به "
تروريست
" و طرفداران "
طالبان
" را د
ستگير و به اين زندان برد.
هم اكنون و بر اساس گزارشهاي بد
ست آمده بين
۴۹۰تا
۵۲۰نفر
در زندان گوانتانامو كه در ژانويه
۲۰۰۲گشوده
شد، در بازداشت به سر ميبرند و تا كنون
۱۶۷نفر
از د
ستگيرشدگان آزاد و
۶۷نفر
به كشورهاي ديگر تحويل داده شدهاند.
زندانياني كه با زندانبانان همكاري ميكنند، يونيفورم سفيد و زندانياني كه همكاري نميكنند بايد يونيفورم زرد بپوشند و در سلولهاي انفرادي نگاه داشتته ميشوند. شرايط نگهداري زندانيان در اين اردوگاه و طول مدت بازداشت آ نها بد ون انجام محاكمه به انتقادات بينالمللي دامن زده است. اما اين پرسش مطرح ميشود كه آيا دولت بوش كه از حقوق و دموكراسي داد سخن ميدهد، خود به آن پايبند است؟ اما چند ماه پيش زماني كه فقط ! چهار سال از انتقال اولين زنداني به گوانتانامو گذ شته بود، سازمان عفو بينالملل از اتحاديه اروپا درخواست كرد كه آمريكا را به تعطيلي زندان گوانتانامو وادار كند. عفو بينالملل در سال گذ شته " ۲۰۰۵ميلادي" گفته بود كه اتحاديه اروپا بايد از دولت آمريكا بخواهد تاسيسات بازداشتگاهي خود را در گوانتانامو تعطيل كند. در نامهاي كه مدير اداره اروپايي عفو بينالملل به رياست دورهاي اتحاديه اروپا يعني اتريش نوشته بود، اذعان داشته بود، چهار سال پس از آغاز به كار تاسيسات بازداشتگاه گوانتانامو، بسيار شرمآور است كه اتحاديه اروپا همچنان سكوت اختيار كرده و نسبت به آن اغماض به خرج ميدهد. و در ادامه نوشته بود: ما خبرهايي ميشنويم مبني بر اينكه شكنجهها سوء رفتارهاي همانند آن مواردي كه در ابوغريب به وقوع پيوستند در گوانتانامو نيز در جريان است، اما آنگونه كه رسوايي ابوغريب محكوم شد، رسوايي گوانتانامو محكوم نميشود.
از سوي ديگر رييس انجمن حقوق بشر در لندن از بدرفتاري جنسي نظاميان آمريكايي با زندانيان در گوانتانامو خبر داده بود. وي در اينباره تاكيد كرده بود: پس از گذشت بيش از چهار سال از برپايي زندان گوانتانامو اوضاع در اين زندان بدتر و شمار زندانيان و بازداشت شد گان بيشتر و تجاوزات عليه آنان فجيعتر از گذشته شده است، تا حدي كه زندانيان در گوانتانامو مورد تعرض جنسي نظاميان آمريكايي قرار مي گيرند. اين در حالي است كه اخيرا شبكه هاي خبري گزارش داده كه عفو بينالملل از اروپا براي همكاري با سازمان اطلاعات مركزي آمريكا و قانون شكني دولتهاي اروپايي در انتقال مخفي زندانيان سيا به شدت انتقاد كرده است. در اين گزارش، هفت كشور اروپايي متهم شدهاند كه با كمك آمريكا در انتقال مظنونان به تروريسم به يك كشور ثالث، قوانين بينالمللي را زير پا گذاشتهاند. در گزارش عفو بينالملل آمده است: دولتهاي اروپايي دائما هر گونه اشتباهي را تكرار ميكنند، اما عفو بينالملل كه از آمريكا خواسته است زندان گوانتانامو را تعطيل كند، اعلام كرد كه انكار اين موضوع به اعتبار اتحاديه اروپا لطمه ميزند.
اين اولين باري است كه عفو بينالملل در بيانيهاي اعلام كرده بود كه دولتهاي اروپايي قانون شكني كردهاند. اين در شرايطي است كه كاخ سفيد، گزارش عفو بينالملل را پوچ و بيمعني ميخواند، در حالي كه در زمان حمله به عراق، تنها سندي كه براي مشروعيت حمله به عراق ارائه كرد، گزارش عفو بينالملل مبني بر محكوميت صدام حسين بود. در گزارش نشريه " واشنگتن تايمز" نيز آمده بود كه رييس دفتر سازمان عفو بينالملل در آمريكا نيز با اشاره به سخنان بوش مبني بر رد آخرين گزارش اين سازمان در محكوميت آمريكا گفت: همزمان كه گزارش عفو بينالملل به نفع بوش باشد، وي آن را جدي ميگيرد.
ويليام شولز كه از سالها پيش مامور عفو بينالملل در آمريكا بوده ، اظهار داشته است: دولت "جرج بوش" زماني كه به نفع خود ميداند به گزارشهاي عفو بينالملل تكيه ميكندد، اگر ما در گزارش آخر خود اظهارات بيمعنا و پوچي داشتهايم، چرا " دونالد رامسفلد " وزير دفاع آمريكا براي حمله به عراق به ما تكيه ميكند و چرا دولت آمريكا در مورد كوبا و چين و کورياي شمالي به گزارش عفو بينالملل تكيه دارد؟ عفو بينالملل سازماني مستقل است كه هيچ منافع سياسي، اقتصادي و ايدئولوژيكي از گزارشهاي خود برداشت نميكند. "دونالد رامسفلد" وزير دفاع آمريكا در مورد سياست خارجي آمريكا در مصاحبه با BBCدر ژوئن ۲۰۰۵گفته بود: مساله خليج گوانتانامو بسيار مهم است، كساني كه آنجا هستند تروريست هستند، كساني كه درقتل سه هزار آمريكايي دست داشتهاند و اطلاعاتي كه ما از اين افراد به د ست آوردهايم، در فهم چگونگي عملكرد شبكه القاعده بسيار ارزشمند بوده است. وي، اظهار داشته بود: "رييس جمهور "جرج بوش" از همان ابتداي كار تاكيد كرد كه رفتار با اين افراد انساني خواهد بود "اين مساله رعايت شد " رامسفلد تصريح كرده بود: "هيچ كس دوست ندارد آدمها را در زندان ببيند اما مساله اين نيست كه ما چه چيزي را دوست داريم يا ترجيح ميدهيم ، دليل ساده و اصلي تاسيس زنداني چون گوانتانامو اين بود كه آمريكا به مكاني امن براي نگهداري و بازجويي از دشمنان مبارز خود نياز داشت."
وي در مصاحبه خود با شبكه خبري BBCاظهار داشته بود: " گوانتانامو مساله اصلي نيست، بلكه مساله اصلي تا حدود زيادي به اين باز ميگردد كه در مقابله با افراط گرايي پيچيده و سخت كنوني در سرزمين ناشناختهاي قرار داريم، تا زماني كه نگهداري از تروريستها ضروري است به اين زندان نيز نياز است و شكي نيست كه عبارت "گوانتانامو" امروز چندان معناي خوبي نميدهد." در كنار تمام مسائلي كه مسوولان كاخ سفيد در سالهاي گذشته و در اظهار نظرهاي خود در مورد گوانتانامو اظهار داشته بودند، اخيرا دو هفته پيش ريس اداره عفو بينالملل در گزارش سالانه كه در لندن ارائه كرده، خسارتهاي كشورهاي فقير و عقب مانده بر اثر جنگ آمريكا و غرب با تروريسم را بزرگترين معضل حقوق بشر در سطح جهان در سال ۲۰۰۵اعلام كرده است. به گفته وي، قانون شكنيهاي مختلف دولت آمريكا در سال ۲۰۰۵به بهانه جنگ عليه تروريسم و ناديده گرفتن حقوق ديگران، موجب تضعيف هر گونه اميدي براي حل معضل نقض حقوق بشر در سطح جهان شده است.
ازصفحات تاريخ :
حوادث درافغانستان چگونه شکل گرفت؟
تدوين کننده وپژوهشگر) دوشي چي) » قسمت نهم«
اشتباهات دوامدارآمريکا درافغانستان
))تلاش کردم تا دراين نبشته هاي تاريخي زيباترين اشعاروناياب ترين تصويرها تهيه وبه پيشگاه شما عزيزان تقديم گردد. هدف ازانتخاب تصوير، مستند سازي وحقيقت نگاري را افاده مينمايد ومزين شدن با اشعارشيوه ي جديد ي است تا ازيکطرف بحث هاي تاريخي را باشعرصيقل داد وازجانب ديگرخواننده را ازيک نواختي بيرون کرد... ((
شب
همه غم های عالم را خبر کن
بنشین و با من گریه سر کن
ای جنگل ای انبوه اندوهان دیرین
ای چون دل من ای خموش گریه آگین
سر در گریبان در پس زانو نشسته
ابرو گره افکنده چشم از درد بسته
در پرده های اشک پنهان کرده بالین
ای جنگل ای داد
از آشیانت بوی خون می آورد باد
بر بال سرخ کشکرک پیغام شومی ست
آنجا چه آمد بر سر آن سرو آزاد ؟
ای جنگل ای شب
ای بی ستاره
خورشید تاریک
اشک سیاه کهکشان های گسسته
ایینه دیرینه زنگار بسته
دیدی چراغی را که در چشمت شکستند ؟
ای جنگل ای غم
چنگ هزار آوای باران های ماتم
در سایه افکند کدامین ناربن ریخت
خون از گلوی مرغ عاشق ؟
مرغی که می خواند
مرغی که با آوازش از کنج قفس پرواز می کرد
مرغی که می خواست
پرواز باشد
ای جنگل ای حیف
همسایه شب های تلخ نامرادی
در آستان سبز فروردین دریغا
آن غنچه های سرخ را بر باد دادی
ای جنگل ای پیوسته پاییز
ای آتش خیس
ای سرخ و زرد ای شعله سرد
ای در گلوی ابر و مه فریاد خورشید
تا کی ستم با مرد خواهد کرد نامرد؟
ای جنگل ای در خود نشسته
پیچیده با خاموشی سبز
خوابیده با رویای رنگین بهار نغمه پرداز
زین پیله کی آن نازنین پروانه خواهد کرد پرواز ؟
ای جنگل ای همراز کوچک خان سردار
هم عهد سرهای بریده
پر کرده دامن
از میوه های کال چیده
کی می نشیند درد شیرین رسیدن
در شیر پستانهای سبزت ؟
ای جنگل ای خشم
ای شعله ور چون آذرخش پیرهن چک
با من بگو از سرگذشت آن سپیدار
آن سهمگین پیکر که با فریاد تندر
چون پاره ای از آسمان افتاد بر خک
ای جنگل ای پیر
بالنده افتاده آزاد زمینگیر
خون می چکد اینجا هنوز از زخم دیرین تبرها
ای جنگل ! اینجا سینه من چون تو زخمی ست
اینجا دمادم دارکوبی بر درخت پیر می کوبد)
.سايه(
در سال 1983
زمانيكه مسعود جنگ را عليه روسها متوقف ساخت
(CIA) ازين
امر به چينين استنتاج نگران كننده رسيد كه وى با شوروى معامله نموده
است.
اّنچه كه
اين موضوع را بطور اخص قابل تشويش ساخته بود كه اين بار اول نبود
كه وى به
جنگ عليه روسها ادامه نميداد بلكه در سال 1981 و باز هم در سال 1982 نيز
مسعود در
بدل اخذ مواد غذايى و پول تضمين اينكه روسها تنها به قريه جات وى كارى
نداشته باشد
نيز از جنگ دست كشيده بود و اين موضوع دليل روزمره طرفداران مسعود است
كه ميخواهد
بدين ترتيب ريكارد جنگى وى توجيه جلوه گر سازند
. بدر
حاليكه اگر ازين
دليل نتيجه منطقى
گرفته شود مى بينيم كه اين اقدامات وى باعث ان گرديد تا جنگ عليه
روسها به
درازا كشيده شده و در نتيجه اردوى (40) روسها بتواند تا از ناحيه پنجشير
فراغت حاصل
نموده و در قلع و قمع افغانها در ساير كشور بطور اّزادانه اقدام نمايد و
نيز جريان
اكمالات نظامى به قطعات و جزوتامهاى روسى تسهيل گردد.
دينترتيب
مسعود
در تمام مدت يكدهه اشغال افغانستان توسط روسها در خدمت طرفداران روسى خويش
باقى
ميماند، در ان زمان
(CIA) فكر
ميكرد كه در افغانستان تقريباً سه صد قوماندان
جدى وجود
دارد كه عليه روسها در حال جنگ اند و البته اين فكتور يا عامل اراضى بود
كه مسعود را
خيلى مهم ساخت. زيرا دره پنجشير به شهر كابل و نيز به پايگاه نظامى
اردوى (40)
روس كه در بگرام موقعيت داشت نزديك قرار داشت و روسها به تامين امنيت
راه مهم
ستراتيژيك اكمالاتى و ارتباطى خويش كه از بندر حيرتان شروع و از طريق
هندوكش و
كوتل سالنگ ميگذشت پى برده بودند، چنانچه در مورد با اهميت بودن تامين
امنيت اين
مسير جهت ادامه جنگ قوماندان اردوى (40) جنرال بوريس گروموف چنين اظهار
داشته است.
(اگر مسعود
ميخواست ميتوانست حتى باانداختن سنگ اين منطقه را به
گورستان
عساكر روسى مبدل سازد ما بدون باز نگهداشتن اين راه نميتوانستيم زنده
بمانيم)
CIA نيز
قبلاً اين موضوع را درك كرده بود كه از لحاظ موقعيت جغرافيايى
پنجشير از
اهميت كليدى برخوردار ميباشد. فلهذا در سال 1983 سى اّى اى اّقاى گست
اوراكوتوس
Gust Aura Kotos
سرپرست گروپ عملياتى جنوب اسيا خويش را به لندن فرستاد
تا رابطه
خيلى صميمانه استخبارات بريتانيا
(MI6) با
مسعود را مورد تائيد قرار
داده و اين
موضوع را نيز دريابد كه چرا مسعود عليه روسها از جنگ دست كشيده است
.
زيرا درين زمان قانون امريكا اجازه نميداد كه مامورين رسمى
امريكا به افغانستان
مسافرت
نمايند. بناً بر همين علت بود كه در ان زمان
CIA
نميتوانست بطور مستقيم با
مسعود تماس
حاصل نمايد در حاليكه كوماندوهاى
SAS
بريتانيا چنين محدوديت را نداشتند
و بطور مكرر
به پنجشير مسافرت ميكردند
. به قرار گفته اوراكوتوس كاركنان
MI6 به
وى اظهار
داشتند كه مسعود شكايت داشته كه سهم سلاح و مهمات و افراد جنگى كه از طريق
كانال سى
اّى اى و اي اّى ايس كه با پاكستان موافقه شده بود و توسط
CIA تمويل
ميشد
مساويانه نبوده به
همين علت وى جنگ را عليه روسها متوقف ساخته است.
Mi6 همچنان
ادعا
داشتند كه
انها اكنون يك لين اكمالاتى اسلحه را جدا و مستقل از راه اكمالاتى
(ISI) پاكستان بطور فوق العاده در اختيار مسعود قرار داده است.
امر بخش سى
اى اى
نسبت به مسعود
ازيكه وى از حمله بر قطارهاى روس در راه سالنگ ابا ميوورزيد خيلى
زياد مشكوك
و عصبى شده بود، اين اداره ازين بابت نيز نگران بود كه مسعود دو تن از
كوماندوهاى
پراشوتى روسى را بحيث بادى گارد خويش گماشته بود. اسامى اين دو تن
اخيراً توسط
فيدوتوف
(Fedodtov)
كه قبلاً در اداره شوروى مقام عالى داشت و اكنون
بحيث رئيس
اداره استخباراتى اوكراين كه
SBU ناميده
ميشود ايفاى وظيفه مينمايد افشا
گرديده است
انها عبارت بودند از اسلام الدين و عصمت الدين. از طرف ديگر دگروال يوسف
كه يگانه
شخص مسئول توزيع سلاح به مجاهدين بود و مولف مشهور كتاب تلك خرس
Bear Trap
نيز ميباشد اين ادعاى مسعود را كه گويا سلاح مساويانه توزيع نميشد رد نموده و بيان
ميدارد با
وجود اينكه رئيس استخبارات
ISI پاكستان
جنرال اختر در مورد مسعود بسيار
زياد مشكوك
بود با انهم توزيع سلاح ميان حكمتيار و مسعود به تناسب 19 و 20 صورت
ميگرفت.
جنرال اختر
از تبليغات فراوان كه براى شهرت دادن مسعود اين افغان بگيل
صورت ميگرفت
نيز ناراحت بود، زيرا وى ميدانست كه اجنت هاى
MI6
بريتانيا در تحت پوشش
ژورنالستها
در خدمت ماشين تبليغاتى يا پروپاگندى مسعود ميباشد، چنانچه اين موضوع
توسط
ژورنالست بريتانوى سنديگال نيز تائيد شده است وى اظهار اميد ميدارد كه وى توسط
ايم اى سيكس
يعنى دستگاه استخباراتى بريتانوى دستور داده شده بود تا به دره پنجشير
رفته از
مسعود فلم مستند بسازد وى را بحيث قوماندان گوريلايى داراى نبوغ نظامى و
تكتيكى به
جهانيان معرفى نمايد. در حاليكه گروموف قوماندان اردوى (40) شوروى در
افغانستان
بعداً در يادداشت خويش بنام (قطعات محدود) خاطر نشان ساخته و چنين
مينويسد:
(مسعود گاهى جهت از بين بردن مشكوكيت ساير گروپهاى مجاهدين دست به يك
سلسله
محاربات كوچك و دروغين عليه روسها ميزد تا به اين ترتيب امكان شك و شبهه ساير
گروپهاى
مجاهدين را در مورد اعمال خويش از بين برده باشد.(
همين حقيقت
توسط امر
اداره اول كى جى بى
ليانيد شبر شين
Leonid Sheber Shin
نيز تائيد گرديده است وى در
اثر خويش در
باره جنگ افغان شوروى باسم دست مسكو
(The hand of Moscow)
حملات
افسانوى
پنجشير توسط مسعود را قصه هاى تخيلى قلمداد نموده است.
ازينكه
بگذريم در
سال 1984 اجنت
CIA گست
اوراتوكوس كه از ان قبلاً ياداّورى كرديم كه در ميان همكاران
خويش به نام
داكتر كثيف
(Docror Dirty)
نيز معروف بود زيرا
وى در كارهاى مخفى در هر
گوشه و كنار
دنيا مصروف بود، با تغير قيافه به پشاور مسافرت ميكند تا با برادر
مسعود در
عقب هوتل دينز Hotel Deans
ملاقات نمايد، طى
اين ملاقات سى اى اى به مسعود
وعده ميدهد
كه براى مسعود در بانك سويس يك حساب بانكى باز نموده و نيز يك جريان يا
راه
اكمالاتى تهيه و ارسال اسلحه را جدا از اى ايس اى در اختيار وى قرار ميدهد
. سوال
اينجا چنين مطرح ميشود كه چرا سى اّى اى و ايم اّى 6 هر دو اين كار را براى
مسعود
ميكردند در حاليكه هر دوى اين سازمانهاى استخباراتى يا جاسوسى بخوبى
ميدانستند
كه مسعود در برابر روسها مكلفيت هاى قراردادى داشت با انهم مسعود
بزرگترين
كمكهاى نظامى و اقتصادى را ازين دو سازمان جاسوسى ايم اّى 6 و سى اّى اى
كه هر دو
فعاليت هاى مخفى ضد شوروى دخيل بودند بدست مى اّورد پس چى باعث اّن گرديد
كه انها از
همكارى عمده مسعود با روسها چشم پوشى نمايند؟
گر چه منطقى
به نظر نمى
ايد ولى
امكان دارد كه بريتانوىها هنوز تا امروز بطور فعالانه در جستجوى اخذ انتقام
در برابر ان
تحقير و شرم سازى باشند كه در قرن 19 از دست اقوام پشتون نصيب شان
گرديده بود؟
به همان
اندازه كه درك كافى بودن اندازه واهمه و ترس را كه تاريخ
قرن 19
افغانستان نشان داده باشد مشكل است به همان اندازه درك سياست تبارز مجازاتى
بريتانيا كه
عليه اّنها به پيش برده ميشود مشكل ميباشد. ولى از ديدگاه امريكائيها
ميتوان بطور
جدى استدلال كرد كه امريكا در جستجوى يك پيروزى نظامى در افغانستان
نبودند. دست
اندركاران
CIA نه تنها
اينكه سخنان تحقير اميز در باره پشتون ها ميزدند
بلكه اينرا
هم ميگفتند كه اگر افغانها به كشتن يكديگر ادامه دهند انقدر زياد نگران
نخواهند
شد.... از ديدگاه حساب شده و بيرحم جهانى اين امر باعث اّن ميگردد تا چانس
تبارز يك
حكومت بنيادگرا را در خلاى قدرت پيش بينى شده بعد از توقف جنگ بوجود خواهد
اّمد، كمتر
گردد. اين نظريه كه از پشتيبانى اداره (بوش) نيز برخوردار است به نظر
انها درست
بوده و مبتنى بر سياست تنفر و اكراه در برابر پشتون ها ميباشد. در روزهاى
اول تهاجم
امريكا بر افغانستان سى اى اى تلاش ورزيد تا با پخش راپورهاى سرشمارى
جعلى
پشتونها را از نظر نفوس بي اهميت جلوه دهند. (امريكائيها دليل مى اوردند كا با
بودن مسعود
در راس قدرت يك حكومت طرفدار غرب تبارز خواهد كرد، ولى شفافيت حقيقت
غربى بودن
مسعود افشا گرديد مراجعه شود به نشريه اى به اسم
(Through our enemies eyes)
از وراى ديد چشمان ما و يا به عباره ديگر از ديدگاه دشمنان ما كه
اخيراً به
نشر رسيده
است. در انجا امده است: مسعود براى مدت بيش از بيست سال رسانه هاى گروهى
غرب و سياست
مداران غربى را در مورد نظريات راديكال و افراطى ضد غرب و نيز در باره
رابطه نزديك
و خيلى صميمانه كه با روسها داشت و همچنان تنفر كه در برابر زنان از
خود نشان
ميداد فريب داد و انها را به بيراهه كشانيده بود.
موضوع جالب
ديگر
اينكه قانون دانان
بين المللى در مورد به رسميت شناختن حسابات بانك سويس و توزيع
پول نقد كه
توسط سى اى اى و ساير دستگاه هاى استخباراتى به جنگجويان در ايام جنگ
داده شده
ميخواهند يك تعديل را در كنوانسيون هاى ژنيو
Geneva Conventions
وارد
سازند.
MI6 راپور
ميدهد كه توزيع چنين پول توسط سىاىاى به مسعود كه مقدار ان به
ده ها مليون
دالر ميرسد مال مردم افغانستان بوده هيچگاه بمقصد مصرف شخصى وى داده
نشده است.
وازين ناحيه به فكر
ان اند كه توزيع چنين مقدار سرسام اور پول بايد بطور
حتمى مداخله
در امور كشورهاى داراى حاكميت پنداشته شود. تعديل پيشنهاد شده متذكره
شرايط اين
كنوانسيونها را طورى مشخص خواهد ساخت تا تمام پولهاى كه بطور علنى و يا
مخفى از
جانب حكومت ها به جنگجويان داده شده انرا به مسئولين ان علنى سازد. اولين
حساب بانكى
سويس كه براى احمد شاه مسعود در سال 1984 باز شده بود حالا موضوع اصلى
اختلاف ميان
فهيم و برادران مسعود ميباشد. فهيم ادعا دارد كه پول متذكره ملكيت
شوراى نظار
بوده در حاليكه برادران مسعود بطور قاطع اظهار ميدارند كه پول مذكور صرف
در صلاحيت
خانواده مسعود بوده و هر طوريكه انها خواسته باشد اّنرا ميتوان مصرف كند.
مراكز فعلى
قدرت در افغانستان هر يك فهيم، رشيد دوستم، برهان الدين ربانى، و
اسماعيل هر
كدام داراى سرمايه هاى شخصى اند كه به مليون ها دالر ميرسد، برعلاوه هر
كدام داراى
سبك زندگى پر از عيش و نوش بوده امنيت ايشان توسط مليشه هاى مسلح گرفته
شده و خود
در بهترين موتر ها گشت و گزار نموده و در ذيباترين قصرها با وفور نعم
مادى زندگى
ميكنند.
در حاليكه
مردم افغانستان يعنى مردميكه انها ادعاى نمايندگى
انها را
دارند و مردم در فقر و گرسنگى بسر بده از نعمت اب اشاميدنى، سرپناه و از حد
اقل امكان
تحصيل و خدمات صحى محروم اند. اين بيعدالتى مخوف كه توسط دستگاه هاى
استخباراتى
روسها، امريكائيها، ايران و بريتانيا و پاكستان بوجود امده باعث اّن
گرديده تا
قانوندانان محترم بين المللى وقت خويش را وقف ان سازند تا در اينده از
اّن جلوگيرى
بعمل ايد. اين تمسخر بر عدالت و توهين به ذكاوت ما خواهد بود اگر بشكل
از اشكال
اين پول گزاف را حق قانونى جنگ سالاران اتحاد شمال بدانيم گويا انرا از
شصت مزد و
عرق ريزى خويش بدست اورده باشد. قانون دانان ممتاز جهان بطور جدى
اميدوارند
كه اين پول ها را كه بطور غيرقانونى در دست جنگ سالاران اند از تسلط
ايشان كشيده
و انرا دوباره به مردم افغانستان استرداد نمايند تا مردم بطور كل از ان
مستفيد
گردد، از جانب ديگر بهترين جامعه شناس بين المللى كه شهرت جهانى دارند بدون
ترديد اظهار
داشته اند كه تا زمانيكه اين جنگ سالاران لاشخور در افغانستان نابود
نشوند شعله
هاى جنگ در كشور خاموش نخواهد شد.
با تاسف بايد گفت كه فعلاً اين جنگ سالاران در افغانستان مشتريان روس، امريكا، ايران و بريتانيا اند كه در وجود ايشان سرمايه گذارى كرده اند من شنيده ام كه سركى كه به ميدان هوايى كابل منتهى ميگردد انرا به افتخار مسعود از نوبه نام مسعود نامگذارى كرده اند و نيز عكسهاى بزرگ مسعود كه از تنه اش بزرگتر است و توسط نگهبانان پاسدارى ميشوند. من را به ياد ان زمانى مي اندازد كه جناب وى در خدمت اردوى چهل روسى بود و به وى به طور مسلسل راپور ميدادند كه روسها ميخواهند يك حاشيه بزرگ سرحدى را كه ميان سرحد و قطعات اردوى چهل قرار دارد كاملاً از بين ببرند ولى وى هيچگونه دلسوزى از خود نشان نداد در حاليكه قريه جات بمباران ميشد، كانال هاى اب رسانى تخريب ميگرديد، حيوانات و مواشي از بين ميرفت، حاصلات دهقانان به اتش كشانيده ميشد، و انسانهاى ملكى كشته شكنجه و مجبور به فرار از كشور ساخته ميشدند و ماشين جنگى روس سياست با اتش كشيدن زمين زير هموطنان مسعود دنبال ميكرد ولى وى در خدمت روس همچنان قرار داشت . اينست ميراث تاريخى ابدى مسعود عدالت طوريكه لازم بود صورت نگرفته حلقهء درونى مسعود امروز زنده مانده و در يك چرخش ظالمانه مضحك اينهم به بركت بمباران هوايى و پوشش ديپلوماتيك امريكائى جنايت كاران جنگى و شركاى جرمى مسعود كسانيكه افغانها را به روبل و دالر فروخته اند حالا نمايندگان ساختار دولتى در افغانستان اند و براى اينكه به قدرت خويش استحكام بخشد مافيا پنجشير شخصيت احمد شاه مسعود را به قهرمان ارتقا داده اند در حاليكه دنيا توسط رسانه هاى گروهى بيخبر و مملو از ماشين پروپاگندى مسعود از وحشت جنگ 25 ساله بيخبر مانده و به خواب فرو رفته است، شركتهاى جنايى مسعود حالا تلاش دارد تا خودرا از جنايات خويش كه عليه بشريت مرتكب شده اند رها ساخته و خودرا پيران و پرهيزگاران تصنعى ميتراشند. مسئوليت اين بيعدالتى را بايد طرفداران شان از قبيل روسيه، امريكا، ايران و برتانيا و ديگران كه هميشه به خاطر تامين حاكميت و يا داعيه كه مطيع انها باشد استخدام جنايت كار نپرداخته اند نيز بدوش گيرند . آمريكا براى اشاعه نفوذ خود مواجه با مبارزه همان بنيادگرايانى است كه به شكل گرفتن آنها كمك كرد. حال براى تداوم تفوق خود بنيادگرايان را د شمن مى يابد و از بين بردن آنها را ضرورى مى بيند.
نهم سپتامبر مصادف است با پنجمین سالگرد قتل احمدشاه مسعود. و ظاهرا امسال نیز مثل سالهای گذشته مراسمی بدین مناسبت با ترتیباتی خاصی در کابل برگزار گردیده است. در پنج سال گذشته اغلب نشریات و وبسایت های وابسته به شورای نظار تا حدی نام احمد شاه مسعود را با پسوند ویا پیشوند قهرمان ملی تکرار نموده اند که امروز ذکر اصطلاح قهرمان ملی(حتا بدون نام احمدشاه مسعود) تصویر مرد کوتاه قد و جنگاوری را در ذهن تداعی می نماید که جمعی می خواهند بازور او را به تو به عنوان قهرمان ملی بقبولانند. شیر پنجشیر و قهرمانی ملی دو عنوانیست که اینروزها پیوسته در اطراف نام احمدشاه می چرخد. اما ظاهرا احمدشاه مسعود در سالهای حیات خویش بجای دو عنوان مذکور با نامهای دیگری زندگی نموده است که طرفداران او امروز تا حد زیادی از استفاده آن اجتناب می نمایند. احمدشاه مسعود، برخلاف رادیو های فرانسه و بی بی سی که در سالهای جهاد اورا "شیر پنجشیر" می خواندند در میان نظامیان وطرفداران خویش "آمرمسعود" و در محترمانه ترین شکل آن "آمرصاحب" خوانده می شد.
احمدشاه مسعود پس از فتح کابل و آغاز جنگهای داخلی که با مقامت شدید مخالفان خویش واقع گردید، و شکست های پی در پی را تجربه نمود در چشم مردم کابل تا حد زیادی تحقیر گردید و به طور طنز آمیزی به "روباهِ کابل" شهرت یافت. بهرحال، ممکن است احمدشاه مسعود برای طرفداران خویش "شیرپنجشیر"ویا "قهرمان ملی" باشد ولی تا هنوز نسلی و جمعی بزرگی اورا "روباهِ کابل" بیاد می آورند. اخیرا بخش انگلیسی دایرة المعارف بزرگ ویکی پدیا ضمن انتشارمقاله ای طولانی در مورد احمدشاه مسعود ادعانموده است که دوست محمد پدر احمدشاه مسعودیک مهاجرباسمه چی اهل تاجیکستان بوده که به افغانستان کوچیده است. احمدشاه مسعود فرمانده شورای نظار بدون شک یکی از چهره های بسیارمطرح و جنجال برانگیز است. جمعیت اسلامی احمدشاه مسعود را "قهرمان ملی" می داند و درپنج سال گذشته سعی بلیغ و جهد کثیری در این راستا انجام داده است.
اما منتقدان احمدشاه مسعود ضمن اذعان به نقش مثبت او درسالهای جهاد و مقاومت در مقابل طالبان، جنگهای داخلی و حضور چهارساله ای او در کابل را مخرب و نامیمون می دانند. احمدشاه مسعود در حالیکه در میان هوادران خویش تا سرحد یک بت پرستش می شود درنگاه بسیاری از بازماندگان قربانیان جنگهای داخلی کابل او یک جنایت کارخون آشام است. نهادهای معتبربین المللی حقوق بشر احمدشاه مسعود و عبدالرسول سیاف را طراحان وعاملان عمده قتل عام افشارمی دانند که منجربه قتل بیشتر از یک هزار نفر گردید. بهرترتیب، علی رغم جنگها وسابقه جنجال برانگیز احمدشاه مسعود، اخیرا بخش انگلیسی دایرة المعارف بزرگ ویکی پدیا ضمن انتشارمقاله ای طولانی در مورد احمدشاه مسعود ادعانموده است که دوست محمد پدر احمدشاه مسعودیک مهاجرباسمه چی اهل تاجیکستان بوده که به افغانستان کوچیده است. ویکی پدیا می نویسد،" Ahmad Shah Massoud was born January 9, 1953 in Jangalak, Panjshir Valley, the son of Basmachi police commander Dost Mohammad Khan, a migrant from Tajikistan "(احمدشاه مسعود فرزند دوست محمدخان_ ویک مهاجر باسمه چی از تاجیکستان در 9 جنوری 1953 در "جنگلکِ" دره پنجشیر به دنیا آمد.) بهرحال، ادعای افغانی نبودن پدر احمدشاه مسعود و آنهم از سوی یکی از منابع معتبر جهانی، می تواند "قهرمان ملی" بودن احمدشاه مسعود را تا حد زیادی زیر سوال ببرد و حربهء جدیدی باشد برای کسانی اورا نه تنها "قهرمان ملی" می دانند وبلکه یک جنایت کار جنگی محسوب می نمایند. Dawat, Vol. 164-165 دعوت شماره مسلسل 164 و 165نويسنده: بروس ريچاردسن (Bruce Richardson). .
اين حقيقت تلخ جهان سياست است. دوستى وجود ندارد و همه گروه ها فقط وسيله هستند. وقتى استفاده اى از آنها نيست، بايد از بين بروند... خليلزاد مي گويد :آمريکا در تقويت و پرورش بنياد گرايي اشتباه كرد، از همان آغاز مبارزه اش بعد از ١١ سپتامبر در برابر تروريزم جدي عمل نكرد. اين كشور بيشتر د لنگراني براي حضور در منطقه داشت تا نابودي نطفه هاي تروريزم.
از جانب ديگر امريكا ميتوانست با كمك هاي اقتصادي موثر نه به دزدان در افغانستان ودلالان درپاکستان ، بلكه به افراد مطمئن و پاك براي رشد اقتصادي، زمينه سربازگيري تروريستها و بنياد گرايان را در كشور به حداقل برساند. روزنامه گاردين "سلاح هايی كه ايالات متحده و بريتانيا به همراه متودهای پيشرفته جنگی در اختيار بنيادگرايان قرار دادند به فاجعه در غرب ختم شد و براساس پديده "چرخش" برعليه كسانی مورد استفاده قرار گرفت كه آن ها را تهيه ديده بودند.
با آن كه رسانه های گروهی آمريكا خود اعتراف می كنند كه روی كار آمدن دولت جهادي و طالبي در افغانستان ناشی از كمك های پنهانی است كه ايالات متحده به گروه های بنيادگرا كرده است. آمريکا وپاکستان بين سال های 82 تا 92 35 هزار بنيادگرای انتگريست را از چهل كشور اسلامی به خد مت گرفتند. دهها هزار نفر برای تحصيل در مدارس مذهبی به پاكستان سرازير شدند. صاحبنظران معتقدند بيش از صد هزار تن از اين مسلمانان تندرو در جنگ افغانستان شركت كردند. در سال 1985 ريگن رييس جمهور وقت آمريكا دستورالعمل امنيت ملی شماره 166 را امضا كرد. براساس اين دستورالعمل بايد كمك نظامی را به بنيادگرايان هرچه بيشتر تقويت نمود تا به از همپاشی قوای شوروی و خروج آنان از افغانستان منجر شود. كمك های نظامی به شدت افزايش يافت، به طوري كه در سال 1987 سلاح های تحويلی به بنيادگرايان به 65 هزار تن رسيد. در طی اين مدت سيل متخصصان سيا و پنتاگون به طور پنهانی و بی وقفه راهی ستاد فرماندهی سازمان اطلاعات پاكستان - ای.اس.اي- واقع در شاهراه اصلی روالپندی شد. در همين محل كارشناسان سيا و پنتاگون برای سازمان دادن جنگ شورشيان برعليه قوای شوروی با ماموران اطلاعاتی پاكستان ديدار مي كردند. سازمان سيا از طريق سرويس اطلاعاتی پاكستان نقش كليدی در تربيت نظامی بنياد گرايان داشت.
مدارسی كه توسط بنيادگرايان وهابی و پشتيبانی مالی عربستان تشكيل شده بودند تدريجا تدريس تكنيك های جنگ های چريكی سازمان سيا را در تعاليم خود گنجاندند. ايالات متحده آمريكا از د يكتاتور پاكستان جنرال ضياالحق در تاسيس هزاران مدرسه علميه در پاكستان پشتيبانی كرد، مدارسی كه از آنان " طالبان" سر برآوردند. دراين گيرودارسازمان اطلاعات پاكستان ای.اس.ای به يك سازمان موازی پرقدرت تبديل شد كه در تمام عرصه های حكومتی حضور داشت. پرسونل ای.اس.ای كه متشكل از افسران نظامی، ماموران اطلاعاتی و اداری بودند به حدود 150 هزار نفر رسيد. پس از بركناری بوتو و به قدرت رسيدن ضياالحق مناسبات ای.اس.ای و سازمان سيای آمريكا به طرز محسوسی گرم تر شد. ضمن اين كه عمليات سيا موجب شد رژيم نظامی ضياالحق روز به روز قدرتمند تر شود. درجريان جنگ داخلی در افغانستان رژيم پاكستان حتی بيش از ايالات متحده مواضع ضد شوروی مي گرفت . افغانستان كشورى با مختصات اقليمى خاص كه ناتو زمانى قصد داشت براى جنگ با ارتش سرخ يا همان ارتش شوروى سابق در اينجا حضور پيدا كند .
امروزعملآ درجنگ ودرچالش با فرزندان ديروزش دست وگريبان اسیت . ماموريت ناتودرافغانستان از همه ماموريت هاى آن د شوارتر است. در سال ۲۰۰۳ ناتو فرماندهى نيروى بين المللى كمك كننده به برقرارى امنيت در افغانستان» (ISAF) را كه براى تكميل كردن اقدامات ائتلاف جهانى مستقر در اين كشور به رهبرى آمريكا جهت مبارزه با عناصر طالبان و القاعده تاسيس شده بود بر عهده گرفت. در آغاز حوزه فعاليت ISAF به كابل (پايتخت) محدود بود اما اين حوزه تدريجاً گسترش يافت تا جايى كه بعدها كنترل ولايت هاى نسبتاً آرام شمالى و غربى افغانستان نيز به اين نيرو سپرده شد، همچنان قراراست ISAF كنترول نواحى به مراتب خطرناكتر در جنوب را بر عهده بگيرد؛ اين همان جايى است كه اخيراً طالبان بر شدت فعاليت هاى خويش افزوده و خسارات نسبتاً قابل توجهى به اماكن و تاسيسات دولتى و غيردولتى وارد كرده است. اگر همه چيز خوب پيش برود، ISAF كنترول ولايت هاى ناامن شرقى را نيز تا پاييز امسال عهده دار خواهد شد. بدين ترتيب، ناتو نقش «رهبرى» را در سراسر افغانستان ايفا خواهد كرد و اين در حالى است كه هنوز بيش از ۱۰ هزار نظامى آمريكايى به عملكرد مستقلانه خويش در اين كشور در قالب «عمليات استقرار آزادى» (Operation Enduring Freedom) ادامه مى دهند.
هر ناظر مستقلى پس از مشاهده اوضاع جارى در افغانستان به نكات ريز و درشتى برمى خورد كه بعضاً او را نسبت به آينده اين كشور خوشبين و بعضاً بد گمان مى كند. مثلاً سطح همكارى سربازان اعزامى بيش از ۳۰ كشور در قالب ISAF كه حتى برخى متحدان آمريكا در خارج از گستره ناتو مثل استراليا و مقدونيه را شامل مى شود تا حد زيادى اميدوار كننده است. همه يك هدف مشترك دارند، تا حد امكان با زبان انگليسى با هم ارتباط برقرار مى كنند و تنها عاملى كه آنها را از هم بازمى شناساند تصوير پرچم هر كشور است كه روى سردوشى سربازان حك شده است.
اما حراست از جان مردم افغانستان در برابر حملات عناصر طالبان و قاچاقچيان مواد مخدر كه اتحاد نزديكى برقرار كرده اند بسيار د شوار است. اين وظيفه درجنوب کشور به ۳ هزار نظامى بريتانيايى، ۲۲۰۰ كانادايى و ۱۵۰۰ هالندى سپرده شده است. ساير اعضاى ISAF ( بر خلاف اين عده) ترجيح مى دهند كه در نواحى امن تر حضور داشته باشند. اين به يكى از بزرگترين چالش هاى ناتو اشاره دارد: جلب رضايت مسئولان كشورها براى اعزام نيرو به مناطق ناامن. علاوه بر محدوديت هاى جغرافيايى (امتناع بسيارى از نظاميان از فعاليت در جنوب يا شرق) محدوديت هاى تاكتيكى نيز وجود دارند. به عنوان مثال، برخى از سربازان به د ستور مقامات حكومتى شان حق استفاده از مواد شيميايى نظير گاز اشك آور را براى متفرق كردن اجتماعات غيرقانونى ندارند. اين مى تواند يك گرفتارى بزرگ براى فرماندهان ISAF در برخورد با آشوب هاى احتمالى نظير آنچه چند مد ت پيش در كابل رخ داد به شمار آيد.
به لحاظ نظرى شايد اينگونه تصور شود كه تشكيلات ISAF قرار است به وجه آرام تر قضيه كه در آخر به استمرار توسعه و امنيت در افغانستان كمك خواهد كرد، بپردازد و نظاميان آمريكايى به وجه د يگر يعنى تعقيب خرابكارها. در عمل اما تفاوت قائل شدن بين اين دو كاملاً د شوار مى نمايد، زيرا نظاميان ناتو در جنوب براى حفظ جان خود هم كه شده مجبور خواهند بود به روى متخلفان احتمالى آتش بگشايند. بدين ترتيب، مسئوليت فرماندهان اين نيروها در اين قبيل نواحى بسيار د شوارتر خواهد بود. هر چه هست، ناتو به نقش آفرينى در كشورى رضايت داده كه رتبه يكصدوهفتادوسوم را در بين مجموع ۱۷۸ كشور در زمينه شاخصه هاى بنيادين توسعه انسانى به خود اختصاص داده و اقتصادش بيش از هر كشور ديگر به تجارت غيرقانونى مواد مخدر و دريافت كمك هاى خارجى وابسته است.
البته، برخى در قياس با اوضاع عراق به وجود نشانه هاى روشن در اوضاع كلاً تيره و تار امروز افغانستان اشاره مى كنند. مثلاً سطح توقعات مردم عراق به دليل اينكه آنها دوره هايى از رفاه اقتصادى را طى دهه هاى ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ لمس كرده اند بسيار بالاتر از افغان ها است كه طى ربع قرن اخير عملاً چيزى جز جنگ، فلاكت و فقر نشناخته اند. اين همان روزنه اميدى است كه برخى آن را عامل موفقيت احتمالى ناتو در افغانستان به شمار مى آورند. شايد سطح توقعات مردم به حد كافى پائين باشد كه ناتو از برآورده ساختن آن در آينده عاجز نباشد. فعاليت نظامي طالبان در ماه هاي اخير بطور قابل ملاحظهاي افزايش يافته و موج درگيريهاي جديدي را درجنوب وشرق افغانستان به راهانداختهاند.
طالبان و حامي اصلي آنها يعني شبكه القاعده پس از حمله نيروهاي خارجي در سال ۲۰۰۱به دليل پراكندگي و شدت حملات تفنگداران آمريكايي و سردرگمي، مبارزه خود را به صورت پراكنده و بدون برنامه انجام ميدادند. در اين دوره اغلب حملات آنان با تلفات سنگين و عدم موفقيت همراه بود. همچنين درسالهاي ابتدايي به دليل شدت حملات نيروهاي آمريكايي و انگليسي، طالبان حالت تدافعي و گريز از حملات را برگزيده بودند. مرحله دوم درگيري طالبان با نيروهاي خارجي از اواسط سال ۲۰۰۲ميلادي و پس از ساماندهي اين گروه در نواحي جنوب و شرق افغانستان و نواحي هم مرز مناطق قبايلي پاكستان آغاز شد. در اين دوره به دليل ايجاد محدود يتهايي از سوي برخي كشورهاي همسايه افغانستان براي فعاليت طالبان ، درگيري با نيروهاي خارجي تا حدودي كاهش يافت. در اين دوره برنامه خلع سلاح مجاهدين و ساير افراد مسلح توسط دولت تازه تاسيس "حامد كرزي" به اجرا گذاشته شد و بسياري از تفنگداران سلاح خود را تحويل دادند.
برنامه خلع سلاح همزمان با تاسيس ارتش جديد افغانستان آغاز شده بود، بيشتر در مناطق شمال، مركز و شمال شرقي و غربي اين كشور اجرا شد. دراين دوره زلمي خليل زاد سفير آمريكا در افغانستان تاكيد فراواني بر خلع سلاح داشت و قسمت ازسلاح اين نيروها را جمع آوري كرد. برنامه خلع سلاح كه قرار بود د ر مدت سه سال تمامي ولايات افغانستان را در برگيرد ولي با رفتن خليل زاد اين پروسه عملآ به کندي مواجه شد واين پروسه ناتمام دولت را به چالشهاي متعدد مواجه نمود. فعاليت طالبان كه در ماههاي اخير آغاز شده با هماهنگي در اجرا، برنامه ريزي د قيق، كمين در نقاط حساس و هجوم گسترده همراه است كه تلفات زيادي به نيروهاي آمريكايي، انگليسي و ارتش نوپاي افغانستان وارد كردهاند.
سازماندهي طالبان و جذب افراد جديد كه برخي از آنها از كشورهاي ديگر به طالبان پيوسته اند، از نكات بارز تحول در درگيري هاي جنوب افغانستان است. نيروهاي آمريكايي و انگليسي كه از پنج سال پيش در جنوب و شرق افغانستان مستقر شده اند، تاكنون موفق به د ستگيري "ملا عمر" و "اسامه بن لادن" رهبران طالبان و القاعده نشدهاند. به نظر ميرسد با توجه به حجم و كيفيت نيروهاي آمريكايي و انگليسي در افغانستان و توان اطلاعاتي آنها، تعمدي در د ستگير نشد ن رهبران طالبان و القاعده وجود داشته باشد.
دراين ميان دولت نوپاي كابل نيز با وجود اين نيروها توان اجراي برنامه- اي براي د ستگيري رهبران طالبان و القاعده ندارد. دولت كابل در يك حركت نمادين اقدام به آزادي " وکيل احمد متوكل" وزير خارجه دولت طالبان وعبدالسلام ضعيف سفيرطالبان دراسلام آباد كرد كه در سال ۲۰۰۱د ستگير شده بود. كرزي و نيروهاي آمريكايي در ظاهر تصميم داشتند با آزادي آنان و وساطت وي برخي سران ميانه روي طالبان را جذب و در ميان صفوف طالبان تفرقه ايجاد كنند. حضور متوكل در قندهار و آغاز فعاليت وي نيز پيامد مثبتي براي دولت آمريکا ، انگليس وافغانستان در پي نداشت. نكته ديگري كه در افزايش فعاليت نظامي طالبان حايز اهميت است، همزماني اين افزايش با بحراني شدن روابط كابل و اسلام آباد است. پاكستان كه حامي اصلي در به قدرت رسيدن طالبان در افغانستان بود از اين گروه بعنوان برگ برنده و عامل فشار در روابط باكابل بخوبياستفاده ميكند. عدم كنترول مناطق قبايلي هم مرز افغانستان توسط دولت پاكستان عاملي شده كه دولت كابل قادر به مهار د شمنانش نباشد. در بسياري موارد نيروهاي طالبان هنگام درگيري به داخل خاك پاكستان فرار كرده و اين امر تعقيب و نابودي آنها را ناممكن كرده است.
با وجود اين هرگاه كه اسلام آباد اراده كرده فعاليت شبه نظامي طالبان را كنترول و حتي متوقف كرده است. در برخي موارد همچون زمان برگزاري انتخابات رياست جمهوري و پارلماني افغانستان، دولت پاكستان با كنترول مرزهاي خود از نفوذ تخريب کاران به خاك افغانستان جلوگيري كرد. دولت افغانستان بارها از عدمهمكاري اسلام آباد در مبارزه با طالبان والقاعده و تجهيز آنان ابراز نگراني كرده است. ولي تاكنون واكنش جدي در مقابل اين درخواست دريافت ننموده است.
در مجموع نكته مهم در عدم اجراي برنامه خلع سلاح در جنوب و شرق افغانستان نهفته است. به استناد موارد اند كي از خلع سلاح در مناطق جنوبي و آن هم در قندهار در ساير ولايات جنوبي و شرقي افغانستان برنامه خلع سلاح عملا اجرا نشد . همچنان دولت آمريكااعلام كرده كه حداقل تا ۱۰سال ديگر نيروهايش را در افغانستان نگه خواهد داشت. وزير دفاع انگليس نيز بر حضور نيروهاي اين كشور تا پنج سال آينده تاكيد كرده است. اين وقايع در حالي است كه فرماندهي نيروهاي نظامي خارجي در افغانستان به زودي به ناتو واگذار خواهد شد. حضور بيش از ۱۸هزار نيروي كماندوي آمريكا، پنج هزار نيروي آموزش د يده انگليس، بيش از ۱۰هزار نيروي چند مليتي در افغانستان و عدم نابودي طالبان والقاعده وگسترش فعاليت آنها در اين كشور قابل تامل و سووال بر انگيز است.
طالبان كه شمار آنها كمتر از پنج هزار نفر تخمين زده ميشود چگونه تاكنون توانستهاند مجهزترين ارتشهاي جهان را در افغانستان سردرگم كنند؟ سووالي است كه مقامات آمريكايي تاكنون با آن ساير كشورهاي جهان را سرگرم كردهاند. وزير دفاع انگليس اعلام كرد : وزير دفاع انگليس در مجلس عوام اين كشور اعلام كرد افراد و تجهيزات بيشترى را براى تقويت نيروهاى انگليس به جنوب افغانستان اعزام مى كند. دز براون شمار اين نيروها را كه براى تقويت گروه رزمى مستقر در هلمند به اين ولايت اعزام مى شوند حدود ۶۰۰ نفر اعلام كرد. در حال حاضر حدود چهارهزار نظامى انگليسى در افغانستان حضور دارند كه بيشتر آنها در ولايت هلمند مستقر هستند و شانزده د ستگاه هلى كوپتر نيز در اختيار دارند.
طى هفته هاى گذشته شش سرباز انگليسى در ايالت هلمند كشته شده اند و دز براون به اين نكته اذعان كرده است كه حضور نظاميان انگليس در جنوب افغانستان، باعث افزايش فعاليت نظامي طالبان شده است. «استوارت توتال»، فرمانده نيروهاى انگليسى در جنوب نيز گفته است عمليات سربازان انگليسى در منطقه بسيار مشكل تر از آن است كه تصور مى شد. نيروهاى انگليسى علاوه بر ولايت هلمند، از دو ماه پيش در قالب «نيروهاى كمك به امنيت افغانستان» (ايساف در شهر كابل و اطراف آن مستقر شده اند. «جان ريد» وزير دفاع سابق انگليس در ابتداى سال جارى ميلادى اعلام كرده بود كه در مجموع پنج هزار و ۷۰۰ نظامى جديد اين كشور براى مدت پنج سال در افغانستان مستقر خواهند شد. او هزينه استقرار اين نيروها را يك ميليارد پوند (۸۴/۱ ميليارد دالر) اعلام كرده بود. حزب مخالف ليبرال دموكرات انگليس هم موافقت خود را با تصميم حزب حاكم كارگر براى اعزام نيروى بيشتر به افغانستان اعلام كرد. سرمينگيس كمپبل رهبر اين حزب گفت كه انگليس چاره اى جز اعزام افراد بيشتر به افغانستان ندارد. او افزود نمى توان اجازه داد ماموريت نظامى در افغانستان با شكست مواجه شود، زيرا در اين صورت ثبات افغانستان به هم مى خورد و حيثيت ناتو نيز لطمه مى بيند. رهبر حزب ليبرال دموكرات گفت: «لازم است با تهديد تروريستى تندروهاى اسلامگرا مبارزه و اين د شمن خطرناك ريشه كن شود، چرا كه حضور آن در افغانستان نه تنها آن كشور بلكه همان طور كه در بمب گذارى هاى لند ن شاهد بوديم، همگان را به مخاطره مى اندازد.»
از سوى ديگر نماينده ويژه سازمان ملل با استقبال از خبر اعزام نيروهاى انگليسى به افغانستان از جامعه جهانى خواست براى حل مشكل اين كشور با افغانستان همكارى كنند. او هشدار داد جامعه بين الملل توان طالبان براى قدرت گرفتن مجدد در افغانستان را د ست كم مى گيرد و گفت كه د يگر كشورها نيز بايد كمك هاى نظامى، سياسى و اقتصادى خود را افزايش دهند. «تام كوينگز» گفت: كمك هاى اقتصادى جامعه جهانى به افغانستان تاكنون موثر نبوده و اكنون نياز است تا مردم تغييراتى را در زند گى خود احساس كنند. او خبر داد كه در نشست مقامات دولتى افغانستان و نهادهاى بين المللى تصويب شد كه وضعيت در اداره هاى دولتى بهبود يابد و قدرت دولت مركزى نيز به نقاط دورترى منتقل شود. كوينگز ضمن تاكيد بر اصلاحات در ساختار نهادهاى امنيتى افغانستان نبود اطلاعات كافى در مورد مناطق جنوبى را زنگ خطرى براى دولت كابل قلمداد كرد و گفت: دولت كرزى بايد رابطه اى درست و منظم با مردم ساكن جنوب كشور داشته باشد.
او همچنين كمبود نيروى پوليس را از مشكلات ديگر برشمرد و افزود: «اكنون به ازاى هر ۱۵۰۰ نفر در افغانستان يك پوليس فعاليت دارد، در حالى كه در كشور سوئيس تقريباً هر ۵۰۰ نفر يك پوليس دارند.» اسپانيا نيز خواستار تشكيل جلسه ويژه ناتو براى بحث جدى درباره معضل قدرت گرفتن مجدد طالبان در افغانستان شد. منابع ديپلماتيك اسپانيا با اشاره به كشته شدن يك سرباز اين كشور در درگيرى هاى اخيرو تشديد حملات طالبان، مذاكره در اين باره را ضرورى دانستند. اسپانيا حدود ۷۰۰ نظامى را در قالب نيروهاى ناتو براى كمك به برقرارى ثبات در افغانستان به اين كشور اعزام كرده است. خشونت هاى طالبان در ماه هاى گذشته به بالاترين سطح خود از زمان حمله آمريكا به افغانستان در سال ۲۰۰۱ رسيده است. چندي قبل در درگيرى ميان شورشيان با نظاميان آمريكا و نيروهاى امنيتى افغانستان در ولايت ارزگان ۴۰ شورشى كشته شدند. در اين عمليات يك سرباز افغان كشته و سه سرباز آمريكايى نيز زخمى شدند. مخالفان دولت در ولايت زابل نيز بر شدت عمليات خود افزودند و با ايجاد دو مورد كمين و بمب گذارى تلفاتى را به نيروهاى دولتى وارد كردند.
هفته نامه انگلیسی آبزروردرتازه ترین شماره اش درباره افغانستان مينويسد:
جنگ درافغانستان نباید شکست بخورد چرا که این جنگ، افغانستان را ازاین که پایگاه تروریزم بین المللی شود، مصون نگه میدارد ونشان می دهد که دموکراسی می تواند در یکی ازناآرام ترین کشورهای جهان استقراریابد وهمین طوراعتبارآسیب دیده تمام جامعه بین المللی حفظ شود. به عقیده آبزرور پیروزی دراین جنگ، نیازمند د یپلوماسی هوشیارانه تر، اراده نظامی، شیوه عمل ماهرانه سیاستمداران افغان ومهم ترا زهمه تعهد بیشتر غرب می باشد. این هفته نامه دربخشی دیگراز این مطلب با اشاره به کشته شدن شش سربازانگلیسی که مسوولیت تامین امنیت در ولایت هلمند را بر عهده داشتند خواستارجابجایی نیروهای بیشتری در این ولایت شده است. آبزورنوشته است:
سربازان انگلیسی خوب از وظایفشان آگاه اند وهمچنین خوب آموزش دیده اند اما سه هزار و سه صد وسه سربازدرحال گرفتن امنیت درمنطقه یی هستند که چهار برابر وسعت " ولز" است. این هفته نامه بریتانیایی با تاکید بر اینکه افغانستان عراق نیست به کارهایی که در پنج سال گذ شته در کشور مانند بهبودها دربخش سوادآموزی زنان، به حرکت درآمدن اقتصاد ضعیف افغانستان و خارج شدن این کشورازانزوای سیاسی صورت گرفته اشاره کرده اما جریان بازسازی را درافغانستان بسیار کند ارزیابی کرده و نوشته است: فقردوامدار همچنان به عنوان یک واقعیت روزمره در افغانستان باقی مانده است. آبزروربا تصریح این که هرحکومتی که نتواند نظم وعدالت را تضمین کند یا دورنمایی ازیک زنده گی بهترراعرضه کند ریشه های مردمی خود را از دست خواهد داد نوشته است که رییس جمهورحامد کرزی هم اکنون تحت فشارفزاینده وشدیدی قراردارد و نارضایتی ها دراین کشوردرحال زیاد شدن است. نویسنده آبزرور در بخش د یگری از این مطلب کمک های جامعه جهانی به مردم افغانستان را درمقایسه با کشورهایی که وضعی مشابه افغانستان داشته اند ناچیزواند ک می خواند وخواهان کمک مالی بیشتری به مردم این کشور می شود. به نوشته آبزرور در حالی که کمک های جامعه جهانی به هربوسنیایی 400 دالر وبه هرعراقی 130 دالر می باشد یک افغان درمقایسه با آنها فقط 30 دالردریافت می کند. نویسنده با آن هم، موفقیت درافغانستان را ممکن می خواند. به تصریح او این کار به پول بیشتر، توجه سیاسی بیشتر و عساکر بیشتر نیاز دارد. نویسنده همچنین تشکیل یک ایتلاف به زعم خودش واقعا بین المللی - نه این که تنها از نیروهای امریکایی و اروپایی تامین گردد- را در تامین صلح و ثبات در افغانستان موثر می خواند. وی همچنین خواهان در نظرگرفتن مسایل منطقه یی شده است که افغانستان را بی ثبات می سازد. او تاکید می کند که فرستادن سربازان بیشتر با حمایت و کمک کافی و یک تلاش دیپلوماتیک می تواند که دست آوردهای زیادتری داشته باشد. به نوشته وی افغان ها خواهان بازگشت طالبان نیستند بلکه آن ها فقط خواهان امنیت ومقداری رفاه هستند. به عقیده نویسنده، رهبران سیاسی غرب باید روشن سازند که در حال حاضر چه چیزی درخطر است وچه چیزی نیازاست.
به تصریح اوآن ها باید حمایت های مرد می کشورهای متبوعشان را به د ست آورند حتا اگرممکن است که تلاش ها درافغانستان دهها سال به طول بکشد. به نوشته آبزرور کشورهای غربی درعین حالی که چنین نمی کنند برخی حتا به فکر تقلیل سربازان و بود جه خود در افغانستان افتاده اند. وی برای نمونه ازامریکا یاد می کند که بود جه این کشور به نیم کاهش یافته و اعزام نیروها به افغانستان را هم متوقف ساخته است. آبزروردرعین حال خواستارآن شده که دربریتانیا سیاستمداران این کشوروضعیت را صادقانه با راه حل های در نظر گرفته شده توضیح دهند.آبزروردر پایان تاکید می کند که شکست درافغانستان احتمالا هزینه های سنگینی برای همه خواهد داشت. نشريه فاینانشیال تایمزدريکي ازشماره هاي اخيرخويش زيرعنوان افغانستان درانديشه تسليح دوباره جنگ سالاران مينويسد: دولت افغانستان در اندیشه مسلح ساختن دوباره گروههای قبیله یی در جنوب این کشور است؛ جایی که ناتو قصد دارد فرماندهی (نیروهای ایتلاف ) را به عهده بگیرد. اما دیپلومات ها بر آنند که این موضوع سبب بی ثباتی در کشور خواهد شد. در حالی که شعله های خشونت در چهار ولایت جنوبی افغانستان به بلند ترین سطح خود از سال 2001 تاکنون رسیده است، گروههای مسلح قبایل و روستاها از ارتش و پولیس ملی کشور پشتیبانی خواهند کرد. جاوید لودین؛ رییس دفتر ریاست جمهوری افغانستان می گوید: " دولت در پی آن است تا وضع تحکیم امنیت را در جنوب ارزیابی کند.
" لودین تاکید می کند: " تروریستان قوی نیستند اما ما ضعیف هستیم." او تاکید می کند: " در برخی نواحی مرزی با پاکستان که مستعد تصفیه ( از وجود تروریستان ) هستند ما ( دولت افغانستان) برای حراست از 000 200 نفر، 40 نفر پولیس داریم." با این همه، کارشناسان برآنند که گروههای مسلح قومی تبدیل به ملیشیایی خواهند گردید که تحت فرمان جنگسالاران در خواهند آمد که در نهایت مراکز قدرت قابل توجهی را به وجود خواهند آورد و دولت شکننده ( حامد کرزی) را ضعیف تر خواهند ساخت. به گفته یک مقام بلند پایه غربی این یک رسوایی بزرگ است. او می گوید : آد مکشانی را که ما برای بیرون راندن آن ها از قدرت سالها تلاش کردیم برای انتقام جویی بازخواهند گشت. به هر جهت، شمار حامیان مسلح کردن گروههای قبایلی در درون دولت مشخص نیست. ضرار احمد مقبل وزیر داخله می گوید: من کاملا مخالف مسلح ساختن شبه نظامیان هستم، و باور دارم که تاسیس نیروهای نظامی جدید کمک به تامین امنیت نخواهد کرد.
من به این طرح رای نخواهم داد. با این همه دو نفر از هم اکنون خود را برای رهبری نیروهای شبه نظامی قبیله یی در جنوب آماده کرده اند که عبارت اند از والیان سابق ولایات هلمند و ارزگان؛ مناطقی که نیروهای بریتانیایی در حال اعزام دو هزار نیروی اضافی برای بهتر شدن امنیت در آن ها هستند. هر دو مرد سال گذشته پس از این که به علت ارتباطاتشان با تجارت مواد مخدر در کشور تحت فشار بین المللی قرار داشتند از وظایفشان برکنار شدند. در هلمند، والی سابق پیش از پیش شروع به ایجاد یک ارتش خصوصی کرده است. شیر محمد آخند زاده والی پیشین این ولایت می گوید: " من برای یافتن 500 مرد به هلمند رفتم اما 700 مرد پیش آمدند." به گفته او مردم می خواهند ارتش ملی را کمک کنند چرا که آن ها از دست طالبان و القاعده به حد کافی رنج برده اند. در ارزگان؛ جایی که 1200 سرباز هالندی قرار است تا ماه اگست ( اسد) به آن جا اعزام شوند والی سابق این ولایت جان محمد نیز بر اساس گفته های نماینده این منطقه در حال تبلیغات به نفع یک نیروی شبه نظامی است… با گذشت هر روز از حضور امريكايي ها در افغانستان، سوالات پيرامون سياست هاي اين كشور در افغانستان بيشتر و بيشتر مي شود.
درداخل کشور د يد گاه هاي كاملاً متفاوتي در اين زمينه وجود دارد. عده اي با ديدي سپاسگزارانه به امريكايي ها مي بينند ، امريكا را به عنوان عامل صلح و ثبات مي شناسند و به كمك هاي اين كشور با ديدهء قدر مي نگرند. و عده اي ديگر بر اين باورند كه امريكايي ها سياستي فريب كارانه در قبال افغانستان دارند و به آيندهء افغانستان به عنوان كشوري مستقل و آزاد ، وفادار نيستند. برنامه خلع سلاح وملکی سازی درکشور یکی از همان دسته مسایلی است که با وجود مساعی برخی از کشور ها بيش ازچهارسال نه تنها نافرجام باقی مانده، بلکه به همه ابعاد وجهات آن رسیدگی لازم صورت نگرفته است. همانگونه که برخی از منابع بین المللی تصریح میدارند، پروسهء کنونی دی.دی.آر به دلایل فراوانی، عرصهء دشوار وجنجال آفرینی را درآینده، برای کشور به وجود خواهد آورد. با وجود آنکه مراجع مربوط دولتی به یاری کشور های کمک کننده وبرنامهء توسعهء سازمان ملل متحد، کار های معینی را انجام داده اند، اما این امر همه گروه های تفنگدارمسلح را شامل نشده ازیکسو بی امنیتی درکشور کاهش نیافته ازسوی دیگر، برنامهء ملکی سازی وجمع آوری سلاح، با کند یهای فراوان ومقطعی روبرو گردیده است .
ازین گذشته آنچه تاکنون انجام شده، به هیچوجه نتوانسته است در تأمین امنیت و کاهش قوتهاي های مسلح درسراسر کشور سهم موثری را ایفا کند . آنگونه که منابع بین المللی تاکید میدارند، برنامهء خلع سلاح تمام تفنگداران را دربرنگرفته وقوماندانان درروستا های کشور، برای بقای قدرت خویش وبرای حفظ زمینه سوء استفاده از جمله قاچاق مواد مخدره ، قاچاق آثار باستانی، جنگلات وتصاحب دارایی های دولتی وشخصی بیشتر از هر وقت دیگر فعالتر به نظر میرسد.
آنچه بیش از همه قابل تأمل واندیشه است اینست که ، نه تنها در ریشه کن کردن سیستم وشیوه های قوماندان سالاری وحاکمیت تفنگ کار موثری صورت نپذیرفته ، بلکه بصورت مستقیم وغیرمستقیم درتقویهء پایه های سیاسی وقدرت اقتصادی آنان موثریت روا داشته شده است . درحالیکه دراوضاع کنونی ودر طی اين سال هااین انتظار موجود بود که درعرصه های تأمین امنیت، بازسازی وقانونمداری، طرد فساد اداری ودولتی وسایر نابه سامانی ها کار های بزرگی انجام میشد اما این مامول ها تحقق نیافته باقی مانده وخواست ملت برای ایجاد یک دولت قوی ونیرومند وپاسدار قانون و تأمین کنندهء امنیت وادامه دهندهء بازسازی، تأمین کار ورفاه اجتماعی درحال بدل شدن به یأس تلقی ميشود.
خشونت وترياک
هزاران کوچه در خوابست
هزاران کوچه ی تاریک
هزاران چهره ی ترسیده پنهان
هزاران پرده ی افتاده ی سنگین
هزاران خانه در خوابست
هزاران چهره ی بیگانه در خوابست
میان کوچه ی تنها میان شهر
میان دستهای خالی نومید
هزاران پرده یکسو می رود آرام
هزاران پرده ی افتاده ی سنگین
میان کوچه ی تنها
میان شهر
میان رفت و آمدهای بی حاصل
میان گفت گوهای ملال آور
) . آزاد(
در تاريخچه افسانه اي ناتو اين سازمان يك ائتلاف نظامي آمريكايي_ اروپايي است و چنان موثر ، كه حتي بدون شليك يك گلوله در جنگ سرد پيروز شد . اما اكنون اين بازي تاريخ است كه ناتو بايد اعتبار خود را در همان سرزميني احيا كند كه نيروهاي مسلح شوروي سابق زمينگير شدند. افغانستان اولين جبهه نبرد ناتو نيست و اين سازمان در كوزوو در سال 1999 درگير جنگ بود. اما اين جنگ جنگ هوايي بود . نبرد افغانستان براي بعضي اعضاي ناتو شديدترين نبرد از زمان جنگ كره است. امسال 49 سرباز از جمله 34 كانادايي در عمليات ناتو در افغانستان كشته شدهاند . ناتو ميداند كه نميتواند طالبان را در جبهه نظامي شكست دهد چرا كه در خطوط مرزي با پاكستان از اين گروه حمايت و پشتيباني ميشود. عمليات ناتو در افغانستان نقطه ضعف هاي زيادي را از درون اين سازمان نشان داد .
شروع اين عمليات بر عهده آمريكا، كانادا، انگليس و هلند بود. دولت هاي ديگر عضو ناتو اجازه نميدهند كه نيروهايشان از مناطق امن در شمال و غرب افغانستان خارج شده و يا تجهيزاتشان مانند هلي كوپتر را در اختيار نيروهاي ديگر كشورها قرار دهند . فرماندهان نظامي ناتو اكنون ماههاست كه از دولتهاي عضو اين سازمان ميخواهند 2200 نيروي جديد تازه نفس به افغانستان اعزام كنند كه 1000 تن از اين نيروها نيروهاي سيار و غير مستقر باشند . در اوج درگيريها در ماه سپتامبر فرماندهان ارشد ناتو به طور غير رسمي درخواست كردند كه آيا ممكن است نيروهاي ذخيره استراتژيك اين سازمان در فرانسه به افغانستان اعزام شوند يا نه. پاسخ فرانسه منفي بود . نقطه ضعف ديگر ناتو در بخش تجهيزات است. اين سازمان هلي كوپترهايي كه بتواند بلند و سريع پرواز كند در اختيار ندارد و لوازم ارتباطي اين نيروها پيشرفته نيست. در مقر ناتو در بروكسل اين نگراني وجود دارد كه نبرد افغانستان به جاي نمونهاي براي اثبات توانايي اين سازمان درانجام عملياتهاي فرا منطقه اي به افتضاحي شبيه عراق براي نيروهاي انگليسي و آمريكايي تبديل شود .ائتلاف ناتو از زمان فروپاشي پيمان ورشو در تلاش براي ارائه تعريفي دوباره از نقش خود بوده است. جديدترين نسخه از دكترين در حال تدوين جديد اين سازمان در سندي پنج صفحه اي خلاصه شده كه در اجلاس آينده ناتو منتشر خواهدشد . در اين سند آمده است، ناتو به جاي رو به رو شدن با دشمن مشترك همچون روسيه به فكر تهديدات مشترك باشد و به جاي دفاع از مرزها در برابر تهاجم به فراتر از مرزها فكر كند. تدوين كنندگان اين دكترين جديد ميگويند، ناتو بايد بتواند همه ماموريت هاي نظامي را انجام داده و آماده رو به رو شدن با چالشها باشد.
دولتمردان غربي بارها گفته اند كه بعد از سقوط رژيم تحت الحمايه شوروي در افغانستان، اين كشور را به حال خود رها كردند، و اين عمل به تعبير آنها بزرگترين اشتباه سياسي غرب در افغانستان بود. به ادعاي اين مقامات، در صورتيكه آمريكا و ممالك اروپايي در دهه 90 ميلادي افغانستان را رها نمي كردند اين كشور به ميدان جنگ و ستيز گروههاي رقيب داخلي و در نهايت به خاستگاه تروريزم و دهشت افكني تبديل نمي شد. از سقوط امارت طالبان به اين سو در طول پنج سال اخير غربي ها همواره ادعا مي كنند كه اشتباه دهه 90 ميلادي بارديگر در افغانستان تكرار نخواهد شد. كه البته معناي اين جملات، چيزي جز اين نيست كه قشون نظامي آمريكا و هم پيمانان اروپايي اش، تا سالهاي متمادي در افغانستان باقي خواهد ماند.
اينكه دولتمردان غربي با اظهارات فريبنده و عظمت طلبانه خويش سعي مي كنند پيروزي مجاهدين افغان رابه نام خود مصادره كنند بيشتر به يك افسانه يا دروغ بزرگ شباهت دارد.
بنا بر اين هرگاه پس از شكست رژيم تحت الحمايه روس، پاي قشون اشغالگر آمريكا در افغانستان دراز مي شد، نه تنها از تبديل شدن كشور به ميدان جنگ و ستيزهاي داخلي جلوگيري بعمل نمي آمد بلكه دوره جديدي از نبردها - اين بار ميان مجاهدين و اشغالگران آمريكايي - اغاز مي گرديد.
نكته ديگر اينكه نظاميان آمريكايي تحت پوشش ائتلاف بين المللي مبارزه عليه تروريزم در زمستان سال 1381 وارد افغانستان شدند. در نخستين نبردها ميان طالبان و جنگجويان القاعده از يكسو و قواي عسكري آمريكا از جانب ديگر، قوماندانان نظامي آمريكا در كوههاي(توره بوره) در نزديكي جلال آباد، آشكارا زمينه هاي فرار را برروي سران شبكه القاعده و طالبان باز گذاشتند.اسناد . راپورهايي كه بعداً انتشار يافت ثابت مي سازد كه اسامه بن لادن، ملا عمر و بسياري از قوماندانان نظامي و اوپراتيفي طالبان و القاعده، در غارهاي توره بوره در محاصره كامل قواي آمريكا قرار داشتند. آمريكايي ها كه مدرن ترين سلاحها و تجهيزات جنگي و سامان آلات تخريبي را در اختيار داشتند مي توانستند در اين جنگ، كار القاعده و طالبان را يكسره كنند، ولي بر اساس برخي مصلحت ها و ملاحظات سياسي از دستگيري، قتل و تعقيب سران القاعده و طالبان خودداري كردند تا از وجود آنها در آينده براي ترساندن افغانها به عنوان(كله گرگ) استفاده كنند و اين كار را هم كردند. به اينصورت، هم ملا عمر و هم اسامه بن لادن، كه امروز افغانستان را به ميدان جنگ و خشونت و تروريزم تبديل كرده اند آزاد شده قوماندانان نظامي آمريكا در جنگ هاي توره بوره هستند.
از سوي ديگر آمريكايي ها پس از گذشت يكسال از سرنگوني طالبان، جنگ افغانستان را خاتمه يافته اعلام كرده و پيروزي خود را در اين جنگ در سطح بين المللي جشن گرفتند.اين محاسبه غلط رئيس جمهور آمريكا، قصر سفيد را براي حمله نظامي به عراق و سرنگوني رژيم صدام حسين وسوسه كرد. بنا بر اين در سال 2003 ميلادي با حمله به كشور عراق و فرو رفتن آمريكا در باطلاق يك جنگ خونبار ديگر، قضيه افغانستان كم كم به فراموشي سپرده شد. اكنون بيشترين نماد حضور آمريكا به افغانستان موجوديت قطعات نظامي انكشور است كه به منزله يك نيروي اشغالگر شناخته مي شود، جدا از مسأله جنگ و اشغالگري، مسايلي از قبيل كمكهاي مالي آمريكا به پروژه هاي بازسازي و انكشافي افغانستان به آن پيمانه نيست كه در رسانه ها و وسايل ارتباط جمعي تبليغ مي شود، ايالات متحده خود را بزرگترين كشور كمك كننده به افغانستان مي داند در حاليكه بخش اعظم اين كمكها، چنانكه همگان از آن اطلاع دارند صرف مسايل جنگ و نظاميگري مي شود كه البته در اين زمينه نيز تا هنوز موفقيت چنداني بدست نيامده و امنيت در ولايات جنوب و برخي مناطق ديگر افغانستان همچنان شكننده و غير قابل اعتماد است.آمريكايي ها در اين مدت با وجود براه انداختن عمليات هاي بزرگ نظامي، نه تنها براي اهالي ولايات جنوب و شرق افغانستان امنيت به ارمغان نياورده اند بلكه در هر منطقه اي كه عساكر خارجي بيشتر حضور داشته باشند، بحران جنگ و خشونت و تروريزم نيز بيشتر شده است. چهار سال قبل جورج بوش رئيس جمهور آمريكا، با لحن ساده لوحانه اي اعلام كرده بود كه اردوي آمريكا تروريزم را در افغانستان شكست داده و با حضور ما(آمريكا) به افغانستان، اين كشور در آينده نزديك، از لحاظ توسعه و پيشرفت، و دموكراسي و حقوق بشر، به يك كشور نمونه در ميان كشورهاي اسلامي تبديل خواهد شد. ولي واقعيت هاي چهار سال بعد از اين اظهارات، نشان داد كه سخنان جورج بوش و وعده هاي فريبكارانه او چيزي جز يك مشت اراجيف و گزافه گويي هاي نابخردانه نبوده است در اين سالهاي اخير حركت افغاسنتان بسوي توسعه و پيشرفت و امنيت و دموكراسي به حركت خرچنگ وار شباهت داشته است تا يك جهش واقعي. خرچنگ ها براي طي مسافت، يك گام به جلو و دوگام به عقب بر مي دارند.
كاروان پروژه هاي زير بنايي و انكشافي افغانستان نيز، علي رغم وعده هاي جورج بوش، در چند سال گذشته، سير كاملاً قهقهرائي داشته است. گرسنه ها گرسنه تر شدند، قافله عظيم بيكاران، حجيم تر و طويل تر گرديده، مافياي مواد مخدر نه تنها قراء و قصبات و اراضي زراعتي، بلكه دستگاههاي دولتي و مقامات پوليس و حكومت و ستره محكمه را نيز به تصرف خود درآورده اند.امنيت و ثبات افغانستان بر خلاف ظواهر فريبنده آن در واقع به تار موئي بسته است. كمكهاي جامعه بين المللي به افغانستان همچنان بيرحمانه غارت مي شود، پروگرام هاي انكشافي و اصلاحات زير بنائي، روز به روز بدست فراموشي سپرده مي شوند.
اعتماد و اميد مردم نسبت به آينده تابناك و روشني كه وعده داده بودند، به تدريج به ياس و نااميدي تبديل شده است و اكنون اكثريت افغانها متقاعد شده اند كه در وضعيت فعلي، اصلاح مملكت دشوار و حتي ناممكن است. تعداد جواناني كه از دست فقر و بيكار، به كشورهاي همسايه پناه مي برند يا بهتر بگوييم فرار مي كنند، برابر با تعداد افغانهايي است كه در زمان حاكميت طالبان، از شر زولانه و زنجير طالبان متعصب فرار مي كردند. حاصل كلام اينكه افغانستان در اين سالهاي اخير و در زير پرچم حاكميت آمريكا به كشوري تبديل شده است كه در قهقهرا و عقب گرائي، در خشونت و ناامني، و در توليد و قاچاق مواد مخدر در ميان ممالك اسلامي، يك كشور نمونه است. و شكي نيست كه هرگاه ميزان تلفات جاني عساكر و صاحب منصبان آمريكايي و قواي ناتو در افغانستان، افزايش پيدا كند، و اوضاع افغانستان به شرايط بحراني عراق نزديك تر شود در آنصورت قوت هاي ناتو و آمريكا، يكي پس از ديگري فرار را بر قرار ترجيح داده و به اصطلاح خودشان افغانستان را بار ديگر تنمها خواهند گذاشت. سقوط رژيم تروريست طالبان يكي از شيرين ترين رويدادها براي مردم افغانستان است، و در اين باره نيز نمي توان ترديد كرد كه به جز يكعده قليل ماجراجو و دهشت گر كه از خارج كشور تجهيز و مسلح مي شوند بقيه افغانها هيچ كدام و از هيچ قبيله و مليتي، رضايت ندارند كه دوباره باند تروريست و آدمكش ملا عمر و بن لادن در افغانستان به قدرت برسد. نفرت از طالبان به اين يا آن قوم، به شمال يا جنوب و به كابل يا قندهار محدود نمي شود بلكه به يك تنفر ملي تبديل شده است، اما اين فقط يك روي سكه است، در روي ديگر اين سكه، آرم نفرت انگيز ديگري نقش بسته است. آرم نفرت از نظاميان اشغالگر آمريكايي كه مي خواهند افغانستان را به مستعمره آسيايي خود تبديل كنند. افغانها از سقوط رژيم ملا عمر، با خوشحالي استقبال كردند ولي هرگز نمي خواستند اين حادثه، به قيمت اشغال نظامي افغانستان تبديل شود. خواست مشترك افغانها ايجاد يك حكومت مستقل ملي، و تنفيذ قوانين اسلام و برقراري صلح و امنيت در كليه شئون جامعه افغانستان بود، اما متاسفانه پايان حاكميت خونين طالبان، به تدريج به اشغال نظامي افغانستان توسط آمريكا منتهي گرديد. اينك افغانستان پس از عراق، دومين كشور اشغال شده اسلامي است كه عساكر آمريكايي به بهانه جنگ عليه تروريزم و لشكر القاعده، بر سرنوشت و مقدرات افغانها حكومت مي كنند. در حال حاضر سرنوشت افغانستان در عرصه هاي جنگ و صلح و اقتصاد و سياست، و در كليه زمينه ها، توسط چهار ارگان آمريكايي تعين مي شود.
سفارت آمريكا در كابل
قومانداني نظامي قواي ائتلاف در كابل
اداره انكشافي آمريكايي در كابل
اداره اصلاحات استراتژيك آمريكا در كابل
اين چهار ارگان آمريكايي در واقع در تمام شئون جامعه افغانستان و بر سرنوشت افغانها حكومت مي كنند، تصميم گيري ها و سياست ها و عزل و نصب هاي دولت آقاي كرزي ابتدا بايد از فلتر اين چهار ارگان عبور كند. در بخش سياست خارجي دولت و اينكه روابط و مناسبات افغانستان با اين يا آن كشور خارجي بايد در چه سطحي قرار داشته باشد، و حتي در سفرهاي داخلي و خارجي رئيس جمهور و بالاخص در مسائل جنگ و نظاميگري و ديگر عرصه ها، تصميم نهايي (كه عمدتاٌ در پشت پرده اتخاذ مي شود) از آن آمريكايي هاست.
قوت هاي نظامي آمريكا چه در كابل و چه در ولايات كشور، كنترل ساختمان ها و تاسيسات استراتژيك از جمله ميدان هاي هوايي را در دست دارند و در جنگ هاي جنوب كشور از عساكر اردوي ملي افغانستان به عنوان پياده نظام و نيروهاي جاده صاف كن كه بيشترين تلفات را متحمل مي شوند استفاده مي كنند.
