افغانهاوجامعه مدرن
فهرست عناوین :
افغانهاوجامعه مدرن
قسمت اول
بجای مقدمه :
ــــ جامعه بورژوازی یا جامعه مدرن
ــــ روشنگری جامعه مدرن
قسمت دوم
ــــ روشنفکران ورگه های روشنگری جامعه مدرن در بین افغانها بحیث طرح مسئله
ــــ بنیاد گرائی اسلامی ومعرفت به آن
ــــ بنیاد گرائی در قلمرو آزادی زن
ــــ بنیاد گرائی اسلامی وجهاد دیگر کار ساز نیست
ــــ تقلید ومعرفت
ــــ مفاهیم دولت وطبقات اجتماعی
ــــ یاد داشتی از سر گذشت
ــــ اپوزیسیون چپ ...؟
ــــ بازتاب دولت در برنامه ها
ــــ چرا با روزگار کهن نمی سازیم ؟
قسمت سوم
ــــ جامعه مدرن ، روشنفکران وروشنگری افغانها از قالب های کهنه می بر آید ــــ روشنگری واصلاح امور
ــــ فلسفه در اسلام وفرصت های تاریخی
قسمت چارم
ــــ آغاز اصلاحات دوران سلطنت امان الله
ــــ مقابله نو وکهنه در اصلاحات کمتر از نیم قرن اخیر
ــــ آستانه دخول به دهه ای دموکراسی ، بحران دهه
ــــ دهه ای دموکراسی تضعیف حاکمیت مطلقه وتشدید بحران
ــــ پیش بینی وخرد گرائی
افغانها وجامعه ای مدرن
قسمت اول
بجای مقدمه :
قبل از آنکه به بحث جامعه مدرن بپردازیم ، نیاز است باکمی روشنی در مورد مدرن ومدرنیته وتجدد وپیشرفت که مفاهیم مروج نه تنها در ادبیات وکلام ، هنروفرهنگ ، بلکه در جامعه ، اقتصاد ، سیاست وتمامی ابعاد زندگی مادی ومعنوی انسانها معاصر بنوعی تجلی دارد ودر برابر جوامع دولتها وروشنفکران بحیث عمده ترین مسئله آزادی ، استقلال ، رفاه اجتماعی واقتصادی وتوسعه اقتصادی وجدائی دین اردولت مطرح اند . مثل :هنر وفرهنگ مدرن ، جامعه مدرن ،اقتصاد مدرن ، سیاست مدرن ، شهر مدرن ، فابریک مدرن ، انسان مدرن وفکرمدرن حرف وکلام مدرن وهمچنان .. . تا آخر. ناگفته نماند که مفاهیم فوق در نوشته های تاریخی ـ اجتماعی ـ سیاسی ـ اقتصادی وفلسفی بزبانهای پشتو ودری اکثرا بطور یکسان ومترادف مورد استفاده قرار میگیرند . بطور مثال : " مدرن " در فرهنگ ....که بمعنای تازه وجدیداست بار معنای این واژه به تمام آن چیزهای اطلاق میگردد که بیک دوره " جدید " یا بزمان " حال ومعاصر " تعلق دارند . اما زمان حال ومعاصر، جدید وتازه تابع زمان ومکان است . چیزیکه امروز برای افغنستان مدرن یاجدید ومعاصر گفته میشود برای اروپا جدید وتازه ومدرن نیست بلکه در ماضی بدان پرداخته اند ، ازبار معنای مدرن عاری گشته است وکهنه است . تعریف دیگری نیز بدان داده شده است ، "مدرن " آنست که " ازپیشرفت اخیر تکنولوژی وعلم سود میبرد " که با مفهوم پیشرفت واخیرا تجدد نزدیکی می یابد. بمعنی چیزهای جدید وتازه ، که دارای بار ارزشگذاری مثبت میشوند مفهوم است .
در مجموعه های کار فکری ای که در طول اضافه از یکصده بموضوع مدرنیته ومدرنیزم اختصاص یافته اند از دیدگاها وبینشهای مختلف قابل درک ودسترسی اند که صرف اینجا از دونگاه وبینش عام ، که هر کدام ازمبدا های متفاوت اغاز ، وبدو روش شناسی مختلف مربوط میگردند ، مطمح نظر بوده ودر روشنی آن به ناتوانائیها وعجز افغانها ، در قالب های متحجروبسته سنت های وابسته به نظام های عشیروی وقبیلوی وقومی وزبانی وبنیاد گرائی مذهبی ، مسئله تجدد خواهی افغانها را بطور کل دنبال ،و آنرا در روشنائی دوبینش یا روش شناسائی مورد مطالعه قرار میدهیم . تجدد خواهی را غرض آغاز جامعه مدرن افغانی ، به بحث کلی وکوتاه مورد نظر خواهیم داشت . وباید گفت که اینجا منظوراز طرح مسئله است نه ارزیابی ها وجوانب گوناگون مسئله جامعه مدرن ومدرنیته ، که با روشنگری ورواج علوم وفنون وتخنیک که توام باپیشرفت اجتماعی جامعه و جامعه شهری ومناسبات جدید کالائی وبازار، که در مرکز آن انسان ( چه بحیث فرد ، فرد آزاد ومستقل ودارای حقوق ، یا جمع افراد ، اجتماع وجامعه آزاد مستقل ودارای حقوق ) وارزشهای که امروز آنرا بنام حقوق وآزادیهای جامعه همشهری مینامند ، میتوان نام برد مطرح اند . در حقیقت هردو روش ، ازدو زا ویه مختلف بموضوع نگریسته ، مکمل یکدیگر اند .
بینش اول ؛ مدرنیته را بحیث شکل یا ساختاری اجتماعی ، اقتصادی ، فرهنگی ، بحیث واقعیت یا دوران خاصی ازتاریخ ، یعنی چند صده ای اخیر، در مکان خاصی ازکره ای خاکی ما ، یعنی اروپای غربی ومرکزی پدید آمده ، وبحیث نظام یکسره تازه وجدید ، که در زندگی هر روزه ، به شیوه از زندگی اجتماعی ، اقتصادی ، سیاسی مبدل شده وباعث تحولات وتغیرات مدرن فکری وفرهنگی گردیده است می بینند . تاریخ نگاران ونظریه پردازان علوم اجتماعی غرض پرسش بسوالات که این ساختاراجتماعی ، اقتصادی ، فرهنگی ، چه زمانی ودر کجا زاده شده ، چگونه ، کجا ودرچه مدتی رشدکرده ، وبه چه شکلها وانواع این تکامل بوجود آمده وجهانی شده است ؟ جواب میدهند . نخستین نکته ای مهم در روش اول زمان پیدایش مدرنیته است که عده ای انرا به رنسانس سده ای دوازدهم ، عده ای آنرا با ظهورانسانگرائی وخرد باوری وافکار علمی و نقادانه در رنسانس سده ای پانزدهم مربوط میدانندوهم عده ای آنرا منوط به رویداد های که منجر به تکوین رشد مناسبات تولیدی سرمایه داری وجامعه شهری ومدرن شد ، میدانند .
بینش دوم ؛ آنرا بمثابه ای جهان بینی مطرح میکنند که عملیه های اجتماعی ، سیاسی فرهنگی ، اخلاقی ، فکری ونظری به شیوه زیستن انسان رادر مرکز توجه قرار داده ومتکی بر نظریه اجتماعی ، وجامعه شناسی است و به فلسفه متوسل میشودواز آن بهره میگیرد . برای درک و پیشبرد زندگی مدرن چه چیزهائی را باید نفی کردوکنار گذاشت . این روش بر مبانی نقادانه ، ونوآورانه دوران مدرن ورویاروئی انتقادی ان با جهان وجهان بینی پیشین وفراهم اوری موقعیتهای تازه که در هرشکل مدرن ودر هر جامعه رشد یافته بوقوع پیوسته ، آنرا به پیش میکشد . نکته ای مرکزی امر مدرن " مطابق به زمان حاضر زیستن " است . مدرنیته شیوه زیستن ، ارزشها وباورهای امروزی در مقابل شیوه های قدیمی زندگی است . امروز یا حال از لحاظ محتوی ومضمون بیان تقابل ارزشهای نو وکهنه است . مشروعیت " مدرن بودن "یا " مدرنیته " پیکارش با گذشته ها وسنت ها است . بگمان" بودلر" مدرن بودن یعنی درک این واقعیت که چیزهائی از زندگی کهنه در نو باقی مانده اند ، وما باید با آنها بجنگیم . مدرن بودن یعنی علیه امروزبودن چون امروز از دیروز بسیار نشان دارد و جنگی است هم با گذشته ها وهم با امروز ، پیکار دائیمی است با بقایای سنتها وجزم های گذشته در امروز . انسان مدر ن نباید در" ارمانهای امروز" باقی بماند زیرا در انها باز گشت بگذشته ، وپایداری وسلطه واقتدار گذشته محکم پا بر جا است . مدرن بودن ، موقعیت دیالکتیکی دارد ، هم سپاس کذار سنتها است وناف آن به این گذشته وسنتها بسته است ، وهم مدعی مخالفت ونبرد با آنها . آنها را نمی پذیرد مگر بشکلی منحرفی که خود در سازش با گذشته وحفظ آن میکشد است .
طوریکه در بینش اول یاد آوری گردید ، متفکرانیکه درباره ریشه های تاریخی ، وشکل گیری فکری وفرهنگی وشرایط و پیدایش زندگی مدرن یا مدرنیته نوشته وپرداخته اند ، نخستین جوانه های پیدایش آنرا به رنسانس سده دوازدهم میرسانند ونظریه پردازان دیگری ظهور انسان گرائی وخرد باوری واندیشه علمی ونقادانه در رنسانس سده ای پانزدهم را نخستین جلوه زندگی مدرن میدانند . بطور عام گفته میتوانیم که ؛ شماری از رویدادهای تاریخی که منجربه تکوین جامعه مدرن شده اند عبارت اند ازانباشت آغازین سرمایه ، پیدایش بورژوازی وشهرنشینی ، رشد مناسبات تولیدی سرمایه داری ،جنبش اصلاح دینی ( جدائی دین از دولت )، شکل گیری روشنگری وانقلابهای دموکراتیک مدرن در اروپا وهم برمیگردد به روز گار شگوفائی اندیشه علمی وفلسفی وبهمین ترتیب . برای اینکه بخواهیم اصول اصلی جامعه مدرن که بربنیادهای فعالیتهای تولیدی انسانهاشکل گرفته است ، دانسته شودبر میگردیم به تقسیم کار گسترده ، خردمند شدن اقتصاد وتولید ، شهری شدن وجانشین شدن جامعه غیر ارگانیک بجای شکل های از جامعه ارگانیک سنتی ـ قومی ومذهبی از جمله مشخصه های جامعه مدرن اند ، که زندگی فرهنگی وفکری روز گار مدرن رامشخص می کند واز این طریق ، میتوان روشن ساخت ، که اساسا چه ضرورتی موجب پیدایش ان شد ، وچگونه با باورها سنتها وشیوه های زندگی واندیشه روزگار کهنه در گیر گردید از اینجا است که بحث از خرد باوری برجسته میگردد وبزرگترین وجه تمایز فرهنگ مدرن در سده های میانه این است که تکیه بر خرد آدمی را پیش میکشد وآنرا در جای باورهای کهن خرافی ، مذهبی ، آیینها واسطوره ها قرار میدهد . دستآوردهای خرد انسان ، وبینش علمی ومنطقی اوبربنیاد های کار علمی ونظری بخصوص اندیشمندان مثل دکارت ، کانت ، هیگل فویرباخ ومارکس ودیگران مدیون است . کانت با متن ساده ودرخشان وجاویدان مینویسد که : " رهنمود وپیام اصلی روشنگری یا اندیشه مدرن ، بلوغ فکری است وخروج از حالت کودکی وآموزش درک مسئولیت ، وتکیه برنیروی خرد ، خواهان آزادی شدن ،هواداری از آزادی دیگری وآزادی انتقاد وآزادی بیان ، رویاروئی وپیکار با سنتها وباورهای جزمی ای که در زندگی اجتماعی ونیز درکار فکری وعلمی وفلسفی بدون تامل وتعمق انتقادی پذیرفته شده اند " . (کانت " روشنگری چیست ؟ " ترجمه آرین پور) . کانت از انقلاب فرانسه ستایش نموده وبگمان وی ؛ این انقلاب آگاهی مردمان را ، حتی آگاهی کسانی راکه در آن شرکت مستقیم نداشتند ، دگرگون کرد ، به آنها شجاعت بخشید که نه فقط به نظام ورژیم کهن ، بلکه به نظام جدید نیز با نگاهی انتقادی بنگرید ، مدافع هرچیزی نباشید ، وفقط تابع اموری شوند که خرد وتجربه شان (ونیچه بعدها یاد آور شد منافع شان ) اجازه ظهورشان را میدهند . خردی که از خودوازهمه چیز انتقاد میکند ، از نظر کانت به شهروند همانند است که شهامت آن را دارد که بگوید : من نمی پذیرم ، مخالفم ، رای نمیدهم ، این وضعیت را درست نمی دانم ، بگونه ای دیگر می اندیشم . ارزش واعتباریکه کانت وپس از اوهگل و مارکس ، برای مدرنیته قایل بودند از منش " انتقاد مداوم " بر میخاست ، مدرن شدن در عین حال که تکیه بر خرد است ، ارزیابی سنجش یا نقد همین خرد نیز محسوب میشود . آدم مدرن ، جامعه مدرن واندیشه مدرن ، نه فقط منکر جزمها وسنتها است ، بلکه خرد انرا که ابزار کار آن است باید به نقد کشید وکار ائی آنرا باید شناخت وبرملاک خرد ارزیابی وسنجیدن وبر پایه ملاک دقیق پذیرفتن آن به این ترتیب مدرن بودن از نقد جدا نیست ودر پهلوی آن قرار دارد . به این ترتیب مدرنیته با خردباوری ونقد باوری همراه بوده ، وهمواره متوجه نقادی خرد باوری نیز است که اندیشمندان مثل فدریک هگل وکارل مارکس بنیاد گذاران این تفکر جدید که با برخورد انتقادی به جامعه مدرن وپیشنهادهای تازه برای اداره امور وپیگیری پروژه مدرنیته . وجهانی شدن آن مطرح کردند ، مدیون است. اینکه هنوز این پروژه در تمامیت آن ، ادعای راکه مطرح ساخته بدست نیاورده بدلیلی است که خود بخشی ازواقعیتی ایست که در حال گذر وشکل گیری ودرنتیجه که نمایانگر خصلت اقتصاد سرمایه داری است ، وقلمرو و زمینه ها واشکال عملی این پروژه در واقعیت آن هنوز هم باید شناخته شود . تجربه اجتماعی که در کار جهانی شدن بود ، در نیمه سده ای نوزدهم ، وابسته به مدرنیزاسیون سرمایه دارانه ای تولید وفضای سیاسی ــ حقوقی متحول که مدرنیته را بحیث تجربه هرروزه ومنطق زندگی هرروزه یکجا وبا نظام اقتصادی همبسته ، شناخته ، همیشه در تغیروتحول است ، میبیند . جامعه بورژوائی یا جامعه مدرن
بقول مارکس ، دورکیم ووبر، جامعه ای مدرن خوانده میشود که بنیاد زندگی اجتماعی ، گرد فعالیتهای تولیدی ( تولید مادی واقتصادی ) انسانها شکل گرفته است . تقسیم کار گسترده ، عاقلانه شدن اقتصاد وتولید ، تنشهای شدید ناشی از شهرنشینی وپیدایش جامعه غیر ارگانیک (جامعه غیر یکسان یعنی جامعه بدون روابط خونی وقومی وخانوادگی منظوربی رنگ شدن مسئله قوم وخانواده وغیره است که برعکس آن جامعه ارگانیک ، که منظور از جامعه قومی یا خانوادگی است ) در برابرمقاومت شکلهای سنتی زندگی در جامعه سنتی وارگانیک از جمله مشخصه های این زندگی مدرن است . بنظر مارکس زندگی مدرن از موقعیت آشکار ولی پیچیده مبارزه طبقاتی میگذرد ، در پیکار طبقاتی تمام شکل های تضاد ، تقابل وتخاصم اجتماعی ، تضاد فرد وجامعه حقوق زنان واستثمار جنسی ، ستم نژادی ،ستم به اقلیتهای قومی وجنسی تابع مبارزه طبقاتی گردیده ، ودر آن مقام خویش را احراز مینماید . قبل از آنکه به مختصر عقاید اندیشمندان بزرگ جامعه بورژوازی وروایتهای درباره مدرنیته پرداخته شود بدلیل اختصار کلام در محدوده ای ناگزیری ، غرض فهم دقیق موضوع واینکه بخواهیم بدانیم که اند یشگران مختلف در باره مصیبت های جهان مدرن ، ودشواری های زندگی هرروزه ما چه میگویند ؟ متوجه میشویم که بگفته ای راجر ترنگ نویسنده کتابی " نظریاتی درباره ای سرشت انسانی " نوشته است : " هیچ اندیشگری به اندازه کارل مارکس برساختار سیاسی جهان مدرن تاثیری چنین ژرف نگذاشت . عقاید او تخم ریزی این همه انقلاب در سده ای بیستم بود . " (در امد مارکس پس از مارکسیسم ٌ.45 ص. ) در راه اندازی انقلابات وتاثیر گذاری برساختارسیاسی جهان مدرن نه تنها مارکس بلکه دیگران را نباید نا دیده گرفت . اینجا اگر بحث از آغاز روشنگری جامعه مدرن یا اینکه جامعه بورژوازی است نمیتوانیم بدون مکثی در مورد نظریات وعقاید کارل مارکس که با یک کلمه یا عبارت "جامعه مدرن بورژوازی " اکتفا نموده وحاشیه رفت . جامعه مدرن بورژوازی ، مفهومی که میتواند نوشدن مناسبات به اثر شکل پیشرفت تولید ، شکل پیشرفت ورشد نیروهای تولید را روشن کند ، اگر خواسته باشیم دوران کارل مارکس وعقاید وی در باره جامعه مدرن بورژازی بپردازیم ناگزیریم که بمتفکرانی که در این دوران می زیستند وبه آن می اندیشیدند یکی هم هگل وفویر باخ در فلسفه آلمان و ریکاردو وآدم سمیت در اقتصاد انگلیسی فوریه ورابرت اوون در جامعه شناسی فرانسه وسایر اند یشمندان قبل وبعد آن بر گردد . که از توان این مقال بیرون است . اینجا صرفا ، لازم دانسته شد ، که بنا به طرح موضوع فهم جامعه مدرن وروشنگری این جامعه که بورژوازی مدرن خوانده شده ، درانزوا از اسلوب دیالکتیکی هگل وماتریالیزم فویر باخ ودیالکتیک ماتریالیستی مارکس ، پرداختن به روشنگری این دوران غیر قابل دسترس وحتی ناممکن خواهد بود . دوران روشن گری جامعه بورژوازی که آنرا در روش دیالکتیک هگل میتوان دید باز میگردد .
روشنگری جامعه مدرن رشد فکری مدرن بشرمحصول محیطی بود که بحث در مورد علوم وروشهای علمی دوران بورژوائی جامعه مدرن ، وبوجود آمدن نیروهای جدید تولیدی ومناسبات جدید تولید آنرا بخصوص در چند کشور اروپائی انگلستان فرانسه والمان در مرکز مباحث فکری قرار داده بود . در پایان سده ای هجدهم بطور خاص علم زیست شناسی ، وسایر علوم طبیعی در مرکز فعالیتهای علمی قرار گرفته بودند . همانطوریکه پرتگالیها دماغه امید را پیدا وبدور افریقا دور زدند وکشف قاره جدید امریکا وبحرپیمائی در بحر باعث رونق علوم جغرافی وزمین شناسی گردید به زمینه های سایر علوم نیز راه باز کرد . همانطور که باکشف ماشین بخارانقلاب صنعتی در ازیاد محصولات وکوتاه سازی را ه های بحری با بکارگیری ازکشتی های بخارورقابت وپیشیگیری بر منابع خام قاره ها باعث سرعت تکامل در علوم وهم به نسبت ضرورت های جنگی در اروپا فزیک کیمیا ، مهندسی ، هوا شناسی رشد کردند . واز سوی دیگر واکنش به پیروزی خرد علمی بشرنیز شکل میگیرد . دورانی جدیدی که تقدم حس وایمان ، در برابر خرد ، ضدیت با خرد علمی واکنش ارتجاعی دانسته میشود . با این حال ، مذهب طی دوسه قرن موجودیت جامعه"مدرن " وصنعتی ، یکی از خاستگاههای اصلی فرهنگی ونمادین ومتنوع ترین نوع مقاومت وخشونتبارترین آن از مدرنیت وپیشرفت بوده است . بخصوص این مقاومت در مقوله ای " جدائی دین از دولت " یا " دین زدائی " بشدت مطرح میگردد وهمه دستآوردهای علم وپیشرفت وحتی پیآمد های پیشرفت صنعتی ، فنی ، علمی مورد تردید قرار میگیرد . سنت باوری ومحافظه کاری دوشکل حاکم بر مقاومت مذهبی در برابر پیشرفت یا تجددهستند . مذهب با طرد پیشرفت وتجدد ، آرزوی باز گرداندن گذشته وخصوصا استقرار مجدد اشکال پیشا ـ مدرن زندگی مذهبی را دارد . جلوه گاه این مقاومت را میتوان در مذهب کاتولیک ضدانقلابی وانعطاف ناپذیر اروپای قرن 19 م تا امروزوهم در فرقه های دیگر مذهبی بخوبی دید که تا امروزوجود دارد . در دین اسلام این مقاومت نه از صومعه ومسجد وخانقاء بیرون می آید ، بلکه مستقما در اصول ومبادی اصول دینی اسلامی بر تعبد وجبراز مقام حاکمیت سلطان "سایه خدا " واطاعت آن محکم و ازفتوا وقول بالمعروف ونهی از منکروشریعت وسنت استوار است وبقول یوسفی اشکوری روشنفکردینی ایرانی که با فتوا از پوشیدن لباس روحانیت ممنوع شده میگوید : " اما درایران قدر مسلم اینست که بخشی از عدم موفقیت ما بر میگردد به فرهنگ سنتی ومذهبی ما . واقعیت اینست که تا این تفکر، اشعری مآبی وتفکر ضد عقلانی در دین ودینداران ماوجود دارد ، دین با تفکر دنیای مدرن نمی تواند سازگار شود واساسا هیچنوع مدرنیته ای ولو بومی نمی توانیم داشته باشیم " ( گفتگوی بی بی سی با اشکوری 08.09. 2005 ) . بر می آیدکه روشنفکردینی اسلامی بهتر از هر کسی دیگری بخوبی بمشکل جوامع بشری پی برده اند . اما سوال افغانستان بجای خودش باقی است که جهان مدرن یا کشور های غربی به این کشور آمده اند تروریزم اسلامی که ریشه در بنیادگرائی دارد وجهاد افغانستان که بخدمت ضد پیشرفت وتجدد بخدمت گرفته شد روشنفکرانی راکه امروزدر عرصه تجدد خواهی افغانها قلم زنی میکنند ناگزیر اند در قلمرو حاکمیت جهادی یا با مسخ اصول اساسی تجدد بشیوه ای وبطریقی راه روند که " هم لعل بدست آید وهم دل یار نرنجد " . این بحث را درتمام این رساله دنبال خواهیم کرد . برمیگردیم به اصل مطلب روشنگری جامعه مدرن .
مارکس در تحقیقات اقتصادی اش کوشید نشان دهد که وجه تولید سرمایه داری بی بهره از خردمندی است وخرد در جانب سوسیالسم است وسوسیالسیم علمی را در برابر سوسیالسیم ایتوپیائی قرار داد . وی از نخستین سالهای کار فکری اش آموخته بود که در جامعه مدرن ، علم تجلی دارد . میان علم مفید یا عملی که در روزگار مدرن بوجود آمده ، یقینا با برداشتهای علمی سده های میانه تفا وتهای جدی داشت . زمانی که تامس هابز مینوشت که اگر فرض کنیم که برای زوایای داخلی یک مثلث یا دوقائمه به زیان همگان میبود وبا منافع مردم نمی خواند ، آنها این اصل را انکارمیکردند ، وکتابهای هندسه را در آتش میسوزاندند ، حرفی وی متوجه این نکته مهم است که حقیقت باید مفید باشد ،یا بهره رسان ، تا حقیقت دانسته شود ، اویکی از مهمترین فیلسوفان سیاسی بود ، که بسوی درکی تازه میان حقیقت وقدرت پیش میرفت . هگل نیز دریافته بود که متافیزک دانائی مدرن انسان همین وابستگی دانش به بهره های اقتصادی وسیاسی است . او بحیث روشنگری در " پدیدارشناسی روح " نوشت که " چون همه چیز در جامعه ای مدرن باید برای انسان سودمند باشد ، خود انسان نیز باید سودمند گردد ." (پدیدار شناسی روح .ص .372 ) .انسان بایدچنان خصلت یابد که درزنجیره ای منافع همگان بهره رسان باشد ، وبه بقیه ای مردم خدمت کند ، وبا همان میزان وشکلی که در پی منافع شخصی خویش می برآید در خدمت منافع دیگران قرار گیرد . تنها در این خدمت گذاری است که از خود مراقبت وپرستاری میکند . بقول معروف هر دست دست دیگر را می شوید . مارکس نیز با این منطق بهره رسانی آشنا بود . در "ایدیالوژی المانی " با اشاره به بحث هگل ، شرح داد که مناسبات متقابل بهره رسانی " در جامعه مدرن بورژوائی سبب میشود ، که تمامی روابط اجتماعی ، در عمل تابع مناسبات تجریدی پولی ــ مالی شود " ومی افزاید : " نظریه نخست با هابز ولاک در روزگار انقلابهای نخست ودوم انگلستان مطرح شد ، یعنی در ایام نخستین جنگهای که بورژوازی در آنها قدرت سیاسی را تسخیر کرد . " ( کلیات .ج. 5.ص409 بروسی ) مارکس بحث ازمناسبات تولید بحیث شرط ضروری تولید یاد کرده وبحث را به موقعیت دانائی در چارچوب این مناسبات کشانده است : " طبیعت نه ماشین میسازد ، نه لوکوموتیو ، راه آهن ، تلگراف برقی ، یاماشین ریسندگی خود کار وغیره . اینها صنعت انسان اند ، که مواد طبیعی را به اندام های اراده ای انسان وسلطه اوبر طبیعت ، یااندام های مشارکت انسان در طبیعت تبدیل میکند . اینهااندام های مغز انسانی اندکه با دست انسان ایجاد شده اند . قدرت دانش اند که عینیت یافته اند . تحول سرمایه ثابت ، خود شاخصی است برای پی بردن به این که دانش عام اجتماعی ، شناخت ، تا چه حد به نیروی مستقیم تولید تبدیل شده ودر نتیجه تا چه شرایط روند زندگی اجتماعی ، خود زیر فرمان تعقل عام قرار گرفته وهمگام با آن تغیریافته است ، تا چه حد نیروهای تولید اجتماعی ، نه فقط به صورت دانش بلکه به صورت اندام های بیواسطه پرکتیک اجتماعی ، فرایند واقعی حیات ، به تحقق پیوسته اند . " (272-273 . همانجا ) . هگل سرچشمه این دوران را که ما مدرن خواندیم جنبش اصلاح دینی میدانست واز نظر او آزادی تنها موقعیتی که انسان در آن به خواست خود عمل میکند ، نیست ، این موقعیت ابژگتیو با حالتی ذهنی یا سوبژکتیو باید همراه باشد . آزادی را در گستره خود آگاهی انسان جستجوکرد . آزادی به قلمرو مطلق تعلق دارد ، اما محدود به آن نمی شود ودر هر خود آگاهی انسانی نیز پدید می آید ... روزگار مدرن بیان خود آگاهی ای است که در خود کامل نیست ، اما راه را برای آگاهی کامل از خویشتن می کشاید وهگل فقط آن چیزی را" فرهنگ "میخواند که بجایی رسیده باشد که دیگربتواند از خود اطلاع وآگاهی یابد ، واین با خبری را بیان کند . درک روزگار مدرن از نظر هگل یا خود آگاهی مدرنیته نمی تواند بنا به فرض فیلسوفان رها از تضاد ها باشد . هم در خود روزگار مدرن ، وهم در فهم این دوران تضاد نهفته است . جنبش اصلاح دینی هگل سر آغاز دوران مدرن است . هگل در مورد مسیحیت ، از جمله استقرار شریعت در مذهب مسیح ، که این مذهب ، علیه اثبات گرائی است . او آیین مسیح را پیش از آنکه اززاویه سخن بسته خدا شناسی وکلام دینی بررسی کند . همچون تلاش در راه دستیابی به احکامی اخلاقی مطرح میکرد : " مهمترین تغیری که در اثر گسترش مسیحیت ایجاد شده ، تغیر در تشویق وبر انگیختن مردم نسبت به امر خلاف است " (هگل، استقرار شریعت در مذهب مسیح .ترجمه پرهام .ص 115 .) . دلبستگی هگل به جنبش اصلاح دینی ریشه در این واقعیت داشت که میدید که کاتولیکها با جدا کردن خرد از ایمان ، منش اخلاقی شریعت مسیح را از بین میبرندبه نظر هگل ، میان خرد باوری با اثبات گرایی ای که کاتولیکها به شریعت مسیح نسبت میدهند ، هیچ هما هنگی وجود ندارد . نتیجه ای عملی این تضاد نمی تواند چیزی جزء دگرگونی باشد . " ...مذهب مسیح مدعی است که قانون اخلاقی به صورت چیزی خارجی ، بصورت امری داده شده ، بیرون از ما وجود دارد ، وچون امری بیرون از ما است ، حالا میکوشد احترام مارا نسبت به آن ، به شیوه ای دیگر بر انگیزد " (ص .129 همانجا ) . هگل به " حق آزادی عقل آدمی " باور داشت ، وبه همین دلیل سرپیچی از دستور های" نامشروع " کلیسا را درست میدانست : " هیچ کس نمی تواند از این حق خویش ، حق قانون گذار خویش بودن وجزء به عقل خودونوع استفاده ای که ما از آن میکنیم حساب پس ندادن ، چشم بپوشد ، چرا اگر چنین کندواز خود بیگانه شود ، دیگر بشر نیست " (ص.127 ) . یا " انسان باید قوانین حاکم بر رفتار خویش را از اعماق دل خویش بیرون کشد " (همانجا) . هگل فیلسوف و دانشمند المانی با طرح وتنظیم اندیشه دیالکتیکی اصول قدیمی وکهن روش شناسی یا اصول قدیمی وبنیادی منطق صوری را تعویض کرد . هگل با طرح اندیشه دیالکتیکی اصل قدیمی وبنیادین منطق صوری یعنی اصل عدم تناقض را کنار میگذاردبه نظرهگل امری در بر دارنده ای تناقض ، نمیتواند رد شود . یا کنار گذاشته شود . این امر خودش را به هیچ تبدیل نمیکند ، بلکه امکان میدهد تا امر تازه ای پدید آید . امری ، امر متضادش را نفی ورد میکند ، در عین حال آنرا تعالی میدهد . هگل انسان را بعنوان موجودی فعال وشرکت کننده در فعالیت های گوناگون اجتماعی که از نظر تاریخی تعین شده است مطرح کرد . از نظر هگل هر آگاهی زمانی خود آگاهی است که از سوی دیگری به رسمیت شناخته شود . هگل تاکید براهمیت مناسبات انسانی ، که فرد فقط به عنوان موجود اجتماعی ای که در حال شکل گیری است ، دانسته میشود ، مطرح است ، یعنی موجود تاریخی در جامعه خاص . دیالکتیک به جزءکنش های متقابل امور متفاوت ، وبه هم رسیدن یا وحدت متفاوتها ، وباز پدیدار شدن تفاوتهای دیگر نمیتواند روشی دیگری باشد . مفهوم مرکزی روش دیالکتیک هگل در دل تضاد ها ، مساله پدیدارهارا مطرح میکرد . دیالکتیک برای هگل نظریه ای در باره تمامیت ودگرگونی است . مفهوم آزادی به معنای مطلق که هگل پیش کشیده از" آزادی های مدرن " که هگل آنرا نیز مطرح کرده فراتر می رود . این آزادیها به حقوق انسان مدرن مربوط میشوند ، بطور مثال برای یونانیها یا رومی ها یا اروپائیها وامریکائیها وسایرین تنها مطرح نبوده اند . انسان مدرن به عنوان " من "جهانشمول ، موجود خود آگاه وخردمند ، در نظر گرفته میشود ، وآزادی مدرن معنای تازه است . از نظر مردمان روزگار باستان آزادی موقعیتی طبیعی بود . یکنفر آزاد ویکنفر برده بدنیا می آمدند . در روز گار مدرن است که انسان به عنوان انسان ، آزاد ودارای حق است ، از این رونبرد بنده وخدایان درسازمان های تاریخی کاری پیچیده ونا ممکن بود . از نظر هگل تضاد در نا کاملی وناتمامی هر چیز واقعی نهفته است . هیچ هستنده ای کامل نیست . در شدن ، وحرکت به سوی کمال قرار دارد ، در هر لحظه امر متضادش به صورت هستی شناسانه در درونش نهفته است .
کارل مارکس دیالکتیک هگل را ازدیالکتیک عقاید یا ایده صرف ، خلاص کرد ، و آنرابرای اینکه درنتیجه و کستره فلسفه جای گیرد ، اودیالکتیک را به قلمرو " مناسبات اجتماعی چنان که در جهان مادی وجود دارند " کشاند . تاکید مارکس بر مناسبات واقعی مادی ، کار اورا از نظر دانشمندان علوم اجتماعی امروز برجسته میکند ، وتوجه به آنرا بصورت امری ناگزیر نمایان میسازد . هگل دولت رامتمایز ومجرد از نیروهای اجتماعی وتاریخی ای مطرح میکرد که در واقعیت تجربه آن را شکل داده ، وآفریده است . او مفهوم جامعه مدنی رابه عنوان مجموعه ای از بر خوردها وکشاکش ها مطرح میکرد ودولت را یگانه را ه حل فرونشاندن آن آشوب ها میدانست . دولت از نظر او امر جهانشمول است که تمامی نیروهارابه آرامش وحفظ نظم دعوت میکند . ( این سوال بطریقی در افغانستان امروزی مطرح است ) هگل بر تفاوت دولت وجامعه ای مدنی تاکید میگذاشت تااز آرامش دفاع کند . مارکس بر عکس با بیزاری میگفت که اینسان همه باید شعار بدهند : " خاموش باد جنگل های المان ! " مارکس تفاوت هگلی دولت وجامعه مدنی را رد کرد ، وآنرا جز تجرید گرائی فیلسوفانه ای ندانست ، وروشن کردکه دولت ریشه درکشاکش های درونی جامعه ای مدنی دارد ، وبه منافع وبهره های نیروهای در آن وابسته است ، در پشت حجاب جهانشمولی وکلیت در واقع به کف آمدن بهره ها را ممکن ، پاسداری وتضمین میکند . هگل وقتی از فرد یاد میکرد ، فردی را که محصول مناسبات اجتماعی است ، در نظر نمی آورد . ودولت هم بنظر اوفر آورده ای نبود که نقشی در نظام زندگی اقتصادی ، ودر تداوم بهره کشی ها واستثمار به عهده گرفته باشد . هگل فرد ودولت رادر گیر مناسبات واقعی اجتماعی نمی دید ، وفقط مشخصه های جسمانی انسان را میدید وبس . وکاری به ارتباط های اجتماعی فرد نداشت . در فلسفه سیاسی هگل انسان از گوهر اجتماعی اش جدا میشود و آنرا به قلمرو زندگی فردی وخصوصی یعنی مالکیت خصوصی ، وقلمرو زندگی همگانی اش یعنی دولت تقسیم میکرد . در حقیقت او مادیت را در جامعه مدنی از طریق مالکیت خصوصی بر قرار میدید ، ومعنویت وآرمانها را در دولت مییافت . هگل انسانرا به دونیمه خصوصی و همگانی تقسیم کرده بود وستا یشگر دولت بود . به عقیده مارکس ، ایده ای هگلی دولت ، واقعیت سلطنت استبدادی را باز تاب میدهد انتقاد به این ایده در حکم انتقاد به این شکل دولت مدرن است . هگل واقعیت را ناشی از اندیشه وروح میدانست . وآنرا عقلانی میخواند فویر باخ واقعیت را مادی میدید ، واندیشه را هم مادی ومنفعل وتاثیر پذیر میدانست . مارکس از هردو ی آنها فرا تر رفت. مارکس بر خلاف هگل وفویرباخ واقعیت را در شکل مادی وذهنی آن مورد نظر قرار میداد . همانطوریکه گذر از فلسفه به سیاست در اندیشه مارکس جدی بود ، گذر از سیاست به امر اجتماعی نیز در خور دقت ویژه در مفکوره مارکس است . مارکس تاکید کرد که : " پیشرفتگی فکر فلسفی در المان نه فقط نشانه ای پیشرفت نیست ، بلکه نشان میدهد که المان در چه موقعیت اقتصادی وسیاسی واپس مانده ای قرار دارد . المانی ها در فلسفه وفلسفه ای سیاسی به چیز های می اندیشند که دیگران به آنها عمل میکنند : در ست همانسان که مردمان باستان در تخیل ، در اسطوره ، تاریخ گذشته ای خویش می زیستند ، ما المانها تاریخ آیند ای خویش را در اندیشه ، در فلسفه زیسته ایم . ما همروزگاران فلسفی کنون روز ها هستیم ، بی آنکه همروزگاران تاریخی آن باشیم " ( ص . 230. مارکس وسیاست مدرن .) .این حرف مارکس نه تنهابر مبانی نفی فلسفی است ، بلکه گذر ازمبانی اصول فلسفی به اقتصادوجامعه شناسی وسیاست است ، که برای مارکس مطرح بودند و بدرک آن رسیده بود . ماندن درمقام فیلسوف ، بمعنی همان زیستن در گذشته است . هگل آزاد اندیش ولبرال ، نسبت به فقر ونابرابری اجتماعی حساس بود . وی بروز فقر وتهدستی را از عوارض منطقی رشد جامعه مدرن میدانست ، هگل فقر را سرطان تشبیه میکرد که پا به پای رشد ارگانیزم اقتصادی جامعه رشد می یابد . وی در پیشرفته ترین کشور صنعتی جهان یعنی انگلستان بیشتر از سایرین کشورها این فقر را میدید . وی یاد آور شد که در انگلستان تهیدستان درخیابانهامی میرند وکودکان در معادن وکارخانه ها کار میکنند فقررا بمثابه ای بیماری اجتماعی معرفی کرد که ثروتمندوتهیدست را یکسان گرفتار خود میکند . فقیر به نظام وجامعه بد بین میشودوشورش میکند ، ثروتمند می اندیشد که هر چیزرا هرلحظه که خواست میتواند بدست آورد ، وزندگی اش به پولی که در خدمت زایش پول اضافی (افزون ) در می آید ، یعنی از نظر هگل " مخاطره ی " اقلیت ثروتمندواکثریت تهیدست ساخته میشود . از نظر هگل ، وجود طبقات ضروریست ، اما تامین حد برابری شهروندی در برابر قانون نیز ضروری است . جامعه مدرن استوار به طبقه است که در آن عضوی از جامعه میشود ، به " شخص " بمعنای هستنده ای جمعی می شود وخودرا باز می شناسد : " می پرسند این شخص کیست ؟ یعنی چه رتبه دارد . کسی که موقعیت طبقاتی نداشته باشد ، هیچ است " . ( پدیدارشناسی روح . ص. 103 ــ 104 ) . البته این نکته از لحاظ مارکس قابل قبول نیست . اما برای لبرالها حرفی روشن بود . اواز آزادی بیان دفاع میکرد وخواستار شرکت شهروندان در زندگی سیاسی بود وبه تمام انواع این شرکت سیاسی می اندیشید . اما اعتقاد به نظام حزبی نداشت وبیشتر به تعاونیها می اندیشید . مارکس در انتقاد به فلسفه سیاسی هگل ، بخصوص نظام طبقاتی وصنفی بحث هگل ، که موقعیت حرفوی وصنفی فرد شکل دهنده ی موقعیت طبقاتی او ، واز همین جا موقعیت سیاسی اوناشی می شود . برداشت هگل برای اثبات این امر که : دولت وگستره سیاسی آن باید در برابر اصل واساس مناسبات مالکانه بیطرف باقی بماند . سیاست صرفا موظف استکه به تولید شکل خردمندانه بدهد . اما برداشت مارکس از جامعه مدنی یعنی قلمرو زندگی اقتصادی ، گستره ی آشوب ، بی نظمی ، نابخردی است . بهمین دلیل هم هگل شرایط بخردانگی را برای ادامه تولید ، توزیع ومبادله در وجود دولت فراهم می آورد ، ونظم را پاسداری میکرد ودولت چاره عملی بود . وی نپرسید که منش طبقاتی دولت کدام است ؟ چرا در قلمرو فعالیتهای جامعه مدنی دخالت میکند ؟ بکدام طبقه نزدیک است ؟ چگونه نابرابری ها وبی عدالتی هارا می پذیرد ؟چرا شرایط استثمارگری را باز تولید میکند ؟ چرا نیروهای متعرض به این نظام را سرکوب میکند ؟ مارکس بحل این سوالها پرداخت وحتی میگفت : بگذارید بیشتربه آشوب ونابخردی جامعه ای مدنی بیدیشیم . این آشوب به ظهور بطبقه ای عظیم در حاشیه جامعه منجر شده است . وقتی گفته می شود در" حاشیه " مقصود اینست که این طبقه از تمامی امکانات رفاه وبهروزی زندگی مدرن بی بهره است . مارکس می نویسد " پرولتاریا طبقه ای در جامعه مدنی است که طبقه در جامعه مدنی نیست " مقصود او روشن است : پرولتاریا در دل مناسبات تولیدی واجتماعی ، در متن جامعه مدنی ، پدید می آید ، اما ازتمامی امکانات رفائی که این جامعه برای برای شهروندان خود فراهم می آورد بی بهره میماند . این طبقه گرسنه است ، سرپناه ندارد ، به بهداشت دسترسی ندارد ، به فرهنگ وآموزش بیگانه است ، بگفته ای بسیار مشهور مانیفست ، پرولتاریا در انقلاب اجتماعی هیچ چیزی ندارد که از دست بدهد مگر زنجیر هایش را . پرولتاریا بحیث طبقه ، امتیاز ها بهره های طبقه بودن را ندارد . اما جامعه مدرن استوار به کار اوست . با کار خود تولید را به پیش میبرد اما از هر امکانی بی بهره است ، موقعیت راستین جامعه را میسازد ولی خودش از ان به خارج پرتاب میگردد . فهم جامعه در گرو درک موفعیت اوست . اوست که با انحلال خود رهائی اش را با رهائی تمامی انسانیت یکی میکند . مبانی مورد قبول هگل از اصول آزادی وبرابری حقوقیکه در دولت لیبرال مدرن باید رعایت واجرا شوند ، به تدریج کشف ودانسته میشوند ، کسترش می یابند . فهم وتاویل هر نسل از این اصول راهگشای جامعه ای آزاد تر می شود . واین اصل بیشتر بخود رهائی توده بیشتر مربوط بوده است . ، تا حامیان توده ها . هنوز تصور از جهانی که همه مسایل در آن بطور بنیادی حل شده باشد ( بهشت موعود ) تکمیل نگردیده وهم نمیتوان هیچ چیز بطور ابدی وازلی باقی نمی ماند . هرباور به بنیاد های ابدی در ذهن ما وباورهای ما ، ازیقین وباور ، به راه حلهای جدید وجدید تروعملیتر پا میگذارد واز جزمها وفرمولهای جزم گرایانه با آنچه در زندگی اجتماعی میگذرد با همان قدرت ودقت روشهای تجربی در علوم طبیعی وفزیکی قابل تبین اند . دیدگاهای فلسفی اقتصادی اجتماعی سیاسی ونظریاتی دانشمندانی مثل مارکس که معتقد بود که انسانها تاریخ خودرا در محدوده ای معین ، در شرایط داده شده ای که میراث گذشته است ، می سازند ، وفراتر از آن نمیتوانند بروند مارکس به هیچصورت مفاهیم تجریدی اراده ای ناب ، خواست را نمیپذیرد اراده وخواست بقول مارکس همیشه بی صبرانه چنین فرض میکند که همه چیز آماده شده است وتوده ها نیز بگونه ای توانمند آماده ای فهم دگر گونی اند ، واستعداد درک گفته های را دارند که راه را به آنها نشان میدهد .وضمنا مارکس معتقد بود که برای رسیدن به این مرحله ، باید بخشهای سرمایه داری ، واز نقش تاریخ ــ جهانی با خبر شده باشند . اراده ی هیچ فرد ، هیچ کمیته ی مرکزی ، هیچ حزبی ، ورهبری نمی تواند ، جانشین این آگاهی در حال شکل گیری شود .
مفهوم مدرن دانائی انسان ، یا خرد مندی انسان را میتوان از اسطوره وتخیل جدا کرد ، اما نمیتوان ، رژیمهای مستبد شخصی وترریستی وبنیادگرارا که با واسطه خرد باوری بشکلهای گوناگون مینمایاندوخودرا موجه میسازندومشروعیت خویش را در قوانین محکم ساخته یا میسازند . نمیتوان روش این نظامها واعمال را یکسره مستقل از خرد باوری یا مستقل از سرچشمه های خرد دانست ، بلکه به شکلهای گوناگون به یاری خرد گرائی خودرا می آرایند . اعمال نازیها یا نظامیگری یا آزمایش سلاحهای اتومی برهیروشیما ونازاکی ، جنگ ویتنام جنگهای منطقه ای ، جنگهای افغانستان تحت نام جهاد ، حاکمیت های بنیاد گرا در کشورهای اسلامی واحیای دوباره بنیاد گرائی در کشورما ، تجاوز به عراق وحمایت از صیهونیزم وغیره را نمی توان از علم باوری وخرد گرائی بدور دانست ، این وقایع واشکال شنیع تاریخی در هر صورت ان در زمانش خودرابا خرد انسانی موجهه میساخت و میسازند، اما برای عده ای نه تنها موجهه نبود ونیست ، بلکه بحیث شنیع ترین اعمال در تاریخ بشری ثبت است . خرد انسانی که با وسیله زبان بیان میگردد ، به بخشهای جداگانه ومشروع جلوه دادن یک شکل خردمندی ، وفراموش کردن اشکال دیگر آنست . از اینجا است که هر رژیمی در ساحه قلمرواش به علم وخرد باوری پناه میبر د تا توانسته باشد خودرا موجهه وقابل فهم وخردمندومورد قبول بگرداند . شکل زندگی امروزی ما ، در چار چوب توجه سخن مدر ن وخرد میکنجد وبیان میگردد مفاهیم مانند ، آزادی ،استقلال ،دموکراسی ، رفاه وخوش بختی ، وهمچنان انسان دوستی ، صلح خواهی ، حقوق زنان ، حقوق اطفال واقلیت های قومی ، مذهبی ، زبانی وضدیت با نژادپرستی ، ضدیت با سلاح اتومی وشیمیائی وغیره . آیا بشریت میتواند با مفاهیم متداول فوق تجربه ها وعملکرد های خودرا مشترک کنند؟ ودر زیر چتر مفاهیم مشترک فوق آن ،جلو تجاوزو استفاده از سلاحهای اتومی وشیمیاوی نقض حقوق اطفال وزنان ، نابودی محیط زیست تضاد فقر وثروت ، رهائی از سلطه ای استبداد دولتهای مذهبی وبنیاد گرا وغیره را بطور یکسان بدون تبعیض بعامه ای بشریت امکان دهند ؟هنوز چنین پیشرفتی ، در پیشرفته ترین این کشورهای اروپائی وامریکائی یا جامعه ملل بوجود نیامده است واز همینجااست که بخردانگی هر چند بطور عمده در نظام مدرن ودانائی در نظام مدرن به آن مربوط میگردد وخود امکان تکامل بحث ونقد را وتفاوت بینشهای مختلف ومتفاوت رادر تمام عرصه ها بخصوص زندگی سیاسی ما ، باید فراهم ساخت که تقریبا فراهم میگردد . ونگذاشتکه بار دیگر بدست بنیادگرایان تاریک اندیش جهادی وطالبی سپرده شود که روشنفکران و تکنوکراتهای افغانی امیدی جدی به پیشرفت را درسایه واقبال نظامیان امریکائی وجهادیان بحیث قشر وابسته به سنتهای بنیاد گرائی اسلامی نه تنها بخدمت گرفته شده اند ، بلکه فرا هم میسازند
قسمت دوم
روشنفکران ورگه های روشنگری
جامعه مدرن در بین افغانها بحیث
طرح مسئله
با فهم اینکه ، روشنفکران وروشنفکری ، روشنگرو روشنگری وجامعه مدرن مفاهیم مترادف نیستند وگتگوریها ومفاهیم قبول شده ای جامعه بورژازی وجامعه مدرن اند . روشنفکر که از کلمه انتلیگنت یاانتکتوئل اقتباس شده ، بمعنی روشن بین است ، که عبارت است ، از انسانی است که دارای فکر روشن است . روشنی بمعنی " آگاهی " و " بینش " است ، برای روشنفکر آگاهی بطور مجرد در یک علم یارشته های از علوم یا معرفت مطرح است . دخول این کلمه بفارسی ودری که در ابتدا " منور الفکر" وبعدا به روشنفکرتبدیل گردید . این واژه در زبان دری وفارسی دارای بار مثبت است نه منفی . درزبان دری مروج ونوشتاری ما بمعنی انسان با سواد وحتی تا مرزا قلم ، مامور اداری این بار مثبت ، سقوط میکند . کلمه روشنفکر برای خودم دارای بار مثبت ودر خور احترام است وبهمین لحاظ همیشه آنرا بکار میبرم . اما ناگفته نماند ، که اگر روشنفکررا با انتلیگنت یا انتکتوئل مترادف بدانیم دیگر معنی روشنفکرآن بار مثبت همیشگی خودرا به منفی نیز میدهد . در کشورما ، روشنفکر بکسی گفته میشود درس خوانده وسواد دارد، روشنفکر است وحتی آنانیکه در نظامهای استبدادی نوکری وخدمتگذاری نموده اند و هم اندیشگران ومبارزان راستین که متعرض اند وسوال دارند هم روشنفکر اند . به عقیده من اصطلاح طبقه یا قشر روشنفکر که معمولا در ادبیات ما مروج گردیده ، وجود خارجی ندارد. بدینمعنی که هر طبقه روشنفکران خودرا دارد که از منافع طبقاتی همان طبقه حمایت وخدمت میکنند . مثلا روشنفکران طبقه بورژوازی وروشنفکران طبقه کارگر یا روشنفکران طبقه ارستوکراسی وغیره اینها گروه های اند که در خارج ویا از درون طبقات با وجه اشتراکهای شان در فکر کردن وتوجه کردن ومشروعیت دادن وصدها برهان ودلیل ، نمیتوان به ایشان بحیث یک طبقه یا قشر حکم کرد ، بلکه بخدمت طبقات قرار دارند . زیرا طبقات واقشار اجتماعی جامعه ونقش طبقات در روابط تولیدی ، ارتباط با وسایل تولید ومربوط بشکل استفاده نعمات اجتماعی مشترک است . سرمایه داری علیرغم رقابتهای درون سرمایه داری ، اشتراک منافع مشترک طبقاتی دارند ، بقای این سیستم استثماری ، تولید وبازار آزاد را طالب است . حکومتی را میخواهند که این خواست طبقاتی آنها را تامین وتضمین وتثبیت کند . در کشورما ،همچنان بنیاد گرائی اسلامی که اضافه از یک هزاره مانع هرنوع پیشرفت وتجدد بوده است ، امروز بار دیگر تجدد خواهی وپیشرفت را زیر سوال برده است ، وحتی نیروهای بین المللی جهان متمدن در برابر بنیادگرائی عقب نشینی وبه سازش دست میزنند . در اضافه از پنج دهه اخیر در کشور ما خواست تجدد وپیشرفت بطور وسیع تر مطرح گردیده است .مفاهیم استقلال آزادی وبرابری ، تمامیت ارضی ، قانونیت وغیره مطرح گردیده که پسوند این مفاهیم با ملی بودن صفت مکانی وجایگزینی خویشرا مییابد . این بخاطر یک امر تصادفی وتکراری تقلیدی پیهم ودنباله روانه نیست ، بلکه متکی به ارزوها وارمانهای طبقات واقشار اجتماعی جامعه ما متکی است که در اهداف استقلال ملی وآزادی ملی وحاکمیت ملی ... خویش منافع مشترک دارند . وامروز که بنیادگرائی اسلامی تروریستی وجهادی باردیگر تجدد وپیشرفت را به عقب میزند به اصطلاح بعضی از نواندیشان ما که آنرا" انحطاط کامل "یا " انحطاط " وبرگشت بگذشته میدانند . بعقیده من این برگشت بنیادگرائی ریشه در تاریخ وسنتهاو نظام قبیلوی وعشیروی ، بسته وهم فرهنگ وعنعنات تحت نام اسلامی ما دارد . این بمفهوم توجیه نظام بنیادگرائی نبوده بلکه نموداری از واقعیت عینی جامعه افغانی است که ضرورت طیف وسیع از نبروهای ملی وطرفدار پیشرفت وحکومت قانون را به پیش میکشد . که این زمینه ها از هروقت دیگر امروز بیشتر مطرح وبدسترس است . بدین ملحوظ این مرحله در حالیکه بطور سریع زیر سوال تجدد وپیشرفت قرار داشته ، وهم با مسئله حکومت قانون نه حکومت شریعت ، ومسئله تحصیل وتعلیم آزادی زن ، دادوستد سریع شهرها ومهاجرت واگاهی مردم زندگی اجتماعی وآزادی وغیره کاملا تغیر خورده است بدین لحاظ این دور از تاریخ کوتاهتروجدی ترنبرد تمام نیروهای اجتماعی رادر دسترس قرار میدهد وهم نمیتوان آنرا انحطاط نامید ، بلکه بهتر وبامفهومتر خواهد بود آنرابجای " انحطاط " یک واکنش بنیاد گرائی علیه زندگی مدرن خواند وبحساب آورد . این پایان تاریخ نیست وآغاز آن هم نبوده است .
بر همین مبنا است که روشنفکران ملی وترقی پسند کشور اصطلاحات حکومت ملی ومستقل را با شرکت طبقات زحمتکش کشوریا در حقیقت در حمایت از منافع این طبقات در تولید وتقسیم نعمات مادی طوری تصنیف نموده اند که سرمایه دار ملی ( داخلی ) ، تاجر ملی ،بوروکرات ملی وروشنفکران اگر مجازباشیم ملی راهم در آخر آن علاوه نماهیم که مطلوب نظر گردد ، وسایر اقشار اجتماعی ، که شامل کارگران ، دهقانان اهل کسبه ، ماموران ،شاگردان واستادان ومعلمان وغیره بدون تفکیک جنس وملت وقوم و مذهب وغیره را شامل میسازند ودر تصنیف ایجاد منافع این طبقات واقشار اجتماعی دولتی ملی دارای اهداف تجدد وپیشرفت مطرح است . اصطلاح روشنفکران افغانی ما بار مثبت داشته شامل گتگوری ملی وطرفدارتجدد وپیشرفت اند . وروشنفکرانیکه ملهم از پیروزی جهاد ، به اصطلاح خودشان ، علیه شوروی وجمهوری دموکراتیک افغانستان "رژیم کمونیستی " ، نظام اسلامی وشریعت مدار را مستقر ساختند وخواستند تاریخ سنتی اسلامی گذشته افغانستان را دوباره بخدمت بگیرند . نه تنها به این آرزو نرسیدند ، بلکه وسیله بدست دشمنان تجدد وپیشرفت افغانستان وتروریزم وبنیادگرائی قرار گرفتند وبرگشت بنیاد گرائی وتروریزم اسلامی و شریعت را فراهم ساختند . بنیاد گرائی اسلامی ، نه یک جریان مضمون دارترقی وپیشرفت است وهم نمیتواند دربرابریورش نیروهای تجدید وترقی که زمینه های آن در عوامل ملی وبین المللی قویا فراهم گردیده وبه بقا ودوامش پایدار باقی بماند . بنیاد کرائی درنظام آینده ای کشوربقایش را از دست داده است وبه همین دلیل هم روشنفکران در خدمت جهاد وپیروزی آن ، در نظام دولتی مرکب از تکنوکراتان وبنیاد گرایان وروشنفکران غیر معتقد به بنیاد گرائی ، اما بخدمت گرفته شده ، میخواهند نظام بنیاد گرائی جهادی رابکمک نظامیان امریکائی وسیا وصله وپینه ورنگ دموکراسی وآزادی بزنند و دوباره آراسته وبکار گیرند . این شکل گیری وآراستن نظام بنیاد گرائی ازدرون انقطاب وتضاد نیروهای را فراهم ساخته که ازبنیاد گرائی جهادی روزتا روزفاصله میگیرند وبه نظام قانون ونظم حداقل نظام دولت وآزادی وتجدد بحیث عناصر معاصر، بنیاد گرائی جهادی را بعقب می راند . بنیاد گرائی جهادی در هر باروجرقه ای ازپیشرفت وآزادی دست به واکنش میزند . و واکنش ارتجاعی وخشن بنیاد گرائی جهادی بار دیگردر برابر روشنفکران وتکنوکراتان آورده شده توسط امریکا ودر حمایت امریکا را باید با دایر شدن وجا بجا ئی نیروها در شورا باردیگر، انتظار داشت . تجدد وپیشرفت آزادی ونظام متکی به قانون دیگر مفاهیم نیستند که زیر سوال بنیاد گرائی برده شوند واز جامعه وسرنوشت آینده مردمان وخلقهای کشورحذف گردند . بلکه ممکنست بطورموقت در تبانی با نیروهای جهان متمدن در فورم دموکراسی وحقوق بشر و با حکومت قانون اما اسلامی ، فاقد شریعت یا ضعیف با تفسیر از شریعت وسنت ، بیشترتکیه بر قانون وآزادی وبرابری وازادی زن وتجدد مجال تکیه بر ارکه ای قدرت زدن دارند ، وهم میسراست . اما بمعنی برگشت تاریخ نیست .
