همسايه

همسايه بلا، دختر همسايه بلا

هرگز نكند دختر همسايه وفا

همسايهء دست راست ما سايه گرفت

مارا هوس دختر همسايه گرفت

همسايه بلا، دختر همسايه بلا

هرگز نكند دختر همسايه وفا

( يك سرود زيبای افغانی)

همسايه

همسايه بلا،  رهبر همسايه بلا

هرگز نكند رهبر همسايه  وفا

همسايه دست راسِ ما پرويز است

صد بار بتر ز هتلر و چنگيز است

همسايه دست چپ كه چون دايه ماست

آن  دايهء مهربان،  چه خوش سايه ماست

همسايه بلا،  رهبر همسايه بلا

هرگز نكند رهبر همسايه  وفا

همسايه بالايی كه " شورا ها" بود

خود عامل بربادی ملک ما بود

همسايه دورتر  كه هم قبله ماست

بن لادن محترم ز آنجا برخاست

همسايه بلا،  رهبر همسايه بلا

هرگز نكند رهبر همسايه  وفا

ما ملت افغان كه شجاعت داريم

درخويش كشی بسی درايت داريم

ای بوش و بلر بداد ما ها برسيد

گر خود نرسيديم،  شماها برسيد

اکنون که زهمسايه خود خسته شديم

بر دام محبت شما  بسته شديم

همسايه بلا،  رهبر همسايه بلا

هرگز نكند رهبر همسايه  وفا
موشک زد و ريشک زد و خوش مايه گرفت
ما را هوس رهبر همسايه گرفت.....

 

از تاريخ بيرقی!

 

...چون اميرالمومنين هرات و زابلستان و غزنين و كابلستان گرفت، عزم بلخ و تخارستان ‏نمود. ليل چارشنبه از ماه ذي القعده خالي كرد با شيخ الهول اسامه و حاجب كوتوال بزرگ ‏مشرف. آنشب اميرالمومنين را نوميدي ها رفت و گله ها گذاشتن گرفت كه جيش امارتي سال و ‏انديست كه به دروازه هاي بلخ متوقف است نه فتحيست مايان! را و نه هزيمتي خصمان را. و ‏به شكايت اندر آمد كه خزانه از يراق و شلاق تهيست و كيسه از درهم سعودي و زر مغربي ‏خالي.‏
حاجب كوتوال بزرگ( ناصرالاماره بابر) اميرالمومنين را نيک بنواخت و فرمود شيخ الهول را تا ‏چهل هزار- هزار زرمغربي به كيسه امارت ريزد و( خود خود!) جمله ما يحتاج لشكر را از ‏شلاق و تازيانه قبول نمود برآوردن و چند هزار (فوج) هم به امداد فرستادن. اميرالمومنين زمين ‏به شكرانه ببوسيد و روي به خاصان و خدام نموده گفت: " سالار شما و خليفت ما اين مرد ‏است. همگان گوش به اشارت او داريد كه كيد هاي او فوق فتوي هاي ماست"‏
حاجب كوتوال بزرگ تبسمي نمود و گفت: " شكريه جي"!‏
القصه كسان فرستادند محرمانه به (ري) تا رايزني نمايند با ورد الدين خان راكتيار كه كسان ‏بسيار داشت به بلخ. وردالدين خان گفت كه گرچه ما را سخت ماليده بوديد بدوران ماضي اما ‏شما را مخالفت كردن نشايد به هيچ روي . اين بگفت و دست بكار شد و ملاطفه ها نوشت ‏اعوان و اخوانش را از (گرگري ) و امثالهم به بلخ كه گوش بفرمان كوتوال بزرگ دارند و ‏بسان (جيش الخامس) كار ها نمايند و فتنه ها انگيزند تا خدمتي آيد مر كوتوال را.‏
چون كار ها بدين منوال رفت، شيوخ المدارس فضل الرحمن و سميع الحق تعويذ ها بنوشتند و ‏جادو ها وحرزها نمودند و بديوار ها آويختند تا اختلاف در كار خصمان امارت پيدا آيد.‏
يوم سه شنبه لشكر بسيار و طلاب جرار به بلخ يورش آوردند. چون جادو ها و حرزها و زر ‏مغربي و دينار سعودي و صمت خوانين ماورانهر و خبط اميران ماورالبحر كار خوش بنموده بود ‏به اندك مدتي شهر به تصرف درآمد و فتح ها نمايان شد.‏
اميرالمومنين و شيوخ المدارس فرمودند تا شهر را بسوزانند و خلق را از نوباوگان و ‏عجوزگان در شوارع از دم تيغ بگذرانند و شباب را بيضه ها ببرند. سرهنگان و پهلوانان ‏خصمان به ماورانهر و بخارا بگريختند و سر هاي زيادي بدار رفت و عبرتي آمد مر خصمان ‏ديگر را به تخارستان و يمگان.‏
مولانا زبان سالار كه حين اين واقعه به سنه الف و ثلاثه مأه و سبعه و سبعين الخورشيدي يوم ‏آدينه بدانجا بود، حكايت كند كه از خوف اين حادثه در تخارستان كسان سلاح ها انداختند و بر ‏طول محاسن افزودند و جنده هاي ابيض بر بام ها افراختند تا امان يابند.‏
اميرالمومنين را و كوتوال بزرگ و حاجبش را و شيخ الهول اسامه را و شيوخ المدارس را ‏فرحت ها رسيد ازين ظفر. به پيشاور و پنجاب جشن ها گرفتند و پايكوبي ها نمودند و نقاره ها نواختند و ‏به مدرسه ها ختم ها بر پا داشتند و سرها تراشيدند و دستار های کبود بسر کردند و خيرات ها نمودند.‏..

