سياست نئوامپرياليستی و وظايف ما

• اوج فاجعه زمانی بود که آقای بوريس يلتسين انحلال حزب کمونيست روسيه را اعلام نمود. نه تنها صدای اعتراضی بلند نشد, بلکه کمونيست های سابق دسته دسته در ميدان سرخ و در کنار ديوارهای بلند کرملين و روبروی مقبره ولاديمير ايليچ لنين حاضر شدند و کارت عضويت خود در حزب کمونيست را طعمه ی شعله های سرکش آتش نمودند.. .و جهان بصورت يک قطبی در آمد!

 فرزاد جاسمی

 

زمانی که ميخائيل گارباچف آخرين دبير اول حزب کمونيست و رهبراتحاد جماهير شوروی سوسياليستی برنامه ی « پروسترويکا » و « گلاسنوست » خود يعنی علنيت و ايجاد فضای باز سياسی در حزب و جامعه ی شوروی را  اعلام نمود, شور و شعفی زائدالوصف همه جا را فرا گرفت! جهانيان اعم از آرمانخواهان کمونيست و طرفداران پر و پا قرص جهان سرمايه نه تنها بدفاع از برنامه های گارباچف برخاستند بلکه وی را بسان قهرمان و گشاينده ی راه بشريت برای ورود به قرن بيست و يکم مورد تفقد و قدردانی قرار دادند. حمايت های دنيای سرمايه داری و رسانه های گروهی غرب در اندک زمان, از وی قهرمانی بينظير و سنت شکنی افسانه ای ساخت! گارباچف که با شعار علنيت بيشتر, سوسياليسم بهتر پای بميدان گذاشته بود, در پناه و با تکيه با حمايت و تبليغات کر کننده و شبانه روزی دنيای سرمايه داری و شور و شعفی که در ادامه اين تبليغات در دلهای اعضاء حزب و شهروندان اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی ايجاد شده بود, در دو نوبت با فاصله ی زمانی کوتاه کميته ی مرکزی حزب را مورد تصيفه و بازسازی قرار داد. او و آپاراتچی اطرافش که از مدتها پيش خودشان را برای فرمانروائی و قدرت نمائی در جمهوری های مستقل و فرمانروائی بر سرزمين های جدا از اتحاد حاصله از انقلاب کبير اکتبر و جنگ جهانی دوم آماده کرده بودند, با تصفيه های پی در پی در درون حزب و دامن زدن به تبليغات عوامفريبانه, آخرين موانع را نيز از پيش پای خود برداشتند.

رکود اقتصادی روزافزونی که از زمان روی کار آمدن خروچف آغاز شده و در دوران برژنف به اوج خود رسيده بود, به همراه رشد و توسعه ی بوروکراسی اداری, فرسودگی خط های توليد کارخانه های صنعتی, عدم رشد و رکود روز افزون صنايع کشاورزی و دامپروری, هزينه های سرسام آور توليد سلاحهای هسته ای و کشتار جمعی در رقابت حاصله از جنگ سرد با دنيای سرمايه داری, بويژه ايالات متحده امريکا, کمکهای بلاعوض به کشورهای آسيائی, افريقائی و امريکای لاتينی اقمار شوروی و غيره از سوئی و وعده های گارباچف و آپاراتچی های خود فروخته اطراف وی که با چاشنی تبليغاتی دنيای سرمايه داری نيز توام شده بود چنان جوی را بوجود آوردند که وقتی بوريس يلتسين رئيس جمهور فدراتيو روسيه, شوشکويچ رئيس جمهور جمهوری روسيه سفيد و لئونيد کراوچوک رئيس جمهور جمهوری اوکرائين در شهر برست, انحلال اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی را اعلام نمودند, صدای اعتراضی از کسی بر نخاست و حرکتی مشاهده نشد! اوج  و نقطه ماکزيمم منحنی تغييرات فاجعه زمانی بود که آقای بوريس يلتسين, عضو دفتر سياسی سابق حزب کمونيست اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی و ضد کمونيست جديد و نماينده صندوق بين المللی پول و بانک جهانی در جمهوری فدراتيو روسيه, انحلال حزب کمونيست روسيه را اعلام نمود. نه تنها صدای اعتراضی بلند نشد, بلکه کمونيست های سابق دسته دسته در ميدان سرخ و در کنار ديوارهای بلند کرملين و روبروی مقبره ولاديمير ايليچ لنين حاضر شدند و کارت عضويت خود در حزب کمونيست را طعمه ی شعله های سرکش آتش نمودند. درست است که با شروع برنامه های اقتصادی ديکته شده از سوی بانک جهانی و صندوق بين المللی پول در راستای گسترش بازار و خصوصی سازی بخش های دولتی, کمونيستهای فدراتيو روسيه بخود آمدند و بعنوان يک نيروی قدرتمند که در رقابت با بوريس يلتسين در انتخابات رياست جمهوری روسيه کانديدای خود را به دور دوم رقابت ها رسانيدند, اما کار از کار گذشته بود و جهان بصورت يک قطبی در آمده بود!

