مردان پشت صحنه سياست خارجی آمريكا

• جنگ در عراق به آمريكا كمك كرده است تا يك سياست خارجی جديدی اتخاذ كند. محافظه كاران نو تنها قسمتی از طراحان هستند. 
 

نشريه اكونوميست
برگردان - س- سلطانپور
soltanpour@hotmail.com
 

در سال ٢٠٠٠ يك گروه منسجم متشكل از ٢٠ نفر در پستهايشان در كاخ سفيد مستقر شدندو با اميدواری به سرنگونی صدام حسين و گسترش تفكر دموكراسی آمريكائی در سرا سر خاورميانه. آنها خودشان را محافظه كاران نو می‌ناميدند و برای مدت ٢ سال كسی توجه زيادی به آنان نداشت.
اينك كه ديكتاتور رفته است دولتهای سراسر دنيا با نگرانی به اين گروه مشكوك برای حركت بعدی می‌نگرند. در حاليكه بغداد در آتش ميسوخت مرد شماره ٢ پنتاگون گفت كه در سوريه بايد تغيير انجام بگيرد. آن سخنان باعث شد كه مدت ٢ هفته فشار ديپلماتيك زيادی از سوی كاخ سفيد بر روی سوريه كشور ديگری بعثی وارد شود. هرچند پاولفويتز اضافه كرد كه اين تغيير به منظور تغيير رژيم نيست.
آنها كه در قدرت بودند سعی كردند كه نگرانيشان را از طرق ديپلماتيك بيان كنند. اما لرد جاپلينگ ، ‌يك وزير سابق انگليس ، ‌بجای بسياری در مجلس عوام سخن گفت. وی در ١٨ مارس گفت “‌ محافظه كاران نو حالا يك جا پای محكم در در پنتاگون دراند و بنظر ميرسد كه روی رئيس جمهور هم تاثير دارند.“
رابرت كاگان يك محافظه كار نو در بروكسل می‌گويد “ يك كسی ازميان نخبگان انگليسی در می‌بابد كه پيشنهاد بحث در مورد.... تئوری توطئه از سوی محافظه كاران نو (بخوانيد يهوديان) كه سياست خارجی آمريكا را در دست خودشان گرفته‌اند را می‌دهد.
در پا ريس همه صحبت‌ها از نفت و امپرياليسم - و يهوديان- است “ يك نماينده پارلمان فرانسه نقل كرد كه وزير خارجه فرانسه گفته “‌ بازهای آمريكا دركاخ سفيد در دستان شارون هستند “ يك پيام در مورد نفوذ بكار گرفته شده محافظه كاران نو ، كه اغلب يهودی هستند در قلب كاخ سفيد.
آيا يك گروه برانداز نبض سياست خارجی قدرتمندترين كشور جهان را در دست گرفته است؟ آيا يك گروه كوچك ايدئو لوگ حداكثرسوء استفاده از قدرت را می‌كنند تاا در امور داخلی ديگر كشورها مداخله كنند ، ‌و يك امپراطوری مشخصی را بوجود آورند ، ‌معاهده‌های بين المللی را به آشغالدونی بيندازند و بی اعتنا به عواقب آن باشند؟
نه در حقيقت. بحث اينكه يك گروه روشنفكری بزور سياست خارجی آمريكا را در دست خودش گرفته است هم بيش از اندازه بها دادن به آنان است و هم خيلی كم است. سياست خارجی آمريكا توسط يك گروه كوچك‌ايد ئولوگ تصرف نشده است كه بر بقيه اثر گذاشته است بلكه محافظه كاران نو جزئی از يك حركت فرا گير تری هستند كه توسط رئيس جمهور تاييد شده است و در رد ه‌ها‌ی مختلف به آن تعلق خاطر احساس می‌شود از چينی معاون رئيس جمهور تا پائين (تنها پاول وزير امورخارجه مستثنی است). دنباله‌های تفكر محافظه كاران نو را در ميان دموكرات‌ها هم می‌توان يافت و بدين دليل است كه می‌شود گفت سياست خارجی جديدی در حال شكل گيری است.
بهمين دليل ، ‌انتقادات از سهم ديگران غفلت می‌كند. نظريه بكار گيری قدرت نظامی برای شكل دادن جديد به جهان مبنای اشتراك اين انديشه است. زيرا قسمتی از دستور كار محافظه كاران نو توسط رئيس جمهور عملگرا پذيرفته شده است. و از آنجا كه محافظه كاران نو از نظر سياسی حيله گر هستند ، ‌آنها چيزی به شيوه اختصاصی خودشان ندارند. آنها تا اينجا قدرتمند بوده‌اند زيرا رئيس جمهور به آنها گوش داد ه است نه اينكه آنان قدرت پيش برد نظرياتشان را دارند. نتيجه اين است كه سياست خارجی آمريكا مخلوطی از افكار محافظه كاران نو و غرائز رئيس جمهور و واقعيت قدرت است. 
 