 

ذکر فروريختن کوشک هاي ماورالبحرو پايان کار اميرالمومنين!

چون اميرالمومنين و کوتوال بزرگ( مشرف) و شيخ الهول( اسامه بن لادن) از کار بلخ فارغ آمدند، به خيال فرغانه و بخارا و خجند و ساير بلاد ماورالنهر شدند. کسان فرستادند از جمعه نمنگاني وخصمان ديگر ازبکيه و تاجکيه تا بر خوانين آنجا بشورند. اما شيخ الهول را هوس جهانگشايي وامارت فزونتر از دوديگر بود. از خاصان خود تني چند فرستاد به ماورالبحر تا فتنه ها و خوف ها انگيزند که مردمان آنجا شيخ را سخت دشمن مي داشتند. گويند بلاد ماورالبحر را نعمت ها فراوان است و آباداني بسيار. بر کنار بحر دو کوشک بنا نموده اند با طبقات فراوان و جمله داد و ستد و بازرگاني مغرب زمين آنجا نمايند، بدانها آسمانخراش مي گفتند. استادم زبان سالار حکايت کند که ارتفاع هر يک هزاران ذرع مغربي باشد. الغيب عندالله.
القصه خاصان شيخ موادات منفجره و منفلقه بر اشکم ها بستند و جهازات هوايي ربودند و خودها و خلق بسيار بر آن کوشک ها کوبيدند. خلق زيادي از مجوس و خاج پرست و پيروان شرع حنيف محمدي در آتش بسوختند و خسارت هاي عديدي آمد اعدا شيخ را.
ازين واقعه شاهنشاه ماورالبحررا خشم بي امان آمد. او را هيبتي بسيار بود همانگونه که فرعون را بود به ملک مصر اندر زمان ماضي. پيام گذاشت کوتوال بزرگ را که نابکار نمک خوردن و نمکدان ما شکستن کار سهل نيست تو را فايده ها بود از مودت ما عاقبت کارت بدانجا رسيد که برما بر شدي؟
گويند کوتوال از هيبت جهان پناه لرزه در اندام آمد و چون بنده هنگام ابتلاء به زکام به کوما اندر شد. ماه ذي الحجه احدي و الفين يوم يکشنبه بر جهاز هوايي شد و رهسپار دارالاماره جهانپناه گرديد تا باشد ازآتش خشم جهانسوز جهانپناه امان يابد. کوتوال نامه گرفت از خواجه" بلر" که او را دوستي محکم بود با جهانپناه و کوتوال قبل از سرهنگي بدربار او نمک ها خورده بود واعتقاد وثيق داشت اورا، خواجه در ملاطفه خود تسجيل کرده بود که کوتوال را در ماجرا دخلي نيست اورا مواخذت نفرمائيد.
القصه بدرگاه بشد زمين ها ببوسيد و سوگند ها راند که نمک جهانپناه خورده ايم از مودتتان فايده ها برده ايم مارا کجا هواي فکر غلط . اموربلاد بسيار از خراسان و ماورالنهر و هندوستان و کاشمير که بما محول نموده ايد کافيست، بقيه جهان مال ذات ملوکانه شما که ما حد خود نيک دانيم و چنين غلط ها نکنيم. چندان ازين حديث ها براند که شاهنشاه فريفته شد و او را بنواخت. و عهد ها محکم کردند که اميرالمومنين و شيخ الهول را با جهازات جراره فروگيريند....

