كينگ كونگ، بن لادن و آن فلسطينىهاى تنها
پيرامون سياستهاى استعمارى و نمود آن در ادبيات و هنر
حسين
نوش آذر
www.nushazar.de
استعمار با فرهنگ و با هويت و تاريخ يك ملت در مى آميزد و هويت و فرهنگ و تاريخ يك
ملت را از خود متاثر مى كند. استعمار زخمى است بر پيكر هويت ملى و فرهنگ و تاريخ
سرزمين هاى غارت شده. يكى از راه هاى درك پديدهء استعمار، رويارويى است با
استعمارگر به قصد آشنا شدن با او و با فرهنگ و انگيزه هاى او.
مارلرو، قهرمان رمان قلب تاريكى Heart of Darkness نوشتهء ژوزف كنراد و مهمترين اثر اين
نويسندهء بزرگ و از آثار كلاسيك در قلمرو ادبيات انگليسى زبان، در بندى از اين
داستان به اهميت جهان بينى در كار استعمار اشاره مى كند. مالرو، قهرمان اين رمان
مى گويد:
"فتح جهان كه اغلب منجر مى شود به اين كه زمين و مايملك كسى را كه رنگ پوستش
با رنگ پوست ما تفاوت دارد و قيافه اش با قيافه ما فرق دارد بدزديم يا از چنگ او
به درآوريم ـ اگر دقت كنيم ـ مى بينيم چندان كار مطبوعى نيست. تنها چيزى كه اين
كار را مشروع جلوه مى دهد يك فكر است. فكرى كه بر مبناى آن تصرف در مال و ملك و
جان ديگرى اتفاق مى افتد. يك فكر و نه يك بهانهء رمانتيك؛ و البته فداكارى براى آن
فكر كه مى شود به آن باور داشت و در مقابل آن فكر به احترام سر خم كرد و به اعتبار
آن فكر خود را به آب و آتش زد و از خود گذشت."
داستانى كه بر محور اين رمان شكل مى گيرد از اين قرار است: نوسترومو يك ملوان زيرك
در ماجراى فتح يك جزيرهء خيالى به نام كوستاگونا در آمريكاى جنوبى به يك گنج دست
مى يابد. او خيانت مى بيند و به قصد انتقامجويى گنج را نصيب خود مى كند و از اين
راه ثروتمند مى شود. اما در طول رمان معلوم مى شود كه در پس آن دلاورى ها و
ماجراجويى ها يك خودشيفتگى مردانه نهفته بوده است. سرانجام نوسترومو ورشكست مى
شود. ورشكستگى او نمادى است از ورشكستگى جهان و از ورشكستگى فكرى كه بر مبناى آن
استعمار شكل گرفته است.
كنراد يك نويسندهء مهاجر لهستانى بوده است كه در بيست و يك سالگى به انگلستان
مهاجرت كرد و در جنگ هاى استعمارى انگليس با كنگو شركت داشت و استعمار را از نزديك
دريافت. با اين حال به دليل پيشينه اش و خاستگاه اجتماعيش، در آن زمان از يك
فاصلهء سالم به استعمار نگريست و به اين نتيجه رسيد كه فكرى كه استعمار بر محور آن
شكل مى گيرد هم يك اعتقاد خالصانه است به استعمار و به حقانيت استعمارگر، و هم، يك
فريب است؛ توجيه اى است براى مشروعيت بخشيدن به استعمار ـ و بر محور اين بينش
انتقادى به استعمار است كه آثار كنراد، از مهمترين نويسندگان آن عصر شكل مى گيرد.