چگونه محافظه كاران نو رشد كردند؟
برای اينكه ببينيم محافظه كاران نو از كجا آمده‌اند ، ‌با شناسائی آنان شروع می‌كنيم. اين قابل فهم است كه آنان بعنوان يك گروه دارای تفكر يكسان هستند.
گروه محافظه كاران نو در ١٩٦٠ بعنوان يك جناح از دموكراتها انشعاب كرند. نسل اول آنها منتقدين بنياد‌های ليبرالی آن دوران بودندكه دچار دو گانگی بودند ، در حاليكه خودشان را ايدوئو لو گ می‌دانستند ولی در عمل شكايت اصلی شان اين بود كه دموكراتها ارتباط عملی شان را با نتايج خط مشی شان از دست داده‌اند.
واژه (نو) يك توهينی بود كه از طرف چپها بدانان داده ميشد در تفاوتشان با محافظه كاران واقعی.
يكی از بنياد گزاران بنام “‌ايروينگ كريستول “‌به شوخی می‌گفت يك محافظه كار نو يك ليبرال هم هست.
سياست خارجی تنها يك بخش از دستور كار محافظه كاران نو بود. سياست اجتماعی در كم اهميت‌ترين اولويت قرار داشت.
نسل دوم محافظه كاران نو متفاوتند.. تعدادی از دموكراتهای سابقند. آنها جمهوری خواهانی هستند كه از آن دفاع می‌كنند. آنها در حاليكه نظرا ت مشخصی روی مسائل داخلی دارند ولی تمركز شان سياست خار جی است. (‌برای نمونه آنها بشدت از سناتور ترنت لات رهبر جمهوری خواهان سنا از می‌سی سی پی كه بخاطر سخنان نژاد پرستانه مجبور به استعفا شد انتقاد كردند). بدليل اينكه در سياست داخلی طرحهای اجتماعی انان مانند «‌تغييرات در سيستم رفاه اجتماعی» و يا تعطيل كردن بعضی از اقدامات مثبت اجتماعی در مسير تغيير قرار گرفته است.
نسل دوم يك گروه روشنفكری اجتماعی تشكيل می‌دهد اما نه سياسی. اكثر آنان از يك پسزمينه بر خوردارند. اگر استاد دانشگاه هستند مانند پل فولويتز و استيو كامبون(همينطور در پنتاگون) و يا وكيل مانند (‌داگ فيث ، ‌مرد شماره ٣ پنتاگون و‌اسكوتر ليبی (‌رئيس دفتر چينی) و رئيس دفتر جان بولتن (‌وزارت امور خارجه). هر دو گروه عضو يك موسسات مطالعاتی هستند مانند موسه آمريكائی اينترپرايز (‌ای. ئی آ) كه ريچارد پرل شايد آتشينی‌ترين سخنگوی آن عضو موسسه می‌باشد.. آنها برای يك مجله می‌نو يسند و يك مجله می‌خوانند. مجله “ استاندارد هفتگی “ به سر دبيری بيل كريستول پسر يكی از بنيانگذاران محافظه كاران نو.
