اديان و رويارويی تمدنها
حق با من است، تو اشتباه میكنی، برو به جهنم
برنارد
لوئيس
برگردان: علی محمد طباطبايي
آتلانتيك آن لاين (می ٢٠٠٣)
اكنون برای مدتهای طولانی است كه ما در جهان مدرن غربی عادت بر اين داشتهايم كه
خود را اصولاً بر اساس مليت تعريف كنيم و هويتهای دينی، سياسی و غيره را به عنوان
شاختهای از تماميتی بزرگتر و مهمتر به شمار آوردهايم. اما حوادث ١١ سپتامبر و
پس از آن ما را از استنباط ديگری آگاه نمود – از دينی كه به ملتها و نه ملتی كه
به اديان تقسيم شده است – و اين موضوع بعضی از ما را به انديشه در بارهی خود و
روابطمان با ديگران در شيوههای اكنون بيگانه شده برانگيخت. رويارويی با يك قدرت
كه هويت خود را اسلام میداند مناسبت جديدی ايجاد كرده است برای مضمون «برخورد
تمدنها».
زمانی تصور كلی بشر اين بود كه منظور از « تمدن » ما هستيم و بقيهی جهان خارج از
دايرهی تمدن قرار میگيرد. اين تعبير تا آنجا كه میدانيم نگرش تمدنهای بزرگ
گذشته بود – در چين، هند، يونان، روم، ايران و خاورميانهی باستانی. اين انديشه كه
تمدنهای ديگری هم وجود دارند و اينكه اين تمدنها با يكديگر ديدار كرده و بر روی
همديگر تاثير متقابل میگذارند ايدهای نسبتاً جديد است. حتی جالب توجهتر از آن
اين تصور است كه يك تمدن برای خود دارای عمر معينی است: ابتدا به دنيا میآيد، سپس
رشد میكند، به كمال میرسد، زوال میيابد و در نهايت میميرد. مورد آخری را شايد
بتوان تا فيلسوف و تاريخ دان عرب قرون وسطی يعنی ابن خلدون (١٤٠٦ – ١٣٣٢) رد يابی
كرد، كسی كه دقيقاً در چارچوب همان اصطلاحات سخن گفته است، هرچند كه منظور او به
طور دقيق تمدنها نبوده بلكه دولتها و يا رژيمها بودهاند. واژهی تمدن دارای
مفهومی نبود كه امروز از آن مستفاد میشود، مفهومی كه در قرن بيستم جا افتاد.
اولين نويسندهای كه چنين پيوندی بر قرار ساخت تاريخ نگار آلمانی اسوالد اشپنگلر
بود، شايد تحت تاثير وحشت حاصل از جنگ جهانی اول و شكست امپراتوری آلمان بود كه وی
جهان پيرامون خود را مورد دقت و توجه بيشتر قرار داد و بدين ترتيب تمدن غربی را در
حال افول ديد. او بر اساس اين برداشت خود فلسفهای بنا نمود كه در اصطلاح معروف «
افول غرب » به ثبت رسيده است. اشپنگلر در سالهای ١٩١٨ و ١٩٢٢ دو جلد كتاب با همين
عنوان منتشر نمود. در آنها وی اين مسئله را مورد بحث قرار داد كه چگونه تمدنهای
گوناگون با يكديگر ديدار كرده و بر روی همديگر تاثير متقابل میگذارند، چگونه آنها
طلوع میكنند، زوال میيابند و سپس میميرند. رويكرد او به تمدن توسط آرنولد توين
بی شرح و بسط داده شد، يعنی كسی كه با نوعی از فهرست آرزوهای محال – و البته فهرست
قربانیها كار خود را ادامه داد. همين تازه گیها ساموئلهانتينگتون استادهاروارد
استدلال نمود كه اكنون برخورد تمدنها بيشتر از برخورد كشورها يا دولتها نيروی
اصلی روابط بين الملل را تشكيل میدهد. تصور من اين است كه اكثر ما با چنين نظری
موافقيم، و بعضی از ميان ما حقيقتاً گفتهاند كه برخورد تمدنها موضوع مهمی در
روابط بين الملل معاصر است، هرچند كه احتمالاً بسياری از ما تا آنجا پيش نخواهند
رفت – كه بعضی البته رفتهاند - كه تلويحاً اظهار كنند كه تمدنها دارای سياست
خارجیاند و تشكيل اتحاد میدهند.