اگر چه در تمام ولايات افغانستان، سررشته امور در دست مشاورين آمريكايي است اما در ولايات بحران زده جنوب كشور آمريكايي ها عملاً و آشكارا زمام حكومت را در دست دارند. واليان اين مناطق، قبل از انجام هر كاري بخصوص در مسايلي كه به نوعي با جنگ و طالبان و سران اقوام و قبايل ارتباط داشته باشد ناگزيراند طبق مشوره و صلاح ديد مشاورين آمريكايي عمل كنند. مجموع اين مسايل بيانگر اين واقعيت تلخ است كه افغانستان پس از رهايي از زنجير و زولانه طالبان، به تدريج حالت يك كشور اشغال شده را به خود اختيار كرده است و اين وضعيت تاوان بسيار گزافي است كه افغانها در بدل رهايي از سلطه شيطاني طالبان، محكوم به پرداختن آن شده اند. ولي اين وضعيت شكننده و غير متعارف كه با روحيه استقلال طلبي و بيگانه ستيزي افغانها سازگاري ندارد ديري نخواهد پاييد. ملت افغانستان همانگونه كه در برابر اردوي متجاوز شوروي مردانه مقاومت كردند و لشكر خونخوار القاعده و مليشياهاي پاكستاني را از كشور خود اخراج نمودند، در مقابل خودسري ها و سياست هاي اشغالگرانه قشون آمريكا نيز سر تسليم فرود نخواهند آورد.
آزادي، استقلال و حق تعيين سرنوشت، جزو حقوق مسلم هر ملت آزاده و مسلمان دنياست، و اين حق طبيعي و انساني در بدل هيچ امتياز ديگري قابل معامله نمي باشد.
داستان جنگ ترياك را شايد خوانده باشيد .محل وقوع اين جنگ در بندر كانتون واقع در ايالت شانگهاي چين و بر افروزنده جنگ، امپراتوري به اصطلاح فخيمه بريتانياي كبير بود كه مي خواست سرزمين زر خيز و پهناور چين را با حربه ترياك، به مستعمره خود تبديل كند. انگليس در ساير مستعمرات خود، دهقانان را به زرع ترياك وادار مي كرد و آنگاه ترياك بدست آمده را در كشتي هاي بظاهر تجارتي و به عنوان اموال و مال التجاره، در ساير ممالك شرقي مي فرستاد و با قيمت بسيار ارزان بالاي ملت ها مي فروخت. يكي از كشورهاي كه تحت نقشه انگليس قرار داشت كشور چين بود، انگليسي ها مي دانستند كه غلبه بر يك كشور بسيار پر جمعيت، از راههاي نظامي، امكان پذير نيست. چيني ها مي توانستند لشكرهاي مهاجم انگليس را، در سواحل اقيانوس به دريا غرق نمايند و يا در صحراهاي خشك و سوزان چين، تا آخرين نفر نابود كنند.
بنا بر اين انگليس ها به جاي اسلحه گرم، از سلاح مرگبار ترياك كار گرفتند، هدف آ نان اشغال چين و انضمام اين كشور به امپراطوري ملكه ويكتوريا بود كه به گفته خودشان، آفتاب درقلمرو اين امپراطوري غروب نمي كند. انگليسيها نسل جوان چين را هدف قرار دادند و تدابيري اتخاذ كردند كه جوانان به استعمال ترياك روي بياورند. . . طي چند سالي كه از اجراي اين سياست استعماري گذشت ميليونها نفر از باشندگان چين كه اكثريت آنان را نسل جوان تشكيل مي داد ترياكي شدند. . .
يك آدم معتاد به ترياك، به موجودي تبديل مي گردد كه وطن برايش يك واژه بي معنا مي شود.
عشق به آزادي در اعماق وجودش مي ميرد،
احساسات و عواطفش جريحه دار مي گردد،
غرور ملي اش از بين مي رود،
ترجيح مي دهد هميشه چرت بزند، خمار باشد و در عوالم ماليخوليايي خود غرق شود.
ترس و تملق جزو لاينفك اعتياد است و يك آدم معتاد، از هر كسي كه برايش افيون و بنگ و مواد تهيه كند كوركورانه و ذليلانه اطاعت مي كند.
جوانان چيني كم كم به اين سو سوق داده مي شوند.
دكانها و مغازه ها به محل فروش ترياك تبديل شده بود.
در چنين وضعيتي شخصيت هاي آگاه و چهره هاي ملي چين گردهم آمدند و واردات ترياك را از هند و انگليس تحريم نمودند. و اين تحريم مصادف بود با لنگر گرفتن چندين كشتي مملو از ترياك در بندر كانتون در ايالت شانگهاي. ملٌيون و ازاديخواهان چين، كشتي ها را متوقف كردند و مورد تفتيش و تلاشي قرار دادند، در نتيجه معلوم شد كه تمام صندوق ها و محموله هاي اين كشتي ها مملو از كيسه ها و كارتن هاي ترياك است. معترضان خشمگين، در يك اقدام شجاعانه اي كه تا امروز جزو مفاخر كشور چين محسوب مي شود تمام محوله هاي ترياك را به دريا غرق كردند. قطعات نظامي انگليس كه در داخل و خارج از كشتي هاي ياد شده حاضر بودند بر روي چيني ها آتش گشودند، جنگ مغلوبه شد و سرانجام مهاجمين انگليس، كشته، اسير و فراري شدند. اكنون در افغانستان نيز جنگ ترياك با شكل و شمايل ديگري در جريان است. در اين كشور به جاي قشون ملكه انگليس، مافياي بين المللي ترياك با همدستي تعدادي از اعضاء و اراكين بلند پايه دولت افغانستان آغاز گر اين جنگ نامقدس مي باشند. سالها بود كه طالبان را به توليد و قاچاق ترياك متهم مي كرديم و مي گفتيم افغانستاني كه طالبان درست كرده اند در چنگال مثلث(ترياك، تروريزم، و تحجرگرائي) در حال احتضار است. با سقوط امارت خونبار ملا عمر، افق ها گشوده شد و مردم اطمينان حاصل كردند كه اضلاع اين مثلث شوم درهم شكسته شده و افغانستان ديگر قتلگاه تروريزم و كشتزار ترياك نخواهد شد،
اما اشتباه مي كرديم و پيش بين هاي ما واقع بينانه نبود.
اينك دولت كرزي عملاً به يك دولت ترياك تبديل شده است.
ملا عمر در آخرين سال حاكميت خود تحت فشار جامعه بين المللي، با يك اقدام ضربتي توانست زرع كوكنار را 90 فيصد تقليل دهد. مجموع توليد مواد مخدر در آن سال، از نيم تن تجاوز نمي كرد و طالبان قول داده بودند كه آخرين بوته هاي كوكنار را هم از بين ببرند.
اما امارت ملا عمر كه بر روي هزاران جنازه برپا شده بود، دولت مستعجل بود
با روي كار آمدن كرزي و ورود نظاميان مسلح آمريكايي به افغانستان، ناگهان ميزان توليد مواد مخدر در افغانستان از نيم تن به دو تن افزايش يافت.
در سال بعد اين رقم به سه و نيم تن افزايش يافت. و همين گونه، هر سال زمين هاي بيشتري زير كشت كوكنار مي رفت، و اين زراعت نامشروع، از جنوب به شمال و مناطف مركزي افغانستان سرايت كرد.
در سال 2004، مقدار مواد مخدر توليد شده در افغانستان از مرز 5 تن گذشت و جامعه بين المللي تكان خورد و اعلام كرد كه فاجعه اي در حال وقوع است. آمريكا، انگليس و دهها كشور ديگر دست به كار شدند و ميليونها دالر براي مبارزه با توليد و قاچاق مواد مخدر وارد افغانستان گرديد و در كابل نيز آقاي كرزي، وزارتخانه جديدي به نام وزارت مبارزه با مواد مخدر تشكيل داد، اما نتيجه كاملا معكوس بود.
در سال 2005 ميلادي بر اساس گزارش سازمان ملل متحد، ميزان توليد مواد مخدر در افغانستان به 6100 تن كه در تاريخ دنيا بي سابقه است افزايش پيدا كرد.
اكنون دنيا از اين بابت كاملا گيج و منگ است، و دولت افغانستان نه تنها در امر مبارزه با مواد مخدر، صد فيصد شكست خورده است، بلكه خود اين دولت آشكارا به يك تشكيلات وابسته به باندهاي مافيايي تبديل شده است. براي اثبات اينكه دولت كرزي شكست خورده است نيازي به جمع و تفريق و اقامه دليل نيست.
در سال پنجم حاكميت اين دولت، افغانستان خونين ترين سال بعد از سقوط رژيم منفور طالبان را تجربه مي كند.
در زير پرچم اين دولت، حاكميت قانون گسترش نيافته، طالبان قوي تر شده، ناامني و خشونت به حد اعلاي خود رسيده، فقر عموميت پيدا كرده، بيماري سل سالانه 20 هزار نفر را قرباني مي كند و همه ساله بر تعداد مبتلايان به اين بيماري 80 هزار نفر ديگر افزوده مي شود، اعتماد مردم به رئيس جمهور و كارآيي دولت به حد صفر رسيده، فساد اداري همچنان بيداد مي كند، افغانستان مانند يك ماركيت مال التجاره خارجي به بازار فروش محصولات كشورهاي خارجي و بعبارت ديگر به كشور صد فيصد مصرف كننده بي خاصيت تبديل شده، مهاجرت ها از سرگرفته شده و جوانان گروه گروه از كشور فرار مي كنند، كار بازسازي مخصوصاً در پروژه هاي زيربنايي و عام المنفعه، در حال حاضر بيش از هر زمان ديگري، متوقف، و به يك ارمان فراموش شده مبدل گرديده است. مجموع اين فكتورها حكم مي كند كه در تشكيلات دولت بايد يك خانه تكاني بزرگ و اصلاحات بنيادين صورت بگيرد، اما ظاهراً و متاسفانه اين دولت، دولت ترياك است و اصلاح پذير نمي باشد.
مي گويند پرابلم مواد مخدر، راه حل فوري ندارد، ولي اين يك دروغ محض و ادبيات تلقين شده از سوي مافياي مواد مخدر است. اگر مواد مخدر راه حل فوري ندارد پس چرا ملا عمر توانست در ظرف فقط چند ماه بيش از 90 فيصد مزارع كوكنار را از بين ببرد؟
آيا قدرت آمريكا، ناتو و دولت افغانستان، كمتر از قدرت ملا عمر است؟
هرگاه يك دولت، اراده سياسي، قاطعيت و صداقت داشته باشد به آساني مي تواند اين گونه بن بست ها را بشكند و افغانستان را از طلسم افيوني مواد مخدر نجات دهد.
چندي قبل مطبوعات آمريكا به نقل از ساز مان اطلاعات آنكشور از وجود يك ليست سياه كه در آن اسامي دولتمردان كابل كه به قاچاق مواد مخدر دست دارند خبر دادند. ظاهرً در اين ليست، از برادر رئيس جمهور و وزير مبارزه با مواد مخدر نيز نام برده شده است. اما بنا به يك سلسه مصلحت ها و پنهان كاري هاي معمول دولت هاي غربي، اين ليست تا هنوز بطور كامل انتشار نيافته است. هرگاه چنين گزارشهايي صحت داشته باشد به كه بايد اعتماد كرد؟ وقتي برادر رئيس جمهور، رئيس يكي از باندهاي بين المللي قاچاق مواد مخدر باشد آيا رئيس جمهور مي تواند در خصوص اقدامات خود در زمينه مبارزه با مواد مخدر اعتماد ملت را جلب كند؟ مسلماً پاسخ اين سؤال منفي است. اصلاحات زماني مؤثر واقع مي شود كه شخص مصلح، ابتدا از خود و از خانواده و قوم و عشيره خود آغاز كند. همچنين در صورتي كه وزير صاحب مبارزه با مواد مخدر، در چنين شبكه هايي دست داشته باشد چگونه مي توان از او انتظار داشت كه با مواد مخدر و باندهاي مخوف آن واقعاً مبارزه كند؟ پيشنهاد ما اين است كه دولت اقاي كرزي به خصوص در رابطه با
قاچاق مواد مخدر و شبكه هاي فعال در اين زمينه، هرچه زودتر براي ملت افغانستان اطلاع رساني كند و از گفتن حق سرباز نزند. مردم حق دارند اين شبكه هاي شيطاني را خوب تر بشناسند و با آنعده از دولتمرداني كه در كار قاچاق مواد مخدر دست دارند آشنا شوند، اين كار به نفع دولت است ولو يك وزير يا خويشاوند رئيس جمهور قرباني شود. شناسائي ، محاكمه و مجازات اينگونه افراد، يكي از خواست هاي اصلي مردم افغانستان براي اثبات صداقت دولت است.
به اعتراف يكي از قوماندانان ناتو ، پس از امضاي توافقنامه صلح بين پرويز مشرف و جنگجويان قبايلي در وزيرستان، ميزان خشونت ها و عمليات هاي نظامي طالبان در برخي از نواحي جنوب افغانستان، سه برابر افزايش يافته است. طالباني كه تا ديروز مانند قطاع الطريق ها و دزدان صحرايي، فقط در مغاره ها و شكاف كوهها زندگي مي كردند و تنها به عمليات هاي دهشت افكنانه انفرادي دست مي زندند، اينك در دستجات منظم چند صد نفري، و جنگ افزارهاي پيشرفته، سواره و پياده، به جنگهاي جبهه اي و كلاسيك و اشغال مناطق مبادرت مي ورزند. قوماندانان ناتو كه بيست هزار نيروي چند مليتي را در جنوب افغانستان رهبري مي كنند پس از يكدوره برخوردهاي نظامي با طالبان اعتراف مي كنند كه جنگ با طالبان يادآور تجربه هاي تلخ ويتنام براي انهاست و هرگاه دير بجنبند و دستگاه ديپلماسي غرب در قبال آنچه كه در افغانستان مي گذرد برخورد انفعال آميز داشته باشد، دير يا زود دولتهاي غربي، شاهد ظهور يك ويتنام جديد خواهند بود.
آنها مي گويند براي استقرار امنيت در افغانستان حداقل به ده سال وقت نياز دارند، و محاسبات آنها در مورد طالبان و القاعده، كاملاً اشتباه بوده و دولتمردان اروپايي، قدرت و كارائي اين جنگجويان را درست محاسبه نكرده بودند. سخن گفتن، شعار دادن، مقاله نوشتن، و افسوس خوردن در اين باره كه چرا اوضاع امنيتي افغانستان تا اين حد بحراني شده است چيزي جز تكرار مكررات نخواهد بود، زيرا هر كسي كه در افغانستان زندگي مي كنند اين آتش جهنده و شعله هاي آن را مي بيند و با گوشت و پوست خود آن را احساس مي كند. اكنون بايد به اين سوال ها پاسخ داد كه چرا تروريزم در افغانستان تا اين حد رشد كرد؟ چرا افغانستان در سالهاي اول پيروزي، بازهم در حال شكست خوردن است؟ چرا امروز همه از خود مي پرسند: آيا دولت برقرار خواهد ماند؟ آيا طالبان دوباره بر كابل مسلط نخواهند شد؟ و آيا مي توان تصور كرد كه افغانها گوهر گمشده امنيت را از درون باطلاق تروريزم و خشونت دوباره بدست خواهند آورد؟ اين پرسش ها ذهن هر شهروند افغان را بخود مشغول كرده است به خصوص اين سوال كه چرا هر روز اوضاع امنيتي كشور خراب تر و خطرناك تر مي شود؟ پاسخ ها و استدلال ها در اين زمينه شايد متفاوت باشد، ولي بطور كلي، دلايل افزايش ناامني و تروريزم در افغانستان از چند حالت خارج نيست:
اشتباهات نيروهاي نظامي آمريكا در افغانستان
در سال 2001 ميلادي، نيروهاي نظامي آمريكا با همكاري ائتلاف شمال، رژيم طالبان را ساقط نمودند.
قواي هوايي آمريكا، لانه ها، قرارگاهها، ميدان هاي هوايي، مخفيگاههاي توره بوره در جلال آباد مقر ملا عمر در قندهار و گارنيزيون هاي جنگي طالبان و شبكه القاعده را تقريباً در سراسر افغانستان بمباران كرد.
هزاران جنگجوي طالب، تروريست هاي القاعده، مليشياهاي پاكستاني و جنگجويان متحد آنها به كوهستانها و به استقامت سرحدات جنوب كشور فرار كردند.
لانه هاي زنبور آتش گرفت اما اكثريت زنبورها، جان سالم بدر بردند و فراري و متواري شدند.
فرماندهان آمريكايي جنگ را متوقف و پيروزي خود را اعلام نمودند. آنها مي گفتند در جنگ عليه تروريزم پيروز شده اند و ديگر نيازي نيست كه فراري ها تعقيب شوند.
اشتباه آمريكا در همين نكته بود، آنها فقط در مرحله اول جنگ عليه طالبان و القاعده پيروز شده بودند.
بايد فراري ها و شكست خورده ها را تعقيب مي كردند، و به آنها فرصت تجديد قوا و سازماندهي مجدد نمي دادند. موضوع ديگر، اعمال فشار عليه پرويز مشرف رئيس جمهور پاكستان بود كه در آن موقع، مشرف در وضعيت بسيار شكننده اي قرار داشت و حاضر بود در مورد سركوب طالبان و القاعده، هر پيشنهادي را امضاء كند. مشرف تا قبل از حادثه 11 سپتامبر رهبر سياسي طالبان بشمار مي رفت و تنها كسي بود كه براي پيروزي طالبان و القاعده در افغانستان كف مي زد و هورا مي كشيد و به جنگجويان طالب كيسه هاي پول و به زخمي هاي آنان خون و دوا و داكتر مي فرستاد. آمريكايي ها در گام نخست طالبان شكست خورده را بايد تعقيب مي كردند و همزمان با آن پرويز مشرف را تحت فشار قرار مي دادند تا رسماً سياست عدم مداخله در امور افغانستان را بپذيرد و به آن متعهد شود. اما آنها اين كار را انجام ندادند و ملا عمر و بن لادن در كوههاي توره بوره، زنده از چنگال آنها فرار كردند. شكشت خورده ها جمع شدند، فراري ها تجديد قوا كردند، مشرف در قبال آنها از سياست(شتر ديدي نديدي) كار گرفت و دو ايالت سرحد و بلوچستان پاكستان عملاً به محل تجهيز، تجديد قوا و سازماندهي طالبان تبديل شد و بار ديگر آي اس آي صحنه گردان عمليات هاي جنگي طالبان گرديد.
يكي ديگر از اشتباهات آمريكايي ها تاكيد بيش از حد آنان بر روي عمليات هاي جنگي است.
آنها تاكنون نزديك به 90 ميليارد دالر صرف مخارج نظامي كرده اند در حاليكه مقدار كمك هاي دولت آمريكا به بخش هاي بازسازي، اجتماعي، دولت سازي، و اقتصادي طي پنج سال گذشته، طبق برآورد خود آمريكايي ها از 7 ميليارد دالر تجاوز نكند.حداقل 50 فيصد از اين 7 ميليارد دالر نيز توسط خود افراد و موسسات وابسته به آمريكا حيف و ميل گرديده و سودي براي افغانستان نداشته است. هرگاه اين آمار بر عكس مي بود يعني 90 ميليارد دالر هزينه بازسازي و 7 ميليارد دالر براي مخارج جنگي، احتمال مي رفت اوضاع امنيتي افغانستان تا اين حد به وخامت نمي گرائيد. اشتباه ديگر آمريكا برخوردهاي تكبر آميز و زور گويانه عساكر و كماندوهاي آمريكايي عليه ساكنان ولايات جنوبي افغانستان است.
آنها هر بزرگ قبيله را مظنون به همكاري با القاعده تصور مي كنند و با اندك بهانه اي، به خانه ها داخل مي شوند، و به تفتيش و تلاشي افراد خانواده از جمله زنان مي پردازند.
اين اقدام آنها مغاير اعتقادات مذهبي و سنت هاي قبيله اي ساكنان جنوب افغانستان است و تاكنون موجب گرديده است صدها جوان غيرتمند و آزاده جنوب، با مشاهده اين گونه رفتارهاي وقيحانه نظاميان آمريكايي، سلاح در دست گرفته و به صفوف جنگجويان طالب و القاعده پيوسته اند. كاملاً روشن است كه آمريكايي ها نسبت به ساكنان جنوب افغانستان، مانند يك ملت مستعمره رفتار كرده و هر فرد جوان قبايل را به همكاري با طالبان متهم مي كنند. در مجموع برخوردهاي خشن و تحريك آميز نظاميان آمريكايي با اهالي حنوب، و تعقيب نكردن فراري هاي طالب و القاعده در سال 2001 ميلادي، يكي از عوامل اصلي تشديد بحران در كشور ماست.
يك عامل بسيار مهم ديگر ناكامي هاي افتضاح آميز دولت آقاي كرزي در پنج سال گذشته است
اين دولت با مديريت ضعيف، و ندانم كاري هاي توجيه ناپذير خود، طالبان مشرف به موت را دوباره زنده كرد و جنازه متلاشي شده تروريزم را از تابوت بيرون كشيد و جان تازه اي به اين كالبد فساد و تباهي دميد.
امروز صداي طالب و ملا عمر، از حلقوم ناراضيان دولت بلند مي شود، قافله عظيم بيكاران و سرخوردگان جامعه كار ستون پنجم طالبان را انجام مي دهند.
هر جواني كه از وطن فرار مي كند جبهه طالبان قوي تر مي شود.
فساد د ستگاه حكومت و رشوه خواري هاي قضات و دواير دولتي، مانند سوهان آهنين، شمشيرهاي زنگ زده طالبان و القاعده را تيز تر مي كند.
رسانه ها و مطبوعات به اصطلاح آزاد، با تبليغات لجام گسيخته خود كه هيچگونه خط قرمز و خط منافع ملي را رعايت نمي كنند به بلندگوهاي ملا عمر و بن لادن تبديل شده اند.با حضور قواي خارجي در افغانستان، جنگجويان طالب و القاعده بدستور مستقيم آي اس آي و رهبران مدارس بظاهر مذهبي ايالت سرحد پاكستان، تروريزم نامشروع و ضد انساني خود را در چارچوب تبليغات كژ انديشانه خود توجيه و تفسير مي كنند. خلاصه، هر قدر دولت و نظام حكومتي افغانستان يك گام به عقب بر گردد، طالب و القاعده صد گام به هدف نزديكتر مي شوند. به اين ترتيب، دستگاه حكومتي افغانستان با اجراآت اكثراً ناصواب خويش بيك فابريكه توليد تروريزم تبديل شده است. اين دولت بايد اصلاح شود، و در اجراآت و سياست هاي حكومتي خود قاطعانه تجديد نظر كند. در نبرد عليه اشكال مختلف تروريزم چه طالبان افغاني و چه طالبان چند مليتي، استراتژي دقيق و منظم سياسي – نظامي تدوين نمايد و سعي كند قافله چند ميليوني ناراضايان را راضي و اعتماد از دست رفته ملت را دوباره جلب نمايد، در غير اين صورت ممكن است بارديگر شهر كابل به صحنه جنگهاي خونين مسلحانه تبديل شود كه در آن صورت، شمال جنگ، كلاه كرزي و بساط حكومت و شورا و ديگر نهادهاي به اصطلاح دموكراتيك را با خود خواهد برد و جامعه مدني به جامعه آكنده از جنگ و فتنه و آشوب، مبدل خواهد شد. و اما عامل سوم، عامل منطقه اي است.
احياء مجدد طالبان و ظهور پديده تروريزم مخصوصاً شكل جديد آن به نام عمليات انتحاري، جدا از دو عاملي كه فوقاً به آن اشاره گرديد، دو عامل و منطقه اي دارد. يكي از اين دو عامل، حمله نظامي آمريكا به عراق، و عامل ديگر 12 هزار مدرسه به اصطلاح مذهبي موجود در ايالت سرحد پاكستان است. در سو مين سال سقوط امارت طالبان، دولت كرزي به كمك يكتعداد از نظاميان خارجي بر 90 فيصد از قلمرو افغانستان مسلط بود. طالبان در حال استحاله شدن بودند، افق هاي اينده در افغانستان كاملاً روشن و اميدوار كننده بود، و مردم به اين باور رسيده بودند كه رژيم طالبان به عنوان يك واقعيت تلخ ديگر در افغانستان تكرار نخواهد شد و به زباله دادن تاريخ سپرده شده است. اما در اين هنگام جورج بوش رئيس جمهور آمريكا در يك اقدام آكنده از غرور و تكبر، دستور حمله به عراق را صادر كرد و بعدها ثابت گرديد كه اين اقدام بوش يكي از فاحش ترين اشتباهات سياسي و استراتژيك آمريكا بعد از جنگ ويتنام است. آمريكا رسما عراق را اشغال كرد اما شكست خورد و اكنون پاي سربازان آمريكايي در اين جنگ تجاوز كارانه كه هيچ منطقي در پشت آن وجود ندارد گير كرده است. مقاومت هاي مسلحانه در عراق آغاز گرديد، هزينه هاي اشغالگران در اين جنگ به ميلياردها دالر رسيد و تلفات آنان به چندين هزار نفر بالغ گرديد. در جريان اين مقاومت ها، جنگجويان فرصت طلب القاعده نيز خود را وارد ماجرا كردند و در نتيجه، عمليات هاي انتحاري آغاز گرديد.
دو ائتلاف در اين جنگ حضور دارند، يكي ائتلاف غرب به رهبري آمريكا و يكي ائتلاف جهاني سازمان القاعده، آمريكا با توپ و تانك و طياره و القاعده با عمليات هاي خشونت بار انتحاري، عراق را به يك جهنم سوزان و تحمل ناپذير تبديل كرده اند. شكست آمريكا در عراق، طالبان و القاعده را تحريك كرد تا در جبهه افغانستان با قدرت بيشتر از پيش بجنگند. علاوه بر اين، تروريزم جاري در عراق نيز با حمايت آي اس آي و سركردگان مدارس مذهبي ايالت سرحد، وارد افغانستان گرديد. اين تروريزم خشن به شكل عمليات هاي انتحاري، سوغات جنگ عراق براي افغانستان است كه صد البته پاكستان نيز در اين بازي خطرناك، نقش دروازه بان تروريزم را بازي مي كند. بنا بر اين تا زمانيكه آتش جنگ در عراق خاموش نشود و جنرال هاي ماجراجو و انگليس مآب آي اس آي، مهار نگردند پديده ناميمون تروريزم و عمليات هاي انتحاري طالبان و القاعده در افغانستان از بين نخواهد رفت. در مجموع، براي اصلاح امور و پايان فتنه طالبان و تروريزم بايد اين كارها در افغانستان انجام شود؛
- كرزي از خواب غفلت بيدار شود.
- دولت در اجراآت، تصميم گيري ها، سياست گذاري ها و عزل و نصب هاي خود تجديد نظر كند.
- در ساختار و برنامه هاي دولت، اصلاحات ريشه اي انجام شود.
- براي مبارزه عليه تروريزم، مواد مخدر، و باقي مسايل، استراتژي دقيق و عالمانه تنظيم شود.
- حضور قواي خارجي در افغانستان قانونمند شود.
- دولت و رئيس جمهور نه فقط در برابر شوراي ملي بلكه مستقيماً در برابر مردم پاسخگو باشد.
- حمايت و تعهد سران قبايل جنوب و شرق كشور به هر طريق ممكن بايد جلب شود.
- جامعه بين المللي بالاي دولت پاكستان فشار بياورد تا تدابير اتخاذ كند كه از خاك آنكشور عليه همسايه آن افغانستان هيچ نوع مداخله، توطئه و عمليات تحريك آميز صورت نگيرد.
- سازمان استخبارات آي اس آي تحت كنترل دولت درآيد.
- اردو و پوليس ملي افغانستان در اسرع وقت تشكيل، تجهيز و عملياتي شوند.
- مدارس مذهبي پاكستان از اعزام جنگجو و تروريست مسلح به داخل افغانستان بازداشته شوند.
و برخي شرايط و الزامات ديگر كه حتماً و در زودترين فرصت ممكن بايد اجرا و عملي گردد. در غير اينصورت، پايان تروريزم در افغانستان رويايي بيش نخواهد بود.
ازصفحات تاريخ :
حوادث درافغانستان چگونه شکل گرفت؟
تدوين کننده وپژوهشگر) دوشي چي)» قسمت د هم «
پاکستان وروند کنوني افغانستان
)) تلاش کردم تا دراين نبشته هاي تاريخي زيباترين اشعاروناياب ترين تصويرها تهيه وبه پيشگاه شما عزيزان تقديم گردد. هدف ازانتخاب تصويرمستند سازي وحقيقت نگاري را افاده مينمايد ومزين شدن با اشعارشيوه ي جديد ي است تا ازيکطرف بحث هاي تاريخي را باشعرصيقل داد وازجانب ديگرخواننده را ازيک نواختي بيرون کرد… ((
بپیچ ای تازیانه ! خرد کن ، بشکن ستون استخوانم را
به تاریکی تبه کن ، سایه ی ظلمت
بسوزان میله های آتش بیداد این دوران پر محنت
فروغ شب فروز دیدگانم را
لگدمال ستم کن ، خوار کن ، نابود کن
در تیره چال مرگ دهشتزا
امید ناله سوز نغمه خوانم را
به تیر آشیاسوز اجانب تار کن ، پاشیده کن از هم
پریشان کن ، بسوزان ، در به در کن آشیانم را
بخون آغشته کن ، سرگشته کن در بیکران این شب تاریک وحشتزا
ستمکش روح آسیمه ، سر افسرده جانم را
به دریای فلکت غرق کن ، آوازه کن ، دیوانه ی وحشی
ز ساحل دور و سرگردان و تنها
کشتی امواج کوب آرزوی بیکرانم را با وجود این همه زجر و شقاوتهای بنیان کن
که می سوزاند اینسان استخوان های من و هم میهنانم را
طنین افکن سرود فتح بیچون و چرای کاررا
سر می دهم پیگیر و بی پروا ! و در فردای انسای
بر اوج قدرت انسان زحمتکش
به دست پینه بسته ، میفزارم پرچم پرافتخار آرمانم را
).
کارو(
همه چيز به اين سئوال برمي گردد:
منافع پاكستان در افغانستان چگونه تأمين خواهد شد؟ اين سئوالي بود كه در بحبوحه
رايزني هاي آمريكا براي حمله به افغانستان در سال ۱۳۸۰ از سوي محافل سياسي و امنيتي
پاكستان مطرح شد. در
آن هنگام، آمريكا به شدت به حمايت پاكستان براي سركوب طالبان و القاعده نياز داشت و
به اين نكته هم كاملاً واقف بود كه اسلام آباد براي شكل دهي طالبان هزينه زيادي
متحمل شده است و اگر قرار باشد پاكستان در سرنگوني طالبان با آمريكا همكاري كند،
اين همكاري بايد مابه ازايي داشته باشد.
آمريكايي ها
مي توانستند به تقاضاي اسلام آباد به سه شكل پاسخ دهند: الف) پاكستان با آمريكا
همكاري كند و آمريكا كمك هاي سالانه خود به پاكستان را افزايش دهد و در عين حال
يكسري از تحريم هايي را كه آمريكا بدليل آزمايش هاي هسته اي پاكستان عليه اين كشور
وضع كرده بود، لغو نمايد.
ب) پاكستان با آمريكا همكاري كند و در مقابل واشنگتن هيأت حاكمه جديد افغانستان را
وادار كند با اسلام آباد روابط حسنه اي داشته باشند.
ج) پاكستان با آمريكا همكاري كند و در مقابل واشنگتن نيروهاي طرفدار اسلام آباد را
در بخشي از ساختار قدرت سهيم كند.
گزينه اول اگر چه براي پاكستان سودمند بود اما اسلام آباد بين دو موضوع تفكيك قائل
شده بود. اول اينكه همكاري اين كشور با آمريكا عليه طالبان بخشي از همكاري امنيتي
دو كشور قلمداد مي شود كه در هر جاي ديگري و در مورد هر گروه ديگري نيز مي توانست
اتفاق بيفتد. از اين رو واشنگتن بايستي به صرف همكاري پاكستان، كمك هايي را به اين
كشور ارائه دهد. دوم اينكه پاكستان در افغانستان منافع مستقيم و حياتي دارد و اگر
طالبان از بين بروند، هيچ نيرويي كه در ساختار سياسي افغانستان از منافع پاكستان
حمايت كند، وجود نخواهد داشت. بنابراين اسلام آباد شديداً مصر بود كه ما به ازاي
همكاري با آمريكا در قضيه افغانستان در داخل افغانستان پرداخته شود.
گزينه دوم هم براي پاكستان اطمينان بخش نبود. زيرا در آن هنگام دو گروه قدرت را در افغانستان قبضه كرده بودند كه از قضا هر دو نسبت به پاكستان بدگمان بودند. گروه اول ائتلاف شمال بود كه پاكستان را حامي طالبان و دشمن خود قلمداد مي كردند. گروه دوم ناسيوناليست ها بودند كه در شكل جريان رم و افغان - ملت ها خود را سازماندهي كرده بودند كه اينها نيز بر سر خط «ديورند» ادعاي ارضي و تاريخي عليه پاكستان دارند. بدين ترتيب هيچ يك از اين دو نيرو (جانشين طالبان) نمي توانست حتي اگر آمريكا هم در پشت ماجرا قرار مي گرفت، براي پاكستان اطمينان بخش باشد. تنها گزينه اي كه باقي مي ماند گزينه سوم بود: يعني حضور بخشي از نيروهاي وفادار به پاكستان در ساختار سياسي افغانستان. نيروهاي وفادار به پاكستان را بايد عمدتاً در ميان بخشي از جامعه پشتون جستجو كرد. منتهي فقط آن دسته از پشتون هايي كه ايدئولوژيك هستند و نه ملي گرا. ملي گراهاي افغانستان بشدت خواهان شكل گيري پشتونستان بزرگ هستند كه بخشي از مناطق سرحدي و قبايلي پاكستان را شامل مي شود. برعكس، مذهبيون پشتون يعني آنهايي كه ايدئولوژيك مي انديشند همه جا را سرزمين برادران مسلمان مي خوانند و لذا اصلاً قائل به وجود مرز ميان دو كشور اسلامي پاكستان و افغانستان نيستند. اين همان چيزي است كه آي. اس. آي، سازمان امنيت و اطلاعات ارتش پاكستان، سعي كرده است بطور بسيار ظريف طراحي كند تا از يك سو ادعاي تاريخي افغان ها را به فراموشي سپارد و از سوي ديگر زمينه هاي لازم را براي استفاده از افغانستان بعنوان عمق استراتژيك پاكستان در مقابل هندوستان فراهم كند. توضيحات پاكستاني ها براي آمريكايي ها قانع كننده بود و لذا واشنگتن تصميم گرفت با اسلام آباد وارد معامله شود. مسأله بدين شكل مطرح شد:
آمريكا مي پذيرد كه بخشي از نيروهاي وفادار به پاكستان وارد ساختار سياسي افغانستان شوند، اما چگونه و در مقابل چه چيزي؟ از اينجا بود كه بحث طالبان ميانه رو مطرح شد. در مورد اينكه چگونه نيروهاي وفادار به پاكستان در ساختار سياسي افغانستان وارد شوند، تصميم گرفته شد اين نيروها در قالب طالبان ميانه رو وارد ساختار سياسي شوند. در حقيقت پاكستاني ها دو ابتكار مهم را صورت دادند. اول اينكه ميان طالبان تفاوت قائل شدند و آنها را به دو دسته تندرو و ميانه رو تقسيم نمودند. دوم اينكه ميان طالبان و القاعده تفاوت قائل شدند و به آمريكايي ها اعلام كردند كه اسلام آباد با القاعده مخالف است اما از طالبان دفاع مي كند. پس وقتي از طالبان ميانه رو سخن مي رانيم آن بخش از نيروهاي وفادار به پاكستان هستند كه داراي پايگاه اجتماعي نسبي در ميان بخشي از قوم پشتون مي باشند. اين نيروها ايدئولوژيك بوده و از افكار و عقايد جمعيت علماي اسلام تأثير مي پذيرد. في الواقع ميان طالبان ميانه رو و تند رو هيچ تفاوتي وجود ندارد جز آنكه براي توجيه افكار عمومي ممكن است بعضي از سران اصلي طالبان مثل ملاعمر را از رأس اين نيرو حذف كنند. در هر حال آمريكا به رغم بازتاب هاي منفي كه از نظر افكار عمومي دارد، پذيرفته است طالبان ميانه رو وارد ساختار سياسي افغانستان شوند اما اين مهم در قبال دريافت امتيازات زيادي از پاكستان صورت گرفته است.
اولين امتياز عبارت است از جلب همكاري پاكستان براي سركوب بقاياي القاعده اما امتيازات بعدي مهمتر هستند. آمريكا از پاكستان خواسته است در ازاي ورود طالبان ميانه رو به ساخت قدرت در افغانستان يكي از اين اقدامات را انجام دهد: اسرائيل را به رسميت بشناسد، نظارت بر سلاح هاي هسته اي پاكستان را در اختيار آمريكا قرار دهد، اسامه بن لادن را دستگير و تحويل آمريكا دهد، كليه نيروهاي خارجي را كه در اسارت طالبان و القاعده هستند آزاد كند، بقاياي طالبان را خلع سلاح نموده بگونه اي كه آثاري از تحرك نظامي آنها برجا نماند. معلوم نيست كه پاكستان به كدام يك از اين شرطها تن داده است ولي آنچه مسلم است اينكه آي. اس. آي پاكستان سه گروه را فريب داده است و با اين سه گروه بازي مي كند.
اولين گروه آمريكايي ها هستند.
آي اس آي به همان ميزان كه با آمريكا همكاري مي كند به همان ميزان نيز طالبان را
هدايت و رهبري مي كند. اطلاعات غلط به آمريكايي ها و اطلاعات درست به طالبان از
محورهاي اصلي عملكرد آي. اس. آي است. دومين گروه مردم پاكستان هستند. واقعاً مردم
پاكستان نمي دانند كه چرا آمريكايي ها در كشورشان حضور دارند و چرا ارتش پاكستان
بايد توسط آمريكايي ها محاكمه شوند و چرا ناموس نظامي پاكستان يعني سلاح هاي
هسته اي اين كشور بايد تحت كنترل آمريكا باشد. مردم پاكستان نمي دانند دولت شان در
پشت پرده چه سر و سري با اسرائيلي ها دارد و ... سومين گروه مردم افغانستان است.
اگر چه عوامل زيادي در قرباني شدن ملت افغانستان نقش داشته ولي سازمان امنيت و
اطلاعات ارتش پاكستان اولين نقش را فلاكت و سيه روزي اين ملت ايفا كرده است.
جلوه ها و نمود سياست فوق در قضيه طالبان ميانه رو كاملاً مشهود است. اولين نمود
سياست آي. اس. آي اين است كه از يكسو طالبان ميانه رو را به انجام كاركردهاي سياسي
واداشته است و سعي نموده با رايزني با آمريكايي ها و حتي فريب دولت كابل آنها را
وارد ساختار سياسي كند. از سوي ديگر براي عملي نمودن اين سناريو، بخشي از طالبان را
كه به طالبان تندرو معروف هستند مسلح نموده است تا با اعمال خشونت عليه دولت و مردم
افغانستان و نيز سازمان هاي غيردولتي و حتي نيروهاي آمريكايي، آنها را به پذيرش
شرايط پاكستان وادار كند.
هم اكنون چهار نيروي اصلي با
اهداف مختلف از طالبان ميانه رو براي ورود به ساختار قدرت حمايت مي كنند: پاكستان،
آمريكا، بخشي از قوم پشتون، و حامد كرزي.
پاكستاني ها براي گرفتن سهمي از قدرت در افغانستان، آمريكايي ها براي كاهش آسيب پذيري خود و تثبيت اوضاع در افغانستان، حامد كرزي براي جلوگيري از شكاف در قوم پشتون و در نتيجه تثبيت موقعيت خود در انتخابات بعدی رياست جمهوري و بالاخره بخشي از قوم پشتون يعني غلجايي ها براي افزايش قدرت قبيله اي خود در مقابل رقيب هم قومي خود يعني احمد زايي ها. اگر دقت داشته باشيم هدف اصلي هر چهار نيروي ياد شده تلاش براي نوعي موازنه قدرت مي باشد. اما مسأله اين است كه آيا با ورود طالبان در هر شكلي از آن به ساختار قدرت، بي ثباتي ها از افغانستان رخت خواهد بست. ژنرال ضياءالحق رئيس جمهور نظامي پاكستان در يكي از جملات معروف خود گفته بود: «اين ديگ جوشان (افغانستان) را بايد همواره در درجه حرارت مشخصي نگه داشت».
وقتي چنين عبارتي سرلوحه سياست خارجي پاكستان در افغانستان باشد چگونه مي توان اميد داشت اوضاع افغانستان سرو سامان پيدا كند و ملت مظلوم اين كشور روي آرامش ببيند.چنانچه علي رغم تلاش های دولت مبني بر تشويق طالبان در سهم گيری مستقيم درپروسه سياسي و آماده گي برای تفويض سهم بيشتر آنان در مجموع ساختارهای دولتي،آنان سلاح بر زمين نگذاشته و هر روز به حملات شان بر عليه حاکميت کنوني و در زير چتر پاکستان گسترش مي دهند،که اين خود باعث تشويش همه مردم افغانستان قرار گرفته است .
پاکستان وتروريزم
الا ، ای رهگذر ! منگر ! چنین بیگانه بر گورم
چه می خواهی ؟ چه می جویی ، در این کاشانه ی عورم ؟
چه سان گویم ؟ چه سان گریم؟ حدیث قلب رنجورم ؟
از این خوابیدن در زیر سنگ و خاک و خون خوردن
نمی دانی ! چه می دانی ، که آخر چیست منظورم
تن من لاشه ی فقر است و من زندانی زورم
کجا می خواستم مردن !؟ حقیقت کرد مجبورم
چه شبها تا سحر عریان ، بسوز فقر لرزیدم
چه ساعتها که سرگردان ، به ساز مرگ رقصیدم
از این دوران آفت زا ، چه آفتها که من دیدم
سکوت زجر بود و مرگ بود و ماتم و زندان
هر آن باری که من از شاخسار زندگی چیدم
فتادم در شب ظلمت ، به قعر خاک ، پوسیدم
ز بسکه با لب محنت ،زمین فقر بوسیدم
کنون کز خاک غم پر گشته این صد پاره دامانم
چه می پرسی که چون مردم ؟ چه سان پاشیده شد جانم ؟
چرا بیهوده این افسانه های کهنه بر خوانم ؟
ببین پایان کارم را و بستان دادم از دهرم
که خون دیده ، آبم کرد و خاک مرده ها ، نانم
همان دهری که بایستی بسندان کوفت دندانم
به جرم اینکه انسان بودم و می گفتم : انسانم
ستم خونم بنوشید و بکوبیدم به بد مستی
وجودم حرف بیجایی شد اندر مکتب هستی
شکست و خرد شد ، افسانه شد ، روز به صد پستی
کنون ... ای رهگذر ! در قلب این سرمای سر گردان
به جای گریه : بر قبرم ، بکش با خون دل دستی
که تنها قسمتش زنجیر بود ، از عالم هستی
نه غمخواری ، نه دلداری ، نه کس بودم در این دنیا
در عمق سینه ی زحمت ، نفس بودم در این دنیا
همه بازیچه ی پول و هوس بودم در این دنیا
پر و پا بسته مرغی در قفس بودم در این دنیا
به شب های سکوت کاروان تیره بختیها
سرا پا نغمه ی عصیان ، جرس بودم در این دنیا
به فرمان حقیقت رفتم اندر قبر ، با شادی
که تا بیرون کشم از قعر ظلمت نعش آزادی
).
کارو(
زندگی نامه پرويز مشرف رئيس جمهور
پاکستان به قلم خود او که اخيرا منتشر شد، مورد استقبال محافل محافظه کار قرار
نگرفت. ازجمله نشريه اکونوميست در نقدي، خودستايی و لافزنی مشرف در اين کتاب را
مورد انتقاد قرار داد و اظهارات او در رابطه با اوضاع داخلی پاکستان و نقش خودش در
آن را غيرواقعی و نظراتش در رابطه با سياست خارجی بويژه معطوف به آمريکا و هندوستان
را نادرست و نيز نامناسب توصيف کرد و در مجموع کتاب را اثری کتابی خسته کننده خواند
که نه تنها مقامات غربی بلکه حتی برخی ياران مشرف در خود پاکستان را خشنود نخواهد
کرد.
علاوه بر زندگی نامه، سخنان اخير مشرف در برنامه 60 دقيقه شبکه سی بی اس آمريکا
مبنی بر تهديد پاکستان توسط آمريکا برای همکاری با "جنگ با ترور"، منازعات لفظی او
با حميد کرزی رئيس جمهورافغانستان، سندی که در مورد همکاری برخی مقامات سازمان
اطلاعات پاکستان
ISI با طالبان در انگليس افشا
شد و پاره ای مسايل ديگر اين گمان را در برخی از محافل بوجود آورده است که در اتحاد
کاخ سفيد بوش و دولت ژنرال شکاف جدی بوجود آمده است.
به
راستی آيا پاکستان که در انطباق با سياست آمريکا نقش بزرگی در خلق و حمايت از
طالبان بازی کرد و بعد از 11 سپتامبر باز در انطباق با سياست آمريکا، موضع خود را
180 درجه تغيير دادو به جنگ طالبان رفت، سياست خود را در رابطه با واشنگتن تغيير
داده است؟ ماجرای توافقات
ISI
با طالبان که اين همه سروصدا بوجود آورده است، چيست؟
برداشت
سرآسيمه از خبرها ممکن است اشتباه باشد، بويژه که مشرف آدمی نيست که به آسانی از
مزايای دوستی با کاخ سفيد چشم بپوشد. در حقيقت خبرها نشان ميدهد پشت صحنه ماجرای
وحشتناک تری جريان دارد. ما ميگوييم آنچه ميکاري، درو ميکنی و غربی ها ميگويند
What goes around
comes around. به نظر ميرسد
آن ها که طالبان را آفريدند، خود هم از بلايی که به جان مردم انداخته اند، در امان
نيستند. حالا با ملاعمر قرار داد می بندند تا بدتر از ملاعمرهای "پاکی" را مهار
کنند!
گراهام آشر، تحليل گر مسايل خاورميانه برداشت های شتاب زده از خبرهای مربوط به
رابطه مشرف و کاخ سفيد را تصحيح کرده و در مقاله ای در الاهرام هفتگی ,28 سپتامبر -
4 اکتبر, تاکيد ميکند عليرغم لغزش های موقتي، اتحاد دومرد از هميشه محکم تر است.
مشرف
رئيس جمهور پاکستان در مصاحبه با
برنامه 60 دقيقه
CBS با رک گويی و يژه خود
افشا کرد چه چيز باعث شد پاکستان سياست خود را نسبت به طالبان بعد از 11 سپتامبر
180 درجه تغيير دهد: "رئيس اطلاعات به من گفت، ريچارد آرميتاژ گفته است خودتان
راآماده کنيد که بمباران شويد، خودتان را آماده کنيد که به عصر حجر برگردانده شويد.
من فکر ميکنم اين يک هشدار عريان بود."
آرميتاژ در واکنش در 22 سپتامبر به
CNN
گفت: "من هرگز تهديد به استفاده از نيروی نظامی نکردم"، ولی چيزی که آرميتاژ ميگويد
به رئيس اطلاعات پاکستان گفته است، به خوبی بر ماهيت روابط کسانی که موظفند ماموريت
آمريکا را انجام دهند پرتو می اندازد: "من به او گفتم اين برای آمريکا مثل سياه و
سفيد است. پاکستان يا تمام و کمال با ماست يا با ما نيست... او شروع کرد در مورد
تاريخچه روابط پاکستان و افغانستان صحبت کردن. من حرف او را قطع کردم و گفتم:
[تاريخ امروز شروع ميشود، ژنرال]."
ژنرال
موضوع را گرفت و ظرف چند ساعت تمام روابط را با طالبان قطع کرد و تمام فضای هوايی و
زمينی پاکستان را به گفته خودش در
CBS،
"به خاطر منافع ملت " در اختيار نيروهای آمريکا گذاشت و به يکی از بازيگران اصلی
داستان شکار القاعده تبديل شد. و تاريخ دوباره شروع شد. و امروز در چشم کاخ سفيد و
از جمله ريچارد آرميتاژ مشرف از ديکتاتور نظامی يک دولت شرور به يک "مدافع آزادی"
در "جنگ با ترور " تبديل شده است.
نمايش
دوستی بوش و مشرف در ماه سپتامبر، يکی از مطلوب ترين لحظات اين تاريخ نويسی جديد
بود. در عرض يک سال اين بار دومی بود که مشرف و بوش ديدار داشتند. از هر نظر که
بگيريم اين يک ديدار"عاليمرتبه" بود. هريک از دو مرد مبالغه نثار طرف ديگر می کرد.
مشرف گفت :"ما به يکديگر اعتماد داريم", و بوش گفت: " او يک رهبر قدرتمند و با شهامت است". اما در رفاقت آن ها نسبت به قبل يک پيچ بوجود آمده بود. در سال 2001 اين مشرف بود که به خاطر ضعف مطلق به بوش چسبيده بود. اما نقش ها عوض شده بود. کندوليزا رايس در سفر خود به افغانستان و پاکستان در ماه ژوئن آشکارا از اين مساله برافروخته شده بود که مشرف ميخواست به قبايل طرفدار طالبان در وزيرستان در شمال پاکستان پيشنهاد آتش بس بدهد. رايس معتقد بود اين آتش بس طالبان و القاعده را نه تضعيف بلکه تقويت ميکند و در مقابل هم هيچ چيز نمی گيرد به جز کلمات خالی مبنی بر جلوگيری از نفوذ جنگجويان طالبان از مرز پاکستان به افغانستان. در 5 سپتامبر توافقی درست بر اين مبنا بين حاکم محلی در شمال غربی و " وزيرستان شمالي، مجاهدين محلي، طلاب و علما قبايل عثمان زی" به عمل آمد. عليرغم اين، بوش در ديدار 22 سپتامبر توافق را به اين شرح ستود :
" وقتی ( مشرف) به چشم من نگاه ميکند و ميگويد هدف توافق قبيله ای جلوگيری از طالبانی شدن مردم است و طالبان و القاعده ای در آنجا وجود نخواهد داشت، من به او باور دارم... بگذاريم تاکتيک خود سخن بگويد." چه چيزی اين تحول را بوجود آورده است؟ يک دليل اين است که واشنگتن هرچند خيلی دير به عمق شورش تحت رهبری طالبان در افغانستان پی برده و اين واقعيت را درک کرده که کسی خط حکومت حميد کرزی را در خارج از کابل نمی خواند. رايس در مسافرت ماه ژوئن در حاليکه آشکارا از آنچه شنيده بود وحشت زده شده بود گفت:" ما قصد نداريم از اينجا برويم." به اين ترتيب وزن آمريکا را پشت نيروهای ناتو که به تازگی افزايش يافته گذاشت و تصميم قبلی آمريکا را مبنی بر کاهش سربازان آمريکايی حداقل تا آغاز سال جديد پس گرفت. شايد اين واقعيت به آمريکا نشان داده باشد که که کارزار گسترده پاکستان عليه طالبان در وزيرستان شکست خورده و تلاش مشرف برای به کارگيری تاکتيک های سياسی را بايد به امتحان گذاشت. دليل دوم درک تهديد عظيمی است که مشرف ميگويد با آن روبروست و آن نه طالبان است و نه القاعده بلکه طالبانيزه شدن نهادهای قومی خود پاکستان در مرزهای افغانستان است.
وزيرستان جنوبی هم اکنون تحت
فرمان يک دوجين جهادی های اسلام گراست که به گفته يک مطلع محلی بطور علنی عضو گيری
ميکنند، زخمی ها را نجات ميدهندو جنگجو به افغانستان ميفرستند. مقامات پاکستان وحشت
دارند که وزيرستان شمالی نيز به همين وضع دچار شود. در اينجا برخلاف بخش جنوبي،
طالبان محلی تحت هدايت ملاعمر متحد شده اند و بنابر گفته يک منبع، اوست که در 5
سپتامبر توافق فوق را به عمل آورد و بر اساس آن متعهد شد که آدم های او مبارزه خود
را به "جهاد" در افغانستان منحصر کنند و به عمليات عليه ارتش پاکستان دست نزنند. به
گفته اين منبع مشرف با اين کار ميخواهد حداقل بخشی از قدرت نمايندگان محلی و سنتی و
شيوخ وفادار به خود را در وزيرستان شمالی بازسازی کند. اين منبع محلی گفت: به هر
حال او آلترناتيو ديگری ندارد.
به
نظر ميرسد واشنگتن با اين تاکتيک توافق دارد، هرچند آن را يک چاره موقت می بيند.
نسيم زهرا تحليل گر امنيتی پاکستان ميگويد هرچه اوضاع عراق و افغانستان انفجاری تر
ميشود، واشنگتن بيشتر به مشرف و رژيم نظامی او به چشم "ستون اصلی" جنگ عليه
"تروريسم جهانی" نگاه ميکند. شايد به اين علت بود که بوش زمانی چنين طولانی را به
"شهامت" مشرف اختصاص داد و زمانی چنان کوتاه را به اين اميدواری که
"انتخابات
آزاد و سالم در سال 2007 در پاکستان برگزار خواهد شد"، و اصلا وقتی را به اين
اختصاص نداد که آيا ژنرال – رئيس جمهور موظف خواهد شد يونيفورم نظامی خود را کنار
بگذارد تا در آن انتخابات با ديگران رقابت کند.
الياس خان تحت عنوان "برداشت نادرست از استراتژی مشرف در مورد افغانستان" نيز
حداقل خبرهايی را که آشر از پاکستان داده ،تاييد ميکند. بعلاوه او فرض بدبينانه تری
را نيز مطرح ميکند و قابل توجه اين که در صورت صحت اين فرض به عقيده او مقابله با
آن اوضاع را وخيم تر و تلفات نيروهای ائتلاف را بيشتر ميکند.
متحدان جنگ با ترور ممکن است بخواهند در مورد پاکستان داغ کنند تا بتوانند سازمان
اطلاعات (ISI)
آن را تحت کنترول بگيرند. ولی شايد لازم باشد محتاط باشند ومشرف را بطور علنی زياد
زير فشار قرار ندهند. زيرا هرنوع بی ثباتی در اسلام آباد اين خطر را در بر دارد که
نفوذ اسلامگرايان تندرو در منطقه افزوده شود.
وقتی فرمانده ناتو ژنرال ديويد ريچاردز برای ديدار با بوش به واشنگتن رفت،همين را
آشکارا تاييد کرد و به يک نشريه گفت مشرف علنا به وجود يک مشکل طالبانی در آن طرف
مرز پاکستان اعتراف کرده است و بدون ترديد بايد در اين مورد کاری صورت بگيرد.
متحدان غربی "جنگ با ترور"
بطور فزاينده ای مشکل مشرف را درک ميکنند ولی احتمال اين که سازمان اطلاعات پاکستان
نقشی در حمايت و تجهيز طالبان بازی کند آن ها را محتاط کرده است و ناگزير سعی می
کنند روی آن فشار بگذارند از جمله بوسيله درز اطلاعات از کانال های عقبی به رسانه
ها. سندی
که اخيرا در باره روابط(ISI)
با افغانستان سرو صدا بر پا کرد بوسيله عواملی که با وزارت دفاع انگلستان رابطه
داشتند، تهيه شده بود. مشرف خود نيز به سرو صدا دامن زد و پذيرفت که "مقامات سابق
ISI"
ممکن است به طالبان کمک کنند و دولت مصمم است جلوی اين رابگيرد. سروصدای اين مساله
بعد از سفر مشرف به آمريکا تشديد شد که مشرف طی آن تلاش کرد اين ايده را پيش ببرد
که از توافقات سياسی به عنوان آلترناتيفی در مقابل عمليات نظامی استفاده شود.
تاکنون مشرف انتقادات خود نسبت به
سياست غرب در مورد افغانستان را عمدتا نزد خود نگاه داشته بود. بسياری از ناظران
سوال می کنند چرا مشرف حالا پنج سال بعد از حمله به سازمان تجارت جهانی احساس ميکند
بايد به راه حل جديدی در مورد افغانستان دست يافت.
يک
نظر اين است که پاکستان طی ساليان دراز آنقدر به ايجاد و گسترش طالبان کمک کرد که
آن را به يک "فرانکشتين" تبديل کرده است که ديگر خود قادر به کنترول آن نيست. يک
نظر ديگر اين است که شايد پاکستان در فکر تغيير سياست امنيتی خود در منطقه باشد. به
اين معنا که از ميليتانت ها در کشمير فاصله بگيرد. ولی اين به معنای آن هم هست که
که کانال ارتباطی با طالبان را باز نگه دارد. غربی ها در کنار آمدن با اين واقعيت
جديد مشکل دارند. دليلش اين است که از سال 1989 تا 2001 غرب اطلاعات کمی در
موردتحول اوضاع افغانستان و جنگ داخلی که بعد از حکومت طالبان کشور را از هم
پاشانيد دارند. سازمان امنيت پاکستان که به تنهايی اين اطلاعات را در اختيار داشت،
از فرصت استفاده ميکرد تاآينده آفغانستان را بر اساس يک استراتژی امنيتی عليه هند
شکل دهد.
بعد از حمله 11 سپتامبر هدف آمريکا و متحدانش فقط حذف طالبان و القاعده بود که راهی
برای مذاکره با هيچيک از آن ها باقی نمی گذاشت.
در
سال 2003 بيشتر آژانس های اطلاعاتی غربی به وضوح دريافتند که بدون اطلاعات وسيعی که
در سازمان امنيت و اطلاعات پاکستان جمع شده نميتوانند در افغانستان عمليات انجام
دهند. بين
2003 و 2005 سازمان های اطلاعاتی غرب از نزديک با (ISI)
همکاری کردند و تعداد زيادی از عوامل القاعده را شناسايی نمودند، اما اين امر را که
عناصری از (ISI)
مخفيانه به طالبان کمک ميکند زير چشمی رد کردند.
توافق
اخير مشرف بسياری از غربی ها را از لاک خود بيرون آورد. غرب يا بايد ديالوگ با
هواداران ملاعمر را بپذيرد يا اين ريسک را قبول کند که در نزاع های آتی با آن ها در
جنوب افغانستان تلفات بيشتری بدهد.
راه
اول دشوار است و تعداد کمی از رهبران غربی مايل به آن هستند بويژه با توجه به
انتخابات آتی آمريکا. راه دوم تنها از طريق فشار بر سازمان اطلاعات پاکستان ممکن
است، به اين اميد که پاکستان مجبور شود در مورد استراتژی خود در افغانستان تجديد
نظر کند، همانطور که در مورد کشمير کرد.
ياوه گويي هاي مشرف
نه من دیگر بروی ناکسان هرگز نمی خندم
گر پیمان عشق جاودانی
با شما معروفه های پست هر جایی نمی بندم
شما کاینسان در این پهنای محنت گستر ظلمت
ز قلب آسمان جهل و نادانی
به دریا و به صحرای امید و عشق بی پایان این ملت
نگر ذلت و فقر و پریشانی و موهومات می بارید
شما ،کاندر چمن زار بدون آب این دوران توفانی
بفرمان خدایان طلا ، تخم فساد و یأس می کارید ؟
شما ، رقاصه های بی سر و بی پا
که با ساز هوس پرداز و ا
فسونساز بیگانه
چنین سرمست و بی قید و سراپا زیور و نعمت
به بام کلبه ی فقر و بروی لاشه ی صد پاره ی زحمت
سحر تا شام می رقصید
قسم : بر آتش عصیان ایمانی
که سوزانده است تخم یأس را در عمق قلب آرزومندم
که من هرگز ، بروی چون شما معروفه های پست هر جایی نمی خندم
پای می کوبید و می رقصید
لیکن من ... به چشم خویش می بینم که می لرزید
می بینم که می لرزید و می ترسید
از فریاد ظلمت کوب و بیداد افکن مردم
که در عمق سکوت این شب پر اضطراب و ساکت و فانی
خبر ها دارد از فردای شورانگیز انسانی
و من ... هر چند مثل سایر رزمندگان راه آزادی
کنون خاموش ،در بندم
ولی هرگز بروی چون شما غارتگران فکر انسانی نمي خندم
).
کارو(
پرويز مشرف، رييس جمهور پاكستان در مقالهاي دربارهي كتاباش تحت عنوان "در خط آتش" كه به صورت پاورقي در روزنامهي تايمز به چاپ ميرسد، به بررسي بحران اصولگرايي، تندروي و نيز بحران سياسي موجود ميان افغانستان و پاكستان پرداخته است و مينويسد : زماني كه محتويات كتاب جديدم يعني كتاب "در خط آتش" (In the line of Fire ) را با اعضاي شوراي روابط خارجهي آمريكا به بحث و گفتوگو گذاشتم نمايندگان آمريكايي سوالات و ابهامات بسياري از اين كتاب در سر داشتند كه يكي از سوالات اصلي آنها موضوع تروريسم و گسترش فعاليت اين پديده در منطقه بود. نمايندگان آمريكايي براساس محتواي كتابم اين چنين سوال خود را مطرح ساختند كه اگر استفاده از وسايل نظامي براي رويارويي با تروريسم امر خطايي است، پس چگونه با رشد سرسام آور فعاليت تروريستي در منطقه از عراق تا لبنان و از لبنان تا افغانستان مقابله كنيم و فعاليتهاي تروريستي را متوقف يا محدود سازيم؟ من در پاسخ به آنها گفتم كه استفاده از قدرت نظامي و سلاح تنها به اين منجر ميشود كه شما به زمان محدودي براي فراهم ساختن زمينهي لازم جهت انجام برخي از گفتوگوهاي سياسي با اين گروهاي تندرو د ست يابيد اما برغم اين فرصت محدود، شما نخواهيد توانست به صورت اساسي و ريشهيي بحران تروريسم و فعاليتهايي تروريستي را حل يا حتي متوقف كنيد. دليل آن بسيار روشن است؛ بخاطر آنكه با استفاده از قدرت زور و سلاح نميتوان نحوهي تفكر و اعتقادات اين مردم را تغيير داد.
كشورهاي غربي بجاي اين راهكار بهتر است حل بحران فلسطين را جايگزين كنند زيرا حل اين بحران خود منجر به حل بسياري از بحرانهاي منطقه خواهد شد . مشرف در ادامه مينويسد: واقعيت آن است كه دوسيه ي فلسطين نيازمند يك راه حل عادلانه است و اگر اين سياست در خط مشي سياسي بسياري از كشورها جهت حل بحران فلسطين در نظر گرفته شود، بسياري از پيامدهاي مثبت در تمام منطقه و حتي جهان را به دنبال خواهد داشت. بررسي بحران عراق و لبنان و تلاش براي حل اين بحرانها پيش از آنكه بحران فلسطين حل شود، مانند آن است كه كالسكهاي را جلوي اسبها بگذاريم و انتظار داشته باشيم كه اين كالسكه حركت كند! قضيهي فلسطين هنوز در قلب تمام بحرانهاي منطقه قرار دارد و عامل اصلي بسياري از انفجارها، عمليات انتحاري، اصولگرايي و تندروي به شمار ميرود .
اما موضوع عراق، براساس وضعيت سياسي موجود در اين كشور نوع بحرانهاي عراق را ميتوان در دو حالت پيشبيني كرد. حالت اول آن است كه يك نظام اوتوكراسي در عراق تشكيل شود و زمام امور اين كشور به شخص معيني داده شود و حالت دوم تشكيل يك نظام دموكرات در عراق آن هم پس از تلاشهاي گسترده است تا نظامي كه در آن قدرت به صورت عادلانه ميان كردها، شيعهها و سنيها تقسيم ميشود، شكل گيرد. به هر حال در حال حاضر آنچه كه مهمتر از اين موضوع است آن است كه براي حل مقدماتي بحرانهاي عراق بايد زمام امور امنيتي اين كشور را به عراقيها داد تا بدين وسيله زمينهي لازم جهت كاهش تعداد نيروهاي خارجي در عراق فراهم شود.
در ادامهي اين مقاله آمده است: بسياري از تحليلگران و سياستمداران بر سر موضوع اختلافات اهل تسنن و اهل تشيع در عراق مانور ميدهند و اين موضوع را به عنوان يك بحران بزرگ در عراق و در ورودي اين كشور به بسياري از بحرانها و جنگهاي داخلي عنوان ميسازند، در حالي كه پيش از سال 1979 چنين موضوعي در عراق يعني اختلافات شيعه و سني مطرح نبود و رخ دادن برخي از تغييرات سياسي در منطقه زمينه را براي مطرح شدن اين موضوع فراهم ساخت. به هر حال به اعتقاد من اين موضوع به آن صورتي كه برخي از تحليلگران و سياستمداران در جهان و منطقه مانور ميدهند، نيست و اين بحران قابل معالجه است؛ زيرا در پايان امر هم اهل تشيع و هم اهل تسنن مسلمان هستند و در اين ريشه يعني مسلمان بودن مشترك هستند. واقعيت آن است كه احساس به حاشيه كشيده شدن و خشم و انزجار حاكم در جهان اسلامي به صورت مشخصتري در ميان طوايف شيعي و سني عراق نمود پيدا كرده است و اين موضوع خود در ايجاد بسياري از بحرانها و درگيريها جاري در عراق تاثيرگذار است.
مشرف در ادامه مينوسيد: اما موضوع بعدي موضوع پاكستان و جنگهاي لفظي و بحرانهاي موجود با افغانستان است. بسياري و در راس آنها دولت حامد كرزي دولت پاكستان را متهم ميكنند كه در بروز بسياري از بحرانها در افغانستان دست دارد. واقعيت آن است كه اين گونه اظهارات و سخنان كاملا به دور از واقعيت و غير مثمر ثمر براي حل بحران كنوني افغانستان است. امروز افغانستان در مرحلهي بسيار خطرناكي قرار گرفته است و تمايل اكثريت پشتونها براي عضويت در طالبان را مي توان به عنوان بزرگترين خطر و بحران در افغانستان مطرح ساخت. به اعتقاد من آنچه كه در حال حاضر بسيار مهم است، آن است كه دولت كرزي به جاي متمركز شدن بر سر مسايل كم اهميتتر بيشتر به فكر قطع هر گونه رابطهي موجود ميان پشتونها و طالبان باشد و اين همان كاري است كه دولت پاكستان در جهت حل بسياري از بحرانهاي افغانستان به آن اقدام كرده است. دولت پاكستان تلاش كرده است كه حداقل روابط پشتونهاي موجود در محدودي مرزي پاكستان و افغانستان را تحت كنترول كامل درآورد و مانع ارتباط مستقيم افراد اين قبيلهها با گروه طالبان شود. واقعيت آن است كه ما نيز خواستار شكست كامل طالبان هستيم و در كنار هر كسي كه درصدد تحقق چنين هدفي باشد خواهيم ايستاد؛ اما اگر براي تحقق اين هدف تنها متوسل به راه كار نظامي شويم در نهايت تلاشهاي ما به شكست منتهي خواهد شد.
در ادامه آمده است: زماني كه ميخواهيم با معضل و بحران طالبان برخورد كنيم بايد از نظام و سيستم اطلاعاتي قوي برخوردار باشيم زيرا اعضاي طالبان همان كساني هستند كه زماني در افغانستان حاكم بودهاند و امروز نيز هيچ تفاوتي نكردهاند و براي شناخت اعضاي آنها تنها ميتوان از افراد محلي استفاده كرد زيرا تنها اين افراد هستند كه اعضاي طالبان را ميتوانند تشخيص دهند. پس بايد اساس كار خود را جهت كشف و ضبط فعاليتهاي گروه طالبان بر عملكرد سريع، منظم و سازمان يافته متمركز ساخت. داشتن سازمان اطلاعات قوي براي برخورد با طالبان و كشف و ضبط فعاليت آنها امر ضروري و لازم است اما متاسفانه دولت كرزي در اين زمينه ضعيف عمل كرده است و همكاريهاي لازم با دولت پاكستان را انجام نداده است. كرزي اطلاعاتي را در زمينهي تماسهاي تلفوني و شمارههاي تلفوني برخي از افراد طالبان به من ارايه داده است كه چند ماه از كشف اين اطلاعات ميگذرد و همان طوري كه همه ميدانند يك شماره تلفون عادي پس از گذشت سه ماه ديگر بيارزش ميشود چه برسد به شماره تلفون يك فرد غير عادي.
من در آن زمان قاطعانه با كرزي برخورد كردم و به او گفتم لابد اين همه منتظر ماندي كه اين ديدار انجام گيرد و طي آن اين اطلاعات را به من بدهي كه البته لازم است بگويم كه تمامي اين اطلاعاتي كه كرزي به دولت پاكستان ارايه داده است بيفايده بودهاند و تمام آدرسهايي كه به ما داده شد، متروكه بودهاند . مشرف در پايان اين مقاله ميآورد: در آخرلازم است بگويم بسيار تاسف بار است كه كرزي معتقد است تمام مشكلات و بحرانهاي افغانستان از جانب پاكستان است در حالي كه ملاعمر هم چنان زنده است و گروه طالبان را در افغانستان اداره ميكند. جالب آن است كه ملاعمر در طول عمر خود پاكستان را نديده است و پا در اين كشور نگذاشته است. جا دارد اعلام كنم هر كسي كه معتقد باشد منطقهي كويته مركز اصلي فعاليت طالبان است اشتباه محض كرده است و نيروهاي اطلاعاتي آمريكا )سيا) و پاكستان به صورت گسترده در اين منطقه فعاليت دارند و خلاف اين موضوع را به اثبات رساندهاند. به هر حال تمام شواهد و قرائن موجود نشان ميدهد كه دليل اصلي بحرانهاي افغانستان، كشور پاكستان نيست بلكه مشكل اصلي پشتونها هستند. شايد راه كار و راهحل اين بحران ساخت ديواري حائل در محدودي مرزي دو كشور باشد همان كاري كه هندوستان انجام داده است. اين كشور يعني هندوستان ديواري در طول مرزهايش با كشمير ساخته است بنابراين اين راه كار پيشنهادي عملي است و ميتوان در كاهش بسياري از نگرانيهاي موجود تاثيرگذار باشد.
نشست سه جانبه آمريكا ، افغانستان و پاكستان
من اگردیوانه ام
با زندگی بیگانه ام
مستم اگر یا گیج و سرگردان و مدهوشم
اگر بی صاحب و بی چیز و ناراحت
خراب اندر خراب و خانه بر دوشم
اگر فریاد منطق هیچ تأثیری ندارد
در دل تاریک و گنگ و لال و صاحب مرده ی گوشم
به مرگ مادرم : مردم
شما ای مردم عادی
که من احساس انسانی خودرا
بر سرشک ساده ی رنج فلاکت بارتان
بی شبهه مدیونم
میان موج وحشتناکی از بیداد این دنیا
در اعماق دل آغشته با خونم
هزار درد دارم
درد دارم
).
کارو(
نشست سه جانبه آمريكا ، افغانستان و پاكستان كه براي رفع سوء تفاهمات ميان دو همسايه افغانستان و پاكستان با ميزباني آمريكا برگزار شده بود بدون هيچ نتيجه اي پايان يافت. هرچند جرج بوش رييس جمهور آمريكا گفت كه از طرفين خواسته است تا جنگ لفظي را كنار بگذارند و به آمريكا در مبارزه با آن چه تهديد مشترك تروريستها خواند، كمك كنند. اما برخورد سرد روساي جمهوري افغانستان و پاكستان نشان از ادامه خصومت اين دو رييس جمهور را با يكديگر بنمايش گذاشت. در اين ديدار، همچنين ديك چني معاون رييسجمهور، كاندوليزا رايس وزير امور خارجه آمريكا و سفراي اين كشور در افغانستان و پاكستان حضور داشتند. گزارشهاي متفرقه نيز حاکیست که، حامد کرزی و پرویز مشرف ، قبل از آغاز مذاکرات با جورج دبلیو بوش ، با هم در یک مهمانی شرکت کردند، اما هیچ نشانه ای از پایان خصومت میان آنها دیده نمی شد. مشرف در این مذاکرات گفت که رهبر القاعده در افغانستان است، اما کرزی گفت که اسامه بن لادن در پاکستان به سر می برد. علاوه براین کرزی پاکستانی ها را متهم کرد که طالبان را در خاک خود اجازه تجدید قوا داده است و آنها از مناطق سرحدی بر مناطق شرقی افغانستان حمله می کنند.
اما جانب پاکستانی گفت که خشونت ها در افغانستان ریشه داخلی دارد. جورج بوش ، در این مذاکرات با روسای جمهور افغانستان و پاکستان، گفت: تهدید هایی که از ناحیه تروریزیم متوجه این دو کشور است را درک می کند و علاقه مند است تا بداند، امریکا چگونه می تواند به این کشور ها کمک کند. رييس جمهوری آمريکا در حاليکه رهبران اين دو کشور همسايه وی را همراهی می کردند در گفتگوی کوتاهی با خبرنگاران نيز شرکت کرد. وی در حاليکه در ميان کرزی و مشرف ايستاده بود بر لزوم همکاری دو کشور تاکيد کرد و افزود اين همکاری لازم است تا مردم افغانستان و پاکستان آينده ای اميدبخش داشته باشند.در ماه های اخير مقامات افغانستان و پاکستان، از جمله رييسان جمهوری دو کشور، اظهارات تندی در باره توانايی و تمايل ديگری به مقابله موثر با تروريسم ابراز داشته اند. دعوت به مهمانی شام، که از آن با عنوان ضيافت افطار ياد شد، به منزله تلاشی از سوی بوش برای رفع کدورت بين دو طرف بوده است.
گرچه مراسم افطاري يا دعوت شام جرج بوش رييس جمهور آمريكا به منظور نشان دادن آشتی و همدلی روساي جمهوری افغانستان و پاکستان برگزار شده بود اما کرزی و مشرف با يکديگر دست ندادند. اين موضوع نشان از عدم رضايت دو طرف از يكديگر و يا تاثير جلسات برو طرفين است. هرچند جرج بوش اظهار داشته است كه براي هر دو رييس جمهور تاكيد كرده است كه مناقشات و مشاجرات لفظي شان را كنار گذاشته و مبارزه با تروريزم بيانديشند اما ظاهرا اين گفتگو ها دامنه اختلافات اين دو كشور را وسيع تر نموده هر دو رييس جمهور را براي اتهام بيشتر به يكديگر مصمم تر نموده است.
ناظران می گويند که در چنين شرايطی دولت آمريکا مجادله لفظی رهبران افغانستان و پاکستان را مانعی در همکاری موثرتر منطقه ای عليه تروريسم می داند. نيروهای ائتلاف بين المللی در افغانستان می گويند پس از امضای توافقنامه ميان حکومت پاکستان و طالبان ، خشونت ها در مناطقی از افغانستان که متصل به وزيرستان هست، تا سه برابر افزايش يافته است.
جان پاراديس، سخنگوی اين نيروها در يک کنفرانس خبری گفت که فعاليت طالبان به ويژه در خوست و پکتيکا که در نزديک وزيرستان موقعيت دارد، بيشتر شده و اين موضوعی است که به گفته او جای پنهانکاری ندارد. اين اظهارات در حقيقيت تاييدی بر سخنان يک مقام ارشد نظامی آمريکا است که گفت توافق حکومت پاکستان با طالبان ، احمتالا فرصت خوبی به د ست طالبان داده تا حملات خود را در افغانستان شدت بخشند. حکومت افغانستان از قبل در مورد امضای اين توافقنامه ابراز نگرانی کرده و اين بحث هم مطرح است که مقامات آمريکا و بريتانيا نيز در اين مورد به رييس جمهور پاکستان در پشت پرده فشار وارد کرده اند.
در اوايل ماه سپتامبر، حکومت پاکستان از امضای توافقنامه ای با طالبان در وزيرستان خبر داد و گفت که هدف از اين کار پايان دادن به سالها نا آرامی در وزيرستان شمالی است.
اين توافقنامه هر دو جانب را مکلف به در نظرداشتن و رعايت تعهداتی می کند، از جمله اينکه افراد مسلح قبيله ای به تاسسيات دولتی نيروهای امنيتی و ارتش حمله نکنند و همچنين در صورت لزوم با نماينده سياسی دولت در مناطق قبايلی مفاهمه کنند و نيروهای دولتی نيز به سنتهای قبايلی احترام بگذارند. عدم حمله به نيروهای ائتلاف و خودداری از عبور از مرز نيز ديگر ماده شامل در اين توافقنامه است.
با اين حال، شک و ترديدهای در مورد تطبيق درست و همه جانبه مواد اين توافق مطرح است و اين شک و ترديدها به ويژه زمانی اوج گرفت که حداقل هفت جسد از افرادی که در نتيجه حملات نيروهای افغانستان و ائتلاف در خوست و پکتيکا کشته شده بودند، به منطقه وزيرستان منتقل شدند. بيشتر به اين باور هستند که جنگجويان درگير با ارتش پاکستان در وزيرستان، حالا به هدف ادامه جنگ، وارد افغانستان می شوند. به نوشته روزنامه پاکستانی «داون»، پرویز مشرف طی مصاحبه ای گفت :به من گزارشهایی رسیده مبنی بر این که برخی مقامات بازنشسته یا ناراضی که در خلال سالهای 1979 تا 1989 در سازمان اطلاعات پاکستان فعالیت میکردهاند، احتمالاً با برخی عناصر طالبان همکاری میکنند. مشرف این مصاحبه را هفته قبل هنگامی که در آمریکا به سر میبرد، با شبکه تلویزیونی «انبیسی» انجام داد که از این شبکه پخش شد .
با وجود این، مشرف این اتهام را که سازمان اطلاعات پاکستان در حال حاضر نیز به همدستی با طالبان میپردازد، رد کرد . مشرف در پاسخ به سؤالی درباره جنگ عراق گفت: آمریکا نباید در حال حاضر این کشور را ترک کند. این درحالی است که پیشتر وی گفته بود: جنگ عراق یک اشتباه بوده و جهان را ناامنتر کرده است . مشرف درباره اسامه بن لادن گفت :
اگر رهبر القاعده در داخل پاکستان دستگیر شده بود، افراط گرایان در این کشور فعالتر میشدند. وی تاکید کرد که اسامه بن لادن تهدیدی برای دولت وی نیست و مردم پاکستان از او حمایت میکنند . رئیسجمهور پاکستان در این مصاحبه بار دیگر از حامد کرزی انتقاد کرد و گفت: بهتر است وی با دلیل و مدرک ادعا کند که بن لادن در پاکستان مخفی شده است . پرویز مشرف رئیس جمهور پاکستان این اتهام را رد کرد که سرویس های امنیتی کشورش (ISI) به طور غیرمستقیم طالبان و القاعده را تقویت کرده است . در سندی که توسط یک مأمور امنیتی بریتانیایی تهیه شده آمده است که پاکستان در آستانه آشوب است . در سند وزارت دفاع بریتانیا آمده است که سازمان امنیت پاکستان (ISI) با حمایت از احزاب مذهبی افراطی کشور به طور غیرمستقیم به تروریسم یاری می رساند . به گفته یک سخنگوی وزارت دفاع بریتانیا مندرجات این سند به هیچوجه بازتاب دیدگاه وزارت دفاع و دولت بریتانیا نیست.
او گفت که از همکاری کشور در نبرد با تروریسم رضایت کامل دارد . به گفته او هم در سطح اطلاعاتی و هم در زمینه عملیاتی هماهنگی کامل وجود دارد. او با این نظر که سازمان اطلاعات پاکستان باید منحل شود، به شدت مخالفت کرد. او گفت: من با این نظر به شدت مخالف هستم. کسی حق ندارد راجع به انحلال این سازمان حرف بزند . مشرف گفت: سازمان امنیت پاکستان نیروی مجهزی است که کمر القاعده را شکسته است. به خاطر فعالیت شایسته مأموران امنیتی ماست که ۶۸۰ نفر دستگیر شده اند . دولت افغانستان، مناطق مرزی پاکستان را پشت جبهه اصلی نیروهای وابسته به طالبان می داند . رئیس جمهور پاکستان اتهامات حامد کرزی را رد کرد که ارتش پاکستان در جلوگیری از ورود نیروهای افراطی به خاک افغانستان تلاش کافی انجام نمی دهد. او گفت ، کرزی حتی نمی تواند از دفتر کار خود بیرون برود . گفته می شود سندی که علیه فعالیتهای سازمان امنیت پاکستان تدوین شده را شخصی با پیشینه نظامی وابسته به سرویس اطلاعاتی بریتانیا تنظیم کرده است . در سند آمده است که جنگ عراق زمینه مناسبی به دست عناصر افراطی داد تا برای عملیات خود در سراسر جهان اسلام سربازگیری کنند.
کرزي و مشرف
گفتم که سکوت ... ! از چه رو لالی و کور ؟
فریاد بکش ،که زندگی رفت به گور
گفتا که خموش ! تا که زندانی زور
بهتر شنود ، ندای تاریخ ز دور
بستم ز سخن لب ، و فرا دادم گوش
دیدم که ز بیکران ،دردی خاموش
فریاد زمان ،رمیده در قلب سروش
کای ژنده بتن ، مردي کاشانه به دوش
بس بود هر آنچه زور بی مسلک پست
در دامن این تیره شب مرده پرست
با فقر سیاه.... طفل سرمایه ی مست
قلب نفس بیکس
تان ، کشت ... شکست
دل زنده کنید تا بمیرد ناکام
این نظم سیاه و ... فقر در ظلمت شام
برسر نکشد ، خزیده از بام به بام
خون دل پا برهنه گان ، جام به جام
نابود کنید . یأس را در دل خویش
کاین ظلمت دردگستر ، زار پریش
محکوم به مرگ جاودانی است ... بلی
شب خاک بسر زند ، چو روز اید پیش
).
کارو(
هرگاه مساعی ما برای ختم تروریزم
در افغانستان نتیجه ندهد ماراههای دیگر را جستجو خواهیم کرد. کرزی با وجود انکه
نتایج مذاکرات سه جانبه میان روسای جمهور افغانستان ، امریکا و پاکستان را مثبت
ارزیابی کرد گفت : هرگاه مساعی ما برای ختم تروریزم در افغانستان نتیجه ندهد
ماراههای دیگر را جستجو خواهیم کرد.
حامدکرزی که بعداز انجام یک سفر به امریکا و کانادا به وطن برگشته است نتایج
مذاکراتش را با مقامات امریکایی ،کانادایی و رئیس جمهور پاکستان باز گونمود.
وي گفت که دراین سفر سه مرحله یی ما در سازمان ملل متحد با مسوولین ادارات مختلف ان
سازمان روی موضوعات مختلف و به صورت خاص روی رهایی از شرتروریزم مذاکراتی را انجام
دادیم و در مباحثات اجلاس عمومی سازمان ملل متحد شرکت نمودیم .