٥ نفر از ٢٧ نفر نويسندگان «‌بازسازی ساختار دفاعی آمريكا» ‌كه يك گزارش بسيار موثر در سال ٢٠٠٠ بود از محافظه كاران نو بودند. در يك جمله كوتاه آنها روشنفكران سخنگوی واشنگتن هستند.
در بيشتر كشورها ، سيا ست خارجی توسط بوروكراتهای داخلی تعيين می‌شود. برای يك گروه كوچك از استادان و وكلا غير قابل تصور است كه نقش تعيين سياست خارجی را بعهده گيرند. چه برسد به تسلط كامل بر آن.
اما در آمريكا ، با سياست حمايت از نو آوران و منصوبين سياست اين امر خيلی هم تصادفی نيست. ولی آنچه غير عادی است ان است كه محافظه كاران نو از صاحبان تجاری تگزاس كه دور بوش جمع شده‌اند ، متفاوت هستند. آنها همينطور با روسای شركتهای غول آسا كه توسط بوش برای تصدی پستهای بالا انتخاب شده‌اند نيز متفاوتند. مانند چينی و رامسفيلد. بسياری از محافظه كاران نو ، از جان مك كين رقيب جمهوری خواه بوش حمايت كردند حتی بعضی از آنان از ال گور حمايت كردند.
بسيار جالب توجه است كه در شروع ، محافظه كاران نو در بين گروهای مختلفی بودند كه در رقابت برای نفوذ در سياست خارجی تلاش می‌كردند و البته بدون موفقيت قابل ذكر.
د ر جريان انتخابات ، بوش صحبت از “ متواضع بودن ولی قوي“ می‌كرد. وی منتقد سياست “‌ساختار ملت “‌بود كه يك فاصله از محافظه كاران نو محسوب می‌شد.
مدار اصلی در سياست گذاری خارجی خانم رايس بود مشاور امنيت ملی. دغدغه اصلی وی ، ‌بهبود رابطه آمريكا با قدرتهای بزرك بود در حاليكه اين بهبود تنها جزئی از دستور كار محافظه كاران نو بود.كه به دشواری در دستور كار قرار داشت.
حتی چينی كه مهمترين محافظه كاران نو بود بنظر می‌رسد كه تغيير كرده است.بعنوان وزير دفاع بوش پدر وی سياست عدم سرنگونی صدام را حمايت كرده بود در ١٩٩١ بر خلا ف آقای ولفويتز.
وی بر اساس نوشته‌های ثبت شده ، منتقد اسرائيل و سياست‌های اسكان يهوديان بود بر خلاف اكثر محافظه كاران نو كه طرفدار اسرائيل هستند.
حتی بعد از ١١ سپتامبر ، ولفويتز به نزد بوش رفت تا وی را قانع كند كه اين عمليات ترورسيتی نشا ن داد كه بايستی فورا به خطر صدام اشاره شود ، ولی وی جدی گرفته نشد. 