در تاريخ بشر شمار گوناگونی تمدن وجود داشته و بعضی از آنها هر چند نه در شرايط
يكسان اما در هر حال هنوز هم وجود دارند. مصطفی كمال كه امروز به نام آتاتورك
معروف است در بعضی از سخنرانیهايش شرايط نسبی تمدنها را مورد بحث قرار داد،
سخنرانیهايی كه در آنها از مردم جمهوری تازه تاسيس تركيه برای نوگرايی و تجدد در
خواست نمود. او اين موضوع را با سهولت و صراحت لهجهی نظامی به زبان آورد. وی میگفت
كه مردم از اين و از آن تمدن صحبت میكنند و از تاثير متقابل آنها و نفوذی كه بر
يكديگر میگذارند. اما فقط يك تمدن است كه هنوز زنده مانده و به خوبی رشد میكند و
اين چيزی بود كه وی آنرا نوگرايی يا تمدن « زمان ما » ناميد. به عقيدهی او بقيهی
تمدنها يا در حال موت بوده و يا قبلاً مرده بودند و تركيه انتخابی نداشت مگر
پيوستن به اين تمدن و يا در غير اين صورت ملحق شدن به جهان در حال مرگ. آن يك تمدن
مورد نظر او البته غرب بود.
فقط دو تمدن هستند كه با هويت دينی مشخص میشوند. تمدنهای ديگر نيز دارای دين میباشند
ليكن دردرجهی نخست توسط سرزمين و ويژگیهای قومی تعريف میشوند. بوديسم نيروی
دينی عمده و اولين دينی بود كه برای رساندن پيام عمومی به تمامی بشريت تلاش نمود.
در خاورميانهی كهن بعضی شواهد فعاليت بودايیها به چشم میخورد و احتمال تاثير و
نفوذ اين دين بر دين يهود و بدين ترتيب بردين مسيحيت مطرح است. اما بوديسم برای
قرنهای زيادی گسترشی كه قابل توجه باشد نداشت و كشورهايی كه در آنها رونق گرفت –
در آسيای جنوبی، جنوب شرقی و غربی – مانند همسايههايشان توسط فرهنگ و بيشتر مرام
و مسلك معين میشدند. اين تمدنهای ديگر به استثنای كمونيسم كه به عنوان يك دين
موضوعی مسئله ساز به نظر میرسد فاقد آن ظرفيت و غالباً تمايل مكتبی و مرامی برای
توسعهی نامحدود هستند.
مسيحيت و اسلام دو دينی هستند كه توسط تمدنهايی كه ساختهاند از ديگر اديان
متمايز میشوند و هرچند كه نقاط مشترك بسياری با هم دارند اما تفاوتهايی نيز ميان
آنها وجود دارد. در زبان انگليسی و اغلب زبانهای ديگر جهان مسيحی دو واژه جداگانه
(برای اشاره به تمدنی كه بر آيين مسيح بنا شده) وجود دارد، « آيين مسيح يا Christianity » و ديگری « مسيحيت يا Christendom ». آيين مسيح يك دين است، نظامی تشكيل شده از
عقيده و عبادت به همراه بعضی نهادهای مذهبی. مسيحيت يك تمدن است كه عناصری را در
خود ادغام نموده كه غير مسيحی هستند يا حتی ضد مسيحی. شايد لازم به يادآوری است كه
هيتلر و نازیها ثمرهی مسيحيت هستند اما به دشواری میتوان آنها را محصولی از دين
مسيح دانست. هنگامی كه از اسلام صحبت میكنيم از واژهی يكسانی برای دين و تمدن
مدد گرفته ايم كه شايد همين امر به سوء تعبير بينجامد. مارشالهادسون فقيد كه
استادی ممتاز در تاريخ اسلام از دانشگاه شيكاگو بود اولين كسی بود كه، به عقيدهی
من توجه ديگران را به اين مسئله جلب نمود. او واژهی Islamdom يا همان اسلاميت را جعل نمود. بدبختانه اين
واژه در زبان انگليسی كلمهای بود كه برای تلفظ ظرافتی نداشت و از همين رو رايج
نيز نشد. پس شبهه همچنان باقی ماند. جالب توجه است كه در زبان تركی شبههای وجود
ندارد زيرا « اسلام » به معنای تمدن است و « اسلاميت » روی سخنش مخصوصاً با دين
است.