با سقوط اتحاد جماهير شوروی و از هم پاشيدن اردوگاه سوسياليسم واقعا موجود, بوق های تبليغاتی و رسانه های گروهی دنيای سرمايه داری و در راس همه ايالات متحده امريکا, با شدت و حدتی جنون آسا ضمن اعلام مرگ کمونيسم و بی پايگی و غير عملی بودن فلسفه و انديشه ی مارکسيسم, بر جاودانگی و شکست ناپذيری نظام غارتگر بورژوازی پای فشردند!    

در راستای سياست ايالات متحده امريکا که  با دکترين « نظم نوين جهانی » و توسعه ی اقتصاد بازار با اسم رمز گلوباليزاسيون اقتصادی, قصد جهانگشائی و اعمال قدرت نظامی بر کره ی خاکی ما را داشت, کتابها و مقالات زيادی در کشورهای سرمايه داری و فاتحان جنگ سرد بويژه در امريکا و متحد و دنباله رو سياست های آن, يعنی بريتانيای کبير به چاپ رسيدند. کتابها و مقالاتی که ضمن سم پاشی عليه کمونيسم و مارکسيم, توجيه گر شکل جديد و تازه ای از استعمار با حاکميت مستقيم ایالات متحده امريکا در آسيا, اروپا, افريقا و امريکای لاتين باشند.  هدفی که نويسندگان اين کتاب ها و مقالات بعنوان پادوهای خود فروخته ی دنيای سرمايه داری دنبال کرده و می کنند, آماده کردن افکار جهانيان برای پذيرش برنامه های توسعه طلبانه امريکا در جهان يک قطبی پس از دوران جنگ سرد باشند.

 پنج قرن پيش سيستم مستعمراتی پا به عرصه ی وجود گذاشت! کشورهای قدرتمند غربی با در اختيار داشتن ناوگانهای جنگی قوی و ارتشی منظم درياها را در نورديدند و و کشورهای عقب مانده ی آسيا, افريقا و قاره ی جديد را که دارای منابع طبيعی غنی و طبيعت های بکر و دست نخورده بودند به اسارت خود در آوردند. استعمارگران از همان بدو ورود به سرزمين های جديد, با موجی از مقاومت و پايداری مردمان منطقه روبرو شدند.

پيروزی انقلاب کبير اکتبر در يک ششم کره خاکی و خارج شدن اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی از حلقه ی کشورهای سرمايه نويد فتحی بود برای مردمان کشورهای دربند. استعمارگران با برخوردی ضدانسانی و خشونتی سبعانه و بربرمنشانه به سرکوب توده های مردم پرداختند. مبارزات استقلال طلبانه مردم هند به رهبری مهاتما گاندی عليه شرکت هند شرقی, جنگهای ضد استعماری مردم چين عليه اشغالگران ژاپنی, مبارزات مردم هندوچين بر عليه استعمارگران فرانسوی در آسيا, پيکارهای مردم الجزاير بر عليه فرانسه, مبارزه آزادی بخش مردم مالی عليه بزرگترين و کهنه کار ترين قدرت استعماری يعنی بريتانيای کبير, مقاومت و پايداری توده های در زنجير کشورهای افريقای جنوبی, ناميبيا و زيمبابوه در افريقا از آن جمله اند. در مبارزه ی رهائی بخش کشورهای در بند عليه استعمارگران چپاولگر و عارتگر, ميليونها نفر جان باختند و بيرحمانه در خاک و خون غلطيدند. تنها در طول مبارزات آزادی بخش مردم الجزاير عليه اشغالگران و استعمارگران فرانسوی, بيش از ده ميليون نفر جان باختند.

 پرداخت بهائی چنين سنگين از سوی توده های زحمتکش کشورهای تحت استعمار, ورود نظام سرمايه داری به فاز امپرياليسم, شکست فاشيسم هيتلری در جنگ جهانی دوم و پيروزی انقلاب های رهائی بخش توده ای در چين و کوبا مشروعيت استعمار را از بين برد و حق ملل در بند در تعيين سرنوشت و رقم زدن آينده ی خود را به رسميت شناخت! مبارزه ملل در بند نزديک به يک قرن بطول انجاميد. کشورهائی چون رودزيای يان اسميت و افريقای جنوبی تنها در نيمه ی پايانی قرن بيستم توانستند به حاکميت استعمار و فرمانروائی سراسر تبعيض سفيد پوستان مهاجر پايان بخشند.       