بنیاد گرائی اسلامی و معرفت به آن
مبنای روشنفکری شناخت واگاهی است وشناخت وبرداشت از جهان عینی مادی ومعنوی مربوط بهم وجدا ازهم وتاثیر گذار بر همدیگراند . مانند مثال تئوری وپراکتیک (مقدم وموخر، موخرومقدم باهمدیگرولازم وملزوم اند ) همدیگر را کامل میسازند . اینجا منظوراز بحث تاریخی یا مقدم وموخر بودن خرد وجهان ، یا ردیابی رگه های جامعه مدرن ، که با آغاز از اولین مدنیتهای جامعه بشری ، دراین سرزمینهای که افغانستان امروزی قرار دارد ، اضافه از شش هزارسال که باهم زیسته اند نیست وهم باز تاب وانعکاس این مدنیتهای باستانی در تفکرتاریخی ما نیز بهیچ صورت نمیتواند باشد . بلکه منظوربمفاهیم کلی وشاخص های معاصربیشتر سیاسی بوده تا فلسفی ـ تاریخی ـ اقتصادی وفرهنگی . که کمتر از یک قرن به اینطرف ، این رگه های روشنگری وجامعه مدرن رادراین سرزمین باستانی افغانها ، به اختصارپی میگیریم واگر هم اگر جائی به مسایل فلسفی ـ اقتصادی ـ اجتماعی ـ تاریخی وفرهنگی می ایستیم از ناگزیری به توضیح مطلب است ودر غیر آن این رساله گنجایش آنرا نخواهد داشت . منظور اینجا بیشتربرای ورود دراوضاع واحوال امروزی جامعه مدرن افغانی که در مفاهیم روشنگرانه ای امروزی مطرح گردیده اند وبجای سنت پسندی و پندارگرائی که نماد آن در نظام بنیاد گرای جهادی وطالبانی ظهور کرد ، خواسته ام مطرح باشد ، که با ورود اردوهای کشورهای متمدن معاصربشمول امریکا واروپا برای منافع وسود سرمایه هایش که به منطقه خزیده اند ، نظام بنیادگرای جهادی را در پهلوی پاکستان وایران بنیاد گرای اسلامی چه در دیروز وچه امروز، پذیرفته اند . سوال بنیاد گرائی ، بر میگردد بپرسش تاریخی در طول صده ها وهزاره های که انسانها در توانیهاوناتوانی ها یشان در استفاده از طبیعت خشن ، که نعماتش را بطور رایگان بدسترس نمیگذارد وهم بقایش بدان مربوط بود ، نهفته است . محکومیت انسان در برابر نیروهای قهاروکور طبیعت ، که مهار آن از توانش بیرون ، وبدان محکوم ومحتوم بود به ارث می گیرد . مبدا های گرمی وبرودت وسرما ، باد وباران وآفات که مستقیما حیاتش در گرو آن قرار داشت آز آن متاثر بود . معرفت وشناخت انسانهای ابتدائی به این مبدا ها ، وی را دربرابر خود ناتوان میساخت وبحیث خدایان متعدد خیر وشروبعدها مطابق عناصر شناخت وی ، به مبدا های در برابر ذهن کوچک وناتوان خود قرارداده بودند که در ائین های توحیدی یهودی ، مسیحیت واسلام که در " این سه آئین آفریننده وگرداننده ای کائنات خدای واحدی است که در تورات یهوه ، در انجیل پدر آسمانی ودر قران الله نام دارد . آفرینش کائنات وخلقت آدم بدست این خداوند به صورتی مشابه روایت شده است . پیامبران که وی برای نوع بشر میفرستد پیمبرانی مشترک هستند " (شجاع الین شفا تولدیدیگر . ص56 ) . اعتقاد سنتی این مذاهب وپیروان آن بر اعتقاد وتعبد به اینکه ، رفتن به راهی که مذهب برایشان تعین کرده است آنها را به بهشت می رساند ونرفتن بدان دوزخ وشعله های آتش آنرا در قبال دارد . شجاع الیدین شفا پژوهشگر ایرانی در ارتباط با دیدگاهای مذهبی وماوراءالطبیعه اینشتاین مینویسد : " اینشتاین خودش یهودی است ، ولی آئین یهودی را بطور کامل که شایسته هیچ احترامی نیست نفی میکندوخدای تورات را خدای سنگدل ، حقیر، کینه توزوانتقامجومینامد . که شایسته هیچ احترامی نیست . کارگردانان همه مذاهب رابشدت مورد حمله قرار میدهد وتعصبات فکری آنان را با همین قاطعیت محکوم میکند ، وبعد از آنکه در هیچیک ازاین موارد جای تردیدی باقی نمیگذارد ، تاکید میکند که بخدا عمیقا اعتقاد دارد ، واز آن بالا تر ، اصولابرای هرپژوهش علمی زیر بنائی مذهبی قائل است ، زیرا که یک اندیشه واقعی علمی نمیتواند ازیک دید کائناتی جدا باشد . تلاش جهان دانش را برای کشف قوانین حاکم بر کائنات ، قبول ضمنی این واقعیت میداند که این کائنات تابع نظمی مشخصی است وبنابراین آفریننده ای برای این نظم وجود دارد . ومیپرسد : آیا کوشش برای شناسائی قوانین ساده ولی نا شناخته ای که پیچیده گی ظاهری جهان آفرینش برآنها تکیه دارد خود نمایانگر تلاش عرفانی نیست که آدمی را با آفریننده ای آن پیوند میدهد ؟ " .
شجاع الدین شفا با نقل از اثر معروف درسهای درباره فلسفه مذهب هگل مینویسد ": که آئین زردتشی ایران ( آریائی ازمن )نخستین آئینی بودکه بعد جهانی داشت، زیرا خواست خدای آن ، آهورا مزدا ، این بودکه فروغ هرچه دورتروبیشتر گسترش یابد . در آئین کهن ایرانی هر اصل اخلاقی نتیجه منطقی قانون تکامل براساس پیکار دایمی خیر وشروروشنائی با تاریکی است ، در چنین رویاروئی آدمی بجای اینکه ماننددیگر مذاهب موظف باشد اصول اخلاقی را به صورت الزامی آسمانی بی چون وچرا بپذیرد وخودش حق دخالتی در آنها نداشته باشد ، خوددر قلمرو اندیشه وتشخیص خویش نقشی تعین کننده دارد ، وگوئی مقام والائی در برابر آفریدگار خود پیدا کرده است ." (ص465 تولدی دیگر ).
خرد گرائی وشناخت را که بحیث مبانی واساس روشنفکری قبول کردیم باید آنرا تامیم بدهیم به شناخت پدیده های که در برابر آزادی ، استقرار نظام قانون وبالاخره تجدد وجامعه مدرن قرار میگیرند مربوط میگردد . تنها نام گرفتن ومذمت کردن وشعاردادن ومشت گره کردن علیه آن وگناهان را بگردن آنان انداختن، نه تنها کار ساز نیست ، بلکه مارا بجائی نمیبرد . ادامه این کار نشانه ای واماندگی روشنفکران را نشان میدهد که طی این دوران بترتیبی وبنوعی بر بیشتری از روشنفکران ما در تمام جناحهای سیاسی ـ اجتماعی وطبقاتی وتجدد خواهانه وهم درطرف مقابل در طبقات حاکم وبنیاد گرائی اسلامی وروشنفکران اسلامی ما مسلط بوده است . که جامعه بیشترین رنج را ازهمین اختلافات وانقطابها که به خشونت وجنگهای طولانی وویرانی منجرشده است برده است . تا هنوز گریبان خودرا خلاص نکرده ایم . یا بطور مثال واماندگی روشنفکران ما در وحدتهای مفید ونقد بر آن رادر سمتهای مطلوب وسودمند با انسان وجامعه ، دولت وجامعه افغانی رد یابی نکرده اند اگر گاهی هم بر آن روشنی از جهتی انداخته شده است بسیار کم فروغ یا مورد توجه قرار نگرفته است .
اگر هم امروز بنیاد گرائی مانع آمدن تجدد وپیشرفت است ، به همان اندازه پراگندگی سیاسی واجتماعی ما نیز در هر باری که این تجدد آغاز گردیده ، روشنفکران ما بدلایل مختلف ومتعدد بحیث ابزار ووسیله در خدمت بنیادگرائی اسلامی بطور مستقیم یا قسما با اگر ومگر های غیر روشفکرانه ، یا سکوت ، آب را به آسیاب بنیاد گرائی ارتجاع ریخته اند . دراین زمینه گفتنیها وتجارب فراوان چندین دهه ای اخیروشکست های پیهم تجدد وپیشرفت ودولت قانون وآزادی ودموکراسی را بدسترس داریم . وقتی ما از بنیاد گرائی حرف میزنیم ویا از نفاق وشقاق روشنفکران وجامعه سنتی ومذهبی حرف داریم . باید آنها را روشن کنیم وموقف معاصر شانرا روشن سازیم . ووحدت را از گرو ، عناصر کهنه ومنفعتهای خصوصی قبیلوی ، زبانی ، نژادی ومذهبی وخانواده گی بیرون سازیم وآنرابه بحث وموشگافی بگیریم وعناصر ضروری وسالم را در عمل بکار ببندیم ونابکار ومخرب را ازمیان خویش که ماراوآرمانهای تجددوپیشرفت را خدمت کرده نمیتواند بدور بریزیم .
اگر قرار باشد که مبارزه با بنیاد گرائی اسلامی بحیث عامل باز دارنده تجدداجرا گردد ، سوال شناخت وعرصه عمل وکارآئی نیروهای متعلق به بنیاد گرائی در داخل وهم بیرون از مرزهارا باید مطرح کرد وآنرا شناخت وموقف شانرا در نظام اجتماعی ـ سیاسی ـ اقتصادی ـ فرهنگی باید تشخیص کرد . طرح سوال درهمین نقطه ختم نگردیده بلکه ، بسوالات ومسائل پیچیده تروحدت نیروها یعنی دوستان مردم یا خلق وروشنفکران وطبقات واقشار اجتماعی ومسئله حاکمیت سیاسی یا حکومت کی بر کی ، یا با مسائل فلسفی ـ اقتصادی ـ اجتماعی ـ سیاسی وفرهنگی وهم نظام بین المللی وغیره در منطق معاصرمربوط میگردند . اینجا است که کار روشنفکربالا می آید ومسئله شناخت را تامیم میدهد . تجربه جنبش روشنگری اروپای غربی ، مبارزه با بنیاد گرائی دینی رابا " جنبش سکولاریزم "( جنبش لائیسته یاجنبش جدائی دین از دولت ) آغاز کرد . جنبش لائیسته در اروپا نخست کوشید آنرا بشناسد وفقط از طریق شناخت وتوضیح نقش بازدارنده ای آن در برابر نیروهای تجددبود که زمینه آن فراهم گردید که به کلیساعقب بنشیند . عقب نسینی بمعنی شکست نیست وکلیسا با عقب نیشینیهای پیهم هنوز هم روزمره در زندگی دولتها ومردمان حضور دارد والبته این حضور بعقیده اینجانب مصلحتی وبسود دول اروپائی وکلیسا است . البته ناگفته نباید گذاشت که جدائی دین از دولت که هدف جنبش لائیسته بود به اجرا درآمد . وامروز کلیسا ی واتیکان در برابر جنبش ازدواج زنان ومردان کلیسا وحتی همجنس گرایان به عقب نشینی واداشته شده است وآنرا برسمیت می شناسد . این عقب نشینیها ناشی از به سر تعقل آمدن واتیکا ن نیست ، که از خر بنیاد گرائی پائین شده وراه همزیستی با جامعه مدرن را پذیرفته است ، بلکه برعکس درتنازع البقای آن نهفته است . دراینجا قصه ای دارم که عاری از فایده نخواهد بود . قصه از اینقراراست : سه سال قبل در جای کارم ( البته منظور ازالمان است ) ، یکی از خانمهای المانی همکار، در جریان وقت کاری ، تقاضای یکساعت مرخصی از آمر مربوطه داشتند واستدلال کرد که به کلیسا میرود با مسئول کلیسا وقت مانده تاتوافق خودرا بدین مسیح فسخ کند ودیگر مالیه کلیسا را نپردازد . اجازه گرفت . یکساعت بعد برگشت ورابطه را با کلیسا رسما فسخ کرده بود . بلی حقوق افراد در انتخاب مذهب ودین وعقیده از قید کلیسا بیرون گردیده است . باآنکه کلیسا محدود گردیده اما بطور کامل از امور اجتماعی ـ اقتصادی ـ سیاسی وفرهنگی نبریده است .کلیسای متعصب ارتدکس روسی ، اضافه از هفتاد سال با نظامهای کمونیستی کشورهای اتحادشوروی واروپای شرقی دست به سازگاری وسازش زد . امروزدر امریکای لاتین اضافه از سی سال است که جنبش آزادیخواه این کشورها در ائتلافهای نزدیک کمونیستها وروحانیت کلیسائی برای طرد بنیادگرائی وعقب مانی وبقایای استعمار نو مبارزه میکنند . این بدین معنا نیست که واتیکان وکلیسا شکست خورده ودر زندگی مردم نقش ندارد ، بلکه برعکس واتیکان وکلیسا هنوزوظایف بدرد خور برای بورژوازی دارد . ازمردم مالیه میکیرند ودر برابر آن مسایل دفن وکفن ووعظ از عقبی واخلاق وهم به دول درزمینه های تقدس مالکیت ودولت وهم رای فراهم می آورد . ومردم را بمسئولیت های آخروی ودنیائی شان فرا می خوانند . طوریکه در بالا دیده شد ، جنبش لائیسته یا سکولارقادر به زودودن کلیسا نشد . وامروز هم درهیچ کشورجهانی دولت ها وانقلابها قادر نگردیده اند که نقش دین وروحا نیت رانادیده بگیرند یا آنرا یکسره ویکشبه یا یکروزه زدوده باشند . درکشورما درتجربه تاریخی هرگاهی که تجدد ونیروهای ترقی پسند ، بخاطر اهداف دنیائی حداقل تجدد ، گامی به پیش برداشته اند ، از قبیل مثلا بوجود آوردن قانون ودولت قانون ، یا نظام اجتماعی یا با در نظر گرفتن ایجابات زمانی حاضر، یا کشیدن سرک برای سهولت انتقالات اتباع وکالا یا اعمار فابریک ونل آب یا تاسیس مکتب وپوهنتون وغیره ، صدا وفتوای روحانیت وابسته به بنیاد گرائی بلند شده وبه دادن فتوای کفر ودین در خطر است آنرا در نطفه خفه ساخته اند . بنیاد گرائی اسلامی از اعتثقدات وسنن باستانی مردمان کشور ما ناشی نمیشود ، که آنها در طول تاریخ در پی جستجوهای خرد گرایانه بدان رسیده باشند نیست ، بلکه برعکس ریشه در تجاوزی دارد که طی دوصد سال اول تاسیس دولت اسلامی عرب ، بطور متواتر به این سرزمینها لشکر کشیدند . بقول شجاع الدین شفا که : " آمدن اسلام به این سرزمینهای آریائی نه بزور شمشیر دیانت اسلامی ، بلکه بزور شمشیر عرب به این سرزمین آورده شده است ." وهم توسط این شمشیر در تمام دوره های امپراطوری اسلامی در سرزمینهای قلمروهای امپراطوری توسط خود کامه گان ، امیران وسلاطین وپادشاهان سفاک وخون آشام عربی وعجمی بر مردم تحمیل گردید . جرجی زیدان در تاریخ تمدن اسلام می نویسد که : "در موقع ظهور اسلام پیغمبر (اکرم ) رئیس اموردینی ودنیوی مسلمانان بود ،حاکم وسرداروقاضی ومقنن وپیشوای مسلمانان شخص شخیص پیغمبر بود واگر کسی از صحابه بحکومت ویا امارتی ( از طرف پیغمبر ) تعین میشد ،هم از نظر سیاسی وهم از نظر مذهبی حکومت میکردوپیغمبر بر او سفارش میفرمود که بعدالت حکم کندومردم را قرآن بیا موزد ." ( ص.826 ) . جرجی زیدان اساسا خلافت را یک منصب دینی میخواند که خلفای راشدین که شامل این سمت ومنصب بودند یعنی " رویه حضرت رسول اکرم را پیروی میکردند ، با نا مسلمانان میجنگیدند ، امور سپاهی را در دست داشته مالیات می گرفتند وفرمانداران میگماشتند ، وتمام این کار ها بنام دین انجام میافت . یعنی در راه دین کشور میکشودند وکشور را اداره میکردند. اما پس از انتشار اسلام واستحکام مبانی آن موضوع جهاد کمکم از میان رفت وخلیفه دارای مقام سیاسی ودینی شد ، همانطوریکه در دین مسیح وسایر ادیان این ترتیب پیش آمد کرد که ولی باید دانست که ارتباط دینی وسیاسی اسلام ومسیحیت با هم فرق دارد . مسیحیت ابتدا میان مردم عادی انتشار یافت ، سپس پادشاهان مسیحی شدند ولی اسلام ابتدا از مقام فرمانروائی شروع شد وبعدا میان توده ها ی مردم رواج یافت زیرا صحابه ی پیغمبر که پیش از همه مسلمان شدند خودشان فرمانده سپاه اسلام وفرمانروای مسلمانان بودند وبا شمشیر بیاری اسلام قیام کرده آنرا توسعه دادند ( همانجا ٌ.827 ) . در تما این دوران چهارده قرن عده ای از فرمانرویان اسلامی بنام خلیفه یا امیر وپادشاه خوانده میشدند که تمام امور را درقبضه مستبدانه ای مذهبی خویش داشتند وحتی در زمان رونق وشگوفائی اسلام عصر عباسیان ، خلافت عباسی عمر جاودان برای حکومتش قایل بود تا "حتی گفته میشد که تا آمدن مسیح از آسمان دوام می یابدیا آگر خلافت عباسی منقرض شود آفتاب غروب میکند ، باران نمی بارد وگیاه خشک می شود " (همانجا .ص.828 ) . خلفا در اطراف خویش فقهاومحدثان وحافظان قرآن را با خود نزدیک میداشتند در حقیقت خلفا از فقها وفقها از خلفا نیرو میگرفتند خلیفه خودرا مانند پیغمبر اسلام فرمانده جنگ ، امام جماعت وفرمانروا میدانست . وخلفا برای حفظ ظاهر به فرایض دینی می پرداختند .وبه همه نوع فسق و فجور را مرتکب می شدند که نمونه های آنقدر زیاد است که نمی توان حتی برای نمونه از آنها نام برد . در اثنای فتوحات اسلامی بقدری اسیر زیاد شد که هزار هزار شمارش میشد ، وده ده تا بفروش میرفت مثلا موسی بن نصیر در سال 91 هجری ششصد هزار نفررا در افریقیه اسیر کرد وپنج یک آنرا که شصت هزار نفر برای خلیفه ولید بن عبدالملک بدمشق فرستاد واز قول جرجی زیدان از ابن اثیر نقل میکند این شماره بزرگترین اسیرا ن اسلامی میباشد ومیگوید که همین موسی بن نصیر از اند لس (اسپانیا ) باز آمدسی هزار دوشیزه از دختران بزرگان واعیان ( گوتها ) با خود آورد سپاهیان اسلام علاوه بر مردان جنگی دختران وپسرانرا نیز به اسارت میگرفتند وهمینکه عده ی آنان زیاد میشد وحمل ونقل شان مشکل مینمود آنهرا ده تا ده تا میفروختند . چنانچه در جنگ عموریه سال 223 هجری اسیران را پنچ تا پنچ تا وده تا ده تا فروختند که زیاد معطل نشوند وگاه میشد که قیمت یک انسان از چند درهم ( چند افغانی ) بیش نمی شد ، از قول جرجی زیدان در جنگ ارک ( اندلس ) انسان را بیک درهم ( ده شاهی ) وشمشیر را به نیم درهم ( پنچ شاهی ) وشتر رابه پنچ درهم فروختند وبقری عرضه زیاد وتقاضا کم بود که برای فروش آنهمه کالا های جاندار وبیجان چندین ماه وقت صرف شد " ( جرجی زیدان ص.885 ) . جرجی زیدان توضیح میدهد که برده های بداخل شهرهای اسلامی راه نمی دادند تا اینکه تصفیه از آنها صورت نمی گرفت برده های نا کار آمد ومشکوک را سر میبریدند واطفال وزنان را بین خلفا وجنگجویان تقسیم مینمودند وبه همین دلیل هم انواع بردگان "ارقاء " که این نوع بردگان که بکارهای خانگی اشپزی ، دربانی ، فراشی ، انبار داری ، قایق رانی ، رکابداری ، وامثال آن بکا ر میگماشتند . " خواجگان " پس از تجدید حجاب در اسلام بچه های اسیر را اخته میکردند ودر داخل حرمسراها بکارهای حرامسرا می میگماشتند . ویا آنها را برای فروش اخته کرده وتربیه میکردند وبه فروش میرسانیدند . " کنیزکان " دختران ماهروی که برای همخوابگی وتجمل دربارهای اسلامی وساز وآواز وخریدوفروس وهم بحیث تحایف گرانبهاازآن بهره می بردند . در تصنیف طبقات عامه که ده نشینان واهالی شهر را تشکیل میداد . ده نشینان که اکثریت مردم دولتهای اسلامی را تشکیل میدادند ومولد ثروت اساسی جامعه اسلامی بودند . آنانیکه بدیانت سابق خود باقی مانده جزیه می پرداختند وآنانیکه اسلام می آوردند به شهرها آمده به صنعت وخدمات شهری مانند بافندگی ، آهنگری ،نجاری ، آرایشگری ، شکارچی ، نانواها آسیابانها وفروشندگان ، بقلان قصابان ، ارد فروشان وسبزی فروشان وغیره بودند وعده ای دیگری در شهرها به دزدی با دزدی جیب بری وچاقو کشی زندگی میکردند وهم عده ای را بنام عیاران جرجی زیدان در بغداد امارت اسلامی نام میبرد که وظیفه شان چاقو کشی ودزدی که نامی ترین طبقه این دزدان وچاقوکشان را عیاران می نامد " که در اواخر قرن دوم هجری در بغداد بوجو آمده ومورد استفاده درباریان در اختلافات درونی شان از آن بهره می گرفتند . دسته بندی های عیاران وشطاران صعالیک ، زواقیل ، حرافیش وغیره که در وقت آشوبها آنها خانه ها ودکانها را غارت میکردند وشطاران راکه در خراسان سر بداران میگفتند که آنها غارتگری وراهزنی را گناه نمیدانستند وآنرا نوعی زندگی میشمردند ومعتقد بودند که چون بازرگانان وتوانگران زکات نمیدهند ، لذا غارت شان حلال است وهمینکه یکی از آنها پیر میشد در خدمت خلافت قرار داشت ودزد بگیر وشریک دزدان بود . ( اقتباس از تاریخ تمدن اسلام جرجی زیدان نظامات اجتماعی در ممالک اسلامی ص.871 ــ911 جلد پنجم ) .
بنیاد گرائی در قلمرو آزادی زن
طوریکه قبلا در مورد خرید وفروش اسرای جنگی وکنیزکان در دربار های مجلل خلفای اسلامی اشاره شد . هزاران دخترزیبای روی زیر نام کنیز مورد تجاوز وخرید وفروش وهدایا بدربار ها وسلاطین فرستاده می شد . این مسئله یکی از مسائلی است که در اسلام بطور معکوس انعکاس یافته است وگفته می شود که این اسلام است که مقام زن را بجایگاهش بحیث مادر وپرورنده ای نسل بشر و هم آرامش مرد در خانه میدانند . من از تفصیل این مسئله وداخل شدن بدان در حدی خود داری خواهم کرد زیرا در این کلام مختصر نمیتوان بمسئله زن که نیمی از بشریت وجوامع اسلامی را تشکیل میدهد ودر غم وشادی وتولید نعمات مادی وهستی اجتماعی بار بزرگتر از مردانرا متحمل میگردند به نظر حقارت وکوته بینی دید وبا چند جمله از سر این مسئله گذشت . آزادی زن ومقامش در تولید وجامعه در جامعه ای که همیشه مرد سالار است ، تمام مسایل امرو نهی وشریعت وکتاب وقضاوت وحکومت واشتراک در امور اجتماعی تا سطح نگهداشتن در حجاب وحریم چار دیواری زن را محصور ومجبور دانسته ، وبرگردانده اند . وحتی بفهم ودرک عده ای از مبارزه طبقاتی زن وحق آزادی وی را به پیروزی زحمتکشان وپرولتار میدانند ودر مقام مرد سالار به مبارزه زنان در مبارزه طبقاتی مینگرند . اینجا به آن کاری نداریم صرف مقام زن را دراسلام واینکه قبولانده شده است که قبل از اسلام در جوامع بدویت وجاهلیت عرب که " دختران را زنده بگور میکردند " وخرید وفروش میکردند ، همانقدر ساده لوحانه وفاقد مدارک تاریخی وعلمی است ، که آزادی زن در اسلام ومقامش بدان پرداخته اند . راجع با زن ومقامش در دوران جاهلیت حرفهای زیادی ساخته شده است مقام زن در دوره جاهلیت همان مقام محکوم مردسالاری تمام جوامع بدوی خارج بوده نمیتواند باشد . بخصوص در دوران جاهلیت عرب که جرجی زیدان مینویسد : " شکی نیست که بطور کلی زن عرب در آن دوره ( دوران جاهلیت ازمن ) مقام مهمی داشته وباعفت بوده وعفت وی ثمره ی آزادی خواهی واستقلال طلبی آنروز عرب میباشد زیرا زنی که با استقلال وآزادی خوگرفته تحمل ننگ وعارنمیتواند وبر عکس زنی که در بسترذلت واسیری غنوده وباقیدحجاب وپرده مقید گشته زودترتن بخواری میدهد وکاری که برای آنزن آزاد مستقل ننگ مینماید زن بدبختی که در قید اسارت است آنرا چندان عار نمی شمارد ... تعصب در مردان بدوی وآزاده طبیعی است . بخصوص برای مردی که یک زن دارد وغیر از یگانه همسر خود بکسی عشق نمی ورزد ، عربهای بدوی که استطاعت کنیز گرفتن وهمسر متعدد نداشتند ، همسر یگانه ی خویش را ستایش میکردند ، بویژه که زن بدوی کمک دست مرد وشریک رنج وزحمت او در سفر وحضر می بود . " همانجا ص. 918 ــ919 ) . وی بدنباله از زنان نامی عرب به تفصیل نام میبرد ودر جمله خدیجه زن اول حضرت محمد که زن خردمند کاردان وثروتمندی بود وبکارهای بازرگانی مردانی را بکار میگماشت واز آنجمله محمد را نیز بکا ر تجارت گماشت وبشام فرستاد وبعد باوی ازدواج کرد نام میبرد . زنان عرب در دوره جاهلیت از خود استقلال واراده داشتند ودارای مقام آزادبودندوعده ای از آنان را در دوران جاهلیت که در جنگ وسیاست ، شعر وادب ، تجارت وصنعت بنام بودند نام میبرد . وضمنا مردان عرب در دوره جاهلیت اختیار ازدواج را به دختران وا میگذاردند وبدون رضایت دختران بزناشوئی آنها رضایت نمی دادند. وحتی زنان قریش از سایر زنان بر شوهران مسلط تر بودند وبمردان تحکم میکردند ام عماره ، انصاریه دختر کعب انصار ی ، وام حکیم دختر حارث ، و خنسا شاعره ای نامی ، خواهر صخروبسیاری دیگران زنان نامی آن دوره اند که جرجی زیدان در جمله زنان دیگر این دوران برجسته می سازد . زن عرب در دوره خلفای راشدین که هنوز اززندگی بدوی بیرون نشده بودند هنوز مقام والای خودر ا در شعر وادب وجنگ حفظ داشت وزنان بیشماری بودند که دراین دوران کارنامه های شایان تذکر دارند که نمیتوان در این مقال کوتاه بدان پرداخت . اما باید متذکر کردید که اعراب با توسعه فتوحات وکشودن دولتهای متمدن ورسیدن به جلال وعظمت ودست یابی به اسرا ، از مردان وزنان ، که بحیث اسیران به اسارت آورده میشد وبین جنگ جویان تقسیم میگردید رواج کنیزکان ماهرو وقیمیتی رواج یافت وحجاب ودربار ها وحرم سرا ها برافراشته گردید وزنان بدورن آن بوسیله عیش ونوش حکما وجنگجویان وسیله ای بیش نبودند . وضع زن دردوران بعد از خلفای راشدین بسرعت به ذلت وپستی رفت زیرا غلام وکنیز به اندازه ی زیاد شد که در قبل بدان اشاره شد که به ده تا ده تا در بازار ها فروخته می شدند اینجا که زن بحیث موجو زنده از مقام متاع پائین می افتد وحتی بقول جرجی زیدان مخنثان جای زنان را در دربارهای امرا وخلفای اسلامی پرمیکند . در زمان جاهلیت زنان ومردان باهم نشست وبرخاست وسخنوری داشتند ونه تنها آنرا عیب نمیدانستند ، بلکه بیک امرمعمول اجتماعی زمان بدویت بود . بقول جرجی زیدان : برای اولین بارخلفای راشدین که مردم دینداری بودند غزلسرائی در باره زنان را گناه دانستند وگوینده ای اورا کیفر میدادند ، مخصوصا عمر اگر می شنید شاعری برای زنان غزل گفته اورا تازیانه میزد وضع زندگی عرب آب وهوا محیط اجتماعی بدوی عرب طوری وی را بار آورده بود که مرد وزن عرب پاکدامن باشند ودر مجالس ومحافل گردهم جمع میشدند وهم در مراسم حج در کعبه زن ومرد باهم ادای مراسم میکرند ودر کار هیچ عیبی نمی دیدند جرجی زیدان به تفصیل بیشتر بدین مسئله پرداخته مینویسد : " وقتی خالدقسری والی مکه بود شاعری راجع به اجتماع زنان ومردان در کعبه این اشعار سرود : ترجمه : " به به کعبه چه جای خوبی است ، بخصوص هنگامیکه زنان آنجا می آیند وبرای بوسیدن حجرالاسود مارا پس وپیش میزنند " خالد که این شعر را شنید فرمان داد زنان ومردان جدا جدا طواف کنند . بتدریج آسایش اعراب وفزونی کنیزان وخواجگان اعراب را متوجه عشرت وزنان بیشماری کرد . خلاصه با دوره کمال تمدن اسلامی عباسیان که زن عرب وهم عرب شهر نشین شده بود عادات قدیم دوره بدویت را خلاف گفتار کثیر وقطور شریعت داران که در مدافعه آزادی زن در قلمرو اسلام نوشته اند ،به حرمسرا رفت واز استقلالفکر و آزادی وی نابود گردید . مردان درحرمسرا هارا بستند ووی را ازسخن گفتن و آمیزش وبیرون آمدن منع کردند وبه تدریج بد گوئی از زن ومکروحیله وفریب کاری در داستانها واشعار رواج یافت ونمونه های داستانها الف لیله ولیله و( هزار ویک شب) نمونه های آندوران اند . ابو العلا معری شاعر وفیلسوف آن عصر راجع ببدی زنان وبیشرافتی آنها چنین میگوید " بتو سفارش میکنم پسر دهساله را بحرم راه نده اگر راه دادی خانه خودت را بدست خودت خراب کردی ، زیرا زنان ریسمانها مکروفریب هستند وشرف مرد را همین ریسمانها از هم میگسلند !! " جرجی زیدان .ص.933) . ناگفته نباید گذاشت که اساس خانواده دردوره قبل از مدنیت اسلام زن بود زنی که با مرد درپاره ای امور مساوی وهمسان بود . این مبانی ازدواج خانواده بین زن ومرد مساوی ودارای حق چه در امروز وهم در قبل وجود داشت که اساس خانواده را میساخت . که بر ممیزات ذیل استوار است : 1 ــ حق انتخاب آزاد ومساوی .2 ـــ زندگی خانوادگی ، که شامل فرزندان تهیه خوراک وپوشات ومسکن وتعلیم وتربیه فرزندان میگردد .3 ـــ جدائی مرد وزن یا بعباره دیگر " طلاق " که خانواده از هم می گسلد وبعضا متلاشی میگردد . در عرب بدوی نیز این اصول بقسمی با رشد وشرایط جامعه بدوی قسما برقرار بود . در جامعه بدوی قبل از اسلام طوریکه دیده شد ، مبانی تشکیل خانواده ، نسبت عصر تمدن اسلامی برهم خورده وسست گردیده است . از لحاظ آزادی زن کاملا از گفتار وکردارومعاشرت منع وبه انزوای حرمسرا محبوس گریده است . وتحت نام حجاب که منظور از پوشاندن تن وبدن است ، در غیر تفسیر که در بنیاد گرائی اسلامی از آن دارند حجاب بمعنی زندانی ساختن زن در حانه وجلوگری از معاشرت وی با مردان است . باید بصراحت گفت که اینوضع بقول جرجی زیدان " میوه ای از میوه های در خت تمدن اسلامی میباشد وپیش از آن شایع نبوده است ". تعدد زوج که از ابتدای آغازین ظهور اسلامی دربین زندگی قبیلوی که اشتراک قبیله بر اشتراک خونی است محمد پیغمبر اسلام برای وحدت قریش وسران قبایل عرب خودرا ناگزیر میدید بتعدد زوجات غرض استحکام وحدت قبایل در راه دیانت اسلامی امری ضروی میپنداشت . که خودش به تعدد زوجات ، حتی اضافه از دوازده یا بیشترازدواجها مبادرت ورزیده است . بعدا در دوره تمدن اسلامی طوریکه اسرای جنکی زیاد گردید . کنیزکان مهروی به هزاران در دربارهای این خلفا وامراوپسران خوبترو که حکایت آن گذشت بکار عیاشی سلاطین وامرا وخلفا وعیش ونوش شانرا فراهم میکرد که داستانهای در دل تاریخ دارد . سلطان محمود غزنوی که هزاران غلامی داشت ــــ عشقش چنان گرفت که آخر غلام ی ، غلام شد . حق طلاق وهم نگهداری فرزند ودر امور خانواده از بزم ورزم محروم گشتند . همخوابگی با کنیزان بعداز اسلام رواج یافت خلفای راشدین نیز با این کنیزکان همبستر میشدند . حضرت علی هنگام شهادت چهار زوجه وهفده کنیز مهروی داشت . حضرت اما حسن از 250 ــ 300 زن بطور وفور میگرفتند وطلاق میدادند . جرجی زیدان از تاریخ مسعودی می نویسد : " که در حرمسرای متوکل عباسی چهار هزار کنیز میزیست ومتوکل با تمام آن چهار هزار کنیز نزدیکی میکرد ... عبدالله بن طاهر چهار صد کنیز برای متوکل هدیه داد ونصرالدوله فرمانروای میافارقین بعدد روز های سال 360 هم خوابه داشت وعلاوه بر آن بسیاری از کنیزان سازنده وآواز خوان در حرمسرای وی میزیستند . در حرمسرای هارون دوهزار کنیز بود ، از آنجمله سیصد کنیز که فقط ساز میزدند وآواز می خواندند . مادر جعفر برمکی چهار صد خدمتگزار داشت . زبیده زن هارون کنیزان را لباس مردانه می پوشانید ، بسیاری از زنان ثردتمند وبا اقتدار بعده ای زیادی کنیزان لباس مردانه میپوشاندند . خلفا وبزرگان هم کنیزان را بلباس مرد در می آوردند . القاهر بالله خلیفه عباسی یک هنگ کنیز تشکیل داد که لباس مردانه یعنی قبا وکمربند ووگیسوان داشتند . خواهر الحاکم السید الشریفه هشت هزار کنیز داشت که 1500 آن دوشیزه بودند .وقتا که صلاح الدین کاخهای خلیفه فاطمی را تصرف کرد دوازده هزار زن در آن کاخها بودندکه جز خلیفه وفرزندانش مردی دیگری را نداشتند . ( همانجا اقتباس از تاریخ تمدن اسلامی ) . امیر حبیب الله سراج والملت والدین اضافه از چارصد زن داشت . آقایان امرای جهادی وروسای تنظیمهای اسلامی واز حرمسراهای که در حال ساختمان اند چیزی نمیدانیم . اما دانسته میشود که آنان بیشتر از زنان از مردان وپسران خودرا راضی نگهداشته اند .
این بود شمه ای کوتاه از آزادی زن در اسلام که مدعیان آزادی زن در اسلام ، زن موجود ظریف وزیبا ومادرخانواده ، بکار وتربیه فرزندان ، که خداوندگار این وظیفه ملکوتی را برایش ارمغان داده . باید به خانه بنشنید وبه تربیه فرزندان وامور خانه بپردازد ورضای شوهر را تامین نماید است . بنیاد گرائی جهادی در تلاش است، که قلمرو آزادی زن را در تفسیر های بنیاد گرانه خویش حرمت بگذارند . هستند زنانی که دراین راستادر سمت مخالف آزادی زن ، هنوز آزادی زن را به استدلال شرایط واوضاع وسنتهای تاریک اندیشان قرون استدلال میکنند وبرای زنان با شهامت افغان مرز های فرهنگی وکلتوری افغانی میسازند . زن افغان دیگر مجاب به مرز های که حاکمان برایش تعین کرده نمیتواند ، در قید بماند . در قید بودن زن افغان ، نیم بدنه جامعه افغانی از کار وزندگی وپویندگی قرنها است که باز مانده ونیم مردانه ای آن چنان به اسارت بیگانگان ونفاق وقوم کشی وخرافات پرستی گیر مانده که تنها با نیم بدنه ای زن افغان میتوان به تحرک در آوردن واز خواب گران بیدارش کرد .
مسئله آزادی زن یکی از مسایل داغ جامعه ای مدرن افغانی است که بنیاد گرائی جهادی بر آن چکمه می فشارد و از ان حتی بحدی صدا کشیدن وکسب ارزاق اطفالش یتمش می هراسد ومیخواهند آزادی زن را بقرون قدیمه ی بحیث سیاه سره های صغیره بر گردانند . این بنیاد گرائی که باز شدن مکتبی واز روشن شدن برقی وشمعی می هراسند وبنحوی نا کزیری در برابر آن قرار دارند ، بقایش را در حکومت از قانون از دست میدهد دیگر شریعت وسنت باز نمیگردد ، دیگر دوران شاه دوشمشیره ها را آزادمردانی پیکار جو وملالی های جوان که به هیچ چیزی جز آزادی کامل وخوشبختی فرزندان ازاده ورنج کشیده ای این مرز وبوم نمی اندیشند جا خالی کرده است .
دراین مقال کوتاه فرصت آن میسر نیست که مختصری به زنان افغان در قبل وبعد ازاسلام پرداخته شود . اما باید تذکر داد در دوران قبل از اسلام ، سیمای زنان این مرز وبوم وازاده ،در قید جامعه ای طبقاتی مرد سالار بوده که در سطح کالا وامتعه دردربارهاوبازار ها مورد معامله بود .در دورانهای قدیم که امنیت اجتماعی بر این سرزمینها قایم نبودوثروتهای مردم ودسترنج توده ها ودهقانان که صرف عیاشیهای درباروفسادومفتخوریهای روحانیت میشد.چه رسد به بانو ئی یا دوشیزه ای دراین سر زمینها بهیچصورت امنیت نداشت. زیرا حرمسراهائی که درباریان برای خود ساخته بودند جدا از ثروت ، زن بازوی توانائی اجتماعی ، یاور وهمسر مرد را نیز در اختیار طبقه طبقه ای خویش در آورده بودند ، چنانچه دوازاده هزار وبه قولی سه هزار تنها زنان حرمسرا وخاص "خسرو " بودندکه هر شهزاده وبزرگ زاده ای نیز چیزی کمتر از این را در اختیار نداشت . " خسرو" (کسری ) سه هزار زن در حرم داشته وهر کجا دوشیزگان وبیوه زنان صاحب اولاد نشان میدادند بتصرف خود در می آوردند (اوستا جلیل دوستخواه ) . " ملوک ساسانی " تنها دخترکان طبقه خویش را اسیر وکنیزک در بار نمیکردند ، بلکه حتی اگر تهیدست ودهقانان يا کارگری را اگر دختی بودی ، در تصرف خویش در ما آوردند . چنانکه " ابوالقاسم فردوسی " در حق " بهراگور" می سراید که تا چشمش به چهار دختر آسیابا می افتد هر چهار را ازپدر می طلبد :
زهر چار پرسید بهرام گور ــــــ کز ایشان دلش اندر افتاد شور
که ای گلرخان دختران که اید ــــــ وزین آتش افروختن بر چه اید
یکی گفت : ای سروبالا سوار ــــــ به هر چیز ای شهر یار
پدر مان یکی آسیابان پیر ــــــ درین دام کهسار نخجیر گیر
هم اندر زمان آسیابان زکوه ــــــ بیامد زنخجیر خود با گروه
بدو گفت بهرام کاین هر چهار ــــــ به من ده وزین بیش دختر مدار
بفرمــود تا خادمان سپاه ــــــ برند آن بتان را به مشکوی شاه (اوستا. جلیل دوستخواه )
در تاریخ باستان در هجوم " اسکندر مقدونی" بفارس مینویسند : که عساکر اسکندردر تصرف فارس ، دریک شب ، هفتاد هزار دوشیزه فارسی را به حجله بردند . اینکه در حجوم های اعراب وچنگیزیان وتیموروازبکان وسایر اقوام باین سر زمین ها ولشکر کشیها وکشتار هاوگرفتن اسیر وبرده وکنیزچیها بر سر زنان ودوشیزه گان گذشته وهم هنوز این دعاوی ختم نگردیده است . تاریخ مملو از جنایات وزور گوئی ها بخصوص جنایات علیه زنان مملواست . که بیان اضافه ازاین، از توان این مقال بیرون است .
بنیاد گرائی اسلامی وجهاد دیگر کار ساز نیست
اینکه امروز از هرروزوقرن دیگر بنیاد گرائی اسلامی ، هویت خودرا در وجود تنظیم های جهادی وابسته به خارج وسازمانها وشبکه های جاسوسی سی آی ای وآی اس آی پاکستان واستخبارات کشور های عربی ، بحیث عاملین پروژه های ترور وآدم کشی وویرانگری وفحشای مواد مخدر وفروش زنان واطقال در قالب اسلامی در وجود سرا ن آن بر ملا ساخته است . هیچ وقت به اندازه ای امروز مورد انزجار ونفرت وغضب وطرد مردم نبوده است . امروز این سیما ها در وجودطالبان، سیاف وربانی وگلبدین وشرکا هرچه بیشتر ، روشن تر مورد نفرت وطرد است . اینجا بهتر است آنهارا از قول خبر نگار انگلیسی که سالها به آنها آشنائی ودسترس داشت وکارنامه های جهادی شانرا بدنیا غرب بحیث جهادیان مقدس اسلام ، عاری ازفرهنگ مروج کشوری اش به تبلیغ گرفته بود مینویسد بخوانیم : " مشهور ترین هفت تنظیم ها جمبعت اسلامی به رهبری برهان الدین ربانی وحزب اسلامی به رهبری گلبدین حکمتیار است که هردو در صدد آنند که تمام شئون زندگی ، سیاسی قضائی ، اقتصادی وتعلیمی وتربیوی را در قالب اصول اسلامی دوباره بر گردانند .این دوتنظیم با دوتنظیم دیگر مستقر در پشاور ، در غرب عموما بنیاد گرا نامیده میشوند . اندیشه ، بنیادگرائی ، به نظر غربی ها ، بیانگر یک نوع دشمنی با اصلاحات میباشد . مگر کاربرد اینگونه اندیشه که در قرون وسطی در دین عیسوی تبارز کرده بود در مورد اسلام گمراه کننده است . " " تنظیم حزب اسلامی که از حمایت جوانان تعلیم یافته بالاتر از متوسط بر خوردار است ( اینکه مولف بجای آی اس آی جوانان تعلیم یافته میگوید ، حرف روشن است ) با موازات شرایط وایجابات امروزی به پیش برده میشود بیشتر اعضای این تنظیم دارای تحصیلات تخنیکی میباشند . چنانچه خود حکمتیار نیز در اوائل دهه 1970 در دانشکده ، انجنیری دانشگاه کابل تحصیل مینمود . اینکه برعکس ملاهای عنعنوی (چنانچه هنوز هم بعضی آنها به رفتن به کره ماه باور ندارند ) اگرچه ارزشهای غربی را کاملا رد میکنند مگر به اصالت علوم معاصر اذعان دارند . "
" در نتیجه حزب اسلامی از بعضی جهات نسبت به هریکدیگر مترقی تر میباشد ، به همین نسبت است که بهترین مکاتب وکلینیک ها را تاسیس کرده است . به زعم سختگیران ... تنظیم حزب اسلامی تحصیل مشترک دختروپسر عینا در ردیف شراب وقمار قرار میگیرد . مگر باآنهم از حق تعلیم وتربیه زن حمایه میکنند . به همین اساس هم درپشاور وهم کراچی لیسه هایی را برای دختران بنیاد گذاشته است ، همانسانیکه خلقی ها سواد را راه گسترش فوری اندیشه اسلامی شیوه خود میپندارد ." " بین حزب اسلامی وخلق ، با وجود داشتن ایدیالوژی های کاملا مخالف ، شباهت هایی وجود دارد . هردو آرزومند ازبین برداری ساختار عنعنوی جامعه افغانی وجایگزین سازی آن با نظم نوینی میباشد . هردو وجود اپوزیسیون را تحمل نمیتوانند وهردو به این باور اند که در سطح جهانی علیه شان توطئه چینی می شود هردواز نگاه تیوری به تساوی رسوم وعنعنات قومی متکی استند ولی از نگاه عمل به سلسله مراتب عقیده دارند . سازمان اطلاعات خصوصی حزب مشتمل برردیف های مختلف است . آنهائیکه خواستار عضویت کامل آن باشند یک دوره آزمایشی جدی را سپری میکنند . فعالان تنظیم حزب اسلامی با گلبدین حکمتیار در راس هرم ان گلبدین حکمتیاروهمرزمان خودرا با اضافه کردن کلمه برادر در جلو نام خطاب میکنند ، حزب و خلق هردو دارای شبکه جاسوسی وسیعی بوده برای خاموش سازی مخالفان خود از تکتیکهای تروریستی استفاده میکنند هردو به سیستم یک حزبی گرایش دارند ." ... وهمچنان ...
" بین حزب اسلامی ورقیب عمده آن جمعیت اسلامی ، از نگاه تعهد به اسلام تندرو فرق ناچیزی وجود دارد ...جمعیت اسلامی ، بر عکس شش تنظیم دیگر مستقر درپشاور که اساسا از پشتونها نمایدگی میکنند ، عمدتا از طرف تاجکهای دری زبان وتاحدودی ازبکهای شمال کشور حمایه میشود . اقوام شامل در جمیعت ، پس از قرنها انقیادواتباع درجه دوم بودن ،در صدد انند که برای تقویت نیروی شان جبهات وسیع مردمی را ایجاد کنند . که رهبر آن برهان الدین ربانی واحمد شاه مسعود که پس از انشعاب 1976 با جمیعت ماند . ... برهان الدین ربانی نمونه بارز تنظیم میانه رو خود میباشد . او مردی ملایم طبع چشمان کنجکاو تبسمی محجوبانه داشته ریش اجباری سابقه علمی اورا کتمان نمی تواند . ... او هر گز بحیث رهبر یکی از موثر ترین تنظیم های جهادی افغانستان پنداشته شده نمی تواند . "
"مولی یونس خالص ، که درراس یکی از تنظیم های نامنهاد بنیاد گرا قرار دارد یکمرد دارای قماش کاملا مختلف است. او یک ملای 70 ساله با ریش دراز حنا شده وبا غنچه های موهای سیاه که از گوشهایش جوانه زده ، طبیعت خاکی وعقب ماندگی فرهنگی قبایل پشتون را مجسم می سازد . خالص ازاختلاط عنعنات گوناگونی نمایندگی میکند. اودر دهکده ای گندمک ، جائیکه قشون نظامی بدبخت انگلیسی در سال 1842 آخرین مقاومت مذبوحانه به خرچ داد بدنیا آمد .( اما فراموش کرده که بگوید : که به انتقام گیری ان ، انگلیسها یعقوب خان را به این دهکده برده بودند ومعاهده دیورند را بر وی ، امضا وجاری ساختند ) .... او در مدرسه دیوبندهند بریتانیوی علوم شرعی را فراگرفت... قرار اظهار خودش ، حین مواصلت به پشاور از او خواسته شد که بمنظور پیوند زدن رشته ی گسیخته بین ربانی وحکمتیار زمام جنبش مقاومت افغان را بدست بگیرد . ... با وجود تنفر از سلسله درانی پشتونها وتعهد به استقرار نظام اسلامی فاقد بینش دقیق سیاسی تندروان اسلامی میباشد . تنظیم او همواره فاقد اصولیتی بوده که مشخصه حزب اسلامی گلبدین را میسازد . تنظیم خالص دانشمندان نا چیزی را به خود جلب توانسته است . مگر عموما قوماندانان چریکی افغانستان جنوب غربی ، مربوط به خانواده های پشتون زمیندار ، وملا های قبایلی ، که رهبری شانرا از راه کار برد مهارتهای جنگی شان تثبیت کرده ومیدانند که احترام اسلحه مورد نیازشانرا از آن دریافت میتوانند ، به تنظیم خالص پیوسته اند ." .
"آخرین رهبر بنیاد گرادر پشاور ـ ویگانه رهبری که به این لقب واقعا مطابقت مینماید ـ عبدالرب رسول سیاف است .او از یک خانواده پشتون پغمان واز درک خانم از خویشاوندان حفیظ الله امین بود . خویشاندی او با امین باعث نجات او از مرگ حتمی گردید .سیاف که علوم دینی را در دانشگاه کابل تدریس میکرد ومعاون ربانی بود توسط رژیم خلقی زندانی گردید . پس از تهاجم شوروی مشمول عفو عمومی ببرک کارمل واقع شده از زندان رهائی یافت . رهبران متخاصم ، به منظور حل اختلافات شان بر مسئله رهبری ، اورا به حیث رهبر اتحاد جدید پذیرفتند. این اتحاد ، نامنهاد ، مانند اتحادهای پیشین ، بزودی از هم پاشید وسیاف با حفظ نام اتحاد اسلامی پیروان خودرا بدور خود جمع کرد ، تنظیم جدید رابنیاد گذاشت. " " سیاف مردی قوی الجثه ، زرنگ ،بالبانی گوشت آلود وریش دراز پر پیچ وخمی است . قرار گفتار یک جنرال پاکستانی ، که سالیانی درازی با او معامله گری داشته است، اویک "متعصب واقعی " است . "
" ویگانه رهبری بود که مرا " به مسلمان شدن دعوت کرد . دید دولت اسلامی از نگاه سیاف به وهابی ها ، مکتب فکری سختگیر عربستان سعودی که هر چیزی را که با قرآن واحادیث پیغمبر اسلام مطابقت نداشته باشد رد میکند ، قرابت میرساند . وهابی هایی که بداخل افغانستان میجنگند میزبانان خودرا با تقبیح نصوار کشی شان به حیث یک عمل غیر اسلامی به غضب می آورند .علاوتا ، احترام ودعای افغانان به مقابر روحانیون وشهدا را نیز به باد انتقاد میگیرند . به این نسبت عده ای از افغانان شدیدا مخالف وهابیت می باشند ."
" سیاف ، بادرک نفرت مردم از وهابیت ، از وهابی بودن خود انکار میکند . مگر هوا داری از ان مکتب مذهبی ، صحبت عربی فصیح وروان ومهارت درسخنرانی اورا به حیث مرد ایده آلی در نگاه جهان عرب در آورده است . او با پول اعراب " سیاف آباد " شهرک چریکهای اتحاد وشش هزار خانواده مهاجر را درسی کیلومتری پشاور بنیاد گذاشت ."
" مرکز سازمان چریکی سیاف به مقایسه سایر سازمانهای چریکی ، به استثنای مکتب دخترانه ، از هرگونه تسهیلات برخوردار می باشد . میلیونها دالری ، که از شهزاده ها ،تاجران وموسسات خیریه عربستان سعودی ، کویت وامارات متحد عربی بدست آمده ، سیاف را قادر ساخت است که هزاران چریک رابه پیوستن به تنظیم خود جلب کند ."
" سیاف با ماشین تبلیغاتی موثری ـ نامه های اخباری ومجلات عربی ، فلم های ویدیوئی ازتمرینات وعملیاتهای جنگی مجاهدین ـ برای ادامه کمک های پولی فعالیت میکند . " در اوائل دهه 1980 چهار تنظیم بنیاد گرا ، با وجود دشمنی های ذات البینی رهبران شان ، گاهی وحدت میکردندوگاهی منشعب می گردیدند . مگر روی همرفته تا حدودی با هم متحد ماندند ودر ماه می 1985 انهابا سه تنظیم میانه رو دست اتحاد دادند ووحدت هفتگانه رابوجود اوردند . ... " وبهمین ترتیب به میانه رو ها میپردازند : " تشخیصی که اکثرا بین " بنیاد گرایان " و " میانه روها " صورت میگیرد تا حدود یک چیز تصنعی است . تمام تنظیم ها ، به استثنای تنظیم حکمتیار ، دارای اعضای می باشند که هر گاه علایق خونی یا پول در بین نباشد در هر جای دیگری که خودرابیشتر راحت احساس کنند تنظبم خودرا گذاشته ومیروند . " وبهمین ترتیب سه تنظیم میانه و رهبران شان را قیمت گذاری میکند که : " حرکت انقلاب اسلامی بسر گردگی مولوی محمد نبی محمدی ، یک ملای موقر، ... دوستدار نصوار ولباس پشمی انگلیسی است . با وجود نام انقلابی ، از ملا های عنعنوی روستائی ودانشمندان مدارس دینی نیرو میگیرد . "
" تنظیم گیلانی عمدتا یک تصدی خانواده گی است . ... موثریت نظامی محاذ ، مانند دیگر احزاب میانه رو ، محدود می باشد . رحیم وردک که دگروال بود ، رئیس نظامی آنست . او در وست یونیت ، معادل سند هرست امریکائی ، تربیت نظامی دیده واکنون برتبه جنرال ترفیع نموده . او چنان صحبت مینماید که انسان فکر میکند فقره های او از یک تعلیماتنامه نظامی اخذ شده است . ... او بجای یک مرد عمل بیشتر حرف می زند. اکثر عملیات های نظامی اوبا دقت زیاد روی کاغذ طرح می شود وبرای زیر تاثیر آوردن فلم سازان غربی به آنها عناوین جالبی مانند " عملیات بهمن "داده شده است ."
" گیلانی ، به علت جهان بینی میانه رو وغربگرائی خود ، از پشتیبانی اقلیت ناسیونالست های تعلیم یافته برخوردار است که بجای اختیار نمودن سکونت درغرب در پاکستان مانده اند . این ادعای او که از مالیزیا تا افریقای شمالی در حدود چهل ملیون مرید دارد یک مبالغه است . ... وی با دختری از خانواده سلطنتی ازدواج کرده وگاه ، گاه جهت مذاکره با ظاهرشاه به روم می رود . "
" مجددی مردی بلند قامت وجدی است . ... در محافل خصوصی او بحدی شوخ طبعی به خرچ می دهد که حتی بعضی از شوخیهایش هرزه می نماید . او مزاج تند دارد . "
" اگر چه اعضای وحدت هفتگانه هیچگاهی موفق نبوده اند که بایک صدا حرف بزنند مگر با آنهم لا اقل مرئی ومسموع می باشد . چنانچه رهبران آنها مجالسی بر گزار میسازند ، ابلاغیه های مطبوعاتی نشر میکنند . به خارج سفرمی نمایند . نشریه حزبی انتشار میدهندومهمتر از همه پول وسلاح توزیع می کنند . " ( افغانستان گذرگاه کشور گشایان جورج آرنی ، مترجمان پوهاند دوکتور سید محمد یوسف علی وپوهان حبیب ورحمن هاله . ص131ـــ 141 با تخلیص) . وهم چنا ن نا گفته نماند که هفت گانه ای دیگری ، با بیشتر ترکیب مذهبی شیعه در ایران نیز به هفت گانه ها همسری میکرد وسلاح وپول در یافت میداشت وبه اهداف جهادی ویرانکار وترورمیپرداختند . وبه تحت کنترول سازمان استخاراتی اسلامی ایران بودند که از تفصیل بدان خود داری میگردد . تبصره بر معرفی چهره های تنظیمی جهاد ، توسط نویسنده کتاب " افغانستان گذرگاه کشورگشایان " را لازم بخاطری نمیدانم که از یکطرف باعث تطویل کلام گردیده ، واز طرف دیگر، بگذار تصویر یک خبرنگارونویسنده ومورخ درحمایتش از جهادوچهره ها ئیکه بکی مربوط بودند واز کجا پول میگرفتند وخاستگاه شان از جایگاهای بنیاد گرائی سنتی بجنگی که هنوز نه تصفیه حسابهای آن یکسره گردیده ونه بنیاد گرائی از دستور کار آنها خارج گردیده است ، بلکه هنوزدیده میشود صورت مصرف دارند وبکار گرفته میشوند .
کمک های سالانه امریکا به مجاهدین غرض ویران کاری تحت نام جهاد ، بقول آرنی از " 1981 ــ1985 از 30ملیون دالر به 280 ملیون دالر جهش کرد . عملیات مخفی سیا در افغانستان ، پس از جنگ ویتنام ، بزرگترین نوع خود در جهان به نمایش در آمد . " (همانجا ص.150 ). ماهیت این کمکها به مجاهدان نه بخاطر داعیه ای استقلال خواهی افغانها در مقابله با تجاوز شوروی وحکومت کمونیستی بود ، بلکه مستقیما مربوط میگردید ، به شکست های پیهم امپریالزم امریکا در جنبشهای اسیا ، افریقا وامریکای لاتین وبحصوص ، برای ملت امریکا بنام انتقام کشی از شوروی ها در شکست جنگ ویتنام عنوان شده بود . وهم در همجواری ما ایران ، با انقلاب اسلامی ضد امپریالیستی ، بخصوص ضد منافع امریکا که هم پایگاهش را از آنجا چیده بود وهم منافع حیاتی نفت ایران وهم دسترسی به ابهای گرم برای شورویها را سهلتر ساخته بود ، امریکا را بواکنش واداشته بود . حکومت رئیس جمهور کارتر در بن بست وشکست در ایران واز طرف دیگر گروگانگیریها با بن بست جای خودرا ، به رئیس جمهور ماجراجو رونا لد ریگن داد . یا بقول جورج آرنی : " اهانتهایی راکه ایالات متحده ، بشمول تهاجم شوروی بر افغانستان وسقوط سلطنت شاه ایران وبگروگان گرفته شدن اعضای سفارت امریکا ، در دوره زمامادری کارتر متحمل گردیده بود باعث شد که او در انتخاتبات ریاست جمهوری نومبر 1980ناکام شود . رانالد ریگن ، رئیس جمهور جدید ، یک سیاست خارجی ماجراجویانه را در پیش گرفت . او در نخستین بیانه ، خود به حیث رئیس جمهور امریکااعلام داشت که اتحاد شوروی یک " امپراتوری خبیث است " واو رسالت دارد که مرز های آنرا درنوردد ." همان کتاب ٌ .150ص ) . جورج آرنی در دو تعبیر در مورد این گفتار را تفسیر میکند منظورازآسیای جنوب غربی : " 1 تقویه پاکستان از راه همبسته سازی آن با سیستم های پایگاهای عملیات سریع که در سراسر شرق میانه گسترده شده وتوسط ماهواره سنتکوم مراقبت میگردید . 2 افزایش قابل ملاحظه در کمک بمجاهدان افغانی . " ازاین گفتار رونالدریگن داشت . این تعبیر همانقدر درست بود که حوادث بعدی نشان داد که نه تنها در مرزهای جنوب غربی شوروی ، بلکه در مرزهای غربی آن حوادث چکوسلواکیا ، پولند ،ا لمان دموکراتیک ویوگو سلاوی را آماده ساخت وزمینه های پیشروی ناتو نه تنها در مرز ها باقی نماند ، بلکه زمینه متلاشی شدن شوروی را از داخل تسریع کرد . این نه تنها انتقام گیری ، بلکه هدف استراتیژ یکی استوارتاریخی استعماری و امپریالیستی در طول تاریخ بوده و است . زمینه های این استراتیژی تجاوز گرانه نه تنها بدوران حاضرمربوط میگردد بلکه بر میگردد بدوران استعما ر انگلیس وایجاد دولت پاکستان اسلامی .
در طول تاریخ ،جائیکه سر استعماروبنیاد گرائی با سنگ نهضت آزادخواهی وترقی خورده ،هردو دریک سمت متحد ویکدست عمل نموده اند . بنیاد گرائی، با پا بپائی نهضتهای آزادیخواهانه واستقلال طلبانه متوجه ، بنیاد گرائی اسلامی اند وآنرا بحیث پایگاه مطمئن در اختیار دارند . اگر با مختصر نگاهی بتاریخ صد سال کشورهای اسلامی انداخته شود ، بوضاحت دیده میشود که اکثر نهضتهای استقلال خواهی وترقی پسندی این کشور ها نه تنها با چالشهای استعماری در گیر بوده ، بلکه بنیاد گرائی اسلامی رابه انواع واشکال مختلف ، بحیث پایگاه استعمار وامپریالیز م بکمک گرفته است . ودولتهای جدیدی که بحیث پایگاهای مطمئن بنیاد گرائی اسلامی ، که ریشه آن نه تنها ازعوامل عقب مانی داخلی آب می خورد بلکه مستقما به دولتهای استعماری گذشته وامپریالیز م بسته است . با نگاهی به تاریخ ، در پایان جنگ جهانی اول انگلیسها سراسر ممالک محروثه عثمانی را تصرف کرده وسلطان عبدالمجید را خلیفه مسلمانان ساختند با این شرط که فقط امور مذهبی مداخله کند وسیاستهای این ممالک بدست انگلیسها جاری بود وبا قیام مصطفی اتاترک انگلیسها از ترکیه رانده شدند وجناب خلیفه عبدالمجید به هندوستان جا داده شد . وهم ملک حسین راکه دست نشانده انگلیسها بود خلیفه مسلمین خواندندو گاهی هم فاروق پادشاه مصر را به این سمت خلیفه گری برداشتند وهم این انگلیسها بودند که در مکه وفلسطین وغیره بار ها گنگره های اسلامی دایر نموده اند . اما تمام این نیرنگها در اکثر کشور ها در برابر نهضتهای آزادی خواهانه رنگ باخت وهم ملک حسین خلع شد ودر قبرس مرد . وهم سلطان عبدالمجید درهند وفات یافت هند به استقلال رسید وملک فارق بدست جمهوری خواهان ساقط شد وسنگ محکمی بر تابوت خلافت کوفته شد . ونه انگلیسها ونه امریکائیان از روشهای تشکیل دولت های بنیاد گرای اسلامی مثل سعودیها حجاز در مکه ، تشکیل دولت کویت در عراق وایجا فدراسیون شیخ نشینیهای امارات عربی وحکومتهای اسلامی ونظامی را مورد حمایت قرار دادند وبهره میبرند . حکومت سقاو ونادری ، جمهوری اسلامی صبغت الله مجددی وهم برهان الدین ربانی وطالبان درراس ملا محمد عمروهنوز هم بر جمهوری اسلامی درقیمومیت بنیاد گرائی اسرار دارند .