در مراجعه به تاريخ تمدن برای مثال ما از « هنر اسلامی » صحبت میكنيم و منظورمان
هنری است كه در كشورهای اسلامی بوجود آمدهاند و نه فقط هنر دينی، در حاليكه واژهی
« هنر مسيحی » اشاره دارد به هنر دينی يا هنر نذری (votive art) ، به عبارت ديگر نقاشیها و تنديسهای
كليسايی و متقی. ما از « دانش اسلامی » صحبت میكنيم كه در اينجا منظورمان فيزيك،
شيمی، رياضيات، زيست شناسی و غيره در پرتو حمايت تمدن اسلامی است. اگر بگوييم «
علوم مسيحی » منظورمان چيزی كاملاً متفاوت و نامربوط با موضوع اصلی است.
آيا كسی از « دانش يهودی » صحبت میكند؟ من كه چنين نمیپندارم. ممكن است از
دانشمند يهودی صحبت شود كه اين موضوعی ديگر است. اما البته دين يهود يك تمدن نيست،
بلكه يك دين است و يك فرهنگ. بخش غالب تاريخ اين دين از زمان پراكتدگی قوم يهود پس
از اسارت در بابل (اصطلاحاً ديازپورا) به اين سو يا در مسيحيت و يا در اسلام بوقوع
پيوسته است. هم در هند و هم در چين يهودی وجود داشته است اما فرقههای يهودی در
اين دو سرزمين به شكوفايی و رونق بخصوصی نرسيدند. آنها دارای نقش حد اقلی بودند،
هم در تاريخ يهودیها و هم در تاريخ هند و چين. واژهی « يهود – مسيحی » نام جديدی
است برای واقعيتی كهن، هرچند كه در روزگار نخستين آن چه بسا به يك اندازه باعث
دلخوری هر دو میشد. میتوان از واژهای برابر يعنی « يهود – اسلام » برای اشاره
به همزيستی فرهنگی ديگری كه در دورهای نسبتاً اخير به شكوفايی رسيد و در سحرگاه
نوگرايی و تجدد پايان يافت استفاده كرد.
تا چه ميزان تمدنی كه توسط يك دين محدود شده يا توسط آن دين تعريف شده است با كثرت
گرايی سازگاری دارد ـ يعنی تحمل ديگران در چارچوب همان تمدن اما البته ديگرانی با
اديان گوناگون؟ اين سوال بسيار مهم و اساسی اشاره دارد به تمايز اصلی بين دو نوع
(تيپ) از دين. برای بعضی از اديان، درست به همانگونه كه واژهی « تمدن » برای ما
معنی میدهد و افراد خارج از آن تمدن بربر يا وحشی به حساب میآيند، دين به معنای
« دين خودی » است و كسانی كه خارج از آن دين قرار دارند كافر محسوب میشوند. ساير
اديان مانند دين يهود و غالب اديان آسيايی اذعان دارند كه انسان میتواند از دينهای
متفاوتی استفاده كند برای تماس و صحبت با خداوند، همانگونه كه از زبانهای گوناگون
برای صحبت با ديگر استفاده میشود. زيرا خداوند تمامی چنين زبانهايی را به يك
اندازه میفهمد. من درون خودم احساس میكنم كه زبان انگليسی ظريفترين ابزاری است
كه نژاد بشر هرگز برای بيان افكار و احساساتش ابداع كرده است، اما در ذهن خودم
تصديق میكنم كه ديگران نيز ممكن است دقيقاً همين احساس مرا در بارهی زبان خود
داشته باشند و من با پذيرش اين موضوع هيچ مشكلی ندارم. اين دو شيوهی برخورد به
دين میتوانند توسط واژههايی كه منتقدين آنها برای محكوم كردنشان مورد استفاده
قرار میدهند مشخص شوند – يعنی « ايمان راسخ به صحت عقايد مذهبی خود » (١) و «
نسبی گرايی ». سنت جان از فرانسيسكنهای قرن پانزدهم در يكی از خطابههای خود كه
بر روی نقشهی كاليفرنيا جاودان شده است يهودیها را به خاطر كوشش برای انتشار
انديشههای فريبكارانه ميان مسيحیها شديداً مورد انتقاد قرار داده است: «يهودیها
میگويند كه هركس میتواند در ايمان خود رستگار شود، يعنی چيزی كه صحت ندارد ».
