نگاهی
تاريخی به تجارب ١٠٠ ساله اخير
"از اشغال کشورهای امريکای لاتين تا عراق"
چه
فاکتورهائی شانس ساختن يک صلح واقعی را افزايش میدهد
لارش ترويد سون /
مترجم: مزدک ليماکشی
بر گرفته از
روزنامه PAX
هميشه پيروز شدن در يک جنگ راحتتر از موفق شدن در ايجاد صلح در کشور
اشغال شده میباشد. ساختن يک کشور اشغال شده که بتواند خودگردان شود بسيار پيچيده
است. در حال حاضر آمريکائیها میخواهند به تنهائی در عراق اين کار را به انجام
رسانند اما کارها بسيار بسختی به پيش میرود و تاريخ نيز گواهی بر آن میدهد که در
عراق و حتی افغانستان آن فاکتورهای لازم برای ساختن يک کشور دمکراتيک وجود ندارد.
پس از شش ماه اشغال عراق توسط آمريکا کشتار، ترور وقتل و غارت توسط گروهای
ناشناخته هنوز ادامه دارد. مردم عادی و سربازان کشته میشوند، شخص اول سازمان ملل
در امور عراق کشته شده و 203 نفر از سربازان آمريکائی پس از زمانی که "جرج
بوش جنگ را پايان يافته تلقی کرد" کشته شده اند. قدرت حکومتی کماکان در دست
پل برمر است.
اينکه يک قدرت خارجی توانسته باشد يک دمکراسی برای کشور ديگری بسازد در چند مورد
در تاريخ معاصر موفق بوده است اما در اکثر موارد با شکست مواجه شده است. اين تلاشها
را میتوان بر دو دسته تقسيم کرد، دسته اول به رهبری سازمان ملل و دسته دوم به
رهبری يک کشور اشغالگر که در نيم قرن اخير فقط آمريکا به تنهائی دست به اين کار
زده است که با نتايج متضادی روبرو بوده است.
موارد موفق کشورهائی چون آلمان و ژاپن هستند. هر دوی اين کشورها توسط رژيمهائی ضد
دمکراتيک رهبری میشدند که برای تمام جهان مشکل آفريده و دست به جنايات بزرگی زده
بودند. هر دو کشور در پايان امر سخت شکست خورده و در هم شکسته شدند. اما پس از يک
دهه توانستند به دمکراسیهای با ثبات تبديل شوند.
اما چه فاکتورها ئی شانس ساختن يک صلح واقعی را افزايش میدهد.
وجهه قانونی
پيتر والنستن پروفسور در امر صلح و حل اختلافات از دانشگاه اوپسالا در زير به آن
فاکتورهائی اشاره دارد که سبب موفقيت در آلمان و ژاپن شده اند، همان فاکتورهائی که
عراق و افغانستان فاقد آن هستند.
ـ وجهه قانونی داشتنن وپذيرفته بودن رژيم جديد نزد مردم فاکتور تعين کننده ای است.
در ژاپن امپراتور هيروهيتو بعد از جنگ با پذيرش شکست کماکان در قدرت باقی مانده
بود و اين مساله به رژيم جديد وجهه قانونی میداد. در آلمان نيروهای دمکراتيک قبل
از جنگ به قدرتهای اشغالگر برای ساختن کشور وجهه قانونی دادند.
ـ در هر دو مورد فوق حکومتهای قبلی با پذيرش شکست ، حاضر به سپردن قدرت به اشغال
گران شده بودند اما در عراق هيچکس از رژيم سابق اشغال گران را نپذيرفت.
ـ در آلمان و ژاپن هيچ مقاومتی پس از اشغال وجود نداشت اما در عراق دشمنی با غربیها
امری عادی است که به وسيله عوامل رژيم سابق نيز به اين دشمنی بيشتر دامن زده میشود.
درگيری فلسطين و کشتار روزمره در آن جا اوضاع را بدتر میسازد و همچنين مردم منطقه
اسرائيل و آمريکا را به يک اندازه دشمن خود میدانند.
ـ در يک مطالعه برای بنياد کارنگی برای صلح بين المللی به فاکتورهای ديگری نيز
توجه داده میشود. مينکسين پای به فاکتورهای ديگری اشاره دارد که موثر در کار
ساختن صلح برای نيروی اشغالگر است، اين فاکتورها شامل مسائل داخلی کشور اشغال شده
و کشور اشغالگر است.