هم چنان نباید ناگفته ماند که ، ایجاد پاکستان ، بعداز آزادی هند شامل این نقشه گردیده ومورد استفاده است . وهم چنان به جمهوری های اسلامی بعد از سقوط شوروی ، دلبستگی زیادی داشتند تا جمهوریهای اسلامی را تاسیس نماید . اما در تشویش از جمهوری اسلامی ایران که در ضدیت با امپریالیزم بوجود آمده هنوز تصفیه حساب نشده است .
حقایقی تاریخی گواه است که بنیاد گرائی اسلامی توام ومتکی به خود کامگی وحکومت تعبد وزورتکیه بر مبانی سنت ، علیه ترقی و آزادی بوده ، بقای آن بحیث عامل استعمار وباز ماندگان ومیراث خواران استعمار مدیون است وامروز هم میخواهند با بنیاد گرائی ، خواسته ها ی جامعه مدرن را با دموکراسی وپارلمان وقوه قضائیه بزک بسازند . هستند روشنفکرانی که هنوز هم در دفاع ازاین تیکه داران دین ومذهب صفحه ها سیاه میسازند وآنانرا در منزلت امیران وعیاران ومجاهدان قهرمان قرار میدهند . و آزدی زن وترقی وپیشرفت را در گروخلعت وارشادات آنها می بینند . به این هم بسنده وقانع نیستند ، آنانرا مردان تاریخ وحماسه سازهم غازی وشهید ومجاهد میخوانند . اصطلاح جهاد درسه جنگ ظالمانه واستعمارگرانه انگلیس بوجود آمد که غازیان وقهرمانان این معرکه نقش شان در تاریخ نباید در سطح هردزد سرگردنه یا امیر رئیس خود ساخته پاکستان واستخبارات سیا وحتی روسها نیز بعدها قادر گردیدند گروهی از این جهادیان وامیران وروحانیت را براه اندازند پائین آورد . تعریف جهاد دردوران اخیر کاملا با تروریزم وویرانکاری کشتن وچپاول کردن ونابود کردن در خدمت دیگران یا امریکا وپاکستان " باری " از مفهوم جهاد را حمل نمیکند . کشتن همنوع ، هموطن ، مسلمان نه به امر شریعت واسلام وقانون صرف با دستور آی.اس.آی وسیا این هم جهاد بود ؟ حرف حقوق بشرواعلامیه آن به اندازه ای ببازی گرفته شده که در هیچوقتی دیگری نگرفته شده بود بربریت دوباره درزیر پوشش اعلامیه جهانی حقوق بشر ، علیه حقوق بشراز طرف حامیان حقوق بشر بکار گرفته شده است چه رسد به جهادیان اسلامی ما که امروزهم مدعی جهاد اند که هنوز ختم نگردیده است . در سه دهه ای جهادی چه علیه به اصطلاح دولت کمونیستی وشوروی وبعدا سیاه کاری های خودشان در جهاد ، چه بود که نکردند ؟ با تفکیک بدترین وبدترین جهادیان همدیگر را سربریدند وزنده بگور کردند وکشوررا بویرانه وقبرستان مبدل ساختند . این کارنامه نه تنها عیان است ، بلکه باپوست وگوشت برای دورافتاده ترین افغان و انسان قابل لمس است . کاربجائی کشیده که دیندار ترین مردم مومن از آنان متنفر اند . حتی عده ای از جهادیان درشرم وحیا هستند ازاعمال بخشی دیگرجهادیان . البته روشنفکرانی که کمر خدمت به این نوع جهادیا ن بسته اند . هنوزهم عکسهای این امیران را در محرابهای خانه ودفاتر رسمی بپا میدارند . دولت مداران وتکنوکراتهای آورده شده که صلاحیت اصلاح ریش خودرا ندارند ، در مقامات بلند دولتی وقضائی وقانونی تکیه زده اند واز بنیاد گرائی حساب میبرند وحساب پس میدهند . با تمام رسوائیها وجنایات وترور ویرانی تحت نام جهادی اسلامی بعمل آمده ، باز هم بازار داخلی وبین المللی آن دربین مدعیان تمدن وفرهنگ جهانی مورد حمایت وپشتیبانی است ، آنانیکه در فرهنگ بنیاد گرای اسلامی ، جهاد وتروریزم پرورش یافته اند وبه قهر وزور وتعبد ،میخواهند آنرا بر مردم ما عوامفریبانه بقبولانند ، از هر وقت دیگر بیشتر در راه تطبیق آن وامانده اند . زیرا وقتی سخن از رژیم وحکومت لائیک بمیان می آید این اصطلاح را مترادف به لامذهبی یا ضد مذهب اسلام بودن تلقی مینمایند ورهنمایان شان نیز حرفی در تصحیح این معنی که مرادف لا مذهبی نیست ، بلکه بمهوم جدائی دین از دلت را ، در هر فرهنگی که بدان مراجعه گردد بمعنی جدائی دین از دولت خواهد یافت . جهاد پوششی افتخاری که در آن بجز کشتن همنوع مفهومی دیگری را نمی رساند مترادف با اسلام ناب بخورد مردم بزور وجبر داده میشود . بنیاد گرائی اسلامی تحت نام جهاد بسیار بیش از آنکه مظهر حق وعدالت وتقوی باشد ، ابزار قدرت وجنایت وفساد بوده اند . جهادیان افغانی در دودهه ای اخیر جنایاتی را به انجام رساندند که هرمعتقد با دیانت اسلامی از آن مشمئیز وکراهت دارد .
طرف دیگر قضیه فضای بازودموکراتیک که با زور نیزه داران متمدن غربی بنمایش گذاشته شده است . هنوز هم هستند کسانی که مدارک فراوانی علیه این حضرات جهادی جمع آورده اند ولی در انتشار آنها احساس مخاطره میکنند. ولی این مخاطرات کسی را از انجام تعهد معذور نمیسازد وبه افشای وسیع آن ، غرض آگاهی بیشتر مردم ، از این تیکه داران آخرت ودنیا پرده بر میدارند . حرفی معروفی است که "هیچ نبردی اجتماعی نیست که بدون پیش شرط نبرد فکری میسر باشد " .زیرا ، این نبرد دشوار بار اول نیست که در دستور کارروشنفکران مردم پسند قرار میگیرد وآخروپایان آن نخواهد بود وراه آگاهی خرد بر تعبد وروشنگری برسنت را باز می نماید . به توده های مردم نور وخود آگاهی را داخل میسازند . اینجا ست که وقتی آگاهی سیاسی به توده وارد گردید به نیروی مادی تبدیل میگردد که دیکر سرنوشت ساز است . اروپا وجهان غرب این راه را سه صد سال اخیر با شهامت وپامردی وفداکاری رفته است .
تقلید ومعرفت
روشنگری در جوامع مدرن اکثرا ازبین طبقات متوسط وتحصیل کرده بیرون شده نه تنها دربین همین طبقه وروشنفکران آن محصور ومحدود نمانده بلکه به پائین ترین وبی بضاعت ترین طبقات جامعه یعنی کارگران ودهقانان رسیده که باعث گردشهای عظیم تاریخی وسرنوشت ساز تاریخ بشریت گردیده اند که مبادی آن در انقلاب کبیر فرانسه وانگستان والمان واستقلال امریکا واعلامیه جهانی واعلامیه حقوق بشر که تمام دولتها بدان متعهد ومتخلف آن اند . متبلور وبازتاب دارند . نمونه اخیرآن آغاز قرن بیست ، در انقلاب سوسیالیستی اکتوبراست . که پیروزی دولت شوراهای کارگران ودهقانان را بپا داشت واز پیروزی آن اضافه ازسه ربع قرن اخیر در برابر تجاوزوجنگهای مداخله گرانه امپریالیستی وغلبه بر فاشیزم نه تنها زنده ماند ، بلکه آیده های آزادی ، استقلال وترقی وجامعه نو را به سراسر مردمان کره خاکی ما نور امید بخشید . که درکمترین زمان وفرصت بدستآورد های برازنده ای بحیث دولت همه مردم در قلوب مردمان گیتی زنده است واز نمونه های بهترین وشگوفاترین نظامهای بشریت است .
روشنفکران جامعه افغانی ما وروشنگری ما افغانها در صده ای اخیر بیشترنه تنها متاثر بلکه مستقیمادر کاپی برداری ناقص وعجولانه ، توام با آرمانگرائی وخوش باوری از غرب وکشورهای همجوارمثل شوروی ، ایران وترکیه وهندوستان بوده و نیروهای ساحه عمل داخلی وخارجی ، یعنی بدوستان ودشمنان ترقی وتجدد کم بها داده شده است . روشنگری اروپای غربی وبخصوص قیام زحمتکشان روسیه در دستیابی به انقلاب کبیر اکتوبرواعلامیه آزادی ملل در مبارزه شان بخاطر استقلال ورهائی شان از یوغ استعمار ،توسط دولت کارگری ودهقانی که امپراتوری عظیمی را و پایگاه بزرگ جهانی استعمار وامپریالزم را برانداخته بود در همجواری کشور مستعمره زده وعقب مانده ی که از درون جنگهای شهزادگان ویورشهای استعماری وتوطئه های ومداخلات کشورهای همجوارجدیدا بحیث کشور مستعمره آرامش خودرا باز می یافت ودر پناه آرامش واستبداد واستعمار و فراهم شدن زمینه های حد اقل نظم دولتی وتجدد وپیشرفت که بنیاد آن در دوردوم سلطنت امیر شیرعلی خان گذاشته شده بود ، به آهستگی الی آغاز دوره امانی پا گرفت ونهضت استقلال خواهی افغانها را به ثمر شاند . روشنفکران افغانی ملهم از آزادی واستقلال وحمایت وپشتیبانی دولت جوان شوروی از استقلال وآزادی وترقی کشورودادن کمکهای اقتصادی ونظامی روشنفکران راکه درراس اجرای این تحولات قرار داشتند چنان امیدوار ساخته بود که خواستند آرمانهای در قرون خفته افغانهارا یکباره به ثمر برسانند . دراین زمینه مدل های آماده ترکیه در راه مدرن سازی وایران دراین راه وبخصوص قیام پیروزمند کارگران ودهقانان که مستقیما درنبرد رویا روی با امپریالیزم روسی وجهانی پیروزی بدست آورده بود . به قلوب رهبران نهضت استقلال افغانستان امیدی را تاباندند که میخواستند هرچه زودتر ثمر آنرا ببینند . به اصلاحات روی اوردند که درجایش بدان پرداخته خواهد شد .
روشنفکرما در قلمرو روشنگری تا هنوز هم از کاپی سازی با کاربن فارغ نشده ایم چه رسد رسیدن به کمپیوتر وابزار دیگر برای بیان وشناخت حقیقت ورسیدن بدان . اما برعکس در عمل سیاسی ونظامی بچنان مهارتهای رسیده ایم که دریک چشم بهم زدن سرسبزی سلطانی ، امیری ، پادشاهی ، رئیس جمهوری ، آزدایخواهی وروشندلی رابرداریا زیر تیغ برده اند . اگر دیگران در چندین دهه حکومتی یا نظامی را تعویض مینمایند ما دراین کارها حتی روزشماری را تحمل نداریم . روشنفکران با تاسف هنوزاز دشنام دادن وافتراح بستن یکی بدیگری خودررا رهائی نداده ایم چه رسد به اینکه در قلمرو آزادی وشناخت از خود وخانواده وقوم ،ملت وتعلقات مذهبی وزبانی وغیره خودرا فارغ سازیم و در قلمرو آزادی انسان وجامعه شناخت اوضاع واحوالی که مارا احاطه نموده بجستجوی حقیقت بپردازیم وبرای آن راه پیکارهایی پایدار تاریخی را بنیاد گذاری کنیم . هنوز ما افغانها با ایرانیها اضافه از صد سال یا حتی بیشتر فاصله داریم هنوز بدان نپرداخته ایم . شاید خواننده ای این سطور با پوزخند از من بپرسد که آقا خودت چه کاره ؟ که این حرفها رامیزنی ؟ قلم بدست گرفته ای ونوشتن رانیز بلد نیستی ! وچند سطری را نیزبا ظنز ونصیحت های مصوبه مانند بزرگان باصد نخره ونیش وسوال بررخ ما میکشی خودت بنویس که دیگران چه کنند ؟
هموطن عزیز ! رفیق ارجمند ! من نیزمانند گنگ خواب دیده ام که نمیتوانم ودر مانده ام وبمدد شما نیاز است " من گنگ خواب دیده ام وعالم تمام کرـــ من عاجزم از گفتن آن وعالم از شنیدن اش . " . بعقیده من اگر بر من خورده نمیگیرید بهترین ومنزه ترین خصوصیت روشنفکری در خدمت مردم بودن نه بطریق صوفیانه ، بلکه بحیث مبارزآگاه باتحمل که بهر بادی نلرزدوبطوفانی از جا کنده نشود . " لکه ونه مستقیم په خپل مکان یم ـــ که خزان راباندی راشی که بهار " .
بحیث مشاهدات ومطالعات خود ، به دانش وفهم ، سواد داری ایرانیها ، با گنجینه های فرهنگی شان درهمجواری کشور ما وتاریخ وتمدن پربار وتاریخی شان وآثاری راکه در ساحه های مختلف علوم وفنون ، فلسفه وتاریخ اقتصاد ـ جامعه شناسی وسیاسی وفرهنگی وغیره یا از طریق ترجمه یا تحقیقات مستقیم دانشمندان یا با پژوهیش گری درمنابع علمی وتحقیقاتی بزبان فارسی بوجود آورده اند نمی توان سر تعظیم خم نکرد . اما با صد درد وافسوس که ایرانی ما با بوجود آوردن این گنجینه های از دانش وعلم ، هنوز بحرف دانشمند ایرانی داکتر شفا " از صغارت نبرامده اند " یعنی به بلوغ نرسیده اندومحکوم نظام ولایت الفقیه اند . این مطلب را بخاطری اینجا آوردم که بخودی خود نوشتن رساله ومضمون یا جستجووتحقیق درتاریخ وعلوم یا ترجمه آثار روشنگران یا فخر به آبا واجدادی که امپراطوریهای عظیمی را دردل تاریخ بوجود آورده اند چانه زدن ، مشکل دریافت حقیقت ورفتن درراه آن را باخرد باوری وقربانی تا جائی حل میکند اما حل نهائی در پویندگی دریافت حقیقت وتبدیل آن بمعرفتی که به توده های وسیع مردم وبه غرض تغیر ونقد بقول کانت : " به شهروند آزادهم مانند است که شهامت آنرا داردکه بگوید : من نمی پذیرم ، مخالفم ، رای نمیدهم ، این وضعیت را درست نمیدانم ،بگونه ای دیگر می اندیشم " (دیالکتیک مدرنیته ) ص73 ) . به نیروی مادی تبدیل میگردد ، باشد . مفاهیم دولت وطبقات اجتماعی
زندگی اقتصادی تا نظریه های اجتماعی آزادی انسان وجامعه ونظریه سیاسی تفاوتهای را باید قایل شد زیرا مباحثی که دریک نظریه اجتماعی مطرح میگردد غیر از رابطه ای سیاسی بین حاکم ومحکوم هستند . از اینروپیشروان نظریه اجتماعی مدرن ، چون هگل ، مارکس ، ماکس وبر، امیل دورکیم ودیگران ، کشف مناسبات درونی عناصر سیاسی ، اقتصادی ونظامهای عقاید را فراهم آوردند . و شناخت زندگی اقتصادی جامعه را آغاز گاه شناسائی مسایل زندگی مدنی انسان قرار دادند . که امروز در پناه کار خلاقانه ای آنان ، نکته های در درجه ای نخست اهمیت قرار دارند ، که از یکسو مناسبات اقتصادی هستند ، واز سوی دیگر باور ها ، نظر ها وایدیالوژیهایی که بیشتر بکار توضیح ، ودر مواردزیادی توجیه ، مناسبات افراد درون جامعه ، ومناسبات اقتصادی موجود بر میگردند . همین نکته روشن میسازد که دیگر نمیتوان بحث سیاست ونیز حقوق را از قلمرو نظریه اجتماعی دور کرد یا کنار گذاشت . با این استدلال که در شرایط موجود ، بحث مناسبات اقتصادی ـ اجتماعی ـ سیاسی ـ فرهنگی افغانستان ، صرف با نام گیری از مفاهیم در برنامه ها وخط مش ها یا مقالات ونوشته ها صرفا اتکا گردد ، کافی بنظر نمی آید . یا باید در این قلمرو ، با اتکا با دست آورد های دانش مدرن ، به شناخت وتوضیح وروشنی پرداخت . عنصر اقتصادی مسلط وسطح رشد نیروهای تولیدی ومناسبات اجتماعی جامعه ، که انسان در مرکز آن بصورت موجود اجتماعی ، نه جدا ومنفرد به طبقات واقشار اجتماعی نه تنها تقسیم میگردد ، بلکه در لایه های اجتمای متکی بر مبانی جنسی ، سن ، قوم ، مذهب ، جغرافیا ، ملت ، زبان ، دولت ، بازار، فابریک مزرعه ، خانواده وسنت وقانون وغیره ، داخل مناسبات کاری وتولیدی ، تبادله ،( اقتصادی ـ ـ اجتماعی ـ سیاسی وفرهنگی ) میگردند . ازاولین اجتماعات بشری که خانواده است که از رابطه جنسی بقا آغاز گردیده ، در وجود دولتهای مدرن معاصرتکیه میزند . یا با اصطلاح دیگراز اولین اجتماع ، "مادر سالاری " ( زن سالاری) وتشکیل اجتماعات اولیه ای متکی بروابط خونی در خانواده وقوم متکی بوده تا به مفهوم دولتهای جهانی مدرن بر میخوریم که در مفاهیم حقوق بشر، آزادی فرد ، استقلال وسعادت وترقی مطرح گردیده اند ودر زندگی روزمره ما درکار واستفاده از نعمات مادی گشت وگذار ها (منظور از مسافرت ) حضور دارند ، یا بعباره دیگر که صبح از خواب برمیخیزیم داخل نظمی میگردیم که خواسته یا نا خواسته به این نظام اجتماعی بر میگردد که به آن تعلق داریم . دولت ها در سطح جهانی از لحاظ تاریخی ، بدوره های از لحاظ مضمون اقتصادی وشکل گیری مناسبات اجتماعی ، بدوره های تاریخی متمایز یا تفکیک میگردند ، که این تمایزتاریخی ازروی مدل تاریخی تکامل اروپای غربی بیشتر مطمح نظر است ، که بیشترین آنرا در تئوری " ماتریالیزم تاریخی آنرا انسجام داده اند وبدان میپردازند . که بیشتر بر تکامل نظام تاریخی اروپای غربی متکی است . نظامهای تاریخی آسیا وافریقا وامریکا از لحاظ تاریخی ، ،مسیر های را پیموده اند که از لحاظ رشد نیروهای تولیدی ومناسبات تولیدی در مراحل همسان وهمگون قرار ندارند نه تنها در مراحل هم سان تاریخی قرار ندارند ، بلکه از لحاظ مضمون ساختار های اقتصادی ، اجتماعی وسیاسی وشکل دولتها کاملا راه های متفاوتی را پیموده اند وهم در مراحل متفاوت از رشد نیروهای تولیدی وموسسات نظم اجتماعی ودولت قرار دارند . بخصوص این زمینه های تکامل ، بعداز انقلاب صنعتی وانقلاب بورژوازی ، که بورژوازی توانست ارگان سیادت دولت را به تصرف خود در آورد وخودرا در مقام دولت استعمار گر ارتقا داد . دولتهای استعماری بورژوازی باعث شد ، که جوامع وملتها ودولت های مستقل وآزاد را مورد تجاوز قرار دهند ودوباره آنهارا در قید نظام اجباری بردگی استعماری بگمارند ومورد بهره کشی قرار دهند ( بهره کشی از نیروی کارانسانی ومنابع وثروتها وتمدن وفرهنگ ) . بهره کشی استعمار در سرنوشت این قاره ها ومردمان آن به چنان عامل ترمز کننده ای تاریخی بدل گردید که بشریت تا امروز گریبان خودرا از آن رها نساخته است . در تنوع مناسبات اقتصادی ـ اجتماعی ـ سیاسی وفرهنگی که در وجود موسسه ای که این نظم را در تصرف خود دارد وآنرا در اشکال متنوع دولتهای امروزی به مردمان به اصطلاح ، همسان مساوی الحقوق عرضه میدارد ، و نظم آن با قانون وحاکمیت آن با قوای قهرنظامی وپولیس همراه است مسلط برجامعه است یا حکومت میکند . حقوق وقانون دومفهوم متقابل یکدیگر بوده ، و ازا بتدای تشکیل جوامع بشری با داشتن حق زندگی ، کار، تشکیل خانواده ، یا بطور ساده دسترسی به احتیاجات بشری وخواستها وآرزوها وبجریان واقعی زندگی بکار رفته است ، از اینجاست که فورا " حق " و مسئله " آزادی فرد "به تحقق این احتیاجات وخواستها وآرزوها مطرح شده ، و جزئی از حقوق افراد بنی نوع ، بطور آزاد ، در جامعه مطرح میگردد ، که هیچ نوع قید ومحدودیتی را فرد غرض رسیدن به امیال خویش نمی پذیرد . اما همینکه داخل جامعه میگردد با حقوق وآزادیهای سایر افراد در تقابل وتضاد قرار میگیرد . که غرض رفع این تضاد وتصادم منافع افراد آزاد ودارای حقوق که بتوانند در نظمی حقوق وآزادیهای خودرا سازمان دهند که دستیابی به حق یکی باعث حق تلفی حق دیگری نگردد یا اینکه آزادی شخص مانع آزادی یا بردگی ومحکومیت دیگران نشود . درمرور تاریخی ، جوامع بشری به نظمی پرداختند وبوجود آوردند . که آنرا درمناسبات خانوادگی مادر سالارانه یا پدرسلارانه وهم نظامهای بردگی وفئودالی وسرمایه داری از لحاظ تکامل تاریخی واز لحاظ اشکال دولتهای وقوانین ونظامهای حکومتی مستقراند ، که میتوان به معرفت آن در مطالعه تاریخی به آن رسید . که از لحاظ جریان های فکری تاریخ بشر در نظامها وطرز تفکرمکتبهای فلسفی وحقوقی ونظامهای مختلفه بنوعی باز تاب دارد وبنوعی استدلال به محدودیت آن میگردد . چون انسان اجتماعی است وهم جامعه متشکل از افراد است وهم شخص یافرد ، فردبحیث شخص آزاد دارای آرزوها وخواهشات داخل جامعه میگردد ومیخواهد این حق را بتصرف داشته باشد واز طرف دیگرافراد جامعه دارای حق وآزدی داخل جامعه میگردند ، که همه هم حق دارند وهم آزاد اند ( بحث حقوقی است که در طول تاریخ بدان پراخته شده است وقسما مکاتب فلسفی واجتماعی ونظامهای دولتی وغیره آنرا بترتیب طرح وجواب میدهند که مورد بحث ما نیست ). پشتوانه اخلاقی خواسته های شخص هرچه باشد ، وقتی داخل اجتماع میگردد ، خواستها ی " حق " و " آزاد " فرد با افراد دیگر داخل تضاد واقع میگردند که مفهوم مقوله ای برابری واستفاده ای مساوی از حق وآزادی مطرح است . از اینجا است که ، آریل دورانت مجسم میکند : " آزادی وبرابری دشمنان همیشگی وقسم خورده ای هستند که هروقت یکی از آنها پیروز شود دیگری می میرد . "(دولت در آئینه ، واقعیت رابرت جی ، مترجم :حسین حکیم زاده . ص35 ). از اینجا در مفاهیم حقوقی غرض تامین حق وآزادی وبرابری دولت بمیان می آید . که خودرا بالا تر از همه یعنی فرد وجامعه وحق وآزادی وبرابری قرار داده وهمه رادر انحصار خویش درمی آورد وبدان بسنده نمیکند ، وهم زور را دراختیار میگیرد . بوجود آمدن زور واستفاده از ابزار زور، تسلطی را بوجود می آورد که این تسلط یا سلطه به عده ای مربوط بوده واز آن بهره میبرند . از همینجا مسئله سلطه وحاکمیت کی بر کی مطرح است که در طول تاریخ مورد بحث ومو شگافی بوده ، منازعه ای طولانی تاریخی برای تصرف آن(دولت ) بین حاکمان ومحکومین یا برده گان وبرده داران ، فئودالان ودهقانان وسرمایه داران وکارگران ( برمبنای ماتریالیزم تاریخی دوره های پنجگانه ) نبرد طولانی تاریخی است . البته این نبرد تنها در قا لبها ی کلی ، باقی نمانده یا هم نبوده بلکه در شکلهای متعدد ومتفاوت بیشماری دیگری این نبرد آزادی در دل تاریخ جا باز کرده ومفاهیم روشنگر ی در تئوری دولت های معاصر وهم دولت موجود را بدسترس گذاشته است . از اینجا مفهوم تاریخی دولت که عبارت از سلطه حاکمیت طبقاتی ومسلح با ابزار زور ، در طول تاریخ کوشیده به سلطه خود قانونیت ببخشد وآنرا مشروع سازد . غرض مشروعیت وقانونیت ، بطور دوامدار متکی بزوروهم با استفاده از مذهب وشریعت وهم قانون ورعایت دموکراسی وانتخابات وتفکیک قوا متوصل شده است .
تعریفهای دولت در لغتنامه ها بمفهوم " اعمال قدرت سیاسی ، اداره کردن واعمال محدودیت بر افراد ، اجتماعات ، جوامع وکشورها در نوع نظام حکمرانی وهم در گروهی که بر مملکت حکومت کند از وزیران ورئیس مملکت ، قوه مجریه مملکت ،کشور ( خواه جمهوری وخواه پادشاهی ) وهم گشتن از حالی بحالی ، گردش نیک بختی ومال وپیروزی از شخصی به دیگران ، یا اقبال ، نیکبختی وغیره آمده است . کاری نداریم . اینجا بدولت بحیث مقوله مفهوم شده ، که مورد تائید دوران روشنگری ومعاصر است ، منظور است که بحث بسیار پیچیده ومتنوع است . واگر از بحث وداخل شدن به آن صرفنظر گردد بازهم مجبوریم غرض شناخت مفهوم کلی یا تصور کلی از دولت را در تعریف امروزآن که بیستر عبارت است از : مجموعه ای نهادهای حکومتی ، و شامل تمامی حقوق بگیرانی است که دراین نهادها (از افرادی دربالا ترین مقام ها تا بوروکراتهای وزارت خانه ها ، نمایندگان مجلس ، افراد قوه قضائی ، پلیسی ،وارتش ، و... ) کار میکنند ،وبیک معنا بیانگر کشورهای به نام های افغانستان ، ایران ، امریکا ، جرمنی وغیره در مجامع بین المللی هستند . در قانون اساسی هرکشور نیز این جایگاه ، قدرت ، وظایف ، ومسئولیت آنها مشخص ، وتاحدودی شکل کارشان نیز معلوم شده است . اینان قرار است که مسائل عمومی مردم را حل وفصل کنند ، برنامه ریزی اقتصادی وفرهنگی را پیش می کشندواجراکنند ، سیاست گذاری کنند ، ودریک کلام ، کار های هرروزه ای مردم را اداره کنند . منبع در آمد شان مالیاتها ست وانچه از منابع اقتصادی بنا به قانون اساسی وقوانین موضوعه وگاه سنتها به آنان تعلق گرفته است. بنا به شرایط خاصی هرکشوربخشی از ثروت ملی یا منابع اشتغال ساز وزاینده ی ثروت ، بنیادهای اقتصادی ، برخی از رسانه ها ، برخی از موسسات آموزشی ، بنا های تاریخی ، بعضی از نهاد های فرهنگی وغیره نیز بدولت تعلق دارد . در تعریفی دیگری یا دومی : دولت یعنی قوه اجرا ئیه ، یا گروه کوچکی به عنوان شاخه ای اجرائی آن مجموعه ای بزرگی که در تعریف اول آمده است . این نیروی اجرائیوی در طول زمان معین ، اداره ونظارت کارهای همگانی را در دست می گیرند ، واز رئیس جمهور ، یا در مواردی بنا به قانون های اساسی نخست وزیر یا صدراعظم ، مشاوران ومعاون های آنان وهیات وزیران ( در افغانستان شورای وزیران یا کابینه ) است ، مجموع بوروکراسی دولتی در وزرات خانه ها وسازمان های زیر نظارت آنها تشکیل می شود . معنی سوم که بیشتر دقیق وبا معنای اول همانند است وبیشتر در زبان روشنگری متداول است عبارت است : دولت مجموعه ای از مردم در منطقه یا قلمرو جغرافیائی معینی است که به نوعی سازمان یابند ، ودر صد معمولا اندکی از آنان بر گزیده شوند ( انتخابی ، یا به روشهای سنتی ) تا فعالیت های همگان را به نام منافع جمعی ، نظارت کنند ، یعنی در واقع بر بقیه حکومت کنند . این افراد از حق حاکمیت بر خوردار اند ، ومی توانند به نام آن ، قانون وضع کنند ، وتصمیم بگیرند ، مالیات ستانی کنند ، برنامه ریزی کنند ، به مسائل همگانی نظم دهند ، امنیت مردم را حفظ کنند ، سیاستهای خارجی را تنظیم کنند و... اینان بنا بر مشروعیتی که می یابند کارشانرا ادامه میدهند ، والبته به درجه های گوناگون در برابر بقیه افراد جامعه ، ، یعنی ملت ، مسئول هستند .
وهم بهمین دلیل روشنگری جامعه مدرن ومدرنیته که در شیوه ای زیستن ، ارزشها ارزشهای نووکهنه است .مشروعیت "مدرن بودن" یا "مدرنیته " پیکارش با گذشته ها وسنت هاست . مسئله جنگ وصلح واستقرار حاکمیت قانون یا بهتر است گفته شود " دولت " که وباور های امروز در مقابل شیوه های قدیمی زندگی است . امروزگی در خود بیان تقابل هگل آنرا مظهرآخرین تجلی شعوری افرادی یک جامعه میدانست که درقرار دادی آنرا به کمال میرسانند وآنرا تجسم وتجلی اشتراک منافع جامعه میدید وهم دولت یک موسسه خیریه ای که فضل نعمت اش به همه گسترده است نمی باشد . هگل " دولت " را مظهرآخرین تجلی شعوری افرادی یک جامعه میدانست که در قرار دادی آنرا بکمال می رسانند وآنرا بشکل تجسم منافع اشتراکی جامعه میدید . اما دولت از نظر مارکس نهادی مرکب است که توسط ارگانهای خود وبخصوص در دست داشتن انحصار ، استفاده از قهردر سطح جامعه ، سلطه ای طبقه حاکم وروابط مالکیت را حفظ میکند وسایر طبقات را تحت سلطه یا تابعیت نگه میدارد . از نظر مارکس دولت محصول منطقی وضروری شرایط اجتماعی موجود در هرجامعه است ودر تحلیل نهائی دولت طبقه ای است که از لحاظ اقتصادی مسلط است . اگر این تعریف مارکسیستی ازدولت را بطور مجرد در شرایط افغانستان تعمیم بدهیم به نتیجه ای غلط وحتی توطئه گرانه ای تصاحب دولت ازراه ها وکاربردهای مخفی وتوطئه گرانه می رسیم ، که با برداشت مارکسیستی از مفهوم دولت مغایرت خواهد داشت . با انکه تئوری دولت در روشنگری مارکس وبعداز آن مفاهیم" سلطه و دولت " یک " تئوری طبقاتی است " ولی این بمعنی نفی کارکرد اجتماعی دولت (کارکرد اجتماعا لازم برای هردولت در شرایطی معینی از تکامل نیروها وغیره ) نمیتواند باشد . بلکه استنتاج طبقاتی دولت به مفهوم آنست که کارکرد طبقاتی دولت نقش تعین کننده داردوکارکرد اجتماعی زیر تاثیر وتحت شعاع کارکرد طبقاتی دولت جامه ای عمل میپوشد . وحتی مارکس وانگلس به استقلال نسبی دولت ازجامعه واستقلال نسبی از طبقات حاکم بحدی کم وبیش در فاصله قرار دارد معتقد اند . به این معنی که دولت ازنظر مارکس به عنوان نهادی که وظایف معینی را بعهده دارد وهم از سوئی بخاطر اقتدارش وادامه حیاتش منافعی پیدا میکند که درپهلوی حمایت از طبقات حاکم وخواستهای متفاوت ومتضاد طبقات حاکم ، دولت ناگزیر میگردد به خواستها وسیاستهای عمومی در چار چوب عمومی نظام حاکم بپردازد که عبارت اند : ارائه خدمات یکسان قانون ، جنگ واحضارات دفاعی ومناسبات با کشورهاونهادهای بین المللی وبر خورددر برابر تضادها وکشمکشهای درون خود طبقه حاکم وهم کشمکش های در حاشیه طبقاتی که مربوط به سایر طبقات واقشار اجتماعی در رسیدن بمنافع شان میگردد قرار دارد . نظریه مارکس بنا به " تحلیل داده های تجربی " ، جامعه مدنی ، کستره زندگی اقتصادی وفرهنگی ایست که به تاسیس نهاد های غیر دولتی بیش وکم مقتدر وماندگار ، نهاد های نظم دهنده به زندگی هرروزه ومعنا ساز، پدیده های گستره ای اقتصادی ، فرهنگی ، سیاسی منجرشود ، ودر آن عوامل اصلی وفعال افراد وگروه های مستقل از قلمرو دولت هستند که از نظارت مستقیم وموثر دولت خلاص ورهایند . اما بازهم مارکس تاکید مینماید که همواره باید بیاد داشته باشیم که دولت مدرن جدا از جامعه شکل نگرفته ، هر چند بظاهر از آن بیرون رانده شده است .(24. ص522دولت ودموکراسی ). تمرکز قدرت سیاسی ، پیدایش ارتش ملی ، سیاستهای استعماری ، قدرت نظامی کشور های صنعتی ، نشان میدهند که دولت مدرن ، علم مدرن ونهادهای تعاونی مدرن همه استوار بقدرت اقتصادی رشد یافته اند ( 25. ص522 ) استعمار وجهانی شدن بازار کالاهای سرمایه داری ، سرچشمه های مهمی برای کسترش قدرت دولت بودند. دولت هایی با دستگاه اداری وبوروکراتیک ،مالیاتهای سنگین ، صنایع نظامی ، در سده های هفدهم وهجدهم رشد کردند .شاید بتوان گفت که سرمایه داری در بنیاد واساس خود ، در ماجرای جهانی شکل گرفت ونه در گسترش محدود دولت های ملی . سرمایه هر گز اجازه نداد که منابع آن محدودبه مرزهای دولت ملی گردد .(26 ص522 ). پس امپراتوریهای جهانی واقتصاد جهانی شکل گرفتند . این اقتصاد جهانی هسته ای مرکزی داشت که از انگلستان وشمال غربی ومرکز اروپا شکل گرفته بود ،کشورهای نیم پیرامونی ( منطقه ی مدیترانه ) داشت ، وکشورهای پیرامونی ( مستعمره ها وسرزمین های فتح شده ). هریک با ساختار سیاسی وساز وکار نظارت بر فعالیت های تولیدی وغیره . هر چند استعمار در سده ای بیستم از بین رفت ، اما نابرابریها وعدم توازن اقتصادی باقی ماندند.
اگر بخواهم بیک فرض مبارزه طبقاتی را ساده ساخته بر مفاهیم جامعه ای که دارای مناسبات پیچیده وساختار های اجتماعی ـ سیاسی ـ وفرهنگی پیچیده تراست ،تطبیق دهیم بجز اراده گرائی وتحکم کاری در روشنگری نشده است . بخصوص وقتی که گفته میشود : " طبقات بالا وپائین " . بااین کار نمیتوان جامعه را تصنیف یا مقابل هم قرار داد و دولت را بحیث ابزار یک طبقه ، بدون در نظر داشت ، کار کرد ها وکاربرد های اجتماعی سیاسی ، حقوقی ، قانونی ودموکراتیک آن جدا ساخت وهمه ای این کار کرد ها رایکسره تحت نام دولت طبقه ، سرمایه داری یا فئودالی تحویل داد ، یا تحویل گرفت . سوال اینجا که دولت ملی ودولت دموکراتیک وهم دولت موجود وحاضر افغانستان را که مدعی دموکراسی وقانونیت ، وبر پایه انتخابات آزاد وجلب اکثریت بوجود آمده وتحت نظارت نیروهای بین المللی قرار دارد . چه باید نام گذاشت وخصلت درونی وکار برد های اجتماعی وسیاسی آنرا باید ارزیابی کرد ومشخص ساخت ، یا خیر ؟ یا صرف کافیست گفته شود که در قانون اساسی دولت موجود خودرا معرفی کرده بنام " جمهوری اسلامی افغانستان " آیا کافیست ؟ سوال دولت طبقاتی را میتواند نشان بدهد ؟ وهم میتوان دولتهای ماضی ، جمهوری افغانستان وجمهوری دموکراتیک که با آمدن جهادیان جمهوری اسلامی وبعدا امارت طالبان واخیرا جمهوری اسلامی افغانستان ، که از بار طبقاتی دولت تقریبا عاری بوده است ، یا جمهوری اسلامی که جای دموکراتیک را به اسلامی تعویض کرده گویا ، ومضموندارنیست وحذف دموکراسی از نام دولت وافزودن اسلامی نمایانگربرگشت به سنت وبنیاد گرائی را مفهوم است وبس . مرادی بیش ندارد . سوال طبقاتی بودن دولت موجود بجای خود باقیست . باید پرسید دولت موجود افغانستان بر کدام طبقات واقشار جامعه متکی است ومنافع آنرا منعکس می سازد؟ یا دموکراتیک وملی است یا جمهوری اسلامی چه باری را از دموکراسی یا ملی ودموکراتیک در خورد دارد یا با خود حمل میکند ؟ وقتی به این سوال بر میگردیم دیده میشود که پسوند جمهور ی اسلامی افغانستان ، کلمات جمهوری ، غرض تفکبک ازشاهی . وپسوند اسلامی هیچ مصداقی برای افاده جمهوری یا صفتی ، متصف نیست که بجمهوری وجیهه بدهد . صرف ذکر آن اعتبار دادن به نیروهای اشتراک درونی نظام بر میگردد ، که به برگشت شریعت می اندیشند وبس . اطلاقی یا موقفی اسلامی ومسلمان بودن را، برای مردم مسلمان ومتدین افغانستان داده نمیتواند . زیرا این مردم نه تنها در امروز مسلمان اند بلکه در قرنها مسلمان زیسته اند . این تذکر بخاطری بود که عده عناوین انتزاعی وجدا از مفهوم دولتها وکار کرد دولتها به پسوند ها اضافه میگردد که ماهیت دولت ها را بیان نمیکند ، بلکه انتزاعی اند بخوش رهبران سیاسی وحقوق دانان عرصه دولت یا توجه به تقاضای افرادی در حاکمیت دولتی ، تاتوانسته باشند خودرا افاده نمایند میباشد . اما بر عکس ، ماهیت دولت همانطویکه در قبل متذکر گردیدم به سطح رشد نیروهای تولیدی ومناسبات تولید متکی است . همانور دولت نمیتواند از قید های اجتماعی ، سازمانهای اجتماعی غیردولتی وهم سیاسی ، که سازمانهای جامعه مدنی، احزاب ونهاد های سیاسی دفاع از حقوق بشر، مدافعان صلح ، مدافعان محیط زیست وصدها از این سازمانها که از چوکات دولت بیرون بر دولت ونقش آن تاثیر گذاری دارند ، عمل میکند . کارل مارکس روشنگر جامعه بورژوازی ومبارزه طبقاتی ،بر بنیاد نتائیج تاریخی وبحث های در مورد استقلال دولتهای استبدادی سده های هفده وهجده وتعادل بین اشرافیت وبورژوازی بحثهای ، در مورد گرایش دولت به استقلال است . مارکس طی مقاله ای : " حاکمیت افسران " ، در این مقاله فرض کامل استقلال دولت از بورژوازی را پیش گشیده است. در مقاله دستگاه دولتی لوئی بناپارت که مناسبات تازه ای با جامعه برقرار کرده ، ودیگر رشته هایی که آنرا به جامعه پیوند میدادند ، چنان سست شده اند که میتوان گفت که رشته ای در کارنیست : " فرانسه دیگر اردوی افسران نظامی شده وبس ... حکومت شمشیر برهنه در کار است ، وبناپارت میخواهد فرانسه بداند که حکومت متعلق به ششصد هزار نفر شمشیردار است " . بعداز توصیح مفصل ، مارکس میپرسد : " پس چه چیز دراین رژیم تازه است ؟ " (منظور رژیم بناپارتی فرانسه سال1858 است ) ، وخود پاسخ میدهد که این اقدامات تازه ، حکومتی تازه ای استکه دیگر هیچ رابطه ای با هیچ یک از طبقات جامعه ندارد ، وفقط بیانگر ومدافع منافع خودش است وبس : " در امپراتوری دوم منافع ارتش مسلط است . ارتش دیگر حاکمیت بخشی از مردم بر بخشی دیگر را حفظ نمی کند ، بلکه حاکمیت خودش را بر مردم حفظ میکند . ارتش نظم خودش راداردکه پایگانش شکل گرفته است ،وبیانگر تضاد دولت با جامعه است " . ( حاکمیت افسران :288 ــ291 دولت ودموکراسی ص 542 ). وهمچنان بهمین طور میتوان نقش دموکراتیک ومتکی بر قانونی بودن دولت را برجسته کرد یا نقش استبدای ومتکی به نیروهای نظامی را که اکثرا دولتهای اند که مستقل تر از طبقات عمل مینمایند . بخصوص دولت موجود افغانستان اگر با ارقام ریاضی وضع اقتصادی ونقش طبقاتی دولت را بخواهیم تعین کنیم به نتیجه منطقی دولت طبقاتی نخواهیم رسید . بیشتردولتی است که متکی به نیروهای خارجی واهداف این نیروها در منطقه وعمل کرد های دول مدرن امریکائی واروپائی اند که ترجیح میدهند کی وچه را بخدمت بگیرند . بیشتر دولتی است که ، اکثریت رای دموکراتیک فراهم آورده وبه تفکیک قوا وقانون ودموکراتیک افاده دارد تا متکی باشد . نه بقایش به اکثریت آرای بدست آورده است وهم نه بقانون نظم عامه متکیست ، بلک بر عکس به نیروهای خارجی استقرار وبقایش را مدیون است . با آنکه حامیان این دولت مشروعیت قانونی وانتخاباتی را غرض تامین حاکمیت این دولت فراهم ساخته اند . اما در عمل سوال مسئله حاکمیت یا سلطه یا زور حل نگردیده است . این دولت در نشست تاریخی اش بیشتر متمایل به نیروهای نظامی خواهد بود تا دموکراتیک .
مفاهیم امروزی آزادی ودموکراسی ، در کشور ما بخصوص در نظام امروز حاکمیت دولتی بیشتر انتزاعی ومجردومتکی بر مردم نیست . این بدینمعنی است که آنانیکه آنرا آورده اند وبارفتن شان آنرا با خود خواهند برد ویا نابود خواهد گردید . زیرا دلایل حمایت ازاین ارزشها در نظام قانونی روز تا روز بدلایل اهداف امپریالیستی بتعوبق افتاده است ودر درون دولت وحاکمیت نیز توانائی استحکام آنرا بدول متعهد بخصوص امریکا واگذاشته اند . یعنی به استحکام نیروهای دموکراتیک وملی متکی نگردیده وبجای آن به بنیاد گرائی ، که ازدرون بحران زا ، وبرگشت برسر مناطق نفوذی قدرتهای محلی اند عملا نه تنها تضعبف نگردیده بلکه بر عکس بدان مشروعیت داده شده و تقویت گردیده اند ونظام را در گروخویش دارد . سوال دیالکتیک چپه یا وارونه ای ، که حاکمیت ملی یا داخلی متکی به طبقه ای یا بدست مردم نمیتواند باشد ونیست ، بلکه بر عکس محکوم به نیروهای نظامی خارجی وحضور طولانی این نیروهااست وآنرا می طلبد . این یکطرف قضیه است طرف دیگر قضیه موقعیت ادامه حضور نظامی امریکا بخواست مردم ودولت افغانستان صورت نگرفته و ادامه حضور آن نیزمستقلا از اراده دولت ومردم افغانستان بیرون است وبمنافع واهداف امریکا تعلق میگیرد .
از اینجاست که بمفاهیم دولت ها ، آزادی ودموکراسی تنها با دید طبقاتی به نتیجه مطلوب نمی رسیم ، بلکه داخل غلط فهمی وکوته نگری خواهیم شد . مردم وتمام اقشار اجتماعی ، مربوط به نظام ، چه در درون بوروکراسی دولتی نظام حاکم وجامعه ای مدنی تمام نیاز های خودرا ، صرفنظر از اینکه بکدام از کجا بر میخیزند یا بر میگردند ، ابتدا باید از نظر دولت بگذرند ودر قوانین دولتی اعتبار عمومی وهمگانی بدان داده شود . برداشت کلی از مفهوم دولت تاریخی ( فئودالزم ،سرمایه داری ... ) بطورکوتاه یعنی دولت ، برابرملت ، مسئول اند .
در افکار باکونین وکروپاتکین وعده ای دولت را پدیده ای منفی می دانند ، وآنرا شر اجتماعی دانسته ونه نیکی ، وبرداشتن آنرا ضروری می پندارند . یاعده ای آنرا ابزار نیکی میدانند . اولین بار مارکس خلاف نظریه پردازان بورژوا از پژوهش هایش به این نتیجه رسید که دولت همواره وجود نداشته است ، ودلیلی هم ندارد که مطمئن باشیم که در آینده وجود خواهد داشت . ارسطو سیاست را اداره ای امور مردم میدانست وعده ای از نظریه پر دازان تئوری دولت میکوشند اداره امور مردم وسیاست را با شناخت دولت یکی بسازند . اما مارکس تئوری دولت راهم از درک بورژوازی وهم از طرز تلقی انارشیستی جدا ساخت ، بنظر مارکس با مناسبات طبقاتی بوجود آمده وبا آن نیز ازبین خواهد رفت . ومارکس معتقد بود که رابطه طبقه ودولت سر راست ، ساده وروشن نیست . مارکس یاد آور میشود که ،از آنجا که بورژوازی صنف نیست ، بلکه طبقه ای مدرن است باید خودرا در سطح ملی سازمان دهد " همپای رهائی مالکیت خصوصی از منافع صنفی وجامعه ، دولت هم تبدیل به موجودی مستقل از جامعه مدنی شد . دولت چیزی نیست جز شکلی از سازماندهی که بورژوازی ناگزیر از بکار گرفتن آن جهت اهداف داخلی وخارجی است (دولت )همچون تضمین دوگانه است برای مالکیت ومنافع بورژوازی . استقلال دولت ، امروز فقط در آن کشورهای یافت میشود که اصناف در آنها هنوز به طور کامل تا حد طبقه تکامل نیافته اند " (مجموعه آثار مارکس وانگلس نشرات پروگرس 1974 ــ1994 مسکوجلد 5 :90 ص. ) . مارکس می افزاید که از آنجا دولت شکلی که به یاری اش افراد طبقه ای حاکم منافع مشترک خودرا تضمین میکنند ، بیان کل جامعه ای مدنی میشود ، یعنی تمامی نهادهای مشترک باید به یاری دولت شکل گیرند ، وشکل سیاسی بیابند . از اینرو پندار اینکه قانون مستقل از دولت است ، ازبین می رود . دیگر قانون نه به اراده ی آزاد ، بلکه بدولت مرتبط میشود . ( همانجا ج 5 : ص 90 ) مارکس دولت را چون بیان رسمی ویا چکیده ای جامعه ای مدنی می خواند . دولت نمیتواند خودرا دولت یک طبقه معرفی کند ناچار است که همواره ( یا در بیشتر موارد ) منافع طبقه ای را که به آن تعلق دارد ، پشت حجاب " منافع همگان " یا " منافع ملت " بپوشاند . دولت حتی آنجاکه باید به روشنی منافع طبقاتی طبقه ی واحدی را منافع کل جامعه معرفی کند ، باز راهی ندارد جزاینکه " رضایت همگان را بدست آورد " .مشروعیت دولت تعلق ظاهری آن به هما ن ملت است . دولت باید بتواند بدیل های سیاسی دیگری را جز آنچه خود پیش می کشد ، بی اعتبار نشان دهد . ویا حتی مجبور میگردد قسما بپذیرد .
یا اینکه بطور مثال بیرون رفت از جامعه سنتی به مدرن ، مفاهیم جامعه امروزی که تسلط درآن به سنتها ، خرافات ، عوام پسندی ، جنگ طلبی وزور گوئی ، بی قانونی ،اختلاط دین ودولت وقانون وشرعیت ، سیاست ودین ، در عرصه اقتصادی ، حاکم بودن مناسبات ماقبل فئودالی با مناسبات بازاروجامعه شهری فاقد از مبادی یا اساسات حد اقل جامعه شهری وهمشهری اند ، وهم درسایه بودن دولت وقانون در حیات اقتصادی ـ اجتماعی ـ سیاسی ـ فرهنگی افغانها ، وغیره بامناسبات در حال تکوین بازاروجامعه مدرن و احیای دولت قانون ونظم ، واصلاحات دولتی ، در تقابل اند . اینجا دولت ناگزیر میگردد در زیر فشار اهداف فرا ملی ، نیروهای متحده موجود که ارزشهای جامعه سرمایه داری وبازار آزادرا مطرح ساخته اند ، خودرا وفق دهد ودر راستای تحول بازار قرار گیرد ؟ یااینکه از سر راه نیروهای که توانائی انجام گذر موفقیت آمیز این مرحله تاریخی را دارند جا خالی کند ؟ این بدان معنی است که عمل توده ها در خواستهای شان از آزادی ( بخصوص آزادی بیان ونشرات واجتماعات واحزاب ، مطبوعات ) ودموکراسی وحکومت قانون بکدام سطح قرار دارد . آیا میتوانند ازدستآورد های تاریخی خویش دفاع نمایند ودولت موجود وحامیان بین المللی آنرا در پناه مبارزه پیگیر ومنطقی اش به همآهنگی یا عقب نشینی از موضع فعلی وادارند ؟ یا بطوریکه دیده میشود . این امکان را دوباره به اختیار نیروهای بنیاد گرای که میتواند طبقه متوسط بازاری رابا خود متحد وبوروکراسی دولتی به اختیار کامل در زد وبند بنیاد گرائی با اهداف سرمایه های خارجی در سطح چپاولگرانه بتصرف در آورند ،و اگذارند واز رسالت یک آغاز نوین چشم پوشی گردد . از لحاظ عام ضرورت عینی حاکمیت قانون ، بوجود آمدن سریع بازارومناسبات کالائی وبلند رفتن مصارف زندگی ومحرومیت هر چه بیشتر اتباع از حداقل وسایل معیشت ( غذا ، کالا ومسکن وسرپناه ) در تضاد هرچه بیشتر فرومیروند وجنبش نه تنها در سطح خواستهای صنفی ( محصلان ، زنان ،معیوبین ،متقاعدین وغیره ) بقی نمی ماند ، بلکه فراتر به جنبش همگانی شهریان که قسما دهاتیان وزراعین را بیز در بر خواهد گرفت به جنبش همگانی در هر روز تقویت میگردد ودولت موجود ناگزیر به تقویت نیروهای پلیسی هرچه بیشتر در قید وابستگی نظامیان امریکائی به بن بست کشانده میشود بلکه خواسته هایدولت موجود ، در طی هشت ماه موجودیت قانونی خویش ( از گرفتن رای تا انتخابات پارلمانی ) ، عملا نشان داد که به بن بست وتجرید قرار گرفته وممکنست بزودی هستی آن مورد سوال حمایه گران آن قرار گیرد . از اینجا بوضاحت روشن میگردد که تحت سوال بردن دموکراسی وآزادی ، تحت پاشنه نظامی روز تا روز در اختیار دولت چپاولگر قرار میگیرد . یگانه راه آگاهی نیروهای سیاهی ، از جنبشهای که سرراه توده ها قرار میگیرند واز حدود خواستهای صنفی به خواستهای همگانی توده های شهری مبدل میگردد باید معرفت حاصل کرد وآگاهی را فراهم ساخت وبا ائتلافهای سیاسی وسازمانی از قبل آماده ای دفاع از دست آوردهای تاریخی دولت قانون وآزادی های دموکراتیک که نیاز عینی نظام اجتماعی واقتصادی کشور است آماده شد . مسئله ائتلاف ووحدت نیروها چه درسطح بورکراسی دولتی وهم خورده بورژوازی بازاری ، روحانیون طرفدار جدائی دین از دولت وسایر اقشار اجتماعی کشورنه تنها دولت بلکه نیروهای بین المللی را به اجرای تعهدات شان وادار ساخت . شش ماه قبل هنوز این شرایط فراهم نگردیده بود . دوره انتخابا ت شورا وارگانهای محلی بوضاحت نشان داد که مردم از دادن رای به نمایندگان بنیاد گرائی وتکنوکراتهای دولتی امتناع ورزیدند ( ازروی نظر سطحی بسطح آرای عمومی به کاندیدان بنیاد گرائی ازمجموع جمع کل هفت ملیون تخمینی آراء حتی کمتر از یک ملیون آراء را نصیب نشده اند ). بخوبی دیده میشود که جای نیروهای دموکراتیک وملی که بربنیاد های محکم اتحاد های سیاسی وسیاستهای در خدمت منافع مردم دراین انتخابات کاملا خالی بود . ومبارزه انتخاباتی کاملا در سطح نازلتر از آگاهی توده ها بجریان افتاد (قومی ، زبانی ومذهبی ... ) وفاقد محورهای مبارزاتی اقتصادی ـ اجتماعی وسیاسی بود .، که توده ها با آن آشنائی دارند انجام نگرفت .البته با تاسف . زیرا ممکنست اربابان نعمت دهئی ما برما قهر گیرند داشته را ازدست دهیم . یا اینکه سوال وحدت نیروها ، که قبلا از ایرانیها یاد کردم که آنها از چندین دهه به قلمرو روشنگری داخل گردیده اند وهم ما الشاه الله خوب میدانند که چه کنند ! اما ، در مانده اند . وسوال وحدت نیروها را حل نکرده اند یا بدان کم پرداخته اند یا اینکه از خود بیرون نشده اند . یا عواملی دیگری در کار شان مانع این اصل بوده است . ناگفته نباید گذاشت وجای بسیار افتخار هم نیست ، برعکس ایرانیها ما افغانهابه این مسئله پرداخته ایم ودر آستانه ای آن قرار داریم . تشویشی دراین مسئله وحدت نیروها در حال حاضرآنچه بمن مربوط میگردد اینست که خدا نخواسته حزب سازیها وآزادیهای موجود وپا گذاشتن درقلمرو شناخت وروشنگری در جامعه سنتی وهم طی چار سال حضور قوای بین المللی نشان داد که امپریالیزم به نیروهای کهنه تکیه میزند ومتعصبانه در برابرنیروهای ترقی وپیشرفت که در خدمت سرمایه وبازار آزاد نیستند سر دشمنی دارند وعملا با تهدید وارعاب وسازمان دهی نیروهای در داخل افغانستان را بخدمت شبکه جاسوسی سیا گرفته اند . که گفته میشود تعداد این افراد معاش بگیر واستخدام شده سیا دربین قشر روشنفکر تعداد بیشترین را دارند وتعداد شان ، به هشتادهزاز نفر میرسد که از هرحزبی وسازمانی ازلحاظ مادی وحمایت نظامی وفکری وهم در قلمرو تکنوکراتهای دولت روز تا روز تقویت میگردند وبه زایده ای دموکراسی بازاری وپیش پا افتاده وبرای توده غیر قابل استفاده وبی اعتبار را به ارمغان دارد . مسئله اساسی وگره حل که عاجل بدان باید پرداخت از همین جا باز میگردد خودش بجای خود روشنگری است که بدان در صدر مسائل باید پرداخت وراه را برای داخل شدن به عرصه معرفت وجنبش توده ها باز گذاشت . یا بعباره ای دیگر راه انقطابها وداخل شدن در قلمرو مبارزه با نیروهای همسان وهمطراز در برنامه وخط مشها وحتی آرمانهای دیروز وشهدای مشترکشان در گذشته توسط گفتن نه تنها کلمه جنگ خلاصه نمیگردد وبر میگردد به شناخت مسئله جنگ . جنگی که طی سه دهه ما افغانها تا هنوز هم گریبان خودرا از آن خلاص ننموده ایم . با موجودیت قوای بین المللی هنوز هم ادامه دارد ودیده میشود که طی این چارسال موجودیت قوای بین المللی بمسئله ختم جنگ واستقرار صلح توام با ثبات حاکمیتی در خدمت ترقی وپیشرفت هنوز در گرو بنیادگرائی بشدت بیشتر وبمراتب قویتر اسیر گردیده ومیگردد .