استثنائاً همين يك اتهام بر عليه يهودیها كاملاً بجاست. تلمود به واقع میگويد كه
در تمامی اديان شخص صالح و با ايمان جايش در بهشت محفوظ است، هرچند كه معتقدين به
اديان چند خدايی و زنديقها از اين قاعده مستثنی هستند اما ايمان آورندگان به
اديان تك خدايی از هر ايمانی كه باشند و قواعد اساسی اخلاق را مورد رعايت قرار
دهند واجد شرايط محسوب میشوند. ديدگان نسبی گرا هم توسط مسيحیها و هم مسلمانها
مورد انتقاد قرار گرفته و رد شده است، يعنی از طرف كسانی كه در اين ايمان با هم
مشترك هستند كه فقط يك ايمان يا يك عقيدهی واقعی وجود دارد، كه همان دين خودشان
باشد، و وظيفه آنهاست كه آن يك دين را ميان تمامی بشريت نشر دهند. ديدگاه طرفدار «
ايمان راسخ به صحت عقايد خود » به طور روزافزون و فزايندهای در جهان مسيحيت و از
طرف تعداد قابل توجهی از روحانيون مورد حمله و انكار قرار میگيرد اما تا به امروز
نشانههای كمی از تحولی مشابه در اسلام به چشم میخورد.
البته تحمل (يا بردباری و مدارا) به نوبهی خود عقيدهای شديداً نابردبارانه است،
زيرا معنیاش اين است كه « من مافوق هستم و میخواهم به تو اجازه دهم كه تا حدی از
حقوقی كه من برخوردارم تو نيز بهره مند شوی، البته تا هر زمان كه بر اساس
استانداردهايی كه من تعيين میكنم رفتار كنی ». به عقيدهی من اين تعريفی منصفانه
است برای بردباری دينی كه به طور معمول استنباط و اجرا میشود. جرج واشنگتن در
نامهای به جامعهی يهودیهای نيوپورت در گرود آيلند و شايد در كنايهای به «
امتياز تساهل » بسيار مشهور از امپراتور اتريش ژوزف دوم كه چند سال قبل از آن
اعلام شده بود چنين اظهار نظر میكند: « اكنون چنين به نظر میرسد كه تساهل گويی
چيزی نيست بيش از اغماض يك طبقه از مردم كه طبقهی ديگر از مردم را در به كارگيری
حقوق طبيعی و فطری خود برخوردار میكند ». چند سال پيش از اين در نشستی ميان يهودیها،
مسيحیها و مسلمانان در وين اسقف اعظم فرانس كوبيگ از تساهل و بردباری صحبت میكرد
و من نتوانستم خودداری كنم از تعريف اين نقل قول از جرج واشنگتن برای او. وی چنين
پاسخ داد: « حق با شماست، من نبايد ديگر از مدارا صحبت كنم، بلكه بايد از ملاحظهی
دوجانبه بگويم ». اما هنوز هم تعداد انگشت شماری هستند كه در طرز فكری كه در اين
پاسخ حقيقتاً بزرگ بيان شده سهيم باشند.
برای كسانی كه رويكردی نسبی گرايانه به دين دارند – در حقيقت: من خدای خودم را
دارم، تو خدای خودت را و ديگران هم مال خودشان را – ممكن است دلايل سياسی يا
اقتصادی خاصی وجود داشته باشد برای مخالفت ورزيدن با اعتقادات شخص ديگر، اما در
اينجا كلاً شكل كلامی (مربوط به الهيات) ديگر وجود ندارد. برای طرفداران رويكرد «
ايمان راسخ به عقايد خود » - كه علی القاعده خلاصه میشود در: حق با من است، تو
اشتباه میكنی، برو به جهنم – بردباری يك معضل است. از آنجا كه قرار است « دين
مبتنی بر ايمان راسخ به عقايد خود » تنها گزينهی حقيقی و كامل باشد، تمام اديان
ديگر در بهترين حالت ناقص محسوب میشوند و در بدترين حالت نادرست و اهريمنی. و از
آنجا كه طرفدار گزينهی « ايمان راسخ به عقايد خود » ظاهراً دريافت كنندهی
انحصاری پيام نهايی خداوند به انسان است يقيناً اين وظيفهی اوست كه آنرا به تمام
مردم عرضه كند و نه اينكه آن پيام را برای خودش محفوظ دارد.