ـ از جمله آن فاکتورهای درونی که ساخت کشور را ممکن میسازد وجود يک وحدت، يگانگی
ملی ، تجارب مشترک و قوانين رهبری واحد ، يک دستگاه اداری توانا و علائق واحد بين
رهبران دولت اشغال گر و دولت کشور تحت اشغال میباشد. کار بازسازی در شرايط وجود
گروهايی که مخالف اشغالند و بر عليه اشغال گران میجنگند غير ممکن است.
ـ از جمله آن فاکتورهائی که به قدرت اشغالگر مربوط میشود ، وجهه قانونی داشتن آنها
در چشم مردم ، توانائی آنها در ايجاد امنيت و ايجاد نظم، تامين حق مردم برای
رهبری مستقيم يا توسط يک رژيمی که وابسطه است اما صرفا مجری اشغالگران نيست
"به طوری که همه تصميمات توسط اشغال گران گرفته نشود" میباشد. حتی اگر
اين رژيم با مقابله روبرو شود بهتر از نبود آن است
وقتی کشوری در منطقه نزديک خود دست به عمليات میزند به مانند آمريکا در گرانادا و
پاناما و يا سوريه در لبنان شايد کسانی باشند که به دلايل اشغال گران صحه بگذارند.
وقتی به گرانادا و پاناما به مانند ژاپن و آلمان مربوط میشود جنگ سرد نقشی جدی
ايفا کرد و آمريکائیها در تصميماتشان مصصم بودند و اما در مسئله سومالی آمريکائیها
در پی قربانی دادن تعدادی از سربازانشان دست به عقب نشينی زدند.
پيتر والنستن پروفسور در امر صلح و حل اختلافات از دانشگاه اوپسالا میگويد در
مسئله عراق گروهای هستند که میخواهند حتی به قيمت سوماليزه کردن عراق آمريکائیها
را از عراق بيرون اندازند.
ـ بسياری از محققين بر اين باورند که اگر عملياتی بواسط سازمان ملل رهبری شود شانس
بيشتری برای موفقيت دارد زيرا چنين عملی از اعتبار بيشتری در افکار عمومی بر
خوردار است، پيتر والنستن در مورد عراق چنين باوری را زير سئوال میبرد. او میگويد
من بر اين باور نيستم که سازمان ملل میتوانسته بهتر از آمريکا عمل کند. شايد
کشورهای همسايه و بويژه اتحاديه عرب شانس بيشتری داشته اند. به طور مثال سوريه
توانست وضع لبنان را با ثبات سازد.
ـ يک فاکتور مهم برای ايجاد دولت با ثبات بوجود آوردن امنيت برای مردم از همان
ابتدا است. در عراق اينگونه عمل نشد غارت و ترور امری روزمره شده است، يک دليل اين
امر بيکار شدن همه ارتشيان به يکباره بوده است. بسياری از آنها اساسا وارد جنگ با
آمريکائیها نشده بودند.
ـ پيتر والنستن میگويد من از ديدن اين وضع بسيار متعجب شدم. همه تجارب حاکی از آن
است که انحلال ارتشها بايد طی زمان طولانی و با بر نامه ريزی دقيق صورت گيرد و
گرنه ارتشیهای نگران و بيکار خود به نيروی اصلی بی نظمی در جامعه تبديل میشوند.
اما اکنون به نطر میرسد که آمريکائیها با بر گرداندن ارتشیها در صدد اصلاح
اشتبا ه خود بر آمده اند.
پيتر والنستن همچنين میگويد تجارب دهه 90 نشان میدهد که دمکراتيزه کردن از راه
يک انتخابات زودرس در شرايطی که جنبشهای مردمی وجود ندارد و احزاب گوناگون امکان
موجوديت نيافته اند و جامعه به گروهبندیهای غير دمکراتيک تقسيم شده خطر آفرين است
و میتواند همان وضع موجود ادامه يابد. تجربه بالکان نشان داد احزابی که از درون
جنگ بر اساس ناسيوناْليسم رشد يافته و قوی شده بودند توانستند در اولين انتخابات
پيروز شوند. يک انتخابات آزاد در لحظه حاضر در عراق گروهای مذهبی را بيش از احزاب
سياسی با برنامههای سياسی متحد میسازد زيرا آنها دارای سازمان و نهادهای دينی
خاص خود هستند.