دولت ومبارزه طبقاتی وکاربرد اجتماعی آن ، بحیث ارگان سیادت حکمرانی طبقه حاکم ، در پرتو اندیشه روشنگرانه ( روشنگری اروپای غربی) ، دولت معاصر افغانستان را باید روشن کرد ودرنظرگرفت ، بعدا میتوان در عرصه های مختلف حیات اقتصادی ـ اجتماعی ـ سیاسی وفرهنگی وفلسفی به نقش دولت پرداخت وبا بر ملا شدن موقف فعلی دولت وکار کرد اقتصادی ـ اجتماعی و سیاسی آن ، میتوان احزاب وسیاستهای آنرا ، در قالب برنامه ها وعرصه ها باز نگری وبرنامه ریزی کرد . وهم بعضیها بسیارهم درتنظیم آن دست بالا دارند . اما کار درهمین جا ختم نمیگردد ، زیرا برای کار سیاسی وسازمانی ما به نظریه های بر میخوریم که بازتاب در گذشته های ورشکسته حاکمیت ها به کمبود قافیه دچار گردیده وبسیاری کوشیده اند این کمبود قافیه را پیدا وبربرنامه های شان نصب کنند . با معذرت این برنامه با آنکه در فورم های ادبی وسیاسی واقتصادی وغیره زیبا طرح گردیده اند . اما از برخورد مشخص وپرداختن بسوال مبارزه سیاسی در شرایط واوضاع موجود ، مسئله سلطه دولت ، طبقات اجتماعی ، نهادهای اجتماعی وسیاسی در حال بوجود آمدن در خدمت دولت ، مسئله جنگ ودولت ، قوای بین المللی صرفنظر از هر توجیه که برای آن ارائه میگردد ، عاری است . و هم عاری از کار برد سیاسی میباشد . یعنی ساحه عملی ندارند . بنیادگرائی که آماده میگردد دوباره درمقام رهبری دولت وبا امتزاج لایه ای از روشنفکران که دراین عرصه صلاحیت اصلاح ریش وعباوقبای خودرا ندارند چه رسد به اصلاحات بسمت رشدوتوسعه جامعه یا مدرن سازی بنیادهای اقتصادی ـ اجتماعی ـ سیاسی وفرهنگی ، بحاکمیت دولتی میخزدودر صدد کسب حمایت بین المللی است . وقتا که به اینجا میرسیم ، ازهروقت دیگر عصبانی وعجله داریم همه مسائل را فرمول وار وطی احکامی بهمه صادر نمائیم وهر پرسنده ای را در مقام دشمن مورد اهانت وکوتاه نظری وتسلیم طلب وصدها عیب شرعی محکوم میداریم . این نه تنها در دیروز ناکام بوده بلکه امروز چیزی غیر از تجرید وانزوا ، انزوا از همه هستی عینی جامعه وباقی ماندن در غلاف خود ویا تبدیل شدن به زائیده ای دنباله روانه ای از سیاستهای روز مره که دولتهای طبقات حاکمه واقشار سنت گرا ی مذهبی پیش پای میگذارند می پردازیم ، واز آن باید بیرون شد . فعلا جنبش روشنفکران ما در همین چاله افتاده ونمی خواهد بیرون برآید زیرا عده ئی اند که می ترسند که اگر از چاله برآمدیم بچال ودام خواهیم افتاد که آن دام امپریالزم امریکا وحضورش در کشور است . عده ای نشسته اند منتظر اند به امید حزب آینده ساز وفردا سازوعده ای هم حزب ساخته ایم باید به جلب وجذب بپردازیم وخودرا تقویت کنیم وهم هستند کسانی که هم به تشکیل احزاب پرداخته اند وهم درتکاپوی راه حل های بیرون رفت از انزوا سیاسی وتاثیر گذاری بر پروسه های اقتصادی ـ اجتماعی ـ سیاسی را درروشنگری اوضاع وهمخوانی نیروهای راکه میتوانند یا باید هم بتوانند مسئله وحدت نیروهارا ببرسی گرفته اند واین مسئله در اهمیت درجه یک کارسیاسی نه تنها عده ای بلکه اکثریت نیروهای که در گذشته ای تاریخی کشور ارمانها وایدیالهای مشترک داشتند وقربانیها مشترک داه اند باید خودرا بازسازی کنند . دردستورروز روشنگری ما افغانها قرار دارد که باید بدان پرداخت واز آن طرفه نرفت هیچ دلیلی به عقیده ای این جانب موجه بوده نمیتواند که این ضرورت را نفی کند . دوره انتخابات شورا وارگانهای قدرت دولتی عملا نشان داد که در سراسر افغانستان نقطه ای آغازین مبارزه ازخصلت سیاسی عاری بود و برای احراز کرسی ها در کشمکش های قبیلوی قومی وزبانی ومذهبی وخانوادگی محدود مانده بود ، این نوع مبارزه نه تنها به معرفت توده ها کمک نمی رساند ، بلکه آنها رادرقید سنتهای قومی وقبیله ئی وزبانی ومذهبی وجهادی بیشترمحدود میسازد . دولت امروز که مرکب ازنیروهای جهادی بنیاد گرا تکنوکراتان وعده ی محدوداز روشتفکران تحت نظارت ائتلاف بین المللی در راس امریکا تشکیل گردیده است حتی با بی توجه ئی به مواد قانون اساسی موجود در اکثر موارد کارائی ندارند . چه رسد بنام های طبقاتی وتاریخی دولتها در نظامهای طبقاتی گذشته . بطور مثال دراین اواخر با صدور فرمانهای ضدونقیص آقای کرزی در مغایرت با قانون اساسی جدید به اجرا در آورده میشود . بطور مثال فروش جایداد ها ومالکیتهای دولتی وتصدیهای دولتی ... یا اینکه به مسئله انتخابات وقانون اساسی وقانون انتخابات وقانون احزاب مربوط میگردد صریحا قید میگردد که در مورد تشکیل احزاب وتبلیغات وکمپائین انتخاباتی بهیچصورت مجاز نیستند ، از وسایل زور ،تفرقه قومی ، ملی ، زبانی ومذهبی استفاده برند وحزب بسازند ویا غرض بر آوردن اهداف سیاسی بدان متوصل گردند . اما در عمل تمام احزاب بدون استثنا بدان متوصل شدند وحتی یک کاندید حاضر نشد که اعتراض نماید که این شیوه دایرکردن انتخابات حلال قانون اساسی وقانون انتخابات وهم اهداف تعین شده ای این احزاب ووعده هایشان در رعایت از قانون اساسی ، مغایر با قانون احزاب وقانون اساسی غیر مشروع است که انجام دادند . این احزاب در تعین اهداف سیاسی خویش از طریق مبارزات مبتنی بر قانون و آگاهی مردم وبلند بردن معرفت توده ها از مسائل که بزندگی شان مربوط است وعده شده بود ، اما در عمل آنها تمام وسایل وامکانات را به استثنی رفتن به بین مردم وتامین آگاهی ومعرفت مردم ، با همه وسایل ممکن زور ، تطمیع ، صرف پول ، استفاده ازقوم ، قبیله ، زبان ، مذهب وغیره بهره بردند تا اینکه خودرا بکرسی شورا برسانند که یک پهلوی ضعیف هدف سیاسی است وطرف مهم واصلی که رفتن بین توده ها وتامین آگاهی ومعرفت وتوضیح اهداف سیاسی بوده ، اصلا مسکوت گذاشته شده است .این نوع مبارزات سیاسی در کشوری چون افغانستان ، نه تنها سیاسی نیست ، بلکه توده هارا از مسیر سیاستهای در سمت خواستهای اقتصادی وسیاسی شان دور ساخته از سطح نیروهای بالفعل وبالقوه سیاسی به زائیده ئی ازپول کرفتن وتطمیع شدن ، رفتن به صندوقهای رای پائین می آورد . غرض ازاین همه تخلف ورزیها زیر ریش دولت وقوای بین المللی ونظارت آن ، بمعنی آن نیست که آنها یعنی نظارت گران بین المللی از آن غافل اند نه تنها غافل نیستند بلکه ازآن غرض ایجاد قشری بازاری ( بازاری بخاطری میگویم که هنوزموقف این قشر که میخواهند آنرا بقدرت برسانند معلوم نیست ) که در حال تکوین سمتگیریهای چند گانه قرار دارد ، بسمت واحد در خدمت سرمایه ومنافع جهانی آن ، به فورم دولت جمهوری ودموکرات واسلامی وبا رعایت از محدوده ای ازآزادیها ، بخصوص آزادی زن بنمایش وآرایش نیرو های آن میپردازند وهم توده ها را از مسیر اصلی مبارزات سیاسی به زائیذه ای از دولتها وپارلمانها ورای دادن ورای گرفتن ودروغ گفتن وتطمیع کردن ، پائین می آورد . احزاب سیاسی وروشنفکران سیاسی باید این مسایل را ببرسی بگیرند وامثال آن . وهم باید افزود که در راستا ی نقض قوانین مربوط به انتخابات وتشکیل احزاب یا اصول مبانی مشروعیت های قانونی برای ناظران بین المللی قابل فهم است و این نوع سیاستها دور کردن وراندن توده هااز مسیر سیاستهای اصیل ومبارزات احزاب وسازمانهای مربوط به داعیه خلق میباشد . که آگاهانه طرح وحتی از نقض قوانین مربوط ، بطور روشن وصریح اغماض میگردد .
یاد داشتی از سرگذشت
دراینجا بی فایده نخواهد بود که خاطره ای را ازاین سالهای پس از11سمتبر 2001 م در مهاجرت در جمع عده ای خواستیم خودرا با عجله بازسازی کنیم . دور هم جمع آمدیم و این بازسازی مورد تائید کنفرانس یا جلسه ای شهر فرانکفورت المان ، قرار گرفت وکمیته کاری برای طرحهای جدید در حدود چار نفر، از طرف مجمع کنفرانس مقدماتی فرانکفورت بوجود آمد . این کمیته چارنفری وظیفه داشت تا طرح مقدماتی این باز سازی را بطور عاجل آماده سازد تابتواند بحیث نیروی در حساب سیاسی ومقیاس داخلی وخارجی خودرا انسجام بخشیم . شرایط جدید بزعم اینجانب عبارت بودند : آستانه دخول یا امتناع از شرکت در کنفرانس بن ، ساختار حکومت موقت وطی مرحله به مرحله ای ، ساختار دولتی تحت نظارت وحضور قوای بین المللی یا به اصطلاح امپریالزم بین المللی در تبانی با حلقات ازاشرار وبنیادگرایان ائتلاف شمال که بنام الیاس مسمی بود ، وتکنوکراتهای زمان سطنت وگروهی تحت نام قبرس که بعدا ساخته وپرداخته شد وکسی از آن در قبرس ونه در افغانستان وجاهای دیگرسراغ نداشت وبعدهم فهمیده شد ، که گروه قبرس آنعده ای را در بر میگرفت که امریکا به آوردن بدولت کابل در نظر داشت . ما با سرعت طی چندشب وروزدر قبال حوادث که غافل گیر آن بودیم موضع گیری خودرا روشن ساختیم وآنرا طی سه سند اساسی آماده ساختیم .
در سند اولی که تحت عنوان " مسوده طرح خطوط فکری موقت تفاهم وهمبستگی " در عنوان کلمات " مسوده و طرح " و خطوط فکری وموقت " در متن بحیث مفاهیم که بیانگر شور ومشوره بیشتروداخل شدن به فهم بیشترازدوستان نیروهای حاکمیت دیروزی توجه گردیده بود .
سند دوم قطعنامه دعوت اشتراک به تفاهم وهمبستگی تمام نیروهای ملی ودموکراتیک ، بشمول نیروهای اشتراک در کنفراس بن ، دعوت به باز نگری در گذشته وبررسی اشتراک دموکراتیک در پروسه های آینده کشورکه عبارت از مبارزه با تروریزم وبنیادگرائی را تشکیل میدادند مورد توجه قرارگرفته بود .
سند سوم که عبارت از پیام همدردی بوزارت خارجه امریکا وزراتخانه های کشورهای اروپائی وتوجه به مبارزه با بنیاد گرائی وتروریزم اشتراک همه نیروها دراین مبارزه تاکید صورت گرفته بود .
توانستیم طی این نشستها علاوه بر اسناد فوق ، مسائل فکری ضروری وبدسترس را بطور شفاهی حل وآجندای کاری را هم تنظیم نمائیم در توافقات شفاهی مواد آتی را برای جلسه عمومی موسسان بتوافق رساندیم . موضع درقبال کنفرانس بن ، به سه نکته مهم سیاسی افاده ومورد تائید قرار گرفت ـــ کنفرانس بن خارج از اراده افغانها ونیروهای دموکراتیک بوده و یک رهیافت بین المللی است غرض طرد تروریزم وبنیاد گرائی واعمار دولتیست که ارزشهای دموکراسی و آزادی وجامعه مدنی واصول اعلامیه های حقوق بشررا رعایت میکند . از اشتراک یارد یا تائید این پروسه ها ، بدلایل ، منشور سازمان ملل ونظارت آن ، طرد نظام طالبانی وارزشهای پیش بینی شده واز کنفرانس بن بحیث ارزشها ضمنی حمایت گردید .
تنظیم لست شخصیتهای ، سیاسی ، فرهنگی ودولتی ورهبران وحلقات احزاب وجراید وجلب شان به اشتراک مستقیم به این پروسه( منظور تفاهم وهمبستگی ) وجلب حمایت رهبران حزب وطن وهم اعلان مشخص هویت از دیروز ، نه بر مبنای احیای دوباره دیروز ونه اصرار بدان یا برگشت به دیروزوبازسازی در امروز بحیث وظیفه عاجل پذیرفته شده بود وهم طرح موقت تشکیلاتی را موردتائید قرار داده بودیم که در آن کمیسیونهای کاری تشکیلات ، مالی ، فرهنگی وهم خارجه که بعدا بدان اضافه گردید . این سازمانها در هیئت شورای اروپائی تفاهم وهمبستگی موقت وبا منشی موقت بتوافق رسید و ضمنا کارعملی مفید وخوبی را که دراین زمینه انجام شده بود ، ورود به هیئت اجرائیه ای شورای اروپا را بطور دواطلبانه ، باز وآزاد گذاشتیم ونتیجه این عمل با تمام نواقص ودرد سر های که داشت . نتیجه چنان شد که هیئت اجرائیه از تعداد شماری معدود به بیشتراز 87 نفر ارتقا نمود . مذاکرات ودایر کردن جلسات جدید تفاهم وترتیب وحدتهای جدید به امر روزمره تبدیل گردیده بود نمیتوانم در این زمینه از زحمت کشی عده ای رفقا در کار عاجل که در برابر ما قرار گرفته بود بخصوص رفیق نجیب عطا نام نبرد . وی باکار خستگی ناپذیر در اداره جلسات وتهیه مواد وکاعذ وجمع آوری اعانه ها وسفرها در کشور های اروپائی وکابل وانسجام ارتباط با حلقات وهمآهنگ ساختن کارهای خارج وداخل افغانستان نقش شایسته داشتند . وهم چنان رفقای مثل رفیق صمد اظهر، امان عزیزی ، ظریف داودی ، داکترعالمه ، شفیع قادری ، احمد شاه حميدی ودیگران قابل یاد آوری است . بدین ترتیب در زمانی کوتاهی ما توانستیم بحیث مردان کاری سیاسی وآزموده در برابر سوال ومسئله ایکه در برابر ما قرار گرفته بود بپاسخ وعمل در ست بپردازیم ودر مرکز توجه همه نیروهای دموکراتیک افغانها ، چه در اروپا وکشورهای اروپای شرقی خصوصا روسیه وافغانستان خودرا بالا کشیدیم . که بالاخره به تاسیس اولین حزب سیاسی در کابل با دایر کردن شورای موسسان ، دشمنی تمام نیروهای بنیاد گرا وروشنفکران فرصت طلب ونا عاقبت اندیش راجلب کردیم که بدنبال آن پروسه مشروعیت قانونی حزب متحد ملی را زیر سوال بردند وبعداز زمانی آنرا از حبس رهانیدند . دراین فرصت همانطوریکه که نیروهای سنت گرا وروشنفکران وابسته به آنان بعکس والعمل پرداختند ، همانطورعده ای به اطراف وهم بدوراین پروسه نوتشکیل غرض اهداف شخصی وجاه طلبانه دست بکار شدند و با تخریبات غرض آلود وسینه کشیدنهای بی مورد وهم اکثر حلقات سیاسی که ازاین پروسه بعقب مانده بودند با طرح سوالهای عدم مشروعیت وغیره ، این زایش رامختل ومحدود ساختند . نواقص بیشماری داخلی عدم فهم مشترک ، بهمان پیمانه نیروهای فرصت طلب ، متملق وپرخاشگر وسازش کار وحتی بدنام ، وحتی ریختن طرحهای عجولانه ای تشکیلاتی بر بنیاد های گذشته ، موانع بر سر راه کدر ها سیاسی در انزوا از حزب متحد ملی را فراهم ساخت که باعث بوجود آمدن جریانها واحزاب متعدد سیاسی در عرصه داخلی وخارجی افغانها گردیده است . منظور از یاد آوری اجمال این رویدادها بخاطریست که بار دیگر ما باید آماده گردیم از آزمایش زمان ، بخاطر وحدت نیروهای همسان وهمطرازوجدا از همدیگر، بیک سازمان نیرومند وموثر وتاثیر گذار موثر بر اوضاع افغانستان خودرا ارتقا دهیم . این طرح مبانی آن از هر وقت دیگر امروز آماده گردیده است . پروسه تشکل احزاب همطراز وهمسان در عرصه سیاسی کشور در تجربه کوتاه دوسال اخیر دریافتند وبه این معرفت سیاسی که اصول بنیادین را غرض وحدت کامل نیروها واحزاب همطراز وشخصیتهای سیاسی وفرهنگی فراهم است . این فرصت از هروقت دیگر ، امروز بیشتر بحیث مسئله ای هست ونیست سیاسی قابل درک وتشخیص است ، ومعرفت یابی بدان در دستور روز قرار گرفته است . منطور ازاینهمه بازگوئیهای مختصراینست که باید از درسهای این تجارب بیاموزیم وآموزش خودرا تعمیم دهیم . آموزش همانطوریکه پدیده مجرد ومنفرد بیک فرد وحلقه وگروه نیست . همانطور به پراتیک خاص وعرصه ای معینی از زندگی سیاسی واجتماعی در زمان ومکان معین استوار میگردد وبدسترس است . من هنوزدر فهم اینکه چرا ما بسرعت وبطور عجولانه ، ازیک فهم ومعرفت که بدان رسیده بودیم ، به فهم وبرنامه دیگری کشانده شدیم ، در نزد خودم وهم برای خودم قابل فهم نیست . البته از اینکه چرا بعد از یک سکوت طولانی اضافه ازیک دهه ، دوباره به حزب سازی وایجاد حلقات سیاسی روی آوردیم (منظور خارج وداخل کشور است ) ، در عوامل بیشماری نهفته است که بخصوص با سقوط رژیم طالبان وبوجود آمدن فضای باز سیاسی خلاصه میگردند ، که حزب سازی وایجاد حلقات سیاسی را در دستور روز قرار داده بود . اما شخصا خودم وعده ئی بترتیبی دیگری می اندیشیدیم ، که مورد مخا لفت شدید عده ی بود که از همه زودتر به ساختن حزب پرداختند و بدون آنکه درک کرده باشیم بدان پیوسته بودیم . عده ئی که سازمان موقت تفاهم وهمبستگی را غرض رسیدن به تشکل حزب سیاسی سراسری افغانستان که بتوانداعظم نیروهارا در یک سازمان سیاسی وبرنامه واحد سیاسی باز سازی و اساس گذارد ، که توانائی تشخیص اوضاع وتوان مبارزه سیاسی را دربین توده ها در شرایط جدید سازمان داده بتواند بطور دیگری ، یا بهتر بگویم بطور امروز می اندیشیدیم . وهم ناگفته نباید گذاشت که طرح ما به انانیکه منتظر ظهوردوباره ی حزب دموکراتیک خلق افغانستان بودند ، یا احیای حزب وطنرا میخواستند ودرراه آن ساعی بودند ، یا اینکه حزب دموکراتیک خلق افغانستان زنده است ومیراثهای آنرا بخود منسوب میساختند وهم با طرحهای نهضت آینده ای افغانستان ، نهضت میهنی ، شاخه های ازحزب وطن که بطرح مصالحه ملی وغیره پرداخته بودند فرق داشت . که در امروز هم دارای برنامه های جداگانه اند . دلیل اساسی که ، چرا به تشکلیل حزب متحد ملی در افغانستان دست زدیم . در آنست که زمینه های تشکل در حلقات جداگانه اما همسو وهم طرازدر داخل افغانستان فراهم گردیده بود . این حلقات دارای کدر های ورزیده بودند . اما خلای ذهنی سیاسی وتشکیلاتی اضافه از یکدهه ، با عث آن میگردید که انها نتوانند دریک حزب سیاسی سراسری دورهم گرد آیند ومشکلات گذشته را برمبنای امروز حل کنند . که هنوز هم این خلا دربین کدر های خارج از کشور وهم در داخل کشور، اقناع ومعرفت همگانی را فراهم نساخته است وبرای آن کاربیشتر باید صورت گیرد . بطور مثال در طرح تنظیم خطوط فکری حزبی ،( که بعدا متحد ملی نام گرفت ) بار ها اتفاق می افتاد که افراد یکه هنوز سیاسی نشده اند ، تنها بدلیل اینکه بکجا وبکی منصوب اند رعایت میگردیدند . آنقدر از فهم مسایل سیاسی فاصله میگرفتیم که هر روز مجبور بودیم مسایل را از نو سر گیریم وبدبختانه هنوز هم این مسئله وضعف برما حاکم است . که اول باید نطقها بپایان برسد ومرحله دوم به اقناع طرف مقابل پرداخته شودویا عقب نشینی گردد کلمات وجملات محترم شان داخل متن گردد . وهم اینکه متون سیاسی ظریف که سمت دهی مبارزه سیاسی ومفاهم دقیق از دولت وانقلاب ورفرم وغیره با تعبیر از اوضاع جاری ونیروهای داخل عمل کرد سیاسی وارد میشوند جملات زیبای ادبی نیستند بلکه قالب های سیاسی ومفاهیم برنامه ای اند که حزب وسازمان در روشنائی آن حرکت خودرا نه تنها برای خود ، بلکه زمینه شناخت را برای دوستان ودشمنان فراهم میسازد ، هدف است . عده ای گاهی از امپریالزم می ترسندوهم گاهی از بنیادگرائی که نکند قهر شان بر انگیخته گردد ، یا با دلایل که ؛ " سوء تفاهم ایجاد میکند ، یااگربرمیز فلان سازمان یا شبکه وزعیم امریکا قرار گیرد نگوید که ما کی هستیم باز میخواهیم زیر نامهای جدید ، بعرصه پا گذاریم وغیره " از این قبیل که حتی عده ای را به اندازه ای خسته وافسرده وناراضی میسازد که از صف خارج میگردد من شاهد بوده ام بسیار کسالت بار وناامید کننده اند وباید بر آن غلبه شود . باید در این عرصه آنانی را بکارمعرفی وگماشته شوند که فهم آنرا دارند که بدان بپرادزند وهم میتوانند دیگران را بفهمند . فهم گوینده در همچو موارد از یکطرف مهم است واز طرف دیگر اصرار وپافشاری وتحکم بمعنی منطقی بودن وعملی بودن نیست ، وباید هم به نظریات دیگران وقعی گردد . چند نمونه غرض فهم موضوع ذکر میگردد . بطور مثال در پراگرفی که باید بوضع اقتصادی وسوال توسعه وانکشاف در تمام ابعاد وسیع این عرصه پرداخت ومضمون آنرا در تطابق با برنامه اشتراک نیروها مطرح ساخت . این افراد کوتاه بین اصرار می ورزند که بازار آزاد کافی دوای همه دردها است . که با تاسف اگر خواننده ای محترم به برنامه های تمام احزاب تشکیل شده ، نظر اندازند ، از همین کج بینی ونارسائی رنج میبرند . وهم همین دلیل بود که مضمون " برداشت نادرست ازسکتور دولتی اقتصاد تا وظایف اقتصادی دولت ... " را که در سایت اریائی به نشر سپردم ودر آن بدولت ونقش اقتصادی دولت وتجربه بازار آزاد ،در شرایط موجود کشور وبه نقش کارآمدی دولت ونا کارآمدی آن ، بحث مفصل وجود دارد وهم در نظر دارم بار دیگر در فرصت مناسب به آن بپردازم وکوشش خواهم کرد بکمک سایر دوستان وروشنفکران وقلم بدستان همچو خلاها را پر ساخت یا حداقل بر آن یا برگوشه ای از آن روشنی اندازیم ومعرفت را تعمیم دهیم . مثال دیگر پیشنهاد شده بود ، که پراگراف علاهده در مورد عدم اشتراک در فعالیتهای نظامی وبه اظهارامتناع از فعالیتهای نظامی وصراحت بیشتربدان غرض اطمینان در اوضاع واحوال موجود که همه مسلح اند واوضاع موجود کشور ما از حالت جنگ به بصلح در حال عبوراست . بهیچصورت قابل فهم نبود . یا اینکه ؛ سوال حاکمیت موجود تحت حمایت قوای بین المللی که بمفهوم حضورامپریالزم در داخل کشورموجود است . در پرگراف یک برنامه به چه ترتیب برای ما مقدور است که طی اضافه از یک دهه ، در پناه اردوی شوروی وجنگ در برابر اهریمنی که فعلا در داخل کشور حضور دارد ، بچه ترتیب میتوانیم مطرح باشیم وساحه عمل سیاسی ما در این عرصه کدامها اند . دراین مورد نیز اکثرا این برنامه ها گوینده گی ندارند وگنگ وناقص اند یا طرفه رفته اند یا نپرداخته اند یا عام گذشته اند . بعقیده اینجانب پرداختن بمسله حاکمیت وسلطه دولت از مسایل مرکزی سیاست ودر مرکز آن قرار دارد . و برمبانی فرمولهای اساسی آن باید مورد توجه قرار بگیرد . هنوز هم برنامه ی احزاب با برداشت درست وواقعبینانه از دولت موجود ، حرف از اپوزیسیون چپ میزنند وطوری فکر میگردد که اینهم یک جائی یا مقامی است که باید اشغال شود
اپوزیسیون چپ ... ؟
مفاهیم اپوزیسیون چپ اول اینکه دو کلمه مترادف وهمیشه در پهلوی هم نیستند میتواند اپوزیسیون راست باشد یا ممکنست که یک حزب سیاسی به اثر محدودیت های عملی در سطح اپوزیسیون نیروها داخل شده نتواند یا هم ممکنست مصلحت سیاسی ایجاب نماید در حاشیه اپوزیسیون یا حاکمیت قرار گیر د بهر ترتیب موقف اپوزیسیون داشتن ، تنها مربوط بخواست یک رهبر وخردمندی یک حزب که آنرا از قبل تعین وجا را ریزرف نماید نمیتواند باشد . موقف گرفتن اپوزیسیونی بتوانائیهای حزب سیاسی واوضاع واحوال مشخص تعلق میگیرد اپوزیسیون تنها موضع گیری مخالف دولت بوده نمیتواند . بلکه اپوزیسیون به عقیده اینجانب در افغانستان که حالت مرکبی تحت نظارت اردوهای دولتهای مدرن اروپائی در حال تشکیل بدولت بمفهوم مجرد است که هنوز تا جائیکه معلوم است یک دولت بی ترکیب ودر خدمت جهادیان بنیاد گرارا بیشتر نشان میدهد . که در قبال خود اما های زیادی دارد وهم ممکنست در نمونه کشور ما شاید در آینده یاهم در آینده نزدیک ، با روشن شدن بستر موقف گیری های روشنفکران ، قوام نیروی های سیاسی متحد که بتواندجلو عملکرد های در خدمت سنت گرائی وبنیاد گرائی جهادی را در سمت دولتی قانونی که نیروی کارائی اجتماعی دولت در آن متبارز باشد ،با نقدومبارزه غرض بلند بردن آگاهی توده ها وسازمان دهی نیروهای بالفعل طرفدار ترقی ودربوجود آمدن وحدت ها وائتلافها بیرون از موقف حاکمیت واپوزیسیون آن موثر باشد . طوریکه از وضع نیروها وترکیب آنها در حاکمیت وهم مصلحتهای منفعتی امپریالزم ،فهمیده میشود ، موقف اپوزیسیونی به نیروهای بنیاد گرائی که در سمتهای متفاوت هم درنبرد وهم ائتلاف قرار دارند ، بطوری واگذارمی گردد که مجموع سوال حاکمیت را به نظام بنیاد گرائی زیر سوال نبرد ، ودر داخل بنیاد گرائی واصلاحات نظام باقی بماند که بیشتر محتمل بنظر می رسد . که در انتخابات شورا وارگانهای قدرت دولتی بوضاحت به این پروسه در خلاف با قانون اساسی وسایر قوانین زمینه های آن فراهم گردیده که بطور علاهده ضرورت به بحث دارد . واین تجربه تنها در افغانستان نیست که بدستور روز امپریالیزم قرار گرفته است وآخر آن هم نخواهد بود . قرنها است که این تجربه در دستور کار امریکائیان درساختار نظام امپریالیستی امریکا در سیستم دوحزبی وکشورهای امریکای لاتین و حاکمیت آخوندی ایران نیز در دهه ای دموکراسی آنرا کاپی وحتی بسیار خوب هم بکار بردند . بنیاد گرائی جهادی به پینه بستن وترمیمات ضروری نیاز دارد . زیرا بنیاد گرائی جهادی از یکطرف با ترقی وجامعه معاصر در تضاد است واز طرف دیگر از درون ، در حال فرسایش وموردتحدید نیروهای رفرم در بنیاد گرائی ( مقصد از گرایشهای در درون بنیاد گرائی جهادی وطالبانی وهم سایر جناح بندیهای است که در شورا نمونه آن برملا خواهد گردید ). وهم افغانستان طوریکه دربالا متذکر گردیدم هنوز دولت موجود متکی به نیروهای خارجی هم بنیاد گرائی از این نیروها حساب میبرد وامریکا نیز آماده نیست اختیارات بدست آورده اش را بطور مجانی بدست بنیادگرائی اسلامی قرار دهد بلکه بر عکس این بنیاد گرائی در اختیار امپریالیزم وهم بقایش وهم آرایش جدید اش بدان مربوط میگردد. چنان دولتی یا پارلمانی را هنوز وقت است تا دولت تاریخی طبقاتی نامگذاری کنیم ، پیش از وقت واشتباه خواهد بود ، وهم اینکه اپوزیسیون دولتی یا حاکمیتی راکه هنوز دربی موازنگی طبقات اجتماعی جامعه ، موازنه نیروهای داخلی ، موازنه اش را نیافته است وکاملا به نیروهای خارجی متکی است ، اپوزیسیون آنرا بتصور داشتن اشتباهی دیگری خواهد بود که مارا در بن بست های دولتی وسیاستهای رسیدن بحاکمیت بطور عجولانه خواهند رساند ، باید اجتناب کرد . اینکه کارائی اجتماعی دولت در عرضه خدمات وتشکل نیروهای طبقاتی واقشار جامعه در کدام سطح قرار دارد . این امر روشن ومشهود است که دولت موجودارگان سیادت بنیاد گرائی جهادی درواکنش شدید اش علیه ترقی وتجدد بکمک امپریالیزم امریکا شکل میگیرد وبخدمت گرفته میشود ، از داخل با گرایشهایش وهم تحت تسلط واداره نیروهای خارجی ( امریکائیها ) سرنوشتش قلم میخورد وتعین میگردد واپوزیسیون همانجا محصور میماند . واز طرف دیگر موضوع یا مسئله اپوزیسیون چپ وراست از لحاظ برنامه وبتصرف داشتن عرصه سیاسی و ارگانهای سیاسی ـ اجتماعی خارج از قوه اجرائیه ، یا دولت بدست کدام برنامه سیاسی یا نیروهای سیاسی قرار دارد ، میباشد وهم گسستگی یا فقدان رابطه با اقشار اجتماعی زحمتکشان وادعای آزادیهای سیاسی ، از طرف رژیم که پیوندش به توده ها اصلا وجود ندارد یا محدود است وتاکید بر جنبه های اجتماعی دموکراسی برسیاسی دموکراسی تاکید دارند یا برعکس آن . بکلی فراموش میکنند که در ورای دموکراسی یا در داخل آن خواسته های وسیع توده قرار دارد که از بیکاری وبی سرپناهی ومایحتاج حداقل مصارف زندگی در شهر وده .فساد اداره بستوه می آیند مثل افغانستان ، هم برای دولت وهم اپوزیسیون ، صرف حرف باقی می ماند که نثار همدیگر کنند زیرا در چنین شرایطی مثل افغانستان ، هم دولت وهم اپوزیسیون از کارآئی کار بین توده ها یا بریده اند یا اعتماد خودرا از دست داده اند . صرف به زایده ای جمع آوری رای از یک انتخابات به انتخابات دیگر ، توده ها از اعتماد به این نیروها می برند وباز هم راه عاجل تغیرات بر سر راه نیروهای که چه در ارگانهای داخل دولت وبیرون ازآن قرار میگیرد که نتیجه ای آن بوجود آمدن نظامهای خود کامه تحت نامهای دموکراتیک وانقلابی خواهد بود وجامعه را هرچه بیشتر به بی اعتمادی از نیروهای سیاسی به انزوا میبرد . از اینجا است که باز هم سوال وحدت واشتراک در یک برنامه بدستور روز نیروهای سیاسی ضرورت عینی است نه در صدد شدن یا یافتن جا ویا نقش برای ایفای رول اپوزیسیون . در صورت پرداختن به این سوال وحل آن ، که در برابر وحدت نیروها ی همسو وهمطراز قرار گرفته است . نیروهای ترقی وتجدد پسند اگر بتوانند ، بحل سوال وحدت موفق شوند ، وبتوانند خودرا درمقام نیروهای مدافع منافع جامعه در سمت ترقی ونوسازی ( که منظور از رهبری جامعه است ) قسمتی یا بخشی از مردم را وطبقات جامعه را در دفاع از سیاستهای خود قرار دهند . جنبش مردمی به رهبری حزبی ، یا اتحاد جبهه ای محکم ومتحد بسطح سیاسی بالا می آید ، خود بخود سوال اپوزیسیون را حل میسازد . اما در مصلحت دولتی طبقاتی متکی بر منافع طبقات ، اپوزیسیون میتواند تنها در بخش کارائی اجتماعی ارگان دولت عملکرد داشته باشد . آنهم محدود میگردد به جنبشهای واحزاب داخل کشور وسطح آگاهی توده ها ونقش شان در اعمال سیاسی وهم محدود میگرددبه پیش بینیهای قانونی وتعبیرات از دموکراسی وغیره . در غیر آن نمیتواند مطرح باشد . واگر هم مطرح باشد بنوع دیگر وبه ترتیب دیگر خواهد بود که اوضاع جاری کشورما نیروهای خط ترقی وپیشرفت از آن سوا میگردند . از اینجا است که مسئله اپوزیسیون وچپ در نظام موجود به درون خود نظام وسمت گیریهای درون نظام را بازگو خواهد کرد . ونباید بطور سطحی بدان دل بست . امید بستن به اپوزیسیون وهم چپ بجای مبارزه غرض وحدت نیروها در برنامه مشترک وبالا بردن سطح آگاهی مردم ، اشتراک در مبارزات سیاسی ارگانهای قانون گذاری وشورائی ، مبارزه با بنیاد گرائی جهادی ... وامثال آنرا بمیدان میکشد . زیرا موجودیت قوای بین المللی ودر گیر شدن با آن نه از طریق مسلحانه وجهادی وهم نه از طریق اپوزیسیونی در دستور روز قرار ندارد . بهمین مناسبت نیزسوال انصراف از حاکمیت ومبارزه سیاسی ـ اقتصادی ـ اجتماعی وغیره را بطور وسیع دربین توده ها وآگاهی وسازماندهی شان وائتلافها وحدتهای بین سازمانهای همسو وهمطرازاز هرروز دیگر ضروری تر ساخته است . درتجربه کشورهای امریکای وسطی وجنوبی بعد ازدوران طولانی تحت قیمومت امپریالیزم امریکا که همه هستی را از دست داده اند ،امروز به ا ین درک ومسئله وحدت رسیده اند . وبطور مستقم ورویا روی در مبارزه با ارتجاع داخلی وامپریالیزم ازوحدت وپشتیبانی نیروهای ترقیخواه وزحمتکشان تا کلیسا وروحانیت را در بر میگیرد . مسئله اپوزیسیون در کشورهای اروپائی وامریکا تقریبا در طی هرچار یا پنچ سال این جا ها تبدیل میگردند . اینکه چپ را نیز به آن علاوه کنیم . من بازهم ادعا ندارم که حتما وباید این فهم را تعمیم دهیم . یاهم شاید از درک درست آن ممکنست عاجز باشم ، وهم چه رسد به موقف چپ . زیرا چپ تاچپ است . تنها در حلقات واحزاب چپ مارکسیستی درهندوستان چندین نوع آن موجود اند که اکثرا درمبارزات شان با هم سازگاری ندارند . بطور کوتاه عرض کنم انتقال کلمات زیبای سیاسی در مرامنامه ها وخطوط فکری کاریست بس آسان اما توضیح وتعمیم آن هم در داخل حزب وهم جامعه بیشتر مشکل آفرین است نه مشکل کشا .
مقاله ای " فرصت را ... " وهم ، " منظر کی وچی ... " (سایت آریائی ) بفرمولهای اساسی وکلی بحیث پراگرافهای برنامه وی در رابط با دولت تحت حمایت نیروهای بین المللی که در برداشت دیروزی ما همان امپریالیزم باقی مانده است . اما در برداشت عده از رفقا ودوستان یا این برداشت نسبی دگرگون شده یا کاملادگر گون گردیده وبه نیروی نجات وبازسازی ومدرن سازی وازبین بردن ارتجاع وبنیاد گرائی همه بعهده آن قرار دارد .اگر اینطور میبود نه نیاز به برنامه داشتیم ونه خطوط فکری وچه رسد به زحمت حزب سازی . درعمل دیده شد که اینطور نیست ومعکوس هم است . برداشت ها در ابتدا بیشتر ذهنی وعجولانه جای خودرا درزمان کوتاه تجارب عملی به تعقل ومعرفت میدهند بطورمثال : اکثر روشنفکران در گذشته که برداشتهای بازار آزاد وضد سوسیالیستی داشتند ، با تمام تلاش کوشش می ورزیدند که حکومت ودولت را از گرفتن کمکهای شوروی باز دارند . ( در مراجع به همه آثار آنها از آقای فرهنگ ورشتیا ، غوث زلمی ، مبارزتکنوکراتان وجناع های چپ تند روی ضد شوروی وسائیرین ) واما وقتی پایشان بمقامات دولتی میکشد وهمه در های کمک وهمکاری را بسته می یابند دوباره رو به مسکو جای نماز را افراشته اند . اقای صدیق فرهنگ ، حسن شرق ، داود خان ، ظاهر شاه ، اعتمادی ،یوسف خان ، داکتر عبدالظاهر وسایرین . که حتی محمد صدیق فرهنگ در خدمت به جهادیان بصراحت وروشنی مینویسند نه یکبار وبلکه چند بار از سفرهای ماموران بلندرتبه ووزیران به مسکو که از نومنکلاتور بلند بالای بهرمند میگردیدند در خدمت شورویها قرار داشتند یاد میکنند وبملامت میکشند که در وقتش چنان نبود . چه رسد به امیرا ن جهادی مثل ربانی ، احمدشاه مسعود ، صبغت الله مجددی ، وهوا دارن الیانس دراین تغیرها حتی خدمت گذاری به جهاد وبنیاد گرائی رابا تمدن غربی وامریکائی شورویها وروسها تعویض نموده اند وبه توشه دنیا وتریاک ودالر پیوسته اند . بهرصورت سوال بجای خود باقی است که امپریالزم یا دایه مهربانتر از مادرکه از آنطرف ابحار با مصارف عظیم نظامی وانسانی ، از غم ما مرده است این همه زحمات را بخاطر ما افغانها متحمل میگردند . یا اینکه خود در پی منافع ثروتهای بی پایان در این منطقه است . که سالها وقرنها هوس آنرا بدل داشتند . زمینه لشکر کشیها را فراهم ساخته اند . بازهم توضیحات فوق هیچ چیزی را نه حل میکند ونه به برنامه سیاسی حزبی موادی شده نمیتواند . همانطوریکه در مختصر قصه سرگذشت تشکیل حزبها بدان اشاره شد . " که موضع گیری در برابر کنفرانس بن بطور عاجل قرار گرفته بودیم . چه باید کرد یکسره آنرا تجاوز به حریم یک کشور مستقل خواند از دولت طالبان دفاع نمود ؟ که عده ای کردند ، یا با آغوش باز به آغوش آن رفت ، همه اختیارات را از دست داد . یا راه سوم وچارم وغیره نیز وجود دارد ؟ ما با عقل کم در موضع گیری در قبال کنفرانس بن وعملیه ها ودولت تحت حمایت امریکا نه تنها سوکت نکردیم بلکه موضع روشن داشتیم که در حمایت از ارزشهای بن واشتراک همه نیروها در طرد بنیادگرائی اسلامی وطالبانی هرچه بیشتر ازادیهای دموکراتیک وارزشهای جامعه مدنی دفاع کرد وهم توانستیم فعال گردیم هم نخواستیم ونگذاشتیم آن زمینه هاوشرایطی را که در حال نضج وزایش اند نه از آن عقب بانیم ونه بیرون وطردشده باشیم .
بازتاب دولت در برنامه ها
مسا ئل فوق برای همه آنانیکه چه در امروز وچه در آینده بسیاست می پردازند یکسان قابل فهم نیست . همین مسئله است که باید فهم خود ومعرفت توده ها را از دولت ، ونیروی خودشان ( مردم بحیث نیروی عمل اساسی ) در نظر داشت . این عملیه در ظرف زمانی ومکانی عمل وعکس العمل اقشار وتوده های مردم ، تناسب نیروها اشتراک وعدم اشتراک شان در برنامه وریفرم های مطروحه از طرف دولت ونحوه ای اشتراک وعمل مخالف وموافق را باید دقیق تنظیم کرد نه خود ونه نیروهای اشتراک در یک برنامه را اغفال یا در تاریکی نگهداشت یا بحیث توطئه گران عمل کرد که این پروسه بطور سریع از طریق بنیاد گرائی ونیروهای دیروز در ماواری چپ بشدت مطرح است که باید بدان توجه داشت .
طرحهای عجولانه ای برنامه ها وخطوط فکری ،ازهیچ ، باز هم خوب اند ، که " داشته آید بکار" ، اما کامل نیستند وهم بسیار عام ودر برگیرنده اهداف وپروگرامهای نسلهای آینده کشور اند ، که به یقین تهیه وظایف واهداف کوتاه مدت آینده را در امروز نمیتوانیم در آنها ببنیم ، یا اگر هم وجود دارد بسیار کمرنگ وضعیف اند . چه رسد تحکم بدان ، که حتم چنین وچنان باید باشد . حکم صادر کردن در هوا ، کاری مشکل نیست ، کارمشکل احزاب وسازمانها در گذشته همین بد فهمی از شرایط واوضاع واحوال مشخص بوده که گاهی به افراط وهم گاهی به تفریط های تسلیم طلبانه در قبال رویداد های سیاسی عامل عجز وناتوانی شان بوده ودر برابر آن خمیده اند وعرصه را نه تنها رها ساخته اند ، بلکه یکدوره را به انحراف وجنگ وبحران در خدمت سیاه ترین نیروها قرارداده یا قرار گرفته اند. قربانیهای آن در تمام دوران این صده ، بخصوص سه دهه ای اخیر کشور ، کم نبوده است . اینجا منظورتنها از نیروهای حاکمیت دموکراتیک خلق افغانستان نیست ، بلکه بطورعام در جنبش وهم در جناحهای مخالف چه حاکمیتهای گذشته ویا مخالفان آن از مذهبی تا مائویستی وهم معتدل ومیانه را دربر میگیرد . که نسلهای از بهترین فرزندان این مرز وبوم باستانی که ما افغانها بدان تعلق داریم کشته شده اند نابود گردیده ، یا در خصومتهای کهنه وسنتی ، قومی زبانی ، مذهبی وسیاسی وعقیدوی وایدیالوژیکی همدیگر را نابود ساخته اند .
فهم ساده وغلط دیروز از جنبش درون توده های مردم ، که در جریان مبارزات وخواسته های صنفی واقتصادی مطرح میگردید . از دید روشنفکران بطور ساده وبسیار هم ابتدائی در فهم ایدیالوژیکی مبارزه طبقاتی باز تاب داشت وآنرا صرف در محدوده ای ، تفکر و اراده ای رهبران واحزاب خود منصوب میدانستند وهم گفته میشد که : " بدون تئوری انقلابی ، جنبش انقلابی نمیتواند وجود داشته باشد " ، به این معنی مطرح بود که جنبش گارگری وتوده ای تا موقعی که به ایدیالوژی سوسیالیستی مجهز نشده وتحت رهبری ،" حزب طراز نوین قرار نگرفته باشد. نمی تواندانقلابی باشدوهم نبایدانقلابی محسوب بشود .این احکام دگم در نهضت گذشته بمعنی کم بها دادن به جنبش های خود بخودی (خود انگیخته) میدانستند ودر عمل همه ای احزاب بدنبال این جنبشها کشانده میشدند تا بتوانند نقش ومهر حزبی را بر آن بر قرار سازند . بوجود آمدن احزاب متعدد با برنامه های جامع وکلی وجمع شدن جوانان وروشنفکران کشور بطور وسیع به عرصه سیاسی کشیده شدند ونقش برازنده ای در تحولات وبیداری اقشار وطبقات اجتماعی جامعه بخصوص شهری وتعلیمی وتحصیلاتی داشتند .اما پروگرام مبارزه سیاسی کاملا متمرکز به عرصه حکومتها ومخالفت با آن اسیر ماند . وبه این ترتیب دولت بمرکز مخالفت همه نیروها از راسترین تا چپ ترین محصور شد . کار سیاسی وآموزسی وسازمانی نیز به عرصه ای کلی گوئی وباز خوانی متون مارکسیستی ( نشرات طرفداران شوروی وچین، بخصوص بفارسی ) یا متون اسلامی وملی ، ناسیونالیستی بجدل ایدیالوژیک عرصه باز کرده بود ، زمینه های انقطاب سیاسی که هم در رویا روئی دوبلاک جهانی برهبری امریکا وشوروی و هم از درون اختلافات شوروی وچین وتجربه های نوخاسته جنبش های کشور های نوبه استقلال رسیده ، که در راه انکشاف وترقی قرار میگرفتند . بطور آرمانی وکلی ، کاپی ومسلط بود . آموزش ومعرفت همه احزاب بترتیبی محدود در ایده های مرکز گرائی سنترالیزم در حرف . اما در عمل اراده گرائی وخود بینی روشنفکرانه بطور سنتی حاکم گردیده بود . این درک نادرست که مبنی بر روند عمده ای تغیردرزمینه تولید و روابط اجتماعی بین المللی وداخلی ، که ضرورت به درک تجدید نظر در زمینه های نابرابری اقتصادی وسوال ترقی اجتماعی واقتصادی ، اشتراک در اداره امور وغیره بالا آمده بود وبدسترس بود . بدان پرداخته نشد . اما برعکس ، دراین عرصه ها که نیازمند کار روشنگری سیاسی بود با بی کفایتی وحتی عقیم بودن قشر روشنفکرسیاسی بشدت محدود وحاکم ماند . این روشنفکران سیاسی بجای آنکه به رمز ورازشناخت جامعه بپردازند واین شناخت را آماده سازند ومرحله و جنبشهای آنرا درک وتوضیح نمایند ، بیشتر به بهره برداری پرداختند وکدر های این احزاب در ظاهر امر بدنبال حاکمیت عقل ومنطق وبر تمام جوانب زندگی ، ولی در عمل به بیگانگی از شناخت وبکار مستقل شناخت جامعه وجنبشهای خود بخودی را فراهم از دید گاهای حزبی فراهم ساخت . ومنطق ساده سازی را بر جنبش حاکم ساختند . بمعنی اینکه دو جمع دو مساوی چار ، برای هر مسئله ای بپاسخ های آماده درجیب اصول ومبادی بینش های خود را داشتند وتقریبا هنوز هم این حکمرانی پایان نیافته است . این کوته نگریها در عمل باعث آن گردید که شناسائی با کار جامعه ، بخود دیدن وبخود متکی بودن ، که باعث ایجاد احکام وضوابط جامد را بنام عقل وخرد ومنطق در برابر واقعیت های زنده وخواستهای واقعی توده های مردم وجنبش قرار میگیردوغرض تحلیل اجباری آنها بر جامعه وفرد تحکم میگردید . منظوراز بازگوئی مطالب فوق اینست که میخواهم بگویم که اگر باز هم بخواهیم وظایف حزبی خودرا بالاتر از هر جنبش خود بخودی یاسیاسی ، چون از ما نیست بما تعلق ندارد ببینیم در واقع بار دیگر تمام ما (منظور شاملین احزاب ) در واقع خودرا از منبع وسیع ودائما در حال رشد ابتکارات فکری وسیاسی وتشکیلاتی جنبش های مردم وجامعه محروم میسازیم وهم در صدد میشویم که از حزب ودر درون آن از جمع محدود تر کمیته مرکزی ورهبری ورهبران ، از سطوح مختلف سازمان حزبی بمقیاس حوزه گرفته تاسطح ملی وطبقاتی وحاکمیت نسخه ای آماده صادر کنند ، وحتی گفتار وکردار ها نسخه های عمل وتاکتیک های مبارزه وحتی تا سطح روشها را صادر نمایند . این شیوه بطریقی در گذشته تجربه شده باید که بجز نتیجه انجماد فکری سیاسی واقتصادی در شناخت ما وجامعه هیچ نتیجه دیگری را نمیتوان از آن انتظار داشت . اینجا لازم بتذکر است که هردکتاتوری بر مبنای منطق نهائی بسوی گسترش اختناق وبه تمام عرصه ها وتمرکز قدرت در دست کمترین افراد بالاخره یک فرد پیش می رود . لازم دانسته میشود که برای درک ملاحظات فوق غرض رسیدن به یک تشکیلات که متکی بیشتر به دموکراسی که از نخبه گرائی وحزب بیشتر ایدیالوژیک ومرکزیت از لحاظ تشکیلاتی وسیاسی در برنامه واساسنامه بریده بتواند بطور خلاصه بحیث راه حل مسئله نه بحیث کلید حل مطرح باید کرد. که اکثرا دیده میشود فهم از دموکراسی در ساختار تشکیلاتی حزب باکمی تفاوت با دیروز که تاکید بر دموکراسی بیشتر است ودر عمل همان سنترالزم دموکراتیک ، یا دکتاتوری است . اگر مسئله بنیادی غرض تشکل حزب بطور دموکراتیک مطرح است ، دیگر آنرا نباید در ساختار سنترالیزم دموکراتیک دید ، بلک این وهم بمعنی برخورد منفی ومخالفت ومبارزه با ان ، تاموقعی که تحت رهبری ، هدایت حزب قرار نگیرد این جنبش صرفا به دلیل اینکه تحت رهبری حزب طراز نوین ، یا از ایدیالوژی ودید معینی پیروی میکند خود بخود بدشمن طبقاتی زحمتکشان وحزب مربوطه تخطئه دوباره میشود . وهر نیرو وفردی مخالفی را بایک معیار ذهنی وساده مبارزه طبقاتی ونسبت دادن بیک نسبت دلخواه به آن ، متهم ومیتوان سرکوب کرد . دشمنی وانقطاب بین نیروهای همسو وهمطرازاز این منبع ، آب میخورد واین منبع نیزاز چشمه های بین المللی ناشفاف وانتزاعی وآلوده دیروز به جنبش پیاده شده است . این مطالب را وقتی بدرستی وروشنی دیده میتوانیم که هر جنبش را در محدوده ای تاریخی وجغرافیای بمطالعه بگیریم ،آنوقت است که بدرک جنبش خود بخودی وآگاهانه توده ها وکارگران بخصوص در اروپای قرن 19 و20 نظر اندازیم بطور کامل قریب به اتفاق نو آوریها وابتکارات در اشکال وروشهای مبارزات اجتماعی محصول جنبشهای خود بخودی بوده وبالا ترین هنر وتوانائی رهبران واحزاب سوسیالیست وکارگری این بوده است که خودرا به بهترین وجه ممکن با این جنبشها همآهنگ سازند و آنهارا در جهت غنی شدن سوق دهند یا جمع بندیها ودرسهای لازم را از آنها بیرون بکشند . از سنگر بندیهای خیابانی کمون پاریس واز اعتصابات سیاسی تا تجربه تشکیل شوراها در روسیه ، اینها همه نه اختراع رهبران واحزاب سوسیالیست کارگری بوده ، بلکه برعکس محصول جنبش پر جوش وخروش توده ها بوده است . البته تشکل احزاب وکار دامنه دار سیاسی وسازمانی وطرح های برناموی احزاب سهم برجسته ای بر سمت دهی این جنبشها داشته ودارد . که نمیتوان منکر آن بود . بطور مثال جنبش انقلابی ایران ، که دربند اسلامی اسیرشد . وهم کودتای جمهوری داود خان محصول تراوش ذهن یا برنامه هیچ یک از احزاب نبود واین کودتا ی 26 سرطان بیرون از ساحه عمل احزاب وبرنامه های سیاسی بیشتر مورد مطالعه است تادر داخل برنامه وطرز دید رهبران بمسائل روز وسیاسی کشور . که در گنگره دوم حزب . د.خ. ا ، حزب ومسئله قدرت دولتی دربیانیه ای دکتور نجیب الله به گنگره دوم چنین باز تاب دارد : حزب که " ا یجاد دولت دموکراسی ملی را یکی از شرایط تحقق دگرگونی های بنیادی در همه شئون زندگی جامعه میدانست . ... بعداز کودتای 26سرطان 1352 که به تغیر رژیم سیاسی در افغانستان انجامید ، مبارزات ح.د.خ.ا . ابعاد نوین کسب کرد . بیانیه " خطاب بمردم افغانستان " که از جانب محمد داود رئیس دولت ارایه گردید بنا بر طرحهای بالنسبه ملی ومترقی نمیتوانست پشتیبانی وهمکاری ح.د.خ.ا را جلب نکند . ... ، ولی در مجموع حزب بعداز کودتای 26 سرطان در موقعیتی قرار گرفت که به حکم منافع ملی میبائیست از نظام جمهوری برای سقوط آن از جانب نیروهای افراطی دست راستی در داخل وخارج کشور زمینه سازی میشد ، حمایت ودفاع نماید . ( از اسناد دومین گنگره ح .د.خ.ا .ازبیانیه دکتور نجیب الله منشی عمومی ورئیس جمهورافغانستان به گنگره ٌ.10 ) بوضاحت روشن است که ح.د.خ.ا. نه در طرح کودتا ویا اشتراک عمل سهم نداشت بیرون از ساحه وپروگرامهای سایر احزاب توسط نظامیان زمینه سا زی ، که در نتیجه جمهوری وطرح مبانی اصول نظام دموکراتیک وملی جمهوری را ارایه داشته بود که نمتوانست مورد حمایت نباشد . حزب بدنبال ماجرای جمهوری 26 سرطان ، بداخل آن کشانده شد وهم بزودی از آن رانده شد . وهم در قیام نظامیان در هفت ثور ، که در اسناد گنگره با احتیاط ومحافظه کارانه بدان اشاره شده نیز مظهر گویای این تحمیل بار حاکمیت خواسته یاخواسته بر شانه های ضعیف حزب د.خ.ا بار شده بود که بعدا معلوم گردید که حزب توان آنرا نداشت وبر آن گام بگام این حاکمیت تحمیل شده رفت در اسناد گنگره چنین میخوانیم : " بدین ترتیب چنان اوضاع متشنج سیاسی در کشور ایجاد شد که زمینه را برای سقوط رژیم ( جمهوری داود ) مساعد ساخت وسر انجام منتج به انتقال قدرت سیاسی گردید . در 7ثور 1357 قیام افسران اردوبه پشتیبانی بالقوه قاطبه مردم افغانستان به پیروزی رسید ودر نتیجه قدرت سیاسی به ح.د.خ.ا انتقال یافت . تحول ثور بمثابه سر آغاز دگرگونیهای بنیادی آقتصادی ـ اجتماعی مورد پشتیبانی واستقبال اکثریت مردم قرار گرفت وآنهارا برای آینده ای بهتر امید وار ساخت " ( همانجا ٌ ص.11 ) دربیان گنگره دوم حزب د.خ.ا ، با صراحت از موقف دیروزی انقلاب ثور، توسط حزب و" رهبری خردمندانه " اش ، به معرفت اینکه : این جنبشها خارج از اداره رهبران حزبی بر آن تحمیل گردیده بود حزب ناگزیر گردید ، با عدم آمادگی به یک امر بزرگ وداخل شدن در مسیر اشتباهات وسیاست ها واقدامات عملی خود ، داخل اشتباهات جدی وعملی گردید که نه تنها منجر به تمجمع متحدین بالفعل وبالقوه نشد ، بلکه آنها را پیش از پیش از خود دور ساخت وباعث تمرکز قدرت در حلقه ای محدودگردید . که بدنباله باعث ورود قطعات شوروی در حمایت از تجاوزخارجی ، بیرون از اراده وخواست وپروگرام حزب د.خ.ا ، بدان رسیده بود . منظور ازیاد آوری این مسئله انکار از واقعیتها نیست وهم نمی توان ،با اینگفتار آنرا تخطئه وخدشه دار ساخت . اینجا منظور از این حرفها تجاربی از درسها است که باید از آنها اموخت ومعرفت را تکمیل کرد . منظور اینجا از بیان این مطالب بیشتر این مسئله است که ، سیر حوادث تاریخی وجنبشهای در درون طبقات وجامعه ، تابع برنامه های و آموزشهای افراد ورهبران باقی نمیمانند وهم این رهبران واحزاب آن بدنبال این جنبش های خود بخودی از روی اجبار وهم ممکنست از لحاظ سطح آمادگی شعور توده ها ونقش احزاب وتشخیص آن ، بدنبال آن کشانده میشوند ، با اینکه انرا تحت مهاردر می آورند . بطورمثال : جنبش توده های وسیع کارگران ودهقانان وسربازان روسیه در پیایان جنگ جهانی اول ، بچنان جنبش همگانی تبدیل گردیده بود که خارج از اداره وفهم وپیش بینی بزرگترین رهبران نهضت سوسیالیستی وکارگری روسیه بوجود آمد . وحتی اکثر این رهبران در خارج از روسیه در تبعید بودند . اما شوراها تشکیل گردیده بود ، بلشویکها توانستند در یک شب سرنوشت ساز سرنوشت آنرابدست بگیرند ، وفردای آنشب تاریخی بلشویکهای پیروز مند ، سوال حاکمیت را بشوراهای کارگران ، دهقانان وسربازان که خود بخودی خارج از رهبری احزاب تشکیل گردیده بود ، به شورا ها آوردند ، و حاکمیت شوراها را تحت رهبری حزب اقلیت کوچک بلشویکها تسجیل کردند . از اینجا تئوری اراده گرائی رهبران ویا احزاب خردمند وبا انضباط که بتواند مانند نیروی منزبط و آماده برای هرنوع عمل را در هرنوع شرایط ، مانند فلم های جمیس باندی یا رمبوئی وامثال آن هر مشکل را آسان وحل آنرا در دسترس دارند ، بدسترس میدهد . در تجربه های تاریخی اگر با دیدگاهای اجتماعی وعوامل بروز قیام ها واعتشاشات وانقلابات با عقل وشعور مدرن داخل شد ، بوضاحت به نتیجه های که توده ها وجنبشها وخواستهای در خود انگیخته ای توده ها ، پیشا پیش از ارداه وشناخت هر حزب وسازمان حزبی ورهبزان آن قرار داشته وعمل میکند . منظوراز این آگاهیها خدانخواسته این نیست که میخواهم بشکل تئوریک وانتزاعی یا تاریخی وفلسفی این مسئله را تامیم بدهم به نتیجه دلخواه نظر خودبر آن تحکم نمایم ! بیشتریک فهم از برداشت فرد است تا نظریه سیاسی . این یک برداشت از تجربه وآگاهی است ، که خارج از ذهن ما در جامعه وخواستهای اقتصادی ـ اجتماعی ـ سیاسی وفرهنگی همه روزه زنده وجزء از زندگی روزمره توده ها بوجود می آیدوبه اشکال متنوع وحتی گاهی متفاوتی در ذهن ما باز تاب می یابد . که باید تشخیص ، درک وسمت دهی گردد نه اینکه دنبال آن با عصای کوران گام برداشت . نقش احزاب وطبقه در جامعه امروزی ما همانقدر در امروزبیرنگ وناتوان است که نقش شخصیت های در تاریخ گاهی تجلی وبرازندگی دارد . جنبش همیشه بحیث واقعیت خارج از ما مربوط به خواستهاونیاز های توده ها وسطح نیروهای تولیدومناسبات تولیدی وجود دارد هیچ حزبی ورهبری نمیتواند جنبش آفرینی کند وآنرا رهبری نماید . بلکه وظایف احزاب ورهبران در معرفت از آگاهی های دست داشته میتوانند بحیث پیش بینی یا پیش گو، آنرا در برنامه ها بازتاب ، خطوط وسیمای تکامل آنرا درسمتهای تکامل وترقی اجتماعی ونیروهای تولید وصدها عامل دیگر پیش بین گردد . واحزاب ورهبران در تطابق این برنامه ها با واضاع واحوال روبپائی جنبشها این برنامه را با توانائی باز سازی نمایند ومهر مطلق گرائی وبنیاد گرائی را از آن بزادیند .
تا جائیکه این مسئله به نیروهای دموکراتیک خلق وحاکمیت حزب وطن در گذشته مربوط میگردید یا میگردد . اکثرا کوشیده ایم ، اشتباهات ونارسائیهای ،استبداد گرائی ، خود بینی ، عدم تلفیق وابستگی واستقلال در مسایل دولت ، اقتصاد وسیاست وجامعه ،را بر ملا سازیم . این معرفت تنها امروز نیست که ما بدان دست یافته ایم ، بلکه دیروزدر موقف حاکمیت بقسمتی از آن پرداخیم . اما با تاسف کسی از ما نشنید وحتی به سوال باور، یا مذاکره حاضر نشدندحرف مارا بشنوند ودرحاکمیت اشتراک نمایند یا در بست حاکمیت را تسلیم گردند . بلی این یک واقعیت است وهم هیچ بابای ملتی وروشنفکری یا تاریک دلی ، یا میانه روئی یا افراطی ئی نمیتواند از آن انکار کنند . اما میتوانند دلیل بیاورند از عدم صداقت واین وآن حاکمیت حزب وطن تحت رهبری داکتر نجیب الله شهید . نتیجه چه شد ؟ آیا دریک توطئه ای بین المللی باشرکت پاکستان ، روسیه ، امریکا یا بهتر است کفته شود شبکه های جاسوسی این کشورها در تبانی با سازمان ملل وسران جهادی وهم عده ای ازروشنفکران داخل حاکمیت وحزب وطن زمینه تاراج آن فراهم نگردید ؟ بعضیها استدلال دارند که در آخرین تحلیل عده ای در منافع قومی وزبانی وسمتی جذب شدند وکشور را به بحران ومخاطره وتجزیه وتاراج بردند . بلی ظاهر امر چنان بود وهم لحاف شمال برای همین ائتلاف از قبل پیش بینی گردیده بود . اینجا حرفهای زیادی است که باید زد و هم زیادی از آن ، با ترکیب از راست ودروغ وسفید کاری وسیاهکاریها گفته شده است . سوالی راکه من میخواهم بطور قسمی جواب بدهم ، سقوط حاکمیت یا تسلیمی یا انتقال آن هرکی بهر چی خوش است ، به اساس تفرقه قومی نبود ، بلکه زمینه های آن از قبل دربالا ترین مقامات سازمانهای بین المللی آماده واجرای آن ، بملل متحد سپرده شده بود ومورد توافق دپلوماسی این کشورها قرار گرفته بود . آنانیکه از ترس جان ومتاع دنیائی مورد معامله قرار گرفته بودند هرجائیکه برایشان نزدیکتر وسهل تربود کریخته وپناهنده شدند . ونامش را منافع قومی وزبانی گفتند ، کدام منافع ؟ وحتی بعضیها در بریدن پاهای میتی که سرش رادیگران بریده بودند ، خودرا غازی وجهادی خواندند . یکسره بخدمت جهاد داخل شدند . این یک حقیقت است اما تمام حقیقت نیست .