و اما چنانچه كسی دارای چنين اعتقادی باشد در بارهی آن چه میكند؟ و چگونه شخصی
كه چنين اعتقادی دارد با مردمی از اديان ديگر رابطه برقرار ميكند؟ اگر به اين پرسش
به طور تاريخی نگاه كنيم فقط يك چيز است كه به طور كاملاً روشنی نمايان میشود:
اين مسئله از اهميت بسزايی برخوردار است كه آيا آن دين ديگر نسبت به دين شخص مورد
نظر از قبل وجود داشته يا بعد از آن بوجود آمده است. چنانچه از ديدگاه فردی مسيحی
به موضوع بنگريم دين يهود قبلی و اسلام بعدی محسوب میشود. از ديدگاه فردی مسلمان
هم دين يهود و هم مسيحيت قبلی هستند. برای فرد يهودی هم مسيحيت و هم اسلام دينی
بعدی محسوب میشوند – اما برای فرد يهودی از آنجا كه دين او مبتنی بر « ايمان راسخ
به عقيدهی خود » نيست اين موضوع مشكلی ايجاد نمیكند.
اما
چنين چيزی برای مسيحیها و مسلمانان يك مسئله جدی است – يا بلكه بايد بگويم برای
مسلمانان و مسيحیهای سنتی. از نقطه نظر آنها دين قبلی شايد به عنوان دين ناقص
تلقی شود، يعنی دينی كه از دور ديگر خارج شده است. اما وقتی كه اديان در توالی
صحيح نزول وحی قرار دارند دينهای قبلی به ناچار غلط يا ناقص نيستند. بدين ترتيب
از نظرگاه شخص مسلمان دين يهود و مسيحيت هر دو در زمان نازل شدن خود دين صحيحی
بودهاند، اما پس از دين اسلام كه آخرين نزول وحی خداوند به حساب میآيد ديگر از
دور خارج شدهاند. اگر چه آنها دينی هستند كه منسوخ شدهاند - شايد بتوان گفت از
مد افتادهاند – ليكن آنها به طور ذاتی دين نادرستی نيستند. از اين رو شريعت يا
قانون اسلامی نه فقط جايز میشمرد كه حتی مكلف میكند كه درجهی خاصی از بردباری
نسبت به آنها رعايت شود.
البته موضوع كمی پيچيدهتر از اين حرفهاست: يهودیها و مسيحیها متهم هستند به
دستكاری كردن نوشتههای اوليه و اصلی كتابهای آسمانی و دينی خودشان. بنابراين از
ديدگاه فرد مسلمان تعاليم مسيحيت از تثليث و الوهيت حضرت مسيح تحريف هستند. نكتهی
اصلی در بعضی آيات قرآنی آمده است: خدايی جز خدای يكتا نيست، او شريكی ندارد و
اوست خدای يكتا و ابدی. او نمیزايد و زاده نشده و نظير و مانندی ندارد. اين آيات
و آيات مشابه در روزگار نخستين اسلام بر روی مسكوكات و خط نوشتههای اسلامی ظاهر
شدند و شايد از نظر يهودیها و مسيحیها دارای محتوای جدلی بودهاند. اين آيات
همچنين در گنبد مسجد عمر در اورشليم نيز نوشته شدهاند – عملی كه میتوانست به
معنای چالشی برای مسيحيت در زادگاهش تلقی شود. يهودیها مورد اتهام هستند كه
قطعاتی را كه در آنها ظهور حضرت محمد پيش گويی شده است را از كتاب آسمانی خود حذف
كردهاند. از ديدگاه مسلمانان هر چيزی پيش از حضرت محمد، يا خاتم پيامبران ضرورتاً
كذب است. اين موضوع توضيحی است برای رفتار تند نسبت به دينهای پس از اسلام در
كشورهای اسلامی، مانند مذهب بهايی و نهضت احمديه.
مسلمانها علاقهی چندانی به برقراری رابطهای ويژه با هركدام از دو دين پيش از
خود نداشتهاند، و اگر بهودیها و مسيحیها صلاحی در پذيرش دين حضرت محمد نديدند
خود را متضرر ساختهاند. مسلمانها از هر نظر برای تحمل آنها مطابق با قوانين
اسلام يا همان شريعت آماده بودند، قوانينی كه هم مقدار و هم محدودهی آزادی عملی
را معين میكند كه بايد به پيروان دينی به رسميت شناخته شده اعطا گردد: آنها میبايست
پيرو دينی يك خدايی میبودند و میبايست كتابی آسمانی میداشتند، كه چنين چيزی در
عمل دامنهی بردباری را به يهودیها و مسيحیها محدود میكرد. قرآن از گروه سومی
نيز نام برده است كه برای تحمل شدن واجد صلاحيت بودهاند، يعنی از سابينها، اما
در اين مورد كه منظور از آنها چه دينی بوده ميان مسلمانان ترديد وجود داشت، و در
دورههايی اين ترديد تبديل به روشی ساده شد برای گستردهتر كردن بردباری دولت
اسلامی نسبت به زرتشتیها يا ساير گروهها، البته هر وقت كه به نظر میرسيد چنين
عملی به صلاح است. بنابر اصول محدودهی بردباری به اديان چند خدايی يا بت پرستان
گسترش نيافت، و اين روش گاهی در بعضی كشورها در آسيا و آفريقا كه به دست مسلمانها
فتح شده بودند مسائل حادی ايجاد نمود.