روشنفكری و هرج و مرج
چگونه محافظه كاران نو توانستند از ميان آن گروهها به وضعيت يك گروه تاثير گذار برسند؟
با طراحی كردن ديدگاههائی كه بعد از ١١ سپتامبر بنظر ميرسد اهميت بيشتری پيدار كرده‌اند هر چند كه بسياری از محافظه كاران نو با آن ديدگاهها قبل از آن حادثه هم عقيده بودند.
محافظه كاران نو با نظريه‌ای شروع كردند كه آمريكا با آن روبرو شد و آن آزمو دن مديريت “‌جهان يك قطبی “ بود واژه‌ای كه توسط چارلز كراثامر در ١٩٩١ بكار گرفته شد.
 
آنها دنيا را به صورت «خير و شر» می‌بينند.
آنها معتقد بودند كه امريكا بايد نيروی نظامی بكار ببرد تا قدرتهای هرج و مرج طلب را شكست بدهد.
آنها پشتيبان تغييرات دموكراتيك در خاورميانه شدند ، ‌عقيده‌ای كه در ميان كاخ سفيد همه نپذير فته‌اند.
(‌اين يك سياست بسار راديكال است ، ‌بنابر اين نه تنها محافظه كاران نو ، نو نيستند (در معنی معمولی محافظه كاران) بلكه ديدگاههای آنان چندان تفاوتی با بقيه سياستمداران كاخ سفيد ندارد.
محافظه كاران نو در روش هم پر انرژی هستند آنها شفافيت اخلاقی را به بر خوردهای ديپلماتيك ترجيح می‌دهند. آنها به تقابل برای دست بالا داشتن دست ميازند.
آنها نسبت به موسسات بين المللی كه قدرت و كار آئی آمريكا را محدود می‌كنند ، ‌شكاك هستند ، ‌انها ترجيح می‌دهند كه روی دشمن جديد و موقعيتهای جديد تمركز كنند تا به متحدان قديمی .
اين عقايد مختص محافظه كاران نو نيست. اين گرايش‌ها همواره بعد از پايان جنگ سرد مشاهد شده است. در حقيقت وقتی كه والتر راسل به عصاره شورای روابط خارجی اشاره می‌كند كه طرز نگرش در حزب جمهوری خواه از مدتها قبل شروع به گذار كرده است.
اين جهت گيری از اروپا (‌مركزی و شرقی) به سمت آسيا و آمريكای لاتين و خاورميانه با باری گلد واتر و رونالد ريگان در دهه ٧٠ شروع شده است.
اين ريشه‌های مشترك تفكر برای محافظه كاران نو اين امكان را بوجود آورد كه رابطه نزديكی با محافظه كاران سنتی مانند رامسفيلد و چينی را حفظ كنند. هر چند كه هيج كدام بعنوان محافظه كاران نوتلقی نمی‌شوند.
آقای رامسفيلد يك نامه به كلينتون را امضا كرد در ١٩٩٨ و وی راتشويق كرد كه صدام حسين را از قدرت بر كنار كند. (‌به عنوان هدف اصلی سيا ست خارجی آمريكا).
در ١٩٩٢ محافظه كاران نو پيش نويس برنامه ريزی دفاعی را برای چينی نوشتند. اين پيش نويس توسط ولفويتز و ليبی نوشته شده بود و در آن نظريه حمله پيشگيرانه مطرح شده بود و از دولت خواسته بود كه هزينه‌های تسليحاتی را به مرحله‌ای برساند كه قابل رقابت باهيچ قدرتی نباشد. ولی چينی در مورد آن مضايقه كرده بود.
١٠ سال بعد هر دو نظريه‌ها بعنوان يك سياست رسمی در ٢٠٠٢ بعنوان استراتژی امنيت ملی ، ‌تقديس شد.
حادثه‌ای كه باعث شد نظريه‌ای كه مورد تو جه قرار نگرفته بود به يك نفوذ مشخص تبديل شود ١١ سپتامبر بود. بوش گفت “‌شب روی دنيای ديگری افتاد “‌
محافظه كاران نو علاقه عجيبی به خاورميا نه و تهديدهای غير قابل پيش بينی مانند سلاحهای اتمی در دست تروريست‌ها داشتند. و از آنجا كه جمهوری خواهان سنتی بين المللی طرح هوشيارانه ديگری جای آن نداشتند مجبور به پيروی شدند.
يك قانون قديمی در سياست است كه “‌شما نمی‌توانيد با چيزی بدون هيچ چيزی در برابر آن بجنگيد “ بنابر اين بوش اين نظريه‌ها‌ی محافظه كاران نو را با رغبت پذيرفت.
اما نه فورا. تصميم برای سرنگونی صدام بنظر ميرسد كه بين سپتامبر ٢٠٠١ و مارچ ٢٠٠٢ گرفته شده باشد. در ژانويه ٢٠٠٢ در سخنرانی سا لانه اتحاد ايا لتها بوش “ جمله نفرت انگيز “ محورهای شيطانی “ را بكار برد كه می‌تواند از يكی ار متن‌های كتابهای محافظه كاران نوگرفته شده باشد.
 