آیا کسی از این آقایان که در خدمت وصداقت شان هیچ شکی را بکسی اجازه نمیدهند . میتوانیم بپرسیم ،که آقایان محترم ! از دیروز که چپ ترین وانقلابی ترین موضع را با جهادوبنیاد گرائی داشتید ،چطور شد ودر چند روز وساعت موضع ، تعویض کردید ؟ که امروز با رسیدن به کرسی شورا دیگر اپوزیسیون حکومت نیستید بلکه همکاران شریفی اید که با هم هیچ نزاعی نداشتید . چطور شده میتواند که هم انقلابی ومائویست ومارکسیست بود وهم بنیاد گر اسلامی وتروریست وهم قانونی ودر شورا ودولت مقام داشت . از فهم آن قسم میخورم عاجزم ، تنها این آقایان اند که این نوش دارورا در اختیار دارند واز آن بهره میبرند . هنوزما اهل این کار نیستیم ، به ایشان مبارک باشد وهم میزیبد .
تنها میپرسیم آقا ! عملنامه ای خودرا مرور کرده اید که دیروز در کجا وباکی وچه میکردید؟ امروزباکیها بر سرخوان یغمای کابل نشسته ، همه گذشته ای ، درد وخون وراکت وکشتن وترور، ویران کردن وسوختاندن را تا امروز ، با افتخار جهاد می نامید ، ودر خدمت ربانیها وسیافها وهم گلبد ینیها ومسعودها ، حماسه های دیروز تانرا که از میله تفنگ قهر وخشونت وجنگ ببر ها را به تماشا گرفته بودید . چه شد آن انقلاب ضد امپریالیستی شما ، که از افغانستان بدستور " مائو " به آنطرف اوقیانوسها تفنگ را بر ضد امپریالزم امریکا نشانه گرفته بودید ! امروز که خودش بپای خود بخانه ات آمده است چه شد آن تفنگ زنگ زده وتبرزین وشمشیر کهنه نیاکانت ؟ یا اینکه اوضاع واحوال تغیر خورده وباید باز بینی گردد وبدان معرفت حاصل گردیده ، یا منافع شما در جهاد با بنیاد گرائی وامپریا لزم تطبیق کرده است ؟ از درون شعله ها بیرون شدید در خدمت بنیاد گرائی وجهاد قرار گرفتیدوامروز هم لقمه ای بدهن تان شیرین است والقاب قانونی وغیره زیب داده اید . یکبار هم اگر شمارا بخدا که من میدانم ایمان ندارید ، بگوئید که در خدمت کدام جهاد تان به این مقامات رسیده اید . یکبار هم اگر شده بگذشته تان نمیگویم اعتراف کنید ، بلکه تاریخ افتخاراتش را بحیث نه روشنفکر بلکه مرد افغان در برابر هموطنان تان بیان دارید که به یقین غیر از دزدی وآدم کشی وویرانگری کاری چیزی ندارید بیان کنید .
منظوربه بحث گرفتن همه مسایل یا عده ای ، بصورت جسته وگریخته وسر کنده وپا کنده این نیست که خدا نخواسته از معرفت ونامعرفتی دیگران ایراد بعمل آورم ، بلکه خواستم در زمینه های که نیاز شدید ، غرض آگاهی وداخل شدن به آن بحیث نیروهای که ازگذشته وتجارب آن ،از خوبی ها وپیروزیها وهم نارسائیها واشتباهات وناکامیها که سنگ ملامت آنرا برسر خورده ایم وتحفه ای ازخوب وبد آن به بهوطنا ن داریم دریغ نورزیم . شاید کسی معترف است وهم کسی مغرورانه بر خر بنیادگرائی سوار در خدمت بنیاد گرائی جهادی آنقدر مغرورانه به عقب تاخته یا می تازند که بجای شکرش ، نفرین بدان را سزوار است .
هیچ نیرو وقدرتی نمیتواند چرخ تاریخ را متوقف ، یا از نیروهای اساسی آن که شرکت توده های مردم در فرآیند روزانه کار وباز آفرینی ومبارزه در راه منافع شان بازدارند . وازرسالت روشنفکران ووظایف وآگاهیهای شان از علوم وفنون واقتصاد وسیاست ومسایل اجتماعی وفرهنگی جلو گیرند . کشورما از هرروز گذشته امروز به فهم ودرایت وفداکاری روشنفکرا ن درعرصه ها نیاز مبرم دارد . وهم روشنفکران که فرصت های کاری در تخصص های کار عملی را از دست داده اند ، نباید هم بحیث متقاعدان ویا شکست خوردگان مایوس به انزوا روند. بلکه به جستجوی حقیقت وعدالت ، آزادی وصلح وترقی و از تلاش در این راه دشوار در چند صباحی که از عمر ما مانده است دریغ نورزیم .
مسایل ئیکه امروز در برابر روشنفکران مطرح است در یک عرصه پهناور میراث از گذشته ای که تحت نام عقب مانی اقتصادی ـ اجتماعی ـ سیاسی ـ فرهنگی سنت گرائی وبنیاد گرائی وبا بی سوادی اکثریت مطلق توده ها ، تحت تسلط وروابط نظام قبیله وعشیره با قانون وتفکیک قوا ،مخلوطی از جنگ وجهاد وبازار وشهر وداد وستد ونیروهای بین المللی ووعده های بازسازی با چور وچپاول .... وغیره مطرح اند ، نباید خودرا مجاز دانیم و عرصه را یکسره رها نموده به دولت چوروچپاول واگذار کنیم . یا حداقل به مسئله افشا گری وتعمیم معرفت خود و آگاهی توده هارا فراهم کرد . آگاهی توده ها از حضور دربین شان ومبارزه بخاطر منافع وخواستهای شان فراهم میگردد وهم این آگاهی بیک مقاله ویا بیانه یا برنامه یا شرکت در انتخابات فراهم نمیگردد . نیاز به بودن دوامدار وسازمان داده شده وکدر های روشنی که معرفت وآگاهی توده هارا گام بگام از خواستهای صنفی ، قشری ، اقتصادی وغیره ، به سیاسی ارتقا می نماید درک نمایند وبواکنشهای توده در جنبشها توانائی درک بروز این جنبشهاومسیرورابطه با آن راازدرون توده هادر برابر بیدادواستبدادوسنت گرائی ودفاع از دستاوردهای دموکراتیک توده هابنبرد برخاست که این نبرد سرنوشت ساز خواهد بود . زیرا آنوقت است که توده ها آماده واکنش در برابر بی عدالتی وزور گوئی میشوند . وسر نوشت خودرا میسازند . امروز پروسه عملکردهای اقتصادی وسیاسی وقانونی وهم بازسازی کشوروباز سازی ادارات دولتی ونظامی وغیره کاملا به بنیاد گرائی وروشنفکرانیکه با آنها دهن جوال را گرفته اند واگذار شده وبخدمت گرفته شده است . این عدم اشتراک بمفهوم ، آرزوی اشتراک در مناصب تقسیم جهادی نیست منظوراز اشتراک درعرصه ها ی زندگی اقتصادی ـ اجتماعی وسیاسی توده ها است که بمفهوم مبارزه بر ضد بی عدالتی ، وبی قانونی وخرافات است که از هروقت دیگر زمینه ای آن بیشتر فراهم است . وهم چنان روشنگری مفاهیمی که امروزبطور وسیع وعام وهمه گستر مطرح گردیده اند . بطور عام پردازی یا پرداختن کلی وتوضیحی آن کافی نیست . مقوله های مانند اقتصاد وبازار وبازار آزاد ، توسعه اقتصادی ورفاه اجتماعی ،حاکمیت ومشروعیت آن ، حضور قوای بین المللی ومشروعیت نظام دولتی ، صلح ، ثبات ، آزادی وبرابری ، حقوق ، ـ سیاست ـ مذهب وشرعیت وجامعه ومناسبات اجتماعی ، دموکراسی ، حقوق بشروسایر مسایل جنگ وصلح ورهگشائی به تاسیس جامعه مدرن واعمارآن از مسایل عدیده ای اند که باید به روشنگری ونقادی بیباکانه بدان پرداخت ورگه های روشنگرانه را در نظام فرتوت ووامانده موجود به نقد کشید ، وراه را به روشنگری در آینده باز گذاشت . نه آنچنانکه ، امروزبا تاسف متداول است که ، " من گفته ام "؛ یا " در برنامه حزب من است " ؛ " حقیقت کامل وعلم کامل است " ورهبران وگویندگان آن فرشتگان ، بی دغدغه ای رستگاری انسان امروزی وسعادت فردای فرزندان افغانان اند ! این شیوه مارا به منزل مقصود ، که مراد از روشنگری است نمی برد ، بلکه بتاریکی وحتی روشنگری آینده را بر فرزندان ما ، نیز تاریک میسازد .
چرا با روزگار کهن نمی سازیم ... ؟
در آغازو مقدمه ، غرض فهم وشناخت ورود به بحث جامعه مدرن ، از دوروش وبینش نام بردیم ، که بینش اول از زمان ومکان ، که چه زمانی ودر کجا آغازین جامعه مدرن ورگه های روشنگری آن را رد یابی مینمایند گفته آمد ، که متفکرین این دانش که با هم یکسان وهمنظر نیستند . عده ای آنرا در نظریات مسیح وعده ای در رنسانس قرن دوازده ، وعده ای در رنسانس قرن پانزده وهفده ، وهم عده ای انباشت آغازین سرمایه و پیدایش بورژوازی وشهرنشینی ، رشد مناسبات تولیدی سرمایه داری ، وعده ای انقلابهای دموکراتیک مدرن در اروپا میدانند . روش وبینش دوم وقتی برجسته میگردد که بحث از خرد باوری برجسته شده ، وتکیه بر خرد آدمی بجای باورهای کهن مذهبی ، آینی واسطوره ای ، وبینش علمی ومنطقی او تاکید میگذارد . با استمداد از هردو بینش که یکی دیگر را کامل میسازند ، با آنکه به زمان ها ومکانهای خاصی آنرا محدود دانسته اند با آنهم رگه های آن در تمامی دورانهای تاریخی تکامل بشری با مد وجزر های بلند وپست ودر همه قاره ها وجوامع بشری همراه بوده ، وهیچ جامعه ودوران تاریخی را ، نمیتوان از آن مستثنی ساخت . در تعریف های گوناگونی که از مدرنیته آمده اند فصل مشترک تمام تعریفها ، تاکید برحالت وشیوه مدرن در مقابل حالت ونحوه ای زیستن پیشا مدرن است وصرف خرد باوری مورد تحلیل مدرنیته نبوده ، بلکه نکته اساسی برای پیشبرد زندگی مدرن اینکه ، چه چیز های را باید نفی کرد وکنار گذاشت ، وایجاد مداوم روش نقادانه ونوآورانه ای دوران مدرن مورد تاکید است . این رویا روئی انتقادی با جهان وجهان بینی های پیشین وفراهم آوردن" حالت" خاصی است که در هر شکلی مدرن ودر هر جامعه رشد یافته ودرهر فرهنگی وموقعیتی آنرا به پیش میکشد. بدین مناسبت است که این بحث تنها مربوط به جامعه مدرن اروپا وروشنگری نگردیده ، بلکه بهمه جوامع ودورانهای تکامل ، در فراز ونشیبهای تاریخی شان به نحوی مطرح است .این حرف بمعنی آن نیست که ناخواسته یا خواسته ، رسالت اروپا را بحیث مبداء واغازین زندگی مدرن بسوال ببریم ، بلکه با تکیه بر تجربه ای اروپا در ایجاد جامعه مدرن ودر پیگیری بدان وروشنگری اروپائی سر مشق تاریخی وامروزی خوبی ، برای سراسر جوامع بشری قرار گرفته ودارد وروشنگری اروپائی ، وروشنگران آن نه تنها ملی وبه منطقه یا جغرافیای خاصی اروپای حاضر تعلق گرفته اند ، بلکه این میراث زندگی مدرن اروپائی ،مورد استفاده همه جوامع بشری در سراسر قاره ها وبشریت ترقی خواه مطمح نظر است . بهمین مناسبت است ، که اغازین کلام را باارزشهای والای انسانی جامعه مدرن ومعاصر اروپائی وروشنگری در آن به بحث گرفتیم ، زیرا مشعل داران این راه وپیشگامان بشریت مترقی از همین سرزمینهای اروپای غربی به سایرین نور پاشیدند وافکار وجوامع مدرن معاصررا بنیاد گذاشتند . علیه آنچه کهنه است وحتی "حال " حاضروموجود است بنرد پرداختند .
به همین دلیل بالا ، محترم علامه عبدالحی حبیبی ، در مقدمه کتاب تاریخ مختصر افغانستان که چنین آغاز مینمایند : " افغانستان کشور عزیز ما سرزمینی است که از ادوار قبل التاریخ تاکنون مصدرمدنیتها وگذرگاه فرهنگها وپرورشگاه فکر وتهذیب انسانی بوده ودولت های مقتدری در طول تاریخ از ین سرزمین فرهنگ خیزبرخاسته ومردم آن همواره آزادی وهویت ملی خودرا در طول کشمکش های تاریخی نگاه داشته اند . " (تاریخ مختصرافغانستان . مقدمه .ص. الف ). علامه حبیبی کوشیده اند در جملات کوتاه ومختصرفوق ، این سرزمین باستانی راکه امروز به افغانستان مسمی است واضافه از شش هزار سال راکه مصدر مدنیتهاوگذر گاه فرهنگهاوپرورشگاه فکر وتهذیب انسانی بوده ودولتهای مقتدری در طول تاریخ ازین سرزمین فرهنگ خیز برخاسته ومردم آن همواره آزادی وهویت ملی خودرا در طول کشمکش های تاریخی نگاه داشته اند . بیانی رسائی است از دل تاریخ کهن این سر زمین باستانی ومردمان آن ، اینکه درپایان شش هزاره تاریخی ، پا به قرن دوهزارو یکم معاصر میگذارد ، بعد از آغازه ای یک فراز نوخاسته قامتش را راست نساخته ، که فروغلتیدن در اعماق جهادیان وشریعت داران همه هستی مادی ومعنوی اش را از دست میدهد ودر خطر نابودی کامل قرار گرفته است . که وضع اجتماعی نزار، پس از ورود قشونهای جامعه مدرن کشورهای اروپائی غربی وامریکا به افغانستان ؛ با شعار جامعه مدنی ، آزادی ، صلح ، باز سازی ، رهائی از تروریزم وبنیاد گرائی طالبانی ، قوماندان ـ سالاری جهادی که ریشه در بنیاد گرائی دارد ، گفته میشود آمده اند . اما وضع موجود این کشور وجامعه بقول شجاع الدین شفا نویسنده کتاب " تولدی دیگر " که از قول "حاج سیاح " در توصیف وضع اجتماعی ایران نوشته ، هزاران بار بد تر ورقت بار تردر امروز سال دوهزار وپنج عیسوی ، کشور ما ، افغانها است . که مینویسند : " ... جماعت عمامه بسرهمه جا را پر کرده اند وهمه مقامات را صاحب شده اند .کسی نمیداند کدامیک از آنها فهم وسواد دارد وکدام ندارد و همه نام آیت الله وحجت السلام وشیخ وملا دارند ، وکار شان این است که به اسم شریعت هرچه میخواهند بکنند وجلو هرچه را که نمیخواهند بگیرند . مومن میسازند . تکفیر میکنند. معامله بهشت وجهنم میکنند . کسی جرئت ندارد بگویدآقا دروغ میگوید ، زیرا بیرق واشریعتا بلند میشود . به آنها ایرادمیگیری ، میگویند ایراد به مجتهدجایز نیست .تکذیب میکنی ، مثل این است که خدا وپیغمبر را تکذیب کرده ای . به هیچ آخوند گردن کلفتی نمیتوان گفت که مجتهد نیست یا عادل نیست ، زیرا جمعی قلچماق پشت سرش دارد که هرچه بگوید میکنند ... واما مردم ، گرد اندوه بر روی همه نشسته . رنگها زرد ، بدنها لاغر ، لباسهاکثیف ،لبها آویخته ، چشمها بر زمین . گویا خرمی ونشاط از این مملکت بار بسته است وبغیر از نوحه وگریه چیزی نمانده است .آنچه از اسلام باقی است زیارت رفتن ونماز جمعه خواندن ونعش کشی است ، وگرنه واجبات شرع متروک است " . توصیف وضع فوق در کشور ما هزاران بار بدتروزشت تراست . بجای عمامه بسرها وپکول بسرها همه جه وهمه مقامات را پر کرده اند وبا نامهای آیت اله وحجت السلام وشیخ وملا ، مجاهد وقوماندان و طالب نیز اضافه گردیده است . به هیچ کدام آنها ایراد گرفته نمیتوانی ، زیرا بجای چماق ، تفنگ بدست ، پشت سروپیش رو ودر دوپهلو دارند .همه بیکار وسرگردان ونا ارام از اینده فرزندانشان بهرطرف سرگردان اند . معلوم نیست کی چی میخواهد وچی میکند . کار وگدائی اطفال وزنان در جاده های شهری اذیت افرین گردیده است . دربین این پریشانی وسرگردانی وتراکم جمعیت شهری که از تعداد آدمها و موتر های کهنه ، شهر ها وجاده را مملوساخته وهرچه بیشتر به کثافت هوای شهر افزوده اند . اینجا نظامیانی با یونوفرمهای کشورهای غربی مسلح وسواربرموتر های زرهی زندگی ومرگ همه را در اختیار دارند . روزی نیست که جانهای شیرین این افت رسیده گان بی دفاع ، تحت نامهای تروریست والقاعده وطالب گرفته نشود .اینجا امید های شگفته شده با نگاه های امید به اینده ، به پاسداران تمدن بشری همه هستی را از دست میدهند . روشنفکران وتکنوکراتهای برگشته از کشور های متمدن در دستگاه اداره دولتی در تلاش ، طویل وعریض ساختن دستگاه دولتی وثروت اندوزی وتقویت فساد اداری خواسته وناخواسته در بند اند . روشنفکر افغان هنوز نتوانسته با گذشته حساب تصفیه کنند . هنوزدربند هیولای که بهر نامی خواسته باشید از خرافات پرستی وسنتگرائی و تعبد گرائی وپرستش در نظریات وایدیا لوژیها وسنتهامحکوم اند ، حتی عده ای ، این تعبد وسنت گرائی را ، " فرهنگ پربارتاریخی افغانی " میخوانند که هیچ چیزی در آن ، از فر هنگ پرباروتاریخی وافغانی دیده نمیشود ، بجزء خرافات وتعبد کورکورانه وسلب آزادی فرد ، که از مقولات اغازین روشنگری در رگه های جامعه مدرن است . در جائیکه بنیاد گرائی مذهبی ، قدرت سیاسی را طالب است ، آزاد اندیشی نه تنهامحدود وزیر سوال میرود ، بلکه تکفیر ودر بند ونابود میگردد . از اینجا است که صدای اعتراضی ازدل قرون صدای داد خواهی از بیداد استبدادسلاطین وخودگامه گان وشریعت داران، مبارزه پیگر وبی امان در دل قرون ، جای خودرا برویا روئی سرنوشت سازد علیه بیداد گران میگشاید ، وروشنفکران وروشنگران مادر سالهای آغازه این قرن راه خودرا از حسابگریهای معامله گرانه در خدمت اربابان زوروزر وسجاده وتسبیح هرچه بیشتر شناخته اند وبدین پیکار پیوسته اند ویا می پیوندنند .
قسمت سوم جامعه مدرن وروشنفکران وروشنگری افغانها از قالبهای کهنه میبرآید
درتحت عنوان قبلی به مختصر مبادی روشنگری جامعه مدرن ،جسته گریخته در پرتو آن به رسالت روشنفکران وروشنگری اشاراتی بعمل آمد ، که لازم بتذکر است دراغازین روشنگری ها ، چه در رنسانس قرن دوازدهم وهفدهم وهم روشنگری اواخر قرن نزده واوایل قرن بیستم ، در قا لبهای اصلاح دینی ، هم در درون مذهب مسیح وهم در روشنگری این ادوار تاریخی دیده میشود . سنت گرائی وتعبد مذهبی وخرافات پرستی مسلط برزندگی سیاسی ، اجتماعی ، فرد وجامعه ، که خودرا در نبرد با لبرالیزم وآزادی انسان ، خرد گرائی وعلم باوری ناتوان یافت گام بگام عقب رفت . وبجایگاهش به کلیسا محدود گردید .که جدائی دین ومذهب از سیاست ودولت وبه آزادی عقایدشخصی فرد، راه باز شد . با این محدودیت دین ومذهب بکلیسا ،که جنبش لائیسته با قربانیهای بیشماری رهبری کرده بود . گرچه این جنبش ، با آغاز دوران درخشان در زندگی اجتماعی ، آزادی انسان ـ خرد گرا باز کرد . اما باز هم دین ومذهب در این دنیای متمدن ، از نقش خویش در زندگی اجتماعی وسیاسی واقتصادی کاملا نبریده است وبر خوردار از دم ودستگاه عریض وطویل جهانی اند . که سیاست مداران کشورهای متمدن اروپای غربی به استان شان بوسه میزنند .
طوریکه قبل متذکر گردیم که هگل فیلسوف المانی و روشنگری قرن19 واندیشگر لبرال ، هوا دار حقوق دموکراتیک ، مدافع آزادی بیان ، نشریات ، دین ، خواهان نظارت حکومت توسط مجلس ، محدود شدن اختیارهای شاه ، ودموکرات . مبادی اسلوبی ، مسایل اجتماعی وسیاسی خویش را ، و سرچشمه دوران خویش را در جنبش اصلاح دینی میدانست وگوهر اصلی جنبش اصلاح دینی را در سرنوشت انسان آزاد میدید . واز نظر او آزادی تنها موقعیتی که انسان در آن بخواست خود عمل کند نیست ، بلکه در نظر هگل خرد باوری با اثبات گرائی که کاتولیکها به شریعت مسیح نسبت میدهند ، هیچ همآهنگی وجود ندارد . نتیجه علمی این تضاد نمیتوان چیزی جزء دگرگونی باشد وهگل به حق ازادی انسان باور داشت . وبه دلیل اینکه قانون اخلاقی ، یا احترام به قانون اخلاقی وقتی میتواند بر انگیزنده از حق قانون گذار خویش باشد . " انسان باید قوانین حاکم بر رفتار خویش را از اعماق دل خویش بیرون کشد " . این برداشت هگل ، " در صورتیکه مذهب مسیح مدعی است که قانون اخلاقی به صورت چیزی خارجی ، به صورت امری داده شده ، بیرون از ما وجود دارد ، وچون امر بیرون از ماست ،حالا میکوشد احترام مارا نسبت به آن ، به شیوه ای دیگر بر انگیزد " ( استقرار شریعت در مذهب مسیح .ص129 ). وی دورانش را بخوبی شناخته بود وی پیش از آنکه استقرار شریعت در مذهب مسیح ، ویزدان شناسی وکلام دینی بررسی کند . مسیح به چشم هگل بیشتر کانت گرائی می امد که آموزشهای جهانشمولی داشت ، واستوار به خرد بود . وهمدلبستگی هگل به جنبش اصلاح دین ریشه در این واقعیت داشت که میدید کاتولیکها با جداکردن خرد ازایمان ، منش اخلاقی شریعت مسیح را از بین میبرند . هگل نتیجه عملی این تضادرا جزء دگرگونی در آئین مسیح ، نمیدید . در کشور های اسلامی بخصوص در رژیم اسلامی ولایت فقیه ایران وافغانستان این دیدگاه بشدت امروز دربین روشنفکران اسلامی بشدت مطرح است .
با نظر اجمالی وکوتاه بیکی از روشنگران قرن 19 ، "هگل " ، که اصلاح اموردینی راکانت گرائی ، که ارزشها وآموزسهای بین المللی داشت میدید . بهمین ترتیب اصلاح امور دینی در طول تاریخ 1400 ساله ای کشورهای اسلامی وبخصوص کشور ما نیز بر میگردد بتاریخ طولانی کشور باستانی افغانستان بعد از اسلام ، رده یابی ، جرقه های روشنگری درمحدوده ای تاریخ این کشور بخصوص ، دورانیکه اروپا در جوش وتب وتاب روشنگری وبه جامعه مدرن پا گذاشته بود ، کشور ما بمیدان تجاوز ومداخلات دولتهای های مدرن که ، مثل انگلستان قرن 19 واوایل قرن 20 .م . تبدیل گردیده بود واز هستی یک دولت درنفاق وخانه جنگی برادران میسوخت وزمینه های دخول استعماری را فراهم میساخت . روشنگری در اروپای غربی به ضابطه های تمدن جدید ، احترام به آزادی انسان وحقوق آن ومحدود ساختن صلاحیتهای زمامداران مستبد در چوکات قوانین مدنی جامعه مدرن ، با پیگیری محدود ونابود میگردید . کشورمااز دوران استبداد واشغال نادری (نادر افشار) با تاسیس امپراطوری عظیم در اسیادر گذر از قرن 18 م . به قرن 19 م. با امپراطوری احمدشاه ابدالی وپسرش تیمورشاه خودرا به صلح وآرامش ورفاه آماده میساخت . که قربانی اغتشاشات وخانه جنگی های برادران خانواده ای ابدالی وسدوزائی وبارکزائی گردید . که در نتیجه ، اختلافات وهرج ومرجهای داخلی برادران واهداف مغرضانه ای استعمارگران بریتانیائی ، فرانسوی وروسی ، به منابع این سرزمین ها وبخصوص سرزمین پهناور هندوستان ، که قاره ای بزرگ سرزمین هند را به کام خویش کشیدند وبرای حفظ آن ، افغانستان را بحیث نه تنها سپر دفاعی ، بلکه همیشه در بحران وخانه جنگی نگاه داشتند . سه جنگ افغان وانگلیس ،بدلیل تجاوز افغانها به سرزمینهای ، از دست رفته امپراطوری سدوزائیان نبوده ، بلکه معکوسا ، غرض بقا وموجودیت ، استقلال وهویت مستقل این کشور بوده است . وکاملا استقلال خواهانه علیه تجاوزظالمانه ای استعماری بوده است . مفهوم میگردد .
روشنگری یا اصلاح امو
روشنگری ، درطول حیات تاریخی این خطه باستانی ، بعداز هجوم اعراب ، با تاریخ ، تمدن وفرهنگ وروشنگری اسلامی عجین بوده ، که در قالبهای ، درست خوانی وقرائت وبلاغت در ایات قرآنی وهمچنان ، تفسیر، فقه وحدیث وشریعت محصور مانده است . که با استفاده از مذهب در تحمبق توده های مردم و نظامهای خودکامه واستبدادی ، در پناه امارات وسلطنتهای اسلامی ، جلو هرنوع روشنگری را بریده اند . البته در این بحث مدنظر نیست که بتاریخ ، روشنگری اسلامی یاتمدن اسلامی ، که برمبانی تمدن عرب ودر امتزاج با تمدن های روم وفارس وآریانا وخراسان ومصر بحیث تمدن اسلامی در طول 1400 ساله خود ، هنوز در آخرین قطار نایستاده است را به بحث بگیریم . اما بحیث روشنگری اسلامی ، بطور مختصر نظری بیاندازیم . جرجی زیدان مولف کتاب ، " تاریخ تمدن اسلام " . بعداز ارائیه دلایل بیشماری تاریخی ، برای اثبات تمدن عرب قبل از اسلام ، می نویسند : " ... شایسته نیست کفته شودکه عربها پیش از اسلام دارای تمدن نبودند واستعداد متمدن شدن را نداشته اند " . وی می افزاید : " تمدن اسلا م بر آثاردر هم ریخته تمدن فارس ( منظور از امپراطوری فارس است ، که شامل آن تمام کشورهای امپراطوری قبل از اسلام است . ) ، وروم بنا شده است ولی اعراب هم در آن تمدن عامل موثری بودند . همانطور که آریائیها ورومی ها ویونانی ها تمدن خودرا از ملل دیگر اقتباس کرده وچیز های بر آن افزودند مثلا یونانیها از مصریها و ورومیها از یونانیها و آریائیها از آسوریها وبابلیها وکلدانیها تمدن خودرا گرفته وبتناسب اوضاع واحوال چیزهای بر آن افزوده ... " ( جرجی زیدان ، تاریخ تمدن اسلام .ص . 11 ) . مردمان شمال وجنوب شبه جزیره عربستان چنانکه گفته شد از خود تمدنی داشته اند ، ولی مردم حجاز که در وسط عربستان میزیستند بحال بدوی باقی ماندند ، زیرا سرزمین شان خشک وبد آب وهوابوده ، وبا مردم دیگرمربوط نمیگردیدند وبجنگها وغارتگریها در بین خودشان مصروف بودندوصفات جنگجوئی ، مردانگی ، گذشت ، سخاوت ، از صفات بر جسته ای این جنگجویان بود ، که وسیله این صفات اینده ای را نصیب گردیدند . با امدن یهودیان به حجاز ومتوطن شدن در مکه ومدینه وطائیف ، مراسم حج ، قربانی ، نکاح ، طلاق ، بر گزاری رسومات عید ، انتخاب کاهن ، وامثال آن را از یهودیان آموختند . ( اقتباس از تاریخ تمدن اسلام ). در عصرخلفای راشدین وامویان ، مکررا مردم خراسان ، از هرات ومرووسیستان تازابل وکابل وتخارستان بار ها بر خلاف بسط واقتدار عربی شوریدند کابل شاهان برهمنی ورتابله تا حدود 180 سال بعد از هجرت نیز در کابل وزابل مقاومت میکردند . واثر مدنیت بودائی وبرهمنی در کابل وزابل وتخارستان وبلخ باقی بود وهم در نواحی غربی افغانستان امروزی مانند سیستان وهرات وگوزگانان ومرو آثار ثقافت زردشتی مشاهده میشد . مردم نمی خواستند یوغ بردگی را بر گردن نهند . ودر عصر امویان پیشوایان خراسان ، این مقاومت را رنگ اسلامی دادند . امپراتوری اموی بدست خراسانیان برانداخته شد وامپراطوری عباسیان که بدست همین مردمان شالوده ریزی شده بود ، با آنهم شورشها واصطرابات متمادی در خراسان فروننشست .خراسانیان همانطورکه با امویان جنگیده بودند با آل عباس نیز بنبرد ، ادامه دادند . این نبرد دوصد ساله برای مردم افغانستان بقول علامه عبدالحی حبیبی مفید بود باین معنی که دین اسلام را با روح جدید ترقی پسند آن قبول کردند .در خراسان وهرات وسیستان زبان پهلوی جای خودرا بزبان دری داد . وعلوم اسلامی تفسیر ، حدیث ،رجال ، سیرنیز در افغانستان رواج یافت . ومدارس بزرگ اسلامی در زرنج وبلخ وهرات ومرو وغیره بوجود آمد . وعلمای بزرگ اسلامی ، از مرد م این سرزمین بر آمدند . ومدنیت وآداب واصول اداره عجمی نیز بذریعه مردم خراسان مانند برمکیان وغیره بدربار خلافت عباسی نقل داده شدومدنیت مخلوط عربی وخراسانی در این سر زمین پیدا گردید . خلفای اموی وعباسی از ترویج علوم (غیر اسلامی ) ممانعت بعمل می آوردند (جرجی زیدان )، بقول جرجی زیدان منصور اولین خلیفه ایست که ستاره شناسان را به بارگاه خود پذیرفت واز ستاره شناسی به هندسه متوجه شدند . منصور کتب علوم نجوم وهندسه وطب را از روم خواست وبعربی ترجمه کرد . از اغاز اسلام ، مسلمانان به آزادی گفتاروفکرومساوات عادی بودند اگر کسی از آنان در باره امور سیاسی وغیره فکری بخاطرش میرسید بی پروا آنرا بخلیفه یا امیر ابراز میکرد وحتی بقول جرجی زیدان ؛ حتی در معنی آیات واحادیث با مخالفان مناظره ومجادله میکردند( منظور، در بین مسلمانان است ) . وهمین آزادی فکر وعقیده ، سبب پیدایش مذاهب مختلف گشت . در آغاز قرن دوم هجری فرقه های متعدی در آئین اسلام پدید آمد ، که یکی از آنهافرقه معتزله بود . که اساس مذهب آنان تطبیق دین وعقل میباشد . بعضی آراء وافکار آنان با جدیدترین آراء انتقادی مذهبی امروز در توافق اند . ( بخصوص روشنفکران دینی ایران ، با استنباط از این مرحله دوره ای تجدد جدید اسلامی وجدائی دین ازدولت را در برابر بنیادگرائی وسنت با وفق شرایط جدید بازتاب میدهند .) بتدریج درزمان مامون خلیفه عباسی وبعد آن ، کتب رومی ، یونانی ، مصری ، هندی ، چینی ، آریائی وغیره ، از زبانهای سایر ملل واقوام مختلف بزبان عربی ترجمه . و تفسیر گردید . کتابهای افلاطون وارسطو، جالینوس ، بقراط وسایرین اکثرا در فلسفه وادبیات ، طب ، ریاضی وهیئت وسایر علوم . از زبانهای ، یونانی ، فارسی ، هندی ، نبطی ، عبری ، لاتینی وغیره بعربی برگردانده شدند . مسلمانان به تحصیل علوم میپردازند ومرکز این علوم بغداد بود . با انحطاط دستگاه خلافت بغداد ، مرکز علوم نیز به سایر نقاط وکشورهای اسلامی پراگنده گردید . از مشرق بعراق عجم ، به خراسان وماوراءالنهر و قاهره واز غرب به اندلس میرسید . سران ممالک اسلامی دانشمندان را بمراکز فرمانروائی خویش دعوت میکردند . نتیجه چنان شد که علوم بسایرمراکز کشور های اسلامی انتشار یافت مثل قاهره ، غزنین ، دمشق ، نیشاپور ، استخروغیره . ودانشمندان بزرگی مانند ابن سینا ، البیرونی ، ابن جلجل ،ابن باجه ،ابن زهروابن رومیه در علوم . در علوم اسلامی نیز دانشمندانی مثل بخاری ،شیرازی ،نیشاپوری ، سیستانی ، فرغانی ، بلخی ، خوارزمی ، فیروز آبادی ، حموی ، دمشقی ، قیومی ، سیوطی ، قرطبی ، اشبیلی وغیره اند . فلسفه در اسلام وفرصت های تاریخی
طوریکه قبلا تذکربعمل آمد ، آگاهی مسلمانان از علوم قدیم وفلسفه ، مطالبی جدیدی نیز بر آن از منطق وطبیعیات واخلاق والهیات نیز افزودند . عالم بکسی گفته میشد که در یکی از این علوم تخصص میداشت . پس از" کندی "فِلسوف عرب" ابونصر فارابی " ، از اهالی فاراب (فاریاب ) ، که یکی از ولایات شمالی افغانستان امروزی ، مرکز آن میمنه میباشد ، است . وی در فلسفه وعلوم وتاریخ علوم تالیفات بوجود آورد که تا آنوقت کسی بدان ، مبادرت نورزیده بود . کتاب معروف دیگری ازوی بنام "السیاسه المدینه " است ، که راجع به اقتصاد سیاسی است که قبل از تدوین کتابهای اقتصادسیاسی کشورهای اروپای غربی است ( هزارسال قبل ) . فارابی از موسیقی اطلاعات دقیقی داشته وساز " قانون " ( نوع ساز تاری است مثل تنبور وویلن وغیره ) را وی اختراع کرده است . ترجمه های کتب سابقه راکه اصلاح نشده بود توسط وی اصلاح گردید . وی را بحق لقبی معلم ثانی ، لقب داده اند . دیگر از دانشمندانی که جنبه فلسفی آثارش غالب بوده شیخ الرئیس ابن سینا است که قریب صد جلد تالیفات دارد و26 جلد آن در فلسفه است . دیگر از سر آمدان علوم ابو حامد غزالی ملقب به حجت الاسلام پیشوای اهل تصوف اند . مهمترین تاثیر فلسفه در اسلام آن بوده که علمای اسلام از فلسفه علم کلام را ، برای تائیدمسلکهای دینی خویش بآن استدلال مینمودند . وآنانیکه صرفا به فلسفه پرداختنددر جوامع اسلامی متهم بکفروالحادشدند ودر موردشان چنین گفته میشد که : " خدااورا بیا مرزد واز گناهانش بگذرد . متهم بود که بعلوم عقلی بیشتر توجه دارد . " ( از تاریخ تمدن اسلام جرجی زیدان .ص. 600 ) .علمای اهل فلسفه با تمام تعقیب وپیگرد ، در خفا باهم گرد می آمدند ودر باره آرائ فلسفی مباحثه میکردند . وهم توانستند برای خود طریقه مخصوصی در فلسفه پدید آوردند که به اثر مطالعات این حلقات فلسفی در آثار فلسفی هند ویونان وایران که نسبتا با مقتضیات اسلامی نیز وفق داشت ، بوجود آوردند : ؛ آنان میگفتند : دیانت (مقدس ) اسلام با پاره ای اوهام ونادانیها مخلوط شده ویگانه تصفیه آن از طریق فلسفه است . زیرا حکمت اعتقادی ومصلحت اجتهادی در فلسفه تکوین شده وهمینکه فلسفه یونانی وشریعت اسلامی باهم آمیخته گردد کمال مطلوب بدست می آید . رسایل اخوان الصفا (جمعیتهای سری ) مشتمل بر کلیه علوم ریاضی وفلسفی وعقلی والهی بودکه خلاصه این رسایل بار اول توسط دکتوربتریش در لائپزیک چاپ شده وبدسترس است . ( همانجا ) . درتمام مذاهب پیوسته دوگرایش وجوداشته است : گرایش بنیاد گرائی واصالت آموزشهای کلاسیک دینی از یکطرف وگرایش تطبیق اصول مذهبی با دستآوردهای علمی وفلسفی ونیاز زمانه از سوی دیگر . همانطوریکه در کلیسای مسیحی کوشش وسیعی انجام گرفت تا مذهب را از تحجر وعقب ماندگی نجات دهند . توماس والبرت پیروزمندانه کوشیدند تضاد میان مذهب مسیح وعلم وفلسفه ای یونان را حل کنند . کوشیدند مذهب را با علم آنروز آشتی دهند . چند قرن بعد مارتین لوتر ، رفورم در آئین مسیحیت را براه انداخت وزنجیره های فراوانی راکه دست وپای مسیحیت را بسته بود پاره کرد . امروز نیز جنبشی در مسیحیت در کاراست که موانع راه مذهب را از میان بردارد . حتی اساسی ترین آموزشهای مذهبی را درامان نمیگذارد ، مثلا مجاز ساختن جلوگیری از حاملگی ، حق ازدواج برای کشیشان کاتولیک ، اعطای حق بلوغ به درجه اجتهاد واحراز مقامات کلیسائی برای خانمها وغیره . در اسلام نیز کوششهای فراوانی برای غلبه بر بنیاد گرائی ، باز خوانی آموزشهای دینی ومذهبی وانطباق آنها باشرایط درطول یکهزار وسه صدسال تا امروز، در جهان اسلامی وافغانستان در جریان است . این خیزشها گرچه ، باتاخیر ها بروز نموده واکثرا در اهداف کلی اش ناکام مانده ، ولی سر انجام پیروز خواهد شد . زیرا از نیاز جامعه به تجدید ونیازهای مادی ومعنوی انسانها در قرون گذشته به امروزازنظرمادی وتعمیر ساختمانهای فکری عقیدتی مسلمین دگرگون شده است وسرچشمه میگیرد که جامعه سنتی با عدم توازن جدیدی در صف بندی نیروهای تولیدی واجتماعی مدرن مواجه اند . بدین مناسبت هم است که مقاومت این نهاد های قرون اوسطائی القاعده وطالبان ونه تنها در افغانستان وجهان وبخصوص پاکستان درخشن ترین شکل بنیادگرائی توام با در اختیار کشیدن تمام دستگاه اداره دولت ، درزیر لوای بنیادگرائی تروریستی واکنشی است که با آخرین نفس خواسته دوباره بپا ایستد و قوام یافته وخشن است . این آخرین تلاش بنیاد گرائی در برابر مظاهر جامعه مدنی است . که ناگزیر میگردد که از حاکمیت مستقیم وخشن بر سرنوشت مردم در حدودی یا کلا صرفنظر کند . تا دست کم حاکمیت غیر مستقیم برایش باقی بماند .
در اروپا نیز در دوران رنسانس ــ لائیسیته بخاطر بر کناری ، " حکومت مذهبی " بعنوان سد راه رشد اندیشه پا به عرصه وجود گذاشت . این جنبش جایگاه اندیشه های مترقی بورژوازی بود که برای گسترش دامنه خود باید ابتدا از سلطه ای مطلق مسیحیت رهائی یابد . نکته ای قابل دقت اینکه : انحصار کلیسا بربسیاری امور دینوی ، مثل آموزش عمومی ، علم وهنروحقوق در انحصار کلیسا بود . جنبش بورژوازی آنزمان که انقلابی عمل میکردتا آنجا که توانست وخواست ، دست کلیسارا از امور دینوی کوتاه کرد . برانداختن کلیسا هدف بورژوازی آن دوران نبود ، بلکه کلیسا را در راستای منافع خویش قرار دادن واز او مشروعیت تسلط بورژوازی را خواستن ، کفایت میکرد . مقامات کلیسا تا آن دوران برای رشد بورژوازی مخرب بودند . برای دفاع از سنگر قدرت به هر اندیشه ورفتاری که مغایر تعالیم مذهبی ، بعنوان یگانه منشاء شناخت ، بود سنگ می انداختند . هر سنگری دیگری را پیش ازآنکه کاملا بسته شود در هم می شکستند .
نظام خودکامه فئودالیزم تا ان زمان مشروعیت خودرا از روحانیت میگرفت ودر عبن حال ضامن وجود حکومتی ، دروراء همه حکومت های دنیوی ، تحت رهبری کلیسا بود بورژوازی برای اثبات وجود خود وچالش با سیستم فئودالیزم ، نمی توانست از کوتاه کردن دست کلیسا از امور دنیائی صرفنظر کند . تنها مبارزه در دوجبهه ، با فئودالیزم وکلیسا میتوانست پیروز مند وراه گشا باشد . راز پیشرفت اروپا را از آن دوره به بعد باید ـ از جمله ـ درهمین جا جستجو کرد ، نه در مذمت ونفرین کردن به آزادیخواهان وروشنگران وایراد های جا وبی جا ، بر اشتباهات ونارسائیهای آنها ! . پیشرفت اروپا ی غربی بود که ، باعث تسلط آن بر شرق شد . اروپا از لحاظ فکری فرسنگها از شرق پیشی گرفت . شرق نیز میتوانست درکنار غرب یا مستقل از غرب بسوی تمدن رشد نماید ودر جمله افغانستان ازاین اقبال نصیبی نداشت . بنا بر دلایلی که در این مبحث جای ندارد . اما بطور کل باید گفته شود که ، با شرایط نامساعد تر روبروشد که امکان رشد نیروهای تولیدی جدیدی را برای ایجاد تحولات لازم اجتماعی تقریبا غیر ممکن میساخت . چون این نیروهای تولیدی جدید حضور نیافتند . پدیده ای لائیسیته وروشنگری غرب نیز در شرق سرکوب گردید . اروپا پس از انقلاب کبیر فرانسه ، روحانیت را از مقام سیاست بر انداخت ومذهب را به امر وجدانی انسانها مبدل ساخت . اما متاسفانه نه تنها در کشور ما ، بلکه در سراسر کشورهای اسلامی این آغاز بدلایلی به تاخیر افتاد وتاامروز نیز تحت سوال است . اما این بدین معنی نیست که طلائیه ای این روشنگری وبانگ رسای ان در این سرزمین باستانی برای همیشه خاموش بوده ، یا خواهد بود .بر عکس ؛ حیات فکری ، مفاخر علمی ، فلسفی، ادبی و روشنگرانه این مرز وبوم ، با لعن وتکفیر وسرکوب در طول تاریخ دوام داشت وتسلط مطلق به بنیاد گرایان بود . وبلای دیگری در پهلوی بنیاد گرائی که امور دین با دولت را در هم آمیخته بود . بدبختی جدیدی با ظهور استعمار در حفظ عقب ماندگی وایجاد قلمروهای منافع حیاتی در سر زمین ما بوجود آمد . که تا امروزادامه دارد . سرمایه داری وامپریالیزم معاصر با جدائی دین ودولت ، در قلمروهای منافع خودش درکشور های اسلامی وغیر اسلامی از بر خورد دوگانه ووسیله منافع شان بهره میبرند . تا آنجا که به منافعشان لطمه نرساند ، کاری ندارند وحمایت وتقویت هم میکنند. مثالهای آن درجنگهای جهادی وتروریستی افغانستان علیه کمونیزم بود ، که در امروزنیز تروریزم اسلامی طالبان والقاعده ، ادامه همان سیاه کاری است ،که با رنگ کاری تحت نام جامعه مدرن ودموکراسی بدان پرداخته اند ، و نیز ریشه در تاریخ منافع بترتیبی همان استعماری دارد . در کشورهای عربی مثل عراق ، سوریه ، لیبیا ، یمن ، ایتوپیا وسومالی وافغانستان وغیره که دولتهای بودند که بنیادگرائی را زیر سوال برده بودند ، این دولتها مورد دشمنی بخصوص دولت امریکا قرار گرفتند . ورژیمهای مثل ؛ سعودیهای صحرای حجا ز وجهادیا ن وطالبان وپاکستان را تا قبل از 11سپتمبر 2001 م . مورد حمایت قرار داده بودند ! به یقین که با مصرف ملیارد هادالرو فرستادن متخصصین غرض تربیت بنیادگرائی وایجاد مراکز نظامی وتهیه سلاح وپول وبخدمت گرفتن روشنفکران را با پول ودالردرصف بنیاد گرا ترین ، بنیادگرایان وترورستان مورد استفاده قرار دادند ، که از عواقب آن نه تنها فرزندان صدیق این کشورها بخصوص افغانستان تا امروز رنج می برد ، وهم معرفت جهانی مردمان قاره های دیگر امریکا واروپا را در موردفهم وبرداشت شان از آرمانها وارزوهای صلحخواهانه وترقیخواهانه این مردمان ودولتها را با نامهای کمونیستی وکافر وبیدین ودست نشانده گان شورویها به تجرید وانزوای بین المللی در آوردند . وباحمایت از بنیاد گرائی اسلامی وتوزیع سلاح وپول ووعده های بهشت امریکائی تقویت کردند وفهم وبرداشت جهانیان را از این مردمان در راه ترقی بپا خاسته ، با سله وریش ، به سطح طالبان والقاعده پائین آورده اند . بنیاد گرائی اسلامی را بخدمت کرفتند وهنوز هم میگیرند واکثرا نظامهای دموکراتیک وترقیخواه را با بنیادگرائی در گذشته ساقط ساختند . ودر امروز افغانستان بار دیگربا تکیه بر بنیاد گرائی جهادی وطالبانی در عمل وبراه اندازی انتخابات وهای وهوی ضدبنیاد گرائی در ظاهر غرض فریب واغوا ،همچنان از بنیاد گرائی جهادی بهره میبرند وتلاش دارند یکسره حاکمیت را در اختیار شان قرار دهند . باید تصریح وروشن اظهار داشت که : جامعه ترقیخواهانه افغانها ، با آغاز نافرجامی دیگری بهمکاری بین المللی جهان متمدن ، به سلطه ای دوباره بنیاد گرائی که بکار گرفته شده است قرارداده میشود . بار ملامتی آن ، اینبار بر دوش کی گذاشته میشود ؟ یقننا جهانیان ؟ یا کسی دیگری ... ؟
کشورما بر سر راه عبوربه سرزمینهای پهناور وثروتمند هندوستان ، چین وآسیای میانه وقلمروهای درغرب مورد تاخت وتاز هجومهای ویرانگر بوده ودر امروز نیز هنوز پایان نیافته بمرحله ای دیگری داخل میگردد . درپایان انقراض دول اسلامی که از طرف شرق قوم تاتار مغول نیرومند و وحشی ،برممالک اسلامی تاختند . چنگیز خان مغول توانست از مرز های شرقی ممالک اسلامی تا حدود عراق را بگشاید وبر علاوه چین وهند را تسخیر کرد ودر مدت کمتر از بیست سال همه ای این ممالک را تسخیر ویران وبه آتش کشیدند . چنگیز در مدت کوتاه پیش از اسکندر مقدونی وژولیوس قیصر روم ، نادرشاه افشاروناپلیون کشور کشائی کرد . که از اوقیانوس کبیر تا بحیره سیاه ، وملیونها چینی ، افغانی وایرانی وترک وعرب وغیره را یا بکشت ونابود کرد یا مطیع خویش ساخت . در پایا ن انقراض چنگزیان ، نوبت هجوم های تیمور در قلمروهای ، امپراطوری متلاشی شده چنگیزیان آغاز میگردد . ابتدا فارس وشهرهای آنرا به قتل وغارت برد وبعد خراسان وگرگان ومازندران وسیستان وافغانستان وفارس وآذزبایجان وکردستان ، وسپس بغداد وبه سمت هند تا دهلی پیش رفت وبعد ، ترکان عثمانی را مغلوب ساخت . انقره وشام را متصرف شد وآماده ای چین گردید . از این خاندان که پس از مرگ تیمور ، امپراطوری بزرگ وی بین فرزندانش تقسیم گردیده بود . دوران علم وفرهنگ تیموریان دولت قوی ومرکزی هرات که مرکز علم وادب وصنعت آسیا بود از کنار های سند تا اقاصی ایران ونهر سیحون تا بحیره عرب بسط نفوذ سیاسی آن بود بدست شیبک خان چنگیزی بباد فنا رفت وبعد اختلافات مذهبی شیعه وسنی در جنگهای ازبکان وصفویان ، هرات زیبا را با تما م مدنیت اش ویران ساختند . ( حبیبی . تاریخ مختصر .) . دولت تیموریان در هند طی اضافه از پنج قرن از خود مدنیت درخشانی بجا گذاشت که تا امروز زنده وپا بر جا است . در عصر بابریان هندوستان در تحت یک اداره سیاسی آمده بود. درهمین عصردر ایران شهنشاهی صفوی وهم در ترکیه وممالک عربی تا اقاصی افریقا ، ال عثمان باوج کمال رسیده بودند ودر ماوراءالنهرهم دودمان شیبانی اقتدار داشتند . این چهار شهنشاهی اسلامی از مجاری گنگا تا سواحل ایتالیا در اروپا وسواحل جبل الطارق وطنجه بر ممالک اسیا ، افریقا واروپا حکم میراندند وروابط سیاسی وتجاری ممالک انگلستان وروسیه وهالند وپرتگال وهسپانیا نیز با هند وایران وعثمانی قایم شده بود . تجارت هند با ماورائ النهر وایران از راه های پشاور وکابل وبخارا با قندهار وهرات وبخارا ومشهد ترقی داشت . صوبه های کابل وقندهار وبلخ وبدخشان از طریق تجارت عایدات بزرگی به خزانه دولت تیموری هند سرازیر میکرد . به این ترتیب قافله های ثروتمند تجارتی همواره از کابل وقندهار وهرات میگذشتند . انکشاف صنایع وتجارت وعلوم وصنعت کاری تجمع علما ودانشمندان ، تبادل امتعه های نفیس تجارتی وادویه هندی ، باعث رونقی عظیم این شهر ها گردیده بود . اگر تنها بقول تزک بابری وتزک جهانگیری به شهر کابل نظراندازی گردد . ابنیه وباغها وحرمسراها وحمامهای وحصار ها وکاخهای ، مدارس ، تفریحگاهها وغیره عامه نظر اندازی گردد به عظمت شهر کابل ، بحیث یکی از مراکز بزرگ تجاری ، اقتصادی سیاسی ، علمی وفرهنگی وتامین وسایل رفاه اجتماعی ، از قبیل نهرها وچاه های آب آشامیدنی و زمینهای زراعتی مشبوع با آب کاریز ها ونهرها وجویها ، باغهای میوه وترکاری وغیره ، با بهترین ومرفه ترین شهرهای جهان همسری میکرد .
تمدن وفرهنگ این سرزمین که امروز آنرا افغانستان میگویم در بین امپراطوری صفوی وتیموریان هند ودودمان شیبانی وترکیه عثمانی ،به چنان تحولی رسید که ، جنبش فرهنگی ومذهبی وآزادیخواهانه ای روشانیان به رهبری پیر روشن وهم جنبش های آزادیخواهانه روشانیان ،خوشحال ،توخیان ، ابدالیان ، هوتکیان ، وسایر اقوام وقبایل این خطه باستانی ، که در نتیجه وحدت افغانها واراده ای شانرا ، غرض بر اندازی حکومات اجنبی بچنان نیروی بلند ومستحکم ساخت . که بعدا ، نتیجه ای آن تاسیس امپراطوری وسیع را در قلمروهای امپراطوریهای گذشته افغانها بود . دراین دوران پر آشوب که افغانها در محاصره امپراطوریهای رقیب بودند بجزء راه های عبور ومرور تجارت ومراودات تجاری ، در مرکز این سرزمین ، دولتی مقتدری بوجود نیامد تا از امکانات بوجود آمده آن بهره های راکه غرض شگوفائی تمدن جدید وفرهنک جدید در اندیشه وعمل بپروررانند ، بلکه برعکس از آن محروم ماندند . این دوران استبداد وقیمومیت ، دوران افسردگی وپناه بردن به صوفی گری وگوشه نشینی در عقاید و آخرت وبریدن از کارهای دنیائی منحصر شده بود وهم هجومهای بیگانه گان و جنگها های خانمانسوز که همه هستی مادی ومعنوی مردم را گرفته بود . درچنان فرصتی ، و درپایان این دوران ، امپراطوری ابدالیان تاسیس گردید ، که افغانها بحیث فرصت کوتاه ، مجال آنرا نیافتند تا به ، مظاهر جامعه متمدن را که شالوده های آن در کشورهای همجوار واروپای غربی ریخته شده بود .بهره برند . بدست خانه جنگی ها واغتشاشات جدید برادران سدوزائی واحمد زائی ، بارکزائی وهجومهای قوای استعماری بریتانیا مواجه شدند . که نشانه ای آن سه جنگ آزادیخواهانه افغانها در برابر قوای مهاجم امپراتوری انگلیس است . از اشخاصی مهمی که در این دوران باید نام برد سید جمال الدین افغان است . که در وقت تخت نشینی امیر شیر علی خان بهرات بودند و ضمن به تخت نشینی امیر شیرعلی خان ، پروگرام اصلاحات داخلی وطرح اصول مدنیت جدید را دادند . ولی امیر در دوره اول امارت خود که پنج سال ( 1863 م ) ، دوام کرد ، بجنگ برادران وخانه جنگی مشغول بود وفرصتی به اصلاحات کشورنیافت . سید جمال الدین افغان در این مدت از کشور بر آمد واز ایران به ترکیه ومصر وآسیا واروپا روح بیداری وووحدت اسلامی وعلیه استعمار اروپا پیکار ی عظیمی را بر پا کرد .
دربار دوم امارت امیر فرصت برای اصلاحات(1868 م ) ، به امیر دست داد که به اصلاح عسکری وتاسیس مکاتب عصری ، تاسیس چاپ خانه واولین اخبار بنام "شمس النهار " را نشر وچاپ کرد . اولین کابینه وزرا وصدراعظم را که در آن فردی از دودمان شاهی یا اقارب امیر وجود نداشت . امیر در امور سیاسی ورعایت مساوات را دربین اهالی با وسعت نظر رعایت نمودی . امیر کارخانه های توپ سازی وتفنگ در کابل وهرات مبادرت ورزید . وبریتانیا نیز در( 1868 م ) سلطنت امیر شیر علی خانرا برسمیت شناخت . امیر به تعین سرحدات شمالی افغانستان با دولت روسیه تزاری پرداخت . وبرای تقسیم آب هلمند صدراعظم به ایران رفت وبعدا به کنفرانس سمله وکنفرانس پشاور با دولت هند بریتانیوی شامل شدوسیاست دپلوماسی را با دولت انگلیس به پیش میبرد وانگلیسها سیاست فارورد پالیسی را روی دست گرفته به بهانه ای بر افغانستان هجوم تازه را آغاز کردند . که جنگ دوم افغان وانگلیس است .انگلیسها افغانستانرا اشغال وپسر امیررا ، بنام محمد یعقوب خان بگندمک بردند ومعاهده منحوث گندمک را بالایش امضا نمودند .
در نیمه اول قرن 19 م . سلطه استعمار انگلیس که با مبادی تمدن جدید وتحول صنعتی همراه بود ، بر تمام هندوستان وقسمتهای از قاره آسیا را زیر حکمرانی خویش داشت . تاثیر منفی استعمار که با روجیه آزادی خواهی وجنگجویانه ای افغانها مقابل شد وکشور افغانها را برای چندین قرن مواجه به توطئه ها ودسایس جنگ ونفاق مواجه ساخت واز آثار ترقی وتمدن کشور های غربی بدور ماند . بدینمعنی که ، این تحول صنعتی وروشنگری ومدنیت اروپای غربی ، دراین دوران پر آشوب کشورما در قالب فکر وصنعت وجامعه مدنی ، کاملا استعماری وتجاوز گرانه واستبدادی وبنیادگرایانه به زمامداران وروحانین اجیر اسلامی تلفیق شد . مداخلات مکرر استعماری به قلمروهای افغانی نه تنها روح بیداری وآزادیخواهی افغانها را تقویت کرد ، بلکه روحیه جنگی وخارجی ستیزی وفرهنگ ستیزی ومخالفت با تمام مزایای فرهنگ وپناه بردن به تعبد وکهنه پرستی وترجیح دادن به زندگی قبیلوی وکوچی گری ودهاتی پسندی ،انزوا گرآئی ، بجای زندگی شهری واجتماعی ، تحت نظام دولتی وقانون را دربین توده ها تحمیق کرد . که تاثیرات آن تا امروز قویا باقی است . در حالیکه در شرق سرحدات کشورهند بریتانیوی با بنادر بحری بمبی وکراچی راه های خط آهن وبحری را به افغانها ، باز میکرد ، در غرب مملکت ایران قاجاری ودرشمال روسیه تزاری نیز مبادی مدنیت جدید ونشونمای فکر نوین را آغاز نموده بودند . این عوامل تاثیراتی نیز برحیات وفکر وسیاست واداره دولتی مردم افغانستان داشته است . طوریکه قبل با اشاره مختصر به حرکت فکری واصلاح طلبانه ای سید جمال الدین افغان ، که نبر د خود را ضد سه عامل بدبختی شرق ، استعمار ــ استبداد ــ خرافات از افغانستان آغاز کرد . ودر هند ، ایران ، ترکیه عثمانی ، مصر نهضت جدید فکری واصلاحی بوجود آورد وشهرت بین المللی کسب کرد . اورا نخستین پرورنده ای فکر جدید وبیداری افغانستان وممالک شرق میتوان گفت . ولی دسایس استعمار وخانه جنگی های شهزاده گان وعدم تمرکز مملکت نگذاشت که این حرکت فکری سیر طبیعی خود را دوام دهد . طوریکه قبل گفته آمد . امیر شیر علی خان در بار دوم سلطنت خویش توانست ، اولین کابینه افغانی را بریاست صدراعظم نورمحمدشاه قندهاری تاسیس وبرخی تشکیلات عصری را بوجود بیا وردو سیاست آزاد ومستقل را پیگیری نماید . وهجوم دوم انگلیس بنیاد آنرا برهم زد ، ودر نتیجه باعث دولت مستعمره انگلیس وجدائی قسمتی از قلمرو های طبیعی این کشور از آن جدا گردید که امروز باعث خنجر خون آلود در قلب افغانها فرورفته باقی مانده است .در پایان ، دوران کوتاه جمود فکری واستبداد خشن دوران امیر عبدالرحمن خان ، که بعد از مرگ او به آهستگی واحتیاط با تاسیس انجمن سراج الخبار در کابل ، بنای حرکت فکری جدید ، که باگشایش دار العلوم حبیبیه کابل وتدریس ساینس ومضامین جدید آغاز دوباره یافت . که پیشوای این حرکت فکری ، محمود طرزی با اخبار"سراج الاخبار" ونخستین حزب سیاسی " اخوان افغان " در کابل آغاز گردید . مساعی روشنفکران افغانی در تنویر افکار وقیام عمومی ملت افغان ، برای استقلال وآزادی کامل سیاسی به رهبری شاه امان الله به نتیجه مطلوب رسید . ملت افغان با حصول استقلال ، روح تازه یافت وروشنفکران در تشکیل اداره جدید وتنظیم امور مدنی ، تعمیم معارف وتاسیس مکاتب وتوسعه مطبوعات ومعرفی افغانستان جدید ، آزاد بدنیا کوشیدند . بحق میتوان این دورانی را که در عصر سلطنت شاه امان الله آغاز گردید . نه تنها بر اصلاح امور دینی واداری صرف قرار نداشته ، بلکه از آن فرا تر رفته ، با تجدد در زندگی افراد وجامعه ومدرن سازی حیات اجتماعی ـ فرهنگی واقتصادی وسیاسی کشور بود . ناگفته نباید گذاشت که شاه امان الله بعداز برگشت از اروپا وآشنائی با تمدن ومدنیت جدید غرب ، هرچه بیشتر ومصمم تر جدی تربه اصلاحات روی آورد .