در سفر به کانادا با صدراعظم
و سایر مقامات عالی رتبه انکشور مذاکراتی صورت گرفت و من به نماینده گی از مردم
افغانستان از کمک های دولت انکشور با مردم افغانستان و قربانی که مردم کانادا در
راه مبارزه علیه تروریزم داده اند اظهار سپاس کردم و با ان خانواده های کانادایی که
عزیزان شان را درجنگ با تروریزم درافغانستان از دست داده اند اظهار همدردی کردم .
کرزی اضافه کرد هدف از سفر ما به امریکا این بود تا به جهان بفهمانم تا زمانیکه در
منطقه پناهگاه تروریزم و منابع تمویل ان از بین نرود و تازمانیکه دراین منطقه وسایل
تروریزم نابود نشود و تازمانیکه عوامل افراطیت و به صورت خاص ان مدارس که ظاهرا"
نام مدرسه را دارند مگر درحقیقت دران درس افراطیت و درس دشمنی با اسلام و جهان داده
میشود و عناصر دشمن امن
،صلح
و ثبات درافغانستان و جهان در انجا تربیه میشوند ازبین نرود صلح و ثبات در منطقه و
جهان حاکم نمیشود وی گفت: ما این موضوع را در ملاقات ها ، کنفرانس ها و سایر مجالس
مطرح نمودیم .
موصوف درباره مجلس یا ملاقات سه جانبه که میان روسای جمهور افغانستان ، امریکا و
پاکستان به ابتکار رئیس جمهور بوش دایر شد گفت : ما دراین ملاقات به این نتیجه
رسیدیم که مبارزه علیه تروریزم و افراط گرایی در پاکستان ، افغانستان و منطقه با
شدت ان ادامه پیدا نماید . به این نتیجه رسیدیم که مبارزه علیه تروریزم و افراط
گرایی در پاکستان ، افغانستان و منطقه با شدت ان ادامه پیدا نماید .
ازطرف دیگر بیشتر از سی سال میشود که جامعه مدنی در منطقه با تهدید مواجه است و عملا" در مقابل جامعه مدنی در منطقه فعالیت ادامه دارد تا رهبران اقوام، اشخاص روشن فکر و منور ضعیف شوند و در عوض عناصر افراطی و انانیکه طرفدار مفکوره تشدد اند رشد نمایند فیصله شد تا جامعه مدنی تقویه شود، پیشنهاد افغانستان دراین مجلس که ازسوی روسا ی جمهور امریکا و پاکستان پذیرفته شد این بود تا د ردو طرف خط دیورند شورای های مشورتی به اشتراک سران اقوام ، روشنفکران و اهل خبره ایجاد گردد تا مشکلات را بررسی نمایند و برای ان راه حل پیدا نمایند به این ترتیب رئیس جمهور پاکستان درجلسه این طرف سرحد و من در جلسه مشورتی ان طرف خط دیورند شرکت خواهیم نمود.
کرزی با وجود انکه زمان ووقت مشخص ایجاد همچو شورا را بیان نکرد مگر گفت : در شورای که دراین طرف خط دیورند ترتیب میشود سران اقوام از تمام افغانستان دران شرکت خواهند داشت کرزی با تاکید گفت : که ایجاد همچو شورا جامعه مدنی را درهر دو طرف خط تقویت خواهد نمود . آرزوی افغانستان تقویه صلح و ثبات در منطقه است ما در همه مجالس موقف خود را اظهار کردیم.
کرزی گفت : هرگاه کوشش های ما به نتیجه نه رسد دران صورت ماراههای دیگری را جستجو میکنیم . لیکن رئیس جمهور این راهها را واضح نساخته گفت : که ما ان را مرحله وار برای مردم خود بیان خواهیم کرد . کرزی درباره امضاء موافقتنامه میان حکومت پاکستان و طالبان در وزیرستان گفت: ما منتظر نتیجه این موافقتنامه هستیم این موافقتنامه تاکنون برای افغانستان کدام نتیجه خوب نداده است ما منتظر هستیم تا نتایج ان در اینده چگونه خواهد بود.رئیس جمهور مذاکرات واشنگتن را یک مذاکره جدی خواند که بردوام مبارزه علیه تروریزم و افراط گرایی تاکید شد . کرزی به ادرس دشمنان مردم گفت: که انها باید بدانند که افغانستان به گذشته خود نخواهد گشت با ترور و کشتن افغانستان تسلیم و کم زور نمی شود.
ازصفحات تاريخ :
حوادث درافغانستان چگونه شکل گرفت؟
تدوين کننده وپژوهشگر) دوشي چي)» قسمت يازدهم«
آمريکا ، ناتوواروپا
))تلاش کردم تا دراين نبشته هاي تاريخي زيباترين اشعاروناياب ترين تصويرها تهيه وبه پيشگاه شما عزيزان تقديم گردد. هدف ازانتخاب تصويرمستند سازي وحقيقت نگاري را افاده مينمايد ومزين شدن با اشعارشيوه ي جديد ي است تا ازيکطرف بحث هاي تاريخي را باشعرصيقل داد وازجانب ديگرخواننده را ازيک نواختي بيرون کرد... ((
…
پیش از این بود
که از اعماق تیرگی
از تیرگی اعماق و نظامی که می رفت
تا بخوابد خاموش ، و بمیرد آرام
ناله ها برخاست
از اعماق تیرگی
آنجا که خون انسانها ، پشتوانه ی طلاست
وز جمجمه ی سر آنها مناره ها برپاست
ناله ها برخاست
مطلب ساده بود
سرمایه ،خون می خواست
مپرسید چرا ، گوش کنید مردم
علتش این بود ... علتش این است
و این نه تنها مربوط به هند و چین است
بلکه از خانه های بی نام ، تا سفره های بی شام
از شکستگی سر جوبه ی دار خون آلود ، تا کنج زندان
از دیروز مرده ،تا امروز خونین
تا فردای خندان
از آسیای رمیده ، تا افریقای اسیر
حلقه به حلقه ، شعله به شعله ، قطعه به قطعه
زنجیر به زنجیر
بر پا می شود توفان زندگی
توفان زندگی ، کینه ور و خشمگین
بر پا می شود
پاره می کند ، زنجیر بندگی
تا انسان ستمکش ، بشکند
بشکافد از هم ، سینه ی تابوت
خراب کند یکسره ، دنیای کهن را ، بر سر قبرستان
قبرستان فقر ، قبرستان پول
و بندگی استعمار ، بیش از این دیگر
نکند قبول ! نکند قبول
می لرزد آسمان ... می ترسد آسمان
و زمان ... زمان و قلب زمان
و تپش قلب خون آلوده ی زمان ، تندتر می شود تند ، تر دم به دم
و روز آزادی انسان ستمکش
نزدیکتر می شود قدم به قدم
).
کارو(
هرج و مرج در عراق و افغانستان براي طرف داران بي قيد و شرط آمريکا وضعيت نا اميد کننده اي ايجاد کرده است. اما حالا که مصيبت نازل شده، قرار نيست آقاي جرج بوش به تنهايي عواقب آن را بر دوش بکشد. مدير مجله اکسپرس مي گويد: «هيچ کس نمي تواند در صداقت آمريکا ترديد کند: اين ابرقدرت براي گسترش آزادي و دموکراسي نيز پيکار مي کند ». از اين گزافه گويي که تاريخ دور و دراز مداخلات نيروي دريايي و سازمان سيا، در جهت سرکار آوردن يا پابرجا نگه داشتن رژيم هاي ديکتاتوري، به ويژه در آمريکا لاتين، را لاپوشاني مي کند، در مي گذريم و تنها، پيام نهفته در آن را به خاطر مي سپريم که:
ما اروپايي ها و آمريکايي ها در يک کشتي سواريم، چون ارزش هاي بنيادين يکساني را که به نوعي به اصول فراگير غربي تعلق دارند به اشتراک گذاشته ايم . تجربه ي زيسته ي آنهايي که با وضعيت کشورهاي هر دو سوي اقيانوس اطلس به خوبي آشنا هستند، يا مطالعه ي ادبيات انبوهي که در باره ي اين موضوع اخيرا در اروپا و ايالات متحده به چاپ رسيده، هيچ کدام چنين برداشتي را تداعي نمي کند. حال، چه در مورد ايدئولوژي حقوق فردي در قياس با حقوق جمعي باشد، چه جايگاه مذهب، چه ادعاي ملي گرايانه، چه حس برتري نسبت به باقي جهان، چه بي اعتنايي نخبگان نسبت به نابرابري ها، چه حکم اعدام، چه احترام به قوانين بين المللي )پروتوکل کيوتو، دادگاه بين المللي)، و غيره... اکثريت بزرگي از شهروندان آمريکا، و بدتر از آن حکومت فعلي، از اغلب کشورهاي قاره ي کهن بسيار عقب مانده تر هستند. اين ها فقط حاصل مشاهدات است . تنها کساني که بايد از اين موضوع نگران شوند، آنهايي هستند که نمي دانند (بسياري از دوستداران آمريکا در باره ي آن چه مي پرستند هيچ نمي دانند) يا با هواداري خوش خيالانه از آتلانتيسم، نمي خواهند به ايالات متحده به چشم يک کشور خارجي معمولي نگاه کنند.
با اين کشور، هم همگرايي منافع وجود دارد، هم واگرايي منافع، همان طور که با هندوستان، روسيه يا برزيل وجود دارد. در چنين شرايطي «از هم گريزي قاره ها»، «متارکه با اروپا»، «بن بست درون آتلانتيک» - اين عبارت هاي جديد و اندکي اغراق آميز- تنها بيانگر واقعيت هايي هستند که قبلا هم وجود داشته اند .يادآوري اين حقايق ابتدايي در فرداي شکست مضاعف نظامي و اخلاقي آمريکا در عراق، بيشتر مفهوم پيدا مي کند و تهديد استفاده از نيروي نظامي برضد دولت هاي ديگر، چه مسلمان و چه غير مسلمان، به امري عبث تبديل مي شود : به قول دو پژوهشگر بنياد Carnegie Endowment for International Peace ٤ «قدرتي که در عمل قابل استفاده نباشد، يک قدرت واقعي نيست». اين آموزه را دو کشور ديگر محور شر، کوريا ي شمالي و ايران، فرا گرفته اند و آنها (ديگر) خيال ندارند بلندپروازي هاي هسته اي شان را کنار بگذارند. اين موضوع از چشم همه ي اروپايي ها نيز پنهان نمانده است .تفسيرهاي بي شماري که در باره ي اختلاف ارزش ها ارائه شده، خود راهي است براي توجيه مقداري فاصله گيري ديپلماتيک. شاهد آن را در ٢٠ ژوييه گذشته ديديم، هنگامي که ٢٥ کشور اروپايي، به اتفاق، در مجمع عمومي سازمان ملل، عليه »ديوار ننگ» اسراييل موضع گرفتند، آن هم در شرايطي که واشنگتن همراه با اسراييل، پالاو، ميکرونزي و دو «دولت» ديگر، در همين قد و قواره، از موضع مقابل حمايت مي کردند .
حتا «رابطه ي ويژه» مشهور آمريکا- انگليس هم ما را به ريشخند وا مي دارد: فقط انگليسي ها، با خود فريبي، آن را باور کردند، در حالي که در واشنگتن- يعني در جايي که با نظريات ديگران هيچ کاري ندارند- اين رابطه، از روي مصلحت، وسيله اي شد براي «آلوده کردن» لندن در ابتکارات يک جانبه که به اقتضاي مصالح روز، اقداماتي «چند جانبه» معرفي مي شوند. مثلا، در ١٩٦٧، رئيس جمهور، ليندن جانسون، سعي کرد هارولد ويلسون، نخست وزير آن زمان انگليس از حزب کارگر، را متقاعد سازد که قوايي از ارتش انگليس، حتا شده در حد يک گردان، به ويتنام اعزام کند. اما در آن موقع، ويلسون حاضر نشد نقش «سگ مطيع» را که آنتوني بلر «اين نماينده ي جديد حزب کارگر» به اجراي آن در عراق رضايت داده، ايفا کند .مناقشات بازرگاني سال هاي اخير بين اتحاديه اروپا و ابالات متحده (گاوهاي هرمون دار، موز، ارگانيسم هاي دچار تغييرات ژنتيک، فولاد، تسهيلات کشاورزي، استفاده از بهشت هاي مالياتي توسط شرکت هاي چند مليتي آن سوي اقبانوس اطلس، و شايد هم به زودي و براي بار ديگر در هواپيمايي بين بوئينگ و ايرباس) چشم انداز رويارويي ظاهري ميان اين دو مجموعه را تکميل مي کنند.
در برابر اين انباشت تنش ها، برخي از مفسران انگلو-ساکسون در مورد ادامه معماري مالي، اقتصادي و بازرگاني جهاني، يا به عبارت ديگر، براي آينده ي جهاني شدن نوليبرالي يا گلوباليزاسيون، دچار نگراني شده اند. مگر تکيه گاه عمده گلوباليزاسيون ، در اين ربع قرن اخير، بر تحول از روي ميل و رضاي نخبگان رهبري کننده سرتاسر جهان، و در درجه اول رهبران اروپا، به الگويي ليبرال از ادغام اقتصادي بخش قابل جذب کره زمين نبود که در واشنگتن طراحي شده بود تا در درجه اول در خدمت منافع مالي و موسسات فرامليتي آمريکا قرار بگيرد؟ اين سيستم يک بازوي مسلح هم براي خود دارد، سازمان پيمان آتلانتيک شمالي (ناتو). اين سازمان، در آغاز، براي سد راه اتحاد شوروي ايجاد شده بود و هدف اصلي اش تبديل واشنگتن به داور همه ي تصميم گيري ها در مجموع قاره کهن بود. ناتو، نه تنها پس از تجزيه ي شوروي منحل نشد، بلکه گسترش پيدا کرد و همه ي کشورهاي اقماري مسکو در اروپاي مرکزي و خاوري و نيز اسلوني و سه جمهوري بالتيک را در بر گرفت. اما اختلاف هاي دو قاره به آن هم رحم نکرد. آخرين موردش، در ژوئن گذشته بود. در کنفرانس سران که در استانبول برگزار شد. دولت هاي آلمان و فرانسه مخالفت خود را با بر افراشتن پرچم ناتو در عراق به عنوان حفاظي براي تشکل هاي سربازان و پليس عراق اعلام کردند. واشنگتن، در اين سازمان، آن قدر به دستور دادن به «متحدان» ايستاده به حالت خبردار خود عادت کرده که هر اعتراضي، ابعاد يک بحران را به خود مي گيرد.
اگر فقط به اين عوامل توجه کنيم و به آنها جدا از فضاي عمومي ترشان بنگريم، شايد اين احساس به ما دست بدهد که توازي دو رکن بزرگ سياسي- نظامي جهاني سازي ليبرالي در حال از هم گسيختن است و تمام اين بنا را شکننده تر ساخته است. تصوري فريبنده، همانند تصور تهديد گلوباليزاسيون توسط هيستري امنيت جوي دولت بوش. يک بررسي اخيرا در فرانسه توسط بنياد روبر شومن Robert Schuman به چاپ رسيده که همه چيز را سر جاي خود قرار مي دهد و با تکيه بر اعداد و ارقام نشان مي دهد که ادغام اقتصادهاي آمريکاي شمالي (ايالات متحده و کانادا) و اروپا در حال افزابش است و پس از ١١ سپتامبر عمق بيشتري يافته است .همين جا لازم است بر اهميت مناقشات بازرگاني دو طرف تعديلي قائل شويم: اگر چه اين دعواها، در سخن راني ها، بعدي فاجعه آميز پيدا مي کنند، اما تنها ١% کل حجم مبادلات را شامل مي شوند. در صورتي که ميزان مبادلات در حال رشد دائمي هستند. يکي از نتايج شاخص بررسي فوق ياد آوري برخي بديهيات اقتصادي است «سرمايه گذاري هاي خارجي، اقتصاد دو سوي اقيانوس را به سختي به هم گره زده اند و آنها در مقايسه با تجارت که شکلي سطحي از ادغام هستند، شکل عميق تري از آميختگي را تشکيل مي دهند». مثلا در سال ٢٠٠٠، ميزان فروش شعبه هاي آمريکايي در اروپا به ١٤٣٨ ميليارد دالر بالغ مي شد، در حالي که ميزان صادرات آمريکا به اروپا تنها ٢٨٣ ميليارد دالر بود. و در جهت عکس، شعبه هاي شرکت هاي اروپايي در آمريکا ١٤٢٠ ميليارد دالر فروش داشتند، در حالي که ميزان صادرات اروپا به ايالات متحده به ٣٣٦ ميليارد دالر بالغ مي شد.
بر خلاف عقيده ي رايج، رويکرد سرمايه گذاران آمريکايي و اروپايي به سوي «بازارهاي نوظهور» در الويت قرار ندارد. مثلا سرمايه گذاري هاي آمريکا در هلند در سال ٢٠٠٠ دو برابر سرمايه گذاري هاي اش در مکزيک بود. در ٢٠٠٢، در کل اروپا، به مرز ٦٠% حجم سرمايه گذاري اش در سطح جهاني رسيد و در ٢٠٠٣ از اين مرز هم عبور کرد. فرانسه، به خاطر مخالفتش با جنگ عراق، هيچ آسيبي متحمل نشد و بر اساس بررسي ها، سرمايه گذاري هاي آمريکا در اين کشور در سال هاي ٢٠٠٢ تا ٢٠٠٣ ، يا درجا زدند يا ١٠% افزايش يافتند . اما در جهت عکس، در سال ٢٠٠٣ وقفه اي جدي رخ داد : سرمايه گذاري هاي اروپايي در آمريکا، در مقايسه با سال ٢٠٠٢، از حدود ٨٥% کل مبلغ جهاني شان به حدود ٥٠% و از نظر حجم از ١٢٦ ميليارد دالر به ٣٧ ميليارد دالر کاهش يافتند. در ١٠ ماه نخست سال ٢٠٠٣، سرمايه گذاران حوزه ي يورو در بازار اوراق بهادار آمريکا (قرضه ملي، سهام و سفته)، با واگذاري ٥ ميليارد دالر دارايي، بيشتر فروشنده بودند، در حالي که در سال ٢٠٠١، با ٥٠ ميليارد دالر، مابه التفاوت خالص، خريدار به حساب مي آمدند . آيا اين تغيير گرايش مقطعي است يا ساختاري؟ که در اين صورت، اين نتيجه حاصل مي شود که صاحبان سرمايه در اروپا، به مديريت بوش بر کشورش کمتر اعتماد مي کنند (کسري بودجه و بازرگاني، ماجراجويي در خارج، اقدامات امنيتي و غيره..) تا سرمايه گذاران آمريکا نسبت به حکومت هاي «اروپاي کهنه» ... لذا، ادغام فزاينده دو طرف با گونه اي توازن مجدد قوا بين آنها همراه مي شود. همان طور که ٣١ ژوييه، در ژنو، در جريان کنفرانس سازمان تجارت جهاني ديديم، اتحاديه ي اروپا و ايالات متحده، در نهايت، هميشه با هم به توافق و مصالحه مي رسند، از جمله بر سر مسايل کشاورزي، در برابر کشورهاي جنوب که در گروه ٢٠ G متشکل شده اند .
اما اين اقدامات، دست کم در کوتاه مدت، براي اين که کشورهاي مورد نظر قوانين شان را در مورد سرمايه گذاري هاي خارجي «ليبراليزه» تر کنند کافي نبود. در اينجا هم شاهد ظهور تعديل توازن ژئوپليتيک، اين بار بين شمال و جنوب، اما در چارچوب ادغامي فزاينده در بازار جهاني هستيم. در زمينه نظامي و علي رغم مشاجراتي چند بين فرانسه و آمريکا، وضع ناتو، اين جوشن جهاني شدن، چندان بد هم نيست. با فشارهاي واشنگتن، حوزه ي مداخلات ارضي اين سازمان ديگر حد و مرزي نمي شناسد. مگر در تابستان ٢٠٠٣ نبود که ناتو، در مقام فرماندهي نيروي بين المللي کمک به برقراري امنيت در افغانستان، جايگزين سازمان ملل شد؟ واقعبت امر اين است که آمريکا به طور کلي در مورد ناتو (و نيز همه ي نهادهاي چند طرفه) اصولي را به اجرا مي گذارد که در ٢ فوريه ٢٠٠٢ توسط وزير دفاع آمريکا، دانلد رامسفيلد، خطاب به دولت ها به صورت جداگانه ابراز شده است: «اين ماموريت است که ائتلاف را تعيين مي کند، نه برعکس». به عبارت ديگر، ناتو تنها در صورت نياز مورد استفاده قرار خواهد گرفت: امروز، براي مشارکت در بازسازي آن چه آمريکا در افغانستان تخريب کرده و شايد هم فردا در عراق .
براي برخي، در مورد تضاد ظاهري بين پيشبرد گلوباليزاسيون اقتصادي و مالي در سطح جهان که شرايط مطلوب آن وجود ثبات و آزادي مبادله در کليه ي زمينه ها است، و اقداماتي که حکومت آمريکا در جهت ايجاد محدوديت براي همين آزادي ها اتخاذ کرده (اعطاي ويزا، مبادله پرونده هاي مربوط به مسافران خطوط هوايي سراسر آمريکا، استقرار ماموران گمرکي آمريکايي در بنادر کشورهاي ديگر که کانتينرهايي به مقصد آمريکا بار مي زنند، کنترول هاي موشکافانه در مرزها) که در محل اجرا تنش هاي امنيتي در ميان جمعيت ايجاد مي کند، پرسش هايي مطرح مي شود. اثرات بر جاي مانده، چنان چه اثري باقي بماند (سقوط سرمايه گذاري هاي اروپايي در سال ٢٠٠٣ مي تواند نشانه اي از آن باشد)، همچنان محدود است. مثلا اين را به خوبي مي توان در خوش بيني اعلان شده ي دو «غول» هواپيمايي، بخشي که در برابر بحران هاي بين المللي فوق العاده حساس است، مشاهده کرد: بهره برداري از هواپيماي بسيار بزرگ باري A٣٨٠ ايرباس )با ٥٥٥ سيت ) در اوايل ٢٠٠٥ آغاز خواهد شد و شرکت سيتل هم برنامه ي بسيار گسترده ي جديدي را شروع کرده: بوئينگ که قرار است در ٢٠٠٧ راه اندازي شود .دانيل هميلتون مقدمه نويس اثر پژوهشي بنياد روبر شومن که در بالا از آن ياد شد، با جسارت اعلام مي کند: ما به سرزميني جديدي رسيده ايم که در آن منافع اقتصادي و اجتماعي ويژه و بازيگران فرامليتي آن مرزهاي ملي را پشت سر مي گذارند و اشکال سنتي حاکميت در سرتاسر دنياي آتلانتيکي را در مي نوردند …
چرا حاکميت مشروعيت خودرا ازدست ميدهد؟
بپیچ ای تازیانه ! خرد کن ، بشکن ستون استخوانم را
به تاریکی تبه کن ، سایه ی ظلمت
بسوزان میله های آتش بیداد این دوران پر محنت
فروغ شب فروز دیدگانم را
لگدمال ستم کن ، خوار کن ، نابود کن
در تیره چال مرگ دهشتزا
امید ناله سوز نغمه خوانم را
به تیر آشیانسوز اجانب تار کن ، پاشیده کن از هم
پریشان کن ، بسوزان ، در به در کن آشیانم را
بخون آغشته کن ، سرگشته کن در بیکران این شب تاریک وحشتزا
ستمکش روح آسیمه ، سر افسرده جانم را
به دریای فلاکت غرق کن ، آوازه کن ، دیوانه ی وحشی
ز ساحل دور و سرگردان و تنها
کشتی امواج کوب آرزوی بیکرانم را با وجود این همه زجر و شقاوتهای بنیان کن
که می سوزاند اینسان استخوان های من و هم میهنانم را
طنین افکن سرود فتح بیچون و چرای کاررا
سر می دهم پیگیر و بی پروا ! و در فردای انسانی
بر اوج قدرت انسان زحمتکش
به دست پینه بسته ، میفزارم پرچم پرافتخار آرمانم را.
)کارو(
در تاریخ جنگ سرد و دنیای جدیدی که در پی داشته است ، فصل نا نوشته ای وجود دارد . این فراز از تاریخ ، به ما می گوید که چگونه ایالات متحده ، گاهی آشکارا و گاه مخفیانه ، فعالان طیف راست اسلامی را تقویت مالی و تشویق کرده است . تا مقدمات سلطه ی کامل امپراتوری خودرابرخاور میانه ، شمال آفریقا و آسیائی مرکزی و جنوبی براساس تکیه براسلام سیاسی طراحی می کرد . ایالات متحده ، چند دهه را صرف توسعه و تقویت اسلامی ها ، زیر نفوذ خود در آوردن آن ها کرد و به عنوان متحدان خود در جنگ سرد ، به جذب ایشان پرداخت تا سرانجام باعث ایجاد نیروئی شد که کينه توزانه به روی حامی و سازنده خود برگرد اند . ایالات متحده میلیاردها دالر صرف حمایت از جهاد اسلامی در افغانستان کرد . « آروند هاتی روی » ، نویسنده جوان هندی و خالق رومان بی نظیر « خدای چیزهای کوچک » در مقاله ی تحلیلی « معادله عدالت نامحدود » که « جهادی های افغانی » ارتش غیرمستقیم ایالات متحده بود که ) سيا ( نیروهای خشک اند یش اش را از چهل کشور مسلمان؛ از جمله بازوی نظامی وهابی های عربستان سعودی به رهبری اسامه بن لادن ، به سال 1979 برای تشکیل آن در افغانستان گرد آورده بود تا حاکميت افغانستان را سقوط وجمهوری های مسلمان نشین اتحاد جماهیر شوروی را از درون تحریک کند. « روی » تاکید می ورزد که پس از مد تی ، سيا برای تامین هزینه ها وسازو برگ نظامی ارتش غیر مستقیم خود ، صدها لابراتوار هروئین سازی در مرز افغانستان و پاکستان برپا کرد که در آمد سالانه شان سر به صد تا دوصد میلیارد دالر می زد...
مردم زجر کشیده ی افغانستان با تحمل فجیع ترین مصیبت ها به وضوح دیده بودند که: ایالات متحده چگونه گروه های نظامی مختلفی را تحت عنوان "مجاهد" سازماندهی کرد و نهایتاً هم خونخوارترین این مزدوران را، به نام "طالبان"، بر زندگی محقر آنان مسلط ساخت! در زمان د خالت اتحاد شوروی سابق و روی کار آمدن حاکميت حزب دموکراتيک خلق افغانستان و مبارزات مجاهدين تفنگدار! آمريکا احساس کرد که برای تأمين سلطه در منطقه، بايد استراتيژی دراز مدتی را طرح ريزی کرد . انگليس که پيوسته در مستعمرات خويش و هنوز که هنوز است برای خود حق د خالت را از اين مستعمرات سابق خود در امور ديگران محفوظ نگهداشته است ؛ در کنار آمريکا برای اعاده نفوذ انگلوساکسونها در اين منطقهء د ست ناخورده و پر نعمت د ست بکار شد . کمکهای مالی و تسليحاتی ، امريکا ، انگليس ، اسرا ييل ، جرمنی ، فرانسه ، کانادا ، استراليا، شيخ های عرب ، چين کمونيست ... به مجاهدين افغان از طريق پاکستان ( ژاندارم منطقه ) قدم اول استراتيژی آمريکا را تشکيل ميداد . از همان اول واشنگتن ميدانست که مجاهدين به علت قدرت پرستی و اختلافات دوامدار آنها عامل آيده ال آمريکا برای آجرای نقش ها و نقشه های ايند ه نخواهند بود .
از اين رو بهره جويی از گروه خاص دست پرورده ای که نيازهای استراتيژيک آمريکا را برآورده سازد ، به عنوان يکی از اصول سياسی د خالت واشنگتن در افغانستان مورد تا ييد د ستگا ه های جاسوسی آن کشور قرار داشت ، آنها معتقد بود ند که بايد عناصر جنگ جو از ميان مردم کشورهای مختلف خاورميانه ای انتخاب کرد که از نظر چهره و معتقدات مذهبی با يکد يگر و مردم افغانستان همگونی و همگرايی داشته باشند . افراد متذکره پس از آموزش در پاکستان و کسب تجربه در جنگهای داخلی عليه شوروی ها ، ميتوانند به عنوان نيروی جايگزين آمريکاييها در خاورميانه و نقاط ديگر جهان فعال باشند ، به عبارت ديگر جذب و سازماندهی افرادی که در ظاهر هويت و مليت خاورميانه ای داشته اما در باطن مزدوران سرويسهای جاسوسی اند . از سال 1983 به بعد مزدوران مذکوربه وسيله کارشناسان آمريکا در پاکستان و افغانستان دايماٌ آمووزش ديده اند که بيشتر شان از مهاجرين عرب و افغان مقيم غرب يا بصورت دانشجو يا سوداگر و پيشه ور بودند . اسامه بن لادن 45 ساله در هنگام موجوديت شوروی ها در افغانستان وارد پشاور شد و به خدمت گذاری آماده گرديد .ارقامی که اخيراٌ به وسيله ( الشرق الا وسط ) چاپ شد حاکيست که اسامه بن لادن در مراکز فعاليت خويش در پاکستان و افغانستان ( 2900 ) نفر نيروی جنگی داشت که شامل :
594 نفر مصری ، 410 نفر اردنی ، 291 نفر يمنی، 255 نفر عراقی ، 115 سودانی ، 165 نفر سوری، 178 نفر الجزايری ، 65 نفر تونسی ، 55 نفر مراکشی ، 35 فلسطينی و تعداد ديگری از اتباع کشور های امير نشين خليج فارس بوده اند . از آنجايی که در جريان جنگهای افغانستان مزدوران ( سيا) بودند که نقش عمدای را در حوادث افغانستان بازی کردند ، بنابر آن گروه مذکور بعد از کم رنگ شدن جنگ و جهاد و بيرون شدن شوروی ها از افغانستان با آمريکا در ظاهر اختلافات پيدا کردند . ولی اين نقطه را نبايد از ياد برد که مصارف لوژيستيکی امارت طالبان بعد از تصرف کابل روزانه بالغ بر 195 هزار دالر امريکايی تخمين ميشد ، در حاليکه به گفته مقامات آمريکايی ثروت بن لادن در بانکهای جهانی مصادره گرديده است ، پس اين مصارف لوژيستيکی طالبان از چه منبع تمويل می گرديد در صورتيکه پاکستان به تنهايی نميتوانست اين مصارف را بپردازد . از طرف ديگر مقامات امريکايی و رسانه های گروهی آن اسامه بن لادن را در انفجار های رياض _ ظهران ، در به گذاری 1993 مرکز تجارت مانهاتان و انهدام سفارت خانه های آمريکا در کنيا و تانزانيا ، متهم ميدانند ، حمله راکتی آمريکا در سودان و افغانستان نيز ظاهراً به بهانه تا ديب وی صورت گرفت . در حاليکه اين اتهام مسخره بنظر ميرسد . امريکا در اين دنيای بزرگ فقط و فقط با اسامه دشمنی دارد و باقی همه مردم دوستان او است . اين اتهام بخاطر نقش بيشتر اسامه وارد ميگردد تا وی را غرض مقاصد بعدی کشت شطرنج بدهد .
از اينها گذشته ، طالبان در کنار بن لادن مدعی بودند که اسلام با حکومت سلطنتی مخالف است . آنان ميگفتند ، که بن لادن قبل از انفجارهای رياض و ظهران به آمريکا اخطار داده بود که خاک سعودی را تخليله کنند . بدين ترتيب موج تبليغاتی امريکا با انتشار اخبار ضد و نقيض کوشيده است تا ماموريت اصلی بن لادن و طالبان را در پرده ای از ابهام فرو برده و جهانيان را از نقش واقعی واشنگتن در پرورش متعصبان فوق از ديد ها پنهان سازد . جالب است توجه کنيم که در اوج اتهاماتيی که در تابستان 1377 هنگام انغجار سفارتخانه های آمريکا در افريقا متوجه بن لادن بود ناگهان بن لادن طی مصاحبه ای مطبوعاتی بسياری از اعمال ترورستی گذشته ای فراموش شده ، نظير مرکز تجاری مانهاتان را هم به گردن گرفت ! مجموع تبليغات مذکور بدين منظور بود که با ادغام کردن بن لادن و طالبان ، آمريکا بتواند طالبان را گروه ضد آمريکايی معرفی کند. بن لادن که سرمايه باد آورده ای استخبارات عربستان سعودی و آمريکا راصرف تربيت نظامی جوانان عرب و طالبان افغانی و پاکستانی کرد ، ولی هيچگونه عمل سازنده ای از او به بادگار نماند . او که مليونها دالر امريکا ، مسلمانان و شرکت های نفتی را بنام جهاد و امارت اسلامی افغانستان جمع آوری کرده بود ، هيچ شفاخانه ، مکتب ، مدرسه ، راه سازی ، دانشگاه ، موسسات تعليمی و دار الايتام اعمار نشد . همه اين پولهای باد آورده را به تربيت و بوجود آوردن طالبان به مصرف رسانيد. حرکت و عمل کرد بن لادن و طالبان چه قبل از 11 سپتامبر و جه بعد از آن بنفع آمريکا تمام شده است .
اين حرکت بهانه خيلی محکمی شد که آمريکا جهت گسترش ساحه نفوذش بر مناطق استراتيژيک و قلب اسيا موفق گردد و لشکر کشی نمايد. کشور ما امروز به شطرنجی ميماند که دو بازی گر اصلی ، پاکستان و اسامه بن لادن و امريکا در دو طرف آن قرار گرفته اند . بعد از 11 سپتامبر افغانستان يک بار ديگر مورد سود جويی و چالشها قرار دارد که آينده روشن آن بچشم نميخورد. زمانيکه عمليات آمريکا بخاطر سرکوب و نابودی طالبان و القاعده ( در ظاهر)آغاز گرديد ، يکباره اسامه بن لادن و ملا عمر از صحنه سياسی و نظامی افغانستان ناپديد شدند . شک نيست که بن لادن هم مانند بسيار ی از عناصر آموزش ديده آمريکا يا در افقانستان برای هميشه مخفی ميامند و فعالعيت نمی کند و يا اينکه به يکی از کشورهای امريکايی لاتين انتقال ميابد که همچون جناييتکاران نازی برای هميشه از نظرها پنهان بماند و يا هم به ترتيبی او را سر به نيست می کنند ، زيرا تاريخ مصرف او ظاهراً برای آمريکا تمام شده است.
ايالات متحده در سال هاي اخير سعي داشته است که خود را به مثابه مخالف «بنياد گرائي اسلامي» و مدافع حقوق بشر جلوه دهد و حتي در يک سال گذشته پرچمدار «گسترش دموکراسي در خاورميانه بزرگ» شده است. سران دولت بوش که پس از حمله تروريستي 11 سپتامبر به ساختمان هاي «مرکز تجارت جهان» در نيويارک، سياست فاجعه آميز حمله نظامي افغانستان و عراق را سازمان دادند، مکرراٌ مدعي مخالفت ايالات متحده با بنيادگرايي اسلامي شده اند.
سرنگوني نظام طالبان در افغانستان و برپايي نظامي موازي با اهداف آمريكا در اين كشور و تاسيس يك نظام تحت حمايت يا به عبارتي د ست نشانده توسط آمريكا اين فرصت را براي واشنگتن ايجاد ميكرد كه حضور نظايمي خود در افغانستان را به صورت دايمي تضمين كند و با اين حضور نظامي ديگر اهداف خود را دنبال كند. حضور نظامي آمريكا در افغانستان از شمال، كشورهاي آسياي مركزي و از شرق چين و از غرب ايران را تهديد و تحت نظارت خود قرار ميداد و از سويي اين حضور نظامي نيز ميتوانست در تعديل موضعگيري تند پاكستان با هندوستان در قضيه كشمير تاثيرگذار باشد زيرا تهديد حضور نظامي آمريكا پاكستان را نيز تحت الشعاع خود قرار ميداد و همين تهديد در كاهش فعاليتهاي هستهيي پاكستان نيز ميتواند بسيار تاثيرگذار باشد زيرا اين كشور خود را با محاصرهي نظامي آمريكا در شمال و هند، اين دشمن ديرينه در شرق و حضور نظامي آمريكا در جنوب درياي عرب مواجه ميبيند.
تشكيلخطوط ارايهي سريع خدمات رساني به آمريكا، واشنگتن در تحقق اين هدف بيشتر سعي دارد كه برمنطقهي درياي خزر به نحوي مشرف باشد زيرا اين منطقه سرشار از ذخاير بزرگ نفتي است.
نابودي يا محاصرهي مزارع خشخاش در افغانستان، توليد اين مزارع و تجارت محصول آنها بيش از سه چهارم بازار جهاني را تامين و اشباع ميكند و اين يكي از نگرانيهاي اقتصادي آمريكا درجهان است.
استفاده از حضور نظامي و پايگاههاي نظامي آمريكا براي هدف قرار دادن و تهديد كشورهاي عربي و اسلامي، آمريكا هميشه كشورهاي مسلماني چون عراق، سودان، يمن، ليبي، لبنان، سوريه و ايران را متهم به همكاري با گروههاي تروريستي و تامين امنيت اين گروهها كرده است كه بر كسي پوشيده نيست تهديد و محاصرهي اين كشورها در منطقه مترادف با تامين امنيت سياسي و استراتژيك اسراييل است.
بنابراني حضور پايگاههاي نظامي آمريكا در افغانستان به صورت دايمي اين كشورها را در تيررس خود قرار ميدهد و با اعمال فشار و تهديد به اين كشورها ميتواند در هر زماني كه بخواهد از پايگاههاي خود در كابل، منافع اين كشورها را قرار دهد . البته اگر اين واقعيت تاريخي را در نظر بگيريم كه هميشه در پس جنگهاي جهاني، منطقهيي و حتي انقلابهاي داخلي در جهان انجمنهاي صهيونيستي و فراماسوني قرار گرفتهاند احتمال د ست داشتن اعضاي اين انجمنها در حادثهي 11 سپتامبر بسيار قوي ميشود، هر چند در آغاز تحقيق اين حاد ثهي تاريخي نيز سرنخهاي بسيار قوي از د ست داشتن صهيونيستها بد ست آمد اما پروندهي تحقيق در اين قضيه از سوي آمريكا سريع بسته شد بنابراين وجود آمريكا در افغانستان نه تنها هد ف غير علني سرد مداران كاخ سفيد بود بلكه هدف غير علني اسراييل نيز است و ممكن است اين دو كشور براي تحقق اين هد ف تلاشهاي مشتركي را نيز انجام داده باشند چون فراهم آوردن بهانهي لازم جهت حمله و به اشغال درآوردن افغانستان .سياست خارجي امريكا حكم مي كردكه از مجاهدين در برابر رقيب نيرومند آن زمان يعني اتحاد شوروي به حيث پيادگان عرصه شطرنج استفاده شود. ارزان ترين مهره در بازي شطرنج پياده اي آن است كه هر لحظه مي توان براي داشتن موقعيتي بهتر آنرا قرباني نمود. با داخل شدن ارتش سرخ به خاك افغانستان ، سيل كمك هاي نظامي به سوي مجاهدين جريان پيدا كرد.
با وجود آن كه پاي منافع استراتيژيك امريكا بيشتر از هر كشور ديگر در آ نجا دخيل بود ولي باز هم كمك هايي كه صورت گرفت بيشتر آنها از بانك هاي عربستان سعودي بصوب پاكستان سرازير مي شدند. بخش كمتر از نصف اين كمك ها كه از طرف امريكا صورت مي گرفت خود قصه اي عليحده دا رد .با برقراري حكومت مجاهدين در كابل، سفير ايالات متحده در كابل و معاونش ريچارد هوگلند، آخرين ديدار مهم خود به عنوان مقامات رسمي ايالات متحده در كابل را انجام دادند و بدين وسيله افغا نستان در فاصله اي سالهاي 1992 تا 1994 در يك انزواي بين المللي قرار داده شد.
عده اي اين عملكرد را دليلي بر بي اهميت بودن افغانستان براي امريكا مي دانند، اما با توجه به حقايق ديگر، اين نتيجه به دست مي آيد كه افغانستان پس از فروپاشي شوروي، هميشه براي امريكا اهميت داشته و دوري از آن و يا كشيدن پرده به روي آن كشور، جزيي استراتيژي دقيق اين كشور بوده است. ايلي كراكوسكي كه مامور وزارت دفاع امريكا و مسول بخش افغانستان در دهه هشتا د ميلادي بود مي گويد: ا فغانستان هميشه براي ما اهميت داشته است.اين كشور در تقاطع راهي قرار گرفته كه قلب دنيا را به شبه قاره هند پيوند مي دهد. اين كشور اهميت خويش را از موقعيت اش كسب مي كند، موقعيتي كه در مرز دريا و خشكه قرار گرفته و نقطه اي تلافي قدرت هاي جهاني تاريخ بوده است. مغول ها و سكندر كبير از همين راه گذشتند و بازي بزرگ روسها و انگليسهاي قرن نزده هم در همين جا صورت گرفت. در قرن بيستم ميلادي هم، افغانستان مرز دو قدرت بزرگ جهاني بود. با آزادي افغانستان جمهوريت هاي آسيايي ميانه كه همه اي آ نها دور از آب هاي گرم واقع شده اند، افغانستان محور استراتيژيك منطقه شد.
سال۱۳۷۱ خورشيدى دولت مجاهدين به رياست "صبغت الله مجددى " وارد کابل گرديده و سپس "برهان الدين رباني "جايگزين آن شد. اين حلاوت و شيريني عمرى کوتاه چون حباب داشت . چرا که در سومين روزاين پيروزى در حالي که شليک هاى "شاديانه " تفنگها همچنان ادامه داشت ، به يکباره لوله تفنگ از آ سمان به سوى يکديگر نشانه رفت تا بار ديگر تراژدى خونين جنگ و کشتار و قصه تلخ دربدرى ادامه يابد .
دو رقيب يعني "رباني" و "گلبدين حکمتيار" که در کوه ها متوارى است و هنوز به غرش تفنگ دل خوش مي دارد، جنگ با يکديگر را تدارک ديدند و به تدريج ديگر گروه ها و رقبا را نيز در اين جنگ ، کشتار، ويراني و بي سرنوشتي سهيم کردند . حاصل اين ستيز و تضاد جد يد تحميل چهار سال جنگ ، ويراني شهرهايي چون کابل،قندهار، مزارشريف ،بتهاي باميان و دهها شهر ديگر، کشتا ر ده ها هزار نفر، افزودن برانبوه معلولان و مجروحان و تداوم مهاجرت و ياس و نااميدى بود. از اين تضاد و جنگ ، فرزندى متولد شد که "طالبان " نام گرفت . عصر طالبان در تاريخ معاصر افغانستان سياه ترين دوره اين کشور ناميده شده است . عصرى که تحجر، افيون و تروريسم نه تنها مردم افغانستان که تيغي بر گلوى تمامي بشريت شد و به رغم سرنگوني رژيم اين گروه متحجر، تاوان و پيامدهاى حضورآنان همچنان ادامه دارد و همچنان قرباني مي گيرد. حادثه يازده سپتامبر که بيش از سه هزار شهروند بيش از۶۰ کشور جهان رادر کام مرگ فرستاد، موجب شد تا "انفعال" جهاني در قبال پديده هايي چون طالبان و تروريسم به "تحرک " تبديل شود.
حاصل آن سرنگوني رژيم طالبان ونابودى بسيارى از لا نه هاى تروريستها در اين کشور بود. ( 14 اکتبر2001 ) پايان افسانه پيروزيها و آغاز شکست سخت طالبان و تروريستها بود. اماآيا، با سقوط رژيم طالبان و تخريب لا نه هاى تروريستهاى "اسامه بن لا دن، ايمن الظواهري، ملا عمر، حکمتيار " جنگ و قتل در ا فغانستان پايان يافته است ؟ پاسخ به اين سوال همچنان منفي است .
زيرا پديده طالبان همچنان حضور دارد و حتي اخيرا سازماندهي و فعالتر شده است . تروريستها نيز در بسيارى از نقاط جهان از جمله عراق ، يمن ، مراکش ، اندونزيا و ... قتل و کشتار به ارمغان مي آورند. بر اساس گزارشهاى منتشره ، رهبران سياسي و نظامي اين گروه براى هماهنگ کردن آنچه که مقاومت عليه نيروهاى آمريکايي در افغانستان خوا نده شده ،گروه هاى جد يد مقاومت تشکيل داده ا ند. شخصي که خود را سخنگوى طالبان معرفي کرده است ، مي گويد : در آخرين نشست رهبران طالبان ، شورايي ۱۰ نفرى که از سوى "ملامحمدعمر" رهبر طالبان تعيين شده است ، گروه هاى مقاومت را ساماندهي مي کند. اين تحرکها که منجر به ايجاد روزافزون ناامني ، اشغال و کنترل برخي ازمناطق توسط طالبان ، به آتش کشيدن ده ها مدرسه به ويژه مدارس دخترانه ، توقف فعاليت سازمانهاى امدادى و ناامني برخي راه ها شده ،بعضا حتي نيروهاى مقابل را به انفعال کشانده و اخبار نسبتا موثقي نيز از مذاکرات پنهان دولت کابل و آمريکا با لايه هايي از طالبان را به دنبال داشته است . "رادني ديويس " سخنگوى پيشين نظامي آمريکا در افغانستان که ماموريتش پايان يافت ، اخيرا گفت : گزارش هايي خوانده ام که اف .بي .آى با برخي از رهبران و نمايندگان شبه نظاميان طالبان ديدار و مذاکراتي داشته است .
مطلبى كه در زير مى خوانيد، گزارشى است كه بوسيله جان پيلجرروزنامه نگارانگليسي، بمناسبت پيروزى نيروهاى ائتلاف به سرپرستى آمريكاه برضد تروريسم منتشر كرده است. اين گزارش نسبت جالب بودن تااکنون به زبانهاي مختلف ترجمه وبه نشررسيده او چنين مى نويسد:
من در تمامى طول زند گى خود به خيلى از مناطقى كه در آنجا هرج و مرج سياسي حكمفرما بوده سفر كرده ام اما جايى را مثل اينجا نيافتم . اين گزارش در باره خشونت، رشوه خوارى و نااميدى است. اين يك نگاه تيزى است به دروغها، خيانتها و ظلم و ستمى كه افغانستان امروزه را بويژه براى زنان به جهنمى تبديل كرده است. براى آشنائى با مردم و منطقه اطراف راهى كابل مى شود. در تمامى مسير حركت هيچ چيزى از بازسازى بچشم نمى خورد. تنها در محله هائى كه دولت و نيروهاى خارجى در آن مستقر بودند بازسازى انجام شده بود. ويرا نى، بدبختى، فقر وفحشا در گوشه و كنار شهر كابل و ساير شهرهاى افغانستان به عيان ديده مى شود. خودفروشى زنان و دختران در افغانستان بيداد مى كند و به قول سربازانى كه در ماموريت هاى مختلف به كشورهاى ديگر رفت و آ مد كرده بودند در هيج جاى دنيا به اين اندازه خودفروشى و ارزان فروشى را بچشم نديده بودند. لازم به توضيح است كه دايركنند گان خانه هاى فسا د و فروش زنان به سربازان و نيروهاى خارجى با مسئولين دولتى در ارتباط مستقيم هستند. در كنفرانس حزب كارگر انگليس بعد از حمله 11 سپتامبر تونى بلر چند جمله فراموش نا شدنى را بيان و مسئله اى را فاش كرد.
اين كه "ما، به مردم افغانستان اين قول را مى دهيم، که شما را تنها نخواهيم گذاشت." اگرطالبان سرنگون شوند، ما با همكارى شما دولتى را كه از پشتيبانى وسيعى برخوردار با شد، براى بازسازى افغانستان و اين همه خرابى و ظلم و ستمى كه بر شما رفته است جانشين خواهيم كرد. دولتى كه تمامى گروههاى قومى و مذهبى را متحد كند. تا شما از فقر و ستمى كه اكنون موجوديت ا نسانى شما را تهديد مى كند، رها يى يابيد." او گفته بوش را تقليد كرد، بوش چند روز قبل ازاو گفته بود : " مردم تحت اختناق افغانستان سخاوت آمريكا و متحدين آن را خواهند شناخت.
همزمان كه هدفهاى نظامى را بمباران مى كنيم براى مردان، زنان و كودكان در حال مرگ از گرسنگى و رنجديده افغا نستان از هوا دوا، غذا و ديگر مايحتاج اوليه زندگى خواهيم ريخت.
آمريكا دوست مردم افغانستان است." يكا يك كلماتى كه آنها بر زبان راندند، دروغ بود. گفته و تبليغات آنها همه افسانه آفرينى كثيفى بود تا بدين وسيله راه اشغال هردوكشور افغانستان و عراق را برايشان باز كند. اشغال غير قانونى آنگلو _ آمريكايى عراق خيلى بيشتر بحرانى و هرج و مرج آفرين بوده اما شايد ا فغانستان فاجعه زده، فراموش شده، آن اولين "پيروزى" در " جنگ ضدتروريستى" بيشتر شاهد شوك كننده در باره قدرتنمايى آمريكا و انگليس باشد. اين، اولين ديدار من از اين كشور بود. در دوران زندگى ام، به مناطق زيادى سفر كرده ام كه در آنجا هرج و مرج سياسى حاكم بوده است، اما هرگز من جا ي را مثل اين جا نديدم. كابل با خرابه ها، خرده شيشه ها، شن و سنگريزه ها به جاى خيابان، عينا درسدن بعد ا ز1945 در آلمان رابه خاطر مى آورد؛ اين جا انسانها در ساختما نهاى خرد و خمير شده، چون قربانيان زلزله زده، در انتظار رهايى زند گى مى كنند. آنها برق و يا وسائل گرم کننده ندارند؛ آتش افروزى آ نها شبها، از ميان سورا خهاى ديوا رهاى گلوله خورده، سوسو مى زند. در اين شهر بندرت ديوارى وجود دا رد كه بر بدنه ا ش نشانى از گلوله انواع سلاحها نداشته با شد. موترها ى زير و رو شده در چهار راهي ها باقى مانده اند. پايه هاى برق كه در نظر بود نمايشى از بس هاى مدرن را به تماشا گذارند، چون گيره هاى فلزى خم شده اند.
بس هاى سيمدار بريكديگر تكيه دا ده ا ند. اين بسها، مجسمه هايى را به خاطر مى آورند كه خمرهاى سرخ از ماشينها برافراشته بودند تا سال سفر را نشان دهند . در سال 2001 مبلغى بالغ بر 10 ميليارد دالر در افغانستان به مصرف رسيد كه بيشترين قسمت آن را آمريكا تأمين كرده بود. بيش از %80 از اين مبلغ خرج ريختن بمب و پركردن جيبهاى سران جنگجو يعنى مجاهدين سا بق گرد يد. آمريكاييها به هر كدام از تفنگداران دهها هزار دالر پول نقد و مقدار مشابعى سلاح دا د ند.
« ما به هر كدام از سران تفنگداران كه توا نستيم دست رسى پيدا كنيم، مراجعه كرديم.» اين را يكى از كارمندان سياCIA در زمان جنگ، به خبرنگار روزنامه وال ژورنال استريت گفته بود. به زبانى ديگر،آنها رشوه گرفتند تا به جاى جنگ با يكديگر با نيروهاى طالبان مبارزه نمايند. اين ها كسانى بود ند كه در 1989 هنگاميكه نيروهاى روسيه عقب نشينى نمودند، بر سر حاكميت شهر كابل با يكديگر جنگيد ند و شهر كابل را با خاك يكسان كرده و بر طبق گزارش سازمان ديده بانى حقوق بشر مركز اين سازمان در نيويارك مى باشد ،50000 انسان بيدفاع را به قتل رساندند كه بيشترين آ نها در يكسال كشته شد ند. اينها اكنون، بر افغانستان چيره شده و انحصار، آزار و اذيت مردم و معامله ترياك را بدست گرفته اند. اينها توانسته ا ند ارتشهاى شخصى بوجود آورند و مردم را بيش از پيش مورد شكجه، اذيت و آزار قرار دهند، ايجاد رحب و وحشت كنند و به مافياى كشت خشخاش و به صادر كنندگان ترياك به بازارهاى اروپا و آمريكا تبديل شوند. %90 از هروئين مصرفى در بريتانيا از اين راه تأمين مى گردد. اما با اين وجود، اين دولت روى كار آ مده بعد از سرنگونى طالبان در واقع فقط حكم يك نمايش را دارد؛ اين دولت پولى در بساط ندا رد. يكى از كارمندان وزارت امورانکشاف دهات در كابل، عمر زاخيل وال به من مى گويد كه "كمتر از%20 از كمكهاى خارجى به خزانه دولتى مى رسد، ما حتا پول براى پرداخت حقوق كارمندان دولتى نداريم، از آن كمتر براى پرداخت هزينه هاى بازسازى". ایالات متحده ازهمان ابتدا حرکت، مجاهدین را حمایت نموده و سیلی ازکمک های مالی خودرا ازطریق اسلام آباد به آدرس آنان سرازیر نمود.
اسلام آباد درست به همین دلیل بعد ها به خود حق داد که به عنوان قیم جهاد افغانستان درمورد سرنوشت آن تصمیم گیری کند. پس ازسرازیر شدن امداد های خارجی به سرکردگی آمریکا- به سوی مجاهدین ، افغانستان به محل رقابت جدی دو ابرقدرت جهانی تبدیل شد. مجاهدین با قدرت وصف نا پذیری که کسب کرده بودند دریک خلاء سیا سی قرارگرفتند . حتی عده ای ازرهبران جهادی آرزو داشتند که حکومت جمهوری افغانستان چند صبا حی بیشتر دوام بیاورد. حضورمجاهدین درکابل به دلیل اختلافات فراوان درونی منجر به خلاء قدرت مشروع ودرنتیجه نزاع بی پایان گردید. بعدازلشکرکشي امريكا و متحدين غربي آن بار ديگر تفنگ در اختيار جنگسالاران فراري ديروزي قرار گرفته و هرروزاخبار دردناکي از چور و چپاول و دزدي و راهگيري و ... تفنگداران از گوشه و كنار كشور بگوش مي رسد و خبرنگاران داخلي و خارجي از واقعات دلخراش راپور مي دهند . درکابل از يكسو قد برافراشتن لحظه به لحظهي بلند منزل ها و ماركيت ها و از سوي ديگر فقر، مظلوميت و بيچارگي تك تك ساكنان آن نشان ميدهد كه پايتخت به نمايندگي از تمام شهرهاي كشور درچه مظلوميتي غرق ميباشد و چگونه بيدادرسي به پيش ميراند.
در چند ماه اخير گراف جرم و جنايت در كابل آنقدر اوج گرفته كه ۶ مستوفي توان حسابگيري آن را نخواهند داشت كه علل آن را ميتوان در فقر و آلوده بودن پوليس آن به جنايت دانست. هر دزدي و يا قتلي كه صورت ميگيرد گفته ميشود، دزدان يا قاتلان «لباس پوليس به تن داشته.» معلوم نيست چه دليلي وجود دارد كه فلان آمر حوزه در فلان ناحيه با دزدان دهن جوال را بگيرد ولي در ناحيه جديد از چنين كاري توبه نمايد!! اين شيوه هاي غير اساسي كار فقط مردم را به سكوت و تسكين واداشتن است، نه علاج درد مردم. بهاي اين همه لول دادن ها، انتظار كشيدن ها و تجربه كردن ها را فقط بايد مردم بپردازند. وزير داخله جهت تامين امنيت حداقل پايتخت بايد به فكر چاره اساسي باشد و آن اينكه بايد تغييرات ريشهاي و بنيادي در دستگاه پوليسش بوجود آورد، زيرا ناف بسياري از تقرر يافتگان پوليس در سال هاي اخير به جاهاي بند است كه دور كردن شان از قدرت كاري در حد قرباني دادن است. با اندوه ودرد تااکنون نه تنها در ریشه کن کردن سیستم وشیوه های قوماندان سالاری وحاکمیت تفنگ کار موثری صورت نپذیرفته ، بلکه بصورت مستقیم وغیرمستقیم درتقویهء پایه های سیاسی وقدرت اقتصادی آنان موثریت روا داشته شده است .
درحالیکه دراوضاع کنونی ودر طی سه سال این انتظار موجود بود که درعرصه های تأمین امنیت، بازسازی وقانونمداری، طرد فساد اداری ودولتی وسایر نابه سامانی ها کار های بزرگی انجام میشد اما این مامول ها تحقق نیافته باقی مانده وخواست ملت برای ایجاد یک دولت قوی ونیرومند وپاسدار قانون و تأمین کنندهء امنیت وادامه دهندهء بازسازی، تأمین کار ورفاه اجتماعی درحال بدل شدن به یأس تلقی ميشود. در حقیقت بسیاری از فرماندهان و افراد مسلحی که به نیروهای خارجی به سرکردگی امریکا کمک کردند تا طالبان را سرنگون کند، حالا خود به تهدیدی برای تلاش های دولت کرزی در برقراری صلح تبدیل شده اند. در شرايط فعلي براي همگان آشکار است که مرکز گريزي و قانون شکني چه در ولايات و چه در مرکزبه اندازه ايست که هيچ مرجع قانوني نمي تواند در برابر آن ايستادگي کند . امروز بوروکراتيزم ريشه دار در کشور مانع هرگونه پيشرفت است، لذا برنامه هايي چون خلع سلاح ، مبارزه با مواد مخدر و غيره نتوانسته اند به موفقيت برسند.
در برابر اين نا بساماني بنيادي، سياست هايي چون تغيير مسئوولين در ولايات، سطحي به نظر می رسد، اين سياست ها نه تنها باعث بهبود اوضاع نمي شود بلکه به آشفتگي آن مي افزايد.
از سوي ديگر در هم ريختگي صلاحيت هاو مسئوليت هاي دست اندر کاران امور و بخش هاي مختلف اداري سبب ناکامي اجرات مثبت و موثر ميگردد. اصلاحات اداري نيز در صورتي موثر است که هيچ کس نتواند به ناحق خواسته خود را به کرسي بنشاند. در هر حال ايجاد يک دولت مقتدر مرکزي با اتکا به اصل شايسته سالاري و مديريت علمي که بتواند به خواسته هاي مردم پاسخ مثبت بدهد، تنها راه سياسي بهبود اوضاع اجتماعي و اقتصادي به شمار مي رود. در غير آن هر شخصی با تجربه ای هم اگر دراين حلقه بسته ودر سيستم بهم آميخته قرار گيرد موفقيت چندانی نخواهد داشت. دزدي ، چپاوول ورشوت ستاني درادارات دولتي ، حاکميت هاي متعدد شهري ومحلي ، تبليغات دوامداربرضد حاکميت ملي ، و... تاچه مدتي دوام ميابد؟ .
متاسفانه ريس جمهورنتوا نست افغانستان را اداره وکشوررا ازتباهي وبدبختي نجات بدهد . طوريکه يارقبلي ودوست نزديک وي د کتر اشرف غني احمدزي عملکرد دولت حامد کرزي را به انتقاد گرفته و اظهارداشت:
با اينکه جامعه جهاني در مورد دولت سازي در افغانستان به اتفاق نظر رسيده است؛ اما برنامهريزي هاي ضروري براي اجراي هماهنگ نظارت بر اين طرح هنوز وجود ندارد . وي که در گفتگو با روزنامه چراغ چاپ كابل سخن ميگفت اظهارداشت: در کشورهايي که در افغانستان نيروهاي نظامي دارند نيز درباره درستي اين تصميم دچار ترديد شدهاند . اشرف غني افزود: در فاصله سالهاي 2001 تا 2005 ميلادي در افغانستان پيشرفتهايي براي استقرار يک دولت مشروع مرکزي که به تدريج اعتماد مردم را جلب کند، حاصل شد؛ اما اکنون بنظر ميرسد که دولت توان بالقوه حرکت در اين زمينه را ندارد .
وي همچنين براي نجات از اين بن بست راه رهايي را پيشنهاد كرد و گفت: ابزارها و سرمايههايي هنوز هم در افغانستان وجود دارد که از آن ميتوان در جهت بهبود اوضاع استفاده كرد و حامد کرزاي ميتواند قاطعانه عمل کند و نام خود را به عنوان بنيانگذاري آبرومند ثبت نمايد يا در رديف کساني در تاريخ از وي ياد شود که فرصت طلايي را از دست داده اند . وي ياد آور شد: در درجه اول بايد يک محکمه عالي تاسيس شود ثانياً در مبارزه با فساد کميسيون هايي تشکيل بدهند که قادر به جلوگيري از فساد در عاليترين سطح باشد. ثالثاً آنها بايد در پي حکومتداري صحيح باشند و براي نسل جوان فرصتهايي را ايجاد کنند . وي همچنين بر طرف کردن عدم توازن ميان بودجه نظامي و توسعه کشور از سوي جامعه جهاني را علاج ديگر بحران فعلي مي داند . اشرف غني احمدزي که قبلاً در سمت وزارت اقتصاد و دارايي دولت انتقالي فعاليت مي کرد پس از از اعلام کابينه دولت انتخابي حامد کرزي از فهرست کابينه حذف شد و در حال حاضر رئيس دانشگاه کابل مي باشد.
سازمان ملل فساد حاکميت را تهديد می کند:
سازمان ملل متحد در افغانستان نسبت وجود فساد در دستگاه حکومت اين کشور ابراز نگرانی کرده است.ايدرين ادوارد، سخنگوی دفتر نمايندگی ملل متحد (يوناما) در افغانستان در يک کنفرانس خبری در کابل گفت که آلودگی رو به افزايش مقامات اين کشور به انواع فساد، تهديدی برای حاکميت ملی و امنيت در افغانستان است. ادوارد گفت: " از جامعه جهانی نبايد انتظار داشت که از ادارات و مسئولان آغشته به فساد پشتيبانی کند و اين موضوع برای مردم عادی نيز قابل پذيزش نيست." به گفته ادوارد فساد و نا امنی دو روی يک سکه است و جايی که فساد باشد در آنجا نا امنی نيز وجود دارد.
سخنگوی يوناما با اشاره به مناطق دوردست افغانستان اين نگرانی را مطرح کرد که ادامه فساد در حکومت به کاهش حاکميت دولت مرکزی در اين مناطق منجر خواهد شد. او گفت اگرچه افغانستان در يک مرحله گذار قرار دارد ولی ممکن نيست از کنار مسايل مهمی چون فساد، مواد مخدر و اداره ضعيف به آسانی گذشت. وجود فساد اداری در دستگاه حکومت از آن دسته انتقادهای است که حکومت پس از طالبان به رهبری رييس جمهور کرزی همواره با آن مواجه بوده است؛ آنچه که حکومت کرزی از نخستين روزهای تشکيل متعهد به مبارزه با آن شده بود. ولی در حال حاضر اين مشکل به جای کاهش، رو به افزايش نهاده است. دوام اين حالت در کنار نارضايتی مردم نگرانی برخی سازمان های جهانی را نيز برانگيخته است. موضوع فساد در د ستگاه حکومت به يکی از بحث های محوری مطبوعات غربی نيز تبديل شده چنانچه در يکی از شماره های اخير روزنامه واشنگتن پست در مطلبی از خريد و فروش پست های بلند دولتی در افغانستان خبر داده شده است. بسياری افغان ها به اين نتيجه رسيده اند که اگر جلو فساد گرفته نشود و اصلاحات لازم به وجود نيايد آنچه در چهار سال گذشته دولت و مردم به دست آورده اند به آسانی از دست خواهد رفت.
يک هفته نامه آلماني مدعي شد:
فشار آمريكا بر كرزي براي استعفا از مقامش شد . با گسترش و تشديد موج خشونتها شايعاتى مبني بر اينكه دولت آمريكا حامد كرزى، رئيس جمهور افعانستان را زير فشار گذارده تا از مقام خود استعفا دهد، به گوش مي رسد . هفتهنامهى فوكوس چاپ آلمان در گزارشي آورده است : دولت آلمان در مورد احتمال اينكه حامد كرزى از سوى آمريكا براى استعفا از مقامش تحت فشار است، نگران است .
بنابراين گزارش بر اساس اطلاعات سازمانهاى مخفى كه در كابل در گرد ش است، گفته مىشود قرار است كرزى و برخى از اعضاى رهبرى دولت توسط آمريكا بركنار شوند . به گزارش فوكوس، ديپلماتهاى آلمانى اين شايعه را با همكاران آمريكايى خود در ميان نهادهاند و مقامات آمريكايى اين شايعه را بشدت رد كرده و اظهار داشتهاند كه آنها از پشتيبانى كرزى دريغ نخواهند كرد . از سوى ديگر اين نشريه نوشته است كه هم مردم افغانستان و هم ايالات متحده آمريكا حامد كرزى را شخصيتى ضعيف ارزيابى مىكنند و ترديد دارند موفق شود ثبات را به اين كشور بازگرداند. از سوي ديگر گفته مىشود كه يكى از برادران كرزى در قاچاق مواد مخدر د ست داشته است.
ازصفحات تاريخ :
حوادث درافغانستان چگونه شکل گرفت؟
تدوين کننده وپژوهشگر) دوشي چي)» قسمت دوازدهم «
حقوق بشرونقض کننده گان حقوق بشر
)) تلاش کردم تا دراين نبشته هاي تاريخي زيباترين اشعاروناياب ترين تصويرها تهيه وبه پيشگاه شما عزيزان تقديم گردد. هدف ازانتخاب تصويرمستند سازي وحقيقت نگاري را افاده مينمايد ومزين شدن با اشعارشيوه ي جديد ي است تا ازيکطرف بحث هاي تاريخي را باشعرصيقل داد وازجانب ديگرخواننده را ازيک نواختي بيرون کرد... ((
از باده ی نیست سر خوشم ، سرخوش و مست
بیزارم و دلشکسته ،ازهر چه که هست
من هست به نیست دادم ، افسوس که نیست
در حسرت هست پشت من پاک شکست.
از بس کف دست بر جبین کوبیدم
تا بگذرد ازسرم ، پریشانی من
نقش کف دست ! محو شد ، ریخت به هم
شد چین و شکن ، به روی پیشانی من.
تا روح بشر به چنگ زر ، زندانیست
شاگردی مرگ پیشه ای انسانی است
جان از ته دل ، طالب مرگ است ... دریغ
درهیچ کجا برای مردن جا نیست ؟.
پرسیدم از سرشک ، که سرچشمه ات کجاست ؟
نالید و گفت : سر ز کجا ز چشمه از کجاست ؟
لبخند لب ندیده ی قلبم که پیش عشق
هر وقت دم زخنده زدم ، گفت : نابجاست
).
کارو(
حقوق بشر میراث تاریخی دیرینه ای
دارند. بنیان فلسفی اصلی حقوق بشر باور به وجود صورتی از عدالت است که برای همه
آدمیان،همه جا معتبر می باشد. به این ترتیب، آموزه معاصر حقوق بشر درعرصه
ژیوپولیتیک معاصر نقشی حیاتی یافته است. گفتمان حقوق بشر توسط مردمان بسیاری در
موقعیت هایی بسیار متفاوت فهمیده و استعمال می شود. حقوق بشر درفهم معاصر اینکه
انسان ها و موسسات سیاسی ملی و بین المللی چگونه باید با همدیگر رفتار کنند، نقشی
ناگزیر دارد. بهتر آن است که حقوق بشر را ضمانت های اخلاقی بالقوه ای برای نیل هر
انسانی به حداقل زندگی نیکو دانست. میزان تحقق نیافتن این آرمان نشانگر شکست عظیم
جهان معاصر در استقرار نظمی استوار برپایه حقوق بشر دانست. مبنای فلسفی حقوق بشر
معروض نقادی های سختی بوده است. اگر چه برخی جنبه های بحث برانگیز میان حامیان و
معارضان حقوق بشر حل نشده باقی مانده، و چه بسا حل ناشدنی باشند، درحالت کلی قوت
اخلاقی حقوق بشر پابرجا می ماند. می توان گفت مجاب کننده ترین انگیزه وجود حقوق بشر
می تواند برپایه به کار گیری قوه تخیل باشد. بکوشید جهانی بدون حقوق بشر را تصور
کنید! که وحشت وبربريت فراگيرشده زورمندان ، مظلومين را پاره پاره خواهند کرد .
اعلامیه جهانی حقوق بشر
از آنجا که شناسایی حیثیت ذاتی کلیه اعضای خانواده بشری و حقوق یکسان و انتقال نا پذیر آنان اساس آزادی ، عدالت و صلح را در جهان تشکیل می دهد.از آنجا که عدم شناسایی و تحقیر حقوق بشر منتهی به اعمال وحشیانه ای گردیده است که روح بشریت را به عصیان واداشته و ظهور دنیایی که در آن افراد بشر در بیان عقیده آزاد واز ترس و فقر فارغ باشد به عنوان بالاترین آمال بشر اعلام شده است ، از آنجا که اساسا حقوق انسانی را باید با اجرای قانون حمایت کرد تا بشر به عنوان آخرین علاج به قیام بر ضد ظلم و فشار مجبور نگردد. از آنجا که لازم است توسعه روابط دوستانه بین الملل را مورد تشویق قرار داد ،
ماده 1 : تمام افراد بشر آزاد به دنیا می آیند و از لحاظ حیثیت و حقوق با هم برابرند . همه دارای عقل و وجدان می باشند و باید نسبت به یکدیگر با روح برادری رفتار کنند .
ماده 2 : هر کس می تواند بدون هیچ
گونه تمایز ، خصوصا از حیث نژاد ، رنگ ، جنس ، زبان ، مذهب ، عقیده سیاسی یا هر
عقیده دیگر و همچنین ملیت ، وضع اجتماعی ، ثروت ، ولادت یا هر موقعیت دیگر ، از
تمام حقوق و کلیه آزادی هایی که در اعلامیه حاضر ذکر شده است ، بهره مند گردد. به
علاوه هیچ تبعیضی به عمل نخواهد آمد که مبتنی بر وضع سیاسی ، اداری و قضایی یا بین
المللی کشور یا سرزمینی باشد که شخص به آن تعلق دارد . گواه این کشور مستقل ، تحت
قیمومیت یا غیر خود مختار بوده یا حاکمیت آن به شکل محدودی شده باشد.
ماده 3 : هر کس حق زندگی ، آزادی و امنیت شخصی دارد .
ماده 4 : احدی را نمی توان در بردگی نگه داشت و داد و ستد بردگان به هر شکلی که
باشد ممنوع است.
ماده 5 : احدی را نمی توان تحت شکنجه یا مجازات یا رفتاری قرار داد که ظالمانه و یا
بر خلاف انسانیت و شئون بشری یا موهن باشد.
ماده 6 : هر کس حق دارد که شخصیت حقوق او در همه جا به عنوان یک انسان در مقابل
قانون شناخته شود.
ماده 7 : همه در برابر قانون ، مساوی هستند و حق دارند بدون تبعیض و بالسویه از
حمایت قانون برخوردار شوند.همه حق دارند در مقابل هر تبعیضی که ناقض اعلامیه حاضر
باشد و بر علیه هر تحریکی که برای چنین تبعیضی به عمل آید به طور تساوی از حمایت
قانون بهره مند شوند.
ماده 8 : در برابری اعمالی که حقوق اساسی فرد را مورد تجاوز قرار بدهد و آن حقوق به
وسیله قانون اساسی یا قانون دیگری برای او شناخته شده باشد ، هر کس حق رجوع به
محاکم ملی صالحه دارد .
ماده 9 : احدی نمی تواند خود سرانه توقیف ، حبس یا تبعید بشود.
ماده 10 : هر کس با مساوات کامل حق دارد که دعوایش به وسیله دادگاه مساوی و بی طرفی
، منصفانه و علنا رسیدگی بشود و چنین دادگاهی درباره حقوق و الزامات او یا هر اتهام
جزایی که به او توجه پیدا کرده باشند، اتخاذ تصمیم بنماید.
ماده 111 : - هر کس به بزه کاری متهم شده باشد بی گناه محسوب خواهد شد تا وقتی که
در جریان یک دعوای عمومی که در آن کلیه تضمین های لازم برای دفاع از تامین شده باشد
، تقصیر او قانونا محرز گردد.2- هیچ کس برای انجام یا عدم انجام عملی که در موقع
ارتکاب ، آن عمل به موجب حقوق ملی یا بین المللی جرم شناخته نمی شده است محکوم
نخواهد شد . به همین طریق هیچ مجازاتی شدیدتر از آنچه که در موقع ارتکاب جرم بدان
تعلق می گرفت درباره احدی اعمال نخواهد شد.
ماده 12 : احدی در زندگی خصوصی ، امور خانوادگی ، اقامتگاه یا مکاتبات خود نباید
مورد مداخله های خود سرانه واقع شود و شرافت و اسم و رسمش نباید مورد حمله قرار
گیرد . هر کس حق دارد که در مقابل این گونه مداخلات و حملات ، مورد حمایت قانون
قرار گیرد.
ماده 131 : - هر کس حق دارد که در داخل هر کشوری آزادانه عبور و مرور کند و محل
اقامت خود را انتخاب نماید.2- هر کی حق دارد هر کشوری و از جمله کشور خود را ترک
کند یا به کشور خود باز گردد.
ماده 141 : - هر کس حق دارد در برابر تعقیب ، شکنجه و آزار ، پناهگاهی جسنجو کند و
در کشورهای دیگر پناه اختیار کند.2- در موردی که تعقیب واقعا مبتنی به جرم عمومی و
غیر سیاسی و رفتارهایی مخالف با اصول و مقاصد ملل متحد باشد ، نمی توان از این حق
استفاده نمود.
ماده 151 : - هر کس حق دارد ، که دارای تابعیت باشد.2- احدی را تمی توان خود سرانه
از تابعیت خود یا از حق تغییر تابعیت محروم کرد.
ماده 161 :- هر زن و مرد بالغی حق دارند بدون هیچ محدودیت از نظر نژاد ، ملیت ،
تابعیت یا مذهب با هم دیگر زناشویی و هنگام انحلال آن ، زن و شوهر در کلیه امور
مربوط به ازدواج دارای حقوق مساوی می باشند.2- ازدواج باید با رضایت کامل و آزادانه
زن ومرد واقع شود.3- خانواده رکن طبیعی و اساسی اجتماع است و حق دارد از حمایت
جامعه و دولت بهره مند شود.
ماده 171 : - هر شخص ، منفردا یا به طور اجتماعی حق مالکیت دارد.2- احدی را تمی
توان خود سرانه از حق مالکیت محروم نمود.
ماده 18 : هر کس حق دارد که از آزادی فکر ، وجدان و مذهب بهره مند شود .این حق
متضمن آزادی تغییر مذهب یا عقیده و ایمان می باشد و نیز شامل تعلیمات مذهبی و اجرای
مراسم دینی است . هرکس می تواند از این حقوق یا مجتمعاً به طور خصوصی یا به طور
عمومی بر خوردار باشد.
ماده 19 : هر کس حق آزادی عقیده وبیان دارد و حق مزبورشامل آن است که از داشتن
عقاید خود بیم و اضطرابی نداشته باشد و در کسب اطلاعات و افکار و در اخذ و انتشار
آن ، به تمام وسایل ممکن و بدون ملاحضات مرزی، آزاد باشد.
ماده 20 1: - هرکس حق دارد آزادانه مجامع و جمعیت های مسالمت آ میز تشکیل دهد.2-
هیچ کس را تمی توان مجبور به شرکت در اجتماعی کرد.
ماده 211 : - هر کس حق دارد که در اداره امور عمومی کشور خود ، خواه مستقیما و خواه
با وساطت نمایندگانی که آزادانه انتخاب شده باشد شرکت جوید.2- هر کس حق دارد با
تساوی شرایط ، به مشاغل عمومی کشور خود نایل آید.3- اساس و منشا قدرت حکومت ، اراده
مردم است . این اراده باید به وسیله انتخاباتی ابراز گردد که از روی صداقت و به طور
ادواری ، صورت پذیرد .انتخابات باید عمومی و با رعایت مساوات باشد و با رای مخفی یا
طریقهای نظیر آن انجام گیرد که آزادی رای تامین نماید.
ماده 22 : هر کس به عنوان عضو اجتماع حق امنیت اجتماعی دارد و مجاز است به وسیله
مساعی ملی و همکاری بین المللی ، حقوق اقتصادی ، اجتماعی و فرهنگی خود را که لازمه
مقام و نمو آزادانه شخصیت اوست با رعایت تشکیلات و منابع هر کشور به دست آورد.
ماده 231 : - هر کس حق دارد کار کند. کار خود را آزادانه انتخاب نماید ، شرایط
منصفانه و رضایتبخشی برای کار خواستار باشد و در مقابل بیکاری مورد حمایت قرار
گیرد.2- همه حق دارند که بدون هیچ تبعیضی در مقابل کار مساوی ، اجرت مساوی دریافت
دارند.3- هر کس که کار میکند به مزد منصفانه و رضایت بخشی ذیحق می شود که زندگی او
و خانواده اش را موافق شئون انسانی تامین کند و آن را در صورت لزوم با هر نوع وسایل
دیگر حمایت اجتماعی، تکمیل نماید.4- هر کس حق دارد که برای دفاع از منافع خود با
دیگران اتحادیه تشکیل دهد و در اتحادیه ها نیز شرکت کند.
ماده 24 : هر کس حق استراحت و فراغت و تفریح دارد و به خصوص به محدودیت معقول ساعات
کار و مرخصی های ادواری ، با اخذ حقوق ذیحق می باشد.
ماده 251 : - هرکس حق دارد که سطح زندگی او ، سلامتی و رفاه خود و خانواده اش را از
حیث خوراک ومسکن ومراقبتهای طبی و خدمات لازم اجتماعی تامین کند و همچنین حق دارد
که در مواقع بیکاری ، بیماری ، نقص اعضا ، بیوگی ، پیری یا در تمام موارد دیگری که
به علل خارج از اراده انسان ، وسایل امرار معاش از بین رفته باشد از شرایط
آبرومندانه زندگی برخوردار شود.2- مادران وکودکان حق دارند که از کمک و مراقبت
مخصوصی بهره مند شوند . کودکان چه براثر ازدواج و چه بدون ازدواج به دنیا آمده
باشند ، حق دارند که همه از یک نوع حمایت اجتماعی برخوردار شوند.
ماده 261 : - هر کس حق دارد که از آموزش و پرورش بهره مند شود . آموزش و پرورش
لااقل تا حدودی که مربوط به تعلیمات ابتدایی و اساسی است باید مجانی باشد . آموزش
ابتدایی اجباری است . آموزش حرفه ای باید عمومیت پیدا کند و آموزش عالی باید با
شرایط تساوی کامل ، به روی همه باز باشد تا همه ، بنا به استعداد خود بتواند از آن
بهره مند گردند.2- آموزش و پرورش باید به طوری هدایت شود که شخصیت انسانی هر کس را
به حد اکمل رشد آن برساند و احترام حقوق و آزادی های بشری را تقویت کند . آموزش و
پرورش باید حسن تفاهم ، گذشت و احترام عقاید مخالف و دوستی بین تمام ملل و جمعیت
های نژادی یا مذهبی و همچنین توسعه فعالیت های ملل متحد را در راه حفظ صلح ، تسهیل
نماید.3- پدر و مادر در انتخاب نوع آموزش و پرورش فرزندان خود نسبت به دیگران
اولویت دارند.
ماده 271 : - هر کس حق دارد در زندگی فرهنگی اجتماع شرکت کند ، از فنون و هنرها
متمتع گردد و در پیشرفت علمی و فوائد آن سهیم باشد.2- هر کس حق دارد از حمایت منافع
معنوی و مادی آثارعلمی ، فرهنگی یا هنری خود برخوردار شود.
ماده 28 : هر کس حق دارد برقراری نظمی را بخواهد که از لحاظ اجتماع و بین المللی ،
حقوق و آزادی هایی راکه در این اعلامیه ذکر گردیده ، تامین کند و آنها را به مورد
عمل بگذارد.
ماده 291 : - هرکس در مقابل آن جامعه ای وظیفه دارد که رشد آزاد کامل شخصیت او را
میسر سازد.2- هر کس در اجرای حقوق و استفاده از آزادی های خود ، فقط تابع محدودیت
هایی است که به وسیله قانون ، منحصرا به منظور تامین شناسایی و مراعات حقوق و آزادی
های دیگران و برای مقتضیات صحیح اخلاقی و نظم عمومی و رفاه همگانی ، در شرایط یک
جامعه دموکراتیک وضع گردیده است.3- این حقوق و آزادی ها ، در هیچ موردی نمی تواند
بر خلاف مقاصد و اصول ملل متحد اجرا گردد.
ماده 30 : هیچ یک از مقررات اعلامیه حاضر نباید طوری تفسیر شود که متضمن حقی برای
دولتی یا جمعیتی یا فردی باشد که به موجب آن بتواند هر یک از حقوق و آزادی های
مندرج در اعلامیه را ازبین ببرد ویا در آن راه فعالیتی بنماید.
نقض حقوق بشرطي يک دهه ي اخير
همه چیزم در دیار اجنبی است
میوه های خونم و هر که از ریشه ی من نوشید
آتیه و رؤیاهایم ، و حتی سایه ی عشقم
عاطفه های بی قرار
نخل ساحلهای روسپیان بلند بالا و نخل های بهاری کوچید
چرا با تو می مانم ای مادر کهن
که نمی دانم
چه وامی بر من داری ؟
سال هایم را هدر دادی
خونم را هبا کردی که بنوشند اجاره داران
جوانیم را در سوداهایم خیالی به گرو نهادی
عوض را به من برات دوردستی دادی ، که مبلغش آرمان بود
کنون در پایان راه دستم مثل فکرم سپید است
چه برایم ماند
جز غربت ناخواسته و دشنام از نورسید
گانی که ندانم چه حقی بر من دارند ؟
گاه در پروازهایم رایحه ی نیل را می شنوم
و گمشده ام را می بینم که در غرفه ی نامحرمان
به تماشای رود وقت می گذراند
انگار موقع دعای سفر شد
راهم را بگشا
دینی اگر دارم بستان
اگر می مانم نه برای توست
اگر می خوانم نه به درگاه تو
به خدایی است که هرگز تو را نیافرید.