ديگر نويسندگان اين عصر، نويسندگانى مانند ديكنز و آستين در آثارشان به استعمار و
روابط استعمارگران با هم و با مردمان سرزمين هاى استعمارشده مى پردازند. ادوارد
سعيد به درستى به اين نكته اشاره مى كند كه "رمان" و در يك مفهوم وسيع
تر "روايت" در شكل گيرى فرهنگ كشورهاى امپرياليستى نقش محورى دارد. رمان
"رابينسون كروزه"، داستان مردى است كشتى شكسته كه آب او را با خود به يك
جزيره دورافتاده مى آورد. در اين رمان در بستر حوادث پياپى ماجراى مهيج شكل گيرى
فرديت يك مرد در كشاكش با طبيعت وحشى روايت مى شود و در پيشزمينه خطرى كه از ناحيه
ساكنان بومى و درنده خوى آن جزيرهء دورافتاده او را تهديد مى كند رمان را دوچندان
مهيج مى كند. در اين داستان، سرنوشت كروزه بستگى تام و تمام دارد به مهاركردن
طبيعت و خود را درانداختن و غلبه يافتن بر ساكنان وحشى و چيره شدن بر احساس
درماندگى و ترس. از اين نظر مى گوييم در اين اثر بيش از آن كه آن ماجراها و
ماجراجويى ها اهميت داشته باشد، روانشناسى و روحيهء كروزه در مقام يك انسان
اروپايى استعمارگر اهميت دارد.
رمان در دههء چهل از سدهء نوزدهم شكل غالب هنر بود در انگلستان و از تلاش فرهنگى
استعمارگران نشان داشت براى بازنماياندن كل فرهنگ كه در مناسبات استعمارى شكل مى
گرفت. در همان زمان "رابينسون كروزه" و آثار ديكنز و آستين از پرفروش
ترين رمان ها در انگلستان به شمار مى آمدند. استعمارگر انگليسى در اين آثار خود را
بازمى يافت و به يك معنا ماهيت فرهنگى او در اين رمان ها شكل مى گرفت و به او و به
جهان بينى او شكل مى داد. انگلستان در آن عصر كانون جهان بود و نبض فرهنگى جهان در
انگلستان مى تپيد و رمان، كليت فرهنگ را سامان مى داد و روابط آدمى با يكديگر و با
جامعه و حدود وظايف او را در خانواده و در جامعه و رابطهء او را با مالكيت تعريف
مى كرد. از آن زمان بود كه در اروپا به تدريج فكر برترى فرهنگى و اقتصادى و
اجتماعى نسبت به اقوام ديگر بر محور خير و شر ـ تاريكى و روشنايى ـ شكل گرفت و به
تهاجم نظامى مبتنى بر پروژه متمدن ساختن جهان متوحش مشروعيت بخشيد. ظاهرا پس از
تهاجم نظامى آمريكا به افغانستان و به عراق و تهديد سوريه و ايران، ما در سال هاى
نخستين سدهء بيست و يكم از نو اين دوران استعمارى را تجربه مى كنيم.
فكر استعمار اصولا بر اساس برترى اقتصادى، نظامى و فرهنگى اروپا و آمريكا استوار
است. اين خودشيفتگى از نوع همان خودشيفتگى گوسترومو" ست در رمان كنراد. كامو
اما متاثر از فجايع جنگ جهانى دوم از منظر فرد به استعمار نگاه مى كند. در
"بيگانه"، مهمترين اثر آلبر كامو رمان از منظر يك مرد الجزايرى بى نام و
نشان روايت مى شود. كامو كه به رغم تعلق مليش به استعمارگران فرانسوى در الجزاير
باليده است، درماندگى و بيگانگى استعمارزدگان با خويش را در متن فلسفهء
اگزيستانسياليسم نمايش مى دهد. استعمار فرانسه از دوران امپراطورى ناپلئون تاكنون
بر فرد متكى بوده است و از اين نظر مركزگراست و بيشتر به فرهنگ و استعمار فرهنگى
نظر دارد. در همان زمان ناپلئون، دهها دانشمند و باستانشناس ماموريت يافتند پيرامون
آثار باستانى مصر و پيشينهء اين سرزمين تحقيق كنند. در حالى كه در انگلستان،
استعمار بيشتر سويهء اقتصادى داشت و فراگيرتر بود و اقشار اجتماعى وسيع ترى را
پوشش مى داد. در آثار كنراد، آستين و ديكنز درگيرى شهروند متعارف با مستعمرات را
سراغ داريم. ديديم كه پس از فتح بغداد موزه ها و ميراث فرهنگى به جاى مانده از
تمدن بابل زير نگاه چكمه پوشان آمريكايى يكسر غارت شد. غارت اين ميراث فرهنگى و بى
تفاوتى آمريكايى ها مويد اين نظر مى تواند باشد كه سياست هاى نواستعمارى آمريكا و
انگلستان در ادامهء همان سياست هاى استعمارى سدهء نوزدهم اتفاق مى افتد. اقتصاد و