قسمت چارم
آغاز اصلاحا ت دوران سلطنت شاه امان الله
امان الله در 13 اپریل 1919 م به دربار عام ، استقلال افغانستانرا با کلمات زیرین ، رسما اعلام داشت که : " من خود وکشور خودرا از لحاظ جمیع امور داخلی وخارجی به صورت کلی آزاد ، مستقل وغیر وابسته اعلام میدارم . کشور من بعدازاین نعمت از آزادی چنان برخوردار خواهد بود که سایر کشورها وقومهای جهان از آن مستفید میباشد . به هیچ قدرت خارجی اجازه داده نخواهد شد تا یک سر موبه حقوق وامور داخلی وسیاست خارجی افغانستان مداخله کندواگرکسی زمانی چنان تجاوز نماید من ، حاضرم تا با این شمشیر گردنش را قطع کنم . " (روابط خارجی افغانستان .. لودویک آدمک . ص 65 .) . با اعلام استقلال ، هم مردم افغانستان که طرفدار استقلال وآزادی بودند ، وهم طبعا امپراطوری بریتانیا سخت تکان خورد . دولت جدید روسیه شوروی ، که با پیروی از سیاستهای جدید ، حمایت وپشتیبانی از آزادی واستقلال کشورهای مستعمره ، در مبارزه شان علیه استعماروانصراف از تمام قلمروهای که روسیه تزاری بزور غصب نموده بود . با اعلام آزادی ملل ، نهضت استقلال خواهی افغانها را مورد حمایت معنوی ومادی ونظامی قرار داد واستقلال افغانستان را برسمیت شناخت . شاه امان الله متقابل روسیه شوروی را برسمیت شناخت . اوبزودی توجه خودرا به پروژه های بزرگ انکشافی معطوف داشت . ایجاد شاهی مشروطه ، ایجاد شورای ملی مستقل وانتخابی ، سیستم قضائی مستقل ومجزا ازسیاست بحیث تاسیس نظام دولتی وبه ساختمان های عصری در کشور آغازنمود . وسرک کابل به شمال را آغاز کرد وشبکه خط آهن وراهای کابل و اطراف را مورد توجه قرار داد . به صنایع توجه جدی نمود . فهرست اصلاحات صنعتی ومدنی شاه امان الله وسیع است ، که به برجسته ترین آنها به ترتیب توجه میگردد . تعلیم وتربیه اجباری برای زن ومرد بطور مساوی ، وآزادی زنان ومنع تعدد زوجات . وتعین معلمان سیار برای فرزندان کوچیها . برعصری شدن کشورش تاکید داشت . پروژه های توسعه مخابرات ، سرک سازی ، تمدید لین های تلگراف وتیلفون ، ساختمان شهر جدید پائیخت ، در دارالامان ، هم چنان تعمیرات وعمارات عصری دیگر. تقویت ومدرن سازی قوای دفاعی کشور ، خریدن طیارات وتجهیزات نظامی وتحصیلات عالی در خارج غرض مدرن سازی وتقویت قوای دفاعی کشور وتنظیم وترتیب نظامنامه های اداری وعسکری وقانون اداری وقانون اساسی . دایر کردن پارلمان ازادیهای قلم و وبیان وغیره . لودویک آدمک ، نویسنده کتاب روابط خارجی افغانستان ... در مورد شاه امان الله مینویسد : " تصورات واندیشه های امیر افغانستان بسی روشن وواضح بود : او میخواست یک ملت قوی ، متکی بخود وآزادداشته باشد ؛ وی یک دولت مترقی ومعاصر اسلامی را تشکیل دهد . " . شاه امان الله ، در سال 1928 م. سفری بکشورهای اسیائی ، اروپائی وافریقائی انجام داد واز مصر ، روم ، پاریس ، بروکسل ، برن ، وبرلین دیدن نمود وبه بریتانیا رفت . ودر باز گشت از طریق ایران ، مورد استقبال عظیمی از توده های مرد م ایران تاسر حد افغانستان با شور وهلهله مشایعت گردید . وی در باز گشت از سفرش لویه جرگه سال 1928 م. پغمان را غرض تصویب رفرمهایش دعوت کرد . وپروگرام اصلاحاتی راکه در لویه جرگه به تصویب رساند لست طولانی دارد ما اینجا صرف عمده ترین آز آنهارا نام میبریم : ، تاسیس اداره تفتیش عمومی ، دایر کردن محاکم عصری ومدنی ، خدمات اجباری عسکری سه ساله ، آزادی مطبوعات وانتقاد ، تعین سن ازدواج مابین 18 ـ 22 سال ولغونکاح صغیره ، آزادی زنان ورفع حجاب ، ملائی مشروط به داشتن شهادتنامه گردید ، مالیات بر زمین افزوده شد ، تعین رنگها وسمبول بیرق ملی ، بعوض شورای دولت ، تاسیس شورای ملی انتخابی ، آزادوبا سواد ، الغای مرید ومرشد در نظام عسکری ، تحصیلات ابتدائی یکجائی پسر ودختر ، تاسیس مکاتب نسوان در تمام ولایات ، تاسیس کتابخانه ها ، تاسیس بانک دولتی ، شرکت هواپیمائی ، توسعه شفاخانه های نسوان بوجود آوردن تشکیلات پلیس ، شمول افغانستان در اتحادیه صلیب احمروغیره را باید نام برد . خلاف ادعای عده ای از مورخان ونویسنده گان که گویا ، که شاه امان الله را مدعی خلافت اسلامی میدانستند وآقای فرهنگ هم درکتاب خود دلیلی برای این ادعا نمی یابند . باید اضافه کرد که : در پایان لویه جرگه تاریخی ، غرض قدر دانی ازکارهای بزرگی که زمامدار افغان انجام داده : هدیه دعا ، تزئین عنوان لویه جرگه توام باتقدیم یک میل تفنگ ویک قبضه شمشیر ، لقب الغازی امیر المومنین تولواک امان الله وهمچنان سیف الملت والدین را بوی پیشناد داشتند .اما امان الله ، از هدیه دعا با حرارت وگرمی استقبال وهدیه تفنگ را پذیرفت واز آنها تشکر کرد وضمنا نظر خودرا در مورد عناوین که نماینگر استبداد ودکتاتوری است نه پذیرفت وتنها به عنوان ساده امیر امان الله قناعت کرد . لودیک آدمک مینویسد : " هردو عنوان دیگراز جمله عنعنات اسلامی وروحانی بود که یکی از آن زعامت خلافت اولی اسلام را نمایش میداد چون امیر المومنین ودیگری زعامت غیر روحانی وتاحدی عنعنوی مانند پدروپدر کلانش از آ ن استثشمام میشد که طرف پسند امیر قرار نگرفت . امان الله حتی لقب غازی را قبول نکرد زیرا او احساس میکرد که شخصی سزاوار لقب غازی است که در صحنه جهاد ونبرد شخصا بر علیه انگلیس سهم گرفته باشد . " (همانجا ص.122.ترجمه فارسی پوهاند محمد فاضل ) .شاه امان الله مرد این سالوسیها نبود که با القاب راضی گردد وی میخواست هدف های ترقی وتجدد افغانستان را از مزلت تاریخی بیرون آرد ودر قطار کشورهای متمدن معاصر قرار دهد .
جورج ارنی مولف کتاب " افغانستان گذرگاه کشور گشایان ص .15 ـ 16 " در مورداوضاع آنوقت افغانستان وسفر شاه به اروپا ، مینویسد : " ...شاه در حالیکه به ملت ساده خود فکر میکرد ، سخت تحت تاثیر قرار گرفته بود . در سال1928 لندن ودیگر مراکز اروپا مملو ازجوش وخروش بود . ازدحام موتر هاوروشنی چراغها شب رابه روز تبدیل کرده بود . در آنجا راه آهن ، موتر های الکتریکی ، تیلفون وتلگراف وجود داشت . درفابرکه های عصری اموال چشم را خیره میساخت ودر شفا خانه های مدرن مریضان تداوی میگردید . برخلاف در سال 1928 از نظر رشد صنعتی افغانستان دست ناخورده باقی مانده بود . جزء ورکشاپهای توپ وتفنگ ، بوت ،چرمگری ، صابون سازی ، وشمع ریزی ، دیگر چیزی وجود نداشت . تجارت توسط کاروانهای شتر صورت میگرفت که صدها میل راه را میپیمود ودر زمستان یا بعد از بارانها ناممکن میشد . حتی کوچه های کابل سنگفرش نشده بود . یکی از مراکز ولایات افغانستان به نام جلال آباد از قرن نزدهم به اینطرف یک کمی تغیر کرده بود . یک تن بریتانیوی آنرا " محل کوچک وکثیف که اطراف آن را خر ها وشتر های مرده احتوا کرده وباعث الوده گی هوا میگردد . " یا د کرده است . امراضی چون توبر کلوز ، ملاریا وغیره شایع است وکشیدن تریاک یگانه راه تقلیل درد بیمارمحسوب میگردید ." وی بدنباله می افزاید : " ایجاد یک مدنیت اروپائی در افغانستان غیر قابل حصول به نظر میرسید ." ( همانجا . ص 16 .) . اصلاحات دوران امان الله که از اصلاحات امور دینی پا فرا تر گذاشته ، به ساختمان جامعه مدرن راه باز میکرد . از عصر امیر شیر علی خان که با نظریات اصلاحی سید جما الدین افغان طرح واز طریق زعامت پادشاهان وامیران انرا میخواستند ، از بالا به پائین تطبیق نمایند هردو با ناکامی مواجه شد . که دلایل این ناکامی را ، مورخان ومتفکران خارجی وداخلی ، در دوبخش عقب ماندگی قرون اوسطی ئی افغانستان از لحاظ اقتصادی ومالی واجتماعی که زمینه های مداخله خارجی ووابستگی خارجی فراهم میساخت . دوم اینکه این اصلاحات ونوآوری وتقلید از جامعه مدرن با کهنه پرستی وخرافات وتعبد وبنیاد گرائی توده ها در تقابل ونبرد قرار گرفته ، وبامداخله خارجی انگلیس ناکام ماند . بهر صورت آنعده مولفین انگلیس تبارکه خواسته نقش مداخله گرانه وانتقام جویانه ای استعمار گران انگلیسی را در سایه قرار دهند . به عاملهای نادانی ملت ، بنیاد گرائی وعقاید مذهبی مردم ، کم تجربه گی واحساساتی بودن وقشری بودن رفرمها یا در نظر نگرفتن نصایح اتا ترک وشاه ایران ، شور وهیجان انقلابی یا غرور بی جا ، یافریب دولت روسیه شوروی یا بی حرمتی در برابر موسسات مذهبی وتضعیف قوای عسکری وخالی شدن خزانه شاهی ، عسکری اجباری وآزادی زنان ویا حجاب وعسکری هشت یک وغیره را نام میبرند . البته هر کدام این عوامل دست بدست هم داده زمینه های توطئه ودسیسه را غرض بر انداختن و انتقام کشی ازنظام مشروطه اول ، بدست توانمند ومداخله گرانه بریتانیا که گام بگام عوامل سقوط رژیم را دربطن خود رژیم فراهم ساخت، وبدست عمال بنیاد گرا شیوخ وملا وآنانیکه نه از علم واسلام وشریعت بهره ای داشتند ونه از تمدن وفرهنگ وپیشرفت وترقی ، فهم شان بیشتر از مسجد ومدرسه وشرعیت بمفهوم خودشان بالا تر نمی رفت ، سپردند وعده نافهمیده یا فهمیده وغرض آلود زیر بار قومی وسمتی این دوران را دوران ،عیاری وجوانمردی نام داده اند و آنرا قیام افغانها علیه ستم وظلم بخصوص ستم ملی نام میگذارند . این درک همانقدر از فهم قیام مردم علیه استبداد عاری است ، بهمان اندازه برخاستگاه این قیام کاملا ضد ترقی وعدالت خواهی بوده وریشه در تاریکی وبنیاد گرائی داشت ووابستگی بمنافع استعماری مورد اجرا قرار گرفت . هیچ توجهیه غیر از این را نمیتوان برآن افزود . عده ای هم سقوط دوره تحولات ترقیخواهانه ای سلطنت امانی را در نزدیکی با رژیم کمونیستی اتحادجماهیر اشتراکیه شوروی دانسته ، معتقدویا بهتر است گفته شود با تعصب وخصومت ، بقول جورج آرنی : " در آغوش کشی خرس سیاست خارجی 1919 ــ 1973 " وی با یک اشاره که ، گویا " امان الله را ، ایدیالوگهای مقاومت افغان یک کمونیست میخوانند . " اوادامه میدهد که : " او (امان الله ) کسی بود که تکنیسنهای شوروی را به خاطر پرواز ووارسی از سیزده هوا پیما داده شده از طرف مسکو بحیث هسته ، قوای هوائی ، استخدام کرده بود . او همچنان انجنیران روسی را اجازه داد تا بین شهر های عمده کشور تماس تیلفونی بر قرار سازند . با آنهم اوکسی بود که با امضای نخستین قرار داد دوستی با اتحاد شوروی بیطرفی عنعنه یی افغانستان را به سازش گذاشت " ( همانجا .ص.30 ) . این شیوه تاریخ نگاری ، کاملا بحکم قاضی میماند که محکوم را قبل از اثبات جرم ، محکوم به اعدام مینماید . وبعد ا جرمش را توضیح داشته که گناهش بلی ! سر پیچی از دساتیر امپراطوری بریتانیا بود . این نحوه برخورد نه تنها به آرنی ها مربوط است ، بلکه این برخورددر ماهیت نظام استعماری وتجاوز گر نهفته ، که بحث گذشته ، از آن غرض توجهی اهدافش ، از روشنگری بهره میگرند وخود واعمال زشت خودرا ،با منطق روشنگری ، منطقی ، عادلانه ، بشر خواهانه ، دموکراتیک وبه مصلحت کشورها مشروع میدانند . وبرای اجرای آن از هیچ عملی تا تجاوز واشغال دریغ ندارند . با تاسف باید گفت دربین روشنفکران دوران حاضر نیز این بینش ، که اینجا آنرا غیر واقعبینانه وارتجاعی وبسود کشور ومصالح ان نمیدانم . دربین عده ای از روشنفکران ما زنده است .
مقابله نو وکهنه در اصلاحات کمتر از نیم قرن اخیر
این دوران ، که متعلق به بپایان جنگ دوم بین المللی واحیای مناسبات جدید بین المللی وزوال استعماروایجاد وبپائی دولت های جدیدی رسته از استعمار بطور آزادومتکی به شا لوده ای ترقی خواهی ورهائی کشورها از قیود عقب مانی قرون ورسیدن به جامعه مرفه وصنعتی ومتکی بخود را ، با اتکا با نظام سوسیالیستی اتحاد شوروی وبلاک کشورهای سوسیالیستی باید دید . که افغانستان را نیزمیتوان در قطار این کشورها قرار داد . که دوباره آغاز از سر گیری اصلاحات وبپا گیری ، جرقه های از ترقی خواهی وبنیاد گذاری تمدن نوین ، در کشوری که قرنها از تمدن وترقی وتوسعه اقتصادی ، ورفاه اجتماعی بعقب رانده شده نام داد . البته آغاز این دوران بعد از رکود وجمود اقتصادی سالهای سلطنت نادری وحکومات دوران ظاهرشاه ، تا آغاز اولین پلان پنجساله اول اقتصادی زمان حکومت سردار محمد داود خان ، می رسد . عده ای دوران حکومت خودکامه داود خان واجرای نسبتا موفقانه سه پلان پنجساله رشد وتوسعه اقتصادی را نادیده انگاشته ، صرف استدلال خودرا ، به دهه دموکراسی که دهه پایان سلطنت ظاهر شاه است متمرکز نموده ، همه بدبختیهارا یکسره در سیاستهای همکاری های اقتصادی با اتحادشوروی می بینند ومانند طفل لجوج بدامن امریکا چسپیده اند . که چرا این امریکا بسراغ شان نیامد ؟ امروز که امریکا با حضورش حاضر! این آقایان به گذشته نفرین میکنند وبار دیگر دربرابر ارتجاع وبنیادگرائی وسنت پرستی وخرافات وعمال آن زانو زده ، تحت نام سنن وعنعنات پسندیده اسلام وافغانی که معلوم نیست در قانون اساسی وقانون احزاب چه توجهی برای آن دارند ، که آنرا دوباره بر پا دارند بازهم در تلاش اند آزادی وترقی را در بند بکشند . وجسارت رویاروئی با نیروی اهریمن جنگ وسیاه روزی افغانستان را ندارند .
طی اجرای سه پلان انکشاف اقتصادی افغانستان که عمدتا از منابع خارجی تکمیل میشد ، متکی بر کمکهای اتحاشوروی ، ومبادی زندکی شهری ومتمدنرا پی ریزی میکرد بوده است ، که این پلانها توسعه راهها ، غرض انتقالات امتعه ورفت وآمد بین ولایات وشهر را سهل ساخت . احداث شبکه های برق رسانی ، اعمار مراکز درمانی وصحی ومرکز تعلیمات عالی ومسلکی ، توجه به توسعه منابع صادراتی در تجارت خارجی وتولید محصولات داخلی وبلند رفتن سطح رفاه عمومی ، رشد فرهنگ وکلتور ، تنظیم قوای عسکری با سلاح های متداول وتشکیل قوای هوائی وزمینی ، بهبود وضع زمین وتهیه کود های زراعتی وتخمهای اصلاح شده وادویه ضد آفات ،تهیه آب به شهرها وزراعت ، وده ها وصدها پروژه در عرصه های خدمات اجتماعی ، صنعتی ، ترانسپورتی ، زراعی ، تعلیم وتربیه مسلکی در داخل وخارج کشور زمینه سازی گردید . ورشد و انکشاف اقتصادی رادرسطح تامین کرد . که تاریخ افغانستان قبل از آنرا ندیده بود . رشد وتوسعه اقتصادی وتوسعه راهها وشهرها ومعارف ، زمینه آغاز تحولات فکری در بین روشنفکران و کتله های معارف وکارمندان ادارات دولتی وکارگران صنایع جدیدا احداث شده را فراهم ساخت . به اساس منابع تمویل ، عواید دولت طی این سالها با اتخاذ تدابیر پلانی دولت ازدیاد قابل ملاحظه را بار آورده است . طی پلان اول به 10،6 ملیارد افغانی به پلان دوم به 25،0 ملیار د افغانی بالا رفته که پلان سوم بوده ، که مصارف بودجه از منابع داخلی در سال 1357 بالغ به 17 ملیارد افغانی بوده وحجم کمکهای خارجی وقروض دولتی 17،5 ملیارد افغانی به دالر را احتوا میکرد (بادرنظر داشت قیمت ها وهم تعین قیمت ثابت دالر بنرخ باک دولتی ) که خود نمایانگر رشد وتوسعه نسبی اقتصادی را نشان داده ، ونا گفته نباید گذاشت که نزدیک به 80% تهیه سرمایه گذاریها انکشافی از همکاری با شوروی تامین میگردید . لست عریض وطویل این پروژه ها ، که به بهره برداری سپرده شده ، ایجاب کتاب طویل وعریضی را مینماید ، که امروز همه مفقود ونابود گردیده اند . این دوران توسعه اقتصادی افغانستان با دهه دموکراسی تکمیل گردید . دهه دموکراسی خود ازیکطرف بیانگر رشد نسبی وتوسعه اقتصادی بود ، واز طرف دیگر بیان نا کافی وناتکمیل وکند این توسعه بود که در بین روشنفکران ، بشکل اعتراض علیه نظام ، در تمام جوانب آن ، چه در داخل خود نظام در قشر حاکمیت وخانواده سلطنتی وبیرون از آن در بین روشنفکران وتکنوکراتان متعلق به بورکراسی دولتی وخارج از آن را دامن زد واقشار جامعه نه تنها روشنفکر وتحصیل کرده را فرا گرفت ، بلکه موسسات تحصلات عالی مکاتب وارگانهای ادارات دولتی یعنی مامورین ، وکارگران موسسات فابریکاتی نیز سرایت کرد . که جرقه های اولی آن ، درتجربه انتخابات دوره دهم شورا که با سرکوب وترور بدرقه وخاموش گردید . وباعث وبانی جنبش اصلی که میراث دوران امانی وتجربه کوتاه تشکیل احزاب وانتخابات پارلمانی بود ،دوباره براه افتاد ، درجریان انتخابات دوره دوازده پارلمان ، در روشنی ارزشهای قانون اساسی کشور، انتخابات با شرکت عده ای از روشتفکران مربوط به حزب نوتشکیل دموکراتیک خلق افغانستان ( یا بهتر است گفته شود جمعیت دموکراتیک خلق افغانستان ) از چنان شوروشوقی در شهرها ومساجد بر خوردار گردید که در پایا ن ، انتخابات ، برنمایندگان پارلمان واقشار اجتماعی کشور چنان تاثیری را بجا گذاشت که نه تنها باعث سقوط چند حکومت پیهم گردید ، بلکه باعث سر پیچی واعتراض شاکردان وطلاب مکتب وگارگران نه تنها در مرکز شهر کابل محصور باقی نماند و دامنه آن به سراسر ولایات وشهرها وموسسات فرهنکی ، تعلیمی وکارگری واداری سرایت کردوکشانده شد . این آغاز نوین جنبش ونهضت رسته از قید زمامداران وپادشاهان وطبقات بالای حاکمیت بود . که بحق میتوان آنرا جنبش واقعی مردم دانست ، که به سرعت در همه جا ودر همه طبقات واقشار جامعه نفوذ میکرد . آغاز این جنبش ترقی خواهانه که از ارزشهای قانون اساسی در عمل حمایت میکرد . وبه برنامه جمعیت دموکراتیک خلق افغانستان محصور نمانده ، بلکه جناحهای تند راست افراطی وچپ افراطی را به رقابت ، بااین سیستمهای معتدل بجای مقابله بانظام کهنه بمقابله واداشت . واهداف برنامه وی جمعیت دموکراتیک خلق افغانستان ، که در توافق با اوضاع واحوال متناسب وبر ارزشها ی دموکراتیک ووطنپرستانه متکی بود ، بجای مقابله باسیستم ونظام حاکمیت ، در تقابل همدیگر یا بهتر است گفته شود در مقابله با پروگرام وفعالیتهای سیاسی ج. دموکراتیک خلق ا. قرار گرفتند که بعد ها این وضع دربین جناح های اعتدالی منشعب شده از بدنه اصلی ج. دموکراتیک خلق ا . ، با پروگرام مشابه یا موازی باهم برقابتهای مبارزاتی پرداختند . ودر جامعه بنامهای پرچم وخلق ، ستمیها ،سازائیها وگروه کار وغیره مسمی گردیدند وتوسعه بیشتریافت وتقسیم شدند . ج . دموکراتیک خلق که مبارزه را در چوکات ارزشهای دموکراتیک قانون اساسی وخواسته های دموکراتیک وترقیخواهانه ، از طریق راه ها ووسایل قانونی وپارلمانی بمبارزه بر خاسته بود . از دو جناح چپ وراست افراطی داخل نهضت مورد اتهام سازش با دستگاه دولت وتسلیم شدن به دولت ، ودر مقیاس بین المللی متهم به رویزیونیزم ، وهمزیستی مسالمت آمیز که بحیث سیاست جدید اتحادشوروی ، مطرح بود به سازش کاری با امریکا وصرفنظر کردن از مبارزه قهر آمیز یا جنگ پارتیزانی یا قیام مسلحانه ، تلقی داشتند ، مواجه بود . راست افراطی تحت نام کافر وکمونیست وبیدین وملحد تا سر دادن فتوای کشتار اعضای حزب در ولایات ننگهار وپکتیا مبادرت کردند . در قشر بالائی دولت نیز آنانیکه بحلقه خوان دولت چسپیده بودند . مکررا از خطر دموکراتیک خلق ، جامعه وسلطنت وهئیت حاکمه را می ترساندند وهم مسئله دوری وفاصله گرفتن ازدولت شوروی ، ونزدیکی به امریکا را ، پیگیرانه تعقیب مینمودند وهمچنان در داخل درپی مسدود کردن دموکراسی نیم بندی که جدید ا ، بگفته ای خود شان " اهداشده بود " درپی پس گرفتن آن بودند . آنان تلاش داشتند تا فعالیتهای احزاب ، بخصوص جمعیت دموکراتیک خلق افغانستان در هردو جناح آن ،غیر قانونی وملغی قرار داده شود . سیاست جمعیت دموکراتیک خلق افغانستان بر مبادی اصول قانونی ومسالمت آمیز و بر حذر از مداخله دربین نظامیان استوار بود . وعملا هیچ عضوی بطوررسمی یا غیر رسمی بین اعضای ج. دموکراتیک خلق که به نظامیان منصوب باشد موجود نبود . البته روابط فامیلها برادران، اقارب خوش بینی ها وسمپتیها وانتی پتیها وسیعا در قشر نظامیان نه تنها به دموکراتیک خلق ، بلکه در سایر احزاب بشدت محسوس بود ووجود داشت .
آستانه دخول به دهه ای دموکراسی ، بحران دهه
انکشافات تازه در اوضاع بین المللی ، بخصوص درسیاستهای اتحادشوروی در همجواری افغانستان ، که بهیچصورت بی تاثیر نبود . افغانستان ، درسا 1947.م قانون بلدیه ها وشورای ملی را به اساس انتخابات آزاد وکتبی اجرا کرد . با هیجان وشورو شوق زاید والوصفی از طرف مردم استقبال گردید . که در انتخابات بلدیه کابل غلام محمد فرهاد که ازشهرت خوبی برخوردار بودواز طرفداران اصلاحات دوره امانیه پیروی میکرد بحیث رئیس انتخابی بلدیه کابل انتخاب شد . بنای جاده میوند وجاده نادرپشتون وتعمبرات کارته های جدید شهر کابل را که به شهر نمای جدید داد ، در زمان وی ساخته شد . مبارزات انتخاباتی شورا ، بدنبال انتخابات بلدیه ها ، با بیانات وفعالیتهای ، آزادیخواهان وطرفداران اصلاحات ومشروطه مثل ؛ دکتورعبدالرحمن محمودی ، میر غلام محمد غبار از کابل ، گل پاچا الفت از جلال آباد ، محمد کریم نزیهی از اندخوی ، صلاح الدین سلجوقی از هرات ، عبدالحی حبیبی از قندهار ، سید محمددهقان ازبدخشان ، عبدالاول قریشی از تخار، خال محمد خسته ازمزارشریف ، نظر محمد نوا از میمنه وعده دیگر که تعدادشانرا محمد صدیق فرهنگ به سی نفر تخمین زده اند از طریق انتخابات آزاد داخل شورای ملی کشور گردیدند . وبرای بار اول بود که عده ای وکلا میخواستند ؛ حکومت را به شیوه پارلمان مشروطه ، در کاری های خلاف قانون مورد سوال واستیضاح قرار دهند . ایشان به اثرفشار ومبارزه پیگر در برابر لغو کاراجباری " بیگار"، ( خدمت بدون مزد بدولت واجباری ) را وحواله جنسی غله بالای مالیه دهندگان را لغو کنند که در نتیجه موفق گردیدند تا محدودیتهای رادر بعضی اجرات دولت وکارمندان دولتی ، در ولایات بالای مردم خلاف قوانین اجرا میگردید . محدود سازند . وبرای اولین بار قانون مطبوعات آزاد را بمنصه ای اجرا در آوردند . که در پرتوقانون جدید ، جراید آزاد مانند " انگار " ، " ندای خلق " ،" وطن " ، " نیلاب " ، "ولس " و " آئینه " در کابل تاسیس شد . وحلقات سیاسی روشنفکران در پرتو آنها به فعالیتهای سیاسی آغاز نمودند . که عبارت بودند : ویش زلمیان ، که جراید شان آنگار وولس بود . حلقه دیگردر محور جریده وطن ، و حلقه دیگر بدور جریده ندای خلق بود . این جریانات روشنفکری که تمام روشنفکران را در حلقه های خویش بسیچ میساخت پروگرام مشابهی سیاسی ، حمایت از دموکراسی وآزادی ونظام مشروطه مطالبه وپا فشاری داشتند.
طوریکه دیده میشود ، این دوره بار دیگر، بعدازاعلان استقلال وآزادی وترقی خواهی ، دوران سلطنت امانی ، که به رکود واستبداد ، سپرده شده بود . اینبار قویتروبا بنیاد وسیعتر روشنفکران وحمایت توده های شهری ومامورین دولتی ، بمواضع دفاع از ترقی وآزادی ودموکراسی ومنافع مردم بپا خاسته بود ودر برابربنیاد گرائی واستبداد قرار میگرفت . تشکیل شورای ملی وترکیب آن نمودار زنده وروشن از نبرد کهنه ونو در قالب نظام مسلط کهنه شاهی واستبدادی فردی وسنتی بود ، که با عقب مانی اوضاع سیاسی اجتماعی وتحولات خیره کننده ای تمدن جهانی وکشور های اطراف افغانستان بوجود آمده ، و به بن بست نشسته و بار دیگر مجبور میگردید ، مبارزه در راه خواستهای ترقیخواهانه روشنفکران سر بلند کرده بود ، به عقب نشینی وسرکوب واداشته شد . دراین دوره شورا که اکثریت مطلق محافظه کاران سنتی بر آن مسلط بودند که بدستور سلطنت وحکومت قرار داشتند . این تضاد نو وکهنه نه تنها در موجودیت پارلمان ظاهر بود ، بلکه از درون خانواده سلطنتی را نیز به بحران وچلنج گرفته بود . عده ای بر گشت بگذشته وترس از امروز واز خواستهای روشنفکران در قالبهای آزادیخواهانه وعدالت خواهانه شان ، هراس داشتند . حاکمیت سلطنتی تحت هرنامی که به آن داده میشود از رفرم های سیاسی واجتماعی بحال اش سود مند تشخیص نداشت ونکرد . وهم با اساس همین حراس بود که تمام دوران نادری وتا پایان دوران حکومت هاشم خان ، از رفرم واصلاحات حرفی نداشت اگر بود هم بسیار محافظه کارانه ومحصورمانده در استبداد خشن حکومت نادر ووبرادران بود .
در پایا ن دوران اصلاحات که دولت نه ماهه ای " سقویی " جایش را به حکومت جدید نادری که تمام دست آورد های مردم وروشنفکران سلطنت امان الله شاه نادیده گرفته شد ه بود داد . ودوران بر گشت بگذشته با شیوه سابق استبداد وخشونت حاکم گشت . خانواده ای نادری وبرادران ودرباریان واطرافیان که از تجارب تاریخی کشور وجهان آموخته بودند ، تمام رفرم هارا برای دورانی طولانی مسکوت گذاشتند . با تجربه دموکراسی نیم بند دوران صدارات شاه محمود خان کاکای ظاهر شاه بار دیگر خواستند بند هارا سست کنند . اما ترسیدند بخاطر اینکه نهضت در قالبهای تعین شده ای خانواده دیگر نمی توانست اسیر وپایبند باشد واز آن فرا تر میرفت . بهمین مناسبت است که درسی دیگری از سرکوب وخشونت علیه آزادیخواهان از سر گرفته شد . ونهضت محدود انتخابات شوراها وبلدیه ها وجراید مطبوعات واحزاب ، جای خودرا بنظام خود کامه استبداد سلطنتی داد . خانواده شاهی وروشنفکران درباری برای تحکیم کاری مواضع استبدادی شان ، نیاز به اردوی محکم وقوای امنیتی داخلی فنی ومجهز با سلاح ر ا ، جزء اساسی قدامتهای خویش تشخیص وقرار دادند . تهیه سلاح وپرسونل نظامی وامنیتی از یکطرف نیاز به پول دارد ، واز طرف دیگر به تعلیم وتربیه ، که هردو در بساط دولت افغانستان خشکیده بود . جزءمنابع خارجی ، مدرکی دیگری را سراغ نداشتند . ومرجع اولی را بنا بر خاصیت وماهیت سنتی ومحافظه کارانه دولت ، غیر از امریکا ، جای دیگر سراغ نداشتند . به آن در دق الباب کردند . حتی نه یکبار بلکه چندین بار ، تا اینکه ؛ نکسن معاون رئیس جمهور امریکا ، در برگشت از سفرش ازافغانستان به امریکا با کلمات توهین آمیز، عنوانی مردم افغانستان که " این مردم وحشی ارزش کمک امریکا را ندارند " خودرا از دق الباب های متواتر زعمای افغانی خلاص نمود . امریکائیان بیاری رسانی به پاکستان وایران را مورد حمایت قرار دادند وافغانستان را بطور قبول شده ، به منطقه منافع روسیه قبول شده ورها کردند . زمامداران افغانی از بار گاه آنطرف اوقیانوسها رانده شدند . واین شورویها بودند که دست دوستی وهمکاری رابطرف زمامداران افغانی دراز کرد ، که مورد ملامت ومخالفت عده ای از روشنفکران محافظه کاروجاه طلب دراقشار بالائی اداره دولتی را فراهم ساخت وهم عده ای روشنفکر مآبانه براین همکاریها تا هنوز نفرین میفرستند وحتی عملا در صدد انتقام گیری از این تاسیسات برآمده اند وآنرا با کمک پاکستان وجهادیان یا به تاراج بردند یا منهدم کردند وفعلا باقی مانده را بحراج گرفته اند واز شر آن خودرا رها میسازند . صاف وساده این نه تنها بنیادگرائی کور نیست که مظاهر از تمدن وترقی را مورد خشونت قرار میدهد ، بلکه روشنفکران وتکنوکراتهای گوش بفرمان دولتی با تعصب ووارد شده بعرصه حاکمیت دولتی در امروز، این خدمت را بعهده گرفته اند .
این دست دوستی بار اول نبود که تحت نظام خانواده شاهی به افغانستان درازمیگردید ، بلکه بنیاد آن از تاسیس دولت شوراهای کارگران ودهقانان گذاشته شده بود ، که با سرکوب اصلاحات امانی وبعدا بطور آگانه مسکوت گذاشته شد . دولت شاهی افغانستان که بار دیگراجبارا به اصلاحات محدود ، تحت نامهای بیطرفی وحفظ تعادل ، خلاف اراده ای زمامداران سلطنتی ودربارایان به شورویها پیوسته بودند . که تا هنوز این شیوه برقرار است . بگذشته اگر بدقت نظر اندازی گردد . ضرورت اصلاحات حداقل ومحدود از ضروریات جدی مطرح بود واز داخل بانیروهای وسرمایه ها وتوانائیهای تخنیکی کشور بدست آوردن آن میسر نبود . دولت پادشاهی بر سر دو راهی انتخاب اصلاحات ویا هنوز هم باید از آن صرف نظر کرد . نه ارلحاظ تقاضای زمان وخواست جامعه ، بلکه هم اشرافیت سلطنتی از درون خانواده مواجه وناگزیربودند . وباید آنرا از خارج تامین کند . دوکشور ودو راه را آنها میشناختند . از شوروی بنا بر ماهیت نظام شوروی ، که با ماهیت نظام سلطنتی بر سر حاکمیت ، که با تغیرات وتحولات ، که با نظام دربار وطبقات حاکمه مفت خور بنیاد گرائی اسلامی سر سازگاری داشته باشد جور در نمی آمد . از همان ابتدا از پدر وکاکاها ی خانواده آموخته بودند که از شوروی دوری کنند و" خرس را به آغوش نکشند " حتی تمایل نداشتند در سطح تعارف ومناسبات دپلوماتیک فراتر روند که نمی رفتند . چه شد که بیکبارگی خرس راچنان به آغوش کشیدند که حتی در گرمی آغوش آن همه چیز را فراموش کردند . که آقای محمد صدیق فرهنگ نیز از آن گله دارد ؟ از تکرار این سرگذشت که در کتب متعدد این آقایان ناراضی از شوروی ودرعمل با شوروی که چه شد که به استقبال با آغوش کشی خرس بروند؟ وتجربه دوران اصلاحات شاه امان الله را از قول باز گوینده ای آن ، جورج آرنی ،که از خشونت دربار ملکه وکتوریا مینویسد ، بخوانید : " با وصف عقایدمبرم ناسیونالیستهای افغان که بریتانیا سقوط امان الله را اداره میکردند تا پیروزی جنگ سوم افغان وانگلیس راتلافی بنمایند " از زبان افغانها باز گو میکند وهم اینکه سیزده فروند طیاره روسی با پیلوتهای روسی وافغانی بر فراز افغانستان پرواز مینمایند از نظر انگلیسها پوشیده نبود وهم طی سه هفته که بازدید از لندن ومهمانیها سپری نشده بود که عزمت امپراطوری بریتانا در مقابل آنها ( شاه امان الله وملکه تریا وهیئت معیتیشان ) به نمایش گذاشته شد . بقول جورج آرنی " مانورهای ارتش درسالیزبوری ، مانورهای دریائی را درپورتی موت ونیروی هوائی را در هیندون تماشا کردند تا اینکه ملکه ثریا در فروشگاه ماپلز ترجیح داد بخریداری بپرادزد . در آنجا از مهماندار خود پرسید که : " شما چرا برای ما راههای مختلف کشتار مردم را نشان میدهید ؟ " (افغانستان گذرگاه کشور گشایان .ص. 15 ) . بخوبی آشکار است . که این دشمنی از کجا منبع میگیرد . همان وابستگی به استعماروکهنه پرستی وبنیاد گرائی ، که در نظامهای وابسته به استعمار انگلیس اساسات آن ریخته شده بود وبنیادی گرائی آنرا چنا ن باخود ضم ساخته که از آن نمیتوان بدون شناخت ومعرفت در ست ومتکی برماهیت این نظامها ، پی برد و دل بدان نبست .
مسئله اصلاحات افغانستان امروز هم زیر سوال است که بدان چطورپرداخت ؟ وآنرا اجراکرد ؟ که عده آنرا در چور وچپاول تحت نام بازار آزاد ، یا دشمنی با گذشته اصلاحات وهرچه ساخته وبدان در گذشته بهمکاری شورویها پراخته شده باید ویران گردد . زیرااز شورویها بوده وآقایان علیه آن جهاد نموده اند . افسوس وصد افسوس به این فهم وروشنفکری ووطنپرستی این آقایان ! که وقت ونا وقت به تقاضاهای خویش ، دوری از شوروی وپیوستن به اقمار کشورهای استعماری وضدیت با همه انواع کمک ومعاونت در ساختمان جامعه مدرن و رشد وتوسعه اقتصادی افغانستان ، که از طرف شوروی مقدور بود با نظر کراهت ، دشمنی وتوطئه دیده واز آن نفرت وانزجار دارند . این شیوه به بنیاد گرایان دوران استعمار انگلیس که انقلاب شورویها را بحیث هیولای خطر جهانی به سیستم استعماری شان تبلیغ میکردند وآنها هم کور کورانه با گرفتن چند روپیه وکلدارهند بریتانیائی را نصیب میشدند در مساجد ومنبر به تبلیغ آن میپرداختند ومردم را از نام گرفتن روس بر حذر میداشتند . وتا امروز هم هستند روشنفکران که با سماجت از همان مواضع یک قرن قبل استعمار پیروی میکنند . در سال 1953 م. با تغییر شاه محمود خان وروی کار شدن محمد داود پسر کاکای ظاهر شاه ، دوباره حکومت اختناق وبیکاره ای ، جارا به حکومت استبدادی در راس محمد داود خان خالی کرد ، که سه مسئله اساسی را که : تقویت دفاعی کشور حل مسئله پشتونستان ، رشد وتوسعه اقتصادی را روی دست گرفت . که با تقویت دفاعی کشور هم در بحرانهای داخلی وهم در قضایای سرحدی با کشورهای همجوار است به تناسبی نایل آیند . واز اصلاحات اجتماعی ، سیاسی واداره دموکراتیک حکومت سر باز زده شد و آنرا مغایر هدفهای تنظیم شده میدانستند . برای این منظور غیر از شوروی کشوری دیگری را نمیتوانستند سراغ نمایند وهم گشتند ، متاسفانه نیافتند وبه شوروی روی آوردند .
طوریکه قبلابه اجرای پلانهای پنجساله اول ودوم وسوم اشاره نمودم ، نمیخواهم آنرا اینجا تکرار کنم صرف همینقدر قابل یاد دهانی است که طی پنج سال اجرای پلان اول پنجساله ، حکومت داود خان ، قادر بتقویت قوای نظامی گردید ، که در حمایت آن اصلاحات آزادی زنان ورفع حجاب را تقریبابه ارامی به انجام رساند . به استثنای قندهار که آشوب آنرا به سادگی فرونشاند . (طرح پلان اول پنجساله 1956 م. واولین قطعات اردو در 1958 م.با سلاح جدید شوروی مجهز شد ودولت بر اوضاع داخلی مسلط گشت . ودرجشن استقلال 1959 م .با ظاهر شدن ملکه وخانمهای صدراعظم ووزرا وماموران وافسران بلند رتبه دولتی در کابل وبعدا در ولایات نیز تطبیق گردید) .
تاثیرات رشد وتوشعه اقتصادی افغانستان را طی پلان اول از آقای صدیق فرهنگ نویسنده " افغانستان در پنج قرن اخیر میخوانیم : " طی پلان اول اقتصادی؛ دگرکونیهای را در بر داشت : داد وستد پولی از شهر ها به روستاها ، بدور ترین نقاط کشور توسعه داد وجای تبادله جنسی را احتوا نمود . اعتبارات جنسی وکریدتی به زارعین تنظیم شد تاسیس بانکهای جدید اعتبارات تجارتی وکریدتی وجمع آوری سرمایه را تسریع کرد قشری جدیدی از متصدیان کوچک را احیا وتشویق نمود . " وی به ادامه مینویسد : " توسعه مناسبات (منظور از شوروی است )از بخش های نظامی واقتصادی به بخشهای معارف ومطبوعات ، تبادل هیئتهای ، مالی وتخنیکی ، دانشمندان وهنرمندان ، سفرهای وزرای کشورها حتی غرض تفریح وتداوی ... " ناگفته نباید گذاشت این بخش مورد غضب آقای محمد صدیق فرهنگ نویسنده کتاب است . ودرپایان بازهم صراحت تصریح میدارند که : " دوره ای حکومت محمد داود خان بیش از هروقت دیگر بعداز مسافرت شاه امان الله مورد توجه دنیای خارج قرار گرفت وبزرگترین کمکهای اقتصادی را بدست آورد . ( همانجا .ص.698 و699 .) .
نویسنده ای کتاب افغانستان در پنچ قرن اخیر ، آقای محمد صدیق فرهنگ ، خلاف عقاید اش ادعا دارند که ، کودتای 1973 م . که رژیم شاهی را به جمهوری در راس محمد داود خان تعویض کرد . ریشه درعامل " ... اصلی همکاری نزدیک نظامی افغانستان با اتحادشوروی وتربیه ای صاحب منصبان جوان اردوی آن ، در آن کشور بوده است صاحب منصبانی که در هردو کودتا نقش قاطع را ایفا نمودند . " وی به دنباله دلیل می آورد که " ... اکثر صاحب منصبان براساس سیاست قومی دولت از یک قوم واحد انتخاب گردیده ... واین امر بجای خود ، کار بسر رساندن سازش وتوطئه را برای ایشان سهولت بخشید . " ( همانجا .ص. 697 ). این استدلال کوتاه وعجول نویسنده ، ( منظور , راجع به علل کودتا های سالهای 1973 و1978 .م. منظور از کودتای داود 26 سرطان وهفت ثور است ) . با عنوانهای قبلی وبعدی کتابش که خواسته اوضاع سیاسی جهان را با گرایشهای نو در سیاست خارجی وبه سر رسیدن پلان اول وطرح پلان دوم ، دگرگونیهای اجتماعی ، انکشافات تازه در سیاست خارجی ونفوذ همه جانبه روسیه شوروی وکشمکش در داخل خانواده واستعفای صدراعظم ، را که خود در تحت این عوامل دلایل وزمینه های اصلی ، ضرورت به تغیرات بنیادی ، در نظام دولتی وساختار اقتصادی واجتماعی آن بود ، بعد از توضیحات مفصل ومکرر بدون نتیجه گیری بجایش گذاشته ، برای دلخوشی به اغلب گمان ، مجاهدان بیکبارگی با چند جمله عجولانه نتیجه گیری را بدو " اصل اساسی وعمده همکاری نزدیک نظامی افغانستان با اتحاد شوروی وتربیه صاحب منصبان اردوی آن در آن کشور " وهم دلیل دوم ایکه " صاحب منصان مذکوربر اساس سیاست قومی از یک قوم واحد انتخاب گردیده که کار بسر رساندن سازش وتوطئه را برایشان سهولت بخشید ." جای هیچ شک نیست که ،هردو این عوامل نقش موثر در هردو کودتا داشته اند . آما بحیث یگانه واساسی ترین عوامل بقول نویسنده ، با کمی تامل این نتیجه گیری ، عجولانه است . بخصوص در عنوانهای قبلی وبعدی همین کتاب ونویسنده که در فوفق از عنوانها نامبرده شد در مغایرت قرار میگیرد وفهمیده میشود که نویسنده به دلیلی وغرضی ، یاا نزجار از شوروی وقومی ، به این دلایل ، بحیث دلایل عمده واساسی کودتا های سرطان وثورنظر داده اند . مورد قبول نمی تواند باشد .
بهر صورت ، نباید ناگفته گذاشت ،کشمکش درداخل خانواده سلطنتی از یکطرف ، ونارضایتی قشر روشنفکر وتحصیل کرده از طرف دیگر ، زمینه های بحران را آماده میساخت . بقول معروف " بالائی ها در حکومت کردن قاصر آمده بودند وپائینی ها ( بهتر است گفته شود ، روشنفکران چه نظامی وملکی ) ، نمیخواستند بطریق گذشته بالایشان حکومت گردد . " ، بخصوص آنعده ای که پس از سپری کردن تحصیلات بوطن بر میکشتند ، تحت تاثیر این کشور های (چه ایران وهند واروپا وشوروی وغیره ) قرا ر داشتند . وهمچنان قشر نظامیانیکه از اتحادشوروی در پایان تحصیلات عسکری بر میگشتند نیز شامل اینحالت بودند . واز ان مستثنی شده نمی توانستند . آرمانهای ، نظم وپیشرفت وترقی این کشور هارا با خود ، غرض عمران وتوسعه سریع ورفع عقب مانی قرون بداخل کشور با خود می آوردند . چنانچه از قول جورج ارنی ، در مورد سفر شاه امان الله نقل شد .که شاه امان الله در برگشت از سفر اروپائی اش ، چنان مجذوب نظامهای غرب وتوسعه وانکشاف این کشور ها شده بود که میخواست راه چندین قرنه را در زمانی کوتائی ، طی نماید . این احساس وطنپرستی وعشق بفرزندان ومردمان این کشور است که در قلوب فرزندان این کشور جا گرفته وسربلندی وشگوفائی آن در دل قرون از آرزوهای نیک ، نیاکان واجداد به ما ارث رسیده است . واز افتخارات هر افغان است .
دوره کوتاه دموکراسی امتحانی حکومت شاه محمود خان کاکای محمد ظاهرشاه ، پادشاه افغانستان، دیری نپائید . که دوباره دوران استبدادی برادران وبرادر زاده ها ، آغاز شد . عده ای از روشنفکران واهل رسوخ را به جرم توطئه در سر نگونی دولت ، بکمک خارج بحبس کشیدند . وبدنبال گرفتاری های وسیع ودامنه داری راغرض مسدود کردن انتخابات شورا وتوقیف جراید از طریق استخبارات به اجرا در آوردند . محصلان غرض شکایات به دروازه ای ارگ شاهی رفتند . سودی نداشت ، گرفتاری توسعه یافت . در مدت کوتاهی نه تنها گلیم دموکراسی چیده شد ، بلکه دامنه استبداد وحکومت وحشت وترور وشگنجه به سرعت احیا گردید . جراید بدون حکم محکمه توقیف گردید ورهبرا ن وطرفرفدارن احزاب تشکیل شده ، بدون اعلام جرم به زندان انداخته شدند وسالهای طولانی درزندانها وسیاه چالها باقی ماندند . که محمودی وغبا ر،سرور جویا ، براتعلی تاج ، دکتور محمد ابوبکر ، فتح محمد خان ، محمد نعیم شایان ، دکتور عبدالرحیم محمودی ، محمد عظیم محمودی ، محمد امان محمودی ،غلام جیلانی خان ، عبدالهادی خان ، محمد رسول پشتون ، فیض محمد انگاروببرک کارمل ومیر اکبر خیبرقاضی عبدالصمد خان ،، قاضی بهرام خان وعده ای دیگر به زندان افگنده شدند . پس از برگشت به رژیم ترور واختناق ، حکومت شاه محمود خان ،که شخصی بی کفایت وراحت طلب وبعنوانین والقاب بلند بالا فخر می فروخت . در جمع مال ومنال حریص واموال ودارائیهای عامه را بدون مجوز قانونی غضب میکرد . در این مورد بی جا نخواهدبود ، پاره ای از صفات راکه آقای محمد صدیق فرهنگ برایش قایل شده اند با اختصار متذگرگردید : "با آنکه شاه محمود خان در جمع مال ومنال حرص محمد هاشم خان رانداشت ، بنا برافواء در موارد معین دارائی عامه را بدون مجوز قانونی تصاحب نمود ، اما هیچگونه قرینه ای دردست نیست که آنرا بخارج انتفال داده باشد " . (همانجا ص. 675 ) .( قابل تبصره نمیدانم )
دوران حکومت داود خان که ،که با دکتاتوری خشن وخود کامه همراه بود . یکدوره ای کامل از خشونت واستبداد سالهای 1953 ــ 1963 م . را در بر گرفت . در همین دوران است ، که اجرای پلان پنجساله اول ختم وآغاز پلان دوم رویدست گرفته شد . تقویت قوای نظامی وامنیتی کشورتوانائی آنرا پیدا نمود . تا بار دیکر دموکراسی وحکومت قانون ، به آزمایش گرفته شود . داود خان ، که مانند تمامی اسلاف خود ،مرد خود رای ، مستبد ، واما ترقی پسند بود در دوران حکومت ده ساله استبداد یش به این نتیجه رسیده بود که میتواند با در اختیار داشتن حاکمیت استبدادی متکی به قوای عسکری وپلیسی واستخباراتی ، توسعه ورشد اقتصادی کشور را تامین کند . همانطوریکه دربحثهای اول متذکر گردیدم که هر ترقی وانکشاف در بطن خود نیروهای جدیدی را به پیش میکشد . با بوجود آمدن طبقه متوسط بورژوازی ، در اروپای اواخر قرن 18 م . که دیگر درقالب نظام فرتوت قرون اوسطائی ، تحت قیادت کلیسا ومونارشی های خود کامه نمیتوانست ، به بقایش ادامه دهد . این طبقه با قدرت جدید وبا شعار جدید ، آزادی انسان وآزادی تجارت بمیدان آمد وحاکمیت دولتی را تسخیرنمو د . رمزومعمای تاریخ از همین جا سر چشمه میگیرد ومنطق آن اینست که ، تحولات اجتماعی واقتصاوی جدید وتقویت نیروهای نظامی باسلاحهای مدرن وتعلیمات ، وتوسعه روابط ، اقتصادی ، تخنیکی ، نظامی ، اجتماعی ، سیاسی وفرهنکی وکلتوری با کشور های پیشرفته ، بخصوص اتحادشوروی ، نمیتوانست بی تاثیر ، در تغیر اوضاع واحوال داخلی افغانستان باشد . این تغیرات ولو آنکه محدود ونارسا بود ، با آنهم توانست در آگاهی روشنفکران ، شاگردان ، محصلان ، ماموران وکارگران ونظامیان تاثیر بسزای را ایجاد نماید ، که دیگر ممکن نمیگردید حاکمیت استبدادی به شیوه سابق حکومت کند وهم دیگراین اقشار اجتماعی با انکشافات دنیای مدرن وپیشرفته وبادست آوردهای علمی ، تخنیکی ونظام های رفاه اجتماعی وانسانگرا وهمچنان تا آخر ... آشنائی حاصل نمودند . دیگر نمی خواستند ، منتظر ارشادات ملوکانه ای ، استبداد گران نظام قرون اوسطائی باشند . در سایه استبداد خشن واستخباراتی نظام ملوکانه ، سازمانها وحلقات و فعالیتهای سیاسی غرض راه بیرون رفت ازاین بن بست تاریخی را در خلوت شبها ودرمحافل روشنفکری وموسسات تعلیمی وروابط استادان وبا محصلان ومعلمان وشگردان ودربین افسران نظامی بشدت مطرح بود ، و باعث نارامی وتشویش دستگاه دولتی مستبد گردیده بود . دیگر مصلحت دیده نمی شد وضع ادامه یابد . زیرا بحران نه تنها در نارضایتی مردم ودستگاه دولتی وقشر نظامیان محدود میگردید ، بلکه از آن فرا تر در درون خانواده سلطنتی را نیز فرا گرفته بود . آستانه ای دخول به دهه ای دموکراسی ، هم در سطح خانواده سلطنتی وهم اقشار روشنفکری داخل دستگاه دولتی ، فوق العاده بحرانی ودر وضع شکننده گی قرار گرفته بود . بار دیگر اعلام دموکراسی اعطا شده از بالارا با آوردن صدراعظم وکابینه غیر از خانواده سلطنتی را به دکتور محمد یوسف در 1963 تفویظ نمودندنرم ساختند وقابل پذیرش شد . . کابینه اش بقول محمد صدیق فرهنگ که " چارده عضو داشت از اشخاصی تشکیل شده بود که هرچند مستقیما به خانواده ای شاهی منسوب نبودند ، اما مورد اعتماد شاه وخانواده اش بشماررفته در زیر نظر آنان از درجات پائین ماموریت به درجه وزیری ومعادل آن بالا رفته ، قشربالایی گروه بوروکرات نوپیدا را در کشور تشکیل میدادند . " ( همانجا ص.714 ) .
دهه دموکراسی تضعیف حاکمیت مطلقه وتشدید بحران
دهه ای که عده ای آنرا بنام دهه ای دموکراسی وهم عده ای آنرا دوران قانون اساسی سالهای 1963 ــ 1973 م . یا بنام دوره های 12 و13 شورا یا دوران مشروطه دوم نیز بدان اطلاق میکنند کاری ندارم . صرف میخواهم بگویم این دوران واقعا برای بار اول بود که از لحاظ محتوی وارزشهای اجتماعی وسیاسی آن از حد وصلاحیت دستگاه سلطنتی بیرون گردیده مورد استفاده قشر وسیع روشنفکران وطبقات زحمتکش کشورقرار گرفت . نه تنها از ابعاد دموکراسی آن بهره مند شدند بلکه برای اولین بار نیروهای اجتماعی وسیاسی توانائی آنرا یافتند تا خرد جمعی وسایل وراه های بیرون رفت ، از عقب مانی به رشد اقتصادی ورفاه اجتماعی رامطرح سازند . وهم مسایل مطروحه جامعه دولت وآینده کشوروطبقات اجتماعی را زیر سوال بردند . بحق میتوان این دوران را آغازین رده ها وجرقه های روشنگری در جامعه ای افغانی خواند . که میراث مبارزان آزدای وترقی اجتماعی کشوردر سطح اجتماعی مردم اثر گذاری کرد ، خواست بر بنیاد آگاهی معرفت وسیع روشنفکران واقشار تحول طلب ، نابسامانی جامعه کهنه را چنان تکان داد وزیر سوال برد ، که نه تنها نیروهای سنتی را بدامان پاکستان ، بلکه امپریالزم جهانی را بداد خواهی خواست . و از بطن جامعه کهن سنتی ، خرافی وکهنه پرست ، به جامعه آزاد ، دموکراتیک ومترقی گذاررا تسریع و آگاهی بیشتر وسیع تر فراهم ساخت .
عده ای این دهه را به بررسی گرفته اند . وشکستن یخهای خوف وبیم دوران حکومات استبدادی هاشم خان وداود خان را ، با اعلان حکومت دکتور محمد یوسف شکستانده اند . این یکطرف قضیه ، وشکل ظاهری آنست . طرف دیگر محتوی اساسی آن ، خواستهای عملی روشنفکران ، وفقر ، درد ورنج واستبداد ، درجامعه ، که دیگرغیر قابل تحمل وآماده عصیانهای وسیع ولجام گسیخته توده ها گردیده بود . نظام را در مهلکه خطر نابودی قطعی قرار میداد . که چنان هم شد . بایک جرقه وعده ای محدودی از افسران وطنپرست وترقیخواه ، نظام سلطنتی بزوال ابدی پیوست ، وجمهوری داود جای آنرا گرفت . آقای محمد صدیق فرهنگ ، " ارزیابی کلی از دهه مشروطیت " رابه ممیزات ذیل محدود میکند ، که در بطن آن گذار به جمهوری آماده گردید : " اول : گسترش نسبی پایگاه قدرت دولت " ؛ منظور از آن اینست که ، تصامیم در مورد سیاستهای داخلی وخارجی بحلقه ای محدود سران خانواده سلطنتی تعلق داشت . دردوره 12 و13 شورا عده ای از سرشناسان قدرتمند محلی وروشنفکران غیر وابسته بدولت که بعنوان وکیل وسناتور ، بگونه ای غیر مستقیم در مسئولیت وصلاحیت اداره داخل شدند . محترمشان معتقد اند که با اجرای انتخابات جرگه های ولایات وجرگه های محلی ، نهاد قدرت را بگونه افقی وعمودی در جامعه گسترش دهد ودموکراسی را از سطح ملی به سطح محلی برساند .
" دوم : پیدایش احساس مصونیت " ؛ منظور از آن ، " با اعلان حکومت دکتور یوسف ، این خوف وبیم نخست در پائیتخت وسپس در ولایات واطراف کاهش یافت وپس از تصویب قانون اساسی عده ای بیشتر مردم به حقوق شان متوجه شده ، به دفاع از آن در برابر تعرض کننده گان از طریق شورا ومطبوعات آغاز نمودند ." وی بدنباله می افزاید که ، " احکام مربوط به فصل حقوق ووظایف مردم ، در قانون اساسی در حکم دبستانی بود که یک تعداد مردم را به حقوقشان ملتفت وبه دفاع از آن مصمم ساخت و... " .
" سوم : افزایش هرج ومرج وبی نظمی در اداره ؛ که منظور از ، " بی نظمی در ادارات با کاغذ پرانی وگریز از مسئولیت ...همراه باهرج ومرج دستگاههای صنعتی وتعلیمی به پیمانه بی سابقه افزایش یافت . " که آنرا نویسنده ، ناشی از مداخله بی جای وکیلان وسناتوران در کار قوای اجرائیه وقضائیه وتا حدی هم نتیجه رد عمل حکومت وبعضی از کارمندان آن در برابر این قوه تازه بقدرت رسیده بود " ومی افزایند که ، " در مدت نه سال که از تصویب قانون اساسی تا از بین رفتن آن سپری گردید ، بیشتر اوقات قوه اجرائیه در اختیار اشخاصی بود که باقانون مذکور موافقت تام نداشتند واین ادعا در مورد دو قوه ای دیگر نیز تاحدی صدق میکند . " .