محافظه كاران نو به چه ميزان بايد سر زنش شوند؟
بعضی از اتحاديه اروپا بنظر ميرسد كه فكر می‌كنند نفوذ محافظه كاران نو نتيجه مستقيم عدم توانائی بوش از درك الفبای سياس ت خارجی است. تكامل جديد سياست خارجی آمريكا اين ديدگاه‌ها را تحمل نمی‌كند. سيا ست جديد در پاسخ به تحولات ناگهانی منطبق شد. و در تمام سطوح دولت شامل كنگره حمايت دارد بغير از وزارت امور خارجه و افسران نيروهای مسلح. از همه مهمتر سياست جدبد توسط خود رئيس جمهوری تعريف شد. محافظه كاران نومتكی به بوش هستند نه بوش متكی به آنان.
ممكن است شما بحث كنيد كه اين يك تغيير تمركز اولويت از دسسيه و توطئه به توافق عام است. هر كه سياست را مدون می‌كند همچنان آنرا انجام می‌دهد ، منتقدان آن می‌گويند كه به ضرر منافع (‌بعضی) از كشورهای اروپائی ؤ‌قوانين بين المللی و موسسات چند گانه بين المللی و متحدان سنتی می‌باشد.
علاوه بر اين ، ‌اگر اين سياست خارجی توسط يك گروه اداره شود كه محافظه كاران نو اولين گروه در ميان ساير گروهها‌ی متساوی هستند بعدا اين سوال پيش می‌آيد در مورد بر پائی اتحاد و اينكه تنش‌های داخلی منتظرند كه بين محافظه كاران نو و بقيه گروهها را قطع كنند.
نگرانی برای سياست خارجی آمريكا عمدتا پيرامون معانی و هزينه‌ها ست تا اينكه تمام شد ن آن. محافظه كاران نو می‌خواهند عراق را آزاد كنند ، ‌دموكراسی را در خاورميانه گسترش بدهند.
 منتقدان اروپائی اغلب هر چيزی را كه در سياست خارجی آمريكا دوست ندارند به نفوذ اين گروه “‌توطئه گر“ نسبت می‌دهند. اما اين اتهام آشكار ا غلط است.
امور اداری براستی جدا شدن آمريكا از بعضی معا هده‌های بين المللی قبل از تسلط محافظه كاران نو هم در جريان بود. البته اين حقيقت دارد كه محافظه كاران نو از همه چيز بيشتر برای تحقير موسسات بين المللی كه عليه منافع آمريكا عمل می‌كنند ، ‌فعاليت می‌كنند.
نگرش آنان به پيچيده‌تر كردن اتحادها عملی است اما به صورت دشمنی جويانه نيست. بطور مثال در ناتو بدليل عملكردش در وحدت شرق و غرب در اروپا بعد از جنگ سقوط كمونيسم وقتی آلمان و فرانسه تقاضا‌های تركيه را برای ارسال تجهيزات دفاعی ، قبل از جنگ عراق را ، ‌به حالت تعليق گذاشتند ، ‌كاخ سفيد يك راه حل داخل سازمان را به بر طرف كردن مانع ، خارج از ناتو ترجيح داد.
محافظه كاران نو منظور اصليشان سازمان ملل و اتحاديه اروپاست. به و ضوح در سال گذشته رابطه ديپلماتيك پر سر وصدائی بوده است بويژه در شورای امنيت در قطعنامه عليه عراق. اما اين آسان نيست كه تمام سر زنشها را به محافظه كاران نو نشانه برويم. روسيه و فرانسه بيشترين مسوليت را داشتند در حاليكه وزارت اموذ خارجه كه مسول ديپلماسی آمريكا ست يك وزارتخانه غير محافظه كاران نو ست.
يك حوزه از نفوذ محافظه كاران نو كه ممكن است مضر به منافع ديگران باشد ، اسرائيل است. محافظه كاران نو بزرگترين هوادارن سر سخت شارون هستند. بيشتر آنها نگران اين هستند كه “‌نقشه راه“‌امنيت اسرائيل را به خطر اندازد و حاضرند هر كاری انجام بدهند تا آنرا متوقف كنند.
از طرف ديگر نقشه راه يك نشانه ديگر از محدوديت‌های نفوذ آنان است. اگر محافظه كاران نو در واقع قدرت اصلی بودند نقشه راه هرگز وجو د نداشت. اين مسئله تائيد می‌كند كه آنها عليه نيروهای ديگری هم بايد در كاخ سفيد كار كنند. وزارت امور خارجه ، ‌شورای امنيت ملی و حتی تونی بلر.
اين نيروها تلاش خواهند كرد كه رئيس جمهور را تحت نفوذ خود قرار دهند.. نيروی محافظه كاران نو را استحاله كنند. اين مسئله می‌تواند خوب باشد و يا بد. خوب از اين منظر كه از طر حهای بلند پر وازانه آنان كاسته خواهد شد. بد ، اگر نتيجه سياست ، عدم تطابق باشد. در حال حاضر بنظر می‌آيد كه قسمت خوب بيشتر در حال پديد آمدن است.
 