کشورهای پيشرفته سرمايه داری و قدرتهای امپرياليستی بيدرنگ و بدون فوت وقت سياست غارتگرانه ی خود را با وضعيت جديد تطبيق دادند و با توجه به حضور رقيب قدرتمندی چون اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی و اردوگاه سوسياليسم که از منافع ملل در بند و مبارزات رهائی بخش و آزادی طلبانه ی آنان حمايت می کرد, به نئوکلنيياليسم يا استعمار نو روی آوردند. گر چه صدور سرمايه و وابسته نمودن کشورهای عقب مانده و توسعه نيافته از طريق پرداخت وامهائی که بيشتر صرف هزينه ی خريد تسليحات نظامی و صنايع مونتاژ و وابسته به صنايع مادر می شد, بر ميزان غارتگری و چپاول کشورهای پيشرفته صنعتی و قدرتهای امپرياليستی افزود و توده های زحمتکش اين کشورها را بيش از پيش به باتلاق فقر و بيکاری و فحشاء و اعتياد سوق داد, اما بعضی از اين کشورهای قدرتمند هيچوقت متقاعد نشدند تا از حضور نظامی در ديگر کشورها و نظارت مستقيم بر سرنوشت توده های مولد و در بند آنها دست بردارند.

از هم پاشيده شدن اردوگاه سوسياليسم و پارچه پارچه شدن اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی با همه معايبی که داشتند و انتقاداتی که بر شيوه کشوداری و مردم داری آنان بعنوان پاسداران, مدافعان و مروجين سوسياليسم علمی و ايده ی کمونيسم وارد بود, کشورهای پيشرفته ی صنعتی و در راس آنان ايالات متحده امريکا بفکر تقسيم مجدد جهان و توسعه ی دامنه ی غارتگری و چپاول خود افتادند.

ايالات متحده امريکا به عنوان سردمدار امپرياليسم جهانی و ابر قدرت بی رقيب جهانی با تکيه بر ارتشی که تا بن دندان مسلح بوده و از پيشرفته ترين و مدرنترين سلاحها بر خوردار است, با دکترين نظم نوين جهانی و توسعه ی بازار سرمايه داری, به همراه پير کفتار استعمار يعنی بريتانيای کبير, پيشگام اشغال ديگر کشورها و ايجاد حاکميت های استعماری جديد شده است.

اين کشور بدون در نظر گرفتن سازمان ملل متحد, شورای امنيت اين سازمان و اعتراض های ميليونی سازمان ها و افراد مترقی و صلح دوست به هر کشوری اعلان جنگ می دهد و بلافاصله به آن حمله می کند! اگر چنين نيست, در گيری در يوگسلاوی, افغانستان و عراق را چه می توان ناميد؟

يوگسلاوی پارچه پارچه شده است. دولتی هائی که در بوسنی, افغانستان و عراق روی کار آمده اند, به بوسيله ی مردم اين کشورها يا يک فرد بوسنائی, افغانی يا عراقی بلکه از سوی ديگران و بويژه امريکائيان اداره می شوند. سربازانی که از مرزهای کشورها و مناطق حساس و سوق الجيشی آنها پاسداری می کنند, همگی خارجی اند. مامورين انتظامی, قضات, روسای بانکها, فرمانداران, زندانبانان و حتی محافظين روسای جمهور و فرمانداران اين کشورها عموما امريکائيند. ارتش و نيروی انتظامی اين کشورها توسط نيروهای مهاجم اشغالگر خارجی انتخاب و آموزش می بينند تا از منافع چپاولگران کشورها و دولتهای فاتح محافظت و هر صدای حق طلبانه و آزاديخواهانه ای را در حلقوم خفه نمايند!

اگر حکومتهای تشکيل شده در بوسنی, کوزوو, افغانستان و عراق حکومتهای استعماری نيستند, چه نو حکومتی هستند و چه نامی می توان بر آنها گذاشت؟

سردمداران کاخ سفيد و جناح جنگ طلب حاکم در ايالات متحده امريکا که خواب فرمانروائی و حکومت نظامی بر کره زمين و بويژه کشورهای موسوم به جنوب را می بينند, در صددند تا چنين حکومتهائی را در آسيا, افريقا و امريکای مرکزی و لاتين ايجاد کند. حکومتهائی که از منافع حياتی ايالات متحده امريکا پاسداری نموده و سلطه ی جهانخوارانه ی آنرا بر سرنوشت ملل فقير و در بند گسترش دهند!