رواداری برای مسيحیها پرسشی به غايت دشوار بود. برای آنها دين يهود شكل نخستينی
بود از دين خودشان و مسيحيت تحقق وعدهای الهی محسوب میشد كه توسط خداوند از پيش
به يهوديان داده شده بود. بنابراين عدم پذيرش چنين قولی از طرف يهودیها به معنای
مورد ترديد قرار دادن بعضی از اصول اعتقادی اساسی ايمان دين مسيح تلقی میشد.
بردباری در ميان شاختههای مختلف مسيحيت حتی به معضلی بزرگتر تبديل گرديد. البته
شخص خارج از دين خودی با سهولت بيشتری تحمل میشد تا مخالف داخلی (يا خودی). بدعت
گذاران خطر بزرگتری بودند نسبت به ملحدان. اثر مشهور فيلسوف انگليسی جان لاك به
نام « نامهای در باب تساهل » كه در اواخر قرن هفدهم نوشته شده بود دفاعيهای است
برای مدارای دينی كه در آن دوران البته انديشهای كاملاً جديد بود. لاك مینويسد:
« نه كافر، نه مسلمان، نه يهودی نبايد از حقوق شهروندی دولت مردمی به خاطر
اعتقادات دينی خود مستثنا شوند ». در اين فهرست جای يك گروه خالی است: كاتوليكها.
علت اين تفاوت گذاری روشن است. برای لاك و هم عصرانش كافر، مسلمان و يهودی تهديدی
برای كليسای انگلستان محسوب نمیشدند اما در مورد كاتوليكها اينگونه نبود. آنها
در تلاش بودند برای سرنگون ساختن پروتستانتيسم و میخواستند كه انگستان را كاتوليك
كنند، و آنگونه كه پروتستانهای اهل جدل در آن زمان مطرح میكردند، آنها در صدد به
انقياد درآوردن انگستان به زير فرمانروايی مطلق خارجی بودند، يعنی پاپ در رم.
مسلمانها در مجموع بردباری بيشتری در برابر تنوع داخلی جامعهی خودی داشتند و حتی
به زودی سنتی را مور استفاده قرار دادند كه بر اساس آن چنين گوناگونی به عنوان
بركتی آسمانی تلقی گرديد. مفهوم بدعت كه در اسلام اصيل (اوليه) شناخته شده نبود،
در مفهوم مسيحی ايمانی اشتباه تلقی میگرديد و توسط مرجعيتی به معنای دقيق كلمه
قانونی و مشروع مورد تشخيص قرار گرفته و مكحوم میشد. انحراف (از دين اصلی) و تنوع
مذهبی با استثنای اندكی فقط هنگامی با آزار و اذيت مواجه میگرديد كه تهديدی برای
نظم جامعهی اسلامی تلقی میشد. انديشهی مرجعيتی صاحب اختيار كه در بارهی پرسشهای
مربوط به ايمان و عقيده حكم صادر كند در روشها و تفكرات اسلام سنتی بيگانه بود.
هرچند كه اين بيگانگی بعدها كاهش پيدا كرد.
يكی از نتايج شباهت ميان مسيحيت و اسلام از نظر پيشينه و شيوهی برخورد نزاع
طولانی بين دو تمدنی بود كه هركدام از آنها حدودش را معين و تعريف كرده بودند.
هنگامی كه اين دو دين در ناحيهی مديترانه با يكديگر مواجه شدند و هر كدام ادعا
داشتند كه دريافت كنندهی وحی نهايی خداوند هستند نزاع و درگيری اجتناب ناپذير مینمود.
اين درگيری تقريباً بدون وقفه ادامه داشت. اولين هجوم عربی - اسلامی، دين اسلام را
توسط فاتحين به سرزمينهای مسيحی سوريه، فلسطين، مصر و شمال آفريقا آورد و برای
مدتی به جنوب اروپا. تاتارها اسلام را به روسيه و شرق اروپا بردند و تركها به
بالكان. هر پيشروی مسلمانها با واكنش تندی از سوی مسيحیها پاسخ گفته شد.