سپانلو
با لشکرکشي ارتش سرخ به افغانستان ، سيل كمك هاي نظامي به سوي مجاهدين جريان پيدا كرد. با وجود آن كه پاي منافع استراتيژيك امريكا بيشتر از هر كشور ديگر در آ نجا دخيل بود ولي باز هم كمك هايي كه صورت گرفت بيشتر آنها از بانك هاي عربستان سعودي بصوب پاكستان سرازير مي شدند. بخش كمتر از نصف اين كمك ها كه از طرف امريكا صورت مي گرفت خود قصه اي عليحده دا رد . با برقراري حكومت مجاهدين در كابل، سفير ايالات متحده در كابل و معاونش ريچارد هوگلند، آخرين ديدار مهم خود به عنوان مقامات رسمي ايالات متحده در كابل را انجام دادند و بدين وسيله افغا نستان در فاصله اي سالها ي 1992 تا 1994 در يك انزواي بين المللي قرار داده شد. عده اي اين عملكرد را دليلي بر بي اهميت بودن افغانستان براي امريكا مي دانند، اما با توجه به حقايق ديگر، اين نتيجه به دست مي آيد كه افغانستان پس از فروپاشي شوروي، هميشه براي امريكا اهميت داشته و دوري از آن و يا كشيدن پرده به روي آن كشور، جزيي استراتيژي دقيق اين كشور بوده است. ايلي كراكوسكي كه مامور وزارت دفاع امريكا و مسول بخش افغانستان در دهه هشتا د ميلادي بود مي گويد: ا فغانستان هميشه براي ما اهميت داشته است.
اين كشور در
تقاطع راهي قرار گرفته كه قلب دنيا را به شبه قاره هند پيوند مي دهد. اين كشور
اهميت خويش را از موقعيت اش كسب مي كند، موقعيتي كه در مرز دريا و خشكه قرار گرفته
و نقطه اي تلافي قدرت هاي جهاني تاريخ بوده است. مغول ها و سكندر كبير از همين راه
گذشتند و بازي بزرگ روسها و انگليسهاي قرن نزده هم در همين جا صورت گرفت. در قرن
بيستم ميلادي هم، افغانستان مرز دو قدرت بزرگ جهاني بود.
نگاهي تند وگذرا برفاجعه ملي درکشورما دوينم دهه مي شود که جنگ ، آدم کشي ، بي
قانوني ، وحشت وبربريت ادامه دارد . هزاران انسان قرباني هوس وآرزوهاي تعدادی افراد
قاتل وتفنگ بدست گرديدند .
با قيام نظامي ثورسال 1357خورشيدي دشمنان سعادت و آزادی وطن ما در تباني با باداران غربي و شيخ های عياش و معامله گر عربي دست به اعمال ناروای زده و زير نام جهاد آب به آسياب دشمنان مردم و وطن ريختند. و در واقعيت امر با دريافت اسلحه وپول ازکشورهاي متعدد عملآ به آتش جنگ پطرول پاشيدند . زمانيکه توانمندي روياروي را درمقابل دشمن ازد ست ميدادند تمام شکست ، عقده مندي ، فشارهاي بيروني ورواني خويش را بافير راکتهاي هاي سکر20 ، 40 ، 60 ، کلستر، مزايل وانواع ديگراسلحه بالاي منازل مردم ، مکاتب ، ادارات عامه ، ايستگاه هاي بس ومحلا ت بودوباش مردم بي گناه فرونشانده وباتهيه به اصطلاح فيلم هاي مستند ازکشورهاي خارجي پول اخذ مي نمودند .
باسقوط ولايت خوست درحاکميت دکتورنجيب الله درسال( 1368) بد ست حزب اسلامي ، اتحاد سياف ، حزب اسلامي خالص ، جماعت اسلامي ، ارتش وآي – ا س – آي پاکستان حدود پنجهزارنفر؟ ازسربازان که مصروف سپري نمودن خدمت زيربيرق بودند وافسران بي رحمانه بد ست فرماندهان داخلي ونظاميان پاکستان سرکوب شدند مگرآنان انسان نبودند ؟ آيا اين کشتاروبزن وبردن نقض حقوق بشرنيست که مورد بازپرس قرارگيرد ؟ ودرگزارش سازمان حقوق بشرگنجانيده شود ؟ . همچنان هزاران انسان درجنگ ويرانگرجلا ل آباد درسال (1367) ازدوطرف درگيربخاک وخون کشيده شد ند ، چرا درج گزارش نگرديد ؟ .
بعد از سقوط حکومت دکتور نجيب الله ، دولت تنظيمي از پشاور ( پاکستان) به کابل انتقال نمود، و بعد از ختم دوره مجددی، ربانی در ماه جون ١٩٩٢ برای مدت چهار ماه به حيث رئيس دولت قد رت را بد ست گرفت . مردم تصور مينمود که جنگ های ١٣ ساله خاتمه می يابد و در کشور صلح و آرامش مستقر می شود. ولي نه تنها جنگ خاتمه نيا فت بلکه چنان جنگ هايی بين گروه های مختلفي به اصطلاح مجاهدين شعله ور گرديد که افغانستان و مردم آنرا به فاجعه کشاند. اين جنگ ها زمانی شدت اختيارنمود که ربانی بعد از ختم دوره چهار ماهه رياست دولت ، طبق معاهده پشاوربايد قدرت را به شورا تحويل ميداد متاسفانه نه تنها براي تسليمي قدرت اقدام صورت نگرفت بلکه به بهانه هاي مختلف به تداوم آن تلا ش نمود .
بد ين ترتيب شورای رهبران آنوقت که بيشتر تحت نفوذ ربانی بود، به عنوان اينکه انتقال قدرت به شخص ديگر از سبب جنگ ها ناممکن است، دوره زمامداري ربانی را اولاً به ٤٥ روز و سپس تا زمان داير شدن لويه جرگه تمد يد نمود. بعداً با دايرنمودن شوراي حل وعقد در ٣٠ دسامبر ١٩٩٢ که ربانی يگانه کانديد در رياست دولت باقی ماند، بحيث ريس دولت برگزيد شد . درين شورا نمايندگان حکمتيار، حزب اسلامي خالص ، محاذ ملي برهبري پيرگيلاني ، جنبش و حزب وحدت نه تنها شرکت نداشتند بلکه عملآ جناح رباني باشرکت ندادن آنان دردولت زمينه سازجنگ هاي بعدي نيزگرديد . قبل ازتدويرشورا، جناح مخالف تهديد نموده بودند که در صورت دائر شدن اين شورا و انتخاب ربانی بحيث رئيس دولت، جنگ ادامه پيدا مينمايد .
متعاقباً آقايان حکمتيار، خالص، مجددی و گيلانی شديداً شيوه انتخاب ربانی را درين مقام مورد اعتراض قرار داده متذکرشدند که ربانی در انتخاب خويش در مقام رياست دولت جهل کاری وحق تلفي نموده و اين عملکرد وي جنگ ها را در کشور تشديد می نمايد. باين ترتيب ربانی دوره رياست چهار ماهه خويش را تا زمانی دوام داد که توسط قواي طالبان ازکابل مجبوربه فرارگرديد . زمامداري وی مجموعاً سه و نيم سال يعنی تا د سمبر ١٩٩٦ دوام نمود. طي اين مدت فشاررهبران ، نارضايتي مردم وتقاضاهاي مکررسازمان ملل متحد در متقاعد ساختن ربانی برای انتقال قدرت به نمايند گان واقعي ملت به اساس پلان های مطروحه عاجز ماند وبا هرطرح ارايه شده ازجانب نمايند گان سرمنشي ملل متحد ، برعکس گروپ کرسي نشينان کابل جنگ تازه اي را سازمان ميدادند . تا زمان سقوط اداره رباني درکابل تنظيم ها واحزاب سياسي درحاشيه قرارگرفتند واخرين روزهاي زمامداري، صرف حکمتيار بعد از جنگ های شد يد با قوای جمعيت وشوراي نظار، بعد از حصول کرسی صد رات موقتاً تطميع گرديد.
ربانی مخصوصاً محکوم به اين بود که با روحيه قومی و منطقوی عمل نوده و نميخواهد حاکميت رااز د ست بدهد ، و هم وی باساس قرارداد ها و تعهدات، منافع ايران، تاجکستان و روسيه را تآمين می نمايد. ازجانب ديگربا چاپ بانکنوتهاي پنج هزاري وده هزار افغانيگي درمسکو عملآ خريد وفروشي اراضي ، قوماندانان وجنگجويان رواج پيدا نمود وازجانب ديگرسرازيرشد ن سلاح ومهمات ازروسيه ، ايران وتاجيکستان ( مثلآ اسارت اتباع روسي با يک بال طياره انتنوف وده ها تن سلاح ومهمات درقندهار ، توزيع سلاح بدون قنداق وداراي شيب مخصوص ساخت ايران واکمالات بدون وقفه ازميدان هوايي کولاب درتاجيکستان ) عملآ جنگ راشد ت بخشيد . درماه جدي سال 1372يکتعدا د افراد سرشناس که وظايف قابل توجه دراداره استخبارات دولت رباني داشتند وبطوربسيارفجيع وناروا به قتل رسيدند ودراينجا نام چند نفرآنانرا مشت نمونه خروارتذکرميد هيم : - تورنجنرال اميرمحمد ( شهباز) معاون رياست عمومي امنيت ملي با برادرش .( معاون فهيم ). - جنرال سيد اکبرمعاون اول رياست پنج امنيت ملي . - دگروال انور( مشفق ) معاون اول رياست اداره سوم امنيت ملي ازلوگربرادرجنرال جيلا ني يکي ازافراد باسابقه اردوي کشور. - قسيم معاون اداره دوم امنيت ملي . و... دردوره زمامداري ربانی وضع کابل و ولايات خيلي وخيم وکشوربه چندين مراکزقدرت تقسيم گرديده بود . چوروچپاول ، دزدي ورهزني ، راه گيري ووند بازي ، قتل وقتال ، وحشت وبربريت ، ظلم وستم ، بستن وبردن ، بگيروبزن ، فيرراکت سکروکلستر، توپ وتانک ، رقص مرده و خنده زنده ، تيزاب پاشي وميخ کوبي ، بريدن شرم جاهاي انسانها وولادت نمودن زنان درپوسته هاي امنيتي ...
جزي مصروفيت روزانه نيروهاي امنيتي گرديده بود . ( فيلکس ارماکورا) نماينده سازمان عفو بين المللی، بعد از بازديد از کابل، درا ن زمان گفت : ... در کابل وضع حقوق بشر ناگوار تر از سابق و چور و چپاول و قتل های فردی و دسته جمعی وجود دارد، و راکت هابطور مسلسل اصابت می کند و هم آب و برق و قانون وجود ندارد. صرف در جلال آباد و مزار شريف وضع نسبتاً بهتر است و در متباقی مناطق افغانستان قضاوت در مورد جرايم به اساس شرعيت اسلامی از جانب خود قوماندانان محلات و مناطق صورت می گيرد. .. > در ماه جنوروی ١٩٩٣ تعداد زيادي ا زسيک ها و هندو ها که تبعه افغانستان و معمولاً مشغول معاملات تجارت بودند مورد فشار و اذيت قرار گرفته و مجبوربه مهاجرت به هندوستان گرديدند.
در ماه مارچ ١٩٩٣ رهبران تنظيم ها راهي مدنيه منوره شده و باحضور داشت پادشاه عربستان سعودی و نواز شريف صدراعظم پاکستان تعهد سپرد ند وقسم خوردند که دست ازجنگ کشيده ودرتقسيم قدرت به همه جوانب درگير اقدام نمايند اما بمجرد مواصلت ، جنگ وکشتارجديدي آغازگرديد . درين مذاکرات فيصله گرديد بود : رباني درتحويلي قدرت تا هژده ماه اقدام نموده ، اسلحه از مردم جمع آوری و هکذا ملکيت ها و دارائی های تاراج شده دوباره به مالکين آن مسترد گردد و حکمتيار بحيث صدراعظم منسوب شود. مولوی خالص از امضای اين معاهده امتناع ورزيد و آقای مجددی در پايان معاهده نوشت که با ملاحظات امضاء شد. اما در ترکيب کابينه بين رهبران تنظيم ها، بعد از مناقشات زياد در جلال آباد توافق به ميان نيامد و يکبارديگرحملات راکتی بالای شهر کابل شد ت بي سابقه کسب نمود . طى سالهاى ١٩٩٢- ١٩٩٦ تفنگداران قدرت پرست که درداخل شهرکابل سنگرگرفته بودند مرتکب ويرانى شهر کابل وکشتار بيش از پنجاه هزار نفرمردم غيرنظامى وبالنتيجه مسبب اصلى جنايت عليه بشريت شده اند.
بنيادگرايان جنگ سالار طي سالهاي نخستين زمامداري خويش جنگ را تاسطح کوچه هاى کابل، درجمال مينه و چنداول ومنطقه افشارو ديگر نقاط شهر گسترش دادند، و در اين فاجعه بيش از چهار هزار انسان بى گناه ( ازمليت مصيبت ديده هزاره ) را درکابل بوسيله توپ و تانک و بمباردمان بى امان قتل عام کردند که اين شهکاري آنان به ( فاجعه افشار) مسما گرديد . اين جنايت جنگى يکى از شواهد انکار ناپذيرى است که مردم کابل آنرا فراموش نخواهند کرد . کشتار مردم هزا ره و شیعه ي منطقه ا فشار در 22 دلو 1371 خورشیدی لکه ننگی است که تا همیشه بر دامان تفنگداران فاتحه کابل باقی می ماند. در نیمه شب این روز که با سالروز انقلاب در ایران هم زمان بود، نیروهای دولت که عبارت بودند ازقوتهاي : شوراي نظار، جمعيت ، اتحاد سياف ، حرکت اسلامي و حزب وحدت شاخه اکبري به فشاريورش برده ودر این حمله ، منطقه به تصرف نیروهای یادشده درآمد. نيروهاي متعرض به مدت 24 ساعت، افزون بر کشتار مردم ، دست به ویراني، غارت ، آتش زدن خانه ها و تجاوز به زنان و ربودن کودکان و جوانان سرگرم بودند.
همین رویداد بارها در هجوم های نیروهای فاتحه درچندا ول ، دهمزنگ ، کوته سنگي وغرب کابل تکرار شد. همچنان در نیمه های سال 1373، گروه مذهبی و ناشناخته طالبان از قندهار سربرآورده و در کمترين زمان توانستند همه جنوب و شرق افغانستان را به تسخیر خود درآورند و در ماه حوت به دروازه های کابل برسند. طالبان هنگام رسیدن به کابل، با حزب وحدت پیمان بست که علیه مردم این حزب وارد جنگ نشود، بلکه برای از میان برداشتن نیروهای دولت بکوشد. در این میان، نیروهای دولت با بهره گیری از فرصت، به هجوم سنگین دیگری دست زدند . در همین زمان، آیت الله محسنی در فتوا یی ویران گر، مزاری را مفسد فی الارض خوا ند و خون نیروهای وی را مباح دانست. این دو مسأله، طالبان را واداشت تا چهره اصلی خود را نمایان سازد. از این رو، نیروهای طالبان برخلاف توافق پیشین، به خلع سلاح رزمندگان حزب وحدت پرداختند. در این حال، عبدالعلی مزاری با هشت تن از فرماندهان نظامی برای رایزنی با فرماندهان طالبان که در منطقه چهارآسیاب (در بیرون کابل) مستقر بودند رهسپارآنجا شد تا توا فق بدست آ مده را نهايي نمايند .
طالبان بدون توجه به عرف بین
المللی و احکام
اسلامی که مدعی اجرای آن بودند، عبدالعلی مزاری، رهبر حزب وحدت اسلامی را به همراه
جنرال ابوذر غزنوی یکی از فرماندهان هزاره ، سید علی علوی منشی ویژه مزاری و دیگر
فرماندهانش نظیر: عیدمحمد ابراهیمی بهسودی، خادم حسین اخلا صی جاغوری، جان
محمد ترکمنی و عباس جعفری لومانی، شکنجه و به شهادت رساندند. گروه
فاشیستی طالبان در اقدامی نابخردانه و غیرانسانی، پیکر قربانیان خود را در یکی از
دشت
های غزنی از
هلکوپتربه بیرون پرتاب کردند و مدعی شدند هنگامی که مزاری و فرماندهانش را اسیر
کرده بودند و می
خواستند به قندهار منتقل کنند، وی با ربودن اسلحه یکی از طالبان همه
را به رگبار بسته و دیگر طالبان در واکنش به این اقدام، مزاری و همراهانش را کشته
اند ازجانب ديگر نیروهای دولت یورش خود را به غرب کابل با غارت
گری و تجاوز
های جنسی و کشتار
دسته
جمعی مردم این منطقه تکمیل کردند. با به شهادت رسیدن مزاري و ویرانی
غرب کابل، پایگاه هزاره
ها پس از سه سال
مقاومت سقوط کرد.
برعلاو در حوادث ١١ جدى سيزده صدوهفتادودو صدها نفر از سربازان جنبش در ساحه ارگ تا
پل محمود خان توسط نيروهاى دولت قتل عام شدند . همچنان قتل هزاران نفرازنيروهاي
طالب دردشت ليلي درسال ١٩٩٧ و کشتاردسته جمعي حدود هشت هزار نفرازمردم باشهامت
هزاره در مزارشريف توسط نيروهاي طالب به تاريخهاى هشتم ونهم اگست ١٩٩٨، وکوچ دادن
اجبارى مردم کوهدامن و به آتش کشيدن خانه وباغ وتاکستان مردم شمالى توسط طالبان بد
ستور ملاعمر و تخريب بت هاى معروف باميان وساير ميراث هاى فرهنگى مردم اين مرز وبوم
بدستور ملاعمر اينهاهمه اعمال جنايت عليه بشريت اند که مجرمين آن بايد به محاکم بين
المللى جنايات جنگى سپرده شوند. طي اين مدت آنها با فروش آثار ارزشمند تاريخی و
تخريب آنچه که قابل انتقال نبودند، آغاز کردند، با چور و چپاول دارائی های عامه، از
جمله اموال شخصی خانه های مردم تامنابع ذ خيروی وزارتخانه ها، ادارات دولتی، موسسات
ملکی و نظامی و حتا حمله و غصب کردن ود ست درازی به مواد امدادی که برای خانواده
های مستحق و مرد مان تهی دست مد نظر گرفته شده بود و بالآخره غصب خانه ها و زمينهای
تا امروز ادامه داده می شو د . يکی از استدلال های کجروانه جنگسالاران در آن وقت
برای سالهای سال اين بود که با استخراج وفروشي سنگهاي قيمتي مانند لاجورد و زمرد و
ساير احجار کريمه پشتوانه اقتصاد جنگی خود را تامين می نمايند تا در مقابل ارتش
شوروی بهتر و منظم تر جنگيده بتوانند. اينها با قاچاق لاجورد و زمرد به سرمايه
هنگفت دست يافتند .
اما از آنجايی که هنوز هم هزاران مشکل از فقر اقتصادی تا گرسنگی، تهيدستی، خشکسالی، آوارگی و مهاجرت های درونمرزی و بيرونمرزی موج فزاينده داشته و رنجهای بيکران مردم افغانستان همچنان ادامه دارد، با تاسف مردم مجال آن را به اين زودی نخواهند يافت تا قاچا قبران اموال عامه کشور خويش مخصوصاً رهزنان و چپاولگران آثارقيمتي و معادن کشور را به استنطاق بکشند و از آنها حساب بگيرند. اکنون از يکطرف با سو استفاده از شرايط جنگ و دشواری های جاری مملکت و از سوی ديگر با استناد بر اينکه در افغانستان هنوز نيز دولت مرکزی و مسلط بر اوضاع سراسری وجود ندارد، آنها باز هم به همان اشتهای سابقه دارايی عامه را مانند گذ شته حيف و ميل نموده و به حسابهای جاری و پس انداز در بانکهای شرق و غرب افزودند . واضح است چه در همان بحبوحه جنگ و بحران سياسی ونظامی حاکم بر افغانستان و چه در آستانه خروج قوای نظامی شوروي از افغانستان و حتا بعد از آن چندين بار موضوع فروش وقاچاق سنگها ي قيمتي بار بار توسط مطبوعات جهان بشکل علنی مطرح شد اما سودي نبخشيد و غبار مسلط جنگ و ناآرامی های کشور باعث ميشد که کسی نتواند اين موضوع مهم را پيگيری کند.
پس از تحولات عميق سياسی که در دستگاه رهبری حاکميت افغانستان بعد از يازدهم سپتامبر رخ داد، نسبت درگيري هاي متواتر ، استقراروتشکيل دولت جديد ونوپاي کشوربعدازيک دهه و ميراث هاي منفي گذ شته مانع است به بازپرس وتامين عدالت اجتماعي . اما اکنون وقت آن است که قاچاقبران دارايی ملی به پرسش گرفته شوند و به مردم حساب پس بدهند. چپاول آثارباستاني موزيم ملي افغانستان ، این کانون با عظمت در سال 1919 م درتعمیر باغ بالا گشایش یافت و آثاریکه جمع آوری شده بود مشتمل بود بر مجموعه های تاریخی – اسلحه باب – البسهء زر دوزی خامکدوزی– نسخ خطی وغیره . درسال 1925 م- این مجموعه به قصرکوتی باغچه ( ارگ) انتقال یافت ، قصر کوتی باغچه نسبت ضیقی جای جوابگوی نیازمندی های موزیم نبوده بار دیگر این مجموعه ها درسال 1931 م- به تعمیر موجوده واقع دارالامان منتقل گرد د .
ازآنجائیکه حفریات غیر قانونی در ساحات باستانی کشور انجام میگرفت قاچاقچیان دزدانه اثار گرانبهای باستانی را بخارج کشور انتقال میکردند که این پروسه تا سال 1919 م ( ختم جنگ جهانی اول ) ادامه داشت . ولی خوشبختانه درسال 1922 م- دولت آنوقت نخستین بار در بخش حفریات علمی قرار دادی بین دولتین افغانستان وفرا نسه عقد نمود که به این ترتیب باساس کاوشهای قانونی مطابق به قرار داد در تعداد گنجینه های فرهنگی و تاریخی موزیم ملی افغانستان فزونی بعمل آمد.
موزیم ملی از بدو تأسیس تاسال 1992 – م یکصد هزار قلم آثار باستانی کشور را حفظ وحراست مینمود که این مجموعه ها شامل بود به حوزه های مختلف و ادوار مختلف – که از جمله میتوان از حوزه های سرخ کوتل – ای خانم – بگرام – کاپیسا – هده – مندیگک - طلا تپه شبرغان شورتوغی – فندقستان – بامیان – حوزهء باختر – شترک – پایتاوه – دلبر جین تپه تپهء فلول – تپه خزانه – تپه مرنجان – هزار سم سمنگان و ده ها حوزهء دیگر را نام برد . که این مجموعه ها ا دوا ر مختلف ، از قبل التاریخ آغاز و تاقرن بیستم رادربر میگرفت . باتأسف فراوان طی سالهای 1992- 1995 دست نابکار جنگ قسمیکه درهمه عرصه های اجتماعی – اقتصادی وفرهنگی خسارات جبران ناپذیری به بار آورد موزیم ملی نیز از گزند این حوادث دلخراش مصئون نمانده دزدان و دشمنان این خاک، ازین حالت جنگی استفاده اعظمی نمودند .
موزیم ملی تقریباً هفتاد فیصد اثار ناب و منحصر بفرد خویش را در طول این مدت زمان از دست داد. موزیم ملی نه تنها آثار باستانی خویش را از دست داد بلکه تمامی آثاثیه – تجهیزات – مفروشات – ویترین های نمایشی – اسناد آ رشیفی – البوم ها – کارت ها و تعداد زیادی کتب و بالاخره حریق منزل فوقا نی موزیم ملی درماه می سال 1993 م به اثر اصابت راکت ها و خمپاره ها انجام پذیرفت . جاه طلبي رهبرا ن وفرماند هان نيروهاي مقا ومت تنها اهرم مصيبت باربودکه استعمارمي توا نست درين راه ا زآن بهره برداري نمايد . باتصرف کابل شقاق ونفا ق وچند دستگي بين آ نها نمايا ن ومردم ستمديده؛ پريشان وکشوربه ويرانه مبدل گرديد . خيانت وخودخواهي اين جنگ سالا را ن که زاييده تحريکات پشت پرده قد رت هاي خارجي بود مملکت را بصورت سرزمين ملک الطوايفي درآورده و د رهرگوشه فرماندهي ؛ گروهي ؛ سردسته وگرد نکشي براي خو يش پوسته وپا تک وزندان وکشتا رگاه سا خته ازاين طريق قدرت وحاکميت خودرا به نمايش مي گذاشت .
چورو چپاول دارائي هاي عامه، از جمله موزيم کابل آغاز يافت.
هر يک از گروه هاي مقاومت هر کدام باالنوبه هرآنچه در دست شان آمد به يغما بردند وآنرا دربازارهاي پاکستان به قيمت ناچيزبفروش رسانيدند. ساختمان و يک تعداد آثارموزيم کابل دراثرجنگ هاي ذات البيني تخريب گرديد. حکومت تنظيمي در ماه مي همان سال، هوتل کابل را جهت نگهداري آثار باقيماندة تاريخي برگزيد و آنچه را که بيست درصد باقيماندة مجموع آثار تاريخي موزيم کابل محسوب ميگرديد بدانجا انتقال داد و تا اشغال کابل توسط طالبان، اين آثاردرين گدام نگهداري ميشد. ولي هنگام فراراز کابل درسال 1996 ، بسياري ازين آثار ارزشمند را و بخصوص آنچه درزيرزميني هاي افغانستان بانک بود با خود بردند و بمرور زمان توسط افراد بانفوذ به خارج انتقال دادند و بفروش رسانيدند. ده ها اثرعاج بگرام كه در ماه اپريل سال 1994 ميلادي در اسلام اباد ديده شده بود وقيمت آن به بيست ميليون پوند برتانوي مي رسيد.
زمانيكه اين
عاج ها از پاکستان كشيده شدند، قيمت آن به چهل ميليون پوند بالا برده شد! در پهلوي
آثار ديگر نسخه اي از قرآنكريم كه گفته مي شد به آ ب طلا نوشته شده بود و در جهان
نظير نداشت نيز دزديده شده و به قيمت هشتاد هزار كلدا ر در منطقه باجور پاکستان به
فروش رسيدند . به تعداد 34 مجسمه كه قيمت آ نها ميليون ها كلدار تخمين زده ميشدند و
16 شمشير عصر مغول ها، شمشير احمد شاه ابدالي و تفنگچه غازي وزير اكبرخان و غيره كه
23 ميليون دالر قيمت داشت در يك دكان واقع يكي از زير زميني هاي كوچي بازار پشاور
غرض فروش به نمايش گذاشته شده بود. دردورهء سیاه طالبان به این کانون فرهنگی ضربهء
دیگری وارد آمد که همانا شکستاندن تعداد بیش از دو هزار مجسمه ها پورتریت های دورهء
اسلامی و قبل از اسلام وغیره بود که به شکل بیرحمانه تخریب نمودند.
مواد مخدر مخوف تر از سلاح كشتار جمعی ، سلاحی در افغانستان توليد انبوه می شود كه
در پايان قرن بيست در آمد حاصل از آن بين 100 تا 200 ميليارد دالر تخمين زده می شد
. تجارت بينالمللی مواد مخدر كه سود سالانه آن به ده ها ميليارد دالر سرمي زند به
اندازه تجارت نفت اهميت پيدا میكند. از اين لحاظ كنترول ژئوپوليتيك شبكه های مواد
مخدر به همان اندازه كنترول لوله های نفت و گاز اهميت استراتژيك دارد. از درون همين
تجارت مرگ و رخوت حكومت های مرتجع مذهبی سر برآوردند و جنبش های اسلامی از درآمد
حاصل از آن ارتزاق كردند. درافغانستان استقرار حكومت هاي بنيادگر، توليد ترياك را
به شدت افزايش داد و شبكه قاچاق مواد مخدر را بازسازی نمود. كشت خشخاش به طور قابل
ملاحظه ای افزايش پيدا كرد.
بازارهای ترياك به سرعت احيا شدند. در آغاز سال 2002 بهای هر كيلو ترياك به دالر ده برابر بهای سال 2000 بود. براساس ارزيابی صندوق توسعه ملل متحد – آنكتاد- توليد ترياك در سال 2002 نسبت به توليد آن در سال 2001 حدود 675 درصد افزايش نشان مي دهد. هرجا نامي از مواد مخدر برده ميشود افغانستان به ياد همگان مي آيد، زيرا سال گذشته با توليد ۳۹۰۰ تن ترياك در جهان مقام اول را احراز كرد .
اين ريكارد براي مردميكه ۷۰ درصد آن زير خط فقر زندگي كنند توجيه كننده ميباشد. در رشد و گسترش مواد مخدر دو عامل تروريزم و جنگسالاري فوقالعاده موثر بوده اند. دردههي هشتاد همسايهي شرقي ما بخش اعظم توليد ترياك جهان را در انحصار خود داشت و ازين ناحيه سخت زير فشار بينالمللي قرار ميگرفت. با آغاز جنگ مقاومت و افتادن رهبري نظامي اكثريت تنظيمها بدست استخبارات آن كشور ، هماهنگ با مافياي جهاني، زرع خشخاش را بتدريج از آ نسوي مرز ابتدا به هلمند و ننگرهار سپس بتمام نقاط كشور ما گسترش داد، تا از يكطرف كنترول آنرا از دست ندهد و از سويي فشارهاي بينالمللي بر آن كشور را بكاهد. توليد اين مادهي سودآور، جنگهاي خونيني بين مجاهدين را چنان شعلهور ساخت كه سرهاي بسياري بباد رفت. گلبدين كه زير حمايت همهجانبهي استخبارات پاكستان قرار داشت با نصب كارخانه هاي هيرويين سازي در ريگستانهاي جنوبغرب كشور مليونها دالر سود برد كه تا امروز از آن پول در تقويت اعمال تروريستياش كار ميگيرد. نبودآب كافي، وسايل زراعتي پيشرفته، تخمهاي اصلاح شده، زرع خشخاش با سرمايه گذاري تفنگسالا ران بديل سودآوري در عوض كشت گندم براي دهاقين فقير ما مطرح شد.
اگرچه دهقانان ازكل پول حاصلهي مواد مخدر يك در صد را تصاحب ميشوند با آنهم از زرع گندم ده برابر سود بيشتر ميبرند و چنانست كه ۳۵ درصد شان به اين كار منهمك اند. به اساس يک گزارش حدود 15 مليون معتاد به ترياك وهيرويين در كشورهاي همجوار و حدود يك مليون معتاد در كشور ما، نشان ميدهد كه اين افعي باچه سرعت و وسعتي بشريت را ميبلعد . مصادرهي چند كيلو ترياك و هيرويين بوسيلهي اداره مبارزه با مواد مخدر در اينجا و آنجا حيثيت قيچي زدن برگ كوچك درخت تنومندي را دارد كه بايد درحد هيچ تلقي گردد و نيز با برپايي چند سيمينار وچاپ چند پوستر نميتوان فاتحهي موادمخدر را خواند.
توليد موادمخدر با دهها مشكل ديگر در كشور ما طوري گره خورده كه نميتوان با برخورد هاي ميكانيكي، احساساتي و يكجانبه آنرا ريشهكن كرد. حدود يك ونيم دهه است كه زرع، توليد و قاچاق مواد مخدر با تمام پيچيدگيهاي آن در كشور ما شكل گرفته است و د ستهاي مقتدري از درون و بيرون آنرا تقويت مينمايد لذا ريشهكن كردن آن با يك فرمان در ظرف چند روز ميسر نيست. بايد دولت مقتدر و قانونمندي كه تمام ولايات را زيركنترول داشته باشد، بوجود آيد؛ اين دولت برنامه هاي ميان مدت اقتصادي و بلند مدت فرهنگي را جهت بهبود زندگي دهقانان با حمايت كشور هاي ضررپذير و پولدار جهان طرح و عملي نمايد؛ تروريست و تفنگسالاري تضعيف گردد؛ حاميان قاچاقچيان از راس امور به زيركشيده شوند. پروسهي جلوگرى زرع موادمخدر در كشور ما از پرمصرفترين پروژه هاي عمراني است. بايد دهقانان را به جايي رساند كه خود ديگر ضرورت زرع خشخاش را زايد دا نسته به بديل مناسب ديگري روي آورند. پولهايي كه امروز گهگاهي براي جلوگيري ازموادمخدر كمك ميشوند در بروكراسي، جلسات و نشستهاي ادارات ذيربط چنان گم ميشوند كه دهقانان اصلاً از آنها خبرنميشوند. خشخاش وقتي زرع شد و به حاصل رسيد راهي جز عرضه كردن ندارد. بايد ازكشت آن جلوگيري كرد و اين را بدون بهبود بخشيدن به وضع اقتصادي دهقانان و نابودي تفنگسالاران و تروريزم نميتوان عملي ساخت .
رشد فزاينده كشت , توليد و توزيع موادمخدر در افغانستان به نقطه بحراني رسيده است . مطابق ارزيابي كارشناسان كه در گزارش رسمي سازمان ملل منعكس شده , از هر ده نفر جمعيت افغانستان , د ستكم يك تن به كشت خشخاش مشغول است .
وقایع مهم حکومت اسلامي 28 جون 92 رباني بر ا ریکه قدرت نشست . 4 جولای 92 حملات راکتی گلبد ین همه روزه ادامه یا فت . در روز نخست یک راکت در ایستگاه بس در نزدیکی وزا رت داخله اصابت کرد که 50 کشته بجای گذاشت. 6 جولای 92 فرید که از طرف گلبد ین بحیث صدر ا عظم تعیین گردیده بود وارد کابل شد. 19 جولای 92 جنگ شدیدی بین قوای دولتی و حزب وحد ت صورت گرفت که بسیار خونین گزارش شد و تعداد زیادی کشته و زخمی گردیدند. 2 ا گست 92 نجیب الله مجد دی به علت آ نچه وی آ نرا مداخلة بی مورد مسعود در امور وزارتخانة مربوطه اش خواند از پست وزارت ا ستعفا داد. همچنان مولوی یونس خا لص به علت اینکه ربانی حزب وحد ت را در شورای رهبری جا داد و آ نرا خلاف موافقتنامه های قبلی خوانده ا ستعفا داد. 10 ا گست 92 بد ترین و شدید ترین حملات راکتی گلبد ین بر شهر کابل صورت گرفت که با عث تلفات بیشتر از یکهزار نفر اهالی ملکی گردید و خسارات مالی زیاد بار آ ورد.
همه روزه بین گروهای متعدد بخصوص با گلبد ین آ تش بس به امضا میرسید ولی سا عت بعد نقض شده شهر مورد هجوم راکت قرار میگرفت . 18 سپتمبر 92 ربانی ، سیاف، مولوي محمد نبی محمدی و گلبدین موافقه می نمایند که قبل از 28 اکتوبر یعنی قبل از ختم معیاد حکومت عبوری یک شورا تشکیل گردد. این شورا می باید حکومت بعدی را تعیین نماید. 18 اکتوبر 92 گلبد ین خالص و سیا ف بار دیگر با نمایندة ربانی و مولوی محمد نبی محمدی ملاقات نمودند تا در مورد تشکیل شورای حل و عقد بحث نمایند. 24 اکتوبر 92 شورای رهبری تحت ریا ست ربانی تشکیل جلسه داده و در زمینة اجراتی بحث نمودند که با اساس آ ن راه برای تشکیل شورای حل و عقد باز گردید تا این شورا بتواند رئیس جمهور را برای مدت 18 ماه انتخاب نماید. 12 دسمبر 92 جلسة حل و عقد دائر شده نتوانست.
ربانی اعلان
نمود که تا زمان تعیین رئیس جمهور وی به این وظیفه ادامه میدهد. با لاخره جلسة حل و
عقد در کابل دائر شد تا رئیس جمهور انتخاب نما یند. بسیاری از گروپهای مجاهدین با آ
ن مقاطعه کردند زیرا معتقد بودند که ربانی بسیاری از ا عضای شورا را خریده است تا
برایش رای بدهند. حزب وحد ت و گلبد ین تهدید نمودند که اگر ربانی بار دیگر تعیین
گردد به جنگ با وی ادامه خواهند داد. گلبد ین خواهان فسخ تشکیل شورا گردید و تهدید
نمود که در صورت عدم پذیرش خواست وی به جنگ ادامه خواهد دا د. در اثر حملات راکتی
کا بل به ویرانه تبدیل گردیدو هزاران نفر شهید مجروح و مهاجر گردیدند.
كشورهاى که بشکلي ا زاشکال دربحران افغانستان سهيم اند. بازيگران مزبور به نحوى در
گسترش و تداوم بحران در افغانستان مؤثرند و هر يكاهداف خاصى را دنبال مىكنند.
رقابت و نزاع آنان به وضعيتسياسى جغرافيايى افغانستان اهميت ويژهاى بخشيده است.
از ويژگىهاى برجستهاى كه در اين مرحله، وضعيتسياسى - جغرافيايى افغانستان را
مورد تاكيد قرار مىدهد مىتوان به دو ويژگى عمده اشاره كرد: ويژه گى سياسى -
امنيتى: باسقوط حكومت داکترنجيب الله ، دو نگرش عمده در مورد حكومت آينده
افغانستان، در بين كشورهاى ذى نقش در بحران وجود داشت:دستهاى از كشورها طرفدار روى
كار آمدنحكومتىاسلامى و حامى منافع آنها در اين كشور بود ند. در درون كشور نيز
هر يك از اين كشورها نيروى حمايتكننده دارند كهدرعمل، موجب گسترش بحران و رقابت
روزافزونمنطقهاى و بينالمللى گرديدهاند.
دسته دوم هدفشان جلوگيرى از روى كار آمدن حكومت اسلامى در افغانستان است. اينان با شناختى كه از مردم افغانستان دارند، به خوبى مىدانند كه اسلام يك عنصر محورى و بنيادى در نظام سياسى آينده كشور به شمار مىرود. از اينرو، تلاش مىكنند به گفته خودشان، از گسترش بنيادگرايى اسلامى جلوگيرى نمايند. امريكا، روسيه و كشورهاى تازه به استقلال رسيده آسياى مركزى در اين دسته قرار دارند. ويژه گى اقتصادى: افغانستان دروازه تجارت با آسياى مركزى است و جمهورىهاى آسياى مركزى از مناطق حساس جهان به شمار مىرود; زيرا به اعتقاد كارشناسان، اين منطقه پس از خليج فارس بزرگترين منابع انرژى جهان را در خود جاى داده است. آنچه اكنون مورد توجه است، نحوه رسانيدن انرژىهاى موجود به جهان صنعتى است.تركمنستان با داشتن 13000 ميليارد متر مكعب ذخاير گاز طبيعى در بين ذخاير گاز طبيعى جهان، موقعيت چهارم را دارد وساليانه قريب 80 تا 90 ميليون متر مكعب گاز استخراج مىكند كه قريب 90 درصد آن را صادر مىنمايد. تركمنستان براى صدور اين مقدار گاز خود به افغانستان چشم دوخته است و طبيعى است نسبت به بحران كنونى افغانستان حساس باشد. روسيه روسيه كشورى است كه با افغانستان كاملا آشنايى دارد و نمىتواند در برابر بحران آن بىتفاوت بماند واهداف عمده روسيه عبارت است از:
1- جلوگيرى از نفوذ بنيادگرايى اسلامى
2- مقابله با پيشروىهاى غرب و امريكا به سوى مرزهاى امنيتى روسيه و آسياى مركزى
3- احياى نفوذ در مناطق پيرامونى روسيه
4- مقابله با وحدت عمل امريكا در معادلات منطقهاى
5- ممانعت از تسلط ديگران بر ذخاير و منابع اقتصادى روسيه و منطقه. كشورهاى آسياى مركزى، عمدتا از موضعگيرىهاى روسيه در قبال بحران افغانستان تاثير مىپذيرند. به جز بند 3، موارد ديگر جزو اهداف كشورهاى آسياى مركزى نيز به شمار مىرود. پاكستان پاكستان از كشورهاى ذى نفع در بحران افغانستان است، كشورى كه سعى دارد بار ديگر با مطرح شدن آن به عنوان شاهراه تجارى، نبض سياستهاى جغرافيايى افغانستان را به دست آورد. تلاش پاكستان در اين مرحله در بعد اقتصادى در دو سطح واردات و صادرات قابل تجزيه و تحليل است: در زمينه واردات، هدف پاكستان اين است كه علاوه بر تامين نيازهاى نفت و گاز خود از جمهورىهاى آسياى مركزى، به ويژه تركمنستان، زمينه صدور گاز و نفت اين منابع را از مسير افغانستان به جهان فراهم سازد و خود به عنوان يك شاه راه تجارى از منافع آن بهره بردارى كند.
در زمينه صادرات هم صدور كالاهاى صادراتى پاكستان به اين مناطق و كمك به صادرات ديگر كشورها به آسياى مركزى از طريق درياى عمان و حمل و نقل آنها از طريق افغانستان و بهرهبردارى از منافع آن، هدف پاكستان است. براى پاكستان در دست يابى به اهداف خود در زمينه واردات و صادرات موقعيت افغانستان بد يلى ندارد، زيرا مسير تجارى درياى عمان به آسياى مركزى فقط از سه طريق قابل بهره بردارى است كه دو مسير از خاك افغانستان مىگذرد:
1- مسير درياى عمان كراچى پيشاور كابل وجاده عمومي سالنگ به آسياى مركزى
2- مسير درياى عمان كويته قندهار هرات به آسياى مركزى
3- مسير درياى عمان جاده عمومي قره قورم چين به آسياى مركزى. راه سوم به دليل كوهستانى بودن مقرون به صرفه نيست. از دو طريق باقيمانده، بهترين راه دسترسى به آسياى ميانه، استفاده از مسير سالنگ است. پاكستانىها درصدد اجراى اين طرح هستند تا امكان اجراى آن را پيدا كنند. پاكستان براى تامين گاز مورد نياز خود و اجراى برنامههاى توسعه تا سال 2015، كشورهاى عمان، ايران و تركمنستان را مورد توجه قرار داده است. خالد محمود، سفير پاكستان در تهران، مىگويد: راه تجارى پاكستان از طريق افغانستان به آسياى مركزى، قريب هزار كيلومتر از جادهاى كه از ايران به آسياى مركزى مىگذرد، كوتاه تر است. راههاى ممكن واردات و صادرات و برقرارى روابط اقتصادى جهان با آسياى مركزى عبارت است از:
- مسير روسيه: غربىها به ثبات اوضاع اين كشور در درازمدت اطمينان ندارند و اين عدم اطمينان، موجب بىاعتبارى اين مسير گرديده است.
- مسير ايران: به دليل حساسيت غربىها و امريكا نسبت به ايران، اين مسير نيز چندان مورد نظر نيست.
- مسير افغانستان: راهى كوتاه تر و بااطمينانتر براى اين منظور است. البته اين راه نيز مشروط به تامين امنيت وبر برقرارى ثبات در افغانستان است. در صورت فعال شدن اين راه دو كشور افغانستان و پاكستان به شاه راه بزرگ جهانى تبد يل خواهند شد. بنابراين، اهداف عمده پاكستان عبارت است از:
- تقويت اقتصادي ونظامي خويش در برابر هند
- ايجاد حكومت طرفدار خود ووابسته به خويش در افغانستان
- حل مساله مرزي ( معضله پشتونستان) و ادعاى تاريخى افغانستان نسبت به اين مناطق وازطريق رژيم دست نشانده درافغانستان
- مطرح شدن پاکستان وبه عنوان دروازه تجارت با کشورهاي اروپايي
- تامين مواد هستهاى. وجود معدن اورانيوم در مناطق بلوچنشين در جنوب غربى افغانستان در كوه «ميرداود» بين «شيندند» و «هرات» و در منطقه قندهار ، براى برنامههاى هستهاى پاكستان اهميتبسيارى دارد. پاكستانبهدلايلامنيتىاقتصادى خود، به صورت فعال در بحران كنونى افغانستان حضور دارد. برايند اين حضور، در ظهور گروه طالبان، قابل تبيين و بررسى است. طرح طالبان در افغانستان: پس از قدرت يافتن مجاهدين، تلاشهاى آنان براى حصول تفاهم، بر اثر دخالتبحرا نآفرين خارجيان و سركشى عوامل داخلى آنان به كاميابى نرسيد و كشورهاى ذىنقش در بحران افغانستان نقش بازي نمودند . در اين هنگام، استراتژي ديگر ي طراحى شد كه با ورود در عرصه بحرانزده كشور، با بهره گيرى از عواطف دينى و همان معيارهاى دوران مقاومت ، به ويژه شعار «امنيت و عدالت در برابر دولتبىكفايت مجاهدين» سر بر كشيد و «طالبان» وارد معركه شدند تا بحرانزدايى كنند. اما طرح تحميلى طالبان، كشور را تبديل به كانون بحران كرد. نقد و بررسى عملكرد گروه طالبان و حاميان برونمرزى آنان بحث مفصلى است، در اينجا تنها به نحوه شكلگيرى اين طرح اشارهاى گذرا مىشود:
طرح طالبان در اصل، با توجه به اظهار خانم بوتو (از جمله در 1996 در تلويزيون انگليس) با مشاركت پاكستان، انگلستان و عربستان به اجرا درآمد. انگليس، كه اين منطقه را خوب مىشناسد و چندبار طعم شكست در افغانستان را چشيده، همواره در پنهان عمل كرده و از اينكه به عنوان كشورى طرفدار طالبان معرفى شود، اجتناب ورزيده است. از اينرو، آنچه در ظاهر مطرح است، طرح «طالبان» را حاصل همفكرى كشور عربستان و پاكستان مىدانند. عامي وتطبيق کننده طرح «طالبان» سه دستگاه پاكستانى (دستگاه امنيتى ISI ،ارتش، و وزارت داخله) است. اين مجموعه نظامى از دو لحاظ، مىتوانست تطبيق دهنده اين طرح باشد:
نخست آنكه نخبگان ارتش – ادارات امنيتى پاكستان دستپرورده
استعماربوده و تحت تاثير و نفوذ بنيادگرايي رشد كردهاند. ديگر آنكه نيروهاى اردو
زبان وپشتوزبان پاكستان با ويژگىها و آداب اقوام و گروههاى جهادى آشنايى نزديك
پيدا كردهاند. از اينرو، قادرند در بحران افغانستان ايفاى نقش كنند. طرح
«طالبان» به ظاهر، جلوهاى تك بعدى دارد، اما در واقع، نقشهاى است چند بعدى و
گسترده. جلوه ظاهرى طالبان حاكى از آن است كه قدرتهاى منطقهاى و فرامنطقه اى
ذىنقش در طرح «طالبان» بر سر به وجود آوردن حكومت آنان در افغانستان به توافق
رسيده بودند ولي بنيادگرايي حاکم درادارات کليدي پاکستان باانحراف دادن طالبان
آنانرا محکوم به شکست نمود .
ايران و افغانستان به دلايل متعدد از جمله، اشتراك در ابعاد فرهنگى، زبانى مذهبى و
هممرز بودن درحدود 600 كيلومتر از دهانه ذوالفقار تا سياهكوه سرنوشت
جدايىناپذيرى پيدا كردهاند. مهمتر از همه، جمهورى اسلامى ايران با توجه به
شعارهای اسلامى كه مطرح كرده و ناگزير از حركت در پى تحقق عينى اهداف مزبور است، در
حد توان، در مقياس شرايط زمان و مكان نمىتواند در قبال بحران كنونى افغانستان
بىتفاوت بماند. صدور انقلاب، نشر و گسترش انديشه اسلام و مخالفتبا نظم نوين
امريكايى، بر حساسيت موضوع مىافزايد. آنچه جمهورى اسلامى ايران بر آن تاكيد ورزيده
و جزو مهمترين اهداف خود قلمداد كرده، عبارت است از:
- دفاع از مردم افغانستان در برابر بيگانگان ( طرح دودمنشانه )
- تاكيد بر استقرار حكومت مقتدر و فراگير اسلامى و طرفدار يا داراى روابط دوستانه با ايران در افغانستان
- مقابله با امريكا و طرفداران آن در معادلات منطقهاى
- جلوگيرى از نزديكى بيشترآ مريكا به مرزهاى امنيتى ايران . خصومت چندينساله امريكا و ايران و تيرگى روابط دو كشور و مخالفت ايران با نظم نوين آمريكايى، آمريكا را برآن داشته تا از شيوههاى بازدارنده بر ضد ايران استفاده كند. از جمله اين شيوهها، منزوى كردن در سطح بينالمللى، ايجاد تنش در روابط ايران و همسايگانش و يا تجديد بحران امنيتى موجود در كنار مرزهاى ايران را مىتوان برشمرد.
بحران
افغانستان و عراق، به رغم تفاوتهاى ماهوى، وجه اشتراكشان اعمال فشار بر ايران براى
ايجاد انعطاف و تغيير در رفتار منطقهاى و بينالمللى است. آمريكا بر اين نظر است
كه تداوم بحرانهاى موجود در مرزهاى امنيتى ايران موجب كاهش توان و انرژى اين كشور
مىگردد، زيرا در برابر آثار و نتايج منفى بحران صرف مىگردد و در نهايت، ايران از
توان كافى براى مخالفت با آ مريكا در روند با صلح خاورميانه بازمىماند. در واقع،
طرح آ مريكا ايجاد گرفتارى براى ايران است تا فراغتى براى معارضه با طرحهاىآ
مريكا پيدا نكند. در چنين اوضاع و احوالى، طبيعى است كه ايران خواسته يا ناخواسته
در بحرانهاى موجود ذىنفع باشد. ايران تلاش دارد تا در بحران افغانستان وارد شده ،
توفيق بيشترى داشته باشد، چنانچه پاكستان در طرح «طالبان» نقش بيشتر خود را در
اين بحران تجربه کرد .
تركمنستان از كشورهاى تازه به استقلال رسيده وهمسايه شمالشرقىافغانستاناست.
اهداف عمده تركمنستان در بحران افغانستان عبارتند از:
. هدف اقتصادى: تلاش براى فراهم ساختن زمينههاى صدور نفت و گاز از طريق افغانستان به بازارهاى منطقه و جهانى. تركمنستان از لحاظ گاز طبيعى، غنى است و موقعيت چهارم جهانى را دارد. تلاش دارد تا نفت و گاز خويشرا از طريق افغانستان به همکاري پاكستان در درياى عمان، به بازارهاى منطقه و جهان عرضه نمايد.
. جلوگيرى از نفوذ بنياد گرايى اسلامى: گروههاى جهادىخواهان استقرار
حكومت ا سلامىاند. حكومت تركمنستان، كه يك رژيم لا ئيك است، استقرار حكومت اسلامى
در ا فغانستان و نفوذ اسلامخواهى را خطر جدى و معارض با منافع دولت مردان
تركمنستان مىداند. بنابراين، رهبران كشور مزبور طرفدار تشكيل دولت مقتدر غيرمذهبى
در افغانستان هستند و چنين حكومتى را به مصالح كشور خود تلقى مىكنند، اگرچه به
ظاهر، در قبال بحران افغانستان، اظهار بىطرفى مىكنند.
ازبكستان يكى ديگر از همسايگان شمالى افغانستان، ازبكستان است كه در بخش عمده
رودخانه «آمودريا» (جيحون) با اين كشور مرز مشترك دارد. درطولدوراناتحاد شوروى،
ازبكستان يكى ا ز عمده ترين دريافتكنندگان گاز صادراتى افغانستان به شمار مىرفت.
منابع گاز طبيعى شناخته شده در افغانستان بيشتر در مناطق همجوار با ازبكستان قرار
دارد. مزار شريف، سرپل و شبرغان، مهمترين مراكز توليد و استخراج گاز طبيعى به شمار
مىروند و ازبكستان به دليل نزديكى، كم هزينه ترين راه براى صدور گاز طبيعى است.
در اواخر دهه 1960 يك ذخيره عظيم گاز طبيعى در شبرغان كشف وصادرات آن با احدا ث خط
لولهاى در 1967، از طريق جمهورى ازبكستان آغاز شد. ا ز آن زمان تا سقوط دولت
داکترنجيب (1370)، سالانه بين 2 تا 3 ميليارد متر مكعب گاز طبيعى استخراج و 95 درصد
آن به شوروى صادر مىشد. در سال 1988، زمينه براى استخراج ديگر معادن گاز در ولايات
جوزجان و فارياب فراهم گرديد و امكان استخراج گاز طبيعى به 3 ميليارد متر مكعب
رسيد. اين دو ولايت نيز در نزديكى مرز ازبكستان قرار دارد. دره صوف مراكزعمده
توليد ذغالسنگاستكهسوخت اصلى نيروگاههاى برق محسوب مىشود. جاده سالنگ به
عنوان مهمترين راه ارتباطى افغانستان با جهان خارج از مناطق ازبك نشين در شمال
افغا نستان تا ازبكستان ادامه دارد. اهداف عمده ازبكستان در افغانستان عبارت است
از:
. هدف اقتصادى: د ست رسى مجدد به منابع گاز و نفت شمال افغانستان .
. هدف امنيتى: مقابله با بنيادگرايى. تاجيكستان تاجيكستان همسايه شمالى افغانستان است. دو كشور 1206 كيلومتر مرز مشترك دارند. كوههاى پامير عمده مرزهاى دو كشور را تشكيل مىدهند. آمودريا، كه پر آب ترين رود منطقه است، از جنوب كوههاى پامير سرچشمه مىگيرد، پس از عبور از جنوب تاجيكستان به عنوان مرز دو كشور امتداد پيدا مىكند. اين دو كشور از مناسبات قابل توجه و مشتركات مذهبى - ملى بسيارى برخوردارند و از اين نظر سرنوشت تقريبا مشابهى دارند.
مهمترين مساله براى حكومت تاجيكستان، جلوگيرى از صدور اسلامگرايى و يا به تعبير خودشان، بنيادگرايى اسلامى است. دفاع از حقوق تاجيكهاى افغانستان نيز براى اين كشور حايز اهميت است. همکاري هاي همه جانبه اين کشوربا تفنگداران طي ساليان اخيرخود بازگوکننده حکايت هاي زيادي است . ادارات متعدد حقوق بشربادرنظرداشت پاليسي وعملکرد بيطرفانه خويش بايد قضاياي حقوق بشردرافغانستان را با جمع آوري اسنادومدارک انکارناپذيروتهيه گزارش همه جانبه که بتواند تمام جرم وجنايت را دربربگيرد منحيث سند نشرنمايدو ازين طريق به وظيفه سترگ خويش عمل نموده ازبازي هاي عقب پرده ، نمايش هاي کهنه ، زدوبند هاي پنهاني ومصلحتي وحمايت وجانبداري ا زگروه هاي مشخص خود داري فرموده به زخم هاي متعدد ملت نمک نپاشند . ايدرين ادوارد، سخنگوی دفتر نمايندگی ملل متحد (يوناما) در افغانستان در يک کنفرانس خبری در کابل گفت که آلودگی رو به افزايش مقامات اين کشور به انواع فساد، تهديدی برای حاکميت ملی و امنيت در افغانستان است. ادوارد گفت: " از جامعه جهانی نبايد انتظار داشت که از ادارات و مسئولان آغشته به فساد پشتيبانی کند و اين موضوع برای مردم عادی نيز قابل پذيزش نيست." به گفته ادوارد فساد و نا امنی دو روی يک سکه است و جايی که فساد باشد در آنجا نا امنی نيز وجود دارد.
سخنگوی يوناما با اشاره به مناطق دوردست افغانستان اين نگرانی را مطرح کرد که ادامه فساد در حکومت به کاهش حاکميت دولت مرکزی در اين مناطق منجر خواهد شد. او گفت اگرچه افغانستان در يک مرحله گذار قرار دارد ولی ممکن نيست از کنار مسايل مهمی چون فساد، مواد مخدر و اداره ضعيف به آسانی گذشت. وجود فساد اداری در دستگاه حکومت از آن دسته انتقادهای است که حکومت پس از طالبان به رهبری رييس جمهور کرزی همواره با آن مواجه بوده است؛ آنچه که حکومت کرزی از نخستين روزهای تشکيل متعهد به مبارزه با آن شده بود. ولی در حال حاضر اين مشکل به جای کاهش، رو به افزايش نهاده است.
دوام اين حالت در کنار نارضايتی مردم نگرانی برخی سازمان های جهانی را نيز برانگيخته است. موضوع فساد در د ستگاه حکومت به يکی از بحث های محوری مطبوعات غربی نيز تبديل شده چنانچه در يکی از شماره های اخير روزنامه واشنگتن پست در مطلبی از خريد و فروش پست های بلند دولتی در افغانستان خبر داده شده است. بسياری افغان ها به اين نتيجه رسيده اند که اگر جلو فساد گرفته نشود و اصلاحات لازم به وجود نيايد آنچه در چهار سال گذشته دولت و مردم به دست آورده اند به آسانی از دست خواهد رفت.
حقوق وآزادي هاي مرد م درقانون اساسي
درمقد مه قانون اسا سي افغا نستا ن ميخوانيم !
با ايمان راسخ به ذات پاک خداوند (جل جلاله ) و توکل به مشيت حق تعالي و
اعتقاد به دين مقدس اسلام ، با درک بي عدالتي ها و نابساماني هاى گذشته و مصايب بي
شمارى که بر کشور
ما وارد آمده است ، باتقدير از فداکارى ها، مبارزات تاريخي ، جهاد و مقاومت بر حق
تمام مردم
افغانستان و ارج گذارى به مقام والاى شهداى راه آزادى کشور، با درک اين که
افغانستان واحد و يکپارچه به همه اقوام و مردم اين سرزمين تعلق دارد، با رعايت
منشور ملل متحد و با احترام به اعلاميه جهاني حقوق بشر، به منظور تحکيم وحدت ملي و
حراست از استقلال، حاکميت ملي و تماميت ارضي
کشور، به منظور تاسيس نظام متکي بر اراده مردم و دمکراسي ، به منظور ايجاد جامعه
مدني عارى از ظلم ، استبداد، تبعيض و خشونت و مبتني بر قانونمندى ، عدالت اجتماعي ،
حفظ کرامت و حقوق انساني و تامين
آزادى ها و حقوق اساسي مردم ، به منظور تقويت بنيادهاى سياسي ، اجتماعي ، اقتصادى و
دفاعي کشور،
به منظور تامين زندگي مرفه و محيط زيست سالم براى همه ساکنان اين سرزمين ، و
سرانجام ، به منظور تثبيت جايگاه شايسته افغانستان در خانواده بين المللي ، اين
قانون اساسي را مطابق با واقعيت هاى تاريخي ، فرهنگي و اجتماعي کشورو مقتضيات عصر،
از طريق نمايندگان منتخب خود در لويه جرگه مورخه چهاردهم
جدى سال يک هزار و سيصد و هشتاد و دو هجرى شمسي در شهر کابل تصويب کرديم ...
در فصل ا ول - ماده چهارم چنين تذ کرداد شده است :
حاکميت ملي در افغانستان به ملت تعلق دارد که به طور مستقيم يا توسط نمايندگان خود
آن را اعمال مي کند.
ملت افغانستان عبارت است از تمام افرادى که تابعيت افغانستان را دارا باشند. ..
د رماده ششم گفته شده :
دولت
به ايجاد يک جامعه مرفه و مترقي بر اساس عدالت اجتماعي ، حفظ کرامت انساني ، حمايت
حقوق بشر، تحقق دموکراسي ، تامين وحدت ملي ، برابرى بين همه اقوام و قبايل و انکشاف
(توسعه ) متوازن در همه مناطق کشور مکلف مي باشد. ..
د رماده بيست و چهارم آمده ا ست :
آزادى
حق طبيعي انسان است . اين حق جز آزادى ديگران و مصالح عامه که توسط قانون تنظيم مي
گردد، حدودى ندارد. آزادى و کرامت انسان از تعرض مصون است . دولت به احترام و حمايت
آزادى و کرامت انسان مکلف مي باشد. ..
د رماده بيست و هشتم :
هيچ
يک از اتباع افغانستان به علت اتهام به جرم ، به دولت خارجي سپرده نمي شود، مگر بر
اساس معامله باالمثل و پيمان هاى بين الدول که افغانستان به آن پيوسته باشد. ..
د رماده سي و چهارم ميخوانيم : ... آزادى بيان از تعرض مصون است . هر افغان حق دارد
فکر خود را به وسيله گفتار، نوشته ، تصوير و يا
وسايل ديگر، با رعايت احکام
مندرج اين قانون اساسي اظهار نمايد. هر افغان حق دارد مطابق به احکام قانون ، به
طبع و نشر مطالب، بدون ارايه قبلي آن به مقامات دولتي ، بپردازد. ..
با
اندوه زياد تطبيق قانون ، حاکميت ملي ، تحقق دموکراسي ، آزادي وعدالت اجتماعي
،قاچاق ،توليد وعرضه مواد مخدر، اداره مرد م سالاري ، جلوگيري ا زجرم وجنايت ازقبيل
( رشوت ، دزدي ، مردم آزاري ، زورگوي ، فشاراجتماعي ، تصرف داراي عامه ، خريد وفروش
املاک دولتي ، خود سري ...) خلع سلاح عمومي ، معرفي مجرمين وخيانت کاران ، عاملين
اصلي قتل هاي مقامات دولتي چون حاجي عبدالقديروداکترعبدرحمان وبازپرس قانوني
درکشورباگذشت بيش ازپنج سال عموميت نيا فته وسهل انگاري هاي فراوان بچشم ميخورد که
اين نيزمصلحت اند يشي وناگذيري دولت کرزي را به نمايش مي گذارد . طي اين مد ت فقط
وفقط فشار، زورگوي ، حق تلفي ، تحقيروتوهين به مرد م بي دفاع وروشنفکران ستم ديده
چه درداخل وچه درخارج روا داشته شده است وبه شکا ازاشکال د سيسه ها ونيرنگ هاي
گوناگون بکارگرفته شد تا جلوحقايق گويي وحقيقت نويسي روشنفکران وسيله تفنگدارا ن د
ردا خل ونمايند گان رسمي وغيررسمي آنان دربيرون گرفته شود .
«حامد كرزى» در مراسم تحليف خود
به عنوان رئيس جمهورى افغانستان قول داد تا از تمام تلاش خود براى مبدل كردن اشك
مردم كشورش به لبخند استفاده كند. وى به عنوان نخستين رئيس جمهور منتخب مردم
افغانستان در قصر «سلامخانه» كابل (كاخ رياست جمهورى) سوگند ياد كرد. كرزى در مراسم
تحليف خود در كابل، در برابر نمايند گان و شخصيتهاى مناطق مختلف اين كشور، واليان
ولايات، رهبران و فرماندهان وعلماى دينى سوگند وفادارى به قانون اساسى ياد كرد.
كرزى در اين مراسم گفت: «من و همكارانم، به دستور مردم وظيفه داريم به تحقق
آرمانهاى آنها پايبند باشيم و در پايان كارمان، افغانستان را كشورى مرفه، امن، با
ثبات و برخوردار از احترام در منطقه و جهان بسازيم.» رئيس جمهورى افغانستان تأكيد
كرد كه مبارزه كشورش با تروريسم پايان نيافته است، هرچند كه به باور وى، تروريسم
ديگر خطر جدى براى اين كشور نيست اما اعمال تروريستى در نقاط مختلف جهان، براى او
نگران كننده است. او گفت بود كه ادامه همكاريهاى بين المللى، از «شرارت تروريسم» در
جهان خواهد كاست. ادامه مبارزه با مواد مخدر، از ديگر بخشهاى بيانيه رئيس جمهور
بود. حامد كرزى گفت كه افغانستان در اين راه، به همكارى جدى جامعه جهانى نياز دارد.
كرزى افزود: كشورش در سه سال گذشته، پس از گذراندن آزمونهاى سخت، به عنوان عضو سالم
جامعه جهانى عرض اندام كرده است. رئيس جمهور افغانستان در مورد روابط كشورش با
كشورهاى همسايه، بر دوستى متقابل با همسايگان تأكيد كرد. كرزى گفت بود : «افغانستان
باثبات و امن، به سود همه كشورهاى همسايه و منطقه است.» اما پرابلم هاي متعدد که
کرزي را درمحاصره دارد، ناگذيرمي شود تا درعملکردش کندي پيش آيد به اين مفهوم ،
موجوديت سلاح ، افراد مسلح ، مراکزگوناگون قدرت ، نظارت سرد مداران ديروزي براجرات
دولت ، جامعه سنتي ، عد م همکاري روشنفکران و...
مشکلا ت دولت درتطبيق قانون وعدالت
سرنوشت يک زند اني درزندا ن مد عيا ن قد رت ومقا ومت
...
اسدالله سرورى، اين زندانى در
زمان حکومت نورمحمد تره کى ، نخستين دولت حامى کمونست ، بحيث رئيس استخبارات ايفاى
وظيفه مينمود. تره کى، بتاريخ هفتم ثور سال ١٣٥٧ توسط يک کودتاه نظامى ، به قدرت
رسيد و الى ٢٥ ماه سنبله سال ١٣٥٨ هجرى خورشيدى حکومت دارى نموده است. سرورى، که د
رحال حاضر در حارنوالى امنيت ملى تحت نظارت قرار دارد ؛ طى هفته جارى به آژانس خبرى
پژواک گفته است که بتاريخ ٢٥ جوزا سال ١٣٧١( زمان حکومت مجاهدين ) از طرف مجاهدين
در منزل خود در کابل دستگير گرديد. موصوف ميگويد که وى به اتهام يک توطئه عليه
مجاهدين دستگير گرديده توسط نيروهاي احمد شاه مسعود بحيث يک زندانى به ولايت پنجشير
فرستاده شد و بتاريخ دوهم ماه ثور سال ١٣٨١ دوباره به کابل منتقل گرديد. سرورى
افزود: : (فعلا در جريان تحقيق ا ستم تقريبا دو هفته ميشود برايم دو سيه انداخته
شده و کيل ندار م چون پول ندارم .) جنرال عباس، ثارنوال - ثارنوالى ابتدائيه امنيت
ملى ، به تاريخ ٢٦ سرطان گفت ، که براى سرورى دو هفته قبل دوسيه انداخته است. وى
افزود: ( در آينده نزديک دوسيه تکميل ميشود . ) موصوف علت تعويق انداختن دوسيه وى
را ،عدم توجه دولت هاى وقت خواند. به گفته وى ،سرورى در نظام هاى مختلف ، بحيث
زندانى باقى مانده و هيچ کسى به وى توجه نکرده است.
جنرا ل عباس مى افزايد : براى جمع آورى اسنادى که جرم هاى سرورى را ثابت سازد به
ارگان هاى کشفى وظيفه سپرده شده است. آيا اين ارگانهاي به اصطلاح ( کشفي ) چگونه ،
ا زکجا وبه کد ام تفکروانديشه اسناد جمع آوري مي نمايد ؟؟؟ . ..
تقویت
و تسلط جنگسالاران بی رحم بر زندگی مردم و موجودیت تفکر بنياد گرايي و تلاش در جهت
تحکیم آن، بر علاوه:
استبداد طولانی و تاریخی، نظام مرد سالارانه و پدرسالارانه، از هم گسیختگی تاریخی و اجتماعی، فقر شدید و جانسوز، جهل و تعصب و ده ها عامل دیگر، مانع جوانه زدن ریشه های آزادی و دموکراسی در کشور ما میگردد. سازمان نظارت بر حقوق بشر گزارش مفصلی را در 112 صفحه در ارتباط به وضعیت حقوق بشر در افغانستان، در ماه جولای سال 2003 به نشر رسانیده است . در این گزارش وضعیت حقوق بشر در یک بخشی از کشور که شامل ولایات کابل، کاپیسا، لغمان، نورستان، کنر، ننگرهار، خوست، پکتیا، پکتیکا، غزنی، لوگر و وردک میگردد، به بررسی گرفته شده است. درين گزارش سه نوع تخلفات ثبت شده عبارت اند از: تعرض خشونت آمیز جنایی ـ دزدی مسلحانه، اخاذی و آدم ربایی توسط نیروهای نظامی، پلیس و شعیات استخبارات ـ تعرض بر مطبوعات و فعالان سیاسی، و نقض جدی حقوق انسانی زنان و دخترا ن. فشرده ا زگزارش متذ کره : تخلفات علیه اهالی فضای رعب و ترس در اکثر مناطق جنوب شرق افغانستان حکمرواست. نیروهای نظامی و پولیس در اکثر مناطق این حوزه و بخشهای از کابل بالای خانه های مردم از طرف شب یورش برده و اهالی ملکی را تاراج مینمایند. آنها به وسایل گوناگون وارد خانه های مردم میشوند، اعضای فامیل را برای ساعتها گروگان میگیرند، با اسلحه تهدید میکنند، اشیای گرانبهای شان را دزدی مینمایند و گاهی به زنان، دختران و پسران فامیل نیز تجاوز میکنند. افغانهای که توسط سازمان مورد مصاحبه قرار گرفته اند، در مورد تعداد زیادی از قضایایی سخن گفته اند که در آن از گرفتاری، لت و کوب، نگهداری مردم برای اخاذی توسط نیروهای نظامی و پولیس و موجودیت زندانهای شخصی در این حوزه و همچنان در شهر کابل ، مطالب فراوانی ثبت گردیده است. در اوایل مارچ قوتهای مربوط حضرتعلی یک راننده تکسی را با سه مسافر آن در جلال آباد بازداشت و در یک زندان نظامی بردند. بر اساس گفته برادر یکی از بازداشت شدگان اشخاص متذکره در زندان مورد لت و کوب قرار گرفتند و مسافرین که از نزدیکان والی ننگرهار بودند آزاد شدند. برادر راننده تکسی برای گزارشگر سازمان میگوید:
" بالاخر من توانستم که برادر خود را پس از سپری شدن ده روز از طریق سفارش سایر قوماندانانی که میشناختم آزاد سازم. من برای آنها گفتم که اگر برادر من مرتکب جرمی شده باشد باید توسط پولیس گرفتار میشد و محکمه در مورد وی تصمیم میگرفت. من از آنها پرسیدم که چرا برادرم را غیر قانونی زندانی نموده اید. شما میفهمید که امیال و آرزوی های آنها قانون است و پوسته نظامی هم زندان شان. آنها میتوانند هر کس را برای هر مدتی که خواسته باشند در زندان نگهدارند... این چنین وقایع در جایی رخ میدهد که امریکایی ها حضور دارند. در مورد زندانهای شخصی یکی از کارمندان اداره محلی به گزارشگر گفته است بسیار مشکل است که تعداد این زندانها را تثبیت نمود، حتی برخی از آنها در سرحد پاکستان قرار دارند. موصوف میگوید: " خطرناکترین این زندانها، بر اساس گزارشها، زندانی است که در غند 71 مربوط فرقه یک، قول اردوی شماره یک میباشد. قوماندان غند، خودسرانه هر که را خواست در زندان شخصی خود زندانی مینماید.
برعلاوه، رهبران متنفذ، قاچاقبران بزرگ، اربابان هیرویین و حشیش، نیز در مناطق تحت کنترول خود زندانهای شخصی دارند. این زندانها در نوار سرحد با پاکستان قرار دارند." در گزارش از موجودیت زندان شخصی در لوای نهم که قوماندان آن جنرال موسی شوهر همشیره حضرتعلی و پسر وی سمیع داماد نامبرده که قوماندان پلیس شهر میباشد و سایر جنایات و تخلفات آنها مطالب فراوان ثبت شده است. در ولایت غزنی کارمندان ملل متحد در ساحه فعالیت خویش قضایای مربوط به اختطاف، تجاوز جنسی و ازدواج اجباری را در جاغوری، مالستان، قره باغ و شهرستان که تحت کنترول حزب وحدت میباشد، تایید نموده اند. آنها معتقد اند که همچو تخلفات جدی به شمول سربازگیری اجباری در تمام این مناطق مروج است.
در جاغوری قوماندان عرفانی، در مالستان قوماندان قاسمی مشهور به ضابط اکبر، در شهرستان قوماندان اعتمادی که در اختطاف دختران جوان شهرت دارد، همه مسؤولیت جدی جنایات و تخلفات را در این حوزه به عهده دارند. یک زن در ولسوالی پغمان به گزارشگر چنین میگوید: " ما مشکلات فراوانی با مردان مسلح که شبانه می آیند داریم... تعداد زیادی اشخاصی اند که اموال مردم را غارت میکنند و به زنان تجاوز مینمایند. این چنین وقایع در همه جا رخ میدهد به شمول خانه همسایه ما... ما شنیدیم که مردان مسلح داخل یک خانه شدند، اموال آنها را غارت نمودند و با زنان کار های بدی انجام دادند."
یکی از اهالی پغمان صحبت افراد مسلح را شنیده و چنین نقل قول مینماید: " شنیدم که مردان مسلح در مورد تجاوز به زنان در همین جا در پغمان با خود ستایی به یک دیگر قصه میکردند. من در پوسته تلاشی خواجه مسافر گپهای مردان مسلح را با قوماندان شان حاجی موسی شنیدم که قوماندان برای آنها میگفت که مالک یک خانه در کابل را غارت کردند، پول و طلای شانرا گرفتند و به زن و دخترش تجاوز کردند. آنها فعلا در شفاخانه استند." در گزارش، در مورد تجاوز و سوً استفاده جنسی از پسران و مردان جوان مطالب زیادی ثبت شده است. در گردیز یکی از کارمندان به گزارشگر چنین گفته است:
" این شخص مالک یک رستوران بود. وی پسر جوان و زیبایی داشت. یکی از کارمندان اداره امنیت پسر را اختطاف کرد و با خود به پوسته امنیتی برد. پسر برای مدتی در پوسته نگهداشته شد. واضیحاً برای استفاده سؤ جنسی. وی پسر را مجبور به این کار می ساخت. زمانی که پدر از ماجرا خبر میشود و به نزد قوماندان پوسته برای گرفتن پسر خود مراجعه میکند، شدیداَ مورد لت و کوب قرار میگیرد و دستش میشکند. بعد ها پسر رها میگردد. پدر و پسر از گردیز فرار میکنند." در جلال آباد، یک دکاندار به گزارشگر در ارتباط به تجاوز قوماندان سمیع به یک پسر جوان چنین میگوید: " من از پشت کلکین خود میدیدم و دیدم که سمیع به ورکشاپ موتر آمد و از آنها خواست که موترش را ترمیم کنند. سمیع در ورکشاپ متوجه یک پسر جوان سیزده یا چارده ساله شد. از آن جا که موترش شیشه های تاریک داشت داخل آن معلوم نمی شد. وی پسر را داخل موتر برد و واضیحاَ مورد تجاوز قرار داد. این یک کار خیلی کثیفی بود که صورت گرفت." شاگردان مکتب در جلال آباد در ارتباط به اختطاف و استخدام پسران جوان توسط قوماندانان مربوط به حضرت علی چنین گفته اند: " تعداد زیادی از سربازان مربوط به قطعات حضرتعلی صرف پسران نوجوان اند و قوماندانان از آنها به مقاصد جنسی نیز استفاده میکنند."
زنان و حاکميت تفنگ
در ٢٩ جنوری٢٠٠٢، جرج بوش در سخنرانى سالا نه خود در مورد «وضعيت کشورما» گفت: "پرچم آمريکا بر فراز سفارتخانه ما در کابل در اهتزاز است... و امروز زنان افغانستان آزادند." انگار که"ائتلا ف عليه تروريسم" جنگ براه انداخته بود تا زنان افغانستان را آزاد کند. پس از بمبارانها و ورود نيروهاى اتحاد شمال به کابل، روزنامهها عکسهاى زنان خندانى را منتشر کردند. چنين توجيهى غريب است، وقتى که مجاهد ينى که از طرف متفقين دوباره در قدرت مستقر شدهاند بهتر از طالبان رفتار نميکنند. وانگهى، گزارشگران متعدد در محل د يگر نميتوانند سوء ظن شهرنشينان کابل و جلال آباد را پنهان کنند. سوء ظنى که از تجربه اين مردم نشات ميگيرد: در فاصله سالهاى ١٩٩٢ و ١٩٩٦ نيروهاى «اتحاد شمال» بيد ليل زندانيان و زخميان را قتلعام و کشتار ميکردند، و مردم غيرنظامى را مرعوب کرده و از آنها باج ميگرفتند. اکنون همان اوضاع در افغانستانى که دوباره به مناطق نفوذ تقسيم شده و بهنوعى تکرار ميشود.
در افغانستان همچنان که در کويت، عربستان سعودى، يا هر جاى ديگر، امريکا هيچگونه اعتنائى به حقوق زنان ندارد. او حتى زنان افغانستان را دانسته و آگاهانه قربانى منافع خود کرد. براستى مجاهد ين از کجا ميايند؟ از سال ١٩٧٨، حتى پيش از آنکه ارتش شورو ى بکشور لشکرکشي کند، روساى قبائل و مقامات مذهبى عليه دولت که د ختران را مجبور به مکتب رفتن کرده بود و فروش زنان را ممنوع نموده بود، اعلام جهاد کردند. در افغانستان هرگز به اندازه سالهاى ١٩٩٢-١٩٧٨ اينهمه زن داکتر، استاد، وکيل، و نظاير اينها، وجود نداشته است. از ديد گاه مجاهد ين، حقوق زنان کاملا به يک جنگ ميارزد، به جنگى عليه آن. ورود شوروى به اين نبرد بعد ميهن پرستانه ميدهد. و ايالات متحده که دشمنان خود را دوستان خود ارزيابى ميکند از آنها حمايت ميکند. مسلم است که امريکا ميداند مجاهدين قصد دارند زنان را سرجايشان بنشانند. اما اين مجاهدين در مقابل مسکو ميايستند و اين تنها چيزى است که بحساب ميايد. پس از عزيمت نيروهاى شوروى، جنگ، بويژه بر عليه غيرنظاميان ادامه مييابد.
سربازان مقاومت خانه ها را غارت ميکنند و زنان را مورد تجاوز قرار ميدهند. قوماندانان محلى از موترهادر هر پنجاه کيلومتر باج ميگيرند، فساد و هرج و مرج مانع اعمال قانون شرع ميشود. به اين ترتيب عرصه براى رسيدن طالبان، مجاهد ين که بر ضد وطن عمل نموده ، آماده ميشود. و اين ها نامزدهاى شايسته دريافت کمکهاى آمريکا، که از طريق عربستان سعودى به مدارس مذهبى پاکستان دالر سرريز ميکند، ميشوند. پس بپرسيم آيا ايالات متحده هميشه براى حقوق زنان (در افغانستان) مبارزه ميکرده است؟ نه. آيا هيچگاه براى حقوق زنان (در افغانستان) مبارزه کرده است؟ نه. بر عکس، او زنان را به حقارت کشانده است. زنان کشورما از سوى دولتهاى طرفدارشوروی، که متحد يکى از د شمنان ايالات متحده شمرده ميشدند، مورد دفاع قرار گرفته بودند. پس ميبايست آنها را قربانى کرد.
عليرغم هر چيز، نميشود گذاشت که حقوق انسانى مانع پيشروى هژمونى امريکا شود. حقوق زنان همانند کودکان عراقى است: مرگ آنها بهاى قدر قدرتى امريکا است. بدنبال مذاکرات بن، دو زن وارد دولت موقت شدند، دو تبعيدى، يکى از سازمان انقلا تي زنان و د يگرى از حزب د.خ ا. جمعيت اسلامى تحت فشار محاکم بين المللى حاضر به دادن امتيازاتى ميشود. به قضاوت آن بنشينيم. يکهفته بعد از تصرف کابل، يکى از سخنگويان اين حزب در شبکه جهانى تلويزيون بى بى سى اعلام ميکند که "محدود يتهائى" که براى زنان وجود داشت برداشته ميشود - بدون جزئيات بيشتر- و "برقع ديگر اجبارى نخواهد بود: حجاب کفايت خواهد کرد." انگار که خواب ميبينيم. سئوال هميشه همانست: براى مردم چه چيز بد تر از جنگ است؟ گفتن اينکه جنگ براى زنان افغانستان مفيد است به اين معنى است که بهتر است آنها زير بمبها از گرسنگى يا سرما بميرند تا تحت سلطه طالبان زند گى کنند. مرگ بر انقياد ترجيح دارد: تفکرغرب براى زنان افغان چنين تصميم گرفته است. تصميمى که قهرمانانه ميبود اگر غربيان زند گى خود را به گرو ميگذاشتند و نه زند گى زنان افغانى را. شيوه غير مسئولا نه اى که در آن از بهانه "آزادى زنان افغانى" استفاده ميشود، نشاندهنده تفرعن غرب است که در اختيار گرفتن زند گى د يگران به ميل خود را حق خويش ميداند. اين حقى که غرب براى خود قائل است رفتار او با زنان افغانى، و عموما رفتار غالب با مغلوب را، به تمامى تعيين ميکند. يک اصل ساده اخلاق بين المللى را، که براى افراد نيز معتبر است، از نظر بگذرانيم:
هيچکس حق گرفتن تصميمى، بويژه تصميمى قهرمانانه، را که ديگران هاى نتايج آنرا ميپردازند ندارد. تنها مردمى که جنگ به آنان تحميل شده ميتوانند بگويند که آيا اين جنگ به اين بها ميارزد. در حاليکه در اين مورد آنانکه تصميم به جنگ گرفتند مصايب آنرا تحمل نميکنند، و آنانکه مصايب جنگ را تحمل ميکنند تصميم به جنگ نگرفته اند. در حال حاضر زنان افغانى در سطح ميليونى در جاده ها، در چادرها، و در اردوگاهها اند: نسبت به دوره پيش از آغاز جنگ، اکنون يک ميليون پناهنده بيشتر در خارج از مرزهاى افغانستان وجود دارد، و يک ميليون نفر در داخل کشور آوارهاند. بسيارى در خطر مردن قرار دارند. بدون هيچ ضمانتى که اين "فداکارى" براى آنان حقوق بيشترى بهمراه بياورد. آيا ميتوان از فداکارى حرف زد، در حاليکه اين انتخاب خود شان نيست؟ يک جو شرافت ايجاب ميکند که متفقين از داد و هوار به اينکه اين مصائب را بخاطر رستگارى زنان بر سرشان مياورند احتراز کنند.
به اين تظاهر نکنند که بخاطر آزادى آنهاست که حق انتخاب سرنوشت، و حتى حق زند گى، را از آنان سلب ميکنند. از اينکه اين مورد به نمونه بازارگرم و موفقى تبد يل شود بايد ترسيد؛ فهرست کشورهائى که ائتلا ف متفقين عليه شرارت عزم جزم کرده است که نيکى را براى آنها بزور سلاح بهمراه آورد بلند است. و البته هر گونه شباهتى با وقايع تاريخى گذ شته، آنقد ر گذ شته که آوردن نام آنها هم امر از مد افتادهاى تلقى ميشود، هر گونه شباهتى با جنگهاى استعمارى يک تصادف محض است. جنگ با هدف انقياد و استثمار هرگز حقوق انسانى را پيش نخواهد برد. چرا که اين بمبارانها که بنام تمدن صورت ميگيرد بسيارى از اصولى را که همين تمد ن به آنها اقتدا ميکند نيز به فراموشخانه سپرده است. معاهده ژنو توسط امريکا و متحد ينش که ابتدا در جنايت با آنها هم دست بودند و اکنون در توطئه چينىهاى آمريکا شريک جرم اند، باطل اعلام شده است.