تجارت جهانى مد نظر است و نه كشاكش فرهنگى با مردم جدامانده از قافلهء تمدن. با
اين حال جهان در اين مدت دگرگون شده است. پس از جنگ جهانى دوم و جنگ ويتنام نهضت
فرهنگى و فراگير موسوم به "نسل بيت" با نمايندگانى مانند آلن گينزبرگ از
شاعران طراز اول آمريكا و نويسندگانى مانند ريچارد براتيگان و ويليام بروگز در
همنشينى با فرهنگ هاى پيرامونى و به ويژه متاثر از بوديسم و بعضا متاثر از حكمت
عملى مشرق زمين، انقلاب و تحولى در فرهنگ معاصر آمريكا پديد آوردند. رمان در
اين دوره قالب مسلط نبود. ادبيات مينيماليستى و شعر آن قالب مسلطى بود كه در آن
عواطف رمانتيك و شورشگرانه و صلح جويانهء اين نويسندگان را بازمى تاباند. به لطف
اين تلاش فرهنگى، هيچگاه به اندازهء دههء شصت ميلادى شرق و غرب تا اين حد به هم
نزديك نبودند. رمان هاى كوتاه ريچارد براتيگان از حال و هواى هفت پيكر و خسرو و
شيرين برخوردار است و اشعار گينزبرگ شوريدگى هاى مولانا را به ياد مى آورد. روايت
است كه گينزبرگ منظومهء " Howl" را كه منتقدان آن را زبان عاطفى نسل هيت مى دانند در
شوريدگى و ازخودبى خودى مطلق در سى و شش ساعت سروده است. شرح حال اين نويسندگان از
نظر تاثيرپذيرى متقابل فرهنگ ها از يكديگر نيز قابل تامل است. براى مثال كينگزبرگ
در گفتگويى مى گويد: "من شعر مى گويم، چون پدرم شاعر است و مادرم از مهاجران
يهودى روس است و تا پايان عمر كمونيست بود و در ديوانه خانه درگذشت. (...) من شعر
مى گويم، چون هيتلر شش ميليون يهودى را كشت. من يهودى هستم." در اين معنا كه
شعر يك واكنش است نسبت به فجايع يك قرن. مثال ديگر: ادوارد سعيد. پژوهشگر فلسطينى
كه در مصر باليد و به مدرسهء انگليسى زبان رفت و اكنون از ناظران و منتقدان به نام
درگيرى هاى فرهنگى شرق و غرب است. يا مرحوم امير عباس هويدا كه در فلسطين
نوجوانى را گذراند و در جوانى به فرانسه رفت و در ميانسالى به صدارت رسيد.
مثال هاى ديگر از نويسندگان: سلمان رشدى، امه سزار، ويلسون هريس، بن جلون و آسيا
جبار و امى تن و بسيارى ديگر از نويسندگان زمانهء ما كه در بستر دو فرهنگ و در كشش
و كوشش مناسبات فرهنگى استعمارگران و استعمارزدگان باليده اند و در آثارشان و در
زندگى سياسى و اجتماعى شان اين مناسبات را بازتابانده اند. پس جهان از نظر فرهنگى
يكپارچه و همگون نيست و به يك معنا "هيبريد" است و نمى توان انتظار داشت
كه در عصر گلوباليزم و تاثيرات متقابل فرهنگى با تهاجم نظامى فرهنگى را بر فرهنگ
ديگر مستولى كرد. در ادبيات معاصر ايران، از ميان رمان ها و داستان هايى كه در
فاصلهء دههء چهل تا آغاز انقلاب نوشته شده است، "سوشون" نوشتهء سيمين
دانشور و "مد و مه" و "اسرار گنج درهء جنى" نوشتهء ابراهيم
گلستان به مضمون استعمار و پيامدهاى اجتماعى و فرهنگى آن مى پردازند و از اين نظر
نيز قابل مطالعه اند. پس از انقلاب بهمن رويكرد به رمان به عنوان شكل غالب هنر و
زبان عاطفى و فرهنگى مردم به يك معنا از هويت يابى انسان ايرانى به عنوان واكنشى
به سياست هاى استعمارى در ايران نشان دارد. از اين نظر اقبال رمان نويسى در سالهاى
اخير ـ حتى بدون در نظر گرفتن مضامين رمان ها ـ از نوع واكنش نويسندگان انگليسى
زبان است در اواسط سدهء نوزدهم به استعمار و مناسبات استعمارى انگلستان با
مستعمراتش. رمان نويسى پس از انقلاب واكنش فرهنگى مردم ماست به قصد خوديابى و هويت
يابى و مويد شكل گيرى فرديت و بريدن از مناسبات پدرسالار در جامعه است. از اين نظر
در صورت درهم شكسته شدن ارادهء ملى يا در صورت تهاجم نظامى آمريكا به ايران بى ترديد
اين جريان فرهنگى مختل خواهد شد و از مسير سالم و طبيعى خود دورخواهد افتاد و ممكن
است در قلمرو فرهنگ نوعى رجعت به دههء سى و گرايش به شعر ياس را از نو تجربه كنيم.