"چارم : تطبیق ناتمام قانون ؛ " وپنجم : بی موازنه گی در سیاست خارجی ؛ " و ششم : " مشکلات ناشی از نارسائی قانون اساسی ؛ " را بشمارش وتوضیحات سود مند گرفته اند . باید یاد آوری نمود که در توضیح ممیزات شش گانه فوق ، نویسنده اهرم حاکمیت را کاملا از بالا از قله ای آن بطر ف پائین تا قاعده ، که وامانده ترین توده های زحمتکش که از جور مالکان وادارات دولتی وزور مندان به ستوه آمده اند وهم مبارزات روشنفکران دهه های گذشته ، که در دهه ای دموکراسی ، کارنامه های آزادیخواهی وعدالت خواهی وخواستهای عادله شان بدفاع از دهقانان ، ماموران ،کسبکاران وکارگران وروشنفکران موسسات تعلیمی ، وادارات دولتی هنوزدر اذهان روشنفکران وتوده های مردم فراموش نشده بود ، که بتاسی ازفداکاری وشهامت این فرزندان بر حق ووارثان حقیقی وپیش آهنگان ترقی ودموکراسی ، نسلی جدیدی از این روشنفکران وتوده های مردم بپا میخاستند واین مشعل را در ظلمات قرنهای که بار ها بدست دیوان سیاه ، خرافات ودشمنان ترقی افغانستان خاموش گردیده بود بار دیگر و دیگر بر افرازند وآنرا روشن وروشنترنگهدارند . تاریخ در نگارش وقایع وکارنامه های مردان وزنان ، بجوهرومضمون زندگی مردمان در جوامع مختلف وبر خاستن وداخل شدن به مدنیت ها وتمدن های بزرگ وبر افراشتن فرهنگ های پر باروجاودان ، چیزی دیگری نیست . در غیر آن درنیم قرن حاضر، بعداز جنگ عمومی دوم ، دراین قرن شگوفائی ، زمامداران ونظامهای ضد بشری وکشتار های دستجمعی را بر پا کردند که صد ملیون کشته ویرانی وبی سامانی از خود بجای گذاشتند . وامروز تحت نامهای دموکراسی وآزادی وخوشبختی انسان ، از آنطرف اوقیانوسها لشکر میکشند وهرروز صدها کشته وویرانی با رمی آورند . وکسی نیست ، از آنها بپرسد ! آقا ! از قربانیانت پرسیده ای ؟ که آنها واقعا میخواهند بمیرند ؟ یا کشته شوند ؟ .
جناب محترم فرهنگ که در اغاز تاریخ افغانستان در پنج قرن اخیردر مقدمه تعهد سپرده اند که " از علمی بودن ، اعتماد به حقیقت که انگیزه ای اصلی تحولات تاریخی مردم میباشند " ویا اینکه "هر دوره با دوره ای پیشتر بستگی دارد " در نظر خواهند داشت در ممیزات شش گانه فراموش شده است . این ممیزات ششگانه را از بالای هرم حاکمیت سلطنتی بحیث هدیه ای قانون اساسی که خودش عضو با اعتماد ومورد پسند خانواده شاهی ، ( به استثنای صدراعظم محمد داود ) در مسوده تدوین آن حضور داشت ، بحیث تاریخ کامل وعلمی عرضه میدارند . با آنکه این ممیزات ششگانه با بسیاری تحلیلهای داخل متون وبخصوص ارزیابی وضرورت شرایط دخول به دهه از دید خود نگارنده مغایریت کامل دارد . بطور مثال اگر از اول تا ششم رامورد ارزیابی قرار بدهیم اول اینکه کار من نیست کار مورخ است وثانیا این مقال گنجایش آنرا ندارد . با آنهم بطور موجزء وسیاسی بر آن مرور خواهیم کرد . ممیزه اول : " که گسترش نسبی پایگاه دولتی " بمفهوم منفرد آورده شده است وخودش بعدا آنرا توضیح میدارند که : که منظور از آن اینست که تصامیم در مورد سیاستهای داخلی به حلقه محدود سران خانواده سطنتی تعلق داشت . ودر دوره 12 و13 شورا بعضی قدرتمندان محلی نیز به این تصمیم گیریها داخل گردیدند ." یعنی تقسیم حاکمیت وسهمگیری نیروی اشتراک در آن باعث ضعف حاکمیت وبحران است . که این استنتاج خلاف نظریه قبول شده ای حاکمیت دموکراتیک میباشد . دوم اساس " مصئونیت " . این اصطلاح نیز محدود گردیده به فصل یا موادی از قانون در فصل حقوق ووظایف اتباع یا اعلان حکومت یوسف خان" وهم عده ای مردم بحقوق شان متوجه شدند " . بمعنی اینست که به بحران پیوستند . در ممیزه سو م منظوراز هرج ومرج در بوروکراسی بی دسپلینی در ادارات است که در وقت تظاهرات روی میداد . وبه همین ترتیب . ازموضوع دور نگردیم ، باید گفته شود که اکثر نویسنده گان که ، این دوران را به ارزیابی گرفته اند بشمول خودشان آقای محمد صدیق فرهنگ اکثرا ، به این نظر اند که افراط وتفریط چپ وراست وبخصوص تاسیس ج. دموکراتیک خلق افغانستان ووابستگی آن به ایدیا لوژی مارکسیزم ـ لنینیزم واتحادشوروی ومیدان دادن به نیروهای چپ ، یا بطور خلاصه ؛ عامل مداخله شوروی ، از طریق امداد وکمک نظامی واقتصادی در بنیه نظامی وتوسعه ورشد اقتصادی وتخنیکی وتربیه کدر های مسلکی می بینند . این طرز نظراگر بدقت دیده شود از کجا آب میخورد ؟ بیک کلمه از دیدگاه محافظه کاران وآنانیکه از تندباد هر تحول وترقی می هراسند وحاضر نیستند ، بکوچکترین وپیش پا افتاده ترین اصلاحات وحقوق وآزادیهای انسانی تن در دهند . از تضاد کهنه ونو ودر درگیری نو ، علیه کهنه است . سنتها های کهنه وخرافی که از گذشته حمایه میکند ودر قلمرو آن به اقتدار وحاکمیت در گذشته را با صد آیه وحدیث وشرع ، منطق وبرهان ، مقدس میسازند وروشنگری وروشنفکرانی را برای قانونی ومقدس ساختن ولایزالی وابدی ساختن کهنه ، بخدمت میگیرند . یا اینکه در جمع بندی تجارب از گذشته ، کوزه ملامتی خیانت ،جنگ ونارامیها وناملایمات را ، بر سر نوو آینده نگر که میخواهد کهنه وخرافی را از زندگی وروند اجتماعی ، جامعه بعقب رانند ، یا نابود سازند . تاریخ جوامع واجتماعات بشری بکرار وتکرار ثابت کرده ، بطور مثال ؛ زایش طبقه متوط بورژوازی ، بهمان اندازه که امروز مقدس وطرافدار آزادی وبرابری وجهان هموطنی است .در قرن17 و 18 اروپا در قید فئودالیزم وکلیسا ، منفور ، زشت بود . بورژوازی مجبور بود بدامان آزادی انسان ، که انسان آزاد تولد گردیده وآزاد است ، بهره گیرد وآزادی تجارت وبازار را ، بحیث طرح نو ورسالت نو در برابر کهنه وخرافی قرار داد . وقتا که بورژوازی قادر به رهبری توده های وسیع شهری وروستائی در انقلابهای انکلستان وفرانسه شد . و حاکمیت را بقبضه کشید و رژیمهای ترور اختناق بورژواری ، اینبار نه کلیسا وفئوالیزم ، بلکه بورژوازی که رژیمهای خونین ونظامی مثل در فرانسه رژیم نظامی بناپارتی ، ناپلیون بناپارت ، ازادیخواهان را سر میبردورژیم کشتار واختناق وترور نه تنها در مرز های فرانسه محصور نمی میماند ، بلکه غرض توسعه بازار هاوکالاها اروپا از قلمروهایش بیرون گردیده به تجاوزات استعماری بی رحمانه به قاره های آسیا ، افریقا وامریکا میپردازد ، که تاریخ خونین این استعمار است که کشور ما افغانها نیز سه بار در جنگهای استقلال خواهانه وآزادیخواهانه اش با استعمار گران بریتانیائی درنبرد ورویاروئی قرار گرفته وآثار آن هنوز هم از کشور ما محو ونابود نشده است .
ساده ساختن تجارب تاریخی ونادیده گرفتن خواسته های توده های وسیع ودر پیشا پیش شان روشنفکران را در دفاع از ترقی وروشنگری ، نادیده گرفتن ، بمعنی آنست که منکر تمام تحولات وتغیرات دردل قرون متمادی شویم ، بر سر همه خط بطلان بکشیم وبگویم که این تحولات وتغیرات به اراده ای ازلی وپادشاهان وسردمدارن مقتدر بوده ، وجانفشانیهای روشنگران ، جامعه جهانی بخصوص اروپای غربی ، قرن 18 و19 م ، را در برابر عقاید خرافی وکهنه ، این ملا وآن آخوند وطالب بهیچ شمرده وپی تقبیح وبه انزوا کشیدن مبارزات آزادیخواهان را ، ببازی گرفته اند . که گویا و " اگربقول جورج آرنی : "در آغوش کشی خرس سیاست خارجی " منظور از دوران اصلاحات پلان اول ودوم وتقویت قوای نظامی افغانستان با همکاری اتحاد شوروی منظور است . وهم در جائی دیگر حق قضاوت در مورد دوره اصلاحات شاه امان الله را در مقایسه با کمونستهای افغان گرفته مینویسد : " ... امان الله بر خلاف پدرش میخواست افغانستان را با شور وشوق به قرن بیستم بکشاند ." جوانی ، جاه طلب خیال پروری وتندی در کارهاهمه وهمه باعث گردیدکه در کمتر ازده سال افغانستان در هرج ومرج قرار گیرد . هفتاد سال گذشت وریفرمهای راکه اومیخواست مورد تطبیق قرار دهد ، بدل چنگ میزد . مگر او پیشتاز زمان خود بود ومانند کمونیستهای افغان در سالهای هفتاد فکر میکرد که تغیرات معجزه آسای را در جامعه ، نیمه قبیلوی وعمیقا محافظه کار به وجود خواهد آورد . با توجه به جریان طبیعی اداره اوبزودی توجه خودرابه پروژه های بزرگ انکشافی معطوف داشت . او میخواست که ساختمانهای عصری در پائیتخت کشور مانند شهرهای انقره ودهلی وجود داشته باشد . که هیچگاهی تکمیل نشد ونه هم سرکهایی راکه کارش را آغاز کرد ومیخواست کابل به شمال بپیوندد به سر نرسید ." وی بدنباله می افزاید که ؛ " پروژه ای دیگری که در لست او قرار داشت خیلی خطر ناک بود وآن عبارت از ریفرمهای تعلیم وتربیه وآزادی زنان بود . ( افغانستان گذرگاه لشکر گشایان . ص .14 ) . بلی خواننده ای عزیز این راه بی خطروبی اشتباه وهموار نیست .علیرغم همه کشتار ها وستمگریها واستبداد وویرانی و دروغ ها وفرورفتن در کارنامه های جهادی و طالبی ،که بجز کشتن و ویرانی چیزی ببار نیاورده است و میخواهند دوباره نظام قرون اوسطائی را ، بکمک نیروهای بین المللی بر کشور ما وجامعه جهانی معاصر امروزی ، تحمیل کنند ، وآنرا در برابر دنیای امروز قرن بیست ویکم طوری قرار دهند ، که همه کوزه ملامتی ،خرابی وشکستها وعقب گرد ها وتلفات جانی فرزندان آزادیخواه کشورو دوباره روی کردن به نظامهای استبدادی وتروریستی رابپای آزادیخوهان که آغاز نوین آنرا در عصر امیر شیرعلی خان ، توسط سید جمال الدین افغان در طرح اصلاح امور ریخته شده بود وآخرین آن ، با جنبش دموکراتیک خلق افغانستان ناکام بپایان رسید ، بشکنانند . این درست ومنطقی خواهد بود که تمام تلاشهای این دوران کوتاه که در آن جرقه های روشن آزادی ، ترقی ، وطنپرستی ، مردم دوستی ، توسعه ورشد اقتصادی واعمار جامعه مدرن ومدنی را که توسط روشنفکران در حد توانائیهای ومطابق آرمانهای خود در دوره های متفاوت مبانی آنرا ریختند بملامت ونفی بگیریم ؟ وحتی به قربانی وجانبازی های شان وتجارب شان را بهیچ انگاریم ویک لعنتی نیز نثار شان کنیم ، شایسته روشنفکر طرفدار آزادی وترقی نیست . در طول تاریخ بشر، نبرد در برابر خرافات وبنیاد گرائی ، آزادی خرد از موهومات راپیگیرانه ، کی به پیش برد ؟ کی در راه آن آتش وشمشیر واعدام را بجان قبول کرد ؟ این آقای که در تاریخ از آن در قرنها ردیابی میگردد غیر از روشنفکروروشنگر ومبارز راه سعادت انسان ، کسی دیگری نبوده ، حتی در قالبهای مذهبی گذشته همین شخصیت ، در قالب پیشوای مذهبی یا فرستاده خدا ، یا جانشین وی برای اصلاح امور بپا خاسته اند ومردم را براه راست هدایت کرده اند وخودشان چه مشقاتی را بجان خود قبول کرده اند . هر زمان ومکان وشرایط اجتماعی ومدنی که مردمان در آن به زیست میپردازند یکسان وقابل تطبیق یکسان برهمه ملل وخلق الناس نیست . وهم هیچ قانون ومذهب ِیا اصولی وعقیده یا علمی بوجود نیامده ، تا همه این جوامع را در یک قلب بهم ریزند وتحت اصول مشترک وهمسان همه را وادار به اطاعت کند . این اگر بهشت هم باشد بازهم شیطان از آن سر باز میزند وملیونها وملیاردها انسانرا در سر باز زدن آن رهنمائی میکند .
درتحت عنوان فلسفه در اسلام ، مرور گردید که ،عده ای از فلاسفه اسلامی کوشیدند . اسلام را با اوضاع واحوال وشرایط زندگی اجتماع همآهنگ سازند . تا جائی موفق هم بودند . اما موفقیت انکار ناپذیر آنها ، در آنست که دین ومذهب وشریعت را کاملا در خدمت زور وقدرت امرا وسلاطین قرار دادند . وحتی احکامی واصولی را در مبانی ادیان هم مسیحیت وهم اسلام وسایر ادیان ، وارد ساختند که با اصول اساسی این مذاهب کاملا مغایر بود . آنرا آراستند وبقول نویسنده ومحققی ؛ شمشیر بران در دست و فصا حت ومنطق بیان ، وفلسفه را ، در خدمت امرا وسلاطین قرار دادند یعنی زبان ودست در خدمت ، امرا وسلا طینی قرار میگیرد که حرف اول وآخرشان با شمشیرتصفیه میگردید . آزادی بحث ومشاوره وخیر خواهان ورجال بزرگ دردربار ودربایان نمیتوانستند بدون بیم وهراس آنچه مصلحت دین ودولت ومردم است بر زبان آرند . اگر هم جلساتی دراین دربار ها بمنظور مشاوره هم دایر میگردید بیشتر جنبه تفننی وتظاهر داشت وکسی نمیتوانست خلاف نظرومیل سلطان وقت سخنی گوید . مرتضی راوندی در تاریخ اجتماعی ایران به تفصیل یاد کرده واز جور وظلم این امرا وسلاطین قصه ها دارند . یکی آن از زبان سعدی است که اینجا جا بحیث نمونه ذکر میگردد : "وزرای نوشیروان در مهمی از مصالح مملکت اندیشه همی کردند وهریک از ایشان دگرگونه رای همی زدند وملک همچنین تدبیری اندیشه کرد . بوذرجمهررا رای ملک اختیار آمدوزیران درنهانش گفتند : "رای ملک را چه مزیتی دیدی برفکر چندین حکیم ؟ " گفت : به موجب آنکه انجام کار معلوم نیست ورای همگان در مشیت است که صواب آید یا خطا . پس رای پادشاه اختیار کردم ، تااگر خلاف صواب آید ، به علت متابعت او از معاقبت ایمن باشم . " (ص .143) . یا از بهیقی در مورد سنگسار حسنک وزیر سلطان محمود پدر مسعود ، توسط سلطان مسعود بجرم قرمطی بودن ، که در حقیقت بخاطر غصب دارائیهای وی وراضی ساختن خلیفه بغداد که سرش را بوی فرستاد وصدها وهزاران قصه در دل تاریخ ثبت است .
بقول راوندی ؛ پس ازنهضت اسلامی ، با اینکه از قرن سوم هجری به بعد ، بسیاری کتب علمی وآثار فلسفی دانشمندان یونانی ودیگر ملل ، بزبان عربی ترجمه گردید ودر دسترس دانشمندان اسلامی قرار گرفت ، با آنهم فکر بدیع وتازه ای در زمینه های سیاست وحقوق از طرف علماوجامعه شناسان عالم اسلام در اختیار مسلمین قرار نگرفت وهیچیک از محققان در زمینه ای تفکیک قوا که قرن ها پیش ، ارسطو از آن سخن گفته بود بحثی نکردند وسخنی نگفتند وبرای مبارزه با ظلم واستبداد وحفظ حقوق مردم که ودایع الهی محسوب میشدند ، راهی منطقی نشان ندادند . بلکه اکثر علماواهل نظر کوشیدند با اندرز ونصیحت ، سلاطین وستمگران زمان رابه راه راست واحترام به حقوق فردی واجتماعی مردم وادار وتبلیغ نمایند . " (راوندی ، تاریخ اجتماعی ایران . ص.121. ) .
ر بررسی های که ، بخصوص در پایان دهه ای دموکراسی ،که جای خودرا بجمهوری وجمهوری دموکراتیک تعویض کرد . بعقیده بسیاری از تحلیل گران این دهه ، روابط با اتحاشوروی وجلب کمک های نظامی وتقویت قوای عسکری با سلاحای مدرن وپرسونل تعلیم یافته وتوسعه اقتصادی متکی بهمکاری اتحاد شوروی را بحیث منبع تمام بدبختی های اخیر وآغاز جنگها ومداخله خارجی دانسته که با آغاز جمهوری ، آغاز یک گسیختگی از تحولات اصلاحی که به رهبری وتحت اداره سلطنت آغاز گردیده بود . کشوررا ازیک فاجعه ، به فاجعه دوم که با آمدن جمهوری دموکراتیک ارزیابی مینمایند که دوران آغاز جنگها ومداخله روشن ومستقیم خارجی آغاز میگردد . در نهایت ، یکطرف تجاوز شوروی بحریم افغانستان وطرف دیگر را به تشکیل نیروهای جهادی در خارج از مرز ها ، تحت شعار های نه وطن در خطر است ! بلکه با شعار اسلام در خطر کمونیزم شوروی ودولت کمونیستی به ارزیابی گرفته اند . وقتی به " محمد صدیق فرهنگ ، افغانستان در پنج قرن اخیر" مراجعه میگردد . ممیزات مذکور را درشش ممیزه که قبل از آنها نام بردم به ارزیابی گرفته اند . جائیکه به اصلاحات دموکراتیک وحکومت قانون ورشد وتوسعه اقتصادی مطرح میگردد . وی راضی است ، اما برعکس آن ، وقتا بحث ، ازاوضاع واحوالی ، که در چه شرایط واوضاعی ، وکدام حکومات داخلی وخارجی ، این رهگشائی راکمک کرده اند . کلامش به خشونت ونفی گرائی به نقش همکاری شوروی وحکومت داودخان غرض تقویت ومدرن سازی عسکری وتوسعه اقتصادی که زمینه ساز وعامل آغاز گر این دهه است . مانند دیگر تحلیل گران ، بر میگردد . به دوران استعماری روسیه تزاری ، که گویا تمام این پلان ها وهمکاری ها زمینه سازیهای مقدماتی بودند تا زمینه های تجاوز اردو های سرخ را به این سرزمینها فراهم سازند . این ادعا را که روسیه شوروی به آبهای گرم از طریق افغانستان قرنها وسالها است که این پلان را در سر میپروراند . این بدان معنی نیز است که گویا دیگران انگلیسها وفرانسویها وپرتگالیها واسپانیائی در گذشته حق داشتند وامروز صرف امریکائیها ، از آنطرف اوقیانوسها ، این حق راکسب کرده اند . یا اینکه آنها حق دارند هرکی خیالی برای رفتن به این آبها در سر داشته باشند ، با نیروهای زور مند این دولتهای استعماری وامپریالیستی سر وکار دارند وما نیز یا آگاهانه یا غیر آگاهانه بدون در نظر داشت ترقی وتعالی ومنافع مردمان این سرزمین ، در حلقه زور مندان گیریم ونمیخواهیم ، مصالح کشور وترقی وتعالی وانکشاف آنرا که از کجا وتوسط کی بما وتحت چه شرایطی عرضه میگردد ؟ در صلاحیت خود داشته باشیم ؛ حد اقل استعداد تشخیص این مصالح را ازدید دیگران ، در مقام روشنفکروقضاوت گر روشن بین کتمان وپنهان وتوجهی خلاف ترقی وتعالی کشور نکنیم که میکنیم . برای یک لحظه قبول میکنم ودر حدودی هم بی موازنگیهای در سیاستهای افراط وتفریط این نظامها چه داخلی وچه هم حرص و آزکشور ها ورژیمهای اطراف کشورما بخصوص شورویها را هم نمیتوان استثا ساخت . قبول میکنیم که ، حکومت داود خان ، به شورویها در بدل کمکهای آنها به پلانهای اقتصادی اجتماعی وتقویت قوای عسکری کاملا تسلیم گردیده بود . سوال مطرح میگردد ، کی وظیفه داشت جلو همچو وابستگی را بگیرد ؟ ومدل عاقلانه تر دیگریرا مطرح وبه اجراگیرد کی و کدام بود ؟ یقینا که بفکر خواننده میرسد که باید دامن امریکا را میگرفتند ، که گرفتند وچیزی حاصل نشد . دوباره بر میگردیم به گفتار محترم صدیق فرهنگ ؛ که بسوالات ما پاسخ میدهند . وهدف کمکهای شوروی را بحکومت داود خان در جملات ذیل خلاصه مینمایند : " دولت شوروی بر عکس از آغاز کار با حکومت نوافغانستان (منظورداودخان است ) گرم گرفت . این گرم جوشی اساسا از سیاست جدید آن کشور در برابر ممالک جهان سوم ... سرچشمه میگرفت ، اما به اغلب احتمال مطالعه خوی وخصلت شخصی محمد داود خان نیز در آن بی تاثیر نبود . برمبنای این بررسی روسها غالبابه این نتیجه رسیده بودند که هرچند محمد داودخان تمایل کمونیستی نداشت ، اما به علت جاه طلبی مفرط حاضر بود با هر عنصری که اورا در رسیدن به آمالش یاری کند همکاری نماید . بنا براین ایشان تصمیم گرفتند تا با اوبالا تراز انتظارش کمک کنند تا اعتماد اورابه پیمانه ای بیش از تصور به دست آرند . بر این اساس اندکی پس از تشکیل حکومت جدید ، دولت شوروی اعتباری جهت ساختن گدام غله وکار خانه نان پزی وکار سرکهای پائیتخت را به عهده گرفت . این همکاریها حکومت را از همراهی اتحادشوروی با آمال خودمطمئین ساخته وروحیه آنرا درمقابله با پاکستان ... تقویت نمود . " . (همانجا .ص682.) .این ارزیابی را در خورشخصیت آقای محترم محمد صدیق فرهنگ که یکی از شخصیتهای روشنفکر در صف آزادیخواهان وتحول طلبان مترقی قرار داشتند . واعضای رهبری حزب دموکراتیک خلق افغانستان ( جناح پرچم )وعده ای از اعضای این حزب ، بوی احترام میگذاشتند ودر انتخابات دوره 12 در حوزه اول که من نیز در آن جمع بنفع اش در مبارزات پارلمانی بفعالیت پرداختیم . وهم در هجوم شوروی به افغانستان معاون صدراعظم ببرک کارمل بودند ، احترام شان حفظ است . بدور میدانم وحتی مشکوک میشوم . چاره چه بود ، گدام غله وکارخانه نان پزی وسرکهای پائیتخت راکه خود ما نمیتوانستیم اعمار کنیم وکشوری دیگری نیز حاضر نبود . طوریکه گفته شد امریکا هم نیآمد تا ماررا در ساختن آن کمک کند . سوال است ، امروز هم با آمدن امریکا وجهان نیز این سوال مطرح است . وباشدت وابعاد وسیعتر اشغال وتصرف منابع وبازاروحتی باید اعتراف کرد که برای راضی ساختن داودخان ، حدا قل کارخانه ذخیره غله ونان پزی و به اصلاح سرکهای پائیخت میپرداختند . اما امروز این سوال رشد وتوسعه اقتصادی واصلاح امور وآزادی ودموکراسی وحکومت قانون وآزادی زن در گل بنیاد گرائی اسلامی ومداخله خارجی ( با تمام تضمینات که کشورهای ائتلاف در قبال افغانستان دارند ) بند نیست ؟ حل آن بعهده کی قرار دارد؟باید همه سکوت کنیم وبگذاریم که هرچی میخواهند وهرچی میکنند بکنند تا اوضاع بار دیگر خراب نگردد ؟ راه حل است ؟
سوال ترقی وتوسعه اقتصادی وآزادی ودموکراسی ، بار دیگربا بنیاد گرائی ونیرو ـ های قهار خرافات پرستی در تقابل ومقابله قرار نگرفته است؟ وسوال جدائی دین از اموردنیائی ومحدود کردن بنیاد گرائی از امور دنیائی وقتش فرا نرسیده است ؟ که بجای بهشتهای فدرالی وتقسیم افغانستان در گرو بنیاد گرائی مسلح ودر حاکمیت ویا اصلاح طلبی های عوامفریبانه ، را باز هم ، بحیث عرایض بحضور ملوکانه امریکا از سر گیرم ؟ یا خود ما در این کشور بخاک وخون نشسته ، کسی هستیم یا خیر ؟ عده ای با ادعای روشنگرانه درپی عیوب ونارسائیهای ، جنبش های راستین که در دل یکصده اخیر کشور ما زنده است ، برشانه های روشنفکرانی بار میکنند که صادقانه کوشیده اند ، جنبشهای آزادیخواهانه وترقی خواهانه را براه انداخته اند . آیا شکست هر جنبش ترقیخواهانه در غلطی راه است که ایشان دربرابر خود قرار داده بودند ؟ اگر قضاوت اینست ، پس هیچ جنبشی در جهان وجود ندارد که بارها مزه ای تلخ شکست را نچشیده باشد . ولی هر شکستی وناکامی جامعه را به تجارب نو وگامی به پبش رانده است . اگر کارخانه نان پزی ساخته شد وسرکهای پائیتخت اصلاح گردید وانرا نمونه مداخله این یا آن کشور خارجی به استدلال بطلان بگیریم . چیزی برای استدلال ترقی وتعالی کشور برای ما باقی نخواهد ماند . ویکسره در قید بنیادگرائی خرافی قرون قدیم قرار میگیریم ، وبه این میماند کسی برای ما موعظه کند که : استفاده از مزایای تمدن امروزی ، مارا از بهشت اخروی محروم خواهد ساخت ، باید بحرف اش نه تنها باور نکردو باید نشینید و بگوینده آن باور کرد که دروغ میگوید . وحتی گوینده خودش بدان باورندارد .
آ یامبارزه استبداد وبنیادگرائی علیه نظام آزادیخواهانه وترقی خواهانه شاه امان الله خان ، مبارزه ای مرکب بنیاد گرائی اسلامی در حمایت استعمار انگلیس نبود ؟، که بود . در آن هیچ تردیدی نمیتوان داشت . وهم شکست دهه ای دموکراسی ، بنیاد آن در همان خانواده ای سلطنتی ریخته نشده بود؟ آقای فرهنگ ، تحت عنوان " کشمکش در داخل خانواده واستعفای صدراعظم " (منظور از داودخان است ) . به تفصیل در چندین جا تحت عنوانهای متعدد مورد ارزیابی قرار گرفته است . نظام جمهوری، با اعلان جمهوری وبرنامه اصلاحات آن ، مورد غضب بنیاد گرائی تا اسلام اباد قرار نگرفت ؟ . دراین دوران است که داودخان در تجربه دریافته بود که تکیه برنظام تک حزبی که متکی به اراده فرد دیکتاتور ودستگاه سرکوب وی است . میتواند ، اصلاحات وتوسعه اقتصادی با پیروی از کشورهای سوسیالیستی وکشورهای جهان سوم که در آسیا وآفریقا که از قید استعمار رسته بودند وبه اصلاحات حد اقل اقتصادی در مناسبات اجتماعی را در سر راه خویش داشتند معتقد بودند که بدون اتکا به سیستم تک حزبی مقتدر و قوای سرکوب گر، با درک اینکه صرف در کشورهای اسلامی ، انجام اصلاحات، بدون آن ممکن نیست . و هم از تجربه سقوط اصلاحات امانی که بر علاوه آنکه ، اتا ترک زعیم ملی ترکیه ورضاشاه پادشاه ایران ، که امان الله را به غرض تعویق انداختن اصلاحات وتقویت قوای نظامی بر حذرساخته بود ند . این تجربه ناشی نمی شد ؟ داود خان دانسته وبرعکس شاه امان الله مورد ملامتی این عده نویسنده گان قرار دارد ، میخواست با تقویت قوای نظامی وحکومت تک حزبی به اصلاحات وتوسعه اقتصادی دوام بدهد . وگویا اشتباهی راکه شاه امان الله ، قبل از تقویت نظامی به اصلاحات روی آورد و اصلاحات نتوانست در برابرهجوم بنیادگرائی و توطئه استعماری ، تاب مقابله داشته باشد ، نهفته است ، ومیدانست . دراین تجربه ، بخوبی دیده شد که نظام اصلاحات نتوانست در برابر داره های اغتشاش گربمقابله برخیزد ، یعنی قبل ازآنکه بمقابله بپردازد جا را به رژیم " خدا داد سقوی " وبنیاد گرائی خالی کرد . وگلیم اصلاحات چیده شد .آنانیکه درمورد دهه دموکراسی ومشروطیت نوشته اند . بیشتر رویداد ها ، در عوامل داخلی قبلی وعواقب بعدی آن نیز بحیث رویداد های تاریخی به تحریر در آورده اند واز تبصره مثبت ومنفی خوداری نموده اند . وعده ای دیگرکه بیشتر خواسته اند خودرا در جائیکه قرار داشتند ، بحیث گویا نظریه پردازومتفکر به نحوی ، برازنده سازند . وهم عده ای هم انرا یک دوران فریب وریای اشرافی وحیله نظام شاهی تلقی دارند . روشنفکران در اقمار سلطنت ، که سالهای طولانی رسیدن به مقامات دولتی را در رده های وفاداری به خانواده شاهی پیموده بودند ویا در راه آن قرار داشتند .بیشتر این دوره واصلاحات آنرا تا انجا که به نقش خود نویسنده ، تعلق دارد خوب وباتدبیر است ومابقی هرج ومرج وبی نظمی وازهم گسیختگی ارزیابی میکنند . اگر این ارزیابیهارا از لحاظ موقف های طبقاتی یا نقشها در مقامات دولتی در نظر گیریم میتوان ارزیابی ها را درست تر ودر قالب منطقی تر به بررسی گرفت . هدف این نوشته آن نیست که این موضع گیری ها را روشن سازد یادر برابر آن استدلال جدید ارایه دارد . بلکه منظور از این نوشته اینست که جوهر اصلی این نهضت وجنبش روشن گردد که در چه بود آیا واقعا این نهضت وجنبش در سمت خواستهای اجتماعی جامعه بود ؟ یا صرف بقولی عده ای که خواسته اند . خوبیها وبدیها را سره کنند وبه هرکی سهمی را منصوب سازند که در بالا از آن متذکر شدم . وحتی استدلال بجای میرود که جنبش ونهضت استقلال خواهانه وترقی خواهانه که منصوب به شاه امان الله است ، برچسپ های متفاوت میزنند ، مثل این نقل قول از کتاب ، لودیک آدمک ؛ " عقاید امان الله ، اگرچه تصوری وخیالی نبود ،مگر قدری خام وپیش از وقت تلقی میشد . اویک مرد قرن بیست بوده وبا امید واریهاوتوقعات بلندبالای انقلابی خودگرائیده بود ." (روابط خارجی افغانستان در نیمه قرن بیست . ص.113 ) . آنرا " پیش ازوقت " و"خام " یا " با توقعات بلند بالای انقلابی " لقب میدهند . اما برای اروپائیان در دوقرن پیشتر که آغازیده بود ، هنوز ناوقت بود . قضاوت عده ای به جنبشها ی راستین که در دل تاریخ کشور برخاسته اند ، بدون آنکه منبع ظهور آن ازمیان روشنفکران طبقات بالائی جامعه حاکمیت وحتی روحانیت یا توده های مردم ، برخاسته باشد . مضمون وجوهر اصلی این جنبشها مهم ومورد توجه ما است . جنبشها میتواند از لحاظ ماهیت ومضمون ترقیخواهانه ودر سمت منافع مردم ، آزادی ، صلح خواهی علیه تبعیض ونژادپرستی ، وغیره باشد . وهم میتواند جنبش های کهنه پرستانه وخرافی وسرکوب گرانه ودر حمایت از نژادپرستی هم باشند . مسئله مهم دربحث ما این است . که اگر هرکدام از جنبشهارا بجایش شانده نمیتوانیم ، حد اقل میتوانیم ، مضمون ومسیر تاریخی این جنبشهارا ، از لحاظ قضاوت تاریخی جامعه در کل جهانی آن درک وقابل توضیح است ، نه دریک قبیله یا گروه ومصالح خانوادگی یا گروهی . نهضت آزادیخواهانه وترقیخواهانه ای دوره شاه امان الله ، نهضتی راستین وواقعی آزادیخواهانه وترقیخواهانه بود ، که با تمام معایب وکمبودیهایش نمیتوان آنرا از مقام جنبش اصلاحات کناربرد وبجایش ، جنبش داره های اغتشاشی بچه سقاوء وملای لنگ ودیگران را که متعلق به بنیاد گرائی وتوطئه ومداخله استعماری بودند . بنام جنبش اصیل توده ها ویا بعضیها مفتضیحانه آنرا با جنبش عیاران جا میزنند . این درست است که جنبش بود وهم عده ای زیادی بدنبالش بودند وکمکهای نیز دریافت میداشت . اما ، چه جنبشی با چه مضمون وهدفی ؟ ...این جنبش به اصطلاح عده ای ،غرض بر اندازی نه تنها سلطنت امانی بلکه ؛ نهضت آزادیخواهی وترقیخواهی را ، مورد هدف قرار داده بودوهم توانست موفق گرددوکشور را به دوران طولانی نه تنها نه ماهه ، بلکه چندین دهه به عقب راند . عین این مسئله در مراحل مختلف نهضتهای متداوم بعدی ، صدق میکند . آغاز کمکهای اقتصادی نظامی اتحاد شوروی بحکومت استبدادی وخودکامه داود خان ،که در قبال این اصلاحات اقتصادی تخنیکی وتقویت قوای نظامی جایش را به دهه دموکراسی تعویض کرد .ریشه در نهضت های گذشته وناکام ، واصلاحات محدود اقتصادی دوران حکومات استبدای داشت ، دهه دموکراسی نه یک اعطای آسمانی بودونه هم سخاوت شاه ودرباریانش ، بلکه این نهضت ریشه در گذشته نهضتهای ناکام وضرورتها وناآرامیهای دوران حکومتهای استبدای داشت که عواقب ناگواررا بر سر راه سلطنت قرار میداد ، چه در درون خانواده سلطنتی وروشنفکران وجامعه حرارت آن احساس میگردید . شاید سوالی وارد گردد . که چرا کودتای داود خان که به دهه دموکراسی پایان داد ، عینا مثل جنبش ارتجاعی وبنیاد گرانه ای سقوی مورد ارزیابی نیست ؟ باید غرض جواب به این سوال به تامل در نوشته های عده ای که در مورد دهه ای دموکراسی وکودتای جمهوری داود خان شده ، هیچ یک از نویسنده گان که به ارزیابی این دوران پرداخته اند ، رژیم جمهوری داود خان را ضد ترقی وتوسعه و رشد اقتصادی و اشتراک زنان در امور اجتماعی واقتصادی یا خرافی پرست ندانسته اند . بلکه آنرا مستبد ، خودرای وخود کامه ومعتقد به اصول یک حزبی حاکمیت مقتدر، طرفدار اصلاحات اقتصادی وتوسعه مناسبات سیاسی ودپلوماتیک با کشور های مختلف جهان ،میدانند و ارزیابی نموده اند . وهم این ارزیابیها متکی به این واقعیت اند که ؛ دهه دموکراسی با تمام دستاورد هایش که بهبود در وضع قوانین ، آزادی بیان ونشرات وتشکیل احزاب وازسر گذشتاندن موفقانه دو دوره ای انتخاباتی پارلمانی وتبدیلی وجایگزینی پنج حکومت وتنظیم قوای ثلاثه وغیره از دست آورد های این دهه است . دست آوردهای این دهه در بلند بردن شعور اجتماعی طبقات اجتماعی مردم نقش بسزا داشت .دراین دهه است که نقش روشنفکران وطبقات اجتماعی ، بخصوص ، نقش محصلان موسسات عالی ومتعلمان مکاتب ، استادان وزنان ، کارگران در دفاع وپایداری از خواسته های صنفی شان به نهضت واقعی مردم تبدیل گردیده بود . برای اولین بار بود که در کشور احزابی بوحود میآمدند که از مواضع منافع توده های زحمتکش کشوردر برنامه های انسجام یافته واصول ومبادی تشکیلاتی منظم با طرز تفکر های جدیدونوین که در اروپا وسایر کشورهای جهان مطرح بود ، منضبط گردیده ودر دستور شان قرار داشت . از همه مهمتر اینکه ، راه های بیرون رفت از عقب مانی قرون به توسعه ورشد اقتصادی واعمار جامعه مدرن را در فلسفه های وایدیا لوژیهای مطرح شده در اروپا که راهگشای عده ای از کشور ها بموفقیتهای بی نظیری انجامیده بود گرویدند و آنرا به تحلیل وبررسی گرفتند ونتائیج عجولانه وهم اکثرا دنباله روانه وتقلیدی وغیر انطباقی را به پیش کشیدند . اکثرا نویسنده گان که در مخالفت با این نهضت که ازپائین آغاز گردیده بود . این طرز تلقی وحمایت از ایدیالوژیها واصول وروشها وکشورهارا گناه وخیانت میدانند و آنرا عامل همه بدبختیها وجنگها وتجاوزات دانسته ، مارا از نتائیج ناگوار آن بر حذر میسازند . میگویند : " مار گزیده ازریسمان دراز میترسد " بلی این درست است ، که در این بار دیگر نهضت آزادیخواهانه وترقیخواهانه ، از اختیار این آقایان که آنرا طبقات حاکمه میگویند نه تنها بیرون گردیده بود ، بلکه مردمان از قماش دیگر ،ازبین خانواده ها ومردمان واقوام ومذاهب ورسومات وعنعنات مختلف کشوربیرون گردیده ،و بدور آرمانهای مشترک ، که آینده این آقایان طبقات حاکم را برای همیشه زیر سوال میبرد ، بپا خاسته بودند . بعضی تند وتندتر وبعضی معتدلتر ومنطقی ترهمه باهم در براندازی نظام فرتوت قرون اوسطائی وبر پائی نظام نوین بر بنیاد های رشد وتوسعه اقتصادی وخوشبختی انسان زحمتکش را در دستور روز قرار داده بودند . اینکه در جریانهای متفاوتی این مسیررا وهم گاهی در پرخاشهای ذات البینی باهم در گیر میپیمودند . بنا به دلایل بیشماری ، عینی وواقعی وبین المللی وملی این نهضت از یگانگی مانند هر نهضتی آزادیخواهانه وترقیخواهانه برخودارنبود وازاین مدرک زیان های جبران ناپذیری را تا امروز متحمل شده است .
این دهه با تمام دستآوردهایش ، نه تنها بحیث دهه به بن بست رفته بود ، بلکه بحیث نهضت راستین مردم ، طبقات حاکمه بخصوص خانواده سلطنتی وپروردگان آن تکنوکراتها وبروکراتهای حاکمیت وروحانیون بنیاد گرای مذهبی ومالکین فئودال را هدف قرار داده بود . یا بطور فشرده گفته میتوانیم که ، دهه نیروهای را بمیدان مبارزه اورد .که دیگر درقالب رفرمهای این دهه ، نمیتوانست محدود بماند واز آن فراتر میرفت وتغیر در نظام ومسئله حاکمیت دولتی طبقات حاکم را در دستور داشتند . وطرح شیوه های رسیدن به حاکمیت از طریق مختلف به شیوه های قانونی وپارلمانی وهم قهر آمیز باسلاح وقیام وجنگها ووسایل دیگر را مطرح ساخته بودند . سوال حاکمیت وبتصرف در آوردن آن صرف ، محدوده ای چند حزب ترقیخواه قرار نگرفته بود . بلکه در حلقات واحزاب داخل بوروکراسی دولتی ، خانواده سلطنتی ، واحزاب بنیاد گرای وحلقات نظامیان مربوط به آنهامطرح گردیده بود . حزب دموکراتیک خلق افغانستان، که نیروی مرکزی وتعادل دهنده ای این جریانات بود . در انشعابهای چندین باره ، منشعب وبرقابتهای سیاسی وسازمانی تخریش وتخریب کننده علیه همدیگر گذشتند . وسایر احزاب دیگر نیز دست کمی از آن نداشتند .
نیرویهای راکه دهه دموکراسی بمیدان کشیده بود . از کنترول آن خارج میگردید طوریکه قبل دربخش احزاب بدان اشاره شد . درسایر سازمانها وحتی خود اداره دولتی وخانواده سلطنتی رادر بر میگرفت اگر بترتیب اعداد ریاضی حساب کنیم بترتیب ذیل اند :
درترتیب حکومات : حکومت داکتریوسف باراول صدراعظم یکنفروکابینه بشمول معاونین26 ــ 28 نفر.
حکومت داکتریوسف بار دوم " 1 " " 16 نفر "
میوند وال " 1 " 3 نفر "
اعتمادی باراول " 1 " 2 نفر " "
باردوم " 1 " 19 نفر "
دکتور عبدالظاهر " 1 " 19 نفر "
موسی شفیق " 1 " 15 نفر ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ که مجموعا : ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ........... 7 نفر صدراعظم و145 نفر وزیر .
وعلاوه بر آن معینان روسا ، ولایان ولایات اراکین دولتی وموسسات صنعتی دولتی واجتماعی وموسسات تعلیمی . کمیته تسوید قانون اساسی وکمسیون قانون اساسی28 نفر. اعضایی کمیته مشورتی 28نفر. و اعضای لویه جرگه قانون اساسی مشتمل بر 454 نفریا 456 نفر .اعضای ولسی جرگه دوره دوازدهم 216 نفر. اعضای ولسی جرگه دورسیزدهم 216 نفر. موسسات تحصیلات عالی این دوره در حدود 9 پوهنحی در پوهنتون کابل وپلی تخیک کابل ودارالمعلمین های کابل ولیسه های کابل . وجراید آزاد که تعداد آن ا ز 30 شماره در یک وقت تجاوز میکرد . ا حزاب سیاسی که تعداد شان در حدود 10 حزب عمده که اعضای قابل توجه داشتند .
قوه قضائیه که خود ارگان مستقل ودارای شعبات ومسئولین ولایتی بودند . وخانواده ای سلطنتی واطرافیان ودوستان . منظور از شمارش این ادارات ، افراد وحلقات وسازمانها وجراید این نیست که گویا دریک نظام که به دموکراسی جدیدا پای بر میدارد زاید است وبحران زا واز آن باید جلوگیری کرد . برعکس در نظامهای دموکراتیک این موسسات ضروری ودر شکل گیری وتعین ماهیت این نظامها شامل ونقش دارند وبنوعی ارگانهای جامعه مدنی را میسازند . که بدون آنها نمیتوان از دموکراسی چیزی فهمید . موجودیت این موسسات مدنی است ، که در برابر اراده فرد گرایانه ودکتاتوری فردی استاده است وتناسب قدرت دربرابر قدرت را تعادل میبخشد . واتکای محکم دربین خواسته های جنبش توده ها وطبقات اجتماعی را بنوعی باز تاب ، و در حمایت یا مخالفت میگیرند ، باید در نظر داشت که درپیشا پیش همه نیروهای عمل وانسجام ، خواستهای زحمتکشان که کتله های اساسی جامعه اند جنبش باید متکی وسمت دهی گردد که این جنبش در خدمت منافع طبقات اجتماعی مردم قرار داشته وترقی خواهانه است . قبل از اینکه به این فهرستها بپردازم ، متذکرشدم که هر تحول وتغیر نیروهای جدید ی را بمیدان میآورد که محار این نیروها ، اکثرا از توان وکنترول پدیده خاصی که برای دورانی خاص وحل وظایفی خاصی را به پیش کشیده ، نیروهای آزادشده ، در قالب سابق باقی نمیمانند وازآن بیرون میجهند وبه مرزهای جدید وابعادی غیر قابل پیش بینی رامطرح میسازند . این دیالکتیک تکامل پیهم ودوامدار جوامع اجتماعی ، هم در عرصه های حقوق ، جامعه مدنی ، توسعه اقتصادی ونیروهای تولید ومناسبات اجتماعی وسایر عرصه ها را تابه فرهنگ وهنربه تغیرونفی گذشته به نو در مینوردد . بهمین مناسبت است که طرح اصلاحات ناکام دوران امان الله ، هم در حکومتهای استبدادی تا آخر حکومت داود ، راه رابه اصلاحات اقتصادی وتقویت قوای عسکری باز میسازد که دخول به دهه ای دموکراسی را میسر ساخت . این تکامل گاهی در نقش خردمندان ورهبران ظاهر میگردد وگاهی هم در انقلابهاوقیامها ی ظاهرمیشود ، که درهر صورت آن ریشه در تحولات جامعه ونیرویهای دارد که در درون جامعه عمل میکنند واز ان نیرو وقوت میگیرد . توسعه وانکشاف اقتصادی دو پلان بکمک اتحاد شوروی دیگر نیروهای را فراهم کرده بود که با حکومت استبدادی داود خان جورنمی آمد وبه همین ترتیب ، دهه ای دموکراسی . کودتای داود خان که بیش از پنج سال دوام نیاورد ، بمنزله ای تولد ناقص وپیش از وقت بود ، که نه به بحران که دهه دموکراسی آفریده بود ، جواب داشت ونه هم به نیروهای که با این دهه بمیدان آمده بودند . صرف در مرحله آغازین با تعویض شاهی ، بجمهوری ودنبال اصلاحات اقتصادی ،که برای کوتاه زمانی بپارگی این دوران بخیه زد کاری نکرد وحتی پروسه تحولات را سریع وتند ساخت و طلسم سطنت را در انظار توده های مردم وروشنفکران وهم در بخش ملکی ونظامی برانداخت ودگرگون کرد . و یک گام ازدهه ای دموکراسی ودر سمت خواستهای تند تر آن برداشت ، که آنهم ، تسریع تصرف حاکمیت بدست عده ای محدود نظامیان بود وبس . خصوصیت وماهیت نیروهای که در کودتا عمل کردند . نه بر بنیاد های کهنه وخرافی متکی بود ونه به عقب گرائی وبنیاد گرائی مذهبی ، بلکه گفته میتوانیم تلاشی ناکامی وناکاملی بود برای تسریع توسعه ورشد اقتصادی وصنعتی ومدرن ساختن جامعه ، که بعدا معلوم گردید با همان مدلی که درکشورهای شوروی واروپا شرقی وکشورهای جهان سوم براه افتاده بود . جمهوری را آماده می ساخت . دوران جمهوری داود خان بعقیده این بنده ، تلاش ترقیخواهانه ای بود که باطی پنج سال نتوانست، رشد وتوسعه اقتصادی را تامین کند وهم ایدیال دولت تک حزبی ، نیرومند مستبد فردی ، برای اصلاحات اقتصادی ومدرن سازی جامعه به بن بست ماند .
حزب دموکراتیک خلق افغانستان ، بعدازوحدت دوجناح پرچم وخلق ، بمعرکه سعود برحاکمیت داخل گردیدند .اینجا مسایل بیشماری مطرح است یا گفته میشود . همانطوریکه در کودتای داود خان اتهامات ومداخلات ودست خارجی ، بخصوص توطئه شورویهارا موثر میدانند . اینجانیز مطرح است . حرفهای زیادی مطرح گردیده وگفته شده است . من از تمام آنها صرفنظر نموده زیرا ملال آور وتکراری است . صرف به نکات مرکزی وسیاسی آن ، توجه را جلب مینمایم وآنهم در معرفت ، آزادیخواهی ووطنپرستی وترقی اجتماعی کشور بیک جامعه مدنی ومدرن وپیشرفته مطرح خواهد بود .