ايالات متحده مقوله شبه- حقوقى تازه اى ابداع کرده، "جنگند گان غير قانونى" گوانتانامو که تحت پوشش هيچگونه حقوقى، نه ملى نه بين المللى نه محکومين جرائم عادى و نه محکومين جنگى، نيستند! آزاديهاى جمعى، فخر دموکراسىها ، لغو شدهاند؛ حق بين الملل تا حد مرگ مجروح است - پيکر بزرگ در حال احتضار سازمان ملل بر آن شهاد ت ميدهد. تنها يک همکارى واقعى و مسالمت آميز ميان ملتها موجب پيشرفت حقوق انسانى خواهد شد. اين امر در دستور نيست، بر ماست که آنرا در د ستور بگذاريم. پس از آشكار شدن رفتار بيرحمانه طالبان كه با استفاده از قوانين مذهبي هر بلائي را خواستند بر سر زنان افغانستان آوردند، به ناگهان رسانه هاي گروهي بورژوازي غربي شروع به افسانه سرائي كردند كه گويا يكي از اهداف احكام آمريكا “رها كردن” زنان افغانستان است.
سركردگان نظام، يعني بوش و شريك كوچكش “به له ر” انگليسي، همسران خود را به اينطرف و آنطرف فرستادند تا در مورد اهميت پايان بخشيدن به استبداد و حتي “متوقف كردن ستم بر زنان افغانستان” سخن درآئي كنند. اينها همان كساني هستند كه طالبان مرتجع را از طريق سازمان سيا و نوكرانشان در پاكستان آفريدند و در افغانستان به قدرت رساندند. اينان كساني هستند كه وقتي طالبان زنان را از مشاغل محروم و در خانه زنداني كردند يا بخاطر زير پا گذا ردن قوانين “منكرات و تقوا” به زير شلا ق كشيد ند و اعدام كردند، حتي زمزمه معترضانه ای نكردند. اينها كساني هستند كه در عرض پانزده سال ميليونها دالر خونين رامستقيما و يا از طريق بن لاد ن و ديگر خاد مين سعودي شان صرف تقويت طالبان و د يگر جنگ سالاران ا رتجاعي و نيروهاي “مقاومت” ضد زن، در افغانستان كردند. كشف ناگهاني ستمهائي كه بر زنان افغانستان رفته است، از سوي اينان نه عوامفريبي كه جنايت است. در واقع همين مجاهديني كه امروز زير چتر حمايتي آمريكا به قدرت رسيده اند وقتي در سال 1992 بر مسند حكومت قرار گرفتند با كار زنان در بيرون از خانه مخالفت كردند و حجاب خفقان آور كه سر تا پا را مي پوشاند، را اجباري نمود ند. كرزي در افغانستان، و د يگران كه در بن آلمان گرد آورده و بر حكومت گماردند، با طالبان فرقي ندارند. عين هم هستند.
زماني كه خبرنگاران از كرزي درباره سياست حكومت جد يد براي زنان پرسيد ند وي جواب داد: “ما مسلمان هستيم و اصول و رفتار اسلامي را به كار خواهيم بست”. هر چند برخي از افراطي ترين قوانين ضد زن را ملا يمتر كرده اند اما اين تغييرات بسيار فرعي است و تنها وضع شمار اند كي از زنان شاغل در شهرهاي بزرگ را ممكنست بهتر كند. حكومت جديد افغانستان هيچ نقشه و قصدي براي عوض كردن وضعيت اكثريت زنان كه فقير و روستائي هستند ندارد. هر كسي نگاه كند حتما مي تواند مناسبات اجتماعي نهفته در روابط ميان زن و مرد، ميان ستمديده و ستمگر را ببيند. انقياد و تحت ستم بودن زنان افغانستان عميقا در بافت نيمه فئودالي عقب مانده خود جامعه افغانستان تنيده شده است.
امريكائي و كماندوهاي بريتانيائي، هزاران زن افغانستاني را كه قرار بود “نجات” دهند، نداد ند. تنها خود زنان و نيروهاي دموكراتيك نوين افغانستان مي توانند اين بافت نيمه فئودالي غير قابل تحمل كه گلوي زنان را مي فشرد، نابود كنند و مناسبات اجتماعي را د گرگون كنند.
آمريكا رژيمهائي را كه دوست ندارد يا با نقشه هايش نمي خواند، سرنگون مي كند؛ براي كسب حداكثر سود در جهان سوم، كارگران زن را بيرحمانه با مز دهاي بخور و نمير به بيگاري مي كشد؛ ارتش آمريكا در هر بخش از جهان سوم كه براي “استراحت و تجديد قوا” لنگر مي اندازد زنان بومي را به برد گان جنسي سربازان آمريكائي تبديل مي كند (زنان كوريا، پاناما، تايلند، يا حتي اوكي ناواي جاپان از تعرضات جنسي سربازان آمريكائي در امان نبوده اند): آري اينها نشان مي دهد كه بهبود وضع زنان جهان چقد ر مشغله فكري آمريكا است! از زنان فيليپيني بپرسيد كه احساس شان نسبت به بازگشت سربازان آمريكائي چيست! امپرياليستهاي غربي مي توانند چند دالر خونين براي تعمير شيشه هاي مدارس كه در اثر بمباران افغانستان شكسته بفرستند. شايد چند دختر شهري بتوانند در آنجا درس بخوانند! اما امروز علاقه و منافع امپرياليستها نسبت به برابري زنان بيشتر از ديروز كه طبق اعتراف خودشان زنان، كود كان و اهالي غير نظامي روستاهاي افغانستان را جزو “آماج نظامي مشروع” يا “قربانيان اجتناب ناپذ ير” محسوب مي كردند، نيست. هدف آمريكا آنست كه اين منطقه و ديگر مناطق بي ثبات جهان را بزير كنترول در آورد. آنها پا به پاي عرياني و وقاحت شگفت آور در تجاوز نظامي، بر توهمات نيز دامن مي زنند و به هر گوشي كه مايل به شنيدن است زمزمه مي كنند كه نظام امپرياليستي آنها در عين حال كه د ست به اين جنايات مي زند مي تواند حقوق دموكراتيك و ترقي و پيشرفت براي توده هاي تحت ستم به همراه بياورد؛ “حقوق و ترقي” براي توده هائي كه شرايط دهشتناكشان محصول ماهيت بيرحم و جنايتكار خود امپرياليستها و دلالان بومي شان است.
درحالی که سازمان پیمان آتلانتیک شمالی، ناتو، فرماندهی قوای ایتلاف بین المللی مبارزه با تروریزم را برعهده گرفته، تام کونیکس نماینده سرمنشی ملل متحد درافغانستان موضوع راه حل نظامی برای مشکل افغانستان با شورشیان را ناممکن دانسته است. وی که درپایان دومین جلسه کمیته نظارت وانسجام متشکل ازهیأت های بلند مرتبه دولتی و بین المللی سخن می گفت؛ با اشاره به ریشه ها وعلل ناامنی، ازضعف اداره دولت وناتوانی قوای امنیتی درکشوربه حیث فکتورهای اصلی بی ثباتی وناامنی نام برد. تام کونیکس گفت که مشکلات پیچیده افغانستان تنها ازطریق نظامی قابل حل نیست ولازم است که کوشش ها واقداماتی برای باز کردن باب گفتگوها و مذاکره سیاسی با شورشیان نیز صورت گیرد.
نماینده سرمنشی ملل متحد درافغانستان که یک دیپلمات با تجربه بین المللی وازاتباع کشورآلمان است، دراین سخنان، درک عمیق خود از جامعه افغانستان وپیچیده گی ها و زمینه های گوناگون بروزناآرامی و علل وعوامل وریشه های آن را به نمایش گذاشته ونشان داده است که جامعه بین المللی چنان که برخی ازرسانه ها وتحلیل گران مسایل افغانستان ابراز کرده اند، چندان ناآگاه ازاوضاع افغانستان نیستند، اما پرسشی که وجود دارد این است که دولت افغانستان، چه امکانات و زمینه هایی برای باز کردن باب گفت وگو با مخالفان مسلح خود دارد؟ واقعیت این است که مخالفان دولت، گروه یکپارچه وسازمان یافته ای نیستند که ازیک رهبری وفرماندهی واحد وبا صلاحیت برخوردارباشند ویا بتوانند با استقلال تصمیم بگیرند.
گفته میشود عناصروافرادی که تحت عنوان طالبان به اعمال هراس افگنانه درکشور دست می زنند، در واقع افرادی هستند که توسط سازمان استخباراتی برخی ازکشورهای همسایه شستشوی مغزی شده وفلسفه مخالفتشان با دولت افغانستان، نفی مشروعیت مبتنی براراده ملی ومشارکت جمعی مردم برای تعیین سرنوشت خویش واخلال درروند حاکمیت قانون واستقرارثبات درکشوراست، باورها براین است که اینان اصلاً با موجودیت دولت کنونی وبرنامه ها وستراتیژی آن مخالفند وتحت هیچ شرایطی قادربه د ست کشیدن ازاین موقف خود نیستند. عده یی به این باوراندکه با چنین افراد وحلقات جزاز زبان زور ولوله تفنگ نمی توان سخن گفت، اما درسیاست، بازکردن باب گفتگو با دشمن، خود یک نوع مبارزه است، که ازلحاظ روانی وفکری اورا تحت فشار می گذارد وقوت طرفی را می رساند که ابتکارعمل را بدست داشته باشد.
درپهلوی آن، گروهها وافرادی هستند که به خاطرحق کشی، بی عدالتی، فساد، خویش خوری و زورگویی ها و نابرابری های آشکاردر جامعه، به جان آمده به نحوی با گروه های مسلح ضد نظام، هم صدا و هم نوا شده اند. درمورد این افراد وگروههای سرخورده وناامید که هر روزهمکاری شان با نهادهای امنیتی ونظامی، ضعیف وکمرنگ می شود واقدامات مخالفان نظام درنظرشان تا حدودی مشروعیت می یابد، دولت باید اقدام جدی کند وبا برقراری تماس منظم وارتباط سازنده بکوشد به خواسته ها ومطالبات آنها پاسخ مثبت دهد: اداره قوی ومؤثر و نیروهای امنیتی توانمند نه تنها ازحق کشی وبی عدالتی جلوگیری می کنند، بلکه زمینه های پیدایش امید به آینده بهتررا درچشم انداز زنده گی مردم نیزایجاد می کنند. گسترش روزافزون ناامیدی ها ونارضایتی ها درمیان مردم زمینه مناسبی برای دشمنان مسلح فراهم می کند، پس تلاش های دولت خواهد توانست تا عوامل نارضایتی درجامعه را شناسایی وبا ناامیدی ها مقابله کند واجازه ندهد که مخالفان ازهر وسیله وابزاری برای پیشبرد اهداف و مقاصد خویش استفاده کنند.
در همين حال « فرانسيس وندرل» نماينده اتحاديه اروپا در افغانستان اعلام كرد كه جامعه جهانى از زمان سقوط طالبان در سال ۲۰۰۱ ميلادى تاكنون در اين كشور مرتكب اشتباه شده است. وى در كابل به خبرنگاران گفت: متاسفانه در گذشته نيروهاى خارجى به اندازه كافى در افغانستان حضور نداشتند و نيروهاى امنيتى افغانستان نيز به اندازه كافى تقويت نشده اند. وى با اشاره به اينكه اكنون جامعه جهانى بايد اشتباهات گذشته را جبران كند، گفت: نبايد فراموش كرد كه افغانستان از يك مرحله بسيار حساس مى گذرد، مرحله اى كه به دليل ۲۳ سال جنگ تمام ساختارهاى امنيتى، سياسى و اقتصادى آن نابود شد. نماينده اتحاديه اروپا در افغانستان در عين حال تاكيد كرد: اروپا براى مدت زمان طولانى در كنار مردم و دولت افغانستان باقى خواهد ماند و قرار است تعداد نيروهاى ناتو به ۱۸ هزار نفر برسد. وى در ادامه گفت:
آمريكا و اروپا براى ايجاد امنيت و بازسازى افغانستان تلاش خواهند كرد و از حكومت حامد كرزى نيز حمايت مى كنند. وى درباره گزارش هاى مبنى بر اختلاف جامعه جهانى با كرزى گفت: اختلاف نظرهايى بر روند انتخاب تعدادى از فرماندهان پوليس وجود داشت ولى جامعه اروپا اكنون بر روند فعاليت فرماندهان پوليس نظارت دارد. وى به با بيان اينكه تعدادى از شورشيان از مرزهاى پاكستان وارد اين كشور مى شوند، گفت: سخنان چند روز قبل پرويز مشرف نشانه هاى خوبى از همكارى اين كشور با افغانستان است، بايد منتظر ماند و ديد. همچنان نماينده خاص اتحاديه اروپا ، پذيرفت که جامعه جهانى درانتخاب جنگسالاران به حيث متحد ين خود دراين کشور، مرتکب اشتباه شده اند. فرانسس ويندرل نماينده خاص اتحاديه اروپا گفت که اين کار در اوايل بد ليل کمبود نيروهاى امنيتى خارجى و داخلى صورت گرفته بود . قرارمعلومات موصوف ، دراوايل تعداد نيروهاى حافظ صلح بين المللى درافغانستان به پنج هزار تن مى رسيد که اين يک کمبودى نيروهاى امنيتى را نشان مى داد. نامبرده به جواب يک سوال گفت : مى بينيم که نظر به سابق قوت جنگسالاران کم شده است ، اما ما متاسف هستيم که چرا اين کار درسالهاى ٢٠٠٢ صورت نگرفت .
ولى وى، ازکسى بنام جنگسالار نام نه گرفت . ويندرل علاوه نمو د : نميخواهم زيادتر به گذشته برگرديم . به گفته وى ، افغانستان درحال گذار ازيک سلسله مشکلات است و نارامى هاى موجود قابل تعجب نيست . وى عدم امنيت بهتر، فساد درادارات ، مشکلات خود حکومت و بازسازى ناکافى را از مشکلات موجود پيش روى دولت و مردم خواند . اما وى افزود : بايد فهميده شود که بازسازى يک جامعه کاملاً تخريب شده کار آسان نيست ، ولى با آنهم کارهاى انجام شده است . موصوف همچنان ، درمورد توسعه ناتو به جنوب افغانستان توضيحات داده ، افزود: ناتودرجنوب افغانستان به خاطرى ناکام نمى شود که خواست مردم افغانستان بى امنيتى نمى باشد وديگراينکه جامعه جهانى تازمانى درکنارآنها باقى مى ماند که مردم به آنها نياز دارند. وى همچنان به نماينده گى ازاتحاديه اروپا بر تداوم همکارى باحکومت فعلى افغانستان تاء کيد کرد . قراراظهارات موصوف اتحاديه اروپا وجامعه جهانى بر اداره حامدکرزى بى باور نيست و از آن هميشه حمايت خواهد کرد . موصوف در پيامش به ملت افغان گفت : بايد مردم افغانستان ما يوس نباشند، اگر بيشتر مايوس شويم در آن صورت ما کمتر کارهاى را انجام داده مى توانيم .
بلي ! باتائيد سخنان نماينده اتحاديه اروپا بايد گفت که پديده هاي منفي داخل شهرها جدا از ساير نا امني ها ، جامعه را تهد يد مي کند. کودک ربايي، سرقت هاي مسلحانه، دزدي هاي شبانه خانه گي، باج گيري بوسيله فرماندهان و تفنگداران محلي، انتقام گيري هاي شخصي از جمله موارد عمده اي است که در اغلب ولايات، شاهد آن هستيم يکي از مسوولين امنيتي در شمال کشور اعلام نمود 130 کودک تا به حال ازمنطقه شما ل، ظرف دو ماه گذ شته در اين منطقه از چنگا ل قاچاقچيان نجات يافتند اين در حالي است که مسوولين امنيتي کشور آمار دقيقي از ميزان جرايم ارتکاب يافته در دست ندارند. ودر کنار آن فساد اداري و کمبود نيروهاي مسلکي درداخل ادارات دولتي شرايطي را فراهم مي آورد هکه جنايتکاران و اوباشان ، پس از دستگيري با پرداخت رشوت ميتوانند به طرق گوناگون خود را از چنگال قانون برهانند. کارمندان امنيتي که وظيفه خطير و مهمي بر دوش دارند از ابتدايي ترين امکانات و تجربيات بي بهره اند.
حدود يک سال پيش، کشور عربستان اعلام نمود تعدادي از کودکان بي سرپرست افغان را که در اين کشور بدون مجوز قانوني زند گي مي کنند اخراج مي کند اما اين اعلام تکان دهنده که اين سوال را به وجود مي آورد، اين کودکان را چه افرادي به عربستان منتقل کرده اند؟ مسوولين امنيتي کشور را کوچکترين تکاني نداد و به فکر فرو نبرد تا عمق قضيه را دريابند. سرقتهاي مسلحانه با لباس مبدل توسط دزدان در شهرهاي مختلف و به خصوص پايتخت که در مورد اخير آن دزدان حتي ابتدا راهبندان نمودند سپس به سرقت مسلحانه مبادرت ورزيدند نيز جاي سوال هاي فراوان داشت.
دزدي هاي گسترده شبانه در پايتخت و ولايات نيز امنيت اجتماعي خانواده ها را با تهديد جدي مواجه کرده است. به دليل فقر امکانات اغلب نا امني هاي اجتماعي در ولايات، پوشش رسانه اي داده نمي شود وشايد خيلي از رسانه هاي داخلي به دليل زير سوال نرفتن و تهديد نشدن به وسيله مقامهاي امنيتي و ديگران حاضر به انجام چنين ريسکي نيستند. از اينرو کمتر شاهد جلوه اينگونه نا امني ها در سطح رسانه ها هستيم .آمار و ارقام نيز وجود ندارد تا بتوانيم با مراجعه به آن، ميزان جرايم ارتکاب يافته ودر صد آن را در کشور تشخيص دهيم. وظيفه اصلي تامين امنيت در جامعه به عهده نيروهاي امنيتي و محاکم کشور است که ضعيف عمل نمودن اين دو نهاد در شرايط کنوني افزايش نا امني هاي اجتماعي را به نحوه چشمگير رقم زده است. علنا مشاهده مي شود که منابع ملي ما توسط دزدان و سود جويان به تاراج مي رود ، ميراث فرهنگي ما که هويت ملي ما را به جهانيان معرفي مي کند از دل خاک بيرون کشيده شده يا از موز يم ها به غارت مي روند و پس از انتقال به کشورهاي همسايه سر از موز يم هاي شخصي جنرالا ن پاکستاني يا د يگر کلکسيونرها در مي آورد . ذخاير و معادن ما که براي دولتمردان نا مکشوف باقي مانده اند گاهي اوقات به وسيله دزدان و غارتگران شناسايي مي شوند و آنان اين منابع ارزشمند را استخراج نموده ود ر با زارهاي خارج از کشور، به فروش مي رسانند. کشور ومردم افغانستان با توجه به اين که اقتصاد ضعيفي دارند اندک بضاعت مالي ما چه در خانه و چه سرمايه هاي ملي اينگونه به غارت وتاراج مي رود.
جدا از اينکه بدامني ها باعث نگراني شديد مردم و علاقمندي مجدد به مهاجرت مي شود از کشور مانيز يک صفحه تاريک به جهانيان نمايش داده مي شود. هرگاه به مسوولين امنيتي و قضايي کشور مراجعه نماييد و از آنها علت را جويا شويد فقط به توجيه وتبرئه خود اکتفا مي کنند يا مي گويند: توانمندي ما در همين حداست، پس اگر شرايط اينگونه است چه کسي متعهد مي شود که امنيت اجتماعي را درافغانستان تامين کند؟ اگر نا امني هاي اجتماعي به همين منوال ادامه داشته باشد سرمايه گذاران داخلي و خارجي که با آوردن سرمايه شان چرخهاي صنعتي و اقتصادي کشور را به حرکت در مي آورند جرات آوردن سرمايه شان را با اين شرايط بد امني به افغانستان پيدا نمي کنند چنانچه تا اکنون تهديد هاي امنيتي مانع اين کار در سطح وسيع شده است واين بدان معناست که نا امني اجتماعي آرام آرام اغلب ارکان زندگي عادي وروز مره مردم را فلج مي کند ونقش دولت به عنوان تامين کننده اصلي امنيت کشور کاملا زير سوال مي رود.
دستهاي خون آلود…
سحرخیزان به سرناها دمیدند
نگهبانان مشعل ها دویدند
غریو از قلعه ی ویرانه برخاست
گرفتاران به آزادی رسیدند.
سازمان ديدبان حقوق بشر در طول
بيش از دو دهه فعاليت خود،گزارشها و تحقيقات مستند و
پر ارزشي در ارتباط با حقوق
بشر و حقوق بشردوستانه به طور عام و حقوق كودكان و زنان
به طور خاص - به تفكيك كشورها
- منتشر كرده كه در كنترول جرايم ارتكابي از سوي
دولتها و قدرتمندان عليه مردم
بي دفاع و غير نظاميان نقش به سزايي داشته و شهرت و
جايگاه مناسبي براي اين
سازمان در ميان ديگر نهادهاي فعال در اين زمينه كمايي كرده
است و هم اكنون به حيث يك
نهاد معتبر ناظر بر روند حقوق بشر در جهان مطرح است
. مهمترين گزارشهاي اين
سازمان ، گزارشهاي سالانهء آن است كه طي پروژه هاي وسيع به
عمل مي آيد و ميزان تعهد و
تمرد كشورها و دولتها از مقررات مربوطه و قوانين بشر
دوستانه را به ارزيابي مي
گيرد . گزارشهاي سازمان ديدبان حقوق بشر در باره
افغانستان نيز كه عمدتا از
دهه هشتاد به بعد شروع مي شود، حاوي اطلاعات ارزشمند از
رويدادهاي فاجعه بار اين دوره
هاست. گزارش سازمان در مورد حملات طالبان به مزار
شريف و نقض مقررات جنگي توسط
اين گروه،يكي از مهمترين گزارشهايي است كه مي توان به
مدد آن عمق فاجعه را دريافت .
گزارش اين سازمان در باره حقوق زنان و هچنين نحوهء
رفتار نيروهاي نظامي امريكايي
با اسراي افغان و عراقي نيز سندي گويا از نقض حقوق
بشر توسط بازيگران اصلي حقوق
بين الملل در جهان است
. يكي از بد ترين فجايع
تاريخي افغانستان در دوران سلطه مجاهدين و احزاب اسلامي
بر كابل (1371 تا 1374) اتفاق
افتاد. اخيرا اين سازمان گزارش مفصلي در 144 صفحه در
همين ارتباز و پس از تحقيق
دوساله و كسب اطلاعات تفصيلي منتشر كرد . در مقدمهء
گزارش گفته شده كه يكي از
دلايل عمدهء تمركز اين تحقيق بر دوره اي خاص از تاريخ
فجايع افغانستان،يعني اوايل
دههء 90 ميلادي،حجم فجايع و نيز پوشيده ماندن جزئيات آن
در اين دوره ميباشد.
بدون قصد داوري در خصوص
محتويات خاص اين گزارش، اذعان داريم
كه جنايات بيشماري در اين
دوره و دوره هاي قبل و بعد از آن توسط گروههاي مسئول
ارتكاب يافته كه در مواردي
بسيار فراتر از آنچه است كه در اين گزارش به حيث نمونه
هامنعكس شده اند . بر همين
اساس و بر پايه دفاع از شرافت و كرامت انساني و عزت
شهروندان وغيرنظاميان و عبرت
آموزي از گذشته هاي تلخ، ترجمه دري اين گزارش به تدريج
و به صورت سريالي تقديم
عزيزان مي گردد .
ما با فخر و مباهات
به كابل رفتيم ... خوشحال بوديم كه
كشور ما پيشرفت خواهد كرد،
قدرت خواهد يافت و ما بر سر پاهاي خود مان خواهيم ايستاد
. حملات اخير به كابل تمام
اميد هاي مردم افغانستان را فرو ريخت و باعث سرافگندگي
ما در مجامع بين المللي گرديد.
- از سخنان حامد كرزي به اسوشيتيد پرس در 23 اگست -1992…
»افغانستان بيش از دو دهه جنگ
را تحمل
كرده است» . اين سر آغاز معمولي غالب
گزارشها، مقالات و سخنراني هايي است كه امروزه
در ارتباط با افغانستان ارائه
مي شود . بياناتي كه معمولا براي تبيين چالشهاي پسا
طالبان اين كشور بكار گرفته
مي شود، چنان تكراري شده كه ديگر تبديل به يك كليشه شده
اند . تا حال تلاشهاي معدودي
در راستاي بررسي تاريخ و اهميت آن در وضع كنوني
افغانستان شكل گرفته است .
مهم تر از همه اينكه، علي رغم اين واقعيت كه دو دهه جنگ
افغانستان با نقض گستردهء
حقوق بشر،جرايم جنگي و جنايات عليه بشريت همراه بوده، به
ندرت اتفاق افتاده كه بيانات
با طرح محاكمه مرتكبان جرايم گذشته- كه اكثر شان هنوز
زنده هستند- دنبال گرديده
باشد . گذشتهء افغانستان همواره مورد استناد و اما به
ندرت مورد خطاب قرارگرفته است
.
اين گزارش كه صرفا قسمت اندكي
از دو دههء
گذشته را باز مي تاباند، كوششي در
جهت جبران وضع موجود نيست . گزارش، تاريخ جامعي
از درگيريهاي مسلحانه طي دو
دههء اخير و يا شمارش كامل جرايم مربوط به اين دوره
نيست و هم نمي تواند باشد .
مستند سازي كامل دردناكترين فجايع ارتكابي در 1990
– 1980 در افغانستان ، مستلزم
تلاشهاي وسيع البنياد و دراز مدت همراه با حمايت كامل
دولت افغانستان و مجامع بين
المللي مي باشد . هرگاه چنين تاريخي تدوين گردد، در يك
كتاب نخواهد گنجيد؛ بل قفسه
ها را پر خواهد ساخت
. گزارش به يكسال مشخص از
تاريخ افغانستان مي پردازد :
سال شمسي 1371(اپريل 1992 تا مارچ 1993) يعني بلافاصله
پس از سقوط حكومت تحت الحمايه
شوروي . همچنين، گزارش رويدادهاي مكان مشخصي را به
بررسي مي گيرد: كابل، پايتخت
افغانستان و اطراف آن.
چرا كابل و چرا 1371 ؟
براي شروع، بايد حجم
بدرفتاريها و زمينهء آنها را ديد . سال 1371 نخستين سال آزادي
افغانستان از قيد سلطه ده
ساله شوروي در 1980بود . جابجايي قدرت در كابل در
1371، مي توانست آغاز نوي
براي افغانستان باشد
.اما درعوض، اين يكي از تاريك
ترين برهه هاي تاريخ آن بود .
همانطور كه اين گزارش نشان مي دهد، كابل در 1371
معركه اي دايمي نبردهاي
مسلحانه ميان جناحهاي نظامي متخاصم افغان بود- يعني نيروهاي
رقيب مجاهدين و قوتهاي مسلح
مهاجم كه بدنبال سقوط دولت تحت الحمايه شوروي به شهر
سرازير شده بودند . طي اين
دوره، جناحهاي مختلف بر سر كابل جنگيدند و مرتكب جنايات
بي شماري عليه شهروندان افغان
شدند . در خلال اين جنگها، ده ها هزار شهروند كشته و
زخمي شدند . اگر نه بيشترين،
كه شمار زيادي از صدمات وارده برشهروندان، برايند
مستقيم و يا بدون تمييز حملات
عليه غير نظاميان و ديگر تخطي هاي عمده از مقررات
حقوق بشر دوستانه بين المللي(
حقوق جنگ) بوده است . مليشيه ها هزاران غير نظامي را
در اين دوره مورد تعرض و بد
رفتاري قرار دادند؛ كساني كه بسياري شان ديگر هرگز ديده
نشدند. بخش اعظم شهر به غارت
رفت و و يران شد.
بيشترين خرابي هايي كه امروزه
كابل
را داغدار مي نماياند، در همين دوره
و سالهاي پس از آن- پيش از تسخير كابل توسط
طالبان- به وقوع پيوسته است
. جرايم اين دوره برخلاف
جرايم ارتكابي در ديگر
مراحل جنگ افغانستان آنچنان
جلب توجه نكرده است . كل تاريخ نبرد افغانستان از تجاوز
شوروي تا عصر حاضر انباشته از
فجايع است . در دههء 1980(سالهاي شمسي 1380-1359)،
ارتش سرخ شوروي و ارتش متحد
افغانش ، با هدف قراردادن عمدي غير نظاميان و مناطق غير
نظامي، كشتار زندانيان و
شكنجه و قتل بازداشت شدگان، مرتكب جنايات جنگي دستجمعي و
جنايت عليه بشريت شدند . از
اواسط دههء 1990 تا آخر آن(1380-1375 شمسي) طالبان طي
عمليات نظامي، مرتكب جنايات
بي شماري شدند و منحيث قدرت حاكم، كاملا خارج از
استانداردهاي پذيرفته شده
حقوق بشر عمل كردند
.
سازمان ديدبان حقوق بشر و
ديگر
گروههاي فعال در اين زمينه، پيش از
اين در گزارشهاي متعددي فجايع نيروهاي مسلح
شوروي و حكومت وابسته اش را و
جرايم و اختناق طالبان در دههء 1990 را منعكس نموده
اند. به علاوه، سازمان ملل
فهرستي از جنايات جنگي، جنايات عليه بشريت و نقض حقوق
بشر را با تمركز بر سوء
رفتارهاي شوروي و طالبان (اين گزارش هرگز انتشار نيافت ولي
در جنوري 2005 به دولت
افغانستان ارائه گرديد)، تهيه نموده است . بدرفتاريهاي مربوط
به دوره حاكميت شوروي و
طالبان در رسانه هاي بين المللي نيز انعكاس گسترده اي يافته
است
. با اين وجود، سالهاي نخست
دههء 1990 به شمول سال 1371 شمسي، توجه نسبتا
اندكي را بخود جلب كرده است .
اين دوره از منظر بين المللي، تحت الشعاع رويدادهاي
ديگري همچون مبارزه انتخاباتي
رياست جمهوري ايالات متحده ميان بيل كلينتون و جورج
دبليو بوش در 1992، فروپاشي
اتحاد جماهير شوروي و جنگ يوگوسلاوياي سابق قرار گرفت
. در ايالات متحده، سرنگوني
رژيم مورد حمايت شوروي در 1992 با همزماني با تظاهرات
خشونت آميز نژادي در
كاليفرنيا به فراموشي سپرده شد
. بطور كلي، امروزاطلاعات
اندكي راجع به آنچه در
افغانستان در 1371 روي داده است، در دسترس مي باشد . شمار
نسبتا كمي از ژورناليستان
افغان و خارجي رويدادهاي اين دوره را پوشش دادند و توليد
كنندگان و دبيران رسانه ها
نيز غالبا گزارشهاي ژورناليستها را رد وبدل كردند . از
سرويس خبري فعال افغاني خبري
نبود . در اين زمان، هيچ ناظر حقوق بشر در كشور حضور
نداشت؛ بجز چند گروه فعال بشر
دوست و حضور صرفا كمرنگ ملل متحد آنهم بدون مأموريت
مستقيم براي گزارش از وضعيت
حقوق بشر . اين گزارش مي كوشد برخي از اين فاصله هاي
اطلاعاتي را پر كند
.
دليل دوم تمركز ما بر اوايل
دههء 1990 به رابطهء تنگاتنگ
اين دوره با زمان حاضر بر مي
گردد . در حال حاضر، بسياري فرماندهان اصلي و رهبران
جناح هاي سياسي كه در اين
گزارش متهم به ارتكاب جنايت شده اند، در دولت فعلي
افغانستان داراي مقامهاي رسمي
هستند ؛ آنها در سطوح بالاي ارتش، پوليس،سرويس هاي
اطلاعاتي و حتي منحيث مشاوران
رييس جمهور حامد كرزي فعاليت دارند . تعدادي ديگر
شايد فعالانه در تكاپوي چنان
مقاماتي باشند . بسياري افغانها و بويژه كابلي ها بر
اين باورند كه گذشته هاي سوء
اين افراد باعث مي شود كه آنها براي احراز چنين
مقامهايي مناسب نباشند
.
ما هم با آنان موافقيم.
سازمان ديدبان حقوق بشر بيش از
20 سال است در چهار قاره در
وضعيت جنگ و پس از جنگ مشغول فعاليت مي باشد . ما ناظر
كاميابي و ناكامي پروسه هاي
متعدد صلح بوده ايم و دوره ها را يكي پس از ديگري مصور
ساخته ايم كه چطور ممكن است
رهبران داراي سوابق سوء، با تمايلات شديد شان در حل
كردن مسايل سياسي از طريق زور
و نه قانون ، در حالت پس از جنگ مرتكب رفتارهاي
سوء
گرديده و بي قانوني را جهت
مقاومت در برابر وضع موجود يا اعاده ء وضع پيشين تجويز
مي كنند
. اين آموخته ها در افغانستان
امروز قابل انطباق مي باشد . علي رغم اينكه
موافقت نامه بن منجر به تاسيس
دولتي تحت رياست حامد كرزي گرديد، هنوز هم قسمت اعظم
افغانستان در كنترل فرماندهان
خود مختار – جنگ سالاران – كه جناحهاي مختلف مليشيه
اي را كنترول مي كنند و
همچنان به تهديد عليه تلاشهاي تامين صلح ادامه مي دهند، قرار
دارد . بسياري اين جنگ
سالاران و احزاب كه در اين گزارش از آنها به دارندگان سوابق
سوء نام برده شده است، در نقض
حقوق بشر معاصر از سال 2001 به اينسو در نواحي كابل
به شمول غارت خانه ها،
بدرفتاري، شكنجه بازداشت شدگان،تجاوز به عنف و قتل دست داشته
اند
. سازمان ديدبان حقوق بشر در
گزارشهاي پيشين خود اكثر اين بد رفتاريها را
تشريح كرده است
. به آساني مي توان گفت تعداد
زيادي از جنگ سالارني كه در
بدرفتاري هاي اوايل 1990 دست
داشته اند، مرتكبين تكرار جرم هستند . اين نمونه از
تكرار جرم نسبت به كابلي ها
كه مكررا به سازمان ديدبان حقوق بشر گفته اند:« جنگ
سالاران. جنگ سالار هستند»
امري است متعارف . اين آموخته اما به نظر مي رسد كه نزد
بسياري افغانها و مقامات رسمي
بين المللي مورد بي توجهي قرار مي گيرد.
گروههاي مسئول
عزيزان یک به یک در خاک رفتند
بسي
شاد و
بسي غمناک رفتند
چو باید عاقبت رفتن از این دشت
خوشا آنان که چون گل پاک رفتند.
همانگونه كه ذيلا مي آيد گروهها و رهبراني كه در بد رفتاريهاي مستند دست داشته اند به قرار زيراند:
جمعيت اسلامي افغانستان، حزب عمدتا تاجيك با رهبري برهان الدين رباني و تحت فرماندهي نظامي احمد شاه مسعود( در يك حمله انتحاري در 9 سپتمبر 2001 به قتل رسيد ).
شوراي نظار، ائتلافي از نيروهاي نظامي تحت قيادت قومندانان مختلف جهادي، عمدتا از ساحات شمال و جمعا تحت فرماندهي نظامي احمد شاه مسعود.
حزب اسلامي، حزبي عمدتا پشتون تحت فرماندهي گلب الدين حكمتيار و يكي از نخستين دريافت كنندگان كمكهاي ايالات متحده و پاكستان ازاوايل دههء 1980 تا اوايل دههء 1990 .
حزب اسلامي براي آزادي افغانستان(حزب اتحاد اسلامي)، گروهي عمدتا پشتون، تحت فرماندهي عبد الرب رسول سياف، مرتبط با عربستان سعودي و مورد حمايه آن .
حزب وحدت اسلامي افغانستان(وحدت)، حزب عمدهء شيعي و غالبا هزاره، از 1993- 1992 تحت رهبري عبدالعلي مزاري(در 1996 به قتل رسيد ( و قويا مورد حمايت ايران .
جنبش ملي اسلامي افغانستان، مليشيه هاي عمدتا ازبك و تركمن متمركز در شمال افغانستان، تحت فرماندهي عبدالرشيد دوستم و مركب از نيروهاي ارتش مورد حمايت شوروي سابق و مليشيه هاي مختلف مجاهدين ساحات شمال كشور .
حركت اسلامي افغانستان(حركت)، حزب عمدتا شيعي، تحت رهبري سياسي محمد آصف محسني و فرماندهي نظامي محمد حسين انوري و مورد حمايه ايران .
در بيشتر اين دوره كه در اين گزارش از آن بحث شده است، حاكميت قانوني افغانستان در قبضهء دولت اسلامي افغانستان بود؛ پديده اي كه پس از سقوط حكومت نجيب الله در اپريل 1992 شكل گرفت . اين دولت از اپريل تا جون 1992 تحت رياست صبغت الله مجددي قرار داشت؛ رهبري نسبتا ضعيف يك حزب كوچك در پيشاور كه توسط اكثر( و نه همه(گروههاي فوق الذكر به حيث رييس جمهور انتخاب شده بود . پست رياست جمهوري در متباقي اين دوره تا زمان ورود طالبان به كابل در 1996، در اختيار برهان الدين رباني،رهبر سياسي جمعيت اسلامي بود.
همه ي احزابي كه در بالا فهرست شده اند، به استثناي حزب اسلامي حكمتيار، علي الظاهر در اپريل 1992 تحت لواي اين حكومت گرد آمده بودند.( البته حزب وحدت همانگونه كه اينجا نيز گفته شده است، بعدا تغيير جهت داده با حزب اسلامي متحد شد) . نيروهاي امنيتي،پوليس و نيروي نظامي كه تحت سلطه ناپايدار اين دولت قرار داشتند، لا اقل در اوايل دوره اي كه در اين گزارش به ارزيابي گرفته شده، اكثرا از عساكر جمعيت و جنبش تشكيل مي شد. در عين حال اين مليشيه ها با سربازان اتحاد، وحدت و حركت نيز هماهنگي داشتند. فرماندهان و افسران جمعيت،جنبش و اتحاد غالبا در دفتر وزارت دفاع با هم ديدار نموده امور خود را هماهنگ مي ساختند .حزب اسلامي حكمتيار از شناسايي دولت در طي دوره اي كه در گزارش بدان پرداحته شده سر باز زد و حملاتي را عليه نيروهاي دولتي و شهر كابل ترتيب داد.
(نيروهاي حزب وحدت نيز در اواخر 1992 به اين جبهه پيوست .( همانطور كه در اين گزارش نشان داده شده است هريك از اين نيروها داراي ساختار سلسله مراتبي متشكل از يك فرمانده كل، فرماندهان مادون و مجموعه عساكر بوده اند . ساختار سلسله اي مزبور اين امكان را فراهم مي كرد تا رهبران و فرماندهان احزاب كنترول مؤثري بر زير دستان خود داشته باشند و رهبران و فرماندهان مي توانستند به سربازان فرمان عمل صادر كنند و يا آنها را از عمل منع نمايند و اطمينان يابند كه سربازان مطيع آنها هستند. اين مراتب همواره شفاف و فراگير نبود و روابط پيچيده ي قومي،قبيله اي و خانوادگي، ساختار فرماندهي را متغير مي ساخت .و لي بازهم مجموعه ها تحت سازماندهي قرارداشته و فرماندهان در عرصه هاي مختلف بر سربازان خود كنترل داشتند. بسياري از فجايع و بدرفتاريهاكه در اين گزارش بررسي شده اند، اصولا اجتناب پذير بودند نه اجتناب ناپذير . بعضي از رفتارهاي سؤ كه ذيلا هم شرح داده شده به دستور مستقيم فرماندهان به وقوع پيوسته است.
دستان همه آغشته است . اين بيان ديگري است در بارهء افغانستان كه بر سر زبانها افتاده است. اين تعبير براي عده ي زيادي از افغانها نوعي "اعلام جرم" و شكايت عليه جنگسالاران حاضر در حكومت فعلي است كه در گذشته مرتكب بد رفتاري و جنايات جنگي شده اند . اگر نه همه ي افغانها، كه عده اي زيادي از آنها از ظلم و وحشيگري طالبان متنفرند . اما افغانها دوران ماقبل آن را نيز به خاطر دارند كه بسياري از فرماندهان نظامي و رهبران سياسي فعلي افغانستان در آندوره به حيث فرماندهان حزبي و يا افسران دولتي در دولت پيشين نقش بازي مي كردند. آنها بياد دارند كه اين احزاب چطور به چپاول و غارت دست زدند و نبردهاي خونين خياباني در سطح كابل به راه انداختند بي آنكه ذره اي راجع به پيامدهاي آن در مورد غير نظاميان بيانديشند. مردم افغانستان دوران سلطه ي شوروي را نيز با جنايات هولناكش به خاطر دارند.
با وجود اين، تعبير "دستان همه آغوشته بخون است" از نظر تعدادي از مقامات افغان و مجامع بين المللي به مفهوم ديگري يعني "اعلام عفو" تلقي مي شود. يعني اين تعبير مؤيد آن است كه تعقيب و مسئول خواندن تعدادي از جدي ترين متخلفين حقوق بشر لزومي ندارد. مقامات گاهي در مقام اشاره به رهبران بالقوه افغانستان مي گويند:« دستان هيچ كسي پاك نيست»؛ عبارتي كه وجود ميليونها افغان ساكن داخل و خارج كشور را، كه هيچگاه در درگيريهاي افغانستان سهمي نداشتند، انكار مي كند. به طور قطع ميليونها افغان "بی دستهاي خون آلود" وجود دارند. وبسياري شان شايستهء كار در دولت افغانستان و احراز پستهاي رسمي هستند. تعدادي هم به نحو متمايزي بوده و كار كركرده اند. هنوز هم عده اي ازافغانهاي واجد شرايط كار، به خاطر ترس از رهبران مليشيه هاي قدرت مندي كه دستان خون آلود دارند، از مشاركت در كارهاي دولتي اباء مي ورزند .حقيقت اين است كه اغلب افغانها، فرماندهان و مقامات حزبي را در قبال جنايات ارتكابي شان در اين دوره و همچنين آناني را كه در دوران شوروي و عصر طالبان مرتكب رفتارهاي سوء شدند، مسئول مي دانند. كميسيون مستقل حقوق بشر افغانستان گزارشي را بر مبناي مصاحبه هاي گسترده با هزاران افغان در سطح كشور و تحقيقات گروه هاي كاري فشرده، با تمركز به نظرات شهروندان راجع به جرايم پيشين و چگونگي برخورد با آنها، منتشر ساخت. تحقيقات نشان داد كه بخش كثيري از افغانها خواهان مقابله با جرايم گذشته اند. اگر به وسعت صدمات وارده بر افغانها نگريسته شود، اين اصلا تعجب آور نيست. چنانچه كميسيون متذكر مي شود كه : فجایع ارتکاب یافته درافغانستان بی شمار است و احساس قربانی شدن در میان افرادی که با آنها گفتگو شده، عمیق و گسترده است.
تقریبا هر فردی به نحوی در معرض خشونت قرارگرفته است. وقتی از 4،151 نفر به عنوان بخشی از سروی پرسیدیم که آیا شخصا از تجاوزات در نبردها آسیب دیده اید یا نه، 69 فیصد از آنها اعلام کردند که یا خود و یا بستگان نزدیک شان قربانیان مستقیم تخلفات جدی حقوق بشر در جنگهای 23 ساله بوده اند. از هر 2000 اشتراک کننده در گروههای تحقیق، بیش از500 نفر شان به قتل بستگان خود اشاره کردند. حدود 400 نفر، خود یا یکی از بستگان شان در معرض شکنجه و یا بازداشت بوده اند. این آمارها در مقایسه با درگیریهای دیگر در جهان حیرت آور است. بر اساس نتایج تحقیقات کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان، 94 فیصد از افغانها اجرای عدالت در مورد جنایات گذشته را یا «بسیارمهم»(75.9فیصد) و یا « مهم» (18.5 فیصد) ارزیابی کرده اند. در پاسخ این پرسش که محاکمه جنایتکاران جنگی چه اثراتی را در پی خواهد داشت، 76 فیصد گفته اند« موجب افزایش ثبات و برقراری امنیت می شود» و صرفا 7.6 فیصد از آنها گفته اند که « باعث کاهش ثبات و تهدید امنیت می شود» . تقریبا نیمی از افراد مصاحبه شونده گفته اند محاکمه جنایتکاران باید «فی الفور» صورت گیرد و 25فیصد دیگر گفته اند مرتکبان باید« طی دو سال آینده» تحت محاکمه قرار گیرند . سازمان نظارت بر حقوق بشر همگام با دیگر سازمانهای متعدد بین المللی و نهادهای غیر دولتی افغان مکررا از مقامات افغان و کارگزاران بین المللی در گیر در افغانستان خواسته است تا مکانیسم مستقل و مقتدری را جهت تعقیب مرتکبان جرایم و تخلفات جدی حقوق بشر که از 1978 به اینسو ارتکاب یافته، ایجاد نمایند و ما کاملا با کمیسیون مستقل حقوق بشر راجع به ضرورت این امر و توجه بیشتر نسبت به آن، موافقیم . کمیسیون مستقل حقوق بشر پیشنهادهای متعددی برای آغاز کار ارائه کرد؛ از جمله، ایجاد ضوابط کوتاه مدت و فوری برای منع از استخدام دولتی مرکبان رفتارهای سوء، ایجاد زمینه برای برگزاری محاکمات جنایی و طرح گزینه هایی برای تآمین غرامات و جبران خسارات قربانیان .
سازمان نظارت بر حقوق بشر به طور کلی از پیشنهادات کمیسیون مستقل حقوق بشر خصوصا راجع به ضرورت منع استخدام دولتی و اعمار سستم قضایی که بتواند محاکمهء آنهایی را که در جرایم حاد بین المللی دست داشته اند، حمایت می کند .به طور خلاصه، ما با اکثریت افغانها- و کمیسیون مستقل حقوق بشرافغانستان- دراینکه اجرای عدالت نسبت به جنایات گذشته در افغانستان مهم است و نیز در اینکه بی عدالتی( مصونیت قضایی)فعلی، به تلاشهابرای توسعه افغانستان و تثبیت حاکمیت قانون آسیب می رساند، موافق هستیم .بی عدالتی مستمر نه تنها بی احترامی نسبت به قربانیان بدرفتاریهای گذشته است که بی احترامی نسبت به همه ی افغانهاست و مانعی است بر سر راه آینده ی صلح آمیز افغانستان. هدف این گزارش در کنار امور دیگر، اعمال فشار بر دولت افغانستان و جامعه بین الملل است تا بی عدالتی حاضر را در مرکز توجه شان قرار دهند و به این ترتیب، افغانها به آنچه می خواهند نایل شوند: اجرای عدالت .همچنین تلاشهای فوری جهت تسریع پروسه اصلاح قضایی صورت گیرد. پیشنهاد ما این است که دولت باید برای محاکمه مجرمان گذشته، یک محکمهء اختصاصی را که مشتمل بر قضات افغان و بین المللی، با اکثریت اعضای بین المللی بوده و دفتر بازرسان قضایی آن نیز تحت قیادت بازرسان بین المللی باشد ایجاد ، نماید.ما پیشنهاد می کنیم که دولت، به حیث نخستین گام فوری، روند بازجویی از مقامات رسمی را روی دست گيرد . بخش پیشنهادات کامل در صفحه 125 می باشد.
روش تحقیق در این گزارش
این گزارش بر اساس
150 گفتگوی گسترده با شاهدان
و قربانیان بدرفتاریها در 1993-1992 و اعضای تنظیمها و
مقامات آگاه از رویدادهای وقت
تنظیم شده است. همچنین، مصاحبه شوندگان مشتمل است بر
شهروندانی که در حین درگیریها
در کابل بوده اند، گزارشگران نشرات افغان و بین
المللی، رادیو و تلویزیون که
در بحبوحه منازعات توانستند در کابل حضور یابند،
فعالان امور صحی در شفاخانه
های کابل و مقامات رسمی دولتی و حزبی و عساکر
.در
بسیاری موارد،
منابع افغان و بین المللی که در گفتگوهای سازمان نظارت بر حقوق بشر
اشتراک
ورزیدند، از امنیت بالفعل شان و استمرار قدرت برخی از اشخاص ذیدخل در
بدرفتاریهای مورد بحث ابرازنگرانی شدید نمودند. بنا به همین دلایل
اغلب منابع با
نام و مشخصات
مستعار(مانند« ک.چ.ج») ذکر شده که ارتباطی با نام واقعی آنان
ندارد.
کاربرد هویت
های جمعی قومی در این گزارش به معنای تایید و تصدیق کاربرد
تفاوتهای مبتنی بر نگرش قومی در تعیین هویت شهروندان افغان نمی
باشد. بسیاری
افغانها نیای
مشترک دارند و با هم ازدواجهای متقابل داشته اند. هرچند هنوز، بیشتر
افغانها خود را
با تعلق به گروه قومی واحد- غالبان به پدران شان- متشخص می سازند
. بجز در
مواردی که تذکر رفته است، تمامی اسنادها به هویتهای جمعی قومی( مانند تاجیک،
پشتون، ازبک،
هزاره) و هویتهای مذهبی( سنی و شیعه) مبتنی بر ذکر این هویتها از سوی
مصاحبه شوندگان می باشد
.
حقوق بشر افشا گري مي كند
پشت هنگامه ی سکوتت
دژخیمان نابودی ات را به چرا بردند
غنچه ها بسته ماندن را احرام بستند
اموات راهزن
فردای روحت را به یغما بردند
تاریخ خستگی بازیگران ادوارش را به تو نوشانید
شریان مستمر خزان در تو دوام پیدا کرد
و سرانجام اندیشه ات در دادگاه تفتیش عقاید
اراده ی نابینایت اعدام شد.
کریمی
در پنج سال گذشته
موسسات داخلى و جهانى حقوق بشر مكررأ گفتند كه نا قضين بزرگ حقوق بشر در چوكى هاى
رسمى افغانستان كار مى كنند. اما تاكنون كسى مشخص نام فردى را ياد نكرده بود.
مقامات افغانستان در پاسخ به اين اتهامات هميشه گفته اند كه اين سخنان صرف اتهامات
است و عليه اين افراد اسناد و شواهد وجود ندارد. اما اخيرأ رئيس بخش آسيا در سازمان
حقوق بشر هيومن رايتس واچ برات آدمس از افرادى كه به گفته او عملأ به جنايت جنگى و
جنايت عليه بشريت متهم مى باشند نام برد.
اخيرأ رئيس جمهوركرزى هم اعلام نمود كه برنامه اى را تحت نام عدالت انتقالى روي دست
گرفته است كه طبق آن با مجرمين جنگ در افغانستان و جنگ عليه بشريت برخورد صورت
خواهد گرفت. اما مقامات دولتى نگفتند كه اين برنامه چه وقت آغاز مى شود و كدام
افراد به كرسى عدالت كشانده مى شوند. اما برات آدمس در صحبت تلفونى خود با راديوى
آزادى مهر سكوت را در ين مورد شكسته و نام اين افراد را كه به جنايات عليه بشريت و
جنايات جنگى متهم مى باشند با صراحت به زبان آورد.
آدمس در صحبت هاى خود از كرزى خواست كه يك محكمه خاص را تشكيل
دهد تا جنايتكاران جنگ در آن حضور يابند.
او همينطور
گفته است كه بعد از سقوط طالبان حكومت افغانستان و حاميان بين المللى آن به ناقضين
حقوق بشر و قاچاقبران مواد مخدر تكيه كرده است.
او گفته است
كه در ظرف بيست سال گذشته مردم افغانستان شاهد شديد ترين جنايات در اين كشور بودند.
آدمس اضافه مى كند
تا يك وقتى خارجيان بر اين مردم بمبارد مى كردند و بعدأ در جنگ هاى تنظيمى توسط
افغانها بمباران شدند.
آدمس مى افزايد كه طبق يك گزارش اين سازمان در اوايل دهه
1990 ميلادى براى ويرانى كابل قدم عمدى و منظم برداشته شد و اين يك جزو كوچكى از
جريانات افغانستان است.
به گفته آدمس يك عده افرادى كه مسوول اين اعمال بودند به يك ترتيبى از گذشته پاك
شده و حالا در چوكى هاى بلند حكومت و پارلمان نشسته و از مصئونيت هم بهره مند شده
اند.
اما آ آدمس ميگويد كه اين حالت براى مردم افغانستان قابل قبول نيست. ( افغانهاى كه ما با آنها صحبت كرديم گفتند كه اين موضوع براى شان غير قابل قبول مى باشد. آنها ميدانند كه كى كشور شان را ويران كرد ، آنها اين افراد را كه به جنايات عليه بشريت و جنايات جنگ دست زده اند مىشناسند و اعتبار آنها به حكومت و به پارلمانى كه به چنين افراد مقام ، قدرت و حيثيت داده است كمتر مى شود.) آدمس در صحبت خود بر مقامات حكومتى افغانستان اعتراض مى كند كه به اين امر توجه ندارد.
ما اين موضوع را در سال هاى گذشته هم مطرح نموديم ، رئيس جمهور كرزى خيلى محتاطانه و با كندى حركت مى كند. او گفته است كه از عقيده عدالت بخاطر جنايت هاى گذشته حمايت مى كند اما او با تهديد افرادى مانند سياف روبرو شده و عقب نشينى كرده است. آدمس ، كرزى را تشويق مى كند از محاكمه چنين افراد ترس نداشته باشد : ( واقعأ اميدوارم كه اعلام برنامه عدالت انتقالى يك علامتي باشد كه رئيس جمهور حقيقتأ به اين گفتار متعهد است و به قبول خطر در اين راه آماده مي باشد. عقيده ما اينست كه اين افراد نمي توانند كرزى را به سقوط روبرو سازند، آنها در حقيقت بازنده خواهند بود به شرطى كه كرزى به حمايت جامعه جهانى در مسئله جنايات با آنها برخورد نمايد.
حامد کرزي ادعاي سازمان ديدبان حقوق بشر مبني بر شرکت "جنايتکاران جنگي" در رده هاي بالايي دولت را رد نمود. ديدبان حقوق بشر، که در امريکا مرکز دارد، در گزارش خود از سياف، رباني، فهيم، اسماعيل خان و کريم خليلي به حيث جنايت کاران جنگي ياد نموده و خواستار آن گرديده؛ تا اين افراد در يک محکمه که قضات آن متشکل از افغان ها و خارجي باشند در مورد وقايع سال هاي 1979 تا 1992 ، جنگ هاي 1992 تا 1996 و دوره طالبان از 1996 تا 2001 مورد باز پرس قرار گيرند. دفتر رئيس جمهورگفت، رئيس جمهور گزارش مذکور را نادرست و قابل تأسف ارزيابي مي کند. در بيانية رياست دولت آمده است: " دولت جمهوري اسلامي افغانستان اعلان مي دارد، که يک تعداد از رهبران جهادي در راه تأمين صلح، باز سازي نظام و تقوية نهاد هاي ملي طي پنج سال گذشته نقش مثبت بازي کرده اند." اعلاميه اضافه مي کند: "دولت افغانستان از سازمان ديدبان حقوق بشر مي خواهد؛ تا گزارش هاي خود در مورد افغانستان را بر اساس واقعيت ها تهيه کند."
اما نشست ناقضين حقوق بشر
کمان سرخ شفق ، ناوک کلاغان را
به بازوان کبود درختها انداخت
و زخم ملتهب لانه ها ، دهان وا کرد
کسی ز شهر خبر آورد
که خانه ها همه تاریکتر ز تابوت است
هوا ، هنوز پر از بوی خون و باروت است
تفنگداران، فانوس های روشن را
به دود و شعله بدل می کنند و می خندند
و هیچ مستی ، در کوچه ها نمی نالد
و هیچ بادی ، در برگ ها نمی خواند
کسی ز شهر خبر آورد
که عشق ها همه بیمارند
تمام پنجره ها چشم های تبدارند
که رقص چلچله ها را در آسمان بهار
به خواب می بینند
و رقص آدمیان را فراز چوبه ی دار
به یاد می آرند
و دارها همگی بار آدمی دارند
کسی ز شهر خبر آورد
که قتل عام گل قالی
به چکمه های گل آلود ، رنگ خون داده ست
و دیگر اینه ، نیروی تند حافظه را
به بی حواسی پیری سپرده است
و ماه ، از سر دیوارهای خشتی شهر
نگاه می کند ایینه های خالی را
و پیش می اید تا گونه های خیسش را
به شیشه های کبود دریچه چسباند
چراغ می گوید
که در سیاهی دهلیز انتظار ، کسی نیست
صدای زمزمه ی دوردست اشباح است
که از درون شبستان به گوش می اید
و شب ، ز باغ خبر می دهد که زرگر ابر
نمی تراشد دیگر نگین شبنم را
که تا سپیده دمان در عروسی گل ها
به روی پنجه ی لرزان برگ بنشاند
و باد می گوید
که هیچ برگی بر شاخه ها نمی ماند
درخت ، جاذبه ی رقص را نمی داند
برهنه بر لب جوی ایستاده
و دست را به دعا سوی آسمان کرده ست
مگر پشیز مسین ستاره ای را ، باز
ازین توانگر بی آبروی ، بستاند
زمین ، سراسر، تاریک است
و هیچ نوری ، بازی نمی کند در آب
که انعکاسش بر طاق آسمان افتد
تو ، جامه دان سفر بربند
و رو به ساحل دیگر کن
مگر که در شب بی حاصل غریبی ها
غم تو و دانه ی اشکی به خک بفشاند.
نادرپور
شماری از جهادی ها
که در گزارش ماه قوس سازمان جهاني نظارت حقوق بشر متهم به نقض حقوق بشر شده بودند؛
روز شنبه در کابل گردهم آمدند و پیرامون گزارش اخیر سازمان نظارات بر حقوق بشر؛ به
بحث و مشوره، پرداختند و دخالت شان در جنايات جنگي را رد كردند.
آنان انتشار
اين گزارش را توطئه اي عليه مجاهدين توصيف و خواهان محاكمه تهيه كنندگان اين
گزارش شدند.
در اين نشست
كه شماري از جهادي هاو برخي نمايندگان مجلس شوراي ملي حضور داشتند، بر تشكيل
گردهمايي مسالمت آميز مردمي در ولايات در اعتراض به گزارش سازمان مزبور تاكيد شد.
برهانالدين
رباني در رابطه با گزارش سازمان نظارت بر حقوق بشر گفت كه بايد عليه تهيه كنندگان
اين گزارش اقامه دعوا شود.
وي با اشاره
به اينكه در گزارش به حيثيت ملي افغانها تجاوز شده افزود: هر فردي از اين دار و
دسته و لانه جاسوسي آنها گزارش را تهيه كرده بايد محاكمه شوند.
وي اضافه
كرد: اين سازمان نه بر اساس احساسات اسلامي و يا دفاع از حقوق بشر بلكه بر اساس
وظيفه اطلاعاتي دشمن عليه جنبش آزادي خواهي ملت ها فعاليت مي كند.
رباني اين
گزارش را توطئه توصيف كرد و افزود: شماري از افراد داخلي و خارجي در تهيه گزارش ياد
شده دخالت دارند.
همچنين
عبدالرسول سياف رهبر حزب اتحاد ملي نيز گفت كه اين گزارش آسيبي به مجاهدين و مردم
افغانستان وارد نخواهد كرد بلكه باعث همبستگي بيشتر و وحدت ميان آنها خواهد شد.
چندي قبل
ديدبان حقوق بشر در گزارشي اعلام كرده بود: اگر حامد كرزي رييس جمهوري افغانستان
عدالت را حاكم نسازد، روند تحكيم امنيت در كشور شكست خواهد خورد.
در گزارش تاكيد شد كه وقت آن است افرادي كه در جنگ هاي داخلي ودر وقوع جرايم جنگي
دخالت داشتند به دادگاه احضار شوند.
در گزارش
ديدبان حقوق بشر از حكومت افغانستان انتقاد و گفته شد در عوض اينكه پايمال كنندگان
حقوق بشر و مجرمان جنگي به دادگاه احضار شوند، آنان بكار گرفته شدند.
درگزارش از
عبدالرسول سياف ، برهانالدين رباني ، محمد قسيم فهيم ، محمد اسماعيل خان ،
عبدالرشيد دوستم و محمد كريم خليلي معاون دوم كرزي نام برده شده است.
بر اساس اين
گزارش ، گلبدين حكمتيار رهبر حزب اسلامي ، ملا محمد عمر، ملا دادالله و مولوي
جلالالدين حقاني از گروه طالبان متهم به جنايت ضد بشري نيز مي باشند.
پس از
انتشار اين گزارش دولت افغانستان مطالب سازمان نظارت برحقوق بشر را در مورد شماري
از شخصيت هاي جهادي كشور نادرست اعلام كرد.
این جلسه در
پشت دره های بسته در هتل انترکانتینانتال؛ برگزار شد.
شماري از سران مجاهدين به خاطر اقدامات كميسيون حقوق بشر
افغانستان و گزارش ديدبان حقوق بشر خشمگين و عصباني اند.
سياف كه از سيمايش خشم مي باريد، طي يك گفتگو با تلويزيون طلوع
گفت: "دست پدر شان خلاص" و اسماعيل خان اظهار داشت، اگر مردم به گزارش ديدبان حقوق
بشر صحه گذارند ما براي محاكمه آماده هستيم، در حاليكه موصوف اين گزارش را سياسي
خواند.
اين چندمين
باري است كه كميسيون حقوق بشر از محاكمة مجرمين جنگي در افغانستان سخن مي راند و
ديدبان حقوق بشر در چند نوبت گزارشاتي را در اين باب به نشر سپرده است.
كميسيون حقوق بشر در اقدام پسين خويش گفته است، كه منار يادبودي را از قربانيان جنگي (در متن برنامه عمل مقابل شوراي ملي آمده است) اعمار مي نمايد. همچنان مي خواهد، وقايع را مستند سازي نمايد. محاكمة مجرمين جنگي كه برنامة "عدالت انتقالي" ياد مي شود، قبلاً از سوي سپنتا مشاور سياسي پيشين رئيس دولت و وزير خارجه كنوني ترتيب و تدوين يافته است و در كنفرانس لندن به امضاي حامدكرزي رسيده است بنابر برخي از گزارش ها، روز نوزدهم قوس كه محفل حقوق بشر برگزار شده بود كرزي رئيس دولت افغانستان آماده نبود تا به محفل حاضر شود و به سخنراني بپردازد. كرزي از معاون اول خويش تقاضا داشت تا به نيابت از او در محفل سخنراني نمايد؛ اما به اثر اصرار خانم سيماثمر مجبور شد، تا به مجلس حاضر شود. گزارش مي رساند، كه خانم سيماثمر برنامة يادشده را ديكته شده از سوي رئيس دولت مي خواند و در حالي كه سخنان رئيس دولت اين برنامه را رد مي نمايد و شخص رئيس دولت در گفتگوهاي خصوصي خويش و تماس هاي تلفوني با مجاهدين، به نكوهش از اين برنامه مي پردازد. منابع آگاه مي گويند، سران مجاهدين از چند روز بدينسو براي سازماندهي يك حركت قوي باهم مذاكره و گفتگو دارند. براساس يك گزارش ديگر، قرار است سران جهاد ي طور يكجايي با كرزي ملاقات نموده و پيرامون مسأله گفتگو نمايند.
ازصفحات تاريخ :
حوادث درافغانستان چگونه شکل گرفت؟
تدوين کننده وپژوهشگر) دوشي چي) » قسمت سيزدهم «
ازحرف تاعمل
))تلاش کردم تا دراين نبشته هاي تاريخي زيباترين اشعاروناياب ترين تصويرها تهيه وبه پيشگاه شما عزيزان تقديم گردد. هدف ازانتخاب تصويرمستند سازي وحقيقت نگاري را افاده مينمايد ومزين شدن با اشعارشيوه ي جديد ي است تا ازيکطرف بحث هاي تاريخي را باشعرصيقل داد وازجانب ديگرخواننده را ازيک نواختي بيرون کرد. ((
آن شب ، زمین سوخته می نوشید
آب از گلوی تشنه ی نودانها
وز کوچه ها به گوش نمی آمد
جز هایهای زاری بارانها
بر لوح آسمان مسین می ریخت
طرح کلاغ پر زده ای از بام
پلک ستاره ها همه بر هم بود
چشم سیاه پنجره ها ، آرام
من در اتاق کوچک او بودم
بر گردنم حمایل بازویش
در هر نفس ، مشام مرا می سوخت
عطر بهار تازه ی گیسویش
آن شب ، دلی گرفته تر از شب داشت
چشمش در آرزوی چراغی بود
آن شب ، نسیم بی سر و سامان را
گویی ز عشق رفته ، سراغی بود
بر شیشه های پنجره می لغزید
رگبار قطره های گل اندوده
بر شیشه های دیده ی او می ریخت
باران اشک های غم آلوده
می خواند و می گریست به دلتنگی
وز آنچه کرده بود ، پشیمان بود
از نیش یادها جگرش می سوخت
وین درد را نه چاره ، نه درمان بود
س امشب دلم گرفته تر از ابر است
چشمم در آرزوی چراغی نیست
دانم که در چنین شب نافرجام
کس را از آنکه رفته ، سراغی نیست
در این اتاق کوچک دربسته
می افشرم به سینه خیالش را
بیهوده در دلی که پشیمان است
می پروردم امید وصالش را
امشب ، زمین سوخته می نوشد
آب از گلوی تشنه ی نودانها
وز کوچه ها به گوش نمی اید
جز هایهای زاری بارانها.
نادرپور
در
نقطه ای از جهان جنگ درمی گيرد. اين تعجب برانگيز نيست که چرا هنوز جامعه انسانی به
جايی نرسيده است که مهار سرمايه را در اختيارداشته باشد و در حال حاضر، بردگی و
تابعيت از نيازهای حرکت سرمايه، صفت غالب روابط بين انسانهاست؛ اما عجيب تر آن است
که حتی انسانهايی که خود ميان تخته بند اسارت سرمايه، جان مايه خويش را از کف داده
و ميدهند، از غارت و کشتار مردمی ديگر اميد بهره يا بهره هايی را در سر می
پرورانند. قرن 15 قاره آمريکا به دست اسپانيايی ها، و هندوستان و افريقا و آسيا به
دست ديگر رقبای اروپايی آنان، فرانسوی ها، انگليسی ها، آلمانی ها و ايتاليايی ها
مورد تجاوز و غارت آشکار قرار گرفتند و حاصل اين تجاوز و غارت، ثروت های کلان مادی
وهم چنين نيروهای کار مجانی ای بودند- بردگان- که به سرزمين های مهاجم سرازير شدند
بی آنکه مردم جهان دغدغه آن داشته باشندکه اين ثروتهاازکجا،چطوروبه بهای کشتارکدام
مردم ونابودی چه تمدنهايی به دست می آيد. هوارد زين درکتاب تاريخ مردم آمريکا
مينويسد :«آنها هنگامی که از يافتن طلا نااميدشدند کشتی های برگشتی اسپانيايی
هارابا کالای باارزش ديگری پرکردند، يعنی با يک حمله گسترده 1500 تن ازآراوکی های
مرد وزن وکودک را به اسارت گرفتند.هرچند که بسياری از آنان به سبب نگهداری آنها
درقفس های دسته جمعی و درشرايط نامناسب در راه رسيدن به اسپانيا تلف شدند.» اکنون
معلوم نيست چگونه ناگهان توجهات بشردوستانه دولت بوش اين چنين مسحور افغانستان جنگ
زده شد تابرای رفع ظلم از پهنه آن ـ که هرگز روی آرامش به خود نديده وجنگ گسترده
وبی وقفه داخلی ، مجال آرامش وتحول راازمردم آن ربوده بود ـ بشتابد و بيش ازآن جهان
راوادارد تابرای اين تجاوز آشکار، بهانه های وی رابپذيرند. درحالی که گرسنگی
،آوارگی وکشتارچندين نسل اززنان وکودکان ومردان افغانی نتوانسته بود طی اين سالها ،
هيچ اراده ای رادرعرصه بين المللي، برای حمايت ازآنان برانگيزد دولت بوش ، پرچمدار
اين کرامت نوظهور شد وبالاخره تفنگداران بومی خودراـ آنان که سالها به مد د حمايت
اين دولت، بانی جنايت وغارت درافغانستان بودند ـ به مخفيگاه فراخواندتا خدامی داند
کي، کجا وچطور ايشان رادوباره به خدمت ديگری بگماردو نسل ديگری ازبشريت اين گوشه
جهان را به رنج وحرمان کشاند. دولت عراق نيز که از ديرباز يکی از فرمانبردارترين
کارگزاران سياست های آمريکادرخاورميانه طی دودهه گذشته بودناگهان مورد خشم ارباب
بزرگ قرار گرفت وآمريکا برای هجومی گسترده به سرزمين عراق ،بادميدن دربوق تبليغات ،
ازميان دولتهای ديگربه جستجوی همراه وهمدل برآمد وبا چرخشی ناگهانی ،سياست بهره
برداری پنهان از عراق را به تجاوزوبهره برداری آشکارازآن درزمين تغييرداد. کلان
سرمايه های صنعتی ، ورشکستگی خود راباضربه های هولناکی درجهان بشری به نمايش می
گذارند ومی کوشند تاحيات گرفتارآمده درغرقاب رکود راپيش از فروغلطيدن درنيستی
،دروجه ديگری ،تداوم بخشيده،نجات دهند.
تغييرات بنيادی درشيوه مديريت بازارجهانی که گسترش کنترل شبکه توليد و توزيع رادر
سطح جهان دنبال می کند و ادامه همه جانبه تر سياست آزادسازی سرمايه درپروسه توليد و
توزيع از قيد وبندهای دست وپاگير قانونی وبه خصوص قوانين حقوق بشرـ که بايد مشموليت
جهانی داشته باشند ـ،همه و همه درخدمت بهره زايی هرچه بيشتر سرمايه پيش می
روند.دراين ميان تنها محکی که فايده مندی راه کاره های مقرر شده راارزيابی می کند
ميزان سود حاصله ازآن روندهاست و انسانها تنها آمار وارقامی هستند که «بايد» طی اين
روندها بهره زا باشند. جهان نقشه جغرافيايی پهناوری ست که سرمايه به روی آن شرکت
های چندمليتی می سازد ودرتهاجم های فرامرزی و فراقانونی خود، هستی انسانها رابه
ناچيز ترين قيمتی به معامله ميگذاردو اگر اين راه جوابگوی تزايد نرخ سود نباشد به
روی اين نقشه جغرافيايی ،تانکهاو موشکهای خود را به حرکت درمی آورد تابه بهای نيستی
جهان، خود هستی يابد. آيا اهداف او آنطور که کارگزاران و مدافعان سرمايه مدعی آنند
مشمول پيشرفت جامعه بشری نيز خواهد بود؟ هوارد زين می نويسد:
«آيا فراموش کردن سريع فجايع ، ممکن است و آيا اين امر برای طبقات محروم آسيا ،افريقا، آمريکای لاتين يا سياهان حاشيه نشين وسرخپوستان رانده شده دراردوگاهها قابل قبول است؟آيا برای قربانيان آن پيشرفتی که تنها به اقليت ممتازی درجهان،بهره می رساننداين ستمگری ،پذيرفتنی ست؟ يا فقط اجتناب ناپذير است ؟برای کارگران معدن،کارگران ساده،مردان وزنانی که به سبب هزاران حادثه و بيماری مرده اند،درجايی که کارمی کرده انديا کار می کنند؟قربانيان پيشرفت؟!» تعريف سرمايه از پيشرفت ، رشد روز افزون نرخ سود است به بهای رشد نيافتگی جهان بشري.آنان در چهره مردم سالاری ،مردم فريبی می کنند وبشريت را به بهانه حراست از امنيت جهان و استقرار دموکراسی ، به جنگ و خون می کشند، منظور آنها از «امنيت» ،جهانی عاری از مبارزات حق طلبانه مردم ستمديده و امنيتی مطلق برای روند «بهره زايي» بی دغدغه سرمايه است ونه امنيت جامعه بشری عاری از فقر، گرسنگی و جنگ و همانا که منظور آنان از آزادی ، آزادی روند«بهره جويي» سرمايه از قيد وبندهای قانونی ست. جرمی فاکس درکتاب جهانی سازی می نويسد:«آنان سعی می کنند جهان را به دوقرن پيش يعنی زما نی که حق وحقوق کارگران پايمال می شد، بازگردانند.آنها بسيار مايلنداوضاع جهان همانی شود که ويليام بليک آن را «آسياب سياه شيطانی ميلر» می نامد.»
وچامسکی در کتاب نئوليبراليسم می نويسد:«سلطه گران خواهان
خلاصی از شربرنامه های رفاهی کارگران هستند.آنها می خواهندکاررا حتی به قيمت
درماندگی ،نااميدی ،عدم امنيت شغلی کارگران و رشد نابرابری انجام دهند. نظم جهانی
،درحال ايجاد شرايط وخيم زندگی برای اکثريت مردم جهان است.» توده های فقير مردم
انبوه تر می شوندو قدرت خريد کمترو کمتر می شود.رکود بازار تقاضا ،سرمايه رابرآن می
دارد تا روند توليد را هرچه ارزانتر به پيش ببرد و نرخ سود رامدام افزايش دهد.دراين
راستا ، کسب منابع اوليه توليد ارزان تريا حتی مجاني، جستجوی نيروی کار ارزان، حذف
هزينه های کمرشکن ا ز جمله : بيمه های درماني، از کارافتادگي، حوادث، ماليات ها
،بهينه سازی دستگاههای توليد برای جلوگيری از آلودگی محيط زيست، حفظ بهداشت محيط
کار ، بهبود شرايط کار برای کارگران مانند :ساعت کار، لباس، ماسک ، غذا ، دستکش،
کفش ،استراحتگاههای مناسب، زمان و ميزان و کيفيت استراحت و حذف هزاران هزينه ديگر
از جمله اهدافی ست که سرمايه برای رسيدن به آن ،کشورهای رشد نيافته يا در حال رشد
را بهترين و مناسب ترين پايگاه می داند وبرای تصاحب وحفظ اين منابع ارزان ، از هيچ
کاري، روی گردان نيست.
چامسکی می نويسد:« در بسياری از کشورهای جهان ، حتی درآمريکا ، دستمزدها ثابت مانده
يا کاهش يافته است .از جانبی رشد اقتصادی در جهان کاهش يافته و شرايط برای بيشتر
مردم جهان وحشتناک و درحال بدتر شدن است . از همه مهمتر نسبت ميان رشد اقتصادی و
رفاه اجتماعی کاهش يافته است.» فاکس می نويسد:«آمار نشان می دهد حتی درآمريکا که
داعيه رهبری جهان آزاد رادارد20درصد ازجمعيت درفقری وحشتناک تراز گذشته زندگی می
کنند.» و ويليام فينيگان می گويد:«30درصد ازجمعيت آمريکارا کارگرانی تشکيل می دهند
که بادرآمد بسيار ناکافی نمی توانند مايحتاج اوليه خانواده خود راتأمين کنند
وآنهارا ازفقر برهانند.» آيا هنوز هم می توان با توهم يگانگی منافع سرمايه و هستی
بشر، مردم جهان رابه همسويی و همراهی با سياست های جنگ افروزانه ،توسعه طلبانه و
تجاوزگرانه اوفراخواند؟ فاکس می نويسد:«تنها چيزی که واقعيت دارد،کسب
فراوانترسودوبلعيده شدن هرچه بيشترمنابع طبيعی به وسيله طبقه مسلط درجهت حفظ خود از
خطر حمله های احتمالی و فراهم کردن آسايش خود است.» اما ،اگرقرنها غارت و جنگ و
کشتار توسط سلطه جويان ،جامعه بشری رااز مخاطراتی که از جانب آن ها ، روند رشد و
تکامل فرهنگی ـ اجتماعی و زيست محيطی کل جامعه انسانی را تهديد می کرد ، نگران نکرد
، اکنون گسترش امکانات رسانه ای ، اين فرصت را ايجاد کرده است که بسياری از مردم
جهان از حقايق پيرامون خود و تأثير آنها بر روی زندگی و محيط زندگی شان، آگاه شوند
وبرای حفظ بقای زمين که هستی همه انسانها به آن وابسته است بکوشند.
انسان هوشمند عصر حاضر می داند که هرجنگی در هرنقطه ای از جهان ، جنگی ست عليه کل بشريت ،عليه کره زمين و عليه همه هستي.اين ديگر جنگ آشتی ناپدير طبقه کارگربا نظام سرمايه داری نيست .اين جنگ همه هستی ،عليه نيستی ست ،زيرا چنانچه بی انديشگی ضد انسانی سرمايه برتمامی روندهای جامعه بشری غلبه کند شايدبرای نجات حيات برروی کره زمين ،فرصت از دست برود.
بر
همين پايه، سکوت دربرابرهر عمل جنگی و تجاوزگرانه در هرنقطه ای از جهان، پروبال
دادن به بهانه های اين ماشين جنگی ست که معلوم نخواهدکردطعمه آتی او کدام نقطه ديگر
از جهان انسانی خواهد بود. زمين از خواب برمی خيزد و جهان زنده به روی حقايق محيط
خود ، چشم می گشايدو خواه ناخواه جهان سرمايه داری ناگزير است خود را برای يک
رويارويی با جهان به هوش آمده ، آماده سازد. سرمايه داری برای تصرف پايگاه های
گسترده تر سوديابي، شبکه عظيمی از اطلاعات را گرد می آوردو به واسطه تبليغات ، نوع
و ميزان تقاضا راهدايت کرده ،افزايش می دهد و به نحوه توزيع در سرتاسرجهان سرعت
بخشيده و تسلط می يابد. مانيز می توانيم و بايد برای نجات خود وتنها محيط زندگی مان
: کره زمين ، از راه کاره های آنها به مثابه روندی ضروری برای چيرگی بر سياست های
ضد بشری آنها ،بياموزيم:
ارتباط، شناخت، تبليغ ، کثرت و قدرت. به اين منظور ،لازم است همه ما، به هرزبان ،
به هر اندازه و به هرطريقی که می توانيم به رسوايی راههای غير بشری بپردازيم. همه
ما «بايد» در اين آهنگ ، هم آوايی و هم خوانی کرده و آنقدر در اين کار پا فشاری
کنيم تا همه جامعه بشری ، گروه همخوانان ضد جنگ و همه ضديت های بشری شود . بايد اين
ارکستر جهانی ، هم خوانان خود رابيابد و به هم بپيوندد. اگر سرمايه داری برای کسب
منافع خود، طرحهای فرامرزی به اجرا درمی آورد و برابر دنيای بشريت جبهه مشترک دارد
آيا نبايد به ناگزير با هجوم سراسری همه مردم غارت شده اقتصادی و جانی و فرهنگی
جهان ،روبرو شود؟ هرچند نطفه های اين نياز از قلب مبارزات کارگری ، اتحاديه ها ،
سنديکاها و احزاب کارگری سربرآورده است اما اکنون با توجه به مسايل فراگيرو جهان
شمول که حرکت های ضد بشری سرمايه برابر تمام مردم جهان قرارداده است ،تنها راه
مقابله همه هستي، عليه نيستی ،اتحاد بين المللی جامعه بشری برابر اين تهاجم غير
بشری است. نئوليبراليسم درپی حذف مرزهای جهان می کوشد تا با کم رنگ کردن ارزش
استقلال و ويژگی های منطقه ای ، سفره پهناور هستی بشريت رابرای خود به طعم رنگ و
نژاد و مذهب و مليت ، زهرننمايد، اما همچنان نيز راه کار گذار از دنيای مدهشی که
آفريده است را،به دنيای بهتر در برابر بشريت قرار می دهد واز قلب برنامه هاوطرح
هايی که برای تسلط پايدار خويش برجهان ، تدوين کرده است، طرح های رهايی بخش نوين ،
نمايان می شوند. اکنون ما به جامعه جهانی خود می انديشيم .
جامعه جهانی انسانهايی که ميکوشند ، ستم ديدگی را فصل مشترکی برای پيوند نيروهاشان سازند .آن کس که کار می کند، می انديشد، دوست می دارد وزندگی انسانها را دستمايه بقای خود قرار نمی دهد وبرای جنگ هيچ توجيهی راباورندارد وصلح رابرای همه می خواهد ،درجامعه جهانی ما ،هموطن است.
«ما» هموطنان خود را از ميان همه اقوام جهان ، باز می جوييم. «ما»ی آگاه ، همان نيروی پويا و فناناپذير تاريخی ست که در نسلهای پياپی و هميشه آينده ، بازتوليد خواهد شد و واقعی ترين وضروری ترين قطب همه تاريخ و همه جهان بشری را پی خواهد ريخت. قطب جامعه بشری با پيوستگی های ذاتی در منافع مشترک هستی ،عليه هرگونه عملی که بقای اين هستی را تهديد کند ،مبارزه می کند. اين تشکل و سازماندهی حول نيازهای حقيقی انسان هابه محيط زيست انسانی ،عاری از جنگ ،آلودگی ، ظلم ، دشمني، فقر ،گرسنگی و وحشت ،شکل می گيردو بی آنکه در يک تشکل سياسی واحد ،سامان يافته باشد به دليل سامان يابی در يک تشکل طبيعی يعني«هستي»،با درک درست از ضرورتهای زندگی انسانی و محيط حياتی برای ادامه بقا ی همه موجودات زنده، به شعورآگاه و بالفعل جهان بشری مبدل می شود تا بتواند چالشهای کور آن را سامان دهد. مردم جهان می توانند و بايد با وحدت خود عليه هرگونه عمل مخرب و ضد هستی و ضد زندگی ، شتابهای سرمايه رادرانهدام جهان هستی در تعقيب سود، درپهنه جهان، مهارکنند. اينگونه ، جهان قطب واقعی خود را می يابد تا فارغ از هرگونه سياست گری و انديشه تحکم نشان دهد که زمين را عاری از جنگ و ستيز می خواهد. چامسکی می نويسد:«درحالی که روشنفکران دست به توجيه جنگ می زنند ، مردم عادی عليه جنگ مبارزه می کنند.»و« روشنفکرانی که پای بندی خود را به دموکراسی ابراز مي کنند لازم است نگاهی ژرف و موشکافانه به خود بياندازند و از خويش بپرسند که برای دفاع از منافع چه کسانی يا به خاطر چه ارزش هايی فعاليت می کنند.»