در اين ميان ادبيات مهاجرت كه اگر در بستر فرهنگ غرب شكل مى گرفت مى توانست زبان
عاطفى ايرانيان باشد، سخت ناكام است. ادبيات مهاجرت در پيلهء فرهنگ قومى و زبان
فارسى و فرهنگ سياسى سال هاى اول انقلاب محبوس مانده است. نويسندهء مهاجر ايرانى
بيشتر با خود درگير است تا با نويسندگان اروپايى و آمريكايى؛ و اين البته خود يك
بحث جداگانه است و فرصت فراخ ترى مى طلبد.
مايكل مور، فيلمساز سرشناس آمريكايى و از مخالفان سرسخت سياست هاى نواستعمارى
جمهوريخواهان از ْسياست تخيلى، جنگ تخيلى و راى گيرى تخيلى و رييس جمهور
تخيلى" با بهره گيرى سياسى از ترس شهروند متعارف سخن مى گويد. روانشناسان از
پديده اى صحبت مى كنند به نام "نورموپات" ْدر معناى انسان متعارف با يك
زندگى متعارف و با ترس هاى متعارف. انسانى كه از هر نظر خود را با واقعيت هاى
زندگى روزانه تطبيق داده است و هرگز پا را از گليم خود فراتر نمى گذارد. فردى كه
در جهان احساس تنهايى مى كند و از احساس حقارت رنج مى برد. اتكا به نفس ندارد و از
هر نظر مطيع است و به ازاى تبعيت از نظم مسلط سهمى هرچند ناچيز از زندگى مى برد.
فرد "نورموپات" همواره در سايهء ترس هاى خودساخته زندگى مى كند و هرگاه
بتوان ترس هاى او را به يك مجرا انداخت، مى توان با آراى او به حكومت رسيد. "بن
لادن" مفهوم تشخيص يافتهء يك فرد "نورموپات" است. واقعهء يازدهم
سپتامبر از اين نظر قابل تامل است. نمودهاى ادبى اين نوع شخصيت را در داستان هاى
ريموند كارور و ريچارد فورد و در رمان هاى ادوارى "رابيت" نوشتهء جان
آپدايك سراغ داريم. آپدايك در مجموعهء پنج جلدى "رابيت" در فاصلهء ميان
سفر فضانوردان امريكايى به ماه تا جنگ ويتنام و ترور كندى و سال هاى اول دههء
هشتاد بر محور زندگى يك اتوموبيل فروش خرده پاى آمريكايى طرح روانشناختى جامعى از
يك مرد متعارف آمريكايى با ترس ها و بحران هاى عاطفيش به دست مى دهد. امثال
"رابيت"، قهرمان اين رمان و مردان بى نام و نشانى كه در داستان هاى
كوتاه كارور مى پلكند با آراى خود به سياست هاى نواستعمارى جمهوريخواهان آمريكايى
مشروعيت مى دهند. ديناميسم شكل گيرى ترس از "بن لادن" را در سناريوى
فيلم "كينگ كونگ" به خوبى مى بينيم. "كينگ كونگ" كه ابتدا يك
رمان پرحادثه و پرفروش بود براى اولين بار در دوم مارس 1933 در نيويورك اكران شد و
از آن زمان تاكنون سه بار از روى همان داستان و با همان نام فيلم ساخته اند.