اگر حمله ی 1999 ناتو به يوگسلاوی با بهانه ی دفاع از حقوق بشر و پايان دادن به جنايت صربها در حق خلقهای غير صرب صورت پذيرفت و به فاجعه ی انسانی انجاميد, پس از اجرای سناريوی يازده سپتامبر و حمله به برج های دو قلوی نيويورک که موفقيت و پيروزی آن تنها از عهده ی تئوريسين های سازمان سيا و پنتاگون بر می آمد, تئوريسين های دنيای سرمايه داری به تدوين و توجيه اين تئوری پرداختند که دولتهای پيشرفته صنعتی و در راس آنها ايالات متحده امريکا با خطری همه جانبه از سوی کشورهای عقب مانده ی جهان سوم موجهه اند. بنا بر اين وظيفه ی اين کشورهاست که از منافع حياتی خود و سرنوشت شهروندانشان در مقابله با اين خطر از خود دفاع کنند.             

اولين قربانی اين تئوری جديد, مردم افغانستان, دولت طالبان و گروه القاعده بودند. دولت و گروهی که با حمايت ايالات متحده, سرمايه ی سازمان سيا و پنتاگون و با مشاطه گری سازمان جاسوسی پاکستان با هدفی مشخص سازمان دهی و بقدرت رسيده بودند.

در شرايط موجود جهان, تئوريسين های دنيای سرمايه داری و تدوين کنندگان دکترين های کشتار و غارت و چپاول هيچ ابائی ندارند, راه حل استعماری گذشته را بمنظور تسلط بر جهان و بزير يوغ کشيدن توده های زحمتکش کشورهای عقب مانده و در حال توسعه تجويز می کنند! آنها معتقدند که در شرايط فعلی جهان و با توجه يک قطبی شدن آن, نياز به استعمار و گسترش سلطه ی استعماری به همان اندازه ايست که در قرن نوزدهم احساس می شد. زيرا کشورهائی که از نظم نوين اقتصاد جهانی عقب می مانند و در مقابل دکترين گلوباليزاسيون و گسترش بازار سرمايه داری مقاومت می کنند, با خطر افتادن به يک دور تسلسل مواجه هستند. و چون اين خطر بالقوه آنها تهديد می کند, چاره ای جز نظم ستيزی و ياری رساندن به گروههای تروريستی ندارند. عملی که عدم امنيت و کاهش سرمايه گذاری از سوی کشورهای پيشرفته صنعتی و قدرتهای امپرياليستی را در پی خواهد داشت!

 

چاره چيست؟

ايجاد جهانی که در آن حکومت های کارآمد و مدبر ثبات و امنيت و آزادی صادر می کنند و دروازه های کشورشان را بر روی سرمايه گذاری های خارجی, وامهای طويل المدت بانک جهانی و صندوق بين المللی و رشد و توسعه ی اقتصادی باز می گذارند و از پرداخت سوبسيد و حمايت از صنايع دولتی در مقابل بخش خصوصی دست بر می دارند.

و برای ايجاد چنين جهانی, نياز به يک سيستم امپرياليستی نوين داريم. امپرياليستی که با توجه به نوع حکومت های موجود در کشورهای عقب مانده و نظم ستيز, نقاب دفاع از حقوق بشر, عدم توافق با استبداد و ديکتاتوری و مخالفت با توليد سلاحهای کشتار جمعی و ضديت با تروريسم بر چهره داشته باشد.

اگر تا ديروز استفاده از کلمه ی امپرياليسم در انحصار ولاديمير ايليچ لنين و کمونيست های طرفدار اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی و دشمنان قسم خورده ی دنيای پيشرفته سرمايه داری و فريب خوردگان آنان بود, در حال حاضر تئوريسين ها و نخبگان سياسی ايالات متحده امريکا و ديگر کشورهای پيشرفته ی صنعتی با غرور و افتخار دم از ماموريت های  نئوامپرياليستی ايالات متحده در کشورهای ديگر می زنند. ماموريت هائی که به زعم آنان آزادی بخش و نجات دهنده ی مردمان  کشورهای اشغال شده  از استبداد و ديکتاتوری های خشن و جنايتکار است.

اما اين يک روی سکه است. روی دگر سکه احزاب, سازمان ها, گروهها و افراد صلح دوست, آزاديخواه و مترقی در سراسر جهان هستند که با قدرت نمائی و مبارزه عليه سياستهای غارتگرانه, چپاولگرانه  و ضد بشری نئوامپرياليست ها, افسانه ی يک قطبی شدن جهان را افشاء و خواب امپراتوران آينده ی جهان را مغشوش می نمايند. اتحاد و همبستگی بين المللی مبارزان راه آزادی و صلح و علاقمندان سعادت و بهروزی بشريت, می تواند از اشغال کشورها, کشتار کودکان, زنان, پيران و توده های کار و زحمت در کشورهای جنوب و ظهور فاشيسمی جديد با حمايت همه جانبه ی قدرتهای امپرياليستی جلوگيری نموده و دنيائی سعادتمند و بدور از استعمار و استثمار بر پای دارد!

از سايت اخبار روز



بالا

بعدی * صفحة دری * بازگشت