مواد مخدر
مردی که سر نهاده به زانو
زانوی غم گرفته در آغوش
شمع خمیده ای است که ناگاه
در اشک خویشتن شده خاموش
این گردنی که گم شده در تن
وان دیده ای ک نور سحر داشت
روزی غرور برتری اش بود
روزی به آفتاب نظر داشت
سودای او که فتح جهان بود
چون برفی از درخت ، فرو ریخت
گویی شکوفه های مرادش
از هول باد سخت ، فرو ریخت
خوب و بد آنچه داشت ، ز کف داد
جز جسم پیر و جان جوان را
از مهر و مه به وام طلب کرد
چشمی به روز و شب نگران را
روز آمد و سپیده دمش را
بر تار تار موی وی افشاند
شب ، رنگ طره ی سیهش را
در چشم آرزوی وی افشاند
سودای او ، همیشه زیان داشت
سودا و سود ، از دو نژادند
او را چنانکه بود ، ندیدند
او را چنانکه خواست ، نزادند
با او بگو چگونه بگرید
آه ای شب گریسته در خویش
کی می تواند این هنر آموخت
این گوشه گیر زیسته در خویش ؟.
نادرپور
ايالت متحده آمريكا
تلاش فراواني براي مبارزه با مواد مخدر انجام مي دهد.
اين كشور
داراي سازماني به نام مبارزه با مواد مخدر است كه عوامل آن، دستكم در 34 كشور جهان
مستقر هستند.اين سازمان هر ساله،فهرست كشورهائي را در دست دارد كه براي جلوگيري از
خريد و فروش مواد مخدر شديدا به مبارزه نمي پردازند.
در تجارت
مواد مخدر،پول هنگفتي نهفته است.اداره برنامه كنترل مواد مخدر سازمان ملل در سال
1997 گزارش داد كه تجارت جهاني مواد مخدر بيش از پانصد مليارد دالر بوده است.اين در
حالي است كه 10 سال پيش از آن،تجارت مواد مخدر در حدود85 ميليارد دالر بوده
است،يعني يك ششم چيزي كه در حال حاضر وجود دارد.انتظار مي رود تا 15 سال ديگر،(سال
2014 ميلادي)تجارت جهاني مواد مخدر مساوي با كل توليد ناخالص ملي آمريكا،يعني 7
تريليون دالر باشد.اين در حالي است كه نه بانكهاي آمريكائي و نه دولت ايالات متحده
آمريكا نمي توانند از چنين مبلغ زيادي چشم پوشي كنند،در حقيقت چندين كارشناس
اقتصادي پيشنهاد داده اند كه بانكهاي مهم غربي،حركات پشت پرده اي رابراي قانوني
كردن استفاده از پول موادمخدر انجام دهند.
براي
مثال،از دولتهاي غربي بخواهند اين پول ها رابه گردش در آورند تا از طريق ماليات
بالاي آن عايدي فراواني بدست آورند.
الكساندر
كاك برن و جفري كلر دو تن از نويسندگاني كه درباره تجارت مواد مخدر تحقيقات جامعي
كردند،بعد ديگري از تجارت مواد مخدر را مطر ح مي كنند كه هم تكان دهند ه است و هم
آموزنده،آن دو با داستاني از گري وب گزارشگر روزنامه سان خوزه مركوري مقالات تحقيقي
تكان دهنده اي در اگست سال 1996 درباره نقش سيا در فروش كوكائين در خيابانهاي لوس
آنجلس انجام داده است كه منجر به اضطراب فراوان در جامعه آفريقائي- آمريكائي آن
كشور شد.
مقاله در ابتدا با سكوت وحشتناكي از سوي رسانه هاي گروهي ايالات متحده
مانند:نيويارك تايمز،واشنگتن پست و لاس آنجلس تايمز روبه رو شد.
به گونه اي
كه پس از مدتي،آن را بي اساس و جنجالي دانستند و حيرت آورتر اينكه روزنامه سان خوزه
مريكوري به جاي دفاع از گزارشگر خود،كه از طرف گروهها و مسئولان دولتي تحت فشار
بود،از وي فاصله گرفت.از وب خواسته شد تا از نوشتن سري مقالات خود صرف نظر كند و
حتي استعفادهد،گرچه او از روزنامه شكايت و براي حل و فصل آن به دادگاه مراجعه
كرد،ولي سودي در بر نداشت.كاك برن و كلر خاطر نشان مي كنند كه سير منشاء خط فكري
رسانه هاي گروهي آمريكا در مورد داستان اخراج وب خود سيا بود،چون اين سازمان به هيچ
وجه نمي پذيرد كه در خريد و فروش مواد مخدر دست دارد.يك افسر سابق سيا مي گويد:ما
مي بايست مرتب به كنگره آمريكا دروغ مي گفتيم،طي 25 سال خدمتم،هرگز نديده ام كه سيا
به كنگره حقيقت را بگويد.اگر سيا مي تواند به كنگره دروغ بگويد،و از آن دوري
كند،چرا در مورد دخالت خود در خريد و فروش مواد مخدر به روزنامه نگاران دروغ نگويد؟
خاصه آنكه بعضي از اين روزنامه نگاران بسيار مشتاق هستند هر دروغي كه از سوي سازمان
منتشر شود،چاپ كنند.تلاشهاي سيا فقط به خريد و فروش مواد مخدر منحصر نمي شود.سيا
همچنين تلاشهاي زيادي براي قتل رهبران كشورهاي ديگر انجام داده است،كه تعدادي از
آنها هم موفق بودند.مانند:قتل رافائل تروخيلو رئيس جمهوري دومنيكن(1961)،پاتريس
لومومبا رهبر كنگو(1961)، نگودين ديم رهبر ويتنام جنوبي(1963)،سرنگوني دكتر مصدق
نخست وزير ايران(1953)،مالوادور آلنده رئيس جمهوري شيلي(1973)و تعدادي از ترورهاي
نافرجام ديگر از جمله تلاشهاي فراواني كه عليه رهبر كوبا فيدل كاسترو انجام داد كه
همه به شكست انجاميد.
ويليام
كولبي رئيس سابق سيا مي گويد:
كاسترو به
جورج مك كارون در سال 1975 فهرستي را ارائه كرد كه در آن 36 بار از تلاشهاي سيا
عليه جان او پرده برداشت.
مك كارون آن را به
من داد و در كنكاش هائي كه كردم،فقط شش مورد را توانستم ثبت كنم.جالب اينجاست كه
كولبي با بي شرمي تمام،6 مورد از تلاشهاي سيا عليه جان كاسترو را پذيرفت.
حال تصور كنيد كه
اگر كوبا 6 بار عليه رئيس جمهوري آمريكا تلاشهايي انجام مي داد،چه مي شد.
در مارس 1998
تقريبا دوسال پس از انتشار سري مقالات وب،فردهيتس بازرس كل سيا پذيرفت كه سازمان
سيا روابط خود را باشركتهاو افرادي كه مي دانست آنها در خريد و فروش مواد مخدر نقش
دارند،حفظ كرده است.حيرت آورتر اينكه وي پذيرفت كه سيا در سال 1982 - در دوره اول
رئيس جمهوري رونالد ريگان- از وزارت دادگستري اين كشور خواست،تا از اين
سازمان(سيا)در مورد نقش آن در مواد مخدر رفع مانع شود،وهمچنين هرگونه اطلاعاتي در
مورد عوامل سيا گزارش شود.كلمه عوامل در دنياي وحشت انگيز جاسوسي معناي خاصي
دارد.سيا عوامل و اعضاء را به طور ظريفي از هم جدا مي كند:اعضاءكساني هستند كه به
طور تمام وقت به استخدام سيا درآمده اند و عوامل افرادي هستند كه كار كثيف جاسوسي
را براساس قراردادهاي دوره اي و مقطعي انجام مي دهند.اين تمايز بسيار علمي است،اما
به سيا اين اجازه را مي دهد كه دخالت خود را در عمليات معيني تكذيب كند.اين همان
چيزي است كه سازمان سيا در لوس آنجلس انجام داد و حضور دوتن از عوامل خود يعني
نوروين مينس و اسكارد انيلوپلان دون راكه در فروش كوكائين دخالت داشته اند تا با
پول آن به شورشيان نيكاراگوا ياري رسانند،تكذيب كرد.
براساس نظر نويسندگان تجارت مواد مخدر رابطه كنترا با سيا نامشروع تلقي مي شد.
ريگن در سال
1981 قراردادي را امضاءكرد كه براي سرنگوني دولت دانيل اورتگا به كنتراهاكمك
كنند.يك سال بعد،كنگره كمك هاي ايالات متحده به كنتراها را ممنوع كرد،كه در نتيجه
آن،دولت ريگان،سيا و شوراي امنيت ملي آمريكا از فروشندگان مواد مخدر خواستند تا
كمكهاي خود را به كنترا افزايش دهند.اگر تصور شود كه سيافقط در سالهاي دهه 80
ميلادي براي كمك به كنتراها(موضوعي كه ريگان به آن علاقه نشان مي داد)وارد تجارت
مواد مخدر شد،سخت اشتباه و نادرست است.همانگونه كه كاك برن و كلر فاش كردند،سيا از
ابتدا در تجارت مواد مخدر نقش داشته است.در حقيقت مي توان گفت،اسلاف سيا مانند
اداره جاسوسي نيروي دريايي با مجرمين و جنايتكاران و جانياني ارتباط داشته كه يكي
از جانيان لاكي لوجيانو مشهورترين و بدنامترين گانگستر و فروشنده مواد مخدر آمريكا
در دهه 40 ميلادي بوده است.
لوجيانو را طي جنگ جهاني دوم از زندان نجات دادند و راهي ايتاليا كردند تا مردم را
در جنگ عليه موسوليني به استخدام خود در آوردو به او اجازه تام دادند كه با مافيا
ارتباط برقرار كند و حضور قوي مافيا را در آمريكا صحه بگذارد و لوجيانو نيز با بذل
و بخشش هاي آمريكائي ها،همه شخصيتهاي ناسالم و جاني را دور خود گرد آورد.
جنگ جهاني
دوم،شخصيتهاي كيفري ديگري را به سوي آمريكا سوق داد و حتي تعدادي از مشهورترين
دانشمندان نازي مستقيما از آزمايشگاههايشان به كار براي سيا كشانده شدند،آنها نه
تنها كمك كردند تا بمب اتمي توليد شود،بلكه تحقيقات فراواني را بر روي داروهاي
كنترل ذهن و سلاحهاي شيميائي و بيولوژيكي انجام دادند.يك دانشمند يهودي به نام دكتر
سيدني گات ليب تمام آن چيزي را كه ديگران انجام داده اند،تكميل كرد.سيا گلاس باربي
را كه به قصاب ليون شهرت داشت از چوبه دار نجات داد و او را به بوليوي فرستاد تا با
هويت جديد براي سيا كار كند. كاك برن و كلر مي گويند كه سيا بر روي سياهپوستان
آزمايشهاي دگرگوني ذهني را انجام داده است و از داروهاي ديگر براي تعيين اثرات آن
استفاده كرده است.اين سياهان كه همه از شهروندان آمريكائي بودند،كاملا از
آزمايشهايي كه برروي آنها انجام مي شد بي خبر بودند. و تعدادي از آنها نيز متحمل
رنج و بيماري هاي فراواني شدند.از جمله موارد تجارت جهاني مواد مخدر توسط سيا در
افغانستان بود كه نتايج فاجعه باري براي پاكستان داشت،نويسندگان فوق اظهار مي دارند
كه تعدادي از رهبران افغان نيز در تجارت مواد مخدر دخالت داشتند.
به ادعاي كاك برن و كلر،بمبي كه در هواپيماي ضياءالحق كار گذاشته شده بود،احتمالا
توسط افراد عالي رتبه پاكستاني كار گذاشته شده بود كه منجر به قتل ژنرال ضياءالحق
گرديد.اين در حالي است كه نويسندگان مطالب فوق علي رقم نوشتن جزئيات و آگاهي به
بسياري از ظرايف،در اين مورد خاص دچار اشتباه شده اند چون حقيقت اين است كه عامل
قتل ضياءالحق،سازمان جاسوسي آمريكا سيا بوده است.ژنرال حميد گل رئيس اداره جاسوسي
خدمات داخلي پاكستان به نويسنده اين مقاله گفت كه بعد از انفجار هواپيماي
ضياءالحق،نيروي هوائي ايالات متحده تحقيقاتي را آغاز كرد.وي گفت كه تحقيقات بسيار
سطحي بود و چند هفته بعد از واقعه انفجار انجام گرفت.رابرت اوكلي كه چندي بعد سفير
آمريكا در اسلام آباد شد،يك كاپي از گزارش نيروي هوائي را به او داد كه در آن قيد
شده بود كه هواپيماي سي-130 به خاطر كثيفي يكي از موتورهاي آن منفجر شد.
براسام نظر
ژنرال گل هنگامي كه مك دانل داگلاس رئيس كارخانه هواپيماسازي،آزمايشهايي را انجام
داد و تئوري خرابي موتور هواپيما را رد كرد پاكستان نيز به اين نتيجه رسيده بود كه
موتورهاي هواپيما دست نخورده بود.سپس اوكلي نزد ژنرال گل آمد و درخواست كرد كه
گزارش به او بازگردانده شود،گل از اين درخواست امتناع كرد و گفت كه قبلا گزارش را
به نيروي هوايي پاكستان ارسال داشته است.
سپس ژنرال حميد گل
به فرمانده نيروي هوايي پاكستان به حكيم الله نامه اي نوشت و درخواست كرد كه در
پاكستان باقي بماندو وي نيز با اين موضوع موافقت كرد.
با دادن اين
جزئيات،مي توان اين پرسش را مطرح كر د كه:آيا ادعاي آنها كاك برن و كلر درباره قتل
ضياءالحق،حاكي از اطلاعات غلط بوده يا اينكه درك آنها نادرست است؟اما اين مهم است
كه نويسندگان در بسياري از زمينه ها دقيق عمل كردند و در برخورد بااعمال كثيف سيا
كاري قابل توجه ارائه دادند يعني دخالت سيا در خريد و فروش مواد مخدر و تائيد رسانه
هاي گروهي آمريكا از اين موضوع و ضمن آنكه موارد مشخصي نيز وجود دارد كه آنها كمتر
به آن پرداخته يا در مقابل آن كمتر رك و صريح بودند.
بدين ترتيب،آنها كاك برن و كلر آگاهانه از آزمايشهاي هروئين در پاكستان كه توسط سيا
بر پا شده است به طورمبهم سخن گفته اند.اما در حقيقت،شواهد قابل ملاحظه اي وجود
دارد كه شهادت مي دهد كه يكي ازماموران كهنه كار سيا به نام وينسنت كانيسترارو براي
كمك رساني به مجاهدين افغاني،مسئول برپائي آزمايشگاههاي هروئين در پاكستان بود كه
براي اسلام آباد نتايج زيانبار و مخربي داشت.نويسندگان فوق نقش وينسنت را با ابهام
بيان مي كنند و از نقش او در پيشبرد توليد هروئين درپاكستان چيزي نمي گويند.ازتمامي
موارد گفته شده مي توان چنين نتيجه گرفت كه نبايد زيادهم به رسانه هاي گروهي غرب
تكيه كرد،حتي به روزنامه نگاران مستقل كه در برخي موارد گرايشهاي در به گمراهي
كشيدن افكار عمومي دارند.مسلمانان به خاطر بياورند كه جز راه خود،هيچ انتخابي
ندارند و بايد بسيار با دقت عمل كنند.
تبعيض
شلاق سرخ صاعقه بر پشت آسمان
پیچید چون علامت وارونه ی سوال
فریاد آسمان بهسوالش جواب گفت
شلاق ، خون روشن باران را
از آسمان زخمی بر مغز من چکاند
گویی که موج مورچه های درشت و سرد
از موی من روان شد و بر روی سینه خفت
سیمای آب ، آبله گون گشت از حباب
گلمیخ قارچ های سیاه از زمین شکفت
بوی خفیف لاشه ی ماه آمد
باد شدید ساحل مرداب
این باد ، بوی تجزیه ی ماه را شنفت
خوابی شگفت در تن من راه بر گشود
خوابی به جای خون
خوابی که هر یقین مرا در گمان نهفت
از خود برون دویدم ، چون شاخه از درخت
در خود فرو نشستم ، چون برکه در سکون
دل ، با چنین دوگانگی آشکار ، جفت
در گوش من: نسیم همان ناله ی مگس
در چشم من : هلال ، همان نعل واژگون
زین نعل : بخت و نام فرومایگان ، بلند
وز آن مگس : تولد آلودگی ، فزون
راهی میان جنگل و مرداب یافتم
از خود سوال کردم و ماندم به جای خویش
ایا کدام یک؟
مرداب پشت سبز را در پیش رو نهم
یا جنگل جوان را از پیش دیدگان
برگیرم و قرار دهم در قفای خویش ؟
جنگل : پر از قیام درختان خشمگین
در خشم هر کدام : کنایاتی از کلام
این یک : سخنوری همه بی مایه در سخن
وان یک : پیمبری همه بیگانه از پیام
مرداب : ذهن خفته ی آفاق
ایینه دار غافل خورشید صبحگاه
مرداب : جای مردن ماهی
طومار سرگذشت شب و درگذشت ماه
حیران ، میان جنگل و مرداب
ماندم به جای و تکیه زدم بر دو پای خویش
ایا کدام یک ؟
مرداب پشت سر را در پیش رو نهم
یا جنگل جوان را از پیش دیدگان
برگیرم و قرار دهم در قفای خویش ؟
شلاق سرخ صاعقه بر پشت آسمان
پیچید چون علامت وارونه ی سوال
وز پرسش نهانم ، طرحی عیان کشید
گم شد فغان فاخته ای در خروش رعد
خون گلوی زخمی او بر زمین چکید
گفتم به خود که : آه ! در آشوب خشم و خون
از نای مرغ حق ، چه نوایی توان شنید ؟.
نادرپور
چهل و هفت تن از رهبران حقوق مدني آمريكا و مسؤلان برگزاري كنفرانس جهاني عليه نژادپرستي را در سال گذشته با حضور در مقر سازمان ملل، استشهادي را در مورد ادامه تبعيضات عليه رنگينپوستان در سيستم قضايي آمريكا به «مري رابينسون» رئيس كميسارياي حقوق بشر اين سازمان تسليم كردند. در اين استشهاد كه توسط رئيس انجمن پيشبرد حقوق رنگينپوستان آمريكا «ان. اي. اي. سي. پي» به رئيس كميسارياي عالي حقوق بشر سازمان ملل ارايه گرديد، اعلام شد كه رنگينپوستان آمريكا همچنان در سيستم قضايي اين كشور مورد تبعيضات فاحش قرار گرفته و حقوق آنان تضييع و نقص ميشود. اين استشهاد كه «فراخوان اقدام» نام گرفته است، براي دومين بار از زمان تأسيس سازمان ملل، توسط رهبران مدافع حقوق مدني سياهپوستان آمريكا به اين سازمان ارايه ميشود. در سال 1326 شمسی که مصادف به ۱۹۵۲ميشود در چنين روزي «ويليام دي بويس» يكي از فعالان روشنفكر سياهپوست و مسؤلان «انجمن پيشبرد حقوق رنگينپوستان» آمريكا، استشهاد مشابهي را در مورد نقض آشكار حقوق سياهان در محاكم جنايي آمريكا و تبعيضاتي كه در مورد آنان اعمال ميشود، تسليم سازمان ملل كرد. «ويد هندرسون»مدير اجرايي كنفرانس رهبري حقوق بشر كه ائتلافي از 18 سازمان ملي در آمريكا است پس از تسليم اين استشهاد به خبرنگاران گفت: جوامع اقليت از دير باز قرباني تبعيضات نژادي بودهاند و در محاكم آمريكا سياهپوستان بيش از سفيدپوستان در خطر مجازات اعدام و سوء رفتار در زندانهاي اين كشور قرار دارند. وي افزود:
رنگينپوست بودن در
آمريكا خود في نفسه يك جرم است و به صرف سياه پوست بودن پليس بدون هيچ گونه مدركي
ميتواند براي سياهان ايجاد مزاحمت كند. «هندرسون»كه در يك مصاحبه با حضور «مري
رابينسون»رئيس كميسارياي عالي حقوق بشر سازمان ملل شركت كرده بود گفت: نگرانيهاي
رنگينپوستان آمريكا
از مسائل فوق، بارها به اطلاع مقامات دولت فدرال و ايالتي رسيده ولي كوچكترين توجهي
به آن نشده است. وي افزود، اكنون با نااميدي زياد براي احقاق حقوق خود به سازمان
ملل متوسل شدهايم تا آمريكا مجبور به پاسخگويي در مقابل سوء رفتار با رنگينپوستان
و اعمال تبعيضات نژادي سياهان گردد.
«هندرسون»خاطر نشان كرد كه مقامات دولت آمريكا اغلب ديگر كشورها را به خاطر نقض
حقوق بشر متهم ميكنند در حاليكه ابتدا بايد به مسال حقوق بشر در داخل كشور خود
بپردازند. عضو فعال مدافع حقوق رنگينپوستان يادآور شد كه تنها راه كسب اعتبار از
دست رفته براي مقامات دولت آمريكا، آنست كه عدالت را در خانه خود برقرار كنند. دولت
آمريكا بايد به كمبودها و نواقص حقوق بشر در داخل كشور بپردازد و سپس راهكار براي
احقاق حقوق بشر براي ديگر كشورها ارايه كند.
استشهاد ارايه شده به سازمان ملل توسط سرشناسترين فعالان حقوق رنگينپوستان از
جمله آمريكاييان سياه پوست، اسپانيايي تبارها، آمريكاييان آسيايي تبار و آمريكاييان
عرب تبار امضاء شده است. قرار است 9 سنبله سال روان كنفرانس جهاني مبارزه با نژاد
پرستي در مركز آفريقاي جنوبي برگزار شود.
آدم ربايي ها
بهار امسال ، خاموش است
نه شمع غنچه ای در شمعدان شاخه ها دارد
نه آتشبازی سرخ و بنفش ارغوان ها را
بهار امسال ، بغضی در گلو دارد
فروغ خنده از سیمای او دور است
عروس آفتابش زنده در گور است
مگر سیلاب اشکش پاک گرداند
ز لوح سینه ی او حسرت رنگین کمان ها را.
نادرپور
سازمان عفو بين الملل در روز 4 آوريل، مدارک جديد تري را در مورد فعاليت هاي مخفيانه ي سازمان سيا در اروپا و آدم ربايي هاي سياسي آن ارايه کرد. عفو بين الملل در اين گزارش مدارک جديدي در مورد همکاري کشور هاي اروپاي شرقي و ايالات متحده و پروازهاي مخفيانه هواپيماهاي سازمان سيا به اين کشورها براي انتقال «مظنونين به تروريسم» از ساير کشورها ارايه کرده است. اکنون مشخص شده است که سازمان سيا براي 4 سال توانسته است که با استفاده از «معافيت هاي سياسي» و بدون اطلاع دادن به مقامات محلي هواپيماهاي حامل زندانيان سياسي و مظنونين به فعاليت هاي تروريستي را بدون اينکه هيچگونه بازرسي و کنترلي انجام شود، در فرودگاه هاي کشورهاي خارجي به زمين بنشاند و اين قربانيان را که هنوز دادگاهي نشده اند، آنها را به زندان هاي مخفي انتقال دهند. اين گزارش 1500 کلمه اي بر اساس حوادثي که براي سه تن از اين زندانيان رخ داده، و جزئيات آن در گزارش منعکس شده، تدوين شده است . اين سه نفر محمد باشميلاح، محمد الاسد و صالح ناصر سليم علي هستند که به مدت 13 ماه و پس از ربوده شدن ، در زندان هاي مخفي سازمان سيا نگهداري و بازجويي شده اند. بنا به گفته «آن فيتزجرالد»، مشاور مسئول سازمان عفو بين الملل، «با اطلاعات جديد ي که از اين سه نفربه دست آمده» احتمال اينکه آنها در محلي در اروپاي شرقي و يا آسياي مرکزي زنداني شده باشند را « افزايش داده است.
عمليات آدم ربايي سازمان سيا در سطح وسيع پس از واقعه ي 11 سپتامبر و در مورد مظنونين به دست داشتن در اقدام هاي «تروريستي» صورت گرفته است. اما اوج گيري افشاي فجايعي که توسط ماموران آمريکايي در بسياري ازکشورهاي جهان، و بدون اطلاع و موافقت مراجع قانوني اين کشورها، صورت گرفته است، در سال گذشته منجر به اعتراض و انتقاد عمومي شد. « اين ديگر مساله سري نيست که ارتش آمريکا داراي بازداشتگاه هايي در بسياري از نقاط جهان براي بازجويي از مظنونين به تروريسم است... بنا به مدارک و اسناد موجود در رفتار با اين زندانيان - از جمله در گوانتانامو در کوبا، پايگاه هوايي بگرام در افغانستان و ابو قريب در عراق -نقض حقوق بشر به صورت وسيع گزارش شده است.»
پيش از اين نيز گزار ش هاي فراواني در مورد نحوه ي رفتار ارتش آمريکا با زندانيان و آزادي عمل آنها در آدم ربايي و نقل و انتقال آنها به ساير کشورها ، انتشار يافت. در رابطه با آدم ربايي هايي که از طريق آلمان صورت گرفته بود، تلويزيون بي.بي.سي در گزارشي ويژه از پروازهاي شرکت حمل و نقل هوايي آمريکايي در برلين، افشا کرد که اين شرکت تحت نظر سازمان سيا فعاليت مي کند و به طور مشخص از پروازهايي نام برده است که مقصد اوليه آنها متفاوت با مقصد نهايي آنها بوده است ازجمله پرواز شماره 1003 که قرار بود به کابل پرواز کند، اما در بغداد فرود آمده است. اين گزارش اضافه مي کند که شرکت فوق صاحب امتياز شرکت هوايي ديگري در سوئد است که براي آدم ربايي اي ديگر مورد استفاده قرار گرفته است.
فيليپ مورس يکي از صاحبان شرکت هوايي تاييد کرد درقرار دادي که با سازمان سيا داشته است، هواپيماي خصوصي خود را به سيا اجاره داده بود و از اين مساله نيز آگاهي داشت که اين هواپيما پروازهايي به گوانتانامو داشته است (نيويورک تايمز 21 مارس 2005). همين روزنامه گزارش مي دهد که اين هواپيما بين ژوئن 2002 تا مارس 2005، پروازهايي به افغانستان، مراکش، امارات متحده، اردن، ايتاليا، ژاپن، سويس، آذربايجان و جمهوري چک داشته است. گزارش جديد سازمان عفو بين الملل و محکوم شدن ايالات متحده در رابطه با آدم ربايي هاي سازمان يافته در سراسر جهان و همکاري کشورهاي اروپايي و آسيايي با سازمان سيا براي نقض برنامه ريزي شده و آگاهانه حقوق بشر، نشان دهنده عمق عدم رعايت حقوق بشر از سوي دولت بوش و زير پا گذاشتن تمامي قوانين انساني ، اجتماعي و بين المللي از سوي آن است. کشوري که ضمن زير پا گذاشتن آشکار و عامدانه حقوق بشر وتمامي موازين انساني و قانوني، مدعي دفاع از دموکراسي و آزادي مي باشد.
حامي يا ناقض حقوق بشر؟
من ، خون روزهای جوانمرگ خویش را
آسان تر از شراب کهنسال خانگی
در کاسه ی بلور افق نوش می کنم
وز مستی شگرف و سیاهش به ناگهان
خود را و خواب را
در خلوت شبانه ، فراموش می کنم
اما اگر هنوز
شیر غلیظ در بدن طفل خردسال
ز مهر مادرانه بدل می شود به خون
در جسم سالخورده ی من ، خون روزها
در سیر بازگونه ، بدل می شود به شیر
وان شیر نقره گون
فکر مرا سپید تر از موی می کند
وز پنجه های دست
یا ، پنجه های پایم سر می کشد برون
این خون و شیر ، روز من و ناخن مرا
در ظلمت ضمیرم ترکیب کرده اند
حس می کنم که خون شفق فام روزها
همرنگ شیر گشته و از پنجه ها ی من
لختی برون دویده و بر جای مانده است
گویی که از هراس فرو ریختن به خاک
یخ بسته در هوای زمستانی درون
وقتی که شب نگاه مرا تیره می کند
من خیره بر برهنگی سرخ آسمان
از خون روز و ناخن خود یاد می کنم
وز خشم تند قیچی در لحظه ی جنون.
نادرپور
ايالات متحده
آمريكا اخيراً گزارش حقوق بشر كشور هاي ديگر در سال 1998 را منتشر كرد كه در آن
بدون هيچ استدلالي شرايط حقوق بشر در 190 كشور جهان محكوم شده است اما در مورد
وضعيت حقوق بشر در آمريكا يك كلمه نيز ذكر نشده است.
در حقيقت
دولت آمريكا كه هميشه به شرايط حقوق بشر در ديگر كشورها نمره مي دهد از مردم خود و
جامعه بين المللي پايين ترين نمره را مي گيرد.در آمريكا 63 درصد مردم اعتقاد دارند
كه فقيران هميشه مورد تبعيض قرار مي گيرند,بيش از 50 درصد معتقدند كه حقوق
معلولان,پيران و افراد بومي پايمال مي شود و 41 درصد مي گويند: حقوق سياهان رعايت
نمي شود و 70 درصد سياهپوستان ابراز مي دارند كه تبعيض نژادي در آمريكا رايج است.
در آمريكا همچنان شديد ترين اقدام هاي جنايتكارانه صورت مي گيرد و بطور متوسط هر
روز 65 نفر بر اثر زورگويي كشته مي شوند و 6000 نفر ديگر معلول مي گردند.اقدام هاي
جنايتكارانه در ميان نوجوانان نسبت به دهه 60 بيش از 6 برابر افزايش يافته است.آدم
كشي توسط نوجوانان آمريكايي از سال 1984 تا 1994 به ميزان دو برابر افزايش يافته
است,در حال حاضر نسبت ارتكاب جنايت توسط نوجوانان آمريكايي از هر كشور ديگري در
جهان بالاتر است و سه چهارم كل جنايات در ميان كشورهاي توسعه يافته در آمريكا انجام
مي شود.در اين كشور همه ساله تعداد زيادي انفجار با اهداف جنايتكارانه صورت مي
گيرد,به طوري كه در سال 91 تا 95 جمعاً 14 هزار و 200 مورد انفجار روي داده و 456
نفر كشته و 3839 نفر مجروح شدند و 61/1 ميليارد دالر خسارت به بار آمد.
تعداد سلاح هاي گرم در ميان مردم آمريكا از هر كشور ديگري در جهان بيشتر
است.بطوريكه تا سال 97 بيش از 200 ميليون اسلحه گرم در اختيار مردم بود و اين
مسا’له تهديدي جدي براي جان و امنيت مردم اين كشور شده است.همه ساله در آمريكا بيش
از يك ميليون جرم و جنايت با استفاده از اسلحه گرم انجام مي شود و بيش از 20 هزار
نفر در اين حوادث جان مي بازند.در اين زمينه امنيت مدارس و دانشگاههاي آمريكا نيز
بشدت تهديد شده و بطور مستمر حوادث جنايتكارانه با استفاده از سلاح گرم در اين
مراكز آموزشي روي مي دهد.در اين زمينه دولت آمريكا اعلام كرده است كه جرم و جنايت
در حال كاهش است اما رسانه هاي خبري و مردم اين ادعا را باور ندارند.
دولت آمريكا
اين كشور را بهشت آزادي مي نامد اما تعداد زندانهاي اين كشور در رده نخست جهان
است.در سال 96 بيش از 5/5 ميليون نفر در آمريكا مجازات شدند كه يك ركورد تاريخي
محسوب مي شود.تعداد زندانيان در آمريكا از 740 هزار نفر در سال 85 به 7/1 ميليون
نفر در سال 97 افزايش يافته كه نسبت رشد سالانه آن 1/8 درصد است.در بهشت آزادي
بيماران روحي نيز راهي زندان مي شوند بطوريكه 200 هزار نفر از زندانيان در اين كشور
از اين گروه بيماران روحي هستند.
شرايط زندانهاي
آمريكا بسيار وحشتناك است و با زندانيان مناسب برخورد نمي شود و زورگويي عليه آنان
كاملاً رايج است.
در زندان
هاي آمريكا از شلاق و ديگر وسايل عليه زندانيان استفاده مي شود و از سال 1996 بيش
از 60 نفر در اثر اينگونه رفتارها كشته شده اند.در برخي زندان هاي آمريكا زندانيان
در شرايط بسيار نامساعدي بسر مي برند و در تابستان گرماي بيش از 40 درجه و رطوبت
بيش از 95 درصد را تحمل مي كنند و بيماري ايدز در اين زندان ها كاملاً رايج
است.برخي گزارش ها نشان مي دهد كه از هر هزار زنداني در آمريكا 2/5 نفر ايدز دارند.
در آمريكا افراد بطور غير عادلانه محكوم به مرگ مي شوند و قضات ها بر اساس نژاد و
شرايط اقتصادي انجام مي گيرد.زورگويي پوليس در آمريكا از مواد مهم نقض حقوق بشر در
اين كشور است.برخي گزارش ها نشان مي دهد كه رفتار خشونت آميز پليس آمريكا در جهان
بي همتا است.نيروهاي پليس در آمريكا بين سالهاي 80 تا 95 بيش از 125 نفر را بر اثر
بدرفتاريهاي خود كشته اند و در اين بين تنها يك پليس بخاطر اين گونه رفتار مجازات
شده است.در سال96 بيش از 500 هزار آمريكايي توسط پليس اين كشور مورد ضرب و شتم قرار
گرفتند و اين شرايط همچنان ادامه دارد.
در آمريكا هميشه ادعا مي شود كه مطبوعات آزاد هستند اما اين آزادي تنها يك افسانه
است.در آمريكا مطبوعات بطور جدي تحت كنترل چند مو’سسه بزرگ هستند و اين مو’سسه ها
در اختيار ثروتمندان جامعه آمريكا قرار دارند.خبرنگاران آمريكايي براي حفظ شغل و
حقوق خود مطابق نظر و تفكرات افراد ثروتمند با نفوذ در اين رسانه ها عمل مي
كنند.كارشناسان اعتقاد دارند اين رسانه ها در حقيقت مدافع منافع تجار و سرمايه
داران آمريكايي هستند.
يك نظرسنجي
نشان مي دهد بيشتر آمريكايي ها نسبت به آزادي مطبوعات در اين كشور شك و ترديد دارند
و 80 درصد آنان معتقدندكه اين رسانه ها براي اهداف تجاري و اقتصادي,خبرسازي مي
كنند.
آمريكا
ثروتمندترين كشور جهان است اما به علت وجود دو قطب فقيران و ثروتمندان,جامعه اين
كشور همچنان از معضل فقر,گرسنگي و بي خانماني,رنج مي برد.بيشتر ثروت آمريكا در دست
يك اقليت است,به طوري كه دارايي يك درصد جمعيت آمريكا از دارايي 90 درصد ديگر مردم
اين كشور بيشتر است.در همين حال درآمد فقيران آمريكا بين سالهاي 79 تا 95 حدود 9
درصد كاهش يافته است,اما درآمد ثروتمندان آمريكايي 26 درصد رشد كرده است.
فاصله درآمد
ثروتمندان و فقيران در آمريكا در حال حاضر به بدترين شرايط خود در 20 سال اخير
رسيده است.در سال 1974 تعداد كساني كه در آمريكا زير خط فقر زندگي مي كردند 16 درصد
جمعيت بود اما اين ميزان در سال 97 به 19 درصد رسيد.در سال 90 بيش از 30 ميليون
گرسنه در اين كشور وجود داشتند.تعداد گرسنگان آمريكايي در 10 سال اخير 50 درصد رشد
كرده است.
در سالهاي
اخير تبعيض نژادي در آمريكا تشديد شده است.
در آمريكا زندگي براي سياهپوستان بسيار سخت است و از حقوق برابر براي مشاركت در امور دولتي برخوردار نيستند.در انتخابات سال 1997 از 4/10 ميليون نفر را’ي دهنده سياهپوست,بيش از 46/1 ميليون نفر از حق طبيعي خود محروم شدند.در برخي ايالات آمريكا دولتهاي محلي شركت سياهپوستان در امور دولتي را محدود مي كنند.تبعيض نژادي در آمريكا بر شرايط اقتصادي سياهان نيز موثر بوده است بطوريكه بر اساس آخرين سرشماري ها,درآمد مالي سياهان يك دهم درآمد مالي سفيد پوستان آمريكايي است.در آمريكا نسبت فقر خانواده هاي سياه پوست نسبت به خانواده هاي سفيد پوست 15 درصد بيشتر است و افراد سياه در برابر سفيدپوستان در شرايط برابر تحصيلي و ديگر امتيازها فقط يك سوم شانس استخدام دارند.سياهان 12 درصد جمعيت آمريكا را تشكيل مي دهند اما 2/54 درصد زندانيان اين كشور از ميان سياهان هستند و احكام اعدام صادره براي سياهان ده برابر سفيدپوستان است.در سالهاي اخير قهر و زور عليه سياهان دوباره شدت گرفته است,به طوري كه در سال 97 بيش از 162 كليساي سياهان توسط سفيدپوستان به آتش كشيده شدكه 90 درصد اهداف آنان بر اساس نژادپرستي بوده است. در آمريكا همچنين تبعيض شديد بر اساس جنسيت وجود دارد.در حالي كه 94 /50 درصد جمعيت آمريكا را زنان تشكيل مي دهند اما تعداد زناني كه در كنگره اين كشور هستند 4/10 درصد كل نمايندگان است.زنان آمريكايي در كسب شغل بشدت با تبعيض مواجه هستند و به همين خاطر ميزان بيكاري در ميان آنان 50 درصد بيش از مردان است.
در همين حال مردان و زنان در آمريكا براي انجام كار مشابه دستمزد برابر دريافت نمي كنند.اكنون در اغلب رده هاي تخصصي تعداد زنان شاغل در موسسات آمريكايي بسيار كمتر از مردان است.طبق گزارش سازمان بين المللي كار,شرايط اشتغال براي زنان در آمريكا از 152 كشور جهان بدتر است.در آمريكا همچنين زنان از اهميت لازم برخوردار نيستند و تعداد پرونده هاي تجاوز با قهر و زور به زنان در آمريكا بيش از هر كشور ديگري در جهان است. بر اساس گزارش دولت آمريكا در سال 98 نزديك به 18 درصد زنان آمريكايي با تجاوز مواجه شده اند. افزايش تعدي به حقوق زنان موجب شده است 10 ميليون زن آمريكايي براي حفاظت از جان خود اسلحه گرم حمل كنند . شرايط حقوق بشر براي كودكان و نوجوانان آمريكايي نيز ناگوار است.همه ساله حدود 7 هزار كودك و نوجوان آمريكايي در عمليات زورگويانه كشته مي شوند.
نسبت قتل افراد كمتر از 15 سال در آمريكا 12 برابر كشورهاي توسعه يافته است.خودكشي در ميان نوجوانان و كودكان آمريكايي نيز در جاي نخست در جهان قرار دارد بطوريكه هر روز 6 نفر در چنين سنيني در آمريكا خودكشي مي كنند.همچنين هر ده ثانيه يك كودك آمريكايي با بدرفتاري اجتماعي مواجه مي شود كه در ميان آنان 130 هزار نفر در سال مورد تجاوز جنسي قرار گرفته اند.استخدام كودكان با مزد كم در آمريكا بسيار رايج است. آمريكا هميشه ديگر كشورها را به هماهنگ نبودن با معيارهاي بين المللي حقوق بشر متهم مي كند, اما اين كشور حاضر نيست اين معيارها را خود رعايت كند.آمريكا يكي از دو كشوري است كه پيمان حقوق كودكان را نپذيرفته است.اين كشور همچنين به پيمان لغو تبعيضات عليه زنان نپيوسته است و ساير پيمان هاي بين المللي حفظ حقوق بشر را پس از گذشت چندين دهه از پذيرش، به اجرا درآورد.
پيمان حقوق اجتماعي و فرهنگي در سال 1977 توسط آمريكا
امضاء شد اما با گذشت 22 سال هنوز تصويب و اجرا نشده است. دولت آمريكا همچنين از
پذيرش پيمان حقوق بشر قاره آمريكا امتناع كرده و پيمان هاي حقوق اتباع و لغو شكنجه
را بي اهميت شمرد.
آمريكا خود
داراي وضعيت مناسبي در رعايت حقوق بشر نيست و در چنين شرايطي مي خواهد پليس حقوق
بشر در جهان باشد و ديگر كشورها را سرزنش كند رهبران آمريكا بهتر است شرايط حقوق
بشر در كشور خود را سروسامان دهند و در امور داخلي ديگر كشورها دخالت نكنند. رهبران
آمريكا در مورد مسا’له حقوق بشر در داخل كشور خود كاملاً شرمنده و سرافكنده هستند و
به جاي حل مسائل داخلي خود به دخالت در امور ديگر كشورها مي پردازند. در آمريكا با
تبليغات دروغين سعي دارند اين كشور را به عنوان سمبل آزادي مطرح كنند تا بتوانند
ابزاري براي دخالت در ديگر كشورهاي جهان داشته باشند.هفته نامه « ژون آفريک » چاپ
پاريس ، در خصوص نقض حقوق بشر در آمريکا می نويسد : آمريکا که داوطلب تعليم حقوق
بشر در ديگر کشورها است بايد به وضع حقوق بشر در خاک خود بپردازد. اين هفته نامه با
اشاره به گزارش عفو بين الملل در خصوص نقض حقوق بشر در آمريکا می افزايد: آمريکا
اين قهرمان خود خوانده حقوق بشر در جهان ، به طور مستمر با نقض حقوق بشر در داخل
روبروست .
« ژون آفريک » در ادامه با اشاره به خشونت پليس آمريکا می نويسد : خشونت پليس در
برخی گزارشهای پليس در شهرهای بزرگ نيز ذکر شده و در سراسر آمريکا مشاهده شده است و
آنانی که گرفتار پليس شده اند با ضربات لگد و مشت کتک خورده و حتی زمانی که تهديدی
برای پليس نبودند ، هدف قرار گرفته اند .
به نوشته اين نشريه ، اکثر قربانيان پليس را اقليتهای نژادی يا قومی تشکيل می دهند
و بسياری از آنها يا جان خود را از دست داده و يا به سختی مجروح شده اند و از اين
رو همه ساله مقامهای محلی غرامت زيادی به خانواده قربانيان می پردازند .اما هيچ
اقدام تنبيهی عليه پليس اتخاذ نمی کنند .
در اين گزارش همچنين به وضعيت زندانها در آمريکا اشاره شده و آمده است : آنچه در
پشت ديوار زندانها می گذرد از ديد عموم پنهان است . بيش از 7/1 ميليون زندانی در
آمريکا از نقض حقوق بشر در اين بازداشتگاهها آسيب پذيرند . بسياری از آنان هدف آزار
و اذيت زندانيان قرار می گيرند . زنان و مردان زندانی ، قربانی آزارهای جسمی و جنسی
می شوند و در اين مسير روشهای وحشيانه و تحقير آميزی که جان آنان را به مخاطره می
اندازد به کار گرفته می شود . در بين قربانيان اين اقدامات، زنان باردار ، معلولان
ذهنی و حتی کودکان مشاهده می شوند .
« ژون آفريک » به نقل از گزارش عفو بين الملل می افزايد : در بين
روشهای « فوق العاده پيشرفته ای » که در مورد « مظنونان » به کار گرفته می شود می
توان به مواردی چون استفاده از نوعی وسيله شوک دهنده برقی يا ريختن ماده سوزان به
چشم فرد و موارد ديگر اشاره کرد .
اين هفته نامه می افزايد : آمريکا مملو از اتباع ديگر کشورهايی است که به بهانه
فرار از سرکوب و شکنجه به اين کشور گريخته اند با اين حال مقامهای آمريکايی خود به
طور منظم حقوق اساسی مردمی را که با اخذ پناهندگی به اين کشور آمده اند ، نقض می
کنند .
« ژون آفريک » در خصوص مجازات اعدام در آمريکا می نويسد : از سال 1359 بيش از 350
زندانی در اين کشور اعدام شده اند و سرنوشت 3300 نفر ديگر نيز در دست مقامات
آمريکايی است به طور کلی شمار اعدام شدگان در امريکا در سالهای اخير رو به افزايش
بوده است . بر اساس اين گزارش ، در آمريکا اعدام به روشی مستبدانه و ناعادلانه صورت
می گيرد و رأی صادره می تواند متأثر از ملاحظات نژادی يا شرايط اقتصادی باشد .
« ژون آفريک » در
خصوص نا برابريها قومی و نژادی در آمريکا به نقل از عفو بين الملل می نويسد: آمريکا
نخستين قدرت اقتصادی جهان است با اين حال اين کشور با مشکلات اجتماعی گسترده ای
نظير بيکاری ، نظام بهداشتی و افزايش جنايت روبرو است . در زمينه توزيع ثروت نيز در
اين کشور نابرابری شديدی حاکم است . بر اساس ارزيابی صورت گرفته ، بيش از 9 درصد
کودکان در آمريکا در منتهی اليه خط فقر به سر می برند و ميليونها آمريکايی از
دستيابی به نظام آموزشی يا صحی محرومند و 35 ميليون آمريکايی فاقد بيمه درمانی اند
اين در حالی است که از سوی ديگر اعتياد به مواد مخدر و مشروبات الکلی در اين کشور
بيداد می کند .
اين نشريه
در ادامه می افزايد :
به گزارش عفو بين
الملل ، قتل ، عامل اصلی مرگ و مير جوانان سياه پوست در آمريکا است و يکی از علل آن
وجود 200 ميليون قبضه انواع اسلحه در اين کشور است .« ژون آفريک » با نقل بخشهای
ديگری از اين گزارش اضافه ميکند : به رغم تلاشهايی که در اوايل قرن ميلادی جاری
برای رفع تبعيض نژادی در اين کشور صورت گرفته ، تبعيض عليه سياهان و ديگر اقليتهای
قومی و نژادی نظير مهاجران آمريکای لاتين ، اعراب و اتباع کشور های آسيايی در اين
کشور کماکان وجود دارد . حدود يک سوم جوانان سياه پوست آمريکايی زندانی هستند يا
بطور مشروط در آزادی به سر می برند .در شرايط مساوی يک سياه پوست آمريکايی يک سوم
يک سفيد پوست اقبال يافتن کار را دارد .
بر اساس اين گزارش مقامهای آمريکايی با ورود مهاجران جديد مخالفند و در سال 1375
کنگره اين کشور قانونی را تصويب کرد که به موجب آن مهاجران حق ندارند عليه برخی
اقدامهای افراطی مأموران اداره مهاجرت اين کشور به دادگاه شکايت کنند .
« ژون آفريک » در بخش ديگری از اين گزارش می نويسد : به
رغم وجود قانون منع تبعيض جنسی در آمريکا ، زنان اين کشور قربانی تبعيض و سوء
استفاده جنسی اند و زنان اقليتهای قومی و نژادی بيش از ديگران قربانی اين مسأله اند
.
اين هفته
نامه فرانسوی در پايان می افزايد : در آمريکا قوانين محلی و فدرال زيادی در حمايت
از شهروندان وجود دارد اما با اين حال حقوق شهروندان در اين کشور همواره نقض می شود
و بايد پرسيد چرا چنين است .؟
دموکراسي انتقالي
اگر سرچشمه های اشک عالم را به من بخشند
و یا ابری به پهنای زمین در من فرود اید
اگر آن اشک سیل آسا
ره پنهانی دل را به سوی دیده بگشاید
لهیب درد خاموش مرا تسکین نخواهد داد
م تلخ مرا از خاطرم بیرون نخواهد برد
مگر مرگ اید و راه فراموشیم بنماید
من از داروی شور اشک در شب های بیداری
چه امیدی به غیر از این توانم داشت
که درد تازه ای بر دردهای من نیفزاید
چنان گمگشته در خویشم ک هیچم رهنمایی نیست
چنان برکنده از خکم که از من ، نقش پایی نیست
نسیمم از دیار خویشتن بویی نمی آرد
در اقلیم غریبانم ، نسیم آشنایی نیست
اگر بانگ خروسم در طلوع کودکی خوش بود
شب عمر مرا از هیچ سو دیگر صدایی نیست
چه غم مرا از هیچ سو دیگر صدایی نیست
چه غم گر چلچراغ ماه ، بزمم را نیاراید
شبی دارم که در آفاق تاریکش
تمام روشنایی ها فرو مرده ست
ختان را ، سکوت مرگ ، در خوابی گران برده ست
من اما در میان خفتگان ، آن پیر بی خوابم
که در دستش ، کتاب کهنه ی هستی ورق خورده ست
و خوابی نیست تا این خسته را از خویش برباید
کجایی ای دیار دور ، ای گهواره ی دیرین
که از نو ، تن به آغوشت سپارم در دل شب ها
به لالای نسیمت کودک آسا دیده بر بندم
به فریاد خروست دیده بردارم ز کوکب ها
سپس ، صبح تو را بینم که از بطن سحر زاید
دیار دور من ای خک بی همتای یزدانی
خیالت در سر زردشت ومهرت در دل مانی
ترا ویران نخواهد ساخت فرمان تبهکاران
ترا در خود نخواهد سوخت آتش های شیطانی
اگر من تلخ می گریم چه غم زیرا تو می خندی
و گر من زود می میرم ، چه غم زیرا تو می مانی
بمان ! تا دوست یا دشمن ، تو را همواره بستاید.
نادرپور
اين تصور رايج كه فتوحات سريع نظامى در افغانستان و عراق، دوره اى از امپراتورى جهانى را براى آمريكايى ها به ارمغان خواهد آورد، اکنون كاملاً رنگ باخته است. آمريكايى ها اساساً بايد با خوددارى از انجام هرگونه اقدام تحريك آميز، رسالت انسانى خود را نزد افكار عمومى جهانيان توجيه كنند. به نمايش درآمدن عكس هايى از چند مزدور حيوان صفت آمريكايى در حال پوزخند زدن و لذت بردن از تحقير جنسى دستگيرشدگان عرب در زندان ابوغريب و شکنجه زندانيان افغان در بگرام ،اهانت به قرآن در زندان گوانتانامو، موجى از خشم و انزجار را در سطح جامعه بين المللى در قبال سياست هاى اتخاذ شده از سوى مقامات آمريكايى به ارمغان آورد. مديريت امپراتورى يا شايد حتا مديريت اشغالگرى توسعه يافته در مقايسه با گذشته بسيار پيچيده شده است. آمريكايى ها با وظيفه اى دشوار در قبال زدودن آثار فاجعه آميز رسوايى هاى اخير در زندان «ابو غريب» بغداد از چهره مأموريت هاى نظامى وعده داده شده اين كشور در عراق و در سطحى گسترده تر در خاورميانه مواجهند. شهروندان آمريكايى نه تنها بايد موج جديد خشونت هاى نسبت داده شده به هموطنان شان در عراق را مورد ملاحظه دقيق قرار دهند بلكه همچنين بايد از آن به عنوان ابزارى براى تمركز بيشتر بر روى جاه طلبى هاى وعده داده شده از جانب دولت «بوش» در زمينه لزوم تقويت دفاع ميهنى از طريق راه اندازى جنگ هاى پيشگيرانه (در مواقع لزوم) استفاده كنند.
دولت اكنون نمى تواند همچون گذشته خوشبين باشد كه اكثريت مردم آمريكا در پى افزايش ميزان تلفات و ايجاد تزلزل آشكار در جهت گيرى هاى دولت نسبت به آينده سياسى عراق همچنان به خلوص نيت يا صلاحيت اش ايمان داشته باشند. همان طور كه «اسكات فيتزجرالد» نويسنده شهير آمريكايى در روايت «The Great Gatsby» به كنايه از نتايج اسف بار جنگ جهانى اول براى كشورش مى گويد «ما ديگر از تعقيب اهداف بزرگ خسته شده ايم» ممكن است آمريكايى ها پس از شنيدن وعده هاى مكرر «بوش» مبنى بر لزوم تجميع قوا و كاشت ارزش هاى فرهنگ آمريكايى در زمين هاى مستعد رشد تروريزم در خاورميانه از تحقق نيافتن اين قبيل وعده ها خسته شده باشند. شايد هم ظرفيت تحمل پذيرى مردم آمريكا در عصر معروف به «عصر ارتباطات و تبادل سريع اطلاعات» دچار افت قابل توجهى شده باشد. بوروكراسى ها در دوره هايى همچون دوران معاصر به سراشيبى هاى عميقى سقوط مى كنند.
آنها احساس مى كنند كه چاره اى جز دفاع از خود و دفاع از تفاسير رؤياپردازانه خود از حقيقت كه آن را از مدت ها پيش براى عموم مردم آشكار كرده بودند، ندارند. اما اين يكى از همه بدتر است. رهبری پنتاگون تاكنون از پاسخ دادن به يك سئوال عمده طفره رفته اند:
آيا اين سوءرفتارها كه نمونه هاى جالبى از آنها در عكس ها منتشر شده و سازمان های متعدد حقوق بشر جزئيات تکان دهنده آن را انتشار داده اندبه وضوح قابل مشاهده است حقيقتاً كار عده اى معدود (و خودسر) بوده يا اينكه احياناً بخشى از روش هاى بازجويى طراحى و مديريت شده توسط اطلاعات ارتش و سازمان جاسوسى آمريكا (cia) بوده است؟ چنانچه مورد دوم صحيح بوده باشد نام اين رسوايى را فقط مى توان «سازماندهى اشتباه متوليان امر» ناميد نه يك سوء رفتار جزيى مهار نشده. ما اكنون نيازمند آنيم كه سئوال پرسيده شده از «رامسفلد» را به ابعاد جديدتر و وسيع ترى گسترش دهيم: آيا توسعه يافته ترين و اطلاعاتى ترين جامعه تاريخ بشرى بايد سازماندهى شود تا جنگ مدرن بسط يافته اى را كه تمامى مراحل و اجزاء آن توسط دوربين ها ثبت و ضبط مى شود ادامه دهد؟ بهترين پاسخ براى اين سئوال اين است: «نه، هرگز نبايد اينگونه باشد». بار ديگر، دولت «بوش» شايسته ملامت شدن و مقصر شناخته شدن به خاطر انجام ندادن تلاش بيشتر براى ايجاد هماهنگى لازم ميان آرمان ها و توانايى هاى خود و همچنين عدم تشريح مسير واقعى سياست هاى آتى خود در منطقه خاورميانه و افغانستان است.
اعلام رسمى حفظ ۱۳۵ هزار نظامى ارتش آمريكا در عراق كه دقيقاً با اوج گيرى جريانات
ناخوشايند سياسى اخير در اين كشور خاورميانه اى همزمان بود سند گويايى بر تداوم
پايبندى «بوش» به اهداف بلندپروازانه اى بود كه او از مدت ها پيش براى آينده كشورش
ترسيم كرده بود. اما «بوش» بايد بداند كه فقط يك گام ديگر تا مبتلا شدن به مشكل
ناشكيبايى استراتژيك كه در دهه هاى اخير به جزئى از فرهنگ عامه مردم آمريكا تبديل
شده است، فاصله دارد.
در اين شکي نيست که اکنون مردم امريکا به وعده های ميان تهي بوش باور نداشته و همه
از ادامه جنگ که منجر به کشته شدن فرزندان شان مي گردد ناراض اند. فعالان حقوق بشر
مى گويند نظاميان آمريكايى كه به دنبال مردان مظنون در عراق هستند، زنان و دخترانى
را كه مردانشان در خانه حضور ندارند، دستگير مى كنند. در پايان گزارش گاردين آمده
است: مقامات آمريكايى اذعان كرده اند كه دستگيرى زنان عراقى به منظور متقاعد كردن
مردان مرتبط با آنها در خصوص كسب اطلاعات بيشتر بوده است، راهكارى كه در تناقض با
قوانين بين المللى است. در همين حال سازمان ديده بان حقوق بشر، آمريكا را به نقض
قوانين بين المللى مبارزه با شكنجه محكوم کرد. به گزارش خبرگزارى فرانسه «كنت راث»
مدير اجرايى ديده بان حقوق بشر در اين باره گفت: «شكنجه زندانيان عراقى به دست
نظاميان آمريكايى تنها بخشى از مسئله است. مسئله مهم اين است كه اين شكنجه ها در
چارچوب تصميماتى صورت گرفته كه دولت آمريكا آنها را تصويب كرده است.» ديده بان حقوق
بشر، آمريكا را متهم مى كند كه نه تنها كنوانسيون ژنو درباره اسراى جنگى را نقض
كرده بلكه همچنين كنوانسيون مبارزه با شكنجه را زير پا گذاشته است. اين سازمان
خاطرنشان كرد:
جورج بوش رئيس جمهورى آمريكا در جون سال ۲۰۰۳ قول داده بود كه قوانين بين المللى مبارزه با شكنجه و ديگر اعمال غيرانسانى عليه اسراى جنگى را رعايت كند. وزير خارجه انگليس اخيراً تعداد شهروندان عراقى كشته شده در طول حمله نظامى به آن كشور و پس از آن را حدود 2۰ هزار نفر ذكر كرد. جك استراو گفت: اين آمار دقيق نيست بلكه يك آمار تخمينى مبتنى بر داده هاى سازمان هاى غيردولتى فعال در عراق است. وى در عين حال تاكيد كرد كه اين آمار تخمينى نيز مربوط به سه ماه پيش است ولى دولت انگليس تمامى تلاش خود را به كار گرفته تا آمار دقيقى از تعداد كشته شدگان عراقى تهيه كند.
استراو همچنين گفت كه تعداد زيادى از عراقى هاى كشته شده در جنگ و پس از آن «تروريست ها و شورشيانى» بودند كه تلاش داشتند تا مانع شكل گيرى عراقى دموكراتيك و كامياب شوند. وى تعداد شهروندان بى گناه عراقى كشته شده را اندك توصيف كرد و گفت كه بخشى از اين افراد نيز نه توسط نظاميان اشغالگر بلكه توسط تروريست ها و شورشيان كشته شدند. عدم شمارش عراقى ها كشته شده در طول جنگ و پس از آن يكى از مواردى است كه نه تنها تاكنون مورد انتقاد مخالفان جنگ در انگلستان قرار گرفته بلكه از سوى پارلمان اين كشور نيز تقبيح شده است.
مجلس عوام و اعيان انگليس تاكنون طى چند مرحله در اين مورد از
وزارت دفاع و وزارت خارجه كشورشان پرسش كرده اند ولى هر بار مسئولان اين وزارتخانه
ها وعده داده اند كه اقدام جدى در اين زمينه انجام خواهند داد. نماينده ويژه نخست
وزير انگليس در امور حقوق بشر عراق در يك مصاحبه راديويى توجيه كرده بود كه نيرو
هاى اشغالگر به علت دفن فورى كشته شدگان از سوى عراقى ها براساس شريعت اسلام
نتوانسته اند در اين مورد آمارگيرى كنند. وزير سابق توسعه بين المللى انگليس طى
سخنانى در مجلس عوام عدم شمارش كشته شدگان عراقى را ننگ آور توصيف و آن را نشانه
ارزش قايل نشدن براى جان شهروندان عراقى توصيف كرد. شورت از قول مقام هاى عراقى
تعداد شهروندان كشته شده آن كشور در طول جنگ و پس از آن را ۱۱ هزار نفر اعلام كرد.
از سوى ديگر ژنرال هامونت معاون فرمانده لشكر يك سواره نظام آمريكا در عراق گفت: از
زمان پايان رسمى جنگ در عراق در ۱۷ ماه اپريل ۲۰۰۳ تاكنون، بيش از 40 هزار شهروند
عراقى كشته شدند. اين ژنرال آمريكايى در پايگاه نظامى آ مريكا در فرودگاه بغداد در
جمع خبرنگاران افزود: كليه اين افراد در جريان عمليات تروريستى جان خود را از دست
دادند. اين مسئول نظامى آمريكايى گفت: نيرو هاى ائتلاف قادر به توقف عمليات
تروريستى هستند، به شرط اينكه عراقى ها نيز در اين زمينه همكارى كنند.
به فاصله كمى پس از وقوع حملات تروريستى ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، بسيارى از شهروندان
آمريكايى كه دچار آسيب هاى روحى شديد و استرس هاى خردكننده اى شده بودند، راهكارهاى
تند ارائه شده از سوى مقامات كاخ سفيد براى مقابله با تبعات گسترده آن حوادث را
پذيرفتند و يقيناً انتظار داشتند كه رهبران شان همچون گذشته خود را به اجراى
موافقتنامه هاى بين المللى و استانداردهاى جهانى حقوق بشر پايبند نشان دهند.
اما در بسيارى از كشورها، مدافعان حقوق بشر جزء نخستين كسانى بودند كه نتايج ملموس اين تغييرات را حس كردند و سازمان هاى بشردوست بين المللى به تشريح نگرانى هاى عميق خود نسبت به اين قبيل رفتار ها براى يكديگر و براى مقامات عالى رتبه نظامى و دولتى آمريكا درباره تأثيرات زيانبار سياست هاى جديد اين كشور و همچنين انتشار گزارش هاى متعددى از سوءرفتارها در نقاط مختلف جهان پرداختند. گزارش هاى منتشر شده از سوى رسانه هاى خبرى مستقل در مورد انتقال تعدادى از افراد مظنون به انجام فعاليت هاى خرابكارانه به كشورهاى سوريه، مصر، عربستان سعودى يا ديگر كشورهايى كه گمان مى رود شكنجه در آنها به عنوان ابزارى براى بيرون كشيدن اطلاعات از دهان مظنونان كاملاً پذيرفته شده است.
اين تصميمات دولت آمريكا، تأثيرات ناگوار سريعى در سطح جهان داشت. حقوقدانان، متخصصان، كارشناسان و روزنامه نگاران زيادى از ناميده شدن به القاب زننده اى همچون تروريست، صرفاً به خاطر انتقاد از يك سياست دولت يا انجام كارهاى روزمره خويش، در امان نماندند. شايد بدتر از آن، انتشار گزارش هايى است كه نشان مى دهد دولت آمريكا قوانين ضدتروريزم مرتجعانه اى را كه به تبعيت از «قانون ميهن پرستى ايالات متحده» نگاشته شده به سران برخى كشورها ارائه داده و خواستار اجراى بى قيد و شرط آنها در ممالك تحت سلطه شان شده است؛ اين در حالى است كه به اعتقاد بسيارى از كارشناسان، اين قوانين با اصول دموكراتيك و اصل حاكميت قانون در تضادند. در هر مورد، تأثير معكوس سياست هاى جديد دولت آمريكا بر روى موضوعات مهمى همچون حمايت از آزادى هاى فردى و اجتماعى و حقوق بشر با ارائه مدارك مستدل و شواهد ويژه اى شرح داده شد. اين مقامات با دقت هر چه تمامتر به سخنان ايراد شده گوش فرا دادند و اجماعاً وعده دادند كه راه هايى را براى كاستن از آثار و تبعات ناگوار اين معضل خطرناك جست وجو كنند.
اما همان طورى كه سير حوادث و اتفاقات بعدى نشان داده اند، اين قبيل فعاليتها، اصلاحات قابل ملاحظه اى را در بالاترين سطوح حكومتى ما به ارمغان نياورده اند. در بسيارى از كشورها، رهبران جنبش هاى حقوق بشر و دموكراسى، نويدبخش تحقق رؤياهاى ديرين ما براى دستيابى به جهانى امن تر و عدالت آميزتر هستند كه در آن افراد كمترى در برابر هرگونه افراط گرايى نشأت گرفته از عداوت، بغض و كينه سر تعظيم فرود آورند. اين مدافعان حقوق بشر در خطوط مقدم آزادى در كشورهايشان، متحدان واقعى ما محسوب مى شوند و ايالات متحده بايد همواره خود را نسبت به حمايت از - و نه تضعيف - آنها متعهد نشان دهد. براى تحقق ارزش هاى والايى همچون امنيت و آزادى، نياز به ايجاد اصلاحات بنيادين در ايالات متحده و هر جاى ديگر دنيا به شدت احساس مى شود؛ اين اصلاحات بايد شامل مواردى از قبيل ايجاد محدوديت هاى شديد بر روى توان نظارتى بى حد و حصر حكومت ها، التزام مجدد به حق عامه براى آگاهى از مسائل روز، بازنگرى دقيق قضايى و تقنينى در امر بازداشت ها و ساير مسئوليت ها و وظايف اجرايى و همچنين پايبندى به رعايت استانداردهاى بين المللى در زمينه قانون و اجراى عدالت باشد. ايالات متحده بايد يك بار ديگر خود را به عنوان قهرمان آزادى خواهى و رعايت حقوق بشر به جهانيان بشناساند.
زندان ها وبازداشتگاه ها
روز شکار است
می روم امروز ، سوی دامنه ی کوه
می روم آنجا که زیر خنده ی خورشید
ابرو در هم کشیده جنگل انبوه
می روم آنجا که چون صفیر زند تیر
ماده پلنگی چو شعله بر جهد از سنگ
دندان را در گلوی من بفشارد
پیرهنم را به خون تازه کند رنگ
مغزم چون زرده تخم ریخته بر خک
جوشد در زیر شاخه های تر تک.
نادرپور
جنازه ، خون ، دود ، آتش ، گریه ، زاری ، شیون ، فغان ، گلوله ، صدای انفجار ، خشم ، نفرت، نفرت ، بازهم نفرت ... این ها تصاویری است که پیاپی شبکه تلویزیون « یورو نیوز » در سراسر اروپا و جهان پخش می کند . شبکه ای که با د ید ن این تصاویر، با خود تفسیرکنم که عکس ها مونتاژ شده و اخبار گزینشی پخش می شوند واحساس کنم که حکومت بدین ترتیب می خواهد احساسات ضد امریکایی مردم را تحریک نماید. فرانسه، مهد آزادی است. با د ید ن این همه خون و جسد می تواند راه تمرکز را به روی ذهن باز کند که کلمات و جملات را ببلعد ؟ حتی گویند گان « یورونیوز » نیز برای نشان عمق فاجعه فقط از یک کلمه درشت که زیر عکس ها گذاشته اند استفاده می کنند : « بدون تفسیر » پیاپی دهان دروبین به روی بیننده باز می شود و می بیند که چگونه کودکان قد ونیم قد عراقی به جای آرامید ن درآغوش مادر در سینه خاک در خواب ابد فرو می روند و مادرانی که از وحشت وهراس قالب تهی می کنند و پدرانی که با مشاهده سینه سوراخ سوراخ شده عزیزانشان ، بر زمین می افتند و د یگر بلند نمی شوند....
آن طوری که از تلویزیون می بینم فکر نمی کنم د یگر از نسل خالص عراقی کسی باقی مانده باشد ، چرا که لباس پلنگی های آمریکایی تمام آنها را مثل بره د رید ند و سربریدند و هیچ کس هم د م برنیاورد. با دید ن این تصاویر در این فکر فرو رفته ام که چرا وقتی در انفجار راه آهن اسپانیا 193 نفر کشته شد ند تمام دنیا یک پارچه کینه و نفرت شده بود، اما حالا در عرض یک روز آن هم در روز روشن و در مقابل هزاران چشم ، در عراق 300 تا 500 نفرمثل برگ خزان روی زمین می افتند ، آب از آب تکان نمی خورد. گوش د نیا کر نشده بلکه منافع ایشان فعلا ایجاب می کند تا قرص سکوت بلعند و خود را به کری بزنند . هیچ انتظاری از کشورهای غربی نیست چرا که در نزد آنها تنها چیزی که از جان انسان ها، ارزش به مراتب بالا تری دارد همان طلای سیاه است ، که همواره روزگار صاحبانش را سیاه کرده و به خاک سیاه نشانده است ! کشورهای عربی به خصوص همسایگان د یوار به د یوار عراق نیز فقط کر و کور شده اند . حق هم دارند که در برابر به خاک افتادن هم نوعان و هم کیشان خود سکوت اختیار کنند . چرا که شکستن سکوت آنها همان است و کله پا شد نشان همان. مشاهده این صحنه ها ، امان را بریده است .
شدت باران به حدی است که گویا آسمان نیز به حال مردم بی دفاع و مظلوم عراق گریه می کند . پنجره را می بند م و پرده هم را می کشم و ناخود آگاه این شعر را زمزمه می کنم : من ناله تو می شنوم در خروش موج من شکوه تو می شنوم در غریو باد چشم د لم به مرگ سیاه تو خون گریست ای بی تو روی هر چه پلیدان سیاه با د. در چنين حالت در شرايط شديد امنيتي قرار است انتخابات پارلماني تدوير گردد و حکومت اشغال گران به اصطلاح مشروعيت خود را بدست آرد.
آزار زندانيان در زندان ابوغريب عراق، خشم و انتقاد جهانی را به دنبال داشت. روزنامه گاردين گزارش می دهد که آزارهای مشابهی هم در بازداشتگاههای آمريکا در افغانستان انجام شده است روزنامه گاردين در شماره ۱۸ فوريه خود گزارشی از بازداشتگاههای نيروهای آمريکا در افغانستان منتشر کرده است. روزنامه گاردين می نويسد که به هزاران صفحه مدارک و شواهدی دست يافته است که هيات تحقيقاتی ارتش آمريکا از وضع بازداشتگاه های اين کشور بدست آورده و پس از يک دعوی حقوقی طولانی سرانجام در اختيار اتحاديه آزاديهای مدنی آمريکا قرار داده است. روزنامه گاردين می نويسد که شکنجه، تجاوز جنسی و تحقير زندانيان به صورتی که در زندان ابوغريب عراق انجام می گرفت در بازداشتگاه های ارتش آمريکا در افغانستان نيز جريان داشته است و سربازان آمريکايی عليرغم رسوايی که افشای اينگونه اعمال در زندان ابوغريب در جامعه جهانی به بار آورد، بر آنچه در بازداشتگاه های افغانستان می گذشت سرپوش می گذاشتند تا از بروز مجدد خشم و انزجار در جهان جلوگيری به عمل آورند. روزنامه گاردين می نويسد"عکسهايی که از بازداشتگاهی در جنوب افغانستان به دست آمده و سربازان گردان ۲۲ پياده نظام آمريکا را در حال شکنجه زندانيان چشم بسته با ايجاد صحنه ساختگی اعدام نشان می داد، عمدا از بين برده شدند."
روزنامه گاردين سپس در ادامه گزارش خود می نويسد که سربازان آمريکايی بعد از ارتکاب اين اعمال با ارعاب و تهديد زندانيان آنان را وادار به سکوت می کردند و روشی را که در مورد يک زندانی در تکريت عراق به کار گرفته شده، بر اساس شواهد به دست آمده ذکر می کند و می نويسد: "به گفته اين زندانی، سربازان آمريکايی او را آنچنان محکم به صندلی بستند که کتفش دررفت و يک سرباز آمريکايی، در حالی که او را مورد ضرب و شتم قرار می داد، تهديدش می کرد که اگر زبانش را باز کند و در اين مورد با کسی حرف بزند، برای مدت طولانی در زندان نگه داشته خواهد شد و روی آزادی را نخواهد ديد.
اين زندانی در تاريخ ۲۳ نوامبر سال ۲۰۰۳ شکايت خود را پس گرفت. يک پزشک ارتش امريکا که او را مورد معاينه قرار داده بود، صحت ادعاهای او را مورد تاييد قرار داد اما عليرغم آن، پرونده اين زندانی، اکتبر سال گذشته بسته شد." .روزنامه گاردين سپس به نقل از جميل جعفر، يکی از وکلای اتحاديه آزاديهای مدنی آمريکا می نويسد: "اين مدرک نشان می دهد که ارتش آمريکا در مورد تحقيق پيرامون آزار و شکنجه توسط سربازان اين کشور جدی نيست". روزنامه گاردين سپس از شخصی موسوم به حسين عبدالقادر يوسف مصطفی در بازداشتگاه ارتش امريکا در پايگاه هوايی بگرام نام می برد که به کلايو استافورد اسميت، وکيل خود گفته است که دو سرباز آمريکايی به زور او را به روی يک ميز خم کردند و سرباز ديگری يک چوب بيس بال را در مقعد او فرو برد. مورد ديگری که روزنامه گاردين از آن نام می برد به شخصی موسوم به عبدالرحمن احمد الديماوی مربوط می شود که مدت دوسال دربازداشتگاه های افعانستان و گوانتانامو به سر برده است. به گفته اين فرد، طی چهل روز بازداشت در بگرام، از او با بدن برهنه و در وضعيت بسيار شرم آور عکس گرفته شد و در يک قفس، مدت دو روز با طناب آويزان نگه داشته شده بود. در خاتمه، روزنامه گاردين می نويسد که چهارشنبه ۱۶ فوريه ازطرف اين روزنامه با فرماندهی مرکزی نيروهای امريکايی در افغانستان تماس گرفته شد تا در اين باره نظر خود را ابراز دارد، اما او تنها به ارسال يک پيام ازطريق پست الکترونيک اکتفا کرد حاکی از اينکه تحقيقاتی در اين باره جريان دارد .
ازصفحات تاريخ :
حوادث درافغانستان چگونه شکل گرفت؟
تدوين کننده وپژوهشگر) دوشي چي) » قسمت چهاردهم «
چالشهاي حكومت كرزي
))تلاش کردم تا دراين نبشته هاي تاريخي زيباترين اشعاروناياب ترين تصويرها تهيه وبه پيشگاه شما عزيزان تقديم گردد. هدف ازانتخاب تصويرمستند سازي وحقيقت نگاري را افاده مينمايد ومزين شدن با اشعارشيوه ي جديد ي است تا ازيکطرف بحث هاي تاريخي را باشعرصيقل داد وازجانب ديگرخواننده را ازيک نواختي بيرون کرد. ((
برسان باده که غم روی نمود ای ساقی
این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی
حالیا نقش دل ماست در ایینه ی جام
تا چه رنگ آورد این چرخ کبود ای ساقی
دیدی آن یار که بستیم صد امید در او
چون به خون دل ما دست گشود ای ساقی
تیره شد آتش یزدانی ما از دم دیو
گرچه در چشم خود انداخته دود ای ساقی
تشنه ی خون زمین است فلک ، وین مه نو
کهنه داسی ست که بس کشته درود ای ساقی
منتی نیست اگر روز و شبی بیشم داد
چه ازو کاست و بر من چه فزود ای ساقی
بس که شستیم به خوناب جگر جامه ی جان
نه ازو تار به جا ماند و نه پود ای ساقی
حق به دست دل من بود که در معبد عشق
سر به غیر تو نیاورد فرود ای ساقی
این لب و جام پی گردش می ساخته اند
ورنه بی می و لب جام چه سود ای ساقی
در فروبند که چون سایه در این خلوت غم
با کسم نیست سر گفت و شنود ای ساقی) .سايه(
بيش ازپنج سال از عمر دولت جديد ( پس از طالبان) مي گذرد. طي اين مدت مشكلات پيش روي دولت پيوسته بزرگتر شده و موجوديت آن را با خطرات جدي مواجه ساخته است. موارد ذيل بخشي از مهمترين چالش هاي پيش روي دولت حامد كرزي است. طي پنج سال گذشته نه تنها وضع امنيتي افغانستان بهبود نيافته بلكه بر اثر حملات طالبان، القاعده و حكمتيار بدتر گرديده است.
گزارش هاي واصله از تكميل تر شدن سازماندهي مجدد طالبان توسط پاكستان حكايت دارد و به نظر مي رسد حملات اين گروه تا پيش از آغاز فصل سرما ادامه يابد. دولت افغانستان و نيروهاي ائتلاف بين المللي تاكنون قادر به توقف اين حملات نشده اند. تداوم حملات به نيروهاي آمريكا در عراق و ضعف آنها دربرقراري امنيت در آن كشور، مخالفين دولت را در تشديد حملات خود عليه دولت ثابت قدم تر كرده است.
در همين راستا به قدرت رسيدن احزاب اسلام گرا در ايالات سرحد و بلوچستان پاكستان نيز نقش موثري در حمايت از طالبان، القاعده و حكمتيار و تجديد سازمان آنها داشته است. تجربه سال هاي گذشته نشان داده كه نيروهاي بين المللي توان كافي براي برقراري امنيت سراسري را ندارند. استقرار نيروهاي ايساف محدود به كابل است و در صورتي كه بخواهد حوزه كاري خود را به مناطق بيشتري توسعه دهد حداقل به 12000 نفر نيرو احتياج دارد در حالي جمع آوري اين تعداد نيرو و تامين هزينه آن كار مشكلي است. بهترين نيرو براي حفظ امنيت بلند مدت افغانستان ارتش ملي و پوليس جديد آن كشور است ولي از ارتش 70 هزار نفري كه براي افغانستان در نظر گرفته شده تنها 30000 نفر آن آموزش ديده اند و تا رسيدن به سقف 70 هزار نفر فاصله زماني زيادي وجود دارد. يكي از مهمترين مشكلات سرراه ارتش ملي وجود بيش از يكصد هزار نيروي مسلح است. آنها از مجاهدين سابق هستند و خواستار الحاق به ارتش ملي مي باشند.
اين شبه نظاميان از يكسو فاقد آموزشها و شرايط لازم براي پيوستن به يك ارتش منظم هستند و از سوي ديگر گرايشات و وابستگي هاي شديد قومي، حزبي و گروهي دارند. البته آمريكا، فرانسه و انگليس براي بازسازي ارتش، و آلمان براي بازسازي پوليس قول هايي جهت آموزش و سازماندهي داده اند. آمريكا حدود 20000هزار نيرو به افغانستان اعزام كرده است. بخش اعظم اين نيروها در مرز با پاكستان مستقر شده و حملات پيوسته اي را عليه طالبان و القاعده انجام داده اند.
پاكستان عامل بي ثباتي در افغانستان به شمار مي رود. بين دو كشور از گذشته تنش هاي پيوسته اي بر سر خط مرزي ديورند و سالهاي اخير به دليل حمايت گسترده پاكستان از طالبان و القاعده وجود داشته است. اختلافات مرزي از يكسو و ناكاميهاي پاكستان در افغانستان در پي سقوط طالبان از سوي ديگر سبب شده كه پاكستان همه توان و تلاش خود را براي ايجاد بحران در افغانستان و بازگرداندن طالبان بكار گيرد. اين تلاشها در آينده هم ادامه خواهد يافت و دولت افغانستان را با مشكلات مختلفي مواجه مي سازد.
بخش اعظم سلاح هاي افغانستان پراكنده است و در اختيار مردم ( بيشتر سلاح هاي سبك) و بويژه احزاب و گروه ها قرار دارد. آنها تاكنون حاضر به تحويل سلاح هاي خود نيستند و در آن به عنوان اهرمي جهت پيشبرد اهداف خود استفاده مي كنند. تلاش نيروهاي ائتلاف بين المللي هم بيشتر صرف كشف و جمع آوري سلاح هاي طالبان و القاعده شده و احزاب، گروه ها و فرماندهان محلي جهت نگهداري سلاح هاي خود با محدوديت زيادي مواجه نبوده اند. طبق مفاد كنفرانس بن يكي از وظايف اصلي دولت خلع سلاح عمومي بوده و با آن كه جاپان اخيراً 35 ميليون دالر براي خلع سلاح اختصاص داده ولي اين امر تاكنون تحقق نيافته و در نتيجه افراد و گروه هاي مختلف با تكيه بر همين سلاح ها در مقابل دولت ايستادگي كرده يا حداقل از آن اطاعت نكرده اند.
از نظر غربي ها يكي از علل عدم خلع سلاح، حاكميت اعضاي جبهه متحد بر وزارت دفاع بوده و از آنجا كه بيشتر سلاح ها در اختيار اعضاي سابق اين جبهه است، وزارت دفاع جديت كافي براي خلع سلاح عمومي به خرج نداده است. قرار بود خلع سلاح تحت نظارت سازمان ملل آغاز شود ولي به مدت نامعلومي به تاخير افتاده و علت آن به طول انجاميدن تغييرات در وزارت دفاع ذكر شده است لازمه خلع سلح انجام تغييرات وسيع در سطح وزارت دفاع است. دوازده ولايت مهم كه داراي درآمدهاي گمركي هستند از دولت تبعيت كافي ندارند. آنها با استفاده از درآمدهاي گمركي، نيروهاي نظامي و سلاح هاي موجود براي خود تشكيلاتي بوجود آورده و مانع حاكميت دولت بر حوزه تحت كنترول خود مي شوند.
مرز با پاكستان براثر تحريكات و مداخلات پيوسته اين كشور وضع آشفته تري داشته و دولت حضور ضعيفي در آن دارد. اغلب ، فرماندهان به دلخواه عمل كرده و موجبات نارضايتي مردم را فراهم مي آورند. اين نارضايتي ها دولت را بيش از پيش تضعيف مي نمايد. علاوه بروجود درگيري بين دولت و مخالفين آن نظير طالبان، القاعده، حكمتيارو... ، بين عده اي از فرماندهان وابسته به دولت نيز منازعات سابقه داري وجود دارد از جمله جنگهاي متوالي بين نيروهاي دابسته به عطا( جمعيت اسلامي) و ( جنبش ملي اسلامي)، بين اسماعيل خان با امان الله و برخي ديگر از فرماندهان ، بين برخي فرماندهان در مناطق مركزي و...
درگيريهاي فوق براثر ضعف حضور دولت است و ادامه آن سبب تشويق طالبان، القاعده و حكمتيار جهت تشديد حملات خود بر ضد دولت مي گردد. طي سه دهه گذشته بيش از 6 ميليون نفر از جمعيت افغانستان به خارج از اين كشور مهاجرت كرده و عده كثيري هم به دليل خشكسالي، فقر، نبود كار و درآمد در داخل كشور آواره شده و در اطراف شهرهاي بزرگ در اردوگاه هاي ويژه آوارگان سكني گزيده اند.
روند مهاجرت در داخل و خارج كشور اگرچه كند شده ولي همچنان ادامه دارد. با سقوط طالبان و تشكيل دولت جديد فشار كشورهاي ديگر به ويژه پاكستان و سپس ايران براي بازگرداندن آوارگان افغاني افزايش يافته و تاكنون بيش از دو ميليون مهاجر افغاني به كشور خود عودت كرده اند.( بيش از 5/1 ميليون نفر از پاكستان و حدود 500 هزار نفر از ايران و تعداد كمي هم از كشورهاي ديگر). بازگشت آوارگان در شرايطي صورت مي گيرد كه براي آنها مسكن، كار و درآمد، امكانات آموزشي و بهداشتي و .... وجود ندارد و طبعاً حضور فزاينده آنها بر ميزان مشكلات دولت مي افزايد.