 

القصه جهانپناه فرمود جهازات بحريه و جويه به بحيره الفارسي و جزبره العربي بفرستند. شيوخ آنجا که از طايفه شيخ الهول بودند و نفط به جهان پناه مي دادند و زر به امير المونين، سخت بترسيدند و از در مدارا با جهانپناه آمدند چه او راهيبتي عظيمي بود.
گويند چهل شبان وروزان جهازات هوايي منفجرات ومنفلقات بر جيش امارتي مي ريختند تا آخرالامر تاب مقامت نياوردند و هزيمت در لشکر اميرالمومنين روي نمود وخود اميرالمومنين سوار دو چرخه اش شد و غيبش زد، و شيخ الهول را هم كوتوال بزرگ در خفا پناه داد ...
اندرين احوال جهانپناه کسان خويش از حامدالدين خان کرزاي و غيره که اعتماد نيک داشت مر ايشانرا با آلات بصري ويراق و خزانه شافي به بلاد خراسان فرستاد و کسان هم فرستاد به ارض روم نزد ملک ماضي که سخت پير ورنجور شده بود و در کهولت خواب امارت ميديد. و با سرهنگان تاجيکيه و پهلوانان ازبکيه و ميران هزاره که خود ها را اتحاديه شماليه مي ناميدند از در دوستي آمد، اما ايشان بي اذن جهانپناه به کابلستان شدند حالت چنان آمد که هر سرهنگي گوشه يي از خراسان را به تصرف خويش درآورد، امير اسماعيل هروي هرات ستانده بود و پهلوان عبدالرشيد دوستم ملقب به کوتوال شمال امارت شماليه ، وردآغا ابن الاسد و امير فعلي جنوب فتح نموده بودند و اخوان حاج دين محمد به مشرقيه اندر شده بودند و ملا محقق و ملا خليلي هم هزارستان خويش داشتند و سرهنگان خمس الاسدي کابلستان و ديگر جاها را.

چون کار ها بدين منوال رفت جهانپناه افاغنه را از هر قبيله و طايفه فرا خواند وبه ملک جرمنستان خلق عظيم گرد آمدند تا آنکه سرهنگان خمس الاسدي و باقي ائتلاف شماليه تن به تراضي دادند و امير شان خواجه برهان الدين رباني اليمگاني را خلع نمودند که ملک روس و خليفه ري هم ازو روي گردانده بودند. امارت دادند به اعوان جهانپناه وکوتوالي به سرهنگان خمس الاسدي و باقي احبا شان و امير ارسلان رومي ثم الپيشاوري را که دردوستي با کوتوال بزرگ شهره آفاق است، خزينه ها برکف نهادند.
کار ها به نيکويي انجام شد و بازهم ، بهر کجاي اين ارض خاکي شادي ها کردند و نقاره ها زدند که جهانپناه را دوستداران و محبان، زياد هستند ...

از: سايت زبان دراز



بالا

بعدی * صفحة دری * بازگشت