بررسی مسئله طلاق و تأثير مهاجرت
بر آن
از سايت
ايران امروز
مهاجرت ايرانيان بسياري به خارج از کشور در 25 سال گذشته پيامدهاي
مختلفي داشته که يکي از مهمترين آنها جدايي و طلاق روزافزوني است که در جامعه
ايراني مقيم غرب رايج و به يک پديده معمولي بدل شده.
اين پديده مختص به يک گروه و قشر خاصي نيست بلکه روشنفکر و غير روشنفکر، سياسي و
غير سياسي، دارا و ندار و تحصيلکردگان عالي و غيره همه را شامل ميشود.
اين واقعيت که ميزان طلاق در بين ايرانيان مهاجر بسيار بالاست بيشتر بر مشاهدات
تجربي استوار است تاارزيابي وآماري. من بنا به تجربه کاريم بعنوان مشاور خانواده و
مددکار اجتماعي Familienthrapeutin
دلايل طلاق بين ايرانيان خارج از کشور را به دو دسته تقسيم کرده ام:
1- عواملي که شخصي است و بعلت سنين پائين ازدواج و نداشتن تجربه، دگرگونيهاي ناشي
از ميانسالي، خستگي و عدم ارضاي جنسي، عدم تفاهم بر سر تربيت کودکان، عشق به فرد
ديگر و ناهنجاريهاي شخصي مانند اعتياد به الکل و مواد مخدر ميباشد.
2- سلسله تغييراتي که بعلت مهاجرت در روابط خانوادگي ايجاد ميشود.
اين عوامل چه بدليل عموميتشان در همه جامعه مهاجر ايراني و چه به دليل خاص يعني
مهاجرت به يک کشور صنعتي باشد، عوامل اصلي افزايش چشمگير طلاق ايرانيان مهاجر
ميباشد.
من دسته دوم را که ناشي از مهاجرت ميباشد به سه عامل تقسيم کرده ام.
1- بحران مهاجرت:
بحران مهاجرت که فشار روحيٍ ناشي از آن در مرد و زن مشترک است، عامل بزرگي براي
طلاق است. بحران مهاجرت در واقع اختلال در کارکرد روزمره عادي و طبيعي يک انسان
است.وقتي ميگوئيم فردي دچار بحران روحي است يعني تعادل و هم آهنگي زندگي عاديش
برهم خورده و از مسير معمولي خود خارج شده.
روش زندگي، ارزشها و فرهنگ جامعه جديد براي مهاجر بيگانه است و همانگونه ارزشهاي
فرهنگي و اجتماعي پيشين او در جامعه جديد بي اعتبار ميشود، باين دليل انسان مهاجر
دچار شوک فرهنگي ميشود.
در واقع سفر مهاجر ايراني به دنياي غرب ، تنها سفري از يک مکان به مکان ديگر نيست،
بلکه سفري در طول زمان است که او را از يک دنياي سنتي به يک دنياي مدرن صنعتي پرتاب
ميکند و اين مهاجر دچار نوعي عجز ، بي قدرتي و نااميدي به آينده ميشود. چيزي که
بسيار قابل توجه است اينستکه اين بحران بنا به آمار و تجربه بخصوص تجربه کاري من ،
مردان مهاجر ايراني را دچار درون گرايي، افسردگي و خشم ميکند و برعکس زنان مهاجر
ايراني را اغلب شکوفاتر، خودساخته تر و آگاهتر ميکند و اينجاست که رعد و برق شروع
ميشود.
2- تغيير رابطه قدرت بين زن و مرد:
مرد مهاجر قدرت بي چون و چراي خود را چه در خانه و چه در اجتماع از دست ميدهد و
برعکس آن زن مهاجر موقعيت جديدي بدست مي آورد. در اينجاست که مرد مهاجر در موقعيت
دفاعي قرار ميگيرد و براي حفظ رابطه گذشته تلاش ميکند.
و اما زن مهاجر که موقعيتش بطور چشمگيري بهبود يافته ، خواهان تغيير نوع رابطه
گذشته است مانند: تقسيم کار عادلانه.
زنان ميخواهند که مردان در کارهاي خانه ، مراقبت از کودکان ، خريد و نظافت فعال شوند.
نکته مهم ديگر آنستکه زن از وابستگي اقتصادي به مرد رها ميشود، از حقوق اجتماعي
يکسان و حتي در بعضي مواقع بيشتر از مرد برخوردار است، زن زبان جامعه ميزبان را
سريعتر مي آموزد، در نتيجه مستقل ميشود.اين استقلال طلبي گاه به رقابت منجر ميشود.
مرد فکر ميکند که بنا بر سنت و رابطه اجتماعي گذشته، زن وظيفه دارد که از کودکان
مراقبت کند و اول مرد زبان بيآموزد. اما زن هيچ دليلي نمي بيند که روابط و شرايط
گذشته را مبناي تقسيم کار در اين زندگي جديد قرار دهد و شوهر ارجحيتي در اين زمينه
داشته باشد .( اختلافات شروع ميشود)
استقلال اقتصادي زن نه تنها به او جرأت دفاع در مقابل مرد را ميدهد، بلکه يکي از
قويترين پايه هاي رابطه سنتي گذشته را لرزان ميکند و عواملي که مرد را بعنوان نقش
تعين کننده در گذشته ميشناخته، اهميت خود را در اينجا از دست ميدهد.
در زمينه حقوقي نيز زنان در اجتماع غرب از حقوق مساوي و گاه بيشتر از مردان
برخوردارند. و سرانجام نقش پدرسالار، فرهنگ سنتي و وابستگي هاي رواني نيز دراعمال
زور و فشار به زن بطور چشمگيري کاهش مي يابد . از طرف ديگر چون خانواده تنهاست و
والدين زن و يا مرد با او نيست ، يکي از قويترين عامل براي جلوگيري از طلاق از بين
ميرود.
20% از افرادي که براي مشاورت خانوادگي به من مراجعه ميکنند از تنهايي شديدأ رنج
ميبرند.
3- تأثير پذيري از الگوهاي غربي:
يکي ديگر از عوامل افزايش طلاق در بين ايرانيان مهاجر، تأثير پذيري آنان از الگوها
و ارزش هاي فرهنگي رايج در غرب است . هر انسان مهاجر بعد از مدتي زندگي در جامعه
ميزبان ، کم و بيش از آن جامعه تأثير ميپذيرد و بخشهايي از عناصر فرهنگي آن را جذب
ميکند. البته همه ارزشها يکسان جذب نمي شود مانند مذهب، رابطه دوجنس و نگرش به
سکس.
ايرانيان مهاجر که اکثرأ شهري، امروزي و متعلق به قشر متوسط جامعه و تحصيلکرده
هستند از ساختن اجتماعات فقط ايراني
خودداري ميکنند و اين نشانه تمايل بيشتر به ادغام و وارد شدن به جامعه جديد است که
امکان تأثير پذيري آنان را بيشترميکند. که از جمله در تغيير الگوهاي زناشوئي خود
را نشان ميدهد.
به تدريج طلاق بعنوان واقييت زندگي به رسميت شناخته ميشود. احترام به حقوق و شخصيت
کودک جدي گرفته ميشود. مهاجر ايراني فرا ميگيرد که مثل سابق به سادگي اجازه دخالت
به زندگي خصوصي خود را به کسي ندهد . نگرش به جايگاه زن تغيير ميکند و همچنين شاهد
گسترش رابطه دختر و پسر و زندگي مشترک بدون ازدواج ميشويم.
هايده صنعتي
مشاور و روان درمان خانواده
هامبورگ