علاوه بر مشكلات بالا دولت افغانستان با چند چالش ديگر هم روبروست: تداوم تلاشهاي برخي همسايگان افغانستان بويژه پاكستان براي مداخله در امور اين كشور، امتناع فرماندهان و مسئولان محلي براي عدم ارسال درآمدهاي گمركي و مالياتي به كابل، ظهور تدريجي تعدادي فرماندهان و مسئولان محلي ثروتمند و قدرتمند ( اين عده قدرت و ثروت خود را اغلب بر اثر كشت ترياك و قاچاق مواد مخدر بدست مي آورند)، تخليه نشدن شهرها از حضور نيروهاي نظامي، اتخاذ تصميمات خودسرانه، سليقه اي و مستقل توسط فرماندهان محلي و ولايات، عدم پاكسازي افغانستان از ميادين وسيع مين( درافغانستان بيش از ده ميليون مين منفجر نشده وجود دارد دراثرانفجار تدريجي اين مينها يا بذرهاي مرگ، ماهانه بين 150 تا 300 نفر كشته و زخمي مي شوند)، كمبود بودجه و وابستگي شديد دولت به كمكهاي خارجي، ناهمگون بودن تركيب كابينه و عدم هماهنگي كافي درآن. اما مناسب ترين راه براي برقراري ثبات و امنيت بلند مدت در افغانستان، توسعه بازسازي است با اين حال روند بازسازي به دلايلي كند بوده است. با توجه به وسعت زياد خرابيها، ميزان كمكهاي بين المللي اختصاص يافته براي بازسازي كافي نيست.
برخي كشورها به تعهدات خود عمل نكرده و برخي نيز اجراي پروژه ها را منوط به برقرار شدن ثبات و امنيت كرده اند. سرعت پروژه هاي در حال اجرا حتي جاده كابل- قندهار- هرات خيلي كند است. بخش زيادي از كمكهاي اختصاص يافته هر كشور صرف كمكهاي انساندوستانه و تامين هزينه هاي تردد و اقامت سازمان هاي غيردولتي و گروه هاي امدادي مي شود. كمكهاي اختصاص يافته كمتر در اختيار دولت قرار مي گيرد و عمدتاً توسط كشورهاي كمك دهنده و در قالب خدمات عمومي و انساندوستانه هزينه مي گردد. علاوه بر اينها در بسياري مواقع كمكها بيشتر جنبه شعاري و تبليغاتي دارد تا كمكهاي واقعي.
با توجه به مشكلات امنيتي افغانستان و امتناع برخي كشورها از حضور در افغانستان، يكي از مناسب ترين راه ها افزايش نقش كشورهاي همسايه در بازسازي افغانستان است. به دليل حمايتهاي پيدا و پنهان پاكستان از طالبان و حكمتيار، افغانها و جامعه بين المللي نگرش مثبتي نسبت به عملكرد پاكستان ندارند. ضروري است به كشورهاي كمك دهنده توصيه شود كمكهاي خود را بيش از آن كه صرف خدمات انساندوستانه مي نمايند صرف پروژه هاي زيربنايي سازند.
طي سالهاي گذشته به نسبت ضعيف تر شدن دولت، كشت ترياك و قاچاق مواد مخدر افزايش يافته است. باندهاي مواد مخدر و افراد و عناصري كه طرفدار كشت ترياك بوده منافع خود را در ناامني و ضعف دولت مي دانسته اند. ضعف دولت مركزي و عدم حاكميت آن بر سراسر افغانستان سبب شده كه كشت كاران ترياك و قاچاقچيان مواد مخدر به دستورات دولت مبني بر ممنوعيت كشت ترياك توجه نكرده و با خاطر آسوده به كشت و تجارت مواد مخدر بپردازند. نشانه هايي از كشت سراسري ترياك در افغانستان به چشم مي خورد. كشت ترياك اگرچه درآمد عده اي از كشاورزان را افزايش مي دهد ولي از يكسو سبب كاهش توليد مواد غذايي و در نتيجه كمبود و گراني آن مي گردد و از سوي ديگر مخالفت جامعه بين المللي را عليه دولت افغانستان برمي انگيزد بعضي كشورها هم ممكن است كمكهاي خود را موكول به توقف كشت ترياك كنند.
دولت توان كافي براي مقابله با كشت ترياك را ندارد در اين شرايط اگر با كشت ترياك مقابله كند با مخالفت عمومي مواجه مي شود و چنانچه سكوت نمايد اعتراض جامعه بين المللي را به دنبال مي آورد. حتي نيروهاي آمريكايي و ائتلاف بين المللي از ترس اعتراض عمومي عليه خود اقدامي جدي براي مقابله با كشت ترياك به عمل نياورده اند. زيانهاي ناشي از ادامه كشت ترياك در درجه اول متوجه همسايگان افغانستان است كه در مسير ترانزيت مواد مخدر به اروپا هم قرار دارد. برآوردهاي اوليه حاكي از برداشت بيش از 500 5 تن ترياك در سال جاري مي باشد. در صورت ادامه روند فعلي، كشت ترياك در سال آينده افزايش مي يابد.
سياست هاي ناکام
آسمان بی ماه بود آن شب
بغض باران در گلویش بود
ناودان با خویش نجوا داشت
کوچه گرم از گفتگویش بود
باد در شهر تهی می ریخت
بوی شب های بیابان را
تک چراغی خال می کوبید
گونه ی خیس خیابان را
من تهی بودم ، تهی از خویش
من پر از اندوه او بودم
با خیال دور و نزدیکش
همچنان در گفتگو بودم
دیدم از حسرت فرولغزید
اشک بر سیمای غمنکش
روزهای رفته را دیدم
در فضای چشم نمنکش
کوچه ی میعاد ما ، هر شب
چون رگی از خون ما پر بود
خنده ها طعمی گوارا داشت
بوسه ها گرم و نفس بر بود
بوی باران خورده ی دیوار
پلک سنگین مرا می بست
عطر زلفش در هوا می گشت
تا به بوی خک می پیوست
ناگه از فرورفتن فرو می ماند
تن چو پیچک بر تنم می دوخت
تا از آن مستی به هوش ایم
بوسه لب های مرا می سوخت
راستی ای مونس دیرین
یاد از آن شب ها که می دانی
کوچه های پیج پیج شهر
روزهای سرد بارانی
آسمان ، امشب ندارد ماه
بغض باران در گلوی اوست
ناودان با خویش در نجواست
کوچه گرم از گفتگوی اوست.
نادرپور
خوش باورانه و سا ده دلا نه است که تصور کنيم آمريکابا لشکرکشي نظامي افغانستان و عراق ، واقعا قصد داشت يا دارد که به ميل و اراده خود ، در اين کشورها حکومت هاي دموکراتيک مستقر گردد. بوش پس از انتخاب شدن به عنوان رئيس جمهور آمريکا در جريان تهديدات تروريستي بوده است و در صدد بوده است که راهبرد جديدي براي مقابله با اين تهديدات تدوين نمايد. اما حوادث يازدهم سپتامبر موجب شد رويکردي عملياتي در مبارزه با تروريسم در سياست خارجي امريکا آغاز شود . بدون در نظر گرفتن اينکه عامل اصلي و طراحان واقعي عمليات تروريستي يازدهم سپتامبر چه کساني و يا چه گروهي بوده است اين رويداد از ويژگي هاي خاص خود برخواردار است براي اولين بار يک تهديد تروريستي بي سابقه در داخل خاک آمريکا بوقوع پيوست که از ابعاد وسيع اقتصادي سياسي ، اجتماعي برخورد داردبود . امنيت آمريکا به عنوان دولتي که سرزمين امن خوانده مي شود به مخاطره افتاد که اين تهديد به خودي خود مي توانست به يک فرصت طلايي براي تثبيت سياست يکجانبه گرايي آمريکا تبديل شود. که در نهايت به عملياتي کردن نظم نوين جهاني منجر شود. افکار عمومي آمريکا پس از حوادث يازدهم سپتامبر امادگي لازم براي مبارزه با تروريسم را پيدا کرده بود که با لا رفتن يکباره محبوبيت جرج بوش که سياست مبارزه با تروريزم را در دستور کار خود قرار داده بود شاهدي بر اين مدعا مي تواند باشد . به عنوان اولين اقدام اقدامات عملي عليه منافع آمريکا و تلاش براي دستيابي به سلاح هاي کشتار جمعي از سوي دولت هاي خطرناک به عنوان شواهد تروريسم قرار گرفته به همين بهانه افغانستان و عراق مورد توجه نو محافظه کاران به عنوان نمادهاي تروريسم حامي آن امريکا واقع شدند . هم زمان با حملات آمريکا نيروهاي ائتلاف به افغانستان و در پي آن به عراق طرح خاورميانه بزرگ به عنوان طرحي که مي تواند منافع صدور تروريسم را از بين ببرد در محافل مختلف مطرح شد .
طرح خاورميانه بزرگ قرار است با بسط و گسترش دموکراسي در منطقه خاورميانه مانع رشد تروريسم در منطقه شود . حامد کرزی، رييس جمهوری افغانستان گفته است نسبت به اتهامات مربوط به سوء رفتار نيروهای آمريکايی با زندانيان در پايگاه هوايی بگرام دچار حيرت شده است. اين اتهامات از طريق يک تحقيق اردوي آمريکا که به نشريه نيويارک تايمز درز کرده، مطرح شده است و در يک مورد آن ادعا شده که يک مرد پس از آنکه ظرف 24 ساعت صد بار مورد ضرب و شتم قرار گرفت، درگذشته است. کرزي خواستار مجازات آن دسته از سربازان آمريکايی شده که گفته می شود مرتکب اين سوء رفتار شده اند. وي گفت برای ريشه کن کردن اين رفتارها و پيدا کردن اينگونه افراد بايد اقدامات صريح و مشخص صورت گيرد. رئيس جمهور در پی انتشار جزئيات تازه ای از آنچه ادعا می شود رفتار بسيار خشن نيروهای آمريکايی با زندانيان در ميدا ن بگرام بوده است، اين مطلب را بيان کرد. کرزی اقدام سربازان آمريکايی را محکوم کرد و آن را غيرقابل قبول خواند. وي در پاسخ به اين سوال که آيا در ملاقات با جورج بوش، رييس جمهوری آمريکا نيز اين موضوع را مطرح خواهد کرد يا نه، گفت: "به طور قطع." وی همچنين بار ديگر اين موضوع را مطرح کرد که تمامی افغان هايی که در اسارت آمريکا هستند، چه در افغانستان و چه در پايگاه گوانتانامو، به دولت تحويل داده شوند. سخنگوی کرزي نيزگفته است : سربازانی که گفته می شود در مرگ دو تن از زندانيان افغان و بدرفتاری با سايرين نقش داشته اند بايد مجازات شوند. جزئيات مربوط به نحوه مرگ اين دو زندانی و ادعاهايی که حاکی از بدرفتاری با ساير زندانيان است، توسط روزنامه نيويارک تايمز فاش شد.
اين روزنامه گزارش خود را به نقل از يک سند دو هزار صفحه ای که بخشی از تحقيقات اردوي آمريکا بوده و به بيرون درز کرده تهيه کرده است. علاوه بر اين موضوع، سفر چهار روزه کرزی به آمريکا همچنين می تواند تحت الشعاع تظاهرات خشونت آميز ضدآمريکايی در هفته گذشته در پی ادعاهايی توسط مجله نيوزويک داير بر "اهانت به قرآن" در بازداشتگاه گوانتانامو - که اين نشريه اکنون آن را پس گرفته است- قرار گيرد. حامد کرزی، از متحدان آمريکا که در پی سقوط طالبان در اواخر سال 2001 به قدرت رسيد، اخيرآ از "اشتباهات نظامی آمريکا" در ا فغانستان سخن گفته است. روزنامه نيويارک تايمز می گويد دو زندانی که در ماه دسامبر سال 2002 ميلادی در بازداشتگاه بگرام جان باختند، مکرراً مورد ضرب و شتم قرار گرفته بودند. مقام های واشنگتن گفته اند که بدرفتاری ها موضوع يک رشته تحقيقات است و مسوولان آن پاسخگو خواهند بود. نيويارک تايمز ادعا می کند که بدرفتاری به اين دو نفر محدود نبوده است. اما يک سخنگوی پنتاگون گفت که نيويارک تايمز سعی دارد از مواد کهنه خبری تازه بسازد و افزود تحقيقات جاری "بسيار جدی و مشروح بوده است." اين سخنگوي گفت: "معيار، هموا ره رفتار انسانی برای کليه افراد تحت بازداشت بوده است. وقتی اين معيار رعايت نشود ما اقدام می کنيم." نيويارک تايمز گفت اين گزارش را از شخصی که در تحقيقات ارتش آمريکا دست داشته و به شيوه های بازجويی مورد استفاده در بازداشتگاه بگرام، در شمال کابل، و تحقيقات متعاقب آن انتقاد داشته دريافت کرده است. رفتار با دو افغان که در دسامبر 2002 حين بازداشت درگذشتند بخش اصلی گزارش تحقيقی ارتش آمريکا را تشکيل می دهد.
جان باختگان يک راننده تاکسی 22 ساله به نام دلاور و مرد ديگری به نام حبيب الله هستند. نيويارک تايمز شرح دقيقی از گزارش اردوي آمريکا درباره رفتار با اين دو را ارائه کرده است. اين گزارش می گويد دلاور برای مدت چهار روز از مچ دست به سقف سلول خود آويزان شده بود درحالی که در اين مدت زندانبان ها به پاهای او شلاق می زدند. وی در اين حالت، دو ساعت پس از حمله ای به يک پايگاه هوايی آمريکادربگرا م صورت مي گيرد، بار ديگر مورد بازجويی قرار گرفت. وی پس از بازجويی برای زنجير شدن به سقف به سلول بازگردانده شد و پيش از رسيدن داکتردرگذشت. اين گزارش می گويد که اکثر بازجويان باور داشتند که او يک راننده تاکسی بيگناه است که به طور تصادفی در زمان وقوع حمله به پايگاه آمريکا از محل حادثه عبور می کرد. اردوي آمريکا ابتدا گفته بود که هيچ نشانه ای از شکنجه به عنوان علت مرگ اين دو نفر وجود نداشته است و تکنيک های بازجويی شيوه های "عمومآ مورد قبول" بود. اما در پی يک تحقيق مفصل تر در ماه اکتبر گذشته معلوم شد که 27 سرباز با اتهامات احتمالا جنايی روبرو هستند. هفت نفر از آنها تاکنون رسما متهم شده ا ند، اما کسی محکوم نشده است. نيويارک تايمز می نويسد:
"اين دوسيه تصويرگر وضعيتی است که نقش سربازان جوان با آموزش کم در موارد مکرر بدرفتاری را آشکار می کند. رفتارهای خشن ... از اين دو مرگ بسيار فراتر می رود." ساير بدرفتاری های گزارش شده از جمله شامل وادار کردن يک زندانی به بوسيدن بوتهاي های بازجويان و وادار کردن زندانی ديگر برای برداشتن در ظرف های پلاستيکی از ميان بشکه ای انباشته از آب و مدفوع است. همچنين ادعا شده است که يک بازپرس زن آمريکايی، روی گردن يک زندانی ايستاده و در موردی ديگر، به آلت تناسلی يک زندانی ديگر لگد زده است. يکي ا زسربازان به محققان گفت که با افراد تحت بازداشت به عنوان تروريست رفتار می شد مگر غير آن ثابت شود و اينکه کنوا نسيون ژنو تنها در مورد اسرای جنگی صادق بود. همچنا ن کرزی مي گويد : نيروهای آمريکايی در جريان عمليات نظامی خود عليه نيروهای وفادار به دولت سابق طالبان و مظنونين به فعاليت های تروريستی، مرتکب اشتباهاتی شده اند. رييس جمهور با ذکر اينکه اين اشتباه ها باعث ايجاد جوی از عصبانيت و بيزاری در افغانستان شده، قول داد آن را جبران کند.
کرزی، اين بيزاری در خشونت هايی که در جريان تظاهرات اخير در جلال آباد و ديگر شهرهای افغانستان بروز کرد، نقش داشت. اين اعتراض ها در پی انتشار اتهامات مربوط به توهين به قرآن مجيد در بازداشتگاه آمريکايی ها در گوانتانامو صورت گرفت و در جريان آن، دست کم شانزده نفر کشته شدند. مقامات سازمان ملل متحد نيزدرخواست خود از آمريکا برای انجام تحقيقات درخصوص اتهامات بدرفتاری با زندانيان افغانستان در بگرام در شمال کابل، را تکرار کرده اند. ژان آرنو، نماينده ويژه سازمان ملل متحد در افغانستان گفته است که چنين مواردی از بدرفتاری با زندانيان "کاملا غير قابل قبول" است. اظهارات آرنو در يک بيانيه از سوی دفتر وی در کابل منتشر شد. سازمان «دیده بان حقوق بشر» از آخرین فضاحت افشاء شده، پرده برداشته است: دو زندانی افغانی در دسامبر 2002 در بگرام پس از شکنجه شدن توسط سربازان آمریکایی جان سپردند. سازمان غیردولتی «دیده بان حقوق بشر» با استناد به گزارش های داخلی اردو که به طور محرمانه تهیه شده، تائید می کند که دو زندانی مقتول- یک ملا و یک راننده تکسی بیست و دو ساله- در حالت ایستاده به زنجیرکشیده شده و سپس تا سرحدمرگ زیرضربات مشت و لگد قرار گرفتند.
بیست و هشت سرباز
آمریکائی در این جنایت ها شرکت داشته ولیکن فقط دوتن از آنان مورد بازجوئی قرار
گرفتند. مع الوصف "جون فیستون" عضو سازمان «دیده بان حقوق بشر» فاش می کند که
"گزارش اردو نشان می دهد که اکثر بازداشت شدگان در پایگاه "بگرام" مرتباٌ مورد ضرب
و شتم قرار می گیرند و این یک امر جاری "روزمره می باشد." فرا تر از این او افشاء
می کند که: "بر اساس بررسی های ویژه خود ما تقریباٌ تمامی زندانیان که بعدآ شهادت
دادند، گفتند که در سال 2002 متحمل بدرفتاری شدند." پنتاگون که ظاهرآ سیاست آن در
مخالفت با شکنجه می باشد، در این مورد سیاست سکوت کامل اتخاذ کرده است. بر اساس
گزارش سازمان «دیده بان حقوق بشر» سازمان سیا نیز به همان اندازه مشارکت سربازان
آمریکائی، و بدون کوچک ترین تشویشی، در این جنایات نقش ایفاء کرده است. سازمان
غیردولتی «دیده بان حقوق بشر» می پرسد چه شده است که "هیچ یک از اعضاءسازمان سیا
مورد تعقیب قرار نگرفته اند، در حالیکه آن ها در بازجوئی زندانیان نقش اصلی را
داشته اند." وهمچنا ن روزنامه انگليسی زبان اوت لوک چاپ کابل اظهارات اخير جورش بوش
رييس جمهور آمريکا در مورد ادامه جنگ با تروريسم را نقد کرده است.
ژنرال
جيمز جونز، فرمانده عالي عملياتي ناتو با اذعان به اينكه مقاومت شديد طالبان
و ادامه
ناآراميها و حملات، نيروهاي ائتلاف را حيرتزده كرده گفته است، اكنون يك
جنگ تمام
عيار در جريان است و اين يك ماموريت ساده صلحباني نيست. به همين دليل
ناتو براي
نيروهاي خود در افغانستان قوانين كاري جديدي تدوين و اعلام كرده است.
اكنون ناتو
رفته رفته كنترل سراسر افغانستان را در دست گرفته است.
فرماندهان
انگليسي در
جنوب افغانستان اجازه يافتهاند كه از موشكهاي جنجالبرانگيز «هيدا»
استفاده
كنند كه ميتواند تجمعات مردمي را به طور دقيق هدف بگيرد. فرماندهان همچنين
اجازه
يافتهاند عليه طالبان به حملات هوايي متوسل شوند و دست به حملات پيشدستانه
بزنند و
شبيخون تدارك ببينند. يكي از فرماندهان انگليسي مستقر در افغانستان در
اينباره به
يك خبرنگار گفته است: شدت و قدرت حملات روزانه در افغانستان بسيار
فراتر از
عراق است
.
متوسط مرگ و
مير روزانه نيروهاي 18500 نفري ناتو در هفته
پنج نفر است
كه اين معادل تعداد كشتههاي سربازان شوروي در دهه 1980 در افغانستان
است.
فرماندهان سابق
شوروي در افغانستان اخيراً در گفتوگويي با روزنامه ساندي
تلگراف
گفتند، نيروهاي ناتو سرانجام مجبور به فرار از افغانستان خواهند شد
. ژنرال
«بوريس گراموف» فرمانده عملگراي نيروهاي شوروي كه ناظر بر عقبنشيني
نيروهاي اين
كشور از افغانستان در سال 1989 بوده هشدار داده است كه مقاومت در
افغانستان
روبهرشد است
.اين
فرمانده روس گفته است: مقاومت در افغانستان كاملاً
قابل درك و
طبيعي است چون قرنها سنت، جغرافيا، مذهب و شرايط آب و هوايي در پس آن
نهفته است.
افغانها همواره در برابر نيروي خارجي اختلافاتشان را كنار گذاشته و
متحد
شدهاند. ائتلاف به رهبري آمريكا در افغانستان هماكنون تهديدي براي اين ملت
به شمار
ميآيد
. جونز
خواستار 2500 نيروي
بيشتر در
چارچوب نيروهاي ناتو شده است. اما كشورهاي مهم عضو ناتو مانند تركيه،
فرانسه،
آلمان، اسپانيا و ايتاليا از اعزام نيروي بيشتر سرباز زدهاند. در واقع
معلوم نيست
كه اعزام نيروي بيشتر واقعاً تأثيري در شرايط كشور افغانستان دارد يا
نه
.سر سيريل
تاون سند
نويسنده و
سرباز سابق انگليسي اخيراً در روزنامه الحيات
نوشت، غلبه
بر طالبان و القاعده در جنوب شرق افغانستان به دستكم ده هزار نيروي
ديگر كه
آموزش ديده و حرفهاي باشند نياز دارد
.بنابراين
بحران عظيمي براي ناتو
در حال شكلگيري
است. اعتبار اين سازمان در خطر است. به همين دليل فرماندهان
انگليسي و
همچنين فرماندهان ناتو درباره خطر شكست در افغانستان هشدار جدي
ميدهند.
اكثر
تحليلگران و ناظران بينالمللي بحران در حال شكلگيري و روبهرشد
در
افغانستان را مورد توجه قرار ميدهند. در اين ميان هر يك ديگري را سرزنش ميكند
و مقصر
ميداند. اين سرزنشها بيشتر از همه واشنگتن را هدف گرفته كه نيروي كافي به
افغانستان
اعزام نكرده است.
بعضي
ميگويند كه جنگ عراق همه توجه و امكانات دولت
آمريكا را
معطوف به خود كرده و ديگر هيچ جايي براي به سامان رساندن اوضاع افغانستان
باقي
نگذاشته است.
بعضي ديگر،
اعضاي اروپايي ناتو را مسئول ميدانند كه بيش از
حد مرعوب
شدهاند. دامنه اين انتقادات فقط به كشورها محدود نميشود. اكثر تحليلگران
امور
افغانستان ميگويند «ترياك» همچنان دشمن شماره يك نيروهاي ائتلاف در افغانستان
است و
عمليات مبارزه با اين محصول شكست خورده است.
محور
دستهاي ديگر از
انتقادات اين است
كه سياست منطقهاي آمريكا در دوران دولت بوش بر محور غفلت از
ملتسازي
استوار شده و واشنگتن منابع مالي و غيرمالي كافي براي بازسازي افغانستان
اختصاص
نداده است. اين دسته از منتقدان شرايط كنوني افغانستان بعد از جنگ را با
شرايط
تيمور و بوسني بعد از جنگ مقايسه ميكنند و ميگويند منابع اختصاص داده شده
به آن دو
كشور بسيار بيشتر از منابع اختصاص داده شده به بازسازي افغانستان بوده
است
. همه اين
انتقادات تا حدي حقيقت دارد. اما نكته اصلي اكنون بحراني كه وجود
دارد و
روزبهروز ابعاد گستردهتري پيدا ميكند. واقعيت آن است كه آمريكا نتوانسته
استراتژي
سياسي و نظامي روشني در افغانستان تدوين كرده و به اجرا بگذارد.
شرايط
كنوني
افغانستان با ماموريتهاي موفق صلحباني در بالكان هم مقايسه ميشود
.
ژنرال
وسلي
كلورك؛ فرمانده ارشد سابق ناتو اخيراً در مقالهاي در نشريه نيوزويك
نوشت: براي
موفقيت در افغانستان بايد به درسهايي كه در بالكان گرفته شد توجه كنيم.
ما بايد حجم
و اندازه اين ماموريت را مورد توجه قرار دهيم. از اقتدار و توان جامعه
بينالمللي
حداكثر استفاده را بكنيم. ناتو كارهايي بسيار فراتر از تأمين نيرو
ميتواند
انجام دهد. ما ميتوانيم بازسازي و ملتسازي كنيم.»
اما مشكل
افغانستان
با شرايط
جمهوريهاي سابق يوگسلاوي متفاوت است. اولين و مهمترين تفاوت ماهيت مداخله
نظامي
آمريكا در افغانستان است. در روزهاي بعد از 11 سپتامبر و در شرايطي كه همه
دنيا با
آمريكا ابراز همدردي ميكرد؛ هيچكس درباره توجيهپذير بودن تصميم واشنگتن
براي حمله
به افغانستان سؤالي نكرد و جامعه جهاني به راحتي قانع شد
. اما اين
قانع شدن زودرس
مانع از آن نشد تا اين حقيقت فراموش شود كه واشنگتن ميتوانست به
جاي مداخله
مستقيم نظامي از نيروهاي ضدطالبان حمايت نظامي، ديپلماتيك و سياسي كند.
در اين راه
آمريكا ميتوانست از حمايت نيروهايي استفاده كند كه به رهبري ظاهرشاه
نوعي دولت
در تبعيد در خارج تشكيل داده بودند. در اين صورت نوعي راهحل افغاني
مطابق با
فرهنگ و سنت اين كشور براي ريشهكني معضل طالبان به دست ميآمد
.اما
دولت بوش از
روي عمد اين گزينه را انتخاب نكرد و تصميم به حمله نظامي گرفت.
افغانستان
براي دولت بوش آزمايشگاهي بود براي آزمودن دكترين حمله نظامي پيشدستانه،
سياست
يكجانبهگرايي و تشكيل ائتلاف ضدجنگ. واشنگتن ميدانست بدون حضور قدرتمند در
افغانستان
نميتواند ژئوپلتيك منطقه را تغيير دهد و سياست جهاني جديد خود را به
اجرا
بگذارد.
ابتدا قرار بود
مداخله نظامي آمريكا فقط به عمليات هوايي محدود شود تا
به نوعي
ائتلاف شمال مورد حمايت قرار گيرد. اما ناگهان نيروهاي زميني ارتش آمريكا
در فرودگاه
بگرام پياده شدند و اين اعتراض ائتلاف شمال را به دنبال داشت. رهبران
غيرپشتون
ائتلاف شمال تصور ميكردند با بركناري طالبان آنها به كرسي قدرت بازخواهند
گشت.
همسايگان افغانستان هم چنين شرايطي را پيشبيني ميكردند. از سوي ديگر واشنگتن
به
اسلامآباد اطمينان داده بود كه دولت اكثريت پشتون در كابل در حال شكلگيري است
و عواملي هم
از طالبان در ساختار جديد قدرت افغانستان حضور خواهند
داشت.
عبدالحق از
رهبران شناخته شده مجاهدين انتخاب اول آمريكا براي رهبري
دولت جديد
افغانستان بود.
وقتي
كنفرانس بن در دسامبر 2001 برگزار شد، واشنگتن
برنامهاي
دو منظوره در سر داشت، از يك سو ميخواست جانشيني براي «عبدالحق» بيابد و دوم
اينكه فكر
حكومت كردن در كابل را از سر رهبران ائتلاف شمال خارج كند. وقتي آمريكا
نام حامد
كرزي را در بن مطرح كرد با مخالفت گروههاي افغان روبهرو شد.
كرزي
جايگاه خوبي
به عنوان يك رهبري سياسي در افغانستان نداشت چون سالهاي گذشته را در
تبعيد به سر
برده بود و از آن مهمتر اينكه به قبيله مهمي تعلق نداشت. اما آمريكا بر
انتخاب خود
پافشاري كرد.
برهان الدين
رباني در آن زمان گفت: اميدوار است اين
آخرين بار
باشد كه مردم با عزت و غرور افغانستان مرعوب و مغلوب خارجيها
شوند.
همه كساني
كه با فرهنگ و جامعه افغان آشنا بودند از همان آغاز پيشبيني
ميكردند كه
كرزي نميتواند به طور كامل بر سراسر كشور حكومت كند. تلاشهاي آمريكا
هم براي
تحكيم جايگاه كرزي با شكست روبهرو شد.
اكنون در
افغانستان مشكل جدي
مشروعيت
قدرت دولت وجود دارد. فوريترين نياز كنوني در افغانستان ضرورت برقراري گفت
وگو ميان
افغانها و با حضور طالبان است. اين ابتكار عمل بايد تحت نظارت سازمان ملل
صورت گيرد.
پيشبيني وقايع پيشرو واقعاً دشوار است. حتي با اضافه شدن 2500 نيروي
ديگر ناتو
به افغانستان، معلوم نيست طالبان واقعاً شكست بخورد. طالبان از حمايت
بعضي اعضاي
طبقه عوام جامعه افغانستان برخوردار است.ا
شغال يك
كشور استراتژيك و مهم
منطقه توسط
ائتلاف غرب بدون شك پيامدهاي جدي دارد. بدون شك شكست ناتو در افغانستان
به معني
فروپاشي طرح آمريكا براي سلطه و غلبه بر آسياي ميانه، جنوب آسيا و
خليجفارس
است.
ازجانب ديگردر پي افزايش عمليات نظامي ناتو در افغانستان و کشته شدن تعداد زيادي از مردم عادي در ماههاي اخير، بزرگان ولايت ارزگان درباره تداوم عمليات ناتو هشدار دادند. بزرگان ولايت ارزگان تهديد کردند ، درصورت ادامه عمليات مستقل از سوي ناتو، مردم اين منطقه منازل خود را ترک خواهند کرد. بزرگان ولايت ارزگان در ديدار با قيوم کرزي نماينده ولايت قندهار اعلام کردند ، ناتو بايدعمليات نظامي خود را با نيروهاي امنيتي افغانستان به صورت هماهنگ انجام دهد. بزرگان اقوام ارزگان تأکيد کردند که بازرسي شبانه منازل مردم توسط ناتو ، خلاف فرهنگ مردم منطقه است و باعث افزايش اعتراضات مردمي مي شود . سياست هاي ناتو در تقابل با منافع ملي افغانستان قرار دارد . با سرنگوني طالبان و تشکيل دولت ملي در افغانستان ، انتظار مي رفت نيروهاي ناتو و آمريکا تلاش خود را درجهت تقويت دولت کرزي وارتش ملي متمرکز کنند. اما شرايط کنوني افغانستان نشان مي دهد که عملکرد ناتو و آمريکا در راستاي کمک به گسترش نفوذ دولت ملي در نقاط مختلف افغانستان نبوده است . نيروهاي آمريکا و ناتو بدون درنظر گرفتن نيازهاي اصلي افغانستان، تنها به دنبال تحقق منافع و اهداف بلند مدت خود در اين کشور هستند. نيروهاي خارجي درافغانستان مدعي تلاش براي تأمين امنيت ، مبارزه بامواد مخدر و تروريسم هستند، اما آمار بيانگر آن است که خشونت ها تشديد شده و تجارت مواد مخدر نيز گسترش چشمگيري يافته است . سازماندهي مجدد گروه طالبان در افغانستان نيز از ديگر آثار ناکار آمدي ناتو و آمريکا در مبارزه با تروريسم است .
درماه هاي اخير نيروهاي ناتو و آمريکا به بهانه مبارزه با تروريسم ، عمليات نظامي گسترده اي را در مناطق مختلف افغانستان خصوصا در جنوب اين کشور انجام داده اند که بيشترين آسيب ها را به مردم عادي زده است . بمباران هوايي مناطق مسکوني توسط ناتو آمريکا که مدعي پناه گرفتن تروريست ها در آن مکان ها هستند، خشم مردم افغانستان را برانگيخته است . در شرايطي که فقر و ناامني حيات اجتماعي و اقتصادي جامعه افغانستان راتهديد مي کند ، افزايش کشتار غيرنظاميان ،مردم اين کشور را به شدت ناراضي کرده است .کارشناسان سياسي معتقدند که افزايش نارضايتي عمومي در افغانستان ، بيش از همه به تضعيف جايگاه دولت کرزي منجر مي شود . زيرا مردم افغانستان توقع دارند دولت ملي با سياست هاي يکجانبه ناتو و آمريکا مقابله کند . محافل سياسي افغانستان دولت کرزي را به دليل برخورد نرم با سياست هاي خشن ناتو و آمريکا به شدت مورد انتقاد قرارداده اند. مردم افغانستان تأکيد مي کنند که مخالفت دولت کرزي با سياست هاي غرب و همچنين افزايش اعتراضات مردمي باعث تقويت جبهه ملي در برابر نگاه سود جويانه آمريکا و ناتو به افغانستان خواهد شد. بنابراين اجراي عمليات مستقل ناتوبدون هماهنگي با نيروهاي امنيتي افغانستان ، علاوه بر بروز خشم مردم اين کشور، جايگاه دولت کرزي را نيزمخدوش مي کند. به نظر مي رسد سياست هاي آمريکا ناتو درافغانستان که مغاير منافع ملي اين کشور است، تنها به تقويت جبهه مردمي ضد اشغال منجر مي شود .
نياز افغانستان به کمک مالی
خشمگین و مست و دیوانه ست
خاک را چون خیمه ای تاریک و لرزان بر می افرازد
باز ویران می کند زود آنچه می سازد
همچو جادویی توانا ، هر چه خواهد می تواند باد
پیل ناپیدای وحشی باز آزاد است
مست و دیوانه
بر زمین و بر زمان تازد
کوبد و آشوبد و بر خاک اندازد
چه تناورهای برو مند
و چه بی برگان
… را
که تکانی داد و از بن کند
خانه ازبهر کدامین عید فرخ می تکاند باد ؟
لیکن آنجا ، وای
با که باید گفت ؟
بر درختی جاودان از معبر بذل بهاران دور
وز مسیر جویباران دور
ایانی بود ،مسکین در حصار عزلتش محصور
آشیان بود آن ، که در هم ریخت ، ویران کرد ، با خود برد
ایا هیچ داند باد ؟.
اخوان
ثالث
مقامات از کمک های جديد
جامعه بين المللی که در جريان کنفرانس برلين وعده داده شد، استقبال کرده اند.
کشورهای کمک دهنده به
افغانستان متعهد شدند طی سه سال مبلغ هشت ميليارد دالر برای بازسازی اين کشور
بپردازند، اما اين رقم، چهار ميليارد دالر کمتر از مبلغی است که افغانستان برای سه
سال تقاضا کرده بود. طرفداران افغانستان با فهرستی عريض و طويل از تقاضاهای اين
کشور مواجه هستند و نيازهای اين کشور برای بازسازی و توسعه در صدر اين فهرست قرار
دارد. برخی تحليل گران می گويند کنفرانس قبلی، که در توکيو برگزار شد، نتوانست
ميزان نياز مالی افغانستان را، که پس از دو دهه تخريب و جنگ از فقيرترين کشورهای
جهان محسوب می شود، به درستی ارزيابی کند. بخش عمده کمک های مالی که افغانستان
تاکنون دريافت کرده صرف نيازهای فوری انسانی در اين کشور شده است. اما به تدريج
موضوعات مربوط به شرايط امنيتی و کنترول توليد مواد مخدر غيرقانونی، که يک بار ديگر
از اصلی ترين راه های معاش در جامعه افغانستان قلمداد می شود، در مرکز توجه قرار می
گيرد. به گفته سازمان ملل متحد، نيمی از توليد ناخالص داخلی افغانستان مربوط به
درآمد حاصل از توليد مواد مخدر غيرقانونی بوده است. وجوه نقدی که از فروش مواد مخدر
غيرقانونی از افغانستان خارج می شود در اين آمار منظور نشده است. مقامات در وزارت
ماليه افغانستان همواره هشدار داده اند که اگر به مسائل مربوط به توسعه اين کشور -
برای مثال راه های جديد معاش - در دراز مدت توجه نشود وابستگی به توليد مواد مخدر
غيرقانونی افزايش خواهد يافت. روند سياسی افغانستان نيز به شدت محتاج کمک مالی است.
اما در حالی که هنوز اين کشور نتوانسته ابتدايی ترين نيازهای امنيتی خود را تامين
کند. اين موضوع باعث شده فشارها برای گسترش حيطه عملياتی نيروهای بين المللی کمک به
امنيت افغانستان، ايساف، افزايش يابد و نياز به حمايت مالی از ارتش ملی و نيروی
پوليس اين کشور مبرم تر شود. طرفداران افزايش کمک مالی به افغانستان، استدلال می
کنند که اين کشور در مقايسه با ديگر کشورهايی بحران زده از حمايت کمتری برخورددار
بوده است. برای
مثال، کمک سرانه برای توسعه افغانستان (بدون در نظر گرفتن وعده ها در کنفرانس
برلين)، يک دهم عراق و يک چهارم تيمور شرقی است. خبر خوشی که در جريان کنفرانس
برلين مطرح شد اين بوده است که افغانستان از يادها نرفته و جامعه بين المللی نشان
داده که همچنان حاضر به اهدا کمک های اقتصادی به اين کشور است. در مقابل خبر بد اين
است که افغانستان برای رسيدن به يک دموکراسی پايدار همچنان به کمک های بيشتری نياز
دارد.
رباني: عليه طالبان نخواهيم جنگيد
تو از عشق حقیقی بی نیازی
دو رنگی کهنه کاری صحنه سازی
تو یار ما نیی عاشق تراشی
تو شمع ما نیی پروانه بازی.
"برهانالدين رباني" اعلام كرد كه "عليه طالبان نخواهيم جنگيد."
رباني در مصاحبه اختصاصي با روزنامه "واكيت" تركيه با ابراز اين نظر و تاييد "ديدار برخي رهبران ائتلاف شمال افغانستان با طالبان" گفت: "ديدار برخي گروههاي ائتلاف شمال صحت دارد. ولي من با طالبان ديداري نداشتهام." وي با اعلام اين كه "در صورت ورود طالبان به كابل، با نيروهاي طالبان نخواهد جنگيد"، گفت: "در صورتي كه طالبان قدرت را در افغانستان به دست بگيرد و اقدام به قتل مردم كرده و عليه اسلام فعاليت كند، در چنان صورتي با طالبان وارد نبرد خواهيم شد." به گفته رباني براي ورود نيروهاي طالبان به كابل، آن گروه ميبايد حمايت تمامي گروههاي افغاني را جلب كند. چرا كه در غير اين صورت امكان ورود طالبان به كابل بسيار دشوار خواهد بود." رباني در مورد نيروهاي ناتو مستقر در افغانستان گفت:
"نيروهاي ناتو در ابتداي ورود فعاليتهاي خوبي در افغانستان داشتند و در راستاي بهبود وضعيت مالي مردم افغانستان و گشايش مدارس فعاليت ميكردند. ولي مسير فعاليتهاي ناتو بعدا تغيير يافته و دولت مركزي به دست افراد ناصالح سپرده شده و نيروهاي ناتو عليه دين اسلام و فرهنگ افغانستان فعاليتهاي خود را آغاز كردهاند و در نتيجه اين روند، مردم افغانستان از نيروهاي ناتو دلخوشي ندارند و اكنون خواهان خروج نيروهاي آمريكايي و ناتو از خاك كشورشان هستند." وي در مورد نيروها تركيه مستقر در افغانستان كه در چارچوب نيرواي ناتو در آن كشور به سر ميبرند، گفت: "ناتو خواهان برخورد نيروهاي تركيهاي با مقاومتكنندگان در مناطق جنوبي افغانستان است. ولي نيروهاي تركيه نبايد از كابل خارج شوند. چرا كه ديگر مناطق افغانستان، مناطق بسيار پر خطري هستند." رباني با عنوان اين كه به دليل مسلمان بودن نيروهاي نظامي تركيه، مردم افغاستان به اين نيروها علاقهمند هستند، گفت:
"در صوت درگيري نيروهاي نظامي تركيه با مقاومتكنندگان افغاني، علاقه مردم افغانستان به نيروهاي نظامي تركيه نيز از ميان خواهد رفت." وي در ارزيابي عملكرد گروه القاعده گفت: "القاعده در دوران نبرد مردم افغانستان عليه نيروهاي روسيه، عمدتا از اتباع عرب كه براي رهايي مردم افغانستان به اين كشور آمده بودند، تشكيل شده و در نبرد افغانيها با نيروهاي روسيه، يار افغانيها بودند. ولي بعد از خروج نيروهاي روسيه، القاعده نميبايد خود را درگير مسائل داخلي افغانستان ميكرد." وي با "قبول آشنايي خود با بن لادن" گفت: "بن لادن مسالهاي با مردم افغانستان ندارد و هدف وي از ميان برداشتن آمريكاست." برهانالدين رباني براي شركت در اولين نشست بينالمللي "تفكر ملي انديشمندان كشورهاي اسلامي" كه روزهاي شنبه و يكشنبه هفته جاري با حضور "نجمالدين اربكان" نخست وزير اسبق تركيه در استانبول برگزار شد، به تركيه آمده است. در اين نشست كه "بنياد تحقيقات اقتصادي و اجتماعي" با حمايت "نجمالدين اربكان" برگزار كرده، انديشمندان ۵۰كشور اسلامي "توسعه همكاريهاي كشورهاي اسلامي بر اساس منشور كشورهاي گروه دي - هشت" را مورد بحث و تبادل نظر قرار دادند.
مصاحبه الحيات با حکمتيار
بهار آمد ، گل و نسرین نیاورد
نسیمی بوی فروردین نیاورد
پرستو آمد و از گل خبر نیست
چرا گل با پرستو همسفر نیست ؟.
حکمتيار يکي از جنجالي ترين شخصيتهاي افغاني اسلامي است. زماني که وي دانشجوي دانکشده مهندسي کابل بود جنبش اسلامي افغانستان نيز در حال شکل گرفتن بود. حکمتيار دران زمان در فعاليتهاي انقلابي برضد ظاهر شاه پادشاه سابق افغانستان به صورت مستقيم شرکت ميکرد. وي درعين حال با ذهنيت سنتي رايج در جبنش اسلامي مخالت کرد و خود را ادامه دهنده راه جماعت اخوان المسلمين مصر دانست. ديدار با گلبدين حکمتيار نخست وزير سابق افغانستان که چندي پيش محل سکونت او در ايالت کونار هدف موشکهاي امريکايي قرار گرفت از نظر امنيتي کار بسيار دشواري است. به همين علت روزنامه الحيات سوالاتي براي حکمتيار فرستاده و پاسخ اين سوالها را با خط خود حکمتيار دريافت کرده است.
متن اين پرس و پاسخ به شرح زير است: سوال : گلبدين حکمتيار اوضاع کنوني افغانستان و نقش حزب اسلامي رادراين کشور چگونه ارزيابي ميکنيد؟ جواب: مقاومت شدت يافته و به نقاط مختلف افغانستان کشيده شده است نيروهاي اشغالگر از سيطره براين کشور عاجزند و مهم تر اين که امريکاييها نميتوانند به اهداف خود برسند. هيچ سيطره اي برگروههاي جهادي نيست اوضاع کشور متشنج گشته و وضعيت امنيتي نابسامان است. امريکا نمي تواند دولتي قدرتمند درکابل تشکيل دهد .همچنين اين کشور (امريکا) نميتواند از طريق افغانستان به ماوراءالنهر در اسياي ميانه و منابع سرشار از نفت و گاز برسد. در افغانستان کشت مواد مخدر محدود نشده است و طبق گزارشهاي سازمان ملل متحد کشت و توليد مواد مخدر در افغانستان از مرز هشتاد درصد توليد مواد مخدر در سطح جهان فراتر رفته است.
به عقيده من اوضاع کنوني افغانستان شبيه زمان قبل از عقب نشيني نيروهاي روسي از اين کشور است. مقاومت کنوني درافغانستان به دست مجاهداني از حزب اسلامي صورت مي گيرد. حزب اسلامي به تنهايي هجده ماه در برابر اشغالگري مقاومت کرد. الحمدالله مقاومت اينک به تدريج بر برخي مناطق سيطره يافته است و اين روند همچنان ادامه دارد. ترس و نگراني از رويارويي با امريکاييها در ميدان نبرد از بين رفته است. سوال : حکمتيار اينک تحت تعقيب امريکاييها قرار دارد اما بسياري از اعضاي حزب وي وارد پارلمان افغانستان شده اند و پستهاي دولتي را احراز کرده اند. به عقيده شما ايا کساني که وارد پارلمان شده اند از حزب شما جدا گشته اند؟ موضع حزب اسلامي در اين زمينه و همکاري اين افراد با دولت کنوني افغانستان در سايه اشغالگري امريکا چيست؟ جواب: موضع حزب اسلامي شفاف است و حزب اسلامي وضع کنوني افغانستان را شبيه روزهاي اشغالگري روس در افغانستان مي داند تا ديروز کشور ما در اشغال مسکو بود و اکنون ناتو و امريکا اين کشور را اشغال کرده اند. امروز جهاد برتمام افغانها واجب است و جهان اسلام و به ويژه افغانها بايد براي پايان دادن به اشغالگري درافغانستان جهاد کنند. فعاليت در دولت کنوني کابل مانند همکاري با دولت کمونيستي است اين دولت مزدور بيگانگان است و دولت سابق نيز مزدور مسکو بود. سوال : همه از رشد قدرت جنبش طالبان و مقاومت افغانستان سخن ميگويند جايگاه حزب اسلامي در نقشه مقاومت افغانستان کجاست؟ نيروهاي اين حزب درکدام منطقه مستقر هستند ؟ توان اين حزب چقدر است؟ جواب: من براي تمام مجاهدان از هر گروه و جماعتي که باشند احترام قائل هستيم و باتوجه به اهداف مقدسي که دارند انها را مخلص و در خدمت اين اهداف مي دانيم.
همه جهادگران و مقاومت کنندگان برادر ما هستند و حزب اسلامي خانه و جبهه انها است. حزب اسلامي اينک از نظر مادي و تعداد اعضاء مانند گذشته است و ميتوانم ادعا کنم که با توجه به تجربه اي که کسب کرده از گذشته قويتر شده است. حزب اسلامي چيزي از دست نداده است و من تاکيد مي کنم که در افغانستان منطقه اي وجود ندارد که حزب اسلامي دران فعاليت روز افزون نداشته باشد. من ادعا مي کنم که مقاومت به دست حزب اسلامي اغاز شد و اين حزب اسلامي بود که نخستين بار بر ضد اشغالگري امريکا در افغانستان اعلام جهاد کرد. برادران ما در جنبش طالبان چند ان قدرتي نداشتند که بر ضد امريکا اعلام جهاد کنند.
انها در نقاط مختلف افغانستان مستقر نبودند. حزب اسلامي يک سال و نيم در ميدان جنگ تنها بود و شما مي دانيد که بعداز سقوط حکومت طالبان نيروهاي امريکايي سعي کردند با بمباران مناطقي که تصور مي کردند من در انجا مستقر هستيم از دست من راحت شوند اما موشکهاي نيروهاي امريکايي به هشتاد متري مکان استقرار من اصابت کرد . سوال : ايا بين حزب اسلامي القاعده و طالبان همکاري وجود دارد ؟ نقاط مورد اختلاف و اتفاق بين طالبان و حزب اسلامي کدام است؟ جواب: ما همواره براي يکپارچه کردن و وحدت مجاهدان تلاش مي کنيم. ما به مجاهدان حزب اسلامي دستور داده ايم که با تمام کساني که بر ضد اشغالگران فعاليت مي کنند همکاري کنند. به تمام کساني که دراين زمينه گام برميدارند احترام ميگذاريم و به تلاشهاي انها ارج مي گذاريم. من بعنوان رهبر حزب اسلامي اعتراف ميکنم که متاسفانه همکاري و هماهنگي گسترده درعرصه هاي مختلف بين حزب اسلامي و طالبان والقاعده وجود ندارد.
سوال : ايا بين شما و ملامحمدعمر براي فعاليت مشترک تماس برقرار شده است آيا رهنمودها و رهبري وي را قبول داريد؟ جواب: باطالبان در خصوص موضوعات مختلف بحث و تبادل نظر کرده ايم اما متاسفانه تاکنون به توافق رسمي نرسيده ايم. برادران فعال در جنبش طالبان به تنهايي و مستقل فعاليت ميکنند و ما نيز به تنهايي و مستقل از انها فعال هستيم. شما ميدانيد شرايط اي است که من ملا محمدعمر و رهبران طالبان قادر به ملاقات با هم نيستيم.
گفتگوي بشردوست عضوپارلمان با راديودري ايران
چرا
خون می چکد از شاخه ی گل
چه پیش آمد ؟ کجا شد بانگ بلبل ؟
چرا
در هر نسیمی بوی خون است ؟
چرا زلف بنفشه سرنگون است ؟.
سوال:جناب آقاي دکتر رمضان
بشر دوست هياتي از زنان و مرداني که ازهلمند در اعتراض به ناامني ها در اين ولايت
به کابل آمده اند از سياستهاي دولت به ويژه دولت محلي اعتراض و گله و شکوائيه داشته
اند که در تامين امنيت دراين ولايت به طور کلي ناکام است نظرجنابعالي دراين زمينه
چيست؟
جواب:
از زماني که نيروهاي ناتو به رهبري
انگليس با برخي افراد در بعضي مناطق هلمند مثل موسي قلعه موافقتنامه امضاء کردند تا
امروز درافغانستان يک جدال لفظي در جريان است مستحضريد سفيرآمريکا هم در مصاحبه
مطبوعاتي که داشتند نارضايتي خود را از اين موافقتنامه اظهار کردند و اينگونه
وانمود کردند که آمريکا و مقامات آمريکايي درافغانستان قبل از عقد موافقتنامه در
جريان قرار داده نشده بودند و جالب اين است که سفير آمريکا تقريبا پس از چند هفته
بعداز امضاء موافقتنامه آن هم در يک کنفرانس مطبوعاتي عکس العمل عمومي و علني نشان
دادند که براي ما سوال برانگيز است که چگونه آمريکا درجريان اين مذاکره قرار داده
نشده بود بخاطر اينکه امکانات استخباراتي آمريکادرافغانستان بسيار وسيع است و اينکه
چرا آمريکائيها ازطريق کنفرانس مطبوعاتي دراين رابطه عکس العمل و نظر خود در ابراز
کردند و چرا اينها در پشت پرده با مقامات انگليسي اين مسئله را مطرح نکرده بودند و
راه حلي پيدا نکرده بودند از آن تاريخ که سفيرآمريکا عکس العمل شديد نشان داد تا
امروز روز به روز مسئله اين موافقتنامه درمطبوعات افغانستان و رسانه هاي همگاني اين
کشور اوج مي گيرد و معلوماتي که راجع موسي قلعه به ما مي رسد زياد روشن و واضح نيست
از يکطرف در مطبوعات خواندم که مدارس بسته شده دوباره باز شده اند از سوي اگر مدارس
باز شده باشند نشانگر اين است که موافقتنامه باطالبان امضا نشده است بخصوص اگر
مدارس دخترانه باشند از سوي ديگر معلومات از شهرها ميرسد که اشخاص حاضر در مساجد را
ليست برداري و ثبت نام مي کنند که اينکار طالبان است که چنين مي کردند که ببيندد چه
کسي نماز مي خواند و اين اطلاعات متناقض است و معلوم نيست که حقيقت چيست و با چه
کساني موافقتانه امضا شده است و موضوع چيست اما آنچه مهمتر از همه است اين است که
امنيت هدف نيست اگر طالبان بخواهند با شيوه خشن خود و نگه داشتن زنان در خانه ها و
شلاق زدن افراد و ديکتاتوري امنيت را به اين مناطق بياورند مردم چنين امنيتي را نمي
خواهند همانطور که امنيت حاصله از شيوه ديکتاتوري استالين در روسيه و هيتلر درآلمان
مورد پسند مردم نبوده است مردم افغانستان امنيت را به هر قيمتي نمي خواهند امنيت
زمينه اي است که حکومتي حاکم باشد تا ارزشها و فرهنگ حاکم باشد.
سوال :
اين عده زنان و مردان که به کابل
آمده اند و با کرزي ديدار داشته اند و تقاضاي برقراري امنيت درمنطقه را داشته باشند
و مشکلات آنها حل شود و گرنه حاضر نيستند به هلمند برگردند و تا اين حد ناراحت
هستند که حاضرند خودسوزي کنند ولي توسط افراد نامعلوم در هلمند از خانه هايشان
ربوده شوند؟
جواب:
درجريان نيستم که اينها چه نوع
افرادي هستند و از طرف چه کسي آمده اند و اگر در ميان نمايندگان هلمند در پارلمان
هم دقت کنيد اتفاق نظر راجع به مسائل اين استان ندارند اگر اين اختلاف نمايندگان
استان هلمند راجع مسائل حقوقي سياسي باشد چيز طبيعي است اما درباره چيزي که آنجا مي
گذرد و اختلاف نظر عميق ميان آنها وجود دارد اين جاي تامل دارد يک يا ازاين
نمايندگان ادعا مي کند که موافقتنامه ايساف با طالبان نيست و با رهبران مردم است و
ديگري ادعا مي کند که موافقتنامه با طالبان امضا شده است و شهرستان مذکور را بر
طالبان داده اند.
شايع شده بود که در هلمند هم مدارس بسته شده اند و بعد در رسانه هاي همگاني گفتند
که مردم هلمند درداخل لشکرگاه د
ست به تظاهرات زده اند چون که
اطلاعات غلط واشتباهي که منتشر مي شود متاسفانه مردم عادي توان اين را ندارند که از
نقطه کوتاهي به نقطه کوتاه ديگر سفرکنند حال اين عده که از هلمند به کابل آمده اند
و اينکار امکانات و منابع لوژستيکي خاص خود را مي خواهد نمي دانم چگونه و از طرف چه
کسي اينکار صورت گرفته است و ابهاماتي وجود دارد و مي بايستي دراين قضايا محتاط
بود.
سوال :
دولت مرکزي مسئوليت دارد تا مشکلات
اين چنيني بوجود نيايد حال آيا دولت مرکزي را قادر به حل اين مشکلات پيش آمده مي
بينيد؟
جواب:
در يکي از روزنامه هاي مشهور
آمريکايي ديديم که از قول سيا گزارشي منتشر شده که نوشته مردم افغانستان اميد مطلق
خود را به حکومت حامد کرزي از دست داده است و در حکومت کرزي فساد به اوج خود رسيده
است و موضوع بازسازي واقعيتي نيست که درافغانستان موجود باشد.
وقتي سيا cia
به دولت خود اين گزارش را مي دهد که مردم اميد خود را از دست داده اند و بازسازي
نيست و فساد به اوج خود رسيده است اين بدين معنا است که امروز ْآمريکائيها هم
اعتراف مي کنند که دولتي به نام کرزي درواقع وجود ندارد و تمام سخناني را که تا
امروز کرزي بيان کرده است فريبي بيش نبوده است و نيروهاي خارجي را نيز فريب داده و
هم مردم را به اشتباه انداخت.
سوال :
اينکه سيا امروز مسئوليت تمام
ناکاميها را در افغانستان به گردن کرزي مي اندازد آيا در طول پنج سال گذشته براي
انجام عملياتها و بمبارانهاي کورکورانه آمريکائيها که باعث کشته شدن هزاران تن
انسان بي گناه شده است آيا براي چنين عملياتهايي نيز کرزي اجازه داده بود.
جواب:
درعملياتهايي که آمريکائيها و
نيروهاي بين المللي درافغانستان انجام مي دهند مسئله موضوع عدم هماهنگي نيست و
موضوع صد در صد نظامي است بدين مفهوم که آمريکائيها و نيروهاي بين المللي در
افغانستان به هيچ صورت حاضر نيستند که تن به تن با طالبان والقاعده و تروريستها جنگ
کنند زيرا دراين صورت متحمل کشته هاي زيادي خواهند شد و نمي خواهند و حاضر نيستند
براي گرفتن يک تروريست کشته بدهند.
سوال :
در طول پنج سال گذشته درامور اجرايي
کشور آيا واقعا کرزي مستقل بوده است؟
جواب:
صد در صد چنين است و بارها گفته ام
که اگر مقامات بلندپايه کشور در قاچاق و فساد و رشوه خواري دست داشته باشند اين امر
به هيچ وجه گناه کشورهاي ديگر نيست و حتي شخص اول کشور نتواند اداره اي عاري از
فساد بوجود اورد اين گناه را نمي توان به گردن کشور ديگري انداخت اخيرا شنيدم که يک
پليس به خانمي تعرض کرده است و گناه اين موضوع را نمي توان به گردن کشورهاي ديگر
انداخت چون که اين پليس مي داند با فساد و قانون شکني برخورد قاطع صورت نمي گيرد و
از سوي شخص اول مملکت برخورد جدي صورت نمي گيرد لذا به حد اعلاي گستاخي مي رسند.
سوال :
فرمايش شما صحت دارد ولي چرا در طول
پنج سال گذشته کشورهاي خارجي و جامعه بين المللي که در راس ان آمريکا قرار دارد
اجازه دادند اين سياستها ادامه يابد و تاکنون فقط حمايت و تمجيد مي کردند و امروز
که با ناکامي مواجه شده اند مسئوليتها را به گردن حامدکرزي مي اندازند؟
جواب:
اين سوالي است که مردم افغانستان از
جامعه بين المللي دارندکه چرا اميد و آرزوهاي مردم را به باد دادند و زمان و هزينه
هاي زيادي هدر رفت و حيف و ميل گرديدو اميدواريم که جامعه بين المللي جواب اين
پرسشها را بدهد و درعمل دراين رابطه اقدام کنند تا مردم افغانستان باور کنند ديگر
از هدر دادن زمان و معرف بي جاي پولهاي کلان جلوگيري مي شود و اميدي در دلهاي مردم
پيدا شود.
سوال :
با انتشار اين گزارش توسط سيا آيا
تغييراتي در سطح دولت افغانستان بوجود خواهد آمد يا خير؟
جواب:
گزارشي را که گفته مي شود سيا در
روزنامه نيويارک تايمز منتشر کرده است اگر صحت داشته باشد که سيا آنرا منتشر کرده
بود اين بستگي پيدا مي کند به اينکه آيا بوش اين مسئوليت اخلاقي را دارد يا خير که
براساس اين تجزيه و تحليل و گزارش تصميم بگيرد و درمرحله بعدي گام بگذارد که بيش از
اين در کشور کشتار و چپاول ادامه نيابد و مردم افغانستان پس از سالها جنگ و خونريزي
به آرامش برسند و اميدواريم بوش مثل کرزي نباشد که تنها حرف بزند ولي نتيجه اي اخذ
نگردد…
سوال :
اگر فرض براين باشد که اکثريت با
دمکراتها باشد به نظر شما آنها چه روشي درافغانستان در پيش خواهند گرفت باتوجه به
اينکه علت پيشي گرفتن دمکراتها همين است که مي گويند مردم آمريکا به اين نتيجه
رسيده اند که حزب حاکم آمريکا سياستهاي غلطي را در افغانستان و عراق اتخاذ کرده
بودند.
جواب:
متاسفانه مطالعات دقيق راجع احزاب در
آمريکا ندارم و توجهي خاص به انتخابات آمريکا نداشته ام و اين دلايل خاص خود را
دارد لذا بدان نمي پردازم چون ممکن است بارعلمي لازم را نداشته باشد.
سوال :
بعداز اينکه دولت افغانستان و بعضي
از آمريکائيها تغيير در موضع خود نسبت به طالبان بوجود اورند که بايد با طالبان
مذاکرات صورت گيرد و از راه مذاکره مشکل طالبان حل شود اکنون برخي حلقات مجاهدين
نيز اين اظهارات را مي کنند که بايستي به نوعي با طالبان کنار امد اين موضوع را
چگونه ارزيابي مي کنيد؟
جواب:
اگر بحث اين باشد که در دولت سفره اي
باز باشد که افراد بخواهند برسران بنشينند و بخورند و به فکر منافع خود باشند اين
بحث جداگانه است و مشکلي پيش نخواهد آمد مثل آنچه که امروز مجاهدين بخواهند همانند
دوره کمونيستها عمل کنند که با گروههايي امتيازات دولتي تقسيم شد و يا با طالبان که
با تفنگ امتيازات تقسيم ميشد و برعکس اگر از حکومت برداشت يک برنامه مشترک و واحد و
برنامه کاري و رسالت و مسئوليت را داريم امکان ندارد که بتوان چيزهاي متناقض را با
هم جمع کرد.
سوال :
بعنوان يک حقوقدان بفرمائيد از نظر
حقوقي چه گونه مي شود با افرادي مذاکره کرد که انها در سازما ملل تحت تعقيب باشند و
در تعزيرات اسامي انها ثبت شده باشد؟
جواب:
هيچ مفهومي ندارد که دولتي طالبان را
محاکمه کند يا به زندان بيندازد درحالي که در خود دولت جنايتکاران جنگي و ناقضين
حقوق بشر و ظالمان وجود دارند و چگونه يک قاتل مي تواند قاتل ديگري را محاکمه کند
اين چيزهايي است که بايستي راجع به آن توضيح بيشتري بدهند.
سوال:
ايا مي توان چنين نتيجه گيري کرد که
کسانيکه چه گذشته و چه حال که بوده اند طي پنج سال گذشته در دولت جمع شده اند و
سياستهايي را اتخاذ کرده اند اين سنگ بناي کجي بود که از همان اجلاس بن بوده که
تاکنون هيچ نتيجه اي در بهبود وضع مردم افغانستان مشاهده نشده است؟
جواب:
صد در صدر چنين است چون طبق معلوماتي
که داريم قرار بود از افراد ظاهر خان رئيس جمهور آينده افغانستان انتخاب شود و در
اولين راي گيري که در پشت درهاي بسته صورت گرفته بود و در بين اعضاي گروه و
هواداران ظاهر خان بود سيرت يازده راي و کرزي دو راي آورده بود و مطبوعات حمايت پشت
درها انتظار مي کشيدند که نتيجه مشخص شود تا اقاي سيرت بعنوان رئيس جمهور اعلام شود
براي دولت موقت افغانستان اما بخاطر مداخله اقاي خليل زاد از آقاي سيرت خواسته شد
که وي از راي خود بگذرد و کرزي را برنده اعلام کند واين ادعايي است که افراد حاضر
در جلسه اظهار داشته اند و صحت آن به عهده آنهاست و اگر چنين باشد مسلم است که سنگ
بناي اوليه کج نهاده شده است.
سوال:
پس اکنون اين نتيجه را مي توان گرفت
که بنيانگذار سنگ بناي کج باز آمريکاست که خليل زاد سيرت را از راي کسب شده منصرف
نموده و کرزي را بجاي او آورده است؟
جواب:
به عقيده من در شکست فعلي افغانستان
آمريکا بعنوان بازکننده اين موضوع نقش اساسي را دارد و آمريکا اينجا نيز اشتباهات
خود را تکرار کرد و دقيق نمي دانيم که اين اشتباه بخاطر تجزيه و تحليلهاي نادرست و
يا عمدي بوده اين چيزي است که برايمان مشخص نيست .
ازصفحات تاريخ :
حوادث درافغانستان چگونه شکل گرفت؟
تدوين کننده وپژوهشگر) دوشي چي) » قسمت پانزدهم «
رابرت گيتس چگونه وزيردفاع شد؟
))تلاش کردم تا دراين نبشته هاي تاريخي زيباترين اشعاروناياب ترين تصويرها تهيه وبه پيشگاه شما عزيزان تقديم گردد. هدف ازانتخاب تصويرمستند سازي وحقيقت نگاري را افاده مينمايد ومزين شدن با اشعارشيوه ي جديد ي است تا ازيکطرف بحث هاي تاريخي را باشعرصيقل داد وازجانب ديگرخواننده را ازيک نواختي بيرون کرد. ((
گویی سکوت قرن ها بود
در دخمه های تیره اش ، در آسمانش
در ابرهایش ، در شبان سهمگینش
در بادهایش ، در فضای بیکرانش
چون نعره بر می داشت باد سرد مغرب
گویی که بر می خاست بانگ ارغنون ها
آنجا که می افتاد روزی قهرمانی
امروز ، می افتد به خاموشی ستون ها
آنجا که روزی بال و پر می زد عقابی
امروز ، شبکوریست جنبان در سکوتش
آنجا که زلف دختران در پیچ و خم بود
امروز ، لرزد تار و پود عنکبوتش
آن دخمه ها ، آن سایه ها ، آن آسمان ها
وان رازداران شگرف خلوت او
آن خنده های باد در بیغوله ی شب
وان غول ها در تیرگی هم صحبت او
آن سقف ها ، آن پیشخوان ها ، آن ستون ها
آن طاق های ریخته در ظلمت شام
آن برق چشم گربه های سهمگین روی
وان نور اخترها در آفاق شب فام
آن کوره راه بیکرانه
راهی که می لغزد به جنگل های خاموش
راهی که می پیچد چو ماری بر تن شب
راهی که می گیرد افق ها را در آغوش
آن شعله های آتش دزدان دریا
بر ریگ ها ، بر ریگ های خشک ساحل
در لابلای تک
درختان زمین گیر
در سایه های قلعه های تیره گون دل
اینها همه ، می خواندم چون قاصد مرگ
بار دگر با خنده ی پر مایه ی خویش
من کیستم ؟
بیگانه ای گم کرده مقصود
یا رهروی نا آشنا با سایه ی خویش.
نادرپور
در حالی که دولت بوش،
رسانهها و تقريباً همه دمکراتها از توضيح ارتباط جنگ عراق با نفت طفره میروند،
اعضای هميشه پراگماتيک «گروه مطالعاتی عراق» سهمی در اين سکوت ندارند.
صفحه يک، فصل اول گزارش«گروه مطالعاتی عراق» اهميت عراق برای منطقه، آمريکا و جهان
را چنين يادآور میشود: «عراق دومين ذخاير بزرگ شناخته شده نفت جهان را دارد.» گروه
سپس درباره آنچه که آمريکا برای به دست آوردن آن ذخاير بايد انجام دهد، توصيههای
بسيار مشخص و راديکالی را مطرح میکند. اگر آن توصيهها عملی شوند، صنعت ملی نفت
عراق تجاری شده و به روی شرکتهای خارجی باز خواهد شد.
گزارش، وجود فيل در اتاق را برای همه علنی میکند: اينکه ما برای نفت میجنگيم،
میکشيم و کشته میشويم. گزارش به زبان ساده میگويد دولت آمريکا بايد از همه
امکاناتی که در اختيار دارد استفاده کند تا منافع نفتی آمريکا و شرکتهای نفتی آن
را تضمين کند.
توصيه شماره 63 گزارش از
آمريکا میخواهد «به رهبران عراق در بازسازی صنعت ملی نفت عراق به عنوان يک بنگاه
تجاری، کمک کند» و «سرمايهگذاری جامعه بينالمللی و شرکتهای انرژی بينالمللی در
بخش نفت عراق را تشويق نمايد.»
اين توصيه، صنعت ملی نفت
عراق را به يک واحد تجاری که شرکتهای خارجی میتوانند بخشاً يا کلاً آن را خصوصی
کنند، تبديل خواهد کرد.اين توصيه، پژواک خواستهايی است که قبل و بلافاصله بعد از
حمله به عراق مطرح میشد. «گروه کار نفت و انرژی» وزارت امورخارجه آمريکا نيز در
فاصله دسامبر ۲٠٠۲ و آوريل ۲٠٠٣ گفت: عراق «بعد از جنگ، بايد هرچه سريعتر به روی
شرکتهای نفتی بينالمللی باز شود.» شيوه خصوصیسازی مورد نظر آن، نوعی قراداد نفتی
بود به نام «موافقتنامه مشارکت در توليد». شرکتهای نفتی بينالمللی اين نوع
قرادادها را ترجيح میدهند، اما تقريباً همه کشورهای توليد
کننده نفت در خاورميانه آنها
را رد میکنند، زيرا اين نوع قراردادها سهم شرکتهای نفتی در سود و کنترول را
بيشتر از سهم دولتهای میکند. در مارچ ۲٠٠٣، «بنياد ميراث» (Heritage
Foundation) نيز گزارشی منتشر
کرد که خواهان خصوصیسازی کامل بخش نفتی عراق میشد. ادوارد ميس يکی از نمايندگان
اين بنياد در «گروه مطالعات عراق» و ديگری جيمز کارافانو است، که به کار اين گروه
کمک کرد. برای
آنکه خصوصیسازی نفت عراق عملی شده و در همه ميدانهای نفتی عراق به اجرا گذاشته
شود، لازم است که قانون اساسی تغيير کرده و يک قانون ملی نفت جديد به تصويب برسد.
قانون اساسی در مورد نحوه توزيع درآمد آتی از ميدانهايی که در آينده مورد
بهرهبرداری قرار خواهند گرفت و تقسيم آن بين مناطق يا تعلق آن به دولت مرکزی، مبهم
است.
اين موضوع مهمی است که به تريليونها دالر مربوط میشود، زيرا از ۸٠ ميدان نفتی
شناسايی شده عراق، تنها ١٧ ميدان مورد بهرهبرداری قرار گرفته اند. توصيه شماره ۲۶
«گروه مطالعات عراق» خواهان «بازبينی فوری» قانون اساسی عراق میشود. توصيه شماره
۲۸ خواهان قراردادن کنترول بر درآمدهای نفتی در دولت مرکزی میشود. توصيه شماره ۶٣
از دولت آمريکا میخواهد «در تهيه پيشنويس قانون نفت عراق، به دولت عراق کمک کند.»
اين گام آخر، برداشته شده است.
دولت بوش حدود يکسال پيش،
بنگاه مستشاری «برين پوينت» (Bearing
Point) را برای کمک به وزارت
نفت عراق در تدوين و تصويب يک قانون ملی نفت جديد، استخدام کرد. طرحهای اين قانون
جديد برای اولين بار در يک کنفرانس خبری در اواخز سال ۲٠٠۴ در واشنگتن اعلام شد.
عادل عبدالمهدی، وزير ماليه عراق (که در حال حاضر معاون رييسجمهور است) در حالی که
مقامات وزارت امورخارجه آمريکا او را همراهی میکردند، توضيح داد چگونه اين قانون
صنعت نفت عراق را به روی سرمايهگذاری خصوصی خارجی باز خواهد کرد. اين کار، به نوبه
خود «برای سرمايهگذاران آمريکايی و بنگاههای آمريکايی، و مطمئناً برای شرکتهای
نفتی نويد
بخش خواهد بود.» قانون جديد
موافقتنامههای مشارکت در توليد را اجرا خواهد کرد. نکتهای که باعث استيصال دولت
آمريکا و شرکتهای نفتی آمريکايی شده، اين است که اين قانون هنوز به تصويب نرسيده
است. در
ژوئيه، ساموئل بد
مان، وزير انرژی آمريکا در
بغداد اعلام کرد که مديران شرکتهای نفتی به او گفته اند که شرکتهای آنها بدون
تصويب قانون جديد نفت، وارد عراق نخواهند شد. مجله «پتروليوم اکونوميست» متعاقباً
گزارش داد که شرکتهای نفتی در تصميم برای فعاليت تجاری در عراق به تصويب قانون
جديد نفت بيشتر از امنيت، اهميت میدهند.
گزارش «گروه مطالعات عراق» میگويد ادامه حمايت نظامی، سياسی و اقتصادی بستگی به
اين دارد که دولت عراق چند «رويداد» تعريف نشده را بپذيرد. روشن است که يکی از اين
رويدادها در خود گزارش گنجانيده شده است. علاوه بر اين، گزارش «گروه مطالعات عراق»
سربازان آمريکايی ر ابرای چندين سال ديگر، برای انجام وظايفی، مانند تأمين امنيت
زيرساخت نفتی عراق، متعهد کرده است.
بالاخره، گزارش بدون ابهام
اعلام میکند که کل ٧٩ توصيه «همهجانبه بوده و لازم است به شيوهای هماهنگ به اجرا
گذاشته شوند. آنها نبايد از هم جدا شده يا به طور جداگانه به اجرا گذاشته شوند.»
با توجه به آنچه گفته شد، «گروه مطالعات عراق» به طور ساده خواهان ادامه جنگ تا
موقعی شده است که دسترسی شرکتهای نفتی خارجی- احتمالاً شرکتهای آمريکايی- به همه
ميدانهای نفتی عراق تضمين شود، و تا موقعی که آنها بهترين شرايط حقوقی و مالی
ممکن را به دست آورند.
ما بايد از «گروه مطالعات عراق» ممنون باشيم که حرف دل خود را علنی کرده است. اکنون
نوبت ما است تصميم بگيريم آيا میخواهيم برای نفت، خون بيشتری بريزيم يا نه؟
اکنون،
به نظر میرسد «گروه کارلايل»، شماره ۱۶٠٠خيابان پنسيلوانيا [کاح سفيد] را به ليست
دارايیهای خود اضافه کرده است. گروه کارلايل در روزهای اوليه اشغال عراق، مورد
توجه ملی قرار گرفت، به ويژه بعد از آنکه « فارنهايت ۱۱/٩» ساخته مايکل موور،
روابط بندنافی کارلايل با خانواده بوش و آل سعود را افشا کرد. کارلايل برای
تازهکاران، يک بنگاه خصوصی است که از طرف اعضای دولتهای ريگن و بوش (پدر) تشکيل
شده و اداره میشود.
در
حال حاضر، کارلايل بيش از ۴۴ميليارد دالر را در ۴۲ صندوق سرمايهگذاری، اداره
میکند، که در خود و برای خود فاکت جالبی است: در دسامبر ۲٠٠۱، کارلايل فقط
۱۲ميليارد به نام خود داشت. از برکت مالکيت آنها بر «صنايع دفاعی متحد»- که يک
شرکت مقاطعهکاری برای کلیفروشی کهکشانی از سيستمهای تسليحاتی به پنتاگون است- پس
از حمله به عراق، سود کارلايل سر به فلک زده است.
برخی از کارکنان صاحب نام کارلايل در گذشته و حال عبارتند از جورج اچ. دبليو. بوش،
که در سال ۲٠٠٣ از کارلايل کناره گرفت؛ جيمز بيکر، وزير امورخارجه بوش (پدر) و
تاجبخش؛ و جورج دبليو. بوش که تا قبل از فرمانروای تگزاس عضو هيأت مديره کارلايل بود. يک مشترک سابق کارلايل در گذشته، گروه
بن لادن سعودی بود، که سرمايهگذاری خود را يکماه بعد از حملات ۱۱ سپتامبر به
کارلايل پس فروخت. تا فروش اکتبر ۲٠٠۱، خود اسامه بن لادن در بنگاهی که هر دو بوش
را استخدام کرده بود، صاحب سهام بود.
کارلايل چگونه توانسته است کاخ سفيد را به دست آورد؟ شماره اخير «نيوزويک» در
گزارشی تحت عنوان «تيم نجات» شروع به شرح داستان کرده است: «به بوش پدر تماشای همه
آن برنامههای گفت و گوی سياسی محول شد که پسرش از تماشای آنها خودداری میکند، و
هر بار که اسم پسرش را میشنود که مورد تمسخر و انتقاد قرار گرفته است، از شرم و
درد به خود میپيچد. بوش پدر در عمل به علت رابطه خانوادگیاش در حاشيه قرار گرفته
است. او به دفعات به دوستان نزديک گفته است که فکر نمیکند د
خالت در کار پسرش، يا حتا
دادن پيشنهاد مشورتی به او، مناسب و عا
قلا
نه باشد. اما اين بار، فرق
میکرد. منبعی که مايل نبود نامش فاش شود در بحث از اسرار رياستجمهوری به نيوزويک
گفت که اثر انگشت بوش پدر را در تصميم رامزفلد- گيتس میتوان ديد، گرچه نقش دقيق
پدر در اين کار در هالهای از ابهام پوشيده مانده است.»
داستان از اينکه میگويند جورج بزرگ خواسته است جورج کوچک را در مسير ديگری
بياندازد، خيلی بيشتر است، زيرا جورج بزرگ هيچوقت به تنهايی سفر نمیکند. به طور
ناگهانی، دو تن از ريشسفيدان- جيمز بيکر و رابرت گيتس- به قدرت بازگشته اند. بيکر
چند هفته گذشته را صرف گردآوردن «گروه مطالعات عراق» کرده است- مجموعهای از مغزهای
متفکر قديمی سياست خارجی که وظيفه يافتن يک راهحل برای افتضاح عراق، به آن واگذار
شده است. گيتس قبل از اينکه برای جانشينی رامزفلد به عنوان وزير دفاع در نظر گرفته
شود، يکی از اعضای اين گروه بود. توليد قرصهای خردمندی تا دسامبر، به «گروه
مطالعات عراق» واگذار شده است.
عضو ديگر «گروه مطالعات عراق»، لی هاميلتون- نماينده سابق مجلس نمايندگان- ريسمانی
است که اين بستۀ از نظر تاريخ عجيب و غريب را به هم نگه میِدارد. هاميلتون در
دروان ريگن، رييس کميته تحقيق و تفحص رسوايی ايران- کنترا بود، همان رسوايی که
تقريباً رياستجمهوری ريگن را غرق کرد و بوش بزرگ را تا شکست او در سال ۱٩٩٢، دنبال
میکرد. هاميلتون، در اساس حرف آدمهای ريگن را که میگفتند نه ريگن و نه بوش
در«دايره» معامله تسليحات برای گروگانها نبودند، قبول کرد.
تاريخ و تحقيق دروغ بودن اين ادعا را ثابت کرده است، و هاميلتون بعدها پذيرفت که او
نمیبايد آنچه را که آدمهای ريگن میگفتند، باور میکرد. با اين وجود، حقيقت اين
است که هاميلتون اجازه داد اين افراد در جريان تحقيق و تفحص پيرامون يکی از
جدیترين تخلفات از قانون اساسی در تاريخ کشور ما، از دام بپرند. لازم به يادآوری
است که کسی که بيشترين فشار را بر هاميلتون وارد کرد تا کنگره «فراحزبی» برخورد
کند و از تحقيق طولانی بپرهيزد، ديک چنی، نماينده وقت وايومينگ در کنگره بود.
يکی از افرادی که در رسوايی ايران- کنترا، در اثر مهربانی هاميلتون از محاکمه شدن
نجات پيدا کرد، رابرت گيتس بود. باور عمومی اين بود که گيتس، که در آن موقع يک مقام
ارشد «سيا» بود- تا خرخره در آن توطئه درگير بود. گيتس در جريان تحقيقات پيرامون
رسوايی، حرفهای ريگن را طوطیوار تکرار کرد و مدعی شد که به خاطر نمیآورد چه موقع
در جريان آنچه که در دفتر اوليور نورث میگذ
شت، قرار گرفت. گيتس در سال
١٩٩۱، از طرف بوش پدر به عنوان نامزد سرپرستی «سيا» معرفی و نهايتاً به آن پست
گمارده شد. بنا به گزارش «نيويارک تايمز»، در جريان تحقيقات جهت تأييد او، معلوم شد
که « گيتس، برای آنکه گزارشهای اطلاعاتی با باورهای سياسی مقامات بالاتر منطبق
باشند، در آنها دست میبرد.» اين امر، آشنا به نظر میرسد.
معرفی گيتس برای تصدی پست
وزارت دفاع، در پشت صحنه از طرف جيمز بيکر، که ناگهان از شکست خيره کننده
جمهوریخواهان در انتخابات مياندورهای ، نقش فعالی در داخل کاح سفيد بوش به عهده
گرفته است، پيش برده شد. بازگشت بيکر، همسو با حضور برجسته بوش پدر، در مطبوعات
رسمی به عنوان يک گام سالم به سمت ثبات و سلامت عقل معرفی شده است.
ما را مجبور میکنند بپرسيم، بيکر در عمل خدمتگزار کدام کارفرما است؟. گروه کارلايل بيکر از درگيری عراق سود عظيمی برده است، واقعيتی که به اين سؤال میانجامد: آيا سود و زيان قراردادهای دفاعی کارلايل، هرگونه تلاش برای يک صلح عادلانه و پايدار را کنار نخواهد زد؟ به اين نکته نيز بايد توجه شود که دفتر حقوقی بيکر در حال حاضر وکيل مدافع عربستان سعودی عليه شکاياتی است که از طرف خانوادههای قربانيان ۱۱ سپتامبر، اقامه شده است. ارتباطات بين خانواده بوش و خانواده سلطنتی عربستان سعودی آنقدر بحث شده است که موجب تهوع میشود، و بيکر آنچنان با خانواده بوش در هم آميخته که به نظر میآيد با آنها رابطه خونی دارد. تضعيف جورج دبليو بوش، به طور خلاصه در را برای رابرت گيتس، فارغالتحصيل رسوايی ايران- کنترا باز کرده است، تا کنترول پنتاگون را به دست گيرد.
نامزدی او تاکنون در کنگره با مقاومت کمی روبرو شده است. مديريت اين روند را جيمز بيکر به عهده دارد، کسی که گروه کارلايل او از اشغال عراق ميليادرها دالر سود برده است و وفاداری او به مردم آمريکا هميشه بعد از نيازها و تمايلات اعضای آل سعود قرار داشته است. اين دو، همراه با هاميلتون، در تشکيل «گروه مطالعات عراف» که براساس همه شواهد به زودی محور سياست خارجی آمريکا در عراق و کل خاورميانه قرار خواهد گرفت، نقش کليدی داشته اند. پشت سر همه بوش پدر، حقوق گير سابق کارلايل قرار دارد، که به نوعی شهرت سياست خارجی «واقعگرا» و پدربزرگانه، متعادل، ثابت قدم، و اينکه حضورش موجب تسکين و آرامش امواج طوفانی خواهد شد که ما بر آن حرکت میکنيم را دوباره مد کرده است. متأسفانه، «واقعگرايی» او دليل اصلی است که ايالات متحده خود را در اين مخمصه میبيند- تا جنگ خليج، صدام حسين متفق شفيق دولتهای ريگن و بوش در جنگ آنها عليه ايران بود- و گروه کارشناسانی که او همراه خود آورده است، بيش از هر سه نفر ديگری به امنيت ملی کشور آسيب رسانده اند. نويسنده : آنتونيا جوهاسز - لاس آنجلس تايمز(۸د سامبر ۲٠٠۶) منبع – دنيا ما .