ركونكويستا در اسپانيا، جنگهای صليبی در لواندر، خلاص شدن از شر يوغ تاتارها -
آنگونه كه روسها در تاريخ خود مینامند - در روسيه و در نهايت ضد حملهی بزرگ
اروپا به سرزمينهای اسلامی كه اصطلاحاً امپرياليسم خوانده میشود.
طی دورهی طولانی نزاع و درگيری از جهاد و جنگ صليبی، از پيروزی و باز پس گيری،
مسيحيت و اسلام سطحی از تماس و گفتگو را در هر حال حفظ كردند زيرا هر دو دين از
بنياد خود مشابه بودند. آنها توانستند با يكديگر مباحثه، جر و بحث و مناظره كنند.
حتی فريادهای خشم هر طرف برای طرف ديگر واضح و مفهوم بود. هنگامی كه مسيحیها و
مسلمانها به يكديگر میگفتند: « تو كافری و در آتش جهنم خواهی سوخت » هر كدام
منظور طرف مقابل را دقيقاً میفهميد، زيرا هر دو يك چيز را مورد نظر داشتند. بهشت
آنها به نحو متفاوتی تعريف شده بود اما جهنمهايشان با هم فرقی نداشت. چنين
پافشاریها و اتهامها كمتر معنا و مفهومی برای يك هندو، يك بودايی يا طرفدار
عقايد كنفسيوس افاده میكرد.
مسيحیها و مسلمانان يكديگر را مورد بررسی قرار داده و روی همديگر در شيوههايی
كاملاً متفاوت تحقيق و پژوهش میكردند. علت آن تاحدی شرايط و اوضاع و احوال متفاوت
آنها بود. اروپايیهای مسيحی از همان ابتدا میبايست كه زبانهای بيگانه را
بياموزند تا قادر به خواندن نوشتههای كتاب مقدس و ادبيات كلاسيك خود باشند و
بتوانند با يكديگر مكاتبه كنند. از قرن هفدهم به اين سو آنها برای نگاه به بيرون
انگيزهای بيشتر داشتند – مكانهای مقدس آنها در سرزمينی كه ايمانشان متولد شده
بود در زير سيطرهی حكومت مسلمانها قرار داشت و فقط با اجازهی آنها بود كه میتوانستند
از آن مكانها بازديد كنند. اما مسلمانها مسائلی از اين دست نداشتند. مكانهای
مقدس آنها در شبه جزيرهی عربستان بود كه زير حكومت عربها قرار داشت. كتابهای
مقدس آنها به زبان عربی بود، يعنی زبانی كه در سراسر تمدن آنها زبان ادبيات، علم و
فضل بود، زبان حكومتی و تجارت و به طور روزافزونی زبان ارتباطهای روزانه، بخصوص
پس از آنكه كشورهای آسيای جنوب غربی و شمال آفريقا توسط مسلمانها فتح شدند به
فرهنگ عربی درآمده و زبانها و خطهای باستانی خود را فراموش كردند. در دورههای
بعدی زبانهای ديگر اسلامی سر برآوردند، به ويژه فارسی و تركی، اما در دورهی تعين
كنندهی اوليه فقط زبان عربی به تنهايی بود كه حكومت میكرد.
تفاوت در تجربهها و نيازهای دو تمدن در شيوهی برخورد آنها به يكديگر منعكس شده
است. از نخستين زمانهای به ثبت رسيده در اروپا مردم سعی داشتند كه زبانهای جهان
اسلام را بياموزند. اين تلاش با آموختن زبان عربی آغاز گرديد: يعنی زبان پيشرفتهترين
تمدن آن زمان در جهان. بعدها بيشتر به خاطر دلايل عملی، فارسی و به ويژه تركی را
آموختند كه در دورههای حكومت عثمانیها به عنوان زبان حكومتی و ديپلماسی جايگزين
زبان عربی شد. از قرن شانزدهم به اين سو همواره كرسیهای زبان عربی در دانشگاههای
فرانسه و هلند وجود داشت. دانشگاه كمبريج اولين كرسی زبان عربی خود را در ١٦٣٢ و
آكسفورد در ١٦٣٦ افتتاح كردند. اروپايیها در اين دوره ديگر برای دسترسی به علوم
عالی نياز به زبان عربی نداشتند. اكنون آنها زبان عربی را به دليل كنجكاویهای
روشنفكرانه میآموختند – يعنی اشتياق برای دانستن مطالبی در بارهی ديگر تمدنها و
راه و رسمهای زندگی آنها. در قرن شانزدهم اروپا به گروه قابل توجهی از فضلای ادبی
خود میباليد كه جهان اسلام را مورد بررسی و مطالعه قرار میدادند – چاپهای متنی
و ترجمههای آثار تاريخی، ادبی و كلامی و همچنين تاريخ ادبيات و دين و حتی تاريخ
عمومی كشورهای اسلامی با شرح و توصيف مردم آن كشورها و راه و رسم زندگی كردنشان.