محدوديت نفوذ محافظه كاران نو
عراق آزمايش طرح‌های محافظه كاران نو است. پيروزی نظامی. نفوذ گروه را با درصد بسيار بالائی افزايش داد ه است و يك عقب گرد می‌تواند نتيجه را بر عكس كند.
 اما موفقيت در باز سازی عراق به آنها جرئت خواهد داد كه رئيس جمهور را به قبول كردن قسمتی ديگر از طرحهايشان تشويق كند. اين به مفهو م ارسال نيروها به دمشق نيست. (محافظه كاران نو گفته‌اند كه آنها فقط عراق منظور شان بوده است) بلكه فشار سياسی به سوريه برای توقف حمايت از حزب الله ، ‌فشار به عربستان برای جلو گيری از صدور وهابيسم و فشار به ايران با حمايت از اپوزيسون داخلی ايران عليه رژيم ملا‌ها.
اما برای رسيدن به اين آرزوها بايستی محدوديت‌هائی را هم بر طرف كرد.
محافظه كاران نو ١٠ سال منتظر بودند تا در عراق رفورم ايجاد كنند. آنها علاقه شان را به آن مانند افغانستان از دست ندادند.
اما آنها ممكن است با يك بحران ديگری ديگری از مسير خارج شوند. مثلا بحران در كره شمالی و شبه قاره هند.
ممكن است آنها در كنگره برای تصويب هزينه‌ها‌ی اين طرحها مغلوب شدند. بويژه د رحاليكه اقتصاد ضعيف‌تر می‌شود.
يا نتايح غلط می‌تونه دوباره به تيتر اول مطبوعات محافظه كار بر گردد مانند چه مدت می‌توان نير وها را درخارج نگه داشت؟
همينطور نگرانی‌های واقعی بين افسران ارتش كه خواهان بازگشت نيروها به امريكا بشوند هر چه سريعتر.
سرانجام ، خود بوش است كه هدفش انتخاب شدن مجدد است. و بهمين دليل توجهش را به روی اقتصاد داخلی متمركز كرده است تا به سرنوشت پدرش دچار نشود.. و اين می‌تواند بيشتر از هر چيزی نفوذ محافظه كاران نو را تعديل كند.
اتحاديه اروپا و كشور‌های ديگر هم می‌توانند وزن خود را به اين كفه ترازو اضافه كنند تا خنثی بشود. اما بجز استثنای انگليس ، آنها چنين كاری نكرده‌اند. ترجيح داده‌اند محافظه كاران نو را به عنوان نيروی توطئه بنمايانند. اما محافظه كاران نو يك گروه حاشيه‌ای نيستند. آنها بيشترين چارچوب سياست خارجی آمريكا را تهيه می‌كنند. تا وقتی كه يك عقب نشينی جدی در خارج اتفاق نيفتد اين تعيين سياست ادامه خواهد داشت و با دسيسه گر خواندن آنان. تنها منتقدان آنان به حاشيه رانده می‌شوند. 


گانگسترهای جهانی در صندوق بين المللی پول

• سياست های صندوق بين الملی پول مردم و اقتصاد ها را از مسكو تا جاكارتا به خاك سياه نشانده است، و اين همه در حاليست كه صندوق، جيب سازمان های مالی و بانكها را پر می كند

كان هلی نن  – ترجمه بهروز امين

 

کان هالی نن روزنامه نگار و استاد دانشگاه كاليفرنيا - سانتاكروز است و هر دو هفته يك بار، جمعه ها مقاله اش در San Fransisco درج می شود.