از پيروزي تا شكست
ای که با مردن من زنده شدی
چه ازین زنده شدن حاصل تست ؟
کینه ی تلخ مرا کم مشمار
که به خونخواهی من قاتل تست
تا به دندان بکند ریشه ی تو
می تپد در رگ من ، کینه ی من
گور عشق من اگر سینه ی تست
گور عشق تو شود سینه ی من
تب تندی که مرا تشنه گداخت
عشق من بود و مرا دشمن بود
در تو بیمایه اگر درنگرفت
چه کنم ، قلب تو از آهن بود
کاش از سینه ی خود می کندم
این نهالی که به خون پروردم
…
دل تو مرده صفت خاموش است
دل من پر تپش از سوداهاست
چه توان کرد که خشکی ، خشکی است
چه توان گفت که دریا ، دریاست
...
نادرپور
برخی از نيروهای ليبرال در غرب همراه با نيروهای دموکرات و ضد جنگ با هيجان زياد برای شکست جمهوری خواهان در انتخابات ميان دوره ای تلاش کردند. حزب محافظه کار آمريکا انتخابات را باخت و اين خوب بود، زيرا مردم آمريکا ارزيابی خود را از تهاجم بوش به عراق روشن کردند و اين امر دولت بوش را در دو سال آينده تضعيف و حزب دموکرات را که به نوسان و بند بازی عادت کرده است، محتاط ميکند. اماحالا که انتخابات تمام شده، واقعيت دردناک عراق و بلايی عظيمی که دولت بوش بذر آن را در خاورميانه کاشت در مقابل چشم ها قرار گرفته است. چند نشريه ليبرال غرب، از جمله نيشن در آمريکا و اينديپندنت در انگلستان بعد از انتخابات سوال مربوط به اين واقعيت را پيش گذاشته اند و پاسخ هااغلب تاسف آور و دردناک است. اينديپندنت در سرمقاله 11 نوامبر خود تحت عنوان , وحشتی که در مقابل ما دهان می گشايد, به نکات مهمی اشاره دارد.طبيعتا تحليل اينديپندنت در تمامی خود نمی تواند مورد موافقت نيروهای دمکرات باشد، نه فقط به اين علت که اينديپندنت نقش دولت های آمريکا و انگليس در برافروختن عامدانه جنگ داخلی و فرقه ای در عراق و مطامع کنونی آن ها برای کنترل عراق را مسکوت گذاشته، بلکه همچنين به اين علت که اگر دخالت و چشم داشت همه نيروهای خارجی چه همسايه و چه بو يژه آمريکا و غرب به منابع عراق و منافعی که از کنترل کشور دارند قطع شود و قدرت های جهانی مجبور شوند بر اساس اصول دمکراسی و حقوق بشر و احترام به حق ملل در تعيين سرنوشت خود به عراقی ها کمک کنند، هنوز ممکن است راه حلی برای فاجعه عراق پيدا شود. اما فعلا اين فرضی محال است و با توجه به اين حقيقت تحليل اينديپندنت ميتواند گوشه ای از عمق فاجعه دامنه داری را که نيروهای آمريکا و انگليس و متحدان معدود آن ها در عراق بوجود آورده اند نشان بدهد. آن ها کار را به جايی رسانده اند که ديگر اميدی ندارند رژيم اسلامی يا سوريه يا طرح بيکر يا هر طرح ديگری از تعميق فاجعه در عراق جلوگيری کند. بخش هايی از اين را مرور می کنيم. اينديپندنت می نويسد انتخابات ميان دوره اي، سياست آمريکادر عراق را در حالتی از اغتشاش فرو برده است، دونالد رامسفلد کنار گذاشته شد، پرزيدنت بوش ظاهرا گروه جيمز بيکر را به عنوان مقاطعه کار به کار گرفته تا سياستی برای آمريکا تعيين کنند وگزارش بيکر تا سال جديد منتشر نخواهد شد.
دموکرات ها دوباره احيا شده اند و حالا بايد تصميم بگيرند که يا راه حل مشترکی با جمهوری خواهان پيش بگيرند، يا برفشار خود بر دولت بوش به منظور آمادگی برای انتخابات 2008 بيفزايند... اينديپندنت در ادامه می نويسد حلقه ی اصلی مساله عراق، درک مقياس وحشتی است که در مقابل عراق دهان گشوده است. چشم انداز تجزيه کشور بين سه گروه جداگانه شيعه، سنی و کرد روز به روز بيشتر اجتناب ناپذير به نظر می رسد. دولت ملی مالکی ضعيف و فاقد مشروعيت توده ای است. پاکسازی قومی در واقعيت روی زمين به اندازه کافی پيشرفت کرده است و آمريکايی ها و انگليسی ها هيچ کاری برای جلوگيری از آن نمی کنند...
اينديپندنت سپس به مساله حضور نيروهای آمريکايی و انگليسی و راه حل هايی که در مقابل آن هاست می پردازد و می نويسد تاريخ نشان داده است عقب نشينی ناگهانی نيروهای خارجی وقتی که دولت در حال سقوط است معمولا قصابی را دامن ميزند. تصور اين که بر سر بغداد که به چند جزيره فرقه ای جدا از هم تقسيم شده چه خواهد آمد، مو بر بدن انسان راست می کند. اين هم غير ممکن است که ثروت نفت عراق به نحوی که با تمايل همه گروه ها انطباق داشته باشد، تقسيم شود. برای سنی ها هيچ چيز باقی نخواهد ماند.
اين وضعيت دستور العملی است برای يک جنگ داخلی دراز مدت و ايجاد موقعيتی که آمريکا و انگليس در آن برنده نخواهند بود. اينديپندنت در ادامه می نويسد اگر ,نيروهای ما, در کشور باقی بمانند، شاهد آن خواهند شد که کشور به تدريج فرو می پاشد و تعداد بيشتری سربازآمريکايی و انگليسی به دست شورشيانی که بطور فزاينده پيچيده عمل می کنند، کشته می شوند. در ادامه آمده است ,اگر نيروهای ما, بروند عراق در جهنم رها شده و آمريکا و انگليس در خارج بيش از پيش بدنام خواهند شد. سرمقاله به گفته روز قبل وزير خارجه انگليس خانم بکت اشاره ميکند که گفته بود ترک عراق اين خطر واقعی را در بر دارد که با بی ثباتی و خون ريزهای عظيم تری روبرو شويم. ايديپندنت تاييد ميکند ولی يادآوری ميکند خانم بکت و تمام آن سياستمداران دو سوی آتلانتيک که از تهاجم به عراق دفاع کردند ,بايد مسووليت انتخاب وحشت انگيزی را که در برابر ما قرار گرفته است بر عهده بگيرند.
اينديپندنت سپس به راه حل ديگری ميپردازد که اين جا و آنجا صحبت آن ميشود، يعنی کمک گرفتن از دولت های ايران و سوريه. اما گويا به نظر غربی ها ديگر شايد آن ها هم نتوانند کمکی بکنند و باتوجه به اختلاف بين شيعه ها و تقويت نيروهای مقتدی صدر که به شدت ضد اشغال و مخالف هر نوع سازش از جمله سازش رژيم اسلامی با آمريکاهستند، و نيز با توجه به نااميدی روز افزون سنی ها و رشد گرايش های ضد اشغال چه در شکل قبيله ای و چه در شکل بنيادگرايی در ميان آن ها و نيز با توجه به مسيری که کردها پيموده اند و تبديل همه اين ها به جنگ فرقه اي، شايد اين ارزيابی خطا نباشد.
به هر حال اينديپندنت دراين زمينه به طرح بيکر اشاره می کند که در آن احتمال دارد از سوريه و ايران برای برقرار ثبات در عراق درخواست کمک شود. اينديپندنت اين راه را پراگماتيک ميداند اما مينويسد اما موفقيت آن را نمی توان تضمين کرد. زيرا بريگاد بدر که ايران از آن پشتيبانی می کند و نيروهای مقتدا صدر برای به دست گرفتن کنترل اوضاع با هم رقابت ميکنند: ,ايران ممکن است دريابد قدرت آن در جنوب عراق محدود شده است, . سرمقاله نويس اينديپندنت می نويسد سوريه و ايران حتی ممکن است به گرفتن سهمی از نفت عراق برای خودشان چشم داشته باشند که در اين صورت شاهد يک جنگ خونين منطقه ای خواهيم بود. اگر چنين سناريويی پيش برود، آمريکا و انگليس به زحمت بتوانند کاری بکنند. حقيقت دهشت انگيز اين است، که صرفنظر از هر نوع استراتژی که رهبران ما در پيش بگيرند، سرنوشت عراق بطور غير قابل تغييری از دست آن ها خارج می شود.
صبر آمريكا بي حد و مرز نيست، اين همان جملهاي است كه جورج بوش اخيرا با ايراد آن سكوت خود را در برابر شكستهاي پي در پي دولت آمريكا در عراق شكست. بوش با اين جمله كه خطاب به دولت مالكي بود اين دولت را دولتي ضعيف در اداي مسووليتهاي خود معرفي كرد و بدين ترتيب عملكرد اين دولت در عراق را به عنوان عامل اصلي تمامي ناآراميها و بيثباتيها در اين كشور دانست. بسياري از تحليلگران معتقدند كه بوش در بسياري از موضعگيريهاي اخير خود درصدد فراهم ساختن بستر لازم جهت خارج ساختن آمريكا از باتلاق بحرانهاي عراق است . احمد كناني، تحليلگر روزنامهي الشرق الاوسط با ارايهي تحليلي تحت عنوان "آمريكا از پيروزي تا شكست" مينويسد: هشدار شديد الحن بوش به دولت مالكي به اعتقاد بسياري از تحليلگران پايان تلاشهاي دولت آمريكا براي ماندن در عراق است. در واقع اظهارات اخير بوش و ابراز نارضايتي دولت وي از اوضاع جاري در عراق به عنوان شفافترين و روشن ترين اعتراف رسمي دولت فعلي آمريكا نسبت به بحرانهاي كاخ سفيد در عراق تلقي ميشود و اوج خسارتهاي وارده به دولت بوش و حزب جمهوريخواه آمريكا را نشان ميدهد. در حال حاضر با توجه به افزايش بيشمار آمار تلفات نيروهاي آمريكايي در عراق دولت بوش در تيررس مخالفان و منتقدان خود قرار گرفته است و به هر ميزاني كه آمار تلفات نيروهاي آمريكايي افزايش يابد، سهام سياسي بوش و حزب جمهوريخواه در آمريكا نيز كاهش مي يابد.
زماني كه دولت مالكي يكي از هم پيمانان اصلي دولت بوش مورد انتقاد شديد و مستقيم اين دولت قرار ميگيرد، اين امر تعبيري جز اين ندارد كه دولت آمريكا به مرحلهي از بحران رسيده است كه بايد بسياري از بازيهاي سياسي خود را تغيير دهد. اين دولت براي تغيير بسياري از سياستگذاريهاي خود نيازمند يك دليل يا يك عامل بود عاملي كه بتواند تغيير و تحول و جهش سياسي جديد خود در عراق را براي تمامي منتقدان و مخالفان سياستگذاريهاي دولت بوش توجيه كند. در حقيقت سخنراني اخير بوش دربارهي عراق مبني بر آنكه دولت آمريكا طرحهاي جديدي نسبت به بهبود بسياري از امور جاري در عراق در دست اجرا دارد، بيان گر آن است كه جريان مقاومت مسلحانه در عراق به عنوان يك اهرم فشارعليه دولت بوش نتيجه بخش بوده است. براساس آخرين آمارگيريهاي انجام شده در عراق تعداد تلفات سربازان آمريكايي در ماههاي اخير بسيار زياد بوده است و اكثر عمليات انتحاري و مسلحانه كاروانهاي آمريكايي و مقرهاي آمريكا در مناطق مختلف عراق را هدف قرار داده است. نتايج اين آمارگيريها نشان ميدهد كه جريان مقاومتهاي مسلحانه در عراق حساب شدهتر از قبل عمل كرده است و اين جريان اخيرا هدفمندتر از سابق در عراق عمل ميكند.
واقعيت آن است كه جريان مقاومتهاي مسلحانه در عراق اخيرا بر آوردن خسارتهاي جاني و نظامي به سربازان آمريكايي متمركز شده است زيرا رهبران اين جريان به خوبي درك كردهاند كه نقطهي ضعف دولت بوش در مقابل مخالفان و منتقدان داخلي و خارجي چه امري است . كناني مينويسد: جريان مقاومتهاي مسلحانه در عراق با استفاده از اين نقطهي ضعف دولت بوش آن هم در آستانهي برگزاري انتخابات كنگرهي آمريكا و حساسيت حزب جمهوريخواه براي كسب اين انتخابات با اقدامات حساب شده، دولت فعلي آمريكا را مجبور ساخته است كه سياستهاي فعلي خود در عراق را تغيير دهد و بر سر ميز مذاكره براي گفت و گو دربارهي خروج نيروهاي آمريكايي از عراق حاضر شود. به اعتقاد بسياري از تحليلگران همزمان با نزديك شدن زمان انتخابات كنگرهي آمريكا حملات مسلحانه به مقرهاي نيروهاي آمريكايي در عراق نيز گسترده خواهد شد و احتمال افزايش آمار تلفات سربازان آمريكايي در عراق نيز بسيار زياد خواهد بود. دليل اين امر روشن است زيرا اين موضوع تنها اهرم فشار بر دولت آمريكا جهت تغيير سياستهاي فعلي اش در عراق محسوب ميشود. متاسفانه عملكرد ضعيف دولت فعلي عراق در ادارهي امور اين كشور به گونهاي بوده است كه دولت آمريكا به راحتي مي تواند با استفاده از اين ضعف اين دولت را در راستاي اهداف خود قرباني كند . تحليلگر روزنامهي الشرق الاوسط در پايان مينويسد:
برغم آنكه دولت بوش از حاميان سرسخت دولت مالكي بوده است و تا به امروز از تمام اقدامات و تصميميگيريهاي اين دولت حمايت كرده است؛ امروز با گسترش دايرهي خسارتهاي آمريكا در عراق و افزايش فشارهاي خارجي و داخلي به دولت بوش اين دولت ضعف و سستي دولت فعلي عراق را عامل اصلي بسياري از بحرانها و هرج و مرجهاي امنيتي معرفي كرده است و مطمئنا در آيندهي نزديك دولت آمريكا اين سياست جديد را براي محقق ساختن اهداف خود گسترش خواهد داد. دولت مالكي تا به امروز در حل بسياري از اختلافات داخلي عراق و برقراري امنيت و ثبات در اين كشور ناموفق عمل كرده است اما نبايد فراموش كرد كه اين دولت بسياري از برنامهريزيهاي سياسي خود را از دولت بوش دريافت ميكرد و عامل اصلي هرج و مرجهاي فعلي عراق پيش از آنكه دولت مالكي باشد دولت بوش بوده است. متاسفانه تا به امروز نيز هم پيمانان دولت آمريكا در منطقه هم چنان از سياستهاي غلط دولت بوش در عراق دنبالهروي ميكنند و چشمبسته بسياري از اين سياستهاي اشتباه را كه به چيزي جز بحران و بيثباتي در عراق نيانجاميده است تاييد ميكنند. امروز جريان مقاومت مسلحانه ثابت كرد كه تنها با گفتمان آمريكايي ميتوان با سياستهايهاي اين كشور مقابله كرد و اين جريان تا به امروز و با توجه به تغييرات اساسي در بسياري از موضع گيريهاي اخير دولت بوش ثابت كرده است كه در آزادسازي عراق از دست اشغالگران آمريكايي موفق عمل كرده است. بوش بايد درك كند كه از همان ابتداي اين جنگ نامشروع پايان مسير روشن بود و پيروزي اوليهي سربازان آمريكايي درجنگ عراق پاياني جز شكست سخت و ذلت بار در اين كشورنخواهد داشت. براستي كه هم پيمانان ضعيف آمريكا در منطقه نيز بايد چون بوش به فكر انجام تغييرات اساسي در سياستهاي خود باشند و در يك حركت نمادين وابستگيهاي خود به اين امپراطوري استبداد را قطع كنند.
بيانيههاي رسمي فرماندهي ارتش آمريكا و انگليس در عراق كه بيانگر افزايش ميزان تلفات و گسترش دامنهي درگيريها در اين كشور است، بيانگر اين واقعيت است كه عراق به مرحلهي بسيار خطرناكي رسيده است؛ مرحلهاي كه ميتوان از آن به عنوان مرحلهي مرگ بار جنگهاي داخلي، طوائفي و مذهبي ياد كرد. تمامي آمار رسمي ارايه شده كه از سوي دولت عراق نيز تاييد شده است، نشان ميدهد كه تعداد عمليات انتحاري در اين كشور روند صعودي را طي ميكند و اين روند طي دو ماه گذشته به اوج خود رسيده است. همچنين روند درگيريهاي مذهبي و طوائفي در عراق نيز كاملا ملموس و قابل مشاهده شده است، به طوري كه ديگر نميتوان وجود اين پديده در عراق را انكار كرد . روزنامهي الاهرام مصر با ارايهي مقالهاي تحت عنوان "خطر عراق منطقه را نيز تهديد ميكند" نوشته است: زماني حكومت نظامي و منع آمد و شد در كشوري اعلام ميشود كه خطر بزرگي امنيتي اين كشور را تهديد كند و امروز عراق به اين مرحلهي خطرناك رسيده است؛ به طوري كه دولت فعلي اين كشور براي حفظ امنيت جان شهروندان خود هراز گاهي حكومت نظامي و قانون منع آمد و شد در برخي مناطق عراق اعلام ميكند. اما با وجود اين قانون نيز روند عمليات انتحاري، درگيريهاي مسلحانه، هرج و مرجهاي سياسي و اقتصادي و بالاخره اختلافات و درگيريهاي مذهبي و طوائفي همچنان روند صعودي را در عراق طي مي كند. با توجه به وضعيت موجود در عراق، بايد بگوييم كه اين كشور با يك خطر واقعي روبرو است و اين خطر نه تنها كشور عراق را تهديد ميكند بلكه تمام كشورهاي منطقه نيز با اين تهديد و خطر روبرو هستند. در واقع خطر هرج و مرج و ناامني چون موريانهاي از عراق به كشورهاي همجوار آن منتقل خواهد شد و امنيت و ثبات اين كشورها را نيز متزلزل خواهد كرد .
متاسفانه سكوت كشورهاي منطقه نسبت به بحرانهاي جاري در عراق نه تنها به تضعيف عراق در برابر مشكلات و بحرانهاي موجود منجر ميشود، بلكه اين كشورها را نيز در معرض خطر و تهديد قرار ميدهد. البته نميتوان اين واقعيت موجود را انكار كرد كه عدم دخالت بسياري از كشورهاي منطقه در حل بحرانهاي عراق بيتاثير از برخي موضع گيريهاي سياسي دولت عراق و نيز آمريكا نيست. به رغم آن كه بحران عراق به يك بحران منطقهيي و جهاني تبديل شده است، اما عملكرد جامعه بينالمللي در حل اين بحرانها بسيار ضعيف بوده است. در واقع بحران عراق با همهي وسعتي كه دارد به عنوان يك بحران بسيار جدي در شوراي امنيت و سازمان ملل مطرح نشده است و معمولا اين بحران هميشه در حاشيه قرار گرفته است. البته دليل اين امر بسيار روشن است. اين جنگ كه برپايه و اساس غلط انجام گرفته است در حال حاضر نيز با سياستهاي غلط آمريكا در عراق به نوعي ادامه مييابد. سردمداران كاخ سفيد به رغم آن كه به عمق فاجعههاي عراق و بحرانها و هرج و مرجهاي اين كشور واقفند؛ اما هنوز هم نميتوانند خود را قانع كنند كه بدون كسب هر گونه امتيازي آن هم پس از خسارتهاي مادي و انساني گسترده از اين كشور عقب نشيني كنند.
متاسفانه سردمداران جنگ در كاخ سفيد بدون در نظر گرفتن بسياري از واقعيتهاي موجود در عراق به تعريف سياستهاي خود در اين كشور ميپردازند غافل از آنكه آشوب و هرج و مرج امنيتي در عراق دامن نيروهاي آمريكايي در اين كشور را نيز خواهد گرفت. متاسفانه آمريكا براي به حاشيه كشيدن بحران عراق و سرپوش گذاشتن بر بسياري از شكستها و ضعفهاي خود در اين كشور از هيچ كاري فرو گذار نيست و تمام تلاشش را براي تحقق اهداف خود از اين جنگ ولو اهداف كوچك بكار ميبرد.
كشورهاي منطقه در راس آنها كشورهاي عربي برغم آگاهي خود نسبت به بسياري از طرفندهاي سياسي آمريكا براي نگه داشتن نيروهاي خود در عراق همچنان سكوت اختيار كردهاند و چون طوطي سخنگو اظهارات و سخنان بوش را تكرار ميكنند. واقعيت تلخ آن است كه رهبران حكومتهاي عربي تنها جزء ناچيزي از هزينههاي اين سكوت را پرداخت خواهند كرد؛ اما هزينههاي سنگين جنگ عراق و سياستهاي آمريكا در اين كشور را ملتهاي منطقه پرداخت خواهند داد. دولت فعلي آمريكا ميتواند سيل بحرانها و هرج و مرجهاي عراق را متوقف سازد. اين دولت ميتواند با برنامهريزي و سياستگذاري درست و به دور از تمايلات استعمارگرانه برنامه ريزي مشخصي را براي خروج نيروهاي خود از عراق ارايه دهد و زمام امور را به مردم عراق بسپارد. هر چند حتي اگر نيروهاي آمريكايي از عراق خارج شوند دامنهي هرج و مرج و بحران به سرعت فروكش نخواهد كرد و دامنهي اين بحرانها كشورهاي منطقه را فرا خواهد گرفت، بنابراين بهتر است كه كشورهاي منطقه پيش از آنكه دير شود به اجماع كلي براي حل بحرانها و هرج و مرجهاي عراق برسند و اين اقدام را نه تنها براي نجات اين كشور بلكه براي نجات خود نيز انجام دهند.
گويا براي آن كه سردمداران كاخ سفيد از خواب غفلت بيدار شوند و متوجه بسياري از وقايع وحشتناك جاري در عراق شوند بايد سربازان آمريكايي بيشتري قرباني شوند! درست همزمان با انتشار گزارش بيكر كه گويا با انتقاد حاد و عدم قبول نومحافظهكاران دولت بوش مواجه شده است، يازده سرباز آمريكايي كشته شدند و امروز همه در آمريكا به جز بوش نگران نتايج اين جنگ نفرين شده هستند و همه بجز بوش معتقدند كه اين جنگ ما را به سوي يك گرداب خطرناك مرگ بار ميكشاند . باب هربرت، تحليل گر روزنامهي نيويارك تايمز با ارايهي تحليلي تحت عنوان "آمريكا بايد از عراق خارج شود" مينويسد: در سابق ميگفتيم كه جمهوري خواهان كه از ابتدا موافق اين جنگ بودند، عامل اصلي عدم تغيير استراتژيهاي بوش در عراق هستند اما امروز اكثريت جمهوري خواهان نيز با دموكراتها هم صدا شدهاند و خواهان متوقف شدن ارابهي مرگ سربازان آمريكايي در عراق شدهاند. جوردن اسميت، يكي از سناتورهاي جمهوري خواه آمريكا كه از قضاي روزگار زماني از حاميان اين جنگ به رهبري دولت بوش بود، در سوگ بسياري از سربازان آمريكايي از جمله يازده سرباز آمريكايي كه اخيرا كشته شدند، سخنان تاثرآميز و غمناكي را گفت كه اي كاش اين سخنان بيش از آن كه بر مردم آمريكا تاثير گذارد، بر شخص بوش تاثير ميگذاشت . در ادامهي اين تحليل آمده است:
اسميت در اين سخنراني گفت: "نميتوانم چيزي جز آن به شما بگويم كه صبر و بردباري من نسبت به ادامهي سياستهاي دولت بوش و كشتار روزمرهي سربازان آمريكايي در عراق به پايان رسيده است. نميتوانم در برابر تكرار حوادث كشته شدن سربازان آمريكايي كه هر روز با همان بمب و با همان اسلحه كشته ميشوند بي تفاوت بمانم. پذيرش اين امر احمقانه است و كنار آمدن با اين واقعيتهاي دردناك چيزي كمتر از يك جنايت نيست. ديگر نميتوانم از سياستهاي بوش حمايت كنم. اگر قرار است ايالت متحدهي آمريكا از عراق عقب نشيني كند من ترجيح ميدهم كه اين عقب نشيني در سريعترين وقت ممكن انجام پذيرد. ديگر سياستهاي دولت بوش نه قابل قبول است و نه قابل تاييد." اين اظهارات يك شهروند سادهي آمريكايي يا يكي از مخالفان دولت بوش يا يكي از دموكراتهاي آمريكايي نيست؛ اين اظهارات، سخنان يكي از طرفداران سياستهاي دولت بوش و حاميان جنگ آمريكا عليه عراق است.
تحليلگرروزنامهي نيويارك تايمز مي نويسد: گزارش بيكر از واقعيتهاي جاري در عراق و ايدههاي وي براي خروج از اين بحران به دور از گرايشهاي حزبي و سياسي انجام گرفته است اما متاسفانه بوش هنوز تحت تاثير گردانندگان سياستهاي خود است. ديويد هالبرستايم در كتاب تاريخي خود دربارهي شكست آمريكا در ويتنام مينويسد: "احساس بسيار كشندهاي بود، احساسي آغشته با گناه و حس مسووليت، احساسي ننگين از اين كه از سربازان خود ميخواستيم كه درد را تحمل كنند و خود را به مرگ بسپارند و تمامي تجربههاي غير انساني را در اين جنگ تجربه كنند، جنگي كه بر پايهي احقاق يك حق انجام نگرفته است و همراهي ملت آمريكا و جامعهي جهاني را به دنبال نداشته است." امروز وضعيت آمريكا در عراق به جايي رسيده است كه بايد براي ثبت تاريخ آن از جملات و كلماتي پربارتر استفاده كنيم.
اين روزنامهي آمريكايي در ادامه مي آورد: وضعيت امروز نيروهاي آمريكايي در عراق وضعيت غير قابل قبول و دردناكي است؛ وضعيتي كه ديگر نه براي سربازان ارتش آمريكا در عراق و نه براي ملت آمريكا قابل قبول و تحمل نيست. بوش كه در حال حاضر با بستن چشم خود نسبت به بسياري از واقعيتها هم چنان از تعهد اخلاقي آمريكا در عراق سخن ميگويد و خواهان اعزام سربازان بيشتري به اين كشور است، بهتر است به تعهد اخلاقي خود در قبال خانوادههاي سربازان آمريكايي و تمامي ملت آمريكا فكر كند. متاسفانه جنگ عراق براي آمريكا چيزي جز تضعيف موقعيت سياسي و اخلاقي كاخ سفيد در جامعهي جهاني به بار نياورده است و اگر وضعيت به همين منوال ادامه يابد موقعيت كلي آمريكا در جهان متزلزل خواهد شد .
هربرت در اين تحليل هم چنين مي نويسد: نومحافظهكاران آمريكايي ميگويند بيكر در گزارش خود تنها به دنبال راه خروجي از عراق براي آمريكا بوده است اما هرگز به تاواني كه آمريكا براي ماندن خود در عراق ميدهد فكر نكرده است. آنها ميگويند آمريكا فاصلهاي تا پيروزي در عراق ندارد، نبايد اين فرصت را از سربازان آمريكايي گرفت. آيا افزايش روز افزون تلفات ارتش آمريكا در عراق ميتواند نويد بخش پيروزي آمريكا در عراق باشد؟ وضعيت فعلي آمريكا در عراق بيشباهت به جنگ ويتنام نيست اما با اين تفاوت كه ميتوان بيش از وخامت بيشتر اوضاع از گسترش دامنهي تلفات آمريكا در عراق جلوگيري كرد . تحليلگر روزنامهي نيويارك تايمز در پايان اين تحليل مي آورد: اگر دولت بوش بخواهد دقيقتر به وضعيت ارتش آمريكا در عراق نگاه كند در ارزيابيهاي خود حتما به اين نتيجه خواهد رسيد كه زمان خروج نيروهاي آمريكايي از عراق پيش از اين نيز فرا رسيده بود و ادامهي حضور نيروهاي آمريكايي در اين كشور نه تنها ميتواند دولت بوش را به پيروزي مورد نظر خود نرساند، بلكه ممكن است كار اين دولت را در خروج از عراق سختتر كند و اگر چنين اتفاقي رخ دهد ديگر حتي كشورهاي منطقه چون ايران و سوريه نخواهند توانست كه دست اين دولت را براي خروج از عراق بگيرند.
اعدام صدام حسين
گفتی که:
« باد، مرده ست!
از جای بر نکنده یکی سقف راز پوش
بر آسیاب ِ خون،
نشکسته در به قلعه بیداد،
بر خاک نفکنیده یکی کاخ
باژگون.
مرده ست باد!»
گفتی:
« بر تیزه های کوه
با پیکرش،فروشنده در خون،
افسرده است باد!»
تو بارها و بارها
با زندگیت
شرمساری
از مردگان کشیده ای.
این را،من
همچون تبی
ـ درست
همچون تبی که خون به رگم خشک می کند
احساس کرده ام.)
وقتی که بی امید وپریشان
گفتی:
«مرده ست باد!
بر تیزه های کوه
با پیکر کشیده به خونش
افسرده است باد!» ـ
آنان که سهم شان را از باد
با دوستا قبان معاوضه کردند
در دخمه های تسمه و زرد آب،
گفتند در جواب تو، با کبر دردشان:
« ـ زنده ست باد!
تا زنده است باد!
توفان آخرین را
در کار گاه ِ فکرت ِ رعد اندیش
ترسیم می کند،
کبر کثیف ِ کوه ِ غلط را
بر خک افکنیدن
تعلیم می کند !»
(آنان
ایمانشان
ملاطی
از خون و پاره سنگ و عقاب است.)
***
گفتند:
«- باد زنده است،
بیدار ِ کار ِ خویش
هشیار ِ کار ِ خویش!»
گفتی:
«- نه ! مرده
باد!
زخمی عظیم مهلک
از کوه خورده
باد!»
تو بارها و بارها
با زندگیت شر مساری
از مردگان کشیده ای،
این را من
همچون تبی که خون به رگم خشک می کند
احساس کرده ام.
شاملو
مقامات عراقی اطلاع دادند که صدام حسين اندکی قبل از ساعت شش بامداد روز شنبه در بغداد به دار آويخته شد. خبر را شبکه تلويزيون عراقی "حره" منتشر کرد که زير نظر دولت عراق اداره می شود. تلويزيون حره پس از اعلام خبر به پخش سرودهای ملی پرداخت و سپس گوينده اعلام کرد: "صدام جنايتکار با چوبه دار اعدام شد." رهبر سابق عراق در دادگاهی ويژه که بيش از يک سال ادامه داشت، به جرم "جنايت عليه بشريت" به اعدام با چوبه دار محکوم شد. به گزارش رويتر دختر صدام حسين تقاضا کرده است که جسد پدرش در يمن دفن شود. گفته می شود که مقامات آمريکايی مايل بودند که رهبر سابق عراق پس از سال نو مسيحی اعدام شود. اما نوری مالکی نخست وزير عراق اصرار ورزيد که اجرای حکم اعدام صدام حسين نبايد تأخير شود. مالکی در گفتگو با مقامات آمريکايی در عراق، موافقت آنها را با اعدام صدام پيش از تعطيلات سال نو مسيحی جلب کرد. گروه وکلای مدافع صدام حسين از قاضی دادگاهی در ايالات متحده درخواست کرده بودند که با تحويل رهبر سابق عراق از دست مأموران آمريکايی به مأموران عراقی مخالفت کند. به نظر وکلای مدافع صدام حسين، دادگاه او با موازين حقوقی درستی انجام نگرفته است.
آنها قصد داشتند به اين نحو از اعدام رهبر سابق عراق جلوگيری کنند، اما قاضی آمريکايی تقاضای وکلای صدام حسين را نپذيرفت. زمان و مکان به دار آويخته شدن صدام اعلام عمومی نشد، زيرا بيم می رفت که اعدام او به آشوب و نا امنی در کشور دامن بزند. محاکمه صدام در ۱۹ اکتبر ۲۰۰۵ شروع شد و حدود يک سال بعد با حکم اعدام او پايان يافت. اين حکم در پنجم نوامبر اعلام شد و در ۲۶ دسامبر پس از ابرام نهايی به حالت قابل اجرا در آمد. همچنان زندگی توفانی و پرفراز و نشيب صدام حسين سرانجام با تکه ای طناب درهم پيچيده شد. در زمان حکمرانی او صدها هزار نفر از شهروندان عراقی جان خود را از دست دادند و ميليون ها نفر رنج و فشاری توصيف ناپذير را متحمل شدند. عراق يکی از ثروتمندترين کشورهای خاورميانه، بر اثر جنگ های خارجی و سرکوب های داخلی امروز يکی از فقيرترين کشورهای منطقه است. اينک نظامی که او با بيش از سی سال استبداد برپا کرده بود، با مرگ او برای هميشه مدفون شد.
ترديدی نيست که زيرکی و پشتکار شخصی نيز در سير سرگذشت اين مرد عراقی از اعماق ذلت تا اوج قدرت نقش داشته است. صدام حسين در سال ۱۹۳۷ در روستايی پرت و گمنام به نام عوجه به دنيا آمد و با فقر و محنت بزرگ شد. در محيطی خشن و آکنده از تعصبات قبيله ای بار آمد، که عطوفت و مهربانی در آن جايی نداشت. در خانواده و جامعه و مدرسه جز شرارت و کينه توزی درسی نياموخت. در آستانه بيست سالگی به حزب ناسيوناليستی بعث (شاخه عراق) گرايش يافت و سرنوشت خود را با آن پيوند زد. پس از انقلاب ضدسلطنتی ۱۴ ژوئيه ۱۹۵۸ عراق می رفت تا با گام های لرزان دموکراسی و نظام چندحزبی را تجربه کند. صدام که زور و خشونت را تنها راه پيشرفت شناخته بود، به دار و دسته ای پيوست که در سال ۱۹۵۹ به جان عبدالکريم قاسم نخست وزير ميانه روی کشور سوء قصد کرد. او پس از ناکامی در توطئه قتل نخست وزير از راه سوريه به مصر گريخت. حزب بعث عراق سرانجام موفق شد در فوريه سال ۱۹۶۳ با پشتيبانی از توطئه چند افسر ارتش، با کودتايی خونين به دولت قاسم پايان دهد. صدام حسين بی درنگ به بغداد برگشت و شريان اصلی حزب بعث، يعنی شبکه امنيتی مخفی آن را به دست گرفت. حزب بعث به خاطر شرکت در رشته ای از اعمال تبهکارانه، در پايان سال ۱۹۶۳ از حکومت عراق کنار گذاشته شد، اما در خفا به تدارک کودتا پرداخت تا سرانجام در سال ۱۹۶۸ قدرت را به دست گرفت.
حزب صدام در قدرت
بازگشت حزب بعث به قدرت، برای صدام حسين رويدادی فرخنده بود: احمد حسن بکر رهبر کودتای نظامی از بستگان نزديک او بود و صدام با تنها ۳۱ سال سن نزديکترين ياور او شد. صدام عملا همه کاره کشور شد و تمام همت خود را مقصور بر آن ساخت که در عراق رژيمی خودکامه، آهنين و تام گرا برقرار کند. او با قهر و خشونت مخالفان و رقيبان را از ميدان بيرون راند و تمام پست های حساس دولتی، به ويژه مناصب اطلاعاتی و امنيتی را به بستگان و نزديکان خود سپرد و هدايت ماشين سرکوب را شخصا به دست گرفت. او ظرف چند سال موفق شد در عراق، که به سرزمين کودتاها شهره بود، آرامش گورستانی برقرار کند. صدام در سال ۱۹۷۹ سرانجام احمد حسن بکر رئيس جمهور کشور را کنار زد و زمام امور را شخصا به دست گرفت.
لشکرکشی های خارجی
پس از سقوط نظام پادشاهی در ايران، صدام حسين اميدوار بود بتواند با استفاده از فضای آشفته و ضعف ارتش پس از انقلاب، بخش جنوبی ايران (خوزستان) را تصرف کند. يورش نظامی صدام به ايران ناکام ماند، جز آنکه پس از جنگی هشت ساله برای دو کشور همسايه صدها هزار کشته و دو اقتصاد ويران به جا گذاشت. صدام که با تکيه بر نيروی نظامی، خود را "رهبر امت عرب" می ديد، برای گرفتن امتيازات سياسی و اقتصادی به همسايگان عرب خود فشار آورد. او در اوت ۱۹۹۰ به همسايه کوچک خود کويت حمله کرد اما پس از تصرف آن کشور، با واکنش شديد خارجی روبرو شد. لشکرکشی او باز هم به شکست نظامی، و به دنبال آن ويرانی کشور و تيره روزی بيشتر مردم منجر شد. به دنبال شکست در کويت در شهرهای شيعه نشين جنوب و منطقه کردنشين شمال کشور شورش هايی گسترده در گرفت. صدام برای خفه کردن مخالفت ها به خشن ترين شيوه ها دست زد: بمباران مناطق نا آرام، کوچ دادن توده های وسيع مردم، کاربرد اسلحه شيميايی، و حتی نابودی منابع طبيعی، مانند خشک سازی با برنامه منطقه اهوار در جنوب عراق.
رويارويی با خارج
رژيم صدام حسين که در داخل عراق اختناقی سنگين برقرار کرده بود، در خارج و با همسايگان از سياستی مهاجم و ماجراجويانه پيروی می کرد. ايالات متحده عراق را متهم کرد که با توليد سلاح های کشتار جمعی امنيت منطقه حساس خاورميانه را به خطر انداخته است. صدام حسين با نشان دادن سرسختی و عناد در برابر گروه های بين المللی مخالف توليد سلاح های جمعی، به بدبينی و خشم کشورهای غربی به ويژه آمريکا دامن زد. با حملات يازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ ايالات متحده، رژيم عراق را در رأس دشمنان خود قرار داد و تصميم به سرنگونی آن گرفت.
فروپاشی رژيم صدام
صدام سالهای دراز ثروت عمومی کشور را برای تقويت حاکميت خود صرف کرده و اميدوار بود که نيروهای ويژه ای مانند "گارد جمهوری" و "فدائيان صدام" از او در برابر حملات خارجی دفاع کنند. اما هنگامی که در مارس ۲۰۰۳ نيروهای ائتلاف به سرکردگی ارتش آمريکا از جنوب به خاک عراق سرازير شدند، رژيمی که "ضد ضربه" به نظر می آمد، به سرعت متلاشی شد. صدام آخرين بار چند روز پيش از سقوط نهايی پايتخت عراق، در تلويزيون ظاهر شد و هموطنان خود را به پيکار و "مقاومت در برابر اشغالگران بيگانه" فرا خواند. صدام تا ۱۵ دسامبر ۲۰۰۳ پنهان بود و شايعاتی رواج داشت مبنی بر اينکه او در مخفيگاه به سازماندهی مبارزه شورشيان با نيروهای خارجی سرگرم است. اما تحقيقات بعدی نشان داد که او در دوران اختفا تنها به نجات جان خود فکر می کرده است. محاکمه صدام در ۱۹ اکتبر ۲۰۰۵ شروع شد و حدود يک سال بعد با حکم اعدام او پايان يافت. اين حکم در پنجم نوامبر اعلام شد و در ۲۶ دسامبر پس از ابرام نهايی به حالت قابل اجرا در آمد.
آغاز دورانی تازه؟
اما آيا با مرگ صدام داستان غم انگيز عراق به همين جا خاتمه يافته است؟ عراقی که صدام حسين به جا گذاشته است از جامعه ای سالم و به سامان فرسنگها فاصله دارد. در اين جامعه خشونت و زورگويی، بيرحمی و خونريزی در هر گوشه و کناری خودنمايی می کند. بسياری عقيده دارند که صدام حسين برای کنترول عراق ماشين سرکوب و د ستگاه های اطلاعاتی پيچيده ای به راه انداخته بود، اما شيوه حکومت بود در بنياد بسيار ساده بود و بر پايه سنت های کهن عشيره ای استوار بود. تعصب، خشونت، توطئه گری و بيگانه ستيزی، از عناصر اصلی چنين فرهنگی هستند. صدام از دل همين فرهنگ بيرون آمد و با تمام نيرو به رسوخ آن تا دورترين نسوج جامعه همت گماشت. برخی از ناظران با بيشتر دولتمردان عراقی هم آواز هستند که آشوب و اضطراب تنها پوسته بيرونی روندهای شگرفی است که در بطن جامعه جريان دارد. در عراق تحولات تاريخی مهمی شروع شده که نه تنها در اين کشور، بلکه در سراسر جهان عرب بی سابقه است. می گويند در دل اين آشوب بيکران بايد درد زايمان ملتی را ديد که در تلاشی رنجبار و عذاب آلود، يک بار ديگر متولد می شود.
زندگينامه صدام
صدام حسين عبدالمجيد تكريتي، در ۲۸آوريل ۱۹۳۷ به دنيا آمد. او از سال ۱۳۵۸تا " ۱۳۸۲سال حمله نيروهاي ائتلاف به عراق" ، رييس جمهوري اين كشور بود . صدام يكي از اعضاي برجسته حزب بعث عراق محسوب ميشد. مباني نظري اين حزب بر "پانعربيسم، نوسازي اقتصادي و سوسياليسم" استوار است. ووي، نقشي كليدي در كودتاي سال ۱۳۴۷كه منجر به حاكميت درازمدت حزب بعث شد داشت و به عنوان نايب رييس تحت فرمان کاکاي خود، احمد حسن البكر، توانست به سختي كشمكشهاي بين دولت و نيروهاي مسلح را در زماني كه گروههاي بسياري توانايي براندازي دولت را داشتند، كنترول وكند . او اين كار را با تشكيل نيروهاي امنيتي و تحميل نيروي خود به دولت انجام داد و توانست اقتصاد عراق را با يك رشد نسبتا تند در دهه ۷۰ ميلادي به پيش ببرد . صدام به عنوان يك رئيسجمهور توانست نوعي پرستش شخصيتي فراگير براي خود و در بين مردم به وجود آورد. او دولتي به شدت مستبد تشكيل داد.
صدام توانست در طول جنگ ايران و عراق ۱۳۵۹-۱۳۶۷)و جنگ دوم خليج فارس ( (۱۹۹۱) (۱۳۷۰كه هر دو جنگ، عامل كاهش استانداردهاي زندگي و وضع حقوق بشر در عراق شدند سلطه خود را به اتكاي به نيروي قهري حفظ كند . دولت صدام تمام جنبشهايي را كه به باور خود تهديدكننده تلقي ميكرد، به ويژه آنهايي را كه برآمده از گروههاي ديني يا قومي بودند و خيال استقلال يا خودمحتاري داشتند، سركوب كرد . صدام در حالي كه در نظر بسياري از اعراب به دليل مقاومت در برابر غرب و حمايت بيشائبه از فلسطينيها رهبري بزرگ تلقي ميشد، پس از جنگ خليج فارس از سوي جامعه بينالملل و آمريكا طرد شد . صدام پس از حمله آمريكا و متحدانش به عراق در سال ۲۰۰۳- ۱۳۸۲مقام خود را از دست داد و در ۱۳ دسامبر ۲۰۰۳توسط نيروهاي آمريكايي دستگير شد. او را در دادگاه ويژه جرايم سران عراق كه توسط دولت موقت عراق تشكيل شد محاكمه و در تاريخ يكشنبه ۵ نوامبر ، ۲۰۰۶به اعدام با چوبهدار محكوم كردند.
روزشمار ي
محاکمه صدام
- ۸۴/۳/۱۵سخنگوی
دولت عراق اعلام کرد صدام حسین، به اتهام ارتکاب
۱۲مورد
عمل جنایی محاکمه خواهد شد.
-
۸۴/۳/۱۷
مسوولان دادگاه ویژه صدام با رد بیانیههای دولت عراق مبنی بر اینکه
صدام حسین در دو ماه آینده محاکمه خواهد شد، اعلام کردند هیچ جدول زمانی مشخصی برای
محاکمه وجود ندارد.
- ۸۴/۳/۱۸سخنگوی
نخست وزیر عراق تاکید کرد برای محاکمه صدام دیکتاتور سابق عراق هنوز تاریخ مشخصی
توسط دادگاه تعیین نشده است.
-
۸۴/۳/۲۱تیم دفاع از صدام حسین از وضعیت جسمانی وی ابراز نگرانی و ادعا کرد در صورت
برگزاری محاکمه وی در یک سرزمین امن، مدرک کافی برای ابطال اتهامهای صدام مبنی بر
جنایت بر ضد بشریت در اختیار دارند.
- ۸۴/۳/۲۸
عبدالحنین محمود فرمانده نیروهای پولیس شهر کوت گفت برخی گزارشها از برگزاری جلسه
محاکمه صدام حسین در شهر کوت حکایت دارد.
- ۸۴/۴/۳نماینده
آیتالله سیستانی دولتهای سابق و فعلی عراق را مسوول تاخیر در برگزاری محاکمه صدام
حسین معرفی کرد.
-
۸۴/۴/۱۷
یکی از اعضای تیم دفاع از صدام حسین کنارهگیری خود را از همکاری با
این تیم اعلام کرد.
- ۸۴/۴/۲۰پارلمان
عراق قانونی را برای ساماندهی و بازنگری مجدد دادگاه محاکمه صدام و لغو قانون تدوین
شده توسط پل برمر تصویب میکند.
-
۸۴/۴/۲۳قاضی عراقی مسوول بازجویی صدام حسین و دیگر سران رژیم سابق عراق اعلام کرد
بیش از
۸۰درصد بازجوییهای صدام و یارانش انجام شده است.
- ۸۴/۵/۱۹طارق
عزیز معاون سابق نخست وزیر عراق احتمال شهادت دادن علیه صدام حسین را در جلسه
محاکمه وی تکذیب کرد.
- ۸۴/۶/۱۳لیث
کبه، سخنگوی رسمی دولت عراق اعلام کرد ۲۷مهرماه محاکمه صدام و هفت نفر از سران
رژیم بعث آغاز میشود.
- ۸۴/۷/۲۷یک
منبع رسمی عراق از آغاز محاکمه صدام حسین خبر داد. صدام در ابتدای نخستین جلسه
محاکمه خود به پرسشهای قاضی پاسخ نداد، اما تاکید کرد چون رییس جمهوری قانونی عراق
هستم، دادگاه و قاضی را قبول ندارم.
جلسه بعدی دادگاه به
۷آذر
۱۳۸۴موکول شد.
- ۸۴/۸/۲۲تیم
دفاع از صدام با انتشار بیانیهای از کنارهگیری ۱۱۰۰وکیل مرد و زن عراقی از این
تیم خبر داد.
- ۸۴/۹/۷دومین
جلسه دادگاه محاکمه شروع و صدام حسین و هفت نفر از سران رژیم بعث وارد دادگاه شدند.
صدام حسین در این جلسه به رئیس دادگاه حمله کرد و گفت بدون کاغذ از خود دفاع
میکنم.
-
۸۴/۹/۱۴سومین محاکمه صدام حسین شروع شد و در این روز
۹۰دقیقه
وقفه در دادگاه محاکمه آغاز شد. شاهدان علیه جنایت صدام در دجیل شهادت دادند.
-
۸۴/۹/۱۵دادگاه صدام کار خود را در حالی از سر گرفت که قانون حمایت از شاهدان و
خانوادههای آنها تصویب و اجرایی شده بود.
- ۸۴/۹/۱۶صدام
حسین در دادگاه حضور پیدا نکرد.
- ۸۴/۹/۲۷دادستان
دادگاه جنایی عراق و مامور رسیدگی به پرونده سران حزب بعث گفت: تیم دفاع از صدام و
هفت نفر از دستیارانش درخواست شنیدن اظهارات
۴۰شاهد
را ارائه کردند.
- ۸۴/۹/۳۰جلسه
رسیدگی به جنایتهای صدام و هفت نفر از همکارانش در رژیم بعثی سابق عراق در بغداد
آغاز شد.
-
۸۴/۱۰/۱۲صدام حسین برای دفاع از خود در دادگاه
۳وکیل
جدید گرفته است.
او در دادگاه گفت: ترجیح میدهد با گلوله کشته شود تا با طناب دار.
-
۸۴/۱۱/۴نخستین جلسه دادگاه در سال
۲۰۰۶و
هشتمین جلسه وی از زمان شروع دادگاه برگزار شد. صدام در اعتراض به مدیریت قاضی،
دادگاه را ترک کرد.
-
۸۴/۱۱/۱۲نهمین جلسه دادگاه صدام بدون حضور وی و
۴نفر
از همدستانش برگزار شد.
- ۸۴/۲/۴جلسه
محاکمه صدام دیکتاتور سابق عراق به جرم کشتار
۱۴۸نفر
از شیعیان منطقه دجیل از سرگرفته شد. صدام در دادگاه حاضر شد.
-
۸۴/۲/۲۵دیکتاتور سابق عراق در بیست و چهارمین جلسه رسیدگی به جنایاتش از دادن پاسخ
به اتهامها درباره کشتار دجیل امتناع کرد.
- ۸۴/۳/۳بیست
و هشتمین جلسه رسیدگی به پرونده مستبد عراق آغاز شد.
- ۸۴/۴/۱صدام
حسین و هفت نفر از همدستانش در اعتراض به قتل یکی از وکلای مدافع صدام اعتصاب غذا
کردند.
-
۸۵/۶/۲۹رئیس دادگاه محاکمه صدام که متهم به جانبداری از دیکتاتور سابق عراق شد با
موافقت دادگاه عالی جنایی عراق برکنار شد.
- ۸۵/۷/۳صدام
حسین بار دیگر از جلسه دادگاه محاکمه خویش اخراج شد.
- ۸۵/۷/۲۴نشست
دادگاه جنایی عراق برای مشخص کردن زمان اعلام حکم متهمان جنایت دجیل (صدام) به
روزهای بعد موکول شد.
۸۵/۰۸/۱۴دادگاه عالی جنایی عراق در نشست دیروز خود در رسیدگی به احکام متهمان
پرونده دجیل، صدام حسین را به اعدام با طناب دار محکوم کرد.
واكنشها به اعدام صدام
ما نوشتیم و گریستیم
ما خنده کنان به رقص بر خاستیم
ما نعره زنان از سر جان گذشتیم ...
کسی را پروای ما نبود.
در دور دست مردی را به دار آویختند :
کسی به تماشا سر برنداشت
ما نشستیم و گریستیم
ما با فریادی
از قالب خود بر آمدیم.
شاملو
صدام، ديكتاتور جنايتكاري كه به مدت ربع قرن مستبدانه بر عراق حكومت كرد و به همسايگانش از جمله ايران و كويت حمله نظامي كرد و بسياري از مردم خود عراق را با سلاحهاي شيميايي از پاي درآورد، بالاخره صبح (شنبه) به پاي چوبهي دار كشانده و اعدام شد كه با جشن و پايكوبي بسياري از عراقيها مخصوصا در مناطق شيعه نشين همراه شد .به گزارش خبرگزاري آسوشيتدپرس، تلويزيون دولتي عراق صبح امروز در راس اخبار خود اعلام كرد: اعدام صدام اجرا شد. صدام در پاي چوبهي دار از گذاشتن سرپوش خودداري كرد و فرياد زد"الله اكبر" و اين پاياني بر زندگي رهبر 69 سالهي پيشين عراق بود . بر اساس گزارش تلويزيون عراق "صدام تا زماني كه مرگش تاييد نشد، بر بالاي چوبهي دار باقي ماند و به اين ترتيب برگ تاريكي در تاريخ عراق ورق خورد ." در همين حال موفق الربيعي، مشاور امنيت ملي عراق به شبكهي تلويزيوني العراقيه گفت: ما خواسته بوديم تا او در يك روز خاص اعدام شود . وي دربارهي جزئيات اعدام صدام گفت: قاضي حكم اعدام صدام را كه به صورت دست بسته در اتاق اعدام منتظر بود، قرائت كرد و زماني كه صدام در اتاق اعدام ايستاد، عكاسان و فيلمبرداران از وي عكس گرفتند. او هيچ چيزي نخواست و قرآني را كه به همراهش بود خواست كه به عواد بندر داده شود . وي افزود: با صدام زماني كه زنده بود با احترام برخورد شد و پس از مرگش نيز اينگونه عمل ميشود. اعدام صدام صد در صد عراقي بود و طرف آمريكايي هيچ مداخلهاي در آن نداشت. علاوه بر صدام دو تن از همدستان جنايتكارش نيز به دار آويخته شدند . مريم الرئيس، يك مقام رسمي از وزارت خارجهي عراق كه در مراسم اعدام صدام و برادر ناتنياش، برزان ابراهيم تكريتي و همچنين عواد البندر، رييس دادگاه انقلابي حكومت صدام حضور داشت، در مصاحبهاي با تلويزيون دولتي عراق گفت كه اين سه تن يكي پس از ديگري به دار آويخته شدند . اين مقام وزارت خارجهي عراق افزود: از تمام مراسم اعدام كه بين 30/5 تا 30/6 صبح امروز روي داد، فيلمبرداري شد و اين فيلم پخش خواهد شد. يك پزشك نيز در محل اجراي حكم اعدام حاضر بود . وي افزود:
نوري المالكي، نخست وزير عراق در مراسم اعدام حضور نيافت و مشاورش اين مراسم را از نزديك نظارهگر بود . صدام و دو تن از همدستانش كه به دار آويخته شدند در تاريخ پنجم نوامبر از سوي دادگاه عالي عراق به اتهام جنايت عليه بشريت در پروندهي الدجيل مجرم شناخته شده و به اعدام با چوبهي دار محكوم شدند. مقام عراقي كه شاهد اجراي مراسم اعدام بود، همچنين عنوان داشت: ابتدا صدام، سپس برزان ابراهيم و بعد عواد بندر اعدام شدند . از سوي ديگر سامي العسگري، مشاور سياسي نوري المالكي، نخست وزير عراق نيز گفت: صدام در لحظهاي كه از سلولاش در زندان نظامي آمريكايي بيرون آورده شد، مقاومت ميكرد اما در آخرين لحظات زندگياش هيچ مقاومتي از خود نشان نداد . صدام قبل از اعدام لباسي سراسر مشكي به تن داشت. كمي پيش از اعدام وي كلاهش برداشته شد و از او سوال شد كه آيا چيزي ميخواهد كه او پاسخ منفي داد. صدام پس از يك روحاني مسلمان سني دعايي را تكرار كرد و از گذاشتن سرپوش خودداري كرد و به هنگام انداختن طناب به دور گردنش فرياد اللهاكبر سرداد و گفت "عراق پيروز خواهد بود و فلسطين عربي است ." وي گفت: صدام در مقر اطلاعات نظامي سابق عراق در كاظميهي بغداد اعدام شد.
دولت هنوز تصميم نگرفته با جسد صدام چگونه عمل كند . يك مقام عاليرتبه از وزارت دفاع عراق نيز اعلام كرد صدام وصيتنامهاش را به يكي از برادرانش داده است . به گزارش رويتر دختر صدام تقاضا کرده است که جسد پدرش در يمن دفن شود.
در همين حال سخنگوي يکي از احزاب اصلي دولت ائتلافي عراق گفت: اميدوار است که اکنون صفحه جديدي در تاريخ عراق گشوده شود اما عدنان پاچهچي، از اعضاي شوراي حکومتي عراق که پيشتر اداره امور عراق را در دست داشت، به بي.بي.سي گفته است اوضاع اين کشور آنچنان وخيم است که اعدام صدام تغيير چنداني در آن ايجاد نميکند . در همين حال ريچارد ديكر، مدير برنامهي عدالت بينالمللي ديدبان حقوق بشر از اين اعدام انتقاد كرد و محاكمهي صدام را توام با نقص خواند . وي اظهار داشت: صدام مسوول نقضهاي گستردهي حقوق بشر بود اما مجازات اعدام براي او منصفانه نبود . جورج بوش نيز اعلام كرد، اعدام صدام پايان يك سال سخت را براي مردم عراق و سربازان ما رقم زد اما مرگ صدام خشونتها را در عراق متوقف نميسازد . بوش همچنين در بيانيهاي در تگزاس اظهار داشت: اعدام صدام نقطهي عطف مهمي در تاريخ عراق در مسير برقراري دموكراسي است كه ميتواند از طريق آن خودش را اداره و همچنين از خودش دفاع كند و به عنوان يك متحد در جنگ با ترور باشد . بوش در پيغامي براي مطمئن ساختن مردم عراق گفت: اين اعدام يادآور مسير طولانياي است كه مردم عراق از زمان پايان حكومت صدام پيمودند .
وي ادامه داد: پيشرفتي كه آنها كسب كردهاند بدون فداكارهاي و خدمات زنان و مردان نظامي ما امكان پذير نخواهد بود . وي همچنين نسبت به چالشهاي بيشتر براي سربازان آمريكايي هشدار داد . رييس جمهور آمريكا گفت: انتخاباتهاي بسيار سخت و فداكاريهاي بيشتري پيش رو است. امنيت و آرامش مردم آمريكا همچنان نيازمند اين است كه ما به پيشرفت دموكراسي جوان عراق ادامه دهيم . بوش در سال 2003 زماني كه صدام دستگير شد قول داد صدام با عدالتي روبهرو ميشود كه از ميليونها تن دريغ كرده بود . بوش در دسامبر سال 2003 با اشاره به صدام گفته بود: شرش كم! جهان بدون صدام بهتر خواهد بود . چند ساعت پيش از اجراي حكم اعدام صدام اف.بي.آي و وزارت امنيت داخلي آمريكا به آمريكاييها نسبت به احتمال يك حملهي تروريستي هشدار دادند و از آنها خواستند تا گوش به زنگ باشند . سناتور جوزف بيدن، رييس كنوني كميتهي روابط خارجي سناي آمريكا نيز دربارهي اعدام صدام در بيانيهاي اعلام كرد:
عراق يكي از تاريكترين برگها در تاريخاش را بست و جهان را از شر يك خائن نجات داد . از سوي ديگر انگليس، متحد اصلي آمريكا در عراق با اعلام اين مطلب كه صدام بايد به دليل جناياتش پاسخگو ميبوده، اما برمخالفتش با استفاده از مجازات مرگ تاكيد كرد . مارگارت بكت، وزير خارجهي انگليس اظهار داشت: من از اين واقعيت استقبال ميكنم كه صدام از سوي يك دادگاه عراقي به دليل تعدادي از جناياتش كه عليه مردم عراق مرتكب شده بود، محاكمه شده است . وزير خارجهي انگليس گفت، اين کشور از استفاده از مجازات مرگ در عراق يا هيچ مکان ديگري حمايت نمي کند اما براي تصميم يک کشور و دولت مستقل احترام قائل است . همچنين الكساندر داونر، وزيرخارجهي استراليا نيز كه كشورش از متحدان كليدي آمريكا در عراق است، دربارهي مرگ صدام گفت: موضوع اين نيست كه چه كسي دربارهي مجازات اعدام چگونه ميانديشد. دولت عراق از موضع دولت استراليا درخصوص مجازات اعدام آگاه است. ما بايد همچنين به حق كشورهاي مستقل براي داشتن قوانين دادگاهي مرتبط با جنايات مرتكب شده عليه مردمشان احترام بگذاريم . جاپان، ديگر متحد آمريكا نيز با بيان اين مطلب كه به تصميم عراق احترام ميگذارد، گفت، اين تصميم دولت جديد عراق است كه مسوول اجراي قوانين است و ما به آن احترام ميگذاريم . فرانسه نيز كه رهبري مخالفان در سازمان ملل را عليه جنگ عراق برعهده داشت، از مردم عراق خواست از اين اعدام به عنوان ابزاري براي پايان دادن به اختلافاتشان استفاده كنند . وزارت خارجهي فرانسه با انتشار بيانيهاي از تمام مردم عراق خواست تا به آيندهي عراق چشم دوخته و در جهت اتحاد و آشتي ملي تلاش كنند .
در اين بيانيه آمده است: اكنون بيش از هر زمان ديگر بايد استقلال كامل و ثبات در عراق برقرار شود . فرانسه با اشاره به مخالفت اروپا براي مجازات اعدام خاطرنشان كرده تصميم اعدام صدام از سوي مردم و مقامات مستقل عراق اتخاذ شده است . در روسيه نيز ميخائيل مارگلف، رييس كميتهي روابط بينالمللي دوما اعلام كرد اين اعدام بيثباتي را در عراق افزايش ميدهد و چرخهي جديدي از خشونتها را باعث ميشود. يكي از نمايندگان مجلس سفلي روسيه نيز گفت: اعدام صدام اوضاع را نه تنها در عراق بلكه در كل منطقهي خليج فارس بيثبات مي كند . وزارت خارجهي روسيه نيز با ابراز تاسف نسبت به اعدام صدام اعلام كرد درخواستهاي بينالمللي براي عفو صدام ناديده گرفته شد . مالزيا، كه رياست سازمان كنفرانس اسلامي را برعهده دارد، نسبت به پيامد اعدام صدام كه ميتواند آغازگر خونريزيهاي بيشتر باشد هشدار داد . سيد حميد البار، وزيرخارجهي مالزيا، به خبرگزاري فرانسه گفت:
بسياري از مردم و به طور عموم جامعهي بينالمللي با اين اعدام موافق نبودند . فدريكو لومباردي، سخنگوي واتيكان اعدام صدام را به عنوان يك اقدام تراژيك محكوم كرد و نسبت به وقوع چرخهي جديدي از خشونتها و اقدامات انتقام جويانه در عراق ابراز نگراني كرد . از سوي ديگر خبرگزاري رسمي ليبي، جانا، گزارش كرد، به دنبال اعدام صدام ليبي سه روز عزاي عمومي اعلام كرده است ! پرچمها در ساختمانهاي عمومي به حالت نيمه افراشته درآمد . در اسراييل نيز شيمون پرز، معاون نخست وزير اعلام كرد اسراييل از اعدام صدام استقبال ميكند و اين خائن سابق خودش اسباب مرگش را فراهم كرد . در فلسطين نيز دولت حماس اعلام كرد اعدام صدام يك ترور سياسي است و تمامي قوانين بينالمللي را نقض ميكند. فوزي برهوم، سخنگوي دولت حماس به خبرگزاري فرانسه گفت: صدام يك زنداني جنگي بود و اعدام او يك ترور سياسي است.
نگاهي به محاكمهي صدام و همدستانش
دادگاه عالي عراق پنجم نوامبر سرانجام اولين حكم خود را در رابطه با صدام صادر كرد كه به موجب اين حكم صدام در پروندهي الدجيل گناهكار شناخته شده و به "مرگ" با چوبه دار محكوم شد. محاكمهي صدام در حالي در تاريخ 27/07/84 آغاز شد كه وي در اولين جلسهي دادگاه قضايي عراق حاضر شد و تفهيم اتهام گرديد . نزديك به 500 اتهام عليه صدام مطرح شد اما مقامات دادگاه تصميم گرفتند تنها در 12 مورد صدام را محاكمه كنند كه در اين ميان اشاره به حمله به ايران نشده است . دادگاه موارد كلي اتهامي صدام را اينگونه برشمرد: آزار و شكنجهي زندانيان، مصادر اموال، تجاوز به نواميس مردم، جرايم انساني و غير اخلاقي، محروم كردن مردم از حقوق قانونيشان، دستگيري و ترور نخبگان علمي و ديني، جنايات مربوط به حلبچه و كشتار عشيره بارزاني، جنگ عليه ايران، سركوبي قيام شيعيان و كردها در سال 1991، از بين بردن زير بناي اقتصادي عراق، ربودن ثروتهاي ملي، فساد اخلاقي، مالي و اداري . اولين پروندهي رسيدگي به جنايات صدام، پروندهي الدجيل بود . قتل عام الدجيل در سال 1982 اتفاق افتاد و طي آن 148 نفر از اهالي اين شهر به دستور صدام كشته شدند . دجيل شهري است در 50 مايلي شمال بغداد كه به عنوان يكي از مراكز فعاليت اپوزيسيون در زمان قدرت صدام مطرح بود.
مصاحبه با شاهدان عيني قتلعام 148 نفر از ساكنان اين شهر از زمان سقوط صدام به اين سو از جمله مصاحبه مه 2003 بوسيله آسوشيتدپرس زواياي اين جنايت را بيشتر مشخص كرده است. در سال 1982 اين شهر به عنوان يكي از مراكز مهم فعاليت حزب شيعي الدعوه بود كه با جنگ صدام عليه ايران مخالفت جدي ميكرد. زماني كه صدام و همراهان او در 8 ژوييه 1982 براي شركت در اجلاسي وارد دجيل شدند، مردان مسلح حزب الدعوه به روي صدام و همراهان وي آتش گشودند به طوري كه درگيري بين آنها ساعتها طول كشيد . در نهايت اين هليكوپترهاي نظامي و تانكهاي ارتش عراق بودند كه توانستند صدام و همراهان او را از خطر مرگ برهانند . پس از اين واقعه پوليس مخفي عراق خانوادههاي اين شهر را يكجا جمع كردند، درختان ميوه، باغات و خانهها را تخريب كردند و حدود 150 نفر از اهالي شهر از جمله نوجوانان را پس از يك محاكمه صوري اعدام كردند . در پروندهي الدجيل علاوه بر صدام، طه ياسين رمضان، معاون سابق رييس جمهور عراق، عواد حمد بندر، قاضي دادگاهي كه براي برخي قربانيان در حكومت حزب بعث حكم مرگ داده بود، برزان ابراهيم التكريتي، برادر ناتني صدام و چهار متهم ديگر به نامهاي عبدالله الرويد، مزهر عبدالله، علي دايح و محمد عزاوي كه در كشتار مردم الدجيل با رژيم صدام همكاري كردند، متهمان اصلي بودند . دادگاههاي صدام كه در آنها پروندهي الدجيل و بخشي از پروندهي الانفال بررسي شد، با فراز و نشيبهاي بسيار و تغييرات گوناگوني همراه بوده است.
اولين قاضي دادگاه "رزگار محمد امين" از كردهاي عراق بود كه پس از چند جلسه به دليل آنچه دخالت دولت در كارش و مسائل شخصي ناميد، استعفا كرد. با استعفاي وي قاضي رئوف رشيد عبدالرحمن انتخاب شد كه وي نيز از اهالي حلبچه عراق بود. رسيدگي به پروندهي الدجيل 40 جلسه طول كشيد . در اين جلسات خليل الدليمي، رياست تيم دفاعي را برعهده داشت و در تيم دفاعي رمزي كلارك، دادستان آمريكا در دههي1960 و گروهي حدودا 20 نفره از وكلاى عرب و غير عربى حضور داشتند. همچنين چند تن از وكيلان مدافع تيم دفاعي در جريان برگزاري جلسات ترور شدند.
جعفر الموسوي نيز دادستاني دادگاه صدام را برعهده داشت.
55 روز پيش دادگاه عراق احكام متهمان الدجيل را اينگونه صادر كرد:
طه ياسين رمضان معاون صدام به حبس ابد به علاوه 10 سال حبس محكوم شد؛
برزان تكريتي برادر ناتني صدام به اتهام قتل و كشتار و وادار كردن مردم به مهاجرت به اعدام با چوبهي دار و نيز 10 سال حبس محكوم شد؛
عواد بندر قاضي دادگاه انقلاب و معاون رييس دفتر صدام به اعدام محكوم شد؛
محمد عزاوي به دليل نبود مدارك كافي عليه وي آزاد شد؛
علي دايح علي و عبدالله رويد هر كدام به 22 سال حبس محكوم شدند؛
ناصر عبدالله كاظم به 15 سال حبس محكوم شد؛
اصليترين جنايات صدام
- 16 ژوئيه 1979، زمان كوتاهي پس از به قدرت رسيدن، 15 تن از سران حزب بعث به اتهام جاسوسي عليه وي توسط جوخهي مرگ اعدام شدند؛
- 22 سپتامبر 1980، تهاجم نيروهاي عراقي به ايران و آغاز جنگ هشت ساله عليه ايران كه بيش از يك ميليون كشته برجاي گذاشت. حملهي شيميايي به ايران و كشتن بيش از هزار تن در سال 1983، اقدام عليه قبيلهي كرد بارزاني به بهانهي كمك به ايران و كشتن 8000 كرد و ايجاد گور دسته جمعي؛
- 88-1986، حملهاي با عنوان انفال كه شامل حملات شيميايي عليه كردها و كشتن بيش از 180 هزار تن شد؛ - 28 مارس 1988، حملهي شيميايي به شهر كردنشين حلبچه و كشتن بيش از 5000 تن و 2 اوت 1990، دستور حمله به كويت، شليك موشكهاي اسكاد به عربستان سعودي، شكنجه و اعدام صدها كويتي و آتش زدن چاههاي نفت كويت؛
- 1991، كشته شدن بيش از 60 هزار تن در سركوب شيعيان در جنوب عراق و كردها در شمال عراق در آستانهي جنگ خليج فارس؛
- 20 فوريه 1996، قتل دو دامادش پس از بازگشت از اردن.
عراق درنبود صدام
فریادی و دیگر هیچ .
چرا که امید آنچنان توانا نیست
که پا سر یاس بتواند نهاد.
***
بر بستر سبزه ها خفته ایم
با یقین سنگ
بر بستر سبزه ها با عشق پیوند نهاده ایم
و با امیدی بی شکست
از بستر سبزه ها
با عشقی به یقین سنگ برخاسته ایم
***
اما یاس آنچنان توناست
که بسترها و سنگ ها زمزمه ئی بیش نیست !
فریادی
و دیگر
هیچ !.
شاملو
سرانجام كابوس صدام و رژيم بعث با اعدام او پايان يافت. مردم عراق ديگر ميتوانند راحت سر بر بالين بگذارند و حضور اجتماعي - سياسي فعالتري از خود بروز دهند چون باور كردند كه ديكتاتور خونآشام چون غول زنداني در بطري، ديگر بار از آن خارج نخواهد شد تا جنايات بيبديلش را عليه ملت عراق ازسرگيرد. اعدام صدام روياي مرگ خونآشام را به واقعيت تبديل كرد و عراقيهايي كه با شك و سوءظن جريان دادگاه او را از صحنه تلويزيونهاي خود مشاهده مي كردند، ميتوانند باور كنند كه معاملهاي براي احياي دوباره رژيم او در كار نيست، اگرچه طرح بازگرداندن بعثيها در نظام سياسي عراق دلنگراني واقعي مردم است كه دستكم در سي و اندي سال گذشته عادت كردهاند ديرباور باشند و به وعدهها سخت اعتماد كنند.
اما آيا اعدام ديكتاتور عراق ميتواند نقطه اتكايي براي پايان همه خشونتهاي خونبار در اين كشور زخمي از دههها جنگ و بيثباتي باشد ؟ آيا عراقيها بعداز مرگ صدام ميتوانند صبح بااطمينان از خانههايشان خارج شوند، در محلههاي شلوغ رفت و آمد كنند و ديگر شاهد انفجار، ترور، آدم ربايي و درگيريهاي خشونت بار نباشند ؟ چنين تصوري از اوضاع عراق بسيار دور از واقعيت خواهد بود چون وضعيت جاري اين كشور هرگونه خوش بيني سادهانگارانه را منتفي ميكند. به عبارت ديگر اگر روزگاري منبع تهديد، ترس و نااميدي از آينده از ديد مردم عراق رژيم بعث بود حتي پس از سقوط رژيم صدام اين منبع بر قوت خو باقي ماند چون عوامل وابسته به رژيم مخلوع همچنان عامل بسياري از جنايات در سراسر كشور بودند اما حالا منبع تهديد وضعي متفاوت دارد و در واقع منابع ديگر تهديد جايگزين و افزون بر آن شده است.
عوامل رژيم سابق يكي از منابع تهديد براي امنيت مردم عراق بودند كه البته مرگ صدام ميتواند تا حدود زيادي در نااميدي آنان از بازگشت وي به قدرت موثر باشد ولي در زمان حاضر عراق از جانب عوامل ديگري تهديد ميشود كه از آن جملهاند: اشغال چند ساله اين كشور، جنگ منافع ميان بازيگران منطقهاي عرب كه گذشته از برخي اختلافهاي اصولي با رژيم بعث عراق ترجيحا وضع سابق را بهتر از موقعيت كنوني ميدانند و منافع خود را از اين طريق تامين شدهتر مييافتند. از اين رو طي سالهاي پس از سقوط رژيم صدام اين كشورها بيشترين تاثير گذاري را در گسترش ناامني در عراق داشتهاند. تاملي بر مواضع ماههاي اخير سران كشورهاي يادشده كه مدام بر طبل خطر ساختگي هلال شيعي در منطقه كوبيدهاند، حمايتهاي صريح آنان از چالشهاي قدرت در عراق و سرانجام ماوا دادن به هواداران و عوامل شاخص رژيم بعث سابق همگي نشان ميدهد، مرگ صدام هرگز مانع رشد انگيزههاي آنها براي پايان دادن به توطئهافكني در داخل عراق نخواهد شد. نبود نظام سياسي باثبات و گسترش روزافزون عوامل تروريستي در عراق مثل القاعده منبع تهديد ديگري است كه اصولا انگيزه آن براي ايجاد ناامني در عراق نميتواند احياي دوباره نظام بعثي در اين كشور باشد. القاعده جنگ با آمريكاييان و دشمني با اكثريت مردم عراق را به دلايل ديگري دنبال ميكند كه مفهوم آن با تلاش براي احياي رژيم سابق بعث بيگانه است.
منبع تهديد ديگر در عراق كه بايد آن را بيش از موارد ديگر مهم خواند گسترش خطرناك اختلافهاي قومي - مذهبي است كه پيامد آن به طور مستقيم مربوط است به مديريت غلط اشغالگران به ويژه ارتش آمريكا، توطئهگري كشورهاي عرب زيانديده از برهم خوردن معادله قدرت در عراق و بالتبع منطقه، مطالبات زودهنگام و گاهي افراطي برخي جناحهاي قومي - سياسي، عدم همسويي لازم ميان وارثان اوضاع پس از سقوط رژيم بعث، گسترش فقر و بيثباتي ناشي از استمرار بلاتكيفي امنيتي و چشمانداز روشن از آينده كشور، هدايت توطئهگرانه عمليات ايذايي تروريستي در مناطق مختلف عراق و... نكته مهم ديگر در اين ميان، اعدام صدام در زماني است كه اشغالگران آمريكايي - انگليسي و متحدانشان در وضع بحران مشروعيت در عراق بسر ميبرند از اين رو تعجيل در اعدام ديكتاتور سابق در دو سطح قابل ارزيابي است:
نخست اينكه آيا اعدام در خدمت به استقرار استراتژي معلوم درباره عراق انجام شده است ؟ يا اقدامي است زودهنگام براي اينكه فرصت چنين كاري در آينده از بين نرود ؟ بديهي است اعدام ديكتاتور خونآشام عراق آرزويي است كه همه زخمخوردگان از او و رژيم جنايتكارش سالها در دل داشتهاند و حالا مي توانند خشنود از تحقق اين رويا باشند اما مساله مهم تاثيرگذاري آن در اوضاع عراق است. بدون ترديد مرگ صدام ميتواند مرهمي بر زخمهاي مردم عراق باشد ولي نتيجه لازم را در خدمت به هدف استقرار آرامش و ثبات در اين كشور بايد در زمان حاضر بيش از هر زمان مورد توجه قرار داد. با اين حال نبايد از خاطر دور داشت كه تهديد و بيثباتي در عراق اكنون از منابع ديگري تغذيه ميشود كه عوامل رژيم بعث يكي از آنها محسوب ميگردد. اعدام ديكتاتور عراق يك اتفاق ميمون براي ملت مجروح و رنج ديده اين كشور و همه ملتهايي است كه ۳۰سال حكومت رژيم بعث آنان را هدف قرار داد اما براي ترسيم چشمانداز اميدبخش در اين كشور بايد منتظر اتفاقات ديگري هم بود كه تاثيرگذاران اصلي در اين عرصه هستند.
همچنان "صدام حسين" ديكتاتور عراق كه در طول زندگياش از نام و آوازهي "جمال عبد الناصر" رييس جمهوري فقيد مصر در جهان عرب غبطه ميخورد و آرزو داشت او نيز همانند رهبر مصر محبوب دل ملتاش و جهان عرب باشد، بامداد امروز شنبه در اوج خواري، اعدام شد. واقعيت اين است كه مشكل چگونه زيستن صدام، فرصت چگونه مردن را از او گرفت و مرگ او برخلاف آن چه خود و هوادارانش ميخواستند اتفاق افتاد. ديكتاتور رژيم ۳۵ساله بعث كه پيشتر از دادگاه عالي جنايي عراق خواسته بود همانند يك سرباز با شليك تير اعدام شود تا شايد تصوير يك قهرمان را - بعد از نبودنش - در اذهان جوانان عرب ترسيم كند با چوبهي دار به مجازات رسيد. صدام هنگامي كه به قدرت مطلق رسيد چوبههاي دار را در همه جاي عراق برافراشت و در نهايت خود به يكي از اين چوبههاي دار آويخته شد. ديكتاتور عراق در مكاني اعدام شد كه براي او و مردم اين كشور شناخته شده است، ساختمان ادارهي امنيت منطقه "كاظمين" كه به "شعبه پنجم" عراق و تجسم رعب و وحشت نظام بعثي معروف است.
هواداران صدام در طول حياتش از وي چهرهاي شجاع، قهرمان و مدافع ملتهاي عرب ترسيم كردند و وقتي بيشتر از ۲۰روز در برابر نيروهاي چند مليتي دوام نياورد در يافتن توجيه براي قهرمان پوشالي خود در تنگنا قرار گرفتند. هواداران صدام وقتي نوارهاي صوتي او را بعد از عمليات آزادسازي عراق از طريق برخي رسانههاي عربي شنيدند بار ديگر قهرمان پوشاليشان را رهبر مقاومت ضد اشغالگران توصيف كردند. ۹ماه طول نكشيد كه رهبر به اصطلاح مقاومت عراق، زار و ذليل از داخل حفره و دخمهاي تنگ و تاريك در يكي از روستاهاي حومه شهر " دوره " در شمال بغداد دستگير شد. او نه تنها حتي يك تير در دفاع از خود شليك نكرد كه سرو روي پريشانش بيش از آن كه نشانهي مقاومت باشد حكايت گر ناتواني و ياس او بود. در طول ۹ماه، هواداران صدام و رسانههاي آنها شايع كرده بودند كه او هرگز دستگير نخواهد شد و اگر بداند دستگير ميشود همانند "آدولف هيتلر" رهبر آلمان نازي خودكشي خواهد كرد اما حب زنده بودن در صدام بيش از عزم متزلزل او بر خودكشي بود. صدام هنگام دستگيري زير دستان يك سرباز آمريكايي كه داخل دهان و بين موها و ريش انبوهاش ميگشت خوار و ذليل و بدون مقاومت نشان ميداد.
هواداران صدام در طول دوران بازداشت صدام براي توجيه رفتارهاي قهرمان پوشالي خود باز هم به توجيه روي آوردند انگار كه زمان نزد صداميها متوقف شده است. دادگاه صدام مهر ماه ۱۳۸۴آغاز شد و قهرمان پوشالي جهان عرب با چهرهاي لرزان نخستين سخنان خود را در دادگاه بر خلاف دوران حاكميتاش با ترس و لرز ادا ميكرد. اولين جلسه دادگاه براي هواداران صدام مايوسكننده بود اما به مرور كه رييس دادگاه اجازه سخنرانيهاي سياسي به او ميداد ديكتاتور عراق اعتماد به نفس كسب كرد و همين امر باعث شد توجيهگري هواداران قهرمان پوشالي جهان عرب از سرگرفته شود. آنها صدام را همچنان رهبر عراق ميدانستند و خطابههاي سياسي او را در دادگاه توجيهي براي تبيين شجاعت ديكتاتور عراق تفسير ميكردند. "بديع عارف" يكي از وكلاي هيات دفاع از صدام ديشب تا آخرين لحظه اصرار داشت كه آمريكا هرگز اجازه نخواهد داد صدام اعدام شود. اين در حالي بود كه نيروهاي آمريكايي ناچار شده بودند به اصرار دولت عراق گردن نهاده و جمعه شب صدام را تحويل دولت اين كشور دهند. بديع عارف در گفت وگو با شبكه عربي "العربيه" گفت: اطمينان ميدهم كه صدام حداقل تا ۱۰سال ديگر اعدام نميشود چون آمريكاييها ميخواهند از او به عنوان برگهي فشار ضد گروههاي مسلح هوادار صدام استفاده كنند. اين در حالي بود كه دار مجازات براي صدام فراهم آمده و اعضايي كه بايد در آيين اعدام، حضور داشته باشند فراخوانده شده بودند اما بديع عارف به عنوان نماينده تفكر بعثي از آن چه در پيرامونش ميگذشت بيخبر بود.
هواداران ديكتاتور عراق كه مرگ صدام را برخلاف ميل خود ميدانند بيشك براي توجيه مرگ قهرمان پوشاليشان به تعابير دهان پركن روي خواهند آورد اما همان طور كه "نوري المالكي" نخست وزير منتخب عراق گفته است هرگز نمي توانند زمان را به عقب برگردانند. ديكتاتور عراق در طول حاكميت استبدادياش نه چگونه زيستن را آموخت و نه مردنش منطبق با خواستش بود.
منابع قابل استفاده : مشعل ، راه توده ، لوموند ، روشنگري ، ديدگاه ، پاشگاه انديشه ،آريايي، اميد وطن ، همشهري ، آرمان، آوای آزاد ،ویکی پدیا، ازتصرف کابل تاسقوط مزار، تاريخ خونين افغانستان اثرهاي از-ا- ص - ،منابع خبري وتحليلي و .. .عرض وپوزش : مطالب که منابع آن قابل دسترسي نبود تذکرداده نشده اميدوارم خواننده گرامي خورده نگيرند .