از قرن شانزدهم به اين سو دستور زبانها و فرهنگهای لغات عربی، فارسی و تركی در
دسترس فضلای اروپايی بود. اين مسئله بسيار با اهميت است كه آنها به زبان عربی توجه
بيشتری مبذول كردند، يعنی زبان كلاسيك و نوشتاری اسلام تا زبانهای فارسی و تركی
كه زبان حاكمان جهان اسلام وقت بود. در طول قرن نوزدهم فضلای اروپايی و بعدها
البته آمريكايی دست به كار از نو زنده كردن، خواندن و تفسير كردن زبانها و خطهای
فراموش شده و از دست رفتهی باستانی شدند و بدين ترتيب فصلی كهن و پرشكوه از تاريخ
را دوباره به دست آوردند. اين فعاليتها با عدم ادراك و سپس سوء ظن كسانی مواجه
گرديد كه در اين قسم از كنجكاویهای بشری سهيم نبودند و از اين رو برای آنها نيز
زمينهای نداشتند.
جهان اسلام فقدان كاملی از علاقه به تمدن مسيحی را ابراز نمود كه قابل مقايسه با
علاقهی مسيحیها به اسلام نبود. آن بی اعتنايی كه در ابتدا برای بربرهای آن طرف
مرزها قابل درك و موجه مینمود برای مدتها ، يعنی زمانی كه ديگر آن شخصيت پردازی
به دقيق بودن خود خاتمه داده بود به حيات خود ادامه داد، و حتی تا زمانی كه ديگر
به نحو مضحك و نامعقولی فاقد هرگونه دقت بود همچنان پا برجا ماند.
گاهی چنين استدلال شده است كه علاقهی اروپايیها به زبان عربی و ساير زبانهای
شرقی ضميه ای، يا صورت اوليه و پيش درآمدی بود از امپرياليسم. اگر چنين است پس
بايد عربها و تركها را هم از هر گونه قصد تجاوزكارانهی مشابه تبرئه كنيم. عربها
٨٠٠ سال را بدون علاقهی چندانی به زبانهای اسپانيايی و لاتينی در اسپانيا
گذراندند. عثمانیها برای نيمی از يك هزاره در جنوب شرقی اروپا حكومت كردند، اما
در بيشتر آن ساليان دراز هيچ گونه زحمتی برای آموختن زبان يونانی يا هرگونه از
زبانهای بالكانی يا اروپايی به خود هموار نكردند – زحمتی كه میتوانست برايشان
بسيار مفيد باشد. هنگامی كه آنها به مترجم نياز داشتند، از نوكيشان و ساير افراد
اين كشورها استفاده میكردند. تا پيش از آنكه توسعهی غرب آنها را به توجه كردن به
بقيهی جهان وادار نمايد غرب شناسی هنوز به وجود نيامده بود. اما امروز میتوانيم
در آمريكا نيز رويكردی مشابه بيابيم.
امروز ما غربیها درگير چيزی هستيم كه آن را به عنوان جنگ عليه تروريسم تلقی میكنيم،
يعنی آنچه كه تروريستها آن را به عنوان جنگ عليه كفر نشان میدهند. بعضی از
نيروهای دو طرف اين كشمكش را به عنوان نزاعی ميان تمدنها میبينند، يا چنانچه
ديگران ممكن است اظهار كنند، نبردی ميان اديان. اگر حق با آنها باشد، كه البته
نشانههای بسياری برای تائيد ديدگاه آنها وجود دارد، برخورد ميان اين دو تمدنی كه
توسط دين تعريف شده نه فقط از تفاوتهايشان كه همچنين از شباهتهايشان نتيجه میشود
- كه در اين صورت تا اندازهای اميد برای تفاهم بيشتر در آينده ممكن خواهد شد.
از سايت ايران امروز