 

چيستان اين است: چه تفاوتی بين تونی سوپرانو و صندوق بين المللی پول وجود دارد؟

پاسخ: هيچ تفاوتی وجود ندارد. به غير از اين كه تونی و دوستانش در مافيا كه از تعداد اندكی مردم در نيوجرسی باج می ستانند و فقيرشان می سازند مخلوق يك برنامه ی تلويزيونی اند. صندوق بين المللی پول ولی با صدها ميليون تن در دنيای واقعی دقيقا همين كار را می كند. آرژانتين تازه ترين قربانی اين سازمان است كه سومين اقتصاد امريكای لاتين بود و اكنون در نتيجه ی سياست های صندوق كه مردم و اقتصاد ها را از مسكو تا جاكارتا به خاك سياه نشانده است،‌از مسير خارج شده است. و اين همه در حاليست كه صندوق، جيب سازمان های مالی و بانكها را پر می كند. و اين سياست ها، در اين جا، همين جا در امريكا تدوين شده اند. اسطوره ی موجود در باره ی صندوق اين است كه يك سازمان «بين المللي» است. به واقع صندوق عضو زياد دارد ولی همه ی تصميمات از سوی امريكا و متحدانش اتخاذ می شود. برای مثال، هلند بيش از هندوستان و چين در صندوق رای دارد. « بين المللي» بودن يك افسانه بسيار مطلوب است كه موجب می شود اين سازمان از دست گنگره [امريكا] خلاص شود. و آنچه كه صندوق می كند اين كه به شما پيشنهادی می دهد كه قادر به رد كردن آن نيستيد. وقتی در اوايل سالهای 1990 آرژانتين با مشكل اقتصادی روبرو شد، رئيس جمهور بوش [پدر] و صندوق پيشنهاد وام دادند. ولی شرطش اين بود كه آرژانتين ارزش پزو را به دلار وابسته كرده و همه چيز از بانك تا سازمان عام المنفعه را خصوصی كرده، همه ی تعرفه ها را لغو نموده و جريان آزاد سرمايه را تضمين كند.

آرژانتين پيشنهاد را پذيرفت و سرريز شدن سرمايه ی خارجی شروع شد. برای بعضی ها، برای ثروتمندان، اقتصاد احياء شد. ولی وابسته كردن ارزش پزو به دلار موجب شد تا صادرات آرژانتين بسيار گران شود در حاليكه سرريز شدن  سيل واره ی واردات ارزان اساس صنعتی كشور را منهدم كرد. كارخانه ها تعطيل شدند. بيكاری بيشتر شد و بدهی خارجی به حد انفجار رسيد. جريان آزاد سرمايه به كمپانی های خارجي  امكان داد تا سودها را به خارج منتقل كنند و دروازه ها را برای «منابع لاشخور» باز كرده تا ضمن خريد اوراق قرضه ی بدهی از نرخ بهره بالا سود كلان به جيب زنند. برای نمونه، بنياد آرژانتين در تورنتو از خريد بدهی ها، 79.25 درصد سود برد يعنی 30 برابر درآمدی كه از خريد اوراق قرضه خزانه داری امريكا به دست می آمد. خصوصی كردن موجب بالارفتن قيمت ها شد. يك كمپانی فرانسوی كه سازمان آب آرژانتين را خريد، بهای آب را 400 درصد افزايش داد.