در کودتای 26 سزطان ، اشتراک جناج پرچم (حزب دموکراتیک خلق افغانستان ) ، یا بهتر است گفته شود ، اشتراک در حکومت وپروگرام اصلاحات آن ، زیرا اشتراک در کودتا ی 26 سرطان در اختیار یا با اشتراک وآگاهی جناح پرچم اجرا نشد . زیرا این جناح کاردربین نظامیان را نه روی دست داشت ونه از لحاظ فکری آنرا آماده ساخته بود . زیرا حزب برای انتخابات دوره 14 اولسی جرگه وشورا های ولایات ومحلات را آمادگی میگرفت وکدرهای وسیع را برای کمپاین وسیع و سراسری این انتخابات در نظر داشت که لست کاندیدای آن در کابل عملا به اختیار کدرهای حزبی گذاشته شده بود واز انجمله بعضی بکارهای انتخاباتی بطور ابتدائی بکار بازدید های خصوصی در محلات آغاز کرده بودند . من نیز یکی از این حوزه ها کاندید بودم وبرادرم درولسوالی موسی خیل منگل آمادگی داشت . منظورم ازاین دلایل این نیست که خدای ناخواسته از حقیقتی که گویاحزب پرچم قبل از کودتای 26 سرطان اعضای دربین نظامیان وصاحب منصبان واستخبارات نداشتند ، بلکه داشتند اما روابط شان کاملا فامیلی ودر سطوح خاصی از رهبری حزبی ، بشکل جمع آوری اطلاعات و آگاهی از ضابطه های درون دولتی با احتیاط استفاده میگردید . این بمعنی فعالیت پوشیده سیاسی اصلا نبود . با موفقیت بی سروصدای کودتا نظامی 26 سرطان ،اشتراک یکعده از نظامیان وهوادار پرچم در پست های مقامات کمیته مرکزی وشورای وزیران ظاهر شدند وازاینطریق پروگرام اصلاحاتی و جذب بیشتر کدرهای حزبی به ارگانهای قدرت دولتی ، بخصوص از طریق وزارت داخله ( به بتکار فیض محمد شهید وزیر داخله جمهوری وبعدا وزیر اقوام وقبایل ودریک توطئه قبیلی بدست مرتجعین وبنیاد گرایان پاکستانی وسازمان استخبارات پاکستان شهید شد ) به اجرا در آمد . با اعلان کابینه وکمیته مرکزی وترفیعات دومرحله ای ویک مرحلی ای به نظامیان بپاس خدماتشان در کودتا واعلام پروگرام اصلی که توسط حزب تهیه گردیده بود . اشتراک در کودتای 26 سرطان بطور رسمی بهمکاری حزب ، بدون پروتوکول در عمل مورد حمایت قرار گرفت . این حمایت واشتراک ، چند مسئله اساسی راکه بعدا مورد مخالفت ومعاندت قرار گرفت از همین چند نکته ذیل آغاز میگردد . اشتراک در کودتا وکابینه وپروگرام اصلاحی توقعات رهبری حزبی وکدرهای حزبی از دولت جمهوری رابالا برد . ودر برعکس آن رهبری جمهوری را درنزدیکی به حزبیهای پرچمی محتاط تر کرد وبعدا دیده شد که به تصفیه از مقامات وتا پائین ترین آن پرداخت وفاصله گرفت . ودرجریان یکسال حتی پیشنهاد انحلال حزب پرچم را از ازطریق رهبری بنفع جمهوری مورد قبول رهبری قرار داد که با مخالفت کدرهای حزبی مواجه شده ، رهبری حزب از آن عقب نشینی کرد . مسئله دوم این موفقیت جناح پرچمی حزب دموکراتیک خلق افغانستان ، در نگاه سایر احزاب بشمول خلق واحزاب افراطی مائوئیستی وبنیاد گرای اسلامی وهم معتدلین مفکوره احتیاط ودوری از حاکمیت وهم رجوع به پنهانکاری وستر سازمانها ازحمله جمهوری داود و تحریک حس رقابت وسهل الحصول شدن قدرت دولتی ازطریق نظامی را ، نه با احتیاط وهوشیاری بلکه عجله ودر رقابت قرار داد. به این دلایل، ودلایل دیگر سایر احزاب کاردربین نظامیا ن را یا قبل ویا درهمین جریان بشدت پیش بردند . حزب پرچم که هم از دولت وارگانهای نظامی تصفیه شده بود وهم تا سرحد انحلال پیش رفته بود ، متوجه گردیده بود که در برگشت به این تنگنا راه دیگری ، جزء وحدت با جناح خلقی حزب دموکراتیک خلق افغانستان ، وکار با نظامیان ودر اختفا قرار دادن کدر های نظامی از ضربه رژیم ،راه دیگر بقایش وحضور سیاسی ، باسوال مشکل مواجه شد . خلقی ها در وحدت با گرفتن امتیازات زیادی وهم با هدف قبلا تعین شده غرض استفاده ازنیروهای نظامی پرچمیها که درمقامات بلند نظامی هنوز باقی مانده بودند و مورد توجه دولت جمهوری قرار نگرفته بودند ، مستور ومصئون ماندند بهره ببرند . پرچمیها از چندین جبهه به بن بست ماندند . احزاب اسلامی بنیاد گرای در مقامات اردو وقطعات پیشی گرفتند وخلقی هاهم ازاین دوران مصئون وپر ثمر جمهوری درتشکیلات نظامی کار وسیع را براه انداختند . پرچمیها دراین دوران کوتاه بعدازسال دوم وبخصوص سال سوم وچارم به زایده ای اطلاعاتی نظام جمهوری تبدیل گشتند . ومترصد آن بودند که سازماندهی کودتا های جناحهای افراطی راخنثی وافشانمایند وبرای این امر دساتیر معینی در دفاع از جمهوری داود خان نیز به ایشان داده شده بود . که در استانه اجرای کودتا ، خلاف جمهوری داود آنها نیز بداخل کودتا برای تسلط بر کودتا دست میزنند . که بسیار ناوقت ونارسا بود . درمسئله وحدت سازمانهای نظامی نیز مسئله جنجال بر انگیز بود خلقیها تعداد کثیری از صاحبمنصبان پائین رتبه را در اختیار داشتند که دارای هویتهای مشکوک افغان ملتی وبرمبنای قومی ورفاقت های زبانی بنا شده بود . اما بر عکس پرچمیها دارای کدر های مسلکی ورزیده ودر مقامات مهم واز لحاظ عقیده با اصول حزبی واحترام به مقامات ودساتیر حزبی درسطح آگاهی بالا قرار داشتند . وبدین لحاظ نیز وحدت برای پرچمیها در بخش نظامی جنجال بر انگیز ودارای درد سر جدی بود . اما معکوسا برای خلقیها سوالی ومسئولیتی را در پی نداشت . طرح خلقی ها برای وحدت در سطح کمی یعنی تعداد مطرح بود ، وبرعکس برای پرچمیها از لحاظ کیفی ومقامات نظامی . بهمین دلیل هم بود که دروقت قیام ، هفت ثور نظامیان ٍ پرچمی ها عقب افتادند وخلقیهای به تصرف سریع پست های نظامی ، وبعدا باعث تفوق نظامی برپرچمیها و باعث عقب نشینی در سطح رهبری حزب ، وبا تسلیم بوظایف خارج ، گمارده شدند . خلقیها خط سرخ وداغ مبارزه طبقاتی تا سرحد نه تنها تصفیه حزبی از مقامات دولتی وحزبی به کشتن وحبس وزندان و شگنجه پرداختند ، دیری نپائید که نوبت خود خلقیها وشخصا رهبر آن نورمحمد ترکی نیز رسید . از اینجا است که این مرحله وتلاش بتصرف در آوردن حاکمیت بحیث مرحله دموکراتیک بر دموکراتیک خلق افغانستان تحمیل گردید که بعقیده ای اینجانب واکثریت رهبری جناح پرچم ، حزب دموکراتیک خلق آماده ای مسئولیت رهبری این مرحله دموکراتیک انقلاب نبود وبر عده ای از رهبران واعضای وفادار به ارمانهای ترقی وآزادی تحمیل گردید ودر آن به اصطلاح گیر کردند . که اکثرا حزبیهای هردو جناح خلقی وپرچمی از فاجعه ای بعدی آن مصئون نماندند . وبه جوخه های تیر بارانهای بدون محکمه وزندانهای شاقه ، وشکنجه بدون اعلام جرم ومحکمه کشانده شدند . و راهی راکه جنبش درسمت مردم باید طی میکرد وفاصله بین دولت ومردم که در طول قرنها وسالهای طولانی متکی به چماق وزور ماموران وبر نیزه واستبداد استوارشده بود ، نه تنها جای بهمکاری با مردم وتوده ها وخلقها نداد ، بلکه برقراری دوباره ای رژیم مستبد تر از هر استبداد ، داد . بجای براه اندازی جنبش همگانی مردم واشتراک وسیع مردم وطبقات اجتماعی از طریق انتخابات آزاد ودموکراتیک ، واشتراک دولتی با پایه های وسیع اشتراک که در برنامه پیش بینی گردیده بود به همکاری مشترک مردم ودولت میداد . جای خودرا به خشونت نظامی وافراط وتوطئه های ، پیهم علیه تمام اقشار اجتماعی جامعه داد . وبخصوص روشنفکران درتمام عرصه های دولتی بدشمنی گرفته شد وحتی با خلع ید رهبری پرچمیها وفرستادن بخارج وزندان وکشتن توقیف شکنجه واعدام باقی نمانده ، دامن خلقیها را نیز گرفت تا شهادت محروم نورمحمد ترکی رهبر حزب بطور فجیع ادامه یافت . اصلاحات جای خودرابه ترور واختناق ونیروهای پاسدار صلح وامنیت واستقرار نظام ، جای خودرا به جوخه های ترورواعدام وسرکوب سپرد . از قوای نظامی ونظام ، بجای ابزار ثبات واستقرار نظام ودرخدمت دولت که متکی بر برنامه دموکراتیک خلق ، بمفهوم دولت رفاه اجتماعی وترقی وخوشبختی مردم ، همه بدان دل بسته بودند . برعکس آن بحیث نظام سرکوب وترور واختناق علیه جامعه وحتی بهترین فرزندان این حزب (دموکراتیک خلق افغانستان ) در هردوجناح خلقی وپرچمی دست یازیدند . باینکه در حرف دم از عدالت، مصونیت وقانونیت واجرای جامعه بدون طبقات برزبان داشتند ،اما درعمل ، دست هررژیم استبدادی وترور واختناق رااز پشت بستند . پروگرام ومرام دموکراتیک خلق افغانستان در سطح اولی با بر داشتن بیرق واعلان هشت فرمان اصلاحی ، درجایش میخکوب ماند . نفرت وانزجار تمام طبقات واقشار اجتماعی جامعه را بر انگیخت ، وزمینه وفضای مساعد برای نیروهای افراط گرای اسلامی که در داخل وهم درخارج ازکشور در کمین این چانس طلائی بودند ، بطور عاجل مورد توجه بنیاد گرایان اسلامی پاکستان وایران قرار گرفتند وباند های تروریستی وخرابکاری در مرزهای شرقی جنوبی وغربی کشورآماده بود توسعه یافت وپروسه مهاجرت نیز تشدید گردید . این امر وسیله مساعد برای تنظیم ومسلح سازی ودادن تعلیمات تروریستی وتخریبی ودر اختیار گذاشتن امکانات سلاح وپول ، که قبلا در زمان جمهوری داود آماده گردیده بود . زمینه های خوبتر وعرصه باز تر را برروی باند های تروریستی باز کرد . که از همینجا است که ، بنیاد گرائی اسلامی و تروریزم وسایرنیروهای دموکراتیک وماورای انقلابی مائویستها وروشنفکران حاکمیتهای گذشته بحمایت وکمک رسمی دولتهای پاکستان وایران درمرزها با افغانستان متشکل گردید وهم حمایت وپشتیبانی دولت امریکا را نیز بدست میآورد . ازاینجاست که امریکا بفکر" تلک خرس" و " انتقام جنگ ویتنام " می افتد . وپلان دخول قوای شوروی که قطعات آن در بگرام بدفاع از حاکمیت امین حضور داشتند مورد ترغیب امریکائیها قرار گرفته به اصطلاح سیروس وانس وزیر خارجه ، رئیس جمهور کارتر که : شورویها ترغیب به لشکر کشی به افغانستان شدند وچراغ سبز به ایشان داده شد . وبا دخول اولین قطعات شان ، امید انتقام جنگ ویتنام از شورویها بوجود آمد ( توطئه در ایران ) . جورج آرنی " دوره نخست جهاد چهارسال قبل از قدرت گیری کمونیستها از پاکستان وبه کمک پاکستان براه انداخته شد " ( افغانستان گذر گاه کشور گشایان .ص.128 م .) . وهم می افزاید " که در دهه ای 1960جنبش اسلامی برای مبارزه مسلحانه به آمادگی میپرداخت " ( همنانجا .ص. 128 ) . دراین مورد آنقدر اسناد موجود اند که اکثرا از آن اطلاع دارند . جورج آرنی " قشون سرخ برای حل یک پرابلم یعنی برانداختن امین از قدرت ونصب ببرک کارمل برقدرت به افغانستان فرستاده شد . مگر دوام حضور نظامی شوروی پرابلم زیادتروبدتر از گذشته را ایجاد کرد . " ( همانجا ص.179 ) . بازهم از قول نویسنده : " رانالدریگن ، رئیس جمهور جدید ، یک سیاست خارجی ماجراجویانه رادر پیش گرفت . او در نخستین بیانه ، خودبحیث رئیس جمهور امریکا اعلام داشت که اتحادشوروی یک " امپراتوری خبیث است " واو رسالت دارد که مرز های آنرا در نوردد " وبدنبال آن محکم سازی سیستم نظامی پاکستان با حمایت سیستمهای پایگاهای عملیات سریع که در سراسر شرق میانه کشوده شده وتوسط ماهوار مراقبت میگردید افزایش قابل ملاحظه ای هم در کمک به مجاهدان ( بنیاد گرایان وتروریستان اسلامی ) بود . کمکهای سالانه امریکا به مجاهدان در طی سالهای 1981 تا 1985 از 30 ملیون دالر به 280 ملیون دالر بالغ شد . ودر سال 1987 م . 1.1 بلیون دالرکمک بمجاهدان بالغ بود . بهتر است برای این کمک رسانی وتقویت نظامی وتعلیماتی بنیاد گرایان وتروریستان اسلامی مراجعه به کتاب "جورج آرنی " صفحات 143 ـــ 163 ابعاد تسلیح سازی باند های تروریستی وخرابکاری در مرزهای افغانستان با پاکستان وایران را میتوان قیاس کرد ، وتقویت افراطی باند های لگام گسیخته بنیاد گرائی وتروریستی درمرزهای افغانستان که از حمایت دولت بنیاد گرای اسلامی ایران وپاکستان برخوردار بود . منظور از ارائه معلومات فشرده وکوتا ه این نیست که میخواهم همه نارسائیهای رژیم دموکراتیک را بعد از داخل شدن قوای شوروی وبقدرت رساند ن حاکمیت دموکراتیک خلق افغانستان را در سایه بکشم . بلکه بر عکس میخواهم به ادامه بحثی را که ازاول سقوط مشروطه اول شاه امان الله وآخرین آن حاکمیت حزب وطن درراس آن داکتر نجیب الله شهید ، بحیث جنبش ونهضت راستین آزادیخواهی وترقی پسندی که از افتادنها وبرخاستنهای چندباره راه خودرا بار دیگر برای ترقی وتعالی کشور میگشاید . نباید نادیده گرفت . نارسائیها ، ارمان گرائی ، خطاها ، لغزشها وخیانتها و ده ها وصدها وهزان نارسائی وناپختگی در کار این جنبش های راستین مردم وجود داشت ، اما هیچ وقت نقش این جنبش ها را در تاریخ کشور نادیده نمیتوان گرفت . اضافه از 50 هزار شهید که در راه دفاع از اهداف که حاکمیت دموکراتیک خلق درجامعه مطرح کرده بود ، آگاهانه در راه آن وبدفاع ازآن جانهای شیرین خودرافدا کردند ، که نه کلیدی ازجنتی یاتسبیحی از شیخ وپیر وحضرتی وملا وطالبی ومجاهدی داشتند که رستگاری آن دنیا را به ایشان وعده میداد . صرف بخاطر آرمانهای آزادیخواهانه وترقیخواهانه ووطنپرستانه شان بود که هدیره های هر کوه وبرزن وشهروده گواه زنده آنست . وحتی این تاریک دلان درسایه کمکهای ضد فرهنگی بنیاد گرایان اسلامی این هدیره ها را هموار کردند واستخوانهای اجساد مردگان به پاکستان بدلالی رفت ! هستند روشنفکران تاریک اندیش که ، بخاطر جیره ای ناچیزی در خدمت گلبدین ها وسیافها وربانیها یا اداره های بدتراز زمان سقوی بنام امیربا جیره ای نه یک کشور خارجی بلکه چندین از آنها فخر میفروشند ونام مجاهدان قهرمان وشهدای پاک در دفاع ازمام میهن را به این دزدان وآدمکشان سر گردنه ، ناپاک والوده میسازند . بر گردیم دوباره بموضوع ، این درست است ، که افغانستان یک کشور اسلامی ، تقریبا تمام اتباعش مسلمان وبرزبان واعمال شان فرا یض وسنن اسلامی جاری است . از این اصل هیچکس اینکار نمیکند . پدران ومادران ما مسلمان بوده اند وبا مراسم اسلامی دفن شده اند وامروز هم هدیره هایشان ، از این امر گواهی میدهد . اعضای حزب دموکراتیک خلق افغانستان وحزب وطن وهمچنان روشنفکران آزایخواه وترقی خواه دوره شاه امان الله تا امروز مشکل اینها با دین وعنعات ورسوم مردم نبوده ، بلکه به آن احترام وحرمت گذاشته اند . مشکل تمام این نهضتها های آزادیخواهان وترقیخواهان در آن بوده که وقتی آنان خواسته که مسایل اجتماعی را در قالبهای سیاسی غرض رفع عقب مانی وایجاد مبانی تمدن جدید وصنعتی ساختن کشور را بمیان آورده اند ، نهضت امانی را بخاطرتاسیس مکتبها ونهضت زنان بکفر نبستند ؟ این دوران باردیگر از درونش با چنان اوضاع و دلایلی مورد خصومت ودشمنی بنیاد گرائی قرار گرفت که ازدرون خویش زمینه های سقوط خودرا ، یا اینکه با عامل خارجی که بعدا بمختصر به نقش شورویها پرداخته خواهد شدوخودش در دام وتلک آن گیر ماند وکشانده شد . اینکه گفته اند ؛ آزادی وترقی ، بدون پا گذاشتن در قلمرو آزادی انسان وجامعه از قید خرافات وموهومات در سطح قوانین حاکم بر جامعه ودولت میسر نیست . وقتی میخواهیم که مذهب اسلام را بجایگاه اصلی اش یعنی بحیث عقیده افراد آزاد وبحیث وجیبه ها وفرایض وسنتهای اخلاقی به فرد وخانواده وجامعه وقوم وزبان تعلق داشته باشد واز امور دنیائی حکومتها وقوانین حقوقی جامعه کنار رود . وامور دنیائی حکومتها وجامعه ئیکه در قرن 21 ام ، عصر ماهواره ها واتوم وکمپیوتروشگوفائی تمدن جامعه بشری در قلمرو آزادی انسان وحقوق آن باید تنظیم گردد . اینجا است که صدای شیخ وزاهدوملا که در تمام ادبیات وفرهنگ باستانی این کشور مورد ملامت ونکوهش است بار دیگراین دست ، بحلقوم نهضت آزادیخواهی وترقیخواهان در از میگردد وآنرا آنقدر میفشارد که برای قرنی اگرنی ، برای چند دهه بکمک زور مندان وصاحبان قدرتهای تاریک اندیش واستبدادی آنرا خفه میکند و چند ملا ومولوی که در اختیار این حکام زور گو وقدرتمند قرار دارد فتوا ی کفر وجهاد را اعلان مینمایند . ونهضت آزادیخوانه را به جهاد میطلبد وچند کشوراستعماری یا منفعت طلب نیز پیدا میگردد تا ایشانرا کمک وجهاد را علیه سرکوب آزادی عقاید وافکار وبیان آن به راه می اندازند وهم گروهی از مردم که از هیچ خبر ندارند وحتی از اسلام هم به اندازه جمله ای " بسم الله الرحمن الرحیم "چیزی دیگری را نمیدانند . نمونه ای آن دربین مسلمانان بوسنی بود ، واقعا جوانان شان در برابر صربها یاخرواتها وسلونیائیهای خودشان که نیز از همان ملت وزبان وقوم اند . تحت نام ملت مسلمان در افتادند آنقدر کشتند ، که دربین ملت کوچکی نزدیک به یک ملیون کشته ، این مجاهدان مسلمان بوسنی پس از مهاجرت در کشورهای اروپائی در مساجد ترکی وعربی صرف قادر گردیده اند . " بسم الله الرحمن الرحیم " رابدون فهم معنی آن یاد بگیرند . این نمونه صرف به بوسنی تعلق ندارد تقریبا در تمام کشور های اسلامی با تفاوتهای کم وبیش این نفهمی از اسلام ، بحیث مذهب ودین عمومیت دارد . در مدرسه های پاکستانی اطفال کوچک بجای آنکه به تعلیمات ابتدائیه بپردازند با سر وتنه شور دادن آیات قرانی را بحافظه مسپارند که تعداد این مدرسه ها اضافه از 15 هزار است . اینکه بعداز فراغت از تعلیمات دینی بکدام کارها وارد اند . بجزء طا لبی وبعضا ملائی گمارده میشوند . در جوار دیگر کشور ما ، ایران اسلامی که ، آخوند های ایرانی ، از طریق این مدارس دینی به تربیه آخوند ها وایت الله ها که در واقعیت جانشینان امامان وخلافا وپیغمبران وخدایان ( نغوذ بالله ) میسازند ودعوای جهانی دارند ، قرار گرفته اند . وای بحال ما افغانها ! هروقتی خواسته ایم بپای خود بر خیزیم با ساطور افترای اسلامی بسر مازنده اند . ونعره تکبیرسر داده ، که بکشید کفار وکمونیستها را ونام آنرا جهاد میگذارند . عجبا آنکه ! متمدنین غربی ، نیز خلاف معمول کشورها ومردمان خودشان ، این تکبیر ها ونعره ها را حمایت کردند . روزی رسید که خر خودشان در گل این بنیاد گرائی وترور یزم اسلامی بند مانده است . اعلان جهاد که در پاکستان ، علیه حکومت جمهوری محمد داود اجرا میگردید .درراس آن ، همین امیران قرار نداشتند ؟ واز آنجمله میخوانیم : " در زمان جمهوری محمد داود عده ای از بنیاد گرایان اسلامی افغانیرا ذوالفقار علی بوتو که با شعار کمونیستی وچپ " روتی کپره اور مکان " بدامن خود جا داد که در بین شان گلبدین حکمتیار ،ربانی واحمدشاه مسعود نیز از تفقد اسلامی بر خوردار گردیدند . ایشان بدست نصیر الله بابر وزیر داخله سپرده شدند . با باسیکلهای چارصد کلداری کار تخریب وسبوتاژ را در افغانستان آغاز کردند ( از نوشته : " ضرورت اعمار دیوار چین یا ویرانی پاکستان " سیت آریائی ) . کیها و از کجاجنگ را علیه جمهوری داود خان تحت چه نامی آغاز کردندوکی این تحریک تروریستی را در وجود بنیاد کرایان اسلامی سازمان داد ؟ که امروز هم جامعه بین المللی وهم مردم افغانستان وعراق در مصیبت آن میسوزند ؟ در آینده با چنین شیوه های که امروز در افغانستان مروج است ، کی میتواند سازگاری داشته باشد؟ و درآینده داعیه مشکل ترقی وآزادی راکی میتواند تضمین وحل کند ؟ یقینا حل این مشکل دوباره بدورانی وسازماندهی مجدد تلاشهای خسته گی ناپذیر فرزندان صدیق وراستین آزادی وترقی این مهین تعلق میگیرد . برمیگردیم به سوال اولی کیها ، زمینه مداخله قوای بین المللی را فراهم ساخت ؟ روسها که با شکست وتلفات ودرسی از تاریخ بکشورشان بر گشتند وکمونیستان هم متواری گشتند ودولت را به شما دو دسته تقدیم کردند . شما اقایان اگر آزرده نمیگردید ، این شما نبودید که با یاران بین المللی مسلمان وکافر تان ، بجان مردم وچوروچپاول دارائیهای عامه وازآن گذشته بجان همدیگر افتادید وانقدر کشتید وویران کردید ، که دل طلبه های اسلامی پاکستان را بدرد آورد . وجهادی علیه جهاد شما آقایان ، ربانیها ، گلبدینها وسیافها وامیر داره دار سر گردنه شورای نظار ، که هنوز شیرینی نواز شریف در حلقومتان نخشکیده بود باکمک جناح دیگری مردمان از قماش دیگری از درون جهاد شما آقایان ، در چند روز شما را بدرون دره های پنچشیر وبدخشان وبدامن روسها واخوند های ایرانی متواری ساخت . تاریخ کوتاه اعمال جهادی شما آقایان دیگر رنگ باخته وپرده از روی آن برداشته شده وروح پاک مجاهدانی جنگهای میهن در برابرمتجاوزان اجنبی از هرقماشی بوده اند ، برشما واعمال سیاه تان نفرین میفرستد
با معذرت عین آوردن مدل طالبان در حمایت پاکستان وشرکا ، به رهبری وموافقت امریکا ، بحیث کاپی دوران زعامت امین وامینیها بود البته در دوسمت مخالف همدیگر عمل میکردند . افراط اولی ، تحت نام دموکراتیک خلق وانقلاب ثور، جناح ضد مذهبی ـ افراطی ومارکسیستی ، دولت افراطی امین وشرکا با شعار های انقلاب زحمتکشان وکارگران ، تحت نام مبارزه طبقاتی ، خط سرخی بدور حلقه ای محدود حزبیهای وفادار به امین وخانواده ، بحیث دوستان خلق ، ومابقی اقشار اجتماعی جامعه را در صف دشمنان خلق قرار دادند وحمایت از شوروی را نیز بخدمت گرفتند . حرکت دومی بحمایت مستقیم امریکا وپاکستان وسعودیها ، نه تنها با حمایه سلاح وپول این کشور ها ، بلکه با تعلیم وتربیه تروریستی وخرابکاری توسط مربیان نظامی کشور های غربی ، بنیادگرائی اسلامی راتجهیز کردند . تاسیس دولت نامنهاد اسلامی بنام پاکستان ، که توسط بنیاد گرا ترین ، بنیا د گرایان به رهبری استعمار بریتانیای کبیردر این منطقه بنیاد گذاری شده بود . باید به ثمر بنشیند آیا میشوداین به ثمر نشستن غیراز وظیفه ای جزء ترورو ویرانی کشور های اطراف داشته باشد ؟ عملا دیده شد که پاکستان کشور بنیاد گرای اماده ای اجرای برنامه های استعمار کهنه بود که توان نو کردن خودش را بوی هنوز نداده اند . دراین روز گار که حاکمیت دوران امین وشرکا درداخل کشور ، بچنان شد ت وبپیمانه ای وسیعی اطراف اش را خالی از اقشار اجتماعی وبخصوص روشنفکران وتکنوکراتان وجامعه روحانی ساخت . که نظیر آن در هیچ دورانی یا کشوری دیده نشده بود . راهها ووسایل ارتباط واعتماد سیاسی با تمام اقشار جامعه بریده شد . رژیم وهوادارانش در ظرف کمترازیک ونیم سال یا 18 ماه ، حتی وقتی که امین میگفت : " ما به یک ملیون نفر ضرورت داریم تا جامعه سوسیالستی رادر کوتاه ترین موعد زمان اعمار نمائیم " ( از بیانات امین ) . کسی جرات نداشت بپرسد برای کی ؟.
هرقدرکوشیده ام فکر کنم ومطالعه نموده ام ، با این نتیجه رسیده ام که درداخل کشور، زمینه های ضرورت مداخله شوروی بسرعت آماده میگردید . اینکه ؛ این زمینه سازیها در وجود رهبری رژیم چقدر آگاهانه بود ؟ یا اینکه تکیه به قوای نظامی وخود کامگی امین وشرکا ، یا نشه قدرت آنها را از عقل بیگانه ساخته بود ؟ به هیچکدام آن باور ندارم . تنها میتوانند بحیث زمینه های مساعد ، مورد استفاده باشند . وهم بعد از تصفیه رهبری حزبی از جناح پرچمیها ، در اوایل ماه اسد که هنوزانقلاب ثور درماه چارم قرار میگرفت . عده ای را بجرم کودتا که تحت عنوان " مشتی از عناصر کوتاه نظر ووابسته به ارتجاع وامپریالیزم که در دامان این کشور محبوب ما تربیه واز آب وهوای ا ین مرز وبوم امرار حیات نموده اند بطور خاینانه خودرا در آغوش بیگانگان وارتجاع افگندند . " ( نقل از مطبوعات همانوقت 1978 م .) ، توقیف تحت شکنجه وزندان قرار دادند که من وبرادرم نیز از جمله ای آنان بودیم . هیچ وقت نمیتوانم فراموش کنم ، نامردی ، توطئه وضعف عده ای از رفقای خودرا که برای رهائی خودشان به وسایلی پناه بردند ودر نتیجه هم کسی از آنها نپرسید که این قهرمانان کاغذی ، خود ساخته ، کدام مسئولیتی در قبال شهدای این دوره داشتند یا خیر ؟ بهر صورت زندان پلچرخی هنوز در حال ساختما ن بود . ما اولین وآخرین باشندگان این محبس نبودیم عده ای بیشتراز ما در آن ، بین مرگ وزندگی ، نفس میکشیدند . در 24 ساعت شب وروز زندان فعال بود . اینجا بخاطری این مسئله را یاد دهانی مینمایم که برای اولین بار، وقتی متوجه شدم که در ظرف چند ماه محدود بلاکهای محبس را چنان از افرادی مملو ساختند ،که از دهقان وکارگر تا ملاک وملا وروشنفکران ومتعلمان ومعلمان ونظامیا ن یا بالاخره بگفته ای که : " کسی که سرش به تنش می ارزید " ، در این محبس حاضر کرده بودند . تمام نخبگان جامعه ، از روشنفکران تا عوام وروحانیون وتکنوکراتها ی حکومتها ی سابق ، اعضای خامواده سلطنتی ، ماموران بالا رتبه ونظامیان ومتخصصین وداکتران وغیره . بلی اولین بار متوجه شدم که نخبگان جامعه کابل وولایات همه زندانی اند وهم یکروز سید عبدالله نیز در یکی ازاطاقهای محبس به محبوسین گفته بود که : " صرف یک ملیون نفرکافی است در افغانستان زنده باشد . ما به یک ملیون خلقی کار داریم و دیگر از هیچ کس کار نداریم . هرکس که باشد ازبین میبریم " ومحمد صدیق فرهنگ نیز در کتاب افغانستان در پنج قرن اخیر این مطلب را ذکرنموده اند . بلی از اعمال خشونت علیه جامعه ، بروشنی می دیدم ومعتقد شدم که راه برگشت حاکمیت به استقرار نظام واعتبار آن دریک چشم بهم زدن بدست خودش ، نابود گردیده است . سرنوشت نظام را دریک جمله بدوستان ورفقا بیان میداشتم که : " دولت خلقی بمثابه ای موتریست ، که با انجن وماشین خاموش ونیتل ، با سرنشینانش ، در سرآشیب تندوبی درایور رها گردیده وبزودی خود وسرنشینانش با سنگی تصادم خواهد کرد که هم خود وهم سرنشینانش وهم اطراف خودرا نابود خواهد ساخت . " رژیم همه راه ها رابرخود بست ، صرف یک راه بقا برایش باقی ماند ، که حضورقوای شوروی ، وهم ناگفته نباید گذاشت که شورویها نیز برسرهمین یگانه انتخاب قرار گرفتند . برای رژیم یگانه راه ویگانه وسیله نجات اتکاء برقوای شوروی ( این مسئله تا حیات نورمحمد ترکی به عقیده ای این بنده مطرح است . وبعد از مرگ نورمحمدترکی ، امین به تلاشی در همه سمتها افتاد . هم خواست شوروی را قانع سازد ودفع الوقت نماید وهم یا ازطریق پاکستان ، ویا هم اگر بتواند از چراغی سبزی که همیشه در سیاستهای امریکائی روشن است مستقیما بهره گیرد بعدها در عمل دیده شد بازماندگان امین اکثرا در آی . اس .آی جذب شدند .) ، باقی ماند . شورویها ازدو مسیر متضاد به این پروسه میدیدند ( وناگفته هم نماندکه شورویها در اصلاح وحمایت از رژیم ، امکانت مصلحتی ومشورتی ، خودرا ازدست داده بودند ) ، اول اینکه حمایت از رژیم : که قبلا متذکر گردیدم شورویها امکانات مصلحتی ومشورتی خودرا ازدست داده بودند . بجزء فرستادن قوا ودرحمایت گرفتن مستقیم یا تصرف مستقیم رژم با قوای نظامی شوروی . دوم : احتمال رها کردن رژیم بدون مداخله نظامی شوروی ، تا سرنوشت خودرا خود تعین نماید . متکی شدن به احتمال دوم ، بمعنی صرف نظر کردن از تمام دستآوردهای چندین دهه ای بود که شورویها در عرصه های همکاری اقتصادی، تخنیکی نظامی وروابط حسن همجواری وجلو گیری ازخطربنیادگرائی اسلامی ونفوذ کشورهای دول غربی بخصوص امریکا در آسیای میانه ، که از سلطنت شاه امان الله 1919 م آغازوبا پیگیری وسرمایه گذاریهای بزرگ وتربیه پرونل وکدر های وسیع در عرصه های مختلف وبخصوص نظامی اجرا گردیده بود . همه دریک چشم زدن با رژیم خلقی وهم عده ای پرچمیها به هیچ گرفته میشد . و بحث بر عواقب آن از مسایل دیگریست که اینجا از آن صرفنظر میگردد . قبلامتذکر گردیدم که به این استنتاج خودم شخصا به این فهم رسیده بودم ، که رژیم در حال زوال امین ، همه راه ها را بر خود قفل زده وبسته نموده است . ( اینکه آگاهانه یاغیر آگاهانه حرفی ندارم ) وشورویها نیز در این بن بست یا تله گیر مانده اند وانتخاب زیاد ندارند ( آگاهانه تحت پلان یا غیر آگاهانه حرفی ندارم ) نتیجه منطقی چنان است که در صحبتها با رفقا در زندان میگفتم " دیالکتیک سیاسی قدرت در افغانستان بطور مداوم در اضافه ازدوصده به اینطرف ، بدست دولتهای خارجی انگلیس وروسیه تزاری یا ایران وغیره بوده ، این دیالکتیک چپه یا وارونه ، معادله قدرت را در افغانستان همیشه تعین کرده وباز هم تعین خواهد کرد ، زیرا نقش توده ها وزعمای کشور وموقعیت جیوپلیتیک کشور، نظام قبیلوی وعقب مانده ، نبود راه های تجارتی وبنادروغیره ، زمینه های اند که اسارت این مردمان را در قید بیگانگان فراهم ساخته ، واین وضع یکی از دلایل عمده ای جنگجوبودن وآزادی دوست بودن ومتعصب بودن این مردم نیز است . در چنان اوضاع در همانوقت در زندان من به روشنی میدیدم که راه دوم وسوم وجود ندارد .یگانه راه ، اعزام نیروهای نظامی است وبقدرت رساندن پرچمیها وخلقیها وبس . وهم چنان شد که درظاهر امر ، تحت پوشش وتقاضای مکرررژیم خلقی و بغرض حمایت از رژِیم حضور خودرا رسما اعلان کردند اما در عمل از داخل ، بساقط کردن رژیم امین وامنیها دست یازیدند ومرحله جدید انقلاب ثور یا فاز نوین آغاز میگردد . این داستان را بخاطری کمی طولانی تر ذکر کردم ، که در آغاز این محبث ذکر کرده بودم که آوردن طالبان بحمایت مستقیم پاکستان تقویت مالی سعودیها ورهبری وتائید امریکا بقدرت رسانده شدند . ودر زمانی کوتاهی دست تمام مستبدین قرون اوسطائی وبنیاد گرایان جهادی را از عقب بستند
بحث های پراگنده که در زمینه ها فراهم گردیده ، بیشترمتکی به طرز دید نگارنده تعلق داشته است وکوشیده ام در پرتو روشنائی روشنگری اروپائی آنرابا تجارت وبرداشتهای از حوادث سیاسی ، سالهای اخیربطور اختصار وبیشتر سیاسی ترارائه کنم . ودر طی عنوان بعدی خواسته ام ، با یک اصل از روشنگری معاصر که پیش گوهی وپیش بینی است آنرا بپایان برسانم
پیش بینی وخرد گرائی
نظریه های اجتماعی قبل از روشنگری بخصوص دربین فیلسوفان وتاریخ نگاران قدیم مثل افلاطون ، ارسطو... ودیگران که به زندگی سیاسی مینوشتند . تاکید بر رابط های درونی ، که خود مشخصه های همیشگی طبیعت انسانها رابفرض میگرفتند که باشکلهای از حکومات وزندگی سیاسی همچون سلطنت ، اریستوکراسی ومردم سالاری (دموکراسی ) بودند که در شکل های استبدادی ، الیگارشی وحکومت بنام عوام نیز ظاهر میشدند . در طول تاریخ اندیشگران تلاشهای خودرا غرض شناخت این اشکال از نظر افتاده ونیز کشف بهترین شکل حکومات ادامه دادند . آنها جامعه را بحیث مفهوم جداگانه از این شکلهای گوناگون سیاسی مورد بحث قرار نمیدادند وهم انسانرابحیث مفهوم اجتماعی مستقل وازاد اجتماعی به بحث نمیگرفتند . در روزگار روشنگری است که جامعه وامر اجتماعی در مرکز بحث وبررسی قرار گرفت. ژان ژاک روسو بود که برای بار اول مفهوم سوسایته را همچون مفهوم کلیدی پیش کشید واز مفهوم مشارکت افراد یا " مناسبات اجتماعی " یاری گرفت وقبل از سخن سیاسی قادر باین مسئله که روسو در" امیل " نوشته بود : " یک جوان باید بداندکه انسان بنا به سر نوشت خود نیک است ، واین جامعه است که اورا به موجودی منحرف واز شکل افتاده تبدیل میکند " مشارکت ومناسبات اجتماعی است که انسان را بموجود شریر ، فزون طلب وویرانگرتبدیل میکند . که این نخستین تلاش غرض طرح علمی اجتماعی همراه با نقادی از مفهوم جامعه بود . با فعالیتهای بعدی روشنگران معلوم شد که باید امور سیاسی را در پرتو مفهوم اجتماع قرار داد وبررسی کرد . تنها پس از روشن وروشنتر شدن مناسبات اجتماعی در روند تولید بود که دریک نطریه اجتماعی مباحثی مطرح میشوند که غیر ازرابطه حاکم ومحکوم هستند . بدین مناسبت هم بود که هرجائیکه مباحث مربوط به زندگی اجتماعی مطرح میگردید ویا مسئله قدرت سیاسی بمیان می آمدتحلیل آنرا بعلم سیاست ویا جامعه میسپردند . بر عکس پیشروان مسئله اجتماعی مدرن مثل مارکس ، ماکس وبر ، امیل دورکیم وغیره است که بکشف عناصر درونی سیاسی ، اقتصادی ونظامهای عقاید پی بردند وآنرا انکشاف دادند . از اینجا است که آن نظریات ونکته های که برای نظریه پردازان اجتماعی در درجه اهمیت اول قرار دارد از یکسو مناسبات اقتصادی است وازسوی دیگر باورها نظرهاوایدیالوژیهای که بکارتوضیح وتوجیه ، مناسبات افراد درون جامعه ومناسبات اقتصادی موجود می ایند که دیگر نمیتوان بحث ازسیاست وحقوق را از قلمرونظریه اجتماعی کنار گذاشت ، این نظریه در امروز معنای گسترده تر یافته است . از همین جا است که منتسکیوسه گونه اصلی حکومت را از هم متمایز میکرد : جمهوری ، سلطنت مشروطه واستبداد . وی به بحث " ماهیت حکومت " و"اصل " تفاوت قائل بود ، باور داشت که ماهیت آن است که از هر حکومت آنچه را که هست می سازدولی اصل آنست که حکومت را بعمل وکنش وشالوده ای خاص هرحکومت آنست ودیگری آنشورمندیهای مردمان است که بحرکت درمی آیند. این شورهای مردمی اصول را میسازند سلطنت را شرافت ، جهموریرا فضیلت واستبداد را ترس بحرکت در می اورند ." .
به عمل در عصر انکشاف علوم وتجربه گرائی که رها از ارزشها ، زیرا ارزشها به قلمروا اخلاق تعلق دارند . واقعیت عینی که باتجربه دانسته میشود. تجربه ملاک درستی هرنظریه است حکومت را به عمل وواکنش وامیدارد . روشنگری در عرصه های ومبادی اصول های توسط روشنگران ریخته شد که تقریباروشنگران بدان داخل باور های مشترک شدند که عبارت بودند از اصول اساسی روشنگری ، رئالیزم فلسفی ( باور به جهان واقعیتها وحقیقت خارجی )، خرد باوری ، تجربه گرائی ، ضرورت نگرش انتقادی ،وانسانگرائی بود . که کاربرداین اصول در علوم اجتماعی درحکم ودستیابی به روش علمی جهت اصلاح نهادهای اجتماعی دانسته میشد .
ره گشائی به معرفت خرد گرائی ،علمی وتجربه گرائی ، نگرش انتقادی وانسانگرائی واقعیت هاوحقیقت عینی ، پیش از همه ، در وجود انسانی بحیث فردی از افراد واقعی ، دارای فعالیتها وشرایط مادی زندگی شان مورد دید ومبدا بقول مارکس : " هم آن شرایطی خودرا دردل انها می یابندوهمآنها که بدلیل فعالی شان ایجاد می شوند ... وازهمه اولتروجود افراد زنده ی انسان است . اینگونه ، نخستین واقعیتیکه برقرار میشود شکل یابی جسمانی این افراد ورابطه متعاقب آنها بابقیه طبیعت است... انسانها بدلیل آگاهی ، دین یا هر چیزی دیگریکه مایل باشید ، میتوانند از جانوران متمایز شوند . آنهاخودرا به محض این که تولید ابزار زیست شان را آغازمیکنند ، ازحیوانها متمایزمیکنند، اینمرحله با سامان یابی جسمانی شان مشروط میشود. انسانها باتولید ابزار زیست شان ، بطور غیر مستقیم زندگی مادی شانرا تولید میکنند " کارل مارکس می افزاید که : " با پیشنهاده ای تمامی وجود انسانی ، ودرنتیجه تمامی تاریخ ، کار خودرا آغاز کنیم . این پیش نهاده که انسان باید در وضعیتی باشدوزندگی کند که بتواند تاریخ را بسازد . اما زندگی پیش از هرچیز خوردن ، نوشیدن ، سکنی گزیدن ،لباس پوشیدن ،واموری همانند اینها است . پس نخستین کنش تاریخی تولید ابزار برطرف کردن این نیاز ها است ، تولید خود زندگی مادی است . وبه راستی کنشی تاریخی است ، شرط بنیادین تمامی تاریخ است ، که امروز نیز همچون هزاران سال قبل باید بطور هرروزه وهرساعته جهت ادامه حیات آدمی وجود داشته باشد " ( مارکس انگلس مجموعه کار .چاپ پروگرس 1974ــ1994 جلد . 5 ص . 42 ) . به این ترتیب مفاهیم جدید چون مناسبات تولید، میزان نظارت آدمی بر طبیعت را می آزماید . مناسبات تولیدی که سازنده ای ساختار اقتصادی جامعه است . که برروی ان فرا ساختارحقوقی وسیاسی(روبنا) استوار میشودوبه این فرا ساختارشکلهای معینی از آگاهی اجتماعی مرتبط میشوند . این بدان معنا است که این آگاهی انسانها نیست که وجود آنهارا تعین میکند . دگرگونی در بنیاد اقتصادی زود یا دیر به تغیر وتحول تمامی فرا ساختار عظیم منجر میشود . در بررسی چنین تبدیل هایی همواره ضروریست که میان تغیروتحول مادی شرایط اقتصادی تولید که می توانند با دقت رایج در علوم طبیعی تعین شوند . وصورتهای حقوقی ، سیاسی ، دینی ، هنری، فلسفی ، در یک کلام صورتهای ایدیالوژیک که در پیکر آنها انسانها ازاین اختلاف با خبر میشوند وعلیه آن میجنگند ، تفاوت قایل شد . انسان بگونه اجتناب ناپذیر فقط آن تکالیفی را پیش روی خود می نهد که قادر به حل آنها باشد ، زیراتعمقی دقیق تر همواره نشان خواهد داد که مسئله خود فقط زمانی مطرح میشود که شرایط مادی برای حل آن پیشاپیش فراهم شده باشد ، یا دست کم در جریان شکل گیری باشد . از چشم اندازی گسترده شیوه های تولید آسیائی ، کهن ، فئودالی ، وبورژوازی مدرن می توانند همچون دوره هایی روشنگری پیشرفت در تکامل اقتصادی جامعه تعین شوند . شیوه تولید بوژوائی واپسین شکل در بردارنده ی تضاد ها در فراشد اجتماعی تولید است ، نه به معنای آنتا گونیسمی فردی ، بل آنتاگونیسمی که سرچشمه دارددر شرایط اجتماعی وجود فردیت اما نیروهای تولیدی که درون جامعه ی بورژوایی تکامل یافته اند ( فراساختار : روبنای کامل از احساسها ، پندارها ، شیوه های اندیشه ، ونگرش به زندگی یاد شده است ). با بینش روشنگرانه با ساختار های اقتصادی تولیدی ، نیروهای مولده ومناسبات تولید نمیتوان مضمون تاریخی دولت را معین وبرجسته ساخت . اما میتوان موجودیت نیروهای بین المللی وداخلی را در ساختار مضمون طبقاتی حاکمیت نقش ایفا میکند برجسته ساخت . نه تنها برجسته ساخت ، بلکه هدفهای پیکار را در فراساختارهای جامعه از قبیل سیاسی ـ اجتماعی ـ اقتصادی وفرهنگی وحتی پیکار را سازمان داد وبه برنامه مدون وپیشبینی وخردگرائی وروشنگری را تعمیم بخشید در عرصه های دموکراسی وآزادی ( تشکل احزاب واتحایه هاوسازمانهای سیاسی) ، پیکار دموکراتیک غرض آزادیهای بیشتر سیاسی ( آزادی بیان مطبوعات ،آزادی از قید سنت وبنیدگرائی ، وحقوق سیاسی ) به پیش رفت . با اصول کلی روشنگری ، ریالیزم فلسفی ( واقعیتها وحقیقتآبرون ازما ) ،خرد گرائی ، تجربه گرائی ، علم باوری ، شناختن گزینش انتقادی وانسانگرائی است ، که می توان زمینه شناخت یک امر سیاسی ـ اجتماعی ـ اقتصادی وغیره را معین کردوبه همین ترتیب باشناخت از زبان فلسفی وتاریخی ـ اقتصادی ـ اجتماعی عمل نیروها که در مبدا آغاز آن انسان بحبث فرد وجامعه در مناسبات اجتماعی قرار میگیرند وقرار دارند و که از یکطرف شکل روبنائی ، حقوقی دولت ، سیاست ، مذهب ، فرهنگ وغیره بدان مربوط میگردد . در روشنگری مبادی اصولی برای معرفت فراهم میگردد که میتوان در روشنی آن سمت تکامل کنشها واکنشهای راتعین وپیشبین شد ومبارزه را سازمان داد .
یک پیش بین بقوه ای خرد مدعی است که آینده را میبیند اینجا منظور از پیش بینی ، آنچه راکه امروز وجود دارد می بیند و فقط می تواند از این بینش امروزی حدس های بزند که نه تنها برای خودش بلکه معتقدان احتمالی به گفته های اویقینی یا مبنی بر خرد یا تعبد وباور ... بباور ازآینده یقین حاصل کنند . در صورتی تعبد عقیده وباور ، مسایل دینی وعرفان ، یا رمل وفال وسایر سنتهای که ریشه در خرافات دارند ، منوط به پیش گو است که اگر نخواهد توضیح دهد یا بخواهد توضیح دهد ، بطور عام آنچه امروز دیده میشود ، حرکتی به سوی امری که هنوز ناموجود است ، یعنی همان امری که در آینده بوجود خواهد آمد . پیش گو ناگزیر از حرکت ، مسیر ، گرایش ، دگرگونی وتبدیل امروز به آینده حرف میزند. هرقدر بکوشیم تا کار پیش گو را در امروز که بطور اثباتی موجود است ، محدود ونادیده انگاریم ، باز هم رگه های از خرد دیالکتیکی در کار پیش گو یافتنی است . زیرا ، او بهر حال ، خبر از تحول ودگرگونی میدهد . حتی اگر پیش بینی کند که هیچ تغیری رو نمی دهد ، در واقع پیش بینی کرده که رشته ای ازدگرگونیهای احتمالی وممکن بوقوع نخواهند پیوست . در جهان امروزی ما که عصر عظیم ترین پیشرفتهای در امر ارتباطات ، ماهواره ائی از طریق رادیو تلویزیون ، اینترنت وکمپیوتروشناخت انسان از خودش وجهانش که وی را احاطه کرده است نه تنها به جهانهای دیگری وشناخت های جدیدی قادر ساخته است که پیش گو ئیهای در مورد تغیرات جوی ، آینده بشرومحیط زیست ، وی را واداشته است که نه تنها برای صده های آینده بلکه برای هزاره ها ی آینده نه تنها پیش بینی وپیش گو باشند بلکه کار ساز وبه نیاز ها وارمانهای نسلهای در هزاره های آینده را بازسازی وپیش سازی می نمایند . امروز بشر با دستآوردهای علمی عظیم توانسته که برای پیش بینی مسیر حرکت استواروروشنترین وصریح ترین قرار داد ها وامکانات علمی را در اختیار گرفته وبا آن مظبوط گردیده است . اما با آنهم نمیتوان همه عوامل وتاثیرات را در پیش بینیها بحساب آورد یا محاسبه کرد . بطور مثال احصائیه های که بر شمارش اعداد استوار است مثلاتعداد نفوس یک کشور همیشه در تغیر وتحول ودیگر گونی است با آنکه امروزه آنرا ثابت وصدها وهزاران عوامل دیگر در محاسبات نفوس شامل میسازند با آنهم نمی توان از صدها وهزاران عواملی دیگری که در هر لحظه درحال وقوع است ، ما را از پیش بینی های قانونمندانه ودایمی ویکسان باز میداردوباید همیشه حالت امروز را با ضریب های اتفاقی یا درتوان پیش بین کننده بمحاسبه آورد . بخصوص این پیش بینی یا پیش گوئی درمسایل اقتصادی واجتماعی وسیاسی فرهنگی وغیره مشکلتر وپیچیده تر است وهر آن عواملی که پیش گو از آن خبر ندارد در حال وقوع است . بدین مناسبت است که پیش بین در حالت امروز وارزیابی های از دیروز بعضی قوانین وضوابط واحکام ومناسبات کلی را برای پیش گوئی آینده بیرون میکشد وآنرا بشکل احکام واصول ویا تجربه ها ، این ضوابط را تنظیم مینماید . اما نمیتوان در زمان ومکان دیگر واوضاع واحوال دیگربر مبنای این احکام واصول پیش بینی قضاوت کامل وصد در صد وحتمی کرد . از گفتار کوتاه به چنین نتیجه میرسیم که پیش بین امروز ، اینده را چنانکه امروز دیده می شود ، یا میتواند دیده شود می بیند. او در آینده زندگی نمی کند ، ونمی تواند آینده رابصورت امر موجود وکنونی ببیند . پیش بینی در بهترین حالت متکی به قرارداد ها وقاعده ها واصول وقوانین امروز موجود است ، هر قدر هم که این قواعد وقرار دادها واصول در نظم حالت موجودمنضبط وپایدار ویقینی ومطمئن باشد بازهم بخت پیش گوئی در آینده را در امروز ندارد . درزمینه های زندگی اجتماعی وانسانی این پیش بینی به عواملی بیشماری نیاز دارد واگر هم توانسته باشیم تمام این عوامل را بحساب بکشیم پیش بینی ما با هزار فرضیه اگر ومگر وثابت ومتحول قیاس وبفرض کشیدن همه ای این زمینه ها وعوامل پیش گوئی وپیش بینی را بحیث امر یقین بی اعتبار وباطل میسازد . از مبحث کوتاه در تفکر وخردانسانی نباید به چنین نتیجه رسید که نمیتوان از احکام ، اصول وقوانین اجتماعی ـ اقتصادی ، تاریخی وسیاسی حرفی بمیان آورد این طرز اندیشه برخرد گرائی ، خرد انسانی وتجارب تاریخی بشری که طی مجموعه های از دانش بشری در تمام عرصه های علوم وبخصوص علوم اجتماعی ، اقتصادی وسیاسی طرح گردیده به هیچ انگاشته میشوند ، منظور نیست . بلکه اینجا منظور از خرد گرائی در پیش بینی آینده با آنکه مشکل ونارسا ولنگ است با آنهم احکام واصول وقانونمندیهای مسلط آن وطرح ایدیالهای های آینده در روشنی این اصول نامه ها وضوابط در برابر خرد انسانی قرار داشته وبه دان پرداخته است .
پیش بینیهای مارکس در مورد آینده ای سرمایه داری ، ناشی ازاعتقاد به روشهای علمی کار او که با بزرگترین متفکران روزگار اش مدیون است ، که با پرهیز وبیزاری از خیال پردازی در مورد آینده ، از صورتبندی دانائی مدرن یا علم باوری سرچشمه میگیرد وناشی از ژرفای اندیشه انتقادی او در ضدیت با سنتها ومفاهیم تازه آزادیخواهانه در سخن اجتماعی وسیاسی ، انسانگرائی ، وضدیت با موقعیت موجودوپیش کشیدن بحث در باره ای پرولتاریای صنعتی ، چون عامل اجرای برنامه مدرن میدید . وبر مبانی اصولی که قبلا در روشنگری معاصر مطرح میتوان بدان رسید . بطورمثال : با نسج مناسبات بازار آهنگ رشد صنعتی شدن یا کند شدن سرمایه داری در نظام اقتصادی پی برد . یادر برنامه سیاسی ، توجه بیکی از فکتور های روبنای دولت تاریخی ، قانونی بودن ، یا دموکراتیک بودن یا مستبد بودن یا درحد معین از هردو . در کشور های سرمایه داری که انباشت سرمایه وموقف نظام دولتی در حدی معینی از روابط اجتماعی معین ، عملکرد ان در اصلاحات که تحت هرنامی به اجرا در آورده میشوند ،می توان پیش بین بود که دولت در سمتگیریها وگزینشهای سیاسی اقتصادی بنفع کدام طبقات اجتماعی دارند ، وعمل میکند . پیش بینی وبازبینی های در کشور های مثل افغانستان که مناسبات اجتماعی ـ اقتصادی ونیروهای تولیدی در حدی درهم وبرهم یا با اصطلاح قبلی بازاری وابسته به سرمایه های خارجی وبازار خارجی اند که پیش بین وپیش گو را از فرآیند نظام آینده وموسسات روبنائی آن بمشکل دچار میسازد زیر در همچو نظامها اراده فرد ، بحیث یکی از عوامل فرایند تحول یا بازدارنده تحول نیز مطرح است زیرا بر مبنای مناسبات اجتماعی ونیروهای تولید ی که از جامعه مدرن بهره کم دارد زمینه های رشد وباز بینی وروشنگری را در سطح اجتماعی ـ سیاسی واقتصادی فراهم نساخته است . مشکلتر از آنست که با برنامه دراز مدت برای یک نسل بدان پرداخته شود . بیشتر مقدور خواهد بود که برنامه ی درروشنی هدفهای اجتماعی ـ اقتصادی وسیاسی در خدمت منافع زحمتکشان بطور کل وانعطاف پذیری تکتیکی به هم پیوسته وقابل دسترسی درزمان کوتاه ، موثر به پیکار زحمتکشان مبدل شود . که همچو برنامه سیاسی ـ اقتصادی ـ اجتماعی دینامیک ومتحول بوده ، فعالیتهای سیاسی واجتماعی یک حزب وسازمان رادر مسیر تحولات هرروزه نه تنها یاری می رساند ، بلکه در روشن بینی اش از اوضاع واحوال وآینده جنبشها وخواستهای توده های وسیع مردم ، که بصورت جنبش های ناگهانی توده ها بصورت آنی ظهور میکنند ، در پیوند دایمی قرار میدهد ، از دنباله رویی واراده گرائی به آگاهی ونقش توده ها برنامه سیاسی ـ اقتصادی ـ اجتماعی کمک می رساند . تحت نام تجدید نظر علمی یا باز بینی تجارب وبرنامه ها ، اکثرا مدعی اند که بازبینی شده وعلمی شده عرضه میگردد ، اما در حقیقت بجزتجدید نظرذهنی یا منفی ، وگامی از علمی بودن بسوی تخیلی بودن یا دگم بودن چیزی دیگری نیست . نظر به آنچه تا حال گفته آمد بمعیار دونظریه یا معیار که عموما مورد توافق نظر روشنگران معاصر اند باز بینی میگردد :
معیار اول ، پایبندی به بنیادها یا اصول عام تکامل جامعه است ومعیار دوم ، بررسی مشخص تر وهمه جانبه تر واقعیت در مقایسه با مرحله ای قبلی فرمول بندی تئوری است .
برخورد اول عام تقریبا اکثرا به آن توافق کم وبیش دارند . اما وقتی از بیان کلی گامی فراتر بگذاریم یا بخواهیم بنیاد ها و اصول عام را بشماریم، یا بخواهیم وارد تحلیل مشخص واقعیت شویم ، اختلافها وبرداشتهای متفاوت سر بالا میکند . وضرورت می افتد ، داخل این معیارهارا بشگافیم . بطور مثال : در اصول عام مارکسیزم بعنوان علم تکامل جامعه ، باید بسوالات اساسی مربوط به تکامل جامعه پاسخ گویند ، دیده می شود که از یکطرف خود این سوالات متعدد وکثیز الجنبه اند ، واز طرف دیگر شناخت ما بحیث بشر در حال گسترش است وحد ومرزی را نمی شناسد .در نتیجه تلاش برای شمارش ، این اصول عام وتنظیم فهرست دقیق وتمام شده برای آن ، چیزی جز رفتار میکانیکی ، واقعیت ویا علم نخواهد بود . ودوباره بر میگردیم بسوال اول که کدام مسئله ، اساسی وکدام حکم جزءاصول عام است . اکثرامشکل دیگر اینست که در تجزیه وتحلیل وبحث خود آنچه که "خاص " است، " عام " بشماریم وآنرا بصورت عام تعمیم دهیم .بسیاری از روشنگران مارکسیسم دگم ها وتجدید نظر های معاصردر مارکسیزم را از جمله اصول عام آنرا مورد بحث وبررسی قرارداده اند. وقبل از همه در بررسی علمی ، که علم روشی برای جستجوی پاسخ به سوالات است وتئوری بنیادی علم راکه چگونه باید فرمول بندی و برای تثبیت سوالات بنیادی فرمول بندی می نمایند. وسوالات بنیادی کدام اند ؟ " بشر قبل از هر چیزوقبل ازآنکه بتواند به سیاست ، علم ،هنر ، مذهب وغیره بپردازد ، باید بخورد ، بیاشامد ومسکن وپوشاکی داشته باشد ، وبنابراین تولید وسایل مادی وبلاواسطه ای معیشت ودر نتیجه سطح رشد اقتصادی حاصله توسط خلقی معین یا دوران معین ، شالوده ای را تشکیل می دهد که با نهاد های دولتی ، مفاهیم قانونی ، هنر ،وحتی افکار آن خلق در باره مذهب برپایه ای تحول یافته اند وبنا براین باید در پرتوهمان شالوده نیز توضیح داده شوند " .( از تئوری مارکسیزم ) . این دستآوردبرای علوم اجتماعی ، وسوال شرایط عام ضروری برای هستی جامعه بشری پاسخ داده است . واصول بنیادی مارکسیزم راکه در مورد جامعه بشری که شرط هستی هر جامعه بشری تولیداجتماعی وسایل مادی معیشت است . واین تولید اجتماعی وسایل مادی معیشت ، شامل اجزای دیگری از قبیل : تضاد نیروهای مولده ومناسبات تولید، از خود بیگانگی کار ، تقسیم جامعه به طبقات ومبارزه طبقاتی ، فرماسیونها اجتماعی مختلف همراه با اندیشه های خاص وتضاد های جامعه سرمایه داری معاصر، حل فعلی این تضادها از طریق مالکیت وتصاحب جمعی ، ضرورت تغیر نظام موجود ، قدرت سیاسی ... وغیره در تعریف بالا که شرط هستی هرجامعه ای بشری تولید اجتماعی وسایل معیشت است ، مارا به اصول کلی دیگری مربوط میسازد ، که مارکس در مقدمه اثرش به نام نقد اقتصاد سیاسی ، انها را ،" اصول راهنمای مطالعه وبررسی " می نامند . بیان عام اصول در درون خود وارد شگافها وخلا های میگردد که ضرورت بیانات خاصتر وجزئی تر را بمیان می آورد تا این شگافها پر گردند . که این کاری تحقیقی است که پیهم ادامه دارد وباید ادامه یابد . که بدون پیگیری چنین روشی ، جنبش همواره در معرض مطلق کردن فرمول بندیهای ناشی از شرایط خاص ویا بدتر در بروز شرایط استثنائی مثل افغانستان ، ودر آمیختن آن با اصول عام ، یا بنیاد های خدشه ناپذیر نظام یا فرماسیون ( فئودالی یا سرمایه داری ) که در نظر انحراف از نظریه ها ی اجتماعی وسیاسی گردیده ودر عمل جدائی ازواقعیت های جامعه و نیاز های رشد آن منتهی میگردد .
برمبانی معیار دوم تحلیل مشخصتر ، وهمه جانبه تر از واقعیت ، بمجاری وسیع تر تحلیل واقعیت از دیدگاهای متفاوت تئوری وپراتیک وعلوم وارد میگردیم که در یک مکتب فلسفی واقتصادی خاص مثلا مارکسیزم ، داخل دید های گوناگون وتفسیر های متفاوتی از بنیاد گذاران آن میگردیم که نمونه های آن امروز ودیروز نه تنها در جهان وبلکه افغانستان فراوان اند .غرض داخل شدن به این مبحث ، از همه اولتر نیازبمعرفت این اصل است که نظریه ای را با تئوری باید اثبات کرد ؟ یا اینکه واقعیت جامعه ، مبدا شناخت، معیار شناخت وهدف شناخت است ؟ مارکس میگوید : " این که فکر انسان حاوی حقیقت عینی است یانه ،مسئله تئوری نیست ، بلکه مسئله پراکتیک است . انسان باید حقیقت ، یعنی واقعی بودن وقدرت واین جهانی بودن فکرش را در عمل ثابت کند . مشاجره بر سر واقعی بودن یا غیر واقعی بودن فکری که خودرا از پراکتیک جدا میکند کاری کاملا اسکولاستیک است (مارکس تز های درباره فئویر باخ ، ایدیالوژی المانی ص . 618 متن روسی ) . مسئله اساسی معیار های شناخت مشخص واقعیت آنقدر وسیع وپهناور است که تا امروز ادامه دارد . آن مسائلی که بایددانسته شوند ، که معیار های فوق را درستر بکار بریم وبه نتائیج نسبتا مثبت برسیم ، درگام نخست ، گسست از برخوردسنتی ومذهبی وفرهنگ سنتی ومذهبی است که در تضاد با علم ودموکراسی ورشد جامعه مدرن قرار دارد که در جنبش ما افغانها وسیعا ، بحیث دگم ها وفرمول های رایج اند . زیر ا در تمام مبحث این رساله کوشیده ام که عرصه اعتقاد مذهبی را که منبع آن صرف اعتقاد است ودر آن جائی برای تعقل و آزادی فکر نیست ، وبر عکس علم با " اعتقاد مذهبی" تعبد وتقلید واطاعت کورکورانه آشتی نا پذیر است وبر تعقل آزاد انسانها تکیه دارد . تکیه داشته ام ، وهم منظور از نوشتن وپرداختن به بمطالب فوق ، بطورضمنی که خواسته ام ، بجای ارائیه تئوری ویا نظریه ای ، بیشتر خواسته ام عقاید وبرداشتهای خودرا درروشنائی ، روشنگری معاصربمسئله های سیاسی تجارب گذشته وحال نهضت ترقیخواهانه کشور ما افغانستان به غرض جلوگیری از بحث های چاق معاصر در ایدیالوژیها وتئوریهای شناخت که در پهنای وسیع روشنگری معاصر مطرح اند . جلوگیری بعمل آورده وتوجه را به بحث های عملی جامعه حاضر افغانی ما معطوب داشته وبدان داخل گردیم . وآنهم نه در پهنای اختلافات نظریاتی که در پیش بینها مطرح گردیده اند واستناد به نقل قولها وآوردن مباحث دنباله دار تئوریک ، که البته بهیچصورت پرداختن بدان عاری از فایده نیست ، اما نقص آن بر فایده اش میچربد ومارا از پراکتیک عملی مبارزه در راه هدفهای معین وقابل تشخبص برای تمامی نهضت که در عمل مطرح اند ، به انقطاب وپراگندگی می برد . واز تجربه واز اموزشهای آن ، که امروز تمام نسلهای که با اندوخته از گذشته وهم امروز وهم نسل های از فرزندان فردای این کشور باستانی بدان رسیده ایم . ووظایف تاریخی را که امروز بعهده داریم در آرمانهای دیروزی به تاریکی واستبداد واسارت میگذاریم . وپرچم آزادگان خلق راکه در طول تاریخ ، در گزند برتری جویان عقیدتی ، از تعبد واعتقاد های سنتی کفر وبیدینی والحادوبنیاد گرائی واستعماربخاک وخون نشسته دوباره برافراشته سازیم . سرور منگل 04.01.006 علامه سیدجمال الدین افغان :
بکمک مطالب ذکرشده ،به نقش روشنگران وجامعه روشنفکری وضرورت اعمار جامعه مدرن افغانی که همیشه جرقه های تابنده آن ، نوید بخش اینده است ، یکی از این پیشگامان ، طوریکه گفتیم سید جما الدین افغان است ؛ که بجا بانی جدید نهضت روشنگری وعقاید وی بر تمام دورانهای مختلف از مشروطه ها ومشروطه خواهان نور میپاشد وآنها را در روشنائی قرار میدهد . سید جمال الدین افغان که در زمان تخت نشینی وقبل از آن با امیر شیرعلی خان در هرات بود (1861 ـــ 1886 م دوره اول سلطنت امیرشیرعلی خان ) امیر از فیض تعلیمات شفاهی سید جمال الدین افغان بهره مند بود وسید جمال الدین افغان ، به امیر، پروگرام اصلاحات داخلی وطرح اصول مدنیت جدید را داد وبنا بر اوضاع متشنج داخلی از افغانستان خارج وبه ایران رفت وپروگرام اصلاحات را به شاه ایران نیز تقدیم ، و وادار به رفتن از ان کشوربه ترکیه مصرواروپا گردید وپروگرام ومبارزه با سه عامل بدبختی شرق ؛ " استعمار، استبداد وخرافات " از افغانستان آغاز کرد ودرکشورهای هند ، ایران ،ترکیه عثمانی ،مصرنهضت جدید فکری واصلاحی را در سراسر جهان آغاز کرد . سید جمال الدین افغان را بقول علامه عبدالحی حبیبی بحق ، " نخستین پرورنده ای فکر جدید وبیداری افغانستان وممالک شرق توان گفت . " در عقاید سید جمال الدین افغان ، به امیر شیرعلی خان در هرات تقدیم کرد وامیر نتوانست بدلایل کشمکش ها با برادران، سدوزائی وبارکزائی ، اما در بار دوم سلطنت امیر بدان توجه شد . ناگفته نباید گذاشت در منابع تاریخی که ، توسط افغانها به نشر رسیده معلوماتهای در مورد عقاید ونظریات فلسفی ، اجتماعی سیاسی سید جمال الدین افغان بسیار محدود وگذری بوده ، یا اینکه از اطلاع من بدور بوده است در هردوصورت یکی از نیاز های جدی نسل جوان کشوراست تادر سیر افکار روشنگرانه ای ، این بانیان روشنگری ، که فیض آن نه تنها دراین سرزمین های شرقی ، بلکه غرب نیز از آن متاثربوده است ، بیشتر مورد توجه قرار گیرد ، ایرانیها بیشتر تحت نام سید جمال الدین اسد آبادی به نقش وی در بیداری شرق وجهان اسلام پرداخته اند . نقش افکار ومبارزات ازادیخواهانه سید جما ل الدین افغان درضد یت با استعمارواستبداد داخلی وخرافات بر چنان جهان بینی بنا یافته بود ، که از عرفان، فلسفه ،حقوق ودولت ، سیاست وجامعه وعلم ، بهره میگرفت . وبدین مناسبت نیز است که افکارش در جنبش های بعدی اصلاح طلبی وآزادیخواهی وعدالت پسندی واصلاح اموردولتی بربنیاد ها ومعیار های عصر جدیدی که در اروپا آغاز گردیده وبرای مردمان این سرزمینهای آسیا افریقا واستعمار را به ارمغان گذاشت . سید جمال الدین افغان با درک از مزایاوبهره گیری وپذیرش از تمدنی که جدید که بنیاد آن در اروپا ریخته شده بود وهم مبارزه با استعمار ، وقرار گرفتن در راه آزادی وپاره کردن سنتها وخرافات وتاسیس دولتهای آزاد ، مستقل وشگوفان جهان همنوا بود . آریائی ازقول محمود طرزی از ملاقات با سید جمال الدین افغان در استانبول مینویسند " از سال 1896 م . که سیدجمال الدین افغان ازاروپا به استانبول برگشته بود .در مطبوعات انعکاس وسیع داشت ،سردار غلام محمد خان طرزی ، فرزندخودرامحمود طرزی را به استانبول می فرستد، بدستش نامه ای بنام سید جمال الدین افغان داد : محمود طرزی دراین زمینه مینویسد : علامه ؛ سید جمال الدین افغان یک معدن عرفان بود، این هفت ماهه مصاحبت من با اوبقدر هفتاد ساله سیاحت را دارد ... مباحث علمیه ، حکمیه ، فلسفه ، سیاسیه ، اجتماعیه ، وغیره که هرروزدر محفل بزم آن علامه جریان می یافت ، هر جمله وعباره ای آن کتابها ، رساله ها تحریر کار دارد ..." (سیت آریائی. مشروطه خواهان .) . نفوذ نظریات روشن ، سیدجمال الدین افغان نه تنها به محمود طرزی است بلکه درتمام دوران مبارزات ضد استبدادی سلطنتی ، که مبارزان آن ، بجزء عده ای ، همه جامهای شهات را نوشیدند . اما راه را به دوران جدید استقلال خواهی بمحور شاه امان الله باز کردوآنرا بموفقیت رساند .سید جمال الدین افغان خطر استعمار را بخوبی میدید واین خطرجنگ دوم انگلیس علیه افغانها است که افغانستان رابه مستعمره کشید . بیشتر عمر سید جمال الدین افغان ، در خارج از کشور سپری گردید . وبرایش برگشت به افغانستان اسیر در پنجه استعمار واستبداد وخرافات باردیگر میسر نگردید .
علامه سید جما الدین افغان بیشتر افکار اصلاح خواهانه اش را نه تنهادرنهضت اصلاحی ازبالا توسط سلاطین وامرا میدید ، بلکه هم در بیداری نسلهای جوان وروشنفکر وبیداری توده ها علیه خرافات ، سنت گرائی ـ بنیادگرائی واستبداد واستعمارمحافل علمی ، اجتماعی، فلسفی وسیاسی وی روشن بود وبه همه نور فیض می پاشید .