محبوبيت اين فيلم، خود نشان دهندهء ترس "نورموپات" فرد متعارف است: ترس
از "بن لادن". داستان اين فيلم اگر به خاطر داشته باشيد از اين قرار
است: يك فرد ماجراجو به نام كارل دنمن با كشتى ونتور و تحت فرماندهى كاپيتانى به
نام "انگلهورن" به قصد جهانگشايى همراه با بانويى زيبا به نام "آن
داروف" به يك سفر دريايى مى رود. در نزديكى سوماترا در در جزيره اى به يك
هيولا برمى خورند به نام "كونگ". آن ها به روستايى راه مى يابند و ريش
سفيد روستا پيشنهاد مى كند كه به ازاى گنجينه هايى زن زيبارو با موهاى طلايى را در
اختيار آن هيولا قرار دهند. كارل دنمن نمى پذيرد و متعاقبا او و همراهانش با اهالى
روستا درگير مى شوند و سرانجام، پس از ماجراهاى فراوان كونگ زن را مى ربايد و عاشق
او مى شود و به اسارت آن ماجراجويان در مى آيد و سر از نيويورك درمى آورد و
در پايان فيلم در بلندترين آسمانخراش آن روزگار، بر فراز عمارت امپايراستيت،
او كه در محاصرهء ارتش قرار دارد از درماندگى و عشق به آن زن سفيدپوست خودكشى مى
كند. كونگ شكل تشخيص يافته يك مهاجر بى پناه است. يك فلسطينى آواره در نيويورك. در
ديدار با آن زن سفيدپوست (در مفهوم زيبايى هاى مغرب زمين ـ زن و خواسته ـ) هويت
خود را از دست مى دهد و تبديل مى شود به يك هيولا. او آمده است كه كابوس هاى فرد
متعارف، يك "نورموپات" را عينيت بخشد. كينگ كونگ شكل تشخيص يافتهء
انتقامجويى طبيعت هم هست. او آمده است كه انتقام طبيعت را از انسان خردمدار بگيرد.
با اين حال او تنهاست و يكى از ساكنان زمين است ـ بريده از ريشه هاش و آواره در
پهنهء گيتى. پس چه جاى شگفت كه او كه تنهاست و بى پناه است در همان نگاه اول
دلباختهء آن زن سفيدرو مى شود. در رويارويى با آن زيبايى ها، هيولا خود را فراموش
مى كند. او در اين معنا تن به غريزه مى دهد. تاوانش همان است كه در سفر پيدايش مى
خوانيم. او نيز مانند حضرت آدم از باغ عدن رانده مى شود. مهاجرت آغاز مى شود. اين
هيولا زاده شد با اين قصد كه انسان آمريكايى، آن فرد "نورموپات" با
آرزوى زندگى آمريكايى بر او چيره شود. كينگ كونگ به نيويورك مى آيد. چون نبض جهان
و نبض تمدن و فرهنگ در نيويورك مى تپد. وقتى كينگ كونگ به آمريكا آمد، عمارت
امپايراستيت به ارتفاع 380 متر بلندترين عمارت جهان بود. او ـ اين فلسطينى تنها،
آن بن لادن سرگردان ـ به قلهء تمدن دست يافت و تاوانش نابودى بود. كينگ كونگ آزادى
خود را طلب مى كرد. سهم او اما از تمدن مرگ بود. جهان به دو بخش خير و شر منقسم
است: انسان و حيوان. تمدن و توحش. استعمارگر و استعمارزده. جرج دبليو بوش و بن
لادن و آن فلسطينى هاى تنها. بهشت، آن ارض موعود در دسترس نيست. او كه آرزوى ارض
موعود را در سر دارد، وحشى است. تمدن يعنى تن دادن به زندگى متعارف با ترس هاى
متعارف و آرزوهاى متعارف. از اين نظر واقعهء يازدهم سپتامبر و كل پيامدهاش از جمله
تهاجم نظامى به افغانستان و عراق و تهديد سوريه و ايران و سركوب فلسطينى ها در
ادامه همان سناريو اتفاق مى افتد. كينگ كونگ عاشق، سرگردان و بريده از زادگاهش ـ
در نيويورك. بر فراز بلندترين عمارت جهان كه ديگر نيست.