آنها كه برای مافيا كار می كنند مسلسلی به دست دارند و لباس تمام رسمی سياه می پوشند. صندوق بين المللی پول همان كار را با اسناد به ظاهر بی آزاری چون «موافقت نامه ی تكنيكی تفاهم» كه آرژانتين در سال 2000 امضاء كرد انجام می دهد. براساس اين توافق، آرژانتين می بايست بودجه دولت را كاهش می داد. از حقوق كارمندان دولت 15 درصد می كاست و پرداخت های بازنشستگی را 13 درصد كمتر می كرد. صندوق می گفت: نگران نباشيد. آنچه را كه می گوئيم انجام بدهيد توليد 3.7 درصد بيشتر خواهد شد. ولی توليد 2.1 درصد كاهش يافت (4 ماه پيش سقوط توليد كامل شد). هاي، ولی ما برای كمك به شما اين جا هستيم. صندوق می گفت، «برای كمك به شما 26 ميليارد دلار وام حاضر و آماده است». البته، كاملا حاضر حاضر...نه. جريان اين است كه آرژانتينی ها وقتی می توانند اين وام را دريافت كنند كه بدهی خود را به دلار بپردازند. ولی بخاطر سقوط اقتصادي، بايد برای دريافت دلار 16 درصد بيشتر بپردازيد. پرداخت يك ساله ی بدهی 132 ميليارد دلاری و اين اضافه ای كه بايد پرداخت شود، در جمع معادل 27 ميليارد دلار خواهد شد. يعنی هيچ آرژانتينی حتی يك سنت از اين «وام» تازه ی صندوق را نخواهد ديد و تمام مستقيما به جيب سيتی بانك نيويورك و فليت بانك بوستون خواهد رفت. صندوق هم چنين اصرار دارد كه آرژانتين بودجه خود را تا سال 2002 به توازن برساند كه لازمه اش اين است كه بودجه را 7 ميليارد دلار كاهش داده و 4 ميليارد دلار بر ماليات ها اضافه نمايد. تاثيرش بر اقتصاد آرژانتين مثل اين است كه از دولت امريكا بخواهيد در طول يك سال 400 ميليارد دلار از بودجه خود بكاهد، يعنی كاستن از بودجه به ميزان 2500 دلار به ازای هر خانوار. البته كسی نبايد از اين چيزها متعجب و شگفت زده شود. سابقه ی صندوق بين المللی پول سرشار از فجايع خالص است. اين همين صندوق بود كه به روسيه ورشكسته كمك كرد و در سال 1997 يك هراس ناگهانی و بی جهت پولی را در آسيا به صورت يك فاجعه ی كامل اقتصادی درآورد. وقتی بحران بانك داری آسيا آغاز شد، صندوق با وام سر رسيد ولی به اين شرط كه همگان ضمن بازكردن بازارها، اموال دولتی را به بخش خصوصی واگذار كنند. نتيجه ی سياست صندوق، به غير از ژاپن و تايوان، يك سقوط كامل اقتصادی در ديگر كشورهای آسيائی بود.

در اندونزی 100 ميليون تن، يعنی نيمی از جمعيت در آمد روزانه شان از يك دلار كمتر است. وقتی آرژانتينی ها از بوش تقاضای كمك كردند، گمان می كنيد كه بايد به آنها كمك شده باشد؟

همه ی حرفها به كنار، آرژانتين جزء معدود كشورهای امريكای لاتين بود كه بطور فعال از جنگ خليج [فارس] در 1991 حمايت كرد. حامی سرسخت ناتو است و حتی با هزينه 20 ميليون دلار به افغانستان هم سرباز فرستاده است. ولی مثل تونی سوپرانو و گانگسترها، حكومت امريكا دوستی و همگامی را با تجارت قاطی نمی كند. اگرچه اثر انگشت واشنگتن در سرتاسر اين وضعيت بحرانی قابل رويت است ولی واشنگتن خود را از هر مسئوليتی مبرا می داند. دستهايش را شسته است. والتر مولانو از شركت BCP می گويد، « بدون ترديد اين وزارت خزانه داری امريكا بود كه آرژانتين را به اين راه هل داده واجازه داد سقوط كند». در نتيجه، «به نظر من، مسئله پاسخگو بودن بايد مورد بررسی قرار بگيرد». در واقع، اين چنين باد. كاخ سفيد مدعی است كه می خواهد جلوی تروريسم را بگيرد. می تواند اين كار را با جلوگيری از سازمانی آغاز بكند كه از اين وسيله بر عليه مردم در سرتاسر جهان بهره می گيرد.

منبع: Zmag.org



بالا

بعدی * صفحة دری * بازگشت