نگه داشتن دستگاه اداری سابق
يک فاکتور که در ساختن کشور مهم است و يگانگی ايجاد میکند حفظ ارتش و نهادهای
اداری آن است در شرايط جديد و در خدمت دولت جديد. مشکل حفظ اين نهادها اين است که
اغلب نيروهای رژيم سابق دست به جناياتی زد ه اند که در صورت حفظ اين نهادها، آمران
اين جنايات از مجازات شدن در امان میمانند. در واقع حفظ نهادها به دليل موثر بودن
آنها همچنان عدم وجود آنها مشکل بزرگی برای اشغال گران است.
ـ مينکسين پای از بنياد کارنگی برای صلح بين المللی به مواردی توجه میدهد که
آمريکائیها در آن جا رژيمهای وابسطه به خود را مستقر کردند که نتيجه آن استقرار
بدترين نوع ديکتاتوریها بوده است. او میگويد اين رژيمهای ضعيف برای اعمال قدرت
فقط به سرکوب روی میآورند وشايد اين مسئله توجيه گر قدرت يک جانبه نيروهای اشغال
گر شود.
ـ مينکسين پای همپنين میگويد هيچ يک از فاکتورهای فوق در رابطه با عراق مصداق
ندارد، کشور از لحاظ ملی ، مذهبی و قومی کاملا جدا شده است و سابقه فرهنگ دمکراتيک
نيز ندارد و نيروهای تکنوکرات و شخصيتهای سياسی در دوره صدام کاملا حذف شدند. و
نيرو برای جلب کمکها خازجی وجود ندارد. لذا امکانات برای ساختن يک دمکراسی در
عراق وجود ندارد.
نمونههای موفق
ژاپن
وقتی ژاپن پس از جنگ جهانی دوم تسليم شد ژنرال مک آرتور آمريکائی موظف شد کشور را
به دمکراسی برساند. امپراتور و بخش بزرگی از دستگاه اداری دست نخورده ماند اما
قدرت اصلی تا چند سال دست آمريکائیها بود تا اينکه انتخابات بر گزار شد. کشور در
اثر پيشرفتهای اقتصادی ساخته میشد و اين درست در زمانی بود که آمريکا از ژاپن به
عنوان پايگاه در جنگ کره سود میبرد. بايد توضيحا گفت که جنگ سرد به اعمال
آمريکائیها به نوعی وجهه قانونی میداد. ژاپن از دهه 1960 به بعد دارای يک اقتصاد
پيشرفته و يک رژيم دمکراسی است.
آلمان
بعد از جنگ آلمان وضع اسفناکی داشت، کشور به چهار قسمت تقسيم شده بود که توسط قوای
اشغال گر در هر قسمت اداره میشد. قسمت اشغالی روسيه به آلمان شرقی و سه قسمت ديگر
با موافقت اشغال گران اين مناطق به آلمان غربی تبديل شد. بخش بزرگ دستگاه اداری
سابق در سطوح بسيار بالا حفظ شدند، حتی مقامات بالائی که نازيست بودند در سمتهای
خود باقی ماندند. به همراه و با کمک تجارب گذشته نيروهای دمکراتيک اين امکان فراهم
شد که کشور ساخته شود. همچنين کمک مارشال نقش مهمی در ساختن آلمان داشت. آلمان از
دهه 50 آغاز به پيشرفت نمود.
لبنان
عروس خاورميانه در دهه 70 و 80 در اثر جنگ داخلی نابود شد. جنگ در سال 90 با
مداخله کشور همسايه سوريه پايان گرفت. سوريه کماکان نقش اساسی در لبنان دارد.
پروژه لبنان را میتوان يک موفقيت برای ساختن صلح دانست "با توجه دادن به
اينکه بدليل دخالت سوريه، لبنان يک دمکراسی نيست". دخالت سوريه از طرف مردمی
که از جنگ خسته شده بودند وجهه ای قانونی به خود گرفت. همچنين يک قانون اساسی از
گذشته وجود داشت که به خاطر عملکرد مثبت گذشته آن دو باره به کار گرفته شد.
پاناما و گرانادا
در دهه 80 آمريکا، پاناما و گرانادا دو جزيره کوچک وکم جمعيت را اشغال کرد در ده
سال اخير در هر دوی اين کشورها دمکراسی و صلح بر قرار است. اقتصاد رونق گرفته است
و نزديکی به آمريکا از جمله دلايل بر خورد استراتژيک آمريکا به بهبود وضعيت در اين
کشورها ذکر میشود و آرزوی اپوزوسيون برای بيرون راندن آمريکائیها در چشم انداز
وجود ندارد.
نمونههای نا موفق
سومالی
در دهه 1990 در پی جنگ داخلی در سومالی آمريکائیها به عنوان نيروی بر قرارکننده
صلح وارد اين کشور شدند. بطور ويژه آنها کوشيدند جنگ سالاران و شخص عايديد را
دستگير کنند. بر عکس شورشيان وابسته به عايديد سربازان آمريکائی را کشته و جسدهای
آنها را در خيابانها کشيدند که نتيجه آن فرار آمريکائيان از سومالی شد. پس از يک
دهه جنگ و ويرانی در اثر فشار از پائين و خارج بر جنگ سالاران تعغيرات کمی در جهت
بهبود ايجاد شده است.
هائيتی
هائيتی دارای تاريخی پر از ديکتاتورها ، کودتا و ضد کودتا بوده داست. آمريکا دو
بار در 1900هائيتی را به اشغال خود در آورد. در سال 1994 قوای آمريکا کودتا چيان
را بر کنار و آريستی رئيس جمهور منتخب را با کمک قطعنامه سازمان ملل به حکومت باز
گرداندند. اما وضع در آن جا هيچ وقت بهبود نيافت. آريستی برای حفظ قدرت از جمله
دست به تقلب انتخاباتی زد. حمايت آمريکا محدود به تربيت پوليس است و مقداری کمک
خارجی نيز جذب میشود. عدم وجود دمکراسی و يک جامعه کاملا مبتنی بر رشوه از عوامل
عدم موفقيت بوده است.
افغانستان
در مورد افعانستان شايد زود باشد که قضاوت کنيم اما شواهد گواهی بر عدم موفقيت
دارد. آمريکائیها در پی 18 سپتامبر افانستان را به اشغال خود در آوردند و اکنون
نيروهای نظامی به رهبری ناتو مسئوليت در افغانستان را به عهده گرفته اند ودايره
قدرت آنها فقط پايتخت را شامل میشود و فقط در کابل است که رئيس جمهور کرزای قدرت
عمل دارد و بقيه کشور توسط جنگ سالا ران منطقه ای اداره میشود و گاها نيز جنگ با
بقايای نيروهای نظامی طالبان که خود را باز سازی کرده اند جريان میيابد. دولت و
کرزای با تائيد لوئی جرگه دارای وجهه قانونی هستند اما بدليل عدم امنيت امکانی
برای ايجاد دمکراسی در افغانستان فراهم نشده است.
عراق
پس از شش ماه اشغال عراق توسط آمريکا کشتار، ترور وقتل و غارت توسط گروهای
ناشناخته هنوز ادامه دارد. مردم عادی و سربازان کشته میشوند، شخص اول سازمان ملل
در امور عراق کشته شده و 203 نفر از سربازان آمريکائی پس از زمانی که "جرج
بوش جنگ را پايان يافته تلقی کرد" کشته شده اند. قدرت حکومتی کماکان در دست
پل برمر است.
شکست و عدم موفقيت در آمريکای لاتين
در نيمه اول قرن بيستم آمريکا تعدادی از کشورهای آمريکای لاتين را به اشغال خود در
آورد و تلاش کرد که رژيمهای با ثباتی را بر سر کار آورد. اما آمريکائیها در اين
امر به طور سيستيماتيک شکست خوردند.
از جمله اين کشورها کوبا ، جمهوری دومينيکن ،هائيتی و نيکاراگوئه بودند. اغلب
نتيجه کار بر عکس در آمد و رهبرانی که آمريکا بر سر کار گمارد بود ديکتاتورهای
نظامی جنايت کاری در آمدند که نمونه شان ديده نشده بود.
شکست در آسيای جنوب شرقی
وضعيت مشابهی در آسيای جنوب شرقی پيش آمد. در اواسط قرن آمريکا مناطقی در آسيای جنوب
شرقی( ويتنام برجسته ترين اين نمونهها است که در آن مليونها نفر در اثر جنگ کشته
شدند) را به اشغال خود در آورد اما با مقابله مردم ناچار به فرار از منطقه شد و به
جای استقرار رژيمهای دمکراسی جای خود را به رژيمهای کمونيستی در همه اين کشورها
داد.
---------------------------
* اين مقاله در سايت «صلح» نيز منتشر شده است. برای مطالعه مقالات و مطالب فعالان
گروه ايرانی صلح (ساكن اسكانديناوی) به سايت «صلح» در آدرس زير مرجعه كنيد:
www.solh.nu
info@solh.nu